تسلیم بودن در برابر خداوند - صفحه 1 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/08/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-08-08 08:57:552024-08-08 09:05:31تسلیم بودن در برابر خداوندشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
کَانَ لَنَا أَنْ نُشْرِکَ بِاللَّهِ مِنْ شَیْءٍ ۚ ذَٰلِکَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَیْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَٰکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَشْکُرُونَ
نرسد به ما چیزی وقتی که بخدا شِرک می ورزیم ، و این دقیقا فضل و رحمت خداست برای ما
و بیشتر مردم نمیدانند و ناسپاس هستن
سلام استاد جونم
خدایا یقین داشتم این اتفاق به ظاهر نازیبا ، از طرف خودته ، ایمان داشتم که مورد رحمت قرار میگیرم
دوشب پیش که یهو پتک خورد تو سرم ، من بجای ناراحت شدن دنبال پیدا کردن رحمتش بودم
چون ایمان دارم برگی بی اذن خدا نمیافته
مطمئن بودم این اتفاق دقیقا همون نقطه یی که بازی و تغییر میده
دیروز که این فایل و دیدم ، ایمانم محمکتر شد که مسیر درسته و باید تسلیم باشم
از دیشب تا الان اتفاقاتی افتاده که فقط میتونم بگم خدایا سپاسگزارم که گرفتی آنچه را باید میگرفتی تا دریافت کنم آنچه را که باید
چقدر خوشحال و سپاسگزارم که در لحظه های سخت با ایمان تو مسیر موندم و سپاسگزار بودم
استاد باورت نمیشه چه دروازه هایی از خیر و برکت و شادی و نعمت فراوانی به روم باز شد که اگه دوشب پیش اون اتفاق نمیافتاد اصلا من این دروازه ها رو نمیدیدم
اینقدر از صبح معجزه رخ داده که فقط خواستم این احساس فوق العاده و با شما شریک بشم و مُهر تاییدی باشم بر درستی قانون خداوند
که اگه ما ایمان داشته باشیم و تسلیم باشیم و جهان رام و مسخر ماست
وقتی در مدار درست هستیم فقط. نعمت و رحمت و دریافت میکنیم حتی همون اتفاقی که به عقل محدود ما خوب نیست همون همون اتفاق منبع خیر و رحمت و برکت میشه
خدایا شکرت
عاشقتونم
عاشق این خدایی هستم که با سرعت پاسخ میده به تک تک فرکانس های ما هر لحظه
به نام خداوند بخشنده و مهربانم
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ
حمد و ستایش مخصوص خداست که رب جهانیان است
سلام و درود به سارای عزیز
بانوی متوکل و توانمند و توحیدی
از چند روز پیش که دوره لیاقتو دوباره و دوباره دارم گوش میدم
هدایت شدم به قدم 12 فایل دوم که چکیده دوره لیاقت را استاد عنوان میکنه
یه آهنگ لایت روش گزاشتم و دارم هر روز
گوش میدم و سیر نمیشم از شنیدنش
و چون چند وقتی هست فکوس لیزری دارم سپاسگزاری میکنم در همه ابعاد زندگیم
قلبم باز تر شده ،روحم لطیف تر شده
و حال خیلی خوشی را دارم در درونم احساس میکنم
امروز دوباره اون قدم را گوش دادم و آگاهی ها همین طور به سمتم سرازیر شده بودند و من متحیر از این همه آگاهی ها یی که خالص تر داره به سمتم میاد و من واقعا میخواستم فریاد بزنم
خدایا هزاران مرتبه شکرت
امروز بعد از شیفت کاری برگشتم خونه با حالِ عالی
و وقتی رسیدم به طور معجزه واری هدایت شدم به قدم 1 فایل 6 که هدفگذاری را استاد میگه
وای خدای من
چقدر واضح داری با من صحبت میکنی
الله اکبر و بعد از چند دقیقه سایت را باز کردم و هدایت شدم به دلنوشته های شما دوست عزیز
و با اینکه به شرح واقعه نپرداخته بودی ولی با تموم وجودم تک تک جملاتت را با قلبم حس کردم و فرکانسِش را دریافت کردم
چون ایمان دارم برگی بدون اذن خداوند از درخت نمیوفته
مطمئن بودم این اتفاق دقیقا همون نقطه یی که بازی و تغییر میده
سارای عزیز همیشه انسانهایی که مهاجرت کردند برام جایگاه ویژه دارند و شما دوست عزیز خیلی برام قابل تحسین هستید.
برای شما بهترینها را آرزو میکنم.
سلام سارای عزیز.
ممنون که تجربه ی زیبات رو از تسلیم بودن در برابر خداوند نوشتی چقدر آیه ای که اول کامنتت نوشتی زیبا بود و درست معنی شده بود، چقدر زیباست تسلیم بودن در برابر خداوند و اعتماد کردن به پلن های خداوند همه جای مسیر چه اونجاهایی که میگه برو، وارد این مسیر شو و چه اونجاهایی که میگه stop کن، حالا دیگه نرو
وَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱلۡحَیِّ ٱلَّذِی لَا یَمُوتُ وَسَبِّحۡ بِحَمۡدِهِۦۚ وَکَفَىٰ بِهِۦ بِذُنُوبِ عِبَادِهِۦ خَبِیرًا
و بر آن زندهاى که هرگز نمىمیرد توکل کن، و او را همراه با ستایش تسبیح گوى، و کافى است که او به نقطه ضعفهای بندگانش آگاه باشد.
فرقان58
اونه که میدونه و به درون من آگاهه ، اونه که آگاهه که من به چی نیاز دارم برای دریافت نعمتهای بیشترش پس باید سرسپرده باشیم ، باید فرمون رو بدیم دستِ اون، اون خداوند آگاه و مهربان، خدایی که اگه سرسپرده ی هدایتهاش باشیم و بگیم چشم، همیشه کمی جلوتر بقول شما سارا جان دروازه هایی از خیر و برکت و شادی و نعمت فراوانی به روی ما باز میکنه.
در پناه خداوند همیشه در حال دریافت بهترین نعمتها و خیر و برکات بی پایان خداوند در زندگیت باشی .
سلام خدمت استاد قوی و مریم بانوی عزیز و شما دوست عزیزز
دوست عزیز من یک سوال برام همیشه وجود داره با توجه به اینکه استاد میگن ما بواسطه افکارمون و باورهامون خالق تمام اتفاقات زندگیمون هستیم و هیچ دستی در کار نیست حتی خدا چون اون فقط با فرکانس های ما پاسخ میده ،حالا چطوریه که برگی بدون اذن خدا نمیوفته مگه خودمون اتفاقا را خلق نمیکنم پس این چیه ؟
یکم تو بحث هدایت و ارتباطش با افتادن برگ بدون اذن خدا و خالق بودن خودمان دچار ابهام هستم
ممنون میشم شما یا سایر دوستان منو راهنمایی بفرمایید
در پناه خدا باشید
یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَیُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرْفَقًا
منتشر میکنه رب از رحمت خودش و آماده میکنه برای شما به امر شما
قَالَ إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَأَخَافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ
یعقوب میگه ناراحتم و می ترسم که ازش غافل بشین و گرگ اون و بخوره !!
سلام به روی ماهت زهرا جونم
تو آیه اول خدا واضح میگه من اون کاری و برات میکنم که خودت دستورش و صادر میکنی
حالا به نظر شما ، یعقوب خودش خلق کرد دوری یوسف را ، یا خدایی که تنها قدرت جهان ِ این کار و کرد؟؟
برگ قدرت انتخاب نداره چون ذهن نداره
یوسف چون بچه بود و ذهنش فعال نبود مثل اون برگ تحت تاثیر نیروی خلق پدرش قرار گرفت
اما وقتیکه ذهنش فعال شد خودش زندان و انتخاب کرد
اگه ذهنت از کار بیافته یعنی تمام اطلاعاتی که طی زندگیت جمع کردی از هارد ذهنت پاک بشه تو هم مثل اون برگ عمل میکنی یعنی در زمستان خشک میشی و در بهار سبز
اما انسان چون داده های ذهنی داره نمیتونه تسلیم مطلق ، قدرت گرداننده باشه
مثل یک ماهی که تلاش میکنه جهت آب شنا کنه اما یه روزی خسته میشه و زمانیکه خسته شد و رها
اون وقته که جریان آب اون و با خودش میبره
زهرا جونم میدونی چرا دچار ابهام شدی عزیزم
چون داری تلاش میکنی فرق بین قدرت خلق خودت و قدرت خلق خدا را بفهمی
در حالیکه قدرت خلق خدا تنها برای انسان به خودش داده شده
در واقع قدرت اراده تو همان قدرت اراده خداست عزیزم
و این قدرت و خدا خودش بهت داده
مرکز توجه ذهنی تو همون قدرت خلق کنندگی توست
تو به هر چیزی توجه کنی خلقش میکنی در زندگیت
حالا این تو هستی که انتخاب میکنی با این قدرت عظیم که در اختیارت هست چه چیزی و خلق کنی
پول میخوای ؟؟
به فراوانی پول ، به راحت و جاری بودن ثروت در جهان توجه کن
عشق میخوای ؟
به عشق های جاری در اطرافت توجه کن ، به محبت هایی که میبینی توجه کن
سلامتی میخوای ؟
به سلامتی ها توجه کن
اما برگ این قدرت و نداره که در زمستان انتخاب کنه که سبز باشه عزیزم
واسه همین خدا تو قرآن گفته من به انسان علم اعداد آموختم
چون تمام جهان از ستاره ها تا گیاهان همه از علم ریاضی و اعداد پیروی میکنن
دقت کردی چقدر جهان با سرعت در حال پیشرفته ؟؟؟
چون بشر در علم ریاضی به تبحر رسیده
تمام کد های کاپیوتری اعدادهستن
زهرا جونم برای برطرف شدن ابهامات بیشتر قرآن بخون و قبلش از خدا بخواه که چشم دلت بینا کنه و گوش درونت و شنوا کنه
وگرنه با چشم سر و گوش سر هیچ راهی به درک حقیقت جهان نداریم
خدا میدونه چه علم هایی هست که هنوز بشر کشف نکرده
هر چقدر خواسته هات از این جهان بزرگتر باشه به درک و فهم عمیق تری میرسی عزیزم
من و شما و خدا همه از یک ماهیت هستیم
منتهی من و شما حکم قطره آب رو داریم و خداوند اقیانوس
قطره آب همون اقیانوس ِ اما در ابعاد کوچک
هر خواسته یی که داری و با ایمان به اینکه مثل خدا خالق هستی به جهان ارسال کن و خودت و قطره یی از اقیانوس ببین
به نظرم هدف اصلی انسان
اتصال قطره به اقیانوسه
حالا یه قطره از کوه جاری میشه
یه قطره از رود میاد
یه قطره از باران جاری میشه
اما در نهایت همه به اقیانوس میرسن
انا لله و انا الیه راجعون
یکی از راه شعر به خدا میرسه
یکی از عشق معشوقه اش
یکی با راه اندازی شرکت
یکی با نوازش حیوانات
یکی در سفر کردن
واسه همین باید از خودشناسی به خداشناسی برسیم
اول باید خودمون و بشناسیم که از چه راهی میخوایم به اقیانوس برسیم ؟؟
اگه راه اتصالت و پیدا کنی
اون راه همه چی بهت میده
تمام این راه و روشی که خدا در قرآن گفته
صلاه، صیام ، تقوی ، عمل صالح ، توکل
تسلیم
برای اینکه بتونیم خودمون و بشناسیم و به راه بیافتیم برای رسیدن به اقیانوس وجودش
اگه به حرکت بیافتی هیچ مانعی نمیتونه تو را از حرکت متوقف کنه
جاری میشی در مسیر زندگیت و شوق اتصال انگیزه و شوق میشه برای حرکتت
زهرا جونم حرف خوبه ها اما باید تجربه کرد
من میگم این قهوه طعمش عالیه تو میگی باید خودم امتحان کنم تا متوجه بشم
حالا من از زیبایی اش برات گفتم دیگه بقیه اش خودتی عزیزم که همت کنی بری مغازه قهوه رو بخری دم کنی و لذت ببری
خودتی که قرآن و بخونی در موردش فکر کنی و با زندگیت تطبیق بدی تا اصل و درک کنی و لذت ببری
تو مسیر قطره سنگ هم هست ، درخت های شکسته هم هست
اما قطره به شوق وصل از سنگ و درخت عبور میکنه و متوقف نمیشه
دوستت دارم زهرای زیبا
سلام سارا جانم
هدایت شدم به خوندن کامنتت و زنجیره ای از جوابها که فوقالعاده بود و اشکمو در آورد.
در مورد کامنت که نوشتی واقعا درسته من خودم چن روز پیش با تضاد بزرگی به ظاهر بد برام پیش اومد.. مواجه شدم
همون اتفاق باعث شد که من خیلی تمرکزی تر وبهتر روی خودم کار کنم .
..وتعهد بدم که حتما بهتر از قبل روی خودم کار کنم وعمل کنم.
با قدرت بهتری برای ادامه بدم
و به آرامش وتسلیمم برسم و درهای خداوند برام باز بشه و
من آرام روی دوش خدا هستم..
.
بینظیری عزیزم . عاااشقتممم
سلام و درود بر شما دوست و هم خانواده عباس منشی عزیز چه کامنت خوب و پر مغزی نوشتید دوروزه که دارم میخونمش خیلی قشنگ مطلب را بازش کردید به دلم نشست چون برای من هم این سوال بود همیشه و خوب مثال های قرآنی زدید خواستم کامنت را جزء علاقه کندی هام بزارم که با error مواجه شد،بازهم از شما سپاس گزارم و منتظر کامنت های بعدی هستم.شاد و سربلندباشین
سلام زهرا جان
تو عقل کل حمیدرضا نارنجی ثانی یه پرسشی کرده
که من هم پرسش و هم پاسخ رو برات میزارم
((سلام دوستان عزیزم
میخام تجربه خودم از درک این ایه رو به اشتراک بزارم
تجربه شما از وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ چیست؟ –
چون خودم خیلی بخاطرش اذیت شدم ولی ممکنه کمک کنه که بقیه دوستان زودتر درکش کنن
و خودش جواب داده که میتونه جواب سوال شما هم باشه
-حمید رضا نارنجی ثانی
پاسخ دادهشده در 2 هفته پیش
سلام به دوستان عزیزم
وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ
ماه ها پیش که داشتم در دوره احساس لیاقت با تمرکز فراوان جلسات دوره رو کار میکردم با یک سد بزرگ مواجه شدم
توحید !!!
دوستانی که در دوره احساس لیاقت حضور دارند میدونن که بسیاری از جلسات تمرکز داره روی ساخت باور خود ارزشمندی
سال گذشته بعد از اتمام دوره شیوه حل مساعل من متوجه شدم درکم از خدا کاملا اشتباهه
و خود خدا برام تبدیل شده به یک مانع بزرگ ذهنی
بعد از اتمام دوره شیوه حل مساعل دوره ارزشمند کشف قوانین زندگی روی سایت قرار گرفت
و من با تمرکز بسیار زیاد داشتم روی این دوره کار میکردم
اما نمیتونستم
چون اصولا ذهنم مقاومت شدیدی داشت در مورد خلق زندگی توسط خودم
در مذهب برای ما مذهبی ها ( مذهبی سابق) تعریف شده بود تو هیچی نیستی و همه چیز خداست
اگر خدا بخواد فلان اتفاق میفته و اگر هم نخواد که نمیفته
تو اصلا کاره ای نیستی
پی طبیعی بود که ذهن من به یک سد بزرگ ذهنی برخورد کنه
با تلاش و تقلای فراوان تونستم تا جلسه سوم دوره کشف قوانین رو پیش برم ولی دیگه نتونستم ادامه بدم
چون واقعا ذهنم قفل قفل شده بود
خدا رو شکر همون روزها دوره احساس لیاقت روی سایت قرار گرفت
و من این دوره بینظیر رو شروع کردم
و تازه غهمیدم تمام زندگیم داشتم از کجا میخوردم
از احساس بی لیاقتی از احساس گناه و عذاب وجدان و از احساس خود بی ارزشی
در حال کار روی این دوره مقدس بودم که با فاصله کوتاهی دو تا فایل روی سایت قرار گرفت
توحید عملی ده و یازده
و اینجا همه چیز باز به هم ریخت
منی که فکر میکردم دیگه مشکلم با خدا حل شده دیدم بدتر شد داستان
توی تمرینات دوره احساس لیاقت باید این باورها ساخته میشد که من ارزشمندم من خالق زندگیم هستم و این منم که تاثیر گزارم منم که میتونم ذهنم رو کنترل کنم
و ازون ور تو توحید عملی گفته میشد همه چیز خداست
هر اتفاقی میفته اعتبارش به خدا میرسه
توی دوره گفته میشد باید به دست اوردهات افتخار کنی
توی فایل توحید عملی گفته میشد اعتبار همه نتایج به خدا میرسه
چندین روز صبح تا شب توحید عملی رو گوش میدادم
تا اینکه واقعا داشتم به مرز جنون میزسیدم
واقعا گریم میگرفت که چرا من نمیفهمم داستان چیه
اگر منم پس خدا چیه
اگر خداست پس چرا من به خودم و دست اوردهام افتخار کنم
اصلا نمیتونستم بفهمم
روزها و روزها من سعی میکردم ولی درک نمیکردم
هر روز حالم بدتر شد
یه روز واقعا داشتم از شدت ناراحتی منفجر میشدم و رفتم با خواهرم ( که با هم دوره ها رو کار میکنیم ) حرف زدم
هر چی اون صحبت میکرد من بازم سر جای اولم بودم
اخرش گفت بیا یه مدت اصلا توحید عملیو بزار کنار
و از خود خدا بخواه تا هدایتت کنه
انگار افتاده بودم تو یک دور باطل
همش میگفتم اگه منم پس خدا کجای ماجراست و اگر خدا همه چیزه پس من این وسط چه غلطی میکنم
یه مدت توحید عملیو بیخیال شدم
و ادامه دادم
ولی واقعا از عجز به خدا پناه بردم
و گفتم من نمیفهمم خودت هدایتم کن
دوره احساس لیاقت تموم شد و من کمی بهتر شد افکارم ولی واقعا متقاعد نشدم
چند روز پیش به لطف خدا دوازده قدم رو شروع کردم
تمام شوق و ذوق من واسه جلسات قرانیش بود
بالاخره رسیدم به جلسه پنجم : چگونه فکر خدا را بخوانبم
در طی این جلسه یه لحظه یه ترسی وجودمو فرا گرفت
یه ندایی درونم گفت ایا هنوز نگاه مذهبی به خدا و قران داری؟
من گفتم نه
ولی انگار داشتم دروغ میگفتم
دوباره گفت چرا داری
منم گفتم نه ندارم
گفت پس ……….. ( یه چیزی گفت که نمیتونم اینجا بنویسم ) فقط در همین حد بدونید که یجور بت شکنی مثل ابراهیم بود.
گقت اگر اینکارو نکنی پس هنوز نگاهت به من و قران همون نگاه تقدس و مذهبی گونست
اگر راست میگی برو بت ها رو بشکن
و من بعد از کمی مکث گفتم چشم انجامش میدم
و ادامه جلسه رو گوش دادم
طی اون جلسه واقعا احساس سبکی خاصی داشتم
انگاز در جدیدی باز شده بود
انگار منی که مدتهاست دارم رو قران تمرکز میزارم چیزایی رو فهمیدم که هزار بار خونده بودم ولی یه جور دیگه برداشت کردم
و الان میگفتم اااا اره دیگه درسته
و انگار جنس درک من متفاوت شده بود
خیلی احساسم تغییر کرده بود
و بعد ازون در تاپیک دیگه ای دوست عزیزی ازین ایه استفاده کرده بود
وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ
و تازه اونجا انگار فهمیدم داستان چیه
در طی روزهای قبل اتفاقاتی افتاده بود و تجربیاتی داشتم که با مرور اونها و قرار دادن تو فرمول وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ دیدم ارهخ کاملا درسته و مو لای درزش نمیره
و دیدم اصلا این دوتا موضوع اصلا ربطی به هم ندارن
احساس خودارزشمندی یا غرور و موضوع این ایه
یاد یه فایلی از استاد افتادم که میگفتن همه چیز خداست اون اتشی که به ابراهیم گلستان شد خود خداست نه اینکه اون بگه که اتیش سرد بشه نهههههه اون خودشه اون مشتری خود خداست اون فلان خود خداست
اینارو کنار هم میذاشتم و میگکفتم اره دیگه همینه
مثلا چند روز پیش صاحب خونم زنگ زد گفت باری سال جدید فلان مبلغ اجاره اضافه میشه
و منم خواهش کردم اگر میشه بجای اجاره تبدیل کنه به رهن و ایشون گفت باشه چشم تو هم مثل پسر خودمی
اون خود خدا بود
نه اینکه خدا اونو دستگاری کنه که جوابش مثبت بشه نهههههه اون خود خدا بود که گفت چشم
نه اینکه ابراهیم از بخواد اتش براش سرد بشه نهههههه اون اتیش خود خدا بود و به ایمان ابراهیم وانش نشون داد و گلستان شد.چطوری؟ چون اون خود خدا بود
من میرم فلان اداره و کارمند بصورت اعجاب انگیزی انگار کارمند منه نه کارمن اون اداره یجوری کاراری منو انجام میده انگار حق ماموریت گرفته که کارای منو ردیف کنه
اون کارمنده نبود هااا اون خود خدا بود
خدا تو این ایه میخاد بگه تمام ارکان دنیا منم
اون اتش منم
اون گلستانه هم منم
اون صاحب خونه منم
اون کارمنده منم
اون نونوا که واست نون سفارشی میزنه منم
مامانت که غذای طبق قانون سلامتی بصورت جداگانه واست درست میکنه منم
اون بوسه ای که عزیز دلت میزاره رو لبات اونم منم
اون پوله که مشتری بهت میده اونم منم
اصلا خود اون مشتریه هم منم
میگه اونا رو نبین اونا همشون منم
حتی به قول استاد تو فایل توحید عملی میگه اون خودت که تیرو انداختی یادته؟؟؟؟؟؟؟؟ میگه اونم تو نبودی اون هم منمممممممممم
میگی بابا اونو که دیگه من انداختم من تمرین کردم من کمان رو تو فلان زاویه گرفتم من دقت کردم من به فلان نقطه نشانه رفتم میگه اوکی اون تو بودی ولی بازهم تو نبودی چون اون هم منم
اماااااااا چه زمانی؟
زمانی که من رو اجابت کنی
زمانی که بفهمی اونا منم و نه اونها
از صاحب خونه تشکر بکن ولی اون فقط یه جسم بود اون دستی از من بود اون خود من بودم
از مامانت تشکر بکن ولی اون من بودم که اینکارو واست انجام دادم
اعتبار همه اینها ماله منه
پس این وسط نقش من چیه؟ احساس خودارزشمندی چیه؟ این که منننننننننننن توانایی تغییر زندگیمو دارم چی میشه؟
این که من باید خودمو ارزشمند بدونم چی؟
اگر همه چیز تویی پس چرا من باید به خودم افتخار کنم؟
این جا اصل ماجراست
من باید بخودم افتخار کنم که تسلیم شدم
من باید به خودم افتخار کنم که تو رو اجابت کردم
من باید بخودم افتخار کنم که تصمیم گرفتم هدایت بشم
من باید به خودم افتخار کنم که با قدرا اختیار انتخاب کردم که میخام تو رو ولی و سرپرست خودم انتخاب کنم
باید به خودم افتخار کنم در دنیایی که جریانش جریا ن کلا نمد هولائ و هولا ست من انتخاب کردم که وارد صزاط مستقیم بشم
اجباری وجود نداشته
منننننننن تصمیم گرفتم که به خدا اجازه بدم رهبری امور رو در دست بگیره
خدا که زور نمیکنه
خدا میگه من برات ثزوت هم میشم فقز هم میشم
من برات روابط زیبا هم میشم روابط سمی هم میشم
برات ارامش هم میشم برات تنش هم میشم
برات بیماری هم میشم برات فقر هم میشم
تو چیو میخای
من همون میشم برات
و باید افتخار کنم که دارم یاد میگیرم از خدا بخام برام نعمت و رحمت بشه نه غضب و خشم
فرعون به خدا اجازه نداد و سقوط کرد
گفت تو خدا نیستی من خدام
من اگر فکر کنم خودمم که میشم فرعون اگر تسلیم بشم و درک کنم اونه میشم موسی
فرعون تصمیم گرفت که خدا رو اجابت نکنه
موسی تصمیم گرفت اجابت بکنه
تصمیم
انتخاب
اختیار
همش همین جا نهفتست
درک همین میتونه زندگیتو زیر و رو کنه
خدا بجات تصمیم نمیگیره
راه غلط هم هست راه درست هم هست
تو کدومو انتخاب میکنی
اگر درست انتخابته پس به خودت افتخار کن
چون همین یعنی تسلیم یعنی با اختیار تصمیم گرفتی که ادم خوبه باشی
خدا که بجای تو نمیشینه چهار سال رو خودش تمکزی کار کنه تا ورژن بهتری از خودش بسازه تویی که انتخاب کردی پاتو این راه بزاری پس به خودت افتخار کن
خدا یه مشت خازن و مقاومتو نریخته کف زمین یهو گوشی ایفن طاهر بشه
متخصصین اپل تصمیم گرفتن تلاش کنن تخصصشون رو بزارن وسط تا این گوشیس خلق بشه
نه اینکه خدا تواناییشو نداره نههههه خدا خودش گفته من زمینو خلق کردم . گسترشش رو به عهده توی انسان قرار دادم
پس اگر بخشی ازین گسترشی به خودت افتخار کن چون رضایت خدا در اینه
وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ
همه چیز خداست ولی کی؟ وقتی که من بهش اجازه بدم برام خدایی کنه و من هم بندگی
اگر اجازه دادم پس به خودم افتخار میکنم چون خدا منو هل نداده من تصمیم گرفتم .
هنوز دوست دارم دوستان عزیزم با مثالها و راهنمایی هاشون منو اگاه تر کنن
من چندین ماه ذهنم اشفته همین
داستان بود و یک روزه که ارام تر شد
موفق باشی عزیزم
سلام فریبا جانم
کامنت رو از زنجیره جواب کامنت های سارا همت رسیدم وخوندم وفقط وفقط گریه کردم و لذت بردم
از اینمه آگاهی های بی انتها..هرچقدر میری جلو متوجه میشی که هنوز هیچی نمیدونی….
اما تسلیم محض خدا هستی
دمت گرم که نوشتی وممنونم از خدای خوبم که منو هدایت کرد
به خوندن کامنت شما..
خدایا من از هرخیری که از تو برسه فقیرم.خدایا من تسلیمممم
خدایا تنها ترا میپرستم وتنها از تو یاری وکمک میخوام..
احساس لیاقت میکنم که تسلیم خدا هستم
وچون خودم پرتو نوری از خدا هستم .وخدا خواسته های منو اجابت کنه..
موفق باشی گلم
سلام به الهام عزیز
خیلی خوشحالم که پاسخ کامنتم رو دادید از اینکه در این سایت الهی فعالیت میکنم بسیار سپاسگزار خداوندم .
اما الهام جان این کامنت رو من در پاسخ به سوال زهرا جان نوشتم که در بالای کامنتا هست و اشاره کردم که پاسخ شمارو در بخش عقل کل آقای حمیدرضا نارنجی ثانی دادند ایشون هم سوال رو پرسیدن و هم پاسخ دادند و من اون متن رو کپی کردم و اینجا برای زهرا جان ارسال کردم نتونستم لینک رو براشون بذارم و برای همین نمیخوام اعتبار این کامنت رو به خودم بدم البته که منم کامنت مینویسم کامنتهای دلی مینویسم .
خیلی خوشحالم که شما این کامنتو خوندید و لذت بردید .
منم بارها وبارها اونو خوندم وبازم ازخوندنش لذت میبرم .
براتون آرزوی سلامتی و خوشبختی دارم
سلام و درود بر شما دوست و هم خانواده عباس منشی عزیز سپاس گزارم که وقت گذاشتید تحقیق و تفحص کردید تا به این درک برسید و این مطالب ارزشمند را برای ما بنویسید و چقدر خوب مطلب را شکافتید چند بار خواندم باید هرروز بخونم و به خودم یادآوری کنم افتخار کنم که عضو سایت شده که پا تو مسیر گذاشتم خودم و بهتر کنم و ورژن جدیدی از خودم بسازم مرسی ممنون منتظر کامنت های بعدی شما هستم در پناه خدا شادو سربلند باشید.
سلام آقای رضایی بزرگوار
ممنونم از حسن نیت تون به بنده
خیلی خوشحالم که پاسخ کامنتم رو دادید از اینکه در این سایت الهی فعالیت میکنم بسیار سپاسگزار خداوندم .
امادر حقیقت این کامنت رو من در پاسخ به سوال زهرا جان نوشتم که در بالای کامنتا هست و اشاره کردم که پاسخ شمارو در بخش عقل کل آقای حمیدرضا نارنجی ثانی دادند ایشون هم سوال رو پرسیدن و هم پاسخ دادند و من اون متن رو کپی کردم و اینجا برای زهرا جان ارسال کردم نتونستم لینک رو براشون بذارم و برای همین نمیخوام اعتبار این کامنت رو به خودم بدم البته که منم کامنت مینویسم کامنتهای دلی مینویسم .
خیلی خوشحالم که شما این کامنتو خوندید و لذت بردید .
منم بارها وبارها اونو خوندم وبازم ازخوندنش لذت میبرم .
براتون آرزوی سلامتی و خوشبختی دارم
به امید رسیدن به بهترین ها که به نظر من رسیدن به آرامش در کنار توحید عملی ست .
موفق باشید
سلام
وقت همگی بخیر و شادی
برگی به اذن خدا نمیوفته مطابق قوانین و سیستمی که خداوند طراحی کرده همراه با خلق جهان.
بواسطه ی تمام قوانین ثابت ، جهان بر اساس فرکانس های ارسالی ما رو به گسترش است.
یه مثال الان به ذهنم اومد
بازی فوتبال رو در نظر بگیرید
یه سری قوانین داره
افراد تلاش میکنند تا توپ رو از خط دروازه ی حریف عبور بدهند
اگر بازیکنان بایستند و حرکتی نکنند اتفاقی میفته؟
ولی اگر کسی هم بخواد خلاف قوانین کاری رو انجام بده بهش اجازه داده نمیشه
آیا بازیکنان اعتراض میکنند که ای بابا این چه وضعشه؟
همه میدونن توی زمین فوتبال قرار گرفتند و باید چه قوانینی رو رعایت کنند و همچنین تلاش میکنند تا به گل برسند.
موفق و پیروز باشید
بسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ
إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ ۖ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ﴿١٣١ بقره﴾
[و یاد کنید] هنگامی که پروردگارش به او فرمود: تسلیم باش. گفت: به پروردگار جهانیان تسلیم شدم.
=======================================================================================
سلام به استاد عباسمنش عزیزم،سلام به استاد شایسته جانم،سلام به بندگان ارزشمند و توحیدی الله
امروز از خداوند طلب شرح صدر و ارتباط قوی تر کردم و بهم الهام کرد بیام برای این فایل کامنت بنویسم و شرایطی که قبل و بعد ازین فایل بر من گذشته بود رو اول برای خودم جهت یادآوری قدرت خداوند و بعد برای سپاسگزاری از استاد ابراهیم نشانم بنویسم ودعا میکنم خداوند این صلات مایه ی روشنی قلبم و اتصال هرچه بیشتر به انرژی منبع قرار بده و انشالله برای دوستان عزیزم هم مفید واقع بشه.
=======================================================================================
به صورت خلاصه یک فلش بک به عقب بزنم تا برسم به مرداد ماه که این فایل روی سایت آپلود شد.
داستان ازونجا شروع شد که من از کارم رسمیم انصراف دادم وطبق آگاهی های جلسه 3 قدم 7 اومدم ویژگی های شغل درخواستیم رو برای الله نوشتم و توی همون ویژگی ها از خداوند خواستم بهم کمک کنه تا دست کوچیکی برای گسترش جهان توحیدی باشم و بعد سعی کردم توکل و ایمانم رو حفظ کنم تا جهان به درخواستم پاسخ بده!
ممارست در اجرای توحید درعمل،حفظ حال خوبم،پیگیری آموزش ها و عمل به قوانین،بستر دریافت الهامات خداوند رو فعال کرد،من ندای واضحی رو شنیدم که بهم گفت باید بری کیش،درحالیکه من هیچ اطلاعی نداشتم اونجا چه خبره اما تلاش کردم تسلیم باشم.همون روز ها توحید عملی 11 روی سایت آپلود شد،به محض دیدن فایل میخواستم براش کامنت بنویسم که همون صدا اومد که الان دیگه وقت نوشتن نیست،برو دنبال ایده ی الهامیت،من بلیط پرواز رو گرفتم و رفتم جزیره،درحالیکه هیچی از قدم بعدی نمیدونستم.
یکی از بزرگترین ترنینگ پوینت های من،و دیدن قدرت خداوند همون روزها رقم خورد که توی این کامنتی که لینکش رو میزارم همه چیز به طور کامل توضیح داده شده که چطور خداوند از جایی که به عقل جن هم نمیرسید من رو هدایت کرد.
کامنت فاطمه جان و پاسخی که من بهش دادم رو حتی خودم تا الان ده ها بار خوندم و هربار از شگفتی این جریان هدایت و قدرت الله،از خود بی خود شدم.
این لینک کامنت فاطمه ی عزیزم
abasmanesh.com
اینم پاسخ خودم:
abasmanesh.com
مهاجرت من به کیش از اواخر فرودین شروع شد و تا مرداد ماه ادامه داشت و توی این چند ماه،من انقدر رشد شخصیتی داشتم،انقدر موجب رشد عزت نفسم،تقویت باورهای توحیدیم،بهبود روابطم با خانواده م شد که میتونم ازش کتاب ها بنویسم.
داستان به جایی رسید که من دیگه کاملا شغل جدیدم رو یاد گرفته بودم،شهر رو یاد گرفته بودم،کاملا جا افتاده بودم و مدیرعاملم هم کاملا از من رضایت داشت و بعد از این دوسه ماه دیگه میخواستیم قرار داد کاری رو باهم بنویسیم،یعنی من تا مرداد هیچ قراردادِ رسمی با شرکت نداشتم،ضمن اینکه حقوقی که من میگرفتم اصلا با هزینه ها هم خونی نداشت و شرایط مالی سخت پیش میرفت و هربار از خداوند طلب هدایت میکردم با این آیه بهم پاسخ میداد: قُلْ مَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَنْ شَاءَ أَنْ یَتَّخِذَ إِلَىٰ رَبِّهِ سَبِیلًا
از مرداد ها نشانه های واضح شروع شدن و جریان هدایت دستور برگشتن میداد ولی من نمیتونستم بپذیرم،توی ذهن من برگشتن به منزله ی یک شکست بود!مخصوصا که اطرافیانم بهم قبل رفتن گفته بودن که میری و مثل چی پشیمون میشی…امان ازین ذهن…امان از تجربیات قبلی!
من واقعا مقاومت شدیدی داشتم و اصلا نمیتونستم بپذیرم این چند ماه فقط یک ماموریت الهی برای رشد شخصیتم بوده و در راستای رسیدن به درخواست هایی که برای شغل مورد علاقه م داشتم و حالا این ماموریت تموم شده!
مقاومت من در مقابل زبانِ خوش هدایت،باعث شروع نشانه های سنگین تر شد.
تق!یکی از کولرهای خونه خراب شد!
به محض اینکه روشنش میکردم آب ازش سرازیر میشد و منم بلد نبودم درستش کنم،خاموشش میکردم هم خونه جهنم میشد،ذهنم میگفت اوکی،اتفاقه دیگه پیش میاد!قلبم میگفت نشونه هارو بگیر تا بدتر نشده!اما من مقاومت میکردم…
دو روز بعد آب خونه قطع شد!
نمیدونستم چرا!
تازه از جلسه ی کاری برگشته بودم و خیس عرق و گرسنه و تشنه …از همسایه ها پرسیدم آب خونه ی شما هم قطعه؟!گفتن نه!
رفتم تو پارکینگ در گرمای مرداد ماه،عرق از سر و روم میریخت،پمپ واحد خودمو پیدا کردم،هی دکمه رو میزدم و میومدم طبقه ی 2 ببینم آب وصل شده یا نه! خبری نبود…ده بار رفتم و اومدم…دیگه جون نداشتم واقعا …
اومدم توی خونه و زدم زیر گریه،و باهمون گریه ها خوابم برد…عصر پا شدم گفتم خدایا تو کمکم کن،یک شماره بهم نشون داد گفت زنگ بزن به این شماره بیاد برات درستش کنه!
آقاهه اومد…فقط توی یک دقیقه گفت اشکال از پمپ نیست،مستاجر قبلی پول آب رو پرداخت نکرده،مامور آب اومده پلمپ کرده،من پلمپ رو باز میکنم فعلا کارت راه بیفته،فردا برو اداره ی آب پیگیر شو…باز کردن یک سیمِ پلمپ،پونصد هزارتومن برام آب خورد!اونم توی اون شرایط مالی …که من حساب کتاب میکردم چی بخورم که فقط از گشنگی نمیرم!
اومدم خونه و باهمون گریه ها دوش گرفتم و نشستم با خدا صحبت کردن،گفتم چرا اینجوری میکنی؟!مگه شرایطمو نمیبنی؟!مگه گریه هام رو نمیبنی؟!مگه من برای تو مهاجرت نکردم؟!مگه تو میزبان من نبودی؟!
اونم میگفت همینه…قبول نمیکنی برگردی،چاره ای ندارم…
بازم شونه انداختم گفتم نه برنمیگردم،میخوای همه مسخره م کنند؟!بگن سعیده از پسش برنیومد؟!نه!من برنمیگردم!
رفتم سمت گاز غذا درست کنم،دیدم فندک گاز خراب شده و پشت هم داره جرقه میزنه،دیگه واقعا قالب تهی کرده بودم،گفتم خدایا تورو خدا بیخیال…چرا اینجوری میکنی ؟!این جرقه های پشت هم رو من چه جوری درستش کنم؟!باشه باشه،بهم فرصت بده من قول میدم بپذیرم،فقط بهم فرصت بده …
به الله ای که میپرستم قسم میخورم همون موقع فندک گاز به حالت عادی برگشت …
با اینکه پذیرفته بودم که باید برگردم ولی احساس استاک شدن داشتم و قدرت توحیدیم به شدت کم شده بود،همون شب هدایت شدم به جلسه 2 قدم نه …
شروع کردم به نوشتن اون باورها…
خدایا من تسلیمم،تو منو هدایت میکنی،تو جواب مسئله هارو میدونی،من نمیدونم،تو به من بگو…
اون شب با صدای قرآن و با اشکام خوابم برد…تا صبح صد بار شیطان ذهنم بیدارم میکرد میگفت بدبخت!باید بگردی،تو شکست خوردی،دقیقا یادمه با صدای بلند توی خواب بیداری میگفتم نه من تسلیمم!من تسلیمم!من نمیدونم،خدا میدونه…
صبح که بیدار شدم طبق عادتم سایت رو چک کردم….
فایل جدید:تسلیم بودن در برابر خداوند!
لایوی که قبلا توی اینستا برگزار شده بود،الان باید آپلود میشد چون من الان بهش احتیاج داشتم…خدا میدونه چقدر گوش کردم و گریه کردم،گوش کردم و نوشتم،روحم تشنه ی قدرت توحیدی بود که از صدای استاد میبارید…
عصر همون روز رفتم ساحل …
رفتم روی نزدیک ترین سنگ به دریا وایسادم و بلند بلند خدارو صدا میزدم و این آیه رو تکرار میکردم:
إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِیفًا ۖ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ
إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِیفًا ۖ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ
إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِیفًا ۖ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ
فریادمیزدم و صداش میکردم تا به کمکم بیاد،تا میتونستم به ناتوانی و بی عقلی خودم اعتراف کردم و زانو زدم برای قدرتش که باز هم هدایتم کنه…
خوندن کامنت فاطمه جان و مرور اتفاقاتی که رقم خورد تا من تا اون لحظه کیش باشم قلبم رو روشن تر کرد.
فردای اون روز دیگه آروم تر بودم،متوکل تر…هنوز جرئت اعلام انصراف از کار نداشتم اما دیگه پذیرفته بودم فعلا باید برگردم..عصر همون روز یا یک روز بعد ..یادم نیست ولی فرشته ی الهی که خداوند در قامت یک دوست به من بخشیده بهم پیام داد سعیده بیداری بهت زنگ بزنم؟!
قلبم ایمان داشت که برام پیغام خدارو آورده،انقدر ایمانم قوی بود که قبل از پاسخ دادن بهش،رفتم وضو گرفتم و بعد باهاش تماس گرفتم…
گفتم میدونم از سمت خدا برام نور آوردی …بگو..بگو که من تشنه م…
اون میگفت و من فقط گریه میکردم….
3 تا الهام واضح در طول هفته بهش شده بود و منتظر نشونه بود تا بیاد بهم بگه
اولین الهام توی خوابش دیده بود:
من رو وسط یک اقیانوس مواج و پرتلاطم در دل تاریکی شب دیده بود که ماهی ها از هر طرف به سمتم پرتاب میشدن و به بدنم میخوردن و برمیگشتن،ولی من از جام تکون نمیخورم،میگفت انقدر اون صحنه ترسناک بود که من از دور داشتم نگاهت میکردم میگفتم سعیده،لعنتی تکون بخور،چرا اونجا وایسادی؟چرا نمیترسی…
و بعد یک صوتی عربی پخش شد …همه جا نور اومد… دیگه دریا آروم شد….دیگه هیچ ماهی نمیپرید که بهت بخوره…و تو همونجا با آرامش ایستاده بودی!
استاد میدونی توی خواب دوستم چه صوتی پخش شد؟!دقیقا همونی که من در خلوت خودم توی خونه م در کیش هزاران کیلومتر اونورتر برای آرامش قلبم گوش میدادمش…صوت دعای قنوت نماز عید فطر …
الله اکبر
الله اکبر
لا اله الا الله و الله اکبر
و لله الحمد
الحمد لله على ما هدانا،
و له الشکر على ما اولانا
الهام دومش در مورد یک تصویری از من و استاد بود …میگفت کنار استاد نشسته بودی،انگار داشتیم از تلویزیون تورو میدیدیم…
و استاد سه بار پشت هم یک کلمه رو برای تحسینت تکرار کرد :
شجاعتت…شجاعتت…شجاعتت…
اون تعریف میکرد واینور خط صورتِ من خیسِ اشک های توحیدی بود …
و الهام سومش…
گفت استاد بهمون گفت فایل اصل بقای اصلح رو هزار بار گوش کن!
به محض قطع شدن تماس رفتم فایل رو گوش دادم ویک جمله ی شما توی سرم زنگ زد و تکرار میشد!
اگر زنی،یک زن شجاع باش!
دیگه حجت برمن تمام بود،بیست و سوم مرداد ماه با درخواست مرخصی از مدیرعاملم،چمدونم رو جمع کردم و برگشتم شمال …
ته دلم هنوز امید داشتم که برمیگردم…
حتی وقتی یکی از سخت ترین کارهای زندگیم رو انجام دادم و به مدیر عاملم گفتم من دیگه نمیتونم باهاشون همکاری کنم.
ولی قلبم میگفت بالاخره برمیگردم . . .
راستش هنوزم امید دارم…هنوز خونه ی کیش رو نگه داشتم…
قرآن سبز قشنگم که توی خواب مادربزرگ فاطمه جان هم اسمش بود….هنوز تو خونه ی توحیدی منه …
اون خونه برام بوی خدارو میده….من روز ها وشب ها اونجا با خدا تنهایی زندگی کردم…
سرمو روی پاش گذاشتم خوابیدم،توبغلش گریه کردم و آروم شدم،براش آهنگ شاد گذاشتم و باهاش رقصیدم…
استاد همون خدا بهم دستور کتاب نوشتن داده،حتی اسم کتاب رو هم خودش بهم گفت،حتی دوسه فصل رو اون گفت و من نوشتم…
ولی منِ بی ایمان،افتادم تو مسیر ناسپاسی و قلبم رو سنگین کردم ودیگه چیزی دریافت نکردم که بتونم بنویسم.
ازت شرح صدر میخوام خدا،دوباره قلبم رو به سمت خودت باز کن…همونطور که قلب محمدت رو باز کردی…
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ ﴿١﴾
آیا سینه ات را [به نوری از سوی خود] گشاده نکردیم؟
وَوَضَعْنَا عَنْکَ وِزْرَکَ ﴿٢﴾
و بار گرانت را فرو ننهادیم؟
الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ ﴿٣﴾
همان بار گرانی که پشتت را شکست.
وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ ﴿4﴾
و آوازه ات را برایت بلند نکردیم؟
فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا ﴿5﴾
پس بی تردید با دشواری آسانی است.
إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا ﴿6﴾
[آری] بی تردید با دشواری آسانی است.
فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ ﴿٧﴾
پس هنگامی که از کار مهمّی فارغ میشوی به مهم دیگری پرداز،
وَإِلَىٰ رَبِّکَ فَارْغَبْ ﴿٨﴾
و مشتاقانه به سوی پروردگارت رو آور.
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من…
دل من داند و من دانم و دل داند و من…
خاک من گل شود و گل شکفد از گل من…
تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من…
خدایا ازت سپاسگزارم برای این صلات پربرکت و اشک هایی که از چشم هام جاری شد وقلبم رو شست وشو داد…قلبی که جایگاه توعه و بس…تو تموم دار و ندار منی خدا…
خورشید عالم تاب من …بر من بتاب . . .
الله اکبر
الله اکبر
الله اکبر
سلام سعیده جانم
چه زیبا نوشتی
یادآوری الهامات از طرف فاطمه جان
گوش دادن به الهامات
تسلیم بودن
چقدر شیرینه
ولی ی چیزی دختر
چرا زووود گریه میکنی
چرا زووود سر خدا داد میزنی و اعلام ناامیدی میکنی؟
مگه نه احساس خوب = اتفاقات خوب
اره ادم ممکنه ناراحت بشه ولی من اجازه نمیدم گریه کنم
گریه نهایت 30 ثانیه زودم حالمو عوض میکنم
اونم سالی به 12 ماه
اونم منی که شهره اقوام و خانواده بودم از بچگی که مریم گریه اوئه
راستم میگن میگفتن مریم
من به پهنای صورت گریه میکردم
مثلا داییم نگام میکرد گرررریه
اصلا نمیتونی تصورشم بکنی
(چه ناز و شیرین بودی مریم)
مگر زمانی باشه که قرآن میخونم یا کامنت بچه هارو،که میبینی 5 دقیقه اس از شگفتی عظمت خدا به پهنای صورت اشکام میاد و عجیب دلچسبن
ولی در کل سعی میکنم اجازه ندم شیطون اینقد ناراحتم کنه که کار به گریه بکشه
آخه خدا منو خندون بیشتر دوست داره
اره اره میدونم مقایسه کار بدیه و هرکسی ی جوریه
ولی بحث من مقایسه خودم با تو نیست
بحث من
قوی بودنه
توکل یعنی اگر هرررر اتفاقی بیفته من گریه نمیکنم،کم نمیارم ادامه میدم
انرژی میگیرم از تضاد
حمله ور میشم به خواسته هام با انگیزه بیشتر
با انگیزه بیشتر
با انگیزه بیشتر
سعیده جان
ایمانت توکلت و استمرارت قابل تحسینه
ازت سپاسگزارم که برامون مینویسی
——————————————————————————
قسم به لحظه ای که ایمان آوردم
و قسم به لحظه ای که به نور خدا آرامش یافتم
و قسم به زمانی که خدارو به همه آدمها ترجیح دادم
و قسم به سکوت شب ولی نوای دلنشین خداوند که حرف از پیروزی برام زد
خدایا تو برتر از همه هستی
خدایا تو منزهی
تو خدایی
و من بنده توام
منو بپذیر
من با تمام وجودم تورو درک کردم و حالا تمام تورو میخوام خدای خوبم
خدایا من و تو شبهایی رو تا صبح سحر کردیم که پر از امید بود،پراز احساس خوب،پر از ایمان و توکل
و قسم به تو،خدای من
من بنده تو هستم و تسلیم امر توام
من رو به رضای خودت بمیران و با صالحانم محشور دار.
سلام سعیده جان ..
بی نهایت بابت کامنت قشنگت سپاسگزارم وقتی به وسطای کامنت رسیدم دیگه نتونستم جلو بغضم بگیرم و اشکام جاری شد ،، اشکای که برای خدا و بزرگیش و قدرتش داشت جاری میشد ، اشکای که در این وقت صبح بهم یادآوری کرد که سحر خدا انقد رحمتش بی نهایت، انقد مهربونه و هرروز دارم نشانه ای از مهربان و با لطف بودنش رو دریافت می کنم که واقعا وقتی نشون رو میشنوم یا می بینم بی اختیار بغضم میگیره و میگم خدایا واقعا جز تو هیچکس رو نمی خوام ،آخه تو انقد مهربون و با فضل هستی که من قدرنشناس ، ناسپاسی می کردم ….
اما بی نهایت خوشحالم چون دارم پاکی روحم از کثیفی بی ایمانی حس می کنم ، چون دارم نزدیکی خودم رو به ربم حس می کنم ، چون دارم لطیف شدن روحم رو حس می کنم و چه زیباست این لطیف شدن روح توحیدی …
برات بهترینهارو آرزو می کنم عزیزم
لبیک…اللهم لبیک…لبیک لا شریک لک لبیک…
سحر عزیزم سلام،ازت سپاسگزارم که به ندای قلبت گوش کردی و برام نوشتی و دربهترین زمان و مکان من رو هدایت کردی که برگردم و ردپاهای توحیدیم رو بخونم و دوباره قدرت بگیرم برای ادامه ی مسیر…
خدا…؟!خدا همه چیزه….مثل نوره…مثل رنگ….خدا من….خدا تو….خدا همه ….خدا یک حشره ست….خدا یک ستاره ست….خدا یک انرژی که همه چیز رو در برگرفته …خدا یک نظمه….خدا یک تعادله ….نمیشه گفتش…نمیشه گفتش…
برای هممون نور طلب میکنم…نور هدایت…نور عشق…نور سرسپردگی…
قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْنَا وَمَا أُنْزِلَ إِلَىٰ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِیَ مُوسَىٰ وَعِیسَىٰ وَمَا أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ(136 بقره)
بگویید: «ما به خدا ایمان آوردهایم؛ و به آنچه بر ما نازل شده؛ و آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و پیامبران از فرزندان او نازل گردید، و (همچنین) آنچه به موسی و عیسی و پیامبران (دیگر) از طرف پروردگار داده شده است، و در میان هیچ یک از آنها جدایی قائل نمیشویم، و در برابر فرمان خدا تسلیم هستیم.
.
سلام سعیده جان
انگار مسیر تو مثل یه جای ردپا برای من خیلی عجیب خدا داره توسط ردپای تو منو هدایت میکنه
اتفاقا هم شهریم هستیم
ممنون که به ندای قلبت گوش میدی و اینجوری برای من ردپاتو نشون میدی
من دقیقا تو نقطه قبلی تو ام یعنی وقتی از کارت استعفا دادی و برگشتی وخیلی جالبه که بعد از یک ماه زمانی کامنت گذاشتی که منم از کارم استعفا دادم و منتظر قدم بعدی بود
واقعا خدا از بی نهایت طریق هدایتاشو میفرستن تا ایمانمونو قوی کنه تا این فرکانس ایمان کارشو بکنه
چه جالب من فکر میکردم من رو باورام کار میکنم و خدا سمت خودشو انجام میده ولی انگار همین رو باور کار کردنم خودش انجام میده و من یه بیننده ام که فقط باید بدون قضاوت ببینم و لذت ببرم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به سعیده عزیزم
دوست و همکلاسی با استقامت و شجاع خودم
سعیده جان اینقدر خوب و عالی عمل میکنی که با خودم میگم این سعیده یک الگوی خوبه برای من اما اقداماتی که انجام میدی برای منه خانم سخته و همش همون ذهنه که میترسه از حرف دیگران که تحقیرش کنن و بگن دیدی نتونستی اما اقدامات جانانه و شجاعانه ات پاسخ کوبنده خداوند رو هم در پیش داره
همیشه کامنتاتون رو دنبال میکنم چون شما یکی از بهترین و شجاع ترین و توحیدیترین بندگان خوب خدا هستی
با آرزوی شنیدن موفقیتهای پی در پی ات به زودی زود
در پناه خدای مهربانم باشید
الله اکبر
الله اکبر
هزاااار الله اکبر
سلام سعیده قشنگم
چقد خوب و تمیز و تودل برو کامنتاتو مینویسی
هربار که کامنتاتو میخونم بیشتر درک میکنم و خدااا میدونه که چقد باهاشون اسک میریزم اشکی از سر ذوق که خدا رو بیشتر و بیشتر باور کنم و خودم رو هرلحظه تسلیم امر الهی کنم
اومدم کامنت بنویسم نمیدونستم چی باید بنویسم گفتم برم ببینم بقیه چی نوشتن یکم از پیامای هرکدوم برمیدارم و مینویسم تا بگم چقد حالم خوب شده ار خوندن کامنت شما و فاطمهجان، اما سریع برگشتم گفتم این چهکاریه خدایا تو بگومن مینویسم و این اولین باریه که بدون اینکه اول توی یه برگه یا چکنویس بنویسم مستقیم مینویسم نه اینجا کلا میگم..
خیلی خوووبی خیلی قشنگ وجود خدا رو بیان میکنی من اصلا نمیفهمم گوش به صدای قلبم نمیدم خیلی هم مثل شما جرئت وشجاعت ندارم اما از وقتی وارد سایت شدم خیلی اوضام بهتر شده این فایل های رایگان رو جز تعداد محدودی گوش نکردم و چنتا محصول فقط خریدم که اونارو هم نصفه نیمه گوش کردم اما با همون نصفه نیمه ها خیلی همه چی قشنگ شده من بعد نماز که اومدم تو سایت ناخوادگاه کامنت شمارو دیدم وچقدر باهاش احساس آرامش کردم خدا خواست بازم بگه دل بسپار رها باش بقیش بامن خدایااا شکرت خدایااا عاشقتم دربست
خیلی ازت ممنونم بابت کامنت قشنگ و دلچسبت
بی نهایت سپاسگذار خداوندم که منو به کامنتت هدایت کرد خیلی دوست دارم اولین کامنتای ورود به سایتتو بخونم شاید خیلی چیزا رو بهتر متوجه شم یا نه شاید خدا پلن دیگای برام داره نمیدونم من واقعا هیچی نمیدونم من به هرخیری از جانب خدا نیازمند و فقیرم من عاجز وناتوانم من هیچ هیچم خداست که حیّ و حاضر وناظر برهمه بندههاشه، خدا نوره عشقه خدا منبع برکت و ثروت بینهایته..خدایا شکرت که دارمت سپاسگزارم خدای رئووف و مهربانم
خودمو تسلیم امر الهی میکنم هرلحظه و هر ثانیه از زندگیمو به خودش میسپارم منتظرم خودش بهم بگه چیکار کن و کدوم مسیر رو برو..
اما چون اول راهم خیلی راحت تشخیص نمیدم میدونم کار زیاد داره باید خیلی روی خودم کار کنم اما خدااا مطمئنم به بهترین شکل ممکن کمکم میکنه هدایتم میکنه فقط کافیه از سر راهش بریم کنار تا خدا کار خودشو بکنه..
خدایا تو در من از من فراوان تری
جزتو دل به هرچه سپردم توبه..
دوستتون دارم
در پناه الله یکتا شاد و خوشبخت و ثروتمند و سعادت مند دردنیا و آخرت باشین
سلام بر سعیده جان عزیز
سلام بر تو از ونکوور، استارباکس ، روبروی اقیانوس آرام
مرسی از کامنتهات که هر وقت میخونم من رو پایبند و مطمئن تر به ادامه مسیر میکنه
منم مثل تو خودم رو سپردم به خدا و کارم رو علیرغم مخالفت همه که میگفتن دیوونه شدی و پشیمون میشی، رها کردم و اومدم اینجا و منتظرم ببینم پلن بعدی خدا واسه من چیه ،
دو سه روز بود نجواها داشت میومد که کارتو با اون همه سابقه و اون موقعیت ول کردی در حالی که اصلا تکلیفت اینجا معلوم نیست و خیلی تلاش میکردم ذهنم رو کنترل کنم و البته گاهی هم کنترلش از دستم خارج میشد، امروز به کامنت شما هدایت شدم و همینطور که کامنتت رو میخوندم و اشک ها سرازیر بود، قلبم هم آروم شد و مطمئن شدم که خدا بهترین پلن رو اجرا میکنه واسم . اصلا هم خیالی نیست که الان اطرافیان پیش خودشون بگن این چشه به موبایل نگاه میکنه و اشک میریزه.
خدا رو شکر بخاطر کامنتهای پر محتوا و انگیزه بخشت
انشالله در پناه خداوند شاد و سلامت و ثروتمند باشی
به نام الله
سلام.
این فایلِ جدید توحیدی نشست روی قلبم.
من در جریانِ این لایو نبودم اصلا، چون اینستاگرام ندارم.
ولی خوشحالم که سایت هست و پوشش دهنده ی همه ی فایلهای استاد جان.
سپاس گزارم که در مدارش بودم و شنیدم این صحبت های ارزشمند رو.
استاد جان بی نهایت سپاس گزارم.
هم از شما، هم استاد عرشیانفر.
1-هدایت، قدم به قدمه.
2-تسلیم= به عجز برسی
3-نشانه ی تسلیم احساس آرامشه.
4-من کنترل کننده ی همه ی شرایط نیستم، باید بپذیرم.
5-وقتی تو مدار هدایتم، مقاومتی ندارم و خیلی اسان و با تایید قلبی کاری که بهش هدایت شدم رو انجام میدم. ترسها و تردیدهام کنار میره و سریع و ساده انجامش میدم.
6-هدایت خیلی آشکاره و دلیلش رو متوجه میشم گاهی هم پنهانه برام.
7-هر خواسته ای داری، بگو چرا میخواهیش، جوابها کمک میکنه بفهمم چرا میخوام و خواسته ی نهایی رو بخوام از خدا که بهم آرامش میده.
8-آزادی، آرامش، شادی، خواسته های من هستن. لطفا منو اماده کن برای رسیدن به خواسته هام.
9- هدایت، کاری به عقل و منطق نداره. هدایت شهودیه و از منبع میاد و کامل و صحیحه. ذهن و منطق و عقل از وجود جسمانی و محدود من میاد و خطا داره.
بسیار لذت بردم، بسیار بسیار…
از ساعت 9 دارم تلاش میکنم برای خوابوندنِ حافظ، الان خوابید…
قبلش به خدا گفتم خودت بخوابونش، و خوابوندش، به همین شیرینی و آسانی.
دارم یاد میگیرم زودتر یادم بیوفته از خدا بخوام کارهامو انجام بده، ساده و آسان.
الهی شکر.
تو این یه ساعت این فایل رو یه بار گوش کردم.
و گفتم عاجزم از خوابوندنِ حافظ، خودت بخوابونش.
10-تسلیم، کُدِ آسان شدن بر آسانی هاست.
صبح پاسخ سعیده جانم (رضایی) برام رو خوندم.
اولش با این آیه شروع شده بود:
11-ایاک نعبد و ایاک نستعین، اهدنا الصراط المستقیم
و استاد هم دقیقا همین آیه رو خوندن تو این فایل.
نشانه ی جذابیه برام، الهی شکر.
کم کم احساس میکنم یه سری اگاهی ها تازه دارن نشست میکنن تو ذهن و قلبم و بهتر میفهمم منظور چیه و من چطوری باید بشنومم و بفهممش.
—————————‐———————–
مثال های تسلیم شدنم یعنی کنار کشیدن و سپردن به خدا و احساسِ عجز و ناتوانی و کنار گذاشتنِ غرور و منیّتم، و بعدش آسان شدنم بر آسانی ها:
1- دوران بارداری، یه سونوگرافی میگفت پشت گردن جنین ضخیمه و یعنی مشکل کروموزومی داره…
مُردم و زنده شدم، تا تسلیم شدم، اون شب رو یادمه، قبلش قلبم داشت میترکید ولی به محض تسلیم اروم شدم، انگار نه انگار داشتم قبلش جلز ولز میکردم، و پاسخ ازمایش ژنتیک چی بود؟
مشخصه، صحیح و سلامت بودنِ کروموزون های حافظ جانم.
خدایا شکرت.
2- مامانم کرونای شدیدی گرفت، خیلی شدید، انقدر که ترسیدم از دستش بدم…
ترکیدم و بعد تسلیم شدم…
مامانم شفا گرفت الحمدالله.
3- برای خرید جهیزیه هم از نظر مالی هم زمانی تحت فشار بودم، من و مامانم سپردیم به خدا…
همه چی عالی جلو رفت، هم مالی حل شد عالی، هم با کمک عزیزانم رفتیم خرید کردیم عالی.
4- برای خوابوندن حافظ جان تسلیم میشم، خدا خودش میخوابوندش عالی.
5- وقتی حافظ بیداره و من کار واجبی دارم، حافظ رو میسپرم به خدا، میگم خدایا خودت مراقبش باش تا من برم کارم رو انجام بدم و بیام.
و چقدر زیبا مراقبِ حافظه.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
6- تو دو ماه اول زایمان خیلی فشار روم بود، بیشتر ذهنی و بعدش جسمی …
بارها تسلیم شدم و اشک ریختم و رها کردم و رها شدم و اروم شدم.
الحمدالله که گذر کردم و چیزهایی رو یاد گرفتم.
و بینهایت بار که هدایت شدم و جلو رفتم و حسابی لذت بردم تو زندگیم.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
خدایا تو بی نظیری، مرسی که هستی.
بسم الله
سلام و عشق و ارادت خدمت شما رفیق قشنگم، همسایه نزدیکم
از روی کامنت قشنگ و کاملت متوجه محتویات فایل شدم قبل از اینکه نگاهش کنم.
عالی جمع بندی و دسته بندی کردی.
خدا حفظ کنه مادر عزیزت رو.
یادم میاد دو سال پیش که متوجه بیماری پیشرفته پدرم شدم که توی همه بدنش متاستاز هم شده بود، نه خودمو باختم و نه شکایتی کردم.
من و مادرم و خواهرم یکصدا و یکدل بر این باور بوده و هستیم که که حالش خوب میشه و شد.
یادمه یک روز مدارک پزشکی پدرم رو برداشتم و بردم تهران پیش دکتری که می گفتن یکی از درجه یک های درمان این بیماریه و با یک جریان هدایتی تونستم ازش نوبت بگیرم.
با مترو همراه ترانه رفتم و توی اون شلوغی مطب دکتر ترانه هم روی شونه ام خوابش برد و بچه بغل رفتم تو اتاق دکتر.
ایشون هم طبق تجربیات پزشکیشون خیلی رک و شفاف گفتن اوضاع اصلا خوب نیست و تا جایی که بدن به داروها مقاومت داشته باشه جلو میریم و بعدش هم کار تمامه.
یادمه وقتی از مطب دکتر اومدم بیرون ترانه رو بردم پارک و با هم سیب زمینی خوردیم و عکس گرفتیم.
نه یک لحظه غم و ترس به دلم راه پیدا کرد و نه یک قطره اشک ریختم.
فقط و فقط امیدی در دلم جاری بود که راهی پیدا میشه و همینطور هم شد.
پدرم با روحیه و شادابی مخصوص خودش به مغازه رفتنش ادامه داد و داروهاش اثر کردن. بیماریش خاموش شده و به لطف خدا اوضاعش رو به بهبوده و هیچ تغییری در زندگی روزمره اش ایجاد نشده. مثل یک آدم عادی و سالم.
موقعیتی که دکتر دقیقا برعکسش رو برامون متصور شده بود.
الهی شکر…
برای تغییر دیدگاه و آرامشی که از آموزشهای استاد دریافت کردیم و به عمق جانمون نفوذ کرده و اینجور جاها خودش رو نشون میده.
باور می کنم که میگی خوابیدن حافظ جان رو سپردی به خدا و خدا برات راحت و سریع خوابوندش.
دیشب تو رختخواب خوابیده بودم و خیلی سختم بود از جام پاشم آب بخورم. چون خوابم برام از همه چی مهمتره.
ولی دلم گفت پاشو آب بخور هرچقدرم سختت باشه.
پاشدم آب خوردم. دلم دوباره گفت یک لیوان دیگه هم بخور بدنت به آب بیشتری نیاز داره.
و من گفتم چشم و دوباره خوردم.
بعد با خودم گفتم آره هدایت و تسلیمش بودن همینه.
که حتی واسه آب خوردن هم گوشاتو تیز کنی و بشنوی خدای درونت چی بهت میگه.
مثل همون زمانی که اوایل بارداریم بود و حس کردم عفونتی تو بدنم هست.
یه روز که اصلا حواسم نبود و فکرم جای دیگه بود انگار که دنیا ساکت و خاموش شد و یک صدای بلند و واضح توی گوشم چندبار گفت: مرزنجوش، مرزنجوش، مرزنجوش
من فقط اسم مرزنجوش رو شنیده بودم و اصلا نمی دونستم چیه و چه خواصی داره.
سرچ کردم و دیدم اصلا گیاه مرزنجوش یه داروخانه کامله که مهمترین خاصیتش درمان عفونت رحم هست.
ذهنم گفت بارداری، یه وقت تو سه ماهه اول برات مضر نباشه،
دوباره سرچ کردم خواص مرزنجوش برای خانم باردار
دیدم اصلا اصلش برای تقویت رحم و درمان عفونت در بارداریه.
از بین 35 خاصیتی که داشت مهمترینش همین تقویت رحم بود.
و من بدون اینکه بدونم به سمتش هدایت شده بودم.
همون لحظه زنگ زدم به ابراهیم گفتم کجایی گفت تو بازارم. گفتم برو عطاری واسم مرزنجوش بگیر با خودت بیار.
جالبه از اون صدا پرسیدم چطور بخورمش؟
جواب داد دمنوش درست کن یک روز درمیون بخور.
استفاده کردم و قشنگ علایمی دیدم که نشون میداد عفونتی وجود داشته که رفع شده. حسش کردم.
بله رفیق جان اینه جریان هدایت. خوشحالم که تجربه اش کردم و برات خوشحالم که تجربه اش کردی.
اینم بگم من خیلی بهت نزدیکم. کوی نگارستان شهرک وحدت(سرحدآباد) تا اندیشه 10 دقیقه فاصله داره.
مطمئنم به زودی بصورت معجزه واری همدیگه رو می بینیم و در آغوش هم کلی خدا رو شکر می کنیم. با اشک و لبخند…
بهت افتخار می کنم مادر نمونه، دوست قشنگم…
خدا حفظتون کنه
سلام به روی ماه بهشتی سمانه جان.
دختر خیلی وقته می خواهم برات بنویسم یعنی همون موقع که این کامنت را گذاشتی گفتم پاسخ بنویسم نشد، احتمالا الان وقت درستش است چون ما در زمان مناسب در مکان درست هستیم.
عزیزم بسیار نرم و روان نوشتی ، با نکته سنجی نوشتی و دقیق. مثال های ملموس و نزدیک ذهن . یعنی هر کی بخواهد فایل را ندیده آگاهی هاش را بگیرد کافیه کامنت شما را بخواند.
یک نکته ای تو یکی از کامنت های آقا احسان مقدم بود خالی از لطف نیست اگر اینجا برات بگذارم ، خودشون را بررسی کرده بودن و متوجه شده بودن که روش و ساختار یادگیری شون بر اساس تفکر تعمقو آهسته و آرام جلو رفتن است و اگر روش دیگر دوستان عمل کنند براشون جواب نمی دهد ، یعنی مثلاً چندین فایل در روز بشنوند، از دوره های مختلف همزمان استفاده کنند ، دایم هندزفری تو گوششون باشد …..
منم تازه دارد یواش یواش روش خودم را متوجه میشوم اینکه با خوندن خیلی خوب ارتباط می گیرم ، حتی بهتر از نوشتن انگار حالت تکرار درس ها از طریق خوندن بهتر به دلم میشینه تا اینکه خودم بنویسم . چون کلا نوشتن مختصر و مفید و نکته ای را دوست دارم. و چون هر نویسنده ای با زاویه دید و مثال های خودش نوشته ، تنوعی از ایده ها ی مختلف را دارم که همشون یک موضوع را توضیح میدهند، بسط میدهد و برای روحیه تنوع دوستم خیلی خوبه.
کامنت سعیده جان رضایی را هم که براتون نوشته بودند را خوندم. انشالله در بهترین زمان همدیگر را ببنید و در آغوش بکشید . یعنی حتی تجسم کردنش هم لبخند خوشی را روی لبم می گذارد ، چه برسد به وقتی که بنویسی برامون همو دیدید. یادش به خیر چقدر منتظر دیدن عکس حافظ توی پروفایلت بودم . اون موقع اسمش قند عسل بود و ماچ انگشتی براش می فرستادم اما الان از طرف من یک ماچ ابدارش کن.
لحظاتی خوش و لذت بخش، غرق شادی و آرامش باشی.
739
بنام خالق عشق و فراوانی
سلامی سرشار از احساس خوب به استاد عباسمنش عزیز و دوستان ارجمند.
جمله های تلقینی که در طول شبانه روز جهت تقویت تسلیم بودنم در مقابل خداوند استفاده می کنم موارد ذیل هستند: 1 خدایا من هر آنچه دارم از آن توست 2 خدایا تویی قادر و توانا بر انجام هر کاری 3_ خدایا تویی که همه کارها را برای من انجام می دهی.
مفهوم واقعی تسلیم بودن در مقابل خداوند را در فایل های توحید عملی مخصوصاً فایل دهم آن با تمام وجودم درک کردم الان میفهمم تسلیم بودن یعنی چی و چه احساسی در وجود من ایجاد می کند من قاضی دادگاه هستم و موقعی که در پرونده هام روی توانایی های خودم حساب می کردم پیچیدگی پرونده ها برای من بیشتر می شد و تصمیم گیری برام سخت تر بود ولی از موقعی که با سایت استاد آشنا شدم و فایل های توحید عملی آن را بالغ بر بیست بار گوش کردم و در حال حاضر هم گوش میکنم هدایت ها را در کار قضایی و شخصی ام با تمام وجودم احساس و دریافت میکنم بطوری که سخت ترین پرونده ها هم با کارسازی و هدایت خدای مهربانم منجربه نتیجه مطلوب می شود استاد عزیز هر کجا هستید خدا پناهتان باشد و لحظه به لحظه زندگیتان سرشار از خیر و برکت باشد من از وقتی با شما آشنا شدم که این هم هدایتی از طرف خدای یکتا بود و شروع کردم به گوش کردن فایل ها زندگی ام در تمام جنبه ها به طرز جادویی در حال رشد و شکوفایی هست خوشحالم خدایا شکرت در پناه الله یکتا تندرست و کامیاب باشید.
سلام استاد
وقتی این فایلو گوش دادم تو دلم گفتم من چرا یادم نمیاد یه همچین هدایتی بهم شده باشه بعدش یادم افتاد یه ماه بعد اشنایی با شما همون دورانی که کلا از بچه دار شدن ناامید شده بودم وکلا دوا درمون رو کنار گذاشته بودم و کلا قیدش رو زده بودم و داشتم به فایل قانون افرینش گوش میدادم که چند وقت قبل دهتر عمم برام فرستاده بود چون دیده بود چقد پریشونم و تو زندگیم مشکل دارم که تا اخر عمرم ممنونشم،
داشتم گوش میدادم که شما گفتی خداوند به انسان وحی میکنه خدا به زنبور عسل هم وحی میکنه خدا فقط به پیامبرا وحی نمیکنه ما که از زنبور عسل کمتر نیستیم…
هیچ وقت اون چند ثانیه از زندگیمو فراموش نمیکنم داشتم تی میکشیدم چنان قلبم باز شد و یه ارامشی بهم دست داد اصلا وصف نشدنیه اونجا فکر کنم برای اولین بار تو عمرم قلبم گشوده شد…
شبشسر نماز بودم یه صدای واضح خیلی خیلی خیلی واضح تو گوشم برو دکترت و درمان نازایی رو ادامه بده…
قشنگ انگار دم گوشم اروم یکی اینو گفت و من گفتم من که بیخیالش شدم اخه ولی بازم همینو گفت
من اونشب به تمام اون چند سال بی نتیجه فکر کردم ولی اینبار فرق میکرد دوباره فردا پس فرداش وقت گرفتم از دکترم و رفتم و در طول پروسه ی درمان انقد ارامش داشتم طوری که من خواستم رو گرفتم فقط باید زمانش طی بشه تا ببینمش
و من انقدر اروم بودم که حد نداشت ارامش ایمان و شادی تمام مدت با من بود
من از وقتی یادمه عاشق دوقلو بودم اونم دوتا پسر… وقتی رفتم دکتر سونو کرد فهمیدم دوتان انگار دنیارو دادن بهم یا حتی قبلش وقتی جواب ازمایش خونم اومد و دیدم مثبته و عدد بتام انقد بالاس چنان گریه ای میکردم و فقط میگفتم خدایاشکرت
الان همه ی اینارو با اشک تایپ میکنم و میگم خدایا شکرت من انقد لایق بودم من هنوز یه ماه نبود با استاد اشنا شده بودم اصلا نمیدونستم سایتی وجود داره اصلا نمیدونستم استاد چه شکلیه فقط اون فایلای قانون افرینش مرتب گوش میدادم هر لحظه در حال گوش دادن بودم…
استاد یادمه وسط بارداری گفتن فلان ازمایشو باید بدی چون مشکوکه سونو تو اینترنت میخوندم خیلی ها استرس داشتن جوابش پونزده روز بعد حاضر میشد ولی من خیلی اروم بودم اصلا یه ارامش محض انگار یه فیلمی رو از قبل دیدی میدونی تهش خوب تموم میشه وقتی دوباره میبینی سر اون صحنه های استرسی ارومی چون میدونی چی میشه تهش دقیق همونطوری میدونستم چیزی نمیشه و همش ایات مادر موسی رو میخوندم جواب ازمایش اومد و همه چیز نرمال و عالی بود
خدایا شکرت
رویا جانم، الان که مینویسم خیلی وقته که توی سایت رد پایی نذاشتم.
برای من این روزا نگم ناجالب ترین، بهتره بگم عجیب ترین روزهای زندگیمو دارم میگذرونم
که اگر از طریق استاد، خدا هدایتم نکرده بود که برگردم به مسیر هدایتش، واقعااااا نمیدونم این روزارو چطوری میگذروندم،،، تصوره این روزا بدونه حضور و احساسه خدا، غیرقابل گذروندن میشد
باورت نمیشه به پهنای صورتم اشکام داره میاد
این جملت که:
«انگار یه فیلمی رو از قبل دیدی میدونی تهش خوب تموم میشه»
دیوانم کرد
فقط دستمو بردم بالا و با خودش حرف زدم،،، از شرکی که ده ساله گذشته داشتمو ازش دور شده بودم توبه کردمو گفتم تو آخره فیلم زندگیه منو بساز، تو بسازی قشنگتره، من تسلیم تو ام
آخره مناجاتمم گفت «بیا بیا بنویس که چند وقت دیگه که برگردی این کامنتت رو بخونی مطمئنا ایمانت قوی تر میشه،،، چون روزای زیباتر توی راهه،،،هنوز سکانس های فوقالعادش مونده و صابر باش که من همیشه هستم»
مثل استاد که خدا فرستادش تا دستش باشه واسه اون جوونا، مطمئنم شما رو هم برای من فرستاد که قلبمو یه جور دیگه باز و آروم کنه
سپاس فراوان از خدای توابم که منو به حاله خودم نمیذاره
سپاس فراوان از استاد و مریم جون که یکتاپرستی رو بهم یاد دادن
و سپاس فراوان از شما دوست عزیز و همه همسفران عزیزم که با خوندنه کامنتاتون درس میگیرم تا انشاالله توحیدی زندگی کنم
سلامی گرم به رویا جان عزیز
در کامنت شما یه پیغام از طرف خدا برای من داشت
اونم این بودش که گفتید “”انقد ارامش داشتم طوری که من خواستم رو گرفتم فقط باید زمانش طی بشه تا ببینمش””
منم برای خواسته هایی با خدا قرار داد بستم
الان هیچ نشونه ای ازش نیست
ولی من امید دارم
و امروز با اینکه دو سه چیز توی دفتر صبحم نوشته بودم و نشد
بازم گفتم خدایا شاید قرار نبوده الان بشه
شاید یه درسی برام داره این نشدن ها
فقط گفتم خدایا بهم ایمان و صبر بده تا این نشدن ها رو تاب بیارم تا میوه صبرم رو بهم بدی
ممنونم که برامون نوشتی عزیز
قدم دو قلوهات بسیار مبارک باشه
سلام دوست عزیز
امیدوارم حالتون عالی باشه بی قید و شرط
سپاسگزارم از شما بابت کامنت زیبا و ارزشمندتون ک ی فرکانس خیلی خوبی داره و میشه درکش کرد
ی جمله ی خیلی خیلی فوق العاده و ارزشمندی توی کامنت شما هست ک منو گرفت
شما فرمودید ؛ انقدر آرامش داشتم طوری ک انگار خواسته ام رو گرفتم و فقط باید زمانش طی بشه
این شرایط رو منم تجربه کردم
دقیقاً ب همین شکل و با همین احساس
من در مورد ی خواسته ی خیلی مهمی ک از نظر من خیلی مهم شده بود ، تقریباً 1 هفته قبل از اینکه تجربه کنم مطمعن بودم ک تجربه میکنم
یعنی احساس من قبل از تجربه اینطور بود ک من بالاخره ب خواسته ام رسیدم و اینو قشنگ میفهمیدم و برام عین روز روشن بود ک تجربه اش میکنم
اولین بارم بود ک همچین احساسی داشتم
احساس اطمینان صددرصد احساس یقین و احساس آرامش خاطری ک از اطمینان تجربه خواسته میومد
خیلی دوست دارم ک بازهم تجربه کنم
خیلی پاک خیلی خالص و خیلی مقدسه
بازهم از شما دوست عزیز سپاسگزارم ک باعث شدید من احساس خوب رو تجربه کنم و برام یاد آوری بشه ک قانون چطور داره کار میکنه
براتون بهترینها رو آرزو میکنم
سلام و درود خدمت استاد عزیز
خواستم ازین صحبت های توحیدی شما استفاده کنم و خاطره هایی ازین هدایت های خداوند را تو زندگیم بگم
اول از شرایط قبل از اشنایی با شما و این مباحث بگم:
کارمندی بودم با در امد حقوق اداره کار ولی روحیه ای بسیار کمال گرا و دارای استاندارد های بالا در زندگی که باعث سرکوب و دوست نداشتن خودم میشد
همیشه فکر میکردم به اینکه من برای رشد مالی و بهتر کردن زندگیم باید شبانه روز تلاش کنم و صبح و شب تلاش کنم تا بتوانم به زندگی ایده ال مالی برسم
من تو خانواده ای به نسبت ایده ال و متوسط روبه بالا در اصفهان زندگی میکنم ولی این همیشه در نگاه من به زندگی بود که من باید خودم بسازم خودم درست کنم و خودم پیشرفت کنم
با زحمت و با جمع کردن حقوق کارمندی تونستم تو شرایط سخت به یک زمین در مازندران(که از اتفاق بعدا فهمیدم در همون منطقه ای بوده که شما قبلا در شمال ویلا داشتید به اسم واز که کاملا رفتن به انجا هم هدایتی بود) برسم و یه ماشین ال نود مدل87 که به تازگی با فروش پرایدی که چندین بار به طریقه های مختلف دزدیده شده بود و هربار پیدا میشد هزینه ی بسیاری داشت وموتورش نیاز به سرسیلند داشت چون دزدها بعد از دزدیدن عمدا ان را میسوزوندن از پدرم برداشته بودم اونم بصورت شرایطی
خلاصه زندگی بسیار سخت و با فشارهای روانی و درگیری های فیزیکی روحی بسیار به من می گذشت و هرروز خودم را موظف به تلاش فیزیکی بیشتر میکردم ولی نتایج شاید فقط کمی بهتر از قبل میشد (و بعدا فهمیدم اصلا شرایط فرقی نمیکرد و با رشد دلار من فکر میکردم بهتر شده)شرایط روحی کماکان به زجر میگذشت که حتی یادم نمیره با مدیرم سر اینکه بمن هیچ پاداش یا اضافه کاری نمیده بسیار بحث و درگیری داشتم و همزمان در کنار کارم که از 8صبح بود تا5بعدازظهر بعد از ان یک تریا زدم و بعضا تا2شب مشغول بودم و از لحاظ فیزیکی بسیار خسته میشدم که همون تریا هم که شریک داشتم هم باضرر جمع شد همزمان داخل بورس فعالیت میکردم ماشین ثبت نام میکردم و میفروختم ولی کماکان اوضاع جالب و ایده ال نبود
ان مواقع یه رابطه اشنایی برای ازدواج داشتم که بسیار سخت و با درگیری های فراوان از سمت خودم و خانواده ها هرروز بدتر و بدتر میشد و من هرروز بیشتر دست و پا میزدم و پایین تر میرفتم
اتفاقات بد دیگری همچون سرطان مغزی و فوت دختر داییم به مرور زمان و بعد از فوت دختر دایی 21 سالم مریض شدن خاله و مادرم و در کنار اون قطع کامل ارتباط با فردی که قصد ازدواج باان را داشتم منو بسیار بسیار بسیار در حال بد و پایین و بسیار داغونی قرار داده بود
هنگام اشنایی با این مباحث که البته با یک شخص دیگری غیر استاد عباس منش بود که یادم نمیره یک روز از بس حالم بد بود و روی تختم داشتم گریه میکردم در سکوت(که همین الان وقتی یادش میوفتم اشک امانم را میبره)به اسرار خواهرم و با این دید که این بحث ها همش چرت هستش یک شخصی بمن معرفی شد و حرفهایی شنیدم که کمی ارومم کرد شروع کردم تو زمان های بیکاری این فایل ها را از ان شخص گوش میکردم که خاطرم هست بعد از کمی کار کردن و با کمک تکنیک های مختلفی کمی از لحاظ مالی داشت ثروت اسانوارد زندگیمن میشد (مثالش 10میلیون پاداش اخر سال رییس شرکت بود)خلاصه دوران کرونا شد و من دو مرتبه این بیماری را گرفتم و دربار دوم که 25 روز قرنطینه بود و این بار هم مجدد با شنیدن فایلی از شما که داشتن خواهر و مادرم گوش میدادن شروع کردم به گوش دادن قدم اول که توسط خواهرم خریداری شده بود
خوب من از کرونا شروع کرده بودم هرروز بعداز ظهر دوچرخه سواری و گوش دادن فایل ها و فکر کردن در مورد اونا
قدم اول معجزه ای بود برام و هر بار گوش میدادم و تمرینات را انجام میدادم و نتایج میومد بسیار شگفت زده میشدم بعد چندین بار گوش دادن شروع کردم به نوشتن و بعد از چند ماهی قدم دوم خریدم و هربار از دوچرخه میومدم با ذوق فراوان و به قول شما که یجایی گفتین میومدن برای خواهر و مادرم میگفتم یافتم یافتم و هرروز بهتر از قبل میشدم قدم ها را تا قدم 8 رفتم اوضاع مالی بسیار حیرت انگیز بهتر از قبل میشد من درامدم که با حقوق اداره کار و به خفت بود شده بود کارمندی که میخاد بره و رییسش نمیزاره و صبحا ساعت 10 میاد و 4 هم میره خاطرم هست که حتی تا ماهیانه 200 میلیون هم رسید و هدیه گرفتن گوشی ایفون بروز و خرید زمین در اطراف اصفهان و نتایج بسیار عالی مالی بعد از ان دوره ی ثروت دوره هایی همچون قانون سلامتی که اونم نتایج بسیار عالی و قدرمندی در زندگیم داشت از سلامتی کامل مادرم و حل شدن بسیاری از مشکلات جسمانی از قبیل جوش و معده درد و بیماری های زنان خواهرم و کم کردن وزن به صورت اب خوردن از 102 کیلو تا 85 کیلو و حل مشکل کتف درد که در والیبال چندسال داشتم تا یک حال بسیار بسیار خوب از لحاظ روحی و دادن قدرت ها دست خداوند و بس
حالا دیگه 100 200 میلیون رازیم نمیکرد و هی مدام بمن گفته میشد ازین شرکت برو و به قول استاد من افتاده بودن تو دور باطلی که خودما تغییر نمیدادم و میخاستم قوانین خودشونا عوض کنن بشن مثل من و در ان شرکت داشت از لحاظ مالی نزول میکردم
و مدام یه صحبتی بمن میگفت ازین شرکت برو ولی من ترس داشتم سال 402 تصمیم قاطع گرفتم ولی باز با اصرار رییسم هنوز جرات تغییر نداشتم سال 403 بعد از افت درامدم به حدود 50 میلیون(اون صحبتی که شما در دوره ثروت میکنین که تغییر باور به منزله تغییر نتایج و اقدامی متفاوت نسبت به قبل هستش و اگر شرایط مثل قبل هستش و نتایج شما مثل نتیج قبله پس شما باور هایتان تغییر نکرده و فقط دارین حرف مفت میزنین)تصمیم جدی گرفتم و جدا شدم باهزاران ترس ازینکه چه خواهد شد ولی با تکیه بر خداوند و برداشتن قدم اول و گفته شدن قدم دوم بعداز برداشتن قدم اول
حالا که حدود 6 ماه ازون جدا شدنه میگذره
من خودم رییس یک شرکت هستم در زمینه اهن الات و یک ماشین حدود 3 میلیاردی دارم بعلاوه ان ال نود که نفروختمش و جالب کار اینه بعد از رفتن از ان شرکت چندین نفر از همکارای شرکتم که ماندن با خفت اخراج شدن ولی طبق گفته دوستانم که هنوز اونجا هستن که تو با عزت و سربلندی و نام نیک رفتی به گونه ای که خودشان زنگ میزنن و پیشنهاد بار بمن میدهند
در لذت کامل چه از لحاظ داشتن دفتر خودم چه ورزش تنیس که در اواخر جداشدنم شروع کردم و بسیار لذت بخشه برام و چه از لحاظ فکری بسیار بسیار در صلح هستم دیگر تلاش بسیاری نمیکنم و دستان خدا بسیار در زندگیم وجود دارند و هرروز به هر فایلی که از شما میاد گوش میکنم و نتایج دوستان را میخونم لذت میبرم و اخیرا شروع کردم مجدد دوره ثروت را خلاصه نویسی میکنم و برنامه های بسیار زیادی در زندگیم دارم و دیگر دارم لذت میبرم سوت زنان سعی میکنم جاده سرزیری در دل جنگل را طی کنم و با کنترل کردن ذهنم و با استقلال کاری و زندگیم هرروز سعی میکنم بهتر از قبل زندگی کنم و لذت ببرم
از شما استاد عزیز و بسیار باهوش ممنونم که دستی از دستان خدا شدید و اینقدر با دقت و بقول خودتان پرکتیکال قوانین زیبای این جهان هستی را به ما یاد میدید امیدوارم به اون مرتبه ای برسم که روزی بصورت حضوری وقتی شما سمیناری در ایران خواهید گذاشت جزو ان افراد بسیار رشد یافته بتونم حضور پیدا کنن
در پناه الله یکتا
یاسمن عزیزم
کلی تحسینت کردم. ماشالا بهت . واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم. درود به این شاگرد توحیدی استاد که راه درست رو تشخیص داد و نتایج عالی گرفت. دو سه باری کامنتت رو خوندم و کلی برام انگیزه بخش بود. حتی همون اولین جمله ت که از زمان کارمندیت نوشته بودی منو همونجا نگه داشت و برای همون یک جمله ت یک صفحه نوشتم. انقدر که برام الهام بخش بود و مدام گوشم زنگ میخورد. همون جمله ی اول رو سه چهار باری خوندم و میرفتم و مینوشتم و دوباره برمیگشتم و میخوندمش و دوباره جملات دیگه سرازیر میشد.
خداروشکر که تسلیم هدایت ها شدی و اومدی بیرون از کارمندی. منم چند ماهی هست این کارو کردم . الهی شکر. خدارو شکر . برات کرور کرور حال خوب و اتفاقات خوب و ثروت و سلامتی و سعادت رو آرزومندم یاسمن قشنگم
سلام مونا خانم ممنونم
متاسفانه تو کامنت یادم رفت بنویسم من یاسر هستم برادر یاسمن
ولی خیلی خوشحالم هم ازین بابت که تونستم با کامنتم حس خوبی درونت ایجاد کنم و هم ازین بابت که تغییر کردی و شروع کردی به کار متفاوت و مطمن باش مطمن باش وقتی باورت تغییر میکنه ایده هایی که بهت الهاممیشه را انجام بدی نتایج از زمین تا اسمان فرق داره
یه نکته بگم من تو دوران کارمندیم به ماهی 200درامد رسیدم یعنی نزاشتم ذهنم بگه که چون کارمندی نمیشه ولی نتایج ثابت نبودن افت کردند و تغییر باور نشانش نتایج متفاوت و پایداره که اگر پایدار بشه معلوم خواهد شد باورهعوضشده
منم ممنونم ازت بابت این پیام و حس خوبتون
به نام خدای مهربان
سلام دوست عزیز و همفرکانسی خیلی خوشحال شدم از نتایج فوقالعاده ای که کسب کردین مخصوصا در زمینه مالی و کلی پیشرفت کردین واقعا خوندن نتایج دوستان قوت قلب بیشتری به آدم میده که خیلی جدی تر رو خودش کار کنه و وقت بزاره روی فایل ها و دوره های استاد عزیزم. خیلی تحسینتون کردم که بلاخره از کار کارمندی تونستید استفعا بدید و پا رو ترس هاتون گذاشتین و با توکل به خدای مهربان واسه خودتون بیزنس راه انداختین با هدایت فرمانروای کل کیهان که فقط منتظره ما یه قدم کوچیک برداریم به سمتش تا برامون سنگ تموم بزاره و خواسته هامون رو به صورت کاملا طبیعی و بدون کوچکترین کار خاصی فقط با کنترل ذهن و احساس خوب داشتن یکی یکی وارد زندگی مون کنه. راستش منم مثل قبل شما فکر میکنم که واسه پول زیاد ساختن باید بیشتر تلاش کنم از لحاظ فیزیکی ولی باید با پیدا کردن الگوهای مناسب مثل شما به ذهنم نشون بدم که پول ساختن خیلی راحت و آسون تا یواش یواش باور پول ساختن راحترین کار دنیاست برام عادی و راحت بشه . تشکر میکنم از شما که باعث شدید این حرف ها زده بشه و باز هم کلی تحسینتون میکنم که با اینکه یک خانم هستید تو این جامعه ما تونستین کسب و کار خودتون رو داشته باشین و جزو موفق ها تو کار خودتون باشید و نتایج عالی رقم بزنید اونم تو شغلی که بیشتر برا آقایون هست تا خانم که نشون میده همه این باور ها فقط چرتِ و این باور اشتباه که موفقیت برای جنس خاص یا مکان خاص و کار خاص رو با خاک یکسان کنید .
از استاد عزیزم و خانم شایسته مهربون هم بینهایت سپاسگزارم که این فایل ها رو با عشق برامون تهیه و تدارک میبینن . به امید موفقیت هر چه بیشتر همه عزیزان در سایه خدا و توحید مرسی
ممنونم برادر احمدی من یاسر برادر یاسمن هستم و متاسفانه فراموش کردم تو کامنتم بزارم
ولی باید بگمتوهمین شغل خودم چندین وچند فرد مثل خودم سراغ دارم که خانمهستند و با درامد های بسیار بسیار بالا و عالی و واقعا تغییر انتها نداره
میدونی در مورد ثروت اسان من واقعا اگر یچیزی اسان میومد سمتم نمیپذیرفتمش یعنی این باورا داشتم باید سخت باشه
ولی تو ستاره قطبی همیشه این باور را تکرار میکنم
خدایا شکرت که براحتی و اسانی ماهیانه درامدی بالغ بر200 میلیون تومان دارم
سلام یاسمن خانوم عصرتون بخیر …
خداروشکر که من کامنت شمارو دیدم اخ که چقد لذت بردم چقد امیدوار شدم چقد انگیزه گرفتم ….
خداروشکر که چنین تعغیر بزرگی کردین افرین ..
منم دوساله تو این مسیرم تا 40 روز پیش فقط فایل رایگان گوش کردم
بعدش عشق و مودتو خریدم
ولی متاسفانه نتیجه نگرفتم …
من در حال حاضر شرایط خوبی ندارم
درآمدم صفر
وضعیت روابط صفر
کلا اوضاع جالب نیست
ولی الان که کامنت شمارو خوندم کلی امیدوار شدم …
درخواستم از شما اینکه اگه پیام منو خوندین لطفا جواب بدین …
میخوام بدونم از اون شرایط بد چه جوری و با چه باوری تونستین به این شرایط عالی برسید …
قطعا جواب شما باعث میشه من باور بسازم برای پیشرفت …
خوشحال شدم از نتایجتون موفق باشید …
سلام برادر عباس گل
اولا عرض کنم که من برادر یاسمن هستم و اسمم یاسر هستش
این نتایجی که خوندی واسه من بود و خواهرم هم نتایج و دستاوردهای بسیاری داره که امیدوارم روزی اونم تصمیم بگیره بیاد و با افتخارتعریفشونکنه
ولی درمورد تغییر
سخته ولی شیرینه
در درونت میگی نشدنیه
مثل همین الان من که باهزاراننتیجه که برام عادی شده باز اتفاق میوفته باز یه حسی بعضی وقتا میگه مگه میشه توخودت ساختی ولی جواب من با منطقی کوبنده بهش اینه که اره من ساختم ولی چطور تا قبل از کرونا هرکارمیکردمنمیشد ولی الان داره راحت میشه
دارم بخودم هرروز نتایج را یاداور میشم
عباس جان بقول استاد هرکس استانه تحملی داره
زمانی که بگی من یا تغییر میکنم یا میمیرم
و از ته وجودت شروع کنی و از کم و بتدریج شروع کنی میشه
ولی یادت باشه اولین بحث لذت بردنه احساس خوب=اتفاقات خوب
نباید نگاهت به این باشه پس نتیجه ولی درعین حال باید حواست باشه اگر نتیجه نیومد باورت عوض نشده
میدونی من همین الان بخصوص زمان هایی که بازار خوب نیست(ببین الان که این ذهنم گفت بازار خوب نیست سریع منطقی اومد چرا بازار خوب نیست و سراغ دارمکسیکه تو همین بازار فروش های بسیار داره پس باید بتونی ذهنت را تربیت کنی به روش وباورهایدرست
اون باور قبلیا میاد ولی درکنارش این جدید هام که ساخته شدن اونارا نقض میکنن)
شروع میکنم به نت برداری به خلاصه نویسی به جواب دادن سوال ها و نگاه های استاد در مورد خودم که اگر استاد بجای من بود الان ازخودش چی میپرسید چه میکرد با داستانهایی که میگه نوع بینش و نوع نگاه درستا میگیرم هرچند تغییر باور کاریه که به صورت زمان بر و تکاملی رخ میده ولی اگر با لذت و تحسین نتایج هرچند کوچک بگذره باعث رشد به مرور و نتایج بزرگمیشه
من خیلی تو این زمینه ها نت برداشتم شاید دوره ها را چندین وچندین بار خلاصه نوشتم
بعد حتی شروع کردم برای خودم ازین خلاصه ها برای خودم به صورت صوتی ضبطکردم و چالش ها را و مشکلاتمو تو این غالب ها گذاشتم و سعی کردم با اون باورها راه حل بسازم
من امیدوارم بتونم کمکی اندک کرده باشم ولی قسممیخورم شکنداره اگر بیای پای تغییر خودش به مرور درست میشه فقط باید از ته وجودت بخای
برات روزهای خوبی ارزودارم
سلام آقا یاسر عزیز …
خیلی ممنون که جواب دادی داداش ..
راستش من واقعا کم آوردم نمیگم نا امید شدم ولی حس خوبی ندارم الان
شرایط شغلی خرابه
شرایط عاطفیم همونطور
درآمدم صفر شده
من 2 ساله تو این مسیرم
ولی الان حدود 50 روزه دارم رو عشق و مودت کار میکنم
مواظب ورودیهای ذهنمم هستم
ولی نمیدونم چرا خبری نیست
راستش حس زیاد خوبی ندارم
حسم از این بده که چرا با خدا حرف میزنم جوابی نمیده
تمام شبو روزم تکراریه منی که بقول کل فامیل خیلی زرنگم و با هوش
ولی الان سردرگمم و ضعیف نمیدونم چیکار کنم درامدم بره بالا
یا چیکار کنم روابطم اوکی بشه ..
من ادمیم که واسه کوچکترین چیزا شکر گذاری میکنم و خوشحال میشم
ولی اوضاع خرابه …
حس میکنم خدا نمیخواد در من تعغیری ایجاد کنه با اینکه خودم از ته دل این تعغیرو میخوام
خلاصه گیجم بخدا …
ممنونم جواب دادین ..موفق باشید
سلام به امیرعلی گل
امیر علی در اول کار خدمتت بگم که باید با لحظه ی حالت با داراییات با شرایطت بتونی لذت ببری
ازون ماشینی که داری بهش برسی
ازون شرایط روابطی که هستی
ازون وضعیت مالی که داری
حالا باحس رسیدن
به گونه ای که داریش احساس داشتن بفرستی
ببین بنظرمن بجای عشق و مودت برو روی قدم ها کار کن
از قدم اول شروع کن
این دوره بی نظیره
و سعی کن جلسه به جلسه و قدم به قدم اونا چندین بارگوش بدی و بعد نت برداری کنی و خلاصه بنویسی
اونموقع خودت باگ هات را براحتی در میاری
چون هرچقدرم من بهت بگم
نمیتونی به جامع و کامل بودن استاد باشه
و اینکه خودت اشراف کامل پیداکنی به باگ هات و باور های غلطت نیازه که فقط خودت با تمرکز روشون کاررکنی
بازم خوشحال میشم اگر کمکی از دستم بربیاد
سلام دوست عزیز مطالبتون و خواندم
و بسیار لذت بردم
و ایمانم به اینکه می شود
خیلی خیلی بیشتر شد
می شوداز جاده اسفالته رفت
می توان سوت زنان رفت
می توان تصور کرد
می توان رسید
خیلی چیزهای دیگر
من عز شما درس زندگی گرفتم
از اینکه روز به روز روی خودم و پیشرفتم کار کنم
وتمرکز کنم روی نکات مثبت
روی عشق
روی خدا و فقط به هدایت او گوش کنم
خدایا شکرت
خدایا شکرت
خداروشاکرم ازین بابت
منم امیدوارم بتونیم روزبروز بهتر از قبل بشیم و بتونیم در مسیر رشد و پیشرفت گام برداریم
در کنار احساس خوب و لذت بردن از زندگی
بله جاده اسفالت وسط جنگل و سوت زنان به سمت رشد و پیشرفت
منم به نوبه خودم برای شما ارزوی بهترین ها را دارم
سلام دوست عزیز همشهری اصفهانی
الان با خوندن این پیامتون این درخواست توی ذهن من دوباره نمایان شد که همش باخودم میگم چطور میشه بدون زحمت زیاد پول دربیارم چطور میتونم ورودی مالی دلشته باشم و ازش لذت ببرم ،گاهی وقتا به خودم میگم ببین حتما باید جاتو عوض کنی ،
شاید باید بیشتر و بیشتر روی خودت کار کنی تا ظرفت بزرگ تر بشه خود به خود همه چیز درست میشه…
الان که کامنت شما رو خوندم این اومد توی ذهنم که مگه میشه جایی کار کرد برای کسی کار کرد با درآمد ماهی 200 ت ؟؟؟
من همش به این فکرمیکنم که باید حتما کار افرین باشی باید بزرگ کار کنی سخت کار کنی برای درآمد های بیشتر ؟؟
ممنون میشم راهنماییم کنید در مورد این قضیه
سلام خدمت شما بهاره خانم
وقتی ما باورمون اینه نمیشه
مثل زمانی که استاد میگه باران رحمت الهی میباره و این بسته به ظرف ماست
پیشنهاد هایی که میشه که درون اون ها ثروت هستش را نشنیده ناخوداگاه رد میکنیم
و من وقتی شروع مردم به تغییر یادمهستشکهنتایجکوچکبودنمثلا 500تومن1میلیون تومن اونم خیلی سخت
و در بهترین حالت ته سال 10میلیون تومنپاداش
البته بگم تو اون زمان این نتایجکوچکبرام بیگ شات بودند تاییدیه بر تغییر بودن و حالاکه فکر میکنم ازشون استفاده ها کردم و بعد هرچقدر بیشتر تغییر کردم به مرور پیشنهادهایه بالاتر را میگرفتم و نگاهم به دنبال بزرگتر بود و رفت تاجایی که بدونه ایفون 13پرومکس هدیه گرفتم که فکرکنم حالا حدود 120 تومن باشه ولی اون موقع 70تومن بود
میشه باورکنین میشه فقط باید از ته دل بخای و مقاومت ها ی ذهنتا به مرورتغییر بدی
سلام و درود خدا بر شما ، خانم یاسمن : از خوندن کامنت شما حسی دوگانه به من دست داد حسی لبریز از انرژی خوب و راستش کمی هم احساس شرمندگی از اهمال کاری های چند ساله ام که من رو عقب نگاه داشتند ؛ خوشا به سعادتتون که همت بلندتون مدد الهی رو براتون به ارمغان آورده و تونستید به آنچه که هدف و آرزوی یکی مثل من است برسید بهتون صمیمانه تبریک میگم و آرزوی سربلندی بیشتر رو برای شما دارم
ممنونم اسماعیل جان همیشه ذهن کارش همینه 100تا نتیجه خوبا نمیبینه یدونه منفیا میبینه
خوبیا را تحسین کن از ته دلت و تایید به این صورت که اگر فلان هم کلاسی تونسته پس منم میتونم
یادت باشه استاد گفت باران رحمت الهی نامحدوده این ماییم که با چه ظرفی اومدیم و چه برداشتی داریم
منم برای شما ارزوی سربلندی و شادی دارم و امیدوارم بتونی به مراتب بالایی برسی
سلام دوست خوبم احسنت براین همه توانایی وجسارت تغییر خدا را شکر که اینهمه موفقیت وسیر تکامل زیبا را برای خودتان وزندگی زیبا یتان رقم زدید خوش حالم که دوست خوبی از شهر زیبای خودم اصفهان در مسیر زیبای موفقیت قدم بر میدارد ودر کنار استاد موفق و سربلند
سلام دوست عزیز
تبارک الله به شما
مبارک باشه قدرت توحیدی که در دردون خودتون روشن کردید و هر لحظه بررگ و بزرگتر میشید
نقطه عطف کامنت تون این بود که شما بهتون الهام شد از سرکت بیا بیرون و با ترس و نجواها جنگیدید و حالا این روزای قشنگ رو دارید
یه جای دیگه هم من کامنت گذاشتم ترس همان مرگ هست
ترسیدن باعث میشه اتفاقا و احساسات و حال های خوب بعد از اون موضوع بمیره یا زنده بمونه
ترسیم زنده می مونند و مال ما میشن
بترسیم می میرند
چقدر تحسین تون میکنم
در پناه حق خوشحال و ثروتمند باشین
ممنونم خانم منصوری
میدونی این الهام چند سال بود
من عمل نمیکردم یعنی جرات و جثارتشا نداشتم و به همین دلیل نتایج من پایدار نبودند
من از 10تومن شروع کردم به 200 رسیدم ولی شاید چندماهی 200بود
و بررسی کردم برای تغییر پایدار باید ایمان و توکلم را استفاده کنم
و جالبی این قضیه که وقتی ایمان نشون دادم نتایج پایدار شدند هنوز به سقف قبلی نرسیدن ولی من مطمنم به راحتی سقف قبلی را میزنم
و این نمته که ترس بده منم میدونم ولی چه خوبه برای ماهایی که روخودمونکارمیکنیمازشاستفاده کنیم ترس را نشانه بزاریم
یعنی بگیم خوب از چه چیزایی میترسیم
یادته از فلان چیز میترسیدیم تغییرش دادیم چه نتایج خوبی داشت
حالا هم باید مجدد این ایمان وتوکلتا نشون بدی و به قول استاد این غیرتا ایجاد کنی که حالاکه اینطور شد من میرمودرستش میکنم
منم از شما بابت پیامتون بسیار سپاسگذارم
ممنونم خانم منصوری
بله ترس ها میتونن بد باشند ولی برای ادم های توحیدی از اتفاق میتونن نشانه باشند
که میترسی اوکی پس پشت این ترسه ایمان و توکل تو سنجیده میشه
اگر ایمان و توکلتا نشون بدی با پاگذاشتن درون این ترس یه مرحله رشد خواهی کرد
نمیگم من چنین ادمی شدم ولی میدونم که باید بشم
و خدارو شاکرم ازین موقعیت خوبی که استاد عزیز فراهم کرده برای بیان کردن و به اشتراک گذاشتن
دوست عزیز سلام از اینکه وقت گذاشتید کامنت نوشتید ممنون والبته سپاس فراوان که با جزئیات ومراحل تکامل و رشدتان را شرح دادید خیلی به من کمک کرد باورهای درست و نادرستی که دارم را شناسایی کنم.خواهر عزیزم هزاران آفرین به نتایج عالی که گرفته ای روز به روز پیشرفت داشته باشی از هر لحاظ مخصوصا آنهایی که به شخصه مهمتر هستندواولویتند.(شاگرد ممتاز استاد عزیز باشید همیشه)
با سلام
شرایطی که قبلا داشتید من الان در این شرایط هستم حال روحی مساعدی ندارم .چگونه میشه از تجربیات شما استفاده کرد.دقیقا در شرایط قبلی شما قرار دارم.لطفا راهنمایی کنید.
با سلام چگونه میشه از تجربیات شما استفاده کرد.دقیقا در شرایط قبلی شما قرار دارم.لطفا راهنمایی کنید
برادر حسین زاده بهترین مرجع همین سایته
فقط باید با غیرت و قدرت و جثارت شروع کنی
فایل ها را گوش بده
نت بردار
داخل مشکلاتت ازشون بهره بگیر
و ایمان داشته باش تو تغییر کنی جهان اطرافت همتغییر خواهد کرد
فقط اقدام و عمل یادت نره
امیدوارم روزی کامنت تغییر شمارا بخونیم
درپناه خدا
به نام خداوند بخشنده و مهربانم
البقره
لَّیْسَ الْبِرَّ أَن تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَٰکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَالْمَلَائِکَهِ وَالْکِتَابِ وَالنَّبِیِّینَ وَآتَى الْمَالَ عَلَىٰ حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبَىٰ وَالْیَتَامَىٰ وَالْمَسَاکِینَ وَابْنَ السَّبِیلِ وَالسَّائِلِینَ وَفِی الرِّقَابِ وَأَقَامَ الصَّلَاهَ وَآتَى الزَّکَاهَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا وَالصَّابِرِینَ فِی الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِینَ الْبَأْسِ أُولَٰئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَأُولَٰئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ
ﻧﻴﻜﻲ ﺍﻳﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺭﻭﻱ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﻣﺸﺮﻕ ﻭ ﻣﻐﺮﺏ ﻛﻨﻴﺪ ، ﺑﻠﻜﻪ ﻧﻴﻜﻲ [ ﻭﺍﻗﻌﻲ ﻭ ﻛﺎﻣﻞ ، ﻛﻪ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﺍﻣﻮﺭ ﺷﻤﺎ ﻣﻠﺎﻙ ﻭ ﻣﻴﺰﺍﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﻴﺮﺩ ، ﻣﻨﺶ ﻭ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻭ ﺣﺮﻛﺎﺕ ] ﻛﺴﺎﻧﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺭﻭﺯ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﻭ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﻭ ﻛﺘﺎﺏ ﺁﺳﻤﺎﻧﻲ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ ، ﻭ ﻣﺎﻝ ﻭ ﺛﺮﻭﺗﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺁﻧﻜﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺑﻪ ﺧﻮﻳﺸﺎﻥ ﻭ ﻳﺘﻴﻤﺎﻥ ﻭ ﺩﺭﻣﺎﻧﺪﮔﺎﻥ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﻣﺎﻧﺪﮔﺎﻥ ﻭ ﺳﺎﺋﻠﺎﻥ ﻭ [ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺁﺯﺍﺩﻱ ] ﺑﺮﺩﮔﺎﻥ ﻣﻰ ﺩﻫﻨﺪ ، ﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ [ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﺷﺮﺍﻳﻄﺶ ] ﺑﺮﭘﺎﻱ ﻣﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ ، ﻭ ﺯﻛﺎﺕ ﻣﻰ ﭘﺮﺩﺍﺯﻧﺪ ، ﻭ ﭼﻮﻥ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺑﻨﺪﻧﺪ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭﺍﻥ ﺑﻪ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺧﻮﻳﺸﻨﺪ ، ﻭ ﺩﺭ ﺗﻨﮕﺪﺳﺘﻲ ﻭ ﺗﻬﻴﺪﺳﺘﻲ ﻭ ﺭﻧﺞ ﻭ ﺑﻴﻤﺎﺭﻱ ﻭ ﻫﻨﮕﺎم ﺟﻨﮓ ﺷﻜﻴﺒﺎﻳﻨﺪ ; ﺍﻳﻨﺎﻧﻨﺪ ﻛﻪ [ ﺩﺭ ﺩﻳﻦ ﺩﺍﺭﻱ ﻭ ﭘﻴﺮﻭﻱ ﺍﺯ ﺣﻖ ] ﺭﺍﺳﺖ ﮔﻔﺘﻨﺪ ، ﻭ ﺍﻳﻨﺎﻧﻨﺪ ﻛﻪ ﭘﺮﻫﻴﺰﻛﺎﺭﻧﺪ .(١٧٧)
سلام به همگی
قدم اول پذیرش رب به عنوان تنها پروردگار جهانیان که اتفاقا مهربانترین مهربانانه
و بینهایت مهربانتر و قدرتمندتر از مادر به فرزنده و بینهایت مدیر و مدبره
حالا میشه به این رب با این ویژگیها اعتماد کرد
In God We Trust
وَمَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا
و اگر تقوا پیشه کنی و کنترل ذهن داشته باشی من تو را از تنگناها نجات میدهم
در سخت ترین مراحل زندگی وقتی احساس عجز کردیم به ما روزی داد و اون آرامش درونی بود و در همون جایگاه بهمون داشته هامونو متذکر شد و ما را به آرامش رسوند
و رزق بهمون داد و بهترین رزق همون دیدن و سپاسگزار بودن در همون شرایطی که به ظاهر بغرنج بود برا ما و ما در همون شرایط تونستیم به نعمتهامون توجه کنیم و به آرامش برسیم و بعد خواسته هامونو با جزئیات و چرایی اعلام کنیم و رها باشیم و تسلیم.
و مَن یَتوکَّل عَلی الله فهوَ حَسبُه
حالا میگه هر کسی که به پشتوانه تقوا و کنترل ذهن بتونه توکل کنه و تسلیم باشه بتونه آرامش درونی داشته باشه خدا براش کافیه
چرا ؟چون:«إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ»
چرا کافیه؟ چون اون بالای سر همه عالمه ،اونه که که قدرت لایتناهیه، اونه که از بالا همه شرایط لحظه به لحظه ما را داره رسد میکنه و راه را بر اساس تقوا (کنترل ذهن و توکل و ایمان)داره به ما نشون میده و ما را هر لحظه داره هدایت میکنه
چطور به مقام تسلیم میرسیم وقتی به این درک برسیم که ما هیچی نیستیم
یه لوح پاکی از وجود خودش را در ما قرار داده و گفته مواظبش باش
این بدن و این فکر و کنترل ذهن همه و همه خودِشه و بس
نشانه تسلیم بودن ،خاشع بودنه
نشانه خاشع بودن ،اذعان به هیچ بودن خودمونه
و اذعان به قدرتمند بودن خودمون و بی انتها بودن خودمون به پشتوانه رب ِ بینهایت قدرتمند و آگاه هست
و اوج خاشع بودن سپاسگزار بودن در برابر ربه
قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا
خداوند برای هر چیزی اندازه ای قرار داده است
سوال؟
چی میشه که ما نتایج بهتری میگیریم و زندگیمون روون تر میشه؟
به اندازه ای که در برابر خداوند تسلیمیم ،به اندازه ای که خضوع و خشوع در برابرش داریم و متواضع هستیم ،به همون اندازه زندگی روون تر برامون پیش میره و به هموناندازه هدایتها را دریافت میکنیم و جایگاهموندر برابر غیر خداوند بالاتر میره.
و علت تمام خواسته های ما رسیدن به آزادی هست و تجربه با تو بودن و تو را احساس کردن
و زندگی واقعا درخواست کردن و تصمیم گرفتنه و رها کردن خواسته و لذت بردن از مسیری که لحظه به لحظه اش نوشیدن جام می هست و
اگر رها باشیم ،اگر نشونه ها را دنبال کنیم ،اگر سپاسگزار باشیم ،اگر به خزه های کف رودخونه نچسپیم ،
هدایت قدم به قدم و با طی کردن تکامل و لحظه به لحظه شکل میگیره ،با هر قدم ما ،هدایت از راه میرسه و با قدم بعدی هدایت برای رفتن به قدم بعدی به ما گفته میشه ،مثل داستان همه پیامبران الهی،
من یاد یه مثال واضحی از خودم افتادم در بحث ازدواجم
که هنوز که هنوزه هر لحظه براش سپاسگزارم
زمانی که تسلیمِش شدم و گفتم خدایا تو از روحیات من و درون من آگاهی
یه فرشته میخوام که این چند صباح را به لذت و شادی و بندگی تو بپردازم.
بعدِش به فاصله یه روز یه برنامه ای از تلویزیون پخش شد و خداوند با من با اون ویدیو حرف زد
برنامه اینگونه بود که یه کارشناسی برگشت گفت ؛چند وقت پیش یه جوونی اومد پیش من و گفت دنبال یه دختر خوب میگردم ولی هنوز پیداش نکردم
واقعا دیگه خسته شدم ،نمیدونم چیکار کنم
این بنده خدا میگه بهش گفتم ؛آقا جان تسلیم باش و سمت خودت را درست کن و رها باش و توکل کن.
و گفت تو خودِت چقدر خوبی که دنبالِ دختر خوب میگردی
اینجا جرقه تو ذهن من زده شد
جوابی به این واضحی تا حالا نشنیده بودم
خواسته هامو از ازدواج به صورت واضح اعلام کردم و تقریبا 20 الی 30 آیتم داشت
که چرا میخوام ازدواج کنم
و بعدِش بهم گفته شد رها باش و تسلیم و اومدم روی شخصیت خودم کار کردم و بقیش را سپردم به خداوند
یادمه درست 6 ماه نشده خداوند دستم را گزاشت توی دست فاطمه جانم
و جالبِش اینجا بود که من وقتی رفتم خواستگاری ،چنان خداوند آیتم هارا برای من و فاطمه جانم چیده بود که من خودم متحیر موندم
اینکه به فاطمه جانم الهام کنه و بگه که تا 23 سالگی باید صبر کنی و به همه خواستگارهاش جواب منفی داده بود
از خواستگارهایی که بعضی هاشون خیلی شرایط خوبی داشتند ولی جریانِ هدایت به گونه ای بود که فاطمه جان تسلیمِش شد و گوش به فرمانِش و صبر کرد تا سن 23 سالِگی و چند وقت قبلِ این تاریخ
مادرِ همسر من خواب ببینه که خواستگاری قراره بیاد برای فاطمه جان که اسمِش رسولِ
و درست روزِ تولدِ فاطمه جانم من به خواستگاری رفتم و در کمال تعجب اونها بدون اومدن به تحقیقات
جوابِ بله را گفتن
و اینکه فاطمه جان هم اون موقع دلایل ازدواج و چرایی را در یک برگه واضح و روشن نوشته بود و خصوصیات همسر آینده اش را و سپرده بود به خدا و تسلیمِش شده بود ورها کرده بود و مثلِ یک معجزه ما به هم رسیدیم و هنوز که هنوزه هر لحظه برای این هدایت شدن ازَش بینهایت سپاسگزارم که وقتی توکل کردم و سمتِ خودمو درست انجام دادم
اون همیشه درست و به موقع از راه میرسه و همیشه در حالِ پاسخ دادنه
اگر ما آماده باشیم و توکل کنیم و تسلیم و رها باشیم.
این یه معجزه ای در زندگی من بود که طعمِ یه زندگی لذتبخش را نصیب و روزیم کرد.
الهی صد هزار مرتبه شکر.
ما قدرت کنترل هیچ چیزی را نداریم و اوست که هر لحظه مارا هدایت میکنه
و زندگی طعمِ لذت بردن از لحظه لحظه ی
مسیر هست و دیدن لبخند خداوند در این مسیر هدایت گونه و توحیدی.
پروردگارا ما از خودمون هیچ نداریم و هر چه هست توئی
الهی مارا تسلیم تر و خاشع تر و گوش به فرمان تر بگردان.
الهی آمین.
سلام رسول جان عزیز
الان برای کامنت فاطمه جان نوشتم و بعدشم که شما از راه رسیدی با این کامنت با عشق
آقا شما دوتا نمیخواید بزارید ما بخوابیم ؟؟؟
مرد مومن صب هزارتا کار داریم
ساعت دوازده و نیمه نصف شبه !!!!؟؟؟خدایا بسه دیگهههههه هههه
آخه من چطور برای این کامنت چیزی ننویسم ؟؟؟خواب از سرم پروند ،میخوام بعد نوشتن بلند شم و سربه سجده بزارم و عشق کنم دقایقی
و رسول جان کیه رستگارتر از اونکه نام و یاده خداوند رو بردلها جاری کنه ؟؟؟
دمت گرم که یاده خداوند رو حضور خداوند رو عشق خداوند رو بیشتر و بیشتر بر قلبم جاری کردی ،
چقدر لذت بردم از این داستان و الله اکبر ،برنامه ریزی خداوند
الله اکبر به قول استاد اون از نقاط ضعف من ،نقاط قوت من ،توانایی های من ،خواسته های من ،باورهای درست من ،باورهای مخرب من ،از تست من از شخصیت من از همه و همه اگاهه و اون برام پلن میچینه ،اون کار نمیکنه ،اون شاهکار میکنه برای بنده های با ایمانش
رسول جان با این جملت چقدر عشق کردم و حس خوب گرفتم :
یه فرشته میخوام که این چند صباح را به لذت و شادی و بندگی تو بپردازم ،،،،،،،،،،،،
چقدر این درخواست زیباست
یاد اون آیه ی قرآن افتادم ،چقدر شما دوتا به هم میآید و مایه آرامش و شادی و لذت بیشتر برای همدیگه اید ،
چقدر خداوند زیبا اجابت کرده شمارو برای فاطمه جان و فاطمه جان و برای شما
داداش دمت گرم عشق کردم با این نوشته هات و داستان شیرین هدایت
مرسی که تسلیم شدی و رها و رو خودت کار کردی تا ما الان از خوندن این داستان اشک شوق بریزیم و لذت ببریم .
الهی که همواره در آغوش خداوند
لذت ببری از اجابت تک تک خواسته هات و همواره رابطه زیبای شما ،زیباتر و زیباتر بشه
شما لایق بهترینایید
خداوند سهم تک تک لحظات شما .
به نام خداوند بخشنده و مهربانم
سلام و درود به رضای عزیزم
امیدوارم که حالت عالی باشه
فرکانس قلب ذلال و پاک شما دوست عزیز به قلبم نشست
راستش چیزی که خدا از ما خواسته برای ذهنمون مقاومت داره
این که احساس ارزشمندی کنی و لذت ببری و دل بسپاری به خدا و کاری که میتونی را با توجه به موقعیت الان انجام بدی و ایمان فعالِت را نشون بدی
برای ذهنمون قابل باور نیست و سعی میکنیم تو کار خدا دخالت کنیم و همین باعث میشه فرکانسمون منفی بشه
واقعا تسلیم بودن و توکل داشتن یه جهاد اکبر میخواد
و اون موقع هست که خدا همه کاری برامون انجام میده
سپاس برای نقطه آبی پربرکت از شما دوست عزیزم که همیشه برام قابل تحسین هستی.
بهترین ها را برات آرزو میکنم رضا جانم.
مخصوصا یه رابطه عالی
و بینظیر
که واقعا لایقِش هستی.
حق نگهدارت.
به نام خدایی که برای بنده اش کافیست
سلام به رسول عزیز
مدت ها بود که توی سایت کامنت ننوشته بودم
و البته که اشتباه میکردم
این کامنت رو برای تشکر از رسول عزیز و به عنوان ردپا برای خودم مینویسم
امشب درگیری من با نجوا ها زیاد بود و خداراشکر از پسشون بر اومدم
چند ایه ای نوشتید سال قبل و همین موقع از سال زندگی من رو دگرگون کرد
یک سال پیش من بیکار ورشکسته و متضرر شده و در یک کلام از اینجا رانده و از ان جا مانده بودم
این چند ایه رو توی توضیحات خانم شایسه روی فایل الخیر فی ما وقع دیدم
این فایل ها و تمرین ها و تلاش برای آرام کردن ذهن خودم با تغیر دیدگاهم یک سال اینده من رو تغیر داد
توس کامنت های قبلی نوشتن و بهتره باز هم تعریف کنم
همونظور که گفتم مدام روی فایل ها کارمیکردم اما وقتی هیچ کار و شغل و نقطه امیدی نمیبینی کنترل نحوا ها و ذهن خیلی سخت هست اون هم وقتی که تازه شروع به کار روی خودتون کردید
یکی از همین روز ها توی خیابون راه میرفتم با این که هر شب روی خودم کار میکردم اما هنوز افسار ذهنم اونقدری توی دست من نبود که همه ی طول شبانه روز حالم خوب باشه و اون موقع هم حالم خیلی خوب نبود که نگاهم افتاد به پشت ماشینی که روی شیشه اش نوشته بود ایا خدا برای بنده اش کافی نیست؟ همین به من امید داد
و همون شب بعد از فقط چند ماه که روی خودم کار میکردم کارخیلی خوبی پیدا کردم (من پیدا نکردم خدا برام پیدا کرد)
ظرف چند ماه اوضاعم خیلی تغیر کرده بود
کار و شغل من از کار هایی که با قدرت عقل و زور خودم میخاستم بهشون برسم خیلی بهتر بود
ساعت کار کم تر ، کار تمیز تر ، صاحب کار بهتر ، حقوق بالاتر ، ازادی عمل بیشتر
چند ماه از اون ماجرا ها گذشت
توی یوتیوب ویدیو های کوتاه رو نگاه میکردم
چند تارو بذون توجه پشت سر هم رد کردم ، سرعت نت هم اون شب کم بود و اون ویدیو هم لود نشده بود من هم ردش کردم زدم بعدی که یک لحظه حسی بهم ، نه برگرد باید اون ویدیو رو ببینی
صبر کردم تا لود شد و دیدم
همون ایه ها هستن
همون ایه هایی که به نظر من کلید بهشت روی زمین هستن
به پشت سرم و مسیری که توی این کم تر یک سال اومده بودم نگاه کردم واقعا این ایه ها راست و حقیقت هست
ایا خدا برای بنده اش کافی نبود؟ البته که کافی بود
هرکس که به خدا اعتماد کرد خدا برایش راه خروجی قرار داد
خدا از جایی که محال بود به فکرش هم برسه بهش روزی داد
و قطعا خدا در کار خودش ثابت قدم بود
و قطعا همه چیز محاسبه شده ست و در و پیکر داره
سلام . خدارو شکر به خواستین رسیدین .چقدر خوب بیان کردین واجابت شدین .من هم کامنت بچه ها رو خوندم وهدایت شدم که برای چرایی درخواستهام بنویسم ورفتم ودرخواستهام رو واضح نوشتم وچرا میخوام رو هم نوشتم واومدم ادامه کامنتهارو خوندم ورسیم به کامنت شما دو عزیز وچقدر خدای عزیزم جواب منو با کامنت شما داد .منم باید بسپرم به خدا وروی باورهای خودم وشخصیت کار کنم وچگونگی انجامش به عهده ی خودشه من نمیدونم از کجا وچه جوری خودش میدونه وهدایت میکنه . خدایا شکر که خدای عزیزم شما دو فرشته رو به رسونده . انشالله به زودی میام ومنم از نتایج می نویسم . من تسلیم پروردگار جهانم .من فقیرم به هر خیری که از خدا بهم برسه . در پناه رب العالمین
سلام به اقارسول عزیزم وفاطمه جان نازنینم
کامنتتون بسیار عالی بود تحسینتون میکنم وسپاسگزارتون هستم
ایه ومن یتق الله رو که بازبان خودتون تفسیر کردین عجیب به قلبم نشست
خداروشکرمیکنم برای داشتن شماانسانهای ارزشمند تواین سایت
الهی که هرلحظه بتونیم تسلیم باشیم خاشع باشیم و بفهمییم که جایگاهمون دربرابر خداوند کجاست
اینکه قطره در برابر دریاهم نیستیم
خداروشکر که به خواستتون رسیدید وبا فاطمه نازنین درزندگی هم مسیر شدید
.ارزوی خوشبختی دارم براتون
درپناه الله یکتاباشید
سلام به دوست توحیدی ام
خدایا چی بگم از این دوستانی که اینقدر تسلیم تو هستن و تو اینقدر داری کارها رو راحت براشون انجام میدی
خدایا داری چی بهم میگی،تضادها با هم دارند بهم فشار میارند،برادرم نزدیکترین آدم تووی این دنیا رو ازم گرفتی،مشتری هام کم شده،جسمم بیمار شده،نجواهای ذهنم بیچاره م کرده اما تو منو هدایت کردی به جلسه دهم روانشناسی ثروت یک گفتی در دل تضادها الماس ها وجود داره،گفتم خدایا تو در من چه دیدی که اینهمه تضاد رو با هم به من دادی،فکر کردی من کی هستم،منم یه انسانم مثه بقیه انسانها،از زبون خواهرم بهم گفتی که من چیزی رو در تو میبینم که خودت نمیبینی،خدایا آرامش ندارم،گفتم آرامش رو به زندگیم بیار فقط آرامش،برادرم مال تو بود،اون به ذات خودش برگشته،خیلی سخته استخونت سوخته باشه اما باز بخوای تسلیم باشی دربرابر خواسته خداوند،اما من گفتم خدایا میخوام با عملکردم نشون بدم که تسلیمم نه با حرفم،تصمیم گرفتم سر مزار برادرم نرم،بهش فکر نکنم،کامنت فاطمه جان رو خوندم محو مسیر هدایت شدم که چجور بنده هاشو داره هدایت میکنه،
گفتم خدایا پس چرا من تسلیم نیستم،این مقاومت های ذهن من منو بیچاره کرده،اونقدر سدی بزرگ تووی ذهنم احساسشون میکنم که با تمام وجودم احساس میکنم اگر بشکونم این سد رو مثه آبشار نیاگارا آرامش،نعمت ثروت و فراوانی وارد زندگیم میشه
داشتم فکر میکردم که من بنده ی ناسپاسی هستم،من به جای اینکه تمرکزم رو دو تا مشتری باشه،تمرکزم رو اینه که مشتری نیست
من به جای اینکه تمرکزم رو بقیه برادرهام باشه،تمرکزم رو برادری که از دستش دادم
من به جای اینکه تمرکزم رو نکات مثبت آدمها باشه،تمرکزم روی جنگیدن ذهنی با بعضی از آدم هاست
و…
گفتم خدایا من باید نگاهمو تغییر بدم،چرا که فردا سه ماه میشه من دارم روی دوره روانشناسی ثروت یک کار میکنم اما تونستم ده جلسه پیش برم،اونقدر نتایج مورچه ایی بوده که به چشم نمیاد،گفتم باید نگاهمو تغییر بدم،اینو گفتم و شروع کردم به ادامه ی خوندن کامنت دوستمون این جمله اومد:
و رزق بهمون داد و بهترین رزق همون دیدن و سپاسگزار بودن در همون شرایطی که به ظاهر بغرنج بود برا ما و ما در همون شرایط تونستیم به نعمتهامون توجه کنیم و به آرامش برسیم و بعد خواسته هامونو با جزئیات و چرایی اعلام کنیم و رها باشیم و تسلیم.
خدایا تو اینقدر سریع جواب میدی که آدم خودش باورش نمیشه مگه میشه الله اکبر،من باید تووی شرایط به ظاهر بهرنج توجه امو بزارم رو شرایط الانم،سپاسگزار داشته هام باشم، من باید تسلیم باشم تسلیم تسلیم تسلیم در برابر خواست خداوند
دوست توحیدی ام من هنوز کامنت شمارو کامل نخوندم،تا اینجا اومد و خداوند با همون قسمت اول کامنت شما جواب منو داد…
خدایا شکرت
خدای من میخوام تووی عملکردم نشون بدم که در مقابلت تسلیم ترین و در عین حال خوشبخت ترین باشم…
دوستون دارم
به نام خالق هدایتگر به سوی آسانی ها سلام.
چقدر زیبا و راحت هدایت شدید به سمت هم دیگر چقدر عالی که هم شما و هم فاطمه جان تسلیم رب العالمین بودید و به هدایت ها عمل کردید. تبریک میگم بهتون و تحسینتون میکنم برای ایمان و توکلتون در ازدواج که این چنین نتیجه عالی رو براتون به ارمغان آورده. انشالله روز به روز روابطتان زیباتر و عاشقانه تر و توحیدی تر باشه. این کامنت رو نشانه ای میدونم از جانب ربم. متشکرم برای بازگو کردن نحو هدایتتان به سمت هم دیگر.
هرجا هستید سرشار از عشق و ایمان باشید. یاحق
سلامی گرم به آقا رسول
بسیار بسیار تبریک میگم این ازدواج الهی رو
تمام قوانین خشوع و تسلیم بودن رو خیلی ساده نوشتید برامون
چیزی که استاد هم خیلی سعی دارن بگن قانون خیلی ساده ست و فقط باید باورش کنیم و به خدا ایمان داشته باشیم
انقدر لذت بخش بود خاطره ازدواجتون که دوست داشتم براتون کامنت بنویسم و ازتون تشکر کنم که انقدر ساده قانون رو توضیح دادی اونم چی ؟
توی امر بزرگی مثل ازدواج
سالهای سال کنار هم باشید
شادتر از روز قبل
سلام به همسرتون برسونید
بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
((وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ
و همانا آفریده ایم انسان را و می دانیم آنچه را وسوسه می کند به آن نفس او و ما نزدیک تریم به او از رگ گردن ))
می گفتن آقا در فلان جا قمار خونه بزرگی هست
گفتم چیکار می کنن اونجا؟
گفت هیچی قمار می کنن یه پولی در بیارن
گفتم اون قمار نیست ،اون قمار بچه هاست
گفتن قمار جدی چیه؟
گفتم قمار جدی اینه که خودت رو بگذاری اون وسط ببازی …!
در قمارخانه عشق برو
اون قمارخونه ها بچه بازیه
مال بچه هاست که حالا چیزی به عقلشون نمی رسه
“به قمار خانه رفتم همه پاکباز دیدم”
اگر همه چیز را قمار کردی و گفتی همه را می دم به تو و باختی….
اونوقت همه رو می دن به شما همه رو بر می گردونن
اگر عاشق خدا شدی فکر نکن که همه چیزا رو از دست می دی ، همه چیزا رو به دست میاری
“بنده من شو و برخور زه همه سیم تنان”
هرچه زیبایی هست برای تو آفریدم
فقط می خوام که تو به من توجه بکنی
اگرم لذتی می خوای ببری با من ببر ، با غیر من نبر
با حق باشید تا بتونید لذت ببرید
اصلا کسی بدون خدا نمی تونه لذت ببره
این جمله از استاد:
((اینقدر قویه این حسه و اگر باور کنی که خداوند هدایت می کنه و اگر باور کنی که خداوند خیلی خیلی آگاه هست به مسائل ، و شرایط تو رو می دونه ، می دونه تو توی چه ضمینه هایی نقص داری، توی چه زمینه هایی کمبود داری و توی چه ضمینه هایی قوی تر هستی همه اینها رو می دونه و با توجه به شرایط تو بهترین مسیر را بهت می گه خواسته هات رو می دونه ، نواقصت رو می دونه، توانایی هاتو می دونه و برات یک پلنی می چینه ))
9 ماه طول کشید تا بلاخره کافیشاپم توی دبی افتتاح شد ،استقبال خیلی خوب بود
از همون اول فروش خوبی را آغاز کردم
همه چیز خیلی خوب پیش می رفت
اما مسئله این بود که اجاره خونه خیلی عقب افتاده بود و درآمد مغازه هنوز کفاف پرداخت اجاره خونه را نمی داد
همسرم می گفت اینجا که خیلی راحت وام می دن با بهره کم ، برو وام بگیر یا اینکه با یک نفر شریک بشو تا پول بهت تزریق بشه بتونیم اجاره خونه رو بدیم تا فروش مغازه بیشتر بشه
ولی من قبول نمی کردم بهش گفتم نه وام می گیرم نه شریک می خوام نه پول از کسی قرض می کنم و نه برمی گردم
همسرم می گفت : جواد ! اگه این کار را نکنی چند وقت دیگه پول اجاره خونه را ندی مهلت اجاره خونه تموم میشه و صاحب خونه بیرونمون می کنه ها ….!!!
بهش گفتم : من باید بتونم از همین مغازه اجاره ها را پرداخت کنم
این راه حل ها همش مسکنه و از چاله توی چاه افتادنه
من باید بتونم خودم پول دربیارم
باید بفهمم مشکلم از چیه
چرا من از اول زندگیمون نمی تونم هزینه هامون را پرداخت کنم
به عالم و آدم همش بدهکار بودیم
از اینجا دیگه نمی خوام بدهکار هیچکس باشم
یا می فهمم ایراد کارم کجاست یا اینکه بهتره بمیرم
خلاصه پیش بینی همسرم اتفاق افتاد
یک روز صبح صاحب خونه با مامور اومد در خونه و گفت مهلت اجاره شما تموم شده و همین الان خونه رو باید تحویل بدید
بهشون گفتم من جایی ندارم که وسائلم را ببرم (همه لوازم خونه را نو خریده بودیم)
چه مامور خوب و مهربونی بود، از کل وسایل خونه یکی یکی عکس و فیلم گرفت و بهم گفت یک هفته بهت مهلت می دم اگر خواستی وسایلت را ببری بهم خبر بده بیام درب خونه را برات باز کنم
وگرنه همه لوازم را می دن به صاحب خونه .
به همسرم گفتم وسایلی که می تونیم ببریم را برمی داریم و میریم مغازه ….
خلاصه وسائلی که می شد ببری را جمع کردیم گذاشتیم بیرون و کلید خونه را تحویل دادیم .
ما به امید و با توکل به خودش اومده بودیم دبی که موفق بشیم و ثروتمند باشیم
ولی این اتفاق افتاد
انگار ما یه سری درس ها را هنوز بلد نبودیم و باید یاد می گرفتیم تا به خواسته هامون برسیم برای همین هم خدا وقتی ایمان و توکل و تسلیم ما را دید یک کلاس خوصوصی فوق تخصصی برامون گذاشت تا یاد بگیریم.
یک سری ضعف های شخصیتی داشتیم که باید برطرف می شد و یک سری توانمندی ها در وجودمون بود که خودمون ازش بی خبر بودیم و اونها باید فعال می شد تا به خواسته هامون برسیم
ما هم با عشق لبیک گفتیم و رفتیم مغازه
یک دفعه از عرش به فرش اومدیم
از یک واحد 150 متری دوخوابه با وسایل خونه ای که با عشق من و همسرم خریده بودیم با بالکن بزرگ با ویو دریا طبقه 21 یک ساختمون لوکس
باید از امشب توی مغازه روی زمین می خوابیدیم و زندگی می کردیم
شب اول ماه رمضان بود
هممون شکه بودیم نمی دونستیم چی می خواد بشه و تا کی قراره این وضعیت ادامه پیدا کنه
همسرم گفت : جواد جان ! این همه سرمایه گذار پول هاشون را میارن دبی سرمایه گذاری کنن تو هم که نمی خوای سر کسی کلاه بگذاری کافیشاپ هم که آماده هست فقط کافیه طرف بیاد ببینه و پول بگذاره باهات شریک بشه ، اونوقت ما می تونیم یک خونه کوچیک بگیریم حداقل تو مغازه شب نخوابیم ….
گفتم : ببین عزیزم من باید بفهمم مشکل کار من کجاست با شریک گرفتن فقط اشغالارو می گذارم زیر مبل من باید ایرادم را بفهمم و رفع کنم اینم یک فرصتیه که من خودم را اصلاح کنم هر اتفاقی که بیافته من ادامه می دم اگر تو نمی تونی با من باشی اشکالی نداره بلیت می گیرم برگرد یه مدتی ایران تا من همه چیز را درست کنم
یا میمیرم یا درستش می کنم
دست بچه ها را بگیر و برگرد پای من واینسا
همسرم هم گفت : من هیچ وقت تو رو تنها نمی گذارم ، باهم اومدیم باهم هم ادامه می دیم
من فقط خیلی می ترسم ….
گفتم نترس توکل به خدا
خدایی که تا اینجا ما را آورده از اینجا هم خودش می بره
اون موقع تازه با استاد عباس منش آشنا شده بودم و دوره روانشناسی ثروت 1 را داشتم کار می کردم
تمرکزم را گذاشته بودم روی دوره و همینطور که روی دوره کار می کردم ، هر ایده ای هم که به ذهنم می رسید اجرا می کردم
اما هیچ نتیجه ای نمی گرفتم که هیچ ، تازه وضعیتمون هم بدتر می شد
دوماه این وضعیت ادامه پیدا کرد
تا اینکه یک روز تصمیم گرفتم کلا از دوره های استاد بیام بیرون همه فایل ها را شیف دلیت کردم
گفتم اگر این حرف ها و کارها درست بود که تا الان باید جواب می گرفتم
خلاصه سه ماه بدون هیچ فایلی از استاد گذشت
اما هر روز که می گذشت نه تنها اتفاقی نمی افتاد بلکه هر ایده ای هم که اجرا می کردم به هر دری می زدم اوضاع بدتر می شد
پنج ماه شد که توی مغازه زندگی می کردیم
هر جوری بود می خواستم فروش مغازه را بالا ببرم اما هر ایده ای اجرا می کردم جواب نمی داد که هیچ ، مشتری ها هم کمتر می شدن
تا جایی که حتی نون نداشتیم بخوریم
منتظر بودیم که یک مشتری ، فقط یک نفر بیاد یک قهوه بخره تا ما بریم غذا بخریم بخوریم … کار به اینجا رسیده بود.
اما اجازه نمی دادم که کنترلم بیافته دست ذهنم
یک سرمایه گذار انگلیسی اومد گفت من نصف ارزش کافیشاپ را می گذارم و باهم شریک میشیم ولی من قبول نکردم
گفتم اگر اینجا را خواستی من کلا بهت واگذار می کنم اما شریک نمی شم
همسرم می گفت: چرا قبول نمی کنی
ما حتی پول نداریم غذا بخریم
5 ماه که آواره ایم
ما داریم می میریم
می فهمی ! داریم می میریم !
تا کی جلو در و همسایه یواشکی توی مغازه بخوابیم ؟
قبول کن ، خواهش می کنم ، به خاطر این بچه قبول کن
بهش گفتم : ببین عزیزم من با هیچکس شریک نمی شم این راه حل من نیست
من باید مشکل و بفهمم چیه
مشکلم را حل کنم
اگه نمی تونی ادامه بدی واینستا ، برگرد ،
من ادامه می دم
من باید بفهمم چه دردی دارم ، درمانش کنم
اون موقع قلبم می گفت ادامه بده نترس من کمکت می کنم
هر موقع قرآن را باز می کردم به آیات صبر می رسیدم
از همه طرف فشار روی من بود
هم باید سرپا خودم را نگه می داشتم
هم به همسر و بچه هام روحیه می دادم
هم باید به فکر چاره می بودیم تا هرچه زودتر از این وضعیت خلاص بشیم
شرایط خیلی گیج کننده و پیچیده بود
انگار توی مه شدید بودم اصلا هیچ جا را نمی دیدم
دیگه داشت کنترل از دستم خارج می شد
سه ماه بود که هیچ فایلی از استاد ندیده بودم
به خاطر فشار عصبی شدیدی که روم بود سه شب بود که هر موقع صبح بیدار می شدم خودم را خیس کرده بودم
یک روز همینطور که روی صندلی نشسته بودم یک دفعه حالم بد شد به شکل واضح متوجه شدم که داره روح از بدنم خارج میشه ، بهش گفتم :
من اینجام فرار نکردم تمام قد وایسادم
همه چیزمو دادم تنها چیزی که برام مونده جونمه
باهات قمار رو شروع کردم همه چیزمو گذاشتم وسط بهتم گفتم خیلی دوست دارم تو ببری
تا الان که تو برنده ای
فقط یک برگ دیگه دارم اونم جونمه
حرف زدم ، پای حرفمم هستم
فقط یک خواهشی ازت دارم اصلا دوست ندارم جلو زن و بچم جونمو بگیری
اصلا دوست ندارم کسی عجز من رو ببینه
تا الان به هیچ کس اجازه ندادم نه عجزم را ببینه نه اشکم رو
تو نیا بالا سرم خودم با پای خودم میام .
از مغازه زدم بیرون و بدو بدو رفتم سمت دریا (همون ساحلی که توی عکس می بینید ، ساحل جُمِیرا )
به وضوح داشتم احساس می کردم که دارم از هم می پاشم داشت روح از بدنم می رفت
خودمو انداختم تو دریا شنا کردم رفتم وسطِ وسطِ دریا …
سرم را گرفت رو به آسمون با تمام وجودم فریاد کشیدم
خدایا کمکم کن … خدایا کمکم کن …خدایا کمکم کن ….
((فَسَقى لَهُما ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقالَ رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ
پس آب داد برای آنان سپس برگشت به سوی سایه و گفت : ای مالک و صاحب اختیار من همانا من به آنچه فرو فرستی به سویم از خیر نیازمندم ))
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو … من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهم باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
آنقدر فریاد کشیدم که هنجرم قفل شد
دیگه صدام در نمیومد ….
خیلی سبک شدم مثل پر کاه روی آب شناور بودم
انگار یه جون تازه گرفته بودم خیلی سبک و راحت شدم
همینطور روی آب شناور بودم گریه می کردم و آسمون را نگاه می کردم
نتنها جونم را نگرفت ، قلبم را باز کرد برای دریافت هدایت ها
رومو برگردوندم تا برم سمت ساحل
نگاهم به ساحل افتاد ، دیدم یک جماعتی دارن داد می زنن شنا می کنن میان سمت من
وقتی رسیدن گفتن چی شده ؟ حالت خوبه؟ چرا داد می زدی ؟ می تونی شنا کنی ؟
گفتم حالم خوبه ، خوبم
یکیشون اومد نزدیکتر گفت می خوای باهم برگردیم ؟
بهش گفتم خودم برمی گردم ممنون.
دوباره رومو کردم به آسمون گفتم مرسی چقدر زود به فریادم رسیدی
قشنگ متوجه شدم که قلبم باز شد حالم خوب شد یک شادی عجیبی وارد وجودم شد
اومدم سمت ساحل اون جوان که اومد نجاتم بده را دیدم
رفتم پیشش بهش گفتم اسمت چیه؟ (بهم گفت الان یادم نمیاد) پرسیدم اهل کجایی؟ گفت اهل سوریه
بغلش کردم بوسیدمش
بهش گفتم ازت متشکرم که اومدی نجاتم بدی ، ازش خداحافظی کردم و اومدم سمت مغازه
اینقدر خوشحال بودم که می خواستم تا مغازه بدوم
خیلی حالم خوب شد
انگار از یک بیماری خیلی سخت یکدفعه شفا پیدا کرده بودم تا این حد حالم عالی بود
شب خیلی راحت خوابیدم
صبح که بیدار شدم پر از شور و هیجان بودم
خدا اومده بود توی قلبم
بعد از مدت ها این اولین باری بود که صبح اینقدر سرحال بودم
دوست داشتم برم یه گوشه ای با خودم خلوت کنم تنها باشم
صبح همسرم گفت : امروز خیلی خوشحالی خبری شده ؟ گفتم نه خبری نیست ولی شاید یه خبرایی بشه
گفت چرا صدات گرفته؟ گفتم هیچی فکر کنم سرما خوردم …
صبحانه را خوردم و اومدم کنار دریا شروع کردم قدم زدن
به این فکر می کردم که از اول عمرم خدا هیچ وقت بد منو نخواسته بود تا حالا گیر آدم بد نیافتاده بودم
یعنی خدا بد منو خواسته که با استاد عباس منش آشنام کرده؟ قطعا این طور نیست
من تا قبل از اینکه از دوره ها بیام بیرون سابقه نداشته بود که به این حال دچار بشم
من چالش های پیچیده تر از این را پشت سر گذاشتم ولی این طور نشدم
من نباید از دوره ها میومدم بیرون
از زمانی که گذاشتم کنار ، و به شیوه قبلی برگشتم ، یک روز خوش نداشتم ، این به خاطر اینه که من بزرگتر شدم و به همون نسبت چالشی که بهش برخوردم بزرگتر بود ولی من به جای اینکه تلاش کنم از مسئله بزرگتر بشم ، با برگشتن به شیوه های قبلی خودم رو کوچک کردم برای همین اینقدر فشار روم اومد .اون شیوه های قبلی برای اون مسئله هایی که تو مداری که قبلا توش بودم جواب می داد ، نه توی این مدارهایی که هستم
مثل این میمونه که برای آزمون کنکور بری کتاب های ابتدایی و راهنمایی را بخونی ، خوب معلومه جواب نمیده .
دوره شیوه حل مسائل زندگی را شروع کردم
وقتی که گفت : به نام خدای مهربان
سلام
من سیدحسین عباس منش هستم
مثل بچه ناشنوایی که برای اولین بار صدای مادرش را می شنوه شروع کردم گریه کنم و همینطور که زانوهام را بغل کرده بودم به آسمون نگاه می کردم و صدای استاد توی گوشمبود و گریه می کردم
خدا داشت باهام حرف می زد
ادامه داد: اگر دارید این برنامه را می بینید به این معنای که ….
من ادامه می دم: به این معنای که به جای اینکه تسلیم خدا باشی و هدایت های خدا را دریافت کنی ، گفتی خودم بلدم ، منم منم کردی ، روی عقل خودت و عقل دیگران حساب کردی، به هر دری زدی نشد تا کارد به استخونت رسید و عاجز شدی
الان دیگه دستم به هیچ جایی بند نیست و به هر خیری که از تو برسه فقیر هستم .
از همون روز ، بعد از مدت ها اتفاقات خوب شروع شد ….
هر روز که به آگاهی های جلسات گوش می دادم و درک می کردم ، قشنگ به وضوح می دیدم که یخ های دریاچه زندگیم داره آب میشه هدایت ها پشت سرهم میومدو من توجه می کردم و اجرا می کردم
دستان خداوند میومد ، ایده ها الهام می شد
هدایت میومد که الان این فایل را گوش بده یا الان برو سراغ نشونه امروز یا الان این کامنت را بخون
و هرموقع که به هدایت ها عمل می کردم نتیجه اش را واضح می دیدم
چون سه ماه به شیوه بدون آگاهی ها بودم و الان که به شیوه آگاهی ها عمل می کردم کنتراست خیلی بالای زندگی رو می دیدم
به علت اینکه هیچ حواس پرتی هم نداشتم
تمام تمرکزم روی دوره بود و همینطور چرخ داشت روان تر می شد
تا اینکه توی یکی از فایل های دانلودی ، استاد گفت :((مثل کسانی که در انجمن دوازده قدم هستن
و بهشون می گن تو باید فقط برای امروز پاک باشی کاری به فرا نداشته باش
می تونی برای امروز پاک باشی ؟ طرف می گه آره ، می گن عالیه همین کافیه
برای فردا می شینیم فردا راجع بهش حرف می زنیم
سعی کن فقط برای امروز زندگی کنی به فردا کاری نداشته باش
می تونی امروز این ساعت این دقیقه احساست را خوب نگه داری ؟
فقط سعی کن برای امروز زندگی کنی ))
این فایل اصلا تحول عظیمی در من ایجاد کرد باعث شد قدرت بیشتری بگیرم
سه ماه طول کشید تا رسیدم به جلسه آخر دوره ،
اول فایل وقتی که گفت :
((به نام خدای مهربان
سلام
من سید حسین عباس منش هستم))
ما مغازه بودم
و وقتی که گفت :
((عاشقتونم
عاشقتونم
امیدوارم که این تمرین را انجام بدین ، توی قسمت کامنتای این جلسه در مورد معجزات این تمرین بنویسید که ایمان همه ما قوی تر بشه و هممون با قدرت بیشتری این تمرین را انجام بدیم و با قدرت بیشتری باور کنیم که خودمون بودیم همیشه که داشتیم اتفاقات زندگی مون را رقم می زدیم
عاشقتونم
هرکجا هستید در پناه الله یکتا شاد سالم خوشبخت ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید خدانگهدارتون باشه ))
من توی خونه داشتم گوش می دادم
همه اون مسائل حل شد
بعد از 8ماه از مغازه اومدیم بیرون
بدون اینکه :
پول قرض کنیم
وام بگیریم
شریک داشته باشم
یا برگردیم ایران
یک خونه توی یک ساختمون نوساز اجاره کردیم که استخر سونا باشگاه زمین بازی برای بچه ها و کلی همسایه های خوب و نازنین داره
همسرم با دختر کوچکم یکماه رفتن ایران که خانواده اش را ببینه
الان که دارم این کامنت را می نویسم حدود 7 ماه از اون زمان می گذره
این تیکه از صحبت استاد دقیقا همون اتفاقی بود که من تجربه کردم:
((اون شرایط به ظاهر بد و اون شرایط چیزایی بود که باید حک می کرد توی مغز من یک سری چیزا رو و حک کرد و انصافا خیلیاشو حک کرد که آقا اگر می خوای موفق باشی این اشتباهاتی را که کردی نباید بکنی دفعه بعد ها …
یعنی می خوام بگم خیلی موقع ها اگر یک سری نتایج خوب نمی گیریم نه به این دلیله که خدا نمی خواد به خاطر اینه که ما داریم یک مسیر اشتباه را می ریم اتفاقا اون سری نتایج خوبی که نمی گیریم کمک می کنه که بفهمیم اشتباهاتمون کجاست باعث میشه که فکر کنیم ، کی ما فکر می کنیم ؟ موقعی که اتفاق بدی برامون پیش میاد ، موقعی که نتایج خوب پیش میاد که ما میریم فقط پارتی می گیریم و می زنیم و می رقصیم فکر نمی کنیم ، موقعی که یک اتفاق نا مناسب رخ می ده ما میشینیم و فکر می کنیم که ایراد کار چیه؟))
بی ساغر و پیمانه و دلدار نشاید
پیمانه بباید زد و تردید نباید
بر دلبر دیوانه بگویید بیاید
دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید
هنگام به کوی در میخانه گذار است
می نوش جهان از قدح عشق خمار است
برساقی دیوانه بگو رخ بنماید
دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید
ای مدعیانی که به دنبال خدایید
معشوقه هم اینجاست بیایید بیایید
ساقی گره از کار شما بازگشاید
دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید
عاشقتونم
در پناه الله یکتا باشد
به نام خدای که همه چیز میشود همه کس را
به نام خدای که عشق مطلق زمین و آسمان هاست
خدای که بی نهایت رحمان و بخشنده هست
خدای که بهترین یار و یاور هست
خدای که بی نهایت لطیف هست
خدای که بهترین راهگشا هست
خدای که بهترین رفیق هست
خدای که بهترین یاور هست
خدای که بهترین حامی هست
خدای که بهترین هدایت کننده هست
خدای که بی نهایت قدرتمند هست
خدای که نزدیکتر از رگ گردن هست
خدای که هیچ وقت خوابش نمیبرد
خدای که نمیگذارد آب در دلت تکان بخوره
سلاممممممممممم دوست عزیزم
سلامممم سید عزیز برادر خوبم
چقدرررررررررررر زیبا نوشتی
میدانی با تمام قلبم تحسینت کردم
یک باوری زیبایی که از نوشته هایت در من قویتر شد این هست که همه شرایط به نفع ما هست اصلا زنده گی که خود خداست عاشق ما هست زنده گی خوبی ما را میخواهد همه چیز به نفع ماست همه چیز به خیر ماست
چقدرررررر زیبا توصیف کردی
امروز خیلییییی اشک ریختم و از خودش گله کردم که چراااا هیچ تغییری بیرونی نمیبینم چراااااااااا هیچ معجزه نمیبینم چقدررر صبر کنم خیلیییی اشک ریختم
چند مدتی میشود در سایت کمنت نمیخوانم وقتی سایت را باز کردم که کمنتم را بنویسم قلبم گفت این را بخوان و دقیقا حال هوای امروز من بود این کمنت شما مخصوصا اونجا که خدا را صدا میزدین
خدا همیشه به نفع ما کار میکند
خدا همیشه مواظب ما هست
خدا بهترین رفیق هست
خدا همیشه خیر خوبی و پاکی مارا میخواهد
خدا انقدرر ما را دوست دارد که از تصور ما بالاست
خدا عاشق ما هست
خدا از ما به ما بیشتر مشتاقتر هست
خدای من کروررررررر کروررررررر شکرت
خیلیییییی لذت بردم و تحسین تان کردم
و چقدررر عکس پروفایل تان زیباست
همش بهترین درس ها را از شرایط بد یاد میگریم ((اون شرایط هم بد نیست زهن ما برچسپ خوب و بد را میگذارد )) و پخته میشویم قوی میشویم و بیشتر موفق میشویم
مرسی که با عشق نوشتی
مرسی که با شعر های قشنگ قلب ما را مهمان کردی
سپاس گذارت هستم
الهی که همیشه غرق شادی باشی
الهی که پول ثروت فراوانی عشق عظمت خوشبختی شادی بدودددد دنبال مان
سلام به پاکیزه عزیزم
چقدر پاکیزه نوشتی
مخصوصا این جمله :
((یک باوری زیبایی که از نوشته هایت در من قویتر شد این هست که همه شرایط به نفع ما هست اصلا زنده گی که خود خداست عاشق ما هست زنده گی خوبی ما را میخواهد همه چیز به نفع ماست همه چیز به خیر ماست))
این جمله شما یعنی الخیر فی ما وقع
واقعا همینطور هست که می فرمایید هرکجا که تسلیم باشیم همون جا هدایت ها میاد و دستان خدا از راه می رسه و همه چیز به نفع ما میشه
زندگی میشه خود خدا
چون خودش خیر مطلقه
هر شر و بدی هست از طرف خودمه
وگرنه زندگی که خدا به من هدیه کرده خیر مطلق هست
بی نهایت از لطف و محبتت متشکرم بابت توجهی که به من داشتی و با نوشته هایی که به اشتراک گذاشتید ، خداوند به وسیله شما آگاهی ما را بیشتر کرد
امیدوارم در پناه رب العالمین هرجای این عالم هستید، پاکیزه باشی و پاکیزه بمونی…
سلام آقای روحانی عزیزوروحانی
کامنت تون عین یه دوره آموزشی بود
خداروشکربرای تمام موفقیت های که با کنترل ذهن وایمان به خداتونستید به دست بیارین
من کامنت های قبلی شماروهم خونده بودم وخیلی تحسینتون میکردم باوجود اینکه مهندس بودین دریه شرکت معروف بادست فروشی هم توخیابون باز حال خوب داشتین
والان هم بازکنارخانواده شادتون بازهم حالتون عالیه
خداروشکرکسب وکارتون رونق گرفته واوضاع خوب خوب شده
درپناه خداوندشادوسلامت وثروتمند باشین
سلام به استاد عزیزم
سلام به تماماعضای گروه تحقیقاتی عباسمنش
و سلام به آقای سید محمدجواد
خداروشاکر و سپاسگزارم بابت بودنم در جمع شما عزیزان
خداوند خودم رو شاکر و سپاسگزارم که هدایت شدم به دیدن این فایل،به خواندن این کامنت.
جایی این کامنت رو خوندم که دیگه داشتم از همه چیز قطع امید میکردم.
میگفتم همه چیز برای بقیه داره خیلی خوب پیش میره. اماچرا منهنوز سر جام دارم درجا میزنم.
من که دارم با تکرار باورهای درست به دیگران و خودم، خودمو میکشونم بهمسیر. من که همه جا میدوام دنبال عباسمنش.
تو لایوش میام. تو سایت استاد عرشیانفر میرم ببینم لایو گذاشته شده یا نه.
تو سایت استاد عباسمنش میام ببینم فیلم لایوگذاشته شده یا نه. اینستا میرم چک میکنم.
همش میرم میگردم ببینم پس کی استاد فایل رو نشر میده تا دوباره گوش کنم و یادم بیاد مسیرو.
یادم بیاد تسلیم رو
با مثال داستانهایی که گفته شد
ایمانمو قوی تر کنم به رب.
منی کههمش این روزا مثل استاد یه حسی بهم میگه حواست باشه هااااا
منخودم مکارترین مکارانم
حواست باشه باید در برابر من خشیت به خرج بدیاااااا
حواست باشه قلدرم سولدرم نکنی برا مناااااا
حواست باشه کردیت چیزایی که الان داری از منه هاااااااا.
خیلی حواست باشه زهرا خانوم.
و هر بار که این صداها رو میشنوم از درونم که کمم نیستش
میگمخدایا غلط کردم.
اعتبارش مال توعه.
منبه یه آهی و دمی وصلم.
تو بخوای میتونی به راحتی بگیری اینجون رو.
پس تسلیمم
خدایا بهمبگو چیکار کنم.
کجا برم
و….
این صداها خیلی منو آروم میکنه.خیلی.
1 هفته خونه ی مادر شوهرم تنها بودم. توی یک روستا.
شبها توی ایوون میخوابیدم که از همه طرف راه بود برای اومدن به خونه.
اما من پشت در رو همننداختم
میگفتمتهشمرگه
انا لله و انا الیه راجعون.
خرچنگتوی آب دیدم
و آوردمش بیرون و ازش فیل گرفتم از نزدیک
منی که فوبیای خرچنگ و عقرب و مار دارم.
از فاصله ی 1 متری فیلم از یک مار گرفتم.جوری ک صورتش سمتمنبود و هر لحظه امکانپرشش به سمتم بود.
اما گفتمتهش مرگه.
انا لله و انا الیه راجعون
امابین اینها از تاریکی خیلی بیشتر میترسیدم.
امشب وقتی برای دفعه دوم فایل رو دیدم.
رفتم توی زیر زمین تاریک و قدیمی و خرابه ی خونه ی مادر شوهر.
قراره چه اتفاقی بیفته؟
قراره بمیرم؟
خب تهشمرگه دیگه.
انا لله و انا الیه راجعون.
استاد دارم آروم آروم به ترسها اینطوری غلبه میکنم
چون
من یه زن تنهام و یه دختر بچه ی 11 ساله دارم،حدود 2 الی 3 ماه دیگهمیخواممهاجرت کنم به یه شهر دیگه.
با کدوم پول؟؟؟؟؟
هیچی.
فقط میگه برو
بهتمیگمچیکار کنی.
بهتمیگم کجا بری.
چون یه سری کاره باید اینجا سر و سامون بدم و بعد با فکر آزادتری برممیدونم تنها راه گذر کردن از ترس،اینه که باید بری تو دلش.
میدونم رشد من تو مهاجرته.
حتی از شهری به شهر دیگه.
این خصلت مهاجرت کردنو بدون ترس تو بچگی هم داشتم ولی برادرم جلومو گرفت.
اون موقع شاید 10 یا 12 ساله بودم.
وقتی با خودم ارتباط گرفتم.
خیلی چیزها برام روشن شد.
خیلی خدای درونمباهامحرف زده و خیلی چیزها رو برام روشن کرده.و میدونم با فایلهای شما اینایمانه شکل گرفته.
استاد عباسمنش فقط داره مسیر خودشو میگه و مسیر خودشومیره.
ما اینجا درسی که باید از فایلها بگیریم.
درس خود شناسی و خداشناسیه.
وسلام.
ما بقی برای باور سازی و ایمانت عالی هستن.
اگر بتونی انجام بدی.
اما اینکه شبیه به استاد حرکتکنیم و حرف بزنیم و انجام بدیم.
اینها یعنی عباسمنش شناسی.
نهخودشناسی و خداشناسی.
پس با گوش دل حرفهاتونو میشنوم و جاهایی کهمیدونمنیاز منه رو بر میدارم و ازش در عمل استفاده میکنم.
جایی کهگیر کردم،مشکل از شما نیست.
مشکل از منه.باید درس یاد بگیرم.
به الله الله گفتننیست کههههه
به عمل کردنه
خخخخخخ
هر کسی از اینآموزشها درس مکتب عشق رو یاد نگرفت مشکل از استادنیست.
مشکل از اونه.
پس درسته که باید این رو هر لحظه با خودت بگی
ایاک نعبد و ایاک نعستین
اهدنا صراط المستقیم
صراط الذین انعمت علیهم
غیر المغضوب علیهم
ولاضالین
که یادت باشه یکی هست باید هدایتت کنه.اگه باورش کنی
که یادت باشه یکی هست که باید تنها اونو بپرستیش و تنها از اون یاری بجویی
اووووووووووووووووو
میدونی چقدر میشه داستان از خودت و دیگران بگی راجع به این تسلیم بودنه.
میدونی چقدر اینتسلیم بودنه به کار آدمها اومده،ازش استفاده کردن،که جوری باخت دادن که نتیجه اش شده برنده شدن در المپیاد. اینها درسهایی ک میشه از فایلهاتون گرفت. تازه اینها چیزی نیستن.
خدایا تو کی هستیکه انقدر بزرگی؟؟؟؟؟
عظمتتو شکر
بزرگیتو شکر
اراده ات رو شکرررر
امیدوارم هر کسی این فایل رو دید،مسیر زندگیش به طرز معجزه آسایی به سمت آرامش و آزادی حرکت کنه.
الهی آمین
الهی آمین.
نور به راهتون
دوستتون دارم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام آقا جواد روحانی
روحم با نوشته ی همراه شعرتون به پرواز درآمد رقصید و چرخید.
چه قمار زیبایی
«خُنُک آن قماربازی که بباخت آنچه بودش
بِنَماند هیچش الا هوسِ قمــــــــــــــــــار دیگر»
تحسینتون می کنم به خاطر این حد از توکل ، تعهد و توحید توحید توحید
صبح برای نوشتن ستاره قطبی وضو گرفتم و اومدم ستاره قطبی شما را که برای عاطفه جان نوری نوشته بودید خوندم و به رسم شما با سوره حمد شروع کردم یادم افتاد یک نمازی هست که در آن صد مرتبه ذکر ایاک نعبد و ایاک نستعین را تکرار می کنند . بعد، احتمال دادم، اون فردی که اولین بار این نماز را خوانده ، نتوانسته از این آیه بگذره آنقدر که غرق عشق بازی با خدا شده و احتمالا بقیه هم سعی کردن با تقلید از ایشون به نتایج برسند ، اما حقیقتا دل باید برسد.
خوشا آنان که دائم در نمازند
مست انوار الهی بمانید همیشه.
سلام جناب روحانی عزیز؛ به راستی و به راستی که لذت بردم و انرژی گرفتم؛ کامنت شما اولین کامنتی بود که امشب خواندم و اون رو به عنوان یک هدایت که خداوند روزی من کرده بود میبینم و از این بابت از خداوند سپاسگذارم ، جناب روحانی مجال گفتن زیاد نیست در این پاسخ ولی همین امروز باز خدا با من حرف زد از طریق یک مجری رادیو دقیقا وقتی که غرق در افکار که چه باید بکنم در این شغل و چطور توسعه بدم خودم رو و وقتی به نتیجه نرسیدم با خودم گفتم ولش میکنم فعلا و خدا شاهده دقیقا همون لحظه از رادیوی داخل یک مغازه این جمله به گوشم رسید و نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر و اون این جمله بود : خدا میگه موقعش که برسه خودم بهت میگم چکار کنی . و من سر مست شدم و رها شدم شاد و سر فراز و سربلند باشی در پناه خدا.
به نام خداوند وهاب خدای رزاق خدای مهربانم الله ورز العالمین
سلام به آقا محمد جواد
شما هم نام پسرم هستید یه لحظه احساس کردم پسرم را صدا میزنم
آقا سید با قلب ودل ما چه میکنید با این کامنتهای عالیتان
با هر کلمه وجمله اش اشک ریختم
چه ایمانی چه تقوایی چه توکلی
در بدترین شرایط بودید اما دور وام قرض شریک را خط کشیدید واین عین تو کله
عین تسلیمه عین رهایی
چقدر مقاومت نشان دادید در کشور غریب
آفرین به ایمانتان آفرین به اعتماد تان به رب العالمین
واقعا تحسینتان میکنم با خواندن کامنت شما به خودم گفتم اگه تو جای آقا سید بودی چه میکردی با وجود زن وبچه هات آیا بازم میتونستی کنترل ذهن کنی
آیا بازم میتونستی بندگیت را نشان بدهی تا خدا هم خداییش را بهت ثابت کنه
خدارا شکر از آن دریا سالم بیرون آمدید تا نتایج به سویتان سرازیر شود
تا الگوی خوبی برای ما باشید
تا توکل را از، شما یاد بگیریم
تا ایمانمان قوی تر شود
تا بدانیم خدا همیشه هوایمان را دارد
تا بدانیم آلیس الله بکاف عبده
تا معنی حسبی الله را درک کنیم
خدا را هزاران بار شکر برای وجود استاد عزیزم شاگرد های خوب وعالیش
چقدر اشعار زیبایی نوشتید عشق به الله تسلیم بودن را به زیبایی نشان دادید
چقدر خوشحال شدم از اینکه چرخ زندگیتان روانتر شده وزندگی روی غلطک افتاده وصد البته که شما لیاقتش را دارید
و لایق بهتر از اینها هم هستید
نوش جانتان نتایج خوبتان
امیدوارم لحظه لحظه زندگیتان سرشار از حضور خدا باشد
امیدوارم روز به روز زندگیتان شیرین تر باشد وجریان رزق وروزی وبرکت در زندگی وکسب کارتان جاری باشد
ایشالا یه روز بیام دبی ویه سر بیام کافی شاپ شما واز اون قهوه های خوشمزه آقا سید بخورم
خودتان وخانواده محترم در پناه حق باشید
بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
سلام به منیژه حکیمیان عزیزم
صبح بخیر مادر …
دیشب یه کاری داشتم با لپتاپم انجام دادم و یه حسی گفت به سایت یه سری بزنم
پیام شما را دیشب خوندم و اینقدر خوشحال شدم که می خواستم همونجا جواب بدم ولی نگذاشت ، گفت فردا براش بنویس
صبح بیدار شدم و طبق معمول وضو گرفتم و رفتم سراغ ستاره قطبی شروع کردم به نوشتن ، یک دفعه یاد شما افتادم و یاد نوشته هاتون
بهم گفت امروز صبح برای اولین بار یکی از اهدافت را علنی کن
برای یک مادر
نمی دونی ، اینقدر خوشحال شدم که اشکم سرازیر شد
الان که دارم براتون می نویسم اینقدر شور و هیجان دارم که دستم داره می لرزه دارم نفس نفس می زنم صدای قلبم را دارم می شنوم
خیلی خوشحالم از اینکه برای اولین بار این رسالتم داره به کسی غیر از خودم و خدای خودم گفته می شه
اولین نفر یک مادر هست…
الهی صدهزار مرتبه شکرت
(( وقف مادر ))
سازمان بین المللی متعلق به مادران سراسر جهان
امیدوارم یک روزی توی یکی از شعبه های این سازمان ببینمتون
خیلی از شما متشکرم که به من توجه کردید و نوشته هام را خواندید
کامنت شما هم عالی بود و کلی درس ازش گرفتم
امیدوار زیر نور هدایت رب العالمین خیر پسرتون را ببینید و سایه شما روی سرش مستدام باشه.
هرچه دارد اهل دل از خاک پای مادر است.
به خدا می سپارمتون
به نام الله مهربانم
سلام ودرود آقا سید عزیز
اشک شوق در چشمانم حلقه زد ممنونم از محبت شما از پاسخ شما
دلم گرم شد و حال دلم را خوب کردید
چه هدف ناب وزیبایی
چه قدر قشنگ ومقدس
با تمام وجودم برای رسیدن به هدفتان برایتان دعا میکنم
ممنونم از شما واز استاد عزیز که این چنین همه ما بچه های سایت را در اقصی نقاط جهان به هم متصل کرد
قلبهایمان به هم نزدیک است وانرژی مثبتش بهمان میرسد
فرق نمیکند کدام شهر، روستا یا کشور باشیم مهم فرکانس وانرژی مثبت آن است که جریان دارد
بسیار خوشحالم کردید
منتظر خبرهای عالی شما هستم
دعای خیر من همیشه با شماست
از شهر یزد به دبی زیبا
در پناه حق باشید
سلام و درود فراوان خدمت دوست عزیز و گرانقدرم
امیدوارم که در پناه ایزد منان ، احساس خوشبختی و سعادت فراوان مداوم را تجربه کنید.
امشب مراسم اختتامیه المپیک می دیدم و تا دیر وقت بیدار بودم . از وقتی المپیک شروع شده ، بیشتر شب ها بازی ها را دنبال می کردم و کمتر به سایت سر می زدم ، امشب قبل از خواب یه ندایی بهم گفت برو و کامنت های فایل جدید استاد را بخوان تا با حال و احساس عالی تری بخوابی.
روی دیدگاه ها زدم و اولین کامنت که دیدگاه شما بود را شروع به خوندن کردم.
تمام وجودم را غرق ماجرای مهاجرت خودتان کردید
بسیار شیوا ، درست ، و شایسته حق مطلب را رساندید ، خیلی لذت بردم.
نفهمیدم چی شد ، خیلی احساساتی شدم و اشک ریختم. نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم ، مخصوصا اونجا که شعر لیلی و مجنون را نوشته بودید.
انگار دوباره داشتم درسهای دوره های استاد و تجربیات خودم را به کمک توضیحات شما مرور میکردم.
منو بردید به اوایل مستقل شدن و شروع کسب و کار خودم.
منم دقیقا مثل شما وقتی از همه کس و همه جا بریدم و به عجز و ناتوانی خودم ، پیش خدای عاشق و مهربانم اقرار کردم و ازش طلب کمک کردم ، تونستم به هدایت ها و الهامات فراوانش که به قول استاد همواره در حال باریدنه اعتماد کنم و آهسته آهسته روی پای خودم وایسم و کم کم به استقلال مالی برسم.
جواد آقای عزیز ، خداوند میفرماید وظیفه من هدایت شماست، و هرگز خلف وعده نمیکنه.
دوست من بابت انرژی بسیار مثبتی که از طریق به اشتراک گذاشتن تجربیات ناب و بکر و بینظرت به من و دیگر دوستان هم مدارت دادی صمیمانه سپاسگزارم.
شاد و پیروز و تندرست باشید
سلام به شما دوست عزیز آقا جواد روحانی هم عکس زیبایی پروفایل هست هم نحوه آشنایی شما خواندم و هم این کامنت زیبا تون آفرین وایسادی استقامت کردی از خط قرمزی عبور نکردی آفرین به همسرتون که ایستادگی کردن خیلی برای من زیبا بود جاهایی از نوشتتون اسم شوق تو چشمام جمع شد آرزوی موفقیت روز افزون براتون دارم
خدایا شکرت برای قوانین ثابتی که افریدی
به نام خداوند بخشنده و مهربان
الان که دارم این کامنت رو برات مینویسم اشک از چشمانم روان هست و حالم عالی
اول ازت ممنونم که با چنین جزییاتی نوشتی تمام ماجرا رو و من اشک بود که ناخودآگاه روان میشد از این ایمان و توکلی که داشتی و نترسیدی
از این شجاعت شاید اگر من بودم قطعا یک جا بر میگشتم اما تو سر ایمان خودت ایستادگی کردی و نتیجه رو گرفتی با قلبم تحسینت میکنم
و چقدر زیبا هدایت شدم به کامنتت انگار باید میومدم و میخوندم و بعد بهم گفت که بیام پروفایل شما رو هم بخونم
اینجا بود که نشونه ای دیگر دیدم
که اهل مشهد هستی و خانمت اصفهانی هست
حالا چرا این رو میگم چون من خودم مشهدی هستم و تک و تنها فقط با ایمان به خدا اومدم اصفهان و کلی اتفاق های خوب برام افتاده
و چقدر خوشحال هستم که باهات آشنا شدم در ضمن زیباترش این هست که اسم من هم جواد هست
سید عزیز و بزرگوار برات آرزوی بهترین ها رو دارم و از خدای مهربانم سپاسگزارم که من رو به کامنت و بعد هم پروفایل شما آشنا کرد
حالم رو بهتر کردی امیدوارم خدا حالت رو بهتر کنه
خدایا شکرت
سلام جواد جوووووونم
مرسی عزیزم
چرا اینقدر تو مهربونی؟؟!!
خدایا شکرت …
هم اسم همدیگه هم که هستیم
، نشونه از این بهتر؟؟؟
راستی حواست باشه … اصفهان هستی …!!
ای که از کوچه معشوقه ما می گذری
با خبر باش که سر می شکند دیوارش
یادش بخیر
هر موقع اصفهان بودم صبح سحر ماشین پدر خانومم را برمی داشتم می رفتم تخت پولاد
چقدر مکان عجیب و روئیایی هست
چه هوای سبک و انرژی مثبتی داره
تا ساعت 7 اونجا بودم و بعد می رفتم خیابون کناریش حلیم و آش می گرفت میومدم خونه
گاهی اوقات هم صبح می رفتم لب رودخونه پیادروی می کردم
راستی! میدون امام رفتی داخل بازار یک لبنیاتی هست فرنی درست می کنه ، شیره خرما هم روش می ریزه ….
حتما یه دفعه برو اونجا به یاد من…
بازم ازت متشکرم که نوشته هام را خوندی و برام نوشتی
امیدوارم هرکجا که هستی، در هر لحظه،نان استاپ ، تحت
هدایت حمایت و حفاظت
رب العالمین باشی
سلام سید جواد عزیزم
داداش بزرگم
آره داداش من از روزی که اومدم اصفهان دارم میگردم این شهر رو هنوز هم چیزهای جالب و جدید میبینم مثل همین دیشب که کلی جاهای قشنگ دیدم
من مادی ها خیابان ها کوچه و پس کوچه های این شهر رو با دلم عبور کردم و خدا جاهای زیبایی رو بهم نشون داده و سوپرایزم کرده
در ضمن داداش ممنونم که برام نوشتی و من هم سر صبحی حسم گفت که بیام توی سایت و خیلی خوشگل نقطه آبی رو دیدم و کیف کردم
امیدوارم که هر جا که هستی در پناه جان جانان باشی و در کنار خانواده شاد و سر خوش باشی
به نام خدای مهربان
سلام سید جان مثل بقیه کامنتهات خیلی عالی و با جزئیات دقیق نوشتی کلی احساساتی شدم و اشک ریختم و تحسینت کردم که مردونه ایستادی و گفتی باید بدونم مشکل کارم کجاست دمت گرم و نوش جونت همه موفقیهات که تا الان به دست آوردی و به امید خدا بعد از این هم خیلی موفقیهای بیشتری به دست میاری بیصبرانه منتظر خوندن کامنتهای عالی و خبرهای خوبت از موفقیهات هستم. درپناه الله یکتا شاد و ثروتمند و سعادتمند باشید در کنار خانواده محترمتون
به نام خداوند آفریننده زیبایی ها
سلام ودرود برافای روحانی
بسیار نوشته عالی وتاثیرگذاری بود وهرلحظه خودم رابه جای شما وهمسرگرامی تصور میکردم وتوانستم تمام حس وحال شما درآن روزهای ناخوشایند وزندگی خارج خانه دلخواه ودرمغازه رادرک کنم بسیارشیوا توضیح دادید وشرح روزی که به دریا رفتید وباخدا رازونیاز کردید حال مرا منقلب کرد
خوش به سعادت شما که به این حال خوش انس والفت باخدا رسیدید
ازشعرهای زیبایی درمتن عالیتان استفاده کردید ماهم لذت بردیم
خداراشکر مسائل زندگی راحل کردید
درپناه خداوند مهربان شادوسلامت وموفق وسرفراز باشید وروزگارتان درکنارخانواده عزیزتان خوش وشیرین باشد
سلام به فیروزه عزیزم
خیلی متشکرم از این همه لطف و محبت شما
از شما سپاسگذارم که برای من وقت گذاشتید و نوشتید
امیدوارم شما هم در تک تک مراحل زندگیتون موفق و پیروز باشید
در پناه الله یکتا و در کنار خانواده محترم تون شاد و سلامت باشید
خدایا شکرتتتتتت
سلام به استاد و همه دوستان عزیز
این کامنت واقعا قلب منو پراز احساس کرد خیلی باهاش اشک ریختم من واقعا دارم به جریان هدایت ایمان میارم چون امروز منم هدایت شدم
خدایاااا شکرتتتتتت
شکرتتتتتت برای نتایجی که دوستام میگیرن
من اومدم اینجا تا حالمو خوب کنم هدایت شدم به اینجا
الان حالم عالیه الان پر شدم از حس خدایی
خدایاااااا دوستتتتت دااررررممممم با تمام وجودم خدای خوبم خدای ما خدای استاد و مریم قشنگم خداجونم مرسی که تو هستی همین که هستی و مارو هدایت میکنی خودش بزرگترین امید واسه زندگی خدای قشنگم
خدای خوبم خدای مهربونم من حتی نمیدونم چی بنویسم که وصف حالم باشه که وصف بزرگیت باشه خدای قشنگم مرسی که مارو هدایت میکنی
خدایا شکرتتتت که به دوست عزیزمون کمک کردی و هدایتش کردی خدایاااااا شکرتتتت خدایا هرچه خوبی دنیاست به آقای سید محمدجواد روحانی بده الهی آمین که با این کامنت زیباش به من و همه حس و حال خوب داد
خدایاااا هرچه خوبی دنیاست واسه استاد و خانوادش بده که مارو داره با دنیای جدیدی که توهستی و تو هدایت میکنی آشنا میکنه
استاد من عاشق هدایتم دوست دارم همیشه هدایت بشم از بچگی همیشه آرزوم بود که ی فرشته داشته باشم که هدایتم کنه الان دارم رو جریان هدایت کار میکنم توکل بخدا
سلام سید واقعا عالی بود ممنونم ک نوشتید و منم هدایت شدم ب کامنت زیباتون
و هدایت خداوند رو دارم درک میکنم
ک من رو با این شرایط بی پولی رو هدایت کرد ب کامنت شما و تمام حرفاتون رو درک کردم و هنوز دارم اشک میریزم
و خدا رو دارم لمس میکنم
داره میگه شرایط تو هم مثل سید محمدجواد درست میشه ب شرطی ک تو هم ایمان خودت رو بهم نشون بدی
و همه چی بسپاری به من
خیلی وقت بود ب این خالصی
به این راحتی با خدا حس خوب نگرفته بودم…
واقعا ممنونم
ایشالا موفق باشی
سلام دوست عزیزم سید محمد جواد
کامنتت فوق العاده بود
درست مثل یک فیلم سینمایی عالی که براب هر سکانسش فکر میشه
عالی بود
فقط گیتونم بگم از خواندنش درس گرفتم و لذت بردم
از خواندن شعر های زیبا درس گرفتم و لذت بردم
درس رها بودن
درس اینکه مسیر درسته
اینکه خداااا خیلی خیلی خوب هوامو داره
الان که دارم مینویسم دارم صدای مرغ عشق هامون رو میشنویم که چند روزی که خریدیمشون ساکت ساکت بودن
اینم یه نشونه دیگه از احساس خوب اتفاقات خوبببببب
ممنونم دوست عزیز عشق و احترامت کاملا در کامنت مشهود بود
تحسینت میکنم بخاطر ثابت قدمی کنترل ذهن و ادامه دادنت
ممنونم و سپاسگذارم از شما بخاطر این کامنت زیباتون
در پناه الله یکتا شاد سالم و ثروتمند باشید
سلام وقتتون بخیر اقا جواد چقدر لذت بردمو اشک ریختم از کامنت زیباتون
تبریک میگم بهتون برا شرایطی ک خلق کردید
منم 20روزه دوره 12قدم قدم اولشو شروع کردم
5،6ماه از فایلهای رایگان گوش میکردم،البته الانم تحول روز شمارم.
هروز درکم عمیقتر میشه
2،3 ساله ک دنبال قانون راز و تکنیک و…بودم،تا با سایت اشنا شدمو فهمیدم اگر میخای پادشاهی کنی باید با خدا باشی
باخداباشو پادشاهی کن،
فهمیدم خدا چقققدر بزرگه و بخشنده و مهربان، همیشه فکر میکردم باخدا خیلی رفیقم، با خدای مسلمونای ظاهری البته
حالا فهمیدم اگر باخدا خیلی رفیقی نشونش توی میزان سلامتی و خوشبختی و ثروتمندبودنته و مایه گسترش جهانش بودنه
هستم؟؟ ن . سلامتی الحمدالله ولی سلامتی مطلق میخام
ثروت مطلق
شما گفتی باید بفهمی اشتباهت کجاست؟ ولی توی داستان اشتباهتونو ک فهمیدیدو نگفتید.
اشتباهتون کجا بود؟
میخام بدونم ، میخا بدونم اشتباه من کجاست؟
من نتایج کوچیکو میبینم، ولی یعنی قلبم هنوز باز نشده؟ باز شدن قلب چطوره؟
نتایجم روند خودشو داره؟یا میشه توی مدت کوتاه نتایج بزرگ دید؟
استاد گفتن باید پشت خواستتونو بگید ب خدا ،نگید میخا برم فلان جا ،بگید میخا برم ی جای سرسبز و خوش اب و هوا و…. برای خونه و ماشین چی باید بگیم؟ برای رفاه بیشتر،برای اینکه سرمون جلو بندهات بالا باشه، برا اینکه نشانه های بزرگ در مسیر خدا بودنو ببینیمو ایمانمون ب قدرت خدادادیمون بیشتر بشه، بخدا نزدیکتر باشیم،سپاسگذارتر باشیم؟؟؟؟اگر میدونید ممنون میشم راهنماییم کنید
بنام خداد
سلام خانم مختاری عزیز دوست هم فرکانسی
داشتم کامنت جواد عزیز رو با عشق میخوندم ک کامنت شما نظرم رو جلب کرد میخواستم ی چیزی بگم براتون ک واسه خودمم پیش اومده بود
من الان دقیقا دوره دوازه قدم رو تمام کردم و تازه میخوام دوباره استارت بزنم
از اون اوایل بگم ک منم مثل شما فکر میکردم و دنبال نتایج بزرگ بودم
و نتایج کوچیک رو زیاد متوجه نبودم تا زمانی ک این مسیر رو اومدم و نفهمیدم چطور رسیدم ب قدم 12
وقتی چکاپ فرکانسیمو مقایسه کردم با اول دوره داشتم شاخ در میاوردم
یعنی اون همه نتیجه رو ک بدست اورده بودم و ندیده بودم یا بهتره بگم برام عادی شده بود
نتایج بزرگ احتیاج ب زمان داره
نتایج الان شما ب خاطر باورهای گزشتتونه
نگران نباشید .
بیاید جلو کم کم ظرفتون بزرگتر میشه و متوجه میشین و درکتون نسبت ب حرفهای استاد بیشتر میشه
فقط اشتباه من رو نکنید . من از قدم 6 ببعد متوجه شدم نوشتن چقدر فرکانس مارو میبره بالا
تمرین ستاره قطبی معجزه میکنه و هرچی بیشتر تمرین کنید توی تمرین ستاره قطبی مهارت بیشتری نسبت ب قبل پیدا میکنید
من تازه بعد قدم 6 ک جدی تر گرفتم دوره و تمریناتش رو نتایج شکه کننده حداقل برای خودم ب دست اوردم با مقایسه چکاپ فرکانسی
راحت تر بگم براتون فاطمه خانوم :
اقا با همین فرمون بیا جلو ، خیلی چیزا خودش درستش میشه
چون تکاملت طی میکنی با ادامه مسیر
راستی سعی کن هر قدمی ک میخری خودتو متعهد کنی سر یک ماه تمومش کنی یعنی اون تایمی ک سایت میده رو رعایت کنی برای خرید دوره بعدی
چون وقتی این قضیه رو سهل و اسون بگیری و بگی حالا سر یک ماه نشد توی ماه بعد میگیرم قدم بعدی رو بدون نجوای ذهنه
پس اول خودتو متعهد کن برای خرید دوره طی همون یک ماه خودش
دوم این ک تمرینات رو جدی بگیر
سوم از همه مهمتر نگران نباش ، همه چی درست میشه ، چون داری تکاملت طی میکنی
در پناه الله باشید
خییییلی ممنون و مچکرم ازتون، من این پیام شما رو از طرف خداوندم میدونم،چون امروز با خودم گفتم چکار کنم فدم بعدیو بخریم یا صبر کنیم نتیجه بگیریم از قدم اول؟؟؟ و دیدم ایمیل اومده ک شما جواب منو دادید،خوندم دیدم گفتید تعهد بدید سرماه بخرید قدم بعدی رو،
خیلی خیلی خیلی از خداوندم سپاسگذارم ک جوابمو داد
مچکرم بازم از شما ک دلگرمم کردید
سلام به برادر گرامی سید محمد جواد
مقاومت داشتم برای نوشتن این کامنت ولی دارم می نویسم
با خواندن پیام شما اشک ریختم و الان هم با چشمانی خیس دارم می نویسم
چه زیبا نوشته بودید تک تک لحظات در ذهنم مثل یک فیلم تداعی شد
ممنون از شما که با این جزئیات تعریف کردید
منم مدتی هست که همش با خودم میگم چرا برای من اتفاقی که باید بیفته ، نمی افته؟
من که دارم دوره گوش میکنم،فایل گوش میدم ، سعی میکنم مثبت باشم پس چرا نمیشه ؟
مدتی هست که به خدا میگم خودت درست کن
ولی خوب هنوز نمیدونم مشکل کجاست
هر چند که از زمانی که دارم روی خودم کار میکنم درآمدم زیاد شده ، روابطم خیلی بهتر شده ولی بیشتر میخوام
خدایا خودت درست کن .خدایا به هر خیری که از تو رسد فقیرم
هم اکنون خوشحالم وشکر گزارکه همینک بودنم ادامه دارد و قوطوردرعضمت عشق خداهستم
سلام خدمت جناب روحانی عزیز
به به چکردی پسر چی نوشتی اشک شوق ازچشمان من جاری شد چقدقشنگ درساتو یادگرفتی چقد الگوی خوبی هستی برای امسال من که تسلیم ناملایمات نشیم فقط تسلیم خداوند باشیم وبهش اعتماد کنیم خودش همچیزدرست میکنه ازجاهایی درهاباز میشن که هیچ وقت عقل ناقص من فکرشونمیکنه
پروردگارا من بهرخیری که ازتوبهم برسه به آن فقیرم
سیید جان انشالله همیشه درکنارخانوادت شاد وسلامت باشی منتظرخبرهای خوبت هستم
درپناه الله یکتا شادوثروتمند باشید
سلام خدمت همخانواده ای عزیز وبزرگوارم
دوست عزیز داستان زندگی شما خوب نبود عالی بود چقدر خدا شما رو دوست داره که این همه شهامت وازادی ورها بودن بهتون داده من همیشه ارزو داشتم یه چنین شخصیتی داشتم ازاد ورها هر کاری که دوست داشتم انجام میدادم فارغ از اینکه به غرور خونوادم بر بخوره دوست داشتم شعر بگم اهنگ بزنم
قبلنا همیشه کتاب شعر دستم بود الانم از همه شاعرای.بزرگ کتاباشونو دارم ولی نمیدونم چی شد کنار گذاشتم .
خلاصه من دیوونه اون حس خوبتونم حتی میتونم به جرات بگم خوش به حال خونوادتون که کنار شما هستن واز وجودتون لذت میبرن من کامنت شمارو بارها خوندم وتحسین کردم اصلا دهنم باز مونده بود از این همه جسارت وتو دل اتفاقات رفتن وعملگرا بودن مثل خود استاد که شجاعانه پیش میرن وهیچ چیز نمی تونه براشون سد ومانع باشه انشالله که همیشه در پناه رب العالمین شادوموفق وپیروز وسربلند باشید در کنار خونواده عزیزتون خوشبخت باشین ما هم به وجودتون افتخار میکنیم .
راستی قول میدم هر وقت رفتم میدون امام برم اون لبنیاتی ویادتون کنم .
به نام خدا
سلام دوست عزیز امیدوارم هرجا که هستی موفق ترین باشی
خیلی هدایتی ، هدایت شدم به کامنتت وقتی کامنتت رو خوندم فقط از چشمام اشک میومد انقدر که پر بود از حس و حال توحیدی
بی نهایت تحسینت کردم برای اینکه :
وقتی توی اون شرایط بودی پا پس نکشیدی در برابر مشکلات تسلیم نشدی
اگر این نتیجه برات رخ داد نگفتی که همش مقصر خداس نه
گفتی که من مقصرم ، مشکل منه و من باید به صورت ریشه ای حلش کنم
یا حلش میکنم یا میمیرم
همین الان که دارم مینویسم بغضم میگیره :)
اونجا که رفتی وسط دریا واییییییییییی چقدر توحیدی بود ، چقدر تسلیم و محتاج خدا شدی بی نظیر بود بییییییییی نظیرررررر
وقتی اینجوری تسلیم خدا میشیم چقدر همه چیز زیبا میشه چقدر سبک میشیم چقدر برمیگردیم به اصل مون و چقدر به خدا وصل میشیم
بی نهایت تحسینت کردم و بی نهایت شکرگزار خداوندم هستم برای این نتایج زیبات و این قوانین ثابت
شکرت
میدونی دوست عزیز اون ایمان و باور و تعهدت رو میشه بی نهایت تحسین کرد
خدایا عاشقتمم
استادجانم عاشقتونم:)
در پناه الله
سلام به استاد نازنینم ، خانم شایسته عزیز و همه دوستان دوست داشتنیم
این کامنت در مورد ستاره قطبی امروزمه…
———————-
خدای عزیزم الان که باهات حرف میزنم ساعت 1:10 ظهره… صبح ساعت 8/5-9 قبل از روشن کردن گوشیم برات یه ستاره قطبی شامل 7 تا درخواست نوشتم و بعد گوشیمو روشن کردم و دیدم چند تا پیام دارم که 3 تا از همون 7 تا درخواست قبل ازینکه من ستاره قطبیم رو بنویسم انجام شده بود :) از کجا میدونی چی میخوام بنویسم پیش پیش برام انجام میدی؟ :) با این دلبریهات چی میخوای بگی؟ :) میخوای بگی برای خلق خواسته هام حتی نیاز به اعلام نیست و اعلام نشده انجام شده بدونمشون؟ :)
یکی دیگه از خواسته هام صبح این بود که بابت فروشی که دیروز انجام داده بودم امروز بتونم خرید مناسبی از یه تولیدکننده خوب داشته باشم که حرصم نده و سریع و درست و باکیفیت بار رو تحویل بده… کف قیمتی که تو بازار داشتم 350 بود و برا همین قیمت درخواستی خریدم رو اول برات نوشتم 350، بعد خط زدم نوشتم 348-349 و گفتم لطفا رو این قیمت برام خرید کن :) گوشیو برداشتم و به تولیدکننده مورد نظرم زنگ زدم گفتم “دیروز قیمت رو 350 بود”، تا دهن باز کردم بگم “میتونید 348 بهم بدید” خودش بصورت خود جوش پرید وسط حرفم گفت “امروز قیمتو پایین اوردم که بفروشم، 345 میدم بهت” :) من فقط ذوق … :) من فقط شوق … :) من فقط شُکر … :)
این شد چهارمین درخواست انجام شده امروزم که بهتر ازون چیزی که میخواستم پیش رفت :)
یه مورد دیگه :) این یکی انقدر بنظرم نشدنی بود که اصلا درخواستی در موردش تو ستاره قطبیم ننوشته بودم که خودمو سبُک نکرده باشم :) توی قرارداد فروشم به مشتری طبق اصرارِ شدیدِ مشتری دیروز نوشته بودم حمل فقط با کشتیرانی جمهوری انجام بشه. اونجا آشنا داره و میخواست خیالش راحت باشه. در حالیکه برای این مقصد، هم کرایه حمل با کشتیرانی جمهوری بالاتر از کشتیرانیهای خارجیه و هم کشتیهاش همیشه تاخیر داره و ریسک هزینه انبارداری هست… دوست داشتم با کشتیرانیهای خارجی حمل کنم ولی ازونجایی که مشتری رو همین اصرار داشت، برای اینکه خیالش راحت باشه قبول کرده بودم. بعد امروز مشتری خودبخود بدون هیچ صحبتی یه ساعت پیش پیام داد “بوکینگ روگرفتی؟” گفتم “نه، درخواست دادم ولی جمهوری هنوز نفرستاده” جواب داد “پس اگه میخوای لاین کشتیرانی رو عوض کنی، بکن، اگه میبینی سریع نیستن عوضشون کن که کارا زودتر پیش بره” :) و بدین ترتیب حمل رو با کشتیرانی خارجی ای زدم که هم هزینه م رو کمتر و سودم رو بیشتر میکنه هم سرعتشون بالاتره و دردسرش کمتره :)
یه درخواست دیگه م مربوط به سفر استانبوله که شنبه میرم و میدونم همونجور که میخوام پیش میره :)
بقیه هم فعلا وقت دارن و میدونم خودت انجامشون میدی :)
دوستت دارمِ منو با آغوشی باز پذیرا باش :)
ارادتمند تو، بنده ای که همیشه براش دلبری میکنی :)
سلااااااااام به شهرزاد عزیزززززم
بوس به روی ماهت رفیق جانم
عااااااااشقتم خیلیییییییی زیاد
اینکه زندگیتو جوری داری میسازی و خلق میکنی که ارزش گفتن داره
اینکه تو تضاد ها به سمت متعالی شدن رفتی نه متلاشی شدن …
اینکه تو مسیر شغلی ت شجاعت وایمان نشون دادی
و از نقطه امن ت خارج شدی
اینکه درمسیر نو رو توحید داری
قدم برمیداری وپیش میری
همه وهمه تحسین برانگیزن
سپاسگزارم از کامنت پربرکتت
از نوشتن ستاره قطبی ت که
خیلی راحت و شیک ومجلسی
تیک خوردن خداروشکر
از انجام شدن آسون کارها
و قرار گرفتنت در مدار آسونی ها
اصلا دوره مقدس 12قدم بی نظیره فوق العاده است
خداروشکر هزاران بار شکر
برای وجود ارزشمندت دراین سایت بهشتی مون عزیزم
تحسین میکنم میزان تعهد وپیشرفتت رو نازنینم
داستان هدایتت خوندم و خیلی ازش لذت بردم خیلیییییییی
سفر استانبول هم پراز حال خوب
پراز رزق های الهی باشه واست
و بترکونی و کلی ازش برامون تعریف کنی تا لذت ببریم رفیق جانمون
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره ان شاالله
سلام شهرزاد جان
چند روزی هست که باهات آشنا شدم و کامنتهاتو میخونم. عالی مینویسی و من کلی کیف میکنم. وقتی با خدا حرف میزنی اشکمو درمیاری…
خیلی دوست دارم باهات کار کنم. مکمل هم هستیم. شما تو صادرات و من تو حمل و نقل کالا (کشتیرانی).
امیدوارم روزی که زمان مناسبش هست با هم کانکت بشیم و همکاری کنیم.
به امید اون روز.
سلام به روی ماه شهرزاد عزیزم
نمیدونم چی شد نصف شبی هدایت شدم به کامنت زیبات و از پاسخ فاطمه عزیز به داستان هدایتت
راستش اولین قسمت داستان هدایت ت رو انگار قبلا خونده بودم ولی بخش ویرایش شده ی جدیدش خیلی عالی بود
دستمریزاد
کلی بهم انرژی داد برای راهی که خیلی پیش میاد خسته و نا امید بشم و با خودم بگم بچه جون بشین تو باد موفقیت های قبلیت و مثل اکثریت مردم زندگی معمولی خودت رو بکن
و داستان شما نور ایمان رو دوباره تو قلبم زنده کرد
بخصوص
این تیکه از کامنت شما که به خدا گفتید:
از کجا میدونی چی میخوام بنویسم پیش پیش برام انجام میدی؟ :) با این دلبریهات چی میخوای بگی؟ :) میخوای بگی برای خلق خواسته هام حتی نیاز به اعلام نیست و اعلام نشده انجام شده بدونمشون؟ :)
نمیدونی این تیکه از کامنتت چه کرد به روح و روان من
آفرین و احسنت به این نگاه زیبات و عشقبازی دلبرانه ت با خدا
بینهایت قلم زیبایی داری، بدون غلط و عالی مینویسی
که نشان از سطح سواد بالا و دقت عمل و درایت بسیار عالی هست
امیدوارم روز بروز به موفقیت های چشمگیرتری برسی و باز هم بیای و با افتخار ویرایش جدیدی بزنی بر داستان هدایت
راست میگی منم نوشته هام حتی باوجودیکه خیلی خیلی کم اهدافم و چکاپ فرکانسی مو مینویسم ، جگر زلیخاست
ولی گاهی یهو یه نفر به کامنتی که چند سال پیش نوشتم جوابی میده و خودم که کامنتم و میخونم می بینم وای خدای من ، من اون شرایط و کلا فراموش کرده بودم
این روزا بهترین هدیه ای که خدا بهم داده اینه که حکمت کارهای گذشته شو میفهمم.
یعنی مثلا خیلی وقت پیش التماسش میکردم به فلان شخص برسم ، ولی اون به شکل معجزه آسایی چیزی که نه تنها برام خوب نبود ، بلکه حتی باعث نابودی من میشد رو با وجود تمام اصرارهای من ، از سر راهم کنار زد
و الان حکمت کار بزرگش رو درک میکنم و بارها و بارها و بارها شکرش رو بجا آوردم و بهش گفتم اگه حتی تا لحظه مرگم هم ، با هر دم و بازدم هزار بار شکر این کار بزرگت رو بجا بیارم باز هم کمه
و
جای اون افراد نامناسب چه فرشته هایی سر راهم قرار داد مثل شماها که سراسر نور و آگاهی و ایمان هستید برام.
الهی میلیارد میلیارد میلیارد مرتبه شکرت
سلام شهرزاد جان
دوست خوب موفقم
سپاسگذارم ازت بخاطر کامنت زیبات
شهرزاد جونم من طریقه اشنایتو
توی سایت خوندم
اخه چقدر خوب و موفقی شما تحسینت کردم
چقدر سد ها برام شکسته شد و ترک خورد
خدا بهم گفت ببین الهام ببین یه خانم میتونه انقدر هم موفق بشه هاااا
من عاشق خانم های بیزنسی هستم و خیلی لذت میبرم از کارشون
شما یه نشونه از تغییر فرکانس من بودییییی
سپاسگذارم ازت شهرزاد جان
سلام شهرزاد عزیز
پروفایل شما رو مطالعه کردم اینقدر روند پیشرفت شما عالی هست که من همش دوست دارم پروفایل شما رو مطالعه کنم…
اینکه از یک کارمند با حقوق 3 میلیون تومان به معاونت کل بازرگانی رسیدید و الان هم شرکت خودتون رو دارید قابل تحسینه ..
و اینکه اینقدر الان ارتباط خوبی با خدا دارید که اینقدر کارها براتون راحت پیش میزه و خدا کار ها رو براتون انجام میده .
یک سوالی دارم دوست دارم درموردش برای من توضیح بدید :
من همیشه این باور رو داشتم که ادم اگر موقعیتش بالاتر بره دردسرهاش هم بیشتر میشه و فکر میکنم این باور اجازه نمیده من موقعیت های بالاتر و سمت های بالاتری رو جذب کنم چون فکز میکنم دردسرم زیاد میشه و من از پسش برنمیام و کار سخت میشه..
الان که شما اینقدر موقعیت بالایی دارید در این مورد چه توضیحی بزای من دارید ؟؟
هر چند که الان با این کامنتتون متوحه شدم که چقدر کارها بزای شما راحتتر از قبل شده !! و دردسرتون کمتر شده نسبت به زمانی که کارمند بودید..
ولی خب به هر حال ممنون میشم در این مورد توضیح بدید..
و همچنین چه دوره ای از استاد عباس منش بیشترین تاثیر رو در شما داشته ؟؟
باز هم بهتون تبزیک میگم.. امیداورم من هم مثل شما اینقدر بتونم یه کشوزهای مختلف سفر کنم و لذت ببزم از کارم …
موفق باشید..
سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته مهربونم
و همه ی دوستای بهشتیم
تسلیم بودن در برابر خداوند
بهترین باوردراین مورد رو تو دوره مقدس 12قدم بدست اوردم جلسه اول از قدم ششم و توضیحات اون جلسه چقدر به من حال خوبی میده که خداوند رو آگاه تر از هرکسی بدونم و بهش ایمان بیارم .
امسال عیدنوروز درحالی که ما برنامه داشتیم حرکت کنیم به سمت جنوب کشور ، به ناگهان محمدحسن وهلیسا گیر دادن که ما فقط شمال میاییم و جنگل و حلزون بازی …
همونجا مقاومت کنارگذاشتیم و تغییر دادیم برنامه سفر رو و حرکت کردیم به سمت شمال کشور و سال تحویل وارد ساری شدیم ودوم فروردین رفتیم جنگل مهربان در شهر نکا
جنگلی بی نهایت زیبا و وسیع
درمسیر برگشت از جنگل ، تابلویی رو خوندم که گرگان 110 کیلومتر ..
یه لحظه گفتم رسول گرگان تا اینجا هم فاصله ای نداره ..
رسول نگاه کرد به من و گفت بریم گرگان
دوربرگردون رسید و رفت به سمت گرگان
گفتم من نگفتم بریم گرگان
گفتم فاصله ی زیادی نداره
گفت من که میدونم تو دوست داری بری مسیر ناهارخوران ببینی و منم وقت دارم ،بزن بریم
همون لحظه نقطه ابی از سعیده شهریاری عزیزم دریافت کردم و در جوابش نوشتم که
تو جاده گرگان هستم و داریم میریم ناهارخوران پیش دوست مون …
عملا ما هیچ دوستی اونجا نداشتیم ومنظورم خدا بود فقط و سعیده فهمید .
رسیدیم نزدیک جاده ناهارخوران که رسول متوجه شد کارت بانکیش گم شده
و جاده اصلی رو در پیش گرفت که پول از کارت دیگه ای برداشت کنه و جابجا کنه از حسابش ..
دنبال خودپرداز که رفت
دیدم ما دقیقا جلوی بیمارستان کودکان گرگان هستیم و یه نیرویی چندین بار بهم گفت برو داخل اتاق نگهبانی
سعیده همین جاست !!
مقاومت من ادامه داشت
مرتب تو ذهنم میگفتم
بی خیال بابا نجواست …
توهم زدم
تو این شهر و اینهمه بیمارستان
دقیقا سعیده اینجاست
خب برم چی بگم ؟چیکار کنم ؟
خدا حفظش کنه که اینجاست
رسول اومد حرکت کنیم که گفتم یه همچین حسی دارم ..
رسول مقاومت نداشت و گفت بیا باهم بریم داخل بپرسیم چیزی نیست که ..
خلاصه من با مقاومت زیاد همراه رسول جانم رفتیم و دوتا نگهبان اونجا بودن
گفتم ببخشید پرستاری به این نام دارید ؟
من از دوستاشون هستم و از کرج اومدم
نگهبان زنگ زد وگفت بله
منتها اسفند ماه استعفا دادن و رفتن .!!
اومدیم از اتاق نگهبانی بیرون بیاییم که
همون آقای نگهبان گفت کجا میرین ؟
گفتم خب استعفا دادن دیگه
گفت صبر کن من شماره ش براتون پیدا میکنم
گفتم شماره منو به ایشون تونستید برسونید
نگهبان قبول نکرد وگفت بیایید داخل لطفا و
ما برگشتیم داخل و همون نگهبان مستقیم زنگ زد به سعیده جان و گوشی تلفن داد به دست من !!
من اول فکر کردم به قسمت پرستاری زنگ زده که توضیح بدم اما دیدم پشت خط خود سعیده جان هست ..
با شنیدن صدای سعیده جان ، اشکام میریخت و من عملا حرفی نداشتم بزنم ، خدایا چی بگم من !
گفتم نمیدونم چی شد ما اومدیم گرگان
به سمت ناهارخوران و خبر نداشتیم قراره این اتفاقات بیفته
خبرنداشتم قراره من بیام بیمارستانی رو ببینم که بارها قرآن گوش کردی و کنترل ذهن کردی و از اینجا کلی کامنت نوشتی برامون …
سعیده در شرایط استیبلی نبود که ببینیمش و
تماس ما قطع شد و برگشتیم به ادامه ی سفرمون
تا نشستیم تو ماشین دیدیم کارت بانکی که فکرکردیم گم شده و کلی دنبالش گشتیم دقیقا روی صندلی گذاشته شده
مگه میشه ما کل ماشین زیرورو کردیم کارت نبود حالا
کارت دقیقا رو صندلی باشه …
خلاصه بعداز سفر و اومدن به خونه ذهن منطقی من ول نمیکرد که مدام تو ذهنم بود که چقدر شرک داشتی
بلندشدی رفتی دنبال آدمها
مثلا رفتی اونجا چی شد ؟
اصلا چه فایده ای داشت !!
باز هم کمک های دوره لیاقت به دادم رسید و آگاهانه نجواهام کنترل میکردم
بارها میگفتم که من نبودم که رفتم
اون نیرو هدایت بود چون جنسش آرامش بود …
اوایل اردیبهشت ماه ، مامانم زنگ زد و گفت مادربزرگم کارم داره و میخواد منو ببینه واین درصورتی بود که چون حالش ناخوب بود من خیلی عیادتش نمیرفتم و تلفنی حالش می پرسیدم
خلاصه رفتم دیدن مادربزرگم که تو شرایط احتضار بود و گفت تو خواب دیدم که پدربزرگت اومد دستم گرفت و بهم یه باغ نشون داد که خیلی بزرگ بود و گفت این مال دوست فاطمه است که خونه اش کنار آبه و یه قران سبز رنگ هم همراهشه و بچه هاش هم با توپ زرد رنگ بازی میکردن ..
پرونده ش هم دست محمود نامی بود که داشت کارش درست میکرد ..
من متعجب مونده بودم
اولا که من دوستی نداشتم خونه اش کنار اب باشه یا دوتا بچه داشته باشه یا انقدر وصل به قرآن باشه که همراهش باشه
مشخص بود که خود سعیده است
اما من چه جوری بهش میگفتم
مادربزرگم ساعت 5 بعدظهر خوابش به من تعریف کرد و من اومدم خونه خودمون
دیگه اشکام تموم نمیشد
دیگه قران کنار دستم که خدایا این خودت بودی که گفتی بریم گرگان و از روی شرک نرفتم دنبال کسی..
این خودت بودی که گفتی برم داخل اون اتاق نگهبانی ..
خدایا شکرت برای این پلن هات
حالا اومدم رسیدم خونه
از یه طرف خوشحالم برای دریافت هدایت خدا و از یه طرف مقاومت دارم که چه جوری من
به سعیده بگم ..
چه جوری باور کنه آخه ؟؟
مامان بزرگ من به خواب دیده !
من آخه اسم آقا محمود چه جوری بگم !
ماجرا ادامه داشت تا ساعت یک شب که خوابم برد وهنوز نتونسته بودم به سعیده بگم ..
ساعت دو و نیم انگار یکی بهم گفت
تو فقط خواب مادربزرگت براش sms کن
و من اهمیت ندادم و گفتم من تلفنی مقاومت دارم وای به اینکه پیام بدم
و گرفتم دوباره خوابیدم و
ساعت سه و ربع نیمه شب درحالی که تنها خوابیده بودم و رسول شیفت بود وبچه هاهم اتاق خودشون اما من با ضربه محکم به دستم از خواب بیدارشدم و دیگه ترسیدم و پریدم سمت گوشی
با دستای لرزان وبرای سعیده جان sms نوشتم …
این درحالی بود که من نمیدونستم سعیده کیش رفته دنبال کار و بلیط برگشتش گرفته و ادامه ماجرا که هدایت شد و کارش
توسط آقای محمودیان انجام بشه ..
اینکه هدایت های خدا از راه میرسه
حتی از تو خواب یه نفر دیگه …
کافیه ما
إِنَّ عَلَیْنَا لَلْهُدَىٰ را باور کنیم و
کافیه در مدار دریافت هدایتهای خدا باشیم
واجازه هدایت به خدا بدیم ..
با عقل ومنطق خودمون دودوتا چهارتا نکنیم و به ندای قلب مون گوش کنیم .
و ایمان بیاریم که خداوند در هرلحظه بنابه میزان خشوع وخضوع ما هدایتهاش از راه میرسه
یه مورد دیگه هم اینکه :
یک ماه پیش برا ثبت نام محمدحسن تو مدرسه جدید ، وقتی رفتیم مدیر گفت
ظرفیت کلاس ما پرشده و نمیتونم ثبت نام کنم و من بدون واکنش نشون دادن اومدم بیرون از مدرسه و یه نیرویی بهم گفت برو پرونده ش ازمدرسه قبلی بگیر،
همونجا مقاومت نشون دادم گفتم
هنوز مدیر اینجا میگه جا ندارم ،پرونده بگیرم که چی بشه !!
اما ده دقیقه گذشت و گفتم این نیرو هدایته و باید پرونده ش بگیرم و کار انصرافی از مدرسه قبل کامل انجام بدم و رفتم و پرونده رو گرفتم و
دوباره همون جا حسی درونم گفت حالا الان
برو آموزش و پرورش منطقه
گفتم استاد میگه کارها باید اسون حل بشه
نیاز نیست برم اموزش وپروش ناحیه ومنطقه
همون لحظه جالب بود درحال برگشت به خونه وپرونده به دست ، سعیده جان برام یه آیه
فرستاد که درباره تسلیم شدن بود درست تو اون لحظه و همون جا هدایت خدا به دادم رسید
إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ
(بخاطر بیاورید) هنگامى را که پروردگار ابراهیم به او گفت: تسلیم شو.
گفت: در برابر پروردگار جهانیان تسلیم شدم.
گفتم رسول من هنوز با منطق ذهنم دودوتا چهارتا میکنم و باید تسلیم بشم و به این احساس توجه کنم همین لحظه بریم اموزش وپروش ناحیه
گفت میری چی بگی گفتم نمیدونم !!
اما باید تسلیم جریان هدایت باشم
تو مسیر گفتم حالا اونجا برم چی بگم من ,؟!
دقیقا این جمله اومد که بگو من ساکن این منطقه ام و اینم پرونده پسرم باید برا ثبت نام چه کاری انجام بشه !
انقدر واضح و روشن گفته شد که درونم آروم شد
ما اصلا منطقه آموزش و پرورش نرفته بودیم حتی تو زمان تحصیل خودمون
تا رسیدیم اونجا و همین سوال رسول از مسئول پرسید ؟ مسئول انتقالی ها بدون اینکه مارو بشناسه بین اونهمه مراجعهکننده اومد سمت ما و پرونده گرفت و خودش نامه نوشت وامضاکرد
داد به رسول و جالبه گفت بذار به مدیر
مدرسه هم زنگ بزنم و بگم که ثبت نام کنه
پرونده شما موردی نداره که همه چیزش کامل واوکی هست و ساکن منطقه اید همین کافیه
من اونجا با دیدن اونهمه مراجعهکننده و انجام شدن سریع کارمون ،
تازه متوجه شدم که تو مسیر هدایت که تسلیم میشی تازه آسون میشی برای آسونی ها
قرارنیست بشینم تو خونه و کارها خودبه خود انجام بشه وباید قدم عملی بردارم و توکل کنم به خدا .
ما برگشتیم مدرسه و پرونده مدیر گرفت و ثبت نام کرد و بالبخند گفت چرا از اول نگفتین که آشنای آقای مرادی هستی !!
درصورتی که اصلا ما آقای مرادی نمیشناختیم و
تا حالا اصلا اونجا نرفته بودیم
فقط حالمون خوب بود همین و
کارهارو خدا انجام داد برامون
به میزانی که ما تغییر داریم میکنیم
دستهای خدا هم از راه میرسن
واقعا وقتی تسلیم میشیم
خدا هم هدایت میکنه و هم قدمی که باید برداریم میگه و چه قدر خوبه که آدم خودش متوجه میشه داره تکاملی هدایتهارو دریافت میکنه و از مقاومتهاش کم میشه به میزانی که هدایتهای قبلی رو مرورمیکنیم و به ذهن مون منطق میدیم
با تسلیم شدن ما ،
خدا وعده اش رو محقق میکنه و
آرامش و رهایی ها از راه میرسن.
سپاسگزارم از شما استاد عزیزم و
خانم شایسته مهربونم
خیلی دوستتون دارم وعاشقتونم
خدا حفظ تون کنه ان شاالله
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
طس ۚ تِلْکَ آیَاتُ الْقُرْآنِ وَکِتَابٍ مُبِینٍ
طاء، سین. این آیاتِ [با عظمتِ] قرآن و کتابی روشنگر است
هُدًى وَبُشْرَىٰ لِلْمُؤْمِنِینَ
[که سراسر] هدایت کننده [انسان ها] و برای مؤمنان مژده دهنده است.
الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاهَ وَهُمْ بِالْآخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ
همانان که نماز برپا می دارند و زکات می پردازند، و قاطعانه به آخرت یقین دارند؛
=======================================
سلام به روی ماه رفیق بهشتی من
نمیدونم از دیروز چندبار کامنتت رو خوندم،و با هرجمله چقدر گریه کردم،یک جاهایی انقدر فشار جریان هدایت زیاد بود که چشمام رو چندثانیه بستم احساس میکردم سرگیجه دارم…
خدا…؟خدا همه چیزه…مثل یک نوره،مثل رنگ…خدایی تویی،خدا افکارته…خدا تو…خدا من…خدا یک حشره ست…خدا یک ستاره ست…خدا یک انرژیه که همه چیز رو دربرگرفته…
وچه کسی میدونست چه در انتظار ماست فاطمه؟
روز سومی بود که توی کیش بودم .
هیچ کاری پیدا نکرده بودم،هیچ هدایتی نمیومد وبچه ها هم مدام زنگ میزدن و گریه میکردن که برگرد پیشمون…
از خونه پسرداییم زدم بیرون…ساعت ها و کیلومترها پیاده روی کردم،بارون عجیبیی اون روز ها جاده های جزیره رو زیر آب برده بود…کفش و شلوارم خیس شده بود ومن راه میرفتم و صداش میزدم و گریه میکردم پس کجایی؟
بحث و دعوا داشتم باهاش…
خیابون ها خلوت بود…پرنده پر نمیزد من بودم و تنهایی و خدا،بلند بلند باهاش حرف میزدم.
بهمگفتی انصراف بده گفتم چشم،گفتی فعلا هیچ کاری نکن گفتم چشم،گفتی برو کیش گفتم چشم
پس کجایی؟چرا صدات نمیاد؟مگه نمیبینی من بی توشه و بی کس و بی آشنا اومدم؟مگه نمیبینی بچه هام دارند هلاک میشن؟اینجوری میخواستی کمکم کنی؟گریه هام رو میبینی و حرف نمیزنی؟تو همون خدای موسی ای که از رود نیل بردیش قصر فرعون؟پس چرا نمیبینمت ها؟کجایی خدا؟کجایی؟
افتاده بودم تو جاده فرعی…هوا تاریک شده بود،همه ش جاده بود،جای پیاده روی هم نبود،ماشین وموتور از کنارم رد میشدن و بوق میزدن…من اروم اروم از کنار جاده میرفتم…دیگه بحث هم نداشتم باهاش…دیگه ساکت شده بودم.
نه توان حرف زدن داشتم،نه فایل گوش دادن…نه حتی قرآن….
فقط زیر لب ذکرمیگفتم:
لا اله الا انت،سبحانک انی کنت من الظالمین.
خدایا منو ببخش،من تسلیمم،من هیچی نمیدونم،من هیچی بلد نیستم،تو میدونی و توبلدی،تودستمو بگیر.
به هر سختی مرکز جزیره و جاده اصلی رو پیدا کردم،دوباره بارون شروع شد…بارون شدید…
تاکسی گرفتم و برگشتم خونه.
دوباره همون سوال های تکراری اهل خونه: کار پیدا کردی؟جایی رفتی؟
نه…فعلا نتونستم کاری پیدا کنم.
چه جوری باید میگفتم من منتظرم هدایت بشم؟هیچ جوری متوجه نمیشدن…
خودم سرگرم شام درست کردن کردم،واقعا دیگه آروم بودم،نمیدونم چطوری،احتمال خودش با نور خودش آرومم کرده بود…بعد شام حوالی ساعت12،گفت بلیط برگشتت رو بگیر وبرو،صدا خیلی واضح بود،همون صدایی که گفت برو کیش،همون صدا بود!
تراکنش موفق…بلیط برگشت برای ظهر فردا خریده شدو من چمدونم رو جمع وجور کردم و از سر خستگی پیاده روی عصر،به راحتی خوابم برد.
حوالی ساعت3/4 صبح بود که بیدار شدم و دیدم چندتاsms ازت دارم…
من و فاطمه خیلی وقته باهم حرف نزدیم،چی کارم داره؟این وقت شب؟
تو خواب و بیداری sms هات رو خوندم…دوباره خوندم…دوباره خوندم….دوباره ….دوباره….
گیج و وحیرون وسرگشته بودم ازین جریان واضح هدایت…چطور ممکن بود؟
دوباره در از جایی باز شد که به عقل جن هم نمیرسید…
سرجام بند نبودم…رفتم ساحل…همونجا روی شن ها نشستم،سوره ی سجده رو گذاشتم و بی خیال از همه ی اطرافیانم همونجا سجده ی شکر وبندگی به جا آوردم….
انقدر مست و حیرونو سرگشته بودم که هیچی نمیتونستم بگم…روح در بدنم نبود…
همونجا بهت جواب دادم:
فاطمه ….فاطمه ….فاطمه ….
الله اکبر …الله اکبر …الله اکبر ….
از وقتی پیام هات رو خوندم همینجوری سرگشته م…دیوانه م…دیوانه ی عشق این خدا …
فاطمه …
من دوسه روزه کیشم…
خدا بهم گفت برو کیش دنبال کار…
الان نشستم لب ساحل …
محو تماشای عظمت زیبایی خدا …
اینارو رفتم از صفحه ی sms م کپی کردم،نمیدونی چه احساس لذت بخشی بهم دست داد با دوباره خوندنشون….
یادمه حتی نمیتونستم بهت زنگ بزنم،توان حرف زدن نداشتم…
همونطور که بهت sms میدادم برگشتم سمت خونه که از پرواز جا نمونم…همون موقع از کافه ی کنار ساحل این آهنگ پخش شد:
ای نامت از دل و جان…
در همه جا به هر زبان، جاری است
عطرِ پاک نفست؛ سبز و رها از آسمان جاری است…
نورِ یادت همه شب در دل ما چو کهکشان جاری است
تو نسیم خوش نفسی
من کویر خار و خسم!
گر به فریادم نرسی؛ من چو مرغی در قفسم…
تو با منی اما من از خودم دورم
چو قطره از دریا من از تو مهجورم
با یادت ای بهشت من آتش دوزخ کجاست؟!
عشق تو در سرشت من، با دل و جان آشناست…
چگونه فریادت نزنم؟
چرا دم از یادت نزنم
در اوج تنهایی؟
اگر زمین ویرانه شود…
جهان همه بیگانه شود
تویی که با مایی….
یادته؟یادته متن همین شعر رو همون موقع برات فرستادم ….؟
چه حال و احوالی بود…چه احساس نزدیکی به خداوند داشتیم…
حالا فاطمه…حالا وقت یک بار دیگه گیوآپکردنه،وقت خاموش کردن عقل ناقص و دادن فرمون دست قلبه…
بزودی بهت زنگ میزنم وبهت میگم وقتی فرمون رو دوباره دادم دست قلبم چه اتفاقی افتاد…شاید هم خودت زنگ بزنی نه…؟
وخدا میداند و ما نمیدانیم…
توکل میکنم بر جریان جاری حال…بر آگاهی برتر…بر انرژی کل…
وقت دوباره تسلیم محض شدنه!
وقت دوباره باز شدن درهاست از جایی که عقل جن هم نمیرسه!
وَعْدَ اللَّهِ ۖ لَا یُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ وَلَٰکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ
دوستت دارم دختر!
به امید دیدار رویماه تو و خانواده ی بهشتیتون در بهترین زمان ومکان
ایاک نعبد و ایاک نستعین…اهدناالصراط المستقیم…
به به!
به به!
میبینم که جمع رفقا جمه!
نگاه چه میکنن شاگردای استاد عباسنمش!
فقط خواهشا نشود فاش کسی آنچه میان من و توست!!!
که برای کسی جز افراد این سایت باور کردنی نیست!
میدونی!
همین حال و جایگاهی که الان دارید آرزو که هیچ،حتی رؤیای دیگران هم نمیتونه باشه،چون دیگران حتی نمیتونن فکر کنن که وجود داره همچین ارتباط قلبی!
2 ساعت پیش رفتم استخر،خدا بهم گفت از غریق نجات استخر نودل بگیر(نودل همون فیبر های لوله ای شکله که اجازه نمیده بری زیر آب)
رفتم یه دونه نودل گرفتم،من همیشه آرزو داشتم بتونم روی آب دراز بکشم اما هیچوقت نتونستم مخصوصا از وقتی دیدم استاد روی آب دریاچه دراز میکشه،خلاصه گفت دراز بکش،و من دراز کشیدم و چشمامو بستم،چون میترسیدم آب بره تو گوشم گردنم رو بالا گرفتم و خدا گفت سرت رو رها کن بزار گردنت روی نودل باشه،گفتم آب میره تو گوشم،گفت نمیره
ما هم سرمون رو دراز کردیم گوشامون رفت زیر آب ولی آب نمیرفت تو گوشم!
چشمامو بستم و گفت مراقبه کن!
تو ذهنم داشتم تجسم میکردم که چه پیامی داره این دراز کشیدن روی آب!
خدا گفت ببین!
اگر همین حالت بدنت و همین نودل زیر کمرت باشه چه 10 دقیقه چه 10 سال دیگه تو نمیری زیر آب!مگر اینکه حالت بدنت رو عوض کنی یا نودل رو از زیر کمرت بزاری کنار!
خدا هم همینجوره!
اگه حالت فکرت ذهنت مسیرت ،کنترل ذهنت و نجواها همیشه در حالتی باشه که همه ی وجودت به سمت خدا باشه،و همیشه از خدا کمک بخوای(مثل نودل)که تو رو روی آب نگه داشته،هیچوقت اذیت نمیشی و از آرامش دور نمیشی!
وااای خدای من!
دراز کشیده بودم روی آب، دستام باز،انگار روی ابر ها بودم،بی وزنه بی وزن!وقتی کسی از کنارم رد میشد،موج و تلاطم آب صدای خیلی قشنگی داشت. منو تکون تکون میداد.
و وقتی که چشمامو باز کردم انگار هرآنچه که گفت و گو بود ،مثله یک خواب بود!
جالب اینجاست وقتی اومدم استخر دیدم خیلی خلوته یه کم حالم گرفته شد چون دوست داشتم شلوغ باشه اما اگه شلوغ بود،سروصدا اجازه نمیداد مراقبه کنم مصداق آیه ی (چه بسا چیزی را دوست نداشته باشید اما به نفع شما باشد)
سلام سعیده جانم.
چه کردی با من…
خود محتوای کامنتهات یه طرف
این ترانه و اهنگی که نوشتی منو پرت کرد به خاطرات و حس خوبم با این آهنگ زیبای اقای افتخاری که حفظ بودم و میخوندم…
خواهرم سارا، عاشق صدای اقای افتخاری بود و شونصدتا کاست هاشو داشت، به واسطه ی پخشش منم میشنیدم و حفظ میشدم و خاطره ی خوش دارم از این اهنگ و شعر و صدا.
اون موقع که نمیدونستم الان میگم چقدر این شعر توحیدیه…
با یادت ای بهشت من آتش دوزخ کجاست؟!
عشق تو در سرشت من، با دل و جان آشناست…
چه کردی با من در این شب و لحظات…
ای نامت از دل و جان…
در همه جا به هر زبان، جاری است
عطرِ پاک نفست؛ سبز و رها از آسمان جاری است…
احساس میکنم پرت شدم تو سفرِ زمان.
دهه هفتاد که این اهنگ منتشر شده و من در معرضِ شنیدنش بودم، انقدر که حفظ شدم، بدون اینکه اگاهانه متوجه باشم داستان از چه قراره پیوند قلبی برقرار کردم باهاش…
مرسی خدایا برای این روزی و ثروت.
من صدای خواننده های خوش صدا و خوش سلیقه در انتخاب شعر و موسیقی رو دوست دارم و بهم حس خوب میده.
حالا که خاطره بازی موسیقی شده برام بذار یادی کنم از آهنگ به شدت خاطره انگیز تو محشری از امید که به شدت منو میفرسته رو هوا…
اون ضرب های موسیقیِ اولش، دیوانه ام میکنه.
اشکال نداره اگه گاهی فاصله بگیرم از کامنت های فاخر و بزنم تو جاده موسیقی.
اینم جزیی از سمانه است.
همون قدر که عاشق توحید و خودشناسی و رشد شخصیتشو و کنکاش درونی هست عشق میورزه به خودش و موسیقی:)
ماچ بهت.
همه میان برای تحسینِ خودت و کامنتت به خاطر توحیدی بودنش.
من میخوام علاوه بر اینا، ازت تشکر قلبی کنم که شادم کردی…
ماچ بهت دختری که با شجاعت هم از قوت هاش مینویسه هم ضعف هاش و الهام بخش میشه برای خیلی ها.
سمانه جان بدان و اگاه باش میشه با ضعف هات هم زندگی کنی.
اگه خودتو بشناسی هیچ اشکالی نداره.
بپذیر تمامیتِ وجودتو نه فقط قشنگی هاشو.
قشنگی هارو نذار تو ویترین، کج و کولگی ها رو تهِ انبار…
والا اینا همشون تویی و تو رو ساخته، مهربون باش با تمامیتِ خودت.
سعی کن نقاب کمال گراییتو بیشتر و در لحطات بیشتری بندازی و من روی ماهِ بهبودگرایی تو مشاهده کنم.
ماچ بهت سمانه جونم.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
خدایا مرسی برای همه ی موسیقی ها و ترانه ها و صدای خواننده های حس خوب کن.
بنام الله
،،، ای نامت از دل و جان…
در همه جا به هر زبان، جاری است،،،
سلام سعیده عزیز
ایمیل کامنت زیبات امروز برام اومد
دقیق خوندمش
آخه چطور اینها رو مینویسی
میدونی کامنت هات چیکار میکنه با آدم آخه
اولش میخام ازت تشکر ویژه بکنم که برامون مینویسی
از وقتی کامنتهای شما رو میخونم توحیدی تر دارم میشم
نمی دونم چی بگم
در دلم غوغایی به پا کردی
اون شعر زیبا رو که کنار ساحل گوش کردی رو با آهنگش چندین بار گوش کردم،
آدم دیوانه میشه
قلبم داره یه طوری میشه
ببین سعیده جان داری توحید رو گسترش میدی ها
داری یکتاپرستی رو گسترش میدی ها
چه شعر پر محتواییه
من قبلن بارها این رو شنیده بودم ولی انگار خواب بودم
امروز که با متن و توجه گوش میکردم
وای که چه محشریه
قلبم داره حسش میکنه
آخ که توحید چقدر خوبه
اصلا و اصلا به کس دیگه ای نیاز نداری
فقط دوست داری تنها باشی و با خدا عشق بازی بکنی
یه تیکه از شعر خیلی برام بلد شد
،،، تو با منی اما من از خودم دورم
چو قطره از دریا من از تو مهجورم،،،
زوم کردم روش
تو با منی ، یعنی خدا همیشه پیش منه
اما
من از خودم دورم
آخه این یعنی چی، من از خود حقیقی ام دورم،
آره اگه من به خود حقیقی ام نزدیک بشم
همون خودی که جانشین خداست که میتونه همممممه چیو خلق کنه
الان من خودم نیستم
وقتی به هوای نفس توجه میکنم از خود الهی ام دور و دورتر میشم
وقتی عصبانی میشم وقتی ناراحت میشم وقتی هیجانی میشم دارم دور و دور و دورتر میشم
ولی خدا با اون عظمتش هر لحظه پیشمه
دیگه از این مگه عالی تر هم داریم
قدرت مطلق علم مطلق شعور مطلق آگاهی مطلق هر لحظه هر لحظه پیشمه
پس دیگه غم و ترس مگه معنی داره
نگرانی مگه معنی داره
نههههههه
خدا رو شکر
سعیده جان فقط خواستم ازت تشکر بکنم
الگوی منی توی توحید
الگوی منی توی تسلیم بودن
الگوی منی توی توکل
احسنت به توحیدی بودنت
احسنت به قرآن خوندنت
من با شما 2000 کیلومتر فاصله دارم ولی احساس زیبایت رو دریافت کردم
خیلی ازت ممنونم
برات آرزوی خوشبختی دارم.
والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا
سپاس
سلام دوست عزیزم حالا که از این ترانه خوشت اومده سرچ کن ای نامت از دل و جان با صدای دختربچه
کلیپش مال فکر کنم 20 سال پیشه ولی صدای بچه ملکوتی کرده این ترانه رو
بیشتر لذت میبری
خودمم الان هدایت شدم برای این کلیپ بعد از 20 سال یا بیشتر
چون صدای خوبی دارم داییم همیشه بهم میگفت و اونموقع که بچه بودم هر کلیپی از صداهای قشنگ میومد سریع به من میدادش تا من رو ترغیب کنه منم که دیوانه شدم از صدای این بچه گفتم حسشو شمام تجربه کنین
به نام خداوند جان
الهی به امید تو
سلام سعیده عزیز
با خوندن کامنتت اشک از چشمام جاری شد.
خدا چقدر عالی هدایتت کرد.
و چقدر ما انسان ها نا سپاس هستیم
وقتی میشه کار رو سپرد به خداوند و خدا انقدر اسون همه کارها رو برامون انجام میده چرا همیشه ما سخت ترین راه رو انتخاب میکنیم؟
چرا به خدا نمیسپریم و خودمون از زندگیمون لذت نمیبریم؟
اینها فقط نشانه شرک ما به خداوند هست
ازت بابت کامنت محشرت ممنونم.
برامون از نتایج بی نظیرت بنویس.
الهی شکرت
سلام به دختر زیبا و قشنگ
امیدوارم خیلی خیلی حال قلبت عالی باشه
سعیده عزیزم دیشب نجواها داشت دیوونم میکرد
میگفت ببین شرایطت رو
حتی الان 10 تومن نداری اینترنت وصل کنی(الانم به دختر عموم وصلم و دارم کامنت مینویسم)
خلاصه همش اون میگفت من میگفتم
من فقط میگفتم بابا ذهن عزیز من سپردم به خدا من بهش گفتم کارهام رو انجام بده
هرهرهر میخندید و میگفت بشین به همین خیال
یک ماهه بیکاری
دیگ واقعا نتونستم حریفش بشم
و اصلا خودم یه لحظه گفتم واقعا پس کو؟
چرا تواین یک ماهی ک بهم گفت فعلا کارو تعطیل کن هیچ کاری برام نکرد؟
من تواین یک ماه 100پله از لحاظ درک اگاهی و قانون جهان رشد کردم اما شرایط مالی و فشار روم اینقدر زیاد بود ک حتی اجازه دفاع کردن رو هم نمیداد
من دقیقا همین حرفای شما رو دیشب به خدا گفتم
اما خیلی زود یادم اومد لطف هایی که بهم کرده بود
از کجا به کجا رسونده بود منو
وقتی یادش افتادم دیگ اشکام میومد فقط و من فقط سعی میکردم ذهنم رو کنترل کنم
الانم نمیدونم چیشد کامنتتو دیدم
و دیدم که خداوند چطور برای شما کارهارو انجام داده
همینطور که داره برای منم انجام میده
خوشحالم که کامنتتو خوندم (:
سلام به فرشته خانم عزیز
آفرین به شما که با این سن کم دارید وقت و عمرتان را در این سایت الهی صرف می کنی
به خودت افتخار بکن چون 99 درصد از هم سن های شما عمرشان را در کارهای بیهوده تلف می کنند
چه خوبه که با خدا رابطه صمیمی داری
میدونی چه آینده فوق درخشانی در انتظارته
میدونی چرا؟
چون با این سنی که داری، داری از خالص ترین و ناب ترین آگاهی های جهان هستی بهره می بری
داری از الان روی کنترل ذهنت کار میکنی
شاید برات این چیزها عادی باشه، ولی اصلا اینطور نیست چون 99 درصد آدمها تو این کار هیچ حرفی برای گفتن ندارند
برای همین هر لحظه شکرگذار این آگاهی ها باش
این حرف رو منی می گویم که سالها مطالعه کردم، تدریس کردم و برای خودم ادعایی داشتم ولی از وقتی این آگاهی ها رو یاد گرفتم هممممه اون آگاهی های قبلی مو گذاشتم کنار و تمام وجودم رو کوبیدم و دارم از نو می سازمش و این کارِ خییییلی سنگینی هستش، باورهایی داشتم که خط قرمزم بودند ولی
با هر زحمتی بود گذاشتمشون کنار
خیلی درد داشت خیلی اذیت داشت ولی باید انجام میشد.
ولی کار برای شما راحت تر هستش چون که روح و روان شما پاکه و مثل یه کاغذ سفید می مونه و از الان داری روح و روانت رو با این آگاهی ها عجین میکنی و ذهنت رو با این آگاهی ها برنامه ریزی میکنی ، میدونی در ادامه زندگیت چه معجزاتی خلق خواهی کرد؟
اینترنت 10تومانی چیه؟
بعدها میلیاردها تومان پول خواهی ساخت
بهترین گوشی ها بهترین ثروتها بهترین سلامتی بهترین روابط بهترین آگاهی بهترین شادی بهترین خانه ها بهترین ویلاها بهترین عشق بهترین دوستان بهترین مسافرت ها بهترین غذاها بهترین لباسها بهترین آرامش
بهترینِ بهترینها در انتظارته دختر!
فقط میدونی راهش چیه
راهش اینه که شکرگذارتر باشی
احساس رو بهتر بکنی
نکات مثبت هر چیزی و هر کسی رو ببینی
لذت ببری
آرامشت رو حفظ بکنی
فقط دنبال شادی و لذت و آرامش باشی
و اینکه ادامه بدی
چون پاداش برای کسانی هست که صبور هستند
ببین الان خودت گفتی که اینترنت نداری
خب فقط اینترنت نداری دیگه
عوضش گوشی داری، فامیلت پیشت هست که میتونی بهش وصل بشی، انگشت داری و میتونی کامنت بنویسی، چشم داری که میتونی کامنت بخونی، یه سقف بالای سرت داری، تن سالم داری ، غذا داری،
پس خییییلی نعمتها داری که میتونی شاکرشون باشی البته خودت هم اشاره کردی .
از بیکاری گفتی
ببین فرشته عزیز خدا خودش گفته که هدایت انسانها براش واجبه و هر لحظه داره هدایتمون میکنه
پس اگه الان اشکالی وجود داره، قطعا از طرف خودمون هست که باید ایراد کار رو پیدا بکنیم.
خیلی ازت ممنونم که باعث شدی قانون رو به یاد بیارم و ایمانم قوی تر بشه.
اسم و چهره زیبایت رو هم تحسین میکنم و برات
خوشبختی آرزو میکنم.
یاحق
سلام اقا ناصر
سپاسگزارم ازتون برای لطفتون
بله دقیقا
خیلی وقتا یکسری چیزها و رقتارهارو از همسن و سالهام میبینم که شاخ درمیارم
قشنگ میفهمم که من چقدر از لحاظ طرز تفکر از اونا فاصله دارم
خیلی خیلی خیلی خداروشکر میکنم
از شماهم ممنونم که با کامنت فوقالعاده ای که برامگذاشتید بهم یاداوری کردید
که
بیشتر سپاسگزار لطف خدای مهربانمباشم
موفق باشید
سوره اسراء آیه 9
إِنَّ هَـٰذَا ٱلْقُرْءَانَ یَهْدِى لِلَّتِى هِىَ أَقْوَمُ وَیُبَشِّرُ ٱلْمُؤْمِنِینَ ٱلَّذِینَ یَعْمَلُونَ ٱلصَّـٰلِحَـٰتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًۭا کَبِیرًۭا
به راستی این قرآن انسان را به بهترین و قابل اعتماد ترین راهها هدایت میکند. و به اهل ایمان – همانهایی که اعمال نیک و مفید انجام میدهند – بشارت میدهد که از پاداش بزرگی بهرهمند خواهند شد
به نام خداوندِ جان
به نام رب العالمین ام
به نام نور و عشق و ثروت و قدرت
به نام شادی و لبخند
،،،،،،
به به! عکس جدیدتون بسیار زیباست
ماشاءالله هر روز زیباتر از دیروز
هر روز بهتر از دیروز
هر روز توحیدی تر از دیروز
سلام، سلام بر سعیدهی نازنین و دلبر ما
از خدا هدایت خواستم برای نوشتن قرآن و همچنین ازش خواستم بر قلب و روح و جانم و دستانم جاری بشه و این نوشته ها رو مایه خیر و برکت و هدایت قرار بده
،،،،،،،،،،،،،
امروز برای دومین بار کامنت نورانی شما رو خوندم
گاهی وقتا مثل یه ربات تسلیم اون ندای الهی قلبم میشم میزارم هر جا خواست ببرتم ولی کاش میتونستم بیشتر از اینا ربات وار دستورالعملهاشو انجام بدم!
….. یهو دیدم رفتم ایمیلمو چک کنم؟ چرا ؟! من که ایمیل جدیدی نیومده برام! – چشمم خورد به نام مبارکت ( سعیده شهریاری ) سه تا کامنت داشتی اون روز و انگشتم رفت روی پاسخت به فاطمه جان ! ذهن اومد وِر وِر کنه گفت تو که قبلن اینو خوندی بیا بیرون!! ولی زورش به قلبم نرسید یاد جملاتی از استاد افتادم (: من هدایت میشوم! اما نمیدونم چطور پس باید شاخکام تیز باشه تا پیامو روی هوا بگیرم، سادهست ها ولی اگه منتظر جواب نباشی جوابی هم دریافت نمیکنی ! جواب میاد ولی تو ساده از کنارش رد میشی! چون ایمان نداری که پاسخ میاد…
بعضی موقع ها گفتوگوی چند بچه که داشتن با هم بازی میکردن یا توی تاکسی؛ رادیو داشت حرف میزد رو میشنیدم؛ یهو یه چیزی توی مغزم میگفت دییییینگ جواب اینه!!! حرفای اونا اصن ربطی به سوال من نداشت ولی اون لحظه یه چیزی میگفت که برا من جواب بود ، یا مثلن بعضی وقتا که اتفاقی دستم میرفت روی یه پوشه کامپیوتر! دیگه میفهمیدم اتفاقی نیست ! خدا میخواد یه چیزی بهم بگه!.. )
…. همینجوری در ثانیه؛ این مکالمات از سرم میگذشت و کامنتت رو میخواستم شروع کنم به خوندن، گفتم آفرین زهرا دقیقن باید بدون توجه به وِر ورای این ذهن چموش، بدون پیش فرضای ذهنیت، بدون ذهن ؛ (مثل یه بچه بی کله) که آدما هی میخوان جلوشو بگیرن که انقد سر به هوا نره تو دل هر چی ! الانم مثل بچگیت بی کله باش هر چی گفت برو براش! برو انجامش بده! فرصت نده نجواها شاخ و برگ بگیرن !
مثل قبلنا که بچه بودی بقیه میدوییدن دنبالت که هر کاری انجام ندی و ساکت ی جا بشینی الانم نجواها میدوُعن دنبالت که بشوننت ی جا؛ که از ترس نتونی کاری انجام بدی
.. قبلن که بی ذهن بودی بقیه ترساشونو خوروندن به مغزت الانم دیگه انقد با ترسات احاطه شدی که خودت اینکارو انجام میدی خودت مانع خودت میشی !! بابا بزن مث ابراهیم این بت هارو بشکون ، چی میشه ؟! نمیمیری که؟! نترس تهش خوبههههه
(سعیده جان به قول شما فرمون دست اونه اصن نمیدونم اولش چی نوشتیم, وسطش چی میشه ,آخرش چی!! )
داریم لذت میبریم با جان جانانم، روی پشت بوم هستیم و ماه زیبا رو میبینیم ؛ ماه کامله و هی گیر داده میگه سلام منو به عشقا برسوووون بگو خدا خیلی دوستتون داره اگه میشه یکم باهاش خلوت کنید حرف بزنین باهاش آره همین الانی که داری این کامنتو میخونی ، همین الان با خدا عشق بازی کن…
،،،،،،
سعیده جان کامنت نورانی شما رو خوندم و اشک ریختم !!! یادم نمیاد قبلن( با خوندن کامنت )همچین احساسی بهم دست داده باشه !! حتا قبلن کامنت بچه ها رو میخوندم که (در پاسخ به شما یا دوستان دیگه) میگفتن کامنتت اشکمونو در آورده ! میگفتم منم که همین کامنتو خوندم پس کو اشک؟! نکنه من هنوز اونقدر روحم لطیف نشده!!!
….. الان خدا رو صد هزار مرتبه شکر احساس نابی رو تجربه کردم:) از جنس توحید , از جنس تسلیم ..
سپاسگزارم
سپاسگزارم
سپاسگزارم
در پناه الله یکتا در مدار عشق و ثروت باشی عشق جان
سلام سعیده عزیز
به نام یگانه خالق هستی
اشک از چشمانم جاری شده و من امیدوارم به زندگی
به آرامش
به خداوند
به هدایت هایش
به بی اندازه بودنش
به وهابیت اش
سپاسگزارم از استاد
سپاسگزارم از سعیده
سپاسگزارم از فاطمه
سپاسگزارم از خودم که قبل از عید دوره ی «هم جهت با جریان خداوند » رو به خودم عیدی دادم
این عیدی به خودم به راحتی صورت گرفت
یعنی با عشق برای خودم یک سرمایه گذاری بی پایان انجام دادم
وای خدای من احساس میکنم
این نوشته برای سعیده جان هدایت توست
گفته میشود و من مینویسم
باشد رد پایی از این احساس پاکی که از نوشته سعیده عزیز دریافتم و بر این کلمات جاری نمودم.
در پناه مهر بی پایان خداوند عالمیان شاد و تندرست و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
به نام رب هدایتگر مهربان
فاطمه فاطمه فاطمه جانم
چه کردی با دل ما
سلام رفیق
سلام به تو نور پروردگارم
فاطمه جان دیشب که خوندم مثل همون موقعی که برام این داستان رو تعریف کردی اشک ریختم و قلبم شستشو شد.
کارتی که گم نشده بود وسیله بود.
اصرار بچه ها به شمال رفتن وسیله بود.
نگهبان دم در بیمارستان وسیله بود.
مادربزرگ خدابیامرزت مامور اجرای حکم پروردگار بود.
خوابش رویای صادقه بود.
و حتی خود تو دست پروردگار بودی برای رسوندن پیغام تصدیق پروردگار به سعیده جان که بدونه جاش درسته و حرکتش الهی.
تو در این فرآیند بخشی از نشانه های قدرت رب شدی.
تا هم خودت چند درجه موحدتر و مسلم تر بشی و هم با رسوندن پیغامت و نشرش در سایت باعث شعله ورتر شدن آتش ایمان بشی در دلهای مومنین.
تجربه ات نشونه و مصداقی شد برای اهل معرفت.
هرکسی در این مدار باشه دریافتش کرده و اشکها ریخته. چون از دل براومده لاجرم بر دل نشسته.
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
فاطمه جانم این معجزه باید هر روز تکرار بشه و تکرارش از اهمیت و عمقش کم که نمیکنه هیچی، تازه مسجل تر هم میکنه که ما در درگاه رب هدایتگر ذره ناچیزی هستیم که جز هدایت پروردگار چیزی تو دستمون برای حرکت نداریم.
تبریک میگم که گوش جانت محرم اسرار الهی شد و پیام آور نور و رحمت الله شدی.
برات اتصال دائمی و قوی به ریسمان الهی، همون حبل المتین قرآن سبزرنگ خواب مادربزرگ رو آرزو می کنم.
سلام فاطمه جان عزیز
خدا قوت ،امیدوارم حال دلتون عالی باشه
چقدر شیرین نوشتی و چقدر حال داد نوش جان کردن این کامنت
خیلی بیشترسپاس گزار خداوند شدم این لحظاتی که داشتم این کامنت رو میخوندم ،اینکه اینجام و جای دیگه ای نیستم ،اینکه کنار اشخاص ارزشمند و توحیدی هستم ،داستان خواب هوش از سرم پروند ،نوش جان سعیده عزیز باشه این رضایت پروردگار ،نوش جان شما باشه اشکایی که از روی عشق ریختی ،
چقدر جای شکر داره دوستانی که اینطوری بین این همه مسیر دارن مسیر توحید رو میرن و سعی میکنن هر بار بهتر و بهتر عمل کنن و من هم هم مسیر این دوستان نازنین هستم .
فقط خواهر من میشه شما کمتر مقاومت کنی هههههخخ؟؟؟
باز دمت گرم که به رسول عزیز گفتی حست رو و دم رسول عزیزم گرم که خیلی راحت گفته بریم سوال کنیم ،وگرنه چه معجونی رو از دست میدادیم ،،،،،،،،
این دیگه خوده خوده خوده هدایت بود .
و داستان شیرین ثبت نام محمد حسن و نکته ی طلایی که عالی بهش اشاره کردی ،اینکه بله درسته که خداوند کارهارو اسون انجام میده ،اما ماهم باید گوش به زنگ باشیم و عمل کنیم ،ببین تورو خدا بین اون همه مراجعه کننده طرف میاد انگار که مامور شده برای یه غریبه کار انجام بده ،(البته این غریبه ها رفیق جون جونی خداوندن و اصن خودش هدایت کرده پیش این آقا )
خداونده که دلهارو نرم میکنه
و بعد به این شکل جادویی کاررو انجام میده ،
پارتی؟؟؟؟؟
الله اکبر رررررررررررر
آقای مرادی خودش مسخ شده بود ،اصن حالیش نبوده بنده خدا ،فقط مأموریت داشت که سریع کار رو را بندازه
کاره کیارو را بندازه ؟؟؟ کار رسول و فاطمه ای که تسلیم هدایت شدن ،به همین سادگی
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
آنچه خود داشت نمیدید و زبیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کن و مکان بیرون است
طلب گمشدگان ازلب دریا میکرد
بیدلی درهمه احوال خدا با او بود
او نمیدیدش واز دور خدایا میکرد
الهی صدهزار مرتبه شکرت که مارو هدایت کردی و ما دیدیمت
ما حست کردیم ،حضورت رو وجودت رو با چشممون نه با قلبمون با روحمون و بی اختیار بارها و بارها از حس وجودت و حضورت و هدایت هات نتونستیم جلوی اشک هامونو بگیریم و حتی هق هق کنان گریه کردیم و غرق تو شدیم ،
خوشا به سعادت بنده ی صالح و تسلیمت ،استاد عزیزم که توی واقعی رو به ما شناسوند و ما خدامون خیلی قشنگه ،خیلی با عظمت تر و باقدرت تر و باعشق تر و بخشنده تر روزی دهنده تر از خدای خیلی هاست
الهی صدهزار مرتبه شکرت
فاطمه جان عزیز الهی که زندگیت همواره غرق در این عشق و عاشقی ها و هدایت ها و تسلیم بودن ها باشه و همواره قلبت به نور هدایت الهی روشن باشه و وجودت در این مسیر الهی پایدار
سپاس گزارم که نوشتی ،از طرف من هلیسا و محمد حسن و ببوس که اونا باعث و بانی و شروع کننده ی این همه عاشقی و حال خوب براشما و این خونواده صمیمی مون شدن ،اخه جنوب؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بابا شمال و عشقه
البته هیچ جا بندر نابو ،عاشق همه جنوبی های خونگرم و باعشقم هستم ،
دوستون دارم
در پناه رب یکتا .
سلام به رضا جان عزیزم
سپاسگزارم از لطف ومهرتون
قدردان محبت شما هستیم
خیلی برامون عزیزهستی و من ورسول جانم قلبا دوستت داریم
نیمه های شب و در حال مرور
دوره مقدس 12قدم
قدم هشتم جلسه اول بودم که ،
کامنت شما رو دریافت کردم
چه پاسخی بهم نوشتین
عاشق جملاتش شدم
با تموم احساسم خوندمش
بیاید یکباردیگه باهم بخونیمش
الهی صدهزار مرتبه شکرت
که مارو هدایت کردی و مادیدیمت
ما حست کردیم ،حضورت رو وجودت رو با چشممون نه با قلبمون با روحمون و بی اختیار بارها و بارها از حس وجودت و حضورت و هدایت هات نتونستیم جلوی اشک هامونو بگیریم و حتی هق هق کنان گریه کردیم و غرق تو شدیم ،
خوشا به سعادت بنده ی صالح و تسلیمت ،استاد عزیزم که توی واقعی رو به ما شناسوند و ما خدامون خیلی قشنگه ،خیلی با عظمت تر و باقدرت تر و باعشق تر و بخشنده تر روزی دهنده تر از خدای خیلی هاست
الهی صدهزار مرتبه شکرت
از کجا میدونستین اصلا این شعر تیکه کلام منه و همش میخونمش
دم شما گرم و زندگی تون درخشان
خداروشکر هزاران بار شکر برای
بودن مون در این سایت بهشتی
درکنار استادی که الگوی بی نظیریه
دراین مسیر توحیدی ..
نکته ای که اشاره کردین هم درست وبه جا بود و باید مقاومت هام کمترکنم که این هم تکامل میخواد
و آگاهانه با کمک آگاهی های دوره ها دارم میپذیرم که خودمو لایق دریافت هدایت خدا بدونم و
دنبال منطق وحساب کتاب نباشم
جالبه که یکی از مقاومتهام ،نسبت به جنوب رفتن هست و ربطش میدم به گرما ، مثلا امسال عید میخواستیم برا اولین بار بریم جنوب
که از مقاومت مون کم کنیم اما
خیلی شیک ومجلسی
هدایت شدیم به شمال و
خدا گفت فعلا وقتش نیست و
همون تشریف ببر شمال و
پلن های منو دنبال کن تا وقتش برسه به جنوب رفتن ..
به نظرم بودن دراین مسیر یه نوع رزق هست و چقدر ما بچه ها تو اینجا خوش روزی هستیم که کلی از قانون و توحید و خدا توسط استاد عزیزمون میشنویم و مینویسیم و به جهان فرکانسش میفرستیم
که خیلی باید بابت این رزق ونعمت الهی
شکرگزار خداوند باشیم .
دیگه همه میدونیم که از هرطرف به قانون و صحبتهای استاد نگاه کنیم
میرسیم به اینکه
اعتماد به خدا تمام ماجراست
ان شاالله منم بتونم از مقاومتهام کم کنم و با ایمان وتوکل بیشتر اجازه بدم خدا هدایتم کنه و به خدا اعتماد کنم خیلی بیشتر…
سپاسگزارم از کامنت زیبا و
یاداوری قشنگ تون .
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره
ان شاالله بهترین رفیق جان مون
بسم الله الرحمن الرحیم
فصلت:34
وَلَا تَسْتَوِی الْحَسَنَهُ وَلَا السَّیِّئَهُ ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ عَدَاوَهٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ
و نه نیکی یک شیوه است و نه بدی؛ تو به بهترین شیوه [بدی را از خود] دفع کن، در این صورت [خواهی دید] آن کس که میان تو و او دشمنی است، همچون دوستی گرم [و صمیمی] گردد.
سلام سلام سلاااام به خواهر عزیزم فاطمه جانم…. امیدوارم حال دلت عالی باشه و زندگیت منور بشه به نور الله
عزیزم مررررسی که به صدای قلبت گوش کردی و این دو مورد رو نوشتی… چقدر لذت بردم… چقدر تحسینت کردم … نوش جونت این همه آسانی… چقدر ایمانم افزونتر شد…
منم دارم این روزها بیشتر این جنس هدایت ها رو میچشم…
اوایل اردیبهشت بود که داشتم برای تولد دخترم که دوم تیر بود، تو ذهنم برنامه ریزی می کردم… به همسرم هم گفتم.. گفت خودت می دونی… هماهنگی هاش رو انجام بده … قلبم گفت: صبر کن … فعلا اقدامی نکن… منم تسلیم جریان هدایت شدم و هیچ اقدامی نکردم… اواخر خرداد اون اتفاق و تضاد برای همسرم پیش اومد… همون روز متوجه شدم که چقدر هدایت درست عمل کرده بود … اگر اقدامی برای تولد می کردم کلی حالم بد میشد و کلی هم باید خسارت میدادم… الهی شکر
اواخر اردیبهشت وقتی مدارس داشت تموم میشد… روز آخر قلبم بهم گفت: همه ی وسایل هات رو جمع کن و با خودت ببر خونه… منم بدون مقاومت تسلیم شدم و همش رو جمع کردم و آوردم خونه… البته قبلش به خدا درخواست یه محیط بهتر داده بودم… یک هفته بعد یکی از مدیران موحد مدارس منطقمون، بهم زنگ زد و ازم درخواست کرد که امسال باهاشون همکاری کنم… و منم که متوجه شدم حریان هدایت… پذیرفتم … و به مدیر قبلی اطلاع دادم که امسال دیگه اون مدرسه نیستم… ازم پرسید: دخترت رو هم با خودت میبری… یه لحظه صبر کردم و بر زبانم جاری شد که نه… بعد نجواها شروع شد… چرا نمی خوای ببری با خودت… قران رو باز کردم… آیه ای که خدا به نوح می گفت: ای نوح جاهل نباش او از اهل تو نیست… متوجه شدم کارم درست بوده
حدود یک هفته ای هست که به خدا درخواست دادم تکلیفم رو با زندگی عاطفیم مشخص کنه… کلی نشونه یرام اومد و تقریباً هم فهمیدم تکلیفم چیه… ولی بازم نشونه ها گفتن که باید صبر کنم… شانزدهم مرداد فیلم آقای رضا عطار روشن رو دیدم که تو خواب بهش الهام شده بود که بدهی هاش رو تیکه تیکه کنه… منم به خدا گفتم : خدایا به منم تو خواب بگو … همون شب همسرم تو خواب دیده بود که من سوار ماشین تویوتا شدم و با پسرم ازش جدا شدم و رفتم و کلی تخم مرغ که محصول خانم مرغ بودن، اونحا ریخته بود…
امروز ظهر هم که خیلی خوابم می اومد… تسلیم شدم و خوابیدم… تو خواب دیدم… من و همسرم رفتیم یه هتل لاکچری… ولی بچه هام یادم نمیاد … انگار دو نفری بودیم… بعد یه شخصی اومده بود تو هتل و مهمان ما بود که تو ذهنم بود استاد عباسمنش و من بهش میگفتم استاد عباسمنش ولی چهره اش یکی دیگه بود… بهم گفت: چرا اینقدر داری تلاش می کنی همسرت رو نگه داری… جمله هاش زیاد بود … ولی فقط همینش یادم مونده
آیا این اتفاقیه که من فیلم آقای عطار روشن رو ببینم و بعد درخواست بدم به خدا که تو خواب بهم بگه… هم همسرم تو خواب ببینه و هم من؟؟
نه هیچ تصادفی در کار نیست
پلن خدا بی نظیر… فقط باید تسلیمش شد
خدایا شکرت برای هدایت هات
چند روز پیش هم با نشونه ها متوجه شدم که تا قبل از 15 شهریور تکلیفم مشخص میشه…
الهی شکر برای هدایت هاش
رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْرًا وَتَوَفَّنَا مُسْلِمِینَ… خدایا بر ما صبر ببار و ما را در حال تسلیم بمیران
بسم الله الرحمن الرحیم
فرقان:58
وَتَوَکَّلْ عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لَا یَمُوتُ وَسَبِّحْ بِحَمْدِهِ وَکَفَى بِهِ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِیرًا
و [در برابر توطئههای مخالفان] بر آن [خدای] زنده جاویدی که هرگز نمیمیرد توکل کن و به ستایش او [با ایفای نقش مثبت و اصلاحی] بکوش و [حسابرسی] خدا نسبت به [آثار و عوارض] گناهان بندگانش کافی است [=نیازی نیست کسی دخالت کند].
ای مولای من که زنده جاویدی و هرگز نمی میری… تو رو چطوری ستایشت کنم که شایسته ات باشه؟؟… آخه این همه همزمانی … مغز من که هنگه از این حجم از هدایت ها و همزمانی ها… خدایا منو ببخش که این همه مدت ازت دور بودم… تو از رگ گردن بهم نزدیکتر بودی ولی من فکر می کردم رها شدم و باید روی عقل خودم حساب کنم و خودم برنامه ریز زندگیم باشم… نتایج زندگیم گویای اینه که چقدر مسیر رو اشتباه رفتم… خدایا پاکم کن و منو مورد رحمت خودت قرار بده که اگه تو منو نبخشی، مسلما زیانکار میشم… از همینجا از سارای عزیزم هم عذر می خوام که این همه مدت بهش ظلم کردم و روی عقل خودم حساب کردم و کلی سختی کشیدم و گاری زواردررفته به خودم بستم…
أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ
آیا سینهات را برایت نگشودیم
بله… بله … مولای من به راستی که گشودی… به راستی که گشودی … به راستی که دارم یاد می گیرم تسلیم جریان هدایت بشم و باورش کنم … به راستی که با این گشودن دارم طعم شیرین هدایت رو می چشم… به راستی که قدم به قدم داری هدایتم می کنی تا ناخالصی هام رو خالص کنم…
========================
سلام سلام سلام … سلامی به گرمی و شیرینی آیات قرآن به اساتید عزیزم و دوستان ارزشمندم
چند روز قبل از اینکه این فایل ارزشمند روی سایت قرار بگیره، یکی از دوستان بهم خبر داد که استاد تو اینستا لایو داشت… بهش گفتم که من اینستا ندارم و اگه رزقم باشه در زمان مناسبش این آگاهی ها رو دریافت می کنم… و الان هم که چند روز هست روی سایت بارگزاری شده ولی جریان هدایت تا به امروز اجازه نداد من ببینمش… چرا؟؟… چون امروز باید می دیدمش تا به عمق جانم بشینه … چون امروز اتفاق هایی افتاد که مخاطب این فایل من بودم… بریم با توکل بر الله مهربان یه صلاه طولانی ولی مفید داشته باشیم… خدایا کلی مطلب تو سرم هست … من عاجزم از مدیریت این همه جمله و کلمه … پس اجازه میدم که تو خودت بگی و من بنویسم تا حق مطلب ادا بشه
رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِّی مِن لَّدُنکَ سُلْطَانًا نَّصِیرًا
و بگو: پروردگارا، مرا [در هر کاری] با صداقت وارد و با صداقت خارج کن و از نزد خود تسلطی یاری شده قرارم ده.
========================
حالا این جریان از کجا شروع شد … از اونجایی که من تصمیم گرفتم اینستا رو حذف کنم… واتساپ رو حذف کنم و تمرکز کنم روی قرآن … روزی دو سه ساعت قرآن می خوندم و تفکر می کردم و تو سایت فعال بودم و کامنت های بچه ها مخصوصا سعیده جان رو می خوندم(سعیده جانم ممنونم ازت دختر که اینقدر الگوی بینظیری هستی)… تا اینکه 25 خرداد صبح که بیدار شدم داشتم قران می خوندم و بعدش داشتم تو سایت کامنت میزاشتم که دقیقاً جمله ای که محتواش این بود که من باید برای همسرم مادری می کردم… دقیقا تو کلمه همسرم، گوشیم زنگ خورد و بهم خبر دادن برای همسرم چه اتفاقی افتاده … خداروشکر این تایم هایی که تو سایت بودم و قران می خواندم اون روز خیلی کمکم کرد که از زاویه ای بهتر به قضیه نگاه کنم… و چون صبح پیام قرانی من این بود که امروز قرار خدا بهم یه فضلی از جانب خودش بده… تونستم حالم رو خوب نگه دارم و منتظر فضل خدا در این اتفاق به ظاهر وحشتناک باشم… خدا کمکم کرد و با روحیه ای خوب بدون اینکه احساس قربانی شدن داشته باشم 19 روزی که همسرم تو بیمارستان بود رو پشت سر گذاشتم… گاهی نجوا میومد که زهی خیال باطل… تو که تمرکزت رو قران و سایت بود … پس چی شد؟؟… این اتفاق پس چی میگه؟؟… من هر بار با این جمله که خدا وعده فضل بهم داده و با یادآوری وعده ای که به مادر موسی داده بود، خاموشش می کردم…
بعد از این 19 روز، وقتی وقایعی که تو اون مدت افتاده بود با خودم مرور می کردم، دیدم چقدر شخصیتم بزرگ تر شده و چقدر با جریان هدایت داشتم زندگی می کردم و چقدر کارها برام آسان پیش رفته بود… و ازمون هایی که اون روزها دادم تا درس های تئوری قران رو در عمل انجام بدم… که در کامنت های اون روزهام رد پا گذاشتم… و بعد دوران پانسمان ها در خونه شروع شد که وضعیت خیلی بدتر از بیمارستان شد برام… چون اینجا دیگه من بودم و من و کنترل ذهن هایی که هر بار باید انجام میدادم… گاهی خسته میشدم و به خدا گلایه می کردم و بازم خدا دستمو می گرفت و می اورد تو مسیر… الهی شکر… الان که هنوز هم درگیر هستم ولی اوضاع داره تحت کنترل درمیاد… وقتی این روزها رو مرور می کنم می بینم چقدر عالی با تمرکز روی قرآن و سایت تونستم راحت تر این دوره رو پشت سر بزارم…
========================
بریم سراغ مطالب نورانی و ارزشمند این فایل که با جریان هدایت من از خودم هم مثال بزنم
کِی من می تونم تسلیم رب بشم؟؟
وقتی که بهش اعتماد کنم
کی می تونم بهش اعتماد کنم؟؟
وقتیکه با منطق به ذهنم بفهمونم که اون رب العالمینِ و داره بی عیب و نقص کیهان و کهکشان ها رو اداره می کنه… و علم مطلقِ و به همه چی محیطه… وقتی بفهمم جایگاه من کجاست و جایگاه خدا کجاست… وقتی بفهمم توانایی های من چقدر و توانایی های خدا چقدر…
خدایا من تسلیمم… من اعتماد می کنم… من توکل می کنم به تو… و اگر با یقین قلبی اینجوری تسلیم جریان هدایت بشم⬅️ درها باز میشه و خدا کارها رو انجام میده
یادت باشه که باید خاشع باشی در مورد خداوند… و اعتبار همه چیزت رو بدی به خدا…
مولای من منم اعتبار اینکه این روزها رو با حال خوب پشت سر گذاشتم میدم به تو و جریان هدایت… تو بودی که این همه همزمانی رو برام اوکی کردی… تو بودی که دل ها رو برام نرم کردی… تو بودی که فرشته های مهربونت رو فرستادی تا راننده شخصی من بشن برای رفت و برگشت به بیمارستان… تو بودی که وکیل رو تا دم در خونه اوردی تا مدارک رو ازم تحویل بگیره… تو بودی که شجاعت و جسارت به من دادی تا به اقوام بگم لطفا به ملاقات همسرم نیاید چون اینجوری راحت تر می تونستم کنترل ذهن کنم… تو بودی که بهم گفتی صبر کن… و اگه بخوام بنویسم تا صبح طول میکشه… خدایا شکرت .. شکرت
========================
خدایا چی میشه که زندگی روانتر میشه ؟؟
به اندازه ای که در برابر خداوند تسلیمی و متواضعی، به همون اندازه زندگی روان میشه… به همون اندازه هدایت ها رو دریافت می کنی… به همون اندازه کارها پیش میره … و به همون اندازه جایگاهت در مقابل غیر خداوند میره بالاتر
نکته : تسلیم شدن در برابر خداوند یعنی خواسته ات رو مشخص کنی و به وضوح برسی … و منیت و تعصب ها رو بزاری کنار… پلن خودت رو بزاری کنار… دست خدا رو باز بزاری تا خودش از کوتاه ترین مسیر و قشنگ ترین مسیر و ساده ترین مسیر هدایتت کنه
نحوه درست خواستن: به جای اینکه من بگم
من می خوام برم ایالت کلرادو (پلن خودم)… قصد پشت اون خواسته رو بگم… اینطوری⬅️ خدایا من می خوام برم یه حایی که طبیعت رو تجربه کنم… که لذت بخش باشه… که تو رو تجربه کنم… که تصاویر زیبایی ببینیم… که همه چی خیلی راحت و عالی پیش بره… حالا من تو مسیر حرکت می کنم و منتظر نشانه هات هستم که به اون خواسته برسم… من اجازه میدم و اماده ام که تو منو هدایت کنی… چون من باید اجازه بدم که خدا هدایتم کنه و اماده باشم تا نشونه ها رو دریافت کنم…
هدایت قدم به قدم بهت میگه تا به مقصد برسی… وقتی قدم اول رو برداشتی… وقتی قدم اول رو برداشتی، حالا قدم دوم رو میگه… بعدش چی میشه؟؟… وقتی این قدم رو برداشتی بهت گفته میشه…
گاهی ما مطمئن هستیم این مسیر درسته ولی از کیفیت مسیر خبر نداریم که… ولی خدا که به همه چی احاطه داره میگه اونحا تصادف شده… یا پل شکسته… یا خطری هست… یا ترافیک… پس اگه بدون تعصب و منیت به پلن خودمون، تسلیم جریان هدایت بشیم، خدا از مسیرهای بهتر ما رو هدایت می کنه
من بپذیرم که من حالیم نیست و خدا حالیشه… و اجازه بدم که اون هدایتم کنه… اون وقت باید یه اتفاقی بیفته… باید هدایت ها رو و نشانه ها رو پیگیر باشم … و اعتبارش رو بدم به خداوند… نیام بگم من چه ادم باهوش و توانمندی بودم … بیام بگم همه کارها رو خدا برام انجام داد… تو تمام جنبه ها… تو تیر ننداختی که خدا تیر انداخت… الان چه غذایی بخورم؟؟ بدنم به چه ماده غذایی احتیاج داره؟؟… الان از کدوم مسیر برم؟؟…
و زندگی به این شیوه و ادامه اش … استمرار… نتایج بزرگتر میشه… زندگی ساده تر و راحت تر… زندگی به طرز جادویی راحت پیش میره… و بعد اعتماد آدم به جریان هدایت بیشتر میشه و فکت میشه برای ذهن منطقی
من هم وقتی با مسایل کوچک هدایت میشدم و تسلیم میشدم و بعد نتیجه رو می دیدم، ایمانم قویتر میشد… که تو ردپاهای کامنت هام هست
========================
تفاوت مادر موسی با یعقوب:
وقتی مادر موسی تسلیم میشه … چند ساعت بعد بچه اش رو می بینه و اولین شیری که موسی می خوره از مادر خودشه… خیلی خیلی زود خدا به وعده اش عمل می کنه، وقتی تو تسلیمی
ولی یعقوب چقدر خودشو اذیت کرد… اینقدر گریه کرد که کور شد… خیلی سال طول کشید که پسرش رو ببینه…
========================
نشانه تسلیم بودن اینکه من آرامش دارم… حالت رهایی… احساس امنیت(مومن)…
باید بپذیریم که ما نمی تونیم شرایط رو کنترل کنیم… عوامل بیرون از ما تحت کنترل ما نیستن که… حتی نتایج … اگه ادمی هستی که می خوای همه چی رو کنترل کنی، خیلی زندگی سختی داری، خیلی زندگی سختی داری
اره استاد من اعتراف می کنم که ادمی بودم که می خواستم همه چی رو کنترل کنم… و با عقل محدود خودم پلن می چیدم و کلی سختی می کشیدم ولی وقتی تو این روزها به پلن خدا اجازه دادم جاری بشه… روغنکاری شدن چرخ های زندگیم رو دیدم و لمس کردم
========================
خودت ببین قصد پشت خواسته هات چیه؟؟
چرا این خواسته رو می خوام؟؟
چرا دوست داری مشهور بشی؟؟… هیچ اشکالی نداره که می خوای مشهور بشی… خیلی هم عالیه… احساس مهم بودن به ادم میده… این نیاز درونی آدمه… اعتماد به نفس ادمو زیاد می کنه… فقط بیا بنویس چرا؟؟… هر جوابی که اومد بگو چرا…. چرا… چرا… اینقدر این چراها رو تکرار کن در برابر هر جوابت تا به ته خواسته برسی که همون میشه قصد پشت خواسته
مثلاً ⬅️ فکر می کنم اول باید مشهور بشم بعد ثروتمند بشم…
اگه مشهور بشم، ادمه ارزشمندتری میشم… چون من ارزشمند نیستم اگر بقیه بهم توجه کنن، احساس ارزشمندی می کنم
در نهایت بیا اون خواسته نهایی رو از خدا بخواه… لعلک ترضی… غنی بودن… آرامش…
برای پول⬅️در واقع تو ازادی رو می خوای…. ارامش رو می خوای… راحتی رو می خوای…
پس به جای مشخص کردن خواسته بیایم قصد پشتش رو بگیم که لازمه اش خودشناسی… و خدا از راه بهتری اون رو میده
قبل از انجام هر کاری بیا خودت رو با خدا هماهمگ کن و قصد پشت اون کار رو بگو :
قبل مسافرت: خدایا قصدم تحربه خودمه… تحربه نعمت های توعه… خنکی هوا… طبیعتی که دوست دارم اینه… بعد یه فکری می کنیم که فلان جا بریم، و می افتیم تو جاده و منتظر نشونه ها می مونیم و اگر نشونه اومد تسلیمش میشیم…
بحث قشنگ این قسمت که پلن خداست، من بشنوم:
من از ازدواج چی می خوام؟؟
ارامش می خوام… احساس یکی بودن… لذت می خوام… و…
خدایا من تسلیمم تو منو هدایت کن به اون فردی که این شرایط رو داشته باشه…و کمک هاتو بفرست… و اگه قرار من این وسط کاری رو خودم انجام بدم، که من اماده بشم برای اون شرایط بهم بگو… بگو سهم من چیه؟؟… اگه می خوای با ادم خوبی ازدواج کنی، تو باید خودتم آدم خوبه باشی…
نکته: وقتی تسلیم جریان هدایت میشیم هم خدا میگه چه مسیری رو بریم و هم میگه که چه تغییری رو باید در خودمون ایجاد کنیم… چه باورهایی رو باید تغییر بدیم… چه ویژگی هایی رو باید در خودمون ایجاد کنیم…
تو یکی از کامنت های روزهای قبل من اومدم ویژگی های شریک عاطفیم رو نوشتم… قلبم گفت یکبار دیگه اینجا بنویسمش:
من یه شریک عاطفی می خوام که موحد و ثروتمند باشه… حنیف باشه… جهان بینی و عقاید و اصولمون با هم بخونه و احساس یکی بودن بکنم… احساس آرامشم چندین برابر بشه… عاشق من باشه و عشق بی قید و شرطش رو بهم بروز بده… تحت هر شرایطی بهم احترام بزاره و با احترام باهام صحبت کنه… رابطه بدون وابستگی باشه… شخصیت من براش مهم باشه و تمایلات جنسی براش اولویت نباشه… از نظر سطح تحصیلات بالاتر از من باشه… اعتماد کامل به هم داشته باشیم… صداقت و درستکاری جزو شخصیتش باشه… متعهد باشه… توقع تو رابطه نباشه…
زندگیش هدایتی باشه… صدق بالحسنی جزو شخصیتش باشه… منطق پشت رفتارهاش باشه… احساس لیاقت بالایی داشته باشه… آزادی زمانی، مالی و مکانی داشته باشه… صورت زیبایی داشته باشه… اندام متناسبی داشته باشه… ساعت ها با هم حرف بزنیم… از کنار هم بودن بی نهایت لذت ببریم… عااااشق آشپزی باشه… شاد و شوخ طبع مثبت باشه… کاملاً سالم باشه از لحاظ جسمی و روحی و احکامات قرآنی… گاهی تنهایی بریم سفر… حوزه کاریمون مرتبط باشه مثل استاد عباسمنش و مریم جان… مهربان باشه… شکور باشه… با عشق برام کادوبخره و سوپرایزم کنه… با هم زیبایی های جهان رو تجربه کنیم… و هر چی که باعث میشه من لعلک ترضی بشم… من لایقشم و انک انت الوهاب
بعد از نوشتن این موارد در رابطه، بلافاصله کمتر از یک دقیقه این ایه اومد:
بقره:186
وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ
خدایا شکرت… شکرت
من تسلیم جریان هدایتم و بدون هیچ پش فرض ذهنی اجازه میدم فرمون زندگیم دست تو باشه
و قسمتی از هدایت هام رو هم در کامنت بالا نوشتم
خدا قدم به قدم داره بهم میگه که سهم من چیه
روز اول با این آیه بهم گفت تمرکز کن روی خوبی های همسرت
فصلت:34
وَلَا تَسْتَوِی الْحَسَنَهُ وَلَا السَّیِّئَهُ ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ عَدَاوَهٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ
و نه نیکی یک شیوه است و نه بدی؛ تو به بهترین شیوه [بدی را از خود] دفع کن، در این صورت [خواهی دید] آن کس که میان تو و او دشمنی است، همچون دوستی گرم [و صمیمی] گردد.
مؤمنون:96
ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَهَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا یَصِفُونَ
ـ [با این حال] تو بدی را با شیوهای که نیکوترین باشد دفع کن،ما به آنچه [در باورهای شرک آمیزشان] وصف میکنند داناتریم
و بعد با هدایت به جلسه 5 قدم دوم تاییدی شد بر این امر…. استاد نو این جلسه می گفت: باید اینقدر تمرین کنیم که تو جهنم هم بتونیم خوبی پیدا کنیم مثلا رنگ قرمز آتش چقدر خوبه… دیگه حجت بر من تمام شد … همسرم کلی خوبی داره
من قدم اول رو برداشتم و سعی کردم خوبی هاش رو ببینم:
مهربون…. شوخ طبع… در کارهای فنی بی نهایت حرفه ای… پدر مهربون… چهره جذاب… روابط اجتماعی بالا… دست و دلباز… تمیز… آشپزی عالی… کمک تو کارهای خونه… اهل سفر… اهل مواد مخدر و سبگار نیست… بی نهایت دوسم داره(وابستگی)… خیلی برام گل و کادو می خره… و کلی چیزای دیگه
امان از دست این ذهن نجواگر که برای هر ویژگی که می نوشتم می گفت آره اینو داره ولی…
دارم تمرین می کنم که بهش بگم که: ولیش دیگه به من ربطی نداره… خدا اعلم … و من فقط باید تمرکزم کنم روی خوبی هاش… و طبق این آیه
اعراف:33
قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَالْإِثْمَ وَالْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَأَن تُشْرِکُوا بِاللَّهِ مَا لَمْ یُـنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا وَأَن تَقُـولُوا عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ
توجه به ناخواسته های چه آشکار و چه باطنی حرااااامه…
قدم دوم این بود که باید رفتارهام رو تحلیل کنم و ببینم پشتشون چه منطقی هست؟؟ منطق علم و قران و هدایته یا تقلید کورکورانه است که حرااااامه
و قدم برداشتم و کلی رفتارهام رو تحلیل کردم و خداروشکر اقدام عملی هم برداشتم که یک موردش رو میگم:
چند روز پیش مهمون اومد خونمون و وقتی داشت میرفت، من زودتر از اونا رفتم تا کفش هاشون رو جفت کنم… بعد از اینکه مهمونا رفتن اومدم دیدم منطق پشت این رفتارم چیه؟؟… هیچی؛ سنتی که از مادرم بهم رسیده و من برخلاف میلم همیشه انجامش میدم و به دخترم هم یاد داده بودم… یعنی تقلید کورکورانه… تصمیم گرفتم دیگه این کار رو نکنم و احساس خودم رو به رسمیت بشناسم و بهش احترام بزارم
امروز قدم بعدی رو بهم گفت:
گفت و گوی مباااارک من و خدا به تاریخ امروز بیستم مرداد:
ضحی:5
وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَى
و بیتردید خداوندگارت به زودی [چندان] عطایت کند که خشنود شوی.
خدایا شکرت که مافوق تصورم قرار به زودی بهم بدی… تا راضی ترین بشم
لقمان:19
وَاقْصِدْ فِی مَشْیِکَ وَاغْضُضْ مِن صَوْتِکَ إِنَّ أَنکَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ
و در رفتار خویش میانه رو باش و صدای خویش پایین بیار که ناخوشایندترین صداها، مسلماً بانگ خَران است.
اسراء:23
وَقَضَى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِندَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ کِلَاهُمَا فَلَا تَقُل لَّهُمَا أُفٍّ وَلَا تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَّهُمَا قَـوْلًا کَرِیمًا
پروردگارت [در به رشد و کمال رساندن شما، در مسیر گرایش به خُلقیات خدائی] لازم شمرده است که جز او تسلیم چیزی نشید و به پدر و مادر خویش نیکی کنید [تا رحمت و نیکوئی را فرا گیرید]؛ هر گاه یکی از آنها، یا هر دو، نزد تو به پیری رسیدند، پس مبادا به آنان [حتی] اُف بگویی [که نشانی از ناپسندی است] و بر آنان بانگ مزن [=صدایت را نزد آنها بلند مکن؛ بلکه] با گفتاری کریمانه [با نهایت عزّت و احترام] با آنان سخن بگو.
نقطه مشترک این دو ایه مربوط میشه به نحوه صحبت کردن… که میگه قول کریم داشته باش
خدایی که ناخالصی هام رو می دونه، هدایتم کرده تا این ناخالصی رو هم برطرف کنم تا هدایت بشم به شریک عاطفی که مد نظرم هست و جالیه هم اولین ایه وعده داد اونقدر بهت میدم تا راضی بشی و هم اخرین آیه 186 بقره اومد که مربوط به اجابت خواسته است.
خب برای این قدم هم تحقیقاتم رو شروع کردم که منظور از قول کریم چیه؟ با توجه به ایه قبلش که مربوط بود به تن صدا … اول باید تمرین کنم تا در شرایط بحرانی از کوره در نرم و مراقب لحن صدام باشم…. و بعد چون من انسانم و خداوند به انسان به طور پیش فرض، کرامت داده و موجودی ارزشمند پس باید به کرامت خودم و دیگر انسان ها احترام بزارم و ملا غلط گیر خودم و بقیه نباشم … در ذهن که قدم اول داره حل می کنه و در کلام هم نباید سرزنش کنم… نصبحت کنم… قضاوت کنم…. برچسب بزنم… و کلا نباید کلامم طوری باشه که شخصیت خودم و طرف مقابل تحقیر بشه… قول کریم یعنی با عزت و احترام صحبت کردن
حالا تایید این قدم چی بود… داشتم همین فایل رو میدیم که صداهایی اومد … قلبم گفت برو کنار پنجره… رفتم و صحنه تضاد دختر همسایه و مادرش رو تو حیاطشون دیدم… قلبم گفت: اگر مراقب کلامت باشی این تضادها رو نخواهی دید
دوستان عزیزم یه چیزی بگم… واقعاً حالت بازی شده برام… مثل سریال های تلویزیون… هر روز با کلی ذوق بلند میشم ببینم امروز قرار چه اتفاق هایی بیفته… مثل اینکه بعد از تموم شدن سریال، منتظر بودیم ببینیم در قسمت بعد چی میشه(استیکر خنده فراواااان)
منم هر روز منتظرم ببینم تا 15 شهریور قرار چه اتفاقی بیفته و هر روز قرار چه قدم هایی بردارم
========================
جنس هدایت طوریکه یه نوع تایید در وجودت هست و قلبت تاییدش می کنه… مقاومت نمی کنه… اطمینان باهاش میاد… این یه روند تکاملی برای پذیرفتن اعتماد به خداوند…
مثال استاد از رفتن تو دل تاریکی به اون کوچه باغ و اون خونه که یک ساعت ونیم پیاده و قدم به قدم با جریان هدایت رفته بود… و ترس هاش… پس ایمان نداری؟؟… ایمان دارم ولی عقل هم دارم… پس ایمان نداری، عقل مال خودت… مقاومتش بیشتر برای این بود که نمی دونست بعدش چی میشه… این مقاومت طبیعیه، طبیعیه… اگه اعتماد کنیم، بعداً می فهمیم دلیلش چیه… در همین حین مقاومت برای ادامه دادن، یکی میرنه پشت کمرش که گنج قایم کردی؟؟… گفتم نه شاید باورتون نشه ولی یه حسی بهم گفت بیام اینجا… ترس نداره که بیا باهم بریم خونه… مواد میزنیم تو هم میزنی؟؟… گریه و فضای روحانی و احساس عجز… کی می تونست پلن رو اینجوری بچینه؟؟…
استاد شمارشو نداده بود…. تحسینت می کنم استاد رو … چقدر شما فوق العاده ای… منطق پشت این رفتار چیه؟؟ خدایی که منو تا اینجا آورده اگه لازم باشه کمک هاش رو براتون می فرسته… واااای که چقدر امروز به این جمله نیاز داشتم… این منطق و این اعتماد جلوی عذاب وجدان رو می گیره… استاد شما بی نظیری… من کاری ندارم نتیجه چی میشه، فارغ از اینکه بعدش برای اونا چی میشه، من تسلیم جریان هدایت میشم… و اعتمادی که استاد کسب کرد از تسلیم شدن برای جریان هدایت حتی اگه هدف رو ندونه… مقصد رو ندونه…
مثال خودم: امروز قرار بود من برای پیگیری کار همسرم برم جایی… منم اصلا دوست ندارم درگیر حواشی بشم … از خدا هدایت خواستم با این آیه بهم گفت:
اسراء:29
وَلَا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَهً إِلَى عُنُقِکَ وَلَا تَبْسُطْهَا کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَّحْسُورًا
نه دستان خویش را به گردنت ببند [که خیرت به کسی نرسد] و نه به تمامه آن را بگشای که [با بذل و بخششِ تمام آنچه داری] ملامت شده و دست خالی گردی.
گفت: احازه بده خودش پیگر کارهاش باشه… بزار خودش پارو بزنه… نخواه به تنهایی پارو بزنی که خسته بشی… و بعد بهم گفت یه مطلبی رو بهش بگو … برای گفتنش مقاومت داشتم… کلی آیه اورد که دچار عذاب وجدان نشم … بعد ذهن منطقی من گفت: حالا بعداً میگم… حالا بعد از ظهر میگم… خدا گفت: همین الان بگو… با اینکه مقاومت داشتم، تسلیم جریان هدایت شدم و رفتم و بهش گفتم … اینکه بخواد انجام بده یا نه … دیگه به من ربطی نداره… به قول قران من فقط باید بهش تذکر میدادم
و بعد بهش گفتم که خودت پیگیر اون کار باش … من نمی تونم برم… اولش کمی ناراحت شد … منم عذاب وجدان گرفتم… و تا ظهر فرکانسم پایین بود…
من با این منطق ساکتش کردم:
نساء:32
وَلَا تَتَمَنَّوْا مَا فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلَى بَعْضٍ لِّلرِّجَالِ نَصِیبٌ مِّمَّا اکْتَسَبُوا وَلِلنِّسَاءِ نَصِیبٌ مِّمَّا اکْتَسَبْنَ وَاسْأَلُوا اللَّهَ مِن فَضْلِهِ إِنَّ اللَّهَ کَانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمًا
و مبادا آرزومند آنچه که خدا به وسیله آن شما را بر یکدیگر [در دنیا] برتری داده باشید، برای مردان بهرهای است از آنچه [با تلاش خود] به دست آورند و زنان را [نیز] بهرهای است از آنچه [با تلاش خود] به دست آورند. پس از فضل خدا درخواست کنید که خدا به همه چیز آگاه است.
هرکس، هرجایی که هست، جای درسته خودشه… نقش خدا رو برای کسی بازی نکن… برای کسی خدایی نکن… برای کسی خدایی نکن… خدا بهتر می دونه…
اره خدا ناخالصی من می دونه… می دونه که سارا داره ارزشمندیش رو گره میزنه به کمک کردن به بقیه… به اینکه چقدر برای دیگران مفید… و ریشه خیلی از تضادهای زندگیم همینه… بابد دیگه حلش کنم… اصلاً یه چیز جالب بگم… واقعاً مو لا درز قانون نمیره… سارایی که اینجوری احساس ارزشمندی می کنه، هدایت میشه به شغل معلمی… ببین چقدر قانون دقیق داره کار می کنه…
و اینم قدم امروزم… تا فردا ببینیم خدا قراره چه پلنی برام رو کنه
========================
خدا شرایط تو رو می دونه… نا خالصی هات رومی دونه… نقاط قوت تو رو می دونه… نقاط ضعفت رو می دونه… خواسته هات رو می دونه…
انفجار در بندر عباس و تسلیم جریان هدایت و فضل و کرمی که همون قضیه براش داشت…تو یک شب کلی خیر و برکت جاری میشه تو زندگیش… اول باید این شرط های استاد اجرا بشه تا موافقت کنه… افرین به این احساس ارزشمندی… اگه تسلیم ترس هاش میشد: احتمالاً یا زنده نمی موند یا مقصر قضیه بود…
ارتباط بین هدایت و نتیجه ممکنه مثل این قضیه سریع معلوم بشه یا ممکنه طول بکشه یا ممکنه اصلا درک نکنه
خرید هدایتی زمین در بندر عباس که در کمتر از 6 ماه، قیمتش15 برابر شد… فروش اون زمین و هزینه سمینار ها در تهران و بدهکاری…
نکته ی طلایی : موقعی که تو خواسته ای داری و قدم های گفته شده رو برمیداری ولی جواب نمیده، برای اینکه باید یه عالمه درس یاد بگیری و خالص بشی…
استاد باید یاد می گرفت: نباید شریک میشد… نباید هرینه تبلیغات بده… مشرف باشه به اتفاقات بیزنس… و …. اون شرایط به ظاهر بد این همه درس داشت و باید حک می کرد که دیگه نباید این اشتباهات رو انجام بده…( و این تضادی که من الان درگیرش هستم هم همینه… به خدا کلی خیر و برکت برام داشت… واقعاً فضلی بود از جانب ربم که قطعاً نتیجه اصلی تا 15 شهریور معلوم میشه)… بعد الهام دوره تند خوانی… منطق میگه این چه ربطی داره به حوزه استاد؟؟… و اقدام عملی بلافاصله فرداش… و چند میلیارد فروش این دوره در مدت کوتاه … چیزی که اصلاً فکرش رو نمی کردم پولساز باشه هاااا… اون موقع خواسته استاد این بود که بدهیش رو بده و خدای وهاب که مافوق تصوراتش اجابت می کنه…
هر روز صبح درخواست کنیم… اولین چیزی که باید بگیم ⬅️ایاک نعبد و ایاک نستعین اهدنا صراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم
آقا من امروز کارهام رو سپردم به خداوند و آرومم… و اجازه میدم و اماده ام که هدایتم کنه و قدم به قدم بگه چیکار کنم… سهم من چیه ؟؟…
ما اصلاً دین اسلام نداریم منظورش همین سبک تسلیم بودنه… و به پیمابر میگه پیرو دین ابراهیم باش که مسلمان بود… موحد بود و مشرک نبود
تو گفتن اینا راحته… ولی هر چقدر بتونیم عمل کنیم.. هر چقدر نتایج تسلیم بودن و نبودنمون رو بیاد بیاریم و بشینیم بنویسیمشون که چطور در تسلیم شدن، همه چی عالی پیش رفت و چطور در پلن خودمون زجر کشیدیم و در مرداب بیشتر دست و پا زدیم؟؟… آرامشی که در تسلیم بودن هست…
انا علینا للهدی… ما بر خودمان وظیفه قرار دادیم که هدایت کنیم…. همواره این جریان هدایت هست… هست… هست… سارا جانم چرا وقتی زیاد می پرسی از خدا تا شفاف بشه برات، حالت بد میشه؟ ایا جز اینکه به چشم انسانی به خدا نگاه می کنی؟؟ خدا خسته نمیشه که.. حوصله اش سر نمیره که… چیزی ازش کم نمیشه که… خداوند بر زمان و مکان چیره است.. فکر نکن داری وقت خدا رو می گیری… خداوند عاشق هم صحبتی با منه… ببین برای درخواست غیر معقول موسی که می خواست خدا رو ببینه احابتش می کنه… ناراحت نمیشه که… یا برای اصحاب عیسی وقتی درخواست مائده ای داشتن… یا برای ابراهیم برای دوباره زنده شدن… با خیال راحت ازش بپرس… نوش جونت این گفت و گو…
سوال این نیست که آیا خدا هدایت می کنه یا خیر؟؟… بحث اینکه ایا ما در مدار دریافت هدایت هستیم یا نه
====================================
خدایا من نمی دونم… بلد نیستم… من عاجزم از تغییر این عادتی که سالها بهش عادت کردم…چطوری باید شخصیتی بسازم که قول کریم داشته باشم؟؟… چطور می تونم قدم هایی که بهم میگی رو تمرین کنم؟؟… خدایا من نمی دونم… من نمی دونم.. تو می دونی و بهم میگی… من آزادی می خوام… می خوام لذت ببرم … می خوام استعدادهام شکوفا بشه و به فلاح برسم… می خوام لعلک ترضی بشم… خودت منو ببر تو این مسیر… خودت اون فردی که پوش می کنه این خواسته های منو، به زندگیم هدایت کن… آمین یا رب العالمین
ای خالق مهربان
در این لحظه از تو می خوام که:
وجودم رو پر از انرژی مثبت و عشق کنی
منو تو آغوشت بگیر و اجازه بده که در نور وجودت غرق بشم
بگذار تا احساس کنم که هر ذره از وجودم، با عشق تو پیوند خورده است.
آمین
به به
سلام به سارا خانم محمدی مومنه و مسلمه
درود فراوان به تو به خاطر این ایمان و اتصالت
میدونم که باورت میشه که 4.5 صبح باید از خواب بیدار میشدم که هدایت بشم به این کامنت پر دُر و گوهر
آفرین به تو دختر
خیلی لذت بردم از این کامنت و آیاتت و درکهای خوبی که ازشون داری
همه ما وقتی که از وجودش اجازه گرفتیم تا این زندگی زمینی رو تجربه کنیم از ربوبیتش آگاه و خیال جمع بودیم، اما وقتی از وحدتش به این عالم کثرتها رسیدیم و حد و حدود رو لمس کردیم، ذهن رو و فراموشی رو هم لمس کردیم و در کل این اتصال بی واسطه به رب از یادمون رفت، ولی او که ما جزئی از وجودش هستیم، یا بهتر بگم مرتبه ظهوری خود او هستیم، هر بار ندای قل تعالوا به ما میده تا برگردیم به خودش و به اتصالی که داشتیم بنازیم و ببالیم.
جز وصل تو دل به هرچه بستم توبه
بی یاد تو هرجا که نشستم توبه
در حضرت تو توبه شکستم صد بار
زین توبه که صد بار شکستم توبه
سارا جان هیچ چیز ، هیچ چیز در عالم ارزش بالیدن و نازیدن و فخر فروختن نداره، جز این اتصال
این اتصال هم که از جنس عشق و فروتنی هست.
تحسینت می کنم در این لحظات پر برکت صبح که دل به چنین اتصالی بستی و خودت رو در آغوشش انداختی
تحسینت می کنم که تسلیم جریان میشی و مینویسی تا او را بیشتر بشناسیم و ایمان و توکل و تسلیممان افزایش یابد.
دوستت دارم دوست دوست داشتنی حضرت دوست ؛) :)
ممنونم
ممنونم
ممنونم
بسم الله الرحمن الرحیم
رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِّی مِن لَّدُنکَ سُلْطَانًا نَّصِیرًا
و بگو: پروردگارا، مرا [در هر کاری] با صداقت وارد و با صداقت خارج کن و از نزد خود تسلطی یاری شده قرارم ده.
سلام سلااام سلااام به برادر ایمانی و دوست داشتنی… علی جان
پسرررر مرسی که برام نوشتی
الهی که بر فراز مرکبی از نور الهی قرار بگیری و در مسیر حق، بشکن زنان خواسته هات رو تیک بزنی
چقدر انتهای پیامت برام نشونه داشت… خدا تو قرآن میگه اگه صبر کنی و جا نزنی برات نشونه ها و بشارت هایی می فرستم تا آرامشت بیشتر بشه… وعده خدا حق… خدا خلف وعده نمی کنه…
این قسمت پیام پر از نورت:
«تحسینت می کنم در این لحظات پر برکت صبح که دل به چنین اتصالی بستی و خودت رو در آغوشش انداختی»
دوستت دارم دوست دوست داشتنی حضرت دوست ؛) :)
این نشونه ای بود برای این درخواست من از خدا در پاسخ به زهره جان:
من دوستی از خدا می خوام که وقتی کنارش قرار می گیرم بوی خدا رو بده و منو یاد مناجات های سحر بندازه
اینم نشونه که اجابت خواسته ام نزدیکه
مرررررسی ازت
برات بهترین ها رو آرزو می کنم
سلام به سارا جان عزیزم
سپاسگزارم از لطف ومهرت
روی ماهت می بوسم رفیق جانم
خداروشکر هزاران بار شکر
برای هدایتهایی که دریافت کردی و برام نوشتی و
ان شاالله بهترین اتفاقها و هدایتها رو در روابط هم دریافت کنی .
خداروشکر برای وجود ارزشمندت دراین سایت بهشتی
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره
ان شاالله
سلام بر شما
اوقات تان خوش باد
وای چه کامنتی است این
چقدر زیبا
چقدر شیرین
چقدر خواندنی
چقدر توحیدی
چقدر آموزنده
چقدر امیدبخش
من قبلا چند بار ماجرای خواب شما رو در کامنت های سعیده جان خوانده بودم و این که باغی هست و قرآن و شخصی به اسم محمود ….
ولی نمی دانستم که ماجرای آن چه بوده تا الان شما برای ما بازگو کردید
چقدر این کامنت به جان و روان من نشست
بهترین و شادترین و زیباترین زندگی ها رو برای شما خانواده توحیدی. چهار نفره از خدا مسئلت می کنم
در پناه حق باشید
سلام فاطمه جانم
فاطمه دوست داشتنی و عزیزم
چقدر محبتت هر روز بیشتر به قلبم میشینه خیلی تحسینت می کنم برای جدیت در کار کردن روی آموزه های استاد، و بهبود خودت، وباورهای خوبی که ساختی و میسازی، و تغییراتی که در خودت ایجاد کردی، بقول دخترم سمیه بابا دختر تو دیگه کی هستی!!
چه الگوی خوبی برای من هستی و ازت خیلی یاد گرفتم
بعضی از وویسهات به سمیه رو گوش کردم چند بار و چقدر ازش لذت بردم،
اولین چیزی که با شنیدن صدات دریافت کردم اون آرامش دلپذیری بود که در صدات وجود داشت، که قطعاً ناشی از آرامش درونت و در صلح بودن با خودت و جهان هست
منم خدا رو شکر دارم تسلیم خدا بودن رو این روزا بیشتر تمرین می کنم، و نتیجه هاش رو به مرور دارم می بینم
و بقول خودت
تازه متوجه شدم که تو مسیر هدایت که تسلیم میشی تازه آسون میشی برای آسونی ها
چقدر خوب و درست گفتی
قرارنیست بشینم تو خونه و کارها خودبه خود انجام بشه وباید قدم عملی بردارم و توکل کنم به خدا.
بنظرم ناسپاسی اومد که وویسهای زیبا و درس آموزت رو بشنوم، و این کامنتت رو بخونم و ازت تشکر نکنم
سپاسگزارم رفیق جانم(این تعبیر قشنگ رو از خودت یاد گرفتم) دختر عزیزم(این دیگه از خودم بود و با عشق و محبت نثارت کردم !!)
برای خودت و خانواده توحیدی قشنگت سلامتی هرچه بیشتر و زندگی سعادتمندانه و شادترین لحظه ها رو از خداوند مهربان خواستارم
سلام خانم سلیمی عزیزم
سلااااااااام مامان قشنگ مون
روی ماهتون میبوسم رفیق جانم
سپاسگزارم از لطف ومهرتون
عااااااااشقتون هستم حسابی
اونقدی که خدا میدونه ..
سعادتی وافتخاره برای ما بودن در کنارشما بانوی عزیز و دخترای نازنین وموفق تون
خداروشکر هزاران بار شکر
شما ،مادر نمونه سایت هستی و
همیشه درخشیدین و الگویی از انگیزه وتعهد
وعمل گرایی به ذهن مون دارید میدین
واین از نعمتهای خداست که در این سایت بهشتی قدردان وجود ارزشمند شما و باقی دوستان باشیم
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره
ان شاالله
سلام به فاطمه گل
عجب کامنتی نوشتی؟؟؟؟؟
باور کن از اول تا آخر کامنت من فقط گریه کردم…
چون کامنت های سعیده عزیز رو خونده بودم.
واقعا همه چیز توحید وهدایت الله س
وتسلیم محض خدا شدن.
در مورد ثبت نام مدرسه بچه ها
بارها وبارها برای پسر ودختر خودم
چنین چیزی پیش اومد ومن همیشه خیلی راحت وهدایتی ثبت نام کردم
وکاملا حرفاتون رو با تمام وجودم درک کردم.
عاااشقتونم در کنار خانواده محترمون شاد باشید.
سلام رفیق شفیق. امیدوارم در بهترین حال دلت باشی و سرشار از نور خداوند باشی.
فاطمه جانم با اینکه یکبار اینا رو برام گفته بودی و مو به تنم سیخ کرده بودی، بازم لذت داشت خوندنش. هر کدوم از این هدایتها یعنی بالا رفتن مدار، یعنی احساس لیاقت بیشتر برای دریافت الهامات، یعنی حس عاشقانه تر به خدای عزیزمون. نوش جونت این الهامات. والا تو و آقا رسول با این سرعت نجومی که دارین پیش می رین ما به گرد پاتونم نمی رسیم:))) بقول سعیده چه خبرتونه؟؟؟ :))))
تو که دیگه کم کم داری بدنت رو عادت می دی شب کلا قبراق و سرحال باشه و بجای خواب با فایل انرژی می گیری :)))) اینجا یه اصطلاحی دارن، کسایی که تا پاسی از شب بیدارن و شب راحتتر کار می کنن می گن « night owl!» یعنی جغد شب. تو فرهنگشون هم جغد خیلی دوست داشتنیه و خیلی از عروسکای بچه ها جغده. اومدم بنویسم گفتم الان میگه بهم فحش داد خخخ گفتم توضیحشم بدم. خلاصه در جرگه ی اونایی الان :)
خدا رو شکر می کنم که هر از چندی باهم صحبت می کنیم واقعا لذت می برم که دنیای اطرافم داره از انسانهای شایسته پر میشه. قبلا هم گفتم تا چندماه پیش یکی از خواسته های قلبی من از خدا داشتن دوستان هم مدار از بچه های سایت بود و اینجا تو دور و اطرافم چشمم دنبالش بود… نمی دونستم که خدا من رو با چندتا فرشته ی واقعی سایت در ارتباط قرار می ده با اینکه مسافتی از این سر کره زمین تا اون سر بینمونه ولی دلهامون مدارمون بهم نزدیکه. و این جزئی از شکرگزاری هر روز منه. و البته اینکه با مامان و نسیم و یاسی تو این مسیر الهی هستیم نعمتیه که مدتهاست داریم و شماها همیشه نقل و نبات صحبتهامون هستین.
خیلی دارم ازتون یاد می گیرم و از خداوند می خوام کمک کنه در این راه ثابت قدم باشیم و با دوستان نازنینی چون شما و بقیه گُلای سایت، در این مسیر پیش بریم و لذت ببریم که همش سوده و سوده و سود.
به خداوند ارحم اراحمین می سپارمت…
سلام فاطمه ی عزیزم
دوست توحیدی و هم فرکانسم.
ممنونم بابت کامنت پرارزشت .
ممنونم که حالمو با نوشته هات خدایی کردی .
واقعا تحسینت میکنم بابت این همه توحیدی بودنت و تسلیم شدنت در برابر خدا.
کامنتتو که خوندم دلم نمی خواست تموم بشه دلم نیومد فقط امتیاز بدم.
گفتم باید بنویسم تحسینت کنم ازت سپاسگذاری کنم.ماجرای شماوسعیده جان و خواب مادربزرگتوخوندم اشک از چشمام سرازیر شد .
خدایا ازت سپاسگذارم واسه دوستای توحیدی و بهشتیم
بازم ازت سپاسگذارم براتون بهترینها رواز خدا میخوام
سلام فاطمه جان
سلام به تو که اینقدر خوبی
اینقدر مهربونی
اینقدر در مسیر هدایت خدایی
نمیتونم احساسم را بیان کنم انگار فیلم میدیدم نمیدونم چی بگم از این هدایت
که اینقدر قشنگ خدا داره هدایتم میکنه توی این هفته چه چیزهایی خواستم و چه هدایت هایی شدم
حتی این فایل
حتی این کامنت شما که حال دلم را اینقدر خوب کرده.
همیشه دنبال کننده کامنت های شما و دوستان دیگه و مخصوصا سعیده جان بوده ام.
و این کامنت شما و پاسخ سعیده حان به این کامنت اصلا منو دگرگون کرده.
انکار خدا داره باهام حرف میرنه میگه دیگه چی میخواهی دیگه چه جوری بگم هستم و دارم هدایتت میکنم.
و انگار که این کامنت برای من بود برای ایمان بیشتر من.
چرا شما باید در این کامنت ماجرا را تعریف کنید.؟!!
همیشه برام سوال بود که چه جوری بچه ها باهم در ارتباط هستند و چقدر خوبه این ارتباط بچه ها .
بله این ارتباط های خوب برای قوی تر شدن ایمان من هست .
این ماجرا را جایی دیگه غیر از اینجا تعریف کنید همه میخندن . و میگن اینا قصه تعریف میکنند.
اگه دنبال کننده ماجراهای کامنت ها هم نباشند بازم متوجه نمیشن.
من خوشحالم که در این مسیر بودم و جالبه عضویتم با سعیده جان شاید به اختلاف چند روز باشه.
و بازم جالبه که من و سعیده جان هر دومون از یک لایو استاد با استاد عرشیانفر وارد سایت شدیم. و ماجرای ورودمون به سایت شبیه هم هست.
اما سعیده کجا و من کجا .
من هزاران بار ازت ممنونم که به هدایت خدا در این زمینه که بیایی و ماجرا را در این کامنت تعریف کنی گوش کردی . متشکرم .
هزاران بار برات آرزوی بهترین ها را میکنم که مطمئنم در راه درستی و حتی به ما هم نشون دادی که ما هم در مسیر درستیم.
خیلی اوقات ما نتیجمون را به مسائل مالی بزرگ گره میزنیم البته هرکسی نسبت به پاشنه آشیلش. و من که اینطوری هستم و وقتی نتایج بزرگنیست میگم در راه نیستم .
اما همینکه کامنت شما و سعیده جان را خوندم متوجه شدم که من در مسیر درست هستم. و از شما سپاسگزارم که چه کردی با این کامنت.
من فکر کنم آنچه در این دنیا باید انجام میدادی انجام دادی.
خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میطلبم.
مرا به راه راست هدایت کن
راه کسانی که به آنها نعمت داده ای
سلام به مینا جان عزیزم
سپاسگزارم از لطف ومهرت
بوس به روی ماهت رفیق جانم
خداروشکر هزاران بار شکر
برای وجود ارزشمندت دراین سایت
بهشتی مون و دراین مسیر موندن
صددرصد نوشتن این کامنت هم هدایت خدا بود که قبل از این خیلی واضح ننوشته بودم ..
خداروشکر برای حال واحساس خوبی که از این داستان هدایت دریافت کردین که این هم باز
از خودخداست درقالب این کامنت
من از شما سپاسگزارم
و تحسین تون میکنم
باعث افتخارین
بابت 935روز دراین بهشت بودن و کنترل ذهن کردن تون
اعراض کردن و تمرین کردن و
بهبود شخصیت درونی ایجاد کردن
بابت توجه کردن به زیبایی های دنیا و اطرافت ،
بابت شکرگزاری های بیشترتون
بابت آسان گرفتن هاتون
بابت دوست داشتن خودتون
بابت بها دادن وکنترل ورودی هاتون ولبخندهای بیشترتون
محقق شدن خواسته هاتون
بابت کامنت نوشتن هاتون
بابت تغییراتی که تو این 935
روز کردین و ادامه خواهد داشت
شما فوق العاده ای عزیزم
عااااااااشقتم خیلی زیاد رفیق جانم
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره
ان شاالله
به نام الله مهربان
سلام به فاطمه جان عزیزم،دوست خوب وهدایت یافته ام دراین مسیر الهی
بسیار بسیار لذت بردم از داستانهای جذابی که باهدایت های پروردگار پیش رفتید،و چقدر باورم به این نیرویی که در هرلحظه انسان رو هدایت میکنه بیشتر شد
چقدر سعیده جان رو تحسین کردم که مادربزرگ شما برای ایشون این خواب الهام بخش رو دیده و این میتونه یک نشونه ی بسیار خوبی برای سعیده جان باشه که تابه الان درمسیردرست قدم برداشته و هرقدمی که تابه الان برداشته خداوند مثل ابراهیم بهش فتبارک الله گفته و ازطریق مادربزرگ شما،خدااین مژده رو بهش داده که در مسیر درستی هستی،همین رو ادامه بده…
الله اکبر،بخداقسم مو به تنم سیخ شد،ببین چی میشه که تصمیمتون از سفر به جنوب عوض میشه و بعدمیرید سمت شمال و بعد یه نیرویی شمارو سمت نگهبانی میبره،و اونجا شماره ی سعیده ی عزیز رو بهتون میده!!بعدش اینخواب رو مادربزرگتون ببینه!!و شمادیگه شمارش رو داشته باشی و بهش این مژده رو بدی……..!!!!!
آفرین به شما دوستان هم مدار و رشد یافته و هدایت یافته دراین مسیر زیبای پرنعمت و الهی
دمتون گرم و بی نهایت بار براتون آرزو میکنم که هواپیمای زندگیتون در فرودگاه خوشبختی،آرامش،سلامتی و پراز ثروت فرود بیاد
عاشقتونم و شمادوست عزیزم و همسروفرزندانتون رو به خدای قدرتمند و هدایتگر میسپارم
سلام فاطمه جان
سپاسگزارم ازتون ک این کمنت رو نوشتین و باعث شد چقدرایمانم ب خدا و توانایی هاش بیشتر بشه و واقعا هم این داستان و هدایت اگرجایی غیر از این سایت باشه کسی باور نمیکنه. یعنی واقعا این داستان هدایت شما شگفت انگیزه ، و میشه باهاش باورها رو نسبت ب خدا و توانایی هاش و کافی بودنش تقویت کرد
و تحسین میکنم شما رو ک عمل کردین ب هدایت هاو همچنین سعیده جان رو که چطور وقتی ب خدا وصلی ،خدا دستاش رو ب خدمتت میاره
بهترین ها رو براتون میخام
سلام فاطمه عزیز
دوست نازنین یه سلام گرم از فاصله ای نه چندان دور البته از نظر مکانی
دیروز کامنت بسیار خوشمزه شما رو خوندم و تو قلبم گریه کردم و کلی ذوق
همیشه دوست دارم داستان هدایت و آشنایی عباس منشی ها رو که خارج از این فضای توحیدی سالم اتفاق می افته بفهمم
یکی هم داستان آشنایی شما و سعیده جان . خیلی خیلی ازت ممنونم که نوشتی ماجرا چی بوده .
وقتی داستان رو خوندم خدای عزیزم بهم گفت دیدی چقدر ساده است دیدی اصلا ربطی به زمان و مکان نداره .
دیدی من چقدر ساده و بی درد سر بلدم شماها رو سرراه هم بذارم .
و من لبخند زدم گفتم بله عشق من میدونم . برای تو کار نشد نداره
حقیقت اینه که من در دنیای واقعیتم دنیای فیزیکی ام هیچ دوست عباس منشی ندارم و همیشه دلم خواسته و میخواد با افرادی که میتونم باهاشون راحت از قانون حرف بزنم رو در رو آشنا بشم .
من ساکن کرج هستم مثل شما عزیزم .
ولی بعد مکان الان مطرح نیست بعد مدار هاست وگرنه شما و دوستان هم شهری دیگه ام رو میدیدم تا به حال که بتونم راجع به قوانین باهاشون حرف بزنم .البته یه بنده خدایی بودن که جالبه فاصله مداری مون ما رو از هم دور کرد.
چقدر هستند افرادی که ناخودآگاه قوانین رو رعایت میکنند ولی من دلم افرادی رو میخواد که مثل خودم و شما و بقیه دوستان آگاهانه اینکارو میکنیم .
دلم میخواد وقتی توی جمعی هستم که تمرکز از نکات منفیه و میتونم فضا رو ترک کنم دوستی باشه که بهم لبخند بزنه و بگه برو منم باهات میام و بعد هر دو قهقهه بخندیم .
همیشه این فضاها رو که ترک میکنم تنها میشینم و با خدای خودم خلوت میکنم که البته این از نعمتهای زندگی منه .
فاطمه عزیز اسمتون و چهره تون خیلی به دلم می شینه . به همسر محترم سلام برسونید و فرشته های کوچولوت رو از طرف من ببوسید .
خدا رو چه دیدید شایدسال تحصیلی پیش رو مدرسه ای که محمد حسن جان رو ثبت نام کردید من اونجا باشم و همدیگر و ملاقات کنیم.چون کار من در ارتباط با آموزش بچه هاست .
خدای نازنین من …..
دوستت دارم.
ممنونم بابت حضورت و دل نوشته های زیبات .
سلام به لیلی جان عزیزم
بوس بهروی ماهت نازنینم
شما بخند و لیلی شاد سایت بهشتی مون باش ..
اصلا خندیدن معجزه میکنه واقعا
سپاسگزارم از مهر ولطفت قشنگم
خداروشکر هزاران بار شکر برای وجود ارزشمندت دراین سایت بهشتی عااااااااشقتم رفیق جانم
خداروشکر هزاران بار شکر
برای تک تک تغییراتی که دراین مسیر کردی و تو کامنتهات اشاره کردی و برامون نوشتی
برای حال خوب و ارتباط عاشقانه وتوحیدی ترت با خداوند
خداروشکر برای تعهدت و عملگرایی و تمرکزت رو کنترل ذهن هات و
برای شغل موردعلاقه ت
تو کامنتت خوندم تو زندگی دربهشت که نوشته بودی
دلم خواست با یه دوست عزیزی که بی قید و شرط عاشقمه و عاشقش هستم بریم و اون بیف استراگانف درست کنه و بخوریم . روی آتیش درست کنه ماهی کبابی روی آتیش دلم خواست….
خلاصه ان شاالله بزودی خواسته ت محقق بشه و یاد منم باشی موقع خوردن این غذاها …
شایدم خودم اونجا سروکله م پیدا شد خدارو چه دیدی؟؟!
واقعا بعد مکانی نیست و هم مداری مهمه
من تو تصوراتم هم نبود یه روز در حال فیلم گرفتن از یه مرکز خرید برای سعیده جان شهریاری ،
سعیده رضایی ما رو تو اون مرکز خرید بشناسه و درست همزمان باهم اونجا همدبگه رو اتفاقی ببینیم و ارتباط مون شکل بگیره فارغ از فضای مجازی …
واقعا قانون درسته و اصل هم مدارشدن هست ..
هرچند ما دراین بهشت بهترین دوستامون داریم که میتونیم آزادانه با همین کامنت نوشتن ها از
توحید و خدا و از احساس و علاقه قلبی مون بگیم
از نتایج قشنگ مون از حال خوبمون بگیم.
باید قدردان این نعمت الهی باشیم
خداروشکر هزاران بار شکر
برای این نعمت الهی و حضور استاد عزیزمون در زندگی مون .
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره
ان شاالله
سلام به فاطمه بانوی عزیزمون.
به جرات میگم یکی از خوشگل ترین و دلنشین ترین نقطه آبی هایی بود که خدای عزیزم برام فرستاد (یکی از کدهای هرروزه ام اینه دوست من)
ممنونم بابت قلب پاک و پر مهر و محبتت عزیزم . خداروهزار بار شکر میکنم که اینجام. بهترین مقدس ترین سالمترین توحیدی ترین مفیدترین مکان دنیا . درست میگی نعمت بزرگیه بودن در اینجا و لحظه هاتو باارزش گذروندن مفید گذروندن .
ممنونم ازت دوست نازم .
باور کن که امروز وقتی از شما خوندم موقع خوردن غذاها منو یاد کن مزه غذاها زیر زبانم بود . چطوری نمیدونم ولی انگار که به تازگی خوردم یا قراره خیلی زود بخورم .
چشمممم سهم شما حتما محفوظه . دیگه حق همشهری هامو بلدم ادا کنم ههههههه .
بسیار بسیار بابت همه تحسین هات ممنونم که خدا دستمو میگیره وگرنه من قدم از قدم بلد نیستم بردارم . گاهی بهش میگم خدایا میدونی که جز تو هیچ کس رو ندارم و بعد با خنده میگه خب پس همه کس رو داری خیالت راحت و بعد هر دو با هم میخندیم و طبق روال بغلم میکنه چون من به شدت بغلی خدام هستم .
درست گفتید دوست من شغلم رو خیلی علاقه مندم و یکی از نعمتهای عالی ای هست که خدا بهم داده . واقعا نعمته . میگن معلمی شغل انبیاست . واقعا حق هست .
خداجونم دوستت دارم برای شغل مفید و سازنده ام که هم برای خودم و هم برای جامعه مفیده .(علاوه بر تدریس فیلد درمان هم میدونم)
واقعا خدارو چه دیدی دوست من شاید محمد حسن جان رو زودتر از شما دیدم. شک ندارم از بهترین بچه هایی هست که یه معلم دوست داره ببینه . فقط مسئله اینه که روی ماهش رو تا به حال ندیدم ولی خدا هدایت میکنه میدونم .ههههه
سعیده جان رضایی هم که . واقعا آدم که من باشم گاهی نمیدونم چی بگم ……….
خدایا شکرت . دوست دارم .
ممنونم فاطمه عزیزم . اونقدر کلامت دلنشین و پرمهره که دوست دارم همینطوری باهات حرف بزنم .
امیدوارم چرخ زندگیت همیشه روان و نرم بچرخه و فقط بگی خدایا دوستت دارم میدونم کار خودته .
به خدای قدرتمند مهربانم می سپارمتون
سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته توانا
و سلام خدمت دوستان عزیز تو سایت توحیدی استاد عباسمنش
و سلام گرم خدمت خانواده فوقالعاده توحیدی آقارسول گل
خدا قوت رفیق
داداش خسته نمیشی اینقد جذاب مینویسی ؟؟؟
ب خودت رحم نمیکنی ب ما رحم کن بخدا اشک چشامون خشک شد انقد تو کامنت های شما و خانم شهریاری اشک ریختیم
بخداوندی خدا قسم هر وقت اسم خدا و قران و توحید میاد یهو از گوشه چشم اشک میاد
یاد کامنت قشنگت افتادم اینجا واست کپی میکنم
وقتی تو مدارِ سپاسگزاری باشید دیگه اشگِ چشمتون بند نمیاد و این نشونه باز شدن قلبه
الله اکبر.یعنی قلبتون را خداوند باز میکنه یعنی یه حسی را تجربه میکنید که حاضر نیستند با هیچ چیزی عوض کنید
……………………………………………………..
چند روزه میخوام یه کامنت تشکر واستون بنویسم متاسفانه نشد
الان ساعت 3و50 دقیقه صبه صدای منو از محل کارم شهرک صنعتی اشتهارد میشنوی
داشتم قران میخوندم یهو تو گوشم گفت بفرست ب اقا رسول
داداش رسول تو باور میکنی من چی میگم ببین چه آیه ای هم گیرت اومده من که لذت بردم
اینجا واست کپی میکنم انشالله چراغ راه شما و خانوادت باشه داداش رسول
……………………………………………
هر که طالب حیات آخرت باشد و برای آن به قدر لزوم و طاقت بکوشد البته به شرط ایمان (به خدا) سعی چنین کسانی مقبول و مأجور خواهد بود. (19)
و ما به هر دو فرقه (از دنیاطلبان و آخرتطلبان) به لطف پروردگارت مدد خواهیم داد، که لطف و عطای پروردگار تو از هیچ کس دریغ نخواهد شد. (20)
بنگر تا ما چگونه (در دنیا) بعضی مردم را بر بعضی فضیلت و برتری بخشیدیم (تا بدانی که) البته مراتب آخرت بسیار بیش از درجات دنیاست و برتری خلایق بر یکدیگر به مراتب افزون از حد تصور است. (21)
هرگز با خدای یکتا شرک و شریک میاور و گر نه به نکوهش و خذلان ابدی خواهی نشست. (22)
و خدای تو حکم فرموده که جز او را نپرستید و درباره پدر و مادر نیکویی کنید و چنان که یکی از آنها یا هر دو در نزد تو پیر و سالخورده شوند (که موجب رنج و زحمت تو باشند) زنهار کلمهای که رنجیده خاطر شوند مگو و بر آنها بانگ مزن و آنها را از خود مران و با ایشان به اکرام و احترام سخنگو. (23)
و همیشه پر و بال تواضع و تکریم را با کمال مهربانی نزدشان بگستران و بگو: پروردگارا، چنان که پدر و مادر، مرا از کودکی (به مهربانی) بپروردند تو در حق آنها رحمت و مهربانی فرما. (24)
خدایتان به آنچه در دلهای شماست داناتر است، اگر همانا در دل اندیشه صلاح دارید خدا هر که را با نیت پاک به درگاه او تضرع و توبه کند البته خواهد بخشید. (25)
و (ای رسول ما) تو خود حقوق خویشاوندان و ارحام خود را ادا کن و نیز فقیران و رهگذران بیچاره را به حق خودشان برسان و هرگز (در کارها) اسراف روا مدار. (26)
که مبذّران و مسرفان برادران شیطانهایند، و شیطان است که سخت کفران (نعمت) پروردگار خود کرد. (27)
و چنانچه از ارحام و فقیران ذوی الحقوق مذکور چون فعلا نادار هستی ولی در آتیه به لطف خدا امیدواری اکنون اعراض کرده و توجه به حقوقشان نتوانی کرد باز گفتار خوش به آنان بگو. (28)
و نه هرگز دست خود (در احسان به خلق) محکم به گردنت بستهدار، و نه بسیار باز و گشادهدار، که (هر کدام کنی) به نکوهش و درماندگی خواهی نشست. (29)
همانا خدای تو هر که را خواهد روزی وسیع دهد و هر که را خواهد تنگ روزی گرداند، که او به (صلاح کار) بندگان خود کاملا آگاه و بصیر است. (30) سوره مبارکه اسرا ایه 19 الی 30
………………………………………….
از همه دوستان توحیدی سایت استاد تشکر میکنم و همچنین خانواده آقا رسول و خانم شهریاری و آقا اسد عزیز و آقای ظاهری بی نظیر و همه دوستان توحیدی
من یه دعای خاص خودم و دارم اینجا واستون دعا میکنم
هر جا هستید شاد و سبز و ثروتمند باشید
ارادتمند شما علی برزگر
مرداد 1403
بماند ب یادگار ………………………..
ب امید دیدار همتون یا حق
سلام فاطمه عزیزم
ممنونم ازکامنت زیبات بانو که داستان هدایتت رو تعریف کردی
خداوندهیچ وقت دیرنمیکنه
ازکامنتات همیشه درس میگیرم
خیلی عالی داری روی خودت کارمیکنی
دوستت دارم فاطمه جان
تحسینت میکنم و ارزوی هرلحظه ثروت سلامتی وعشق بیشترکنارخانواده عزیزت روبرات دارم
به نام خداوند جان
الهی به امید تو
سلام به دوستان عزیزم فاطمه و رسول
چقدر دیدگاهتون برام جذاب بود
چقدر عالی و صادقانه نوشته بودی
میدونی برای من هم بار ها این هدایت ها اومده اما متاسفانه فراموش کار هستیم و فراموش میکنیم همه چیزو
به همین دلیل هست که استاد بارها میگن باید یاداوری و مرور کنی تا به نتیجه برسی و برای ذهنت قابل باور بشه.
چند وقت پیش تعهد سفت و سختی دادم تا در مسیر درست زندگی کنم و نمیدونی چقدر زندگیم عالی شده بود. چقدر همه چیز از ساده ترین راه ها انجام میشد برام.
و امروز باز هم با خوندن کامنت زیباتون میخوام دوباره قوی تر از قبل شروع کنم و ادامه بدم.
میدونم که بودن تو این مسیر من رو از ساده ترین راه ها به هر خواسته ای که دارم میرسونه
منتظر خوندن کامنت ها و نتایج بی نظیرتون هستم
هر کجا هستید شاد و موفق و پیروز باشید
الهی شکرت
سلامی گرم به فاطمه جان و آقا رسول
فاطمه جانم اشگ من سرازیر شد وقتی که خواب مادربزرگتون رو نوشتید
انگار داشتید برای من تعریف میکردید
این اگر معجزه از غیب نیست اسمش چیه؟
چقدر شفاف و زیبا و دلنشین خاطره ای که از هدایت ها داشتید رو گفتید برامون
من فقط میگفتم الله اکبر
و خدارو شکر کردم که امروز کامنت شما رو خوندم و یکبار دیگه توی این سایت الهی ، مزه شیرین هدایت و توحید و تسلیم بودن رو از زبان یکی از هم فرکانسی های عزیزم دارم میخونم
نکته بعدی اینکه، ما یه خونه ایران داریم اونم کرج ، تا نوشتی کرج
قلبم یه جوری شد گفتم کاش ایندفعه که رفتم ایران ببینمشون
اگر توی فرکانس هم باشیم همو میبینیم
کسی از غیب چه میدونه
پاینده باشی
بوس به قلب سفیدت
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام فاطمه جان
سلام آقا رسول و محمد حسین عزیز و دختر گلمون
خدایا شکرت هدایت شدم به کامنت شما
وقتی قبلا تو کامنت از خواب مادر بزرگ گفتی و سعیده دوست عزیز
دلم میخواست بدونم چطور شماها همدیگر رو دیدید و چطور
دو تا از بچه های گل و عالی سایت
تا اینکه امروز هدایت شدم به این کامنت و هدایت شما به رفتن پیش سعیده جان
و بعد هم خواب قشنگ مادر بزرگ
ممنون قلبم تو دهنم بود
از صحبتهای استاد و اون دونفر ساعت 1شب
و نحوه آشنایی شنا دو نفر
معجزه و هدایت جزو اتفاقات هر روزه زندگی من است
خیلی خوشحالم با آقا رسول و بچه ها تو یه مسیر هستید
پسر کوچیک منم عاشق سفر بدور آمریکا و زندگی در بهشت هست
و گاهی بین حرفهایش از صحبتهای استاد میگه اینقدر قشنگ صحبت میشه که نگو و نپرس
خیلی خوشحالم
خدایا شکرت بابت آگاهی های این فایل و خدایا کمکم کن تا درک کنم آگاهی های این فایل را
شاد موفق و ثروتمند باشید در پناه خداوند متعال
به نام خدای هدایتگرم
سلام خواهر گلم فاطمه جان عزیز
چقدر جریان هدایتها را قشنگ نوشتی
خانواده توحیدی شما تحسین برانگیز است
دمتون گرم شما واقا رسول با فرزندان گل و گلاب
چقدر خوبه که هدایتها را جدی گرفتید مسیر را دنبال کردید وبهترین نتیجه را گرفتید
نوش جانتان نتیجه های شیرینتان
این هدایتها به خاطر قلب پاکت هست که بهت الهام میشه
خوشحالم که در این مسیر هستم الگوهای خوب و بی نظیر ی همچون شما سعیده جان وهمه دوستان عزیز این سایت الهی را دارم یکی از شکر گزاری هایم بودن در این مسیر و داشتن استاد بی نظیر وهم کلاسهای عالی است
امیدارم شما ورسول عزیز وفرزندان گلتان همیشه سالم وشاد وخوشبخت باشید
بازم از نتایج شیرینت بخوانم
در پناه حق باشید
سلام به روی ماهت فاطمه جان
دیروز به خاطر چالشی که داشتم از خدا هدایت خواستم ونشانه روزانه این فایل اومد
بادیدن عنوان فایل جوابمو گرفتم چون دقیقا شب قبلش ازخدا خواستم با کامنت یه عزیزی منو هدایت کنه وباهام حرف بزنه
وهدایت شده بودم به کامنت پاکیزه عزیز تو عقل کل
که اونم زیبا در مورد تسلیم بودن ودلایل منطقی این تسلیم نوشته بود
دیروزم که این فایل اومد
فهمیدم باید رو تسلیم بودن فوکوس کنم
اصلا از در ودیوار من با این کلمه مواجه میشدم
خواستم از سایت بیام بیرون یه حسی گفت کامنت برترم بخون
هدایت شدم به کامنت شما
همون اولش نوشته بودی جلسه 1 قدم 6
خدای من یهنی چی ؟چند روز بود که باخودم کلانجار داشتم این قدمو بخرم یانه؟
واخرم به نخریدن رسیده بودم
با این منطق که تازه قدم 4 و5 رو خریدی هنوز نه کامنتی نوشتی نه خلاصه برداری کردی نه روشون تسلط نسبی داری
وخلاصه به این نتیجه رسیدم که قدم 6 رو نخرم
بعد دیدن کامنتت شک افتاد به جونم
نکنه این نشونس
یه جدال بین ذهن وقلبم راه افتاد تا اخر شب
قلبم میگفت ببین خدا همه جوره داره میگه باید رو تسلیم بودن بیشتر کار کنی
ببین یه شاگرد ممتاز سایتم که بارها تسلیم بودنشو ثابت کرده از این قدم یاد کرده
پس این قدم کلیده تسلیم شدنه
از اونور ذهنم میگقت نه بابا چه ربطی داره بیخودی هی دوره نخر
باید بتونی اینارو عمل کنی
ول کن توهنوز اون دوتارم بلد نیستی
فعلا خرجهای واجبتر داری
بیخودی الان اینو نخر
چندبار بخدا گفتم خدایا میبینی وضعو ازت میخوام ثروتی بهم بدی که اگه بخوام مثلا سایت استادو اون شرکتی که میخواستم از اونجا یه خرید واجب کنم رو با تمام امتیازش بخرم
واسم مثله اب خوردن باشه
نه اینکه واسه خرید یه قدم یا یه سری محصول نخوام اولویت بندی کنم
آخر سر گفتم بزار کامنتای بچه ها رو که ایمیلاشون برام میاد رو بخونم وبعد میخرمش
یعنی ثدای قلبم قویتر بود که خدا داره از تسلیم میگه وفاطمه جانم کلید تسلیم سدنو قدم 6 میدونه
توهم فاصلت با این کلید n تومنه
پس بخرش
وقتی رفتم سراغ ایمیلا کامنت یکی از عزیزان که درجواب سعیده جان شهریاری نوشته بود رو خوندم که نوشته بود:
یهو یه حسی بهم گفت « و لسوف یعطیک ربک فترضی» یعنی «و پروردگارت آنقدر به تو عطا خواهد کرد که راضی شوی» دیدم آرههه درسته ، خودشه ، تا حالا چقدر به من عطا کرده ؟؟ چرا نمیبینم ؟ چرا شکرگزار نیستم ؟؟!!!
یه آن اشکم در اومد که خدایا چقدر زود جواب اون خواسته رو بم دادی و یه نشونه دادی که آره حتما بخرش
ومن دیشب قدم 6 رو خریدم
وجالب اینکه تو خواب دیدم جلسه 1 رو خواستم گوش کنم ولی هیچی تو فایل نبود فایل خالی بود
هی گفتم اخه چرا ؟ مگه فاطمه جان نگفت این جلسه تسلیم شدن رو بش یاد داده
بعد توهمون عالم خواب یکی انگار گفت : استاد این جلسه رو به صورت عملی داره یاد میده
یعنی خالی بودن فایل به معنیه سکوته وبرا تسلیم بودن تو باید ساکت بشی
واقعا که باید ساکت شد ذهنو نجواهارو پیش فرضها رو تجربه های قبلیو باید پاک کرد باید بهسون گوش نداد باید ساکت بود
وسکوت رمزه رسیدن به تسلیمه
خودم هنوزم باورم نمیشه که خریدمش وهنوز گوش نکرده این الهام تو خواب بهم شد
خدایاشکرت
خواستم ازت تشکر کنم برا کامنت زیبات وتسلیم بودنهات
که الگویی هستی وقتی چیزیو میگی من یکی میگم حتما درسته
فاطمه جان حرف الکی نمیزنه وتا الان کلی نتیجه گرفته تو زندگیش.
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
سلام به سعیده جان مهربونم
روی ماهتو می بوسم عزیزدلم
عااااااااشقتم رفیق جااااااانم
ایییییی جااااانم به دختر نازنینت
خدا حفظ تون کنه ان شاالله
سپاسگزارم از کامنت پربرکتت که از زبان خدا نوشتی و رزق بی حساب به شدت زیبایی به
قلبم نشوندی عزیزدلم
اصلا پاشم بیام یه بغل محکمت کنم
سکوت رمز رسیدن به تسلیمه
خداروشکر هزاران بار شکر برای هدایت شدنت به قدم ششم رفیق جانم
اینکه تا قدم ششم رو با یاری خدا تهیه کردی عالیه این دوره واقعا مقدس هست گنج عظیم هست
گفتی قدم چهار وپنجم تسلط نداری
خلاصه ننوشتی و ….
قدم اول جلسه هفتم با دقت گوش کن و
نکته هاش بنویس هروقت فرصت کردی ..
خواب شما کاملا درسته وهدایته حتی برای خود من
چون تسلیم شدن عملی هست تو زندگی و ازطرفی
هم پیش زمینه ی قدم ششم،
انجام دادن کارها وتمرینهای قدم چهارم وپنجم هست عزیزدلم
عجله نداشته باش
دوتا قدم قبل رو گوش کن و بعد بیا این قدم شروع کن
من کاملا قدمهارو گوش کردم
و خلاصه نویسی هم کردم و تمرینهاروانجام میدم ولی اگه همین الان برم قدم اول جلسه اول گوش کنم حرفهایی از استاد جان می شنوم که انگار دفعات قبلی نشنیدم
خودم تعجب میکنم که چرا متوجه این قسمت نشدم چرا اینو نشنیدم
بعد یاد حرف استاد عزیزمون
می افتم میگه هرچی درک شما بهتر میشه ، فایل رو هربار گوش میکنید آگاهی جدیدتری متوجه میشین ..
این جور موقع ها خوشحالم میشم
خداروشکر میکنم میگم یه خورده
درکم بهترشده ،از مقاومتهای ذهنم کم شده که جور دیگه دارم متوجه میشم و میفهمم ..
میتونی امتحان کنی جلسه اول از قدم اول با دقت وتمرکز گوش کن
بعد متوجه منظورم میشی که
مدارت تغییرکرده ورشدکردی
حالا یه نفر زودتر متوجه میشه ومقاومت کمتری داره ولی برای یکی دیگه زمان میبره
مهم انجام دادن تمرینها و عمل
به صحبتهای استاد جان هست
من خودم باور کن یکسال طول کشید تا متوجه مسئولیت پذیری بشم و بپذیرم ..
حالا یکی دیگه هم همون ماه اول
یاد میگیره ..
نمیشه خودمو با اون شخص مقایسه کنم !!
من خودمو با هفته قبل ، ماه قبل ، اصلا سال قبل مقایسه میکنم
و با احساس بهتری انجام میدم..
وقتی سعیده جان داری خودتو در آغوش میگیری که نورخدا در وجودته و دراین مسیر توحیدی هستی
وقتی با عشق دختر ماه و همسر عزیزت رو تماشا میکنی و لبخند
میزنی و قلبت آرامش داره
وقتی با لذت و شکرگزاری کارهاتو
انجام میدی و مراقب ورودی هات هستی
وقتی آدمها رو تحسین میکنی
وقتی خودتو با تموم ویژگی هات
می پذیری و قدردان خودت هستی
وقتی حتی با کمک خدا و هدایت هاش کامنت می نویسی
وقتی داری تمرکز میذاری رو زیبایی
و قدردان داشته هات هستی
وقتی تو ناخواسته ها ، کنترل ذهن
میکنی یعنی نتیجه عزیزدلم
که بارها تجربه ش کردی ومیکنی
همه ی اینها تغییر مثبت ونتیجه است که با تکرار ومرورشون کلی
انگیزه و سوخت میشه برای ادامه ی مسیر درست و توحیدیت ..
بسیار تحسینت میکنم عزیزم و
بزودی ان شاالله کامنت های پربرکتت ونتایج
خوشگلتو در قدم اول تا ششم میخونیم ولذت میبریم .
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره
ان شاالله
سلام به فاطمه جانم
دختری زیبا با قلبی بهشتی
هربار که میتویسی کلی حالمو بهتر میکنی
یادته ازت در مورد تربیت فرزند پرسیده بودم
زمان برد ولی دارم یاد میگیرم چه جوری رهاتر عمل کنم و کاری به کارش نداشته باشم
خیلیم برام سخته چون این جیگر مادر پاشنه آشیله
ولی باید تغییرکنم باید این شخصیتو بازسازیش کنم
باید
چون من زندگی بهشتی زمینی رو هم میخوام
که البته از وقتی جدی تر دارم کار میکنم
کاملا دارم این بهشتو مزه مزه میکنم به لطف خداوند
ولی نیاز به مداومت داره
دیگه
ممنونم از توضیحات جامع وتجربه هات که سخاوتمندانه در اختیارم گذاشتی
گفتی برم جلسه 7 قدم اول
باشه چشم
چند روزیه که از قدم اول با ویسهای خودم شروع کردم
ولی فک کنم باید جلسه 7 رو با ویس اورجینال انجام بدم
ممنونم نازنین که هستی
که مینویسی که عمل میکنی و داری ادامه میدی
نمیدونم برات از خداچی بخوام که احساس عشقم روبت یاداور بشه
فقط میگم الهی همیشه تو آغوشش باشی .
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
سلام فاطمه جانم
امیدوارم هر جا که هستی حال جسم و جانت عالیه عالی باشه
ازت سپاسگزارم که برامون نوشتی هدایت الله رو خداوند قوت دستانت بشه عزیزم….
چند روزه میخوام بنویسم اما نمیشد نمیدونستم کجا
صبح میخواستم برات بنویسم گفت پاکش کن گفتم چشم رفتم بیرون یه چیزی رو برام رو کرد گفت برو بنویس …
مینویسم تا یادم نرهههههه
از آغاز پاییز انگار یهو بایه بشکن (صدای بشکن الان تو گوشم میپیچه)بهم گفت کجای کاری ؟؟؟همه چی منم بچسب بهم
و اصن من حال جسمیم خوب نبود اما یهو پاشدم با مشورت دکترم قرص 25 میلی افسردگی که میخوردم رو (اونم با اعتمادی که به خدا پیدا کرده بودم گذاشتم کنار)حرکت کردم و خودشو همه جا دیدم شروع کردم اونموقع در حال پرداخت بدهی هام بودم یه شب معجزه وارانه یه پول خوب اومد دستم و عاقاااااااا بدهیا صاف شد یه مدت همینطور انگار ندونی چیکار کنی بعد با تهیه دوره احساس لیاقت بهم گفت :بیا رابطه عاطفیتو بهبود بدیم
من که خیلی مقاومت داشتم گفتم چشم و شروع کردیم از خودش خواستم درست کنه و انگار اوضاع داشت خوب میشد و چند روز خیلی خوب بود …
و کاملا واضح بهم گفت نه بحثی رو شروع کن نه ادامش بده گفتم باشه اما خب
صبحش در اثر یه اتفاق ساده ما بحثمون شد و من قشنگگگگگ ادامه دادم و ورق برگشت
بهم گفت من بهت چی گفتم و من هم همش میگفتم چرا نتونستم خدا داشت امتحان میکرد اما خودمو بخشیدم …
و گفتم بگو چیکار کنم اوضاع بدتر میشد تا اینکه بهم گفت برو بخش اول قانون آفرینش رو بگیر گرفتمش و اونجایی که استاد گفت از همین امشب اتفاقات خوب لاجرم براتون میفته من باورم شد قلبم باز شد
به به به اون لحظه نثار همه باشه
بعد اون لحظه با تمام وجود هم به خدا هم خودم هم همسرم گفتم برای آرامش خودم دیگه تمام تلاشمو میکنم که نه گیر بدم نه غر بزنم نه شکوه کنم
در حد خودم آروم آروم ،همسرم خیلی خوشحال شد گفت نشون بده با خودم گفتم این دفعه به خاطر خودم و خدای خودم میخوام آروم باشم بهش توکل میکنم …
همون خداوند بهم گفت مهربون باش با همون زبونت با ملایمت و مهربونی با همه حرف بزن بکن جز شخصیتت اون بحث نکردن رو هم میگفت بکن جز شخصیتت….منم تلاش میکردم اوضاع روزبه روز بهتر میشد ….
تا اینکه عاقاااااااا من یه دوست صمیمی دارم خیلی هم دختر نماز خون مومن خلاصه آدم خوبیه خیلی هم با ملایمت حرف میزنه مهربونه ،خب من که اولش از خدا خواستم کمکم کنه به نصیحت های دوستم پناه بردم (خدایا منو ببخش)
صادقانه مینویسم ظاهرا میگفتم خدایا توکل به خودت اما ….
تقصیر دوستم نبود عاقاااااااا من
سفت چسبیده بودم به آموزه هاش و فکر میکردم همینه که ….حالا بماند یه سری حرفهای عوام پسند….گاهی میشد زندگیمو باهاش مقایسه میکردم ناخودآگاه
تا اینکه هفته قبل دوستم رو دیدم شدیدا حالش خراب
پرسیدم چی شده گفت حال وحوصله ندارم آخر هفته بود اومدم خونه نگرانش شدم
خداوند سرنماز به من گفت به توچه پیگیرش نمیشی و واقعا اجرا کردم تا اینکه شنبه عصر من بدون مشورت با خدا به دوستم گفتم بریم دونبال دخترا
و بغض دوستم ترکید و بخشی از اتفاقی که براش افتاده بهم گفت و منم اشکام ریخت
اما جالبه از تاثیرات باو سازیه که اون دو سه بار بهم گفت میخام بگم بهت چه اتفاقی افتاده به کسی نگو من گفتم واضح که نه به من نگو به خدا توکل کن اما پشت
این نخواستن یه خواستنی هم بود …
و خلاصه من حالم بد شد اومدم خونه و عاقاااااااا آروم آروم اون علائم ترس شک در واقع علائم افسردگیم در اثر شوک اون حرفها بهم وارد شد یکشنبه حالم خوب نبود دوشنبه یه جوری شدم که گفتم بزار با دکتر حرف بزنم بهشون پیام دادم سر نماز ظهرم هق هق گریه کردم یه لحظه این به زبونم اومد که
[مگه نگفتی از روح خودم در تو دمیدم مگه نگفتی در وجودتم چرا آرومم نمیکنی من آرامش میخوام)
پاشدم اومدم رفتم عقل کل یه کامنتی رو خوندم که انگار من با اون کلمه آروم آروم شدم و یه لبخندی بر لبم اومدم
تازه معنی نور رو فهمیدم الله اکبر
خلاصش این بود که خداوند مثل یه نوریه تو وجودت میره میشه ذهنت ،معدت ،قلبت و تمام مریضیها ناراحتیها رو میشوره و اونجا رو برق میندازه نو نو ،منی که 2 شب بود از شدت افکار منفی زیاد درست حسابی خوابم نمیبرد بعد از خوندن نور مثل یه کودک در بغل خدا 2 ساعت در کمال آرومی خوابیدم وقتی بلند شدم پیامی که به دکتر داده بودم رو گفت پاکش کن نجاتت میدم
حرفاتو بهم بگو…
دیروز صبح پاشدم حالم نسبت به روز قبل بهتر بود اما اون ارامش قبل هنوز نبود باز نجواها اومدن میخوای به دکتر زنگ بزن فلان حالا یه داروعه اشکالی نداره خوردی هم خوردی
اما فکر قدرت دادن به دارو حالم رو بد میکرد میگفتم چطور آخه!!!
بعد براساس یادگیری از دوره احساس لیاقت با خودم حرف زدم گفتم ببین با دارو قرار نیست بجنگیم تو بار اول که مریض بود در مرز خودکشی بودی خب یادته چقدر التماس خدا کردی که دردتو آشکار کنه خداوند همین دکتر رو سر راهت قرار داد خدا خیرش بده تو اون دفعه با یه دارو تا دوز 200 رفتی خوب شدی
و سری بعد فقط تا دوز 50 رفتی این یعنی پیشرفت اون دفعه قانون رو نمیدونستی الان تو با سایت آشنا شدی خدا رو میشناسی ؛
به دکتر پیام دادم یه وقت میخوام ازتون خخخخ
بعد خداوند انگار منو کشوند پاس صحبت های آقای هادی ترابی در سایت که از افسردگی نجات پیدا کردن بعد از 17 سال
گوش دادم گوش دادم قلبم باز شد روزنه امید بیشتر شد
دخترمو آماده کردم بریم مدرسه
خدا شاهده در رو بستم با عجز و ناتوانی گفتم خدایا تو رو جون خودت یه نشونه بده تو یا دارو کدوم ؟؟؟ واقعا عاجز بودم بعد ذهنم پرید وسط گفت وسط کوچه چه نشونه ای میخوای بده ؟؟ساکت شدم و باز پیامی که به دکتر برای وقت گرفتن داده پودم پاک کردم
و قدم به قدم رفتم اصن یادم رفت نشونه خواستم
الله اکبر رسیدیم سر کوچه دخترم بهم گفت مامان اون چیه نوشته یه ساختمون 3 طبقه فکر کردم پایینیش که نوشته نمایشگاه اتومبیل اونو میگه
گفت نه سرتو بگیر بالا
وااااااااااااااای دیدم نوشته الله
خدایا من 13 ساله اصلا ندیده بودم اون کلمه رو مسیری که همیشه میرم میام خدای منننن
وسط کوچه اشکام اومدم بهم خودشو نشون داد
باز آرومتر و شاکرتر شدم
همش نشونه جلوی چشام بود
امروز صبح منو کشوند پای این فایل اومدم و این جواب شما رو خوندم گفتمش خب بنویسم گفتش نه با دقت دوباره بخون
وقتی خوندم دیدم
وقتی سعیده جان داری خودتو در آغوش میگیری که نورخدا در وجودته و دراین مسیر توحیدی هستی قلبم باز شد
پسرم رو بردم مدرسه برگشتنی شالم رو کشیدم رو دهنم باهاش حرف زدم گفتم امروزمو از تسلیم شروع کردی میشه باهام حرف بزنی میشه بهم بگی کجای کارم ایراد داشت که چند روز برام جهنم شد
فاطمه میدونی چی گفت :گفت تو چند وقت بود رو من حساب نمیکردی خب از خودم بخواه مگه من چندین بار تو خواب بهت نگفتم ادعونی استجب لکم
تو به بنده من چسبیدی بنده منو بت کردی همش میگفت تو رو من حساب نکردی عینه یه بگه به مادرش گفتم غلط کردم تو رو خدا ببخشتم حس عجز داشتم اما خیلی خشمال شدم که علت بی قراریم رو فهمیدم
امروز خیلییییییی باز بهتر از دیروزم شب خواب خیلی آرومی داشتم
بهم گفت فقط با خودم صمیمی باش از خودم بخواه و طوری رفتارکن که وارد حریم هیچکس نشی ،بهم گفت راهکار به هیچ کس نده ،بهم گفت دیگه در مورد نکات منفی نه با دوستت نه با هیچکس دیگه حرف نزن توجه نکن با کله میزنم زمین ها قانون رو زیر پا نزار و با یه دل مسرور سرشار از آرامش الهی اومدم خونه سرکوچه نگاه کردم به کلمه الله لبخندی زدم و گفتم من تسلیمتم اومدم خونه بهم گفت آرومت میکنم حالا که فهمیدی چی به چیه بشین زیر کامنت فاطمه جانم یه رد پا بگذار قربونت بشم
خدایا شکررررت به خاط حال خوب الانم
خدایا شکررررت که چک و لگدامو فوری میزنی
خدایا شکررررت که هر وقت واقعا هر وقت صدات کردم جوابمو دادی
خدایا شکررررت به خاطر سایت استاد عباسمنش
خانم شایسته فاطمه جانم و تمام دوستان توحیدی ام
خدایا شکررررت خدایا شکررررت خدایاااااا شکررررت
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
وَإِذْ قَالَ مُوسَىٰ لِقَوْمِهِ اذْکُرُوا نِعْمَهَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ أَنْجَاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذَابِ وَیُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکُمْ وَیَسْتَحْیُونَ نِسَاءَکُمْ ۚ وَفِی ذَٰلِکُمْ بَلَاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ
و موسى به قوم خود گفت: نعمتى را که خدا بر شما ارزانى داشته است به یاد آورید، آنگاه که شما را از فرعونیان رهانید. به سختى آزارتان مىکردند و پسرانتان را مىکشتند و زنانتان را زنده مىگذاشتند و در این از جانب پروردگارتان براى شما آزمایشى بزرگ بود
===================================
سلام فاطمه عزیزم
انشالله این سری بدون اینکه کامنتمو پاک کنم برات تا آخر بنویسم
داستان هدایت شدنتو به سمت سعیده جان ، تا الان نمیدونم چند بار خوندم ولی هر بار که خوندمش منقلب شدم
مثل همین الان ، همه چراغ های خونه خاموشه و همه خوابیدن ولی من بیدارم
یعنی اینقدر راحت خدا هدایت میکنه اگر که مقاومتی نداشته باشم!
اینو دارم با این تعجب میگم که خودم بارها و بارها و بارها توسط خدا هدایت شدم
ولی ذهن
ذهنم فاطمه جان
اینو باید بفهمونم
من این موضوع رو چند ماه پیش از جلسه قرآنی قدم اول به بعد فهمیدم در اصل درک کردم چون تا قبلش از استاد میشنیدم ولی انگار نه انگار!
یه گوشم در بود یه گوشم دروازه
و تمام بدو بدو کردن های الکیمو و به هیچ نتیجه ای نرسیدنو فهمیدم فقط بخاطر حساب کردن روی عقل خودم بوده تا خدا
به خدا قسم فاطمه جان از وقتی که یه کوچولو فقط خواستم روی خدا حساب باز کنم اوضاع زندگی من تغییر کرد
فقط یه کوچولو درک کردم باید روی ربّ وهابم حساب کنم
هنوزم نمیگم درست درکش کردم یا نه
هر روز از خدا میخوام راه نشونم بده
یاد اون حرف استاد افتادم که میگفت من با مُخ افتادنِ بچه ها مشکلی ندارم!
فاطمه ، من سرم باید به سنگ میخورد تا بفهمم نبااااااید روی عقل ناقص خودم حساب کنم
هنوزم از کل داستان تسلیم بودن در برابر خدا ، فقط همین واژه رو شنیدم
دارم با ذهنم میجنگم
بخدا قسم خیلی اصن نمیدونم چی بگم
نمیدونم…
ببخشید اگر این سری انرژیم پایین بود
به رسول جانم سلام برسون
عاشقتونم
سلام به فاطمه و اقا رسول عزیز که اینقدر با کامنت زیبا شون این گونه ادم رو آگاه میکنند
واینقدر پی گیر فایل های استاد عزیزمون
هستند .
وبیشتر خودشون از نتایجی که دارند میگیرند
لذت میبرند.
خدایا شکر بابت داشتن این سایت الهی
خدایا شکر بابت داشتن دوستان الهی
در پناه خدا موفق باشید
سلام به فاطمه خانم گل،همسر نازنین داداش رسول و مادر گرامی آقا محمد حسن و هلیسا خانم خوشگل.
عصر شما بخیر،امیدوارم حالتون عالی عالی باشه.
احسنت،مرحبا،براوو.
چقدر عالی،ساده و بی پیرایه توجه و تسلیم بودن در برابر هدایتهای الهی را برایمان به رشته تحریر در آوردید.
کلی کیف کردم و لذت بردم.چون از دل ️ برآید،لاجرم بر دل نشیند.حکایت دیدگاه شماست.
خیلی دلی نوشتهاید.
خیلی خیلی ممنونم.وسوسه شدم که بنده نیز توجه به هدایت های الهی را جدیتر گرفته و دنبال نمایم.
احسنت به داداش رسول عزیزم که اینقدر رها و آزاد بدنبال هدایتها هست.
متاسفانه من همراه مثل شما ندارم.و از این بابت باید کلی انرژی صرف نمایم.تازه آخرش هم
کلی سین جیم می شوم.
بگذریم ، بهتره برایتان و برای همه آرزوی خوشبختی،سلامتی،شادی،ثروت و سعادت در دنیا و آخرت نموده،و به دستات قدر قدرت
خداوند مهربان بسپارمتان.
خدانگهدار.
هله صدر و بدر عالم منشین ،مخسب امشب
که براق بر در آمد فاذا فرغت فانصب
چو طریق بسته بودست و طمع گسسته بوده ست
تو برآ بر آسمان ها بگشا طریق و مذهب
نفسی فلک نپاید دو هزااار در گشاید
چو امیر خاص اقرأ به دعا گشاید آن لب
درووود و تحسین فراوان فاطمه جان
چقدر با خوندن کامنت شما قلبم باز شد و از پاسخ سعیده جان به کامنت شما اشک ریختم و حس و حال ناااب الهی رو تجربه کردم ، شما رو تحسین میکنم که اینقدر زیباااا هدایت های الهی رو انجام میدین و الهام بخش هزاااران آدم دیگه در این سایت بی نظیر هستید ،منم کرج هستم و مشتاق دیدار و هم مداری و دیدن عزیزان رها و سبک بالی چون شما انشالله در درست ترین زمان در درست ترین مکان امکانش میسر میشه و از هم صحبتی با عزیز دلی مثل شما جام وجودم لبریز میشه
آن دعا بیخودان ،خود دیگر است
آن دعا زو نیست ،گفت داور است
آن دعا حق می کند چون او فناست
آن دعا و آن اجابت از خداست
به خود می بالم که در این سایت الهی با عزیزانی مثل شما و داداش رسول هم مسیر هستم
با آرزوی عااالی ترین ها
سلام فاطمه جانم
امیدوارم که حالت عالی باشه
امروز هدایت شدم به این فایل و کامنت شما و کامنت سعیده جان در پاسخ به شما
هم لذت بردم هم اشک ریختم من هیچ وقت سر کامنتایی که بقیه میگفتن ما خوندیم و اشک ریختیم درکش نمیکردم چون من خونده بودم کامنتت رو قبلا اما الانکه خوندم خدا داشت باهام صحبت میکرد خدا داشت از نحوه هدایت آسونش که مهم نیست از لحاظ زمانی کجا هستی مهم مدار و فرکانست مهم نیست خواسته ات اون سر دنیاست یا یغل گوشت من هدایتت میکنم نمیدونی چه حالی شدم نمیدونی چقد باعث شد بشینم و اصلا امروزمو فقط روی همین موضوع و کامنت و هدایت فکر کنم
چند روزی بود که داشتم از مسیر خارج میشدم و داشتم آسان میشدم برای سختی ها و یه اتفاق به ظاهر بد دقیقا 2 روز قبل منو به خودم آورد آره با این فایل فهمیدم که من تسلیمش نیستم باز داشتم روی منطق خودم حساب میکردم و داشت ترس هام و نجواهام میومد و من اصلا حواسم نبود و نمیدونی چقدر اشک ریختم و چقدر حالم خوبه چقدر احساسم خوبه انگار دوباره افتادم توی جاده اصلی و باز ماشین زندگی من داره مسیر اصلی خودش رو میره بدون اینکه تکون بخوره و اذیتم کنه یا بخواد خراب بشه.
همیشه کامنتات قشنگه و قلم نوشتنش رو دوست دارم
سپاس گزارم ازت فاطمه جانم
سلام به دو زوج هم فرکانس وتوحیدی
امروز خداوند منو دعوت کامنت زیبا و پر
از هیجان شما کرده که گفتم خدایا
چقدر داری بندگان تسلیم خودت
رو هدایت میکنی شما مصداق
آن علینا الهدا هستین
خوش به سعادتون
که چقدر خودتون را راحت رو دوش خدا
گزاشتین،،،،،،
واسان شدین برای آسا نیها
واز خدا خواستم مرا هم تسلیم
خودش قرار بده
وتا بتوانیم هدایتهای خداوند را
دریافت کنیم ،،،
انشالا دوبار از هدایتهای
ناب خودتون برامون بنویسید
تا ما از شما الگو بگیریم
براتون از خداوند بهترینها رو میخوام،،،