ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2 - صفحه 33 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-04 20:39:222024-02-14 06:06:02ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام و درود
سپاسگزار خداوند
سپاس فراوان از استاد و همه همراهان عزیز که وقت میگذارند
رسیدم به ارسال پاسخ تمرینها بازهم قسمت اول
واقعا در این چند روز به خودم زمان کافی دادم که شخصیت و نگاه امو بفهمم
تغییراتی که در افراد و جهان پیرامونم افتاده رو با دقت بررسی کنم و توجه کنم که دیگران که گاها اصلا موفقیتی نداشتند چطور در زمینه ای که من الان چالش اصلی زندگی ام هستند موفقتر عمل کردند و در واقع گوی سقفت را از من ربوده اند.
ضمن اینکه به یک شناختی از خود نایل شدم:
دوست دارم و برای مهم هست در اطرافیان و آشنایان در کار، نفر اول موفق باشم اگر قبل از من توسط فامیل ان قله فتح شده باشد انگیزه من از دست میرود یعنی تونستم تشخیص بدم:
—————————————————————————-
اول بودن مهمتر از موفق بودن برای من بوده و هست
—————————————————————————-
(واقعا تشکر و سپاس فراوان هر روز بعد از این فایل به خودهای جدیدی که در لایه های زیرین شخصیتم قایم شده بودند که نه، من دسترسی بهشون نداشتم چون خیلی نسبت بهشون کنجکاو نبودم الان مثل خونه تکونی عید همه باورهامو و نگاه هامو دارم می تکونم.)
*مهاجرت خواهرم
————————-
احساس: اولش نگران و بعد از موفقیتش بسیار خوشحال و سپاسگزار
خودباوری و الهام بخشی: با شناخت بهتر خودش به هنرش بها داد و وضوح تصویری بیشتری داد به شخصیتی که از خودش انتظار داشت. من هم دستاوردهایی که دارم را بها بدهم برایش کلی زمان گذاشتم و از این تجربه کسب شده زمان بهره وری، بدانم چونه با کیفیت بالا از این تجربه استفاده کنم که دیگران هم استفاده ببرند. بنظرم به بحث های لیاقت خودباوری و عزت نفس مربوط بشود.
درسهایی که میگیرم: یکسره به ویس های استاد گوش بدم خودبخود به بهترین ها میرسم (ایشان در یکسال قبل از مهاجرت مغزش رو تقریبا با درسهای رایگان استاد بمباران کرد)
*رابطه خوب خواهرم با شریک زندگی
احساس: اولش نگران ولی نتیجه مسیر رو که میبینم خیلی خوشحالم
خودباوری و الهام بخشی: اینکه بتونی بنویسی که چی میخواهی درخواستی واضح و روشن به جهان هستی بدهی و همیشه نگران بودم با این اخلاق و برخوردها با کی میخواهد زندگی کنه ولی انقدر درسهای استاد برایش موثر بود که واقعا شخصیتش چنان عوض شده که بقول استاد دیگه هیچ ربطی به گذشته اش نداره. پس تمرین و تکرار اصول درست میتونه از ما یک آدم دیگه ای بسازه در جهانی نو که هم خود منتقع شویم هم جهان.
درسهایی که میگیرم:مهمه بشناسیم در رابطه دنبال چه چیزی هستیم گاها شاید در یک رابطه گم میشویم بدلیل روزمرگی و انتظار عدم تغییر و یا روشن کردن مسیر برای خود راه را دشوار میکند. اینکه اگر در رابطه ای مشکلاتی وجود دارد جسارت بررسی خودم رو داشته باشم نه اینکه انگشت اتهام به سمت طرف مقابل باشه. بی تفاوت گذر نکنم چون در رابطه مهم دیگری همین خودم رو تکرار میکنم و آنجا هم مشکل ساز خواهم بود.
یعنی فکر میکردم آدم کم اطرافم دارم
———————————————-
بعد فکر کردم نه بابا ادم موفق ندارم اصلا
——————————————————–
بعد رسیدم به اینکه موفقیت ها رو ندیدم
————————————————–
و حالا میبینم چقدر فرصت زنده کنارم رفت و امد میکنند و من هیچ بهره برداری از این همه آدم و تجربه هاشون نمی کردم
و همچنان این تمرین ادامه دارد.
استاد دیروز که فایل جدید رو دیدم میخواستم درخواست کنم زمان بیشتری بدهید. ولی الان جلوی عطش ام برای تمرین بعدی رو بسختی میگیریم
تا این درس 1 رو با موفقیت پاس کنم.
—————————————————–
واقعا اگر بخواهم با دقت به این افراد و عملکردهاشون و برداشت های غلط خودم و ساختن باور جدید بپردازم فکر کنم 15 روز دیگه نیاز دارم
سپاسگزار استاد و خانم شایسته عزیز و همه همراهان و خانواده بزرکم که وقت میگذارید
همواره سلامت و شاد ثروتمندتر و سعادتمندتر باشید به لطف الله
سلام و دروووود
چالش چالش چالش
منی که از کوودکی چالش داشتم خیلی ضربه خوردم .
من حمید بخاطر مشکل فیزیکی توی صورتم داشتم برایم خیلی چالش بر انگیز بود
خیلی سال ها ذهنم درگیر بود الان 41 سالمه همیشه فرار میکردم از خودم
فرارررر فرارررر فراااار همیشه دیگرانم این چند سالیه با قوانین آشنا شدم میگفتن روی ارزشمندی خودت کار کن ولی من مقاومت شدید داشتم
هیچ کس و هیچ کس رو نمیدیدم بتونم درکم کنه کمکم کنه
4 ساله تقریبا توی این مسیر بودم مقاومت شدید داشتم نمیتونستم پذیرش کنم
ب هر حال ادامه دادم تقریبا 2 ماهه تونستم عملگرا بشم بیشتر توجه ام رو بزارم روی خودم
و الان دارم ذهنیت فقیر خودم رو میبینم و شیوه روبرو شدن با چالش هارو یاد میگیرم
با این فااااایل هم خیلی گارد و مقاومت دارم از بس همیشه از چالش های زندگیم فرار کردم
همیشه بهانه ای و دلیلی اوردم که فرار کنم
سال ها قبل من دلخوشی ام اینترنت بود و فضایی بود که میتونستم راحت باشم و لذت ببرم بعد مدتی توی همون فضا وارد مسیری شدم که لذت میبردم و چالش هایی بودد حل میشد و من ادامه میدادم و درامد داشتم و درب هایی برام باز میشد نمیدونستم قوانین رو و حلشون میکردم.
چالش دارم از صحبت کردن توی جمع ( یکی هم اینه که پر قدرت و محکم و بلند نمیتونم صحبت کنم خیلی آروم میتونم )
چالش برای کار کردن دارم بشدت میترسم مواجه بشم باهاش با ضربه هایی که خوردم بخاطر عزت نفسم و بیشتر دلم میخواد مجازی کار کنم اما اونم بخاطر باورهای نادرستم متوقف شدم که باید باهاش روبرو بشم استارت بزنم
چالش ها زیاد هستن . قبلا آگاه نبودم نمیدونستم فرار میکردم ( از بس همیشه خودم رو مقایسه میکردم این عزت نفس رو نداشتم )
در کل خب قبلا فکر میکردم من بدبختم من بدشانسم و …
اما الان به این آگاهی رسیدم این بهترین فرصت برای من هست از همین شرایط ب نفع خودم استفاده کنم و رشد کنم کلی افراد بودن در محدودیت ها کلی رشد کردن و بهترین موفقیت ها رو ایجاد کردن
چالش هایی توی زندگی ما هستند فقط برای رشد ما اومده اند کسی بتونه به چشم موهبت نگاه کنه و اونارو ب عنوان برگ برنده ای ببینه میتونه ازشون پل بسازه برای پیشرفت و برای موفقیت و ستاره شدن
و تنها کسانی موفق شدن که نگاه متفاوتی داشتن ب مسایل و سعی بر حل کردن اون براومدن
و گرنه زیادن آدم هایی که مشکل خاصی ندارند و پیشرفت خاصی هم ممکنه نکنن توی زندگی
کسی که از نقطه امن خودش خارج میشه با ناشناخته ها روبرو میشه ساخته میشه و دلش میخواد چالش های بیشتری رو حل کنه تا به موفقیت های بیشتری برسه .
آره استاد همیشه شاکی بودم نسبت به خدا چرا من این مشکل رو دارم و این باعث شده بود ذهنیتم حسابی ب سمت نادرستی برسه و فرکانس های درستی ارسال نکنم به جهان هستی .
انگار یک سد خیلی بزرگ و محکمی ساخته شده جلوم و اجازه عبور و حرکت رو بهم نمیده
اما با گذر زمان کم کم پخته تر شدم دیدم همش وهم و خیاله
ما انسان ها وقتی پخته تر میشیم میفهمیم اقا همه چیز اونجوری فکر میکردی نبود توی ذهن خودت اونو بت کرده بودی وقتی تجربه ش میکنی میبینی این که خیلی معمولیه اونجوری میدیدیش نبود
بدترین گناه نداشتن آگاهی هست و بدتر از اون بدونی و عمل نکنی
بدترین گناه اینه که ندونی چجوری به مسایل نگاه کنی ته جهالت هست
خب من نمیدونستم باید چجوری به این مسیله نگاه کنم که بهم قدرت بدهد
قانون اینه که به هر چیزی جوووووری نگاه کنی که بهت احساس قدرت بدهد
و روح انسان ضعف را نمیپذیرد و گرنه ازش دورت میکنه
قدرت روح انسان بی نهایته انقدر باید خودت رو ارزشمند بدونی که تسلیم هیچ چیز نشی
چالش های شغلی هم همش دنبال راحتی و آزادی بودم فرار میکردم ازشون
نمیدونم یک جنس آزادی در من بود اجازه نمیداد من برده بشم سخت کار کنم نمیتونستم قبول کنم این رو
همیشه بهمون یاد دادن اگر چالش هایی ایجاد میشه بخاطر گناهان هست
من فکر میکردم این لیاقت در من نیست ب خواسته هام برسم و خودم رو سرکوب میکردم
الان دارم میفهمم چه ضربه هایی که نخوردم ازین جهالت از دین از مذهب نوع نگاه نادرست جامعه …
من توی زمینه طب سنتی و طب مکمل مجازی کار میکردم با یک دوستی آشنا شدم تشخیص بیماریها از طریق زبان رو یاد گرفتم و گروهی کار میکردیم وکلی پیشرفت داشتیم و هر روز چیزهای جدید یاد میگرفتم علاقه داشتم وقت میزاشتم
یک چالش هایی با دوستمون ایجاد شد خیلی بد جدا شدیم از هم و من هدایت شدم خودمو آموزش بدم مجازی البته از اولین کسایی بودیم که توی این زمینه کار میکردیم البته من خیلی خیلی بیشتر از استادم پیشرفت داشتم و سعی کرد جلوی منو بگیره و دست به کارهایی زد و خیلی ها بودن میخواستن مانع رشدم بشن ولی خب نتونستن
این بهترین چالشی بود که بهترین لذت رو برام داشت با حلش
دیگه بخاطر باورهای کمبود من از اون مسیر خارج شدم و جلوی علاقه م رو گرفتم و دیگه شوق و اشتیاقی براش ندارم از طرفی هم دیگه نمیخوام تمرکزم روی بیماری باشه
اما توی کارم باورتون نمیشه شهودی کار میکردم و الهاماتی میشد و دقیقا باعث رشد من شده بود و خلاقیت هایی برایم میومد که با انجامش خیلی ب رشدم کمک میکرد و ادم هایی میومدن دست میشدن برام و انقدر از من تعریف میکردن و یک استادهایی دنبال من بودن که نگووو
اما االن توب زمینه شغل باید علاقه ام رو پیدا کنم با چالش هاش روبرو بشم فقط دارم ادامه میدم مسیر برام شفاف بشم
خب همیشه فکر میکردم اگر میخوام کاری رو شروع کنم باید کامل باشه همه چیز به بهترین شکل انجام بشه و یا اینکه اگر بخوام همچین کاری کنم خیلی بزرگه برام من تواناییش رو ندارم و همیشه آخر راه رو میدیدم و منی که اول راه هستم خیلی سد بزرگی بود بخوام انجامش بدم
اما الان باید هدف رو تبدیل کنم به قدم های کوچک برای انجام دادن اون قدم ها تا ذره ذره برم جلو و برسم به مقصد و نباید روی نتیجه کار فکر کنم باید انجامش بدم
و توی دل کار کم کم بیشتر خودمو می شناسم کلی ترس هام کم میشه
کلی عزت نفسم بالا میاد
ترس از قضاوت شدن رو از بین میبرم
توحیدی تر میشم در واقع
و باعث میشه بیشتر شاخ و برگ ها رو بزنم و وصل منبع بشم در این صورت هست که توحیدی تر میشم و قدرت رو میدم ب او
سعی میکنم بیشتر این بت ها رو بشکونم و حرکت کنم برای حل چالش های زندگیم و فقط ادامه میدهیم
سلام استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان
سلام به همفرکانسی های عزیزم
خدایاسپاسگزارم که منو به مدار هدایت کردی
خدایاسپاسگزارم بابت اموزه های استاد عزیزم
خدایاساسگزارم بابت دیدن این ویدئو زیبا ….
من از سال 93 با اموزه های استاد دارم زندگی رو زندگی میکنم .به لطف خدا نتایج و دستاوردهای زیادی داشتم
ولیکن خیلی کم پیام میذارم.بزودی میام و از نتیجم براتون میگم
خدایاشکرت
خدایاشکرت
خدایاشکرت
در پناه الله یکتا
شاد
سالم
ثروتمند
و سعادتمند باشید.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته
وهمه دوستان عزیزم
قسمت دوم از ذهنیت قدرتمند کننده در برابر ذهنیت محدود کننده
سوال
در کل چالش هایی که در زندگی برایت به وجود می آیند چه بر خوردی داری ؟
احساس نا امیدی و نا توانی به من دست می دهد و سعی میکنم به جای حل مسئله از آن فرار کنم .
چون انقدر احساس ناتوانی و ضعف به من دست می دهد و من رو در گیر میکنه و به هم می ریزم و می زنم زیر گریه که خدایا من ناتوانم تو نجاتم بده ،
چالش زندگی من بیشتر رابطه با ادم ها بوده
رابطه با فرزندام که توی در سهای شان سهل انگاری میکنن
ومن راه حلی برا حل این مسئله به کار نمیبرم با کلی دادو بی داد و احساس فربانی شدن که این از شانس منه اچه های مردم بدون اینکه مادرشون کنارشون باشه درس مشقشون رو مینویسند اما چرا شما اینقدر من رو اذیت میکنید .
این یزرگ ترین مسأله است توی زندگیم
یک رابطه عاطفی احساسی که در دوران نوجوانی داشتم هنوز هم دارم متحملش میشوم و هنوز نتوانستم قبول کنم که باید حل بشه بره و هر بار با بیاد اوردن خاطرات احساس شکست و ضعف سراغم میاد و کلی با ذهن درگیر میشوم که ول کن بابا اون رابطه ای که از دست دادی تو فرکانسش نبودی که جذبش کنی .بنابر این فراموشش کن اما ذهنم قبول نمیکنه اجازه میده به جای حل کردن مسأله احساسات بر من غلبه میکنه و اذیت میشوم مجبورم احساسم رو پنهان کنم و ادای ادمی رو در بیارم که انگار هیچ مسأله نداره .چون در طول روز کلی درگیر این مسأله
هستم وحجم عظیمی ازنجواهای محدود کننده و منفی نگر سراغم میاد که بی لیاقتی در من ایجاد میشه در حال حاضر هیچ ایده ای ندارم اما خیلی دوست دارم که به کل این مسئله رو حل کنم میدونم که باید به خوذم ارزش بدم
میدونم که باید احساس لیاقت رو در خودم ایجاد کنم که من به تنهایی هم به خودم عشق بورزم و خودم رو دوست داشته باشم اما راه پایدارو تأثیر گذاری بلد نیستم
هر چند که بیشتر به فایل ها گوش میدهم اما نمیتوانم در برابر نجوای ذهنی مقاومت کنم وخاطرات مرور میشود بیشتر برام لذت بخش ان انگار ذهن من نمیخواد این خاطرات حذف بشوند . یعنی همون سیستم پاداش دهی مغز من به یاد اوری خاطرات لذت میبره و باعث درگیری بیشتر من میشود
اما من قطعاً میدونم که اشتباهه چون کلی ذهنم درگیره و نمیتونه به چیز های دیگری بپر دازه
من از قبلم خیلی خیلی خیلی بهتر شدم که احساساتم رو کنترل کنم اما خیلی نتونستم موفق شوم امید وارم راه کاری اساسی پیدا کنم تا به این وضعیت برزخی سر و سامان دهم
بنام بالا برنده سازنده
سلام خدمت استاد عزیزم خانم شایسته گل
، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟
برای من خیلی فرق میکنه این چالش کدام جنبه از زندگی ام باشه
مثلا در بعد سلامتی اگه تضاد بیماری داشته باشه به خوبی از پسش برمیآمد اصلا نگران نمیشه باورهای خوبی ساختم میگم بدن من قویه با بی توجهی بهش یا تجسم مشکل حل میکنم بارها این تضاد حل کردم و عزت نفسم راجب حل کردنش رفته بالا
در مورد روابط از شما یاد گرفتم مهمترین رابطه من با خودمه و خدای خودم و اگه تضادی باشه میرم مینویسم نکات مثبت فرد مقابل رو و تضاد رو حل میکنم و رشد میکنم.
در مورد بیزنسم و درآمد زایی و تولید محصولات هی دست دست میکنم با اینکه برای شروع کار عالیم ولی وای میترسم همیشه میخوام راهی پیدا کنم فرار کنم فکر میکنم از پسش برنیام ترسها به من غلبه میکنه
آیا نگاه شما این است که: این چالش فرصتی برای بهبود، یادگیری و پیشرفتم است؟! در مورد درآمدزایی و رشد بیزنسم نمیتونم این فکرشو بکنم فکر میکنم کارها همیشه سخت میشه
یا احساس نا امیدی و ناتوانی می کنی و سعی می کنی از مواجه شدن با چالش ها و مسائل خود فرار کنی؟! دقیقا در مورد بیزسم اینجوریه فرار میکنم از حل مسائلش و از درآمدزایی
تمرین این قسمت:
مرحله اول:
بنویس در حال حاضر چه چالشی در زندگی شماست که سعی می کنی با آن روبرو نشوی یا از آن فرار می کنی با اینکه می دانی باید حل شود؟
در بیزنسم برای تولید محصولم خیلی کمالگرایی میکنم هی اطلاعاتی رو دارم فکر میکنم کامل نیست کمه و دوباره شروع میکنم به کسب اطلاعات تغییر محتوام و از تولیدش هی فرار میکنم میگم نه صبر کن ماه بعد نه صبر کن اگه خوب نباشه کامل نباشه که فروش نمیره اگه فروش خوبی نداشته باشی خیلی اذیت میشی تو ذوقت میخوره با اینکه میدونم برای مشتری خدا کارهارو انجام بده اما ذهنم زیاد مقاومت داره
مرحله دوم:
برای تغییر ذهنیت محدود کننده به قدرتمند کننده در برخورد با این چالش، سعی کن به جای تمرکز بر نتیجه نهایی، بر سفر شگفت انگیزی تمرکز کنی که برای حل این چالش، طی می کنی. یعنی به جای تمرکز بر این ذهنیت که:
” اگر شکست بخورم؛ اگر این راهکار جواب ندهد؛ اگر نتوانم با وجود تلاش مسئله را حل کنم؛ و این شکل از اگر های ناامید کننده، “
ذهنیت خود را به این سمت هدایت کن که: فارغ از اینکه من از عهده حل این چالش بر بیایم یا نه، اگر وارد این چالش شوم، فقط صرف ورود به این چالش:
چه نعمت هایی برایم به ارمغان می آورد؛
راه خوشبختی و شادی به زندگیم باز میشه هر روز قدم برمیدارم با هدف و شور شوق زندگی میکنم از مسیر لذت میبرم قدم قدم لذت میبرم از مسیر راه نعمت باز میشه به آزادی مالی و مکانی و زمانی میرسم
بر چه ترس هایی غلبه می کنم؛
ترس حرف مردم تایید مردم قضاوت مردم غلبه میکنم و این منو در همه ی ابعاد زندگیم رشد میده
توکل من چقدر بیشتر می شود؛
ایمان من توکل من خیلی زیاد میشه و نتیجه اش آرامشم میره بالا و احساسم خوب میشه احساس خوب من چرخه ای از اتفاقات و شرایط و آدم های خوب وارد زندگیم میکنه و زندگی من میشه لذت و رضایت و سپاسگذاری
چه مهارت هایی در برخورد با این چالش یاد خواهم گرفت؛
خیلی خودم بهبود پیدا میکنم در ارئه محصولم خیلی کارای فنی و مدیریتی یاد میگیرم
چه توانایی هایی در من بیدار می شود و فرصت بروز می یابد؛
توانایی عزت نفس من خودباوری من بیدار میشه و این توانایی منو تا قله هایی موفقیتی میبره
چه نعمت هایی به من داده می شود؛
آزادی مالی مکانی و زمانی
چه پیشرفت هایی می کنم؛
خودباوری من زیاد میشه
ایمان من که سرمایه منه مساوی با آرامشم خیلی زیاد میشه
روابطم گسترش پیدا میکنه
مهارتهام زیاد میشه
شادترم
هدفمتدترم
یعنی، نگاه خود را از نتیجه آن چالش بردار و بر مسیری بگذار که می توانی تجربه کنی.
مرحله سوم:
کارهایی که برای مدیریت و حل این چالش باید انجام شود را لیست کن و هر کار را به قسمت هایی کوچک، قابل مدیریت و قابل اجرا با امکانات این لحظه تقسیم کن. یعنی آن هیولایی که این چالش در ذهن شما ترسیم کرده است را به اجزای کوچک و قدم های قابل اجرا تقسیم کن تا ترس شما از کلیت ماجرا بریزد و جرأت ورود به روند را پیدا کنی. سپس تمام تمرکز خود را فقط بر برداشتن قدم اول بگذار.
سپس هر بهبود و پیشرفتی که در مسیر تکمیل این قدم ایجاد می کنی را برای خود یادداشت کن.
با مرور این لیست، پیشرفت خود را ببین؛ خود را تشویق کن و به این شکل انگیزه خود را برای شروع قدم بعدی تغذیه کن.
تمرین آخر شخصی انجام می دهم
همین الان با نوشتن و خواندن این آگاهی ها انگاری یه کوله پشتی سنگین از شانه هام برداشته شده و زمین گذاشتم میخوام راه برم خیلی حس خوبیه ممنونم که این همه مارو در این مسیر زندگی کمک میکنید استاد شما همیشه خوب زندگی میکنید و جهان برای ما راحتتر و زیباتر میکنید صمیمانه ممنونم
سلام مجدد به همگی
راجع به این تمرینات
مرحله اول
من احساس میکنم در زنده گی من هیچ انطور چالش فعلآ وجود ندارد که من بخواهم ازش فرار کنم وچالش های زیاد هست که بعضی شان را وریدش شدم و درحال حل مسایلش هستم وآن چالش های که هنوز وریدش نشدم را هم دوست دارم وریدش بیشم و دل جگرش را دربیارم
مرحله دوم
من زمانی که ورید این چالش ها شدم
فهمیدم که من چقدر بزرگ شدم
چقدر اعتماد بنفسم بالاست نسبت به گذشته ام
چقدر حس حالم عالی است
ومن چقدر آرامش دارم و آرامشم بیشتر میشه
ومن چقدر ترسهایم از بین رفته
ومن چقدر امید توکلم به خدایم بیشتر شده
وچقدر ارتباطم با خدایم نزدیکتر شده
من واقعآ بابت این اتفاقات عالی بی نهایت سپاسگزاری خدایم هستم
مرحله سوم
من راجع به بزنیسم وقت بیشتری را رویش مگزارنم و درموردش مطالعه بیشتر میکنم
راجع به این که میخوام زبانم را تقویه بیدم وقت کلاس رفتن را برایم آزاد میکنم
و کارای من همه شان آنلاین هست تصمیم خریدن یک لبتاپ را دارم که انشالله بهترتر میتوانم کارام را مدیریت کنم
و من همیشه روی باورها و وردی ذهنم کار میکنم
و آرامشم را حفظ میکنم در هرجا وشرایط
و من بابت این کارهایم این قدم برداشتنم به خودم افتخار میکنم من قدم به قدم پیش میرم واینو باور دارم که خداوند این کارهایم را بدون نتیجه نمیگزارت من حتمآ بهترین نتیجه را میگیرم چون من لایقش هستم و دستم را تو دستی خدایم قرار دادم آن را هدایتگر وحمایتگرم تعین کردم
خدایا سپاسگزارتم دوستت دارم وعاشقتم
سلام استاد
ممنونم از بابت فایل خوبتون
چقد حرفاتون تیر خلاصه ب نجوای ذهن من
در مورد چالش من از وقتی با شما آشنا شدم یاد گرفتم دنبال علاقه م برم . مقاومت کنم و چالشها رو قبول کنم
پاداش جهان برای من اینجور بود ک الن میدونم ک میتونم ..
وقتی برم تو دلش یاد میگیرم
اول کلاس زبان شرکت کردم .. چه شرکت کردنی ..اونقد مقاومت ذهنم زیاد بود ک صدای استاد رو نمی شنیدم و ب معنی واقعی تنبلترین فرد کلاس بودم . ذهنم مدام گف نمیتونی وای استقامت و صبوری خودم رو خاست . استاد کلاس زبان از من نام امید و همیشه گف نمیتونی ولی گفتم سر کلاس میتونم استاد بهت قول میدم صب کن .من خوب میشم .. وقتی ک 1 سال از حضورم تو کلاس میگذشت . از هر راهی استفاده میکردم تا دهنمو قانع کنم اصلن سخ نیست روزی 1 ساعت هر روز وقت گذاشتم. من ک بدترین شاگرد بودم الن آخرین امتحان زبان رو شدم 19 ن الکی ها ..
یعنی واقعن میفهمیدم با پوست و استخونمو . و استاد ب زبون آورد آفرین سهیلا تو با تمام وجودت میفهمی و یک محاوره کاملن معمولی رو الن پیش بر میام .. این واسم ارزشمند .. جا نزدم . کلی کلاسور شرکت کردم .. و آلن رسیدم ب پله اول
من پس این چالش بر اومدم
چالش دوم …
رفتم دنبال علاقه م . آرایشگری .. وقتی میگم تازه کارم
خیلیا نمیان . خیلیا سعی میکنن تخریب کنند
ولی 2 مرحله آموزش رفتم رسیدم ب اولین قسمت یادگیری
خودم میدونم کارم عالیه
خودم میدونم عالی تر میشم
تا الن 12 تا سالن رفتم و با من موافقت نمیشد
دیشب اتفاقی نگا ی در سالن کردم .خودم میگفتم ن .دلم میگفت اره .. رفتم تو سالن . با مسولش حرف زدم گفت ی مدل خودت بیار اینجا انجام بده
تا بعد بهت نظرمو بگم
این ابتدای روزنه پیشرفت
میدونی استاد خیلی خوشحالم خدارو شکر ی نفر حاضر نحوه کارمو ببین
خدایا شکرت
میدونم حرفه من پر از آدمای حرفه ای
ولی جا واسه من باز
خودم میخام
خدا هم حمایتم میکنه
نمیدونم چی میش ولی هرچی بشه قطعا بنفع من میشه
اولش ترس کار کردن تو سالنم میریزه
دوم ..چند نفر منو میبینن
سومش .. خدا هست وقتی اشتیاقمو ببینه ی راهی باز میش
من نمیدونم مشتری ک میبرم چقد و چطوری میشه
ولی بدون ترس میخام از در خان اول رد بشم
ی روزی واسه زبان 1 سال مینوشتم خدایا شکرت ک من آفرین استاد موسوی زبان رو گرفتم
برعکسش سر کلاس همچین ضربه فنی بودم همیشه ک میگفتم . دفعه بعد و بعد و بعد
تا بعد 2 سال واقعن استاد زبان گفت آفرین سهیلا واقعا عالی اومدی بالا و من بدترین شاگرد .. الن بهترین خودمم . و آفرین ب من .. فرصت نکردم کادو واسه خودم بخرم . ولی میخرم . آفرین ب من ک نوشتم و تحسین سختترین استاد گرفتم
2 تا آفرین دیگ میخام از 2 نفر
اولیش مشتریهام
دومیش .. آفرین استاد عباس منش … من این آفرین رو ب عنوان کادو از دنیا میخام
چون من میدونم از چی قرار ب چی برسم
این 2 تا چالش رو میترسم . عصبی شدم
ولی قدم ب قدم میرم
خدا کادوهاشو میده
استاد دوستت دارم
بوس ب صورت ماهت
مطمنم آفرین ازتون میگیرم
عاشقتم ب معنای واقعی کلمه
قطعا باور دارم این چالش برای یادگیری و پیشرفتم هست.
کار خیلی خیلی جالبی که میکنم استاد اینه که خود آینده ام رو تصور میکنم که این چالش رو حل کرده و اونوقت میاد همین چالش رو مرور میکنه و میخنده و میخنده از اینکه چقدر ساده حل شد و من چقدر نگران کردم خودم رو و چقدر اون موقع خودم اذیت کردم و توکل نکردم و…
و بعد همون لحظه حالم خوب خوب میشه. همون لحظه ای که هنوز چالش حل نشده و هیچ ایده ای براش ندارم و فکر میکنم کار تمومه اما حالم خوب خوب میشه میگم آخرش که چی؟ ما که از آن خداییم به سوی اون باز میگردیم
دقیقا همونطور که چالش های قبلیم اینطوری شد و حل شد که همیشه واکنش اولیه ام نگرانی، ترس ، عجله و ناراحتی و نا امیدی بود.
اما تو این قضیه همش دارم بهتر میشم که خود آینده ام رو تصور میکنم که چالش رو حل کرده و اینکه از این چالش مدت ها میگذره، خنده اش میگیره و لذت میبره.
وقتی قبلا بی پول میشدم، وارد چالشی میشدم که راحت میتونه آدم ناراحت بشه و نا امید بشه و همه رو مقصر بدونه و از همه مهم تر دیگه فکر میکردم کارم تمومه و من بی پول خواهم بود و دیگه واقعا کارم تمومه.
اما چیزی که احساس من رو چند درجه خوب میکرد همین فکر بود که میگفتم بابا معید آینده (آینده نزدیک دیگه) وقتی یاد این روزا میکنه میخنده که چقدر راحت از این چالش گذر کردیم. و خداوکیلی من حالم خوب میشد و مسئله ام رو میپذیرفتم و ادامه میدادم و حرکت میکردم
و سپس چالش رو حل کردم واقعا و دقیقا همون تصوراتی که کرده بودم اتفاق می افتاد.
الان که به بی پولی های سال گذشته ام یا چند ماه گذشته ام فکر میکنم، میخندمممممم
از اینکه چقدر راحت اوکی شد ، چقدر خووووبه که فکر میکردم نمیتونم این چالش رو حل کنم ولی الان چندین ماهه حل شده و خندم میگیره
برای همین هر مسئله ای بزرگتر و چالش برانگیز تر بیاد سر راهم ، همینکارو میکنم و مطمئنم همین اتفاق میوفته
من از اون معید آینده ای که تصور میکنم تو این زمینه خیلی خیلی اطمینان دارم و همین اطمینان باعث شده واقعا افکار اتفاق بیوفته.
بعضی موقع ها ذهن میگه «نه دیگه تو چالش ها و مسائل بزرگتر عمرا اگه بتونی اینکارو بکنی….»
ولی من میگم تا همین الان هم کلی چالش بزرگ رو گذروندم و حل کردم که یادمه قبل از حل اون چالش، خیلی خیلی برام بزرگ بوده و هیچ ایده ای نداشتم براش و فکر میکردم دیگه کارم تمومه ولی الان برام خنده دار و لذت بخشه که اون فکر ها رو من میکردم و اینکه چقدر مسئله راحت حل شده…
اقا یک مثال کوچولو بزنم همین چند وقت پیش بود فک کنم که تو خیابون گلاب به روتون ، نیاز به سرویس بهداشتی شدید داشتم و پیدا نمیکردم و همینطور فشار روم بود و کم که نمیشد هیچ، بیشتر هم میشد و کلی نجوا هم بود دیگه و واقعا فکر میکردم کارم تمومه و باید جلو مردمی که گذر میکردن ، کارم رو میکردم.
اما همین فکر اومد به سرم که ببین معید فردا به این قضیه امروز خواهد خندید که چطور این قضیه حل شده.
وقتی این افکار رو مرور کردم، واقعا بهتر شدم و منم خندم گرفت. تو اون لحظه حساس حداقلش این بود که اون نجواها کلا رفت و خداوکیلی روز جمعه ای که همه جا بسته بودند، جایی که بیشتر از همه دلیل داشت که باید بسته باشه، باز بود و یک سرویس اونجا پیدا کردم XD
این یک مثالش بود و من کلی مثال ها دارم از مسائل بزرگی که براحتی الان حل شدند (:
سلام و روز بخیر به استاد عزیز و مریم جان بزرگوار و همه ی دوستان هم فرکانسی عزیزم .
پاسخ حقیقی من به این سوال:
من مثل همه توی زندگیم به چالش خوردم ،موضوعاتی بوده و الان هم هست که برام پیش میاد تو هر لول از زندگیم که ذهنم رو درگیر کرده ، برخوردی که من قبلنا با مسائل زندگیم داشتم خب با الان خیلی متفاوت بود من چند سال قبل خیلی زود نا امید میشدم وجودم پر از ترس و نگرانی میشد و خودم رو ضعیف و ناتوان میدیدم کسی که محکوم به داشتن فلان مشکل شده و راه فراری نیست باید بسازه دیگه .
ولی خب از موقعی که با قوانین آشنا شدم و سال به سال درک من بیشتر شد و یه سری رفتارها و عکس العمل ها تو وجود من بهتر شد آروم گرفتم و این بیشترش به لطف هدایت من توسط خداوند به این سایت بینظیر و فایلهای سریال های زندگی در بهشت و سفر به دور آمریکا بود که قانونی زندگی کردن رو عملی تو رفتار شماها دیدم. چون قبلش فکر میکردم قانون یعنی اینکه هیچ اتفاق بدی واست نباید بیوفته ولی وقتی سریال رو دیدم فهمیدم نه اینطوری نیست و استاد و عزیزش هم به چالش برمیخورن این شد که کم کم موقعی که به چالشی برمیخوردم و حتی الان
عکس العملی که دارم اگه اون موضوع ناراحتم کنه اولش کمی گریه میکنم و وسطش یه زمزمه هایی به قلبم میاد که نگران نباش عزیزدلم همه چی داره درست پیش میره طبق خواسته ی تو ،این اتفاق هم میگذره نگران هیچی نباش چون بزرگترین و مهربانترین حامی دنیا رو داری خیالت راحت باشه خیری تو این موضوع به ظاهر ناراحت کننده است که الان شاید متوجهش نباشی .جالبه وقتی اولش خیلی ناامیدم و احساس تنهایی میاد سراغم و گریه میکنم بعد با شنیدن این حرف ها وسط گریه کم کم دلم عجیب آروم میشه و به خودم میام و احساس ذوق خاصی ته دلم رو میگیره و دوباره قدرت پیدا میکنم میگم خدایا شکرت که آرومم کردی هیچ رفیقی مثل تو آرومم نمیکنه بدون اینکه قضاوتم کنه همون موقع باز هم با خودم و خدا هم پیمان میشم و قول میدم که نذارم نجواهای شیطانی و هیچ اتفاقی منو ضعیف و خار کنه و کارم اینه که ایمانم رو تو این شرایط حفظ کنم و واقعا هم بیشتر وقتها موفق میشم و اعتماد بنفس بیشتری میگیرم از اینکه من خالق زندگیمم از اینکه خداوند همیشه هدایتم میکنه و ترسی وجود نداره تو این مسیر از اینکه با جدیت تمام دوباره خودکار به دست میشینم و خواسته هامو به فرمانروای هستی میگم و باورهای قویتر تو اون موضوعی که برام پیش اومده میسازم و نمیذارم به عقب برگردم نمیذارم چون به شدت از عقبگرد بیزارم حق من نیست . یادم میندازه خدا که ناراحت نباش من تو رو لایق آفریدم لایق آرامش،لایق رابطه ی پر از احترام و آزادی، لایق زندگی رو به پیشرفت .
دوستان عزیزم عکس العمل واقعی من تو همچین شرایطی اینه و خدا رو شکر پاداش اعراض کردن از موضوعات ناخوشایند رو هم بارها خداوند به زندگیم آورده و تا عمر دارم همین روند رو ادامه میدم البته با کیفیت بهتر از الانم انشاالله.
سلام به همگی
قبل ازاینکه کل فایل روگوشش بدم میخوام سوال رو جواب بدم بعدگوشش کنم ببینم چی میشه..
دررابطه باسوال این قسمت باید بگم وقتی که به چالشی میخوردم گاها رفتاری متفاوت داشتم..
مثلا گاهی خیلی محکم برخورد میکردم وبه خودم میگفتم راهی جز حل این مساله نداری چون فقط بایدمیرفتم جلو..درواقع چون پل های پشت سررو خراب کرده بودم تنهاراهی که داشتم پیش رفتن بود پس باید حلش میکردم..ولی باسختی دادن به خودم مساله روحل میکردم..گریه میکردم تلخ میشدم وکلی رنج بهخودم میدادم تابتونم حلش کنم ودرنهایت بعداز کلی سختی حل میشد جوری که دیگه حسی نداشتم ولی تهش خوشحال بودم..
گاهی هم اینقدر یک مساله رو راحت میدیدم که خود به خود حل میشد ومن اصلا متوجه نمیشدم و یک دفعه میگفتم جدی حل شد..چه خوب..
همیشه این جور بودم تااینکه دیدم چالش ها زیاده و همزمان شد با فایل های پیداکردن الگوهای تکرارشونده..
اون فایل ها منو خیلی درگیر کرد کهچرا یک مدتی همه چیز خوبه ولی یک دفعه خراب میشه یا به چالش کشیده میشم..
به سوالات فکرمیکردم ولی قطعی پیش نمیرفتم تااینکه به مصاحبه استاد بامهندس چراغعلی رسیدم و ایشون چقدر قشنگ گفتند…..
گفتند دنبال میوه ایی باشکه ازدل اون تضاد میاد بیرون
این جمله رو قاب گرفتم زدم سردر قلبم گفتم اوکی..
حالا رسیدی به سوالات بدون جوابت..
توهنوز خامی وباید پخته بشی..
پس دنبال میوه هر چالش باش
ببین میخواد کجا پیشرفتت بده..
ببین خداوند مشتاق تراز توئه که به خواسته ات برسی
وباهمین باورها وحس خوبی که گرفته بودم بامسائل روبرو شدم..وسعی کردم دنبال میوه باشم..
وجالبه ازاون موقع تاحالا مسائل برام خیلی کم شده
وچون شیوه حل مساله رو هم داشتم متوجه شدم باید چطور بامسائل برخورد کرد..
تازه رسیدم به حرف استاد که میگفتند وقتی روی خودت کارکنی پیشرفت ها چقدر آسان میشه وچقدر سریع پیش میرند..
برای همین فقط منتظرم پایان امسال برسه ویک فایل ویدئویی براتون اماده کنم واز این یک سالم بگم از پیشرفت ها بگم از اینکه چقدر بزرگ شدم..
تمام فایل های هدیه ورایگان که داخل سایت هستش برام حکم یک گنج بزرگ رو دارند..
گاهی اونقدر که روی فایل های هدیه کار میکنم روی محصولاتی که خرید کردم کارنکردم..
ودرنهایت رسیدم به این ضرب المثل خوب که میگه ” در خانه اگر کس است یک حرف بس است”
اگه من دنبال موفقیت باشم وواقعا بخوام که پیشرفت کنم وفقط دنبال جمع اوری اطلاعات نباشم باهمین فایل ها هم میتونم به موفقیت وجایگاه خوب برسم..
مرسی ازتون استاد امیدوارم روزی برسه که همه بچه های سایت بهترین خودشون باشند و شماهم به لطف این اگاهی ها بهتراز بهتر باشید..درپناه خدا