ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2 - صفحه 34 (به ترتیب امتیاز)

822 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سید محسن فاطمی گفته:
    مدت عضویت: 2301 روز

    سلام استاد جان

    مهاجرت تقریبن 11ماهه از شهر قبلی خودم میگذره

    و اونجا همه چی عالی بود روابط و درامد خوب

    و بعداز مهاجرت همه چیز ازصفر شروع شد و

    و بارهاشده نجواها اومده هر سری به شکل

    مختلف ممکن بود تا چند ساعت اوکی نباشم ولی

    جهت میدادم روب مثبت آیه های مهاجرت ب

    خودم میگفتم ک نقطه مشترک استقامت کردن

    و صبر داشتند و ایمان و امیدم را حفظ کردم و

    نا امید نشدم

    _یه باور عالی ک در 12 قدم گفتین سالها گذشت

    از اون فایل و هنوز حک شده، هیچ چیزی نمیتونه

    مانع رسیدن ب خواسته ام شود گاهی اوقات ک

    ذهنم میره دنبال عامل بیرونی سریع تکرار می‌کنم

    و میگم من با این باور به هدف قبلیم ک 2سال

    طول کشید با بالا و پایینی ک داشت و

    خبرهایی ک نباید میومد اومد ولی من

    جا نزدم بلکه توحیدی تر و قوی‌تر شدم

    و ادامه دادم و خداوند بار را از

    دوشم برداشت و بهش رسیدم

    پس صدرصد در مهاجرتم موفق میشم با این

    باور

    -یه جمله و باور عالی ک توذهنم هست این که

    یه بار ب دنیا اومدی دوست داری چطوری زندگی

    کنی کجا باشی چیا تجربه کنی جزوه افراد شجاع

    و نترس باشی یا ترسو این سوخت منه برای

    حرکت کردن و عمل ب ایده ها

    این را یه کم درک کردم ک ب مسئله ایی

    برخورد می‌کنم قراره به یه چیز خیلی خیلی

    بزرگتر برسم و ادامه بدم

    _در کوچک کردن کارها من بارها ب خودم گفتم

    ودر کارم استفاده کردم و گفتم الان میخوام در

    نوار بری فقط صاف ببرم مهم نیست چند دقیقه

    طول میکشه باهر بار صاف بریدن تشویق کردم

    خودم را ورسیدم ب جایی ک قبلن نیم ساعت

    طول می‌کشید الان یه ربع شده و جهت دستهام

    را بهتر بهتر کردم و تندتر از قبل میتونم انجام بدم

    اولین باری ک دیدمش گفتم ولش کن سخته غول

    شد تو ذهنم وقتی راحتش کردم ورفتم جلو دیدم

    بابا من سختش کرده بودم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    فیروزه محسنی گفته:
    مدت عضویت: 1226 روز

    بنام خداوند مهربان

    سلام ودرود فراوان براستادعزیز ومریم جان نازنین وسلام برهمه دوستان الهی

    سپاسگزارم ازاستاد عزیز برای ارائه این سلسله فایلهای خودشناسی

    دربرخورد باچالشهای زندگی چه عکس العملی دارم به دوقسمت تقسیم می‌شه قبل آشنایی با استاد وبعد آشنایی با استاد

    قبلآ دربرخورد با هرچالشی حس ناامیدی واضطراب وغم واندوه وناتوانی ازحل مسئله داشتم وخودم رامیباختم والبته بعد مدت کوتاهی خودم راجمع وجور میکردم وموضوع راحل می‌کردم وموفق میشدم ولی باحال خوب نبود وباسختی اینکار راانجام می‌دادم

    مثلآ 30 سال قبل وقتی کنکور قبول نشدم یک هفته گریه میکردم وحالم خوب نبود وبعد دوباره شروع به خواندن کردم ودررشته دلخواه سال بعدش قبول شدم

    یک چالش درمورد ارتباط باهمسرم هم چندسال پیش داشتم وشرایط ناجالبی تجربه کردم وبسیار حال خرابی داشتم وقتی که آرامش پیداکردم وشرایط راپذیرفتم وباتوکل به خدا براحتی مسائل حل شد وبعد ازاین تجربه رابطه عاطفی بسیار عالی باهم پیداکردیم وزندگی مان ازقبل هم بهتر وشیرین تر شد

    بعد آشنایی بااستاد وسایت عباسمنش وگذراندن موفق دوره کشف قوانین زندگی وقتی باچالشی روبرو میشوم تلاش میکنم آرامش خودم راحفظ کنم ومرتب باخودم میگم الخیر فی ما وقع وعادت به نوشتن پیداکردم ودر دفترم آن چالش رامینویسم وبا خدا صحبت می‌کنم که من هیچ چیزی نمی‌دانم ولی توخدای مهربان برهمه چیز احاطه داری و توانا هستی وخدای من میتونی هرکاری بکنی وهر مسئله ای راحل کنی وتو بهترین واسان ترین راه حلها رامیدونی که به ذهن من خطور نمیکنه خدایا خودت این راحل کن وکار رابه خودت سپردم باخط درشت دریک صفحه می‌نویسم وسپاسگزاری میکنم بعد براحتی کارم انجام میشه تاحالا چندین کاری که اصلآ نمیدونستم باید چطوری انجام بدهم رادادم خدا وخودش راحت انجامش داده

    دیگه یاد گرفتم دربرخورد با هر تضاد ومسائل مختلفی که برایم پیش میاد باخدامشورت کنم وازخداکمک بخواهم وبنویسم که نوشتن معجزه می‌کنه وبااعتماد به راه حلهای خدا هر چالشی تبدیل به مسئله قابل حل باراه لذت بخش میشه

    امسال ازاول سال خیلی زیاد در سایت عباسمنش حضور داشتم وسفربه دورامریکا را دنبال کردم وفایلهای هدیه رادیدم وگفتگو بادوستان رادیدم وخیلی مطلب یادگرفتم وکامنتهای دوستان راخوندم واز همه اینها دربرخورد باچالشهای زندگی استفاده کردم

    دوره کشف قوانین زندگی بسیارعالی است ودرکنترل همه بالا وپایین های زندگی به آدم کمک می‌کنه الان دیگه چالش‌ها وتضادها برایم نگران کننده نیست ومثل بازی شده که درهرکدام سعی میکنم بااستفاده ازقوانین زندگی بازی کنم وشادباشم وحل مسئله کنم

    درواقع تضادها وناخواسته ها تبدیل به فرصتهای گفتگو باخدا شده ودرهمه حال وهمیشه میگم خداجونم روی شانه های خودت هستم‌ وبه راحتترین شکل کارهام انجام میشه

    باخدا ازخانه میرم بیرون وبه محل کار میرم وباشادی کارم راانجام میدهم وهرصبح میگم وباور دارم لطف الهی برمن وکار من وزندگی من وروابط من وبرهمه عزیزانم جاری است

    به لطف خدا همه کارم راحت واسان انجام میشه واین جمله راهزاربار درروز تکرار می‌کنم ودرواقعیت هم همینطور میشه

    هرروز میگم من شادی وآرامش راانتخاب کردم وخداراشکر همه کارم راحت انجام میشه ودوست دارم شادباشم وخداشادیهای فراوان نصیبم می‌کنه

    اگر باخدا دوست بشیم وفقط به خود خودش اعتماد وتوکل کنیم وهمه کارهامون رابه خدا بسپاریم نه تنها چالشی درکارنخواهد بود بلکه هر موضوع واتفاقی برامون پیش بیاد درجهت خیروصلاح ماست وبانگاه موضوعی جالب برای یک بازی مفرح بهش نگاه می‌کنیم

    چالش‌ها اومدند تا هربار یک قسمت از وجود توانمند ماخودش رانشان بدهد ویک موقعیت ناب دوستی وارتباط باخدا ایجاد شده تا برویم سراغ خدا وبگیم خداجونم دوباره اومدم تا مثل همیشه کارم را انجام بدهی وسپاسگزارتر بشم وباایمان تر بشم ومهارت حل مسائل باخدا رابهتر وبیشتر یاد بگیرم

    استاد عزیز بسیار سپاسگزارم انشالا همیشه سلامت وشاد وموفق وسرفراز باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    فرزاد امان اله زاده گفته:
    مدت عضویت: 1655 روز

    بنام خدای مهربان

    به طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟

    آیا نگاه شما این است که: این چالش فرصتی برای بهبود، یادگیری و پیشرفتم است؟!

    یا احساس نا امیدی و ناتوانی می کنی و سعی می کنی از مواجه شدن با چالش ها و مسائل خود فرار کنی؟!

    استاد عزیزم وقتی با سایت شما آشنا شدم درهای از خیر و برکت به زندگیم باز شد و این مواجه شدن با چالش ها که قبلا ازش فرار میکردم یا نا امیدم می‌کرد الان نمیگم خیلی عالی ولی در بعضی از کارها میبینم به نتیجه میرسه و خیلی بهم اعتماد به نفس میاره.

    درسته من دوره شیوه حل مسائل تهیه کردم و بقدری این دوره تمرین محور هستش کا من از تمریناتش فرار کردم و همیشه گوشه ذهنم هستش که من نتونستم اونو انجام بدم چون انگشت گذاشته بود روی ترمزهای اصلی من

    من اومدم بعد از گوش دادن به این فایل 32 تا چالش که نتونستم انجام بدم یا نصف کاره ول کردم ب خاطر کمال گرایی و تنبلی لیست کردم و به صورت تمرکزی اومدم با الویت اونارو در لیست انجام قرار دادم

    بعضی از اون کارها واقعا به تنبلی من ربط داشت و امروز تونستم به اتمام برسونم

    پاداشی که جهان با انجام دادن این کارهای عقب افتاده به من داد انگیزه بسیار بالا برای انجام کارهای دیگه بود

    و یکی دیگه از پاداش های خداوند ایده های ناب و قابل اجرا بود که بهم الهام شد

    چرا قبلا این ایده ها بهم گفته نمی شد ؟!!

    چون جهان به عمل کردن ما پاسخ میده

    حرفهای قشنگ و زیبا فقط حرفه ولی عمل کردن خیر و برکت هستش

    یکی از چالش های من که شاید 20 ساله با من هستش چالش مهاجرته؟

    و الان خیلی واضح میدونم که چه ترمزهای داشتم که نتونستم موفق بشوم

    بزرگترین ترمز من مادرم بود که همیشه فکر میکنم وابسته اونم (باور محدود کننده دیگران در زندگی من تاثیر گذار هستند)

    یا من شهر و یا کشورم را تغییر بدهم کارم به چه صورت می‌شود چون من شغلم وابسته به شهر خودم هست(باور محدود کننده کمبود فرصت ها)

    باید وارد ترس هام بشوم

    باید روی باور فراوانی کار کنم

    مهم تر از همه روی باورهای توحیدی

    مهم ترین تمرین پیش رویم تمرین آگهی بازرگانی هستش که ازش ترس دارم و من این ربط داره به باورهای توحیدی من چون من دیگرانو برای خودم بت کردم اگر این تمرین انجام بدم نتایح عالی بدست میارم

    اعتماد به نفس خیلی فوق العاده

    ارزشمند بودن و احساس لیاقت

    محتوا درست کردن

    صلح با خودم

    مشتری های جدید

    این اولین قدم برای چالش من هستش و مطمئنم که خداوند من هدایت می‌کند به مسیر های آسان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    الهام وابراهیم گفته:
    مدت عضویت: 1586 روز

    سلام به استاد عزیزم ومریم جان زیبا وبه همه دوستان عباسمنشی گل

    اومدم که از خدا طلب هدایت کنم وقران رو باز کردم واین آیه برام واومدو طبق عادت همیشگی آیه و معنی رو برای عشقم فرستادم .یهویی یه چیزی بهم گف که بیام واینجا همین آیه بنویسم وکامنت بزارم

    إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ کَأَنَّهُ ظُلَّهٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّهٍ وَ اذْکُرُوا ما فیهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ

    آیه 171 اعراف

    کلمه «نتق» به معناى از بیخ و بن کندن چیزى استکلمه «ظله» به معناى ابر و یا سقف و هر چیزى است که سایه بیفکندوقتى تورات بر بنى اسرائیل نازل شد بنى اسرائیل زیر بار آن نرفتند، خداوند کوه طور را از جاى کند و بر بالاى سرشان نگهداشت و فرمود: اگر قبول نکنید کوه را بر سرتان مى‏کوبم، بنى اسرائیل در حالى که سرهایشان را از ترس دزدیده بودند ناگزیر تورات را پذیرفتند.در اینجا دو سؤ ال پیش مى آید که در سوره بقره به آنها و پاسخ آنها اشاره کرده ایم و فشرده آنرا در اینجا مى آوریم .

    سؤ ال اول – آیا پیمان گرفتن در این حال جنبه اجبارى ندارد؟

    پاسخ – شک نیست که در آن حال یکنوع اضطرار بر آنها حکومت میکرده ، ولى مسلما بعدا که خطر برطرف شد ادامه راه را با اختیار خود مى توانستند انتخاب کنند.

    به علاوه اجبار و اکراه در عقیده معنى ندارد ولى در برنامه هاى عملى که ضامن خیر و سعادت انسان است چه مانعى دارد که با اجبار مردم را به آن وادار کنند، آیا اگر کسى را به اجبار وادار به ترک اعتیاد و یا رفتن از راه امن و امان و خوددارى از راه خطرناک کنند عیب دارد؟

    سؤ ال دوم – چگونه کوه بالاى سر آنها قرار گرفت ؟

    پاسخ – بعضى از مفسران معتقدند که به فرمان خدا کوه طور از جا کنده شد و همچون سایبانى بر سر آنها قرار گرفت .

    بعضى دیگر مى گویند بر اثر یک زلزله شدید چنان کوه تکان خورد که افرادى که پاى کوه بودند، سایه قسمت بالاى آنرا بر سر خود مشاهده کردند.

    این احتمال نیز وجود دارد که قطعه عظیمى از کوه کنده شد و در یک لحظه زودگذر بر فراز سر آنها قرار گرفت ، سپس از آنجا گذشت و به کنارى افتاد.

    و در هر حال شک نیست که این یک موضوع خارق العاده بوده است نه یک جریان طبیعى .

    موضوع دیگرى که باید در آیه مورد توجه قرار گیرد این است که نمى گوید کوه بر سر آنها سایبان شد، بلکه میگوید همانند سایبانى گردید (کانه ظله ).

    این تعبیر یا به خاطر آن است که سایبان را معمولا براى اظهار محبت بالاى سر افراد قرار مى دهند، در حالى که در آیه مورد بحث این کار به عنوان یک بلا و تهدید بود و یا به خاطر این است که سایبان امرى است پایدار در حالى که قرار گرفتن کوه بالاى سر آنها جنبه موقتى و ناپایدار داشت .

    گفتیم با این آیه آیات مربوط به سرگذشت بنى اسرائیل و حوادث گوناگون و خاطرات شیرین و تلخ در مورد آنها (در این سوره ) پایان مى پذیرد، و این سرگذشت آخرین سرگذشت انبیاء است که در این سوره آمده است .

    ذکر این آیه در پایان سرگذشت آنها در این سوره – با اینکه آخرین جریان مربوط به این جمعیت نیست – ممکن است به خاطر این باشد که هدف نهائى از تمام این ماجراها همان تمسک به آیات پروردگار و عمل به پیمانهاى او و براى رسیدن به تقوا و پرهیزکارى است که در این آیه و آیه پیش از آن بیان شده است .

    یعنى تمام رسالت موسى (علیه السلام ) و سایر انبیاء و مبارزات و درگیریهاى مستمر و سخت آنان ، و ناراحتیها و شدائد طاقتفرسائى که تن به آن دادند، همه براى آن بوده است که فرمان خدا و اصول حق و عدالت و پاکى و تقوا در میان همه به طور کامل اجرا گردد.

    درک مطلب این آیه کاملا قشنگه و حرف استاد ایمان وعمل به آیات قران و تکرار همیشگی ومهم توحید عملی وکنترل ذهن وتقواس

    خدایاشکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    مریم گفته:
    مدت عضویت: 2377 روز

    سلام به همگی…

    دیشب میخواستم برای تمرین جلسه ی اول از قدم سوم کامنت بگذارم اما نمی‌دونم چرا نشد!

    متنش رو ذخیره کرده بودم که امشب بگذارم…گفتم بزار قبلش فایل جدید استاد رو ببینم…و دیدم خداااای من…انگار اون کامنت رو برای این فایل نوشتم! پس همینجا می‌نویسم:

    /////

    سلام به همگی

    در جواب تمرین اول:

    (1)

    من از سن خیلی کم با استاد عزیزم آشنا شدم. به لطف خدا در هر زمینه ای که میخواستم وارد شدم و عالی عمل کردم و نتیجه گرفتم. طراحی، خیاطی، ورزش، برنامه نویسی، روابط و… .

    اما هیچوقت به بحث درآمد به شکل جدی نگاه نمی‌کردم…حالا یا سنم کم بود یا خداروشکر تضاد خاصی نبود…همیشه دوست داشتم مستقل باشم ولی چون توی خانواده ی ما کسی سرکار نمیرفت برای من موضوع خیلیییی سنگینی بود.

    شاید برای بقیه خیلی راحت باشه سر کار رفتن. ولی من همیشه دوست داشتم برم سرکار و نمیشد!

    همین نشدنه انگار که آب پای سیمان بریزی، خیلی سفت و سخت کرده بود برای من سرکار رفتن رو.

    تا اینکه در جلسه ی دوم قانون آفرینش، من اومدم در جواب سوالات استاد، یه کامنت بلند بالا نوشتم و تمام حالاتی که اگر سر کار برم چی میشه، و اگر نرم چی میشه رو نوشتم.(اهرم رنج و لذت)

    یادمه میرفتم توی پارک و ساااعتها درمورد اینکه خدایا من می‌خوام برم سرکار، نمی‌دونم از کجا شروع کنم، پدرم اجازه نمیده، مادرم فلان چیزو میگه، من هنوز سنم کمه، چیزی بلد نیستم و….

    همهههه چیز رو درمورد کارکردن که فکرم رو درگیر کرده بود نوشتم.

    ذهنم که خالی شد، از بالا به مسائل نگاه کردم و هر ترمزی که می‌تونستم رو سعی کردم از میون بردارم.

    یه شب دیگه خیلییی فشار ذهنم زیاد شده بود…گفتم خدایا آخه من چجوری برم سرکار؟!

    مامان بابامم که باهام همکاری نمیکنن…توی گوگل «سرچ کردم چطوری برم سرکار؟» !!!

    و ازونجا هدایت شدم به یک سایت کاریابی، رزومه نوشتم…و شاید باورتون نشه، به طرز خیلییی قشنگی بدون اینکه من رزومه ارسال کنم، دوتا شرکت بهم پیام دادن و قفل سرکار رفتن برای من شکسته شد…

    ازونجا شروع شد ک من اعتماد بنفس گرفتم که عههه منم میتونم کار کنم!

    کلی مسافرت رفتم

    تجربه های فوق العاده مثل صحبت کردن با رئیس بزرگترین کارخانه های ایران رو داشتم

    کلییی چیز یاد گرفتم، چقدررر به اعتماد بنفسم اضافه شد، چقدر از همسن و سالهای خودم جلوتر افتادم، استقلالم بیشتر شد، و از همه مهمتر…

    ایمانم به قانون بیشتر شد!

    ازونجا هی پیشنهادهای بهتر شروع شد، تا جایی که من در یک پروژه ی بین المللی با دانشگاه اصفهان(دانشگاه خودم قم بود!) همکاری کردم که ساعتی 300-400 هزار تومان حقوقم بود!

    درحالیکه اساتید برنامه نویسی خودمون با اون سابقه کار، افتخارشون این بود که ما ساعتی 300هزار تومن حقوق میگیریم!

    و شرایط جوری بود که من فقط 5شنبه ها میرفتم سرکار، رشته ای که کاملا بهش علاقه داشتم، و شرایطش کاملا برای منی که شهر دیگه تحصیل میکردم فیت بود!

    با کلی اساتید بین المللی روابط نزدیک کاری برقرار کردم، کلی افتخار به لطف خداوند کسب شد.

    این پوزیشن کاری رو حتی دانشجوهای خود اون دانشگاه ازش اطلاعی نداشتن! ولی به لطف خدا به من خیلییی راحت و با عزت و احترام پیشنهاد شد!!!

    …..

    (2) مورد دیگه اینکه من خیلیییی با برنامه نویسی زاویه داشتم!

    کلا فکر میکردم روحیه ی من هنری و ورزشیه، و با برنامه نویسی و یه جا نشستن و سر و کله زدن با کامپیوتر زبون نفهم جور نیست!!!

    خب اوایل دانشگاه که کلا برام مهم نبود، کار خدا بخاطر پاندمی 2 و سال نیمم پیچید! و من دیگه خووشحااال از همزمانی ها، به کارهای مورد علاقه ی خودم می‌پرداختم…

    تا اینکه ترم آخر شد و من مجبور شدم پروژه پایانی بردارم…

    نمی‌دونم چی شد که به سرم زد با یه استاد خیلی خفن پروژه بگیرم، و حالا که من این 4 سال هیچی درس نخوندم، توی این پروژه حداقل یه چیزی از رشتم یاد بگیرم!

    گفتم اشکال نداره اگه سخته، بزار یه یادگاری ازین رشته داشته باشم.

    آقا من تو فکر این بودم که با استفاده از قانون روابط موثر با استاد صمیمی بشم و یکاری کنم اون راه و چاهو بهم بگه و خلاصه من خیلی سختی نکشم…

    اما خیال خام!! استاد فرمودن عزیزم شما پروژه رو تمام کن و بعد بیا نشونم بده!!! و دیگه هییییچ!!!

    اینجا نکته این بود که با وجود ناراحتی و نجواها، که میگفتن حالا دست تنهایی،

    تو هییچییی بلد نیستی

    نه تنها بلد نیستی بلکه علاقه هم نداری!

    استعدادشو نداری!

    نه راه پس داری نه راه پیش(درس عملی رو نمیشه حذف کرد!)

    با گریه و زاری و هرجوری بود، سریع خودمو جمع و جور کردم…

    سعی کردم اول از همه با لپ تاپم دوست بشم!(احساس یکم بهتر! )

    من تا اون موقع حتی فیلمم با گوشی می‌دیدم و از سیستم فراری بودم!!!

    خلاصه چند ماه اول با یه بچه 5ساله هیچ فرقی نمی‌کردم! اما به خودم قول داده بودم هرروز بعد از صبحانه، فقط لپ تاپمو روشن کنم! فقط همین!

    قدم بعدی xamp رو باز کنم…

    قدم بعدی vscode رو باز کنم…

    بعدش یه خط کد یاد بگیرم…

    و….

    همین پروسه بمدت یکسال ادامه پیدا کرد…تا در قدم اول دوره نوشتم بلاخره می‌خوام بعد از یکسال جسارت بخرج بدم، پروژه رو تمام کنم و ازش دفاع کنم!

    الان شاید یک هفته از دفاع میگذره…

    استادم حتی نزاشتن من دفاع کنم! از همون اول بشدت جذب پروژه شدن…

    و بعد از گشت و گذار داخل پروژه، بهم گفتن به یه شرطی پروژه رو قبول میکنم…بشرطی که پروژه ی من رو هم به پروژه ی خودت وصل کنی!!!

    و بگی تیم من چیکار کنه تا پروژمون به شما وصل بشه؟! و شما فقط نظر بده تا ما اجرا کنیم…نگران برنامه نویسیش هم نباش! ما کسایی داریم که فقط برنامه نویسن و منتظر ایده های شمان!!!

    :))))))

    درواقع برنامه نویسی من اونقدرا هم خفن نبود…اما ایده هایی که خداوند بهم الهام کرده بود ایییینقدر بکر و پر مخاطب و خفن بود که استاد بهم پیشنهاد دادن که اگر علاقه داشتم باهم برای معرفیش بعنوان استارتاپ همکاری کنیم:)))

    درحالیکه بقیه فقط یه پروژه ساده مینوشتن و یه نمره می‌گرفتن و خدانگهدار!

    خدای بزرگم…

    اینارو که میگم فقط دلم میخواد سجده کنم، و حمد تورو بگم…

    خدای خوبم، تو میدونی من چقدر سختم بود یکجا نشستن…

    تو میدونی من حتی یک کلمه از این برنامه نویسی بلد نبودم…

    تو دیدی بچه هایی که چجوری پروژه تحویل میدادن و چقدر سابقه کار داشتن…

    اما تو نور ایمان رو در دل من تقویت کردی…

    به مسیر متفاوتی هدایتم کردی…

    و نتیجه ی متفاوتی رو به من چشوندی!

    خدایا تو استاد راهنمای من بودی…

    ازت سپاسگزارم که در همه ی مسیرها کنارم هستی…

    تو واقعا نزدیکی! نزدیکتر از من به من…

    فقط کافیه صدات کنم تا سریع راه رو نشونم بدی

    عاشقتم…

    استاد عزیزم بی نهایت ازتون ممنونم:)

    عاشقتونم

    انشاالله تمرین بعدی در کامنت بعدی:)

    //////

    خدای خوبم شکرت از هدایتت:)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      مهدی رجبی گفته:
      مدت عضویت: 3909 روز

      درود دوستم.

      احسنت به جسارتت

      احسنت به تداومت

      و احسنت به اعتمادت

      ……………………

      همیشه در لحن و حس کلماتت یک صداقت و سادگی همراه با یک مهر خاصی میبینم و احساس می کنم.

      حتی میشود در فعالیت و کاری هم که تجربه و یا استعداد خاصی هم بنظر میاد آدم نداشته باشه ولی می‌تونه پیشرفت کنه اگر اجازه بده هدایت خدا هدایتش کنه و زمان و فرصت بده تا این اتفاق تدریجی بیفته که چقدر شما زیبا از پسش براومدی مریم جان.

      و حتی اون قسمتی از کار رو خدا طوری هماهنگ کرد برات که برات راحت تره و بهتر انجامش میدی (ایده پردازی) و اون قسمت بی تحرکی و یکجا نشینیشو افراد عاشق دیگه مچ شدن تا پروژه تکمیل بشه…

      ولی می‌دونم و مطلع هستم با اینکه ذوق و شوق و تمایل و استعداد بیشتری در موضوعات خلاقیتی و هنری و فیزیکی داری بخاطر انرژی خاصی که دوست داری بطور فیزیکی تخلیه کنی و هیجان و بازی و حرکت رو بیشتر ترجیح میدی…

      و می‌دونم که ذهن خیال پرداز یعنی تخیلی و خلاقه ی خوبی داری که ترکیب ذهن تجسمی و احساسی و انرژی جسمی حرکتیت می‌تونه سوقت بده احتمالا بسمت فعالیت های اینچنینی.

      من تحسین میکنم افرادی رو مثل شما که از سنین پایین تر مشتاقانه میفتند توی مسیر رشد، آگاهی، خودشناسی و باری به هر جهت نبودن. کسانی که زندگی و زمان و پرورش شخصیت براشون مهمه و می‌خوان اونو بهتر درک کنند و متمایز از سایرین فکر و عمل میکنند.. خیلی این ویژگی عالی و برای من تحسین برانگیزه..

      بهت بگم مریم اصفهونی، ! اصفهونی که واسمون هنوز نیومدی..

      یادمه وقتی اوایل نوجوونی در یک گروه و کلاسی بودم که شاید کوچکترین و جوونترین عضو اون کلاس بودم که کاملا کلاس پر بود ظرفیتش، بطور کاملا یهویی، مدیر و مدرس اون جلسه منو صدا زد و برد اول کلاس روبروی حضار ایستادم…

      یهو گفت مهدی جان میتونی بخونی؟ سریع درونم بهم گفت صادق باش و نترس..

      جواب دادم: بله.

      پرسید: یعنی اگه بگم بخونی الآن میتونی بخونی؟!

      با لبخندی باحال پاسخ دادم: خیر

      (چون میخواستم صادق باشم، می‌تونستم بخونم ولی نه اون لحظه و در اون جمع)

      و حضار هم خندشون گرفت!

      و بعد از کلی صحبت و ایجاد انگیزه و کلنجار و ….‌(استفاده از نیروی رنج و لذت)

      حس درونی بهم گفت: باید الان اینکارو بکنی الان وقتشه…

      گفتم چی بخونم؟ ایشون گفت هر چی دوست داری…

      بالآخره یکی از همون آهنگ هایی که فکر کنم اون زمان بلد بودم و تمرین کرده بودم واسه خودم به ذهنم اومد و تا اومدم بخونم….

      مصراع اولشو خوندم و مصراع بعدیش فورا آب دهنم پرید و یه لحظه نفس کم آوردم (بخاطر یکم استرس که یکم صدامم می‌لرزید)

      یهو همون مصراع دوم صدام پرید و گفتم : ت نمیاد ..!

      بعد همه حضار هم با من خندشون گرفت… (نه به معنای تمسخر هااا) انگار هنر و طنز باهم قاطی شده بود و خوشحال بودم که باعث نشاط و کنجکاوی کامل حضار شده بودم. خخخخ

      بار اولم بود یه همچین تجربه ی ابراز وجود در خوندن در جمع.

      و بعد گفت ادامه بده میاد.. (دمش گرم. هنوزم که هنوزه ایشونو تو دلم ازش سپاسگزارم)

      منم باز با همون اهرم رنج ادامه دادم (خودم هم از درون خودمو تشویق میکردما و خودمو از درون مجبور میکردم با همون اهرم رنج که مهدی بخون انجامش بده و ادامه بده)

      و بعد دوباره خوندم استرسم کمتر شد

      و بعد دوباره یکم دیگه گذشت و صحبت کردیم و جلوتر رفتیم

      و بعد دوباره برای بار سوم گفت خب حالا بخون دوباره.

      این سری گفتم خب بزار یک چیز دیگه بخونم..‌

      یک آهنگ و ترانه دیگه خوندم

      و این سری با استرس کمتر و تسلط و اعتماد به نفس یکم بیشتر و بهتر از دفعه قبل.

      و بعد که تموم شد، همه ی حضار باهم منو تشویق ممتد و بلند و زیبا و عالی کردند…

      منم هاج و واج همینطور لبخند بر لب، شادمان و احساس غرور و پیروزی و حس افتخار و اعتماد به نفس حالا میکردم و داشتم تشویق افراد و دوستان رو تماشا می‌کردم.

      حالا تازه حاضر بودم بشینم اونجا واسشون تا صبح کنسرت بزارم..

      خخخخخخ

      نه دیگه در اون حد ولی روحیه ام بالاتر رفته بود و قطعا کیفیت خوندن هم مؤثرتر میشه تو اون شرایط.

      و جالب اینکه بعد از اون جلسه در پایان، چندین نفر اومدن دورم و کلی با خوش رویی و مهربونی تحسینم کردن و شاید فکرشو نمی‌کردن اونطوری بخونم.

      و اون روز یکی از زیباترین خاطراتم در ذهنم ثبت شد و رقم خورد و همون روز به خودم گفتم این از خاطراتی شد که تا ابد یادم میمونه.

      و واقعاً دم همشون گرم.

      راستی مریم خانوم اصفهونی امیدوارم امتحاناتت رو با موفقیت و رضایت پشت سر گذاشته باشی.

      من اینقدر در فایل جلسه هفتم قدم دوم متمرکز شدم که هنوز فایل جلسه اول قدم سه که چند روز پیش خریدم رو ندیدم فکر کنم فردا بتونم ببینم.

      مراقب خودتو سلامتیت باش عزیزم

      سر زنده، دل شاد و تن آرام باشی به امید تداوم در خوشی های بیشتر در مسیر هم قدمی عزیزم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        مریم گفته:
        مدت عضویت: 2377 روز

        به بههه سلاااام همکلاسییی(حس میکنم دوستمو اتفاقی تو یه شهر دیگه دیدم!!)

        احوالی شوما؟! دارم برادون اصفانی حرف میزنم شاید رضایت بدین:))))

        آقا مهدی عزیز، اول از همه بگم چقدرررر خوشحالم که قدم به قدم و با تمرکز بالا پیگیر دوره هستین…حق گفتین واقعا! اینقدر قدم دوم پررر از آگاهیه که آدم دلش نمیاد بره جلوتر…حقیقتا بیشتر از یک ماه زمان میخواد!

        تازه یکم اسپویل کنم براتون…قدم سوم ازونم پر تره!!! آمادگی داشته باشین که فقط برای تمرین جلسه ی اولش یه شب تا صبح نتونین بخوابین!!!

        چقدر ممنونم از محبتتون، بابت تحسین های قشنگتون سپاسگزارم…

        الان میفهمم برانگیختگی در روابط که استاد میگفتن چطوری کار میکنه هااا…

        وقتی ویژگی های مثبت آدم دیده میشه و بهش گفته میشه، انگار رام میشه! خیالش راحت میشه و دیگه نمیجنگه، قلبش باز میشه و سعی میکنه همین احساس خوب رو هم به دیگران منتقل کنه…

        میگن زبون خوش مارو از لونه اش میکشه بیرون! مادر من خیلییی عالی این موضوع رو رعایت میکنن و این درس رو از بچگی به ماهم دادن..قشنگ این قابلیت رو دارن که دشمن خونی رو به دوست صمیمی تبدیل کنن!!!

        همیشه هم اینو برام مثال میزنن:

        که مریم یه موقع میشه تو از یکی با تمام وجودت متنفری…و باهم دعوا کردین و دیگه دشمن خونی هستین…اما درست همون موقع که جفتتون آتیشییی هستین، اگه تو کاری به اتفاقی که افتاده نداشته باشی… یه شیرینی کوچیک، نذری چیزی، برداری ببری در خونشون با لبخند بگی اینو پختم گفتم برای شماهم بیارم:)

        به یکباره انگار تمااام اون آتیش رو آب سرد بریزی…آتش خشمتون گلستان میشه، همه ی اون حسهای منفی از بین میرن و کدورت ها برطرف میشه…و تو چقدر میتونه از مواهب این کار به ظاهر ساده بهرمند بشی:)

        حتی اگه به نظرت بدترین کار دنیاهم بود…تو اول ببخش و نزار کینه توی وجودتون بمونه…

        ( این متن خیلی با اصرار بهم گفته شد حتمااا بنویسم!!! نمیدونم چرا ولی امیدوارم براتون خیر باشه دوست عزیزم:) )

        در هرصورت از شما خیلی خیلی ممنونم که این حس قشنگ رو به من دادید:)))

        آقاااا…یه چیز جالب بگم….همین دیروز داشتم فکر میکردم من تا الان توی همه ی زمینه ها یه سرکی کشیدم، به جززززز موسیقی!!!

        و الان شما از تجربه های حرفه ای تون در زمینه ی موسیقی میگین…!!

        بابااا واقعا دمتون گرمممم…حدس میزنم از بچگی در فضای زیبای موسیقی بودین و حتما صدای قشنگی هم دارین..کاش میشد قابلیت فرستادن ویس داشتیم و یه شعر برامون میخوندین:)

        خداییش منم کلی خندیدم و کلی تحسین کردم خاطره ای که تعریف کردید رو..

        اینکه اینقدر جسارت در عین صداقت داشتین خیلی صحنه رو دلچسب و واقعی کرده بود… قطعا بخاطر همین هم به جان و دل مخاطب هاتون نشسته بوده..

        آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند دیگه…:)))

        خیلی این قابلیت آوازخوانی و نوازندگی تون رو تحسین میکنم…جالبه بدونین یکی از هوش های گاردنر هوش مسیقی هست که جدیدا خیلی مورد استقبال قرار گرفته و روش پروژه های تحقیقاتی زیادی داره انجام میشه! از نظر مالی هم خیلی مورد استقابله…امیدوارم براتون پر برکت باشه دوست عزیزم.

        دیگه اینکه بلهههه…به لطف خدا امتحاناتم رو یکی پس از دیگری عااالیی پشت سر گذاشتم…

        و فکر کنم بهترین ترم کل دوران تحصیلم رو گذروندم!!

        هم از نظر خوش گذرونی(با اینکه دوستای خودم رفته بودن و همههه چی جدید بود)،

        هم از نظر تحصیلی و نمرات،

        هم آگاهی ها و تجربیات جدید،

        هم طبیعت فوق بهشتی اونم در شهر کویری قم!

        هم دوستان و روابط عاشقانه ی رویایی با همه

        جوری شده بود که از ترم یک گریه میکردن تا حتی مسئولای سلف و حراست!

        کلی خاطره های باحال و اتفاقای قشنگ و معجزه آسا دارم…ولی کامنتم فکر کنم خیلی طولانی شد!!!

        امیدوارم شماهم شاد و سلامت باشین دوست هنرمند و عزیزم…

        به امید دیدن نتایج محشرتون در کلاس دوازده قدم:)))

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    آقای نیکو گفته:
    مدت عضویت: 3133 روز

    بنام پرودگار یکتا

    درود بر استاد عباسمنش و همراهان سایت استاد

    این کامنت دوم من برای این فایل هست

    در کامنت اول توضیح دادم که من خودم رو وارد چه چالشی در همین چند روز پیش کردم و در 24 ساعت اول چه نجواهای سنگینی من رو درگیر کرد خداروشکر که این فایل ارزشمند در بهترین موقع روی سایت قرار گرفت و به من یادآوری کرد که تو که دوره شیوه حل مسائل رو داری نباید این چنین بهم بریزی، سعی کن در مرحله اول آرامشت رو حفظ کنی بعد برای حل این مسئله به دل مسئله برو که راه حل هر مسئله ای درون همون مسئله قرار گرفته و بسیار هم آسونه و با حل کردنش درهای نعمت بسوی تو گشوده میشه

    من با یادآوری این موضوع اولین کاری که کردم برای خلاصی از نجواهای ذهن سعی کردم با بازی کردن شطرنجی که در گوشی دارم تمرکزم رو از نجواهای ذهن بردارم تا آرامشم رو بدست بیارم و بعد از اینکه آرامشم رو بدست آوردم به خودم یادآوری کردم که در گذشته هم من چنین چالش‌هایی داشته ام و هر کدام به روشی حل شده پس این هم به موقع حل میشه

    و حل این موضوع رو به خدا سپردم و خداوند بهترین راه‌ها رو به من نشون میده،

    الان که دارم این کامنت رو مینویسم نیمی از این چالشی که در کامنت قبل توضیح دادم براحتی حل شده و درسهای زیادی به من یاد داده حل این موضوع و چشم انداز خیلی روشنی پیش روم هست که با حل این مسئله بدست میارم.

    انشالله به محض اینکه این چالش رو حل کردم میام و در همین بخش کامنت میزارم و توضیح میدم چطور براحتی این چالشی که در مرحله اول ذهنم رو درگیر کرد رو حل کردم.

    بهترین ها رو برای شما دوستان عزیز آرزومندم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    صدیقه شکیبا گفته:
    مدت عضویت: 596 روز

    سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته و همه دوستان.

    من آدمی ترسو بودم همیشه.و از چالشها و سختیها و دعوا و جر و بحث خیلی میترسیدم همیشه و سعی میکردم از همچین شرایطی دور باشم.برای همین وقتی چالش هم تو زندگیم پیش می اومد ازش فرار میکردم و به قول استاد به جای حل مسئله آشغالارو زیر میل قایم میکردم.ولی از وقتی اومدم تو سایت استاد یه جورای تو تمام جنبه های شخصیتیم تغییراتی ایجاد شده.هم شجاعتر شدم.هم عزت نفسم بیشتر شده.هم اعتماد به نفسم بالاتر رفته.هم خودباوریم تقویت شده.و خیلی چیزهای مثبت دیگه.خودمو بیشتر دوست دارم.به خودم بیشتر بها میدم.خلاصه دارم سربالایی میرم هرچند شیبش زیاده و ازش بالا رفتن سخته ولی میدونم کم کم شیبش کمتر میشه.

    چند جمله استاد تو کل زندگیم خیلی به من امید میدن و کمکم میکنن.1)الخیرو فی ما وقع

    وقتی مشکلی پیش میاد و یا اتفاقی میفته وقتی با خودم این جمله رو چند بار تو دلم تکرار می کنم انگار اب سرد میریزی رو آتیش و دیگه مطمین میشم که پایان اون کار خیره و دیگه اصلا بهش فکر نمیکنم.

    2)جمله(برو تو دل ترسات)این هم خیلی جاها بهم کمک میکنه.وقتی یه چالشی برام پیش میاد و از اینکه عکس العملی نشون بدم میترسم این جمله که به ذهنم میاد با جرات تمام میرم جلو و با جسارت میرم تو دلش و خیلی عجیبه که به راحتی حل میشه بیشتر مواقع و اون ترسی که ازش داشتم بیخود بوده.

    3)همه خواسته هامونو بی واسطه از خدا بخواییم چون اگه کسیو واسطه بکنیم این یه جور شرکه و اینکه از غیر خدا انتظار برآورده شدن خواسته هامونو نداشته باشیم

    خلاصه هر جمله استاد یه جواهریه که باید قدرشو بدونیم.

    من گفتم قبلا از چالشها فرار میکردم و به جای حل کردنش صورت مسئله رو پاک میکردم ولی الان سعی میکنم حلش کنم و تلاشمو میکنم.

    در حال حاضر چالش که من دارم اینه که تو کارم که خیاطیه و 20 سالی میشه آموزش دیدم نمیتونم پیشرفت کنم و مشتریهامو نگه دارم.وقتی خوب نشستم و با خودم فکر کردم دیدم این دیواری که من درست کردم در مورد کارم یه دیوار کجه و آموزش من اصولی نبوده .پس من برای اینکه به موفقیت برسم باید اول این دیوار کج رو خراب کنم و از نو بسازم با پیریزی محکم.و تمرین مداوم داشته باشم تو کارم تا حرفه ای تر بشم.برای این کار اول باید یه دوره آموزش خوب و اصولی ببینم و قدم به قدم جلو برم.من متاسفانه کمال گرا هستم و وقتی میخوام یه کاریو انجام بدم میگم باید بهترن باشه و کوچکترین عیب و نقصی نداشته باشه کارم و عجولم چون کاریو که شروع میکنم پله اولو بالا نرفته میخوام برسم پله آخر و اینا رو باید روش کار کنم تا تو کارم موفق بشم.

    خلاصه خیلی با خودم کار دارم ولی میدونم نتیجه میگیرم.چون دارم میبینم که مدارم داره بالاتر میره.اینو تو این چند روز اخیر به وضوح حس کردم و چقدر خوشحال شدم.

    استاد ازتون ممنونم که هستید ممنونم که تو مسیر زندگی من قرار گرفتید و ممنونم که تصمیم گرفتید مردم رو آگاهتر کنید.

    موفق و پیروز و سربلند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    آتنا محمدی گفته:
    مدت عضویت: 665 روز

    سلام به استاد عزیز

    تمرین:

    جواب سوال شما:

    وقتی به چالشی بر میخوریم چه واکنشی نشون میدیم؟

    قبلا خیلی بیشتر واکنش نشون میدادم و نق میزدم ولی الان بعد از فایل توحیدی که خداوند هدایتم کرد خیلی بهتر شدم و حواسم بیشتر به واکنش هام هست اما باز میشه که بیشتر مواقع عصبی میشم و با اینکه می‌خوام خودمو کنترل کنم اما باز گاهی عصبی میشم و نق میزنم

    جواب تمرینات:

    1.چالشی که به خاطر ترس ازش فرار میکردم

    یه آزمونی رو من میگفتم خب اومدم تلاش کرد اگه نشد چی اما خداوند امشب هدایتم کرد به سمت این فایل و فهمیدم بااااید انجامش بدم تا پیشرفت کنم چه بشه چه نشه نباید کاری به نتیجه داشته باشم ،نتیجه با خدای شکست ناپذیر یکتا

    2.چه چیزایی تو برخورد با این چالش یاد خواهم گرفت؟

    یاد میگیرم که من اگر چیزی رو بخوام انجام بدم میتونم و علم بیشتری با کتاب خواندن بهم اضافه میشه فارغ از آزمون….

    یاد میگیرم به خدا بیشتر اعتماد کنم و با تمرین کتاب خوانی و تست زنی بیشتر و بهتر رو هم یاد میگیرم…

    خودم رو دوست داشتن رو یاد میگیرم چون با تلاش کردن و حل مسائل زندگیم به خودم دارم احترام میگذارم و حال خودمو خوب میکنم به جای اینکه افسوس بخورم که چرا بهتر در فلان جا کار نکردم…

    یاد میگیرم به آدما نه،

    به خدا و تلاشی که اون بهم داده تکیه کنم…

    3.تقسیم به کارای کوچیک

    استاد من از امشب هرشب برنامه ریزی میکنم برای فردام و هر روز نمی‌گم روزی1000تا تست روزی20تا تستی رو که میتونم حتماً میزنم و 2تا درس از دو تا کتاب رو هم میخونم و قبلیا رو در حد 20 دقیقه مرور میکنم…

    نتیجه رو میسپارم به الله یکتا و بعداً با شما هم به اشتراک می گذارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    زینب گنجی زاده گفته:
    مدت عضویت: 1416 روز

    به نام خدا

    تمرین )

    چه چالش و مسیله ای هست که فرار میکنید

    ذهنیت درموردش تغییر بدید به جای نتیجه رو سفر تمرکز کنید چه چیزهایی خواهم یاد گرفت ، چه توانایی هایی در من بیدار میشه و چه نعمت هایی بهم داده میشه ، چقدر ایمانم و اعتمادبه نفسم بیشتر میشه

    کارایی که باید انجام بدید به قسمت های کوچیک تقسیم کنید مثلا روزی ده کلمه زبان یادبگیرم ، 10 دقیقه ورزش کنم و…

    تو هر مرحله مسیر بسنج که چقدر پیشرفت کردید و تمرکز کنید روی پیشرفت و بهبود و تشویق کنید و پاداش بدید که دیدی الان چقدر راحت تر شده

    جواب تمرین ) من اعتراف میکنم وقتی یه چالشی پیش میاد ، مخصوصا مشکل مالی خیلی خیلی احساس ناتوانی میکنم ، از بچگی برای مسایل ام فرار انتخاب میکردم با دوره حل مسایل که تازه فقط 4 جلسه اشو دیدم این همه موفقیت کسب کردم نسبت به گذشتم که رفتم دوره دیدم ، رفتم کاراموزی و 6 ماه کار کردم تو جایی که ارزوش داشتم و بعدشم که خودم استعفا دادم

    در حاضر چه چالشی دارم که فرار میکنم ؟

    .منکه همیشه چالش مالی داشتم ، الانم که از محل کارم امدم بیرون باز هم این چالش دارم اما الان دیگه به وزرات کار قانع نیستم ، خیلی میخوام ، دوست دارم برای خودم کار کنم ، اصلا نمیخوام دیگه حرف بشنوم ، بازبینی بشم ، تلاش هام کم شمرده بشه ، اشتباهاتم بزرگ نمایی بشه … اینجوری دارم فرار میکنم که هزینه دوره روانشناسی ثروت 1 دارم ولی میگم دوره هاتو هنوز ندیدی و نصفه رها کردی اینم بخری فایده نداره درحالی که با همون چند جلسه از دوره هامم زمین تا اسمون تغییر کردم و نتایج زیادی گرفتم امدم جلسات تقسیم کردم و به خودم مهلت دادم که همه دوره هامو ببینم و خلاصه نویسی کنم که حس عذاب وجدان ، کمالگرایی یا هرچیزی که هست خاموش کنم و بعدش روانشناسی ثروت بخرم و این چالش بزرگ و همیشگیمو حل کنم

    .چالش بعدی هم وزن و هیکلمه که از بهمن رژیم گرفتم و فقط 5 کیلو کم کردم ، خیلی انگیزمو از دست دادم هرچند انتظار دیگه ای هم نداشتم چون توضیحات استاد برای کاهش وزن میبینم و درک میکنم که کربوهیدرات و قند کامل باید حذف بشه ولی باز دارم فرار میکنم میگم نه هنوز مشکل مالی دارم و نمیتونم اونشکلی پیش برم هرچند که تو این رژیمم خیلی خرج کردم :)) _ سعی میکنم همین پیشرفتی که داشتم به خودم تبریک بگم که 5 کیلو سبک تر شدم و فعلا ادامه بدم تا قانون سلامتی بخرم

    چالش بعدیمم داشتن رابطه صمیمی و عاطفی هست ، هرچند خیلی خیلی بهتر از قبل هستم ولی کلا راه نمیدم ادم ها بخوان بیان نزدیک و پیشنهاد بدن چون از آسیبی که ممکن بعدا ببینم و اون رابطه دایمی نباشه فرار میکنم ، میگم خوب تهش که جدا میشیم چرا وقت بذارم درحالی که میتونم خیلی مهارت های ارتباطی مو بیشتر کنم ، یاد بگیرم یا حداقلش واضح میدونم از رابطه چی میخوام که همین الانم نمیدونم

    چالش بعدیم زود ناامید شدنه ، واقعا خیلی زود جدیدا جا میزنم چون همه موفقیت هامو گره زدم به پول :/ یعنی هرچقدر بیشتر دربیارم خودمو موفق تر میدونم و اگه از کاری پول درنیارم انگار وقتمو تلف کردم یا موفق نبودم هرچقدر هم که یاد گرفته باشم چیزیو ، خیلی باید رو عادت سازی دیدن پیشرفت های کوچیک و تشویق کردن و بزرگ کردنشون کار کنم مطمین ام خیلی زندگیمو عوض می‌کنه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    Kosar گفته:
    مدت عضویت: 1570 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    سوال: با مسائل و چالش هایی که در زندگی برایت به وجود می اید چه برخوردی داری؟

    من بیشتر ازشون فرار می کنم چون حس می کنم نمی تونم از پس حلشون بر بیام

    و معمولا فرار می کنم یا به تعویق میندازمشون و برای حلشون هی امروز و فردا می کنم

    بعضی از چالش ها حتی واردشون نمیشم چون می گفتم نمی تونم انجامش بدم

    اولین مرحله تمرین

    یکی از چالش های زندگی من گرفتن گواهینامم و یادگیری رانندگیه

    دومین چالش زندگیم قدم گذاشتن توی شغل مورد علاقمه

    مرحله دوم تمرین

    اولین چالش: من یه چیزی که فهمیدم اینکه خیلی به نتایج می چسبم و با خودم میگم اگه این دفعه هم رد بشی چی اگه این دفعه هم نشد چی

    ولی خب حالا از زاویه دیگه بهش نگاه می کنم، می بینم من توی همه این به ظاهر شکست خوردن ها خیلی چیزها یاد گرفتم، فهمیدم کجاها دارم اشتباه عمل می کنم، فهمیدم تا براش بها نپردازم به اون نتیجه دلخواه نمیرسم، فهمیدم با این کار ترس هام کمتر و کمتر شده، با اعتماد به نفس تر و با ایمان تر انجامش میدم و در مسیر یادگیری ازش چقدر دارم لذت می برم وقتی می فهمم کجاها اشتباه عمل کردم و باید بهتر و بهترش کنم

    چالش دوم: در این مورد باورهای اشتباه زیادی دارم و میگم باید همشون درست بشه و بعد حرکت کنم درحالی که نشون از کماگرایی منه، هرچند الان بهتر و بهتر شدم ولی هنوز اون قدمه برداشته نشده

    ولی خب همه که از همون اول کامل نبودن از یک جایی شروع کردن، همه وقتی به دنیا اومدن که همه مهارت هارو نداشتن بلکه یادش گرفتن، خب منم می تونم یاد بگیرم و بهتر بشم، توی این راه ازمون و خطا می کنم، ایمانم بیشتر میشه، از مسیر لذت می برم، رشد می کنم، حالا فارغ از هر نتیجه ای که ممکنه پیش بیاد مهمه اینکه وجود من رشد می کنه، روح من تغزیه میشه، با اعتماد به نفس تر میشم، یاد میگیرم چه جور با ادم ها برخورد کنم، یاد میگیرم چه جاهایی مشکل داره و باید روشون کار کنم چون الان هیچ چیز مشخص نیست مثل یک هندونه سر بسته که نمی دونه درونش چه خبره اما وقتی می بریش و واردش میشی می فهمی کجاهاشو باید بهتر کنی

    قدم اول رو برداری هدایت ها میان…

    مرحله سوم تمرین

    چالش اول:کاری که باید براش بکنم تمرین کردن زیاده و البته افزایش اعتماد به نفس، این خود باوری که می تونم انجامش بدم و خیلی از ادم ها تونستند

    بهای رسیدن بهش رو بپردازم، نترسم و تمرین کنم

    چالش دوم: اولین قدم رو بردارم، از کوچیک شروع کنم

    هفته دیگه خواهرم یک بازارچه توی مدرسه داره و من می خوام از همین بازارچه کوچیک استفاده کنم و محصولاتمو بفروشم، شاید اولش سخت باشه و نجواها بیاد اما اولین قدم باید برداشته بشه و بعد می نویسم که چه نتیجه برام در برداشت و چه اتفاقی افتاد

    سپاسگذارم ازتون استاد برای این فایل که دوباره بهم یاد اوری کردین که مسائل حل شدنین و ما با حل کردنشون باعث رشدمون می شیم و نمیشه مسائل نباشن زیرا به قول مریم خانوم توی مقاله ای که ازشون خوندم روح ما مشتاق حل مسائله، اگه مسائل نباشند، موجودیت ما مختل میشه توی این دنیا، زیرا ما از دنیا بدون مسئله به این دنیا اومدیم تا با حل مسائل باعث رشد و پیشرفت خودمون بشیم، چون روح ما مشتاق حل مسائله، ما اینجوری به دنیا اومدیم

    سپاسگذارم ازتون استاد

    در پناه الله یکتا شاد، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و اخرت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: