میزان تحمل شما چقدر است؟ - صفحه 36

812 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    ناعمه احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1287 روز

    سلام ب عزیزان، استاد و دوستانم

    تحمل کردن

    من حدود 3 و نیم سال کار اداری ام را اون فضارو داشتم تحمل میکردم، حرف ها و دورهمی های منفی همکاران ام رو، اینکه زمانت دست خودت نیست و مثل برده ساعاتی رو در بند هستی،اینکه ب خدا میگفتم من میخوام از پتانسیل هام برای خودم استفاده کنم منو ببر از اینجا، و روزی ک برای اولین بار بعداز 3 سال همکاری بطور غیرقابل باور بی احترامی از رئیسم دیدم، بعد از اون مکالمه یک ساعتی عجیب حالم بد بود و بعدش گفتم خدارو شکر خدایا مرسی ک بهم راهو نشون دادی و ده روز بعدش من استعفا دادم و الان ک دارم برای خودم کار میکنم، یادم اومد من آرزوم بود ک برای خودم کاری داشته باشم، پله پله شروع کنم و دست در دست پروردگارم برم جلو، و اون آزادی زمانی ک عاشقش بودم رو دارم. اون روزها یاد جملات استاد می افتادم تحمل کردن واژه خط قرمز منه، من نمیتونم چیزی رو تحمل کنم، مگر ما چقدر زنده ایم ک بخواییم کسی و یا شرایطی رو تحمل کنیم و گفتم بمیرد آن خدایی ک در ذهنت ساختی و نتونه رزق تو رو بده. تو باید آنجایی باشی ک دلت باشد کاری ک با ذوق از خواب بیدار شوی برای انجامش نه با فحش ک چرا باید بروم چرا من الان باید اینجا باشم.

    مورد بعدی، همین امروز پیامی از سمت بهترین و تنها دوست صمیمی ام از دوران مدرسه دریافت کردم ک بعد از رد پیشنهاد بیرون رفتنش و عوض شدی و تحویل نمی گیری هایش.  گفتم انشالله در آینده همو می بینیم ب من گفت دیگه این اتفاق نمی افته. ناراحت نشدم تشکری کردم و اسمش را از لیست مخاطبینم پاک کردم. بیاد میارم خاطرات خوش و دوستی هایمان را، با یادی خوش او را ب خاطره ها پیوند میزنم و به قول خانم شایسته اشکالی نداره من جا باز میکنم برای افراد هم فرکانس خودم. اخلاقیات خاصی داشت ک نمی پسندیدم و من تحملشان میکردم با این دید ک اون بهترین دوست صمیمی ات هست تو ک دیگه دوستی بجز اون نداری، او خودش رو از همه بالاتر میدونست و از هر شخصی ک از جلومون رد میشد ایرادی میگرفت از من نه ولی از هر فردی یک نکته منفی بیان میکرد و منی ک حالا از هر شی و هر شخصی نکات مثبت و زیبایی اش از فیلتر ذهنم رد میشد، دیگر نمیتوانستم آن شخصیت انتقادی و سرزنشگر را تحملش کنم.

    در دوستی هایم همیشه احترام گذاشتن و طرز صحبت درست اولویت بوده و به همین خاطر با دوستی دیگر قطع رابطه کردم چند روز پیش، قبلا ک اعتماد بنفس کافی نداشتم نمیتونستم کات کنم باوجود اینکه گاهی مرا هم مسخره میکرد و من تحمل میکردم و گوشم را به نشنیدن میزدم ولی گفتم مگر تو چیزی ب من اضافه میکنی ک من بخواهم با تو وقت بگذرانم.

    عاشق تنهایی خودم هستم ب خودم گفتم تنهایی ات رو دوست داری یا دوست داری با اونا وقت بگذرونی دیدم من واقعا نه دلم نه پام یاری میکنه دیگه باهاشون معاشرت کنم. و ب قول استاد دوستای خوبی بودن ولی هیچی ب من اضافه نمیکردن و من در جمع هایشان خودم رو اضافی میدونستم و اخرین بار احساس خفگی کردم و دوست داشتم سریعا تمام بشه.

    باورهایی ک باعث میشد تحمل کنم، شرک هایم بود، ترس هایم بود. عاشق خودم و خدایم نبودم و ترس از تنهایی داشتم، باور نداشتم رزق مرا میرساند و نگران بودم، فکر میکردم فقط رئیس است ک ب من رزق میدهد نگو این رئیس بنده خود پروردگارم هست حتی اگر خدا هم نخواد اون رئیس نمیتونه ب من رزق بده. عزت نفس نداشتم و میخواستم از سمت بندگان خدا مورد تایید قرار بگیرم.

    باید جایشان را ب شجاعت و ایمان و عزت نفس میدادم تا حرکت کنم و قطع کنم آن ریشه های عمیق مخرب رو.و بعد ببینم جایزه شجاعتم رو ک اولینس همون روز میشد آرامش محض داشتن، یک حس رهایی و پرواز. حسی ک میگه آخیشششش آزاد شدم آزاد ننه :)))) اون نفس عمیقی ک از ته دلم بعد از آخرین روز کاری ام رو کشیدم هرگز و هرگز فراموش نمیکنم و از خداوند عزیزم شاکرم ک خودش مرا هل داد، خودش قوت و نیرو شد در پاهایم، امید شد در قلبم.

    سپاسگزارم استاد عزیز بابت تهیه این فایل هدیه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      زهراهنرمند گفته:
      مدت عضویت: 1698 روز

      سلام ناعمه عزیزم

      ازخوندن کامنتت لذت بردم و احساس صمیمیت قلبی باهات کردم ..

      منم چندوقتیه وقتی میرم سرکار دقیقا باخودم میگم چراالان من باید اینجاباشم؟؟؟مگه غیر اینه که بخاطر پول سرماه موندم ؟ مگه غیراینه که شرک ورزیدم و قدرت رو دادم به رییسم ؟! مگه غیراینه که باورکمبود ادمای خوب و کارهای خوب دارم ؟!مگه غیراینه که به نقطه امنم چسبیدم و ایمان ندارم که حرکت کنم ؟! کسی که ایمان داره حرکت میکنه ایمانی که عمل نیاره که حرف مفته … ! قدم اول و برمیداری و قدم دو بهت گفته میشود

      دوستدارم اون نفس عمیقی که گفتی رو بعد از اعلام استعفام بکشم ……..

      من میخوام پیشرفت کنم اینجایی که الان هستم دیگه روتین شده و این حالمو بسیار بد کرده حتی مریض شدم !!نمیدونستم بایدچیکارکنم اماحالامیدونم ،، باایمان به این که خداوند هدایتم میکند ، حرکت میکنم ، همونطوری که تاالان به بهتروبهتر هدایتم کرده من بعدهم میکنه …. این هم نوعی مهاجرت محسوب میشه ؛ رفتن از جایی به جایی دیگه و قطع ارتباط بایکسری ادما و رفتن به محل دیگه ، شااااید درابتدا ذهن مقاومت میکنه ومیگه نرو همینجا خیلی خوبه کجامیخوای بری ؟! اینجا فلان مزیت و داره کجامیتونی این مزیتها رو پیدا کنی نیستش نگرد !!! اما من میگم همونطوری که خداتااینجاهدایتم کرده پس بازهم میکنه ! تنها خدا برای بنده اش کافیست ….. !!

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        ناعمه احمدی گفته:
        مدت عضویت: 1287 روز

        سلام زهرا جانم

        سپاسگزارم عزیزم ک محبت کردی و ب کامنتم پاسخ دادی

        ب یاد آوردم اون روزهارو آه حس عجیبی داره، وقتی میبینی چه آرزوهایی داشتی و بهش رسیدی بیشتر سپاسگزار میشی و افسوس ک من فراموشکارم. یادم نمیاد چه زجری میکشیدم چقدر خودم رو غریب میدونستم در جمع همکارارم. باورت نمیشه اواخر روزهای کاری حدود 3 ماه آخر هر روز جلوی آینه دستشویی شرکت ب خودم میگفتم خدایا تو فقط ب من نشانه بده ک من بزنم بیرون از اینجا.

        و بعد یاد گرفتم باید در صلح باشم با رئیسم و شرکت و همکاران، طوری ک من در جمع های همکاران در باره بدی های رئیسمون شرکت نمیکردم و توی ذهنم خوبی هاش رو میدیدم و ایشون من رو از همه کارمندان بیشتر دوست داشتن.

        میخوام بگم باید با خاطره خوش و دیدن خوبی های محیط اطرفت و انسان هاش مکانی رو ترک کنی. ابتدا باید چشم ات رو نعمت بین کنی، از رفتارهای نامناسب اطرافیان اعراض کنی، باید این مکان بشه جایی ک من از امتحان تقوا، اعراض، دیدن نکات مثبت، در صلح بودن و… سربلند بیرون بیام با این دید نگاه کنید ک من میخوام اینجا بسازم خودم رو و اینجا درسهام رو یاد بگیرم و بعد نشانه ها میاد و شما به راحتی جدا میشوید چون فرکانس شما با اون محیط یکسان نیست.

        نجنگید با چیزی، بلکه ب صلح برسم و آرامش داشته باشم

        بله عزیزم این خودش مهاجرت عه، و خداوند گفته ب شجاعان پاسخ میده و همه دیدیم مهاجرت نبوغ و رشد بیشتر رو بهمراه داره، شاید ب ظاهر ترسناک باشه ولی بعدش درهایی از رزق و پیشرفت بروت باز میشه.

        برای خود من با هر بار استفعا از شرکتی و توکل و ایمان نشان دادنم، هدایت ب شرکتی با شرایط بهتر با همکاران با فرکانس بالاتر ثروتمند تر با اخلاق تر شدم.

        در پناه الله شاد و ثروتمند و موفق باشید دوست خوبم.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    مرتضی یوسفی گفته:
    مدت عضویت: 2227 روز

    سلام استاد جان عزیز

    من از بچگی میرفتم شاگردی البته تابستونا

    ته ذهنم باورم این بود ک آدما میرن سر کار 4 بعداظهر پول در میارن میان خونه تازه زندگی میکنن

    منظورم اینکه کار مساوی پول درآوردن میدونستم

    ن لذت بردن من نجاری رفتم خیاطی رفتم قنادی رفتم آلمینیوم سازی رفتم آرماتور بندی رفتم تراشکاری فروش بلدرچین داشتم تو تمام این کارها بخاطر همین باور مسخره ک فقط باید پول در بیارم توو هیچکدوم ازین کارهادوام نیاوردم چون ازششش لذت نمیبردم

    تو تمام این کارا داشتم تحمل میکردم چرا احساس می‌کردم من مردم مرد باید پول دربیاره و همشم فکر میکردم خنگم چون ابتکار عمل نداشتم تمرکزی برای یادگیری نداشتم ی باور دگ بهم اضافه شد اونم اینکه من خنگم!!!

    حالا خداروشکر بعد خدمتم یکی از دوستام بهم گفت بیا برو تو کار تعمیرات لوازم خانگی اینا خوب پول درمیارن

    منم رفتم دگ انگار زمان متوجه نمی‌شدم ک کی میگذره

    تا صاحب کارم ک میرفت دستگاه خرابو باز میکردم ک عیب یابی کنم اونم تو مدت 1 ماه اول کارم دگ تحملی در کار نبود عشق بود

    بسرعت پیشرفت کردم تعمیرات برد یاد گرفتم

    در عرض 2سال

    بعد اون همه شاگردی فهمیدم ک تحمل کردن آخرش چیزی درست نمیشه پیشرفتی نیس خلاصه حمالیه

    خدایش خیلی فرق کسی آگاهی درک کنه یا کسی ک ندونه مثل اون موقع هایی ک شاگردی میکردم زندگی جهنم بود

    مرسی استاد جان مخلصم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  3. -
    رویا محمدیان گفته:
    مدت عضویت: 1111 روز

    سلام استاد عزیزم

    سلام خانوم شایسته

    و سلام به بچهای سایت

    میخوام اعتراف کنم فایلهای استاد و کامنتها ی بچها مخصوصا کامنتای بچهایی که همیشه با کامنتاشون منو راهنمایی میکنن واقعا مکمل هم هستن شاید اگر اونا نباشن من خیلی حرفای استادو نفهمم و در واقع اونا منو به مدار استاد نزدیک میکنن

    با خوندن چنتا کامنت فهمیدم منم داشتم یه زمانی تحمل میکردم من به مدت چند سال داشتم تحمل میکردم که منتظر بچه بودیم تحمل میکردم چون احساسم واقعا بد بود هر روز هر سال احساس حسرت و کمبود داشتم لذتی نمیبردم از زندگی ای که شاید ارزوی خیلی ها بود من به معنی واقعی کافر بودم:)

    هر ماه با احساس بد بی بی چک میخریدم و در واقع گیر داده بودم و رها نمیکردم

    اما الان میفهمم و یادم میاد من فقط یه ماه صبر کردم!!!!

    اون مدت خوشحال بودم میدونستم که خواسته ی من براورده خواهد شد ایمان داشتم در یک کلام

    انگار در قید و بند و زمان نبودم در قید و بند چه وقت براورده میشه نبودم چون داشتم همون زمان هم لذت میبردم از زندگیم

    که این صبر باعث شد معجزه های خدا وارد زندگیم بشن

    همیشه اون فایل استاد که درمورد نامه 31امام علی هستش رو‌گوش میدم میرسم به قسمتی که میگه گاهی خواستت براورده نمیشه تا تو برای اون اماده بشی و میخواد بهترشو بهت بده میگم خدایا شکرت خدایا عظمت و لطفت بی اندازس!

    من اون زمان اصلا مناسب مادر بودن نبودم اصلا مادر خوبی نمیشدم نمیتونستم الگوی خوبی برای بچهام باشم نمیتونستم درست و کامل تربیتشون کنم چون خودم همچین انسانی نبودم اما حالا دارم تلاشمو میکنم موحد باشم دارم تلاش میکنم الگوی مناسبی باشم دارم تلاشمو میکنم تا لایق بندگی خدا باشم!

    اون زمان من یه بچه میخواستم اما حالا دوتاشو باهم داد بهم اخه چقدر بزرگ و بخشنده ای !

    یادم میاد من قبل اینم داشتم تحمل میکردم باورها و شخصیت افتضاح خودم رو این بار که باعث شده بود من همیشه در روابطم مشکل داشته باشم زندگیم پر بود از الگوهای تکراری تکرار و تکرار و تکرار بله اون زمان تحمل میکردم هم خودم رو هم اطرافیان رو هم همه ی اون مشکلات رو اما حالا دارم صبر میکنم دارم رو خودم کار میکنم دارم پشت استاد حرکت میکنم و یاد میگیرم تو این مسیر گاهی ممکنه پام بلغزه و سریع قانون تکامل رو یاد اوری میکنم به خودم و میگم رویا باید تکاملت طی بشه تو تازه اول راهی و سریع به خدای خودم میگم خدایا من به خودم ستم کردم من به هر خیری از تو برسه فقیرم …و تمام مسولیت اشتباهم رو به عهده میگیرم و در صد در صد مواقع همه چیز به نفع من تغییر کرده و دیگه تعجب نمیکنم و فقط مطمعن تر میشم

    و الان روابطم شیرین شده مثل عسل اتفاقاتی تو روابطم با همسرم میفته که اصلا برام رویا بود احترام هایی دارم که فقط میگم خدایا اینا همه احترام به توعه این شیرینی از حلاوت توعه چون من با تو یکی شدم

    الان میفهمم که تو قران خدا چقد به صبوران وعده داده ما همه فکر میکردیم صبوریم در حالی که بدبخت و تحمل کننده بودیم

    استاد عزیزم و بچهای کامنت گذارنده که کامنتاتون دریچه ای جدید به حرفای استاده ازتون ممنونم خیلی خوشحالم که اینجام

    اینجا بهشت منه:)))))

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  4. -
    محمد مردان نژاد گفته:
    مدت عضویت: 1159 روز

    به نام خداوندغفور و رحیم

    سلام عرض ادب دارم استاد فکور و درجه یکم

    خدارو شکر بخاطر حضورت ممنونتم که انقدر در مورد همه چیز فکر میکنی و انقدر راه حل مسائل رو پیدا میکنی و این قوانین الهی و توحیدی رو به من اموزش میدی اجرت با رب العالمین سپاسگذارم هم از شما هم از خدا

    خانم شایسته ممنونتم که این مسیر طولانی رو حدود نیم ساعت موبایل رو نگه داشتی استاد رو همراهی کردی ممنونتم که در تهیه این فایل ها که برای من انجام مییشه انقدر زحمت میکشی

    خدارو شکر برا حضورت شما خیلی به استاد میای خیلی خیلی به نظرم هیچ زنی نمیتونست انقدر همراه و رفیق و همدل استاد باشه مرسی برای حضورت اجرت با رب العالمین

    دوستان گلم سلام عرض میکنم استاد دونه دونه تغیرات بنیادین رو در زندگیم دارم ایجاد میکنم و تسلیم مسائل نیستم بلکه سعی میکنم اگاهانه تسلیم رب العالمین باشم از تصمیماتی که گرفتم در چند ماه گذشته خیلی راضی ام و داره زندگیمو به مسیر درستی هدایت میکنی به سمت راحت زندگی کردن و پیشرفت کردن و طبیعی و لذت بخش زندگی کردن خدارو صد هزار مرتبه شکر خب یه اشاره ای بکنم به روندی که قبلا داشتم و داشت مثل چرخ گوشت من رو از بین میبرد مثل استفاده از دسته چک مثل وام مثل قرض مثل قدرت دادن به رقبا به دیگران مثل فایت کردن با ناجالبی ها مثل توجه به ننا خواسته ها مثل اعتقاد به تبلیغ مثل کمال گرا بودن مثل احمال کار بودن عمل گرا نبودن بعضی هاشو که کلا حذف کردم و تعهد دادم مثل دسته چک در دیگر جنبه ها هم که اشاره کردم دارم سعی میکنم هی بهتر عمل کنم خدارو شکر خیلی خیلی معجزه دیدم که سعی میکنم در کامنت ها همه رو به صورت رد پا از خودم بجا بزارم و خبر خوششون رو هم به شما بدم

    البته که باید یه فایل تصویری از نتایجم درست کنم و براتون بفرستم گذاشتم پایان دوازده قدم به امید الله با یاری رب

    خب نوبت تغیر بنیادی دیگر است که به شدت به یاری الله نیاز دلرم در این مسیر ولی تصمیممو گرفتم جدا شدن از شرکا در کسب کارم و شخصی سازی کسب کارم و وارد رابطه شدن خب من این تصمیماتمو گرفتم و کلی ترمز هم که داشتم که باعث شده بود این روندو ادامه بدم برطرف شده

    منظورم اینه که اگر پار سال کسی به من میگفت از شرکا جدا شو و شخصی کار کن با ذکر کلی دلیل و منطق میگفتم نه و کلی باور شرک الود و البته برای ازدواج و رابطه عاطفی هم همینطور اما به لطف رب و با همنشینی با استاد در این یک سال به این نتیجه رسیدم این تمیماتو گرفتم و دیگه نمیخوام این وضعیتو تحمل کنم و میخوام به خودم جایزه بدم و به حرف الله گوش بدن و این مسیر الهی و توحیدی رو برم میدونم قبل من خدا اونجاست جواب همه سوالام پیش اونه و هدایتم میکنه راه رو برام اسون میکنه و به قول استاد با توکل برخدا فعلا میریم تو دل ترسامون بلاخره یجوری درستش میکنیم پس الهی به امید تو منتظر خبر های خوبم باشید عاشقتونم

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  5. -
    رسول بنادری گفته:
    مدت عضویت: 1430 روز

    الهی شکرت

    به نام خدایی ک با نشونه هاش هر لحظه میگه رسول من دوست دارم ، و از شدت این حس خوب چشمانم خیس میشود ، قلبم آروم میشود گویی همه دنیای مال من است

    درسته ب پهنای صورت اشک از نمیریزم ولی خیسی چشمانم آنقدر حس خوب، حس تازگی، حس عزیز بودن برای خدا را در وجودم تمدید میکند

     گویی من تکه ای از خدا هستم ک از اصلم دورم بودم ولی اون قدرت، داره منو ب سمت خودش میکشه

     

     هر کسی کو دور ماند از اصل خویش

    باز جوید روزگار وصل خویش

    درسته من میجویم ولی اونه ک راه رو ب من نشون میده

    خدایا عاشقتم بابت امروز

    یه فلش بک برگردیم ب فایل

     در مورد تغییر کردن میتونم بگم من جزو اون دسته ای بودم ک شرایط ناجالب رو تحمل میکردم و فکر میکردم ک با تحمل کردن من درست میشه

    چرا آخه؟

     چون شنیده بودم ک بعد از سختی آسونیه

     

     فک نمیکرم من باید تغییر کنم تا آسون بشه

     فکر میکردم ک اگه الان سختی بیشتری بکشم بعدش اسون بیشتری رو تجربه میکنم

     شنیده بودم ک مرد باید سختی بکشه

     مرد باید دهنش سرویس بشه

     

    ولی

    وقتی برای خودت ارزش قائل میشی کاری ک دوست نداری، جایی ک هر روز بهت بی احترامی میشه رو میذاری کنار

    و پا روی ترس :

    باید پارتی داشته باشی

    این دوره زمونه کار گیر نمیاد میزاری

    و تن ب ذلت نمیدی

    خدا یه کار خوشگل برات اکی میکنه

    تحمل میتونه معنیش توی زندگی من این باشه ک

    تو اتاقی ک خنکه و تلوزیون داره رو انتخاب کنی برای کار کردن روی خودت و حست هم بده چون ک قول دادی تلویزیون نبینی

     ولی

     صبر میتونه این باشه ک با حس خوب اتاقی رو انتخاب کنی برای کار کردن روی خودت ک تلوزیون نداره و البته وسله ی خنک کننده هم نداره و در مقایسه با بقیه ی اتاق ها گرمتره یا ترجیهت فضای گرم بیرونه چون حداقلش ورودی نامناسب کمتره

     با حس خوب روی خودت کار میکنی و امید داری ک اوضاع اینجوری نمیمونه و تغییر میکنه و تو تغییرش میدی با فرکانس هایی ک ب جهان میفرستی

    تحمل اونجایی بود ک منی ک ب خودم قول داده بودم تلویزیون نبینم و خط قرمز من اخبار بود

    موقع ناهار داخل اتاقی با خانواده بودم ک تلوزیون نگاه میکردن و منم میگفتم مشکلی نداره اخبار ک نیست و غذام رو میل میکردم و جالب اینجاست ک ساعت اخبار ک میرسید میزدن کانالی ک اخبار داره :(

    و من سفره رو ترک نمیکردم و اون فشار ذهنی ک ب خودم میاوردم رو تحمل میکردم و میگفتم مشکلی نداره فردا ناهار رو داخل اتاقی دیگه میل میکنم

    ولی فردا هم همین داستان بود :(

    الان دیگه چرا اینقدر فشار ذهنی رو تحمل کنم قبل اینکه ناهارم رو شروع میکنم اتاقی رو انتخاب میکنم ک تلویزیونش خاموش باشه اون تایم

     چرا باید خودم رو اذیت کنم

    حالا بعضی موقع ها هم ب نکات مثبت اون چیز هایی ک توی تلویزیون میدیدم توجه میکردم

    ولی خب از بیس مشکل داشت تلویزیون دیدن و من تحت تاثیر اخبار بدش قرار میگرفتم

    اتفاقی ک چند روز پیش افتاد توی این فضای محرم

    خدارو شکر ما دوتا تلوزیون داریم

    و این دوتا توی این ایام همش گریه و زاری و سینه زنی و… داشت ک من موافق این کار نبودم

    ب خودم گفتم من چرا باید اینا رو بشنوم و ب خودم فشار بیارم ک بگم این چیز هایی ک میشنوم درست نیستن :(

    این چ کاریه

    من بعضی تایم ها خونه مادر بزرگم ک در 1 دقیقه ای خونه خودمونه میرم چون اونجا از این داستانا نیست و اینقدر نمیخواد روی خودم فشار بیارم

    ک چیزی رو ببینم و بشنوم بعد ب خودم فشار بیارم بگم این کار هایی ک اینا انجام میدن درست نیست خیلی راحت از اون فضا دور میشم

    وقتی من نپذیرفتم و گفتم چرا باید این فضا رو تحمل کنم هدایت شدم ب جای بهتر

    تو دوران دانشجویی عزت نفس خیلی خوبی نداشتم و سر کلاس ب زور بیرون میرفتم خیلی از همکلاسیام همینجوری چن دقیق ای بیرون میرفتن ولی من ن خودم رو قانع کرده بودم ک من ب درس اهمیت میدم

    ولی آدم خودشون ک نمیتونه گول بزنه من عزت نفس پایینی داشتم

    و حتی موقعی ک دستشویی داشتم  این فشار رو تحمل میکردم و ترس داشتم ک برم سرویس

    چون فکر میکردن وسط راه استاد یه چیزی بگه و همه دانشجوها بهم بخندن

    یه چیزی بگه و من زایع بشم 

    چون نظر اونا مهم بود

    حاظر بودم اون فشار رو تحمل کنم ک در برابرش حرف بد بهم نزنن

    اره من تحمل میکردم رفتن پای سخنرانی کسی ک هیچ دستاوردی نداره و فقط چنتا کتاب خونده و بلده خوب حرف بزنه بخاطر اینکه  پسر خوبی از نظر دیگران دیده بشم

    ولی دیگه تحمل نمیکنم

    استاد عباسمنش و استاد شایسته ی عزیز دوستون دارم

    و همینطور خواهر برادر های عزیزم دوستون دارم

    قلب قلب قلب

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  6. -
    مرضیه قدیری گفته:
    مدت عضویت: 3078 روز

    سلام و درود بر استاد عزیز و زن قدرتمند و با اراده مریم جان شایسته که چقدر زیبا تدوین فایلهای کشف قوانین رو انجام دادید با کلام های قدرتمند و باایمان استاد

    من حدود یک ماه هست که دوره کشف قوانین رو گرفتم و کار می کنم بعد از مقدمه و انجام تمرینات که حدودا یک هفته ای زمان بردشاید هم بیشتر و مدام به خودم میگفتم قرار نیست باعجله بری جلو درست تمرین ها رو انجام بده و به خودم می گفتم که مواظب کمال طلبیت باش که توی تله اش دوباره نیفتی و خسته ات کنه و مسیر را ادامه ندی.

    خلاصه رفتم سراغ فایل اول و چقدر عالی بود که من خالق بودنم رو هم هر روز ببینم و خودم رو توی این تمرین زندگی قهار کنم چند روزی شاید ده روز عالی بود و من هم برنامه می چیدم و شاکر بودم و رفتم سراغ فایل دوم فایل دوم سوالهای بود که من سالهاست ازشون فرار می کردم و احساس می کنم برام خیلی سخته با اینکه مسیر رو سعی می کردم لذت بخش کنم ولی خستگی جسمی یا جمع نکردن کارهای که خوب داشت جلو می رفت برام سنگین بود( به قول استاد هنوز عضله هام و ذهنم و فکرم ورزیده نشده اند که خودم رو بتونم آنالیز کنم ) و نوشتن این تمرین فایل دوم باعث شد من تمرین فایل روز اول که من رو کلی به شوق می یوورد را کم کنه و جالب که راضی ام که دارم توش حرکت می کنم و لی خسته ام و امروز با شنیدن این فایل استاد دوباره به خودم تلنگر زدم و یاد آوری خودم کردم جاهای که صبور بودم با جاهای که تحمل کردم و دوباره ترمزم. و کشیدم که عجله ممنوع هدف لذت مسیر هست و چقدر عالی که نشانه هام با خودش آمد الهی شکر که صبورانه مسیرم رو توکل به خدا ادامه می دهم چون ارزشندم و لیاقت بهترین هاست

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    نجمه صادقی گفته:
    مدت عضویت: 1086 روز

    سلام و عرض ادب خدمت استاد بزرگوار

    میخواستم از تحمل هام چند مورد بنویسم که هنوز هم تحمل میکنم و امید وارم ازین به بعد که درست بشه

    تحمل کردن ماشین خراب و کهنه

    تحمل کردن و سایل قدیمی و استفاده از اونها مثلا به خاطر اسراف نکردن

    تحمل کردن زندگی در خانه ی قدیمی و جایی که برام لذت بخش نیست

    تحمل کردن درد و بیماری به امید این که خودش درست میشه و اذیت شدن

    تحمل کردن انسانهای که اذیت میکنند که در این مورد خوب عمل کردم‌و تونستم بر این مساله غلبه کنم و اجازه ندم که بهم بیاحترامیکنند و اونها دیدشون به من عوض شد خداراشکر مچکرم از استاد بزرگوار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    توحید علی جانی گفته:
    مدت عضویت: 3314 روز

    سلام

    خدمت استاد عباس منش، مریم خانم عزیز و خانم فرهادی و آقا ابراهیم و همه ه ه ه ه ه ه ی اعضای خانواده عباسمنش.

    چه جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردید؟

    1_ کمبود پول یعنی نداشتن پول مازاد بر نیاز روزانه توو جیب یا کیف یا کارت بانکی ام.

    یعنی همیشه یِر به یِر بودن یعنی همیشه صفر بودن

    2_ نداشتن خودروی سواری شخصی

    تا 8 سال بعد از خدمت سربازیم اصلا درخواست داشتن خودروی شخصی در من وجود نداشت.

    اصلا نمیتونستم این خواسته رو داشته باشم، واقعیت اینه که حتی نمیتونستم تجسم کنم.

    یعنی میتونم بگم که نمیخواستم.

    3_ مستاجری

    سال‌های سال اصلا حتی درخواست داشتن خانه شخصی برام وجود نداشت. و 8 سال مستاجری و شرایط نادلخواه

    4_لاغر اندام بودن.

    5_کارگری با حداقل حقوق روز کاری :یک چهارم یه کارگر ساده

    6_کمبود اعتماد به نفس

    و این روزها

    1_نداشتن خودروی مناسب کارم یعنی یک وانت کارا تک کابین.

    2_ نداشتن استقلال مالی و آزادی مالی و زمانی و مکانی

    3_ نداشتن یک کارگاه نجاری خوشگل

    چه باورهایی باعث شد تا آن شرایط نادلخواه را تحمل کنید؟

    1_ کمبود پول یعنی نداشتن پول مازاد بر نیاز روزانه توو جیب یا کیف یا کارت بانکی ام. همه اش برمیگرده به باورهای روانشناسی ثروت یک

    الان که این فایل عالی رو دیدم متوجه شدم که تحملم خیلی زیاده متاسفانه ،هر چه کردم بر خودم کردم

    اول اینکه رنج

    باید همیشه رووش کار کنم. همیشه همیشه

    بهتر شدم خیلی ولی باز جای زیادی داره

    2_ نداشتن خودروی سواری شخصی

    تا 8 سال بعد از خدمت سربازیم اصلا درخواست داشتن خودروی شخصی در من وجود نداشت.

    در این مورد اصلا به خودم اجازه نمی‌دادم که خواسته ای داشته باشم.

    باور عدم لیاقت و اینکه

    چون با داداش و پدرم باهم کار میکردیم و مجرد بودم و در خانه پدری میموندم، و توو شهر جدید مستاجر بودیم و ماشین هم نداشتیم، پدرم رو بر خودم مقدمتر میدونستم و باز این اصل مهم که تضاد و ناخواسته مورد نظر در ذهن من و در وجود من زجر آور نبود.. پوستم کلفت بود متاسفانه

    ‏یه باوری توو وجودم هست که میگه آدم باید صبور باشه، کاسه صبرت باید بزرگ باشه. بارها و بارها شنیده و دیده بودیم که دیدی فلانی زود از کوره در رفت، فلان مصیبت بوجود اومد.

    ‏و این خودش یه دلیل واسه تحمل های زیادمون بوده و هست و خواهد بود.

    ‏ولی الان که افراد موفق و وضعیت گسترش جهان رو میبینم، قشنگ به این اصل میرسم که :

    ‏باید وقتی به ناخواسته‌ای میرسم صبر نکنم

    ‏باید تحمل نکنم

    ‏خواسته ام رو مشخص کنم، بنویسم و باورهام رو بهتر کنم و به الهامات تکاملی عمل کنم و پیش برم.

    ‏و سه ساله که صاحب ماشین شخصی خوبی هستم.

    ‏که باز به خاطر تضادهایی بود که خواسته رو در من قوی‌تر کرد. و صدالبته کار کردن روی باورهام

    3_ مستاجری بعد از ازدواجم

    سال‌های سال اصلا حتی درخواست داشتن خانه شخصی برام وجود نداشت. و 8 سال مستاجری و شرایط نادلخواه

    باورهایم این بود که همه ی فامیل زندگی مشترکشون رو از مستاجر و شرایط سخت شروع کردن و سال‌های سال سختی کشیدن و حتی باورم این بود که خانمم باید سختی های مستاجر رو بِچِشه تا قدر صاحب خانه شدن رو بدونه.

    ولی وقتی با استاد عباس منش آشنا شدم، آروم آروم سیمان باورهای محدود کنند شکست

    میتونستم تجسم کنم که صاحب خونه شدم.

    میتونستم تجسم کنم که توو حمام خونه خودم دارم دوش میگیرم.

    و چند وقت بعد یه تضاد بزرگتر و ناخواسته بزرگ، (صاحب خانه گفت یک ماه برای تخلیه فرصت دارین) در من خواسته صاحب خانه شدن رو بوجود آورد.

    یک ماه به دنبال خونه مستاجری بودم و قیمت‌ها سر به فلک کشده بود و برام سخت می‌اومد که ماهی 6 میلیون تومن اجاره بدم.

    از ته دل از خدا خواستم

    ، خواسته ای که توو ٨ سال به این قدرت و شدت نبود.

    یعنی دیگه صبرم توو اون یک ماه به سر اومد.

    یعنی تورم خوب چیزیه هااااااا

    البته من باید سالها قبل به خودم رنج و لذت رو تعریف میکردم.

    و الان برای ادامه زندگی میتونم بهتر تصمیم بگیرم.

    و الان صاحبخونه شدم و چه لذتی و لذتهایی داره.

    خدایا شکرت

    4_لاغر اندام بودن.

    رفتم دنبال دکتر تغذیه

    دنبالش رو گرفتم

    جواب نداد

    رفتم باشگاه بدنسازی و جواب عالی بود

    ولی چند وقته به خاطر کارم گذاشتمش کنار و بدنم برگشت.

    ولی دوباره باید روی خودم کار کنم

    5_کارگری با حداقل حقوق روز کاری :یک چهارم یه کارگر ساده

    بعد از یادگیری کار دوماه طول نکشید که زدم بیرون و الان با 20 برابر اون مبلغ برای خودم کار میکنم.

    و چقدر خوبه وقتی که زمان اقدام عملی تکاملی میرسه قدمهامون رو برداریم و تحمل نکنیم.

    الان که مینویسم متوجه میشم.

    6_کمبود اعتماد به نفس

    با مراجعه به مشاور و روانپزشک شروع کردم و با دوره عزت نفس استاد عباس منش عالی‌تر شده و باز جاداره بهتر و بهتر بشه

    و این روزها

    1_نداشتن خودروی مناسب کارم یعنی یک وانت کارا تک کابین.

    2_ نداشتن استقلال مالی و آزادی مالی و زمانی و مکانی

    3_ نداشتن یک کارگاه نجاری خوشگل

    و الان باید اهرم رنج و لذت ها رو قوی‌تر بنویسم

    قوی‌تر

    روی باورهایم کار کنم و به الهامات عمل کنم و رها باشم.

    استاد عزیزم بی نهایت ازتون ممنونم.

    خدایا شکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  9. -
    ایوب عبدی گفته:
    مدت عضویت: 1720 روز

    سلام به استاد عزیز

    چه سؤال خوبی،چه فایل زیبا و آگاهی دهنده ای چقدر یادآوری این مطالب برای من لازم بود.ممنونم بخاطرش

    یاد کارهایی افتادم که خودم انجام دادم و چقدر باعث تغییر زندگیم شدن

    مثلا: قبلن کسانی توی زندگیم بودن که همیشه پیشم دردودل میکردن و خودشون رو خالی میکردن و در آخر با حال بد منو ول میکردن. کنار گذاشتن این افراد از فایل(چطور درامد خود را سه برابر کنیم؟)بهم گفته شد. دلیل اینکه این رفتارهارو تحمل میکردم کمبود عزت نفس بود. وقتی زنگ میزدن توان نه گفتن نداشتم و فکر و میکردم اگه ولشون کنم نامردیه و آدم باید با بقیه همدردی کنه. ولی دیگه خسته شده بودم و یواش یواش کنارشون گذاشتم.زنگ میزدن میگفتم نمیتونم کار دارم و کلا تو اون جاها و جمع ها حاضر نمیشدم جهان هم کار خودشو انجام داد و بعد از چند بار نه گفتن من اونا هم دیگه بیخیال شدن و من دیگه مجبود نیستم گله و شکایت بقیه رو تحمل کنم.قبلا همیشه درگیر مسائل اونا و اتفاقاتی بودم که براشون میفتاد و باید کلی توصیه میکردم در آخرم همون آدم بودن و فهمیدم که فقط دارم انرژیمو هدر میدم و در فرکانس بد خودمو قرار میدم. ولی الان درگیر کار و زندگی خودمم و چقدر خوشحال و راضیم‌

    مورد دوم سخت کار کردن بوده. من و اطرافیانم تقریبا همه از دسته کارگرها بودیم و کلا این سخت کار کردن رفته بود توی وجودمون حتی کارهای شخصی خودمون رو از راه سختش انجام میدادیم و کلا کاری که بهمون فشار نمیاورد رو کار حساب نمیکردیم. منم خوب دنبال کننده اینا بودم ولی از بچگی میدونستم که یه چیزی اشتباهه و از یه جایی به بعد سعی کردم از این نوع کارها دور بمونم و دنبال کارهای راجت تری باشم وقتی به بقیه میگفتم که من دلم نمیخواد اینجوری کار کنم همه مسخره کردن و گفتن که کار همینه،اون چیزی که تو میگی برای ما دست نمیده،شانس و بخت و… از این حرفا ولی من قبول نکردم و دنبال کارهای راحت تری بودم و همینطور هم هدایت شدم. قبلا صبح زود بیدار میشدم و سخت کار میکردم ولی بعد هدایت شدم به کارهایی که تو نصف روز برام جواب میداد و همون نتیجه بود.الان اگه مشتری باشه تو دوساعت میتونم همون جواب رو بگیرم و این مطمئنا بهتر هم خواهد شد. همه اینا از جایی شروع شد که من دیگه تحمل نکردم شرایط رو و دنبال یه راه جدید گشتم.

    شده که پیش کسانی کار کنم و شرایط دلخواه منو نداشته باشه و فکر اونا این بوده باشه که اگر بهم کار ندن بیکار میشم ولی من اینو قبول نکردم و تحمل نکردم و رفتم جاهای دیگه و بیکار هم نشدم. دلیلش این باور بود که خدا روزی رسانه و خودش میرسونه و همیشه هم جواب داده. حالا مقابلش چه کسانی هستن که هرچیزی رو تحمل میکنن بخاطر اینکه فکر میکنن فقط همونه و بهش بچسب تا از دستت نره

    وقتایی هم شده که مشتری نباشه و فکر همه اینه که این فصل ما مشتری نداریم یا کمه ولی من اینو قبول نکردم و دنبال باور های درست بودم و تو همون اوایل برام جواب داده و نتیجه متفاوت گرفتم. برای این تحمل نکردم چون قبلا کسایی رو دیده ام که تو همین فصل اصلا به کار نمیرسن انقدر کارشون شلوغه‌. یا باور اینکه من قدم برداشته ام خدا هم باید قدم برداره و وقتی که این باورهارو داشته باشته دیگه حرفهای بقیه برات منطقی نیست

    کسایی رو دیدم که بیماری های جدی داشتن و دکتر جوابشون کرده ولی هنوزم بعد سالها زنده ان و وقتی که باهاشون صحبت میکنی و دلیلشون رو میشنوی میگن که من به حرفهای دکترا اهمیت نمیدم جون من دست خداست هروقت خواست میگیره و هیچوقت قبول نکردن که کارشون تمومه و منتظر مرگ نموندن.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  10. -
    مقداد تحريری گفته:
    مدت عضویت: 2085 روز

    با سلام خدمت استاد عزیزم و بازم برای همیشه ازتون سپاسگزارم برای این فایل های بی نهایت عالی که باعث شده بسیار عالی ترمزها و شرایط خودمون بررسی کنیم و به سمت رشد و شکوفایی حرکت کنیم

    استاد جان واقعا هر روز ازتون سپاسگزاری میکنم و خدارو شاکرم که هم مدار با اموزشات شما هستم

    استاد در رابطه با سوالاتی که عنوان کردید در زیر جواب هر سوال می‌نویسم:

    1. چه جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردید؟

    استاد جان من دو تا از مهمترین شرایط می‌نویسم :

    اول: درامد بسیار پایین در بیزینس که داشتم و فکر میکردم دارم صبر میکنم مثل صبر ایوب در صورتیکه من داشتم شرایط حمل میکردم و درک بسیار پایین از قانون داشتم فقط چهار تا چیز شنیده بودم و با اینکه اقدام میکردم نه اینکه بشینم خونه و کاری نکنم میتونم بگم تلاش فیزیکی خیلی زیادی نسبت به الان داشتم ولی اصلا نتیجه مناسب نمیگرفتم و خیلی از اوقات روز احساس بدی داشتم چون واقعا بیزینس خودم از کارمندی به فروش پورسانتی تغییر داده بودم و همش احساس پشیمانی به سراغم میومد

    دوم: ترس از قضاوت و دنبال تایید که اطرافیان راضی کنم و اگه بخوام نمونه بارز این موضوع عنوان کنم این بود که:

    استاد من تازه ازدواج کرده بودم و به شدت به خانواده وابستگی عاطفی داشتم اینطوری بگم که فکر میکردم باید از همه چی خودم بگذرم از ارامش و همه چی که نگن مقداد بی معرفته و ازدواج کرد بیخیال خانواده شد و از زندگی خودم میزدم برای اینکه اون عزیزان احساس خوب داشته باشند و هر چقدر هم تلاش کردم توقعات بیشتر شد الان میفهمم چرا توقع بیشتر میشد چون ریشه حرکت من از جایگاه فقر بود جایگاه شرک بود که منم که باید کمک کنم و من هدایت میشدم به سمت شرایط بدتر و شرک بیشتر، خیلی جالب بود که خیلی کمک میکردم ولی اصطلاحا اینکه میگن دستش نمک نداره میدیدم و روز به روز احساس بدتر و بنده خدا همسرم برای اینکه با من همراه باشه ایشون هم این شرایط سخت تحمل می‌کرد چون من همیشه ترس از قضاوت داشتم

    2. چه باورهایی باعث شد تا آن شرایط نادلخواه را تحمل کنید؟

    باورهای محدود کننده بیزینس : باور کمبود، ترس از اقدام، احساس عدم لیاقت، بلد نبودن قانون تکامل، قدرت به عوامل بیرونی

    ارتباط: عزت نفس پایین

    3. چه باورهایی را اگر تغییر می‌دادید، باعث می‌شد آن شرایط نادلخواه را نپذیرید و تحمل نکنید؟

    البته اگه بخوام تمام این تحملات که در زندگی صورت میگیره بگم در یک باور محدود کننده خلاصه میشه که « شرک به خدا » است چون من هر کاری که تحمل میکنم یعنی تو احساس بد هستم احساس بد یعنی فاصله درونی من با خدای خودم یعنی اجابت نکردن خدا در درونم اینجاست که طبق ایه 186 بقره شرط رشد من ایمان و اجابت خدا در درونم است

    4. همچنین بنویسید وقتی دیگر آن شرایط نادلخواه را تحمل نکردید و «همین که هست» را نپذیرفتید، به چه راهکارهایی هدایت شدید و چه درهایی برای شما باز شد؟

    اینکه یک جایی دیگه بهم خیلی برخورد بلند شدم شرایط عوض کنم اول هدایت شدم به سایت شما به صورت جدی(البته من از سال 96 عضو هستم ولی دقیقا یکسال پیش بود که من وارد سایت به صورت جدی شدم) و با قانون سلامتی شروع شد که تقوا من زیاد شد و باور کردم میتونم و سپس با فایل های رایگان اجرای توحید در عمل و کتاب چگونه فکر خدا بخوانیم خدارو بسیار عالی شناختم و همین حین احساس خوب پیدا کردم هم بیزینس هم ارتباط بهتر بردم جلو چون اصل احساس خوب برام شد و هدایت شدم به دوره کسب و کار و قانون تکامل فهمیدم و بیزینس من رونق پیدا کرد و همچنین ارتباط من با افراد خیلی بهتر شد چون دیگه هدفمندی درک کردم و روز به روز با سایر اموزشات رشد ها صورت گرفت

    5. و در نهایت به چه شکل مسئله‌ای که سال‌ها آن را تحمل می‌کردید، حل شد؟

    فقط در یک کلمه میتونم بگم که اصل قانون درک کردم احساس خوب »»»» اتفاق خوب و پذیرفتم که خودم خالق این شرایط هستم خیلی مهمه که اینو بپذیرم و به صورت تکاملی در یکسال تونستم روز به روز ماه به ماه بهتر بهتر بشم

    هر جا و هر موضوعی میدیدم احساس بد دارم و چون درک کرده بودم دارم شرک میکنم و اومدم توجه خودم به نکات مثبت و عالی زندگی و نعمات و تغییر احساس خودم گذاشتم و خدا منو هدایت کرد به شرایطی که احساس خوب بیشتر ببینم چون طبق فیزیک انرژی های مشابه همدیگه را جذب میکنن و من هر انرژی ارسال کنم جهان طبق همون انرژی را برای من میاره اصطلاحا منو تو مداری قرار میده که از اون انرژی بیشتر ببینم پس درک کردم که هر چقدر احساس خوب داشته باشم نتایج من بهتر میشه

    خداروشاکرم برای وجودتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: