ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 3 - صفحه 27 (به ترتیب امتیاز)

569 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    ستایش گفته:
    مدت عضویت: 1420 روز

    در روابطم یک حرفی زدم بعد تازه فکر کردم خوب گفتم اما نمی‌دونم برداشت بدی شد ازش،

    حالا اومدم فکر کردم چطوری بهتر میگفتم و بهتر میشد و سئوال ازشون پرسیدم ،

    به هر حال زیاد رو حرف و فکر اون فرد دیگه من نموندم حال خودمو بد نگه نداشتم ،درسمو‌سعی کردم یاد بگیرم روی لحن بیانم ،

    اما با اشتباه کردن چه حسی گرفتم؟

    خیلی ریختم‌ بهم‌به همه چی نگاهم منفی شد احساس ناتوانی و ضعف شدید تو همه زمینه ها اصلا به من داده شد حس بدی،

    اما با این‌زاویه نگاه کردم حالا اینکه اتفاق افتاده کاری ندارم به اون فرد بیا خودتو بساز که بار دیگه چطوری حرف بزنی و بازگو کنم حرفمو،

    1من شجاعت داشتم مسئولیتشو پذیرفتم و عذر خواهی کردم و در جنگ و دعوا نرفتم ، اینم گوشزد کردم به خودم همه اشتباه دارن اصلا اشتباه مال من ، اون فرد هم اشتباه داره،

    و ازش پرسیدم بگو چی میگفتم بهتر بود؟

    بعد اومدم گفتم تو خلوتم حالا چی باید یاد می‌گرفتم چطوری باید حرفمو میزدم و بعد

    بهتر بود دیگه خودمو رو نظر اون فرد حساس اصلا درگیر نگه ندارم،با خودم خلوت کردم و خواستم خودمو تصحیح کنم تا تواناییم بهتر بشه در روابطم.

    2 بعد از درس گرفتنم رها کردم منفی‌ بافیهای ذهنم رو گفتم خدا منو بخشیده چون دارم هنوز نفس میکشم پس ذهن منفی باف تو چی میگی؟با جدیت دنبال کار دیگه ای میرم دیگه تا تکرار نکنه تو ذهنم.

    3بعد اومدم دنبال ایجاد حس خوب و انتظار خوب از خودم و ایجاد درس جدید و الگوی جدید در ذهنم و حس خوب در خودم و قوت به خودم دادم من میتونم اگر طرز بیانمو لحنمو عوض کنم مطلبو زیباتر برسونم درصورتیکه واقعا هم میخواستم کمک کنم ،

    و اومدم به تواناییهام فکر کردم فمرمو جمعو خور کردم نوشتم من اینهمه توانایی دارم دلیل نمیشه با یک میخ چالش برانگیز ستون من کج بشه درسمو برداشتم ،

    من فکر میکنم این سه مورد خیلی مهم و مهمترین چیزهایی هستن که واقعا باید یاد گرفتشون چون پایه همه چالشهاست،

    و مدام به خودم میگم :

    اینکه خدا با عدالت وهمه تواناییها رو به همه داده فقط من باید دکمه روشن شدنشو و پشتکار و به آسانی و عالی و حس خوب داشتن به خودم و احترام به چیزی که خدا آفریده یعنی خودم بودم گفتم باید یاد بگیرم برای بهتر شدنم،

    بعد اصلا کلا اشتباهات من هم چالشی برای اینکه به من بگه کدوم مسیر درستتره و برا دفعه بعد بهتر و مطمئنتر بشم،

    حالا مثال دیگه :استاد همه ما توانایی لاغر شدن و یادگیری زبان انگلیسی را داریم

    استاد من اومدم در مورد یادگیری زبان روشو عوض کردم عالی شدم دقیقا با تکرار کردن و کوتاه کردنش و آسان دیدنش با حس خوب یقین که خوب میشوم واقعا هم شدم خدارو شکر ،

    و یا همین موضوع لاغری ازخدا کمک خواستم و روشمو عوض کردم و متوجه شدم تغییرات همگی از ذهن ناخودآگاه با حس خوب و تکرار و آگاهی های صحیح آغاز میشه و تا ذهن درست نشه در عملکرد ما تاثیری نمی‌گذاره نه با رژیم نه با ورزش به نیت لاغری تا فرمول ذهنم تغییر نکرد و فرمول لاغری با ذهنم یاد نگرفتم من لاغر نمی‌شدم تا اینکه ذهنمو تغییر دادم و ،

    متوجه شدم اونموقع هست که مرحله آخر که من میتونم تازه انتخاب کنم تازچه نوع مواد غذایی بخورم و بعدا بتونم فقط در یک وعده بخورم اونم بدون مصرف هیچ قندی.

    انقدر حس خوب گرفتم خدا می‌دونه چقدر مونده تا بهتر و عالی تر بشم دقیقا مثل شما در روش دوره قانون سلامتیتون، اما همین الآنم استاد خیلی راضیم از پیشرفتم‌در این روشه:اصول یادگیری اول لاغری با ذهن و این روش یادگیری ذهنی قانون کلی شد برای رسیدن به آزادی هام هدفهام و پیشرفتهای دیگه زندگیم.

    استاد ممنونم و خدایا بینهایت بار شکر.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    فاطمه گفته:
    مدت عضویت: 2032 روز

    ادامه کامنت قبل

    در خصوص رفتار پرخاشگرانه من با پسرم به خاطر درس خواندنش، همونطور که در کامنت قبل توضیح دادم این پاشنه آشیل من بوده و در ابتدای درست شدن رفتارم ، وقتی نمی تونستم ذهنم رو کنترل کنم و جلوی عصبانیت خودم رو بگیرم ، با وجود اینکه این آگاهی رو داشتم که درس عامل موثر برای نوفقیت نیست، خودم رو سرزنش می کردم و احساس ناتوانی می کردم و از دست خودن عصبانی می شدم و به خودم می گفتم تو که می دونی درس عامل اصلی نیست پس چرا نمی تونی خودت رو کنترل کنی و از خودم ناامید می شدم.

    تا اینکه به کمک دوره شیوه حل مسایل فهمیدم که من مشکل کمالگرایی دارم و انتظارم از خودم زیاده ، درسته که فهمیده بودم درس عامل موثر نیست ولی من الان با باور جدید فاصله فرکانسی دارم و باید مرحله به مرحله خودم رو بعبود بدم و به خودم اجازه بدم تا تکاملم رو طی کنم وگرنه این ناراحتی و عصبانیت از خودم تازه من رو دورتر می کنه و از مسیر خارج می کنه.

    این شد که هر دفعه با نمی تونستم و عصبانی می شدم به خودم می کفتم آفرین این دفعه خیلی بهتر شدی و تغییرات جزیی که کرده بودم و رشد های کوچکی که در مسیر داشتم رو به خودم یادآوری می کردم و خودم رو تشویق می کردم.

    و الان به لطف خدا خیلی خیلی بهتر شدم و سعی می کنم حواسم باشه که من باید مواظب این پاشنه آشیلم باشم و مسایلی در این مورد رو با تامل با فرصت دادن به خودم ،برای تامل کردن قبل از رفتار کردن، به خودم برای تثبت بهتر و بیشتر باور درستم کمک کنم.

    یا یکی دیگه از مسایلی که باز باعث بهم ریختن من میشده و الان خیلی بهترم ، وقتی با فرزندم به خیابان می روم و اون بادیدن هر چیزی می خواد اون رو بخره و من بهم می ریزم که آیا این درسته یا نه و باید ب اجازه بدم بخره یا مقاومت کنم ، من رو عصبانی می کرد.

    و به خودم رجوع کردم ، فاطمه جان این رفتار نشات می گیره از باور کمبود، اگر اون لحظه پول هست و می توانی بخری یا پسرت پول داره و می تونه بخره، اول سریع با اون مخالفت نکن و به خودت اجازه فکر کردن به قانون و باورها رو بده و بعد یا اجازه بده یا نه.

    پس وقتی چیزی می خواد و سریع می گه مامان می تونم با پول خودم بخرم ، می گم یه کم صبر کنن و با خودم باور فراوانی رو مرور می کنم که در حال حاضر من توان خرید این رو دارم و این پول برای برآوردن این خواسته فرزندم هست ، من اجازه می دم و اون باخرید این اسباب بازی ، اول احساس لیاقت داشتن انچه می خواهد پیدا می کنه ، دوم ، با خرید اون باور فراوانی رو هم پیدا می کنه، سوم با خرید اون به اون اسباب بازی فروش و آدمهایی که در این مسیر فعالیت داشتن به درآمد زایی کمک می کنم و طبق قانون فرکانس دهها برابر اون وارد زندگی من می شه و اگر مصرف کننده نباشه تولید و پیشرفت نیست و خداوند از من مصرف کننده به خاطر کمک به رشد جهان حمایت می کنه ، پس اجازه می دهم ولی در عین حال برای باور دوست بودن باپول به فرزندم گوشزد می کنم که عزیزم تو همیشه باید پول داشته باشه و هیچ وقت جوری خرید نکنی که صفر شوی.

    خدایا باز هم از تو یاری می خواهم که هر روز به مسیر و راههای بهتر و روشنتر برای حرکت در مسیر قوانین الهی هدایتم کنی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    مریم ارفعی گفته:
    مدت عضویت: 2181 روز

    با سلام

    امیدوارم همیشه عالی و سلامت باشید

    اشتباه بنده در شرایط کاری بوده البته لا توجه به اینکه میخوام در سطح بالای باشم

    وقتی متوجه شدم که نمودار رشدهارو میدیدم حسرت خوردم ولی تحسینم کردم بخصوص در شرایط سخت امروزی

    اول سرزنش کردم خودمو ولی بعدش گفتم اونا تونستن منم میتونم

    ولی اینم متوجه شدم خب یه سری ابزار میخوام که باید دنبالش باشم

    اما توحرفه ما کسی درست راهنمایی نمیکه اموزش هم زیاد دیدم باید حس خواستن رو در خدم تقویت کنم و بدنلالش برم

    انشالله با قبول کردن اشتباهاتم تکمیل دانشم وقت گذاشتن برنامه ریزی کردن تعهد به انجام وراهنمایی های شما حتما اینبار میرسم به اون سطح موفقیت با تشکر

    مریم ارفعی

    تهران

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    مخلصی گفته:
    مدت عضویت: 524 روز

    سلام خدمت دوستان و استاد گرامی

    من در مورد کارم این موضوع را در نظر گرفتم و پاسخ دادم

    زمانی که در کارم به مشگلی برمیخورم و نتیجه ی دلخواه را کسب نمی کنم این سوال را از خودم میپرسم که من کجای راه را اشتباه رفتم که اینجوری شد؟

    اول کمی کلافه و عصبی میشم چون از خودم انتظار دارم کمی به خودم زمان میدم و به این فکر میکنم که چه دلایلی در رخ دادن این اشتباه میتونه دخیل باشه و شروع میکنم به بررسی تمام جنبه هایی کا در این اتفاق دخیل بودن و در ذهنم دائما در حال بررسی اون موقعیت یا پوزیشن هستم چه از نظر تکنیکی چه از نظر روانشناسی و اگر خودم به جواب نرسم از دیگرانی که در کار من مشغول فعالیت هستن کمک میگیرم و صحبت میکنم باهاشون در نهایت ایراد کار را پیدا میکنم و اون موقع احساس میکنم یه مرحله رفتم جلو و بعد تمام تمرکزم را روی اصلاح و تقویت اون نقطه ضعف میزارم و خوشحالم که پیداش کردم و میتونم از تکرار دوباره ی اون اتفاق در کارم جلوگیری کنم و به خودم میگم اشکالی نداره که الان ایجوری شد به جاش تو نقطه ضعفت را پیدا کردی و با برطرف کردنش هر روز به سمت بهتر و بهتر شدن پیش میری و تسلطت روی چک لیستت بیشتر میشه و اتفاقای خوب توی راهه تو فقط ادامه بده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    جمال خسروی گفته:
    مدت عضویت: 1282 روز

    سلام استاد عزیزم

    سلام بانوشایسته نازنین

    سلام دوستان خوبم

    سلام بر خودم که هستم وبودنم رو بسیار تحسین میکنم وسپاسگذارم

    سپاسگذارم که در اولین موجهای این انرژی پاک استاد باداین دوره منم رهسپار آگاهی‌های زیبا وپرمحتوای الهی بسمت تجربه زیستن زیبا وآرام بودن هستم خیلی سپاسگذارم

    سپاسگذارم که کامنت تک تک دوستان بعنوان اسکلت ایم آرامش عظیم که منم یک سلول هستن در میان شما عزیزان وای خیلی حس خوشحالی رو دارم تجربه میکنم واین است اوج خوشبختی تا زمانی در این موج باشم من خوشبختم وگسترش پیدا می‌کند واین درک رو براستی با تمرکز وتوجه وصلات مداوم بدست آورده ومدام در حال گسترشش هستم ممنون وسپاسگذارم …

    سپاسگذارم خدای مهربان

    سپاسگذارم که مهمترین قسمت این داستان داره رخ میده ومنم هستم درسته کوچه اما هستم خدایا صد هزار مرتبه شکرت ..سپاسگذارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    مهدی بیرانوند گفته:
    مدت عضویت: 1846 روز

    سلام دوستان ⁦(⁠◍⁠•⁠ᴗ⁠•⁠◍⁠)⁠️⁩

    خوب شروع کنیم به دادن جواب سوال امروز . خوب از خودم بخوام بگم بشدت احساس بد پیدا میکنم . بشکلی که انگار فرصتی بود خراب شد رفت تموم شد . دیگه راهی برای برگشت نیست اشتباه کردی تموم شد . خوب من از طرف خانواده از بچگی بشدت بخاطر اشتباهاتم به بدترین شکل تحقیر میشدم . بشکلی که دیگه خیلیبه صورت کاملا عادی پذیرفته بودم که من دیگه دست و پا چلفتی ام و دیگه همینه . من همینم دیگه .

    الانم من امروز یا دیروز تصمیم گرفته بودم که فایل های این دوره استاد رو گوش بدم و کامنت بزارم . خوب دانشگاه بودم وقت نکردم نگاه کنم و کامنت بزارم . یکروز عقب افتاد . امروز اومدم و این فایل رو نگاه کنم . بعد استاد اومد گفت ممنونم از مشارکتتون . یهو یه حسی به من گفت نه با تو نیست . تو دیروز کامنت نذاشتی و شدی مثال همون افرادی که استاد گفت تعهد ندارن . کاری هم نمی تونی بکنی . وقتی استاد گفت دوستان از خوندن کامنت هم کلی نتایج گرفتن یه حسی با ناامیدی هرچه تمام تر در درونم گفت نه تو نتیجه نگرفتی و نمی گیری ، همینه که هست . تو کامنت دوستان رو نخوندی .

    حالا من سعی کردم بهترین کامنتی رو که در هر فایل میتونستم بزارم . حتی یکی از تجربیات شخصیم هم در یه کامنت جدا نوشتم تا در رابطه یکی از گفته های استاد صحبت کنم . تو کامنت اول که در رابطه با موفقیت دیگران نوشتم فهمیدم من در رابطه با بحث ارتباطات و نیاز به توجه یه مشکل اساسی دارم . تو فایل دوم اومدم نوشتم که چطور میخوام این مساله رو حل کنم . برای ارتباطات یک کاری که کرده بودم تعدادی فیلم اموزشی تو یوتیوب دیده بودم . گفتم به درد بقیه بچه های کلاس هم میخوره . بزارمش تو گروه کلاس . بعد حسی از درونم گفت که الان همه مسخرت میکنن کلی انگ بهت میچسبونن . ولی گفتم نه و فرستادم و اتفاقا همه انقدر تشکر کردن . کاملا برخلاف باور قبلی من . و جالبه که اون اولین پیامم تو اون کانال بود و بچه کلی بابتش خوشحال شدن .

    یا برای مسئله جلب توجه سعی کردم دیگه هرچیزی برای جلب توجه نگم . اصلا اگر مطلبی نیست ساکت بمونم . نیاز نیست همیشه در معرض توجه باشم . همین مساله کوچیک یه تغییر خیلی بزرگ تو رفتارم ایجاد کرد .

    با شروع این دوره تغییرات زیادی تو خودم ایجاد کردم . مثلا همه میگن درسامون سخته ولی من خواستم برعکسشو باور کنم و براحتی انگار نکته ای رو خدا بهم نشون میده که درک مساله رو برام اسون میکنه . نمیدونم وقتی میخونم راحت درک میکنم .

    اینکارا رو با شروع دوره انجام دادم حالا چون کامنت بچه هارو نخوندم یا یک روز بین دیدن فایل های این دوره فاصله افتاده دارم به بد ترین شکل خودمو مجازات میکنم به طوری که انگار دیگه ادامه این دوره رو هزار بار هم بیبینم فایده نداره .

    من حتی فایل هارو هم چند بار گوش کردم . تو مسیر دانشگاه از فرصت استفاده کردم و کلی فایل دیگه هم گوش میکردم ولی با همین مسئله انگار هیچ کار نکردم .

    زمانی که این کامنت اولشو مینوشتم یه حسی از درونم میگفت الکی تلاش نکن تو اشتباه کردی و نمی تونی مثل بچه ها بهره ببری . تو هیچ وقت خوب به فایلای استاد گوش نمی دی . اصلا توانایی نداری از فایل ها لذت ببری و درکشون کنی .

    لااقل الان میتونم این مسئله رو به عنوا پاشنه اشیل باور کنم و بپذیرم اونقدر ها هم بد و بی خاصیت نیستم .

    مسئله دیگه استاد که به وسط فایل رسید و گفت ما چقدر با برد ایران اشک ریختیم . من به خودم گفتم من یه ادم بی احساسم که بازی اصلا نگاه نکردم . یا حتی بعد که از نتیجه بازی ایران مقابل قطر خبر دار شدم بیشتر از اینکه احساسی بشم صرفا ذهنم منطقی عمل کرد . خوب حتما قطر بهتر بازی کرد . حالا من زمانی که بازی بود اگاهانه تصمیم گرفتم به تعهدم برسم . من امسالمو نام گذاری کردم سال کسب و کار و داشتم اگاهانه قدم بر می داشتم و خودم بازی رو نگاه نکردم . با اینحال تا استاد گفت من با بازی ایران ژاپن اشک ریختم چیزی از درونم گفت تو یه ادم بی احساسی و بدرد نمی خوری .

    در حالی که این حرف من نیست . چیزی که اطرافیانم بهم میگن . صرفا بخاطر اینکه با هر ناراحتی پا نمیشم فریاد بزنم . کلا تو فامیل به عنوان یه ادم اروم شناخته میشم . بهم میگفتم بی احساس و یخی چون خیلی وقت ها یه ارامش ناشی از ایمان داشتم . مثلا واقعا واکنش منطقی نسبت به قبولی دانشگاهم داشتم . خوشحال بودم و رویاهامو مرور میکردم . ولی همه با تمسخر بهم میگفتن بی احساس . چرا پا نمیشی داد بزنی و برقصی و گریه کنی و /…… حتی سعی کردم اون طور که اونا میخوان واکنش بدم ولی میفهمیدم دارم ادا در میارم . این حتی حالمو بد تر میکرد . باورم شده بود من اصلا چیزی از شادی حالیم نیس .

    اینا خیلی خیلی مسایل شخصی منه . حتی همین الان که دارم مینویسم شک دارم حق با منه . چیزی تماما تو ذهنم میگه الکی تلاش نکن . تو نمی تونی مثل بقیه دوستان از فایلا بهره ببری . تو احساس نداری نمی تونی زیبایی هارو ببینی و لذت ببری . قابل درست شدن نیست

    ولی جلو میرم . من خودم تصمیم گرفتم که بجای دیدن بازی رو مطالب دیگه ای تمرکز کنم و اتفاقا نتایج رو از اینترنت بصورت انلاین دنبال میکردم . و صرفا از نظر احساسی درگیر قضیه نبودم . شاید چیز خوبی باشه . من کلا برد و باخت تو ذهنم مهم نیست . تو ورزش حتی اگه تیم مورد علاقم ببازه براحتی تیم حریفو تشویق میکنم و صرفا این ناراحتی از نظر ذهنم بی معنیه . من اصلا تیم مورد علاقه به اون صورت ندارم . مثلا علاقه خاصی به کشور ژاپن و فرهنگش دارم . تو بعضی ورزش ها بازی تیم ژاپنو نگاه میکنم . یا از شخصیت یه بازیکن خوشم میاد و ممکنه دنبالش کنم .

    بعد من خودم اگاهانه تصمیم گرفتم بازی های جام جهانی رو دنبال کنم . و داشتم بازی ژاپنو تو کتابخونه نگاه میکردم . و یادمه با اولین گل ژاپن در جام جهانی که بعد خوردن گل اول به المان زدن از خوشحالی پریدم هوا و جیغ زدم . واقعا از برد ژاپن مقابل دو تیم بزرگ اسپانیا و المان لذت بردم .

    من کلا ممکنه 10 فیلم ببینم که خوشم بیاد و کلی برام معنا داشته باشه ولی یه فیلم ببینم که خوشم نیاد و ارتباط احساسی با فیلم برقرار نکنم . اونم ممکنه بخاطر این باشه که اون فیلم تو ذهنم مخالف قوانین بوده و خودم نخواستم ارتباط برقرار کنم ولی باز ذهنم کلی تخریبم میکنه میگه تو احساس نداری هیچ چیز از هنر نمی فهمی . یا مثلا اگه بی تفاوت از کنار یه گربه رد بشم ولی ببیبنم همون گربه توجه کسی رو جلب کرده و داره بهش عشق میورزه خودمو تخریب میکنم میگم من ادم بی احساسیم . اصلا زیبایی هارو نمی تونم ببینم . این درحالیه که تو دانشگاه وقتی داشتم غذا میخوردم یه گربه سیاه اومد کنارم . نازش کردم . بهش غذا دادم . واقعا قشنگ بود . الان که این پیامو می نویسم واقعا دلم میخود فردا دوباره ببینمش . دیروز دیدمش . امروز دوباره رفتم اونجا نبودش امیدوارم فردا ببینمش . یا همین امروز تو محوطه یه جغد رو درخت دیدم . چقدر قشنگ بود . همین طور داشت منو نگاه میکرد بدون اینکه احساستمو قضاوت کنه .

    من اینم ولی بازم اگه مثلا یکی یه گربه رو ناز کنه ولی من قبلش رد شدم و نکردم خودمو تخریب میکنم و میگم تو بی احساسی .

    من دارم میبینم که به شدت دارم خودمو تحقیر میکنم . الان میفهمم مشکل کجاعه . من باید خودمو بیشتر دوس بدارم . با تمام تفاوت هام . بنظرم کاری که میتونم بکنم اینه که برم تو دانشگاه و با اقراد مختلف صرفا صحبت داشته باشم . هم رو مسئله ارتباطم کار کردم . هم میخوام اگاهانه تفاوت افراد رو ببینم . اینجوری خودمو راحت تر میتونم بپیذیرم . و اینکه تا الان کامنت دوستان رو نخوندم اصلا اشکال نداره . این نشونه ای از سمت خدا بود که بهم به زیبایی میگفت اگع کامنت دوستات رو هم بخونی خیلی کمکت میکنه .

    خدا یا شکرت . اول این کامنت واقعا بهم ریخته بودم ولی درونی ترین مسایل ذهنیمو تا الان ریختم بیرون و اگاهانه فهمیدم مشکل از کجاس و خیلی راحت میخوام اصلاحش کنم . چون تو هر چیزی توانایی بهتر شدن داریم .

    همتونو دوس دارم

    در پناه حق

    فعلا ⁦(⁠◕⁠ᴗ⁠◕⁠⁠)⁩

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    امیرحسین بابایی گفته:
    مدت عضویت: 1066 روز

    بنام خدا

    تمرین قسمت سوم ذهنیت قدرتمند

    به اشتباه مهمی که اخیرا انجام دادی فکر کن. در آن زمان چه واکنشی داشتی و چطور با خودت برخورد کردی؟

    استاد سلام. من بواسطه دنبال کردن دوره ها و مطالب شما ، در مواقعِ بعد از مرتکب شدنِ اشتباه ، خیلی زود(یکی دو روزه)اشتباهمو میپذیرم و خودم رو مقصر میدونم ولی سعی در درس گرفتن از اون موضوع نمیکنم یعنی به اینکه درسی از اشتباهاتم بگیرم آگاه نبودم ، اخرین اشتباهم این بود موقعی که نتونستم به احساساتم غلبه کنم و هرچی از دهنم در اومد به رئیسم گفتم، میدونستم دارم اشتباهی انجام میدم که بعدا پشیمون میشم ولی قدرتِ احساسات در من بسیار زیاد بود و نتونستم جلوی خودمو بگیرم، همیشه همینطوری هستم

    یک اشتباهی انجام میدم و حین مرتکب شدن اون اشتباه، از درون میفهمم دارم به خودم بد میکنم انگار یه حسی داره میگه این اشتباهه و بعدا پشیمون میشی ، اما ضعف شدیدی در برابر غلیان احساسات دارم

    یا وقتی که کل پول زندگیمو دادم پای خرید یه محصولی به ذوق اینکه گرونتر بفروشم و سود کنمو پولم بیشتر شه، اما فهمیدم اشتباه کردم و چقدر طول کشید فروختن محصولی که در جا خریده بودمش

    اما بزرگترین اشتباه و درس های آموخته از آن رو میتونم در یک جمله خلاصه کنم:

    «روی غیر خدا حساب کردن»

    «روی آینده حساب کردن»

    دیگه چیزی نمیتونم بگم، چون بزرگترین درس زندگیم همین دوتا جملست

    بخاطر خریدنِ چکی لبتاپ و چک گرفتن از فامیل و روی رئیس حساب کردن و روی آینده حساب کردن وعدم درک قانون یه سیلی محکمی از جهان خوردم یه سیلی اساسی

    الان که دارم فکر میکنم میبینم من ادمی هستم که بعد از اشتباه ، میفهمم خودم باعثش شدم و حتی درس هم میگیرم.

    بعد قضیه لبتاپ به خودم قول شرف دادم روی هیچکسی حساب نکنم ، هیچموقع روی شرایط آینده [که هرموقع روی آینده حساب کردم شرایط برخلاف خواسته هام بوده] حساب نکنم

    فقطو فقط روی خدا حساب کنم، از خودش بخوام، پول نقد داشتم خرید میکنم ، فقط اگه به اندازه ای پول داشتم که با خریدن چیزی حسابم خالی نشه به فکر خرید کردن میفتم

    درسته استاد، من بعد این قضیه بسیار بسیار بزرگ شدم

    خدا این شرک منو( با اینکه گناهیه که هرگز نمی‌بخشه) ، محکم بهم نشون داد و کمکم کرد این نگرشمو درست کنم

    من بخاطر اینکه پول نداشتم و احساسی شده بودم، از خریدن یه لبتاپ خودمو به آتیش کشیدم ، و سه شب دردناک رو گذروندم چرا؟چون چک امانت فامیلم برگشت خورد چون دیگه استعفا داده بودم و رِییسم قول داده بود که شب قبل از موعد چک برام پول واریز کنه و البته واریز نکرده بود ولی من روش حساب کرده بودم بجای خدا،و چقدر فامیلم دری بری بهم گفت ولی من نتونستم حرفی بزنم

    چون قسم خورده بودم هرجور شده چکو پاس میکنم و نتونستم و 3 شب خوابو خوراک نداشتم و دنبال حل این مشکل بودم که اخرش خدا هدایتم کرد کمکم کرد و یه تیکه طلای همسرم که کنار گذاشته بود وعملا استفاده ای نمیکرد ازش خواستم بفروشم ، که قیمتش دقیقا برابر با مبلغ چکم بود، وقتی اومدم بفروششمش همون شب یکی از طرف خدا اومد و مانع اینکارم شد و بهم پول داد و طلارو گرفت و قول داد چند وقت طلای منو امانت نگه میداره تا اصل پولشو بهش برگردونم

    من اشتباهاتمو میپذیرم و در راستای درس گرفتن از اون اشتباه از دید بزرگتر به قضیه نگاه میکنم

    و الان که آموزشو تا اخر دیدم یکی از بزرگترین اشتباهام اومد جلوی چشمم

    در شرکتمون من و مدیر فروش یه قراردادی بستیم ، اونم من ادعاشو کردم ، که من اگر تا عید(4ماه مونده بود تا عید) بتونم فروش ماهی 500ملیون رو تارگتشو بزنم شرکت چه مزایایی برای من داره و چی میشه اخرش

    خب شرایط طوری بود که به خودم ایمان داشتم که میتونم

    از اونطرف هم اگه طبق قرارداد پیش میرفتم من سرپرست فروش میشدم با درامد 6برابر قبلم

    دقیقا شب قرارداد رو بستم و با اطمینان رفتم خونه و خوابیدم ، صبح ساعت هفت صبح همسرم برداشته گوشیه منو چک کرده و پیامهای من و یکی از همکارام که خانوم هست رو خونده و دچار سوء برداشت شده و منو بیدار کرد و شروع درگیری

    حقیقتش من خییییلی شوکه شدم و خشکم زده بود که هفت صبح چه خبره ، نگو خانومم شک کرده بهش خیانت کنم که خدای خودم میدونه همچین چیزی نبود اما خانومم احساساتی شده بود شدید

    حقیقتش نتونستم خودمو کنترل کنم و کم آوردم ، هرچی توضیح دادم فایده ای نداشت ، سرکار نرفتم و موندم خونه تا شرایطو کنترل کنم اما نشد، یه هفته خونه بودم و واقعا دیوونه شده بودم که چرا باید درست فردای شبی که من یه قرارداد امضا کردم که باعث بهبود شرایطم میشه این اتفاق میفتاد ، اصلا چیشد همسرم گوشیمو چک کرده، حالا از اونطرف من از این اتفاق دچار سوء برداشت شدم و گفتم شاید خدا صلاح دیده که اینطوری بشه ،شاید وقتش بود از شرکت برم اما واقعیت چیز دیگه ای بود؛

    من توانایی کنترل ذهن و متعهد موندن به مسیرم رو نداشتم ، من سعی در راضی کردن دیگران داشتم، من تکامل رو درک نکرده بودم ، میخواستم 3ماهه درآمدمو شش برابر کنم.

    من بعد تموم شدن این ماجرا که هنوز هم ترکش هاش باقیمونده و همسرم نیش و کنایه میزنه، یکماه در سراشیبی بودم، سرکار دیگه نرفتم به بهونه مشکلات خانوادگی ، بدهی ها ریخته بود رو سرم شدید، پولی توی جیبم نداشتم ، عزت نفسم لِه شده بود ، هزینه های غیر مترقبه پشت هم رخ میداد و من فقط ناظر این مشکلات بودم فقط به خاطر این اشتباه که کارمو ول کردم

    و تازه بعد این ماجراها دیگه نتونستم به جایگاه قبلیم برگردم و این تارگت و قراردادی که بستیم رو هم دیگه بهش فکر نکردم چون خودمو لایق ندونستم و فکر میکردم تواناییشو ندارم و اگررر هم شروع کنم به تیک زدن این تارگت، همون اول کار مشکلات میریزه رو سرم بنابراین «بیخیالش»

    درسی که از این تضاد گرفتم این بود که حتما باید روی بهبود روابطم کار کنم ، حتما باید تعهد و متعهد موندن به مسیر رو روش کار کنم، حتما باید کنترل ذهن در غلیان احساساتو روش کار کنم و حتما باید تکامل رو در عمل درک کنم

    و درسهایی که الان با یادآوری این اشتباه گرفتم :

    هیچموقع فکر نکنم «چون یکبار نتونستم پس دیگه دوباره هم تلاش کنم نمیشه» بلکه به خودم بگم هیچ کاری نشد نداره و اگه من خودمو متعهد کنم و در مسیر با رعایت قانون تکامل پیش برم و نذارم نجواهای ذهن کنترل منو دست بگیره صددرصد به هدفم میرسم و صدالبته که این اشتباهم منو بزرگتر میکنه برای قدم برداشتنِ باجسارت تر،این اشتباهم درس بزرگی در دلش بود که تعهدم رو زیر پا نذارم و ناامید نشم ، چرا که من درسمو از این اشتباه گرفتم و در تلاش های بعدی صد در صد بهتر عمل میکنم

    حتی اگه دوباره اشتباهی بکنم یه لول آگاهیم نسبت به این موضوع بیشتر می‌شود و در تلاش های بعدی به نتیجه دلخواهم میرسم

    واقعا روزهای دردناکی پشت این اشتباهاتم بود

    دردناک، اما واقعا پذیرفتم و ازشون درس گرفتم و متعهد هستم که هرگز خودمو بخاطر اشتباهات که جزء لاینفک ذات انسانه سرزنش نکنم بلکه از اون اشتباه اهرمی بسازم برای موفقیت در تلاش های بعدی

    استاد ازت سپاسگزارم بابت مطرح کردن این نگرش

    خیلی به من کمک کرد و میکنه

    به نظرم با همین دوره میتونیم ثروتمند بشیم از هر نظر ؛

    چرا که انسان اگه نگرشش رو راجب چرایی حسادت ، نحوه برخورد با تضاد ها و اشتباهتش درست کنه و بهبود ببخشه لاجرم اقداماتی انجام میده که تهش به ثروت و نعمت می انجامه

    ازت بینهایت سپاسگذارم استاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    Maryammaghsoudi گفته:
    مدت عضویت: 971 روز

    سلام وقت بخیر استاد خوشتیپ و عزیز

    من در حل مسائل ریاضی و فیزیک تا حدودی مشکل دارم و امروز که برای بار دوم ی مسئله رو اشتباه حل کردم از خودم ناامید شدم

    ولی با یادآوری این نکته که اشتباه کردن قسمتی از مسیر یادگیری هست هضم این قضیه برام آسان‌تر شد و از الان به بعد آگاهم به این قضیه اون مسائلی که مشکل دارم با کار کردن بیشتر مغز میتونه راحت تر اونارو حل کنه باید به خودم زمان بدم و دست از تلاش برندارم و ی مقداری سبک حل کردنمو عوض کنم خوب به مسائل نگاه کنم که دقیقا چی از من میخوان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    حسین و نرگس گفته:
    مدت عضویت: 1815 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم به خانم شایسته و دوستان گرامی

    واقعیتش رو بخواید من همیشه وقتی که مرتکب خطایی می‌شم تا مدت‌ها خودخوری می‌کنم و احساس عذاب وجدان دارم یا حتی احساساتی مثل اینکه حق من خورده شده یا من نادیده گرفته شدم یا فلانی باعث فلان موضوع شد تو زندگی من یا فلانی فلان تاثیر رو تو زندگی من داشت و انواع و اقسام باورهای شرک آلود این چنینی که البته الان به لطف خدا خیلی بهتر شدم و همیشه یادآوری این نگاه توحیدی که فقط من تعیین کننده زندگیم هستم باعث شده که میزان اشتباهاتی که تایید می‌کنه این نگاه شرک آلود رو، در من خیلی کمتر بشه به لطف خدا، هرچند که هنوز هم وقتی که مرتکب اشتباهی میشم باز تا یه حدی اون خودخوری رو دارم و دارم روش کار می‌کنم و به لطف خدا همیشه دارم بهتر می‌شم

    —————

    در مورد قسمت دوم که فرمودید باید عرض کنم که اخیرا به لطف خدا برای خرید خونه اقدام کردیم و به خاطر اینکه مبلغی که داشتیم از قیمت خونه خیلی کمتر بود تکامل رو رعایت نکردیم و با اینکه می‌تونستیم خونه‌ای ارزون‌تر بخریم و در عین حال وام نگیریم و مشکلات مالی بعدی رو متحمل نشیم، اما به خاطر این ذهنیت که باید حتماً خونه ما خواب مستر داشته باشه و دو خواب باشه خودمون رو متحمل رنج کردیم و وام گرفتیم، مدت زمان زیادی طول کشید تا تونستم ذهنم را کنترل کنم و درس‌های این داستان را بگیرم و بپذیرم که اولاً این یک درسی بوده برای من که می‌تونسته بعدها در یک اسکیل بزرگتر اتفاق بیفته و آسیب‌های بیشتری داشته باشه، و اینکه سختی‌هایی که به خاطر متحمل شدن این وام سنگین در زندگیمون کشیدیم باعث شده که دیگه ذهن ما هیچ وقت نپذیره که ما برای وام اقدام بکنیم و یه جورایی واکسینه شدیم در مقابل گرفتن وام و اینکه کاملاً بحث تکامل رو درک کردیم

    ———-

    در مورد بخش سوم صحبت‌هایی که استاد فرمودند باید عرض کنم که درس‌هایی که از این موضوع گرفتیم یکیش این بود که قانون تکامل رو با تمام وجودمون درک کردیم و لزوم رعایت تکامل رو و اینکه چه آسیب‌هایی می‌تونه به انسان بزنه قرض کردن یا شریک شدن یا وام گرفتن اینکه باید از همین شرایطی که هستیم با توجه به داشته‌هامون اقدام بکنیم و صبر داشته باشیم و عجله نکنیم، از طرف دیگه وقتی که من داستان گرفتن وام و خرید خونه رو بررسی کردم متوجه شدم که تو اون شرایط واقعاً ذهن من توان این رو نداشت که این موضوع رو مدیریت بکنه و من تو مسیری قرار گرفتم که انگار ناچاراً باید این وام رو می‌گرفتم و درسش رو می‌گرفتم چون که اون موقع که ما برای خرید خونه اقدام کردیم، باید سریعا خونه‌ای رو که در جای دیگه فروخته بودیم تبدیل می‌کردیم به یک خونه جدید و اگر دیر اقدام می‌کردیم ممکن بود که حتی این خونه رو نتونیم بخریم به خاطر اینکه قیمت خونه به سرعت بالا رفت و ما این رو پذیرفتیم که این درسی بوده از سوی خداوند برای ما، و به این نگاه رسیدیم که اشتباه و خطاهای انسان‌ها جزئی از ذات این جهان مادی هست که بهشون کمک می‌کنه که به خودشناسی برسند و ضعف‌ها و چالش‌ها رو بشناسند و در جهت اصلاح اون‌ها قدم بردارند و جهانی بدون چالش و جهانی بدون خطا رو نمی‌شه متصور شد، همان گونه که خداوند در قرآن می‌فرماید که آبی از آسمان میاد و به صورت سیلاب روان می‌شه و درختان و گیاه‌ها از اون تغذیه می‌کنند و کفی بر روی این سیلاب باقی می‌مونه، یا در جای دیگه می‌فرمایند که وقتی انسان فلزی رو گداخته می‌کنه و ذوب می‌کنه کفی روی اون جمع میشه که بعدها این کف از بین میره و این کف لازمه و اقتضای ذوب کردن اون فلزه و نمی‌شه این رو تصور کرد که فلزی رو ذوب بکنیم بدون اینکه روی اون کفی تشکیل بشه و انگار لازمه توسعه جهان مادی خطاها و اشتباهات انسان‌ها هست که از روی ناگاهی از روی ندانستن ونشناختن اتفاق می‌افته و بازخوردی که انسان از این اتفاقات می‌گیره کمکش می‌کنه که به درک بهتری از خودش و جهان برسه و تکامل پیدا کنه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    زهره گفته:
    مدت عضویت: 1766 روز

    سلام و عرض عشق به همگی

    قسمت اول

    به اشتباهی که جدیدا کردی فکر کن و ببین چه برخوردی در مقابل اون اشتباه داشتی و چطوری با خودت در مورد اون صحبت کردی؟

    *اشتباه اول: توی نوشتن فایل مربوط به پایان نامم یه قسمت رو اشتباه نوشته بودم که توی جلسه دفاع داورها بهم ایراد گرفتن.

    *احساس من: اگه این اشتباه برای قبلا بود، من خیلی خودم رو سرزنش می کردم و احساس پوچی و به درد نخور بودن داشتم. اما با استفاده از آموزش های استاد خیلی راحت باهاش کنار اومدم. اصلا برام مهم نبود که داورها ایراد گرفتن! خیلی راحت جوابشونو دادم و گفتم من قبول دارم این قسمت باید اصلاح بشه. خودم هم خیلی تعجب کردم که چقدر خونسرد برخورد کردم در صورتی که من این طور نبودم. من قبلا خیلی وقت صرف می کردم که یه فایل کامل و بدون نقص آماده کنم و حتی اگه کوچکترین ایرادی به کارم گرفته میشد یا حتی اون جوری که دوست داشتم از کارم تعریف نمیشد من به شدت خودم رو سرزنش می کردم کلا دیگه ناامید می شدم و خیلی ناراحت میشدم خیلی اعتماد به نفسم رو از دست می دادم و خودم رو کم میدیدم. این از کمال گرایی خیلی زیاد من بود. هنوزم کمال گرایی در وجودم هست. اما خیلی دارم روش کار می کنم. همش به خودم میگم که مهم اینه تو کارت رو انجام بدی متوقف نمونی هیچ کاری بدون نقص نیست هر کاری میتونه بهتر و بهتر بشه. اگر کسی نقص کار من رو بهم بگه خیلی هم خوبه من متوجه میشم و درستش می کنم. داورها با شخصیت من که مشکلی ندارن فقط دارن کارم رو نقد می کنن و این باعث پیشرفت پایان نامه من میشه. خیلی با خودم این حرفا رو تکرار می کردم و می کنم تا بیشتر به فکر ارائه کارم باشم به جای اینکه بشینم و مثلا به کمال برسونمش. حتی اگه سالها وقت بذارم به کمال نمیرسه اصلا تا وقتی که یه کار دیده نشه و نقد نشه بهتر نمیشه. این باعث شده که کمتر از اشتباه کردن در این مورد بترسم.

    *اشتباه دوم: اشتباه در برخورد یا صحبت با خانوادم

    احساس من: اگه اشتباهم به صورتی باشه که باعث ناراحتی یکی از اعضای خانوادم بشه، به شدددددت خودم رو توبیخ می کنم. مثلا حتی یه حرف ساده یا حتی همسو نبودن نظرم با خانوادم باعث میشه که خودم رو سرزنش کنم و احساس گناه داشته باشم. البته این مورد هم خیلی بهتر شده توی وجودم اما هنوزم احساس گناه در این مورد برام وجود داره و گاهی اوقات احساس می کنم داره من رو فلج میکنه. خیلی توی ذهنم خودم رو تنبیه می کنم و خودم رو بی ارزش میبینم که چطوری تونستی این حرفو بزنی و دل عزیزت رو بشکنی؟؟؟ چطوری تونستی این اشتباهو بکنی و باعث ناراحتی بشی؟؟؟

    قسمت بعد تغییر نگاه در مورد اشتباهاتم

    تغییر نگاه به اشتباه در موارد درسی:

    هیچ کسی در ابتدا کامل نبوده و کارش عالی نبوده. استاد های من هم در ابتدا کلی اشتباه داشتن. اصلا طبیعیه که من یه قسمتهایی در پایان نامم رو اشتباه کنم. اما با ارائه دادن کارم و تصحیح چندباره، کارم خوب میشه. اگه من از این بترسم که کسی به کارم نقد کنه و به خاطر این کارم رو به تعویق بندازم که بخوام کارم بی نقص باشه، فقط زمانم رو هدر دادم و روش بهبود کار این نیست. باید ارائه بشه دیده بشه و نقد بشه و طی این روند کار من بهبود پیدا میکنه. قرارم نیست کسی منو مسخره کنه یا منو بی سواد ببینه اگه اشتباه کنم. هیچ کس اینطوری در مورد من فکر نمیکنه و اصلا نظر دیگران مهم نیست، مهم اینه که خودم کیفیت کارم رو بدونم و ازش نتیجه بگیرم. من باید این رو یه فرصت ببینم تا بتونم از نظرات اساتید با تجربه استفاده کنم و کارم رو درست پیش ببرم. باید نقد های اساتید رو مثل گنج ارزشمند ببینم و مشتاقانه ازش استقبال کنم.

    تغییر نگاه به اشتباه در روابط با خانوادم

    اشتباه کردن اشکالی نداره. من که از عمد نمیخوام خونوادم رو ناراحت کنم. اگرم حرفی میزنم یا رفتاری داشتم با قصد بدی نبوده. من باید خودم رو ببخشم مثل وقتی که خونوادم رو میبخشم. مثلا وقتی که خونوادم یه حرفی میزنن یا یه کاری میکنن که من یه کوچولو ناراحت میشم من سریع میبخشمشون و میگم عمدی که نبوده، ایرادی نداره، حالا که چیزی نشده یا همش سعی میکنم وضعیت اون فرد رو درک کنم و به خودم بگم منظورش چیز دیگه است یا خوبیه منو میخواد. مطمئنا اونا هم همین فکر رو راجع به من دارن و لازم نیست من اینقد خودم رو سرزنش کنم اونا هم منو میبخشن.

    *قسمت بعدی چطور از درس هایی که از اشتباهم گرفتم در عمل استفاده کنم:

    *اشتباه در موارد درسی:

    من باید هر چی که بلدم رو بنویسم و زودتر در اختیار اساتیدم قرار بدم. بعد با استفاده از نظرات اون ها بازم تغییرات رو اعمال می کنم و کارم بهتر و بهتر میشه. من باید بیشتر از استادام نظر و راهنمایی بخوام و استفاده کنم.

    *اشتباه در موارد ارتباط با خانواده:

    باید کمتر سعی کنم که خانوادم رو کنترل یا حمایت کنم. خدای من خدای خونوادمم هست و همراه و حامی اونهاست. دلسوزی زیاد از حد نکنم. من نمی تونم به کسی کمک کنم یا به کسی آسیب بزنم. قبل از حرف زدن بیشتر فکر کنم. قبل از یه رفتار فکر کنم ببینم دلیل رفتارم چیه و از کجا داره سرچشمه میگیره.

    سپاسگزارم استاد عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: