پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 6 - صفحه 7

524 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    حمید رجایی گفته:
    مدت عضویت: 2729 روز

    به نام مهربان هستی

    سلام به استاد عزیزم و همه همراهان سایت استاد عباسمنش .

    درود بر شما برای طرح بهترین سوالات خوب خودشناسی.در حین خواندن مطالب فایل و گوش دادن به فایل چیز هایی به نظرم رسید که بیان میکنم.

    من حمید هستم یک کمالگرا

    استاد این یکی از پاشنه های بزرگ آشیل منه و خیلی‌ سعی کردم که اصلاحش کنم.

    و تا توی صحبتتون گفتین متوجه شدم که توی این روابط هم داره خیلی‌ بهم ضربه میزنه.

    یعنی چه توی روابط با همسرم و یا اطرافیان نزدیکم

    که بیشتر در مورد همسرم این مسئله رو دارم و همیشه آگه هزاران کار خوب و فوق‌العاده رو انجام داده باشه اصلأ نادیده میگیرم و ذهنم فقط یک کار انجام نداده و یا خوب انجام نشده رو بلد می‌کنه.

    در صورتیکه خیلی‌ وقت ها از اظهارات دیگران نسبت به این موضوع که همسرت این کار و اون کارو انجام داده ولی پیش خودم میگم که خوب این که طبیعیه.

    و حتی خیلی وقت ها میام با خانم شایسته مقایسش میکنم ووووای که من چقدر کمالگرام

    ولی خیلی‌ وقت ها اگه با خانم شایسته مقایسش میکنم دوباره‌ به خودم میگم تو حمیدم آیا مثل استاد هستی که می‌خواهی همسرت مثل خانم شایسته باشه و این همه کار رو انجام بده.

    از دیگر رفتار های من توی روابط این هست که به دنبال صلح هستم و اصلا دوست ندارم که فضا متشنج و دعوایی باشه و البته خیلی‌ کم پیش میاد.

    ولی همون هم راستش آشغالا رو زیر مبل میگزارم و اعراض می‌کنم که می‌دونم که کارم اشتباهه.

    از طرفی دیگر شخصیت این رو دارم و‌ از گذشته هم همینطور بودم که طرفم رو به سمت رشد و بهتر شدن از لحاظ مهارتی و مستقل شدن توی کسب درآمد داشته باشم و این خودش باعث شده که من چندین شاگردان ماهر رو تربیت کنم که بعضی‌ها شون حتی از خودم الان جلوترند.

    و در مورد دیگران هنوزم افرادی رو در بین مشتریان خوب جذب می‌کنم که شخصیتی بد قول را دارند.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
  2. -
    Rojina گفته:
    مدت عضویت: 1791 روز

    سلام به استاد و دوستای عزیزم

    در ادامه ی کار کردن روی کم اهمیت کردن نظر دیگران،

    یه الگویی رو از خودم پیدا کردم که شاید در نکاه اول به موضوع بالا بی‌ربط باشه.

    من این چند وقت اخیر، به طرز عجیبی این الگو رو دارم می‌بینم که هر آدمی حتی بدون دلیل و بدون اراده خودش، نتیجه ی رفتارش با من طوری می‌شه که من ازش بترسم!

    یجورایی انگار هر کسی رو که می‌بینم می‌خواد قدرتمندتر بودنش رو بهم ثابت کنه و یجورایی با من سر جنگ داشته باشه که البته این الگو به طرز کاملا واضحی طی این یک هفته کمرنگ شده چون دارم روش کار می‌کنم اما می‌فهمم که خیلی عمقی تر از این حرفاست..

    الکوی تکرار شونده ی من بیش از حد مهم بودم دیگران و تاکید پر رنگ ذهنم بر اینه که نظر من همیشه باید با دیگران همخوان باشه و اگه من نظری رو بگم و یکی احساس کنم حتی یکم تنه ی نظرش به تنه ی مخالفت با نظر من می‌خوره یهو فرو می‌ریزم، بسته به اینکه چقدر حرفش محکم و مستقیم یا غیر مستقیم باشه.

    اگه بخوام بازتر کنم یعنی همه افراد توی ذهن من یه قدرتی دارن حتی اونایی که می‌دونم ضعیفن! حتی اونایی که اصلا بارزترین ویژگی‌شون توی ذهن من ضعیف بودنشونه! و به همین خاطر همیشه توی ذهنم تخریبشون کردم به خاطر این ویژگی (که کاملااااااا مار اشتباهیه و صد درصد مخالف مسیر تمرکز بر نکات مثبت آدما برای بر انگیخته کردن وجه مناسب و عللی افراده. و دارم روی اینم کار می‌کنم که بهترش کنم و بهترم شده خداروشکر).

    و این باعث شده بود بعضی موقع ها از همین آدما یه ری اکشنی بگیرم که ازشون بترسم اما چون توی ذهنم این بود که نه من قوی ترم، یا پرخاش می‌کردم یا سعی می‌کردم ادای آدمای wise رو دربیارم و سکوت کنم که دومی منجر می‌شد به اینکه خیلی درونم بیشتر تخریب و تضعیف بشه چون میدونستم از ضعفمه که نمی‌تونم این شرایط رو با ری اکشن درست جمع کنم.

    در کل قدرت داشتن آدما توی ذهنم پاشنه آشیل و الگوی تکرار شونده منه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  3. -
    ناهید رحیمی تبار گفته:
    مدت عضویت: 1148 روز

    پیدا کردن الگوهای تکرار شونده قسمت 6.«نقش».

    سلام به استادجون عزیزم ومریم عزیز ودوستان عزیز.

    ممنون وسپاس از استاد به خاطر طراحی سوال جدیدشون.

    استاد سوال خیلی خوبی طراحی کردید.چیزی که همیشه درگیرش بودیم وشایدم هنوزم هستیم.

    «نقش ».

    درمورد روابط عاطفی اول صحبت میکنم .صادقانه میگم که خیلی نقش بازی کردم .کلا همش تو نقش بازی کردن بودم .هیچ وقت خودواقعیم نبودم .

    90در صد احساساتم وعملکردهام تو روابط عاطفی با نقش بازی کردن بوده.چون ازروابطم راضی نبودم .علت خاص ومهمی هم نداشت .یه بهونه ی الکی تو ذهنم پرورونده بودم وطبق اون ذهنم پیش میرفتم وازدنیای واقعی فاصله گرفته بودم .

    بیشتر تو توهماتم بودم .یه جورایی خیال پردازی میکردم.

    استاد میگن تجسم کنید.یه چیزی شبیه تجسم ولی فرقش باتجسم این بود که ازدنیای واقعی خودم دور افتاده بودم .ینی تو همون خیالات خودم گیر کرده بودم واین جالب نبود.

    جالب نبود که افتزاح بود چون خیلی خسارتهاخوردم وخیلی به همسرم خسارت زدم.

    ثبات شخصیتی نداشتم ،یه روز عاشق بودم یه روز فارق .

    یه روز تحویلش می‌گرفتم یه روز پس میزدمش.

    همه چیز بستگی به حال من داشت.بنده خداهمسرمو دیونه کرده بودم.

    همسرم باید به هرسازی که من میزدم می‌رقصید.

    اول ازخصلتهایی که داشتم بگم .من یه آدم کاملا مغرور وخودشیفته وکمال گرایی بودم.

    چون از لحاظ ظاهر واندام از همسرم سرتر بودم ،تو زندگیم خیلی سواستفاده ها کردم.

    خیلیا رومیدیم ومیشنیدم که خارج اززندگی خودشون وارد یه رابطه ی دیگه میشدن اما من کسی بودم که دوست نداشتم به این شکل ازرابطم با همسرم خارج بشم بنابراین هرروز تو خونه یه داستان درست میکردم که خودمو خالی کنم.

    شاید به کلام نه، ولی تو رفتارهام خیلی همسرمو تخریب کردم.

    ازلحاظ اخلاقی وعقلی هم چون خودمو منظم ومدیرخوبی میدیدم وفکر میکردم مدیریتم تو زندگی عالیه وحواسم به همه چیز هست.بیشتر مغرور میشدم.

    همسر من ظاهراً یه فرد بی خیال وخونسردوکم حرفی بودومن برعکس ایشون پر حرف و اکتیو و زرنگ .

    بیشترکارای خونه به غیر از درآمد زایی ، به عهده ی من بود.

    درواقع چون مسولیت زیادی قبول کرده بودم خودمو برتر میدونستم .

    اکثرکارای بچه هام باز با من بود.

    احساس قربانی شدن نمی‌کردم ولی خودموحیف این مرد ،میدونستم.شایدم احساس قربانی بودن میکردم چون شکوه وشکایت وآه وافسوس زیادی می‌خوردم.

    همیشه فکر میکردم بیخود وبی جهت دارم زندگی میکنم .انگیزه ای برای شاد بودن نداشتم .همیشه دنبال بهونه ای می‌گشتم تا به همسرم حالی کنم که خیلی افتزاحی.اصلا تو مرد ایده آل من نیستی.

    سعی میکردم شاد باشم فقط به این جهت که دیگران درمورد زندگیم قضاوت بدی نداشته باشم.

    انقد کوته فکر بودم وانقد کوچیک‌فکر میکردم که حتی به خاطر آرامش وخوشبختی خودم کاری انجام نمی‌دادم.

    گفتم که کلا تو نقش بازی کردن بودم .خوبم بازی میکردم.

    اون موقعه ها همسرم در آمد خوبی نداشت که دلمو به پولش خوش کنم.هرچندبی انصافی نکنم همیشه سعی کرده رفاه و آسایش ما روفراهم کنه.

    ولی در کل همیشه فکر میکردم این منم که این زندگی رو پا برجا نگه داشتم واین قدرت بیشتری بهم میداد وازاین قدرتم سو استفاده میکردم.

    راحت تندی میکردم.

    زود عصبانی میشدم.

    زیاد امرونهی میکردم.

    فکر میکردم این منم که زندگیمو ازفلاکت نجات دادم .

    اگه مراقبت‌ها وگذشتهای من نبود الان زندگیم بدتر از این میشد.

    انصافا از رفتارهای متواضعانه ی همسرم وحتی ازدوست داشتن زیاد ازاندازش نسبت به خودم خیلی سو استفاده ها کردم.

    همین جا اعتراف میکنم که من در حق همسرم خیلی ظلم کردم.

    واقعن مثل هیتلر باهاش برخورد میکردم.

    هیچ وقت بدون اجازه ی من آب نمی‌خورد.

    البته چیزی که من می‌دیدم.اینکه بیرون از خونه چطور بود و نبود نمی‌دونم.

    ولی همیشه عشق وعلاقش سر جاش بود.

    هروقت هرچقدر پول داشت به پای من میریخت.

    پیش همه بزرگم میکرد.

    همیشه بهم اعتماد داشت.

    اگه کاری رو بهم می‌سپرد خیالش راحت راحت بود که درست وبه موقع انجام میشه.

    منو خیلی قبول داشت.

    نگاه به اخلاقای منفیم نکنید که گفتم .الان اینجا برای پاسخ به سوال، بیشتر تمرکزم رو روی منفی هام ونقش بازی کردنهام گذاشتم.

    نقص‌های زیادی داشتم اما درکنارش خوبی‌های زیادی هم داشتم.

    ولی درکل برای این زندگی که خودم احساس رضایتی ازش نداشتم ،نقش زیاد بازی کردم.

    حتی پیش دیگران حتی پیش خانواده های دسته اولمون ،ممکن بود تا پشت درخونه ی طرف جنگ ودعوا باشه ولی تا وارد خونه میشدیم الکی می‌خندیدم و رفتارهام با همسرم تغییر می‌کرد.

    چرا ؟چون دوست نداشتم کسی بفهمه من خوشبخت نیستم.

    میخاستم همه فکر کنن من دارم عالی زندگی میکنم وهیچ مشکلی ندارم.حتی ازلحاظ مالی نقاب میزدم که مبادا کسی متوجه بشه ما کم میخوریم یا کم میخریم.

    دقیقن مثل این میموند که من هنر پیشه ی قهاری بودم وداشتم تو سریال خونگی نقش اول رو بازی میکردم.

    یه دفه خندم گریه میشد. یا گریه ام خنده

    در عین خوشحالی یه دفه پرخاش میکردم.

    ویا درعین ناراحتی یه دفه خوشحال میشدم.اصلا معلوم نبود چمه؟!

    بطور عجیبی عجیب بودم.به قول همسرم عجوبه ای بودم برای خودم.

    تازه فکر میکردم که چقدر خوبم که این شکلی دارم زندگی میکنم وبه خودم افتخار هم میکردم.

    خودمو ازهر نظر ازهمه ی اطرافیان بهترم میدونستم.

    باورتون میشه الان که دارم می‌نویسم داغ کردم.

    خجالت زده وشرمنده ی همسرمم هستم.

    دیگرانو اگه اذیت کرده باشم خیلی لطفها هم در حقشون کردم .

    اگه نقشی برای کسی بازی کردم حتمن مصلحت دونستم .فکر نمیکنم نقش بازی کردن های من خسارتی به اونها زده باشه.چون همش نقش آدم خوبه رو براشون بازی کردم.

    اگه خسارتی هم باشه خودم خوردم.چون تا جایی که تونستم نقش یه آدم مثبت روبرای دیگران بازی کردم.

    نقش آدم فداکارو باگذشت.

    نقش یه آدم زرنگ .

    نقش یه آدم مسولیت پذیر.

    نقش یه آدم ناجی .

    نقش یه آدم مهربون.

    نقش یه آدم بی دوز و کلک.

    ولی در اصل یه آدم دورو وبد جنسی بودم که خیلی جاها دوست نداشتم کارای خوبی که میکردموانجام بدم .

    فقط به خاطر اینکه خوب قضاوت بشم .ودیگران پشت سرم ازم تعریف کنن بهشون محبت میکردم.

    عاشق تعریف وتمجید وتایید دیگران بودم.

    کاملا مشخصه که همه ی رفتارهام و ‌کارایی که برای دیگران انجام میدادم ازعدم اعتماد به نفس وعزت نفسم بوده.

    اینو وقتی که این دوره رو کار کردم فهمیدم.

    اگه کسی ناراحتم میکرد یا به هر نحوی تحقیرم میکرد نمیتونستم ازخودم‌دفاع کنم یا طوری رفتار کنم که کسی اجازه ی توهین یا بی احترامی بهم رو نداشته باشه .باز اینجور جاها نقش بازی میکردم نقش آدمهای مظللوم .

    حالم ازاین کلمه به هم میخوره.

    انقد چوب این باورو خوردم که مظلوم نمایی کردم.

    درسته ازخیلی ازقولدور بازیا وزور گویی هام گفتم، اما درمقابل آدمهای پر قدرت تر ازخودم البته که زاییده ی ذهنم بود،خیلی مظلوم میشدم.

    مثلا درمقابل مادر شوهر وپدر شوهرم.

    اصلا دوست ندارم اون روزا رو تداعی کنم .

    انقد که خودمودست پایین و کم رو می‌دیدم.

    انقد که راحت اجازه ی هربرخوردی باهام میشد.

    انقد که بلد نبودم کلامی حرف بزنم.ب نظرتون کجای کارم میلنگیده.؟!

    یه جاهایی که زورم می‌رسید زورگو بودم وخوب انتقام می‌گرفتم .وهرجایی که زورم نمی‌رسید شخصیتم کاملا برعکس میشد.

    هم ظالم بودم هم مظلوم .

    هردونقش رو خوب بازی میکردم.

    چون در اصل ظالم نبودم میخاستم ادای آدمای پر قدرت رو دربیارم تا ازم بیشتر حساب ببرن.

    اگه جایی نقش مظلوم رو بازی میکردم ازدرون آتیش می‌گرفتم ولی جرات و شهامت حرکتی نداشتم.

    پس هردو نقش بودوهیچکدوم‌خود واقعیم نبودم.

    کلا انگار دوگانگی شخصیت داشتم.

    یه جاهایی سرشار از اعتماد به نفس ویه جاهایی اثری از اعتماد به نفسم نبود.

    دقیقن دختر خونه هم که بودم همین طور باهام رفتار میشد.

    یه جاهایی ازم تعریف وتمجید میشد یه وقتایی هم کاملا برعکسش ،فقط سرخورده وکوچیکم میکردن.

    انگار ازاولم تکلیفم باخودم مشخص نبود.

    باوجود تغییرات زیادی که کردم وروی تک تک موضوعاتی که به شما گفتم کار کردم وتغییرشون دادم بازم میبینم یه جاهایی خودم نیستم .

    من دیگه اون همسر سابق خود خواه نیستم .

    ب نظرم یه خانم خوب ومتشخص و موجهی شدم.

    احترام به همسرم میزارم.قدر تمام لطفهایی که بهم می‌کنه رو می‌دونم.بی احترامی نمیکنم .

    امرونهی نمیکنم .چیزم بخام فقط درخواست میکنم.

    هرجا باشم ازش تعریف میکنم .

    واقعن تمام تمرکزم سمت مثبتهاشه.اصلا دلیل حس خوبم بهش از همین جا شروع شد که تمرکزمو بردم سمت مثبت‌هاش.

    همسر من مرد خوبیه .اگه نقاط ضعفی هم داشت ،روابط ناجالب من بیشتر دامن به ضعفهاش زده بود.

    نمیخام خودمو مقصر کنم.اونم به شخصه باید خودش دنبال تغییرات خودش می‌رفت.

    ولی الان که کلی تغییر کردم واین تغییرات ازمن شروع شده ،میبینم که ایشون هم چقدر بهتر شدن.

    اینکه استاد میگه تمرکز روی تغییرات خودت باشه .باتغییرات توطرف مقابلتم. تغییر می‌کنه ،کاملا درسته.

    دیگه حس قربانی بودن ندارم تازه درک کردم ازاولشم میتونستم نداشته باشم ولی متاسفانه خودم جذبش کرده بودم.

    من کسی بودم که ازاولم مثل ملکه ها میتونستم زندگی کنم .اما خودم انقد به بیماریهام دامن زدم که همه چی به هم پیچیده شد.ونقص رو نقص پدیدار میشد.

    نمیگم خیلی خوب باخودم در صلحم اما خیلی بهتر از قبل هستم.

    امروز یاد گرفتم توقعاتی که ازدیگران دارم رو اول خودم ازخودم داشته باشم.

    اول خودم به خودم احترام بزارم .

    خودم قدر ارزشهامو بدونم.

    خودمم خودمودست داشته باشم اما نه باخود خواهی.

    و نه بافخر فروشی.

    صددرصد امروز ازخودم‌بهترمراقبت میکنم.

    دیگه خودمو ناجی کسی نمی‌دونم حتی بچه های خودم چ برسه دیگران!

    به هیچ وجه دنبال کمال گرایی نیستم.که همین کمال گرا بودن پدر منو دراوورد.

    سعی میکنم به کسی ظلم نکنم وازکسی هم ظلم نبینم.

    البته که دوره ی عزت نفس منوقوی وقویتر کرد.

    شهامت وجسارت منو خیلی بالا برد.

    اجازه ی کوچکترین بی حرمتی به کسی نمیدم.

    الویت هرچیزی اول خودمم بعد دیگران.

    دیگه قضاوت وتایید وتعریف دیگران برام چندان ارزشی نداره.

    به خصوص کسانی که شناخت بهشون دارم.کسانی که به خاطر منفعت‌ طلبی نزدیکت میشن.

    دیگه رئیس بازی در نمیارم.به نظرات وحقوق دیگران هم احترام میزارم.

    کاریو تحمیلی انجام نمیدم وبه کسی هم تحمیلی، امر نمیکنم.

    حدومرز خودمو شناختم وبرای خودم چارچوب‌هایی دارم.سعی میکنم به حق و حقوق کسی هم تجاوز نکنم.

    فقط برای امروزم زندگی میکنم که چیزیو ازدست ندم.

    اگه مواردی پیش بیاد که ناراحت بشم سریع سعی میکنم احساسمو خوب کنم.

    همین که امروز خوب باشم.مهربون باشم.

    داشته هامو ببینم.

    قدر لحظاتم روبدونم.

    باهمسر وفرزندانم خوب رفتار کنم.

    سعی کنم الگوی خوبی باشم برای اطرافیانم .

    دنبال آرامشم باشم.

    دنبال عوامل بیرونی برای خوشبخت کردن خودم نباشم وازدرون حال خودمو خوب کنم.برام کافیه.

    خودم به خاطر نقشهایی که بازی کردم خیلی اذیت کردم .

    ازوقتی که قوانین جهانو یاد گرفتم ،طبق قوانین پیش میرم چون می‌دونم به هیچ طریقی نمیشه جهان رو فریب دادوبرای جهان نقش بازی کرد.

    این از اون درسهای بزرگ‌وقشنگی بود که خیلی کمک کرد.

    آقا جون احساست بد،به درک که چ دلیلی داره.اتفاقات بدتریو خلق میکنی.

    همین یه جمله برای هر لحظه حال خرابی من کافیه.

    که آگاهانه خودمو از اون حالت در بیارم.

    اتفاق خوب میخای ،احساستو خوب کن.

    جهان دیگه همسر یا پدر یا مادر یا دوست یا هرکس دیگه ی تو نیست که باهات کنار بیاد.

    تو رو هم دوست و رفیق خودش نمی‌دونه که بگه حالا اندفه رومیبخشمش.

    هرفرکانسی که بدی همونو جذب میکنی.

    جهان وخدا یه انرژی بی حسی هستن که مثل رباط طبق قوانینی که گذاشتن ، کار خودشونو انجام میدن.

    حالا توکی هستی وچ شخصیتی داری وبرای کجایی و چکارا کردی،براشون هیچ اهمیتی نداره.

    اینم بگم تاوقتی که خدارو درست نمی‌شناختم وخدا رو یه موجود احساسی می‌دیدم ،برای خدا هم نقش بازی میکردم.

    برای خدا هم بی اندازه نقش بازی کردم.

    ب نظرم چون ریکشنی نمیدیدم .صدایی هم که نمیشنیدم.پس خوب جولون میدادم.

    هرکاری دوست داشتم میکردم وب خیالم میشه سر خدا هم شیره بمالی .

    یه کار نادرست انجام میدادم جاش ده تا کار خوب! که خدا اون یکیو ببخشه.

    کلا طرز فکر وباورم این بود که خدا گناه‌ها واشتباه وخطاهای تو رو لا پوشونی می‌کنه اگه بعدش چند تا کار خوب انجام بدی.

    جالب تر اینکه ،اینکارو آگاهانه انجام میدادم.

    خداروشکر حالا نگاهم تغییر کرده و به این درک رسیدم که تردید جهان نمیتونی قسر در بری.

    اتفاقا خیلی خوشحالم که این نگاه رو پیدا کردم.

    دیگه با یه مسئله ای ناجالب روبرو میشم دنبال مقصر نمیگردم.همه جا و همیشه نگاهم به درون خودمه.

    توقعم ازدیگران ودنیای اطرافم خیلی کم شده .

    وبرعکس توقعاتم ازخودم بیشتر شده البته نه در حد کمال گرایی.

    فقط در این حد که آگاهانه مرتکب اشتباهاتی نشم.

    خدایا ممنون وسپاسگزارم ازت که انقد روشن فکرترمون کردی.هرچند که باز نیاز داریم روشن فکرتر بشیم.

    من که الآنم که الانه اون احساس رضایتی که دلم میخادو ازخودم ندارم.

    هرچند روابطم با همسرم خیلی خوب شده .

    ایشون که هرشب ازمن تشکر میکنن که معنای باعشق زندگی کردن رو داریم تجربه میکنیم.

    چون همیشه یه طرفه بود و از من عشقی نمی‌دید.

    خیلی اتفاقات افتاد تا خوب تفهیم شدم که الان سر جای خودم باید باشم وباید خوب باشم.

    دنبال حس لیاقت میگشتم خب تو زندگی خودم بود.

    دنبال آرامش وعشق بازی می‌گشتم درحالیکه خودم داشتم.

    دنبال یه مردی بودم که مثل ملکه ها باهام رفتار کنه خب خدا بهم داده بود.

    راسش من دنبال هرچی که بودم ،داشتمش ولی نمی دیدمش چون خودم نمیخاستم ببینم.

    چون درغالب یه نقش مزخرف گیر کرده بودم.

    اتفاقا چند شب پیش همسرم گفت ببخشید اگه نتونستم تو رو به آرزوهات برسونم .منم در جواب گفتم نیازی به بخشیدن نیست .تو مقصر نبودی.

    اگه هنوز به اون چیزای رویاییم نرسیدم چون خودم در مسیر اشتباهی بودم.

    خودم عامل نرسیدن به خواسته هام بودم.

    اگه 10سال پیش طرز فکر وباورهای الانو داشتم حتمن به جاهای بزرگ بزرگ رسیده بودیم.

    اما ایرادی نداره الان شروع کردیم قطعنا در مدت کوتاهی چون باهم وباخدای خودمون درهماهنگ هستیم ،میرسیم.

    امروز نگران چیزی نیستم .ازچیزی ترس وواهمه ندارم.

    امروز مال خودم هستم وبرای خودم زندگی میکنم.

    باشهامت قبول میکنم که هرآنچه در زندگی من رخ داده ،عاملش خودم بودم.

    خوشحالم که امروز با آگاهی های جدید وتجربه های جدیدباهم فرکانس های خودم ،به یه نوع و روش قشنگ دیگه ای زندگی میکنم.

    وقتی میبینم خودم و همسرم وفرزندانم باهم صادقیم ودرکنار هم علاوه برروابطمون ،دوست ورفیق خوبی برای هم هستیم ودر کنار هم شاد وخوشحالیم . خوشحال تر میشم چون میفهمم که تونستیم به قوانین جهان درست عمل کنیم.

    امروز دیگه هیچ نقشی برای کسی بازی نمیکنم.

    هیچ نتیجه ی خوبی ازنقش بازی کردن حتی به نوع خوبش ،ندیدم.

    پس دیگه تکرارش نمیکنم.

    حتی برای استاد خودم .

    چون حس میکنم بعضیا حتی اینجا هم که داریم درس پس میدیم باز بانقاب وبا نقش بازی کردن رفتار میکنن.

    انشالله خداوند در مسیر درست هدایتمون کنه .

    هدف ما تغییر بنیادینه.

    که البته تکامل خودشو داره.

    انشالله بهترازاینم میشیم.

    ازاستادعزیزونازنینم ممنونم که این سوال زیبا رومطرح کردن .

    مثل همیشه ذهن ما روبرای تغییرات بیشتر باز کردن.

    استادجونم عاشقتم .

    الهی بمونی برامون .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 38 رای:
    • -
      فرشته گفته:
      مدت عضویت: 1531 روز

      سلام ناهید جان عزیز.چقدر با کامنتت خوب ارتباط برقرار کردم.چقدر روون خودتو تحلیل کردی.و با هر جمله ک میخوندم میدیدم ک چقدر این شخصیتها منم،خود منم.

      کسی ک برای همسرش هم ظالم هست،و وقتی ک خوب امر و نهیاشو ب اسم بهبود زندگیش کرد و اونو خرد کرد،بعد میشه مظلوم و قربانی ک تو هیچوقت عوض نمیشی و بهترین روزهام ب پای تو رفت و…..

      تمام اینهارو میدونستم ومنم دوسالی هست ک سعی در بهبود روابطم و کار کردن روی خودم دارم،اما این کامنت شما منو عجیب با خود واقعیم روبرو کرد.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    فرزانه ارزشمند گفته:
    مدت عضویت: 732 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    درود به استاد عزیز و خانم شایسته مهربان

    سلام به همه دوستان عزیز

    این اولین کامنت بنده در قسمت فایل های دانلودی هستش…

    طبق عادت همیشگی و روزانه..که هر روز با این سایت و کامنت ها زندگی میکنم و تقریبا دو ماه هست که این سایت منو متحول کرده..واقعا از خداوند بزرگ سپاس گذارم که منو لایق این مسیر و هدایت. الهی دونسته…چقدر آرامش دهندست ..

    نمیدونم چی باید بنویسم اما الان هدایت شدم به این فایل و یه چیزی بهم گفت بنویس و شجاع باش…منم گفتم اولین رو من بزارم…

    من چون سالهاست مشکل شنوایی دارم خودمم نمی‌دونم چطور از سن 10 سالگی این مشکل وارد زندگیم شد و همه زندگیم رو تحت تاثیر قرار داد…همه چیز!!!!

    من بخاطر این مشکل با خدا قهر کردم …چون همه زندگیم رو مختل کرده بود….

    درحال حاضر من نمیتونم با تلفن ارتباط بگیرم و ویس گوش بدم و از فایل های صوتی استفاده کنم..اما خدا میدونه چقدر چقدر کامنت های بچه ها تکونم داده…از همینجا درود می‌فرستم به‌ همه عزیزان..عاشقانه دوستت تون دارم و از خداوند بزرگ برای همگی عشق الهی رو آرزومندم

    اما خب دیروز بود داشتم فایل توحید عملی رو کامنت به کامنت می‌خوندم ….کامنت حمید حنیف نازنین و .. خیلی از بچه ها پر از بوی خدا بود…

    امروز صبح که مثل همیشه اومدم دفترمو برداشتم هرچی به قلبم الهام شد رو نوشتم ..که خدایا من نمی‌دونم چطوری این قسمت از بدنم رو از خودت گرفتم…نمیدونم چطوری تویی که شنواترین هستی

    و تو وجودم هستی کنار منی روح شنوای تو در کالبد منه … درهای گوش هام رو به روی تو بستم…گفتم خدا نمیدونم چطوری …اما می‌خوام آشتی کنم…من باور دارم که گوش هام سالمه …من باور دارم سالم هستن ..ازت میخوام‌ به این قسمت وجودم برگردی….️️️

    ..اما من بخاطر همین مشکلم ..خیلی توی زندگیم احساس ضعف کردم…حس میکردم کم هستم ‌‌‌‌‌مشکل دارم عیب دارم..با اینک دختر زیبا موفق باهوشی … هستم اما توی روابطم خیلی خودمو پایین کشیدم..گاهی ناجی شدم ..

    البته هنوزم اینکارو میکنم هنوز احساس میکنم بخاطر مهربانی بخاطر خانواده و همون احساس بنی ادم اعضای یکدیگرند و الان من باید کنارشون باشم خودمو از جایی که دلم میخواد باشم محروم میکنم..احساس وظیفه میکنم‌‌..میگم خب خانوادم هست ناراحت میشه..من وقتی میتونم کمکش کنم خب انجام میدم..

    البته من هنوز قوانین رو درست حسابی نمیدونم چون بشدت دنبال توحید هستم.چون سالها درگیر شرک و کفران بودم.این مدت دنبال توحید میگردم و چون با ویس ها نمیتونم ارتباط بگیرم نهایت تلاشم استفاده از کامنت دوستان عزیز در زمینه توحید هستش .با قرآن دوست شدم هر روز توی دفترم با خدا حرف میزنم ازش هدایت میخوام ..هر روز قرآن رو باز میکنم میگم خدایا با من حرف بزن..چقذر قشنگ جوابم رو میده الله یکتا

    …فقط در مورد عزت نفس میدونم خیلی مشکل دارم…از وقتی که و بیش قوانین رو فهمیدم …دارم روی خودم کار میکنم …اینکه من فقط باید به خودم خدمت کنم و اگه به کسی خدمت کنم فقط از روی عشق هست…توی روابط عشقی…من اون اوایل خیلی خودمو قربانی کردم.هرچی بیشتر قربانی شدم…طرفم بیشتر قربانیم کرد..

    اما بعداً فهمیدم نه اولویت خودم هستم…توی روابط بعدی دیگه قربانی نشدم…اما هنوز از نظر شنوایی خودم رو لایق یه رابطه ایده آل ندانستم….

    همین چند روز پیش یکی از خواستگاران قدیمی برگشت و التماس میکرد که من دوستت دارم و….هرچی من گفتم بابا من علاقه ندارم بهت مگر دختر نیست ..گفت یا تو یا هیچکس!!!!!!!

    من چون توی اولین رابطه ام ..با کسی بودم ک قشنگ توی چشمام نگاه کرد و گفت من دیگه نمی‌خوام ادامه بدم …و چون اونموقع خیلی وابسته بودم ..عذاب کشیدم…بخاطر همین به این بنده خدا..در کمال مهربانی جواب دادم…البته من با ایشون ارتباط زیادی نداشتم فقط در راستای ازدواح چند باری همو دیدیم..اما ایشون بشدت دلبسته شدن…من بخاطر اینکه آدم سنگدلی به حساب نیام اولش با هزار بهانه یه جوری بهش فهموندم که تمایل ندارم ‌.هرچی من بیشتر بهش میگفتم آقا بخدا من علاقه ندارم نه به تو نه هیچ مردی

    .بیشتر اصرار می‌کرد..گفت می‌خوام ببینمت..گفتم بابا اصلا خوزستان نیستم..من مسافرت هستم تا آخر تابستون.‌.گفت آدرس بده بیام!!!!!!!!! تا آخر بهش گفتم بابا من توی رابطه هستم…فکر میکنم خیلی بهشون برخورد ..بهم گفتن تو آدم نیستی و برو گمشو!!!!!!

    اصلا احساس عذاب وجدان ندارم…چون تازه فهمیدم خودم مهمتر هستم‌..تازه فهمیدم نباید دلم بسوزه ..تازه فهمیدم که من فقط وظیفه دارم خودمو خوشحال کنم …من فقط وظیفه دارم با آدما درست رفتار کنم !!!

    خلاصه من به خواهرم که از طریق اون با اینجا آشنا شدم گفتم خواهر این خواستگار قدیمی گیر داده…میدونید چی بهم گفت ؟؟؟ گفتن فرزانه اگه مشکل تورو می‌دونه قبول کن .کمتر مردی حاضره با دختر مشکل شنوایی ازدواج کنه!!!!!!

    منم قاطع بهش گفتم تو قوانین رو میدونی هنوز میگی مشکل؟؟؟؟ من هیچ مشکلی ندارم..این مشکل شماست!!!

    و تصمیم گرفتم نزارم کسی برای من حرف بزنه تصمیم بگیره…چیزی که توی ذهنش هست رو تحویل ذهنم بده و منم کورکورانه حس قربانی بگیرم و بله قربان گو بشم..من خدارو باور کردم من لایق دست های خدا هستم من لایق دوستی با خدا هستم و.من کلام الله رو دارم به ریسمان خدا چنگ زدم. دیگه اجازه نمیدم کسی خدای مهربونم رو خالقم رو با این عظمت و بزرگی از دستم بیرون کنه..دیگه اجازه نمیدم به روح و جسم الهی خودم بدی کنم ..بی ارزش کنم…دیگه نه قربانی باور کسی بشم نه قربانی مشکلی که سالها اطرافیان توی ذهن من کردن!!!!!

    من ارزشمندم من ارزشمندم من گوسفند نمیشم توی دستای کسی…من خلیفه ی خدا روی زمین هستم️️️

    اینم بگم من مثل آدم های معمولی قادر به ارتباط هستم..حتی بدون سمعک…حتی بدون سمعک بهتر میفهمم…سالهاست سمعک دارم..هرچی بهم میگفتن باید سمعک بزنی تا گوشت ضبعف تر نشه ..اما نمی‌دونم نه قلبم هیچوقت حرفاشون رو باور نکردم..حتی خود همکارانم میگن بابا بخدا بدون سمعک بهتر می‌شنوی…

    سالها سالها به من گفتن تو نمی‌فهمی…من دانش آموز ممتاز بودم ..توی تراز اول ترین دانشگاه ایران درس خوندم.‌چندین سال مهندس کنترل کیفی یک شرکت بودم …الان یک معلم نمونه هستم …

    نمی‌خوام بگم قربانی شدم…چون باور دارم خودمو قربانی کردم

    اما دیگه بسه!!!!!!

    اما اما امان از باور ها!!!!!

    تصمیم گرفتم دیگه روی کسی حساب نکنم.. تصمیم گرفتم با خدا رفیق بشم..تصمیم گرفتم وجود نازنینم رو که سالها از منبع از عشق الهی از ثروت الهی از سلامتی الهی محروم کردم به خدا وصل کنم ..تصمیم گرفتم که اره لا رفیق له من لا رفیق له..تصمیم گرفتم …با خودش فقط دوست باشم..تصمیم رفتم و روح و جسمم یکی بشه با خدا…تصمیم گرفتم اوست گرفته شهر دل من به کجا نظر کنم.‌..فهمیذم من ارزشمندم من ارزشمندم من احسن الخالقین هستم..من آفریده نشدم برای قربانی شدن..من آفریده شدم که لذت زندگی رو ببرم…گفتم خدا ،خدای همه ست‌‌‌..

    من حق ندارم برای کسی خدایی کنم.‌‌..خدا برای همه کافیه️️️️️

    الیس الله بکاف عبده؟؟!!!!

    خدایا لحظه ای مارو به حال خودمون واگذار نکن

    خدای من تو برای من بسی، خدایا من فقط فقط به تو اعتماد دارم …به تو ایمان آوردم …زندگیم رو پر کن از خودت خدا جونم قلبم رو لبریز کن از عشق الهی

    خدایا من به دستای تو خیره شدم معجزه کردی ️️️

    خدایا ریشه ایمان رو توی قلبم اونقدر قوی کن اونقدر تنومند کن که حتی ذره ای شک نکنم به عشق تو ب ایمان تو به وجود تو به بزرگی تو!!!!

    دوستت دارم یگانه رفیقم

    دمت گرم خدا جونم که هوامو داری

    سپاس گزار این سایت الهی و وجود ارزشمند استاد عزیز و خانم شایسته زیبا هستم که این محیط الهی رو عاشقانه بوجود آوردن تا ما بنویسیم از هدایت از نور از زیبایی از خدااااااااا

    مرا عهدیست با شادی که شادی آن من باشد

    مرا قولیست با جانان که جانان جان من باشد

    به خط خویشتن فرمان به دستم داد آن سلطان

    که تا تختست و تا بختست او سلطان من باشد

    اگر هشیار اگر مستم نگیرد غیر او دستم

    وگر من دست خود خستم همو درمان من باشد

    چه زَهره دارد اندیشه که گِرد شهر من گردد

    که قصد مُلک من دارد چو او خاقان من باشد

    نبیند روی من زردی به اقبال لب لعلش

    بمیرد پیش من رُستم چو او دَستان من باشد

    سپاسگزار همه عزیزانی هستم که صبورانه کامنت بنده رو میخونن و با نظرات شون چراغ راه من میشن ️️️

    دوستتون دارم

    در پناه الله یکتا سراسر از عشق الهی باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
    • -
      محمود کاظمی گفته:
      مدت عضویت: 954 روز

      فرزانه جان عزیز دوست هم مسیرم

      چقدر لذت بردم از کامنتت چقدر کیف کردم مرحبا به این عزت نفس و ایمانی که توی قبلت داری

      چقدر نکته های زیبایی خوندم از کامنتت وچقدر خداوند رو قادر تر واتوانا تر دیدم.که واقعا تفاوت همه مردم توی ایمانشونه نه چیز دیگه

      از خداوند مهربان بهترینارو برات می خوام

      ودلم میخواد بعدا بیشتر از نتایجت بخونم ولذت ببرم

      خیلی کیف کردم دمت گرم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        فرزانه ارزشمند گفته:
        مدت عضویت: 732 روز

        سلام محمود جان دوست عزیزم ، از اینکه خدای بزرگ منو هم مسیر انسان‌ها توحیدی. و لطیف خودش ..چون شما قرار داده ، قبل از هرچیز به درگاه رب العالمین شاکرم و بعد هم به خودم افتخار میکنم که اونقدر فرکانسم بالا اومده که دارم با کسی صحبت میکنم که یک ستاره بیشتر از من داره و تقریبا یک سال توی این مسیر هست …

        الهی شکرت خدای مهربانم

        محمود عزیزم از شما هم بی نهایت متشکرم که وقت گذاشتین و کامنت بنده رو خوندین و چه بسا جواب دادین ..نمی‌دونید چقدر خوشحالم کردین ..

        کامنت شمارو چند بار خواندم ..و لذت بردم و بخاطر تمجیدی که ازم کردین خودمم به خودم افتخار کردم

        محمود جان شاید باورت نشه نمی‌دونم توی چه مرحله ای هستم…خدارو سالها گم کرده بودم ..بی نهایت شرک داشتم..منی که یه روز وقتی بین همکارانم صحبت از خدا بود در کمال ناامیدی وقتی مدیر داشت از خدا می‌گفت خیلی بی حال و بی رمق گفتم نه من خدارو حس نمیکنم ..من باورش ندارم!!!!

        خدایا منو ببخش !!! الهی العفو

        خدایا منو ببخش به بزرگی خودت

        من بعد از چندماه که دنبال توحید میگردم ‌‌…با قرآن دوست شدم ..با خدا حرف میزنم و اتفاقا خدا چقدر قشنگ جوابم رو میده …

        نمونش کامنت سعیده جان بود که قشنگ خدا باهام حرف زد و چه سعادتی دارم…که اینجوری جوابم رو داده..خدایا شکرت خدای خوبم که منی که جلوی همه گفتم باورت ندارم به زمین نزدی و آغوشت رو به روم باز کردی..خدایا خیلی شرمنده م الان که اینا یادم میاد…

        محمود جان گفتی آدم ها تفاوت شون توی میزان ایمان شون هست.‌

        نمی‌دونم چقذر به خدا ایمان دارم .. اما متعهد شدم که همه وجودم چشم و گوش بشه و خدارو توی همه چیز ببینه و درک کنه..متعهد شدم منی که عقل و شعور دارم نشانه های وجود خدارو ببینم و کور و کر از دنیا نرم..

        متعهد شدم هر روز کتاب الهی رو هرچند صفحه بخونم و روش فکر کنم …من انسانم من بیهوده آفریده نشدم که توی حبس تن بمونم هدف از خلقت ما به کمال رسیدنه!!!

        محمود عزیزم به خودم قول دادم روی زبونم جز حرف نیکو نزنم…جز زیبایی توی وجود ادما و جهان نبینم و تحسین کنم این جهان رو..

        به خودم قول دادم کاری با بندهای خدا نداشته باشم ..به خودم قول دادم هر روز خودمو بیشتر شبیه صفات خدا کنم ..نزدیک تر بشم بهش..

        من ایمان رو اینجوری میبینم …

        مقاومت ذهنم کمتر شده..

        دیگه با هرچیزی بهم نمیزیزم ..

        دیگه گوش میدم به الهامات خدا قبل از هر تصمیمی ..

        دیگه حواسم هست که کجا دارم قدرت رو از خدا میگیرم میدم به بندهاش و مادیات

        محمود عزیزم ممنونم که نوشتی برام ..ممنونم که هستی دوست خوبم..

        خیلی متشکرم دوست نازنینم که اینقدر به من لطف و محبت دارین …من هم بیصبرانه منتظر درخشش شما هستم..

        در پناه الله یکتا همیشه شاد و پر از عشق و ثروتمند باشی

        دوستت دارم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      سعيده رضايى گفته:
      مدت عضویت: 2008 روز

      بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

      إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَانًا وَعَلَىٰ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ

      مؤمنان، فقط کسانی هستند که چون یاد خدا شود، دل هایشان ترسان می شود، وهنگامی که آیات او بر آنان خوانده شود بر ایمانشان می‌افزاید، و بر پروردگارشان توکل می کنند.

      فرزانه زیبای دوست داشتنی سلام به روی ماهت

      نمی دونی چقدر عجیب و فقط با تصمیم خدا و هدایت شخص شخیص خودش اصلا نمیدونم چطوری چشمم خورد به کامنتت. و خدای من شاهده از اول تا آخرش خط به خط باهاش اشک ریختم.

      بهت تبریک میگم که وارد فضای فرکانسی بهشت شدی. درست اومدی. جایی اومدی که بهش تعلق داشتی.

      اینجا جای کسانیه که تلاش می کنن اول موحد باشن. عشق الله در دلشون تجلی پیدا کنه و وقتی حسابی خمیرمایه شون با آب توبه و بازگشت به صراط مستقیم آغشته شد بعد به همه چیز میرسن.

      تو انتخاب کردی که به رب العالمین قدرت بدی و حرف لغو و ناشایست رو نپذیری پس آدرس رو درست اومدی.

      تو قبول نکردی که مشکلی داری پس بدون سمعک بهتر می شنوی.

      تو قبول نکردی کم شنوایی محدودیته و فرد موفقی از خودت ساختی و از خیلیها 10-0 جلوتری.

      درست اومدی خواهر و خوش آمد جمع توحیدی عباسمنشی رو بپذیر.

      از این لحظه به بعد بابت حضور در مدار توحید و ایمان به الله به خودت افتخار کن.

      فرزانه عزیزم تو قلب آماده ای داری و شک ندارم تغییرات اساسی و رشد خیلی سریعی در بهبود شخصیت و خلق خواسته هات میکنی چون اینو در عمل اثبات کردی از قبل. تو تمام عمرت نپذیرفتی که کم شنوایی برات مقدر شده و گفتی میخوام با خدای سمیع یکی بشم. این حرف خیلی بزرگه. نقطه اوج حرفهات اونجا بود که به قلبت الهام شد و تو دفترت اینها رو نوشتی:

      که خدایا من نمی‌دونم چطوری این قسمت از بدنم رو از خودت گرفتم…نمیدونم چطوری تویی که شنواترین هستی. و تو وجودم هستی کنار منی روح شنوای تو در کالبد منه … درهای گوش هام رو به روی تو بستم…گفتم خدا نمیدونم چطوری …اما می‌خوام آشتی کنم…من باور دارم که گوش هام سالمه …من باور دارم سالم هستن ..ازت میخوام‌ به این قسمت وجودم برگردی….️️️

      این یکی از زیباترین مناجات هایی بود که تا بحال تو عمرم شنیدم.

      تو امروز مسئولیت کم شنواییت رو خودت به عهده گرفتی و بابتش به خدا شکایت نکردی بلکه خودت رو دعوت کردی به خدایی شدن.

      الله هادی پشت و پناهت باشه و ان شالله ازت خبرهای خوب بشنویم. همشهری!

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        فرزانه ارزشمند گفته:
        مدت عضویت: 732 روز

        سلام سعیده نازنینم ، چقدر عکس قشنگت زیباست کنار خانواده ، چه لبخند دلنشین روی چهره قشنگت نشسته عزیزدلم️️️️

        قبل از هرچیز از وجود بزرگت از شما مهربان بی نهایت سپاسگزارم که وقت گذاشتی و نوشته منو خوندی و با عشق نوشتی خواهر خوبم …قبل از اینکه کامنت شمارو جواب بدم وقتی چراغ آبی کنار اسمم بهم چشمک زد که دیگه میخواستم بخوابم..خدای من برای اولین بار که کامنت گذاشتم از طرف رفقای جان این بهشت الهی جواب گرفتم ..الهی شکرت خدای مهربان که منو لایق این بهشت این دوستان جان گذاشتی ..خدایا شکررررت

        سعیده جان اونقدر با کامنتت پرواز کردم که هر خط که نوشتی رو چند بار خواندم و خدا می‌دونه با اولین خط اشکم در اومد …

        دوست قشنگم دوست نازنینم سریع روی پروفایل شما زدم و اولین کاری که کردم عکس قشنگت رو نگاه کردم ..درود می‌فرستم به شما و خانواده قشنگتون الهی عشق خداوند لبریز بشه توی لحظه لحظه زندگیتون..عکس زیبای شما رو از روی گوشی بوسیدم و عشقی که بهم دادی رو بهت بخشیدم

        دوست خوبم برای بار دوم که کامنتت رو خوندم …احساس کردم خدا داره باهام حرف میزنم …احساس کردم خدا جوابمو داده به خداوندی خودش قسم…اونجایی که نوشتین :

        تو انتخاب کردی که به رب العالمین قدرت بدی و حرف لغو و ناشایست رو نپذیری پس آدرس رو درست اومدی.

        «« تو قبول نکردی که مشکلی داری پس بدون سمعک بهتر می شنوی.

        تو قبول نکردی کم شنوایی محدودیته و فرد موفقی از خودت ساختی و از خیلیها 10-0 جلوتری.

        درست اومدی خواهر و خوش آمد جمع توحیدی عباسمنشی رو بپذیر.

        از این لحظه به بعد بابت حضور در مدار توحید و ایمان به الله به خودت افتخار کن.

        فرزانه عزیزم تو قلب آماده ای داری و شک ندارم تغییرات اساسی و رشد خیلی سریعی در بهبود شخصیت و خلق خواسته هات میکنی چون اینو در عمل اثبات کردی از قبل. تو تمام عمرت نپذیرفتی که کم شنوایی برات مقدر شده و گفتی میخوام با خدای سمیع یکی بشم. این حرف خیلی بزرگه»»»

        تک تک کلماتی که نوشتین احساس کردم خدا داره باهام صحبت می‌کنه …یک ساعت پیش که داشتم با خدا صحبت میکردم و توی دفترم می‌نوشتم که خدایا باهام حرف بزن …بهم نشون بده توی مسیر درستی هستم …

        همیشه قبل از خواب با کامنت های بچه ها مشغول میشم تا خوابم بگیره ..همینکه اومدم گوشی رو بزارم کنار صدای تیک اومد و چقدر خوشحال شدم ..خواب از سرم پرید …خدا با دستای نازنینش به واسطه سعیده بهشتی بهم گفت که کنارتم …

        خدایا سعیده جان یه جوری نوشتی که باورم شده یه روزی بالاخره خدای سمیع به همه وجودم میشینه همه وجودم قلمرو خدای مهربون میشه …الهی شکرت خدای من..الهی شکرت که این چنین خدایی دارم و منو به قشنگ ترین راه هدایت کردی.‌

        سجده شکر بجا میارم در پیشگاه خدایی که این چنین بندگان الهی رو در مسیر زندگی من قرار داده و الهامات رو به قلب و زندگی من روانه کرده …این کامنت الهی خیلی خیلی برام ارزشمنده سعیده نازنینم️️

        سعیده نازنینم دوست خوبم …بی نهایت از شما سپاسگزارم که برای من نوشتی ..بی نهایت ممنونم که این کلمات الهی رو عاشقانه برام نوشتی … تحسین می‌کنم شمارو که اینقدر زیبا می‌نویسی ..

        تحسینت میکنم عزیزدلم که دستی از دستان خدا شدی و این چنین زیبا مینویسی و روح خدا رو توی وجود بنده هاش نوازش می‌کنی

        …عزیزم چقدر تو لطیفی …تحسینت میکنم که اینقدر زیبا هستی زیبا اندیش هستی و خوبی و زیبایی رو نشر میدی ..تحسینت میکنم عزیزدلم و از الان تا ابد فرزانه محاله فراموش کنه سعیده جان چقدر درست و به موقع براش نوشت و نمیدونی چقدر کمکم کردی تا این راه رو قوی تر برم ️️️. عاشقتم عزیزم ..دعای خیر من بدرقه راهت عزیزدلم

        از خدای مهربون برات آرزو میکنم هر انچه که از خدا میخوای ️️️ با قلب فراوان

        دوستت دارم عزیزدلم️️️

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
        • -
          سعيده رضايى گفته:
          مدت عضویت: 2008 روز

          وااااای خدایا بمبارون شدم با اینهمه عشق و شور!

          من فقط حسم رو نوشتم و کاری رو کردم که دلم می خواست در بدو ورودم به جایی کسی با من بکنه. همون کاری که خود استاد انجام میده. تا وارد سایت میشی یه خوش آمد جانانه بهت میگه و یه کتاب بهت هدیه میده.

          عزیزدلم تو فرکانس صداقت و عشق به جهان ارسال کردی و جهان راهی نداشت جز اینکه مثل کوه پژواک ندای تو رو به خودت بازگشت بده. الهی شکر که از طریق من انجام شد.

          مهمترین چیز توی مسیر پیشرفت عشق و اشتیاق سوزان و ثبات قدم هست. برات مهر الهی رو بیش از پیش آرزو می کنم. و خیلی خیلی سپاسگزارم بابت محبتت به من و خانواده ام. می بوسمت گلم.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
          • -
            فرزانه ارزشمند گفته:
            مدت عضویت: 732 روز

            سلام سعیده نازنینم ، تحسین می‌کنم شمارو که هر کامنتی خوندم‌ ردپای صحبت های الهی شما رو دیدم و این چنین عاشقانه هدایت الهی رو به بنده های خدا بذر و بخشش میکنید

            دوست خوبم لایق همه زیبایی هستین

            در پناه خدا لبریز از ثروت و برکت و سلامتی و عشق باشین ️️️️️

            دوستت دارم عزیزدلم

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    فررانه فلاح گفته:
    مدت عضویت: 1093 روز

    به نام الله مهربان. سلام به استاد عزیزم و مریم جانم …ودانشجوهای سایت بزرگ استاد عباس منش…‌بازم سپاسگذارم استاد بابت طرح این سوال وبا فکر کردن میتونیم بفهمیم چه باورهای مخربی توذهنمون وجود داره واونها رو شناسایی کنیم..و قتی میشینم به سوالهاتون فکر میکنم از کارهای خودم و اشتباهاتم گاهی خندم میگیره…یکی از الگوهای تکرار شونده اینه که من توی هیچ رابطه ای موندگار نیستم.‌چه دوست چه همکار .‌چه احساسی..‌میدونی استاد همیشه همه رومقصر دونستم وقضاوت کردم بدون اینکه حتی به کار اون شخص فکر کنم همیشه میگفتم خودم هیچ اشتباهی ندارم..حتی دلیل اون برخورد رفتار هم میشنیدم هیچ وقت باور نمیکردم…فکرم اینه که همه دروغ میگن.‌هیچکی رو راست نیست.‌. یکی دیگه اینکه کمال گرا هستم…همیشه همه چی اونطور که من دوست دارم باید پیش بره..هر چی من دوست دارم همون باید باشه…. و اینکه همیشه فکر کردم توی رابطه هام من قربانیم.‌‌ازم سواستفاده میشه…این من هستم مورد ظلم واقع میشم…اوه اوه استاد چه باورهایی توی ذهنم پیدا کردم…….واقعا ازت ممنونم و ازخدا میخوام من رو به سمت چیزهای وافکار بهتر هدایت کنه..انشالله بتونم دوره کشف قوانین رو خریداری کنم …از دوستان هم بابت کامنتاشون سپاسگذارم و از خوندن اونها چیزهای جدیدی یاد میگیرم…خدایا شکرت درپناه حق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    مرضیه صبوری گفته:
    مدت عضویت: 1482 روز

    سلام به استاد عزیز٬ خانم شایسته و دوستان این مجموعه!

    تشکر میکنم بابت سوال چالش برانگیز دوباره و مایلم که به سوال جواب بدم و تاحدودی از خودم خوشحال هستم که بعضی نکاتی که استاد یاداوری میکنن که بصورت درست در چهارچوب درست زندگی داشته باشه تا کمتر اسیب ببینه را من بصورت عادی در زندگی ام دارم که معمولا از تجربه زندگی بدست اوردم و از دیدن الگوهای تکراری در زندگی دیگران و همچنان صحبت های استاد که سعی داشتم همیشه درست بشنوم و اجرایی کنم که انشالله ازی بعد پیش به سمت بهبودی و خوبی جهت بگیره و بریم به جواب سوال استاد بپردازیم!

    من فعلا در روابط زن شوهری یا پارتنری نیستم و در روابط دوستان که من همیشه بعنوان بمب انرژی میشناسن و من باشم دوست دارن که من حرف بزنم و با من در تماس باشن که حالشان خوب بشن و به اونا انرژی بدم و من هم واقعا خوشحال بودم ازین بابت اما متوجه میشدم بعدا حال من گرفته میشد و این یک جورایی یک طرفه بود و کسی نبود که حال منو خوب کنه چون خودم دختری هستم اگه حالم خوب نباشه به کسی نمیگم و یا زنگ نمیزنم میگم من مسءول حال خودم هستم و از یک جایی به بعد کمتر کردم این روشم را که کمتر ارایه بدم و قانون گذاشتم مثلا تا اونا احوال منو نگیره من احوالشان نمیگیرم و اگه حرفایی که میزنن حالم خوب نکنه یعنی شادم نکنه من هم سبک اونا حرف میزنم بی رمق و یا اگه اون شادی و اهمیت دادن متوجه بشم من هم همونجوری که دوست دارم بهشون حال میدم و اونا دیگه دستشان اومده و به همین خاطر خیلی خوشحالم و خوشحالی بیشترم اینه که بعدا استاد در یک فایل همین مدل پترن که ذکر کرده بودن اشاره کردن که من قبلش پیش برده بودم خیلی خوشحال تر شده بودم که اری کارم درست بوده و حتی با خانواده ام هم همینطور که هرچند تنها زندگی میکنم اما چون خانواده دوست استم و به سبک سنتی و شدید فامیلی زندگی میکنیم و خیلی سال طول کشید به سبک خودم که دوست دارم زندگی کنم الان هفته چند بار به خانواده ام سر میزنم و کاری که از دستم بربیاد انجام میدم اما کاری که اذیت بشم و فشار روحی دیگه ندارم هرچند میبینم و همولحظه دقیقا ناراحت میشم اما این ناراحتی بیشتر از نیم یا یک ساعت طول نمیکشه و میگم این اخلاق همیشه بوده و من چه باید کنم و به جواب منطقی میرسم برای ذهنم دیگه ناراحتی نداره چون بعضی مسایل ادم با خودش دو دوتا چهارتا کنه و هر کدام به نفع اش است انجام بده بقول استاد که بعد از شنیدن همو فایل همیشه تا الان در ذهنم دارم پترن های اخلاقی افرادی که در روابط مان داریم بشناسیم و بعد گزینه داشته باشیم که با شناختن اون الگوهای تکراری تو چه پلانی برایش داری وقتی داشته باشی بنظرم حل است و اسوده تر میباشه.

    حالا که خودم در روابط میبینم کمی شخصیت کمال گرایی را دارم و هنوز نپذیرفتم که این اخلاق را بذارم کنار حالا در اینده ببینم که هنوزم در این جایگاه فکری میمانم یا تغییر میدم.

    و این کمال گرا بودنم هم برمیگیرده از کمبودهای که در خودم داشتم و تاجای که خودم پر کردم و همینطور ادامه داره این خالیگاه ها که چند تا نمونه میارم بعنوان مثال کسی که میخواد من وارد رابطه دو نفری پارتنری باشم من خواسته هام و ارزش هایی که برایم اهمیت داره را میگم و ببینم که متوجه شده و بدتر ازون خودش به فراموشی بزنه که با تکرارش تا سه بار و هر بار یاداوری میکنم از لیست تماس هایم حذف میشه و دفه بعدی هیچ توضیحی ندارم. نمیدانم شاید این از دید دیگران بد باشه اما من قبول کردم و پذیرفتم برای اینکه نمیتوانم ارزش هایی که برایم اهمیت داره و خودم همیشه باور دارم و انجام میدم را بزارم کنار و عواقب اش را میتانم پیش بینی کنم که چی پیش خواهد امد را نادیده بگیرم. من خودم تا حدودی یک مقدار شخصیت چالش برانگیزی دارم و متوجه بشم به یک چیز عادت کردم و افسار ذهنم را گرفته بلند میشم و اجازه نمیدم و خلاف اش به خودم ثابت میکنم که دیروز همینکار کردم و اگر بخوام میتوانم پس به این خاطر وقتی که خودم به خودم اجازه نمیدم حال منو خراب کنه یا کاری میکنم هر روز یک معلومات جدید یاد بگیرم و روتین روزانه ام را تغییر میدم که رنگ رخ زیبا بدم برای زندگی ام پس حدس میزنم که کمال گرایی ام در روابط با دیگران از همین جا که گفتم٬ میاد.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    فاطمه گفته:
    مدت عضویت: 879 روز

    بنام رب

    سلام استاد جان

    داشتم فکر میکردم من تمام الگوهای تکرار شونده نامناسب رو تو روابطم قبل از آشنایی با شما داشتم

    اما الان که به خودم نگاه میکنم خیلی تغییر کردم

    هر چند تغییراتم خیلی زیاد نیس چون مدت زمان زیادی هم نیس که شروع کردم

    اما یکی از محسوس ترین تغییراتم

    من شدیدا وابسته همسرم بودم یعنی ارزوی سال قبلم این بود که خدایا یه جوری بشه یه خرده از این وابستگی کم بشه چون واقعا داشتم عذاب میکشیدم

    مدام منتظر این بودم ایشون حال منو خوب کنه

    هر وقت از هر جایی ناراحت میشدن من خیلی بهم میریختم و خیلی موارد دیگه

    و الان بعد از تقریبا سه ماه

    من وابستگیم از صد رسیده به 5 یا شایدم کمتر

    و این فوق العاده اس

    آرامش عجیبی دارم

    و انقدر اعتماد به نفسم زیاد شده که نمیدونم چطوری توصیف کنم این در حالیه که در مقابل یه ادم با اعتماد بنفس بالا من خیلی جای کار دارما

    اما ببینید من چقدر قبلا تباه بودم

    من همیشه نقش ناجی رو داشتم مدام میخواستم ادم ها رو نجات بدم خب گاهی کم میاوردم اما بازم ادامه و ادامه

    تازه به این رفتارم افتخار میکردم اخه همه این رفتارو معرفت و مهربونی میدونستن و منم حال میکردم

    اما کم کم متوجه شدم این یه ضعفه و از کمبود اعتماد بنفسم میاد از اینکه میخواستم تائید بشم و جلب توجه رو دوس داشتم

    اما تو حال حاضر دیگه هیچ فکری برای کمک و ناجی بودن آدما ندارم

    چون میدونم هر کسی برای خودش خدایی داره و من نمیتونم زندگی کسیو تغییر بدم مخصوصا اگر خودش نخواد و اگر خودش هم بخواد به راه های مختلف هدایت میشه

    استاد شما منو خیلی تغییر دادین

    نگرش منو

    افکار منو

    خودمو

    من با چند ماه قبلم خیلی تفاوت دارم

    و از این تفاوت خوشحالم

    چون حال دلم عالیه

    مشتری هام با کیفیت تر شدن

    رابطه هام بهتر شده

    اعتماد به نفسم بالا رفته

    درامدم بیشتر شده

    و تو دوره جدید دارم رو استقلال مالی کار میکنم

    واقعا دوره کشف قوانین عالیه

    داشتم فکر میکردم چطور ممکنه اون سوالا به ذهنتون بیاد که تو دوره مطرحش کردید؟؟

    واقعا استادی برازنده شما و خانم شایسته اس

    شما دو تا بینظیرید

    عاشقتونم

    و از خدا ممنونم بابت وجودتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  8. -
    فرشته شریفی گفته:
    مدت عضویت: 1285 روز

    بنام خدای بخشنده و مهربانم

    خداوندی که دراین لحظه از زندگیم حضورش از هرچیزی بیشتر در زندگیم حس میشه

    من در زندگیِ گذشتم همیشع احساس قربانی شدن داشتم و همیشه مظلوم بودم و تعجب میکردم چرا بااینکه میدونن من مظلومم بمن ظلم میکنن

    .

    اما الان اون احساس قربانی شدن جاشو به شجاعت داده و بجای گریه زاری با شجاعت از خداوند میخامش و با عزت و سربلندی بهش میرسم

    خدایا شکرت

    .

    من وقتی به این سوال فکر کردم دیدم آره من تو رابطه عاطفی بسیار زیاد کمالگرا هستم

    دوستدارم همه چی از طرف خودم عالی و بینقص باشه

    دوست ندارم شخصی ک باهاش تو رابطه هستم حتی یذره پول خرج کنه برا من و بهم خیلی برمیخوره

    من خودمو لایق پول خرج کردن نمیدونم

    این چه باور مخربی بود ک پیدا کردم

    برای خودم اینجوری نیستم مثلا خودم وقتی میخام برای خودم چیزی بخرم بااحساس لیاقت میخرم ولی وقتی پارتنرم میخاد بخره میگم ن نمیخاد جبهه میگیرم و اونم کم کم دیگ میفهمه ک نباید برا من پول خرج کنه دیگ چون من لیاقتشو در وجودم نساختم !

    .

    استاد عزیزم ازت سپاسگزارم ک با پرسیدن این سوال عالیی باعث شدی من فکر کنم به رفتارم و تغییرش بدم

    ازت سپاسگزارم استاد خوب و گل من

    .

    چقدر این سلسله فایلا ارزشمند و گرانبها هستن

    من بشخصه اوایل ک این فایلا رو استاو میزاشت رو سایت بشدت حالم بد میشد از فایل گوش کردن فراری شده بودم ولی هرجور شده هرفایل رو 3یا4بار گوش میدادم و راجبش تو زندگیم تو مغزم فکر میکردم و نمونشو پیدا میکردم و بازم حالم بدتر میشد

    یروز به خودم گفتم چرا من حالم اینقد بده؟

    من ک دارم ترمزامو پیدا میکنم پس این احساس بد برا چیه؟

    بعد یهو این فکر اومد ک وایییییی نکنه ذهن من میترسه ک تغییر کنه ذهن من میترسه ک من اعتراف کنم

    واقعیتش از هرچیزی ک بگی فراری شده بودم

    اما وقتی فهمیدم دلیل احساس بدم رو دیگه اینقدر سعی کردم با منطق حال خودمو خوب کنم ک الان با عشق میام و راجب فایلایی ک میزارید فکر میکنم و کامنت میزارم و صدالبته دارم تو زندگیم ایجادش میکنم

    استاد گلم من 1درصد از اون دختری ک اینقدر از خودش و دیگران انتقاد میکرد کم کردم و توجهمو گذاشتم رو نکات مثبتش و نتیجش اینه ک بقیه هم کمتر از من ایراد میگیرن و بیشتر تعریف میکنن .عاشقتم من استاد گلم

    خدایا شکرت برای همه چی

    درپناه الله یکتا شاد سالم ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  9. -
    سید عظیم بساطیان گفته:
    مدت عضویت: 817 روز

    بنام خدای رحمان ،خدای رحیم ، خدای حکیم

    بنام خداوند مینو سرشت،

    خداوند خورشید ، خداوند کشت،

    خداوند باران،

    خداوند ماه،

    خداوند عزت ،

    خداوند جاه ،خداوند راهی که راستی در اوست،

    توانا و دانا، که هستی از اوست،

    خداوند بلند اختر آسمان ،

    خداوند انسان

    خداوند جان ،بنام خداوندی که جان میدهد ،توان و مردن و جهان میدهد ،

    خدایی که هستش حیات من است.

    به هر ذره برگش نبات من است.

    خداوند آب ،

    خداوند گندم ،

    خداوند مردم ،

    خدای بلند اختر آسمان،

    خداوند انسان،

    خداوند جان ، خداوند درک ، خداوند فهم ،

    خداوند بینش، خداوند چشم،

    بنام خداوند قرآن،

    بنام خداوند وحی ،

    خداوند امر و خداوند نهی ،

    بنام خداوند بخشش،

    خداوند عدل ،

    خداوند پاسخ،

    خداوند سنجش،

    خداوندعقل ،

    خداوند عفو ، خداوند بشیر و نذیر،

    خطا پوش دانا ،و توبه پذیر،

    خداوند برهان، خدای دلیل ،

    خداوند کثرت، به نام خداوند نیلوفر،

    خداوندی که تمام عالم از اوست،

    توانا و دانا ، که دائم از اوست،

    الهی به درک و فهم نیایی،

    خداوند پاک ، خداوند بنی آدم،

    مرا درک و فهمت کجا ،بایدش

    زبانی ببخشا،که آن آیدش.

    تو در حفظ آدم، تو در حفظ جان ،

    طریقت همان است،

    طریقت تو هستی ، بر هر چه رهبری ،

    دل بی قرارم را تسکینی ….

    سلام و درود فراوان بر استاد گرامی

    خانم شایسته و تک تک دوستان

    بازم یک فایل ارزشمند و مفید

    حرف های استاد از شنیدن گذشته، باید تزریق کرد به پوست و استخوان…

    استاد من توی روابط همیشه دنبال صلح هستم و دوست دارم بحث بالا نکشه،

    و با صلح و دوستی پایان بدم. و همیشه سعی میکنم به شخص مقابل آرامش بدم و اوضاع رو مدیریت کنم … اون لحظه کسی موفق هستش که مدیریت کنه، خیلی برام پیش اومده برای یه نفر کار کردم دیدم زن و شوهر دعوا کردن و بحث بالا کشیده، و بارها شده که اونا رو مدیریت کردم و دعوت کردم به آرامش و صلح

    و بعد از اینکه آروم شدن کلی تشکر کردن و گفتن اگه شما نبودید بحث بالا میکشید و اتفاقا باهم دوست شدیم.

    و اگر مشکلی پیش بیاد .سر فرصت و جای مناسب ، و با مذاکره و با صلح و دوستی حل بشه،من به شخصه از کسی که تند صحبت کنه ، و صداش رو بلندکنه خوشم نمیاد، و با هاش حرفی ندارم، و بیذارم و سکوت میکنم.

    و اعتقادم بیشتر با سکوت هستش

    و نه با جنگ و دعوا…

    و اگر هم مقصر باشم انتقاد پذیرم و قبول میکنم و اعتقاد دارم … روابط با صلح حتی اگر جدا شدن و طلاق باشه با صلح خیلی نتیجه ی بهتری میگیری …

    و قتی توی آرامشی دوستان دیگه میدونن و لازم به توضیح نداره،

    وقتی در صلح نیستی. خون کمتری به مغز میرسه و نتیجه مطلوب رو نمیگیری،

    ممنونم ازتون استاد گرامی

    بابت آموزش های بی نظیر تون.

    ازتون کمال تشکر رو دارم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  10. -
    الهه امینی گفته:
    مدت عضویت: 990 روز

    سلام استاد بزرگوار و خانم شایسته و همه دوستان

    چند ساعتی میشه دارم به این سوال فکر میکنم خودمو شخم میزنم:

    در روابط خودت با دیگران – خصوصا روابط عاطفی – شما چه نقشی را بازی می کنید؟

    جواب این سوال واسم دو قسمت جدا از هم داره که توضیح میدم؛

    من خیلی مسئولیت همه چیزو بدوش میکشیدم,

    یعنی یه جورایی واسه همه مادرم،وقتی با دوستام می‌رفتیم بیرون من مادر خرج بودم،من مادر برادرامم،مادر پدرمم،مادر مادرمم،مادر همسرمم،اصن هر جا توی هر محیطی انگار باید که من یه گوشه از یه کاری رو بردارم و بعضی جاها چند گوشه یا شایدم کل کار !!!

    هر چیزی اندازه باشه خوبه من از حد مسئولیت پذیری رو گذروندم و یه جایی که این مسئولیت پذیری تبدیل شد به از خودگذشتگی ، احساس ارزشمندیم کم و کمتر شد ،مسئولیت اعمال و رفتار دیگران رو به بهای نادیده گرفتن خودم و اهمیت ندادن به خودم به دوش کشیدم و آخرش چی شد ؟! گفتن خوب نمی‌کردی!!!!!!!!!

    یعنی اونها کاملا درست میگن من اشتباه کردم که خودمو به خاطر بقیه نادیده گرفتم…

    »«من مهمترینم»«

    چرا مادر خرج باشم که توی تفریح به جای لذت همش فکر دخل و خرج و حساب و کتاب و جواب پس دادن باشم ؟!

    چرا خواهر نباشم برای برادرم ؟!

    چرا دختر نباشم برای پدر و مادرم؟!

    چرا همسر نباشم برای شوهرم؟!

    چرا من از خودم بگذرم که بقیه خوش باشن بقیه آب توی دلشون تکون نخوره پس من چی؟!

    اما قسمت دوم وقتی متوجه شدم باید به مسائل از زاویه ای نگاه کنم که به «احساس بهتری» برسم:

    خوب یه عمری با این فداکاریهای مسخره گذشت حالا چیکار کنم؟

    الان خودمو سرزنش نمیکنم میگم به به عجب ظرفیتی دارم توی مدیریت دیگران این تجربه ها خیلی نشون دهنده اینه که من یه زن قوی هستم که از پس هر چالشی بر میام به راحتی میتونم از پس یه سری شرایط بربیام یعنی با کوچکترین چیزی بهم نمیریزم و خود این کنترل داشتن روی شرایط باعث شد که من توی زندگی مشترک وا ندم با دو تا بچه کوچیک و همسرم که بیکار بود علاقه خودمو بتونم کشف و پیگیری و درآمد زایی کنم(این قسمت مثبتش بود که توی اون شرایط تونستم مسئولیت زندگیمو قبول کنم هم خونه و زندگی و بچه هامو کارمو مدیریت کنم یعنی فکر میکنم از قبل مهیا شدم برای این قسمت از زندگیم که از پسش بربیام)

    استاد یه چیز جالبی که از وقتی با شما آشنا شدم مدام به ذهنم میاد اینه که اصلا تمام گذشته بااااااااید اتفاق می‌افتاد تا من درس بگیرم وقتی درسمو میگیرم دیگه اون قضیه حل میشه

    تمام الگوهای تکراری در هر زمینه ای انقدر به طرق مختلف تکرار میشه تا من درسمو بگیرم

    من توی فایلهای قبلی راجع به مادرم نوشتم استاد خدا به زندگی من شاهد و ناظره از روزی که نوشتم و جواب سوالتون رو دادم اصلا مامانم دیگه کلا یه مسائلی پیش اومده وقت نداره بخواد به من سر بزنه چه برسه که کاری بکنه که من کنترل ذهن کنم استاد نمیدونید چقدر راحت شدم خدا پاداش دنیا و آخرت بهتون بده

    سپاسگزار پروردگار و شما بزرگوار هستم

    در پناه الله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای: