ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 3 - صفحه 28 (به ترتیب امتیاز)

569 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    حنا گفته:
    مدت عضویت: 2368 روز

    استاد عزیزم سلام

    می‌دونم ک لا دقت کامنت هارو می‌خونید

    من الان توی جاده ی گرگان ،در حال برگشت از شمال زیبای ایرانم….توی جاده در حال رانندگی بودم و مثل همیشه فقط و فقط به صحبت های شما با عشق گوش میکنم

    من داستان زندگی شگفت انگیزی دارم و بارها هم براتون نوشتم ک روزی در اون مزرعه ی بهشتی شمارو ملاقات خواهم کرد.‌حتما داستانم رو در پروفایل سایت هم مینویسم

    الان ترمز زدم کنار جاده ک براتون بنویسم چقدددددر حالم خوبه…چقدر ذوق دارم…چقدر از زندگی لذت میبرم…جالبه چون خیلی اهل سفرم و دایم السفر…به یکی از دوستانم زنگ زدم ک بیا بریم شمال سه روزه و گفت نه بابا هوا سرده ،برفه،زمستونه و من خودم با عشق راهی شدم با پسر ده ساله م چون شاید ماه های آخر بودنم در ایرانه‌‌‌‌‌‌….استاد باورتون میشه وسط زمستون هوای شمال گرم و عالی همین چند روزی ک من اومدم…یعنی اصلا انگار بهاره…زمین سبز…هوا گرم..دریا عاااالی و من باور دارم که همه چیز در ذهن ماست…من یک زن سی و چهارساله ام با قصه های بیشماری که افتخار میکنم منو قوی تر کرده…..استاد ازتون واااقعا ممنونم ….از مدیر فنی جدید سایت ک راجع بهشون توضیح دادید واقعا ممنونم هم مدیر عزیز قبلی و هم مدیر جدید……من از خدا ممنونم ک سالهاست منو با شما و سایتتون و افکار قدرتمندتون آشنا کرده و من هرروز خودم رو و ذهنم رو به شارژ میزنم…روحم رو‌ جلا میدم…..از آقای علی ابودردایی عضو‌فعال سایت هم تشکر میکنم ک افکارشون برام تحسین برانگیزه…..

    اینجا بوی علف های تازه ی زمینهای شمال مشام منو پر کرده….به تو از دور سلام….

    روزتون عالی

    من خالق زندگی خودم هستم

    خدایا متشکرم.خدایا عاشقتم

    نور در زندگی تون جاری

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    بهزاد محمدی گفته:
    مدت عضویت: 2073 روز

    چند روز پیش بود که من توی کارم یه اشتباه کردم و داداشم کارو به من سپرده بود و رفته بود و من طبق تعهدی که به خودم داده بودم که باید صد خودم رو توی کار بزارم،و من هم واقعا اینکارو کردم.

    فرداش فهمیدیم که یه جای کارو دقت نکرده بودم و اشتباه انجام داده بودم و ظاهر کار این بود که حداقل باید یه روز زمان بزاریم تا اون اشتباه رو درستش کنیم.داداشمم کلی داد و بیداد که چرا حواسم نبوده،

    من با کار کردن روی خودم اونجا تونستم خیلی خوب با خودم برخورد کنم و اصلا اجازه ندادم احساس گناه بیاد تو وجودم و البته اگه قبلا بود منم تندی میکردم و با داداشم بد برخورد میکردم اما حتی نزاشتم ذهنم به دادوبیداد اونم کاری داشته باشه و مدام به خودم میگفتم اشکالی نداره شده دیگه،حالا چیکار میتونی بکنی؟رفتم سراغ انجام کاری که میتونستم اون لحظه انجام بدم.و باعث شد داداشمم ذهنشو بزاره تو کار و یه ایده داد که تونستیم اون اشتباه رو خیلی سریع جبرانش کنیم و جالب بود که داداشم با لبخند ازم تشکر کرد و گفت دمت گرم که آروم بودی وگرنه اگه قبلا بود باهم دعوامون میشد و منم گفتم آره من رو این موضوع کار کردم و خوب عمل کردم،تو هم تو کار تجربت بالا بود و اون ایده رو دادی،و این ترکیب باعث شد کارو سریع جمعش کنیم،خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    مسعود مقصودی گفته:
    مدت عضویت: 1476 روز

    سلام و دروود به همه هم فرکانسی های عزیز

    برخورد بد با هنرجوهام:

    چندین روز پیش،وقتی داشتم به یکی از هنرجوهام سوالاتش رو جواب میدادم،و این جواب دادنه خارج از تایم کلاس بود،نه داخل تایم کلاس،اینقدر هنرجوم سوال پرسید که اصلا دیگه از کوره در رفتم و برخورد بدی داشتم و سر بالا جواب دادم به ایشون.

    بعد از این

    خودم رو سرزنش کردم بعد از برخورد بد و مهمتر از همه اینکه به خودم میگفتم این همه داری رو خودت کار میکنی و هنوز نمیتونی از قوانین استفاده کنی!و مدام توی فاز سرزنش گیر کردم ولی خب به لطف دوره ی ارزشمند عزت نفس،تونستم تا حدودی خودم رو کنترل کنم.

