ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 4 - صفحه 3 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh-4.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-15 20:29:492024-02-15 20:34:32ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 4شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام سلام
به استاد عزیز و مریم جان و همه دوستان هم فرکانسی
—سوال—
وقتی تغییری تو زندگیم ایجاد میشه، چه واکنشی دارم؟ آیا در برابرش مقاومت میکنم؟ یا اون رو به عنوان فرصتی برای پیشرفت و بزرگ شدن و تجربه کردن میبینم؟
—جواب—
خب راستش هرچی فکر کردم به این سوال دیدم اصلا جواب ثابت و مشخصی برای من نداره، مخصوصا که ذکر شده بود هر تغییری چه سطحی مثل تغییر دکور و غذا و اینا و چه جدی تر مثل تغییر در محل زندگی و محل کار و منبع درآمد و رابطه ی عاطفی و غیره
مثلا من تغییر دکور خونه که خوراکمه و اصلا نمیتونم شکل یکنواخت خونه رو تحمل کنم، چه وقتی تو ایران بودم و خیلی وسائل داشتیم، حتی وسائل بزرگ و سنگین مثل مبل و دکور و اون میز تلوزیون قدیمی سه تیکه ها بودن خیلی بزرگ بودن… همه اینا رو هرچند ماه یکبار جاشون رو کامل عوض میکردم و کلی انرژی و روحیه و حال خوب میگرفتم ازین تغییر و جابجایی، چه الان تو کانادا که خونه مون کوچیک تره وسائلمون خیلی کمتره، ولی هرچی هست هیچ وقت نمیشه بیشتر از سه ماه خونه ی من یه شکل بمونه
یا در مورد غذا و اینا هم دوست دارم چیزای جدید امتحان کنم، بیرون غذاهای جدید امتحان کنم تو خونه رسپی های جدید درست کنم، البته این تغییر و خیلی تغییرای مثبت دیگه و خواسته ها و desire ها از بعد از جداییم، تو ده پونزده سال گذشته کم کم در من شکل گرفت
انگار دوباره متولد شدم، انگار تازه فرصت زندگی کردن پیدا کرده بودم تازه داشتم خیلی چیزا رو میدیدم و کشف میکردم و از این بابت از خدا خیلی سپاسگزارم
تغییرای بزرگتر مثل تغییر تو همکارا و محل کار که اتفاقا این چندوقته چندبار تجربه کردم، اوکیم، محل کار قبلیم رو که خودم تغییر دادم به جهت ایجاد بهبود و خداروشکر رفتم جای بهتر. اینجا تو شرکت جدید که حدودا 6-7 ماهی هست کار میکنم، چند تا از همکارامون تو این مدت رفتن از شرکت و خب میدیدم که بعضیا خیلی براشون سخت بود که ببینن دوستشون همکارشون که مدتیه با هم کار میکنیم تو یه محیط داره از اونجا میره (مدت خیلی زیادی هم نبود برای هیشکی، بعضیا دو سه ماه بود با هم همکار بودن، قدیمیترهاشون یکسال بود که با هم بودن)
ولی خب برای من یه چیز بدیهی بود، تو ذهنم این بود که محل کاره دیگه، آدما میان میرن عوض میشن
برای یکی از همکارا که بیشتر باهاش نزدیک بودم احساساتی شدم از رو حس محبتی که بهش داشتم ولی فقط در همین حد و اصلا برام سخت یا جای سوال و شکوه و اینا نبود.
اما مثلا مثالی که استاد در مورد کار با یه نرم افزار خاص، استفاده از یه روش خاص زد، تو اون مورد من ضعف دارم.
مثلا برای ادیت ویدیو، قبلنا که بیشتر تو اینستا فعال بودم (فعالیت کاری) از kine master استفاده میکردم، بعدنا خیلی نرم افزارای دیگه رایج شده بود که ظاهرا آپشنهای بیشتری هم داشت و کار باهاش راحت تر بود، اما من سختم بود اینی که بلدم و تا حدی چم و خمش رو میدونم ول کنم برم یه چیز جدید یاد بگیرم، هربار میومدم شروع کنم یه برنامه ی دیگه رو امتحان کنم میگفتم ولش کن بابا با همین دارم کارم رو انجام میدم دیگه.
تو اینجور چیزای کاربردی کلا یه کم اینجوریم، با یه چیزی، برنامه ای نرم افزاری روشی که راحت شدم سختم میاد عوض کنم برم چیزی دیگه ای رو امتحان کنم.
پس کلا بخوام بگم در برابر تغییر مقاومت دارم یا استقبال میکنم، واکنش ناآگاهانه م همونطور که توضیح دادم متفاوته
اما آگاهانه همیشه سعی میکنم مقاومت نکنم و دید مثبت داشته باشم و دنبال اون بگردم.
——————————————————————————————
—تمرین—
– مرحله اول
–چه تغییراتی در گذشته در زندگی شما رخ داده که در ابتدا در برابر آن تغییر به شدت مقاومت داشتی اما بعد از مدتی که آن شرایط تغییر یافته را تجربه کردی متوجه شدی نه تنها آن تغییر بد نیست بلکه چقدر به نفع شما بوده و چقدر به رشد شما کمک کرده است؟
= خب اولین مثالی که تو ذهنم میاد تغییری هست که خیلی مقاومت داشتم و متاسفانه هیچ وقت هم نپذیرفتمش و بعدنا فهمیدم و تجربه کردم که چقدر بهتر بود اگر اون تغییر رو میپذیرفتم و باهاش کنار میومدم. البته نه اینکه افسوس و حسرت بخورم.
من سال اول دبیرستان که بودم پدرم برای کار اعزام شد به قطر و ما همگی برای مدت موقت چند ساله رفتیم قطر زندگی کردیم. منم تو اوج خامیِ جوانی بودم :)) و مثلا به شدت وطن دوست و وابسته به ایران و اینا و همیشه شاکی بودم از اینکه باید اونجا زندگی کنیم با اینکه زندگی بسسسسیار خوب و عالی هم داشتیم… خلاصه انشاهایی مینوشتم که بیا و ببین، خودم نمیتونستم بخونم از همون خط اول گریه م میگرفت… ولی بعدها فکر کردم چقدر میتونستم از اون موقعیت استفاده کنم
= مثال بعدی که الان به ذهنم اومد مربوط به همون اوائلِ بعد از جداییم هست، ما ساکن کرج بودیم و مامان بابا تهران بودن، من ترجیحم این بود که تو همون خونه ی خودمون من و پسرم با هم زندگی کنیم، ولی بابا طبیعتا میگفت که بریم تهران و با اونا زندگی کنیم، طبقه پایین خونه شون یه سوییت کاملا مستقل داشتن، من اولش مقاومت داشتم البته بیشتر ذهنی… ینی دیگه حتی نای مقاومت و مخالفت نداشتم بعد از اون زندگی سخت و دوران جدایی و داستاناش
و خب بعد که رفتیم تهران، مخصوصا چند سال بعدش، همیشه میگفتم چه کار خوبی کردم، هم خودم هم پسرم تو محیط خانواده بودیم و خلاصه از هممممه لحاظ خیلی برامون خوب بود، طبیعتا یه سختیها و محدودیتهایی هم برای من داشت اما در مجموع خیلی میرزید و تصمیم درستی بود.
= مثال بعدی بزرگترین تغییر در زندگی منه، همین مهاجرت، من با اینکه هر سه تا خواهرم کانادا و آمریکا بودن و خودم هم تو کار ویزا و مهاجرت بودم، اما خیلی علاقه ی چندانی نداشتم به مهاجرت کردن و رفتن برای همیشه
سال 2019 برای خودم و پسرم ویزای توریستی کانادا رو گرفتم اما هی این دست اون دست میکردم برای رفتن، یه مقاومت شدیدم این بود که مامان و بابا تنها میشدن، فقط ما پیششون مونده بودیم و بقیه بچه ها مهاجرت کرده بودن، خیلی برام سخت بود و جلوه ی بدی داشت که تنهاشون بذارم، یکی هم خودِ ترس از این تغییر بزرگ
اما بالاخره سال 2021 وسط داستان پاندمی که به خاطر همون شرایط خاص پاندمی هم پسرم نمیتونست بیاد کانادا و فقط من میتونستم برم، تنهایی اومدم و پسرم سه ماه بعد که واکسن تو ایران اومده بود واکسنش رو زد و اونم همراه مامان و بابا اومد کانادا و دیگه با ویزای تحصیلی که داشتیم جفتمون موندگار شدیم.
تو همون سه ماهی که پسرم پیشم نبود، که واقعا واقعا خیلی برام سخت بود، ولی دیدم و نگرشم همش این بود که خداروشکر به همچین وابستگی بزرگی غلبه کردم و این رو هم تونستم، البته اونموقع تو سایت هم عضو بودم و دوره 12 قدم رو هم کار کرده بودیم. بعدش هم که روز به روز و ماه به ماه میگم خداروشکر که این همت و جسارت رو کردیم و مهاجرت کردیم، با هممممه ی سختی هایی که داره، با اینکه زندگی ما و 99 درصد مهاجرا تو دو سه سال اول مهاجرتشون از نظر خونه و وسائلی که تو ایران داشتیم، اینجا سطح زندگی مالیمون خیلی پایینتر بود، اما تجربه ای که کسب کردیم، چیزایی که یاد گرفتیم، اون بزرگ شدن، مستقل شدن، رو پای خودت بودن، از صفر شروع کردن… اینا خیلی تجربه های ناب و ارزشمندی هستن، سوای اینکه سطح زندگی فرهنگی اجتماعی اینجا هم خودش خیلی باارزشه به نظر من.
–مرحله دوم
– برنامه ای قابل اجرا برای ” استقبال از تغییر” بریز و آگاهانه شروع به ایجاد یک سری تغییرات در روند روتین زندگی خود کن.
-اتفاقا همین امروز یه مورد اینجوری پیش اومد، یه تغییر خیلی کوچیک و سطحی
من و پسرم معمولا روزای تعطیل و وقتایی که هر دومون تو خونه هستیم، پسرم بیشتر تو اتاق خودشه، یه تلوزیون کوچیک داره که ویدیویی چیزی بخواد ببینه هم معمولا همونجا میبینه، و من تو هال، حالا یا مشغول کار خونه و اینا یا پای لپ تاپ یا تلوزیون یا هرچی، امروز پسرم تو هال داشت تلوزیون میدید یه برنامه ی ماشینی هم بود که من هیچ علاقه ای ندارم (Grand Tour) منم صبح کلی کار خونه کرده بودم و میخواستم حالا یه کم بشینم رو مبل همینجوری استراحت کنم ولی خب دیدم نمیتونم تو هال بشینم با صدای تلوزیون، خلاصه رفتم با گوشیم تو اتاق پسرم، اول یه کم ذهنم مقاومت میکرد که خب بگو اون بیاد تو اتاق تو برو تو هال، دوباره گفتم اونم حق داره دیگه یه کم تو هال بشینه، بعد ازونور از دیروز هی قرار بود یه پست کاری برای اینستا درست کنم، که دیگه فرصت رو مغتنم شمردم و دقیقا یاد این فایل افتادم و نشستم تو اتاق پستم رو درست کردم:)
ولی به صورت کلی برنامه ای که میتونم بریزم برای تغییر اینه که مثلا
-پیاده روی که هر ازگاهی میرم، مسیرم رو متفاوت کنم تا حد ممکن
-جیم که میرم معمولا مستقیم میرم سر الپتیکال و دقیقا همیشه رو یه الپتیکال کار میکنم هیچوقت نمیرم الپتیکال های دیگه! که از این به بعد میخوام این الگو عوض کنم و کلا هیچ وقت یه جور و با یه الگو پیش نرم
-جای وسائلی که زیاد و به صورت روتین استفاده میکنم تو خونه هرچندوقت یکبار تغییر بدم، مثلا قاشق چنگال ها، کاسه بشقاب ها و اینجور چیزا
-و تو هر موقعیت تغییری که پیش اومد حواسم باشه به الخیر فی ما وقع و به نشونه ها و هدایت خدا
–مرحله سوم
–عبارات تاکیدی
-جهان همواره در حال تغییره، منم باید تغییر کنم
-آبم اگر راکد باشه میگنده
-الخیر فی ما وقع، حتما این تغییر یک خیر و پیشرفتی برای من داره
-هر تغییری، هر موقعیت جدیدی یک اپورچونیتی و فرصت برای رشد و پیشرفته
–مرحله چهارم
–به این 3 مورد فکر کن و با دقت پاسخ بده:
–مورد 1: در حال حاضر چه تغییری است که می دانی باید در روند زندگی شما ایجاد شود اما به دلایل مختلف انجام آن را به تعویق انداخته ای؟
1. یه تغییر بزرگ که شاید باید ایجاد کنم تغییر خونه ای هست که توش زندگی میکنیم. اینو وقتی داشتم به سوال اول فایل گوش میدادم به ذهنم رسید. که کجاها تغییر کردیم یا تغییر دادیم، کجاها به دلایل مختلف طفره رفتیم. تو همون مثالایی که استاد میزد.
