چه افرادی برای مهاجرت کردن، مناسب ترند | قسمت 2 - صفحه 1 (به ترتیب امتیاز)

246 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    ملیحه نصیری گفته:
    مدت عضویت: 1792 روز

    سلام به استاد توحیدی عزیزم

    و مریم بانوی دوسداشتنی

    من فایل رو گوش ندادم

    اما چند وقتیه تمام تمرکزم رو گداشتم روی توحید و شناختن خدایی ک هر لحطه بامن است

    و دراین راستا به پیشنهاد خداجون و باتوجه به اموزهای استاد عزیزم مشعول نوشتن کتابی هستم

    نمیدونم قراره چاپ بشه یانه

    اما سعی کردم تو نوشتن درک و شناخت خودم از اموزه های استاد و زندگی خودم شروع کنم

    و موصوع درباره توحید است به صورت داستانی عامیانه

    دوره های زیادی از استاد دارم و اخرین دوره برای خودم خریدم دوره لیاقته ک به همه پیشنهاد میکنم حتما تهیه کنید

    و دوره دوازده قدم که قدم 7 هستم

    چیزی تو تمام این سالها از خودم فهمیدم من فکرمیکردم همه میتونن پول بسازن من نه

    خدا به همه میده به من نه

    باتوجه به کشف قوانین

    و جلسه6 قدم 7

    فهمیدم بزرگترین ترس من برای مهاجرت نکردن پول نساختنه

    نمیدونم چرا هیییچوقت به این موصوع دقت نکردم

    خدایی که همین جا روزی منو میده چرا مستقل بشم نمیده

    مگه الان من اجاره خونه میدم یاپول برق و اب و گاز و… همه رو خدا جون از طریق پدر مهربانم پرداخت میکنه

    فهمیدم بزرگترین ایرادم اینه که نفهمیدم خداست ک روزی منو از طریق پدرم و بقیه بهم میده

    چرا ترسیدم جای دیگه برم بهم روزی نمیده؟؟؟؟

    چرا فکر نکردم خدا همیشه با منه و همه ماها براش یکسان هستیم

    چرا خدایی که کنارمه نشناختم و فکر میکنم تو شهر دیگه روزی نمیده

    تو کشور دیگه روزی نمیده

    خداروشکر وابستگی ندارم

    خداروشکر منعطفم با جای جدید و خیلی زود خودمو سازگارمیکنم کما اینکه خودمو بیشتر کشف میکنم و رشد میدم

    ایراد فقط تو پول ساختنه

    ک اونم از شناخت خییییلی کم من نسبت به تنها روزی رسان خودمه

    و لایق دونستن خودمه

    واقعا اگر خدا رو درست بشناسم دیگه ترسی نمیمونه

    ترمزی تو ذهن نمیمونه

    این خدایی ک اینجا همه کار برات انجام میده و راه هارو میگه

    مگه تو کشور دیگه یا

    قاره دیگه تواناییهاش کم میشه؟؟؟

    مگه زمان سلیمان بهش ثروت بی انتها داد

    تو زمانه الان نمیده؟؟؟

    خدایی که اونقدر قدرت داشته ک 300 سال بخاب ببره اصحاب کهف رو

    دادن خاسته های من روزی( فراوان و خونه و ماشین و‌..) براش سخته؟؟؟

    یاخدایی ک مواطب من هست مواطب پدرو مادردم نمیتونه باشه؟؟؟

    یا خدایی ک تا الان برام دوستان عالی اورده تو قاره دیگه نمیتونه بیاره؟؟

    خدایی ک اینجا برام بدون تبلیعات و تابلو زدن مشتری اورده و خودش برام تبلیع کرده بازم نمیتونه؟؟؟؟

    میبینم درک من نسبت به این خدا صعیفه

    اگه همه چیز رو یادم بمونه ک خدا برام انجام میده نه خودم نه ادمها

    اونوقت دیگه ترسی ندارم

    نگرانی ندارم

    یکی دیگه از ترسهام شناخت کمیه ک نسبت بهش دارم و چون نمیشناسمش زیاد حرکت نمیکنم

    اما فهمیدم تو مسیر به اندازه حرکت کردنت خودشو بهت نشون میده و ثابت میکنه تا ایمان بیشتر ک تبدیل به یقین بشه برات اتفاق بیافته.

    هرکسی تو1 سری موارد پاشنه اشیل داره

    و دقیقا همون پاشنه اشیل میشه پله رشد کردنش

    شاید برای موسی شکافتن دریا باعث ایمان بیشترش میشه

    برای من پول ساختن راحتر و بیشتر باعث بزرگترشدن ایمانم بشه

    برای 1 نفر راحت مهاجرت کردن

    برای1 نفر درست شدن رابطه اش

    برای یک نفر شفای بچه اش

    برای یکی سلامت جسمانیش

    و هزاران خاسته

    که ته همه شون باعث شناخت بیشتر خدا و ایمان بیشتر میشه

    اما بازم باید یادم بمونه همه اش رو خدا انجام میده

    و قدرت دست اونه

    نامحدوده

    بی مکان

    بی زمان

    بی توجه به قیمت دلار و قوانین کشور

    بی توجه به ریس جمهور کیه.بابات کیه.همسرت کیه.قدت چقدره.وزنت چند کیلویه.استایل چیه.رنگ پوستت.رنگ چشمات.چندبار ازدواج کردی.سن ت چقدره.

    دیر شده برات.ندرک دانشگاهت چیه

    هییییچ محدودیتی برای دادن خواسته ها بما نداره

    ما خودمون محدودیم

    انگار خدا قبلا قدرت بیشتر داشته الان نداره

    یا ادمها قبل از جنس خاصتری ساخته شدن و ادمهای جدید از جنس بدتری که ارزش کمتری برای خدا داره.

    هرچی دوره ها رو گدش میدم بیشتر میفهمم اون نامحدوده و من خودم خودمو محدود کردم

    اگر به قدرت کسی فکر کنم ک میخاد خواستمه مو بده

    دیگه نگران نیستم

    ترس ندارم

    غم ندارم

    اما اعتماد کردن بهش دل میخاد

    بزرگی میخاد

    جالبترش اینجاس به محص بخای بشناسیش جور میکنه همه چیز رو

    فقط کسی ک مشتاق دیدن و شناختنشه درگش میکنه و گوش بزنگ کوچکترین نشانه هاس

    چیز دیگه که درک کردم 1شبه ره صد ساله رفتن خودمه

    انتظار دارم 1شبه بفهمم

    توحیدی بشم

    بزرگ بشم

    عافلم 1بچه 1شبه بزرگ نمیشه

    اما هر روز چیزهای جدید یادمیگیره

    هر روز شیرینهای خاص خودشو داره

    و ما نگران نیستم چرا امروز حرف نزد

    چرا راه نرفت

    مطمن هستیم اول میخنده

    بعد صدا درمیاره

    کم کم همه چی رو یاد میکیره

    میدونیم بزودی میگه بابا

    اما وقتی اولین بار میگه کلی دوق داریم و کلی با لدت تعریف میکنیم از همون بابا گفتنش

    میدونیم ک انقدر بعدا حرف میزنه ک گاهی میگیم میشه یکم ساکت باشی

    اما همون اول حرف زدنهاش کلی دوق داریم هاااا

    چرا برای بقیه مسایل زندگیم این نگاه رو ندارم؟؟؟؟

    چرا انتطار دارم 1شبه پولدار بشم

    یک شبه موحد بشم

    یک شبه عاشق خودم بشم(نمیدونم چرا یادم میره بابا من 1 شبه عاشق هییییچ پسری نشدم از شناختم بوده ک عاشقش شدم برا خودم میخام1 شبه شیفته خودم بشم؟؟؟؟)))

    اطرافمو ک نگاه میکنم 1 درخت تا وقتش نباشه شکوفه نمیده

    شکوفه اش1 جور قشنگه و زیبایی داره

    و مطمنم بزودی شکوفه میوه میده

    اول کاله

    بعد گرما میخوره بزرگ میشه رسیده میشه و بعد میشه1 میوه لذید

    چرا برای پول ساختنم میخام1 شبه بشم درخت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    از ترس میاد.از عجله.از کمبود.

    نکنه نشه

    خدا انجام نده

    خدا دیر کنه

    تموم بشه

    همه اش از نشناختن خدای خودم میاد

    دیشب تو تابستون بارون اومد

    خیلی زیبا

    با دوستم رفتم بیرون با ذوق گفتم داره بارون میاد

    دوستم گفته:عههه چیه

    حالم بد میشه از بارون

    بنطرم خیلی مزخرفه

    من چشمام گرد شده بود

    اما چون از استادم یادگرفتم سکوت کنم چیزی نگفتم

    بخودم گفتم ببین خیلی ها هستن این نعمت زیبا براشون زیبا نیس

    هرجای دنیا هم برن بازم زیبایی نمیبینند

    یا امروز دوست دیگه ام گفت:عهه چه کشوریه چقدر باید مالیات بدی

    منم گفتم عزیزم اینجا ناراحتی برو 1 کشور دیگه…

    دوستم با عصبانیت گفت تو هم مثل مسئولها تا چیزی میگم میگی ناراحتی برو

    من بازم سکوت کردم

    و دیدم استاد راست میگه بیابون رو چسبیدین میگین چرا جنگل نمیشه

    بابا زمینش مناسب جنگل نیس

    خدا میگه بابا براتون جنگل هم بکنم بازهم میگین شرجیه و …

    فهمیدم نگاه زیبابین باید داشت

    و گرنه همینجا هم میشه لدت برد

    لدت بردن کشور نمیخاد

    یک هنر درونیه و ذاتیه

    به ماشین و رابطه و حساب پر پول هم نیس

    چون خیییلی از اطرافیانم داره خاسته های منو زندگی میکنند اما شاد نیستن

    فهمیدم باید خودمو.خدامو بیشتر بشناسم

    و شادی رو درون خودم پیدا کنم

    خودمو بیشتر کشف کنم

    اسمون همه جا یک رنگه

    خدای اینجا خدای همه جهان هم هست و وجود داره

    درسته من عاشق طبیعت زیبا و مکانهای جدید و فرهنگ جدید و… هستم

    اما اگر باهمین ترسها و نشناختن بخام برم بازم همینم.

    پس باید بیشتر بشناسمش

    از همینجا بخام درکش کنم

    تو مسیر قدم ب قدم میشناسم و بزرگ میشم و هدایت میشم ب بهترینها

    بینهااایت سپاسگدار این استاد هستم ک منو با خدای درونم اشنا کرد

    چیزی این روزها و برای تمام عمرم میخام بشناسمش

    و دوسدارم رو شونه هاش سوار بشم و منو ببره

    میخام یاد بگیرم هرلحطه بهش وصل باشم و شادی رو درون خودم با این خدا پیداکنم ک همه چیز میشه برام

    همه کار میکنه برام

    چقدر خوشحالم و البته ارومم

    و میدونم این توحید.شناختن.درک کردن.خودمو کشف کردن یک مسیره تا ابد

    و نخام به 100 برسم

    چون 100 و کماای درکار نیس

    مسیره مسیر

    فقط از چیزی ک الان برات ساخته لدت ببر

    از شناختنش لدت ببر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 61 رای:
    • -
      ملیحه نصیری گفته:
      مدت عضویت: 1792 روز

      سلام ب استاد توحیدی عزیزم

      ادامه این کامنتم میخاستم چیزی اصافه کنم

      منطق جالبی ک توی قران پیدا کردم و بشدددت ذهنمو درگیر و البته اروم کرده و باید روش بیشتر کارکنم اینکه:

      وقتی سوال میشه چطور مابعد از مرگ دوباره زنده میشیم؟

      جواب داده میشه:اول بار از نیستی به وجود اومدید چرا فکرمیکنید دوباره نمیتونیم؟؟؟؟

      واقعاااا منطق بینطیره بنطرم

      توزندگی خودم نگاه میکنم میبینم بابا ازاین منطق تو همه جا میشه استفاده کرد

      مثلا:خدایی ک الان روزی منو میده مستقل بشم نمیده؟؟

      خدایی ک الان مشتری میفرسته دوباره نمیتونه؟؟

      خدایی ک برام فرد مورد نطر باویزگیهای من فرستاد بازم نمیتونه؟؟

      و هزاران چیز دیگه

      الان درخواستی دارم و نشانه هاش رو دیدم خداروشکرر

      باخودم اینجوری حرف میزنم که ببین این خدا برای همه انجام دادبرای منم انجام میده

      من و سلیمان و استاد نداریم

      هرکی بره پای سیستم بزنه2+5= جواب قطعا برای همه 7 است

      و هییییییییییییچ تبعیضی قائل نیست

      برای رنگ پوست و مدرک و شهر.و حتی گدشته ام

      هرکی بزنه حواب همون 7 است.

      تاحالا کسی قبل از مریم بوده ک بدون همسر بچه دار بشه؟؟

      قطعا نه

      اما چون مریم ایمان داشته به توانایی های خالقش براش اتفاق افتاده

      یا استاد قبلا الگویی مثل خودش دیده؟؟؟نه

      اما چون ایمان داشته به خدا و توانایی هاش اتفاق افتاده

      این روزها تمام فکرم اینهاس

      اخه من خدای بزرگی برای خودم نساختم

      توشهر کوچیک خودم انقدررررر سرعت رشد بالا رفته ک هرجا نگاه میکنم ساختمونهای زیبا هرطبقه 1 واحد دارن ساخته میشن

      ک قیمت رهن و اجاره جالبه و جالبه مشتری براش صف میکشن

      این خدا خدای منم هست

      بمنم میده

      فقط کافیه بیشتر باورش کنم و رهاتر باشم بزارم خدا از هر راهی خودش میدونه منو برسونه

      واقعا همه چی توحیده

      هرچی میچینم میبینم مریم تو محراب براش روزی از بهشت میرسیده

      سلیمان اونقدرررررر خداشو باورکرده ک درخواستهایی کرده ک تاحالا هیچکسی نداشته

      منم میخام درخواستهامو بزرگ کنم و خدامو بیشتر بشناسم

      از فصل خداجونم چنان اخلاقهای سازش پدیری بمن بخشیده ک نگم براتون…

      نمیگم بی ایرادم اما خیییییییلی عالی رشدم داده

      و فقط توهمین نقطه ضعیفم روی

      توحید+لیاقت+فراوانی

      و این نکته خیلی وقته بمن گفته شده اما امروز درک بیشتری دارم و هرچی بیشتر جلو میرم بیشتر میفهمم هرچی رو اینا کارکنی دیگه محدودیت نداری

      برو اون سر کره زمین

      خداهمون خداست

      من همون انسان لایق بهترینهام

      فراوانی هم که هزار ماشالله همه جا هست

      دیگه نگران چی هستم؟؟؟؟؟؟

      منطق کمک گرفتن از هدایتهایی که خدا قبلا برات انجام داده خیلی کمکت میکنه تو مسیر جدید رشد کنی

      دایم باید باخودت حرف بزنی و ورودی منفی رو صفر کنی

      ک خداروشکرررر تواین مورد بشددددت خوب عمل کردم

      چون واقعا میخام زندگی رو زندگی کنم

      خدای خودم و خودمو بیشتر بشناسم و درک کنم.

      هییییچ مشکلی با مهاجرت ندارم.هیییییچ سختی بااینجا ندارم

      حتی تو قدم 7استاد از قعطی اینترنت حرف میزنن من اصلااااااا یادم نمیاد

      تو شرایط الان خیلی ها خیلی حرفها میزنن من اصلااااااااا نمیدونم…

      انقدر درون خودمم و در حال واکاوی خودم ک وقتی ندارم ک بخاد به بیرون برسه…

      فکرکنم اگه توحیدم زیاد بشه هرجابرم میتونم عالی رشد کنم

      توانمدیهام عالیه

      مخصوصا ک هدایت رو زیاد تو کارم دیدم

      قبلا درک درستی ازش نداشتم‌

      اما خوب میفهمیدم این من نیستم ک انجام میده

      من نیستم رانندگی میکنه

      من نیستم ایده میدم

      اینو خوب میفهمیدم اما درک درستی از هدایت نداشتم

      اما همیشه مطمن بودم هرچی رو بخام زود یاد میکیرم

      حتی با دیدن1 کلیپ ساده

      با توصیح ساده داداشم موتورسواری میکنم

      و هربار توش ماهرتر میشم

      میدونم باید تمرینش کنم

      ((( این قوانین هم رفته تو تمرین .

      تمرین باخدا کار کردن

      رو خدا حساب کردن

      اعتماد ب جریان هدایت ک هست و تو رو میبره به سمت خاسته ات

      تمرین توکل.حال خوب.کنترل دهن.تمرکز بر نکات مثبت)))

      تجربه دانشجویی تو شهر دیگه داشنم و توش عالی بودم خداروشکرررررر

      بافرهنگها

      رسوم

      ادمها

      دیدن مکانهای جدید ذوق دارم

      و لدت میبرم و هیییچ مشکلی خداروشکر با تنهایی ندارم

      اونقدر یادگرفتم ک تنهایی چیکارکنم و لدت ببرم و وابسته بودن کسی برای رفتن ب مکان جدید نباشم و البته با استاد عزیزم بیشتر شده

      ک نگرانی ندارم

      اما …

      الان بشددددت میخام خودم و خدای خودم و توانمندیهاشو بشناسم و درک کنم

      صداشو بشنوم

      این روزها دارم ب این فکرمیکنم کی ابراهیم رو تربیت کرد بشه ابراهیم؟؟

      کی سلیمان رو تربیت کرد بشه سلیمان

      کی استاد رو تربیت کردبشه استاد ما؟؟؟

      و جواب 1 نفره خدا

      منم میخام منوهم تربیت کنه بشم سلیمان زمانه اش

      بشم الگو

      بشم بنده خودش

      وقتی کارهایی ک خدا تو قران برای هر پیامبری انجام داده میخونم

      حسم میگه تمام اینها رو میشه داشت

      ب اندازه ایمانت

      یک جا

      نامحدود

      مثل استاد

      الان میفهمم تو رسیدن ب خاسته است ک خدا تو بیشتر میشناسی و باور میکنی

      با حلوا حلوا گفتن دهان شیرین نمیشه…

      باید بخای

      بهش اعتمادکنی راه رو میگه و میرسی

      و وقتی رسیدی اون خاسته خوشحالت نمیکنه اون ایمان ب خدا و شناختنشه ک حال خوب میده

      برای همینم خاسته بعدی شکل میگیره

      چون بیشتر میخای درکش کنی

      نامحدودتر میخای بشناسیش

      خودتو کشف کنی

      حالا میفهمم ب جایی میرسی ک برای خوشبختی دیگه چیزی باشکوهتر از این رابطه نیاز نداری

      خدایی کنارته ک هرچی بخای نامحدود میده

      فقط باید بشناسیش و باورش کنی و قدم برداری

      دیگه نه میترسی نه نگرانی

      همه اشم بره میگه بابا اصل کاری اینجاس

      دوباره بهم میده

      همونجور ک اول بار داد….

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  2. -
    لیلا گفته:
    مدت عضویت: 2322 روز

    سلام به استاد عزیزم ومریم بانوی شایسته

    در مورد مهاجرت حرف زیاد دارم واونقدر جای صحبت داره که نمیدونم افکارم را چه جوری منظم کنم.شاید نیاز به یک مصاحبه داره …..

    اما تصمیم گرفتم که متمرکز بشم وفقط از خود قبل مهاجرتم بنویسم شاید به دوستان عزیز در شناخت خودشون ومسیر مهاجرت کمک کنم .

    وقتی سن 30 سالگی را رد کردم ،احساس کردم که سرعت گذر عمرم بسیار زیاد شده وانگار من بیرحمانه به سمت پیری ومرگ میرفتم.عجیب روزها سریع می گذشت ومن همیشه به علت آن فکر می کردم ….

    به این نتیجه رسیدم که من دچار روزمرگی شدم ،تا قبل از 30 سال اهداف زیادی داشتم وبرای رسیدن به آنها تلاش می کردم .من میخواستم خانه ،ماشین،شغل،درآمدخوب داشته باشم ،می خواستم همسر خوبی باشم،مادر خوبی باشم،به شهر بزرگتری مهاجرت کرده باشم،جایگاه اجتماعیه خوبی داشته باشم ….وخب به همه ی آنها رسیده بودم.صبح بیدار میشدم،صبحانه،کار،ناهار،ورزش،گردش،دیداردوستان،تمیزکاری خانه،شام،خواب وفردا دوباره همین برنامه ها…..

    روزمرگی ،مرگ تدریجی من بود ومن این را نمی خواستم ….به این نتیجه رسیدم که باید تغییر وتحولی در زندگیم ایجاد کنم باید اهداف جدیدی برای خودم انتخاب کنم.

    بعد به قلب خودم رجوع کردم که واقعا چه چیزی از زندگیم می خواهم وچه چیزی مرا راضی میکند وپاسخم این بود که اگر دوباره متولد شوم میخواهم شغل توریستی وجهانگردی را انتخاب کنم من عاشق این هستم که با مردم جدید وفرهنگ های جدید آشنا بشم…..لحظه ای که این خواسته برای من واضح شد را دقیقا یادمه ،در دفتر مدرسه روی یک صندلیه قهوه ای نشسته بودم همان لحظه از پنجره به آسمان نگاه کردم وگفتم خدایا هر آنچه خواسته ام به من داده ای ومطمئنم که این درخواست مرا هم اجابت میکنی«مرا نمیران وبه اندازه ای به من عمر بده که بتوانم دنیای تو وزیبایی هایش را ببینم وتجربه کنم» و همان لحظه ی خواسته ی مهاجرت من واضح شکل گرفت….

    البته ناگفته نماند که من سالها قبل آن از شهر کوچک خودم به مرکز استان مهاجرت کرده بودم وبا چالشهایی که مهاجرت در زندگی ایجاد می کند در حد ابتدایی آشنا بودم «مهاجرت از شهری به شهر دیگر ،قابل مقایسه با مهاجرت به کشوری دیگر با زبان وفرهنگ جدید نیست ولی به نظر من جزیی از تکامل هست وحداقل تو تجربه ی بیرون آمدن از نقطه ی امن خود را داری»

    سرتان را درد نیاورم این موضوع بسیار جدی بین من وهمسرم مطرح شد وهر دو رأی به مهاجرت دادیم .سالها قبل ما بدون اینکه به مهاجرت جدی فکر کرده باشیم از طریق خانواده ی همسرم درخواست گرین کارت به کشور آمریکا داده بودیم اما چون متقاضیان زیاد بودند و به خاطر مسائل سیاسی وبیماری امیدی به گرفتن گرین کارت نداشتیم بنابراین مقصدمان را گذاشتیم کانادا .

    اولین قدمی که برداشتیم یادگیری زبان بود ومن وهمسرم بسیار جدی شروع به یادگیریه زبان کردیم و با وکیل های مختلف مشورت می کردیم که خب هر کدام راهیی را پیشنهاد میدادن.

    طوری شده بود که ما هر بار با یک وکیل مسیری را می رفتیم وبعد از گذشت مدت زمانی پروسه ی مهاجرت با مشکلی روبرو میشد البته که در طی چند سال همسرم یک سفر به آمریکا وچند سفر به کانادا داشتند یادم میاد بعد از برگشت از یکی از سفرهاشون خیلی جدی به من گفتند که:«فکر نکن اونجا بهشته وهمه چیز گل وبلبله اونجا هم زندگی مشکلات خودش رو داره مثل اینجا با این تفاوت که اونجا زبانشون وفرهنگشون را هم نمیدانی واحساس غربت هم شدیدا هست»

    مدتی به این موضوع فکر کردیم وبا علم به همه ی این مسائل باز هم تصمیم به مهاجرت گرفتیم .بارها از خودمون پرسیدیم که چرا می خواهیم مهاجرت کنیم وهر بار به این سوال پاسخ دادیم ،یکی از پاسخهای محکممون این بود «به خاطر بچه ها»اما هر چه گذشت بیشتر به درست بودن این پاسخ شک کردیم …..

    یعنی چه به خاطر بچه ها یعنی ما خودمان وزندگی راحت وآسایش خودمان را فدا کنیم تا شاید فرزندانمان آینده ی بهتری داشته باشند،آینده ای که نمی توان پیش بینی کرد……اصلا دلیل قانع کننده ای نبود…..

    مطرح کردن هزارباره ی این سوال باعث خودشناسیه بیشتر وبیشتر ما شد ونهایتا به این نتیجه رسیدیم که ما میخواهیم مهاجرت کنیم برای دل خودمان ،می خواهیم ناشناخته ها را ببینیم وتجربه کنیم ،می خواهیم دنیا راببینیم وتجربه کنیم.

    خلاصه خواسته واضح،انگیزه ودلایل معلوم،قدمها برداشته شده ولی…..اتفاق نمی افتد….

    بعداز گذشت چند سال عاجزانه از خداوند هدایت خواستم وبماند که چگونه به سمت شما هدایت شدم وتازه با بحث ترمز آشنا شدم . من عمیقا مهاجرت را میخواستم اما ترمزهای زیادی داشتم :ترس از عالی نبون زبان،ترس از دست دادن کارم،ترس شروع یک زندگی از زیر صفر ،ترس دوری از دوستان وفامیل مخصوصا پدر ومادرم من پر از ترس بودم .

    اینکه چگونه از سال 98 تغییر باورها ورفع ترمزهای من به مرور با آموزه های شما شروع شد وباورها ودیدگاه های خوب جایگزین آن شد وبا رفع هر ترمز مسیر مهاجرت من باز شد واین مهاجرت به کشور آمریکا بالاخره در سال 1402اتفاق افتاد خود داستانی مفصل دارد که از حوصله ی این کامنت خارج است.

    نمی خواهم بگویم همه ما یک مسیر را می رویم وپروسه ی مهاجرت سخت وطولانیست….اصلا

    هدفم از نوشتن این کامنت این بود که بگویم لازمه ی یک مهاجرت موفق مثل تمام موفقیتهای زندگی یک خودشناسیه عمیق هست ،اینکه شما خودتون را بشناسید وبدانید که از زندگی چی میخواید….اگه در مسیر پاسخ به این سوال به مهاجرت رسیدید بدونید که هر گاه ترمزی برای رسیدن به آن خواسته نداشته باشید لاجرم…..لاجرم اتفاق می افتد.

    رفع ترمزهای من وطی کردن مسیر تکامل من باز هم تاکید می کنم من لیلا باتوجه به شخصیتم وباورهایم 4 سال طول کشید ولی ممکنه مسیر رسیدن شما از خواستتون به هدفتون 1ساعت هم طول نکشه.

    در مورد مسیری که در این چند سال آمدم وشرایط وحال وهوای فعلیم نیز صحبت زیاد است ولی فکر می کنم مهمترین چیز را بیان کردم:

    چه چیزی از زندگیتان می خواهید

    استاد عزیزم سپاسگزار شما هستم وامیدوارم کامنت من برای دوستان مفید باشه

    به امید دیدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 67 رای:
    • -
      زهراء گفته:
      مدت عضویت: 3438 روز

      سلام به لیلای عزیز،واقعا ممنونم ازتون که تجربتون رو برای ما گفتید

      خیلی درس توش هست

      درسی که من گرفتم اینه که شما شرایط معمول کار و زندگی و رو همینجا برای خودتون ساختید و برای بزرگتر شدن مهاجرت رو میخاستید.

      عزیزم بیان این تجربیات اصلا ملال آور نیست

      خوشحال میشیم در ادامه پروسه مهاجرتتون رو بگید

      و بعد هم شرایطتون الان که مهاجرت کردید برامون بگید

      در پناه خدا شاد ‌و سلامت باشید و بهترین تجربیات رو داشته باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    سارا مرادی همت گفته:
    مدت عضویت: 1057 روز

    وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَىٰ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ وَلَٰکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ

    اگر مردم ایمان داشته باشن ، نشانه ایمان هم آرامش و حال خوب ِ و تقوی داشته باشن یعنی تو هر شرایطی بگن همین بهترین ِ چون برگی بی اذن خدا نمیافته ، ما سرازیر میکنیم نعمت ها و برکت ها رو از آسمان و زمین بر آنها ، چقدر خداوند زیبا میگه از آسمان‌ها و زمین یعنی از جاهایی که حتی تصورش هم نمیکنی و تازه نشانه فراوانی و نامحدود بودنه نعمت ِ ، در آخر خداوند میگه اما بیشترشون فکر میکنن دروغه و چون فکر میکنن دروغه این وعده ها ، نه ایمان دارند نه کنترل ذهن دارند خب پس نعمت و رحمتی هم نصیبشون نمیشه واین عذابی که میکشن بخاطر خودشونه

    سلام به روی ماهت استاد جونم

    چقدر با آرامش صحبت میکردین و آخر فایل با لبخندی که از آرامش قلبتون جاری بود گفتین دوست دارید شاگردهاتون و بهتر بشناسید

    منم از شما سپاسگزارم که با عشق این آگاهی های بینظیر و گسترش میدین تا انسان‌ها خودشون و بهتر بشناسن و تصمیمات بهتری بگیرن تا لذت بیشتری ببرن و آسون بشن برای آسونی ها .

    منم به نوبه خودم احساس مسئولیت دارم که آگاهی های خودم و بنویسم.

    استاد جونم منم مثل شما هر بار که مهاجرت کردم اوضاع و شرایطم خیلی بهتر شد

    وقتی تو سن 18 سالگی از پدرم جدا شدم و مسیولیت خواهرم و بردارم ها مو به عهده گرفتم اولین مهاجرت من بود و چقدر همه چی بهتر شد خداروشکر

    وقتی تو سن 23 سالگی از کرج به تهران مهاجرت کردم بازم اوضاع عالی تر شد

    وقتی از زندگی متاهلی به مجردی مهاجرت کردم بازم اوضاع عالی تر شد در سن 31 سالگی

    وقتی در 35 سالگی از تهران به المان مهاجرت کردم بزرگ شدم

    وقتی در 36 سالگی از المان به هلند اومدم بزرگ‌تر شدم

    خدایا شکرت

    و مهاجرت اصلی من در سن 36 سالگی اتفاق افتاد

    شروع مهاجرت از سارا قدیمی به سارا جدید

    و این مهاجرت سخت ترین و البته شیرین ترین مهاجرت من بود

    تو این مهاجرت بند بند وجودم از هم باز شد و تمام آنچه که بودم و ویران کردم تا آجر به آجرش و درست و خداگونه روی هم بزارم

    خیلی بالا و پایین داشت اما خداروشکر الان زیر بنای وجودم محکم شده و باید شروع به بالا بردن بنا کنم .

    استاد من عاشق تجربه های جدید هستم

    عاشق پیدا کردن راه های جدید

    اشتباه هم زیاد کردم‌ اما الان با ایمان میگم اگه برگردم به 18 سالگی تمام اون راه ها رو دوباره میرم که الان و تجربه کنم

    من آدم جسوری هستم ، یادمه وقتی برگه استعفا مو گذاشتم جلو مدیر بیمارستانی که سال 84 حقوق میلیونی میگرفتم ، مدیر بیمارستان بهم گفت نکن این کار و پشیمون میشی و اما بهش گفتم میخوام آزاد باشم و زندگی و تجربه کنم .

    وقتی ازدواج کردم با مهریه یک سکه ، همه گفتن دیوانه ایی ، اما من با ایمان گفتم مهریه باعث خوشبختی نیست

    وقتی دست خالی بچه مو برداشتم و اومدم المان حتی یک کلمه آلمانی هم بلد نبودم و همیشه میگفتم خدایی که من آورد تا اینجا خودش کمکم میکنه .

    وقتی اومدم هلند هم هیچی بلد نبودم اما همه کارها پیش رفت با تمام سختی و راحتی اش

    الان در این لحظه با یقین میگم از تمام تصمیماتم راضی هستم و زندگی و خوب زندگی کردم

    و تصمیم جدیدم مهاجرت به امریکاست

    الان بهترین فرصت ِ ، چون دخترم مقطع ابتدای و تموم کرده و باید بره دبیرستان

    خودم هم اروپا رو تجربه کردم و به کشورهایی که دوست داشتم سفر کردم و دیگه اروپا جوابگوی روحیه سرکش من نیست

    میخوام با توکل به خدایی که تا این لحظه همراهم بوده بازم مهاجرت کنم و ظرفم و بزرگ‌تر کنم .

    دوباره زبان جدید ، دوباره سبک زندگی جدید ، فرهنگ جدید

    خیلی هیجان انگیزه برام

    استاد وقتی با نگاهی وسیعتر به زندگی نگاه میکنم ( جاهایی که ترس میاد و میگه بابا دوباره میخوای خودت و آواره کنی ؟! بشین زندگیت و بکن ، تازه زبانت خوب شده ، تازه خونتون زندگی داری ) من بهش میگم مگه چند بار زندگی میکنم ؟؟!!

    اصلا مگه اعتباری هست که فردا بیدار شم ؟؟!

    این زندگی خیلی کوتاه ِ و من دلم میخواد تا لحظه یی که فرصت دارم در حال تجربه کردن باشم

    تجربه محیط جدید ، آدم های جدید ، آب و هوای جدید

    به نظرم وقتی باید ثابت بشیم که دیگه روح از جسم جدا شده و تازه اون موقع روح با سرعت و آزادی نامحدود حرکت میکنه

    یادمه تازه ازدواج کرده بودم رفته بودم اصفهان خونه مادرشوهرم ، طی یک هفته تمام خیابون های فرعی اصفهان و یاد گرفتم ، از صبح با ماشین میزدم بیرون و شهر و میگشتم ، یه روز خواهر شوهرم و از کوچه پس کوچه رسوندم محل کارش چون تو خیابون اصلی ترافیک بود ، اصلا باورش نمیشد میگفت تو قبلا اصفهان زندگی کردی

    میخوام بگم این روحیه کشف کردن همیشه باهام بوده

    اصلا امنیت برام معنا نداره ، امنیت در جایی هست که به خدا توکل میکنم

    استاد این نگاه توحیدی و داشتم اما خیلی وقتها در مسیر اشتباه ازش استفاده کردم و اما با فایل ها و دورها و آگاهی هایی که از شما دریافت کردم هر روز تلاش میکنم در مسیر راست ازش استفاده کنم تا منجر به عمل صالح بشه تا خدا ازم راضی و خشنود باشه

    استاد جونم چقدر فهم ‌‌درک اصل آدم و به آرامش میرسونه و آسونت میکنه برای حرکت در صراط المستقیم

    ایشالا که مهاجرتم به راحتی و حمایت الله انجام بشه

    استاد جونم عاشقتم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 68 رای:
  4. -
    مجید عزیزی پیردوستی گفته:
    مدت عضویت: 1495 روز

    به نام خالق هدایتگر

    رب من تو صاحب همه چیز هستی و هرچه که دارم از آن توست سپاس که هدایتم میکنی

    می‌خوام داستان هدایت مهاجرتم کامنت کنم و خداوند هدایتم می‌کنه تا به خوبی به یاد بیارم و رد پا کنم

    خیلی جالبه تمام نکاتی که استاد گفتن در مهاجرت من دیده میشه و من امروز وقتی قسمت دوم دیدم خیلی هیجان داشتم که مهاجرتمو کامنت کنم .

    عکس پروفایلم مغازه ای که توش کار میکردم در واقع به طب سنتی علاقه داشتم و در یک عطاری شیک کار میکردم حدود 4 سالی در این عطاری بودم و کم کم که با مباحث استاد آشنا میشدم دوست داشتم از این محیط دور باشم چون همه جور افرادی میومدن و من هم می‌خواستم بهتر رو خودم کار کنم و یه شرایطی فراهم شد که مدتی بتونم بدون هیچ کاری ، در سوئیت 12 متری که اجاره کرده بودم بمونم و رو خودم کار کنم و خواسته هام می‌نوشتم و خیلی به سفر علاقه دارم و دوست داشتم که شهرهای ایران بگردم و تکاملم طی کنم و کشورها را هم سفر کنم و در فصل گرم در شهر خنک باشم و در سرما تو شهر گرم باشم .

    پولی که واسم جور شده بود تا بتونم رو خودم کار کنم به انتها رسید و من بیکار بودم ولی همش احساسم می‌گفت اوضاع خوبی در انتظارم هست و امیدم خیلی زیاد بود و به شدت ((مثبت اندیشی میکردم )) شرایط طوری پیش رفت که پول نان بربری نداشتم و میرفتم تو خیابون می‌گشتم تا یه غذایی پیدا کنم و بخورم و چون به شیرینی خیلی علاقه داشتم 2 بار شیرینی فروشی رفتم و گفتم حوس کردم یه خرده شیرینی بخورم و پولی ندارم لطفاً مقداری شیرینی بهم بدین و با برخورد خوبی اون شخص محترم بهم شیرینی میداد و نوش جانم میکردم یه روز تا مدت 48 ساعت هیچ چیزی نداشتم که بخورم و اومدم از خودم فیلم گرفتم که واسم رد پا بشه و بعدا یادم بیارم که از کجا به کجا رسیدم چون میدونستم اوضاعم خوب میشه .

    با ابجیم و یکی از دوستام که شاگردان استاد هستن راجع به اینکه مهاجرت میکنم و شرایطم خوب میشه صحبت میکردم و حالم همیشه خوب بود .

    اوضاع طوری پیش رفت که کرایه خونه هم عقب افتاده بودو بدهکار شده بودم و یه روز خیلی بهم فشار اومد و نمیدونستم چیکار کنم و گفتم خدایا خودت هدایتم کن و گرفتم خوابیدم تا احساسم بد نشه و خواب دیدم به یه شهری مهاجرت کردم از خواب بیدار شدم بلافاصله به پسر خالم که قبلاً تو اون شهر بود زنگ زدم و تا اوضاع اونجا را بپرسم که بعدش گفت چند وقتیه اومدم شیراز و دوتا از دوستان قدیمیم هم اونجا بودن خلاصه اینکه با دنبال کردن نشانه ها و هدایت های خداوند متوجه شدم که باید به شیراز مهاجرت کنم اما با کدوم پول و چطوری ؟؟؟؟

    ((انگیزه)) بسیار زیادی داشتم و باور قوی داشتم که مهاجرت کنم خدا هدایتم می‌کنه همه چیز تغییر می‌کنه و خیلی با این باور احساسم خوب میشد الهامی که واسم اومد این بود که اگر میخوای مهاجرت کنی مثل استاد پل های پشت سرت خراب کن و منم سوئیت پس دادم چندتا وسیله ای که داشتم و فروختم و منتظر موندم تا بازهم نشونه ای بیاد که بخوام حرکت کنم و با صاحب خونه ام که یک خانم فوق‌العاده بود همه چیز گفته بودم و اونم گفت تا زمانی که مستجر میاد میتونی اینجا باشی منم به خدا گفتم هر زمانی که مشتری بیاد یعنی بهترین زمانی که من بخوام برم و خودت هدایتم کن .

    در زمان مناسب مستحر پیدا شد و من با دوتا ساک (دقیقا مثل استاد )رفتم ترمینال جنوب تا برم شیراز و اصلا هم به پسر خالم خبر ندادم که می‌خوام بیام و فقط رو خدا حساب میکردم .

    تو چکاپ فرکانسی در قدم یک استاد از تمرین پیام بازرگانی صحبت کردن و منم گفتم قبل از مهاجرت باید اینکار بکنم تا اعتماد به نفسم بیشتر بشه و برنامه ریزی کرده بودم که تو مترو قبل رسیدن به ترمینال این کار بکنم و چندتا از ویژگی های خودم نوشتم و با گوشیم از خودم فیلمبرداری کردم و تو قطار این عمل شجاع را انجام دادم حتی یک بار هم فکر نکردم که چطور باید این کار بکنم چون انگیره و توکل در وجودم موج میزد با اولین اقدام انجام دادم و مثل بمب اعتماد به نفسم منفجر شد و چقدر خوشحال و قوی به سمت شیراز حرکت کردم

    کل پولی که واسه من مونده بود کمتر از 700 هزار تومان بود و یه میلیون هم قرار بود دو روز بعد به حسابم بیاد بدون هیچ مکان و هیچ کاری من فقط حرکت کردم و ساعت 4 صبح به ترمینال شیراز رسیدم دقیقا نوزدهم بهمن ماه سال 1402 وارد شیراز شدم و خیلی احساسم خوب بود چون میدونستم که اتفاقات خوبی میفته و خداوند هوامو داره کل وجودم پر شده بود از توکل خداوند و فقط دنبال نشانه بودم .

    ساعت 6 صبح به یه مسافرخانه هدایت شدم و خوابیدم و روز بعد تازه به پسرخالم زنگ زدم و رفتم دیدمش و اونم پرسید که کجایی و چیکار می‌کنی بیا با من کار کن ولی من اصلا محیط کار دوست نداشتم و گفتم سر یه کار خوبی هستم و جای خوبی دارم واین در حالی بود که من در مسافرخانه بودم و حالا پولم کمتر از 300 هزار تومان شده اما توکلم هر روز بیشتر میشد و احساس خوبی داشتم چون با خودم میگفتم خدا هوامو داره واینو مدام تکرار میکردم مدام احساسم خوب بود و خوش بین بودم .

    شب در مسافرخانه خوابیدم و صبح رفتم تا یه شب دیگه را تمدید کنم که صاحبش گفت کرایه ها امروز گرون شده و اتاق شما که 250 هزار بود الان شده 340 هزار یه مقدار نجواها شروع کردن ولی درجا گفتم حتما یه خیریتی هست که خدا میخواد از اینجا بزنم بیرون تا این احساس به خودم دادم بعد از چند دقیقه اون یک میلیونی که قراربود واریز بشه واسم اومد و تاییدی بود بر فکری که داشتم ،وسایلم جمع کردم از پنجره ی مسافرخانه به بیرون نگاه میکردم و به خدا گفتم از طریق این افراد تو خیابون بهم بگو که به کدام سمت برم بعدش یه آقا به سمت چپ اشاره میکرد و مجددا گفتم خداجون لطفاً با سه تا نشانه واضح بهم بگو و بازهم دونفر به همون سمت اشاره کردن و من رفتم پایین و به اون سمت حرکت کردم و با رفیقم تماس گرفتم و باهاش صحبت میکردم و راه میرفتم و احساس خوبی داشتم که دارم هدایت میشم مدام با خانوادم و دوستانی که تو این مسیر هستند در مود اینکه خدا هدایتم می‌کنه و اتفاقات خوبی واسم میفته صحبت میکردم و احساس خوبی داشتم و شاد بودم

    با دنبال کردن نشانه ها به یک امامزاده رفتم و با یه آقایی آشنا شدم که مرا برد خونش و متوجه شدم یک فرد عرفانی که شاگردان زیادی هم داره و چه درس های خوبی هم یاد گرفتم و اینطوری شد که شب دوم در خانه ی ایشون خوابیدم روز بعد به دنبال نشانه رفتم بیرون و دوتا ساکم گذاشتم خونه ی این آقای مهربان .

    بازهم به دنبال نشانه ها به شاهچراغ هدایت شدم و متوجه شدم که شب میشه در شاهچراغ بخوابم خیلی حالم خوب بود و مدام مثبت اندیشی میکردم و خوشحال بودم

    ساعت 5 صبح همه را بیدار کردن که وقت نماز شده و خیلیها با اخم و ناراحتی بیدار میشدن که چرا الان بیدارشون کردن اما من خوشحال میشدم و میگفتم که خداجون ممنونم که واسم برنامه ریزی کردی که ساعت 5 منو بیدار کنی تا بتونم رو خودم کار کنم و میرفتم نماز می‌خوندم و مدام تکرار میکردم که :

    _در هر لحظه توسط خداوند هدایت میشم به مسیر باورهایم

    _در هرکاری خداوند هدایتم می‌کنه و هرچی که واسم پیش میاد خیر

    _هر درخواستی میکنم خداوند بهترش در زمان مناسب واسم اجابت می‌کنه

    هر کدام از این سه باور بیش از 500 بار در روز تکرار میکردم و نشانه های این باور ها را تایید میکردم بیش از سه هفته در شاهچراغ بودم و تنها هرزگاهی واسه حمام میرفتم خونه ی پسر خالم و تغذیه ی من از داخل حرم جور میشد و خدا واسم میرسوند

    خیلی رو باورهام کار میکردم و مدام تو سایت استاد بودم تا احساسم خوب باشه چند هفته به عید مونده بود که الهامی واسم اومد که عروسک فروشی کنم و عروسک سال بفروشم ((اژدها)) و با هدایت خداوند به یکی از فامیلهامون در شهرستان که عروسک بافی میکرد سفارش عروسک دادم و ایشون هم اصلا نگفت اول پول بده و واسم کلی عروسک که از قبل درست کرده بود فرستاد تا عروسکهای اژدها آماده بشه و منم چون تقلید صداهای بسیار زیادی بلد هستم با صداهای مختلف برای مردم نمایش میدادم و می‌فروختم اما فروش زیادی نداشتم و خیلی ها با صداهایی که درمیاوردم مسخره میکردن و میگفتن خجالت بکش اما من بیشتر اعتماد به نفسم می‌رفت بالا و انگیزم بیشتر میشد چون میدونستم که هدایت خداوند و احساسم خوب بود .

    کار به جایی رسید که با فروش عروسکها یک خانه ی شراکتی با چند نفر گرفتم و کم کم پول عروسکها را هم پس میدادم

    توانایی من بسیار بالاست و هرچیزی را که بخوام یاد میگیرم و به خوبی با عروسکها یاد گرفته بودم که نمایش بدم و خیلی کنجکاو بودم که برای تمام افراد با هر سنی با عروسکها نمایش بدم و صحبت کنم که ببینم واکنششون چیه که خیلی ها می‌خندیدن و در بازار وکیل و ارک کریم خان معروف شده بودم (در کمتر از دو هفته )

    چهار روز به سال جدید مانده بود و رفتم بازار و تا 5 عصر هیچی نفروختم خیلی تعجب کردم و حتی شهرداری دنبالم کرد که عروسکهامو بگیره که رفتم سمت مترو واسه اینکه برم یه قسمت دیگه ای از شهر رفتم داخل مترو رو صندلی نشسته بودم که یه آقایی اومد و کلی تحسینم کرد و گفت دمت گرم که با صداهات دیگران میخندونی و من مغازه دارم و دیدم که چقدر کارت خوبه می‌خوام یه عروسک ازت بخرم و نشست بغلم باهم صحبت میکردیم که یه خانمی نظرمو جلب کرد و داشت با تلفن صحبت میکرد و میگفت : آره کیش الان خیلی خوبه و …

    به قلبم الهام شد که برم کیش و این خرید داخل مترو و بعدش همزمانی با صحبت های این خانم قطعا هدایت خداوند و حتما فروش خوبی خواهم داشت و با صدام هم میتونم کلی نمایش اجرا کنم.

    سه روز به عید مونده بود اومدم بازار و تا شروع کردم عروسکهامو از کیفم بیرون بیارم یه آقای اومد و 15 تا عروسک یه جا ازم خرید و چند قدم جلوتر چندتا دیگه یه جا فروختم و فروش بسیار فوق‌العاده ای داشتم که تاییدی بود بر نشانه ی رفتنم به کیش و شب که اومدم خونه واسه فردا شب بلیط به سمت بندر عباس گرفتم و در اتوبوس از طریق دستان خداوند متوجه شدم که چطور اسان و بهتر میتونم به کیش برسم .

    تو کیش دیگه خبری از پسرخاله و شاهچراغی نبود که شب بخوام بخوابم اما چون تکاملم مقداری طی شده بود و از توانایی هام به خوبی استفاده کرده بودم و میدونستم که خدا هدایتم می‌کنه و این باور دیده بودم و احساسم خوب بود با شجاعت حرکت کردم

    مدام تجربه های جدیدی را کسب میکردم و در نشانه های خداوند غرق شده بودم و خیالم راحت بود که خدا هوامو داره و در هرکجا دستانش به یاریم میشتابانه تازه داستان از این جا شروع میشه .

    چون پول عروسکها را تسویه کرده بودم زمانی که به جزیره ثروتمند و زیبای کیش رسیدم کمتر از 500 هزار پول داشتم با باور اینکه خداوند از طریق افراد بهم میگه چیکار کنم یه ماشین گرفتم و به راننده گفتم من مقداری عروسک دارم نمیدونم کجا باید بفروشم لطفاً راهنماییم کن و منو برد به اسکله تفریحی دقیقا ظهر بود و تا رسیدم به اسکله عروسکهامو از ساک بیرون آوردم و شروع کردم به چیدن اونا روی یکی از صندلی های اسکله و هرکسی میومد باصداهام نمایش میدادم و کلی هم می‌خندیدن اما خبری از فروش نبود و اونطوری که فکر میکردم پیش نرفت و ماموران انتظامی و شهرداری که در اسکله خیلی زیاد بودن و چرخ میزدن اومدن به من گفتن هیچکسی تو جزیره دست فروشی نمیکنه و اگر این کار بکنی از جزیره میندازنت بیرون (راست میگفت واقعا جزیره ی فوق العاده ای هست )نجواها میخواستن شروع کنن ولی بهشون امان ندادم و گفتم خداوند هدایتم می‌کنه و هرچی واسم پیش میاد خیر .

    تو همون اسکله یه قسمتی غرفه زده بودن و افراد کالاهای مختلفی میفروختن و چون نزدیک اذان مغرب میشد قسمتی را واسه نماز آماده کردن و بعدش افطاری میدادن و بازهم تغذیه من آماده بود و افطاری میگرفتم .

    تو یکی از غرفه ها یک آخوندی صحبت میکرد و ساعت 11 شب خالی میشد و منم کل وسایلم اونجا گذاشتم تا بتونم به راحتی برم یه جایی و بخوابم در ساحل روی یک نیمکتی خوابیدم اما بعد از نیم ساعت با وزش باد بیدار شدم واقعا احساسم خوب بود و یه مقداری راه میرفتم و یه جای دیگه را پیدا میکردم و می‌خوابیدم تا صبح چند بار بیدار میشدم اما حالم خوب بود و همش احساس خوبی داشتم و با هرکسی صحبت میکردم میدونستم که قرار اتفاقات خوبی بیفته .

    تمام وسایلم تو اون غرفه گذاشته بودم و با یکی از ساکهام که توش پر عروسک بود تو جزیره می‌چرخیدم و عروسک می‌فروختم خلاصه که با مسئول غرفه ها دوست شدم که فرد خوبی بود و خداوند دستانش به یاریم میشتابانه و بهم گفت که می‌خوام دم در یه غرفه بهت بدم که عروسکاتو بفروشی و آخوندی که اونجا صحبت میکرد یک تیمی داشت که واسه ماه رمضان در اون قسمت جزیره برنامه اجرا میکرد و وقتی مهارت صدای منو می‌دیدن بهم پیشنهاد دادن که برم داخل یک عروسک بزرگ و نمایش بدم و این هم یک تجربه ی دیگه ای بود و توانایی های من فوق‌العاده است و انجامش میدادم .

    روز سوم یه پتو و زیر انداز خریدم که راحت بخوابم و چقدر خواب در ساحل واسم لذت بخش شد

    تقریبا روز چهارم بود که مسئول غرفه ها بهم گفت یه کاری هست که اگر واست جور بشه زندگیت عوض میشه باور کنید اصلا بهش نچسبیدم که حتما اون کار جور بشه واسم و گفتم اگر خیر باشه خداوند واسم ردیفش می‌کنه .

    7 روز از اومدنم به جزیره می‌گذشت و صاحب غرفه هم شده بودم و شب تو یکی از غرفه ها می‌خوابیدم و این روند تکاملی و پیشرفت با خودم مرور میکردم و همچنان با قدرت زیادی رو باورهام کار میکردم .

    یه خانم و آقا اومدن به غرفه من و کلی باهام صحبت کردن و از روند اومدن من به جزیره پرسیدن و شماره ی منو گرفتن و دوتا عروسک هم ازم خریدن و شماره ی خودشو به من داد تا اگر کاری بود بهشون بگم .

    دو روز بعد میخواستم برم حمام و هدایت شدم که به اون آقایی که شمارشو داد زنگ بزنم و این کار کردم و بهشون گفتم جایی واسه حمام کردن سراغ دارید؟؟؟ و یا اینجا حمام عمومی داره؟؟؟ وایشون گفتن اتفاقا می‌خواستم بهتون زنگ بزنم و بیام دنبالت و یه ساعت دیگه میام دنبالت ،درجا متوجه شدم که قرار اتفاقات خوبی بیفته و باهم رفتیم آرایشگاه و قشنگ واسم اصلاح کرد و بعدش یه دوچرخه تاشو واسم تهیه کرد و به یک خانه با تمام وسایل منو بود و گفت فعلا اینجا استراحت کنید و با دوچرخه به محل غرفه ها برو و عروسکاتو بفروش و این همون کاری بود که مسئول غرفه ها بهم گفته بود که من بعدا متوجه شدم

    دوستان واقعا تعجب نکردم از اینکه اینطوری این اتفاق واسم افتاد چون هم تجسم کرده بودم و هم میدونستم خدا هدایتم می‌کنه و این تازه اول داستان اوج گرفتن و ورود نعمتها بود

    دوشب در اون خانه ی با تمام امکانات خوابیدم و کلید دو واحد خالی دست من بود که از هرکدام میخواستم استفاده کنم

    12 فروردین اون آقا با خانوادش اومدن پیش من و گفتن اگر قبول کنی شما مربی پسر من بشید که 21 سال داره و دارای اوتیسم هست و منم قبول کردم و بعدش به بهترین خونه تو بهترین منطقه ی کیش رفتیم و بهم موتور و دوچرخه و ماشین هم دادند ولی چون گواهینامه نداشتم ماشین کنسل شد

    این تجربه دیگه خیلی جدید بود و اصلا آشنا نبودم که چطور میتونیم از یک پسر اوتیسم مراقبت کنم پسری که نباید از فعل امر استفاده کنی اما توکل بر خداوند و هدایتش بهم شجاعت میداد و انجامش دادم و در کیش حدود 40 روز تک و تنها باهاش زندگی کردم و خداوند هدایتم کرد و هدایتم می‌کنه

    این پسر اوتیسم اسمش امیر حسین و هرکسی این پسر میبینه هرگز باور نمیکنه که دارای اوتیسم باشه چون به شدت زیبا و جذاب و بانمک و کل کار من با این فرشته ی بامزه اینه که برم استخر و شنا کردن ،قران بخونم ،نماز بخونم،غذاهای خوشمزه درست کنم ،دوچرخه سواری کنم و برم باشگاه و لذت ببرم و هر فصل در یک شهر باشیم مثلا فصل سرد در کیش هستیم و فصل گرم در پردیس و شمال و لواسان که در تمام این مناطق و مناطق دیگر خانه و امکانت فوق العاده دارن و یه کارتی دست من که هرچقدر بخوام ازش خرج میکنم و وقتی بخواد تموم بشه بهشون میگم کارت شارژ بفرمایید و درجا این کار میکنم

    هنوز داستان تموم نشده …

    دقیقا همون خواسته ای که داشتم که مسافرت کنم به خوبی و بهتر اجابت شده و تونستم کلی از دوره‌های استاد بخرم درواقع میتونم تمام دور های استاد بخرم اما می‌خوام خدا هدایتم کنه و بهم بگه و تکاملم طی کنم ،حقوق بسیار خوب و شرایط عالی که هرگز در رویام هم نبود خدا بهم داده.

    منی که عاشق شیرینی بودم و تا خرخره دوست داشتم شیرینی بخورم و الان در شرایطی هستم که میتونم بینهایت داشته باشم اما دارم به شیوه ی قانون سلامتی پیش میرم و با حالی که خودم مهارت آشپزی دارم و غذاهای درجه یکی درست میکنم اما حوس نمیکنم و خداوند خیلی محکمم کرده .

    هر روز داره اوضاع واسم بهتر میشه و الان کارم طوری شده که نصف هفته را استراحت میکنم یه مربی دیگه ای هم هست که نصف هفته ایشون هستند و از ابتدا هم بودن ولی چون کار از لحاظ ذهنی کنترل میخواد دو نفر هستیم و اینجا جایی که خدا منو فرستاده تا رشد بیشتری کنم و هرچی پیش میاد خیر و برکت و به نفع من.

    یه نکته ی جالب بگم که هدایت خداوند پررنگتر می‌کنه و اینه که من با این مربی متولد یک روز و یک ماه هستیم و همه میگن اومدن مجید یک معجزست .

    دستاوردها و موفقیتها بعد از مهاجرت :شنا را بعد از 32 سال و ترسی که از غرق شدن داشتم یاد گرفتم ،خیلی کنترل ذهن برام راحتتر شده ،تمیز تر و منظم تر شدم ،پینگ پنگ یاد گرفتم ،دارم گواهینامه ماشین و موتور میگیرم ،گوشی مدل بالا خریدم ،مسافرت بیشتری میکنم ،یه اتاق مجزا و فول امکانات دارم که در زمان استراحت اونجا هستم اما هدایت خداوند اینه که مدتی در جنگل کمپ کنم تا بر ترس از کمپ جنگلی هم غلبه کنم و جسور تر بشم و هرگز دوست ندارم منطقه ی امنی داشته باشم و مدام قدم بر میدارم و به فکر مهاجرت به دبی یا ترکیه هستم و بعدش آمریکا انشالله چون هدف های بزرگی دارم و خداوند هدایتم می‌کنه و مسیر بهم میگه مثل این مهاجرت .

    تمام مسیر مهاجرتم پر از توکل و امید و شادی بود و به مهارتهایم باور داشتم و هرگز به کسی و یا مکانی وابسته نشدم و هرچی که واسم پیش میومد ازش استقبال میکردم و اگر مسئله ای بود خوشحال میشدم چون میدونستم واسه رشد من و خداوند هدایتم می‌کنه .

    استاد عزیزم در زمان و مکان مناسب می‌بینمتون انشالله

    عاشق همتونم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 80 رای:
    • -
      حسن گرامی گفته:
      مدت عضویت: 1344 روز

      سلام به آقا مجید توحیدی و بزرگوار

      قبلاً هم در مورد داستان مسیر توحیدیتون خونده بودم

      سرگذشت عجیبی داشتین ، شاید از این منظر که الهامات خدا تا زمانیکه انجام نشه برای ذهن منطقی نیست ولی وقتی انجامش میدی منطقی میشه

      مثل اینکه شما چندان پولی نداشتین در حالیکه خدا بهتون میگه باید مهاجرت کنید!

      اینجاست که ایمان به خدا خودش رو در عمل نشون میده

      نمیدونم اگر من جای شما بودم میتونستم از پس این مسیری که رفتین بر میومدم یا نه

      ولی یه چیزی رو خیلی خوب درک کردم واقعاً

      اینکه خداوند هر کسی رو به اندازه ظرفیتش و توانایی هاش هدایت میکنه

      بابت همین هر کسی از دوستان که داستان هدایت های خودشون رو می‌نویسند کاملاً متفاوت از دیگری هستند

      ولی یک چیزی این وسط مشترکه

      میدونی چی؟

      اینکه نتیجه اجرای توحید در عمل همیشه خوب در میاد

      مثل شما که این نتیجه خوب رو از عمل به الهاماتتون گرفتین

      براتون آرزوی بهترین ها رو میکنم مجید آقای نازنین

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
    • -
      رویا مهاجرسلطانی گفته:
      مدت عضویت: 2200 روز

      درود و وقت بخیر به شما آقا مجید عزیزی پیردوستی

      من همیشه کامنت های شما رو می خونم و لذت می‌برم و از این حجم از باورهای توحیدی و ایمان و یقین داشتن شما به مسیر الهی تون چقدر خوشحال شدم .. بخدا فقط و فقط تحسین تون کردم .. فقط سر تایید تکون میدادم و میگفتم چقدر این پسر خوبه . چقدر این پسر کار درسته .. چقدر قلب پاکی داره .. چقدر در تمام مراحل زندگیش از خداوند دست نکشید و یقه ی و گریبان خداوند رو خوب و قشنگ با ایمان چسبید و ولش نکرد بخدا هر چی فکر می کنم میبینم تنها چیزی که باعث شد شما در مسیر درست و مناسب هدایت بشید فقط و فقط اون نور ایمانی بود که توسط این سایت بیشتر از همیشه در قلب تون ایجاد کرده بود و کار کردن روی افکارتون بود اینکه شخصیت تون رو واقعا تغییر دادید و واقعا عملگرا بود و واقعا آموزه ها ی استاد عزیزمون رو آویزه ی گوش تون کردید و روی خودتون بدرستی کار کردید … آفرین آقا مجید عزیز .. آفرین گُل پسر . بخدا بهتون افتخار می کنم که عقب نکشید و جا نزدید و ادامه دادید و از مسیرتون خارج نشدید …

      وقتی از جاهای خوش آب و هوا نوشته بودید اینکه در فصل گرما آمدید در لواسان و پردیس. یهویی کلی خوشحال شدم .. چون من الان شهر پردیس زندگی می کنم قبلنا هم چهار سال در آن میدان گلندوک لواسان زندگی می کردم .. چقدر این قسمت از کامنت شما برام نشونه ها و خاطرات قشنگ لواسان دلپذیر رو تداعی کرد و الان یک لبخند قشنگی روی چهره ام نشسته که با یادآوری خاطرات زیبای گذشته آن انگیزه ای شد که ذهنمو بیشتر از همیشه کنترل کنم برای به یاد آوری خاطرات خوب گذشته ام که من چطوری آن همه نعمت ها و شادی ها رو جذب کرده بودم .. اتفاقا سال پیش بخاطر یک سری از کارهای بانکی که داشتم برای بانک شهر اومدم لواسان خیلی خیلی تغییر کرده خیلی زیباتر شده . خیلی خیلی شهری با انرژی مثبت هستش . درست مثل جزیره ی کیش مردمان مثبت اندیش و فوق ثروتمند رو داره . شهری با آرامش و با آب و هوای مطبوع خنک کوهستانی ..

      بعدش رفتم سمت دریاچه کمی پیاده روی کردم .. چقدر منطقه ی ثروتمند نشینی تری شده .. چقدر خاطرات خوب و قشنگی از آنجا برام زنده شد .. پیشنهاد می کنم تمام مناطق آنجاها رو دیدن کنید افجه و لواسان بزرگ تا فشم و غیره مناطق فوق العاده زیبایی داره که هر وجبش بینظیره

      با خواندن کامنت شما اشک شوق و ذوق ریختم و براتون خیلی خوشحال شدم ..

      آقا مجید عزیز بازم برامون بنویسید .. خیلی خیلی براتون آرزوی خوشبختی و موفقیت پایدار میکنم .. از اینکه پینک پنگ یاد گرفتید و گواهی نامه موتور و ماشین رو گرفتید و موبایل جدیدتون مبارک باشه . از اینکه در شرایط خوبی بسر میبرید و دغه داغه های اولیه رو ندارید تحسین تون می کنم از اینکه مدام شرایط مسافرت رو دارید و لذت میبرید تحسین تون می کنم . و از اینکه هدف والاتری دارید تا از کشور خارج شوید و به موفقیت های بالاتری برسید تحسین تون میکنم و مطمعن هستم با همین فرمان شما مناسب ترین فرد برای مهاجرت به بهترین جاهای این کره ی خاکی عزیزمون هستید و شما لایق بهترین ها هستید . و از اینکه در مدار. دریافت تمام محصولات استاد بودید و تمام آنها رو تهیه کردید چقدر ذوق کردم و احساسم چقدر عالی تر شد خدا رو شکر که به قلبتون الهام شد که بیاید و برامون بنویسید تا شاید نشونه هایی برای من و دیگران عزیزان این سایت باشد و انگیزه ی بیشتری در هر یک از ما شاگردان نوپا ایجاد بشه

      آقا مجید عزیزی پیردوستی عزیز

      برای شما و برای همه مون بهترینع بهترین ها رو در تمام جنبه های زندگی رو آرزومندم الهی آمین

      ممنون و سپاسگذارم و بقول دعای خیر استاد عزیزمون هرکجا که هستید شاد باشید و موفق و سلامت و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت رو براتون آرزومندم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      سعید گنجی گفته:
      مدت عضویت: 1808 روز

      به نام خدا

      سلام مجید عزیز

      وقتی کامنت های این فایل رو خواستم ببینم اتفاقی فقط فایل شما اومد روی صفحم و خوندم . بسیار جذاب بود بسیار توحیدی بود . همینطور که میخوندم خودم رو توی داستان این تجربه تو تجسم میکردم .

      منم شرایطی پیش اومده که برنامه مهاجرتیم آماده شده و این کامنت قشنگ شما انرژی زیادی بهم داد برای اینکه راه منم درسته چون خداوند هدایتم میکنه . چقدر باورهایی که گفتی رو دوست داشتم و یادداشت کردم

      _در هر لحظه توسط خداوند هدایت میشم به مسیر باورهایم

      _در هرکاری خداوند هدایتم می‌کنه و هرچی که واسم پیش میاد خیر

      _هر درخواستی میکنم خداوند بهترش در زمان مناسب واسم اجابت می‌کنه

      وقتی که انسان امیدش به خداوند باشه هیچوقت ناامید نمیشه .

      ممنون از خداوند که منو هدایت کرد این کامنت قشنگ رو بخونم و ممنون از کامنت زیبای تو که انرژی عجیبی بهم داد که خداوند با این کامنت بهم بگه وقتی توکل میکنی و ایمان داری نه غمی داری و نه ترسی .

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    مرضیه گفته:
    مدت عضویت: 2408 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی

    گفت پروردگارا سینه‏ ام را گشاده گردان

    وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی

    و کارم را براى من آسان ساز

    وَاحْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسَانِی

    و از زبانم گره بگشاى

    ( ممنون از دوستانی که این نوشتن آیات قرآن در ابتدای کامنت رو جا انداختن. خیلیییی حال میده اینطوری کامنت خوندن و نوشتن)

    استاد جان واقعااا ممنون که اینقدر سخاوتمندانه، نکات به این مهمی رو اینقدر شفاف و ساده بیان میکنید. و من هنوز متحیرم از این حد از هماهنگی جهان، که درست وقتی که یه هدف مشخص کردی، چطور جهان تو رو در مسیر تحقق کردنش قرار میده. منو همسرم قبل از شروع سال 2024 بهم گفتیم که امسال دوست داریم تا حد خوبی برامون مشخص بشه که میخوایم کانادا بمونیم یا بریم آمریکا. و این دو تا فایل، به اضافه کلییییی هدایت های دیگه داره بهم کمک میکنه که برام روشنتر بشه واقعا من دنبال چی میگردم تو زندگیم.

    یه نکته خیلی مهمی که از استاد یاد گرفتم و همیشه سعی میکنم بهش عمل کنم اینه که، شهر، کشور یا شرایطی که توش هستم رو‌، من خودم خلق کردم و اگه بخوام تغییرشون بدم، باید خودمو تغییر بدم، بقیش دیگه به صورت طبیعی تغییر میکنه.

    حالا بر میگردم به سوالم موندن در کانادا همین شهری که هستیم، یا مهاجرت به آمریکا؟ انگیزه و دلایلم چیه برای مهاجرت؟

    1- زبان فرانسه در کبک

    2- زمستون طولانی کانادا

    3- تحت تاثیر طبیعت آمریکا قرار گرفتم ( همش زیر سر سریال سفر به دور آمریکاس :)

    موضوع اول رو ( زبان)، که استاد خیلی خوب در موردش صحبت کردن. و همیشه این تو ذهن من بوده که من نباید از این زبان فرار کنم. ولی انگار به اندازه ای هم قوی نبوده که باعث بشه من به صورت جدی و ادامه دار دنبالش باشم. از طرفی خیلی مطمعنم که اگر قبل از یادگیری این زبان از اینجا مهاجرت کنم، هر جایی که برم هم هی میخوام به خودم بگم که از فرصتی که برات فراهم شده بود استفاده نکردی و از دست دادی یادگیری یه زبان جدید رو، یا مثلا این باور ایجاد بشه که من اصلا استعداد یادگیری زبان جدید ندارم و…پس این اصلا دلیل قانع کننده ای برای مهاجرت از کانادا نیس. چون زبان انگلیسی هم میتونه چالش باشه وقتی بین یه عده نیتیو انگلیسی داری زندگی میکنی( طبق توضیحات استاد). پس میخوام همینجا به خودم قول بدم که هدف بعدیم بعد از دفاع دکترام بهبود زبان فرانسه باشه. چون میدونم برام کلی بنفیت داره.

    موضوع بعدی زمستون طولانی کانادا هس. تو این زمینه خودمو خوب میشناسم. من آدم سرما نیستم. و واقعااا شرایط آب و هوایی آمریکا و اون تنوع طبیعتش خیلی منو مجذوب خودش کرده. از کویر و کوهستان و جنگل و دریا، تو این کشور فراوانه. البته که کانادا هم به غیر از کویر بقیه رو داره. تو این مورد، طبق آموزه های استاد و تحت تاثیر صحبتای این فایل، قصد دارم که از این جایی که هستم، کاملاااا خوبی هاشو بکشم بیرون، برم و بیشتر کانادا رو بگردم و ببینم و تا این مدتی که اینجا هستم، پلن سفر های بیشتری بذارم. چیزی که یادگرفتم از استادم اینه که من باید اول از همینجایی که هستم لذت ببرم، بعد جهان منو به سمت لذت های بیشتر هدایت میکنه. و همزمان که دارم تجربه میکنم تو سفر هام، مشخصات جایی رو که دوست دارم زندگی کنم برام واضح تر میشه. پس هیچ عجله ای برای مهاجرت بعدیم ندارم و دستان خداوند رو باز میذارم برای حرکت بعدی.

    و در دل این دو تا موضوع، این نکته نهفته هس که نباید از موضوعاتی که الان باهاشون راحت نیستم فرار کنم، باید هر چی خوبی داره بکشم بیرون از دلش ( سفر به شهرا و ایالات مختلف کانادا و دیدن قشنگی های همین جا)، باید وایستم و اون جاهایی که اصلاح نیاز داره درستشون کنم و بهترشون کنم (زبان فرانسه) ، با همین شرایط راحت بشم و بهش مسلط بشم بعد تصمیم بگیرم برای مهاجرت بعدیم. چون نمیخوام فرار کردن بشه برام عادت. در مقابل میخوام بهبود دادن های مستمر برام بشه عادت. و باور مخربی که دارم اینه که این هدف مثلا یادگیری زبان کلی انرژی بر و زمان بر هس، و من به سختی بهش میرسم. ولی باور مناسبش که باید جایگزینش کنم اینه که، خداوند همیشه منو به ساده ترین و میان برترین مسیرها هدایت میکنه، من مثل همیشه بهش اعتماد میکنم و دل رو به دریای هدایت میزنم. یا این باور که من قابلیت یادگیری هر موضوعی رو دارم و وقتی از قانون تمرکز استفاده کنم، و البته قانون تکامل رو هم خوب رعایت کنم، پیشرفتم در هر موضوعی به تصاعد میرسه.

    همون نکته اصلی ای که منو الان چسبونده به کارم. من از ژانویه امسال به عنوان محقق دارم کار میکنم ( که داستان آفر این کار خودش یه معجزه طولانیه که سر فرصت باید در موردش بنویسم)، ولی اینطوری نیس که بگم عاشق کارم هستم. ولی با هدایت های خدا از هزاران طریق ( دیدن مصاحبه های آدم هایی که مثل خودم مهاجرت تحصیلی داشتن)، با نکته ای که استاد توی خیلی از دوره هاشون میگن، که همیشه یه راهی پیدا کردن برای اینکه یه کاری رو حتی اگه بهش علاقه ندارن با لذت بیشتری انجام بدن ( تجربشون از کار بندرعباس)، یا از لابلای کامنت های دوستان، متوجه شدم که یه راه ایجاد علاقه همونطور که استاد تو جلسه 6 کشف قوانین هم توضیح میدن، با تمرکز داشتن رو اون کار و داشتن هدف های کوتاه مدت برای اون کار میتونه بوجود بیاد. و این حد از تمرکز و خورد کردن یه هدف بزرگ به بخش های کوچیک برات انگیزه و علاقه ایجاد میکنه و بعد تسلط میاره و وقتی تو رو کار سوار بشی، بهش علاقمند میشی و میخوای که توش رشد کنی.

    به شخصه از وقتی که سبک زندگی استاد رو دیدم، خیلی این آزادی زمانی رو دوست دارم تجربه کنم. و همش تو ذهنم این بود که بیزینس خودمو راه میندازم، بیزینسی که آنلاینه و برام این آزادی زمانی رو فراهم میکنه. ولی هر چی گذشت دیدم خودمو خیلی خوب نمیشناسم انگار هنوز، چون نمیدونم اصلا به چی علاقه دارم که بخوام تبدیلش کنم به بیزینس. بعد یکمی زمان برد که از این توهم خارج بشم که قبل از فارغ التحصیلیم میتونم بیزینسم رو هم ران کنم، همون قانون کلیدی تکامل که استاد همیشه در موردش صحبت میکنه. بعد که مرور کردم مسیری که توش قرار گرفتم و اینکه چقدر جادویی خدا این کار رو وارد زندگیم کرد، و با چیدن همه اینا کنار هم و هدایت های خدا متوجه شدم که باید تو این مرحله از زندگیم، هدفم این باشه که تو همین کاری که الان دارم، که خود خدا برام جورش کرده، مسلط بشم، تا خدا هدایتم کنه به سمت علاقم. و البته که بیشتر زمان بذارم برای خودشناسی. که من واقعا چه جور سبکی از زندگی رو دوست دارم.

    میدونی استاد جون چیه، آدم اگه خوب به خودش آگاه نباشه، اون قوانینی که شما آموزش میدین رو‌رعایت نکنه، حتی میتونه برداشت اشتباهی داشته باشه یا بهتره میتونم بگم گمراه بشه با دیدن زندگی شما. یه جورایی میتونم بگم، همونطور که قرآن هم میتونه هدایت کننده باشه هم گمراه کننده، بسته به باور هر فرد، اونچیزی که تو زندگی شما هس هم همینه. مثلا من همیشه حال میکنم که شما با آروی میرین سفر، هر جایی دوست دارین شب برای استراحت میمونین و خیلی از زمانتون رو توی طبیعت میگذرونین. از اونجایی که گفتم من خودمو نمیشناسم خوب، هنوز نمیدونم که من واقعا این سبک رو دوست دارم یا نه تحت تاثیر قرار گرفتم، و اصلا آدم کوله به دوشی برای سفر هستم یا نه. و به همین خاطر تصمیم گرفتیم امسال یه کمپر رنت کنیم و بریم یه سفر 10 روزه که اصلا ببینم من با این جور مسافرت رفتن حال میکنم واقعا یا نه. و بنظرم فقط تجربه کردنه که میتونه تکلیفتو مشخص کنه ( همون موضوعی که استاد تاکید دارن، به خواسته هات برس، بعد ببین که دوسش داری یا نه) و از فضای توهمی درت بیاره.

    استاد چرا اینقدر خوبی آخه. دمت گرم که بازم اونچیزی که به قلبت الهام شد و پیاده کردی. از ساعت 2 صبح تا الان که نزدیکه 5 صبحه دارم فکر میکنم و مینویسم و چقدر درهای جدیدی برام باز شد.

    دلت شاد، قلبت آروم و‌خونت آباد باشه استاد عزیزم. به امید دیدارتون در بهترین زمان در بهترین مکان.( دیگه نمی گم پاییز و تابستون قشنگ کانادا :) ( ولی انصافا به جاذبه های کانادا هم یه نگاه بندازین، اگه دلتون رفت برا این قشنگیا و قصد سفر کردین، هر جا باشین با کله میام ببینمتون با یه لیست از خواسته های محقق شده)

    دوست عزیزی که این کامنت رو خوندی، ببخش که از مشرق و مغرب گفتم، من خیلی تو کامنت نوشتن حرفه ای نیستم. ولی از وقتی کامنت های سعیده جان شهریاری رو میخونم و خیلی هم تحت تاثیر نوشته هاش قرار میگیرم، دارم تلاش میکنم یاد بگیرم که فکرامو، و چیزایی که تو کلم میچرخه رو منسجم بیارم رو کاغذ. اگر تو هم کامنت نویس نیستی زیاد بهت پیشنهاد میکنم شروع کنی. چون اولین و پایه ای ترین بنفیتش اینه که حداقل 2،3 ساعت میری یه سفر درون خودت و به خودت نزدیکتر میشی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 87 رای:
    • -
      احسان شهرکی گفته:
      مدت عضویت: 859 روز

      بنام خدا

      سلام مرضیه خانوم رفیق هم فرکانسی

      چقدر بجا و کامل گفتی

      ما اول باید خودمون رو بشناسیم

      اصلا ببینیم مرد عمل هستیم یا با دیدن سریال سفر ب دور آمریکا احساساتی میشیم یا ک دلمون میخواد ما هم ی آروی داشته باشیم و بزنیم ب دل طبیعت

      خواهر عزیزم اصلا مشرق و مغرب نگفتی

      بخدا زدی وسط خال

      ما اول باید خودمونو بشناسیم

      اصلا باید بفهیمیم چی میخواییم از زندگی

      من ک با کامنتت حال کردم و تحسین میکنم شما رو ک داری به آموزه های استاد عزیزم در کانادا عمل میکنیم

      در پناه الله باشید رفیق

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  6. -
    فاطمه و رسول گفته:
    مدت عضویت: 1084 روز

    سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته مهربونم

    و همه ی دوستای بهشتیم

    شروع فایل با این جمله هست

    مهم احساس خوشبختیه

    و خوشبختی ، رضایت نسبی از زندگیه

    هیچ جای دنیای مادی پرفکت نیست !

    به مهاجرت به چشم دیده شدن نگاه نکنیم و دنبال هدف و انگیزه درست باشیم .

    من احساس رضایت نسبی از زندگی

    الانم دارم استاد جانم

    احساس خوشبختی بیشتری دارم

    خداروشکر هزاران بار شکر

    من تو دوسال عضویتم در این سایت بهشتی

    وقتی فهمیدم خدا تو زندگیمه با تموم قدرتش محکم پشتم وایساده و حواسش هست به تموم اتفاقات زندگیم

    خدایی که با باورهای من ، پلن های هدایتش

    از راه میرسن

    هدایتی که مانند نداره

    پس معلومه که صددرصد خوشبختم.

    توحید چیه ؟؟ دونستن وباور این که

    عوامل بیرونی در زندگی ما تاثیری ندارن

    میدونی خیلی عمیقه رسیدن به این باور .

    یه عمر پدر ومادر و همسر ومعلم و جامعه

    وخلاصه همه رو تو زندگیم مقصر میدونستم جز خودم …

    بعداز دوسال در کنارشما بودن و آگاهانه رو‌خودم و باورهام کار کردن

    تازه دارم میفهم که مسئول تموم اتفاقات زندگیم خودم بودم و هستم

    آره استاد عزیزم

    منه فاطمه این روزها اگه پدر ومادرم میبینم لذت میبرم که بزرگم کردن

    با عشق دوستشون دارم

    اونهارو دستان خداوند میدونم تو زندگیم و حالا

    حسرت گذشته رو‌ نمیخورم که برای من چیکار کردن یا نکردن ؟!

    مهم این هست که منه فاطمه که بی قید وشرط احساس ارزشمندی درونم خدا گذاشته ،خودم واسه خودم چیکارکردم

    چیکار میتونم بکنم !!

    چقدر خودمو پذیرفتم

    چقدر خودمو دوست دارم

    چقدر با خودم حال میکنم و راحتم ..

    پاسخ به این سوالها خودش خوشبختیه برام .

    روزی که فهمیدم خدا و این جهان قانون داره ومثل سیستم عمل میکنه مقاومت داشتم ، نمیخواستم قبول کنم ..

    یا وقتی خیلی روراست پذیرفتم مسیرم اشتباه بوده خیلی اولش درد داشت برام

    بفهمی یه عمر اشتباه قدم برداشتی یا خیلی روراست باخودت باشی یا بفهمی که

    چقدر حسرت گذشته یا حسادت ونفرت و کینه وغرور تو دلت داری خیلی سخته …

    روزایی که چکاپ فرکانسی من تو شروع دوره مقدس 12قدم نوشته میشد تو دفترم

    خیلی روزهای سختی بود

    من درونم چه قدر باور مخرب داشتم

    چقدر همین فاطمه اشک ریخت ..

    لحظه هایی که تو چکاپ فرکانسی دفترم

    اتفاقات مینوشتم و خبرنداشتم پایان همین دوره ، فاطمه یاد میگیره تک تک اون آدمها رو با عشق در آغوش بگیره و بپذیره

    همه چیز از باورهای خودش بوده ..

    قشنگه تو‌ دفترت از ادمهایی بنویسی که

    از رفتارشون رنجیدی اذیت شدی و در پایان دوره باهاشون همسفر بشی با تموم لذت و

    از همین آدمها احترام ببینی

    خب این آخر خوشبختی هست برای من

    نتیجه از این بهتر ؟؟ تغییر مدار ازاین بهتر

    استاد من قشنگ یاد میگیرم تحسین کنم

    منه مغرور دارم یاد میگیرم چشم بگم

    دارم یادمیگیرم آدمها رو همون جور که هستن بپذیرم و بهشون عشق بورزم ..

    دارم یاد میگیرم کنترل ذهن بیشتری داشته باشم و واکنش به اتفاقات نشون ندم

    آرومتر و سنجیده تر رفتار کنم

    این برای من در حکم خوشبختیه

    آدمهای زندگی من الان منو کم میبینن

    سرگرم کار خودشون هستن

    اما اگه ببینن همش حال خوب دارن

    از اتفاقات خوب شون تعریف میکنن

    پس من خوشبختم خداروشکر

    اگه آزادی زمانی ومکانی ما جوری هست که

    هفته ای دوبار بریم گردش و طبیعت وکوه

    حتی با امکانات ساده و داریم لذت میبریم

    با یه کوله و بار سبک حالمون خوبه

    من خوشبختم .

    اگه با چشام حتی آگاهانه میام و زیبایی هارو

    می بینم خوشبختم .

    منی که اقرارمیکنم این مدلی به زیبایی ها توجه نمیکردم و دراین سایت با شما یاد گرفتم ومیگیرم ..

    فاطمه ای که 35سال به سبک عموم جامعه زندگی کرده حالا تو این دوسال

    داره حتی از دیدن یه کفشدوزک هم کیف میکنه یا میپره وسط رودخونه و آب بازی میکنه با بچه هاش ، یهو وسط بارون و تکرگ میزنه بیرون و

    آواز میخونه

    برا گنجشکها وصداشون ضعف میکنه

    پس میتونم بگم مدارم یه کم رشد کرده

    یه ذره بهتر شده و درحال بهبودم ..

    اگه بچه ی من امسال تازه تونست مدرسه دلخواهش به من بگه و بدون مقاومت پرونده ش گرفتم و ثبت نامش کردم ،خوشبختم

    وقتی رسول بارها تغییر شغل داده و تونستم کنترل ذهن کنم یا حتی تحسین کنم و جور دیگه به قضیه نگاه کنم ،خوشبختم

    وقتی پای ثابت نقاشی های هلیسا قیافه ی

    خندون منه ، خوشبختم .

    وقتی نتایج دوستام تو سایت میخونم و تو دفترم مینویسم و براشون ذوق میکنم خوشبختم .

    اگه تا امروز تا نیمه های شب پای فایلهای شما نشستم و نوشتم و عمل کردم

    از 24ساعت شبانه روز میتونم بگم دوساله که من 4ساعت فقط خوابیدم

    پس من بهبود شخصیتم داره درونم شکل میگیره و تا آخر عمرم باید رو‌خودم کار کنم

    و یادبگیرم تا بهتر وپایدارتر بشن

    من خودمو همچنان خوشبخت میدونم

    که در این مسیر در کنارشما ودوستان بهشتی مونم و از متوقف موندن و درجا زدن دورشدم و بلندشدم و دارم تکاملم طی میکنم .

    درباره یادگیری زبان جدید مقاومتی ندارم وخوبم.

    کنجکاوی نسبت به آدمها ندارم که اگه قرارباشه روزی مهاجرت کنیم باید رو این مورد کارکنم .

    کنترل ذهن خوبی نسبت به اتفاقات وتضادها دارم خدارو شکر که هنوزم باز جای کار داره .

    مثبت اندیشی و حسن ظن هم بعداز دوره لیاقت و کنترل نجواهای ذهنیم خیلی بهتر شده تو ذهنم و خودم متوجه اش میشم خداروشکر هرچند صددرصدی نیست

    اما نمره قابل قبولی به خودم این روزها میدم .

    میدونم که برای رشد کردن و مهاجرت باید از نقطه امن خارج شد ولی درحال حاضر، نقطه امن برام مهمه بیشترش هم بخاطر توجه وتمرکزم به زندگی بچه هامه

    که خود این باور هم میدونم درست نیست

    وباید روش کار کنم به امید الله یکتا.

    آزمون مهاجرت انجام دادم ونتیجه آزمون برای من مثبت بود خداروشکر

    یه قسمتش کپی میکنم

    اساس پاسخ‌هایی که به سوالات آزمون داده‌اید، شما فرد نسبتاً مناسبی برای مهاجرت هستید. شخصیت شما به گونه‌ای است که شاید در برخورد اول، مواجهه با چالش‌ها شما را ناامید کند. اما تمایل درونی شما این است که: به جای ناامیدی، تمام تلاش خود را صرف مدیریت آن چالش می‌کنید. زیرا می‌دانید این تجربه در نهایت شما را رشد می‌دهد و توانایی شما در حل مسائل را بیشتر می‌کند.

    با این‌که متمایل به حفظ ثبات و ماندن در ناحیه امن هستید، اما وقتی پای رشد به میان می‌آید، اولویت شما تغییر می‌کند، از منطقه امن خود خارج می‌شوید و پا به دل ناشناخته‌هایی می‌گذارید که لازمه‌ی تحقق اهداف‌تان است و……

    سپاسگزارم از شما استاد عزیزم وخانم شایسته مهربونم بابت این فایل سرشار از انرژی و آگاهی.

    خیلی دوستتون دارم وعاشقتونم

    خدا حفظ تون کنه ان شاالله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 99 رای:
    • -
      فهیمه زارع گفته:
      مدت عضویت: 2975 روز

      بنام خدای رزاقم

      سلامی باعشق وانرژی فراوان به روی ماه فاطمه عزیزم

      فاطمه جان چقدر لذت بردم از کامنت بی نظیر وباخواندن هر خط از آن تو عزیز دل را از صمیم قلبم تحسین کردم فاطمه قشنگم این رشد درونی وبهبود شخصیت درونی ات را بهت تبریک میگم

      خداراسپاسگزارم بخاطر داشتن دوستان ارزشمندی چون شما عزیزم

      فاطمه عزیزم شادی وسلامتی وموفقیت روز افزون مزین به آرامش درونی ونور وعشق الهی را برات آرزو میکنم

      خیلی دوستت دارم

      در پناه حق

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
      • -
        فاطمه و رسول گفته:
        مدت عضویت: 1084 روز

        سلام به فهیمه عزیزم

        بوس به روی ماهت رفیق جانم

        سپاسگزارم از لطف ومهرت نازنینم

        خیلی برام عزیز وارزشمندی

        و دوستت دارم وبرام تحسین برانگیزی

        بهترینها سهم دلت دوست جانم

        الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره

        ان شاالله نازنینم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      سید مصطفی حسینی گفته:
      مدت عضویت: 1724 روز

      سلام به فاطمه خانم و آقا رسول

      فاطمه خانم عزیز

      چقدر کامنت شما پر از آگاهی بود

      پر از آموزش قانون زندگی

      پر از خوشبختی وشکر گذاری

      از کلامتون ونوشته هاتون حس خوشبختی رو فهمیدم آنچه که استاد گفتند مهم حس خوشبختیه

      تبریک میگم بهتون

      انصافا که درس ها رو خوب یاد گرفتید

      تازه دارم میفهم که مسئول تموم اتفاقات زندگیم خودم بودم و هستم

      آره استاد عزیزم

      منه فاطمه این روزها اگه پدر ومادرم میبینم لذت میبرم که بزرگم کردن

      با عشق دوستشون دارم

      اونهارو دستان خداوند میدونم تو زندگیم و حالا

      حسرت گذشته رو‌ نمیخورم که برای من چیکار کردن یا نکردن ؟!

      مهم این هست که منه فاطمه که بی قید وشرط احساس ارزشمندی درونم خدا گذاشته ،خودم واسه خودم چیکارکردم

      چیکار میتونم بکنم !!

      چقدر خودمو پذیرفتم

      چقدر خودمو دوست دارم

      چقدر با خودم حال میکنم و راحتم ..

      پاسخ به این سوالها خودش خوشبختیه برام

      واقعا قابل تحسین هستید سپاسگزارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
      • -
        فاطمه و رسول گفته:
        مدت عضویت: 1084 روز

        سلام به آقا مصطفی عزیز

        خوبین رفیق جااااا‌ن‌مون

        دم شما گرم و انرژی تون پابرجا

        سپاسگزارم از لطف ومهرتون

        خداروشکر برای وجود ارزشمند

        دوستانی چون شما دراین سایت بهشتی مون.

        الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره

        ان شاالله

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      سحر صدیقی گفته:
      مدت عضویت: 1467 روز

      بنام او که می نویسد و بنام او که می گوید.

      فاطمه عزیزم از خودت گفتی

      چقدر این فاطمه ،شبیه من بود اصن شاید خود من بود،منی که با غرورم با همه کس و همه چیز سرجنگ داشتم و وقتی زورم به هیچی نمیرسید متنفر میشدم از همه چیز و همه کس

      روزایی که کل دنیا رو مقصر میدونستم و لحظه ای حتی فکرشم نمیکردم که خودم مقصر تمام آنچه ام که هست

      دنیای من قبل با دنیای من جدید،زمین تا آسمون فرق داره.

      اون دنیا جهنم بود و این دنیا بهشت

      من قبل همه چیز و همه کس تو ذهنم بود به جز خدا

      من جدید،فقط خدا و خدا تو ذهنمه

      به طرز عجیبی این روزا عوامل بیرونی در ذهنم ضعیف و ناتوان شدن.

      من جدید،هر جا که و هر لحظه که خدا رو صدا میزنم اشکم بی اختیار جاری میشه.

      چقدر غریبه بودم با این خدایی که همیشه منتظر نشسته بود تا من برگردم به آغوشش

      خدایی که بی منت میبخشه و بهت روزی میده.

      خدایی که همیشه جریان هدایتش هست .

      ممنونم ازت فاطمه عزیزم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        فاطمه و رسول گفته:
        مدت عضویت: 1084 روز

        سلام سحر جان عزیزم

        ان شاالله بهترین حال واحساس همیشه همراهت باشه رفیق جان

        سپاسگزارم بابت پاسخی که برام نوشتی عزیزدلم

        خداروشکر برای وجود ارزشمندت دراین سایت بهشتی مون

        بهترینها سهم دلت نازنینم.

        الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره

        ان شاالله .

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    حسن گرامی گفته:
    مدت عضویت: 1344 روز

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

    اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ

    سلام به استاد عباسمنش عزیز و نازنین و سلام و درود بر استاد شایسته بزرگوار

    سلام و سلامتی و نور و رحمت الله یکتا به قلب سلیم تک تکِ دوستان ارزشمندم 

    استاد شما بسیار دقیق و واضح بیشتر اون چیزهایی که در ذهن من در مورد معقوله مهاجرت و بحث تغییر هستش رو داشتین به زبون میوردین

    شما یک جمله طلایی رو به زبون اوردین که فوق العاده باعث خوشحالی من شد ، از این بابت که من چقدر تغییر کردم و خوب روی خودم کار کردم که اون معیاری که توی ذهن من بودش در مورد همه چیز علی الخصوص مهاجرت دقیقاً همون معیاری بودش که شما به زبون اوردین و توی ذهنتون بوده

    اون معیار چی هستش؟؟؟

    اینکه گفتین:

    دوست داشتم برم یک محیط ناشناخته ای که مجبور باشم به خداوند بیشتر توکل کنم یعنی میزان راحتی با مهاجرت توی ذهن من تبدیل شده بود به میزان توانایی در توکل به خداوند

    اصن من وقتی اینو از زبون شما شنیدم داشتم بال در میوردم 

    چون دقیقاً این معیار و در اصل باوری که در ذهنم دارم همینه ، از اینکه من میخوام مهاجرت کنم برای اینکه بیشتر روی خدا حساب کنم ، چون همین حساب کردن بیشتر من روی خداوند باعث آسونی در روند زندگیم و پیشرفت بیشتر من میشه

    این چیزیه که توی ذهن من بوده ، بارها در موردش با خدا صحبت کردم و ازش درخواست کردم که این شرایط رو برام ایجاد کنه

    دوست داشتم در مورد یک موضوع بسیار مهم بنویسم که میتونه به درک من خیلی کمک کنه و همین باعث عملکرد بهتر من در زندگیم میشه

    شما در مورد ریسک های حساب شده صحبت کردین ، از اینکه چقدر حاضرم ریسک کنم یا بذارید اینجوری بگم چقدر حاضرم خودم رو به جریان هدایت های خداوند بسپارم بدون اینکه از قدم های بعدی مسیر زندگیم خبر داشته باشم؟!

    من دیشب داشتم در مورد کلمه خوف در قرآن که به معنی ترس هستش جستجو میکردم و متوجه شدم که در اغلب مواردی که این کلمه در قرآن بکار رفته با لای نَفی به کار رفته! 

    البته خیلی آیه با کلمه خوف هستش ولی من همون چندتایی که خوندم فهمیدم که با لای نَفی امده

    یعنی نمی ترسند جالبیش اینجاست که از بین اون آیاتی که داشتم بررسی میکردم متوجه شدم که بعد از کلمه وَلَا خَوْفٌ از کلمه ی وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ استفاده شده ، تقربیاً از بین اون چندتا آیه ای که من خوندم این دو کلمه پشت سرهم با هم گفته شده مثل این آیه که میگه:

    بَلَىٰ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ(آیه 112 بقره)

    آری، کسانی که همه وجود خود را تسلیم خدا کنند در حالی که نیکوکارند، برای آنان نزد پروردگارشان پاداشی شایسته و مناسب است، نه ترسی بر آنان است و نه اندوهگین می شوند

    این نشون میده ترس همیشه با خودش ناراحتی و نگرانی هم میاره

    حالا چطور میشه یک کسی به قول استاد عباسمنش ریسک میکنه تقریباً نه میترسه و نه غمگین میشه

    به نظر من دو تا عامل بسیار بسیار مهم هستش که میتونه ترس ها رو از آدم دور کنه یا حداقل کمترش کنه

    چرا میگم حداقل کمتر؟؟

    چون که یه موقع هایی هستش واقعاً آدم از روبرو شدن با یک محیط ناشناخته یا ملاقات با یک آدم جدید یا انجام دادن یک کاری که تا به حال در زندگیش انجام نداده ممکنه این ترس رو در وجودش بندازه که اگر نتونم چی؟ 

    اگر جواب نده چی؟ 

    اگر نشه چی؟

    میدونی ، به قول قرآن إِنَّمَا النَّجْوَىٰ مِنَ الشَّیْطَانِ یعنی اینم هست که بالاخره دچار ترس و نگرانی بشی

    اصن بذارید یک مثال واقعی از خودِ قرآن بزنم که داستان خودِ موسی هستش که پیامبر خدا هم بوده ولی توی این آیه به خدا میگه چی؟

    قَالَ رَبِّ إِنِّی قَتَلۡتُ مِنۡهُمۡ نَفۡسٗا فَأَخَافُ أَن یَقۡتُلُونِ (آیه ٣٣ قصص)

    گفت: پروردگارا! من یک نفر از آنان را کشته ام، مى ترسم مرا بکشند

    شاید مثلاً این سوال پیش بیاد که ، موسی که پیامبر خدا بوده ! قبل از این هم که بره پیش فرعون خدا یکسری از قدرت هاش هم به خودِ موسی نشون میده و اینقدر هم واضح داره الهامات خدارو دریافت میکنه چطوریه که بازهم به خودِ خدا میگه که من میترسم!

    جوابش یک چیزه 

    اونم اینکه اون چیزی که خدا میگه که باید انجام بدی اصلاً برای ذهن منطقی نیست اما وقتی که انجامش میدی تازه منطقی میشه برات

    انداختن فرزندت توی آب منطقی نیست

    از دشمنانت بخوای فرار کنی بعد خدا بهت میگه باید بری لب آب! منطقی نیست

    اینکه تمام خونه زندگیت رو بذاری و بری دنبال الهاماتت منطقی نیست

    اینکه زن و بچه تو وسط دَرِه بیابون بذاری و بری دنبال اون چیزی که خدا بهت گفته منطقی نیست

    اینکه چاقو رو برداری بذاری زیر گلوی بچه ات تا به اون چیزی که خدا بهت گفته عمل کنی منطقی نیست

    اینکه همه ازت دور میشن ، در حالیکه یه احساسی بهت میگه همین مسیر درسته فقط ادامه اش بده منطقی نیست

    اینکه یک دختر پاکدمنی باشی و بدون اینکه با مردی نزدیکی داشته باشی باردار بشی منطقی نیست

    به خدا منطقی نیست اوضاع و احوالت به ظاهر برات ناجالب میشه و مسیر برات نامعلوم میشه و  همه بهت جوره دیگه ای دارند نگاهت میکنند ولی قلبت داره میگه ، تو به جریان هدایت اعتماد داری؟ 

    منطقی نیست

    منطقی نیست

    منطقی نیست از اینکه وسایل های خونتو جمع کنی و بگی من میخوام مهاجرت کنم با دست خالی بدون هیچی ولی یه چیزی توی اعماق وجودت داره بهت میگه وهو معکم این ما کنتم من با توام نگران چی هستی! خودم بهت گفتم خودم هم حواسم بهت هست

    هیچکدوم از اون چیزهایی که خدا بهت میگه باید انجام بدی منطقی نیست

    ولی اینجاست که ایمان خودش رو نشون میده یا به قول استاد ریسک میکنی ، هر چند ممکنه توی مسیر هم ترس هایی هم باشه

    ترس ها همیشه میتونه باشه ولی ایمانه هم هست

    خب من گفتم که دو تا عامل بسیار بسیار مهم هستش که به نظر من میتونه ترس ها رو از آدم دور کنه یا حداقل کمترش کنه

    عامل اول : حساب کردن روی خدا ، نه روی عقل خودت  منطق قرآنیش هم اینه که میگه:

    قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعًا ۖ فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ (آیه ٣٨ بقره)

    گفتیم: همگى از آن فرود آیید؛ چنانچه از سوى من هدایتى براى شما آمد، پس کسانى که از هدایتم پیروى کنند نه ترسى بر آنان است و نه اندوهگین شوند

    این دقیقاً باعث میشه که قدم هاتو محکم تر برداری چون میدونی یک کسی داره هدایتت میکنه که جهانیان از اونه و دانش هر چیزی رو داره و توانایی انجام هر کاری رو داره

    پس ترسی نیست ، غم و غصه ای نیست

    هر چند که اینم قطعی نیست چون همین الانش که در حال توسعه یک پروژه هستم این نجوا میادش که اگر اون جوری که باید وبسایت درست بشه ، نشه چی!

    در حالیکه من هر روز که میشینم پای لپتاپم به خدا میگم ، خدایا شما بیا با دستای من شروع کن به نوشتن اون کدهایی که شما میدونی و من نمیدونم و واقعاً هم هر قسمتی که از سایت درست میشه اون چیزی میشه که اصلاً از قبل بابتش هیچ ایده ای نداشتم در حالیکه کاملاً با هدایت های خدا انجام میشه ، مثلاً من باید برای سایت تقویمی درست میکردم که کاربر روزهاش رو از روی تقویم باید انتخاب کنه یه جورایی مثل سایت علی بابا که از روی تقویم تاریخ شروع و پایان سفرتو باید مشخص کنی ، حالا داستان اینجاست که من اصلاً به هیچ عنوان نمیدونستم که چطور باید یه همچین تقویمی درست کنم و اصلاً بلدش هم نبودم و یکم هم نگران شده بودم که اگر نتونم درستش کنم چی؟!

    به الله قسم یه روز به خدا گفتم خدایا من که نمیدونم واقعاً شما میدونی لطفاً کاری کن که این تقویم در سایت درست بشه ، خودش کاری کرد در عرض 2 الی 3 روز نهایتاً تقویم سایت درست بشه اونم با چی؟

    با کدهای آماده ای که توی اینترنت بود ، اصلاً لازم نبود من کدهاشو بنویسم ، اینجوری خدا هدایت میکنه

    عامل دوم : رعایت کردن تکامله ، به تجربه به این رسیدم که تمام کسانی که خواستند یهویی یه حرکت گُنده ای انجام بدن تا هنوز آمادگیش رو ندارن واقعاً سقوط کردن ، مثال واقعیش شوهر خاله خودم هستش ، اون زمان هایی که جایی داشت کار میکرد یهویی میومد بیرون بعد برای خودش شرکت میزد و همزمان کارمند استخدام میکرد و همزمان میز و صندلی و امکانات یک اداره رو تهیه میکرد و همزمان هم همه رو جمع میکرد و دوباره میرفت میشست همون جایی که قبلاً کار میکرد!!

    زیبا نیست؟!!

    یعنی میشه گفت در اصل من با رعایت قانون تکامل دارم کم کم و به صورت پیوسته خودم رو آماده میکنم برای اون نقطه ای که دوست دارم بهش برسم

    مثلاً خودِ من عاشق این هستم که کشورهای مختلف دنیا رو برم ببینم ، بارها و بارها و بارها از طریق نقشه موقعیت جغرافیایی کشورها رو بررسی کردم عکس ها و فیلم های شهرهاشون رو دیدم و این فرکانسم به خوبی داشتم از طریق تجسماتم  و کانون توجه ام میفرستادم ولی یه ایرادِ بزرگی این وسط بود

    اونم اینکه من اصلاً پاسپورت نداشتم! بعد توقع داشتم خدا منو هدایتم کنه به خارج از کشور یعنی من آمادگیش رو ایجاد نکرده بودم ، توی این مورد داشتن گذرنامه هستش که واقعاً به راحتی گذرنامه ام رو هم رفتم گرفتم ، اونم هیچ درخواستی هم از خدا بابت داشتن گذرنامه نکرده بودم خودش هدایتم کرد

    یعنی میگی میخوام کسب و کار خودم رو راه بندازم

    آیا تو آمادگیش رو توی خودت ایجاد کردی؟!

    مثلاً رفتی در موردش تحقیق کنی و مهارتش رو بدست بیاری؟!

    آیا اصلاً تا حالا در موردش مطالعه ای داشتی؟!

    من خودم یادمه اون زمان که تازه به مسیر کاری مورد علاقه ام هدایت شده بودم خیلی دوست داشتم خودم برای خودم کار کنم تقریباً هر روز هم از خدا این درخواست رو میکردم چون کاری که قبلاً انجام میدادم خیلی حالمو بد کرده بود بعد مثلاً اقدام هم میکردم بابتش ولی مطلقا هیچ نتیجه ای نمیگرفتم تازه ناراحتم میشدم کلی هم از خدا شاکی میشدم که چرا نتیجه نمیگیرم!

    یعنی الان که دارم فکر میکنم خودم خنده ام میگیره  که بابا لامصب تو اصلاً مهارتش رو کسب کرده بودی که بخوای برای خودت هم کار کنی

    بابت همین وقتی تکاملم رو طی کردم کم کم خودم رو آماده کردم برای مثلاً کار کردن برای خودم ، این یعنی آمادگی یک چیزی رو ایجاد کردن در خودمون با رعایت قانون تکامل

    حالا یه مثال میخوام از خودم بزنم در رابطه با همین داستان ترس

    خب اون دوستانی که تا حالا عکس منو در پروفایل سایت دیده باشند ، میدونند که من عینک میزنم

    یعنی حتی توی عکس هام هم با عینک هستم :)))

    من الان 29 سالمه یعنی متولد 1374 هستم 

    تقریباً از همون زمانیکه کلاس اول دبستان بودم ، با عینک رفتم نشستم سر کلاس ، چون قبل از اینکه برم مدرسه از من سنجش گرفتن و اون موقع گفتن که باید عینک بزنم تا خوب ببینم ، نمیدونم الان سنجش و این کارا هست ولی اون زمان بود

    آقا هیچی من از همون سن 7 سالگی تا الان که 29 سالم شده این عینک تقریباً میشه گفت جزء جدایی ناپذیری از زندگی من شد 

    انگار که عضوی از بدن من هستش یعنی من فقط موقع خواب عینکم رو بر میداشتم ، همین باعث شد چه اتفاقی بیوفته؟

    چشم های زیبای من به یک عامل بیرونی به نام عینک عادت کنه و طوری بشه که بدون عینک تقریباً هیچ جارو تا دو سه متری خودم رو نتونم واضح ببینم یعنی بدون عینک ، دیدن همه چیز برای من تار و نامعلوم هستش

    همین هفته پیش تصمیم گرفتم که صبح که پاشدم بعد از اینکه کارهای کدنویسی مو انجام دادم برم بیرون یکم قدم بزنم و با خدای خودم صحبت کنم

    صبح اون روز من از خواب بلند شدم و نشستم پای لپتاپ ، تقریباً ساعت 6 صبح بود 

    داشتم همینجوری کدنویسی مو انجام میدادم که انگار احساس کردم خدا داره به من میگه میخوای بری پیاده روی؟

    منم بهش گفتم آره

    بعد گفت ، عینکتو بذار خونه بعد برو!!

    چیزی نگفتم ولی به شدّت ذهنم داشت مقاومت میکرد ، همزمان هم داشتم کدنویسی مو میکردم

    بعد دوباره گفت داشتی میرفتی بیرون ، عینکت رو بذار خونه بعد برو بیرون

    من قبول کردم

    ولی همون لحظه ذهنم امد گفت ، اگر جایی رو درست نتونی ببینی چی؟

    از وسط خیابون چه جوری میخوای رد بشی؟ اگر ماشین بهت بزنه چی؟

    خلاصه تا آخرین لحظه ای که من میخواستم برم بیرون این نجوا همینجوری داشت میومد

    عینک رو گذاشتم خونه رفتم بیرون ، اولش یکم ترسیده بودم ولی ادامه دادم ، اتفاقی که افتاد خیلی جالب بود ، به هر تقاطعی از خیابون که میرسیدم انگار یک لحظه خیابون خلوت میشد  طوری که به راحتی من میتونستم رد بشم

    خیلی حس خوبی داشت از اینکه من یک عمر از ترس اینکه ممکنه جایی رو بدون عینک درست و حسابی نبینم ، بدون عینک بیرون نمیرفتم 

    همیشه عینک تو چشمام بود

    درسته که بدون عینک چندان واضح نمیتونستم ببینم ولی از اینکه تونستم تو دل این ترسم هم برم خیلی حسم خوب بود و از همه مهمتر به اون چیزی که خدا به من گفت عمل کردم

    الان هم در طول روز که پای لپتاپم نمیشینم یا توی سایت کامنتی نمیخونم عینکمو میذارم روی میز

    احساس میکنم کم کم چشمام داره میفهمه که بدون عینک هم میشه دید

    همه اینارو نوشتم و از خودم و قرآن مثال زدم که بگم مسیری که توش حرکتی میکنی شاید یه موقع هایی ترسناک به نظر بیاد ولی وقتی که واقعاً خودت رو به جریان هدایت میسپاری ، خودش هم ازت مراقبت میکنه و هم از مسیرهای آسون و لذتبحش هدایتت میکنه

    از خدا میخوام شجاعت عمل کردن به اون چیزهایی که به من میگه رو هم بده

    دوستان عزیزم و استاد بزرگوارم ازتون بی نهایت سپاسگزارم بابت درس هایی که دارین به من میدین تا این باور در ذهنم ساخته بشه که با خدا همه چیز امکانپذیره ، با خدا همه چیز آسونه

    =================================

    مَثَلُ الْجَنَّهِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ ۖ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ ۖ أُکُلُهَا دَائِمٌ وَظِلُّهَا ۚ تِلْکَ عُقْبَى الَّذِینَ اتَّقَوْا ۖ وَعُقْبَى الْکَافِرِینَ النَّارُ(آیه 35 رعد)

    صفت بهشتی که به پرهیزکاران وعده داده شده [چنین است که] از زیر [درختانِ] آن نهرها جاری است، میوه ها و سایه اش همیشگی است. این عاقبت و فرجام کسانی است که [در همه امور زندگی] پرهیزکاری کردند و فرجام کافران آتش است

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 149 رای:
    • -
      مرجان گفته:
      مدت عضویت: 1207 روز

      به نام خدای مهربان‌

      سلام ودرود من را از شهرزیبای یزد با مردمانی مهربان ودوست داشتنی پذیرا باشید

      آقای گرامی عزیز ازتون صمیمانه تشکر میکنم بخاطر کامنت زیبا وپرمحتوایی که نوشتید

      چقدر ایه های قرآنی برای ذهن نجوا گرم عالی بود وحس رهایی وارامش پیدا کردم‌

      دوست خوبم. واقعا هرکجا از خداوند درخواست کمک وهدایت کردم آنچنان هدایت ها از راه میرسه که حیران میشوم

      درمورد عینک زدن. یاد خودم افتادم. اینجا برای شماهم مینویسم تا باورهاتون بهتر بشه

      منم تقریبا نزدیک 25 ساله عینک میزنم وتقریبا صبح به محض بیداری عینک روی چشمانم بود تا موقع خواب

      پارسال یه مقدار روی باورهام کار کردم. آدم هایی که خیاطی می‌کنند وعینک نمی‌زنند. وبه لطف خدا یک ونیم شماره چشمان من بهبود پیدا کرد

      پارسال نزدیک عید. هدایتی رفتم عینک جدید خریدم. که خیلی بزرگ بود. وتقریبا اذیت میشدم

      یدفعه هدایت پروردگار بهم گفت دیگه عینک نزن. واای خدای من چقدر سختم بود وبه قول شما میترسیدم. مخصوصا موقع خیاطی کردن. ولی وقتی شروع کردم. به لطف خداوند الان نزدیک 6 ماهه. فقط پشت ماشین موقع رانندگی عینک میزنم. اونم بیشتر مواقع یادم میره. ظهرها معمولا بجای عینک دودی ازش استفاده میکنم برای رانندگی

      دیگه ساعت ها کامنت میخونم. خیاطی میکنم برشکاری. اصلا نیازی به عینک ندارم به حدی که بیشتر دوستان واشنایان فکر می‌کنند عمل کردم.

      واقعا همه چیز باور هست. مطمعنم اگه.دوباره زمانی بگذارم وروی باورهای سلامتی کار کنم. دیگه اصلا نیازی به عینکم نیست برای رانندگی

      به قول استاد هرعامل بیرونی شرک هست. تو تک تک سلول های من خداهست. ومیتونه چشمان من از روز اول هم بهتر وبینا تر باشه

      نور اسمان ها وزمین توی چشمان منم هست. پس میتونم مثل عقاب تیز بین باشم

      ممنون که کامنت گذاشتید

      واقعا آدم ها فراموشکار هستند ومن این نعمت الهی که با کار کردن روی باورهام بدست آورده بودم فراموش کرده بودم.

      خدایا ممنون وسپاسگزارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
      • -
        حسن گرامی گفته:
        مدت عضویت: 1344 روز

        مرجان خانم نازنین سلام

        در رابطه با همین موضوع عینک ، من خودم الگویی که دیدم که دقیقاً مثل شما اینکارو کرده بود و الان کاملاً چشماش خیلی خوب شده و بدون عینک میتونه ببینه ، مادر خودم هستش

        ایشون مثل اینکه از همون سنین جوانی دکتر چشم پزشک بهشون میگه باید عینک بزنی و مامان من از همون دوران متوجه شد هر موقع عینک میزنه بالای بینی شون اذیت میشه بابت همین عینک رو میذاره کنار ، همین باعث میشه کم کم چشم هاشون عادت کنه به بی عینکی و خودش خودشون رو ترمیم کنند و طوری بشه که مادر من همین چند ماه پیش ، پیش چشم پزشک رفتن ، دکتر بهشون گفت که کلاً به عینک احتیاجی نداره

        همین باعث شد که بفهمم پس سیستم به این شکل عمل میکنه یعنی بدن خودش ، خودش رو میتونه ترمیم کنه

        بنابراین من هم تصمیم گرفتم کم کم عینک رو بذارم کنار

        ازتون سپاسگزارم بابت پاسخ ارزشمندی که به کامنت بنده دادین

        در پناه الله باشید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
    • -
      رسول خانکی گفته:
      مدت عضویت: 1121 روز

      به نام خداوند بخشنده و مهربانم

      لقمان

      وَمَن یُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىٰ وَإِلَى اللَّهِ عَاقِبَهُ الْأُمُورِ

      ﻭ ﻫﺮﻛﺲ ﻫﻤﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﺧﺪﺍ ﻛﻨﺪ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﻧﻴﻜﻮﻛﺎﺭ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﻲ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﺑﻪ ﻣﺤﻜﻢ ﺗﺮﻳﻦ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮﻩ ﭼﻨﮓ ﺯﺩﻩ ﺍﺳﺖ ; ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎم ﻭ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﻫﻤﻪ ﻛﺎﺭﻫﺎ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﺧﺪﺍﺳﺖ .(٢٢)

      سلام به دوست عزیزم

      حسن جان خیلی خیلی لذت بردم از خوندن کامنتت

      کاملا مشخص بود که با حال عالی و

      اتصال به حق این نوشته های نورانی به قلبت جاری شده

      و انرژی موج میزد تو کامنتت

      از آیه های نورانی قرآن

      از عملکرد عالی

      از هدایت هایی که شدی

      از توکلت

      از ایمانت

      بسیار سپاسگزارم که از خودت رد پا گزاشتی و این کامنت سراسر نور را به ما هدیه دادی و حال دلمون واقعا از خوندنش عالی شد.

      درپناه حق و به امید موفقیت‌های روزافزون شما دوست عزیزم.

      حق نگهدارت باشه.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
      • -
        حسن گرامی گفته:
        مدت عضویت: 1344 روز

        سلام عشق داداش

        ارادت

        اگر میخوای بدونی که در چه حالی هستم ، باید بگم حالم خوبه و هر روز هم دارم روی بهبود خودم کار میکنم و در اجرای توحید در عمل سعی میکنم بهتر بشم

        دقیقاً خودم بعد از اینکه این متن ها رو نوشتم چندین بار خوندمش

        احساس کردم خدا با دستان من شروع به نوشتن این جملات ارزشمند کرده تا درک و عمل من رو نسبت به مسیر توحید بیشتر کنه ، همون درخواستی که من هر روز در ستاره قطبیم مینویسم که خدایا درک و عمل من رو نسبت به آموزش های استاد عباسمنش و قرآن بیشتر کن

        چون من بسیار مشتاق هستم که خیلی واضح تر بفهمم خدا داره به من چی میگه و بعد به اون چیزی که به من گفته عمل کنم چون واقعاً خداست هر چیزی رو میدونه من که نمیدونم و اونه که توانایی انجام هر کاری رو داره من که ندارم

        ممنونم بابت لطف و محبتی که داشتی

        امیدوارم همیشه خوشحال باشی:)

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      fatemeh saeeidi گفته:
      مدت عضویت: 1758 روز

      سلام خدمت آقای حسن گرامی

      من واقعا شما را تحسین میکنم

      چه کامنت عالی و الهی

      چقدر شما با ایمان هستید

      آفرین آقای گرامی

      من به وجود شما جوانها افتخار میکنم

      قدر خودتون را بدونید

      چقدر ایمانتون قوی هست

      چه آیات عالی برامون آورده اید چقدر حال دلم خوب شد

      خدا میدونه از اواسط کامنت دیگه نتونستم ادامه بدم گفتم باید بیام و بنویسم

      اشکم در اومد از خواندن کامنت شما

      چقدر الهامات پیامبران را برامون قشنگ توصیف کردید و چقدر قشنگ برامون منطق آوردید

      افرین به شما انسان موحد

      من دو پسر دارم

      پسر بزرگم دقیقا هم سن شماست متولد بهمن 1374

      اونجا که تاریخ تولدتون را گفتید بیشتر گریه ام گرفت گفتم خدایا یعنی میشه یه روزی علیرضا و مبین من هم در این مسیرها باشند

      پسر دومم متولد 1380 هست

      امیدوارم روزی برسه که فرزنذان من هم در این مسیرهای خوب و عالی و امثال عباس منش ها قرار بگیرند و من از خواندن کامنتهاشون و موحد بودنشون لذت ببرم و فقط خدارا شکر گذار باشم

      همیشه بخصوص پسرهای جوان هم سن و سال فرزندانم که در سایت کامنتشون میبینم و یا میخوانم خیلی خوشحال میشم و تحسینشون میکنم

      و به خدا میگم این همه جوان در این سایت هستند و روی خودشون کار میکنند و مسیر درست را دارند میروند

      برای این جوانها شده پس برای فرزنذان من هم خواهد شد

      و من مطمئن هستم

      البته فرزنذانم خیلی خوب هستند

      خدایا بینهایت شکر

      ولی مثلا به خصوص پسر کوچکم وقتی میبینه من فایلهای استاد عباس منش گوش میکنم یا دوره ها را ادامه میدهم و انجام میدهم یا درسایت هستم و دارم روی خودم کار میکنم

      با شوخی گاهی خیلی کوچیک مسخره میکنه و من همیشه سکوت کردم

      البته من در تربیت فرزندانم هیچ وقت تا الان اونها را مجبور به کاری یا عقیده ای که خودم داشتم یا دارم نکردم

      حتی خیلی قبل ترها که در سایت هم نبودم

      حالا در همه چی درس خواندنشون انتخاب رشته کارشون همه چی همیشه بهشون گفتم من فقط موفقیتتون را میخواهم و دوست دارم راه درست و سلامت باشید همین

      فقط اگر هر وقت در موردی نظرم را بخواهند اونی که به عقلم رسیده گفتم

      و گفتم باز خودتون ببینید چه چیزی براتون بهترینه همون را انجام بدین

      یعنی نه از آغوش مادری خودم تردشون کردم نه زیاد کنترلشون کردم یا سخت بگیرم و بگم باید مسیری که من میگم برین

      فقط همیشه پسرهایم را به پروردگارم سپردم و گفتم خدایا تو از من مادر به فرزندانم مهربانتری خدایا خودت هدایتشون کن من میسپارمشون در پناه خودت

      آقای گرامی با خواندن کامنت شما خیلی حال دلم خوب شد

      از پروردگارم موفقیت روز افزون در شغلتون در زندگی تون و برای تمام خواسته هاتون درخواست میکنم

      من هم مثل مادرتون براتون بهترینها را از پروردگارم میخواهم

      ایمان شما را تحسین میکنم

      آفرین

      در پناه الله یکتا باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
      • -
        حسن گرامی گفته:
        مدت عضویت: 1344 روز

        سلام فرزانه خانم عزیز و بزرگوار

        به نظر من همین که خودتون در مسیر درست هستین و دارین هر روز روی بهبود خودتون و افکارتون کار میکنید و حالتون خوبه و آرامش دارین ، همین باعث میشه که بچه های شما یا هر کسِ دیگه ای که توی مدار ارتباطی شما هستند اون هام بدون اینکه شما بهشون بگین مثل شما وارد این مسیر توحیدی میشن یا کاملاً از شما دور میشن

        البته که خیلی لذت‌بخشه که بچه هاتون هم در این مسیر قرار بگیرن ولی در نهایت حال خودتون مهمه

        اونا هم با دیدن حال خوب شما مطمئناً حالشون خوبه

        این یعنی زندگی ای سرشار از آرامش و صلح و دوستی

        حالا چه بچه هاتون در این مسیر باشند چه نباشند

        ازتون سپاسگزارم بابت محبتی که داشتین

        در پناه نور باشید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
        • -
          fatemeh saeeidi گفته:
          مدت عضویت: 1758 روز

          سلام آقای گرامی

          خیلی ممنونم پاسخ به من دادین

          من باز هم دوباره و دوباره شما را تحسین میکنم

          من شما را به خاطر وارد شدن تان به ترسها تون تحسین میکنم

          داستاتی که گفتید چگونه عینک را خونه گذاشتید و رفتید بیرون از خونه

          داستان هدایتهاتون و اینکه به هدایتها و ندای درونتون عمل میکنید خیلی تحسین برانگیز هست

          امید وارم همواره در زندگی تون موفق و پیروز باشید

          خدایا تمام ما انسانها و تمام جوانهامون را به راه صحیح هدایتمون کن

          الهی امین

          در پناه الله یکتا باشید

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      سیما کشاورز گفته:
      مدت عضویت: 1362 روز

      یا أَیهَا ﭐلنَّاسُ ﭐذْکُرُواْ نِعْمَتَ ﭐللَّهِ عَلَیکُمْ هَلْ مِنْ خَالِقٍ غَیرُ ﭐللَّهِ یرْزُقُکُم مِّنَ ﭐلسَّمَاءِ وَﭐلْأَرْضِ لَا إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّىٰ تُؤْفَکُونَ ﴿3﴾

      (فاطر3)-ای مردم ! به یاد آورید نعمت‏هایی را که خدا بر شما ارزانی داشت ، آیا هیچ خالقی غیر از خدا هست که شما را از آسمان و زمین روزی دهد ؟ ! پس وقتی جز او خالقی نیست ، جز او هم مدبر و صاحب اختیاری نیست ، پس در نتیجه جز او هم معبودی نیست دیگر به کجا منحرف می‏شوند ؟ !

      ============================

      سلام به آقا حسن عزیز

      امیدوارم که حس خوب این کامنت به خودتون برگرده، چون واقعاااا حسش عالی بود

      ممنون از این توضیح کامل

      ممنو از این مثال‌های به جا

      چقدر این متن به من درس داد، امروز کمی از مدار خارج شده بودم، از خداوند درخواست کمک کردم که هدایت شدم به کامنت شما

      و حال‌ دلم رو دگرگون کرد و دوباره منو به مسیر برگردوند

      خدایااااا شکرت بابت دوستان خوبم

      انشاالله که در پناه الله یکتا، شاد، سالم و ثروتمند باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        حسن گرامی گفته:
        مدت عضویت: 1344 روز

        سلام سیما عزیز

        جالبه ، من داشتم الان با خدا صحبت میکردم و میگفتم که من حتی نباید به کاری که بهش هدایت شدم و علاقه دارم بچسبم

        چون سر منشأ این کارم هم مثل بقیه نعمت های زندگیم از آن خداونده

        پس من باید به خدایی که این کار و هر نعمت دیگه ای که به من داده تکیه کنم

        اینجوری باعث میشه من هر بار آسون تر بشم برای دریافت نعمت های بیشتر مثل کسب و کار و روابط و مهاجرت و سلامتی و هر چیزه دیگه ای که میتونه بهتر از این چیزی که هست باشه

        بعد وارد سایت شدم دیدم خداوند برام یک نقطه آبی قشنگ از طرف شما به من هدیه داد و اون آیه ی فوق العاده هماهنگ با افکار حال حاضر من که هدایت شدین برام نوشتین

        ازتون سپاسگزارم سیما خانم نازنین

        ایشالله که همیشه در پناه خدا حالتون خوب باشه

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1288 روز

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

    إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِمَا یَنْفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ مَاءٍ فَأَحْیَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِیهَا مِنْ کُلِّ دَابَّهٍ وَتَصْرِیفِ الرِّیَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ

    در آفرینش آسمانها و زمین، و در آمد و شد شب و روز، و در کشتیهایى که در دریا مى‌روند و مایه سود مردمند، و در بارانى که خدا از آسمان فرو مى‌فرستد تا زمین مرده را بدان زنده سازد و جنبندگان را در آن پراکنده کند، و در حرکت بادها، و ابرهاى مسخّر میان زمین و آسمان؛ براى خردمندانى که در مى‌یابند نشانه هاست.

    ===================================

    سلام به استاد عباسمنش عزیزم

    سلام به استاد شایسته جانم

    سلام به انسان های توحیدی ارزشمند،رفیق های نازنین غار حرای من

    سلام و سلامتی و نور و عشق و مودت و رحمت الله از رووووشنی قلبم به قلب همتون

    چقدر من دوستون دارم،چقدر این جهانی که برای خودم ساختم قشنگه،تا چشم کار می‌کنه زیباییه،تا چشم کار می‌کنه خوبی و قشنگی و لطافت و مهربونی و نوره…

    داشتم به جلسه ١ احساس لیاقت گوش میکردم همون ٢٠ دقیقه ی اولش چنان آرامش کلام استاد قلب و روح منو جلا داد که انرژی اون احساس خوب من رو هل داد برای نوشتن …

    نوشتن و نوشتن و نوشتن ،نوشتن اون چیزی که روح من رو ازین جسم خاکی جدا می‌کنه و به پرواز درمیاره و احساس خوب من رو صد هزار برابر می‌کنه …

    چرا ننویسم؟چرا از عشق خدا نگم،چرا ازش برای تموم این زندگی که بهم بخشیده سپاسگزاری نکنم؟هرچقدر شیطان میخواد منو از آینده بترسونه من لبخند خدارو میبینیم که برام دست تکون میده و میگه سعیده من همینجام،من فراموشت نکردم،من کنارتم،من از رگ گردن بهت نزدیکترم،من توی قلبتم سعیده

    به خدا اون چیزی که به من جسارت حرکت کردن،تغییر کردن ،پا توی دل ترس ها گذاشتن داده، فقط و فقط و فقط این انرژی بوده که توی قلبم حسش میکردم،وگرنه من کجا و این همه جسارت کجا؟اعتبار همه ش با خداست همه ش و همه ش و همه ش…

    من همون دختر خداناباور،ظلم پذیر،قربانی شده که انقدر ترسو بود که میخواست با چندتا قرص زندگیش رو تموم کنه،اونی که هیچ احساس ارزشمندی نداشت،اونیکه خودشو قربانی تموم زندگیش میدید،اونیکه همیشه می‌گفت اگر من مردم روی سنگ قبرم بنویسید سعیده ای که هیچ وقت سعیده نبود!

    اون همه ترس ،اون همه احساس قربانی شدن،اون همه احساس بی ارزشی ،کو؟کجاست؟کی میتونست این همه زخم روحی رو شفا بده؟

    وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَىٰ لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا ۚ یَعْبُدُونَنِی لَا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئًا ۚ وَمَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذَٰلِکَ فَأُولَٰئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ

    خدا به کسانى از شما که ایمان آورده‌اند و کارهاى شایسته کرده‌اند وعده داد که در روى زمین جانشین دیگرانشان کند، همچنان که مردمى را که پیش از آنها بودند جانشین دیگران کرد. و دینشان را استوار سازد. و وحشتشان را به ایمنى بدل کند. مرا مى‌پرستند و هیچ چیزى را با من شریک نمى‌کنند. و آنها که از این پس ناسپاسى کنند، نافرمانند.

    خداست که با ایمانش وحشت ها رو از بین میبره

    خداست که با صلحش ،جنگ و دعواها و محو می‌کنه

    خداست که با ثروتش ،فقر رو ریشه کن میکنه

    کجا دنبال چی بگردم؟

    به قول استاد سپاسگزارترین آدم های دنیا هم نمی‌تونند حق سپاسگزاری گوشه ای از نعمت های خدا رو به جا بیارند…منِ سعیده چی دارم از خودم؟چشم و گوش و قلب و مغز و دست و پا اینارو کی داده؟اینا تازه توی اسکیل بزرگتره…یادمه اون موقع که مریض سکته ی مغزی برامون میاورند،فوق تخصص مغزواعصاب که سال ها تموم عمرش رو گذاشته بوده توی اینکار،میگفت فلان رگ توی فلان نقطه‌ی مغز بیمارخونریزی کرده و ما بهش دسترسی نداریم و نمیشه عملش کرد …

    چند میلیون سلول و رگ و خون و ….همه باهم در لحظه دارند کار میکنند که من الان اون چیزی که توی مغزم هست رو با انگشتام بنویسم و با چشم هام ببینم و با قدرت مغزم تحلیل کنم؟

    اوووبیخیال کی می‌ره این همه راه رو!اصلا تصورش ترسناک چه سیستم عظیمی برای نوشتن هریک خط این کامنت داره مثل ساعت کار می‌کنه ،تازه چی؟خدا توی قرآن میگه :

    لَخَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَلَٰکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ

    قطعاً آفرینش آسمانها و زمین بزرگتر از آفرینش مردم است، ولى بیشتر مردم نمى‌دانند.

    آدم این آیه هارو میخونه چطور دیوانه ی این قدرت نشه؟چطور تسلیم نباشه؟چطور خودش رو به این جریان نسپاره؟

    همین آیه ها منو دیوونه کرده دیگه،نور همین ها قدم های منو استوار کرده …همینا منو عاشق کرده،عاشق و سرگشته ی خدا …که با این همه قدرتش …با این همه عظمتش … کارو زندگیش رو ول کرده داره به تک به تک ما انسان ها پاسخ میده و اجابتمون میکنه…

    بعد انسان چی ؟

    إِنَّ الْإِنْسَانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ

    [که] قطعاً انسان نسبت به پروردگارش بسیار ناسپاس است

    با تاکیید إن و اون لَ دیگه به صورت مصدری گفته ما کلا ناسپاسیم،هستیم دیگه خداوکیلی،من خودم دوشب پیش از استرس و نگرانی ها و اضطراب و فشار های عاطفی بچه ها،واقعا کم اورده بودم و از خونه زدم بیرون و انقدر گریه کردم که دیگه نفسم بالا نمیومد،چرا؟چون نشسته بودم با عقل منطقی خودم دودوتا چهارتا میکردم و می‌دیدم هیچ کاری از دستم برنمیاد،برای همین تا مرز خفقان پیش رفتم …

    راه رفتم و راه رفتم و راه رفتم و صداش زدم…قرآن خوندم،قران گوش کردم …گریه کردم،گیواپ کردم ،بهش گفتم اصلا من می‌خوام اعلام شکست کنم و برگردم ،تو الکی گفتی بهم که همه چیز رو درست می‌کنی ،تو فراموشم کردی،اصلا معلوم نیست کجایی …

    تا جایی که دیگه صدام درنمیومد،به قول استاد دیگه اشک چشمام خشک شده بود …نشستم گوشه ی خیابون …

    ساکت شدم،حرف نزدم،گریه نکردم، ویکبار تسلیم شدم

    و خدایی که بازهم با نورش من رو آروم کرد و گفت :

    وَعْدَ اللَّهِ لا یُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ

    وعده خداست که او هرگز وعده خود را خلاف نمی کند و لیکن بیشتر مردم نمی دانند

    همچین با نورش بغلم کرد که تا فردا صبح هیچ اثری از زخم های روحم نبود جز پلک های ورم کرده که اونم از ظلمی بود که خودم به خودم کردم ….

    همون نور کمکم کرد که یکبار دیگه دستامو بزارم روی پام خودم و بلند شم و بگم الله اکبر …

    خدای من از نگرانی های من بزرگتره…

    مگه تا اینجاش رو چه جوری اومدم؟

    بقیه ش رو هم خودش درست می‌کنه …

    من وظیفه م بندگیه،اون اربابه،ارباب قدرت داره،خودش همه چیز رو درست می‌کنه …

    از دیروز تا امروز من صدتا فرکانس اومدم بالا،اصلا رها شدم،دوباره آزاد ،دوباره احساس خوشبختی بی قیدو شرط…دوباره کلی اتفاق خوب …

    دخترها آروم تر شدند،دیگه گریه نمیکنند،بی قراری نمیکنند،خدا فک و فامیل هارو دورشون جمع کرده تا سرگرم باشند همین لطف خدا چقدر نعمته؟

    اصلا قدرت همین آیه چقدر قوت قلب آدمه؟

    قَالَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ إِلَّا کَمَا أَمِنْتُکُمْ عَلَىٰ أَخِیهِ مِنْ قَبْلُ ۖ فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا ۖ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    خداست که حافظ و نگهدار همه ست؟من چیکاره م؟

    صاحب و خالق و مالک دخترای من اونه،خودشم به بهترین شکل نگهشون میداره،اینو هم از اسوه و الگوی قرآن یاد گرفتم،بچه رو رها کرد توی بیابون بی آب و علف و گفت خدایا من میرم پی ماموریت تو،توهم آدم هارو دورشون جمع کن …

    بعد بعد ٢٠سال برگرده نتنها بچه سالم باشه،که بدون سرپرست صالح بار بیاد انقدر که سرشو بزاره پایین و به باباش بگه ماموریتت رو انجام بده ،سر منو ببر،انشالله که من صبورم.

    فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قَالَ یَا بُنَیَّ إِنِّی أَرَىٰ فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَىٰ ۚ قَالَ یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ ۖ سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ

    آن گاه که با او به سعی و عمل شتافت ابراهیم گفت: ای فرزند عزیزم، من در عالم خواب چنین می‌بینم که تو را قربانی (راه خدا) می‌کنم، در این واقعه تو را چه نظری است؟ جواب داد: ای پدر، هر چه مأموری انجام ده که ان شاء اللّه مرا از بندگان با صبر و شکیبا خواهی یافت.

    خدای ابراهیم مگه مرده؟

    خدا هیچ وقت نمیمیره،خدا هیچ وقت گمراه نمیشه،خدا هیچ وقت فراموش نمیکنه،خدا هیچ وقت یادش نمیره،خدا هیچ وقت خوابش نمی‌بره..

    همون خدا،من رو هم مثل ابراهیم هدایت میکنه،همون خدا دخترای منو مثل اسماعیل سالم و صالح بارمیاره،همون خدا همه چیز به ما میده …

    إِنَّ إِبْرَاهِیمَ کَانَ أُمَّهً قَانِتًا لِلَّهِ حَنِیفًا وَلَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ﴿١٢٠﴾

    بدون تردید، ابراهیم [به تنهایی] یک امت بود، برای خدا از روی فروتنی فرمانبردار و [یکتاپرستی] حق گرا بود واز مشرکان نبود.

    شَاکِرًا لِأَنْعُمِهِ ۚ اجْتَبَاهُ وَهَدَاهُ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ ﴿١٢١﴾

    سپاس گزار نعمت های او بود، خدا او را برگزید وبه راهی راست راهنمایی اش کرد.

    وَآتَیْنَاهُ فِی الدُّنْیَا حَسَنَهً ۖ وَإِنَّهُ فِی الْآخِرَهِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ ﴿١٢٢﴾

    و به او در دنیا [زندگی نیکویی] دادیم، و بی تردید در آخرت از شایستگان است.

    خدا کارش رو درست انجام میده،من باید فقط سمت خودم رو درست انجام بدم،به قول استاد توی اینکه خدا کار‌ش رو‌درست انجام میده شک نداشته باشید،شما سمت خودتون رو درست کنید،روی ایمان و‌توکل خودتون کار کنید

    این‌یعنی چی؟

    یعنی بهبود شخصیت دائمی،یعنی پرورش یک شخصیت شکرگزار و تلاش برای زندگی در لحظه،حفظ توکل و ایمان و احساس خوب،ایمان به غیب،روی توانایی های خدا حساب کردن،کار کردن روی باور ها به صورت دائمی و عمل به دانسته ها…

    چرا من امروز انقدر حالم خوبه؟

    چون اولا دیشب رو خیلی خوب تموم کردم و ذهنم رو قبل از خواب گذاشتم روی اتفاقات خوب دیروز وهمچنین به محض بیدار شدن قبل ازینکه بزارم شیطان بخواد نجوا کنه،با گوش دادن به سوره حدید و سجده،درجا با نور قرآن از خونه پرتش کردم بیرون.

    بعد صفحه ها با خدا حرف زدم و نوشتم و ازش سپاسگزاری کردم.ستاره ی قطبیم رو نوشتم،بعد توی سایت گشتم و یک بار دیگه کامنت های خودمو خوندم ،بعد رفتم تو عقل کل پاسخ های امتیاز بالا رو خوندم، با خودم عبارت تاکیدی هارو تکرار کردم ،بعد احساسم گفت برو جلسه ١ احساس لیاقت مخصوصا اون ٢٠دقیقه ی اولش که انگار واقعا خدا داره از دهان مبارک استاد صحبت می‌کنه رو گوش کن…

    می‌خوام بگم این استمرار در مسیر درست ،در بهبود شخصیت ،اینا باعث پایدار شدن موفقیت هاست،به خدا امروز صدبار به خدا گفتم خدایا شکرت که منو هدایت کردی روی شخصیتم کار کنم،ممنونم که هدایتم کردی به سایت استاد،ممنونم که هر روز بهم سعادت میدی تا باگ های شخصیتیم رو برطرف کنم و توحیدی تر بشم.ممنونم برای تک به تک رفیق های بهشتی که بهم بخشیدی،خدایا شکرت برای این مداری که توش دارم زندگی میکنم.

    دوروز پیش مدیرعاملم اطلاع داد تاسوعا عاشورا شرکت تعطیله،نمیخواد جایی بری،این یعنی همون دوسه ساعت کار هم پر …

    استاد توی جلسه ١ احساس لیاقت میگه عاشقانه می‌خوام اون احساس ارزشمندی درونیتون رو پیدا کنید تا ببینید چطور آسون میشید برای آسونی ها…

    اگر این مدار،مدار آسونی ها نیست پس چیه؟

    یادمه پرستار که بودم همیشه همکارام غر میزدن که چرا همیشه تعطیلات همه جا تعطیله،ما شیفتیم!

    منم توی دلم میگفتم خدایا شکرت،خیلی هم خوب،شیفت های توی تعطیلات خلوت تره،اقا بالاسر کمتره،تازه من مشغول کارم کلی مهمونی های الکی از سرم رفع میشه …

    خو اون بنده های خدا هنوز همونجان…احتمالا زیاد الآنم شیفتند…

    منم دارم از صبح از هر لحظه ی این زندگی لذت میبرم،برنامه ریزی میکنم،به امید خدا قصد دارم امروز برم غروب خورشید رو هم ببینم …

    واقعا کی میتونست این همه زندگی من رو تغییر بده ؟

    استاد تو جلسه ٣ ثروت میگه شما با کانون توجهتون هدایت میشید،این آخر عدل الهیه،ازین عدالت بیشتر؟میگه به هرچی توجه کنی من بهش هدایتت میکنم،فرمون رو تو داری ،من باز کننده ی مسیرم …

    میشه تعبیر همین آیه ی قشنگ :

    کُلًّا نُمِدُّ هَٰؤُلَاءِ وَهَٰؤُلَاءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّکَ ۚ وَمَا کَانَ عَطَاءُ رَبِّکَ مَحْظُورًا

    همه را، چه آن گروه را و چه این گروه را، از عطاى پروردگارت پى در پى خواهیم داد، زیرا عطاى پروردگارت را از کسى باز ندارند.

    یک جمله ی جادویی دیگه هم استاد میگه که من خیییلی دوسش دارم ،میگه هی نپرسید خب حالا من دارم به ثروت و نعمت توجه میکنم،اینا چطور میخواد وارد زندگیم بشه؟

    مگه دستتون زخم میشه،هی سوال میکنید حالا چیکار کنم خوب بشه؟نه،میگید زخم شده خودش خوب میشه،خودشم خوب شده !!!وقتی کانون توجهتون رو کنترل می‌کنید دقیقا همینجوری ثروت و نعمت به صورت طبیعی وارد زندگیتون میشه …

    به الله قسم پشت همین یک مثال ساده،یک دنیا آگاهیه…

    اینجاست که حافظ میگه:

    نگارِ من که به مکتب نرفت و خط ننوشت

    به غمزه مسأله‌آموزِ صد مُدَرِّس شد

    فکر کنم دیروز بود نشسته بودم به این مثال استاد فکر میکردم که یعنی چی،دستمون زخم میشه،خودش خوب میشه،پس ثروت هم باید طبیعی وارد زندگیمون بشه …

    بعد رسیدم به همون مفهومی که استاد همیشه میگه و اینجوری برای خودم منطقیش کردم :

    طبیعی اینکه ما پوستمون سالم،یک دست،بدون خط و خش باشه و به محض اینکه یک برش کوچیک روش ایجاد میشه،و به اصلاح پوستمون زخم میشه،کل سیستم بدن شروع می‌کنه به رفع این مشکل،و سریع زخم رو میبنده و با عناصری که طبیعی در خون وجود داره ترمیمش میکنه.

    توی زندگی ما هم همینه،طبیعی اینکه ما ثروتمند ،خوشبخت،سلامت،با آرامش زندگی کنیم.

    طبیعیش اینه ،هرچیزی غیر ازین غیر طبییعه

    فقر و کمبود پول غیر طبیعیه

    احساس بدبختی غیر طبیعیه

    روابط عاطفی ناهماهنگ غیر طبیعیه

    بیماری غیر طبیعیه

    اضطراب و استرس غیر طبیعه…

    خب پس

    اگر فقر و کمبود پول بشه اون زخمی که روی تمامیت پوست من اتفاق افتاده ،دیگه به من چه که جوری باید خوب بشه؟

    طبیعیش اینکه درست بشه دیگه،طبیعیش اینه،ذات جهان اینه،خداوند و جهانش اینجورین که درحالت طبیعی و مدار درست شما باید ثروتمند باشی

    اگر نیستی یک اشتباهی شده،تو سمت خودت رو درست کن،خدا سمت خودش رو به صورت طبیعی درست انجام میده!کاری براش نداره،خدایی که مالک و مدیر این کیهان و کهکشانه ،خواسته های ما براش تیله بازی هم نیست…

    هرچند بهرحال ذهن منطقی مقاومت می‌کنه ،بیخیال چطوری چطوری نمیشه،ما که هیچی،برای ذکریای پیامبر هم این چطوری ها بوده،تو صدسالگی خدا بهش میگه بهت بچه میدم،بعد اون با اون همه ایمان و پیامبری و دریافت وحی و این داستان ها باز به خدا میگه :عه؟اگر راستی میگه چطور؟

    بعد خدا هم با یک جواب ساده ناک اوتش می‌کنه:

    که این کار برای من ساده ست،همونجوری که خودتو از هیچ خلق کردم :))))

    می‌خوام بگم اون بزرگوار که پیامبر بوده،با اون همه سن وسال و تجربه و کلی معجزه که دیده ،باز حریف ذهن منطقیش نشده،دیگه منِ سعیده باید از خودم راضی باشم که دارم تلاش میکنم ذهنم منطقی رو ساکت کنم و ایمانم رو به غیب حفظ کنم.

    اصلا انرژی این کامنت نوشتن،از اجرای اصل بهبود گرایی در عمل که از استاد شایسته توی دوره ی حل مسئله یاد رفتم به وجود اومد …

    ازین سپاسگزاری های کوچیک اما پر از نور

    خدایا شکرت که امروز حالم بهتره.

    خدایاشکرت که امروز بچه هام آروم ترند.

    خدایاشکرت که امروز بهتر و بیشتر روی بهبود شخصیتم کار میکنم.

    خدایا شکرت که تونستم بیشتر شکرگزاری کنم.

    خدایا شکرت که امروز روز بهتری از دیروزه.

    و …..

    وشد این کامنت طولانی …که من میخواستم تمرین ستاره ی قطبی بنویسم ولی بازم یک چیز دیگه از توش درومد :)

    در هرصورت…خداروصد هزار مرتبه شکرررر

    برای همین جای زندگیم

    برای تک به تک این ثانیه ها

    برای این تنهایی توحیدی دلچسب

    برای اینکه کلی رفیق توی سایت دارم یکی از یکی بهتر.

    برای دوستان بیرون از سایتم که توی قلبم عاشقانه دوسشون دارم و برام عطر بهشت دارند.

    برای اینکه دیشب همکارم بهم زنگ زد گفت آبجی زنگ زدم بگم هرکاری داشتی بهم بگو،ما همه اینجا غریبیم،باید هوای همو داشته باشیم.

    برای اینکه پسرداییم هرچند روز زنگ میزنه میگه کاری نداری؟بیام دنبالت ببرمت خرید؟

    برای اینکه میتونم کامنت بنویسم و کامنت بخونم و نور قلبم رو بیشتر و بیشتر کنم.

    برای اینکه دخترام هر روز زنگ میزنند و میگن مامانی ما عاشقتیم،ما دیوونتیم.

    برای اینکه مادرم منو پذیرفته ،دیگه نتنها باهام مقاومتی نداره که سعی میکنه نگرانی هام رو ازم بگیره و غصه ی بچه ها رو نخورم.

    برای اینکه پدرم دیگه باهام مخالفتی نداره،دیگه آروم شده،دیگه نگران زندگیم نیست و بهم اجازه ی رها شدن داده.

    برای اینکه خودم رو توی مداری احساس میکنم که همه ش نور و نور ونوره…

    من دارم قدم به قدم به وعده‌ی حق الهی نزدیک میشم …هیچ عجله ای هم ندارم،از همینجای زندگیم راضی راضیم …و حاضر نیستم این رضایت رو،این نور رو ،این توحید رو با هیچ چیز عوضش کنم.

    نور قمری در شب قند و شکری در لب

    یا رب چه کسی یا رب اعجوبه ربانی

    هر دم ز تو زیب و فر از ما دل و جان و سر

    بازار چنین خوشتر خوش بدهی و بستانی

    از عشق تو جان بردن وز ما چو شکر مردن

    زهر از کف تو خوردن سرچشمه حیوانی

    راستی اینم بگم و برم،به باور من حتی فایل هایی که هر روز پیشنهادی میاد روی صفحه ی سایت هم هدایتیه و برای من نشونه داره ،امروز یک قسمتی از سریال سفر به دور آمریکا روی صفحه بود که من از کامنتی که فروردین ماه پارسال نوشتم کلی هدایت دریافت کردم ،احساسم میگه لینکشو بزارم اینجا،منم میگم اطاعت …

    abasmanesh.com

    “سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ، رَبُّ الْمَلَائِکَهِ وَالرُّوحِ”

    خدایا عاشقتم و دیوونتم و دوستت دارم و جان منی و ازین حرفا :)

    راستی …درجریانی که ؟

    ما تنها تورا میپرستیم و تنها از تو کمک میخوایم!

    پس!

    مارا به راه راست،به راه بندگانت که به آنها نعمت داده ای ،هدایت کن.

    صلات طولانی ای بود،خدا قبولش کنه …

    و اینکه :

    دوستون دارم از روشنی قلبم !

    در پناه نور باشید همیشه

    قلبِ فراوانِ فراوانِ فراوان

    جزیره ی زیبای توحیدی کیش

    ظهر تاسوعای محرم ١446 قمری

    راهی بی پایان داری ای عشق

    در رگ ها جریان داری ای عشق

    با سرها پیمان داری ای عشق

    میدانم

    من پریشانم از آن زلف در باد

    در دلم نینوایش نغمه سر داد

    شوق آن عطر گیسو مرا میخواند

    او ز هر سو به آن سو مرا میخواند

    او مرا او مرا او مرا میخواند

    میآیمَ

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 186 رای:
    • -
      آقای خاص گفته:
      مدت عضویت: 1873 روز

      چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون

      دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون

      چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید

      چو کشتی‌ام دراندازد میان قُلْزُم پرخون

      چه دانم‌های بسیار است لیکن من نمی‌دانم

      که خوردم از دهان‌بندی در آن دریا کفی افیون

      به نام خدای مهربان

      سلام خدمت خواهر توحیدی از قلب پایتخت ایران به جزیره ی توحیدی زیبای کیش

      بابا ماشاالله به این همه ردپا گذاشتن هنوز کامنت اولت رو نخوندیم نوتیفیکیشن ایمیل میاد که خانم سعیده شهریاری کیشوند محترم کامنت بعدی رو گذاشته دمت گرم خیلی نظراتت زیبا و قابل تحسینه…

      وقتی کامنتت رو خوندم ناخودآگاه یاد این شعر زیبای مولانا افتادم که اول کامنتم نوشتم واقعا این سایت همه‌مون رو مجنون کرده…

      خواستم ازت تشکر کنم که اینقدر ردپاهای عالی و مستند میزاری فرق تو با بقیه اینه که بچه های دیگه موفق شدن بعد اومدن از موفقیت هاشون میگن این‌هم خیلی خوبه ها ولی میدونی چیه ذهن لامصب خیلی بازی در میاره …

      مثلاً فیلم موفقیت های آقا رضا عطار روشن رو میبینم و کلی کیف میکنم بعد ذهنم میگه خوب آقارضا تونسته یکسره به طور عالی روی خودش کارکنه پس الان حقشه که این همه نتیجه عالی بگیره چرا ذهن این بازی رو درمیاره؟

      چون من نجواهای آقا رضا رو ندیدم و فقط موفقیتش رو دیدم و این نوع الگوبرداری حداقل برای ذهن من یکم سخته …

      البته که آقا رضا یک الگوی تمام عیار برای من هست و اصلا من با دیدن آقا رضا بود که تصمیم گرفتم وام‌هام رو صفر کنم و خداروشکر موفق هم بودم و الان هیچ‌بدهی ندارم ولی خوب این نحوه نوشتن شما برام خیلی باورپذیرتره که هم حال خوبت رو مینویسی هم مواقعی که ذهنت بازی درمیاره

      از روزی که از شمال برگشتی سه‌تا کامنت نوشتی

      اولی خوشحال بودی

      دومی ناراحت بودی و در حال دست و پنجه نرم کردن با نجواها

      و الان که سومین کامنتت رو میخونم میبینم که موفق شدی بر ذهن غلبه کنی

      دیدن این کامنت ها و گذاشتن این ردپاها باعث میشه من هم برام باورپذیر بشه که سعیده هم‌یکی مثل من و داره ذهنش رو کنترل می‌کنه پس اگر فردا روزی به موفقیت رسید یادم باشه که حریف چه نجواهایی شد و این کامنت ها هم سند حرفم هست…

      فقط آبجی توحیدی عزیز بیا و خانومی کن و یه قول زنونه بده من مطمئنم که به زودی زود یکی از موفق ترین افراد سایت میشی …

      قول بده وقتی موفق شدی باز هم بیای و برامون کامنت بنویسی نه مثل بعضی بچه های سایت که اوایل خیلی کامنت می‌نوشتن بعد که موفق شدن رفتن و دیگه کامنت نمیزارن مثل آقا رضا عطار روشن مثل سید علی خوشدل مثل عادله و شکیبا کیانی فر یا قبل تر از این بچه ها مثل خانم شب خیز مثل علی جوان و… ای دوستان عزیز موفق سایت خداروشکر بخاطر موفقیت هاتون دمتون گرم و نوش جونتون درسته شاید دارید سایت رو دنبال میکنید درسته سرتون شلوغ شده ولی استاد چقدر تاکید داره که بابا کامنت بنویسید

      پس ای سعیده خانم عزیز تو بیا و سنت شکنی کن بیا و خانمی کن و بعد موفقیتت هم کامنت نوشتن رو فراموش نکن بنویس

      بعد ما هم کیف کنیم و به ذهنمون بگیم ببین ببین این همون سعیده است ها که از پرستاری استعفا داد بعد رفت کیش بعد هی نجوا میومد هی کنترل ذهن میکرد و برامون کامنت میذاشت ببین الان چه موفق شده خدایا شکرت پس ای ذهن چموش تو هم بشین یکم از این سعیده خانم یاد بگیر…

      باز هم ازت تشکر میکنم و به قول خودت به امید دریافت یک نقطه آبی پربرکت از قلب کیش به قلب تهران

      والسلام علی عبادالله الصالحین

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 47 رای:
      • -
        سعیده شهریاری گفته:
        مدت عضویت: 1288 روز

        بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

        وَالَّذِینَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالْإِیمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّکَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ

        (همچنین) کسانی که بعد از آنها [= بعد از مهاجران و انصار] آمدند و می‌گویند: «پروردگارا! ما و برادرانمان را که در ایمان بر ما پیشی گرفتند بیامرز، و در دلهایمان حسد و کینه‌ای نسبت به مؤمنان قرار مده! پروردگارا، تو مهربان و رحیمی!»

        ===================================

        سلام به برادر عزیزم آقا احمد

        سلام و سلامتی و نور و عشق و رحمت الله،به جسم و جان و قلب سلیم و روح توحیدی ارزشمندت

        از همین اول کار بهت اطلاع بدم احتمالا این کامنت طولانی خواهد شد:)چون اولین صلات من امروز توی سایته،هم می‌خوام با نوشتن،حال خوبم رو حفظ کنم،هم به این فرکانس خوب شدت بدم، هم قانون و قرآن رو باهاش مرور کنم و انشالله برای شما برادر عزیزم هم بنفیتی توش باشه،ضمن اینکه وقتی از خدا طلب هدایت کردم با کدوم آیه کامنتم رو برای شما شروع کنم آیه ١٠ حشر به بعد رو تقدیم قلب سلیمت کرد که واقعا نوش جانت…من فقط ایه اول رو نوشتم،مابقیش رو خودت بخون و از عشق بازی خدا لذت ببر.

        داداش احمد عزیزم ،همیشه توی کامنت هام گفتم که اون چیزی که من رو جسور کرده برای قدم برداشتن اون انرژی هست که توی قلبم احساسش میکنم و بهم میگه تو ادامه بده و من همیشه حواسم بهت هست،گاهی به شرایط الآنم نگاه میکنم و میگم من چطور میتونم توی این شرایط حال خوبم رو حفظ کنم؟درصورتیکه هنوز بچه موسی روی آبه و تا دور دست ها ساحل دیده نمیشه؟

        ولی چیزی که دارم میبینم اینکه مدت زمان هایی که حالم خوبه خیلی بیشتره،نجوا هست،ترس هست،همزات شیطان هست گاهی انقدر زیاد که احساس میکنم زیر این فشار داره استخونام خورد میشه ولی هیچ وقت خورد نشده،به مو رسیده ولی پاره نشده…

        توقع کاملا بی جاییه که بخوای این همه تغییر رو انجام بدی و انتظار داشته باشی هیچ نگرانی به سمتت نیاد …

        اینکه نگران بشم،گریه کنم،بترسم،مضطرب بشم،بگم جواب نمیده،دیگه نمیتونم پیش برم ،اینا طبیعیه

        اما نباید بزاری تورو از مسیر خارج کنه،یک آیه ای هست که توی سوره ی حدید که میگه :

        یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَیَجْعَلْ لَکُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ وَیَغْفِرْ لَکُمْ ۚ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ ﴿٢٨﴾

        ای مؤمنان! از خدا پروا کنید و به پیامبرش ایمان آورید تا دو سهم از رحمتش را به شما عطا کند، و برای شما نوری قرار دهد که به وسیله آن [در میان مردم] راه سپارید و شما را بیامرزد، و خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.

        من اینجوری ازش استنباط میکنم که تسلط من روی آموزش های استاد شبیه این نوری که قرآن میگه چون دقیقا در بزنگاه ها و تضاد های زندگیم اون چیزی که به کمکم اومده آموزش های استاد والبته نور قرآنه.

        اینکه کجا باید برم توی دل ترسم هام؟

        کجا فقط ذهنم رو کنترل کنم؟

        کجا موضوع حل نشده رو رها کنم و به چیز دیگه فکر کنم؟

        کجا باید خود مسئله رو حل کنم؟

        کجا با عزت نفس درخواست کنم؟

        کجا با توحید اجازه بدم خدا خودش کار هارو پیش ببره؟

        اینا همون نوری که من رو تا اینجا آورده،درواقع اون چیزی که مهم تره اول ایمانه ،بعد عمل!

        استاد میگه ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است.

        همه ی ما تا اینجا جمله رو میشنویم سریع دنبال تقلاییم که یک عملی انجام بدیم،اما آیا جمله رو درست شنیدیم؟

        ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است.

        آیا به اندازه‌ی کافی به خدا و فرستاده ش ایمان آوردیم؟

        آیا به اندازه‌ی کافی روی آموزش های استاد تمرکز گذاشتیم؟

        آیا به اندازه‌ی کافی توی این سایت دنبال آگاهی های بیشتر بودیم؟

        آیا تموم نشتی های انرژی و ورودی هامون رو بستیم؟

        آیا به اندازه ی کافی ذهنمون رو کنترل کردیم ؟

        آیا شخصیتمون رو به اصل صدق بالحسنی نزدیک کردیم؟

        آیا به اندازه‌ی کافی با قلب روشن خواسته هامون رو تجسم کردیم؟

        آیا به اندازه‌ی کافی از خودمون ردپا گذاشتیم؟

        چکاب فرکانسی داریم؟کامنت مینویسیم و می‌خونیم و تحسین میکنیم؟

        آیا به اندازه‌ی کافی با خدا رابطه‌ی صمیمی برقرار کردیم؟

        یک صحبت از استاد توی قدم ٨ رو میگم و بعد یک مثال از خودم میزنم،استاد تو قدم ٨ میگه رفته توی کلاس های قانون جذب توی آمریکا ببینه اینجا چه خبره و بعد میگه اینا اصلا داشتن تیله بازی می‌کردن…و میگه از خدا که پنهون نیست از شما پنهون نباشه خیلی به خودم افتخار کردم.

        حالا چیزی که میخواستم از خودم بگم:

        توی یکی از کامنت های قبلیمم نوشتم که تو جام دستاوردهای من زده 5٠٠تا پاسخ مفید،٢5٠تا کامنت مفید این یعنی چی؟

        یعنی دوبرابر کامنت مفیدی که من نوشتم،به بچه ها پاسخ مفید دادم،تازه این مقداری که از نظر امتیازی توی سایت کوآلیفای شده،معلوم نیست چقدر من نوشتم که این تعداد شده یکی از جام دستاورد های من.

        حالا همین الانشم من در شروع روز،توی ستاره ی قطبیم مینویسم خدایا برام نقطه ی آبی پربرکت بفرست،و خداوند می‌دونه در روز چند بار سایت رو فقط به هدف اینکه پاسخی اومده یا نه من رفرش میکنم و اگر نقطه‌ی آبی بیاد من روی هوا میگیرمش،یعنی در اکثر مواقع فاصله ی بین تأیید استاد و خوندن من به یکی دو دقیقه است …مگر من خواب باشم …یا به دلیل خاصی اون لحظه مشغول یک کار مهم تر باشم!!!!

        بعد کامنت بچه ها رو جوری میخونم که انگار اینو خدا نوشته و برای من هدایت داره!

        بعد اومدم اینو چک کردم ببینم بچه ها چطورین!؟

        چه جوری؟مثلا پاسخ نوشتم برای بچه ها بعد که تایید شده میام تا چندساعت چک میکنم میبینم طرف اصلا نخونده پاسخ رو هنوز …

        بعد اینجا میرسم به حرف استاد ،به خودم میگم خب طبیعی پس من انقدر زندگیم تغییر کرده،این اتفاقات خوب زندگی من طبیعیه،هرجایی هستم جای درستشم،چون دارم تموم تلاشمو میکنم برای بهبود زندگی و شخصیتم برای دریافت جریان هدایت،برای گوش کردن به فایل های استاد ،برای کامنت نوشتن و خوندن…

        من هرچیزی رو که مینویسم اون چیزی که به قول استاد تموم تلاشمو کردم بهش عمل کنم،من جدا از حرفام نیستم،جدا از اعمالم نیستم.

        منم آدم کاملی نیستم ،اشتباه میکنم،هنوز خیلی جاها نتیجه دستم نیست ولی اینکه اوضاع داره برای من روز به روز بهتر میشه بخاطر این نیست که من شانس آوردم یا خدا منو بیشتر دوست داره یا به قول سید علی خوشدل عزیز دست من شیش تا انگشت داره …نه ،من فقط بیشتر تمرکز گذاشتم روی قانون ،بیشتر باورش کردم،بیشتر سعی کردم بهش عمل کنم.

        حالا برسم به چیزی که خودم همین الان درگیرشم،تقلای بیرونی ،حالا چیکار کنم اوضاع بهتر شه!

        درصورتیکه استاد تو جلسه ٢ قدم ٧ میگه بچه ها با تقلا و اینکه چیکار کنم اوضاع بهتر بشه ،کار پیش نمیره

        وقتی برای مسئله ای راه حل نداری،داری تقلا می‌کنی حلش کنی،شبیه یک ماشینی که گیر کرده توی شن داره گاز میده،میخواد بیاد بیرون ولی بیشتر فرو می‌ره!

        اما کار درست چیه؟

        توجهت‌ رو‌از‌روی‌مسئله ای که الان ایده ای براش نداری بردار،به ناخواسته توجه نکن،روی خودت کار کن،باورهات رو درست کن،خواسته هات رو تجسم کن،ورودی هات رو ببند،تمرکزت رو بزار روی آموزش های استاد،حال خوبت رو حفظ کن‌و‌سمت خودت رو خوب انجام بده،و حل این مسئله رو‌بسپار به خدا،اون کارش رو عالی انجام میده.

        خب ؟

        پس کی عمل کنیم ؟

        اینو استاد تو جلسه ٧ حل مسئله جواب میده:

        زمانی که ایده ای بهت الهام شد!

        اون موقع دیگه عمل کن! اون موقع دیگه وقت عمل صالحه!وقت رفتن تو دل ترس هاته،وقت نشون دادن ایمان و توکلته!

        شاید ایده ترسناک باشه ولی اصلا سخت نیست.

        و نشونش اینکه قلبت آرومه،احساست خوبه،میدونی این کارو انجام بدی نتیجه میگیری.

        اتفاقی که دقیقا برای خودم افتاد:

        از اسفند تا آخر فرودین مگه چقدر زمان بود؟

        این دوماه رو من فقط روی خودم کار کردم،لیزر فوکس!

        سایت رو شخم زدم،فقط صدای استاد،فقط تجسم خواسته ها،انجام تمرین ها،شکرگزاری،ستاره ی قطبی ،قران ،خلوت با خدا،کنترل نجواها،کنترل ترس ها،توجه نکردن به ناخواسته ها …

        خب بعدش چی شد؟

        ایده ی الهامی اومد!

        همه چیز دست به دست هم داد و که صدای قلبم به قدرت انفجاری و ممتد بشنوم که فقط می‌گفت برو کیش ،برو کیش ،برو کیش ….

        من میدونستم کیش چه خبره ؟نه!

        من میدونستم قراره چه کاری انجام بدم؟نه!

        من سرمایه ی اولیه داشتم ؟نه!

        من حامی داشتم ؟نه!

        باهام مخالف بودن؟بله!

        جلوم وایسادن؟بله!

        مسخره م کردن؟ بله!

        (درکنار همه ی این ها،خانواده ی به شدت سختگیر و مذهبی،شریک زندگی ناهماهنگ،دوتا بچه،جنسیت زن،دست خالی بودن و …همه ی اینارو در نظر بگیر)

        چی باعث شد من برم توی دل ایده؟

        که فارغ ازینکه بیرون زندگی من چه خبره،من به قلبم اعتماد کنم؟

        اون ایمانی که مثل کوه ساخته بودم …

        اگر اون ایمان نبود،من نمیتونستم به قول آقای ظاهری چشم بسته از روی دایو بپرم…

        اون ایمان به من جسارت داد.

        اون بکگراند محکم از آموزش های استاد …

        و وقتی من حرکت کردم کمک های خداوند از همه طرف رسید که من رو به این شرکت بزرگ و توحیدی و ثروتمند وصل کنه …

        الان هم اون ایمان داره کار رو پیش می‌بره،که خدا دیر نمیکنه،خدا قدم بعدی رو بهم میگه،من فقط باید روی خودم کار کنم …

        اون شبی که اولین قرار کاری رو داشتم،توی ماشین پر از اضطراب و استرس بودم …گفتم خدایا آرومم کن،باهام حرف بزن،بگو تو مسیر درستی ام،و بعد با گوشی از قرآن هدایت خواستم ،میدونی چه آیه ای اومد داداش؟

        قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعًا ۖ فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ

        گفتیم: همه از بهشت فرو شوید؛ پس اگر از جانب من راهنمایى برایتان آمد، بر آنها که از راهنمایى من پیروى کنند بیمى نخواهد بود و خود اندوهناک نمى‌شوند.

        هنوز که هنوزه وقتی کم میارم و درگیر نجواهای شیطان میشم یاد این آیه میفتم که شب اولی که قرار بود مدیرعاملم رو ببینم و هیچی ازش نمیدونستم خدا با این آیه بهم آرامش و اطمینان داد.

        آیا قرآن ابرازی که فقط من دارمش؟یا برای همه قابل استفاده ست؟ایا قرآن فقط با من می‌تونه حرف بزنه؟یا با هرکسی که بهش دل ببنده و باهاش انس بگیره می‌تونه ارتباط برقرار کنه ؟

        قطعا همه ی ما به یک اندازه به این معجزه ی الهی دسترسی داریم.

        حالا این انس من با قرآن از کجا اومد؟

        از جلسات قرآنی دوره ی مقدس دوازده قدم …

        پس بازم میرسم به اون ایمانی که پشت این عمل بود…

        اون درست بشه،عمل خود به خود اتفاق میفته

        اصلا موقعیت ها پیش میاد،هدایت ها میاد،آدم ها میان و که یک جریان طبیعی رو‌میبینی که داره آروم آروم تورو به سمت خواسته هات پیش می‌بره …

        برای همین استاد همیشه میگه:

        باید پارو نزد، وا داد

        باید دل رو به دریا داد

        خودش میبردت هرجا دلش خواست

        به هرجا برد بدون ساحل همونجاست

        ازت معذرت می‌خوام کامنت داره خیلی طولانی میشه ولی اونیکه به این نوشتن ها احتیاج داره منم ،من به این صلات و این کنترل کانون توجه نیازمندم.

        یک چیزی توی کامنتت نوشتی که اگر بعدا به نتایج بزرگتر رسیدی قول بده حتما کامنت بزاری،من خیلی به این حرف فکر کردم،درواقع از استاد یاد گرفتم همه چیز رو با دید قانون تحلیل کنم.

        فکر میکنم دوره روانشناسی ثروت رو داری نه؟

        توی جلسه ٣ ثروت استاد میگه این باور کمبود همه جوره داره شیره ی مارو میمکه!مثل اینکه داریم به یک رودخونه ی قشنگ و پرآب نگاه میکنیم میگیم چه فایده؟تابستون بشه این خشک میشه …هیچ خبری ازین همه آب نیست …

        داریم آب و رودخونه رو میبینما…ولی تمرکزمون روی نداشتنشه…

        این گره توی مغز منم هستا،مشکل اساسی منه،حتی درمورد همین موضوع که گفتی،مثلا میگم تو که عاشق سایت و کامنت نوشتن و خوندنی،اگر به یک موفقیتی برسی بعد از سایت دور بیفتی چی؟بعد این فکر چی کار میکنه؟

        میاد رسیدن به موفقیت رو برای من رنج آور می‌کنه که اگر به ثروت و خوشبختی های پایدار برسی تو ازین سایت و توحید و این جو توحیدی دور میمونی …

        بعد همین فکر همین باور نمیزاره من راحت به سمت موفقیت ها هدایت بشم …

        درصورتیکه به جای اینکه من تمرکز بزارم روی این موضوع باید به خودم بگم چرا من اونی نباشم که حتی بعد از موفقیت ها همچنان مثل استاد روی شخصیت خودم کار کنم؟و این مسیر تا آخر عمرم ادامه بدم؟

        اتفاقا من می‌خوام فقط مثل استاد عمل کنم.

        الگو ؟

        مثلا آقای ظاهری عزیز،نه احتیاج مالی داره،نه عاطفی،نه خواسته ای که بهش نرسیده باشه …ولی هنوز داره مثل کوه روی خودش و شخصیتش و باورهاش کار میکنه

        چرا من ایشون رو الگو قرار ندم؟چرا بهش توجه نکنم؟چرا تحسینش نکنم؟

        وقتی می‌دونم کل کار جهان اینکه من رو به سمتی که دارم بهش توجه میکنم هدایت کنه،چرا ازین قانون ساده به نحو احسنت استفاده نکنم؟

        این تمرین من برای منطقی به باور محدود کننده حمله کردن …

        وحالا شما برادر عزیزم ،اینو منطقی به خودت بگو،چه سعیده چه هر شاگرد استاد کامنت بنویسه یا ننویسه،جهان توحیدی و سایت استاد فراوان هست از انسان های شایسته که در بهترین زمان و مکان دست خدا میشن تا آگاهی های توحیدی رو بدست بچه ها برسونند…

        من بینهایت از قلب مهربونت سپاسگزارم،این حرفی که شما زدی همه ش مهربونی و زیبایی و تحسین قلبت بود،من اینو میفهمم،من ازت ممنونم برای تموم لطف و محبتت

        ولی میخواستم خواهرانه طبق قانون بهت کمک کنم ببینی چطور باید همه جا حواست به باور کمبود باشه …

        خدا بده برکت …چقدر نوشتم …

        الهی که در بهترین زمان و مکان به دستت برسه …

        قلبِ فراوان به همراه صدای دلنشین پرنده ی کنار پنجره ی خونه،پیچیده در هوای گرم دم کرده ی جزیره ی زیبای توحیدی کیش از خواهرت به قلب ایران،تهران

        مرسی هستی و مرسی که مینویسی

        به امید دریافت یک نقطه‌ی آبی پربرکت دیگه ای ازت

        در پناه نور باشی همیشه

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 85 رای:
        • -
          فاطمه و رسول گفته:
          مدت عضویت: 1084 روز

          سلاااااااااام عزیزدلم

          بنوش از باده ی اکنون

          خوشا اکنون …

          خوشا اکنون …

          من که میدونم چقدر عاشق این نقطه آبی های بهشتی هستی

          بفرما تحویل بگیررررررر

          نوش جانت رفیق دلبررررمن

          این همه

          کنترل ذهنت

          تمرکز به زیبایی ها

          تعهدت به قانون و

          عمل گرایی هات ..

          سعیده جااااااانم

          چقدر این روزها

          رها و ازاد شادی و میخندی

          خداروشکر هزاران بار شکر که

          لذت میبری از قانون

          ساعتها حرف میزنی با خودش

          گپ میزنی با هدایتهای خداوند

          و باورمیکنی احساس خوب الان ما

          بزرگترین پاداش خداست ..

          احساس خوبی که با خودش اتفاقهای خوب رو به همراه میاره

          جوری که خانواده ت هم درکت میکنن و متوجه تغییر

          فرکانس هات میشی ..

          حتی جنس دلتنگی نیلا ونیکا هم بهتراز قبل میشه و

          خودت از اینهمه پلن های خوشگل خدا متحیر

          می مونی

          آره قشنگم

          آره خدا خوب حواسش هست

          جنس شکرگزاری قلبی

          جنس رضایت مندی درونی

          با نتایج همراهه …

          اصلا فکر کردی بهش که

          این روزها چرا ما

          نورخورشید از لای پنجره وپرده هم حالمون خوب میکنه

          یا آسمون و حرکت ابرها ذوق زده مون میکنه !!!

          چرا ما با دیدن ماهی تو دریا

          از خود بی خود میشیم

          به ماه دست تکون میدیم ..

          میتونیم ساعتها از لونه ساختن پرنده ها حرف بزنیم

          یا با دیدن زیبایی های پروانه هیجان زده

          شکرگزاری کنیم که خدایا چقدر خودت زیبایی…

          خب معلومه جواب سوال ،چون

          کم کم داریم باور میکنیم که

          زندگی همین قدر ساده است

          زیبا و شگرف ومقدس و گران بها

          چون توحید قشنگترش میکنه و

          قشنگترین نکته ی توحید پذیرفتن خودمون و روبه رو شدن با ترس های خودمونه ..

          استاد عزیزم دمت گرررم که

          مارو با خودمون آشتی دادی و

          داریم تو این بهشت باهم یاد میگیریم

          مراقب سه تا چیز باشیم افکارمون و رفتارمون وگفتارمون.

          یاد میگیریم که مبادا به سبب یک غم ، هزاران نعمت را فراموش کنیم ..

          این روزها بارها وبارها

          توکل کردیم به خودش وشنیدیم

          خدات منم ، بی خیال بقیه ..

          متوجه شدیم که درهیچ جای زمین کسی بقچه ای همراهش نیست که برای ما حال خوب یا دل خوش بیاره

          ما باید یادبگیریم خودمون حالمون خوب کنیم با افکارمون .

          حال این روزهای ما مثل این شعرهست:

          دلت را بتکان

          اشتباهت وقتی افتاد روی زمین

          بگذار همان جا بماند

          فقط از لابه لای اشتباه هایت

          یک تجربه را بیرون بکش

          و قاب کن

          و بزن به دیوار دلت

          اشتباه کردن اشتباه نیست،

          در اشتباه ماندن اشتباه است .

          الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشی و زندگی خوشگلت

          در بهترین مدارها قراربگیره

          ان شاالله بهترین رفیق جانم .

          کلی بووووووس وقلب فراوووون

          از کرج تا کیش …

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
        • -
          آقای خاص گفته:
          مدت عضویت: 1873 روز

          یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ ۖ وَاتَّقُوا اللَّهَ ۚ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ﴿١٨﴾

          ای اهل ایمان! از خدا پروا کنید؛ و هر کسی باید با تأمل بنگرد که برای فردای خود چه چیزی پیش فرستاده است، و از خدا پروا کنید؛ یقیناً خدا به آنچه انجام می دهید، آگاه است. (18)

          19

          وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ ۚ أُولَٰئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ﴿١٩﴾

          و مانند کسانی مباشید که خدا را فراموش کردند، پس خدا هم آنان را دچار خودفراموشی کرد؛ اینان همان فاسقانند. (19)

          20

          لَا یَسْتَوِی أَصْحَابُ النَّارِ وَأَصْحَابُ الْجَنَّهِ ۚ أَصْحَابُ الْجَنَّهِ هُمُ الْفَائِزُونَ ﴿٢٠﴾

          دوزخیان و بهشتیان یکسان نیستند، بهشتیان همان رستگارانند. (20)

          21

          لَوْ أَنْزَلْنَا هَٰذَا الْقُرْآنَ عَلَىٰ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْیَهِ اللَّهِ ۚ وَتِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ ﴿٢١﴾

          اگر این قرآن را بر کوهی نازل می کردیم، قطعاً آن را از ترس خدا فروتن و از هم پاشیده می دیدی. و این مثل ها را برای مردم می زنیم تا بیندیشند. (21)

          به نام خدای رحمان

          سلام و سلامتی و نور و عشق و محبت و دلگرمی از شهروند قلب پایتخت زیبا و ثروتمند ایران به کیشوند جزیره زیبا و آزاد و آباد کیش

          سلام و سلامتی از بنده ی خدا احمد به بنده ی مخلص خدا سعیده ی عزیز

          آبجی جان خدا بده برکت کاسه ای کامنت تقدیم قلب مهربانت کردم و ظرفی بزرگ پر از مهر و محبت و عشق و صفا بهم پس دادی انشالله خیرش رو ببینی و خدا به مال و کامنتت برکت بده…

          یه چیزی بگم که از دیروز غروب که کامنت زیبات به دستم رسید تا الان که دارم برات جواب مینویسم منو دیوانه کرده و بهم ثابت کرد که افراد این سایت شاید از نظر فیزیکی از هم دور باشند اما از لحاظ فرکانسی بهم وصل هستند و همه به یک ریسمان که همان ریسمان الهی است چنگ زده اند

          دیروز بیمارستان شیفت بودم ساعت 4 عصر برای رست و صرف چایی به اتاق رست رفته بودم و در محل کار من اتاق رست ام رو از بقیه جدا کردم و میرم یه گوشه کامنت میخونم قرآن گوش میدم یا کامنت مینویسم اومدم سایت رو رفرش کردم دیدم هنوز خبری از کامنتت نیست چون منتظر و چشم به راه بودم،، گفتم بزار قرآن گوش کنم توی تلگرام یه کانال دارم که قرائت های ناب عبدالباسط رو میزاره همینجوری حسم‌گفت سرچ کن سوره انشراح و این سوره رو گوش کن نوشتم انشراح و سرچ رو زدم یهو سرچ تلگرام رفت روی سوره حشر پیش خودم گفتم عههه من نوشتم انشراح چرا حشر اومد؟!؟

          خلاصه ساعت 7 عصر شیفت رو تحویل دادم و پیش خودم گفتم من چشم براه یک‌ پیک هستم که قراره یه نامه از کیش برام بفرسته قبل از اینکه سوار موتور بشم و به سمت منزل حرکت کنم بزار یه بار دیگه سایت رو رفرش کنم و انجام دادم و دیدم بله چشم ما روشن یک‌ نقطه ی آبی به زیبایی آب های نیلگون خلیج فارس کنار اسمم پیداست گفتم شک ندارم که پیک سایت نامه آبجی سعیده رو برام آورده و باز کردم و اول کامنت رو که خوندم گفتم یاااخدا خدایا داری با من چیکار می‌کنی پس حکمت اون سرچ تلگرام این بود یعنی آبجی خود خدا 3 ساعت قبل از اینکه کامنتت به دستم برسه بهم گفته بود که از سوره حشر قراره درس هایی بهم داده بشه…

          این معجزه نیست پس چیه؟

          چه کسی جز الله می‌تونست این برنامه شگفت انگیز رو ایجاد کنه؟

          الهی شکرت خیلی لذت بردم از جوابی که برام فرستادی چقدر هدایت خدا زیباست من با منظور دیگه ای اون کامنت رو برات فرستادم و تو از زاویه‌ ی دیگه ای جوابم رو دادی زاویه ای که باعث شد من متوجه چندتا از ترمز های خودم‌بشم ترمزهایی که در لایه های زیرین مغزم بود و من متوجه اش نبودم و اون زیر میرا داشت واسه خودش یه باورهایی رو ران میکرد و موجب یه رفتارهایی از من میشد که خودمم خبر نداشتم دارم از کجا میخورم…

          اولیش درباره ی جمله معروف استاد:

          ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است

          بله من اعتراف میکنم که جمله رو درست نشنیدم

          من اعتراف میکنم که با شنیدن این جمله تو هول و‌ولا بودم که یه کاری بکنم همش تقلا همش بدو بدو همش فکر اینکه باید یه ایده خفن پیدا کنم و تهش هم هیچی به هیچی غافل از اینکه من از کلمه اول این جمله پرمغز غافل شدم آیا من واقعا ایمان دارم؟

          نه اگر ایمان داشتم کم کم آماده ی استعفا از کارمندی چیزی که قلبم پس میزنه میشدم

          اگر ایمان داشتم خیلی کارها رو نمی‌کردم و خیلی کارها رو‌ انجام میدادم

          شاید باورت نشه من هنوزم به این جمله که تمام اتفاقات زندگی من به واسطه ی فرکانس هام رقم میخوره ایمان نیاوردم اینو از رفتارهام میفهمم در زبان چرا باور کن یه جوری سخنرانی میکنم که این اتفاق زیاد برام‌ افتاده هرجا صحبت میکنم همه میگن به به چقدر خوب حرف میزنی مدرکت چیه چیکار می‌کنی و کجا درس خوندی و…

          اما در عمل نه در عمل خیلی خیلی ضعیفم.

          اولین درسی که از کامنتت گرفتم این بود

          روی ایمانت کار کن اصلا اگر ایمان به حدی برسه عمل خود به خود اتفاق میفته.

          اما درس دوم رو با دوره زیبای روانشناسی ثروت یک بهم دادی بله آبجی جان من این دوره رو دارم یک بار هم مرور کردم ولی هیچی ازش نفهمیدم میدونی چرا چون اونقدر اون دوره باورهای خالص داره که باید خیلی عالی روش کار بشه باید اول زیرساخت هام رو آماده میکردم بعد میرفتم دنبال اون دوره و از خدا طلب هدایت کردم و خدا بهم گفت برو اول از دوازده قدم شروع کن که داستان این هدایت رو در کامنت هام توضیح دادم و وقتی دوازده قدم رو خریدم و دیدم خانم‌ شایسته هم گفته دوازده قدم یکی از دوره های پایه است و کار رو با این دوره شروع کن خدارو بابت این هدایت شکر کردم الان قدم دهم هستم و خدا می‌دونه چقدر از نظر درک و فهم تغییر کردم و دارم فوندانسیون رو آماده میکنم که به کمک الله بعدش آماده بشم برای روانشناسی ثروت و ساخت یک عمارت مجلل روی فونداسیون دوره ارزشمند دوازده قدم….

          چقدر زیبا چقدر استادانه و چقدر ماهرانه و چقدر زیرکانه یک باور محدود کننده و یک باوری که ذهنم داشت ازش زجر میکشید رو برام واضح کردی …

          راست میگی والا من حدود 400‌روز از شما زودتر وارد این سایت شدم و اون موقع که شما تو سایت نبودی من داشتم کامنت بقیه‌ی بچه‌ها رو می‌خوندم و لذت میبردم حالا اون بچه ها نیستن و دارم از کامنت های آبجی سعیده لذت میبرم فردا ممکنه آبجی سعیده به‌هر دلیلی نخواد کامنت بنویسه خدا از طریق دست دیگه اش کامنت های زیبا رو روی سایت می‌نویسه و این روند بی نهایت ادامه داره و این قانون جهان‌هستیه همه چی هرروز بیشتر و بهتر میشه حتی افراد و نفرات سایت …

          ببخشید کامنت داره طولانی میشه ولی من فقط نویسنده ام و کس دیگه ایه که داره مطالب رو مثل دیکته میخونه و من فقط دارم مینویسم و نمیدونمم تا کی ادامه داره فعلا که داره میگه بنویس…

          مثلاً از طریق کامنت شما هدایت شدم به پروفایل آبجی شهرزاد بیک مراد دیدم ایشون 400روز هم زودتر از من داخل سایت بوده اما من هرگز یک دونه از کامنت هاش رو هم نخوندم و دیروز چند ساعت وقت گذاشتم و لیزری همه ی کامنت هاش رو خوندم و گفتم خدایا این دختر چقدر بی نظیره عجب الگویی پیدا کردم اصلا تصمیم گرفتم هرروز کامنت هاش رو مرور کنم چون دقیقا اون زندگی داره که توی رویاهای منه…آره درست میگی خدا خدای فراوانیه و هرروز ما رو به سمت فراوانی هدایت می‌کنه چرا چون خودش سرپرستی مارو قبول کرده

          الله ولی الذین آمنوا…

          یه روز از طریق کامنت آبجی سعیده بهمون کمک می‌کنه یه روز از طریق آقارضا

          یه روز از طریق سید علی

          یه روز عادله

          یه روز شهرزاد

          و….

          درس بعدی که بهم دادی این بود که این جور صحبت ها داره به طور ناخودآگاه در ذهن من یک‌اهرم رنج‌میسازه از اون جا که من عاشق سایت هستم دارم میگم فلان دوستم به موفقیت رسیده و دیگه در سایت فعالیت نمیکنه و این‌‌شده اهرم رنج من که باعث میشه خیلی ریز من خیلی دنبال موفقیت نباشم…

          حالا به قول استاد چرا من اولین نفر نباشم بیام به خودم بگم آقا داداش تو برو موفق شو بعد بیا صبح تا شب کامنت بنویس تو بشو الگوی بقیه تو این سنت رو بشکن آره داداش چیکار داری به بقیه …

          ببین حکمت اینکه خدا میگه بقیه رو قضاوت نکنید که بهترین قاضی خداست همینه ها ما با قضاوت فقط از مسیر درست منحرف میشیم ظاهرش اینه داریم قضاوت میکینم اما در باطن داریم اهرم رنج‌ تو مغزمون‌ می‌سازیم

          باطنش اینه داریم باور کمبود رو در ذهنمون گسترش میدیم

          یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسَىٰ أَنْ یَکُونُوا خَیْرًا مِنْهُمْ وَلَا نِسَاءٌ مِنْ نِسَاءٍ عَسَىٰ أَنْ یَکُنَّ خَیْرًا مِنْهُنَّ ۖ وَلَا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ ۖ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمَانِ ۚ وَمَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولَٰئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ

          ای اهل ایمان! نباید گروهی گروه دیگر را مسخره کنند، شاید مسخره شده ها از مسخره کنندگان بهتر باشند، ونباید زنانی زنان دیگر را [مسخره کنند] شاید مسخره شده ها از مسخره کنندگان بهتر باشند، و از یکدیگر عیب جویی نکنید و با لقب های زشت و ناپسند یکدیگر را صدا نزنید؛ بد نشانه و علامتی است اینکه انسانی را پس از ایمان آوردنش به لقب زشت علامت گذاری کنند. و کسانی که توبه نکنند، خود ستمکارند.

          یا خود خدا ببین الله منو به چه آیه ای هدایت کرد چه جواب دندان شکنی!!!!

          خداروشکر شروع کامنت با آیات اعجاب انگیز بود و پایانش هم با آیاتی زیبا و زندگی آموز…

          آبجی سعیده عزیزم

          ممنون از توصیه های خواهرانه ات

          ممنون از جواب های حکیمانه ات

          ممنون از صداقت بی نهایت ات

          ممنون از روح بلند توحیدی ات

          بی نهایت تحسینت میکنم امیدوارم در مسیر ایمان و توحید به هرآنچه که خواسته ی دل و قلبت هست برسی که تو نشون دادی که لایق این نوع زندگی هستی یعنی زندگی سایر برکت و نعمت و ثروت و توحید…

          به امید دریافت یک نقطه آبی پر برکت دیگه ازت به آبی ای وزلالی آب های ساحل مرجان…

          خیلی خانمی.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
        • -
          مرضیه گفته:
          مدت عضویت: 2408 روز

          إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لَآیَاتٍ لِأُولِی الْأَلْبَابِ

          مسلما در آفرینش آسمانها و زمین و در پى یکدیگر آمدن شب و روز براى خردمندان نشانه‏ هایى [قانع کننده] است

          الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ ﴿191﴾

          همانان که خدا را [در همه احوال] ایستاده و نشسته و به پهلو آرمیده یاد مى کنند و در آفرینش آسمانها و زمین مى‏ اندیشند [که] پروردگارا اینها را بیهوده نیافریده‏ اى منزهى تو پس ما را از عذاب آتش دوزخ در امان بدار.

          سعیده عزیزم سلام

          اول از همه ازت تشکر میکنم که هستی، که اینقدر مسلط شدی به آموزش های دوره، و اینقدر مسلطی که میدونی هر کدوم از جلسات هر دوره روی چه موضوعی کار شده. دمت گرم که اینقدر متعهدانه داری گوش میدی و با ایمان، عمل میکنی. یه بار دیگه بهت میگم تو آلردی به هدفت که اشاعه توحید بوده رسیدی دختر.

          اینو مینویسم که بدونی که این تو بودی که با کامنت هات منو بشدت موتیویت کردی که کامنت بذارم ( که شروعش با آیه قرآن باشه)، کامنت بخونم، قرآن بخونم و از انجام همه اینکارا لذت ببرم. و نمیدونی چقدر فیدبک خوب گرفتم از اینکارا. خدا 100 هزار برابرش رو برگردونه توی زندگیت.

          اما بریم سر اصل مطلب. دختر تو دیگه با این جملاتت ترکوندی اصلا.

          ‎اینکه کجا باید برم توی دل ترسم هام؟

          ‎کجا فقط ذهنم رو کنترل کنم؟

          ‎کجا موضوع حل نشده رو رها کنم و به چیز دیگه فکر کنم؟

          ‎کجا باید خود مسئله رو حل کنم؟

          ‎کجا با عزت نفس درخواست کنم؟

          ‎کجا با توحید اجازه بدم خدا خودش کار هارو پیش ببره؟

          ‎اینا همون نوری که من رو تا اینجا آورده،درواقع اون چیزی که مهم تره اول ایمانه ،بعد عمل!

          سعیده قشنگم این در و گوهری که تقدیم ما کردی، چکیده همه دوره های استاده. تو این دوره ها رو حفظی و عالی داری پیادشون میکنی تو زندگیت. اینقدر کامنتت به دلم نشست که خواب از چشام پرید. امروز روز کاری سنگینی داشتم، حدود 10 ساعت کار سنگین فکری که البته لیدرش خدا بود، تو راه فقط به این فکر میکردم که برم خونه یه خواب سنگین خودمو مهمون کنم که برخوردم به کامنت سنگین و‌پر محتوات. این شد که بدون اینکه به این فکر کنم که برنامم چی بوده، شروع کردم نوشتن برات. امیدوارم که در زمان مناسب دریافتش کنی.

          سعیده عزیزم، دختر توحیدی درجه یک، کلیییییی بوس و بغل از کانادا، کبک، به جزیره توحیدی کیش. به قول خودت به امید دیدارت در بهترین زمان در بهترین مکان.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
        • -
          نسرین سیفی گفته:
          مدت عضویت: 1052 روز

          سلام سعیده عزیزم من به طور اتفاقی به کامنت تو توی یه فایل دیگه هدایت شدم بعد دیدم چقدر بازخورد داشته رفتم پروفایلت داستان‌هدایتت رو خوندم اما انگار به روز رسانی نکردی برام داستانت‌ قلمت خیلی قشنگ بود و میفهمم‌ حرفات رو دوس دارم بدونم از پرستاری چه جوری به جزیره کیش هدایت شدی اینطور که متوجه شدم فرزند داری چجوری تونستی دور باشی ازشون میشه داستانت‌ رو به روز رسانی کنی

          البته منم بیکار ننشستم دارم کامنتاتو‌ تو جاهای دیگه میخونم

          در پناه خدا باشی دختر جسور و مهربان

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      آقای نیکو گفته:
      مدت عضویت: 3076 روز

      سلام به سعیده خانم توحیدی

      یار غار حرای سایت استاد عباسمنش

      چقدر لذت بخشه خوندن کامنتهای زیبای شما

      و چه قلم شیوایی دارین

      راستش من اصولا کامنتهای طولانی رو نیم کاله ول میکنم و تا انتها نمیخونم چون حوصلم سر میره، اما یه سری کامنتهای خوندنش احساسم رو خوب میکنه و دوست دارم تموم نشه، مثل کامنتهای زیبا و توحیدی شما

      لینکی که از کامنت فروردین پارسال گذاشته بودین رو باز کردم و چه خوب که لینک کامنتتون رو اینجا گذاشتین،

      عجب متنی رو برای برادرتون فرستادین،

      کپی کردم که بتونم هر شب قبل خواب بخونم

      اینجا هم این متن زیباتون رو میزارم که دوستان دیگه هم استفاده کنن:

      اخرشب نگرانی هات رو به خدا بسپار

      تو میخوابی ولی اون هیچ وقت خوابش نمیبره

      تو از دستت برنمیاد ولی اون قدرت مطلقه

      تو فراموش میکنی ولی اون هیچ چیزو یادش نمیره

      تو نمیدونی چه جوری ولی اون تموم مسیرهار‌و بلده

      تو ذهنت محدوده ولی اون قدرتش نامحدوده

      تو فکر میکنی نمیشه ولی اون هیچ چیز براش نشد نداره

      تو فکر میکنی بی ارزشی ولی اون عاشق توعه

      تو فکر میکنی فراموش شدی در حالیکه اون همیشه تو قلبته

      تو فکر میکنی رها شدی ولی اون گفته ماودعک ربک وماقلی(پروردگارت هرگز فراموشت نکرده و با تو دشمنی نکرده)

      قبل خواب بهش بگو،من ضعیفم،تو قوی ای،من فقیرم،تو غنی ای من نادانم تو علم کلی،من ناسپاسم ولی تو بخشنده ای

      من خودمو به دستان تو میپسارم ،خودت زندگیمو مدیریت کن

      دمت گرررررم با این قلم زیبات

      بهترینها رو براتون آرزومندم

      خدانگهدار

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
      • -
        سعیده شهریاری گفته:
        مدت عضویت: 1288 روز

        سلام به برادر عزیزم آقای نیکو

        از لطف و‌محبت شما که تجلی مهربونی ها و روشنی قلبتون هست بی نهایت سپاسگزارم.

        ممنونم که لطف میکنید دست نوشته های من رو‌هم میخونید و‌هم برام مینویسید…

        خاصیت جملات هدایتی اینجوریه…حتی وقتی شما همونا رو کپی کردید و‌نوشتید من جوری میخوندمشون که انگار بار اوله دارم این کلمات رو کنار هم میبینم…

        الهی که نور این جملات،به همه ی ما کمک کنه،مسیر رو‌بهتر و‌واضح تر ببینیم و به سمت توحید و‌ایمان بیشتر حرکت کنیم.

        بازم ازتون سپاسگزارم و به دستان قدرتمند الله یکتا میسپارمتون.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
      • -
        فاطمه گفته:
        مدت عضویت: 2005 روز

        آقا اصغر عزیز سلام

        چقدر لازم بود اینجا باشم در این لحظه.

        عصر درباره تضادی با کنترل و تلاش زیاد تونستم تسلیم بشم و توکل کنم… سبک شدم! به خودش قسم سبک شدم… ولی بعدش دوباره بعد از یک تماس ترس ها اومدن، نگرانی ها اومدن،دوباره از درون سنگین شدم ولی اینبار کمتر بود خدارو شکر و این خودش یک قدم پیشرفته.دوباره فایل مصاحبه با استاد قسمت21 رو گوش کردم، اولش که درباره تسلیم بودن صحبت میکنه… هنوز سنگینم… اومدم جیمیلم رو چک کردم برای فعالیت جدید سعیده جان. و اومدم اینجا و پاسخشون به شما رو خوندم و خطوط بالا، این جمله به چشمم خورد: من خودمو به دستان تو میسپارم ،خودت زندگیمو مدیریت کن.

        واو! این برای من نبود؟ اومدم و کامنت شما رو کامل خوندم… خیلی خیلی حرف بود توش. خدا داشت تلاش میکرد من رو آروم کنه و بهم بگه لطفا مثل عصر آروم شو فاطمه…

        خدایا عاشقتم.

        تک تک جملات حس و حال و نیازمندی مبرم من بودن به حس حمایت ربّ. خدایا شکرت.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
        • -
          آقای نیکو گفته:
          مدت عضویت: 3076 روز

          سلام به فاطمه خانم

          ممنونم از شما که برام کامنت گذاشتین

          و خداوند رو شاکرم که دو نقطه آبی ارزشمند از دو همراه عزیز

          یکی از خانم شهریاری عزیز و یکی از شما دوست عزیز به فاصله چند ساعت برام روشن شد و این برای من یه معنای خاص داره

          معناش اینه که دارم خودم رو به فرکانس‌های بالاتر نزدیک میکنم،

          خداروشکر میکنم اگه کامنت من که کپی قسمتی از نوشته های خانم شهریاری بود تونسته باشه به شما کمک کنه

          تضادها میان که به رشد ما کمک کنن،

          انشالله شما هم با احساس خوبی که در خودتون ایجاد کردید به راحتی از پس تضادها برمیاین و پاداش‌ها رو دریافت می‌کنید.

          با تشکر خدانگهدار

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      نرگس حلوایی زاده گفته:
      مدت عضویت: 903 روز

      سلام و عرض ادب و احترام خدمت تمامی بزرگواران

      و سلام خدمت خواهر قشنگ و توحیدی ام سعیده جان

      این کامنت گذاشتن شما یکبار از شمال کشور یکبار از جنوب منو یاد زبل خان میندازه:))))

      سعیده اینجا

      سعیده اونجا

      سعیده همه جااااا؛))))))

      گذشته از شوخی خواهرانه منم یک مادرم و درک میکنم دور بودن از جگرگوشه ها چقدر میتونه سخت و نفس گیر باشه

      و بسیار بسیار تحسینت میکنم بابت این همه کنترل ذهن و خودداری و توکل بی نظیرت که خیلی عالی و به بهترین شکل تکاملی داری پیش میری و از صمیم قلب برات حال خوش و استقامت و پیروزی از خدای مهربونم طلب میکنم

      چقدر زیبا استاد توی قدم اول گفتن تو کارت رو درست انجام بده خدا کارشو بلده تو وظیفه عبد بودنتو انجام بده وظیفه رب ارباب بودنه اصلا خدا وظیفه خودش کرده ارباب بودن رو

      و این مثال قشنگت در مورد ثروت و مثال استاد در مورد زخم دست که خودش خوب میشه

      یه مطلبی چندوقت پیش خوندم در مورد یه شهروند آمریکایی که به طور غیرطبیعی (البته از نظر ذهن منطقی)پول وارد حسابش شده بود و دولت بهش شک کرد وقتی دنبال کارش رو گرفتن فهمیدن که یارو با تخیل و قدرت تجسمش تونسته انقدر پول جذب کنه اینه قدرت ذهن و باور

      مشکل از اونجایی شروع میشه که مثا منی این قدرت رو که هیچ حتی ذهنم نمیتونه باور کنه که از طریق شغلم هم بتونم انقدر پول و ثروت کسب کنم

      چه برسه به اینکه من تجسم کنم و پول بیاد

      یعنی اینکه توی این جهان امکان داره کسی با تخیل هم بتونه پول دربیاره اگر باورش کنه

      یعنی طبیعی پول در جریانه ولی ذهن من پذیراش نیست مدار من باهاش یکی نیست پس بهش برخورد نمیکنم و چقدر استاد زیبا گفتن و توضیح دادن تو قدم اول قدرت باور و طریقه ی باور پذیر کردن رو

      چی میشه که یه چیزی رو باور میکنی؟؟؟ راهش رو پیدا کن و از همون راه برای تقویت باورهات و باور پذیر کردن خواسته هات استفاده کن

      سعیده ی مهربونم البته که شما خودت تو استفاده کردن از دوره ها و فایلها استادی و من این کامنت رو برای رد پا از خودم به جا گذاشتم تا در آینده مثل خودت یه جایی بدردم بخوره

      خیلی زیباست انس با قرآنت

      خیلی زیباست کلامت قدرت نوشتنت ساده نگیر این قدرت رو

      اصلا یه چیز دیگه تو ذهنم بود یه چیز دیگه نوشتم

      چطور شد که ایطور شد نمیدونم:))))

      به قول خودت عشق و نور و ثروت و سلامتی همراه هر لحظه ت

      خدا ی قادر و توانا پشت و پناهتون

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
    • -
      حسن گرامی گفته:
      مدت عضویت: 1344 روز

      سلام و صد سلااااام به سعیده عزیزم

      خداروشکر امروز حالت خوب بوده انشالله که همیشه اینطور باشی

      دیگه شعر و قرآن و جملات الهامی خودتو قَرِقاطی برامون مینویسی تا یه معجون توحیدی خفن مثل بمب هیروشیما توی وجودمون ایجاد کنه

      خواستم ازت تشکر کنم بابت این همه هنری که از انگشت های توحیدی شما داره میباره:)))

      یکیش همین ترکیب جادویی که از نوشته هات میبینم

      همین دوست داشتم فقط تحسینت کنم:))

      در پناه خدا همیشه دلت شاد باشه خواهری

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
    • -
      علی اسدی گفته:
      مدت عضویت: 1348 روز

      هم اکنون خوشحالم وشکر گزارکه همینک بودنم ادامه دارد و قوطوردرعضمت عشق خداهستم

      سلام خدمت خانم شهریاری عزیز مارکوپلو سایت عباس منش

      واقعا چقدکامنتون زیبابود وچقدمیشه ازش درس گرفت

      بخصوص اون جمله که گفتی وقتی جایی ازبدنمون زخمی میشه مگه ماتلاشی میکنیم برای بهبود

      واقعا چقدرهمچیز ساده هست چقدرماسخت میگیریم

      چقدراین جمله آرومم کرد فقط کافیه ما اززخم مراقبت کنیم بهش آب زیادنزنیم تمیزنگه داریم خودبخود خوب میشه طبق قانون بدون تقییر خداوند

      واین یعنی من وقتی طرف خودمو درست انجام بدم خداوندبدون شک طرف خودشو درست انجام میده

      ممنونم ازت انشالله هرچه زودتر بادخترات دربهترین زمان ومکان بهم برسین

      درپناه الله یکتا شادوثروتمند باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      زهرا و صدیقه گفته:
      مدت عضویت: 1927 روز

      به نام خداوند یکتا

      سلام سعیده جان

      سپاسگزارم بابت تک تک نوشته هات که با این حجم از خواب الودگی نتونستم بگذرم ازش.