    فکر میکنم باور کمالگرایی،اجازه نمیده که به خودم به عنوان انسان بودم،حق اشتباه بدم،یعنی فکر میکنم که آدمی که خوب هست،آدمیه که هیچ اشتباهی نداشته باشه.

    هزاران البته که این موضوع سرزنش کردن که بر میگرده به باور عدم لیاقت،که انسان رو وارد یه چرخه ی عجیبی از اشتباهات میکنه و باید یه جایی خودمون رو از این چرخه بکشیم بیرون.

    البته بازم دارم تلاش میکنم که درس بگیرم از اشتباهاتم،ولی خب نیاز به تکامل داره و توی شرایط سخت نشون میده که حالا حالاها جای کار دارم برا این موضوع.

    درسی که میتونم بگیرم اینه که،بیام بابت تایم اضافی که میگیرم جهت پاسخ به هنرجوهام،پول بگیرم،اینجور چون دارم هزینه میگیرم بابت این کار،دیگه بهم نمیریزم که چرا این همه هنرجو داره وقتمو میگیره و سوال میپرسه،واحساس تعهد دارم به دلیل پول گرفتن،اینجوری خودش باعث میشه که اتفاقا خوشحال تر هم بشم که سوال بیشتری میپرسه و بیشتر تایم میزارم،چون بیشتر پول میگیرم از طرف مقابلم.

    فرصت های این اشتباه:

    باعث میشه که اتفاقا پیشرفت کنم توی کارم و درآمدم بالاتر بره و بیشتر برا وقت خودم ارزش قائل بشم،همچنین باعث میشه که چون هنرجوهام بابت تایمم دارن پول میدن،کمتر سوالات الکی بپرسن و سوالاتی رو بپرسن که مرتبط با درس باشه و هدفمند.

    از این زاویه میتونم به این موضوع نگاه کنم که درسته که اشتباه کردم،ولی تا اشتباه نکنم که چیزی رو یاد نمیگیرم،و اینکه خوب شد که این درس رو دارم اول مسیر یادمیگیرم و اشتباهات بدتری نمیکنم،و هم اینکه خوب شد که بدتر از این برخورد نکردم و تونستم یه جایی به بعد خودم رو کنترل کنم،حتی میتونم به دید یک کارگاه عملی برای استفاده از آگاهی های دوره عزت نفس نگاه کنم.

    ایده و راهکار:

    سوالاتی رو که ربطی به درس و کلاس نداره رو پاسخ ندم،یه تایم ثابت بزارم در روز،برای پشتیبانی و هزینش رو بگیرم،سیستم پرسش و پاسخ اتوماتیک درست کنم که کمتر وقتم برای جواب دادن به سوالات گرفته بشه.

    عااااشقتونمم استاااااد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    سمانه گفته:
    مدت عضویت: 1599 روز

    سلام به استاد و مریم عزیزم

    من بتازگی حدود دوماهه وارد کار جدیدی شدم که هیچی در بارش نمیدونستم و اون اوایلش بشدت برام سخت بود و نجواها شدید

    نجوا میگفت تو یاد نمیگیری اینا خیلی سخته قاطی پاتی میکنی آبروت میره و ….. هزاران جمله که تلاش میکرد من ادامه ندم

    ولی خداروشکر من هر بار تلاش میکردم تا نجواهامو کم کنم و تا الان خیلی پیشرفت کردم و کلی چیز جدید یاد گرفتم

    اما دو هفته قبل یک اشتباه کردم و تقریبا میشه گفت یک اشتباه خیلی تابلو .اون لحظه که رییس اداره بمن گفت یادمه دقیقا با صدای بلند شروع کردم به خندیدن

    اما تلفن که قطع شد نجواها شروع شد که بی عرضه بازی درآوردی آخه چندبار باید بهت توضیح بدن آبروم رف جلو رییس ، اصلا واقعا چطوری یه همچین اشتباهی و انجام دادی با خودت چه فکری کرده بودی تو خیلی خنگی سمانه، حواستو جمع کن خواهشا و ….

    خلاصه تا تونست این ذهن نافرمانم بمن گیر داد و سرزنش کرد ولی من اجازه ندادم زیاد طول بکشه و خیلی از قبلنا زودتر و سریعتر وارد عمل شدم نجواها رو ساکتشون کردم و گفتم آره من تازه اومدم و تا دو ماه هم در حال آموزش هستم اصلا اشکالی نداره اشتباه کردم که کردم تازه این باعث شد بار دیگه بهتر بلد باشم چکار کنم اشتباه کردن جزوی از زندگی انسانهاست من باید درسمو ازش بگیرم و تازه ممبعد در موارد مشابه هم میدونم که تمرکزمو اگه بیشتر کنم میتونم بدون اشتباه انجام بدم و

    جالبه در مورد اون مسئله دقیقا هم همینطور شد و هر بار که با همون موارد برخورد میکردم اون اشتباه و اون خنده هام یادم میومد و دقیقا میدونستم باید چکار کنم و چطوری حلش کنم .

    در کل از موقعی که با استاد عزیزم آشنا شدم خیلی از قبل بهتر شدم خیلی راحت تر خودمو میبخشم زودتر میبخشم .عذاب وجدان نمیگیرم اگرم بگیرم خیلی زود حلش میکنم و از خدا میخام که هر روز هدایتم کنه تا بتونم ادامه بدم تا روزیکه زنده هستم و نفس میکشم .

    البته که الان در حال حاضر هم تو زندگی و رابطم چالش هاو اشتباهات کوچیکی دارم ولی بلطف پروردگارم و آموزه های استاد و راهنمایی های خواهران عزیزم که جزو دانشجویان استاد هستند چیزهای باارزشی یاد میگیرم خداوند رو شاکرم که هر بار که چالش یا سوالی داشتم خیلی قشنگ و زیبا پاسخ داده .خدای مهربونم سپاس

    استاد عزیزم از شما هم بسیار ممنونم بابت این فایلای گرانبهاتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    محمد شادی گفته:
    مدت عضویت: 823 روز

    بادورود به استاد عباس منش عزیز وخانوم شایسته عزیز که درست کردن این فایلها واقعاً زحمت میکشند وبا آموزه های خود ما رو در هرچه بهتر درست زندگی کردن رو آموزش میدهند . اشتباهات در زندگی ما یک نوع برداشت غلط داریم وفکر میکنیم ما برای این کار نیستیم ووسوسه های ذهنی طوری رفتار میکنیم که انگار که دیگه با این اشتباه کار تمام شد و دیگه باید نمیتونم این کاروادامه بدم و اینطور برخوردها .ولی اگه درست برداشت کنیم میتوانیم با اون اشتباه بهتر پیشرفت کنیم ودرسهای که باید از اشتباه بگیریم رو درست برنامه ریزی کنیم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    Raz گفته:
    مدت عضویت: 2437 روز

    به نام خدا

    سلام به استاد عزیز و دوستان هم مسیر

    من برای این قسمت میخوام کلی جواب بدم که من همیشه وقتی که اشتباهی مرتکب میشم حالا در هر کاری که باشه اول خیلی ناراحت میشم از خودم و عصبانی میشم که چرا این اشتباه را کردم خودم را سرزنش میکنم و کلی نوشخوار ذهنی که چرا اینطوری شد چرا حواسم رو جمع نکردم چرا دقت نکردم حالا چی میشه حالا فلانی که در مورد من اینطوری فکر میکرد که من مثلا در این کار خیلی خوب بودم گند زدم و این اشتباه باعث تغییر نگاه اون طرف میشه نسبت به من

    خلاصه خیلی خودم رو سرزنش میکنم با این افکار

    بعد که خیلییییییی خیلیییییی زیاد به بالاترین احساس ناتوانی میرسم و از لحاظ روحی آزرده میشم کم کم خودم را با حرفهای مثبت آروم میکنم

    مثلا توی کارم چند باری اشتباه داشتم که خیلی خیلی زیاد احساس بدی به من دست داد و خیلی خودم را سرزنش کردم و همش به این فکر میکردم که الان مدیرمون چ فکری میکنه که بابا این فرد هم اونقدری باهوش نیست تو کارش چقدر اشتباه داشته من فکر میکردم خیلی کارش خوب باشه ولی نه مثل این که اشتباه فکر کردم

    و این افکار که من دیگه فرد قابل قبولی نباشم خیلی من را اذیت کرده

    خلاصه بعد از کلی سرزنش خودم و کلنجار با افکار آازار دهنده و بی اعتمادی به خودم که به مرز جنون میرسیدم دیگه با حرفهای مثبت خودم را آروم میکردم ولی همچنان از ته قلبم از خودم ناراضی بودم.

    استاد عزیز سپاس گذارم برای این آگاهی هایی که به رایگان در اختیار ما قرار میدین

    من امروز یاد گرفتم که وقتی اشتباهی مرتکب میشم خودم را سرزنش نکنم ، ایمانم را به توانایی های خودم از دست ندم، این رو بدونم که حتی موفق ترین افراد در هر حوزه ای ممکنه که اشتباه کنند و این دلیل نمیشه که ناتوان باشن

    من میتونم حتی در بالاترین سطح موفقیت باشم و گاهی در کاری که انجام میدم اشتباهی را انجام دهم این به این معنی نیست که من فرد ناتوانی هستم در اون کار و از عهده ی اون کار بر نمیام یا برای اون کار ساخته نشدم، بلکه باید از این اشتباه درس بگیرم و برای من ییک تجربه بشه و از اون استفاده کنم که در مسیری که هستم رو به پیشرفت برم و به خودم توانایی های که دارم را یادآور بشم این را بدونم که خطا و اشتباه برای همه هست و در هر کاری پیش می آید

    وقتی که من مرتکب اشتباه میشم در اون قسمتی که اشتباهی را مرتکب شدم به جای فرار و تخریب خودم اون اشتباه را جبران کنم

    تا هم مسیری که در آن هستم و هم شخصیتم رو به بهبود و پیشرفت باشه

    اشتباه جزئی از مسیر زندگی هست و با تغییر نگاه ما باعث پیشرفت میشود

    استاد خیلی از شما ممنونم

    الهی همیشه شاد و سلامت و در آرامش باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    Vafa Vafa گفته:
    مدت عضویت: 816 روز

    سلام به استاد عزیز و مریم جان و دوستان هم فرکانسی ام

    مرحله اول:

    به اشتباه اخیری که مرتکب شدی فکر کن و با جزئیات آن را توضیح بده

    یه مشتری داشتم عکس یک مدل مو بهم نشون داد و گفت شکل همین میخام برام کوتاه کنی

    بعد اتمام کار بلند شد و با همراهش پچ پچ کرد پرسیدم خوب شده گفت شبیه عکس نشده و من فقط لبخند زدم و( کارم توجیح کردم) که موهات رو هم نمیخوابید و اینکه من فقط شبیه اون کار انجام میدم و نمیتونم شکل خود خودش در بیارم تشکر کرد و کارت کشید و نوبت گرفت دوباره هم بیاد

    و چند دقیقه بعد اون مشتری اومد من با تجربه کوتاهی قبلی که دقت بیشتری ت زوایا و اندازه داشته باشم کوتاهی عین اونچیزی که مشتری خواست بهش تحویل دادم

    همراه همون مشتری چند وقت قبل اومده بود پا‌کسازی و یه ماسک که تازه خریده بودم دادم شاگردم زد به صورتش بعد تایم معلوم خشک نشد و گفتم بشورید با آب پاک نشد پوست صورت بود و حساس کمی حول شدم ولی تودلم گفتم فاطمه آروم باش خو خدایا بهم بگو چطور پاکش کنم و تا صورتش مشتری بشوره گفتم بشینید رو صندلی ایده به ذهنم رسید که با محلول شستشو و براش روصورتش ماساژ بده حسابی و بعد بشوره و صورتش تمیز شد بعد که رفت شاگردم (با هم توکلاسها همه دوره ها رو گذروندیم ) بهم گفت فاطمه من اگه تنها بودم و این مشکل بودمیگفتم من دیگه نمیدونم چیکار کنم

    چه درس هایی می توانی از اشتباه اخیر خود بگیری تا در موقعیت های مشابه آینده، عملکرد بهتری داشته باشی؟

    آرامش حفظ کنم تا راه حل بهم گفته بشه و در کارم قبل شروع کار دقت کنم

    من توانایی انجام هر کاری دارم و حتی اگه اشتباه هم کنم من باهاش رفیقم من میرم سمتش انجامش میدم یا موفق میشم یا درسش میگیرم و دوباره انجامش میدم و موفق میشم چون بقیه تونستن انجامش بدن برای من هم امکان پذیره مثل آشپزی روزهای اول من مثل مادرم نبودم تو مرحله اول پیاز سرخ کردن میسوخت اما حالا غذای مختلف دسرها کیک ها خیلی خوشمزه ای میپزم چون انجام دادم اشتباه هم کردم و دوباره تکرار کردم و عالی شد

    واکنش دیگران در برابر اشتباه من

    من برای مردم زندگی نمیکنم و نظرشون مهم نیس بزار هر جور دوست دارن فکر کنن فکر کنن مهم اینه من نهایت به اون نتیجه ای که میخام برسم اصلا توضیح ندم و سکوت و لبخند بهترین واکنش منِ برای من مثل شروع کار ته فرعی تو اتاق پشت کولر ودرامد 30 هزار درماه و حرف دیگران و محل ندادم و رو خودم کار کردم ادامه دادم ادامه دادم شد تو یه مجتمع پر از مغازه با درآمد چند صد برابر

    نترسم از مسخره کردن دیگران و ادامه بدم موفق بشم تا خودم به خودم تبریک بگم

    من توانایی اینو دارم یاد بگیرم پس لیفت و لمینت مژه انجام میدم روش های درستش یاد میگیرم و انجامش میدم

    هر چه بیشتر تو یک زمینه کار کنی مغز تو اون زمینه قوی‌تر و قوی‌تر میشه

    بعد تکرار و تکرار دیگه من به مغزم نمیگم چیکار کنم و اون خودش پیشرفت کرده و انجامش میده مثل رانندگی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    زینب شجاعی ها گفته:
    مدت عضویت: 1955 روز

    سلام استاد عزیزم

    سلام مریم جان نازنینم

    پاسخ به فایل 3

    به اشتباه مهمی که اخیرا انجام دادی فکر کن. در آن زمان چه واکنشی داشتی و چطور با خودت برخورد کردی؟

    راستش من یکم تو فهم این ک دقیقا نجواهای ذهنم هر لحظه چی دارن بهم میگن خوب یا بد ضعیفم ولی به صورت کلی میدونم ک واکنش ذهنم بعد ی اشتباه سرزنش کردن منه ینی میتونم بفهمم ب صورت کلی ذهنم هر وخ ک من خطایی حتی خطای کوچیکی ازم سر میزنه مثل یه والد سرزنشم میکنه و توسرم میکوبه و تخریبم میکنه از درون و مدام میگه تو نمیتونی ناتوانی ببین بقیه چه جورین و هی مقایسه میکنه منو تواناییامو با بقیه

    مقایسه 80 درصد ذهن منو پرده اگه نگم 100 درصد

    حالا ک فک میکنم خیلی زیاد این حرفا

    تو ذهنم تکرار میشه ک تو ب اندازه کافی خوب نیسی

    تو ضعیفی

    تو ب اندازه کافی خوشگل نیسی

    تو زرنگ نیسی مثل بقیه توانایی نداری باعرضه نیسی کارتو درست انجام نمیدی از بقیه کم تری

    و درمورد اشتباهاتم مدام میاد تو ذهنم این صداعه و سرزنشم میکنه البته ی صدای ضعیفیم هس ک میاد میگه درسشو بگیر حالا دفعه بعد بهتر عمل مکنم ک اونم از موقعی میاد این صدا خوبه ک من میام احساسمو خوب میکنم و دیدمو عوض مکنم به اتفاق و میشینم مینویسم چ درسایی برا من داره ک از وقتی اموزش های شمارو پیش گرفتم گاهی تو بعضی مساعل ب خودم مگم عب نداره درسشو بگیر ولی ن همون لحظه بعد اشتباه بلکه ی مدت زمانی طول میکشه ک من تا احساسمو خوب کنم و دیدگاهمو عوض کنم ،تا اون موقع برسه، مغزم مدام منو سرزنش مکنه و تو سرم میزنه و واقعا باورای خوبی درمورد خودم و تواناییام ندارم و مدام ذهنم بقیه رو تو سرم میکوبه و موفقیتای منو خیلی کوچیکو کم و کم اهمیت جلوه میده ولی اشتباهاتمو وحشتناک بزرگ میکنه جوری ک رو اعتماد ب نفسم ب شدت تاثیر گزاشته این سرزنشا و خود تحقیرای درونی ذهنم و همینطور در بعضی مواردم بهم احساس گناه میده و همینا و باورای ضعیفم درمورد تواناییام اعتماد ب نفسمو به شدت کم کرده

    قبلا ک بچه بودم خیلی اعتماد ب نفسم بالا بود اصن اشتباه نمیفهمیدم ینی چی کلی اشتباهای کوچیک میکردم ولی اصلا برام مهم نبودن و رو اعتماد ب نفسم تاثیری نداشتن و من باز با قدرت ادامه میدادم زندگی میکردم و تجربه ولی کم کم سرزنشای پدرو مادر و از ی جا به بعد اونا دگ ن خودم مدام خودمو سرزش میکنم ک چرا مثل فلانی توانمند نیستم ک چرا نمتونم فلان اخلاقمو مثلا درست کنم و عصبانی نشم ک چرا توانمند نیستم تو خیلی از کارا

    مرحله اول:

    به اشتباه اخیری که مرتکب شدی فکر کن و با جزئیات آن را توضیح بده.

    مرحله دوم:

    توضیح بده وقتی آن اشتباه رخ داد، چه احساسی داشتی؟ چطور واکنش نشان دادی و چه برخوردی با خودت داشتی؟

    یکی اشتباهی ک همین امشب به تازگی انجام دادم اینه ک مدتیه ک گوشی خواهرم و محتواهایی ک توش میره رو چک میکنم به توصیه مادرم چون‌کوچیکه و برای این ک تو سایتای ناجور نره تا وقتی ک از لحاظ فکری و سنی رشد کنه بماند ک البته خود این کار ی کار غلط و اشتباهه و یکی از تضادای زندگی منم هس ک دنبال راه حلش و رها شدن ازین مسعله و چک کردنی ک ب دوش من افتاده هستم ک گه گاهی برای من احساس بد داره نمونش امشب ک متوجه شدم خواهرم ک سنش کمه تو سایتی ک محتویات نامناسب داره رفته و خیلی عصبانی شدم و حسابی دعوا و سرزنشش کردم و حتی تهدیدش کردم ک ب مامان میگم و اینترنتشو قط میکنم و خواهر من جوری ب لرزه افتاده بود تنش و حالش بد شده بود و شوک شده بود و ترسیده بود ک فشار ب قلبش اومده بود و مدام خودشو لعنت میکرد و نزدیک 2 ساعت تمام گریه کرد از ترس و قرص قلب خورد و من ک واقعا ترسیده بودم از واکنشش و ترس و لرزش و حال بدش خیلی ترس ورم داشت و اولش ذهنم حسابی سرزنشم کرد ک تو هیچ وخ نمیتونی والد خوبی بشی فک کن بچه ی خودت بود میخواسی با این روش مچ گیری کنی؟

    تو ناتوانی تو تربیت بچه و استعداد رفتار درست با بچه رو نداری

    فکر مکنی الان حل شد ؟ن بدتر شد تو شخصیتشو خورد کردی تو تو زندگیش تاثیر گذاشتی این بعدا دوباره میره تو این سایتا دیگه راهشو یاد گرفته

    یا تو کوتاهی کردی چرا ی مدت چک نکردی گوشیشو چرا غفلت کردی

    و ازونورم میگفت دیوانه این چ طرز رفتاره با بچه ک اطلاع نداره و باید اگاه بشه و فقط مطیع دوستاشه و مث اونا تقلید میکنه ..نمیگی ی موقع سکته کنه؟

    تو هیچ وخ نمیتونی عصبانیتتو کنترل کنی

    تو دوس داشتنی نیسی

    تو اخلاقت خوب نیس

    من اصن نمیخوام والد بشم و بچه بیارم

    بچه اوردن سخته

    چرا مامان خودش حواسش نیس اخه من مگه چ گناهی کردم باید انقد تلاش کنم واسه احساس خوبم بعد اینطور بهم بریزم و یکی از بدترین ترسام سرم بیاد و بعدش احساس قربانی بودن کردم

    و خیلی چیزای دگ ذهنمو گفت و هنوزم داره میگه

    میگه تو مادر نشو تو ب درد تربیت فرزند نمیخوری تو بلد نیسی و نمیتونی هیچ وخ بچتو خوب و سالم تربیت کنی

    تو ناتوانی، عصبی،ناموفقی همیشه تو روابطتت

    خلاصه نگم ک چ قد بمبارانه ذهنم ازین حرفا

    تا چند ساعت احساسم بد بود

    ک حالا چیکار کنم ک ازین ب بعد کنترلش کنم

    احساس ناتوانی میکنم

    اخه مگه من توانایی تاثیر و کنترل تو زندگی کسی رو دارم بهتر ک نمیشه بدترم میشه ولی خوب اخه بچس جلوشم نگیرم چیزای بد ببینه چی

    حتی هنوزم احساس گناه دارم و سرزنش کردن خودم ک تاثیر بدی تو ذهن اون بچه گذاشتم

    چه درس هایی می توانی از اشتباه اخیر خود بگیری تا در موقعیت های مشابه آینده، عملکرد بهتری داشته باشی؟

    این اشتباه چه فرصت هایی برای بهتر شدن برایت دارد؟

    از چه زاویه قدرتمندکننده ای باید به این اشتباه نگاه کنی تا نه تنها به توانایی هایت شک نکنی بلکه برای بهتر شدن، انگیزه بگیری؟

    اومدم نوشتم تو دفترم ک حالا خوب این اتفاق افتاده چ جور نگاه کنم احساس بهتر بهم میده

    اولا ک خداروشکر ک این ی چالش و مساله اساسی تو زندگی من نیس بلکه خواهرمه حالا درسته ک اثراتشو من با دست خودم تو زندگیم حس مکنم ک اونم تقصیر خودمه ولی شکر خدا ک چالش یا مساله ی مهمی برای خود شخص من نیس

    دوم این ک با خودم گفتم مگه استاد نگفتن ک هیچ کس تو زندگی کسی اثر گزار نیس

    خوب این همه بگیر و ببند من و گیرای من مگه میشه اونو اصلاح عوض کنه تا خودش نخاد در حالی ک خوش میخواد ببینه و کنجکاوه و زور زدنای من برای تغییر اون و تاثیر رو خواهرم در حالی ک خودش نمیخواد واقعا الکیه..و قانون میگه ک من نمتونم تاثیری تو زندگی کسی بزارم وقتی خودش نخاد

    سوم این ک بالاخره ی روزی این اتفاق می افتاد و امروز اون روزه و من باید سعی کنم چاره پیدا کنم ک خودمو بکشم ازین مساله تا جایی ک ممکنه بیرون و دور کنم ازش درحالی ک میدونم تاثیری نداره حرفا و گیرام تو زندگی طرف بلکه بدترشم کرده تا اینجا و کنجکاو تر و حساس تر

    چهارم درس گرفتم ک خوب اگر من والد باشم و دوروز دگ بخام بچه خودمو تربیت کنم مثل امروز ک دیدم تحقیر و سرزنش فرد فایده ای نداره واقن و این روش اصلا جواب نمیده و باید دنبال ی روش بهتر بگردم چون حتی نتیجه عکسم میده و اعتماد ب نفس طرفو خوردم میکنه

    پنجم خوب من یاد گرفتم دگ سرزنش نکنم و تحقیر نکنم مستقیما و سعی کنم غیر مستقیم ارتباطشو با این موارد قطع کنم و زیاد درگیر بحث و اعصاب خوردی نشم و دنبال راه حلایی ب غیر از تخریب و سرزنش و دعوا و گیر دادن بگردم

    ششم من با این دید نگا کردم ک عیبی نداره عوضش این ماجرارو حل اگه کنی برا بچه خودتم دوروز دگ متونی این تکنیکو درستشو پیاده کنی و ی تربیت بهتر از تربیتی ک خواهرت داشته داشته باشی واسش و سالم تر بزرگش کنی یا حداقل باعث میشه بعدها اگه بچه داشتی تو تربیت بچت ی سری چیزارو ک میدونی اشتباهه انجام ندی اصن مثل توقع داشتن مثل تلاش واسه تغییر دادن طرف اونم وقتی خودش نمیخاد تهدید نصیحت و همه اینا ک رو خودتم تاثیری نمیزاره اگه ی کسی بت بگه و بگردی دنبال ی راه حل جامع تر و سوادتو بالاتر ببری تو رفتار با بچه و یا حداقل از در احساس خوب وارد بشی و با طرف حرف بزنی ن وقتی عصبانی هسی و هر چی سرزنشو تحقیره نثارش کنی و تهدیدش کنی

    هفتم و این دیدگاه ک هر تضادی تو زندگیت رخ میده ب نفع توعه بخدا ی روز از روز قبلت قوی تر و باتجربه تر میشی ،مجبور میشی ب راه حلش فک کنی و حلش کنی و اگه حلش کنی چ قد بعدها ب درد زندگی خودت و بچت میخوره

    خدا دوست داشته ک خواسته قوی ترت کنه

    خواسته ب تو ی شخصیت حلال مساعل ببخشه این همه تضاد وارد زندگیت کرده

    این کمک خداس

    اگه حلش کنی‌خیلی موفقیت مهمیه

    حلش کردن ینی یا با احساس خوب ی راه بهتر و غیر مستقیم تر واسه کنترل خواهرت پیدا کنی ک ب بحث و ناراحتی نکشه

    یا ب این دید ب شکل واضح برسی ک هر کسی مسعول زندگی خودشه و کسی تو زندگیش نمیتونه تاثیر بزاره و رها کنی کنترل کردنو جوری ک دگ بهش فکرم نکنی و دید و باورت عوض شده باشه

    با خودت صادق باش تو هنوز باور داری ک کنترل کردن موثره و جواب میده

    اگه باور کنی بی ثاثیره تو عمل دگ حتی به این روش فکر هم نمیکنی

    هشتم خوب درسته ک الان اشتباه کردم و بلدم نیستم تربیت درست بچه رو ولی با این فایل فهمیدم ک میتونم بهتر بشم توش

    اصلا همین ک درس گرفتم سعی کنم دگ سرزنش نکنم و تحقیر نکنم و تهدید نکنم

    و حتی با روی خوش و بهتر وارد بشم خودش یه پیشرفته ک ب درد زندگی خودمم میخوره دو روز دیگه

    حداقلش اینه ک بم یاد میده بیخیال و اروم باشم

    و حالا سعی میکنم بگردم دنبال راه حل با باور این ک مطمعنم راه حل داره

    مرحله چهارم:

    پس از تفکر و پاسخ به سوالات مرحله قبل، بنویس چه ایده ها و راهکارهایی داری تا آن درس ها و بهبودها را در عمل اجرا کنی؟

    اولا این ک سعی مکنم در درجه اول احساس خودمو خوب نگه دارم

    و ی سری یاداوریا وباورای درستو با خودم مرور کنم ک دنیا گذراس و سعی کنم بیشتر لذت ببرم از بودن اطرافیانم و داعم ندونم بودنشونو و قدرشونو بدونم و باور این ک نمتونم رو زندگی احدی تاثیری بزارم و هر کس مسعول زندگی خودشه و با این مرور اعمالمم کم کم تغییر میکنه

    دوم این که دیگه سعی مکنم سرزنش و تحقیر نکنم تهدید نکنم و سعی کنم از در روی خوش و احساس خوب و پاداش و جایزه وارد بشم و سعی کنم سطح توقعمو بیارم پایین تر ک همه این کارا برای اینه ک خودم اروم تر باشم

    سوم این ک بگردم دنبال ی نرم افزاری یا برنامه ای ک محدود کنه سایت های ناجور رو و غیر مستقیم سعی کنم حلش کنم و دنبال ی راه حل باشم ب جای غصه خوردن و شاخکامو تیز کنم راه حل پیدا کنم جای عصبانیت و موندن تو این ک چرا اینطوری شد خوب یروزی ممکن بود بشه و شد و نمونم توش ی راه حلی پیدا کنم

    چهارم‌ یا حداقل انقد بنویسم نکات مثبت این اتفاقو و روش فکرمو بزارم و خیر ازش برداشت کنم ک ب ارامش بیشتر تو زمانای بیشتری برسم

    تو این سه قسمتی ک تا ب الان‌گذاشتین من قشنگ متوجه شدم ک کدوم طرف بازیم و چ قد دیدگاهام محدود کننده ان بعد اونوخ توقع ی سری خواسته های بزرگم دارم

    ن من هر موقع عین اون دسته ای ک گفتین اینجور فکر مکنن و ذهنیت قدرتمند کننده دارن شدم اون موقع باید انتظار موفقیتم داشته باشم

    باید برم این 3 جلسه رو کامل بنویسم و نکات اساسیشو ک پاشنه اشیل منه در بیارم وبهتر کنم و روشون کار کنم

    از استاد عزیزم بابت زحمتشون برای تهیه فایل سوم بینهایت سپاسگزارم

    دوستون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    حفیظ‌الله کبیری گفته:
    مدت عضویت: 1450 روز

    سلام به استاد عزیزم ومریم جان نازنین، دو فرشته ای که خدا شما را سر راه ما قرار داد

    خدا روشکر میکنم که در این خانواده صمیمی حضور دارم و میتونم از تجربیات خودم و دیگران درس بیاموزم الهی شکرت

    درباره‌ی سوال این جلسه من و همسرم همین اواخر، یک فروشگاه لوازم آسانسور راه اندازی کردیم و چون سرمایه ی زیادی بابت پر کردن مغازه نداشتیم سعی کردیم با همان چیزی که داشتیم شروع کنیم و در کنار آن همسرم کار نصب را هم انجام می‌داد تا بتونیم کم کم سرمایمون را افزایش بدیم، ولی از آنجا که من تجربه ی فروشندگی و از آن مهم‌تر تجربه ای در زمینه ی آسانسور و قطعات آن نداشتم، احساس می کردم که من برای این کار ساخته نشدم و نمیتونم موفق بشم و فوری کم آوردم و تصمیم گرفتم که دنبال کار دیگری بروم.

    امروز با شنیدن این فایل زیبا و ارزشمند استاد به این نتیجه رسیدم که من باید سعی کنم فروش را یاد بگیرم چون نه تنها این کار بلکه در هر کار دیگری که بروم اگر بلد نباشم محصولم را بفروشم مطمئنا دوباره شکست میخورم و به نقطه ی اول بر میگردم.

    ولی کارهای دیگری هم بوده که انجام دادم و سعی کردم نواقص آن را بر طرف کنم و چقققققققدر در آن کار بهبود و پیشرفت داشتم. از قدیم می‌گفتند کار نیکو کردن از پر کردن است. دقیقا همین طوره و هر کاری را که با تکرار انجام دهیم و سعی کنیم اشکالات آن را برطرف کنیم مسلما بهتر و بهتر خواهیم شد.

    ممنونم از استاد عزیز که وقت گذاشتین و این فایلهای ارزشمند را ضبط کردین و به رایگان در اختیار ما قرار دادین بی نهایت سپاسگزارم.

    شما را به دستان پر نعمت و برکت خدای مهربان میسپارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    امیرمحمد جعفری زاده گفته:
    مدت عضویت: 1655 روز

    سلام به استاد عزیزم و دوستان عزیز

    از خداوند سپاسگزارم که میتونم در سایت شما این آموزش های بسیار هدایت کننده را ببینم و امیدوارم که برداشت هایی متناسب با رسیدن به خواسته ام را داشته باشم

    من در چند ماه پیش یک اشتباهی را مرتکب شدم که اولش واقعاا برام اذیت کننده بود ولی این تاحدود 15 دقیقه فشار روانی برام داشت و بعد از اون تونستم ذهنم را کنترل بکنم و ذهنم را روی جنبه های مثبت اون موضوع ببرم و بیشتر وقت ها هم وقتی که مشکلی به ظاهر بد اتفاق میافته من اون را بازگشتی از باور های خودم میدونم و سعی میکنم که اون را تقصیر دیگران نندازم چون خودم هستم که زندگی خودم را رقم میزنم و من معمولا برای اینکه حس خوبی بگیرم و در باره ی خواسته هام صحبت بکنم و باور هام را بهتر بکنم زمانی که تنها هستم به جلوی آینه میروم و با خودم صحبت کینم و اول از همه کلی خودم را تحسین میکنم (برای بدن سالمم ،برای اینکه در کارم هر روز وهرروز بهتر میشوم و از دیروزم بهتر هستم،روی باور هام کار میکنمو…) و بعد از اون اون اتفاقی که برام افتاده بود را از دید دیگه ای بهش نگاه کردم و متوجه شدم که خداوند چقدر من را دوست داشته که همچین اتفاق زیبایی را برای من گذاشته و واقعا ازش ممنونم چون باعث شد که کلا مسیرمو تغییر بدم برای اون اتفاق والان میبینم که چقدر دراون کار بهتر شده ام و چقدر دارم پیشرفت میکنم و باعث شد که بفهمم یه کار را میتونم به چع شکل های درستی انجام بدم و بهره وری بهتری هم داشته باشم و همه ی این ها لطف خداوند عزیزم هست که دقیقا زمانی که انسان میخواد تغییر کنه نشانه هارو براش میفرسته و اتفاقاتی را رقم میزنه که به نظر بد به نظر میاد ولی واقعا نیازه برای پیشرفت تو و میتونی با دید دیگری اون اتفاق به ظاهر بد را به یه اتفاق خوب تعبیر بکنی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: