عواقب تصمیمات احساسی - صفحه 13 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/05/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-05-06 05:53:472023-05-08 07:32:32عواقب تصمیمات احساسیشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام با استاد عزیزم و مریم بانوی عزیز و قوی
و سلام به همه دوستانم در سایت زیبایی عباس منش ؛
قبل ازشروع هر نوشته ای تحسین میکنم شما رو که بهترین افکار رو برای خودتون و زندگیتون داشتین که در یک همچین فضای دلچسبی با کلی زیبایی روزهاتون رو سپری میکنید و به هر آن چیز که خواستید (مالی و مادی) دست پیدا کرده اید و با قلبی پر از عشق آرزوی هرچه بیشتر را برای شما و تموم افرادی که خواسته تغیر تو وجودشون هست رو دارم .
استاد عینا تموم مثال های که شما زدید برای من هم در موضوعات مختلف پیش اومده چه تصمیماتی که در اوج عصبانیت بوده و چه تصمیماتی که در اوج احساسات مثبت بوده نتایجش به گونه ای بوده که اکثر اوقات پشیمانی به بار آورده و گاها باعث ناراحتی بین من و طرف مقابلم شده .
شاید نزدیک ترین مورد با نیروی کارم چند روزگذشته بود که یکی از سایت های که باهاش کار میکنیم اختلال داشت و من تو اوج عصبانیت فقط میگفتم سریع انجام بده ، زود باش دیگه چرا کم کاری میکنی و این موضوع واقعا فشار زیادی بهش آورد و من هم یکی دو ساعت بعدش ازش دلجوی کردم و یجورایی احساس کاری اون روزم منفی و ناکار آمد شد
و در اصل اون عصبانیت من فقط ایجاد ناهماهنگی و دلخوری کرد، کار رو هم پیش نبرد.
و من از اون موضوع و این فایل شما یاد گرفتم تو هر شرایطی حتی اگر کلی عدله و منطق پشتش وجود داشت باز هم به هیچ وجه به خودم این حق رو ندم که از روی ترس ، عصبانیت ، نگرانی و همینطور در زمان داشتن کلی احساسات مثبت وعده یا قولی بدم و هر موقع تو این حس بودم سریع به خودم یادآوری کنم که الان من نباید کاری کنم یا حرفی بزنم یا قولی بدم و بهتر اینه اون لحظه خودم رو به شرایط مطلوب برسونم که میتونم از روش های عالی که شما گفتید که واقعا هم برای شخص من کاربردیه استفاده کنم ؛
مثلا فعلا در باب اون موضوع تصمیمی نگیرم رهاش کنم تا یه زمان دیگه با ذهن آروم تر حلش کنم .
مثلا برای سبک تر کردن احساسم اون لحظم از نفس عمیق استفاده کنم
محیط رو ترک کنم
با خودم حرف بزنم و زاویه و جنبه مثبت اتفاق رو ببینم
یه دوش آب سرد بگیرم
خودم رو با چیزی که علاقه دارم سرگرم کنم مثل کنسول بازی ، استخر ، موزیک لایت، خرید و…
بزنم تو دل طبیعت
از افکار و نظراتی که قدیمیان در مورد احساس بد داشتن با خودم مرور کنم مثل گر تو با بد بد کنی پس فرق چیست یا حرف لقمان که سراسر در مورد محبت و اضافه کردن محبت برای یه برخورد گفته
برای من شاید کاربردی ترین روش خلوت کردن با خودم و دیدن مسئله از زاویه دیگه باشه
و چقدر زیبا تر میشه هر لحظمون ، کنترل و مدیریت هر اتفاقمون وقتی در عمل به این مورد که هیچ حرفی هیچ عملی در زمان عصبانیت ، نگرانی و…. با اینکه کلی منطق و دلیل دارم نزنم
از استادعزیزم بی نهایت تشکر میکنم بابت این فایل زیبا و پر محتوا یک باگ از خودم رو کشف کردم و مطمئنا در شرایط همچنین برای تسلط به خودم از آموزه های این فایل استفاده میکنم
بی نهایت سپاسگزارم .
سعادتمند و ثروتمند باشید در دنیا و آخرت
سلام استاد عزیزم.
چه فایل عالی و بینظیری.
چقدر عالیه این پرادایس، این لباستون چقدر زیباست.
بی نهایت از شما و مریم خانم عزیز سپاسگزارم بخاطر این فایل عالی.
استاد من از سال 96 تا 1401 شرایطی داشتم که هر روز از روی ترس تصمیماتی میگرفتم که تقریبا تمامش باعث میشد فقط من ضرر کنم و حالم بد بود. مثلا من زمانی بود که تازه ازدواج کرده بودن و ترس تمام وجودم را فرا گرفته بود، منی که قبل از عروسی کردن (نه ازدواج کردن یعنی حدود 1 سال و 7 ماه بعد از عقدم) بخاطر ترسی که بخاطر باورهای نادرست قبلی داشتم، شروع کردم به ترسیدن، ترسیدم از اینکه بمونم توی زندگی، نتونم زندگیمو جمع کنم، توانم پول کافی برای داشتن همسر را بسازم و خیلی مسائل دیگه ای که واقعا مسخره بود و باورهایی بود که توی جامعه بود، توی خانواده بود، توی دوستان بود و توی شبکه های اجتماعی میخوندم و هر روز هم باور من تقویت میشد، خلاصه اوضاع خیلی نازیبا و نا جالب.
و البته احساس لیاقتی هم وجود نداشت، یعنی من تمام کسانی که دیده بودم با سختی فراوان تونسته بودند خونه کرایه کنند و یا خونه خیلی کوچولو بخرند ولی من از بدو ازدواجم توی یه خونه حدود 145 متری با 3 خواب بودم و این باعث میشد من خودمو لایق این زندگی ندونم.
و جهان هستی منو تا جایی پیش برد که نزدیک بود خونمو از دست بدم.
خلاصه همونطوری که قبلا گفتم، از تیرماه سال 1401، وقتی خطر مرگ از جلوی چشمم رد شد، برگشتم به این مسیر، و هدایت شدم و خداوند چشم و گوش و قلب مرا بینا کرد و هر روز شرایطم بهتر از قبل شد.
در شرایط احساسی خیلی بالا هم من یبار یه تصمیمی گرفتم و با دوتا از دستان خداوند شریک شدم توی یک کاری، و احساس طمع من باعث شد چشم و گوشم را روی همه چیز ببندم، و چقدر خدامیدونه این کار باعث شد سالها عزت نفسم از بین بره.
در شرایط احساسات منفی هم مثلا خیلی اوقات شده من بخاطر اینکه از دست کسی ناراحت شده بودم خیلی الکی، مثلا عجله کردم توی کارم و بعد بوم تصادف کردم. خلاصه به این نتیجه رسیدم هیچ جایی عصبی نشوم. یا حداقل وقتی عصبی میشم سعی کنم تصمیمی نگیرم و آروم باشم.
مثلا من دو هفته پیش با یه بنده خدایی توی کارم به مشکل برخوردم، چند روز طول کشید تا بتونم خودمو جمع و جور کنم و ذهنمو کنترل کنم. خلاصه اینکه سعی میکردم توی اون شرایط فقط بتونم خودمو به احساس خنثی برسونم، چون واقعا یکم سختم بود بتونم احساس خوب داشته باشم در اون شرایط.
و سپاسگزار خداوند شدم و با منطق به ذهنم گفتم ببین همین دوستی که توی کار بود دستی از دستان خداوند بود. اینجا من باید ایمانم را نشان بدهم، اینجا باید موحد بودنم را نشان بدهم، اینحا باید ایمانم را به این آیه که نشان بدهم.
خلاصه وقتی تونستم خودمو کنترل کمم آرام آرام مسیر نشانم داده شد، دیگه جواب اون دوست عزیزم را ندادم و سعی کردم مسائل کار را حلش کنم، تا بتونم هم عزت نفسم را بالا ببرم و هم لذت ببرم.
تازه خدا میدونه وقتی تونستم ذهنمو کنترل کنم چقدر نکات مثبتی یاد گرفتم، چقدر یادگرفتم که چه باور های غلطی دارم و باید روی کجاها تمرکز کنم برای داشتن بهترین عملکرد و ساختن بیشتر ثروت.
روش های من برای آروم کردن خودم یکیش خوابیدنِ، میگیرم میخوابم،
یکی دیگه اش گوش دادن به فایلهای شماست، یکی دیگه اش نوشتن در مورد نکات مثبت هست، یکی دیگه اش فیلم دیدن، یا بازی کردن است.
ولی مهمترین کاری که میکنم اینه که در لحظه عصبانیت و یا اشتیاق خیلی زیاد، در اون لحظه حرفی نمیزنم، یعنی سختمه ولی جلوی زیپ دهنمو میکشم. بعضا ذهنم میگه تو نمیتونی در لحظه جواب بدی ولی همیشه یادم میاد تو اون شرایط حرف ها؛ نه حتی کار عملی؛ میتونه جواب نادرستی بهم بده.
و استاد فایلهای شما خیلی بهم کمک کرد در این زمان بتونم در هر شرایطی خودمو کنترل کنم، یعنی تا در این شرایط قرار میگیرم، سریعا حرفهای شما و قوانین توی ذهنم گفته میشه. پس سعی میکنم خودمو کنترل کنم. خودمو دوست داشته باشم و به خودم میگم که زندگی همینه، برای همه شرایط نازیبا پیش میاد این ما هستیم که میتونیم با توجه کردن به زیبایی ها و اعراض کردن از نازیبایی ها شرایط را به نفع خودمون پیش ببریم.
استاد نمیدونم خوب تونستم توضیح بدم یا نه ولی در کل خیلی الان بهتر از قبل هستم.
آقا یه مثال از دیروز بزنم.
من دیروز میخواستم برم جایی و پدرم چندتا کار داشت و من دیرم شد، اولش یکم عصبانی شدم، ولی بعد سعی کردم خودمو و ذهنمو کنترل کنم و توجه و تمرکز کردم به زیبایی ها، به درختان کنار اتوبان، به کوهها به جاده و آسفالت عالی اتوبان، خلاصه حتی تند هم رانندگی نکردم، و جالب بود وقتی رسیدم اون شخصی که باهاش قرار داشتم با من رسید به اون مکان.
ان شاءالله هرکجا هستید در پناه رب العالمین شاد، سالم، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
سلام برادر عزیز .خیلی عالیه به نظر میاد که خیلی خوب قانون رو درک کردی و ممنون که نکات عالی رو خیلی ساده توضیح دادی طوری که قابل فهم باشه بله درسته احساسات هم شادیش و هم غمش باعث میشه نتونیم درست تصمیم بگیریم و منم از این احساسات و تصمیمات یهویی خیلی ضربه دیدم ولی از امروز دارم رو خودم کار میکنم که وقتی ناراحتم یا شادم تصمیم نگیرم واکنش نشون ندم سرم رو به کاری گرم کنم تا یادم بره و کم کم در فرکانس درست قرار بگیرم خدایا شکرت هر لحظه و هر ثانیه به خاطر همه چیز .
سلام استاد جان
این فایل دقیقا هدایتی بسمتم اومد امروز نشانه امرو زدم ولی حسم گفت ی فایل دیگه رو باید اینجا باز کنی رفتمپایینصفحه دیدم
نوشته عواقبتصمیات احساسی گفتم خودشه این نشانه منه و بازش کردم و الان3 باره که دارم گوشش میدم
و ربطش ب من این بود که پری روز ذهنم اشفته بود و هی نویز وارد میکرد و نمیشد که ارومش کنم تا شب ادامه داشت
دیگه دیدم نه با نوشتنو حرفزدن با خودم و نکات مثبت و مرور کردن همحواب نمیده و داره میبافه برای خودش حتی نگاشم میکردم باز میگفت هی نجوا هارو
ولی دیدم با کلامخوش ب راه نمیاد گفتم باشه اینجوری که نمیشه من ادم توی احساس بد بمون نیستمدقیقا اینارو داشتم میگفتمب ذهنم
من ادمتوی احساس بد بمون نیستم راه نمیایی باشه گفتم چارش آب یخه اونمساعت 11 12 شب هوا هم یخ دیگه تا بخاد بگه نه و اینا من توی حموم بودم حمومم سرد آب سرد یخ توی یک ظرفی مونده بود از یخ سرد تر شده بود
وارد حموم شدم دیدم ذهنم میگه نکنیا با ی لحن مظلومانه بعد میخاست نزاره اب بریزم رو بدنم تق آب یخ رو چند بار خالی کردم رو بدنم
همون لحضه ذهنم کلا ساکت شد کلا خاموش شد تازه من تونستم ببینم کی مدیره ارامش چیه واقعا صحنه عجیبی بود بعدش اومدم
دیدم دارم میلرزمتو رختخواب بودم بعد انقدر مسلط شده بودم ب ذهنم گفتم ببین ادا در نیار لرز و اینا رو بزار کنار
اخه بعد ریختن آب سرد رفتم همونجوری با ی شرط تو حیاط سرویس و اصلا احساس نمیکردم سرمارو گفتم ببین هیسسس ساکت نباید بلرزی باورتون میشه اجازه ندادم بلرزم و نلرزیدم اینم ی حس مثبت و اعتماد بنفس شد از این آب یخه و انجامش
بعدش شروع ب نوشتن کهکردم خیلی چیزای خوبی نوشتم اگاهیی های خوبی نوشتم حتی همون موضوعتی که باهاشون احساسم بد کرده بود رو جوری رفتم تو دلشون نوشتمشون و براشون منطق اوردم اصلا بی نظیر
و بیشتر اوقات با نوشتن و برگشتن ب لحضه من ب ارامش میرسم نوشتن زیبای ها تجربهای زیبا گل پرنده درخت همچی هر چیزیی که بچشمم زیبا بیاد صفت ی ادم باشه لباسش باشه
و زیاد احساسی عمل نمیکنم سعی میکنم که خوب رفتار کنم ولی خب ادمیم دیگه ولی نسبت ب گذشته خیلیییی بهتر شدم خیلییییی
قبلا یکی میگفت بالا چشت ابروعه من ناراحت میشدم و سریع حالم بد میشد و بخودم میگرفتم حالا طرف سوال میپرسید من میگفتم این منظور داره ربطش میدادم ب خودم
ولی عکس العملی نشون نمیدادم چون میترسیدم از عواقبش بخاطر همین هیچ موقع وارد بحث و دعوا رو کم کنی نمیشدم بقولی رد میکردم چون باور هام اشتباه بودن اعتماد بنفسم و اعمالم و نتایجم باعث اون مدار شده بود
ولی یبار ی یکی س سوال پرسید از من خب من دوست نداشتم راجبش حرفی زده بشه بعد چن نفر هم پیشم بودن برگشتم ب طرف گفتم شما گوه خوری و طرف دیگه هیچ حرفی نزد ولی به خودم افتخار کردم که تونستم اینکارو بکنم چون دیگه شده بود پترن الگو تکرار میشد خورد ب این بنده خدا خشم اژدها
استاد جهان و ادمها خیلیی با من راه اومدن نمیدونم واقعا حتما لطف خداست ولی من باید روی خودم خیلی کار کنم تا بخشنده بشم درککنم جایگاه انسان رو ارزشش رو صبر رو سکوت رو
تفاوت من مسبت به گذشنه اینه که قبلا من اصلا نمیدونستم میشه ذهنو کنترلش کرد بدون مثلا سیگار مشروب یا رفیق بازی ولی همه اینا هم من توش افراطی عمل میکردم و از همشم زربه خوردم و بجای اینکه اونا بشن مرهم میشدن درد
ولی شکر خدا من 3 ساله که اگر ناراحت شدم خودم فهمیدم و خودم خودمم برگردوندم خودمو ب حالت مثبت و خوب
سه و نیم ساله لب ب سیگار که تفریحی میکشیدم نزدم یعنی مهمون بیاد خونمون من نیستم دیگه خونه اگه سیگاری باشه میگم برای احترام ب خودم باید پاشم برم میرم طبیعت بیرون تا اون شخص بره من بر میگردم خونه
یا مشروب که من اصلا ازش لذت نمبردم گاهی اوقات پیشد میخوردیم اونم کلا 4 یا پنج ساله ندیدمش از نزدیک
و خودمم و خدای خودم و این سایت
تنهایی میرم همجا دنبال پایه نیستم قبلا تو کوچه بودم زنگ میزدم دوستم بیاد پیشم
الان هیچ احساس تنهایی نمیکنم هر جا برم سعی میکنم یچزی یاد بگیرم زیبایی هارو ببینم
و خداوند هم با ادماش اتفاقات خوب با منه و همجا بهم چیزی یاد میده برای رشد
شما استاد عزیزم رو بهم معرفی کرد دوستون دارم استاد ان شاالله با نتایج مالیم بیام و بنوییسم و براتون فایل بفرستم و بیام فلوریدا دیدن شما و خانمشایسته عزیز با خدایی که بهم معرفی کردین خدایی که خودش از تاریکی وقتی صداش زدم بیرونم اورده
به نام خداوند مهربان
سلام به همگی عزیزانم
سپاس گزار خداوندم بابت بودن در این فضا
سپاس گزارم استاد عزیز بایت این فایل پراز آگاهی و عمل به این آگاهی ها میتونه خیلی جاها مارو در مسیر درست نگه داره و دارم فکر میکنم که اگر انسان فقط بتونه از خطاهای بیشتر جلوگیری کنه ،اگر فقط بتونه تو شرایط سخت احساسی و خشم خودشو کنترل کنه و با دست خودش خودش و نابود نکنه و خودشو تو دردسر نندازه چقدر میتونه سرعت ببخشه به مسیر رشدش در هر جنبه ای که میخواد .
دقیقا چقدر سخته که تو شرایط روحی بد یا هنگام خشم وعصبانیت و ناراحتی شدید آدم بتونه خودش رو کنترل کنه تا تصمیمی نگیره تا حرفی نزنه و هیچ کاری نکنه و اگر ما از قبل برای این موضوع پیش فرض داشته باشیم خیلی بهتر میتونیم در این شرایط حساس خودمونو کنترل کنیم ،اگر که مثل استاد یک قانونی برا خودمون بزاریم که آقا من موقع قلیان احساسات شدید و موقع خشم و عصبانیت و … هیچ تصمیمی نگیرم و اجازه بدم تا اون احساسات فروکش کنه ،به خودم یادآوری کنم که الان هر تصمیمی بگیری تصمیم اشتباهیه صددرصد هر حرفی بزنی حرفیه که شاید هیچوخ آثارش پاک نشه تو روابط از ذهن طرف ،همونطور که با هر منطقی عصبی بشم از مسیر درست خارج شدم به همین ترتیب هر تصمیمی توعصبانیت بگیرم به ضرر منه وصددرصد ضربشو میخورم به خاطر اینکه نتونستم خودمو کنترل کنم ،به لطف خدا و انجام تمرینات در یک سال گذشته خیلی خوب عمل کردم تو این قضیه و فقط و فقط دوبار نتونستم خودمو کنترل کنم و یه حرفهایی زدم که بعداً ناراحت شدم ،اونم به پدرم و به قول استاد اینکه بگی حق دارم عصبی بشم و بزار کنار چون با هر منطقی داری دستتو میکنی تو آتیش ، و من سال قبل یک سال فوق العاده از نظر روابط با انسانها و عزیزانم تجربه کردم ،یک روابط واقعا عاشقانه و بسیار عالی ،از هر نظر مخصوصا روابط ،اما اواخر به دلیل ناتوانی در کنترل ذهن کمی مدارم پایین اومد و قشنگ این پایین اومدن تدریجی مدارم رو حس کردم و کمی دیرتر جنبیدم و تو مدار پایین سره یه موضوعی بحث شد و من بااینکه تو اتاقم بارها و بارها داشتم به خودم میگفتم که آروم باش الان نباید حرفی بزنی الان فقط باید سکوت کنی و بزاری بگذره ولی چون مدارم پایین بود پدرم سره یه چیزه الکی گیر داد و خلاصه بار اول و دوم و سوم و چهارم تونستم کنترل کنم خودمو ولی چون توجهم فقط تو اون فضا و نکات منفی بود و هی این توجه نکات منفی رو بیشتر کرد و من دیگه شروع کردم چنتا حرف زدم البته اونها هم کنترل شده بودن خدارو شکر و خیلی گند نزدم ولی خب بعداً پشیمون شدم و خیلیم زود همون فرداش پدرمو بوسیدم و معذرت خواهی کردم ازش ،در تکمیل صحبت های استاد میخوام با توجه به این تجربم و تجربه دومم که در طول یکسال بود و اونم شبیه به همین تجربس یک نکته میلیون دلاری بگم
اونم اینکه ما هر چقدر مدارمون بالاتر باشه و در فرکانس خداوند باشیم اولا که یک به هزار هم همچین موضوعی پیش نمیاد ،چون برا من در طول یکسال گذشته اینجوری بوده و بارها شاید اتفاقاتی رخ داده که صددرصد باید به هم میریختم و ناراحت میشدم که در ادامه به یکی دو مورد اشاره میکنم ،ولی من انقدر حالم عالی بوده و انقدر حس و حالم بینظیر بوده و با همه چیز در صلح بودم و انقد باورهای غالب ذهنم و گفتگوهای درونیم همش مثبت بود که اصلا خیلی راحت میدونستم که حتی در اون شرایط خشم و ناراحتی کاره درست چیه و من باید چیکار کنم چون مدارم بسیار بالا بود و آگاهی کامل داشتم به خودم به الهامات و نجوای ذهن ،واینجوری بگم که اصلا همش افکار آرامش بخش و الهی بود و اصن خیلی به ندرت ذهن سروصدا میکرد ،
هرچقدر مدار ما بالاتر باشه در این شرایط خیلی راحت میتونیم خودمونو کنترل کنیم و اصلا عصبانی نمیشیم که بخوایم کنترل کنیم چون فرد مقابل رو یه بچه میبینیم که انگار اسباب بازیشو ازش گرفتن و داره غر میزنه و دو دقیقه بعد ساکت میشه مثلا در روابط ،چون ما از دیدگاه روح داریم نگا میکنیم و آگاهیم که با هیچ منطقی عصبانی نشیم و حتی اگر حرفهای زننده ای بشنویم و یا تحریک کننده بازهم به نظرم چون طرف رو و عقل و شعورشو اون لحظشو به یه بچه تشبیه کردیم و جدیش نگرفتیم اصلا رو ما اثری نداره و ما ضد ضربه ایم (البته این یک نوع دیدگاهه )، ولی هر چقدر مدارمون پایین باشه به همون اندازه حتی انجام اولین تمرین که نفس عمیقه سخت میشه و هی ذهن انقد نجوا میکنه که اصلا نمیزاره که فکر کنی حتی اگر دوروز قبلم این فایل رو گوش داده باشی باز هم شاید سخت باشه حریفش بشی اگر کنترل ورودی ها پیوسته نباشه ، شمارو نمیدونم ولی این تجربه ی منه و به نظرم یک سلسله کارهای درست و بودن در مسیر درست و استمرار و استمرار باعث میشه که در این لحظات خودمونو راحت کنترل کنیم ،وگرنه با گوش دادن این فایل و یک بار یادآوری انتظار بیجایی شاید باشه که در این شرایط قلیان احساسات بتونه آدم خودشو کنترل کنه و حرفی نزنه ،
یه مثال میزنم و یک مورد کاری که یادم میاد و تونستم خیلی عالی ذهنمو کنترل کنم چون در مدار بالاتری از هر لحاظ بودم .
یک دوست عزیزی به من پیشنهاد شراکت داد تو کار املاک و اینها دوتا شریک بودن و بامن شدن سه شریک و البته بگم که این هدایت خداوند بود که درس هامو یاد بگیرم و بزرگتر بشم ، خلاصه ما شروع به کار کردیم و این دو عزیز چون استارت یک کاره دیگه ای رو زده بودن ،بیشتر من تو بنگاه بودم و مدیریت میکردم و این دونفر از اون کاره نتیجه ای نگرفتن و زدن بیرون و همون موقع بهشون گفتم که آقا اگر براتون نمیصرفه من لفت بدم از این قضیه و گفتن نه این حرفا چیه و …. منم یا عشق کار کردم و البته اینو بگم که به شدت توحیدی عمل کردما ،اصلا مهم نبود برام جدا شم و توکلم به اون بالایی بود ولی خب میگم این شراکت یه جورایی الهامی بود و من خیلی درس ازش گرفتم و سپاس گزار خداوندم ،خلاصه روزا گذشت و سه تا معامله ملکی شیرین در شرف وقوع بود یعنی یکیش قراردادشو نوشتیم و طرف کمیسیونو چک داد که هفته بعدی پاس بشه و دوتای دیگه هم 99درصد کار انجام شده بود و زحمت اصلیم من کشیده بودم و گره و من باز کرده بودم البته یادم نره که (مارمیت اذ رمیت لکن الله رمی)
این دوتا اومدن و یهو به من گفتن که ما از اون کارم اومدیم بیرون واقعیتش نمیصرفه و سره بزنگا وقتی که پای 150میلیون کمیسیون وسط بود که طی شده بود همه کاراشون همه چی و خلاصه دبه کردن و من اونجا اولش خیلی ناراحت شدم دقیقا یادمه 20دقیقه نیم ساعت فکرم به شدت مشغول شد و یه جمله گفتم فقط ،بهشون گفتم که مگه من همون اول نگفتم بهتون که اگه نمیصرفه بگید بهم و بیشتر سره این عوضی بازی و به خیال خودشون زرنگ بازیشون ناراحت شدم نه به خاطر پول و خلاصه حرفی نداشتم بزنن و گفتن تصمیمتو بگیر ما فقط میتونیم از هر معامله انقد بهت بدیم ، و من دیگه بعد اون جمله هیچی نگفتم با اینکه هر حرفی میزدم هیچ جوابی نداشتن چون خودشون میدونستن چیکار دارن میکنن ،اما میگم من انقد مدارم بالا بود که گفتم باشه تا عصر بهتون خبر میدم و بعد از ظهر بود که زدم بیرون از بنگاه و کلی شکرگزاری کردم بابت داشته هام و احساس خودمو خوب کردم و همون روزم بخشیدمشون از ته قلبم براشون سعادت و خوشبختی خواستم ،الان که حرفشو میزنم یادم میفته که تو چه مدار بالایی بودم که به این سرعت تونستم احساسمو خوب کنم و همون روز که این ضربه بهم خورد ببخشمشون ، برگشتم و با دلی صاف گفتم که آقا دمتون گرم من دیگه نیستم و با حال خوب ازوشن جدا شدم و حتی الآنم دوسشون دارم و احترامشون واجبه برام و حتی اون پولی که چک پاس شد رو خودشون گفتن میزنیم به حسابت و نزدن و من پی اونو نگرفتم اصلا و این ماجرا به غیر اینکه یک کنترل ذهن واقعی بود برام خداوند کلی درس تو این قصه برا من داشت و صدهزار مرتبه شکر ،با احساس خوب از فرداش ادامه دادم و پشت سره هم معامله کردم و بدون حتی کمی غرور و منم منمی که ببینید شما نشستید بیکار ومن دارم مثل بنز معامله میکنم و به گرده پای منم نمیرسید و ….. و این تفکر رو هم مدیون استادم هستم که یادم داده خدا نزدیکه و گوشتو سریع میپیچونه و یادم داده متواضع باشم و افتاده در مقابل خداوند و دیگه برج 11سال قبل دقیقا بعد دوسه ماه جدایی ازشون یه معامله ای کردم که مثل بمب صدا داد و خداوند به حسودا انقد بده که انقد حرص نخورن ولی خب جزو قوانین نیست .
این اونجایی بود که من تونستم ذهنمو کنترل کنم و با احساس خوب درسهای اون ماجرارو یادبگیرم و حرف استاد که میگه باید با احساس خوب درسهاتونو یاد بگیرین و بعداون کنترل ذهن فوق العاده اتفاقا خوب رگباری دانش رخ میداد و اون تضاد و انگیزه و نیروی محرکی شد که منو بیشتر هل بده به سمت موفقیت و اگر رضای قبلی بود که صددرصد با کلی کینه ازشون جدا میشد و پشت سرشون حرف میزد ولی بعدها جداییمونم هرکی دلیلشو پرسید گفتم خودم جدا شدم و فقط و فقط از خوبیاشون گفتم همه جا و الآنم میگم چون من زرنگ تر از این حرفام که غول شیطان و بخورم به هر دلیلی ، این مرحله ای که توش هستم یک مرحله ی متفاوت و عظیمیه برای من از هر نظر چون من قبل کار کردن رو خودم یادم نمیاد که از یه محل کاری یا از یه شریکی با دل خوش جدا بشم یعنی بدون استثنا با جنگ و دعوا روابط کاری من تموم میشد به غیر یک مورد که با خوبی و خوشی تموم شده بود چند سال پیش ،
میخوام بگم که خداوند پاسخ میدهد اگر که ما ذهنمونو مخصوصا در اون شرایط سخت کنترل کنیم و سمت خودمونو انجام بدیم .
الهی صدهزار مرتبه شکرت .
در پناه الله یکتا
با سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته گرامی، در پاسخ به سوال بسیار خوبتون… مثالی جالب به ذهنم رسید که وقتی شیرها به گله حیوانات حمله میکنند، با توجه به اینکه قبلش در استتار قرار دارن، اون دسته از حیوانات معمولا کمی مکث میکنند و بعد فرار میکنند با اینکه همون چند لحظه مکث میتونه باعث گیر افتادنشون بشه… اما در عین حال اون چند لحظه مکث لازمه تا خوب اطراف رو ببینند و موقع فرار اشتباها به سمت شکارچی فرار نکنند. یادمه در دوره عزت نفس یه جایی اشاره کردید که از نشانه های داشتن عزت نفس بالا پرهیز از رفتار احساسی و تسلط به خودمونه، واقعا هرچی انسان رشد میکنه و سعه وجودی پیدا میکنه تسلطش به رفتارش هم بیشتر میشه و از رفتار احساسی بدون عقلانیت پرهیز میکنه… در مورد ویژگی های مومنین در قرآن خیلی مطلب هست در این باره… دو موردش این هست که الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس… کسانی که خشم خودشونو فرو میبرن و مردم رو میبخشن… این واقعا حد بالایی از اعتماد به نفس و تسلط به نفس رو میطلبه و صد البته که یکشبه به دست نمیاد… با انتخاب آگاهانه ی تصمیم نگرفتن در لحظات غلیان احساسات به مرور این تسلط حاصل میشه و در ناخودآگاهمون نهادینه میشه… طوری که حتی اگه آگاه هم نباشیم بطور فرمالیته از انجام رفتار هیجانی پرهیز میکنیم. برای من مثال هایی از این دست خیلی زیاده. مثلا یادمه موقع هیجانی شدنم برای شنیدن خبر رسمی شدنم در اداره قول نهار به همکارام دادم و بعد به خاطر اینکه شرایط مهیا نشد من شرمنده همکارانم شدم و از اون تصمیم احساسی پشیمون شدم. مووضوع وقتی جالب تر میشه که اگه روی بحث عزت نفسمون کار نکرده باشیم احساس عذاب وجدان ناشی از این تصمیمات احساسی خودش یه باگ بزرگه که آدمو زمین میزنه. من این موضوع رو توی رابطه با فرزندم خیلی تجربه کردم. وقتی منو عصبانی میکرد سرش داد میزدم و بعد پشیمون میشدم و محبت زیادی که بعدش بهش میکردم ضربه بزرگتری رو به روان نازنینش وارد میکرد… و عذاب وجدان بعدش باعث تشدید این رفتار میشد و من مستاصل میشدم که خدایا چرا من نمیتونم رفتارمو با دخترم کنترل کنم و کاشف به عمل اومد که نباید توی اون شرایط تصمیم میگیرفتم. بعدها تو این شرایط که قرار میگرفتم سکوت میکردم و جالبه که دخترم خودش بعدا ازم عذرخواهی میکرد و احترامش بهم بیشتر میشد و من هم رابطم باهاش خیلی قوی تر شده. خدا رو شکر. فقط اصلی که تاکید میکنم که به تجربه بارها بهش رسیدمو بهتون میگم و اون یک مرحله قبل از اینه که موقع عصبانی شدن تصمیم نگیریم… چیزی که خیلی از تصمیم نگرفتن در لحظات غلیان احساسات مهم تره اینه… که حضور داشته باشیم… توی فاز ناخودآگاه نباشیم و تمرین حضور و مراقبه در لحظه بودن داشته باشیم… چون اگه در حالت ناخودآگاه باشیم همیشه همون رفتاری رو انجام میدیم که ذهنمون براش برنامه ریزی شده… آگاهیتون روز افزون
﷽
بنام خدایی که بشدت کافی است
سلام دورد به استاد عزیز و خانم شایسته چقدررر به موقع این فایل آمد روی سایت استاد عزیز سپاس،
چقدررر رنگ تیشرت تون زیباست همرنگ پرادایس شدید.چقدر هیکل تون وچهرتون استاد زیباترمیشه وقتی تیشرت های رنگ روشن سبز،وآبی سفید می پوشید فوق العاده زیبا و جوان تر میشید هیچ شباهت چهره ای با استاد فایل های چندسال پیش خودتون ندارید:).
سپاسگزار خانم شایسته مهربان که همراه شما پیاده امدن وبرای ما فیلم گرفتن و این نکات ارزشمند رو ما بشنویم و زیبایی های پرادایس رو از قاب دوربین خانم شایسته ببینیم سپاس فراوان….
چقدر برانی با مرمری رابطه اش خوب شد کنارهم توی اون بهشت زیبا …. استاد باورتون میشه من توی حیوانات اسب و بز رو بسیار بسیار دوست دارم. وقتی می بینم تو پرادایس یعنی
دیونه میشم اون حس لمس کردن پشت کمر برانی اون دست کشیدن به گوش های پهن مرمری… واقعااا زیباست نمی دونم کی میشه منم هم تجربه داشتن شون داشته باشمدر یک باغ بزرگ که آزاد برای خودشون باشن ومنم از دیدن شون لذت ببرم از بودن باهشون…
سپاس خدایی رو توفیق دادفرصت زمانی.مکانی. اینترنتی بهم داد این نکات رو بشنوم و این زیبایی رو ببینم
استاد اگه من بخوام از تصمیمات غلطم بگم خیلی خیلی هست که نوشتنش هم حال خودمو بد می کنه،هم …
از آنجایی یکی از ضعف های شخصیتی من، فوق العاده احساسی بودن من هستش،ضربه هاشم خوردم.
اما از وقتی پای آموزهای شما در این دوسال نشستم خیلی کمتر شده،این چندماه اخیر مدام به خودم میگم عارفه تو این همه فایل گوش کردی الان که پای عمل امتحان پس دادنت و می دونی قانون فرکانس چی هست باز می خواهی به روش سابق خودت پیش بری مگه استاد نمیگه ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است،ایمانت به قانون و شنیده هات رو الان باید نشان بدی،ایمانی که با آموزه های استاد عباس منش نسبت به خدا الله یکتا الله مهربان ساختید،متوکل بودن واقعی،همان آیه 38 بقره که استاد بارها در فایل ها بهش اشاره کرده به یادم می آرم.
فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ، مومنین کسانی هستند که نه محزون غمیگین گذشته می شن نه ترسی از آینده دارند.
این اهرمی که برای خودم ساختم منی که اینقدر دارم هرروز تایمی رو در سایت کامنت می خونم می زارم فایل گوش می دم.وقتمو می زارم.نتیجه اش حداقلش برام کنترل ذهن و آرامش ذهنی باشه،تصمیم نگیرم حرف نزنم در شرایط بحرانی حداقلش زیپ دهنم بسته باشه،طبق قانون وآموزش هایی که دیدم حداقل مثل گذشته ای که آگاهی به قانون نداشتم.عمل نکنم نمی گم 100 در100 اما استاد عزیز من چندسال پیش خودم خیلی بهتر شدم.خیلی اااا،
استاد روش دوش آب سرد که شما فرمودید (من که از قانون سلامتی استفاده نکردم توصیه نمی کنم) اگه دخترایی مثل من ضعیف باشن به قلب شون شوک وارد میشه،کمی خطرناکه تجربه شخصی خودم ااا،
و یکی از روش هایی من انجام می دم.دوچرخه سواری که همراه باهش آهنگ بزارم رکاب بزنم اما به لطف سایت،الان دیگه خیلی کم شده اهنگ گوش بدم.یکی از فایل ها رو پلی می کنم.الان مدت هاس که صدای شما استاد عزیزم گوش می دم،باورتون میشه استاد به محضی که صداتون میشنوم آروم میشم،یه جورایی ذهنم شرطی شده باصدا وفایل های شما،…
و اینکه به خودم بگم اگه استاد بود جای من چگونه عمل می کردند،اگه الان پیش استاد بودم ازش می پرسیدم راه حل چیه؟استاد بهم چی پاسخ می داد بعدوقتی این سوالات رو می پزسم یکی از فایل های شما پلی می کنم یواش یواش قانون توی ذهنم مرور میشه با سوالات ذهنی که از خودم می پرسم.
یه نکته استاد ذهن ادم ،قلب آدم واقعااا به درد می آد وکنترلش سخت در شرایط بحرانی اما مهارت مهار کردنش درخودمون تقویت کنیم میشه،این مهارت هم به لطف آموزه های شماست که من دارم انجام می دم تا جایی که عمل کردم نتیجه اشو دیدم.
اشتباهاتی که انسان تحت تاثیر احساسات می گیره یا حرف هایی که در زمان شرایط بحران میشنوه خیلی برای قلب و ذهن انسان سنگین یه جورایی رسوخ می کنه به اون مویرگ ها قلب ذهنت،بعدها هم یهو یادت می آد…، استادسپاسگزارم از شما که رهایی بخشیدن رو بهم یاد دادید،شاید من هیچ وقت نتونم اون حرف ها اون رفتار ها و اون اتفاقات رو فراموش کنم اما می تونم بهش فکر نکنم ( این که می تونم بهش فکر نکنم رو از شما فایل ها تون یاد گرفتم احساس بد =اتفاقات بد)می تونم هرچیزی که منو یاد اون خاطرات می اندازه رو از زندگیم پاک کنم،بقیه اشم خدا یاری ام می کنه یادم نیاد.و یه ایه که خاطرنیستم مال کدوم سوره بود که خداوند وکیل و سرپرست خودم دونستم. حالا توی بحث روابط خیلی ها بی گناه مورد خشم و یا هرچیزی قرار می گیره همین که خداوند از من دفاع می کنه خداوند رو وکیل خود قرار دادن کمی آروم می کنه دهنم ببندیدم حرف هایی نزنیم که بعداا نشه جمع کرد.نمی گم موفق 100 در100 بودم اما 90 درصد خوب پیش رفتم.
خلاصه کامنتم:
1.یادآوری به خودم که منی که اینهمه فایل گوش کردم method یاددگرفتم به کار ببرم.مثل سابق عمل نکنم.حداقل دلم برای زمان هایی گذاشتم برای گوش کردن بسوزه.عمل کنم.
2. دوچرخه سواری که باهش فایل گوش بدم یا یه آهنگ
3.سوالات ذهنی از خودم پرسیدم مثل اینکه اگه الان استاد جای من بود چیکار می کرد؟اگه الان از استاد راهنمایی می خواستم چی به من پاسخ می داد؟(دربیشتر مواقع توی فایل هایی که پلی کردم استاد جواب منو داده) امتحان کردم بارهاا.
شماهم امتحان کنید.
و فایل های گفت وگو دوستان در کلاب رو که قبلا گوش کردم می دونم کدوم فایل چی بود کلیتش اون پلی می کنم.
4.اگه نمی تونم اون حرف رو فراموش کنم اون اتفاق رو می تونم بهش فکر نکنم.
5. اگه الان واکنش نشون بدم احساساتی بشم.طبق قانون فرکانس فرستادم اتفاقات بعدی دیگه رو تجربه خواهم کرد وارد یه سیکل اتفاقات بد میشم…
این 5 مورد من دارم عمل می کنم نمی گم 100 در100 اما تا جایی که عمل کردم نتیجه اش رو دیدم
درپناه الله یکتا
خدایا تنها تورا می پرستموتنها از تو یاری می جویم تو بال پروازم باش.
چ فایل خوبی
من ی تجربه از تصمیم احساسی بگم که تازه اس
من توی ی ساختمون 5 واحده توی بهترین محله شهر زندگی میکنم
سال 99 صاحبخونه تصمیم گرفت ساختمون بفروشه و مهلت یکماهه داد
ما اون موقع تازه برای ساخت زمین مون گودبرداری کرده بودیم
صاحبخونه پول لازم بود و مبلغ خیلی نسبت ب تعداد واحد و محله عالی بود
من عاشق این محل هستم و دوست داشتم اینجا روبخرم ولی پولمون کافی نبود
استباه اول: تکامل طی نکردیم و تو فکر افتادیم زمین بفروشیم
اشتباه دوم: شراکت، ب مامانم اینا پیشنهاد دادیم
مامانم ی خونه توی گرمدره داشت وقتی ما از موقعیت خونه و قبمت بهشون کفتیم اونا هم سریع خونسون فروختن( تصمیماحساسی: تمام دارایی مامانم و باباماین خونه بود، خودشون تهران مستاجر بودن و رشد ملک توی تهران و کرج قطعا از منطقه پارس جنوبی بیشتر)
واحدها تفکیک تشده بود و سند مادر بود، برا همینسند هنسرم ب نام خودش زد تا راحتتر بیوفته دنبال کارها ، که این باعث ناراحتی خیلی بدی شد
( تقسیم واحدها مساوی بود من طبقه اول بودم، واحدم و واحد بالاش برای خودمون شد و واحد روبرو و بالاییش برای مادرم
ی واحد همکف هم نصف و نصف)
همسرم رفت بنگاه و خونه ها رو مجدد رهن داد
پول رهن و ک ب حساب خانواده ام ریختیم تمام و کمال، دیگه همه چی تمام شد انگار، و حاجی حاجی مکه
مامانم اینا ی سراغ از اینکه واحدها اوکی ان
مستاجرا نشکلی ندارن هم نگرفتن
و از قضا برای مستاجر واحد مامانم اینا چندین مشکل مختلف ب وجود اومد
خب اونا واحد از همسرم کرایه کردن بودن
و ب اون یا ب من زنگ میزدن
همسرم پیگیر تعمیرات اونا شد و کلی هم برامون هزینه داشت ولی همسرم از سر دلخوری و رودربایستی ب مامانم اینا چیزی نگفت
میونه من و همسرم هم سر این موضوع بیخیالی اونا شکراب شد
همون موقع که خونه رو خریدیم هنسرم پیشنهاد داد که درها و کابینت واحدها رو عوض کنیم
که ب قیمت بالاتر رهن یا فروش بره
مادرم اینا قبول نکردن وگفتن دیگه پول ندارن
ی باور غلط
همسرم گفت که اداره ثبت اینجا کلا کارمنداش ادمهای درستی نیستن و رشوه میگیرن
سال 99 واحدی س میلیون میگرفتن سند میدادن
ک بازم مادرم اینا زیر بار نرفتن
و سال 1400 که مامانم اینا قصد فروش داشتن پدرم اومد تا پیگیر کارای ثبت بشه
دوماه تمام بابام صب میرفت ظهر میومد
با اعصاب داغون و خسته
ک اینا پست، حروم خورن و ….
و همه کاسه کوزه ها افتاد کردن همسرم
که باید قبل از خرید ، میرفت شهرداری فلان کار میکرد و بهمان کار میکرد
و سرمون کلاه رفته مقصر شوهرت
( پایان کار خونه برای سال 90 بود، و ب صورت دستی متر شده بود توی سند مادر خونه 4 تا پارکینگ داشت
ولی وقتی خواستیم تفکیک کنیم اومدن با لیزر اندازه زدن و ب خاطر 4 سانت دوتا پارکینگ پرید)
خلاصه ک واحدها تفکیک شد و مادر م اینا واحدها رو گذاستن برا فروش
چ دردسری بود
بازدید کننده ها میومدن و خونه من میدیدن
چون اغلب مستاجرها شرکتی بودن میرفتن رست ) اون تایم دخترم 10 ماهه بود و همه جا رو بهم میریخت و هر روز من عصبی بودم تا قبل از بازدید جمع و جور کنم
واحد اول مادرم فروش رفت
مادرم اینا از هول که ملک اونجا داره گرون میشه و پولشون براشون خونه نمیاره
افتادن تو بنگاهها و ی واحد پیش ساخت خریدن
که اصلا خوش نقشه نبود ولی پولشون ب اون میرسید ( باور کمبود) و مدام ناله میکردن چ اشتباهی کردیم خونه مون رو فروختیم رشد اینجا خیلی بیشتر و …( صد البته رشد ملک توی تهران و گرمدره خیلی بالاتر از اینجا بود)
و خلاصه ی چک دادن برای 40 روز بعد
تو این 40 روز روانی شدم
از بس که هر روز ب من زنگ میزدن
که واحدمون فروش نرفت
مشتری نیومد
و استرس ب جون من مینداختن
خلاصه که واحدشون تا 40 روز فروش نرفت و مجبور شدن واحد پس بدن، طرف هیچچ رقمه کوتاه نیومد و 40 میلیون از مامانم اینا خسارت گرفت
دوباره ی حای دیگه پیدا کردن و اونجا 15 تومن کمسیون دادن چون با اون مبلغ پولشون براشون خونه جور کرده بود
واحد بعدیشون فروش رفت ولی ن با مبلغ عالی
و
واحد مشترک هم بخاطر اینکه پول لازم بودن مجبور شدیم ارزون بفروشیم و ماهم ضرر کردیم
ولی واحد بالاییمون ما سر خوصله و بدون عجله فروختیم نقدد با قیمت 100 میلیون بیشتر از مامانم اینا
درسته که اونا واحدشون متری 20 خریدن و در عرض 6 ماه شده 40 میلیون
ولی ب خاطر اشتباهات و عجله و طی نکردن تکامل هم کلی استرس و اعصاب خردی داشتن هم نزدیک 100 تومن هم بابت کمسیون و ضرر کرد از دست دادن
به نام رب،فرمانروای جهان
سلام خدمت استاد گل و دوستان عزیز
مچکرم استاد جان بخاطر این فایل و تموم آگاهی های نابش و نگاهی که اگه در خودمون قوی تر پرورشش بدیم میتونه ما رو از دچار شدن به خیلی ناخواسته ها در هر زمینه ای حفظ کنه.
قراری که با خودم گذاشتم و الان واضح تر شد بازم اینه که:
اون لحظه ای که هیجان بالایی دارم(چه مثبت چه منفی)
هیچ اولویتی ندارم جز اینکه اول باید بتونم به حال نرمال برسم و بعد برم سراغ تصمیم گیری در مورد اون موضوع_به خودم اینو گفتم و میگم که اون موضوع اتفاق افتاده و الان کاری از دستم برنمیاد که بخوام باهاش بجنگم یا درستش کنم یا …(ذهنو اگه جلوش نگیری میخواد بجنگه تا درستش کنه همون موقع که خب نتیجشم معلومه)
ولی تنها کاری که تو این لحظه تصمیمش دست منه اینه که فقط خودمو آروم کنم به هر نحوی که برام قابل انجام(و بدون عجله یا زور زدن به شکل طبیعیش ولی آگاهانه براش انرژی بذارم)
کارایی که روی من بیشتر جواب میده برای تسلط بر ذهنم در شرایط هیجانی:
+دیدن و حرف زدن با دوستام یا اطرافیانم در مورد موضوعاتی جدای از اون موضوعی که هیجانم رو برانگیخته کرده(گپ زدن)
+پیادروی یا راه رفتن حتی تو همون مکان و بلند با خودم حرف زدن طوری که صدای خودمو میشنوم و بگم خب از چه منظر دیگه ای میشه بهش نگاه کرد و …
+کوهنوردی و گوش کردن به فایل های استاد
+دوچرخه سواری و رکاب زدن و گوش کردن به پلی لیستی از آهنگ های بی کلامی که دارم و حس زیبایی بهم میده
+فیلم یا کلیپ کوتاه دیدن که موضوعش فانه
+و یکی از قدرتمندتریناش که اکثرا میدونیم
^نوشتن^
من نوشتنم رو با چرا شروع میکنم و اونقدر این چرا ها رو ادامه میدم تا به ریشه برسم و جوابی به ذهنم بدم که توی اسکیل بزرگ بدونم جواب درست تریه برای اون موضوع(یعنی مثلا یه فرد فرهیخته یا باتجربه هم همین کار رو میکنه یا همین تصمیم رو میگیره)_از منابعیم که دوستشون دارم ایده میگیرم مثل:
مولانا،کلیک هدایت خداوند توی سایت عباسمنش،سخنان حکمت آمیز
+رفتن به باشگاه سوارکاری و لمس اسب ها
بازی با بچه ها،نوشتن نامه به کودک درونم و…
در پناه یگانه همگی سعادتمند بشیم
سپاسگزارم
سلام سلام و سلام
چقد زیبا بود این فایل
ترس مساوی با مرگ مساوی با تصمیم اشتباه
کافیه بترسی دیگه نمیتونی قدم از قدم برداری
امشب یه کلیپ تواینستا دیدم که خیلی نظرمو جلب کرد یه اقای معلولی که چندین مدال قهرمانی تو رشته های مختلف ورزشی از جمله شنا و…داشت که پا روی ترسهاش روی بهانه هاش روی نمیتونی ها گذاشته بود
و یه صدای بینظیر روش گذاشته بود که محتواش این بود:
«چه مرگته لعنتی
فکر کردی تو تنها ادم رو کره زمینی که برات اتفاق غمناکی افتاده؟
منتظری بهت مدال غمناک ترین قصه زمینو بدن؟دنبال چی هستی؟
دنبال اینی که صبح تا شب بگی نرسیدم بخاطر ضربه هایی که خوردم…
ما هممون ضربه خوردیم(تضادهای زندگی)
میخای تااخرعمر بشینی از اینا تعریف کنی؟من یه لیست بلند بالاشو دارم….»
جمله اخرش خیلی زیبا بود از نظرم
اینکه ادما فکر میکنن فقط خودشون تضاد براشون پیش اومده و اون تضادو بهانه میکنن برای جلونرفتن
درحالیکه از هرکس یپرسی یه لیست بلندبالا از تضادهاش داره که پاگذاشته روشون و رفته جلو….
این اقای معلول درحال تمرینات سنگین بدنسازی با چندین مدال قهرمانی با این صدا….
شاهکار شده بود
نمونه بارزی از پاگذاشتن رو بهانه ها…
دیشب یه تضاد کوچیکداشتم و یکم بخاطر اذیت شدم میدونستم وااااقعا نباید اذیتشم هاا ولی بالاخره مسیر سریع رسیدن به حس خوب باید تکاملشو طی کنه و خداروشکر امشب خوب شدم
داشتم فکر میکردم فاطمه این اقا پا نداره میدونی ینی چی؟میدونی چه بهانه بزرگیه؟میدونی چه نعمتتتتتی رو نداره؟
و تمام زندگیش امیده
تو چی؟ تو سلاااامتی کاملی خداروشکر تضاد کوچیک حق داره که بهمت بریزه؟
معلومه که نه
فقط یاد گرفتم به خودم زمان بدم واسه خوب کردن حالم….
استراحت بدم فکر نکردن بدم خوش گذرونی متنوع بدم و مهم ترینش باخدام حرف بزنم و بش بگم و تمومش کنم….
امیدوارم روزی بیاد چه خداوند احازه شکرگزاری بیشتر اجازه صحبت کردن بیشترشو بهم بده
امشب شب بیست و نهم چله من
بسم الله الرحمن الرحیم
سوره بقره
وَلَنَبۡلُوَنَّکُم بِشَیۡءࣲ مِّنَ ٱلۡخَوۡفِ وَٱلۡجُوعِ وَنَقۡصࣲ مِّنَ ٱلۡأَمۡوَٰلِ وَٱلۡأَنفُسِ وَٱلثَّمَرَٰتِۗ وَبَشِّرِ ٱلصَّـٰبِرِینَ(١۵۵)
قطعاً همۀ شما را با چیزى از ترس، گرسنگى، و کاهش در مالها و جانها و میوهها، آزمایش مىکنیم؛ و بشارت ده به استقامتکنندگان!
=================================
به نام خداوند بخشنده مهربان
خدایا به امید تو
سلام به استاد عزیزم و مریم جان شایسته و تمام دوستان غار حرای من.
اول از همه خدا را شکر میکنم که باز هم امروز صبح تونستم در این محفل توحیدی صلات خودم رو به جا بیارم و شکرگزار نعمتهای خداوند باشم. خدا را شکر به خاطر این روزی که به من هدیه داد و دوباره میتونم توش برای آینده خودم و برای اهداف خودم تلاش کنم،خدا را شکر که امروز هم لیاقت این رو داشتم که صلاتم رو به جا بیارم و شکرگزار نعمتهای بینهایت خداوند باشم.
دیشب وقتی میخواستم بخوابم نرمافزار قرآنی نور رو باز کردم که هر روز برای من یه آیه تصادفی میاره و آیه بالا بود.
متاسفانه به خاطر تصمیماتی که در خشم گرفتم و صحبتهایی که کردم مدتی است که از همسر خودم جدا هستم. و وقتی که از خداوند هدایت خواستم خداوند این آیه را گذاشت سر راه من و گفت من تو رو امتحان میکنم تو صابر باش نگران نباش همه چیز درست میشه. یعنی تو کنترل کن خودتو تمرکزت رو بذار روی چیزی که میخوای الباقشو بسپار به من الباقیش با من،امروز صبح ساعت 6 صبح که از خواب بیدار شدم همون اولین کاری که کردم زدم روی نشانه من ببینم خداوند کجا هدایتم میکنه،و این فایل زیبا اومد و چقدر به جا و عالی بود.
استاد اگر بخوام از گذشته خودم و از تصمیماتی که از روی خشم روی ترس گرفتم بگم همه جا پر از ضربههای ریز و درشتیه که شیطون لعنتی باعث شده من این تصمیماتو بگیرم و در حال حاضر تو این وضعیت باشم.
متاسفانه وقتی که موقعیت بدی برای ما پیش میاد و تمرکزمون روی اتفاقات بد هست صمیمات نابجایی میگیریم که این تصمیمات نابجا فقط و فقط به خاطر تمرکز ما روی اتفاقات بد هست.
یادمه یه جا تو سفر به دور امریکا استاد گفتن که اتوبوسشونو میخواستن یه جا پارک بکنن و یه ماشینی کنارشون پارک بوده که میخواستن پارکش بکنن ناخواسته ماشین برخورد میکنه به اون ماشین بغلی و رکاب سمت شاگرد ماشین حسابی خراب میشه. استاد میگفتن تو اون لحظه من نگاه کردم و خیلی ناراحت شدم اما به خودم گفتم که اینجا اونجایی که باید ذهنت رو کنترل کنی،دسته مایک و خانم شایسته رو گرفتم و رفتیم از زیباییهای اون پارک لذت ببریم و یه یادداشت توی اون ماشین گذاشتیم،وقتی که برگشتیم اون شخص باهامون تماس گرفت و خیلی تشکر کرد به جای اینکه ناراحت باشه که چرا ماشینش خراب شده،و کمک کرد که اون ماشین درست بشه و وسایل رو استاد خرید و ماشین استاد رو هم درست کرد،
این همون قدرت تمرکز ذهنه این همون چیزیه که استاد هر روز و هر بار توی فایلهاشون دارن فریاد میزنن که بابا اصل اینه،رو چی تمرکز کردی رو هر چیزی که تمرکز کردی شبیه همون رو داری به دست میاری. حالا تو هی هر روز بیا خودتو ناراحت کن اعصابتو به هم بریز داستان برای خودت درست کن هیچ نتیجهای نمیگیری،یه بار دیگه هم یادم هست استاد میگفتن که توی کشوری بودن یه ماشینی رو رنت کرده بودن باهاش میخواستن مسافرت برن اما وقتی که میخواستن ماشین رو کاراش رو انجام بدن یهو متوجه شدن که کارت اعتباریشون مسدود شده و دیگه نمیتونن پولی ازش بردارن و حتی میگفتن تو اون لحظه بسیار بسیار زیاد اعصابشون خورد شده،به منزل رفتند و مریم جان عزیز بهشون گفتن ببین این یه معنی بیشتر نداره،ما میخوایم بریم امریکا خدا میخواد بگه دیگه اینجا گشتن بسه راه بیفتیم بریم امریکا،و اون باعث شد که استاد هدایت بشه به بهترین جای دنیا و در حال حاضر تو بهترین جای دنیا بهترین زندگی رو تجربه کنه،
واقعیت میخواستم از مثالهای قبلی که توی زندگی خودم اتفاق افتاد حرف بزنم ولی احساس کردم که مثال زدن از اونها مرکز روی ناخواستههاست،پس ولش کردم و گفتم که بزار راجع به اینکه چقدر کنترل احساسات میتونه به ما کمک بکنه و زندگی عالی رو برامون درست بکنه صحبت بکنم،
و واقعاً همینطوره استاد کنترل ذهن همه چیزه،به لطف خدای بینهایت مهربان و به لطف آموزههای بینظیر شما الان در مسیری هستم که وقتی احساس بدی دارم ناخودآگاه ذهنم میگه داری اشتباه میریا،همین الان باید جلوی ذهنت رو بگیری باید متفاوت فکر کنی باید مرکز توجهت رو عوض بکنی وگرنه باید منتظر باشی که اتفاقات بدی رو تجربه بکنی،و همون لحظه شروع میکنم فکر میکنم به چیزی که میخوام،همون لحظه به ذهنم میگم خب من چی میخوام من میخوام مثلاً فلان ماشینو داشته باشم فلان خونه رو داشته باشم فلان زندگی رو داشته باشم فلان رابطه عاشقانه رو داشته باشم،و این واقعاً مثل آب روی آتیشه،واقعا جواب میده استاد.
واقعاً ازتون سپاسگزارم این آموزههایی که شما دارید هر روز حتی از فایلهای رایگان به من میدین کاری داره میکنه که زندگی من رو برای همیشه تغییر بده،تازه توی شرکت خیلی عالی به عنوان مدیر فروش شروع به کار کردم شاید یکی از تاپهای ایران هست شرکت،و اولاً این رو از آموزههای شما و هدایتهای خداوند دارم که بهم یاد دادین چطور فکر کنم چطور رفتار بکنم،و دوماً این رو یاد گرفتم که یک در ناراحتی تصمیم نگیرم و دو همیشه نتیجه رو ببینم و نتایجی که الان بعد از چند روز کار کردن دارم رو با نتایج دوستانی که شاید 10 سال 20 ساله تو این شرکت دارن کار میکنن مقایسه نکنم،و این اعتماد به نفس بینظیری بهم داده استاد،
بازم ازتون ممنونم انشالله هرجا که هستید شاد سلامت خوشبخت ثروتمند در دنیا و آخرت باشید
خدایا شکرت