ما خونه ای که الان داریم خداروشکر هم محله و موقعیتش خوبه هم تو ساختمون خیلی خوب و شیک و قشنگیه با کلی امکانات، هم با اینکه طبقه دومه دید خیلی خوبی داره، دقیقا جلوی پنجره ی ما یه فضای باز و پارکه و ویوی خوب و قشنگی داره نور و روشنایی خوبی هم داره اما آفتاب اصلا و ابدا تو خونه ی ما نمیفته حالا به خاطر برجایی که دور و ورمون هست و دور همون پارکه هم همش برج و آپارتمانه، زاویه آفتاب طوریه که اصلا مستقیم تو خونه ی ما نمیفته فقط نور و روشناییش به ما میرسه.
من هروقت به عوض کردن خونه فکر میکنم، حالا سوای بحثای مالی و اینکه با همین قیمت که ما اینجا رو اجاره کردیم الان جای خیلی کوچیکتری میتونیم بگیریم، همیشه این تو ذهنم میاد که نکنه بریم جایی بگیریم که آفتاب داشته باشه ولی چیزای دیگه ش بد دربیاد بعدا… ینی یه جور باور کمبود، انگار نمیشه هم همه ی امتیازاتی که الان اینجا داریم داشته باشیم هم آفتاب هم داشته باشیم.
2. از اونور یه چیزی که خیلی احساس میکنم الان واجبه برای ما، من و پسرم، اینه که از هم مستقل بشیم. درسته که ما مهاجرت کردیم از اونور دنیا اومدیم اینور دنیا، و تو خیلی چیزا مستقل شدیم رشد کردیم، ولی هنوز ما دوتا از هم مستقل نشدیم و احساس میکنم پسرم تا وقتی با من زندگی میکنه بزرگ نمیشه، ینی خود من نمیذارم بزرگ شه با غریزه ی مادری، ازونطرف خودم هم تو خیلی چیزا تکیه م به پسرمه، خلاصه مستقل شدنمون به رشد جفتمون کمک میکنه. اینجا هم بازم مسئله ی مالی مطرحه، خب یه خونه هزینه ش از دو تا خونه خیلی کمتره، حتی اگر یه استودیوی کوچیک باشن هر دوتاشون، ولی بهرحال این یه تغییریه که میدونم به شدت لازمه و از خدا میخوام کمکم کنه هدایتم کنه تا انشالا انجام بدیم این تغییر رو.
3. تعلل و دودلی رو در تصمیم گیری هام کم کنم، تمرین کنم سریعتر تصمیم بگیرم
4. من الان میدونم باید کسب و کارم رو بهتر کنم، درامدم رو بیشتر کنم، و در واقع باید در کنار کار فعلی کارمندیم، رو کار و پیج شخصیم هم کمی وقت بذارم، کار سخت و زیاد هم نمیخواد فقط تداوم میخواد، یه مدته خیلی شلش کردم به قول معروف، یه جورایی سرمو کردم زیر برف، عصرا که میام خونه خودمو تا شب یه جوری مشغول میکنم به بهانه کار زیاد و خستگی و اینا ولی واقعیت اینکه که یک ساعت تایم رو میتونم بذارم، حالا تو این یک ساعت چه مستقیما رو پیجم کار کنم، چه رو باورهام و این فایلها و آموزه های استاد، در هر حال حرکت به سوی مسیره و لاجرم به مقصد میرسه.
خدایا شکرت برای این جمله ی تاکیدی و قانون که الان به من یادآوری کردی که تو فایل جلسه 8 و 9 کشف قوانین هم بود که وقتی میدونیم مثلا تا فلان فروشگاه، تا فلان شهر انقدر فاصله داریم، بعد از 5 دقیقه که رفتیم و نرسیدیم ناامید نمیشیم بگیم ولش کن، چرا نمیرسم، اصلا دیگه نمیرم … ادامه میدیم و آخرش هم میرسیم، وقتی فاصله مون با اون مقصد طی شد. در مورد خواسته ها و هدفهامون هم همینه، یه فاصله فرکانسی داریم با هدفهامون، بعد از اینکه رو باورهامون کار کردیم، حرکت هم کردیم، اقدام کردیم، اونوقت باید اجازه بدیم فاصله فرکانسیمون طی بشه، و در عین حال مطمئن باشیم چون تو مسیر درستیم به هدف و مقصد میرسیم:) خدایا شکرت
–مورد 2: مورد را یادداشت کن و سپس توضیح بده چه برنامه ای برای اجرایی کردن این تغییر به تعویق افتاده داری؟
= در مورد خونه، فعلا کاری که میتونم بکنم، اول اینکه حداقل به عنوان یه کاری که باید بکنم بپذیرمش، بعد دنبال مورد و کیس باشم، حالا نه فورس و با عجله، سر فرصت و با طمانینه، سایتها رو نگاه کنم هرازگای و بدونم، یادآوری کنم به خودم که وقتی نیازی هست، جوابش هم هست تو دنیا.
= در مورد تعلل نکردن، از موارد کوچیک شروع کنم، مثلا من حتی برای ایمیل زدن و کارای اینجوری هم کلی دبل چک میکنم، از اینجا شروع کنم که تو موارد کوچیکتر زودتر تصمیم بگیرم و به قطعیت برسم، تا تمرین بشه برای موارد بزرگ تر هم بتونم. برای موارد بزرگتر هم اینه که به جای کلی فکر کردن، لیست pros n cons بنویسم، سریع تو ذهنم هم میتونم این کارو بکنم.
= و در مورد کار و درامد و پیج شخصی و اینا… برای تمرین روی تغییر روتین زندگی هم که شده، بیام هر شب یک ساعت رو به این بحث اختصاص بدم، یا تو سایت باشم، حالا چه کامنت نوشتن باشه، چه فایل جدید دیدن، چه رو دوره کار کردن، یا اینکه برای پیجم محتوا تهیه کنم تو اون یکساعت.
–مورد 3: با توجه به آگاهی های این فایل، به صورت کلی از این به بعد چه برنامه ای برای ایجاد ذهنیت ” استقبال کننده از تغییرات” در زندگی ات داری؟
= برای ایجاد ذهنیت استقبال کننده از تغییر، فکر کنم اول لازمه که کلا احساس وابستگیمون رو کم کنیم، حالا به هرچیزی، هر شرایطی، هر جایی، هر کسی. آدم به هرچی که وابسته بشه تغییرش براش سخت میشه.
بعد اینکه همین تغییرات کوچیک و آگاهانه تو روتین زندگی، مسیر پیاده روی، جای وسائل خونه … همینا هم به نظر من ذهنیت رو حداقل از حالت مقاومت خارج میکنه و کم کم به سمت استقبال میبره.
خدا رو هزار مرتبه شکر برای این فایل عالی و این آگاهیهای ناب
شب و روز همگی به خیر
به نام خدای بخشنده ی مهربونم
سلام به همه دوستان عزیزم و اساتید الهامبخشم .
استاد عباسمنش عزیزم بینهایت ازتون سپاسگزارم به خاطر سخاوتمندی بی اندازه تون که واقعا دارید یه دوره رایگان رو برای ما برگزار میکنید و این دوره واقعا ارزشمند و فوق العاده ست .
از خدای وهابم به خاطر شما و مریم بانو خیلی ممنونم و براتون به بزرگی خودش نعمت و عزت میخوام .
قبل اینکه کامنت این جلسه رو بنویسم فکر میکردم من خیلی مقاومت دارم در مقابا تغییر اما وقتی نوشتم دیدم اتفاقا من خیلی اهل تغییرم اما هیچ وقت یهو تغییرات بزرگو ایجاد نکردم .
اول باید با اون شرایط به صلح برسم و جوانب دستم بیاد تا تغییراتو شروع کنم .
من درمورد آدما خیلی راحت تغییرو میپذیرم. میدونم که همیشه آدمای بعدی بهترن و معمولا وابسته نمیشم و آزادشون میذارم . معمولا به خاطر شرایط قبل حسرت نمیخورم و سعی میکنم شرایط جدیدو بپذیرم و خودمو سریعا وفق بدم.
وقتی مجرد بودم دلم میخواست اکتیو تر باشم . رفتم تو یه استارتاپی و باهاشون همکاری کردم .
بعدش دوچرخه خریدم و با یه گروه دوست شدم و باهاشون رفتم دوچرخه سواری .
وارد جمعهای جدید شدم و باهاشون معاشرت کردم .
یبار وقتی با مربیم صحبت میکردم کفت تو برای بزرگتر شدن باید مهاجرت کنی. خیلی برام سخت بود واقعاا اما یک هفته بعد مهاجرت کردم و سه ماه رفتم یه شهر دیگه که سه ساعت از خونمون فاصله داشت زندگی کردم.
سعی میکردم توی برنامه روزانه م تغییر ایجاد کنم و بهتر انجامش بدم .
همیشه سعی کردم سطح اطلاعات و سوادم رو بالاتر ببرم .
وقتی ازدواج کردم دیدم همسرم دوزش خیلی بالاتر از منه و یه لحظه آروم و قرار نداره .
همش در حال بهبوده . همین دیروز داشتیم صحبت میکردیم میگفت 70 80 سال زندگی در مقابل عظمتی که این جهان داره و میشه یادش گرفت هیچیه . اگر آدم خودشو لایق بدونه همیشه باید یاد بگیره و همیشه ام منو تشویق میکنه به یادگیری بیشتر و ایجاد تغییرات بهتر.
من وقتی مهاجرت کردم و اومدم سرخونه زندگی خودم،
زبانمو دقیقتر پیش بردم و فکر میکنم نسبت به قبل بهتر میخونم.
سعی کردم نقاشی دیجیتال یاد بگیرم.
نقاشیو دوباره شروع کردم.
سیاه قلم رو مجددا شروع کردم.
چند روز پیش یاد گرفتم مجسمه بسازم با خمیر کاغذ.
یاد گرفتم تنهایی برم پیاده روی و مکانهای جدیدو تست کنم و از مسیرهای جدید گذر کنم
قبلا کمتر کتاب میخوندم اما الان بیشتر شده مطالعه م
قبلنا خیلییی کنترل گر بودم ، یه خاطراتی دارم از کنترل گر بودنم که باورم نمیشه اون موقع اون رفتارارو داشتم ، اما خودمو تغییر دادم . الان شاید بابت یه چیزی حرصم دربیاد اما چون میخوام خودمو تغییر بدم هیچی نمیگم تا کنترل نکرده باشم کسیو .
قبلا خیلی غرور داشتم اما الان تغییر کردم و مهربونتر و متواضع ترم و هربارم سعی میکنم بهتر عمل کنم .
قبلا تو جمع حرفی برای گفتن نداشتم و سکوت میکردم اما الان خیلی بیشتر صحبت میکنم .
قبلا خجالت میکشیدم از مهارتهام بگم اما همین دوشب پیش بابت کاری که از دستم بر میاد پیام دادم به همسایه مون و گفتم من این مهارتو دارم و میتونم بهتون کمک کنم .
قبلا مقاوتم خییلی زیاد بود و کسی جرات نداشت یه وقت درباره چیزایی که من حساسم صحبت کنه ، چون خیلی بد رفتار میکردم.اما الان تقریبا مقاومت خاصی ندارم . سعی کردم حساسیتهامو کم کنم . چند وقت پیش همسرم بهم میگفت تو هیچی بهت بر نمیخوره . یاد گرفتم واکنش نشون ندم و جنگ نکنم .
قبلا فکر میکردم همه چیز پوله . پول خیلی قدرتمنده تو جهان و اگر نباشه من بدبختم ، اما الان نگاهم بهش خیلی عاشقانه ست و تقریبا تونستم قدرتو ازش بگیرم و توحیدیتر باشم و نوع نگاهمو در خیلی از زمینه ها تغییر دادم .
قبلا خجالت میکشیدم تو جمع یه چیزی تعریف کنم یا بازیای گروهی انجام بدم مثل پانتومیم .اما تغییر کردم و الان راحت صحبت میکنم و نقش بازی میکنم.
وقتی اومدیم خونه سازمانی ساکن شدیم همسرمگفت پوشش اینجا باید رسمی باشه ، حواست خیلی باشه، من تا چهارپنج ماه خیییلی رسمی و اداری لباس میپوشیدم . دوسه ماه بعد که دوستای جدید پیدا کردم دیدم هییچکدومشون اونطوری که من تصور میکردم لباس نمیپوشن و راحتن همون موقع تغییر دادم و تبدیل شدم به خود واقعیم .
اما درباره یه سری چیزا هم هنوز مقاومت دارم .
مثلا این که برم یه شهر بزرگ و جدید و تنهایی بگردم.
اینکه برم غذاهای جدید و عجیب و غریبو تست کنم. درباره غذا خیلی محافظه کارم.
مثلا وقتی از خونه خودم که نقطه امنم شده و خیلی دنجه و من کلی توش تمرکز دارم، میریم خونه مامانم یا مادرشوهرم من تمرکزم به هم میخوره و دیگه نمیتونم رو برنامه پیش برم. باز خونه مامانوبابا خیلی بهتره چون اونجاام خیلی دنج و روشنه.اما خونه مادرشوهرم خیلی متفاوت از ایدئالای منه. همیشه دنبال یه جاییم که هم مینیمال باشه هم روشن باشه وقتی میرم جایی که طرح و وسایل شلوغ دارن ،واقعا عذاب میکشم و لحظه شماری میکنم که برگردیم . هنوز نمیتونم خودمو در مقابل تغییرات اینطوری آروم کنم .
درباره مهاجرت به خارج از کشورم هنوز مقاومت دارم .
جدیدا به درک جدیدی رسیدم از زندگی که مقاومتمو کمتر کرده نسبت به مهاجرت اما هنوز اونقدری نیست که وقتی بهش فکر میکنم یا صحبتش میشه خوشحال بشم و مشتاق مهاجرت باشم.
تغییر دیگه ای که نسبت به انجامش ترس دارم تغییر نوع حجابمه. البته این تغییرو در یه سری جمعها انجام دادم، اما هنوز صدرصد نشده . تو این قسمت تایید طلبی بر من حاکمه هنوز.
تغییر دیگه ای که هنوز اعتماد بنفس انجامشو ندارم انگلیسی صحبت کردنه . جدیدا احساس میکنم که خیلی بهتر میفهمم و حتی میتونم صحبت کنم اما میترسم که اشتباه کنم
تغییراتی که باید انجام بدم :
بااید پا روترسم بذارم و رانندگی کنم. هنوز شروعش نکردم
باید نقاشی دیجیتال رو حرفه ای تر ادامه بدم و حرفه ای تر بتونم با قلم نوری کار کنم.
باید انگلیسی صحبت کردن رو شروع کنم .
باید پا رو ترسم بذارم و به خاطر تایید شدن دیگران کاری انجام ندم..
باید فقط به ایده های الهامیم عمل کنم و مثل استاد توحیدی نگاه کنم.
باید برنامه درستی برای تغذیه م داشته باشم و بهش متعهد باشم..
باید به برنامه هایی که مینویسمو تعهداتی که به خودم میدم پایبند باشم و حتما انجام بدم
چون خدا حمایت میکنه .
جمله تاکیدی:
چون جهان هرلحظه درحال تغییره ، برای همگام شدن باجهان باید تغییر کنم وگرنه ضرر میکنم.
خداوند برای کسایی که اهل حرکت و تغییر هستن ، تجربه های قشنگتری ایجاد میکنه و حمایتشون میکنه.
من با تغییر کردن به آدم بزرگتری تبدیل میشم .
تغییر کردن اعتماد بنفس و عزت نفس منو افزایش میده.
چون تمام سلولهای بدنم هرلحظه در حال تغییرن ، منم باید هرلحظه به فکر بهبود و تغییرات مثبت باشم .
به نام خدایی که هرآنچه دارم از فضل ورزاقیت اوست و در نهایت عشق و احترام و عزت بِهم بخشیده
سلام به استاد ودوستان عزیزم
درگذشته من به تغییر ذهنم مقاومت داشت و کلا نمیخواستم چیز جدیدی رو تجربه کنم کم کم با ورود در این مسیر الهی و کارکردن روی افکارم و درک هدایت خداوند در دریافت الهامات ،خیلی راحت تر تغییر رو میپذیرم و مقاومت ام کمتر شده
از تغییر موضوعات خیلی کوچیک شروع شد: به عمل کردن به تغییر در اطرافم، تجربه کردن چیزهای جدید و نتیجه اون تغییر: احساس خوب، راحتی و آرامش، درس و یادگیری ،رفتن تو دل ترسهام ،قویتر شدنم و آزادی بیشتر بود
همین نتایج منو مشتاق کرد که آگاهانه تصمیم بگیرم که تغییرات مثبتی رو در خودم ایجاد کنم
استاد جان من وقتی روی ذهنم خوب کار میکنم تو مسیر درستی قرار میگیرم، به خصوص در درک باورهای توحیدی، تغییراتی جهان در مسیرم رخ میده.وقتی تلاش میکنم رشد و بهبود دائمی داشته باشم جهان منو در مسیر رشد و تغییر که با باورهای جدید ایجاد شده قرار میده
وشرط ماندن در این مسیر و ادامه دادن و پذیرفتنش برای من حذف باورهای محدود کننده مانند کمال گرا نبودن ، نتیجه گرا نبودن و درک تکامل میباشد
و همراه میشه با دیدن آزادی های بیشتر که بایک اطمینان به درستی این مسیر و با احساس خوب و رها شدن و توکل کردن به خدا و هدایتش تا دیدن خیروبرکت و فرصت های بیشتر در ادامه دار میشه
از جمله تغییرات مثبتی که در این مسیر داشتم :
کنترل ورودیهای ذهنم با قطع رسانه ،افراد نامناسب
تغییر دکور خونه و سبک زندگی شخصی به شیوه ای که خودم راحتر باشم
تغییر سبک غذایی به شیوه قانون سلامتی
تغییر پوشش لباس راحتر و ساده تر برای آزادی بیشتر خودم
تغییرات افکارم به سمت توحیدی شدن در شخصیت جدیدم
تغییر در نحوه خوندن ودرک آیات قرآن و نماز خواندن بدون حجاب به شیوه ای که خودم بهش رسیدم البته نه در حضور اشخاصی که مقاومت داشته باشند.
تغییر در نحوه نگرش به موضوعات مختلف برای ایجاداحساس خوب وآرامش بیشتر و…….
برنامه ای که هم اکنون آگاهانه تصمیم گرفتم برای تغییر ایجاد کنم:
کارکردن تمرکزی روی دوره احساس لیاقت و باورهای توحیدی هست هربار باورهایی رو در باره این دو موضوع مینویسم تکرارش میکنم بارها و بارها با درک بهتر این دو مورد و خوندن کامنتها و آیات قرآن باورهای خالص تر و بهتری رو نوشتم و تکرار میکنم
باااارها سعی کردم آگاهانه با دوره احساس لیاقت و درک توحیددر زندگی روزمره تطبیق بدم رفتارم و نحوه عملکردم رو
سعی کردم با درک توحید و احساس لیاقت درونیم نتیجه گرایی ،کمال گرایی ،وابسته بودن به عوامل بیرونی رو در خودم از بین ببرم تا رها و تسلیم و سرسپرده به هدایتهای خداوند در این مسیر بشم و شکرگزار و سپاسگزار خداوندم باشم
باورهای قدرتمند کننده ای که تو این مسیر تغییر به من کمک میکنه :
توحید و یکتا پرستی مترادفِ با تغییر و حرکتم از دریا به سمت اقیانوس
توحید و یکتا پرستی مترادفِ با تغییر و دریافت هدایتها و الهامات خداوند
توحید و یکتا پرستی مترادفِ با تغییر و هماهنگ شدن با برنامه جهان که رشد دائمی هست
توحید ویکتا پرستی مترادفِ با پذیرش تغییر، یادگیری رشد و گسترش خودم و جهان
و آگاهانه تصمیم بگیرم تغییراتی رو هرچند کوچک همیشه داشته باشم ،این باورها رو تکرار کنم ،از تغییراتی که جهان سر راهم میزاره استقبال کنم بگم یه خیریتی حتما ،تنها یک نیروی خیر و خوشبختی در جهان جاریه ودرسی داره که برام یادگیری و رشد بیشتر رو به ارمغان میاره
مثل همیشه استاد جانم عاشقتونم و سپاس گزارتون
خدایا عاشقتم که عاشقمی
ذهنیت قدرتمنده کننده و محدود کننده قسمت 4
به نام خدای تغییر و تحول
با سلام خدمت استاد عزیزم و همه ی دوستان خوبم
خدا رو شکر که باز هم فرصتی فراهم شد تا با جریان این آگاهی ها همراه بشم و از اونها برخوردار
خدا رو شکر اون بیرون داره بارون میاد اونم چه بارونی .بقول استاد تمثیل فراوانی در جریانه به بهترین و دقیق ترین شکل ممکن
الان که دارم این کامنت رو مینویسم وقتی گوش میدم متوجه میشم که اون بیرون ی سری تغییرات لحظه ای داره رخ میده توی آسمون :
ی چند لحظه آرومه و بارون نم نم میاد
ی چند لحظه باد میشه و رگبار و باران های سیل آسا
ی چند لحظه بارون مستقیم میاد
ی چند لحظه توی جهت های مختلف
خلاصه اینکه در هر لحظه داره ی سری تغییرات ایجاد میشه توی همین ی نعمت خداوند
وقتی ی ذره فکر میکنم میبینم که همین باورنه قبل از آشنایی با استاد برای من اصلا زیبایی محسوب نمیشد و همیشه ی ترس و غمی می اومد سراغم چرا؟
چون بارون گره خورده بود توی زندگی من با انتظار اتفاقات بد کشیدن که نمیخوام بازش کنم
و یکی از تغییراتی که توی ذهن من افتاد همین پذیرش این نعمت خداوند و مقاومت نکردن در برابر اون بود و تغییر زاویه دید من به این تغییری که به صورت عادی و روتین در سیستم جهان داره اتفاق می افته
ی ذره که بیشتر فکر میکنم انگار کلمات تغییر و روتین جدای از هم نیستن
هر روتینی ی زمانی نقطه آغازش ی تغییر بوده و هر تغییر ی سرانجام به ی عادت تبدیل میشه و بعد دوباره با ی تغییری اون عادت شکسته میشه و باز دوبره ی عادت جدید و ی تغییر جدید
آره انگار این دو تا کلمه یکی هستن و جدای از هم نیستن
تازه وقتی خوب فکر میکنم مبینم که اینا هر دوشون با تکامل هم یکی هستن
تکامل یعنی طی شدن عادت ها در یک زمان مشخص و ختم شدن به تغییر و دوباره شکل گرفتن ی عادت و بعد دوباره تغییر و این روند منجر میشه به چیزی به اسم تکامل و این روند هی ادامه پیدا میکنه .حتی جهان پس از مرگ هم به دنبال ی عادت و بعد از اون ی تغییر بوجود میاد و تکامل طی میشه و میرسه به جایی که دیگه همه چی ثابت میشه
آره خوب که فکر میکنم میبینم همه چیز در هم تنیده اس همه چیز یکیه نمیشه جداشون کنی از همدیگه
اما نکتش اینه که هرچیزی اگر مسیر درست باشه در زمان درستش اتفاق می افته ی تغییر باعث بوجود اومدن ی عادت میشه در زمان درست و بعد که زمانش به سر رسید دوباره ی تغییر و این روند ادامه پیدا میکنه
ولی اگر مسیر درست نباشه همه چی بهم میخوره و ناهنجاری به وجود میاد درسته مثل جنینی که دچار سندرم میشه
حالا کی این مسیره درست میشه ؟
وقتی به منبع وصل باشیم و ارتباطمون باهاش قطع نشه
اگر اینجوری باشه بهمون گفته میشه کی باید اون عادته تموم بشه و تغییره ایجاد بشه تا ی عادت جدید شکل بگیره چیزی که به رشد و بهبود ما کمک میکنه و ما رو به جلو میبره
حتی بعضی مواقع که دیگه ارتباطه قوی میشه توی لحظات اوج اتصال تو از اون منبع میخوای و ی سری تغییرات بیرونی رو که در ید قدرت خودشه و تو توانایی انجامش رو نداری برات انجام میده مثل لحظه ای که موسی وصل میشه و دریا براش نرم میشه
و جالب اینجاست که همه میتونن این اتصاله رو با این قدرت برقرار کنن ودرخواست اون تغییرات رو بدن و من خودم هم دیروز و هم امروز تجربش کردم .دیروز برای چند ساعت و امروز برای چند دقیقه
میدونین میخوام چی بگم ؟
وقتی وصل باشی به منبع تغییرات در حد نیازت تغییرات رو برات ایجاد میکنه با توجه به شرایطی که توش هستی
بزارین واضح تر بگم
دیروز باران به شدت در حال باریدن بود و اگر اون روند ادامه پیدا میکرد من باید کلاسه هام رو که زیاد هم بودن رو کنسل میکردم
اما من نپذیرفتم و وصل شدم به منبع تغییرات و درخواست کردم که برای اون ساعت هایی که من کلاس دارم بارون بند بیاد که دانش آموزام بتونن رفت و آمد کنن
و میدونم که باورتون میشه که دقیقا ساعت هایی که من کلاس داشت آسمون آروم بود و نم نم میبارید و به محض اینکه ی ساعتی من بیکار بودم دوباره باران های رگباری شروع میشد
یعنی خدواند با توجه به نیاز من و درخواست من اون تغییرات رو ایجاد کرد
اما امروز صبح زود حول و حوش ساعت 6 صبح باز هم روند باران های سیل آسا و رگباری جوری بود که اصلا نمیشد اومد بیرون از خونه و من باید خونه خواهرم اینا رو ترک میکردم که بیام خونه خودم
با توجه به تجربه ی دیروز امروز هم درخواست تغییر کردم اما در حد چند دقیقه که من بتونم خودم رو برسونم خونه و باز هم خداوند اجابت کرد و تغییر در آسمان ایجاد شد و من راحت اومدم خونه و دقیقا زمانی که من کلید رو توی قفل چرخوندم که در حال رو باز کنم چنان بارن شدت گرفت که من مات و مبهوت مونده بودم
میخوام بگم که همه چی بستگی به میزان اتصال داره اگر اتصاله درست باشه یا الهامات برای تغییر دریافت میشه پیش از موعد و ما سمت خودمون رو برای تغییر انجام میدیم یا درخواست میکنیم برای تغییراتی که در حد توانایی ما نیست انجامش و خدواند دست بکار میشه و انجامشون میده
اما بریم سراغ سوال این جلسه :
بقول آقا حمید حنیف نامبرده قبل از آشنایی با استاد اگر تغییری در روند روتین زندگیم ایجاد میشد فاجعه و مصیبت تلقیش میکرد ذهنم و کلی ناراحتی و زانوی غم بغل گرفتن که چرا اینجوری شد و ……
آغوش باز که هیچی میرفتم زیر پتو که نیبینمش
اما خدا رو شکر الان بهتر شدم و راحت تر میپذیرم تغییرات رو حالا ممکنه تا چند لحظه یا چند ساعت بهم بریزم ولی ذهنم رو با یادآوری آگاهی های فایل ها و دوره ها کنترل میکنم و اون تغییر رو ایجاد میکنم
اما دوتا مثال واضح و تاثیر گزار از تغییراتی که ایجاد کردم توی زندگیم و واقعا کمک کردن به رشد و پیشرفت من :
یکی تغییر محل کارم از شهر به روستا بود و به خونه خودم که وقتی اون جریان بیماری توی دنیا پیش اومد من انجامش دادم با وجود اینکه ترس داشتم و یکی دو ماه ذهنم رو به خودش مشغول کرد و نمیدونستم قراره چه اتفافقی بیفته ولی بالاخره انجامش دادم و همین تغییر باعث شد که اتفاقات مثیت بعدی البته با ادامه دادن کار کردن روی خودم بیفته و از اون زمان زندگی من رو به بهبود و پیشرفت باشه و الان که دارم نگاه میکنم به این روند فقط و فقط سود بوده برای من چون باعث شد که کلا از بقیه کجزا بشم و ی جورایی ایزوله ایزوله شدم و متمرکز شدم روی خودم و مقایسه های خودم با دیگران از بین رفت که این قسمتش مربوط میشه به دوره احساس لیاقت که اونجا میخوام توضیحات بیشتر رو مکتوب کنم
یکی هم تغییر محل زندگیم بود که بعد از 6 سال زندگی کردن با خواهرم اینا تصمیم گرفتم با وجود مقاومت های ذهنم این تغییر رو انجام بدم و بیام خونه خودم زندگی کنم که این هم باز به رشد و پیشرفت من خیلی کمک کرد و باز هم من ایزوله تر شدم و با تمرکز بیشتری روی خودم کار میکنم و لذت بیشتری از زندگیم میبرم
و اما چه تغییری رو من احساس میکنم باید انجام بدم و هی به تعویق مینداختم ؟
تغییر کارم چیزیه که خیلی ذهن من رو به خودش مشغول کرده بود و هنوز هم کرده و ی اقدامی رو هم در موردش انجام دادم و وارد حوزه ای شدم که احساس میکنم ازش لذت میبرم البته فعلا تازه شروع کردم و در حال آموزش دیدن هستم و اگر ان شا الله نتیجه اومد توی دستم بعد در مودش مینویسم چون الان فقط وارد مسیرش شدم و نمیدونم واقعا این اون چیزیه که علاقه واقعیم هست یا نه ولی میخوام تجربش کنم
و اما باور تاکیدی مثبت :
تا وقتی که من متصل باشم به خدای خودم هر تغییری که توی زندگی من صورت میگیره فقط خیر و خوبیه
سپاسگزارم استاد عزیزم
سلام براستاد عزیزم وخانم شایسته عزیر، استاد من عاشق تغییر در تمام زندگی هستم، مثلأ وقتی یه تغییر در ظاهر یا نحوه لباس پوشیدنم می کنم حس خوبی به هم می ده، یکی از تغییراتی که به نظرم به پیشرفت زندگی ما انسانها می کنه تغییر در جابجایی مکان زندگیمون هست، من خودم چند سال پیش از شهر خودم به یه شهر دیگه نقل مکان کردیم واقعا حس وحالم خوب شد اول می ترسیدم چون بعد از تقریبا 16 سال زندگی مشترک مستقل شدم وتا حالا از خانواده همسر وپدر ومادرم جدا نشده بودم، ولی بعدا که تجربه اش کردم واقعا حالم خوب شد. در مورد سوال بعدتون که فر مودین چه عبارت تاکیدی استفاده کردین؟ من همیشه از این عبارتها استفاده می کنم که البته از خود شما استاد عزیز آموختم. عبارت تاکیدی خدا روزی رسان بی حساب است. خداوند می خواهد صاحب همه چیز باشم صاحب همه چیزهایی که دوست دارم وزندگیم را در این دنیا شکوفا می سازد. یکی از این تغییراتی که من داشتم حس وحال روحیم بود قبلا زود به هم می ریختم وحتی دارو مصرف می کردم الان به لطف خدای مهربان وآموزههای استاد عزیزم بهترم البته بازم می تونم بهتر باشم. در مورد سوال سومتون، من خیلی دوست دارم دستم تو جیب خودم باشه ودوست دارم یه سری نیاز هامو خودم برآورده کنم اما می دونم هنوز باورهام در مورد شغل ایراد داره، این مورد خیلی به تعویق می اندازم چون هنوز نمی دونم استعدادم توچه شغلی هست، انشالله بتونم باآموزهای استاد عزیزم این مشکل رو حل کنم، چون من هر چه دارم از این سایت بی نظیر دارم خدایا بی نهایت شکر گزارت هستم.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به همگی
فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَـکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَـکِنَّ اللّهَ رَمَی وَلِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلاء حَسَناً إِنَّ اللّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (17)
شما (با نیروى خود)، آنان (کفّار) را نکشتید، بلکه خداوند (با امدادهاى غیبى) آنها را به قتل رساند. (اى پیامبر!) آنگاه که تیر اافکندى، تو نیفکندى، بلکه خدا افکند (تا کافران را مرعوب کند) و تا مؤمنان را از سوى خویش به آزمونى نیکو بیازماید، زیرا خداوند، بسیار شنوا و داناست.
وقتی تغییری در روند روتین زندگی شما رخ می دهد، چه واکنشی نشان می دهید؟
اگر تغییر بصورت ناگهانی باشد ، من ابتدا خیلی مقاومت ذهنی دارم اولش ناراحت میشم ، ممکن است چند روز کاملا گیج شوم به سختی می تونم به نکات مثبت توجه کنم ، بیشتر به روش قبلی که برام راحت تر بوده فکر می کنم . شک و تردید و ترس به سراغ من می آد.
آیا در برابر آن تغییر مقاومت می کنی یا با آغوش باز از آن تغییر استقبال می کنی؟!
من مقاومت می کنم
تغییراتی در گذشته در زندگی شما رخ داده که در ابتدا در برابر آن تغییر به شدت مقاومت داشتی اما بعد از مدتی که آن شرایط تغییر یافته را تجربه کردی متوجه شدی نه تنها آن تغییر بد نیست بلکه چقدر به نفع شما بوده و چقدر به رشد شما کمک کرده است؟
مثال خوبی در این مورد دارم،
قبلا من کارمند موسسه آموزش عالی غیر انتفاعی بهنمیر بابلسر بودم ، یادمه در روزهای اول استخدام خودم ابتدا بعنوان امین اموال و روابط عمومی دانشگاه بودم و کار راحتی بود و چندان تخصصی نیاز نداشت بعداز یک سال ادامه دادن به من گفتن باید در سمت کارشناس آموزش فعالیت کنی که نیاز به مهارت و تخصص بود ، خیلی ناراحت شدم عصبانی شدم ولی چارهای نداشتم و در این سمت کارم را ادامه دادم ، بعداز یک سال یا دوسال کارشناس بسیار ماهر شدم و چندین نرم افزار مهم از جمله اکسل را یاد گرفتم و به آیین نامه های بروز سازمان سنجش مسلط شدم و به دانشجویان برای ادامه تحصیل در مقطع بالاتر مشاوره درست می دادم و از سر علاقه دفترچه سازمان سنجش را همیشه مطالعه می کردم دوره های آموزشی را که در دانشگاه دولتی بابلسر بودم شرکت می کردم و با علاقه اطلاعات من زیاد و بروز می شد .
بعدأ فهمیدم که وقتی سمت اداری من تغییر کرد چقدر من رشد کردم پیشرفت کردم ، در اکثر جلسه های آموزشی دانشگاه من شرکت می کردم چون حرف برای گفتن داشتم صورتجلسات آموزشی را تنهایی می نوشتم.
مدیر آموزش من عوض شد ، ابتدا خیلی ناراحت شدم چون آدم بازنشته آموزش و پرورش بود و زیاد سخت نمی گرفت بعد یک نفر آمد که هم سن من بود به سختی به او عادت کردم ولی بعداز مدتی کلی اطلاعات کامپیوتری من و طریقه آمار گرفتن از دانشجویان را از او یاد گرفتم .
آیا تغییر را فرصتی برای تجربه های جدید، ورود به دل ناشناخته ها و رشد و پیشرفت می دانی یا به چشم “اختلال در زندگی ات” به آن نگاه می کنی؟!
من بعداز 13 سال کارمندی شغلم را تغییر دادم و هم زمان محل زندگی ام را که خیلی مفید شد.
از شهر بابلسر با شغل کارمندی ، به شهر مشهد مقدس به شغل سوپرمارکت آمدم، چون به تضاد مالی برخورد کردم و حقوق دریافتی من پایین بود و من مهاجرت کردم ، و الان شکر خدا خیلی وضیعت مالیم خوب شده.
برنامه ای قابل اجرا برای ” استقبال از تغییر” بریز و آگاهانه شروع به ایجاد یک سری تغییرات در روند روتین زندگی خود کن،
درآمدم چند سال هست که از یک مبلغی دیگه بالاتر نمی ره من فکر می کنم پای ترمز مخفی ذهن باشه که باید شناسایی و حذف کنم.
به نام اللهِ یکتا.
سلام.
– یادم افتاد پیاده روی که میرفتم، دنبال این بودم که هر روز، با هدایتِ خدا، مسیرم مشخص شه.
در ظاهر میرفتم با پاهام، اما بعدش میدیدم دارم مسیرهای متفاوت رو تجربه میکنم.
تو مسیرهای متنوعِ موقع پیاده روی بود که باعث شد از آبان پارسال به بعد، به موقعیتِ منطقه مسکونی مون آشناتر و ماهرتر شدم.
ما اونجا تازه وارد بودیم و شناخت چندانی نداشتم از منطقه.
اینکه خیابون ها و کوچه هارو تجربه میکردم، پارک ها رو کشف میکردم، مرکز خریدهارو کشف میکردم.
یه طوری شده بود که عینِ کفِ دستم اشراف پیدا کردم به منطقه.
این تغییر تو مسیر پیاده روی روزانه، باعث شد اشرافِ عالی داشته باشم به منطقه مون.
منی که سختم بود پیاده از خونه خودمون برم خونه مامانم مسیر 35 دقیقه ای، چون فکر میکردم خیلی دوره و حتما با ماشین و با همسرم برم اونجا، یه روز تجربه کردم و مسیر پیاده رویم رو گذاشتم منزلِ مادر، رسیدم و چقدر هم ذوق کردم از این تجربه.
بعد از اون شد که دیگه با عشق میرفتم، مسیرهای دورتر هم تجربه کردم، پارک دورتر از خونه رو هم تجربه کردم و از همه ی این تنوع ها بسیار راضی ام و لذت بردم.
– یادم افتاد زمانی که کارت الکترونیکی اومد برای رفت و آمدها با مترو، با دوستام میرفتیم دانشگاه از طریق مترو.
تا مدتی کارت نگرفتیم ولی بعدش اقدام کردیم و اتفاقا من خیلی لذت بردم از تکنولوژیِ کارت مترو، چون هم تو صف بلیت نمیموندیم و معطل بشیم، هم یه فرآیند شیکی داشت برام که جلوی گیت کارت بذاری، در باز شه و تو راحت عبور کنی.
اصولاً اینطوریه که هر چی بیشتر یادم میاد من با تکنولوژی لذت میبرم، اینکه تستش کنم، تجربه اش کنم.
اون موقع هنوز کارت الکترونیکی مترو اون قدر باب و عمومی نشده بود، ولی خوشحالم که من کارت رو جایگزین بلیت مترو کردم.
بعدها کارتم رو سالانه کردم تا مدت زمان شارژم بیشتر هم باشه.
– یادم نیست کی کارت بانکی گرفتم، ولی اونم لذت بردم.
از این حالت الکترونیکی، کم جا و کوچک و شیک خیلی خوشم میاد.
اینکه تو موجودیت پخش و پلا نیست، کوچولو و کم حجمه و دسترسیش بسیار بالاست.
– حالا رسیدن و تجربه ی بلو کارتِ سامان، برام اون جذابیت رو هر لحظه ایجاد میکنه.
اینکه رنگیه و اپلیکیشن اش انقدر کاربری اش اسان و شیرین و هوشمنده، منو به وجد میاره هر بار.
– شروعِ بانکداریِ اینترنتی و حرکت در مسیرِ انجامِ کارهای بانکی چه به صورتِ حضوری و چه غیر حضوری یه شروعِ جذاب بود برام…
یادمه منم میترسیدم که برم بانک حضوری، بگم این کار رو دارم یا هر چی…
حس میکردم بلد نیستم، ضایع میشم و …
بعد از فوتِ پدر یه جهشِ فکری داشتم، همون حسِ مسیولیتی که در من به شدت اکتیو شد…
کار بانکی برام شد یه هیجان و تو دل ترس رفتن…
با مادر میرفتم کارهاشو انجام بدم، هر کار ریز و درشت بانکی واسم تبدیل شد به یه هیجان …
که بریم تو دلش ببینیم چطوریه، کم کم اعتماد به نفسم خیلی بالا رفت.
بلد هم نبودم راحت میپرسیدم و توضیح میگرفتم از مسیولِ باجه و بعد کارها رو انجام میدادم.
انقدر خوشم میومد و میاد از خودم که راحت میپرسم، میگم میخوام فلان کار رو بکنم، مسیول هم راهنماییم میکنه، اکثرا هم برخوردهای عالی دریافت میکردم.
یادمه یه صندوق سرمایه گزاری بلند مدت مامانم عضو بود، انقدر من هر بار با مادر رفته بودم اون بانک و شناس شده بودم، یه بار که خواهرم به جای من رفت آقای مسیول از مامانم پرسیده بود اون دختر خانمتون کو :)))
میدونی چیزی که برام جذاب بود این بود که تو دلِ سختیش رفتم، ذهنم خجالت میکشید اولش ولی وقتی تو دلش رفتم تازه متوجه شدم چقدر من عاشق این کارهای مربوط به تکنولوژی هستم، اینکه ساده تر میشن، کاربردی تر هستن و لذت بخش تر.
– زمانی که به عنوان مربی/ راهبر دوره مشغول به کار شدم تو موسسه ی محبوبی که خودم توش اوریگامی یاد گرفتم، یادمه با چالشی روبه رو شدم:
من راهبرِ غیر حضوریِ دوره بود، یعنی استادم مدرس دوره ها بود برای موسسه به صورتِ دوره ی ویدیویی، و من میشدم راهبرِ دوره، یعنی کارم این بود که هنرجوهام (کودکان) ویدیوهای استاد رو ببینن، شکل ها رو تا کنن (مشق)، بعد تو اینستاگرام دایرکت کنن برای من، من ببینم و اگه اشکالی داشتن راهنمایی شون کنم. تشویقشون کنم برای تلاششون و …
اولین تجربه ی غیر حضوریم بود.
بعد از تجربه ی 4 ساله ی معلم هنر بودنم در دبستان پسرانه به صورتِ حضوری، بعدش مدرسه ای رفته بودم و چون فرمِ غیر حضوری بود انصراف دادم.
و حالا رسیده بودم به این کار که عاشقش بودم و رگه هایی از چالش رو هم درونش داشت.
حالا با همون غیر حضوری مواجه شدم، ضمن اینکه باید تو هر دوره، 3 لایو برای هر کلاس برگزار میکردم.
این لایو واسم سخت بود، نمیدونستم چی میشه، خجالت میکشیدم بیام لایو تو صفحه ی اختصاصیِ دروه که فقط اعضای خودش رو داشت، با بچه ها صحبت کنیم، معاشرت کنیم، یه شکل هم تا کنیم با هم…
رفتم تو دل این چالش، همیشه ترس داشتم از چگونگی برگزاریِ لایوهام، اما رفته رفته راحت و راحت شدم و اتفاقاً به خودمم خیلی خوش میگذشت.
اینو بگم که یه تکاملی رو طی کردم برای لایو با هنرجوهامون.
اولش با یکی از اکانت هام که عضو نداشت فقط همسرم داخلش بود یه تستِ لایو رفتم، یه بار با همسرم تمرین کردم، ریکویست پذیرفتن در لایو رو تمرین کردم، قطعِ یه گفتگو در لایو رو تمرین کردم.
یه بار هم لایو گرفتم تو صفحه ی عمومیِ خودم که مربوط به اوریگامی بود از جشنی که موسسه مون تو باغِ کتاب برگزار کرده بود دو سال پیش، اونجا هم اعتماد به نفسم بالاتر رفت نسبت به لایو و بعد وارد لایو با هنرجوهامون شدم.
بعدها یه چالش دیگه وارد کارم شد، من همکاریم حیطه کودک بود، بعدا بهم دوره بزرگسال هم دادن، یعنی راهبرِ دوره های بزرگسال شدم و با همون ذهنی که میگفت تو از پس کودک براومدی، از پس بزرگسال هم برمیای، رفتم تو دلش.
