عواقب تصمیمات احساسی - صفحه 8 (به ترتیب امتیاز)

722 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    محیا گفته:
    مدت عضویت: 1383 روز

    سلام به استاد عزیزم

    سلام به مریم مهربانم

    استاد چقدر این فایل برام به موقع بود ، دیروز با یکی از همکارانم که خیلی به من نزدیکه و در جریان زندگیم هست دقیقا در مورد همین باگ شخصیتیم صحبت میکردم

    روی روانشناسی ثروت کار میکنم متوجه شدم که عدم کنترل احساساتم علی الخصوص ترس و خشم

    تقریبا تمام زندگی مو تحت تاثیر قرار داده

    اینکه چه جاهایی ضربه خوردم ؛

    من تمام سرمایه مو / ماشین و پس اندازمو فروختم و گذاشتم توی بورس

    حتما خیلی از بچه ها اوضاع بورس رو توی سه سال پیش بیاد دارند که چه تعداد از افراد با سر خوردن زمین

    درست همونطوری که شما در روانشناسی ثروت هشدار داده بودید

    من هم بخاطر اینکه همه میگفتند بورس خوبه و جواب میده ، احساسم رو کنترل نکردم و سرمایه مو گذاشتم توی بورس

    و همه چیزی که توی ده سال زندگی کسب کرده بودم رو توی سه ماه از دست دادم

    ترس و عدم رعایت قانون تکامل و طمع باعث شد که هزاران کیلومتر به زیر صفر برم

    از این موارد در کارنامه زندگیم زیاد دارم که دیروز واقعا متعهد شدم روی فراوانی و روی تکاملم بیشتر و بیشتر کار کنم

    یه مورد دیگه که متوجه اون شدم اینه که خیلی از تصمیمات احساسی من بخاطر کمبود اعتماد بنفس و عزت نفسه

    این مسئله خیلی درونم نهفته و پنهان بود

    که من خیلی از تصمیمات احساسی رو میگیرم برای اینکه خودم رو به بقیه ثابت کنم و به اونها بگم من

    چقدر خاصم

    خب اینم همون پاشنه آشیلیه که هر چقدر روش کار میکنم ، بیشتر رگه های مخفی اون رو شناسایی میکنم

    که بنظرم خیلی کار میبره تا در درونم بهتر و بهتر بشه

    در مسئله روابط چقدر به خاطر عدم کنترل احساس و خشمم ضربه خوردم

    همین چند هفته پیش بود که با یکی از همکارانم جر و بحث کردم و از خونه ام انداختمش بیرون

    وقتی یکم آروم شدم و از دید درست تری به قضیه نگاه کردم ، متوجه شدم که همکارم چقدر بزرگوارانه قصد کمک و بهبود رو داشته

    اون وقت بود که سرزنش های خودم شروع شد

    و اصلاح این پل ارتباطی برام خیلی سخت بود

    چون از طرفی خودم مقصر بودم و از طرفی انقدر مغرور هستم که ارتباط مجدد خیلی سخت بود

    اینم به پاشنه آشیل دیگه

    حرف خیلی سنگین و عمیقی که در روانشناسی ثروت زدید رو اینجا تکرار میکنم تا هم خودم بارها بخونمش و هم شاید کمکی به دوستان باشه

    شما در روانشناسی ثروت بارها تکرار کردید که موفق ترین انسانها ، کسانی هستند که احساسات خودشون رو کنترل کنند

    من معیاری رو برای خودم در نظر گرفتم که اگر میخوای موفق بشی ، باید پاشنه های آشیل خشم ، ترس و غرورت رو اصلاح کنی

    از دیروز که این مسئله رو درک کردم روی اهرم رنج و لذت کار میکنم که این خشم و ترس رو اگر اصلاح نکنی ، چقدر در کار و زندگی ات بهت لطمه میزنه

    و واقعا هم همینطوره ، وقتی خشمگین میشم حس میکنم که رگ های مغزم دارند جابجا میشن

    برای من اهرم رنج و لذت خیلی قوی کار میکنه چون وقتی لطمات این نوع برخورد احساسی رو برجسته میکنم ، کنترل فاز احساسی برام خیلی راحت تر میشه

    مورد دوم که به شدت به من کمک کننده است اینه که متعهدانه مینویسم که این باگ رو برطرف میکنم ؛

    وقتی تعهد میدم ، اون تعهد برام وحی منزل میشه

    تا میخوام عصبانی بشم به خودم یادآور میشم که محیا … تو قول دادی

    و عملا میبینم که تعداد اونجاهایی که حسم رو کنترل نکردم کم کم ، کمتر میشه

    در نهایت بنظرم هر چقدر بیشتر خودم رو کنکاش کنم

    عزت نفسم رو بیشتر کنم

    روی فراوانی و توحیدم بیشتر کار کنم و تعهد بدم که امروز نسخه بهتری از خودم باشم

    کنترل احساسم بیشتر در دست خودم قرار میگیره

    سپاسگزارم از استاد عزیزم و مریم مهربان که قوانین رو از ابعاد مختلف به ما یادآوری میکنید

    و سپاسگزارم که با قدم زدن در فضای پرادایس فراوانی منابع ، پول و ثروت و نعمت های خدا رو برامون یادآور میشید

    برای شخص من ، بودن در فضای سایت باعث ایجاد حس خوبه

    الحمدالله رب العالمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  2. -
    فرهاد مصلی نژاد گفته:
    مدت عضویت: 1939 روز

    سلام

    بر استاد عزیزم

    استاد جان در مورد تصمیمات احساسی

    به اندازه احساس و شدت آن رفتار زیاد

    تر باشه نتیجه آن اتفاق می توانه بدتر باشه

    من خودم شخصی بودم که ضربات زیادی در زندگی ام از تصمیمات احساسی خوردم

    با برنامه های آشنا شدم و روی خودم کار کردم آن بصورت تکاملی بهتر شدم که بتوانم احساسات خودم را کنترل کنم

    و هر چی بیشتر با قوانین آشنا شدم و تکرار روزانه فایلها و دیدن زیبایها کنترل بر افکارم و کانون توجه ام بهتر شده

    در ابتدای دوره دوازده قدم جلسه اول

    فرمودید اگر بتوانید آن اسب چموش ذهن کنترل کنید سواری عالی به شما می دهد

    راهکاری خودم و از این شیوه استفاده می کنم

    پیاده روی و گوش دادن به فایل جلسه پنجم قدم هشتم که شما خودتون در این فایل فرمودید

    این فایل زمانی استفاده می کنید که نمی توانید ذهنتون کنترل کنید و شرایط سخت است

    خدا را شکر از موقع ورودی های ذهنم کنترل می کنم و درک قانون دسترسی فرکانسی مهمه

    نه فیزیک و جغرافیا و کسی توجه اش بر صدق به الحسنی و زیبایی باشد

    اتفاقات ناخوشایند کمتری می افتد

    و چون ما انسانیم و صفر و یکی نیستم و نمی توانیم

    تمام لحظات بر کانون توجه امون نظارت داشته باشیم و فرکانس عالی بفرستیم اگر

    اتفاقات به ظاهر ناجور افتاده و در آن اتفاق ذهنم کنترل می کنم و میرسم به الخیر فی ما وقع

    و اگر یک ناخواسته ای بر خورد کنم سریع آن فایل قدم هشتم جلسه پنج را گوش می دهم و ذهنم کنترل می کنم

    استاد عاشقتمم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  3. -
    الینا اکبری گفته:
    مدت عضویت: 1154 روز

    سلام به همه دوستان .

    پیشنهاد های من=

    1_گوش کردن موسیقی ارامش بخش،شاد

    2_مدیتیشن

    3_شکر گزاری کردن

    4_گفت و گو کردن با خودم اینکه حتی اگر بد ترین اتفاق هم بیوفتد اگر من بتونم ذهنم را کنترل کنم برای من خیر پیش میرود .

    5_دوش گرفتن و زیر اب شکر گزاری کردن

    6_دیدن سریال های استاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  4. -
    حامد ولایتی گفته:
    مدت عضویت: 1933 روز

    «به نام رب قدرتمند و مهربانم»

    سلام به استاد عزیزم و همه آدم های خوب

    باز هم آگاهی و یادآوری نکات درستی که شاید همه ما به نوعی اونها رو شنیدیم اما درکش نکردیم و در عمل انجامش ندادیم.

    سخته وقتی عصبانی میشی ، وقتی روت فشاره ، وقتی اتفاقی میفته که احساساتت رو جریحه دار میکنه ، وقتی عملی رو مخصوصا از فردی یا افرادی می‌بینی که توقع نداری ، خودت رو کنترل کنی و کلامی به زبون نیاری و تصمیمی نگیری!!!

    اما شدنیه

    فک می‌کنم همه موافقن که تمام یا 99 درصد قتل ها و خشونت‌ها و … که توی درگیری‌های خانوادگی یا اجتماعی میفته، بر اساس همین عدم کنترل ذهن و عصبانیت و خشم لحظه ای بوجود میاد.

    اما میشه که تغییر کنیم و افسار ذهن رو بدست بگیریم.

    ما انسان هستیم و احساسات بخشی از وجودمونه، اما با کسب آگاهی و تمرین در موارد کوچیک ، می‌تونیم در موارد بزرگتر و شدیدتر ، احساسات مون رو کنترل کنیم که البته تمرین میخواد و تمرین.

    ولی نکته ای هست؛

    نمیشه الکی خودمون رو عصبانی کنیم و بعد به تمرین کنترل ذهن و احساس بپردازیم، چون ته ذهن مون می‌دونیم که این مورد واقعی نیست!

    پس چطور تمرین کنیم!؟

    چیزی که به نظرم می‌رسه و به نوعی تجربه ش کردم ( که البته هنوز و هر روز باید روش کار کنم ) همین آگاهی های عالیه که استاد در فایل های دانلودی و محصولات در اختیار ما گذاشته.

    مرور کردن هر روزه همین آگاهی هاست

    مرور کردن هر روزه همین قوانین حاکم بر جهانِ

    مرور کردن فایل ها و شنیدن و تکرار فایل هاییه که تو یه موضوع خاص برامون خیلی لازمه و کمک کننده ( اشاره؛ استفاده از نشانه امروز من، استفاده از موضوع مورد نیاز مون با توجه به قسمت دانلودی ها و کلیدها )

    در رابطه با این فایل ارزشمند استاد ، موادی که هنگام دیدن فایل با اون همه زیبایی و شنیدن کلام استاد عباس منش در ذهنم تداعی میشد این‌ها بود؛

    وقتی که من حقیقتا و هر روزه روی خودم کار کنم، توجه و تمرکزم رو روی زیبایی ها و خوبی‌های زندگیم و دوروبرم بذارم، وقتی باورهای توحیدی قوی و عالی در ذهنم بسازم، وقتی خداوند رو تنها قدرت و رب عالم بدونم و بهش ایمان قلبی و محکمی داشته باشم، وقتی به «الخیر فی ما وقع» باور داشته باشم، وقتی «لاخوف علیهم و لا هم یحزنون» در ذهن و قلب مون ریشه دار شده باشه، وقتی به «انا لله و انا الیه راجعون» ایمان بیاریم، وقتی این قانون خیلی مهم جهان رو که « احساسات خوب = اتفاقات خوب و احساسات ناخوب= اتفاقات ناخوب » بارها و بارها در ذهنت مرور کرده باشی و در وجودت نهادینه شده باشه،

    »»» دیگه به یک آرامش عالیِ درونی می‌رسی که از ایمان به خداوند سرچشمه گرفته و توپ هم تکونت نمیده (هرچند همه ما آدمیم و کامل نیستیم و همیشه جا برای بهتر و بهتر شدن مون هست…)

    »»» دیگه اصلا (یا بهتر بگم خیلی خیلی کم) موضوعاتی پیش میاد که بخواد عصبانیت کنه

    ما همیشه اینو شنیدیم که:

    پیشگیری بهتر از درمانِ

    و به نظرم اینجا هم این جمله صدق می‌کنه

    باید اعتراف کنم کار راحتی نیست ولی شدنیه.

    با نکته های عالی و کاربردی که استاد هم اشاره کردند مثل نفس عمیق، بیرون رفتن و ترک اون موقعیتی که تشنج داره، با پیاده‌روی، دوش آب سرد، بازی با حیوان خانگی یا بازی با بچه ای معصوم و دوست داشتنی، با سپاسگزاری داشته ها و توجه به نکات مثبت زندگی و حتی نکات مثبت طرف مقابل مون در مسائل خانوادگی، میشه که کم کم قویتر شد و تصمیم عجولانه و نادرستی نگرفت…

    یه چیز دیگه ای که در ذهنم مرور شد، جلسه ششم دوره جهان بینی توحیدی 1 بود که استاد خیلی فوق‌العاده و عالی در مورد «نجواهای ذهنی» و نوع عملکرد شون توضیح میدن.

    این جلسه خیلی خیلی خیلی میتونه کمک کننده باشه تو لحظه هایی که عصبانی میشی.

    وقتی داری رو خودت کار می‌کنی و این جلسه رو هم هضمش کرده باشی، داری میبینی که نجواهای ذهنی ، خیلی خوشگل کارشون رو انجام میدن و مخصوصا تو شرایط ناخوب و عصبانیت، صداشون رو بلندتر هم می‌کنند، اما اگه من آگاه باشم به این قوانین و سیستم کار نجواها، میتونم با بی توجهی و اعراض از ناخوبی ها، مدت عصبانیتم رو کمتر کنم و هیچ تصمیمی هم نگیرم.

    خدارو بینهایت سپاسگزارم بابت هدایتم به این آگاهی ها و تغییراتی که در شخصیتم داشتم.

    من آدمی بودم که خیلی زود عصبانی میشدم، خیلی احساساتی می‌شدم اما به لطف خداوند و آموزش ها و آگاهی های ارزشمند استاد عزیزم ، الان طوری شده که طی چند ماه گذشته چندین نفر بهم گفتن، تو چقدر آرومی و آرامش داری…

    خدارو هزاران بار شکر

    تو بحث کاری هم تو چند ماه گذشته خیلی مورد پیش اومده که با دید تمرینِ چشم گفتن، نگاهشون کردم (اشاره به صحبت‌های استاد در مورد تمرینِ چشم گفتن که به مسافران و بقیه، بارها چشم گفتن رو تمرین کرده بود) ، یه جاهایی واقعا برام آسون نبود، ولی مداوم قانون اعراض از ناخوبی ها و تمرین چشم گفتن و حال خوب، اتفاقات خوب رو در ذهنم مرور میکردم و میکنم…

    از خداوند خیر و خوشی و فراوانی و حال خوب همیشگی و رشد رو برای استاد عزیزم خانم شایسته مهربان و شما عزیزِ خواننده این کامنت خواستارم.

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  5. -
    حسن کفاش دوست گفته:
    مدت عضویت: 2930 روز

    به نام خداوند جان آفرین

    حکیم سخن بر زبان آفرین

    سلام استاد گرامی

    سلام خانم شایسته

    سلام دوستان هم خانواده

    استاد جان این فایل یادآوری خیلی خوبی برای من بود که در گذشته من خیلی خیلی زیاد از کوره در می رفتم اما نمی دانم چطور شد که بعد از اینکه در کار قبلی خودم استخدام شدم به صورت ناخواسته خیلی آرام شدم و یواش یواش این عادت عصبانیت و از کوره در رفتن برای من خیلی کمتر شد.

    اما در سنین بیست تا بیست و پنج سالگی گاها خیلی زیاد ناراحت و عصبانی می شدم و از کوره در می رفتم.

    الان هم در برخی از موارد در زمانهایی که فرزندان من کارهایی می کنند که انتظار ندارم از آنها ولی اقتضای سن شان هست ناراحت می شوم ولی به جرات می توانم بگویم که الان و بعد از آشنایی با شما و برنامه های شما استاد جان خیلی خیلی آرام تر شده ام .

    خیلی از موارد بوده است که دیگران در یک موردی که حق با من بوده است ناراحت شده اند و گاها خیلی کارهای دیوانه واری انجام داده اند اما صبور بودن من خیلی به آرامش آنها کمک کرده است و در اکثر موارد آنها از کار خود نادم و پشیمان شده اند و برای عذرخواهی اقدام کرده اند .

    کلا من از وقتی با استاد جان اشنا شدم و قوانین را سعی کرده ام درک کنم خیلی خیلی صبور شده ام که در برخی از موارد این صبوری من و باعث اعصاب خوردگی دیگران می شود که تا این حد صبوری هم خوب نیست و یک کم عصبانی شو .

    در موارد نادری که عصبانی شده ام یکی از موارد مهمی که انجام می دهم سعی می کنم آن صحنه ای که باعث عصبانیت من شده است را ترک کنم و پیاده روی کنم . پیاده روی من را خیلی آرام می کند و بعد از آن سعی میکنم به سایت مراجعه کنم اگر دسترسی داشته باشم و یا یک فایل استاد را بگذارم که در اکثر موارد این کار به صورت عجیبی من را آرام می کند و خدا از زبان استاد من را آرام میکند

    این برای من خیلی راه خوبی است که فایلهای استاد را گوش کنم.

    خیلی من را ارام می کند و از این بابت استاد جان را خیلی سپاسگزاری می کنم.

    جالب است در یکی از همین مواردی که فایلی از استاد گوش می کردم اینقدر درگیر درک آگاهی های آن فایل شدم که اصلا کل موضوع از یادم رفت و اصلا فراموش کردم که چه اتفاقی افتاده است و بعد از اینکه بعد از مدتی به آن مکان برگشتم اصلا یادم نبود که چه اتفاقی افتاده است و حتی وقتی مسبب عصبانیت من آمد که از من خداحافظی کند، اصلا یادم نبود که چه اتفاقی افتاده است و این موضوع برای او جالب بود و شاید از بی اهمیتی موضوع برای من شاکی هم شده باشد. نمی دانم.

    اما باید کمی روی خودم کار کنم که در مواردی که فرزندان من را عصبانی می کنند بیشتر خودم را کنترل کنم و این فایل این درس بزرگ را برای من داشت که باید و باید بیشتر و بیشتر روی این موضوع در مورد فرزندان خودم کار کنم.

    سپاس از شما استاد گرامی که زوایای مختلف به مسائل توجه می کنید و در دل هر اتفاقی به دنبال ردپای قانون هستید.

    من اعتراف می کنم که در این مورد خیلی از شما یاد گرفته ام و در هر موردی که در زندگی ام اتفاق می افتد چه خوب و چه ناخواسته ای که دوستش ندارم، به دنبال رد پای عمل کردن به قانون یا قانون گریزی در وجود خودم می گردم و مدتهای زیادی است نمی دانم چند سال است که دیگران را مقصر هیچ اتفاق خواسته یا ناخواسته در زندگی خودم نمی دانم.

    این خیلی موضوع مهمی است که من استاد از شما یاد گرفته ام و به خوبی تلاش می کنم و تلاش می کنم که در زندگی خودم انجام دهم که در همه همه موارد خودم را مقصر و بانی هر اتفاقی در زندگی خودم بدانم و انگشت اتهام خودم به سمت هیچ عامل بیرونی نبرم.

    خدای من شکرت بابت این میزان از درک از قانون و امیدوارم و امیدوارم که هرچه بیشتر و بیشتر این درک از قانون به صورت عملی تر گردد. الهی آمین.

    در عمل فقط و فقط خودم و باورها و افکار خودم را مسبب هر اتفاقی در زندگی خودم بدانم

    استاد جانم بازهم سپاسگزارم

    در پناه الله یکتا شاد باشید و سربلند.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  6. -
    سجاد طبسی نژاد گفته:
    مدت عضویت: 2835 روز

    به نام خدایی که هدایت هرلحظه مرا به عهده گرفته و حق نعمت به زندگی من داده

    سلام به دوتا استاد عزیز و خانواده گرامی ام

    چقدر تفاوت بین تصمیماتی که بر اساس احساس های سطحی و ذهنی و انسانی ست

    و تصمیماتی که بر اساس احساس های عمقی درونی و قلب ما ست،

    چونکه تفاوت- بین این دو گزینه تفاوت بین خدا و شیطانه

    تفاوت- بین خوشبختی و بدبختی ست

    تفاوت- بین پایداری و ناپایداری ست

    تفاوت-بین تبعیت از خدا یا شیطانه

    من خودم که یه عمر از این تصمیمات احساسی عمل کردن هام ضربه های بسیار و مختلف دیدم

    اما یکی از ویژگی های قدرتمند وجود من از زمانی که پا در این مسیر زیبا گذاشتم وجود داره تصمیم گرفتنم برا انتخاب ازدواجه چرا؟

    چونکه من از عملکردها و نتایج زیادم در این مورد دارم میگم بارها شده خیلی از اطرافیان،خانواده ام،اقوام،دوستان مختلف یه عالمه صحبتها و باورها و نصیحت هایی رو بهم کردن حتی یادمه چندتا از دوستانم که بیشتر از هرکسی حرفشون رو میفهمم و میپذیرفتم چونکه خودشون در این مورد خیلی حرفه ای و با تجربه هستند و بهم گفتند سجاد این پیشنهاد و انتخابی که ما بهت میگیم انجام بده اما چونکه با احساس قلبی من مخالف بوده منم خیلی راحت تونستم نقضش کنم و اصلا به هیچ عنوان انجامش ندم چونکه در این مورد احساس قلبی بسیار قوی ای دارم و بارها شده حتی همون افرادی که بسیار باتجربه بودن بهم گفتن تو چطور اون موقع ها این چیزهارو میدونستی اما ما نمیدونستیم گفتم فقط به این دلیل که من به قلبم گوش میسپارم اما در یسری موارد شاید اینقدر هنوز قوی نیستم اما در این مورد من واقعا شکر خدا خیلی خوبم

    و برعکس زمانی که یعنی خیلی سال قبل مهاجرت کردم به یه شهر دیگه و چونکه خیلی باورهای مخرب بسیار وحشتناک داشتم بااینکه یکسال در شهری دیگه بودم و ذهنم اسیر همین احساسات ذهنی بود و دوباره برگشتم شهر خودم اما بازم بخاطر اون تصمیم و کارم الان یه عالمه درس ها و تجربه ها رو دارم که درک و آگاهیم بهتر و بیشتره،

    تفاوت و فاصله بین تصمیمات احساسی با تصمیمات درونی و آرامش تفاوت بین رودخانه و دریاست،

    وقتی که دوسال قبل تعداد زیادی از اقوامم درگیر تصمیمات احساسی و پیرو اکثریت وارد یه فضایی برا کسب درآمد شدن و خیلی هاشون بسیار اصرار ورزیدن که منم وارد جمع شون بشم و بااینکه من خیلی نیاز به پول داشتم و ظاهر اون فضا نسبتا خوب بود اما من براساس تکیه به قلبم و این آگاهی های ارزشمند جواب منفی دادم و چقدر منو مورد تمسخر و تخریب قرار دادند اما همون آدمها بعد از یکسال و نیم یه عالمه اتفاقات و جنگ ها وحشتناک بین شون رخ داد و چندتاشون به من گفتند تو واقعا یه چیزی میدونستی که روز اول گفتی نه

    نکته بعدی :بارها شده در زندگیم بخاطر غلیان احساسات ذهنی بر من یه سری برخوردها و حرفهایی که نباید میشد اما به اون افراد گفتم و از خودم بروز دادم که مدتها از شدت پشیمون شدنم یه عالمه انرژی و تمرکز از من هدر داده که چرا من نتونستم اون لحظات کنترل ذهنمو بدست بگیرم

    *استاد عزیز وقتی میگی یکی از تمرینات خوب برا قویتر شدنمون اینکه در اون لحظات خاص نفس عمیق بکشیم،،

    یا دوش آب سرد که من سالهاست دوش سرد انجام میدم،،

    پیاده روی کنیم،،

    بازی با بچه ها

    تماشا کردن حیوانات

    و…

    خب خودم کارهایی که قبلا بیشتر انجام دادم

    یا دوش آب سرد میگرفتم

    بلند حرف زدن با خود

    خوابیدن

    چندساعت یا چندروز صبر کردن

    اینکه یه عالمه آدم در زمان ها و کارهای مختلف موفق و ناموفق براشون رخ داده اما روند جهان همچنان ادامه داره و فرصتها کمتر نشده ،،

    به آدمهایی که تجربه های مشابه منو داشتند اما همچنان با امیدواری و اعتمادبنفس دارند به روند خودشون ادامه میدن،،

    اینکه حتی قاضی اصلی فقط خداست

    فکر کردن به روز آخرت*

    و هممون ترکیبی از تصمیمات احساسی و غیراحساسی در زندگیمون هستیم اما شکر خدا چقدر وجود این فایلها باعث بهتر جا افتادن و شفاف تر شدن آگاهی ها و خودشناسی و روند لذتبخش تری میشه در وجودمون،

    بر اساس تصمیمات احساسی عمل نکردن یعنی طبیعی ترین و زیباترین و قدرتمندترین و ارزشمندترین و پایدارترین روش زندگی کردنه.

    خدایا ما را به راه کسانی که همیشه پیرو تصمیمات قلبی زندگی میکنند هدایت بفرما نه کسانی که اسیر احساسات وسوسه آمیز و سست و شکننده های شیطانی میشوند

    هرروز بیشتر از قبل همتون رو دوست دارم و عاشق همتون هستم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
    • -
      سید عظیم بساطیان گفته:
      مدت عضویت: 815 روز

      سلام دارم خدمت آقا سجاد عزیز ، و فوق‌العععععاده چقدر کامنت تون ، مفید و باارزش بود و چه جملات نابی و تاثیر گذاری گفتین، تشکر میکنم بابت قلم توانا تون، و شما رو تحسین میکنم. علم و تقوا داشته باشید،مرسی که وقت گرانبها تونو به ما دادید ازتون مودبانه تشکر میکنم. براتون بهترین ها رو آرزو میکنم .درپناه خداوند منان باشید.

      آقا سجاد عزیز

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
      • -
        سجاد طبسی نژاد گفته:
        مدت عضویت: 2835 روز

        به نام خداوند عشق و زیبایی سلام به سید عظیم عزیز بهت تبریک میگم بابت عضویت و هدایتت به این مسیر رویایی خیلی ممنون از وقت ارزشمندی که برا مطالعه کامنتم گذاشتی و امیدوارم که منم شاهد کامنتهای بسیار عالی و نتایج درخشان زندگیت باشم بهترینهارو برات آرزو میکنم همیشه شاد و سلامت باشی.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
        • -
          سید عظیم بساطیان گفته:
          مدت عضویت: 815 روز

          سلام مجدد دارم خدمت دوست عزیز م ، آقا سجاد بی نظیر و فوق الععععععاده، انشاءالله سرفرصت میام میگم مسیری رو که رفتم ، و از نتایجی که گرفتم ،امیدوارم خداوند این فرصت روبده، در زمان و مکان مناسب شما رو زیارت کنیم و از صحبت های خوبتون استفاده کنیم..دعا گوی شما هستم .منتظر کامنت های قشنگ و تاثیر گذار تون هستیم.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    فاطمه شاکری گفته:
    مدت عضویت: 1924 روز

    سلام استاد فوق العاده وخوشتیپ من ومریم جان

    اول از همه از مریم جون تشکر کنم در حین راه رفتنتون ازتون فیلم گرفت 25 دقیقه و دستش نلرزید

    چقدر به نکته خوبی اشاره کردید من از وقتی با شما اشنا شدم خیلی آرومتر شدم ولی بوده زمانی که خیلی عصبانی شدم حرفهایی زدم که نباید میزدم و بعدش خیلی پشیمون شدم درست مگین شما این حسو خوب یادمه مخصوصا تو روابطم بحثی که بین منو همسرم پیش می امد اون موقعها که نا اروم بودم یادم یه بحث ساده داشت به طلاق میکشید سر موضوع واقعا بی خود به حدی جفتمون عصبانی بودیم حد نداشت چقدر توهین میکردیم به هم تو ذهنم کارو به دادگاه حکم طلاق میکشوندم الان مدل بحثهامون هم فرق کرده یه بحث کوچولو که میکنیم

    سعی میکنم سکوت کنم و حتی شده خودمو مشغول کنم شروع میکنم مرتب کردن تمیز کردن ومورد بعدی دوش گرفتن انقدر ارومم میکنه حد نداره بعدشم راجب اون موضوع 2 روز صحبت نکنیم یعنی هم من هم همسرم موضوع دعوا یادمون میره

    قبل اشنایی با شما من بی نهایت ادم عصبی جوری که یه اخمی همیشه رو صورتم بود الان واقعا با خودم تو صلحم

    از یه تمرین شما خیلی استفاده میکنم فکر کنم تو کتاب رویا رویا نیست فصل 3 باشه گفتین مشکلی یا موضوعی که خیلی ناراحتون میکنه خیلی ناراحتین استرس دارید ایا 10 سال بعد هم براتون مهمه گفتین بنویسید راجبش یعنی استاد این تمرین برا من معجزه بود موضوع هایی 10 سال پیشمو که اصلا یادم نمیاد وحتی اگه یادم بیاد خیلی خنده دار بچگانه بود و همین تمرین برا اتفاقات روز مره ام استفاده میکنم خیلی حالمو بهتر میکنه

    سپاسگزارم ازتون استاد عزیزم برای اگاهی های فوق العاده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  8. -
    فرزانه گفته:
    مدت عضویت: 1753 روز

    سلام به استاد عزیزم و همه ی دوستان

    تجربه ای که در شرایط احساسی شدید مثل خشم، عصبانیت، ترس، ترحم و … تصمیماتی گرفتم که عواقب ناخوشایند و سنگینی برای من داشت؟

    خیلی سال پیش من به یه پسری علاقه مند شدم و حس دوس داشتن تو دوران نوجوونی و فضای بسته گذشته به اضافه ی حس ترحم و اینکه فک میکردم میتونم این آدمو به راه درستی بکشونم باعث شد با تمام مخالفتای خانواده نامزد کنیم و نتیجش این شد که: ترک تحصیل کنم خانوادش به خصوص مادرش بسیار با من بد رفتار بود به خاطر پول یه پیشنهاد خلاف قبول کرد و رفت زندان_ من یه مدت حالم خیلی بد بود و نمی تونستم غذا بخورم و به روح و جسمم خیلی ضربه خورد اینقدر لاغر شده بودم که همه فکر می‌کردند معتادم منی که بوی دود سیگار بهم بخوره حالم بد میشه…‌

    برام گرون تموم شده بود … خیلی زیاد … ورزشکار بودم… شاگرد اول بودم … خانوادم ازم حمایت میکردن… و من با احساساتم همه چیو خراب کردم.

    به معنای واقعی دلم شکست و از خدا خواستم کمکم کنه چون با همه ی این مصیبتا وابسته بودم و شایدم میخواستم به زور بازم درستش کنم و بگم نه من اشتباه نکردم اما از ته دل از خدا کمک خواستم.

    چه اتفاقایی افتاد بعد از اینکه اون موقع با خدا ارتباط گرفتم و آروم شدم؟

    مامانش که از فرصتی استفاده می‌کرد تا یه چیزی به من بگه سکته کرد دیگه قدرت تکلم و عصبانیت از دست داد. خودش یه حکم سنگین گرفت موند تو زندان. خداوند خیانتاشو به من نشون داد تا قشنگ بفهمم نمیتونم کسی رو تغییر بدم. خواهرش همزمان با من عقد کرده بود دستی هم بر آتش داشت و هیزم تو آتیش من میریخت خودش دعواهاش با همسرش بالا گرفت و شوهرش تو دعواهای زن و شوهری نفت ریخت رو خودش و مرد و توی عقد هم یه بچه به یادگار گذاشت. دختر خواهرش که خیلی مشکلات ما براش جذاب بود و مسخره هم می‌کرد خودش تازه عروسی کرده بود و طلاق گرفت. (البته اینا ربطی به من نداشت مدار خود این آدما و نتایج اعمال و احساسات خشم و حسادت و بدخواهی برای دیگران از جمله من رو داشتن برداشت میکردن که من چکیده رو اینجا تونستم بنویسم یعنی وقتی از مشکلات کسی لذت میبریم خدا برامون دعوت نامه همون مشکلات رو می فرسته و وقتی از مدارشون خارج میشیم به هر نحوی اون آدما کنار میرن).

    با این همه اتفاق بازم من ته دلم فکر میکردم میشه درستش کرد انگار برام سنگین بود بگم خطا کردم و برگردم از مسیرم اما همچنان ارتباطم رو با خدا داشتم

    و دائم ازش کمک میخواستم

    مرحله ی آخر این اتفاق افتاد که من خواب بابامو دبدم

    ایشون تو پنج سالگی من تصادف و فوت کردن

    خیلی شفاف به من گفت اشتباه کردم و این آدم منو از مسیرم دور میکنه بابام خیلی واضح به من گفت باهاش برم اون دنیا چون اگه بخوام با این آدم عروسی کنم و تشکیل خانواده بدم تمام زندگیم تباه میشه و باید رهاش کنم. من در تمام این سالها سه بار بیشتر خواب پدرمو ندیدم و هر سه بار بهم تقلب دادن که تو زندگیم چیکار کنم.

    دیگه مطمئن شدم که ارتباطم با خدا واقعیه دست از اون احساسات سیاه وابستگی تغییر دادن و ناجی بودن برداشتم …

    یه مدت فقط ورزش میکردم تا برگردم به شخصیت اصلیم‌. رفتم ورزش های مختلف یاد گرفتم.

    بعد رفتم پیش دانشگاهیمو پاس کردم

    چون خودم خودمو با ورزش نجات داده بودم رفتم دانشگاه آزاد علوم ورزش زیستی ثبت نام کردم

    هم زمان کنکور ثبت نام کردم اما اصلا نخونده بودم، ترم یک دانشگاه آزاد شدم نفر اول. خیلی با خدا ارتباط گرفته بودم و آرامش داشتم. هر روز سرویس دانشگاه آزاد دم دانشگاه دولتی مارو پیاده می‌کرد و من شروع کردم به تصور کردن خودم تو اون دانشگاه… تو کلاسای یوگا تصویر سازی ذهنی رو یاد گرفته بودم اما اونجا به من ما نمی‌گفتند قانون چیه تکنیکی بود همه چیز..‌

    یه روز گفتم خدایا تو معجزه ی اصلیو قبلا نشونم دادی من تو قعر سیاهی بودم و کلیم نشونه که نباید با اون آدم عروسی کنم اما بازم داشتم این کارو میکردم و تو بابامو برام فرستادی که بهم بگه آینده رابطمون جهنمه …

    الان که این دانشگاه واسه تو آب خوردنه‌‌‌… نمی دونم چی شد روز کنکور رفتم اصلا یادم نیست … نخونده مجاز شدم دولتی … رفتم برای مرحله ی بعد کنکور عملی اون جا هم روز اول عادت ماهیانم بود حالم خیلی بد بود گفتم خدایا تا اینجا خودت اومدی بقیشم تو برو من نمی تونم نوبتم که شد اصلا نفهمیدم چیکار کردم وقتی آزمونم تموم شد داور گفت آفرین از صبح تا الان تو جز بهترینایی … بازم کنکور تئوریم خیلی خوب نبود به خودم امید نداشتم اما به خدا چرا روش حساب می‌ کردم

    بازم نمی دونم چی شد دانشگاهمو زدم رشت، نتایج اومد رفتم دیدم قبول شدم. اون سال رشت به طرز عجیبی ظرفیت بیشتر از همه جا داشت… اونجا معدلم بیست شد و بعد انتقالی گرفتم اومدم همون دانشگاه که تصور می‌کردم…

    کارشناسی نفر اول شدم، ارشد نفر اول شدم و با ورزش به خیلیا کمک کردم

    شاگردی داشتم که می‌خواست احساسی طلاق بگیره مجبورش نکردم فقط راهنمایی کردم زندگیشو ادامه داد و مشکلاتشون حل شد

    شاگردی داشتم میخواست خود کشی کنه و نکرد..‌‌

    کسی بود طلاق گرفته بود میخواست بی خیال زندگیش بشه نا امید بود برگشت به درس و کار و…

    و خیلی موارد دیگه که اینجا جا نمیشه همشو بگم …

    با همین پروسه و با همین ورزش خدا بهم لیاقت داد که به خیلیا کمک کنم اما متوجه بودم در کنار قدرت تاثیر گذاری خوبی که دارم یه جاهایی کار میلنگه، قدرت تاثیر گذاریم صد از صد اما یه رفتارهایی در من پسندیده نیست یا به قول استاد با روحم هماهنگ نیست، حفره های زیادی در خودم پیدا کردم … یکی دو تا استاد تجربه کردم و چندتایی هم نتیجه گرفتم اما بازم راضی نبودم حس میکردم که بدتر شد اوضاع و اینقدر میخوام دنبال دستاورد باشم که باید بین مادیات معنویات یکیو انتخاب کنم

    و در مرحله ی بعدی با این سایت آشنا شدم و دیدم خودشه اینجا دیگه وجودم تیکه پاره نیست خدا و خواسته با همن :)

    اولین روزا که اومدم تو سایت تو کامنتای قبلیمم گفتم که داداشم جونش به خطر افتاده بود به دلیل تشخیص اشتباه … من با اینکه فایل اولم بود از استاد گوش میدادم و رایگان هم بود احساساتی برخورد نکردم یعنی داشتم برای کنکور دکتری میخوندم و این پیش اومد آرامشمو حفظ کردم و همون طور که در کامنت قبلی گفتم ایشون خوب شد. کنکور رو هم رفتم دادم و جالبه برام من همیشه رو نمره و رتبه حساس بودم از اینم عبور کردم یعنی رتبم شد 46 و چون ظرفیت گرایش ما خیلی کمه این رتبه خیلی جالب نیست اما اصلا برام مهم نیست.

    من نمره ی قبولی و رتبه قبولی اصلیم رو اونجایی گرفتم که آرامشم حفظ کردم و توکل صد در صد و برادرم درمان شد من رتبمو اونجایی گرفتم که از یه چیز فرعی به اسم رتبه و نمره عبور کردم و دیدم مثل همیشه اول نشدم و فرو نریختم و نا امید و احساساتی نشدم. و راستشو بگم خیلی چیزا اهمیت خودشو بعد از آشنایی با استاد و گوش دادن فایل ها از دست داده و همچنان هم در حال تغییرم….

    الان به این فکر میکنم که من یه روزی قراره بمیرم پول طلا شغل نمره مدرک همسر و… هیچی رو نمی تونم با خودم ببرم اما شخصیت من روح من در موقعیت الف به یه چیزایی دسترسی داره و وقتی به موقعیت ب حرکت کنه و اون پول بیشتر جایگاه رابطه خوب و…‌ برسه … و من یاد بگیرم چطوری خلق کنم چطوری توکل کنم چطوری لذت ببرم و وابسته نشم چطوری عاشق باشم و به آدما نچسبم چطوری باعث گسترش دنیا بشم اینا مهمن و من این روح رو که ورژن های تکاملی خودش رو در این جسم سوپر هوشمند تجربه کرده اینو بعد از مرگ هم دارم این مهمه! پس تا حدی اصل از فرع تفکیک شده برام و معیار موفقیت و پیشرفت معیار های قرار دادی و از پیش تعیین شده جامعه نیست‌.

    در حال حاضر دوره های استاد و فایل های دانلودی یه پکیچ کاملی هست که دارم در کنار علم ورزشی که کسب کردم استفاده میکنم. و یه دفتر دارم پر از آیات توکل احساس قدرت میکنم هر بار دفترمو باز میکنم. هر روز دارم بیشتر درک میکنم توحید عملی یعنی چه.

    از خداوند سپاسگزارم برای زندگی که به من هدیه داد

    استاد عباس منش ممنونم که دست خدا شدین تا من تو زمانی که روی سیاره زمین زندگی میکنم بتونم بهتر از زمانم و قدرت روحم استفاده کنم. خیلی دوستتون دارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
    • -
      ملورین گفته:
      مدت عضویت: 1817 روز

      سلام فرزانه جانم

      اول از همه بگم که چقدر خوشحالم افراد هوشمند و توانمندی مثل شما که بسیار زیاد هم هستند رو در این سایت الهی میبینم،استاد عباس منش و استاد شایسته خودشون معجزه هستند و به مراتب هر چه که جلوتر قدم میگذاریم عزیزانی که وارد سایت میشن هوشمندتر و آماده تر هستند و من هم از وجودشون و دیدگاه های این عزیزان درس میگیرم و شاگردی میکنم.

      فرزانه عزیزم امیدوارم جایگاه پدر مهربونتون بهشت خداوند باشه و چقدر خوب که به وسیله پدر نازنینتون هدایت میشین و چقدر کار خوبی کردین که اون رابطه سمی رو خاتمه دادین در نهایت آرامش و توکل و درهای رحمت هم به روی شما باز شدن و دلیل این که اون افراد به نتایجی به اسم کارما گرفتار شدن به این دلیل هست که شما اون ها رو بخشیدین و تسلیم پروردگار بودین.

      بهتون تبریک میگم برای موفقیت هاتون و این که در تمام کارها درجه یک هستید تحسینتون میکنم، امیدوارم هر روز بیشتر و بیشتر به مسیر سبز توحید ادامه بدین و تحت حمایت پروردگار باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        فرزانه گفته:
        مدت عضویت: 1753 روز

        سلام لیلا جان

        بله استاد واقعا بی نظیر هستن…. من خیلی ازشون دارم یاد میگیرم

        خیلی خوشحالم الان افرادی که بهم پیشنهاد ازدواج میدن واقعا متفاوتن و هیچ ربطی به اون آدم ندارن.

        حتی خواستگارایی که رد کردم خیلی از اون آدم بهتر بودن و همش به این دلیل که خودم تغییر کردم.

        ایشون و خانوادش رو هم بخشیدم.

        حتی خوشحال میشم بشنوم برگشته به مسیر درست.

        با هر تضادی پیشرفت کردم و اگر برگردم به گذشته هیچی رو تغییر نمیدم.

        یه بار استاد گفتن که یکم مسیرشون طولانی شد اما پخته شدن و با استادای دیگه تو این زمینه خیلی فرق دارن منم چنین حسی به خودم دارم روح من نیاز داشت یه سری تضاد هارو تجربه کنه… الان دارم از زندگیم و تغییراتم لذت میبرم، یه چیزایی رو درک میکنم که اگر به تضاد نمی خوردم عمرا میتونستم درک کنم.

        در پناه خدا شاد و سلامت باشی لیلای عزیزم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    سمیه حسنلو گفته:
    مدت عضویت: 1593 روز

    سلام استاد عزیز و مریم بانوی مهربان.

    یادمه سالهای اول زندگیم بود یه بار یه بحثی با همسرم داشتم و الان که فکرشو میکنم واقعا از روی احساس یه حرفی به همسرم زدم خیلی بد بود خودم یه لحظه موندم چرا این حرف بد رو گفتم بهش بنده خدا هیچی نگفت نگام کرد و گفت پاشو لباس بپوش بریم بیرون .رفتیم بیرون کلی هم پیاده روی کردیم بعدش گفت آروم شدی منم گفتم واقعا نمیدونم چی شد این حرف زشت رو زدم عذرخواهی کردم و همون موقع به هم دیگه قول دادیم هروقت راجب موضوعی ناراحتیم بیایم با هم صحبت کنیم .

    منم هروقت عصبانی هستم راجب موضوعی هی به خودم میگم آروم باش سمیه و تو عصبانیت تصمیم نگیر بزار آروم بشی بعد. تا الان که 6 سال از اون موضوع میگذره پیش نیومده که تو عصبانیت چیزی بگم سعی میکنم سکوت کنم و بهترین راه به نظرم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  10. -
    محمدجلال ناصری گفته:
    مدت عضویت: 796 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان

    بی نهایت ازتان سپاس گذارم بابت فایل های عالی که به ما کمک میکند تا به روش درست زندگی کنم تا موفقیت بشتر نصیب مان شود

    من در شرایط احساسی بشتر دوش آب سرد میگیرم در کل هشتصاد فیصد من همیشه دوش آب سرد میگیرم واقعا حسم را عالی میکند. و دوم پیاده روی کردن و حرف زدن با خودم.

    تصمیم که در شرایط احساسی گرفتم سال قبل من بخاطر یک موضوع خانوادگی با پدرم خیلی سخت از پشت گوشی دوا کردم پدرم مرا خیلی فحش داد من هم برایش چندگپ گفتم تا اینکه سری من حمله آمد کارم به شفاخانه کشید. ابروم جلو رفیقایم که باهم بودم رفت تا چند روز نمی توانستم طرف دوستایم بیبنم چون علیه پدرم حرف زدم بهش احترام نگذاشتم با آنکه که مقصیر کار پدرم بود اما من خودم را کنترول نکردم.

    دوسال پیش مادرم فوت من واقعا بر روی خودم مسلط بودم گپای که استاد برایم در فایل ها گفته بود و قرآن که خوانده بودم آرام میکرد من بی نهایت وابسته به مادرم و مادرم وابسته به من بدون همدیگر نفس کشیده نمی توانستیم هر روز دو ساعت باهمدیگر حرف میزدیم من کابل درس می خواندم مادرم در غزنی بود. اون روزی که مادرم فوت کرد واقعا از احساساتم کار نگرفتم کوشش میکردم آرام کنم.

    مادرم یک تا دوستم فوت کرده بود اون دوستم در اون شرایط نتوانست خود را کنترول کند وقتی خبر مرگ مادرش را شنید رفته بود سر خود به درخت زده بود تا هنوز بیمار است شاید ده سال از فوت مادرش بگذر.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای: