اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
و هر که را خدا هدایت کند گمراه کننده اى ندارد مگر خدا نیست که نیرومند کیفرخواه است.
آیات 36 و 37 سوره زمر
با سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته یار و همراه همیشگی شان و دوستان هم فرکانسی ام در این سایت توحیدی و کشتی نجات بخش.
خداوندا تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری می جویم، مرا به راه راست هدایت کن، راه کسانیکه به آنها نعمت دادی نه کسانیکه بر آنها غضب نمودی و نه گمراهان.
خدایا نمی دانم می خواهم چه بنویسم، فقط می دانم به حرف دلم گوش داده و به اذن و اختیار و با اراده و قدرت تو بر صفحه کلید می فشارم تا بنگارم هر آنچه که تو دیکته می نمایی؛
تا بنگارم عشقی را که با تمام وجود از تو جاری می گردد بر قلب و بر ذهن و روحم، به این انگشتانی که از تو فرمان می برند و این کلماتی که زیبایی و عظمت و عشق ابدی و لایتناهی تو را به تصویر می کشند؛
خدایا به دستانم و انگشتانم توان بده و ذهنم را آرام نما و قلبم را که از وجود بی کران تو در حال فوران است و با تمام قدرت تلاش می کند از سینه ام بیرون بیاید و فریاد بزند عظمت و بزرگی و جلال و جبروت تو را، آرامش عطا کن؛
نمی دانم، باز هم غافلگیر شدم و زبانم قاصر از بیان این همه اخلاص و توحید و یکتاپرستی، از این همه عشق و شوق و احساس بندگی، از این همه خلوص نیت و کلام گهرباری که هر بار زیباتر و خالص تر از جانب او بر زبان استاد عزیزم جاری شده و چونان شهدی شیرین بر جان نشسته و کام ما را همچون عسلی که توصیفش در نهرهای بهشتی شده است گوارا می نماید؛
خدایا هر بار با شنیدن این سخنان و دیدن نشانه های بیشتر آن در کلمه کلمه کامنت های دوستان عزیزی که بحق شاگردان پرورش یافته در این دانشگاه توحید و یکتاپرستی هستند، حس می کنم قلبم به شدت بر سینه ام فشار می آورد و هر آن است که سینه ام را بشکافد و بیرون بیاید؛
حس می کنم و البته که اطمینان دارم که هر بار لبخند زیبای خدا را در چهره آرام و دلنشین استاد می بینم و کلامش را از زبان و لبهای استاد می شنوم و با چشم دل می بینم و با گوش جان می شنوم که مرا صدا می زند و به خود می خواند؛
ای که مرا خوانده ای ، راه نشانم بده؛
اکنون نمی دانم کجایم و چه می گویم، فقط می دانم که تمام وجودم را عظمت و شکوهی در برگرفته و احساس کسی را دارم که بعد از مدتها که هر روز یک توصیفی از یار گمشده اش می شنود که فقط گاه گاهی یک وصف کوچکی از او می شنیده و الان مدتی است که با شنیدن توصیف های زیباتر و بیشتر از یارش دلش و قلبش را برای دیدنش پاکتر و بازتر کرده و با این کار برای دیدن روی ماه و باعظمتش لحظه شماری می نماید؛
این روزها خیلی بهتر آن احساسی را که استاد سالها پیش در خیابان های بندرعباس و در آن گرمای تابستان راه می رفتند و با خدای خود صحبت می کردند و اشک می ریختند را درک می کنم و تجربه می کنم؛
نمی دانم چه شده است که این قدر دلم روشن شده و یا بهتر بگویم دل نازک شده ام و تا نام و یاد خداوند بر قلب و زبانم جاری می شود، به دنبال آن اشک است که از دیدگانم جاری می گردد و قلبم مالامال از وجود بی کرانش شده و تمام جهان و اطرافم را به فراموشی می سپارم و در عالم دیگر سیر می کنم، انگار که جز وجود او هیچ نمی بینم و جز صدای او هیچ نمی شنوم؛
در این لحظه دارم به این فکر می کنم که؛
چرا می گویند خدا دیدنی نیست؟
چرا می گویند که صدای خداوند شنیدنی نیست؟
چرا می گویند که نمی توان خدا را لمس کرد؟
به خود می گویم: شاید برای این است که سالهای سال در مدارس و خانواده و جامعه و محافل به اصطلاح مذهبی آنقدر این خزعبلات را به خوردمان داده اند که اصلا هیچ جوره نمی توانیم باور کنیم که ما هم لیاقت دیدن و شنیدن و حس کردن وجودش را داریم؛
شاید برای این است که آنقدر خودمان را دست کم گرفته ایم و وجود خودمان را فراموش کرده ایم و ذات خودمان را از یاد برده ایم که دیگر اصلا جرات به یادآوردن آن را هم به خودمان نمی دهیم؛
ولی می توانم به عظمت و شکوهش سوگند یاد کنم که دیدم؛
دیدم تمام عظمتش را در گلی که در باد می رقصید و لبخندش را با تمام وجود به من ارزانی می داشت و دامان گرمش را برای زنبور و پروانه ای گسترانده بود که رزقش را بی حساب از آن لبخند زیبا بگیرد؛
به بزرگش اش سوگند که شنیدم؛
شنیدم صدای شیوا و رسایش که ابتدای صبح و قبل از طلوع خورشید و در کنار این گل زیبای همیشه خندان از حنجره ی یک گنجشگ زیبایی که آوازی سرمست سر می داد و عظمت و بزرگی اش را می ستود و بخاطر زندگی دوباره اش و بخاطر روز زیبایی دیگر او را شکر می گفت و شاد و مسرور بود؛
به جلال و جبروتش سوگند که با تمام وجودم حس کردم؛
حس کردم آن همه عشق و محبتی که به تمام جهان و جهانیان عرضه داشته و بی حساب می بخشد به همگان، حس کردم در دل تاریکی شب وجود آرامشش را در هستی و احساس کردم زندگی و لذت هایش را در روشنایی روز و جزء جزء هستی و آفرینش با زندگی دوباره و شادی و شور و مستی شان؛
من دیدم آن خدایی را که همه می گویند نادیدنی است؛
آری دیدم او را، اما نه با چشم سری که مادیات را با آن می بینم؛
دیدم او را با چشم دل، با قلبی که فقط با شنیدن این فایل های توحیدی و باور کردنش به اندازه درک اندک خودم تا این لحظه فقط توانستم کمی آن را غبارروبی کنم و شاید یک لایه از هزاران لایه زنگارهایی که سالها بخاطر دوری از او بر روی آن نشسته بود را پاک کنم؛
شنیدم او را با گوش جان، نه با گوشی که بارها و روزها و لحظه ها خزعبلات و ناملایمی ها و نامردمی ها را می شنوم؛
شنیدم او را با گوشی که با قلبم پیوند خورده و یک روزنه کوچکی از آن به اندازه سرسوزنی به رویش باز شده و نور وجودش از همین روزنه کوچک به درون تابیده و کورسویی در تاریکی مطلق پدیده آورده که بتوانم کم کم چشمانم را به این نور و این زیبایی و عظمت باز کنم؛
حس کردم او را؛ نه با احساسی که بارها با آن مادیات را احساس کردم؛
احساس کردم او را با تمام وجود و با روحی که متعلق به خودش بوده و هست و من آن را فراموش کرده بوده و بخاطرش عذر تقصیر به درگاهش دارم و می دانم که پذیرای آن است؛
چون این روزها حس می کنم که با کس دیگری عشق بازی می کنم؛
حس می کنم کسی در وجودم زنده و بیدار شده است و عظمتی را در وجودم یافته ام که با او می توانم پا روی تمام کاستی ها و غم ها و نگرانی های دنیا بگذارم و فقط او را بس است برایم، تا پایان این جهان؛
این روزها هر جا می نگرم او را می بینم، هر چه می شنوم پیامی است از جانب او برای من، هر چه احساس می کنم خوبی و عظمت و عشق او در آن نهفته است و با تمام وجودش تقدیمم می کند؛
این روزها بیشتر او را در کنارم حس می کنم و به عظمتش سوگند می بینم آن وجود نادیده را از وقتی که صبح چشم می گشایم و شکر می کنم، در هر لحظه؛
در پلک زدن هایم، در قدم برداشتن هایم، در حرف هایم، در گوش دادن هایم، در نسیمی که صبح گاه می وزد، در پروانه ای که اطراف درخت گل محمدی و زیبای باغچه خانه ام می رقصد، در زنبوری که برای جمع آوری شهد اطراف گل ها می چرخد، در صدای گنجشکی که روی شاخه های آن نشسته و آواز سرمی دهد، در یاکریمی که هر صبح با عشق صدای زیبایش را می پراکند، در لبخند زیبای یک کودک و در لطافت بهاری که نسیمش هر صبح و شام بر چهره ام می وزد، از لبخند و احترامی که حتی از عابرهایی که نمی شناسم و کسانیکه می شناسم بهتر و زیباتر از روزهای قبل دریافت می کنم و در ثانیه به ثانیه روزهایم که آنقدر زیبا و بی نظیر است که اصلا گذر زمان را احساس نمی کنم؛
آنقدر حسم عالی شده و حواسم و فکرم به اوست که حتی در هر کلمه از فیلمی که می بینم صدا و پیام او را به وضوح می شنوم؛
امروز فیلمی می دیدم که یک جمله از آن من را میخکوب کرد؛
جمله ای که یک استاد به شاگردش می گفت و آن این بود که:
انسانها به خاطر علم کمی که دارند فکر می کنند که همه چیز را می دانند، در حالیکه هیچ نمی دانند،*
ولی اگر قلب و دل خود را از زنگارها و آلودگی ها پاک کنند آن وقت به وضوح درک می کنند و اسرار را می فهمند و می شنوند؛
الله اکبر، از این همه هماهنگی و نظم و قانون دقیق و کاملی که در این جهان و به این زیبایی قرار گرفته است،
قانونی که وقتی در مدار دریافت آگاهی قرار می گیری، حتی از چیزهایی که فکرش را هم نمی کنی نشانه و هدایت و الهام دریافت می کنی و این چیزی نیست جز رزق بی حسابی که وعده اش داده شده است؛
چقدر زیبا وقتی در خواب ناز هستی و کارت را به خودش واگذار کرده ای و صبح چشمانت را می گشایی، می بینی که به زیبایی هر چه تمام تر آن کار به انجام رسیده است و تو فقط مات و مبهوت شکرش را به جای می آوری و اشک می ریزی؛
چقدر زیبا وقتی به اداره ای می روی که شاید قبل تر از اینها روزها باید به خاطر یک نامه دوندگی می کردی، ولی او آنقدر زیبا همه چیز را برایت ردیف کرده است که به راحتی و بدون اینکه ذره ای احساس نگرانی و ناراحتی داشته باشی، کار چند روزه در عرض یک ساعت انجام شده و نامه به دست و خوشحال آنجا را ترک می کنی و تنها با یک «خدایا شکرت» ساده از او تشکر می کنی؛ ولی باز هم به لطف و فضلش ایمان داری و باورش داری که هدایت و حمایتت می کند و این چیزی نیست جز رحمت بی پایانش بر من؛
به بزرگی اش سوگند در این نیم قرنی که از خداوند عمر گرفته ام، می توانم بگویم که این بهار یکی از بهترین و زیباترین بهارهای عمرم بود، بهاری بود که در لحظه لحظه آن و در هر برگی و در هر وزش بادی و در هر رقص پروانه ای و در هر صدا و نوایی او را دیدم و حس کردم و شنیدم؛
به وضوح می بینم که روحم لطیف تر شده و آرامتر شده ام؛
آن هم فقط به این واسطه که اندکی او را باور کرده و به او توکل کرده ام و شاید توانستم فقط یک لایه از آلودگی ها و زنگارهایی که قلب و دلم را سیاه و تاریک کرده بوده را بزدایم و به الماس درونم نزدیک تر شوم و سعی بر این دارم که هر لحظه از زندگی ام را به لطف او، با یاد و نامش سپری کنم؛ که هزار البته با توکل بر خودش و ایمان و باوری راسخ به هدایت ها و الهامات هر لحظه اش؛
جایی شنیده بودم که سکوت راه رسیدن به خداست؛
ولی اکنون با شجاعت تمام فریاد می زنم که: سکوت فریاد بلند خداوند است که با آن جان و قلب ما را جلا می دهد؛
سکوت بسیار زیباتر از آنست که می پنداشتم، چون در سکوت است که او را می یابم و می توانم بهتر و راحت تر صدایش را بشنوم و در لابلای این سکوت او را ببینم و با عشق در آغوشش بکشم؛
سکوت فریادی است که از درون سر می دهم تا ندای ملکوتی و صدای رسای پروردگارم را با جان و دل بشنوم؛
تا از هیاهوی این دنیا و وابستگی ها و دلبستگی هایش رهایی یابم و فقط و فقط به او و دلداده هایش گوش جان فرا دهم، که این میسر نمی گردد مگر با سکوتی دلنشین همراه به آرامش و ایمان و توکل به ذات مقدسش؛
در کامنت دوست و هم فرکانسی عزیزم، خانم نفیسه حاجی محسن خواندم که نوشته بودند در حال نشر پست هایی هستند با محتوای الهی و توحیدی؛
با خواندن این جمله ایشان جانی تازه در وجودم شکل گرفته و احساس می کنم که من هم تمام وجودم در حال فریادزدن توحید و یکتاپرستی شده است؛
سالها نماز می خواندم و به اصطلاح بر درگاهش سجده می کردم، ولی چه سود که همگی از روی ترس و نیاز و شاید هم از روی اجبار و تاییدطلبی و خیلی وقتها هم بخاطر تقلیدهای کورکوانه ای بود که از خانواده و اطرافیان و جامعه به ارث برده بودم؛
و با وجود اینکه این اواخر خیلی نسبت به خواندن نماز احساس بهتری پیدا کرده بودم و وقتی در پیشگاهش سجده می کردم (نمی توانم بگویم همیشه ولی به جرات می گویم که بیشتر مواقع) بخاطر وجود نازنین خودش و سپاسگزاری بود؛
ولی دوباره کامنت جناب سیدعلی جان خوشدل من را به فکری عمیق واداشت؛
به این فکر کردم که واقعا برای چی و چرا نماز می خوانم و برای او سجده می کنم؟
نه اینکه بخواهم نماز خواندن را ترک کنم و یا بگویم که دلایل ام برای سجود و یا رکوع در پیشگاهش خوب است یا بد!!!
فقط می خواهم دلیل آن را برای خودم منطقی تر کنم و اصل انجام این کار را برای خودم واضح و روشن کنم و ببینم که اصلا با خودم چند چند هستم؛
راستش شاید من هم خیلی وقت ها تصمیم گرفتم نماز نخوانم، البته نه اینکه بخواهم از یاد و ذکر او غافل شوم، ولی اینکه حتی خیلی قبل تر از این هم فکر می کردم که چرا باید اینگونه نماز خواند؟
با خود می گویم: چرا در بین این جمعیت 10 میلیاردی کره زمین فقط مسلمانان که شاید جمعیت شان یک پنجم جمعیت جهان باشد اینگونه نماز می خوانند؟
آیا آنها که به این شکلی که ما با خدا رابطه داریم و او را عبادت می کنیم، خدا را نمی شناسند و او را یاد نمی کنند!!! و اگر بخاطر اینگونه نماز نخواندن از یاد او غافلند پس چرا زندگی شان خیلی بهتر از کسانیکه است (یا بهتر است بگویم خیلی بهتر از زندگی من است) که مرتب نمازهایمان را حتی سروقت می خوانیم؟
خیلی از جواب هایم را در فایل های سفر به دور آمریکا و صحبت ها و فایل های استاد گرفتم و وقتی خودم بیشتر قرآن را خواندم و آیاتی را دیدم که در مورد نماز خواندن ابراهیم و اسماعیل و یعقوب و یوسف و موسی و سلیمان و عیسی و دیگر پیامبران در قرآن صحبت شده است و در مورد این گفته شده است که فرشتگان و زمین و آسمان ها و کوهها و تمام ذرات عالم برای خداوند سجده می کنند و تسبیح او می گویند، بیشتر به فکر افتادم و عمیق تر موضوع را بررسی کردم؛
به خودم گفتم آیا یک درخت و یا یک برگ و یا یک کرم و یک گنجشک و یا پروانه و زنبور و گل و یا هر چیز دیگری که حداقل من می شناسم و اسمشان را می دانم هم همانند ما و یا من سجود و رکوع می کنند و خداوند را اینگونه تسبیح می گویند و عبادت می کنند؟
مخصوصا این اواخر و یا این چند روز، خیلی بیشتر به این موضوع فکر می کنم که چطور خداوند را عبادت کنم و یاد نمایم که حق او را به بهترین شکل ممکن ادا نمایم و شایسته و سزاوار خداوندگاری او و عبودیت و بندگی من باشد؛
چطور در مقابلش خضوع و خشوع داشته باشم که لایق و سزاوار پرستش اش باشد و در سرای آخرت بخاطر کوتاهی شرمسارش نباشم؛
راستش تا این لحظه که این کامنت را می نویسم هنوز به نتیجه ای نرسیده ام، و تصمیم دارم که کماکان مانند قبل او را عبادت کنم و در پیشگاهش سجود و رکوع داشته باشم، البته با دلی پاک تر و خلوصی بیشتر و درک بهتری از اینکه این کار برای رشد خودم می باشد و با علم به اینکه خداوند نیازی به این صلاه من و یا هر عبادت دیگری ندارد و این من هستم که محتاج و نیازمند لطف و رحمت اویم؛
بارالها به هر خیری نیکی که از تو به من برسد فقیر و محتاجم؛
پس سعی می کنم که همیشه و در هر لحظه یاد او را در وجودم و در دلم زنده نگه دارم و فقط و فقط از او یاری و مدد می جویم و درخواست دارم تا عنایت و فضل بی کرانش را بر من بتاباند و خودش هر لحظه هادی و هدایتگرم باشد و مرا به بهترین و زیباترین مسیرها برای سپاسگزاری بهتر و بیشتر و قلبی بازتر هدایت و راهنمایی نماید و عالی ترین راه عبادت و بندگی اش را نشانم دهد؛ الهی آمین
ایاک نعبد و ایاک نستعین
همیشه و هر لحظه یاد او را در دلم زنده و پاینده نگه دارم و با تمام وجودم او را ستایش نمایم تا شیطان را در آن جایگاهی نباشد و تمام وجودم از عشق و نام و یاد خودش لبریز گردد، چرا که خودش در آیه 36 سوره زخرف فرموده :
و هر که از یاد خداى رحمن روى گردان شود شیطانى بر او مىگماریم که همراه و دمساز وى گردد.
و یک تشکر ویژه ای هم از جناب آقای رضا احمدی عزیز دارم که واقعا به درک بالایی در آیات و روایات نائل آمده و ما را هم از این توفیقی که از طرف پروردگار نصیب اش شده سهیم می نماید و از کامنت ها و مطالب زیبایش آموختم و تجربه کسب کردم و الحق و والانصاف که شاگرد ممتازی این دانشگاه بزرگ و الهی برازنده ی افرادی همچون شماست که مطالب را عالی تر درک کرده و برای درک بهتر بر و بچه های سایت با خلوص نیت و پاکی دل دانسته ها و یافته های خود را در اختیار ما قرار داده و به رشد و پیشرفت مان کمک شایانی می نمایید (بخصوص در مورد مستندهایی که معرفی کرده بودید که حداقل برای من خیلی خیلی عالی و آموزنده و دست اول بودند). دست مریزاد و خدا قوت
و در پایان هم از استاد عزیز و یار همیشگی شان خانم شایسته عزیز سپاسگزاری خالصانه و عاشقانه دارم بخاطر این مطالب و این فضای روحانی و ملکوتی و توحیدی که برای رشد و پیشرفت تمام مشتاقان فراهم نموده و با عشق و خلوص نیت این آگاهی ها را در اختیار می گذارند.
لطف بیکران حضرت حق بر لحظه لحظه زندگی تان و قلبهاتان جاری باد؛
سلام به استاد عباسمنش عزیزم، و خانم شایسته مهربان.
سلام به همه هم مسیرهای عزیز دل
چقدر دلم تنگه دوباره بیام و کامنت بزارم ،
خدا میخوام ازت که منر دراین مسیر ثابت قدم نگه داری
از بالا پایین شدن مثل یو یو خسته شدم
یک هفته حال عالی و نتیجه=به دلیل عملکرد به قوانین
یک هفته حال بد وافسردگی وشکت= به دلیل مغرور شدن و من میدونم و خود محوری و عملکرد نادرست
خدا ازت میخوام مثل همیشه یارو یاورم باشی کمکم کنی بهم انرژی بدی دراین مسیر باشم
به امید تو
درباره چه تجربیاتی فکر کردی خودت می دانی، به مهارت و کاربلدی خود آنقدر مغرور شدی، خود را بی نیاز از هدایت های خدا دیدی و سراغ ایده های خودت یا راهکارهای دیگران رفتی اما به طرز غیر قابل انتظاری، نتیجه خوب از آب در نیامد یا دچار خطا و اشتباه شدی؟
مثال هایی که از زندگی خودم به یاد دارم
تو کار قبلیم که ویزیتور مواد غذایی بودم از خدا خواستم که هدایتم کنه تا فروش خوبی داشته باشم با خس و حالِ خوب و اینکه مطمئنم خدا پاسخ میده این اتفاق افتاد ومن فروش بالایی نسبت به بقیه ویزیتور ها در اون 1ماه داشتم
ولی بعدش مغرور شدم و دیگه اصلا از خدا درخواست هدایت نخواستم برای بهتر شدن
گفتم من زبون بازم، من کارم و بلدم، تعریف کنم برای این و اون که من با این ترفند انقدر فروختم و این حرفا، آخرشم به مسیر درستی نرفتم بخاطر احساسات بد درگیر تصمیمات هیجانی شدم و یه کار دیگه رو رفتم که از ظرفیت من بزرگتر بود
تو کار جدید سرپرست فروش شدم و کارم سخت تر بود و باید به چندنفر هم آمورش میدادم
و گفتم من از پسش برمیاد
الان ک فکر میکنم واقعا اصلا نخواستم خدا کمکم کنه همش دنبال راهای عجیب و راهکار گرفتن از دیگران بودم، همش نگاهم به مغازه دارهای آشنا بود تا بخرن،
هرجا گیر میکردم راه چاره نداشتم به یاد خدا میوفتادم
واقعا چرا از اول دستم تو دست تو نبود خدا؟ مگه من غیر تو کسی و دارم؟ مگه قدرتمند تر از تو وجود داره؟
یه مدتی اونجا کارکردم با شرایط سخت که اصلا دوست نداشتم ، سر صحبت با یکی باز شد و گفتم که همچین موقعیتی دارم و دارم کارمیکنم
پیشنهاد داد به یکی وصلت میکنم که بهش بار بدی برای شرق کشور، ما خودمون تهران بودیم …
صحبت کردیم باهم حسابی ذوق کرده بودم و به عددهای خیلی بالا فکر میکردم
باعددهایی که اون میگفت رو کاغد عدد بالایی میشد
من دیگه سرم همه جا بود جز یاد خدا که اصلا اوکی مگه تو از خدا نخواستی همچین بیزنسی و و مدت ها بهش فکر میکردی؟ حالا که شده چرا فراموشش کردی امیرحسین؟ چرا میگی من ؟ چرا چشت به این بود به طرف مقابل کاری کنه؟
میخوام این و بگم من مغرور شدم و رو حرف طرفم حسابم کردم گفتم 100٪میشه دیگه تمومه و من پولدار شدم
از اون شرکت اومدم بیرون و گفتم میخوام درصدی کارکنم باهات
دیگه سرکار نرفتم و مدت ها منتظر خبر اون تا شروع کنیم، و نتیجش جز شکست و بیکاری. جا موندن من تو توهمات چیزی نبود
.
ولی خدا جونم دمت گرم تو همیشه هوام و داشتی عاشقم بودی. بهم درس دادی. دستم و گرفتی و بلندم کردی گفتی عیب نداره پاشو ازاول
مثل مادری که به کودکش که میوفته با محبت کمکش میکنه
یه مثال دیگه بزنم،
من برای امور زندگیم به پول نیاز داشتم خدا رسوند
من تا قبلش خدا خدا میکردم….
تا پول اومد دستم شدم یه آدم بی خدا که فقط اسمبا خدا بودن رو یدک میکشه. شدم یه آدم بیکار تر، و دربند عادتهای زشت و لذت های زودگذر…
ونتیجش شد برای من 30ملیون بدهکاری
بخوام یه جمله ای هم دراین مورد بگم من هرموقع تنها شدم و منم منم کردم و از خدا دور شدم واقعا شرایط خیلی خیلی بدی و تجربه کردم. افسردگی تنهایی بی پولی. و….
ولی هرموقع با خدا بودم و هدایت خواستم من و به مسیر درست هدایت کرده
ما خیلی فراموشکاری و این تمرین به یاد میاره که آقا راهی جز تسلیم بودن و با خدا بودن و هدایت خواستن، از او نیست….
خواستم از تجربه خودم بگم که وقتی همه کارهارو به خداوند واگذار کنی چگونه شرایط و اتفاقات را خداوند کنار هم جور میکند تا تو بتوانی به بهترین مسیر هدایت شوی من در تاریخ 16 این فایل استاد رو گوش دادم پابه پای حرفای استاد اشک ریختم و احساس میکردم خدای من خیلی غریبه توی دلم من دنبال مدرسه برای بچه هام بودم و متاسفانه از شدت بی ایمانی همش دنبال پارتی بودم که بچه هام رو ثبتنام کنم یه مدرسه خوب ولی بعد این فایل زیبا با حالت گریه و داد گفتم خدایا منو ببخش که تورو نادیده گرفتم و یادم رفت که بدون اذن تو برگی از درخت نمیافته با خدا صحبت کردم و دیروز به طرز معجزه آسایی به سمت یه مدرسه خوب با مدیر عالی هدایت شدم و فهمیدم این نشانه از طرف خدا بود که تمام زندگی و تصمیمات را به او بسپارم و توکل کنم به خودش تا بهترین ها برایم اتفاق بیافتد حتی بیشتر به این جمله استاد رسیدم که فقط تو حرف ایمان نداشته باشم تو عمل هم باید باشد ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است من الان حال دلم عالی ست چون خدایی دارم که بینظیر است و در هر لحظه پشت و پناه من و زندگیم است.
از شما استاد عزیزم سپاس گزارم که اینگونه مارا با خدایمان آشتی میدهید با حرف های طلایی که میزنید من فقط 1درصد زشد کردم این نتیجه شد وای به روزی که صددرصد بشود کن فیکون میشود.
خدایا ممنونم بابت وجود خودت و استاد عزیزم و مریم جان شایسته
اول باید بگم که من همیشه افتخار میکنم که شاگرد شما هستم و تونستم خیلی کم در حد باورهام توحید رو در عمل اجرا کنم وبعد سپاسگذار خداوند هستم که با شما و مسیر حقیقت و درستی اشنا شدم
صحبت از رانندگی کردین و ترس رانندگی و مسیر راننده شدن خواهرتون منم داستان راننده شدنم خیلی پیچیده شده بود ولی به لطف خداوند به راحت ترین شکل ممکن راننده شدم و ماشین هم خریدم
من چندین سال بود گواهینامه گرفته بودم ولی فوق العاده ضعف بسیار شدیدی در رانندگی داشتم در حدی که موقع رانندگی از استرس مغزم قفل میشد و کاری از دستم برنمیومد یادمه به دوستم گفتم بیا به من یاد بده ولی انقدر روی اون حساب کرده بودم که وقتی چند روزی باهاش رفتم برای تمرینم اعتماد به نفسم با خاک یکسان شد هرچی هم بلد بودم فراموش کردم و ترسم برای رانندگی بسیار بسیار بیشتر شد کاملا مستاصل شده بودم و به قول شما گیر کرده بودم در همین زمان ها بود که فایل های توحید عملی شما را گوش میکردم وقتی نماز میخوندم خاشعانه سجده میکردم و فقط و فقط از خداوند طلب کمک میکردم طوری طلب کمک میکردم که انگار فقط اون میتونه کمکم کنه و ارامش خاصی تمام وجودمو میگرفت که حد نداشت
این دعا و این دیدگاه ادامه داشت تا ایده ها اومد
اولین ایده :خواهرم گفت برو مربی بگیر برای این که بهتر بشی گفتم از کجا گفت پسرم رفته برای گواهینامه استادش که باهاش کار میکنه خیلی خوبه من از پسر خواهرم شمارشو گرفتم و بعد زنگ زدم و من هر هفته برای تمرین پیش ایشون میرفتم و ذره ذره هر جلسه اعتماد به نفسم بیشتر و ترسم کمتر میشد تا چندین هفته ادامه داشت تا این که جلسات کمتر و کمتر شد و من دیگه دیدم نیازی نیست برای رفتن
دومین ایده:من با کتابی اشنا شدم که تویه اون کتاب شیوه تمرکز رو یاد میداد و من فهمیدم باید برای این که حرفه ای تر بشم باید بتونم بیشتر تمرکز کنم پشت فرمون پس هرموقع پشت فرمون بودم تمرکزمو به شدت زیادی داشتم
خلاصه دستان خداوند اومدن و ایده ها اومدن و من همرو تجرا میکردم و هیچ موقع روی خودم حساب نمیکردم و فقط گوش به فرمان خداوند بودم وخیلی ارام و یواش من به خرید یک ماشین و راننده شدن هدایت شدم و توحید رو نمیگم کامل و تا حدودی تونستم اجرا کنم منی که ارزو داشتم بتونم با ماشین یکی دیگه برم از دم خونمون تا چهارتا میلان اونطرف تر یواش یواش به درجه ای رسیدم که خودم با ماشین خودم بدون هیچ کمکی فقط به لطف الله تمام شهر رو برم دوستانی که کامنت منو میخونین من حاظرم سر تمام زندگیم شرط ببندم اگر صحبت های استاد رو بتونیم در عمل تا حدی که میتونیم اجرا کنیم به شما قول شرف میدم زندگی تون میترکه یعنی ترس ها کمرنگ و کمرنگ تر میشن و چنان اعتماد به نفسی به دست میارین که حتی در خواب هم نمیتونین تصور کنین
استاد عاشقتم من خیلی از حرفاتون نتیجهگرفتم فقط از فایلایه رایگانتون خداوند انشالله که خیر و برکت و ارامش بینهایت نصیبتون امیدوارم روزی به قول خودتون در فلوریدا ببینمتون
من امروز شاید و خیلی هم مطمئن نیستم احتمالا توحید رو تونستم درک کنم
خواستم در مورد مچ گیری از خودم بگم براتون استاد
خب طبق صحبت های مفصل شما، باورهای هم جهت خواسته را در ذهن بپرورانم ترسهام کمتر میشن و هدایت میشیم به ایده ای برای انجام و دستیابی راحت به اون خواسته
شاید باورتون نشه استاد وقتی در هر موردی باورهای هم جهت مینوشتم خیلی جملات خوب و عالی بودن ولی نکتش اینه جواب نمیداد و در حد حرف میموند و پیش خودم میگفتم نتیجه گرفتن از باورها خیلی سخته و هزار فکر دیگه
تا چند روز پیش که فایل شما رو شنیدم و در مورد مسئله ای ناراحت بودم به این نتیجه رسیدم در مورد مسئله مورد نظرم توی ذهنم بگم خدایا تو بزرگتر از مسئله من هستی و جمله به جمله شما در این فایل از ذهنم عبور میکرد که
خداوند قدرت اینو داره ما رو ببره اصل به جواب برسونه
بدون هدایت خداوند هیچی نیستم
هیچ وقت حرفه ای نیستم و اگر مهارتی دارم از هدایت خداونده، هر لحظه محتاج هدایت خداوند هستم
محتاج همونی هستم که از رگ گردن به من نزدیک تره
اون خیلی بزرگتر از مسئله منه و میتونه خیلی عالی راهنمایی کنه من رو به ساده ترین و دم دست ترین حالت ممکن
و ….
خدا رو شاهد میگیرم من در حال صحبت با خودم بودم و یکدفعه فکری به ذهمم آمد که اینطوری فکر کن مثل فلانی و مثالی به ذهنم انداخت ، به ولله من اصلا به فکرمم نرسیده بود که این شکلی فکر کنم اما نه تنها نگرانیم حل شد ، پای حرکت هم به من داده شد و نیازی نبود مثل قبل برای حل شدن لحظه ای موضوعی توی ذهنم چند صفحه بنویسم
مسئله ذهنم حل شد. و حداقل چند روزه خبری ازش نیست . خیلی امیدوار تر شدم به آینده و لازم نیست کلی زحمت بکشم که فکرم با نجواهای شیطان درگیر نباشه در یک کلام اون موضوع حل شد تو ذهنم و فقط خودم میدونم چه معجزه وار حل شد و پای حرکت به من داده شد بجای نگرانی
خلاصه خواستم بگم نا آگاهانه واقعا روی خودم حساب میکردم که باور خوب پیدا کنم و بسازم در ذهنم غافل از اینکه همه اون فکر های خودم مسکن وار بهم کمک میکردن و اگر هم به کسی میگفتمش حتما تایید میکردن که بهترین فکره. ولی از درون میسوختم چون اون فکر برای من جواب نمیداد و من نمیدانستم که چون روی خودم حساب کردم این فکرا قدیمیه و انگار ایده های خداوند استاد عزیزم هر لحظه تازه میشه و من فکر میکنم این مکانیزمو خدا گذاشته که ما همیشه ایده تازه و دست اولی که کامل جواب میده رو از خودش بگیریم.
چند ساله که با شما روی خودم کار میکنم و به نظرم ریز تر از این نکته رو پیدا نکردم که فکر های خودمم هم به درد خودم نمیخوره و جواب نمیده اگر تکیه م به خودم و اطلاعات قبلی باشه.
سپاسگزارم از شما استاد عزیزم و خانم شایسته که دوباره دریچه جدیدی به روی من باز کردید.
سلام به استاد عباسمنش عزیز و دوست داشتنی و مریم جان نازنین
چقدررر نیاز داشتم به این گفته ها،وقتی اولین روز دیدم که این فایل روی سایت آپلود شده،ناخودآگاه اشک ریختم بخاطر اسمش بخاطر توحید که انگار قلبم شدیدا بهش احتیاج داشت و من ازش غافل بودم
الان دقیقا تو نقطه ای هستم که خدا اون پس گردنی رو بهم زد و گفت چی داری میکنی؟؟؟کجا داری میری؟؟چرا اینقدر سخت؟؟چقدررر مگه بلدی تو؟؟؟مگه چقدرر دانایی و توانایی داری؟؟خسته نشدی؟؟؟
با گوش دادن این فایل تمام لحظه های کنکور کارشناسیم برام تدائی شد و یادم اومد که منم یه تجربه ی توحید داشتم و چقدرررر خدا برای کنکور کارشناسی کمکم کرد.نعمتی که خدا برای کنکور کارشناسی بهم داد اینقدرر راضی کنندس که هنوزم که هنوزه وقتی 5 سال ازش میگذره بازم میگم این بهترینی بود که خدا برام قرار داد. بهترین دانشگاه بهترین رشته بهترین دانشکده بهترین اساتید که تنها عاملشم توحید میدونم، بخدا قسم که تنها عامل خوشبختی من توی تمام نقطه های زندگیم توحید بوده و بس
2سال پشت کنکور موندم،هر کاری که فکر کنی رو برای قبولی دانشگا دولتی کردم،جوون بودم و کم سن، فکر میکردم خب بابا من بلدم چی کار کنم قبول میشم میره دیگه،کنکور 95 نشد، کنکور 96 نشد، هر کاری که به ذهن هر ادمی برسه من تو این 2سال انجام دادم،مشاوره ای تو شهرمون و حتی تهران نبود که من زنگ
نزده باشم یا نرفته باشم،تمام درسای عمومی و تخصصی رو کلاس کنکوری میرفتم،یه بار کنکور ریاضی دادم یه بار کنکور تجربی،میگفتم شاید بشه، شاید باز بشه تمام این درهای بسته، با همه حرف میزدم و میگفتم چی کار کنم، با خودم میگفتم شاید راه حلش این باشه که باید برم کتابخونه مرکزی ،یک ماه هر روز ساعت 8صبح میرفتم کتابخونه تا 8 شب،خیلی شرایط سختی بود ولی میگفتم اشکال نداره شاید راهش این باشه، شما هر کاری که به ذهنت برسه رو من انجام دادم،به فکر خرید سوالای کنکور بودم که ببینم کسی هست این پارتی بازی رو برام بکنه، میگفتم صندلی میخرم به این کار هم فکر کردم چون شنیده بودم بعضیا پول میدن صندلی دانشگاه هارو میخرن، برای رشته تجربی گرون ترین استاد زیست رو گرفتم که توی شهر ما خیلی معروف بود و خیلییی قیمتش بالا بود ولی من این کار رو هم کردم
به همون خدا قسم کاری نمونده بود که نکنم،2 سال چرخیدم و چرخیدم و چرخیدم و هر بار بیشتر توی گرداب فرو میرفتم،
از همه ی این ها بدتر حرف هایی بود که اطرافیان بهم میزدن که باز موندی پشت کنکور،چرا درس نمیخونی،کی میخوای شروع کنی،ترازت چقدر شد،آزمون قلم چی رو نوشتی، سنجش رو چی کار کردی؟؟
تو این 2 سال هیچ کدوم از اینا منو کمک نکرد بدتر سردرگمم میکرد تا 2ماه اخر سال 97 که خسته ی خسته بودم و از همه جا ناامید
هیچ کاری نبود ک نکرده باشم،راهی نبود که نرفته باشم و به انتها رسیده بودم
گفتم هر چی شد شد فقط میخوام نجات پیدا کنم و دیگه هیچی برام مهم نیست
فقط دنبال ارامش بودم،قید دانشگاه دولتی رو زدم واقعااا قیدشو زدم چون خیلییی خسته شده بودم خیلییی حرف شنیده بودم،6صبح بیدار میشدم که نماز بخونم و ارامش بگیرم،یادمه قبل کنکور ماه رمضون بود برنامه علیخوانی رو نگاه میکردم و لذت میبردم،میرفتم برای افطار نون میخریدم و سعی میکردم فقط لحظه رو زندگی کنم،درس هم میخوندم ولی اصلااا اون درس خوندن من جوابگوی دانشگاه دولتی و رشته ی دلخواه من نبود.
ولی دیگه برام مهم نبود اصلاا برام مهم نبود،تسلیم تسلیم بودم،فقط دنبال ارامش بودم،به یه ثانیه بعد خودم فکر نمیکردم، هیچ ایده ای برای بعد کنکورم نداشتم.
دوماه رو با تمام وجودم زندگی کردم،درس هم میخوندم ولی میگم اصلا امیدی به اون درس خوندنم نداشتم.
به یه رهایی خیلیی عجیبی رسیده بودم،یه رهایی از جنس خدا،یه سبکی و ارامش عمیق،فقط چیزی که برام مهم بود اون ارامشی بود که به دست ابرده بودم دیگه هیچی برام مهم نبود،برام مهم نبود2 سال از هم سن و سال های خودم عقب موندم و دانشگاه نرفتم،برام مهم نبود ادم ها بهم کنایه میزدن که نتونست قبول بشه،فقط اون ارامشه برام مهم بود و اون موقع ندونسته توی توحید بودم،نمیدونستم اون ارامش بخاطر چیه ولی الان میدونم که همش بخاطر توحید من بود،بخاطر این بود که خدا رو اصل قرار داده بودم و به خودش وصل شده بودم و تسلیمِ تسلیم بودم.
روز کنکور شد،با ارامش و در بیخیالی تمام رفتم سر جلسه، خواهر دوقلوی من جلوی من نشسته بود، من چپ دست و الهام راست دست، بخاطر چپ دست و راست دست بودنمون به برگه های هم کاملا مشرف بودیم و به راحتی اب خوردن میتونستیم توی اون سالن بزرگ تقلب کنیم ولی خدا شاهده اصلا به فکرم هم خطور نکرد چون من خدا رو میدیدم نه قدرت خودم رو،اون برگه ی من رو خدا پر کرد نه من، من هیچ کاره بودم از دست من کاری ساخته نبود اگه من میخواستم خودم رو نجات بدم اون 2 سال که دورامو زدم به خودم کمک میکردم،من قدرتش رو نداشتم،تقلب هم نکردم چون به خدا سپرده بودم.
رتبه هامون اومد، اینقدر من رها بودم که حتی نرفتم چک کنم که ببینم رتبم چند شده چون واقعا دیگه برام مهم نبود، وقتی نتیجه رو دیدم اصلا باورم نمیشد، دانشگاه دولتی با بهترین رشته ی مهندسی قبول شدم،تو رویامم فکر نمیکردم بشه.
خدای من تو با من چی کار کردی؟؟
تو چی کار کردی با من؟؟
نتیجه اصلاااا در حد تلاش من نبود،من کجا و این دانشگاه بزرگ کجا؟ این رشته عالیی کجا؟؟
خدا برای من تمام سختی ها و نشدن هارو جبران کرد چون فقط خودش رو دیدم، چیزی رو برای من قرار داد که تا الان که 5 ساله تواین دانشگام، لذت بردم ودرس خوندم، جز بهترین سال های زندگی من شد، تجربه های فوق العاده ای داشتم که تصورشم نمیکردم، محیطش برای من مثل بهشت می مونه کلی باغ و درخت و دریاچه و زیبایی، دوستایی رو پیدا کردم که بهترینن، خدا برای من جبرانش کرد.
من همین جا میگم من هیچی نداشتم برای تجربه این نعمت بی نظیر هیچی نه دانشش رو نه علمش رو نه توانایی و قدرتش رو، بخدا قسم که هیچی تو دستم نداشتم هیچی نداشتممم که بگم بخاطرش این نعمت به این بزرگی رو دریافت کردم.
دستم خالییی بود، اینقدر خالی که درصدی فکر نمیکردم با اون مقداری که خوندم بتونم این دانشگاه دولتی تاب رو قبول شم، خدا بهم داد، من هیچ کاری نکردم چون اصلا توانایش رو نداشتم و خسته بودم.
صندلی این دانشگاه برای من آرزو بود،هر بار با ماشین از جلوی درش رد میشدم با حسرت میگفتم یعنی میشه یکی از صندلی های این دانشگاه مال من بشه؟
خدا همه ی اون 2 سال رو برای من جبران کرد.
الان من جز استعدادهای درخشان رشته خودمونم،جز اعضای بنیاد نخبگانم، الان ارشد میخونم و با یکی از مطرح ترین استادهای جهان کار میکنم، الان جایگاه خودم رو دارم، کل دانشگاهمون من رو میشناسن، هنوز بعد از گذشت 5 سال بازم میگم این جایگاه، درس و دانشگام بهترینی هست که خدا برای من قرار داد. اگه من رو توی یکی از بهترین دانشگاه های دنیا هم میزاشتن اینقدرر من رو راضی نمیکرد، چون خدا برام چید،چون اون میدونست که چی برای من از همه چی بهتره
باور کنید و باور کنم که همه چی توی این دنیا توحیده، هر جای زندگیم رو نگاه میکنم، وقتی به خدا توکل کردم و عمیقا بهش سپردم،وقتی توحید داشتم،خدا به من نعمتی داده که معجزه ی زندگی من بوده، اینقدررر عالیی که اسمشو گذاشتم معجزه و هر جا با کله ی خودم رفتم و هر جا فکر کردم من میتونم من بلدم، درجا زدم و بیشتر گم شدم.
و درود به استاد عباس منش عزیز و مریم شایسته نازنینم
استاد امروز وقتی داشتم این فایل رو میدیدم همین امروز صبح یه جلسه کاری داشتم برای کار که خیلی وقتی داشتم خودمو برای طرف مقابل شرح میدادم مغرور شده بودم که من اینجوری بودم اینجوری هستم اینکارا رو کردم و خلاصه از این داستانا الان میبینم چقدر مغرور شده بودم و خدا رو ندیدم که ای دختر تمام این چیزایی که داشتی و داری همه رو خدا بهت داده تو کی هستی که خط و نشون میکشی البته استاد جاهایی هم بوده مثل روز قبلش میخواستم ماشین رو از تو حیاط خونه بیرون بیارم گیر کردم چون روبه روی درب حیاط مون کوچه و در خونه همسایه بود همون لحظه گفتم خدایا کمکم کن چجوری استاد بگم بهم گفت فرمون رو از این سمت ببر و راحت ماشین بیرون اومد و خدا میدونه که اگر این ماشین نو آسیب دیده بود چند صد خرج داشتو و چه داستان بعدش. ولی همون لحطه خدا رو شکر کردم ولی بحث غرور چیزیه که مدام ادم درگیرش میشه و از خدا کمک میخوام واقعا فروتن باشم استاد همیشه دارم از شما و مریم جان یاد میگیرم از خدا هر لحطه هدایت رو میخوام. ممنونم بابت همه چیز این تلنگر منو متوجه خیلی چیزا کرد غرور واقعا ادمو نابود میکنه و باعث میشه هیچ پیشرفتی ادم نکنه خیلی وقتا چرا دروغ بگم درگیر این حالت شدم ولی تلاشمو میکنم که خودمو ارتقا بدم
خیلی سخته، ولی نتیجه ما به این عمل بستگی داره، و با تمرین کردن و تکرار وتکرار…. سعی میکنم این اصل رو در زندگیم انجام بدم
مثال میزنم تا بهتر درک کنم تسلیم بودن تنها راهه تا پیروز بشیم…
راجب درآمدم توکار چندروز تو ستاره قطبی مینویسم که میخوام کار به این شکل انجام بشه
تا +1/000/000 پول خلق کنم
قبلا نقشه میکشیدم که اینجوری کنم… اونجوری کنم… تهش هیچی … اون نتیجه دلخواهم نبود
الان میگم خدا من این نتیجه رو میخوام…
چه جوری؟ نمیدونم…. از چه طریق…؟ نمیدونم
منتسلیمم و سهم خودم رو انجام میدم مابقیش با تو
و چندروز واقعا دارم معجزه میبینم کارها دقیق منظم که با برنامه نویسی ام نمیشه این همزمانی ها اتفاق بیوفته و میوفته و نتیجه خیلی بهتر از چیزی که میخواستم
قبلا خیلی تلاش هام بیهوده تر بود، الان هوشمند تر
فرمون و دادم ست خدا اون داره کارهارو برام انجام میده
تسلیم بودن
خداجانم ، من تو این چند روز که تسلیم بودم و دست تورو باز گذاشتم هم به درآمد مد نظرم رسیدم ، هم به مابقی برنامم رسیدم همه اینا بخاطر قوانینی که بهم داری یادمیدی دمت گرم
منم هرچقدر عمل کنم نتیجه میگیرم…
میدونم اگر فردا برم توخیابون منم منم کنم،
بگم من اوستا شدم. من بلدم. این کارو میکنم اون کارو میکنم نتیجه میده کفگیرم خورده ته دیگ برمیگردم سر خونه اولم و دوباره واسه چرا و چه کنم دستم میگیرم…
اگر هرموقع یادم رفت تسلیم باشم، یادم رفت قدرت دست تو ، یادم رفت تو منبع خیر و برکتی، محکم بزن پسکلم که دور نشم از مسیر
بیام تو آغوشت
تو ته ته ته عدالتی ….
به چش دارم چندروز نتیجه افکار و اعمال ورفتارم و میبینم…. چه سندی از اینبالاتر….!؟
دوستت دارم
ب؛ بله وقتی تسلیمم، (تسلیم برای من به معنی واگذار کردن نتیجه کارم باخدا، من دست تو کار خدا نبرم، من نگم از کدوم راه، من نگم چه جوری، قدرت دست خداست، همه چی خداوند
من دربرابر خداوند هیچییییییییی نیستم، منم منم نکنم، طبق قوانین سیستم عمل کنم، ورودی هامرو کنترل کنم، انرژی و صرف انجامِ سهم منصفانه خودم بکنم)
وقتی آرامش دارم، نشونه ها رو میبینم ، نتیجه دلخواهم رو میگیرم، اتفاقات بهتری و تجربه میکنم میفهمم دلیل این اتفاقات رو، چون قبلا اینجوری نبود ،
وقتی تو مسیر نیستم… زندگیم لنگ میزنه
میفهمم ایرادم کجاست!
وقتی مسیرم درست میشه، نتیجه ان درست میشه
عجب قانونی، عجب عدالتی. عجب خدایی
فقط میتونم آخر حرفم بگم این معجزست
تسلیمم و از تو هدایت میخوام
تو اگر نباشی، من ته چاهم،
آرامشی عطا فرما تا بپذیریم آنچه را که نمیتوانم تغییر دهم ، شهامتی که تغییر دهم آنچه را که میتوانم
آن گاه او را [از جهت اندام] درست و نیکو نمود، و از روح خود در وى دمید و براى شما گوش و چشم و قلب آفرید در حالى که اندک سپاس گزارى مى کنید .
خداااااجااااانمممممم سپاااااااسگذارت هستممم بی نهااااایت !!!!
چقدرررر من اینجاا خوشبخت ترین بنده توهستمممم
چقدررررر من خودمم را لایق تر احساس میکنم
چقدرررر برایمم نعمت دادهای که بی شمارست
بهصورت ناخودآگاه یا خودآگاه حتی آن زمان هاییی که خودم درک نکردمم نعمت هارااااا
امدددددکنااارممممم .
بااابت آن لحظات که شکرررررنکشیدمممم
میخایم اینجاااااشکررربکشمممم و ازقلب مهربان و پر تپپپپپپش خود تشکری کنم ازت . خدایاااااشکررررررت بابت همه چی بخصوص قلب قشنگمممم که برای درخواست خوووودت میپته !!!
خداااااجااااانمممممم خیلیییی خیلیییییییییییییی ذوق دارممممم به اینکه به نوبت به تک تک آرزو هایمم برسمممم
خیلیییییییییییییی امیددددوارهستمممممم خیلی توقع دارمممم از خودت خیلی خیلییییی پسسس خودت کمکممممم کو مقاومت کنم بیشترررر
خدایاخودت کمکم کو
اینکه یکبار شده بود اینجا کمنت نوشتم و بعد بازم امدممم را نمیدانمممم اما یک حس برایم گفت بیا و اینجااا دقیقا رد پا بگذار
الان انقدر حس خوب، پر از آرامش و حس نزدیک بودن به تو دارم که احساس میکنم مدت هاست تجربه ش نکردم و الان حاضر نیستم با هیچی عوضش کنم.
إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ
فقط تو را می پرستیم و فقط از تو یاری می جوییم
ولی مدتهاست که تو را میپرستم به ظاهر، ولی چشمم دنبال حمایت بقیه ست،
انقدر نجواهای شیطان و شرک در گوشم زیاد بوده که فراموش کردم تو از رگ گردن به من نزدیکتری تا از تو یاری و هدایت بخوام.
هر بار که با فرمون خودم پیش رفتم،
قطعا ته دره بودم و توی این 2سال هزاران مثال دارم که فکر کردم قطعا از پسش برمیام اما در نهایت یا ته دره بودم یا به لب پرتگاه رسیدم و صدات کردم و الله مهربانم مثل همیشه دستمو گرفتی و بلند کردی
و منم از همون جا دوباره گفتم بقیه راه رو بلدم و دستمو از دستت بیرون کشیدم و خودم راهمو کشیدم و رفتم.
من خیلی وقتا فراموش میکنم که هستی، صدات کنم و گوش شنیدن داشته باشم برای صدای پر مهرت و مسیر هموارت.
من فراموش میکنم که تو رب جهانی و همه چی از آنِ توست.
فراموش میکنم خدای من، همان خدای غفور، مهربان، رحیم ، رحمان ، رزاق ، منان، دیان ، ودود و همان الله مهربانیست که از هرکسی در جهان نسبت به من مهربانتره.
اما تصمیم گرفتم در هر لحظه از زندگیم صدات کنم
اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ
و ازت هدایت بخوام، از دستان بی منت خدایی که فقط باید صداش بزنی تا کن فیکون کنه.
صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ
و قطعا زندگی من از سرشار از نعمتهای بی انتهای توست که مثل همیشه فراموش میکنم از توست، انگار که از اول بوده ، انگار که باید باشه….
استاد عزیزم پارت اخر به قدری به من آرامش داد که شاید بالای 20بار تماشاش کردم و چقدر امروز من از صبح نیاز داشتم به شنیدن صحبت هایی که ارامم کنه چون به قول شما گیر کرده بودم، نه راه پس داشتم نه راه پیش.
سپاس گزارم از خداوند حکیمم که من توی این مسیر زیبای زندگی هستم و این آگاهی های ناب الهی رو میشنوم و بیدار میشم.
و از الله مهربان میخوام هزاران برابر این حس ناب، به وجود پرمهر خودتون برگرده
بنام حضرت دوست که هر چه داریم از اوست
أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ وَیُخَوِّفُونَکَ بِالَّذِینَ مِنْ دُونِهِ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ ﴿36﴾
آیا خدا کفایت کننده بنده اش نیست و [کافران] تو را از آنها که غیر اویند مى ترسانند و هر که را خدا گمراه گرداند برایش راهبرى نیست.
وَمَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ مُضِلٍّ أَلَیْسَ اللَّهُ بِعَزِیزٍ ذِی انْتِقَامٍ ﴿37﴾
و هر که را خدا هدایت کند گمراه کننده اى ندارد مگر خدا نیست که نیرومند کیفرخواه است.
آیات 36 و 37 سوره زمر
با سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته یار و همراه همیشگی شان و دوستان هم فرکانسی ام در این سایت توحیدی و کشتی نجات بخش.
خداوندا تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری می جویم، مرا به راه راست هدایت کن، راه کسانیکه به آنها نعمت دادی نه کسانیکه بر آنها غضب نمودی و نه گمراهان.
خدایا نمی دانم می خواهم چه بنویسم، فقط می دانم به حرف دلم گوش داده و به اذن و اختیار و با اراده و قدرت تو بر صفحه کلید می فشارم تا بنگارم هر آنچه که تو دیکته می نمایی؛
تا بنگارم عشقی را که با تمام وجود از تو جاری می گردد بر قلب و بر ذهن و روحم، به این انگشتانی که از تو فرمان می برند و این کلماتی که زیبایی و عظمت و عشق ابدی و لایتناهی تو را به تصویر می کشند؛
خدایا به دستانم و انگشتانم توان بده و ذهنم را آرام نما و قلبم را که از وجود بی کران تو در حال فوران است و با تمام قدرت تلاش می کند از سینه ام بیرون بیاید و فریاد بزند عظمت و بزرگی و جلال و جبروت تو را، آرامش عطا کن؛
نمی دانم، باز هم غافلگیر شدم و زبانم قاصر از بیان این همه اخلاص و توحید و یکتاپرستی، از این همه عشق و شوق و احساس بندگی، از این همه خلوص نیت و کلام گهرباری که هر بار زیباتر و خالص تر از جانب او بر زبان استاد عزیزم جاری شده و چونان شهدی شیرین بر جان نشسته و کام ما را همچون عسلی که توصیفش در نهرهای بهشتی شده است گوارا می نماید؛
خدایا هر بار با شنیدن این سخنان و دیدن نشانه های بیشتر آن در کلمه کلمه کامنت های دوستان عزیزی که بحق شاگردان پرورش یافته در این دانشگاه توحید و یکتاپرستی هستند، حس می کنم قلبم به شدت بر سینه ام فشار می آورد و هر آن است که سینه ام را بشکافد و بیرون بیاید؛
حس می کنم و البته که اطمینان دارم که هر بار لبخند زیبای خدا را در چهره آرام و دلنشین استاد می بینم و کلامش را از زبان و لبهای استاد می شنوم و با چشم دل می بینم و با گوش جان می شنوم که مرا صدا می زند و به خود می خواند؛
ای که مرا خوانده ای ، راه نشانم بده؛
اکنون نمی دانم کجایم و چه می گویم، فقط می دانم که تمام وجودم را عظمت و شکوهی در برگرفته و احساس کسی را دارم که بعد از مدتها که هر روز یک توصیفی از یار گمشده اش می شنود که فقط گاه گاهی یک وصف کوچکی از او می شنیده و الان مدتی است که با شنیدن توصیف های زیباتر و بیشتر از یارش دلش و قلبش را برای دیدنش پاکتر و بازتر کرده و با این کار برای دیدن روی ماه و باعظمتش لحظه شماری می نماید؛
این روزها خیلی بهتر آن احساسی را که استاد سالها پیش در خیابان های بندرعباس و در آن گرمای تابستان راه می رفتند و با خدای خود صحبت می کردند و اشک می ریختند را درک می کنم و تجربه می کنم؛
نمی دانم چه شده است که این قدر دلم روشن شده و یا بهتر بگویم دل نازک شده ام و تا نام و یاد خداوند بر قلب و زبانم جاری می شود، به دنبال آن اشک است که از دیدگانم جاری می گردد و قلبم مالامال از وجود بی کرانش شده و تمام جهان و اطرافم را به فراموشی می سپارم و در عالم دیگر سیر می کنم، انگار که جز وجود او هیچ نمی بینم و جز صدای او هیچ نمی شنوم؛
در این لحظه دارم به این فکر می کنم که؛
چرا می گویند خدا دیدنی نیست؟
چرا می گویند که صدای خداوند شنیدنی نیست؟
چرا می گویند که نمی توان خدا را لمس کرد؟
به خود می گویم: شاید برای این است که سالهای سال در مدارس و خانواده و جامعه و محافل به اصطلاح مذهبی آنقدر این خزعبلات را به خوردمان داده اند که اصلا هیچ جوره نمی توانیم باور کنیم که ما هم لیاقت دیدن و شنیدن و حس کردن وجودش را داریم؛
شاید برای این است که آنقدر خودمان را دست کم گرفته ایم و وجود خودمان را فراموش کرده ایم و ذات خودمان را از یاد برده ایم که دیگر اصلا جرات به یادآوردن آن را هم به خودمان نمی دهیم؛
ولی می توانم به عظمت و شکوهش سوگند یاد کنم که دیدم؛
دیدم تمام عظمتش را در گلی که در باد می رقصید و لبخندش را با تمام وجود به من ارزانی می داشت و دامان گرمش را برای زنبور و پروانه ای گسترانده بود که رزقش را بی حساب از آن لبخند زیبا بگیرد؛
به بزرگش اش سوگند که شنیدم؛
شنیدم صدای شیوا و رسایش که ابتدای صبح و قبل از طلوع خورشید و در کنار این گل زیبای همیشه خندان از حنجره ی یک گنجشگ زیبایی که آوازی سرمست سر می داد و عظمت و بزرگی اش را می ستود و بخاطر زندگی دوباره اش و بخاطر روز زیبایی دیگر او را شکر می گفت و شاد و مسرور بود؛
به جلال و جبروتش سوگند که با تمام وجودم حس کردم؛
حس کردم آن همه عشق و محبتی که به تمام جهان و جهانیان عرضه داشته و بی حساب می بخشد به همگان، حس کردم در دل تاریکی شب وجود آرامشش را در هستی و احساس کردم زندگی و لذت هایش را در روشنایی روز و جزء جزء هستی و آفرینش با زندگی دوباره و شادی و شور و مستی شان؛
من دیدم آن خدایی را که همه می گویند نادیدنی است؛
آری دیدم او را، اما نه با چشم سری که مادیات را با آن می بینم؛
دیدم او را با چشم دل، با قلبی که فقط با شنیدن این فایل های توحیدی و باور کردنش به اندازه درک اندک خودم تا این لحظه فقط توانستم کمی آن را غبارروبی کنم و شاید یک لایه از هزاران لایه زنگارهایی که سالها بخاطر دوری از او بر روی آن نشسته بود را پاک کنم؛
شنیدم او را با گوش جان، نه با گوشی که بارها و روزها و لحظه ها خزعبلات و ناملایمی ها و نامردمی ها را می شنوم؛
شنیدم او را با گوشی که با قلبم پیوند خورده و یک روزنه کوچکی از آن به اندازه سرسوزنی به رویش باز شده و نور وجودش از همین روزنه کوچک به درون تابیده و کورسویی در تاریکی مطلق پدیده آورده که بتوانم کم کم چشمانم را به این نور و این زیبایی و عظمت باز کنم؛
حس کردم او را؛ نه با احساسی که بارها با آن مادیات را احساس کردم؛
احساس کردم او را با تمام وجود و با روحی که متعلق به خودش بوده و هست و من آن را فراموش کرده بوده و بخاطرش عذر تقصیر به درگاهش دارم و می دانم که پذیرای آن است؛
چون این روزها حس می کنم که با کس دیگری عشق بازی می کنم؛
حس می کنم کسی در وجودم زنده و بیدار شده است و عظمتی را در وجودم یافته ام که با او می توانم پا روی تمام کاستی ها و غم ها و نگرانی های دنیا بگذارم و فقط او را بس است برایم، تا پایان این جهان؛
این روزها هر جا می نگرم او را می بینم، هر چه می شنوم پیامی است از جانب او برای من، هر چه احساس می کنم خوبی و عظمت و عشق او در آن نهفته است و با تمام وجودش تقدیمم می کند؛
این روزها بیشتر او را در کنارم حس می کنم و به عظمتش سوگند می بینم آن وجود نادیده را از وقتی که صبح چشم می گشایم و شکر می کنم، در هر لحظه؛
در پلک زدن هایم، در قدم برداشتن هایم، در حرف هایم، در گوش دادن هایم، در نسیمی که صبح گاه می وزد، در پروانه ای که اطراف درخت گل محمدی و زیبای باغچه خانه ام می رقصد، در زنبوری که برای جمع آوری شهد اطراف گل ها می چرخد، در صدای گنجشکی که روی شاخه های آن نشسته و آواز سرمی دهد، در یاکریمی که هر صبح با عشق صدای زیبایش را می پراکند، در لبخند زیبای یک کودک و در لطافت بهاری که نسیمش هر صبح و شام بر چهره ام می وزد، از لبخند و احترامی که حتی از عابرهایی که نمی شناسم و کسانیکه می شناسم بهتر و زیباتر از روزهای قبل دریافت می کنم و در ثانیه به ثانیه روزهایم که آنقدر زیبا و بی نظیر است که اصلا گذر زمان را احساس نمی کنم؛
آنقدر حسم عالی شده و حواسم و فکرم به اوست که حتی در هر کلمه از فیلمی که می بینم صدا و پیام او را به وضوح می شنوم؛
امروز فیلمی می دیدم که یک جمله از آن من را میخکوب کرد؛
جمله ای که یک استاد به شاگردش می گفت و آن این بود که:
انسانها به خاطر علم کمی که دارند فکر می کنند که همه چیز را می دانند، در حالیکه هیچ نمی دانند،*
ولی اگر قلب و دل خود را از زنگارها و آلودگی ها پاک کنند آن وقت به وضوح درک می کنند و اسرار را می فهمند و می شنوند؛
الله اکبر، از این همه هماهنگی و نظم و قانون دقیق و کاملی که در این جهان و به این زیبایی قرار گرفته است،
قانونی که وقتی در مدار دریافت آگاهی قرار می گیری، حتی از چیزهایی که فکرش را هم نمی کنی نشانه و هدایت و الهام دریافت می کنی و این چیزی نیست جز رزق بی حسابی که وعده اش داده شده است؛
چقدر زیبا وقتی در خواب ناز هستی و کارت را به خودش واگذار کرده ای و صبح چشمانت را می گشایی، می بینی که به زیبایی هر چه تمام تر آن کار به انجام رسیده است و تو فقط مات و مبهوت شکرش را به جای می آوری و اشک می ریزی؛
چقدر زیبا وقتی به اداره ای می روی که شاید قبل تر از اینها روزها باید به خاطر یک نامه دوندگی می کردی، ولی او آنقدر زیبا همه چیز را برایت ردیف کرده است که به راحتی و بدون اینکه ذره ای احساس نگرانی و ناراحتی داشته باشی، کار چند روزه در عرض یک ساعت انجام شده و نامه به دست و خوشحال آنجا را ترک می کنی و تنها با یک «خدایا شکرت» ساده از او تشکر می کنی؛ ولی باز هم به لطف و فضلش ایمان داری و باورش داری که هدایت و حمایتت می کند و این چیزی نیست جز رحمت بی پایانش بر من؛
به بزرگی اش سوگند در این نیم قرنی که از خداوند عمر گرفته ام، می توانم بگویم که این بهار یکی از بهترین و زیباترین بهارهای عمرم بود، بهاری بود که در لحظه لحظه آن و در هر برگی و در هر وزش بادی و در هر رقص پروانه ای و در هر صدا و نوایی او را دیدم و حس کردم و شنیدم؛
به وضوح می بینم که روحم لطیف تر شده و آرامتر شده ام؛
آن هم فقط به این واسطه که اندکی او را باور کرده و به او توکل کرده ام و شاید توانستم فقط یک لایه از آلودگی ها و زنگارهایی که قلب و دلم را سیاه و تاریک کرده بوده را بزدایم و به الماس درونم نزدیک تر شوم و سعی بر این دارم که هر لحظه از زندگی ام را به لطف او، با یاد و نامش سپری کنم؛ که هزار البته با توکل بر خودش و ایمان و باوری راسخ به هدایت ها و الهامات هر لحظه اش؛
جایی شنیده بودم که سکوت راه رسیدن به خداست؛
ولی اکنون با شجاعت تمام فریاد می زنم که: سکوت فریاد بلند خداوند است که با آن جان و قلب ما را جلا می دهد؛
سکوت بسیار زیباتر از آنست که می پنداشتم، چون در سکوت است که او را می یابم و می توانم بهتر و راحت تر صدایش را بشنوم و در لابلای این سکوت او را ببینم و با عشق در آغوشش بکشم؛
سکوت فریادی است که از درون سر می دهم تا ندای ملکوتی و صدای رسای پروردگارم را با جان و دل بشنوم؛
تا از هیاهوی این دنیا و وابستگی ها و دلبستگی هایش رهایی یابم و فقط و فقط به او و دلداده هایش گوش جان فرا دهم، که این میسر نمی گردد مگر با سکوتی دلنشین همراه به آرامش و ایمان و توکل به ذات مقدسش؛
در کامنت دوست و هم فرکانسی عزیزم، خانم نفیسه حاجی محسن خواندم که نوشته بودند در حال نشر پست هایی هستند با محتوای الهی و توحیدی؛
با خواندن این جمله ایشان جانی تازه در وجودم شکل گرفته و احساس می کنم که من هم تمام وجودم در حال فریادزدن توحید و یکتاپرستی شده است؛
سالها نماز می خواندم و به اصطلاح بر درگاهش سجده می کردم، ولی چه سود که همگی از روی ترس و نیاز و شاید هم از روی اجبار و تاییدطلبی و خیلی وقتها هم بخاطر تقلیدهای کورکوانه ای بود که از خانواده و اطرافیان و جامعه به ارث برده بودم؛
و با وجود اینکه این اواخر خیلی نسبت به خواندن نماز احساس بهتری پیدا کرده بودم و وقتی در پیشگاهش سجده می کردم (نمی توانم بگویم همیشه ولی به جرات می گویم که بیشتر مواقع) بخاطر وجود نازنین خودش و سپاسگزاری بود؛
ولی دوباره کامنت جناب سیدعلی جان خوشدل من را به فکری عمیق واداشت؛
به این فکر کردم که واقعا برای چی و چرا نماز می خوانم و برای او سجده می کنم؟
نه اینکه بخواهم نماز خواندن را ترک کنم و یا بگویم که دلایل ام برای سجود و یا رکوع در پیشگاهش خوب است یا بد!!!
فقط می خواهم دلیل آن را برای خودم منطقی تر کنم و اصل انجام این کار را برای خودم واضح و روشن کنم و ببینم که اصلا با خودم چند چند هستم؛
راستش شاید من هم خیلی وقت ها تصمیم گرفتم نماز نخوانم، البته نه اینکه بخواهم از یاد و ذکر او غافل شوم، ولی اینکه حتی خیلی قبل تر از این هم فکر می کردم که چرا باید اینگونه نماز خواند؟
با خود می گویم: چرا در بین این جمعیت 10 میلیاردی کره زمین فقط مسلمانان که شاید جمعیت شان یک پنجم جمعیت جهان باشد اینگونه نماز می خوانند؟
آیا آنها که به این شکلی که ما با خدا رابطه داریم و او را عبادت می کنیم، خدا را نمی شناسند و او را یاد نمی کنند!!! و اگر بخاطر اینگونه نماز نخواندن از یاد او غافلند پس چرا زندگی شان خیلی بهتر از کسانیکه است (یا بهتر است بگویم خیلی بهتر از زندگی من است) که مرتب نمازهایمان را حتی سروقت می خوانیم؟
خیلی از جواب هایم را در فایل های سفر به دور آمریکا و صحبت ها و فایل های استاد گرفتم و وقتی خودم بیشتر قرآن را خواندم و آیاتی را دیدم که در مورد نماز خواندن ابراهیم و اسماعیل و یعقوب و یوسف و موسی و سلیمان و عیسی و دیگر پیامبران در قرآن صحبت شده است و در مورد این گفته شده است که فرشتگان و زمین و آسمان ها و کوهها و تمام ذرات عالم برای خداوند سجده می کنند و تسبیح او می گویند، بیشتر به فکر افتادم و عمیق تر موضوع را بررسی کردم؛
به خودم گفتم آیا یک درخت و یا یک برگ و یا یک کرم و یک گنجشک و یا پروانه و زنبور و گل و یا هر چیز دیگری که حداقل من می شناسم و اسمشان را می دانم هم همانند ما و یا من سجود و رکوع می کنند و خداوند را اینگونه تسبیح می گویند و عبادت می کنند؟
مخصوصا این اواخر و یا این چند روز، خیلی بیشتر به این موضوع فکر می کنم که چطور خداوند را عبادت کنم و یاد نمایم که حق او را به بهترین شکل ممکن ادا نمایم و شایسته و سزاوار خداوندگاری او و عبودیت و بندگی من باشد؛
چطور در مقابلش خضوع و خشوع داشته باشم که لایق و سزاوار پرستش اش باشد و در سرای آخرت بخاطر کوتاهی شرمسارش نباشم؛
راستش تا این لحظه که این کامنت را می نویسم هنوز به نتیجه ای نرسیده ام، و تصمیم دارم که کماکان مانند قبل او را عبادت کنم و در پیشگاهش سجود و رکوع داشته باشم، البته با دلی پاک تر و خلوصی بیشتر و درک بهتری از اینکه این کار برای رشد خودم می باشد و با علم به اینکه خداوند نیازی به این صلاه من و یا هر عبادت دیگری ندارد و این من هستم که محتاج و نیازمند لطف و رحمت اویم؛
بارالها به هر خیری نیکی که از تو به من برسد فقیر و محتاجم؛
پس سعی می کنم که همیشه و در هر لحظه یاد او را در وجودم و در دلم زنده نگه دارم و فقط و فقط از او یاری و مدد می جویم و درخواست دارم تا عنایت و فضل بی کرانش را بر من بتاباند و خودش هر لحظه هادی و هدایتگرم باشد و مرا به بهترین و زیباترین مسیرها برای سپاسگزاری بهتر و بیشتر و قلبی بازتر هدایت و راهنمایی نماید و عالی ترین راه عبادت و بندگی اش را نشانم دهد؛ الهی آمین
ایاک نعبد و ایاک نستعین
همیشه و هر لحظه یاد او را در دلم زنده و پاینده نگه دارم و با تمام وجودم او را ستایش نمایم تا شیطان را در آن جایگاهی نباشد و تمام وجودم از عشق و نام و یاد خودش لبریز گردد، چرا که خودش در آیه 36 سوره زخرف فرموده :
وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ (36)
و هر که از یاد خداى رحمن روى گردان شود شیطانى بر او مىگماریم که همراه و دمساز وى گردد.
و یک تشکر ویژه ای هم از جناب آقای رضا احمدی عزیز دارم که واقعا به درک بالایی در آیات و روایات نائل آمده و ما را هم از این توفیقی که از طرف پروردگار نصیب اش شده سهیم می نماید و از کامنت ها و مطالب زیبایش آموختم و تجربه کسب کردم و الحق و والانصاف که شاگرد ممتازی این دانشگاه بزرگ و الهی برازنده ی افرادی همچون شماست که مطالب را عالی تر درک کرده و برای درک بهتر بر و بچه های سایت با خلوص نیت و پاکی دل دانسته ها و یافته های خود را در اختیار ما قرار داده و به رشد و پیشرفت مان کمک شایانی می نمایید (بخصوص در مورد مستندهایی که معرفی کرده بودید که حداقل برای من خیلی خیلی عالی و آموزنده و دست اول بودند). دست مریزاد و خدا قوت
و در پایان هم از استاد عزیز و یار همیشگی شان خانم شایسته عزیز سپاسگزاری خالصانه و عاشقانه دارم بخاطر این مطالب و این فضای روحانی و ملکوتی و توحیدی که برای رشد و پیشرفت تمام مشتاقان فراهم نموده و با عشق و خلوص نیت این آگاهی ها را در اختیار می گذارند.
لطف بیکران حضرت حق بر لحظه لحظه زندگی تان و قلبهاتان جاری باد؛
هر روز در پناه الله یکتا بدرخشید؛
تا درودی دیگر بدرود
علیرضا (پدر خانواده)
سلام به استاد عباسمنش عزیزم، و خانم شایسته مهربان.
سلام به همه هم مسیرهای عزیز دل
چقدر دلم تنگه دوباره بیام و کامنت بزارم ،
خدا میخوام ازت که منر دراین مسیر ثابت قدم نگه داری
از بالا پایین شدن مثل یو یو خسته شدم
یک هفته حال عالی و نتیجه=به دلیل عملکرد به قوانین
یک هفته حال بد وافسردگی وشکت= به دلیل مغرور شدن و من میدونم و خود محوری و عملکرد نادرست
خدا ازت میخوام مثل همیشه یارو یاورم باشی کمکم کنی بهم انرژی بدی دراین مسیر باشم
به امید تو
درباره چه تجربیاتی فکر کردی خودت می دانی، به مهارت و کاربلدی خود آنقدر مغرور شدی، خود را بی نیاز از هدایت های خدا دیدی و سراغ ایده های خودت یا راهکارهای دیگران رفتی اما به طرز غیر قابل انتظاری، نتیجه خوب از آب در نیامد یا دچار خطا و اشتباه شدی؟
مثال هایی که از زندگی خودم به یاد دارم
تو کار قبلیم که ویزیتور مواد غذایی بودم از خدا خواستم که هدایتم کنه تا فروش خوبی داشته باشم با خس و حالِ خوب و اینکه مطمئنم خدا پاسخ میده این اتفاق افتاد ومن فروش بالایی نسبت به بقیه ویزیتور ها در اون 1ماه داشتم
ولی بعدش مغرور شدم و دیگه اصلا از خدا درخواست هدایت نخواستم برای بهتر شدن
گفتم من زبون بازم، من کارم و بلدم، تعریف کنم برای این و اون که من با این ترفند انقدر فروختم و این حرفا، آخرشم به مسیر درستی نرفتم بخاطر احساسات بد درگیر تصمیمات هیجانی شدم و یه کار دیگه رو رفتم که از ظرفیت من بزرگتر بود
تو کار جدید سرپرست فروش شدم و کارم سخت تر بود و باید به چندنفر هم آمورش میدادم
و گفتم من از پسش برمیاد
الان ک فکر میکنم واقعا اصلا نخواستم خدا کمکم کنه همش دنبال راهای عجیب و راهکار گرفتن از دیگران بودم، همش نگاهم به مغازه دارهای آشنا بود تا بخرن،
هرجا گیر میکردم راه چاره نداشتم به یاد خدا میوفتادم
واقعا چرا از اول دستم تو دست تو نبود خدا؟ مگه من غیر تو کسی و دارم؟ مگه قدرتمند تر از تو وجود داره؟
یه مدتی اونجا کارکردم با شرایط سخت که اصلا دوست نداشتم ، سر صحبت با یکی باز شد و گفتم که همچین موقعیتی دارم و دارم کارمیکنم
پیشنهاد داد به یکی وصلت میکنم که بهش بار بدی برای شرق کشور، ما خودمون تهران بودیم …
صحبت کردیم باهم حسابی ذوق کرده بودم و به عددهای خیلی بالا فکر میکردم
باعددهایی که اون میگفت رو کاغد عدد بالایی میشد
من دیگه سرم همه جا بود جز یاد خدا که اصلا اوکی مگه تو از خدا نخواستی همچین بیزنسی و و مدت ها بهش فکر میکردی؟ حالا که شده چرا فراموشش کردی امیرحسین؟ چرا میگی من ؟ چرا چشت به این بود به طرف مقابل کاری کنه؟
میخوام این و بگم من مغرور شدم و رو حرف طرفم حسابم کردم گفتم 100٪میشه دیگه تمومه و من پولدار شدم
از اون شرکت اومدم بیرون و گفتم میخوام درصدی کارکنم باهات
دیگه سرکار نرفتم و مدت ها منتظر خبر اون تا شروع کنیم، و نتیجش جز شکست و بیکاری. جا موندن من تو توهمات چیزی نبود
.
ولی خدا جونم دمت گرم تو همیشه هوام و داشتی عاشقم بودی. بهم درس دادی. دستم و گرفتی و بلندم کردی گفتی عیب نداره پاشو ازاول
مثل مادری که به کودکش که میوفته با محبت کمکش میکنه
یه مثال دیگه بزنم،
من برای امور زندگیم به پول نیاز داشتم خدا رسوند
من تا قبلش خدا خدا میکردم….
تا پول اومد دستم شدم یه آدم بی خدا که فقط اسمبا خدا بودن رو یدک میکشه. شدم یه آدم بیکار تر، و دربند عادتهای زشت و لذت های زودگذر…
ونتیجش شد برای من 30ملیون بدهکاری
بخوام یه جمله ای هم دراین مورد بگم من هرموقع تنها شدم و منم منم کردم و از خدا دور شدم واقعا شرایط خیلی خیلی بدی و تجربه کردم. افسردگی تنهایی بی پولی. و….
ولی هرموقع با خدا بودم و هدایت خواستم من و به مسیر درست هدایت کرده
ما خیلی فراموشکاری و این تمرین به یاد میاره که آقا راهی جز تسلیم بودن و با خدا بودن و هدایت خواستن، از او نیست….
باسلام خدمت استاد عزیزم و مریم جان شایسته
خواستم از تجربه خودم بگم که وقتی همه کارهارو به خداوند واگذار کنی چگونه شرایط و اتفاقات را خداوند کنار هم جور میکند تا تو بتوانی به بهترین مسیر هدایت شوی من در تاریخ 16 این فایل استاد رو گوش دادم پابه پای حرفای استاد اشک ریختم و احساس میکردم خدای من خیلی غریبه توی دلم من دنبال مدرسه برای بچه هام بودم و متاسفانه از شدت بی ایمانی همش دنبال پارتی بودم که بچه هام رو ثبتنام کنم یه مدرسه خوب ولی بعد این فایل زیبا با حالت گریه و داد گفتم خدایا منو ببخش که تورو نادیده گرفتم و یادم رفت که بدون اذن تو برگی از درخت نمیافته با خدا صحبت کردم و دیروز به طرز معجزه آسایی به سمت یه مدرسه خوب با مدیر عالی هدایت شدم و فهمیدم این نشانه از طرف خدا بود که تمام زندگی و تصمیمات را به او بسپارم و توکل کنم به خودش تا بهترین ها برایم اتفاق بیافتد حتی بیشتر به این جمله استاد رسیدم که فقط تو حرف ایمان نداشته باشم تو عمل هم باید باشد ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است من الان حال دلم عالی ست چون خدایی دارم که بینظیر است و در هر لحظه پشت و پناه من و زندگیم است.
از شما استاد عزیزم سپاس گزارم که اینگونه مارا با خدایمان آشتی میدهید با حرف های طلایی که میزنید من فقط 1درصد زشد کردم این نتیجه شد وای به روزی که صددرصد بشود کن فیکون میشود.
خدایا ممنونم بابت وجود خودت و استاد عزیزم و مریم جان شایسته
سلام خدمت استاد عزیزم و خانوم شایسته مهربان
اول باید بگم که من همیشه افتخار میکنم که شاگرد شما هستم و تونستم خیلی کم در حد باورهام توحید رو در عمل اجرا کنم وبعد سپاسگذار خداوند هستم که با شما و مسیر حقیقت و درستی اشنا شدم
صحبت از رانندگی کردین و ترس رانندگی و مسیر راننده شدن خواهرتون منم داستان راننده شدنم خیلی پیچیده شده بود ولی به لطف خداوند به راحت ترین شکل ممکن راننده شدم و ماشین هم خریدم
من چندین سال بود گواهینامه گرفته بودم ولی فوق العاده ضعف بسیار شدیدی در رانندگی داشتم در حدی که موقع رانندگی از استرس مغزم قفل میشد و کاری از دستم برنمیومد یادمه به دوستم گفتم بیا به من یاد بده ولی انقدر روی اون حساب کرده بودم که وقتی چند روزی باهاش رفتم برای تمرینم اعتماد به نفسم با خاک یکسان شد هرچی هم بلد بودم فراموش کردم و ترسم برای رانندگی بسیار بسیار بیشتر شد کاملا مستاصل شده بودم و به قول شما گیر کرده بودم در همین زمان ها بود که فایل های توحید عملی شما را گوش میکردم وقتی نماز میخوندم خاشعانه سجده میکردم و فقط و فقط از خداوند طلب کمک میکردم طوری طلب کمک میکردم که انگار فقط اون میتونه کمکم کنه و ارامش خاصی تمام وجودمو میگرفت که حد نداشت
این دعا و این دیدگاه ادامه داشت تا ایده ها اومد
اولین ایده :خواهرم گفت برو مربی بگیر برای این که بهتر بشی گفتم از کجا گفت پسرم رفته برای گواهینامه استادش که باهاش کار میکنه خیلی خوبه من از پسر خواهرم شمارشو گرفتم و بعد زنگ زدم و من هر هفته برای تمرین پیش ایشون میرفتم و ذره ذره هر جلسه اعتماد به نفسم بیشتر و ترسم کمتر میشد تا چندین هفته ادامه داشت تا این که جلسات کمتر و کمتر شد و من دیگه دیدم نیازی نیست برای رفتن
دومین ایده:من با کتابی اشنا شدم که تویه اون کتاب شیوه تمرکز رو یاد میداد و من فهمیدم باید برای این که حرفه ای تر بشم باید بتونم بیشتر تمرکز کنم پشت فرمون پس هرموقع پشت فرمون بودم تمرکزمو به شدت زیادی داشتم
خلاصه دستان خداوند اومدن و ایده ها اومدن و من همرو تجرا میکردم و هیچ موقع روی خودم حساب نمیکردم و فقط گوش به فرمان خداوند بودم وخیلی ارام و یواش من به خرید یک ماشین و راننده شدن هدایت شدم و توحید رو نمیگم کامل و تا حدودی تونستم اجرا کنم منی که ارزو داشتم بتونم با ماشین یکی دیگه برم از دم خونمون تا چهارتا میلان اونطرف تر یواش یواش به درجه ای رسیدم که خودم با ماشین خودم بدون هیچ کمکی فقط به لطف الله تمام شهر رو برم دوستانی که کامنت منو میخونین من حاظرم سر تمام زندگیم شرط ببندم اگر صحبت های استاد رو بتونیم در عمل تا حدی که میتونیم اجرا کنیم به شما قول شرف میدم زندگی تون میترکه یعنی ترس ها کمرنگ و کمرنگ تر میشن و چنان اعتماد به نفسی به دست میارین که حتی در خواب هم نمیتونین تصور کنین
استاد عاشقتم من خیلی از حرفاتون نتیجهگرفتم فقط از فایلایه رایگانتون خداوند انشالله که خیر و برکت و ارامش بینهایت نصیبتون امیدوارم روزی به قول خودتون در فلوریدا ببینمتون
سلام استاد عباسمنش عزیز
من امروز شاید و خیلی هم مطمئن نیستم احتمالا توحید رو تونستم درک کنم
خواستم در مورد مچ گیری از خودم بگم براتون استاد
خب طبق صحبت های مفصل شما، باورهای هم جهت خواسته را در ذهن بپرورانم ترسهام کمتر میشن و هدایت میشیم به ایده ای برای انجام و دستیابی راحت به اون خواسته
شاید باورتون نشه استاد وقتی در هر موردی باورهای هم جهت مینوشتم خیلی جملات خوب و عالی بودن ولی نکتش اینه جواب نمیداد و در حد حرف میموند و پیش خودم میگفتم نتیجه گرفتن از باورها خیلی سخته و هزار فکر دیگه
تا چند روز پیش که فایل شما رو شنیدم و در مورد مسئله ای ناراحت بودم به این نتیجه رسیدم در مورد مسئله مورد نظرم توی ذهنم بگم خدایا تو بزرگتر از مسئله من هستی و جمله به جمله شما در این فایل از ذهنم عبور میکرد که
خداوند قدرت اینو داره ما رو ببره اصل به جواب برسونه
بدون هدایت خداوند هیچی نیستم
هیچ وقت حرفه ای نیستم و اگر مهارتی دارم از هدایت خداونده، هر لحظه محتاج هدایت خداوند هستم
محتاج همونی هستم که از رگ گردن به من نزدیک تره
اون خیلی بزرگتر از مسئله منه و میتونه خیلی عالی راهنمایی کنه من رو به ساده ترین و دم دست ترین حالت ممکن
و ….
خدا رو شاهد میگیرم من در حال صحبت با خودم بودم و یکدفعه فکری به ذهمم آمد که اینطوری فکر کن مثل فلانی و مثالی به ذهنم انداخت ، به ولله من اصلا به فکرمم نرسیده بود که این شکلی فکر کنم اما نه تنها نگرانیم حل شد ، پای حرکت هم به من داده شد و نیازی نبود مثل قبل برای حل شدن لحظه ای موضوعی توی ذهنم چند صفحه بنویسم
مسئله ذهنم حل شد. و حداقل چند روزه خبری ازش نیست . خیلی امیدوار تر شدم به آینده و لازم نیست کلی زحمت بکشم که فکرم با نجواهای شیطان درگیر نباشه در یک کلام اون موضوع حل شد تو ذهنم و فقط خودم میدونم چه معجزه وار حل شد و پای حرکت به من داده شد بجای نگرانی
خلاصه خواستم بگم نا آگاهانه واقعا روی خودم حساب میکردم که باور خوب پیدا کنم و بسازم در ذهنم غافل از اینکه همه اون فکر های خودم مسکن وار بهم کمک میکردن و اگر هم به کسی میگفتمش حتما تایید میکردن که بهترین فکره. ولی از درون میسوختم چون اون فکر برای من جواب نمیداد و من نمیدانستم که چون روی خودم حساب کردم این فکرا قدیمیه و انگار ایده های خداوند استاد عزیزم هر لحظه تازه میشه و من فکر میکنم این مکانیزمو خدا گذاشته که ما همیشه ایده تازه و دست اولی که کامل جواب میده رو از خودش بگیریم.
چند ساله که با شما روی خودم کار میکنم و به نظرم ریز تر از این نکته رو پیدا نکردم که فکر های خودمم هم به درد خودم نمیخوره و جواب نمیده اگر تکیه م به خودم و اطلاعات قبلی باشه.
سپاسگزارم از شما استاد عزیزم و خانم شایسته که دوباره دریچه جدیدی به روی من باز کردید.
سلام به دوستان گلم
سلام به استاد عباسمنش عزیز و دوست داشتنی و مریم جان نازنین
چقدررر نیاز داشتم به این گفته ها،وقتی اولین روز دیدم که این فایل روی سایت آپلود شده،ناخودآگاه اشک ریختم بخاطر اسمش بخاطر توحید که انگار قلبم شدیدا بهش احتیاج داشت و من ازش غافل بودم
الان دقیقا تو نقطه ای هستم که خدا اون پس گردنی رو بهم زد و گفت چی داری میکنی؟؟؟کجا داری میری؟؟چرا اینقدر سخت؟؟چقدررر مگه بلدی تو؟؟؟مگه چقدرر دانایی و توانایی داری؟؟خسته نشدی؟؟؟
با گوش دادن این فایل تمام لحظه های کنکور کارشناسیم برام تدائی شد و یادم اومد که منم یه تجربه ی توحید داشتم و چقدرررر خدا برای کنکور کارشناسی کمکم کرد.نعمتی که خدا برای کنکور کارشناسی بهم داد اینقدرر راضی کنندس که هنوزم که هنوزه وقتی 5 سال ازش میگذره بازم میگم این بهترینی بود که خدا برام قرار داد. بهترین دانشگاه بهترین رشته بهترین دانشکده بهترین اساتید که تنها عاملشم توحید میدونم، بخدا قسم که تنها عامل خوشبختی من توی تمام نقطه های زندگیم توحید بوده و بس
2سال پشت کنکور موندم،هر کاری که فکر کنی رو برای قبولی دانشگا دولتی کردم،جوون بودم و کم سن، فکر میکردم خب بابا من بلدم چی کار کنم قبول میشم میره دیگه،کنکور 95 نشد، کنکور 96 نشد، هر کاری که به ذهن هر ادمی برسه من تو این 2سال انجام دادم،مشاوره ای تو شهرمون و حتی تهران نبود که من زنگ
نزده باشم یا نرفته باشم،تمام درسای عمومی و تخصصی رو کلاس کنکوری میرفتم،یه بار کنکور ریاضی دادم یه بار کنکور تجربی،میگفتم شاید بشه، شاید باز بشه تمام این درهای بسته، با همه حرف میزدم و میگفتم چی کار کنم، با خودم میگفتم شاید راه حلش این باشه که باید برم کتابخونه مرکزی ،یک ماه هر روز ساعت 8صبح میرفتم کتابخونه تا 8 شب،خیلی شرایط سختی بود ولی میگفتم اشکال نداره شاید راهش این باشه، شما هر کاری که به ذهنت برسه رو من انجام دادم،به فکر خرید سوالای کنکور بودم که ببینم کسی هست این پارتی بازی رو برام بکنه، میگفتم صندلی میخرم به این کار هم فکر کردم چون شنیده بودم بعضیا پول میدن صندلی دانشگاه هارو میخرن، برای رشته تجربی گرون ترین استاد زیست رو گرفتم که توی شهر ما خیلی معروف بود و خیلییی قیمتش بالا بود ولی من این کار رو هم کردم
به همون خدا قسم کاری نمونده بود که نکنم،2 سال چرخیدم و چرخیدم و چرخیدم و هر بار بیشتر توی گرداب فرو میرفتم،
از همه ی این ها بدتر حرف هایی بود که اطرافیان بهم میزدن که باز موندی پشت کنکور،چرا درس نمیخونی،کی میخوای شروع کنی،ترازت چقدر شد،آزمون قلم چی رو نوشتی، سنجش رو چی کار کردی؟؟
تو این 2 سال هیچ کدوم از اینا منو کمک نکرد بدتر سردرگمم میکرد تا 2ماه اخر سال 97 که خسته ی خسته بودم و از همه جا ناامید
هیچ کاری نبود ک نکرده باشم،راهی نبود که نرفته باشم و به انتها رسیده بودم
گفتم هر چی شد شد فقط میخوام نجات پیدا کنم و دیگه هیچی برام مهم نیست
فقط دنبال ارامش بودم،قید دانشگاه دولتی رو زدم واقعااا قیدشو زدم چون خیلییی خسته شده بودم خیلییی حرف شنیده بودم،6صبح بیدار میشدم که نماز بخونم و ارامش بگیرم،یادمه قبل کنکور ماه رمضون بود برنامه علیخوانی رو نگاه میکردم و لذت میبردم،میرفتم برای افطار نون میخریدم و سعی میکردم فقط لحظه رو زندگی کنم،درس هم میخوندم ولی اصلااا اون درس خوندن من جوابگوی دانشگاه دولتی و رشته ی دلخواه من نبود.
ولی دیگه برام مهم نبود اصلاا برام مهم نبود،تسلیم تسلیم بودم،فقط دنبال ارامش بودم،به یه ثانیه بعد خودم فکر نمیکردم، هیچ ایده ای برای بعد کنکورم نداشتم.
دوماه رو با تمام وجودم زندگی کردم،درس هم میخوندم ولی میگم اصلا امیدی به اون درس خوندنم نداشتم.
به یه رهایی خیلیی عجیبی رسیده بودم،یه رهایی از جنس خدا،یه سبکی و ارامش عمیق،فقط چیزی که برام مهم بود اون ارامشی بود که به دست ابرده بودم دیگه هیچی برام مهم نبود،برام مهم نبود2 سال از هم سن و سال های خودم عقب موندم و دانشگاه نرفتم،برام مهم نبود ادم ها بهم کنایه میزدن که نتونست قبول بشه،فقط اون ارامشه برام مهم بود و اون موقع ندونسته توی توحید بودم،نمیدونستم اون ارامش بخاطر چیه ولی الان میدونم که همش بخاطر توحید من بود،بخاطر این بود که خدا رو اصل قرار داده بودم و به خودش وصل شده بودم و تسلیمِ تسلیم بودم.
روز کنکور شد،با ارامش و در بیخیالی تمام رفتم سر جلسه، خواهر دوقلوی من جلوی من نشسته بود، من چپ دست و الهام راست دست، بخاطر چپ دست و راست دست بودنمون به برگه های هم کاملا مشرف بودیم و به راحتی اب خوردن میتونستیم توی اون سالن بزرگ تقلب کنیم ولی خدا شاهده اصلا به فکرم هم خطور نکرد چون من خدا رو میدیدم نه قدرت خودم رو،اون برگه ی من رو خدا پر کرد نه من، من هیچ کاره بودم از دست من کاری ساخته نبود اگه من میخواستم خودم رو نجات بدم اون 2 سال که دورامو زدم به خودم کمک میکردم،من قدرتش رو نداشتم،تقلب هم نکردم چون به خدا سپرده بودم.
رتبه هامون اومد، اینقدر من رها بودم که حتی نرفتم چک کنم که ببینم رتبم چند شده چون واقعا دیگه برام مهم نبود، وقتی نتیجه رو دیدم اصلا باورم نمیشد، دانشگاه دولتی با بهترین رشته ی مهندسی قبول شدم،تو رویامم فکر نمیکردم بشه.
خدای من تو با من چی کار کردی؟؟
تو چی کار کردی با من؟؟
نتیجه اصلاااا در حد تلاش من نبود،من کجا و این دانشگاه بزرگ کجا؟ این رشته عالیی کجا؟؟
خدا برای من تمام سختی ها و نشدن هارو جبران کرد چون فقط خودش رو دیدم، چیزی رو برای من قرار داد که تا الان که 5 ساله تواین دانشگام، لذت بردم ودرس خوندم، جز بهترین سال های زندگی من شد، تجربه های فوق العاده ای داشتم که تصورشم نمیکردم، محیطش برای من مثل بهشت می مونه کلی باغ و درخت و دریاچه و زیبایی، دوستایی رو پیدا کردم که بهترینن، خدا برای من جبرانش کرد.
من همین جا میگم من هیچی نداشتم برای تجربه این نعمت بی نظیر هیچی نه دانشش رو نه علمش رو نه توانایی و قدرتش رو، بخدا قسم که هیچی تو دستم نداشتم هیچی نداشتممم که بگم بخاطرش این نعمت به این بزرگی رو دریافت کردم.
دستم خالییی بود، اینقدر خالی که درصدی فکر نمیکردم با اون مقداری که خوندم بتونم این دانشگاه دولتی تاب رو قبول شم، خدا بهم داد، من هیچ کاری نکردم چون اصلا توانایش رو نداشتم و خسته بودم.
صندلی این دانشگاه برای من آرزو بود،هر بار با ماشین از جلوی درش رد میشدم با حسرت میگفتم یعنی میشه یکی از صندلی های این دانشگاه مال من بشه؟
خدا همه ی اون 2 سال رو برای من جبران کرد.
الان من جز استعدادهای درخشان رشته خودمونم،جز اعضای بنیاد نخبگانم، الان ارشد میخونم و با یکی از مطرح ترین استادهای جهان کار میکنم، الان جایگاه خودم رو دارم، کل دانشگاهمون من رو میشناسن، هنوز بعد از گذشت 5 سال بازم میگم این جایگاه، درس و دانشگام بهترینی هست که خدا برای من قرار داد. اگه من رو توی یکی از بهترین دانشگاه های دنیا هم میزاشتن اینقدرر من رو راضی نمیکرد، چون خدا برام چید،چون اون میدونست که چی برای من از همه چی بهتره
باور کنید و باور کنم که همه چی توی این دنیا توحیده، هر جای زندگیم رو نگاه میکنم، وقتی به خدا توکل کردم و عمیقا بهش سپردم،وقتی توحید داشتم،خدا به من نعمتی داده که معجزه ی زندگی من بوده، اینقدررر عالیی که اسمشو گذاشتم معجزه و هر جا با کله ی خودم رفتم و هر جا فکر کردم من میتونم من بلدم، درجا زدم و بیشتر گم شدم.
به نام الله یکتا
و درود به استاد عباس منش عزیز و مریم شایسته نازنینم
استاد امروز وقتی داشتم این فایل رو میدیدم همین امروز صبح یه جلسه کاری داشتم برای کار که خیلی وقتی داشتم خودمو برای طرف مقابل شرح میدادم مغرور شده بودم که من اینجوری بودم اینجوری هستم اینکارا رو کردم و خلاصه از این داستانا الان میبینم چقدر مغرور شده بودم و خدا رو ندیدم که ای دختر تمام این چیزایی که داشتی و داری همه رو خدا بهت داده تو کی هستی که خط و نشون میکشی البته استاد جاهایی هم بوده مثل روز قبلش میخواستم ماشین رو از تو حیاط خونه بیرون بیارم گیر کردم چون روبه روی درب حیاط مون کوچه و در خونه همسایه بود همون لحظه گفتم خدایا کمکم کن چجوری استاد بگم بهم گفت فرمون رو از این سمت ببر و راحت ماشین بیرون اومد و خدا میدونه که اگر این ماشین نو آسیب دیده بود چند صد خرج داشتو و چه داستان بعدش. ولی همون لحطه خدا رو شکر کردم ولی بحث غرور چیزیه که مدام ادم درگیرش میشه و از خدا کمک میخوام واقعا فروتن باشم استاد همیشه دارم از شما و مریم جان یاد میگیرم از خدا هر لحطه هدایت رو میخوام. ممنونم بابت همه چیز این تلنگر منو متوجه خیلی چیزا کرد غرور واقعا ادمو نابود میکنه و باعث میشه هیچ پیشرفتی ادم نکنه خیلی وقتا چرا دروغ بگم درگیر این حالت شدم ولی تلاشمو میکنم که خودمو ارتقا بدم
خدایا ممنونم ازت برای این عدالت
ممنونم برای این قوانین ثابت و الهی
خیلی سخته، ولی نتیجه ما به این عمل بستگی داره، و با تمرین کردن و تکرار وتکرار…. سعی میکنم این اصل رو در زندگیم انجام بدم
مثال میزنم تا بهتر درک کنم تسلیم بودن تنها راهه تا پیروز بشیم…
راجب درآمدم توکار چندروز تو ستاره قطبی مینویسم که میخوام کار به این شکل انجام بشه
تا +1/000/000 پول خلق کنم
قبلا نقشه میکشیدم که اینجوری کنم… اونجوری کنم… تهش هیچی … اون نتیجه دلخواهم نبود
الان میگم خدا من این نتیجه رو میخوام…
چه جوری؟ نمیدونم…. از چه طریق…؟ نمیدونم
منتسلیمم و سهم خودم رو انجام میدم مابقیش با تو
و چندروز واقعا دارم معجزه میبینم کارها دقیق منظم که با برنامه نویسی ام نمیشه این همزمانی ها اتفاق بیوفته و میوفته و نتیجه خیلی بهتر از چیزی که میخواستم
قبلا خیلی تلاش هام بیهوده تر بود، الان هوشمند تر
فرمون و دادم ست خدا اون داره کارهارو برام انجام میده
تسلیم بودن
خداجانم ، من تو این چند روز که تسلیم بودم و دست تورو باز گذاشتم هم به درآمد مد نظرم رسیدم ، هم به مابقی برنامم رسیدم همه اینا بخاطر قوانینی که بهم داری یادمیدی دمت گرم
منم هرچقدر عمل کنم نتیجه میگیرم…
میدونم اگر فردا برم توخیابون منم منم کنم،
بگم من اوستا شدم. من بلدم. این کارو میکنم اون کارو میکنم نتیجه میده کفگیرم خورده ته دیگ برمیگردم سر خونه اولم و دوباره واسه چرا و چه کنم دستم میگیرم…
اگر هرموقع یادم رفت تسلیم باشم، یادم رفت قدرت دست تو ، یادم رفت تو منبع خیر و برکتی، محکم بزن پسکلم که دور نشم از مسیر
بیام تو آغوشت
تو ته ته ته عدالتی ….
به چش دارم چندروز نتیجه افکار و اعمال ورفتارم و میبینم…. چه سندی از اینبالاتر….!؟
دوستت دارم
ب؛ بله وقتی تسلیمم، (تسلیم برای من به معنی واگذار کردن نتیجه کارم باخدا، من دست تو کار خدا نبرم، من نگم از کدوم راه، من نگم چه جوری، قدرت دست خداست، همه چی خداوند
من دربرابر خداوند هیچییییییییی نیستم، منم منم نکنم، طبق قوانین سیستم عمل کنم، ورودی هامرو کنترل کنم، انرژی و صرف انجامِ سهم منصفانه خودم بکنم)
وقتی آرامش دارم، نشونه ها رو میبینم ، نتیجه دلخواهم رو میگیرم، اتفاقات بهتری و تجربه میکنم میفهمم دلیل این اتفاقات رو، چون قبلا اینجوری نبود ،
وقتی تو مسیر نیستم… زندگیم لنگ میزنه
میفهمم ایرادم کجاست!
وقتی مسیرم درست میشه، نتیجه ان درست میشه
عجب قانونی، عجب عدالتی. عجب خدایی
فقط میتونم آخر حرفم بگم این معجزست
تسلیمم و از تو هدایت میخوام
تو اگر نباشی، من ته چاهم،
آرامشی عطا فرما تا بپذیریم آنچه را که نمیتوانم تغییر دهم ، شهامتی که تغییر دهم آنچه را که میتوانم
و دانشی که تفاوت این دورا بدانم
خدایییی من !
اییییی عشق بی مثال من !
ایییی نیرو برترامممم !
ایییی آرامشش دهنده قلبم !
اییی ذوق چشماااانممم !
اییی آسان کننده کار ناتماممم !
اییی قوت درونی اممممم !
اییی صاحب اختیارممم !
اییییی جااااان و جهاااانمم !
ایییی دوووست با وفایمممم !
ایییی شعله عشق اممم !
اییییی یاااررررویاورممم !
اییی ستاره اسماااانممم !
ایییی نور چشمااانمم !
اییی تاااج سرممم !
ایییی مهتاب درخشششااانممم !
سوره سجده
ثُمَّ سَوَّىٰهُ وَنَفَخَ فِیهِ مِن رُّوحِهِۦۖ وَجَعَلَ لَکُمُ ٱلسَّمْعَ وَٱلْأَبْصَٰرَ وَٱلْأَفْـِٔدَهَۚ قَلِیلࣰا مَّا تَشْکُرُونَ(٩)
آن گاه او را [از جهت اندام] درست و نیکو نمود، و از روح خود در وى دمید و براى شما گوش و چشم و قلب آفرید در حالى که اندک سپاس گزارى مى کنید .
خداااااجااااانمممممم سپاااااااسگذارت هستممم بی نهااااایت !!!!
چقدرررر من اینجاا خوشبخت ترین بنده توهستمممم
چقدررررر من خودمم را لایق تر احساس میکنم
چقدرررر برایمم نعمت دادهای که بی شمارست
بهصورت ناخودآگاه یا خودآگاه حتی آن زمان هاییی که خودم درک نکردمم نعمت هارااااا
امدددددکنااارممممم .
بااابت آن لحظات که شکرررررنکشیدمممم
میخایم اینجاااااشکررربکشمممم و ازقلب مهربان و پر تپپپپپپش خود تشکری کنم ازت . خدایاااااشکررررررت بابت همه چی بخصوص قلب قشنگمممم که برای درخواست خوووودت میپته !!!
خداااااجااااانمممممم خیلیییی خیلیییییییییییییی ذوق دارممممم به اینکه به نوبت به تک تک آرزو هایمم برسمممم
خیلیییییییییییییی امیددددوارهستمممممم خیلی توقع دارمممم از خودت خیلی خیلییییی پسسس خودت کمکممممم کو مقاومت کنم بیشترررر
خدایاخودت کمکم کو
اینکه یکبار شده بود اینجا کمنت نوشتم و بعد بازم امدممم را نمیدانمممم اما یک حس برایم گفت بیا و اینجااا دقیقا رد پا بگذار
خدایا شکرت بخاطر الهامات که برایم میبخشی
سلام خدای عزیزم.
الان انقدر حس خوب، پر از آرامش و حس نزدیک بودن به تو دارم که احساس میکنم مدت هاست تجربه ش نکردم و الان حاضر نیستم با هیچی عوضش کنم.
إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ
فقط تو را می پرستیم و فقط از تو یاری می جوییم
ولی مدتهاست که تو را میپرستم به ظاهر، ولی چشمم دنبال حمایت بقیه ست،
انقدر نجواهای شیطان و شرک در گوشم زیاد بوده که فراموش کردم تو از رگ گردن به من نزدیکتری تا از تو یاری و هدایت بخوام.
هر بار که با فرمون خودم پیش رفتم،
قطعا ته دره بودم و توی این 2سال هزاران مثال دارم که فکر کردم قطعا از پسش برمیام اما در نهایت یا ته دره بودم یا به لب پرتگاه رسیدم و صدات کردم و الله مهربانم مثل همیشه دستمو گرفتی و بلند کردی
و منم از همون جا دوباره گفتم بقیه راه رو بلدم و دستمو از دستت بیرون کشیدم و خودم راهمو کشیدم و رفتم.
من خیلی وقتا فراموش میکنم که هستی، صدات کنم و گوش شنیدن داشته باشم برای صدای پر مهرت و مسیر هموارت.
من فراموش میکنم که تو رب جهانی و همه چی از آنِ توست.
فراموش میکنم خدای من، همان خدای غفور، مهربان، رحیم ، رحمان ، رزاق ، منان، دیان ، ودود و همان الله مهربانیست که از هرکسی در جهان نسبت به من مهربانتره.
اما تصمیم گرفتم در هر لحظه از زندگیم صدات کنم
اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ
و ازت هدایت بخوام، از دستان بی منت خدایی که فقط باید صداش بزنی تا کن فیکون کنه.
صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ
و قطعا زندگی من از سرشار از نعمتهای بی انتهای توست که مثل همیشه فراموش میکنم از توست، انگار که از اول بوده ، انگار که باید باشه….
استاد عزیزم پارت اخر به قدری به من آرامش داد که شاید بالای 20بار تماشاش کردم و چقدر امروز من از صبح نیاز داشتم به شنیدن صحبت هایی که ارامم کنه چون به قول شما گیر کرده بودم، نه راه پس داشتم نه راه پیش.
سپاس گزارم از خداوند حکیمم که من توی این مسیر زیبای زندگی هستم و این آگاهی های ناب الهی رو میشنوم و بیدار میشم.
و از الله مهربان میخوام هزاران برابر این حس ناب، به وجود پرمهر خودتون برگرده
به صحرا بنگرم صحرا ته وینم
به دریا بنگرم دریا ته وینم
به هرجا بنگرم کوه و درو دشت
نشان روی ته وینم
در پناه خدا باشید.