من اون دوره های بزرگسال رو خودم طی کرده بودم و میدونستم داستانشون از چه قراره.
خودم وقتی هنرجو بودم، راهبرهای خوش اخلاقی داشتم تو دوره ها، خودمم آگاهانه تلاش میکردم با عشق درونم با هنرجوها صحبت کنم و راهنمایی بدم بهشون، هم از لحاظ تمیز بودن کارهاشون هم اینکه تو چیدمان های جذاب از هنرشون عکس بگیرن و ارسال کنن به عنوانِ مشقشون.
خلاصه که یادم افتاد تو کار مورد علاقه ام، چالش هایی اومدن که با عشق رفتم داخلشون و اتفاقا تجربه ام بالاتر رفت و خیلی هم کیف کردم.
خوشحالم که تو این کامنت از تجربیاتم و تغییراتی که تو دلشون رفتم، یاد کردم.
دیروز یهو یادم افتاد تو دوره شیوه حل مسایل قرار بود بهبود ایجاد کنیم به عنوانِ تمرینِ دوره.
هر بهبودی، از جابجایی یه وسیله بگیر تا هر چی.
مثالهای استاد و مریم جون عالی بود…
متوجه شدم تک تک بهبودهایی که ایجاد میکنی سمانه جون، همون درسِ این فایله.
یعنی تغییر…
تو جای یه صندلی رو عوض کردی واسه بهبود دسترسیت به اون محل، بهبود ایجاد کردی، یعنی تغییر دادی و این تغییر واست شادی آورد.
هم مسیله ای حل شد هم بهبود حاصل شد.
– یه چیزی که دوست دارم و بولد شده برام که تمرین کنم برای تغییرش اینه:
سکوت رو بیشتر در مکالماتم رعایت کنم.
مخصوصا وقتی وارد گفتگویی میشم که تله ی ارشاد و نصیحت کردنم اکتیو میشه…
به عبارتی دخالت نکنم، مخصوصا در گفتگوی دو نفر دیگه…
فقط شنونده باشم.
اگه نمیتونم محیط رو ترک کنم.
فکر میکنم برای تغییر هم باید تکامل رعایت شه، نمیشه یهو رو چیزی دست گذاشت که گارد و ترمز بالایی نسبت بهش دارم…
بهتره بهبود با چیزی کنار دستِ ادم شروع شه، فکر میکنم اینو تو دوره شیوه حل مسایل شنیدم…
استاد جان دَمِ شما و مریم جون گرم که این اگاهی ها رو با عشق با ما به اشتراک میذارین و باعثِ بهبودِ کیفیتِ زندگیمون میشین.
خدا بهتون خیر بده در دنیا و آخرت.
الهی شکرت برای این سایت، فایلها، سوالها، خودشناسی، خدا شناسی.
سلام سمانه جانم.
WOW!!! چه عکس قشنگی
امروز دو بار ذوق زده ام کردی
اول با دایره آبی که قبل اینکه بازش کنم حسَم گفت پرنده ای از بهشت پیام آورده.
و دوم با دیدن عکس پروفایلت
راستش انتظار نداشتم عکس عوض کنی تا تولد قند عسل . شاید برای همین بیشتر ذوق کردم.
امیدوارم از فیلم یک میلیون مایل دورتر خوشت اومده باشد ، حالا یک پیشنهاد دیگر دارم کارتون Migration که اتفاقاً مربوط به تغییرات و استقبال از تغییر است .هم کمدی است که برای ترشح اندروفین هم خوبه ، یادمه تو کامنتی بهش اشاره کرده بودی که گفتن تو کلاس های بارداری که برای مادر و بچه مفید است. پس این یک هدیه شاد برای قند عسل همراه بوس انگشتی.
از این مثالی هم که زدی جابجایی صندلی برای دسترسی بهتر ممنونم چون ذهن معمولاً این کارها را پیش پا افتاده می داند و حساب نمی کند اما همین تغییرات کوچک یعنی بهبود و پیشرفت قرار نیست فقط از این رو به اون رو شدن را تغییر بدونیم با همین بهبود ها و تغییرات کوچک به بزرگ تر ها هم دست می یابیم. من هم جای دستمال آشپزخانهpaper. kitchen towel را جابهجا کردم و خیلی دسترسی ام بهتر شد ولی اصلا این را تغییر نمی دونستم و با مثال تو برام واضح شد.
اما در مورد کامنت قبلی ات روی همین فایل ، موضوع گفتگو و واکنش ، که خودت دسته بندی کردی بودی و نتیجه گیری ها را با شماره و مرتب نوشته بودی عالی بودن . من هم دارم سعی می کنم بتونم خودم را کنترل کنم در این جور موارد
واکنش نده خنثی بشنو سکوت کن بعداً تحلیل کن ببین کدوم قسمت از حرفها درست بوده یا نه ، حرفها را بشنو اما اکت نداشته باش،بی تفاوت بشنو ببین حرفها و رفتارها را نچسبون به خودت، بالای منبر نرو نخواه آگاهیها یا تغییرات خودتو بکوبی تو صورت بقیه از ارشاد کردن دوری کن.
وقتی ذهنم تحلیل کرد و جمع بندی تازه یادم افتاد استاد تو دوره عزت نفس می گویند کسی که نتواند احساساتش رو کنترل بکنه چه مثبت چه منفی اعتماد به نفس بالا ندارد.
میبینی حتی آگاهی ها هم برای درک بهتر احتیاج به تمرین و تکامل دارند و مداومت شرط رسیدن به هدف است .
خدا یا شکرت که ما را در معرض این آگاهی ها و درکشون قرار دادی .
لبت خندان دلت خوش شادی هات پایدار سمانه جان
سلام نفیسه جانم.
دوستِ ندیده ی آشنایِ عزیزِ دلم.
نور و ثروت و ارامش هر لحظه بباره و بتابه به زندگیت.
الان انیمیشن migration رو تموم کردم…
انیمیشنی کاملا مطابق با اموزه های استاد…
چقدر لذت بردم از تماشای قشنگی هاش…
بسیار بسیار ازت سپاس گزارم.
عین قورمه سبزی بود واسم که عاشقشم.
عین نون خامه ای که جدیدا دوستش دارم، چسبید بهم.
عینِ نوشتن که عاشقشم، چسبید به وجودم…
نفیسه جان، انیمیشنی معرفی کردی کاملا سازگار با فایل استاد در رابطه با تغییر…
خیلی سپاس گزارتم.
پیشنهاد میدم دوستان و استاد جان تماشا کنن.
حالا برای خودم و تکرار قشنگی هاش مینویسم که چقدر لذت بردم ازش:
1- متوجه شدم تغییر شجاعت میخواد، وارد مسیر میشی، حتی سختی و چالش هم به دلیل ناشناخته بودن مسیر پیش میاد و طبیعیه، یاد میگیری روبه رو شی و حلشون کنی، بزرگ شی و جلو بری، بعد شاهدِ شهد و شیرینیِ نتیجه هم خواهی بود.
نتیجه ی اصلی اون شادی، رشد و بهبودهایی که تو شخصیتت ایجاد شده، نه فقط اون میوه ی ظاهری که دلت میخواسته بهش برسی تو خواسته ات.
2- شخصیت پسر کوچولو، گوئِن، گوله ی نمکه، اونجایی که به داداشِ پر شکسته اش پیشنهادِ بغل میده.
عاشقشم که انقدر بانمک بود، گردالوی خوشمزه ی چشم درشت :)
3- شخصیت ماجراجوی مادر و پسر بزرگ، منو تحت تاثیر قرار داد.
4- پدری که دید برای اینکه بیات نشه، نگنده، فاسد نشه، پژمرده نشه، تصمیم گرفت بزنه به دلِ ترسش از تغییر و مهاجرت و خطر، و بعد پای در راه گذاشت…
شجاعت هاش رو به شدت تحسین میکنم.
از استاد جان شنیدم:
شجاعت این نیست نترسی، شجاعت اینه که میدونی میترسی اما میری تو دلِ ترس هات.
5- پروازهاشون تو آسمون، بازی و شادی شون وقتی تو دلِ ابرها رفتن، رقص هاشون، کلاسِ یوگا و آرامش شون و …
غش کردم از ذوق براشون، چقدر شیرین بود.
6- اتحاد، اعتماد، امیدواری، نگاهِ زیبا بین داشتن، تو این انیمیشن منو به وجد آورد.
7- چقدر رنگی رنگی بود همه چیز.
عین آب نبات رنگی رنگی بود برام.
پرنده ی جاماییکایی رو انقدر رنگی رنگی بود دلم میخواست قورتش بدم :))))
8- شجاعت و جسارتِ پسر بزرگ تحسین برانگیز بود، تلاشش رو کرد برای کمک به بقیه و اگاه سازی شون از خطری که متوجهش شد در رابطه با سرآشپز، بالهاشو از دست داد ولی بلند شد و بهبودشون داد، چقدر هم که قشنگ شدن…
به خودش باور داشت، راه حل مسیله رو تو دل ماجرا پیدا کرد و بالش رو ترمیم کرد حتی زیباتر از قبل.
9- پدری که برای حفاظت از فرزندش نمیذاشت اقدامی بکنه.
بعد بهش ثابت شد باید اجازه ی رشد بده به پسرش و بهش افتخار کرد برای تلاشش، حرکت و اقدامش.
خوشم اومد آخرش به پسرش گفت لیدر باشه.
10- رابطه ی جذابِ مامان بابا، عشق، دوستی، شادی، رفاقت، همراهی، در کنار هم و مکمل بودنشون جذاب بود.
وقتی تو قفس گیر کردن اینبار پدر به مادر گفت که به یاد بیاره توانمندی ها و نگاه زیبابینش رو…
11- تواناییِ حل مسیله رو چندین بار دیدم و کیف کردم.
اینکه تو قفس برای حرکت چگونه عمل کردن.
راه حل مسیله داخل خودش بود.
کامل یاد اموزه های استاد میوفتادم هر لحظه.
12- دنیایی از رنگ، موسیقی، نشاط، امید و انگیزه.
13- بهشتی دست سازِ انسان دیدم برای اردک ها (اون مزرعه و صاحبینش) که مثل یه جایزه موقت و ظاهری بود که باطنِ نازیبا داشت.
و بهشتی حقیقی برای همه ی پرنده ها مطابق با ذاتِ خودشون، هماهنگ با خودشون و طبیعت، با ظاهر و باطنی قشنگ (جاماییکا و طبیعت شگفت انگیزش)
14- چقدر کلاسِ آرامشِ اردک سفیدها باحال بود با اون زیراندازهای رنگی رنگی شون.
چقدر شبیه سازیِ زندگی اردک ها با انسان باحال بود، چقدر حرکات بالشون محشر بود تو کل انیمیشن.
اونجایی که اردک پدر میخواست بره دنبال کلید چسبید به نرده ها، یا حرکت بالها موقعِ یوگا، یا رقص هاشون…
من خیلی خوشم اومد از ترکیب بندی ها و خلاقیت جذابِ این انیمیشن.
15- مواجهه با لک لک ها…
ترسِ اولیه از عدم امنیت.
ولی همچنان کنترل ذهن…
شواهد خطر رو نشون میداد، بعد رفیق شدن :))))
ظاهر دشمن، باطن دوست، از خطر ماهی نجاتشون دادن.
تخت خوابشون ماهیتابه :)))
16- دوبله ی عالی و طنازانه ای که من دیدم و حسابی کیف کردم.
17- مهاجرت و تغییر …
چقدر لطیف با مفهومِ مهاجرت و ابعاد متفاوتش روبه رو شدم.
یه شعبه از فایل زیبایی ها رو اوردم اینجا الان :)
خیلی هم عالیه.
بوس و عشق و بغلِ فراوان از من و نی نی برای نفیسه جانمون.
خدایا شکرت برای انیمیشنِ زیبایی که دیدم، درس ها مرور شدن برام، کلی هم لذت بردم از جذابیت های بصری و کلامی اش.
سلام به نفیسه جانم.
میدونی چی شد؟
یه خلوار برات نوشتم بلافاصله بعد از خوندن پاسخت با عشق.
پَرید :)))))
فدای سر تو و من:)
لابد اون حرفها رو فقط یه بار باید مینوشتم برای ارامش خودم و بعد ماموریتشون تموم میشده:)
چه میکنه این نگاهِ مثبت نگر و حال خوب کنِ جدیدِ من :)))
خب، اصلِ حالت چطوره عزیزم؟
میدونی چطوری شدم؟
حس کسی رو دارم که کلی با دوستش گپ زده بعد یهو فهمیده ارتباط قطع بوده از اول :)))))))
کمدی برقراره تو این لحظه برای من.
اشکال نداره، الان فقط خنده ام گرفته و شادم، هیچ دوشواری نداریم:)
هر چی باید بگم و بنویسم و برسه دستت، نوشته میشه :)
از کنترل ذهن نوشتم.
از خوب کردن حال و حس.
از درس ها و نکات قشنگت تو پیام.
از داستانِ تعویضِ پروفایلم.
…
میدونی چی شد؟
من سمانه ای که اومد سراغِ سایت، پاسخت رو دید دیگه نیستم…
چقدر آرومتر شدم.
چقدر حالم بهتر شده.
عجب!
البته یه درس گرفتم، اپلیکیشن مرورگری که باهاش نوشتم رو پاک کردم، چون دو بار امروز شاهد بودم کامنتهای پیش نویس تو سایت رو برام نگه نمیداره.
بوس بوس خداحافظ.
حالا با همون یارِ قدیمی، chrome جانِ گوگل در سایت هستم :)
خب حالا چی بنویسم برات؟
از کجاش بگم؟
خب میسپرم به جریانِ هدایت، که هر چی باید، رو بنویسم :)
از ماجرای پروفایل میخوام بگم:
مربوطه به 14 فوریه و ولنتاین و شب قشنگی که با همسرم و حضور افتخاریِ نی نی، تو فودکورتِ نزدیک خونه مون ساختیم.
جای قشنگی که میخواستیم بریم مدتها و تستش کنیم، اما عقب میوفتاد.
عاشق خودم و همسرم هستم که تو هر شرایط و با هر امکاناتی میریم واسه خودمون خاطره ی شاد میسازیم:)
سورپرایز شدیم دیدیم موسیقیِ زنده داشتن، با اهنگ ها شاد شدم، اونایی که بلد بودم رو هم میخوندم با خواننده.
آدما هم شاد بودن، الهی شکر.
دیدی وقتی یه چیزِ لوکس اطرافته اول سختته بری امتحانش کنی؟
تجربه کردی؟
منم تو ذهنم میگفتم wow حالا این فود کورته، اسمش خفنه، لابد خیلی لوکسه و ….
رفتم دیدم بله، لوکسه، خفنه، باحاله، خوشگله، تمیزه، شیکه…
خب که چی؟
برو حالشو ببر چیکار داری به قر و فر و اسمِ لوکسِ یه رستوران که حالا چون اصطلاحِ فود کورت رو یدک میکشه یعنی دیگه باید خیلی باملاحظه بری؟
نه بابا من و همسرم با لباس راحت خودمون رفتیم، بی قر و فِر :)))
خیلی هم خوب بود، غذاشون چسبید بهم، انرژی محیط عالی بود.
من قبلا نمیدونستم اصطلاح فود کورت با بقیه رستوران یا کافه ها چه تفاوتی داره.
پرسیده بودم متوجه شدم میتونی تو یه فضای بزرگ بشینی و منوهای مختلف رو سفارش بدی، فست فود، سنتی و …
بازی با اسامی هست فقط به نظرم و لوکس بازی، همین، تکنولوژیِ خاصی نیست که بخوایم گنده اش کنیم.
راحت باش با خودت.
من طالبِ جاهای زیبا هستم.
اینجا حقیقتا زیبا دکور و طراحی شده بود، پر بود از فضای سبز و حوض و صندلی و مبلهای متنوع.
خوشم اومد چون بزرگ و خوشگل و متنوع بود :)
بیرون اومدنی چشمم خورد به آینه و عکس گرفتم…
یکی دو روز پیش هم یهو هوس کردم با اپلیکیشنِ wordpress عکسمو عوض کنم که به راحتی انجام شد.
خب میبینی یه عکس پروفایل، چقدر دنبالِ خودش زیبایی داشته :)
نی نی سلام میده بهت نفیسه جان.
الحمدالله همه چیز خوبه.
به چشم دیدم تو یه ساعت اخیر که از بیرون اومدم و ذهنم میخواست سر موضوعی شیطنت کنه، چطوری با حضور در سایت و کامنت نوشتن برای تو کنترل ذهن اتفاق افتاد و من سمانه ی قبلی نیستم…
رها شدم و سبکبال.
میتونی باور کنی؟
این تغییر فاز آیا برات باور پذیره؟
خودم که تعجب کردم حسابی.
سپاس گزار خدا هستم.
اعتبارش از اللهِ یکتاست.
شیرینی اش هم از دو کامنتی که برات نوشتم، یکی در باد رها شد و رفت، دومی هم اینجاست :)
مرسی بهم انیمیشن شاد معرفی کردی، نیاز داشت روحم بهش.
مرسی با دقت کامنتهامو میخونی.
مرسی بهم عشق میدی.
ماچ بهت فراوان.
نفیسه جان رفتم دوباره برگشتم تا چیزی رو بنویسم که خیلی مهمه.
نمیدونم اینو تو کامنت دیگه ام خوندی یا نه، اما لازمه برای یاداوری خودم مجدد اینجا بگم:
سمانه جان و سایرِ دوستان:
هیچ نترسین و عجله نکنین.
هدایتِ هر کدومِ شما که متناسب با خودتونه، به دستِ خودتون میرسه.
حریص و عجول نباشین برای انجامِ هدایت های دیگری تو زندگی تون.
به کارتون نمیاد، برین دنبالِ دریافت و اجرای هدایت های خودتون.
چی شد یهو برگشتم تا زمان ویرایش هنوز بازه اینو بنویسم؟
بعد از ارسالِ این پیام و مجدد خوندنش، بستم مرورگر رو اینترنت رو قطع کردم برم سراغِ انیمیشنت، گفتم قبلش جایزه بدم به خودم:
1- صدای قلبِ نی نی جونم.
و قربون صدقه اش.
2- سوره ی اعلی با صوتِ یوسف کالو…
با یوسف کالوی نازنین، بلند و با حرارت سوره اعلی رو خوندم…
بمبِ انرژی یعنی چی؟
هر چیزی که تو رو به وجد بیاره.
تو رو ، نه دیگران، اونم شاید همیشه نه، گاهی، در بزنگاه ها …
بمب انرژی با تو کاری میکنه که حس کنی میخوای پرواز کنی…
سوره اعلی الان با من اینکار رو کرد…
پرواز و شادی.
خونده بودم سعیده جانِ شهریاریِ قشنگم قبلا مینوشت خودشو بسته به سِرُمِ آیه الکرسی و اروم میشه.
میفهمیدم چی میگه ها ولی درک نمیکردم.
فکر میکردم این باید روی منم جواب بده و حسم رو عالی کنه…
دیدم نه، اینطور نیست، علارغم اینکه عاشق آیه الکرسی هستم و میخونمش، ولی بمب انرژیِ سمانه جان صوفی نبود….
الان کشف کردم بمب انرژیِ من چیزیه متناسب با من و روح و روانم، علایقم و در هر لحظه ممکنه متفاوت بشه …
سوره اعلی منو فرستاد پرواز و شادی و شعف.
این شد که یاد درسِ هدایت افتادم که تو کامنت قبلیم نوشتم و اینجا هم تکرارش کردم.
نفیسه جانم، هدایتِ سمانه با نفیسه فرق داره.
هدایتِ نفیسه با سمانه فرق داره.
چه قشنگه درک کنیم هر کسی انقدر منحصر به فرد و عزیز و تک هست تو دم و دستگاهِ خدا، که خدا جداگانه و هر لحظه واسش هدایت خاصِ اون لحظه ی خودش رو بارگزاری میکنه، نه تکراری، نه یکسان، نه بی حوصله، نه بی جواب…
خدایا دمت گرم.
چه میکنه این هدایت…
خودش بمب انرژیه، چه برسه به نعمتهای داخلش…
الهی شکرت برای حال خوبم، سلامتی و آرامشم.
بسم الله الرحمن الرحیم سلام استاد سلام تغییر تغییر که خود خواسته باشه یا تغییر که جهان سر راهمون قرار میده تغییر در عوامل بیرونی یا تغییر در داخل وجودمون شخصیت افکار گفتار رفتار. من به خاطر شرایط خوانواده هر سال اسباب کشی و جا به جای داشتم جوری که از دوران درسیم هیچ دوستی برام باقی نموند که ادامه داشته باشیم و به تبع این جا به جای ها نقاط مختلف شرایط و جاهای مختلفی زندگی کردم هیچ مقاومتی نداشتم حتی وقتی از خانه چهار هزار متری که بنای ششصد متری تو چند طبقه که زیر خونه یه استخر داشت اونم بغل هتل اوین تو ای منطقه سلطنت نشین به ناگاه سر از شهر ری پشت حرم تو خونه کاه گلی که زیر زمینش دست ما بود و مستعجر قبلی همسر شو تو همون اتاق کشته بود و همون جا خاک کرده بود البته دستگیر شده بود و جنازه ای هم اون جا نبود واین و همسایه ها به ما گفتن بازم زندگی رو ادامه دادیم و کوچ به ورامین بعد تهران دوباره برگشتن به سمت شمال تهران مهاجرت به شمال اونم سال 80 البته من تنها بعدأ برادر کوچکم به من اضافه شد تغییر شغل از پادوی میوه فروشی به عکاس مجله دولتی داخل سازمانی تا جوشکاری در اردستان یزد زیر برق آفتاب که ساعت 12 کار تعطیل میشد و3:30 دوباره شروع میشد آفتاب دیگه امان نمیداد تا ده سال راننده آژانس بیسیم بودن راننده ماشین سنگین شدن تجربه ای که در عرض نیم ساعت کلید خورد کسی که بزرگ ترین ماشین که رونده زانتیا بوده یهو بشینه پشت فرمون ایسوزو اونم شیش تن (این نقطه ای بود که من چند ماه قبل وارد سایت شما شده بودم و هفتاد در صد فایل های دانلودی یا هدیه شما رو که صوتی داشتن دانلود کرده بودم) از زندگی مشترک که دوبار از همسرم جدا شدم یک بار وقتی پسرم 5 سال داشت و تو نه سالگیش بهم برگشتیم و دفعه دوم سیزده سالگیش که این بار من با هدایت های شما آشنا شده بودم و نگاهم تغییر کرده بود. شاید در ظاهر تغییر بیرونی کار سخت و چالش بر انگیزی باشه اما من به یقین میگم تغییرات درونی یه جهاد یه قدرت یه شهامت و اشتیاق سوزان میخواد و مهم دقیقآ همین نقطه هست که وقتی آنقدر قدرت شهامت اشتیاق در وجودمون تو لید کنیم که تغییرات درونی با تکامل برامون راحت تر بشه تغییرات بیرونی فقط میشه لذت از همه جنبه های زندگی و جهان مثل من که تمام این مسیر و که تا الان اومدم و عاشقانه دوست دارم شکر و سپاس از شما عشقم استادم که عجیب خیلی دوست دارم استاد اگه زمان قدیم بود الان تو این قسمت متوجه میشدین که این عشق و هدایت که خدا توسط کلام درک و توحید شما به من رسونده و من فقط میتونم بهتون بگم دوست دارم استاد دونه های اشگ صداقت و گواهی میداد چند روزه میخوام کامنت بنویسم که امروز قسمت شد استاد تک تک مطالب فایل ها کامنت های دوستان بزرگ ترین نعمت رب العالمین به منه سپاسگذارم سپاسگذارم
سلام استاد عزیزم
من قبل ازینکه فایل این جلسه رو دانلود کنم میخام در مورد برکات این سلسله فایل ها کامنت بنویسم
چون این تجربیات و این چالشهایی که این چند روزه باهاش درگیر بودم چنان تلنگری به من زد که فکر میکنم تمام دوستان بد نباشه یکبار ازین زاویه به موضوع نگاه کنند
این جملاتی که مینویسم دقیقا در ابتدای فایل جلسه اول توسط شما گفته شد استاد:
و باعث شد من دقیقتر فکر کنم
اول از همه آیا من یقین دارم که باورهای منه که داره زندگیمو رقم میزنه؟
آیا یقین دارم که اگر باورهام و نگاهمو تغییر بدم میتونم زندگیمو تغییر بدم؟
آیا یقین دارم جهان چیزی نیست جز بازتاب رفتارها و باورهای من؟
آیا اون چیزهایی که تو این سه سال فکر میکردم بهش ایمان و یقین دارم ،واقعا ایمان دارم بهشون، یا چون استاد پذیرفته من هم توهم اینو دارم که پس من هم پذیرفتم
تو جلسه اول شما در ابتدای جلسه این جملات رو گفتید
ولی آیا من واقعا ایمان دارم به این جملات
من کل این روزها رو با خودم فکر کردم که اگر ایمان داشتم که قاعدتا نباید دچار این احساس های بد مثل حسرت یا حسادت میشدم.
اگر من باور داشتم که دنیا بازتاب افکار منه قاعدتا نباید موفقیت دیگران انقدر منو اذیت میکرد.
اگر یقین داشتم باورهای منه که داره زندگیمو رقم میزنه پس چرا انقدر سرم تو زندگی بقیست ؟ چرا بجای الگو گرفتن از موفقیت بقیه دارم موفقیتهاشونو انکار میکنم .
و اینجا بود که دیدم من تو این سه سال داشتم سعی میکردم بجای اینکه فنداسیون رو پایه ریزی کنم به فکر دکوراسیون و تزئینات ظاهری بودم.
حقیقتا وقتی به این موضوعات فکر کردم زمینگیر شدم
منی که تو این یک سال و چند ماهی که دوره قانون سلامتیو دارم زندگی میکنم تو هر شرایطی آب و هوایی حتی اکه برف باریده با عشق پیاده روی روزانه مو میکردم اون روزی که این فایل اومد روی سایت و بهش گوش دادم به معنای واقعی زمینگیر شدم، واقعا جون نداشتم که از خونه در بیام انقدر تمام وجودم و افکارم پر از حس ناامیدی و یاس شد که نتونستم به کارهای روزمره برسم، گفتم یعنی همه این چند سال همش هیچی بوده؟ پس من چه غلطی کردم که امروز تو این نقطه هستم؟
انگار یک زلزله عظیم تو زندگیم اتفاق افتاده بود
فقط اشک ریختم و از خدا خواستم هدایتم کنه
احتمالا رسیدم به اونجایی که موسی رسید
خدایا من فقیرم به هر خیری که از تو به من برسه
من نمیدونم واقعااااا نمیدونم باید چیکار کنم
تمام روز توی تخت بودم و انگار یه پتک خورده بود توی سرم
خدایا من بیش از سه ساله دارم تلاش میکنم ولی انگار هیچ تغییر اساسی تو باورهام رخ نداده
انگار دجار این توهم شدم که بنیانهای فکریمو تغییر دادم
ولی ظاهرا نه ، این اتفاق نیفتاده
پس سعی کردم که دوباره به قرآن رجوع کنم
و چقدر سخاوتمندانه خدا هدایتم میکرد
بهم الهام میشد فلان کلمه رو سرچ کن
فلان سوره رو با نگاه جدید و درست تری بخون
و این زلزله و این طوفان چقدر پر برکت بود
من تمام زندگیم دوست داشتم توحید رو اجرا کنم
درسته که من تو این مدت حرفهای استاد رو پذیرفته بودم و هزاران نتیجه تو زندگیم داشتم
ولی انگار ذهنم میگفت این حرفهای استاده ولی آیا مطمعنی خدا اینهارو گفته؟
پس دوباره قرآن و دوباره تحقیق
اعتراف میکنم تمام این جریانات پر از خیر بود
و چقدر این تحقیق دوباره ریشه های باورهای درست رو در من تقویت کرد
چه درسهای درست تر و بهتری از قرآن و خدا و قوانین دنیا پیدا کردم
چقدر ایمانم قویتر شد.
چقدر آسانتر هدایت شدم
طبق آنچیزی که استاد تو جلسات قبلی گفتن من یک فایل جدید تو نوت گوشیم ایحاد کردم به اسم گزارش روزانه تضادها
قبلا به تضادی اگر برمیخوردم میرفتم دنبال جوابش ولی چون مکتوب نمیکردم گاهی اوقات دچار این تزلزل میشدم که نتونستم به جواب برسم و ناامید میشدم و رهاش میکردم
الان هر روز برای خودم گزارش مینویسم
که تضاد ها و چالش های امروزم چی بود و چقدر تونستم به جواب نزدیک بشم، و آیا اصلا امروز براش قدمی برداشتم یا نه.اگر برنداشتم نگم پس چرا به جواب نرسیدم،
و به وضوح دیدم نه تنها آرام آرام به جواب رسیدم بلکه دیدم به بیش از آنچه که در نظرم بود هم رسیدم و هدایتهای بیشتری دریافت کردم
این خودش یجور تمرین بهبودگرایی به جای کمالگرایی بود.
استاد از شما بینهایت سپاسگزارم بخاطر این سلسله فایل های طوفانی
دقیقا مثل اون ده فایلی که قبل از دوره احساس لیاقت روی سایت گذاشتید و کلی سوال بدون جواب برام پدیدار شد و دارم تو دوره احساس لیاقت به تمام جوابهاش میرسم
قطعا این سری فایلها باز قرار با یک رشد عظیم همراه باشه
براتون آرزوی بهترینهارو میکنم و دستهای پر مهرتون رو میبوسم
به نام الله مهربان
خدایا سپاسگذارم من رو در این مسیر قرار دادی
سلام بر استاد عزیزم و مریم عزیز ودوست داشتنی و دوستان خوبم
استاد سپاسگذلرم بابت تهیه این همه اگاهای اونم به صورت رایگان که در اختیار ما میزاری
دیشب یهو دفتر سپاسگذاریم تمام شد و رفتم یه دفتر جدید بردارم دیدم چند تا جمله نوشتم لیست تعقیرات و هدفام که دیدم خیلی از مواردش تیک خورده و من انجامش دادم امروز هم شما درمورد تعقیر صحبت کردید بریم درمورد سوال اول
چه تعقیراتی درگذشته انجام دادید که به نفع ما بوده؟
من حدود هفت یا هشت سال پیش در یه شهر دیگه زندگی میکردم و تا محل کارم بیست کیلومتر فاصله داشت .من صبحها ساعت شش ازخونه میزدم بیرون با سرویس مردونه میرفتم تا شهر محل کارم و یه جایی پیاده میشدم و حدود نیم ساعت پیاده روی میکردم تا به کارم برسم کلی خسته تازه شروع کارم بود اونم توی اورژانس خلاصه شبها سرفلکه تاریک می ایستادم تا یه ماشین من رو با ترس ولرز برسونه شهرخودم..یه روز به صورت ناخوداگاه (اونموقع با قوانین اشنا نبودم)تصمیم گرفتم مهاجرت کنم به شهر محل کارم هیچ پولیم نداشتم خونه کرایه کنم..تا از یکی از همکارام غرض گرفتم و مهاجرت کردم اولش میگفتم بچه هام کوچیکن و تنهان موقع شبکاری با اونها چکار کنم خیلی ذهنم مقاومت میکرد که نرم چون توی شهر خودم کنار خونه خواهرم جام امن بود اما من گفتم به امید خدا میرم..و رفتم وپیشرفت خوبیم کردم به صورت ساعتی کار میکردم استخدام نیروی شرکتی شدم. استاد بخوام بگم تعقیراات خوبی به صورت نا آگاهانه داشتم وبگم خیلی زیاد هستن این یکی از اونها بود.
درمورد سوال دوم
یه سری تعقیرات کوچک انجام بدیم.
من حدود یه ماهه همینطوری یهو مرتب دکور خونمو عوض میکنم.و حس خوبی دارم احساس میکنم انرژی خوبی دریافت میکنم یا همیشه از یه مسیر به سرکارم نمیرم ..جدیدا هم غذاهای جدید امتحان میکنم شاید برای بار اول خوب نمیشه اما من سعی خودمو انجام دادم اینا تعقیرات جدیدی هست که الان یه ماهه دارم انجام میدم.
و اما سوال سوم.
چند تا عبارت تاکیدی بگیم.
اول اینکه خداوند خیر مطلق هست منبع رزق و برکته.این رو همیشه برای خودم یاداوری میکنم.دوم خدادوست داره من پیشرفت کنم و به من پاداش میده..سوم جهان و دنیا درحال تعقیرهست ما نمیتونیم یه جا ساکن باشیم اگه میخوایم پیشرفت کنیم باید از منطقه امن خودمون بیایم بیرون ..ترسها رو کنار بزاریم ..هر اتفاقی هر تعقیری خیریتی در اون هست که ما نمیدونیم..
چه برنامه ای داریم به صورت اگاهانه روی خودمون انجام بدیم؟
میخوام توی رفتارم تعقیر ایجاد کنم ..من یکم دلسوزم و این باعث شده بعضی همکارا سو استفاده کنن یا به من شیفت اضافه بدن یا بعضی کارها که وظیفه خودشون بوده رو برای من بزارن ..باید بتونم حرفمو بزنم تا کسی ازم سواستفاده نکنه.
تعقیر دوم باید شغلمو عوض کنم منتظرم بدهکاریمو تمام کنم و با خیال راحت بیزنس خودمو راه بیندازم
و تغقیر سوم باید مهاجرت کنم به جایی که دوست دارم و عاشقشم جایی که پراز درخت و سرسبزی هست..یه چیزی شما همیشه میگید استاد اگه همون جایی که هستیم تعقیر نکنیم و روی خودمون کار نکنیم هر جایی بریم نتیجه نمیگیرم پس اول من همین جایی که هستم تعقیر میکنم تا به جاهای بهتر هدایت بشم..
دوستان عاشق خوندن کامنتهای شماهستم.
در پناه حق باشید