پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 6 - صفحه 5
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-8.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-17 06:13:342024-08-04 11:30:31پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 6شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ
إِنَّ أَصْحَابَ الْجَنَّهِ الْیَوْمَ فِی شُغُلٍ فَاکِهُونَ ﴿55﴾
در این روز اهل بهشت کار و بارى خوش در پیش دارند (55)
هُمْ وَأَزْوَاجُهُمْ فِی ظِلَالٍ عَلَى الْأَرَائِکِ مُتَّکِئُونَ ﴿56﴾
آنها با همسرانشان در زیر سایه ها بر تختها تکیه مى زنند (56)
لَهُمْ فِیهَا فَاکِهَهٌ وَلَهُمْ مَا یَدَّعُونَ ﴿57﴾
در آنجا براى آنها [هر گونه] میوه است و هر چه دلشان بخواهد (57)
سَلَامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ ﴿58﴾
از جانب پروردگار[ى] مهربان [به آنان] سلام گفته مى شود (58)
سلام وسر سلامتی و تحسین نور و عشق و آگاهی به استادِ تموم زندگیم،به همسر بهشتی استادم،استاد شایسته
به تموم رفقای غار حرای من ….
هر روز که میگذره بیشتر و بیشتر ایمان میارم به این جمله
گروه تحقیقاتی عباسمنش،موفقیت در تمام جنبه های زندگی
قبل از شروع صلات و نوشتن کامنت، قرآن من رو به سمت قلبش هدایت کرد،آیات 4١تا ٧٠….
مثل اینکه شما بری دامنه ی کوه،سمت کندوهای عسل طبیعی …بهت بگن همه ی این عسل ها فوق العاده ن اما …بیا بهت عسل رویال بدم….
امیدوارم شیرینی این عسل رویال رو هم تونسته باشم با شما به اشتراک بزارم ….
و اما پست جدید و استادی که دوباره پاش رو گذاشت روی پاشنه ی آشیل سعیده …
چیزی که به شدت برام افشاگری درموردش سخت بود اما از وقتی که گذاشتم این زخم سرباز کنه…به لطف الله روز به روز بیشتر در حال بهبودیه….
پس یکبار دیگه پشت شیطان ذهن رو به خاک میمالم و بدون نگرانی از قضاوت و خودافشایی و بعداً چی میشه ها ….در مهمترین دفتر مشق زندگیم مینویسم …
در روابط خودت با دیگران – خصوصا روابط عاطفی – شما چه نقشی را بازی می کنید؟
دلم میخواد برگردم عقبتر …به ٣سال پیش
نقطه ی عطف زندگی من ،که بعد از ٨،٩سال زندگی مشترک
یک شب دیگه از فشار چک و لگد های جهان جون به لبم رسید و چمدونم رو بستم و گفتم من ازین خونه میرم ،حتی اگر شب توی خیابون بخوابم حاضر نیستم یک دقیقه دیگه زیر این سقف باشم ….
ساعت از نیمه شب گذشته بود اما صدای فریاد های بلند ما،سکوت همیشگی آپارتمان رو بهم ریخته بود.
در جدال و من چمدون و گریه هام ،زور مردانه ی همسر چربید و مقاومتش مانع رفتن من شد، نه به این دلیل که عاشقم بود ،به دلیل حفظ آبرو و با این جمله که
الان نمیزارم بری،بزار صبح شد هرجا دلت خواست برو
زانوهای من کنار چمدونم خم شد و شدم یک موسی که ناامید از تموم زندگیش گفت خدایا من به هر خیری که برام بفرستی فقیرم…خودت نجاتم بده …
روزهای آینده پر از معجزه های ریز و درشت بود،خداوند از طریق همکارم من رو با قوانین کیهانی آشنا کرد ،مطالعه ی کتاب شکرگزاری و چهار اثر شروع شد…با استاد عرشیانفر آشنا شدم …تا زمستون ١4٠٠ که روابط من از طلاق و نابودی رسید به یک رابطه ی آروم و کم تنش،عاشقانه نبود اما آرام بود!قابل پذیرش بود …
پذیرفتن تموم مسئولیت های زندگی توسط من،جهان رو به کرنش درآورد تا هدایتش رو برای من بفرسته و من بدون هیچ شناخت قبلی از استاد عباسمنش وارد سایت بشم و تازه مبانی قانون و زندگی و فرکانس و توحید و قرآن رو بفهمم ….
روز ها پشت هم میگذشت و من هر ماه دوتا قدم از دوازده قدم رو تموم میکردم ،تشنه بودم،هرچقدر ازین آب زمزم میخوردم سیر نمیشدم …تموم کارهای اضافی یا حتی حیاتی رو کنسل میکردم برای اینکه یک دقیقه بیشتر به صدای استاد گوش بدم !
آثار کبودی های چک و لگد جهان نتنها پاک شده بود که خیلی وقت ها اصلا یادم نیومد اون سعیده ی سابق رو …مگر اینکه با خاطره ای یا عکسی یاد روز های قدیم میفتادم و به خودم میگفتم واقعا ما همون دونفریم …؟
که حالا داریم ساده و صمیمی وبی دغدغه و با علاقه باهم زندگی میکنیم؟
اوضاع روابط روی یک خط ثابت استیبل در حال حرکت بود،اما اتفاقات تکراری با فاصله های یکسان تکرار میشد!
و من هر بار کلافه تر از قبل میپرسیدم خدای بزرگ چرا این اتفاق باز افتاد ؟چرا من دوباره همچین تجربه ی تلخی رو داشتم …؟
چند روز پیش یک یادداشت پیدا کردم از تمرین کتاب رویاها،به تاریخ ٨آبان ١4٠١
ارزوی دومم رو دقیقا با این جمله ها نوشته بودم!
یک رابطهی عاشقانه،سراسر آرامش و صلح واحترام،بدون قضاوت،و بدون چشم داشت،یک رابطه با فردی که شبیه به اعتقاداتم که هم پای من است و در موفقیت های بیشتر مادی و معنوی همراه است
چقدر خوبه که آدم بنویسه و از خودش رد پابزاره! چون بعدا منطق اتفاقات رو درک میکنه که وقتی این درخواست روبه کائنات داده!چه اتفاقاتی براش رقم زده !
داستان شروع انتقالی من،پیدا شدن معجزه وار یک جایگزین و…. چیز هایی که قبلا نوشتم،تمومش کارهای اداری جهان بود برای اینکه من رو ازین رابطه دور کنه …
اما سعیده چیکار کرد ؟
سعیده شرک داشت! سعیده وابستگی داشت !سعیده نگران بود!
من برم تکلیف همسرم چی میشه؟
تکلیف این زندگی چی میشه؟
تکلیف این دوتا بچه چی میشه؟
تکلیف این همه سال زندگی چی میشه ؟
و تموم این ترمز ها باعث شد،پروسه ی انتقالی من که صفر تا صدش هدایت الله بود،متوقف بشه!
اردیبهشت ١4٠٢!
دوباره به تضادی توی رابطه ی عاطفی خوردم که احساس کردم باز دارم خورد میشم!
نشانه ی روزانه م من رو هدایت کرد به دوره ی ارزش تضاد
من هم طبق تمریناتش عمل کردم و اومدم هر انتظاری که از یک رابطه دارم رو نوشتم و همچنین تموم تمرکزم رو گذاشتم روی خوبی ها و ناخواسته هارو ایگنور کردم
و اجازه دادم جهان کارها رو برای من انجام بده …
و بچه ها به الله قسم وقتی شما یک قدم برمیداری،خداوند هزاران هزار قدم برمیداره که ذهن محدود و منطقی و عقل پوک من هیییییچ فکر که نه حتی توی خوووابببشم نمیدید چه معجزاتی قراره رخ بده …
این اتفاقات زندگی من ،مصادف شد با آگاهی های دوره ی کشف قوانین و به خصوص فایل نحوه ی برخورد با الگوهای تکرار شونده
abasmanesh.com
و من دیگه مصمم شدم برای اینکه تموم ترمز های ذهنیم رو بردارم و نخوام انقدر تلاش کنم تا خمیر شخصیت کس دیگه رو شکل بدم…
و دوستای عزیز من قسم میخورم وقتی این تصمیم رو گرفتم جهان معجزاتی رو برای من رقم زد که من فقط منتظر اجازه ی الله هستم که کامل بنویسمش براتون …
وقتی من با کمک استاد ترمز های ذهنیم رو با همین فایل های رایگان پیدا کردم !
جهان روز به روز داره کارهایی رو انجام میده که این رابطه داره دور و دووور و دوووور تر میشه !!!!!!!
به سادگی! بدون هیچ درگیری!بدون هیچ جروبحث!در صلح و آرامش و احترام ….
هدایت های خداوند از هر طرف داره میاد …از زمین و آسمون …از چپ و راست داره کمک هاش میرسه …
کمک هایی که هرکدومش من رو به سجده میندازه و شونه هام رو از گریه ی عظمتش به لرزه درمیاره …
هنوز مطمئن نیستم پایان این داستان چیه،به قول الله که بگو من از غیب چیزی نمیدونم …
اما یک چیز رو مطمئنم
که با تموم وجودم تسلیم رب العالمینم….
هر اتفاقی که بیفته خیره و من فقط باید دنبال همیان زر تو گندم های پاشیده بگردم که بهم داره چشمک میزنه
————————-
چند روز پیش یک کامنت از یکی از دوستان دریافت کردم که من الان چندین ساله عضو سایتم اما هیچ وقت تمرکز نزاشتم روی آموزش های استاد !شما چه جوری تو 5٠٠روز انقدر نتیجه گرفتی؟
میخواستم بهش بگم عزیزم شما خودت جواب سوالت رو به خودت دادی !
تمرکز! لیزرفوکس!
وقتی استاد میگه تمام اتفاقات و شرایط رو خودت رقم میزنی منِ سعیده میگم این هست و دیگر هیچ
یک ثانیه وقتم رو هدر نمیدم حتی به بهونه ی دوش گرفتن! یجوری صدای استاد رو به گوش خودم میرسونم !
انگشت اشاره م رو از روی بقیه برداشتم ،گذاشتم روی کله ی مبارک خودمم! که سعیده ! تو ! تو! تو مقصری!
بارها و بارها اتفاقاتی رو توی رابطه ی عاطفی تجربه کردم که از شدت ناراحتی احساس کردم استخونام داره میشکنه و انقدر به تاریکی شب زل زدم تا صبح شد…
و صبح تموم استخون های شکسته رو چسب زدم،خودمو بغل کردم و گفتم سعیده ! تو ! تو مقصری! تویی که این اتفاقات رو رقم زدی !
و حتی یک جمله زبان به اعتراض باز نکردم که هیچ
گاها ازش عذرخواهی کردم که ببخشید اگر من ناراحت شدم ازت!
بچه ها … رفقای عزیز غار حرای من
به میزانی که مسئولیت تموم اتفاقات زندگیتون رو برعهده میگیرید،به همون میزان دستان قدرتمند الله و کائنات به کمکتون میاد
و خداوند شمارو با معجزاتش به سجده میندازه
این رواز خواهرتون بپذیرید لطفا…
نه با دستام …که با قلبم …با اشک چشم هام براتون مینویسم …
إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ….
خدا حواسش هست …خدا به قلبتون آگاهه…خدا همیشه مراقبتونه …خدا همیشه محافظتونه…دست خدا همیشه بالای دست هاست …
هیچی ازتون نمیخواد هیچی …
فقط بندگی خدارو بکنید…همه کار براتون انجام میده همه کار ….
چون همه چیز خودشه …. همه چیز …..
قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ یَمُنُّ عَلَىٰ مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ ۖ وَمَا کَانَ لَنَا أَنْ نَأْتِیَکُمْ بِسُلْطَانٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ ۚ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ
پیامبرانشان گفتند: ما جز مردمانى همانند شما نیستیم ولى خدا بر هر یک از بندگانش که بخواهد منت نهد. ما را نسزد که براى شما دلیلى، جز به فرمان خدا، بیاوریم و مؤمنان بر خدا توکّل کنند.
وَمَا لَنَا أَلَّا نَتَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا ۚ وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَىٰ مَا آذَیْتُمُونَا ۚ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ
و چرا بر خدا توکّل نکنیم، با اینکه ما را به راههای (سعادت) رهبری کرده است؟! و ما بطور مسلّم در برابر آزارهای شما صبر خواهیم کردو توکّلکنندگان، باید فقط بر خدا توکّل کنند!»
به قول حمیدِحنیف امیری عزیز،وقتی میخواستم شروع کنم به نوشتن هزارتا جمله و مثال توی سرم میچرخید که بنویسم …چقدر مثال داشتم از سعیده ای که به شدت حامی،به شدت قربانی بود اما … تسلیم جریان هدایتمم… هرچی خداوند اجازه داد نوشتم …
خیلی هم سخت بود از پاشنه ی آشیل نوشتن خیلی زیاد…
ولی اینو میدونم هرکاری که برام سخته …باید همون رو انجام بدم حتما …
وَ لِلّٰهِ الْحَمْدُ، الْحَمْدُ لِلّٰهِ عَلَىٰ مَا هَدانا، وَلَهُ الشُّکْرُ عَلَىٰ مَا أَوْلانا
خدای بزرگ…فرمانروای کل …قدرت مطلق …
ازت بی نهایت سپاسگزارم برای فرصتی که بهم دادی تا بتونم بنویسم و از خودم رد پا بزارم…
و استاد عزیزم از شما سپاسگزارم برای تموم خوبی هات …سایه تون بر سر این جهان مجازی توحیدی و ما بچه ها …مستدام
رفقای من …هربار میام اینجا …کامنت هاتون رو میخونم …پاسخ هاتون رو میخونم …حس میکنم تو یک جمعیتی از آدم های فوق العاده در حال طواف کعبه م …
دعا میکنم همیشه و همیشه غرق احساس عمیق خوشبختی باشید و رووووی دووووش خدا بشینید
وَتَوَکَّل عَلَى اللَّهِ ۚ وَکَفىٰ بِاللَّهِ وَکیلًا
دوستون دارم بی نهایت
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
قَالَ اللَّهُ هَٰذَا یَوْمُ یَنْفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ ۚ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا ۚ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ۚ ذَٰلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ
سعیده جان دختر طلایی این حرم الهی. اینجا جای همین افشاگری هاست. این سایت از هر مطب دکتر و روانشناسی امنتر و محرمتره. مطمئن باش صدای صدق کلامت به گوش هیچ نامحرمی نمی رسه. چون تو الله رو محرم راز خودت کردی. او رو نعم الکفیل، نعم الوکیل، نعم المولی و نعم النصیر خودت قرار دادی.
تمام طواف کنندگان این کعبه، تمام فرشتگانی که عرش الهی رو نگه داشتن و بی وقفه تسبیح پروردگار حکیم و لطیف رو بر زبان جاری می کنن دارن برات دعای خیر می کنن. تویی که بنده لایق پروردگاری و داری از پیله دوری از معبود رها میشی و هر لحظه به رگ گردن خودت نزدیکتر و باهاش هماهنگ تر میشی.
اون لحظات عاشقانه نزدیکه که با عشقت حرف از معرفت خدا و تحقق تک تک خواسته هاتون میزنید و دست سپاسگزاریتون رو حلقه شده در انگشتان هم به آسمان دراز می کنید، بابت این صبر جمیل برای پرداخت بهای اون بهشت موعود براش سجده می کنید…
مگه میشه آدمی اینقدر شیرین و دلچسب رشد کنه، با رب ودود خودش قرار و مدار عاشقانه بذاره، به تک تک الهاماتش با دقت و وسواس عمل کنه و هر روز خودش رو غرق آگاهی های نوازشگر استادش کنه و پاداش بزرگ نگیره؟
مطمئن باش فقد فاز فوزا عظیما رو واسه شما نوشتن.
وجودت برای این سایت و برای من برکته. در کنار روح نازنینی مثل تو بودن بهم قوت قلب میده که فقط و فقط از خدا بخوام و رابطه ام رو فقط با خودش بسازم چون خودش گفته «أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ»
قربون اون اشک چشمات، اون تپش موحدانه قلبت و اون حس خالص شکرگزاری و توکلت به رب العالمین که اینهمه شهد و شکر به کلامت میاره و جمعی رو به وجد میاره.
این غزل زیبا رو تقدیم نگاهت می کنم امیدوارم مثل من حالت رو بهتر کنه.
راهی بزن که آهی بر سازِ آن توان زد
شعری بخوان که با او رَطلِ گران توان زد
بر آستانِ جانان گر سر توان نهادن
گلبانگِ سربلندی بر آسمان توان زد
قَدِّ خمیدهٔ ما سهلت نماید اما
بر چشمِ دشمنان تیر، از این کمان توان زد
در خانقه نگنجد اسرارِ عشقبازی
جامِ میِ مُغانه هم با مُغان توان زد
درویش را نباشد برگِ سرایِ سلطان
ماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد
اهلِ نظر دو عالم در یک نظر ببازند
عشق است و داوِ اول بر نقدِ جان توان زد
گر دولتِ وصالت خواهد دری گشودن
سرها بدین تَخَیُّل بر آستان توان زد
عشق و شباب و رندی مجموعهٔ مراد است
چون جمع شد معانی گویِ بیان توان زد
شد رهزنِ سلامت زلفِ تو وین عجب نیست
گر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد
حافظ به حَقِّ قرآن کز شِید و زرق بازآی
باشد که گویِ عیشی در این جهان توان زد
سعیده …سعیده …سعیده ی نازنننییین من ….
سلام بروی ماااهت …به قلب نازنیییت …به روح پر از نور الهیت ….به دستان و قلم پرتوانت …
دختر چه کررردی با دل کووچیییک من ….؟
بِبیییییین ….روح من بین کلماتت به پرواز درومد …
این کلمات رو به چه انرژی کنارهم گذاشتی …..؟
دوستت دارم سعیده ….بی نهایت …
ممنونم ازت برای تموم انرژی که از قلبت برام فرستادی …
قلبت رو میبوووسسم و برات از الله یکتا ….خوشبختی روووز افزووون میخوام …
انقدر که هر روز با عششق بگی خداایااا عاااشقتم امروزم صدبرابر از دیروز بهتر بود …
دعا میکنم الله بزودی بهم سعادت دیدار روی ماه شما رفقای توحیدیم رو بده …
چقدر جاتون توی هر روز زندگیم خالیه … :)
عاشششقتم،باشه ….؟
به امید دیدارت در بهترین زمان و مکان
سلام به سعیده ی عزیز و توحیدی گروه… آخه چجوری اینجوری می نویسی سعیده جان؟ چی تو این قلمت و حست هست که اینجور اشک آدم رو در میاری… سر کارم تو شرکتم و وقت ناهار نشستم فایل رو دیدم بعدم گفتم چندتا کامنت بخونم اسمتو دیدم و گل و از گلم شکفت ولی مونده بودم تو این آفیس باز ما چیکار کنم بقیه نبینن اشکامو! سعیده جان واقعا بهت تبریک می گم بخاطر این روحانیتی که تجربه می کنی، این تسلیم محض بودن که واقعا ایمان خالص می خواد. آفرین به تو دختر توحیدی که اننننقدر خوب تو 560 روز کار کردی رو خودت. واقعا چرا با پوست و خون باور کامل نداریم که تمام اتفاقات ما آینه ی تمام نمای باورهای ماست. به خودم دارم میگم، که اگه داشتم به هرآنچه که اراده می کردم می رسیدم. چقدر جالب این جمله در داستان فراز و نشیب زندگیت خودشو داره فریاد می زنه. اینکه بعد از یه سری کتابا و کار کردن رو خودت اوضاع بهتر شد ولی با افتادن اتفاقات تکراری درخواستت رو به جهان ارسال کردی، و جهان مثل یک آینه برات راه پیش آورد ولی باورهای تو آماده ی اون انتقالی نبود و جریان متوقف شد. خوشحالم برات که انقدر به خدا نزدیکی و رو دوش خدای به این مهربونی نشستی و خدا داره می برتت به مسیری که باید بری تا برسی به آنچه که لایقش هستی به آنچه که سازگاره با باورهات. چقدر این تسلیم بودن مهمه، اینکه با تک تک سلولهای بدنت قبول داشته باشی خداست و دیگر هیچ. که اگه وصل باشی به خدای مهربون، دیگه به هیچ احدی نیاز نداری، خوشبختیت انتها نداره… و عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ… اگر مومنی به خدا توکل داشته باش که همون برات کافیه… مرسی مرسی مرسی سعیده جان که هستی و می نویسی. مرسی که انقدر خوب کار می کنی رو خودت و درست کار کردن رو بهمون یاد می دی… خیلی وقته که یکی از موردهای شکرگزاریم که صبحا و شبا می نویسم وجود دوستان نابی مثل تو در سایت هست. برات از خدای ارحم الراحمین نهایت خوشبختی و سلامتی و آرامش رو می خوام و امیدوارم در بهترین مکان و در کنار بهترین بندگان خدا شاد باشی و به وقتش بتونم ببینمت و در آغوش بکشمت دختر خوب.
سلاااااام به سمیییه عزییییزم …
صدای من رو از بعد شبکاری میشنوی…من دارم به وقت آمریکا روزم رو شروووع میکنم :))))))
نمیدونم انیمیشن روح رو دیدی یا نه …احساس میکنم مثل اون روح وارد جسم اشتباهی شدم:)))))
من قرار بود آمریکا باشششم بابا ….اینجا چیکار میکنم ؟:))))))
دوووست عزییییز راه دوووور من ….
نمیدونی با هر نقطه ی آبی که از هر تیکه از نورِ خانواده ی زمانی ها دارم چه ذوووقی میکنم …
خداروشکر میکنم برای این همزمانی حضورم در سایت …با این انسان های فوووق العاده …
از ته ته قلبم …اونجا که نور الله جاریه …دوستون دارم …
احساسم میکنم به زودی همتون رو در آغوش میکشم …
صورت ماهت رو از راه دووور میبوسم و قلب فراوان رو از شمال ایران میفرستم برات …
به امید دیدار روی ماهتون در بهترین زمان و مکان …
سلام به فرشته الهی سعیده عزیزم
باور میکنی نزدیک نیم ساعت طول کشید تا کامنت شما رو زیر آسمون پرستاره با نسیم ملایم تابستان که منو به الله عزیزم وصل کرده خواندم
اشک بود که لذت خوندنش برام هزاران برابر کرد
با کلمه به کلمه اشکم سرازیر بود
ازت متشکرم که هستی عزیزم
انرژی عاشقانه هات به الله مهربانمون چقدر پاک و بی آلایش هست تبریک میگم بهتون که با تمام عزم و تمرکز داری روی باورهات کار میکنی
چه خوب گفتی باید مسئولیت تمام اتفاقات زندگیمون بپذیریم
بپذیریم که این من بودم که با افکارم تمام اتفاقات زندگیم خلق کردم
منم چک و لگد جهان خوردم همینجا می پذیرمو اقرار میکنم تمام مسئولیت اتفاقات، این من بودم که همه اونها رو خلق کردم …
خدای عزیزم منم مثل سعیده جان فقط میگم خدایااا منو ببخش من اشتباه رفتم
دستم بگیر که تو دستت بالای همه دستها هست
تو قدرت مطلق هستی
باورم نسبت به خودت قوی کن خدای قشنگم
خدایا جای چک و لگدهای جهان خیلی سوزش داره تو مرحم دلم باش تو آتش دلم را به مانند آتش ابراهیم خلیل گلستان کن ای تو که همه وجودم از توست
حتما که تو نمیخوای تکه ای از وجودت در آتش ناآگاهی و غفلت بسوزه …
ای خدای عزیزم تو پشت و پناهم باش تو بساز که تو بسازی بهترین میشه
ای تو بهترینی نازنین خدایم
سعیده عزیزم اینجا بهم گفت باهاش صحبت کنم در جواب خدایی تربن دوست ترین فرشته الهی
از شما بی نهایت سپاسگزارم که با کامنتات منو بهش عاشقانه وصل میکنی
دلت پر از عشق و آرامش الهی
سلاااام به مریم مقدس خداوند …سلام بروی ماهت دوست نازنینم …
ازت سپاسگزارم که این لطف رو در حقم کردی تا نیایشت رو برام بنویسی …
ممنونم برای تموم تحسینت که تجلی قلب روشن و پر از نورته …
الان که دارم مینویسم …دارم به این آهنگ گوش میدم …
خدا همینجاست؛ بین من و تو ساده ساده عین من و تو…
خدا همین جاست؛ لحظه به لحظه وقتی که قلبی از عشق بلرزه
خدا همینجاست؛ بین من و تو ساده ساده عین من و تو…
خدا همینجاست؛ تو این دقایق منتظر ماست دلتنگ و عاشق!
خدا همینجاست خدا همینجاست خدا همینجاست…
قلبم پر از نور و عشق و محبت شما دوستای نازنینمه …
دوستون دارم بی نهایت …
به امید دیدارت در بهترین زمان و مکان
سلام به فرشته الهی سعیده نازنینم
خیلی ازت متشکرم بهترین دوست خدا
عشق خدا
عزیز خدا
زیبای خدا
تجلی خدا
خدای قشنگمون تو رو عزیز دلم کرده و تمااام
هر لحظه منتظر کامنتهات هستم از عشق بازیت من هم عاشق تر میشم
بازم عاشقانه هاتو به الله با این آهنگ زیبا بهم هدیه دادی
خدا همینجاست؛ بین من و تو ساده ساده عین من و تو…
خدا همین جاست؛ لحظه به لحظه وقتی که قلبی از عشق بلرزه
خدا همینجاست؛ بین من و تو ساده ساده عین من و تو…
خدا همینجاست؛ تو این دقایق منتظر ماست دلتنگ و عاشق!
خدا همینجاست خدا همینجاست خدا همینجاست
مرسی عزیزم دورت بگردم که میگی مریم خدا همینجاست هم برای تو و هم برای من ،خیلی ساده و آسون این ما هستیم که باید قدم برداریم به سمت عشقش و امضا کنیم عشقنامه بینمونو.
… دلت بده بهش دلت بسپار به خودش …
سعیده عزیزم فرشته زیبای الهی
آره سپردم خودمو بهش و ازش این هدایت گرفتم و چه عاشقانه ازش پاسخ شنیدم
فَجَعَلَهُمْ جُذَاذًا إِلَّا کَبِیرًا لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ ﴿5٨﴾
پس [همه] بت ها را قطعه قطعه کرد و شکست مگر بت بزرگشان را که [برای درک ناتوانی بت ها] به آن مراجعه کنند. (58)
قَالُوا مَنْ فَعَلَ هَٰذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ ﴿5٩﴾
[چون به بتخانه آمدند، با شگفتی] گفتند: چه کسی این کار را با معبودانمان انجام داده است؟ به یقین او از ستمکاران است. (59)
قَالُوا سَمِعْنَا فَتًى یَذْکُرُهُمْ یُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِیمُ ﴿6٠﴾
گفتند: از جوانی شنیدیم که از بتان ما [به عنوان عناصری بی اثر و بی اختیار] یاد می کرد که به او ابراهیم می گویند. (60)
قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلَىٰ أَعْیُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَشْهَدُونَ ﴿6١﴾
گفتند: پس او را در برابر دیدگان مردم بیاورید تا آنان [به این کار او] شهادت دهند. (61)
قَالُوا أَأَنْتَ فَعَلْتَ هَٰذَا بِآلِهَتِنَا یَا إِبْرَاهِیمُ ﴿6٢﴾
گفتند: ای ابراهیم! آیا تو با معبودان ما چنین کرده ای؟ (62)
قَالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هَٰذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِنْ کَانُوا یَنْطِقُونَ ﴿6٣﴾
گفت: بلکه [سالم ماندن بزرگشان نشان می دهد که] بزرگشان این کار را انجام داده است؛ پس اگر سخن می گویند، از خودشان بپرسید. (63)
فَرَجَعُوا إِلَىٰ أَنْفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ ﴿64﴾
پس آنان [با تفکر و تأمل] به خود آمدند و گفتند: شما خودتان [با پرستیدن این موجودات بی اثر و بی اختیار] ستمکارید [نه ابراهیم.] (64)
ثُمَّ نُکِسُوا عَلَىٰ رُءُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هَٰؤُلَاءِ یَنْطِقُونَ ﴿65﴾
آن گاه سرافکنده و شرمسار شدند [ولی از روی ستیزه جویی به ابراهیم گفتند:] مسلماً تو می دانی که اینان سخن نمی گویند. (65)
قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا یَنْفَعُکُمْ شَیْئًا وَلَا یَضُرُّکُمْ ﴿66﴾
گفت: [با توجه به این حقیقت] آیا به جای خدا چیزهایی را میپرستید که هیچ سود و زیانی به شما نمی رسانند؟! (66
أُفٍّ لَکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ۖ أَفَلَا تَعْقِلُونَ ﴿6٧﴾
اُف بر شما و بر آنچه به جای خدا می پرستید؛ پس آیا نمیاندیشید؟ (67)
قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ فَاعِلِینَ ﴿6٨﴾
گفتند: اگر می خواهید کاری انجام دهید [و مرد کار هستید] او را بسوزانید، و معبودانتان را یاری دهید. (68)
قُلْنَا یَا نَارُ کُونِی بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَىٰ إِبْرَاهِیمَ ﴿6٩﴾
[پس او را در آتش افکندند] گفتیم: ای آتش! برابر ابراهیم سرد و بی آسیب باش! (69)
وَأَرَادُوا بِهِ کَیْدًا فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِینَ ﴿٧٠﴾
و بر ضد او نیرنگی سنگین به کار گرفتند [که نابودش کنند] پس آنان را زیانکارترین [مردم] قرار دادیم. (70)
سعیده جان فرشته زیبایم، دقیقا تو کامنتم ازش خواستم مثل ابراهیم آتش را بر ما گلستان کند و گفت باشه تو با تبرت اون بتهای زندگیت بشکن تیکه تیکه شون کن
تو اونها رو رها کن تو
به من توکل کن
سر عهدت بمون
دستت بده به من
آتشم برات گلستان میکنم چی فک کردی
من هدایتت میکنم عزیزم
سعیده جان دستمو گرفته و داریم باهم قدم میزنیم …
می دونی الان دیگه آرومم آرومه آروم
چقدر راحت تر با وجودم احساسش میکنم …
عشقش جذابه چون من به خاطر خودم میخاد
فقط ازم میخاد که عاشقش باشم میگه مریم تو فقط شاد باش احساس راحتی داشته باش من راه برات هموار میکنم
بهم اعتماد داشته باش من تو رو به مقصد می رسونم…
بهم گفت که عزیزم من خیلی وقته کنارت بودم ولی تو نمی خواستی ببینی چون تو خودتو در یه مسابقه میدیدی و منو در کنارت احساس نمیکردی …. فقط داد میزدی بریم بریم عقب موندیما..
==
فرشته الهی من سعیده زیبایم
می دونستی به قول حمید امیری عزیز ما از نتایج شما نتیجه میگیریم
دقیقا دیشب کامنت شما رو در معرفی ستاره قطبی خوندم که از عشقمون در خواست پول کرده بودی و از جاییکه عشق خدا در عاشقی هم زیرکانه عمل میکنه به یه ماهی بزرگ قانع نبوده و کنار دریاچه نشت تا ماهی بعدی بگیره … منم گفتم اِااا
اینجوریه
منم میخام امروز صبح همین که از خواب بیدار شدم طبق معمول اومدم کامنت بخونم
و نقطه آبی و
شگفتی و خوشحالی من … کی بود
واای خدای مننن سعیده عزیزم گفتم خدایا مرسی و خوندم
بی نهایت از پاسخت لذت بردم و محبت پر مهرت لذت بردم
و خدا روشکر کردم
رفتم سراغ دفترم
خب نوبت درخواست دادن به خدای نازنینم …
خدای عزیزم سلام ….
اول که به خاطر وجود همه شما دوستای الهی ام خداروشکر کردم مخصوصا شما عزیزم
و بعد یاد کامنت شما افتادم و درخواستتان از خدا
گفتم خب مریم وقتی سعیده جان گفت شد پس میشه
نوشتم خدایا درخواست دارم امروز پول به حسابم واریز شود …
اولش ذهنم گف 28 ماه از کجا مثلا
گفتم به قول سعیده جان
خدا خودش میدونه از کجا
همه درخواستام نوشتم
و فایلی از استاد پلی کردم میخواستم مشغول کارام بشم
سعیده عزیزم باوری میکنی ؟
حتما باور میکنی به نیم ساعت نکشید دیدم دینگ.. پیام اومد گفتم ببینم کیه بعد کارم شروع کنم
واریزی بود نزدیک 7 تومن به حسابم واریز شد خدای مننن
منو میگی گفتم خدایا عاشقتم
خدایاا ممنونتم
ناخودآگاه رفتم تو حیاط آسمون نگاه کردم پر از تکه ابرهای خوشگل بود نسیم خنکی می وزید
انگار بم میگفت بفرما عزیزم اینم اولین درخواست امروزت
فقط گفتم خدایا ممنونتم عزیزم
بیشتر از اینکه جوابمو داد خیلیی خوشحال شدم و اشک بود که در چشمانم حلقه زد
اولین چیزی که به ذهنم رسید اسم شما بود گفتم سعیده جان فرشته الهی به منم جواب داد
ازت ممنونم منو متصل کردی
منم میخام کنار دریاچه بشینم و ادامه بدم به ماهی گرفتن
و منتظر تموم شدن این ماهی نباشم
فرشته الهی عزیزم ازت ممنونم که هستی و عشقت به قلبهای ما هدیه می دهی
کامنتم طولانی ؛)
خیلی دوست داشتم در جریان نتایجم از نتایجت باشی عزیزم
خیلی دوست دارم دوست خدا
دلت پر از نور حق
به امید دیدارت در بهترین زمان و مکان
درود بر شما سعیده جان
قلب توحیدیت همیشه با آدم حرف میزنه و تحتتأثیر خودش قرار میده
خداوند همیشه به شجاعان پاسخ میده، خوشحالم در جمع افراد دلیر و شجاعی مثل شما هستم.
پذیرش، نقطه شروع حرکت به سوی تغییره، مادام که انسان از پذیرش نسئولیت فرار کنه نمیتونه طعم خوشبختی و سعادت رو بچشه.
خوشحالم که سعیده امروز سرش بالاست چون فهمیده دست نیاز تنها بهسوی رب باید باشه.
انسانی که خدا را درک کرده باشه نمیتونه جلوی هیچ چیز و هیچکس سرخم کنه، خودش رو کوچکتر از مسائل و آدمها نمیبینه.
خوشحالم که سربلندی رفیق
چقدر این نگاهت به شرایطت آموزندست، منی که خودم این شرایط رو خلق کردم خودم هم تغییرش میدم فقط منم که میتونم این کارو انجام بدم.
سرکارت مریضارو احیا میکنی و در این جمع با قلم مسیحاییت روح توحید رو در قلب بچههای سایت
دمت گرم
احسان عزیزم سلام بروی ماهت
ازت سپاسگزارم که همیشه لطف میکنی و برام مینویسی…
این نقطه های آبی برام بسیار بسیار ارزشمنده …
ممنونم از قلب مهربونت …من هم همیشه از خداوند سپاسگزارم برای همزمانی فعالیتم توی این جهان توحیدی …با شما انسان های فوق العاده ….
احسان عزیز همیشه ازت یاد گرفتم و ازت ممنونم که وقت میزاری و برامون مینویسی
مررررسی که هستی …
به دستان قدرتمند الله بینظیر میسپارمت رفیق
سلام به سعیده ی نورانیِ سایت عباس منش دات کام!
از همون روزی که گفتی خدایا! من به هر خیری که از تو به من برسه فقیرم، مشیت خدا بر این شده که به تو حکمت و آگاهی بده…و هر کس که این حکمت و دانش بهش برسه، خیر فراوانی به او داده شده، و این حقایق را به جز خردمندان درک نمی کنند!
یُؤْتِی الْحِکْمَهَ مَنْ یَشَاءُ ۚ وَمَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَهَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرًا کَثِیرًا ۗ وَمَا یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ
تو عالی به این حکمتی که خدا بهت داده عمل کردی و میکنی و داری پاداشش رو میگیری…نوش جانت!
جمله به جمله ی کامنتت رو دوست دارم دوباره اینجا بنویسم…چون میدونم اینا کلام خداست که داره به ما میگه…از طریق تو بنده ی نورانی!
خدا حواسش هست …خدا به قلب ما آگاهه…خدا همیشه مراقب ماست …خدا همیشه محافظ ماست…دست خدا همیشه بالای دست هاست…فقط از ما بندگی میخواد…از ما ایمان بهش میخواد…از ما شرک نورزیدن میخواد…همه کار برامون انجام میده…خداوند همه چیز می شود همه کس را…
عاشقتم سعیده جان (قلب قلب قلب)
سلااااام به روی مااااه یاسِ من …(شکلک چشم قلبی رو خودت به اندازه کافی بزار لطفا)
چقدددر من دوووستت دارم و چقددددر از اومدن نقطه ی آبیت ذوووق میکنم دلنشین ترین یاسمن دنیا …
مرررسی که هستی و مررررسی که بهم لطف میکنی و برام مینوسی …
یاسِ من …از ی آهنگ برام نوشتی …از همون موقع دانلوش کردم …
هربار به اینجا میرسه …
با تو هر لحظه آرامش محضه زندگی بی تو واسم پوچه نمی ارزه
تو فقط بگو بخند دور تو میگردم آخ کنار تو چقدر دیوونگی کردم
حسی که بین من و تو اتفاق اُفتاد زندگیم بی تو فلج بود با تو راه افتاد
من هوامو از نفس های تو میگیرم دستمو عشقم بگیر من بی تو میمیرم
من ازز ذووووق عشق الله،مثل حیوان نجیبش شلنگ تخته میندازم وسط خونه:))))))))))))))))
انقدر انرژی این آهنگ زیاده که میترسم بیرون گوشش بدم:)
میان منو میندازن توی ماشین میبرنم بیمارستان زارع ساری :)))
(بندگان خدایی که طبق قوانین انسان ساخته ها رفتار نمیکنند … اونجا بستری میشند)
عاشققتم یاسمن …
قلبم عمیقا میخواد بزودی ببینتتون ….
برو جلوی آینه ی بوس بفرست برای صورت ماهت و بگو این از طرف سعیده بود :)
به دستان قدرتمند الله یکتا میپساااارمت نازنین
هرجای این دنیا …زیرآسمون پهناور الله که هستی …
صورتت پر از لبخندِ آرامش الله
به نام خدا
سلام سعیده خانم
سلام خواهر خوشتیپ من
اشکم رو در آوردید
قلبم باز شد
پذیرفتن تموم مسئولیت های زندگی توسط من،جهان رو به کرنش درآورد تا هدایتش رو برای من بفرسته و من بدون هیچ شناخت قبلی از استاد عباسمنش وارد سایت بشم و تازه مبانی قانون و زندگی و فرکانس و توحید و قرآن رو بفهمم
این نوشتت حالم رو دگرگون کرد
چقدر از خدا سپاس گذارم که در مدار شما بودم
انقد این روزا حالم خوبه
درک از قوانین در من بیشتر شده
قبلم باز شده
ایمانم نسبت به قبلم بیشتر شده
حس میکنم دارم از اون محمدقبلی جدا میشم و یک محمد جدید میسازم
بخدا بخدا
خدا منتظره ما بریم به فرکانسش
ما ما ما ما هستیم که خالقیم
حتی ما هستیم که تعیین میکنیم خدا و جهان با ما چطور رفتار کنه
خواهر توحیدی ام بی نهایت ازت سپاس گذارم
سلام آقا محمدرضا …برادر عزیز توحیدی من …
ازت بی نهایت سپاسگزارم که وقت ارزشمندت رو گذاشتی و برام نوشتی ….
الهی صدهزار مرتبه شکر برای این حس خووب و آرامش قلبیمون …
به قول استاد شما وقتی حالت خوبه،همون موقع نتیجه دستته،دیگه چیزای مثل ثروت و نعمت و …پاداش اکستراعه جهانه که براحتی وارد زندگیت میشه …
وقتی به آدم های اطرافم توی جامعه نگاه میکنم …تازه میفهمم چقدر متفاوتم ازشون …
الان به یکی بگی من خیییلی حالم خوبه و عمیقا احساس خوووشبختی میکنم میخواد سر از بدنت جدا کنه بخدا :)))))))))))
خداروصددهزاااار مرتببه شکر برای نعمت شما رفقای غار حرای من،برای اینکه بدون هیچ ترسی از قضاوت میشه راحت ،باهاتون همکلام شد…
درپناه الله یکتا باشی برادر عزیزم
سلام و درود فراوان به سعیده نورانی پروردگارم. الهی که حال دلت عالی عالی عالی باشه ، از صمیم قلبم از خداوند برات بهترین نعمت ها رو درخواست میکنم. الهی که همیشه در مدار توحید، آرامش ، فراوانی و آسانی ها باشی ، هرچند مطمئنم آلردی هستی.
سعیده جان کامنت حمید رو از پایان شیفت شبکاری و یه استندبای پر ماجرا و چشمایی که بخاطر بی خوابی و خستگی به سختی صفحه کیبورد رو تشخیص میده و همش غلط املایی دارم. سعیده عزیزم بسیار بسیار بسیار تحسینت میکنم با این کامنت ارزشمندی که با جریان هدایت الهی بر قلب نازنینت بهمون هدیه دادی و به لطف الهی تاپ امتیازات شدی.
یه سعیده کمال گرا سراغ دارم که دیروز پریروز نجوای ذهنی بهش میگفت بعد از 3 روز میخوای کامنت بنویسی. با اینکه سعیده بهبود گرا کامنت رو نوشت ولی میخوام کمی به سعیده کمالگرا حق بدم. از اونجایی که همیشه یکی از بهترین ها هستی. ذهنت حق داره برای بهترین بودن و بهترین موندن تلاش کنه.
واقعاً خداوند رو شاکرم بخاطر قرار دادن من در کنار تک تک این انسانهای ارزشمند و توحیدی که توی سایت حضور دارن. و از همه شون هم قدردانی میکنم که راه هدایت رب العالمین رو انتخاب کردن و تلاش کردن و استقامت ورزیدن تا بهتر و بهتر بشن و جهان رو به جای بهتری تبدیل کنند. با افکار و باورهای زیبا و توحیدی شون جهان رو گسترش بدن. یکی از اون انسانهای توحیدی و ارزشمند خود شمایی سعیده جان و من خدا رو شاکرم که میتونم در کنار شما چیزهای جدیدی ازتون یاد بگیرم. ممنونم که اینقدر متعهدانه روی خودتون کار میکنید و شخصیت گرانقدر و مثبت و بهتری از خودتون ساختین.
اگه کامنتم به دلت ننشست به بزرگواری و بزرگمنشی خودت حمید رو ببخش. تأثیرات بیخوابی شیفت شبه، و کافئین بالای قهوه.
یادم باشه یه موقع دیگه حکایت استندبای پرماجرا رو تعریف کنم برات، چیزی که میرفت یه خسارت مالی بزرگ باشه چطوری به خیر گذشت.
در پناه هدایتهای سراسر نور رب العالمین نور علی نور ،قلب نورانیت منور باشه . از صمیم قلبم شما رو دوست دارم و تحسینتون میکنم انسان موحد.
سلام به حمیدِحنیف عزیز سایت عباسمنش دات کام.
آقاااا قبل از هرچیزی من یک عذرخواهی به شما بدهکارم،ببخشید بدون اجازه،همیشه از اسم شما توی کامنت های من استفاده میشه :)))) خدای من شاهده ،من هیچ ایده ای ندارم قبل از نوشتنش …خودش میاد:))))
خلاصه ببخشید اگر حق کپی رایت توی ایران درست اجرا نمیشه:)
انی وی شما جات اینجا که نیست …انشالله رفتی در مکان درست …در سرزمین توحیدی آمریکا …
اونجا همه چیییز سرجاااشه …
خببب بریم سراصل مطلب …
ممنونم ازت که با تموم خستگیت برام نوشتی …
یک عدد سعیده ی پست کشیک شبکاری، این سمت نقطه ی آبی پشت لپ تاپ نشسته که با اینکه صبح سه ساعت خوابیده …و کافئین نیز به اندازه ی کافی به مغزش داده …باز در حالت خلسه به سر میبره …
پس بدون ارزش این کامنتت کاملا توسط یک پرستار شیفت شب رو،واضح،روشن،مبین،دریافت شد:) …
مرررسی که برام نوشتی بی نهایت …
حتما برام بنویس بدونم دیشب در فاصله هزارو اندی کیلومتری :) از بیمارستان فریدونکنار چه خبر بوده …
بنظر میاد همون موقع که شما استند بای بودی …منم سرکد اورژانس بودم …
ولی به حمد خدا …مثل همیشه سعیده آسون شدبرای آسونی ها ….
با اینکه بنده ی خدا بد حال بود …پذیرشش هم به من نخورد …
————–
بِبیییییین صدای منو 50 دقیقه بعد از آخرین خطی که برات نوشتم میشنوی …
گوشیم زنگ خورد…یکی از دخترخاله هام …تنها رفیق بچگی تا نوجوونیم …
خیلی انسان خوبیه …با اینکه میدونستم الان اگر جوابشو بدم ول نمیکنه تماسو،ولی دلم نیومد بی جواب بزارمش …
بِببببیییین مغزم داره سوت میکشه الان
منی که ساعت ها میشینم پشت مانیتور لپ تاپ و با عشق برای بچه ها مینویسم …بیشتر از 5 دقیقه حوصله صحبت کردن ندارم با بقیه :)))))))
دیگه آخراش دلم میخواست گوشیمو پرت کنم ازپنجره پایین …:)
دقیقه 44 که قشنگ ی دونه زدم توی سرم گفتم خداایااا نجاتم بده:))))
بعد ی ایده اومد برای اینکه دروغ نگفته باشم،به یکی SMS دادم توروخدا بیا پشت خطم:)))))
آخرشم بعد 50 دقیقه تونستم با این ترفند تماسو قطع کنم …امان از عزت نفس پایین (شکلک با دست توی پیشونی زده)
ببین همه ی اینا رو گفتم برسم به اینجا…بهم میگه کجایی؟نیستی؟اینستا نیستی؟تو گروه ها نیستی ؟خبری ازت نیست؟
گفتم مگه هنوز تو اینستا هستی؟(یک سال پیش خیلی درمورد این موضوع باهم صحبت کرده بودیم)
گفت آره میدونم درست نیست و…هم حجم اینترنت هم فیلتر شکن …هم وقتمو زیاد میگیره …ولی هنوز هستم …
بهش گفتم ببین …تو میدونی هیچ کس اندازه ی من تو اینستا فعالیت نداشت!منی که یک دونه استوری میزاشتم صدتا دایرکت تحسین و تایید و تشویق میگرفتم از فالوئرهام!
الان اگر صدای اینستا رو از گوشی کسی بشنوم انگار ضامن نارنجک کشیدن…ازون محیط فرار میکنم …
بعد شما وقتتت عزیییزت!حجم اینترنتتت رو میزاری !تازه باااا فیلترشکن میری تو اینستا دقییقا چه غلطی بکنی؟(نامبرده ها خیلی ارتباط نزدیک و راحتی باهم دارند:))
باز هم یسری بهونه ها ی واهی …آخرشم به این ختم شد آره سعیده،تو اراده ت خیلی خوبه …من این اراده رو ندارم !!!!!
بِببییینن حمید …تحسین میکنم خودمو….تحسین میکنم شمارو …تحسین میکنمم تموم بچه هایی که مثل نودونه درصد جامعه زندگی نمیکنند!!!!!!
ما که تموم تلاشمون رو کردیم حال خوبمون رو به الله ببندیم …فقط به دستای خودش نگاه کنیم …و کمر همت بستیم برای تغییر پاشنه های آشیلمون …
پِسر حقمووونه خوووشبختی ….حقمووونه این آرامش …بخدا حقمووونه :)
اصلا من بعد این تماس خیلی احساس لیاقتم بیشتر شد بخداااااا
برم از اول کامنتم رو بخونم ببینم چیا نوشتم اصلا ..رشته ی افکارم از هم گستته شد :)))))))
———
خب بنظر میاد خیلی نوشته ها بهم ربطی ندارند ولی لطفا این تلگراف رو از من بپذیر …انشالله دفعه بعد کسی جفت پا نپره توی تمرکزم :))))))
آسمون ابری و هوای خنک و نارنجی خوش رنگ غروب آفتاب همراه با این تلگراف ارسال میشود به عسلویه …جایگاه امن حمید حنیفِ خداوند …
در پناه الله مهربان …قلبت پرازآرامش
سلام و درود فراوان به سعیده نورانی پروردگارم.
از دریافت کامنت ارزشمند شما خیلی خیلی خوشحال شدم و ازتون سپاسگزارم. و مجدداً کامنت من رو از پایان یه شیفت شبکاری دیگه و استندبای دیگه دریافت میکنید. ولی کم ماجرا.
راستی من ازتون ممنونم، هم از شما و هم از بقیه دوستان نازنینم که از من توی کامنتتون یاد میکنید. نگران کپی رایت نباشید، اتفاقاً باید یه شماره کارت بدین من هزینه تبلیغات پرداخت کنم (ایموجی خنده)
خب اصلا حکایت استندبای چی هست؟!
همونجوری که توی فصول سرد سال مصرف گاز در ایران و کشورهای دیگه به شدت بالا میره ، توی تابستون مصرف گاز منحصر میشه به تعدادی نیروگاه و مقدار کمی مصرف خونگی. و اونقدری مصرف کم میشه که شما هر بار میتونی یک یا دو پالایشگاه رو از چرخه تولید خارج کنی و تعمیرات انجام بدی. این بار ما وارد یه پلن تعمیراتی دو مرحله ای شدیم، الان مرحله اول و چند وقت دیگه مرحله دوم. یه سری تجهیزات توی پالایشگاه حساس تر و خطرناک تر از یه سری دیگه است و بر اساس یه دستورالعمل تعمیراتی وقتی اون تجهیزات باز میشن نیاز به حضور تیم استندبای آتشنشانی هست.
اگه عبارت پالایشگاه گاز یا پارس جنوبی رو سرچ کنید و عکسهایی رو که باز میکنه نگاهی بندازید عمدتاً یه تعداد برج تقطیر گاز با ابعاد و مقیاس ها و اشکال مختلفه. همانطوری که بیرون این تجهیزات شبیه هم یا متفاوت از همه ، داخل شون هم تفاوت هایی داره که گاهی اوقات حتی متخصصین موضوع هم به اشتباه میافتن و تا نقشه P&ID
یا PFD دستشون نباشه، ممکنه اشتباهاتی ازشون سر بزنه. یه اتفاق عجیبی که توی تجهیزات پالایشگاه میافته. اینکه در اثر برخورد مواد هایدروکربنی به بدنه فولادی تجهیزات یه واکنش شیمیایی خیلی کند و ناچیز در سطح فلز اتفاق میافته چیزی شبیه زنگ زدن آهن. ولی این واکنش به حدی ناچیزه که طی چند سال میتونی بگی انگار واکنشی اتفاق نیافتاده ، ولی اون لحظه ای که بخاطر تعمیرات در تجهیزات باز میشن با توجه به نوع گاز یا مایعاتی که ازش عبور میکرده، یه واکنش جدید اتفاق میافته و اونم حضور اکسیژنه. اون واکنش ناچیز و ناقص در حضور اکسیژن به اوج میرسه. اکسیژن به حدی اون واکنش ناچیز رو سرعت میده که اون تجهیزات از درون دچار افزایش شدید دما میشن و خب تنش دمایی میتونه از مقاومت بدنه کم کنه، یا اونقدری دود و حرارت تولید کنه که خطرات دیگه ای بوجود بیاره. پس در لحظه باز کردن اون تجهیز گاهی اوقات نیازه بخار آب یا نیتروژن داخل اون تجهیز تزریق بشه، یه وقتایی هم آب ، از همه اش ساده تر همین گزینه استفاده از آب آتشنشانیه. از قضا اون استندبای پر ماجرا باز کردن یه فیلتر بود. یه فیلتر بزرگ که داخلش تعداد زیادی فیلتر کوچیک نصب شده و کارش جذب رطوبت داخل گازه، و اونقدر کارش حساس هست که اصلا نباید رطوبتی واردش بشه. حتی رطوبت هوا. گاز توی مسیر حرکتش گاهی اوقات سرعتش به سرعت مافوق صوت میرسه (توی مکانیک سیالات، رابطه سرعت و فشار عکس همدیگه است) به حدی سرعت میره بالا و فشار کم میشه، که اگه یه قطره آب توی گاز باشه یخ میزنه و با سرعت یه گلوله پرتاب میشه ، اون وقت یه قطره آب میتونه یه آسیب جدی ایجاد کنه.
وقتی اون فیلتر باز شد همه گفتن تیم آتشنشانی آب بزنه قبل از اینکه دمای تجهیز بره بالا . من گفتم نفراتی که بالا هستن رو بگین بیان پایین ، ممکنه فشار آب بهشون آسیب بزنه. اینها کلی معطل کردن تا بیان پایین. و من هم خودخوری میکنم که نکنه الان دما بره بالا و این تجهیز شروع کنه به خودسوزی. من اصلا حواسم نبود کد و برچسب چیزی که باز کردن رو بخونم. بعد از کلی معطلی من نازل رو پایین باز کردم که آب بزنم ولی یه حسی گفت صبر کن. آب رو بستم، دوباره پرسیدم ، مطمئنین آب بزنم داخل؟
یه کارگر قدیمی و با تجربه گفت آب نزنید داخل این. رئیس شیفت پالایشگاه ، سوپروایزر پروسس و اپراتور ها گفتن چرا. گفت بخاطر اینکه این فیلتر dehydration کارش رطوبت زداییه، اگه آب بره توش بعدا باید با دستمال کاغذی ذره ذره خشکش کنید(کنایه از اینکه خسارت سنگینی وارد میشه)
همه خشکشون زد …
آره راست میگه، حق با این کارگر باتجربه بود. و ما آب نزدیم چون واقعاً نیازی نداشت و ممکن بود یه آب زدن ساده یه خسارت چند میلیاردی به بار بیاره.
سالها پیش یه تجهیز دیگه که دمای کارکردش منفی 30 درجه است رو به اشتباه با بخار 300 درجه ای تمیز کردن ، با این ذهنیت که لوله های آلومینیومی تحمل این دما رو دارن و جریان بخار داخلشون رو تمیز میکنه. ولی اتفاقی که افتاد این بود که لوله ها تحمل چنین دمایی رو نداشتن و ذوب شدن.
کار ما دست کمی از اون نداشت. دقیقاً استندبای دیشب هم یه فیلتر دیگه با همون طراحی باز شد (دیهایدریشن مرحله دو) و اینبار اون کارگر با تجربه نبود و یه آقای دست به کمر و چندتا برگ مجوز کار به دست با عجله اومد گفت در Man way باز شد(درب آدم رو) آتشنشانی آب بزنید. گفتم: عامو بیشین سر جاتا ، تو کار مُو دخالت نوکو (با لهجه بوشهری بخونش) بعداً بهش گفتیم این فلان تجهیزه، نباید آب بره داخلش. اگه شرایط اضطراری شد اون وقت آب میزنیم.
از من سوال فنی تخصصی نپرسید ، میشه حکایت کتاب سرزمین موعود باراک اوباما. 700 صفحه حرف میزنم.
بسیار بسیار شما رو تحسین میکنم سعیده جان. شما جون انسانها رو نجات میدین، کار تون خیلی مهمتر از کار منه، جون انسان ها اصلا قابل مقایسه با چند تا تیکه آهن آلات نیست.
توی قرآن خداوند گفته کسی که انسانی رو نجات بده (احیا کنه) مثل اینه که تمام بشریت رو احیا کرده. ولی خب در مورد آهن آلات چیزی گفته نشده.
آخ آخ آخ از اینستاگرام گفتی، من یه مدت کار داشتم نصبش کردم چنان اعصابمو به هم ریخت که تا کارم انجام شد خدا خدا میکردم زودتر بتونم پاکش کنم. وقتی یادم میاد که در گذشته چقدر زمان تلف میکردم توی اینستاگرام از دست خودم شاکی میشم. چند روز پیش توی سرویس داشتم میرفتم سر کار و من یادم نیست آیت الکرسی گوش میدادم یا فایلهای استاد، فکر میکنم استاد عباس منش فایل جدید گذاشته بود. همزمان که داشتم صحبتهای استاد رو گوش میدادم سرم رو یه لحظه آوردم بالا چشمم افتاد به صفحه گوشی یه دوست قدیمی که مدتهاست اقامت دائم در و دیوار رو گرفته. توی اینستاگرام داشت استوری نگاه میکرد. از سر کنجکاوی خواستم ببینم چی میبینه و توی چه فضای فکری هست که نتیجه بیرونیش اینه. همش یه مشت کلیپ بی سر و ته و شکلک و ادای یه مشت نوجوون داخلی و خارجی.
خداییش من تو اینستا هم بودم این اواخر همش زیبایی های طبیعت و صنعت و خودرویی و هوافضا رو میدیدم و باز هم تحمل نکردم و پاکش کردم.
اینجا میرسیم به اون حرف ارزشمندت که واقعاً ما با 99,9% جامعه فرق داریم و ما واقعاً لایق داشتن نتایج متفاوتی از اونها هستیم.
تلگراف شما به جون و دل پذیرفته شد و احساس خوب و مثبت دریافت شد و دعای خیر در حق شما ارسال گردید.
در پناه جریان سراسر نور هدایتهای رب العالمین نور علی نور ، همواره قلبت منور باشه انسان ارزشمند. برات از وهاب عالم بهترین نعمتها و شادمانه ترین لحظات و بیشترین ثروت رو میخوام.
سلام آقا حمید.
الان، بعد از خوندن چندتا از کامنتهاتون و این کامنت، داشتم فکر میکردم چرا دوست دارم کامنت های شما رو بخونم و از طریق ایمیل پیگیری تون میکنم؟
یکی اینکه دارین پله پله کار میکنین روی خودتون با آرامش، بارها خوندم که سخاوتمندانه از خودتون هم نوشتین که بسیار کارگشاست این مثال های حقیقی.
نوسان هاتون رو هم مینویسین، یعنی قوت و ضعف رو مینویسین و چون یکی از شاگردهای خوب این دانشگاه هستین، باعث میشه من هم یادم بمونه سمانه آروم باش، قرار نیست و نبوده و نخواهد بود که سریع بهبود پیدا کنی و سریع عوض شی، ببین بچه ها رو و متوجه شو رعایت روند تکاملی اصله، رهرو آنست که آهسته و پیوسته رود…
شتاب نکن، کامنت هارو بخون، ببین و بشنو و از تجربه ی بچه ها استفاده کن، اونا هم تو مسیرن و میتونن راهگشا باشن برات. باعث آرامشت بشن که مسیر درسته فقط صبر میخواد و ایمان و عمل…
من با قسمت فنیِ کامنت هاتون زیاد ارتباط برقرار نمیکنم، ولی حس میکنم شما یه روایت مینویسین که مثل قصه است و آدم دوست داره بخونه تا تهشو، که ببینه چی به چیه، چطور جلو میره و …
داستان آشنایی تون با سایت رو چند وقت پیش خوندم، به شدت جذاب و جالب و خوندنی بود، مخصوصا شوخی تون با مدرسان شریف…
اتفاقا وقتی یه نفر مثل شما خوش کلامه، اینکه متن هاش طولانی تر باشه بهتر و لذت بخش تره.
تحسینتون میکنم برای روحیه شوخ طبع و بذله گویی که دارین.
شما یکی از دوستان عزیزی در سایت هستین که خیلی چیزها به من یاد دادین که بابت تک تک شون ممنونم ازتون:
یادم دادین با ادب و احترام و عشق پاسخ بدم به کامنت هایی که برام ارسال میشه توسط پیکِ عزیزِ نقطه آبی.
یادم دادین با سایت gravatar پروفایلمو خیلی ساده تر عوض کنم.
با کامنتهای شما خیلی آیه های قرآن عزیز رو تونستم بخونم و ارتباط برقرار کنم با کلام الله.
همینطور شعرهایی که مینویسین.
تحسینتون میکنم برای عشق و علاقه تون به فضا، صنعت، هواپیما، شعر، قرآن، خداشناسی و خودشناسی.
تحسینتون میکنم برای شغلِ شریف و ارزشمندی که دارین و خدمت رسانی میکنین به خلق.
امیدوارم زندگی رو برای خودتون خلق کنین و جایی قرار بگیرین که هر لحظه اش دائما بگین خدایا شکرت برای همین لحظه، لحظه ی بعدی، لحظه ی بعدی و ….
از طریق کامنت های شما مفهومِ مدار و دسترسی به یه مدار رو بهتر تونستم درک کنم، ممنونم ازتون.
تحسینتون میکنم که روی خودتون کار میکنین، برای صبرتون، آرامشتون، خلوتی که با خدا دارین تحسینتون میکنم.
دعایی که همیشه آخر کامنت هاتون مینویسین رو خیلی دوست دارم.
بعصی وقتها کاملا دلم تنگ میشه برای خوندن کامنت شما و بعضی دیگه از دوستان عزیزم در این سایت.
وقتی کامنتی از بچه ها نمیخونم دلم تنگ میشه براشون…
دقیقا عین اعضای خانواده ام دوستتون دارم و بهترین هارو میخوام برای تک تک تون.
آهان، راستی یادِ ماجرای کولرتون افتادم که نوشتین.
اتفاقا همون لحظه که خوندم اون کامنت رو به شدت ذوق کردم از چیدمان و زمان بندی و هدایت دقیق خدا برای شما، بلافاصله برای همسرم تعریف کردم.
بعدش به ایشون گفتم با همه ی این هدایت هایی که خدا در حق ما میکنه، چرا ما انسان ها انقدر سریع فراموش میکنیم این معجزه های هر ثانیه ی خدا تو زندگی مون رو…
از خدا میخوام که سپاس گزارترم کنه.
حافظه مو قوی تر کنه.
قلبم رو گشایش بده برای درک بهتر و بیشتر هدایتها و نعمتهای خودش.
خلاصه میخوام بگم که حمید آقا خیلی خوب و زیبا و بانمک و خالصانه مینویسین.
همیشه لذت میبرم کامنتهاتونو میخونم.
تحسینتون میکنم که انقدر پاسخ های زیبا مینویسین برای بچه ها، انقدر زیبا تحسین میکنین بچه هارو، با ادبیاتی بسیار ساده و صمیمی و سرشار از احترام کامنت مینویسین برای همه.
این از ویژگی های خوب شماست که تحسین برانگیز هست.
بهترین ها در دنیا و آخرت نصیبتون بشه.
بلافاصله بعد از زدن دکمه ارسال این کامنت، نقطه آبی مشاهده شد.
این دومین باری هست که بعد از ارسال یه کامنت، نقطه آبی رو میبینم.
حس میکنم نشونه ی بسیار خوبی هست برام.
خدایا شکرت برای همه ی روزی های غیر حساب و حسابی که هر لحظه وارد زندگیم میکنی، یکیش همین نعمت کامنت خوندن و نوشتن در این سایت توحیدی و دوست داشتنی
به نام خداوند جان وخرد،کزین برتر اندیشه برنگذرد
سلام به حمیدِحنیفِ فرمانروا
امیدوارم هرجا هستی در پناه الله،غرق احساس عمیق خوشبختیِ بی قید و شرط باشی
صبح امروز با 20 تا نقطه ی آبیِ پربرکت شروع شد!
از شوق این همه نور ورحمت،روزم رو با دورکعت نماز شکر شروع کردم.
از قرآنِ شیرین هدایت خواستم و این آیه های آرامش بخش،چشمامو روشن کرد …
قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ یَمُنُّ عَلَىٰ مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ ۖ وَمَا کَانَ لَنَا أَنْ نَأْتِیَکُمْ بِسُلْطَانٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ ۚ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ
پیامبرانشان گفتند: ما جز مردمانى همانند شما نیستیم ولى خدا بر هر یک از بندگانش که بخواهد منت نهد. ما را نسزد که براى شما دلیلى، جز به فرمان خدا، بیاوریم و مؤمنان بر خدا توکّل کنند.
وَمَا لَنَا أَلَّا نَتَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا ۚ وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَىٰ مَا آذَیْتُمُونَا ۚ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ
و چرا بر خدا توکّل نکنیم، با اینکه ما را به راههای (سعادت) رهبری کرده است؟! و ما بطور مسلّم در برابر آزارهای شما صبر خواهیم کردو توکّلکنندگان، باید فقط بر خدا توکّل کنند!»
میخوام بهت بگم جریان هدایت چه جوری کار میکنه وقتی خودت رو رها میکنی بین دستای انرژی ای که هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ
یکی ازون نقطه های ی آبی پربرکت،من رو هدایت کرد به این فایل و این کامنتم …
و …..؟!
دقیقا همین آیه هایی که صبح بهش هدایت شدم رو دیدم توی کامنتم نوشتم …یعنی خدا قشنگتر ازین نمیتونست بهم بگه
سعیده ..همه چیز منم …کامنتات منم …هدایت قرآنیت منم،نقطه ی آبیت منم،گذشته ت منم …آینده ت منم …
کجا،دنبال چی میگردی؟
به من توکل کن …
به من که مدیریت این کهکشان ها برام آسونه …
اونوقت تو نگران برآورده شدن خواسته هاتی؟
شیطانه که دم گوشت نجوا میکنه،اگر نشه چی!
به من گوش کن …
دیدی اول و آخر منم؟
خواسته هات تو یکی دوتا مدار بالاتره …
فقط بیا…ممارست کن …
قدم هات رو محکمتر بردار …
من مشتاقانه منتظرم برسی به یکی دوتا مدار بالاتر …
برسی به اون بهشتی که میخوای … :)
=================================
حمید عزیزم،دلم میخواست از هدایت امروزم برای خودم ردپا بزارم و نمیدونستم کجا بنویسمش
که طبق معمول هدایت شدم به کامنت شما …
نشستم یکبار دیگه داستان استندبای شیفتت رو خوندم!
انگار بار اول میخوندمش…
ببین هرخط با دقت و تمرکز خوندم …
و با هرجمله ای که تموم میشد،این علم و دانشت رو تحسینت کردم .
کاش میتونستم یک آینه ای پیدا کنم که آدم هارو با کمالاتشون نشون میده …اونوقت شاید متوجه این اقیانوس هوش و استعدادت میشدی …
اعتراف میکنم اصلا اندازه ی شما،توی کارم مهارت و دانش ندارم و انگیزه شدی برام برای مطالعه بیشتر …
دمت گرم …دمت گرم …
مرسی که هستی …مرسی که هستی …
الهی که بزودی روی بنر سایت ببینمت …
کنارِ استاد …غرق موفقیت های رییز و درررشت
به پایان آمد این دفتر،حکایت همچنان باقیست…
درپناه الله مهربان
به نام خدای زیبا ،مهربون ودوست داشتنی ام. سلام سعیده ی زیبا وموحد.هر باری که به کامنت های زیبا وآگاهی بخش شما هدایت میشم اشک میریزم اشکی که خیلی ارزشمنده ،اشکی که نشان از عشق معبوده،اشکی که بهم یادآور میشه 4 ساله پیش کجا بودم والان کجام.اشکی که بهم معجزات الهی مسیرم رو یادآور میشه .خدا رو هزاران مرتبه شکر به خاطر حال خوبمون ،به خاطر استاد نابمون وبه خاطر جمع پرمهرمون .عاشقانه دوستت دارم وبهترینها رو براتون آرزو دارم.
آزاده ی عزیزم از لطف ومحبتت بی نهایت سپاسگزارم
ممنونمم ازت که برام نوشتی …
واقعا همینطور که شما گفتی …من هم وقتی دارم از سعیده همین دوسال پیش مینویسم اصلا باور نمیکنم اون آدم خودِ من بودم :))))
خداروصدهزارمرتبه شکر برای دریافت این هدایت …برای دریافت پیام استاد که به حق پیامبر زندگی منه ….برای داشتن تموم رفقای ارزشمندم…
قلب فراوان برای شما آزاده جان
در پناه الله یکتا باشی همیشه
سلام خواهر گلم
نمیدونم چرا هرچه خواستم در جواب
کامنت که نمیشه گفت،گوشه ایی از دردهای زندگیت چیزی بنویسم نتونستم.
فقط اشک می ریختم
بنظر من از این تواناییها و قلم شیوا و
دلنشینت استفاده کن،شما قابلیت های زیادی در نگارش دارید،حیفه واقعا حیفه
فقط میتونم بگم آفرین،احسنت
سلام به برادر عزیزم آقا سعید
ازت سپاسگزارم که وقت ارزشمندت رو گذاشتی و برام نوشتی …
برادر عزیزم … خداروصدهزار مرتبه شکر اون روزهای تاریک خیلی وقته تموم شده و من وقتی میخوام ازش بنویسم، باید واقعا خیلی به خودم فشار بیارم تا یادم بیاد حتی …
به لطف الله …خیلی وقته روی خوش سکه ی زندگی رو پیدا کردم …هر روز از دیروزم بیشتر غرق احساس عممییق خووشبختی ام …و بارها از احساس شدید عشق به خداوند …سرم رو از پنجره خونه میبرم بیرون و داد میزنم خدایا عاااشششششقتم :)))
از تحسینتون که تجلی روشنایی قلبتونه بی نهایت سپاسگزارم
الهی که همیشه در پناه الله غرق احساس عمیق خوشبختی باشید
به نام رب العالمین
سلام به روی ماهت سعیده جونم
عکست خیلی قشنگه ،تغییر فرکانست رو حتی میشه تو عکست هم دید
عزیزم خیلی خوشحالم که در حال ِ صعود ِ قله های سعادتمندی هستی
لذت بردم از ایمان و توکل و حرکتت
بخدا که منم ایمان دارم خالقِ 100٪ تمام ثانیه های زندگی ام هستم
ایمان دارم که خداوند هر لحظه پاسخ میده به حتی کوچکترین سوالات و درخواست هام
قشنگ حس و حالت و درک میکنم
رها ،آزاد با قلبی مطمئن
خداروشکر
عزیزم در پناهِ الله مهربان آسون شی برای آسونی ها
دوستت دارم
سلااااام به زیباترین سااارای دنیا …
چه سعادتی داشتم من که یک نقطه ی آبی ازت داشتم دختر فوق العاده ی سایت عباسمنش دات کام
ساراجاانمم باورت میشه ؟
همین چندروز پیش زوم کردم روی عکس پروفایلت و گفتمم عه!چه معنی میده آدم هم با موهای صااف اونننقدر ناااز باشه …هم انقدر با موهای فر بهههش بیاد؟؟؟؟
حقیقتا اون موقع که زیبایی و دلنشینی رو تقسیم میکردن شما صف اول بودی …بوس به کله ی قشنگت از شمااال ایرااان تاا مرزهااای دور …ولی زیر آسمون الله یکتا …
دوستت دارم بی نهایت …
به امید دیدارت در بهترین زمان و مکان دوست نازنینم
بنام خدایی که خاک رو آفرید، به نام خداوند دل های پاک ،که نامش بود ،در دلت تابناک ،
بنام کسی که تو رو آفرید،
سر آغاز عشق است و نور و امید…
به سلامتی خواهر ارزشمند و زلال و پاک .
که زرنگه،
وجودش قشنگه،
قلبش یک رنگه،
عششششقققشششش پر رنگه،
که واقعا دلم براش تنگه.
سلام و درود بر خانم شهریاری توحیدی و زلال
که هر چه بگم کم گفتم و پاکی و صداقت در کامنتش فریاد میزنه،
سعیده عزیز و خجسته،
تمام روزها و شب های زندگی ام شاهدند که مقصر تمام زندگی ام رو از صفر تا صد بر عهده ی خودم گرفتم.
اگر به زیر صفر رسیدم خودم
و اگربه اوج برسم خودم .
من دوسال پیش با استاد عزیز و شیرین سخن آشنا شدم ولی جهان اجازه نداد و باورهای محدود و ویران کننده که پیچ و مهره هر انسانی رو باز میکنه، و متلاشی میشه …
من خودم رو به دو نیم تقسیم کرده ام ، آشنایی قبل از استاد،
و آشنایی بعدازاستاد،
سعی کردم شنونده باشم و کمتر حرف بزنم و عمل کنم و اگر در مورد چیزی بخوام صحبت کنم خدا رو شاهد میگیرم دهن به سخن باز نمیکنم تا به خودم نگاه نکنم… و تمام
من جامانده از این غافله عشق…
بهشت رو به بها دهند ، نه بهانه
بارهای بار شده، گفتن در مورد فلان موضوع صحبت کن دوستان ،می دونیم بلدی، و چرا صحبت نمیکنی…
مرسی که با کامنتت، تجدید پیمان میبندیم.
با اهداف مان ،
این پاسخ هایی که برات دوستان پراز نور و روشنایی
می نویسن، رد پاهای شماست… اینجا غریبه نداریم و به قول خانم رضایی (که جا داره ازش کمال تشکر رو داشته باشم )محرم هستیم و گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش…
انشاءالله که روز به روز شاهد نتایج بزرگت باشیم.
از صمیم قلبم و با تمام وجود ، از خداوند متعال خواهانم، بهتون سلامتی و ثروت فراوان عطا کنه ،
بی نهایت خوشحالم، و شاکر خداوندم برای وجود شما ، توی این سایت،
خدا رو شاهد میگیرم و قتی از نتایج میگید برامون آنقدر خوشحال میشم .که در پوست خودم نمیگنجم.
علم و تقوا داشته باش
هر چه بیشتر تلاش کن و خود را برای اون مسیری که خداوند براتون آماده کرده ،
با بهترین باورها ) مهیا ساز …
بی نهایت دوستون دارم و
عاشقتونم.
فرشته ی عاشق
سعیده خجسته…
سلام به برادر عزیزم،آقا سید
بی نهایت و بی نهایت از لطف و محبتتون که سخاوتمندانه نثار خواهر کوچیکترتون میکنید ازتون ممنونم
این لطف و محبت شما و بقیه ی دوستان همیشه این آیه رو به یادم میاره
فَبِما رَحمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنتَ لَهُم ۖ وَلَو کُنتَ فَظًّا غَلیظَ القَلبِ لَانفَضّوا مِن حَولِکَ ۖ
هر لطف و نور و عشق و آگاهی و خیری هست اعتبارش از الله یکتاست…
سعیده حتی قدرت نداره یک بار بخواد یک دونه اکسیژن رو وارد یک سلول از میلیارد میلیارد سلولش کنه …چه جوری میتونست انقدر عشق و نور ومحبت رو دریافت کنه…؟
غیر ازینکه که نیروی برتری هست که اگر یک قدم برداری به سمتش ….با دستاش بغلت میکنه ومیزاره روی دوشش …میگه بیا اینجا بشین بنده ی من ….
زحمت راه رفتن هم نکش …خودم روی دوشم میبرمت …
خدای بزرگ و مهربون و رحیم وغفور و عزیز من ….
چه جوری میشه بغلش کرد؟چه جوری میشه دور سرش گشت…؟چرا ما انسان ها انقدر ضعیفیم که نمیتونیم درست شکرگزاری کنیم …درست سپاسگزاری کنیم …
یک تیکه از روحِ الله توی وجود ماست و ما چقدر قدرش رو ندونستیم ..
بیراه نیست که الله میگه
إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَهَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ ۖ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا
ما این امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشتیم ، از تحمل آن سرباز زدند و از آن ترسیدند انسان آن امانت بر دوش گرفت ، که او ستمکار و نادان بود.
ازتون سپاسگزارم آقای بساطیان …برای تموم وقت ارزشمندتون که صرف نوشتن برای من میکنید …
در پناه الله یکتا ..غرق نور و آرامش رب باشید …
وباز هم شاهکار از شما بانوی عزیز..
خواهرم سعیده جان سلام..
بینظیر مینویسید..چقدر روان و در آرامش مینویسید ک وقتی مخاطب شروع بخواندن میکند اینقدر آرام میشود.
چقد مطالبتون در زمان درست بدستم رسید..ازخداوندمیخواهم همیشه بهتون توفیقی همیشگی عطا فرمایند تا ماهم از حضور گرم و روشن شما فیض ببریم..
بی نهایت از الله بخاطر وجود چنین خواهر عزیزی سپاسگزارم..
در پناه حق ..
سلام به برادر عزیزم،آقا حمیدرضا
خیلی ازتون ممنونم که لطف کردید و برام نوشتید
تحسین شما،نشون دهنده ی نور و روشنایی قلبتونه …
الهی که همیشه غرق نور و عشق وآرامش الله باشید …
جاتون روی دوش خدا باشه و قدم ها رو براتون برداره ..
سپاسگزارم بی نهایت
حمد و سپاس خدایی را که تنها آفریننده آسمان ها و زمین است.
سلام دوست عزیزم، سعیده شهریاری،
حقیقتا بعد از خوندن جملات روحانی شما و نظراتی که دوستان با عشق نوشته بودند نتونستم از کنار اینهمه عشق و زیبایی خالص گذر کنم،
سپاس گذار خدای مهربانم که دوستان فوقالعاده خوب و موحدی چون شما دارم،
با خوندن کامنت شما کلی خاطره دور ودراز در گذشته خودم یادم اومد، شما حرف از افشاگری کردید و چقدر صادقانه و صمیمانه حرفهایی رو گفتید که کمتر کسی جرات داره به زبون بیاره،چقد الهام گرفتم از نوشته شما و حقیقتا موقع خوندن اشک توی چشمام جمع شده بود،
سعیده جان موحد و عزیز تبریک میگم بهت بابت نزدیکی که با خدواند داری، یقین دارم که الهامات و هدایت های خداوند رو خیلی راحت درک میکنی و در عمل ازشون استفاده میکنی، یقین دارم که گفتگوهای عاشقانه تو و خدای مهربان باعث باز شدن درهای نعمت به شکلهای مختلف در زندگیت میشه،
از خدا میخوام سرتاپا گوش باشه برای شنیدن و اجابت خواسته های قشنگت،امیدوارم روابط عاشقانه و احساسی فوقالعاده زیبایی رو تجربه کنی و بیای از خاطرات قشنگت برای ماهم تعریف کنی و من هم مثل همه دوستان عزیز که در این خانواده توحیدی هستیم داستان های قشنگت رو بخونیم و لذت ببریم،.
امید که یکایک دوستان عزیزمون در مدار دریافت زیبایی و نعمت از جانب ربا عالم امکان باشن،
،
تشکر فراوان از استاد عباس منش و خانم شایسته عزیز بابت گردآوری این مطالب زیبا و ارزشمند،.
امضای خدا پای تک تک ارزوهاتون،
برادر عزیزم آقا محمد
خیلی از کامنت پر از مهرومحبتتون سپاسگزارم
تک تک جملاتتون به قلبم نشست …
دعا میکنم قلبتون همیشه پر از نور خداوند باشه …
از خدا میخوام سرتاپا گوش باشه برای شنیدن و اجابت خواسته های قشنگت،امیدوارم روابط عاشقانه و احساسی فوقالعاده زیبایی رو تجربه کنی و بیای از خاطرات قشنگت برای ماهم تعریف کنی و من هم مثل همه دوستان عزیز که در این خانواده توحیدی هستیم داستان های قشنگت رو بخونیم و لذت ببریم
برای تموم احساس آرامشی که ازین جملاتتون گرفتم،دعا میکنم که زندگیتون پر از معجزات من حیث لا یحتسب باشه …و صورتتون غرق لبخند و آرامش
به دستان قدرتمند الله یکتا و بی نظیر میسپارمتون
سلام دوست و خواهر خوب و دوست داشتنی من،،خیلی ازت ممنونم بابت همه حرفای که زدی چقدر خوب و زیبا نوشتی واقعا واقعا حرفای دلم را زدی ،،وقتی که کامنتت رو خوندم چقدر دوست داشتم انگار این حرفات دقیقا احساس منه ،،موفق و موید باشید سپاسگزار خداوندی هستم که اینقدر انسانهای مهربانی با من دوست هستن و در یک مدار و فرکانس هستیم ممنونم
سلام به برادر عزیزم آقای فتح پور
ممنون و سپاسگزارم که لطف کردید و کامنت منو خوندید و برام نوشتید…
من هم همیشه شکرگزار خداوندم که تو این جمع حضور دارم و واقعا زمان هایی که توی سایتم حس میکنم،هوای مهربانی الله رو نفس میکشم ..
بی نهایت ازتون ممنونم و دعا میکنم همیشه در پناه الله،غرق احساس عمیق خوشبختی باشید
به نام خدا
سلام به خواهر خوبم سعیده جان
روی زیبا و ماهت رو میبوسم
بسیار لذت بردم از کامنت زیبا و
تاثیر گذاری که پر از عشق،ایمان
و توکل به خدا بود
خدا را شکر میکنم و خوشحالم بابت
حضورم در این به قول شما غار حرا
بهت تبریک میگم بابت این حداز
خودشناسی و تسلیم بودن و
عملکرد توحیدیتون و آرزو میکنم
بجای همیان زر به دریای زر برسی.
زندگی رو به خدا بسپار
و مطمئن باش تا وقتی که
پشتت به خدا گرم است؛
تمام هراس های دنیا
خنده دار است.
هر چه آرزوی خوب است مال تو.
زهره ی زیبا …سلام بروی ماهت
ممنونم ازت که انقدر زیبا و دلنشین برام نوشتی
آرزو میکنم
بجای همیان زر به دریای زر برسی.
زندگی رو به خدا بسپار
و مطمئن باش تا وقتی که
پشتت به خدا گرم است؛
تمام هراس های دنیا
خنده دار است.
هر چه آرزوی خوب است مال تو.
مرررسی دوووست عزیزم
بهترین ها،سهم قلب مهربونت
سلام به سعیده نورانی و توحیدی
سعیده جانم واقعاً نمی دونم برات چی بنویسم فقط دلم میخواد تحسینت کنم
برای این کلمات و باورهای توحیدی که از قلبت روی کامنتت جاری شد
چه زیبا در مدار توحید قرار گرفتی
چند بار کامنتتو خوندم و دلم پر از حس خدایی شد و اشکم در اومد…و دلم خواست که برات پاسخ بزارم
تا من هم همراه با تو و همه جمعیتی که اینجا حضور دارن در این طواف مقدس به دور کعبه توحید شرکت کنم
نیازی نیست تا من شما رو به توکل بر خدا دعوت کنم سراسر کامنتت پر از آیه های توکله خدا رو شکر که اینقدر فوق العاده ای
وَ الَّذینَ جاهَدوا فینا لَنَهدِیَنَّهُم سُبُلَنا وَ أِنَّ اللهَ لَمَعَ المُحسَنین
و کسانی که در راه ما کوشیدند حتماً آنان را به راه های خویش هدایت می کنیم و همیشه خدا یار نکوکاران است
از خدا میخوام که همه نعمتهای الهی در زندگیت جاری باشه و به تمام معنا سعیده باشی
سلام به روی ماهتون خانم سلیمی عزیزم،مادرمعنوی مهربون من
من از شما سپاسگزارم برای فرزندان صالحی که به جهان بخشیدید تا نور الله رو گسترش بدن
واقعا هربار کامنت دخترای گلتون و شما رو دریافت میکنم غرق نور و عشق خداوند میشم …
خدا میدونه من چقدر از ته قلبم دوستون دارم
ممنونم ازتون بی نهایت …
برای خط به خط کامنتتون…
برای اینکه جهان رو جای بهتری برای زندگی کردید …
به امید دیدار روی ماهتون در بهترین زمان و مکان
قلبِ فراوانِ فراوان
به نام الله
سلام بر تو دوست عزیزم
این روزها روحم خدایی تر شده
با جمله های اول شما اشک امونم نداد چون یاد خودم و ترمزهای زیادم افتادم
من تک تک شماها را خیلی دوست دارم چون با ایمان محکم به الله ، خودش من را به شما معرفی کرد
نمی تونم بگم کس دیگه ایی ، چون چند سال پیش به یه نفر که خودش فقط اسم استاد را بمن گفت و من خودم پیگیر شدم و خداوند کمکم کرد بهش گفتم ، گفتن ( من که نمیدونم من نبودم من نگفتم ) و نمیدونم چرا ؟ شاید اون هم داره مراحل تکاملش را طی می کنه
خدا را صد هزار مرتبه شکر برای وجودت عزیزم
خدارا صد هزار مرتبه شکر اون سعیده اصلی ، اون بنده خوب خدا را پیدا کردی
آرزوی بهترین لحظات خوب و خوش را برات آرزومندم
سلام سعیده جون
ای شیطون بازهم عجب صلاتی اقامه کردی…
احسنت
آفرین
تحسینت میکنم..
بلطف الله مهربان دارم کم کم وارد مدارهای جدیدی میشم..
آفرین که حرفات از قرآنه…
خداروشکر بابت وجود استاد
خداروشکر بابت وجود قوانین ثابت خداوند
خداروشکر برای سیستمی بودن خدا واینکه هرلحظه برگشتی و وارد مسیرشدی دیگه هدایت میشی..
خداروشکر که مهم نیست چند بار توآبمیوه گیری زهر ریختی و بهت آب زهر داده همین که سیب بندازی توش همون لحظه آب سیب دریافت میکنی…
خدایا شکرت ای سیستم عظیم وپرقدرت جهان..
سپاسگزارم
خوشحال وسپاسگزارم برای وجود دوست توحیدی عزیزم سعیده جان
بهترینها نصیب قلب مهربان و تسلیمت…
والله که حق گفتی
والله که از زبان خدا سخن گفتی
والله که محو کامنتت شدم
والله که شونه هام به لرزه دراومد
والله که تو داری قانون رو خوب اجرا میکنی
والله که ایمانی صحبت کردی
والله که لذت بردم از کامنتت
والله که زندگی شیرین برازندت هست
سلام دوست خوبم
چقدر بهم انگیزه بخشیدی که دست به نوشتن ببرم
اول ستایش خدارادارم وسپاس گذار الله هستم که با کامنت قرآنی سعیده منو هدایت کرد
دوم خوشحالم که این چنین دستانی از دستان خدا وجود داره که از گمراهی به راه الهی هدایت بشم
مرحبا به این هدایت خدا خداجوون مچکرم
سعیده هدایت پذیر خدا بود که این چنین کامنتی نوشته
سعیده باور پذیر بود برای خودش که این همه نتیجه عالی گرفته
سعیده الگو شده که منم میتونم مثل سعیده این چنین الکو پذیر بشم ونتیجه های عالی بگیرم
تبریک میگم بهت آفرین که این چنین عمل گرا هستی پایبند قوانین جهانی پایبند تغییر هستی نوش جانت کام شیرین زندگی
خداراسپاس که در جهانی سراسر یکسان هستم که به قول سعیده چرابر خداتوکل نکنیم
امیدوارم در هر لحظه مثل همین لحظه که احساست رو تقدیم کردی بهم همیشه پاینده باشی
درود به استادم با این همه پرورش دانشجویانی فعال
تبریک به تو سعیده
در پناه الله زندگی شیرین داشته باشی
سلام میکنم به سعیده خانوم
همکلاسی فوقلعاده و بی نظیر که این کامنت عالی رو نوشته
تحسینتون میکنم به خاطر این تلاشی که روی خودتون کار کردین و اینقدر عالی روابطتون رو بهبود دادید
تحسینتون میکنم به خاطر این نوشته هایی که راحت مینویسید و از قلبتون میاد
تحسینتون میکنم به خاطر این رابطه عمیق و لذتبخشی که با خدا پیدا کردین
چقدر از این کامنت لذت بردم درس گرفتم ایمانم به خداوند قویتر شد
خداراشکر میکنم که توی این جمع خدایی هستم و میتونم اینقدر راحت با این دوستان عالی هم صحبت باشم ازشون درس بگیرم و استفاده کنم
امیدوارم هر کجا هستید در بهترین شرایط با عشقتون عاشقانه زندگی کنید از این رابطه لذت ببرید
سلام خدمت استاد عباسمنش و تمام هم فرکانسیهام
سعیده جان خیلی ازت ممنونم بابت این کامنت زیبا و سراسر توحیدی که گذاشتی
الانکه داشتم کامنتتو میخوندم اشکام ناخودآگاه میریختن چون منم تجربه هایی داشتم که تو ازشون حرف زدی .منم تو رابطه قبلیم یا همون ازدواجم همیشه با اینکه حق با من بود چون نمیخاستم همسرمو ناراحت ببینم سکوت میکردم و بدون دلیل عذرخواهی میکردم و اون هر روز سرکش تر میشد .اصلا بخودم اهمیت نمیدادم نه به آرامشم نه به مسایل دیگه .و باز مث تو یه روز رسیدم به ته خط و با تمام وجود تسلیم خدا شدم و همون موقع خداوند قدرتمند و بسیار مهربان منو هدایت کرد به خرید جهان بینی توحیدی استاد عزیزم که با گوش دادن به هر فایلش نوری تو قلب من روشن میشد و من احساس میکردم که خدا خودش داره با زبان استاد باهام حرف میزنه
اینقدر روم تاثیر میذاشتن که تا عمق وجودم رخنه کرده بود .
من اونجا یاد گرفتم که اول از همه از هیچی نترسم از هیچکس نترسم شرک نورزم نگران آینده نباشم خدا خودش هر لحظه با من و مراقب منه خدا هدایتگره منه
و من بعد یکماه تونستم رها کنم رها ( چقد این واژه باارزشه چقدر لازم برای ادامه زندگی ) اون لحظه ساعت 3 صبح بود و من با ایمان و توکل به خدا و درسهایی که از استاد گرفته بودم برای اولین بار برای خودم ارزش قایل شدم و تونستم کاری کنم که الان بخودم افتخار کنم .
و هر روز کلی از خدا هدایت و نشونه میگرفتم میگفت اینکارو بکن اینجا برو اینجا نرو و من تا الان همیشه تسلیمش بودم و از خدا میخام کمکم کنه تا بتونم این مسیر مستقیم و راه راست رو تا زنده هستم ادامه بدم .
امشب واقعا حال عجیبی دارم از خدا خیلی سپاسگذارم که هدایتم کرد به این راه به این سایت به خوندن کامنت شما
سعیده جان واقعا ازت ممنونم که این حس زیباتو انتقال دادی
از خدا برای همه ی خانواده عباسمنش بهترین و زیباترین اتفاقات رو آرزو میکنم و همینطور برای دو استاد بسیار عزیزم سلامتی شادی نعمت و ثروت و یک عمر طولانی آرزو میکنم
در پناه خدا باشید
سلام وصد سلام
خواهر عزیزم قربونت برم تشکر سپاسگذارم
امشب دلم گرفته بود
حال خوب کمی دور شده
اما کامنت شما بانوی زیبا ودوست دداشتنی مرا خیلی خیلی خیلی انرژی داد سپاسگذارم
سپاسگذارم
سپاسگذارم
سپاسگذارم
تمرکز! لیزرفوکس!
وقتی استاد میگه تمام اتفاقات و شرایط رو خودت رقم میزنی منِ سعیده میگم این هست و دیگر هیچ
یک ثانیه وقتم رو هدر نمیدم حتی به بهونه ی دوش گرفتن! یجوری صدای استاد رو به گوش خودم میرسونم !
انگشت اشاره م رو از روی بقیه برداشتم ،گذاشتم روی کله ی مبارک خودمم! که سعیده ! تو ! تو! تو مقصری!
بارها و بارها اتفاقاتی رو توی رابطه ی عاطفی تجربه کردم که از شدت ناراحتی احساس کردم استخونام داره میشکنه و انقدر به تاریکی شب زل زدم تا صبح شد…
و صبح تموم استخون های شکسته رو چسب زدم،خودمو بغل کردم و گفتم سعیده ! تو ! تو مقصری! تویی که این اتفاقات رو رقم زدی !
و حتی یک جمله زبان به اعتراض باز نکردم که هیچ
گاها ازش عذرخواهی کردم که ببخشید اگر من ناراحت شدم ازت!
بچه ها … رفقای عزیز غار حرای من
به میزانی که مسئولیت تموم اتفاقات زندگیتون رو برعهده میگیرید،به همون میزان دستان قدرتمند الله و کائنات به کمکتون میاد
و خداوند شمارو با معجزاتش به سجده میندازه
این رواز خواهرتون بپذیرید لطفا…
نه با دستام …که با قلبم …با اشک چشم هام براتون مینویسم …
إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ….
خدا حواسش هست …خدا به قلبتون آگاهه…خدا همیشه مراقبتونه …خدا همیشه محافظتونه…دست خدا همیشه بالای دست هاست …
هیچی ازتون نمیخواد هیچی …
فقط بندگی خدارو بکنید…همه کار براتون انجام میده همه کار ….
چون همه چیز خودشه …. همه چیز …..
قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ یَمُنُّ عَلَىٰ مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ ۖ وَمَا کَانَ لَنَا أَنْ نَأْتِیَکُمْ بِسُلْطَانٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ ۚ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ
پیامبرانشان گفتند: ما جز مردمانى همانند شما نیستیم ولى خدا بر هر یک از بندگانش که بخواهد منت نهد. ما را نسزد که براى شما دلیلى، جز به فرمان خدا، بیاوریم و مؤمنان بر خدا توکّل کنند.
وَمَا لَنَا أَلَّا نَتَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا ۚ وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَىٰ مَا آذَیْتُمُونَا ۚ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ
و چرا بر خدا توکّل نکنیم، با اینکه ما را به راههای (سعادت) رهبری کرده است؟! و ما بطور مسلّم در برابر آزارهای شما صبر خواهیم کردو توکّلکنندگان، باید فقط بر خدا توکّل کنند!»
به قول حمیدِحنیف امیری عزیز،وقتی میخواستم شروع کنم به نوشتن هزارتا جمله و مثال توی سرم میچرخید که بنویسم …چقدر مثال داشتم از سعیده ای که به شدت حامی،به شدت قربانی بود اما … تسلیم جریان هدایتمم… هرچی خداوند اجازه داد نوشتم …
خیلی هم سخت بود از پاشنه ی آشیل نوشتن خیلی زیاد…
ولی اینو میدونم هرکاری که برام سخته …باید همون رو انجام بدم حتما …
وَ لِلّٰهِ الْحَمْدُ، الْحَمْدُ لِلّٰهِ عَلَىٰ مَا هَدانا، وَلَهُ الشُّکْرُ عَلَىٰ مَا أَوْلانا
خدای بزرگ…فرمانروای کل …قدرت مطلق …
ازت بی نهایت سپاسگزارم برای فرصتی که بهم دادی تا بتونم بنویسم و از خودم رد پا بزارم…
و استاد عزیزم از شما سپاسگزارم برای تموم خوبی هات …سایه تون بر سر این جهان مجازی توحیدی و ما بچه ها …مستدام
رفقای من …هربار میام اینجا …کامنت هاتون رو میخونم …پاسخ هاتون رو میخونم …حس میکنم تو یک جمعیتی از آدم های فوق العاده در حال طواف کعبه م …
دعا میکنم همیشه و همیشه غرق احساس عمیق خوشبختی باشید و رووووی دووووش خدا بشینید
وَتَوَکَّل عَلَى اللَّهِ ۚ وَکَفىٰ بِاللَّهِ وَکیلًا
دوستون دارم بی نهایت
سپاسگذارم
به رب جهانیان
سلام به سعیده خانم
احسنت تبارک الله به این هماهنگی با منبع
ماشالله به این ارتباط با الله مهربان
اینا به خدا فقط واسه این گفتم که بگم این جملاتی که شما نوشتی و این فرکانس و احساس عالی که من از این گوهرها گرفتم و به قول استاد قلبم باز شد
فقط و فقط کلام الله مهربان بود که از طریق قلب شما در این صفحه جاری شد.
من ازت بسیار ممنونم
و شماها برای من که شاگرد تنبل این کلاس هستم تلنگر عالی هستند که میثم ببین سعیده خانم از چی حرف میزنه خدا همون که هر وقت واقعا صداش کردی جواب داد جانم
پس منتظر چی هستی پسر .ذهن نجواگر رو خاموش کن و خودت رو بسپار به هدایت رب.
آرزوی موفقیت ،شادی ،سلامتی و ثروت بی حدو حساب براتون دارم.
و منتظر خواندن کامنتهای سرشار از نتایج درخشان شما هستیم.
بنام خداونده بخشنده و مهربانم
سلام سعیده خداااااااا
الله اکبر از این همه اگاهی چقدر دلم تنگ شده بود برای کامنت خوندن دو هفته که درگیرم و کامنت نخوندم و امروز به لطف رب سعادت داشتم کامنت بخونم الله اکبر از این همه اگاهی و این همه عزت نفس و این همه عاشق خودت بودن دمت گرم سعیده خدا برومووووو که خدا رو دوشش گذاشتت و داره میبردت جلووو برووو رفیق نوش جونتتتتت نوش جونتتتتتت بینهایت واست خوشحالمممم بینهایت لذت میبرمممم برای وجود شماها و داشتنتون بنهایت از استاد و مریم بانو ممنونم الهی صد هزار بار شکرررررررررررررر
چقدر خوشحالمممممممممممممممم چقدر کیف کردم
امروز نتایج ازمونم اومد مردود شدم خب..
ولی با خوندن کامنتت دیدم من یه هدیه قشنگ گیرم اومده امروز عصر دارم میرم مشهد…
یه چیزی جالب تر ش این بود که من هر سالها با تیممون بچه های مبتلا به سرطان رو این موقعها میبردیم مشهد اونایی که ارزو رفتن به امام رضارو داشتن به لطف خدا و دستهای خد ارزوشون براورده میشد…
یعنی دو سال که این ارزو براورده نمیشه به دلایلی….(سال قبل چند نفر بیشتر رو نبردیم)
دو شب پیش یکی از بچه های مبتلا به سرطان که دوست داشت من کنارش باشم و گفت بود میخوام عمو حسین باهام باش..زنگ زد و گفت باید باهام بیایی مشهد….
منم گفتم چشممم عمو و یه لحظه فکر کردم ااا من هر سال این موقع مشهدم چه اتفاق جالبی اصن بهش فکر نکرده بودم خدای من شکررررررررررت بینهایت شکرررت….
و اینجور که الان دارم تایپ میکنم اصن مردودیه از ذهنم محو شد…..
دمت گرم سعیده خدااااا دمت گرممممم
امروز دوباره حس حسینی که سالها دلقک فوق تخصص خنده کودکان مبتلا به سرطان بود بهم دست داد امروزززز عجب حالیم با خوندن کامنتتت امروز الله اکبرررر از این یاداوری و این کامنتت با ارزشت شاید نمیدونم به موضوع کامنتت ربط نداشت باش ولی ….
این نوشتت الله اکبر بود
خدا حواسش هست …خدا به قلبتون آگاهه…خدا همیشه مراقبتونه …خدا همیشه محافظتونه…دست خدا همیشه بالای دست هاست …
هیچی ازتون نمیخواد هیچی …
فقط بندگی خدارو بکنید…همه کار براتون انجام میده همه کار ….
چون همه چیز خودشه …. همه چیز …..
خیلی حس راهی دارم خیلی چقدر اروممم چقدر راضیم از خودم الان با این یاداوری که به خودم کردم
وَالَّذِینَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدًى وَآتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ(محمد ایه 17)
و آنان که هدایت یافتند خدا بر هدایت و ایمانشان بیفزود و (پاداش) تقوای آنها را به آنان عطا فرمود.
در پناه جان جانان رب العامین شاد و سلامت و ثروتمند باشی رفیققق
سلام عزیز دل سعیده بزرگوار…
من هم مثل تو قربانی وحامی هستم
و همیشه در حال راضی نگه داشتن دیگران از خودم هستم
چه درمحل کارم که همش سعی وتلاش میکنم مدیر ومعاون وهمکاران ودانش آموزان واولیا از من راضی باشند
چه تو خانواده که همش سعی وتلاش میکنم همسرم و فرزندانم ومادر و خواهران وبرادارانم وتمام فامیل از من راضی باشند..
چه بسا که برای جلب رضایتشان ودر صلح بودن
از حق مسلم خودم گذشتم
تا یه وقت شاید دیگران از من آزرده خاطر نشوند
متنی که نوشتی را بارها بارها خواندم وگریه گریه کردم..
گویا حرف دلم را میزدی
حقیقتی که ازش فرار میکردم
ونمیخواستم قبولش کنم..
ولی حالا
مثل تو میخواهم تصمیم جدی بگیرم
وخودم را مسئول اتفاق زندگی ام بدانم
و
فقط فقط به خدا توکل کنم
و
فقط فقط ازخدا یاری بطلبم
و
فقط فقط به خدا امید داشته باشم
و
دیگه چشم امیدم به همسرم یا فرزندانم نباشه
و
دیگه مدیریت امورم را به خدا بسپارم.
وافوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد *
سلام سعیده جان با خوندن کامنتت یاد زندگی خودم میفتم دقیقا در چنین روزهایی به سر میبرم و کامل شما رو درک میکنم من هم متوجه شدم مشکل از خودمه از عزت نفس پایینم از عدم لیاقتم من هم توی زندگی همیشه نقش ناجی و مسئول زندگی رو بازی کردم از خودم کندم برای کس دیگه و فکر میکردم عشق اینه که از همه چیزت برای طرفت بگذری خودتو نبینی و کلی چرت و پرت دیگه سالهاست متوجه شدم راه رو اشتباه میرم اما توان و جرات نداشتم جدا بشم نه اینکه همسرم نباشه من عاجز بشم نه! من از حرف دیگران ترسیدم من از تهدیدهای همسرم ترسیدم و چشم بستم به روی نرگسی که عمرش رو گذاشته تا بتونه کس دیگه رو تغییر بده
بعد از فایلهای استاد خصوصا فایل هایی که درباره الگوهای تکرار شونده بود دیدم بزرگترین مساله که همیشه منو بهم ریخته زندگی مشترکم بود و همسرم و رفتارهاش
تصمیم گرفتم پلن بی رو اجرا کنم راستش تلاشمو کردم برای جدایی اما همسرم نمیخواست چون به من بسیار وابسته است هرچی تلاش کردم از زندگیم بندازمش بیرون برعکس میشد
یک روز نمیدونم کدوم فایل استاد از دوازده قدم بود که میگفت اگر میبینی ادمهای دورو برت بدن مشکل از توعه تو هنوز اونقدر تغییر نکردی و من تعهد دادم دیگه زور نزنم کسی رو بندازم بیرون من تمام تلاشم برای تغییر خودمه تا ادمهایی هم فرکانس با خودم جذب من بشن و ادمهایی که مدارشون مثل من نیست خودبخود از زندگیم برن بیرون از خوندن کامنتت انرژی مصاعف گرفتم و خودم رو سپردم به هدایتهای خداوند
سلام سعیده جان با خوندن کامنتت یاد زندگی خودم میفتم دقیقا در چنین روزهایی به سر میبرم و کامل شما رو درک میکنم من هم متوجه شدم مشکل از خودمه از عزت نفس پایینم از عدم لیاقتم من هم توی زندگی همیشه نقش ناجی و مسئول زندگی رو بازی کردم از خودم کندم برای کس دیگه و فکر میکردم عشق اینه که از همه چیزت برای طرفت بگذری خودتو نبینی و کلی چرت و پرت دیگه سالهاست متوجه شدم راه رو اشتباه میرم اما توان و جرات نداشتم جدا بشم نه اینکه همسرم نباشه من عاجز بشم نه! من از حرف دیگران ترسیدم من از تهدیدهای همسرم ترسیدم و چشم بستم به روی نرگسی که عمرش رو گذاشته تا بتونه کس دیگه رو تغییر بده
بعد از فایلهای استاد خصوصا فایل هایی که درباره الگوهای تکرار شونده بود دیدم بزرگترین مساله که همیشه منو بهم ریخته زندگی مشترکم بود و همسرم و رفتارهاش
تصمیم گرفتم پلن بی رو اجرا کنم راستش تلاشمو کردم رای جدایی اما هرچی تلاش کردم از زندگیم بندازمش بیرون برعکس میشد
یک روز نمیدونم کدوم فایل استاد از دوازده قدم بود که میگفت اگر میبینی ادمهای دورو برت بدن مشکل از توعه تو هنوز اونقدر تغییر نکردی و من تعهد دادم دیگه زور نزنم کسی رو بندازم بیرون من تمام تلاشم برای تغییر خودمه تا ادمهایی هم فرکانس با خودم جذب من بشن و ادمهایی که مدارشون مثل من نیست خودبخود از زندگیم برن بیرون از خوندن کامنتت انرژی مصاعف گرفتم و خودم رو سپردم به هدایتهای خداوند
سلام چقد زیبا بود
چقد عالی بود این افشا گری این ماییم که مسئول صدرصد اتفاقات زندگی خودمون هستیم ما فقط مسئول خودمون هستیم ما فقط یعنی من فقط میتونم خودم رو راضی نگه دارم من نمیتونم کسی رو راضی نگه دارم ناجی خودم فقط هستم من باید با خودم در صلح باشم تا همه کارها اونجوری که من دوس دارم رقم بخوره مهمترین رابطه من رابطه خودم با خودم است موفق باشید لذت بردم و آگاه تر شدم خدایا شکرت در پناه سکان بان عالم باشید
سلام و درود به تمام شما عزیزانم و سلام به تو عزیز دلم سعیده
قربون اون اشکات برم که چقدر عمیق و با احساس زندگیت رو روی کلمات خلاصه کردی من یه خواهر کوچکتر از خودم دارم که اسمش سعیده است و زندگیش مثل زندگی توئه و من با خوندن حرفای زیبای تو زندگی خواهرم برام تداعی شد
از اول خوندن کامنتت دارم اشگ میریزم عزیز دلم عشق من مثل خواهر کوچکترم میمونی که عاشقشم
از دیروز که دنیا براش تموم شده بهش پیشنهاد سایت رو دادم که گوش کنه امید وارم مثل تو زندگیش رو روال بیفته
برات بهترینها و زیباترینها و سلامتی از خداوند بلند مرتبه ارزو دارم نازنینم
امید دارم به درجه ارامش و عشق و مودت برسی خواهر کوچکم دوستت دارم
سلام دوست عزیز
ایمان یعنی اینکه کلام خدا رو بی قید و شرط قبول کنی مثل مادر موسی و موسی مثل ابراهیم
زمانیکه خدا به مادر موسی گفت فرزندت داخل آب بنداز مادر موسی با خدا چونه نزد وقتی خدا به ابراهیم گفت بچه ای که بعد از نود سال بدنیا اومد با زنش داخل بیابون بزار و برو چونه نزد چون بحث کردن با خدا برای اینکه تمام قدم ها رو نشون بده یعنی اینکه ایمان قلبی نداریم خدا وقتی به مادر موسی گفت فرزندت بنداز داخل آب بهش نگفت من میدم به فرعون خیالت راحت باشه فقط بهش گفت بنداز داخل آب و مادر موسی به دلیل این ایمان نتیجه گرفت و ابراهیم به دلیل اون ایمان قوی بچه و فرزندش داخل بیابون گذاشت و نتیجه این ایمان ها چه شد نتیجه این شد که خدا بهترین نتیجه رو به اونها داد دوست عزیز زمانیکه خدا به موسی گفت از دست فرعون فرار کن نیومد قدم بدی بگه که دریا رو باز میکنم بعد از اینکه موسی فرار کرد و به دریا خورد خدا قدم بعدی بهش گفت تا زمانیکه در قدم اول ایمان نباشه قدم بعدی گفته نمی شود ایمان نتیجه حرکت قدم های متولی هست شما باید قدم اولی که میدونی درسته رو برداری و قدم بعدی به شما گفته میشه . امیدوارم موفق تر باشید.
سلام به سعیده خانم گل
از خوندن کامنتت هم اشک ریختم وخوشحال بودم که تونستی ترمز ذهنی تو پیدا کنی واینکه چقدر تعهد داری پای آموزشت بهت تبریک میگم وتحسنت می کنم
وفکر می کنم شما قدرت نویسنده شدن را داری نوشته هات حسابی تاًثیر گذاره
وآدم دوست داره تا آخر کامنت زیباتو بخونه امید وارم در صلح ونیکی به خواسته هاتون برسی
به نام نامی الله
سلام و عرض ادب خدمت خواهر بزرگم سعیدهی عزیز
چقدر احساس می کنم دوستت دارم و چقدر احساس می کنم که سالهاست شما رو می شناسم
گاهی وقت ها احساس می کنم دارم صدات رو می شنوم و داری مستقیم خطاب به من میگی ببین محمد حسین … و ادامهی صحبت ها … مطمئن هستم فرکانسم رو درک می کنی چون یادمه تو یه دیدگاهی گفتی به اندازهی داداشت امیر دوستم داری و شما هم مشتاقی برای این هم کلام بودن و صحبت در مورد نتایجمون … نتایجی که به واسطهی استفاده از قانون به دست آوردیم
درود بر شما بندهی موحد خدا به شما، بندهی ابراهیم نشان حنیف … حرف های شما به شدت آرومم می کنه و علاوه بر آرامش من رو به یاد خدا می اندازه ، قلبم رو تنظیم می کنه
اصلا جنس این صحبت ها متفاوته
باید در مدارش باشی تا بفهمیش
به قول معروف «معرفت دُرِّ گرانیست به هر کسی ندهندش … پر طاووس قشنگ است به کرکس ندهندش»
سعیده خانم عزیز ، من به حرف هایت گوش دادم و عمل کردم
مدتی که بیشتر دارم به ندای قلبم ، به هدایت های الهی که خداوند با دست مبارک شما و دل نوشتههای شما داشت بهم می گفت گوش می دهم
بیشتر می نویسم و هر فایلی که میبینم به اندازهی ظرفم به اندازهی درکم و به اندازهای که بهم اجازه بده … مینویسم و نتایجش هم توی زندگیم دارم می بینم و خیلی هم خوشحالم (اگه یه نگاهی به پروفایلم بندازی این موضوع کاملا ملموسه)
دارم ردپاهامو از خودم به جا می گذارم تا در آینده اگر داشتم مسیر رو گم می کردم…
خداوند با دیدگاه های خودم راه رو از بیراهه بهم نشون بده و برگردم به مسیر
سعیده جان شما از سختی خود اعترافی در مورد سر سخت ترین پاشنهی آشیلت گفتی
باید بگم حقیقتا این پاشنهی آشیل من هم هست
اصلا وقتی این فایل ها روی سایت قرار داده شد ، من جرعت نداشتم بیام به تمریناتش عمل کنم
جرعت نداشتم حتی خودم با خودم حقیقیام و درونم آشنا بشم
اما پس از نوشتن این دیدگاه
abasmanesh.com
و آگاهی هایی که طی چند مدت اخیر بهم الهام شده ، جرعت پیدا کردم و دارم به صورت ملموس آروم آروم تغییرات کوچک ولی پیوستهی مدار هایم رو می بینم و خوشحالم و احساس کنجکاوی و هیجان دارم در مورد آینده…
آینده ای که قراره خودم با کشف قوانین زندگی اونجوری که دوستش دارم خلقش کنم
احساس شوق و ذوق وصف ناپذیری دارم برای شرکت در دورهی کشف قوانین و مطمئن هستم قراره فصل جدیدی از زندگیم رو به لطف خدا شروع کنم
محمدحسین عزیزم ،سلام به روی ماهت
سلام و سلامتی و نور و عشق و رحمت الله یکتا به جسم و جان وروح توحیدی عزیزت
مودت خواهرانه م رو از روشنی قلبم برات میفرستم الهی که در بهترین زمان و مکان به دستت برسه…
ازت ممنونم که توی مسیر توحید استمرار داری،ازت ممنونم که هرروز قلبت به قلب سلیم ابراهیم نزدیکتر میشه ،ازت ممنونم که تسلیم ذهن منطقییت نشدی و سعی میکنیی هر روز بیشتر از قبل به الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ عمل میکنی
تو این هفته ،بارها و بارها میخواستم برات کامنت بنویسم تا تولدت رو تبریک بگم ولی الله میگفت الان نه… الان نه…
منم که هروقت تسلیمش بودم ،پلنش از برنامه ریزی های من صد هزار برابر قشنگتر بوده
پس الان برات مینویسم و دعا میکنم این تلگراف در بهترین زمان و مکان به دستت برسه
تولدت مبارک برادر عزیز توحیدی راه دور من
میدونی محمد حسین؟ماها٢ تا تولد داریم…یکیش وقتی به ندای أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ ۖ پاسخ دادیم : قَالُوا بَلَىٰ ۛ شَهِدْنَا ۛ
وپریدیم توی این دنیا و برای ساخت زندگی دلخواهمون…
اما تولد دوم…که برای من بسیار بسیار بسیار با ارزش تره ،وقتیکه یکبار دیگه دست تسلیم برای الله بالا آوردیم و بهش گفتیم من به هرخیری که برام بفرستی فقیرم …و قدم به قدم مثل یک نوزاد …مارو در مسیر توحید عملی تیمار کرد تا رسیدیم به اینجا …
برات دعا میکنم توی سال جدید زندگیت ،پله به پله تکاملت رو طی کنی به سرعت نور و شوت بشی توی مدار خواسته هات …
بیای بزودی برامون بنویسی…
جواب داد …قانون جواب داد ….
محمدحسین جان،ی اتفاقی برام افتاد دیشب که دلم میخواد برات تعریف کنم،این چند روز توی یکی سفر هدایتی بودم که کاملا پلن الله بود و بزودی میام ازش مینویسم با جزئیات…
ولی اینو دلم میخواد برات زودتر تعریف کنم،دیشب که همه خوابیده بودن،شال و کلاه کردم توی هوای سردِ مشهد رفتم تو حیاط حرم و یک گوشه نشستم …
یکم نماز و قرآن و بعدشم حرفای ٢نفره ی من و خدا …
بهش گفتم ببین …ببین تنها اومدم…ببین کسی کنارم نیست …ببین هیچ کس رو جز خودت ندارم ،ببین برای رسیدن بهت چقدر بها پرداخت کردم …
گفتم تو جان منی…گردن من از مو باریکتر …
ولی مگه میشه تو بیخیال بنده ت بشی؟
مگه تو یادت بره؟
مگه میشه تو دیر کنی ؟
مگه میشه تو زندگی کسی رو بهم بریزی؟
تو نظمی …تو تعادلی …تو همه چیزی …
من رو هدایت کن…باهام حرف بزن ،بفرست کمک هاتو ….
محمدحسین ؟باور میکنی دیگه نه؟مطمئنم باور میکنی !
من ی لحظه اخم خدارو حس کردم
بهش گفتم چرا ؟ چرا ازم ناراحتی ؟
گفت توی این سرما نشستی از خوابت زدی برای چی؟
پاشو پاشو برو هتل هم از وقت خوابت گذشته هم سرما میخوری،پاشو من همه چیزو میدونم ،من درستش میکنم ،تو نگران نباش …
وهمون لحظه این تیکه از آهنگ توی سرم پلی شد…
درحالیکه یادم نمیاد چند سال پیش این آهنگ رو گوش کرده بودم …
نگران منی،به تو قرص دلم
ببین باورت نمیشه …
نفهمیدم کی رفتم آهنگ رو دانلود کردم ،جفت هندزفری رو گذاشتم توی گوشم …وسط آدم هایی که داشتند درو دیوار حیاط رو میبوسیدند صدای آهنگ رو توی گوشم زیاد کردم و این آهنگ رو میخوندم و احساس میکردم دقیقا روی دوش خدا نشستم ….
متن آهنگ رو برات میفرستم …
نه به عقل خودم …با انرژی هدایت الله …
یه غرورِ یخی،یه ستاره یِ سرد
یه شب از همه چی به خدا گِله کرد
یک دفعه به خودش همه چی رو سپرد
دیگه گریه نکرد،فقط حوصله کرد
نگران منی به تو قرصِ دلم
تو کنارِ منی نمی ترسه دلم
بغلم کن ازم،همه چیمُ بگیر
بزا گریه کنم پیشِ تو دلِ سیر
مگه میشه باشی و تنها بمونم
محالِ بذاری محالِ بتونم
دلم دیگه دلتنگیاش بی شماره
هنوزم به جز تو کسی رو نداره
عوض می کنی زندگیمُ
تو یادم دادی عاشقیمُ
تو رو تا تَهِ خاطراتم کشیدم
به زیبایی تو کسی رو ندیدم
نگو دیگه آب از سَر من گذشته
مگه جز تو کی سرنوشتُ نوشته
تحمل نداره نباشی
دلی که تو تنها خداشی
تولدت مبارک توحیدی ترین محمدحسیندنیا
به امید دیدارت در بهترین زمان و مکان
قلبِ فراوانِ فراوانِ فراوانِ فراوان
به نام خداوند نظم و تعادل
سلام به خواهر توحیدی عزیزم سعیدهی حنیف و بزرگوار
دیروز عصر خوابم برد، خواب دیدم شما می خواهی مهاجرت کنی به تهران، از من در خواست کمک کردی
زنگ زدی بهم گفتی ، شما میای تو زمینه اجاره یه واحد آپارتمان بهم کمک کنی، شما سال هاست تو این زمینه متخصصی …
من هم گفتم بله خوشحال میشم بتوانم به شما کمک کنم
یه صبح زود تو تهران با هم یک لوکیشن خاص قرار گذاشتیم و رفتیم تو یکی از بهترین و خوش آب و هوا ترین و با فرهنگ ترین و زیباترین محله های تهران (البته اسمشو نفهمیدم) حضوری چند تا مشاور املاک رفتیم و بعد از دیدن چند تا واحد ، یه واحد آپارتمان رو شما پسندیدی و من هم از همه نظر ، کیفیت ساختمان و نقشه و لوکیشن مورد تأییدم بود و خیلی راحت یک ساعت بعدش تو همون دفتر املاک قراردادش رو نوشتیم ، تماممم
یعنی قبل از ظهر کار تمام شده بود و پول ها هم واریز شده بود و شما کلید رو همراه با اجاره نامه تحویل گرفتی
خیلی خواب خوبی بود و برای من یک نشانه بود
پیش خودم همش خوشحال بودم که ایول ایول، این دنبال خونه گشتن تو تهران تو این محلهههه رویایییی ، نشونست
من دارم بوی مهاجرت و بوی مستقل شدن و زندگی توحیدی تنهایی رو حس می کنم و قراره فصل جدیدی از زندگیم شروع بشه
میگفتم ان شا الله به زودی خودم هم میام برای خودم یه واحد آپارتمان اجاره می کنم و میام تنهایی زندگی می کنم خیلی عالی روی ذهن و باورهای خودم کار می کنم
سعیده دیدگاهت بهترین زمان به دستم رسید، اگه زودتر میرسید شاید دیگه این خوابه یادم نمی اومد تو یه دیدگاه دیگه برایت بنویسم
جالبه من اصلاً خواب هام یادم نمی مونه !!! ولی این یکی خیلی خوب یادم مونده
و این هم یه هدایت الهی بود که گفت برای سعیده بنویس، منم گفتم چشم:))
سعیده این دیدگاهت اشک من رو در آورد و قشنگ چشم هایم خیس کرد
واقعاً ممنونم به خاطر اینکه همیشه با حرف هایت یاد خدا در قلب من زنده می کنی
ممنونم که تولدم یادت موند و برایت مهم بود که حتماً بهم تبریک بگی، سپاسگزارم ازت خواهر عزیز توحیدی من
محمدحسین ؟باور میکنی دیگه نه؟مطمئنم باور میکنی !
اونجایی که گفتی باور می کنی؟؟
می خواهم بگم معلومه که باور می کنم، خدا تو قرآن میگه ما به زنبور الهام می کنیم
مگه میشه با شما که اشرف مخلوقاتش هستی، بندهی عزیز و موحدش هستی که سر تسلیم جلوش فرود میاری صحبت نکنه
اتفاقا همیشه لذت می برم وقتی از مکالمه های دونفری خودت با خدایت می نویسی
و برایم الهام بخشه
دارم روی خودم کار می کنم
یه کاری که همیشه پشت گوش می انداختم رو به لطف خدا مدتی که شروع کردم و دارم در اون استمرار می ورزم
و این داره باعث میشه خدای حقیقی رو بهتر بشناسم و ترس ها و غم هایم از بین بره و بیشتر بتوانم با خدا رفاقت کنم
حقیقتش می خواستم بگم که دارم چی کار می کنم ولی اومدم ذهنم رو شرطی کردم و گفتم نههه ، تو بعد از چندین و چند سال، تازه یه هفته ده روزه که داری این کارو انجام می دهی و به لطف خدا در این مسیر الهی قرار گرفتی
هر وقت این مسیر رو به اتمام رسوندی و نتیجه تو دستت بود اون وقت بیا از نتایجت با ذوق و شوق برای سعیده و بچه ها تعریف کن
این دیدگاهت خیلییی برای من نشونه از سمت خداوند داشت
خیلییی حال دلم رو خوب کرد می توانم تا دو ساعت دیگه بنویسم
خیلی خیلی سپاسگزارم و به خداوند مهربان و یکتا می سپارمت
به امید دیدارت در بهترین زمان و مکان
سلام بر خواهر توحیدی و نورانی مان سعیده خانم
اول بگم چه جالبه که امشب سعیده خودمون هم مهمون ما هستند با دخترش
سعیده خواهرمه که تقریبا همسن شماست و همکار قبلی شما
و این آهنگو از کجا دراوردین شما خدای من
من در یه کامنت دیگه ایده هایی که به ذهنم اومد برای شما 8 مورد شغلی رو نوشتم به هر دلیلی تایید نشد بماند
فکر کنم داشتم جای خدا فکر میکردم خدا هم به عوامل بالا گفت بزنین پاکش کنین کامنتشو فکر کرده کیه این، یا هم گفته الان اگه این ایدهها رو بهش بگی گیج میشه بزار راه خودش رو بره من بهش میگم از کدوم وری بره حالا ولش بگذریم
من چند مدته دارم فکر میکنم یه کتابی یاید بنویسم از اون اول اون اول اول و بنویسم که اونایی که تو مدارش بودند بخونن
عجب سوره ایه این سوره ضحی
هر وقت کم میارم خدا میزنه اروم پس کلم میگه پسر جان یادت میاد کجا بودی کی بودی الان کجایی ؟تو یادت میره من یادم نمیره تو فراموش کاری من که نیستم دوباره هم پیشتم کمکت میکنم صد بار دیگه هم کمکت میکنم منتی هم ندارم اربابتم کارت گیره رو من حساب کردی خودم گفتم رو من حساب کن هر جا موندی فقط یه اس بده اوکیه شماره شبا تو دارم
اصلا خودم برات اوکی میکنم تو برو راحت باش اگه ذهنت هم زر زد بگو بشین بابا این دفعه های قبل هم تو اینا رو میگفتی که نمیشه دیدی شد؟
من یه کتاب صحبت دارم فقط از معجزات بناییم تا چه برسه به بقیه چیزا
بعد بنویسین یک روزی میشینین یادتون میاد اهههه
دوره دوازده قدم جلسه اول قدم اول همینو میگه استاد
من فکر میکنم امثال من و شما دیگه قانون رو فهمیدیم فقط باید تمرین کنیم که توش روونتر بشیم و اینم با حال خوب و تمرکز خوب و وا ندادن امکان پذیره.
بقول حمید
والله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین
جدیدا دوبار مینویسه
کامنت جدیدش رو بخونین ببینید چقدر پریده مثل موشک داره میره
شب بخیر
سعیده خانم سلام وقت شما بخیر امیدوارم حالتون عالی باشه،چقدر نوشتههاتون دلیه و حال خوب کنه!!!!
مصداق جمله هرچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند هستند!!!
زلالی و شفافیت دلت پایدار و مستدام باد ثابت قدم و استوار در صراط مستقیم بمان.
شاد سالم خوشبخت ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید خدانگهدار
سلام دوست خوبم انگار سالهاست که میشناسمت به رسم سپاسگزاری نوشتم ازت ممنونم بابت شهامتت در نوشتن از خودت
خیلی چیزها ازت یاد میگیرم
پیام امروز من :من نمیتونم خمیر شخصیت کسی دیگه ای جز خودم را شکل بدم .من فقط مسئول زندگی خودم و حال و احساس خودم هستم
خدایا این آگاهی ها رو وارد بند بند وجودم کن تا درک کنم فقط شنونده نباشم . سایت شده مأمن و پناهگاهم
خیلی تمایل به خرید دوره ی دوازده قدم دارم امیدوارم که شرایط برام فراهم بشه
سلام به همگی
دوست دارم جواب این سؤال رو تو خود دوره بدم؛ چون اونجا تمرکز بیشتری روی شناخت خودمون میذاریم؛ اما امروز از اون روزهاست که ذهن وصل وصل وصل خداست و هر چی گفت باید بگم چشم.
من توی زندگی سابقم همیشه با موردی مواجه میشدم که تا زمانی که داخل زندگی بودم، متوجه نمیشدم این اتفاق رو خودم دارم جذب میکنم؛ اما وقتی جدا شدم و عینا همون اتفاق رو در یک رابطهی کاری ملاحظه کردم، فهمیدم این دقیقا جذب خودمه. مشکل اینجا بود که تقریبا هر موقع هر چی از شوهرم طلب میکردم و میخواستم میگفت ندارم. بذار اول برج، بذار حقوق بدن، الان دیگه پول ندارم و بخوام خیلی منصفانه ماجرا رو تعریف کنم تقریبا از نیمهی برج و شاید خیلی زودتر این نداشتنها و این ابرازکردن به نداشتن شروع میشد. توجه داشته باشید که دو تا موضوع بود: 1. نداشتن 2. عادت به ابراز کردنِ نداشتن.
زندگی شخصیم، خوب و بد، هر چه بود، گذشت؛ اما سال گذشته با یه شخصی کارهای پروژهای انجام میدادم، بسیار اخلاق خوبی داشت، دقیقا همانطور که شوهر من دائم زبان به ستایش و تعریف از من باز میکرد، این همکار هم به شدت از من تعریف میکرد، به شدت از کارم راضی بود و همونطور که شوهر سابقم بسیار از در کنار من بودن، سود میبرد و باعث پیشرفت فراوان او میشد (به اعتراف خودش، حتی بعد از جدایی) این همکار نیز بسیار از کار با من بهره میبرد و اعتراف میکرد که کاش بیست سال پیش با شما آشنا شده بودم، در این صورت چقدر پیشرفت میکردم و چه پروژههایی رو میتونستم رقم بزنم.
داخل پرانتز این رو هم بگم که همسر سابقم هم دقیقا میگفت اگه زودتر با تو ازدواج کرده بودم و همون موقع اول که خواستگاری کرده بودم، اگه جواب مثبت داده بودی، من الان چندین سال جلوتر بودم و بیشتر پیشرفت میکردم.
در جریان همکاری با این آقایی که بعد جدایی باهاشون کار میکردم، یکدفعه متوجه شدم یک موضوع داره تکرار میشه، اینقدر تکرار اتفاقات گذشته ملموس بود که گاهی خودم رو سرزنش میکردم که تو چجوری داری فکر میکنی که این تیپ انسانها رو جذب میکنی؟
انسانهایی که بسیاااار از با تو بودن راضی هستند، استفاده میکنند، پیشرفت میکنند؛ اما آنچنان که باید ارزش مادی برای کار تو قائل نمیشن. این همکارم نیز مثل همسر سابقم (با اینکه هر قیمتی که من میگفتم رو میپذیرفت) اما همیشه ورد زبونش این کلمه بود که من ندارم. (ابراز نداری) هر قیمتی که بیان میکردم رو میپذیرفت اما همیشه عذرخواهی میکرد که الان ندارم، بعدا پرداخت میکنم.
یک جایی متوجه شدم که من خودم برای کار خودم ارزش مادی قائل نیستم. اگرچه از نظر معنوی و ارزشمندی خیلی قبول دارم که پرفایدهام، اما ارزشی برای پول قائل نیستم، برای همین هر کس با منه، خیلی از با من بودن بهرهمند میشه؛ اما اسم پول که میاد میگن نداریم، حتی نمیگن به تو نمیدیم محترمانه میگن نداریم.
اینکه این الگو رو به خاطر چه باوری جذب میکنم، نمیدونم، اما در میانهی راه همکاری با اون آقا یه جایی متوجه شدم اگه همین الان روشم رو اصلاح نکنم، با یه سریال تکراری مواجه خواهم شد. برای همین از یه جایی به بعد نرخ کارهام رو تقریبا دوبرابر کردم و اون آقا که واقعا در توانش نبود، خودبهخود همکاریش رو با من کم کرد.
الان یه مدته دارم روی خودم کار میکنم که من اصلا چجوری میتونم با افراد ثروتمند در ارتباط باشم، نه به خاطر اینکه از پولشون استفاده کنم؛ نه، اتفاقا توی رابطه، غیر از رابطهی کاری، من دوست دارم خودم ثروتمند باشم و طرفم، نه اینکه با کسی به خاطر پولش در ارتباط باشم.
من دوست دارم هم در کار و هم در رابطه با افرادی باشم که ثروتمندند؛ چون وقتی کسی میگه من ندارم، خیلی ارتعاش زشتی پخش میکنه. احساس میکنم با فرد گدا توی خیابون دارم کار میکنم و بنابراین من هم همرتبهی او هستم.
باید پول در چشمم ارزشمند باشه و انسانهای ثروتمند انسانهای ارزشمندی باشند که بهدرستی زیستهاند و به بار نشستهاند. یه انسان ثروتمند مثل یه درخت سرسبز پر میوه است که همه از وجودش بهره میبرند و همه جا رو زیبا میکنه. یه درخت خشکیده با میوههای گاه گاه کال نه زیباست، نه نشستن زیر آن خوشایند است.
من دنبال درختان سرسبزم. درختان پر میوه؛ چون خودم لایق بهترینهام.
لایق بهترینهام؛
چون بسیار صادقم چه در کار و چه در رابطه و این باارزشترین سرمایهی هر شخص هست. سعی میکنم تمام توانم رو برای انجام کاری که بهش متعهد شدم بذارم و به خاطر پول کمکاری نکنم.
در حیطهی کار خودم کار بلدم و اگر بلد نباشم به راحتی یاد میگیرم.
من یک انسان با اصالت و دارای آیتمهای یک انسان درستکار و متعهد هستم و برای همین همه از وجود من و در کنار من بودن بهره میبرند، بنابراین مستحق بهترینها از همه جهت هستم. مستحق بهترین همکارها، انسانهای ناب توحیدی ثروتمند قدر، بهترین رابطهها، بهترین دوستیها.
این یه الگوی تکرارشونده بود که به موقع پیداش کردم و فهمیدم قبل از هر کاری باید این باور رو درست کنم.
«1. پول ارزشمنده و اگه کار من ارزشمنده باید بالاترین ارزشها نثار کار من باشه.
2. حضور من ارزشمنده و اگه با کسی هستم باید بتونه از ارزشمندترین داراییهاش برای خوشحالی و داشتن من استفاده کنه٫
3. انسانهای ثروتمند ارزشمندترین افراد روی زمین هستند و اگر تو احساس ارزشمندی میکنی، پس باید با ارزشمندترینها نشست و برخاست کنی»
من باید این سه تا باور رو درست کنم تا اطرافم، همکارهام و پروژههای کاریم تغییر کنه.
تا حالا خیلی باور در خودم پیدا کردم که باید تغییر کنه و این اولین بار بود که متوجه شدم پول باید برای من ارزشمند بشه و انسانهای ثروتمند افراد بسیار ارزشمند در چشمم باشند.
این سه باور در کنار رشد باور لیاقت داشتن یقینا مسیر زندگی من رو تغییر میده.
ممنونتم استادجان. ممنونتم که حس صداقت تو تمام کلامت موج میزنه!
سلام زهرای عزیز
خیلی ممنون از نوشتن نکات ارزشمنده درباره ی ثروت.
این مشکل من هست و کلی از باورها و جملات تاکیدی عالیت استفاده کردم و همه رو نوشتم تا کار کنم.
منم مشکل بزرگم این باگ کم ارزش دونستن خودم و کارمه.
احساس میکنم چون کارم از نظر خودم کار خاصی نیست پس هزینه هایی که میگیرم شاید زیاد باشه.
درحالی که باید بگم خیلی ها به تخصص من احتیاج دارن و حاضرن براش پول های عالی پرداخت کنن.
ممنون دوست هم فرکانسی عزیز
سلام سعیدهی عزیزم
چقدر چهرهت دلنشین و دوستداشتنیه. حس خوبی رو به من منتقل میکنه. سپاسگزارم بابت ارتعاش مثبتی که بهم دادی.
بذار برات یه قضیه رو تعریف کنم تا باورهات قویتر بشه و یقین کنی و خودم هم یقین کنم که اگه خودمون رو قبول داشته باشیم چه معجزاتی پیش میاد.
من دو تا همکار ویراستار دارم یکی به اسم مهدیه . ج و اون یکی سعیده. ن.
این خانم سعیده. ن خیلی خیلی خیلی خودش رو قبول داره، مترجم زبانه و فقط یک ساله که بهطور رسمی ویرایش میکنه ولی باورش اینه که اون حتی از سرویراستار اداره هم بهتر ادیت میکنه. نه که بخواد ادا در بیاره، واقعا چنین باوری داره.
چند روز پیش سرویراستار یه جلسهای با مدیر کل داشت و توی جلسه از خانم مهدیه، ج تعریف کرده که با اینکه چند ماه است که ویرایش رو شروع کرده؛ اما کارش عالیه. خلاصه سرویراستار به دلایلی خیلی از خانم مهدیه تعریف میکند. بعد از ظهر همان روز مدیرکل برای بازدید میآد. در کمال تعجب دیدیم جلوی خانم سعیده وایساد و خیلی از ایشون تعریف کرد و گفت سرویراستار خیلی از کار شما راضیه و امیدواریم شما یکی از بهترین ویراستارهای ادارهی ما بشین. خانم سعیده خودش هم تعجب کرده بود که مدیرکل چرا بیمقدمه داره از او تعریف میکنه.
این خبر به گوش سرویراستار رسید و او که یکی از دوستان من هست با من تماس گرفت و گفت من میخواستم از مهدیه تعریف کنم تا اعتماد به نفسش بالا بره، حالا میگی چه کار کنم؟ من هم گفتم یه پیام به مدیرکل بدین و بگین منظور خانم مهدیه بوده.
فردای اون روز دوباره معاون اداره اومد و بسیار از خانم سعیده تعریف کرد.
در این حین بود که من متوجه شدم باور خود سعیده اسمش رو در میان اداره به عنوان بهترین ویراستار پیچونده و حتی اگه بخواهیم جلوی این انتشار رو هم بگیریم کاری از دست ما ساخته نیست. باور طرف که بهترینه، داره اون رو معروف و مطرح میکنه و هیچ ربطی به سفارش هیچ کس نداره.
من تو این قضیه واقعا نقش باورها رو دیدم و فهمیدم باور درست که داشته باشی، حتی لازم نیست تلاش اضافهای بکنی. تو کار روتین خودت رو انجام میدی، باور خودبهخود خودش رو ثابت میکنه.
وقتی من باور داشته باشم بهتر از کار من کسی نمیتونه پیدا کنه، حتی اگه قیمت ندم، خود مشتری قیمت بالایی در ذهنش میاد و پرداخت میکنه. اما وقتی خودم شک دارم که این مار اینقدر ارزش داره یا نه؟ باور دارم که اصلا پول ارزشمند نیست، پس در قبال کار ارزشمندم پول خوبی هم دریافت نمیکنم. همه به همان تعریفها و تمجیدها بسنده میکنند.
قصد نوشتن نداشتم؛ اما چهرهت رو که دیدم حس مثبتی بهم دست داد و خواستم با تجربهی این چند روز من شریک بشی.
بهترین رو برات آرزو میکنم!
سلام زهرا جانم
خیلی ممنون از مهرت و قلب زیبات.
ممنون که این تجربه ی ارزشمند رو برام نوشتی واقعا درس بزرگی برام بود.
کلمه به کلمه ی باورهای خوبی که داری برای خوت میسازی رو چند بار خوندم و یادداشت کردم.
متوجه ی یه ترمز شدم که هنوز بعد اینهمه کار کردن بازم تو بحث ثروت وقتی ثروتمندان و فقیرا رو دسته بندی میکنم یه نجوایی تو ذهنم میگه دسته بندی آدما بر اساس داشتن و نداشتن درست نیست! انسانیت مهمه نه پول! و فهمیدم این ترمز بزرگیه برای من و اگه اینو درست کنم به قول استاد جانمون سد بزرگ مالی شکسته میشه.
من تا حالا کلی از دوره ها و فایل های استاد نتیجه گرفتم که خودم هم باورم نمیشه ولی از اونجا که همیشه باید به گفته ی استاد زندگی و درآمدمون در حال بهتر شدن باشه، بازم میخوام کار کنم رو خودم و ترمزهای مخفی رو پیدا کنم.
من از سال 97 با استاد آشنا شدم و شب و روز فایل های رایگان رو نگاه میکردم و خیلی سخت بود اینهمه آگاهی رو هضم کنم. کم کم درآمدم بیشتر شد و دوره ها رو خریدم و هی بیشتر نتیجه میگرفتم.
آدمای نامناسب از زندگیم به شکل بسیار راحت حذف شدن و من به خیلی از خواسته هام رسیدم. البته یه مدت کار کردن رو ذهن رو کم کرده بودم و به قول استاد از صدای تو خاکی رفتن متوجه شدم از مسیر خارج شدم!
الان چند ماهه درآمدم ثابت شده و طبق گفته ی استاد باید بگردم دنبال باورهای مخرب و ترمزهارو پیدا کنم.
نمیدونم چرا اینجا نوشتم باید درواقع تو خود دوره مینوشتم. از وقتی آپدیت کشف قوانین رو شروع کردم و کار میکنم واقعا نتایج عالی میشه.
خیلی حس خوبی بهم منتقل کردی زهرای عزیز و من تحسینت میکنم اینهمه باور ارزشمند ساختی و داری تلاش میکنی دوست هم فرکانسی
سلام زهرا جان.
خوبی عزیزم؟ حال و احوال دل و قلبت خوبه؟ حال و احوال جسمت، روحِ قشنگ و نورانی ات خوبه؟
از اونجا که دلم برات تنگ شد و دلم خواست کامنتی ازت بخونم هدایت شدم به این پاسخت برای سعیده جان.
چقد مثالت جالب بود.
مرسی که نوشتیش.
عاشق سیستمِ باورها هستم، وقتی شناسایی میشن…
مثالت میشه همون آگاهی که استاد میگن: شما سمتِ خودتون رو انجام بدین، خدا خودش بلده سمت خودشو انجام بده…
همکار شما (سعیده) سمت خودشو انجام داد، مابقی شو جهان خودش جلو برده و میبره به بهترین شکل.
و نکته ی جالب برای من، دوست شما بود که میخواست با تعریف از مهدیه ی قصه، اعتماد به نفسش رو بالا بره…
قانون رو توکامنتت دیدم…
قرار نیست و نبوده و نخواهد بود دیگری روی زندگیِ ما تاثیر بذاره، چه مثبت چه منفی، مگر اینکه خود من بهش این اختیار رو بدم…
اگه اجازه بدم حرف دیگری روی من اثر کنه، اثر میکنه.
اگه اجازه ندم، اثر نمیکنه.
در نهایت باز هم عامل، خود من هستم نه دیگری…
یه قانون دیگه که کامل مشهود بود تو کامنتت:
قدرتِ خلقِ زندگی، توسط خودِ آدم.
هر مدلی که باشه زندگیم الان، چه زیبا چه نازیبا حاصلِ فرکانسها و باور خود منه، هیچ ربطی به بیرون از من نداره.
مرسی برای مثال و این یادآوری ها.
خوب شد اومدم بهت سر زدم اینجا، ازت آگاهی دریافت کردم، هدایتهای خدا همیشه شگفت زده ام میکنه.
دارم مرور میکنم اینجا و میدونم همین تکرارها باعث میشه باورهام محکم تر شن، درکم بالاتر بره و روی عمل کردنم بهبودها خودشونو نشون بدن.
خب، حالا بریم سراغِ نشونه های جذاب امروز من:
یکی از آقایونی رو که تو پیاده روی تو پارکِ دورتر از خونه مون میدیدم، امروز تقریبا حوالی خونه مون دیدم، بهشون سلام داده بودم تو پارک موقع پیاده روی قبلا.
الان که دیدمشون گفتن سلام دادی و رفتی، پارک نمیای و …
احوالپرسی کردیم.
خیلی سورپرایز شدم از این حس خوب و احوالپرسی.
اینکه چطوری یکی از ورزشکاران پارک رو تو مسیرم دیدم نشونه ی خیلی خوبیه برام.
2- در همون مسیر ییاده روی، جلوتر، یه خانمی رو دیدم که نمیشناختمش، لبخند زدم بهش، به عادتِ جدیدم، ایشون برام دست تکون داد و بوسِ دستی فرستاد…
یه لحظه شک کردم واقعا با منه، کس دیگه ای نبود …
بعد یاد خودم افتادم که سلام میدم به غریبه ها موقع پیاده روی، لبخند میزنم، اینم یه پاسخ مهربانانه از جهان برای من بود و کامل باور کردم مهربونی و بازخورد رفتارهای خودمو که برمیگرده بهم.
ذوق کردم عینِ بچه ها، همونقدر خالص، از بوسِ دستی که برام فرستاد اون خانم مهربون.
جالبه اکثر آدم ها با خوشرویی پاسخ میدن به سلام و لبخندم، این نشون میده اونا هم فرکانس خالص و بالایی دارن، تو یه مداریم…
یه آقای محترم کارگر شهرداری هم هست که تو مسیر صبح ها میبینم گاهی، چندین بار سلام و خسته نباشید گفتم، ایشونم با خنده و روی خوش پاسخ میده بهم، انقدر که دیگه حس میکنم کاملا آشنا هست …
خلاصه که بگم این پیاده روی، گنجینه ی منه:
برای سلامتِ روح و روان و جسمم
برای فکر کردن
برای اینکه الهامات و ایده ها میاد
کلی زیبایی میبینم
تمرین سلام و لبخند و خوشرویی انجام میدم در طی مسیر
فایلهای استاد رو گوش میدم
و کلی فرایند حال خوب کن دیگه برام تو دل پیاده روی به وجود میاد، برای همین برام عین گنجینه شده.
خدا رو شکر.
یه کامنتی دیشب خوندم، الان یهو یادم افتاد شاید باید اینجا بنویسم:
دوست عزیزم تو کامنت نوشته بود کاری که انجام میدی رو با حس خوب انجام بده، چون اینطوری تاثیر داره.
یادآوری این نکته، که بارها استاد به طرق مختلف تو همه ی فایلها میگن برام عالی بود.
خودمم اضافه می کنم: اگه حس خوب نداری نسبت بهش، متوقف کن و بعدا مجدد امتحانش کن.
حس که خوب باشه، میشه.
حس که خوب نباشه، نمیشه، هر چقدرم زور بزنم و تلاش کنم نمیشه، اینو تو تکلیف های سنگین اوریگامی ام بارها مواجه شدم باهاش، رهاش کردم وقتی قفل شده بودم، رفتم سراغ کار دیگه ای و رها کردم خودم و ذهنمو، بعدا که مجدد اومدم عین کره و عسل خیلی ساده انجامش دادم.
به عبارتی قفل ذهنیم برطرف شده بود و تونستم کارمو درست انجام بدم.
به تعبیری حس خوب یعنی قفلی نداری تو ذهنت.
حس نازیبا هم یعنی یه قفلی تو ذهنته، برای همین نمیشه ادامه داد اون تکلیف یا هدف رو در اون لحظه، و باید رهاش کرد، مجددا بعدا سراغش اومد.
یادآوری خوبی بود برای خودم، الهی شکر که همه ی هدایت های خدا دقیقا هوشمندانه و هدفمندانه است.
زمان بندی خدا شگفت انگیزه.
ماچ به روی ماهت زهرا جان
ماچ به روی ماهت سمانه جان
آرزوی خیر دارم در دنیا و آخرت برای هر کسی که این کامنت رو میخونه.
الهی شکرت، الهی شکرت، الهی شکرت
سمانهجانم
تو چه بینظیری دختر!
من کلا باید قلبم اجازه نوشتن بده، برای همین گاهی حتی مینویسم؛ اما بعد از خودم میپرسم برای چی داری این کامنت رو مینویسی؟ اگه جواب مقبولی از طرف خودم دریافت نکنم، هر چی نوشتم رو پاک میکنم. یادمه یه بار حدود یک ساعت برای تو زیر یکی از کامنتهایی که تو عقل فعال نوشته بودی، پاسخ نوشتم، ارسال هم زدم اما قبل از یک ساعت حذفش کردم، کلمه و کلام باید از قلب بیاد تا به قلب بشینه و تو واقعا با تمام قلبت حرف میزنی.
سپاسگزار خدا هستم که چنین روی مهربانش رو به روی من گشوده است.
خوشحالم که دورهٔ کشف رو شروع کردی، این دوره عالیه، من هنوز جلسهی دومم، (فکر میکنم مشکل کمالگرایی دارم که جلو نمیرم) امروز داشتم فکر میکردم که امیدوارم استاد دورهٔ جدید نذاره تا بتونم این دوره رو خوب پیاده کنم.
اصلا تمریناتش بینظیره. یه دورهٔ خودشناسی کامله، اصلا کار به اینکه چه نتیجهای به دست میاریم ندارم، اینکه اینقدر شیرین خودمون رو میشناسیم و با خود واقعیمون روبهرو میشیم برام جذابه.
امیدوارم یه روز، یه شب، یه تنگ غروبی، تو یه جای سرسبز که صدای پرندهها مدهوشمون میکنه و خنکای نسیم روحمون رو مست میکنه، دور هم جمع بشیم، و جشن توحید بگیریم.
سلام زهرا جان
چه خوب دست باور های غلط رو رو کردی
چه خوب گفتی از ارزشمندی پول ،اینکه باید نزد من پول ارزشمند باشه چون همش تو ذهن من این است که زشته آدم پول و وسط رابطه بیاره در صورتیکه زشت این است که خودم را لایق ندونم. وقتی من برای خودم ارزش قایل باشم همسرم هم پول بیشتری برام خرج میکند . یک جمله بود که من هر وقت میشنیدم کهیر میزدم و بدم می آمد نگو آن چیزی که ذهنم فراری است ازش همون نقطه ضعفم است «زنی که خرج نداره ارج نداره» من همش می گفتم نه آدم نباید ارزشش را با پول مقایسه کند !!! ارزش آدم به صداقت است مهربانی است …. نگو این دقیق داره به من میگه درست چیه ها ، بله هر کدوم این صفات را باید داشت مثل خانه ای که باید هم سقف داشته باشد هم در هم دیوار هم پنجره .
نگو من تو ذهنم می گفتم نه همین که سقف داره بسه دیگه دیوار نمی خواهد .
من هنوز فایل استاد را گوش ندادم داشتم راهی پیدا می کردم عکس بگذارم برای پروفایلم اما نمیشه چند بار سعی کردم منو میبره سمت domain ساختن نمیدونم چکارش کنم حتماً خیری است توش نمی دونن. فقط یاد گرفتم کار باید راحت انجام بشه اگر زجر بکشی غلطه پس فعلا رهاش میکنم تا خدا چی پیش بیاورد .
آره داشتم میگفتم دنبال عکس گذاشتن بودم که ایمیل اومد دوستان پیام جدید منتشر کردن فوری اومدم خوشبختانه این بار قبل از آگاهی های استاد یک پیش زمینه از دوستان بگیرم بعد برم سر فایل به امید خدا
مثالی هم که زدی در مورد تشبیه درخت با آدم های پولدار زیبا بود
من تو یک کامنت دیگر تشبیه زنبور عسل و آدم پولدار را دیده بودم اون هم خیلی به دلم نشست.
غرق نور الهی راهت روشن روشن باشد
سلام نفیسهجانم
چقدر خوشحال شدم که میخوای عکس پروفایل بذاری، بیصبرانه منتظرم صورت ماهت رو ببینم.
من هم دیروز خواستم عکس پروفایلم رو عوض کنم ولی با همین مشکل روبهرو شدم که البته از خدا کمک خواستم و این مشکل حل شد اما به دلیل پایین بودن نت عکس جدید آپلود نمیشد.
من این مشکل رو اینطوری حل کردم؛ بعد از اینکه آدرس و پسوردم رو دادم و وریفای هم کردم، (دقیقا تو این مرحله من رو به ساخت دومین هدایت میکرد) در اینجا برگشتم به صفحهی سایت و از لینک پایینی وارد وردپرس شدم.
نمیدونم این تجربهی من بهت کمک میکنه یا نه؛ اما یقین دارم بچههای عباسمنشی استاد حلکردن مسائلشون هستند.
چقدر مثالت رو دوست داشتم و چه تصویر خوبی تو ذهنم حک کرد که ما هم سقف میخواهیم هم در و هم پنجره. عالی بود!!!
امیدوارم لبریز از حسهای خوب باشی و حس حل کردن مسائل یکی از همین حسهاست.
سلام زهرای عزیزم ممنون تز انرژی خوبی که از کلامت بهم دادی. ممنونم از راهنمایی ات و گفتن تجربه ات در مورد عکس پروفایل .
یک متن بلند بالا از تلاش ها ی نا فرجامم برای گذاشتن عکس براتون نوشتم ولی همه اش را پاک کردم چون متوجه شدم نباید شما را درگیر نا دلخواه ها کنم
بهتره تمرکزم را روی اصل بگذارم اگر موفق شدم که خوشحال میشم اگرهم نشد حتما خیری درش هست .
بازم ممنون از محبتت که از قلب مهربانت نشأت میگیرد.
دوست خوبم به دستان قدرتمند رب العالمین می سپارمت
سلام نفیسه جان.
کامنت بسیار زیبایی نوشتی مخصوصا قسمتی که نوشتی خونه هم سقف میخواد، هم در، هم پنجره و …
مثالت عالی بود.
موفق باشی نفیسه جان
الهی شکرت
سلام سمانه جان صوفی ،(پرنده ی بهشتی ) برای اینکه پیامت مثل پرنده ای زیبا دیشبِ منو بهشتی کرد . نمیدونم کی نوشتی برام اما به قول سعیده شهریاری عزیز در بهترین زمان و بهترین مکان به دستم رسید .
دیروز وقتی کامنت ها را می خوندم خیلی از احساس صمیمیتی که بین بچه ها است لذت بردم و گفتم خدایا میشه برام منم یکی کامنت بنویسه بعد گفتم نه نمیشه چون من خیلی وقته برای کسی چیزی ننوشتم که جواب بگیرم غافل از اینکه خدا بینهایت راه بلده برای رسوندن ما به خواستمون .
و اخر شب نقطه آبی را کنار اسمم دیدم از ذوق لبام از خنده جمع نمیشد.
منم برای پروفایلم موفق شدم عکس لود کردم اما نمیدانم چرا نشون نمیدهد. اون هم حتماً به موقع اش.
همیشه از خواندن کامنت های دوستان بخصوص شما و زهرا جان لذت میبرم ممنون که از دلتون می نویسید که این قدر دل نشین میشوید
سلام نفیسه جانم.
چقدر قشنگ نوشتی…
از همون خطِ اول شروع کردی به خوشحال کردن من تا به انتها.
سپاس گزارم ازت که برام نوشتی.
که انقدر لطیف نوشتی…
میدونی من پرنده هارو خیلی تحسین میکنم و عاشق آواز خوندنشونم، همین الان هم داره صداشون از پنجره میاد…
بعد نفیسه جان میاد برای من کامنت مینویسه بدون اینکه منو بشناسه، و بعد مینویسه برام پرنده بهشتی
این عینِ عینِ حس خوبه برای من.
بی نهایتش برگرده سمت خودت نفیسه جانم.
شب و روز و هر ثانیه ات بهشتی باشه.
استاد باور خوبی بهم یاد دادن که ازباورِ فراوانیِ نعمتها و فرصت ها میاد:
اینکه دستِ خدا رو نبندیم برای ورودِ نعمت هاش به زندگی مون، برای رسیدن به خواسته هامون.
پس کار منه اینه درخواستم رو ارسال کنم به سیستم، مابقیش به من ربطی نداره…
امروز یه مسئله مالی مطرح بود برام، یه ایده رو تست کردم دیدم خیر این راهش نیست، همچنان خوشحال بودم، چون گفتم این راه هر وقت درست باشه خودش فعال میشه، پس این راهش نبوده و خدا خودش میدونه و از راه درست، مسئله رو جلو میبره…
با حس خوب ادامه دادم به زندگی کردن…
خب نتیجه معلومه
چون قوانین خدا ثابتن، نتایج هم کاملا مشخص، ثابت و قابل حدس زدن هستن.
خدا، مسئله رو از طریق دیگه ای جلو برد، که اتفاقا خیلی زیبا بود، شیرین بود، برای من هم بسیار راحت بود، عزت نفس من هم حفظ شد، تازه حرکتی که انجام دادم در ادامه اش موجب خوشحالیِ مادر عزیزم هم شد…
خب چه کاریه سمانه جون بخوای خودتو بندازی وسط با ذهنت بخوای بگی از چه روشی بشه!
والا…
اصلا راضی به زحمت تو و ذهنت نیستم عزیزم.
همون باور کلیدی و مهم و توحیدی رو تکرار کن، باور کن، عمل کن، مابقی ساده و شیرین جلو میره.
باور عالیِ جدیدم اینه:
سمانه جون: در محضرِ خدا سکوت کن، صبور باش (صبرِ با امید، با حسِ خوب، نه تحمل)، تسلیم خدا باش، اجازه بده خودش بهت بگه چیکار کنی که بهترین هست در زندگیت در هر لحظه، همون هدایت.
این معجزه میکنه.
تازه کارم
ولی نتیجه دیدم ازش و ادامه میدم به یاریِ خودش.
ممنونم از تحسینت نفیسه جان.
خوشحالم که پیام های منو میخونی با عشق و برام کامنت نوشتی.
امیدوارم در بهترین زمان، روی ماهت رو در پروفایل ببینیم همگی.
آفرین داری که موفق به انجام عکس شدی، عکست هم در بهترین زمان ظاهر میشه، شک نکن، مهم اراده ات در عمل بود که نشونش دادی، آفرین.
امیدوارم همیشه و زیاد در بهترین زمان ها نقطه آبی رو ببینی و کلی ذوق کنی.
خودِ من هر بار که نقطه آبی رو میبینم کلی ذوق میکنم.
در آغوشِ گرم، نرم و امن خدا باشی همیشه نفیسه جانِ مهربان و بخشنده.
خدایا شکرت که با هر بار دریافت نقطه آبی، کلی عشق دریافت میکنم از دوستام که دستان خودت هستن. مرسی که عشقت به من رو از طریق دوستانم به دستم میرسونه خدا جونم. سمانه عاشقته
عرض سلام خدمت شما خانم نظام الدینی
چقدر من از این جنس از کامنت ها درک و آگاهی جدید و خوب پیدا می کنم و کاملاً مشخص هست فردی که در مسیر هستش عالی و ریشه ایی موضوعات رو درک کرده
من هم سالهای خیلی زیادی هست که مشغول کار هستم از زمانی که خودم رو شناختم دستم توی جیب خودم بوده و برای خودم کسب درآمد داشتم
اما خب
الگوی تکرار شونده
همیشه باید دنبال دستمزدم میدویدم و باد ندارم برای کسی کار کرده باشم و سر موعد مقرر پول کارکرد م رو به من پرداخت کرده باشه خیلی به ندرت
بابت همین هم قبلاً چون اصلأ آگاه نبودم فقط شغلم رو عوض میکردم به جرات می گم بالای 20 تا شغل رو من تغییر دادم چون اصلاً هیچ آگاه نبودم که مشکل چیه
تا اینکه با استاد و آموزه هاشون آشنا شدم و متوجه شدم که مشکل از خودم هست و باورهای که دارم
و تغییر از همون جا شروع شد البته نه اینکه درست شده باشه اما بهتر شدم
منم مثل شما کار کردنم برای بقیه فقط و فقط سود بوده براشون اما همین که اسم پول و دستمزد می آمد طرف انگار ببخشید بهش توهین و فحش داده بودم
شمشیرش از رو می بست برای من
چنان خشمگین و عصبانی میشد انگار که من چی گفته بودم براش یا اصلا غیبش میزد
اگرم پولی پرداخت می کردند به موقع نبود یا من خودم اون پول رو هر طوری شده از خودم دور می کردم
همین چند وقت پیش من یه پروژه ایی رو برای یک فرد ثروتمند که مدیر یه شرکت تولیدی بود با کیفیت بسیار بسیار بالا انجام دادم
کلی روی این پروژه وقت گذاشتم
و زمانی که گفتم پول
طرف اصلأ بر افروخته شد و فقط دنبال این می گشت که ایرادی بگیره بعدش هم دیگه جواب نداد
من بهش گفتم مهندس شما همه پیام ها و تماس های منو جواب میدی ولی پیام های مالی رو اصلا جواب نمیدید
این الگو تکرار شده
البته خیلی بهتر از قبل شدم
جایی که کار میکنم قبلاً 15 هر ماه حقوق می گرفتم ادامه دادم شد 10 و همین طور ادامه دادم روی خودم کار کردن 5 م 3م و الان دقیقا 1م هر ماه حقوق م واریز می شود اینم بابت کار کردن روی باور های مالی م بوده
بازم ازتون تشکر می کنم بابت این کامنت جون دار و پر از آگاهی
و اون سه تا باوری که در آخر ذکر کردید
موفق باشید
سلام جناب میگلی عزیز
سپاسگزارم، هم بابت وقتی که گذاشتین و هم ارتعاش مثبتی که برای من فرستادین و هم از روند رشد خودتون گفتین.
بهترین کامنتها کامنتهایی هستند که دوستان از روند رشدشون میگن.
همین که یک نفر میتونه با ذهنش و تغییر باورهاش یک قدم رو به جلو برداره، به همهی ما کمک میکنه که باور کنیم میتونیم با تغییر باورها، زندگیای رو که میخوایم، رقم بزنیم.
فهمیدن مشکل و شناخت باور مخرب یعنی نصفهی راه رو رفتیم و این اتفاق خجستهای است.
امیدوارم خیلی زود بیایم و به هم خبر بدیم که ما این مسئله رو حل کردیم و با پول رفیق رفیق شدهایم.
براتون آرزوی موفقیت میکنم!
درود و سلام خدمت دوست عزیزم زهرا جان
خدا رو شکر به کامنت زیبا و پر محتوای تو دوست عزیزم هدایت شدم و باورهای قشنگی که در مورد روابط درست و مناسب و پول و ثروت ساختی. رو خیلی خوشم اومد. واقعا چقدر خوبه که پاشنه ی آشیل خودت رو خوب تشخیص دادید و برای خودت کد نویسی فوق العاده عالی ساختی
زهرا جان با این خودشناسی که از خودت درک کردی مطمعنا بزودی میایی و می نویسی که طبق خواسته است روابط کاری و عاطفی و پولی و مالی آن طبق برنامه ی خودت پیش. رفت . خواستم تشکر و قدردانی کنم بخاطر اینکه با خواندن کامنت زیبا و پر محتوای به درک و آگاهی بیشتری هدایت شدم . و با اجازه اون باورهای قشنگت رو توی دفترم باورسازیم نوشتم .
چه زیبا گفتی.باید پول در چشمم ارزشمند باشه و انسانهای ثروتمند انسانهای ارزشمندی باشند که بهدرستی زیستهاند و به بار نشستهاند. یه انسان ثروتمند مثل یه درخت سرسبز پر میوه است که همه از وجودش بهره میبرند و همه جا رو زیبا میکنه.
یه درخت خشکیده با میوههای گاه گاه کال نه زیباست، نه نشستن زیر آن خوشایند است.
من دنبال درختان سرسبزم. درختان پر میوه؛ چون خودم لایق بهترینهام.
لایق بهترینهام؛
ممنون و سپاسگذارم. البته اون سه مورد باورهای قشنگت و هم توی دفترم نوشتم خیلی زیبا گفتی. فقط خواستم تحسینت کنم چون تو لایق بهترین ها هستی. آفرین آفرین دختر توانمند و باهوش برای وارد شدن به دنیای جدید و زیبایت تحسینت می کنم
شاد و موفق و پایدار باشی
روز و شبت بخیر و شادی و شاد کامی. و ایام بکامت شیرین و گوارا همراه با عشق
سلام زهرای عزیز
واقعا زیبا نوشتید و من هم متوجه شدم که همچین پاشنه آشیلی دارم که باید روی خودم کار کنم
منم قبلا با یک فردی کار می کردم با اینکه همه جا ازم تعریف میکرد موقع پول اصلا قاطی میکرد باید کلی بهش میگفتی تا پول رو با هات حساب کنه
و الان که شما این کامنت زیبا رو گذاشتی به نظرم این دلیل اون اتفاق بوده باید حتما تغییرش بده راستی دشیب یه متن از خانم شیسته توی قسمت پاسخ به مسائل زندگی دیدم که به نظرم شما هم بخونید به نظرم خیلی کمک کننده بود :
که بد نیست شما هم این رو بخونی شاید به شما هم کمک بکنه :abasmanesh.com
ممنون و شاد پیروز باشید
سلام به همگی و سلام به شما زهرا خانم نازنین .
این چند وقت که استاد ، بحث جالب و مهم الگوهای تکراری رو مطرح کردند ، من هم دقت کردم و فهمیدم که توی زندگی الگوی تکراری شبیه شما دارم . همیشه کارم رو در حد توان خوب انجام میدم و همه از من راضی هستند و می دانم که من رو برای انجام کارهام تحسین می کنند . ولی هر موقع بابت انجام اون کار چیزی خواستم ، متاسفانه جواب درستی نگرفتم .
مثلاً با اینکه شاغل هستم ولی هیچ وقت از وظایف همسرداری ، خانه داری و بچه داری نزدم . نهایت سعی خودم رو کردم تا به نحو مناسب همه رو خوب انجام بدم . حتی اگر مریض بودم ، یا از استراحتم گذشتم ، یا از انجام کارهایی که دوست داشتم ، ولی شوهرم با اینکه حقوق خوبی داره ولی فقط هرچی که خودش فکر میکنه درسته رو می خره .حتی اگر اون وسیله رو هیچ وقت استفاده نکنیم و یا خیلی خیلی کم استفاده بشه . ولی در مقابل خیلی از خواسته های معمولی و طبیعی و عادی من ، نه میگه .
یا برادرم ، با اینکه خیلی مقید هست به نماز و روزه و حلال و حرام و من هم شاید توی تمام فامیل کسی هستم که بیشتر بهش محبت کردم ، ولی سهم من از اجاره خانه ای که از پدرم به ما به ارث رسیده رو نمیده .
یا در محیط کار با اینکه بارها و بارها برای دانش اموزانم کلاسهای فوق برنامه رایگان گذاشتم ، ولی وقتی که برای یه سری از کلاس ها که معلم های دیگه حتی حاضر نیستند که برگزار کنند ، هزینه خیلی کمی خواستم ، تعدادی شون نه تنها پرداخت نکردند بلکه بحث رو به اداره هم کشوندند که فلانی بابت نمره پول می گیره !!!
و خیلی از مسایل اینچنینی در طول مدت زندگیم .
وقتی بهشون فکر می کنم ، مثل شما متوجه شدم که من برای پول ارزشی قایل نیستم . فکر می کنم که بیشتر باید برای رضا خدا کار کرد تا پول . حتی اگر پولی هم داشته باشم اصلا نمی دونم که باهاش چکار کنم و یا چه وسیله ای برای خودم بخرم ؟ و یه پاشنه آشیل دیگه من دارم این هست که خواسته های زیادی از زندگی ندارم . به قول استاد آرزویی ندارم . به کمترین ها قانع هستم .
کامنت شما به من یادآوری کرد که باید برای خودم ، کارم و پول ارزش بیشتری قابل باشم .
ممنونم از شما .
امیدوارم که خداوند من و همه ما رو به بهترین مسیرهای سعادت و خوشبختی در دنیا و آخرت هدایت کنه ،
سلام عزیزم
دختر زیبا
مررررسی که اومدی و برامون نوشتی
بهت تبریک میگم که ترمزت رو پیدا کردی
چقدر خوبه ما بدونیم دلیل و ریشه اتفاق های تکراری زندگیمون چیه
واقعاً وقتی می فهمی شوکه میشی از ظرافت این قانون که چقدر دقیق داره کار می کنه و اگر این اتفاق ها نمی افتاد باید شک می کردی!!!
عزیزم قلبم گفت پیام بدم و ببینم الان داری چیکار می کنی؟؟
این باورها رو ساختی؟؟
فرایند ساختش چطور بود؟؟
در پناه حق
سلام سارای پرمحبتم
ممنون بابت کامنتی که برام گذاشتی. کامنت تو باعث شد یک بار دیگه برگردم و نوشتهٔ خودم رو بخونم و نکاتی برام یادآوری بشه.
بله عزیزم. شناخت اون ترمزها دریچههایی رو به روی من گشود که باعث شد درهای بستهٔ جلوی روی خودم رو ببینم.
انگار این قوانین مثل یک بازیه هزارتوست که باید ذره ذره یک دری رو باز کنی تا به در بعدی بخوری و سعی کنی اون رو باز کنی و البته که هر بار مهارتمون در باز کردن در بیشتر میشه.
من وقتی اون ترمزها رو کشف کردم و فهمیدم من برای پول ارزشی قائل نیستم و باید روی این موضوع کار کنم که پول خیلی ارزشمنده، علاوه بر آن وجود من و مهارتی که من بلدم خیلی ارزشمنده، از این به بعد، من با اعتماد به نفس بالایی میتونستم قیمت بالا بگم و در کمال تعجب تقریبا هیچ کس با قیمت من مخالف نبود. و حتی بسیار هم راضی بودن. کار تا جایی پیش رفت که برای همکارها و سرویراستار هم من قیمت میدادم و اون ها هم در کمال تعجب دیدن که با همون قیمتی که در ذهن خودشون نجومی بود، مشتری شرایط رو میپذیرفت و کار رو تحویل میداد یا پول رو پرداخت میکرد.
پروژههای نسبتا خوبی رقم خورد؛ حتی قراردادهایی بسته شد، پس من یک در رو باز کرده بودم و الان باورم شده بود که مشتریهایی هستن که کار من مهارت من برای اونها ارزشمنده و حاضرت بابتش پول پرداخت کنن.
اما در این میان، درهای بسته دیگهای خودش رو نشون داد. من دیگه شناخته شدم به شخصی که قیمت پایین کار نمیکنم و در حد خودم نیز کارهایی داشتم؛ اما باز هم در کمال تعجب میدیدم کار در لحظهٔ آخر کنسل میشه، حتی در مواردی هم که قرارداد بود و مشتری نصف کار رو تحویل داده بود، از ادامهٔ کار منصرف میشد.
مدتها روی این قضیه کار مردم و همین الان هم دارم روی همین ترمز کار میکنم که ترمز خیلی بزرگیه:
«من از کار کردن میترسم»
به محض اینکه کاری بهم پیشنهاد میشه چنان استرس میگیرم که مبادا نرسم تموم کنم، مبادا کار مردم بمونه! وای اگه این کار جور بشه دیگه نمیتونم با دخترم هیچ تفریحی داشته باشم، دیگه خیلی سرم شلوغ میشه….
اینقدر این حرفها توی ذهنم میآد و میره که یکدفعه میبینم کار دقیقه نود کنسل شد و وقتی کنسل میشه من از ته دل خوشحال میشم که در بند کار جدید نیفتادم و وقتم آزاده.
این خوشحالی از کنسل شدن کار رو که دیدم متوجه ترمز خودم شدم که من واقعا از انجلم کار میترسم؛ یقین دارم به بهترین نحو انجام میدم. باور دارم هیچ کس به اندازهٔ من توی برخی از کارها وارد نیست؛ اما از اینکه آزاد باشم بیشتر لذت میبرم و این پاشنهٔ آشیل منه.
باید این ترمز رو حل کنم؛ حالا یا از طریق اینکه به کاری روی بیارم که در اون کار حس رهایی و آزادی رو تجربه کنم. من کارم رو برای خودم انجام بدم، مشتری خواست بگیره نخواست نگیره، نه اینکه سفارشی رو از مشتری بگیرم.
یا اینکه ترسم رو از اینکه حالا وقتی کار دارم دیگه تمام زمانم اسیر کار میشه و آزادیم رو از دست میدم، درست کنم. البته نه اینکه از کاری که میکنم لذت نبرم، نه!!! حین انجام کار خیلی لذت میبرم؛ اما همیشه یه استرسی هم باهامه که زودتر کار مردم رو تموم کنم و تحویل بدم.
خلاصه ترمز جدیدی که باید از میان برش دارم همینه که من از کارکردن میترسم؛ اگرچه بسیار بامهارتم.
اما ساراجانم،
بذار برات از موفقیتهای دیگه هم بگم. توجه به نکات مثبت، تلاش برای دیدن نکات مثبت افراد، دورهکردن و به یادآوردن اتفاقات خوب یه دنیایی رو اطراف من ساخته که برای دیگران قابل تصور نیست. بگذار دو نمونه رو برات مثال بزنم:
من هفته گذشته رو توی مسافرت بودم.
شب اولی که در راه بودیم، خانواده به من گفتن که برو و از مهماندار بخواه که فلان کار رو انجام بده.
من هم رفتم و ازش خواستم که بیاد و درجه فن رو معتدل کنه و ….
خواستهام رو که مطرح کردم، یه نگاهی به من انداخت و گفت: شما اینقدر انرژیت مثبته که آدم نمیتونه بهت نه بگه.
بعد هم کفت من سی ساله که توی قطار کار میکنم، ما دو دسته مسافر داریم؛ مسافر خوش اخلاق و بداخلاق. شما جزو مسافرای خوش اخلاقی که خستگی رو از آدم بیرون میکنن. خلاصه یه مقدار به خوش و بش گذشت و درخواست من رو هم انجام داد و رفت. نیم ساعت بعد، من تخت بالای کوپه خوابیده بودم، دوباره در زد و به دخترم گفت اون خانمی که اومدن و خواستن فن رو کم کنن، کجا هستن؟ من بلند شدم و سلام کردم، بهم گفت: شمارهٔ من رو توی گوشیت یادداشت کن، از الان تا آخر عمر، هر زمان بلیط قطار خواستین با من تماس بگیر. (باید حتما این نکته رو بگم که این طرف خودش بسیاااار خوشاخلاق و باادب بود).
اطرافیان من این موضوع رو به شوخی و خنده گرفتن و گفتن طرف بهت شماره داده، منتظره بهش پیام بدی و داشته بهت خط میداده؛ اما من باور داشتم که این انسان شریف فقط داشته با رویهٔ زیبا و دوستداشتنی خودش بهطور ناخودآگاه رفتار میکرده. چارهای جز این نداشته؛ چون من قسمت خوب انسانها رو بیدار میکنم.
این قضیه گذشت و فردای اون روز توی محل اقامتمون بودیم که قصد خرید کردم. با دخترم رفتیم خرید. یه سوپری چسبیده به محل اقامتمون بود. ازش پرسیدم که یه مقدار پیاز سیب زمینی و میوه میخوام. از کجا تهیه کنم. یک دفعه دیدم سوییچ ماشینش رو برداشت و کفت بیا ببرمتون!!!
هر چقدر از ما اصرار که لطفا فقط آدرس رو بدین و ما میخوایم پیاده روی کنیم و نمیخوایم به شما زحمت بدیم، از اون بندهٔ خوب خدا انکار که نه! زحمتی نیست. بتید ببرمتون جایی که قیمتهاش یه مقدار ارزونتره و جنسهاش بهتر. این اطراف خیلی الکی گرونفروش هستن.
خلاصه ما رو با ماشین برد جایی که همهٔ خریدهامون رو بتونیم انجام بدیم. بعد هم میخواست منتظر بایسته، که من قبول نکردم و ایشون هم گفت پس اسنپ بگیرید. بیمزد و منت، بی آنکه از مغازهٔ خودش خریدی داشته باشیم، با چنین محبتی روبهرو شدم.
حالا بازخورد دیگران چی بود: دخترم میگفت مامان من میترسم، اینجا مشهده، ندزدنمون! خطرناکه! ولی من میخندیدم و میگفتم نه عزیزم اینها روی خوب مردمه که در برابر من ناخودآگاه فعال میشه.
یکی دیگه از اطرافیانم میگفت: مگه میشه چنین چیزی! حتما دفعههای پیش که میاومدی اینجا، ازش خرید کردی، یادش بوده؛ اما من گفتم این آقا رو من بار اول بود که میدیدم.
از این اتفاقات برای من زیاد میافته. بذار یه نمونه دیگه هم که توی همین سفر افتاد، برات بگم.
تو راه برگشت، بهخاطر اشتباهی که دقیقا از طرف من صورت گرفت، یکی از فنجونهای قطار لب پر شد؛ اما ما نفهمیدیم. صبح که داشتیم از قطار خارج میشدیم، مهماندار سالن ما اومد جلومون و رو کرد به دخترم (با اینکه من بودم و وقتی من باشم، بچهبودن دخترم کاملا مشهوده و طبیعیه که چنین حرفی رو خطاب به بزرگتر میزنن)
مهماندار رو کرد به دخترم و گفت: من از شما گله دارم، خیلی هم گله دارم.
خلاصه ماجرا رو تعریف کرد. قسمت جالب ماجرا این بود که مقصر اون واقعه من بودم و حتی من داشتم با مهماندار صحبت میکردم؛ اما وقتی او میخواست جواب بده، دخترم رو خطاب قرار میداد و او رو سرزنش میکرد.
دخترم هاج و واج نگاه میکرد و میگفت به من چه!!!
اما من میفهمیدم داره چه اتفاقی میافته، روی بد طرف نمیتونست با من مواجه بشه، حتی اگه میخواست هم نمیتونست با من مواجه بشه.
بعد هم هر چه اصرار کردم که خسارت بگیره، قبول نکرد.
خلاصه که سارای عزیزم
این اتفاقات دنیام رو تبدیل کرده به یه بهشت زیبا که از در و دیوار داره مهر میباره.
از ترمزهام گفتم، خواستم بگم توی روابط چون ترمزهام خیلی کمتره، داره اتفاقاتی میافته که دیگران از هضم و فهم آن عاجزند.
کامنتم طولانی شد؛ اما امیدوارم برای سارای عزیزم و هر آنکس که در این فرکانس هست، مفید باشه.
به دستان مهربان خداوند میسپارمت!
سلام زهرا جان نازنینم
چقدر کیف کردم از مثال هات که روی خوب ادمها رو فعال میکردی.
ستاره دادن کم بود برای این کامنت.
حتما شخصا باید تحسینت میکردم.
حافظ روی شونه ام خوابیده، منتظرم خوابش سفت بشه بذارمش تو تختش لالا کنه.
تو این فرصت اومدم ایمیلم و کامنتت تو سایت و خوشحال شدم که کامنتت رو خوندم.
مرسی که نوشتیش.
شاد و سلامت و پر روزی باشی همیشه نازنینم.
همه مون باشیم.
الهی شکر.
خدایا مرسی برای همه چیز و همیشه.
سلام بر سمانهٔ عزیز و حافظ دوست داشتنی
ممنونتم عزیزدلم بابت انرژی مثبتت.
من میدونم که با وجود یه نوزاد چقدر ممکنه وقت کم داشته باشی و چقدر برام این کامنتت باارزش بود که از حافظ به بغل برام پیام فرستادی.
یه نکتهٔ مثبت توی این نوشته و سایر کامنتهات هست. کامنتهای تو تعهدت رو به تغییر و پیشرفت نشون میده. اینکه وجود حافظ رو بهانه نمیکنی و هنوز قاطعانه تقریبا هر روز کامنت میذاری؛ یعنی هیچ مانعی قرار نیست سد راه موفقیت تو بشه و از این بابت بسیار خوشحالم.
برای تو، حافظ عزیز و همسر محترمت دریا دریا شادی و سلامتی و برکت آرزو میکنم.
سلام زهرا جانم
چقدر سوال خوب پرسیدن مهمه، اینکه سارا جان از شما سوال خوبی پرسید و باعث شد یکبار دیگر شما با نوشته هاتون جان ما را آبیاری کنید .استاد می گویند دلیل رفتار هاتون را شناسایی کنید؟ خوب چطوری؟ با سوال خوب پرسیدن از خودمون . چرا من از کار کردن می ترسم ، (خودم را عرض می کنم ) چون احساس میکنم راحتی ام را از دست می دهم چون لذت دراز کشیدن و پا روی پا انداختن را بیشتر از کسب درآمد می دونم چون از کودکی با زندگی پرنسسی خو گرفتم و تو زنان اطرافم همین الگو رو دیدم و باور کردم و هیچوقت نخواستم شاه بانوی سرزمین خودم باشم و مسئولیت داشتن را رنج دونستم ، سعی نداشتم رهبری کنم حتی در بازی های کودکانه ام . خیلی سخته بپذیرم این مدت خودم را بازی دادم و از اقدام عملی برای رسیدن به اهدافم فرار کردم . اما با همه این احوال خداروشکر می کنم که فهمیدم چون قدم اول برای درمان ، تشخیص درست است . آنوقت است که پنجاه درصد راه رو رفتیم. دو ،سه روز است که این سه باور تقویت کننده را که شما ذکر کردید با خودم مرور کردم و امروز یک باور دیگر هم بهش اضافه کردم 4- اگر من ارزشمند هستم پس باید ارزشمند ترین زمانم را به خودم اختصاص بدهم .
چون همیشه کارهای خانه الویت اصلی ام است اما این بار اومدم و با نوشتن کامنت خودم را به چالش دعوت کردم.
بعد از کار کردن روی خودم آدم های اطرافم عوض شدند اما چرا من هنوز دوست ندارم خیلی باهاشون رفت و آمد داشته باشم ؟ اوایل این بهانه بود که می خواهم روی خودم کار کنم، وقت ندارم اما وقتی از خودم درست پرسیدم فهمیدم چون اون ها ملکه هستن و من خودم را در سطحشون نمی دونم. وقتی با خودم صادقانه صحبت کردم خدا هم از طریق کامنت جدیدت منو راهنمایی کرد تا این باور زیبا را «انسانهای ثروتمند ارزشمندترین افراد روی زمین هستند و اگر تو احساس ارزشمندی میکنی، پس باید با ارزشمندترینها نشست و برخاست کنی» را دوباره بهم گوشزد کند . خدا میگه حالا که این نعمت و فرصت را بهت دادم پس چرا پس می زنی؟ نا گفته نماند من اقدام عملی هم در موردش انجام دادم و هفته دیگر یک خانواده را دعوت کردم .
از لابلای کلماتت که نوشتی شعف فواره میزد . معلوم بود که روحت بین کلمات وزیده و خوشحالی ات از بهشتی که خدا برات ساخته ، هویدا است . تبریک میگم بهت آسان شدن برای آسانی ها را عزیزم.
حالا منم می خواهم بعد غر غر کردن هام یکم از اتفاقات خوبم بگم . اینجا باربیکیو خیلی مرسوم است یا جایگزین کوچکترش ایرفرایر ، اما من هیچ کدام را نداشتم و طبیعتاً غذاهای کبابی را نمی تونستم بپزم، برنامه ای هم برای خریدش نداشتم فقط دوست داشتم که داشته باشم هیج جا هم ننوشتم نه ستاره قطبی و نه شکر گزاری و غیره ! بعد یک روز یکی از همین آدم های ارزشمند که می گویم اومد خونمون با یک جعبه نسبتاً بزرگ ، هدیه برای ما. گفت این را برای ما کادو آوردن ولی ما مشابهش را داریم برای شما آوردم ،دوست دارم بچه ها رویش کباب بخورن! حالا این دستگاه چی بود ! باربیکیو برقی . در واقع سایز خونگی باربیکیو که خیلی راحت تر و کاربردی تر از باربیکیو و ایر فرایر هست . حالا فکر کن اگر من خودم می رفتم بازار را می گشتم با توجه به تجربه کمی که داشتم اصلا به همچین چیزی میرسیدم! اما خدا به راحتی و رایگان فقط بعد احساس نیاز و رها کردن بهم داد.بقیه چیزها چرا به همین راحتی محقق نمیشود ؟ خوب معلومه برای اینکه من دایم وسطش میپرسم هی، چجوری ؟چجوری، از کجا ،مگه میشه! را می آورم وسط بساط مهربانی خدا و جلوی دست و پای خدا می لولم:)
این باور زندگی پرنسسی که از بچگی همراهم بوده همه جا هم بد نبوده مثلا باعث شده من همیشه خدا تو زمینه روابط ، روابط خوبی را از هر جهت تجربه کنم ، در واقع آدم های اطرافم به طرز شگرفی عالی اند . همین چند شب پیش باید یک دراور پنج طبقه چوبی را می آوردیم توی خانه. من و همسرم، ساعت ده و نیم شب تعطیلی، بعد یکهو دیدم یک جوان ریز اندام افریکن امریکن (اینجا نباید بگی سیاهپوست چون توهین نژادی محسوب میشود) از دوچرخه اش پیاده شد در واقع اصلا برای کمک به ما تغییر مسیر داد و گفت اومدم کمکتون کنم تا هر جایی بگویید براتون حملش می کنم . بعد دیدم ابزار کشیدن ماری جوانا تو دستش است ( کشیدن ماری جوانا تو کالیفرنیا آزاد است) ، در واقع قسمت من را حمل کرد و برای همسرم هم بهتر شد تا اگر من حمل می کردم! بعد بهمون گفت !!God bless you
هم راهش را برای ما کج کرد هم کمک کرد هم دعای خیر برامون کرد!
من گفتم: بابا ! اینجا معتاد هاش هم با شعورن ! دخترم گفت نه اینجا هم مثل همه جا هاست اما ما فقط با آدم های باشعور شون برخورد می کنیم. یا به قول شما زهرای عزیز اون لحظه وجه خوبشون را به ما نشون می دهند. این هم خیلی باور خوبی است که« ما فقط با وجهه خوب آدم ها برخورد می کنیم» ممنون از باور سازیت که با مثال هایت باور پذیر ترشون می کنی .
ممنون که در مسیر پیشرفتی و با بزرگ شدن خودت به بزرگ شدن جهان هستی که ما هم شاملش می شویم کمک می کنی .
در باغ زندگی بهشتی الهی که خدا برات ساخته پایدار متنعم باشی .676
نفیسهٔ عزیزم،
سلام
اولا که تو واقعا لایق پرنسس بودن هستی و اصلا خود این باور به نظرم باور قشنگیه. اینکه تو اینقدر لایقی که مثل شاهزادهها با خودت رفتار میکنی.
فقط عزیزدلم، میدونی عیب کار کجاست؟ اون فقط شاهزادهها و پرنسسهای توی قصهها هستن که میخوابن، یکی بادشون میزنه.
شاهزادههای واقعی از مردم عادی هم بیشتر کار میکنن. چون کار رو عار نمیدونن. چون اعتماد به نفس بالا دارن و عزت نفسشون به نگاه دیگران نیست.
یقینا تو هم یه پرنسس زیبایی که لایق بهترینها هستی، لایق بهترین رابطهها و بهترین اتفاقات زندگی و از همه مهمترین لایق بهترین ورژن خودت. ورژنی که استعدادهاش به فعلیت رسیده و در قصر آرزوهاش داره پادشاهی میکند.
نفیسه جانم
چقدر خوبه که هر بار از نکات ریز و اتفاقات خوب زندگیت برامون میگی، این یعنی ذهن تو به سمت خوبیها جهت یابی شده.
برات بهترینها رو آرزو میکنم.
لذت خوردن یه باربیکیوی عالی در کنار افراد سطح بالا با ارتعاشهای عالی گوارای وجودت عزیزدلم.
سلام زهرا ی دوست داشتنی ام
عکس پروفایل جدیدت مبارک
بله عزیزم کاملا درست گفتید . شاهزاده های واقعی با قصه ها متفاوتند و سرگرم کارهای واقعی .
استاد می گویند دلیل رفتار هاتون را شناسایی کنید.
منم فهمیدم کار بیرون کردن تو ذهن من یعنی زجر و سختی .
فهمیدم کلی آگاهی دارم که بهشون عمل نکردم .
فهمیدم من ناتوان مطلقم حتی توان پلک زدنم و نفسم و آب دهان قورت دادنم هم با خداست .
فهمیدم جز درخواست خالصانه که اون را هم خودش اجازه داده چیزی ندارم
پس ازش خواستم خالی ام کند و از نور خودش برای خودش منو بسازد .
مثل اونجایی که به حضرت موسی میگه وصطنعتک لنفسی .
خیلی فکرم مشغول بود چطور می توانم خالی بشوم چطور می توانم عملگرا بشوم چطور می توانم….
صبح خواب دیدم ، بهم گفتن کاری نداری خیلی راحت است هر چی همون لحظه حست بهت می گوید انجامش بده ،حتی اگر ذهن منطقیت با دودوتا چهارتا و حساب کتاب می خواهد جلویش وایسه .
مثل همین ، گفت اینو حتما برای زهرا مکتوب کن هر چند ذهن می گه باید رو دوره ها کار کنی ،فایل جدید اومده ندیدی ، کارهات مونده از برنامه روزانه ات عقبی….
یک چیز دیگر هم می خواستم بگم ، اینجا یک برنامه online game است به نام !Kahoot نمی دونم ایران کار میکند یانه ، ولی هر جایی تو ، دورهمی چیزی باشد با استفاده از این اپ ، مسابقه میدهند هم میتونه آموزشی باشد مثلا برای کلاس زبانم با کمک این اپ گرامر را به صورت فان آزمون پرسید، رتبه ات مشخص است ونفرات اول تا سوم هم مشخص می کند .
من معمولاً نفر پنجم میشدم این دفعه به خدا گفتم من درسمو خوب بلدم میخوام نفر چهارم بشم کمکم کن. چون مثل بقیه مسابقات هم سرعت هم دقت همزمان اثر میکنند.
نفر چهارم شدم بعد که دیدم میتونم به
مقام چهارمی برسم، مقام سوم را خواستم. سوم شدم گفتم ا چه زود،سوال بعدی دوباره نفر چهارم شدم فهمیدم احساس لیاقتم اینجا گیر پیدا کرده به خودم گفتم نه ببین تو هم علمشو داری هم سرعتشو پس میتونی فقط باید باور داشته باشی و توکل همین و بس، آخرین سوال بود و من نفر سوم شدم.
فرداش دوباره همین مسابقه برگزار شد این بار این اومد تو ذهنم که نه من تنش می گیرم وای نفر اول بشم از مقامم بیام پایین اگه نفر دوم بشم اگه هی مقامم بیاد پایین ، یا بالا و پایین بشه استرس میگیرم . بازم یک جورهایی ترس از خارج شدن از منطقه آسایش و نتیجه اش شد رتبه هفتم تو همون درس .
اما نقطه قوت ماجرا اینجاست که تو شناسایی رفتارها م و گفتارهای ذهنی ام دقت میکنم و میدونم همه چیز تکامل می خواهد و امید تا درست بشود .
خدا همیشه هست دستش را دراز کرده که ما را تو مسیر خوشبختی ببرد کافیه بهش بسپاریم.
به تنها دست د
پرقدرت عالم می سپارمت عزیزم
نفیسه جانم
پیامت شگفتزدهام کرد، اینقدر که الان میخوام پاشم، داد بزنم، خدا رو بغل کنم. اصلا من دنیایی که این خدا اینطوری دقیق داره ادارهش میکنه رو اینقدر دوست دارم که گاهی فکر میکنم بیشتر چیزی نمیخوام.
میگن بالاترین مرتبه بهشت، عند ملیک مقتدر است، اگه بالاترین مرتبه بهشت اینه که خب، عزیزدلم من الان در بالاترین مرتبه ایستادهام. دقیق نزد پادشاه مقتدر عالم، فرمون زندگی زهرا که الان جز به دست خودش نیست و من چه خوشبختم!نفیسهجانم،
بذار ماجرا رو از اول تعریف کنم.
من با دورههای استاد اتفاقات بزرگی برام افتاد که همهٔ اونها به خاطر این بود که خدا رو شناختم و زندگیم از حالت شرک خارج شد. اتفاقهایی که دیگران رو به تعجب وا میداشت و من توی دلم میگفتم: اعتبارش از خدا، افتخارش برای من!
در زمینهٔ کاری هم تغییرات خوبی داشتم؛ اما باید در مسیری قرار میگرفتم که به آزادی و استقلال مالی و کاری برسم. من تغییراتی داشتم؛ اما هنوز خیلییییی باید دو دو تا چهار تا بکنم، خیلی باید تلاش کنم که حسابم رو به آخر ماه برسونم و این برای منی که همهکارهام پادشاه جهان بود، اف داره.
از خدا پرسیدم که چه کار کنم؟
بهم الهام شد که فلان کار رو بکن. از عید تا حالا که این سؤال رو پرسیدم و این جواب رو شنیدم، هی بهانه میآرم که معلوم نیست من این کار رو دوست داشته باشم یا نه؟ مردم چی میگن؟ برای تمام بهانههام خدا جواب فرستاد. گفت این کار رو انجام بده تا بفهمی دوستش داری یانه! انجامش بده شاید این قدم اول باشه. انجامش بده، چیزای جدید برات کنار گذاشتم؛ اما اعتراف میکنم کندن از منطقهٔ امن خیلی سختتر از اونی هست که فکرش رو میکردم.
از خدا خواستم اگه باید این کار رو بکنم، برام یه نشونه بفرسته، صبح رفتم تو اداره دیدم یک نفر اومده بهم سفارش کاری که فقط توی ذهنم بود، میده. از این واضحتر نمیتونست نشونه بیاد. یعنی بیآنکه کار رو شروع کرده باشم، خدا برام مشتری فرستاد، فقط به عنوان نشونه. یقین پیدا کردم که باید این کار رو بکنم. دوباره شک کردم و گفتم خدایا اگه باید توی همین کاری که هستم بمونم، بهم نشونه بده، یک روز نگذشته بود که یه مشتری عالی برای همین ویرایش که انجام میدم رسید. توی دو راهی موندم؛ اما نشونهها حاکی از این بود که باید به الهامم عمل کنم. رفتم اولین قدم رو برداشتم. اولین قدم خریدن سیم کارت بود. اونجا که داشتم سیمکارت میخریدم، سر بالا آوردم دیدم روی دیوار نوشته به چند بازاریاب نیاز است. همون لحظه الهامم بهم گفت: خب، اگه سختته، یه بازاریاب پیدا کن. میدونم خلاف درسهای دورهٔ عزت نفس بود و من باید خودم میرفتم خودم رو پرزنت میکردم، اما برای شروع خوب بود. به خدا گفتم یه بازاریاب برام پیدا کن.
دیروز همکارم که یه بار باهاش در مورد کارم صحبت کرده بودم، خودش اومد بهم گفت: اگه راضی باشی اون کار رو با هم راه بندازیم. بازاریابی و توزیع با من و همسرم که ماشین داریم، تولید با تو که توی کار ماهری.
قبول کردم. با شرایط پنجاه پنجاه هم قبول کردم؛ چون کارم خیلی سبک میشه؛ اما چون شراکت رو شرک میدونم به گفتهٔ استاد، میخوام بهشون بگم کار برای منه، اسم برند و مدیریتش با منه، اما آنچه درآوردم نصف نصف؛ چون واقعا به یک میزان کار میکنیم.
از دیروز تا حالا که کار جدیتر شده بیشتر دارم بهش فکر میکنم.
چند لحظه قبل از اینکه بیام سراغ گوشیم و نقطهٔ آبی و پیام قشنگ تو رو ببینم، داشتم میگفتم خب چرا یه نفر پیدا نمیشه بگه بیا برای من کار کن و هر چی میخوای بهت میدم و هر سه ماه یک بار هم برو سفر خارجی (داشتم یه فیلم میدیدم که چنین شرایطی رو نشون میداد)
خلاصه این که از ذهن من گذشت اومدم و دیدم تو خواب دیدی که کاری که بهت الهام شده رو انجام بده و بعد بهت الهام شده که برو و این رو به زهرا بگو. آخه مگه قشنگتر از این هم داریم؟!
فکر کن! از اونور دنیا خدا بهت پیغام بده. مگه داریم چنین چیزی!!!!
نفیسه، با همهٔ این توصیفات، این رو باید بهت بگم. رسیدم به اونجا که باید عمل کنم و من با اینکه یکی دو تا قدم خیلی مهم در زندگیم برداشتم و دیدم که چطوری خدا پشتم وایساده؛ اما الان میفهمم که چقدر قدم اول رو برداشتن سخته.
تو این مسیر باید توکلم زیاد باشه و دنبال نتیجه و قدم بعدی نباشم. باید به غیب ایمان بیارم.
باید اعتماد به نفسم رو ببرم بالا و بتونم خودم رو پرزنت کنم و حرف مردم هم برام مهم نباشه.
باید به قانون تکامل و تصاعد ایمان بیارم.
باید سوراخهای ظرفم رو بگیرم و باید عمل کنم، عمل عمل عمل
تا عمل نکنم، به خدا همهٔ این حرفها حرف مفته. الان میفهمم چرا بعضی تو همین مسیر به این راحتی موفق شدند؛ فقط چون به الهاماتشون عمل کردن.
امیدوارم با خبرهای خوبی برگردم و بهت اتفاقات قشنگ رو خبر بدم، این اتفاقات قشنگ اصلا معلوم نیست چیه، یه چیزی بهم میگه فقط پا به راه بذار، فقط همین.
روی ماهت رو میبوسم عزیزم و برات آرزوی بهترینها رو دارم. ممنون از پیغام زیبایت. (گزینهٔ پاسخ در پیغامی که برام فرستادی، فعال نبود، برای همین جواب رو اینجا فرستادم)
سلام به روی گلت زهرا جان.
در زمان درست در مکان درست هدایت های خدا می آید.
منم با پیامت اشک ریختم از ته دل .
فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر . آرزوی دو دنیای من است.
.4th of July کلی بهم خوش گذشت طوری که به خدا گفتم این دنیایی که آفریدی را آنقدر دوست دارم که اصلا قصد ترک کردنش را حالا حالا ها ندارم از بس لذت بخش است بهشتی که تو برام ساختی .
بعد امروز صبح یکی از مدارکم از نظرم به تناقض خورد اینجا هم مسئله صداقت فوقالعاده مهم است براشون و اصلا کوتاه نمی آیند. حالا نه اتفاقی افتاده نه مشکلی نه حرفی این فقط تو ذهن من بود که اینجاش مشکل است.
نمی دونی چقدر حالم بده بود حال آدمی که تو دادگاه محکوم شده.
هر چی می موندم دلیل می آوردم چیزی نشده مگر زیر بار می رفت
هرچی مثال از زندگی استاد و خودم میزدم می گفت اون ها فرق داشت . نمی تونستم ذهنم را جمع کنم انگار اون آدمی که دیروز آنقدر خوشحال بود که دنبال زندگی جاودانه بوده مرده بود.
دیدم اصلاً نمی تونم کنترلش کنم ایده اومد بخواب ، گفتم کارهام مونده گفت آخه با این حال می خواهی بری دوره کار کنی اصل اول ، حال خوب را نداری، خلاصه طبق همونی که برات نوشتم تصمیم گرفتم هر ایده ای اومد فقط اجراش کنم ،
بخوابم ، از خواب پاشدم یکم بهتر بودم اومد کامنت بخونم ایمیلت را دیدم با ذوق بازش کردم « عند ملیک مقتدر » چقدر آرام شدم ، جون دوباره گرفتم ،بیشتر کامنت خوندم تا اینکه یکهو به ذهنم رسید اینترنتی مدارکم را چک کنم ببینم موضوع از چه قرار است ، هنوز گریه ام می گیرد وقتی یادم می افته ، دیدم در بهترین زمان در بهترین موقع آپلود شدن
.این فضل خداست این ملیک مقتدر زندگی من است .
عین زندانی است که از اسارت آزاد شده حکم آزادی اش از زیر تیغ اومده از زیر خروارها تن فشار راحت شدم
نمی دونستم چطوری شکر کنم چطوری قربون صدقه اش بروم که شایسته اش باشد .
تو کجایی تا سوم من چاکرت چارقت دوزم کنم شانه سرت. ببوسمت بغلت کنم.
زهرا جانم تبریک می گویم قدم اول را برداشتی حدس میزنم همون کاری باشد که توی یکی از کامنت ها ت اشاره کرده بودی راجع به کترینگ و غذا باشد .
یک خاطره و تجربه خوب برات بگم از قدم اول را برداشتن انشالله انرژی خوبی ازش بگیری و با عشق ادامه بدهی.
روزی که قرار شد اثاثیه منزل را بفروشم برای مهاجرت می خواستم تو دیوار بزنم و آگهی تو محل و .. یک بنده خدایی گفت خودتون یک گروه بزنید تو واتساپ و اجناسو خودتون بفروشین هر کی رو که هم میشناسید توی این گروه عضو کنید من اولش باورم نمیشد که این ایده کار کند فقط برای اینکه بگم من این کارو انجام دادم ولی نتیجهای نگرفتم گروه رو تشکیل دادم و کسی رو هم که میشناختم توی گروه عضو کردم و ازشون خواستم که لینک گروه رو برای آشنایانشون بفرستن. چند تا از وسایل را هم گذاشتم توی گروه با قیمتهای نازل. دیدم زنگ خور دارم و چند تا از وسایل ابتداییم فروش رفت امیدوار شدم ادامه دادم و در کمتر از یک ماه با همون گروه تمام وسایل خونه من رو خریدن با قیمتهای خوب، که کسی باورش نمیشد.
همه مشتریها رو خدا میفرستاد کسایی ازم خرید میکردن که اصلاً خودم باورم نمیشد . یه طرف انقدر پولدار بود که میگفتم وسایل خونه منو میخواد چیکار، یا طوری بود که میگفتم این توان خرید قالیچه دستباف نداره . اما هر دو گروه میومدن و خریدهای خیلی زیادی انجام میدادند آخر سرم ته خونه رو جارو کشیدن و رفتن. تنها کاری که من کردم بود که قدم اولو برداشتم
قبلش مشرک بودم می گفتم من نمیتونم همش تکیهام به گروههای دیگه بود به اپلیکیشنهای دیگه برای فروش به اینستاگرام یا دیوار ولی 99 درصد فروش من از همون گروهی بود که خودم توی واتساپ زدم.
هر کاری که انجام میدهی عزیزم پر از برکت باشد مادی و معنوی .
تنها راه رسیدن به خدا ثروتمند شدن است میدونی چرا چون خدا خودش تو فرکانس ثروت است
خدا غنی است
فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر باشی .
301/700
بسم الله الرحمن الرحیم
نبأ:31
إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ مَفَازًا
مسلماً پرهیزکاران را پیروزی است.
سلام به زهرا جااااانم
این دومین کامنتی هست که امروز برات ارسال می کنم
تا چند دقیقه پیش فکر می کردم که تا حالا کامنت هات رو نخوندم ولی اشتباه فکر می کردم
خرداد ماه هم کامنت پر برکتی ازت دریافت کرده بودم
ببخشید که قلبم باز نشد که برات بنویسم
امروز مجدد رزقم شد و کامنتت رو خوندم چقدر پر از آگاهی بود
چقدر باور خوبی ساختی که فقط وجه خوب آدم ها رو تجربه می کنی و این مثال ها شاهد این باور بود
زهرا جانم بی نهایت تحسینت می کنم
ممنونم ازت که با حوصله این کامنت پر از خیر و برکت رو برام فرستادی
راستی از خدا خواستم شروع کامنتم رو با آیه ای هدایتی برات شروع کنم
که خدای وهاب این آیه رو رزقت کرد
هزاران بار نوش جانت باشه عزیز دلم
بی نهایت دوست دارم
بووووووس به روی ماهت
به نام خدای خوبیها
سلام استاد جان. باد آمد و بوی عنبر آورد….
به به بازم الگوهای تکرارشونده. خوراک این روزهای من شده شکار الگوهای تکراری مخربم و دارم از پیدا کردنشون لذت می برم.
چقدر با همین یک سوال هوشمندانه و ظریف در عین سادگی برام جوابها واضح شد.
چقدر ماشاالله شما واردید در ساده حل کردن مسائل و ما دانشجوها رو هم با همین فرمون دارید هدایت می کنید به ساده پیدا کردن ترمزهامون.
با چراغ قوه و یه جاروی کوچولو (ابزار منطقم هنوز خیلی قوی نشده، عزت نفسم هم خیلی جا داره تا قویتر بشه) افتادم به جون زیر فرشها و مبلها تا آشغالهایی رو که سالها مخفی کرده بودم پیدا کنم. اون ظاهر زیبا و مقبولی که واسه خونه ذهنیم ساختم و ویترینی که مردم ازم می بینن رو به چالش کشیدم و دارم لذت تغییر رو نوش جان می کنم.
تغییرات کوچیکه ولی خیلی مزه میده. انگار تا حالا قوه چشایی نداشتم و تازه داره حس مزه کردن دنیا واسم فعال میشه.
درمورد نقش تکراریم تو روابط من مخلوطی از منِمظلوم و منِ صلح طلب بودم و هنوز هم تا حدودی هستم. به مقدار زیادی با تمرینات عزت نفس مظلومیت و ضربه خوریم کمتر شده ولی صلح طلبیم سرجاشه.
جالب اینجاست که تا بحال نمی دونستم دارم در قالب اهل جنگ نبودن ضعف خودم رو در حل مسأله پنهان می کنم. بخدا امروز فهمیدم! الهی شکرت. استاد شما یه دونه ای!
اصلا مگه ممکنه بود از نظر من کسی اهل دعوا نباشه و دلش بخواد بحث تموم شه از روی ناتوانی؟
چون الگو دیده بودم. پدرم دعوایی نبود ولی اهل حل مساله با حرف و توضیح زیاده. من می نویسم زیاد شما بخونید زیاااااااااااااااد.(همین دیروز پشت تلفن یک ربع واسم توضیح داده که چرا نباید مسافرت فلان جا بریم و باید به جاش بریم بهمان جا)
وقتایی که با کسی بحث نمی کرد می گفت طرفم بیشتر از این ظرفیت و سواد و درک نداره. پس زیاد! بحث نمی کرد. منم تحلیل می کردم که بابام قدرت قانع کنندگی داره ولی اینجا تشخیص داده بحث بی فایده است. پس در ذهنم شکل گرفت کسایی که بحث نمی کنن خودشون خواستن صلح و صفا حفظ بشه و نیازی نبوده. دلیلش ناتوانی نبوده.
ولی در تجربه های خودم خیلی جاها دیدم داره حقم ضایع میشه، خلاف میلم رفتار می کنم تا طرف مقابل راضی باشه، یا اینکه از دستم ناراحت نشه، یا خشمگین نشه و بی احترامی نکنه. از ناتوانیم فرار می کردم و اسمش رو خیلی ظریف عوض می کردم و می گذاشتم صلح طلبی در عین قدرت.
از طرفی تو خانواده ما دعوا نمیشد بخاطر همین وقتی یه دعوا می دیدم تمام تن و بدنم می لرزید. و به شدت هنوزم گریزانم از موقعیت تنش زا.
اینا باعث شد دیگه از اون ور بوم بیفتم و یه حالت بی تفاوتی نسبت به مسائل بگیرم. اگه راهی برای صحبت پیدا می کردم با حرف حلش می کردم و در غیر این صورت ساکت می موندم.
مثلا زمانی که همسرم از یه مساله ناراحت و شاکیه میره تو فاز سکوت و اخم. منم فقط سکوت می کنم تا حالش خوب بشه. بعدشم با ترس و شک منتظرم خودش حرف بزنه ببینم جریان چیه. اصلا ناراحتیش از منه یا از سرکار یا جای دیگه. با اینکه بنده خدا اخلاق تند و خشنی هم نداره. ولی من زود خودمو می بازم. یه جورایی نقش یه آدم نامرئی رو بازی می کنم.
به جان خودم استاد اینا رو همین الان دارم در مورد خودم رصد می کنم. تا بحال آگاهانه خودمو در این مورد بررسی نکرده بودم.
زمانهایی که در مورد مسأله ای اعتراض دارم (مثلا تعطیلی های زیاد کلاس ورزش دخترم در حالیکه ما پولشو پرداخت کردیم) با فرد مورد نظر خیلی مسالمت آمیز و محترمانه حرف میزنم و اعتراضمو میگم، ولی وقتی اون در جواب دور برمیداره و یه جورایی میگه همینه که هست من کم میارم. حتی دیده شده منو متهم هم می کنن و من عذرخواهی هم کردم! در حالیکه می دونستم حق با منه و حرف بدی هم نزدم. ولی جرأت و جسارت موندن رو حرف خودم اونم بدون دعوا رو ندارم. یا قاطی می کنم یا ساکت می مونم و عقب نشینی می کنم.
البته در یکی دو مورد این اواخر بهتر شدم. ولی خیییییییلی کار دارم هنوز تا درست شم.
مثلا دخترم رو اون کلاس بازی و ورزش دیگه نبردم و بجاش بردم ژیمناستیک توی همون باشگاه. ولی هنوز با مربی قبلی که بهش برخورده بود که من اعتراض کردم هنوز مسأله ام رو حل نکردم.
زمان هایی که کسی با من مشکلی داشت و میرفت تو قیافه سخت ترین کار دنیا برام حرف زدن راجع به اون موضوع و دفاع کردن از خودم بود. اصلا این عزت نفس رو در خودم سراغ نداشتم که گریه ام نگیره، عصبانی نشم و حرفم رو با قدرت بزنم. و البته محترمانه.
حس می کنم با ادامه دادن به تمرینات 12 قدم یه کمی بهتر شدم و دارم ریشه های عزت نفسم رو حس می کنم که بیشتر و بیشتر در خاک فرو میره.
مثلا مادرشوهرم اصرار عجیبی داشت که موهای ترانه رو کوتاه نکن بذار بلند شه چتریهاشم بلند بذار که با عقبیا بسته بشه تو صورتش نباشه. روم نمیشد بهش بگم نه نظر من این نیست می گفتم باشه. بعد من دیدم این بچه اذیته با موی بلند و هزارتا دردسر شونه کردن و بستن و عرق کردنش و …. امسال بالاخره جرأتش رو در خودم ایجاد کردم، رو حرفم موندم و خودم موهاشو کوتاه کردم. اون مدلی که خودم تشخیص دادم بهش میاد و مناسبشه. آفرین به من!
یا زمانی که همسرم تو فکره راحت ازش می پرسم چته. ناراحتی یا فقط خسته ای؟ من می تونم کمکت کنم؟ یا ترجیح میدی حرف نزنیم؟ و جالبه هیچوقت مساله اش با من نبوده و من بیخودی نگران بودم. تازه وقتی اینجوری حرف می زنم حالش بهتر هم میشه یا اصلا میاد مساله رو کامل برام تعریف می کنه.
آهان یه چیز دیگه!
یادم میاد توی گروه دوستای قدیمم که قرار می گرفتم برای اینکه مقبول و شبیه جمع باشم نقش یه آدمی که خیلی ظرفیت شوخیش بالاست رو بازی می کردم.
ریشه اش الان برام واضح و عیان شده. وقتی بچه بودیم خواهر بزرگترم که خیلی شیطون و اذیت کن بود لذت زندگیش این بود که سربه سر من بذاره تا عصبانیم کنه و بهم بخنده. من عصبی می شدم و دعوامون میشد بعد همییییییشه بابام می گفت تو ظرفیت نداری. (اگه مثال بزنم خیلی طولانی میشه ولی مادرم همیشه حق رو به من می داد و به خواهرم می گفت کمتر این بچه رو اذیت کن)
من هم یواش یواش یاد گرفتم عصبانی نشم و هر شوخی رو بپذیرم. چقدر بد! بعدها دیدم خیلی خودم رو دست کم گرفتم و اجازه دادم به حریمم و شخصیتم توهین بشه فقط به خاطر اینکه خواستم کم ظرفیت جلوه نکنم یا از جمع دوستان طرد نشم.
قبلا واسه خود قدیمم ناراحت می شدم. خاطرات آزاردهنده ام یادم می اومد گریه می کردم. الان دیگه نه.
ولی واسه خود جدیدم، خود اصلیم خوشحالم چون توی دفترهای تمرینم کلی از این ریشه ها پیدا کردم و خودم و خانواده ام رو تو خیلی موارد بخشیدم و حلشون کردم.
خدای زیبام رو بی نهایت سپاسگزارم که هر روز حکیمانه دری از رحمت و دانش رو برای من باز می کنه و هدایتم می کنه به مسیر رشد و بهبود.
استاد قشنگم عاشقتونم. مرسی که هستی!
مرسی که با این فایلهای واقعا Priceless کمکمون می کنید هربار از یک زاویه جدید به گنبد آهنینمون حمله کنیم و به بهشت زندگیمون نزدیکتر بشیم.
برای همه کسانی که به تغییر خودشون اهمیت میدن و شروع کردن آرزوی خلق بهترینها رو دارم. برای بقیه هم آرزوی هدایت.
الگوهای تکرار شونده 6
به نام خدای غفور رحیم
با سلام خدمت استاد عزیزم و همه ی دوستان خوبم
خدا رو شکر که باز هم فرصتی فراهم شد تا با جریان این آگاهی ها همراه بشم و با اونها هر بار یکم بزرگتر
همین چند روز پیش داشتم با دوستم صحبت میکردم در مورد اینکه چرا من میتونم خیلی خوب در مورد دیگران الگوها و ایرادشون رو ببینم و در موردش صحبت کنم و حتی راهکار بدم اما نوبت خودم که میشه خیلی خوب نیستم توی این زمینه که امروز توی این فایل استاد به این موضوع ی اشاره ای کردن که من باید تمرکزم رو بزارم روی خودم و این کار رو در مورد خودم بخوبی انجام بدم و لازمه ی اینکار هم شناخت بیشتر خودمه و این هم خودش نیاز داره به ارجاع به درون و برداشتن تمرکز از بیرون حالا این بیرونه هرچی میخواد باشه و فکر کردن به این موضوع ی چیزی رو یادم آورد که:
قبل از هدایت شدن به سمت استاد بخاطر حرف های ضد و نقیضی که توی جامعه و اجتماع میشنیدم گیج و منگ بودم که بالاخره کی داره راست میگه کی دروغ چون مرجعی برای سنجیدن راستی و درستی اون حرفها نداشتم و اختلاف نظرها زیاد بود و بد تر دچار شک و تردید میشدم
ولی از وقتی که از طریق استاد با قرآن آشنا شدم و فهمیدم میتونم به عنوان ی رفرنس موثق بهش ارجاع کنم دیگه اون حالت های سردرگمی از بین رفت و همین خودش چقدر به ذهن من آرامش داد و من رو از اون تلاطم ها نجات داد
الان هر وقت چیزی رو از استاد میشنوم سریع ذهنم میگه ببین قرآن چی گفته در مورد این موضوع و وقتی میرم سراغش و پیداش میکنم دقیقا تایید میشه صحبت های استاد
من مثل استاد 60 بار قرآن رو نخوندم همه جورش که خیلی مسلط باشم که در باره موضوعات مختلف چی گفته و ادعایی هم ندارم ولی همون ی باری که خوندم خیلی از مسایلی که برعکسش رو شنیده بودم برام روشون شدن که دروغی بیش نبودن
الان هم با دیدن عنوان این فایل سریع ذهنم شروع کرد به جستجوی آنچه که خوندم بودم در مورد نقش و وظیفه و ومسولیت و به یاد آوردم که :
خداوند حتی برای پدر و مادر هم نگفته که نقششون اینه که تا آخر عمرشون حامی بچه ها باشن و مراقب و مواظب اونها و ناجی اونها .که مثلا مادر حتما باید تا دو سال بچش رو شیر بده چون نقشش اینه وظیفش اینه یا پدر باید فلان کار رو برای بچه هاش انجام بده .نه .میگه اگر میتونی انجام بده اگر در توانت نیست خودت رو زجر نده سختی نده چون سیستم خداوند :
لا یکلف نفسا الا وسعها
لاجناح علیکم
چیزی که من بر خلافش رو دیدم توی خانواده ی خودم که مادرم خودش رو فدا میکرد خودش رو قربانی میکرد وخودش رو ناجی میدونست و توی خیلی از خانواده های دیگه هم همین بود چون باور رایج و غالب همین بود و این یک مزیت بود ی کار خدایی بود هرچی خودت رو بیشتر فدا کنی هرچی خودت رو بیشتر قربانی کنی هرچی بیشتر از دیگران حمایت کنی مخصوصا اگر بچت باشن خانوادت باشن یعنی تو در نزد خدا عزیزتری یعنی بهشت رو برای خودت تضمین کردی
و همین هم باعث شده بود که بعدا من هم همین جوری بشم که بخوام خانوادم رو نجات بدم که بخوام جبران کنم که بخوام ناجی باشم که بخوام حامی باشم که بقیه بگن چه دختر خوبی خودش رو فدای پدر و مادرش کرد که استخوانش رو حلال کرد !!!!!!!!!!!!! با این خدمت کردنش
خدای من چه افکاری چه باورهایی و چه نتایجی !!!!
و بی دلیل نبود که من توی روابط عاطفی دیگه ام هم آدم هایی رو جذب میکردم که دقیقا نقش من در مقابل اونها همون ویژگی ها رو در خودش داشت :
یک ناجی
یک حامی
یک فداکار
یک ایثارگر
اما مساله این بود که این تفکرات و باورها نه تنها من رو به خدا نزدیک نکرد بلکه باعث شد بیشتر و بیشتر ازش دور بشم نه تنها باعث نشد شهید راه خدا بشم بلکه باعث شد بارها و بارها شهید رساندن دیگران به خواسته هاشون بشم
چرا ؟
چون بدون تحقیق و صرفا از روی تقلید پذیرفته بودم هرآنچه رو که دیده بودم و شنیده بودم
خدا رو سپاسگزارم که با اومدن توی این مسیر کم کم و به تدریج فهمیدم که نباید بدون تحقیق چیزی رو بپذیرم
الان میدونم که هر کسی خودش مسئول خودشه چه پدر باشی چه همسر و چه فرزند
الان میدونم که حتی اگر پدری باشی که فرزندت تازه متولد شده و شیرخواره ای بیش نیست میتونی بخاطر هدف الهیت اون رو با مادرش که تازه زایمان کرده با خداشون تنها بزاری و بری دنبال هدفت اگر ایمان داشته باشی که حافظ و ناجی و حامی و مراقبشون همون خداست نه تو و اون وقت ابراهیم گونه عمل میکنی و میری و نگران رزق و شیر بچت نیستی و میدونی که رزق بچت رو میده از هزاران جایی که حتی به فکر تو هم نمیرسه
الان میدونم که حتی اگر مادری باشی که تازه زایمان کردی و شوهرت تو رو با بچه تازه متولد شدت تنها گذاشته و رفته افسردگی پس از زایمان نمیگیری چون میدونی حامی و ناجی و مراقب خودت و بچت ی نیروی برتره نه اون شوهره که مثل خودت ی انسانه و اگر تو به این نیرو وصل بشی دیگه نگرانی و غم و اندوهی نداری چون میدونی اون داره میبینه شما رو و حواسش به شما هست و دوستون داره و کمکتون میکنه و بهت الهام میکنه که چکار کنی و چکار نکنی تا بتونی اون دوران رو پشت سر بزاری و اونوقت هاجر گونه رفتار میکنی و خداوند هم بیابان رو برات تبدیل میکنه به شهر و آبادانی
الان میدونم که حتی اگر پدری باشی که بچت نخواد توی مسیر درست باشه تو نقش و وظیفه ای در قبالش نداری و نمیتونی بزور نگهش داری و ناجی اون بشی .جهان و سیستمش کار خودش رو دقیق و درست انجام میده و مسیر اون رو از تو جدا میکنه و اونوقت میشی نوح که در برابر تسلیم خداوند سر تعظیم فرود میاری و خودت رو نجات میدی
الان میدونم که اگر زنت یا شوهرت نخواد توی مسیر الهی باشه تو نمیتونی کاری براش بکنی و ناجی اون باشی و خداوند بموقش نتیجه اعمال بد اون رو بهش بر میگردونه و همچین نتیجه اعمال خوب خودت رو و اون وقت میشی لوط و از گردونه ی بلا و عذاب بموقع نجات پیدا میکنی
الان میدونم که اگر قومی طایفه ای قبیله ای یا اکثریتی به هر نحوی بخوان زندگی و رفتار کنن ربطی به من نداره و دلسوزی و درخواست من از خداوند برای هدایت اونها نتیجه ای نداره مادامی که خودشون نخوان و اونا به سزای اعما ل خودشون میرسن و اونوقت میشی ابراهیم و دیگه میپذیری که نمیتونی ناجی یک قوم و قبیله باشی و فقط میتونی ناجی خودت باشی
الان میدونم که اگر با خودت در صلح نباشی و با خودت دعوا داشته باشی نمودش میشه خشم و عصبانیت در برخورد با دیگران و حتی قتلی که منجر میشه مدام فرار کنی و خودت رو پنهان کنی از دیگران که کسی تو رو نبینه و قصد کشتنت رو نکنن اما به محض اینکه تصمیم میگیری که تغییر کنی و خودت رو اصلاح کنی کم کم به جایی میرسی که بقیه عاشقت میشن و میخوان با تو باشن اونوقت میشی موسی و بعد از کلی دربدری میشی عزیز دل جوری که خودشون میگن بیا دختر ما رو بگیر
اینم خونه و کار و زندگی به همین راحتی
دیگه چقدر خداوند باید مثال بزنه از روابط و نداشتن نقش و وظیفه ای در قبال دیگران تا من باور کنم که آقا من فقط مسئول خودم هستم توی جامعه ی انسانی که باهاشون رابطه دارم تا باور کنم که نباید بهشون صدمه ای بزنم اگر کمکی از دستم بر میاد و این کمکه به خود من آسیبی نمیرسونه و حال و احساس من رو بد نیمکنه بهشون کمک کنم اما وظیفه ای در قبال هیچکدومشون حتی عزیزانم ندارم چه برسه به بقیه
جالا جدای از این مثال ها اگر آیه هایی که خداوند به رسولانش در مورد حفیظ نیودن و وکیل و ناجی نبودن اونها در مقابل مردم گفته رو هم اضافه کنیم به عنوان مثال و الگو برای رابطه دیگه هیچ شکی نمیمونه که کسی در مقابل کس دیگه ای وظیفه ای و نقشی نداره و این حرفایی که در مورد نقش میگن:
نقش پدر خانواده
نقش همسر خانواده
نقش فرزند خانواده
نقش رهبر
نقش دولت
نقش رئیس جمهور
نقش والدین
و ……
معنایی نداره چون تنها نقشی که وجود داره نقش خودت در مقابل خودت و توی دنیای خودته و اگر این درست بشه خودبخود بیرون هم درست میشه و از وقتی که سعی کردم این رو اجرا کنم زندگی من تغییر کرد
من خودم مثال کسی هستم که به خاطر باورهای غلط قبلا تمامی نقش هایی که استاد میگن رو بازی کردم در برابر اعضای خانوادم و دیگران و حتی فکر میکردم این ی کار معنوی و خداییه چون بقول استاد که میگن افرادی که ذهن فقیر دارن فکر میکنن فقر راه رسیدن به خداست منم فکر میکردم فدا کردن خودم برای دیگران من رو به خدا میرسونه درصورتیکه نتیجه کاملا برعکس بود
الان خدا رو شکر میکنم بخاطر بودن توی این مسیری که بهم فهموند مهترین نقش من توی این دنیا اینه که نقشی در زندگی دیگران ندارم
به امید عمل کردن بیشترم به این آگاهی هام
سپاسگزارم
سلام نسرین خانم گل که هم نام مادر منی!
خدا حفظت کنه در پناه خودش. از خوندن کامنتت همیشه قلبم باز و دیدم بازتر میشه.
خیلی زیبا به نمونه های قرآنی اشاره کردی که در اونها به وضوح خداوند تعیین تکلیف کرده که هیچکس مسئول هیچ کس دیگه ای دراین دنیا نیست حتی اگر اون شخص به واسطه ما به این دنیا پا گذاشته باشه. یا ما به واسطه اون.
پدر من همیشه نقش فداکار خانواده رو بازی کرده و انقدر به این عقیده پایبنده که غیر از اون رو اشتباهی بزرگ قلمداد میکنه. جالبه که جهان هم می گرده و می گرده تا موقعیت و انسانهایی رو سر راهش بگذاره که واردارش کنن کار کنه و اونها رو از لحاظ مالی و احساسی و تصمیم گرفتن تامین کنه. همیشه شرایطی براش پیش میاد که مجبور باشه بهای مالی و جسمی پرداخت کنه تا بتونه نقش حامی و ناجی رو تمام و کمال ایفا کنه. و متاسفانه با اینکه خسته هم میشه ولی قبول نمی کنه که فقط مسئول زندگی خودشه و هیچ مسئولیتی در قبال حتی فرزندانش نداره. چون ارزش رو در این می بینه.
همونطوری که اشاره کردی تا وقتی که ما بزنیم زیر نقش ناجی این دید رو به بقیه هم القا می کنیم که می تونن روی ما حساب بکشن و از ما انتظار داشته باشن. در صورتیکه هم برای خودمون و هم برای اون شخص این دقیقا معنی شرک محضه.
من توی اهرم رنج و لذت مربوط به ایجاد کسب و کار شخصیم یکی از موارد رو اینطور نوشتم: باید درآمد و کار شخصی خودم رو داشته باشم چون اگر روزی همسرم دیگه نباشه یا درآمدی نداشته باشه من به عنوان مسئول صددرصدی زندگی خودم باید مستقل باشم. حتی با وجود همسرم و درآمدش من لیاقتش رو دارم که هویت شخصی خودم رو به عنوان مولد ثروت داشته باشم. من منم و نقش یک مصرف کننده محض رو نمی پذیرم.
خیلی از دیدگاه پر از آگاهی شما لذت بردم.
در پناه حق شاد و تندست و پیروز باشی عزیزم.
سلام سعیده جان عزیز.سپاسگزارم عزیزم به خاطر پاسخت.بله عزیزم اگر قرآن رو ملاک و معیار سعادت و خوشبختی بدونیم دیگه هم تکلیفمون با خودمون و هم با دیگران مشخص میشه.چقدر قشنگ توی اهرم رنج و لذتت این مورد رو لحاظ کردی که شما رو سوق بده سمت جلو.من خودم هم جوری هستم که بهم برمیخوره بخوام وابسته به یکی دیگه باشم از لحاظ مالی و خدا رو شکر سالهاست مستقیم هرچند قبلا بخاطر باورهای نادرست درآمده کم بود ولی همیشه سعی کردم متکی به خودم باشم و الان خدا رو شکر وضعیتم خیلی بهتر شده ولی باز هم باید کار کنم و ادامه بدم تا به آزادی مالی و زمانی و مکانی برسم .برای شما هم این آرزو رو دارم عزیزم موفق باشی
نسرین عزیزم سلام
عروسک زیبای خداوند سلام
این کامنت تو در ذهنم بیگ بنگی بپا کرد.
من تحسین میکنم این تعهد و استمرار تو را
من تحسین میکنم این بهبود دایمی شما را
و تحسین تسلطت روی قرآن را که اینقدر قشنگ با ذهن مسلط این داستان ها را کنار هم گذاشتی.
دختر تو بی نظیری
اعتراف میکنم قسمت حضرت ابراهیم و هدف شخصی اش، و قسمت هاجر و افسردگی بعد از زایمانش منو کوبید و دوباره ساخت
سپاسگزارم ازت برای درج چنین نوشته ای.
سپاسگزارم برای خدایم که حامی و حمایت گر و هادی من در راهی که قدم برداشتم، است.
سلام به بهار جان عزیز.سپاسگزارم عزیزم .راستش پاسخ شما رو که خوندم خودم هم ی حالی شدم چون وقتی کامنت رو مینوشتم فقط گفته می شد و من مینوشتم .تا حالا دقت نکرده بودم به این چیزی که گفتین و اونم تسلط بر کنار هم چیدن داستان های قرآنیه و این هم از لطف اومدن توی این مسیر و آشنا شدن با کتاب خداونده و مداومت بر خوندن اونه .کرسی عزیزم که این توانایی رو بهم یادآوری کردی .بهترین ها رو برای شما دوست خوبم آرزو میکنم
سلام نسرین عزیز و متفکرم
کامنتت عالی بود
برای من دهه شصتی که یک عمر بهم گفته شده که در قبال پدر و مادر و زحمتهایی که کشیدن باید جبران کنم، یه جورایی نقشه راه بود
نسرین جان توی فایل های قبلی پیدا کردن الگوهای تکرارشونده اون قسمتی که استاد میگفتن توی روابط ببینید آدمهای دور و برتون از چه جنسی هستن، من هر چی خودم رو کنکاش کردم دیدم تمامی دوستانم هم دقیقا مثل خودم هستن و یه بار سنگین مسئولیت رو در قبال پدر و مادرشون احساس میکنن
طوری که هر وقت بهشون میگفتم میاید بریم فلان جا، اونا هم میگفتن مامانمم بیاد؟ تنهاس گناه داره
و البته که خودم هم دیدگاهم همین بود که هر جایی که میخوام برم مامانمم با خودم میبرم که نکنه تنها بمونه و بزار اونم بیاد و حال و هواش عوض شه
حتی یه بار با یکی از دوستانم که نامزد داشت صحبت میکردم بهم میگفت هر وقت با نامزدم میرم بیرون، یه احساس گناهی دارم که مامانم نیست و اون نمی تونه لذت این کافه یا رستورانی که من رفتم رو بچشه و فکرم درگیر اینه، حسی که خودمم خیلی وفتها داشتم
ازت ممنونم که یکبار دیگه بهم یادآوری کردی مهم ترین وظیفه من در قبال خودمه و توی این چند سالی که با استاد بودمم دیدم که من هر وقت روی خودم کار میکنم ناخودآگاه تاثیرش نه تنها در زندگی خودم بلکه در زندگی اطرافیانم هم منعکس میشه
پس به قول تو باید یاد بگیرم که مهترین نقش من توی این دنیا اینه که نقشی در زندگی دیگران ندارم
سلام به لی لی جان عزیزم .سپاسگزارم عزیزم .وای که پاسخت رو خوندم تمام اون چیزایی که نوشته بودی در مورد من هم صدق میکرد. الان که دارم فکر میکنم یکی از دلایل اصلی ازدواج نکردنم تا قبل از آشنایی با استاد زندگی کردن با مادرم بود که وقتی خواستگار می اومد میگفتم مامانم رو چکار کنم اگر من برم تکلیف مامانم چی میشه درصورتیکه ما 8 بچه هستیم ولی من تا این حد خودم رو مسئول میدونستم که فکر میکردم هر جا برم باید مامانم رو با خودم ببرم و همین باعث میشد که با وجود اینکه خواستگار زیاد داشتم اولین چیزی که بهش فکر میکردم این بود که آیا اون خواستگاره میپذیره شرایط من و مامانم رو و با وجود اینکه بارها شرایط مهاجرت با وجود اون خواستگارها برام فراهم میشد اما اصلا با توهماتی که توی ذهن خودم داشتم حتی حاضر نمیشدم طرف رو ببینم و باهاش صحبت کنم یعنی تا این حد من به خودم ظلم کردم .اما خدا رو که با اومدن توی این مسیر فهمیدم که اشتباه کردم .الان مامانمن نیست اما دیگه میدونم چطور باید زندگی کنم .شما هم رها باش عزیزم و مهمترین اولویت خودت باشه .موفق باشی
درود بر استاد گرامی
بنده تو روابط خیلی از اینهایی که گفتید رو دارم . حتی بصورت ترکیبی
بطوریکه بعضی مواقع شده خودم رو قربانی میکنم تا صلح ایجاد کنم
مثل زمانی که تو روابط یه سری اتفاقا افتاده که بعد طرف به من گفته که مقصر توعی و از اونجایی که من واقعا به جایی رسیدم که علاقه ای ندارم حتی ذره ای در مورد ناخواسته بحث کنم و از طرفی چون میدونم طرف خیالش راحت میشه وقتی که بفهمه مقصر نیست ، برای همین خودمو قربانی میکنم و میگم باشه بابا من مقصرم.
با خودم میگم که وقتی این بحث ناخواسته تموم کنم ، صلحی ایجاد کردم چون فکر میکنم اگه باهاش بحث کنم ، از مدار و فرکانس صلح دور و دورتر میشیم
خیلی این مورد اتفاق افتاده و من همیشه بعدش به خودم گفتم که تو مقصر نیستی و سعی کردم عزت نفسمو حفظ کنم
بعضی مواقع من تو روابط بسیار بسیار نقش مچگیر رو بازی میکنم. خیلی مچ میگیرم.
حالا قبلا که وقتی مچ میگرفتم به طرف میگفتم و بحث ایجاد میشد ولی از وقتی قانون رو بیشتر درک کردم ، الان تو ذهنم مچ میگیرم و به طرف هم نمیگم.
که این مچگیری دیگه ناخودآگاهه احساس میکنم و از اونجایی که ذهن خیلی تحلیل گره، برای من اینطوریه که همه چیزو (خوب و بد) رو تحلیل میکنه ، که اینجا من وارد عمل میشم و توجه میکنم به خوبی ها
این نقش من تو روابط برای باور ها هم کار میکنه. خیلی خیلی موقع ها شده که من حرفی میشنوم تو روابط که ذهنم برام باورهای مخرب طرف رو لیست میکنه ، ولی خب خداروشکر قانون رو بهتر درک کردم و خواستار تغییر طرف نیستم مگر اینکه خودش بخواد. اما خب نه که آگاهی های شما باعث شده ، ذهنم بیشتر از قبل تحلیل گر بشه
چون قبلا ، ذهنم اصلا تو این قضیه نبود که بیاد باور های مخرب افراد و خودم رو تحلیل کنه اما الان با این آگاهی های شما ، باعث شد یک لول بالاتر برم.
و حتی همین هم برام چالش شده که به باور های مخرب طرف توجه نکنم و خب چالش برانگیزه. هنوز مسترش نشدم
خیلی الگو ها هست و تو خودم میبینم و نشون میده که باید بیشتر فکر کنم ، که چه باورهایی دارم که موجب شده این نقش ها رو تو زندگیم داشته باشم که هم میتونه باور های خوب ازش دربیاد هم باور های بد
که با آگاهی شما ، خوبا رو تقویت میکنم و قدرت بدی هارو میکاهم
سپاس گزارم از خانم شایسته که لیست کردند الگو هارو توی متن همین فایل که بتونیم کامنتشو بنویسیم اما گمان دارم که کامل لیست نشده برای همین باید فایل رو دوباره بررسی کنم و خوب میشد که کامل لیست کنند که ما یادمون بیاد و بیشتر بنویسیم.
سپاس گزارم بابت اینکه هستید :)
به نام خدایی که آرامش زندگیمه
سلام به روی ماه استاد و مریم جان و تمام دوستان سایت که نعمت های زندگیم هستین
استاد اون قسمتی که گفتین بعضیا برای بقیه راحتتر الگوها رو پیدا میکنن تا خودشون دقیقا اوم منم . چون من خودم رو خوب نمیشناسم و اونقدر زور میزنم تا یه ذره چیزی بعد از چند روز کشف میکنم . اما خیلی روی رفتار آدم های اطرافم دقیقم راحت میتونم رابطه رفتارهاشون و اتفاقاتشون رو درک کنم . نمیدونم این مثبته یا منفی، شاید از دوره mbtiبرام باور شده که من آدم کلی نگرم ، از بالا و بیرون خوب میفهمم ولی تو جزئیات میلنگم .
اولین چیزی که کشف کردم اینه که همش دنبال عدالت بودم ، باورم بوده حق گرفتنیه خودت باید بری دنبالش به دستش بیاری وگرنه اکثریت مردم به اصطلاح مسلمان که محرم ها محکم سینه میزنن از ناحقی در برابره امام حسین بعد از روضه ، سر گرفتن غذا از روی هم رد میشن و بهم توهین میکنن . ( عجب باوری از اعماق وجودم بیرون کشیدم یا خدا !!! ) خب به همین دلیل هم اکثرا نمیتونستم تمام و کمال حقم رو بگیرم چون روی بازوی خودم حساب کردم نه خدا ، در نتیجه در نقش قربانی حاضر میشدم . در نقش کسی که همش به زور گفته میشه همه جا . در خانه ، جامعه و … .
خداروشکر توی زمینه نقش حمایتگری بد هستم، هر کس تا شروع میکنه به درد دل چنان سریع با منطق صحبت میکنم که یارو خودش جمع میکنه میره آخه میدونم اون دنبال ناله کردن اومده نه رفع کردن مسئله اش ، انگار میخاد یه مقدار حال بدش رو خالی کنه که با هم شریک باشیم اینجاست که سریع آژیرم به صدا در میاد یکاری میکنم خودش سریعا بره :)
دوستتون دارم
شاگرد شما با افتخار ساره
سلام استادعزیز و خانوم شایسته عزیز و دوستان گلم
من الگو خودم در روابط این الگو رو دیدم که خیلی توی روابط دنبال صلح هستم و یه بالا پایینی ام پیش بیاد اصلا این شخصیت رو ندارم که به دل بگیرم و حالا بخوام توی آینده به فکر جبران باشم و در گل نگاه زودگذر دارم و هنوز یاد ندارم که خیلی تقلا کرده باشم و نقش بازی کنم برای نگه داشتن طرف مقابل ولی توی رابطه با جنس مخالف کاملا ورق برای من بر میگرده و من میرم دنبال نقش بازی کردن یه کارهایی بکنم که طرف مقابل خوشش بیاد و هزاران ترفند دیگه و این هم از عدم شناختم از جنس مخالف میاد. که اصلا نمیتونم دارم با می صحبت میکنم و چطور خودم رو ارائه بدم ولی توی این چند وقت که روی خودم کار کردم فهمیدم که باید من این اعتماد به نفس رو داشته باشم که بگم آقا من یه همچین آدمی هستم با این گذشته با این خصوصیات و هر نتیجه ای ام حاصل بشه من از خودم ناراحت نمیشم چون اون چیزی رو که بودم آوردم و گذاشتم جلو و ماسک نزدم و این خیلی خیلی شهامت میاد که دارم روش کار میکنم.
به نام الله یکتا
سلااااااااام استاد عزیزم و دوستای گلم و خانم شایسته بینظیر
یکی از واضح ترین الگوهامو خودتون اشاره کردید بهش که همیشه سعی میکنم بقیه رو بخندونم، همیشه شوخی کنم و خونگرم باشم و به همین خاطرم آدما خیلی راحت میتونن باهام سریع صمیمی بشن و کلا خیلی جدی نیستم فقط در مواقعی که لازم باشه جدیم
دوم اینکه خیلی راحت کوتاه میام، یعنی خیلی سخت بحث میکنم حتی که حقم در خطر باشه یا جلوی چشمام حقی رو به من ندن در صورتی که به کسی که کنارم وایساده اونو میدن. سریع از تنش دوری میکنم
سوم اینکه توی رابطه با هرکسی میخواد باشه، اصول خودمو زیرپام نمیذارم، حتی اگه بددهن ترین قرد باشه یا مودب ترین، پیر باشه یا جوون.
چهارم اینکه سعی میکنم لبخند از رو صورتم نیوفته در ارتباط با دیگران
چیزای دیگم داره تو ذهنم میره و میاد ولی الگوی های تکرار شوندم نیستن
پس میگم عاشقتونم و دوستتون دارم زیاد
دستتون در دست الله یکتا
به نامخدای مهربان
با سلامخدمت استاد گرامی وعزیزدلم
من همیشه در روابط خودم با دیگران اینجورم که از خودم میگذرم ودرواقع خودم را اصلا به حساب نمی یارم برای خودمکمترین وناچیز ترین سهماز هر موضوعی را در نظر میگیرم سعی میکنم برای دیگران بسیار جان فشانی کنم تا بقیه را خوشحال از خودم ببینم این موضوع مربوط به الانم هم نمیشه از کودکی اینجور بودم والان که یه زن 57 ساله همهستم دیگه صد ها برابرشده تمام خانواده ی خودم دوستانم همکارهام وبخصوص شوهر وپسرم هماین شناخت را در رابطه با منمیدونند به تازگی این رفتارهام پسر 27 ساله ام را خیلی آزار میده واصلا راضی به این سبکرفتارم که با خونوجونمن عجین گشته وترکش برامواقعا سخته را عصبانی میکنه طوری که برای خودش این رفتار منومی پسنده ولی دوست نداره دیگران اینجور وبا اینزمینه فکری رو من حساب کنند
واقعا خیلی وقتها آزار میبینم از اینکه درباره امسواستفاده میشه واین رفتارم را به عنوان وظیفه میدونندوضربه های بسیار سنگینی از این بابت خوردم واز اینکه کسی نمیتونه متوجه این بشه که من نه از روی ضعف که رفتاریه که یه عمر انجامش دادم مثل یه عادت این کارها را میکنم جدا ناراحتم
لطفا راهنماییمکنید سپاسگزارم
سلام
من ضربه های زیادی تو زندگیم از نقش قربانی بودن تجربه کردم
چرا؟
ریشه ش به چی برمیگرده؟
( یه استاد مهربون و باکمالات دارم همیشه میگه اگه میخوای مساله ای رو حل کنی دنبال ریشه ش باش)
به حرف مردم
به کمبود عزت نفس و دوست نداشتن خودم
به باور کمبود
به ایمان ضعیفم و عدم توحید
1- چرا میگم حرف مردم ؟
چون برام مهم بود که من مورد ظلم واقع بشم و من همیشه نقش آدم خوبه ی داستان رو حالا تو زندگی یا تو محل کارم پیدا کنم و طرف مقابل حالا همسر ، خانواده همسر ، رئیس یا همکار یا دوست یا…. بهم بدی یا ظلمی کنن و من حالا یا گذشت کنم ( اونم نه از نوع گذشتی که بخاطر آرامش خودم یا اعراض باشه، گذشتی که علتش کوتاه بودن دستم از همه جا باشه )
یا تلاش فراوان کنم برای احقاق حقم و باز هم حقم خورده بشه و باز بگم دیدی ؟ ظلم شد در حقم ، منم ساکت نموندم اما اونا حق من و ندادن
که تهش چی بشه؟
همه بگن چه آدم مظلوم و خوبی هستی تو
و اونا چقدر بد هستن
و از این کنتراست ایجاد شده خودم رو تو دل مردم جا بدم و خوب جلوه کنم
غافل از اینکه دلسوزی دیگران نفعی به حال من نداشت بلکه بقیه هم بهخودشون اجازه سو استفاده و بدی کردن میدادن
و این موضوع کمی از آموزه های دینی ما هم سرچشمه میگرفت
همین که برای مظلومیت امام حسین گریه میکنیم که سه هزار نفر ریختن سرش و مظلومانه شهیدش کردن و یه امام مظلوم رو در نظر ما بهتر از یک امام قوی جلوه دادن تا براش اشک بریزیم و دکان دستگاه خودشون پابرجا باشه و همیشه یه عده آدم غمزده که بیشتر برای مشکلات خودشون گریه میکنن تا مظلومیت اون امام، پای منبرهاشون بشینن
یا مثلا امام دوم یا امام رضا که مظلوم واقع شد وزهر بهش دادن ، یا امام هفتم که همش در زندان به سر میبرد و هیچ قدرتی برای نجات خودش نداشت، نیومدن بگن اون امام حتی تو اون شرایط هم سرگرم آموزش دین بود ، سرگرم صحیفه نوشتن بود ، و داشت از کاری که میکرد حتی راز و نیاز با خدا و اشک شوق ریختن برای معبود یکتا لذت میبرد و خیلی چیزهای دیگه رو نگفتن یا خیلی کمتر گفتن
و ما فکر کردیم اگر قراره مردم ما رو دوست داشته باشن باید یه عمر زجر و ظلم و سختی رو تحمل کنیم
2- حالا این اهمیت به حرف مردم ریشه ش در چی بود ؟؟
کمبود عزت نفس
و دوست نداشتن خودمون
به من یاد داده بودن آدمی که اول رضایت دیگران رو در نظر نگیره خودخواهه
و خودخواهی یعنی غرور
و آدم مغرور رو کسی دوست نداره
و من از اون ور بوم افتادم
و اصلا خودم رو آدم حساب نمیکردم
نقش دایه دلسوزتر از مادر رو بازی میکردم
انگار همه آدم بودن جز من
نتیجه این رفتار چی بود؟ ظلم و بدی بیشتر دیدن
نابود شدن عزت نفس
جذب یک خانواده ی مغرور و از خود راضی که همون یه ذره عزت نفس من رو 25 سال لگدمال کردن و مدام سرکوفت زدن که تو هیچی نبودی ما به اینجا رسوندیمت ، پس ساکت باش و حرف نزن
بله
اینا جذب خودم بودن
مسئولیتش رو بپذیرم
و تلاش کنم برای بهبود و اصلاح اون باروهای اشتباه
3- ایمان نداشتم که این بنده های خدا هم اگه از من راضی نباشن ، نه بعلت ظلم نکردنِ من به اونا ، بلکه بعلت بیش از حد فداکاری کردن و خوبی کردن من، خدای اونها هست که باز هزاران بنده ی بهترش رو برای کمک به من بفرسته
خدا روشکر میکنم که خیلی بهتر شدم اما هنوز تو بحث تاییدطلبی جا دارم برای کار کردن
نمونه ش همین چند روز پیش
یکی از دوستانم که باهم سفر کربلا بودیم و خییلی به من ارادت داشت از بندرعباس حدود 1200 کیلومتر اومده بود که از شهر ما رد بشن و من و ببینن و برن مشهد
و لطف کرده بود یک عالمه انبه و لیمو شیرازی و چندین ظرف ترشی های خوشمزه و خرما و… برام آورده بود
همون روزی که میخواست بیاد اتفاقا من با دختر جاریم قرار گذاشته بودم بریم روستا دیدن مادرش که پاش شکسته بود و همزمان هم دختر جاریم اومده بود دنبالم هم این بندگان خدا که اولین بار بود شهر ما اومده بودن و آدرس رو به سختی تا یه جاهایی پیدا کرده بودن رسیدن یه نقطه ای اطراف خونه ما
و من که نمیدونستم اینهمه وسیله برام آورده و فقط فکر کردم برای دیدن من اومده ، آدرس اون نقطه از شهر که چند تا چهارراه دورتر از خونه ما بود بهشون دادم و گفتم همونجا بمونید تا خودم پیاده بیام همدیگه رو ببینیم و منم با دختر جاریم برم روستا، از طرفی دختر جاریم هم چون نذر داشتن برای امامزاده ی روستا شیر ببرن توزیع کنن چون روز پنج شنبه و شب عید غدیر بود، عجله داشتن
این دوستم که سر اون چهار راه دیدمش اونهمه میوه و وسیله رو از ماشینش پیاده کرد و من و دیدن و رفتن سمت مشهد ، و من موندم با اونهمه وسیله که هم عجله داشتم هم خودم ماشین نداشتم ببرم خونه، همزمان دختر جاریم اومد و بهشون گفتم پس بیاید وسایل و تو ماشین شما بزاریم و بریم روستا که دیر نشه ، برگشتنی میبرم خونه
برگشتنی شد ساعت 12 شب
و من طبق اخلاق قبلیم که همیشه فکر میکردم یکی یه خوبی کوچیک در حق من بکنه من بااااید صد برابر اون بهش خوبی کنم تا به گردنم چیزی نمونه و منت کسی سرم نباشه، بیشتر اون وسایل وخوراکیها رو به زور دادم به اونا
و بعد فهمیدم خب اشتباه کردم
اون دوستم با هزار امید و بخاطر علاقه به من از راه دور اینهمه وسیله برای خود من آورده نه برای کسی که ندیده و نمیشناسه
و من چیزی که خودم استفاده میکنم و دوست دارم رو برای چی اونم بدون رضایت قلبی و اونم با توقع جبران از طرف مقابل به زور بهش بدم که بعدا اگه تلافی نکرد رابطه مون به هم بخوره یا دلخوری پیش بیاد؟
نقش دلسوز ، دایه مهربان تر از مادر ، ژان وال ژان ، کوزت ، قربانی و…و…و… اینا نقشهای من در گذشته بود که میخوام تغییر نقش بدم
و اول وجود نازنین خودم رو دوست داشته باشم
و
به قول استاد اگه کمک یا کاری هم در حق کسی میخوام بکنم توقع جبران نداشته باشم و از ته دل با تمام وجود دلم بخواد اون کار رو انجام بدم
و بگم اگه منم نباشم یکی دیگه انجام میده ، دستان خدا بسیارند