عواقب تصمیمات احساسی - صفحه 10 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/05/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-05-06 05:53:472023-05-08 07:32:32عواقب تصمیمات احساسیشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام تنها مالک ،پادشاه و صاحب اختیار کل جهان هستی
سلام استاد نازنینم بینهایت از فایل تون لذت بردم چقدر به نکات مهم و حیاتی اشاره میکنید که هممون بهشون بینهایت نیاز داریم
خود من هم بوده بعضی جاها تونسنتم جلوی احساساتم رو بگیرم و کمی صبر کنم بعد تصمیم بگیرم
و بعضی جاها هم بوده خیلی تصمیمات خام و بچه گانه گرفتم بخاطر غلبه احساساتم
ولی هدایت خداوند شامل حالم شده که تعداد تصمیمات احساسی ام کمتر بوده و تصمیماتی که با هدایت ها و الهامات خالق مهربانم گرفتم بیشتر بوده
اول جنبه مثبت رو بررسی میکنیم که چه جاهایی تصمیم درست گرفتم با هدایت خداوند همراه شدم و بعد میگم چه جاهایی نتونستم و ضربه خوردم تا به خودم یادآوری بشه و حواسم رو بیشتر جمع کنم .
بزرگترین تصمیم زندگی من مهاجرت بود و رها کردن تمام بند های وابستگی مثل خانواده، دوستان ، تمام وسایلی که برای خودم خریده بودم و حرکت کردن برای تغییر
اون زمان که کارهای مهاجرت ام درست شد همه میگفتن نه نرو بیخیال ولی من از خدای خودم هدایت خواستم و در قلبم حس اش کردم که گفت رها کن همه این بند هارو من به تو همه چیزهایی که اینجا گذاشتی رو بینهایت بیشتر شو میدم
منم خیلی دوست داشتم نزدیک خانواده ام باشم دوستانم و همه همزبانم بودند و نیازی به تلاش زیاد نبود که بخام خیلی حرکت کنم
ولی از یه جایی به بعد درک کردم که باید بکنم و برم
و من تنهای تنهای تنها با همسر و فرزندم مهاجرت کردیم به کشور المان از اول که برای من فرش قرمز پهن نکرده بودن که بله بفرمایید. بیایین نه استاد نازنینم فقط همین رو میدونستم که باید برم
به جایی اومدم که 180 درجه با جایی که من بودم فرق داشت زبان شون رو حتی یک کلمه نمیدونستم فرهنگ شون باما خیلی فرق داشت ولی یه چیزی در وجود ام حس میکردم
رسد پیشرفت و بزرگتر شدن و من عاشق این احساس بودم و سیرابم میکرد
الان استاد نازنینم از اون تصمیم 7 سال گذشته
زبان شون رو تا سطح خوبی یاد گرفتم کلی دوستای آلمانی دارم گواهینامه مو گرفتم ندرک پایان تحصیلی مو گرفتم و بعد از این موفقیت ها دارم به عنوان مشاور و ترجمان در یکی از دفتر های رسمی آلمان کار میکنم چند ماهی میشه کلی چیز دارم یاد میگیرم دارم میرم تو دل ترس هام و خداشاهده خداوند با دستان رحمت اش هم برام خواهر شد و هم پدر و مادر هم دوستان و من جای خالی هیچ چیزی رو احساس نکردم و همه چی بهم داد و وقتی اینجا اومدم یه دختر یه ساله داشتم و بعد خداوند یه فرشته دیگه هم بهم هدیه داد و الان دو دختر 9 ساله و هفت ساله دارم
تمام کارهای اداری خودم و دوستانم رو خودم انجام میدم و ابن خیلی حس خوبی بهم میده و فکر میکنم یک الگو مناسبی هستم برای فرزندانم که حرکت کنند و برن جلو
و خداوند به وعده ای که اون شب در کرمان به من داد وفا کرد و همه اون داشته هایی که گذاشتم اونجا و رها کردم رو به بینهایت طریق بیشتر شو برام جبران کرد و داد
اینو تو کامنت های قلبی هم گفتم استاد نازنینم که ،
شب قبل از مهاجرت ام که تمام کارهامون انجام شده بود بلیط و بقیه چیز ها
رفتم وضو گرفتم و نماز خوندم و در همون حال و هوا تسلیم امر پروردگارم شدم و گفتم خدایا درسته همچی مهیا و درست شده
ولی تویی آگاه ، تویی قدرت و تویی که از گذشته حال و آینده ما باخبری اگر تو در این مسیر رشد رو برای ما میبینی هدایت مون کن وراه رو برای ما هموار کن و اگر نه با اینکه تمام وسایل اش فراهم شده از مسیرم پاک اش کن و من نمیرم و با همین حال خوب و تسلیم خوابیدم
و ……
در خواب دیدم که یک وانتی جلوی خونمون اومده و کلی میوه های شیرین وابدار برامون آورده و من میخورم از اون میوه ها و خیلی طعم شیرین و لذت بخشی داره
همبن که بیدار شدم زدم داخل تعبیر خواب و گفت شما در در مسیر یک ب زندگی پر از فراوانی و برکتی در حرکت هستید و بینهایت شادی و خوشی رو تجربه خواهید کرد
و من قلبم مطمئن شد و ایمان پیدا کردم که لین نشانه پروردگارم هست و با عشق در این مسیر قدم برداشتم و خداوند به وعده اش وفا کرد
الان در دهکده بینهایت زیبای stephanskirchen آلمان دارم زندگی میکنم در یک کلبه چوبی وسط طبیعت بکر و بینهایت از این تصمیم هدایتی ام راضی هستم و خداوند مهربان رو سپاسگذارم که هر وقت ازش درخواست کنیم و تسلیم بشیم به زیباترین شکل ممکن که باشرایط ما هماهنگ باشه هدایتمون میکنه
خداروشکر
و در مورد فرزندانم خیلی جاها نتونستم واقعا خودمو کنترل کنم و با احساسی تصمیم گفتن و غلیان احساسات زیاد باعث شد که به خودم و به امانت های الهی خداوند سخت بگیرم
و بعد از چند مدت تصمیم گقتم هر وقت بخاطر فرزندانم خواستم تصمیم احساسی بگیرم
اولا بدونم که اون ها بچه ان و هنوز اینقدر بزرگ نشدن که همچی رو اونطور که من فکر میکنم درسته انجام بدن
اگه یه وقت هایی عصبانی شدم اول اینکه بشینم روی زانوهام و هم قد فرزندانم بشم و بعد براشون توصیح بدم دست شون رو بگیرم و با آرامی چیزی که نیدونم درسته رو براشون توضیح بدم و آرامش خودم رو حفظ کنم
الان اگه فرزندانم کاری کنند که من عصبانی بشم میرم میشینم و دست شو نوازش میکنم تو آغوش میگیرم و بعد سعی میکنم درک کنم و با اون آرامشی که حفظ کردم بتونم مسیر درست رو بهشون نشون بدم
و یا وقتی بیدلیل باهم دعوا میکنن و یا گریه میکنند که اعصابم بهم میریزه به خودم میگم
همینقدر که خنده بازی و شادی برای رشد بچه ها نیازه شاید زمان هایی هم برای تخلیه احساسات سون گریه براشون خوب باشه و رشد شون بده و نادیده میگیرم
و وقت هایی که باهم سر مسائل کوچیک بحث میکنند
به خودم میگم این خیلی خوبه اونا دارند ارتباط و تعامل رو یاد میگیرند و باید به حق و حقوق همدیگه احترام بزارن و این رو یاد بگیرند و بعد میبینم آروم میشن و دوباره باهم بازی میکنند
نمیگم عالی هستم ولی دارم تلاش میکنم از یه ضاویه دیگه نگاه کنم به اتفاقات
همبن دیروز با همسر و فرزندانم خواستیم بریم بیرون که همسرم با دختر بزرگم بحث شون شد
و من سعی کردم اصلا تصمیم نگیرم و حرفی نزنم و واکنش نشون ندم
و بعد از نیم ساعت دیدم دوباره همسرم دختر قشنگمون رو بغل کرد و نوازشش کرد و موضوع رو به زیبایی بهش توصیح داد و کلی هم از تفریح مون لذت بردیم و هم به رابطه مون صدمه ای نخورد
که اگه سیمای قبلی بود کلا رفتار برعکسی نشون میداد و اصلا از پیک نیک رفتن و همچی هم دست میکشید و خیلی بچه گانه و احساسی رفتار میکرد
خداروشکر میکنم استاد ارزشمندم که در این مسیر همراهتون هستم و دارم پله پله رسد میکنم در تمام جنبه های زندگیم مثل روابط،
شغلی،
شخصیتی
درونی
و بیرونی از لحاظ اعتماد به نفس و دارم رشد رو در وجود خودم احساس میکنم و خداوند به من لطف داشت که هدایتم کرد به این مسیر
خداوند رحمت گستر رو هزار مرتبه شکر میکنم که اینجا هستم
استاد نازنینم
خداوند یار و یاورتون باشه هر جا که هستید امیدوارم در بهترین زمان و مکان خودتون باشید و در رحمت ها و برکات خداوند به بینهایت طریق به روتون باز باشه و شاد و سلامت و ثروتمند در دنیا و آخرت باشید
سلام به همگی دوستان و سروران و اساتید گرامی
در جلسه چهارم دوره بسیار عالی شیوه حل مسائل زندگی بعد از فرمایشات استاد خانم شایسته توضیحات تکمیلی را پیرامون حل مسئله و بهبود گرایی می گویند که یکی از آنها مثالی از عصبانی شدن و تمرین ساختن عادت بهبود گرایی است به نحوی که سبک زندگی ما می شود
عزیزانی که این دوره زیبا را خریدن با توجه به گوش دادن فایل عواقب تصمیمات احساسی دوباره گوش کردن جلسه چهارم درک بهتری به آنها می دهد و عزیزانی که هنوز این دوره را تهیه نکردن بدوند زود تهیه کنن
من همان شب اول نه تنها هزینه دوره را دریافت کردم بلکه دوره کشف قوانین را هم با همان درک آگاهی ها به راحتی خریدم
دوره حل مسائل زندگی قابل ارزش گذاری نیست و از محدود دوره هایی است که با ارزش والا و هزینه خیلی کم روی سایت عباسمنش دات کام قرار دارد و هر روز باید تمرینات آن را انجام داد من که هنوز 5 درصد این دوره را درک نکردم با اینکه متعهد بودم و بارها گوش کردم و تمرینات را انجام و عمل کردم.
دوره شیوه حل مسائل زندگی باعث می شود نه تنها مسائل را ریشه ای حل کنیم بلکه جلو نشتی انرژی را گرفته در عوض با اقدامکهای کوچک باعث رشد تصاعدی در زندگی شویم.
دوست داشتم این تجربه را با سایر دوستان به اشتراک بگذارم موفقیت و خوشبختی شما را از خدای مهربان آرزو دارم
تشکر می کنم از استاد گرانقدرم خانم شایسته مهربان به خاطر دوره کاربردی شیوه حل مسائل که هر چه می گذرد تازه مطالب آن کمی بهتر برای من رمز گشایی می شود.
از تجربه خودم برایتان در لحظات احساس یا بدون تفکر و درو اندیشی بگم براتون
امضا کردن یک چک سند قولنامه یا …
3 ثانیه طول می کشد
و اگر از روی احساس باشد خدا می داند چقدر طول می کشد تا از آن خلاصی پیدا کنید من به خاطر اعتماد بی جا و یک امضا پایم به زندان هم باز شد مواظب باشید و دقت کنید چه چیزی را امضا می کنید!
گرچه اگر در مسیر درست مشورت هدایت احساس خوب احساس سپاسگزاری …باشیم در شرایط نادرست قرار نمی گیریم.
ممنون که وقت گذاشتین و تجربه من را مطالعه کردین
همیشه روبه راه و رو به رشد باشید.
ضرب المثل ژاپنی میخ و نعل اسب
به خاطر میخی نعلی افتاد
به خاطر نعلی اسبی افتاد
به خاطر اسبی سواری افتاد
به خاطر سواری جنگی شکست خورد
به خاطر شکستی مملکتی نابود شد
و همه این ها به خاطر کسی بود که میخ را خوب نکوبیده بود
مواظب میخهای احساسی زندگی و عواقب آن باشیم
البته که خدا رحمت کند بانی خیر و باعث خیر مانند این سایت که تصمیمات درست استاد باعث بی نهایت اتفاقات خوب در زندگی همگی ما و افراد دیگر می شود.
هر روز بهتر از دیروز.
سلام خدمت استاد عزیزم و مریم خانم مهربان
اگر بخوام در مورد خودم بگم من کلا آدمی هستم که تقریبا کنترل زیادی رو خودم دارم چه در موارد احساسی بد و چه خوب
ولی پاشنه آشیل من درسهای پسر ده ساله ام هست و سبک برنامه ریزی برای انجام کارهایی که باید بکنه بعضی اوقات عصبانی ام می کنه، که در حال حاضر با کار کردن روی دوره شیوه حل مسائل پی بردم که این نشتی ام هست و باید بتونم روی افکار و باورهای کار کنم و خودم رو در این زمینه هم کنترل کنم. به خصوص از وقتی که فهمیدم اگر می خوام نتایج بزرگ رو در زندگی ام ببینم باید روی خودم کار کنم و در این زمینه هم کنترل ذهنم رو داشته باشم.
همون باورهای قدرتمند کننده . به خودم می گم برای چی از درس نخوندن پسرت عصبانی می شی؟ به این دلیل که تو موفقیت بچه ات را می خواهی و هنوز باور نکردی که تحصیلات و مدرک دانشگاهی یا عالی بودن در کلاس زبان و انگلیسی یاد گرفتن اصلا عامل اصلی برای رسیدن به موفقیت (که همون ثروت ، سلامتی ، آرامش و نشاط و لذت از زندگی و ماهر بودن در علاقه) نیست.
هنوز باور نداری که خدایی که تو رو هدایت می کنه پسر تو رو هم هدایت می کنه و اون رو به خواسته هاش می رسونه و علاوه بر اینکه اون به واسطه سن کمتری که از تو داره باورهای محدود کننده اش کمتر هست و بهتر الهامات رو دریافت می کنه و تازه تو با به اصطلاح هدایت اون تازه اون رو گمراه تر می کنی.
و اینکه ما همه روح مجزا هستیم که قبل از تولد می خواستیم چیزهای رو تجربه کنیم و لذت ببریم از اون که بهترین مسیر برای رسیدن به اون خواسته از مسیر این خانواده و این پدر و مادر بوده و فقط ما ها با هم همسفر هستیم در این مسیر و باید مثل یک مسافرت که با دوستانمون می ریم ببینیم چطور بهمون بیشتر خوش بگذره و به عقاید و خواسته های هم احترام بزاریم و به خودمون اجازه ندیم که بخوایم افکار و علایق و خواسته ها و حتی راهی که فکر می کنیم درست هست را به دیگری تحمیل کنیم.
تازه این فکر من که باید خوب درس بخونی و نمرات خوب در همه درسهای بگیری و جز افراد درسخوان کلاس باشی خودش به کل غلط و خلاف آگاهی هایی هست که از آموزههای استاد که هر روز براش وقت می گذارم داره.
پس فاطمه اگر رفتارت رو درست نکنی تو فقط وقتت و انرژی ت رو داری هدر می دی و این همه تلاش که داری برای بارورسازی و توحیدی فکر کردن و زندگی کردن می کنی همه هیچ و پوچ هست.
فاطمه تو خیلی جاها به آگاهی هایی که شنیدی عمل کردی. فروشترین رو نقدی کردی حتی اگر مشتری عالیت رو از دست دادی گفتی به خودت اشکالی نداره من باید این مسیر رو برم ، من می خوام گفته خداوند در خصوص اینکه خداوند از هر لحاظ برای بنده اش کافی است رو در زندگی ام تجربه کنم. تو وقتی بهت گفته شد برو دسته چکت رو پاره کن گوش کردی و با وجود اینکه می دونستی درسته که تو خرید چکی نمی کنی ولی شوهر تو داره با دسته چک تو این کار رو می کنه و به اندازه ای که نمی تونی نه بگی به اون در مشکلاتی که برای اون به وجود میاد شریک هستی و با وجود ترس این کارها رو انجام دادی . که ناگفته نماند با اینکه وقتی فهمید دعوای مفصلی کرد ولی جالب که آنقدر قلب من و درونم آروم بود که تا به اون موقع نه دعوایی به این شدت با هم داشتیم و نه آرامش این چنینی توی بحثهامون رو تجربه نکرده بودم. یعنی هر چه می گفت درونم آنقدر آروم بود که شاید برای نشون ندادن حس خوبم و نشاط درونی ام جلوی خودم رو می گرفتم. و جالب اینکه بعد از اون به لطف خداوند و طبق قانون همانطور استاد فرمودند شوهر من جوری شده که الان خریدهایش نقد است هر چند که در کل به من می گوید پس کوش نتیجه این کار کردنها روی خودت. ولی من نتایج رو می بینم ولی دوست دارم به لطف خداوند نشتی های انرژی ام را هم بگیرم تا نتایج دلخواهم رو هم بگیرم.
البته باز با دوره حل مسائل متوجه شدم یک نشتی دیگر من مهم بودن نظر شوهرم نسبت به موفقیت خودم هست . چون همیشه من رو آدم موفق می دونسته و من باید روی عزت نفس کار کنم تا نظر هیچ کس غیر از خودم برام مهم نباشه.
البته این نظر همسرم از اینجا نشات گرفته که من وقتی با باورها و قوانین آشنا شدم و متوجه شدم باید در مسیر علایقمون حرکت کنیم و در اون مهارت پیدا کنیم و از همون مسیر به پولسازی بپردازیم با باورهای ثروتساز درست و به همسرم گفتم که دیگر نمی خواهم این شغل رو که الان مشغول آن هستم رو ادامه بدم و می خوام دنبال علایقم بروم.
البته اون زمان من درست این موضوع رو متوجه نشده بودم که نباید یکباره کات کنیم شغلشون رو یا به قول استاد باید همیشه ورودی مالی داشته باشی و من فقط فهمیده بودم که باید دنبال علاقه ام بروم و جالب اینکه نمی دانستم واقعا به چه چیز علاقه دارم چون و وقتی به خودم رجوع می کردم می دیدم که ذات کار بیمه رو که الان مشغول اون هستم دوست ندارم و دلیل انتخابم هم زمانی که در اون مشغول شدم این بود که به خاطر اینه تازه بچه دار شده بودم دنیال کاری می گشتم که آزادی زمانی و مکانی داشته باشم و بتونم هم کنار فرزندم باشم و هم درآمد خوبی داشته باشم که به لطف خداوند به این هدفم رسیدم.
اما بعد از مدتی به خودم می گفتم تا کی برای بهتر شدن خانه و ماشین و شرایط زندگی کار کنم پس کی می خوام برای خودم زندگی کنم و همین خواسته باعث شد که هدایت بشوم و با استاد و آموزه هاش آشنا بشم . که اصلا اون اوایل آشنایی هر چی به حرفهای استاد گوش می کردم انگار که سوالهای طول عمرم رو دارن پاسخ می دهند و اصلا آنقدر برام جذاب بود که شبها دوست نداشتم بخوابم و دوست داشتم شبانه روز بشنوم و بشنوم و بشنوم .
پس وقتی به خودم رجوع می کردم که واقعا به چی علاقه دارم و دوست دارم در چه زمینه ای ماهر بشوم چون آدمی بودم که در طول زندگی اینطور فکر می کردم که الان چه کار بهتر هست انجام بدم نه چه کاری دوست دارم انجام بدم و همیشه اهرم رنج و لذت دا به خوبی روی خودم پیاده می کردم برای رسیدن به هدفم که نمی فهمیدم این لذتی که از انجام کاری که دارم انجام می دم از درونم هست یا خودم ایجادش کردم. چون معمولا آدم راضی از شرایط زندگی ام بودم و به خودم می گفتم خوب با این شرایط که دارم مثلا درست است که خانواده ام از لحاظ مالی قوی نیستند ولی من برای بهتر شدن آینده ام چه کار کنم. مثلا درس بخوانم تا شرایطم رو ازداین که هست بهتر کنم و وقتی درس می خواندم یا هر کاری می کردم به خودم می گفتم چطور ازش لذت ببرم که هم لذت برده باشم و هم به هدفم برسم. خلاصه با این شخصیتی که داشتم برام سخت بود که حالا که خدا به من گفته فاطمه آزادی هر کاری که دوست داری بکنی توش ماندم که واقعا چه می خواهم.
باز به خودم به شرایط روحی و جسمی ام که رجوع کردم دیدم فکر می کنم در زمینه ورزش و فعالیت ورزشی دوست دارم کار کنم و در حال حاضر دارم یوگا کار می کنم تا خداوند هدایتم کنه که قدم بعدی من چیه .
البته از وقتی که با قانون آشنا شدم که زندگی ام را طوری که می خواهم زندگی کنم به خودم گفتم دوست دارم فرزند دوم داشته باشم ولی به دلیل باورهای محدودکننده از جمله که کارم و درآمدهای ام چی می شه با پروسه بچه ، یا تامین آینده، تربیت اون و … که وقتی با آموزه های استاد آشنا شدم و با قانون و باورهای تغییر کرد به لطف خداوند فرزند دومم به دنیا آمد و الان به لطف خداوند حدود دو سال و نیمش هست و من در این مدت هم فرزندم را به دنیا آوردم و هم بزرگ کردم و هم روی باورهای کار کردم و هم بدهیهای من به شرکت بیمه صفر شده و هم بدهی های دیگران که به نام من به بیمه بود تسویه شده با نقدی کار کردنم. هم نمایندگی بدون دفترم رو گرفتم که با آزادی زمانی و مکانی و آرامش در کنار بچه ها باشم و هم بتونم مشتریانم رو که نمی تونستم حضوری ببینم بهتر ساپورت کنم و در حال حاضر شرایط کاری من آنقدر آزاد و رها هست که اگر از سراسر ایران مشتریان بسیار داشته باشم می توانم ساپورت کنم و هم اگر بخواهم از بیمه بیرون بیایم بدون هیچ بدهی و مشکلی بیرون بیایم.
خلاصه اینها همه نتیجه های من بوده ولی درآمدم از بیمه خیلی کم شده و اصلا قابل قیاس با قبل آشنایی با استاد نیست ، چون اون موقع نماینده برتر شرکت هم در مقطعی شده بودم. ولی شرایط زندگی ام عالی تر شده . حدود یکسال و نیم هست که به خانه نوساز و بسیار زیبای خودم آمدم . و بعد از یه سختی که همسرم از نظر مالی داشت ولی همه بدهی هامون پرداخت شده و الان چند ماهی هست که وسایل خانمان رو هم بهتر و عالی تر می کنیم. و از طرفی همسرم که یه جورایی از حذف درآمد من می ترسید به یه اعتماد به نفسی رسیده که می تواند به راحتی زندگی رو تامین کنه. ( که این هم باز در جهت خواسته های من بوده).
و من الان خودم رو آماده کردم تا خداوند هدایتم کند به مسیر و راهی و چیزی که قبا تولدم می خواستم آن را تجربه کنم . و هر روز برای قدم برداشتن در مسیرم یوگا کار نی کنم و بدنم را آماده نگه می دارم تا خداوند در زمان مناسبش به من بگوید قدم بعدی ام چیست.
خلاصه شاید از نظر دیگران و همسرم من پس رفت داشته ام ولی اصلا برام مهم نیست و من بالاخره مثل بهار که درختان شکوفه می کنند و این شکوفه دادن نتیجه چنیدن ماه رشد درونی بوده که یک روزه خودش رو نشون نی ده ، زندگی منم هم با ادامه دادن مسیرم و هدایت ربم به اون نتیجه ای که می خواهم استقلال مالی در مسیر علایقم خواهد رسید.
اصلا فکر نمی کردم کامنتم این قدر طولانی و مفصل بشود ولی انگار همه آنچه در ذهنم بود رو بیرون ریختم و راحت شدم . این کامنت رو اول از همه برای خودم می نویسم که روزی که نتایج اصلی و مد نظرم را گرفتم بیایم و با افتخار بخوان و سپاسگزار ربن باشم که همیشه به من آرامش می دهد و بینهایت دستانش را مثل استاد برایم می فرستد تا با لذت به هر آنچه می خواهم برسم.
خدایا شکرت
استاد عزیزم از ما و مریم عزیزم هم بینهایت سپاسگزارم
سلام به فاطمه ی عزیزم
بابت کامنت عالی واشاره به نکات عالی در مورد رسیدگی به درسهای بچه ها که به نظرم یکی از مهمترین مسائل والدین در ایران هست ممنونم واقعا استفاده کردم منم خیلی روی درس دخترم حساس بودم که خوب یاد بگیره وخوبم نمره بیاره چندسال کلاس آنلاین بچه ها واقعا برای من سخت گذشت امسال هم که حضوری بودباز من خیلی درگیر درسهاش بودم وحتی بعضی روزها به کتک کاری وگریه دخترم رسید ولی امسال دیگه زیاد به خودم واون سخت نگرفتم دیگه خودش میخونه اشکال میپرسه میگه ازتو میترسم وقتی میپرسی درس. من رفتار بدی باهاش داشتم در طی چهارسال که مدرسه میرفت واقعا به منم سخت گذشت من خودم تحصیلات عالی دارم ولی درزمینه رشته تحصیلیم صاحب درامد وشغل نشدم مادرشوهرم اینا وقتی سخت گیری منو میدیدن میگفتن تو که این همه درس خوندی چه کار کردی کجارو گرفتی چرا بچه تو اذیت میکنی درسته من ناراحت میشدم ولی واقعیت داشت حرفهاشون من داشتم فشارهایی که در تحصیل کشیدم رو به بچه م هم تحمیل می کردم چون من روی درس ونمره حساس بودم من دوست داشتم مسئولیت درس بچه ام رو به عهده بگیرم مسئولیت کم کاری معلم یا یادنگرفتن درس تو کلاس رو
من بهترین سالهای عمرم رو درس خوندم تا 28سالگی واقعا پشیمان هستم نه شاید اگر من ادبیات نمیخوندم با شما وقانون جذب اشنا نمیشدم مسیر رشد من شاید از ادبیات میگذشت عرفان ادبیات روح منو ارضا نکرد دوست داشتم عارف بشم رفتم ادبیات خوندم ولی هیچی از عرفان وخداشناسی نفهمیدم واز زندگیم لذت نبردم وهمش استرس درس وامتحان بودم دوباره داشتم این شیوه رو در درس دخترم پیاده میکردم وچقدر باز هم خودم وهم دخترم رو عذاب دادم من الان خانهدارم ودر تلاش برای کسب درآمد از راهی جز رشته تحصیلیم چون واقعا ذهنم دیگه کشش درس خوندن وتدریس رو نداره علاقه ام هم از بین رفته وعلاقه ای به رشتهام ندارم. اعتراف میکنم هنوز هم نگران درس دخترم هستم ولی خیلی کمتر شده
واقعا ممنونم بابت دیدگاه عالیت که باورهای جدیدی از دیدگاهت دریافت کردم .
ممنونم
ممنونم الهام عزیزم
خیلی خوشحال شدم که نوشته ام روی حتی یه نفر تاثیر مثبت داشت.
من تصمیم گرفتم اهرم رنج و لذت رو برای این مشکلم بنویسم و حتما 21 روز اون رو تکرار کنم . یعنی امروز فهمیدم چرا هنوز با اینکه خیلی دلیل دارم که پیگیر درس خوندن بچه ام نباشم باز هم این کار رو تکرار می کنم هر چند کمتر و یا آگاهانه این جلوگیری رو می کنم. امروز فهمیدم نوشتن اهرم رنج و لذت کافی نیست باد اول آگاهانه اون رو 21 روز بخونم حداقل تا دیگه ناآگاهانه پیگیر نباشم مثل خیلی چیزهای دیگه مثلا چون فکر می کنم کسی که می ره مسافرت یا یه مسیری رو می ره هیچ وقت زنگ نمی زنم که سلامت رسیدی چون اصلا چیزی غیر از سلامت بودن اون طرف توی ذهنم نیست ، و اگر این مثال رو زدم چون مادرم همیشه این کار رو می کنه.
پس باید این دلایلی که برای پیگیر درس خواندن پسرم رو دارم طی این 21 روز با تکرار آنچنان به خورد وهنم بره که به قول استاد مثل هضم غذا برای جلوگیری از اون آگاهانه عمل نکنم.
امیدوارم شما هم موفق باشید و این مورد به درد شما هم بخوره.
سلام
صبح که از خواب بیدار شدم ، حقیقتش تصمیم داشتم برم خرید، که خیلی هم برام مهم بود، موبایلم را روشن کردم ، دیدم که خدارا شکر فایل جدید آمده ، وبا خودم گفتم ابتدا نگاه کنم و کامنتم رابنویسم و بعدبرم.
من مثالی الان یادم آمد در محیط کار قبلیم ، در دانشگاه بود، که من و مدیر آموزش هردو اتاق تکثیر سوالات امتحانی پایان ترم بودیم که در همان حین که درب اتاق باز بود، یک دانشجو آمد داخل و سلام کرد و مؤدبانه گفت سوال آموزشی دارم ، من اصلا جوابش را ندادم ولی مدیر آموزش با ناراحتی تذکر گفت برو بیرون ، اینجا ورود ممنوع است ، دیدم هردو ناراحت شدن و احساسی که حرف های بدی رد بدل شد تا حدی که مدیر آموزش آمد جلوتر و محکم به سینه دانشجو پسر، زد و دعواشدید شد ،
من دیدم اوضاع خرابه فورا در اتاق را محکم بستم تا دعوا ا دامه نداشته باشه، ولی کاری که شد این بود دانشجو پیش رئیس دانشگاه رفت و قضیه را گفت و کمتر از یک هفته سمت مدیر آموزش را از همکارم گرفتن ، و به همکار دیگری دادن.
راهکار من برای کنترل احساس :
اینکه در آن شرایط حساس هیجانی پیاده روی کنیم تا روحیه ما خوب بشه کافی نیست چراکه شما در محیط اداری هستی شرایط برای پیاده روی و یا دوش آب سرد و یا بازی با حیوانات نیست ، حتی دیدم اینقدر تاثیر احساسات زیاد هست که طرف فراموش می کنه حتی نفس بکشه،
بهترین و مهمترین کار در آین شرایط احساسی که فقط چند ثانیه هست، اینکه آگاهانه تصمیم بگیریم کاری نکنیم، آگاهانه تصمیم بگیرم حرفی بد نزنیم ، و آگاهانه تصمیم بگیریم تا رفتار احساسی انجام ندهیم ، این بهترین روش هست چرا؛
چون یک شرایط پیش آمده که ، بهترین زمان هست از آموزههای استاد برای کنترل ذهن استفاده کنیم، حتی شده در مسائل کوچک و جزئ ولی انجامش بدهیم و از طریق آگاهی های فایل های استاد عمل کنیم، که هم خودمان را محک بزنیم و عملگرا باشیم ، و هم خودش یک تمرین به ظاهر سخت ولی ارزشمند خواهد بود.
ایمانی که عمل نیارد ، ایمان نیست حرف مفت است.
در پناه الله یکتا شاد ثروتمند و سلامت باشید.
بنام خداوند خالق زیبایی ها و تنها قدرت مطلق جهان هستی.
امروز هجدهم اردیبهشت 1402
سپاسگزارم از استاد عزیزم بابت این فایل ارزشمند و بسیار فوق العاده و آگاهی های ناب.
تجربه ای که من از این مسیر دارم بر میگرده به تاریخ آبانماه 1397 اون زمان من با فایل های سریال تمرکز بر نکات مثبت هر روزم رو سپری میکردم در یک اتاق 50 متری با حمام و دستشویی بدون سقف در طبقه سوم یک آپارتمان، اون روزها شرایط سختی داشتم حتی زمانی شد که لب تابم رو فروختم و فقط یک گوشی بود و فایل ها و کاری که برای کسب درآمد انجام میدادم.
از ذهنم خارج نمیشه یکی از عزیزانم بهم زنگ زد و کلی حرف زد بهم چون بدهکار بودم و کلی خشمگین و ناراحت شدم و کلی بغض کردم، فقط دلم میخواست یه چیزی رو بزنم له و لورده کنم، ولی یک لحظه حرف استاد برام بزرگ شد مثل اینکه صدای استاد از یک استریو تو ذهنم و گوشم بلند بلند می گفتن که تمرکز کن به چیزهایی که داری و سپاسگزار باش، اون لحظه هیچوقت از یادم نمی ره با خودم گفتم:
خدایا شکر ت بابت اینکه یک سقف بالای سرم دارم.
خدایا شکر ت وقتی تو حموم هستم میتونم آسمون رو ببینم.
خدایا شکر ت که دوتا پسرم و خودم و همسرم کنار هم هستیم و از کنار هم بودن لذت میبریم چون از سال 94 با هم نبودیم به خاطر شرایط مالی و بدهی.
کلی شکرگزاری دیگه رو نوشتم و یک شکرگزاری هم کردم بابت اینکه خدایا شکر ت که امروز 15 آبان ماه 1397 و من و همسرم و پسرام لب ساحل کیش داریم قدم میزنیم این رو نوشتم چشام رو بستم و تجسم کردم شاید همه اینها به نیم ساعت نکشید روزی که این خواسته رو خواستم 12 یا 11 آبان ماه بود و معجزه اتفاق افتاد استاد من 15 نه بلکه 14 تو کیش بودم.
اصلا باورم نمی شد من کار میکردم من شاگرد داشتم و آموزش کارم رو میدادم به یک نفر ولی بعدش چندتا دانش آموز دیگه خیلی اتفاقی برام اومدن و سال 97 این رو تجربه کردم.
فکر میکنم سپاسگزاری در اوج احساسات چه منفی و چه مثبت یکی از بهترین راه ها باشه برای نه تنها خروج از اون موقعیت بلکه خلق یک موقعیت بهتر.
سپاسگزارم استاد عزیزم بابت این آگاهی ها و این هدایای ارزشمند در این سیاره دوست داشتنی و توحیدی.
سلام به استاد عزیزم و خانواده دوست داشتیم
از اینکه تو شرایط احساسی تصمیم گرفتن و گفتن یکسری از صحبت ها ک بعدش احساس منفی داشتن در این مورد و بعد با هیچ معذرت خواهی درست نمیشه حرفه گفته شده رو که نمیشه پس گرفت
در این مورد من با یکی از دوستان نزدیکم ک خیلی خیلی هم بهش اعتماد داشتم سر یه موضوع خیلی کوچک که هیچ ارزشی نداشت یه دلخوری به وجود اومد که من تو شرایط احساس شدید این کارو کردم به شدت ناراحت بودم و یکسری از حرفایی زدم که اون شخص اصلا من نبودم
و اینکه همه ما شاید گاهی این عصبانیت بهمون دست بده و یکسری کارها رو انجام بدیم ولی مهم ترش اینکه تو این شرایط نمونی و خودتو سر زنش نکنی
مثل اینکه تو قبلا یه کار اشتباهی رو انجام دادی تموم شد رفته بعد تو هر وقت بهش فکر میکنی حالت بعد میشه این مواردو سعی کن فراموش کنی یا زیاد بهشون فکر نکنی که حست بد بشه سم بدی بخودت
من بیشتر وقتا ک تو اینجور شرایط گیر میکنم خودمو با نوشتن اگر امکان داشته آرام میکنم یا مدیتیشن یا توجه ام رو میبرم به سمت نکات مثبتی ک هستش
یه مدت پیش کتابی رو خوندم به اسم محدودیت صفر ک خلاصش اینجوری بود تمام شرایط رو خودت به وجود میاری و اگر اتفاق بدی افتاده به این دلیل که تو اینقدر اون خاطر رو از گذشته تو ذهنت مرور کردی ک باعث بروز این اتفاق بد شده
بعد با استفاده از یه تکنیک میگفت ک خودتون رو پاک سازی کنید
تو هر موقعیتی قرار گرفتی که دلخواه شما نبود با تکرار این جملات تمرکز خودتو از روی اون ناخواسته بر دار
جملات؛
دوست دارم
متاسفم
مرا ببخش
متشکرم
در کل خلاصش میشد همین ک تو تمرکزتو از روی ناخواسته ای ک پیش اومده بر داری
دوباره به همون صحبت های استاد میرسیم که احساس خوب =اتفاقات خوب
ماه باشید ️
به نام یگانه خالق هستی
سلام به استاد عباس منش خانم شایسته و تمامی دوستان گرامی
در مورد اول: همین چند وقت پیش بود معاون دفتر(البته ایشون حرفهی اصلی شغلشون حسابداری هست و حسابدار دفتر هم هستند) ، یه خانم بسیار بسیار با شخصیت و با ادب – ایشون حدوداً چهل سالش هست ، خانمی بسیار پخته بسیار لیدی و ثروتمند هم از نظر ذهنی و هم از نظر شخصیتی- ، بیش از یک سال هست که ایشون رو می شناسم و بارها در مورد موضوعات مختلفی که سوال داشتم ایشون دستی از دستان خداوند بوده و راهنمایی ام کرده و باعث هدایت من شده
چند وقت پیش ایشون به من یک پیامک ارسال کرد با عنوان این که لطفاً کمتر مرخصی بروید. خب ایشون معاون دفتر هستش و داشت وظیفهای که مدیر دفتر بهش محوّل کرده رو انجام می داد و درخواستش کاملاً منطقی و درست بود
و
من خیلی زود در زمانی که حالت احساسی خوب نداشتم به ایشون یک پیامک بلند بالا ارسال کردم و کار رو خراب کردم!!
من بسیار با ادب و محترمانه به ایشون توضیح دادم یکی از مزایای سمت شغلی ای که من در اون فعالیت می کنم آزادی زمانی داشتنه چون من حقوق ثابت ندارم و درصدی کار می کنم و…
می توانستم این توضیحات رو بعداً حضوری بیام بگم یا به خودم فرصت بدهم فرداش پیام بدهم
ولی عجله کردم!!! و به قول قرآن در مسیر هدایت نبودم و داشتم از گام های شیطان پیروی می کردم
بعداً که پیام خودم رو خواندم دیدم چه دسته گلی به آب دادم
البته که هیچ گونه بی ادبی ای نداشتم و پیامم کاملاً ادبی و محترامانه بود
ولی شیوهی نگارشم به خاطر مداری که در اون بودم…
«یه کمی دلخوری و یه کمی اعصابنیت»
باعث شده بود طوری بنویسم انگار که حرف هایم ایهام داره و دارم به ایشون یه دستی میزنم که شما که خودت حقوق بگیری!!
بیرون گود نشستی و میگی لِنگِش کن … (این یک ضرب المثل قدیمیه مرتبط به کشتی هست)
اصلا هدفم همچین یچزی نبودها
ولی متاسفانه وقتی در مدار نامناسب تصمیم میگیری طبق قانون!! نتیجه حتماً غلط در میاد و حتماً پشیمون خواهی شد… این یک قانون است
ایشون بسیار آدم خوش قلب و مهربون و خوش برخوردی هستش
به روی من نیاورد به صورت مستقیم ها … ولی غیر مستقیم من می فهمم که تو این مدت دیگه سر سنگین شده باهام
این در حالیه که قبلاً برخوردی بسیار گرم و صمیمی با هم داشتیم
اوکی
برای اینکه دیگه این اشتباه رو تکرار نکنم ، اومدم توی سایت ثبتش کردم تا مکتوب بشه و یادم بمونه
که دیگر … در شرایط احساسی نامناسب پیام ندهم زنگ نزنم اگر کسی زنگ زد هم پاسخ ندهم
حالا چطور در صدد جبرانش هستم
ایده ای که به قلبم الهام شده اینه که یک دسته گل رز سفید به نشانهی صلح و دوستی برای ایشون بگیرم و یه سری موقع تعطیل شدن دفتر آخر های تایم کاری برم سمت ماشین ایشون و دسته گل رو تقدیمشون کنم و عذر خواهی کنم
ایشون تا چند ماه آینده مهاجرت می کنه و از ایران میره
دوست دارم با یک خاطرهی خوش و حس خوب به سلامتی مهاجرت کنه
—————————————————-
در مورد تجربهی دومی
چند وقت پیش یک شب با یکی از نزدیکترین افراد زندگیم (حدوداً دوبرابر من سنش هست) سر موضوعی بحث پیش اومد
ایشون یه کمی صداش رو برد بالا
یه کمی هم با حرف هایش من رو آزرده خاطر کرد
در عرض یک دقیقه خیلی ناراحت شدم ، نمی خواهم توضیفش کنم فقط این رو بگم که ضربان قلبم اونقدر شدید شده بود که احساس می کردم توی سینه ام فضا برای قلبم تنگه شده!! و یه کمی اشک توی چشمام جمع شده بود
ولی…
ولی سکوت کردم و اجاره دادم حرف هایش تموم بشه و اصطلاحاً وسط حرف هاش نپریدم
وقتی حرف هایش تموم شد
به یاد آوردم که من خودم خالقم و خودم این اتفاق رو خلق کردم
حتی شروع کنندهی این بحث هم من بودم و ایشون نیومده بود سراغ من!!
اومدم کلاهم رو گذاشتم سرم و کاپشن پوشیدم و از اون محیط … از اون ساختمان اومدم بیرون و رفتم یک جای خلوت
رفتم یک محلهای که خیابون هاشو آسفالت کردند ولی خیلیییی کم اون جا ساخت و ساز شده و تقریبا یه زمین چند ده هکتاری بکر هستش
رفتم اونجا به این حالت که مثلاً دارم با تلفن صحبت می کنم شروع کردم به حرف زدن و آروم کردن خودم
خیلی خیلی زود
در عرض ده دقیقه من به حالت خنثی رسیدم و دیگه از تپش قلب و این داستان ها خبری نبود …
حدود پنج دقیقه بعد از این ده دقیقه هم دیگه داشتم با لبخند در مورد موضوعات خوب حرف میزدم و خدا رو شکر می کردم و حالم خیلی هم خوب بود …
اینجا من به قانون و به عدالت خداوند ایمان آوردم
اینکه من همیشه و همیشه و همیشه دسترسی به خداوند و مدار هدایت دارم و هرگز و هرگز و هرگز این ارتباط با خدا قطع نمیشه
ولی من انسانم ، من آزاد هست که فرکانسم روی مدار خداوند تنظیم کنم و از قلبم تبعیت کنم یا اجازه بدهم که این ذهن نجواگر من رو ببره به middle of nowhere یعنی من رو ببره وسط ناکجا آباد … یعنی چنان از کاه برایم کوه بسازه که دیگه نگم براتون… دیگه هممون تجربش رو داریم
ولی نکته اینجاست
به قول استاد عباس منش در 12 قدم: این درسته که ذهن به اسب چموشه ولی افسارش دست ماست و اگر ما بخواهیم و تمرین کنیم میتوانیم این اسب چموش رو تربیتش کنیم و وقتی که این اسب رام بشه دیگه خیلیییی قشنگ بهمون سواری میدهها … خیلی ازش لذت می بریم ها … انتخاب همواره با ما هست ، ما انسان هستیم اشرف مخلوقات، ما توانایی ذهنی نامحدودی داریم که هیچ یک از حیوانات ندارند، ما از نظر قدرت فیزیکی از تمام حیوانات ضعیف تریم، شما به قدرت مورچه که چندین برابر وزن خودش رو بلند می کنه و مسافت های طولانی میره یا به سرعت دوندگی آهو یا قدرت گاو برای کشیدن بار فکر کن … متوجه این اصلِ غیر قابل انکار میشی … اما ما اشرف مخلوقاتیم؟ چرا؟؟ چون ما توانایی و قدرت ذهنی نامحدودی داریم ، چیزی که هیچچچچ یک از حیوانات و کلا هیچ موجود جاندار و زنده ای ندارد. ما خالقان دنیای خودمون هستم اگر که بدانیم و از این توانایی آگاهانه به نفع خودمون استفاده کنیم
مثل همیشه … صادقانه میگم زمانی که شروع به نوشتن دیدگاه کردم هیچ ایده ای نداشتم ، فکر می کردم تو ده خط دیدگاهم رو به اتمام می رسونم
اما خداوند هدایتم کرد و این دل نوشته رو ثبت کردم
الهی شکر
مواظب قلب مهربونتون باشید و بزرگترین سرمایه زندگیتون رو به بهایی اندک نفروشید
در پناه خداوند آمرزنده ، پاک کنندهی گناهان و بی نهایت مهربان (مهربانی خداوند بی حد و حصر و غیر قابل توصیفه) باشید، ان شا الله
سوره غافر آیه 51
سلام به همگی
امیدوارم عالی باشید
امشبم میخام به ایده ام عمل کنم و یه آیه دیگه از قرآنو اون چیزی که ازش میفهممو اینجا بنویسم
اینم بگم قرار نیس این حرفا همش درست باشه اینا برداشتهای منه با علم الانم
إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَیَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهَادُ ﴿۵١﴾
ما به یقین پیامبران خود و کسانی را که ایمان آوردهاند، در زندگی دنیا و (در آخرت) روزی که گواهان به پا میخیزند یاری میدهیم! (51)
من این آیه رو دوس داشتم چون توش از یاری خدا توی زندگی دنیا اومده بود
خیلی قشنگ خدا اومده گفته ما یاری میکنیم پیامبرانمون رو کسانی که ایمان آوردن هم توی دنیا و هم آخرت یاری شون میکنیم
خیلی وقتا شده خوده من احساس کردم که اصن خدا منو ولم کرده یا مثلا از دستم ناراحته
یا از اون بدتر مثلا به یه نفری که به یه سری موفقیت های زنجیره ای میرسه میگن نظر کرده خداس
یعنی خدا کلا به کسی محل نمیده
ولی یهو شانسی به یکی رو میکنه
یاد اون مثالی میوفتم که یکی از دوستام میگفت
تعریف میکرد یه فلافلی توی فلان خیابون اصفهان هست دمش صف میبندن بیا و ببین
بعد میگفت یه روز ما رفتیم ازش فلافل بخریم دیدیم خیلی شلوغه نگاه کردیم دیدیم اطرافش چنتا فلافلی دیگه ام هستن گفتیم بریم این بار از این بخریم
وارد مغازه شدیم هیچ مشتری توی مغازه نبود سفارش دادیمو آورد و با کلی سس و تشکیلات
خوردیم دیدم خیلی خوشمزه تر از بقلیشه که اینقدر براش توی صف وایمیسن
بعد دقیق صحنه اشو یادمه
میزد رو پاش میگفت خدا نکنه خدا برای یکی بخاد
خدا نکنه خدا برای یکی بخاد
یعنی مثلا اون فلافلی که اینقدر مشتری داره اون اصن یه آدم خاصه خدا بارش یه جور دیگه خاسته اصن
در صورتی که خدا من یه سری قوانین داره
این همه آدم تونستن به موفقیت برسن توی همین ایران
این فلافلی هم یکیشون
خدا همه مونو داره میبینه
هر کار درست یا غلطی بکنیم داره میبینه
مهمم نیست ما چی فک میکنیم
خدا به هممون پاسخ میده
اینکه ما میتونیم دریافتش کنیم یا نه به ما ربط داره نه خدا
خدا برای همه ی ما خواسته
فقط یه سری ها اون خواسته ی خدا رو برای خودشون میخان
خیلی هام نمیخان
تفاوتشونم شاید اینور اونقدر نباشه شاید با همرنگ جماعت شدن توی بقیه گم بشیم
ولی لحظه ی مرگه که تفاوت مشخص میشه
الدنیا مزرعه الآخره
بابا این دنیا اگه خوب زندگی کنی میکاری که اون دنیا برداشت کنیم
قرآن ما با سوره ی حمد شروع میشه
راه راست راه اونایی که بهشون نعمت داده شده
خدا برای همه ی ما میخاد که ما هدایت بشیم
انا علینا الهدی
هدایت شما وظیفه ی ماست
خدا وظیفه ی خودش کرده هدایت ما رو دیگه از این بالاتر
همون خدا میخاد ما رو به راه راست هدایت کنه موضوع اینکه ما هم میخایم یا نه
چن وقت پیش یه مستند دیدم که
توش اومده بودن با دستگاری توی ژنتیک تایم رسیدن میوه رو جا ب جا کرده بودن مثلا انداخته بودنش عقب برای اینکه سرما مثلا گردو رو نزنه
بعد گفتم ببین اونی که باور داشته باشه هدایت میشه به ایده هایی که آدم اصلا باورش نمیشه که این ایده هام وجود خارجی داشته باشن و اینقدر راحت میتونن به درآمد برسن
یا مثلا اون یکی ایده بهش رسیده بود اگه پرتقال پوست کلفت بکاره این پرتقالا موندگاری شون بیشتره و اینجوری میتونه شب عید اونا رو بده توی بازار و کلی سود کنه
گفتم نگاه کن تو وقتی باور داشته باشی خود ب خود همه جور ایده ای همه جا هست
و این ایده های فراوانی همیشه بوده آ
اینا چیز تازه ای نیس
خدا فقط داره ب ما نشون میده
من ب شخص رسیدم به اینکه کلا هیچی که دور برم هست رو باور نکنم به عنوان یه حقیقت چون میتونه خیلی ساده نقص بشه یعنی یه سری چیزها رو ما باور نمیکنیم ولی وجود خارجی داره مثل اون ماهی که میان میندازنش توی آکواریوم اون طرفشم یه ماهی کوچولو که خوراک این ماهی اولی است رو میندازن وسطشون یه شیشه میذارن
ماهی بزرگه وقتی اولی رو میبینه حسابی میره خودشو میکوبه به شیشه برای اینکه بره اون ماهی کوچیکه رو بخوره چندین بار تلاش میکنه نمیتونه بعد از یه مدت دیگه ب عنوان یه حقیقت اونو میپذیره که اینو نمیشه خورد
بعد از یه مدت اون شیشه رو بر میدارن ولی ماهی ها سر جاشون میمونن نه اون کوچیکه دیگه میترسه نه اون بزرگه دیگه تلاشی میکنه با اینکه اون محدودیت الان با شرایط عوض شده برای ما هم همین شکلیه
باید قبول کنیم که ذهن ما محدوده و ما فقط دسترسی داریم به ایده هایی که در مدارشون قرار میگیریم
مثلا داشتم میگفتم ب یکی از دوستان
بابک بختیاری هروز یه برند جدید غذایی ارائه میکنه
مثلا یکیش چک موزه
میان موزو توی یه پلاستیک با چکش میزنن روش بعد که خوب له شد مثل اینکه با یه سری چاشنی ها ترکیبش میکننا میخورن
دقیقشو یادم نیس چی بود ولی همین کانسپتو داشت
گفتم خدایی کی فک میکرد این ایده بگیره اصن
و جالب تر اینکه به نظر من اینجوری
اگه من ایده رو میدادم و میرفتم تست میکردم احتمالا جواب نمیداد
ولی چون بابک بختیاری پشتش و باور درست داره و چون باور داره
خدا هم براش میخاد اگه اون دست ب خاک بزنه طلا میشه
ولی من باور ندارم و اگه همون ایده رو دقیقا با همون کیفیت اجرا میکردم و اولین نفرم بودما الگو نمیدیدم
مطمئن باش که نمیگرفت چون خدا با باور های ما با ما رفتار میکنه
ما فقط دسترسی به مدار خودمون داریم
توی این دنیا در اصل ماییم و خدا
بقیه چیزا حاشیه اس
فقط باید با تغیر ذهنیت سعی کنیم دنیامونو ی جور دیگه ببیینیم تا خدا هم همونو بهمون نشون بده
خدایا منو به راه راست هدایت کن راه کسانی که بهشون نعمت دادی
خدایا منو از اون متقینی قرار بده که فاصله ای بین حرف و عملشون نیست
دوستون دارم
25 دقیقه فایل رایگان استاد = بیش از صد تا کتاب روانشناسی بازار های مالی
خب دوستان عزیزم من در بازار های مالی مشغول به فعالیت هستم الان 5 ساله و کنترل احساسات در معامله در بازار های مالی 60 درصد موفقیته و شما اگر نتونید احساساتتون رو کنترل کنید بهترین اقتصاددان دنیا هم که باشید ضررده خواهید بود
تجربه من از کنترل نکردن احساسات:
توی بازار های مالی مسئله ای هست به نام مدیریت سرمایه مثلا میگی من نهایت 5 درصد از این سهم میخرم و یک سری مقررات برای خودت مشخص میکنی یه بار یادم میاد که یک سهمی رو 5 درصد خریدم و ضرر کردم و برای انتقام گرفتن از بازار 30 درصد سرمایم رو از همون سهم خریدم و بعد 30 درصد هم ضرر شد
و بعد از اون باز هم برای انتقام که الان کل سرمایم رو همون سهم رو میخرم و جبران تمام ضرر ها و حتی سود میکنم ازش کل سرمایم رو وارد سهم کردم و جالبه بدونید کل سرمایم رو از دست دادم
تمام این اتفاقات در دو سه روز افتاد و من کل سرمایه زندگیم رو از دست دادم که خب البته اوایل کارم بود
تمریناتی که من برای کنترل احساسات انجام میدهم:
مثلا یه ایکس باکس جدید میاد و من خیلی خیلی ذوق دارم که بخرمش پولشم دارم و آنلاین سفارش میدم مثلا میگه زودترین زمان 3 روز دیگس من میگم نه 10 روز دیگه بهم تحویل بدین
یا مثلا یه غذایی که خیلی خیلی دوست دارم رو مادرم برام درست کرده کشیده و گذاشته جلوی من مثلا من با اینکه خیلی دوست دارم همون موقع اون غذا رو بخورم ده دقیقه صبر میکنم و بعد میخورم
دوش آب سرد معجزه میکنه برای من
یا اگر خیلی اوضاع بد باشه به حدی که الان سریع باید تصمیم بگیرم و در احساسات هم قرار گرفتم از خونه میزنم بیرون و میدوم به حدی که نفسم بالا نیاد
یا یه چیزی رو فهمیدم خیلی ذوق دارم به دوستم برم بگم 10 روز صبر میکنم بعد میگم
دوستان نقطه قوت من کنترل احساسات و هیجاناتمه ولی هر تصمیمی که با احساسات گرفته بشه چه احساسات خیلی خوب چه احساسات خیلی بد باعث ضرر من میشه بخاطر همین روزهایی که میفهمم که در احساساتم قرار گرفتم هیچ معامله ای انجام نمیدم در اون روز چون ضررده میشم
درودبه استادعزیزم ومریم جونم
وهمه دوستان عالیم
خدایاشکرت بابت یک روزعالی ،طلایی وبی نظیر
که بادیدن روی استادم وتیپ فوقالعاده شان که
باطبیعت زیبا،ست شده اندشروع شدولطف مریم
مهربان بابت فیلم گرفتن، بی نهایت سپاسگزارم
همین دیروزعصربودکه باعزیزدلم سرساختمان رفته
تابرای سفارش تیرچه اندازه گیری کنیم که یک
مرتبه متوجه نشدم بایدمترراکجای دیوارقراردهم و
صدای ایشان کمی بالارفت وخودم متعجب شدم
ولی خداروشکر میکنم که خیلی ریلکس وآرام به
کارم ادامه دادم وباخداصحبت میکردم وکلا ازذهنم
رفت وسوارماشین شدیم ومن به عزیزدلم گفتم که
عزیزم یک لحظه احساس کردم عصبی شدی
وصدات بالا رفت آیاموضوعی پیش اومده بودو
گفتند نه چطوروگفتم مسئله رو،بعدگفت ناراحت
شدی گفتم نه عزیزم فقط عنوان کردم که هم خودم
رهاشوم وذهنم درگیرنباشدهم شماعلت روبهم بگید
وخداشاهده که آن قدرمن باآرامش موضوع رو
مطرح کردم که چقدرمعذرت خواهی کردوچقدر
خندیدیم وبعدهم که به لطف خداوندخانه آمدیم
مرابوسیدوگفت مهری جان بازهم عذر می خوام
وهمدیگررودرآغوش گرفته وبه زندگیمان بالذت
ادامه دادیم ….
همه چیزرفتاروعکس العمل خودمان به هرچیزی
است بایددرلحظه ازتمام آگاهی هایم استفاده
کنم برای حال عالی خودم ، حال عالی راراحت
به دست نیاورده ام که بامسئله ای هرچه که
می خواهدباشدهمه قابل حل است،که راحت
ازدست بدهم ،حال عالی ناموس من است ومن
حتی بزرگ روی کاغذرنگی نوشته وروی یخچال
عزیزم زده ام ،بایدعمل کنم به رهنمودهای استادم
وگرنه درزمان خوشی که همه چیزعالیست درلحظه
بایدهوشیارباشم که چه رفتاروعملی بایددرمواجه
باهرشخصی داشته باشم ،بعضی وقتهاسکوت،
بعضی وقتهامحیط راعوض کردن ،دیدن آسمان،
هندزفری گذاشتن ودیدن نشانه روزانه ات ،مثل
دیروزکه برای کارکارشناسی به اداره ای باعزیزدلم
رفته بودیم وهمه اعتراض وفحش وبدوبیراه به
همه مسئولین وبه خودشان ومن رفتم یه گوشه
دنج وبه لطف خداوندواستادعزیرم هندزفری
گذاشتم
ونشانه روزانه ام راگوش دادم وبعد هم 100نفرجلو
مابودندوانگار5نفرشدند چون یانبودندیاکارشان
زودانجام می شدوخداروشکرکردم وبعدهم سوار
ماشین شدیم ورقص کنان به سمت خانه زیبایمان
راهی شدیم.
استادهمه چیزراازشماآرام آرام یادگرفته واین
روندهرلحظه وهرنفس ادامه داردبایدآرامش
خودم رادرهرشرایطی حفظ کنم بایدیادبگیرم که
احساساتم رامدیریت بهینه کنم بایدهرنفس خدارو
شاکروسپاسگزارباشم واین برایم نهایت آرامش رابه
همراه داردووقتی ازاومی خواهم به زیبایی راهکار
رابه قلبم جاری می کندخدایاوجودت راسپاس……
درپناه خداوندمهربانم هرنفس شاد، سلامت وعالی
بدرخشید، دوستتون دارم وممنونم بابت همه چیز
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
متشکرم متشکرم متشکرم