      چون این کامنت ها رو یک سعیده واقعی و کاملا باقلبی که خدا توش فرمانروایی میکنه مینویسی و خود اصل صلاته.

      اگر درست خاطرم باشه تو صفحه 8 فایل روزشمار تحول زندگی فایل قسمت 171 یک کامنتی نوشتی بهت پیشنهاد میدم بخونیش چقدر اشک شوق از چشمانت جاری بشه و چقدر بیشتر به خودت افتخار کنی.میدونی سعیده جان از اون شب که یه بار تو کامنتم هم نوشتم برات که قبل خواب به خدا گفتم چرا جای سعیده عوض شد جای من هنوز عوض نشده و سریع کنترل ذهن کردم خواب بسیار تکون دهنده ای دیدم و تمام تلاشم اینکه عمل کنم و انصافا دارم تو این چند ماهی که تمرکز گذاشتم رو ایجاد فاصله فرکانسی نتایج خیلی خوبی رو دنیا تکانلی به لطف خدا داره بهم نشون میده.شاید باورت نشه قبلا حتی سر نماز هم یه وقتایی دستام رو تو گوشهام فرو میبردم شبها رو تا نزدیک صبح بیدار میموندم که رو قوانین کار کنم که در سکوت باشم اما الان به لطف خدای یکتا برنام به شکل زیبایی تغییر کرده و خیلی وقته دست تو گوشهام نمیزارم و کنترل ذهن تکانلی داره برام آسون و آسونتر میشه و اهرم لذتش نتایج شماست وقتی دیدم خدا چجوری خودش با عزت جای شما رو تغییر داد اروم تر و امیدوار تر شدم.خدا میدونه مهاجرت من به چه شکلی اتفاق می افته.همین چند روز پیش به خدا گفتم خدا جون من 6 سال برگشتم و صبر کردم و تمام تمرکزم رو روی بهبود شخصیتم گذاشتم چه کاری و حرفه ای چه تغییر خودم من ازت مهاجرت به اون شکلی که از بچگی عالم و ادم بهمون گفتند برای خانواده شما نمیشه من همون رو میخوام اما باز هم اگر بگی همین الان پاشو برو با همون پس انداز کمم پا میشم میرم دلشو دارم مگه تو سعیده جان رو ول کرده که من رو ول کنی ؟مگه اون همه سال از این شهر به اون شهر رفتم ولم کردی از همه جا برام برکت میرسونیدی تازه اون موقه نمیشناختمت الن که همه مونس شب و روزم تویی مگه میشه تنهام بزاری خدا درجوابم گفت صبرو سپاس الان فقط صبر و سپاسگذاری کن.گفتم این هنون کاریه که سعیده عزیز کرد واقعا من شرایطم نسبت به شما خیلی بهتره کار کردن تو اون محیط واقعا خودش یه روحیه خوب میخواد چه برسه به اینکه کنترل ذهن هم لازم باشه.ایمان دارم که باغهای فراوانی رو خدا برای خودت و دخترات در دنیا و اخرت همونطور که دوستتون تو خواب دیدن پیش رو داری که شایسته اش هستی.سپاسگزاریم که مینویسی که صلاتت اشک ها رو در چشمانمام به شوق نور خدا جاری میکنه.خیلی خوشحالم امشب از اینکه اومدم و نوشتم برات. خدا رو بابت حضور استاد و خانم شایسته عزیز و این جمع توحیدی و دوستان بی نظیری چون شما و این که تو این مسیر هستم سپاسگزارم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      افروز گفته:
      مدت عضویت: 1906 روز

      سلام به سعیده توحیدی عزیزم من واقعا از خواندن کامنت های تو حیدی شما لذت می برم و هر وقت حس میکنم نور خدا در درونم کم شده میام سراغ فایل های استاد و بعد کامنت های توحیدی شما.الان دلم گرفته بود و دوست داشتم با خدا حرف بزنم و اومدم کامنت شما را خواندم انگار داشتید از زبان من با خدا حرف میزدید و چقدر با خواندن این کامنت آرامش گرفتم خدایا شکرت خدایا ممنونم بخاطر این سایت و وجود استاد و کامنت های بچه های سایت.سعیده ی مهربانم امیدوارم که همیشه حال دلت خوب باشه و در مسیر توحید باشی به امید دیدار

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1288 روز

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

    وَلَمَّا بَرَزُوا لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالُوا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ

    و هنگامى که با جالوت و سپاهیانش روبرو شدند، گفتند: «پروردگارا، بر [دلهاى‌] ما شکیبایى فرو ریز، و گامهاى ما را استوار دار، و ما را بر گروه کافران پیروز فرماى.»

    ===================================

    سلام به استاد عباسمنش عزیزم

    سلام به استاد شایسته جانم

    سلام به رفیق های نازنین غار حرا

    الهی که حال دلتون عالی باشه،روی فرکانس توحید سوار باشید و قلب سلیمتون منور به نور آسمون ها و زمین …

    امروز اولین روز حضور من توی جزیره و دور شدن مجدد از بچه هام بود،با اینکه دیشب حالم خیلی خوب بود و تونسته بودم خیلی خوب ذهنم رو کنترل کنم،اما بی قراری بچه ها و عواطف مادرانه امروز یکم فرکانسم رو جا به جا کرد و این شد که من اصلا صبح نتونستم فایل رو گوش بدم،تموم تلاشم برای اجرای قانون در عمل،کنترل شرایط،تلاش برای حفظ حال خوب و منفی نشدن،آروم کردن بچه ها ،کنترل نجواهای ذهن و شیطان و پایداری در مسیر درست بود و خب با توجه به تجربیات قبلیم باز هم تونستم توی این رینگ مسابقه پیروز بیرون بیام و نزارم که عواطفم من رو از مسیر خارج کنه،یکی از قدرتمندترین ابزاری که رایگان در اختیارش دارم و همیشه به دادم رسیده قرآنه،هدایت های قرآنی،گوش کردن به صوت قرآن به من این امکان رو میده که افسار ذهنم رو به دستم بگیرم و به روحم نزدیک و نزدیکترش کنم،و بالاخره مدارم انقدر بهبود پیدا کرد که من بتونم هم چندتا کامنت بخونم و هم به فایل گوش بدم.

    از طرفی صحبتی بین من و فاطمه جان درمورد فایل پیش اومد که من رو مجاب کرد شاید لازمه از تجربیات خودم درمورد مهاجرت بنویسم شاید در درک بهتر صحبت های استاد موثرباشه،پس به امید الله شروع میکنم به نوشتن و ازش طلب کمک و یاری میکنم که به عقل و درک من بباره تا من بتونم با کمک جریان هدایت بنویسم.

    این دوتا فایل درمورد مهاجرت انقدر پر از آگاهی هست که به نظرم شما اگر چند میلیون پول مشاوره می‌دادید نمیتونستید انقدر خوب به درک و شناخت شخصیت خودتون برسید،چیزی که استاد علی الخصوص توی دوره های جدیدش به شدت روش متمرکز شده و اونم خودشناسیه،صحبت های استاد برای این نبود که ترس رو در دل بقیه بندازه که از محیط امنشون خارج نشن بلکه میخواست با درک و شناخت بیشتر شخصیتمون،از تجربه ی مهاجرت لذت بیشتری ببریم،مثل کسی که یک کوه رو چندبار فتح کرده و حالا می‌تونه خیلی واضح و روشن مسیر رو بهت نشون بده که اولا به فتح قله علاقه داری؟و اگر علاقه داری چه چیزی هایی رو توی این صعود لازم داری تا از مسیر فتح قله لذت ببری نه اینکه با زجر مسیر رو طی کنی و بعد هیچی هم از لذت فتح قله نفهمی،به خدا اینارو دارم به خودم میگم،برای خودم مینویسم،برای ذهن منطقی خودم،که یکم آروم بگیره،تا انقدر بی دلیل دست و پا نزنه،انقدر با کمال گرایی مانع لذت بردن از مسیر زندگیم نشه.

    به عنوان شخصی که دوماهه مهاجرت کرده اونم فقط با آموزش های استاد و بدون تقلا و دست و پا زدن ،دلم میخواد از شرایط خودم بنویسم و مطمئنم همین مرور اتفاقات زندگیم بینهایت بهم کمک میکنه تا ذهنم رو کنترل کنم و مسیر رو راحت تر طی کنم.

    من دختری بودم که کل دوران مجردیم، بخاطر شرایط خانواده توی یک محیط بسته بودم و تنها جایی رو که خوب بلد بودم مسیر خونه تا مدرسه بود،هنوز که هنوز من خیلی از محله های گرگان رو نمی‌شناسم و نمیتونم آدرس رو پیدا کنم،با اینکه شخصیت پرازهیجان و شیطون و اجتماعی داشتم اما در چهارچوب مذهبی خانواده به شدت کنترل میشدم،این شد که بخاطر رهایی ازین همه کنترل گری و تجربه ی آزادی بیشتر،ازدواج کردم،اونم نه یک شهر دیگه ،یک استان دیگه!

    خب اولش خیلی سخت بود،مخصوصا که من وابسته به مادرم بودم،همه ش شبا میرفتم روی پشت بوم خونه وبه ستاره ها نگاه میکردم و گریه میکردم و میگفتم خدایا من اینجا چیکار میکنم؟ضمن اینکه روی قول و قرار انسان ها حساب کرده بودم که برای زندگی ما حتما به شهر خودمون برمیگردیم و کنارخانواده زندگی میکنیم،اما شرایط اونجوری که من فکر میکردم رقم نخورد،نه یک ماه دوماه،که من ١٠سال تو شهر فریدونکنار موندگار شدم،الان که دارم فکر میکنم میبینم من حتی فریدونکنار رو هم بعد ده سال درست نمیشناسم،من فقط مسیر خونه تا بیمارستان و خونه تا دریا رو خوب بلد بودم و همین !!!

    از سال ٩٩ که در اوج بدبختی های روحی و روانی و مالی و عاطفی و پر از افکار خودکشی با قوانین کیهانی آشنا شدم،سعی کردم کنترل اوضاع رو به دستم بگیرم،سعی کردم انگشت اشاره رو از روی بقیه بردارم و به سمت خودم برگردونم و مسئولیت تموم ٢٩سال زندگی اشتباهم رو برعهده بگیرم و تلاش کنم بهترش کنم،اعتراف میکنم که اصلا کار راحتی نبود،در شرایطی که همه چیز سیاهه،و هیچ امیدی نیست تو تلاش کنی برای بهبود،امیدت رو حفظ کنی و ادامه بدی و ادامه بدی و ادامه بدی…

    همین تعهد من برای بهبود زندگیم،جهان رو مجاب کرد که به کمکم بیاد و بعد از حدود یکسال،من توسط دستان خدا به سایت استاد عباسمنش و دوره ی مقدس دوازده قدم هدایت شدم و ازونجا شروع پیشرفت هایی بود که دیگه به چشم میومد،من هر روز معجزه میدیدم.

    مثل پول هایی که از جاهای مختلف میومد

    مثل بهتر شدن روابط زندگیم و کم شدن دعواها

    مثل آروم تر شدن شیفت هام

    مثل منتقل شدنم به بخش بهتر با همکارهای بهتر و به بهترین سرپرستار ممکن در بیمارستان

    مثل رد شدن اعزام ها از من

    مثل بهبود رفتار همراه مریض ها ،خانواده،فامیل

    من این بهبود رو میدیدم،مینوشتم،من تلاش می‌کردم بیشتر و بیشتر بفهمم حرفای استاد وهرجایی که میتونم به هرمیزان که میتونم بهش عمل کنم،دهنمو گل گرفتم درمورد ناخواسته هام اصلا حرف نزنم،شروع کردم به صاف کردن وام هام،تلاش برای بهبود زندگی و روابطم،تلاش برای کنترل ذهن و تمرکز صد در صد روی ویژگی های مثبت اطرافیانم

    هرچقدر من بیشتر تغییر میکردم ،اطرافم بهتر و بهتر و بهتر میشد،بدون هیچ تلاش بیرونی !

    وقتی من تغییر کردم،اوضاع زندگی،مالی،کاری،روابطم بهتر شد

    و بعد من انقدر شخصیتم رشد کرد که اون محیط،اون روابط عاطفی،اون محل کار،اون شهر پاسخگوی شخصیت بهبود یافته ی من و باور های جدید من نبود …

    چه اتفاقی افتاد ؟

    به طرز معجزه آسایی انتقالی من که سالها با تقلا پیگیرش بودم،خود به خود اتفاق افتاد،اتفاقی که در تاریخ دانشگاه علوم پزشکی مازندران بی سابقه بود که از دفتر خود ریاست زنگ بزنند و بگند شما بدون هیچ جایگزینی برو گرگان!!!

    یعنی اولین مهاجرت من زمانی اتفاق افتاد که من انقدر خوب روی خودم کار کرده بودم که اون مکان ،اون شهر ،اون رابطه پاسخگوی باور های من نبود و خود جهان منو جا به جا کرد !

    اما این شروع تکامل من در مهاجرت بود،من از ٨سال پرستاری icu بزرگسال،منتقل شدم به اورژانس کودکان !کاری که هیچی ازش نمیدونستم ،صفر مطلق بودم و این خودش یک چالش بزرگ بود که باید حلش میکردم .

    و بعد من توی ٣ ماه تونستم اورژانس رو مثل بخش icu به تسخیر خودم دربیارم و به تجربه بفهمم توکل و توحید همه جا جوابه !

    خدا اینجا هم هست !

    خدا اینجا هم اعزام هارو از سر من برمیگردونه!

    خدا اینجا هم شیفتای منو استیبل می‌کنه !

    خدا اینجا هم اگر من کاری نتونم انجام بدم به کمکم میاد!

    من با کار کردن توی اورژانس کودکان ،توی توحید عملیم،میزان ایمان و توکلم صد تا پله رشد کردم و باورهای من تقویت شد که هرجا برم خدا کنار من هست و هرچیزی که بلد نباشم رو میتونم یاد بگیرم و اگر جایی گیر کنم خدا کمک هاشو می‌فرسته .

    از نظر زندگی و محل زندگی هم من از خونه ی شخصی،از یک زندگی مشترک که خیلی کارها تقسیم شده بود ،از استقلال و امنیت و آرامش و تنهایی خودم گذشته بودم و وارد یک اتاق توی خونه ی مادر بزرگم شدم.

    حالا نتنها باید یکسری کارها رو خودم انجام میدادم که باید یاد می‌گرفتم چطور مسالمت آمیز با مادربزرگم زندگی کنم،چطور اعراض کنم از ناخواسته ها،از مهمون های وقت و بی وقت ،از صدای تلویزیون،از صدای تلفن ها و شنیدن صحبت های ناخواسته …

    این موقعیت ها هر کدوم گوشه ای از شخصیت من رو شکل میدادن و من رو از خودم بزرگتر میکردند و تکامل من آروم آروم سرعت می‌گرفت.

    وقتی یک بار دیگه مدار من رشد کرد و اون محیط هم پاسخگوی باورهای من نبود ،الهامات من از راه رسید که از کارت انصراف بده،من هم بی چون و چرا قبول کردم.

    فشارهای زیادی روی من بود ،از سمت نجواهای ذهن،از سمت خانواده،ترس از آینده ،ترس از بی پولی ،ولی من بخاطر مسیری که اومده بودم و تکاملی که طی کرده بودم و معجزه های ریز و درشتی که از الله دیده بودم،ایمان و توکلم رو حفظ کردم .به تیکه و کنایه های بقیه توجه نمی‌کردم ،سعی میکردم از زیر نگاه سنگین پدرم در برم،فقط به فایل های استاد گوش میدادم،تموم تمرکزم روی تغییر باورهابود،اهنگ میزاشتم و ساعت ها توی خیابون ها راه میرفتم و تجسم میکردم ،ی یک وقتایی میرفتم ته قبرستون امام زاده عبدالله گرگان مینشستم روی قبرها با خدا حرف میزدم،قرآن گوش میکردم،صداش میزدم ،طلب کمک میکردم …

    وقتی من تونستم خوب ایمان و توکلم رو حفظ کنم،روی آموزش های استاد کار کنم،خودمو از هر قید و بندی رها کنم و به پیش فرض های ذهنیم نچسبم و مسیر رو درست رو هر روز تکرار کنم، یک بار دیگه جهان دست به کار شد

    و اینبار خیلی بزرگتر از دفعه های قبل ،من رو جا به جا کرد.

    از شمال تا جنوب

    از گرگان به کیش

    از کارمندی به دنیای تجارت و بیزنس

    از محیط شغل سخت بیمارستان به مرکز تجاری های کیش

    از همکارهای نامناسب به همکار توحیدی و مدیرعاملی که نظیرش رو ندیدم.

    از یک اتاق خونه‌ی مادربزرگ به یک خونه‌ی توحیدی و تنهایی دلچسب

    الان که نزدیک دوماهه من مهاجرت کردم خیلی بهتر حرفای استاد رو میفهمم،با اینکه من با عقل و منطق خودم نیومدم و کاملا با جریان هدایت اینجام اما به اندازه ای که اوضاع بهتر و روونتر و دلچسب تر و زیباتر شده،به همون اندازه چالش هست که باید برطرفش کنم،اتفاقا این بار دیگه هیچ کس هم نیست به کمکم بیاد،اینجا منم و خدا و توکل و ایمان!

    اگر اون بهبود های قدم به قدم شخصیت نبود،اگر اون تکامل در مهاجرت نبود،اگر اون مراحل طی نمیشد قطعا من از پس این مهاجرت برنمیومدم.

    اون چیزی که به من جسارت حرکت داد،ایمان برای ادامه دادن داد،توکل برای صبر و استقامت داد،اولا لطف الله برای هدایت شدنم به سمت استاد و بعد آموزش های استاد و انس من با قرآن بود.

    و اون انگیزه و اشتیاق برای رسیدن به هدف:ساخت زندگی توحیدی از پایه و اساس …

    توحید اون چیزی بود که منی که هیچ وقت اراده ی انجام یک کار رو به صورت درست و متوالی نداشتم،٩٠٠روزه که من رو ثابت قدم نگه داشته برای ادامه ی مسیر …

    اون برگه هایی که به دیوار اتاق گرگانم چسبونده بودم،همونارو الان به در یخچال خونه م توی کیش چسبوندم.

    آنجا که همه ی راه ها بسته است ،خداوند راه میگشاید

    هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ

    در ازونجایی باز میشه که فکر می‌کنم دیواره

    وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ

    و خیلی از عبارت تاکیدی هایی که از استاد یاد گرفتم و همیشه در بزنگاه های زندگیم به کمکم اومده …

    واین مسیر رشد و پیشرفت ادامه داره و ایمان دارم جهان به شجاعان پاسخ میده

    شجاعتی که از آگاهی میاد ،آگاهی که از آموزش های استاد میاد،آموزش هایی که به استاد الهام میشه و گفته میشه …

    این مسیری که من طی کردم و دارم تلاش میکنم که با ایمان ادامه ش بدم …و از خداوند طلب هدایت میکنم که باهزاران فرشته ش به کمکم بیاد تا به قدرت توحیدی من از نور خودش بیاره :

    إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجَابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلَائِکَهِ مُرْدِفِینَ

    هنگامی را که ازپروردگارتان یاری خواستید، و او درخواست شما را اجابت کرد که من مسلماً شما را با هزار فرشته که پی در پی نازل می شوند، یاری می دهم.

    خداروصد هزار مرتبه شکر که بازهم بهم فرصت صلات داد و اجازه داد با کمک خودش بنویسم …

    به امید روز های بهتر و نتیجه های با کیفیت تر…

    استاد عزیزم از صمیم قلبم ازت ممنونم و براتون از خداوند طلب عمر با عزت میکنم که حضورتون مایه ی رحمت ماست.

    دوستون دارم از روشنی قلبم

    قلبِ فراوان از جزیره ی زیبای توحیدی کیش

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 245 رای:
    • -
      شهرزاد گفته:
      مدت عضویت: 2175 روز

      سعیده جانم سلام،

      خیلی از کامنتهای زیبات و توحید در عملت لذت میبرم ازینکه آموزه ها رو چنان در عملت نشون دادی که هر روز مسیرت رو به جلوست. یادمه کامنتهایی که چنان کنترل ذهنی داشتی که با طنز و زیبایی مینوشتی “صدای من رو میشنوید از ICU” و الان مینویسی “از جزیره زیبای توحیدی کیش”. بسیار بسیار تحسین برانگیز هستی و جزو دوستانی که آیه های قرآن و قانون و آموزه های استاد رو از دنیای فانتزی ذهنی به عمل واقعی دراوردن و شجاعانه با توحید حرکت کردند.

      برات یک دنیا عشق میفرستم و بهترینها رو آرزو میکنم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 49 رای:
      • -
        سعیده شهریاری گفته:
        مدت عضویت: 1288 روز

        شهرزاد عزیزم سلااااااام

        بینهایت از دیدن نقطه ی آبی قشنگت خوشحال شدم،خدا میدونه من چقدر توی قلبم همیشه تحسینت کردم،زیباییت،مهربونیت،موفقیت های کاری و‌مالی،خونه خریدنت و…هرکامنتی که ازت خوندم توی قلبم گفتم این دختر بینظیره…

        حتی امروز هم که داشتم با رضوان جان صحبت میکردم بحث‌کامنت شما شد گفتم من کامنت های شهرزاد جان رو‌ خیلی وقته میخونم و همیشه موفقیت هاش رو تحسین کردم.

        حتی همین کامنت اخیرت،واقعا دمت گرم دختر،جسارتا پذیرش اشتباه،برگشت به ایران،توجه نکردن به حرف بقیه،من میفهمم شما چه شرایطی رو تحمل کردی و‌چقدر ایمان و جسارت و عزت نفس میخواست که برگردی ایران

        برات بهترین ها رو آرزو میکنم،دختر زیبا روی زیباسیرت

        برام الگوی بینظیری هستی که دلم میخواد در بهترین زمان و‌مکان ببینمت…

        به امید اون روز

        قلب‌ِ فراوان برای تو نازنین

        دوستت دارم بی نهایت

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 40 رای:
    • -
      رضوان یوسفی گفته:
      مدت عضویت: 2227 روز

      به نام خدایی که در این نزدیکی ایست

      سلام به بنده مومن و موحد و متعهد و سعادتمند و خداجویم سعیده ی سعیده ام.

      در مقدمه کتاب بخواهید تا به شما داده شود نوشته:

      سالها قبل ، هنگامی که در جستجوی جوابهایی قابل قبول برای سوالات بی پایانم بودم و می خواستم بدانم که خدا کیست و فایده زندگی در این جهان چیست به واژه ی غیرقابل توصیفی برخوردم.

      به این جا رسیدم که هر چه بیشتر به مفهوم غیرمادی نزدیک می شویم واژه های کمتری برای بیان آن پیدا می کنیم. بنابراین اگر به درک کامل برسیم یقیناً واژه ای برای بیان آن پیدا نخواهیم کرد

      حالا من دلم میخواد اون چیزی که تو دلم هست که در مورد خودت و کامنتت رو بنویسم ولی نمیشه، چون دیگه وصف اون به حالت غیر مادی رسیده.

      لب کلام خواستم ازت تشکر کنم و اون احساسم رو بنویسم ولی نمیشه، شما جهان غیر مادی هستی که با کلمات مادی قابل توصیف نیست

      مررررسی که مینویسی، مررررسی که دست و زبان خداوند هستی برای انتقال پیام خدا.

      سعیده جانم دوست دارم بوس به روی ماهت.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 48 رای:
    • -
      علی بردبار گفته:
      مدت عضویت: 1862 روز

      سلام به سعیده رابینسون، کاکوی گلی!

      رابینسون کروزوئه، ناخواسته به یک جزیره دوردست پرت شد و آنجا از فرط تنهایی به یک معرفت و خودشناسی رسید. با مشقت و سختی… ولی رسید. خدا بنده اش را هیچ وقت فراموش نمی‌کند… هیچ جا.

      نیشم باز شده از خوندن کامنتت! ببین! دارم میخندم!

      و این خنده، از منتهای دل و اعماق وجود هست. بعضی داستانها، به وضوح با یک تم مشترک در زندگی تکرار میشوند. روشهای روایت و شکلهای داستان،متعدد هستند، ولی نتیجه ها، یک چیز را مرتب تکرار میکنند. ترس از گرسنگی، تنهایی و بی مکانی، رابینسون کروزوئه را به آن مفهوم رساند و شما که از اول با یاد خدا بودی، برای نجات از مشقت و غم ، سوار بر دوش خدا، به جزیره رفتی تا بهشتش را به تو نشان دهد! چقدر زیبا.به خاطر بیان این مفهوم، از شما ممنونم.

      اینکه مرتب و مرتب تجربیات چند ماهه اخیر رو بصورت تکراری مرور میکنی، نه تنها خسته کننده نیست، بلکه بسیار آموزنده ست.

      این، معنای استمرار هست در مسیر خودسازی و بهبود. آنقدر خوب مرورش میکنی که آدم کیف میکنه که ببین: این دختر هیچ وقت کوچکترین جزئیات زندگیش رو یادش نمیره… کوچکترین تغییرات بزرگ! و این قدر شناسی رو معنا میکنه!

      لم یشکر المخلوق، لم یشکر الخالق.

      ممنونم که مینویسی. به خاطر این معجزه کوچک امروز زندگیم که اول صبحی شما رقمش زدی، ممنونم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
      • -
        سعیده شهریاری گفته:
        مدت عضویت: 1288 روز

        داداش علی عزیزم سلاااااام

        سلام وسلامتی و نور و عشق و رحمت الله به جسم و جان و روح توحیدی عزیز و ارزشمندت

        داداش علی یک وقت نشه دیگه برام ننویسی؟میدونی من چقدر کیف میکنم ازین ترتیب جملات قصاری که مینویسی و‌چقدر برام دلنشینه؟

        دلم میخواد به هر نقطه ی آبی پربرکتت با عشق پاسخ بدم،چه کنم در مرحله ی اجرای قانون در عملم و در جزیره در پی معرفت و‌خودشناسی …

        لطفا همیشه بنویس که من از دیدن وخوندن تلگراف شما،قلبم روشن میشه …

        خدا میدونه چقدر به اون د‌َمکنی من خندیدم و روحم شاد شد:)))

        الهی که بزودی در بهترین زمان و مکان روی ماه خانواده ی بهشتیتون رو ببینم.

        قلبِ فراوان‌ِ فراوانِ فراوان از جزیره ی زیبای توحیدیِ دم‌کرده ی:))) کیش برای چرخیدن به دور سر خانواده ی قشنگتون

        در پناه نور باشید همییشه

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
    • -
      الهه سجاد گفته:
      مدت عضویت: 3549 روز

      سلام به همه ی عزیزای دل

      برداشتی که از عمق کامنت سعیده ی عزیز کردم و اشاره به صحبتشون با فاطمه جان کردن ،منو بر این داشت که نظرم رو اینجا بنویسم

      —‐‐–

      کامنت دوست عزیزمون شهرزاد جان رو خوندم آگاهیهای زیادی برام داشت بخصوص یک نکته ش خیلی توجهم رو جلب کرد

      وقتی از تمام موفقیتهاش و پیشرفتهاش گفت که خیلی به دلم چسبید ، بعد به اونجائی که رسید گفتش توی دبی نتونستم ذهنمو کنترل کنم ،هیچ اتفاق نامناسبی در بیرون نیفتاده بود اتفاقا همه چیز خوب و لاکچری و گل و بلبل بود فقط ذهنش بود که سوسه اومدو نجوا کرد و او رو ترسوند و متقاعدش کرد تصمیمش رو عوض کنه و برگرده

      من فک میکنم اگه آدم به مرحله ی خوب و قابل قبولی در کنترل ذهن رسیده باشه میتونه اتفاقات رو در مهاجرت به نفع خودش تغییر بده ، حالا هرچقدر ظاهر اون اتفاق سخت یا ناخوشایند باشه

      نه فقط تو مهاجرت تو همه قستمهای زندگی ؛

      مهم اینه که ذهنمو بتونم کنترل کنم یعنی در نهایت دوباره به اصل قانون برمیگردیم

      تو مهاجرت میکنی مثلا مشکل زبان داری ؛ مهم اینه که بتونی ذهنتو کنترل کنی اونوقت یه شرایطی پیش میاد که مثه استاد که توی سفارت امریکا در فرانسه با خانمی که فارسی بلد بود رودررو شدن جهان برای شما هم پازلی رو میچینه و افرادیو میاره که این زبان بلد نبودن برات مشکل ساز نشه هیچ ،تازه لذت هم ببری و هی به خودت آفرین بگی که اتفاق دلخواهتو خلق کردی

      حالا برا هر موردی تو مهاجرت ازش میشه استفاده کرد

      و یه نکته ی بسیار مهم دیگه سپاسگزار و قدردان خداوند بودن برای همون نعمته

      همون نعمتی که الان کمی به چالش برخورده

      اگه از یه جائی به بعد سپاسگزاری یادمون بره ،اگه شگفتیِ خواسته ای که خلق کردیم یادمون بره پس از اونه که شرایط به ضرر ما شروع به تغییر کردن میکنه

      یعنی اینجوری بگم اوضاع سخت رو هم خودمون خلق میکنیم

      ولی اگر برای هرلحظه ش و هر نکته ش شاکر باشیم میریم رو مدار آسونیها

      من خودم این حرفی که الان میخوام بگم رو تجربه کرده ام

      کافیه سپاسگزاریت ، ده برابر فراتر ازاون جائی که هستی یا اون شرایطی که داری باشه

      اونوقت خدا به جائی که صد برابر بهتر از اون جاست هدایتت میکنه گاهی هزار برابر از اون گاهی میلیون برابر و….

      یعنی قشنگ عظمت خدا برات هویدا میشه

      همه چیز به این برمیگرده که پس از اون نعمت، شاکر باشیم یا کافر !!

      مرتب در حال اقرار به نعمتمون باشیم یا اگر کمی اوضاع باب میل مون پیش نرفت شروع کنیم به انکار !!

      نگاهمون رو میچرخونیم به سمت قسمتهای خوب اون شرایط و تحسین میکنیم یا بعضی ناخواسته ها رو می بینیم و تخریب می کنیم !!

      بله همه چیز به خودمون بستگی داره

      اینارو دارم اول از همه به خودم میگم تا مراقب نجواهای ذهنم باشم و ازشون پرهیز کنم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
    • -
      فریبا فاضلی گفته:
      مدت عضویت: 2115 روز

      سلام به سعیده عزیزم

      شاگرد اول این سایت الهی

      اینو من از کامنت دوستان گفتم من معلمم وطبق عادت رتبه بندی

      از نظر من شما شاگرد ممتاز این کلاس توحیدی هستی

      آفرین وصد آفرین بهت

      که چقد خوب توحیدی عمل میکنی و نتیجه میگیری

      واقعا دمت گرم که نتایج رو برامون مینویسی و انگیزه من و دیگر دوستان رو برای ادامه راه توحید هزارها برابر کردی

      در پاسخ به کامنت آقای ظاهری گفتی که بچه ها کامنت دوستان رو پاسخ بدین و تحسین کنین مطمئنا نتیجه خواهید گرفت

      من امروز برای 4نفر

      کامنت تحسین گذاشتم

      خیلی خوشحالم که اطاعت امر کردم و خیلی خوبه که هستی و برامون مینویسی

      برات بهترین بهترین هارو از خداوند مهربان آرزومندم

      خوشبخت و ثروتمند وسلامت باشی عزیزم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
      • -
        سعیده شهریاری گفته:
        مدت عضویت: 1288 روز

        سلااااام خانم معلم عزیز ومهربونم

        سلام به قلب مهربونتون

        بینهایت ازتون سپاسگزارم،تحسین شما تجلی زیبایی های خودتونه،ممنونم که با این نقطه ی آبی قلب منو روشن کردین.

        فریبا جون من این تحسین کردن رو‌هم از استاد یاد گرفتم،طبق اصل جهان کاری نداره شما از چی‌خوشت میاد بلکه به کانون توجه شما کار داره،وقتی شما داری یکیو تحسین میکنی یعنی داری بهش توجه میکنی و به جهان دستور میدی از اصل و‌اساس اون وارد زندگیت کنه…تحسین و زیبایی و‌موفقیت و خوشبختی …

        خیلی دوستون دارم و بینهایت ازتون سپاسگزارم که برام نوشتید.

        در پناه نور‌باشید‌همیشه

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
    • -
      محجوبه هاتف گفته:
      مدت عضویت: 1189 روز

      سلام سلطان

      ما کان الله لیضیع ایمانکم ان الله بالناس لرئوف رحیم

      خداوند ایمان شمارو ضایع نمی‌کند و خداوند بسیار رئوف و مهربان است

      سعیده عزیزم تحسینت میکنم و مطمئنم خداوند رئوف و مهربان این همه ایمان رو ضایع نخواهد کرد

      به مسیر بدون ترس و غمت ادامه بده که بهترین مسیر دنیاست

      تحسینت میکنم واسه اینهمه قدرت دلکندن از بچه

      از شهر و دیار

      از منطقه امن

      الله یارت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
      • -
        سعیده شهریاری گفته:
        مدت عضویت: 1288 روز

        سلاااااام رفیییییق

        سلااااام عشششششق

        سلاااااام به صدای آرامشبخش و‌پراز انرژیت

        چاکررررررریم دربست!

        خدا میدونه چقدر دلم برات تنگ شده،یک کامنت برات نوشتم تو قدم یک،انشالله در بهترین زمان به دستت میرسه،خود نوشتن اون کامنت برای تو،حال من رو صدتا پله بهتر کرد،از بس که یاد خاطرات شیرینمون افتادم.

        واقعا هیچ وقت فکر نمیکردم دارم میرم شیفت،انگار باهم میرفتیم مهمونی،اون خنده های انفجاری سر راند ها یادم نمیره :)))

        میدونی الان یاد چی افتادم؟یاد اون حرف آقای امامی افتادم که سر راند گفت بچه هاااا،حقوق واریز شد:))))

        وای خدایا باورت نمیشه عین دیوونه ها دارم بلند بلند میخندم:))))

        میگم چرا هرچی مریض خنده دار بود گیر من میفتاد؟من جذبش میکردم یعنی؟:) یادته حمزه میگفت از بس تو خودت دیوونه ای،اینا هم به تو میفتن :)))))

        محجوب یادته آلو میخواست خاطره تعریف کنه بعد ،اسم پیتزا یادش نمیومد،هی میگفت ازین ساندویچ گِردا؟:))) بعد ما نمیفهمیدیم چی میگه:))) بعد رسوای زمانه ش کردیم؟:)))

        اتفاقا اس فایویه حسین رو یادته؟:))))

        سهراب که سال رو زودتر از موعد برای‌ما تحویل کرد:)))))

        یا اون مریض که بعد یک هفته استفاده از دندون مصنوعی،اومده میگفت اشتباه شده این مال من نیست:))))

        وای خدا دلم درد گرفت محجوبه:)))

        یادته مریض اینتوبه رو از تخت ده میخواستیم بیاریمش بیرون بعد یک جایی تخت فقط رد میشد،حمید میگفت حاجی یک دقیقه این پیچ رو نفس بکش تا ما بیایم:))))

        یادته به رئیس گفتی تو‌خودت خِشک هعیتی؟:))) بعد بنده ی خدا هنگ کرده بود:)))

        یادته به عبدی میگفتی تو چرا انقدر کوچولویی؟وای من پاشیده شده بودم اون لحظه :))))

        یادته حمید رفته بود ته انبار ،بعد ناصری پشت بندش رفت بعدش دادو بیداد راه انداخت:)))بعد حمید میگفت خواهر اینجاهم دست از سرم برنمیداری:))))

        وای محجوبه محجوبه،من واقعا هیچ خاطره ی بدی از icu ندارم هرچی هست همه ش خنده و بزن و برقص و مسخره بازیه …

        خداروشکر میکنم برای اون مرحله از زندگیم،ازش لذت بردم،استفاده کردم،منتظر بعدا نموندم،همون موقع حالم خوب بود،همون موقع لذت میبردم از زندگی ….

        وپاداش ها رسید …از همه طرف،از همه طرف …

        ازت ممنونم رفیق،نوشتن کامنت برات،روح منو شاد کرد،قلب من رو جلا داد.

        عاااشششقتم من

        مررررسی که هستی

        به امید دیدارت در بهترین زمان و‌مکان

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
    • -
      بنفشه رستمی گفته:
      مدت عضویت: 716 روز

      درود به شما سعیده عزیز و توحیدی

      خواستم ازت تشکر کنم بابت کامنت های زیبات که از دل مینویسی .

      مرسی ازت که صحبتهای ارزشمند استاد رو به فتح قله تشبیه کردی و مثال زیبایی زدی برای درک بهترش.

      من همواره شما رو تحسین میکنم امیدوارم همواره به خواسته های دلت برسی و شاد وموفق باشی.

      هدف اصلی امسال خودمم هم توحیدی کردن شخصیتم و کار کردن روی درون خودم هست برام دعا کنید منم هر لحظه به مسیرهای الهی هدایت بشوم.

      سپاس از شما از استاد عزیز و مریم جون و تمامی دوستان در حال پیشرفت.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
    • -
      راضیه گفته:
      مدت عضویت: 1672 روز

      سلام سعیده جان

      بسیار تحسین میکنم شما رو در داشتن کنترل ذهنی قوی ممنون که از مسیری که رفتی برای ما مینویسید

      که ایمان ما هم قویتر بشه

      تحسین میکنم تسلیم بودن شما رو

      رها کردن خودت و سپردن و اعتماد کردن به خدا

      إِنَّ ٱلۡمُتَّقِینَ فِی مَقَامٍ أَمِینࣲ

      همانا کسانی که اهل تقوا و کنترل ذهن هستند ، در حریم امنِ الهی قرار دارند

      (إِنَّ ٱلۡمُتَّقِینَ فِی جَنَّـٰتࣲ وَنَهَرࣲ ۝ فِی مَقۡعَدِ صِدۡقٍ عِندَ مَلِیکࣲ مُّقۡتَدِرِۭ)

      همانا کسانی که اهل تقوا و کنترل ذهن هستند ، در بهشت هایی از باغ ها و جوی ها قرار دارند و در جایگاه راستی در نزد پادشاهِ مقتدر به سَر میبرند

      سعیده جان بهترین ها رو برات آرزو میکنم. تنی سالم لبی خندان و ثروتی فراوان

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
      • -
        سعیده شهریاری گفته:
        مدت عضویت: 1288 روز

        راضیه عزیزم سلام

        بی نهایت ازت سپاسگزارم که از‌روشنی قلبت برام نوشتی،از آیه های قشنگی که بهم هدیه دادی.

        قرآن همیشه توی هر حالتی،قلب من رو روشن میکنه…

        الهی که همیشه در پناه نور و رحمت الله،غرق احساس عمیق خوشبختی بی قیدوشرط باشی

        دوستت دارم دختر،بوس به کله ت

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
    • -
      فهیمه رمضان نیا گفته:
      مدت عضویت: 918 روز

      سلام به سعیده ی نازنین و دوست داشتنی سلام به قلب مهربونت که اینقدر از دل و جون برامون کامنت می‌نویسی الحق و والانصاف که نور و روشنی از کلامت می‌باره و من اعلان گوشیمو رو کامنت هات باز کردم بمحض اینکه کامنت میزاری با دل و جونم میخونم و لذت میبرم و هزاران درس و نکته ازش دریافت میکنم احسنت به وجود نازنینت که اینقدر قشنگ الهامات و هدایت های پروردگار رو درک میکنی و تسلیم میشی و عمل می‌کنی بارها برای خود من پیش اومده که هدایتی. دریافت کردم اما نتونستم درکش کنم و بهش عمل نکردم که بعد متوجه شدم که کاهلی کردم و آرزو دارم که بتونم یه روز مثل تو به این حد از توحید و ایمان برسم که قربانی کنم لذت های زود گذرم رو و فقط تسلیم هدایت خدا بشم

      این انس و نزدیکی ت با قرآن خیلی قشنگه دختر تو فوق العاده ای

      خلاصه که هر کامنتت یه بار اشک منو در میاره و حسابی حال و احوالمو عوض می‌کنه و یه تلنگری میشه برام که اگه سعیده اینقدر نتایج عالی گرفته توهم میگیری پس نا امید نباش و ادامه بده و فقط به آموزه های استاد عمل کن که کلید در بهشت تو همین سایت هست و فقط عمل کردن و ایمان و باور داشتن

      خدا حفظت کنه گل دختر

      ماچ به کلت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
      • -
        سعیده شهریاری گفته:
        مدت عضویت: 1288 روز

        فهیمه ی عزیز و‌نازنینم سلام

        ازت سپاسگزارم برای نقطه ی آبی پربرکتت،تحسین شما تجلی زیبایی های درون شماست،بینهایت سپاسگزارم.

        یک‌نکته ای در مورد هدایت،اگر جایی هدایتی اومد وشما متوجهش نشدی یا جدی نگرفتیش و بعدا فهمیدی این هدایت بوده و انجامش ندادی،نگران نشو که اون موقعیت از دست رفت،چون خدا هیچ وقت بیخیالت نباشه،دوباره از یک طریق دیگه هدایت هاش رو میفرسته،مهم اینکه شما مسیر درست رو ادامه بدی و حال خوبت رو حفظ کنی.

        دوستت دارم و به دستان قدرتمند الله یکتا میسپارمت.

        قلبِ فراوان برای تو دوست عزیزم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
    • -
      زینب نوری گفته:
      مدت عضویت: 1188 روز

      سلام به سعیده عزیزم.به هم استانی توحیدیم.

      همیشه کامنتات باعث دلگرمی من بوده.

      منم کارمند بیمارستان گنبد بودم که انتقالی گرفتم برای مشهد.ولی دیگه از کار دولتی خسته شدم و میخوام کار خودمو داشته باشم و به آزادی بیشتر برسم،تو فکرشم که به امید الله به زودی از کارمندی استعفا بدم.انشالله همیشه موفق و خوشحال باشی..

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      سحر صدیقی گفته:
      مدت عضویت: 1467 روز

      سلام به سعیده عزیزم

      من از وقتی به کامنت های تو برخوردم،در واقع واسه عمل کردنم،الگوی من شدی و هر بار میگم ببین سعیده تونسته پس منم میتونم.

      روزی نیست که داستان زندگیت و تو ذهنم مرور نکنم،نمیدونم چرا ی حس عجیبی به کامنت هات دارم.

      ی سوال

      میشه ی اشاره ای کنی که در کدوم کامنتت داستان این شغل جدیدتو ،نوشتی

      چون واسه ذهنم عجیبه که از اون شغل پرستاری رفتی توی کاری که اصلا هیچ جوره با کار قابلیت سنخیتی ندارد.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
      • -
        سعیده شهریاری گفته:
        مدت عضویت: 1288 روز

        سحر عزیزم سلام

        ازت ممنونم که برام نوشتی،تحسین شما،تجلی روشن قلب خودتونه،انشالله که همیشه زندگیتون پر از نور خدا باشه…

        سحرجان،کامنت های من اینجوری نبوده که من به یک موقعیتی برسم بعد بیام ازش بنویسم‌که بتونم بهت آدرس بدم،من قدم به قدم از خودم ردپا گذاشتم،از هرجایی که بودم،بهت پیشنهاد میکنم از توی پروفایلم بری توی کامنت های فایل‌های دانلودی و حداقل کامنت هایی که از فروردین به بعد نوشته شده رو بخونی،کامنت هایی که زیر فایل ها نوشته شده،یک خطر سیر داستانی‌داره که میتونه بهت بگه قدم به قدم چه اتفاقاتی افتاده

        تا برات باور پذیر باشه که اگر سمت خودتت رو خوب انجام بدی،خدا سمت خودش رو عالی انجام میده.

        این کاری که من سعی کردم توش استمرار داشته باشم،حتی همین الان و‌انشالله کامنت های بعدیم پر از نتیجه های بهتر و بزرگتر از قانون باشه.

        دوستت دارم و به دستان قدرتمند الله یکتا میسپارمت.

        در پناه نور باشی همیشه

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
    • -
      سمیه گفته:
      مدت عضویت: 1415 روز

      به نام خداوند هدایت کننده

      سلام به سعیده جان

      ممنونم وسپاسگذارم از کامنت های عالی که مینویسی که باعث ایمان وانگیزه بیشتر درمسیر توحید ویکتاپرستی وتوکل فقط به خود خود خدا میشه

      من که با هر کامنتت اشک میریزم وهر دفعه مصمم تر میشم تا به مسیری که خداوند از طریق این سایت بر سر راهم قرار داده با ایمان وتوکل ادامه بدم ،

      چند روزی هست که صدایی مدام بهم میگه برات کامنت بذارم وبپرسم آیا وقتش نشده برای توحید عملی 11 کامنت بذاری ؟؟؟؟(آخه من خیلی منتظرم)

      اما مدام اون رو نشنیده گرفتم ومیگفتم چرا من از سعیده بپرسم ایشون دوستان زیادی تو سایت دارن که میتونن درخواست کنند چرا من ؟؟؟؟!!!!

      اما از اونجا که خودت همیشه به الهامات عمل میکنی ودقیقا الگوی من هستی در عمل به الهاماتم ،بالاخره با کلی کلنجار رفتن و …..تصمیم گرفتم مثل خودت عمل کنم که اگر صدایی شنیدم که داره چیزی رو میگه که شاید منطقی هم نباشه، اون رو انجام بدم

      پس تصمیم گرفتم بیام وبنویسم واین تمرینی باشه برای عمل به الهاماتم،

      ( زمانی که استاد توحید عملی 11 رو گذاشتند فقط منتظر کامنت شما بودم واحساسم میگفت صدای خدارو از طریق کامنت سعیده میشنوی !!!! اما دیدم تو کامنت دیگه ای گفته بودی که اجازه نداشتی بنویسی

      ولی من همچنان منتظرم که برای اون فایل کامنت بذاری !)

      والان که این احساس اومد که برات بنویسم، بالاخره نوشتم

      امیدوارم در بهترین زمان ومکان ممکن کامنت این فایل رو بنویسی ،هر موقع که به قلب خودت الهام شد

      بازم سپاس به خاطر پشتکارو ایمان وثبات قدمت

      ادامه بده که انگیزه بسیار خوبی هستی برای من وتمام کسانی که پیگیرت هستند

      موفق وپیروز وسربلند باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      ریحانه معارف وند گفته:
      مدت عضویت: 864 روز

      سلام خواهر عزیزم.واقعا تو این مدت احساس خواهرانه بهت داشتم.هر چند از لحاظ سنی از من کوچکتری ولی خیلی اگاهیت و… بیشتره از من.منم مسیر زندگیم خیلی عجیب تو همه چی چطور بگم داغون شده.یا شایدم هدایتمه برای رسیدن به توحید و خواسته هام.نمیدونم قراره چی پیش بیاد.جدیدا خیلی با خدا حرف میزنم انگار خودش فقط منو میفهمه.چند بار میخواستم بهت پیام بدم عزیزم یه حسی بهم میگفت ولی باز میگفتم سعیده جان که جواب نمیده اصلا .والان که دیدم پاسخ فرستادی به بچه ها چقدر خوشحال شدم.عالیترینها رو برات و برا همگیمون با تمام وجود از خدا خواستارم. خداپشت و پنات عزیز دلم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    شهرزاد گفته:
    مدت عضویت: 2175 روز

    سلام به استادِ جانم، مریم خانم شایسته عزیز و همه دوستان.

    خیلی وقته که کامنتی توی سایت نذاشتم. اما این فایلهای راجع به مهاجرت رو وقتی شنیدم گفتم باید بنویسم. اول لازمه از شرایط قبلیم توی ایران بنویسم تا وقتی به مهاجرت میرسیم، مقایسه و تصور شرایط راحتتر باشه.

    من قبلا معاونت بازرگانی و فروش یکی از بزرگترین شرکتهای صادرکننده ایران بودم و علاوه بر حقوق ثابت ریالی ماهیانه یک عدد بسیار خوبی کمیسیون دلاری میگرفتم و از طرف شرکت به سفرهای کاری خارج از ایران با بهترین هتلهای پنج ستاره و غیره فرستاده میشدم که ضمن اینکه خودم هم بسیار عاشق سفرم ولی میدیدم اون شرایط واسه یه عده واقعا رویاست. سبک زندگیم توی ایران به نسبت 90 درصد مردم بسیار مرفه محسوب میشد و به امکانات مالیم هر روز اضافه میشد، بخاطر سطح بالای شرکتی که توش کار میکردم و قدرت مدیریتیم توی اون مجموعه، وجهه اجتماعی بسیار بالایی داشتم. ولی کم کم نشونه هایی دریافت کردم که احساس کردم این شرایط قرار نیست تا ابد به این شکل بمونه، افرادی بودند که بدون دریافت هیچ کمیسیون دلاری و فقط با دریافت یک حقوق ناچیز ریالی، فقط برای اینکه اون وجهه اجتماعی و سفرهای رایگان لاکچری به خارج از کشور و سایر مزایا رو داشته باشن، حاضر بودند کفش سهامدارها رو هم واکس بزنن. از طرفی سهامدارها زمانیکه سر این مبلغ کمیسیون با من توافق کرده بودند، اصلا تصوری از حجم فروشی که قرار بود رخ بده نداشتند و حالا مشهود از میزان کمیسیونی که ماهیانه به من پرداخت میکردند هر بار متحیر بودند :) یادمه بعد از افزایش مبلغ قرارداد کمیسیون، من تا دو سه ماه فقط کارهامو کردم و درخواستی برای دریافت مبلغ کمیسیون خارج از ایران نکردم. بعد که به حسابداری درخواست پرداخت دادم، مدیر حسابداری مبلغ پرداختی به من رو توی گروه واتساپی که با سهامدارها داشتند نوشته بود که ازشون تایید پرداخت بگیره و اونا کانفرم داده بودند و به من پرداخت شد و بعد فرداش مدیر حسابداری گفت اول فکر کرده بودند مبلغی که نوشتم به درهم هست و بعد که صراف به تو پرداخت کرد و رسید داد و دیدند دلاره، یکی یکی زنگ زدند که مطمئنی درست حساب کردی چرا انقدر زیاد شده و فلان و بیصار :)

    این یکی از واضحترین حرکات خداوند تو زندگی من بود که افراد اصلا تصوری نداشتند بعد از عقد قرارداد فروش بر پایه کمیسیون با من، تا این حد فروش چند برابر بشه. سهامدارها ضمن رضایت از افزایش میزان فروش اما قسمت اعظمیش رو به خودشون نسبت میدادند و اعتقاد داشتند که اگه اعتبار و کارخونه های متعدد و دفتر و دستک اونا نبود، من نمیتونستم خریدارها رو متقاعد به اعتماد و پرداخت پیش پرداختهای کلان بکنم. به همین دلیل چراغ خاموش سعی در جایگزینی نیروی ارزونتری به جای من داشتند که همین کار رو بدون دریافت کمیسیون انجام بده. برای اینکه خیلی تابلو نباشه ، یه دپارتمان جداگانه راه انداختند تحت عنوان business development و هر بار یکی از افرادیکه فکر میکردند پتانسیلش رو داره که به قول خودشون تا چند وقت دیگه یکی مثل شهرزاد بشه رو میشوندن اونجا و همه جور اختیارات و امکاناتی بهش میدادند تا رشد کنه. در حقیقت سرمایه گذاری بلندمدت میکردند. هر بار هم یه جوری تیرشون به سنگ میخورد و وقتی میدیدند اون طرف اینکاره نیست و فقط تبدیل شده به یک مصرف کننده صرف از امکانات، ردش میکردند میرفت و دوباره نفر بعدی… و این داستان همچنان ادامه داشت. اوایل اعراض میکردم اما بعد به خودم گفتم خب شهرزاد تا کجا؟ اگه تو فکر میکنی اونا اشتباه میکنند و افزایش فروش شرکت نه به خاطر اعتبار شرکت بلکه به خاطر قدرت فروش توه، پس چرا کار خودت رو شروع نمیکنی تا ده -پونزده سال دیگه به جای یک نیروی بازنشسته ، یک آدمی باشی که اعتبارش رو توی این صنعت از شرکتی که توش کار میکنه وام نمیگیره بلکه اعتبارش تماما بر پایه شخصیت و تواناییها و شرکت خودشه.

    انصافا یکی از سختترین و مهمترین تصمیمهای زندگیم تصمیم به جدایی از مجموعه ای بود که توش کار میکردم. و مدام سعی میکردم توکل کنم. ولی اونجا یک نقطه ای از زندگیم بود که فهمیدم بین گفتن اینکه من به خدا توکل میکنم و اینکه واقعا توکل کنی و ذهنت نجوا نکنه واقعا داستان درازیه! ذهنم میگفت خب حالا بذار اینها تلاششون رو بکنن یکی مثل تو رو گیر بیارن، فعلا که زیرش زاییدند، تو چرا پیش پیش میخوای قید این همه کمیسیون و شرایط خوب رو بزنی بری دنبال چیزی که اصلا نمیدونی تهش چی میشه. ولی درونم میگفت اگه میخوای حرکت کنی همیشه همین الان وقتشه و نیازی به عقب انداختن و دست دست کردن نیست. خدایی که تا اینجاش اینطوری تو رو جلوی سهامدارهای با این ادعای گردن کلفتی حمایت کرده و اصلا خودش تا اینجا اوردتت، بعد ازینم میتونه خیلی بیشتر حمایتت کنه بخصوص وقتی تو شجاعتت رو بهش نشون بدی.

    اوایل شروع بیزینس خودم به یه چالشهایی هم برخوردم ولی درحقیقت این چالشها همه بیشتر توی ذهن من بود تا اینکه واقعیت داشته باشه. اما هر بار انگار که خدا به فرشته هاش میگفت، برین حل کنین کار این بچه رو، عادت به سختی نداره، رو ما حساب کرده :))

    اما بریم سر داستان مهاجرت. از زمانیکه سفرهای مداوم به هتلهای سوپر لاکچری دبی داشتم، دلم میخواست توی دبی زندگی کنم. لوکس بودن دبی برام خیلی جذاب بود اما یکی از تصمیمات اشتباهم تصمیم به مهاجرت به دبی دقیقا توی شروع بیزینسم بود. منی که توی ایران زندگی مرفهی داشتم، بعد از استعفا از شرکت قبلی و شروع بیزینس خودم، بلافاصله move کردم به دبی شهری که یک زندگی بسیار بسیار معمولی توش چند ده برابر زندگی توی ایران هزینه داره. با اینکه پس اندازم انقدری بود که بتونم یکسال کاملا لاکچری بدون هیچ درآمد جدیدی توی دبی زندگی کنم اما این میزان از هزینه و استفاده از پس اندازم از همون هفته سوم برام استرس زا شد. و کم کم میزان زمانی که کنترل ذهنم در طول روز از دستم درمیرفت در حال افزایش بود تا جایی که دیدم به جای تمرکز روی کارم و افزایش مشتریها و فروشم، تمرکزم فقط روی هزینه ها و مسائل دبی هست. یه شب اتفاقی دختر و پسرهایی رو دیدم که فقط به خاطر اینکه دلشون خوش باشه که دبی زندگی میکنند از ایران اومده بودند و تیمی زندگی میکردند و با اینکه نمیدونم زندگیشون توی ایران چطوری بوده ولی بعید میدونم از اون وضع فلاکت بارشون توی دبی بدتر بوده باشه. کنترل ذهن روز به روز سختتر میشد، و جهان بر حسب فرکانسهای ارسالیِ من، مدام افرادی رو سر راهم قرار میداد که نه تنها از مهاجرت به دبی خوشحال نبودند بلکه فقط داشتند برای بقا تلاش میکردند. کلا دو سه تا محله قشنگ تو دبی میدیدم و و کوچیکیش روی اعصابم بود، هواش رو اعصابم بود، لهجه هندی و نگاه هیز کارگران بنگالیش رو اعصابم بود، هزینه های سرسام آورش رو اعصابم بود و احساس میکردم این شهر فقط به ضرب و زور تبلیغات شده مدینه فاضله. کنترل ذهنم به شدت از دستم در رفته بود و اونجا به خودم گفتم اصلا این چه غلطی بود من کردم؟!! طبیعتا با این همه عدم تمرکزم روی نکات مثبت، فروشم هم به شدت افت کرده بود و ذهن نجواگر میگفت نکنه سهامدارها راست میگفتند و تو اون همه فروش رو فقط به اعتبار اونا تونسته بودی انجام بدی… جهت تلاشم برای برگشتن روی مدار سعی میکردم ارتباطم رو با خدا بیشتر کنم ولی خدایی که تا قبل ازون هر روز با چندین نشونه باهام ارتباط میگرفت حالا انگار ساکت شده بود و من تو درونی ترین لایه هام هم هر چی جستجو میکردم صدایی ازش نمیشنیدم. افکار منفی چنان هایلی بین من و دریافت هدایتم کشیده بود که کلا سکوت بود و سکوت. تا اینکه یه روز با مامان حرف میزدم گفت فایل قسمت 21 از دوره روانشناسی 3 رو گوش کن راجع به اوایل مهاجرت استاد به آمریکاست.

    لباس پوشیدم، ایرپاد گذاشتم و رفتم تو هوای شرجی دبی شروع کردم به قدم زدن و گوش دادن دوباره و دوباره ی این فایل. به خودم اومدم ساعت 1 شب بود و من سه بار پشت هم گفتگوی استاد با آقا ابراهیم رو گوش داده بودم. یک جایی از فایل استاد داشت میگفت باید هزینه های بیزینس و حتی زندگی رو کنترل کنید و راهی پیدا کنید که مثلا بیشتر از ده درصد از درآمدتون رو هزینه نکنید.

    اونجا انگار یه تلنگری خوردم و برای اولین بار بدون خودتوجیهی از خودم پرسیدم “دقیقا برای چی اومدی دبی شهرزاد؟ فقط به خاطر لاکچری بودنِ دبی؟! آیا اینجا بودنت کمکی به گسترش بیزینست میکنه؟” جواب منفی بود، دبی بودن من تمرکزم رو روی تولیدکننده هایی که در ایران ازشون بار میخریدم، کشتیرانیهایی که از ایران بار میفرستادند و در کل روی کلیت شرایط به شدت کاهش داده بود. شاید مهاجرت بعد از چند سال از راه اندازی بیزینسم و بعد از stable شدنم توی کار خودم میتونست خوب باشه (البته بازم نه به دبی، چون متوجه شدم دبی اونجایی نیست که من بهش تعلقی داشته باشم) ، اما قطعا در شروع کار برای من اشتباه بود و ضمن چند ده برابر کردن هزینه هام، تمرکزی که برای شروع بیزینس داشتم رو ازم گرفته بود.

    جرقه برگشت به ایران اونجا توی ذهنم خورد و خیلی زود بعد از اون برگشتم.

    بعد از برگشت به ایران ، ساکن باغی که خارج از تهران داشتیم شدم و سعی کردم خودم رو پیدا کنم. کم کم دوباره صدای خدا شنیده میشد. خودش مشتری فرستاد و فروشها مجدد استارت خوردند و من لپ تابم رو توی باغ زیر سایه درختها جلوم میذارم و با آواز گنجشکها کارام رو جلو‌میبرم. توی یک سال آینده سفرهایی به کنیا، هند و چین دارم برای مارکتینگ جدید و شرکت در نمایشگاهها اما چیزی که دریافتم اینه که شاید در آینده باز به جایی غیر از دبی مهاجرت کنم ولی در حال حاضر من به هیچ جایی بیشتر از این باغ خنک و سرسبز تعلق ندارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 281 رای:
    • -
      سارا مرادی همت گفته:
      مدت عضویت: 1057 روز

      بنام خدایی که قانونش ثابت و وفا دار تر از او نیست

      سلام به روی ماهت شهزراد زیبا

      خیلی زیبا نوشتنی ، لذت بردم از درک و فهمی که شناخت خودت پیدا کردی

      ایشالا به راحتی خودت جز بزرگ‌ترین سرمایه داران کارت بشی عزیزم و با عزت و احترام به هر جایی که دوست داری مهاجرت کنی

      زندگی آب تنی در حوضچه ی اکنون است

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 36 رای:
    • -
      آقای خاص گفته:
      مدت عضویت: 1873 روز

      به نام خدای مهربان

      سلام خدمت شما دوست خوش فرکانس

      خیلی لذت بردم از خوندن کامنت شما و خیلی برام تحسین برانگیز بود یکی از ویژگی های شغل مورد نظر من اینه که به واسطه ی شغلم بتونم به جاهای زیادی چه در ایران چه در خارج از کشور سفر کنم اونقدر این خواسته در من شدید هست که هرکسی که میبینم شغلش این ویژگی ها رو داره خیلی تحسینش میکنم و به وجد میام و وقتی دیدم شغل شما هم طوریه که باید سفر کنید خیلی هیجان زده شدم و چندبار کامنتتون رو خوندم و روی کامنتتون مکث کردم و لذت بردم …

      گرفتن کمسیون دلاری در رویای من هم نمیگنجه اما شما این رویا رو زندگی کردی

      رفتن به کشورهای مختلف دنیا به واسطه شغل رویای منه و شما داری این رویا رو زندگی می‌کنی

      آزادی مالی

      آزادی زمانی

      آزادی مکانی رویای منه اما زندگی خیلی از بچه های سایته

      مثل استاد

      مثل آقارضا عطار روشن

      مثل سیدعلی خوشدل

      مثل آقای ظاهری و

      مثل شما

      کار کردن و پول ساختن برخلاف روتیین جامعه چیزیه که بچه های موفق سایت انجام میدن

      و کاری که 7 صبح بری تا 7 شب و هرروز یک کار تکراری رو انجام بدی و برای دیگران کار کنی

      چیزیه که بچه های موفق سایت انجام نمیدن و این رویای منه

      و چقدر خوبه که من میتونم همه ی این الگوها رو توی سایت ببینم

      الگویی مثل شما

      که با دیدن شما من هم انرژی بگیرم و در خودم تغییر ایجاد کنم و همه ی این رویاها رو به واقعیت تبدیل کنم.

      انشالله هرروز ثروتمندتر بشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 36 رای:
    • -
      حسام گفته:
      مدت عضویت: 1967 روز

      شهرزاد عزیزم سلام

      سلام شهرزاده عزیزم

      سلام

      عاشقتم

      به وضوح

      به جرات می‌تونم بگم صدای خداوند رو از توی کامنت بسیار بسیار زیبا و دوست داشتنیت شنیدم

      شهرزاد جان می‌دونی صدای خداوند انقدر بلند و زیبا و رسا و دلنشین و دلچسب بود که دو مرتبه سه مرتبه خوندمش

      اون قدرت

      اون توانایی

      اون کنترل ذهن

      اون اعتماد به نفس رو توی حرفات دیدم

      شهرزاد جان می‌دونی کامنتت بسیار بسیار قشنگ و تجربه شیرین و خیلی عالی بود

      همین که

      همین که این شجاعت این توکل به خدا انقدر قوی بود توی تو که به قول خودت 90 درصد مردم آرزوی همچین ارتباطات و همچین کسب و کار و همچین رفاهی رو دارند اما تو خودتو بزرگتر از اون رفاه دونستی و حرکت کردی

      یه جایی نوشته بودی که

      اوایل شروع بیزینس خودم به یه چالشهایی هم برخوردم ولی درحقیقت این چالشها همه بیشتر توی ذهن من بود تا اینکه واقعیت داشته باشه.

      آره

      آره

      گفتین

      اما هر بار انگار که خدا به فرشته هاش میگفت، برین حل کنین کار این بچه رو، عادت به سختی نداره، رو ما حساب کرده :))

      دیگه نفهمیدم

      دیگه اشکمو درآورد

      دیگه مقاومت منو در هم شکست که اون شجاعت پاسخ داده میشه

      نمی‌دونم

      نمی‌دونم با چه زبونی ازت تشکر کنم ولی خیلی درس داشت کلمات زیبایی که گفتی خیلی درس داره شهرزاد جان می‌دونین

      کامن نت قشنگتون همون پیغام خداونده که داره به میلیون‌ها میلیون‌ها نفر در سراسر جهان که می‌خوان مهاجرت کنند کمک کنه و پیغام خداوند ب همه هرکسی در مدارشه میرسه

      خیلی ازت ممنونم ک منو ب باغ زیبات دعوت کردی

      زیر سایه درخت های سرسبز

      با کولر نسیم ملایم خدا ک لپهاتو نوازش میکنه

      و آهنگ چه چه پرندگان زیبا

      و ی بهشتی ک امروز صبح خداوند بهم هدیه داد

      امیدوارم موفق باشی و یقین دارم یقین دارم آدم موفقی هستید شک ندارم مرسی

      عاشقتم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
    • -
      امیر قره قاشلو گفته:
      مدت عضویت: 831 روز

      سلام شهرزاد عزیز

      واقعا تحسین می‌کنم که این نتایج فوق العاده رو گرفتی و خیلی زود تر از پتک های جهان تغییر کردی.

      واقعا خدا شاهد بوده که چقدر لذت بردم از خوندن کامنت و ایمانم بیشتر شد که ببین شده برای شهرزاد شده برای تو هم میشه.

      مرسی عزیزم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      مهران سرگزی گفته:
      مدت عضویت: 914 روز

      به به سلام این دومین کامنتی بود که از شما میخونم و حسابی لذت میبرم از کامنت زیبا، جوری مینویسین که کاملا منظورو متوجه میشم انگار یکی داره جلوم باهام صحبت میکنه دومم به خاطر اینکه شما چقدر موفق هستین سطحو لول بسیار خوبی دارین که کیف کردم وقتی خوندم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: