اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت - صفحه 22
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/04/abasmanesh-6.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-04-21 07:42:342024-05-10 05:52:37اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوتشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بنام رب العالمین
سلام و درود خدمت استاد عزیزم و مریم خانم فیلم بردار عزیز که اینقد قشنگ قدم به قدم کنار استاد فیلم گرفت و باعث تا ماهم ازین منظره زیبا و چشم نواز استفاده کنیم
براووو بی نظیر بود استاد
ممنون که یک اتفاق علمی بزرگ و اکتشاف جدید رو برای من و دوستانم بصورت یک فایل اموزشی فوق العاده دراوردی و باعث چند بُعدی شدن این فایل ارزشمند بشی با کلی نکته
اول اینکه دیدن صحنه بلند شدن استار شیپ واقعا شگفت انگیز بود کلی ذوق کردم و لذت بردم که کلی ادم دارن برای بلند شدن این ابر سفینه انتظار میکشن و خوش حالی میکنن
کلیپ فوق العاده با کیفیتی بود ممنون که به فایل اضافش کردی منکه کلی لذت بردم
واینکه این تیم فنی قوی چقد با ذهنی باز دارن به اتفاقات نگاه میکنن و نگاهشون همیشه به پیشرفت و مثبت نگاه کردن و بجای بکاربردن کلمه انفجار
میان از جمله عملیات غیر برنامه ریزی شده جدا سازی سری قطعات استفاده میکنن بسیار تحسین برانگیزه و سعی میکنن از جملات درست و مثبت استفاده کنن
منم همین تازگیا یک ماه پیش رابطه عاطفیم با دختری که دوسشداشتم کات شد خیلی غیر منتظره بود یکم شوکه شده بودم
ولی ازونجایی که داشتم روی خودم کار میکردم و میکنم مخصوصا دوره عزت نفس به کمکم اومد باعث شد با تغییر زاویه نگاهم به این اتفاق خیلی بهتر بتونم باهاش کنار بیام و نگاهمو منفی نکنم
برای شریک عاطفیم دعای خیر کردم و ارزو کردم در اینده موفق بشه و خیلی دوستانه بدون توهین و اشک و ناله با این قضیه کنار اومدم
و بخوده اون طرفم گفتم ، اگه من شاگرد عباس منش نبودم داغون میشدم و معلوم نبود چه بلایی سرم بیاد ولی دوره عزت نفس و فایل های دانلودی استاد
خیلی روی من تاثیر گذار بود و کمک کرد اروم باشم و خیلی منطقی باهاش کنار بیام و ارامش داشته باشم تا بتونم به مسیرم ادامه بدم
و عید نوروزم خراب نشه ، برم مسافرت کلی ذوق کنم خرید کنم و با فراغ حال به اموراتم برسم
درسته یکم سخت بود یکم باعث شد توفق داشته باشم ولی خداروشکر
اینروزا دارم قوی تر و با تمرکز بیشتری به مسیرم ادامه میدم
با کلی باور قدرتمند کننده و احساس لیاقت و فراووانی خودمو سرپا نگه دارم
و با خودم گفتم حسن تو توی مسیر درستی
تغییر فرکانسم با طرف عاطفیم خود به خود باعث شد مسیر زندگیمون از هم جدا بشه
این فایل بینظیر هم الان دوباره به من کلی ذوقو انگیزه ببشتر داد تا باور کنم اون اتفاق خیر برای من داره
و من الان با داشتن زمان بیشتر و تمرکزی قوی تر میتونم رو به جلو حرکت کنم و پیشرفت کنم
الخیر فی ماوقع
خدایا شکرت برای این لحظات
هربار که فایلاتونو گوش میکنم استاد حس میکنم اماده پروازم روحم میخاد از بدنم جدا شه خدا شاهده راس میگم
استاد هرچقد از تو و خدای خودم ممنون باشم کمک گفتم
خدایا شکرت ،استادجان عاشقتم
مریم خانم تو بی نظیری
برای همه دوستان ، همه و همه
ارزوی و دعای توفیق ، سلامتی ، ثروت و شادمانی ر. دارم موفق باشین️
،،،،هو،،،،
طهران زیبا
دوشنبه صبح 4اردیبهشت ماه
ساعت حدود 8 صبح
الله اکبر
یا ارحم الراحمین
هو خیر الناصرین
هو خیرالرازقین
سلام بر استاد قلبها s,h,a
استاد عزیزم، نمیخواستم کامنت بنویسم ، چون با خودم میگفتم کامنتم بار منفی داره و شما گفته بودید که من نمیخونم این جنس کامنت هارو ، اما دیدم توی فایل گفتید که بنویسد چالش های خودتون و راهکارهای رد شدن ازش رو
استاد
این فایل رو خدا برای من فرستاد
در شرایط کنونی که دارم فشاری رو تحمل میکنم که تا حالا تجربه نکرده بودم توی زندگیم،،
همونطور که خیلی از رفقای سایت میدونستن، قرار بود اواسط اردیبهشت ماه ، فرزند سوم من آقا عرفان به دنیا بیاد،
اما بنا به دلایلی 2هفته زودتر به دنیا اومد،
منم خیلی سرخوش و عالی منتظر بودم مثل 2تا فرزند قبلیم، بعد از 2روز مادر و بچه بیان خونه و تمام،
اما یهویی ماجرا شروع شد
دکترا گفتن ریه های بچه مشکل داره و باید 3هفته بستری باشه،
منم رفتم توی بخش n,i,c,u و با دکتر صحبت کردم،
بدجوری توی دلم رو خالی کردند، جواب قطعی ندادند، گفتند فعلا باید 2هفته با اکسیژن مصنوعی ادامه بده تا بعدش اگه خوب شد تازه دکتر قلب بیاد و بریم سراغ قلب و شاید دارو لازم باشه و………
استاد
فرو ریختم
آب شدم
لِه شدم
اصلا نمیدونستم چیکار کنم
چون من در مورد مریضی، خصوصاً بچه هام، خیلی آدم بی جنبه ای هستم، یعنی مریضی پاشنه ی آشیلمه
خلاصه، الان 4روزه که بچم بستریه و من انگار یه تیکه از قلبم رو توی بیمارستان جا گذاشتم ،،
خصوصاً اینکه 2بار رفتم دیدمش و دستاشو گرفتم توی دستم و توی گوشش اذان گفتم
اما،
12قدم
کنترل ذهن
پرسش این سوال از خودم: که اگه من توی این شرایط باقی بمونم چه اتفاقی برام میفته
همش درگیر بودم استاد
بچه از یک طرف
مشکلات مادرش از یک طرف
شغلم و مشتریا که تماس میگرفتن
هزینه های سنگین بیمارستان
مایحتاج خونه
مدرسه ی اون 2تا بچم و رسیدگی بهشون که تو خونه تنها بودن و….
تهیه ی اجناس برای شغلم
تسویه ی حساب های مردم
تهیه دارو و نسخه و…
و……………
ولی همش دلم رو خوش میکردم به رب الارباب ،
میگفتم خدایا کمکم کن
میگفتم علی، اگه ازین چالش بیرون بیای خیلی قوی تر میشی
استاد
نجواها ول نمیکنن
خصوصاً در مورد بچه
مثلا دیشب یکی از اقوام زنگ زد که مثلا تبریک بگه، در ادامه یهو گفت ممکنه این کمبود اکسیژن روی ذهن بچه تأثیر بزاره
و…………
ولی من روبروی نجواها وایمیسم
جلسه اول قدم یک
یه قدم میام بالاتر از فکر
افکارو بررسی میکنم
اونایی که اذیتم میکنه دیلیت میکنم
خلاصه همش توی چالشم
ولی استاد
خدارو هزاران بار شکر که 2ساله با شما آشنا شدم،
اگر این اتفاق برای علی 2سال پیش میفتاد، نابود میشد،تمام
ولی الان به لطف پروردگار ، یادگرفتم چیکار کنم، چجوری نجواها رو کنترل کنم
البته نمیگم کامل میتونم
یه وقتایی پیش میاد میام توی بالکن میشینم و میرم توی فکر بچه و یهو میبینم اشک داره از چشمام میاد،
آخه بچم 4روزه به دنیا اومده و هنوز یه قطره شیر هم نخورده، همش سِرُم و آنتی بیوتیک و…..
خیلی سخته استاد
ولی باز نجواهارو دور میزنم
همش یاد شما میفتم و دوران فراق یوسف
اونجایی که گفتین بعد از کلی گریه خودم رو جمع و جور کردم
خلاصه چون شما گفتید کامنت بنویسید نوشتم، وگرنه دلم نمیخواست در این مورد بنویسم
الهی شکر که با شما آشنا شدم
استاد شما الان حال منو درک میکنید
یه جایی توی لایو با آقای عرشیانفر که صحبت از یوسف میشه، شما با تمام مهارتی که در کنترل ذهن دارید، ولی اشاره میکنید به چشمای درشت یوسف، و اصلا صورت و چشماتون یه حالت دیگه ای میشه و سریع خودتون رو جمع و جور میکنید
بگذریم، از همه دوستان میخام برای خانواده ی ما انرژی مثبت بفرستند و دعا کنند
منم در حال مبارزه ی دایمی با نجواها هستم،، و قطعا به لطف خدا پیروز میشم
3هفته ی چالشی پیش رو دارم
ولی من قوی هستم
استاد، بخداوند رحمان گفتم ، این بچه ، بنده ی خودته، خودت میزونش کن، خودت هواشو داشته باش، قطعاً تو از من مهربانتری
استاد،کاشکی دیروز نرفته بودم ببینمش، توی دستگاه بود و موهاش عرق کرده بود و….
بگذریم
اون بنده ی الله مهربانه
خودش کمکش میکنه
کاری که من میکنم باید قوی باشم، باید بتونم استوار باشم
به قول قرآن: استقامت و صبر
الهی به امید تو
خدایا فقط خودت
من کاری ندارم دکترا چی میگن
از اونا سپاسگزارم
ولی امیدم به توست
یا رب العالمین مددی
استاد جان و خانم شایسته ی گرامی
اگر میدونید این کامنت مناسب نیست و بار منفی داره منتشر نکنید
اینم بگم
دیشب داشتم برای خودم مینوشتم برای آینده،
و به خودم میگفتم یادت باشه توی چه چالشی هستی، و قطعا به لطف خدا ازین چالش رد میشی،
وقتی ازین چالش رد شدی، بدون که هرکار دیگه ای رو میتونی بکنی و قوی تر شدی و استوار تر
اینم بخشی از زندگیه
به قول استاد
الخیر فی ما وقع
من نمیدونم پشت داستان چیه
ولی بخدا ایمان دارم
یا الله مددی
به امید اینکه به فضل خدا، بزودی بیام کامنت بنویسم که بچه م خوب شد و مرخص شد و الان خونه س
الهی به امید تو
استاد جان
ممنونم بابت این فایل
به موقع بود برای من
الحمدالله رب العالمین
من باید یه جور دیگه ای به قضیه نگاه کنم
الهی به امید تو
بازم ممنونم و سپاسگزار
یا الله
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام به استاد عزیزم و سلام به مریم بانوی مهربانم
وسلام به شما دوست عزیز وگرامی..علی آقا..
باتمام وجودم حال شما وهمسرتون رو درک میکنم، چون خودم چنین تجربه ای رو داشتم بعد زایمان پسرم، وتو این لحظه ها واقعا فقط ایمان وتوکل وتسلیم محض بودن می تونه آدمو آروم کنه…
علی آقا واقعا بهتون تبریک میگم خیلی هم زیاد، اینکه تو این شرایط دقیقا دارید روی خودتون کار میکنید میاین سایت وحتی کامنت میذارید، این یعنی داشتن ایمانی فعال، یعنی به قول استاد عزیزمون وقتی داری روی خودت کار میکنی وهمه چیز خوبه ویه تضادی میاد حتما حتما خداوند براتون برنامه ای خاص و ویژه داره وشما اینو میدونید وحتی به زبون میارید واین یعنی قراره شما بعد این تضاد یه آدم بسیار قویتر وبا ایمانتر ومتوکلتر بشید که شاید دیگه خیلی از تضادها براتون توزندگی هیچ بشه…
به قول خودتون مثل یه مریضی ساده فرزندان دلبندتون که تا الان براتون چالش بود وسخت، دیگه بعد این انقد قوی بشید که بگید ما از پس خیلی سختراش براومدیم …حالا اینکه چیزی نیست…
خدا میدونه فقط خودش میدونه چه خیر های اعظیمی پشت این مسئله برای شما وهمسرتون و فرزندانتون هست انشالله…
انشالله به امید الله مهربان خیلی خیلی خیلی زود توهمین چند روز فرزند دلبنتون صحیح وسالم برمیگرده خونه...
شکرگزاری این موقعه ها خیلی جواب میده، این کارو انجام بدید، اینکه بگید یا بنویسید حالا هر طور راحتر هستید…
اینکه مثلا، خدایا شکرت که فرزندم صحیح وسالم هست، از شیر مادرش میخوره، خدایا شکرت که فرزندم باخوردن شیر مادرش در صحت کامل هست ونیازی به انتی بیوتیک نداره…
خدایا شکرت که فرزندم در کنار مادرش در نهایت سلامت و شادی وارامش الان توی خونه کنار ماهستند….
اینجوری با شکرگزاری قبل از گرفتن نتیجه، ایمان فعالتون کار خودش رو میکنه و به لطف الله نتایج هم مثبت میشه وسریع اتفاق میفته…
یه راهکار دیگه، که میدونم خودتونم میدونید گفتگو وتکرار نکردن وتوضیح ندادن زیاد در مورد شرایط فرزندتون با دیگران هست، سعی کنید فقط بگید خدارو شکر خیلی بهترشده حالش، یا سعی کنید در موردش با کسایی که باهاتون تماس میگیرن وپرسجو میکنن کمتر صحبت کنید، به قول استاد عباسمنش تکرار منفی ها باعث رشد اونها میشه، واینکه سعی نکنید در مورد این موضوع تحقیق کنید بازم به قول استاد عزیزمون بیشتر اوقات بیشتر دونستن وتحقیق کردن در مورد یه چیزی واطلاعات زیادی داشتن خودش ادمو گمراه میکنه، خصوصا اگر اون چیز منفی باشه یا از طریق افراد منفی بازگو بشه…
انشالله بزودی میاین وخبرشو کامنت میکنید که فرزندگلتون صیح وسالم برگشتن خونه …
به امیدالله مهربان
،،،،هو،،،،
طهران زیبا
پنجشنبه 7 اردی ،،بهشششششت،،
سلام بر خواهر گرامی ام خانم سید پور
نمیدونم چجوری و با چه کلماتی و چگونه ازتون سپاسگزاری کنم
چقدر زیبا نوشتید
چقدر قشنگ، حال و روز منو درک کردید
چقدر امید و انگیزه دادید
الهی شکر
الهی شکر که در این سایت زیبا هستم
الهی شکر که همراهانی مثل شما دارم
خیلی روزای سختی رو گذروندم خانم سید پور
یه پام خونه، یه پام سر کار، یه پام بیمارستان و…….
ولی به لطف رب العالمین دارم پیش میرم
و خبرهای خوب داره میرسه
الهی شکرت
دیروز رفتیم بیمارستان و بعد از 6روز ، بچه شیر مادر خورد
و این بهترین احساس برای من بود
الهی شکرت
بعدش دکترش اومد و گفت اکسیژن مصنوعی رو قطع کردیم و داروی قلب هم قطع شده
بچه از بخش n,a,c,u
داره منقل میشه به nscu
یعنی یه حالش بهتر شده
و نیاز به مراقبت ویژه نداره و داره میره به بخش نوزادان و تا چند روز دیگه مرخص میشه
الهی صد هزار مرتبه شکرت
خانم سید پور
با گذروندن این چند روزه،
احساس میکنم خداوند منو رشد داد
شاید تا هفته ی قبل، مثلا مسایل مالی برام خیلی مهم بود یا مسایل دیگه زندگی،
ولی با گذروندون این چند روزه ، اون مسایل قبلی دیگه برام بازیچه هست، یعنی اصلا مشکلی نیست برام
الهی شکرت
بازم ممنونم و سپاسگزار
نمیدونید کامنتتون رو که چند روز پیش خوندم چقدررررررررر بهم انرژی داد
ولی فرصت پاسخ دادن نداشتم
خداوند به شما خیر دنیا و اخرت رو عطا کند انشاءالله
ضمناً یه کامنت خوب دیگه هم از خواهر گرامی ام خانم یوسفی دریافت کردم، ولی چون ایشون گفته بود روز ترخیص عرفان، برامون بنویس و خبرهای خوب بهمون بده،منتظرم چند روز دیگه پاسخ ایشون رو بدم، خانم یوسفی،امیدوارم این کامنتو بخونی و بدونی کامنتت رو خوندم و کلی انرژی گرفتم و در روز ترخیص عرفان پاسخ میدم،، اونم یه پاسخ مفصل و حسابی با کلی انرژی مثبت و شادی انشاءالله
یاحق
به نام خدای بخشنده و مهربان
سلام علی آقای عزیز
سلام فرشته جان مادر قوی و با ایمان ام
چقدر خوشحالم و از خوشحالی اشک هایم بند نمی آید، خدا را شکر که خبرهای خوب از راه رسید.
به قول استاد در قدم اول جلسه دوم تمرین ستاره قطبی که میگه
دیگه نگرانی معنایی نداره، اتفاق غیر مترقبه ای معنایی نداره، اصلا زندگی شما خلقِ
پسر اولم هم 8 ماهه به دنیا اومد، و طبق قوانین پزشکی نباید زنده میموند، و خانم دکتری که میخواست من رو عمل کنه گفت: من عملت میکنم ولی فکر نکنم بچه ای باشه.
و من همنجا گفتم خدایا من بچه ام رو از تو میخوام.
با اینکه نمیدونستیم جنسیت بچه چیه،(اون موقع شهرستان ما سونوگرافی نداشت باید میرفتی ماهشهر)ولی اسمش رو
گذاشته بودیم علی
بعد تو ریکاوری همین که یکم به هوش اومدم ، گفتم خانم بچه ام؟ گفت بچه ات سالم است،پسره
پسرم با اینکه زود هنگام به دنیا اومد ولی نیاز به اکسیژن و دستگاه نداشت.البته خاصیت جنوبی اش است، سفت وقرص
نه مثل بچه های شمال(دخترای سعیده) و تهرون(عرفان) سوسول مامانی برن تو دستگاه (خنده و چشمک)
این هم برای خنده گفتم. خیلی خیلی خوشحالم.
دیروز داشتم فکر میکردم برم بازار یه هدیه کوچلو واسه عرفان بگیرم، بذارم کنار که وقتی دیدمش اون رو بهش بدم، که مهمان اومد، نشد برم. آلان که این خبر خوش رو شنیدیم دیگه حتما باید برم و هدیه اش رو کنار بذارم.
در پناه حق روز به روز شادتر و سالم تر و توحیدی تر و ثروتمند تر و قوی تر باشید.
به نام خدای مهربان
وَلَنَبلُوَنَّکُم بِشَیءٍ مِنَ الخَوفِ وَالجوعِ وَنَقصٍ مِنَ الأَموالِ وَالأَنفُسِ وَالثَّمَراتِ ۗ وَبَشِّرِ الصّابِرینَ﴿155﴾ بقره
قطعاً همه شما را با چیزی از ترس، گرسنگی، و کاهش در مالها و جانها و میوهها، آزمایش میکنیم؛ و بشارت ده به استقامتکنندگان!
سلام علی آقا
معلوم است مدار شما خیلی خیلی بالا رفته که قراره است، همچنین آزمونی رو بسلامت رد کنید.
فایل ما بی انتها هستیم رو بارها و بارها گوش کنید تا آرام تر شوید، و وقتی آرام شوید، معجزه رخ خواهد داد.
abasmanesh.com
کامنت خوب شدن معجزه وار عرفان رو تایپ کن آماده بذار تا موقع ترخیص عرفان که مطمئن ام کلی کارهای ترخیص وقت گیر است، برامون پیام رو بفرستی و ما را از شدت خوشحالی به گریه درآوری.
منتظر خواندن کامنت پر شور و حرارت شما بعد از طی این مرحله به سلامتی و خوشی هستم.
خدایا به حق این روز بارانی و زیبا، به حق لطف و کرامتت، به حق پرندگان در حال آوازت، به حق آفتاب تابانت، به حق بنده های صالح ات، به حق رحمان الرحیم ات، به حق این سایت الهی ات و کاربران موحدش، به حق بنده ات سید حسین دل علی و فرشته را شاد و خوشحال بگردان و عرفان رو به جمع خانواده عباسمنش بیفزا. الهی آمین
،،،هو،،،،
سلام بر خواهر گرامی ام خانم یوسفی بزرگوار
خانم یوسفی
نمیدونم چجوری ازتون تشکر کنم،
پیامتون رو در اوج فشار و روزای سخت دیدم
کلی انرژی گرفتم
خداوند رحمان رو سپاسگزارم بابت حضور در این سایت توحیدی و شاگردی استاد قلبها و حضور شما عزیزان همفرکانسی در زندگیم
خانم یوسفی
خیلی روزای سختی بود
ولی در اوج سختی
دلم خوش بود به نورِ الله مهربان و هدایتگر
من دیگه علی چندسال پیش نیستم
من دیگه وقتی تضادی برام پیش میاد افسرده نمیشم.
من با مشکلات و غم ها، بازی میکنم و حلشون میکنم به فضل پروردگار
من کلا با گذشته م فرق کردم
اما، 10روز در امتحان بودم
امتحانی سخت
چون پاشنه ی آشیلم مریضیه،
خصوصاً بچه هام
ولی با آموزش هایی که از استاد قلبها یاد گرفته بودم
تونستم بگذرونم این روزا رو
الهی شکرت
نتیجه:
خانم یوسفی،دیروز عرفان مرخص شد،
الحمدالله رب العالمین
شاد و سلامت
الحمدالله رب العالمین
و نور جدیدی وارد زندگی ما شد،،
الان که این کامنت رو مینویسم، اولین صبحی هست که ما 5نفری در خانه هستیم
الهی شکرت
خانم یوسفی، همه جوره ممنونم از لطفتون
خدا شمارو حفظ کنه
بازم ممنونم
کامنت شما توی اون روزا خیلی به دردم خورد
ممنونم و سپاسگزار
یاحق
سلام به برادر عزیزم،علی آقا
امروز صبح چشم هام رو با کامنت شما باز کردم و این رو یک هدایت دیدم و قبل از هرکاری میخوام برای شما بنویسم
از کامنتتون دوروز گذشته و نمیدونم الان عرفان نازنین تو چه شرایطی هست اما به امید الله میخوام که بهترینا براش اتفاق بیفته
علی اقای عزیز ،هم به عنوان یک پرستار هم به عنوان یک مادر که دوقولوی نارس داشته و هم به عنوان خواهر کوچیکترتون که همیشه ازتون یاد گرفته براتون مینویسم …
خدا میتونه شیشه رو در بغل سنگ نگه داره بدون یک خش
وقتی دخترای من به دنیا اومدند،دقیقا کنار تخت من،cpr شدند و من داشتم میدیدم …انقدر ضعیف و نحیف بودند…بعدشم زیر دستگاه …بعدشم تا ده روز بیمارستان …
ولی الان …از فضل خدا … از باهوشترین …با ادب ترین ،مهربونترین …منطقی ترین …مستقل ترین بچه ها توی هم سن و سالشون هستند …
به حرف دیگران اصلا گوش ندین …عرفان یک فرشته ست که خدا فرستاده وخودش بهترین رو براش رقم میزنه …
اگر اینستا دارید پیشنهاد میدم پیج Nikdad رو ببینید حتما …که این بچه تو چه وضعیتی به دنیا اومد،چطور معجزه وار زنده موند و حالا چقدر زیبا و باهوشه
علی آقا …شما خودت استادی برای یاداوری میگم
همه ی ما انسان ها روح های مجردی بودیم که قبل از تولد انتخاب کردیم کجا و چطور و تو چه وضعیتی میخوایم به دنیا بیایم
این روز ها وقتی دخترام زنگ میزنند گریه میکنند که مامان پس کی میای دلمون برات تنگ شده،منطقی ترین حالت ممکن که منم ناراحت باشم و غصه بخورم
ولی تموم تلاشمو میکنم ذهنم رو کنترل کنم و به خودم بگم …این شرایط رو خود نیلا ونیکا قبل تولدشون انتخاب کردند و حتما به رشد شخصیتشون و موفقیتشون کمک میکنه
یادتون نره …عرفان کوچولو موچولو …قبل اینکه از دل مادرش …بیاد بیرون و الان یک تیکه از قلب شما بشه …تو آغوش خدا نشسته بوده و خودش این شرایط رو انتخاب کرده …این پدر و مادر فوق العاده رو …و این نوع به دنیا اومدن رو …
بقیه ش رو بسپارید به خدای بزرگ
و یکبار دیگه اگر تونستید جلسه4قدم 5 رو گوش بدید تا قلبتون آروم بگیره
براتون بهترینا رو آرزو میکنم و به امید الله با خبرهای خوب مارو خوشحال کنید
سلام من رو به همسر عزیزتون برسونید و بهش بگید که تنها نیست …ما مادر هایی که بچه ی نارس داشتیم کاملا درکش میکنیم …
نگرانی هاتون رو به قادرمتعال بسپارید،اون کارش رو خوب بلده
،،،،هو،،،،
سلام
سلام و صد سلام بر خواهر گرامی ام خانم شهریاری بزرگوار
خانم شهریاری
نمیدونید که توی چه روزای سخت و توی چه تضاد بزرگی کامنت شما رو خوندم
الله اکبر
خیلی بهم انرژی داد
روزایی که پشت درب n,a,c,u منتظر دیدن بچه م بودم
روزایی که صدای گریه شو میشنیدم ولی کاری جز صبر از دستم بر نمیومد
توی بیمارستان پیج نیک داد رو دیدیم با خانومم و کلی انرژی گرفتیم
و وقتی فهمیدم شما هم همچین روزایی رو گذروندید و در آخر به خیر و خوشی ختم شده، کلی انرژی گرفتم
واقعاً که الان به نظر من شما جزو 10نفر ممتاز سایت هستید
کاملا مشخصه که چقدر پیشرفت کردید
در حدی که میتونید با کلمات و نوشته های خودتون، قلبها رو به آرامش دعوت کنید
الهی شکر
الحق شاگرد ممتاز استاد قلبها هستید
خدا بچه های گلتون رو براتون حفظ کنه انشاءالله
از خدای رحمان میخوام که خودش به لطف و کرمش کاری کنه که فاصله ی فیزیکی شما و بچه ها، کمتر و کمتر بشه
ما نمیدونیم چجوری
ولی اون میدونه و هدایت میکنه،
بازم ازتون ممنونم و سپاسگزار خانم شهریاری
و اما یه خواهش دیگه،
چون که شما در بیمارستان فعالیت دارید:
خانم شهریاری
به نظرم توحیدی ترین کاری که سعادت دنیا و آخرت رو برای شما به ارمغان میاره ، سعه ی صدر و خوش رویی و خوش برخوردی با همراهان بیمارانه،
چون اونا توی شرایط سختی هستند و خیال میکنند که شما هم باید اونا رو درک کنید و……
هرچه میتونید به اونا مهربونی کنید که سعادت دنیا و آخرت در همین مسیره
البته شما خودتون استادین،
من اضافه گویی کردم،
عذر میخوام
ولی هدایت شدم به نوشتن این نکته
به نظرم اگه شما و همکارانتون، توی این مسیر الهی باشید، خداوند رحمان از فضل و کرمش، دنیا و آخرت شمارو آباد میکنه
به قول آقای من، حضرت علی علیه السلام: اِرحَم،تُرحَم
رحم کنید تا به شما رحم شود
بازم میگم،شما استادین، و خودتون شاگرد اول و ممتاز این مسیر هستید
این چند جمله ای هم که من نوشتم هدایتی بود
انگار بهم گفته شد که به خانم شهریاری این جملات رو بگو تا مسیر زندگیشون هموار تر بشه،،
بازم ازتون ممنونم و سپاسگزار
چند تا نفس عمیق بجای ما، در مازندرانِ عشق بکشید
خیلی دلتنگ شمال هستم و منتظرم اوضاعم ردیف بشه و چند روز با بچه ها بیام شمال و کنار دریای زیبا قدم بزنم و شکرگذاری کنم
سلام مارو به دریای زیبا برسونید
در پناه رب الارباب ، شاد و سلامت باشید
ضمناً دلم خیلی روشنه که بزودی هدایت میشوید به کم شدن فاصله ها با بچه ها
قلبم بهم میگه
یاحق
به نام تنها هدایتگر جهان
برادر عزیزم،سلام
بی نهاااایت بی نهایییت از خبر سلامتی عرفان کوچولو خوششحال شدم…خداروصدهزارمرتبه شکر…
لذت بخش ترین کار برای من بازی با بچه هاست … نوزاد ببینم که دیگه از خود بیخود میشم …
عجیب بوی بهشت …بوی خدا میدن …
عرفان کوچولو الان عطر بهشت داره …لطفا اختصاصی از طرف خاله ی راه دورش پاهای کوچیکش رو ببوسید و دم گوشش بگید تو خیلی شجاع و قوی هستی که دوست داشتی اینطوری وارد دنیا بشی…دمت گرم پسر ….
علی آقا،امان ازین هدایت الله …کامنت شما 4روز پیش نوشته شده …امشب بدست من میرسه …
امشبکه از خستگی بعد شیفت حتی انگشتام رمق نوشتن ندارند…اما نه …
باید مینوشتم و ازین هدایت میگفتم و از شما و از الله یکتا سپاسگزاری میکردم …
علی آقا،چه وقتی که با قانون آشنا نبودم …چه بعدش …
همیشه همه ی تلاشم رو کردم مریض هاو همراه ها رو از خانواده ی خودم بدونم و تموم تلاشم این بود که قوت قلبشون باشم
از نظر خودمم خیلی خیلی بهتر از بقیه عمل کردم و میکنم،من برق آرامش و سپاسگزاری رو از چشم هاشون میبنیم …
امروز …خیلی شیفت شلوغی بود …تو icu هم که کار کنی،چون مریض های بدحال هستند،کار یکم پیچیده تره …
امروز یک مادر 27 ساله داشتیم،تموم تلاشمون رو براش کردیم که به زندگی برگردونیمش
البته که ما کاره ای نیستیم ..چند تا دست از دستای خدا …هرچی اوستا بگه همون میشه …
خلاصه اینکه ،شیفت شلوغ …با کلی همراه مریض بی قرار…نگهبانی که کارش رو درست انجام نمیده …تعداد پرستار کم …
نمیدونم …با اینکه تموم تلاشم رو کردم از صلح با خودم درنیام ،تموم تلاشم رو کردم همراه ها رو آروم کنم،اما خودم میدونم ی جاهایی از خستگی و نگرانی و استرس شاید اونجور که باید بهشون عشق ندادم …خودم میدونم چیکار کردم …
الان با این کامنت شما،خدا باز باهام حرف زد
سعیده،حتی اگر همین الان خیلی از بهتر از همکارات عمل میکنی،باید بهتر از خودت بشی
اینکه نگهبان درست کار نمیکنه
اینکه نیروی شیفت کمه
اینکه مریض بدحال زیاده
اینا همش عوامل بیرونیه …
عوامل بیرونی شرکه …
توحیدی باش
خودت باش
برگرد توی خودت و مشکل رو حل کن
و هر روز تلاش کن یکم بهتر از دیروزت باشی
علی آقا ازت سپاسگزارم بی نهایت
که به ندای قلبت گوش کردی و برام نوشتی
امیدوارم خدا بهم این افتخار رو بده،در بهترین زمان ومکان،میزبان خانواده ی 5نفره ی قشنگ توحیدی شما باشم
سلام منو به مامان عرفان کوچولو برسونید… خدا قوتش بده این روز ها …مادر شجاع و قوی …
شما بندگان فوق العاده ی خداوندید که ازین امتحان هم سربلند بیرون اومدید …
دمتون گرررم
به دستان قدرتمند خداوند میسپارمتون
سلام علی آقا،هم قدم وهمسفر نازنین
اولا همینکه اینقدر راحت وباتوکل به خدای بزرگ،اومدین وکامنت گذاشتین،این یعنی در مدار بالای خداگونه وتوحیدی هستین
شما وقتی از خدا با خلوص نیت کمک خواستین،وبعد همه چیز رو سپردین به خودش،پس لحظه ای به خودتون،شک وتردید راه ندین
نیازی نیست که من بهتون یادآوری کنم،که بی اذن خدا برگی بهروی زمین نمیفته
علی آقا تاالان درسهارو یاد گرفتید،الان زمانش رسیده که درعمل به خدای خودتون ثابت کنید که چقدر،بهش توکل دارید،قطعا شما سربلند بیرون میاید
خدا خودش بهتر میدونه،چه چیزی به نفع شما واون بچه ای،که خودش مقرر کرده به این دنیا بیاد،خودش هواشو همه جوره داره…
منتظر خبرهای خوش از شما هستیم
در پناه خودش باشید که برای هر کسی،به شدت کافیست…
به نام خداوند هدایتگر
سلام و درود به استاد عزیزم و همهی عزیزان دلم
من بایستی روی این فایل کامنت میذاشتم
آقااا حجــــم اتفاقات خوب انقدرررر زیاد بوده از وقتی که این فایل اومد که نمیتونستم بخوابم! و نه میتونستم بنویسم! فقط بایستی در لحظه ها میبودم و لذت و شادی و حس کردن اون لحظه و اون لحظه و اون لحظه. That’s it
الهی شکر برای این حجم خوشبختی)
الهی شکر قدرتمندانه تر از همیشه مسیر عشق و علاقه ام را در پیش گرفتم استاد و هم درامد مالی داره بیشتر، و هم داره مسیرهای دلاری از مسیر عشق و علاقه ام درست شده و داره میاد …
هر روز دارم با مسیر عشق و علاقه ام، تحسین بیشتری میشم، ایده ها را عالییی دریافت میکردم حالا عمیق تر دارم دریافت میکنم و من هم پیاده و من هم فقط لذت، الهامات را خیلی خوب می شنوم و عمل میکنم و دارم نتیجه های فوق العاده عمل انی به الهامات را هم می بینم. الان ساعت 07:35 صبح سوم اردیبهشت و من دو سفر یک روزه داشتم که سفر دوم تو دل سفر اول بهم زنگ زده شد و دعوت شدم به طبیعتی دیگر به اسم چال کندی – یک جای بینظیر و شگفت انگیز اصلا چی بگم دیوانه کننده است. ( خنده ).
استاد جان واقعا ازت ممنونم واقعا سپاس گزارم خداروشکر برای وجود ارزشمندت … چقدرررر منننن بزرگ شدن پسر .. اصلا یک جوری شده حس میکنم خیلی آگاه تر شدم خیلی میبینم اتفاقات دورم را مدار ادما را احساسشون را فرکانسشون را انگار 60 ساله تجربه دارم ولی 27 سالمه و واقعا 17 سالمه با کودک درون فعال.
استاد جان حیلی الهام گرفتم از این فایل و همون موقع که جریان SpaceX و استارلینک را گفتید یهو حسم گفت یک محتوایی تولید کن و من انجام دادم و از انجام اون و دیدن بارها و بارهای این محتوا و در موردش با دوستان الهیم صحبت کردن ساعت 2 شب یک محتوای دیگه بهم الهام شد ( تا 01:15 کافه بودم و پر از مشتری خداروشکر همین شبم رکورد فروش را تو کافه ی فسقلیمون زدیم خداروشکر ) همون شب و شروع کردم به درست کردنش و تا 4 پاش بودم و بعد برای فرداش که عیدفطر بود تایم بندیش کردم منتشر بشه اقا ما ندیدم این نتایج این ریلز را تا دیروز صبح که تو سفر رفته بودم یهو نت اومد و رفتم دیدم بمبببب اصلا چه بهبودی بله بله همین خدا هم برات محتوا میشه هم 100ها فالور جدید میشه چندصد دست میشه برای به اشتراک گذاری فال هایت برات سفر میشه برات پلن میشه این خدا عجب چیزیه عجب .. همه چیز میشه برات به شرط صبر و ساده گرفتن و ایمان به همراه عمل . اون ریلز وایرال شد و شد دوباره … ( این داستان فقط یکی از از روزهای منه اونم بخشیش))).
اصلا انقدر حجم اتفاقات خوب و حال خوب و دوستای جدید و درک عمیق تر از خودم و خداوند بیشتر شده که نمیرسم بنویسم توی دفترم اتفاقات خوبم را طبق تمرین اعظم ستاره قطبی.
الهی شکر
اینو میخواستم بگم استاد روزی که این فایل اومد روی سایت باورت میشه من دو روز قبلش در مورد داستان شما که توی پارک میرفتید ( تهران ) و با سن بالاها صحبت میکردید و سوال میکردید ازشون و هدایتتون به اقای عشقیار داشتم به دو تا از مشتری هام میگفتم و دقیق شماا دو روز بعدش اسمشو اوردید مثالش را زدید وحشتناک این قانون درست کار میکنه به هر چی توجه کنی از همون جنس توجه بیشترش را وارد زندگیت میکنه.
خب من باید برم کافه … عاشقتم استاد عاشقتم الهی شکر برای متصل بودنت حضودت وجودت تو بهترین حال هم میبینم شمارو 100٪٪٪
هیچ چیزی توس ذهنم بزرگ نیست دیگه .. فقط خداا ))) that’s it
و این هم از اینکه چیزهایی که می خواستم ادمایی که میدونستم از دیدنشون از صحبت کردن باهاشون از سفر رفتن باهاشون میدونی از چیزهایی که یک روزی بزرگ بودند ولی توی ذهن من کوچیک شدند و رسیدیم به هم در مسیر هم برام باور پذیر شد که که داستان اینه تا وقتی اصلا چیزی بزرگ باشه برات اولا تو باورش نکردی و سوما! هم برات بزرگه و هم نخواهد امد به زندگیت.
بهترین چیزی که کمکم کرده در این مسیر، این وقت ها بیشتر و بیشتر از همیشه دیدن الگوها و از عمد و قصد صحبت کردن، تولید محتوا در موردشون و گفتن بله بله میشود ها اگر اون شخص تونسته منم میتونم … هست.
یوهووو بریمم برای یک روز اسثنایی )))
به نام خدا
سلام خدمت استاد عزیزم و همه ی شما عزیزان
چقدراین فایل بجا و شیرین بود واسم
حرفای استاد عزیزم هر کدومش که میفرمودن کلمه به کلمه به دلم مینشستند
مگه غیر از اینه هرچیز بر زبانت بیاید برجهانت می اید
خب چرا وقتی قانون اینقدر سادس ما لجاجت کنیم
همین که کلاممون رو رفته رفته کنترل کنیم بقول استاد درهای بهشته که رومون باز میشه
مهمترینش هم اینه که اصلا باخودمون تو صلح میمونیم
حس خوب وجودمون رو احاطه میکنه
و از همه مهمتر ، اتفاقاتی که به ظاهر بد هستند خیلی راحتو سریع فراموشمون میشند
و چقدر باز لذت بردم از این فایل اموزشی و پر محتوا که هم انگیزشی بود
هم محتوایی هم توجه به نکات مثبت و زیبایی ها
یاد میگیرم اگه جایی اتفاقی به ظاهر شکست جلوی راهم اومد فقطو فقط به این فکر کنم که قطعا به خواستم نزدیکترم چون تو مسیرشم
پس از این به بعد بجای گفتن شکست یا بدبیاری یا هرچیزی دیگه میگم تفکر بیشتر در جزئیات و دقت بیشتر درکارم و کلا زندگیم
و مطمنم نتیجه ی فوق العاده ی واسم خواهد داشت
خداروشاکرم که در این مسیرم و رهنمایی چون اقای عباسمنش و هم مسیرایی چون شما عزیزان رو دارم
امیدوارم در پناه الله یکتا ثروتمند وسعادتمند باشید
سلام به استاد عزیزم و مریم جوون و دوستان گرامی
اول از همه چقدر لذت بردم از دیدن این فایل با کیفیت و این پردایس زیبا با درختان سرسبز و آب زلال و هوای که میشه حسش کرد چقدر عالیه
من دوست داشتم تجربه تضادی که پارسال برام پیش اومد رو تعریف بکنم ،من پارسال اولین سالی بود که با این مسیر لذت بخش آشنا شده بودم و واقعا هم سعی میکردم تا جایی که میتونم کلی استفاده ببرم و چقدر تجربیات عالی کسب کردم و احساسم خوب بود
من پارسال باید کنکور میدادم و واقعا هم احساس خوب و عالی داشتم تا لحظه امتحانم بعدش که نتیجه ها اومد اون چیزی نبود که من انتظار داشتم اما بازم احساس ام رو خوب نگه داشتم و گفتم من سپردم به خداوند خودش میدونه خلاصه من گفتم اشکال نداره حالا که نشد اون رشته ای که میخواستم یه رشته دیگه برم اون رو رشته رو زدم و در کمال تعجب اونا رو هم قبول نشدم و اولش ناراحت شدم که خدایا چرا من که اینهمه احساسم رو خوب نگه داشتم ،اما واقعا ایمان داشتم که خیریتی در این کار نهفته است و واقعا بعد از چند مدت نشستن و کار کردن فهمیدم من اصلا باورهام اشتباه بودی باور های که تمام اتفاقات زندگی ما رو رقم میزنند و تا اون موقع من اصلا نمیدونستم اصلا باور چیه خداروشکر میکنم که با فهمیدن این موضوع چقدر تونستم اتفاقات عالی رو رقم بزنم و دوره های بینظیر راهنمایی عملی دستیابی به رویاها و عزت نفس رو بخرم که جز رویاهام بود و کلی تجربیات بینظیر دیگه الهی شکرت واقعا هر اتفاقی که بیفته به دید ما به اون اتفاقات بستگی داره و یه باور عالی که ساختم برای خودم اینکه هر اتفاقی که بیفته به نفع منه.
دوستون دارم
سلام خدمت دوستان عزیز و استد گلم،
بله هر اتفاقی میتونه دوتا معنی متفاوت برای دو طرز نگاه داشته باشه.
مثال اخیر این قضیه برای من اینه که من تصمیم گرفته بودم به خاطر فشار مالی که بهم اومده بود یه جایی برم سر کار وهمش از خودم میپرسیدم من که دارم دوره روانشناسی ثروت رو یک ساله کار میکنم چرا اوضاع مالی پیشرفتی نکرده.
من دوجا تقاضای کار فرستاده بودم که امیدم به یکی از اونها خیلی زیاد بود و جای خیلی خوبی هم بود.
ابن را هم بگم که من برای خودم یک استودیوی موسیقی دارم که تا اون موقع اصلا به این فکر نبودم که بشه از ایتودیوم پول در بیارم.
اتفاقی که افتاد این بود که اونها اونقدر به من جواب ندادند که کفگیر واقعا به ته دیگ خورده بود و اوضاع همینطور داشت بدتر میشد و چون به امید اونها بودم نمیرفتم جای دیگه دنبال کار گشتن.
خلاصه ماه ها گذشت. ودر نهایت اونها جواب رد دادند.
اول خیلی تو حالم خورد اما انگار همون موقع بهم الهام شد که این به نفعته و دقیقا جمله الخیر فی ما وقع اومد روی زبونم.
در ادامه این طرز نگاه متوجه باورهای شرک آلودم شدم. وعدم اعتماد به نفسم و اینکه اصلا چرا از کسب و کار شخصی خودم نخوام پول در بیارم و شروع کردم روی باور هاب توحیدی ام کار کردم. ابن رو به عنوان یک نشونه از سمت خداوند دیدم که بهم میگه امیر تو باید بری سراغ کسب و کار شخصی خودت و تو یک کارآفرینی و نباید جایی استخدام باشی. تو خودت میتونی ثروت خلق کنی و به امید خداوند از اون روز که این تصمیم را گرفتم همش یا داره برام نشونه میاد و یا مشتری و نمیدونید که چه لذتی داره از کاری که دوسش داری و خودت بناش کردی از بنیه پول بسازی و لذت ببری.
شاید هنوز به اون جایی نرسیده باشه کارم که با حقوقی که اونها میخواستن بهم بدند قابل مقایسه باشه اما برای من اون اعتماد به نفس و احساس خالق بودن خیلی ارزشمندتر از اینه که برم از ترس فردا جایی استخدام بشم.
خداروشکرت امیدوارم همه دوستان نتایج خوب و عالی گرفته باشند از برخورد با تضادهاشون
سلام خدمت استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته عزیز و بقیه دوستان عزیزم
اول اینکه بگم من عاشق طبیعتم و همیشه وقتی فایل هارو نگاه میکنم از دیدن این طبیعت های زیبا واقعا لذت میبرم و احساسم خوب میشه
در پاسخ به این فایل و پرسش هایی که مطرح شد منم دوست داشتم تجربیاتم رو بگم
اول از کتاب انسان در جستجوی معنا اثر ویکتور فرانکل میخوام یکی دوتا جمله در این رابطه بگم که همه ی آدما در برخورد با شرایط و اتفاقات زندگیشون قدرت اینو دارن که نوع نگاهشون به اون مسئله رو انتخاب کنند
1) همه چیز را میتوان از یک انسان گرفت مگر یک چیز: آخرین آزادی بشر را در گزینش رفتار خود در هر شرایط موجود و گزینش راه خود
2)امّا آزادی انسان، آزادی از عوامل و شرایط نیست. بلکه آزاد است و صاحب اختیار که در برابر عوامل و شرایط، وضع و عکسالعمل خود را برگزیند.
حالا یکی دومورد از تجربیات خودمو میگم
من میخوام از شرایط و محیطی که داخلش قرار داشتم و اینکه تغییر نگاهم چه نتایجی رو برام رقم زد بگم من خیلی وارد جزییات نمیشم ولی یه کلیاتی میگم تا راحت تر بتونم تجربه و نتایجمو بگم من والدینم وقتی یکسالم بود جداشدن پدرم سه بار و مادرم پنج بار ازدواج یکی از یکی ناموفق تر داشتن و از اعتیاد خانواده تا ناپدری نامادری و دعوا های شدید که تقریبا هر روز بود رو تجربه کردم و مشکلات مالی هم در صدر این مسائل بود خب تو چنین شرایطی بزرگ شدن و تغییر نگاه خیلی سخت بود منم حس قربانی بودن داشتم حس کسی که عالم و آدم بهش ظلم کردن ولی با وجود همه ی اینا که خیلی شاکی بودم نمیدونم دقیقا چی باعثش میشد ولی من از اون حس قربانی بودن بدم میومد دوست نداشتم با دیگران از شرایطم صحبت کنم از ترحم بدم میومد و من اون زمان سال 95 بود سنم 17 سالم بود باخودم گفتم من میخوام زندگیمو تغییر بدم اون زمان با قوانین اشنا نبودم فکرم این بود درس بخونم و به جایی برسم و من اومدم تو یک شرایط بد از نظر مالی و باوجود بحث و دعواهایی که بود رفتم جلو در پشت بوم یه فضای کوچیکی بود فرش کردم و اونجا شروع به درس خوندن کردم و سعی میکردم حالمو خوب نگه دارم و واقعا هم انگیزه داشتم و نمیزاشتم چیزی مانعم بشه و حتی یه مسیر طولانی چون کرایه نداشتم پیاده میرفتم تا به یکسری کلاسهای رایگان برسم و من که معدل نهاییم 12 بود تو کنکور رتبه 342 رو اوردم رفتم دانشگاه فردوسی و شرایط خیلی خوبی بود اونجا از نظر امکانات و باوجود اینکه نهایت تلاشمو تو درس خوندن میکردم و دنبال تغییر زندگیم بودم بازم تو وجودم عصبانی بودم از خانوادم شاکی بودم و حس میکردم بهم ظلم شده و حال روحی بدی داشتم ولی تسلیم نمیشدم وفقط به تغییر فکر میکردم و گاهی وقتی با خدا صحبت میکردم و میگفتم خدایا چی تو زندگی میخوای بهم بدی که جبران همه چی بشه این جمله اعتقاد منه مخصوصا اگه چیزیو ازدست بدم الانم میگم خدایا بجاش قراره چی بهم بدی کلا با این جمله حال میکنم دیگه به خدا میگم و اینجوری شد که من به سمت این قوانین هدایت شدم و با یکسری کتاب ها آشنا شدم و شروع به خوندن کردم و کم کم تو این مسیر افتادم و دقیقا زمانی که کرونا اومد یادمه من میخواستم واسه عید99 لباس بخرم کرونا اومد و گفتم فعلا پس جایی نمیریم و پولامو اومدم یه دوره از یکی از اساتید قانون جذب خریدم و شروع به تمرین کردم و بعد یه مدت به سایت عباسمنش هدایت شدم و دیگه فایلهای استاد رو شروع به گوش کردن کردم ولی مسئله اصلی این بود که با وجود اینکه تو این مسیر بودم و تلاش میکردم زندگیمو تغییر بدم بازم اون نگاهی که بهم ظلم شده رو داشتم حتی یادمه اوایل که با این قوانین اشنا شده بودم خیلی بدتر شدم که اگه من روابطم خرابه تقصیر خانوادمه این ظلمه من که خودم نخواستم اونا باعث شدن پس چرا الان باید همه چیزو من تنهایی درست کنم ولی کم کم که اگاهی هام بیشتر شد و این کتاب انسان در جست و جوی معنا رو خونده بودم تصمیم گرفتم نگاهمو تغییر بدم و جنبه های مثبتش رو ببینم
اینکه دیدم این شرایط از من یه آدم قوی و مستقل ساخته من میتونم هرجای این دنیا تنهایی زندگی کنم و لذت ببرم و اینکه باعث شده بزرگ بشم اینکه خیلی از مسائلی که از نظر بقیه مشکله و باعث ناراحتی میشه واسه من حتی مشکل به حساب نمیاد هرچیزی نمیتونه ناراحتم کنه و…
اینکه گفتم خدایا شکرت اگه این شرایط نبود شاید من هیچوقت نمیرفتم دنبال تغییر زندگیم و به این مسیر هدایت نمیشدم و مثل خیلیا فقط یه زندگی عادی و روزمرگی داشتم ولی الان قوانینی رو میدونم و تو مسیری هستم که میتونم واقعا به هر چی میخوام برسم اگه کل اون سختی ها و شرایط فقط واسه این بوده باشه که من وارد این مسیر بشم خدایا شکرت و حس میکنم این مسیر همون چیزیه که به خدا میگفتم چی میخای بهم بدی جبران همه چی بشه
و نتیجه اینکه وقتی سعی کردم به جنبه های مثبت توجه کنم و نگاهمو تغییر بدم حس قدرت پیدا کردم حس مسئولیت پذیری من تونستم مسئولیت زندگیمو قبول کنم و این حس عالیه اینکه مهم نیست بقیه چیکار کردن الان این زندگی منه و باید من درستش کنم از وقتی سعی در تغییر نگاهم کردم نتایجم خیلی بیشتر شد همه چیزم بهتر شد از نظر مالی بهتر شدم آرامش درونیم بیشتر شده و عزت نفسم بیشتر شده و این حسو دارم که الان تو مسیرم تو مسیر ساختن زندگیم درسته هنوزم یه دلگیری از خانوادم تو وجودم هست ولی دیگه سعی من اینه جنبه های مثبت رو ببینم حتی به خدا میگم خدایا من همینقدر به ذهنم میرسه الان ولی میدونم هرچقدر برم جلوتر تو بیشتر واسم نمایان میکنی که این اتفاقات و شرایط چه خیر و خوبی واسم داشته شاید الان درک نکنم ولی ایمان دارم خیر و خوبیش خیلی بیشتر از چیزاییه که میدونم و تو بهم کم کم نشونشون میدی
الانکه این فایل رو گوش کردم به این احساس رسیدم که یروزی میتونم بگم این اتفاقات و شرایط بهترین اتفاقات زندگیم بوده که باعث شد من زندگیمو تغییر بدم پیشرفت کنم و موفق بشم و یه زندگی عالی بسازم هم واسه خودم هم خانوادم
ممنون که وقت گذاشتین و تجربه من رو مطالعه کردید
به نام خدایی که با عشق گِل ما را سرشت
سلام سحر جان
میخوام بگم خدا خیلی دوست داشته که اینجوری برات رقم زده، مثل کوزه گری که کوزه اش رو داخل کوره میذاره که سفت و محکم و زیبا و قابل فروش بشه.
از کجا معلوم اگه در یک خانواده معمولی با یه پدر زحمتکش و مادری مهربان بزرگ میشدی، همچنین پیشرفتی در زمینه خداشناسی و تغییر شخصیتی می کردی.
به احتمال زیاد سرت تو گوشی که پدرت برای روز تولدت میخرید گرم بود و زندگی باری به هر جهت داشتی. از اینکه الان آزاد و رها هستی خدا را شکر کن و از این فرصت برای شناخت گوهر درونی ات استفاده کن. و قدر خودت را بیشتر وبیشتر بدان.
بیشتر اشخاص موفق دنیا زندگی نظیر زندگی شما داشتند. سعی کنید، خانواده تان را ببخشید و آرام و رها از پرواز موفقیت لذت ببرید.
سحرجان منتظر نتایج فوق العاده ات هستم دختر با اراده و پشتکار
مراقب حال دلت باش عزیزم
سلام خدمت استاد عزیزم وخانم شایسته نازنین و تمام دوستان این خانواده ی ارزشمند
از روزیکه عضو این خانواده شدم (اول دیماه 1401)همیشه فکر میکردم و حتی همین امروزهم باخودم میگفتم خدایا چرا من انقدر دیر به این سایت هدایت شدم و در این سن بالا باید میرسیدم به این دیدگاهها…اما هر دفعه یکی از فایلها رو میشنوم میبینم که درسته که من خیلی ازقوانین رو بلد نبودم ونیستم اما خیلی جاها هم به خودم افتخار میکنم که بدون اینکه بلد باشم طبق قانون پیش رفتم بطوریکه همه ی اطرافیانم بهم میگن تو هیچوقت ناشکری نمیکنی ، صبرت زیاده و ….
بریم سر اصل مطلب؛ اواسط شهریور سال 98 یعنی چندماه قبل از پاندمی ، من اومدم و همزمان با کاری که داشتم توی یه مرکزی انجام میدادم و 10 سال بود اونجا بودم، کسب و کار خودمم در همون زمینه راه اندازی کردم… چون سابقه خوبی در کار داشتم کارمم خوب داشت پیش میرفت حتی یک بیزنس کوچ هم داشتم که ازایشون مشاوره میگرفتم…تقریبا 5 ماه بعد از اینکه من کارو شروع کرده بودم و درست نزدیک عید که اوج کار ماهست پاندمی شد و ما جزو مشاغلی بودیم که باید حتما تعطیل میکردیم و اصلا بخشنامه شد که باید تعطیل کنید ، خب من راستش خودم هیچوقت زیاد ازین موضوع ناراحت نشدم چون بنظرم سلامتی خودم وخانوادم ومردمی که بهم مراجعه میکردند واجبتر بود …دراین حین مرکزی که توش کار میکردم هم اومد گفت ماتعطیل نمیکنیم و باید بیاید سر کار و ما با ترس ولرز همه ی اسفند رو رفتیم سرکار…خونه ما یه تراس بزرگ و جا داری داره…من با همون وضع مالی که حالا هی با خودم میگم ببین من چقدر اونروز جرات داشتم که با اون شرایط(حقوقم بخاطر نبود مراجع به مرکزمون از ماهی 4/5 رسیده بود به 1/200) اومدم چنین کاری کردم….اومدم با خودم فکر کردم گفتم خب ما که عید جایی نمیریم با این شرایط، فقط همش با پسرم تو خونه تنهام بذار یه کاری بکنم که به هر دوتامون خوش بگذره؛ رفتم یک میز و صندلی دونفره ایکیا خریدم ،اومدیم تراسو تمیز کردیم گذاشتیم توی تراس یه رومیزی خوشگلم داشتم که روش پهن کردم ،دوسه تاگلدون خوشگلم گرفتم و تراسی که از وقتی اومده بودیم توی این خونه داشت خاک میخورد تبدیل شد به یه کافی شاپ و رستوران خوشگل برای من وپسرم و هر روز و هرشبم غذاهای خوشمزه درست میکردم و اونجا مینشستیم میخوردیم . از طرفی بعدش توی ماه رمضون همون سال من که حتی آشپزی هم زیاد قبلا نمیرسیدم بکنم چه برسه که شیرینی و…بپزم؛ عاشق زولبیا بامیه ام اما جرات نمیکردم از قنادی بخرم ولی دلمم میخواست خیلی ، نشستم یکم دستور پختا رو از نت سرچ کردم و رفتم کلی لوازم شیرینی پزی خریدم و اومدم یه بامیه ی عاااالیییی درست کردم که وقتی یخورده شو برای مامانم بردم باورش نمیشد که من خودم درست کرده باشم…توی همون دوران بر اثر زیاد تاب خوردن توی سایتا و پیجای مختلف با کتاب قانون توانگری نوشته ی کاترین پاندر آشنا شدم ( که تاقبل اینکه این سایت رو بشناسم هم 5 دور خوندمش ، راستش من قبل این سایت هر جا تحت فشار قرار میگرفتم میرفتم یه دور از اول این کتابو میخوندم و حکم الان این سایت رو برام داشت و حالمو خوب میکرد هربارم چیزای جدید ازش یاد میگرفتم) خلاصه که آشنایی با این کتاب باعث شد که من کم کم بفکر فرو برم و بعد از اینکه دوباره اجازه ی کار پیدا کردیم با اون وضعیت ، یه شجاعتی بخرج دادم و از مرکزمون استعفا دادم واز شهریور بعدیش یعنی دقیقا یکسال بعد از اینکه من تازه کارمو شروع کرده بودم و دقیقا 7 ماه بعد از پاندمی، دیگه اومدم سر کسب و کار خودم که خداروشکر تا الان بالا وپایین زیاد داشتم اما هربار که به تضاد برخوردم باعث پیشرفتم شد…اینم بگم که با اون بیزنس کوچم بعد از بازگشایی کارم یه جلسه مشاوره گرفتم و بمن گفت همزمان با تو 4 نفر دیگه هم که کارشونو اونموقع تازه استارت زده بودن با من دوره مشاوره گرفتند اما توی این مدت همشون کامل تعطیل کردند و کسب و کارشونو جمع کردند فقط تو موندی و یک مشخصه بارز تو اینه که میترسی ولی انجامش میدی.
البته من خیلی موارد اینجوری تو زندگیم داشتم که خب الان فرصت نیست همشو بگم ولی همیشه وهمیشه خدارو شکر میکنم بخاطر صبری که بهم داده و بخاطر اینکه همیییییشهههه شکرگزار بودم و هر جا کم آوردم خودمو مسئول دونستم نه خدا و نه بقیه رو.همیشه هم میگم اگر این وضعیت پاندمی برای همه بد بود ، برای من یکی که خوب بود چون وقتی رفت و اومدا کم شد من کل وقتمو تمرکزمو گذاشتم روی کارم و خوندن کتابهای مختلف در زمینه کاریم و بیزنس و … و همینطور کار کردن روی پسرم بطوریکه همونسال توی امتحان ورودی بهترین دبیرستان قبول شد اونم دبیرستان دولتی و بدون شهریه که اونسال واقعا برای من خیلیییی کمک بزرگی بود این قضیه و هیچکس باور نمیکرد که ما حتی یه معلم خصوصی هم نگرفتیم براش.
الانم واقعا هر روز و هر شب خدا روشکر میکنم که بالاخره درسته خیلی دیر، ولی تا قبل مرگم به اینجا هدایت شدم و به این آگاهیها دارم میرسم و روی خودم انقدر کار میکنم که هم راهنمای خوبی برای پسرم باشم وهم اینکه از حالا ببعد خودمم با آرامش و احساس خوشبختی بیشتری زندگی کنم.
برای استاد عزیز و خانم شایسته عزیزم و همه ی شما دوستان خوبم آرزوی سلامتی ،شادی و موفقیت دارم.
باسلام خدمت استادوهمه دوستان
درچندسالی که کل دنیا درگیرکرونا بود من تجربیاتمو میخواستم باشما به اشتراک بزارم
توی اون چندسال واقعا کل مردم زندگیشون شده بود حرف از کرونا .همه ماسک میزدن یا دستکش میپوشیدن خیلیا از این ماسکها هست مثل جوشکارا کل صورتشون رومیپوشیدن
هرموقع میرفتیم خونه پدرمادرم خیلی تاکیدمیکردن که پسرم سرکارکه هستی حتما دوتاماسک بزن دستکش بپوش به کسی دست نده وازاینجور صحبتا(من پمپ بنزین کارمیکردم).
من اون اوایل بهشون میگفتم پدرم مادرم اینا همش بازیه همش شوخیه ولی فایده نداشت تااینکه قانون بهتردرک کردم وطبق گفته استاد دیگه کسی رونخواستم که تغییربدم
یاخونه پدرخانمم که میرفتیم میدیدم هرکی یه ماسک زده وبه فاصله دومتر ازهم توخونه نشستن.
اینم بگم همه خانواده ام (پدرمادر خواهربرادرام وبچه هاشون همه چندبارازاین بیماری گرفتند و هربارم حدودیک ماه توخونه استراحت میکردن….حتی یکی از خاله هام ازاین بیماری گرفت و به رحمت خدارفت وچندتا از اقوام هم بهمین صورت.
خلاصه به هر جمعی
یاهرجای دیگه فرقی نمیکرد به هرجایی که میرفتم داستان به همین شکل بود
ولی خداشاهده من اصلا حتی سرکارم که بودم بااینکه کارم شغلیست که با بیشترین ارباب رجوع سرکاردارم وفکرنکنم هیچ شغلی اندازه شغل ما ارباب رجوع داشته باشه، نه ماسک میزدم نه دستکش میپوشیدم. حتی توی اوج این بیماری هم اصلا من نه توجهی میکردم بهش نه کاری داشتم نه راجع بش صحبت میکردم
یک روز سرکار، خودم علائم این بیماری رو داشتم وحالم خیلی بدشد و رئیس گفت که حتما باید بری دکترو تست بدی …خلاصه رفتم تست دادم ودکترگفت تستت خیلی مشکوکه وباید بری یه بیمارستان مجهزتر وتست بدی
خلاصه رفتم جای دیگه تست دادم وگفتن جوابش شب بیابگیر…ولی باورکنید من اصلا توی اون مدت نه توجهی داشتم به بیماریم نه دلهره ای داشتم و پیش خودم میگفتم این یه سرماخوردگی ساده است وخوب میشم
شب رفتم جواب تست گرفتم وجواب مثبت بود ولی باورکنیدمن زمانی که دکتربهم گفت جوابش مثبته اصلا حالم بدنشد ومیگفتم این یه سرماخوردگی ساده است
بعد دو روز دوباره رفتم تست دادم و این بارمنفی شد
اونم بخاطر این بود که من اصلا باور نداشتم این بیماری رو و اعتقادداشتم این سرماخوردگیه وبعداز دو روز واقعا خوب خوب شدم
این تجربه من بود ازاین دوران
ازنگاهتون ممنونم عزیزانم
ممنونم استادجونم وخانم شایسته عزیز
سلامی گرم وصمیمی خدمت استادعزیزومریم خانم گل ودوستای خوبم
استادجانم همونطورکه شماخواسته بودیداومدم ومیخوام ازاتفاقی که برام رخ دادوتغییرنگرشم بگم.اتفاقی که درظاهرناجالب بودولی باتغییرنگرشم بسیارمتفاوت شد.
من سالهاقبل ازطریق دوستان مشترکمون باآقایی آشناشدم بابت ازدواج.طبق خواسته خودمون وخانواده هامون قبل هرمراسمی ترجیح دادیم اول به شناخت وآشنایی بیشتربرسیم بعداگربه نتیجه مطلوب رسیدیم بریم برای الباقی مراسمات مرسوم.
6ماه باهم درارتباط بودیم وازکوچکترین فرصتی برای دیدارهم وصحبت استفاده میکردیم.طی این رفت وآمدهاعلاقه ای هم بین ماایجادشده بود.درهرصورت بعدازاینکه من وایشون جواب مثبت خودمون روبرای ازدواج اعلام کردیم من طبق حدسهایی که طی این مدت زده بودم بامخالفت خانواده ایشون مواجه شدیم.دلیلش رونمیدونستم ایشون هم برای اینکه نمیخواستن منوازدست بدن وکدورتی ازخانواده شون دردل من ایجادنشه منکرمخالفت خانوادشون میشدن.
بهرحال یک روز بعدکلی حرف وسخن ایشون باحال نزاروداغونی اعلام کردن که این داستان ازدواج ماکنسله.البته ناگفته نماندقبل جدایی زمانی که حس کردم خانوادشون دارن تعمدا مسئله روکش میدن حدس میزدم که ی همچین اتفاقی بیفته درصورتی که اونموقع نه باشماآشنابودم نه خیلی ازقانون سردرمیاوردم ولی بابت اعتقادشدیدم به خداواون تم نسبتامذهبی به خداگفتم خدایامن نمیدونم چه اتفاقی قراره بیفته توبه دل مادونفرنگاه نکن به صلاح مانگاه کن.من دوست ندارم بدبخت شم ودوستم ندارم اونم بدبخت شه هرچی اتفاق میفته خیرباشه.
بهرحال روزای اول خیلی بمن سخت گذشت ووقتی بعدهامتوجه شدم بخاطراینکه من دخترپولداری نبودم وخانواده اون آقاازاولم نظرشون این بوده که پسرشون حتمابادخترپولدارازدواج کنه خیلی دلم شکست اززمین وزمان بریده بودم.تااینکه چندماه بعداون آقابا ی دخترخیلی پولدارازدواج کردوبه یک سال نکشیدکه ازطریق دوستم وطبق گفته های همسرهمون آقاشنیدم که خیلی ازدواج ناموفقی داشته واینکه اون خانم هم مدام باخانواده همسرش درگیری دارن.اصلا برام تعجب برانگیزه که درحال حاضر هم باوجوداینکه دو سه سال گذشته ویک بچه ام به اون زندگی اضافه شده ولی مدام درگیری دارن وبحث طلاق واین حرفابینشونه.
حقیقتابراش خیلی ناراحت شدم وواقعاهمیشه دعاش میکردم که خوشبخت وموفق شه ولی استادبه بزرگی خداواینکه بقول شمادیدت وقتی به مسائل متفاوت باشه همه چی به نفع توپیش میره خیلی اعتقادپیداکردم.روزی هزاربارخداروشکرمیکنم که من وارداون زندگی نشدم وارداون خانواده نشدم.همش درخواستی که ازخداکردم رومرورمیکنم وباخودم میگم قربونت برم خدای من چقدرتوعزیزی اخه؟توبهترین روبرای من خواستی ومن اولش متوجه نبودم ببخشیدکه خیلی غرزدم وگریه زاری کردم.
استادجان بعدشم که باشماودیدگاه هاوآموزشاتون آشناشدم تبدیل شدم به ی دخترقوی که هیچ چیزی نمیتونه خردش کنه ودرهم بشکنتش.شدیدا به (الخیروفی ماوقع) اعتقادپیداکردم.وبا هرمسئله ای که برای خودم یادیگران بوجودمیادهمین جمله روباآرامش تکرارمیکنم ونتایج پربارش رومیبینم.
خیلی خیلی سپاسگزارشماهستم استادعزیزم الهی دلتون شادوتنتون سلامت باشه که چراغ راه ماشدید.دستتون رومیبوسم وازخداوندعزیزترازجانم هم بسیارسپاسگزارم که شماروخلق کردوبامن آشناکرد.سپاسگزارم که همه جاهواموداره ومیخوادکه من شادوموفق باشم وهدایتم میکنه به مسیرهای عالی وزیبا.
درپناه خداباشیدآمین