ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 3 - صفحه 6 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh-2.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-07 20:36:482024-02-14 06:04:58ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 3شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استاد عزیز
هزاران سپاس از لطف و مرحمت جنابعالی بابت نکات ارزنده
گاهی اوقات وقتی اشتباهی از انسان سر میزنه، انگار منتظره که یک انگی به خودش یا دیگران بچسبونه ، انگار هنوز تو باغ نیست ، انگار در خودش گمشده ، انگار نمی دونه کجا ایستاده ، اصلا نمی فهمه این اشتباه بوده یا تلنگر هستی بوده ، وقتی انسان به نتایج زندگی فکر کنه و عمیق بشه ، گوش خودش رو بگیره و حواسش رو جمع کنه ، تازه اون موقع هست که می فهمه اصلا اشتباه از کجا آب خورده و گرنه احساسی نسبت به مسائل فکر می کنه و آنچه که از آمیگدال ذهنش می پره بیرون ، همون عکس العمل رو نشون میده ، من در گذشته همه تصمیماتم رو بدون فکر به بیرون از خودم یا به بی کفایتی خودم می گرفتم ، در صورتی که ریشه یابی اشتباهات می تونست ، مسأله رو حل کنه و از تکرارش جلوگیری کنه ، الان که فایلهای دانلودی رو بارها و بارها می بینم ، داره برام جا میافته که به جز خودم و دیگران یه چیز دیگه ای هست به نام سطح فرکانس که محصول باورهای منه ، باورهایی که از محیط گرفتم و البته از تفکر خودم ، اشتباه با تفکر و تعمیق می تونه حل بشه ، با بالا بردن سطح باورها و احساس لیاقت می شه فهمید اصلا اشتباه آیا اشتباهه یا درسه یا تجربه زندگیست ، آره اشتباه یعنی یه جایی ایراد داره بگردم و پیداش کنم ، ظرفیت رخ دادن اشتباه رو در خودم با آگاهی به خودم ایجاد کنم ، از اشتباه تشکر کنم ، از خدایی که کمک کرد که اشتباه رخ بده تشکر کنم تا بزرگتر بشم. یاد بگیرم که راه رشد در تجربه و تجربه و تجربه هست ، راه پیشرفت در پخته شدن هست ، تا آهن داغ نشه به فولاد تبدیل نمیشه ، تمام پیشرفتهای بشر با تکرار و تجربه و اشتباهات فراوان بوده ، پس بیاییم از این به بعد از اشتباهاتمون تشکر کنیم ، اشتباهات رو مثل استاد که داره به ما درس میده ببینیم ، و ترس از اشتباه رو در خودمون حل کنیم ، یعنی به اشتباه به عنوان یک غول نگاه نکنیم و اشتباهات رو برای پیشرفت خودمون دوست داشته باشیم.
با اشتباهاتمون آشتی کنیم ،با عاملان اشتباه آشتی کنیم ، با کسانی که در انجام اون اشتباه کمک کردن ، آشتی کنیم ، چراکه همه آنها دستی از خداوند بودن برای آموزش ما ، اشتباهات رو با دیگران شخصی نکنیم ، به عاملان اشتباه به عنوان ید الهی که خواسته به ما درس بده نگاه کنیم، اگر عامل رو خودمون می بینیم ، اون رو هم به حساب درس بزاریم و نه از خودمون خورده بگیریم.
با سپاس از استاد گرانمایه
بنام خداوند بخشاینده مهربان
سلام به استادان عزیزم وهمه دوستان همفرکانسی
چندروز قبل همسرم داشت تو گوشیش دنبال ماشینای مختلف میگشت که یهو دیدم داره غر میزنه
این چه مملکتیه خدا فلانشون کنه الهی اینحورشن اونجور شن
بعدشم گفت ببین چه وضعیتی برامون درست کردن نمیتونیم یه ماشین حسابی سواربشیم ببین این لندکروز تو کشورای دیگه قیمتش چه پایینه تو ایران باید ده پانزده میلیارد بدی
تازه جاده هاشونم جاده نیست
بگو این پولم دادی این جاده ها که امنیت نداره و…….
خلاصه ته حرفاش این بود که ما بخاطر این صاحبان مملکت نمیتونیم زندگی دلخواهمون رو داشته باشیم .
با اینکه ماه ها بود باخودم عهد بسته بودم که کسی رو نصیحت نکنم از قوانین چیزی نگم کلا بخث نکنم باکسی
ولی نمیدونم چرا پاشدم رفتم تو گوشیم تو قسمت محصولات عکس راهنمایی عملی دستیابی به رویاها رو نشونش دادم وگفتم ببین استاد عباسمنش ازکجا به کجا رسیده چه خونه ووضعیتی داشته ولی از وقتی قانونو یادگرفته چه تغییرات بزرگی کرده
که یهو شروع کرد به جبهه گرفتن بله رفته امریکا اگه اینجا جای زتدگی بود که می موند و…….
گفتم وقتیم ایران بود زندگیشو عوض کرد …….
اونم دوباره شروع کرد به حرفای بیمنطق و تکراری زدن
که دیدم وای چه اشتباهی کردم سریع بلندشدم رفتم تو اشپزخونه سرمو گرم کردم واونم داشت هی بلند بلند غرهاشو میزد
به خودم گفتم تو مگه تعهد ندادی ؟پیش خودت چی فکر کردی که این عکسو نشون دادی؟
فکز کردی میگه اااا چه جالب بگو اون چیکارکرده منم بکنم؟
ویکم باخودم درگیرشدم که جرا مثله همیشه سکوت نکردی مگه بارها ندیدی بحث کردن فایده نداره وتصمیم گرفتی روزه سکوت اختیارکنی؟
تو که به دیوار اتاقت زدی بحث= مقاومت= احساس بد= گاری
واگه تو این ورطه بری اتفاقات بد پشت سرهم پیش میاد پس چرا؟
داشتم با خودم کلانجار میرفتم که یاد صحبت استاد تو جلسه7کشف قوانین افتادم:
مثله یه والد بیرحم خودتون رو مجازات نکنید منم اشتبا میکنم ولی هیچ وقت به خودم سخت نمیگیرم.
بعد آروم شدم وبه خودم گفتم ببین استاد با اونهمه نتایج عالی بازم اشتبا میکنه این روند پیشرفته باید تکامل طی بشه و تو این مسیر گاها اشتباه هم میکنیم
من اکثرا در مواقعی که حسم بد میشه ویا اشتبا میکنم این جمله استادسریع میاد توذهنم و میپذیرم که منم انسانم منم اشتباه میکنم منم گاهی نمیتونم ذهنم رو کنترل کنم و اینا همه طبیعیه
ولی با توجه به صحبتهای استاد در مواقعی هم پیش اومده که از اشتبا کردن ترسیدم از حرف مردم واونم مواقعی هست که اون کار من بولده یه جورایی همه توجه هارومنه
واون مواقع گاهی اوقاتش گیواپ کردم تواین زمینه که واقعا باید روخودم کار کنم
ولی خداروشکر مواقعی که خودمم و وجدانم ویا نجواها خلاصه شخص ثالثی تو ماجرا نیست خیلی بهتر شدم .
ولی خب بالاخره رشدکردن وبهبود دادن یه روند دائمیه واین نیست که بگیم خب من دیگه خوبم تو این زمینه و بیخیالش بشیم.
خداروشکر که به این سلسله فایلها هدایت شدیم ومجالی شده که بیشتر خودمون رو کندوکاو کنیم ومتوجه ترمزهامون بشیم و واقعا
ممنونم استاد عزیزم که این بستر رشد وبهبود روبرامون فراهم کردید.
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
بسم الله الرحمن الرحیم…
به نام خدای بخشنده ترین بخشنده ها …
خدایی که منو به آسانی ها هدایت می کند …
به خاطر هر نفسی که می کشم …
به خاطر احساس شادی ها سپاس گزارم …
به خاطر عشقی که در وجودم هر لحظه مثل غنچه ای در قلبم باز می شود …
به خاطر مهر و محبتی که به همه دارم سپاس گزارم … به خاطر اینکه خداوند پیش از من حرکت می کند …
و چه درس های بی نهایتی به من می دهد …
سلام به استاد عباس منش عزیز و مریم خانم شایسته …
سلام به دوستان عزیز …
اینقدر پر از شگفتی ام که می توانم یک کتاب بنویسم …
این داستان : اشتباه و احساس گناه . چیزی که با اون . بعضی افراد می خواهند ما رو کنترل کنند … و بسیار با این موضوع احساس ارزشمندی ما کوفته شده . و له و نورده شده…
استاد حرف های شما خلاف جهت تمام حرف هایی هست که به ما گفتن … خلاف موج جامعه که همیشه تو رو از اشتباهی کوچک اما زندگی تو رو تحت تاثیر قرار می دهد می ترساند.. اما من مثل سهراب سپهری ، من خلاف جهت آب شنا کردن را مثل یک معجزه باور دارم …
یک باور مهمی که در ذهن ما کوفته شده این هست که اگر برای یک کار اشتباه به اندازه کافی تنبیه نشوی و سرزنش نشوی ، امکان انجام دوباره ی اون اشتباه هست . و بسیار بسیار با مثال و غیره به ما ثابت کردن … و به این ترتیب برای اینکه اشتباهی انجام نشود ، بخش مهمی از خود ما رو گرفتن و در بند کردن …( البته این خود ما هستیم که رفتارهای تاثیر گذار رو با خود انجام می دهیم و نباید نقش خودمون رو کم در نظر بگیریم … ) یادم می آید وقتی در گذشته اشتباهی انجام می دادم . کل روزم رو از دست می دادم . مخصوصا رفتار اشتباه با دیگران و به اصطلاح اجتماعی نبودن … چقدر سرزنش پشت سرزنش … چقدر خود تخریبی … اشتباهاتم رو به دیگران می گفتم و گفتنش هم حالم رو بدتر و بدتر می کرد . و اونا هم قرار نبود که رفتاری بهتر از خودم باهام داشته باشند . وقتی که خودم با من چنین رفتاری داشتم…
و اصلا به آسانی نمی توانستم از اشتباهی بگذرم . چون می ترسیدم اگر به آسانی از خودم بگذرم . در آینده این اشتباه رو انجام دهم . و رفتار دیگران با من هم می شود حدس زد … مرتب اشتباهاتم رو به من گوشزد می کردند . منو از اشتباه میترساندن و اگر اشتباهی اتفاق می افتاد . حتی اگر سهم من کم بود . خیلی زمان ها سهم منو بزرگ جلوه می دادن. و خیلی زمان ها برای اشتباهات تنبیه شدم . اما برای کار خوبی که انجام دادم تشویق نشدم . چون وظیفه ام این بود که درست انجام بدهم!
من استاد می ترسیدم. هراس عجیبی داشتم برای اشتباه در مقابل دیگران انجام دادن و فرزندم و همسر و در محیط کار و و و …
و حالا حرف های شما استاد عزیز … واقعا که آب روی آتش هست … چه هدیه ی گران بهایی …
و وقتی به خداوندم فکر می کنم که او اصلا از من نمی خواهد بی خطا باشم … او می خواهد من فقط به او اجازه بدهم که او کارها رو برایم حل و فصل کند . مطمئنم حالا اگر بدترین کارها رو انجام بدهم او با آغوش باز از من پذیرا هست … با باز ترین آغوش … اگر سیستمی نبود … اگر همه چیز نبود لبخندی رو لب …
و من تقوا داشته باشم … کنترل ذهن داشته باشم …
چقدر خوبه استاد به این یقین برسیم تمام خطا های ما قابل جبرانه… می خواستم بگویم 99 .99 درصد اما گفتم وقتی خدا هست به معنای تمام اشتباهات هست … توانایی و بخشندگی اش و رحمتش و جبار بودنش (به معنای جبران کردن ) بی نهایت هست …
یادمان باشد که حضرت موسی یک انسانی رو به قتل رساند و بعد چه اتفاقی افتاد … گفت خدایا ببخشید ..
خدا بخشید و مسیر درست رو رفت و پیغمبر شد … هیچ پیغمبری بی خطا نبوده …همه خطا می کردند و بعد خداوند هدایت می کرده . به بهترین مسیر ها …
به بهترین راه ها …
ما از اولی که دنیا آمدیم همه چیز رو بلد نبودیم. ما دنیا آمدیم که زندگی کنیم … این درس مهمی هست و باور دیگر که در مسیرم به من کمک کرد . اینکه من برای دیگری به دنیا نیامدم … نه برای فرزندی کردن … خدمت کردن … مادری کردن … اینا همه در جایگاهش قرار گرفتم تا به من درس بدهد و چه درس های عمیقی …
باعث صلح بخشیدن به من و نه گرفتن تکه های وجودی من از من … نه برای خورد کردن من به تکه های کوچک تر … بلکه برای دیدن خودم … برای دیدن وجودم … برای یادآوری اینکه خداوند هست در وجود منه … برای گسترش من تا بی انتها …
اگر بفهمیم که ما انرژی هستیم تا ماده و بفهمیم سطح انرژی ما اتفاقات رو رقم می زند …
این فایل ها باعث می شود تا در مورد چالش هایمان صحبت کنیم …
یکی از اشتباهات من به عنوان مادر این بود که من فکر می کردم . کودکم در محیط و به صورت خود به خود حرف زدن رو یادمی گیرد . مدتی درگیر آینده شدم . او رو در مقابل تلویزیون می نشاندم و با او به صورت زبانی ارتباط کمس برقرار می کردم و بیشتر هم فیلم های اینگلیسی و باعث شد کودکم نتواند صحبت کند و بعد چه اتفاقی افتاد …
اولش به شدت ترسیدم . اینکه مشکلی داشته باشد . و استرس غم ناراحتی . سرزنش خودم …
ولی بعد این احساسات رو سعی کردم کنترل کنم … یادمه برای این کار پارک می رفتیم … پیاده وری می کردم …
و اینکه کم کم توانستم ذهنم رو کنترل کنم … احساساتی مثل اینکه اگر من اینقدر خودمو درگیر کتاب نکرده بودم … همش قائل کتاب و … رد کوچک و کوچک تر کردم …
و بعد باهاش یک عالمه بازی کردم … کتاب های مختلف براش گرفتم … بازی های هوشی و …
و باعث شد در زمان کمی هم صحبت کند و دست ورزش اش قوی بشود … و چقدر خودم در این زمینه اطلاعات به دست آوردم و یاد گرفتن بیشتر در لحظه ی حال باشم …
و اما نکته ی مهم دیگر و احساسی که هنوز باید بهش رسیدگی کنم … ترس از این اشتباه … زمان هایی که برای خودم هستم احساس نگرانی برای فرزندم … که نکند دوباره برگشتم به گذشته … و به پیرامونم کم توجه م کنم …
باید به خودم گوشزد کنم که حق داریم که در مقابل فرزندمان اشتباه کنیم … من دارم تلاش می کنم … با او بازی می کنم و با او نقاشی می کشم … اونو بیرون می برم … و جدا از اونا این اعتقاد رو باید پیدا کنیم که خداوند هست و او ما رو هدایت می کند و حالا اگر این اتفاق افتاد . برای دادن درس هایی به من بود . و برای علاقه مند شدن بیشتر من به وقت گذراندن با فرزندم …
و استاد چقدر بچه ی من در این مدت بچه ی آرومی شد . چقدر آسانی ها به سراغ من اومد …
چقدر اطلاعات عمومی اش بالا رفت و چقدر از حرف زدن باهاش لذت می برم …
اشتباهات در روابط …
خوی گاهی اشتباهی و یا حرفی از روی سهل می زنم … و خوب بحثی پیش می آید . خوب یک باور الکی خوب رابطه ی ما هیچ وقت خوب نمی شود . و او قرار نیست تغییر کند و …
و مهم ترین باوری که به دست آوردم این است که تضادی اومد تا بفهمم چی بخواهم … یک خواسته و اینکه همیشه با همسرم در اوج ناراحتی درگیر می شدم . و مرتب خواسته هامو به او گوشزد می گردم و حتی خواسته های غیر منطقی واقعا خواسته هایم از او 99 در منطقی نیست و اصلا وظیفه ی او نیست که برآورده کند …
کاری که کردم مستقل شدم …
و از خداوند خواستم که مستقل تر بشوم … خواسته هایم رو وظیفه ی خودم دونستم که حل کند و نه او …
یاد گرفتم در مورد مسائل به جا او با کسی صحبت نکنم و یا به خدا و خواسته هایم رو بگویم …
د اگر همسرم گاهی منو رک برای اشتباهی سرزنش می کند … احساساتم رو حفظ تر می کنم … و اینکه بله اشتباه صورت گرفته مگر من نباید خطا کنم . مگر قرار بود که معصوم باشم … نه عزیزم من اینطوری هستم و اصلا اشکالی ندارد …
و نکته ی خیلی مهمش هم این هست که خودم هم اشتباه و یا اصلا شخصیت آدم های مقابلم رو می پذیرم و می گم آقا این آدم اینه … اینطور فکر می کند و تو کی هستی که بگویی درسته و یا غلط …
هرکسی به هرصورت که می خواهد اجازه دارد فکر کند و اصلا هیچ اشکالی ندارد. و هیچ فکری قرار نیست دنیای منو محدود کند . بلکه گسترش بدهد …
استادم نکته ی دیگری که یاد گرفتم . پذیرا باشم در مقابل خودم …
خودم رو بپذیرم و نه اینکه مرتب بخواهم تکه های وجودم رو در مقابل دیگران پنهان کنم . چرا که اعتقاد داشتم این ها تکه های اشتباهی منه …
پذیرش کردن خودمان و اشتباهاتمان باعث می شود . آسوده قدم بزنیم …آسوده خودمان باشیم…
و یکی از دلایلی که خواستم خودم باشم . دیون اینکه شما در مقابل دوربین خودتونو…
اشتباه و یا عدم اشتباه و بعد درس یادمی گیریم و ادامه می دهیم …
و اشتباه دیگد ، من در محیط ورزشی ام با مربی ام بحثی داشتم . و در حالی که تلاش داشتم اونو راضی نگه دارم . رفتار درست گذشت کردن …
و بعد مرتب از خودم این سوالو کردم چرا چرا؟؟
جوابش این بود که وقتی کسی رو برای خودت بت و بزرگ کنی و رضایت او رو بالاتر از رضایت خودت قرار بدهی …
همین می شود …
استادم هنوز مبتدی هستم ولی واقعا یاد گرفتم که کنترل ذهن کنم . و خوبی های او رو به خودم گوش زد کنم … و روی ویژگی مثبتش فکر کنم …
و بعد به خودم گوش زد کنم که نیازی نیست همه آدم ها رو راضی نگه داری …
اولین کس خود من هستم . و باید خودم هستم که باید در اولویت باشم . و اینکه استادم دقیقا فهمیدم چه می خواهم … و مستقل تر شدم .. روی پای خودم ایستادم. و نخواستم تعریف خودم رو به دیگری بسپارم .
و اشتباهات درس های بزرگ و بزرگ و بزرگ تر دارند … اگر مسئولیت کارها رو خودت به عهده بگیری … اگر توجه مثبت داشته باشی … اگر خواسته هایت رو در دل ناخواسته هایت پیدا کنی و اونو گنج بدونی …
و اینکه در زیبا بینی و توجه به زیبایی ها و ناتوجهی به نازیبایی ها و قضاوت دیگران و اتفاق ها خوب هنوز خیلی خیلی اشتباه دارم …
و این باعث می شود دوباره توجه مثبت و مثبت کنم … و به خودم یادآوری کنم که به من ربطی ندارد دیگران چه فکری دارند مربوط به خودشان…
البته استاد ترمزهای وهنی خودم هم پیدا می کنم . که یادگرفتیم دانای کل باشیم . نصیحت کنیم. و در مقابل اشتباه دیگران ، غیر انعطاف باشیم …
افرادی که این طورند یا خودشان بیشترین اشتباهاتم می کنند و یا اینکه اصلا زندگی نمی کننند …
اشتباه نکردن به معنای حق طبیعی زندگی کردن از خودمان هست … چرا که وقتی نمی خواهیم اشتباه کنیم . به سبک خود رفتار کردنو از خودمان می گیریم … به سبک خود زندگی کردن ، قدم زدن و می خواهیم تقلید کنیم از دیگران … و در انتها خودمان رو فراموش می کنیم و خودمان رو فراموش می کنیم …
در انجام ایده هایم هم اشتباهاتی انجام دادم و راستش الآن هم نمی دونم دارم درست انجام می دهم و یا خیر …
راستش به قول استاد تا کاری انجام شود . درست و یا غلطش مشخص نمی شود. و من راسخ هستم که این کار رو انجام دهم … و مسئولیتش رو هم به عهده می گیرم و در کنارش هم از خداوند می خواهم که منو هدایت کند …
شاید در این مسیر ناکامی هایی بود … اما بیش از اندازه خوشحالم چرا که خودم رو تجربه کردم …و باعث شده تا آدم های اطرافم هم تحسینشون کنم و اجازه بدهم سبک خودشان زندگی کنند و رفتار کنند و این سودش برای خودم هست…
فایده ی دیگر اینکه به خودم اجازه دادم اشتباه کنم . این هست که به بچه ام هم اجازه ی این کار رو می دهم . و هر وقت خودش می گه مامان باختم . مامان ببخشید فلان کار رو کردم … بهش می گم خوب همه آدم ها اشتباه می کنند و البته درس مهم اینکه ممکنه من در زندگیش تاثیر بگذارم ولی خودش در زندگی اش بی نهایته …
و او خودش هست که در انتها زندگیش رو رقم می زند …
اشتباهات ما هم جهان رو گسترش می دهد و اصلا فراموش نکنیم چقدر خودمان از کارهای مادر پدرمان درس گرفتیم …
شاید اگر پدر استاد عباس منش انسان منفی نگری نبود استاد عباس منش تصمیم نمی گرفت استاد عباسمنش شود …
من هم همین طور … البته هرچه بیشتر کارهای اونا رو موهبت بدونیم بهتره …
فرزند هایی که اعتقاد دارند اشتباه مادر پدرشون اشتباه محض هست و اونا رو قضاوت می کنند . و لقب خنگ . بی رحم و … دقیقا همان اشتباهاتم می کنند … و اشتباهات اونا رو به شکل های دیگ انجام می دهند …
بفهمیم … درک کنیم … انسان بودن ما … مهم ترین دلیل ماست… ما یکبار بیشتر در دنیا نیومدیم…
همه فکر می کنیم که رزرو شویم . هم به معنای بزرگ شدن روح و فهمیدنه… اما این طور نیست … گاهی بزرگ شدن ما به معنای این هست که مرتب تکه تکه از وجود خود کندیم … یا به دیگران دادیم و یا پنهانش کردیم … و به معنای خالی شدن خودمان هست …
چقدر زیباست که گاهی به اشتباهاتمان به عنوان اثر هنری که اشتباهی در دلش یک اثر هنری دیگر در درون خودش خلق کرده نگاه کنیم و بعد لبخند بزنیم و بگیم زیباست نه …
یادمان باشد که در مسیرهای درسا همیشگی نمی توانیم به مسیرهای بکر و رادوست داشتنی برسیم …
علت گم شدن خیلی هایمان اینه که تداوند می خواهد ما رو به جایی ناب ببرد …
خیلی زیباست ، نه ؟؟؟
الآن که دارم اینا رو می نویسم دارم کهری می کنم . که اصلا در مخیله ی ذهن ترسوی من نمی گنجید که بخواهم این کار رو بکنم …
اما دارم به زعم دیگران اشتباه می کنم . و من تسلیم در مقابل این اشتباه …
و سعی می کنم نجوا ها رو خاموش می کنم تا بدون نگرانی و ترس باشد …
سپاس گزار شما استاد عزیز هستم …
چقدر اعتراف های من به اشتباهاتم زیبا بود … هیچ فکر نمی کردم که از اشتباهاتم با چنین افتخار و به عنوان یک شاهکار یاد کنم و خوشحال باشم که اشتباه کردم …
ولی خوب منم مثل استاد سپهری …
خلاف جهت آب شنا کردنو مثل یک معجزه باور دارم و افتخار می کنم به اشتباهات …
سلام به استاد جان و دوستان عزیزم .هزار مرتبه شکر خدا که من هم در جمع این خانواده عزیز هستم .اشتباهی که چند روز پیش مرتکب شدی رو توضیح بده و بنویس چه درسی گرفتی و آیا خودتو سرزنش کردی یا نه؟
من به لطف خدا از دانشجویان دوره احساس لیاقت هستم .هفته قبل دخترم که 18 سالشه از محل کارش باهام تماس گرفت و گفت مامان یه مقدار پول دارم میخوام باهاش طلا بخرم باهام میای بریم خرید ؟توی دوره احساس لیاقت یکی از جلسات ما مربوط به همین جریان درخواست هایی که دیگران از ما دارند هست،من قبلا احساس گناه میکردم اگر به درخواست دخترم جواب منفی می دادم ولی اون روز چون خیلی کار داشتم قبول نکردم و بهش گفتم کارهامو انجام میدم عصر اگه کار نداشتم باهات میام .عصر دخترم بهم تماس گرفت که امروز نمیخوام برم.
خودمم برام مشتری اومد که البته اومدن مشتری هم علتش ارزش قائل شدن برای زمان خودم بود .
دوباره چند روز بعد دخترم تماس گرفت که بیا بریم طلا بگیرم .بهش گفتم منم اطلاعی از طلا و …ندارم فقط یه مورد که میدونستم بهش گفتم و گفتم که الان از باشگاه اومدم، کلی هم ورزش کرده بودم و واقعا نیاز داشتم یه مقدار استراحت کنم .کارهای خونه و کارهایی که مربوط به شغل مورد علاقه م بود هم باید انجام میدادم که یه مقدار عقب افتاده بود باید فایل هامو گوش میدادم و ممکن هم بود مشتری بیاد حتی غذا هم نخورده بودم ولی اصرار داشت که برم و گفت زود میشه و …منم چون اون ناراحت نشه رفتم ولی از زمانی که میخواستم آماده بشم پر از استرس شده بودم که زود غذا بخورم زود آژانس بگیرم زود برم زود بگردم بیام خونه ظرف ها رو بشورم غذا درست کنم برای همسرم و بچه هام .
غذای من از همسرم و بچه هام جداست من طبق دوره قانون سلامتی غذا میخورم . یعنی یک لحظه متوجه اشتباهم شدم که ببین به خاطر اینکه اون ناراحت نشه خودت رو به چه استرسی انداختی ،در صورتی که روز قبلش که به دخترم تماس گرفته بودم که اگه ممکنه ساعت استراحتش بره یه خیابون که خیلی نزدیک محل کارشه و برام از خرازی نوار اریب بگیره چون این جنسی که من میخواستم فقط همون طرفا داشت ،و دخترم خیلی شیک و مجلسی و محکم بهم گفت مامان دیگه هیچ وقت ازم نخواه که ساعت استراحتمو برم برات چیزی بخرم ،منم گفتم باشه .اما اگر بهش در مورد درخواستش نه میگفتم بدش میومد و ناراحت میشد .
متوجه اشتباهم شدم من از رفتارهای دخترم خیلی درس میگیرم .به خودم گفتم مشکلی نداره عزیزم حالا چون قول دادم بهش میرم اما هرگز دیگه اینکار رو نمیکنم و وقتی خودم زیاد کار دارم فقط جوابم نه هست.میخواد خوشحال بشن میخواد ناراحت .
همون طوری که اون برای زمان استراحت ارزش قائله منم باید برای زمانم ارزش قائل باشم .
سریع سالادمو آماده کردم و موازی کاری کردم و همزمان غذا مو گذاشتم بپزه و سریع آماده شد که وقتی برگشتم آماده باشه .سعی کردم توی مسیر رفت و برگشت فایلمو گوش بدم تا بهتر از زمانم استفاده کنم و از هر دو راننده درخواست کردم ضبطشونو خاموش کنن تا بهتر بتونم فایلمو گوش کنم و با روی خوش قبول کردند .
البته به لطف خدا دخترم بسیار مستقل تر از قبل شده و اینو هم توی مسیرِ بودن با استاد یادگرفتم و واقعا راضیم .
و رفتم و هیچی هم نخرید و ….وقتی برگشتم توی دفترم نوشتم تا دیگه اینکار رو تکرار نکنم و زمانی این نوع درخواست ها رو قبول کنم که واقعا بتونم و کارهای خودم عقب نیفته و سعی کردم با خودم مهربان باشم و خودمو سرزنش نکنم .بسیار متشکرم از بابت این فایل های ارزشمند که هر کدوم یه جنبه از وجود ما رو رشد میده.در پناه خدا خوشبخت باشید
سلام خانم اعظم جم نژاد
چه قدر کامنت زیبایی نوشتین. خیلی خوبه که در این مسیر رشد شخصی کماکان حضور دارین. راستش اسمتون اشنا بود کمی فکر کردم و یاد دوره جهان بینی توحیدی و کامنت های شما در اون دوره افتادم.
خدای من شما چقدر تغییر کردین. اصلا انگار یه انسان دیگه ای شدین و هیچ ربطی به اون ادم قبلی ندارین. یادش به خیر باید اعتراف کنم که کامنت های شما من رو یکم عصبی میکرد :) البته علتش هم این بود که من هم اون موقع ها در مدار شاکی شدن بودم :)
در هر صورت من واقعا ستایش میکنم این همه تغییر و رشد شخصیتی شما رو و منتظر موفقیت های روز افزون شما در همه جنبه های زندگیتون هستم.
امیدوارم که همیشه سالم و پاینده باشید.
با احترام
محمد رضا خالقی
سلام آقای خالقی عزیز .
سپاسگذارتونم بابت کامنتتون .متشکرم که به یادم آوردید که از کجا به کجا رسیدم .درست می فرمایید من واقعا نسبت به اون روزها خیلی تغییر کردم و البته که هنوز راه بسیار زیادی دارم تا باز بهتر و بهتر بشم .مسیر رشد و توحید واقعا”زیباست .اینجا رو بیشتر از هر مدرسه و هر جای دیگه ای دوست دارم صحبت های استاد که کلام خاص خداست مثل لذیذ ترین غذاها به جانم میشینه .من همیشه از درس و مدرسه….فراری بودم اما اینقدر این استاد و این دانشگاه و این مسیر الهی رو دوست دارم که برام همه چیز شده ،اینجا میشه به همه چیز رسید .شرایط زندگی من خیییلی با اون روزها فرق کرده .
و همه رو از لطف خاص خدا و آموزش های استاد عزیزمون دارم.
خدای من ،اتفاقا “خودمم چند روز پیش به یاد دوره جهان بینی افتادم و راستش از خودم خجالت کشیدم بابت اون شلوغ بازی هام توی اتوبوس ولی زود سعی کردم حس خودمو خوب کنم و خودمو سرزنش نکنم .خب اونموقع ها خیلی کوچولو بودم .امیدوارم هم استاد و هم شما و بقیه مسافرا منو به بزرگواری خودتون ببخشند .
بعد از اون دوره که استاد میخواستند دوره کشف قوانین رو شروع کنند توی یه فایل مقدمه ازمون خواستند که شوخی و …رو توی دوره جدید کنار بگذاریم و من توی دفترم به خودم تعهد کتبی دادم که هرگز دیگه اونطوری رفتار نکنم و انصافا”هم مثل همیشه که به خودم قول میدم و متعهد هستم ،سر تعهدم موندم و شاگرد خوب و سر به راهی شدم .خوشحال شدم که برام نوشتید و متشکرم از بابت آرزوی خوبی که برام کردید امیدوارم که شما هم روز به روز توحیدی تر و ثروتمند تر و خوشبختتر باشید
سلام خانم جم نژاد عزیز
ممنون از پاسختون. چقدر عالیه که هر وقت که به خودتون قول میدین بهش عمل میکنید و متعهد هستین این فوق العاده است. بهتون تبریک میگم
دوره جهان بینی برای من دوره خوبی بود. من قبلش هم با فایلهای استاد اشنا بودم اما جهان بینی اولین دوره ای بود که با تضادهایی هم که در اون دوره بهش برخورد کردم تصمیم گرفتم که به طور جدی روی خودم کار کنم و خیلی از اتفاقهای خوب زندگی من اتفاقا از همان دوره شروع شد که پاسخی به تغییر فرکانسها و باورهای من بود و بعدش هم که دوره کشف قوانین و دوازده قدم و دوره ها و اپدیت های بعدی استاد امدن و یواش یواش در مدارهای بهتری قرار گرفتم.
من اون موقع در مداری نادرستی بودم که نمیتونستم از چیزهایی که به نظرم خوب نبود اعراض کنم. مطمئنا خیلی ها هم از کامنت های من خوششون نمیومد و از کامنت های الان من هم خوششون نیاد اما کسانیکه بتونن اعراض کنن در مدار درست تری قرار میگیرند.
با ارزوی توفیق روز افزون برای شما و بقیه دوستان در این مسیر الهی
با احترام
خالقی
سلام آقای خالقی عزیز.سپاسگذارم از اینهمه بزرگواری تون .اصلا فکر نمیکردم که بعد از اون دوره این مسیر رو ادامه داده باشید از خوندن کامنتتون در مورد کار کردن روی خودتون و دوره ها واقعا شگفت زده و خوشحال شدم راستش برای ذهن من، اینکه یه مرد روی خودش کار کنه یه مقدار جای تعجب داره .بهتون یه عاااالمه تبریک میگم و امیدوارم تا همیشه این مسیر زیبا رو ادامه بدید و حسابی بدرخشید
سلام به استاد عزیزم و دوستان خوبم امیدوارم حالتون خوب و عالی باشه
چقدر این فایل ها خوب بود چقدر عالی هستید استاد باورتون نمیشه چقدر بهش احتیاج داشتم
انگار که درمورد من دارن میگن و برای من ضبط شده !!!
میخوام در مورد رانندگیم بگم چون کامنت دوفایل قبلیم در این مورد بود
_به اشتباه اخیر فکر کن با جزییات در موردش بنویس
حدودا دو ماه پیش با همسرم برای تمرین رانندگیم رفتیم تا من تمرین کنم
وقتی داشتم پارک دوبل رو تمرین میکردم همسرم نکته ای رو بهم گفت و ازم خواست بیشتر دقت کنم
امام من به شدت بهم برخورد و حس کردم با ناراحتی بهم گفت (در صورتی که اینطور نبود)
و گفتم شما فکر میکنی که من نمیتونم و استعدادشو ندارم !
_چه واکنشی نشون دادم در اون لحظه و چه احساسی داشتم؟
به شدت ناراحت شدم و کل مسیر گریه میکردم و حرفی نمیزدم
تمام وجودم ناراحت بود و نامید بودم که مهسا تو واقعا نمیتونی چرا داری وقت خودت و ابوالفضل رو میگیری!!
ناراحت بودم که بقیه چه فکری در موردم میکنن !! حالا فکر میکنن من نمیتونم من ناتوانم
_ چه درسی میتونم بگیرم ازین اتفاق؟ باچه زاویه ای باید بهش نگاه کنم ؟
من باید با دید نگاه کنم که مهسا تو وقتی میتونی ماشین رو به حرکت در بیاری پس تواناییش رو داری
دنبال ایراد نگرد تلاشت رو بکن
تمرین کن
روی ذهنت کار کن
ببین چه همسر خوبی داری که همرات هست و بهت امید و انگیزه میده!!
شاید مکان دیگه ای رو برای تمرین انتخاب کنم تا راحتر باشم
فقط باید متمرکز شم
پس من میتونم به امید الله میرم جلو و یک راننده حرفه ای میشم
_از اون درسا در عمل چه استفاده ای میتونم بکنم
سعی میکنم تمرکزم رو بالا ببر
خود باوریم رو بالا ببرم
با حال خوب برم
یک روز میام اینجا و خبر گرفتن گواهینم رو میدم
دوستتون دارم
در پناه خدای یکتا باشید
با سلام و خسته نباشید به استاد بی نظیرم برای این فایل های فوق العاده
سوال اول:
از وقتی دوره عزت نفس رو شروع کردم خیلی کمتر خودمو سرزنش میکنم ولی اشتباهی که اخیرا انجام دادم این بود که متعهد کردم خودمو در مکانی که باورهای نامناسب ، محدودیتها وجود داره نمانم و بجاش با دوستان هم فرکانسیم، صدای دلنشین استاد تمریناتم و هرچیز دیگه که من را در راه و حال خوب نگه داره بمونم ، اشتباهم این بود نشستم در این جمع یهو بحث از چیزهای که حالمو بد میکنه شد ، بجا اینکه پاشم برم موندم و بحث کردم ، بحث حال منو خراب کرد هیچ تاثیری روی اون فرد نگذاشت فقط منو عصبی کرد چون چالش من بود سعی میکردم باورهامو درمورد این موضوع درست کنم پس باید ورودی مناسبی داشته باشم ، سعی کردم درموردش صحبت نکنم کار هامو بکنم حالمو خوب کنم و کلا درمورد موضوع فک هم نکنم چون ایمان دارم به احساس خوب=اتفاقات خوب
خلاصه با شنیدن ویس استادحالم بهتر شد
تمرین(مرحله اول و دوم)
چند روز پیش با دوستم تصمیم گرفتیم بریم بیرون ، من باشگاه بودم در مسیر خونه با دوستم تماس گرفتم که بریم یه جا هوا خوبه دوستم گفت بریم گاهی اوقات اگر بخوام جایی برم به خانواده ام نمیگم کجا دارم میرم میگم کار دارم رفتیم بیرون کمی دیر شد(من دارم رو خودم کار میکنم روی باورم که من آزادم و این زندگی منه و من لایق لذت بردن از زندگیم هستم الان که بیرونی لذت ببر چون برای این امر اومدی اشتباه من اینه اجازه میدم افکار و باور ها محدود کننده مغزمو قفل کنه و دیگه کنترلم دست اون افکار بی اساس بشه ) خلاصه تا اسنپ بگیریم برگردیم من دگرگون شدم بخودم میپیچیدم از هجوم افکار از استرس و کلی ترس در وجودم و نجواها وای دیر کردی برگردی خونه بابات عصبیه مادرت کلی حرف بارت میکنه اصن برا چی اومدی بیرون همون خونه بمون و هزار فکر ، و جولان کردنشون تو مغزم و اون لحظه هیچ چیز درست پیش نمیرفت اسنپ گرفتم نمیدونم چطور چهار خیابون اون ورتر مبدا رو زدم و خیابون یک طرف بود نمیتونست دور بزنه مجبور بودم پیاده برم و بیشتر دیر شد خلاصه تو مسیر با فایل ها سعی میکردم کنترل کنم کمی تونستم آرامش خودم برگردونم و حالم خوب نگه دارم ، برگشتم خونه هیچ اتفاقی نیوفتاد هیچی حتی مادرم که هروقت دیر کردم میگه چرا دیر اومدی اینبار نگفت کجا بودی و پدرم هم مث همیشه نمیپرسه کجا بودم و همون نجوا که وقتی بیرون بودم میگفت برسی خونه چه بلاهای قرار برات نازل بشه وقتی برگشتم شروع کرد ببین بیرون رفتن برای خودت کوفت کردی ، خودت لایق داشتن آزادی لذت بردن نمیبینی تو مغزت این موضوع باور نکرده میخوای بقیه قبول کنن و باورش کنن و کلی سرزنش و تمام تلاش های که در مسیر بهبود خودم انجام دادم رو نادید شمردم، خلاصه همش میگم چطور خلاص بشم از این باور کمبود لیاقت کم ارزش شمردن خودم و همش به در دیوار میزنم یه راه حل سریع میخوام چون وقتی تو این موقعیت هستم فک میکنم تنها چالش و مشکل زندگیم اینه قشنگ کل وجودمو در برمیگیره و فرصت درست فک کردن رو هم ازم میگیره .
تمرین(مرحله سوم)
درس که میتونم بگیرم و همیشه سعی میکنم در اون موقعیت ازش استفاده کنم من لیاقت لذت بردن از زندگیم دارم من فارق از هر چیزی لیاقت اینو دارم که آزاد باشم و مهم ترین درسی که بی چونه چرا نتیجه داده احساس خوب=اتفاقات خوبه
میتونم از این اتفاق استفاده کنم که بیشترو بیشتر کار کنم روی خودم باورهای محدود کننده ام بشناسم مقاومت هامو تشخیص بدم ، باور های سازنده بسازم ، برم تو دل مقاومت هام
اگر به بخواهم این مسئله رو از دید قدرتمند کننده ببینم من قبلا جرات نداشتم بگم دارم میرم خونه دوستم کل رفت امدم به خونه و مدرسه ختم میشه یا رفت آمد فامیل همین بعد که دانشگاه رفتم با دوستان جدید آشنا شدم چند بار دوستانم رو دعوت کردم و اینجوری شروع کردم به رفتن به خونه اونا و گاهی رفتن به کافه ای یا پارکی با آنها بعدش هم با کار کردن روی خودم شرایط بهتر شد اول به واسطه انجام کارهای اداری خانواده تنها میرفتم بیرون و بعدشم هرچه بیشتر کار کردم بهتر شدم و فهمیدم این روند تکاملیه کار میکنم روی خودم بهتر میشم و هرچقدر بیشتر کار کنم در فرکانس خوب بمونم یواش یواش میرم به مدار های بالاتر ، و تکاملمو طی میکنم فقط کافی متعهد باشم ادامه بدم مسیرمو و اتفاقات خوب بهتر بهتر میشه شرایط بهبود پیدا میکنه .
تمرین(مرحله چهار)
تحسین کنم افرادی که در مکان و زمان آزادن ، افرادی که خودشونو لایق لذت بردن از زندگیشونو میبینند و کار های که دوست دارند انجام میدهند فارق از دیدگاه بقیه فارق از محدودیتی که در آن بزرگ شدند رو ببینم وتحسین کنم آدم های که با خودشون در صلح هستند، … من معجزه تحسین کردن رو هرروز دارم میبینم واقعا، و امر دیگه من همش میگفتم مادرم یا پدرم نمیزارع و عوامل بیرونی جز خودمو مقصر میدونم، اما بعداز اینکه به اگاهی که من خالق زندگیم هستم شروع کردم به نوشتن و تکرار کردن که من لایق زندگی شاد و ازادم و تحسین کردن وجه مثبت پدر و مادرم تا بتونم این باور رو درخودم جا بدم که من در این شرایط باید حالمو خوب کنم با همین پدر مادرم پس تو هرروز داری این آدم ها رو میبینی باید از همون جایی که هستم حال خودموخوب کنم ، و معجزه شد هرروز این آدم ها آروم تر و مهربون تر از قبل میشن ، بیشتر بهم عشق میدهند و من رو لایق احترام میبینند و برام ارزش بیشتری قائل میشن و من سپاس گذار تر .
استاد بینظیرم بازهم سپاس گذارم از این زحمتی که میکشید از این فایل های که دگرگون میکنه کل وجودمونو چقدر حالمون بهتر میشه بعد نوشتن این چالش های که تو مغزمون هست و چقدر نوشتن معجزه میکنه .
سپاس گذار الله هستم که به این سایت فوق العاده هدایت شدم .
در پناه الله یکتا شاد پر انرژی و سلامت باشید.
سلام ودرود من راازشهر زیبای یزد پذیرا باش
واای که چقدر از خوندن کامنتتون لذت بردم دوست خوبم.
هدای عزیزم تحسینتون میکنم که اینقدر برای آزادی ولذت بردن خودتون ارزش قایل هستید وچقدر ازتون الگو گرفتم ودرس برام داشتید.
هدای عزیزم. ما درخواست میدهیم وتجربه میکنیم. اگه اشتباهی کردیم خودمون رامیبخشیم. چون انسانیم. اگه قرار بود اشتباهی نباشه خدا از اول ملایک داشته. کاری نداشت که انسان راخلق کنه. من وشما اومدیم تجربه پیدا کنیم لذت ببریم.
چقدر فرکانس شما عالی بود ومن لذت بردم از درس هایی که یاد گرفتید. منم دوست دادم آزادی رو تجربه کنم. دیشب داشتم آزادی های خورم رامیشمردم وچقدر احساس آزادی میکردم وامروز هدایت شدم به کامنت شما. نشانه ی خداوند بود که راهم درسته.
هدای عزیزم من درخواست آزادی دارم وبا کامنت شما بیشتر ایده گرفتم چطوری آزادی بیشتری به خودم هدیه بدم. ممنونم که کامنت گذاشتی
اگه دوست داشتید برام کامنت بنویسید واز تجربیات خودتون برام بیشتر بنویسید. از باورهایی که روشون کارمیکنید از نتیجه ها.
باعشق کامنتتون رامیخونم
براتون آرزوی بهترین ها را دارم
سلام و درود بر دوست و هم فرکانس عزیزم مرجان بانو
سپاس گذارم از کامنت فوق العاده ای که گذاشتین همونطور که کامنتم برای شما نشانه بود ، کامنت شما هم یک هدیه از جانب الله برای امروزم بود چقدر لذت بردم خیلی سپاس گذار خدام برای این نشانه شاید باورتون نشه کامنت که خودم از شدت شادی جیغ زدم انقدر که امروز همه چییی بی نظیر بود و با این کامنت به زیباترین حالت ممکنه تموم شد.
بعداز این فایل دیشب تمام شجاعتم جمع کردم که کاری که ازش میترسم و بازهم بحث برمیگرده به اینکه (اگر خانواده ام بفهمن چی میگن و کلی نجوا ها در وجودم ولی یه جمله که این روزها ملکه ذهنم شده که دنیا به شجاعان پاداش میده این خیلی قوی تر از اون نجواها بود ) عاشق اینم که موهام کوتاه پسرونه باشه و همیشه با مخالفت شدید مادرم روبه رو میشدم تصمیم گرفتم برم ارایشگاه و حتی مدل انتخاب نکردم گفتم خدا هدایت میکنم بقول استاد میخوام رو دوش خدا بشینم اون منو هدایت کنه صب بیدار شدم کارهامو کردم و گفتم دارم میرم پیش دوستم و عصر میام ، رفتم نشستم زیر دست آرایشگر و گفتم هرجور که حس میکنی قشنگ میشه کوتاه کن اون لحظه خالی از ترس استرس آروم آروم بودم و سپردم به آرایشگر ، زیباترین حالتی که میشد برام موهام کوتاه کرد و چقدر عاشق این مدل شدم و نگاه های پر از تحسین اطرافیان از زیبایی مدلی که زدم بعد رفتم بیرون این روزها هوا عالی بود، تصمیم گرفتم خودمو لایق ازادی ببینم و آن شب برایم یک عامل برای ادامه و حرکت کردن به جلو باشه و همیشه میگیم هیچ اتفاقی نمیفته چون
فَاللّهُ خَیْرٌ حافِظاً وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمینَ
و در هر حال خدا بهترین نگهبان و مهربانترین مهربانان است.
وقتی همچین وعده ای به ما داده چرا باید ترس در دل راه بدیم ، وقتی این آیه رو میگم به خودم اتفاقا آروم هم میشه اما گاهی واقعا انقدر نجوا زیاده انقدر باور محدود کننده ریشه دار شده در وجودمون از دستت در میره، هنر اینجاست بگی اشکال نداره کار میکنم بازم تکاملی این مسیر طی میکنم تو کی انقدر شجاعت داشتی کی انقدر راحت میومدی بیرون تکاملی به این مرحله رسیدی دفه بعد کنترل کن و متعهد تر قدم بردار شک نکن زیباترین پاداش ها رو خدا بهت میده جوری هم میده که انگار اون آزادی ، اون خواسته روند طبیعی زندگیته ،و ما اینجا نباید یادمون بره این بهبود ها از اول نبود اینها تکاملی با کار کرد رو خودمون بدست اومد و شیطان کارش اینه که خب تو اینو از اول داشتی چه کار شاقی کردی الان چه نتیجه ای گرفتی ، برای همین من تصمیم گرفتم کوچکترین اتفاق خوبی حتی نگاه لذت بخش یک نوزاد به خودم رو بنویسم و هر چند وقت برگردم بخونم تا یادم نره بهبودی که در مسیر داشتم و خودمو تحسین کن .
خلاصه نگم براتون از آدم های مهربانی که امروز در مسیرم بودن، و کلی تحسین از دوستان و اطرافیانم ، حتی اسنپ که همیشه مسیر تا خونه رو نرخ بالایی میگیره وقتی اسنپ گرفتم گفت شما تخفیف دارید نمیدونید چقدر لذت بود و مرد نازنینی که منو رسوند خونه چقدر با محبت و مهربان بودن ، تو مسیر گفتم الان همه تو حال نشستن یهو بااین موهای کوتاه برم تو چه واکنشی قراره نشون میدن بعد گفتم ولکن قرار نیست بکشنت و رها کردم که رسیدم خونه ، هیچکس خونه نبود گفتم الله اکبر، خدایاااا تو دیگه چقدر بینظیری و انقدر همه چی عالی بود و زیبا برنامه ریزی شده که گفتم ببین خدا این جوری پاداش میده، رو دوش خدا نشستن اینجوریه
این تجربه امروزم بود دوست داشتم این حس قشنگ و فرکانس خوبی که در آن هستم رو باشما که انقدر کامنتتون برایم زیبایی و حال خوب بیشتری داشت به اشتراک بزارم .
سپاس گذارم از حرف های قشنگتون مرجان بانو عزیز دل براتون شجاعت رفتن در دل ترس ها و فورانی از احساس لیاقت و عزت نفس و قشنگترین تجربه ها را آرزو میکنم .
شاد و پر انرژی باشید.
سلام ودرود من رااز شهرزیبای یزد پذیرا باشید
واااای که چقدر تحسینت کردم هدا جووون. افرین دختر. بی نهایت تو فوق العاده هستی. این قدر شجاعت داشتن را تحسین میکنم. میدونی از زنان قدرتمند لذت میبرم. افرین
یه جمله ات خیلی منو تحت تاًثیر گذاشت خداوند به شجاعان پاسخ میدهد. وااای چه باور قشنگ ومنطقی. بارها از صبح باخودم تکرار کردم وقدرت گرفتم
هدای عزیزم. منم ماه پیش موهام رو کوتاه کردم. یه جمله ای از دوستم شنیدم که اکثر خانم های بااعتماد به نفس وقدرتمند موهاشون راکوتاه میکنند چون اصلا از قضاوت بقیه ترسی ندارند وقتی خوب فکر کردم. دیدم آره. خیلی از خانم هایی که بااعتمادبه نفس هستند موهاشون کوتاه هست. با اینکه از قضاوت همسرم میترسیدم رفتم کوتاه کردم واقعا چقدر خوشگلتر شدم والان دوباره باخوندن کامنت شما دوباره احساس قدرتمندی کردم
هدای عزیزم با خوندن کامنت قبلی شما. خیلی دلم میخواست آزادی بیشتری راتجربه کنم بالاس چند صفحه شروع کردم به نوشتن که من لایق آزادی هستم من لایق آزادی از هرجهت هستم. ایده اومد آزادی های الانم رابنویسم. وااای باورت نمیشه. هنگ کردم. یا خدا چقدر من آزادی دارم. واین نعمت ها برام بدهی شده بود. منی که تا چند سال پیش دوماه از خونه بیرون نمی اومدم. الان ازصبح تا شب بیرونم.
منی که همسرم اجازه نمیداد تا سرکوچه تنها برم الان دوبار مسافرت مجردی رفتم تو این دوسال
منی که همسرم نمیگداشت با برادر شوهرم صحبت کنم که نامحرم هستم آلان بالای دوازده سیزده تا مشتری مرد دارم که هرموقع لازم باشه باهاشون تلفنی یا چت میکنم یا تو کارگاه
باهاشون صحبت میکنم
همین مشتری ها برام هدیه میخرند. مسافرت میروند سوغاتی برام میارند
من آزادم هرچی دوست دارم غذا درست کنم
من آزادم حساب کتاب وپول وچک کارگام دست خودم باشه.
بی نهایت آزادی. که وقتی شروع به نوشتن کردم احساس میکردم آزادی ندارم. ولی وااای امان از این ذهن نجوا گر که میخواد همیشه محزونت کنه
بازم برایم از تمریناتت بنویس باعشق میخونم ولذت میبرم
با سلام و احترام خدمت مرجان بانو
خیلی از کامنتتون لذت بردم خصوصا وقتی صبح تا چشم باز کردم دیدمش قشنگ روزمو ساخت .
من شمارو تحسین میکنم برای آزادی های که دارین واقعا فوق العاده اس پشت کارتون برای تغییر ،بانویی که اجازه بیرون رفتن رو نداشت با بیرون اومدن از قفس محدودیتهاش الان داره راحت هر تایمی که دوست دارم بیرون باشه، به استقلال فردی و مالی رسیده ،راحت ارتباط برقرار میکنه و…. این یعنی قانون جواب میده فقط باید حرکت کرد و بازهم میگویم مراقب نجواهای بی امان شیطان باش که همه مسیری که اومدی رو برات هیچ نپندارد، ویادت باشد تو فوق العاده ای بانو .
زندگی در یک شهر سنتی محدودیت های رو در مغز آدم میگذارد انقدر از بچگی به ما گفتن مردها آدم های ترسناکی هستند رفتی بیرون مراقب باش و… خلاصه من تا دانشگاه ارتباط گرفتن با جنس مذکر برام سخت و ترسناک بود تااینکه کار کردم رو خودم سعی کردم مشرک نباشم و بگویم هیچ خطری در من راه ندارد چون الله محافظ منه نمیزاره آسیبی بهم برسه وبعد از آن خداوند برام موقعیت های رو جور میکرد و من راحت ارتباط میگرفتم و دوستان خوبی آشنا شدم و فهمیدم که علاوه براینکه هیچ خطری در من راه ندارد بلکه فقط آدم های محترم و فوق العاده در مسیرم قرار میگیرند، خدا بهترین ها رو در مسیرمون قرار میده بهترین ها رو برام میخواد کافیه ما آگاهانه تر قدم برداریم و شرک نکنیم و قدرت رو به عوامل بیرونی ندیم .
ما میگیم آزادی میخوایم پس به آدم های که آزادی دارند توجه کنیم به کشورهای که آزادی دارند توجه کنیم تحسین کنیم و اینجوری خداوند مارو درموقعیتهای قرار میده که آزادی بیشتری تجربه کنیم .
سپاس گذارم برای کامنت فوق العاده اتون که به من انگیزه بیشتری برای حرکت کردن بهم داد در پناه الله شاد پر انرژی باشید.
وقت همگی بخیر
تنها مسئله ای که خیلی منو درگیر خودش کرده گوشهام هستن
یه گوشم 20ساله که سوت میزنه و80٪ضعیف شده و گوش دومم هم بتازگی شروع کرده به سوت زدن.
همین مسئله باعث شده صداها رو به خوبی تشخیص ندم و یا کلا صداهای پایین رو نمیشنوم کسی بام اروم حرف بزنه متوجه نمیشم و مشکللت زیادی برام بوجوداورده قبلا خیلی شاکی بودم و منزوی شده بودم و برام مهم بود که خیلی حرفا رو نمیفهمم و خجالت میکشیدم.
اما الان وقتی نمیفهمم قشنگ اعلام میکنم گوشم ضعیفه و بلندتر حرف بزنین یا دوباره تکرار کنین حرفتونو،چون نفهمیدم .شایدم برگرده به عدم دقتم نمیدونم.بهرحال الان مشکلی باش ندارم و پذیرفتمش.
ودارم سعی میکنم درمانش کنم.که هنوز نتیجه نگرفتم.
اما یه حسنی که داره اینه که حرفای بیهوده و غیر ضروری رو نمیشنوم
و این خیلی برام جالبه
شهودم درعوض خیلی قوی شده و الهامات رو راحتر دریافت میکنم
سعی کردم چرندیات رو اصلا نشنوم و ذهنم رو درست و اصولی تغذیه کنم.
به نتایج شگفت انگیزی رسیدم.
انشالا یه روز توی پروفایلم نتایجمو میزارم
عاشقتونم
به نام خداوند مهربان
سلام خانم رز
اگر میل داشتید دوره قانون سلامتی را تهیه کنید و یا از فایلهای رایگان استاد استفاده کنید دوره ای که ما معجزه های فراوانی از آن دیده ایم و به یاری خداوند این سبک غذایی ما تا پایان عمر خواهد بود.ما با نتیجه با شما صحبت می کنیم البته باید سخنان استاد عزیزمان را در هر مورد مانند وحی منزل دانسته و بدون کوچکترین شک و شبهه ای به تمامی آن عمل کنیم تا نتایجی را که باید بگیریم را بدست آوریم. با تمرکزی که بر روی خود دارید حتما نتایج عالی خواهید گرفت البته تمرکز بر روی نکات زیبا با آرامش و اعتماد به نفس همانگونه که اکنون اینگونه است.
سلامتی، موفقیت، ثروت و آرامش روز افزون را برای شما خواهانیم.
خدایا شکرت
به نام خداوندبخشنده ی مهربان
سلام ودرودفراوان به استادگرانقدرم،سپاسگزارم از شما استادعزیز که انقدرعالی دارید به رشدوپیشرفت ما کمک میکنید
اگه بخوام به طورکلی مهمترین چالشی که تو زندگیم خیلی توش درجا میزنم و به صورت سینوسی اون چالش رو بهبودمیدم،در تربیت فرزندم هست
یعنی وقتی به این موضوع فکرمیکنم میبینم که هنوز مثل مادرم و مادران مادرم بافرزندم رفتارمیکنم،واون رفتاری که من میکنم بااون شخصیتی که انتظارش رو دارم باهمدیگه نمیخونن
یجورایی این بهبود شخصیتم بافرزندم شده یک چالش که نمیتونم خیلی باثبات رفتارکنم،یک روز خوب عمل میکنم و یک روز دوباره به شیوه ی گذشتگانم با فرزندم برخوردمیکنم و انتظار رفتارهای عاقلانه وبالاتر از سنش دارم
و وقتی اون رفتاری که مدنظرمه بافرزندم انجام نمیدم و دچار اشتباه میشم،بسیار بسیار خودم رو سرزنش میکنم،مخصوصا وقتی میبینم گیرای الکی میدم وانتظاری ازش دارم که نسبت به سنش،انتظار من رو نمیتونه درک کنه
وقتی این اشتباه عدم درست رفتارکردن بافرزندم ازمن سرمیزنه،بجای اینکه بگم اشکالی نداره یباردیگه سعی میکنم گیر الکی ندم،و بهش مهلت بدم تا بااین اشتباهات تجربه کسب کنه،خودمو و مادرومادران مادرم رو تو ذهنم مورد سرزنش قرارمیدم و یجورایی میخوام اونها رو هم مقصر این رفتارهام کنم،که چرا اونها اینگونه شخصیتی داشتن و این شخصیت داره زنجیروار بامن ادامه پیدامیکنه
مثال میزنم
مثلا من خودم تودروان خردسالیم بااینکه همیشه شاگرداول کلاس بودم،نظموانضباط اولویتم بود،سروقت رفتن به مدرسه اولویتم بود،اما همیشه مادرم بهم گیرمیداد وهمیشه گیرایی میداد که الان فکرشو میکنم خارج از درک سنِ اون موقع من بود،و انگار نمیفهمیدم چی میگه چون یه انتظاری ازم داشته که بیشترازدرک سن من بوده و همیشه دعوا وبحث بامن بود که تو بزرگ شدی هیچی نمیشی اگه بخوای تمیزنباشی و نظموانضباط رو درست یادنگیری،وهیچوقت نمیفهمیدم منظورش از انضباطی که مدنظرشه چجوریه،چون من روی درک اون سنم احساس میکنم خیلی هم تو کل موارد زندگیم باانضباط بودم ولی آخرش اون گیریو که بایدمادرم میداد..
الان دقیقا همون رفتارهای قبل رو که مادرم بامن داشته ناخوداگاه بافرزندم دارم،هرچند که دروناً میدونم دارم زیادی سخت میگیرم،واین انتظارمن خارج از درک سن فرزندمه
وبه شدت خودمو سرزنش میکنم واین اشتباه رفتارکردنم رو به شخصیتم وصل میکنم و به احساس ناتوانی میرسم،و فکرمیکنم خوب من اینجوری بام رفتارشده وبهترازین دیگه نمیتونم بافرزندم رفتارکنم
این ناتوانیم درحل این مسئلم درمورد فرزندم بیشتر صدق میکنه،درمورد رفتارم بادیگر افراد همیشه سعی ام این بوده که هربار بهترازقبلم رفتارکنم،ولی درمورد فرزندم همیشه رفتارم به صورت سینوسی پیش رفته
یعنی اگه بخوام بهبود رفتارم باهمسرم رو مقایسه کنم نسبت به ده سال قبل میتونم به خودم نمره ی هفتادبدم،ولی درمورد رفتارم بافرزندم از صد نمره ی سی بیشتر نمیتونم بدم،چون نتونستم تو یک هفته باثبات عالی رفتارکنم،و همیشه با یک بهونه کوچیک،تو یک بزنگاه دوباره من همون آدم قبل پر تنش و واکنش گرا شدم
مثلا امروز صبحم رو باسلام صبح بخیر پرانرژی با فرزندم شروع کردم،خیلی باسعی فراوان و کنترل ذهن اون رو راهی مدرسه کردم،وقتی که ازمدرسه اومد هم خیلی خوب باهاش رفتارکردم،به محضی که شروع کردم باهاش درس هارو کارکردن،اگه دوبار بیشتر یک کلمه رو پاک میکرد داشتم میفهمیدم که دارم از کوره درمیرم،دفعه ی چهارم که اون کلمه رو پاک کرد و میخواست درستش کنه،صدای من تا به عرش بالارفت،به همین سادگی همه چیز رو خراب کردم،و کلی خودمو سرزنش کردم که چرا برای دوباربیشتر پاک کردن نتونستم خودمو کنترل کنم،همونجا ناامیدشدم و دیگه کنترل بیشتر ازدستم رفت،که دیدی نتونستی و دوباره یک دادوبیداد دیگه بخاطراینکه یک کلمه رو جابجا نوشت
خوب این باعث خودسرزنشی زیاد من میشه که وقتی نمیتونم خودمو تو یک مسئله ی به این سادگی کنترل کنم،چطورمیتونم اشتباهات بزرگترش رو ازشون بگذرم و چیزی نگم
درسی که ازین اشتباه اخیرخود میگیرم اینه که باخودم بگم اگه نتونم اشتباهات کوچیک فرزندم رو ازشون بگذرم و بهش گیرای الکی بدم،اولا که اون هم درآینده بافرزندش مثل رفتارحال حاضرمن خواهدبود،و اگه بخوام به این شکل پیش برم احتمالا درآینده نمیتونیم باهمدیگه کناربیاییم و فرزندم رو ازلحاظ اعتمادبنفسی ضعیف بارمیارم،و اگه بخوام همیشه ضعفهاشو بهش بگم اون رو سرکوب میکنم و احتمال داره اون دیگه نقاط قوت خودشو نبینه و مثل الان خودم که به دلیل رفتارای سرزنشیِ گذشته که بامن شده توخیلی موارد احساس ضعف میکنم،آینده ی فرزندم هم بهترازمن نخواهدشد و این باعث میشه که دوباره اون زنجیر گذشتگانم رو به پاهای فرزندم هم غل وزنجیر کنم
پس بنابراین تااینجای کار که رفتار باثباتی بافرزندم نداشتم،بپذیرم که هرانسانی اشتباه میکنه،ولی این رو هم به خودم یاداوری کنم که اگه بخوام خودم رو بهبود ندم و همیشه سینوسی رفتارکنم،حتی ممکنه درآینده به جدایی من وفرزندم ختم بشه و اون نتونه رفتارای من رو تحمل کنه
چون یادمه خودم وقتی بامادرم سرموضوعات واقعاپوچ وبیهوده بحث میکردیم،بااینکه آدمی نبودم که بخوام ازخونه بیرون بزنم،ولی یجاهایی اونقدر از گیرای الکیش به عجز میومدم که مادرم رو تهدید میکردم که ازخونه فرارمیکنم
خوب الان فرزندم رو جای خودم بذارم،اگه بخوام مثل همون رفتارای گذشته ی مادرم باهاش رفتارکنم،مطمئنم بااین جسارت وشجاعتی که بچه های این دوره دارن،حتما ازمن فراری خواهدشد،و به جرأت میگم که تا دوسال دیگه تحمل این رفتارها وبحثهای بیهوده و پوچ من رو نداره،،چون همین الان هم که بهش دوبار یک کاریو دستور میدم یایه گیره الکی میدم سراینکه مثلا غذای توبشقابت رو مرتب بخور،غذات رو روی زمین نریز،مداداتو درست تراش کن،ازروی برنامه ی فردات درست بذار،خوراکیهای مفیدبخور وو ازینجور موارد… بار سوم خیلی پرتنش بامن برخوردمیکنه و قشنگ میفهمم که خودم باعث میشم بهم بی احترامی کنه
من باید به خودم بگم که اونقدرکه به من گیرای الکی داده شد،به غیراز بحثوناراحتی هیچ نتیجه ای نداشت،پس بیام ازین به بعد خودم رو رهاکنم و بذارم فرزندم اشتباه کنه تا بااشتباهاتش تجربه کسب کنه،اگه یه جاهایی نیاز به تذکر من داشت،به آرامی اون رو نصیحت کنم و نتیجه ی کاری که انجام میده رو بهش بگم،اگه به حرفم گوش کرد که بهتر و اگر که نه،،،بذارم اشتباهش رو انجام بده تا از اشتباهش درس بگیره و تجربه کسب کنه و به خودم اجازه ندم که اون رو سرکوب کنم و جوری باهاش رفتارکنم که ببین من راست میگفتم و تو گوش ندادی
چون همینم باعث میشه اون دوباره احساس عجز وناامیدی و بی اعتمادبه نفسی کنه
من باید یک روز که خوب رفتارمیکنم،خودم رو تشویق کنم و بگم که میتونم یباره دیگه بهتر رفتارکنم،و ذهنمو کنترل کنم
واقعا استاد تربیت فرزندم پاشنه ی آشیلمه پاشنه ی آشیلمه…..
خیلی این درست تربیت کردن برام چالش بزرگی شده،درحدی که از اوردن یک فرزند دیگه عاجزم و گاهی وقتها از تربیت کردن فرزند،خودم رو ناتوان میبینم
خیلی وقتها که رفتاردرستی بافرزندم ندارم حتی شده اونقدر خودمو سرزنش کردم که چرا اصلا من که نمیتونستم درست رفتارکنم فرزند به دنیا اوردم،وهزاران لعنت به خودم میگم که برای چی دارم مثل گذشتگانم رفتارمیکنم،من که اون رفتاراشون برام زجرآوره،چرابازهم مثل اونا رفتارمیکنم,
مثلا مادرم همیشه فکرمیکنه چون مادره حرفش و ایده هاش تو اولویته و حتما باید اجرا بشن،دقیقا منم بافرزندم این رفتارو دارم که فکر میکنم چون مادرهستم هرچی میگم همون درسته و انتظارم اینه که حتماباید حرف من اجرابشه
خوب این تو ناخوداگاه من رفته و هرچی میخوام جوره دیگه رفتارکنم،آخرش بایک مورد کوچیک دوباره برمیگردم به رفتارای گذشتگانم وبه همون شیوه رفتارمیکنم
الان باید بپذیرم که درسته تابه الان خیلی خوب نتونستم رفتارباثباتی بافرزندم داشته باشم،اما میتونم با الگو گرفتن از مادرهایی که تونستن رفتارایی مثل رفتارای فرزند من رو بپذیرن و واکنشی نشون ندن،واتفاقا بچه های اونها خیلی آرومتر و خیلی بااعتمادبنفس تر رشد کردن،و بهترتونستن توی جامعه پیشرفت کنن،پس چرا من نتونم این کار رو انجام بدم،من هم میتونم باتمرین کنترل ذهن و بامنطق درست بپذیرم که میشود فارغ ازینکه فرزندم درست رفتا کند یانه،فارغ ازاینکه طبق میل وانتظارمن رفتارکند یانه،من مسئول فرزندم نیستم و باید این اجازه رو بهش بدم که با هررفتاری که میکنه خودشو رشد بده
نه اینکه خواسته باشم برای اون خدایی کنم و هرلحظه بخوام جای اون تصمیم بگیرم که این کاردرسته اون کار نادرسته…
باید رهاباشم،آقا کلید تموم این چالشها،کلید تموم موضوعات زندگی همون کنترل ذهنه،همون تقواست،همون نچسبیدن به خزه های لب رود خونه س،،همون که بپذیریم ما فقط مسئول زندگی خودمونیم و هیچ کس این قدرت رو نداره که حال مارو دگرگون کنه،مگه اینکه باور کنیم که این قدرت رو دارن
وقتی من بایک رفتاربه ظاهر ناجالب فرزندم به خشم میام وعصبانی میشم یعنی که به اون قدرت دادم که منو عصبانی کنه،یعنی که باورکردم که اون میتونه باکوچکترین رفتارش منو دگرگون کنه و حالمو به بدترین شکل ممکن دربیاره
استاد همه ی مسائل زندگیمون مربوط به توحید میشه،ماباید روی توحیدمون کارکنیم،چون تموم این سوالات برمیگرده به اینکه آقا چقدر داری تو زندگیت شرک میورزی و عامل بیرونی رو دخیل میدونی در افت پیشرفتت،در افت شخصیتت،در یک کلام در حرکت نکردن و قدم برنداشتنت چقدر همه رومقصر دونستی
استادازت ممنونم بی نهایت بار سپاسگزارلطفتونم،احساس میکنم این چند روز باشنیدن این آگاهی ها خیلی رفتارم باخودم تغییرکرده و خیلی آرومترشدم
درپناه خدامیسپارمتون
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام به استاد عزیزم و مریم جان شایسته و دوستان برگزیده ام
اشتباهی که جدیدا انجام دادم و واکنشم چه بوده
با توجه به نتایجم عالی ام در روابط ، الان طوری زندگی میکنم که با آدمهای مناسب زندگیم هستم ودر صورت نیاز بازم هدایت میخوام و هدایت میشم به سمت درست
.
چند روز پیش قرار بود مهمونی برگزار کنم و قرار گذاشتم با خودم که مهمانی عالی خواهد بود و سرآشپز خداست و من دستیارش( مثل همیشه)
خداروشکر عالی بود و پر از احساس خوب
اما مثل گذشته ( بعد مهمانی)، همیشه چیزی میخواست بهم بگه که اگر کیفیت بالاتر میبردی بهتر بود ( کمالگرایی) و چون پاشنه آشیل من در بسیاری از زمینه ها است، سعی کردم حالم خوب نگه دارم .
این شد که تا دو روز این فکر میوند که دیدی بازم راضی نیستی و کی میشه دوباره بیان و …..
درست جلوی چشمام ناتوانی و نوعی سرزنش که خوب عمل نکردی میومد
ولی
ولی
ولی
تو همه اون لحظه ها کفه ترازو به سمت حال خوبم بود اسیر نجواها نشدم و به خودم گفتم نکات مهم مهمونی رو دربیار
* تونسته بودم به بهترین نحو پذیرایی کنم اونم تو مدت زمان کم آماده سازی
کدی گذاشته بودم برای خنده و لذت با هم بودن ، حسابی با کیفیت و ارزشمند بود
*نجوایی رو داشتم و از خداوند خواسته بودم و از همون بعد ظهر حذف شده و خداوند بشدت دلم رو آروم کرده بود
*همکاری با خداوند زمانی که اون سرآشپز بود
زمانی که اومدم آگاهانه تمرکزم رو بزارم رو جنبه های مثبت، نمیتونستم بشمرمش و از فضل خداوند انقد حالم خوب شد که یه چیزی برای همیشه بهم گفت:
تو که همیشه و همیشه از پذیرایی کردن با کیفیت استقبال میکتی بیا و پرونده رو ببند :
1_ قبل از هر دورهمی، با خودت جلسه بزار که چه چیزی و چه کاری حالت رو خوب میکنه
2_ چطور میتونی آسایش بیشتری رو تجربه کنی
3_ چطور میتوتی با حال خوبت الگو باشی
چون همیشه انقد خسته میشیم که اصل یادمون میره و جوری نارضایتی ….( و من رضایت و حال خوب خودم با توجه به عشق علاقم بسیار مهمه)
اره خیلی زود زود پرونده این فکر و تجربه بسته شد و من موندم و حال خوب و تعمیم به بخش های دیگه زندگی ….
مورد دوم :
در مورد چالش های فرزند 10 ساله ام
اون قانون رو میدونه چون با هم شروع کردیم ولی تجربه اون با من فرق میکنه
اون در حال تجربه و یادگیری
من در حال یادگیری و به چالش کشیدن تجربه های قبیلم
در کنار اون باید یادبگیرم چجوری غر نزنم ، قضاوت نکنمش و همراه باشم و ….
تضادی که پیش میاد راجع به تلویزیون،
تلویزیون اگر طبیعت یا ورزش یا آموزش باشه فبحا
اگر نه……
باوری که ساختم : هرچه فرزندم بزرگتر میشه، من راحت راحت تر میشم و تضادها کمتر و کمتر و لذت ما بیشتر و بیشتر
این باور چندساله باعث شده ته دلم آروم آروم باشه و به خودم بگم روزانه چطور برخورد داشته باشم تا اونم یادبگیره و منم حال خوبم حفظ کنم
در همه چالش هایی که با پسرم دارم
مواظبم:
چی میگم
چه رفتاری دارم
چه واکنشی نسبت به حرفها و عمل های پسرم دارم که مطابق با قانونه
و شب وقتی به کل روزم نگاه میکنم بفهمم آیا طبق قانون خداوند پیش رفتم یا …..
الان که 20 بهمن 1402 هست میتونم بگم خیلی خیلی باهم همراه شدیم اولش خیلی سخت بود اما با تلاش و استمرار احساس میکنم رو دور افتادیم و در حال تجربه حال خوب بیشتری هستم با تفاوت های نسلی که داریم
( با مثال بچگانه فقر، کمبود، ثروت و حال خوب و …. رو در هر مساله ایی که باشه باز میکنیم ، حالا ممکنه چیزی دیده یا شنیده باشیم یا تو رفتارمون باشه ، این چالش دیدن و باز کردن و حل مساله باعث شده بهتر عمل کنیم و حرف هامو بهتر بفهمیم )
هزاران بار سپاسگزارم از استاد عزیزم بابت همه سخنان ارزشمندی که خاطر نشان کرد منی که ده هاراه رفته نیمه تمام رو تجربه کردم و ادامه ندادم بدلیل لینکه خیلی از فاکتورهای که دلیل ادامه ندادن بود رو ملاک قرار دادم برای نتوانستن ….
توانایی انجام کاری یعنی: شور، اشتیاق و علاقه وافر که باعث بشه ادامه و ادامه بدی تو هر کاری که عشقش داری و باور کتی که میتونی……
استمرار بعد اینهمه فاکتور میشه موفقیت
و از خداوند میخوام کمک کنه من و همه عزیزان ، به سمت بهترین هایی که میخواهیم هدایت و کمک بشیم .( موفقیت در تمام جنبه های زندگی ، نور و حقیقت)
در پناه خداوند ناب ترین هارو تجربه کنید
به نامِ اللهِ یکتا و هدایتگر
سلام.
* به اشتباه مهمی که اخیرا انجام دادی فکر کن. در آن زمان چه واکنشی داشتی و چطور با خودت برخورد کردی؟
میخوام خیلی ریز و با جزییات بنویسم:
– دیروز خواهرشوهرِ عزیزم، عمه ی دوست داشتنیِ نی نی، بهم پیامک محبت آمیز داد، منم پاسخ دادم و یه قلب هم آخرش فرستادم.
بعد ذهنم شروع به بازی درآوردن کرد که واسش کم ننوشته باشی!
به اندازه کافی به عشقش پاسخ دادی؟
الان چی فکر میکنه، میگه چه بی احساس، فقط همین؟
(بازی و تله ی حرف و نظرِ دیگران)
یعنی چند دقیقه اول ذهنم دقیقا داشت کاری میکرد که حلاوتِ سورپرایز شدنم با پیامکِ مهرانگیزی که دریافت کردم بره زیر سوال و احساس گناه بیاد بالا که اونطور که باید پاسخ ننوشتم.
به همین سادگی و عجیبی.
بعد به خودم اومدم…
گفتم اخ جون پیامک سورپرایزی گرفتم از این عزیزِ دلم.
پاسخت هم خوب بود سمانه جان، ول کن این وسواسِ فکری رو، و تمومش کردم.
یه لحظه با خودم گفتم داری چیکار میکنی؟
چرا اینطوری شدی؟
چرا انقدر با وسواس و حساسیت داری روبه رو میشی؟
بعد گفتم اشکالی نداره، پیش اومده، با خودم صحبت کردم و درستش کردم.
حالا این اسمش اشتباهه، تجربه است، گفتگوی ذهنی هست، وسواس فکریه، هر چی که هست اومد و بعدش تونستم کنترلش کنم و اجازه ندم جولان بده واسه خودش و حسم رو خراب کنه.
یه چیز باحال بگم:
همونطور که قبلا نوشتم من باورها و ایه ها و … رو نوشتم رو کاغذ و چسبوندم روی دیوار.
دیشب شنیدم که یکی از کاغذها افتاد…
صبح بلند شدم برداشتم خوندمش، چی باشه خوبه؟
سمانه جان
فدای سرت، اشکالی نداره، پیش میاد
برای چیزی که نمیدونم خودمو میبخشم
اینو زمانی که دوره لیاقت رو گوش میدادم، نوشتم…
اینکه با خودم مهربونتر شم در برابر اشتباهاتم و …
بعد الان دقیقا زمانی که فایل اخیر در رابطه با اشتباهاته، تمرکز کردم روش، کامنت میخونم و مینویسم، این پیام از دیوار جدا میشه و میوفته کنار بالشم…
خب، پیام امروز هم رسید دستم :)
– میخوام از یه مثالی بنویسم که برای الان نیست ولی راهگشاست:
زمانی که معلم بودم مسیله ای پیش اومد که خیلی ناراحتم کرد، سنگین بود به شدت برام، خیلی اذیت شدم، این مسیله دست گذاشته بود روی حساسیتم و باورهای مذهبیِ من …
تجربه شو نداشتم، واکنش گرا برخورد کردم به شدت، احساس قربانی بودن شدید هم داشتم، و همش نجوای ذهنی منفی داشتم و میگفتم چرا پیش اومده برای من؟؟؟
انقدر گفتگوهای ذهنیم شدید بود رو به منفی، که مسیله هولناک تر هم میشد.
اصلا باور نداشتم اشتباه از سمت من بوده…
تا اینکه با یکی از عزیزانم صحبت کردم و اون باعث شد بفهمم چقدر سخت گرفتم به علت کم تجربگی در مواجهه با اون مسیله…
بعد چی شد، این مسیله در ظاهر حل شد ولی تبدیل شد به یه نقطه سیاه و خاطره تلخ تو ذهنم.
چون عکس العمل نشون داده بودم، حالا عذاب وجدان و احساس گناه بهم حمله کرد و به هیچ وجه نمیخواستم تو ذهنم یاد اون مسیله و اتفاقات پیرامونش بیوفتم…
گذشت و گذشت تا به این نتیجه رسیدم برای عبور از این خاطره ناخوشایند باید بتونی خودت و دیگری رو ببخشی…
و بعد فکر کردم مسیولیت خودم چی بود در به وجود اومدن این شرایط؟
اونجا تازه کلید رهایی زده شد برام.
چون تازه برام اشکار شد فلان رفتار من، باعث به وجود اومدن شرایطی شده که یه رفتار نادرست در دیگری شکل بگیره.
پذیرفتم و نهایت تلاشمو کردم که دیگه اونطوری رفتار نکنم.
درس گرفتم.
خیلی سخت و سنگین بود برام، اما درسش رو گرفتم، من نمیدونستم و نااگاهانه اشتباهی کردم که منجر به اتفاقات بعدیش شد.
هم من در برابر اون اتفاق مسیول بودم به عنوان شروع کننده، هم دیگری به علت رفتاری که بروز داد…
وقتی به ارامش رسیدم و تونستم از اون خاطره ی تلخ عبور کنم و دیگه احساس گناه نکنم، که رسیدم به حسِ پذیرفتن مسیولیتِ رفتارم، همچنین رسیدن به درسی که از ماجرا یاد گرفتم.
این برای زمانی بود که هیچی از قانون و اگاهی هایی که تو سایت شنیدم، نمیدونستم.
خیلی تجربی و البته سخت و طولانی فهمیدم، راه حل این مسیله چی بود و تونستم حلش کنم تو ذهنم.
الان خیلی خوشحالم که یه کتابچه ی راهنمای قوی برای بهبودِ کیفیتِ زندگی ام، در اختیار دارم.
این سایت و فایلهاش، برای من همون کتابچه راهنماست.
چون زمانی که صرفِ حل یه چالش میکنم، یا صرفِ بهبود زندگیم میکنم، رو برام کوتاهتر کرده، شیوه ی حل رو اسان تر کرده برام.
الهی شکر.
– یه مورد دیگه: دیروز تلفنی با مامان جانم دچارِ حس بد شدیم دو تایی.
ناراحت شدیم دوتایی.
سختم شد چون ارتباطمون خوبه، و حالا یه نازیبایی بینمون شکل گرفته.
من تو دلم گفتم نگاه کن به فکر خودش هستم اونوقت اینطوری رفتار میکنه و حرف میزنه باهام.
اونم ناراحت شده بود از لحنِ کلام من…
چند دقیقه بیشتر نشد ناراحتیم.
به خودم اومدم، گفتم نگاه کن این صدایی که تو گوشت میشنوی صدای گفتگوی ذهنیِ منفیه، داره احساس قربانی بهت میده، دقت کن…
خب در درجه اول، stop کردم.
گفتم هیچی نباید باعث بشه ناراحت شی.
بیا بررسیش کنیم، بیا درس های ماجرا رو از تو دلش بیرون بکشیم.
دقیقا تو نوت موبایلم 4 درسی که گرفتم از بروز این اتفاق رو نوشتم و آروم شدم.
و پذیرفتم منم رفتارم اشکال داشته، حتی اگه نیتم خیر بوده باشه.
چند ساعت بعدش در گفتگوی مجدد تلفنی با مامانم، مسیله رو با هم حل کردیم در صلح و صفا، اون گفت و منم گفتم و دوتایی مسیولیت خودمون رو پذیرفتیم از واکنش هامون.
درس هایی که تو نوت موبایلم نوشتم و نقشِ حیاتی داشتن در بهبودِ احساسم:
1- وقتی خوابی، جواب تلفن نده.
2- وقتی نمیخوای، کاری رو انجام نده، چون بداخلاق میشی.
3- هر وقت دیدی داری عصبی میشی از حرفی یا رفتاری، بگو stop سمانه، رهاش کن.
اجازه نمیدم سمانه ناراحت یا عصبانی بشه.
سکوت کن.
4- احترام بذار، احترام میبینی.
یه درس دیگه هم گرفتم به صورتِ کلی:
قرار نیست روابطِ حتی خوب و مطلوب و دوست داشتنیِ من با ادمها ثابت باشه و بمونه.
من ادمم، دیگری هم همینطور.
گاهی ممکنه بر حسب شرایط و احساساتمون، که البته دیگری بی اطلاعه ازش، واکنش های نازیبا بروز بدیم.
اشکال نداره، پیش اومده.
بعدش میتونم تحلیل کنم ببینم دلیلش چی بوده، دقت کنم با درس هایی که گرفتم اون طرز رفتار رو تکرار نکنم که منجر به روابطِ نازیبا نشه.
اینکه بگم چرا اشتباه کردی با لحنِ سرزنشگر هیچ کمکی بهم نمیکنه.
اما تجزیه تحلیلِ بعدش خیلی بهم کمک میکنه تو بهبودِ کم کمِ خودم و افکار و اعمال و نتایجم.
استاد جانم، انقدر برام جذابه که میتونم از اموزش هاتون در لحظه و آنلاین همون موقع، تو زندگی و اتفاقات پیرامونم استفاده کنم و باعثِ بهبود خودم و احساساتم بشم.
سپاس گزارم بی نهایت.
– یه مورد دیگه:
ذهنم دیروز داشت در رابطه با موضوعی با احساس وابستگی و سخت گیری، واکنش میداد، طبیعتا سخت شد واسم حل و هضم و مدیریتش…
قرار بود کسی چیزی رو برامون بیاره، و من گیر کردم در چگونگیِ فرآیندِ این کار…
به خودم اومدم، رهاش کردم، گفتم زندگیتو بکن، بهترین خودش پیش میاد، همینم شد.
نتیجه ای اومد که از چیزی که تو ذهن من بود متفاوت تر شد، زیباتر شد.
دیشب دقیقا فکر کردم که چقدر این کنترل ذهن خفنه…
نتایج رو عوض میکنه.
سختی رو تبدیل به آسانی و شیرینی میکنه.
هر وقت حواسم بوده، یادم بوده و رعایت کردم این قانون اساسی رو، نتایجش عالی ظاهر شدن برام.
دوباره برام مسجل شد قانون ثابته، نتایجش هم ثابت.
عمل کنی، نتیجه میگیری.
کنترل ذهن کنی، معجزه اتفاق میوفته.
نازیبایی تبدیل میشه به زیبایی.
رهایی، ارامش میاره با خودش.
کنترل ذهن رو تو مثالهای زندگیم دارم تست میکنم و میبینم نتایجش رو…
از همگی دوستانم هم سپاس گزارم که مثال مینویسن تو کامنتهاشون و درک منو نسبت به حیطه ی اشتباهات و عکس العمل نسبت بهش بالاتر میبرن.
کامنت اقای زرگوشی در رابطه با کیسه برنجی که خریده بودن و بعد کنترل ذهنشون، عالی بود.
کامنت فاطمه جانم در رابطه با خواب موندن محمد حسن جان برای مدرسه و … عالی بود.
کامنت نفیسه جانم که در رابطه با دستگاه کپی مدرسه نوشته بود، عالی بود.
مرسی که این سایت انقدر امنیت فراهم کرده که راحت بنویسیم.
این راحت نویسی هم، تکامل داره.
خودِ من نسبت به قبلم راحت تر شدم.
اما جایی هم که احساسم بگه سربسته تر بنویس، به خودم احترام میذارم و اجازه میدم هر طور راحت ترم بنویسم.
سپاس گزارم از استاد نازنینم و تیم تحقیقاتی عباس منشِ نازنین.
قدردانِ تمام محبت ها و تلاش هاتون هستم.
خوشحالم که کم کم دلیلِ اتفاقات، واکنش ها، رفتارها، افکارها، باورها رو دارم متوجه میشم.
همین چیکه چیکه درک کردن ها برام نعمته.
از تصادفی زندگی کردن، خارج شدم و دارم هوشمندانه تر زندگی میکنم.
الهی شکر.
خدایا شکرت که انقدر چیدمان های جذاب برام داری هر لحظه تو زندگیم.
سلام سمانه جان ،
الان که دارم برات می نویسم گل های سفیدی روی میز هست که دارم میبینم و دلم خواست برات بنویسم بهتر بود تو پاسخ به زیبایی ها بنویسم اما هر جا بنویسم خوبه سخت نگیرم .
از همزمانی افتادن اون باور سمانه جان سخت نگیر فدای سرت با افکاری که داشتی خیلی بیشتر به اینکه خدا حواسش بهمون هست مطمئن شدم.
اگر بازی حکم را هم مثل در آوردن ماشین از پارکینگ برای خودت انجامش بدهی فقط فان میشه برات منم اصلا کارت هایی که رفته یادم نمی مونه حتی یکبار که با بچه ها بازی می کردم ما صفر به هفت باختیم ولی فقط خندیدیم. شاید جالب باشد برات من بعد دوره عزت نفس رانندگی را شروع کردم یعنی گواهینامه داشتم ولی رانندگی نمی کردم فقط به این خاطر که دست فرمونم خوب نیست و مزاحم بقیه راننده ها هستم یعنی ببین کجا بودم ولی الان به خودم افتخار می کنم با هر چی هستم و می دونم قرار نیست هیچوقت کامل باشم.
خوبه که زیبایی ها را منشن می کنی چون آن چه نعمتهامون را از یادمون می برد عادی شدنشون است. همین طلوع هر روز خورشید ، همین که وقتی از خواب بیدار میشویم مغز کار می کند تمام خاطرات و حفظیات و دانش قبلی سر جاشون است ، قلب منظم می تپه ، دست و پا تکان می خورند و تحت فرمان هستند چشم ها میبینند گوش ها می شنوند زبان می چرخد …
وقتی توجهت را به نعمات روزانه می خونم می بینم خیلی هاش را منم در طی روز داشتم و منشن نکردم ، فکر کنم روزمرگی یک آفت است.
دیشب فیلم یک میلیون مایل دورتر A million miles away را دیدم 2023 یک فیلم انگیزشی عالی که می خواستم توی یک کامنت توصیه کنم به دوستان که ببینند اما همون موقع از خدا خواستم هر جایی که تو می دونی بهتر است بنویسم که اونی که تو مدارش هست ببیند و بعد فراموشم شد ، خنده داره وسط نوشتن پاسخ برات اومد، یا بهتره بگم قدرت مطلق آوردش.
Sofia Vergara تو فیلم Griselda بازی کرده من فیلم را ندیدم و فکر نکنم جزو ژانری باشد که دوست دارم و ببینم ،فقط یک مصاحبه کرده که می گوید : دنبال این فرصت بودم یک میلیون بار نه شنیدم ،خیلی مشکل داشتم به خاطر لهجه اسپنیش و هالیوود اینو نمیپذیرد ولی من روش فوکس نکردم فقط ازش گذشتم و گفتم اوکی اگر این برای من نیست یکی دیگر پیدا می کنم. من به لهجه ام فکر نمی کردم فقط ادامه می دادم تا بلاخره یکی منو باور کرد.
اما من و شما که می دونیم قانون کار کرده و باورش به خودش و توانایی هاش به خواسته اش رساندتش.
عزیزم ، پرنده دلت پر آوازه در آسمان عرش خدا نغمه سرایی می کند با سپاسگزاری.
در پناه دستان پر قدرت تنها قدرت عالم .
بوس انگشتی برای قند عسل یادت نرود
سلام نفیسه جانم.
قندِ عسل برات عشق میفرسته.
مرسی از پیام قشنگت که همیشه لبخند میاره روی لب هام.
بخشی از حرفهام رو تو فایلِ زیبایی ها نوشتم، امروز.
باقیشو اینجا:)
به قول خودت فرقی نداره.
همونجایی بنویس که دلت خوشه :)
فیلم یک میلیون مایل دورتر رو دانلود کردم که ببینم.
مرسی از معرفیش.
همیشه و در همه حال، در پناه خدا باشی نفیسه جانم.
همه مون باشیم.
همین الان، صدای یه پرنده داره میاد که آوازش متفاوت از بقیه است…
انرژیِ نابش تقدیمِ شما.
الهی شکرت برای نعمت هات.