ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 3 - صفحه 5 (به ترتیب امتیاز)

569 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مجتبی محجوب گفته:
    مدت عضویت: 1912 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام

    جواب قسمت اول فایل

    اشتباه کردن

    نحوه برخوردت با اشتباهات چگونه است؟

    سوال اینه که به اشتباهی که اخیرا مرتکب شدی فک کنم ببین که وقتی که اون اشتباه رو داشتی چه برخوردی با خودت داشتی؟

    آیا این نگاه رو داشتی که این اشتباه انجام شد هیچ اشکالی نداره ازش میتونم درس بگیرم؟ بیام به این فک کنک که اگر دفعه بعد خواستم انجام بدم چطوری باید انجام بدم ؟

    اشتباهی که اخیرا مرتکب شدم چیه

    البته من اشتباهاتی در طی روز یا هفته مرتکب میشم که به ترتیب اونایی که احساسم رو بد کرده رو میگم بعد میرم سراغ تغییراتی که کردم بعدش

    اشتباهی که چند ماه پیش مرتکب شدم این بود که من و مدیرم با هم خیلی احساس برادرانه ای داریم و خیلی ایشون انسان شریف و بسیار بسیار محترم و خوش برخورد و لحن بسیار مودبی دارن ، ایشون خواستن برن کربلا و بسیار اعتقادی هم هستن ، یعنی وقتی که باهاش صحبت میکنی طوری حرف میزنه و به تو احترام میگذاره که اصلا انگار نمیتونی کاری انجام بدی و حق رو کلا میدی بهش و واقعا هر کاری بگه انجام میدی، این رو خیلی دیدم که آدمهایی که میان خیلی جذب اخلاق و رفتارش میشن .

    وقتی که خواست بره کربلا ما که اومدیم خداحافظی کنیم من ناخود آگاه دستش رو بلند کردم که ببوسم ولی خب اون نگذاشت و خداحافظی کردیم ، کلا دو دقیقه بیشتر طول نکشید ولی من بشدت احساس عجز کردم، بشدت احساس بدی بهم دست داد ، یاد حرف استاد افتادم که میگفت چقد انسان ها حقیر شدن و کوچک شدن که بعضی جاها میگن نگاه حاج آقا اومده ، حاج آقا اجازه بده دستت رو ببوسم ، بشدت حالم بدشد و گفتم مجتبی این چه کاری بود کردی، تو اگه میخوای احترام بزاری یا واقعا کسی رو دوست داری نباید این کارو کنی ، باید براش آرزوی خیر کنی و تعریف کنی ازش نه این کار و هی به خودم میگفتم که این کار قبحی بود

    و احساس گناه داشتم میکردم ، تا اینکه قانون رو به یاد خودم آوردم و گفتم که نه ، من نباید احساس گناه داشته باشم و باید دفعه بد این کار و نکنم و درس بگیرم که ، در موارد مشابه من خودم رو کنترل کردم و احساساتی نشدم و این باعث شد که بیشتر خودم رو کنتر ل کنم

    2- دوم اینکه من رفته بودم یه کارخونه دیگه برای ملاقات با رئیس کارخونه برای ریخته گری کارهای کارخونه، اونجا که رفتم و داشتم توضیح میدادم یه خانم بود ، دوستم بود و رئیس کارخونه ، اونجا داشتیم از اصطلاحات مهندسی استفاده میکردیم و توضیحات رو میدادیم ، تا اینکه من میخواستم جنس قطعه ریخته گری رو بگم من این اصطلاح رو به کار بردم ، جی جی 25، و تا من این رو گفتم رئیس کارخونه گفت که بله جنس معمولی دو جی 25 هست (GG25 ) و اونجا انگار من خجالت کشیدم ولی به روی خودم نیاوردم ،

    وقتی که رسیدم به محل کار، نجوای ذهنی هی می اومد میگفت تو آخه تو مهندسی ،الان طرف میگه این با این هیکل و این مدرک مهندسی ببین چی گفت، و نجوا میگفت که الان اون دختره چی میگه ،میگه عه این چه بلد نیست ،و من رو مسخره کنه و به من بخنده

    ولی سریع و هی قانون رو به خودم یاآوری میکردم و میگفتم که نه اشکالی نداره که من تازه درس گرفتم که بعدا چطوری صحبت کنم ،بعدشم که اتفاقی نیفتاده که من بخوام خودم رو سرزنش کنم و سرزنش کردن از قانون خارج شدن هست و اونجا بود که به احساس آرامش رسیدم .

    3- سومین مورد این هست که همین امروز متخصص اومده بود که دستگاه رو درست کنه ،کلی صبر کردن و دستگاه رو درست کرد و به من گفت که درست شده باهاش یه کار بزن تا تستش کنیم و من عجله دارم برم

    من گفتم باشه و رفتم که استارت کنم یه کد زدم و دیدم دستگه عوضی داره میره و گفتم مهندس اینطوری شد، گفت ای بابا، و رفت سراغش ، فک کنم یه یه ساعتی داشت ور میرفت و خط تولید هم منتظر این بود، و مدیریت کارخونه هم هی می اومد که چی شد .

    بعدش گفت تو چرا اصلا این کد رو زدی ، من خندم گرفت و گفتم که عه راست میگی مهندس من اشتباه کردم ، واقعا من چرا این کد رو زدم از کجا آوردم ، من اشتباه کردم . و این مسئله حل شد و من احساس گناه نداشتم .و بعدش به راحتی ادامه دادم

    اشتباه بعدی دیگه ام که یادم هست اینه که من موقع کار با دستگاه بدون توجه استارت رو زدم و باعث شد که هد دستگاه کج بشه ،و تولید بخوابه ،میتونستم چیزی نگم و بگم که این خودش به مرور زمان کج بود و باید صاف بشه ، هیچ کس نه متوجه میشد و نه چیزی میتونست به من بگه ، ولی من مدیر که اومد جلوی جمع گفت مهندس چی شده ،گفتم من دکمه استارت رو زدم و باعث شدم که کج بشه ،گفت عیبی نداره و بده درستش کنن و این باعث شد که هم اعتماد به نفس من بالا بره هم اینکه خودم رو سرزنش نکنم و درکم از قانون بیشتر بشه

    4- مورد بعدی اینکه یه بار دیگه برای دستگاه من حرفی رو به کسی زدم و این باعث شده بود که اون طرف حرف بشنوه و اومد گفت که تو کی به من گفتی که این کارو بکن و من نکردم که الان مدیر به من حرف بزنه ،من یهو یادم افتاد که کار من بوده ، و میتونستم بزنم زیرش ولی گفتم که ببخشید آره درست میگی من اشتباه کردم و از تنبلی من بود که من به تو نگفتم و این روهم به مدیریت گفتم

    و این چقد باعث رشد درونی من شد.

    البته به خودم یادآور بشم که من قبلا اصلا اینطور نبودم الان جدیدا با گوش دادن بسیار به فایلها و دورها به این جایگاه رسیدم که واقعا تا حد زیادی از اینکه اشتباهی ازم سر بزنه زیاد ناراحت نمیشم و تقریبا سرزنش کردن خودم بسیار در اشتباهات کم تر شده

    قبلا سرزنش میکردم خودم رو ،درگیر میشدم و بشدت بهم میریختم ، ولی الان تقریبا بیشتر اوقات اینطور هست که من به اشتباهاتم حتی جلوی جمع اعتراف میکنم و معذرت خواهی میکنم و خودم رو میبخشم و میگم که این یه تجربه بود و بادی دفعه بعد بهتر عمل کنم یا اگر هم نگم دفعه بعد ناخودآگاه یا آگاهانه اون اشتباه رو مد نظر قرار میدم که اون اشتباه رو تکرار نکنم

    فعلا اینها در حد اطلاعات حال حاظر من هست ، شاید من در جاهای دیگه طور دیگه ای عمل کنم ولی با گوش دادن به این فایل و تمرکزی قرار دادن این فایل به عنوان الگو سعی میکنم که در اشتباهات دیگه بهتر عمل کنم و این آگاهی رو به خودم یادآوری کنم

    در حال حاظر تنها چیزی که بسیار خودم رو سرزنش میکنم عدم پول داشتنم و کمبود مالیم هست که همش میگم چرا تو انقد بی پولی و خیلی خودم رو سرزنش میکنم به صورت ناخودآگاه و آگاهانه.و در تلاشم که با فایلها و دوره ها این موضوع رو که مشکل من هست رو حل کنم .

    سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
    • -
      مهدی رجبی گفته:
      مدت عضویت: 3851 روز

      سلام مهندس جان، دوست عزیزم…

      من عاشق این صراحت و صداقت و یکرنگی و بی ادعا بودن و خلوصتونم…

      دو تا نکته مثبت و حقیقی رو بگم در ماجراهایی که گفتید

      یک اینکه چه خوبه که نشون میده شما در مسیر افراد دوست داشتنی و محترم و مودب و منصف و خوبی هستید یعنی در این مدار و ارتعاش هستی و این جای شکرگذاری داره بخصوص مدیر به اون خوبی که در کنار شماست..

      دوم اینکه چه خوب دارید همچنان روی موضوع عزت نفس و کم اهمیت کردن دیدگاه و نظر دیگران روی خودتون کار میکنید (که بنظرم یکی از چالش های اساسی اکثر ماهاست)

      سوم اینکه چه خوب و ظریفانه آخرش اشاره کردید :

      شاید من در جاهای دیگه طور دیگه ای عمل کنم ولی با گوش دادن به این فایل و تمرکزی قرار دادن این فایل به عنوان الگو سعی میکنم که در اشتباهات دیگه بهتر عمل کنم و این آگاهی رو به خودم یادآوری کنم.

      احسنت بر شما

      همواره رو موج شادی و عزتمندی و ثروت دلخواه و رو به افزایش و فراوانی باشید

      یا حق

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
      • -
        مجتبی محجوب گفته:
        مدت عضویت: 1912 روز

        سلام مهدی جان

        خیلی ممنونم از نگاه قشنگی که داری

        و چقد به نکات خوبی اشاره کردی، من خودم اصلا متوجه این نبودم که بودن چنین آدمهایی در کنار من خودش هم مداری هست، چون دقیقا الان که گفتی متوجه شدم که شخصی که کنار من هست اگر از بقیه بپرسی نگاهی متفاوت تر دارن و دقیقا همون آدم با من انگار نگاهش و رفتارش 180 درجه فرق میکنه

        حرف مردم هم کلا من انگار اول حرف مردم بودم بعد دست و پا در آوردم ،هر جا که نگاه میکنم و در هر تصمیمی که نگاه میکنم میبینم اول و آخر حرف مردم هست، و خیلی کار هست که این پاشنه رو از بین ببرم یا ضعیف کنم

        ولی استاد خیلی قشنگ قانون رو متوجه شده و قشنگ هم داره به ما توضیح میده

        مهدی جان، من تو این چند روزه که به این درک رسیدم که اگر من خودم رو رها کنم و دقیقا به هر آنچه استاد میگه در هر فایلی، فرقی نمیکنه در هر فایلی من به اون چیزی که استاد میگه عمل کنم ، زندگیم از این رو به اون رو میشه ،

        ولی من میام ناخود آگاه یا آگاهانه چکار میکنم ، میام اونجایی که بدردم میخوره رو انجام میدم و اونجایی که سخته رو انجام نمیدم ،تا الان این طور بودم یعنی اصلا فک نمیکردم که اینطور هستم ، فک میکردم که دیگه هیچ کس نیست که مثل من عمل کنه ، من دیگه ته ته تهشم،

        ولی با یه اقدام عملی، فقط یه اقدام عملی متوجه شدم که بابا من کلا فقط تو توهم بودم فک میکردم که دارم رو خودم کار میکردم، و به حرف استاد رسیدم که میگه اگر عمل نمیکنی یعنی باور نداری، و ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است و منم فقط داشتم تالا الان حرف مفت میزدم ،یعنی هیچ جوابی نداشتم که تو خلوت به خودم بدم ،

        و فعلا سعیم اینه که به هر چی از استاد میشنوم تا جایی که زورم میرسه عمل کنم و ادامه بدم

        واقعا دیگه راهی نیست مهدی بجز موفق شدن ، یا باید بمیرم یا موفق بشم ،

        دیگه کافیه حرف زدن و فقط گوش دادن و هیچ کاری نکردن

        داستان خیلی هم ساده است فقط جسارت میخواد

        مهدی جان از اینکه باعث شدی قانون رو بیاد بیارم ممنونم

        از اینکه باعث شدی درکم از موضوعات و قانون بیشتر بشه ممنونم

        از اینکه خدا رو به یادم آوردی ممنونم

        از اینکه هستی و داری رو خودت کار میکنی ممنونم

        عکس زیبایی داری

        منتظر موفقیت های بیشترت هستم

        سپاسگزارم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    کاظم مظفری گفته:
    مدت عضویت: 620 روز

    سلام به استاد عزیزم و همه ی دوستان عزیز در سایت عباسمنش دات کام

    من وقتی یک اشتباهی رو انجام میدم اول از همه میدونم که هر کسی امکان داره اشتباه کنه ولی بعد از انجام اشتباه ناخودآگاه خودمو سرزنش میکنم که چرا من باید اشتباه کنم…

    معمولا سعی میکنم خیلی اشتباه نکنم و هرکار میخام انجام بدم با حساب کتاب انجام میدم ولی خُب بعضی مواقع پیش میاد با اینکه همه ی حساب کتابهارو انجام میدم بازهم به مشکل برمیخورم البته خیلی کم…

    با این حال سعی میکنم بعد از یکی دوساعت حال خودمو خوب کنم و ببینم چه درسی میتونم از اون موضوع بکیرم

    مثلا تو حوضه ی تخصصی خودمون وقتی کانال تاسیس کردیم و شروع به ضبط دوره های آموزشی کردیم،متوجه شدیم که فقط با کانال زدن و چهار تا پست گذاشتن نمیشه دیده شد

    تصمیم گرفتیم آموزش ببینیم و انجامش بدیم

    توآموزش ها خیلی نکات گفته شده بود که باید انجامش میدادیم ولی من فکررمیکردم با خرید دوره همه چی حل میشه و معجزه اتفاق میافته

    بعد از اینکه چندبار کمپین فروشمون با شکست مواجه شد فهمیدم که اشتباه میکردم و تمام تکنیکهایی که گفته شده رو باید اجرا کنم تا نتیجه بگیرم…

    اولش یکی دوروزی نا امید شدم و گفتم اصلا ولش کن من به درد اینکار نمیخورم و بهتره برم تو یک پلتفرم دیگه اینکارو انجام بدم و پلتفرمهای داخلی به درد نمیخورن ولی بعدش یاد حرف استاد افتادم که میگفتن هرکجای دنیا بری آسمون همین رنگه تو اگه تو کشور خودت موفق و پولدار نشی هیچ جای دیگه هم نمیتونی موفق بشی…

    بخاطر همین تصمیم گرفتم نا امید نباشم و سعی کنم کارهایی که باید انجام بشه رو انجام بدم تا موفق بشم

    عیبی که من تو خودم میبینم عجله کردنه

    اکه یه کم رو خودم کارکنم و دیگه عجله نداشته باشم بنظرم کم کم موفق میشم…

    من فکر میکنم سیر تکاملم باید طی بشه و تا وقتی که به آموزشها عمل نکنیم قرار نیست نتیجه بگیریم و من از این موضوع این درس رو گرفتم که

    1_باید همیشه و مستمر تلاش کنیم نه اینکه یه روز باشیم یه روز نباشیم

    2_زود نا امید نشیم و از شکست نترسیم

    3_از هر شکستی درسش رو بگیریم تا دیگه برامون تکرار نشه

    از خدای مهربان ممنونم که شمارو در مسیر زندگیم قرار داد و از شماهم ممنونم که آموزشها و آگاهی های عالی رو بما منتقل میکنید

    در پناه خداوند یکتا شاد باشید و شکرگزار

    دوستون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  3. -
    علی جعفری گفته:
    مدت عضویت: 1244 روز

    بنام الله یکتا

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز و مهربان

    و سلام به همه ای دوستانم در خانواده صمیمی عباس منش

    باز هم سپاسگزارم از خداوند بخاطر هدایتم به این مسیر زیبا و فوق‌العاده هدایتگر

    و باز سپاسگزارم از خداوند بخاطر دادن قدرت خلق شرایط و اتفاقات زندگیم به من

    واقعاً ناکات فوق‌العاده رو استاد در این فایل توضیح دادن ، پزیرفتن اشتباه و درس گرفتن از ان در زندگی و کسب و کار بسیار مهم هست

    و به اندازه گرفتن درس های مان از این اشتباهات می توانی خودمون رو بهبود بدیم و پیشرفت کنیم

    ……………………….. تمرین ………………………….

    سوال این قسمت؟

    به اشتباه مهمی که اخیرا انجام دادی فکر کن. در آن زمان چه واکنشی داشتی و چطور با خودت برخورد کردی؟ اوایل شراکتم با شریکم امسال ، یکی دو روز خودمو سرزنش کردم ، که چرا شریک شدی ؟ تو که هم مهارت داری هم دستگاه

    بعدش با دلایل منطقی خودمو اروم کردم و گفتم اشکالی نداره اشتباه کردم ، قبول دارم پس اشتباه هم رو میپزیرم و ازش درس میگرم

    بعدش با عشق به کارم در شراکت ادامه دادم.

    آیا احساس شما این بود که

    ” اشتباهی است که رخ داده و اشکالی ندارد. ببینم چه درسی برایم دارد؛ ببینم چه تغییر یا بهبودی ایجاد کنم که در آینده این اشتباه تکرار نشود؛ ببینم چطور می توانم در این موضوع بهتر شوم”؛ بله

    بسیار تونستم خودمو بهبود بدم در شغلم

    آیا به این نتیجه رسیدی که کلا به در این کار نمی خوری؟! نه معتقدم از پس هر کاری برمیام.

    و نتایج خیلی خوبی گرفتم وقتی اشتباه خودمو پزیرفتم

    کلی مهارت در کسب مشتری ، و جذب مشتری ، نهوه معامله ، کار کردن با انواع مشتری رو در این یکسال شراکتم یاد گرفتم

    بارها و بارها اعتماد بفسم به خودم ، اعتماد بفسم به کارم ، کیفیت کارم در طراحی لباس ، و اعتماد بفسم به کیفیت کارم بسیار بالا رفته

    و کلی نتایج فوق‌العاده از رضایت مشتری هام کسب کردم

    و یه مهارتی عالی که از آموزه های استاد عباس منش گرفتم

    همینه کنترل ذهنم در مواقع ناجالب و نادلخواه به سمت درست

    که الان در این شرایت بهرین کار چی هست

    که باید انجام بدم

    و ایمانم به خلق شرایط و اتفاقات زندگیم بیشتر شده از وقتی که شجاعت پزیرفتن اشتباهاتم رو پیدا کردم

    تشکر و سپاس فراوان از استاد عزیزم

    سلامت و ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  4. -
    فواد بنیادی گفته:
    مدت عضویت: 876 روز

    به نام خداوند که رحمت اش همیشگی است

    سلام به استاد عزیزم دوستان خوبم

    در جواب به سوال شما بگم که آخرین بار که اشتباه انجام دادم سه روز پیش بود رفته بودم در یکی از ادارات دولتی و آنجا همه از مدارک های که داشتن کپی می گرفتن اما من وختی مدارکم را به مسول آن بخش دادم به من چیزی نگفت که باید کپی بیگیری یا نه

    منم که فردایش رفتم پیگیر کار هایم شوم دیدم که اصلا مدارکم نیامده در اول ذهنم شروع کرد به نجوا کردن و گفت اصلا اشتباه تو نبوده مسول آن بخش یک انسان بی عرضه بوده و می خواست بی اندازد گردن مسول همان اداره منم به هر طرف نگاه می کردم به رنگ ها نگاه می کردم ترکیب رنگ ها را تحسین می کردم اما ذهنم اصلا ول کن نبود خییلی به سختی توانستم ذهنم را کنترل کنم و خودم را آرام کنم و بعد به خودم گفتم اشکال ندارد دفه بعد بهتر عمل میکنم از اسناد ها کپی میگیرم و بیشتر مراقب می‌باشم و حالم را خوب کردم و فردا که میرفتم بیبینم چی شده کار هایم دیدم به شکل باور نکردنی تمام کار ها انجام شده و مسول آن بخش گفت دیروز ساعت چهار کار های شما تمام شده دقیقا همان زمان که من ذهنم را کنترل کردم و حالم را خوب کردم وختی که بیشتر دقت کردم به مکالمه خودم و ذهنم دیدم اگر من اشتباه کنم که کسی به جز خودم نفهمه اصلا هم خییلی راحت می گذرم اما وختی اشتباه کنم که بقیه با خبر شوند خییلی ذهن نجوا می کند و این یکی از پاشنه های آشیل من است حرف های مردم و باید خییلی روی این کار کنم تا بهتر و بهتر بشوم

    در کل بعد از دوره احساس لیاقت خییلی میزان سرزنش به خودم کم شده و بیشتر موقع که اشتباه میکنم مثل یک رفیق صمیمی با خودم صحبت میکنم یا نامه می نویسم و یا شرایط را به یادم می آورم که فکر می کردم به خاطری اشتباه کردم همه چیز تمام شده اما بخیر من بوده و همیشه به خودم میگم که حتما خیرت در این کار است

    الخیر فی ما وقع این جمله طلایی است خییلی به من کمک می‌کنه حالم را خوب نگه دارم

    خیییلی سپاسگزارم استاد عزیزم بابت تهیه این فایل های که ارزشش میلیارد دالر بیشتر خیییلی سپاسگزارم استاد عزیزم هنوز در جلسه سوم هستم همین که میایم کامنت می نویسم کامنت نی خوانم و خودم را بررسی میکنم میبینم که کلی اتفاقات خوب برایم افتاده از یکی که انتظار ندارم برایم پول می دهد کار هایم روان تر و ساده تر شده و خدا می داند وختی تا آخر این سلسله فایل چقدر در های نعمت هم برای من و هم برای دوستان متهعدم باز شود

    عاشق همه تان هستم در پناه شاد سالم ثروتمند سعادتمند در دنیا و آخرت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  5. -
    حسن زنگنه گفته:
    مدت عضویت: 1396 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان فرمانروایی زمین آسمان

    خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت استاد چه سوالی پرسیدی اصلا این سوال این فایل که پرسیدی چنان من به فکر فرو برد من خودم از زاویه های مختلف نگاه میکنم متوجه عملکرد خودم در کارها و دارم متوجه میشم چی بودن و چرا به اون صورتی که میخواستم نشد

    البته اول سلام عرض میکنم به استاد عزیزم و خاله مریم عزیزم

    استاد چیکار داری می‌کنی با من کلا دارم از اون چیزی که بودم دره ها فاصله میگیرم یعنی پاشنه آشیل های دارن تو خودم پیدا میکنم میگم یعنی آنقدر راحت بود من سختش کرد بودم استاد بینهایت ازت ممنونم بینهایت ازت سپاگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم

    می‌خوام جواب این سوال بدم البته شاید جواب من پراکنده باشه اما می‌خوام جواب برسم و یک کمی هم در گذشت سفر کنم

    از اون جای که من در کودکی در یک خانواده مذهبی بزرگ شدم و با پترن های که خانواده به من داد بودن بزرگ شدم این اشتباه کردن همیشه برای مثل یک جرم محسوب می‌شد یعنی اگر من یک اشتباهی میکردم مثل به یک وسیله دست میزدم و این وسیله خراب میشد انگاری یک جرم جبران ناپذیر انجام میدادم و این جرم من این اشتباه مساوی میشد اول سوال پرسیدن با داد بیداد چرا این کار انجام دادی با دست چپ می آمد بالا بعد ولی با دست راست سیلی می‌خوردم خلاصه یک کتک مشتی حسابی می‌خوردم اما این نبود که اون حس کنجکاوی در من کمه بشه همیشه این حس بود و خراب شدن وسایل هم بود حالا یادم با برادرم کوچیک بودیم چهار سال از من بزرگتر بود من متولد سال 68 هستم خوب خانواده من خیلی فوتبالی بودن من برادرم عاشق فوتبال بعد خونه ما از خونه های قدیمی بود درش تیکه جمع میشد بعد با بالشت دروازه درست میکردم فوتبال بازی میکردیم داد بیداد همسایه ها شاکی بودن شیشه می‌شکست اینه شمعدان روی پیش بخاری اون موقع داشت خونمون خلاصه می‌شکست و به. از این اتفاق دوباره کتک خوردن کلی سرزنش شدن خاک تو سرت تو ببین مثل پسر دایی باش مثل پسر عموم باش اونا چقدر بچه های خوبی هستن خلاصه همیشه این سرزنش ها بود اما ما که دست بردار نبودیم اومدیم با لباس جوراب نمبدونم هر چی بود توپ درست کردیم و دیگه خیلی وسایل نمیشکست حالا من غیر از خودم سه بردار داشتم که اون دوتا اولی خیلی اختلاف سنی زیادی با من داشتن 15 سال 20سال بچه شیطون سرکش خانواده هم من بودم همیشه دردسر درست میکرد خدا بیامرز بابام هم یکبار من زد با سیلی اون هم مقصر من بودم تازه از این ترق های که با چوب درست میکردن اومده بود من هم با چوب کبریت درست کرده بودم سر ظهر بود بابا خواب بود هی تق تق میزنم استاد دارم میگم خودم دارم میخندم یادم افتاد بعد از خواب بلند شد اومد تو حیات یک سیلی من زد همان یکبار خدا بیامرزش اما مادرم ای ای میزد چنان میزد انگاری من بصی عراقی بودم من اسیر کرد بود شکنجه میکرد یعنی میزدن دهن من خونی مالی میکرد در این حد اما با ابن وجود با تمام وجود دوستش دارم و برای آرزوی سلامتی دارم خلاصه این سرزنش من بچه درس نه خونه هم بودم همیشه از مدرس کلاس نمی‌دونم از درس فراری بود متنفر بودم از محیط کلاس دوست داشتم صبح تا شب فوتبال بازی کنم هر وقت هم دیکته صفر میشدم می اومدم دفتر بعد مدرسه قایم میکردم اما مادرم پیدا میکرد آخر سر کتک می‌خوردم خواهر برادرم بهم می‌گفت صفرو صفروآنقدر از این خاطرات داشتم اما اینا اصلا برام مهم نبود من کار خودم انجام میدادم حتی من بچه که بودم شب ادراری داشتم کلی اسم خواهر برادرم روی من گذاشت بودن مسخره میکردن هر وقت هم از خواب بلند میشدم اول نگاه میکردم ببینم جام خیس کردم یا نه یک دفعه دیگه هم از خاطرات تعریف کنم برم سر بحث اصلی شب عید بود چند روز مونده بود به عید خونه های ویلای قدیم همه آشپزخانه تو حیاط بود من هم سرما خورده بودم رفتم کتری گذاشتم روی گاز که جوش بیاد من بخور کنم بعد رفتم داشتم کارتون نگاه میکردم کارتون خیلی دوست دارم انیمیشن هنوز هم با بردار زاده هام خواهر زاده هام هنوز میشنم انمیشن نگاه میکنم عاشق انیمیشن هستم فوقالعاد است انمیشن عالی بعد خلاصه داشتم نگاه میکردم بعد برادرزاده من کوچیک بود گفت عمو بو سوختنی نمیاد گفتم نه عمو بعد گفتم برم ببینم آب جوش نیامده بعد رفتم درب آشپزخانه باز کردم شعله آتش زبان زد خلاصه آشپزخانه سوخت رفت کلا و کلی سرزنش کلی کتک کا از دست تو چیکار کنیم آسایش ندارم دیونه کردی ما رو خدا از رو زمین ور داره خدا مادر بزرگم بیامرزه همیشه می‌گفت رول هیچ عیبی ناره بعد مادرم می‌گفت عیبی نداره کم مونده بود خونه آتیش بزنه می‌گفت به پسرم اینطوری نگید شیطون بزرگ میشه درست میشه

    خلاصه اینا گذشت من با تمام این داستان قشنگ کودکی بزرگ شدم اما خیلی از اون چیزهای که به من گفت میشد شده بود باور من

    من ده سال پیش که خیلی آرزو داشتم تو شغل خودم اون موقع مغازه زدن بود برسم و بهش رسیدم تونستم این مغازه بزنم بعد از اون این اعتماد بنفس من آنقدر رفت بالا گفت اگر من تونستم به این نتیجه که میخواستم برسم حالا برسم سراغ نتایج بالاتر و رفتم سراغ تولید کردن کارخانه زدن

    استاد من سرمایه داشتم نه پولی به اپن صورت داشتم نه حتی تا به حالا دستگاهی دیده بودم و فقط یکبار رفت بودم کاشان جنس بخرم برای مغازه اولین بار من دستگاه دیدم و چنان من مجذوب خودش کرده بود که اونجا عاشق کار تولید شدم هیچ ایده هم نداشتم

    خلاصه اومدم گفتم من می‌خوام یک کار یک ایده متفاوت انجام بدم منی که هیچ وقت نه آچار دست گرفت بودم نه نمی‌دونم هیچ ابزاری تو عمر دست گرفت بودم خداوند هدایت کرد ایده ای به من داد من رفتم به کمترین پول کمترین هزینه خودم دستگاه کارم ساختم و موفق شدم و چقدر تو این مسیر همه به من میگفتن تو دیونه شدی چیکار کار داری می‌کنی اگر شدنی بودن این همه کارخانه ابر قدرت تو ایران این کار انجام میدادن من گفتم نمی‌دونم من عاشقش هستم این ایده هم به من داد شده حتی اگر نشه هم این کار می‌خوام برم انجام بدم مهم نیست چی میشه من می‌خوام خودم محک بزنم ببینم با خودم چند چند هستم هرچی بادا باد خلاص رفتم اصلا هدایت های اصلا اتفاقاتی شرایط خدا برای من راه های به من نشان داد کتاب های که من خودم تونستم دستگاه بسازم و زمانی که دستگاه تمام شد محصول تولید شد دادم تو بازار همه تعجب کرده بودن باورشون نمیشد دمت گرم بابا تونستی آفرین آفرین آفرین خلاصه من این دستاوردهای بزرگ تو زندگی خودم برای خودم ساختم جالب من شریک دارم حتی تا زمانی که شریک من این سرمایه گذار من با این حالا سرمایه گذاری کرد بود روی کار اون خودش باورش نمیشد می‌گفت من اشتباه کردم این نشدنی نیست و زمانی که نتیجه دید باور نمی‌کرد

    خلاصه اینا گذشت این همه دستاورد بعد یک اتفاقی رخ داد یک بحثی بین دو تا شریک های من صورت گرفت من نتونستم خودم کنترل کنم عصبی شدم از کوره درفتم بعد چنان عصبی شدم که اصلا حال من احساس من بد شد حال اون مسأله آنقدر مهم نبود اما من اون لحظه نتونستم کنترل کنم خودم را و مقداری هم مقصر خودم بودم

    اما من چیکار کردم من اومد هی تقصیر انداختم گردن دیگران هی گفتن نه این مقصر هستن این چرا این کار کردن به. هی خودم سرزنش میکردم هی میگفتم چرا چرا من باید بجای اینکه آدمهای درست حسابی با من باشند این آدمها باید باشند چرا و هی تو ذهن خودم تخریب میکردم هی خودم سرزنش میکردم هی اتفاقات شرایطی که اصلا اهمیتی نداشت تو ذهن دائما به یاد میاوردم نه تو فعلانی خاک تو سرت چرا الکی سر هر مسأله تو عصبی میشی چرا آخ هی ادامه میدادم از این ور هم دیگران مقصر میدونستم هی میگفتن نه اون آدم اینجوری اونجوری هر روز احساس من بدتر احساس من بدتر میشد بعد شرایط هم هی بدتر بدتر میشه هی اتفاقاتی رخ میداد. که قشنگ اون احساس بد من می‌برد به شرایط بدتر هی اون توجه کردن من به اون شرایط هی داشت بیشتر میشد و این خود سرزنش این احساس ضعف این احساس نا توانی در من بیشتر قدرت می‌گرفت حتی یادم صبح که از خواب بلند میشدم آنقدر حالم بد بود که نجوا ها رها نمی‌کرد من را می‌گفت نه تو نمیتونی تو توانایی این نداری کی گفت کارخانه تو اصلا مال کارخانه زدن هستی اصلا تو مال این حرف های تو نهایتن همان مغازه داشته باشی بچرخونی بعد هی میگفتم خدایا هدایت کن من را هدایت کن من من به هر خیری از تو به من برسه من فقیر من نمی‌دونم تو می‌دونی هدایت من من را کم تسلیم هستم کن غلط کردم تو من هدایت کن بعد بعد میرفتم دوره دوازده قدم گوش میدادم فایل اول که شرایط به ظاهر بد هم باشه این ذهن تو داره نجوا می‌کنه شرایط اونقدر بد نیست هی گوش میدادم بعد شما یک فایلی گذاشتید گفتید که عامل ژنتیک مهم نیست من اون زمانی بود هدایت شدم بهش که اون موقع تو شرایط به شدت بعد بودم دقیقا هم زمان با اون فایل بود اون فایل گوش دادم بعد انگاری تصویری الهام تو ذهن من شروع کرد به حرکت کردن من شروع کردم به نوشتن بعد یک کامنتی گذاشتم بعد دوباره همان نوشته خودم فردا شب که میخواستم بخوابم بهم الهام شد تو اون نوشته اون کامنت دوباره بخون خوندم بعد به من الهام شد حسن تو فقط اعتماد بنفس پایین اومده تو مشکلی نبود تو یک ذره اعتماد بنفس پایین اومد درست میشه خلاصه این به من گفت من شروع کردم به مرور کردن گذشت هی میگفتم بابا من فعلان کار انجام دادم تا اون موقع برای می‌دونی چه کار بزرگی بود هی از خودم مثال میاوردم از دیگران از آزاده جان عزیز بعد از خودش شما استاد حالم هی بهتر میشد بعد از اون دوباره هدایت شدم به چی به ریشه تمام اتفاقات شرک شرک شرک شرک دیدم من شرک داشتم این اشتباهی که انجام دادم پایه اون شرک بود من ترسیده بودم قدرت داد بودم به آدمهای دیگه من چون از کودکی سرزنش شده بودم میترسبدم اگر اینکار انجام بدم یا انجام دادم همه چیز از دست میدم من میترسبدم چون از کودکی به من گفت بودن به فعلان وسیله دست نزن اینکار انجام نده خراب میشه یا رفتیم خونه فامیل گفتن شب بمونید هیچی نگو ما میگیم نمیشه باید بریم نمی‌دونم دست به میوه های روی میز نزن اگر من تو درسی بد نتیجه می‌گرفتم میترسبدم نمی‌دونستم چیکار کنم چون فکر میکردم درست نمیشه و اصلا ترمز های من پیدا میکردم می‌دیدم این ترمز های من از دوتا چیز ناشی میشه عزت نفس و توحید به خدا چقدر مثال دارم تو زندگی خودم دیگران به من میگفتن فعلان کار جواب نمی‌دهد من می‌گفتم نه میرم خدا کمک می‌کنه درست میشه و اتفاق میفتاد و یا یادم زمانی که میخواستم کاری انجام بدم خودم میترسبدم نکنه اگر جواب نده من فعلان میشه من بهمان میشم و اون اتفاق هم رخ نمی‌داد یا اگر هم میشد خوب نبود اما بعدش متوجه می‌شدم که خودم ترسیدم یک مثال دیگه از خود سرزنشی یا اشتباه بگم

    من زمانی که مغازه زدم یک دوستی بهم زنگ زد و دوستانی داشت تو شهر کاشان به من گفت بیا اینجا من ببرمت تو کارخانه معرفیت کنم جنس بهت بدهند من هم رفتم

    بعد . رفتیم تو دفتر یکی از این عزیزان بعد اون جا این دوست من سلام کرد بعد یهوی گفت خوب حسن جان بگو چی میخوای بعد بگو چجوری میخوای پرداخت کنی خودت صحبت کن بعد من میگی موندم گفتم میثم جان تو خودت صحبت کن من چی بگم آخه من نمی‌دونم چی بگم چنان ترس وجود من را فرا گرفت زبان نمی‌چرخید صحبت کنم بگم بعد شروع کردم صحبت کردن

    گفت آقای صاحب فعلان شرکت من بچه یتیم هستم پدر ندارم یک مغازه دارم حتی از شما می‌خوام شما بیا به من بچه یتیم لطف کن جنس بده

    بعد این رفیق من یک نگاهی به من کرد شریکم اونجا بود می‌خندیدن می‌گفت چرت پرت چیه داری میگی من یتیم هستم چیه خلاصه ما از اونجا بیرون اومدیم آنقدر این اتفاق تو ذهن من بد بود میگفتم چرا من آنقدر اعتماد بنفس من پایین است خوب این آدم درست کارخانه داره من اون موقع تازه مغازه خودم باز کرده بودم گفتم خوب داشته باشه من هم یک روزی به این مقدار شاید بیشتر از این ثروت هم خواهم رسید و همان اتفاق باعث این شد من به خودم قول بدم هر جا با هر فردی رفتم صحبت کردم حتی اگر رهبر هم بود خودم پایین تر از اون نبینم بگم هر سمت هر جایگاهی طرف داره من هم میتونم داشته باشم اپن آدم من آدم هستم از یک جنس هستیم و همین اتفاق نه تنها تو عزت نفس من تاثیر گذاشت حالا چجوری اینکار میکردم خودم مجبور میکردم تنهایی خودم تنها برم از فعلان کارخانه درخواست مثلا دیدن محصولات با خرید محصولات حتی با شرایطی که خودم میخواستم مثلا اون موقع به من میگفتن ما شمارو نمیشناسیم نمیتونیم به شما به صورت چکی جنس بدیم من هم خیلی محکم با قدرت صحبت میکردم میگفتم خوب من شرایط هم این است اگر دوست داشتید میتونید با من کار کنید و خیلی مواقع این اتفاق میفتاد به من اعتماد میکردن و جنس میدادن و بعضی موقع ها هم شد که نه اما این باعث شد خیلی روی عزت نفس من روی خود باوری کن روی اینکه شخصیت من تاثیر بزاره و از اون به بعد بود که تو معاملات یا شرایط های خودم تعیین میکردم میگفتم من با ابن شرایط می‌خوام اگر دوست دارید با من هم کاری کنید و چه اتفاقات قشنگی برای من رخ میداد

    و از زمانی که اون اتفاقات تو کارخانه خودم رخ داد و متوجه شدم که این عزت نفس این سرزنش کردن چه عواقب بدی داره تمام سعی تلاش خودم کردم تا تغییر بدم میگفتم جدای از گذشت من چی شد مهم نیست مگه من آدم چند سال پیش هستم نه من حتی آدم دیروز هم نیستم من تغییر میکنم من هر روز دارم بهتر میشم این مثال یا مثال هارو میزنم مگه زمانی که من خواسته این داشتم کارخانه داشته باشم اصلا میدونستم که دستگاه چی هست نه رفتم دنبالش کتاب ها و دیدم خوندم دستگاه هارو دیدم یاد گرفتم مگه من حسن زنگنه حسن میدونستم قانون چیه مگه من دوسال اولی که فایلهای استاد گوش میدادم اصلا متوجه بودم که چی میگه استاد اما الان نگاه کن ببین من دارم از قانون دارم استفاده میکنم درک من چقدر تغییر کرد پس میشه هیچ اشکالی نداره فدای سرت دوباره تلاش میکنم و یک اتفاق جالب دیگه هم برای من رخ داد. استاد نه تنها به خودم این نوع نگاه دارم بلکه زمانی هم دیگران اشتباهی انجام میدهم با همین نگاه که اشکال نداره درست میشه نگاه میکنم دیگه نمیگم این آدم مقصر است نه تقصیر این آدم چرا این کار اشتباه انجام دادی آخ قبلا کارمندم یک اشتباهی میکرد کلی سرزنش کلی حرف تو چرا این کار انجام دادی از اون وقتی که خودم فهمیدم همه ما کامل نیستم از ابن اشتباهات درس میگیریم و نباید نگاه مجرمان با نگاه گناهی داشته باشیم خیلی تغییر کرد حتی کارمندانم اشتباهات کمتری میکند چون دیگه سرزنش نمیکنم نمیگم نه چرا فعلان میگم عیب نداره مواظب باش چیز خاصی نیست و نتیجه داد برای من آخه من خودم اشتباهی که میکردم نگاه مجرمانه داشتم انگاری یک گناه نا بخشودنی انجام دادم و دیگه جبران نمیشه اما دیگه الان میگم نه اتفاق این اشتباه سودمند بود خیلی مواقع هم یک اشتباهی رخ میداد تازه اون اشتباه به جای اینکه منجر به خسارت یا چیزی بشه تازه باعث میشد یک راه جدید یک اتفاق جدید یک ایده جدید یادم دوسال پیش بود شریکم یک پلاستیک برای محصولات سفارش داد بود بعد این اندازه که گرفت بود کوچیک گرفت بود به. سر این محصولات با یک سیم خاصی ما بسته بندی میکردیم فرش محصول ما فرش است تولید میکنم بعد سر ته کار با سیم بسته بندی میکردم بعد شب عید بود باید محصولات می‌فرستادم بعد پلاستیک ها اومد دیدم کوچیک بعد زنگ زدم به شریک گفتم چرا اینجوری سفارش دادی کوچیک بعد خلاصه یک چند ثانیه ناراحت شدم بعد قطع کردم گفتم خدایا یک راه کاری به من بده چیکار کنم همان لحظه یکی از دوستان من اومد رنگ گفت کجای گفتم سر کار هستیم ساعت چند ساعت 10 شب اومد دید دارم به این پلاستیک ها نگاه میکنم بعد یک شخصی هم همراه این عزیز بود بعد گفتم نمی‌دونم پلاستیک هارو کوچیک سفارش داد کوچیک شده نمی‌دونم چیکار کنم اون همراه دوست من گفت اشکالی نداره این به صورت وکیوم بسته بندی کن گفتم وکیوم چیه گفتم یک سشوار است مثل سشوار مو منتها حرارت خیلی بالای داره این برای این کار است یک مقدار پلاستیک یا همان مشبا اضافه می‌کنی بعد گرم که میشه خودش جمع می‌کنه مثل بسته بندی فرودگاه ها خلاصه فردا صبح این سشوار آوردیم گرفتیم این کار انجام دادیم بعد وقتی فرستادیم مشتری ها زنک میزدن می‌گفتن حسن از این به بعد کلا اینجوری دیگه بسته بندی کن دیگه سیم یا مثل بقیه بسته بندی نکن بعد می‌گفت چقدر این دستگاه خریدی حالا من نمی‌دانستم این چی میگه بعد رفتم بعد متوجه شدم اصلا این یک دستگاهی داره بهش میگن شرینگ که بسته بندی پلاستیک برای محصولات است منتها چون طول کارم ما زیاد مثلا فرش ها دو متر سه متر چهار متر این قیمتش از سیصد میلیون چهار صد میلیون شروع میشه تازه حساب کن با یک سشوار چند میلیون من نا خواسته یک کاری هدایت شدم که شرکت های دیگه چند صد میلیون هزینه کرد بودن یادم رفت بودم تو کارخانه یک عزیزی این دستگاه اون جا دیدم بعد به خودم گفتم خدایا شکرت خدایا شکرت این اتفاق باعث شد هم هزینه من کم بشه اون هم سیم روکش داری که ما هزینه میکردیم برای بسته بندی دیگه ندیدم بعد بین حتی سرعت این دستگاه کمتر سرعت یک سشوار صنعتی معمولی است خدایا شکرت از اون به بعد اسم این اتفاقات گذاشتم

    اشتباهات سودمند

    خدایا شکرت خدایا شکرت آنقدر مثال دارم استاد آنقدر مثال دار ازت بینهایت سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم ممنونم برای این همه علمی که به زندگی من اضافه میکنی و زندگی قشنگی برای خودم ساختم بینهایت از ممنونم

    شمارو به خدای که مهربان میسپارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
    • -
      زکیه لرستانی گفته:
      مدت عضویت: 1730 روز

      بنام خدای مهربان

      سلام ب شما آقا حسن عزیز دوست ارزشمندم

      خداروشکر میکنم ک هدایتم کرد ب کامنت فوق العاده عالی و پرانرژی شما

      ابتدای کامنتتون خیییلی خندیدم و کلی تحسبنتون کردم

      چقد راحت زیبا و صادقانه نوشتین خیلی لذت بردم

      و بعد جدی تر شد کامنتتون

      ک نشان از ایمان باور و شخصیت قوی شماست

      مخصوصا اونجا ک مامان بزرگ شیرین زبونتون میگفت:

      روله او ناررره

      چقد ب دلم نشست و فهمیدم شمام لر هستین

      چقد بهتون افتخار کردم

      چقد دوسداشتم همچین مامان بزرگی داشته باشم

      خخخخ

      چقد قشنگ مسیری ک هدایت شدین الهاماتی ک عمل کردین و ایمانی ک نشون دادین ب دلم نشست

      قلبم بازشد

      ایمانم قوی تر شد

      چقد قشنگ گفتی

      اشتباهات سودمند

      خداروشکر میکنم بابت این پیشرفت ها و این مرحله ای از ایمان رسیدین

      ک ب این زیبایی خداوند ب راههای ساده و ثروتساز هدایتتون میکنه

      خیلی خوشحال شدم بابت آشنایی باشما آقا حسن زنگه

      شما الگوی خیلی خوبی برای من هستین

      و بهم نشون دادین ک غیر ممکن وجود نداره

      درپناه رب العالمین همیشه شاد و موفق و ثروتمندباشین

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        حسن زنگنه گفته:
        مدت عضویت: 1396 روز

        سلام عرض ادب خانم لرستانی امیدوارم شما هم تو مسیر زندگی همین طور پیشرفت پیشرفت و موفقیت های بزرگ داشته باشید به خداوندی خدا میشه من که یک فروشنده ساده بودم برای مردم کار میکردم خدا به خاطر یک تضاد با صاحب کارم من هدایت کرد گوش گرفت گفت بیا اینجا مه من بهت میگم بعد من با استاد عزیز استاد خرد آشنا کرد تازه فهمیدم که من کجا هستم تازه فهمیدم که تا اون موقع کلا ول بودم دور خودم می‌چرخیدم اما این نور حقیقت در دل من تابید شد و خداوند به لطف کرد واقعا این مه میگم هدایت هدایت کرد من هم مثل موسی سرگردان شده بودم و من هدایت کرد خدارو شکر میکنم که استاد قوی استاد که انصافا ته با الکی نباشه تو کل جهان تک است تک رو دستش نمیاد آشنا شدم و چقدر خوشحالم چقدر خوشحالم و منونم از تعریف شما خانم لرستانی بله من هم لر هستم زادگاه پدر من شهر درود است شما به دست حق تعالی میسپارم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    صفاگنجی گفته:
    مدت عضویت: 1751 روز

    به نام خدای مهربان.

    سلام به استادعزیزوارزشمندم و مریم بانو،الگوی دوست داشتنیِ من

    استادجان ازتون سپاسگزارم که بااین سوالات مهم واصل ذهن مارو به چالش میکشید و ازما یک آدم درستوحسابی میسازید.

    استادتوفایل جلسه ی پنج قدم سوم میگید آدم بدبخت آدمیه که اقرارمیکنه مشکل داره،واقعا این رو به تمام معنا درک میکنم و چقدر وقتی توی سایت پاشنه ی آشیلم رو مینویسم و میگم که اشکال کارم کجاست و تو چه موردی مشکل دارم که احساسمو بد میکنه،دقیقا انگار نود درصد راه رو رفتم و اون ده درصد خیلی نرم و راحت حل میشه،اصلا همون مثال خوبی که شما از ماشین میزنید که وقتی ماشین حرکت نمیکنه اما بعدش که میفهمیم مشکل ازکجاشه،بااینکه هنوز حرکت نمیکنه ولی چون میدونیم مشکل اصلی حرکت نکردنش ازکدوم قسمتشه،نود درصد راه رو رفتیم دیگه اون ده درصد باید اقدام بشه که مشکلو حل کنیم

    چقدر مثالتون به جا ودرسته و چقدربرای آدما این مثال صدق میکنه،تاوقتیکه آدم نخواد خودشو مقصربدونه بخدا هیچ مشکلی ازش حل نمیشه

    من تاموقعی که مشکلم بافرزندم رو میخواستم پنجاه پنجاه مقصربدونم،و اون رو هم مقصر ودلیل عصبانیتم بدونم،هیچوقت هم به صورت جدی سعی نمیکردم ازخودم شروع کنم

    همیشه توذهنم بااین حرفتون کلنجار میرفتم که وقتی فرزندم به حرفم گوش نکنه،جیغو دادوبیداد کنه مگه من مقصرم،اون مقصره که به این شکل رفتارمیکنه پس منم باید عصبانی بشم توسرش دادوبیداد کنم تا بفهمه منم میتونم توسرش داد بزنم وهمین شده بود یک مسئله ی وحشتناک حل نشدنی که هر روز بخودم لعنت میفرستادم که خدایا کجای کارم ایراد داره من که دارم هرروزم رو با بهترین آگاهی های الهی شروع میکنم

    این ذهن چموش حتی میخواد ازطریق این اگاهی ها هم آدمو گول بزنه و بهت بگه هااان چی شد تو که هرروزفایل گوش میکنی پس چرا هنوز فرزندت باهات مشکل داره

    اینجاست که دیگه باید مچ ذهنوگرفت،و بهش بگی خانم یااقای ذهن،این تویی که نمیپذیری خودت هنوز مشکل داری وباید بیشتر کنترلتو دستت بگیری

    و وُلومِ صدارو پایین بیاری و بر خشمت مسلط باشی

    این رو به تمام معنا درک کردم که وقتی حالم باخودم خوب باشه و زمینوزمان رو مقصر بد رَمَقیای خودم ندونم،بخدا شرایط اون روز انقدر نرموراحت پیش میره که اصلا کسی پا روی دُمم نمیذاره،تازه اون آدمایی هم که همیشه باکوچکترین نخاله حالمو میخواستن بگیرن یجوری سرشون تو لاکِ خودشون میره،که تعجب میکنم ومیگم عجیبه امروز این آدمه نخاله گیر امروز گموگور شده رفته پی کارش

    بخداانگار تازه دارم میفهمم چجوری افکارم رو شروع کنم به کدنویسی کردن،اصلا اونقدر خدا ریزودقیق به افکارم جواب میده که بخدا گاهی وقتا سرم سووت میکشه ومیگم آخه چرااینقدر دقیق پاسخ فرکانسامو داره میده مگه میشه مگه داریم

    مثلا صبح،یلحظه توی ذهنم یاد یک آقای پیرمردی که بازنشست شهردارشهرمون هست،افتادم،وباخودم گفتم چقدر اون موقعا براتمیزی شهرمون بادلوجون تلاش میکرد و توذهنم تحسینش میکردم که اینقدر کارشو خوب انجام میداد

    بخداقسم رب ساعت بعدش رفتم توخیابون و خداانگار جوری برنامه رو چیده بود که به یک دقیقه نشد من از کنار اون آقای بازنشست محیط بان رد شدم،اصلا موندم که چقدر خدا داره دقیق به همه ی فرکانسامون درهرلحظه پاسخ میده

    بله استاد نمودهای عینی این قانون هرروز وهروز داره بیشتربهم ثابت میشه

    و بسیار درس مهمی ازین همزمانی ها میگیرم و منو بیشتر متعهدمیکنه که این آموزشهارو سرسری ازشون نگذرم

    و میخواستم اینو بگم که دوروز پیش وقتی مقصر صددرصد رفتارهای ناهنجارم بافرزندم رو خودم دونستم،بخدا قسم این دوروز چنان باآرامش شده رفتارم که خودم ازخودم خندم میگیره،باخودم میگم یعنی من خودمم؟؟چرااینقدر همه چیز داره عالی پیش میره،،چقدر من مهربون شدم و‌چقدر دخترم رفتارش بامن عوض شده؟!!

    اصلا انتظارش رو نداشتم تو دوروز چرخ دنده هام اینقدر روون بشن و انقدر همه چیز عوض بشه،فکرمیکردم باید ماه ها باید صبرکنم تاهمه چیز بر وفق مراد پیش بره

    استاد قشنگی خدا به همینه،،بخدا عاششق این خدای جدیدم شدم که اینقدر سریع همه چیزو جوری تغییرمیده که هماهنگه بافرکانس حال حاضرت

    چقدر مزه ی آرامش واقعی بافرزندم رو این دوروز بهتر درک کردم و چشیدم،بخدا واقعا آرامشم رو نمیخوام عوض کنم بااون روزایی که ادعای جدی بودن بافرزندم رو داشتم و سرش دادوبیدادمیکردم به خیال اینکه دارم تربیتش میکنم

    چقدر رهایی مهمه،چقدر آگاهانه رفتاردرست کردن مهمه،چقدر مهمه که آرامشت اولویتت باشه تااینکه بخوای ادای آدمای فرهیخته رو دربیاری و بادادوبیداد بیجابخوای فرزند درست تربیت کنی

    استاد ازت ممنونم که انقدر دقیق قانون رو درک کردید و با ریز جزئیات فراوان دارید درس میدید، دمتون گرم مردِ عملو باتجربه…

    خداوند پشتوپناهتون باشه و روز به روز برعلموآگاهی و تجربتون افزون کنه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
    • -
      مرجان گفته:
      مدت عضویت: 1206 روز

      سلام ودرود صفا خانم عزیزم

      دوست همفرکانسی من. چقدر تحسینت کردم. افرین برتو مادر نمونه.

      واقعا همین که بپذیریم ما مسعول هستیم همه چی عوض میشه دیگه احساس قربانی بودن ومظلوم نمایی نمی‌کنیم وفرکانس نمیفرستیم.

      اتفاقا منم همچین مسعله ای داشتم با پسرعزیزم. او به شدت عاشق اهنگ های تتلو هست ومرتب گوش میده واین باعث اختلاف بین ما بود وخیلی ازهم دور شده بودیم. وقتی من پذیرفتم مسعله مال منه. مقصر صددرصد من هستم. من حساسیت خرج دادم. فرکانس فرستادم تسلیم شدم ازخدا هدایت خواستم وشاید باورتون نشه من کلام استاد که درمورد تحسین تتلو که این آدم تونسته به خواسته اش برسه وتحسین داره حالا حتی اگه اشتباه باشه مسیرش. تونستم رابطه ام رابا پسرم عالی کنم. میگم عالی. یعنی عالی. دیگه اصلا جلو من اهنگ گوش نمیده منم کنجکاوی نمیکنم که تو خلوت خودش چکار میکنه. خیلی تو کارها کمکم میکنع. ساعت ها باهم صحبت میکنیم ومیگیم ومیخندیدم. چون من رها کردم. اونم خدایی داره. همنجور که من هدایت شدم اون هم به موقع هدایت میشه. من نمیتونم برای بچه ام خدایی کنم. من فقط تمرکز گذاشتم روی ‌کارهای خوبش. شاید کارش،بد باشه. مثلا تقلبی می‌کرد بجای اینکه دعا وسروصداکنم تو دلم تحسینش میکردم که چقدر اعتماد به نفس داره. چقدر فرکانس خوب داره که باشماست میره پیش معلمش میگه من این سوال ها رابلد نیستم یا بهم بگید یا روی دست بچه ها تقلب میکنم. می‌بینید میشه

      دوتا نگاه داشت کلی من اگاهانه اومدم نگاهم راعوض کردم وفقط تحسینش کردم بخاطر اعتماد به نفسش. بخاطر ارزشمندی خودش بخاطر اینکه نترسیده وفرکانس خوب اتفاقات خوب. همون پسر میدونه جارو کشیدن کل ساختمان مال اونه بدون حرف جمعه ها جاروبرقی میکشه. همون پسر کمکم آب نارنج میگیره گوشت چرخ میکنه. خرید میکنه بدون اینکه من بگم. خودش کمکم میکنه.

      دوست خوبم خیلی تحسینتون میکنم وممنونم کامنت گذاشتید وباعث شد بازم بیشتر به نکات خوب پسرم توجه کنم. ومیدونم بازم قراره اتفاقات بهتری بیفته. چون اگاهانه تمرکز کردم روی خوبی های پسرم.

      من کامنت نوشتن رافرصتی برای تمرین انجام دادن میدونم وتمرکزم رامیگدارم روی بهتر کردن روابط

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    زهرا وثوقی گفته:
    مدت عضویت: 1241 روز

    به نام خداوند هدایتگر

    سلام به استاد عزیزم و دوستان توحیدیم

    امیدوارم که حالتون عالیییییییییییییییییی ترین باشه

    استاد جانم این کامنتی که دارم میزارم میدونم ربطی به موضوع این فایل نداره ولی به خودم قول دادم که امروز زیر آخرین فایل روی سایت کامنت بزارم چون امروز تولدمه

    امروز این زهرای من دوساله میشه

    دوساله که توی این مسیرم

    دوساله که تصمیم گرفتم مسئولیت صددرصد زندگیم رو به عهده بگیرم

    دوساله که دارم توحیدی زندگی میکنم ، دوساله که دارم آگاهانه به قوانینی عمل میکنم که برای خوشبختی ما هست

    دوساله که توی این سایت الهیییییی و توحیدی هستم توی این سایت ایزوله

    دوساله که توی جمع این بچه های توحیدی هستم و کلیییییی دوست توحیدی و الهی پیدا کردم

    دوساله که زندگیم برام شیرین شده چرخ زندگیم روغن کاری شده

    میدونی استاد جانم انقدر این طرز فکر برام طبیعی شده انقدر عادی شده که میگم چرا ، چرا نباید باورهای الهی درمورد ثروت ، خدا و…. داشته باشیم چرا؟

    تو وقتی خدارو باور کنی اونجوری که باید خودت به بهترین شکل ممکن زندگی میکنی

    میدونی استاد من همش دوساله که توی مسیر ناب هستم ولی اندازه صد سال نتیجه گرفتم

    همین الانشم بی نیازم از هرچیزیییییییییییییی

    چون خدارو دارم ، چون این قوانین ثابت جهان رو درک کردم

    دوساله که جدا شدم از بدنه این جامعه پوچچچچچچ شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتنتتتننتتتتتتتتتتت

    دوساله که دارم به راحت ترین و آسون ترین شکل ممکن زندگی میکنم

    دوساله که به هرچی که میخوام رسیدم و میرسم

    میدونی استاد جانم دوساله که سازو کار این جهان رو درک کردم

    استاد ازت سپاس گزارم که من رو آشنا کردی با این جهان فوق‌العاده

    ازت سپاس گزارم استاد من که من رو عاشق این خدا کردی من رو وابسته این خدا کردی 

    من عاشق این خدام که این جهان رو خلق کرده من کوچیک این خدامممممممم من تسلیمشم

    استاد من نمیتونم توصیف کنم این حال توحیدیم رو نمیتونممممممممممممممممممم

    دوساله که یاد گرفتم تحسین کنم دیگران رو موفقیت شون رو

    چون این تحسین قلب ، روح و ظرف بزرگ میخواد خیلی بزرگ

    دوساله که یاد گرفتم فقط تمرکزم روی زیبایی ها و اصل باشه

    دوساله که یاد گرفتم شکرگزار باشم تا ظرف وجودم بزرگ بشه و عشق کنم عشقققققققققققققق

    استاد جانم عاشقتممممممممممممممممممممممممممم

    خدایا عاشقتممممممممممممممممممممممممممم

    دوستان قشنگم عاشقتونممممممممممممممممممممممممممم

    استاد جانم بعضی وقتا با خودم میگم خدای من چطور شکرگزارت باشم برای اینکه من رو هدایت کردی تا از گمراهان نباشممممممممممممممممممممممممممم

    چطور شکرگزارت باشم چطوررررررر تو به من بگو دربرابرت سجده کنم میکنم بمیرم ، میمیرم

    نمیتونم به خودش قسم که نمیتونم توصیف کنم این حس و حال توحیدیم رو اینکه متفاوتم اینکه قدم گذاشتم توی این مسیر توحیدیییییییییییییییییییسی

    خدایاااااا من برات مردم که مردمممممممممممممممممممممممم

    استاد جانم توی این دوسال به قدر 100 سال تغییر کردم تغییراااااااا

    یعنی توی یسری موقعیت ها واکنش های بی نظیری نشون میدم که خودم باورم نمیشه

    خدایاااااااااا من عاشقتممممممممممممممممممممممممممم

    استاد ، قلب من عاشقتممممممممممممممممممممممممممم

    من عاشق این دنیام که زندگی انقدررررررررررررررر توش شیرینه

    انقدر آسون و راحته انقدر لذتتتتتتتتتتت بخشهههههههههههههههههه این عین واقعیته و طبیعی و عادی این جهانه

    استاد جانم زبانم قاصره دیگه نمیتونم این حس حال رو توی کلمه توصیف کنم نمیتونم

    امروز که تولد این زهرا بود بهترین کادو رو بهش دادم

    طبیعت گردی و حال خوب و دیدن فراوانی و نعمت های بییییییییییییییییییییییییی نظیر خدا

    خلاصه که دیگه نمیتونم توصیف کنم

    عاشقتممممممممممممممممممممممممممم خداوندم

    عاشقتممممممممممممممممممممممممممم استاد جانم 

    عاشق خودمم عاشق این جهانم

    عشق خالص خدا توی قلبم لبریزههمهههههههههههههههههههههههه

    عاشقتونممممممممممممممممممممممممممم

    بوس به کلتون

    یه شعرم براتون مینویسم که وصف حالمه :

    تو که تو قلبو وجودم خونه کردی

    تو که با اومدنت معجزه کردی

    تو مرا بردی به جایی که ندیدم غم و دردی

    ای خدای رو زمینم تو مرا کشتی و از نو زنده کرد

    به معنای واقعی کلمه اون زهرای قبلی مرده و این زهرا متولد شده

    زهرایی که هرروز داره متولد میشه و امروز تولدشه دوساله شده زهرایی که براش جون میدم

    خدای من شکرت برای این جهان زیبا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتنتتتننتتتتتتتتتتت

    عاشقتونممممممممممممممممممممممممممم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
    • -
      رضوان یوسفی گفته:
      مدت عضویت: 2226 روز

      به نام خدای بخشنده ی مهربان

      سلام زهرا جان دوست خوشبخت و سعادتمندم

      تولدت مباررررررک فرشته ی نازنین

      تولد مبارک و میمون و توحیدی و الهی ات مباررررررک مهربان

      ان شاءالله سالیان سال زندگی پر از آگاهی و معرفت و حس و حال خوب و دریافت الهامات الهی و شادی و خنده و سعادت و خوشبختی و ثروت و سلامتی و روابط عالی و هر چه خوبه داشته باشی.

      دوست نازنین آمدنت به این سرزمین مقدس و الهی مباررررررک

      همیشه خوش و خرم باشی.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
      • -
        زهرا وثوقی گفته:
        مدت عضویت: 1241 روز

        به نام خدا

        سلام رضوان عزیزمممممم امیدوارم که حالت عالی ترین باشه

        یه دنیا تشکر از کامنت زیبایی که برام گذاشتی

        وقتی اون نقطه آبی رو از شما دوست های عزیزم دریافت کردم کلیییییی خوشحال شدم و ذوق کردم

        مرسی از دعاهای قشنگت این تجلی و روشنی روح زیبات رو میرسونه الهی که صدبرابرش به خودت برگرده عزیزم

        واقعا من خوشبخت ترینم که همچین دوستان الهییی و توحیدی دارم

        خوشبخت ترینم که توی این جمعمم

        و جدام از بدنه این جامعه پوچ شکرت خدای من شکرت

        عاشقتم رضوان عزیزم همیشه تنت سلامت و لبت خندون باشه عزیزم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      اسداله زرگوشی گفته:
      مدت عضویت: 1272 روز

      سلام و درود خداوند بر زهرای عزیزم

      تولد دو سالگیتون رو تبریک میگم دوست عزیز. شور و شوق و حال خوب رو میشه از کامنتتون احساس کرد. شما هم جزء ورودی های بهمن 1400 استاد عباسمنشی که شاگردهاش جزء بهترینهان. هر چند هر کسی اینجا حضور داره واقعآ بهترینه چون داره رو خودش کار میکنه و متفاوت از اکثریت جامعه آموزش میبینه و یاد می گیره.زهرا جان 4 روز دیگه تولد دو سالگی تون در قسمت جام دستاوردهای صفحتون میشینه (732 امین روز حضور) و امیدوارم سال جدید سرآغاز نتایج بیشتر و دستاوردهای بزرگتر باشه براتون و بیشتر برامون بنویسید و موفقیت ها و دیدگاه هاتون رو با ما به اشتراک بگذارید. براتون در این مسیر زیبا سلامتی و بهروزی و سعادت و ثروت آرزو میکنم. یا حق

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
      • -
        شیما محسنی گفته:
        مدت عضویت: 3564 روز

        زهرای عزیز سلام و صد سلام به شما دوست هم فرکانسی ام که به شکلی خاص، به کامنت شما هدایت شدم و کلی شما رو تحسین کردم و لذت بردم از حال خوبتون. به امید دیدار شما در بهترین زمان و مکان. در پناه خود خود خودش باشی با دلی آرام و شاد که بالاترین نتیجه است از آموزه های استاد جاااااان ….

        دوستدارت شیما

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
      • -
        زهرا وثوقی گفته:
        مدت عضویت: 1241 روز

        به نام خدا

        سلام اقا اسداله عزیز امیدوارم که حالتون عالی ترین باشه مرسی از کامنت زیبایی که برام گذاشتین

        الهی این دعاهای قشنگ صدبرابر برگرده به خودتون و خانواده نازنینتون

        اتفاقا یکی از هدف هایی که برای سال 1403 مشخص کردم گذاشتن کامنت های بیشتر توی سایت استاده

        مرسی از اینکه وقت باارزشتون رو صرف کردین و برام این کامنت زیبااااا رو گذاشتین

        خیلیییییییییییییی ممنونم

        الهی تنتون همیشه سلامت باشه و لبتون خندون در کنار خانواده عزیزتون و همچنین توی سایت الهی در کنار این خانواده توحیدی جمع باشیم و عشق کنیم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    نسیم زمانی گفته:
    مدت عضویت: 1615 روز

    سلام سلام به استاد عزیز و مریم جان و همه دوستای خوبم

    استاد بازم اول تشکر میکنم ازتون، برای این محتواهای فوق ارزشمند واقعا باید هر دفه و هرروز تشکر کرد

    از دوستان عزیزی که وقت میذارن و انقدر کامنتای پر محتوا و مفصل مینویسن هم واقعا ممنونم، و خوشحالم که تو این جمع هستم:)

    اما سوال این جلسه

    یه اشتباه مهمی که اخیرا انجام دادم، چه احساسی داشتم و چه واکنشی نشون دادم

    یه همچین تجربه ای اتفاقا همین چندروز پیش داشتم، البته اصلا اشتباه مهمی نبود ولی خب تجربه ی اخیرم از اشتباه بود

    رفته بودم والمارت خرید کنم، دو سه نوع مختلف از یک شکلات رو برداشتم که قیمتاشون رو بپرسم یا چک کنم و بعد تصمیم بگیرم کدوم رو بردارم، البته زیاد شیرینی شکلات نمیخوریم ما ولی میخواستم سرکار به یه مناسبتی شیرینی بدم:)

    خلاصه من 4،5 بسته شکلات برداشتم و خریدهام که تموم شد رفتم تو صف سلف چک اوت به خانومه گفتم این چندتا رو میخوام فقط قیمت کنم، گفت خب همونجا قیمت کن… منم اول شکلاتا رو دونه دونه اسکن کردم قیمتاشونو دیدم، اونایی که نمیخواستم گذاشتم کنار، اونایی که میخواستم هم گذاشتم اینور، بقیه خریدام هم اسکن کردم و پرداخت کردم فقط یه کم تعجب کردم چرا زیاد شد، دوباره گفتم عیبی نداره لازم داشتم دیگه خداروشکر برای این خریدا و برای پولی که داشتم و پرداخت کردم (خیلیم مثلا لارژ و مثبت نگر:)) و رفتم سوار ماشین شدم به سمت خونه راه افتادم… نزدیکای خونه یه دفه یادم افتاد خب بابا من همه اون شکلاتا رو اسکن کردم، ینی درواقع آوردم تو فاکتور، بعد اونایی که نمیخواستم شکلات ها رو برداشتم گذاشتم کنار، اما یادم رفت از تو دستگاه از تو لیست خرید کنسل بزنم مبلغشون رو حذف کنم … ینی پولشون رو دادم و خود شکلاتها رو برنداشتم!

    آقا اون لحظه چنان احساس بدی بهم دست داد، هی فکر کردم خب برگردم برم همین الان بگم اینجوری شده من پول اینارو دادم اما برشون نداشتم، دوباره دیدم خب نزدیک خونه م نمیرزه و اصصصلا به هیچ وجه حالشو ندارم دوباره برگردم تا فروشگاه،( از سرکار اومده بودم تو راه رفتم خرید)، بعدم اینکه چیز ثابت کردنی ای نیست، بعدم اینکه مبلغش اصن اونقدر نبود، ولی برای منی که بهرحال هنوز صرفه جویی میکنم، مخصوصا اینکه من اونا رو میخواستم قیمت کنم که اونایی که کمتره بردارم، حالا پول همه شون رو داده بودم و دوتاش رو اصن برنداشته بودم (الان که دارم مینویسم خنده م میگیره ولی اونموقع کارد میزدی خونم در نمیومد) هیچی دیگه تصمیم گرفتم بیام خونه ولی خب همش تو ذهنم نجوا بود که خب چرا دقت نکردی، چرا انقد عجله میکنی یا چرا انقد بدشانس باشه آدم و ازین حرفا البته کاملا هم حواسم بود که مواظب باشم و خودمو کنترل کنم اما اون نجواها و حرص خوردنه هم بود

    تا اومدم خونه و همینجوری که سعی میکردم خیلی ناراحت نباشم و به این فک کنم که حالا خداروشکر مبلغ بالایی نبود، یه دفه به ذهنم اومد اصن فک کن این پولو گم کردی، از تو جیبت افتاده… اگر گم میکردی که دیگه انقد حرص نمیخوردی یا حداقل دیگه دنبال راه و حل و حالا چیکار کنن نبودی، گم شده رفته دیگه … و دیدم آره دقیقا این بهترین کاره و چقدر حس بهتری بهم داد و دیگه همونجا تموم شد و فردا پسفرداش هم تقریبا اصلا بهش فکر نکردم

    ولی سعی کردم این درس رو به خودم یادآوری کنم که کلا موقع حساب کردن انقد نگران این نباشم که زود حساب کنم برم مردم تو صفن و فلان… اینم یه عادت اشتباهیه که من دارم با اینکه اینجا تو کانادا خیلی رایجه که هرکس آروم و با طمانینه کارش رو میکنه اصن مث ما عجله و استرس ندارن و من هم خیلی باید رو این قضیه کار کنم و خداروشکر که بهش آگاه شدم:)

    البته اینم بگم که همون شب موقع خواب یه دفه به ذهنم اومد که خب دفه بعد رفتی والمارت دقیقا به اندازه همون پول اضافه ای که دادی یه چیزی بخر ولی حساب نکن پولش رو:)) حالا دیگه نمیدونم این چقد کار درستیه ولی به من که خیلی حس خوبی داد:)))

    این بود انشای امشب من

    از اونجا که همیشه تکلیفمو میذارم آخر شب مینویسم بازم مجبورم دیگه همینجا تمومش کنم و برم بخوابم

    به وقت 11:40 دقیقه چهارشنبه شب تورنتوی کانادا

    دوستون دارم

    شب و روزتون به خیر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  9. -
    هادي گفته:
    مدت عضویت: 1971 روز

    بسم‌الله الرحمن الرحیم

    سلام

    چقدر این باور که انسان در مسیر رشد و پیشرفت امکان خطا و اشتباه داره کمک کننده هست.

    مهم اینه که آدم از اشتباهاتش تجربه کسب کنه و بیاد خودش رو بررسی کنه که به چه دلیل این اشتباه صورت گرفت و در موقعیت های مشابه چطور می‌تونه با این موضوع برخورد کنه تا این اشتباه دیگه ایجاد نشه…

    یه مورد دیگه که باعث میشه ما از انجام دادن تجربه جدید دست بکشیم بخاطر اشتباه کردن بر میگرده ب حرف و قضاوت مردم _

    و یه قسمت دیگه هم بر میگرده به کمالگرایی :می‌خوام که از همون اول بی نقص عمل کنیم و تا مطمئن نشین که بهترین هستیم دست به عمل نمی زنیم.

    یه مورد دیگه توقع بیجا از خودمون و مقایسه زمان شروع خودمون با بهترین زمان رسیدن و نتایج دیگران که سبب میشه اگه یکم خوب عمل نکردیم پا پس بکشیم و قانون تکامل رو از یاد ببریم.

    من خودم بیشتر از این که نکنه دیگران در مورد من قضاوت کنند در ذهنم باعث میشه که بترسم و نرم سراغ رفتاری که می‌دونم باید انجامش بدم.

    در زمان های قبل از دوره احساس لیاقت سرزنش های من نسبت به خودم خیلی زیاد بود و همچنین حرف مردم که واقعاً پاشنه آشیل من هست و نمیتونم بگم که خوب شدم توش ولی نسبت به قبلم خیلی پیشرفت کردم تو این زمینه …ولی بازم خیلی جای کار دارم.

    دوره احساس لیاقت واقعا خیلی به خودشناسی من کمک کرد و همین پاسخ دادن به سوالات و بررسی خودم باعث شد خیلی نسبت به قبلم با خودم در صلح تر باشم.

    در نهایت از استاد عباسمنش عزیز تشکر میکنم به خاطر این فایلهای گران بهایی که به صورت هدیه قرار میدن.

    خداوند به همگی ما برکت بدهد.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  10. -
    اعظم برزگری گفته:
    مدت عضویت: 1410 روز

    به نام خودش که هر لحظه در حال هدایت ماست

    سلام خدمت استاد یگانه که فایل های نه رایگان بلکه میلیاردها میلیارد ارزشمند رو در اختیار ما قرار میدهند به راحتی و آسانی تا هر کسی در این مدار هست دریافت کنه هر آنچه را که نیازمند شنیدن و درکشون هست…

    وسلام خدمت بانوی اول این سایت،خانم شایسته ی عزیز و تمام دوستان هم فرکانس این سایت الهی…

    به اشتباهی که اخیرا انجام داده ای فکر کن درباره ی آن چه واکنشی نشان داده ای؟!وچطور با خودت رفتار کرده ای!؟

    همون مثال قبلی که از پارکینگ در آوردن ماشین برام یه تضاده بزرگ بود و هر روزی که کار نداشته باشم این کار رو برخلاف روزهای گذشته آگاهانه میرم انجام بدم تا بر ترس هام غلبه کنم و مهارتم بیشتر بشه بااینکه هنوز به خوبی تمام نمیتونم اون رو انجام بدم ولی همین حرکت کردنم و وابسته نبودنم به دیگران بزرگترین شوق رو در من بیدار کرده که میتونی!!!

    دو روز قبل بااینکه مسافت بسیار زیادی رو همسرم طی کرده بود برای پارک کردن و در دورترین نقطه ی یک کوچه ی باریک پارک کرده بود دوباره خواستم خودم رو به چالش بکشم و امتحان کنم و چون مسافت زیاد بود فرمون ماشین رو زیاد چرخوندم و اون طوری که باید نتونستم خوب درش بیارم و کمی استرس گرفتم و دیدم دوباره این ذهن بر رفتار و اعمال من کاملا مسلط شده و کلا حالم رو بد کرد ولی همون لحظه گفتم که من باید این کار رو انجام بدم هر چند زمان ببره باید یکی از هدف هام در آوردن همین ماشین صفر کیلومتر دو میلیاردی باشه و نترسم که دیدم ذهن نا آرامم داره حرف میزنه که اصلا خانمها و اکثرشون نمیتونن ماشین رو از پارک به خوبی در بیارن و دنده عقب برن چه برسه به این پارکینگ پر از تضاد و اینکه من عرضه ندارم چرا باید نتونم اینکار رو انجام بدم و آخرین باری باشه که اینکار رو کردم و…یه لحظه دیدم کلا من هر چه در این مدت بافته بودم رو این ذهن همه رو نابود کرد و خودم رو جمع کردم و گفتم به خدای احد و واحد من باید اینکار رو به خوبی انجام بدم و خودم رو متعهد میکنم بااینکه برام بسیار سخته و بسیار منو به چالش میکشه ولی باید و باید از پس این کار بربیام و همون طوری که استاد می فرمایند ذهن همون طوری عمل میکنه که آموزش می بینه یعنی قبل از این حدود ده ساله ماشین داریم و ماشین های قبلی هم توی این پارکینگ بودند ولی برخلاف اونا که صبح بیرون میومدن و شب موقع خواب توی پارک می رفتند این ماشین هم قیمتش زیاد بود و هم صفر کیلومتر که این طوری صلاح دیدند که بعده هر بار استفاده بره پارک و برای اولین بار من موندم و این پارکینگی که هر روز و هر لحظه نمی تونستم به یکی دیگه بگم ماشین رو دربیارن و ذهنم اون قدری تنبل بار اومده بود که حتی اجازه نمی داد من این کار رو انجام بدم و خودم رو بسیار ضعیف در این باره ولی با برخورد به این تضاد برای چندین بار خواستم و درش آوردم ولی میدونم هنوز جای تمرین و تکرار رو بسیار دارم تا ماهرتر شوم و بر ترسام غلبه کنم ولی به نظر من بزرگترین کار وارد شدنم به همین ترسی بود که سالیان سال با خودم حملش کرده بودم…

    و دوباره بعده دو روز رفتم و همون مسافت طولانی رو دنده عقب اومدم و از پارک درش آوردم و این کار برخلاف سالیان گذشته که کاری بسیار ترس آور و رعب انگیز برام بود ولی حالا نه تنها نمی ترسم بلکه بسیار دلم بازتر میشه که میتونم کاری رو که جزوء سخت ترین کارها و ناممکن ترینشان تا آخره عمرم بود رو انجام بدم و انگیزه میگیرم تا هر روز بهتر از دیروز خودم باشم و بعد از ظهر که یه دوری تو شهر خودمون زدیم به خواهرم که عضو این سایت هست گفتم خدا از زبان استاد فقط این فایل ها رو برای بزرگتر کردن من و امثال من گذاشته که در بطن تضاد به این بزرگی،فایل بسیار ارزشمند و کارگشایی رو گذاشتند که در بهبود رفتار و عملکرد من بسیار بسیار موثر هست…

    خداجانم شکرت و هزاران هزار بار شکرت که به کمک خودت و بواسطه ی این سایت الهی هر روزمون بهتر از دیروزمون هست و در حال بزرگتر کردن شخصیت ما هستی…

    سپاسگذار استاد دانا و آگاهی هستیم که هر چقدر سپاسگذاری کنیم از وجوده ارزشمندشون بسیار کم هست.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1906 روز

      سلام اعظم جان.

      حرف از پارکینگ زدی یاد یه خاطره افتادم.

      حدود 10 سال پیش وقتی خونه مون رو دادیم ساخت و ساز رفتیم جای دیگه، من با پارکینگی مواجه شدم که چالش زیادی داشت.

      خونه خودمون پارکینگش کاملا روبه روی در بود و مستقیم، یعنی ساده ترین حالتِ ممکن.

      بعد پارکینگ جدید، هم شیب داشت و هم حالتِ L.

      یعنی یه پروژه ای بود در حد تیم ملی.

      من تازه پشت فرمون میشستم و مهارت انچنانی هم نداشتم، تازه با این چالش هم مواجه شدم…

      از چالش های دیگه پارکینگ این بود که خونه جدید، دقیقا نبش خیابون بود که ماشین ها از پایین به راست وارد خیابون میشدن، یعنی تا ماشینا میپیچیدن راست خونه و پارکینگ ما بود.

      من با سر وارد پارکینگ میشدم با دنده عقب خارج…

      یعنی نه تنها باید روی دنده عقب خارج میشدم و از شیب بالا میرفتم، بلکه چالش بعدی ورود به خیابونی بود که دو طرف ماشین میرفت و میومد، معمولا هم شلوغ، چون انتهای اون خیابون بن بست بود و همه از همین خیابون باید وارد و خارج میشدن.

      یعنی هر چالشی بود تو اون پارکینگ گنجونده شده بود:)

      یه چیزی خیلی بهم کمک کرد، صاحبخونه مون که اقای بسیار مهربان و مسیولیت پذیری بود، یه شب دقیقا جلوی پارکینگ حرف خوبی بهم زد.

      گفت نشنو صدای بوق ها رو، فقط کار خودتو بکن.

      اگه کسی چیزی گفت هم نشنو، فقط با ارامش کار خودتو بکن…

      من تا قبل از این حرف، میترسیدم و خجالت میکشیدم اگه کسی بوق بزنه به خاطر تعلل من در خروج از پارکینگ، یا متلکی چیزی بپرونه…

      حتی یادمه میخواستیم از صاحبخونه خواهش کنیم جای پارک خودشو که مستقیم به در بود با ما جابجا کنه، نمیدونم گفتیم یا نه، بهتر که نگفته باشیم، چون این چالشِ L مانند پارکینگ برای خروجم خودش منو کلی بزرگ کرد.

      خلاصه بعد از اون حرف صاحبخونه مون انگار از درون قوی شدم که فدای سرت، تو کار خودتو بکن و کم کم ماهر شدم.

      این یکی از مواردی هست که خیلی افتخار میکنم به سمانه.

      یادم رفته بود این دستاوردم رو.

      خوشحالم کامنتت باعث یاداوری ام شد، تحسین میکنم خودمو برای اینکه رفتم تو دل ترسم و استقامت به خرج دادم و نتیجه عالی حاصل شد برام، دقیقا چند پله اعتماد به نفسم بالاتر رفت.

      وقتی برگشتیم خونه نوساز خودمون، جای پارکینگمون عالی بود در برابر قبلی، با سر وارد میشدم پارکینگ و میتونستم با سر ماشین رو خارج کنم.

      شیب هم داشت، که اونم چون قبلا تمرین داشتم اصلا مسیله ای نبود، پارکینگ ما تک بود و به راحتی ماشینو میذاشتم و بر می داشتم.

      یه بار یادمه مجبور شدم ماشین رو ببرم پارکینگ منفی 2، اونم کابوسی بود برای خودش، شیبی بسیار ناجور…

      اونم تجربه کردم، تکرار نشد زیاد ولی تجربه اش خالی از لطف نبود.

      اون چالشِ سنگین پارکینگ خونه مستاجری در ظاهر هولناک بود ولی منو اماده کرد برای رانندگی بسیار زیاد.

      یه طوری شده بود که پارکینگهای دیگه برام خاله بازی محسوب میشدن:)

      چقدر اعتماد به نفسم برای شیب و دنده عقب بالاتر رفت بعد از اون تمرین.

      یه نکته ای: وقتی من از درون احساس قدرت کردم، دیگه اذیت نشدم، حتی وقتی کمی کندتر اقدام میکردم، یا ماشین خاموش میشد اوایل و …

      خیلی ریلکس و لاتی با خودم میگفتم فدای سرم، الان درستش میکنم، ماشین رو جمع میکنم.

      به عبارتی مفهومِ من کنترل ماشین رو به عهده دارم، نه اون کنترلِ منو، باور و اجرا کردم.

      چقدر لذت میبردم از تجربه ی رانندگی، بعد از اینکه ترسهامو کنار گذاشتم و واردِ مسیرِ عمل شدم.

      مطمینم شما هم با این پشتکار و تعهدی که به خودت دادی، از پسش برمیای و با افتخار میگی انقدر تمرین کردی که عینِ هلو ماشین رو میبری پارکینگ و خارجش میکنی.

      برات بهترین ها رو ارزو میکنم اعظم جان.

      برای همه مون بهترین ها رو ارزو میکنم.

      به قول کامنت زهرا جان آقچه لو که برام یاداوریِ محشری هست:

      قانون یادگیری: تکرار یک چیز باعث یادگیری و حرفه ای شدن در آن میشود.

      الهی شکرت برای همه ی تلاش هام برای بهبودم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
      • -
        اعظم برزگری گفته:
        مدت عضویت: 1410 روز

        سلام سمانه جان عزیزم

        مننون از یاد آوری زیبایت که حکم یک مسکن قوی رو داشت که اگه سمانه جان و امثال خانم های زیاد سایت تونستند پس من هم میتونم و امیدوارم و مطمئن هستم با تکرار و تمرین بقول خودتون مثل هلو ماشین رو از این پارکینگ پر از چالش که مثلش رو جایی ندیدم در بیارم تا غلبه کنم بر ترس هام و بزرگتر بشم از هر آنچه که من با ذهن خودم بزرگش کردم…و شکر خدا در این مرحله خوب عمل کردم چون برخلاف ماشین های قبلی اصلا یکبار هم نخواسته بودم اونا رو از پارک در بیارم ولی با کمک آموزه های استاد بر این ترسم غلبه کردم و میدونم به همین زودی ها به زیباترین و راحت ترین شکل ممکن انجامش میدم…

        ممنون وجود نازنین و ارزشمندتون هستم.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      مهدی رجبی گفته:
      مدت عضویت: 3851 روز

      سلام دارم خانم برزگری عزیز

      ماشاالله به این جدیت و تعهد

      درست در همون لحظه ای که گفتید به خدای احد و واحد…

      همون نقطه تغییر ارتعاش تون بود همون نقطه عطفتون تو این موضوع شد فکر میکنم.

      چه حس خوبیه.

      این حس حرکت و بایدی که از روی شوق از روی تعهد و جدیت و خواستن عمیق عین یک کودک و بچه 5، 6 ساله که به بابا و مامانش اصرار داره و ازشون تقاضایی داره تا انجامش بدن چقدر زیبا و معجزه آساست.

      چقدر ناممکن ها و کارهای به ظاهر سخت و پیچیده و ترسناک رو آسون تر می‌کنه…

      خیلی خوشم اومد از اون لحظه تغییر حال شما

      دمتون گرم

      همچنان پیروز و سلامت باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: