عواقب تصمیمات احساسی - صفحه 12 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/05/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-05-06 05:53:472023-05-08 07:32:32عواقب تصمیمات احساسیشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استاد عزیزم و خانم شایسته گل
من میخوام چند تا از تصمیماتی ک در گذشته گرفتم و احساساتی بوده رو بگم….
یادمه بچه ک بودم توی مدرسه اگر کسی چیزی ب من میگفت سریع احساساتی میشدم و میزدم زیر گریه
یا اگه پدرم به من چیزی میگفت سریع احساساتی میشدم و میرفتم یه جایی قایمش میشدم و گریه میکردم یا شبها این احساس قربانی بودن رو با خودم حمل میکردم وگریه میکردم….و این احساس قربانی بودن همیشه با من بود وشبها با همه این احساسات بد میخابیدم و اون اذیت هوایی ک از سوی پدر و مادرم به من شده بود رو تصور میکردم و میخابیدم واشک میریختم چیه حساب آروم میشدم و اینقدر حس شیرینی بهم میداد این قربانی بود یا مثلا فک میکردم با کسی ازدواج کردم و اون منو اذیت میکنه ومن گریه میکردم بعد ک فکر کردم و خواستم ریشه این احساسات رو پیدا کنم یادمه توی مدرسه و تلویزیون همش در مورد قربانی بودن فلسطین و افغانستان حرف میزدم ودرمورد اونا میگفتن ک اینا کشور های خوبی هستن و خلاصه………………
یادمه این حس از همون موقع تو وجود من شکل گرفت ک خودمو قربانی نشون بدم تا آدم خوبی بنظر برسم…و همیشه خودمو ضعیف و شکننده نشون میدادم و پیش معلمان و فامیل
همیشه میخواستم ب من ترحم کنند و خودمو همیشه خوب جلوه بدمووخیییییییییلی احساساساتی عمل میکردم یادمه اون موقع برنامه ماه عسل علیخانی بود ک من همیشه از اول تا اخرشو هرسال نگاه میکردم و آرزو میکردم کاش اصلا نگاه نکرده بودم و همیشه آخرش احساساتی میشدم و گریه میکردم این باور ک باید سختی بکشی تا ب چیزی برسی و اینکه اونهایی ک سختی میکشم یا میرم کارگری میکنم لزوما آدمهای خوبین رو ب جرات میتونم بگم از این برنامه گرفتم
یادمه دوست داشتم یه روز برم ماه عسل و از سختی هام بگم و دنیا هم جلوی پای من سختی قرار میداد و….وفقط فک میکردم آخر خوشبختی در دیده شدن و مشهور شدنه و به همین خاطر میرفتم کارهایی میکردم ک دیده بشم…..و دست ب هرکاری میزدم…دیوانه دیده شدن بودم و خیلی جاها میرفتم جلو جمع از روی احساسات شدید ی حرفی میزدم یا گریه میکردم ک بقیه تحت تاثیر قرار بگیرن
…….ک هنوز هم هنوزه تو ذهنم ایده یا تصویری میاد اولش اینه کبقیه منو ببینم وتایید کنم و تو ذهنم کسایی رو میبینم که دارن منو تشویق میکنند
خیلی دوست داشتم برم سراغ هنر فقط برای این ک دیده بشم…یا برم یه کشور خارجی فقط برای این ک تو فامیل بگن فلانی رفت
یا یه رشته خاص قبول بشم ک بگن فلانی قبول شد
……مثلا یه جایی احساساتی شدم و به دوست بابام سر یه موضوعی ک تو کار ما دخالت میکرد بد گفتم و اون موقع من تو یه آزمونی رد شده بودم و خیلی به هم ریخته بودم و به هم ریختگی هم بخاطر این بود ک من میگفتم واااااای الان اگه بقیه بفهمند من رد شدم چیمیشه؟؟؟؟خلاصه احساساتی شدم و از کوره در رفتم و اون تصویر سالها تو ذهن من موند و اذیتم میکرد تا همین چند وقت پیش ک خودمو بخشیدم
یا مثلاً برای این که بگن آدم خوبیه احساساتی نمیشدم و هر کاری تو مدرسه رفیقام میگفتن انجام میدادم
یا اون سال ک ../یکم شخصیه./…اگر میرفتم و نمیموندم اینجا الان کلی تجربه جدید داشتم و ذهنم خیلی باز تر شده بود….یا اون موقع ک ها ک توی کارم نامید میشدم اگر ذهن و احساساتم رو کنترل میکردم و ادامه میدادم کارم رو و نمیگرفتم تا شب بخابم الان خییییییییییییییییییییییییییییلی جلو بودم
یا اگر در برابر پدر و مادرم اعتراض میکردم و با آنها یکی به دو نمیکردم و جواب نمیدادم الان خیلی زودتر فرکانسم عوض میشد و من خیلی زود تر در مسیر دیگه قرار میگرفتم و وقتم هدر نمیرفت
یا اگه بخاطر اون اتفاقی که سالها قبل برام افتاد احساساتی عمل نمیکردم و شرایط رو میپذیرفتم و با شکر گزاری برای داشته هام مسیرم رو ادامه میدادم خیلی از اتفاقات نمی افتاد و من به ی سری جاها نمیرفتم و وارد یه سری روابط نمیشدم و با خیلی ها اصلا هم کلام نمیشدم و اصلا در مسیر من قرار نمیگرفتن و عزت نفسم رو از دست نمیدادم
یا اگر احساساتم رو کنترل میکردم به خیلی از رفیقام نه میگفتم و خونشون نمیرفتم و درخواست هاشون رو رد میکردم
یا اگر احساساتم رو کنترل میکردم به تظاهرات نمیرفتم و وقتم رو هدر نمیدادم و به خیلی از عروسی ها و خیلی از مجالس نمیرفتم
و خیلی از رفتار ها رو برای جلب توجه انجام نمی دادم
اگر احساسم را کنترل میکردم با خیلی ها خیلی صمیمی نمیشدم و با هر کسی فورا صمیمی نمیشدم و بگو و بخند نمیکردم…
اما جاهایی ک احساسم رو کنترل کردم و پیشنهاد های روابط و….نه گفتم
خیلی جاها از پدر و مادرم اعتراض کردم بخاطر غیبت ها و حرف های منفی ک میزدن و چشمشون دنبال مال بقیه بود
خیلی جاها واقعا من اصلا ب نظر مردم کاری نداشتم و خودم هر جا دوست داشتم میرفتم و هر لباسی ک دوست داشتم میپوشیدم
خیلی جاها استرس و ذهن خودم رو کنترل کردم و خییییییییییییییلی جاها انصافا من ب ترس خودم غلبه کردم و خیلی کارها مثل رفت ب ی فروشگاه بزرگ. رفتن ب بیمارستان. رفتن ب بانک. تنهایی ب شهر دیگه رفتن…..رانندگی کردن ک خیلی حال داد انصافا
خودم رفتم پ…ا. پیدا کردم….خودم رفتم…خیلی شب ها تنها تو کوچه های خلوت رفتم
….
واقعا من خیلی جاها اصلا هیچ امیدی ب موفقیت نداشتم و ادامه دادم و دهنمو کنترل کردم و بخاطر داشته هام و همین چیزهایی ک دارم خدا رو شکر کردم و نتایج خیلی تغییر کرد
خیلی جا ها جلوی احساسم رو گرفتم من خیلییییییی جاها از خیلی چیز ها دوری کردم و از خودم ممنونم خودم رو میبخشم و ازش تشکر میکنم و از خدای خودم هم تشکر میکنم ک این آگاهی هارو ب من داد اگر من الانموقع غیبت کردن پدر مادرم به راحتی هندزفری میزارم تو گوشم و عبارات تاکیدی گوش میدم
و اصلا ککم هم نمیگزه این از خدا هست این قدرت خداست ک تو وجود من گذاشته
اگر من میتونم جلوی شهوت خودم رو بگیرم این از خداست ک قدرت خودشو تو وجود من گذاشته
اگه من میتونم دیگه گریه نکنم اگه کسی بهم چیزی گفت این قدرت خداست ک تو وجود من گذاشته من هیچم و از خودم هیچی ندارم
اگه من هر موقع افکار جنسی میاد تو ذهنم بلند میشم میرم ورزش میکنم خدایا این از لطف تو هست
هر موقع ناامید میشم و احساسم نسبت ب خودم بد میشه …میرم همه موفقیت های ک داشتم رو ب خودم یاد آوری میکنم و احساسم خوب میشه
هر موقع احساسم نسبت ب وزنم بد میشه میرم میگم ک این معده به من کمک میکنه غذا هام هضم بشه این چشم به من کمک میکنه ببینم این پا به من کمک میکنه راه برم خدایا شکرت ک بدنم خیلی قوی هست خدایا شکرت ک سیستم ایمنی بدنم خیلی قوی هست از اونجا کمن بشدت تابع پدرم بودم و هرچی میگفت میگفتم درسته اون بشدت اعتقاد داشت ک همیشه باید مواظب خودت باشی تا مریض نشی و من هم بخاطر اون دچار چشم درد وگوش درد شدم وخودم هم فهمیدم ک کاملا خودم با باور های خودم ساختم گوش دردم ب طرز عجیبی خوب شد با تصویر سازی ذهنی..اما الان اعتقاد دارم کسیستم ایمنی من به شدت قوی هست و من در برابر همه چیز به صورت طبیعی مقاوم هستم
باور نمیکنید این همه آدم کرونا گرفتن من اصلا هیچی نشدم
……..
شکرگزاری کردن واقعااااااااااجوابه همه اتفاقات و نشانه هارو بنویسید…ورزش. ورزش. ورزش
واقعاااا جوابه. پیاده روی فایل استاد رو بزارین تو گوشتون و از خونه بزنین بیرون و همین جوووووووووووری برین
عبارات تاکیدی گوش بدین
صورت خودتون رو ماساژ بدین موهاتون رو شونه کنین و بشینین جلو آینه آرایش کنین اینقدر جوابه ️
من هرموقع کامنت بزارم واقعا سعی میکنم هر چی تو ذهنمه خالی کنم و وقتی حس میکنم ک به آرامش خاصی ک خودم فقط درکش میکنم رسیدم….اون موقع تموم میکنمواقعا اعتراض از ناخواسته ها خیلی حال میده
سلام استاد عزیزم، اول از همه از خانم شایسته تشکر میکنم که اینقدر عالی فیلمبرداری رو انجام میدن،مرسی مریم جان️
و اما خاطره من از عدم کنترل احساساتم:
وقتی کلاس یازدهم بودم یک دبیر فیزیک داشتیم که همکلاسی ها نسبت به شیوه تدریسش اعتراض داشتن ولی من هیچ مشکلی باهاش نداشتم چون خودم خیلی درس میخواندم و منتظر نبودم که کسی بهم یاد بده و البته هر وقت هم از اون دبیرموم سوال میپرسیدم پاسخگو بود و از من تعریف میکرد خلاصه اینکه من هیچ اعتراضی نسبت به دبیرموم نداشتم و ایرادی تو کارش نمیدیدم.
یک روز تو مدرسه یک جلسه برگزار شد که در اون بچه های کلاس به همراه والدین و مشاور درباره این مشکل به توافق برسیم، من اون روز خیلی از اول صبح خوشحال و پرانرژی بودم و وقتی جلسه شروع شد از سر شور و احساس زیاد (و البته بعد از تهیه دوره عزت نفس متوجه شدم که بخاطر کمبود اعتماد بنفس و جلب تایید بقیه هم بوده که مبادا منو ترد کنند و ازم تعریف کنند که این چه دختر بامعرفتیه) شروع کردم به دفاع از بچه و ماجرا تا جای پیش رفت که با مدیر بحثم شد و زدم زیر گریه! اونم جلوی همه !!
و از حالت پر انرژی تبدیل شدم به حالت تهی از انرژی و ایدفع به دلیل عدم کنترل احساس های منفی و خشم شروع کردم همه رو مقصر دونستن، والان دارم میفههم که اون مثل ایرانی که میگن اگه زیاد بخندی یه ناراحتی برات میاد یعنی چی در واقع این مثل برای افرادی صدق میکنه که احساسات مثبت فوق العاده زیادشونو مدیریت نمیکنن و در نتیجه اون تصمیماتی میگرن که موجب غمشون در آینده میشه نه اینکه خوشحالی و حال خوب دلیل اون غم باشه نه بلکه عدم کنترلش باعث غم شده!
خاطره دومم :
وقتی رفتم دانشگاه تو اتاقمون 4 نفر بودیم که من با هیچ کدوم مشکلی نداشتم و روابط خوبی با سه تایشون داشتم تا اینکه دو نفر ازشون با اون یکی اختلاف پیدا کردن و ماجرا تا جای پیش رفت که تصمیم گرفتیم من و دوتای دیگه از بچها اتاقمون از اون یه نفر رو جدا باشه و باز هم منی که خیلی با اون یه نفر مشکلی نداشتم دوباره در روزی که سرشار از انرژی بودم شروع کردم به قهرمان بازی و به اون شخص گفتم که میخواهیم اتاقمون جدا باشه و از این جور حرفا و اون شخص هم حرف های به من زد که خیلی ناراحت شدم ،حرفای که اگر احساساتم رو کنترل میکردم و از سر احساسات + و عالی برای این کار پا پیش نمیگذاشتم هیچوقت نمیشنیدمشون!
نتیجه:
استاد عزیزم من همیشه خیلی دوست داشتم که علت این دو ماجرا و خیلی ماجرا های دیگه که توی زندگیم رخ داده بود و به من آسیب زده بود رو بدونم،علتش دو چیز بود 1- عدم اعتماد بنفس و تلاش برای جلب تایید دیگران ، در واقع تلاش برای حل مشکلی که اصن به من ربطی ندارع و کسی هم ازم کمک نخواسته و صرفا برای جلب تایید دیگرانه و بصورت ناخودآگاه انجام میشد!
2- عدم کنترل احساسات مثبت خیلی زیاد! آنقدر احساسات مثبتم رو بلد نبودم کنترل کنم که ترکیبش با بی اعتمادبنفسیم من رو تبدیل به رابینهود میکرد و فک میکردم من الان اینقدری قدرتمند هستم که تمام مشکلات بقیه رو حل میکنم!
در حالی که نه!
خدارو صدهزار مرتبه شکر که دونه دونه پاشنه آشیلام داره برام رو میشه و مسیر خوشبختی هموارتر ممنونم استاد عزیزم️
به نام خدایی که بخشنده است وبخشندگی رادوست دارد
سلام وعرض ادب و احترام به توحیدی ترین استاد موفق جهان و همچنین همه ی عزیزانم درسایت که ازتجربیات زندگیشون دارم نهایت استفاده رومیبرم
عاشقتونم که ازین دست فایلهای پرازتوحید برامون به اشتراک میذارید و هربار مسیر ما و ذهن ما رو به جاده ی آسفالتی پراز نعمت و آرامش تیون میکنید
یکی از بارزترین تجربیاتی که من درزندگیم تونستم احساساتی تصمیم نگیرم و نتیجه ی اون پرازخیروبرکت و ارامش دائمی درزندگیم شد اینه که:
حدود هشت سال پیش من با یکی از افراد فامیلمون که رقیب سرسختانه ی من درزندگیم بود و هنوزم بااینکه هیچ رابطه ی خانوادگیی باهم نداریم بامن رقیبه،بخاطر توهینات و تهمتهایی که پشت سرمن میزد ومن فقط به طور غیرمستقیم بهش فهموندم که همه ی این حرفها به گوشم میرسه و دست از زندگی منوهمسرم بردار،وازون موقه به بعد دیگه کاری به کارش نداشتم و همه چیو به خدا سپردم و براش ازخداوند هدایت خواستم
ایشون وقتی متوجه شدن که من متوجه تهمتهایی که میزنه هستم،چنان به اوج عصبانیت رسید که چرامن هیچ واکنش نابهنجاری نشون ندادم و درعوض کاملا هم ریلکس بودم،وهربارجوری رفتارمیکرد که منو از کوره دربیاره،
اما کاری که من میکردم فقط اعراض بود و بی توجهی به حرفهاوورفتارای اون.
وهمین باعث عصبانیت بیشتر اون میشد که چرامن هم مثل خودش نیستم و با جروبحث نخواستم چیزیو ثابت کنم،درواقع هدف ایشون این بود که یکبار هم توی زندگیش شده عصبانیت و واکنش منو نسبت به این حرفها ببینه
اماتنهاکاری که میکردم باخدای خودم حرف میزدم و آیه ی ومکرو ومکرالله والله خیرالماکرین رو زیاد تکرارمیکردم
الان میفهمم کهچقدر خوب داشتم ازقانون بصورت ناخوداگاه استفاده میکردم
نتیجش این شد که اولا خودش بازبانورفتارخودش عزتواحتراموشخصیتش روجوری زیرسوال برد که بدون اینکه من هیچتقلایی برای اثبات کردن اینکه من خوبم یااون بد،خداوند کاری کرد که اولامقصروبی گناه برای همه ثابت شدوخداروشکر الان سالیانه ساله ما باهم هیچ رابطه ای نداریم
اون اوایل زیاد نمیتونستم خودمو کنترل کنم و هرموقع میدیدمش چنان قلبم به تپش درمیومد که احساس میکردم الان سکته میکنم
ولی بعدازآشنایی کامل باقانون جهان هستی فهمیدم که من بااین احساسم دارم هربار به اون قدرت میدم و شرایط جوری پیش میرفت که من اونوتوی جمع فامیلی بیشتر ببینم
ازون به بعد قلباً سعی کردم اونو ببخشم فقط بخاطر ارامش روحو روان خودم و اینکه فضای قلبم رو ازکینه خالی کردم،واتفاقی که افتاد این شد،جهان کاری کرد که تمامه اون تهمتهاوتوهینات توسط فرده دیگری به خودش زده شد جوریکه انقدر آرامش زندگیش بهم خورد که رابطش باشوهرش تامرز طلاق هم پیش رفت
و درعوض زندگی من سرشار ازخیروبرکت وارامش و پرازعشقومحبت باهمسرم…
درواقع اون باحرفاش کاری میخواست بکنه که همسرم به من بدبین بشه ولی من اونقدر به خودم مطمئن بودم که واقعا نسبت به اون تهمتها بی حس بودم،فقط من اون موقه درحده یک هشدار بهش گفتم که خودشو خسته نکنه ونمیتونه منو بااون حرفها از پا دربیاره
وخداروشکر خدا تاالان یارویاورم بوده و بااستفاده ازین آموزشهای گران قیمت وباارزش جهان ومدارها کاری کرده که سالوماه هم چشممون به چشم هم نمیوفته
اینم بگم که ماازلحاظ فیزیکی خونهامون تکیه به همدیگست،اما واقعا ازلحاظ فرکانسی چنان در دنیای جدای ازهم زندگی میکنیم که حتی نشده به طور تصادفی هم ما دم درحیاطمون چشممون به همدیگه بیوفته
اون اوایل تحت تأثیر اطرافیان بودم که اونو ببخش و دوباره باهمدیگه رفتوآمد داشته باشید،(اینم بگم که اطرافیان برای این متوجه قضیه ی ما شدن چون خودش توی جمع جوری رفتارمیکرد که همه متوجه میشدن چی بین ماگذشته و فکرمیکرد که بااین رفتارها منو ازچشم بقیه میندازه،درصورتیکه من بدون اینکه رفتار ناپسندی جلوی کسی داشته باشم همین باعث شد که مقصر اصلی هم شناخته بشه)
اما یچیزی ته قلبم اجازه نمیداد که من بخوام دوباره باهاش رفتوامد داشته باشم
الان بعدازهشت سال تازه میفهمم که چقدر درست به صدای قلبم گوش کردم و نخواستم دوباره پامو توی خونشون بذارم،(قبلا یکم خودموسرزنش میکردم که شاید کارم نادرست باشه که بخشیدم اماباهاشون رفتوامدنمیکنیم ولی بعدن فهمیدم که کاره درست رو من کرده بودم)چون میبینم اونهایی که باهاش درارتباطن آرزو دارن یه اتفاقی رخ بده که دیگه ارتباطشون رو بااونها قطع کنن
میدونید دوستان؟وقتی که آدم باکسی روراست باشه و صداقت توی رفتارش باطرفش پیشه کنه و اون طرف باهاش صداقت نداشته باشه،یه اتفاقی شبیه اتفاق من براش رخ میده تابفهمه طرف مقابلش باهاش چند مرده حلاجه
(اون طرفی که میومد به من میگفت که فلان آدم این تهمتارو بهت میزنه شاید کارش درست نبود که خبر برام میورد،امابهرحال همینم یه واسطه ای بود تامن بشناسم با چه کسی رفتوآمددارم و چقدر باهاش صادقانه رفتارمیکردم و تااون موقه متوجه نمیشدم)
و اینکه اگه ادم نخواد خودشو اثبات کنه و قسموآیه بیاره که من اینجوری که توفکرمیکنی یامیگی نیستم،به خداقسم خداجوری آدم گناهکارو زوال عقل میکنه که خودش بازبانو رفتارخودش گناهکاروازبی گناه به اثبات میرسونه،فقط کافیه همه چیو به خدای بزرگ سپرد و ایمان داشته باشه به اون رب العالمینی که بهترین مکرها رو میتونه به مکاران برگردونه.
امیدوارم بااین تجربه ای که داشتم به دوستان عزیزم کمک کرده باشم،و به خودم هم یاداوری کنم اون روزهاموکه چقدر به خدای بزرگم متوکل بودم وجواب توکلم رو داد
هرچند که جای کاردارم بازهم بتونم تو قسمتهای دیگر زندگیم بهتر خودمو کنترل کنم و نتایج بهتری بگیرم
این آموزشهاواقعا مثل گنج میمونن که هرکسی لیاقت شنیدنشو نداره
ازون روزیکه خالصانه تصمیم گرفتم باخودم درصلح باشم و نخوام چیزیو به زور برای کسی ثابت کنم،خداروشکر دیگه ازین موردا هم برام پیش نیومده
این اتفاقی که اون سال برام پیش اومد قطعابخاطرفرکانس ذهن خودم بود،چون الان که فکرشو میکنم باخودم درصلح نبودم همیشه زمینوزمان رو مقصراتفاقات زندگیم میدونستم و اگه چنین تهمتایی میشنیدم چنان پیش خودم خودمو مظلوم واقع میکردم که چرا میتونن راحت پشت سرمن اینجورحرفارو بزنن
همین احساس مظلوم واقع شدنم باعث میشد ازین جنس اتفاقات رو برای خودم جذب کنم
الان انقدر برای خودم ارزش قائلم که اجازه نمیدم حتی ازلحاظ فیزیکی هم باهمچین آدمابرخورد داشته باشم
استاد من اونموقه حالم باخودم خوب نبود هیچوقت دوس نداشتم خودمو توآینه ببینمو قربون صدقه ی خودم برم،و همین باعث میشد آدمایی همجنس این آدم رو جذب زندگیم کنم
چون الان که رفتارای قبل اون طرف روهم بررسی میکنم میبینم که دقیقا اون هم حالش باخودش خوب نبود،همیشه دنبال یه چیزی بیرون ازخودش بود که حالشوخوب کنه
مثلا هرچندوقت یک بار قالیومبلو وسایل جدید برای خونشون خریدن و دوباره حال بدباهمسرش روتجربه کردن بود
البته من تااین حدنبودم که بخوام بااینجور عوامل حالمو بهترکنم،اما همیشه هم انتظارداشتم دیگران جوری رفتارکنن که من حالم خوب بشه
الانخداروشکر حاااله دلم باخودم درتنهایی خودم عااااالیه،و عمدا یک موقعیتی برای خودم پیش میارم که تنهاباشم و بادوره ی دوازده قدم عشششق میکنم
استادجان عاشششقتونم که این دوره ی ارزشمند رو برای بچه هاتون باعشق آماده کردید
اینقدر این آموزشای دوازده قدم پرمحتواست که الان دوساله فعلا درمداردرکشون قرارگرفتم وخیلی مونده تابخوام متعهدانه به تمومه اون تمرینات عمل کنم
خیلی خیلی بهتراز دوسال قبلم هستم،اصلا ازلحاظ واکنش نشون دادن رفتارام نسبت به اتفاقات زندگیم خیلی ریلکس عمل میکنم ولی خیییلی میتونم بهترازینم عمل کنم ونتیجه ی بهتری بگیرم
اینم بگم از همسرعزیزم بسیارسپاسگزارم که دوره ی دوازده قدم رو به عنوان هدیه برام خریدن
یعنی روزی نیست که بخاطرایشون ازخدای رب العالمینم سپاسگزاری نکنم،انقدر ازهدیه ی ایشون خوشحالم که احساس میکنم بزرگترین ثروت دنیارو به من هدیه دادن
ازشمادواستاد عزیزم هم کمال سپاسگزاریو دارم که اینقدرسخاوتمندانه مسیر انعمت علیهم غیرالمغضوب علیهم رو به ما یاداوری میکنید️
عاشقتونم دوستتون دارم باعششق دستان پرازمهرتون رو ازراه دور میبوسم
هرکجاهستید شادوسلامت وپرازارامش باشید
سلام صفاجان دوست عزیزم
فکر کنم اولین باره برای شما دوست عزیزم کامنت مینویسم
ولی همیشه از نام با صفای شما خوشم میومد وقتی بین کامنتها نامتون رو میدیدم
و تصویر زیباتون هم دیدم و بخاطر زیبایی تون تحسینتون میکنم عزیزم
عزیزم خیلی برام جالب بود ، این اتفاق که من حدود دو سه روز قبل ، رفتاری از شخصی دیدم که از قضا ، خونمون کنار هم هست . و امروز ، فکرم مشغول رفتار اون فرد شده بود و از خداوند هدایت میخواستم
من او رو بخشیده ام ولی به خداوندم میگفتم خدایا بارها دیدم که افرادبارفتار منفی رو بردی به شهرهای دیگه تا من اذیت نشم حالا درباره این افراد که خونمون کنار هم هست ، برام یه کاری بکن…و یامن هجرت کنم یااونها رو ببری جای دیگه یا تغییر بدن رفتارشونو …
خلاصه فکرم تو این مسائل بود
و خداوند هدایتم کرد به سایت و اولین کامنتی که چشمم خورد کامنت شما بود و فقط متعجب شدم از این کامنت که دقیقا به مساله من اشاره میکرد
دوست عزیزم واقعاازت ممنونم که تجربتو نوشتی برای من که خیلی مفید بود
من ارتباطم رو بااین افراد به حداقل ممکن رسوندم اما همون گهگاه دیدنشون هم تاثیرات منفی داره و من فقط میدونم قانون میگه توجه برزیبایی هاو اعراض از ناخواسته ها،سکوت،بخشش،صبر و طلب هدایت از خداوند برای خودمون و همه …شکرگزاری ، تمرینات استاد رو انجام دادن و سپردن همه چیز به خداوند…
اتفاقا قبلا دررابطه باهمین افراد دقیقا اتفاقی افتاد آیه ی و مکروا و مکرالله و الله خیرالماکرین رو تجربه کردم . ولی گهگاه بازم از اون رفتارهاازشون میبینم و باز بااستقامت به مسیرم بالطف ربم ادامه میدم
جهان زیبایی که خداوندم بمن نشون داده ، انقدر شگفتی داره که من بتونم توجهم رو بزارم روی نعمتهای رب عزیزم و از خداوند برای اون افراد طلب آرامش وهدایت الهی رو بکنم و رها کنم و به خودم و خدای خودم مشغول باشم
صفاجان گل برات از خدا بهترین ها رو آرزو میکنم …بهشت رو در دنیا و آخرت برات میخوام و به خدا میسپارمت
سوره ی زمر آیه 8
سلام به همگی
امیدوارم تک تک لحظات لحظات تون پر از اشک شوق سپاس گذاری باشه
امشبم میخام به ایده عمل کنم یه آیه دیگه از قرآنو اون چیزی که ازش میفهممو اینجا بنویسم
قرار نیس همه حرفهای من درست باشه این فقط برداشت من از او آیه با علم الانمه
وَإِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ ضُرٌّ دَعَا رَبَّهُ مُنِیبًا إِلَیْهِ ثُمَّ إِذَا خَوَّلَهُ نِعْمَهً مِنْهُ نَسِیَ مَا کَانَ یَدْعُو إِلَیْهِ مِنْ قَبْلُ وَجَعَلَ لِلَّهِ أَنْدَادًا لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِهِ ۚ قُلْ تَمَتَّعْ بِکُفْرِکَ قَلِیلًا ۖ إِنَّکَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ ﴿٨﴾
هنگامی که انسان را زیانی رسد، پروردگار خود را میخواند و بسوی او باز می گردد؛ امّا هنگامی که نعمتی از خود به او عطا کند، آنچه را به خاطر آن قبلاً خدا را می خواند از یاد میبرد و برای خداوند همتایانی قرارمیدهد تا مردم را از راه او منحرف سازد؛ بگو: «چند روزی از کفرت بهرهگیر که از دوزخیانی!» (8)
فک کن یه نفر یه مشکل مالی براش پیش اومده
به آب و آتیش میزنه که چکش پاس بشه
ولی نمیشه
توی آخرین لحظه مثلا به یکی از اونایی که بهش گفته بود
پولو میزنه به حسابشو چکو پاس میکنه
اولین اقدامی که انجام میده چیه معمولا
از اون طرف تشکر میکنه شاید حتی گریه کنه
معمولا اینجور موقع ها میگیم تو فرشته ی نجات من بودی
مشکل از اونجاس که میدونیم همه ی اینا از خداستا
ولی خدا رو یه آدم مثل خودمون میبینیم
فک میکنیم من و تو و اون خدا چهار تا آدم متفاوتیم
در صورتی که در اصل فقط منمو خدا بقیه میشن بنده اش بقیه میشن وسیله
این یه مورد
دوم اینکه من به تجربه رسیدم به اینکه زمانی که یه سختی پیش میاد و بعد اون سختی از من رفع میشه پشت بندش خیلی سرخوش وار میگم خب اینم که حل شد رفت خیالم راحت شد دیگه گور بابای کار کردن روی باورها
اینقدر ضایع نمیگما ولی به طرز واضحی سست میشم و از اون بدتر هیچ کاری هم نمیکنم که این درست بشه
مهم این بود که این دفه بگذره
این یه بار میگذشت دیگه دفه دیگه من خدا میشم
در صورتی ک همون رفتار مزخرف داره از همون اول ما رو از مسیر میندازه بیرون
من خیلی فک کردم به اینکه چرا اینجوری رفتار میکنم
رسیدم به اینکه من احساس لیاقت ندارم نسبت به اینکه میتونم یه زندگی خوب داشته باشم
قانون جذبو یه جورایی مثل یه مسکن میدونم که هرواری اگه زندگی مالیم از تو سیکلش خارج شد یکم پیج کار کردن روی باورها رو سفت کنی حل میشه بازم میگم بدون اینکه خودآگاهم متوجه بشه بعد از حل شدنش دیگه اونقدر راغب نیستم برای گام بعدی
بعد اون حل میشه ب جایی اینکه تایید کنم ایول نشونه ها اومد
خدا رو شکر اون مشکلم حل شد
و این نشون میده که قانون کار میکنه
ب جای این میگم گور بابای کار کردن روی باور ها
یا مثلا اینقدر درگیر کار شدم قبل از عیدی که گفتم ولش کن بابا امشب کامنتو با این همه کاری که داریم
یا اگه ام مینوشتم برای خودم کل روز رو فرکانس افتضحاح فرستادم بعد میخام با نیم ساعت کار کردن روی خودم معجزه بشه که نمیشه
و ثمره اش رو هم خیلی خوشگل ماه های بعدش دیدم
چیزی که لجمو در میاره اینکه
کافیه به یه موفقیتی برسم سرمست میشم
و بعد اونو از دست میدم
مثلا زمانی که پیشنهاد کاری از انگلیس برام اومد واقعا از اون شادمانه کردن های مزخرف که توی قرآن اومده کردم و ی جوری رفتار کردم که انگار همه چی دیگه حل شد دیگه اصن افتادم توی سر پایینیو همه چی عالی شد ولی همونم نشد ظاهرش این بود که من زبان بلد نبودم و خیلی دلایل منطقی دیگه مثل خانواده اینا
ولی باطنش ب نظر خودم به خاطر اون احساس خوب فیک بود
به خاطر عدم احساس لیاقت بود
که اگه من از درون این احساسو داشتم
اون صاحب کسب و کار همه چیو حل میکرد که ن ی جوری پام برسه خاک انگلیس
یادم استاد توی یکی از جلسات دوازده قدم میگه که زمانی که اولین سمینارمو برگزار کردم برادر خانم سابق میاد میگه سید چ احساسی داری بعد استاد میگه هیچی
اون تعجب میکنه میگه چرا
میگه آخه یه ملیاردیم باری بود که من سمینار برگزار میکردم
میگه بابا این اولین باره چی داری میگی تو
استاد میگه من هزاران بار این صحنه روی تو ذهنم دیده بودم
آدمی با جنبه اس که بتونه اینجوری احساس لیاقتو توی خودش ایجاد کنه که بتونه ب راحتی اینده رو تصویر سازی کنه
یعنی برسه ب جایی که با باورهای ذهنیش بتونه یه تصویر خوشگل از آینده ببینه و اونو حسش کنه
این آدم برنده اس
اینا نشون میده که احساس لیاقت میتونه اینجوری ما رو زندگی مونو جا ب جا کنه
و حتی توی نوع سپاسگذاری هم تاثیر داره
آدمی که خدارو توی همه شرایط کنار دستش میبینه
میگه اگه این مشکل من حل شد خدا رو شکر
اگه نشد همون داستان اسا ان تکروهو شی و هو خیر لکم
شاید شما یه چیز رو بد بدونید ولی براتون خیره
اون وقت اگه دقیقه نود خدا مشکلشو حل کرد مشرک نمیشه
سر جاش میمونه از خدا سپاسگذاری میکنه از اون فردم سپاسگذاری میکنه
و هلاک آخر اون آیه ام
که میگه خدا میگه ؛ بگو: «چند روزی از کفرت بهرهگیر که از دوزخیانی!»
خیلی خوبه تکلیف اون مشرک رو هم یه سره میکنه
کی جزو جهنمی هاس
اونی که ضالین باشه
کی ضالینه؟
اونی که انعمت علیهم نباشه؟
یعنی چی
یعنی اونی که به نعمت به ثروت نرسیده
یه کلام اونی که فقیر باشه
و این نشون میده که فقرا اگه ب جایی نرسیدن یکی از دلایلش عدم احساس لیاقته
خودشونو لایق نعمت بهتر نمیدونن
فک میکنن زندگی همینه دیگه
نمیفهمن که این زندگی میتونه خیلی لاکچری تر باشه
اصن باید یه شکل دیگ باشه
و اگه پر از نعمت نباشه جای تعجبه
احساس لیاقت گره خورده ب نتیجه گیری ما
و نتیجه گیری ما دنیا و آخرتمون رو میسازه
خدایا ما رو به راه راست هدایت کن راه کسانی که بهشون نعمت دادی
خدایا منو از اون متقینی قرار بده که فاصله ای بین حرف و عملشون نیس
دوستون دارم
به نام خدایی که در این نزدیکی ایست
سلام مجید عزیز و ثروتمند و خوش فکر
مجید عزیز سپاس گذارم که امروز سخن خداوند را واضح و روشن از کامنت شما دریافت کرده بودم. من یه قراری با خودم گذاشته بودم که هر روز اول صبح 2 ساعت،فایل گوش کنم ورودی مناسب به ذهنم بدم که یکیش دیدن سریال سفر به دور آمریکا ست.
دیروز و امروز نگاه نکردم، امروز با خودم گفتم الان فرصت ندارم وقت نمی کنم، کلی کار دارم، بعد اومدم تو سایت و کامنت شما را دیدیم، بله متاسفانه ما فکر میکنم، دیگه کار تمومه و میشه کم تر توجه کرد.
مررررسی آقا مجید که به ایده هاتون عمل می کنید.
پیشنهاد کار یک نشانه است که میگه میشه، فقط پیچ کار کردن رو سفت تر کن.
این جمله هم کلی حرف و فکر داره
در صورتی که در اصل فقط منم و خدا بقیه میشن بنده اش بقیه میشن وسیله
موفق و پیروز باشید
سلام به استاد عزیزم ومریم خانم
ممنون از فایل بی نظیر تان
صبح که از خواب بیدار میشوم با ذوق فراوان اول میام تو سایت خوبم که ببینم شمافایل جدید گذاشتین یانه
ممنونم از این همه آگاهی ها که به ما میدهید
استاد من خیلی آدم عجولی بودم تصمیمات نادرست زیاد میگرفتم و تنها کسی هم که همیشه ضربه میخورد خودم بودم
همسرم هم فردی لجباز ویک دنده آنی تصمیمی میگرفت و همه چیز را از هم میپاشد وجنگ ودعوا وکتک کاری میشد ویکی دوساعت بعد پشیمان میکرد من با چنین فردی بیست ساله دارم زندگی میکنم الان هم اصلا عوض نشده اما خدا رو شکر من از موقعی که قانون را فهمیدم صبورتر وآرامتر شدم و عجولانه تصمیم نمیگیرم
وهمیشه اگر تنشی تو خونه ام باشه کمی صبور تر میشم وجبهه نمیگیرم
استاد چند سال پیش همسرم با مردی دوست بود که فاصله سنی اونها خیلی زیاد بود تقریباهمسرم همسن پسرش بود دوستش دو دختر تو خونه داشت که یکی مطلقه بود و دیگری شوهرش فوت شده بود و مادرشان هم فوت شده بود
همسرم ساعت ها خونه اونا میرفت ومن همیشه بهش شک داشتم وگیر میدادم چرا میری هروز جنگ ودعوا تو خونه ام بود ما هها با شوهرم حرف نمی زدم همیشه با هم قهر بودیم
هر موقع به او میگفتم اونجا نرو بیشتر لج میکرد طوری شده بود که از سر کار یکسره میرفت خونه ی دوستش وتا ساعت یک شب به خونه نمیآمد
من هم با بچه هام همیشه تنها بودیم واعصاب بهم ریخته یکسره داد میزدم و گریه میکردم فقط خدارا صدا میزدم
افسردگی شدید گرفته بودم اونقدر گریه میکردم که انگشتان دستانم قفل میکرد نمیتوانستم کاری بکنم به خاطر پسرام که کوچک بودن دلم نمیآمد آنها را بندازم برم خونه پدرم
شوهرم میگفت من بچه ها را بهت نمیدم . من فقط تنها کارم گریه کردن بود فشار روی خودم
هروز میدم از سر کار دیر میومد خونه .حدس میزدم که باید خونه ی دوستش رفته باشه .
چون خونه دوستش چند تا کوچه فاصله داشت تا خونه امان با فرار میرفتم اونجا .ماشینش را میدم دم در خونه ی دوستش عصبی میشدم چند بار تصمیم گرفتم که آبروی شوهرم را ببرم برم در خونشون دعوا راه بندازم باز دلم میگفت برگرد
اون موقع ها خدا باهام حرف میزد اما زیاد درکش نمیکردم من تا نصفه شب بیدار میمونم و پیام میدادم بهش وزنگ میزدم که بیاد بیشتر با من لج میکرد حتی از اونا طرف داری میکرد طوری رفتار میکرد که من بیشتر شک میکردم ومطمعن میشدم که او بایکی از دختر های دوستش رابطه داره برای یک پیرمرد به خونه اونا نمیره
صد درصد برای دختراش میره
او میدونستم که نقطه ضعف من بچه هام هستن نمیتونم بدون اونا جایی برم نزدیک به دوسال من این عذاب را تحمل کردم
شوهرم میگفت که من فقط میرم جای پیرمرده تنهاست تازه زنش را از دست داده من فقط میرم پیشش باهاش حرف میزنم
ذهن من قبول نمیکرد طوری شده بود شب وروزم گریه بود
همیشه به خواهرم زنگ میزدم یک ساعت حرف میزدم و گریه میکردم از کار های شوهرم میگفتم ودردل میکردم
چون این قانون را بلد نبودم توی این مسیر نبودم
خواهر بیچاره ام مجبور بود به حرف هام گوش بده وساعت ها حال اورا هم بد میکردم
خواهرم هم همیشه غصه ی من را میخورد آخرش گفت تو که داری خودت را از بین میبری بیا برو جای یک مشاور حرف بزن تا شاید راه حلی برات بزاره
خودش هزینه ی مشاوره را داد ومن چندروز رفتم و همینطور از بی محلی های شوهرم گفتم وکار های که میکرد درسی که گرفتم این بود که کمی با مشاور حرف زدم حالم بهتر شد سبک تر شدم حرف اش به دلم نشست اوگفته چون تو داری یکسره به او میگی نرو اونجا شوهرت لج میکنه مرد بودنش را میخواد بهت ثابت کنه
مطمعن باش فقط به خاطر لجبازی با تو اینکار را میکنه صبورتر باش کاری به کارش نداشته باش ،زنگ نزن و پیامک نده ،اگر هم یک روز نرفت خونه دوستش ،بهش بگو امروز چرا نرفتی اونجا
من تمام کار هایی که مشاور گفت را انجام دادم و دیدم که شوهرم بهتر شد و دست از لجبازیش برداشت . رفتن به خانه دوستش را کمتر کرد طوری شد که هر ماهی یک شب بیشتر نمیرفت ،وبعضی اوقات هم هر چند ماه یک بار میرفت
الان که فکر میکنم خدارا سپاس گذارم به خاطر او ن شب های که میرفتم تا در خونه ی دوستش تا آبروی شوهرم ودخترای دوستش را ببرم ندایی بهم میگفت صبر کن درست میشه و بر میگشتم شاید چندین بار توی خونه این تصمیم را میگرفتم تا برم داد وبیداد کنم در خونشون .
میرفتم میدیم که ماشین شوهرم اونجاست میگفتم ایندفعه آبروش را میبرم اما خدا نمیزاشت ومیگف کمی دیگر صبر کن
خدارو هزار مرتبه شکر که اونجا درسته که سختی های زیادی کشیدم اما صبر کردم وزندگی ام از هم نپاشید والان من خودم با دخترای دوست شوهرم ،دوست شدم و فهمیدم که اونا هم خانم های خوبین
من خیلی قضاوت های اشتباه کردم اونم به خاطر این بود که پدرم به مادرم خیانت کرده بود فکر میکردم همه مردها خیانت میکنن .
خدارو شکر که الان حالم عالیه و شوهرم هم بهتر شده و حالا خونه هیچ دوستش نمیره وبیشتر تو خونه میمونه خدارو شکر اون موقع ها تصمیم نادرست نگرفتم و عجولانه کاری را که میدانستم عاقبتش بد بو د وزندگی خودم از هم میپاشید رانگرفتم خدایا به خاطر هدایت هات همیشه سپاس گذارم سپاسگزارم سپاسگزارم
من هم اکنون اگه نارا حتی پیش بیاد فقط صبر میکنم با شوهرم بحث نمیکنم وحرف نمیزنم تا بحث بالا نگیره فقط سکوت میکنم اگر هم حق با من باشه چون نمیتونم شوهرم را قانع کنم فقط سکوت میکنم
از استاد عزیزم وسایت عالی هم سپاس گذارم به خاطر این که میتوانیم حرف ها ی دلمان را بزنیم سپاس سپاس سپاس
بنام خداوندی که همیشه کنارم بوده وهست
سلام استاد عزیزم مریم و جانم و دوستان گرامی
قبل از جواب دادم به مباحثی که استاد مطرح کردند
خدا رو شکر میکنم که منو در مسیر این هدایت و آگاهی قرار داد چون من آدمی هستم که خیلی زود احساسی میشم حالا چه خشم باشه چه احساس ترحم باشه چه ناراحتی باشه و چه ترس و بزرگترین نقطه ضعف من همین احساسی بودنم هست همیشه از خدا میخاستم که کمکم کنه این حالت به حداقل برسه بخصوص خشم در سایت قسمت عقل کل، پاسخ هایی که دوستان در مورد خشم دادند رو مطالعه میکردم و چندتا کتاب در مورد خودشناسی که مطالعه کردم و این سایت متوجه شدم که آدما آیینه من هستن این منم که این شرایط رو خلق میکنم مشکل از منه حالا هر دلیل منطقی که برای احساساتی شدنم باشه مشکل خود منم
من اگر هروز روی خودم کار کنم به شیوه هایی شما استاد عزیز میتونم مثل شما در آرامش باشم
استاد جانم واقعا قابل تحسینه اندام عالی که دارین کنترل ذهن عالی که دارین استمرار و تمرین هروزه که دارین چقدر زیباست محیطی که درش زندگی میکنی به دور از مردم شما دوتا و طبیعت و کلی عشقبازی با خداوند واقعا بهشته بهشت مگه بجز آرامش و احساس خوب چه تعریف دیگه ای میشه از بهشت داشت
در مورد تصمیماتی که در شرایط احساسی گرفتم خب بالطبع خیلی تصمیم و اتفاقات هس اما مهم ترینشدر زمینه روابط در محیط کاری بود جایی که من کار میکردم از لحاظ فرکانسی اصن با من جور نبود اما من میترسیدم ازونجا بیام بیرون چرا چون فک میکردم دیگه برام کاری نیس یا خونواده ناراحت میشن برا همین ادامه دادم حتی یکی دوبارم که به رییس گفتم ایشون هم طوری حرف زدن که این ترس در من بیشتر شد و من تصمیممو گفتم که میخام بمونم اما اشتباه بود عواقب این تصمیم برام خیلی گرون تموم شد طوریکه بعد از یکی دو سال به طرز وحشتناکی ترک کار دادم و حین عصبانیت یه سری حرفا گفته شد که ارتباط من به کل با آدمای اونجا با اونمحیط قطع شد درس بزرگی که این اتفاق برام داشت این بود هر جا که احساست خوب نباشه و میتونی اونجا رو حذف کنی حذف کن اگر اینکارو نکنی جهان خودش حذفت میکنه به بدترین شکل
دومین مورد که همین چند هفته پیش بود خیلی شدید عصبانی شدم با برادرم بحثم شد و ارتباطم باهاش قطع شد دلیلم منطقی بود اما در حالت احساسی یه سری حرفا گفته شد که نباید گفته میشد
من نسبت به قبل خیلی بندرت وارد بحث و درگیری میشم وقتی که یه بحثی میشه یا احساسم بد میشه سریع محیطمو ترک میکنم از وقتی که حضورم تو سایت بیشتر شده فایلارو نگاه میکنم تمرینات عزت نفس و سه قدم دوره دوازده قدم رو انجام میدم خیلی بهتر شدم
تصمیم گرفتم آگاهانه ذهنمو کنترل کنم آگاهانه از جاهایی که حس بد داره دور بشم آگاهانه ارتباطمو با افرادی که انرژی منفی دارن کم کنم آگاهانه با خودم حرف بزنم که آروم باش تو بهترین خلقت خداوندی و باید آروم باشی خودمو قاطی هر بحث بیهوده ای نمیکنم در کل بیخیال باشم
سپاسگزارم استاد عزیزم بابت این فایل ارزشمند که واقعا خیلی کمک حالم بود مریم جانم تشکر میکنم بابت فیلمبرداری عالی که دارین و هروز زیبایی های بیشتری رو به ما نشون میدین
به نام خالقی که مرا خالق زندگی خود آفرید
سلام استاد جانم
و مریم خانم نازنینم
بله همانطور که گفتید احساسی برخورد کردن چه مثبت چه منفیش میتونه نتیجه خارج از خواسته ما داشته باشه
و من احساس میکنم یک سری واکنش های لحظه ای ما میتونه نتیجه ی این باشه که قبلش در ناخودآگاه تجسمش کردیم و تو همون شرایط همون رفتار را انجام میدادیم
من بیشتر واکنش های احساسیم دقیقا تو دل خود اتفاقات احساسی بود خخخ
یعنی بیشتر در این مواقم بوده که واکنش های هیجانی از خودم نشون میدادم
در ارتباطم با دوقلوهام وقتی اذیت میکردند به جون هم میافتادند با ابنکه در بچگی خودم خیلی کتک خورده بودم ولی ذهنم را کنترل یکردم و شرایط و را جور دیگه تا میشد مدیریت میکردم
ولی الان که با آگاهی هایی که استاد هر بار گفتند رسیدم وقتی به این فکر میکنم که اگه تو اندوه و خشم و ناراحتی یا هرچیزی که پسند خدا نیست باشم یعنی خوشحالی شیطون و ازش خودم را دور میکنم صد درصد در شرایط مختلف تمرین بیشتری میخواد ولی خداراشکر خیلی بهتر از قبلم هستم
و وقتی صلوات میفرستم احساسم بهتر میشه تو عصبانیت و آرام میشم
به نام خدای وهاب
سلام به استاد عباسمنش عزیزم و مریم جانم.
و سلام به همه دوستان خوبم.
استاد اونجا که گفتید براونیِ من! … دلم رفت، یعنی قلبم اکلیلی شد. عاشقتون هستم که اینطور به همه موجودات و نعمتها عشق میورزید و اینطور با خودتون و جهان در صلحید.
استاد میتونم بینهایت مثال بزنم از زمانهایی که احساساتم رو کنترل نکردم و بعدش اوضاع افتضاح شده. چه در مواقع ناراحتی و بحث و چه در مواقع هیجان زیاد از شادی. یعنی همه جوره تجربهش رو دارم. :)
گاهی وقتا از شدت خوشحالی و هیجان، احساساتی میشدم و یه بذل و بخششهایی میکردم که یه ساعت بعدش پشیمون میشدم و میگفتم من چرا فلان چیز رو دادم رفت؟! خب خودم لازمش داشتم که! ولی دیگه رفته بود!
یا از سرِ هیجانی شدن قولهایی میدادم و قرارهایی میذاشتم که بعد پشیمون میشدم و میگفتم آخه این چه کاری بود!
یا از اون طرف، هر وقت با یکی بحثم میشد، گاهی یه حرفایی میزدم و کارهایی میکردم که بعد از آشتی خودم از یادآوریشون خجالت میکشیدم. گاهی هم کلاً قهر میکردم. میدیدی شیش ماه یا یه سال قهر بودم! و چه نشتی انرژی زیاادی داشتم. در خیلی از رابطههام، چه کاری چه دوستانه و چه حتی فامیلی، تجربهش رو دارم. خیلی از اون رابطهها دیگه ترمیم نشد و هیچ خبری از اون افراد ندارم (که البته تو پرانتز بگم با تغیبراتی که الان بعد از عباسمنشی شدنم کردم، خیلی از بابت تموم شدن اون رابطهها خرسندم.)
استاد فراووون میتونم مثال بزنم از قهرها و بحثها چه با همسرم و چه با دیگران و افراد نزدیک و همکار نزدیک و…
اما نمیخوام روی اونها تمرکز کنم. همین قدر بگم که گاهی کار به جاهای باریک میکشید و اصلاً یه وضعی. جالب اینکه خیلی از اوقات مسئله اساساً بر سر یک سؤتفاهم بود. این یکی از بزرگترین نشتیهای انرژی و اعصاب من در طول سالهای گذشته بوده که باعث بیماریهای مختلفی در من شده و سالها تحت درمان بودم. الان از یادآوری اون موقع رفتار خودم خندهم میگیره. یه جور خنده تلخ.
اما استاد میخوام از الان خودم بگم:
* استاد میتونم بگم خیلی زیاد خوشحال نمیشم. منظورم اینه که مثل قبل زیاد از حد هیجانی نمیشم و کنترل خیلی بیشتری بر ذهن و احساسم دارم. بنابراین در مواقع خوشحالی کاری نمیکنم که بعد پشیمون شم. :)
* خدا رو صد هزار بار شکر، یادم نمیاد که آخرین بار کی با کسی بحث و دعوا کردم. (به جز تنش در یکی دو رابطه بخصوص که تحت بررسی و درمان با شیوه حل مسائله و خداروشکر خیلییی کمتر شده.)
* اگه موقعیت بحث و دلخوری پیش بیاد چی کار میکنم؟
بستگی داره کجا و در چه شرایطی باشم.
خلاصهش اینه که سریع از مهلکه فرار میکنم! حالا یا فرار فیزیکی یا فرار مجازی.
* دیگه مثل قبلنا شروع نمیکنم به جواب دادن و بحث و داد زدن و عصبانیت و خودخوری که بعدش هم حالم بد بشه و بیفتم یه گوشه.
* سکوت میکنم. (اوایل خیلی سخت بود استاد ولی الان انگار از این سکوت کردنه و فرار کردنه لذت میبرم. خدا رو شکر اهرم رنج و لذتم اینجا درست شده).
* آره، سکوت میکنم، یعنی رسماً و مشخصاً دهنم رو میبندم! و اگه بشه، از اون فضا میرم بیرون. یا اگه نشه، مثلاً توی اسنپ یا آرایشگاه یا مطب دکتر یا مکان خاصی باشم، سکوت میکنم، و اگه دم دستم باشه، یه لیوان آب میخورم، بعد هندزفری میذارم تو گوشم و تصادفی یه فایل رو پلی میکنم که اغلب اوقات، وقتی خیلی دلی این کار رو انجام داده باشم، میبینی همون لحظه استاد یه چیزی میگه که یهو از شدت همزمانی خودبهخود اشکهام جاری میشه.
* بعد از این کارها که الان دیگه خیلی اتوماتیک و غریزی شده، اونقدر سبک میشم که اصلاً انگار نه انگار قبلش خشم و عصبانیت اندازه یه غول شده بود و داشت از تموم بدنم میزد بیرون و میخواست من رو منفجر کنه.
* گاهی هم، بسته به موقعیت و شرایطی که اون موقع دارم، مثلاً اگه خونه خودمون باشم، یا میرم سراغ کارهای شخصیم، یا کارهای خونه، یا قدم زدن، و یا عکسها و فیلمهای جالب و قشنگ رو توی گوشیم میبینم (مثل چند تا فایل تمرکز بر نکات مثبت، یا فایل رقص عالی شما در کاباره تهران و…) و یا یادداشت مینویسم.
* بعد وقتی آروم شدم، ناخودآگاه میبینم که اون بیرون هم شرایط آروم شده. انگار اون طرف هم یادش رفته که با هم بحث کرده بودیم.
بعد هزارباره یاد حرف شما میافتم که: *اگه شما تغییر کنید، جهان اطرافتون هم تغیبر میکنه. کاری به بیرون، به همسر و فرزندتون، به آدما، به اطرافیان، به فلان و بهمان نداشته باشید. نخواید کسی رو تغیبر بدید، نخواید چیزی رو به کسی ثابت کنید. شما خودتون تغیبر کنید، جهان با شما همراه میشه و اوضاع خواست شما تغییر میکنه (نقل از حافظه).
خدایا شکرت که هدایتم کردی و تونستم بنویسم. ازتون سپاسگزارم استاد عزیزم و مریم جان نازنینم.
راستی یادم رفت بگم که چقدر لذت بردم از دیدن فایل. یعنی محتوای صوتی فایل یک طرف (که خودش دنیاییه)، محتوای تصویری هم طرف دیگه. رویایی و خیرهکننده بود. رنگ تیشرتتون چه خوب با رنگ چمنها و درختها و سبزهها ست شده.
در همه ابعاد بینظیرید. و من عاشقانه ازتون سپاسگزارم.
به نام تنها فرمانروای کل کیهان خدای مهربانم خدای وهابم خدای رزاقم سپاسگزارم
سلام عزیزان جان
سوره فصلت
وَلَا تَسْتَوِی الْحَسَنَهُ وَلَا السَّیِّئَهُ ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ عَدَاوَهٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ ﴿34﴾
نیکی و بدی یکسان نیست. [بدی را] با بهترین شیوه دفع کن؛ [با این برخورد متین و نیک] ناگاه کسی که میان تو و او دشمنی است [چنان شود] که گویی دوستی نزدیک و صمیمی است. (34)
وَمَا یُلَقَّاهَا إِلَّا الَّذِینَ صَبَرُوا وَمَا یُلَقَّاهَا إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِیمٍ ﴿35﴾
این بهترین شیوه را جز کسانی که [در زمینه خودسازی و تزکیه] پایداری کردند، نمی یابند، و جز کسانی که بهره بزرگی [از ایمان و تقوا] دارند به آن نمی رسند؛ (35)
وَإِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ ﴿36﴾
و اگر وسوسه ای از سوی شیطان تو را تحریک کند [که از این بهترین شیوه دست برداری] به خدا پناه ببر؛ بی تردید او شنوا و داناست. (36)
خدایا شکرت برای فرصت طلایی امروزم و درسهای آگاهی بخش امروز که باید در هر لحظه از زندگی ام با این آگاهی های وحی منزل گونه که خداوند بر زبان استاد جاری کرده و مرا در مدار درک و شنیدنش قرار داده نهایت استفاده را ببرم
خدایا شکرت تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میجویم مرا به راه راست به راه کسانی که به آنها نعمت داده ای هدایت کن نه کسانی که بر آنها غضب کرده ای و ن گمراهان
خدایا شکرت هر آنچه دارم از آن توست مالک اصلی تویی عاشقتم جان جانانم سپاسگزارم
قانون کلی جهان همواره بر این اصل پایدارو بوده و هست و خواهد بود.
احساس خوب اتفاقات خوب
احساس بد اتفاقات بد
طبق قانون اصلی جهان به هر چیزی توجه کنیم از همان جنس بیشتر وارد زندگی مان میشود.
واقعا استاد که وقتی در شرایط احساسی بد باشیم اولین چیزی که بهش واکنش نشون میده جسم ماست که به تضادی برمیخوره و همونجا باید استپ کرد و برگشت به مسیر با همون پس کله ای اولی باید سریع متوجه باشیم که داریم میریم تو آتیش و اگه حواسمون رو جمع نکنیم میسوزیم
اصلا مهم نیست که به چه دلیل قانع کننده ای ما احساس مون بد باشه
دست بزنیم قطعا میسوزیم
پس بهترین کار در شرایط ناخواسته حفظ ایمان و توکل است.
اگر با ایمان و توکل و اعتمادبر خدا با وجود شرایط نازیبا نگاهمون را از اتفاقات بهتر کنیم و جهت دهی بهتری به زاویه دید و اتفاقات را الخیر فی ما وقع بدانیم بخدا کت ورق بر میگرده و همه چی به نفع ما میشود.
خدایا شکرت من خیلی وقتها با تغییر زاویه دید و هر اتفاقی به نفع من میشود همیشه در اون زمان تونستم موفق هم باشم واین فقط لطف خداوند بوده که به قلبم قوت و الهام بخشیده تا مسیر درست را انتخاب کنم و کارهامون بخدا بسپارم و آرام باشم
استاد عزیزم این روزها واقعا با تمام وجودم صبر و آرامش الهی را میخواهم
چون با تقلا و سختی فقط مسیر را برای خودمون دشوار میکنیم
و هر بارحداوندباز زبان ساده و کلام قرآن بهم میگه باید صبر و تقوا ی الهی داشته باشی
من همه بهت میدم.
تو فقط در همین مسیر با استقامت و پایداری و مداومت ادامه بده ثابت قدم باش در مسیر الهی من همه چی بهت میدم تو فقط تمرمزت رو روی آگاهی های سایت بزار من بقیه کارها را برات انجام میدهم .
استاد عزیزم بلطف خداوند هیچ گونه مقاومتی با حرفهای شما در هیچ جنبه ای ندارم
باورهای مذهبی
در مورد ثروت و روابط و معنویت و سعادت و خوشبختی و سلامتی تو هیچ کدوم باهاشون مقاومت ندارم هر چی میگین مثله آب بر آتش است در وجودم و با تمام وجودم میپذیرم و به این اصل رسید ه ام که باید صبر داشته باشم و قانون تکامل را بیشتر و استمرار داشته باشم
به خدا که همین مسیر سرراست ترین منزل برای رسیدن به اهداف و آرزوهایم است مسیر سعادت و خوشبختی و رستگاری همینجاست فقط باید با قدرت بیشتری با ایمان و توکل و اعتماد و باور بخدا وند که هر لحظه هدایت مرا بر خودش واجب کرده است ادامه دهم و پایدار باشم .
استاد کلا زندگی من دو قسم است یکی قبل از آشنایی باشما و یکی بعد از آشنایی با شما کلی تغییر کرده ام
قبل از آشنایی تصمیمات احمقانه در روابط میگرفتم
و اونم تاثیر از اطرافیانم میگرفتم
و باز هم با همون زمان جاهلیت خیلی بیشتر نسبت به اطرافیانم عاقلانه تر رفتار میکردم و الان که به گذشته نگاه میکنم میبینم من چقدر تغییر کرده ام زمانی که به عجز و ناتوانی رسیدم و تسلیم خداوند شدم و خداوند منت گذاشت و مرا به مسیر درست الهی هدایت کرد و کسانی که در اطرافم بودند زندگی شون نابود شد و همین الآنم افرادی هستند که باز هم همان مشاجره و نارضایتی را دارند و چقدر خداوند کمکم کرد و از اون حال و هوای بیمار گونه مرا نجات داد و الان در مسیر درست الهی استمرار دارم با عشق با تمام وجودم.
استاد الان به نسبت گذشته ام خیلی راحت تر احساساتم را کنترل میکنم
چه در مواقع بد.
و چه در مواقع بهتر
سعی میکنم آگاهانه با توجه به آگاهی های سایت خیلی بهتر برخورد کنم
اعراض کنم از ناخواسته ها
توجهم را از روی مسئله ای که الان پیش اومده بردارم
بیشتر اوقات میگم آیا برای ده دقیقه دیگه یه ساعت دیگه این قضیه بازم برام مهمه
استاد بخدا بارها در شرایط ناجالب مثلاً اگه بچهها خونه رو بهم ریختن و میخواستم عصبانی بشم از دست بچه ها و با این راه کار آرام شده ام و بچه ها با حال بهتری خونه را مرتب کرده اند و آرامش به محیط برگشته
و شکر گذاری میکنم که بچه دارم و اونا باعث میشن که خونه هم گاهی بهم ریخته باشه و با همین منطق ها و دیدن نعمتها و داشته هایم احساس خوب را بخودم هدیه میدهم
و استاد جدیدا دوش گرفتن خیلی بهم کمک میکنه
تا میرم زیر آب میگم آب بار مثبت دارد آب پاکی خداوند است و مرا از هر گونه نازیبایی پاک و مطهر میکند و همونجا با خودم و خدای خودم حرف میزنم و توکل میکنم خیلی زیر آب توکلم بیشتر میشود چون یکبار واضح حس توکل را زیر آب متوجه شدم و احساس خوبم بینظییییر شد و هر بار سعی میکنم اون لحظه توکل کردن و حال خوب را با خودم یاد آوری کنم.
وااای استاد همین الان ضربان قلبم محکمتر داره میره به قفسه سینه ام و این خودش برام نشان دهنده مسیر درستم هست
خدایا شکرت
استاد هر بار در زمینه روابط به تضاد ی خوردم سعی کردم هیچ تصمیمی نگیرم چون اون موضوع چند ساعت دیگه برام فراموش میشه . بهتره همین الان خودموکنترل کنم و سکوت بهترین راهه که با طرف مقابل بحث نکنم و بگذارم زمان همه چی را برام درست میکنه
و همه چی در نهایت به نفع من میشود.
خدا یا شکرررررررررت من تسلیمم هیچی نمیدووووونم خودت کمکم کن تکاملم را بدرستی طی کنم.
طبیعی اینه که من همیشه شاد و سالم و تندرست و ثروتمند و خوشبخت باشم
اصلا طبیعی نیست که به هر دلیلی احساس خودمو بد کنم
واقعا وقتی به خودم فکر می کنم
میگم حیفه تو نیست بخاطر یه سری چیزهای بی ارزش یه لحظه خودتو ناراحت و نگران کنی
اینا همش از سوی شیطان است
خداوند همواره وعده فراوانی و نعمت و ثروت بیحسابش را میدهد.
من فقط به فضل خداوند وهاب ایمان دارم کت از خزانه الهی درهای رحمت و برکت الهی را در زندگی ام جاری میکند.
خدایا شکرت که بیشتر سکوت میکنم در برابر تضاد ها و دنبال راه حل مسائل در درون خودم هستم .
من به هر خیری از جانب خداوند برسد سخت محتاجم
خدا یا شکرررررررررت
من ایمان دارم که خداوند تمام کارهای مرا انجام میدهد
تمام اموراتم را به دستان قدرتمند تو سپرده ام و آرام و آسوده خاطر هستم آنچه که متعلق به من است و حق الهی من است بهم داده میشود.
استاد قبلا من اگه کسی میگفت اگه الان نگیری مثلاً فلان محصول را بهم میریختم تا بگیرمش
ولی الان خداروشکر اگه کسی بگه دیگه فریت نیست و اگه الان نگیری از دستش دادی
همونجا میگم تو دلم همیشه فرصت های طلایی برای من وجود داره جهان جهان فراوانی هاست
من بخدای خود م اعتماد دارم
اتفاقا اگر الان بخوام از روی ترس و شرک یه وسیله ای را تهیه کنم این یعنی عدم عزت نفس من و باور کمبود داشتن .
خدا یا شکرررررررررت
استاد همین دیروز که یه تضاد کوچیکی خانوادگی بود
من همون لحظه واقعا آزادی مالی و زمانی و مکانی آرزویم بود که استقلال داشته باشم
و بخودم به درونم نگاه کردم گفتم من باید تغییر کنم
هنوز من اونقدر قوی نیستم باورهایم هنوز اونقدر قدرت نگرفته که بخوام با همسرم صحبت کنم و از اینجایی که هستیم همین الان مهاجرت کنیم به یه مکانی دیگه
گفتم این یعنی فرار من با ید اونقدر رشد کنم و ظرف وجودم را بزرگتر کنم و ایمانم قوی تر شود که جهان ابن کار را برایم انجام بدهد ن اینکه بخوام فرار کنم از تضاد هوایی که از اطرافیان دریافت میکنم.
و همون لحظه آرام شدم چون باید تمرکزم روی بهبود شخصیتم باشد
روی تغییر خودم توانمند باشم
من از تغییر دیگران عاجزم
من فقط مسئول شخص خودم هستم.
من که تغییر کنم جهان من هم تغییر میکند بدون اینکه من کاری خاص انجام بدهم .
خدا یا شکرررررررررت کمکم کن یک لحظه هم مرا به حال خودم وامگذار.
در پناه الله یکتا شاد سلامت ثروتمند خوشبخت و سعادتمند باشید در دنیا و آخرت دوستون دارم الهام جون عزیز دردانه خداوند عالم
بنام خالق زیبایی ها..
سلام براستادای عششققق
سلام برپردایس زیبای بهشتی
سلام براعضای توحیدی این خانواده صمیمی
خدایاشکرت که اول صبح چشمام داره زیبایی پردایس روورابطه ی زیبای این دوزوج بهشتی رومیبینه خدایاشکرت که این بهترین شیوه باورسازیه برای ذهن من..
خدایاشکرت برای سرسبزی فضای پردایس، برای اون کلبه ی زیباو رویایی روی آب که هردفعه میبینم دلم واسه تجربه ی بودن توهمچون فضایی پرمیکشه، خدایاشکرت برای بوی رطوبتی که توفضاهست ومیشه حسش کرداون بویی که وقتی نفس میکشی روحتوسرزنده میکنه، خدایاشکرت
خدایاشکرت برای این دریاچه پرازبرکت وفراوانی، خدایاشکرت برای دیدن استایل فوق العاده اسنادعزیزم که باعث انگیزه ی ادامه دادن ورزش برام میشه، خدایاشکرت برای احترام وعشق بین استادومریم جان.. خدایاشکرت برای وجودمریم بانوکه هرچقدرسپاسگزارشون باشیم بازکمه، که باعث میشن مااین فایل های فوق العاده روببینیم ویادبگیریم شیوه درست عمل به قانون رو، خدایاشکرت برای وجوداستادعزیزم که سخاوتمندانه بدون چشم داشت باعشق وقت میزاره واین نکته های طلایی زندگی سازروآموزش میده.. خدایاشکرت برای دیدن براونی قدبلندوباصفا که همیشه درحال انجام رسالتش هست خوردن چمن ها وپاکسازی فضای پردایس، خدایاشکرت برای مرمری ناناز که واقعادلبرودوستداشتنیه، خدایاشکرت
خدایاشکرت که بهم ایده دادی هم تمرین سپاسگزاریم رواینجاانجام بدم وهم تمرین کنترل ذهنم رو..
واما تجربه های من ازتصمیماتی که هنگام داشتن هیجان گرفتم وباعث پشیمونیم شد
بزرگترینش فروش خونه ام بود، که چون تویه شرایط مالی سختی قرارگرفته بودم وازطرفی هم توجهم رومساعل منفی بودوهی داشتم گله وشکایت میکردم ازهمه شاکی وطلبکاربودم، جهان هم طبق قانون هی شرایط روبرام سختترمیکرد، یه روزکه خیلی پرازخشم وناراحتی بودم گفتم اصلا خونه ام میفروشم من که کسیوندارم کمکم کنه تواین شرایط چقدبدبختم وازاینحرفا، خلاصه آگهی گذاشتم تودیوار وخیلی زودهم مشتری پیداشدومن خونه ام فروختم احساس بدازدست دادن خونه هم به احساسات قبلی اضافه شد، چندماه بعدخونه ای که فروختم حدود5برابرگرونترشدواین باعث شدکه بازاحساسم بدتربشه وسرزنش خانواده هم بهش اضافه شدوبدترش کرد.. الان ولی هرتصمیم عجولانه ای که میخوام بگیرم داستان فروش خونه یادم میادخیلی چون دردداشت اون تصمیم عجولانه، وبه خودم میگم نه بعدپشیمون میشی راه های دیگه ای هم هست که وقتی آرامش داشته باشی اون ایده وراه حل هابهت الهام میشه
دومیش بخاطریه حرف چندسال پیش تومحل کارم عصبانی شدم ونتونستم خشمم روکنترل کنم خیلی بدباهمکارم برخوردکردم وباعث شدکه اون بنده خداتسویه کنه بره ازاونجاومن بعدش خیلی شرمنده شدم بابت رفتارم چون اون دوست وهمکارخیلی خوبی بود من خیلی چیزاازش یادگرفته بودم خیلی خوبی به من کرده بود..
سومیش این بودکه یه دوستی اومددردودل کردکه فردابخاطرچک بایدبرم دادگاه اینقدکم دارم شاکیم رضایت نمیده بااینهمه اعتبارمیرم زندان حالا چیکارکنم اخرین امیدم توبودی که اومدم پیشت نمیتونم به همه بگم مشکلمو، خلاصه من جوگیرواحساساتی شدم که هرجورشده بایدبهش کمک کنم( احساس دلسوزی وترحم) خودمم اون مبلغونداشتم قرض گرفتم ازیکی دادم به این بنده خدا، که گفته بود2هفته ای پس میده وندادومن مجبورشدم ازجیب خودم بدم به اون شخص وخلاصه باعث ناراحتی وکدورت شدبجای اینکه کارم ارزشمندباشه برای اون وخودم.. اینم باعث شددیگ قرض ندم به کسی دلسوزی ام نکنم بشینم فکرکنم که این ادم چراتواین شرایطه وازدیدقانون به مسعله اش نگاه کنم..
چندمدته که دارم تمرین دلسوزی نکردن، حمایتگرنبودن، توقع نداشتن ازدیگران، سخت نگرفتن به خودم میکنم که خداروشکرباتوجه به شیوه حل مساعل وراهنمایی های بینظیرخانم شایسته عزیز خیلی خوب داره همه چیزپیش میره ومن دارم توی کنترل ذهن ومهاراحساساتم بهترمیشم ومدیریت کردن ذهنم واحساساتم رودارم یادمیگیرم به لطف خدا..
بازم سپاسگزارشمااستادای عشقم هستم که احساس میکنم اینروزاباوجوداین فایلای هدیه کلاس تقویتی گذاشتین برای درک وفهم بهترماازدرس های دوره ها، مخصوصاشیوه حل مساعل.. امیدورارم که بتونیم شاگردای حق شناسی باشیم باعمل کردن به اگاهی ها.. خدایاشکرت
خدایاهمواره همه ی ماروبه راه راست راه نعمت هاوزیبایی هاهدایت کن… آمییین
سلام خانم حمزه ای ، فوق الععععععاده و بی نظیر، پرو فایلتون چه قشنگ، و زیباست، شما رو تحسین میکنم ،کامنت شما رو مطالعه کردم و منم تجریبات شما رو دارم ، خیلی مثال ها رو خوب زدید ، و توضیح دادید ؟ همین که میآیم اینجا و میگیم من اونجا احساسی عمل کردم و نتونستم خوب عمل کنم ،خیلی حرفه و یکی از عوامل موفقیت هستش پذیرفتن ،مرسی که نوشتید، خداوند را شاکرم به خاطر این سایت به خاطر وجود شما و دوستان عزیزم، درپناه خداوند منان باشید. و سایتون همیشه برقرار باشه، منتظر کامنت های قشنگ شما هستیم.
درودبرشمادوست ارزشمندم..
سپاسگزارم ازاظهارلطف شما دوست خوبم.. درسته اولین قدم برای تغییرپذیرش هست ومهمتراینکه ویزگی های انسانیمون روبپذیریم که عجول بودن، فراموشکاربودن وناسپاس بودن وکفوربودن توذات ماست اگرغیرازاین بودخداونددرقران این ضعف انسان روبهش گوشزدنمیکردکه مراقب باش ازهمین ضعف هات ضربه میخوری.. اماخب خداوندگفته کسانی که به من ایمان داشته باشن وطلب هدایت کنن من هدایت اونهاروبرعهده گرفتم ونورهدایتم روبرقلبشون جاری میکنم وراهنمای راهشون میشم.. دوست ارزشمندم امیدوارم نورهدایت الله همیشه وهرلحظه روشنگرراهتون باشه وقلبتون لبریزازعشق زیبای پروردگارباشه…
به امیداینکه ازمعجزه های زیبای خداونددرزندگیتون برامون بنویسید بخونیم ولذت ببریم…
به رب بی همتامیسپارمتون..
نمی دانم ،کدامین جمله را برای توصیف محبت تون بنویسم، چقدر زیبا و قشنگ جملات رو آسمانی میکنید،تشکر و قدردانی برای شماست .که وقت گرانبها تونو به ما دادید، هر چند نیازی به تشکر ندارید،ولی یک تشکر کوچک از شما ، قلبتون نو شاد میکنه ؟ ما انسانها قطره ای هستیم ازوجود خداوند، ما باید تسلیم اون باشیم و پارو نزنیم و بذاریم اون هدایت کنه .
از عمق وجودم خدا را صدا کردم ، نمی دانم چه میخواهی ،ولی برای تو ،
برای رفع غمهایت
برای قلب زیبایت
برای آرزو هایت
به در گاهش دعا میکنم و می دانم ….
خدا از آرزو هایت خبر دارد .
یقین دارم دعایم اثر دارد .یه سبد یاس سفید در رنگ امید با هر چه صفا، سلامتی، ثروت، روابط و معنویت ، به شکل دعا تقدیم شما…
به امید خدا ،در زمان مناسب ،از نتایج خوبم ، از مسیری که رفتم ،براتون مینویسم .
دوستون دارم و عاشقتونم