ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 3 - صفحه 1 (به ترتیب امتیاز)

569 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    Mahboubeh ch گفته:
    مدت عضویت: 852 روز

    سلام به استاد عزیزم که همیشه و در همه حال به فکر این هستند که ارزشی واسمون خلق کنن و یا ارزش هامون به ما یاد آوری کنند

    .

    به نظر من ما همیشه در حال اشتباه و درس گرفتن از اشتباهاتمون هستیم من مثال های زیادی دارم در اینمورد چون هر روز اشتباه میکنم و اشتباهاتم رو اصلاح میکنم و وارد مرحله جدید میشم .

    .

    من در گذشته اغلب اوقات بعد از هر اشتباه خودمو سرزنش میکردم و شاید درس هم میگرفتم و ادامه داشت اون کار و به موفقیت هم می رسید اما مدام خودمو سرزنش میکردم که چرا فلان اشتباه رو مرتکب شدی و تو نباید اشتباه می کردی این باعث می شد که به موفقیت برسم اما حالم خوب نباشه و البته این از کمال گرایی هم حاصل میشه!

    اما الان خیلی وقته که اشتباه کردن مثل یک مرحله از اون کار شده و انگار تا اشتباه نکنم یاد نمیگیرم و بعد از هر اشتباه احساس خوبی دارم چون یاد میگیرم و حل اون مشکل و دریافت درس جدید حس فوق العاده ای بهم میده

    .

    یاد گرفتن یک مهارت برای من مثل آب خوردن شده کی گفته که انسان نمیتونه در همه چیز عالی باشه و میتونه فقط در یک مورد عالی و حرفه ای باشه؟!

    هیچ چیز نیست که بهم بگن و من نتونم انجامش بدم و چون دیگه از اشتباهاتم نمیترسم و به وقت اشتباه سردرگم و آشفته نمیشم!

    .

    این مهارت ها مثل آشپزی خیاطی طراحی سایت طراحی گرافیک تولید محتوا تبلیغات خلق بیزینس آموزش زبان و خیلی هنر های کوچیک دیگه من همه این هارو با همین روش یاد گرفتم و جالبه که

    وقتی 18سالم بود از یوتیوب بادکنک آرایی یاد میگرفتم به همین روش انجام میدادم اشتباه میکردم و اصلاح میکردم و سعی میکردم اشتباهاتم رو بفهمم و حتی دقت روی اشتباهاتم باعث شد وقتی توی اینستاگرام آموزش میزارم بدون اینکه آموزش خاصی ببینم و هزینه زیادی بابتش بپردازم .

    تبدیل شدم به یک استاد چون در آموزش هام سعی میکردم بگم این اشتباهی که من انجام دادم و تو هم ممکنه مرتکب بشی پس سعی کن اینو انجام ندی و این درسی بود برای من و هنرجوهای من !

    حالا خیلی راحت میتونم دوره آموزشی تولید کنم و برای خودم کسب درآمد کنم یعنی به همین راحتی و با اشتباهاتم به خلق یک بیزینس رسیدم!

    حس شیرین یک اشتباه و یادگیری و خو گرفتن با یک مهارت فوق العادست اگر هر شخص به این نقطه برسه که سرزنش و عدم پذیرش یک اشتباه رو کنار بزاره وارد دریایی از مهارت ها میشه و هر کاری رو به راحتی میتونه انجام بده

    امیدوارم همه دوستان به این مرحله از زندگیشون برسن و یک روز میبینن که در ثانیه اشتباهاتشون رو پذیرفتن درس گرفتن و اطلاعات جدید کسب کردند️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 60 رای:
  2. -
    معین کوه پیما گفته:
    مدت عضویت: 1303 روز

    سلام درود به همه عزیزانننن

    امیدوارم حال دل همتون عالی باشه

    این فایل و این قسمت عالی بود واقعا استاد داره یک دوره رو برگزار میکنه و رایگان

    برای ما در درسترس قرار میدهد

    روتین روزانه روز 38 ام

    سوال اول

    اشتباهی که مرتکب شدم

    همممممممممم

    میدونم میدونید که نباید بگم هیچ اشتباهی ولی وقتی کلمه اشتباه رو میگم واقعا میگه هیچی

    یعنی ذهنم برای اشتباه شروع میکنه گشتن جدیدا یا خیلی وقته اشتباهی انجام ندادم ولییییی

    تست و ازمایش زیاد داشتم

    وقتی به سوال استاد فکر کردم دیدم بیشتر برای من به سمت تست میره

    من هر روز درحال ازمایش کردن و تست کردن هستم

    مثلا دیروز یک چیزی رو تست کردم و نتیجه اش فوق العاده عالی بود و یک چیز خیلی گرانبها شد برامون

    اشتباه زیاد بوده ولی دقیقا مثل همون متنی که استاد گفتن هستش

    یعنی این شکلیم میگم چیزیه که شده تموم شد رفت و خوب حالا چکار کنیم که دوباره تکرار نشه

    و میام بررسی میکنم به صورت ناخوداگاه ببینم که چی شده اینطوری شد

    یا چه اتفاقی افتاد و وقتی بررسیش میکنم خوشحال میشم و به خودم میگم یک چیز جدید یاد گرفتیم که این روش جواب نمیده

    مثلا یکی از این اشتباه هات خیلی کم رنگ ولی جدید

    من اومدم یک پست درست کردم و گفتم هرکسی منو فالو کنه من نقاشیش رو میکشم

    و اگه رفتم اکسپلور و 1000تایی شدم

    بعد من اینو ساختم و اپلود کردم بعد با یک فایلی مواجه شدم که فهمیدم این کامل اشتباه بوده

    ولی نه پست رو حذف کردم نه چیز دیگه ای

    گذاشتم بمونه تا همیشه یادم باشه از این روش ها نمیشه فالور بدست اورد و کسی که تورو بخواد

    یا مثلا توی فایل های اموزشی اشتباه میکنم و تپق میزنم خودم خنده میکنم وازش رد میشم و ادیت میکنمش

    تموم یعنی ری اکشن این شکلی ندارم وایی چرا دوباره تپوق زدم یا وایی نمیتونی دوتا کلمه حرف بزنی مثلا

    گوشی رو بعضی جا میگفتم گوجی واییی از خنده میمیردم سر ادیت میگفتم یزید چی میگی

    خدایا خیلی خوب بود

    خلاصه جواب (( اشتباهات رو به چشم یک تست و ازمایش میبینم که قراره بهم یاد بدن چطوری انجامش بدم و برای همین نگران یا ناراحت زیاد نمیشم و ازشون میگذرم و دلیل اینکه یادم نیست برای همینه که زیاد گنده نکردم اشتباهاتم رو و گفتم خوب یاد گرفتم این کار رو نباید انجام بدم یا چطوری انجامش بدم))

    _

    سوال دوم

    وقتی اولش انجام میدم اشتباه رو اول ازخودم ناامید میشم که ایمان نداشتم به خدا و شیطان تونست کنترلم کنه

    یعنی کل چیزی که اذیتم شاید بکنه همینه سر اشتباهات ولی خوب سریع خودم رو میبخشم و یادش میگرم و ازش گذر میکنم

    پس در مرحله اول کمی ناراحت میشم مرحله دوم فکر میکنم مرحله سوم میگم چیزی که شده مرحله چهارم میگم چی ازش یاد گرفتم و باید چکار کنم مرحله اخر هم ازش میگذرم و سپاس گذار خداوند میشم که هدایتم کرد و منو بخشید و دوباره برم گردوند توی مسیر تمام

    بجایی شک کردن میدونم یک جایی کار مشکل دارم و بعد سر فرصت میرم حلش میکنم و یک چیز جدید یاد میگرم

    :):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):)

    سوال سوم

    یک اشتباه دیگه هم یادم اومد

    میخواستم انیمشین درست کنم و خوب وقت نذاشتم برای یاد گرفتن درست ریگ کردن و خوب انیمیشن جذاب نبود و خوب کلی از کارام رو حذف کردم و یکم ترسیدم که شاید بلد نباشم ولی میگم باید یادش بگیرم و مشکلی نیست

    درس ها

    1در اینستا(تگ نزارم یا درستش دنبال افراد نباشم چون کار های من ارزشمند هستن و افراد باید برای تغییر زندگی خودشون به سمت من بیان و کار های من ارزشمند و عالی هستن)

    2_در انیمیشن (یاد گرفتم برای هر چیز تمرکز و وقت بزارم از سر باز نکنم و خوب وقتی با تمرکز کار کنم نتیجه فوق العاده عالی میشه )

    3_طراحی (یاد گرفتم با مرور ادم یادش میگیره و باید تمرین و تلاش کرد تا به نتیجه دلخواه برسی)

    نتیجه کلی (از اشتباهاتم فرار نکنم و با اغوش باز بپذیرمشون با حس خوب واردشون بشم و ببینم کجا اشتباه کردم چون جواب هر مسئله توی دل خود مسئله هستش ).

    برای عمل کردن

    اول از همه من فردی ازشمند هستم و خوب تایم و زمان مهمی دارم و برای همین باید اعتماد به نفسم بیشتر بشه

    و عمل کنم به چیزی که داره منو میترسونه

    ایمان داشته باشم که پشت هر ترسی یک روشنایی هستش

    وقتی انجامش میدی یک عالمه بار از روی دوشت برداشته میشه

    مثلا من از تاریکی میترسیدم وقتی ازش عبور کردم دیگه ترسم خیلی کم شده خیلی راحت تر شدم و حس بهتری دارم به شب و تاریکی

    و در کل (یاد گرفتم عمل کنم به هدایتی که خدا میکنه نترسم و برم توی دلشون و ایمان داشته باشم که اتفاق های خوب رخ میده ).

    عاشقتونم دوستون دارم خیلی ممنونم بابت این فایل عالی و دوست داشتنی

    تا درودی دیگر بدرود

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 64 رای:
  3. -
    علیرضا یکتای مقدم گفته:
    مدت عضویت: 1329 روز

    به نام خداوند مهربان وهدایتگر

    سلام به استاد عباسمنش

    و خانم شایسته مهربان

    سلام به کل بچه های سایت

    من چند روز پیش یک اشتباهی کردم و یک یا دو روز مدام خودمو سرزنش کردم ، و دلیلی پیدا نمی کردم که خودمو آرام کنم . و حقیقتا کلی خجالت کشیدم.

    من قبلا کارمند دانشگاه بابلسر بودم و استعفا دادم و الان 6 سال هست که مغازه سوپر مارکت دارم.

    توی این 6 سال هر روز صبح ها ویزیتور های کارخانه ها می آن برای معرفی کالا و خرید ، که 90 درصد خانم هستن و معمولا با همه آنها رابطه دوستانه خوبی دارم و ازشون خرید می کنم .

    یکی از این ویزیتور ها که خانم هست تلفنی سفارش میگیرم و هفته ای 3 روز تماس میگیره ، و اشتباه من از اینجا شروع شد که من بهش گفتم 6 سال با هم همکاری می کنیم و همیشه تلفنی صحبت میکنیم و گاهی میگیم و می خندیدم ولی اصلا صورت شما را ندیدم ، شما چه شکلی هستی چاقی لاغری جوانی پیری، و او هم می خندید، من بهش پشنهاد دادم از طریق ایتا یک عکس از خودش برام بفرسته ، و چندین بار اصرار کردم و او امتناع می کرد تا اینکه یک پیام ناراحت کننده ای به من داد و گفت از این کارهای غیر اخلاقی دست بردارم.

    این پیام را که دیدم ، از شدت ناراحتی یخ کردم ، خشکم زد ای بابا چه کار بدی کردم ، چرا من از خانمی که نمی شناسنم تقاضای عکس دارم ، خلاصه تا 2 روز نجوایی شیطانی منو اذیت می کرد و از کار اشتباهی که کرده بودم بسیار ناراحت بودم تا جایی که وقتی همون خانم برای سفارش به من زنگ می زد من به شاگردم می گفتم بگو نیست، چون خجالت می کشیدم صحبت کنم یا تلفن اون اصلا جواب نمی دادم و دستپاچه می شدم .

    تا اینکه این فایل را دیدم و به خودم گفتم اصلا خودم را سرزنش نکنم و مسولیت اشتباهم را بپذیرم و در ارتباطم با همکاران خانم ، آن مرز و حریم خصوصی را رعایت کنم و بیشتر به توانایی‌های که دارم و فروش خوبی که دارم توجه کنم .

    خدایا شکرت

    علیرضا یکتای مقدم

    مشهد مقدس

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 72 رای:
  4. -
    الهه سوادکوهی گفته:
    مدت عضویت: 2777 روز

    به نام خدای جانم

    سلام استاد عزیزممم آخه شما چقدر ماهید چقدر سخاوتمندید بخدا این فایلها درس زندگیه که ارزش مادی و معنوی بالایی داره و شما دارید ب ما هدیه میدین. من عااااااااااشقتم استادم

    سلام میکنم به مریم جان عزیزم و سلام به تمام دوستان فعال و غیر فعال سایت الهیمون

    خدارو شکر که در مدار شنیدن مشتاقانه این سلسله فایلها واقع شدم و به مانند دوره لیاقت 2 بهش نگاه میکنم اینقدر که کابردی و دقیق و آگاهی بخشه

    سوال این جلسه:

    برخوردم در واکنش به اشتباهاتم چیه؟

    انصافا همیشه با خودم مهربانانه برخورد میکنم و به یاد ندارم تو ذهنم خودمو سرزنش کرده باشم یا به خودم ناسزا گفته باشم

    مخصوصاااااااا از بعد از دوره احساس لیاقت که آگاهانه به گفتگوهای ذهنیم توجه کردم دیدم در اکثر مواقع من با خودم مهربانم اما استثنا هم داره که در ادامه بهش میپردازم!

    من همیشه بعد از هر تضادی یا هر اشتباهی به خودم و به بقیه میگم اشکال نداره تجربه شد اشکال نداره درسشو میگیریم

    و اینجوری خودمو هم آروم میکنم و هم اینکه درسهامو مینویسم

    در زمینه بیزنسی که یه دفترچه دارم و درسهای مهمی که میگیرم رو مینویسم تا یادم بمونه و اشتباهاتم رو تکرار نکنم

    یادمه قبلا یعنی دو سال پیش که میرفتم قنادی کار میکردم تا اصول کارم و خامه کشی کیک رو یاد بگیرم، خیلی تلاش میکردم که یاد بگیرم و با هر پیشرفتم کلی خوشحال میشدم اما اون استادی ک اونجا بود مدام به شوخی و جدی احساس نا رضایتی میکرد و میگفت نه هنوز خوب نیستی

    من خیلی تمرین میکردم حتی تجسماتم مدام خامه کشی کیک بود اما خیلی دیر تونستم توش پیشرفت کنم..یادمه ذهنم همش میخواست نا امیدم کنه و بهم میگفت فایده نداره تو توی این کار استعداد نداری وگرنه مثل بقیه کارهایی ک انجام دادی زود یاد میگرفتی (حالا شاید قبلنم در مورد اونکارام همینو بهم گفته بود شیطون:/ )

    خلاصه من پیشرفت کردم و بهتر شدم اما بعدش داستان ب شکلی پیش رفت که کلاً مسیر شغلیم در همون فیلد اما شاخه متفاوتی شکل گرفت و تا به امروز ادامه داشته که واقعااااااا خدا جانم منو از نظر پارامترهای بیزنسیم لعلک ترضی کرد و هر روز چشمه های بیشتری ازش میبینم…

    اما من یه باوری که خیلی خوب تو وجودم ساختمش و از دوره عزت نفس دارمش اینه که :

    من دست به هر کاری بزنم توش موفق میشم.کار برای من نشد نداره

    و این کلید واژه تمرین و تکرار که تو هر کاری میگم یاد میگیرم کافیه تمرین و تکرار کنم کافیه اتصالات مغزی جدید ایجاد بشه بقیش دیگه آسون پیش میره

    مثلا توی سوارکاری که به تازگی شروع کردم من عاشق این ورزشم. دیروز جلسه آخر ترم اولم بود و من خییییییلی از روند رشد و پیشرفتم راضی بودم خیلی زیاد. جوری که امروز بابتش به خودم جایزه دادم و کلی خودمو تحسین و تشویق کردم

    با اینکه مربیم هیچ تشویقی نکرد اما خودم کاملا حس کردم تجربه کردم که چقدر نسبت به جلسه اول پیشرفت داشتم چقدر حرکتم روی اسب نرم تر و روان تر شده چقدر با اسب ارتباط بهتری برقرار کردم و اصلا لذتی که در جلسات آخر میبردم خیلی بیشتر شده بود چون اصول رو بهتر رعایت میکردم

    بنابراین با قدرت ادامش میدم و ایمان دارم که قراره کلی حرکات خفن بزنم تو سوارکاری :)))

    در مورد مسئولیت پذیری گفتین استاد جانم، چیزی که من همیشه سعی کردم جزء ویژگی های شخصیتیم باشه و خییییییییلی برام مهمه افرادی که به هر نحوی باهاشون در ارتباطم این ویژگی رو داشته باشن

    بنظر من اگر ما سعی کنیم مسئولیت کل زندگیمون رو به هر شکلی بپذیریم، زندگی خیلی راحت تر و لذت بخش تر پیش میره، کارها خیلی آسان تر میشه برامون و اصلا به ایده ها و الهامات جدیدی دسترسی پیدا میکنیم

    همین امروز خانم همسایه مون که میانسال هستن و زیاد با گوشی سر و کار ندارن، گوشیشو آورده بود براش یه وسیله ای رو آگهی کنم توی برنامه دیوار. خب من به خاطر احترامی ک براشون قائلم و هم از جنبه کمک کردن همیشه براش انجام میدم با اینکه میدونم پسرش تو خونه میتونه براش انجام بده اما پسرش مسئولیتشو نمیپذیره و اونم ناچاراً میاد خونه ما

    امروز دیگه واقعا فهمیدم پسرش اصلا مسئولیت پذیر نیست که حتی در مورد اطلاعات اون وسیله ای که من خواستم براش آگهی کنم گفته بود خودت برو تو اینترنت اطلاعاتشو قیمتشو در بیار یعنی حتی در این حدم نخواسته بود وقت بذاره!! که دیگه بعد از اون حرف من تصمیمات جدیدی در مورد کمک بهشون گرفتم…

    بگذریم. .. میخواستم بگم که چقدر این مسئولیت پذیری مهمه و خط قرمز منه برای ارتباطم با افراد به هر شکلی

    در مورد اهمیت نظر مردم همیشه فکر میکردم روی این موضوع سالهاست کار کردم و دیگه برام مهم نیست

    اما چندروزه که فهمیدم چقدر برام مهمه افراد راجبه موفقیت من بدونن و حرف بزنن!

    اینم ازونجایی فهمیدم که جدیداً خیلی تجسم میکنم خواسته هامو و وقتی دقت کردم دیدم تو اکثر تجسمام اینطوریه که بقیه دارن میشنون و کلی تحسینم میکنن و تعریف میکنن ازم

    یا مثلا این تصویر که دارم بهشون میگم اینکارا رو انجام دادم و این موفقیتها رو کسب کردم

    یعنی انگار یکی از دلایل و انگیزه هام برای پیشرفت اینه که خودمو ب بقیه ثابت کنم …

    ———————————————————————————————————————————————————————

    اخیرا چه اشتباهی مرتکب شدی؟

    یکی از اشتباهات اخیرم این بود که با اینکه با خودم بسته بودم ماه هاست که دیگه فقط و فقط نقد بفروشم و در لحظه تحویل سفارش تسویه انجام بشه، اما باز این بار که از یه باشگاهی برای بار اول سفارش داشتم موقع تحویل تماس گرفتم برای هماهنگی تحویل و طرف گفت من نیستم اما ببرید باشگاه و بعد شماره کارت بفرستید برام..

    ازونجایی ک با خودم عهد کرده بودم که هیچوقت این مدلی کار نکنم که تحویل بدم و بعد شماره کارت و پیگیری های بعدش… اما عهدشکنی کردم با این منطق که حالا میبرم تحویل میدم و بعد همونجا بهش زنگ میزنم میگم لطفا الان کارت ب کارت کنید و رسید رو برام بفرستید.. خب متاسفانه چون باور نداشتم که کارم درسته و با احساس تعارف و رو درواسی در مقابل کسی که اولین برخوردمه باهاش! و یه احساس ترس ازینکه حالا در موردم چه فکر کنه و نگه چقدر پولکی و ازین صحبتا، با این احساسات منفی زنگ زدم و اونم گفت دستم بنده و الان نت ندارم و ازین حرفا

    منم به جای اینکه پای عهدم وایسم، محصولاتمو گذاشتم واسش و اومدم خونه به خیال اینکه تا شب میزنه

    تا شب زدن همانا و یک هفته پیگیر شدن و بعدشم گفت خواهرم فوت کرده و …………….

    میخوام بگم وقتی خودت به تصمیمت احترام نذاری و باور نداشته باشی، جهان هم افرادی رو میاره سراغت که پاسخ باور خودتن و این وسط خواهر طرفم فوت میکنه و هزار اتفاق دیگه!

    چه درس هایی می توانی از اشتباه اخیر خود بگیری تا در موقعیت های مشابه آینده، عملکرد بهتری داشته باشی؟

    1- برای خودم، کارم و محصولاتم و استراتژی کاریم ارزش قایل باشم و رفتاری متناسب با ارزشمندیم انجام بدم

    2- موقع هماهنگی برای تحویل سفارش همون پشت تلفن تاکید کنم که تحویل و تسویه همزمان صورت میگیره(چیزی که همیشه ازش ترس داشتم و فکر میکردم زشته و نباید رک باشم!! )

    3- همواره درخواست و توجهم رو بذارم روی مشتری های دلخواهم. مشتریان دست به نقد و قدر دان و محترم و لارج و..

    این اشتباه چه فرصت هایی برای بهتر شدن برایت دارد؟

    بعد از اون من اومدم یک سری باورهای قدرتمندکننده آمیخته با احساس ارزشمندی برای خودم نوشتم و تکرارشون باعث شد ازون پس طیف مشتریانم دلخواه من بشن و البته رفتار من متناسب با ارزشمندی خودم و کارم شد

    از چه زاویه قدرتمندکننده ای باید به این اشتباه نگاه کنی تا نه تنها به توانایی هایت شک نکنی بلکه برای بهتر شدن، انگیزه بگیری؟

    فدای سرت الهه جانم، اشتباه کردی درسشو گرفتی، مسیر بیزنس سراسر تجربه و درسه، مهم اینه که درسهاتو خوب یاد بگیری و اشتباهات رو تکرار نکنی، تو هم که درسهاتو حتی تو دفترت مینویسی و مرورشون میکنی و جهان وقتی این تعهد و جدیت رو ازت میبینه قطعا مواردی مشابه با خواسته خودتو سر راهت میذاره تا تو بیشتر لذت ببری. خداوند عاشق توئه و دوس داره که تو در کسب و کارت موفق بشی، هیچوقت تنهات نمیذاره و برای همینه که درسهاتو داره بهت نشون میده. تو همیشه عالی عمل کردی و اشتباه جزئی از روند پیشرفته، هیچوقت کمال مطلق وجود نداره، هیچوقت قرار نیست بی نقص باشی، همین الانم عالی و کافی هستی برای داشتن یک بیزنس میلیون دلاری

    ……..

    استاد جانم این فایل خیلی ارزشمند بود ارزش صدها بار گوش دادن و عمل کردن رو داره. گوش دادنش بهم احساس قدرت داد. ازتون صمیمانه ممنونم

    .

    دوستتون دارم

    الهه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 112 رای:
    • -
      کاظم مظفری گفته:
      مدت عضویت: 615 روز

      دوست عزیزم سلام

      کامنت قشنگ، جذاب و کارآمدی بود

      مخصوصا اون قسمتهایی که از باورهای قشنگت نوشته بودی

      منم تو حوزه ی کاری خودم فقط با آدمهای پولدار کار میکنم و باور دارم که آدمها به نقد خرید کردن عادت کردن و مشتری هام فقط و فقط نقد خرید میکنن

      به قول علی صادقی تو فیلم میگفت نقد…تکرار کن نققققد

      من خیلی این تیکه از فیلمو دوس دارم و عاشق نقد خریدن و نقد فروختنم…

      موفق، شاد و شکرگزار باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      دکترای احساس حمید مهدیزاده گفته:
      مدت عضویت: 2353 روز

      سلام الهه عزیز چقدر کامنتت فوق العاده عالی بود لذت بردم و درس گرفتم ازت

      اره چون منم قبلا بیزینس داشتم الان متوجه شدم چه نواقصی داشتم و اینجاست هر چقدر بیشتر برای خودت احترام قایل هستی و باور داری به فراوانی خداوند از همون جنس انرژی رو میاره توی زندگیت

      و ما باید انقدر جدیت داشته باشیم که افرادی بیان براحتی پول پرداخت کنن وقتی باور درست باشه اصلا این جور شرایطی قرار نمیگیریم که طرف بخواد بعدا کارت ب کارت کنه و مشکلاتی پیش بیاد ک نتونه شاید اون طرف قصدی نداشته اما باور ما هست باعث شده ک ضربه بخوریم و این تضاد رو تجربه کنیم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      سیده مهرناز حسینی گفته:
      مدت عضویت: 1035 روز

      سلام الهه عزیز

      کامنتت رو خیلی دوست داشتم

      قسمت اهمیت نظر مردم واقعا موضوعی بود که ی مدته منم دقیقا مثل خودت تو تصوراتم درگیرش هستم

      در واقع انگار دوست دارم تایید بشم از طرف دیگران در صورتی که خودم فک میکردم قضاوت دیگران برام مهم نیست.ولی متوجه شدم که هست و باید روی این قسمت بیشتر کار کنم و قوی تر بشم .

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    لایق بهترین ها گفته:
    مدت عضویت: 2113 روز

    بنام احسن الخالقین

    سلام به بهترین استاد دنیا و خانم شایسته عزیزم

    من زهرا هستم.

    استاد عزیزم خیلی دوست دارم… هر وقت به یه چالشی میخورم و نجواهای ذهنیم با سرعت برق شروع میکنن به رشد!، فقط جملات شما یادم میاد و کمکم میکنه بتونم ذهنمو منحرف کنم به یه سمت دیگه. شما دوست شبانه روزی من هستید و من خیلی خوشحال و خوشبختم که با شما آشنا شدم. استاد حتی نمیتونم تصور کنم اگر با شما آشنا نشده بودم زندگیم چطور پوچ و بی هدف و پر از مشکلات بود. امیدوارم سپاسگزاری من که از ته قلبم هست رو بپذیرید…

    استاد من با دوره احساس لیاقت شما زندگیم از این رو به اون رو شد. صبح ساعت سه از خواب بیدار شدم و سال 2022 و 2023 رو کامل مرور کردم. دیدم چقدر تو سال 2022 در حال سقوط از لحاظ فرکانسی بودم و تمام روزهای سال 2023 توی سایت شما و فایلهای شما چمبر زده بودم!!! و آرام آرام مدارم اومد بالاتر تا هم فرکانس دوره احساس لیاقت شدم و اون دوره اماده شد و من تهیه ش کردم. وقتی اون دوره لانچ شد، من جز اونایی بودم که با تمام وجودم از خداوند درخواست کرده بودم که کمکم کنه خودم رو دوست داشته باشم. تو دفترم نوشته بودم پروردگارا بمن عشقی رو بده که نامحدود باشه و پایدار و بعد که دوره احساس لیاقت تمام شد اتفاقی دیدم نوشتم رو و فهمیدم اون عشق، عشق به خوده. هماهنگی و صلح درونی هست. اینکه تمام بخش های وجودتو دوست داشته باشی و احساس ارزشمندی کنی هست که شما خیلی عالی تو دوره احساس لیاقت بما یادش دادین.

    خلاصه صبح که مرور کردم دیدم من بعد از دوره احساس لیاقت دیگه اون آدم سابق نیستم. سطح توقع و احترامی که طالب هستم و احساس ارزشمندیم خیلی بالا رفته. ولی استاد؛ خانم شایسته یه جا میگن وقتی دارید رو خودتون کار میکنید و مدارتون رو به یک مدار بالاتر میبرید, اولش سخته و باید همه جوره مراقب باشید تا دوباره برنگردید به مدار قبلی تا تو مدار جدید استیبل بشید. من این روزها تضادهایی دارم ولی تا الان خدارا شکر از پس کنترل ذهنم براومدم و برنگشتم به مدار قبلیم. سعی کردم تصمیماتم نه بر اساس ترس؛ نه بر اساس کمبود؛ بلکه بر اساس احساس ارزشمندی درونی باشه. و تلاشمو کردم هرچی تو دوره احساس لیاقت یاد گرفتمو عمل کنم و نه به باد بدم اون همه تلاش و زمانی که گذاشتم رو.

    استاد قبل از شروع این دوره ذهنیت قدرتمند کننده، چند هفته بود که روی باورهام کار نکرده بودم یعنی بعد از دوره احساس لیاقت فقط روی تمرکز به نکات مثبت و سپاسگزاری کار میکردم. دلم برا شما تنگ شده بود اون چند هفته و یادمه تو قلبم به خدا گفتم چقدر اون فرکانس دسته جمعی که ما هممون توی دوره احساس لیاقت میفرستادیم و کلی کامنت میخوندیم و مینوشتیم خوب بود. کاش دوباره بتونم تجربش کنم. و همون روز شما این فایل رو گذاشتین. نمیدونم چند نفر دیگه با من درخواست داشتن از خداوند؛ ولی این فایلهای شما پاسخ خداوند هست به درخواست من که نه با حرف که با قلبم ازش خواستم. ممنونم ازتون.

    بریم سراغ آگاهی ها و تمرینات این فایل:

    استاد؛ اسم این سری فایلها خیلی جالبه. یادمه شما یه جا گفتین اگه باوری احساس قدرت بهت میده باور خوبیه و بهتره تقویتش کنی. من خیلی از باورهام رو با همین جمله شما تشخیص دادم اشتباه هستن. حقیقتا چطور ادم میتونه باوری رو تشخیص بده اشتباهه وقتی باورشه؛ جزئی از وجودشه و شده حقیقت زندگیش. خیلی وقتها که نمیدونم چیو بپذیرم تو زندگیم یا چه تصمیمی بگیرم میگم هر کدوم از این تصمیمات از چه باوری میاد. باور قدرتمند کننده یا محدودکننده.

    آه از موضوع این فایل. استاد من پاشنه آشیلم کمال گرایی بوده و هست. برای همین برای هر اشتباهی بارها خودمو سرزنش کردم. و تو روابطم هم جهان همینو بمن نشون میداد. یکی یه اشتباه خیلی بزرگی میکرد همسر من لبخند میزد بهش! من یه اشتباه ریزی میکردم همون جنجال میشد و من افتاده بودم تو چرخه و اون گردابی که خودم، بیشتر خودمو سرزنش کنم هر بار. تا رسیدیم به دوره احساس لیاقت و من آگاهانه شروع کردم بگم آقا انسانم و اشتباه مجازه و هی به خودم لا جناح علیکم رو تکرار میکردم. بهتر شدم تو این موضوع ولی صد نشدم. استاد؛ گاهی تمام امیدم به تغییر زندگیم در جنبه های مختلف دود میشه میره هوا با یاداوری اشتباهات گذشتم. بعد به یاد میارم این جمله شمارو که میگفتین اقا مهم نیست تا امروز چه فرکانسی میفرستادی. از الان به بعد اگر تغییر کنی همه چیز تغییر خواهد کرد و ما در جهان جادویی زندگی میکنیم.

    استاد؛ شما دست خدایید که حرفهای شما تو ذهن من شده وعده فضل و مغفرت خداوند و میتونم جلوی شیطان ذهنمو با به یاد آوردن حرفهای شما بگیرم.

    استاد امروز من موقع رانندگی یه اشتباهی کردم و همون موقع همسرم سرم داد زد و چون داشتیم میرفتیم دانشگاه خیلی حالم گرفته شد. بعد رفتم باشگاه شروع به دویدن کردم. متاسفانه شیطان ذهنم امانم نمیداد. میگفت به نظر تو همسرت؛ وقتی بقیه تصادف میکنن هم همین رفتارو میکنه یا فقط با تو؟ با تو نگران ماشینه ولی در مورد بقیه نگران جانشونه؟ و … خلاصه خیلی حسم رو بد کرد. اونقدر که میگفتم خدایا تو کمکم کن. تو حرف بزن. تو یه چیزی بگو من دارم تسلیم نجواهای ذهنم میشم. بعد موقع خروج از باشگاه دیدم یه جمله رو بزرگ نوشته بودن از جیم ران. نوشته بود زندگی تو به صورت اتفاقی (بای چنس) بهتر نمیشه بلکه با تغییر بهتر میشه. و من اومدم نشستم پشت میزم گفتم بازم مرحله جدیدی در پیش دارم. میخوام وارد مدار جدیدی بشم. به خداوند اعلام امادگی کردم و تعهد دادم که مدار بالاتر رو در احساس ارزشمندی و خوددوستی تجربه کنم. با وجودیکه شیطان هنوز داشت میگفت بابا چقدر تغییر دیگه؟ چقدر کار کردن روی خود؟ چه کشکی چه آشی.

    و حالا دارم فایلی رو گوش میدم که کاملا مرتبطه به مساله امروز من. بله استاد عزیزم؛ درسته. ما در جهان جادویی زندگی میکنیم…. عاشقتونم…

    استاد تو تمام زندگیم سعی کردم؛ واقعا با تمام وجودم سعی کردم راه درست رو برم. همیشه سعی کردم زود بقیه رو ببخشم، سعی کردم بقیه رو سرزنش نکنم، سعی کردم احترام بذارم به همه، سعی کردم متواضع باشم؛ به خدا حتی هرگز تو ذهنم ارزش آدمها رو به رنگ پوست و تحصیلات و پولشون و خانوادشون ربط ندادم… هرگز، این جز خط قرمزهای من بود… ولی هرگز هیچکدوم از اینها رو در حق خودم نکرده بودم. هرگز به کودک درونم، به روح نازنینم نگفته بودم تو ارزشمندی بی قید و شرط! بارها با سرزنشهام تازیانه زدم بهش و زیر نجواها و حکم های ذهنم صدای روحم خاموش شد… همیشه با رفتار بقیه نسبت به خودم سورپرایز شدم… تا اینکه پی بردم برای من آنچه برای خود میپسندی برای دیگران هم بپسند به صورت برعکسش باید اجرا بشه. یعنی عزیز من آنچه برای دیگران میپسندی(احترام و مهربانی و سرزنش نکردن) برای خودت بپسند. اول چراغ خانه رو درست کن بعد برو سراغ چراغ مسجد محل!

    استاد گاهی از خودم حرصم میگیره. گاهی هم شیطان ناامیدم میگنه. میگه دو هزارتا باور محدود کننده داری کدومو کی میخوای درست کنی؟ بعضی وقتا کم میارم. ولی وقتی نتایج زندگیمو نگاه میکنم باز امید زنده میشه درونم.

    استاد مثال پینگ پنگ رو زدین. ما خونه دوستمون دعوت بودیم پینگ پنگ بازی کنیم. من اولین بارم بود و هیچ نمیتونستم توپ رو بزنم. همسرم قبلا بازی کرده بود. اونجا من بلد نبودم توپ رو بزنم هم خودم میخندیدم هم دوستامون. ولی وقتی همسرم گفت: “من با زهرا بازی نمیکنم! میخوام با یکی دیگه بازی کنم” بدجور حالم بد شد. من همیشه سعی کردم فرصت رشد و تغییر رو به بقیه بدم ولی چطوره که به خودم هم فرصت رشد رو بدم و کمالگرا نباشم تا این رفتارها رو نبینم. (لازم به ذکر است اینجانب دفعه بعدش که رفتیم خونه همین دوستمون از همه بهتر بازی میکردم و همه متعجب شده بودن و حتی الان که بارها تو باشگاه با همسرم بازی کردم؛ رقابت سنگینی داشتیم و داریم)

    اینکه انسان درستی باشیم در برابر دیگران کافی نیست… کافی نیست.. تو باید برای شخص خودت، برای خداوند که درونت هست، انسان خوبی باشی. باید در خدمت روحت باشی. کافی نیست. بخدا کافی نیست. هرگز کافی نیست. عزیز من به درون برگرد و روح خودت را ارضا کن.

    استاد من مسئولیت پذیرم. تمام این اتفاقات بخاطر فرکانس منه. قبل ازدواجم بارها و بارها از طرف خانوادم سرزنش میشدم. یعنی یه جوری بود که میترسیدم تصمیم بگیرم اصلا. چرا چون ممکن بود اشتباه باشه و موردسرزنش واقع بشم. من این موردو تغییر ندادم تو خودم. من شخصیتمو تغییر ندادم که نکات مثبت خودمو ببینم و همین ها تو زندگی مشترکم تکرار شد. کشورم عوض شد؛ ادمای اطرافم عوض شدن باز همون سرزنش ها از اطرافیانم میاد سمتم. چون منم که این رفتارو میکنم با خودم. منم که میخوام تو همه چی پرفکت و بی نقص عمل کنم. منم که میخوام تو همه چی بهترین باشم! منم که اون عبارت تاکیدی که تو دوره احساس لیاقت یادمون دادید رو باورش نکردم هنوز.: “من همینطوری که هستم کافی هستم”. “من همینطوری که هستم جذاب و دوست داشتنی هستم”

    این جملتون رو باید با طلا نوشت استاد عزیزم: هیچ زمینه ای نیست که ما نتونیم توش بهبود پیدا کنیم. ( فعل نتوانستن وجود خارجی ندارد). چیزی بنام استعداد ذاتی وجود ندارد.

    خدارا شکر. کاش من بتونم باور کنم استعداد لازمه یادگیری نیست. تا 50 درصد مقاومتای ذهنیم برن کنار و با ذهن باز یاد بگیرم مهارت ها رو.

    چه باور خوبی: اشتباه قسمتی از مسیره. درسشو بگیر برو جلو.

    استاد چقدر من به توانایی هام شک دارم. کاش من بتونم اعتماد کنم به توانایی هام.

    عههه. استاد نکته عالی که اول کامنتم بهش اشاره کردم: اینکه ما حرکت نکنیم چون ما ممکنه اشتباه کنیم و بقیه در مورد ما بی اعتماد بشن. ما برای مردم زندگی نمی کنیم. ما باید طبق اصول خودمون رفتار کنیم. تا جایی که میتونیم نگاه مردم و اون حساسیمون روی حرف مردم رو کم کنیم.

    استاد؛ خواهش میکنم برای این مورد تمرین بدین بهمون. من تمام فایل های توحید عملی رو گوش دادم خیلی زیاد. ولی باز وقتی میرسه به خواسته هام، خیلی وقتها میبینم خواسته هامو برای اینکه بقیه تعریف و تحسین کنن دارم تجسم میکنم و مچ خودمو میگیرم. چطوری با چه تمرینی نظر بقیه رو از معادله زندگیم حذف کنم؟

    نکته عملی: اگر اشتباه کردم نگران حرف مردم نباشم. دنبال قانع کردن بقیه هم نباشیم. اشتباه یه فرصته برای یادگیری.

    هرچقدر توی یه زمینه ای کار کنیم؛ مغز توی اون زمینه قوی تر و قوی تر میشه.

    من باید یاد بگیرم به توانایی هام اعتماد کنم و تمرکزم هم روی نقاط قوتم باشه نه نقاط ضعفم.

    استاد خیلی ممنونم ازتون بابت این فایل های ارزشمند

    در پناه خداوند باشید…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 119 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1901 روز

      سلام زهرا جان.

      ممنونم برای کامنت خوبی که نوشتی.

      ردپاهایی از خودمو پیدا کردم تو کامنتت.

      اونجاهایی که از تله ی کمال گرایی گفتی.

      اونجاهایی که از مهم بودن نظر مردم گفتی.

      دقیقا یاد یه مثالی افتادم برای خودم:

      خواهرزاده ام بهم مدتها پیش بازیِ پاسور (حکم) رو یاد داد با بهترین شیوه و مهربانی.

      یاد گرفتم و بازی کردم چند بار …

      یه بار هم یه حرکت خفن زدم.

      اما یه فکری پشت ذهنم وول میخورد …

      اینکه به اندازه بقیه بازیکنان باهوش و خلاق و حواس جمع نیستم.

      اینکه تو باید یادت باشه کارتهایی که بقیه میندازن وسط رو تا بتونی تحلیل بهتر و بازی بهتری کنی.

      خب من یادم نمیمونه زیاد، چون توجه نمیکنم.

      بعدها وقتی همسرم هم اومد تو بازی، من مشارکت نمیکردم دیگه…

      یه حسی دارم که الان قضاوتم میکنه.

      یا هر کسِ دیگه ای…

      اینکه بگن تو بازی ات خوب نیست، ماهر نیستی و …

      باعث شده من اصلا فرصت تجربه ی بازی مجدد رو به خودم ندم…

      همون سانسورِ خودکار سمانه (که از کمال گرایی اش میاد، اینکه میخواد همین اول مسیر کیفیتِ بازی اش مثل بقیه باشه، باهوش باشه و اهلِ تحلیل)، فعال میشه و من میگم علاقه ای به بازی ندارم.

      در حالیکه خودم میدونم، چون نمیخوام ضعیف به نظر برسم، کسی مسخره ام نکنه، کسی سرزنشم نکنه، اصلا وارد این چالش با خودم نمیشم…

      آقا مگه تهش چیه؟

      یه بازیِ دیگه.

      میترسم کسی بهم بگه ناوارد، ناشی، نابلد…

      بهم بر میخوره…

      زمانِ مدرسه و بازیِ والیبال هم همین مشکل رو داشتم.

      دوست نداشتم برم تو تیم، که یه وقت خطایی نکنم یکی سرزنشم کنه…

      خب از سرزنش به شدت ناراحت میشم، اینکه انتقاد کنن ازم به شدت ناراحتم میکنه و خب واکنش میدم…

      برای همین یه عمره برای حفاظت از خودم در برابر اسیب های سرزنش، کناره گیری میکنم.

      برای حفاظت از خودم در برابر اسیب های انتقاد (فارغ از به جا بودن یا بی جا بودنش)، حمله میکنم به فرد با کلامم، که مثلاً روش کم شه دیگه چیزی بهم نگه.

      البته روی مورد انتقاد، کمی رفتارم عوض شده، برخی نظرها رو میشنوم، نه اون موقع اما بعدش که متوجه میشم انتقاد کمک کننده هست بهم، دقت میکنم بهش تو رفتارم، تا بهبود بدمش.

      همین الان اینجا انگار یه جلسه ی مشاوره با خودم برگزار کردم و از چیزی نوشتم که تو ذهنم بود، ولی جرات رویارویی باهاش رو نداشتم.

      انگار این فکر رو از قفسِ ذهنم آزاد کردم…

      اولین پله ی رهایی و درمان، دقیقا وقتیه که شجاعت و جسارت مطرح کردنش رو به دست آوردم.

      یه چیزی از خلالِ کامنتت برام یاداوریِ مجدد شد:

      اینکه دلیلِ سرزنش های بیرونی، سرزنش های درونیِ خودم با خودمه.

      اینکه اگه کسی منو سرزنش میکنه، یعنی منم عادت دارم دیگران رو سرزنش کنم.

      اینه که به جای اصلاح رفتار بقیه، بیام توجه کنم این عادت سرزنش کردن، روی خودم و روی دیگران رو کمرنگ تر کنم، اینطوری بهبود حاصل میشه، نه اینکه بقیه رو نکوهش کنم بگم چقدر بدجنس هستن که منو سرزنش میکنن، رفتار بقیه باهام بازتابِ رفتار خودم با خودمه.

      و مجدد بازمی گردم به اصل مهمی که تو دوره لیاقت یاد گرفتم:

      سعی کن با خودت مهربون تر باشی.

      تو گفتگوهای ذهنیت با خودت مهربون تر باش.

      خودتو سرزنش نکن، احساس گناه و کمبود نکن.

      تو همینی که هستی خوبی.

      سمانه جان، تو دایره المعارف همه ی دانش ها و مهارت ها و استعدادها نیستی.

      خودتو مقایسه نکن با دیگری…

      تو مثالِ بازیِ حکم، من یه تازه کار بودم و در مقابلم دو خواهر زاده ام بولد شدن که چقدر ماهر و باهوش و اهل تحلیل هستن…

      قشنگ تله ی مقایسه واسم اکتیو شده.

      اینکه نمیخوام کم بیارم جلوی بقیه…

      حالا چی میشه کم بیاری؟

      چی میشه حتی اگه کسی بهت بگه بازیت ضعیفه؟

      انقدر مهم و حیاتیه که تو باید کامل باشی همیشه؟

      مگه میشه؟

      تو مهارت ها و استعدادها و فراوانی های خودتو داری دختر خوب.

      تجربه کن فقط، چه توانمند بودی چه ناتوان، جسارت کن و تجربه کن…

      میشه ازت خواهش کنم اولین فرصت بری و بازیِ حکم رو تو جمعِ خانواده انجام بدی فقط به خاطر اینکه با حس کمال گرایی روبه رو شی نه اینکه باهوش به نظر برسی؟

      کامل به نظر برسی؟

      میشه ازت خواهش کنم اینکار رو برای سمانه جان انجام بدی و بهبود احساسش نسبت به خودش؟

      برای اینکه مدارت بره بالا، باید اقدام عملی کنی جانِ دلم.

      زهرا جان، ازت سپاس گزارم که با کامنتت باعث شدی، تحلیل کنم خودم و درونم رو.

      بهترین ها برای تو.

      الهی شکرت برای نعمت و روزیِ تحلیلِ خود.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
      • -
        نگار گفته:
        مدت عضویت: 2144 روز

        سمانه جان سلاام

        بنظرم سمانه ها ادمهای خیلی خوبی هستن

        من ی دوست مهربون دارم اسمش سمانه اس

        مادرم هم ی دوست خوب داره اسمش سمانه اس

        خانم برادرم اسمش سمانه اس

        اسم قشنگی

        عزیزم در مورد بازی حکم‌گفتی

        و من بردی ب دوران نوجوانیم

        یادم افتاد ب اون شبی که بازی حکم رو یاد گرفتم

        ی شب تابستونی تو حیاط خونه داییم

        بابلسر

        خاله کوچیکم ک اون زمان مجرد بود ب من یاد داد

        ولی کلا زبان تیز و گاها هم طعنه امیز و نیش دار داره

        اون ب من و خواهرم یاد داد و خب خواهرم حواس جمع تر بود و بهتر کار میکرد

        و من هنوز درست رابطه ها. رو یاد نگرفته بودم

        و بارها تو بازی اطرافیان میدیدم ک یکی برگ اشتباه مینداخت و هم دستش انتقاد میکرد

        باعث شد کم کم ( ب قول نقی معمولی پایتخت) از بازی کناره کشی کنم

        بازی حکم پایه ثابت جمع خانوادگی مادرم ایناس

        و ب حای اینکه سرشون توی موبایل و اینستاگردی باشه

        حکم بازی میکنن

        کری میخونن و کلی میخندن

        ولی مننن

        فقط با عنوان اینکه حوصله بازیش ندارم

        میرم سراغ ی جیز دیگه

        و البته دیذم ک اونا ی بازی حالب دیگه هم انجام میدم با پاسور

        و من کلا گفتم نمیخوام یاد بگیرم

        ترس از قضاوت و مقایسه

        تایید شدن و کمال کرایی و بی نقص بودن

        بجای لذت بردن از بازی و کنار هم بودن

        چ خوب بود کامنتت

        فهمیدم ک من ترس از عدم تایید دارم

        و باید پا روش بذارم

        خب من از خانواده ام 1500 کیلومتر فاصله دارم

        نیم ساعت پیش بلیط های تهران چک کردم برای اخر اسفند

        و ب خودم قول میدم اینبار ک تهران رفتم

        حتما شده ی دست 7 تایی حکم بزنم

        و اون بازی بیدل رو هم یادبگیرم

        جالبه تخته رو بلد نبودم ولی وقتی اون یکی خاله ام که خیلیم دوسش دارم ب من یاد داد

        استقبال کردم

        و بدون اوانس

        ی دست بردم و ی دست باختم

        و لذت بردم

        یا بازی نام شهرت توش خیلی خوبم

        و اینم دوست دارم و توش کُری میخونم

        پس اگه ی کاری تونستم اینم با تمرین میتونم

        مهم لذت بردن

        من ب خودی خودم

        همینطور ک هستم با همین تیپ و قیافه و هیکل و مدل بازی عالیم

        و ی جای دیگه ک‌ خوب گفتی در مورد سرزنش

        دیروز کامنت ی عزیزی و خوندم که مث من معلم هستن

        و نکته ای رو گفت ک من تا خالا بهش توجه نکرده بودم

        متن کامنت مینا جان رو اینجا کپی میکنم

        ————-

        حالا میخوام در مورد اثرات تحسین کردن و اثرات تخریب کردن بنویسم

        استاد عزیزم من در طول مدت خدمتم که امسال به امید خدا باز نشسته میشم هیچ وقت ودر هیچ جایی از بدی دانش آموزام و تنبلی اونا صحبت نمیکردم ولی دانش آموزای زرنگم رو تحسین میکردم هم پیش روی خودشون هم پشت سر و مخصوصا توی منزل پیش بچه های خودم و اثر اون رو هم دیدم واقعا بچه هام هم در طول تحصیل و هم در کنکور افتخار آفرین بودن و جالبه همکارانی رو میشناسم که زنگهای تفریح مدام در مورد تنبلی و بی احترامی دانش آموزان صحبت میکنن و حالا بعد سالها دیدم که فرزندان خودشون هم عین همون دانش أموز تنبلا شدن و شاید هم بدتر

        من قبلا نمیدونستم این یک قانونه و وقتی با شما آشنا شدم و این آگاهیها رو از شما دریافت کردم متوجه موضوع شدم و خدا رو صد هزار مرتبه شکر میکنم که هدایتم کرد تا دچار همچین اشتباهاتی نشم

        ——————

        و دقیقا این خانم

        و من یاد خودم انداخت

        در زمانی ک توی زبانسرا کار میکردم

        بخاطر متد یکم سختگیرانه‌ای ک داشتم

        و زبان اموزام ب بهانه درس و مدرسه تکالیف انجام نمیدادن یا عملکرد امتحانیشون ضعیف بود

        همیشه نق میزدم و انتقاد میکردم

        و حالاااااا

        افتاده تو کاسه خودم

        پسرم گاهی دینم رو درمیاره

        از مسایل رفتاری و درسی

        و واقعا دوست‌دارم ک رابطمون تغییر کنه

        و من ب خودم تعهد دادم

        ک زبان ب انتقاد و نکوهش هیچ کس باز نکنم

        اول از همه خودم

        امیدوارم همیشه در مسیر رشد و تعالی باشی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
        • -
          سمانه جان صوفی گفته:
          مدت عضویت: 1901 روز

          سلام صدی جان.

          خیلی ازت ممنونم که برام اینچنین زیبا و مفصل و با جزییات نوشتی.

          بدون شک همین از خود نوشتن ها، به همه مون بیشتر کمک میکنه در درکِ بهتر مسائل.

          یادمه تو یه قسمت از زندگی در بهشت استاد سر به سر مریم جون میذاشت که ایشون نمیاد تو اب دریاچه شنا کنه (ترس از روبه رویی با چالشِ ذهنشون)، و بهانه میارن که نه، من از فیلمبرداری یا دیدنِ زیبایی های دریاچه و مناظر لذت میبرم…

          البته خودِ مریم جون بعدا رفت تو دلِ چالشش و تجربه کرد آبِ دریاچه رو و گفتن که چه لذتی داره و یه مدت خودشونو از چه لذتی محروم کردن…

          وقتی نوشتی حوصله بازیش ندارم یاد خودم افتادم که این بهانه رو منم میارم…

          یکی مثل مریم جون وارد چالشش میشه و سربلند بیرون میاد، یه تجربه جذاب و یه لذت به لذت هاش اضافه میشه.

          منم تازه درک کردم داستانِ بهانه ام برای فرار از تجربه ی بازیِ حکم یا تخته چیه؟

          و حالا وقت دل به دریایِ چالش هام زدن هست به یاریِ خدا…

          میدونم باید با ارامش و شادی اقدام کنم.

          به قول نفیسه جانم که نوشت:

          اگر بازی حکم را هم مثل در آوردن ماشین از پارکینگ، برای خودت انجامش بدهی، فقط فان میشه برات.

          خب تبدیل این حرف به عمل، اقدام میخواد که به یاریِ خدا بسیار امیدوارم.

          میدونی آدم با ذهن و نجواهاش روبه رو شه، فکر نمیکنم قسمت عملی خیلی پیچیده باشه:)

          میبینی چقدر همه مون تجربیات مشابه داریم…

          وقتی مینویسیم باعث میشیم به درک بهتر هم از موقعیت کمک کنیم.

          راستی مرسی از ابراز محبتت نسبت به اسمِ نازنینِ سمانه جان.

          صدی جان شما هم منو یاد یکی از نازنین ترین دوستام، صدیقه جانم میندازی.

          رویِ ماهت هم این شادی رو برام دو چندان میکنه.

          در پناه رب العالمین نازنینم باشی همیشه و بدرخشی.

          خدایا شکرت برای دستهایی که کامنت مینویسن، تو دفتر مینویسن.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      Arman Boriri گفته:
      مدت عضویت: 816 روز

      سلام خانم زهرای عزیز

      بنده آرمان هستم و 15 سالمه و اولین بارم بود که با خواسته ی خودم اومدم کامنت خوندم که به کامنت شما هدایت شدم

      وقتی داشتم می‌خوندم اصلا به این فکر نمی‌کردم که چقدره و چند سطره و چقدر از وقتم رو میگیره فقط خوندم(منی که اصلا حوصله ی کامنت خوندن رو نداشتم از سطر و وقت گرفتن زیاد پی می‌بردم که لازم نیس بخونم) و جالبه بدونید اونقدر غرق شدن برای خوندن که وقتی تموم کردم دیدم عهههه یعنی من اینقدر کامنت خوندم؟؟

      اکثر حرف هایی که زدین در من اتفاق افتاده که مخصوصا اونجایی که میگین با وجودیکه شیطان هنوز داشت میگفت بابا چقدر تغییر دیگه؟ چقدر کار کردن روی خود؟ چه کشکی چه آشی.

      دقیقا همین شیطان چند روزی بود که من رو درگیر کرده بود

      من تقریبا 5 الا 6 ماه با استاد عزیز آشنا شدم و امروز هم به لطف خدا تونستم یه کامنت که برایم جملات بسیاری رو یاد آوری کرد و یاد داد تا بتونم جلوی شیطان رو بگیرم

      میدونم که میتونم روی خودم کار کنم و میدونم روی خودم کار کردن نتیجه های بسیار عالی برایم رخ میده و خواهد داد

      سپاس گذارم از خدام

      و تشکر کنم از استاد که همان رسول خدا میمونه برایم

      و متشکرم از شما زهرا خانم که کامنتتون زیبا و پر مفهوم بود

      در پناه الله یکتا بهترین هارو تجربه کنید️

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
      • -
        فهیمه گفته:
        مدت عضویت: 1209 روز

        سلام آرمان جان

        آفرین به تو پسر آگاه و فعال

        خیلی عالیه که نجواهای ذهنت رو کنترل کردی و بعد از مدتها اومدی کامنت خوندی و نوشتی

        الان که 15 سالته شروع کردی به گوش دادن فایل ها مطمئن باش بهترین ها در انتظار توست

        امیدوارم هر روز توی سایت پیشرفتتو ببینم

        در پناه خدا باشی پسرم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      لایق بهترین ها گفته:
      مدت عضویت: 2113 روز

      بنام خدای اجابت کننده

      سلام مجدد به استاد و خانم شایسته عزیزممممم

      استاد عزیزم؛ متشکرم… متشکرم ازتون…. متشکرم ازتون…

      من این کامنتو نوشتم و پرسیدم که چطوری نیاز به تایید و تحسین دیگران رو برطرف کنم و ریشه این مشکل از کجا هست و خداوند به صورت عجیب منو هدایت کرد به این توضیحات خانم شایسته که تو متن قسمت شش دوره عزت نفس هست.

      “«نیاز به تأیید دیگران» ویروسی است که فقط توسط این ویژ‌‌گی یعنی «نگاه مثبتِ بی قید و شرط داشتن به خود» قابل کنترل و خلع سلاح شدن است.”

      و استاد دیوانه شدم با خوندن این توضیحات. خانم شایسته عزیزم واقعا نمیدونم چطوری ازتون تشکر کنم. فقط میتونم بگم واقعا شایسته ی بهترین ها هستین و من ممنونمممم ازتون و همیشه در حال یادگیری از شما هستم. خیلی دوستون دارم.

      استادددد ما در دنیای جادویی زندگی میکنیم. وقتی من تعهد میدم که میخوام وارد سطح بالاتری بشم و پاشنه اشیل نیاز به تایید دیگران رو درخودم محو کنم، و دارم روی جلسه اول “شیوه حل مسایل” کار میکنم که شما میگید اقا واکسن از خود میکروب بیماری تولید میشه و جواب مسایل توی خودشونه و ساده هست و همینکه دارم میگم اره استاد راست میگه. من حرفای استادمو باور دارم و سه بار اینو به خودم میگم خداوند موس رو حرکت میده و منو میبره به متن جلسه شش دوره عزت نفس که من بفهمم جواب این مساله من، این نیاز من به تایید دیگران، درون خودمه و راه حلش اینه که نگاه بی قید و شرط مثبت به خودم داشته باشم. خدای من تو با دل دیوانه ی من چه کردی؟؟؟؟؟؟ هر روز بیشتر عاشقت میشم. خدایا من به برنامه ریزی تو به هدایت تو به حمایت تو به مهربانی تو با تمام وجودم ایمان دارم. وقتی راه رو باز میذارم تو اینطور میای وسط زندگیم. اخه دوره شیوه حل مسایل چه ربطی به عزت نفس داره چطوری منو ببری اکانت یکی از بچه ها رو کلیک کنم که اسم پروفایلش داشت بهم چشمک میزد و رو آخرین کامنتش کلیک کنم. کامنتش مربوط به جلسه شش دوره احساس لیاقت باشه و من بگم اصلا در مورد چی بود این جلسه و برم متن رو بخونم و ببینم این جواب سوال منه. این جواب مساله منه. اره خودشه. در حالیکه دارم جلسه اول دوره حل مسایل رو یادداشت برداری میکنم اینطور برام حرفهای استاد که تاییدشون میکنم اتفاق میفتن و ایمانم به این که خودم خالق زندگیم هستم کمی بیشتر میشود. خدایا شکرتتتتتت…معجزه ها هر روز اتفاق می افتند…جهان من چقدر زیباست با وجود این خدای فوق العاده و قوانینش…

      استاد چطوری ازت تشکر کنم. بخدا دیگه نمیدونم چقدر و چطوری تحسینتون کنم. شما بهترین استاد دنیا هستین و من چقدر خوشبختم با داشتن استادی مثل شما…

      دوستون دارم عزیزانم

      در پناه خداوند باشید….

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      معصومه نجفی گفته:
      مدت عضویت: 1742 روز

      سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز.و همه دوستان .زهرا جون دوست عزیزم.سپاسگزارم از کامنت زیباتون.دوست عزیزم همین نکاتی که گفتید برای رسیدن به خواسته هاتون و پاشنل آشیل که حرف و نظر دیگران هست که تعریف و تحسینت کنند همین کلماتی که الان گفتید را بارها و بارها و بارها و بارها بخودتون بگید که زهرای عزیز و دوست داشتنی تو تحسین برانگیزی تو چقدر توانمندی تو چقدر قدرتمندی دختر چقدر قابل احترام هستی .بارها به خودت بگو و بگو که قدم به قدم میرم جلو آرام و با آرامش اصلا عجله ای ندارم برای تغییر که بخواهم یکشبه تغییر کنم .حتما دوران مجردی هم کلی کارهای مثبت و درست که باعث تحسین دیگران بوده انجام دادی سعی کن اونها را بیاد بیاری اگر هم نتونستی بگو اشکال نداره از اول شروع میکنم.خداراشکر میکنم که این فرصت بهم داده شده که تغییر کنم و روی خود ارزشمندی و احساس لیاقت کار کنم و نظر دیگران اصلا برام مهم نباشه.شما فرض کنید که در یک جزیره تنها هستید و میخواهید کار مورد علاقه تون را انجام بدید آیا کسی اونجا هست که نگران درست انجام ندادنش باشید ؟نه!پس بارها و بارها اون کار مورد علاقه تون را تکرار میکنید تا نقاط قوت و ضعفتون را بشناسید و سعی میکنید که روی نقاط قوتتون تمرکزی کار کنید و هر دفعه بهبود ببخشید تا به نتیجه مورد دلخواهتان برسید .اگر نظر دیگران براتون مهم نباشه کم کم هم کمالگرایی هم جاشو به بهبود گرایی میده.یعنی به قول استاد عزیزم خانم شایسته کمالگرایی را اخراج میکنی .چون دیگه تو جزیره تنها هستید و کسی نیست که بخواد قضاوت کنه ویا این که نیازی به تعریف و تمجید داشته باشید خودتون هستید و خودتون.بنظرم همین کامنتی را که نوشتید بارها بخونید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      مهدی رجبی گفته:
      مدت عضویت: 3847 روز

      درود زهرا خانم عزیز

      خیلی از کلام صادقانه و دلی شما لذت بردم.

      خیلی عالی بود کامنت تون

      و این آگاهی نسبت به افکار و روند احساسات و نیات خودتون.

      هیچ چیز قدرتمندکننده از همین حس شناخت افکار و احساسات خود نیست

      چنان به آدم حس توانایی و قدرت و اراده میده که با چیز دیگری برابری نمیکند…

      واقعاً منم کیف میکنم بخدا که اینقدر در این فضای زیبا دوستان و افراد عزیز و مخلصی هستند که واقعاً تخصصی دارن کار میکنند و ذهن و فکر و عواطف شونو میشناسند و دارن تلاش می‌کنند.

      این نجوای ذهن کامل گرا میخواد مدام بگه تو مهم نیستی و ترمز بگیره تا هی تمرکز بیاری رو اشتباهات و نواقص..

      ولی از طرفی این کامل گرایی هدیه ای ست که باعث رشد هم میشه و من موافق این نیستم که کمال گرایی چیز بدیه به خودیه خود.

      خداوند نیروی هدایت به کمال رو در ما گذاشته ولی ذهن کاملیت رو در هر لحظه از ما میخواد.

      بهر حال…

      من یک فایلی برای خودم ضبط کردم که مدام بهم یادآوری کنه احساس قربانی بودن (که ناشی از همین کامل گرایی و یا فداکاری بیش از اندازه و غیرمنطقی میاد)

      که بتونم با کمک این فایل و یادآوری به ذهنم احساس قربانی و ضعف درونی هر وقت خواست بسمت بیاد رو مدیریت کنم.

      به لطف خدای مهربون قویتر از قبل شدم که به این ایده هدایت شدم… ولی اینها رو باید زیاد کار و یادآوری کرد.

      دقیقاً درست گفتید که پیش فرض ذهن فکر می‌کنه (باور داره) که اگر دیگران رو پر کنی دیگرانم تو رو پر میکنن، در حالیکه اگر خودتو پر کنی میتونی دیگرانم پر کنی

      از تو به سمت دیگران می رود آنچه جاریست…

      من به این دنیا اومدم که بدم

      ولی باید بیاد بیارم که باک بنزینم آیا پر است؟ من با باک بنزین پر به این دنیا اومدم نه خالی.

      خوب باشی زهرا خانم و موفقیت هاتون مستدام.

      دمتون گرم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      احمد آذرکمان گفته:
      مدت عضویت: 1430 روز

      سلام دوست عزیز وقت شما بخیر

      برای اینکه نگران نظر بقیه نباشین پیشنهاد من به شما خرید دوره عزت نفس می‌باشد که استاد بسیار بسیار این موضوع رو به شکل شفاف توضیح دادن

      مهم بودن نظر دیگران در زندگی هر شخص نشانه عدم عزت نفس ‌آن شخص می‌باشد

      چون شما هر کاری کنید هیچ وقت نمیتونید نظر مردم رو راضی نگه‌دارین

      در دوره عزت نفس استاد داستان ملانصرالدین و پسرش و الاغش رو که میخوان از روستاشون به چندتا روستای دیگه بروند رو مثال میزنند که در بین راه هر روستایی رو رد میشوند هر بار مردم یه ایرادی میگیرن ازشون.

      سعی کنین تو زندگیتون هرکاری رو برای خودتون، برای دل خودتون انجام بدین.

      قبل از هرکاری از خودتون سوال بپرسید علت انجام این کار چیه اگر برای جلب توجه مردم بود پس انجامش ندین و اگر برای دل خودتون بود انجامش بدین

      ما برای خودمون زندگی می‌کنیم

      با تشکر

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      فاطمه بهرامیان گفته:
      مدت عضویت: 750 روز

      سلام به زهرای عزیز.

      خدارو شکر امروز صبح که از خواب بیدار شدم همه خواب بودن ورفتم سراغ گوشیم وهدایت شدم به کامنت زیبای شما.

      بعضی جاهای کامنتت حس کردم خوده خودم هستم جاهایی که شوهرت سرزنش کرد وناراحت شدی چقدر برای من اتفاق افتاده.

      و وقتی می گفتی که این به خاطر رفتار خودمه به این دلیل هست که برای خودم ارزش قائل نبودم کمال گرا بودم وباید به خودم هم احترام بزارم وخودم رو هم ببخشم یا جایی که مخصوصا در مورد این گفتی که برای خودم زندگی کنم ونظر مردم مهم نباشه این زندگی منه خیلی حس خوبی بهم داد انگار همه دلخوریها ونگرانیهام از بین رفت.

      به خودم گفتم اره فاطمه ببین اگر تو خودت رو دوست داشته باشی خودت رو ارزشمند بدونی ویژگیهای خوبت رو ببینی خودت رو ببخشی دیگران هم همین رفتار رو با تو می کنند وبرای خودت زندگی کن لذت ببر چیکار داری که بقیه چی بگن .

      همینه یه عمر یاد گرفتیم به دیگران احترام بزاریم ومدام خودمون رو سرزنش وتحقیر کنیم و دستاوردهای خودمون رو هیچ بدونیم اما حالا استاد که دست خداست می گه بر عکش عمل کن تو ارزشمندی تو خلیفه خدایی.

      خدارو شکر که روزی اول صبحم کامنت شما دوست خوبم زهرا جان شد.

      امیدوارم هر لحظه در شادی وموفقیت زندگی کنی.

      در پناه خدا.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      اکرم برزگری گفته:
      مدت عضویت: 686 روز

      سلام زهرای عزیز ممنون برای نوشتن کامنت زیباوتبریک میگم که شما خیلی خوب روی خودتون کارکردین که چنین دیدگاه زیبایی نوشین که کاربردی بودبرای من

      وهمین طورپیداکردن این ذهنیت محدود کننده که تجسم وکسب موفقیت های مابرای اینه که به مردم نشون بدیم که ماچه قدرموفق هستیم هم عالی بود منم این ذهنیت رودارم که توی موفقیت هام خودی به بقیه نشون بدم ودارم تلاش میکنم که دستاوردهایم برای احساس خوب خودم باشه تابقیه

      بازم ممنونم کاش استاد دراین موردهم راهکاربدن برای ما

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    غزل عطائی گفته:
    مدت عضویت: 2395 روز

    سلام به همه ی همه ی همه اساتید الهامبخشم، دوستان بامحبت و تاثیرگذارم که هربار ازتون یاد میگیرم ، و به هرکسی‌که چشمای قشنگش این کامنتو میخونه .

    در حالی این کامنتو مینویسم که بینهایت احساس سبکبالی و لذت میکنم از نگاه کردن به همه نعمتهای زندگیم .

    دلم میخواد قبل انجام این تمرین درباره این احساس لذت بگم .

    دیروز داشتم فکر میکردم که من تو این دنیای فانی چطوری میتونم به زندگیم نگاه کنم ؟ چه چیزهایی نباید برام اهمیت داشته باشه ؟

    چه چیزهایی دارم که بعد از گرفته شدن زیستم دیگه وجود ندارن ؟

    چه چیزهایی هستن الان ، که باعث خوشحالی و لذت من میشن ؟

    بابت چه چیزهایی خوشحال و سپاسگزارم ؟

    اگر نگاه فانی بودن رو به دنیا و شرایط داشته باشم، دنبال چه چیزهایی دیگه نمیدوئم که الان برام مهم هستن؟!

    به چه چیزهایی گیر نمیدم که الان بابتشون نجوای ذهنی دارم ‌؟

    بعدش داشتم به این فکر میکردم که ما همواره در طول زندگیمون داریم برای به دست آوردن یه چیزی میدوئیم ، برای اینکه اون نتیجهه خلق بشه روز و شبمونو به هم میدوزیم و حواسمون نیست که ممکنه همین نعمتهای فانی همین الانمونو اونموقه نداشته باشیم و وقتی رسیدیم بهش حسرت امروزو بخوریم .

    داشتم فکر میکردم به اینکه ارزشمندترین چیزی که من امروز دارم ، همین عمر ه. همین زیستنه . میدوئم میدوئم میدوئم و به یه چیزی میرسم ، غافل از اینکه عمرم رفته ! وقتی به اون رسیدم، شاید فرداش دیگه نباشم و فرصت زیستن ازم گرفته شده باشه .

    داشتم فکر میکردم که بهترین کار اینه که الانو دریابم . به اون ابرای پفکی که روی کوههای پربرف میرقصن با عشق نگاه کنم ، اون گنجشکایی که پنج ثانیه از راهو با ماشین ما مسابقه میدنو تحسین کنم ، اون غذایی که درست میکنم ، اون فایل صوتی که خلقش میکنم، اون نقاشیه که میکشمو با عشق ، با عشق ، با لذت هرچی تمام تر حسش کنم .

    اونوقته که هم از مسیرم لذت میبرم ، هم خواسته هامو تجربه میکنم ‌

    از دیروز سعی کردم خیلی آگاهانه تر نگاه کنم و بیشتر لذت ببرم . همین یک ساعت پیش مامانم تماس گرفته بود و داشت با همسرم صحبت میکرد و من حین صحبت کردنشون داشتم به این همه نعمت بزرگی که دارم تو لحظه تجربه میکنم فکر میکردم .

    به صدای قشنگ مامانم ، به اتفاقای خوبی که همین الان جاری هستن و مامانم داره تعریف میکنه ، به همسرم که انقدر نگاهش بزرگه و انقدر وسعت دید داره و انقدر محترمه، به گوشیم که انقدر عالی شرایط ارتباط برقرار کردنو برامون فراهم میکنه،به چراغ روشن اتاق که باعث میشه ما بهتر ببینیم و خیلی چیزای دیگه .

    وقتی احساسشون کردم ، خیلی خیلی خیلی لذت بردم از تجربه زیستنم . خدارو شکر میکنم که داره هرلحظه آگاهیهاشو پمپاژ میکنه به قلب و وجودم .

    استاد عزیزم . از شماام خیلی ممنونم که بانی بودین برای رسیدنم به این مرحله از درک .

    _

    برم سراغ تمرین ارزشمند این جلسه .

    آخرین اشتباهم هفته گذشته بود . من مهمون داشتم و سرم شلوغ بود ، ما زیر شوفاژ پشت پرده سالن پذیرایی یه ظرف پلاستیکی بیرنگ گذاشتیم ، چون چند وقت پیش احساس کردیم که شاید آب ازش چکه کنه . من در حین تمیز کردن خونه فراموش کردم که اونو بردارم . وقتی مهمونام اومدن نشستیم روی زمین ، دور هم تا بازی کنیم . و بعدا من متوجه شدم اون ظرفه مشخص میشه وقتی میشینی رو زمین ، و بعد که اون ظرفو دیدم ، دیدم توش آت آشغال هم یکم ریخته .

    هی ذهنم گفت حالا میگن غزل چقدر بیسلیقه ست !

    قلبم گفت خب بگن بابا بیخیاال !

    دوباره یه اتفاق دیگه این بود که دوستم چون بچه ش نق میزد آوردش تو اتاق و اون قسمتی که نشست موکت بود ‌ من اصلا به فکرمم نرسید که بیارم براش یه پتویی چیزی بندازم و براش پشتی بذارم !

    بعدا هی ذهنم میگفت حالا میگه چقدر غزل بی توجهه !

    و قلبم میگفت خب بگه بابا شده دیگه !

    یه اشتباه دیگه این بود که من چنگال برای مهمونام نذاشتم تو بشقابشون و وقتی داشت کیکشون تموم میشد یادم افتاد و اونموقع چنگال گذاشتم.

    ذهنم میگفت الان میگن چقدر بد پذیرایی میکنه این دختر !

    قلبم گفت خب بگن ! تو این همه زحمت کشیدی ، این همه هنرمندانه همه چیزو فراهم کردی. اینهمه سعی کردی با عزت و احترام برخورد کنی و کاری کنی که به همه خوش بگذره . حالا هرچیم خواستن بگن . تو خودتو ناراحت نکن عزیزم .

    یه اشتباه دیگه م این بود که من رولت موز و حلوای زعفرونی درست کرده بودم ، بینهااااااایت خوشمزه شده بود . اصلا نگاهش میکردی دلت آب میشد ، بعد یکی از دوستام هی گفت وای این چقدر خوشمزه ست ! چقدر خوشمزه ست . بعد اینکه رفت داشتم فکر میکردم که بابااااا این منظورش این بود که حالا که یکم ازین حلواهه مونده یکم بده من ببرم !

    حالا نکته خنده دارش اینجاست که من وقتی بار چهارم گفت خوشمزه ست گفتم عزیزم حتما ازینا برای خودت ببر ! بعد بلافاصله یادم افتاد که من ظرف یکبار مصرف ندارم ، جلوی خودش گفتم البته ظرف یکبار مصرف ندارم :))))) بار پنجمم وقتی گفت خیلییی خوشمزه بود که داشت از در میرفت بیرون ،من نکردم چندتا ازون رولتا براش بذارم تو نایلن بگم اینو ببر با خودت فقط بهش گفتم نووش جانت عزیزم، بعدا که یادم اومد گفتم بذار براش درست کنم ببرم ، دیدم شکر نداریم ، همسرم رفت بخره ، هرجا رفت گفتن شکر نییییست اصلا .

    هی ذهنم گفت حالا برای همه چندتا میذاشتی تو نایلن چی میشد ؟ الان فکر میکنن تو چقدر خسیسی !

    قلبم گفت خب بگن ! مگه تو چندبار تا حالا تنهایی با این تعداد مهمون داری کردی که حواست به همه چیز باشه و ناشی بازی درنیاری . من خیلی تحسینت میکنم که با عشق که اینهمه هنرمندانه همه چیزو مدیریت کردی و انقدر عالی پیش بردی و بدون این که کسی کمکت کنه از همه قسمتهای پذیرایی کردن بر اومدی.

    حالا امروز شرایطش فراهم شد و مواد لازم هم خریداری شد ، شاید براش درست کردم بردم !

    من بعد دوره لیاقت خیلیییی باخودم درصلحم . قبلا بابت هر حرف اشتباهی خودمو سرزنش میکردم اما الان به حددداقل رسیده اون احساسات !

    احساس میکنم کنده شدم از خیلی از چیزای بی اهمیت و خیلی بیشتر لذت میبرم ‌ از لحظه هام .

    اما درسی که میتونم بگیرم اینه که ازین بعد اگر این تعداد مهمون داشتم که قرار بود با بچه هاشون بیان ، از قبل توی اتاق شرایطیو فراهم کنم که اگر کسی خواست بره اونجا ، راحت باشه .

    حتما از قبل ظرف یکبار مصرف یا نایلن فریزر کنار میذارم که یکمی از اون خوراکیه رو بهشون بدم اگر چیزی ازش مونده بود .

    موقع پذیرایی حتما چنگال هم میذارم همراه کارد میوه خوری :)))

    و از همه مهمتر اگر کاری به ذهنم رسید که باید انجامش بدم ، همون موقع انجام میدم که بعدا یادم نیفته که عه ! اینکارو نکرده بودی و بد شد !

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 140 رای:
    • -
      زری گفته:
      مدت عضویت: 752 روز

      سلام غزل جان

      دختر زیبارو و خوش صحبت

      چقدر لذت برم از این ماجرا مهمونی و سوتی هات

      خیلی باحال بودن

      و خیلی فوق العادس که به این حد از احساس لیاقت رسیدی که فورا ذهنتو مدیریت میکنی و به شکلی بهش نگاه میکنی که احساس خوبی بهت بده

      جملاتت توی اول فایل منو یاد مکالمه خودم با خودم انداخت و دوست داشتم برات بنویسمش

      یه رفتار همیشگیه من این بود که باحسرت به روزهای عمرم نگاه میکنم که دارن میرن هر روز که شب میشه میگم وای شب شد امروزهم گذشت وای دیروز عید بود چه زود زمستونم داره میره وای چقدر زود میگذره وای زری 22سالت شد…..

      و یه جوری همیشه انگار که توحسرت روزهاییم که داره میگذره و دلم میخواد جلوشو بگیرم

      و دیشب وقتی که داشتم به خودم میگفتم وای شب شد و هیچکاری نکردم یه نگاهی به اتفاقات روزم انداختم که من صبح رفتم باشگاهی که روزها آرزوشو داشتم و الان خیلی راحت و بدیهی میرم و برمیگردم و واسه بدنم وقت میزارم

      یه دستپخت عالی دارم که داداشم از سرکار زنگ زد من دلم سوپ میخواد از اون سوپهای خوشمزه بپز اومدم بخورم با عشق کامل یه سوپ خوشمزه ای پختم که هم خودم لذتشو بردم هم خانوادم

      یه عشق و یه صلح و آرامش خوبی بین منو خانوادم جاری بود

      امروز تمام تعهداتمو عمل کردم از پس کنترل ذهنم براومدم رو باورهام کارکردم و کلی احساسم عالی شد

      چندتا مشتری همزمان اومدن و چندتا کار خیلی راحت و بادست مزد بالا گرفتم

      من امروزو زندگی کردم

      امروزو زنده بودم و زندگی کردم

      مگه قراره زندگی چی باشه؟

      مگه قراره چیکار کنم؟

      من امروز آسمون آبی و خورشیدو دیدم و خدا فرصت بهم داد که آسمون شب و ستاره هارو هم ببینم

      من امروز زنده بودم و در تک تک لحظاتم زندگی رو تجربه کردم

      من امروز آرامشم بیشتر از دیروز بود

      امروز من مثل دیروز نبود

      و آیا این نهایت خوشبختی نیست

      من چی میخوام جز این

      مگه زندگی چیه

      چرا حسرت میخوری

      حسرت چیزی که تجربش کردی

      این حسرت خوردن نداره

      اتفاقا این نهایت خوشبختیه که تونستم امروز هم زندگی کنم و رشد کنم

      امروز هم خدارو احساس کردم

      دیگه نمیخوام چشم بدوزم به آینده و یا حسرت روزهای گذشته

      دیگه نمیخوام تعجب کنم از اینکه چقدر زود میگذره

      چون زود نمیگذره

      همه چیز به جا و درست و دقیقه

      تمام اون لحظاتی که گذشته چه خوب چه بد همش جزو زندگی منه جزو دفتر عمر منه همشو خودم خلق کردم چه آگاهانه و چه ناآگاهانه

      همش مال خودمه

      همشو میپذیرم و به خاطر لحظه به لحظش سپاسگزارم

      و از خدا میخوام کمکم کنه تا بیشتر در لحظه باشم و فقط برای این لحظه زندگی کنم

      ازت ممنونم غزل جان که اینقدر عالی مینویسی تو یکی از الگوهای من هستی که به عنوان یه دختری که به رابطه دلخواهش رسیده ازت یاد میکنم

      عاشقتم

      درپناه رب

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 32 رای:
      • -
        غزل عطائی گفته:
        مدت عضویت: 2395 روز

        سلام زری جون . دوست مهربون زرین من .

        ممنونم که برام نوشتی . اصلا نمیدونی که چقدر موثر بود صحبتهات . قدردان وقت ارزشمندت هستم که در اختیارم گذاشتی و برام از تجربه‌ت گفتی . دقیقا منم اگر لحظه ی حالو فراموش کنم و نگاه عامیانه داشته باشم این حسرته رو همیشه با خودم دارم که وای چه زود یک هفته گذشت . وای چه زود زمستون تموم شد …وای چه زود … همش ذهنم درحال محاسبه ی تایم رفته ست .

        خیلی ازت یاد گرفتم زری جونم. ممنونم که به حرف دلت که پیغام خدای بزرگ بود برای هدایت کردن من گوش داری و برام گفتی.

        منم ازین بعد وقتی ذهنم رفت سمت زمان از دست رفته حتما ازین طریقی که بهم گفتی ، سعی میکنم آرومش کنم‌.

        زری جونم. آرزو میکنم به ساده ترین شکل ممکن ، با نگاه شگفت انگیزی که پرورش دادی در وجودت ،به همه خواسته های قشنگت از جمله رابطه دلخواهت برسی و بخش بزرگتری از وجود قشنگتو تجربه کنی .

        منم عاشقتممم.

        همواره در آغوش خدا باشی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
      • -
        سمانه جان صوفی گفته:
        مدت عضویت: 1901 روز

        سلام زری جانِ عزیز.

        چقدر لذت بردم از خوندنِ تحلیلت نسبت به زندگی.

        اینکه از گذشته عبور کردی و رسیدی به لحظه ی حال.

        اینکه انقدر قشنگ، قشنگی های زندگی در لحظه ی حال رو با مثال نوشتی.

        چقدر قشنگه خوندنِ تغییرات و بهبودهای بچه ها تو کامنت هاشون.

        اینا انگیزه بخشِ مسیر همه مون میشه.

        بهترین زندگی و روابط رو برای خودت خلق کنی عزیزم.

        در پناهِ خدا باشی.

        همه مون باشیم.

        دقیقا در خلالِ خوندن کامنتت یاد یه یاداوری افتادم که فکر میکنم دیروز اومد برام:

        اینکه ببین امروز چه پیشرفت هایی داشتی.

        این یاداوری، کاملا مکملِ پیام شماست در رابطه با زندگی در لحظه.

        ببینم امروز چه کردم که متفاوت بوده، از حالت روتین خارج شدم، مثلا کنترل ذهنی که کردم…

        تمرینم در رابطه با حس لیاقت…

        راه حلی که برای مسیله ای اومده و انجامش دادم.

        اقدامی که جهتِ بهبود خودم یا منزل انجام دادم.

        احساساتمو چطور مدیریت کردم.

        چی گفتم و شنیدم و نوشتم که منجر به حسِ خوب شده.

        یعنی دقیقا چه کردم امروز با خودم و زندگیم.

        خوشم اومد کامنت شما رو خوندم و مجدد برام یاداوری شد از دستاوردها و پیشرفت هام، به صورت روزانه بنویسم.

        متمرکزتر.

        من هر روز از زیبایی های روزم مینویسم، تمرین نوشتن از پیشرفتهای روزانه ام هم میشه مکمل نوشتن از زیبایی ها، اما به صورت متمرکزتر.

        چون اینطوری تمرکزی تر خودمو تحسین میکنم برای پیشرفت هام.

        دقیقا تمرینِ بهبودگرایی میشه نوشتن از پیشرفت هام.

        مثلا اگه یه کاری رو فقط یک درجه از دیروز بهتر انجام دادم، خودش میشه پیشرفتِ امروزِ من.

        بسیار عالی.

        الهی شکرت برای کامنت های حسِ خوبِ سایت.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
      • -
        سید عظیم بساطیان گفته:
        مدت عضویت: 811 روز

        بنام خداوند جان ”

        سلام و درود بر شما ”

        وقت عالی ”

        متعالی ”

        همچو زر نوشتی دختر ”

        چقدر زیبا ”

        چقدر زیبا ”

        چقدر کامنت تون بهم آرامش داد ”

        اتفاقا امروز جمعه بود و خواستم استراحت کنم ”

        همین جمله ها تو ذهنم تداعی شد ”

        مهم لذت بردن از مسیر هستش و نباید نگران بود

        اینم

        جواب من بود توی کامنت زیبای شما

        ” بهترین باشگاه

        بهترین مکالمه ی دنیا ”

        بهترین سوپ دنیا ”

        بهترین مشتری های دنیا”

        همش مال شما ”

        شما بی نظیری ”

        اصلا یک کلام ”

        دنیایی به زیبایی آنچه خودت دوست داری رو برات آرزومندم ”

        اندازه اون حس های قشنگ توی کامنت تون

        دوست دارم ”

        فرشته ی فوق العاده “

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
        • -
          غزل عطائی گفته:
          مدت عضویت: 2395 روز

          سلام به دوست بزرگوارم آقای سید عظیم . من الان پیام شمارو خوندم و چقدر احساس خوبی داشت خوندن پیامتون .

          جالبه این چند روز انقدر حالم عالیه که همش اتفاقای عالیو تجربه میکنم . برا همینم هدایت شدم به پیام زیبای شما

          دنیایی به زیبایی آنچه خودت دوست داری رو برات آرزومندم

          چقدر عالی بود .

          قند توی دلم آب شد …

          همیشه و همیشه سلامت و سعادتمند باشید در پناه الله یکتای وهاب .

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
          • -
            سید عظیم بساطیان گفته:
            مدت عضویت: 811 روز

            حمد و سپاس مخصوص خدایی ست که به ما وعده راستین داد ”

            و ما را وارث زمین قرار داد .

            سلام و درود فراوان بر دختر زیبا و زیبا اندیش ”

            غزل عطائی فوق العاده و بی نظیر ”

            حالتون عالی و متعالی ”

            کامنت زیبای شما به دستم رسید و نزدیک بود پر بکشم .

            مرسی که برام نوشتی .

            پیگیر کامنت های زیباتون هستم .

            دسترسی به فرکانس زیبای شما رو نداشتم براتون بنویسم ” دختر بهشتی ”

            شما اینقدر در صلح هستید با خودتون

            که قابل بیان نیست .

            مگه داریم دختر به این خوبی ”

            من چقدر خوشبختم که دوستانی همچون شما ها دارم .

            مثل خوشه ی گندم درکنار من موج میزنند ”

            امیدوارم هر روز خالص تر بشید .

            کامنت تون پربود از انرژی مثبت و حال خوب ”

            خدا میدونه چقدر خوشحال شدم .

            تحسین میکنم پروفایل زیباتون رو ”

            حال خوبتون رو …

            منتظر نتایج خوب باشید .. منفجر میکنید ..

            ضربه فنی شدم من ”

            برامون بنویسید از نتایج خوشگلت ”

            بی نهایت عاشقتم دختر بی نظیر …

            امیدوارم هر ساعت و دقیقه به کامت باشه ”

            امیدوارم در هر لحظه از زندگی به سوی بهتر شدن و سعادت قدم بردارید .

            و قله های موفقیت رو فتح کنید .

            امیدوارم روزها و لحظه هایت با عشق و خوشبختی سرشار باشه ”

            دختر بهشتی ماهم عاشقتیم .

            و دوست داریم .

            بازم برامون بنویسید .

            آرزو میکنم

            مهر ”

            محبت ”

            برکت ”

            عشق ”

            سلامتی ”

            آسایش روح ”

            آرامش دل ”

            تقدیر بلند ”

            لبخند قشنگ ”

            در یک کلام

            هرچه لطف خداست همه رو براتون آرزومندم ”

            بازم ازتون سپاسگزارم برامون نوشتی ”

            عاشقتم دختر بهشتی ”

            مواظب خودتون باشید .

            در پناه جان جانان باشید .

            فرشته عاشق الله

            غزل “

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      فاطمه و رسول گفته:
      مدت عضویت: 1078 روز

      سلام به غزل جان عزیزم

      سپاسگزارم از کامنت خوشگلت .

      از شکرگزاری هات ونعمتهایی که برامون نوشتی و قشنگ دلبری کرد وحالم عالی شد دوست بهشتی .

      از این همه دقت و ریزبینی هات نسبت به ذهن خودت و نکته های درستی که نوشتی از ارزشمندی عمرمون تا رفتارهای آگاهانه ات

      لذت بردم .

      خیلی تحسینت کردم .

      خداروشکر بخاطر وجود ارزشمندت

      دوست قشنگ و بهشتیم .

      الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی تون در بهترین مدارها قراربگیره ان شاالله

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
      • -
        غزل عطائی گفته:
        مدت عضویت: 2395 روز

        سلام فاطمه جون . دوست مهربون و شیرین سخنم . مامان نازنین هلیسا جون و محمدحسن جان

        وقتی پیامتو دیدم ،با صدای دلنشین خودت توی ذهنم خوندمش و لذت بردم . خیلی ممنونم به خاطر لطف و مهربونیت دوست ارزشمند و خدایی من .

        فاطمه جون منم خیلی شمارو تحسین میکنم به خاطر کلام و نوع نوشتار روان و دلنشینی که داری . من هربار که شما کامنت مینویسی ، میدونم که این کامنت ، خیلی راحت گفته شده و راحت هم حضم میشه . چون از خود زندگی میاد .

        شما هم در کنار خانواده قشنگت همیشه از نگاه پربرکت خداوند لبریز باشید و زیباییهارو تجربه کنید :*

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      اکرم برزگری گفته:
      مدت عضویت: 686 روز

      سلام غزل عزیز

      ممنونم عزیزم برای کامنت های عالی که مینویسین

      باورت میشه دیروز به شما و کامنت هاتون فک میکردم وگفتم چراغزل نازنین دیگه نمینویسن امروز تادیدم اسمتون رو خداروشکرکردم که چه عالی فرکانس هادارن کارمیکن من یه لحظه یادشماافتادم وتموم دیگه فکرم درگیر نبود وامروزدرمدارکامنت زیبانون قرارگرفتن

      ویادگرفتم رهابودن ووابسته نبودن رو

      خداروهزاران بارشکر

      چقدرزیباسپاسگزاری میکنین

      چقدرباخودتون مهربون هستین خودتون روقضاوت نمی‌کنید

      کدبانو هم که هستین وهم مهموناتون از پذیرایی تون راضی خواهند بود چون وجودتون سراسر مهربونیه

      من اون کامنتی که درباره احساس لیاقت نوشته بودین روخیلی دوست داشتم وتودفترم نوشتم واون قدرخوندم حفظ شدم

      زیباترین هرچیز سهم منه مال منه انتخاب منه

      بالاترین هرچیزی حق الهی منه کسی نمیتونه سرم منت بزاره

      حق الهیت یادت رفته بگیری….

      کی بهترازمن می‌تونه این همه چیز داشته باشه…

      بازم ممنونم عزیز مهربون برای نثرروانتون که بی نهایت زیبا مینویسین

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
      • -
        غزل عطائی گفته:
        مدت عضویت: 2395 روز

        سلام اکرم جون . دوست بزرگوار و عزیزم . خیلی ممنونم از کلام و نگاه و شخصیت مهربون شما دوست نازنینم .

        بینهایت سپاسگزارم که برای من نوشتین . دیشب داشتم یه فیلمی میدیدم که خانوم خانواده واقعا همه فن حریف بود و توی هرکاری هم عملکرد خیلی عالی داشت و با این که تو سن 13 سالگی ازدواج کرده بود و 9 تا بچه داشت و دست تنها بود ، اما تونست توی کسب و کارش خیلی موفق بشه و ثروت زیادی خلق کنه‌. همش داشتم فکر میکردم که من چه باوری میتونم بسازم که عملکردم خیلی عالی باشه و مثل این خانومه رشد کنم ، من که شرایطم خیلی عالیتر ازین خانومه !

        قلبم روشن شد وقتی پیام شمارو خوندم . خصوصا اونجا که اون متنو یاد آوری کردین . امروز خدا از طریق چند دوست ارزشمند و عزیز که یکی از ارزشمندترینها شما هستین، داره باهام صحبت میکنه و پاسخ سوالامو میده .

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
    • -
      حمید رضا نارنجی ثانی گفته:
      مدت عضویت: 1975 روز

      سلام غزل عزیز

      از بخش اول کامنت تون خیلی لذت بردم.

      ولی در مورد اون بخش آخر کامنتون

      هنوز میخاستم بگم که اگر دوره احساس لیاقت رو تهیه کنید متوجه می‌شید که شما هیچ مسئولیتی در برابر نگاه دیگران ندارید، که فرمودید دوره رو کار کردید.

      در واقع بخش احر کامنت شما نشون میده بجای حل ریشه ای مساله دارید اشغال هارو زیر مبل پنهان میکنید

      اینکه یادم باشه دفعه بعد ظرف یکبار مصرف بگیرم که اگر مهمونی از غذا خوشش اومد ظرف داشته باشم بهش بدم یعنی شما میخاید احساس عدم ارزشمندیتونو نگه دارید و بجاش ظرف داشته باشید تا این عدم ارزشمندیو با غذا یا دسر جبران کنید

      انگار شما همینطوری لایق و ارزشمند نیستید که باید حتما یه باجی بدید که مورد تایید دیگران باشید

      فرض کنیم شما دسر هم دادید به مهمونها که با خودشون ببرن

      دفعه بعد اکه خواسته هاشون بیشتر شد چی؟

      شاید مثلا یکیشون گفت واااای چه فرشای قشنگی دارید چی؟

      یکیشون گفت واااای شما چقدر مبلهاتون قشنگه؟ احتمالا میگید ببخشید بخدا امروز وانت نداریم ولی قول میدم دفعه بعد وانت بخریم مبللمونو بدیم با خودتون ببرید

      احتمالا پاسخ ذهن شما برای این درخواست نامعقول همینه دیگه.

      در صورتی که شما ارزشمند هستید حتی اگر ظرف نداشته باشید حتی اگر دوستتون دو میلیون بار از دست‌پخت شما تعریف کنه و شما نیازی نبینید برید شکر تهیه کنید تا براش دسر درست کنید.

      احتمالا ارزشمندی شما گره خورده به تمیزی زیر رادیاتور به نرمی موکت به داشتن ظرف یکبار مصرف و تایید گرفتن از مهمونها

      گره خورده به بی عیب و نقص بودن همه مساعل

      ما ارزشمندیم حتی اکه غذامون بسوزه دیگه چه برسه به اینکه بخام دسر رو بعنوان باج بدیم که مورد تایید بقیه قرار بگیریم

      من دارم سعی میکنم خودمو اصلاح کنم و ایرلداتمو رفع کنم ولی اگر کسی میخاد ارزشمندی منو وصل کنه به چنین مساعل بی ارزشی ، اصلا میخام اون شخص وجود نداشته باشه تو زندگیم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
      • -
        غزل عطائی گفته:
        مدت عضویت: 2395 روز

        سلام به همکلاسی عزیزم آقا حمیدرضا .

        من خیلی ازتون ممنونم که برام نوشتین ‌ در واقع من اصلا از این زاویه دید به قضیه نگاه کرده بودم هیچوقت .

        چون همیشه وقتی خونه دوستام رفتم اونا آخر مهمونی از هر خوراکی ای، میدادن دست مهمون میگفتن اینو هم با خودت ببر ، من ناخوداگاه این تو ذهنم هک شده بود که خب تو هم باید این کارو کنی و این بخشی از مهمونیه.

        اما شما خیلی دقیق ریشه ی احساسی منو بهم گفتیم و من آگاه شدم به این موضوع.

        خیلی ممنونم به خاطر وقتی که گذاشتین و برام توضیح دادین‌. خیلی استفاده کردم از توضیحات قدرتمندتون .

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      " لیلا شیرزاد " گفته:
      مدت عضویت: 2277 روز

      غزل عزیز سلام

      ممنونم بابت کامنت زیبا و پر از نکته ای که نوشتی …

      عزیز دلم با خوندن کامنت زیبای شما ، با خودم فکر کردم که اگه من جای مهمون شما بودم ، در هر کدوم از موقعیتهایی که برامون شرح دادی

      واااقعا چطور فکر میکردم

      و دیدم که من به عنوان مهمون اگه اون ظرف زیر شوفاژ رو ببینم

      قطعا قبلش تمیزی و مرتبیِ کل خونه رو که بیشتر تو چشم هستش رو دیدم

      پس اون ظرف در برابر کل خونه ، اصلا به چشم نمیاد

      اگرم تمیزی خونه رو نبینم و فقط اون ظرف رو ببینم و بر اساس اون بخوام قضاوت کنم

      که پس مشخصه من انسان به شدت منفی نگری هستم

      که اصولا قضاوت چنین ادمهایی اصلا مهن نیست

      اگر من به عنوان مهمان ، برای چند دقیقه روی موکت اتاق نشسته باشم و شما به عنوان میزبان متوجه نباشی

      من خودم اصولا اینجوری فکر میکنم که میزبانِ بنده خدا چقدر مشغله داره و برای هر کسی به احتمال زیاد پیش میاد که تو این موقعیت حواسش به این نکته نباشه

      پس به نظرم چیز مهمی نمیاد …

      اگه من به عنوان مهمان از رولت و حلوایی که شما درست کردی خیلی خوشم اومده و چندبار تحسین کردم شما رو و از دستپخت شما تعزیف کردم

      این به این معنی نیست که غزل عزیز ، اگه از این رولت و حلوا مقداریشو ندی من ببرم

      من ناراحت میشم

      اگه شما به عنوان هدیه بدی

      خوب مسلما خوشحال خواهم شد برای چشیدن مجدد یه طعم خوشمزه

      ولی اگرم شما مایل نبودی یا متوجه نبودی و یا به هر دلیل دیگه ای

      مقداری از اونو به من ندادی

      من ناراحت نمیشم

      اصلا این حق مسلم شماست

      شما دعوت کردی و یه شام و دسر خوشمزه درست کردی

      و منم به عنوان مهمان ، اونو رو با چاشنیِ روی خندان و رفتار محبت آمیزِ شما نوش جان کردم

      دیگه شما هیچ تعهدی ندادی که حتما باید مقداری از اون غذا رو موقع رفتن به من بدی

      میبینی عزیزم ؟؟

      خیلی از چیزایی که ما خودمونو واسشون اذیت میکنیم

      اصلا مهم نیستند

      و در پایان به نظر میاد شما شخص کمال گرایی هستی

      که این کارو واسه کنترل ذهن سخت تر میکنه …

      ولی در کل لذت بردم از کامنت زیبای شما

      و تحسینت میکنم عزیزم بابت این کنترل ذهن

      موفق باشی عزیزم …

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
      • -
        غزل عطائی گفته:
        مدت عضویت: 2395 روز

        سلام لیلا جون .

        خیلی ممنونم از نگاه محبت آمیز شما و وقتی که برای راهنمایی من گذاشتی و برام نوشتی .

        خیلی عالی از دید مهمان برام گفتی .

        ممنونم که یادآور شدی که این از کمالگراییه ، من اینو میدونم که کمالگرا هستم و سعی میکنم که کمترش کنم . اما راستش نمیدونستم که این رفتارمم کمالگرایی محسوب میشده .

        ذهن بازیگوش چموشم یه هزار توعه که هربار باید رفتاراشو تشخیص بدم . و اصلاحش کنم .

        شما هم موفق باشی لیلا جون ‌

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      زهرا کرمی گفته:
      مدت عضویت: 2752 روز

      سلام غزل زیبارو.

      زندگی رو چقدر زیبا بیان کردی آفرین

      به شما تحسین می کنم چقدر با خودت مهربان هستی آفرین دختر به خودت سخت نمی گیری لیاقتات میبینی ارزش‌هات میبینی من همیشه از کامنت های شما لذت می برم برام مثل یک داستان می مونه من خودم بعد از احساس لیاقت نسبت به خودم مهربان تر شدم ولی هنوز تو مسائل جزیی نمی بینم هنوز به خودم سخت می گیرم مثلا دلسوزی بیجا که به من ربطی نداره که باعث پایین آمدن فرکانسم میشه البته من از قبل خیلی بهتر شدم ولی چون خیلی تو من عمیق هست خیلی باید حواسم باشه موفق باشی دوست عزیز

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      زهرا کرمی گفته:
      مدت عضویت: 2752 روز

      سلام غزل زیبارو.

      زندگی رو چقدر زیبا بیان کردی آفرین

      به شما تحسین می کنم چقدر با خودت مهربان هستی آفرین دختر به خودت سخت نمی گیری لیاقتات میبینی ارزش‌هات میبینی من همیشه از کامنت های شما لذت می برم برام مثل یک داستان می مونه من خودم بعد از احساس لیاقت نسبت به خودم مهربان تر شدم ولی هنوز تو مسائل جزیی نمی بینم هنوز به خودم سخت می گیرم مثلا دلسوزی بیجا که به من ربطی نداره که باعث پایین آمدن فرکانسم میشه البته من از قبل خیلی بهتر شدم ولی چون خیلی تو من عمیق هست خیلی باید حواسم باشه

      موفق باشی دوست عزیز

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
      • -
        غزل عطائی گفته:
        مدت عضویت: 2395 روز

        سلام به دوست نازنینم زهرا خانوم.

        خیلی ممنونم ازینکه با مهربانی برای من مینویسید.

        من مهربونی و محبتیو که در درون شما هست رو خیلی تحسین میکنم.

        هممون تو مسائل جزئی مسئله داریم و هربار یاد میگیریم و بهتر و بهتر میشیم اما این جزئیات تا ابد ادامه دارن و این خیلی خوبه که تو مسیریم.

        من چند وقت پیش یکی از پیامهای شمارو که سال 98 برام نوشته بودین دیدم، و خیلی خوشحال شدم که هنوزم شمارو به عنوان دوست و هم مسیر و همکلاسی ، اینجا دارم.

        انشاالله که هممون هربار بیشتر و بهتر هدایتهای خداوندو در رابطه با بهبود خودمون پذیرا باشیم و قشنگتر پیش بریم..

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      محمد حسین تجلی گفته:
      مدت عضویت: 2224 روز

      سلام غزل خانم روز به خیر امیدوارم حالتون عالی باشه:)

      چقدر با این دیدگاه شما لبخند روی لبم اومد و چقد تحسینت کردم که هر جا ذهنت می اومد نجوا کنه سریع قلبت یه پاسخ فانی و مناسب بهش می‌داد

      اینقدر خوب نوشته بودی و اینقدر با خودت در صلحی که احساس می که دارم با شما حرف میزنم و این یه دیدگاه نیست ! احساس می کردم دارم صدای شما رو می شنونم و چهره‌ی شما رو می بینم که داری با لبخند برایم این ها رو تعریف کی کنی

      غزل خانم اول دیدگاهت چقدر قشنگ و شیک احساس ارزشمندی رو به ما دانشجوهای استاد هدیه دادی ، مرررسی

      من طبق یه عادت خوبی که دارم رفتم معنی اسم شما رو هم سرچ کردم ، خیلی اسم قشنگی دارید بهتون تبریک میگم :))

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        غزل عطائی گفته:
        مدت عضویت: 2395 روز

        برادر عزیزم آقا محمد حسین تجلی سلام . امیدوارم که عالی باشید

        نقطه ی آبی قشنگی که خداوند از طرف شما برام فرستاد ، خیلی مهربانانه و دلانگیز بود.خیلی خیلیی ممنونم که واصل این پیام شدین .

        محمد حسین عزیز خیلی ممنونم از حسن توجه شما نسبت به اسم غزل .من شمارو به خاطر این عادت زیبا خیلی تحسین میکنم .

        منو یاد دعای جوشن کبیر انداختین. جدیدا با شناختن نام های خداوند در این دعا ، منم کنجکاوم که معانی رو بدونم .

        اول نسبت به نعمت نام و نام خانوادگی که خدا بهم عطا کرده با توجه به نام یا من عطائُهُ شریف اربابمون کنجکاو شدم .

        مفسر دعای جوشن کبیر میگفتن عطا از عطیه میاد . عطیه یعنی بخششی که خداوند از خودش میده مثل آگاهی یا شاید فهم یا چیزی که این دنیایی نباشه .از خود خودش میبخشه و پس نمیگیره.

        بعد من نعمت خداوند رو اینطوری تفسیر کردم ؛ شعر عاشقانه ای که در خودش فهم و آگاهی ذات پروردگارو به عنوان هدیه غیر قابل بازگشت دریافت کرده.

        حالا هربار یه اسم یا فامیلی میشنوم که وصله به یکی از نام های پروردگار لذت میبرم ازین که اینطوری برسم به معانی

        معنای نام زیبای شما اگر اشتباه نکنم‌ ؛

        محمد از ریشه ی حمد و به معنای ستوده شده ست.‌

        حسین از ریشه حُسن به معنای نیکو

        و تجلی به معنای روشن و آشکار و جلوه گر شدن.

        حالا ترکیبش اینطوریه که ؛ کسی که ستوده شدن و نیکو بودنش کاملا آشکار و هویدا شده.

        نام شماهم خیلی با مسما ست واقعا

        منم به شما تبریک میگم:))

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
        • -
          محمد حسین تجلی گفته:
          مدت عضویت: 2224 روز

          درود به شما غزل خانم عزیز ، خواهر گرامی ام

          « لطفاً قبل از خواندن این دیدگاه من ، برید دیدگاهِ پاسخ من و بعد پاسخ خودتون رو بخوانید و بعد بیایید این دیدگاه رو بخوانید، متشکرم :)) »

          یه حسی بهم گفت درسی که امروز از یه تضاد یاد گرفتم رو اینجا بنویسم

          ولی قبلش بگم چی شد که اصلا تو سایت رسیدم به اینجا…

          هدایت … جریان هدایت من رو برد سمت گوش دادن این فایل که اتفاقاً تو موبایلم داشتم ، چون امروز به تضادی رو بهش برخورد کردم که این فایل می توانه یه جورایی پاسخ بهش باشه

          از اونجایی که عادت دارم وقتی فایلی رو می بینم ، میام چند تا دیدگاهم برای بیشتر بهره‌مند شدن از اون فایل و آگاهی هاش می خوانم

          حسم من رو آورد رسوند یه دیدگاه شما ، بعد پاسخ خودم و بعد پاسخ شما …

          حقیقتا من بارها و بارها یه سری نقطه‌های آبی رو

          یا حتی یه پاراگراف ازش که خیلی بهم حس خوبی داده رو بعد ها هم باز می کنم و می خوانم

          اونجایی که شما معانی دو تا اسم من و فامیلی من رو نوشتید ، خیلی خیلی به خودم افتخار کردم

          امروز هم که خواندم به خودم افتخار کردم و به خودم گفتم واقعاااا با شناختی که از خودم دارم این فامیلی خیلی برازنده‌ی منه و خیلی لایقش هستم

          درس امروزم که بارها به صورت کلامی و یه بار هم ثه صورت مکتوب توی دفتر ستاره قطبیم‌ بابتش تشکر کردم اینه که خداوند با تضاد امروز … در واقع رفتار چند فروشنده در یک کسب و کار بهم دوباره فهموند که چقدر من دُر و الماس گرانبهایی رو توی وجودم دارم که خیلی ها ازش بهره‌مند نیستند

          خدا بهم یاد داده که همیشه صداقت و درستکاری رو فاکتور اصلی و سرلوحه‌ی زندگیم قرار بدهم ، مخصوصاً در کسب و کارم

          اگه از بُعدِ منطق هم بهش نگاه کنم ، من دیدم آدم‌ها به اندازه‌ای که درستی و صداقت رو در کسب و کارشون نادیده می گیرند و این دُر … این نعمت الهی و پاک وجودشون رو پایمال می کنند ، به همون اندازه مشکلات و گرفتاری براشون به وجود میاد و به همون اندازه اون پول هایی که می‌سازند بی برکت و مایه ذلت اون ها میشه

          خلاصه :)) وقتی اومدم ابن پاراگراف رو از شما مجدداً برای نمی دونم چندمین بار خواندم :)

          حالا ترکیبش اینطوریه که ؛ کسی که ستوده شدن و نیکو بودنش کاملا آشکار و هویدا شده.

          واقعاً به خودم افتخار کردم و گفتم انصافاً این درست ترین جمله‌ای هست که در مورد خودم شنیدم و خیلی هم قبولش دارم

          من همیشه تلاشم بر این بوده که این فاکتورها رو‌ جزو اصول زندگیم داشته باشم و بهشون پایبند باشم

          به همین خاطر فامیلی من تجلی هستش ، چون واقعاً خیلی وقت ها خداوند از طریق من داره جلوه‌گری می کنه.

          خداوند رو بی نهایت سپاسگزارم به خاطر دوست عزیزی مثل شما (دست خداوند) که اینچنین با یه پیام ساده بارها و بارها من رو خوشحال کرده و به فکر فرو برده که من واقعاً چقدر می توانم به این مفاهیم نزدیک بشم؟

          محمد از ریشه ی حمد و به معنای ستوده شده ست.‌

          حسین از ریشه حُسن به معنای نیکو

          و تجلی به معنای روشن و آشکار و جلوه گر شدن.

          حالا ترکیبش اینطوریه که ؛ کسی که ستوده شدن و نیکو بودنش کاملا آشکار و هویدا شده.

          می دونید چیه؟ اصلا شما باعث شدی ، من با بارها و بارها خواندن این پیام و اندیشیدن در این مفاهیم و تحسین کردن خودم ، خیلی بیشتر با خودم رفیق بشم

          یه جورایی دیگه هر بار که اسم و فامیلیم رو می نویسم و یا جایی میگم به خودم افتخار می کنم و میگم این اسم و فامیلی واقعاً برای من برازنده است ، اصلاً خیلی بیشتر از قبل با خودم در صلحم ، خدا رو شکر.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    اسداله زرگوشی گفته:
    مدت عضویت: 1267 روز

    به نام یگانه فرمانروای هستی

    سلام و درود بر استاد عباسمنش گرانقدر و همه عزیزانم

    گاهی اوقات ما یه مطلبی رو گوش میدیم یا میخونیم و برای ذهنمان منطقی و پذیرفته شده است اما این به این معنی

    نیست که ما اون مطلب رو درک کرده ایم! اینو وقتی متوجه میشیم که اونو تجربه می کنیم.

    بعنوان مثال وقتی که یاد گرفتیم آب در دمای صفر درجه یخ می بنده و در دمای 100 درجه جوش میاره و بخار میشه این برای ذهن بعنوان یک اصل که از طریق علم و تحقیق و آزمایش بهش رسیده اند؛ برای ما منطقی است و مقاومتی در پذیرشش نداریم. اما وقتی که در هوای سرد قرار میگیریم و شاهد یخ بستن محیط اطرافمون میشیم و سرما رو با پوست و استخونمون حس و لمس میکنیم یا شاهد جوشیدن و بخار شدن آب داخل کتری میشیم، آنوقت است که درک میکنیم مطلبی که خوندیم چجور داره عمل میکنه.استاد این مثال و زدم که اینو بگم که شما همواره تو صحبت هاتون می گید تا وقتی که ما داریم روی خودمون کار می کنیم، نتایج ما ادامه داره و امروز این جور حس کردم برای خودم که وقتی که در سایت فعالم، بهتر میتونم روی خودم کار کنم. بعد دوره احساس لیاقت من دو هفته ای تو سایت کامنت نمی نوشتم ولی آموزشها رو دنبال می کردم و سعی می کردم از آموزشها فاصله نگیرم. چیزی که تو این مدت برایم واضح شده اینست که وقتی تو فضای سایتم، ذهن من اتوماتیک وار دنبال توجه به خواسته ها و اعراض از ناخواسته هاست.مثل سیستمی که با کابل به برق شهری وصله! اما وقتی از فضای سایت دورم، حتی اگه آموزشها رو دنبال کنم، نیاز است که در طول روز به خودم تلنگر بزنم که در مسیر درستم یا نه؟ دارم به خواسته ها توجه میکنم یا به ناخواسته هام؟ مثل سیستمی که با باطری داره کار میکنه و دائمآ باید مراقب میزان شارژش باشی!

    …………………………………………………………………………………………………….

    استاد در جلسه قبل گفتم که من دو کیسه برنج 10 کیلویی خریدم ولی همسرم اونو نپسندید و خونه مادرم بردم که اونم نپسندید و تصمیم من به خرید برنج اشتباه بود. ولی به خودم احساس بد ندادم و خودم رو سرزنش نکردم و گفتم الخیر و فی ماوقع. اون حسی که بمن گفته بخر، قطعآ خیریتی در آن هست و خدا می داند و من نمی دانم و گذر زمان اونو برایم واضح میکنه.

    این مساله درس بزرگی که برام داشت این بود که تسلیم باشم و اصرار به انجام هیچ کاری نکنم! من از آموزش های شما یاد گرفتم که بر اساس نشانه ها و هدایت ها زندگی کنم و خداوند را در هدایت لحظه لحظه زندگیم احساس کنم و باور دارم که خداوند در هر لحظه در حال هدایت ماست، کافیست که تسلیم باشم و اجازه دهم خداوند کارش رو انجام بدهد. وقتی که به جزئیات این اتفاق کوچک فکر کردم ( چون زندگی ام رو همواره با قانون می سنجم) جزئیات بیشتری از آنرا به یاد آوردم که سبب شد یاد بگیرم که باید رهاتر باشم. بیاد آوردم که من به مسئول خدماتمان گفتم که آخر وقت میام برنج ها رو تحویل می گیرم. اما وقتی که آخر وقت رفتم گفت فراموش کردم و یکی از راننده هامون چند دقیقه پیش مابقی برنج ها رو برده تحویل بده. من باید اینو نشونه ای می دیدم که اگه خداوند این خرید رو به صرف و صلاح من می دونست اونو برام نگه می داشت! اما من اون لحظه بجای این که این پیامو بگیرم، گفتم که مگه شما نگفتید که آخر وقت بیام تحویل بگیرم ؟و من رو حرف شما الان اومدم. اونم اسم راننده رو بهم گفت تا زنگ بزنم و بگم برایم دو کیسه برنج کنار بگذاره و با خودش بیاره. و من اینکارو انجام دادم و برنج ها رو تحویل گرفتم. در حالی که اگه این اتفاق رو نشونه ای از طرف خدا می دونستم و انجام کار و خودم بعهده نمی گرفتم اینجور سخت نمی شدم برای سختی ها!

    وقتی که گفتم الخیر فی ماوقع و رها کردم موضوع اتفاقی که افتاد این بود که زن داداشم برنج ها رو خونه مادرم دیده بود (چون مادرم اول گفت که من لازم دارم و بر می دارم و من برنج ها رو همونجا گذاشته بودم ولی بعدش تماس گرفت و گفت نمیخواهم و من گفتم مساله ای نیست) و تماس گرفت که من یه کیسه از برنج ها رو لازم دارم و بر می دارم و کلی هم تشکر کرد. از اونجا که مادر من زود نظرش عوض میشه وقتی دید که زن داداشم یه کیسه رو برداشته اون دوباره نظرش عوض شد و تماس گرفت که اون یکی رو من بر می دارم و مال من باشه. که گفتم باشه مال تو. و این موضوع درس بزرگی شد برام که اولا وقتی میخوام چیزی که برای مصرف خانوادم است بخرم قبلش از خانمم استعلام بگیرم که نیازش هست یا نه؟ و درس دیگه اش این بود که بیشتر رها باشم و به نشانه های زندگیم دقت کنم و اجازه بدم خداوند کارهامو انجام بده نه من! و باوری که برام تقویت شد این بود که مطمئن بودم در این اتفاق خیریتی برای من نهفته است و احساسم رو بد نکردم؛ خودم رو سرزنش نکردم؛ خودخوری نکردم و نتیجه اش این بود که برنج های منو خداوند برایم فروخت و کلی هم تشکر و سپاس دریافت کردم و باورم تقویت شد که هر جور به جهان نگاه کنیم؛ جهان هم همانگونه برایم خواهد شد و جهان به فرکانس های ما در هر لحظه پاسخ می دهد.

    یه اتفاق خوب دیگه که برام افتاد این بود که دیروز جلسه ای با حضور رئیس سازمان و کارکنان به مناسبت این ایام برگزار شد و به نوعی گزارش عملکرد یک ساله سازمان تشریح شد و در ادامه رئیسمون از ما خواست که هر کسی صحبت داره راجع به این موضوع صحبت کنه. و با اینکه این موضوع بدون اطلاع قبلی بود و یکی از ضعف های من ترس از صحبت کردن در جمع بود ولی تصمیم گرفتم سریع مواردی که به ذهنم میاد و تیتر وار بنویسم و خیلی خوب و راحت حرف هام رو بزنم و خودم رو ازین بابت خیلی تحسین کردم که اینم بعنوان یکی از نتایج دوره احساس لیاقت دوست داشتم اینجا بگم تا رد پایی بشه برای خودم و اینکه الان خیلی این موضوع برایم راحتتر شده است و خیلی به من کمک کرده که بتونم خودم رو برای انجام تمرین آگهی بازرگانی که در حال تهیه متنشم و یه چالش برام محسوب میشه، آماده کنم.یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 157 رای:
    • -
      زهرا قنبری گفته:
      مدت عضویت: 2089 روز

      سلام اقای زرگوشی

      با خوندن کامنتتون من هم یاد اتفاق دیروز خودم افتادم

      میخواستم واسه بابام نون بخرم و از غروب یه مسیر دیگه که باید برم بخرم بهم الهام شد

      من گفتم خوب باشه

      موقع رفتن خونه گفتم حالا از مسیر قبلی میرم ببینم شاید راحتتر بگیرم

      (ذهن میچسبه به چیزی که تا حالا انجام میداده و جواب میگرفته و میخواد الهام با شک و تردید همراه کنه)

      رفتم گفتن نیم ساعت طول میکشه تا نون حاظر شه

      (قلبم گفت برو همونی که گفتم این جا واینستا)

      رفتم ولی ذهن گفت بزار برم یه جای نون محلی دارن ببینم

      رفتم جایی که ذهنم گفت و گفتن به شما نمیرسه

      تسلیم شدم و گفتم خوب خدا که واسه یه لحظه خاص نیست خدایا از همینجا هدایتم کن

      (جدیدا دارم بیشتر رو این کار میکنم نگران نادیده گرفتن الهاماتم نباشم این الهامات همیشه و همه جا و با هر شرایطی که من هستم راه حل عالیتر دستشه و بهم میگه

      مثل به قول معروف شانس نیست که یکبار در بزنه در بره)

      من تسلیم حرکت کردم به سمت همون الهام

      رسیدم جایی که مسیرش غروب بهم الهام شده بود

      نتیجه این شد

      من نون محلی و یه نون دیگه گرفتم براشون با یه فروشنده بینظیرر خوشبرخورد

      و تمام این مسیر رو هم باید میرفتم که بفهمم چه نونی باید بگیرم

      فهمیدم پلن خدا خیلی دقیق و بی مقصه حتی وقتی هم به الهامات ذره ذره گوش میکنی ولی همون مسیری که به ظاهر یکم طولانی تر شده واست خواستت واضح تر میکنه

      و خدا هم که به همه چیز به راحتی دسترسی داره وقتی خواستت واضح شد و دید تسلیمی مستقیم میبرتت جایی که لذت ببری و عزت و احترام میبینی

      قرار بود راجع به تمرین اگهی بازرگانی براتون بگم که این متن اومد به زبونم و گفتم

      ولی حالا که اینو هم یادم اومد میگم

      تمرین اگهی بازگانی خیلی ساده تر از چیزیه که الان فکرشو میکنین

      باید یکباره واردش بشین اصلا فکر نکنین چون حتی لحظه ای که تصمیم گرفتین ولی فکر کنین باز پا پس میکشین

      انقدر افراد راحت میشنون که فکر میکنین اصلا مسخ هستن شاید هم تو یه دنیای دیگه ای باشن و شما تو دنیای دیگه ولی برای شما این تمرینی میشه واسه ورود به دنیای جدیدتر

      یهو کل سختی این داستان تو مغزتون میریزه

      تصمیم بگیرین یهو انجامش بدین بدون overthinking

      موفق باشین زیاددد

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
      • -
        اسداله زرگوشی گفته:
        مدت عضویت: 1267 روز

        سلام و درود بر زهرای عزیزم

        ممنونم از توجه و بیان تجربه قشنگی که داشتید و توصیه ای که راجع به انجام تمرین آگهی بازرگانی داشتید که خیلی برایم مفید بود و احساس قدرت و قوت قلبی مرا بیشتر کرد و مرا بیشتر در مدار انجام این تمرین قرار داد.مشکلی که من دارم اینست که کمالگرایی جزء پاشنه آشیل های من است و در هر موضوعی اولین چیزی که باید باهاش مقابله کنم همین کمالگرا بودنم است. و در مورد تهیه لیست توانائی هام باید قدم های کوچکتری بردارم تا به آنچه میخوام برسم مثل خواندن کامنت بچه ها و لیست کردن نقاط قوت و توانائی ها و موفقیت هام و با مرور آگاهی های جلسه ششم و فایل مرتبط در دوره احساس لیاقت دارم در مدار انجامش قرار می گیرم و به خودم قول دادم حداکثر تا قبل از شروع ماه مبارک رمضان چند بار انجامش دهم. برایتان در این مسیر زیبا سلامتی و بهروزی و سعادت و ثروت آرزو میکنم دوست عزیز.یا حق

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  8. -
    ابراهیم خسروی گفته:
    مدت عضویت: 1365 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم، خانم شایسته و همچنین هم خانواده های گلم.

    حدوداً 4 ساعت پیش یک موضوعی برام پیش اومد که دقیقا مصداق این فایل بود که دوست دارم اینجا بیان کنم، که خالی از لطف نیست.

    من 1 ساعت قبل از اینکه این فایل بیاد روی سایت، حدوداً 1 ساعت داشتم تو محل کارم، تو تایم استراحتم، جلسه ی 4 دوره‌ی عزت نفس رو تصویری نگاه میکردم.

    همچین روزهای قبل جلسات قبل این دوره رو به صورت مداوم داشتم نگاه میکردم.

    یکی از مهم ترین نکات جلسه ی عزت نفس این موضوع هست که ما روی احساسات و عواطف خودمون تسلط داشته باشیم.

    من تو دوه ی عزت نفس فهمیدم که زمانی که خیلی خوشحال میشم یا زمانی که خیلی ناراحت میشم باید بتونم احساساتم رو کنترل کنم.

    تقریباً آخرای فایل بود که همکارم بهم گفت که شرکت 8 میلیون میخواد فردا پاداش بده!

    همون لحظه قلبم بهم گفت خوشحال باش، اما خوشحالیت رو کنترل کن!

    اما من به حرفه قلبم و اون آگاهی گوش نکردم و گوشی رو برداشتم و بلافاصله به یکی دیگه از همکارام زنگ زدم و با کلی آب و تاب بهش گفتم که شرکت میخواد 8 میلیون پاداش بده.

    بعد که همکارام رفتارم رو دیدن یکیش برای تیکه پروندن بهم گفت فردا برو با 8 تمن سانتافه بخر!

    اون یکیش گفت که چه خبرته، چخبرته! نگا چکار میکنه برا 8 تمن!!!

    من متوجه شدم که رفتارم درست نبود!

    متوجه شدم که باید هیجانم رو کنترل میکردم اما این کارو نکردم!

    اما!!!

    خداروشکر به لطف دوره‌ی عزت نفس به چنان قدرتی رسیدم که اشتباهات خودم رو ببخشم و ازشون درست بگیرم، که از این اشتباهم احساس خوبی بهم دست داد وقتی که ذهنم رو کنترل کردم!

    من بلافاصله به خودم گفتم این موضوع درسی شد برات که هررر وقت خیییلی خوشحال شدی، یا خیییلی عصبانی شدی و ناراحت شدی فقط 3 دقیقه از اون فضا فاصله بگیر و هیچ واکنش با عملکردی نشون نده!

    تا بتونی روی احساساتت تسلط پیدا کنی.

    الهام دومی که به قلبم شد این بود که انجام ندادنه کاره اشتباه به خودی خود، یعنی انجام دادنه کاره درست!!!

    یعنی خیلی وقتها من به این فکر میکنم که چکار کنم که به بقیه بفهمونم باید با من محترمانه و درست رفتار کنن، در صورتی که اصلاً نیاز نیست من رفتار خاصی انجام بدم!

    من رفتار بد و عملکرد بد انجام ندم این خودش یعنی کاره درست رو انجام دادن!

    اگر اتفاق امروز، قبل از دوره ی عزت نفس بود من بشدت خودم رو سرزنش میکردم!

    به خودم میگفتم مثلا خیره سرت 1 ساعته داری دوره ی عزت نفس رو گوش میدی آخرش هم نتونستی 1 لحظه رفتار خودت رو اصلاح کنی!

    این چه دوره گوش دادنیه و…

    اما من دوباره به استناد دوره ی عزت نفس عمل کردم که استاد فرمودند، زمان میبره تاذاین آگاهی ها، کم کم تبدیل به عملکرد بشن و اون عملکرد تبدیل به نتیجه!

    و واقعاً هم همینه!

    من چون از خودم انتظار نداشتم که بلافاصله بعد از گوش دادن به اون فایل عملکردم هم تغییر کنه، خودم رو بخشیدم و از اشتباهم درست گرفتم و به خودم قول دادم که دیگه تحت هر هیجان و خوشحالی یا ناراحتی قرار گرفتم 3 تا 5 دقیقه واکنش نشون ندم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 189 رای:
    • -
      نجمه امانی گفته:
      مدت عضویت: 797 روز

      سلام به همگی و سلام به آقا ابراهیم عزیز

      من کامنتهای شما رو توی سایت دنبال میکنم واقعا مثالهای ملموسی میزنید خیلی خیلی به درک مطالب به من کمک می کنه . خداروشکر میکنم ک اینجا در کنار شماها هستم و دارم قانون رو به صورت عملی یاد میگیرم .

      از خداوند برای همگی و شما سلامتی و ثروت و آرامش ارزومندم .

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      محمد علی گفته:
      مدت عضویت: 2327 روز

      سلام بر ابراهیم برار خوم

      ابراهیم جان چقدر مثالت قشنگ بود….

      انجام ندادن کار اشتباه به خودی خود..یعنی تو مسیر درست هستی…

      راسیتش میدونی شاید هزار بار تو کامنتها از زبان استاد این جمله رو شنیدیم….

      اما تا تو مدار درک همین جمله نباشی زمان میبره….تا ذهن اماده دریافت این اگاهی باشه…

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      لیلای افسانه ای گفته:
      مدت عضویت: 856 روز

      سلام به دوست گرامی آقای ابراهیم و استاد عزیزوهمه دوستان

      اول از همه کامنت شما بسیار عالیه وبرای من هم درس داره ولی یه سوال داشتم من دوره عزت نفس رو نگرفتم ولی خودم ناخودآگاه همین طوری که شما میگین عمل میکنم یعنی در مواقع هیجانی سکوت میکنم و چند دقیقه به اون موضوع فکر میکنم اما گاهی باعث واکنش بداطرافیانم میشه علتش چیه؟

      آخه واقعا آدم باید چیکار کنه؟؟

      البته الان باخوندن کامنت شما مطمئنتر شدم که کارم درسته

      بسیار از شما ممنونم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    سارا مرادی همت گفته:
    مدت عضویت: 1051 روز

    بنام پدید آورنده ی آسمان‌ها و زمین

    اوست که میمیراند و زنده می‌کند

    خدایا سپاسگزارتم برای این برف زیبا که شروع به باریدن کرده و عجب صحنه ی رویایی رو خلق کرده

    خدایا تویی که هدایت میکنی این پرنده های کوچولو رو تو این برف ، معلومه که منم هدایت میکنی به سمت راه راست، خدایا عاشقتم

    سلام به روی ماه استاد خوش تیپ و آگاه

    استاد طی شنیدن این فایل کلی کیف کردم از عملکرد های خودم

    دست به نقد هستم در مورد تمرین این فایل ،

    سه شنبه به درخواست دخترم ، براش پیتزا درست کردم

    اولین بار بود که این کار رو میکردم ، چون طرز تهیه خمیر و میدونستم دست بکار شدم و بعد از پخت متوجه اشتباهم شدم !!!

    من که تجربه شو نداشتم خمیر و پهن کردم و کل مواد رو ریختم روش و چون خمیر کلفت بود مواد روش آماده شده بود اما خمیر وسطش خوب نپخته بود و خلاصه که دخترم هم از خمیر خوشش نیومد و گفت من برشته دوست دارم بنابراین کل پیتزا راهی سطل زباله شد اما من یاد گرفتم که چه مدلی پیتزا درست کنم و جالبه که دخترم گفت مامان ببخشید این همه زحمت کشیدی و من نمی‌تونم بخورمش و منم با لبخندی بزرگ بهش گفتم؛ بجاش دفعه بعد ی پیتزا خوش‌تره بهت میدم .

    به نظرم اشتباه تو آشپزی خیلی طبیعیه .

    هر کسی ی پاشنه آشیل داره حتی تو اشتباه کردنش

    مثلا من تو فوتبال ، ورزش ، آشپزی اگه اشتباه کنم خیلی برام طبیعی و تازه کلی برام درس های جدید داره

    اما کارهایی هست که وقتی اشتباه داریم ، انگار نقطه درد و در وجودمون فشار میده

    من دارم تمرین می‌کنم که حتی با فشار داده شدن نقاط دردم ، احساسم تغییر نکنه و با حرف زدن با خودم یا قرآن خوندن عمل صالح و انجام بدم و در احساس خوب بمونم

    خداروشکر خیلی بهتر شدم اما گاهی اوقات چند دقیقه طول میکشه تا کنترل احساساتم و بدست بگیرم و ی گفتگوی کوتاه ذهنی رخ میده اما سریع ختم جلسه رو اعلام می‌کنم

    خدایا شکرت که هر روز دارم ماهرتر میشم ، الهی شکرت

    همین موضوعی که مطرح کردین در رابطه به پینگ پنگ،

    دقیقا همین الگو در رابطه با تمام کارها داره اتفاق میافته

    هر کاری که الان درش مهارت داریم و دیگه بصورت اتومات انجام میشه ، بخاطر تکرار در مغز ،شبکه های عصبی شکل گرفته

    من همیشه دلم میخواست ویولن زدن رو یاد بگیرم

    جلسه اول که کلاس رفتم ، استادم که بینظره ، ی سری ورزش داد برای انگشت هام ، مچ دستم و کتفم و گفت یک هفته مدام این حرکات و انجام بده تا وقتی ویولن و دستت میگیری برای مغزت راحت باشه

    و هر بار که تمرین می‌کنم به وضوح میبینم که مغزم و بدنم در هماهنگی بیشتریه در حالیکه جلسات اول باید همش حواسم به حالت دستم بود

    هر کاری با تمرین بهتر میشه

    البته وقتی به کاری علاقه داریم اون اشتیاقی که داریم ما رو به تمرین کردن بیشتر سوق میده واسه همین مسیر یادگیری لذت بخش میشه و یهو میبینیم چقدر ماهر شدیم

    حتی تو همین مسیر تغییر باور ها که منجر به تغییر رفتار میشه هم اولش زور میزدیم ، همش میگفتم خب حالا من این باور و چطوری تغییر. بدم ؟؟!!

    اما هرچی بیشتر تمرین کردم و رفتارهام عوض شد الان دیگه راحتر میتونم انجامش بدم

    دیگه این روند این جهانِ و باید هر لحظه اصلاح مسیر کنیم تا بسلامت به مقصد برسیم

    استاد سپاسگزارم برای این سری آگاهی های ارزشمند

    دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 214 رای:
    • -
      ایمان متین فر گفته:
      مدت عضویت: 3146 روز

      سلام دوست عزیز و ارزشمند

      لذت بردم از مطالعه کامنت قشنگتون مخصوصا که نوشتید :

      “””اما هرچی بیشتر تمرین کردم و رفتارهام عوض شد الان دیگه راحتر میتونم انجامش بدم

      دیگه این روند این جهانِ و باید هر لحظه اصلاح مسیر کنیم تا بسلامت به مقصد برسیم”””

      بلکه دقیقا قانون تکامل هست و ما در این جهان فیزیکالی باید پذیرای این قانون کلیدی باشیم هرچند که خیلی اوقات من نتونستم این قانون رو رعایت کنم ولی هرچه گذشت و سرم به سنگ خورد متوجه شدم که ن باید حتما این قانون رو رعایت کنم وگرنه آسیب های جبران ناپذیری و سختی می خورم

      انشالله درسی باشه برامون که رعایت کنیم این قانون رو مخصوصا در تصمیمات مهم زندگیمیون

      موفق و پیروز باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      دکترای احساس حمید مهدیزاده گفته:
      مدت عضویت: 2353 روز

      سلام سارای عزیز

      من هنوز فایل رو گوش ندادم از خوندن پیام تون نتیجه گرفتم که توی هر کاری ممکنه ما اشتباه از خودمون در کنیم ولی اشکال نداره یک بار اشتباه کردیم بعد بیاییم درس بگیریم سری بعد اشتباه رو تکرار در نکنیم از خودمون

      و حالا توی اشپزی معمولا طبیعی هست همه متوجه و اگاه و دانا هستن که سری بعد میتونن ازین تجربه استفاده کنن و خودشون رو بهبود ببخشند

      و ما توی زندگیمون باید آگاه و دانا باشیم اگر اشتباهی کردیم اشکال نداره بهبود میدیم خودمون رو و سری بعد تواناتر خواهیم بود لذت میبریم ازش

      همه ی ما اکثرا اگاه نباشیم برای هر بار انجام داد اون کار دوباره اشتباه می کنیم دوباره احساس گناه و سرزنش و هی قررار نیست این الگو رو تکرار کنیم باید داانا باشیم و درسش رو بگیریم و بهبود بخشیم خودمون رو

      از کامنتت لذت بردم اون پرنده رو خدا ممیبره سرش رو بکنه زیر بررف و ما رو هم هدایت میکنه

      اره همه ما رو هدایت میکنه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      Rojina گفته:
      مدت عضویت: 1785 روز

      سلام سارا خانم عزیز امیدوارم حالتون عالی باشه

      چقدر حس عالی ای بهم دادین با کامنتتون. ساعت 6 صبحه و خدا این کامنت قشنگ رو روزیم کرد. چقدر ازش سپاسگزارم

      کاملا میتونم حال و هوای دخترتون رو تصور کنم و خودتون البته که چه رفتاری باهاش داشتین که از ذهنیت قدرتمندکننده نشات می‌گیره… چون مامان خودم هم همینجوری بود

      هر موقع می‌خواستم برام پیتزا درست می‌کرد و اگه یه درصد پیتزا خراب می

      شد من هیچوقت بهش نمی‌گفتم اصلا به روش نمی‌آوردم حتی اگه یه موقع هایی خودش رو سرزنش می‌کرد چون اونجوری که دوست داشت برای من باشه نشده بود، من بازم با دیدگاه مثبت می‌رفتم و ازش تشکر می‌کردم و می‌گفتم نه! اتفاقا خیلی هم عالی شده بود ببین این نکته خوبو داره.. ببین اینجوریه…

      واقعا هر چی پاکی و صفاست توی قلب این بچه هاست…

      خدا به قدری وجود اینا رو مثبت آفریده که همیشه وقتی به دیدگاه های بچگی خودم و باورای قدرتمندکننده ای که همیشه بای دیفالت داشتم و توسط خانواده ی عزیزم بهم داده شده بود فکر می‌کنم، می‌گم خدایا مگه میشه؟! مگه داریم بهتر از این؟! قشنگ به طور خالص کنترل ذهن در لحظه‌ست…

      مرسی که یه حس قشنگ رو در وجودم بیدار کردین…

      امیدوارم از صمیم قلبم که روزای عالی ای رو با دختر گلتون تجربه کنید و کلی از بودن با همدیگه مادر دختری کیف کنید…:)

      شاد و سلامت و ثروتمند باشین در پناه لطف خدای یگانه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      زهرا جوهری گفته:
      مدت عضویت: 1900 روز

      سلام به سارای عزیز وتوانمند

      از خوندن کامنتتون لذت بردم وتحسینتون میکنم در کنترل ذهنتون بدنبال تجربه تهیه پیتزا برای دختر قدر دان وسپاسگزارتون

      وسیر تکاملی که طی کردین وآگاه هستین به رفتار واحساستون در لحظه

      بویژه اینکه نجواهای ذهنی رو آگاهانه در زمان کوتاه‌تری مدیریت

      میکنین

      رفتار وگفتار واحساس خودم را که در وقایع روزانه بررسی میکنم،خیلی

      بهتر از قبل عمل میکنم ولی بعضی جاها بخصوص در روابط بویژه با فرزندم هنوز خیلی بهتر میتونم عمل کنم

      سپاس از استمرار تون در این مسیر تکاملی زیبا ولذت بخش‌

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    فاطمه و رسول گفته:
    مدت عضویت: 1078 روز

    سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته مهربونم

    وهمه ی دوستای بهشتیم

    آخرین اشتباهی که بابتش خودمو سرزنش کردم

    تقریبا یک هفته پیش بود که محمدحسن از مدرسه اومد خونه و گفت از بوفه مدرسه میخواستم فلافل بگیرم و تموم شد و بهم نرسید و منم گفتم از هفت روزه هفته ده روز فلافل میخوری بازم سیر نمیشی .

    خوراکی داشتی اونهارو میخوردی خب

    گفت خوردم اما من دوست داشتم فلافل هم بخورم.

    گفتم هیچ اتفاقی نیفتاده فردا بگیر

    گفت فردا سمبوسه میدن من دوست ندارم

    خلاصه اون روز گذشت و فردا صبحش با صدای زنگ راننده سرویس بیدارشدیم و محمدحسن خواب موند و راننده سرویس هم دیرش میشد و نموند و رفت ..

    بارون می اومد و اسنپ هرکاری کردم ماشین نداد و داشتم حرص میخوردم

    که محمدحسن چرا دیشب تا دیروقت بیدارموندی وانیمیشن دیدی !

    حالا واجب بود فیلم دیدن !

    صبحانه هم نشد بخوره .

    زنگ زدم به برادرم که دخترش خودش مدرسه میبره گفتم بیاد محمدحسن هم ببره خواب مونده و ایشون اومد و تو ماشین به محمدحسن یه ساندویچ فلافل داده بود و من خبرنداشتم و گفته بود که قراره برم تهران سرکار و چندتایی زندایی برام فلافل گذاشته و یکیش هم سهم توئه که خواب موندی .

    من بعداز رفتن محمدحسن به مدرسه تو ذهنم خودمو سرزنش کردم

    چرا این مدلی بابچه حرف زدم آخه

    مگه خودم تا حالا خواب نموندم

    کاش بجز خوراکیش یه لقمه هم واسش میذاشتم..

    تو‌ چه جور مادری هستی آخه

    اصلا به جهنم که خواب مونده بود

    مگه میخواست فضا بره ..

    مادرهای دیگه چه جوری رفتار میکنن

    تو چه جوری ؟؟

    عملا به توانایی هام شک‌کردم وگفتم مادرخوبی نیستم

    با این حرفا نیم ساعتی غمگین شدم و

    یادم افتاد جلوی در با اینکه خواب مونده بود چشم تو چشم من نگاه کرد وگفت

    مامان قول میدم شبها زودبخوابم

    عاشقتم ببخشید خدافظ..

    دیگه اشکام سرازیرشد که چرا انقدر سخت میگیری.

    به خودم گفتم که خواب موندن هم یه تجربه است برای این بچه و باید خودش متوجه بشه

    اصلا ربطی نداره به غرزدن و دخالت کردنم.

    من عملا تو‌زندگی خودم قدرت تغییر و تاثیر دارم

    اما باید این بچه را رهاکنم تا خودش متوجه رفتارهاش بشه وتجربه کنه

    نیم ساعت بعد یادم افتاد که باید احساس خودمو بهترکنم و نجواهام کنترل کنم

    تا اوضاعم بهتربشه .

    بعد نشستم و گفتم هیچی نشده فاطمه

    باور کن اون بچه حالش خوبه .

    این همه جا تحسینش کردی حالا امروز نتونستی خوب مدیریت کنی احساس تو.

    این همه جا بهش افتخارکردی

    این همه جا بهش حال دادی و حواست به رفتارت بوده

    بالاخره باید متوجه بشه که زودتر بخوابه

    تذکر بهش دادی

    بسپاربه خدا که حواسش بیشتراز تو به بچه هست و نگران نباش.

    اومد آگاهانه حالمو خوب کنم و

    تودفترم نوشتم خدایاشکرت داداشم نزدیک ما بود وتونست محمدحسن را به مدرسه ببره و پیام دادم به راننده سرویسش و گفتم ممنونم خانم چراغی زنگ زدی و بیدارمون کردی .

    خلاصه از مدرسه محمدحسن اومد

    گفتم محمدحسن ببخشید صبح نتونستم خودمو کنترل کنم وعصبانی رفتارکردم

    گفت مامان تو کلاس هم خوابم گرفته بود و خانوم تا منو دید گفت برو صندلی آخر کلاس و یه ساعت بخواب اشکال نداره زنگ هنر هست و بعدا نقاشی وکاردستی درست میکنی ،سعی کن دیگه شبها زودبخوابی .

    اینهمه به من غرزدی برای خواب موندنم اما خبرنداشتی که هم فلافل بهم رسید و هم به کلاس به موقع رسیدم و هم تو کلاس یه ساعت خوابیدم و حال کردم .

    همونجا گفتم خدایا تو بخوای چیزی به کسی بدی شده با تضاد خواب موندن میدی

    حتی من از دیرخوابیدن بچه خودم ناراحت میشم اما معلم بهش اجازه استراحت وخوابیدن تو کلاس میده

    خدایا پلن هات خوشگله و من بی تاثیرم تو زندگی بقیه.

    خدایا خودت بهتر از من حواست به همه چیز وهمه کس هست دمت گرم .

    سپاسگزارم از شما استاد عزیزم وخانم شایسته مهربونم.

    عاشقتونم

    خدا حفظ تون کنه ان شاالله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 292 رای:
    • -
      ابراهیم خسروی گفته:
      مدت عضویت: 1365 روز

      سلام به شما دوست خوبم.

      خوندنه کامنت شما دیشب اشکم رو درآورد.

      من یه تضادی تو زندگیم دارم، 3،2 روزه احساسم بد بود، دیشب با خدا صحبت کردم بهش گفتم منو ببخش که بهت ایمان ندارم

      منو ببخش که نگرانم

      منو ببخش که حالم بده

      منو ببخش که باورت ندارم

      تو کمکم کن

      باهام حرف بزن

      هدایتم کن

      حالمو خوب کن

      من الآن در همین حدم که سینه خیز کشون کشون بیام سمتت تو بیشتر کمکم کن.

      کامنت شما بقدری انرژی داشت که من دیشب وقتی خوندمش اشکم در اومد و الآن که دارم واسه شما مینویسم ساعت 8 صبحه،10 دقیقه بعد از بیدار شدنم!

      از شما ممنونم بابت یادآوری قدرت خدا

      به قول شاعر میگه که:

      شب تاریک و سنگستان و من مست

      قدح از دست من افتاد و نشکست

      نگه دارنده اش نیکو نگه داشت

      وگرنه صد قدح نفتاده بشکست

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 36 رای:
      • -
        فاطمه و رسول گفته:
        مدت عضویت: 1078 روز

        سلام به آقا ابراهیم بزرگوار

        دوست عزیز و بالیاقتم .

        چه شعر پایانی کامنت تون حالمو خوب کرد وعالی بود وبه موقع دریافتش کردم .

        خواستم بگم سینه خیز سمت خدا بودنم قشنگه .

        چون دقیقا روبروت خدایی هست که خودش شمارو در آغوش گرفته و حواسش بهت هست وبلندت میکنه

        خودش داره واست پلن های فوق العاده می چینه ها.

        خدایی که تمام قد با قدرتش پشتت وایساده

        هر ناممکنی رو ممکن میکنه .

        ان شاالله از دل این تضادی که گفتین ،کلی موهبت و نعمت الهی دریافت کنید و مثل همیشه برامون

        از نتایج خوشگل تون خیلی شیک ومجلسی بنویسین و لذت ببریم .

        الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی

        خوشگل تون در بهترین مدارها قراربگیره ان شاالله .

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
        • -
          ابراهیم خسروی گفته:
          مدت عضویت: 1365 روز

          سلام خدمت شما فاطمه خانم، خواهر خوبم.

          من امشب خونه بودم سوار ماشین شدم و طبق معمول شروع کردم به گوش دادنه فایلهای استاد.

          بعد قلبم گفت که گفت و گو با دوستان رو گوش کن و به صورت رندوم قسمت 39 کلاپ هاوس رو پلی کردم.

          صدایی رو شنیدم که خیلی برام آشنا بود، صدایی که بااارها وبااارها باهاش گربه کردم و اشک ریختم و ایمانم قوی تر میشد

          ایمانی که داشت جون میکند و بینهایت ضعیف شده بود اما اون صدا میگفت خدا هنوز زنده است

          خدا هنوز نمرده

          خدا وجود داره

          من باااارها وبارها با فایل شماره 39،40 و خانم رزا گریه کردم و ایمانم قوی تر می‌شد

          تا اینکه تو این فایل شما گفتید همسرم رسول!

          یه لحظه گوشمو تیز تر کردم دیدم تو ادامه ی فایل گفتید دوتا بچه ی شیره به شیره دارم یاد محمد حسین افتادم اما هنوز مطمئن نبودم تا اینکه آخر فایل استاد گفتن از فاطمه خانم تشکر میکنم و قلبم خوشحال شد

          گفتم خدایا من دو سه ساله دارم این فایل رو گوش میکنم اما نمیدونستم ماله کیه و کی صحبت کرده!

          من از صمیم قلبم از شما از رسول عزیز برادره گلم برادر مااااهم تشکر میکنم و آرزو می‌کنم سال جدید بببهترین باشه براتون

          هدفم از نوشتن کامنت فقط تشکر از شما بود و بقدری اشتیاق داشتم واسه نوشتن کامنت برای شما که زود زود شام خوردم که بیام واستون کامنت بنویسم.

          در پناه خدای واحد موفق باشید

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
          • -
            فاطمه و رسول گفته:
            مدت عضویت: 1078 روز

            سلام به ابراهیم عزیزم

            بسیار سپاسگزارم از لطف ومهرت وکامنتی که نوشتی ، بگم که با دیدن اسمت کلی ذوق کردم

            چون خیلی کسایی که دارن واقعا عملی رو خودشون کار میکنن ، تحسین میکنم و همیشه تو دفترم از نتایجی که تو کامنتها میگن می نویسم تا ذهنمو منطقی تر کنم .

            به شخصه کامنتهای دوستان بهشتیم رو طوری میخونم و برام تک تک ارزشمندن که تجسم میکنم هرکسی داره کامنتش رو در کنار استاد و بقیه دوستان میخونه و توجه میکنم .

            شما هم از اونایی که وقتی کامنتت رو میخونم

            سکوت خاصی در ذهنم برقرار میشه.

            هرچند بانو فاطمه ای که ازش گفتی من نیستم آقا ابراهیم عزیز و تشابه اسمی بوده احتمالا .

            خدا حفظ کنه این بانوی عزیز

            و همسرشون رو ان شاالله.

            چون بچه هام شیربه شیره نیستن .

            از طرفی فقط کامنتم تو جلسه تکمیلی پنجم دوره احساس لیاقت توسط استاد خونده شده .

            که بابتش خداروشکر میکنم اینم یه نشونه بود ان شاالله مدارم به جایی برسه که با

            استاد هم کلام بشم .

            اما بگم که کامنت شما دربهترین زمان به دست من رسید و مهرتاییدی بود و نشونه ای بود برام که این فایل زیبا و پرنکته رو ببینم

            از این یادآوری تون بسیار سپاسگزارم.

            ببین خدا چه جوری هدایت میکنه و اون حرفی که باید بشنوم توسط کامنت شما عزیزدل بهم میگه حتی اگه صاحب اون کامنت من نباشم !

            اشکم در اومد

            درست به جا بودکامنتت

            چه کرد با من دراین روز ..

            دمت گرم

            بهترین ها سهم دلت باشه

            الهی که امسال و هرسال زندگیت پراز حال خوب و سلامتی باشه .

            پیشاپیش سال نو به شما و عشق دلتون تبریک میگم .

            الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی تون در بهترین مدارها قراربگیره

            ان شاالله دوست بالیاقتم.

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
      • -
        پریا یکتاپرست گفته:
        مدت عضویت: 673 روز

        سلام آقا ابراهیم

        ابراهیم از آتش برون آمده ی سایت

        از آتش وابستگی در روابط و رسیدن به معشوق حقیقی

        واااای که چقدر این روزا احتیاج دارم به خلوت با خدا تاخودم رو بهتر پیدا کنم

        وااای که چه احتیاجی داشتم به چند جمله ی ناب که وصف حالم باشه در گفتگوی با معبود و شما چه زیبا گفتید و به جانم نشست همچون نوشدارویی پیش از مرگ سهراب:

        ( منو ببخش که بهت ایمان ندارم

        منو ببخش که نگرانم

        منو ببخش که حالم بده

        منو ببخش که باورت ندارم

        تو کمکم کن

        باهام حرف بزن

        هدایتم کن

        حالمو خوب کن

        من الآن در همین حدم که سینه خیز کشون کشون بیام سمتت تو بیشتر کمکم کن. ))

        وااای خدای من

        اشکها دارن سرازیر میشن از این جمله ی ناب ؛

        خدایا من الان در همین حدم: سینه خیز و کشون کشون…

        تو خودت کمکم کن بیام سمتت

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      فاطمه تقی زاده گفته:
      مدت عضویت: 2309 روز

      سلام به روح بهشتی آبجی فاطمه جان عزیزم

      سپاسگزارم از کامنت زیبایی که گذاشتی

      چقدر درس گرفتم از از کامنتت عزیزم چقدر لذت بردم

      چقدر قشنگ خودت رو آروم کردی

      چقدر تحسینت کردم

      چقدر این قسمت کامنتت رو دوست داشتم ولذت بردم از نوع نگاهت به این مسئله وکلی ازت درس گرفتم

      (همونجا گفتم خدایا تو بخوای چیزی به کسی بدی شده با تضاد خواب موندن میدی

      حتی من از دیرخوابیدن بچه خودم ناراحت میشم اما معلم بهش اجازه استراحت وخوابیدن تو کلاس میده

      خدایا پلن هات خوشگله و من بی تاثیرم تو زندگی بقیه.

      خدایا خودت بهتر از من حواست به همه چیز وهمه کس هست دمت گرم)

      سپاسگزارم عزیزم انشاالله کنار خانواده غرق در شادی وثروت باشی.

      یاحق

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
    • -
      زهرا کاسه ساز گفته:
      مدت عضویت: 1483 روز

      سلام فاطمه عزیزم

      مادردوست داشتنی که من چقدرازت درس میگیرم

      ممنونم ازکامنتهای قشنگت

      ممنونم که هربار تجربه های قشنگت روبامابه اشتراک میذاری

      منم مامان دوتادسته گلم دخترم که کلاسه سومه وپسرم که 5سالشه

      وقتی از تجربه هات میگی دقیقا درکت میکنم واز نتیجه هات کلی درس میگیرم

      رابطم با بچه ها که خیلی بهترشده ولی هنوز سریه سری مسایل بایدحسابی روخودم کارکنم ولی خیلی خوشحالم که تواین مسیرهستیم وهرباربهتروبهترمیشیم

      چقدرلذت بردم ازاین پلن خدابرای محمدحسن جان که اونجوری براش ساندویج فلافل اماده کردو بهش دادتابخوره..نشون میده این پسر چقدر درست داره عمل میکنه که خدااینجوری هواشوداره

      یا معلمش که اجازه داده بخوابه

      خیلی این قوانین درست عمل میکنه

      منم خیلی جاهانتونستم خودموکنترل کنم ولی هرباردارم بهترمیشم واین یعنی اینکه مادرمسیر پیشرفتیم

      ماداریم بهتروبهترمیشیم واین عالیه

      خدایاشکرت

      بازم ممنونم از اشتراک گذاری تجربه هات مخصوصادرمورددسته گلای قشنگت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
    • -
      مریم گفته:
      مدت عضویت: 967 روز

      به نام نامی الله

      سلام فاطمه جان خدا می‌دونه اشک تو چشام جمع شد از خوندن کامنت شما خیلی احساساتی شدم که ببین خدا چطور برای بچه ها که توی ذهن شون باور مخرب ندارن معجزه می‌کنه این که هم به موقع برسی مدرسه با اینکه خواب موندی …هم فلافل بگیری از دایی و هم تو کلاس با اجازه ی خانم معلم بخوابی خدای من این ها چقدر درس داره …

      سر مدرسه رفتن بچه ها من همیشه این مشکل و داشتم و هر روز صبح تا دخترام و می‌فرستادم مدرسه کلی حالم همون اول صبحی گرفته میشد ولی به کمک آموزش های استاد توی دوره ی احساس لیاقت خدا می‌دونه توی زندگی من معجزه شده الان دو ماه بیشتره اگه بچه ها تا نصف شب بیدار باشن مهم نیست چون خودشون با یک بار زنگ گوشی بیدار میشن منم دیگه به دیر و زود خواب شون کار ندارم از وقتی من به خودم قول دادم سر هر چیز بیخودی جر و بحث را نندازم و با آرامش رفتار کنم وبیشتر با خودم دوست باشم جهان من هم عوض شد و رفتار بچه ها هم به طرز فوق‌العاده ای تغییر کرد خدا می‌دونه دوره احساس لیاقت استاد چقدر به من کمک کرد تا با این موضوع کنار بیام، بعد از مدتها تازه میفهمم آرامش یعنی چی …

      خدا رو شکر با وجود استاد و این سایت توحیدی میتونیم هر روز بهتر هر روز شادتر هر روز آگاهانه تر زندگی کنیم برای شما دوست خوبم آرزوی بهترینها رو دارم پایدار و موفق باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
    • -
      لیلا رضایی گفته:
      مدت عضویت: 1080 روز

      سلام فاطمه زیبایم

      سلام فاطمه بهشتی

      چقددددر خوشحااالم که میتونم این کامنت رو واست بنویسم

      خدایا شکرت که قلبم رو باز کردی

      خدایا شکرت که دارم برای بهترین بنده توحیدیت پیام مینویسم

      فاطمه جان توی این مدت کوتاهی که کامنتهای شما و آقا رسول رو میخونم

      چقدددررر شما رو تحسین میکنم و از خدا سپاسگزارم که من رو سمت شما هدایت کرد

      نمیدونم چطور از تو تشکر کنم به خاطر کامنتهایی که کاملا متفاوت با بقیه کامنت هایی که جنسشون فرق داره با همه

      توی دوره ها و فایلهای استاد خصوصا توی لایو مشترک آقای عرشیانفر و استاد عباسمنش به وضوح مشخص بود که استاد توی تمام گفتگوها همونطور که در زندگیش تونسته بود همه قوانین رو برای خودش کاربردی کنه

      توی اون لایو هم از هر صحبت آقای عرشیانفر به قدری موضوع رو باز میکرد و کاربردی میکرد که اولا جای بحثی نمیموند که فکر کنیم برای پیامبران اجرای قوانین شدنیه و برای ما نه

      و توی اون فایل خیلی واضح قانون تکامل و پله پله دریافت هدایتها رو توضیح میدادن و دوما بسیار توضیحاتشون کاربردی بود که از همون روز یا از همون لحظه میتونی در زندگیت اجرا کنی و احساس نکنی که اون پیامبر خدا بوده و تو این توانایی رو نداری

      همه اینها رو گفتم که بگم واقعا دمت گرم دختر

      که فوق العاده ای

      بهترین و کاربردیترین کامنتها رو مینویسی

      طوری که دقیقا میتونم در زندگی درک و احساسش کنم

      و با اینکه میدونم تفاوت فرکانس و مدارمون خیلی زیاده ولی با خوندن کامنتهات میگم خوب فاطمه عزیز هم از همین قدم های کوچیک توی زندگیش شروع کرده و کم کم رشد کرده و ایمانش قویتر شده و با اون ایمانه بیشتر باورهای قویتری ساخته و مدارها رو یکی پس از دیگری طی کرده

      با خودم میگه لیلا ببین چقدر قشنگ و واضح داره از زندگی خودش میگه تا برای تو هم که مدارت پایینتره قابل فهم باشه

      خلاصه عاااااشقتم فاطمه جونم واقعااااا عاشقتم خیلی واسم عزیزی

      بسیاررر زیادددد تحسین میکنم توحیدی بودنت رو

      با خوندن کامنتهات حس آسون شدن برای آسونی به من دست میده

      باعث میشه الکی نخوام دور خودم تاب بخورم

      و بدونم از همون لحظه زندگی میتونم تغییر رو شروع کنم

      میتونم از کارهای روزانه از ریز شدن در اتفاقات اطرافم و اینکه در هر لحظه منتظر هدایت باشم شروع کنم

      خیلی عزیزی سلام من رو به آقا رسول هم برسونین

      آرزو میکنم هر لحظتون با نور الله روشن و روشن تر بشه که این روشنی حد و اندازه نداره و بینهایته

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
      • -
        فاطمه و رسول گفته:
        مدت عضویت: 1078 روز

        سلام به روی ماهت لیلاجاااانم

        عااااااااشقتم رفیق جااااااانم

        سپاسگزارم از مهرولطفت عزیزم .

        از پاسخ پربرکت و رزق دوست داشتنی که نوشتی..

        کی گفته شما مدارت پایینه ؟؟؟؟

        من جوردیگه فکر میکنم :

        بببببیییین شما با لیلای 900 روز پیش خودت خیلی متفاوتی ها!!!

        طبیعتا زیبابین تر و زیبا اندیش تری ،

        دوست داشتنی تری و

        با خودت در صلح تری….

        پس به اندازه ی خودت خوب داری

        پیش میری رفیق جاااااانم..

        خیلی تحسینت میکنم

        برای بودن در این مسیر توحیدی

        برای تموم تعهدت و عملگراییت

        برای تموم‌کامنتهای پربرکتت

        برای تموم کنترل ذهن های کوچیک وبزرگت قشنگم ..

        برای تموم توجه هاتت به زیباییها

        خداروشکر هزاران بار شکر برای وجود ارزشمندت دراین جهان زیبا وسایت بهشتی مون

        خداروشکر هزاران بار شکر

        برای الویت قراردادن خودت

        برای پرورش و رشد تکاملی خودت

        برای آرامش وحال خوبت …

        منم خیلیییی دوست داررررم

        الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره..

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
    • -
      مهدی رجبی گفته:
      مدت عضویت: 3847 روز

      درود و عرض احترام فاطمه خانم عزیز

      اول بگم چقدر رسالت مادر بودن در عین زیبایی پرچالشه.

      و چه روحی در این راه وجود داره

      چه انرژی خاصی با خودش میاره و حمل می‌کنه

      و چه مسیری داره طی میشه

      روح این رسالت زیباست…

      و مادران یک خالقند…

      خالق عشق

      خالق و تکثیر کننده ی خودت از طریق عشق و قدرت ناب خداوند

      چقدر بیان این تجربتون بجا و زیبا بود

      چقدر با صداقت و زیبا تعریف میکنید

      چقدر منم حسم یه جوری شد چقدر حس پاک و زیبای دو طرفه ی شما مادر و پسر اشک دور چشمام حلقه زد..

      و چقدر خوب تونستید احساس گناه و خود سرزنش گری رو از خودتون دور و کنترل کنید و عملا نکات مثبت و زحمات خالصانه خودتونو بیاد آوردید و اونم برای دلسوزی و حمایت شما از پسر گلتون بوده

      و چقدر همون سپاسگزاری ها و نکات مثبت دیدن باعث شد بقول استاد عزیز مون ورق به نفع شما و محمدحسن جان برگرده و همه چی عالی تر از حد تصور پیش بره…و راهها باز هستند همیشه. راهها و دستان و مسیر های الهی… از جایی که فکرشم نمیشه کرد.

      حتی وقتی منطقا همه چی بده می‌تونه ورق برگرده ولی منطق ما خیلی وقتا باور نمیکنه و میگه دیگه کاریش نمیشه کرد

      اصلا قرار بوده تا از طریق خواب موندن و جا موندن از سرویس و بارونی بودن هوا و نبودن اسنپ و…محمد حسن جان به خواسته اش (ساندویچ فلافل) برسه بدون اینکه مشکلی این وسط پیش بیاد و همه چی هماهنگ باشه. خدایا دمت گرم الهی صدهزار بار شکر…

      دیگه تو این وضعیت و شرایط چیکار میشه کرد

      دیگه فرصت و موقعیت تموم شد

      دیگه کاریه که شده

      دیگه آب از سر گذشت

      دیگه اینطوری شد اونطوری شد

      دیگه وقت نیست زمان نیست و ….هزار تا از این دیگه ها

      که نتیجش احساس گناه و سرزنش و عناد به خود و یأس و ناامیدی و درماندگی ست…

      دمتون گرم

      الهی همواره در صحت و سلامت و شادکامی و توحید و توکل و نور عشق سرشار باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      زری گفته:
      مدت عضویت: 752 روز

      سلام فاطمه جان

      اون لحظه ای که شروع کردم به خوندن کامنتت واقعا فکرشو نمیکردم به اینجا ختم بشه

      چقدر درس داشت این موضوع به ظاهر ساده و معمولی

      خدا طرف خودشو انجام میده

      خدا از هزاران دست بی نهایتش اونچه که ما میخوایم بهمون میرسونه

      ارزش تضاد کاملا تو این کامنت نمایان بود شاید از سرویس جاموندی ولی به خواستت رسیدی

      پس نگران نباش چون جریان جاری در جهان فقط و فقط جریان خیره

      وای که چقدر چراغ تو ذهنم روشن شد با این صحبتهاتون

      خیلی عالی بود عزیزم

      ممنونم که این تجربه ارزشمندتو برامون نوشتی

      امیدوارم عشق و آرامش شما و خانوادتون هر روز بیشتر و بیشتر بشه

      عاشقتونم

      در پناه رب

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      زکیه لرستانی گفته:
      مدت عضویت: 1726 روز

      سلام ب فاطمه جان عزیزم

      سپاسگزارم ازت بخاطر وجود نازنینت و کامنت های پراز عشقت عزیزدلممم

      امروز یاد شما افتادم و ب خودم گفتم مدتیه ک همدار نشدم با کامنتهای فاطمه ی عزیز

      و چقد دوسداشتم ک خبری ازت بگیرم

      و الان ایمیلت ک ب دستم رسید گفتم خدایااا شکرت چقد کار این قانون فرکانس درسته لبخند اومد رولبام و بلافاصله بازش کردم

      نمیدونی چقددد دوستدارم

      و تحسینت میکنم بخاطر عملگرا بودنت

      واقعا لذت میبرم و کیف میکنم از انرژی و آرامشی ک کامنت هات داره

      و هربار قلبم و باز میکنه

      مخصوصا وقتی ک درمورد محمد حسن عزیزم مینویسی

      چشام قلبی میشه خدا حفظش کنه برات عزیزم

      خداروشکر بخاطر خانواده ی توحیدی ک داری

      بهتون افتخار میکنم

      شما الگوی من هستین

      واقعا همه چی تحت کنترل خداونده

      وهیچ برگی بدون اذنش از درخت نمی افته

      خداوند همیشه ب درخواستهای ما پاسخ میده خییلی سریع هم پاسخ میده

      مث خواسته ی قلبی امروز من و هدایتم ب کامنت شیرین شما

      مث فلافل محمدحسن جان

      مرسی ک هستی و برامون باعشق مینویسی:)

      وقتی کامنتتو خوندم چشمام پره اشک شد از شدت حال خوبم و وصل شدن ب خدای درونم

      مخصوصا ک محمد حسن جان گفت ک:

      مامان قول میدم شبها زودبخوابم

      عاشقتم ببخشید خدافظ..

      عزیزدلمم چقد این پسر فوق العاده س

      واقعا بهت تبریک میگم بخاطر تربیت همچین گل پسری

      لطفا ب جای من محمد حسن عزیزمو ببوس

      و بهش بگو ک منم عاشقشممم

      ب خدای بزرگ میسپارمت

      و اینکه عاشقتمممم:)

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        فاطمه و رسول گفته:
        مدت عضویت: 1078 روز

        سلام به زکیه جانم

        رفیق نازنینم

        سپاسگزارم از مهرت ولطفت بانو.

        این دوهفته من فرصت کمتری داشتم و خیلی درسایت نبودم

        اما تا جاییکه تونستم کامنت دوستان بهشتی م رو باعشق خوندم ولذت بردم ..

        خیلی دوست دارم عزیزم

        خیلی خوشحالم که تو دوره لیاقت

        باشما دختر زیبارو هم کلاسیم .

        ازطرف خودم و رسول جان و محمدحسن جان وهلیسا جان

        سال 1403 رو بهت تبریک میگم

        روی ماهتو میبوسم .

        الهی که بهترین افکار وباورهارو بسازی و بهترین احساس هارو تجربه کنی و زندگی خوشگلتو اون جوری که دوست داری خلق کنی .

        الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشی و زندگیت در بهترین مدارها قراربگیره ان شاالله

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: