https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2025/05/abasmanesh-2.webp8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2025-05-13 04:40:002025-05-13 04:40:58سریال زندگی در بهشت | قسمت 263
469نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام و عشق به استاد خردمند و عزیز، به مریم نکته بین و فوق العاده که با بینش خوبش همه نقطه ها رو بهم وصل میکنه و همه عزیزای دلی که اینجا هستن.
کاش اینو بنویسم و سر در خونم بزنم “نظر بقیه مهم نیست”
یک میلیون بار شده خداوند راحت ترین راه رو بهم الهام کرده اما من به حرف کسایی که مجموع تجربیاتشون هستن گوش دادم و خودم رو نادیده گرفتم. ذهن یجوری شرطی شده که باید به حرف بقیه گوش بدی، یا خوشبختی درگرو گوش دادن به حرف بقیست. جکسون ونگ یک آیدل معروف چینی میگه حتی مدیر برنامه هامم هدفش با من فرق داره من فقط به احساس خودم(Gut feeling ) گوش میکنم و اعتماد دارم.
منم باور کرده بودم خوبی و صلاح من به بقیه هم الهام میشه مخصوصا توی زمینه ی سلامت. یسری آدم که خیلی کنترلگر بودن و با کنترل کردن شرایط سعی میکردن خودشون رو خوشحال کنن، توی زندگی ما اومدن و اینو القا کردن ما مسیر خوشبختی رو میدونیم و باید به ما گوش کنید وگرنه میمیرید مام باورمون شد و برده شدیم.
چقدر این خانم استوار و ریلکس هستن، چقدر هیجان هاشون تحت کنترل هستن، من فکر میکنم هیجان ها مثل ضایعات بدن هستن برای بدن طبیعی نیستن که نگهشون بداریم چقدر این خانم رها کردن دمشون گرم.
چقدر جالب طریقی که شما با این خانواده آشنا شدید، بعد فیلم گرفتید و ماهم باهاشون آشنا شدیم.
چقدر درس اعتماد و آزادی هست تو این فایل
1. اعتماد به اینکه خداوند ایده هارو بهمون الهام میکنه و با توجه به امکاناتی که داریم، راه حل همیشه دمه دسته ماست.
2.اعتماد به اینکه خدا مراقب تمام سلول های بدن هست اگر ما با هیجاناتمون بلاکش نکنیم چقدر قشنگ این خانواده یاد گرفتن با ساده بودن جلوی جریان خوشبختی رو نگرین.
3.چقدر تعریف خطر برام عوض شد 🫣
چیزی که برای ذهن من خطر تعریف شده با اعتماد به خدا برای یک عده طبیعی و روز مرست.
من فکر میکنم توجه به حیوانات و بودن باهاشون آسون ترین راه برای لذت بردن از حضور آگاهی بی مقاومت هستند و به راحتی میشه جریان عشق بی مقاومت رو احساس کرد و وارد ورتکس شد…
دوست دارم تجربه ای که با گربه داشتم رو بگم:
یک عالمه باور محدود کننده درباره حیوانات خانگی هست که صاحباشون رو عذاب میده، دیگه مسافرت نمیرن، همش نگرانن طوریش بشه، دائما میبرنشون کلینیک ((یادمون باشه دامپزشکام انسانن و خدا نیستن و به راحتی میتونن مارو به سمت جهنم هدایت کنن))
یک باور بنیادین که توی هر نوع ارتباطی جواب میده که من از استاد یادگرفتم اینکه من حضورم کافیه نه نیازه خدماتی ارائه بدم نه نیاز سختی بکشم که محبت و تاییدی بدست بیارم. توی ارتباط با حیواناتم هم برای من همینطوری بوده این فرشته ها از حضور و نور ما لذت میبرن لازم نیست واسشون روی سرمون واستیم.
یکی از باورها این بود که حتما باید عقیم بشن وگرنه اذیت میکنن اما من عقیمش نکردم و اصلا هیچ مشکلی نداشتم، با اینکه سن گربم بالاست
یا یک مثال دیگه حتما باید یک عالمه اسباب بازی رباتی داشته باشه که سرگرم بشه یا من باید بایک ترفندی سرگرمش کنم و خوشحالش کنم اما من تصمیم گرفتم گربم رو آزاد بزارم اون خودش هوشمنده و با همه چیز بازی میکنه و کاملا آزاده توی خونه همه جا بره و کشف کنه. یک وقتایی که انرژیش بالاست خودش با سرعت توی خونه میدوه و انرژیش رو تخلیه میکنه.
یا حتما باید خودم غذاش رو سر وقت بدم و ببینم میخوره و راضیه یا حتما باید غذا خشک فلان برند رو بخوره یا باید تشویقی داشته باشه، اما تصمیم گرفتم غذای طبیعی که با سیستم بدنش سازگاره رو بهش بدم و ظرف اتوماتیک بزارم و هرمون رو رها کنم.
نه اینکه من راه سخت رو نرفتما رفتم کلی اسباب بازی براش میخریدم همش استرس غذاش رو داشتم که این محصول اصله یا فیکه، بیرون نمیتونستم برم، سفر نمیتونستم برم.
اما رها کردم اینا الهاماتی بود که به بقیه گفته شده و بقیه احتمالا مسیر سختی رو انتخاب کردن اما این مسیر مخالف اصل من بود.
یک مثال دیگه قرص ضد انگل هست دیدم توی کلینیک چقدر سخت و با استرس به سگ و گربه ها قرص میدن اما من قرص رو کوچیک میکنم با مالت میپوشونم و توی یکمی غذای خشک پودر شده میغلتونم و به راحتی و با اشتها میخوره.
چقدر این فایل منو رها تر کرد چقدر خیالم راحت شده و ایمانم به تنها منبع خیر و برکت بیشتر شد، واقعا ما نیومدیم یه سری وسیله و رابطه جمع کنیم چون بقیه دارن جمع میکنن و بعد بترسیم که قراره از دستشون بدیم. این فایل این درس بزرگ رو داشت «ما برای خوشبختی تمام چیزی که نیاز داریم رو داریم ما مسلح اومدیم ما متصل اومدیم ما نیومدیم به الهامات بقیه گوش کنیم»
دیروز مامانم بهم گفت یکمم سختی بکش یکمم بد بگذرون. چرا؟ آخه. چون منو با سختی بزرگ کردن و برای خوشحالیشون عادت کرده بودن محیط رو دستکاری کنن بجای اتصال به منبع.
خندم گرفت پس من با این مایندست برنامه ریزی شده ام و وقتایی که به خودم سخت میگریم از اینجاست که به الهامات خانوادم که دوست داشتن به سمت سختی برن گوش دادم. خداوند هممون رو هدایت کنه و آسون باشیم برای آسونی ها
امروز صبح در جواب سوال همسرم که پرسید مسافرت رو چیکار کنیم بریم یا نه گفتم منتظر نشانه ها باشیم خداوند هدایت میکنه
و چه نشانه ایی از این عالی تر !!!
خدایا شکرت
و اما …
منم بعد از چند ماه به شیوه زندگی با قانون سلامتی فرزند دومم رو بدون آمادگی و برنامه ریزی خاصی ، باردار شدم و بدون ترس ونگرانی به همان شیوه قانون سلامتی دوران بارداری رو گذروندم
اما نتایج :
اول از همه صحبت خانم شایسته عزیزم رو درباره اینکه قانون سلامتی فقط یک تغذیه نیست و میشه گفت یک جهان بینی و نگرش جامعی نسبت به زندگی در ما بوجود میاره و ریشه دار میشه , میتونم بگم :
من در دوران بارداری ام به هیچ پزشکی مراجعه نکردم و تحت نظر پزشک متخصص زنان نبودم چون باور داشتم همون خدایی که فرزندم رو داده حافظ و نگهدارش هست و نیازی به چکاپهای پی در پی و ماهانه و حتی هفته ایی که کلی استرس رو در مادر و جنین بوجود میاره نداره و فقط کافیه ورودیها رو کنترل کنم (تغذیه) بدن اعجاز انگیز است و کار خودش رو بلده
و فقط در مرکز بهداشت محله مون پرونده تشکیل دادم برای وزن و غربالگری همین !
همین طور که مریم عزیزم درباره اندام این دوست عزیز در دوران بارداری توضیح دادن منم دقیقا همین طوری بودم
بدون هیچ مشکلی
پادرد
کمردرد
پف و ورم
اضافه وزن
تنگی نفس
سوزش معده
خوابهای نصفه و نیمه
بیداریهای شبانه و مشکلات خواب
قند بارداری
حالت تهوع
بدون اینکه زیر پوستم حتی آب اضافه باشه
کاملا فیت و فقط شکمم بزرگ میشد
من در کل دوران بارداری ام کوچکترین مشکلی نداشتم ️
و مثل قبل فعالیتهام رو با وجود پسر سه ساله ام داشتم بعلاوه پیاده روی های یک ساعته و ورزشهای بارداری .
برخلاف بارداری اولم که جوان تر هم بودم ولی با کلی مسایل مثل اضافه وزن و کمر درد و گرفتگی پا و سوزش معده و … درگیر بودم .
من تا لحظه تولد دخترم که دقیقا شب تولد پدرش بود احساس سبکی سرزندگی خوشحالی و شعف داشتم .
هفته آخر بارداری ام از مرکز بهداشت به یک ماما در نزدیکی خونمون معرفی شدم و مراجعه کردم و فقط به ایشون گفتم من میخوام تجربه بی نظیری از زایمانم رو داشته باشم و نامه بیمارستان رو گرفتم و وقتی موعدش شد فقط برای زایمان به بیمارستان مراجعه کردم و با کمترین درد و در کوتاه ترین زمان به صورت معجزه آسا که خیلی ها حتی مامام باور نمیکرد که اینقدر راحت و روان فرزندم رو بصورت طبیعی بدنیا آوردم . از بنیه جسمی بالایی برخوردار بودم و خیلی عالی از پسش براومد (مثل خانمهای قدیمی )
(برخلاف فرزند اولم که خیلی درد کشیدم و طولانی بود. )
تا لحظه آخر زایمان عربی میرقصیدم و کلی انرژی داشتم .
دخترم که هانا نامگذاری کردیم( به معنی هدیه خداوند) در سلامتی کامل جسمانی و وزن و قد ایده آل در بیمارستان نیمه دولتی و ساده که مثل باغ بهشت بود بنام مفرح در بهار زیبای طبیعت بدنیا اومد.
وکل دوران بارداری رو با این دعای روزانه که خدایا فرزندم رو در سلامت کامل در بهترین زمان و در بهترین مکان بدنیا بیاور و از خدا یک زایمان راحت و لذت بخش رو طلب میکردم .
در ایام بارداری ام لذت بردم خوب میخوابیدم و فقط مایحتاج ضروری رو خریداری کردیم .دنبال حاشیه ها و فرع نرفتم .
الان که دو هفته دیگه به تولد دو سالگی دخترم مونده در این دو سال مشکل و بیماری خاصی نداشته و سلامت و سلامت هست .
ایشون خیلی خیلی خوش خلق و به گفته خیلی ها بسیار باهوش و داناست و از توانمندیهای فیزیکی و جسمانی و هوشی بالایی برخوردار است .
خیلی زود تر از سنش حرف زدن رو کلمه ها رو شروع کرد که همه رو شگفت زده کرده خیلی از تعاملات اجتماعی بالایی برخوردار است و تجربه گرا و کنجکاو هست .
بعلاوه زیبایی چشمان و چهره اش .
به لحاظ طبع غذایی بصورت کاملا طبیعی و عادی به خوردن غذاهای مطابق با قانون سلامتی علاقه داره و من هیچ تلاشی برای غذا دادن به دخترم نکردم هیچ!
ایشون از اول خیلی راحت میخوابید و ساکت بود و همه چیش روان و ساده و عالی پیش رفته حتی حدود دو ماه پیش به راحتی از شیر گرفتمش که چقدر غذا خوردنش بهش کمک کرد که وزنش خیلی پایین نیاد .
به قدری از وجود و حضورش احساس رضایت ، لذت دارم و احساس آرامش میگیرم که به مومنتوم مثبت برامون تبدیل شده .
به لطف دوره قانون سلامتی و خداوند متعال
پسرم هم از قد و وزن بسیار ایده آلی برخوردار هست درصورتی که کامل قانون سلامتی رو اجرا نمیکنن همین که بعنوان مادر اصل و فرع رو تشخیص و اجرا میکنم واقعا از لحاظ رشد فیزیکی و ذهنی بچه هام رضایت دارم
به لطف آموزه های استادم وخدای مهربان
تمرکزم بیشتر بروی دخترم بود چون از قبل از بارداری با قانون سلامتی پاکسازی کرده بودم و کلی سلامت بودم و در دوران بارداری با وجود کلی مخالفت و نجواها و نداشتن الگو ادامه دادم و نتایج واقعا خیره کننده بود .
🪵🪨️️️️
من هم به نظریه طبیعت گرایانه درباره پرورش کودکان علاقه مندم و با همسرم تصمیم گرفتم از آپارتمان وسط دود و دم های تهران هجرت کنیم و به لطف خدا و هدایتهایش
الان در یکی از خوش آب و هواترین ییلاقات مشهد در طبیعت بکر و روستایی زندگی میکنیم بچه ها مدام در مجاورت طبیعت و گل و گیاه و کوه و صخره و چشمه رو آبشار و رودخانه و باغ و درختان میوه و گیاهان کوهی و … قرار دارند و از آب چشمه تغذیه میشن و با آتیش و هیزم غذا درست میکنیم و طبیعت گردی میکنیم و توجه ونظرشون رو به ظرافتهایی که در طبیعت هست تنوع سنگها و گیاهها و گل ها و برگها و رنگها جلب میکنم
با صدای جیرجیرک و عطر گل شب بو به خواب میروند و با صدای خروس و پرنده های آواز خوان و عطر یاس از خواب بیدار میشن
و روزشون رو توی باغچه ها با آبیاری گل و گیاه و درختان شروع میکنن و بدنبال پروانه ها آزادی رو تجربه میکنن و با چیدن علفهای هرز ذهنشون رو پاک میکنن و با رشد دانه های گل و گیاهی که کاشتن قانون تکامل رو درک میکنن
با وزش باد و لمس روی پوستشون ، نوازش خداگونه رو تجربه میکنن با صدای رعد و برق منتظر رویش قارچ میشینن و هر روز با بزرگ تر شدن میوهای درختان و انتظار رسیده شدن میوه ها ، صبوری رو می آموزند ، باران که میبارد شبنم روی برگها رو دنبال میکنن و با دیدن هر حشره و حلزون و کرم و عنکبوت به وجد می آیند و تفاوتها رو میفهمند . از دیدن عقابی که بدنبال شکار پرنده ای بر فراز پشت بام خانه مان هست قدرت و تسلط و تمرکز رو می آموزند .
و واقعا طبیعت بزرگترین معلم برای همه ماست .
سپاسگزارم از مریم عزیزم که با عشق و نگاه استادانه اش به زیباییها , این مادر پرعشق و محبت رو به ما معرفی کردن و من چقدر از ایشان الهام گرفتم و الگوی خوبی برای ادامه میسرم برای بهتر و بهتر شدن هستن و چقدر مسیر لذت بخشی است با دیدن چنین الگوهای شفا بخش
با قول استاد الگوی خوب ، خوب است .
من خودم چقدر نیاز دارم زندگی رو ساده تر و آسان تر بگیرم تا لذت بیشتری رو تجربه کنم
وقتی دیدم نوشتی بیمارستان مفرح دیگه بقیه رو نتونستم بخونم منم برای ویزیت دکترم بیمارستان مفرح میرم که نزدیک خونمونه واقعا مثل بهشته و من مردد بودم برای زایمان برم اونجا یا بیمارستان خصوصی که دکترم اونجا هم هست همش میگفتم خداهدایت میکنه اخه هدایت ازین واضح تر؟؟؟؟ منم با دوره سلامتی باردار شدم خیلی غیرمنتظره چون ما دوقلوهامون رو ای وی اف کردیم و الان دوماه اخر تصمیم گرفتم دوباره شیوه قانون سلامتی رو اجرا کنم دکترم برای دوهفته دیگه برام سونو و ویزیت نوشته اما من نمیرم چون میدونم با این دوره هیچ مشکلی نخواهم داشت
سلام خدمت استاد عباسمنش عزیزم و خانم شایسته ی نازنین و هم خانواده های گلم.
خانم شایسته حتما من باید از شما بخوام تا بیاین فایل بزارید!
بخدا جز من همه ی بچه های سایت عاشق دیدنه شما هستن ها!
همه ی بچه های سایت دلشون میخواد پارادایس رو هر روز ببین ها!
من یه واقعیتی رو بگم خانم شایسته گل و استاد عباسمنش عزیز!
من خودم کاملا آگاهم که تا زمانی که اجازه داده نشه و خداوند اجازه صادر نکنه هیچ فایلی روی سایت قرار نمیگیره!
من این موضوع رو زمانی درک کردم که به مدت 2 ماه هیییچ کامنتی نمیتونستم بنویسم!
منی که بارها شده بود روزی چند کامنت رو جوابم میدادم!
اما دوست داشتم یه موضوعی رو بگم!
اونور سایت شما چندین هزار نفر از بچه های سایت هستن،از شاگردان شما هستن که برای موندن روی تعهدشون و کنترل ذهنشون، و قدم گذاشتن تو مسیر شما،خودشون رو در یک محیط ایزوله قرار دادن و چیزی به نام واتساپ و تلگرام و تلویزیون و اینستگرام و حتی ارتباط با آدمای علکی و زیادی ندارن!
و تنها قدرتی که باعث جهت دهی میشه به کانون توجشهون همین فایلهای هرچند کوتاه زندگی در بهشت هست.
دوست داشتم اینو بگم که بدونین چقدر برای ماهایی که خودمون رو بستیم به این فایلها،فایل جدید چقدر میتونه انرژی دهنده و تقویت کننده باشه.
نور خدا به قلبتون بباره !
اما در مورد این فایل!!!
من بچه ندارم استاد!
اما حقیقتش وقتی داشتم این فایل رو نگاه میکردم خیلی حسم خوب بود!
مخصوصا اونجا که این نینی مینشست و پوشکش از پشت لباسش،میزد بیرون!
پوشکش خنگ بود!!!
ولی وقتی فایل تموم شد یه کم تو فکر رفتم و خنده ی تلخی رو لبام نشست و کمی حسم بد شد!
میدونم که حسه بد اشتباهه اما بعضی وقتا آدم ناچاره که به حسم بدش فکر کنه!
میدونی چیه استاد!؟
وقتی که فایل تمام شد و تعدادی از کامنتهای بچه هارو خوندم و به شیوه ی بچه بزرگ کردنه اطرافیانم فکر کردم دیدم که فاصله ی نوع تربیت بچه های ما و نگاه ما و رفتار ما با بچه ها, با نوع تربیتی که اون خانم داشت، به اندازه ی فاصله ی جنوب بوشهر تا شمال تانزانیا بود!!!
و به همین نسبت، مسیر ماها اشتباه!!!
نتیجه اش چیه!؟
من عرض میکنم خدمتتون!
پسر عمه ی من حدودا 1 سالشه ایشون کلی بدنش اگزما گرفت!!!
بهم مدت 3،2 ماه!!!
نوه ی عمه ام حدودا 1 سالشه،بخاطر عفونت تو خونش و تهوع بمدت 1 ماه تو بیمارستان های اهواز،و تهران چرخوندنش!!!
بچه های همکارام!!!
نوبتی بچه هاشون مریض میشن و درگیر دوا و دکتر!
استاد اونقدری که شما در زمینه ی توحید اطلاعات دارید,به همون نسبت مردمه ما در زمینه ی بیماری و داروهای بچه ها اطلاعات دارن!!
از بس،که درگیر این موضوعات هستن!!!
من کمی دلم گرفته حقیقتش!
آخه میدونی چیه!؟
من یه مقدار ذهنم درگیر شده!
وقتی یه فایل نیم ساعته اییییینقدر تضاد رو نشون میده در زمینه بچه داری و میبینم چچچقدر اشتباه رفتیم راه رو تو چه جامعه ای داریم زندگی میکنیم که اینقدر مسیر غلط رو میرن یه لحظه جا خوردم که خدا میدونه تو مابقی زمینه ها چقدر من مسیر اشتباه رو رفتم و میرم همچنان و خودمم نمیدونم!!!
بابا به ابالفضل اگه مسیر درست باشه نتیجه باید درست باشه!!!
اگه مسیر درسته چرا ملت سر صف شیر خشکن و بعدش هم بچه شون کلی مریض میشن!؟
به خدا شما بیا کوچ عشایر بختیاری رو مستندش رو نگاه کن میبینی چجور بچه ها از سن 5،6 سالگی!!!
بببخدا از سن 5،6سالگی بچه داره به بقیه کمک میکنه برای کوچ عشایر!!
آخه کدوم دکتر!
کدوم مراقبت های ویژه!
کدوم تغذیه ی خاص!
نمیدونم والا!
یه وقتا میبینی 2 هزار کیلومتر یه پشت رانندگی کردی و فکر میکنی به مقصد نزدیکی بعد میبینی 20 هزار کیلومتر دیگه فاصله داری تا مقصد !
هم حالت گرفتن میشه
هم درمونده میشی از،این همه فاصله!
هم اینکه میبینی چقدر عاشقه اینی که به مقصد برسی!!
آخه چقدر باید مسیر اشتباه تو زندگی ما ریشه زده باشه!!!
بخدا بغضم گرفته!!
زن داداشم به امید خدا برج 7 بچه اش به دنیا میاد و رفتم خونه پدرش تبریز!
نمیدونم باورتون میشه یا نه!
اما پدرم دیروز کمی ازم دلخور شد که تو باید حتما باید بیای تبریز وقتی که بچه بدنیا میاد!
مگه میشه نیای!؟
زشته!!!
من حقیقتش دوست داشتم واسش دستبند طلا با آیه ی قرآنی (فانی قریب)بخرم!
اما وقتی بهش،فکر کردم دیدم شاید از نظر مالی من نتونم طلا بخرم آیا واقعا واسه جلب توجه دیگران میخوام این کارو کنم!؟
دیدم آره!
بی ربط،هم نیست این جلب توجه!!!
من اصلا از یه موضوعی نمیتونم کوتاه بیام!!!
آقا جان!
اگه یه مسیری درسته باید نتیجه هم درست باشه!!!
چطوره که همه یه مسیر رو میرن و آخرش هم همه درگیر دکترا و داروخانه ها هستن!؟
استاد اینجا وقتی یه بچه ای دندوناش سیاهه،هممممه ی ملت میدونن دلیلش چیه!
چون همه ی ملت قطره ی آهن میدن به بچه هاشون!
اینا به کنار!
من یه چیزه دیگه ای فکرم رو درگیر کرده!
آقا جان!
وقتی مادر خونه نگرانه !
وقتی مادر خونه حرص میخوره!
وقتی مادر خونه سر جنگ داره!
اون بچه ی ببببد بخته خدا زده،هر قطره ی شیری که میخوره و وارد بدنش پیشه تو انگار داری بهش زهر میدی!!!
تو داری با خشم،و تنفر غذا بهش،میدی!!
تو داری با احساس بد نگاه بچه ات میکنی!!!
طبقه ی پایین خونه ی ما،وقتی شبا میخواست بچه اش رو بخوابونه صداش میومد تو اتاق خوابه من،چون سرمو میزاشتم رو زمین.
شبا میدیدم مادره با عصبانیت و خشم و خستگی به بچه ی 1 ساله اش میگفت ببببخوااب دیییگه وگرنه الان از همین پنجره پپپرتت میکنم پایین دیگه خسته ام کردی!!!
بعد من میدیدم دیییییگه صدایی نمیومد!
تو دلم میگفتم خدایا!
انداختش!
ننداختش!
میخواد بندازش!
خفه اش کرده!
تا صبح میدیدم نه بچهه زنده است و مادره تو دستشویی داره میشورش!
نمیدونم والا!
من که بچه ندارم
اما به خودم گفتم وقتی یه فایل نیم ساعته از یه زندگی عادی اییینقدر ایراد و اشکال و اشتباه نابود کننده در زمینه ی تربیت و بزرگ کردن بچه نشون داد،تو مابقی زمینه ها چقدر جای کار دارم!!!
استاد به قوله خواننده ی خوب کشورمون حامد نیک پی میگه که
تو نیستی که ببینی!!!
استاد بخدا قصدم گفتنه چیزای منفی نیست اما از هر دری که میخوام بهش،فکر کنم ما خیلی داغونیم!
اینو جدی میگم!
من وقتی مجرد بودم، میخواستم مجردی برم سفر پدرم میگفت مگه دسته خودته هرجا بخواب بری،زن که گرفتی هرررکاری دوست داشتی بکن !
فعلا حق نداری بی اجاره ی من تنهایی بری سفر!
زن گرفتم میخواستم برم سفر میگفت توکه میخواستی بری سفر تنهایی چرا زن گرفتی!؟!؟!
حالا کلا تو 5 سال زندگی مشترکم 1 بار به مدت 6 روز خواستم برم سفر!!!
و پدر من به مدت 1 ماه جواب گوشی من رو نمیداد!!چون من تنهایی رفتم سفر!
گذشت،از همسرم طلاق گرفتم!
و الان دارم میرم سفر!
هررررر وقت که من میرم سفر پدرم و مادرم مثله کسی که پولشونو دزدیده باشه، همونجور با بی اهمیتی و دلخوری باهام حرف میزنن!
من دردم پدر مادرم نیستن!
دردم اینکه خیییییلی درصد بالای از شخصیت من ،به طور ناخودآگاه از پدر و مادرم تأثیر گرفته که خودمم نمیدونم و آگاه نیستم به اون نقاط،ضعف!
و این خیییییلی جای کار داره تا بتونم اون چیزی بشم،که دوست دارم.
استاد عباسمنش عزیزم!
من بعنوان یکی،از شاگرداتون، مدیون شما هستم بابت این فایلها!
نمیدونم با چه حسی،این کامنتم رو میخونید!
نمیدونم چقدر گذرا از این جملات رد میشید!
اما بدون یه جوون 31 ساله ی اهوازی ،از اهواز به نشونه ی احترام به شما سر تعظیم فرود میاره و شما در زندگیش بین تمام آدم ها بالاترین جایگاه رو دارید!
چون هیچکس جرأت نداشت به گذشته ی اشتباه پدرانش حمله کنه!
به قول قرآن میگه که:
کافران میگویند ما پدران خود را بر این آیین یافتیم!
اما شما از ریشه،و از بنیان زیر سوال بردین رفتار ها،افکار،عملکرد و حتی دین پدران خودتون رو و تفاوت مسیر پدران شما با شما، در آرامش و راحتی و وفور نعمت هاییه که در اختیار شماست!
استاد عباسمنش عزیزم!
اینو بدون یک پسری از اهواز،ساعت 2 شب داره با قلبش برای شما مینویسه،چون میدونه چشمای شما این نوشته ها رو میخونه!
دوست دارم بهتون بگم من نه بخاطر نتایج شما، بلکه بخاطر عملکردن به گفته های شما و نتایجی که خودم گرفتم، ذره ای آگاهی و فایلهای شما رو با هیچ چیز دیگه ای عوض نمیکنم!
میخوام بگم پسری که از اهواز داره واسه شما کامنت مینویسه، کسی بود که هر کس حر هرچی بهش میزد و بی احترامی میکرد،اما دوره احساس لیاقت شما بود که من رو به جایگاهی رسوند که وقتی امشب تو محل کارم یکی از،همکارام به شوخی یه حرفی بهم زد،همممه سکوت کردن و به اون شخص گفتن همین الآن از ابراهیم عذر خواهی کن بابت حرفت!!!
یکیشون گفت آقا درست صحبت کن!
اون یکیشون گفت ابراهیم ناراحت میشه کسی باهاش اینجوری حرف بزنه،اون یکیش گفت ابراهیم!
من از طرف ایشون از شما عذرخواهی میکنم!!
و همون شخص آخرش با نهایت شرمندگی که میخواست به نوعی بگه که اشتباه کردم و ازم دلخور نباش و …هرکاری بگی کرد!!!
در صورتی که قبلا حرف های خیییییلی بدتری میشنیدم و برای دیگران این نوع برخورد با من انگار عادی شده بود!
استاد جان!
بقدری راحتم با خودم ،که در لحظه اراده میکنم میرم سفر!
اراده میکنم کله ام رو با تیغ میزنم!
اراده میکنم لباس دلخواهم رو میخرم !
استاد عباسنمش عزیزم
من نه تنها تو رو،بلکه همه ی شاگرداتو با قلبم دوسشون دارم
استاد نمیدونی شاگردات چقدر با معرفتن!
نمیدونی وقتی یه مدت کامنت نمینوشتم چقدر بیادم بودن!
نمیدونی چقدر بی منت و بی توقع عشق میدن به همدیگه!
استاد شما که هیچ!
حتی خوده شاگرداتم نمیدونن چقدددر دوسشون دارم و عاشقشونم!
فقط چیزی که هست یکی از شاگرانتون که نمیدونم کیه اما خدا بعنوان هدیه میاره تو زندگیم و عزیز دلم میشه باید بدونه که ایشون حق انتخاب اسم واسه پسر دخترامون رو نداره!
چون باباشون اسماشون رو انتخاب کرده!
اسمه دخترم رو میزارم آلا (یعنی نعمت و بارها هم تو قرآن اومده)
عاقا از دیدن اسمت خوشحال شدم و با علاقه و اشتیاق شروع به خوندن کردم!
باابااا باور کن اینجوریام نیست!!!
من خودم و خیلی از دور و بریهام بچه هامونو طبیعی بدنیا آوردیم، راحت و بدون مسئله ی خاصی بزرگ کردیم و بچه هامون سلامت بودن، و بجز در موارد استثنایی به دکتر مراجعه نمی کردیم!
مثلاً من خودم هنوزم خیلی از داروهای گیاهی که حالا تازه نه بعنوان درمان بلکه بعنوان دمنوش و از این قبیل استفاده ها نمیشناسم
و چقدر جالب که دقیقاً قبل از خوندن کامنت شما داشتم برای همسرجان ازخاطرات شیرین زمان بچگی و نوجوانی بچه هامون تعریف می کردم!!
ما الان تو ماشین هستیم، از خونه مون توی تهران در اومدیم اول رفتیم میدون هفت تیر یه فرش 6 متری برای آشپزخونه ی خونه باغمون تو طالقان خریدیم، لنگه ی همونی که دو سه هفته پیش برای آشپزخونه ی تهران گرفته بودیم بعلاوه ی یه جفت پادری..
بعد که نشستیم تو ماشین پیام دخترم (سمیه زمانی) رو تو واتسپ تو گروه فمیلی مون دیدم
این رو هم بگم که من و دخترهام که هم مسیر هستیم تلگرام و واتسپ و… رو حذف نکردیم بخاطر استفاده های لازم و مفیدمون..
خدا رو شکر که اراده ی خیلی قوی ای دارم و وسوسه نمیشم که چیزهای بیهوده ومنفی ببینم
خب من دخترام دوتاشون امریکا و دوتاشون کانادا هستن و تقریباً هر روز تماس تصویری داریم با همدیگه کلی صحبتهای خوب میکنیم و از اتفاقات مثبتمون میگیم، و نوه ی قند عسلم لیلین 15 ماهه همه اش خنده رو لبشه، کلی شیرینکاری و دلبری می کنه، و خیلی هم من وهمسرمو دوست داره
هی میگه باابّا هی میگه ماامّا، یعنی بابایی و مامانی، و اگر یکیمون تو تصویر نباشیم با انگشت اشاره اش بسمت دوربین هی صدامون می کنه یعنی که بیایین…
و سمیه هم تو پیامش درباره گفتگوی دلپذیر دیشب با خواهراش برام نوشته بود
(جای شما خالی ما الان تو جاده ی زیبای طالقان و بالای گردنه هستیم با کلی مناظر زیبای اطراف)
بعد من به همسرم گفتم یادش بخیر اون وقتی که قطر بودیم، من و بچه ها خیلی وقتها با هم می نشستیم گپ میزدیم، من بهشون میگفتم بشکل واضح می بینم که شماها چقدر خوب هستین، چقدر رفتارتون مؤدبانه و درسته، چقدر با من و پدرتون و با دیگران احترام آمیز صحبت می کنین ( و البته که از من و پدرشون همواره اینها رو دیده بودن)، و چقدر با دیگران تفاوت دارین…
آقا ابراهیم جان شما که ماشاء الله با قوانین خیلی آشنا هستی، بنظرم میرسه که افکار و باورهای خودتو داری جذب می کنی!
کافیه با دید مثبت نگاه کنی! و حتماً نمونه های ناقض رو پیدا خواهی کرد
استادی که چند وقت پیش خواب دیدم در کنار شما نشسته بودم داخل تله کابین و داشتیم تو بین درختان سر سبز میرفتیم بالا.
خانم شایسته هم بود.
استاد جان چند وقتیه احساس میکنم مدارم تغییر کرده و بیشتر دارم درک میکنم .
بارها به خودم میگم که وقتی داری رو خودت کار میکنی که نشونش اینه که … که نشونش اینه که احساست احساسستتت خوبه. هر اتفاقی هر اتفاقی هر اتفاقی که میوفته یعنی اون اتفاق میخواد منو به خواستم برسونه .
این جمله مدار منو تغییر داد.
هر اتفاقی افتاد گفتم این در راستای رسیدن من به خواستمه.
بچم بی قراری کرد داشتم عصبی میشدم گفتم این هم جزو یکی از اتفاقاتیه که میخواد منو به خواستم برسونه.
برنامه ریزی کرده بودیم بریم مسافرت به یه دلیل شغلی مرخصیم کنسل شد و هتل رو کنسل کردم و گفتم این همون اتفاقیه که در مسیر رسیدن به خواسته هام باید بیوفته. اتفاقات زیبا و همزمانی ها رخ داد بخاطر اونا هم سپاسگذار شدم و گفتم اینا همشون اتفاقایی هستن که میخوان منو به خواسته هام برسونن.
و بعد به درک جدیدی رسیدم که تضاد و تغییر مسیر رسیدن به خواسته هاست.
اما … اما…
نباید بزارم تضاد از یک تلنگر کوچیک به پس گردنی و سیلی و چک و لگد تبدیل بشه … باید با همون تلنگر کوچیک به تغییر فکر کنم.
تغییر شخصیت.. تغییر زاویه دید.. تغییر روند سلامتی.. تغییر افکار برای افزایش ورودی مالی…
فهمیدم اگر نتیجه میخوام باید استمرار داشته باشم استمرار.. استمرار..
جدا شدن از مسیر و تفکر نکردن یعنی توقف.
به چی فکر کنم ؟
به ارتباط اتفاقات زندگیم و قوانین جهان هستی..
چطور به این ارتباط فکر کنم؟
اگر الگوی تکرار شونده ای هست که مرتب احساس منو بد میکنه ریسه یابی کنم ببینم هر وقت اون اتفاق میوفته هر بار روزهای قبل اون اتفاق من چه مدلی فکر میکردم و بیام درستش کنم.
اما اگر اتفاقی الگوی تکرار شونده نبود دیگه کاری به علتش نداشته باشم و فقط به این فکر کنم حالا که این اتفاق افتاد حالا که این لیوان شکست حالا که این بحث پیش اومد الان الان چجوری باید فکر کنم که از این لحظه به بعد به احساس بهتری برسم…
اون آدمایی که تو صف شیر خشک وامیستن یا خودشون یا بچشون مریضن در مدار خودشونن و جاشون درسته..
مهم اینه که من به چه چیزی توجه میکنم.
چون قراره از همون جنس اتفاقی که کانون توجهم روش بوده بیشتر وارد زندگیم بشه.
وطیفه من وظیفه من اینه که به چیزی توجه کنم که منو به احساس بهتری میرسونه…
اگر بتونم در این حالت یعنی کنترل ورودی ذهن . تغییر زاویه دید به سمتی که منو به احساس بهتری میرسونه بیشتر و بیشتر بمونم و جهان برای رسوندن من به خواسته هام کرنش میکنه و اتفاقات هم سو با خواسته های من تو زندگیم رقم میخوره و من میبینم اتفاقات و انسان های اطرافم هم جهت با خوشبختی و رسیدن من به خواسته هام قرار میگیرن چون من هم جهت با جریان خداوندم.
الله صمد ..
او بی نیاز است…
و من وقتی توحیدی تر شوم..
از همه چیز بی نیاز می شوم …
مثل او …
و تنهایی و سکوتم بزرگ ترین دارایی من می شود…
استاد عزیزم من الان در قدم 8 دوره 12 قدم هستم و تغییرات و اتفاقات بزرگ را بیشتر و بزرگ تر از همیشه میبینم…
به گفته خودتان آن چیزی که شما را استاد عباسمنش کرد…
بی توجهی به تمام آن حجمه ها و تهمت هایی بود که به شما زده شد و در عین حال که سراپا پاسخ بودید .. پاسخ ندادن و سکوت و توجه نکردن و در واقع عمل به قوانین کاری بود که انجام دادید…
و ِآن حرف هایی که فرزند شما مایک در یوتیوپ بر زد شما زد نیز یکی از همین اتفاقات بود که شما ابراهیم وار از آن گذر کردید و از آزمونی دیگر سربلند بیرون آمدید…
گوش نا محرم نباشد جای پیغام سروش…
تاریخ نشان داده گوش فرزند پیامبری چون نوح می توانست گوش نامحرم باشد…
باز این کامنت گنده هایی که همچین سایت رو پر میکنه که تو صفحه کامنت دیگه ای جا نمیشه رو شروع کردی شما
آقا
اهواز چه خبر ؟
عید که خیلی بهار بود واقعا
اما شما نبودی
اومدم تا نزدیک در خونتون
آقا سفر نامه های شما هم کمی از سریالهای زندگی در بهشت نداره
ما مشتاقیم بخونیم انگار مثل کسی که از مسافرت اومده اومدیم دیدنش هی میپرسیم خب دیگه کجا رفتی اونم با آب و تاب میگه خلاصه داشتم میگفتم و ادامه میده وسطاش چاییش سرد میشه
من که اینطوری ام
بگذریم
آقا ابراهیم
داشتیم؟
آلا اسم تخصصی دختر منه که همین الان کنار من و مامانش رو تخت خوابیده و داره قدرت خدا رو به رخ میکشه
انشالله به اندازه آلاهای سوره الرحمن خدا بهت اولاد آلا طور بده که چه میچسبه
راستش یکی از زیبایی های این فایل خود همین پسر کوچولوی نازنین هست که رنگ چشماش وفرم چشماش رو انگاری خدا ساعت ها وقت گذاشته نقاشی کرده،ماشاالله خیلی نازه،من همچین بچه ای رو فقط توی پوسترها دیدم اما الان مریم جون واقعیش رو بهمون نشون داد…
دیگه اینکه من از همون بچگی که سریال با خانمان رو تی وی پخش میکرد با همون تی وی سیاه وسفید توهمون عالم بچگی عاشق این سبک زندگی شده بودم،زندگی توی سفر،توی یه گاری کوچولو که همه چیز داشت همیشه از اول تاآخر هر قسمت میخکوب میشدم تا توی گاری رو نشون بده ببینم چه وسایلی توش دارن چه جوری چیدن،واااای تمام رویای بچگیم زندگی توی گاریه پرین بود،الانم شده رویای سفر با آروی استاد،اما این رویا امتداد همون رویای بچگیمه،میدونم که یه روزی بهش میرسم شاید یه مدتی گمش کرده بودم ولی الان دوباره اومده مثل همون بچگی هام پر رنگ ولعاب وپر از عطش خواستن،من وقتی آروی استاد و مریم جون رو دیدم وارد دنیای تراک کمپرها شدم اما اونجاهم هرکسی رو دیدم یه تراک کمپیر داشت ولی در نهایت برمیگردن سر خونه وزندگیشون ودوباره بعد ازیه مدت که دلشون برای سفر تنگ میشه میزنن به دل جاده اما این خانواده کاملا متفاوت بود از چیزی که توی ذهنم ساخته بودم،کلا زندگی توی اتوبوس،کلا سفر،فقط یک ماه اونم به خاطر شرایط زایمان خونه اجاره کرده بودن واین برام خیییلی زیاد جالب وعجیب بود،به قول استاد چقدر دنیا تنوع داره وچقدر نیاز داره به این تنوع زیستی وتنوع فکری،چقدر این خانوم قوی بود چقدر خوش انرژی بود،چقدر جوابهاشون منطبق با ذات طبیعی بشر بود،اینکه بچه هروقت گرسنش بشه خودش نیازشو درک میکنه،اینکه بچه اگر هر چیزی رو توی دهانش میبره کاملا طبیعیه وقسمتی از رشدش محسوب میشه اینکه بچه اجازه داره با پاهای لطیفش زمین رو با اون همه سنگ وخاک حس کنه،این قسمت فیلم منو یاد تجربه ای انداخت واونم این بود که بچه یکی از اقوام خیلی زود به زود مریض میشد وبعد از دکتر بردن های زیاد ونتیجه ای حاصل نشدن یک پزشک بسیار حاذق وبا تجربه تشخیص دادن که بچه بیش اندازه در محیط ایزوله رشد پیدا کرده وبدنش تاب وتحمل مقابله با کوچکترین میکروب رو هم نداره و دوای دردش فقط خاک بازی هست. مورد دیگه که توجهم رو جلب کرد این بود که این خانوم توی قلب امریکا سرزمین پیشرفت وتکنولوژی انتخابشون این بود که به جای زایمان در بهترین بیمارستانها در محیط آب وبا کمک قابله زایمان کنن چقدر درس های بزرگی برای من یکی داشت که تمام مدت بارداری دنبال بهترین دکتر شهر،بهترین بیمارستان وبهترین امکانات بودم واین صرفا نه به خاطر خودم که شاید درصد بیشترش به خاطر حرف دیگران بوده،درس بعدیش این بود که چرا اکثرا بر این نظرن که بچه بزرگتر هیچ مسئولیتی در قبال بچه کوچکتر نداره و حتی دیدم روانشناس هایی که با دلایل علمیشون چنان مارو مجاب میکنن که اگر یکبار بخوایم برای کاری مدتی بچه کوچکتر رو به بچه بزرگتر بسپاریم کلی عذاب وجدان میگیریم وفکر هم میکنیم چه لطف بزرگی در حقمون کرده که مثلا نیم ساعت بچه رو سپردیم تا به یک اشپزی یا کار واجب که برای رفاه همه افراد خانوادست رسیدگی کنیم.مورد بعدی عزت نفس این خانوم که از همون اوایل فیلم تا آخر کاملا مشهود بود به خصوص اینکه چقدر زیبا هر روز یک تایم اختصاصی برای جسم خودشون داشتن،اصلا چقدر جالب که روی صندلی ماساژور خوابیده بودن وبچه مسئولیتش با خواهر برادرش بود،چقدر سپاسگزارم مریم جان شایسته به خاطر عینی کردن این الگوهای درست وواقعی،خیلی فکتهای زیادی به ما میده وجود همچین زنهای قوی و شجاع وکاملا رها…
پس میشه چون همین الان هستن همچین ادمهایی روی کره زمین که دارن خیلی طبیعی زندگی میکنن وعشق میکنن وبا درست زندگی کردنشون نهایت سپاسگزاری رو انجام میدن…
در تایمی از زندگیم هستم به لطف خداوند و دوره زیبای هم جهت با جریان خداوند و سبک درونی که حقیقتا میمونم چجوری این همه لطف ، نعمت و عشق و رزق و جریان یگانگی پروردگار رو سپاس گزار باشم و شکر گزار و هر آن و هر لحظه به نظرم تا بینهایت جای سپاس گزاری و شکر داره ، الهی شکرت
در مورد این فایل بگم که بیشتر ویدیو لبخند روی لبام بود و منم اونجا پیش شما بودم و چقدر لذت بردم و رو راست فقط خداوند رو دیدم در این فایل از این حد از زیبایی و فراوانی و طبیعت بی نظیر پرادایس زیبا و اون کوچولوی قند و نور پروردگار ، تا بچه های آگاه و آرام و این انرژی در صلح بودن با خود که انعکاس وجودشون برا ما مشهود هست و این سبک زندگی این خانم و جسارتش و چشم های پر مهر و عشق و خنده های عمیق و زیستن هر لحظه و طبیعی زندگی کردن تا این حد و خانواده صمیمی و پر از حضور و وجود پروردگار و خرد خداوند هر لحظه و زیبای براونی و بز خوشگله و جریان طراوت و زیبایی بهار و صدای آرامش بخش خانم شایسته و لطف پروردگار به دست ایشون این فایل رویایی و فوق العاده آماده شد تا ما جریان آزادی ، سادگی ، رهایی ، عشق و نور خداوند رو همواره مشاهده کنیم ؛
و عاشق بر عشقم که همه یگانه اوست و از اوست
الهی شکرت ، شکر گزارم ، رضایت مندم هر لحظه
سپاس گزارم از خداوند و خانم شایسته عزیز و استاد زیبا و تیم و اعضای سایت روحانی و خداگونه و توحیدی عباسمنش
خدارا شکر که به من توفیق داد تا بتوانم از این فایل لذت ببرم، همین یعنی من تغییر کردم.
منی که راه و روش درست زندگی کردن رو توی کتابهای مذهبی میگشتم، الان با دیدن یک خانم آمریکایی معنای ساده زیستی و توکل و متصل بودن به خداوند رو درک کردم. بدون قضاوت کردن در مورد مذهب، ملیت یا طرز پوشش ایشون.
تصویر ها دوربین و جمله های بانو شایسته هر کدام یک درس بزرگ برای من بود و سوالات بدون جواب و ابهامات ذهنم رو برطرف میکرد. چقدر دوستش داشتم این فایل رو که سراسر زیبایی بود از طراوت پارادایس زیبا تا قطرات آرام باران تا چشمهای زیبای هدیه ی خداوند و آرامش درونی اش. همه تن چشم شدم و سراپا گوش برای درک بیشتر مفاهیم و زیباییهایش.
سبک تغذیه ی این خانواده، که باعث شده بود اینهمه پرانرژی و زیبا باشن.
همکاری اعضای خانواده با همدیگه، بچه ها یاد گرفته بودن وظایفی که به اونا محول شده رو انجام بدن. و حتی تکالیف مدرسه شون رو هم بنویسن با اینکه مادرشون معلمشونه.
اینکه بچه های بزرگتر میگفتن برادر کوچیکمون هم باید مثل ماها جاهای مختلف رو ببینه یعنی اونا یاد گرفتن هرچی رو برای خودشون میخان برای برادرشون هم بخان، و این نشون میده چقدر خووب تربیت شدن.
وقتی خانم خونه اینقدر با خودش در صلحه و احساس لیاقت میکنه، بچه هام یاد میگیرن به مادرشون احترام بگذارن و براش ارزش قائل باشن.
چقدر با دیدن رفتار اون بچه ی ناز به قدرت خدا فکر کردم که تمام آگاهی های لازم رو در وجود همه ی ما از بدو تولد گذاشته و اگر طبق اون پیش بریم زندگیمون عالی میشه.
یاد گرفتم کافیه من خودمو درجریان زندگی قراربدم، خودش منو به مقصد میبره.
یاد گرفتم لازم نیست به بچه ها امر و نهی کنم و لازم نیست از اشتباهاتشون جلوگیری کنم، فقط باید بگذارمتجربه کنن و من تو این مسیر همراهشون باشم.
یادگرفتم ساده بگیرم زندگی رو و طبیعی زندگی کردن رو تمرین کنم.
و اینکه ساده زندگی کردن به معنای نداری نیست، بلکه تو اونقدر دارا هستی که میتونی بگذری از شاخ و برگهای اضافی.
من مدتی میشه که نتونستم دیدگاه به سایت بفرستم ولی امروز که این فایل رو دیدم خیلی حالم بهتر شد چقدر این بچه نازه چقدر انرژی مثبتی داره خیلی زیباست وحالبتر از همه نحوه بزرگ شدنش ویرخورد مادرش با رفتارهای بچه چقدر عالی وطبیعی این نحوه بزرگ کردن بچه واقعاً بهترین حالت میتونه باشه ولی افسوس که خیلی از خانواده ها اینطور رفتار را با بچه ها قبول ندارن چیه قول خودشان دارن بهترین رفتار ومواظبت بهتر از بچه دارن ولی غافل از اینکه به قول خانوم شایسته ونحوه بزرگ شدن این بچه زیبا این طرزبرخوردبهترین نحوه برخورد با بچه میتونه باشه که به حال طبیعی درحال رشد است و آنچه را که باید تجربه کند به راحتی تجربه میکند کاش همه بتوانند به این نحوه وروش زوبیارن .من خیلی از فایل لذت بردم و خیلی تشکر میکنم از تمام دوستان .
سپاسگذارم از خانم شایسته عزیزم با این قسمت از سریال زندگی دربهشت که 31دقیقه بود ولی از هر دقیقه اش میشد باورهای قدرتمندکننده زیادی بیرون کشید.
هرچنداین خانواده واین خانم زیبا رو تحسین کنیم کمه.کاش میشد این خانم هم از زندگیش برای ما سریال زندگی در سفر میساخت مطمئنم درسهایی درحد المپیک برامون داشت.
یعنی اگه خانم شایسته عزیز نمیگفت این بچه نه ماهه هست از روی حرکاتش من اول فکر کردم یک سال وچندماهه هست ماشالله به این قدرت بدنی واین هوشش.
چقدر این خانم در اوج آرامش ولذت بابچش بازی میکرد ووقت میگذراند.برعکس خودم که هی دوست دارم بچه کوچکم که الان 20ماهشه با اسباب بازی واینا مشغول کنم که کامنت بخونم که ویس گوش بدم که کارای خونه رو بکنم درصورتی که همین وقت گذروندن با بچه کوچیک یعنی لذت بردن وتمرکز بر زیبایی ها.
چقدر این خانم قابل تحسینه که خودش معلم بچه هاش هست یعنی عجب حوصله ای داره که این قدر وقتش رو تنظیم میکنه که به همه اموراتش به نحو عالی برسه حتی ورزشش رو هر روز یه ساعتی انجام بده.برعکس من که دخترم میاد میگه ازم درس بپرس یکم مقاومت دارم.
از تک تک اعضای این خانواده دوست داشتنی انرژی مثبت وآرامش میبارید
این خانم واقعا شخصیت توحیدی دارن باورهای قوی دارن وخیلی نترس که تو خونه زایمان میکنن
برعکس خیلی از خانمهای ایرانی که دربارداری با کلی ترس واسترس هم چیزی پیش میاد پیش متخصص میرن .
این خانم چقدرخدا را عمیق باور داره که همیشه وهر لحظه حامی ونگهدارشون هست با بچه یک ماهه شروع سفر،برعکس خودم که تو بارداری وبا بچه کوچک مسافرت تعطیل،
دیدن این سریال کلی از باورهای منو رو زیرسئوال برد.
خدایاشکرت که دوباره این فرصت پیش اومدودیدم وخیلی لذت بردیم وکلی برام درس داشت.
فکرکنم همه ما ایرانی ها وقتی از مسافرت برمیگردیم اولین جمله ای که میگیم آخیش هیچی خونه آدم نمیشه حالا فکر کن با بچه چندماهه بری
من خودم با بچه کوچک هر جا برم دوست دارم سریع برگردم خونه که راحتتر باشم.
این سبک از زندگی کارهرکسی نیست .
چقدر این خانم صبور باحوصله ورزشکار خوش تیپ وقابل تحسینه
سلام و عشق به استاد خردمند و عزیز، به مریم نکته بین و فوق العاده که با بینش خوبش همه نقطه ها رو بهم وصل میکنه و همه عزیزای دلی که اینجا هستن.
کاش اینو بنویسم و سر در خونم بزنم “نظر بقیه مهم نیست”
یک میلیون بار شده خداوند راحت ترین راه رو بهم الهام کرده اما من به حرف کسایی که مجموع تجربیاتشون هستن گوش دادم و خودم رو نادیده گرفتم. ذهن یجوری شرطی شده که باید به حرف بقیه گوش بدی، یا خوشبختی درگرو گوش دادن به حرف بقیست. جکسون ونگ یک آیدل معروف چینی میگه حتی مدیر برنامه هامم هدفش با من فرق داره من فقط به احساس خودم(Gut feeling ) گوش میکنم و اعتماد دارم.
منم باور کرده بودم خوبی و صلاح من به بقیه هم الهام میشه مخصوصا توی زمینه ی سلامت. یسری آدم که خیلی کنترلگر بودن و با کنترل کردن شرایط سعی میکردن خودشون رو خوشحال کنن، توی زندگی ما اومدن و اینو القا کردن ما مسیر خوشبختی رو میدونیم و باید به ما گوش کنید وگرنه میمیرید مام باورمون شد و برده شدیم.
چقدر این خانم استوار و ریلکس هستن، چقدر هیجان هاشون تحت کنترل هستن، من فکر میکنم هیجان ها مثل ضایعات بدن هستن برای بدن طبیعی نیستن که نگهشون بداریم چقدر این خانم رها کردن دمشون گرم.
چقدر جالب طریقی که شما با این خانواده آشنا شدید، بعد فیلم گرفتید و ماهم باهاشون آشنا شدیم.
چقدر درس اعتماد و آزادی هست تو این فایل
1. اعتماد به اینکه خداوند ایده هارو بهمون الهام میکنه و با توجه به امکاناتی که داریم، راه حل همیشه دمه دسته ماست.
2.اعتماد به اینکه خدا مراقب تمام سلول های بدن هست اگر ما با هیجاناتمون بلاکش نکنیم چقدر قشنگ این خانواده یاد گرفتن با ساده بودن جلوی جریان خوشبختی رو نگرین.
3.چقدر تعریف خطر برام عوض شد 🫣
چیزی که برای ذهن من خطر تعریف شده با اعتماد به خدا برای یک عده طبیعی و روز مرست.
من فکر میکنم توجه به حیوانات و بودن باهاشون آسون ترین راه برای لذت بردن از حضور آگاهی بی مقاومت هستند و به راحتی میشه جریان عشق بی مقاومت رو احساس کرد و وارد ورتکس شد…
دوست دارم تجربه ای که با گربه داشتم رو بگم:
یک عالمه باور محدود کننده درباره حیوانات خانگی هست که صاحباشون رو عذاب میده، دیگه مسافرت نمیرن، همش نگرانن طوریش بشه، دائما میبرنشون کلینیک ((یادمون باشه دامپزشکام انسانن و خدا نیستن و به راحتی میتونن مارو به سمت جهنم هدایت کنن))
یک باور بنیادین که توی هر نوع ارتباطی جواب میده که من از استاد یادگرفتم اینکه من حضورم کافیه نه نیازه خدماتی ارائه بدم نه نیاز سختی بکشم که محبت و تاییدی بدست بیارم. توی ارتباط با حیواناتم هم برای من همینطوری بوده این فرشته ها از حضور و نور ما لذت میبرن لازم نیست واسشون روی سرمون واستیم.
یکی از باورها این بود که حتما باید عقیم بشن وگرنه اذیت میکنن اما من عقیمش نکردم و اصلا هیچ مشکلی نداشتم، با اینکه سن گربم بالاست
یا یک مثال دیگه حتما باید یک عالمه اسباب بازی رباتی داشته باشه که سرگرم بشه یا من باید بایک ترفندی سرگرمش کنم و خوشحالش کنم اما من تصمیم گرفتم گربم رو آزاد بزارم اون خودش هوشمنده و با همه چیز بازی میکنه و کاملا آزاده توی خونه همه جا بره و کشف کنه. یک وقتایی که انرژیش بالاست خودش با سرعت توی خونه میدوه و انرژیش رو تخلیه میکنه.
یا حتما باید خودم غذاش رو سر وقت بدم و ببینم میخوره و راضیه یا حتما باید غذا خشک فلان برند رو بخوره یا باید تشویقی داشته باشه، اما تصمیم گرفتم غذای طبیعی که با سیستم بدنش سازگاره رو بهش بدم و ظرف اتوماتیک بزارم و هرمون رو رها کنم.
نه اینکه من راه سخت رو نرفتما رفتم کلی اسباب بازی براش میخریدم همش استرس غذاش رو داشتم که این محصول اصله یا فیکه، بیرون نمیتونستم برم، سفر نمیتونستم برم.
اما رها کردم اینا الهاماتی بود که به بقیه گفته شده و بقیه احتمالا مسیر سختی رو انتخاب کردن اما این مسیر مخالف اصل من بود.
یک مثال دیگه قرص ضد انگل هست دیدم توی کلینیک چقدر سخت و با استرس به سگ و گربه ها قرص میدن اما من قرص رو کوچیک میکنم با مالت میپوشونم و توی یکمی غذای خشک پودر شده میغلتونم و به راحتی و با اشتها میخوره.
چقدر این فایل منو رها تر کرد چقدر خیالم راحت شده و ایمانم به تنها منبع خیر و برکت بیشتر شد، واقعا ما نیومدیم یه سری وسیله و رابطه جمع کنیم چون بقیه دارن جمع میکنن و بعد بترسیم که قراره از دستشون بدیم. این فایل این درس بزرگ رو داشت «ما برای خوشبختی تمام چیزی که نیاز داریم رو داریم ما مسلح اومدیم ما متصل اومدیم ما نیومدیم به الهامات بقیه گوش کنیم»
دیروز مامانم بهم گفت یکمم سختی بکش یکمم بد بگذرون. چرا؟ آخه. چون منو با سختی بزرگ کردن و برای خوشحالیشون عادت کرده بودن محیط رو دستکاری کنن بجای اتصال به منبع.
خندم گرفت پس من با این مایندست برنامه ریزی شده ام و وقتایی که به خودم سخت میگریم از اینجاست که به الهامات خانوادم که دوست داشتن به سمت سختی برن گوش دادم. خداوند هممون رو هدایت کنه و آسون باشیم برای آسونی ها
نوا !!!
چه اسم قشنگی:)
چقدر خوب افرین بهت که جایی که بهت تحمیل کرده بودن که سختی کشیدن خوبه تونستی ذهنت رو تغییر بدی و طوری فکر کنی که بهت کمک کنه
منممم
دور و وریام به خصوص خانواده کلن رو فاز (نابرده رنج گنج میسر نمیشود) هستن ولی من عمرا نمیخوام باورش کنم چون میدونم که چرت و پرته
چون استاد بهم یاد داده که اصلا اگه چیزی سخت داره پیش میره اشتباهه یا اینکه تو داری از مسیر اشتباهش میری
پس #قرار نیست توی این دنیا پدرمون دربیاد و اذیت بشیم
با حال شد که همه از تجربه بچه داری هاشون گفتن و تو یه تجربه متفاوت از گربه داری
راستی خیلی با این جمله حال کردم : ما نیومدیم یه سری وسایل و رابطه جمع کنیم چون بقیه دارن جمع میکنن
ممنونم عزیز دلم
و اسمت خیلی خوبه…
سلام به استاد دیدن زیبایی ها
و دوستان عزیزم
وای خدای من !!
امروز صبح در جواب سوال همسرم که پرسید مسافرت رو چیکار کنیم بریم یا نه گفتم منتظر نشانه ها باشیم خداوند هدایت میکنه
و چه نشانه ایی از این عالی تر !!!
خدایا شکرت
و اما …
منم بعد از چند ماه به شیوه زندگی با قانون سلامتی فرزند دومم رو بدون آمادگی و برنامه ریزی خاصی ، باردار شدم و بدون ترس ونگرانی به همان شیوه قانون سلامتی دوران بارداری رو گذروندم
اما نتایج :
اول از همه صحبت خانم شایسته عزیزم رو درباره اینکه قانون سلامتی فقط یک تغذیه نیست و میشه گفت یک جهان بینی و نگرش جامعی نسبت به زندگی در ما بوجود میاره و ریشه دار میشه , میتونم بگم :
من در دوران بارداری ام به هیچ پزشکی مراجعه نکردم و تحت نظر پزشک متخصص زنان نبودم چون باور داشتم همون خدایی که فرزندم رو داده حافظ و نگهدارش هست و نیازی به چکاپهای پی در پی و ماهانه و حتی هفته ایی که کلی استرس رو در مادر و جنین بوجود میاره نداره و فقط کافیه ورودیها رو کنترل کنم (تغذیه) بدن اعجاز انگیز است و کار خودش رو بلده
و فقط در مرکز بهداشت محله مون پرونده تشکیل دادم برای وزن و غربالگری همین !
همین طور که مریم عزیزم درباره اندام این دوست عزیز در دوران بارداری توضیح دادن منم دقیقا همین طوری بودم
بدون هیچ مشکلی
پادرد
کمردرد
پف و ورم
اضافه وزن
تنگی نفس
سوزش معده
خوابهای نصفه و نیمه
بیداریهای شبانه و مشکلات خواب
قند بارداری
حالت تهوع
بدون اینکه زیر پوستم حتی آب اضافه باشه
کاملا فیت و فقط شکمم بزرگ میشد
من در کل دوران بارداری ام کوچکترین مشکلی نداشتم ️
و مثل قبل فعالیتهام رو با وجود پسر سه ساله ام داشتم بعلاوه پیاده روی های یک ساعته و ورزشهای بارداری .
برخلاف بارداری اولم که جوان تر هم بودم ولی با کلی مسایل مثل اضافه وزن و کمر درد و گرفتگی پا و سوزش معده و … درگیر بودم .
من تا لحظه تولد دخترم که دقیقا شب تولد پدرش بود احساس سبکی سرزندگی خوشحالی و شعف داشتم .
هفته آخر بارداری ام از مرکز بهداشت به یک ماما در نزدیکی خونمون معرفی شدم و مراجعه کردم و فقط به ایشون گفتم من میخوام تجربه بی نظیری از زایمانم رو داشته باشم و نامه بیمارستان رو گرفتم و وقتی موعدش شد فقط برای زایمان به بیمارستان مراجعه کردم و با کمترین درد و در کوتاه ترین زمان به صورت معجزه آسا که خیلی ها حتی مامام باور نمیکرد که اینقدر راحت و روان فرزندم رو بصورت طبیعی بدنیا آوردم . از بنیه جسمی بالایی برخوردار بودم و خیلی عالی از پسش براومد (مثل خانمهای قدیمی )
(برخلاف فرزند اولم که خیلی درد کشیدم و طولانی بود. )
تا لحظه آخر زایمان عربی میرقصیدم و کلی انرژی داشتم .
دخترم که هانا نامگذاری کردیم( به معنی هدیه خداوند) در سلامتی کامل جسمانی و وزن و قد ایده آل در بیمارستان نیمه دولتی و ساده که مثل باغ بهشت بود بنام مفرح در بهار زیبای طبیعت بدنیا اومد.
وکل دوران بارداری رو با این دعای روزانه که خدایا فرزندم رو در سلامت کامل در بهترین زمان و در بهترین مکان بدنیا بیاور و از خدا یک زایمان راحت و لذت بخش رو طلب میکردم .
در ایام بارداری ام لذت بردم خوب میخوابیدم و فقط مایحتاج ضروری رو خریداری کردیم .دنبال حاشیه ها و فرع نرفتم .
الان که دو هفته دیگه به تولد دو سالگی دخترم مونده در این دو سال مشکل و بیماری خاصی نداشته و سلامت و سلامت هست .
ایشون خیلی خیلی خوش خلق و به گفته خیلی ها بسیار باهوش و داناست و از توانمندیهای فیزیکی و جسمانی و هوشی بالایی برخوردار است .
خیلی زود تر از سنش حرف زدن رو کلمه ها رو شروع کرد که همه رو شگفت زده کرده خیلی از تعاملات اجتماعی بالایی برخوردار است و تجربه گرا و کنجکاو هست .
بعلاوه زیبایی چشمان و چهره اش .
به لحاظ طبع غذایی بصورت کاملا طبیعی و عادی به خوردن غذاهای مطابق با قانون سلامتی علاقه داره و من هیچ تلاشی برای غذا دادن به دخترم نکردم هیچ!
ایشون از اول خیلی راحت میخوابید و ساکت بود و همه چیش روان و ساده و عالی پیش رفته حتی حدود دو ماه پیش به راحتی از شیر گرفتمش که چقدر غذا خوردنش بهش کمک کرد که وزنش خیلی پایین نیاد .
به قدری از وجود و حضورش احساس رضایت ، لذت دارم و احساس آرامش میگیرم که به مومنتوم مثبت برامون تبدیل شده .
به لطف دوره قانون سلامتی و خداوند متعال
پسرم هم از قد و وزن بسیار ایده آلی برخوردار هست درصورتی که کامل قانون سلامتی رو اجرا نمیکنن همین که بعنوان مادر اصل و فرع رو تشخیص و اجرا میکنم واقعا از لحاظ رشد فیزیکی و ذهنی بچه هام رضایت دارم
به لطف آموزه های استادم وخدای مهربان
تمرکزم بیشتر بروی دخترم بود چون از قبل از بارداری با قانون سلامتی پاکسازی کرده بودم و کلی سلامت بودم و در دوران بارداری با وجود کلی مخالفت و نجواها و نداشتن الگو ادامه دادم و نتایج واقعا خیره کننده بود .
🪵🪨️️️️
من هم به نظریه طبیعت گرایانه درباره پرورش کودکان علاقه مندم و با همسرم تصمیم گرفتم از آپارتمان وسط دود و دم های تهران هجرت کنیم و به لطف خدا و هدایتهایش
الان در یکی از خوش آب و هواترین ییلاقات مشهد در طبیعت بکر و روستایی زندگی میکنیم بچه ها مدام در مجاورت طبیعت و گل و گیاه و کوه و صخره و چشمه رو آبشار و رودخانه و باغ و درختان میوه و گیاهان کوهی و … قرار دارند و از آب چشمه تغذیه میشن و با آتیش و هیزم غذا درست میکنیم و طبیعت گردی میکنیم و توجه ونظرشون رو به ظرافتهایی که در طبیعت هست تنوع سنگها و گیاهها و گل ها و برگها و رنگها جلب میکنم
با صدای جیرجیرک و عطر گل شب بو به خواب میروند و با صدای خروس و پرنده های آواز خوان و عطر یاس از خواب بیدار میشن
و روزشون رو توی باغچه ها با آبیاری گل و گیاه و درختان شروع میکنن و بدنبال پروانه ها آزادی رو تجربه میکنن و با چیدن علفهای هرز ذهنشون رو پاک میکنن و با رشد دانه های گل و گیاهی که کاشتن قانون تکامل رو درک میکنن
با وزش باد و لمس روی پوستشون ، نوازش خداگونه رو تجربه میکنن با صدای رعد و برق منتظر رویش قارچ میشینن و هر روز با بزرگ تر شدن میوهای درختان و انتظار رسیده شدن میوه ها ، صبوری رو می آموزند ، باران که میبارد شبنم روی برگها رو دنبال میکنن و با دیدن هر حشره و حلزون و کرم و عنکبوت به وجد می آیند و تفاوتها رو میفهمند . از دیدن عقابی که بدنبال شکار پرنده ای بر فراز پشت بام خانه مان هست قدرت و تسلط و تمرکز رو می آموزند .
و واقعا طبیعت بزرگترین معلم برای همه ماست .
سپاسگزارم از مریم عزیزم که با عشق و نگاه استادانه اش به زیباییها , این مادر پرعشق و محبت رو به ما معرفی کردن و من چقدر از ایشان الهام گرفتم و الگوی خوبی برای ادامه میسرم برای بهتر و بهتر شدن هستن و چقدر مسیر لذت بخشی است با دیدن چنین الگوهای شفا بخش
با قول استاد الگوی خوب ، خوب است .
من خودم چقدر نیاز دارم زندگی رو ساده تر و آسان تر بگیرم تا لذت بیشتری رو تجربه کنم
سپاس سپاس سپاس
سلام دوست خوبم زهره جان
آنقدر کامنتت را دوست داشتم که دیدم فقط ستاره دادن کافی نیست
باید برایت بنویسم تا حق مطلب ادا شود .آفرین چقدر تحسینت کردم
اینکه با قانون سلامتی وتعهدی که داشتی یه بارداری عالی را سپری کردی
آن قدر به قانون سلامتی و خداوند اعتماد داشتی که در دوران بارداری به پزشک خاصی مراجعه نکردی
با ایمان و توکل ادامه دادی و یه زایمان را حت را تجربه کردی .
و جالب ترین قسمت کامنتت مهاجرت بود که انجام دادید و به ناحیه ییلاقی رفتید
چقدر حست در مورد زندگی در طبیعت ،در محیطی پر از گل گیاه کوه صدای آب، آهنگ خوش پرنده ها ،وزش باد و پرواز پروانه ها دوست داشتم .
آن قدر قشنگ توصیف کردید که من هم خودم را در آنجا احساس کردم و حس عالی را با شما تجربه کردم.
زهره جان شجاعتت را تحسین میکنم ، من هم عاشق طبیعت هستم وچقدر،انتخابت را ستایش کردم .
بی تردید دو فرزندت بهترین رشد ،تربیت و حال خوب را تجربه خواهند کرد .
زهره جانم از خداوند برای خودت و خانواده دوست داشتنی ات ،شادی سلامتی حال خوب ودل خش آرزومندم.
موفق باشی عزیزم
سلام زهره ی عزیزم
وقتی دیدم نوشتی بیمارستان مفرح دیگه بقیه رو نتونستم بخونم منم برای ویزیت دکترم بیمارستان مفرح میرم که نزدیک خونمونه واقعا مثل بهشته و من مردد بودم برای زایمان برم اونجا یا بیمارستان خصوصی که دکترم اونجا هم هست همش میگفتم خداهدایت میکنه اخه هدایت ازین واضح تر؟؟؟؟ منم با دوره سلامتی باردار شدم خیلی غیرمنتظره چون ما دوقلوهامون رو ای وی اف کردیم و الان دوماه اخر تصمیم گرفتم دوباره شیوه قانون سلامتی رو اجرا کنم دکترم برای دوهفته دیگه برام سونو و ویزیت نوشته اما من نمیرم چون میدونم با این دوره هیچ مشکلی نخواهم داشت
ممنون زهره ی عزیزم
به نام خدای مهربان
سلام
سریال زندگی در بهشت | قسمت 263
آسان گرفتن زندگی
در ستایش “مریمِ عزیزم
مریم جان شایسته ،
همسرِ استادِ مثبتاندیشم ،
مریمِ روزگار ما!
تو مظهرِ صبر، دانایی و همراهیِ بیچشمداشت استادم هستی
– کلامت چون کتابِ حکمت، اندیشههایمان را بارور میسازد
– دلِ تو همانقدر پاک که مریم (س) در محرابِ عبادت داشت.
– آینهای هستی که زیباترین چهرهی وجودت را به ما نشان میدهی،
“پادشاهِ دلهای ما هستی، ای بانویِ فرزانگی!
که تاجِ تو از نورِ صبر و الماسِ محبت ساخته شده است…”
همسرِ حکیم، گنجی است که خدا تنها به بندگانِ خاص خود میبخشد… و تو آن گنجی
بانوی هنرمند :
– وقتی فیلم ها رو میبینم و گوش میدهم *، گویی هزار کتابِ ناگفته را میخوانم.
● تو را اینگونه میبینم:
همسفرِ صبوری که:
– راه را با چراغِ مهربانی روشن میکنی،
– و هر روز، معنایِ تازهای از همدلی را برای ما خلق میکنی.
“تو همان گلی هستی که باغِ زندگی را
بیصدا، زیبا و شکوفا میکنی…”
مریم شایسته عزیزم که راهنمای مهربانی بزرگی برای ما هستی
تو برای من و خیلیهای دیگر مثل یک چراغ هستی.
وقتی راهنمایی میکنی، ساده و صمیمی حرف میزنی،
اما حرفهایت دنیا را زیباتر میکند.
خیلی دوستت دارم
– چون با وجودت به ما امید میدهی
تو به ما یاد میدی که:
زندگی خیلی سخت وپیچیده نیست،
و با نگاه مثبت میشه از پس چالش هاش با حضور خداوند براحتی برآمد.
مریم جان،
ممنون که هستی و دنیا را جای بهتری میکنی.
دوستت دارم!
فریبا فاضلی
سلام خدمت استاد عباسمنش عزیزم و خانم شایسته ی نازنین و هم خانواده های گلم.
خانم شایسته حتما من باید از شما بخوام تا بیاین فایل بزارید!
بخدا جز من همه ی بچه های سایت عاشق دیدنه شما هستن ها!
همه ی بچه های سایت دلشون میخواد پارادایس رو هر روز ببین ها!
من یه واقعیتی رو بگم خانم شایسته گل و استاد عباسمنش عزیز!
من خودم کاملا آگاهم که تا زمانی که اجازه داده نشه و خداوند اجازه صادر نکنه هیچ فایلی روی سایت قرار نمیگیره!
من این موضوع رو زمانی درک کردم که به مدت 2 ماه هیییچ کامنتی نمیتونستم بنویسم!
منی که بارها شده بود روزی چند کامنت رو جوابم میدادم!
اما دوست داشتم یه موضوعی رو بگم!
اونور سایت شما چندین هزار نفر از بچه های سایت هستن،از شاگردان شما هستن که برای موندن روی تعهدشون و کنترل ذهنشون، و قدم گذاشتن تو مسیر شما،خودشون رو در یک محیط ایزوله قرار دادن و چیزی به نام واتساپ و تلگرام و تلویزیون و اینستگرام و حتی ارتباط با آدمای علکی و زیادی ندارن!
و تنها قدرتی که باعث جهت دهی میشه به کانون توجشهون همین فایلهای هرچند کوتاه زندگی در بهشت هست.
دوست داشتم اینو بگم که بدونین چقدر برای ماهایی که خودمون رو بستیم به این فایلها،فایل جدید چقدر میتونه انرژی دهنده و تقویت کننده باشه.
نور خدا به قلبتون بباره !
اما در مورد این فایل!!!
من بچه ندارم استاد!
اما حقیقتش وقتی داشتم این فایل رو نگاه میکردم خیلی حسم خوب بود!
مخصوصا اونجا که این نینی مینشست و پوشکش از پشت لباسش،میزد بیرون!
پوشکش خنگ بود!!!
ولی وقتی فایل تموم شد یه کم تو فکر رفتم و خنده ی تلخی رو لبام نشست و کمی حسم بد شد!
میدونم که حسه بد اشتباهه اما بعضی وقتا آدم ناچاره که به حسم بدش فکر کنه!
میدونی چیه استاد!؟
وقتی که فایل تمام شد و تعدادی از کامنتهای بچه هارو خوندم و به شیوه ی بچه بزرگ کردنه اطرافیانم فکر کردم دیدم که فاصله ی نوع تربیت بچه های ما و نگاه ما و رفتار ما با بچه ها, با نوع تربیتی که اون خانم داشت، به اندازه ی فاصله ی جنوب بوشهر تا شمال تانزانیا بود!!!
و به همین نسبت، مسیر ماها اشتباه!!!
نتیجه اش چیه!؟
من عرض میکنم خدمتتون!
پسر عمه ی من حدودا 1 سالشه ایشون کلی بدنش اگزما گرفت!!!
بهم مدت 3،2 ماه!!!
نوه ی عمه ام حدودا 1 سالشه،بخاطر عفونت تو خونش و تهوع بمدت 1 ماه تو بیمارستان های اهواز،و تهران چرخوندنش!!!
بچه های همکارام!!!
نوبتی بچه هاشون مریض میشن و درگیر دوا و دکتر!
استاد اونقدری که شما در زمینه ی توحید اطلاعات دارید,به همون نسبت مردمه ما در زمینه ی بیماری و داروهای بچه ها اطلاعات دارن!!
از بس،که درگیر این موضوعات هستن!!!
من کمی دلم گرفته حقیقتش!
آخه میدونی چیه!؟
من یه مقدار ذهنم درگیر شده!
وقتی یه فایل نیم ساعته اییییینقدر تضاد رو نشون میده در زمینه بچه داری و میبینم چچچقدر اشتباه رفتیم راه رو تو چه جامعه ای داریم زندگی میکنیم که اینقدر مسیر غلط رو میرن یه لحظه جا خوردم که خدا میدونه تو مابقی زمینه ها چقدر من مسیر اشتباه رو رفتم و میرم همچنان و خودمم نمیدونم!!!
بابا به ابالفضل اگه مسیر درست باشه نتیجه باید درست باشه!!!
اگه مسیر درسته چرا ملت سر صف شیر خشکن و بعدش هم بچه شون کلی مریض میشن!؟
به خدا شما بیا کوچ عشایر بختیاری رو مستندش رو نگاه کن میبینی چجور بچه ها از سن 5،6 سالگی!!!
بببخدا از سن 5،6سالگی بچه داره به بقیه کمک میکنه برای کوچ عشایر!!
آخه کدوم دکتر!
کدوم مراقبت های ویژه!
کدوم تغذیه ی خاص!
نمیدونم والا!
یه وقتا میبینی 2 هزار کیلومتر یه پشت رانندگی کردی و فکر میکنی به مقصد نزدیکی بعد میبینی 20 هزار کیلومتر دیگه فاصله داری تا مقصد !
هم حالت گرفتن میشه
هم درمونده میشی از،این همه فاصله!
هم اینکه میبینی چقدر عاشقه اینی که به مقصد برسی!!
آخه چقدر باید مسیر اشتباه تو زندگی ما ریشه زده باشه!!!
بخدا بغضم گرفته!!
زن داداشم به امید خدا برج 7 بچه اش به دنیا میاد و رفتم خونه پدرش تبریز!
نمیدونم باورتون میشه یا نه!
اما پدرم دیروز کمی ازم دلخور شد که تو باید حتما باید بیای تبریز وقتی که بچه بدنیا میاد!
مگه میشه نیای!؟
زشته!!!
من حقیقتش دوست داشتم واسش دستبند طلا با آیه ی قرآنی (فانی قریب)بخرم!
اما وقتی بهش،فکر کردم دیدم شاید از نظر مالی من نتونم طلا بخرم آیا واقعا واسه جلب توجه دیگران میخوام این کارو کنم!؟
دیدم آره!
بی ربط،هم نیست این جلب توجه!!!
من اصلا از یه موضوعی نمیتونم کوتاه بیام!!!
آقا جان!
اگه یه مسیری درسته باید نتیجه هم درست باشه!!!
چطوره که همه یه مسیر رو میرن و آخرش هم همه درگیر دکترا و داروخانه ها هستن!؟
استاد اینجا وقتی یه بچه ای دندوناش سیاهه،هممممه ی ملت میدونن دلیلش چیه!
چون همه ی ملت قطره ی آهن میدن به بچه هاشون!
اینا به کنار!
من یه چیزه دیگه ای فکرم رو درگیر کرده!
آقا جان!
وقتی مادر خونه نگرانه !
وقتی مادر خونه حرص میخوره!
وقتی مادر خونه سر جنگ داره!
اون بچه ی ببببد بخته خدا زده،هر قطره ی شیری که میخوره و وارد بدنش پیشه تو انگار داری بهش زهر میدی!!!
تو داری با خشم،و تنفر غذا بهش،میدی!!
تو داری با احساس بد نگاه بچه ات میکنی!!!
طبقه ی پایین خونه ی ما،وقتی شبا میخواست بچه اش رو بخوابونه صداش میومد تو اتاق خوابه من،چون سرمو میزاشتم رو زمین.
شبا میدیدم مادره با عصبانیت و خشم و خستگی به بچه ی 1 ساله اش میگفت ببببخوااب دیییگه وگرنه الان از همین پنجره پپپرتت میکنم پایین دیگه خسته ام کردی!!!
بعد من میدیدم دیییییگه صدایی نمیومد!
تو دلم میگفتم خدایا!
انداختش!
ننداختش!
میخواد بندازش!
خفه اش کرده!
تا صبح میدیدم نه بچهه زنده است و مادره تو دستشویی داره میشورش!
نمیدونم والا!
من که بچه ندارم
اما به خودم گفتم وقتی یه فایل نیم ساعته از یه زندگی عادی اییینقدر ایراد و اشکال و اشتباه نابود کننده در زمینه ی تربیت و بزرگ کردن بچه نشون داد،تو مابقی زمینه ها چقدر جای کار دارم!!!
استاد به قوله خواننده ی خوب کشورمون حامد نیک پی میگه که
تو نیستی که ببینی!!!
استاد بخدا قصدم گفتنه چیزای منفی نیست اما از هر دری که میخوام بهش،فکر کنم ما خیلی داغونیم!
اینو جدی میگم!
من وقتی مجرد بودم، میخواستم مجردی برم سفر پدرم میگفت مگه دسته خودته هرجا بخواب بری،زن که گرفتی هرررکاری دوست داشتی بکن !
فعلا حق نداری بی اجاره ی من تنهایی بری سفر!
زن گرفتم میخواستم برم سفر میگفت توکه میخواستی بری سفر تنهایی چرا زن گرفتی!؟!؟!
حالا کلا تو 5 سال زندگی مشترکم 1 بار به مدت 6 روز خواستم برم سفر!!!
و پدر من به مدت 1 ماه جواب گوشی من رو نمیداد!!چون من تنهایی رفتم سفر!
گذشت،از همسرم طلاق گرفتم!
و الان دارم میرم سفر!
هررررر وقت که من میرم سفر پدرم و مادرم مثله کسی که پولشونو دزدیده باشه، همونجور با بی اهمیتی و دلخوری باهام حرف میزنن!
من دردم پدر مادرم نیستن!
دردم اینکه خیییییلی درصد بالای از شخصیت من ،به طور ناخودآگاه از پدر و مادرم تأثیر گرفته که خودمم نمیدونم و آگاه نیستم به اون نقاط،ضعف!
و این خیییییلی جای کار داره تا بتونم اون چیزی بشم،که دوست دارم.
استاد عباسمنش عزیزم!
من بعنوان یکی،از شاگرداتون، مدیون شما هستم بابت این فایلها!
نمیدونم با چه حسی،این کامنتم رو میخونید!
نمیدونم چقدر گذرا از این جملات رد میشید!
اما بدون یه جوون 31 ساله ی اهوازی ،از اهواز به نشونه ی احترام به شما سر تعظیم فرود میاره و شما در زندگیش بین تمام آدم ها بالاترین جایگاه رو دارید!
چون هیچکس جرأت نداشت به گذشته ی اشتباه پدرانش حمله کنه!
به قول قرآن میگه که:
کافران میگویند ما پدران خود را بر این آیین یافتیم!
اما شما از ریشه،و از بنیان زیر سوال بردین رفتار ها،افکار،عملکرد و حتی دین پدران خودتون رو و تفاوت مسیر پدران شما با شما، در آرامش و راحتی و وفور نعمت هاییه که در اختیار شماست!
استاد عباسمنش عزیزم!
اینو بدون یک پسری از اهواز،ساعت 2 شب داره با قلبش برای شما مینویسه،چون میدونه چشمای شما این نوشته ها رو میخونه!
دوست دارم بهتون بگم من نه بخاطر نتایج شما، بلکه بخاطر عملکردن به گفته های شما و نتایجی که خودم گرفتم، ذره ای آگاهی و فایلهای شما رو با هیچ چیز دیگه ای عوض نمیکنم!
میخوام بگم پسری که از اهواز داره واسه شما کامنت مینویسه، کسی بود که هر کس حر هرچی بهش میزد و بی احترامی میکرد،اما دوره احساس لیاقت شما بود که من رو به جایگاهی رسوند که وقتی امشب تو محل کارم یکی از،همکارام به شوخی یه حرفی بهم زد،همممه سکوت کردن و به اون شخص گفتن همین الآن از ابراهیم عذر خواهی کن بابت حرفت!!!
یکیشون گفت آقا درست صحبت کن!
اون یکیشون گفت ابراهیم ناراحت میشه کسی باهاش اینجوری حرف بزنه،اون یکیش گفت ابراهیم!
من از طرف ایشون از شما عذرخواهی میکنم!!
و همون شخص آخرش با نهایت شرمندگی که میخواست به نوعی بگه که اشتباه کردم و ازم دلخور نباش و …هرکاری بگی کرد!!!
در صورتی که قبلا حرف های خیییییلی بدتری میشنیدم و برای دیگران این نوع برخورد با من انگار عادی شده بود!
استاد جان!
بقدری راحتم با خودم ،که در لحظه اراده میکنم میرم سفر!
اراده میکنم کله ام رو با تیغ میزنم!
اراده میکنم لباس دلخواهم رو میخرم !
استاد عباسنمش عزیزم
من نه تنها تو رو،بلکه همه ی شاگرداتو با قلبم دوسشون دارم
استاد نمیدونی شاگردات چقدر با معرفتن!
نمیدونی وقتی یه مدت کامنت نمینوشتم چقدر بیادم بودن!
نمیدونی چقدر بی منت و بی توقع عشق میدن به همدیگه!
استاد شما که هیچ!
حتی خوده شاگرداتم نمیدونن چقدددر دوسشون دارم و عاشقشونم!
فقط چیزی که هست یکی از شاگرانتون که نمیدونم کیه اما خدا بعنوان هدیه میاره تو زندگیم و عزیز دلم میشه باید بدونه که ایشون حق انتخاب اسم واسه پسر دخترامون رو نداره!
چون باباشون اسماشون رو انتخاب کرده!
اسمه دخترم رو میزارم آلا (یعنی نعمت و بارها هم تو قرآن اومده)
اسم پسرمم میزارم آمین!
من آدمه کاملا منطقی هستم ، ولی هرچی که من بگم!
قلبت کجاست!!!
من دور قلبت بگردم الهی..
بوس به پیشونیتون
سلام آقا ابراهیم جان
الهی که همواره در احسن الحال باشی و
و سیم دلت همچنان متصل به نور خدا باشه
عاقا از دیدن اسمت خوشحال شدم و با علاقه و اشتیاق شروع به خوندن کردم!
باابااا باور کن اینجوریام نیست!!!
من خودم و خیلی از دور و بریهام بچه هامونو طبیعی بدنیا آوردیم، راحت و بدون مسئله ی خاصی بزرگ کردیم و بچه هامون سلامت بودن، و بجز در موارد استثنایی به دکتر مراجعه نمی کردیم!
مثلاً من خودم هنوزم خیلی از داروهای گیاهی که حالا تازه نه بعنوان درمان بلکه بعنوان دمنوش و از این قبیل استفاده ها نمیشناسم
و چقدر جالب که دقیقاً قبل از خوندن کامنت شما داشتم برای همسرجان ازخاطرات شیرین زمان بچگی و نوجوانی بچه هامون تعریف می کردم!!
ما الان تو ماشین هستیم، از خونه مون توی تهران در اومدیم اول رفتیم میدون هفت تیر یه فرش 6 متری برای آشپزخونه ی خونه باغمون تو طالقان خریدیم، لنگه ی همونی که دو سه هفته پیش برای آشپزخونه ی تهران گرفته بودیم بعلاوه ی یه جفت پادری..
بعد که نشستیم تو ماشین پیام دخترم (سمیه زمانی) رو تو واتسپ تو گروه فمیلی مون دیدم
این رو هم بگم که من و دخترهام که هم مسیر هستیم تلگرام و واتسپ و… رو حذف نکردیم بخاطر استفاده های لازم و مفیدمون..
خدا رو شکر که اراده ی خیلی قوی ای دارم و وسوسه نمیشم که چیزهای بیهوده ومنفی ببینم
خب من دخترام دوتاشون امریکا و دوتاشون کانادا هستن و تقریباً هر روز تماس تصویری داریم با همدیگه کلی صحبتهای خوب میکنیم و از اتفاقات مثبتمون میگیم، و نوه ی قند عسلم لیلین 15 ماهه همه اش خنده رو لبشه، کلی شیرینکاری و دلبری می کنه، و خیلی هم من وهمسرمو دوست داره
هی میگه باابّا هی میگه ماامّا، یعنی بابایی و مامانی، و اگر یکیمون تو تصویر نباشیم با انگشت اشاره اش بسمت دوربین هی صدامون می کنه یعنی که بیایین…
و سمیه هم تو پیامش درباره گفتگوی دلپذیر دیشب با خواهراش برام نوشته بود
(جای شما خالی ما الان تو جاده ی زیبای طالقان و بالای گردنه هستیم با کلی مناظر زیبای اطراف)
بعد من به همسرم گفتم یادش بخیر اون وقتی که قطر بودیم، من و بچه ها خیلی وقتها با هم می نشستیم گپ میزدیم، من بهشون میگفتم بشکل واضح می بینم که شماها چقدر خوب هستین، چقدر رفتارتون مؤدبانه و درسته، چقدر با من و پدرتون و با دیگران احترام آمیز صحبت می کنین ( و البته که از من و پدرشون همواره اینها رو دیده بودن)، و چقدر با دیگران تفاوت دارین…
آقا ابراهیم جان شما که ماشاء الله با قوانین خیلی آشنا هستی، بنظرم میرسه که افکار و باورهای خودتو داری جذب می کنی!
کافیه با دید مثبت نگاه کنی! و حتماً نمونه های ناقض رو پیدا خواهی کرد
در پناه خدا خوشنود و پر از آگاهیها و پر روزی باشی
سلام.
ابراهیم جان.
سلام به استاد عزیزم.
استادی که چند وقت پیش خواب دیدم در کنار شما نشسته بودم داخل تله کابین و داشتیم تو بین درختان سر سبز میرفتیم بالا.
خانم شایسته هم بود.
استاد جان چند وقتیه احساس میکنم مدارم تغییر کرده و بیشتر دارم درک میکنم .
بارها به خودم میگم که وقتی داری رو خودت کار میکنی که نشونش اینه که … که نشونش اینه که احساست احساسستتت خوبه. هر اتفاقی هر اتفاقی هر اتفاقی که میوفته یعنی اون اتفاق میخواد منو به خواستم برسونه .
این جمله مدار منو تغییر داد.
هر اتفاقی افتاد گفتم این در راستای رسیدن من به خواستمه.
بچم بی قراری کرد داشتم عصبی میشدم گفتم این هم جزو یکی از اتفاقاتیه که میخواد منو به خواستم برسونه.
برنامه ریزی کرده بودیم بریم مسافرت به یه دلیل شغلی مرخصیم کنسل شد و هتل رو کنسل کردم و گفتم این همون اتفاقیه که در مسیر رسیدن به خواسته هام باید بیوفته. اتفاقات زیبا و همزمانی ها رخ داد بخاطر اونا هم سپاسگذار شدم و گفتم اینا همشون اتفاقایی هستن که میخوان منو به خواسته هام برسونن.
و بعد به درک جدیدی رسیدم که تضاد و تغییر مسیر رسیدن به خواسته هاست.
اما … اما…
نباید بزارم تضاد از یک تلنگر کوچیک به پس گردنی و سیلی و چک و لگد تبدیل بشه … باید با همون تلنگر کوچیک به تغییر فکر کنم.
تغییر شخصیت.. تغییر زاویه دید.. تغییر روند سلامتی.. تغییر افکار برای افزایش ورودی مالی…
فهمیدم اگر نتیجه میخوام باید استمرار داشته باشم استمرار.. استمرار..
جدا شدن از مسیر و تفکر نکردن یعنی توقف.
به چی فکر کنم ؟
به ارتباط اتفاقات زندگیم و قوانین جهان هستی..
چطور به این ارتباط فکر کنم؟
اگر الگوی تکرار شونده ای هست که مرتب احساس منو بد میکنه ریسه یابی کنم ببینم هر وقت اون اتفاق میوفته هر بار روزهای قبل اون اتفاق من چه مدلی فکر میکردم و بیام درستش کنم.
اما اگر اتفاقی الگوی تکرار شونده نبود دیگه کاری به علتش نداشته باشم و فقط به این فکر کنم حالا که این اتفاق افتاد حالا که این لیوان شکست حالا که این بحث پیش اومد الان الان چجوری باید فکر کنم که از این لحظه به بعد به احساس بهتری برسم…
اون آدمایی که تو صف شیر خشک وامیستن یا خودشون یا بچشون مریضن در مدار خودشونن و جاشون درسته..
مهم اینه که من به چه چیزی توجه میکنم.
چون قراره از همون جنس اتفاقی که کانون توجهم روش بوده بیشتر وارد زندگیم بشه.
وطیفه من وظیفه من اینه که به چیزی توجه کنم که منو به احساس بهتری میرسونه…
اگر بتونم در این حالت یعنی کنترل ورودی ذهن . تغییر زاویه دید به سمتی که منو به احساس بهتری میرسونه بیشتر و بیشتر بمونم و جهان برای رسوندن من به خواسته هام کرنش میکنه و اتفاقات هم سو با خواسته های من تو زندگیم رقم میخوره و من میبینم اتفاقات و انسان های اطرافم هم جهت با خوشبختی و رسیدن من به خواسته هام قرار میگیرن چون من هم جهت با جریان خداوندم.
الله صمد ..
او بی نیاز است…
و من وقتی توحیدی تر شوم..
از همه چیز بی نیاز می شوم …
مثل او …
و تنهایی و سکوتم بزرگ ترین دارایی من می شود…
استاد عزیزم من الان در قدم 8 دوره 12 قدم هستم و تغییرات و اتفاقات بزرگ را بیشتر و بزرگ تر از همیشه میبینم…
به گفته خودتان آن چیزی که شما را استاد عباسمنش کرد…
بی توجهی به تمام آن حجمه ها و تهمت هایی بود که به شما زده شد و در عین حال که سراپا پاسخ بودید .. پاسخ ندادن و سکوت و توجه نکردن و در واقع عمل به قوانین کاری بود که انجام دادید…
و ِآن حرف هایی که فرزند شما مایک در یوتیوپ بر زد شما زد نیز یکی از همین اتفاقات بود که شما ابراهیم وار از آن گذر کردید و از آزمونی دیگر سربلند بیرون آمدید…
گوش نا محرم نباشد جای پیغام سروش…
تاریخ نشان داده گوش فرزند پیامبری چون نوح می توانست گوش نامحرم باشد…
موفق باشید ..
خدانگهدار
سلام علی ابراهیم
سلام علی احبائک
و علی استادک
و علی فالوورک
آقا ابراهیم خوبی؟
باز این کامنت گنده هایی که همچین سایت رو پر میکنه که تو صفحه کامنت دیگه ای جا نمیشه رو شروع کردی شما
آقا
اهواز چه خبر ؟
عید که خیلی بهار بود واقعا
اما شما نبودی
اومدم تا نزدیک در خونتون
آقا سفر نامه های شما هم کمی از سریالهای زندگی در بهشت نداره
ما مشتاقیم بخونیم انگار مثل کسی که از مسافرت اومده اومدیم دیدنش هی میپرسیم خب دیگه کجا رفتی اونم با آب و تاب میگه خلاصه داشتم میگفتم و ادامه میده وسطاش چاییش سرد میشه
من که اینطوری ام
بگذریم
آقا ابراهیم
داشتیم؟
آلا اسم تخصصی دختر منه که همین الان کنار من و مامانش رو تخت خوابیده و داره قدرت خدا رو به رخ میکشه
انشالله به اندازه آلاهای سوره الرحمن خدا بهت اولاد آلا طور بده که چه میچسبه
آقا پسر خوبه ها
ولی دختر اونم آلا یه چیز دیگه است
شب بخیر
سلام خدمت استاد جان ومریم جان بانوی شایسته
وسلام به همه دوستان عزیزم…
راستش یکی از زیبایی های این فایل خود همین پسر کوچولوی نازنین هست که رنگ چشماش وفرم چشماش رو انگاری خدا ساعت ها وقت گذاشته نقاشی کرده،ماشاالله خیلی نازه،من همچین بچه ای رو فقط توی پوسترها دیدم اما الان مریم جون واقعیش رو بهمون نشون داد…
دیگه اینکه من از همون بچگی که سریال با خانمان رو تی وی پخش میکرد با همون تی وی سیاه وسفید توهمون عالم بچگی عاشق این سبک زندگی شده بودم،زندگی توی سفر،توی یه گاری کوچولو که همه چیز داشت همیشه از اول تاآخر هر قسمت میخکوب میشدم تا توی گاری رو نشون بده ببینم چه وسایلی توش دارن چه جوری چیدن،واااای تمام رویای بچگیم زندگی توی گاریه پرین بود،الانم شده رویای سفر با آروی استاد،اما این رویا امتداد همون رویای بچگیمه،میدونم که یه روزی بهش میرسم شاید یه مدتی گمش کرده بودم ولی الان دوباره اومده مثل همون بچگی هام پر رنگ ولعاب وپر از عطش خواستن،من وقتی آروی استاد و مریم جون رو دیدم وارد دنیای تراک کمپرها شدم اما اونجاهم هرکسی رو دیدم یه تراک کمپیر داشت ولی در نهایت برمیگردن سر خونه وزندگیشون ودوباره بعد ازیه مدت که دلشون برای سفر تنگ میشه میزنن به دل جاده اما این خانواده کاملا متفاوت بود از چیزی که توی ذهنم ساخته بودم،کلا زندگی توی اتوبوس،کلا سفر،فقط یک ماه اونم به خاطر شرایط زایمان خونه اجاره کرده بودن واین برام خیییلی زیاد جالب وعجیب بود،به قول استاد چقدر دنیا تنوع داره وچقدر نیاز داره به این تنوع زیستی وتنوع فکری،چقدر این خانوم قوی بود چقدر خوش انرژی بود،چقدر جوابهاشون منطبق با ذات طبیعی بشر بود،اینکه بچه هروقت گرسنش بشه خودش نیازشو درک میکنه،اینکه بچه اگر هر چیزی رو توی دهانش میبره کاملا طبیعیه وقسمتی از رشدش محسوب میشه اینکه بچه اجازه داره با پاهای لطیفش زمین رو با اون همه سنگ وخاک حس کنه،این قسمت فیلم منو یاد تجربه ای انداخت واونم این بود که بچه یکی از اقوام خیلی زود به زود مریض میشد وبعد از دکتر بردن های زیاد ونتیجه ای حاصل نشدن یک پزشک بسیار حاذق وبا تجربه تشخیص دادن که بچه بیش اندازه در محیط ایزوله رشد پیدا کرده وبدنش تاب وتحمل مقابله با کوچکترین میکروب رو هم نداره و دوای دردش فقط خاک بازی هست. مورد دیگه که توجهم رو جلب کرد این بود که این خانوم توی قلب امریکا سرزمین پیشرفت وتکنولوژی انتخابشون این بود که به جای زایمان در بهترین بیمارستانها در محیط آب وبا کمک قابله زایمان کنن چقدر درس های بزرگی برای من یکی داشت که تمام مدت بارداری دنبال بهترین دکتر شهر،بهترین بیمارستان وبهترین امکانات بودم واین صرفا نه به خاطر خودم که شاید درصد بیشترش به خاطر حرف دیگران بوده،درس بعدیش این بود که چرا اکثرا بر این نظرن که بچه بزرگتر هیچ مسئولیتی در قبال بچه کوچکتر نداره و حتی دیدم روانشناس هایی که با دلایل علمیشون چنان مارو مجاب میکنن که اگر یکبار بخوایم برای کاری مدتی بچه کوچکتر رو به بچه بزرگتر بسپاریم کلی عذاب وجدان میگیریم وفکر هم میکنیم چه لطف بزرگی در حقمون کرده که مثلا نیم ساعت بچه رو سپردیم تا به یک اشپزی یا کار واجب که برای رفاه همه افراد خانوادست رسیدگی کنیم.مورد بعدی عزت نفس این خانوم که از همون اوایل فیلم تا آخر کاملا مشهود بود به خصوص اینکه چقدر زیبا هر روز یک تایم اختصاصی برای جسم خودشون داشتن،اصلا چقدر جالب که روی صندلی ماساژور خوابیده بودن وبچه مسئولیتش با خواهر برادرش بود،چقدر سپاسگزارم مریم جان شایسته به خاطر عینی کردن این الگوهای درست وواقعی،خیلی فکتهای زیادی به ما میده وجود همچین زنهای قوی و شجاع وکاملا رها…
پس میشه چون همین الان هستن همچین ادمهایی روی کره زمین که دارن خیلی طبیعی زندگی میکنن وعشق میکنن وبا درست زندگی کردنشون نهایت سپاسگزاری رو انجام میدن…
به نام پروردگار زیبایی و آزادی و رهایی
سلام
در تایمی از زندگیم هستم به لطف خداوند و دوره زیبای هم جهت با جریان خداوند و سبک درونی که حقیقتا میمونم چجوری این همه لطف ، نعمت و عشق و رزق و جریان یگانگی پروردگار رو سپاس گزار باشم و شکر گزار و هر آن و هر لحظه به نظرم تا بینهایت جای سپاس گزاری و شکر داره ، الهی شکرت
در مورد این فایل بگم که بیشتر ویدیو لبخند روی لبام بود و منم اونجا پیش شما بودم و چقدر لذت بردم و رو راست فقط خداوند رو دیدم در این فایل از این حد از زیبایی و فراوانی و طبیعت بی نظیر پرادایس زیبا و اون کوچولوی قند و نور پروردگار ، تا بچه های آگاه و آرام و این انرژی در صلح بودن با خود که انعکاس وجودشون برا ما مشهود هست و این سبک زندگی این خانم و جسارتش و چشم های پر مهر و عشق و خنده های عمیق و زیستن هر لحظه و طبیعی زندگی کردن تا این حد و خانواده صمیمی و پر از حضور و وجود پروردگار و خرد خداوند هر لحظه و زیبای براونی و بز خوشگله و جریان طراوت و زیبایی بهار و صدای آرامش بخش خانم شایسته و لطف پروردگار به دست ایشون این فایل رویایی و فوق العاده آماده شد تا ما جریان آزادی ، سادگی ، رهایی ، عشق و نور خداوند رو همواره مشاهده کنیم ؛
و عاشق بر عشقم که همه یگانه اوست و از اوست
الهی شکرت ، شکر گزارم ، رضایت مندم هر لحظه
سپاس گزارم از خداوند و خانم شایسته عزیز و استاد زیبا و تیم و اعضای سایت روحانی و خداگونه و توحیدی عباسمنش
در آغوش حق هر لحظه هستیم خدارو شکر
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
به نام خالق زیبایبها
به نام خدای رزاق و وهابم
خدارا شکر که به من توفیق داد تا بتوانم از این فایل لذت ببرم، همین یعنی من تغییر کردم.
منی که راه و روش درست زندگی کردن رو توی کتابهای مذهبی میگشتم، الان با دیدن یک خانم آمریکایی معنای ساده زیستی و توکل و متصل بودن به خداوند رو درک کردم. بدون قضاوت کردن در مورد مذهب، ملیت یا طرز پوشش ایشون.
تصویر ها دوربین و جمله های بانو شایسته هر کدام یک درس بزرگ برای من بود و سوالات بدون جواب و ابهامات ذهنم رو برطرف میکرد. چقدر دوستش داشتم این فایل رو که سراسر زیبایی بود از طراوت پارادایس زیبا تا قطرات آرام باران تا چشمهای زیبای هدیه ی خداوند و آرامش درونی اش. همه تن چشم شدم و سراپا گوش برای درک بیشتر مفاهیم و زیباییهایش.
سبک تغذیه ی این خانواده، که باعث شده بود اینهمه پرانرژی و زیبا باشن.
همکاری اعضای خانواده با همدیگه، بچه ها یاد گرفته بودن وظایفی که به اونا محول شده رو انجام بدن. و حتی تکالیف مدرسه شون رو هم بنویسن با اینکه مادرشون معلمشونه.
اینکه بچه های بزرگتر میگفتن برادر کوچیکمون هم باید مثل ماها جاهای مختلف رو ببینه یعنی اونا یاد گرفتن هرچی رو برای خودشون میخان برای برادرشون هم بخان، و این نشون میده چقدر خووب تربیت شدن.
وقتی خانم خونه اینقدر با خودش در صلحه و احساس لیاقت میکنه، بچه هام یاد میگیرن به مادرشون احترام بگذارن و براش ارزش قائل باشن.
چقدر با دیدن رفتار اون بچه ی ناز به قدرت خدا فکر کردم که تمام آگاهی های لازم رو در وجود همه ی ما از بدو تولد گذاشته و اگر طبق اون پیش بریم زندگیمون عالی میشه.
یاد گرفتم کافیه من خودمو درجریان زندگی قراربدم، خودش منو به مقصد میبره.
یاد گرفتم لازم نیست به بچه ها امر و نهی کنم و لازم نیست از اشتباهاتشون جلوگیری کنم، فقط باید بگذارمتجربه کنن و من تو این مسیر همراهشون باشم.
یادگرفتم ساده بگیرم زندگی رو و طبیعی زندگی کردن رو تمرین کنم.
و اینکه ساده زندگی کردن به معنای نداری نیست، بلکه تو اونقدر دارا هستی که میتونی بگذری از شاخ و برگهای اضافی.
خیلی ممنونم بانو شایسته ی مهربان و سخاوتمند.
بادورود به استاد عزیز وخانوم شایسته عزیز.
من مدتی میشه که نتونستم دیدگاه به سایت بفرستم ولی امروز که این فایل رو دیدم خیلی حالم بهتر شد چقدر این بچه نازه چقدر انرژی مثبتی داره خیلی زیباست وحالبتر از همه نحوه بزرگ شدنش ویرخورد مادرش با رفتارهای بچه چقدر عالی وطبیعی این نحوه بزرگ کردن بچه واقعاً بهترین حالت میتونه باشه ولی افسوس که خیلی از خانواده ها اینطور رفتار را با بچه ها قبول ندارن چیه قول خودشان دارن بهترین رفتار ومواظبت بهتر از بچه دارن ولی غافل از اینکه به قول خانوم شایسته ونحوه بزرگ شدن این بچه زیبا این طرزبرخوردبهترین نحوه برخورد با بچه میتونه باشه که به حال طبیعی درحال رشد است و آنچه را که باید تجربه کند به راحتی تجربه میکند کاش همه بتوانند به این نحوه وروش زوبیارن .من خیلی از فایل لذت بردم و خیلی تشکر میکنم از تمام دوستان .
به نام خدا
سلام استاد چطورین؟؟
استاد عزیزم امروز رفته بودم روستای پدر مادرم ، اولش نمیخواستم برم ولی با هدایت خدا رفتم
استاد استاد استاد، چییییییی بود ، هوا یه بارون ریزی داشت میبارید بعد بلافاصله آفتاب در اومد ، آسمون آبی شد و ابرهای خوشگل پشمکی
خلاصه بعد رفتیم خونه عمه ام یه خونه روستایی ساده بود ، استاد یه حس عجیبی داشتم ، یه حسی مثل مراقبه
یزره عکس و فیلم گرفتم رفتم تو نشستم ، چایی خوردم بعد دیدم دارم در معرض ورودی های نامناسب قرار میگیرم اومدم بیرون روی ایون نشستم
یه هوای توحیدی بود ، نشستم و شروع کردم به شکرگزاری شروع کردم به کنترل ذهن و استاد چییییییییی بودددددددددد
انگار روحم از بدنم جدا شد و توی آسمون بودم ، مثل همون پرنده هایی که داشتن خیلی راحت و سبک بال پرواز میکردن
توی آسمونا بودم و داشتم با عشق خدا حال میکردم داشتم از اون حس و فرکانس سپاسگزاری عشققققققققققق میکردم خیلی باحال بود
داشتم به این فکر میکردم که من الان چه چیزی نیاز دارم؟؟؟؟ چه دغدغه ای دارم؟؟؟؟ و فقط یک کلمه توی ذهنم اومد
هیچی
من هیچی مشکلی ندارم من یه دختر بی نیاز هستم توی این جهان وقتی خدا رو دارم
من با خدا دنیا رو تو مشتم دارم هرچیزی رو که بخوام به راحتی خلق میکنم
و برای خلقش بهونه نمیارم ، ای کاش نمیگم
خلقش میکن بواسطه باورهام ، فرکانس هام
استاد اصلا یچیزی بوداااااا
اون لحظه نفهمیدم بعد که اومدم تو ماشین داشتم بهش فکر میکردم پیش اومدم گفتم ، توی اون لحظه من اصلا روحم روی زمین نبودااااا انگار توی آسمونا بودم
یعنی انقدر این فرکانس سپاسگزاری نزدیک فرکانس خداوند هست
خدایییییییی مننننننن چه کردی با مننننننننن
یعنی توی این چند روز انقدر بهم خوش گذشته که بی نظیر بوده و همه اینا چیدمان خداوند هست
چون اگر من میخواستم اینجوری برنامه ریزی کنم براش عمرا اگه میتونستم :))))))
وقتی این رو فهمیدم یاد مراقبه افتادم، حس کردم اینم یه مراقبه بود خیلییییییییی بییییییییی نظیررررررررر بوددددددددد
خواستم اینو اینجا ثبت کنم چون فقط کسی اینو درک میکنه که حسش کرده باشه :)
استاددددددد عاشقتممممممممم منننننننننن
حسم توصیف نمیشه یعنی کلمات قدرت توصیفش رو ندارن :)
خلاصه که عاشقتونم خیلی زیاد :)))))))
درپناه الله جانه جانان ، رب دلبر من :)
به نام خالق مهربانم
سپاسگذارم از خانم شایسته عزیزم با این قسمت از سریال زندگی دربهشت که 31دقیقه بود ولی از هر دقیقه اش میشد باورهای قدرتمندکننده زیادی بیرون کشید.
هرچنداین خانواده واین خانم زیبا رو تحسین کنیم کمه.کاش میشد این خانم هم از زندگیش برای ما سریال زندگی در سفر میساخت مطمئنم درسهایی درحد المپیک برامون داشت.
یعنی اگه خانم شایسته عزیز نمیگفت این بچه نه ماهه هست از روی حرکاتش من اول فکر کردم یک سال وچندماهه هست ماشالله به این قدرت بدنی واین هوشش.
چقدر این خانم در اوج آرامش ولذت بابچش بازی میکرد ووقت میگذراند.برعکس خودم که هی دوست دارم بچه کوچکم که الان 20ماهشه با اسباب بازی واینا مشغول کنم که کامنت بخونم که ویس گوش بدم که کارای خونه رو بکنم درصورتی که همین وقت گذروندن با بچه کوچیک یعنی لذت بردن وتمرکز بر زیبایی ها.
چقدر این خانم قابل تحسینه که خودش معلم بچه هاش هست یعنی عجب حوصله ای داره که این قدر وقتش رو تنظیم میکنه که به همه اموراتش به نحو عالی برسه حتی ورزشش رو هر روز یه ساعتی انجام بده.برعکس من که دخترم میاد میگه ازم درس بپرس یکم مقاومت دارم.
از تک تک اعضای این خانواده دوست داشتنی انرژی مثبت وآرامش میبارید
این خانم واقعا شخصیت توحیدی دارن باورهای قوی دارن وخیلی نترس که تو خونه زایمان میکنن
برعکس خیلی از خانمهای ایرانی که دربارداری با کلی ترس واسترس هم چیزی پیش میاد پیش متخصص میرن .
این خانم چقدرخدا را عمیق باور داره که همیشه وهر لحظه حامی ونگهدارشون هست با بچه یک ماهه شروع سفر،برعکس خودم که تو بارداری وبا بچه کوچک مسافرت تعطیل،
دیدن این سریال کلی از باورهای منو رو زیرسئوال برد.
خدایاشکرت که دوباره این فرصت پیش اومدودیدم وخیلی لذت بردیم وکلی برام درس داشت.
فکرکنم همه ما ایرانی ها وقتی از مسافرت برمیگردیم اولین جمله ای که میگیم آخیش هیچی خونه آدم نمیشه حالا فکر کن با بچه چندماهه بری
من خودم با بچه کوچک هر جا برم دوست دارم سریع برگردم خونه که راحتتر باشم.
این سبک از زندگی کارهرکسی نیست .
چقدر این خانم صبور باحوصله ورزشکار خوش تیپ وقابل تحسینه