میزان تحمل شما چقدر است؟ - صفحه 19 (به ترتیب امتیاز)

812 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    یوسف علیزاده گفته:
    مدت عضویت: 1739 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان، خداوند هدایتگر من و همه دوستان به شرط باور قلبی به خودش

    درود بر شما استاد عباسمنش عزیز

    در مورد تحمل کردن و صبر کردن واقعا قبلا آگاهی به این صورت نداشتم، الان دارم متوجه میشم تحمل کردن یعنی زجر کشیدن یعنی اجازه بدی هر کسی هر طوری باهات رفتار کنه یا هر شرایطی رو‌انتظار بکشی که خودش خود به خود درست بشه، در صورتیکه اینطور نیست، و اگر ما واقعا تغییر نکنیم چیزی از بیرون عوض نمیشه،

    و صبر به این معنی ست که اجازه بدی سیر تکاملی یک چیزی یا یک شرایطی طی بشه، اینکه اجازه بدی خداوند هدایتت کنه به مسیری که درسته و صبر‌کنی تا نهالی که کاشته بزرگ‌بشه و رشد کنه

    صبر یعنی وقتی باوری اشتباه داری روی خودت کاری کنی عجله نکنی و اجازه بدی آروم آروم اون باور تغییر کنه و جاشو به باور بهتر بده

    در مورد تحمل کردن مثال هایی از خودم دارم که میتونم یادآوری کنم ، جاهایی که داشتم اذیت میشدم ولی به خاطر حالا ترس ها بود یا قربانی دانستن خودم بود یا باور اشتباه بود داشتم تحمل میکردم ، فکر میکردم خودش درست میشه ولی الان متوجه شدم که اون ها همش باور اشتباه بودن

    یا مثلا یادم میاد موقعی که رفتم پیش دکتر ستون فقرات و برای درد کمرم رفتم و دکتر گفت تا آخر عمرت همین دردو‌ داری و باید بسازی من قبول نکردم و همین که قبول نکردم و باور داشتم که بهتر میشم به مسیری هدایت شدم که کاملا دردم از بین رفت، یا وقتی برای درمان همسرم رفتیم دکتر زنان ، دکتر گفت همیشه همینطور میمونی و نمیتونی بچه دار بشی ، همسرم بهم ریخت ولی من قبول نکردم و به همسرم دلداری دادم و در آخر بعد از مراجعه به دکتر های دیگه کاملا همسرم خوب شد و از بیماری خبری نبود؛ یا وقتی من و همسرم در سال اول زندگی مون کاری نداشتم و با ماشین کار میکردم هر شب به همسرم میگفتم عزیزم برای همیشه خورشید پشت ابر نمیمونه بعد از روزهای ابری ، آفتاب هم هست، و قبول نکردم که اون شرایط مالی همینطور میمونه و خداروشکر برام تو یه شرکت هواپیمایی کار پیدا شد و استخدام شدم و بعدش ایمانمونو نشون دادیم با دست خالی مهاجرت کردیم به تهران تو یه خونه مشترک با دو خونواده دیگه که تقریبا شرایط شمارو داشتیم ولی ایمان داشتیم که بهتر میشه و با توکل به خدا پول جمع کردیم و بعد از 3 سال اومدن به تهران خونه خریدیم، کاری که هیچ کس از فک‌ و فامیل هامون یا خونواده هامون نتونسته بودن نزدیکش بشن، این در شرایطی بود که ما از قانون اطلاعی نداشتیم

    یه جاهایی هم بوده داشتم تحمل میکردم ولی وقتی به گذشته نگاه میکنم از بچگی آدمی نبودم که بخوام چیزی رو تحمل کنم‌، رک بودم و اگه چیزی ناراحتم میکرد به طرف مقابل نظرمو میگفتم بدون تعارف و با کمترین ترس، البته اون اوایل یه سری جاها سریع ناراحت میشدم و واکنش احساسی نشون میدادم ولی الان کاملا عوض شدم و خیلی بهتر شدم و سریع واکنش نشون نمیدم

    استاد جان یاد گرفتم از این فایل به بعد نذارم چیزی بهم تحمیل بشه اگر کسی یا شرایطی داره اذیتم میکنه از اونجا برم و ازش فاصله بگیرم فکر نکنم با بی توجهی اون چیز خودش عوض میشه، برم جایی که حالم بهتر باشه

    ولی اینو میدونم صبر خیلی مقدسه و ازش در قرآن یاد شده، که خدا با صابرین است، باید برای رسیدن به خواسته هامون صبر کنیم و اجازه بدیم خداوند هدایتمون کنه و به موقعش بهمون بگه چه کارکنیم

    ولی تحمل کاملا نفی شده حتی به پیامبر هم گفته شده اگه کسی مخالف تو بود یا اذیتت کرد تحمل نکن و از اونجا هجرت کن

    من هم دوست دارم جایی برم که آزادی بیشتری داشته باشه مردمش شاداب تر و خندان تر و باحال تر باشن، زبان انگلیسی صحبت کنن و از لحاظ مالی کشور قوی باشه و صبر میکنم تا خداوند هدایتم کنه به مسیرش

    ممنونم از شما استاد عزیز دوستون دارم و دوست دارم بیام امریکا از نزدیک ببینمتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  2. -
    محمدرضا بهبودی گفته:
    مدت عضویت: 2316 روز

    بنام خدای مهربونم ک هر لحظه در حال هدایت کردن من هست ب سمت خواسته هام ب سمت راحتی ب سمت آرامش و ب سمت زیبایی ها اونم ب سادگی واقعا

    سلام خدمت بهترین ها

    بهترین استاد دنیا استاد عباس منش عزیزم ک واقعا حکم ی رهبر بی نظیر و فرزانه رو برای من داره و همچنین مریم جان شایسته عزیزم ک خیلی دلم برای صداتون تنگ شده

    و همچنین تک تک اعضای صمیمی و موفق عباس منشی ک اگه بخوام حقیقت رو بگم و انصاف رو رعایت کنم باید بگم ک همه شما ها بهترین هستید توی دنیا

    استاد عزیزم این همزمانی های فوق العاده و زیبایی ک در زندگی شما رخ میده ، در زندگی ما هم رخ میده البته ب نسبت باورمون

    یعنی برای خود من این همزمانی ها خیییلی بیشتر و بهتر داره رخ میده در طول روز و کارایی ک دارم بشکل طبیعی انجام میدم از وقتی ک روی این باور کارکردم ک : « من همیشه در زمان مناسب در مکان مناسب قرار دارم من همیشه در بهترین زمان در بهترین مکان قرار دارم » چون همون خدایی ک این ستاره ها این سیارات این کهکشان های عظیم و بی نهایت رو داره با این دقت بی نظیر هماهنگ می‌کنه همین خدا تمام بخش‌های زندگی من رو هم تنظیم می‌کنه ب بهترین شکل اون طوری ک من میخوام و حتی بهتر

    یعنی این موضوع و این باور برای من تثبیت شدست و برای من حکم مکتوب شدن توسط خداوند رو داره چون هر روز در زمانهای مختلف و کارهای مختلفی ک انجام میدم دارم برای خودم تایید و تکرارش میکنم با هر اتفاقی ک میوفته و من ب رای خودم تفسیرشون میکنم

    من الان دقیقا در شرایطی هستم ک نادلخواهه و ی جورایی دارم تحملش میکنم و فعلا هیچ ایده ای براش ندارم چون سردرگم شدم اما می‌دونم ک تغییر می‌کنه می‌دونم ک ثابت نیست چون جهان ثابت نیست و هر لحظه در حال تغییر ب سمت بهتر شدنه البته برای کسانی ک امیدوار ب بهبودی هستند و عامل اصلی رو خودشون می‌دونن

    همین خداوند منو هدایت کرد ب سمت این فایل بسیار زیبا و ارزشمند و پر از آگاهی و منطق های قوی ، یعنی من هر لحظه در حال هدایت شدن ب سمت خواسته هام هستم

    یعنی من در زمان مناسب در مکان مناسب قرار دارم

    و خدای مهربونم رو واقعا بی نهایت سپاسگزارم ک هر لحظه با منه و ب فکر کنه و ب من و خواسته هام آگاهه و عاشقانه منو هدایت می‌کنه ب سمت تجربه ی زندگی بهتر با آرامش بیشتر در تمام جنبه ها

    چقدر عالی میگید استاد ک : منتظر نباشیم ک مسئله ای خودبخود حل بشه

    این مائیم ک باید مسائلمون رو حل کنیم

    حالا چطور ؟

    با تغییر خودمون ، با نپذیرفتن همینی ک هست

    با تغییر باورهامون ، با پذیرفتن این موضوع ک : مسائل خودبخود حل نمیشن حتی اگه هزارسال ازش زمان بگذره

    مگر اینکه مسئولیت مسئله و حل اونو خودم با آگاهی کامل بپذیرم

    یعنی وقتی فکر میکنم ب این نتیجه میرسم ک واقعا راهی جز این وجود ندارد انصافا

    هیچ راهی جز این وجود نداره و این تنها دلیل خوشبختی یا بدبختی می‌تونه باشه

    اینکه بپذیریم ک همینی ک هست و راهی جز این وجود ندارد چون زندگی پدر و مادر و اطرافیان ما هم همینطور بوده و هست یا اینکه بگیم : من مجبور نیستم شرایط نادلخواه رو هر چیزی ک هست بپذیرم

    اگه قرار بر این بود ک « همینی ک هست » ، پس چرا خداوند ب ما قدرت اراده و اختیار داده ؟

    چرا دست مارو باز گذاشته ک خودمون با برخورد ب تضادهای زندگی مون بدونیم ک چی رو میخواییم و انتخابش کنیم ؟

    هممون مثال های کوچکی و بزرگ زیادی داریم در مورد این موضوع اساسی و مهم

    چه جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردید؟

    برای من ی موضوع مهم مسئله کار و شغل بود ک خدارو صدهاهزاران مرتبه شکر با عمل ب آگاهی ها ی فقط جلسه اول دوره فوق العاده عزت نفس بصورت خیلی عالی و راضی کننده ای حل شد

    من سالهای سال داشتم کاری رو انجام میدادم ک اصلا دوست نداشتم

    ن کارم ن همکارم ن شرایط کاریم و ن هیچی از کارم رو دوست نداشتم چون احساس بدی نسبت ب تمام کارم داشتم اما سالهای سال با این احساس بد داشتم انجامش میدادم و با اینکه درآمد خوبی داشتم و کارم فنی بود اما هیچ برکتی واقعا از این کار وارد زندگیم نمیشد ، طوری ک الان ک فکرشو میکنم میبینم انگار من این چند ساله واقعا هیچ کاری نکردم چون هیچ نتیجه ای برام از هیچ لحاظی نداشت و این واقعا برام رنج آور شده بود

    حالا چرا و ب چ دلیل داشتم این شرایط رو ادامه میدادم ؟

    چون خودمو و توانایی هامو باور نداشتم

    چون خدای خودم رو باور نداشتم ک منو هدایت می‌کنه ک من تنها نیستم ک هوای منو داره و منو رها نمیکنه ک فقط کافیه من باورش کنم و بهش اعتماد کنم و بدونم چی میخوام و با توکل ب خودش حرکت کنم تا خداوند هم منو هدایت کنه ب سمت شرایط بهتر و بهتر

    و من با دوره فوق العاده عزت نفس ، اون شرک ها و ناتوانایی ها رو کم کم کنار زدم و خودمو و خدای خودم و قدرتی ک ب من داده و اون احساس توانایی و اون احساس ارزشمندی رو در درونم پیدا کردم و خداوند هم وقتی تعهد و شجاعت منو دید هدایتم کرد ب کاری و شغلی و محیطی ک دلم میخواست و الان هم واقعا راضی ام چون کاری ک انجام میدم یکی از مهم ترین ارزشمند ترین و تاثیرگزار ترین کارهای دنیاست واقعا چون با سلامتی انسان ها در ارتباط مستقیم هست

    یعنی اگه من ب خودم تعهد نمی‌دادم و فکر نمی‌کردم و روی عزت نفس و احساس ارزشمندیم کار نمی‌کردم و خدای واقعی رو باور نمی‌کردم ، مطمعنم ک هیچ تغییری نمی‌تونستم در خودم و زندگیم ایجاد کنم و این نتایج الان هیچکدوم وجود نداشت

    یعنی از وقتی ک من احساس ارزشمندی رو در درونم پیدا کردم و فهمیدم ک من واقعا ارزشمندم

    و درک کردم ک من ارزشمندم یعنی اینکه : خواسته های من ارزشمندن پس بهشون توجه کنم ، علایق من ارزشمندن پس بهشون توجه کنم ، عمر و زمان من ارزشمندن پس خوب سپری کنم و در کل احساس من ارزشمنده پس باید خوب نگهش دارم ، آرام آرام شرایط تغییر کرد و هر روز بهتر شد و هر روز این احساس لیاقت و ارزشمندی من با توجه کردن من بهتر و بیشتر شد

    و وقتی من اون شرایط قبلی رو نپذیرفتم و آگاهانه خواستم ک تغییرش بدم و نپذیرفتم ک « همینی ک هست » چون خودم و علاقه مندی هام رو ارزشمند دیدم ، فکر کردم ک من واقعا ب چ کاری علاقه دارم و دوست دارم انجامش بدم و چ شرایط کاری رو دوست دارم تجربه کنم ، تعهد دادم ک من دیگه کار قبلی رو انجام نمی‌دم و با این تعهد رفتم دنبال کاری ک بهش علاقه دارم و خدای مهربونم هم منو هدایت کرد ب یک شرایط خیلی خوب و دلخواهی ک البته در ابتدا ب این شکل نبود اما من ادامه دادم با صبر واقعا تا اینکه در مدت زمان کوتاهی حدودا 4 ماه ب قول شما استاد عزیزم من شدم مسئول اون بخشی ک واردش شدم

    و من الان در شرایطی کار میکنم ک واقعا دوسش دارم و خدا می‌دونه ک واقعا دوسش دارم و بسیار سپاسگزارم از خدای مهربونم ک من رو ب این مسیر زیبا هدایت کرد و البته ک این شرایط هم می‌تونه و حتما بهتر هم میشه و من میخوام ک بهتر بشه و راهش و مسیرش همینی هست ک اومدم و هر روز بهتر شدن هست

    و ب این شکل این مسئله ای ک سالهای سال ب شکل نادلخواه و معیوب داشتم ادامه میدادم با نپذیرفتن « همینی ک هست » و تعهد و ادامه و باور ب اینکه من ارزشمندم پس هرچیزی ک ب من مربوط میشه ارزشمند هست و باور کردن خودم و توانایی هام و خدای خودم ک خداوند میخواد ک من خوشبختی و آرامش و احساس خوب رو در تمام جنبه های زندگیم تجربه کنم ، براحتی و صبر حل شد ب شکلی ک من واقعا راضی ام و اصلا شرایطم با 1 سال قبلم ب هیچ وجه واقعا قابل مقایسه نیست ، واقعا ب هیچ وجه قابل مقایسه نیست انصافا و از این بابت بی نهایت سپاسگزارم از خدای مهربونم و توانای خودم و همچنین از شما استاد عزیزم بی نهایت سپاسگزارم و دستان عزیز شما رو می‌بوسم و عاشقتونم ک خالق این همه خوبی رشد پیشرفت و ارزش هستید

    ی مثال دیگه ک چند روز پیش اتفاق افتاد میخوام بگم از نپذیرفتن « همینی ک هست »

    من پیرو تمرین جلسه اول دوره فوق العاده عزت نفس ، مدتی بود ک میخواستم گذرنامه ام رو تمدید کنم

    ایده ای داشتم این بود ک برم نزدیکترین پلیس +10 ک حدودا ی ربع با ما فاصله داشت

    صبح اول وقت رفتم اونجا و وقتی رسیدم دیدم ک ی آقای مسنی قبل من اونجاست اما هنوز اون مرکز باز نشده برخلاف ساعت کاری معمول

    این اولین موردی بود ک نادلخواهم بود چون من ب اساس ساعت کاری اعلام شده رفتم

    هرچی زمان می‌گذشت افراد بیشتری میومدن برای انجام کارهاشون

    ی فردی اومد و تماس گرفت و از بالا در رو باز کردن و بدون هیچ توجهی ب سئوال های ما رفت داخل و این موضوع بهم برخورد و من دیگه نپذیرفتم « همینی ک هست » و گفتم اشکال ندارد ک نیم ساعت هم اینجا منتظر موندم اما تصمیم گرفتم برم ی جای بهتر و میدونستم ک هدایت میشم ب جای بهتر و با کیفیت تر

    همون روز سرکار این فکر اومد ک ب همکارام بگم این موضوع رو و یکی از همکارایی ک تازه ب جمع ما اضافه شدن گفت ک : ی مرکز جدیدی حوالی محل کارمون با فاصله 10 دقیقه افتتاح شده میتونم برم اونجا

    و منم فردای اون روز رفتم و دیدم چقدر اونجا عالیه

    اولا سر ساعت مقرر شروع ب کار میکردن ک برام مهم بود تا ب کار خودم برسم و دوم اینکه خیلی خیلی خوش برخورد محترم و کار درست بودن و سوم اینکه انقدر خلوت بود ک نفر اول بودم و خیلی سریع و راحت با احترام کارم انجام شد و ب موقع هم رسیدم ب محل کارم

    دوست داشتم ک این مثال تازه رو از « نپذیرفتن همینی ک هست » با شما ب اشتراک بزارم چون قانون جهان اینه

    خدا عمرتون بده استاد عزیزم ، الهی ک از نزدیک ببینمتون و ب آرزوم میرسم می‌دونم

    برای همگی آرزوی سلامتی شادی عشق ثروت و سعادت در دنیا و آخرت رو دارم واقعا

    خدانگهدار همگی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  3. -
    کبری مشتاقی گفته:
    مدت عضویت: 918 روز

    به نام خداوندمهربانم که هر چه دارم همه از آن اوست خدایا امروز قبلم رو به نور آگاهی روشن کن و دستمو بگیر

    سلام به بهترین و زیباترین و خوش قلبترین استادم سلام به بانوی زیبای پردایس مریم جانم

    سلام به بهترین دوستان بهشتی و توحیدیم که اگر بیرون از این سایت بگردم شاید یکی پیدا نکنم دوستتون دارم

    میزان تحمل ما چقدر است ؟

    به نظر من تا زمانی که آگاهی نداشتیم به این قوانین تحمل میکردیم هر گونه رفتار و گفتار افراد رو حالا میخواد اقوام باشه یا دوست

    اقوام خودت باشه یا همسر خیلی اذیت می‌شدیم اما به دلایل اشتباه که یکی ترس از تنهایی و یکی شاید ناراحت بشن و شاید به خاطر حرف دیگران و یا به دلایل زیاد دیگه تحمل میکردیم و چه بسا اتفاقات ناجالبی که حتی دوست نداشتیم جذب میکردیم و خبر از قوانین نداشتیم و زندگی و رابطه ای سخت و تحمل وار داشتیم و زندگی میکردیم اونم نا آگاهانه

    مثال : من خودم تو اقوام همسر که زیاد این موردها بود اگر رفتار بدی میدیدم یا توهین میکردن میگفتم این بزرگتره چی بگم اعتماد به نفس نداشتم که تذکر بدم بهشون و چقدر احساسه بدی داشتم و یه ریز میومدم تو خونه از ناخواسته ها حرف میزدم

    یا خواهر بزرگتر خودم پارسال تو جمع حرفه بدی گفت و یه دوچرخه 10 ساله پیش که خراب بود ما ازش گرفته بودیم رو اومد گفت بدین اونم با لحن بد و متلک تو جمع

    منم چون پارسال قانون رو میدونستم تحمل نکردم اومدم دوچرخه ای که نو کرده بودیم رو بهش دادم و کات کردم رفت و اومدمون رو راحت شدم چند مورد دیگه هم ازش دیده بودم اما همش تحمل میکردم اما دیگه قانون رو بلدم و خودمو اذیت نمیکنم راحت ترین راه رو میرم که به من احساسه خوبی بده

    یا مثال دیگه :من پارسال مغازه ای رهن کردم 20 تومن با 800 کرایه بنده خدا خیلی راه اومد بامن خدا خیرش بده اونم من از خدا درخواست کردم و خدا اون شخص رو سر راه من قرار داد اما اول شهریور که میخواستم تمدید کنم اومد گفت 10 تومن دیگه رهن بده و یه دفعه ای 900 تومن به کرایه اضافه کرد منم یکم باهاش صحبت کردم و دیدم مقاومت میکنه گفتم باشه برات جور میکنم به مدت ده روز هر کار کردم دیدم نمیتونم جور کنم با خودم اومدم فکر کردم گفتم چرا باید تحمل کنم من که نمیتونم پول جور کنم وام هم نمیگیرم قرض هم نمیکنم چون تعهد دادم به خودم و خدای خودم چرا باید احساسم بد باشه و همش حالم بد بود که چکار کنم حتی میخواستم طلا بفروشم که کاملا اشتباه بود و خدا کمکم کرد و فکر کردم از خدا هدایت خواستم رفتم با جسارت تموم به صاحب مغازه گفتم من نمیتونم 10 تومن رهن رو بدم یا قبول کن با همون پول قبلی یا خالی میکنم و میرم جایی دیگه و صبر میکنم خدا برام درست کنه و اون قبول کرد آره درست شد اینست فرق تحمل با صبر کردن خدارو شکر با قوانین دارم زندگی میکنم و چقدر راحت و آسونه زندگی کردن باهاش

    به قول استاد عزیزم با کسی رفت و آمد کن که چیزی ازش یاد بگیری بهت احساسه خوبی بده و به رشد و پیشرفت تو کمک کنه حتی اگه چیزی یاد نمیگیری به ضررت هم نباشه

    تحمل با صبر خیلی فرق میکنه

    تحمل از روی ناچاری و زجره

    اما صبر کردن از روی ایمان داشتنه

    خدایا شکرت برای آگاهیه امروزم که‌

    میتونم با شناخت قوانین راحت زندگی کنم و بهترین‌ها رو برای خودم خلق کنم چون ارزشمندم و خالقم تو هستی

    ممنونتم استاد خوبم در پناه الله مهربان باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  4. -
    فاطمه و علی گفته:
    مدت عضویت: 1826 روز

    سلام به استاد بینظیرم و مریم بانوی عزیز

    و همچنین سلام به دوستان حاضر در سایت…

    اگ بخوام مختصر توضیحی در مورد تحمل بدم اینکه تمام بدبختی ها از اونجایی شروع میشه که فرق بین تحمل و صبر رو درک نکردیم و به اشتباه منتظر پاداش هایی هستیم که بعد از صبر میاد نه بعد از تحمل ..

    استاد جانم من دقیقا شرایط مشابه شما رو برای فرزندم رو تجربه کردم تا زمانی که حرف دکترش رو که اتفاقا دکتر خانوادگی بود و میگفتم،میگفتن دیگه با تجربه تر و کار بلد تراز ایشون نیست 6ماه اذیت شدیم هم من هم هیلدا و هم کل خانوده. البته اینو بگم، وقتی تو ذهن خودم با خودم زمزمه میکردم حالا چرا زمزمه؟! بلند نمیگفتم که یهو به اطرافیان یا دکتر بر نخوره( ترس از دست دادن تجربه ی دکتر)(ترس از قضاوت)اما انگار در ذهنم دنبال یه راهی بودم تا اینکه هدایت شدم به دکتر دوران کودکی خودم و خیلی جالب بود به من گفت بهت حق میدم تجربه ی اولته اما لازم نیست این بچه رو مدام ببری دکتر و با یک توصیه ساده ی ایشون ورق برگشت من این دفعه رفتم دکتر اما بدون یک کیسه پر از دارو اون موقع متوجه شدم که هیلدا اتفاقا به داروها حساس بوده و این ناارامی ها برای این بوده

    دقیقا یاد فایل استاد افتادم که کمبود رو باور نکن حتی اگه پروفسور هاوکینگ هم گفت….

    یه مورد دیگه که از مشتری بخوام مثال بزنم این که من سه ساله که به صورت فریلنسری دارم کار میکنم و تازمانی که شیوه ی کار دوستان عزیز در این حوزه رو پذیرفته بودم داشتم کار میکردم ولی با زجر ذهنی( کار میکردم ولی از درن راضی کننده نبود) نحوه ی پاسخگویی و نحوه ی سفارش هاشون رو و نحوه ی پرداخت و تسویه شون رو داشتم تحمل میکردم چون بقیه این روعادی جلوه داده بودن اما اونجایی که خواستم تغییر کنه ونپذیرفتم با خودم گفتم این چه کاریه؟! من کار میکنم که بتونم لذت ببرم این با اون چیزی که رسالت دنبال کردن کار مورد علاقته خیلی فرق داره بالاخره تصمیم گرفتم تحمل نکنم مدل انتخاب کردن مشتری هام و نحوه ی سفارش گیری و تسویه شون رو برای خودم تغییر دادم البته زیاد هم شنیدم بابا بقیه دارن جور دیگه ای کار میکنن اما من یه جورایی برای این حرفها دارم کر میشم و دارم صبوری میکنم که اونی که من میخوام و رسالت دنبال کردن عشق و علاقه ام هست رو به شکل نعمت و ثروت و پول خلق کنم یه نشونه هایی رو هم دیدم و تجربه کردم ….

    میخوام مثل استاد زندگیم رو خودم خلق کنم که میشه این وعده ی خداست

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  5. -
    اعظم بابازاده گفته:
    مدت عضویت: 1025 روز

    سلام به استاد عزیزم خانم شایسته جان و همه دوستان هم فرکانس در این سرزمین مهربانی

    چقدر حرفاتون باعث شد دوسال از زندگیم که خیلی هم ازش نمیگذره برام مرورشه

    نمیدونم چیشد که یهو تصمیم گرفتم بیام و بنویسم

    از تحمل هایی که نباید میکردم و کردم

    حدود دوسالی از زندگیم خیلی خیلی مشرک شده بودم ، منی که قبل از اون حالم با خودم و با وجود تمام مسائل زندگیم خیلی خوب بود

    یه تجربه هایی داشتم که مصداق کامل قوانین جهان هستی بود یعنی خیلی واضح بود

    اگه کسی رو بخاطر کاری سرزنش کردم یا قضاوت کردم در جایگاهش قرار گرفتم

    اگه به جای خدا به مخلوق خدا پناه بردم نتیجه اش رو با محدودیت با ترس با مدام در حال اضطرار بودن دیدم لمس کردم و چشیدم

    استاد من زندگی و رابطه ای رو تجربه کردم که هر لحظه ش ترس بود و ترس بود و ترس

    اون لحظات جهنمی رو به امید بهشتی که شیطان برام زینت داده بود تحمل میکردم

    لحظات جهنمیم توام بود با تحقیر شدن ، توهین های پیاپی، ترس از تنهایی ، ترس از حرف مردم ، بیداری های اجباری ، خوابهای به اجبار قرص ، ترس از بی پولی ، سر و صورت همیشه کبود ، انگشت های همیشه پیچانده شده ، روزگار خوش دروغین به بقیه نشون دادن ، از دست دادن تمام زندگیت خونه و ماشین ، مبتلا شدن به مریضی های فشار خون بالا ، دیابت نوع دو کبد چرب و تپش قلب شدید و و بدهکار شدن به مردم و عدم جوابدهی بخاطر ترس از یه آدمی که قبل از اینها فکر میکردم باهاش از بند مشکلات قبلیم خلاص میشم (همون بت درست کردن و شرک ورزیدن)

    حتی نمیتونستم احساساتم رو با بچه هام در میون بزارم ، ببوسمشون

    استاد جانم من خدارو فراموش کرده بودم من تحمل میکردم بخاطر دلایل واهی و مسخره

    اما یجا بریدم و گفتم خدایا دستمو بگیر و از این منجلاب بکشم بیرون (همون داستان معرف موسی که خدایا من بهر خیری که از تو بهم برسه فقیرم)

    از اونجایی که قبل از این رابطه یوقتایی بوسیله قرآن خوندن سعی میکردم با خدا ارتباط بگیرم یادمه قرآن و باز کردم و صفحه اول سوره توبه اومد

    گفتم استغفرالله ربی و اتوب علیه

    میخوندم و گریه میکردم مگه میتونستم گریه نکنم

    به بچه هام میگفتم خدا داره باهام حرف میزنه خدا صدامو میشنوه الان اشکام همینطور داره سرازیر میشه بخاطر سریع الجواب بودن خدای مهربونم

    قرآن بستم و تصمیم گرفتم و دوباره بازش کردم

    واااای یعنی گریه من مگه بند میومد دقیق یادم نیست کدوم صفحه یا سوره بود اما مضمونش این بود که اگر چه انسان عجول آفریده شده اما عجله نکن و این کار شدنیه

    به خداوندی خودش بعد از اون با و جود تمام ترس هایی که داشتم قدم برداشتم تونستم به خودم احساس ارزشمندی بدم و از اون رابطه سمی و داغون خودمو بکشم بیرون

    یادمه یکی از اون لحظاتی که ترس شدید بهم غلبه کرده بود تو خواب و بیداری صدایی به زبان عربی که میگفت هل من ناصر ینصرنی؟ کیست مرا یاری کند توی تمام وجودم می پیچید و من اون لحظه آروم شدم

    و بعد اون همه از دست دادن ها، از دست دادن ماشین و لوازم خونه و سلامتی و دوستان و ارتباطاتم ، از دست دادن اعتماد به نفسم ، از دست دادن اعتبارم ، از دست دادن احساساتم

    تونستم قبل از اینکه فرصت رو از دست بدم و از این دنیا برم خودم رو بکشم بیرون از اون رابطه سمی و برگردم به مسیر خود شناسی که استمرار در مسیر میرسی به خداشناسی چون ما و خدا یکی هستیم و این یکی از شکر گزاریهای همیشگیمه که خدایا شکرت که امروز هم بهم فرصت زندگی دادی

    حالا بعد گذشت یک سال و خورده ای خیلی حال و روزم بهتره خیلی رابطه بهتری با بچه هام دارم میتونم به راحتی بچه هام بغل کنم بدون اینکه مواخذه بشم و این واسه من بزرگترین زجری بود که داشتم تحمل میکردم چون باور کرده بودم زندگیه من همینه دیگه

    و الان که کار کردن رو خودم شده الویت واسم همش میگم خدایا کاش زودتر صدات میکردم کاش زودتر قبل از اینکه اونقدر سلامتیم رو از دست بدم نمی پذیرفتم که این تقدیره منه دیگه زندگیمه و من که نمیتونم برگردم ، مردم چی میگن

    چون بارها بهم میگفت تا آخر عمرت زندگیت همینه و باید تحمل کنی و این جمله تو سلول به سلول وجودم جا گرفته بود

    ولی روزی که از خدا خواستم منو نجات بده که دمش گرم نجاتم داد ، با توجه به آموزه های شما استاد بزرگوار که همیشه میگید مهم نیست تا کجا اشتباه رفتی وقتی فرکانست رو تغییر میدی خداوند هدایتش رو سریع و واضح بهت میگه

    و بعد از اون دیگه مشکلات عجیب و غریب برام رخ نداد چون دارم هر روز آموزش های شما استاد عزیزم رو سر لوحه زندگیم قرار میدم

    یه ورودی مالی دارم که خدا واسم درست کرد که بی نیاز از هر کسی باشم و فقط خودش میتونست همه چیز رو در زمان مناسبش برام ردیف کنه من عاشق این خدایی هستم که اینقدر غفور و رحیمه

    درسته هنوز تو یه اتاق و آشپزخانه مجزا تو خونه پدرم زندگی میکنم ولی خیلی خیلی شرایط بهتری دارم استقلال مالی، آزادی اندیشه ، آزادی پوشش ، آزادی رفتار ، آزادی و آزادی که چقدر برام با ارزشه چقدر برام زیباست و هر چیزی که آزادیم رو ازم بگیره نمی پذیرمش و ازش عبور خواهم کرد

    لوازم زندگیم رو تا حدود مناسبی تونستم بخرم

    از اونجایی که از شما یاد گرفتم نسیه و قسطی و قرضی چیزی رو نخرم درصدد این شدم که از این روش چیزی رو تهیه نکنم که بخاطر همین و همینطور در حال پرداخت بدهی های گذشته هستم روند خرید نقدیم یکمی کنده ولی چون در حال حرکت رو به جلو بصورت پیوسته هستم مطمئنم که خیلی زود این روند ریتم تندتر و بزرگتری خواهد گرفت

    از فایلهای توحید عملی تون اگه بگم ، تو فایل توحید عملی 7 گفتید ما هر چی میخوریم از توحیده

    توحید یعنی یکتا پرستی توحید یعنی فقط یه عشقه خالص به معبود که میتونه تو رو به حرکت به سمت اهدافت واداره وگرنه عشق بخدا تو قلب هامون نباشه چیزی جز ترس ، غم ، وابستگی و از این چیزا نداره که اینا هم همه مانع رسیدن ما به خواسته هامونه که رسیدن به خواسته ها در مسیر درست، ما رو به اصل مون نزدیک و نزدیکتر میکنه

    و در پایان بگم که این مدت نتونستم کامنت بزارم روی فایل های استاد عزیزم ،چون تمرکزم رو دوره ارزشمند قانون سلامتیه که حدود یک ماهه شروع کردم که نتایجش واسم خواب راحت شبانه ، هوشیاری بالا در طی روز، 7 کیلو کاهش وزن براحتی ، پوست شفاف و روشن ، پیاده روی که نمیتونستم اصلا راه برم از بس نفس نفس میزدم ،

    بالخره بعد ازسه چهار سال پریودی های شدید دو هفته ای و استراحتی کوتاه و دوباره آغاز این پریودی های شدید دیوانه کننده ، رسید به یک هفته و فقط چهار روز اول شدید بود ، منی که همیشه مسئله درد شدید معده رو داشتم که این اواخر شدیدتر شده بود ، برطرف شدن درد معده و و و نتایج برای یک ماه بی نظیره

    توصیه من به کسانی که دوره ارزشمند قانون سلامتی شامل حال شون میشه اینه که حتما این دوره رو تهیه کنید و به آگاهی های این دوره عمل کنید و خودتون رو از بدنه جامعه جدا کنید و بشید جزو خاص نه عامه مردم، این دوره بسیار بسیار تمرکزتون رو برای انجام کارها میبره بالا و وقت و انرژی مضاعفی رو براتون به ارمغان خواهد آورد

    یادمون باشه همیشه در هر لحظه از خدا هدایت بطلبیم و بهش عمل کنیم تا از مسیر منحرف نشیم و همیشه در مسیر بمونیم تا جزو لا خوف علیهم و لا هم یحزنونش باشیم

    امید به دیدار و در آغوش کشیدنتون دارم البته که یه شب خواب دیدم با شما دو عزیز کلی حرف میزدیم و خانم شایسته عزیز رو کلی در آغوش گرفتم به امید رسیدن چنین روزی

    خدا نگهدارتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  6. -
    Fatima گفته:
    مدت عضویت: 823 روز

    به نام خدا

    ردپای 86

    سلام استاد عزیز و دوستای خوبم

    خب امروز منم در پردایس شروع شد :)با موزیک خاطر انگیزی که همه صحنه های رویایی سریال زندگی در بهشت و سفر آمریکا، در خاطرم زنده کرد

    البته خودم یه پردایس کوچولو ساختم و صبح قبل از اینکه خودم صبحانه بخورم ،میرم تو حیاط آسمون آبی ابرها سفید و سبزی درخت انجیر و انگور و یاس و کلی گل و گیاه دیگه میبینم و کیف میکنم

    از اون مهم تر جوجه اردک هایی که ذوق کنان دنبالم راه میفتن که صبحونه اشون بخورن

    بجز جوجه ها تا قبل از آشنایی با سایت من همه این قشنگی هارو داشتم! اما لذت زیستن رو تجربه نمیکردم

    خداروشکر بابت این همه نعمت قشنگ

    چقدر عاشق زمان بندی خدام !امروز در راستای شروع کسب و کارم ،داشتم سرچ میکردم و قوانین مطالعه میکردم !من تکامل به اندازه اگاهیم فهمیده بودم

    اما ذهنم آمد کمکم و گفت نه اونقدرام نباید سخت باشه [تو ویدئوهای مختلف افراد باورهای اشتباهشون میگفتن و مسیر و پیچیده می‌کردند]

    یه ایده الهامی آمد و من به یه فردی در خارج از ایران پیام دادم که تو زمینه مدنظرم فعالیت داشت !و اگه اوکی میداد و همکاری میکردیم

    کار بسیار راحت میشد! من این درخواست دادم و کمتر از نیم ساعت بعد اکسپت شد

    و اون چالش خیلی راحت برطرف شد!

    اول ممنون استادم که این عزت نفس در من به وجود آورد که ،بتونم درخواست بدم ،از اون سخت تر یه فرد حرفه ای از یه کشور دیگه !

    اما من شکی نداشتم که کار دلیلی نداره سخت بشه تا این حد و اون ایده اون درخواست ،باعث همکاری با یک فرد خارجی در روز دوم شروع کار شد!

    اینها همه حاصل ساخت باوریه که استاد در این فایل هم بیان کرد ،هیچ چیز رنج آوری طبیعی نیس ،هر چیزی راه حلی داره

    پس من هدایت شدم به مسیر راحت تر

    حتی یه ایده دیگه بدم بهتون ،باز هم برای راحتی کار من بسیار زیاد از هوش مصنوعی، استفاده کردم !

    من همیشه دوست داشتم اطرافیان آگاه داشته باشم ،آدمایی که وقتی باهاشون حرف میزنی کلی چیز یاد میگیری ،نه اینکه راجب سیاست و دختر فلان همسایه و لباس بهمانی حرف بزنن

    این درخواست اجابت شد از طرف خدا ،در جمع افرادی باشم که متفاوت زندگی میکنن متفاوت فکر میکنن و استاد بی نظیر که منو به وجد میاره با سوال های فوق العاده اش

    تفاوت صبر و تحمل ؟

    تاپیک از این جذاب تر ؟واقعا قابل تحسینه

    تو بخش سلامتی ،من منع ورزش و رژیم بودم،و دیگه تحمل اون شرایط برام سخت بود ،اما با باوری که ،خب با این شرایط چیکار میتونم بکنم ،شروع کردم توی اتاقم راه رفتن !با یه هدفون و بدون رژیم ،فقط تنقلات نمیخوردم 26 کیلو وزن کم کردم!

    اگه ازم بپرسی چرا موفقیت آمیز بود ،جوابش اینکه من کار راحت کردم که مقاومت ذهنی وجود نداشته باشه از همون اتاق با همون شرایط شروع کردم

    الان خداروشکر شرایط بهتر شد و من حتی قرص قلب که از کودکی برچسب بیمار قلبی روم بود ،دیگه لازم نیست بخورم

    خواستم بنویسم خب دیگه شرایطی نبوده که تحمل کردم !اما نکنه شرایطو آنقدر تحمل کردم که پذیرفتم خب همینه دیگه !باید همینطوری باشه

    برای شناسایی، نیاز به زمان بیشتری دارم

    ممنونم که با سوالات فوق العاده بهم فرصت بهبود عمقی و تفکر کردن میدید استاد جان

    از خدا و استاد و خودم سپاسگزارم که شرایطی رقم زدیم که میتونم زندگی دلخواه و شرایط دلخواهم خلق کنم

    آگاهی هارو با گوش جان بشنوم و هر روز یه قدم نزدیکتر بشم

    ازتون سپاسگزارم

    در پناه خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1915 روز

      به نام خداوند بخشنده و مهربان.

      سلام به همه ی عزیزان

      سلام به فاطمه ی عزیزم.

      اول از همه، از صمیم قلبم بهت افتخار میکنم فاطمه جان.

      کامنتی که نوشتی از دستاوردهات نشون میده اعتماد به نفس داری

      متوجهِ ارزشمندیِ خودت هستی.

      کیف کردم با این قسمت:

      اگه ازم بپرسی چرا موفقیت آمیز بود، جوابش اینکه من کار راحت کردم که مقاومت ذهنی وجود نداشته باشه.

      انگار یه چراغ تو ذهنم روشن شد وقتی خوندمش.

      تحسینت میکنم و بهت تبریک میگم برای کاهش وزن، برای سلامتیِ قلبِ نازنینت، برای اقدام هایی که در رابطه با بیزینست انجام میدی، برای شجاعتِ درخواست کردن، جسارتت برای برقراری ارتباط و مشارکت کاری با فردی در خارج از کشور

      ممنون برای یادآوری این نکته مهم:

      هیچ چیز رنج آوری طبیعی نیس ،هر چیزی راه حلی داره

      در مورد این قسمت از کامنتت:

      از خدا و استاد و خودم سپاسگزارم که شرایطی رقم زدیم که میتونم زندگی دلخواه و شرایط دلخواهم خلق کنم:

      چند روزی هست که خلق خواسته ها رو با تمرین ستاره قطبی جلسه اول دوره کشف قوانین زندگی شروع کردم…

      خیلی لذت بخشه که صبح ها به محض بیداری استارت میزنم این تمرین رو و هر چی دلم میخواد رو مینویسم و تا پایان شب میبینم خیلی هاش، اغلبش، تیک میخورن.

      این خیلی هیجان انگیزه…

      خدایا شکرت که قدرت خلق زندگی مو به دست خودم دادی و الان تازه اول کار هستم، خیلی چیزها هست که باید بهبود پیدا کنن در من، ولی خیلی خوشحالم از شروع این مسیر و تک تک خلق ها…

      صبور باش و ادامه بده سمانه، درست میشه.

      خوشحالم که تو هم تو بهشت خودت زندگی میکنی.

      منم تو بهشت خودم زندگی میکنم.

      خوشحالم که دیدن سریال زندگی در بهشت باعث شده متوجه بشیم و بهتر درک کنیم که هر کدوم مون تو بهشت هستیم فقط باید قلبمون رو پاک کنیم تا بهتر ببینیم و حس کنیم و درک کنیم.

      تو بهشتِ من: ابرها و آسمون، خیلی دلبر و قشنگن.

      درخت و فضای سبز وسیع دارم با یه عالمه درخت انار، یه عالمه گل های خوشگل، محیط عالی برای پیاده روی، امنیت عالی، آب و هوای مطبوع و خنک، بادی که میوزه و خنکمون میکنه و …

      جلوی پنجره آشپزخونه مون هم درخت توت هست که چند ماه پیش حسابی محصول داد و من به چشمم، فراوانی رو دیدم…

      خوشحالم که چشم و قلبم کم کم به روی این بهشت گشوده شد و الان عاشقشم.

      بَه بَه که تو توی بهشتت جوجه اردک داری، من تو بهشتم پیشی های خوشگل و ملوس دارم.

      من تو یه مجتمع زندگی می کنم.

      قبلا اگه ازم میپرسیدن چه خونه ای رو دوست دارم، مورد آخر شاید میشد زندگی در مجتمع…

      من علاقه مند زندگی در محیطی هستم که مستقل و تک باشه خونه مون با فضای سبز و حیاط و بالکن و …

      خدا با فضل خودش هدایتمون کرد به اینجا.

      اول ها انقدر که الان عاشق محل زندگیم هستم، عاشقش نبودم.

      به نظرم خوب بود ولی هر چی جلوتر رفتم، روی خودم کار کردم، باعث شد متوجه شم من همین الان هر روز دارم تو بهشت چشم هامو باز میکنم و زندگی اون روزم رو خلق میکنم.

      نوسان دارم، بالا پایین دارم، اما در کنارش احساس خوب اتفاقات خوب هم دارم، کنترل ذهن هم دارم، تشکر و تحسین و توجه به زیبایی ها و …هم دارم.

      اطراف مجتمع مون هم زیبایی زیاده، یعنی من چه داخل مجتمع چه خارج از مجتمع پیاده روی کنم، زیبایی زیاد دارم، دلیل سپاس گزاری و تحسین زیاد دارم…

      نمونه ی بارزش بادی که امشب میاد…

      از پنجره میخوره بهم، کولر خدا عالی کار میکنه، خیلی مطبوعه.

      همه ی اینارو نوشتم تا یادم بمونه که تو چه بهشتی زندگی میکنم…

      انگار این کامنت بیشتر مناسبه برای صفحه فایلهای زندگی در بهشتِ استاد :)

      یه عنصر به شدت جذاب بهشت من: شنیدن صدای آواز پرندگان هر روز هست، من پنجره ها رو هر روز باز میذارم، پرده ها هم کنار هستن تا هم بهتر ببینم و هم بهتر بشنوم و حس کنم زیبایی های اطرافمو…

      امروز داشتم کامنت مینوشتم یهو یه کبوتر اومد پشت پنجره مون…

      منم که عاشقِ این دوستان، هیچی دیگه…

      گاهی کلاغ جان هارو هم روی شاخه های درخت های جلوی پنجره هامون میبینم، گاهی گنجشک هارو …

      طبیعت و حیوانات رو با هم دارم هر لحظه.

      اگه من انصاف داشته باشم باید هر روز بابت همین زیبایی هایی که به راحتی بهشون دسترسی دارم تشکر کنم.

      الهی شکرت.

      فاطمه جانم، بهم انگیزه دادی تا کامنت بنویسم الان، ازت ممنونم.

      خوشحالم که پیگیری میکنم کامنت هاتو و از روند رشد و بهبودهات آگاه میشم.

      همه ی این کامنت ها برای من روشنی بخش مسیر هستن، لذت میبرم از خوندن کامنت های بچه ها، از رشدشون، بهبودهاشون و …

      بهترین ها برای تو و قلبِ قوی و مهربونت فاطمه جانم.

      خدایا شکرت برای کنترل ذهن، برای باور جذابِ الخیر فی ماوقع

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
      • -
        Fatima گفته:
        مدت عضویت: 823 روز

        سلام دوست قشنگم امیدوارم حال دلت عالی باشه

        کامنت هات همیشه لبخند به لب من میاره آنقدر که بهم لطف داری ،ممنونم ازت که حس خوب بهم انتقال میدی

        و بی شک خودت دریافت کننده حس خوب از جهان میشی

        ممنونم

        امید که تک تک خواسته هات با قدرت خلق خودت تیک بزنی

        واقعا نقطه عطف ماجرا ،به یادآوردن بهشت خودمونه !وقتی چشم ای برای دیدن داشته باشیم لایق اتفاقات و موهبت های بزرگتر میشیم

        میفهمم چقدر لذت بردی از فراوانی میوه درخت خودتون ،منم هر روز با شوق فراوان ،انجیر برداشت میکنم و روزم رو با این میوه بهشتی ،شیرین تر میکنم

        مجتمع هم روزی با خلق خودت تبدیل به محل مورد علاقه ات میشه ،استارت از وقتی خورده که تو توی مجتمع هم لذت بردی و زیبایی هارو تحسین کردی نه به حرف بلکه با حس خوبت

        تو همین الان انقدر زیبا بهشت رو توصیف کردی که منم دلم خواست D:خداروشکر آنقدر حالت با محیط اطرافت خوبه عزیزم

        باعث افتخار منه که شما هم مسیر من هستی و تجربه ها و درس ها وچالش های مسیر ،با هم مرور می‌کنیم

        خداروشکر بابت دوست مهربونم سمانه صوفی عزیز

        در پناه خدا باشی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    زینب سلمان زاده گفته:
    مدت عضویت: 2448 روز

    بنام خدایی که بشدت کافیست

    سلام

    یکی از مهم ترین جاهایی که از یه جایی به بعد تصمیم گرفتم تحمل نکنم مربوط به شغلی بود که به مدت حدود دو سال در یکی از ادارات مطرح و بزرگ استانمون تا سال گذشته مشغول بودم از نظر مالی خوب بود و چیزایی که خیلی های اطرافم دنبالش بودن مثل بیمه و حقوق به موقع و ثابت رو داشت ولی از یه جایی به بعد دیدم همون نقطه ای که هستم اونجا متوقف شدم و دیگه خبری از رشد نیست و خیلی کوچیک شده بود واسم اونم جایی که قبل ترش آرزوم بود کار کردن در اون ولی دیگه نه و بدون اینکه بخوام به کسی بگم یا نظر کسی رو بپرسم استعفام رو نوشتم و روی میز مدیر اون مرکز گذاشتم و رفتم که همین باعث کلی اتفاقات خوبی شد که واسشون جا رو باز کردم برای ورود به زندگیم مثل یاد ورود به حوزه ای که قبلش اصلا فکرشو نیم کردم من بتونم واردش بشم که اونم عکاسیه حتی بعدش وقتی یه بار با یکی از دوستانم و هم کلاسی های دانشگاهم صحبت میکردم با اینکه کسی بود که از اهواز مهاجرت کرده بود تهران وقتی بحثش رو کردیم گفت خیلی خوبه زینب ولی میدونی خیلی سخته بتونی ورود کنی به این حوزه میدونی آخه خیلی سخته و و و ولی من باورم متفاوت بود و البته که به لطف کار کردن روی خودم نخواستم توجیه یا قانع کنم که نه مـــــــا اگر روی خودمون کار کنیم اونطور میشه و به لطف همون تحمل نکردنه تو شغلی که آرزوی خیلی های اطرافم بود من به عکاسی هدایت شدم تونستم دوربین خودم رو بخرم و پروژه های عکاسی که ازم خواسته میشه واسه عکاسی برم دراه بیشتر و بیشتر میشه درحالیکه اگر همچنان تحمل میکردم و تو همون شغل می موندم اینا اتفاق نمی افتاد

    یا قبل ترش که خبرنگار بودم و بعد کمتر از یک سال بودنم در یکی از بزرگترین خبرگزاری های کشور بهم پیشنهاد ارتقا از خبرنگرای به دبیری رو دادن پیشنهادی که معمولا بعد چند سال داده میشه ولی من کمتر از یک سال تجربه ام بهم دادند ولی بعد کار کردن روی خودم که دیگه نمی خواستم فقط اسمش کار باشه و دیگه به قیمت تحمل کردن هر چقدر سختی هم میخواد باشه تصمیم گرفتم خارج بشم ازش، البته که درسهایی که باید میگرفتم رو سعی کردم یاد بگیرم ازش چون قبل ورودم به خبرنگاری من معروف بودم به خجالتی بودنی که حتی تو جمع خانواده هم نمی تونستم حرفی بزنم چه برسه ارتباط های بزرگتر ولی برای همین چیز بدون معرفی کسی و با هدایت خداوند من به یکی از بزرگترین خبرگزاری ها هدایت شدم و مشغول شدم ولی خب از یه جایی به بعد که تغییر کردم تصمیم گرفتم خارج بشم و حتی وقتی با پیشنهادهای خوب در اون حوزه مواجه شدم روی تصمیمم موندم که الان نتیجه اش رو می بینم؛ دیروز بعد مدت ها رفته بودم به یکی از دوستانم در این حوزه سر بزنم که الان مدیر همون خبرگزاری شده ولی هیـــــچ وقت آزادی نداره درحالی که من قبل رفتن پیش اون خیلی راحت رفتم یکی از بهترین مجتمع های خرید شهر از یکی از بهترین کافه های اون یه کورتادو خوشمزه واسه خودم خریدم همون جا خوردم و بعدش دو لاته خوشمزه بیرون بر خریدم و رفتم پیش دوستم درحالی که اون حتی نمی دونه اونجایی که رفته بودم کجاست ولی من از وقتی تصمیم گرفتم از فضایی که هیچ وقتی برای من باقی نمی موند خارج بشم کلی جاهای زیبا رو هدایت شدم و همزمان به شغلی هدایت شدم که شاید هنوز از نظر مالی بزرگ نشده واسم ولی اینم تکاملی بالا میره و البته که کلی آزادی زمانی و مکانی که واسم ایجاد کرده؛ خدایا شـــــــــــکرت

    خدایا شکرت که امروز تونستم بنویسم خیـــــــلی خوشحالم

    دوسِتون دارم زیـــــــــــاد

    استاد عزیزم و مریم بانو بی نهایت متشکرم برای تهیه یک فایل ناب دیگه و زیبایی های پرادایسی که دیدم مخصوصا اون بارون بی نهایت زیبایی که بلافاصله زمانی شروع به باریدن کرد که شما این فایل رو ضبط کردید، خــــــــدای من خـــــــــــــــیلی شکرت خــــــــــــــیلی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      سنا سلیمانی گفته:
      مدت عضویت: 1911 روز

      سلام به زینب عزیزم

      تبریگ که تونستی به اینهمه رشد و تکامل برسی چون میدونم ازکدوم وادی به کجا رسیدی

      عشقم چقدر زیبا بیان کردی چقدر درعزت نفس رشد ملحوظی کردی

      عزیز دلم موفقیت بیشتر پستهای بالاتر وزندگی سرتاسر عشق سلامتی کامیابی رشد وموفقیت برایت آرزومندم

      روز به روز توحیدیتر

      عاشقتم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        زینب سلمان زاده گفته:
        مدت عضویت: 2448 روز

        سلام به روی ماها عزیزم

        ممنونم که نوشتی

        خیلی خوشحالم که تو هم تو این فضای ناب هستی خیلی خوشحالم واست که روی خودت کار میکنی تا هر روز زیبایی های بیشتری رو زندگی کنی

        خدا رو شکر برای جهان قانونمندی که میتونیم‌همونطوری که میخوایم خلقش کنیم واسه خودمون

        هر لحظه ات توحیدی تر و‌وروتمندتر در پناه رب العالمین

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    سارا سهیلی گفته:
    مدت عضویت: 1771 روز

    سلام به استاد عزیز توی این فایل معنای تحمل و معنای صبر رو گفتین

    یکی از مسائلی که من از بچگی به یاد دارم تحملش کردم این بود که رشته های درسی رو میزاشتم برام انتخاب بشه و خودمم واقعا اعتراصی نمیکردم در صورتی که همیشه کارای هنری بیشتر دوست داشتم و ذاتا هم از اون شاگرد زرنگای کلاس های هنر بودم هر جایی که بودم چه مدرسه چه آموزشگاه

    یادمه تو یک سال من و دوستم باهم تو یه سری مسابقات شرکت کردیم و من سطح مهارتم واقعا از اون پایینتر بود چی شد اوشون رتبه یک استانی اوردن ولی من حتی رتبه توی ناحیه هم نیاورده

    و یادمه از دوستم پرسیدم کجا رفتی اموزشش دیدی منم رفتم همونجا سال بعدش تو همون مسابقات هم اون اول شد تو یه رشته ی دیگه هم من اول استانی شدم

    در این حد خوب بودم

    ولی درس رو واقعا تحمل میکردم امیدی هم نداشتم جدن که راهی باشه که هنرم رو بتونم ادامه بدم تقریبا 10 سال این روندو من تحمل کردم تا دیگه ترمای آخر دانشگاه زدم به سیم آخر گفتم بابا من متنفرم از درس ، نگران نظر کل فامیل هم بودم چون زبانزد بودم که سارا چه قدر درسخونه و الگو بودم برای بچه های فامیل و ترس داشتم از نظرشون بعد که گزاشتم کنار درس خودندن رو و اومدم سمت علاقم دیدم نه بابا آدمایی که الان دارن انتقاد میکنن ازم خودشون هیچی نشدن بزار بکنن

    یه موردی که خیلی تحمل کردم رابطه ی افتضاحی بود که با یکی از اعضای خانوادم داشتم و من ایشونو دشمن خونیم بارها و بارها خطاب کردم حتی به خودشم میگفتم

    اصلا یه وضعیت افتصاحی

    یه مدت روی عزت نفسم تمرکزی کار کردم به مدتی چند هفته ای سطحی این رابطه خوب شد و بعد ترکید همه چیز

    سه سال بعدش که الان باشه یهو هدایتی رفتم تو عقل کل و جوابهای دوستانی که دقیقا همین مشکل من رو داشتند خوندم و باورها و منطق هایی که خیلی دیگه برای من منطقی بود رو نشستم برای خودم یه جا نگه داشتم و هر چند روز یکبار همشون رو میخونم

    و اصلا بدون هیچ تلاشیییی از اون رابطه ای که میگفتم ایشون دشمن خونی منه من الان میگم ایشون یه شخصه تو زندگیه من که اومده یه سری درسا رو به من بده و حضورش به نفعمه

    الان نمیگم گل و بلبل شده رابطه هه ولی من الان تازه فهمیدم بابا همه چیز دست خودمه اون قدرت نداره تو زندگی من که

    و هی میگفتم چرا من زودتر چند روز وقت نزاشتم این منطق ها رو برای خودم پیدا کنم

    توی مواردی که الان با توجه به این فایل فهمیدم دارم تحمل میکنم و باور دارم تو کار من نمیشه اینه که من هر روز بتونم پول بسازم انواع و اقسام ترجزها رو هم دارم ولی همینم راه حل داره

    چون من قبلن فکر نمیکردم رابطم با اون عضو خانوادم اکی بشه و راه حل نداره و الان بهتر شده پس اینم درست میشه و به این خواستمم میرسم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  9. -
    ابوالفضل گفته:
    مدت عضویت: 1121 روز

    سلام خدمت استاد و دوستانی که کامنت رو میخونند

    خداروبیهایت شاکرم که جواب سوالاتی رو به لطف خودش در این سایت گرفتم گه اکثر اکثر مردم تا آخر عمرشون به شکل یک سوال باقی میمونند و فقط به زور خودشون رو با خال بد تا دم مرگ حفظ می‌کنند که فقط به خدا شرک علنی نگویند

    خداروشکر که دارم میفهمم تفاوت بین بک آدم مشرک با موحد چیست تفاوت بین تحمل با صبر

    تفاوت بین گمراهی و هدایت

    خدارو فقط شاکرم که تونستم دوره عزت نفس رو به طور جادویی خریداری کنم و کمتر تحمل کنم و بیشتر صبر کنم تو قانون تکامل و پیشرفت

    خداروشکر امروز وقتی که میفهمم راهم اشتباهه این قدر به خاطر آگاهی هایی که از شما استاد محترم درک کردم تحملم به کمتر از یک روز میرسه و حتما باید تغییر کنم وگرنه دیوونه میشم و پیش میرم با ترس هایی که دارم

    خداروشکر که محل کار قبلیمو تحمل نکردم به لطف خدا و الان در دفتری هستم که خیلی به رشدم داره کمک میکنه و راهی که باید در آنجا در یکسال میرفتم اینجا در یک ماه به یاری خدا می روم

    صبررمیکنم و بهایی که باید برای پیشرفت رو بپردازم به لطف خدا میپردازم و رشد میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  10. -
    نسترن فضیلت گفته:
    مدت عضویت: 2368 روز

    به نام خداوند بخشنده ی مهربان

    سلام به همه ی شما عزیزان

    سلام استاد جانم

    مرسی مریم جان عزیز که فیلم گرفتین

    استاد امروز در حال نوشتن پاسخ سوالات جلسه ی دوم کشف قوانین بودم. یعنی هر بار که میام برم جلسه ی 3، می گم نه. بذار دوباره بریزم بیرون باورارو. اونارو یکی دوبار گوش دادما ولی این جلسه ی دو و تمرکز روش خیلی خیلی مهمه و چون هر بار که باوری رو می کشیدم بیرون اونقدر احساس سبک بالی می کردم و اونقدر حس خاصی داشتم که کار کردن روی جلسه ی 2 فکر کنم برای من حدود یک ماه طول کشید تا بتونم دقیق تر انجامش بدم.

    خب قضیه بحث تحمل کردن و تحمل نکردن و تفاوت اون با صبر کردن بود

    مدتی بود که احساس می کردم باید مهاجرت کنم

    می گفتم هر طور شده باید برم

    من نمی تونم تحمل کنم این شرایطو.

    جایی که هستم

    چون به تضاد خورده بودم، تضاد خواسته های نامعقول دیگران و خواسته های خودم.

    طوری شده بود که خودمم نمی دونستم اصلا چی می خوام تا اینکه توی سوال دوم از جلسه دوم درباره ی بیان خواسته تازه فهمیدم خواسته هام رو به چه شکل و برای چی می خوام

    آروم اروم زمزمه ی رفتنو بیان کردم ولی جالبه وقتی می اومدم که حرکت کنم، با شرایط تکراری مواجه می شدم.

    مثلا یادمه می گفتم اول می رم یه خونه ی دیگه. بعد می تونم برم شهر یا کشور دیگه.

    و خیلی دنبال خونه می گشتم و سرچ می کردم (هنوزم نمی دونم کی قراره برم، باید به تسلیم برسم)، اما یه روز متوجه عمق فاجعه شدم که فهمیدم قراره همون شرایط برام تکرار بشه.

    همون جنس ویژگی های رفتاری رو ببینم

    دیگه از اون روز حرف رفتن نزدم. گفتم به وقتش که باشه جهان خودش جدا می کنه من باید درک کنم قضیه رو

    دو بار تکرار شد. اینکه اگه برم، اگه فلان حرکتو بزنم با آدم یا آدم هایی مواجه می شم دقیقا دقیقا مشابه آدم های قبلی

    پس ذهنیت و باورهای من ایراد داشت.

    بقیه هر طور بودن، بودن. مهم نبود. مهم این بود که من بخاطر حس کمالگرایی و غرور احساس می کردم برترم و چون دارم دوتا فایل کار می کنم، یعنی همه چیز دانم. من آدم خوبه ی داستانم و بقیه آدم بدا.

    می گفتم درآمدم به این دلیل جلو نمی ره که اینجام. با این آدما.

    می گفتم به این دلیل نمی تونم تمرکز کنم که اینجام و وو

    تا اینکه به تضادهای بالا خوردم و اون دوتا تضاد دقیقا انگار آیینه ای بودن که منو به خودم نشون داد. اگه بگم آینه واقعا دروغ نگفتم.

    جالبه من از حرف زدن درباره شون هم وحشت داشتم. می گفتم اینا تکرارن. تکرار… نسترن تکرار داری می شی.

    یعنی چنان درسی بهم داد که تکون خوردم واقعا

    بعد از اون با تمام کج فهمی هام، به خودم گفتم اصلا مهم نیست توی چه مداری هستم، و درکم از قوانین چطوریه. اشکال نداره

    من خودمو درست می کنم

    جهاد به پا کردم

    البته باز هم با توجه به مدارم

    روابطم خیلی خیلی خوب شد

    با آدم هایی اشنا شدم متفاوت از قبلی ها

    درآمدم هی بالا رفت و بالا رفت

    ولی اینجا فهمیدم قضیه مهاجرت از مکانی به مکانی نیست. فهمیدم مهاجرت از ذهنی به ذهنی هست که به آرامش و امنیت رسیده. به نقطه ی ایمانی. به نقطه ی عطف.

    خلاصه اینکه نمی گم خیلی خوب اما فهمیدم که من یه جاهایی دارم تحمل می کنم

    من اینطوری ام، وارد شرایط سخت می شم، اما بعد از مدتی نمی پذیرم و یه جورایی شرایطو تغییر می دم با تغییر خودم، فکرم یا عملکردم. اما اینو فهمیدم که متأسفانه تحمل شرایط سخت توی یه جنبه هایی برای من طولانیه.

    برای یه سری موارد نه اما برای یه جنبه هایی چرا. طولانیه و تازه دارم به این جمله ی نپذیر همینی که هست می رسم

    اینو از دیروز بیشتر دارم بهش فکر می کنم.

    جالبه من بخاطر همین یه جمله دیروز با تمام توان کار کردم و کارهامو جلو بردم، ورزش، کار خودم، فایل. تفریح و… اما شب که شد گفتم ببین یا می خوابی و فردا روز از نو روزی از نو

    یا نمی پذیری همینی که هست و می شینی بکوب باورای مخربتو می کشی بیرون و این جلسه ی 2 رو علی الحساب می بندی می ری جلسه ی 3.

    دیشب تا خود صبح بیدار بودم و روی باورام کار کردم. روی بحث ظلم به خود و در ادامه جلسه ی دو کشف که تا همین لحظه قبل از اومدن به سایت ادامه داشته.

    که ما حتی با دیدن نشانه ها و آیات خداوند و یقین بهشون، باز هم انکارشون می کنیم و به قول قرآن به خودمون ظلم می کنیم

    امروز قبل از اینکه بیام سایت و این فایلو ببینم، داشتم به این فکر می کردم که چرا رسیدن به یه سری از خواسته هام داره سخت جلو می ره و من دارم تحمل می کنم.

    چرا یه مسیر هایی رو می دونم سخته اما مدت هاست دارم تکرارشون می کنم و می گم درست می شه.

    سوال سوم جلسه ی دو درباره ی خواسته هایی بود که بهشون رسیدیم ولی با این باور رسیدیم که نتونستیم تحمل کنیم یا بپذیریم همینی که هست

    خیلی تجربه های خوب داشتم که توی وجودم پنهان بودن و انگار یادم رفته بود اون موفقیتارو که راحت انجامشون دادم یا راحت بهشون رسیدم

    مثل راحت زمین خریدنم

    مثل راحت ماشین اول خریدنم رو

    مثل پایان نامه ی کارشناسی و پایان نامه ی دوم ارشدم رو که هر دوی اینا به راحت ترین شکل ممکن انجام شد و نوآوری هم بود

    پایان نامه ی دوم ارشدم رو اینطوری گرفتم که چند ماه پیاپی توی دانشگاه روی یه موضوع کار می کردم و اون موضوع به دلیل اشتباه استاد راهنمام که توصیه ی اشتباه کرده بود و من انجام داده بودم، به مشکل برخورد و بعد از هشت ماه من دیگه تحمل نکردم دوباره شروع کنم با ایشون چون حس می کردم برای اون پایان نامه ی تقریبا سنگین، تجربه ی خوبی ندارن و نمی تونن راهنمای خوبی برام باشن. یه روز رفتم دفترشون و هر طور بود بهشون گفتم که می خوام برگردم به شهر خودم و اونجا با استاد کارشناسیم پایان نامه بگیرم حتی گریه م گرفته بود چون به شدت بهم سخت گذشته بود (البته که توی مدار درستی نبودم) و ایشون به سختی قبول کردن و من توی کمتر از سه ماه یه پایان نامه برداشتم و راحت واقعا راحت انجام شد طوری که خیلی وقتا من نمی رفتم دانشگاه و استادم به بچه هایی که توی دانشگاه بودن می گفتن یه سری اندازه گیری هارو انجام بدن. به همین راحتی.

    ولی قضیه ی خود گذروندن ارشد توی اون دانشگاه که یکی از معروف ترین دانشگاههای کشور و حتی جهان بود، به این دلیل برای من سخت جلو رفت بخصوص نیمه ی دوم یا سال دوم به بعدش که یکی از هم دوره ای های من به شدت موج منفی می داد یعنی آنچنان ترسی از استادها داشت که همیشه پشت در اتاق استاد آیه الکرسی می خوند و می رفت داخل و من پذیرفته بودم که چون این دانشگاه یه دانشگاه برتر هست پس عادیه که سخت گیر باشن. عادیه که سخت جلو بره وو. این در حالی بود که من به بهترین رتبه وارد شده بودم و استادمون هم که مشترک بود از نظر من تجربه ی خاصی نداشت و ما اولین دانشجوهای ارشدش بودیم. من بخاطر تلقین های اون دوست توی رفت و آمد با خط واحد به دانشگاه پذیرفته بودم که باید سخت باشه و واقعا پروسه ی پایان نامه برای من سخت شد نه به این دلیل که سخت بود نه.من تجربه های خوبی داشتم و حتی به عنوان استادیار یه دوره گذاشتیم ولی پذیرفته بودم بدون هیچ منطقی.

    اما وقتی نتونستم بعد از هشت ماه تحمل کنم دوباره همون شرایط رو، گفتم می رم هر طور شده ازشون اجازه می گیرم برای رفتن و همینم شد.

    یا

    مثل همزمان کار پیدا کردن و همزمان رانندگی کردن با ماشین خودم و راه افتادن چون من باور های خوبی داشتم توی این زمینه.

    مثل کسب و کار شخصی خودم که نپذیرفتم مثل بقیه همکاران رفتار کنم و سبک خودمو پیاده کردم و الآن همه متعجبن که چطوری؟ اونم از ساده ترین و راحت ترین شکل ممکن با دامنه ی وسیع برای تنوع در محصول

    و و و و. چون نپذیرفتم.

    چون من این پیش زمینه رو نداشتم که کارها باید سخت جلو بره و با صحبتای استاد مثلا توی یه فایل درباره ی یادگیری زبان انگلیسی من باور کرده بودم که باید آسون اتفاق بیفته کارها و خیلی کارها واقعا راحت جلو می رفت.

    اما کم کم با افرادی آشنا شدم که سخت کار می کردن و به ثروت رسیده بودن و این باور برام ایجاد شد که خب همینی که هست

    باور اینکه برای رابطه یا ازدواج باید پرفکت باشی و اگه حس کنی پرفکت نیستی (کمال گرایی) یعنی وقت ازدواج نیست باید عالی ترین حد ممکن از هر لحاظ باشی چه ظاهر، چه ثروت و و و و.

    و خلاصه یه عامله تحمل سختی و کار طاقت فرسا انجام دادن فقط به این دلیل که من الآن خوب نیستم، من باید اینو تحمل کنم بعدا که خوب شدم، بعدا که لایق شدم، بعدا که پیش خدا عزیز شدم، بعدا که ثروتمند شدم، بعدا که………. من به خواسته ی بر حقم می رسم.

    این باورارو تازه پیدا کردم

    و چه باورهای ضربه زننده ای وقتی می پذیری همینی که هست یا بعدا درست می شه.

    بعدا شاید بشه

    بعدا یه اتفاق خوب میفته

    بعدا فلانی رفتارش خوب می شه

    بعدا خدا بهت نگاه می کنه

    بعدا کارا آسون می شه

    بعدااا

    اما وقتی می گی خدایا من نمی دونم. من تسلیمم. من فقط می خوام این مسأله حل بشه چون باور دارم تو همه ی ایده ها و راهکارهارو داری، هدایتم می کنی

    و اجازه می دی که هدایت بشی، درها یکی یکی باز می شه

    چند وقت پیش بود که با جلسه ی سوم گفتگوی استاد با دوستان به حس تسلیم رسیدم. به حس آرامش. گفتم خدایا تسلیم

    من نمی دونم چه قدمی بردارم

    من کارهام داره سخت پیش می ره

    و ووو

    همون روز به من گفت فلان قدمو بردار

    اصلا حتی فکرشم نمی کردم و وقتی قدم اولو برداشتم انگار تمام دنیا با من هم جهت شد. شرایط بیرون حتی، تغییر کرده بود.

    من توی زمان درست درمکان درست بودم

    و از چیزی فاصله گرفتم که خیلی داشتم روش حساب باز می کردم توی ناخوداگاهم و باعث شد بیشتر توکل کنم و درآمدم هم به موازات اون قدم و قدم های بعدش تغییر کرد طوری که به تارگتی که برای امسال زده بودم برای درآمد، توی تیر ماه تیک خورد. در حالی که یک سال براش در نظر داشتم

    یکی از کج فهمی های من این بود که باید یه اقدام عملی انجام بدم و توی این عملکردها فهمیدم من اقدام های عملی خوب انجام میدم، مثلا برای روابط، تقریبا می شه گفت راحت تر از اونایی که احساس می کنم مناسب من نیستن فاصله می گیرم، یا مثلا برای کسب و کار از نظر کیفیت محصول، زیبایی محصول و…… ولی اونطور که باید جهت نمی دم به ذهنم. به باورهام. چون اونقدر این تحمل کردن توی یه جنبه هایی توی وجودم رفته که فکر نمی کنم راه حلش می تونه تغییر باور باشه

    می تونه درخواست از خداوند باشه

    می تونه رها کردن و در لحظه بودن و تقلا نکردن یا به قول شاعر پارو نزدن باشه

    من تحمل می کردم و برای فرار از اون سختی، سعی می کردم از بیرون یه تغییری ایجاد کنم

    شخصیت من تغییر نمی کرد

    اما الآن بیشتر می فهمم که اول و مهمتر از هر چیزی تغییر شخصیته.

    وقتی شخصیتم تغییر کنه، مهاجرت که هیچ، تمام جهان اطرافت بسیج می شه تا به تمام خواسته هام از بهترین شکل ممکن برسم اونم خواسته هایی که می خوامشون برای خودشون نه فرار کردن بخاطر پذیرفتن اینکه خب همینی که هست، می خوای بخواه، نمی خوای هم هیچ……..

    چون درکم بهتر می شه. چون مدارم بالاتر میره

    چون ایده هارو دریافت می کنم راهکارهارو دریافت می کنم. هدایت می شم

    اون جمله ی شما استاد جان، نمی دونم چند وقت پیش توی کدوم فایل شنیدم که احترام باید همیشه باشه. باید همیشگی باشه

    و از وقتی دارم روش کار می کنم، درجه ی تحملم توی روابط کمتر شده و بیشتر با خودمم و روی تغییر شخصیتم کار می کنم.

    آدم ها منو تبلیغ می کنن

    آدمایی میان توی روابط با من که روابط خیلی خوبی دارن

    با خودشون در صلح ترن

    مثبت اندیش ترن.

    اصلا واقعا می شه گفت خیلی خیلی بهتر شدن

    من مثل یه آدم تشنه ی کویر زده م استاد که داره قدم هاشو به سمت دریا و اقیانوس برمی داره و این فایلا، این صحبتااااا اصلا نمی شه درباره ی ارزششون حتی به کلام صحبت کرد به همون اندازه که می گین قرآن فرکانسیه، این فایلام همینطور

    مثلا من بارها و بارها فایل دانلودی ظلم به خود رو گوش داده بودم اما تا وقتی صحبتای شمارو توی قدم ششم گوش نداده بودم و درک نکرده بودم، من اون فایلو درک نکردم. تا نرفتم و مطالعه نکردم، نمی فهمیدم قضیه چیه با اینکه همون فایل قدم ششم هم دو سه بار کار کرده بودم.

    چون تا اون موقع پذیرفته بودم یه سری اتفاقات رو ولی وقتی نپذیرفتم و گفتم باید تغییر کنم، هدایت شدم به این فایل ارزشمند که هر چقدر بگم از ارزشمندیش کم گفتم. با درک اون فایل انگار آدم بیشتر به صلح می رسه. بیشتر می پذیره که اتقاقات خوب، روابط خوب، کسب و کار خوب، ثروت، رزق و احترام و…. باید طبیعی باشه و اگر طبیعی نیست، یه چیزی در من جاش درست نیست.

    و باز برسیم به این جمله ی قشنگ: برای مدارها انتهایی نیست. بی نهایت مدار هست

    این مسیر زیبا انتهایی نداره

    از صمیم قلب از خداوند و بعد از تک تک شما عزیزان بخاطر این جمع گرانبها سپاسگزارم.

    واقعا سپاسگزارمممم.

    این کامنتی که نوشتم فقط صرفا برای اینه که بیام روی آگاهی ها با نوشتن تمرکز بذارم و هر چند وقت یک بار بیام مرور کنم.

    چقدر باید روی خودم کار کنم و الآن فکر می کنم چقدر باید وقتمو ارزشمند تر بدونم. ذهنمو. فکرمو و..

    یا ربّ

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای: