ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2 - صفحه 60
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-04 20:39:222024-02-14 06:06:02ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بنام خدا ،سلام استاد عزیزم ،من دربرخورد باهرچالشی توزندگیم قبل از اینکه به این مسیر هدایت بشم خیلی متفاوته باامروز که درکم نسبت به قبل بهترشده ولی توی هرچالشی اول چون تجربه ای توش ندارم بهم میریزم ،حالا این زمان خیلی کوتاه شده اول روزها ولی حالا ساعتی بعد تا وصل میشم به فایلها تمام،کنترل ذهنی که هرکاری میکنم اروم نمیشه بایک کلیک روی یک فایل متوقف میشه ،خب من خیلی چیزها بلد نیستم ،وقراره یادبگیرم خب حالا اگه توی زمان حال زندگی کنم سریع متوجه میشم ولی گاهی فراموش میکنم و به محض اینکه متوجه میشم دنبال یک راه حل هستم ،اینکه من وهمسرم ومادرهمسرم توی ترافیک یکی ازپشت به ماشین زد وحسابی پرت شدیم وصدای مهیبی اومد ماشین صفری که چند ماه بیشتر ازخریدنش نگذشته بود دیدم داغون شده هم زمان دوتا ماشین زدن به ما ومادر همسرم به شدت واکنش عصبی نشون داد وداشت دادوبیداد میکرد همسرم درمونده بود وناراحت ومن که اولین بار بود این اتفاق افتاده بود نمیدونستم چیکارکنم ولی نمیدونم چرااروم بودم مادرشوهرم روسرش میزد وهمرو دعوا میکرد من رفتارم خیلی عالی بود اصلأ عجیب بود ،اینکه استاد میگه اره منم اوایل میگفتم چه کارکردم این بلا سرم اومده ولی توی همین روند من کلی چیز جدید یاد گرفتم ولی ازدرون چیزی بهم میگفت هراتفاقی بیفته به نفع ماست مادر همسرم با رفتارم تعجب میکرد وگیج وبود ولی تاالان که یک ماه گذشته قدم به قدم هدایت خدارو میدیدم ،کلی این وسط چیز یاد گرفتم ،ذهنیت محدود من ازتجربه کردن میترسید ،ولی امروز میدونم که اگر توی مسیر باشم خدا کنارمه ،خداروشکر برای بودنم توی این مسیر ،من هیچ چیزی ازقوانین ومراحل این اتفاق نداشتم ولی الان کلی چیز یادگرفتم یک بار دوستم گفت انقدر من کاردادگاهی برام پیش اومد وتوش بودم الان یک وکیل با تجربه شدم واقعا همینه ،چالش گرفتن گواهینامه که خیلی پروسه طولانی بود ولی من بالاخره انجامش دادم ،چون خودمو مقایسه نمیکنم باکسی ،چون این اعتماد به نفسمو پایین میاره ،به قول استاد چالشها قسمت جدایی ناپذیر اززندگی ماست،
تمرین این جلسه که خیلی دوسش دارم ،فعلا چالشی نیست ولی همون قضیه تصادف مهارت منو کلی بالابرد ،چقدر توکلم بیشترشد ،تونستم برم ازحقم دفاع کنم ،یه مدته دارم روی حفظ یه اهنگ خارجی که خیلی دوسش دارم کار میکنم اولش خواستم همون روز بتونم ولی نشد،اول ترجمه کردم ،بعدکلمه به کلمه بامعنی تلفظ کردم تا باریتم تند هم بتونم بخونم ،بعد من میخوندم ولی وقتی بااهنگ هم خوانی کردم اصلأ خوب نشد،بعد سعی کردم هریک بیت رو پاوس کنم تنها بخونم ،بعد اهنگ گذاشتم وفقط گوش کردم نخوندم چون قاطی میکردم ،بعد تونستم فقط بیت اول درست مثل اهنگ برم کلی خوشحال شدم وروزها فقط همون یه بیت زمزمه کردم ،بعدمرحله بعد خیلی طول کشید ولی من خوندمش ونتیجه عالی بود ،هنوزم کل اهنگ نتونستم حفظ کنم ولی همونو که بلدم رو میخونم به خودم زمان میدم ،بعد خودمو تحسین کردم یه دابسمش بااون اهنگ رفتم وصدبار نگاش کردم ،میدونم که هیچ کاری نیست که نتونم انجام بدم اونم فقط به خاطر حرفهای استاد ،چالش بعدی من فروش حضوری محصولمه که میخام ویزیتوری کنم ،قبلا اینکارو انجام میدادم ولی کار خودم نبود ولی حالا کارخودمه اینکارو انجام دادم ولی بازخورد وری اکشن مغازه دارها کمی اذیتم کرد رهاش کردم ،ولی میخام این چالش استارت بزنم ،نتبجه رو براتون میگم استاد حرفهای شما منو کمک زیادی میکنه ،همش توذهنم تکرار میشه اگه به من بگن نمیتونی من بیشتر ترغیب میشم که انجامش بدم اینو مدام تکرار میکنم ،استاد عاشقتم برای تک تک دوستان بهترینها روارزو میکنم
سلام به عزیزان هم فرکانسی
خدایا چه فایل بی نظیری این فایل
من برای بعضی چالشهایی که در مورد کارم بوده فرار میکردم اونم بخاطر شخصیتی که داشتم بوده و از اون کاری که در اون موقعیت بودم رو رضایت نداشتم
و در حال حاضر به چالشی برخوردم که از دید بعضی افراد شاید سخت باشه و برای خودم هم تا موقعی که فرکانسم تغییر نکرده بود
هر تغییری برام یک سختی داشت
الان من از این چالش و تغییر خوشحالم ناراحت کننده برام نیست و میدونم از این که هست بهتر میشه.
چالش مرحله اول.
من از بعضی چیزها ترس دارم
که با تمرین زیاد باید اونها رو برطرف کنم
مرحله دوم
این چقدر خوبه که استاد آگاهمون کردید که در اون چالش وارد بشیم و ترسهامون کمتر میشه چقدر واقعا دارم فکر میکنم چقدر مهارتهامون بیشتر میشه
و انجامش برامون لذت بخش تر میشه.
مرحله سوم
ایده ای که برای این مرحله توضیح دادید عالی بود
که ما بتونیم همون کار رو به تیکهای کوچکتر تبدیلش کنیم که کار برامون راهتتر بشه که بتونیم کارهای بزرگتر رو بتونیم به نحو احسنت انجام بدیم
این فایل خیلی خوب بود
خدایا شکرت
سوال این قسمت:
به طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟
آیا نگاه شما این است که: این
سلام بر استاد عزیز و همراهان همیشگی
سوال این قسمت:
به طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟
اوایل برخوردهای منفعلانه داشتم و شاید زمین و زمان را مقصر وضعیت موجودم می پنداشتم،اما به لطف استاد عزیزم و دوره های عالی ثروت،عزت نفس،کتابهای عالی سایت و کشف قوانین و … تا حدودی به این درک رسیده ام که همه چی درون من شکل میگیرد ،با افکار و اعمالم و کنترل ذهنم که در قرآن بارها و بارها به عنوان تقوا ذکر شده تا اندازه ای که درک کردم و عمل نمودم،این فرضیه زیبا و قدرتمند( که اکنون یقین دارم که یک قانون است) که با کنترل ذهن و افکار میشود به هر شرایطی و هدفی دست یافت.
خدایا سپاسگزارم.
آیا نگاه شما این است که: این چالش فرصتی برای بهبود، یادگیری و پیشرفتم است؟!
الان که به این سوال فکر میکنم ،چالشهای گذشته ام را مرور میکنم و متوجه میشوم که اگر آن چالشهای به ظاهر بزرگ و عجیب نبود من به این شرایط فعلی نمیترسیدم و به قول استاد عزیزم ،این مدار کنونی رو اصلا حتا درک نمیکردم و الان میفهمم که چالشها و مسائل ،برای رشد و توسعه ی همه جانبه ی کنه نه توقف و ایستایی من.
خدایا سپاسگزارم برای این آگاهی های ناب.
یا احساس نا امیدی و ناتوانی می کنی و سعی می کنی از مواجه شدن با چالش ها و مسائل خود فرار کنی؟!
قبلاً این حس ناامیدی رو داشتم اما اکنون با توجه به شناخت الآنم ،میدونم که باید مسائل رو حل کرد و نه اینکه ناامید شد.
تمرین این قسمت:
مرحله اول:
بنویس در حال حاضر چه چالشی در زندگی شماست که سعی می کنی با آن روبرو نشوی یا از آن فرار می کنی با اینکه می دانی باید حل شود؟
چالش فروش محصولات مغازه ام رو داشتم و شاید سالها طول کشید تا توانستم عوامل و امور خارجی را در مسیر فروش ،دخیل ندانم و تنها و تنها خودم ،افکارم ایمان و باورهایم را تنها عامل رهایی از وضعیت خود ساخته ام بدانم و به میزان ایمان و عملم توانستم رشد کنم و به لطف خداوند مسائل خارجی رو توانستم ابتدا در ذهنم حل کنم و سپس با ایمان و عمل مستمر حل کنم و یقین دارم همه چیز دست خود منه و خداوند این قدرت رو به من با احسان و لطف خودش هبه کرده است.
مرحله دوم:
برای تغییر ذهنیت محدود کننده به قدرتمند کننده در برخورد با این چالش، سعی کن به جای تمرکز بر نتیجه نهایی، بر سفر شگفت انگیزی تمرکز کنی که برای حل این چالش، طی می کنی. یعنی به جای تمرکز بر این ذهنیت که:
” اگر شکست بخورم؛ اگر این راهکار جواب ندهد؛ اگر نتوانم با وجود تلاش مسئله را حل کنم؛ و این شکل از اگر های ناامید کننده، “
ذهنیت خود را به این سمت هدایت کن که: فارغ از اینکه من از عهده حل این چالش بر بیایم یا نه، اگر وارد این چالش شوم، فقط صرف ورود به این چالش:
چه نعمت هایی برایم به ارمغان می آورد؛
من در این مسیر زیبا و فوق العاده توانستم وفور نعمت را ببینم.
بازارهای بی نهایت در فقط استان خودم رو ببینم.
و اینکه چقدر آدمها در این شغل من دارند ثروت خلق میکنند
و اینکه من با فروشی که هر روز در حال رشده،چقدر رشد میکنم و باعث رشد و گسترش جهان و همکارانم میشوم.
بر چه ترس هایی غلبه می کنم؛
چند روز پیش اجاره مغازه ام دو برابر شد و من بجای ناراحت شدن این چالش جدید،اندیشیدم که چه کنم تا این هزینه جدید رو چندین برابرش رو بسازم که هیچ به چشم نیاد،که حتا دیدم این چالش باعث رشد من داره میشه.
خدایا شکرت
توکل من چقدر بیشتر می شود؛
چه مهارت هایی در برخورد با این چالش یاد خواهم گرفت؛
چه توانایی هایی در من بیدار می شود و فرصت بروز می یابد؛
چه نعمت هایی به من داده می شود؛
چه پیشرفت هایی می کنم؛
یعنی، نگاه خود را از نتیجه آن چالش بردار و بر مسیری بگذار که می توانی تجربه کنی.
من این سوالات چند سطر اخیر رو با تمام وجودم حس میکنم.
توکلم
مهارتمددر ارتباط با همکارانی که مراوده و معامله میکنم
احترامی که در مواجهه با آنان دریافت میکنم و احترامی که برای آنها قائلم.
قدرت و عظمتی که از خداوند در دلم حس میکنم.
آرامش بی نظیری که دریافت میکنم
احساس خوبی که از طی کردن مسیر جدید بهم دست میده
قدرتی که درونم ایجاد میشه
نگرانی های که جایش را به امید و ربوبیت خدا میده
و هزاران نتیجه دلچسب و فوقالعاده ای که میگیرم.
و این مسیر بینهایت ادامه دارد.
مرحله سوم:
کارهایی که برای مدیریت و حل این چالش باید انجام شود را لیست کن و هر کار را به قسمت هایی کوچک، قابل مدیریت و قابل اجرا با امکانات این لحظه تقسیم کن. یعنی آن هیولایی که این چالش در ذهن شما ترسیم کرده است را به اجزای کوچک و قدم های قابل اجرا تقسیم کن تا ترس شما از کلیت ماجرا بریزد و جرأت ورود به روند را پیدا کنی. سپس تمام تمرکز خود را فقط بر برداشتن قدم اول بگذار.
الان برای هدف جدیدم که در فایل 6دوره کشف قوانین دارم،موردی از گذشته یادم اومد که برای خرید اولین خونه ام فقط 33درصد پول خونه رو داشتم ولی ایمانم آنقدر قوی بود که خداوند از یک مسیرهای فوقالعاده ای منو به هدفم رسوند و این البته زمانی بود که آگاهی و اطلاعات کنونی رو نداشتم
پس با این آگاهی و عملکردم راحت تر از قبل خواسته جدیدم رو بدست می آورم.
سپاسگزارم از استاد عزیزم
آرزوی بهترین ها برای شما
در پناه مهر خداوند متعال باشید
بنام خدا، سلام استاد عزیزم، تمرکز امروزم روی بهبودی وارامشمه، ودارم چیزهایی که رو که یاد گرفتم رو اجرا میکنم قدم به قدم ودنبال رسیدن سریع به خواسته هام نیستم چون من دارم ذهنیت وباورامو تغییر میدم همون باورهای محدود کننده، که منو ازیک زندگی توام باارامش دورم میکرد وپام روی ترمز بود ومن گاز میدادم امروز دارم کوچولو کوچولو جلو میرم، هیچ عجله ای ندارم چون من باید اروم برم جلو، باورهای محدود کننده مانع اصلی مشکلات زندگی منه، اینکه حواسم وتوانم برای دیگران میذاشتم، این همه انرژی من صرف موارد بیخود هدر میرفت به قول استاد سطلم سوراخ بود، چند روز پیش از خدا خواستم بهم بگه چه جوری میتونم به موفقیت برسم، واکنش من در مواجه با مشکلات هیجانی واحساسی بود نگاهم به چالشهای زندگی ناتوانی وفرار بود، چون نگاهم به شدت منفی بود بااینکه وقتی اون چالش تموم شد بعدش فهمیدم این اتفاق چه بازخورد خوبی توزندگیم داشت من توهر چالش کلی توانایی هام محک خورد، توی روابط عاطفی، توی مسائل مالی کلی فرصت بود برای یادگیری ولی خب اولش خیلی اذیت میشم، امروز ذهنمو باز نگه میدارم که از اتفاقات بااغوش باز بپذیرم، اخرین چالش تصادف بود ولی نمیدونم چراانقدر اروم بودم، توی روند رسیدگی به امور مربوط به این اتفاق کلی چیز یاد گرفتم من هیچی راجب تصادف وبیمه و… نمیدونستم وهرروز که به دنبال مسائل میرفتم چیزهای جدید یاد گرفتم، باور محدود کننده ازذهن بسته نشات میگیره، یه جایی خوندم که ذهن مثل چتر نجات اگه باز نشه منجر به سقوط میشه واقعا همین طوره، چالش اموزش زبان انگلیسی که من توی فیسبوک با دوستان خارجی چت میکردم تا یاد بگیرم چطوری باید ارتباط برقرار کنم حالا ازاینکه اشتباه کنم نمیترسم نگران نیستم، چون توی این مسیر زیبا دارم میرم، چالش بعدی مهاجرت به شهری بود که هیچ کسی رو نداشتم اینجا دارم خیلی چیزها یاد میگیرم یه جاهایی من توی یه چالش قرار میگرفتم که نمیخواستم ولی بعدا فهمیدم چقدر فرصت خوبی بود، امروز چالشی نیست که بترسم ونرم سمتش، گرفتن گواهی نامه یکی از بزرگترین چالشها بود، که من انجامش دادم استاد ازت ممنونم بابت این فایل تاثیر گذار
سلام و درود خدمت استاد بزرگوارم
تشکر فراوان میکنم از فایل فوق العاده ای که گزاشتین که ذهن و فکر مرا بیدار میکنه و انجام تمرینات و پاسخ به سوال هایی که مطرح کردین واقعا عالی ،دید مارا به مسائل و چالش ها عوض میکنه
من به شخصه مشتاقانه فایل ها را دنبال میکنم و با کلی ذوق برای ساختن باورهای قدرتمندانه ؛تمرین ها را انجام میدهم (بیشتر وقتم در شبانه روز صرف انجام تمرین ها میکنم)
پاسخ من به سوال برخورد با چالش های زندگیم اینکه: در گذشته واقعا وارد هیچ کدوم از چالش های زندگی ام نمیشدم چون از چیزهای جدید ترس داشتم وشدیدا ضربه خوردم اما از وقتی با استاد و صحبتهای گرانبها یشان آشنا شدم توانسته ام با کار کردن روی خودم ،افکارم و…الان نصبت به بعضی از چالش های زندگی ام وارد شوم تمام سعی ام غلبه بر ترس برای حرکت کردن بود (حتی گاهی با ترس حرکتم را میزدم و قدم اول را برمی داشتم)
من هر موقع دیدم به چالش ها، ناتوانی و نا امیدی داشتم جرات ورود به چالش را نداشتم مثل چالش ایجاد شغل و درآمد برای خودم که به تازگی توانستم حرکت هایی برایش انجام بدهم و دغدغه بزرگی برای من بوده و هست و هنوز جای کار روی خودم دارد
و مواقعی که نگاهم به چالشی این بوده که فرصتی طلایی برای پیشرفت کردن ،مستقل شدن ،تجربه کسب کردن وتوکل به خدا و…بوده است توانستم با قدرت بیشتری وارد چالش شوم و انجامش بدهم مثل مهاجرت از شهر خودم به بندرعباس، (که حدود 20 روز است که توانستم با کنترل ذهنم و یادآوری تمرین ها انجامش بدهم )
نکاتی که برای باور درست برای مهاجرتم در ذهنم نهانیده کردم :
افرادی را میدیدم که بعد مهاجرت نتایج خوب و پیشرفت قابل توجهی داشتند (پس من هم میتوانم)
متکی بودن به خودم وفقط روی خدا حساب کردن که بسیار حس قدرتمندانه ای برایم بود (چون در شهر بندرعباس هیچ آشنایی ندارم و دور از خانواده هستم )
و خداوند کسانی که مهاجرت میکنند را بی نهایت یاری میکند (که واقعا در این مسیر هدایت ها و کمک های خداوند مهربانم را به عینه دیدم و لمس کردم)
با تمرینات این فایل و آگاهانه کار کردن روی باورهایم از این پس میخواهم به چالش های که هنوز جرات ورود به آنها را ندارم وارد شوم، با توکل به خداوند بخشنده
از خداوند سپاسگزارم که مرا در این مسیر هدایت میکند
از استاد بزرگوار و صحبت های بی نظیرشان سپاسگزارم که چشم ما را به حقیقت جهان هستی باز میکنند
سلام بر استاد عزیز و مهربون و همسر گرامیشون
و همه دوستان قدرتمند در مسیر آگاهی ،
من بزرگترین چالش فعلی ام تغییر باورهای محدود کننده مالی ام هست
خیلی دارم زور میزنم که تغییرشون بدم ولی خیلی سخته و با اینکه 5 سال هست در مسیر آگاهی هستم هنوز نتونستم باورهام رو تغییر بدم
کارکردن روی ذهنیت خیلی سخته
قبلا که استاد عباسممش رو نمیشناختم خیلی انسان ترسویی بود م و از چالشها فراری بودم و حتی همیشه نا امید از اینکه چطوری میشه پایان اون چالش مثلا چالش پیدا کردن خونه برای اجاره نشینی و یا اگر صاحبخانه کرایه رو فلان قدر کنه چه کار کنم؟ ولی با گوش کردن تک فایل های استاد ایمانم بهتر و جسارتم بیشتر شد برای حل چالشها
و سعی میکنم در هر چالشی بگم
افوض امری الی الله ان الله بصیر باالعباد
و همه کل زندگیم رو به خودش میسپارم که برام حلش کنه و ازش خواستم من رو از چالشهام بزرگتر کنه نه چالش ها رو از من
خیلی سخته وقتی چالش پیش میاد تمرکزت رو بزاری روی نکات مثبت ولی باید تلاش کنیم و تمرین کنیم که بتونیم از پسش بر بیاییم
امیدوارم که روزی برسه که هیچ چالش برام ما بزرگ جلوه نکنه و ما هر روز از هر جهت قوی تر با ایمان تر با توکل تر و صبور تر باشیم به یاری خدا .
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداوند بخشنده مهربان
سوال: با مسائل و چالش هایی که در زندگی برایت به وجود می اید چه برخوردی داری؟
من بیشتر ازشون فرار می کنم چون حس می کنم نمی تونم از پس حلشون بر بیام
و معمولا فرار می کنم یا به تعویق میندازمشون و برای حلشون هی امروز و فردا می کنم
بعضی از چالش ها حتی واردشون نمیشم چون می گفتم نمی تونم انجامش بدم
اولین مرحله تمرین
یکی از چالش های زندگی من گرفتن گواهینامم و یادگیری رانندگیه
دومین چالش زندگیم قدم گذاشتن توی شغل مورد علاقمه
مرحله دوم تمرین
اولین چالش: من یه چیزی که فهمیدم اینکه خیلی به نتایج می چسبم و با خودم میگم اگه این دفعه هم رد بشی چی اگه این دفعه هم نشد چی
ولی خب حالا از زاویه دیگه بهش نگاه می کنم، می بینم من توی همه این به ظاهر شکست خوردن ها خیلی چیزها یاد گرفتم، فهمیدم کجاها دارم اشتباه عمل می کنم، فهمیدم تا براش بها نپردازم به اون نتیجه دلخواه نمیرسم، فهمیدم با این کار ترس هام کمتر و کمتر شده، با اعتماد به نفس تر و با ایمان تر انجامش میدم و در مسیر یادگیری ازش چقدر دارم لذت می برم وقتی می فهمم کجاها اشتباه عمل کردم و باید بهتر و بهترش کنم
چالش دوم: در این مورد باورهای اشتباه زیادی دارم و میگم باید همشون درست بشه و بعد حرکت کنم درحالی که نشون از کماگرایی منه، هرچند الان بهتر و بهتر شدم ولی هنوز اون قدمه برداشته نشده
ولی خب همه که از همون اول کامل نبودن از یک جایی شروع کردن، همه وقتی به دنیا اومدن که همه مهارت هارو نداشتن بلکه یادش گرفتن، خب منم می تونم یاد بگیرم و بهتر بشم، توی این راه ازمون و خطا می کنم، ایمانم بیشتر میشه، از مسیر لذت می برم، رشد می کنم، حالا فارغ از هر نتیجه ای که ممکنه پیش بیاد مهمه اینکه وجود من رشد می کنه، روح من تغزیه میشه، با اعتماد به نفس تر میشم، یاد میگیرم چه جور با ادم ها برخورد کنم، یاد میگیرم چه جاهایی مشکل داره و باید روشون کار کنم چون الان هیچ چیز مشخص نیست مثل یک هندونه سر بسته که نمی دونه درونش چه خبره اما وقتی می بریش و واردش میشی می فهمی کجاهاشو باید بهتر کنی
قدم اول رو برداری هدایت ها میان…
مرحله سوم تمرین
چالش اول:کاری که باید براش بکنم تمرین کردن زیاده و البته افزایش اعتماد به نفس، این خود باوری که می تونم انجامش بدم و خیلی از ادم ها تونستند
بهای رسیدن بهش رو بپردازم، نترسم و تمرین کنم
چالش دوم: اولین قدم رو بردارم، از کوچیک شروع کنم
هفته دیگه خواهرم یک بازارچه توی مدرسه داره و من می خوام از همین بازارچه کوچیک استفاده کنم و محصولاتمو بفروشم، شاید اولش سخت باشه و نجواها بیاد اما اولین قدم باید برداشته بشه و بعد می نویسم که چه نتیجه برام در برداشت و چه اتفاقی افتاد
سپاسگذارم ازتون استاد برای این فایل که دوباره بهم یاد اوری کردین که مسائل حل شدنین و ما با حل کردنشون باعث رشدمون می شیم و نمیشه مسائل نباشن زیرا به قول مریم خانوم توی مقاله ای که ازشون خوندم روح ما مشتاق حل مسائله، اگه مسائل نباشند، موجودیت ما مختل میشه توی این دنیا، زیرا ما از دنیا بدون مسئله به این دنیا اومدیم تا با حل مسائل باعث رشد و پیشرفت خودمون بشیم، چون روح ما مشتاق حل مسائله، ما اینجوری به دنیا اومدیم
سپاسگذارم ازتون استاد
در پناه الله یکتا شاد، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و اخرت باشید
بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ
أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاهُ ۖ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیَاتٍ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ ﴿هود١٣﴾
بلکه [در برابر همه قرآن می ایستند و] می گویند: او این قرآن را از نزد خود ساخته [و به خدا نسبت می دهد] بگو: اگر راستگویید، شما هم ده سوره مانند آن بیاورید و هر کس را غیر خدا می توانید، به یاری خود دعوت کنید.
فَإِلَّمْ یَسْتَجِیبُوا لَکُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ وَأَنْ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۖ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ ﴿هود١4﴾
پس اگر آنان دعوت شما را اجابت نکردند [که هرگز اجابت نمیکنند] بدانید که آنچه نازل شده به دانش خداست وهیچ معبودی جز او نیست، پس آیا تسلیم [حق] می شوید؟
=======================================================================================
خدای عزیز و شیرین و دلبرم،زیبای دل انگیزِ دلچسبِ بی تکرار،خالق و صاحب وفرمانروای کل،به من و به عقل و درک من از نور خودت ببار،و با انرژی الهی خودت که هیچ وقت خسته نمیشی ذهن خسته ی من رو رفرش کن تا بتونم هم از خودم رد پا بزارم و هم آینه ی کوچیکی باشم برای انعکاس عشق تو ….
=======================================================================================
سلام به استاد عباسمنش عزیزم که در غیبت صغری به سر میبره،سلام به استاد شایسته جانم که هرروز به دنبال ایجادِ یک بهبود در این جهانِ مجازیِ توحیدیه،سلام به تموم رفیق های نازنین غار حرای من…مجازی اما واقعی تر از همه ی واقعی ها…..
ازینجا شروع میکنم که من همیشه در هر جایی از درودیوار این غار حرا به دنبال دریافت هدایت هامم،علی الخصوص خیلی به فایل های پیشنهادی سایت که هرشب رفرش میشه،نظر دارم:)))
از نظر من حتی این فایل ها الکی پیشنهاد نمیشه،خدا ی حرفی با من داره….
دیشب که این فایل روی صفحه ی اصلی سایت اومدگفتم: that’s it!
چقدر من احتیاج دارم در شروع کار جدیدم این فایل رو گوش کنم و یکبار دیگه مسیر عزت نفس و خود باوریم رو با کلام استاد رگلاژ کنم.همون دیشب فایل رو گوش دادم و خوندن کامنت قبلی خودم،شد تمرین ستاره ی قطبی من قبل از خواب….
کامنتی که بهمن ماه سال قبل نوشته شده و فقط 3 ماه ازش گذشته ….
شگفت زده شدم ازین حجم از تغییرات زندگیم و از خدا که پنهون نیست از شما پنهون نباشه یواشکی خیلی خودمو تحسین کردم هم برای ردپایی که از خودم گذاشتم و هم برای روزهایی که با ایمان و توکل گذروندم و گیوآپ نکردم….
استادکلام شما 200 درصد به حقه!اگر آدم از خودش ردپا نزاره،اگر چکاب فرکانسی نداشته باشه،کاااملاا یادش میره قبلا کجا بوده و به کجا رسیده….
اونم فقط بعد 3ماه!
من وقتی کامنتمو خوندم یکی یکی روز ها و شب ها واتفاقات اورژانس کودکان یادم میومد!!!
یک صدایی بهم میگفت:
سعیده یادت رفته شیفت شب های سنگینت رو که تا صبح نمیخوابیدی و حتی فرصت خوردن شام نداشتی!؟
سعیده یادت رفته جهنمی که از درو دیوار و زمین و هوا روی سرت مریض میریخت؟
سعیده یادت رفته وضعیت رگ گیری تو تریاژ اورژانس که دست تنها بودی و احساس میکردی وسط جبهه ی جنگی؟
سعیده یادت رفته اون همه مسئولیتی که زیر فشارش داشتی خورد میشدی و تلاش میکردی کسی اشکات رو نبینه؟
سعیده یادت رفته اون آدم های نامناسب که از شیفت بودن باهاشون در عذاب بودی؟
سعیده یادت رفته از درد کمر،توی مسیر بیمارستان تا خونه،ده بار وایمیستادی تا بتونی قدم از قدم برداری؟
سعیده یادت رفته با گریه میرفتی شیفت و با گریه برمیگشتی؟
سعیده،سعیده،سعیده،کی این بار گران رو از دوش تو گرفت؟کی تو رو نجات داد؟کی تورو آسون کرد برای آسونی ها؟کی بهت عزت و احترام داد؟؟؟
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ ﴿١﴾
آیا سینه ات را [به نوری از سوی خود] گشاده نکردیم؟
وَوَضَعْنَا عَنْکَ وِزْرَکَ ﴿٢﴾
و بار گرانت را فرو ننهادیم؟
الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ ﴿٣﴾
همان بار گرانی که پشتت را شکست.
وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ ﴿4﴾
و آوازه ات را برایت بلند نکردیم؟
فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا ﴿5﴾
پس بی تردید با دشواری آسانی است.
إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا ﴿6﴾
[آری] بی تردید با دشواری آسانی است.
فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ ﴿٧﴾
پس هنگامی که از کار مهمّی فارغ میشوی به مهم دیگری پرداز،
وَإِلَىٰ رَبِّکَ فَارْغَبْ ﴿٨﴾
و مشتاقانه به سوی پروردگارت رو آور.
چه کسی جز خداوند میتونست تموم اوضاع رو به نفع من تموم کنه؟با یک بشکن!با یک بشکن!
چقدر من این شعر رو دوست دارم….
در زیر پای بوته هرزی شقایق له شده
اما برای ماندن سرخش تقلا میکند
در سینه های صیقلی هر لحظه گردد منجلی
کاری که با موسی دمی در طور سینا میکند
آئینه ای دق کرده ام در حسرت دیدار تو
یک انعکاس سبز تو صد عقده را وا می کند
بعد این تمرین ستاره ی قطبی و این گفت و گوی عاشقانه من و خداوند،انقدر غرق احساس خوب بودم که واقعا حس میکردم سرم روی پای خداست….و همونجا آروم چشامو بستمو خوابیدم…
امروز صبح که بیدار شدم،مثل همیشه شکرگزاریم رو نوشتم و مشغول تمرین ستاره ی قطبیم شدم،یکی از درخواست های همیشگی من توی تمرین ستاره ی قطبی اینکه،خدایا من رو در نشانه ی روزانه م هدایت کن و باهام واضح وروشن حرف بزن …..
عجبیه….غریبه….ولی واقعیه…
دقیقا همین فایل شد نشانه ی امروز من!!!
یعنی گفتم خدایا تو چه جوری داری با من حرف میزنی!چه جوری هدایتم میکنی!چقدر هوامو داری…
من هیچکار برات نکردم ولی تو تموم زندگیم رو غرق نعمت و هدایتت کردی….
نمیدونم امروز چند بار دیگه به این فایل گوش دادم و چقدر واقعا نیاز بود که این آموزش های استاد رو مرور کنم.
که حواسم باشه توی مسیر کم نیارم…فکر نکنم ازم برنمیاد…یا من آدم کار بیزنس و …نیستم…
استاد روزی نیست که به خودم یادآوری نکنم سعیده تو جهنم اورژانس کودکان رو برای خودت بهشت کردی،تو توی دوماه هرچیزی که اصل و اساس بود و لازم بود بلد باشی رو بهش مسلط شدی!
بابا این کار جدیدت که باید برات تیله بازی باشه دختر ….
استاد جان….چقدر دلم میخواد باهاتون حرف بزنم…از شرایط جدیدم بگم…از بهترین مدیرعامل دنیا …
که هربار که تماسمون قطع میشه میگم خدایا!این مرد بی نظیره…
نمیدونید استاد چقدر ویژگی هاش منو یاد شما میندازه…
خدا میدونه چقدر من کارمندهای شما رو تحسین میکردم و ته دلم چقدر آرزو داشتم یک روز کارمند شما باشم!!!!
استاد بزارید چندتا ویژگی مدیرعاملمم رو بهتون بگم:
چندین شرکت هستند توی کیش که دارند کار مشابه ایشون رو انجام میدن با 20 نفر کارمندولی به قول خودشون آخرش کم میارند ولی ایشون با دونفر داشته این سیستم رو مدیریت میکرده با وقت اضافه!!!
یکی از صحبت های ایشون که تو قرار کاریم من رو شگفت زده کرد این بود:اگر دنبال دنیا بدوئی،هیچ وقت بهش نمیرسی!ولی اگر بی محلی کنی و بیخیالش باشی،خودش دنبالت میاد!!!
بهم گفتند یک ماه وقت آموزش شماست و از ماه بعد کار عملی شما شروع میشه!ولی من اصلا نمیخوام بیای پیش من کارت بکشی من این ساعت اومدم این ساعت رفتم!زمانت کاملا دست خودته!میخوای 2 ساعت کار کن!میخوای 6 ساعت! هیچ اجباری نیست،مهم اینکه کار رو درست انجام بدی!!!
و شب برام فقط گزارش کار بفرست این کارهارو کردی!همین!
اونم برای اینک برنامه ریزی داشته باشی برای مچ گیری و این داستان ها نیست!
همین که وجدان خودت راحت باشه یعنی تو کارت رو درست انجام دادی!!!!!
و هرجای کار،از نظر ذهنی احساس کردی خسته ای،همون لحظه کار رو متوقف کن…و برو دنبال استراحتت…
اصلا نگران نباش…
استاد من کجا میتونستم یک مدیرعامل پیدا کنم انقدر ویژگی هاش شبیه شما باشه؟؟؟چیزی که آرزوش رو داشتم!!!و توی دفترم از خداوند درخواست کرده بودم!!!!
اصلا همین یک ماه چی؟من آزاد و رها…فقط یک تایمی رو میزارم برای مطالعه و آموزش و کل وقتم برای خودمه …برای کار کردن روی خودم برای زندگی وکارهای شخصی…بعد بهم حقوق هم بدن !
چندروز پیش باهام تماس گرفتند و گفتند لطفا ایتا نصب کن و هرشب برام گزارش کار بنویس که امروز چیو مطالعه کردی!!!
یک لحظه من مضطرب شدم که من چی بنویسم؟؟؟اگر چیزهایی که نوشتم کم باشه چی؟اگر درست مطالعه نکرده باشم چی؟
خلاصه با همین نجواها باهاشون تماس گرفتم گفتم ببخشید شما گفتید گزارش کار،یعنی الان که من دارم فقط مطالعه میکنم همینارو برات بنویسم کافیه؟!!!
استاد خداشاهده،خداشاهده،میدونید چی جواب دادند؟دقیقا جملاتشون این بود:
اصلا استرس نداشته باش،اصلا نگران نباش،من اگر گفتم گزارش کار مطالعه ت رو برام بنویس برای این بود که با یکبار دیگه نوشتن چیزهایی که خوندی،تسلطت بیشتر میشه و زودتر یادش میگیری….همین.
یعنی من گوشی رو قطع کردم و همونجا برای عظمت پروردگارم سجده ی شکر به جا آوردم…ازین همه دقت قوانین…ازین همه معجزه…
مقایسه کنید شرایط من رو با بهمن ماه…همین 3 ماه پیش….
و من هیچ کار خاصی نکردم جز تمرکز لیزری روی دوره های استاد،توکل کردن،گیوآپ نکردن و عمل کردن به ایده های الهامی…
همین و همین….
یک وقتایی میبینم بچه ها لطف دارند و منو تحسین میکنند….
من با خودم میگم بابا من تحسین برانگیز نیستم….خدای منه که تحسین برانگیزه…..
وگرنه من همون آدمم…فقط اجازه دادم هدایت بشم همین….
این روز ها منم و تلاش برای یادگیری مسیر جدیدو حل یک چالش دیگه…چالشی که خدا میدونه چقدر پشتش ثروت و نعمت و خوشبختی خوابیده….
اگر من مسیر درست رو ادامه بدم و در کنار کار کردن روی ایمان و باورهام،به کار جدیدم مسلط بشم خدا میدونه تا 3 ماه دیگه چه اتفاقات شگفت انگیزی در انتظارمه،همونجوری که بهمن ماه پارسال،اینجای زندگیم رو توی خوابم نمیدیدم.
فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَا أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّهِ أَعْیُنٍ جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ
پس هیچ کس نمی داند چه چیزهایی که مایه شادمانی و خوشحالی آنان است به پاداش اعمالی که همواره انجام می داده اند، برای آنان پنهان داشته اند.
دلم میخواد برای هرعزیزی که این کامنت رو میخونه،با تاکید تکرار کنم:
بچه ها من نه هیچ ویژگی خاصی داشتم،نه توانایی خاصی،نه آشنا و پارتی،نه حتی یک حمایتگری….
من فقط و فقط خدا رو سرپرست و ولی خودم قرار دادم و خداوند مثل همیشه بهترین خودش رو ارائه داد….
پس بشتابید به سوی پرودگارتون که از شما به شما مشتاق تره…
وَسَارِعُوا إِلَىٰ مَغْفِرَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَجَنَّهٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ ﴿١٣٣آل عمران﴾
و به سوی آمرزشی از پروردگارتان و بهشتی که پهنایش [به وسعتِ] آسمان ها و زمین است بشتابید؛ بهشتی که برای پرهیزکاران آماده شده است؛
دوستون دارم بی نهایت و به دستان قدرتمند الله یکتا میسپارمت…
در پناه نورِ آسمون ها و زمین…خدایِ نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ
سلام به سعیده ی عزیزم
بازم بهت تبریک میگم و تحسینت میکنم
نمیدونی چقد خوشحالم برات
نمیدونی چقد بهم انرژی میدی
نمیدونی چقد ایمانمو قوی تر میکنی
نمیدونی چقد دلم میخاد بیام کیش ببینمت
شدی الگو برام اصلا بعد خوندن کامنت چند روز پیشت حس کردم چقد منم دوست دارم تو جزیره زندگی کنم تو اون ارامش اون سکوت اون حجم از زیبایی که ادمو یاد بهشت میندازه
نمیدونم شاید منم جسارت پیدا کردم و ی روز مهاجرت کردم
بازم از خودت برامون بنویس و ما رو در شادی هات شریک کن
برات بهترینها رو میخام عزیزدلم
هزاران درود خداوند بر شما سعیده جان زیبا و عزیزم
خدایا شکرت که هرلحظه داری منو هدایتم میکنی با کامنتها و اتفاقات مقدس توحیدی این سایت شگفت انگیز توحیدی.
خدایا کمکم کن پر قدرت ادامه بدم
خدایا بهم انگیزه ی بینهایت جاری کن
خدایا به هر خیری فقیرم و تسلیمم.
سعیده جان چقدر شبیه کامنت شما بودم از فرررط خستگی و له شدن چاره ای نداشتم جز اشک ریختن و پیاده روی کردن و ذکرهای توحیدی رو تکرار کردن و بعد آرام شدم و بعد خوابیدم و بعد هدایت شدم به این کامنت توحیدی مقدس زیبا دل انگیز.
در شرایط پر چالش و تضاد هستم با حال ناخوش مادرم و کنترل ذهن کردنها تقوای الهی کردن ها توکل کردن ها تلاش کردن ها ادامه دادن ها و و و…
چقدر کامنتهای زیبا مقدس توحیدی شما به حال خوب من کمک میکنه آسانم میکنه و خداوند عزیزم رو حس میکنم چقدر در مرحله ی عجیب توحیدی عملی هستم و پاس کردن این واحد درس توحیدی.
چقدر حس میکنم تقوی الهی و هدایت شدن و توکل همه به هم زنجیر وار متصل هستند.
چقدر فرق نجوا و کلام توحیدی رو بیشتر حس میکنم.
چقدر با تمام سختی ها و ناراحتی ها و کم آوردن ها بیشتر عاشق خدا توحید رب قرآن این سایت توحیدی شما استاد هدایت شدگان شدم.
چقدر خوشحالم از درون از ته قلبم محکممم با اینکه حس ناامیدی و نجوا می اید اما من سریع در مسیر قرار میگیرم.
خدایا خیلی دارم حست میکنم خیلی دارم میفهممت…
سعیده جان زیبا و دل انگیز چقدر شبیه کامنت شما بودم و چقدر برای من الگویی و کلام خدایی و دست خدایی
چقدر خوشحالم کور کر لال شدم از همه چیز. و فقط این مسیر رو ادامه میدهم پر قدرت با هرچالشی
پر توکل
پر امید
پر توحید و یکتا پرستی…
عاشقتم سعیده جان از هرکجا دنیا ک هستی و کامنتهای توحیدی به جای میگذاری بدون ک بینهایت در حال رشد و گسترش این جهان هستی.
سعیده جان دست مقدس و پاک و زیبا پروردگار درود الله بر تک تک سلولهای وجودی ات برای ادامه دادن برای رشد برای شکوفایی برای عشق برای برکت برای لذت بردن از تک تک لحظه های زیبای زندگی ات….
به نام خداوند مهربانی ها
سلام به شما سعیده خانم عزیز
الهی شکر به خاطر یه هدایت و همزمانی زیبای دیگه
سعیده جان من واقعاً ازت تشکر می کنم به هاطر این رد پاهای ارزشمندی که به حا می گذاری
و
خدا می دونه چقدر به افراد دیگه برای انگیزه گرفتن و گاها دقیقاً پاسخ سوال هاشون کمک می کنی
من اول این دیدگاه شما رو خواندم بعدش هدایت شدم به دیدگاهی که خودم بهمن ماه پارسال نوشته بودم روی این فایل
دو تا هدایت خیلی خیلی عالی و واضح دریافت کردم
این لینک دیدگاهم در قسمت آخرش نوشتم که باید چی کار کنم؟؟ ولی یادم رفته بهش عمل کنم !!!
abasmanesh.com
1- مهمه … خیلییییی مهمه که کاری که خودم تو دیدگاه این صفحه نوشتم رو انجام بدهم
یعنی منی که می دونم دیگه از بودن در مشاور املاک لذت نمی برم برم تهران برم تو دل ترس هام برم تحقیق کنم و ببینم من واقعاً به کدوم یکی از این شغل ها علاقه دارم
عکاسی یا ماشین
یا اصلا یه سغل ترکیبی از هر دوش …
نمییییی دونم چه جوری ؟ چه جوریش تو دل مسیر بهم کفته میشه هیچ ایده ای ندارم که چطور می توانم مهاجرت کنم به تهران یا چطور می توانم توی همین قم با دست خالی شروع کنم
ولی می دونم قدم اولم که خداوند داره با صدای بلند تو ذهنم فریاد میزنه اینه که برم تهران فروشگاه نورنگار (لوازم و تجهیزات عکاسی و فیلم برداری می فروشه ، شرکت نورنگار در این حوزه در ایران جزو قدیمی ترین و مشهورترین شرکت هاست)
2- قدم دومم هم اینه طبق آگاهی های جلسه دوم و سوم قدم دوم من فقط شرایط شغل جدیدم رو تجسم کنم و به خودم بگم که اگر بتوانم شرایط نهایی شغلی که دوست دارم رو تجسم کنم بدووون شک رقم می خوره
الان دیگه میام به خودم هربار اینو میگم ، الگو می خواهی؟ سعیده :)
ببین چطور هدایت شده به یه مدیر عامل فوقالعاده ، ببین چطور هدایت شده به یه آدم با ویژگی های بی نظیری که تو عاشقشی و دقیقاً دوست داری با همچین آدمی کار کنی
سعیده جان می خواهم به خود اعترافی همین جا جلوی شما و بچه ها انجام بدهم
و مطمئن هستم این ردپا در آینده ام به خودم خیلی کمک می کنه
من تو یک زمینه خیلی آدم مغروری هستم
خیلی خیلی زیاد …
و افتخار می کنم که این غرور رو دارم و این جزو غرورهای خوب و مولدم هستش
من تو این چند سال اخیر که چنیدن شغل رو می رفتم وارد میشدم و میخواستم برم توی دل ترس هام میخواستم رشد کنم
یکی از دلایلش که هیچ جا نمی توانستم بیشتر از چند روز تا نهایتاً یک ماه بمونم این بود که من نمی توانم کارمند باشم …
نمی توانم پایبند به یه سری ساعت کاری خاص باشم
نمی توانم هر بار برای یه مرخصی ساعتی یا روزانه درخواست مرخصی کنم
به غرورم بر می خوره
و فکر می کنم مهم ترین دلیلی که از 7 سال قبل هدایت شدم به شغل مشاور املاک همین تضاد ها بود در شغل قبل از مشاور املاک
من اینجا تو مشاور املاک خودم آقای خودم هستم
کسی نمی توانه بهم بگه بالای چشمت ابرو … همه احترام رو حفظ می کنند
حتی مدیر و معاون دفتر … همیشه خودم خودم رو دسته بالا گرفتم
من حتی دیروز عصر یه جلسه خیلی مهمی توی دفتر بود
و
از اتحادیهی املاک و مستغلات دو نفر اومده بودن
مدیر دفتر عکاس رزرو کرده بود بیادش
همهی کارنشناس ها و مشاور ها ، همهههه منظورم همه است حتی اون هایی که پارت تایم هستند حضور داشتند
4 تا کارمند داریم توی دفتر که حقوق بگیر هستند (کارشناس ها حقوق نمی گیرند و درصدی کار می کنند ، مثلاً خودم، حالا توضیحش در حوصهی این مطلب نمی گنجه اگه دوست داشتی بگو بیشتر توضیح میدهم)
همههه تو جلسه بودند
و در دفتر هم قفل کرده بودند که کسی نیاد داخل حتی مشتری ها هم ریجکت می شدن!
در چه زمانی ؟؟ ساعت 6 تا 8 عصر
پیک خوب ساعت کاری شغل ما ؟!
همه این ها رو گفتم که درجهی مهم بودن جلسه…
• موارد حقوقی
• موارد علمی
• تذکر هایی حول محور رعایت کردن عفاف و حجاب (برای کارشناس های خانم)
• رسیدگی به سوالات و مسائل که کارشناس ها در حیطهی کارشون باهاش برخورد کردن
من فقط نیم ساعت اول جلسه رو نشستم
و بعدش خیلی محترمانه به معاون دفتر که یه خانم هست پیام دادم (من باید برم) و رفتم …
خیلی خیلی مودبانه و با احترام از فردی که داشت صحبت می کرد اجازه گرفتم و رفتم از دفتر خارج شدم …
چرا این کار رو کردم
چون از یه جایی به بعد دیگه کاملاً حرف هاش اشتباه بود
و
من برای وقت خودم و ذهن عزیزم (و ورودی هایش) ارزش قائل شدم
به خودم افتخار کردم
یک ساعت بعدش با ماشین از جلوی دفتر رد شدم دیدم هنوز همه نشستن و همون صحبت های کلیشهای …
حالا حساب کن من …
منی که انصافاً استاندارد هام در روابط بالاست ، در انتخاب شغل بالاست ، انتخاب محیط کاری ، انتخاب دوست مدیر عامل و … بالاست
و
همیشه سعی می کنم تحت هیچ شرایطی به ترس هام باج ندهم
(دیروز ساعت 6:30 که از دفتر زدم بیرون خیلی می ترسیدم وسط جلسه پاشم برم ولی این ذهنیت که دارم از پرتگاه پرت میشم و بدون شک می میرم = یعنی ذهنم داره به شپت نجوا می کنه و فرکانس هاش داره حسابی نامناسب میشه)
من از دفتر و از اون جلسه اومدم بیرون و پس از ده دقیقه یه ربع صحبت کردن خودم رو آروم کردم که کارم درست بود
و بعدش حتی به خودم افتخار هم کردم
فکر کن من چقدرررر رفتن به کار جدید رو پشت گوش انداختم
شاید به خاطر همین غروری که دارم ….
حالا حساب کن با خواندن این دیدگاه شما و شرایط کاری عالی و کارفرمای عالی ای که داری ، چقدرررررر انگیزه گرفتم
نکتهی جالبش اینه که دیروز داشتم تجسم می کردم که وسایل مورد نیاز مثل دوربین و لب تاب و … رو خریدم و از یه جایی شروع کردم
و منطقی فکر نمی کردم فقط داشتم از تجسمم لذت می بردم و اشک شوق می ریختم
از دیروز تا حالا ذهنم شروع کرده می خواهد بگه … ذهی خیال باطل ؟؟
شرایط الانت چیه؟؟
چه جوری ؟؟ چه جوری میخواهی به این چیزی که میخواهی برسی ؟؟
من برایش یادآوری می کنم همون طوری که معجزه آسا اولین رابطهی عاطفیم رو با یه دختر خوب و مهربون و با پرستیژ شکل دادم
منی که می ترسیدم دو کلام با یه دختر حرف بزنم و دست و پام رو گم می کردم
دوسال عاشقانه با این دختر شب و روز هامو گذروندم …
برایش یادآوری می کنم همون طوری که خداوند بهم این خونه جدید رو با این شرایط بی نظیر فوقالعاده هدیه داد
من فقط 5٪ درصد از کار رو انجام دادم (که اون هم به لطف عمل به هدایت هام و تسلیم بودن هام بود)
95٪ کارها رو خداوند برایم به طرز رویایی انجام داد
برایش یاد آوری می کنم همونجوری که با یه تضاد بزرگ هدایت شدم به شغل مشاور املاک و …
این هدایت باعث شدم من زندگیم متحول بشه …
چقدررر از زندگیم لذت می بردم تو اون دو سه سال اول چقدر هربار که می رفتم تو دل یه ترس و چالش شغلی بزرگ… رشد می کردم و احساس غرور می کردم و اشکم در میاومد از خوشحالی
من در عرض کمتر از یه سال (فکر کنم هفت هشت ماه) بیشتر از پول یه پراید صفر ، ثروت خلق کردم
آره … آره من همون آدمم
الگو می خواهی؟؟ میخواهی بدونی توکل به خدا و قدم برداشتن در مسیر خواسته هایت چه طور دل ها رو برایت نرم می کنه
آدم ها رو مامور می کنه در خدمت تو باشند
خانم سعیده شهریاری ، دیگه خداوند چه جوری باید از دیروز تا حالا باهام حرف میزد که ایمان زیاد بشه و حرکت کنم
سعیده جان این داستان کیش رفتن شما و مخصوصاً ، مخصوصاً ، مخصوصاً این شرایط شغلی و این ویژگی هایی که از مدیر عاملت گفتی بی نهایت بییییی نهایت بهم انگیزه داده برای حرکت
چون فقط در کمتر از 24 ساعت از دیروز ظهر تا الان (قبل از ظهر ، ساعت 11) این همه هدایت و همزمانی رخ داده ، دیگه من به یقین رسیدم که خدا داره با من صحبت می کنه و خدا دوست داره که من به خواسته هام برسم
خدایا شکرت ، حالم خیلی خوبه ، خیلییی خیلییی زیاد
در پناه خداوند مهربان و هدایتگر خداوند مسافر ها باشی
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
«وَکَیْفَ تَکْفُرُونَ وَأَنتُمْ تُتْلَىٰ عَلَیْکُمْ آیَاتُ اللَّهِ وَفِیکُمْ رَسُولُهُ وَمَن یَعْتَصِم بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ»
ﻭ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻛﻔﺮ ﻣﻰﻭﺭﺯﻳﺪ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﺁﻳﺎﺕ ﺧﺪﺍ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻣﻰﺷﻮﺩ ، ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﻭ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺷﻤﺎﺳﺖ؟! ﻭ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺗﻤﺴّﻚ ﺟﻮﻳﺪ، ﻗﻄﻌﺎً ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺭﺍﺳﺖ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ.(١٠١)
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسْلِمُونَ»
ﺍﻱ ﺍﻫﻞ ﺍﻳﻤﺎﻥ ! ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺁﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﻛﻪ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﭘﺮﻭﺍﻱ ﺍﺯ ﺍﻭﺳﺖ ، ﭘﺮﻭﺍ ﻛﻨﻴﺪ ، ﻭ ﻧﻤﻴﺮﻳﺪ ﻣﮕﺮ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ.(١٠٢)
«وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا وَلَا تَفَرَّقُوا وَاذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَکُنتُمْ عَلَىٰ شَفَا حُفْرَهٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَکُم مِّنْهَا کَذَٰلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ»
ﻭ ﻫﻤﮕﻲ ﺑﻪ ﺭﻳﺴﻤﺎﻥ ﺧﺪﺍ ﭼﻨﮓ ﺯﻧﻴﺪ ، ﻭ ﭘﺮﺍﻛﻨﺪﻩ ﻭ ﮔﺮﻭﻩ ﮔﺮﻭﻩ ﻧﺸﻮﻳﺪ ; ﻭ ﻧﻌﻤﺖ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﻳﺎﺩ ﻛﻨﻴﺪ ﺁﻥ ﮔﺎﻩ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﺩﺷﻤﻦ ﺑﻮﺩﻳﺪ ، ﭘﺲ ﻣﻴﺎﻥ ﺩﻝ ﻫﺎﻱ ﺷﻤﺎ ﭘﻴﻮﻧﺪ ﻭ ﺍﻟﻔﺖ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﻛﺮﺩ ، ﺩﺭ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺑﻪ ﺭﺣﻤﺖ ﻭ ﻟﻄﻒ ﺍﻭ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺷﺪﻳﺪ، ﻭ ﺑﺮ ﻟﺐ ﮔﻮﺩﺍﻟﻲ ﺍﺯ ﺁﺗﺶ ﺑﻮﺩﻳﺪ، ﭘﺲ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺩ ; ﺧﺪﺍ ﺍﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ، ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻫﺎﻱ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﺷﻤﺎ ﺭﻭﺷﻦ ﻣﻰ ﺳﺎﺯﺩ ﺗﺎ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﺷﻮﻳﺪ .(١٠٣)
«آل عمران»
••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
سلام و درود سعیده جان. الهی که در پناه رب العالمین حال دلت عالی باشه. از درگاه خداوند متعال بهترینِ بهترین ها رو برات درخواست میکنم.
صدای نامبرده رو میشنوید از ساحل بوشهر. و یکی که کابین ماشین شده براش غار حرا. زیر سایه درخت توقف کردم تا تمرکز بذارم روی سایت و آموزش. برای نوشتن کامنت هدایت شدم به سوره آل عمران و آیاتی که برات نوشتم.
الان که دارم کامنت مینویسم رسیدم به این آیات ؛ بخون و ازش لذت ببر و خودتو ببین :
«قُلْ أَؤُنَبِّئُکُم بِخَیْرٍ مِّن ذَٰلِکُمْ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا عِندَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَأَزْوَاجٌ مُّطَهَّرَهٌ وَرِضْوَانٌ مِّنَ اللَّهِ وَاللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ» ؛ «الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا إِنَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ»
(ﺑﮕﻮ: ﺁﻳﺎ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺧﺒﺮ ﺩﻫﻢ ؟ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﭘﺮﻫﻴﺰﻛﺎﺭﻱ ﭘﻴﺸﻪ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ، ﺩﺭ ﻧﺰﺩ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺷﺎﻥ ﺑﻬﺸﺖ ﻫﺎﻳﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺯﻳﺮِ ﺁﻥ ﻧﻬﺮﻫﺎ ﺟﺎﺭﻱ ﺍﺳﺖ ، ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﻪ ﺍﻧﺪ ﻭ ﻫﻤﺴﺮﺍﻧﻲ ﭘﺎﻛﻴﺰﻩ ﻭ ﺧﺸﻨﻮﺩﻱ ﻭ ﺭﺿﺎﻳﺘﻲ ﺍﺯ ﺳﻮﻱ ﺧﺪﺍﺳﺖ ; ﻭ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﺑﻴﻨﺎﺳﺖ) ؛ (ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻨﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ! ﻗﻄﻌﺎً ﻣﺎ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻳﻢ، ﭘﺲ ﮔﻨﺎﻫﺎﻧﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻴﺎﻣﺮﺯ ﻭﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻋﺬﺍﺏ ﺁﺗﺶ ﻧﮕﺎﻩ ﺩﺍﺭ . 15-16 آل عمران)
اینقدر این آیات برام لذتبخش بود که گذاشتم روی تکرار. ببین چقدر وعده خداوند حق و حقیقته. تقوا و کنترل ذهن در راستای توحید انسان رو به چه نعمتها و ثروتهایی میرسونه.
«الصَّابِرِینَ وَالصَّادِقِینَ وَالْقَانِتِینَ وَالْمُنفِقِینَ وَالْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحَارِ»
ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﺻﺒﺮ ﻛﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﻭ ﺭﺍﺳﺘﮕﻮﻳﺎﻥ ﻭ ﻓﺮﻣﺎﻧﺒﺮﺩﺍﺭﺍﻥ ﻭ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﻛﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﻭ ﺍﺳﺘﻐﻔﺎﺭ ﻛﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﺩﺭ ﺳﺤﺮﻫﺎﻳﻨﺪ(١٧)
خداوند ویژگی های اهل ایمان رو اینجوری توصیف کرده، حتی ترتیب شون هم مهمه ، صبر و استقامت، راستی و درستی و درستکاری ، اطاعت پذیری از خداوند (یا احساس شاگردی و آموزش پذیری) ، انفاق و بخشش (مالی یا علمی و …) ، استغفار و توبه و بازگشت همیشگی به سوی خداوند.
مستغفرین بالاسحار (برداشت من اینه که کسانی که سحرگاه و در زمان شروع روز مسیر خودشون رو با مسیر توحید و هدایت و قانون همراستا میکنن ؛ یاد چی میافتی؟! تمرین ستاره قطبی)
«شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِکَهُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ»
یکی از لذت بخش ترین آیات قرآن برام اینه. ترجمه اش رو پاک کردم. چون حس میکنم ترجمه ها معنی حقیقی آیه رو قربانی میکنه. تو این این آیه خداوند از جایگاه قضاوت میاد پایین و در جایگاه شهود قرار میگیره و در برابر انسان شهادت میده به توحید و یگانگی خودش. نه یک بار بلکه دو بار میگه «لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ» که ثابت کنه عدالت در جهان برقراره و هر کی هر جایی هست جای درستشه و همه چی عادلانه است و هیچ بی عدالتی در جهان اتفاق نیافتاده.
••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
چندتا ایموجی با دست زدن توی پیشونی؛ من فقط خواستم یه کامنت خیلی کوتاه بنویسم که تحسینت کنم و بهت بگم کارت عالیه و خوب داری پیش میری و تلاشت ارزشمند و بینظیره و کامنتت خیلی عالی بود، مخصوصاً ارتباط شون با آیات قرآن ؛ ولی بازم از کنترل من خارج شد. خدا رو شکر که کنترل دست یکی دیگه است.
قبلاً توی کامنتم اینو نوشته بودم یبار مستند خاطرات یکی از خلبانان زمان جنگ رو میدیدم. میگفت هر وقت میرفتم پرواز، میگفتم :
Hello God, I’m doing my best, You have the control.
خدا رو شکر که وقتی ما بهترین خودمون رو انجام بدیم کنترل دست خودشه. اعتبار این کامنت ها هم با خودشه.
در پناه رب العالمین باشی.
«فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»
سلام سعیده جان
چقدر خوشحال شدم که به یک همچین مدیرعامل خوبی برای کار جدیدت هدایت شدی
و همچنین آزادی که در کار و زندگیت به وجود آمده اینکه ساعت کاریت کاملاً دست خودته ، خیلی خوبه خداروشکر واقعاً
واقعاً خدارو صد هزار مرتبه شکر
انشالله که این همون کاری باشه که بهش علاقه داشته باشی یا حداقل قدمی باشه برای نزدیک تر شدن به کار مورد علاقه ات
چون اون موقع واقعاً با تمام وجود عشق و حال داری میکنی
در مورد آموزش و مطالعه در مورد کار جدیدت هم اصلاً لازم نیست استرسی بشی سعیده جان
چون دقیقاً یادمه استاد توی جلسه هشتم دوره عزت نفس میگه که شما وقتی یک چیز جدیدی رو شروع میکنید به یادگیریش ، وقتی که کار میکنی و ادامه اش میدی یکسری ارتباطات جدید عصبی توی مغزمون ایجاد میشه و باعث میشه که کار برامون راحت تر میشه میدونی مثل چی؟
مثل کش cache مرورگر
همون مَستِک :)))
هر چند که تو خودت قبلاً این تجربه رو داشتی و بهتر از من میدونی
همون اورژانس کودکانی که گفتی
چون برای خودم هم اینجوری شده دیگه
جدی ها دقت کردی!
ببین خدا چه جوری اون موقع هدایتت کرد به اورژانس کودکان که عملاً برای تو یک کار نسبتاً متفاوتی بود که الان تو ، در این کار جدیدی که وارد شدی چندان فشار ذهنی بهت وارد نشه ، چون همون کار سه ماه پیشت در اورژانس کودکان یک منطق برای الانت شده
یعنی خدا اینجوری کارها رو برای آدم انجام میده
ای خدا
واقعاً آفرین از اینکه با تمام وجود میخواستی بفهمی که خدا چه چیزهایی بهت میگه و بعد هر زمان که میفهمیدی که خدا داره چی بهت میگه همون موقع بهش عمل می کردی حالا میخواد هر چی باشه مهم اینه در راستای درخواست هات از خداوند بوده
امیدوارم یک عااااالمه اتفاقات خوب و نعمت های بیشتری وارد زندگیت بشه
راستی یک سوالی ازت میخواستم بپرسم سعیده جان
سوال اینه که شما وقتی میخوای یکسری آیه های قرآن رو بخونی از اینکه باورهات قوی تر بشه آیا به صورت کاملاً هدایتی میخونی یا اینکه نه بر اساس یکسری ریشه کلمات که از قبل در آوردی شون میخونی؟
سوال بعدیم اینکه برای اینکه بهتر و واضح تر بفهمم که خدا داره چی بهم میگه و اصاً این موضوع رو توی خودم تقویتش کنم به نظرت چیکار کنم خوبه؟
سعیده جانم سلام
نمیدونی چقدر خوشحال میشم هروقت که میبینم کامنتی گذاشتی، این ردپاها نه تنها به خودت کمک میکنه، بلکه در ما هم ایمان عجیبی رو روشن میکنه.
من به یاد ندارم کامنتی از تورو خونده باشم و اشکهام ناخودآگاه از معجزات خدا و هدایتهاش سرازیر نشده باشه. تو دلم یک نوری روشن میشه که میگه پس میشه پس میشه پس خدا حواسش هست.
ناگفته نماند که تا همین الان خدا خیلی هدایتم کرده و معجزاتش رو دیدم، ولی انسان هم فراموشکاره و هم عجول. ذوق دارم برای نتیجهی اصلیی که میخوام اتفاق بیفته. دلم میخواد ببینم این همه میگم دروناً تغییر کردم و این تغییر رو آوردم تو شخصیتم، چجوری با زدن تارگت اصلی خودش رو نشون میده :) یک سری ترسها و نجواهایی که میاد بهم میگه تو نمیتونی، تو حتی تو ذهنت هیچ الگویی نداری که چه حسی رو قراره تجربه کنی یا چجوری قراره باشه، ولی من دقیقا میخوام برسم و شهامتم رو بیشتر نشون بدم :)
راستی یک سوالی خیلی ذهنم رو درگیر کرده، از تو عزیزدل که معجزهی اصلی تازه ای رو داری میخوام بپرسم، آدم وقتی به اون چیزی که میخواد میرسه، آرامشش بیشتر میشه؟ یعنی اون رسیدنِ به بیشتر شدن حس خوبش کمک میکنه؟ :) تواناییش توی کنترل نجواهاش بیشتر میشه؟:) بیشتر تو حس خوب میمونه؟
راستی از وقتی گفتی روی شونههای خدا میشینی و پیش میری، منم مدام به خودم اینو میگم :))
دختر ولی تو واقعا تحسین برانگیزی که در قلبتو به روی خدا باز کردی
و البته که فتبارک الله احسن الخالقین :)
سلام به سعیده ی عزیزم
یعنی یه جوری کامنت هاتو دنبال میکنم،مثل اینه که دارم یه داستان زیبا رو دنبال میکنم.که دوست دارم از معجزات هر روز خبر دار بشم.
به دوستمون فاطمه جان هم که میتونه باهات در ارتباط باشه ،قبطه میخورم که میتونه باهات صحبت کنه
عزیز دلم
بنویس همیشه واسمون بنویس
هم خوشحال میشیم بابت موفقیت هات و هم به ما قدرت میدی برای حرکت کردن و پا روی ترسها گذاشتن
واقعا آفرین عزیزم
در راه جدید موفق باشی
من هم پرستار بودم که کنار گذاشتم
به قول دوستمون ،خدا خیلی قشنگ همه چیز رو میچینه که شاید اون لحظه خِیریت رو درک نکنیم ولی به قول استاد خداوند خیر مطلق رو برای ما میخواد.
و اون کار سخت کودکان برای این بود که الان کار واست راحت هست و شما که اون سختی رو تونستی تحمل کنی این دیگه واست آب خوردن هست.
عزیزم منتظر کامنت های زیبا و قرآنیت هستم.
موفق باشید دوست خوبم
سلامممم به سعیده نورانی
دخترررر تو کجایی، دقیقااا کجایی
یهو غیب شدی..نمیگی ما نشستیم ببینیم قصه زندگی سعیده با کارگردانی خدا چی شد..ب کجا رسید…وقتی ایمیلم چک کردم و دیدم پیام اومده الهام عزیز، سعیده شهریاری در فلان قسمتهای سایت…نمیدونی چقد خوشحال شدمم..آخه میدونی سعیده همیشه از کامنتات یه درسی میگیرم…میدونستی با کامنت گذاشتنات داری به گسترش جهان کمک میکنی.
کامنت امروزت ایمان،عمل به ایده، مستمر کارکردن رو بازم به ما یاداوری کرد…و قسمت قشنگ نوشتنت اونجایی که گفتی سرت روی پاهای خداست …وای اصلا غش کردممم.
سعیده هیچ میدونی فیلم نامه نویس هو هستی…عاقا ما هی کامنت رو خوندیم ببینیم الان شغل جدید چیه..رسیدم به ته کامنت دیدم ننوشتی…گفتم ای دختر بلااا مثل فیلم نامه نویسای حرفه ایی که یه اتفاق مهم رو نشون نمیدن و فقطاشاره میکنن و بیننده ها رو توی آمپاس میذارن..همینکارو با ما کردی…
خلاصه سعیده جونی زیبااا و نورانی خیلی دوستتت داریم و منتظر خبرای خوش هستیم..
بوس به روی ماهت
خدای خوب و مهربانم
امروز یک بار دیگه همزمانیهای زیبا و بینظیرت رو رزق من کردی… چقدر من از دیدن این همزمانیها دلم گرم میشه. حس میکنم که خدا داره بهم چشمک میزنه و میگه برو… حواسم بهت هست….
فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنَا
درراستای تایید و تحسین این همزمانیها، اینجا ثبتشون میکنم که همیشه یادم بمونه چقدر خدا هوامو داره:
امروز برای فایل نشانه ام یه کامنت نوشتم، و یاد این آیه از سوره شرح افتادم:
فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ ﴿7﴾
پس هنگامی که از کار مهمی فارغ میشوی به مهم دیگری پرداز!
رفتم سرچش کردم و از روش کپی کردم و حالا اینجا، دوباره من رو هدایت کردی به کامنت یکی از بندگان صالحت و تمام سوره رو دوباره با هم خوندیم.
همزمانی دوم رو درست یادم نیست مشغول چه کاری بودم، شاید اون موقع که توی پینترست دنبال بکگراند میگشتم یا وقته دیگه ای بود،…. به هر حال، یه لحظه یادم اومد به این آیه که مدتی پیش روی یه بکگراند قشنگ نوشته بودمش و گذاشته بودم پس زمینه گوشیم:
فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَا أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّهِ أَعْیُنٍ جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ
پس هیچ کس نمی داند چه چیزهایی که مایه شادمانی و خوشحالی آنان است به پاداش اعمالی که همواره انجام می داده اند، برای آنان پنهان داشته اند.
و الان دوباره اینجا بهش هدایت شدم… خدایا شکرت
سعیده جان، اونجا که نوشتی گوشی رو قطع کردی و سجده شکر به جا آوردی، من هم سجده شکر به جا آوردم از این همه کارکرد دقیق و درست قوانین.
خیلی برات خوشحالم بنده خوب خدا
برات سلامتی و آرامش و شادی آرزو میکنم.
وَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنَا وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ حِینَ تَقُومُ ﴿48﴾
و در برابر دستور پروردگارت شکیبایى پیشه کن که تو خود در حمایت مایى و هنگامى که بر مى خیزى به نیایش پروردگارت تسبیح گوى.
وَمِنَ اللَّیْلِ فَسَبِّحْهُ وَإِدْبَارَ النُّجُومِ ﴿49﴾
و پاره اى از شب و در فروشدن ستارگان تسبیحگوى او باش. (سوره طور)
سلام بر سعیده عزیزم که چند وقتی هست کامنتهای توحیدیش رو دنبال میکنم و کل کامنت هاش رو ذخیره کردم و هر بار اونها رو میخونم اشک میریزم و تحسینش میکنم و با خوندن اونها انگار فرکانسم روی توحید تنظیم میشه و افت انرژیم برای اون روز جبران میشه و هر بار از خدا درخواست میکنم که خدایا اگر راه هدایت و مسیر رو به سعیده نشون دادی حتما به من هم نشون میدی خدایا اگر سعیده تونسته حتما من هم میتونم و هر بار که خواستم کامنتی واست بنویسم ، نتونستم
دلیلش رو نمیدونم ولی شاید دلیلش احساس کمبوده که سعیده تو این مدته کم کلی پیشرفت کرده و تو نه ، سعیده ایمان نشون داده و تو نه ، سعیده …
با وضعیت الان من که نتایج واسم قابل قبول نبوده و طبق نوشته هات که سه ماه پیش در چه موقعیت بدی بودی من هم توی شغل خودم استرس کاری شدید و روبه رو شدن با همکارهایی که تحملشون واسم سخته . به شغلم علاقه مندم ولی پیشرفتی توی اون کار نداشتم و درامدی ناچیزی ازش دریافت میکنم اینها باعث شده بود که
اصلا نتونم به خودم اجازه بدم که کامنتی بنویسم و میگفتم کامنت بنویسی که چی ، اگر راست میگی عمل کن به اون راهی که سعیده در پیش گرفته و استقامت نشون داده ، توکل کن
بزار نتایج بیاد کامنت هم مینویسی ...
سعیده جان
چقدرررر این تیکه از کامنتت که در مورد ریس عاملت بود رو دوست داشتم و این تیکه رو چندین بار خوندم و داشتن همچین ریسی رو توی ذهن و قلبم حسش کردم
الان با خوندن این کامنتت که میگی خوب بود از خودم رد پایی گذاشتم تا بدونم قبلا کجا بودم و به کجا رسیدم و حرف استاد حقه ، منم به خودم گفتم لیلا
اگر روی خودت داری کار میکنی تا باورهات رو نسبت به خدا تغییر بدی ، اگر تلاش میکنی در هر شرایطی حال خودت رو خوب نگه داری ، اگر ایمان به غیب داری و به مشت بسته خدا اعتماد داری که درها واست باز میشه و وضعیتت تغیر میکنه پس کامنت بنویس و از خودت رد پایی به جا بزار و اینجوری ثابت کن که قراره متعهدانه تر روی باورهات کار کنی و میخوای خدا رو برای هر کارت از کوچکترین تا بزرگترینش دخالت بدی و میخوای روی خودت کار کنی و کار کنی و کار کنی
تا نتایج از راه برسه و بیای اینجا بنویسی که خدای من و سعیده یکیه و خدا بین بنده هاش فرقی قائل نمیشه قانون برای همه یکسانه اگررررر ما تغییر کنیم اگر ما وجودش رو باور کنیم اگر ما بهش توکل کنیم و ایمان بیاریم که فقط اونه که میتونه به اوضاع زندگیم رسیدگی کنه
خدایا خودت قلبمون رو روشن کن و هر روز ایمانمون رو به نیروها وقدرتت به رحمانیتت بیشتر کن
خوشحالم که تونستم کامنت بزارم خوشحالم که به نجوای ذهنم غلبه کردم و از اینکه بین دوستانی هستم که هر بار با خوندن کامنتهاشون شور زندگی و امید برای ادامه دادن رو در من زنده میکنن خدا رو شاکرم و بهشون افتخار میکنم و از خدا میخوام پیشرفتهای دوستانم هر روز بیشتر بیشتر بشه و این پیشرفت اونها راه رو برای پیشرفت دیگران هم هموار کنه
سعیده جان ارزوی بهترینها رو واست دارم در هر جنبه از زندگی و مثل همیشه مشتاقممم برای خوندن کامنتهای توحیدیت
سلام خواهر عزیزم
داشتم یه دیدگاهی در قسمت هفتم قدم دوم راجب سوره اعراف آیه 39 مینوشتم که یکساعت تحقیق کرده بودم و خلاصه خود به خود از سایت افتادم بیرون و ایمیلتو دیدم
گفتم ولش کن خدا علنا داره میگه الان وقت درستش نیست برو کامنت بچهارو بخون
میدونی ، دوستان درست میگن، شدی یه الگو برای ما ، توی بخش نشانه روزانه در کامنتها رد پاهات هست، معجزه وار برخورد میکنم به کامنتهات ، میگم ببین این بشر شرایطش از تو وخیم تر بوده اما توجهش روی اونا نبوده ، توجهش فقط به هدایتهای خدا بوده، یه مسیر که ابتدا با باورهای اشتباه تو چاله بودی اما با هدایتهای خدا داری شرایطیو تجربه میکنی که دوستشون داشتی و رویات بودن
نمیدونم یه حسی میگه از موفقیتام برات بگم و هدایتهایی که با باورهای قدرتمند کننده داشتم شدم
اخرین موفقیت من که الان در آخرین قدمهای قطعی شدنش هستم پاکیزگی جسم و روحه
من چند ساله درگیره اعتیاد بودم ، حالم بد بود ، چقدر تضاد برام پیش اومده بود بقول استاد تضادهایی که راهنمای خواسته های ما هستن ، اخیرا خیلی خیلی زیاد فایل سوم روانشناسی ثروت یک رو استفاده میکردم و گوش میدادم ، که همون باعث یه الهام شد، باعث شد یه جمله خانوم شایسته که توی یکی از مقاله هاش راجب شغل مورد علاقست برام قشنگ طلایی بشه، جمله منو هل داد به سمت آگاهی جدید
گفته بود مسیر مورد علاقت که فقط انجام دادن کارایی که عاشقشی نیست که ، مسیر مورد علاقه میتونه انجام ندادن یکسری رفتاری باشه که الان داریش ، شاید قدم اول برای تو اینه
اقا من اینو خوندم دیگه تصمیم گرفتم با این ترسم(ناپاکی) روبرو بشم ، آخه همیشه از روزهای اول پاکیزگی میترسیدم. دیگه گفتم خدا کمک میکنه (خانوم شایسته بینهایت ازت سپاسگذارم)
درضمن من نوشتن برام سخته و با شنیدن میتونم تاثیر بذارم روی ذهنم
بعداز اون اگاهی رفتم سراغ قدم اول جلسه هدفگذاری ، چندین و چندبار گوش دادم ، دوباره پاس داده شدم به قسمت دوم روانشناسی ثروت یک (اهرم رنج و لذت)
اونم چندباری خوردمش تا اینکه قشنگ خدا آغوششو باز کرد و بهم یه شاخه گل(هدایت علنی) داد
گفت اقا مگه سختت نیست اهرم رو بنویسی و مگه سختت نیست اول صبح اهرم رو بخونی؟ بیا با صدای خودت و اهنگ های تجسمی استاد میکس کن و هرروز گوش بده
من نشستم یکبار اهرم رو نوشتم ، با گوشی تو خونه که اتفاقا اونروز کسی هم نبود با صدای خودم اهرم رو ضبط کردم
ببین نمیدونی چقدر تاثیرگذاشت
صدای خودم در شرایط روزهای اول در لحظه ای که میخواستم لغزش کنم برام تداعی میشد
تا اینکه بعد یکی دوروز اقدام کردم و شروع کردم به بدست آوردن پاکیزگی
شب سوم چهارم بود از لحاظ مالی تو قهقرا بودم و از طرف دیگه داشتم اذیت میشدم خداروصدا میزدم اما حوابی نبود ، حالم بد بود خب، درک نمیکردم
خلاصه اون شب گفتم من دوباره میخوام یه چیزی بزنم، حتما رفیق ناپاکم بیداره( سابقه داشت من هرشب نصف شبم میخواستم میرفتم ازش میگرفتم)
لباس پوشیدم برم که قبل رفتن دوباره قلبم رو به خدا کرد و گفت خدایا یکاری کن جور نشه من برگردم
باورت نمیشه ، رفیقم گفت چیزی ندارم ، یعنی یکی از غیرممکن ترین چیزا برام این بود این بشر بگه الان موادی ندارم ، شل شدم و گفتم خدایا شکرت جلوی هوس منو گرفتی
اون شب با همه خوب و سختیاش گذشت ، الان که دارم برات پیام میدم شکر خدا یک انسان صفرکیلومترم ، یعنی برگشتم به روز تولدم ، به هیچ موادی اعتیاد ندارم. سختترین و غیرممکن ترین هدفم تیک خورده ، دو هفتست که سلامتم و هیچی از این قدرتمند کننده تر نیست برام که تونستم غول بزرگیو سر به نیست کنم ، پس میتونم به خیلی از خواسته هام هم برسم ، با طی کردن همین راهی که اومدم
ببین این مغز چقدر نارفیقه با ادم ، تو همین روزا هم ناشکر میشم نسبت به زندگیم. یادم میره بابا ده روز دوهفتس پاک شدی بعد هفت سال ، خدا کمکت کرد وگرنه تو هیچی نبودی ، پس لااقل جلو خدا گردنکشی نکن
چند شب پیش که برتف کامنت گذاشتم ، حالم بینهایت ناجالب و بیریخت بود ، فقط هم مالی
نگاه کردم به زندگیم ، دیدم ول شدم و بی هدف، بیکار شدم و هیچ ایده ای برای کسب و کار هم ندارم
دیگه گیوآپ کردم ، رفتم پشت بوم گفتم خدایا تو منو سرویس کردی ، دیگه نمیخوام ثروتو ، دیگه بدم میاد اینقدر تلاش میکنم اما هیچ جوابی بهم نمیدی ، کو پس معجزه هات؟ بابا من دیگه هیچی ازت نمیخوام دیگه فایل استادو گوش نمیکنم
تو همین حال که واقعا آخرت ناچاری بودم شب گرفتم بخوابم باز این خدا دست برنداشت. کار خودشو کرد (انا علینا للهدی)
موقع خواب بهم میگفت برو قدم دوم جلسه سوم رو گوش کن ، من حالم بد بود اهمیت ندادم اخه قول دادم دیگه دنبال این مباحث نباشم از بس بینتیجه بودم( با اینکه به کمک همین اگاهی ها پاک شدم تو این چند روزه اما ذهن از یاد میبره)
خب صبح شد و دوباره حسم گفت قدم دو جلسه سه
اقا ما گفتیم باشه و کم آوردم جلوی خدا و گفتم چشم و رفتم توی یه پارکی که بوی گلهای بهاریش هنوز نوک دماغمه نشستم به دیدن این فایل
فقط میتونم بگم سبحان الله
من چیا دارم گوش میدم؟ چقدر من تو درو دیوارم پس ، فهمیدم بدجوری بدجوری بدجوری سفت و سخت چسبیدم به ثروتمند شدن ، همه درگیری های ذهنیم اینه چرا پولدار نمیشم ، چرا پول طرفم نمیاد ، دوباره یادم اومد قانون چیه ، ورودی هات کانون توجهتو شکل میدن کانون توجهت احساس خوب در تو شکل میده و احساس خوب که جهت دادی بهش باوراتو شکل میده
من اینو کلا یادم رفته بود و روزی نیم ساعت میشستم یه فایل رندوم گوش میکردم خیال میکردم داره یه کارایی انجام میده ، حالمم همیشه بد بود چون توجه کامل من روی بی پولی و نداشتن درامد و بیکاری بود ، یکسره دنبال کار و پول بودم، خلاصه کنم که بعد گوش دادن به این آگاهی ، درها به روم باز شد ، یه چیز میگم یه چیز میشنوی
از یه شرکت معتبر تماسگرفتن برای همکاری ، یکی از دوستانم درخواست طراحی دوتا سایت رو ازم کرد ، همین دوستم گفتم یکسری طلب دارم برام پیگیری کن وصول شه بخشیش برای تو ، ببین اصلا و ابدا رنگ پول و درامد رو من نمیدیدم ها ، از زمانی که این فایل رو گوش دادم دنیا روی دیگه خودشو نشونم داد
حالا دارم میفهمم کجای کارم ایراد داشته ، من چسبیده بودم به خواستم
قبل این داستانا ، یه هدایتی از خدا خواستم ، اونم طبق باورهای قدم اول که چندروز بود گوش میدادم
گفتم خدا من میخوام روی تاریخ و ایران باستان کار کنم ، کار مورد علاقم اینه ، من از اینکه بدونم در زمانهای قدیم مکانهای تاریخی و اشخاص تاریخی چطور بودن عشق میکنم لذت میبرم ، گفتم من میخوام این مسیرو طی کنم ، پولی هم ندارم خرج خانوادمو بگذرونم ، یه کاری بکن یه شغلی داشته باشم که هم تمرکزمو نگیره هم یه پولی بعنوان کمک خرجی برسه دستمون تا من در زمینه موردعلاقم حرفه ای بشم یعنی زمان داشته باشم برای مطالعه کردن و درگیرش شدن و و و همونایی که خودت میدونی
آقا دوباره میدونی خدا چیکار کرد؟ برای مصاحبه با یه شرکتی رفته بودم بیرون، حین مصاحبه که از طرف رفیقم دعوت شده بودم یه حال گیری اساسی از سمت مدیر اونجا داشتم ، قشنگ یه تضاد یه اتفاق و صحنه نادلخواه
یکساعت بود نشسته بودم و داشتم فرم پر میکردم تا اینکه اومدن صدام زدن رفتیم برا مصاحبه ، از قضا دوستم تازه رسیده بود
اقا بعد از کلی صحبت کردن ، یکدفعه دیدن من کارت پایان خدمت ندارم ، طرف رنگ به رنگ شد و یه جوری راجب غیرقانونی بودن استخدام افراد مشمول خدمت صحبت کرد یه جوری سند جلوم گذاشت که گفتم اقا نخواستیم ، من فکر میکردم رفیقم میدونه من سربازی نرفتم و به اونها اطلاع داده اما بنده خدا نمیدونست،
تو حین برگشتن با توجه به باورهای خوبی که از قسمت ده و یازده و 12 روانشناسی ثروت یک داشتم (اونروزا زیاد گوش میدادم) یه حسی بهم گفت این تضاده و خواسته تو در این تضاد نهفتس
دیدم اقا درست میگه، خدا بهم ثابت کرد خواسته های تو ، در دل تضادهاییست که برات رقم میخوره
کلمه سربازی شد حک روی مغزم
دیگه از در و دیوار مطالب و صحبت هایی میشنیدم که میگفت سربازی الان خوبه سربازی فلان شده بیسار شده، و منو به این نتیجه رسوند که اقا بهترین شغلی که خدا میتونست برام خلق کنه همین بود ، سربازی
من چند ساله نرفتم و اصلا و ابدا اعتقادی به رفتن نداشتم ، از طرفی خانواده دار هم بودم میگفتم شرایطش دیگه نیست و نمیشه رفت
اما این اواخر قشنگ خواسته هام با شرایطم وقف پیدا کرده ، سربازی یه ایده ای از سمت خداست برام که اگه برم فقط خودش میدونه چقدر حال خوب و اتفاقات خوب برام رخ میده ، با اینکه خودش در قران گفته از قدم بعدیت صحبت نکن اما این رو بهت گفتم تا یه ردپایی مثل خودت از خودم بذارم
سربازی برم دوماه اول آموزشیه ، خدا میدونه کجا میفرستنت ، من که خواستم اینه در مسیر موردعلاقم باشم ، حالا فکر کن آموزشیت هم در یه مکان تاریخی باشه ، یا مکانی سرسبز و بهشتی مثل شمال و کرمانشاه
دوماه انگار رفتی مسافرت ، تک و تنها. خانوادمم هم با آغوش باز پذیرفتن ، مادرخانومم از همه بیشتر استقبال کرده و میگه زن و بچت بیان دوماه اینجا خودمون مواظبشونیم( صد البته من از زندگی یعقوب درس گرفتم و یوسفهامو به بنده های خدا نمیسپارم ، بلکه به خودش میسپارم شون)
خلاصه بعد دوماه هم چون متاهلی میفرستنت شهر خودت، با حقوق خوب و ساعت کاری اداری( یعنی شش الی هشت ساعت)
چقدر دوست پیدا میکنم، چقدر وقت دارم روی خودم و مسیر مورد علاقم کار کنم ، چقدر بیشتر به مباحث نظامی آشنا میشم ، چقدر اتفاقات خوب قراره برام بیفته. مطمئن هستم خداوکیلی یقین دارم این سربازی همش خوشی همش احترام همش خنده همش تفریح همش پیشرفته برام
خلاصه آبجی اینارو بهت گفتم تا هم یه ردپایی بشه برام ، هم عمل کرده باشم به الهامم ، هم یه چیزیو آخرش بهت بگم و برم
تو آیه 39 سوره اعراف( نمیدونم 39 بود یا 89) شعیب به قومش میدونی چیه میگه؟ میگه مارا نسزد که از آیین خدا به آیین شما بازگردیم مگر اینکه در مشیت این الهه، که پادشاه است باشد
میدونی این آیه و اتفاقات زندگیم چیو بهم میگه؟ میگه فکر نکن در مسیر تو هر حالی داشته باشی هرچقدر افکارت وِل باشه هرچقدر توجهت به اتفاقات و شرایط بد زندگیت باشه هر چقدر احساست بد باشه قرار نیست اتفاق بدی برات رخ بده ، شعیب هم که باشی مواظبی که از مشیت الهی خارج نشی و ایمانت به خدا کم نشه، امیدتو از دست ندی ، توکل کنی به فرمانروایی که صاحب عرش عظیمه ، در مشیت الهی باقی بمونی (همواره و همیشه و یکسره) در کنارت فرمانروارو داری
میدونی آبجی خدا میدونه این کلمات رو میخواستم قدم دوم قسمت هفتم بذارم اما نشد ، انگار قرار بود بین خودمون گفته شه و همینجا هم گفته شه ، امیدوارم همینطور مورد محبت خدا باشی و نور دلت روشن باشه ، خیلی ازت ممنونم که هستی و میای برامون کامنت میذاری و نشونه های خدارو از زبون خودت به ما میگی ، محافظت شده در گنبد آهنین خدا باشی خواهر گلم
با آرزوی سلامتی و دیدار
بنام خداونده بخشنده و مهربانم….
سلام به سعیده نور خدااا
قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ فَلَا یَمْلِکُونَ کَشْفَ الضُّرِّ عَنْکُمْ وَلَا تَحْوِیلًا
بگو: آنهایى را که جز او خدا مىپندارید، بخوانید. نمىتوانند بلا را از شما دور سازند یا آن را نصیب دیگران کنند.
چقدر دوستت داشتم رو در رو ببینمت و تحسینت کنم و با یستم و دست بزنم برات…..
سعیده خانوم بهت افتخار میکنم و خدارو شکر میکنم واس بودنت.دمت گرم
که اینقدر قشنگ الله رو شناختی….
سعیده یه احساسی دارم پیرو حرفات انگار برا من نوشته بودی که حسین نگران نباش همین مسیری رو که داری میری قشنگتر و با تمرکز بالاتر برووو رسیدی به اون چیزی که میخوای نگرانم نباش…
میدونی ویژگی خاص تو چیه از همهمه جدااا شدی و با خدای خودت رفیق شدی
میدونی توانایی تودر چیه اینه که تعهد داشتی و استمرار و دورههای رو مو به موضوع و مویرگی دنبال کردی.
میدونی پارتی تو کیه قرآنی رو که به قشنگی یاد گرفتیم مو به مو اجرا کردی تو زندگیت
میدونی حمایتگر تو کیه الله و فقد الله ،،،،،،،،
الله نگهدارت باشه رفیقم حال دلت قشنگ باشه در پناهشششش
دوست دارم داد بزنم و فریاد بکشم جزززززززز تو هیچکس نیستتتتتتتتتتتت یارو یارووووووووووووو
به امید خدا در آینده نزدیک در مکان و زمان مناسبش مبینمت…..
وَأَیُّوبَ إِذْ نَادَىٰ رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ(انبیا83)
و ایّوب را یاد کن آنگاه که پروردگارش را ندا داد: به من بیمارى و رنج رسیده است و تو مهربانترین مهربانانى.
در پناه جان جانان رب العامین شاد و سلامت و ثروتمند باشی
به نام الله که زیباترین کلامه دنیا ست سلام سعیده جان واقعا تحسینت میکنم به خاطره باورهای خوبت وچقدر خدارو خوب درک کردی و کامنت زیبای که نوشتی بله وقتی در مقابل خدا تسلیم باشی خدا برات بهترین هارو رقم میزنه برات آرزوی موفقیت دارم دوست عزیز
سلام و درود به شما دوست عزیزم.
سعیده جان امروز از خداوند هدایت خاستم.تا بیشتر این مسیر رو با توکل و ایمان بخودش پیش برم!..
و اینجا جای صلات منه!صلاتی که میدونم هر لحظه برای تمامی کارهایم ‘بهش نیازمندم.
و من با کنسل شدن گوشیم..و خاموش و روشن کردنش.. ایمیل شما برام فرستاده شده..
چیزی تو درون من بهم گفت برو کامنت سعیده رو بخون.
و نتیجه کاری شما با ریئسی مثل همون چیزی که در دفترتون یاداشت کرده بودین …و این صحبت این شخص بزرگوار برای شما..و نوشتن این کامنت تو این صفحه نوری رو در دلم بوجود اورد..تا یادم بماند….
پاشنه ایی که سالیان سال دلخوش به انجامش بودم رو کنار بزارم.
و بیشتر روی صبر و استقامتم در این مسیر کار کنم..
و بدونم مسیر فقط با ارامش و لذت بردنه..نه هیچ تقلایی..
و نکته بعد این صحبت زیبای شما در مسیر درست و کار کردن روی ایمان و باورهایم.باورهای توحیدیم..
احساس میکنم اینروزا باید خیلی تسلیمش باشم..باید شکیبا باشم..چون من الان آماده دریافت خاسته ام میباشم..باید این تسلیم بودن محض رو داشته باشم.و ارامش بیشتری داشته باشم تا پلن بعدی وارد زندگیم و حرکتم باشه…
تشکر از شما که داریید توحید رو یکدل و یکصدا بر قلبمون جاری میکنید..
تا مدام بهمون یاداوری بشه این احساس درونی تسلیم بودن!
به امید بهترین برای تمامی دوستان عزیز توحیدیم.
سلام قشنگترین و توحیدی ترین سعیده دنیا
اول بهت تبریک میگم بابت ایمان و توکلت، بابت جا نزدنت و بابت حرکت و رو به جلو رفتنت
یه تشکر ویژه و از ته قلبم ازت دارم برای اینکه بهم یاد دادی با خدا قدم بزنم و حرف بزنم.
از وقتی یادمه با خدا حرف میزدما ولی انگار گاهی باور نمیکردم داره جواب میده، فکر میکردم خودم دارم با خودم حرف میزنم
تا اینکه توی چندتا از کامنت هات دیدم میگی با خدا پیاده روی رفتی و باهاش صحبت کردی
اولین باری اینکارو کردم با تماااام قلبم فهمیدم که داره جواب میده و ببین حتی بهم گفت کجا برم و یه خرید داشتم که از هرجا میپرسیدم اون وسیله مورد نیاز منو نداشتن، بهم گفت برو فلان جا، اول یکمی شک کردم بعدش به حرفش گوش دادم و دقیقا همونجا وسیله مورد نیاز منو داشت، انقدر باهاش حرف زدم حتی بهش گفتم اگه واقعا تو داری جوابمو میدی بهم نشونه بده و به بهترین شکل ممکن نشونه هاشو برام فرستاد
سعیده سعیده نمیدونی چقدر ازت ممنونم
سعیده قشنگم الان یکی از مورد علاقه ترین کارهام اینه که با خدا برم بیرون و قدم بزنم و حرف بزنیم. باور میکنی که حتی برای تغییر باورهام باهاش حرف میزنم و بهم جواب میده، مثلا میگه حرف منو قبول داری؟ میگم اره میگه پس توی این زمینه اینطوری فکر کن، اینو باور کن، و من مگه میتونم باور نکنم؟ برای من بهترین راه برای تغییر باورهام شده همین که خدا بهم میگه و درجا احساس میکنم اون باورهای سخت و محکمم چقدرررر راحت تر داره تغییر میکنه تا وقتی که هی تلاش میکردم با روش های مختلف دیگه باورامو تغییر بدم، اونا هم خیلی تاثیر داشت ولی بزرگترین تاثیر رو حرف خدا روی باورهام میذاره،
سعیده یه نکته مشترکی که ما باهم داریم اینه که منم دقیقا دنبال کار بودم و الان خدااااا واقعا خدا منو هدایت کرد به یکی از بهترین آتلیه های کرمان و من اونجا مشغول به کار شدم، کار مورد علاقه م.
امروز روز سوم کارم هست و سعیده وقتی بهش فکر میکنم که اصلا چجوری شد که من هدایت شدم باورم نمیشه. وقتی بهش فکر میکنم گریه م میگیره.
سعیده میدونی کی دقیقا ذهن من نسبت به کار آروم گرفت؟ دقیقا توی روز اولی که با خدا رفتم پیاده روی و باهاش حرف زدم و راهنماییم کرد
آرووووم شدم
قبلش فکر میکردم به خدا توکل دارم ولی حتی خودمم نمیدونستم دارم تقلا میکنم
حتی درک این مفاهیم هم تکامل میخواد
توحید تکامل میخواد
سعیده ازت خیلی ممنونم واقعا تو با اون ایده رویاییت خیلی به من کمک کردی
بهترین ها برات رقم بخوره قشنگترین
سلام سعیده جان
خوشحالم که خداوند اجازه داد دوباره برای این کامنت ارزشمندت پاسخی بنویسم
دو تا سوالی که چند روز پیش ازت پرسیدم رو خودِ خدا همون فرداییش هدایتم و فهمیدم
خیلی راحت تر و سریعتر از اون چیزی که فکرش رو می کردم
یعنی یه جورایی من توی ذهنم موضوع هدایت رو شاید برای خودم پیچیده کرده بودم
و از طرفی هم نمیدونم چرا اصلاً حواسم نشد تا سریعتر به جواب برسم
دقیقاً استاد عباسمنش توی جلسه هفتم قدم اول مفصل در مورد همین سوال پرسیدن از خدا صحبت میکنه که اتفاقاً بهترین کسی که میتونم ازش سوالی که برام پیش میاد بپرسم خودِ خداست
و خدا هم واقعاً از بی نهایت طریق جوابم میده
این روزا دارم سعی میکنم ارتباطم رو با خداوند قوی تر کنم چون با دیدن یک کسی مثل تو خیلی این ایمان در من بیشتر شده که اگر میخوام هر آنچه که دوست دارم رو در زندگیم تجربه کنم فقط کافیه از خداوند درخواست کنم و خداوند هم واقعاً اجابت میکنه
یه آیه ای از توی قرآن دیروز داشتم می خوندم که خدا گفته بود ایوب پیامبر از خدا درخواست میکنه
میدونی چه درخواستی؟
سوره انبیاء
وَأَیُّوبَ إِذۡ نَادَىٰ رَبَّهُۥٓ أَنِّی مَسَّنِیَ ٱلضُّرُّ وَأَنتَ أَرۡحَمُ ٱلرَّـٰحِمِینَ (٨٣)
و ایوب را هنگامى که پروردگارش را ندا داد که: مرا آسیب و سختى رسیده و تو مهربان ترین مهربانانى
فَٱسۡتَجَبۡنَا لَهُۥ فَکَشَفۡنَا مَا بِهِۦ مِن ضُرّٖۖ وَءَاتَیۡنَٰهُ أَهۡلَهُۥ وَمِثۡلَهُم مَّعَهُمۡ رَحۡمَهٗ مِّنۡ عِندِنَا وَذِکۡرَىٰ لِلۡعَٰبِدِینَ (٨۴)
پس ندایش را اجابت کردیم و آنچه از آسیب و سختى به او بود برطرف نمودیم، و خانواده اش را و مانندشان را همراه با آنان به او عطا کردیم که رحمتى از سوى ما و مایۀ پند و تذکرى براى عبادت کنندگان بود
آخرش میگه این یک تذکری برای عبادت کنندگان هستش
یعنی برای کسی که به خداوند باور دارد و بندگی خدارو میکند یعنی من میتونم خیلی راحت هر چیزی که بخوام رو ازش درخواست کنم
خودِ این آیه هم با هدایت های خودش بوده که از قرآن خوندم
روی این مورد هم دارم کار میکنم که بهتر و واضح تر بفهمم که خدا داره چی به من میگه ، اون چیزی که توی ستاره قطبیت همیشه مینویسی خیلی به من هم تونست کمک کنه این مورد درخواست کردن ها از خداوند رو
خلاصه خداوند از بی نهایت طریق جواب سوالاتم و درخواست هایم رو میده
سعیده عزیزم مطمئناً اگر بهت خدا الهام میکرد تو جواب سوالم رو میدادی چون تو طبق الهاماتت عمل میکنی تو آدم بسیار مهربون و با شخصیتی هستی اینو خیلی خوب فهمیدم ، ولی خدا خواست خودش جواب بده تا به من بفهمونه که فقط کافیه از من درخواست کنی
من هم بیشتر باید طبق الهاماتم عمل کنم ، اینجوری زندگی خیلی زیباتر و پر خیر و برکت تری خواهم داشت
امیدوارم همیشه در زمان مناسب و در مکان مناسب قرار بگیری
سلام سعیده ی عزیز
بی نهایت خوشحال شدم ازینکه کامنتت رو خوندم بی نهایت تحسین برانگیزی بی نهایت شجاعی و پاسخش رو داری میگیری
چقدر صحبتهای مدیرت طبق قانون بود تو لایق اینکه همچین جایی با همچین ارامشی کار کنی رو داری تو لایق ثروتی تو لایق شغلی هستی که بهت ارامش بده نه ازت ارامش بگیره تو بی نظیری دختر
به نام خدای مهربانم خدایی که برام به تنهایی کافیست خدای سمیع و بصیر خدای رزاق و وهاب
ایاک نعبد و ایاک نستعین
خدایا تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری میجویم خدایا کمکم کن
سلام و درود به استاد عزیزم و مریم خوب و مهربانم
من قبل از آشنایی با این استاد فرهیخته و این سایت بزرگ اگر به چالشی یا مشکلی برمیخوردم نمیدونستم چکار کنم و نگرانی شدید بهم دست میدادحتی گریه زیاد میکردم و یا بهترین راه فرار بود و زیاد نمیخواستم در اون مورد صحبت کنم و مشکلم حل نمیشد که هیچ خیلی بهم میرختم و کلی اذیت میشدم چون ایمانم ضعیف بود اصلا نمیتونستم فکر کنم یا راه حلی پیدا کنم توکلم پایین بود با اینکه نماز سروقت میخوندم قرآن زیاد میخوندم اما مسائل رو بیشتر همسر حل میکرد چون راهشو بلد نبودم فقط الکی زندگی میکردیم و همش میگفتم چرا خدا به ما نگاه هم نمیکنه اینقدر از فلانی نماز بیشتر میخونم فکر میکردم ایمان در نماز و روزه و قرآن است اما غافل از این قانون راحت و آسون اصلا خدا رو نمیشناختم
اما الان روزی هزار مرتبه خدا رو شکر و سپاسگزاری میکنم از زمانی که با استاد عزیزم آشنا شدم و خداوند به موقع دستانشو فرستاد و استاد و این سایت رو معرفی کردن و ما از جهل و نادانی بیرون اومدیم و خداوند چقدر مهربان است
الان اگه به چالشی یا تضادی بر میخوریم همه رو بهم نمیریزیم آگاهانه فکر میکنیم آرام و با ایمان قدم بر میداریم و از خداوند هدایت میخواهیم و میگیم اگه این راه حل رو برم چه نتایج خوبی داره و چه نتایج بدی داره و مسلما راه خوب با نتیجه خوب رو انتخاب میکنیم و خداوند هم کنارمون هست و وقتیی
یه قدم با ایمان برمیداریم خداوند قدمهای بعدی رو برامون راحت و آسون بر میداره همین تضادها و چالشها باعث رشد و پیشرفت ما میشوند و هر چه در بهتر شدن مسائل آگاهتر بشیم موفق تر هستیم در زندگی
استاد عزیزم ممنونتم سپاسگزارتم
سالم و شاد و ثروتمند باشین
سلام ودرود خدا بر استاد عباسمنش ام وتمام افراد هم فرکانسی من در این خانواده
درس امروز من
زندگی پر از چالشه وکسی موفق میشه که چالشهای بیشتری رو حل کنه
چالش هاتو حل کن پاداش دریافت کن
ایلان ماسک همه چالشهاشو خرد میکنه وحل میکنه وبرای همین قدرتمنده وپیشرفت میکنه
استاد عباسمنش تا همین لحظه زندگیش سعی کرده هر چالشی رو در زندگیش حل کنه وبرای همین موفی شده
هیچ چالشی نیست که من از پسش برنیام
تو حل کردن چالش تمرکزمو بزارم رو پیشرفت
در حین حل کردن چالش دائما خودمو تشویق کنم.