ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 4 - صفحه 11

490 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سارا سهیلی گفته:
    مدت عضویت: 1764 روز

    وقتی تغییری در روند روتین زندگی شما رخ می دهد، چه واکنشی نشان می دهید؟

    خواه تغییراتی سطحی مثل تغییر دکوراسیون، غذا و … باشد یا تغییرات جدی تری مثل تغییر در منبع درآمد، محل زندگی، رابطه عاطفی و …

    آیا در برابر آن تغییر مقاومت می کنی یا با آغوش باز از آن تغییر استقبال می کنی؟!

    آیا آن تغییر را فرصتی برای تجربه های جدید، ورود به دل ناشناخته ها و رشد و پیشرفت می دانی یا به چشم “اختلال در زندگی ات” به آن نگاه می کنی؟! 

    واقعیتشو بگم در گذشته خیلی بهتر عمل میکردم وقتی تغییری توی زندگیم اتفاق میافتاد

    من خیلی هنوز اونطوری نشدم که قبل از اینکه برسم به موقعیته تغییر کنم و دقیقا امسال یه سری تغییراتی پیش اومد برام مخصوصا توی کارم و توی روابطم که خیلی برام سخت بود همش فکر میکردم نتایجی که بدست اوردمو دیگه از دست دادم و تموم شد

    رابطه ی عاطفیم به یه جایگاهی رسیده که طبیعت هر رابطه و هر انسانی اون مرحله ست و من داخل اون مرحله رفتم با آغوش باز واقعا و اکی بودم یهو وسط این مرحله شک کردم که نکنه باورهای اطرافیانم درسته و نه من

    تنها ضربش رو هم خودم دارم میخورم البته خودم انگار برای خودم جهنم درست میکنم

    این قسمت مثل اینکه جواب قسمتهای بعدیه

    توی زمینه های شغلیم و روابطم و شخصیتم من هنوزم مقاومم که تغییر کنم و دقیقا فکر میکنم زندگیم مختل شده با روی باز به سمتشون نمیرم جدیدن و بیشتر هم امسال اینطوری شدم سالهای پیش حتی اون زمانهایی که با قانون آشنا نبودم باز بهتر بودم

    چه تغییراتی در گذشته در زندگی شما رخ داده که در ابتدا در برابر آن تغییر به شدت مقاومت داشتی اما بعد از مدتی که آن شرایط تغییر یافته را تجربه کردی متوجه شدی نه تنها آن تغییر بد نیست بلکه چقدر به نفع شما بوده و چقدر به رشد شما کمک کرده است؟

    همونطور که گفتم من تو رابطم هر بار یه سری تغییراتی رخ میداد و هر بار واقعا ذوق میکردم که خب الان قراره تجربه ی احساسی بهتری داشته باشم و واقعا هم این اتفاق میافتاد

    یا یادمه کرونا که شد من اون موقع قانون رو نمیدونستم با سایتم آشنا نبودم اصلا نمیدونستم قانون جذب و بحثای انگیزشی اینا چیاست چه برسه تغییر شخصیت

    من شروع کردم یه سری مهارت برای پول سازی بسازم و دقیق یادمه میگفتم من تو این دوران دارم حال میکنم و چیزای جدید یاد میگیرم چرا بقیه اینقدر شاکین

    نتیجشم این شدکه ماه ها بعد با سایت استاد آشنا شدم طی یک مسیری و بعد باعث شد زندگی دلخواهم رو بسازم و دارم میسازمش

    یکی دیگه از جاهایی که تغییر میکردم تغیراتیم بود که توی کارهای کارمندیم اتفاق میافتاد

    من اون زمان کار که برام پیدا میشد مقاومت نمیکردم خیلی که اون کارو صفر صفرم و اصلا بلد نیستم گفتم یاد میگیرم و خب نتیجش این شد که من پول میساختم ازش ماهیانه

    بعد دوباره تو همون کارها کمتر از یکماه بعد یه موقعیتی پیش میومد که من کارفرمام میگفت اینکارو میتونی انجام بدی؟

    کاری که باز صفر صفر بودم

    میگفتم بله میتونم انجامش بدم و باز درآمدم میرفت بالاتر

    اولین کارم من یک کارشناس فروش ساده بودم بعد رییسم ازم خواست که من منشیش بشم چون صادقانه کار میکردم واقعا و گفتم اکی منشیت میشم درامدم رفت بالاتر

    کار دومم یک نیروی کارآموز خیلی ساده بودم بعد باز رییسم ازم خواست برم تو یه پروژه دیگه کاری که باز بلد نبودم رو کمک یکی دیگه از نیروهاش انجام بدم و یادش بگیرم از صفر صعر

    باز اونجا درآمدم ماه دومی که رفتم کار کردم رفت بالاتر

    باز کار بعدیم اون شرکتی که توش بودم یه کارشناس فروش ساده بودم موقعیتی پیش اومد که بشینم پست سیستم و ادمین یک سایت بشم که باز منم هیچی از سایت و ادمین سایت بودن نمیدونستم حتی نمیدونستم این چیزا کجا هست و ادمین چیکار میکنه

    و باز درآمدم رفت بالاتر

    قسمت دیگه ای که من تغییر کردم این بود که رشته ی دانشگاهیم که دوستش نداشتم رو خودم تغییرش بدم و دیگه برای شغل ادامش ندم

    و خب کار مورد علاقم رو استارت بزنم

    الان نتیجش شده که از زندگیگ دارم لذت بیشتری میبرم

    یکی دیگه از تعییراتمم این بود که موقع انتخاب رشته دانشگاه خودم میخواستم از خونه دور باشم و شهرهای دور رو انتخاب کردم نتیجش شد اون زندگی مستقل و اونهمه خاطره ی خوبی که از دانشگاه داشتم و آشنا شدنم با یک فرد مناسب دقیقا داخل دانشگاه

    یکی دیگه از تغییراتم زمانی بود که به دلایل مذهبی و شرک خودم پارترنم رو معرفی نمیکردم به خانوادم به خاطر ترسهام مخصوصا اینکه میترسیدم از خونه بندازنم بیرون واقعا ولی با وجود ترس های زیاد معرفیشون کردم و اتفاقی نیافتاد و همون رابطه رو من دارم ادامه میدم با این تفاوت که احساس قدرت عحیبی میکنم چون یکی از باورهای سفت و سخت من باور رضایت پدر مادر بود که هنوزم دارم روش کار میکنم ولی از وقتی اون قدم رو برداشتم اصلا به طرز عجیبی دارم بیشتر به خدا توکل میکنم و توقعاتم از دیگران پایبنتر اومده

    یکی دیگه از مواردی که خودم همیشه سراغش رفتم بهتر کردن کارمه و محصول هنری ای که آماده میکنم تو این مورد من خودم همیشه دنبال تغییر و بهتر کردن و پیشرفت کردن بودم نتیجشم لذت بیشتریه که دارم میبرم از کارم و حتی گاهی وقتا خودمم سوپرایز میشم از نتایج نهاییم

    تغییر بعدیم تغییر دادن و نرفتن کلاسهای دوتا از استادان عزیزم بود اولین استادم رو که تغییر دادم خیلی گیج بودم و میگفتم آیا کار درستی کردم یا نه و الان دقیقا دارم میبینم که بهترین کار ممکن رو من در زمان مناسبش انجام دادم و برای استاد الانم هم که دارم این تعییرو باز انجام میدم کار درستی دارم میکنم

    تغییرات بعدیم تغییر توی شخصیتمه که تهر بار ایراداتم رو بهتر میفهمم نتیجش باورهای بهتری شده کهوواقعا حداقل از این تایمی که تو این دنیا هستم دارم درست استفاده میکنم این زمانه هدر نمیره

    باعث خوشحال بودنم و رضایت درونیم شده

    برنامه ای قابل اجرا برای ” استقبال از تغییر” بریز و آگاهانه شروع به ایجاد یک سری تغییرات در روند روتین زندگی خود کن.

    کلید: سعی کن آرام آرام و از موضوعات کوچک شروع کنی و با ایجاد تغییرات کوچک، ذهن خود را برای لذت بردن از تغییر آماده کنی. سپس در طی این روند، ذهنیت خود را به نحوی تغییر دهی که به جای مقاومت در برابر تغییرات، از آنها استقبال کنی و حتی به صورت ناخودآگاه به دنبال یافتن فرصت های رشد در دل تغییرات باشی.

    کاملا هدایتی قبل از اینکه این فایل بیاد به خاطر فایل قبلی که روی سایت گزاشته شد یعنی فایل توحید عملی من شروع کردم که یکم روتین روزانم انعطافپذیرتر باشه

    قبلن اگر یهو یه چیزی میشد که من مجبور میشدم اونروز اصلا کار نکنم

    یا یه کاری رو نتونم انجام بدم

    بهم میریختم کلی ذهنم خودشو میکشت ولی با فایل توحید عملی متوجه شدم همین اتفاقاتم جزوی از مسیره

    برنامه ای که میخوام برای خودم بریزم اینه که اشکالی نداره مثلن همین امروز فرصت نکردم فایلی رو خلاصه نویسی کنم یا با دقت گوش بدم همینکه کنار کار کردنم ورودی مثبت داشتم چیز خوبیه و مثبته

    یک قدم دیگم برای رابطه عاطفیم میخواستم بردارم که منتظر بودم هدایت بشم و هدایت من این فایله بود و این قدمم برمیدارم این هفته خداروشکر

    برنامه ی بعدیم هم اینه من این ماه سفارشی نداشتم و کلی فرصت داشتم محصول جدید آماده کنم ولی نمیدونم چرا فکر میکردم ایده هایی که تو سرمه ایده های خودمه اون ایده های هدایتی و اون ایده هایی که برای استقلال مالی میخوام نیستن

    از کجا به این نتیجه رسیدا بودم خبر ندارم والا

    ولی برنامه ای که ریختم برای تغییر خودم اینه که باور کنم اتفاقا این ایده هاست که منو به خواسته ی واقعیم میرسونه و باید انجامش بدم

    میخوام این طرز فکر رو تو ذهنم بکارم

    مرحله سوم:

    یک یا چند عبارت تاکیدی مثبت بنویسید که کمک می کند ذهنیت شما در برابر تغییر بهتر شود و باورهای قدرتمند کننده ای در راستای استقبال از تغییرات، در ذهن شما ساخته شود.

    من هر بار تغییر کردم یا به استقبال تغییرات رفتم همش به نفعم شده حتی یکبار هم نتیجه ی بدی نگرفتم از تغییراتم

    پس قدم هایی که میخوام بردارم برای رابطه عاطفیم

    برای بیزینسم ، حتی قدم های اتفاقی که روزانه برام پیش میاد به نفعمه و عمل کنم بهشون

    مثلا همین دیشب من کوهی از کار رو سرم ریخته بود بعد پدر مادرم داشتن میرفتن بیرون یه حسی به من میگفت سارا توام پاشو برو

    به خاطر فایل توحید عملی که روی سایت اومده بود گفتم باید برم

    البتا چندبار پرسیدم که مطمئن تر بشم

    من رفتم زیر 5 دقیقه یهو موقعیت پیش اومد من لباس عیدی که تو ذهنم تصور کرده بودم چند روز پیش برام خریده شد

    زیر پنج دقیقه

    همینطوری رفتیم تو یک معازه ای که داشت تعطیل نیکرد و ما همینطوری تفریحی داشتیم میرفتیم داخلش بینیم چه خبره

    یهو خواهرم گفت سارا اینو منم گفتم چه قشنگه چشمگ به قیمتش خورد دیدم چه مناسبه

    قیافشو نگاه کردم دیدم عه من که همینو خواسته بودم

    پرو کردم و بعد خریدم من آخرین مشتری اون معازه بودم به راحتی

    اگر سارای قبلی بودم میشستم تو خونه رو کارام کار میکردم و بالاخره یه گوشه ای از ذهنم این بود که پس کی اون فلان خواستم اکی میشه

    ولی الان اینطوریم که ببین سارا خدا حواسش به کوچکترین چیزام هست

    ببین اکی میکنه برات و حتی بهتر از اون

    پس مثل همیشه این تعییرات به نفعمه و باعث میشه زندگیم بهتر بشه عمل کنم بهشون اینقدر مقاوم نباشم در برابر قدمهای جدید برداشتن برای تغییر

    مورد 1: در حال حاضر چه تغییری است که می دانی باید در روند زندگی شما ایجاد شود اما به دلایل مختلف انجام آن را به تعویق انداخته ای؟

    قدمی که برای رابطه ی عاطفیم باید بردارم و بازم به خاطر ترسهام برنمیدارم

    قدم بعدیم اینه که باید یاد بگیرم اینقدر مقایسه نکنم مسیرم و نتایجم رو با نزدیکانم مخصوصا

    قدم بعدیم با احساس بهتری به ایده های توی بیزینسم عمل کنم چون همینان که باعث پیشرفت کارم میشن

    مورد 2: مورد را یادداشت کن و سپس توضیح بده چه برنامه ای برای اجرایی کردن این تغییر به تعویق افتاده داری؟

    بله دقیقا قراره روز 3 شنبه این قدم رو برای رابطم بردارم

    برای کارمم که الان دارم انجام میدم

    برای مقایسه کردن هم فردا یا امشب هدایتی قدمم رو برمیدارم

    مورد 3: با توجه به آگاهی های این فایل، به صورت کلی از این به بعد چه برنامه ای برای ایجاد ذهنیت ” استقبال کننده از تغییرات” در زندگی ات داری؟

    من همیشه تجربیات زندگیمو که به یاد اوردم خیلی بهم راحتتر کمک کرده که قدم بردارم

    سعی میکنم همون باوری که نوشتم و همین مثالهای زندگی خودم رو به یاد بیارم و کمتر بترسم و مقاوم باشم برای تغییر کردن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    اسداله زرگوشی گفته:
    مدت عضویت: 1274 روز

    به نام یگانه فرمانروای هستی

    سلام و درود خداوند بر استاد عباسمنش گرانقدر و همه عزیزانم

    سوال:وقتی تغییری در روند روتین زندگی شما رخ می دهد، چه واکنشی نشان می دهید؟آیا در برابر آن تغییر مقاومت می کنی یا با آغوش باز از آن تغییر استقبال می کنی؟!

    استاد یکی از تغییرات اساسی که در شخصیت و زندگی ام بواسطه عمل کردن به آموزش های شما اتفاق افتاده است و خودمم وقتی متوجه این تغییر شدم واقعآ تعجب کردم و برایم خیلی جالب بود این بود که قبلا واقعآ کسانی که مهاجرت می کردند حتی به شهر دیگه ای رو درک نمی کردم و بخصوص کسانی که به خارج از کشور مهاجرت می کردند رو آدمهایی می دانستم که دنبال سراب هستند و چیزی از زندگی درک نکرده اند و دارند به نوعی از خودشان یا از چیزی فرار می کنند! ولی وقتی با خودم بیشتر در صلح قرار گرفتم و بیشتر خودم رو شناختم و تلاش کردم آگاهانه ورودی هایم را کنترل کنم، آنوقت بود که زندگی روی دیگرش را به من نشان داد و از هر فرصتی برای تنهایی و بودن با خودم استقبال می کنم و این نگرش؛ دلیل مهاجرت کردن، پا گذاشتن روی ترس ها و تجربه چالش های جدید برای رشد کردن را بر من عیان کرد.و موجب افزایش ظرف درونیم شد و درک کردم که بهترین رفیق و بهترین حامی و قدرتمند ترین نیروی جهان هر لحظه در درون ماست و ما را یاری و هدایت می کند و آنوقت بود که زندگی را با چشم دیگه ای نگاه کردم. بقول سهراب چشم هایم را شستم و جور دیگه ای دیدم.

    استاد من مدت 17 سال تو یه قسمت از سازمانمون مشغول کار بودم و بواسطه آموزش های شما قدم برداشتم و وارد چالش جدیدی شدم. و سعی کردم در این مورد هم تکاملم را رعایت کنم و یک قدم برای جدا شدن از زندگی کارمندی بردارم (زیرا هنوز ایمان و شجاعت من به اندازه ای قوی نشده که فورآ از زندگی کارمندی بیرون بیام) به همین دلیل بصورت داوطلبانه رفتم و با رئیسمون صحبت کردم و درخواست جابجایی به قسمت دیگه ای از سازمان که زیر نظر مستقیم ایشان بود را دادم. و همه از این کار من تعجب می کردند و در نهایت هم دلیل تصمیمم رو مشکلات قبلی من با معاون مربوطه ام می دانستند در حالی که من طبق آموزش های شما یاد گرفتم که من نباید از جایی که هستم فرار کنم زیرا همان آدم قبلی رو دارم با خودم به جای جدید میبرم و قطعآ شرایط من تغییر نخواهد کرد و فقط از لحاظ مکانی من ممکنست جابجا شوم. به همین دلیل به آموزش های شما عمل کردم و فقط نکات مثبت معاونم رو هر روز به خودم یادآور می شدم و به مدت یکسال ماموریت کاری نرفتم و هر فرصتی پیدا می کردم روی فایل ها و آموزش های شما کار کردم و نتیجه اش این شد که در یک جلسه که با معاونمان داشتیم استاندار از سازمانمون خواسته بودن که پروژه های مهم استان رو بازدید کنیم و ایشون از ما نظر خواهی کردند که به چه شیوه ای این ماموریت انجام بشه به نظرمون بهتره ؟ و در میان پیشنهادات ارائه شده با پیشنهاد من موافقت کردند (بر خلاف قبلآ ) و بنوعی من مسئول طرح ریزی این کار شدم که مصادف بود با اتمام سفرنامه پارسال که گفتم سفرنامه ما هم شروع شده است که شرح اتفاقات آنرا در کامنت های سفرنامه پارسال نوشته ام. و این اتفاقات سبب شده بود که من با معاون مستقیمم به صلح برسم و حتی از بقیه همکارانم با هم رابطه بهتری داشته باشیم و این مصداق این جمله شما بود برایم که : وقتی ما تغییر میکنیم؛ لاجرم جهان اطراف ما هم تغییر می کند و جهان به فرکانس های ما واکنش نشان می دهد و نتایج آنرا در زندگیمان خواهیم دید.

    استاد من بواسطه تنش هایی که در شغل قبلیم داشتم چند بار برای جابجایی شغلی اقدام کرده بودم ولی با توجه به اینکه از قوانین جهان اطلاع نداشتم هیچ کدام از درخواست های من به نتیجه نرسید. یادم میاد در زمان دولت احمدی نژاد سازمان ما رو با استانداری ادغام کردند و هر کسی هر جایی دوست داشت میرفت. اما وقتی که قانون اینست که احساس بد = اتفاقات بد من به هر دری میزدم، به رویم بسته میشد. جالبه بدونید استاد من تمام کارهایم برای منتقل شدن به یک اداره دیگر انجام دادم و حتی رضایت اولیه انتقالم رو از مدیر مربوطه ام گرفتم اما وقتی که کل پروسه با موفقیت پیش رفت و مدیر باید اوکی نهایی رو میداد، زیر حرفش زد و گفت من فقط در صورتی موافقت میکنم که یه نفر مثل خودت با سابقه خودت با تجربیات خودت بیاری و جایگزین خودت کنی و این در حالی بود که من حتی آموزش لازم به فردی که قرار بود جانشینم بشه رو داده بودم. آنروزها نمی دانستم که این بازتاب فرکانس های منست که جهان بهم برمی گرداند و زمین و زمان را مقصر بدبختی و ناخواسته های زندگیم می دانستم!

    اما هدایت شدن به این سایت الهی و آشنایی با شیوه درست زندگی کردن و فکر کردن و پیدا کردن خداوند در زندگیم سبب شد که وقتی پیشنهاد جابجایی به رئیسم دادم با آغوش باز پذیرفت و بهم گفت درک میکنم چرا میخواهی از معاونت قبلیت جابجا بشی . من به ایشون گفتم که من به هیچ وجه با ایشون مشکلی ندارم .

    کارهای من بگونه ای پیش رفت که من درخواستم را دادم و رها کردم و جهان بگونه ای کارهای من را انجام داد که فقط روز تودیع و معارفه معاون مربوطه من متوجه درخواست جابجایی من شد در حالی که همه از آن باخبر بودن ! و وقتی متوجه شد با روی باز پیشم اومد و برایم آرزوی موفقیت کرد و هنوز هم روابط خوبی با هم داریم.

    اتفاقاتی که برای من در این قسمت جدید افتاده استاد باورکردنی نیست و بقدری رئیس سازمان با من هماهنگ است و به من توجه می کند که خودش بهم گفت که دیگران به این رابطه حسادت می کنند و می گویند تو فقط به زرگوشی چسبیده ای ( در حالی که معمولا برعکس این حرفو میزنن) در حالی که من فقط دارم توجه و تمرکزم را بر نکات مثبت اطرافم میگذارم و تلاش میکنم قانونمندی ها را رعایت کنم و انجام دهم و خداوند است که مهر مرا بدل ایشان انداخته و دارد کارها را مدیریت می کند و من هم اعتبار اینکار را به خداوند میدهم و هر صبح در مسیر کارم با خداوند حرف میزنم و می گویم که:

    خداوندا تو رزق و روزی دهنده من هستی.

    تو هستی که بی اذن تو برگی از درخت نمی افتد و من چشم و نگاهم به درگاه توست نه به درگاه بندگانت.

    یارب مرا در زمره کسانی قرار بده که رزق و روزیشان را وسعت می بخشی.

    پروردگارا مرا در مدار جذب افراد مثبت قرار بده؛ مرا در مسیر جذب آدمهای فوق العاده قرار بده.

    یارب مرا در مدار انرژی های مثبت و اتفاقات و شرایط مثبت قرار بده.

    یارب کمکم کن که در زمان مناسب در مکان مناسب باشم.

    یارب آسانم کن برای آسانی ها و خودت برایم کارهایم را انجام بده.

    و هر روز من بی نهایت اتفاقات خوب میفتد و واقعآ گذر زمان را احساس نمیکنم و چقدر رابطه من با همکارام بهتر شده و همه منو دوست دارند و بهم احترام می گذارند و امین خودشان می دانند. اتفاق جالبی که برایم افتاد که از نتایج دوره احساس لیاقت است و الان یادم اومد اینست که در طول این دو سه ماه تا بحال سه نفر از همکارانم برای گرفتن تصمیمات مهم کاری و زندگیشان اومدن و با من مشورت کردند و گفتند که راجع به این مسائل نمی تونند با کس دیگه ای صحبت کنند و بنوعی خداوند بدلشون انداخته که بیان با من مشورت کنند.

    ……………………………………………………………………………………….

    یکی دیگه از تغییراتی در گذشته در زندگی من رخ داده که در ابتدا در برابر آن تغییر به شدت مقاومت داشتم اما بعد از مدتی که آن شرایط تغییر یافته را تجربه کردم متوجه شدم نه تنها آن تغییر بد نبوده بلکه چقدر به نفعم بوده و چقدر به رشدم کمک کرده است! این بود که من دوره آموزشی سربازیم رو در پادگان معروف 01 در شرق تهران که زیر نظر نیروی زمینی ارتش است گذراندم و قرار بود که سربازی من دو ماه باشد و بقیه مدت خدمتم را بعنوان کارمند در شهر خودم به اتمام برسانم که با اتفاقاتی که برایم رخ داد که قبلا در کامنت هایم نوشته ام، امریه من لغو شد و من باید ادامه خدمتم رو در لشکر 28 کردستان ادامه دهم.این اتفاق برای من باورکردنی نبود و شوک شدید روحی ای بمن وارد کرد بگونه ای که چیزی نمانده بود مسیر زندگی من به سمت دیگه ای ببرد. ولی تونستم بالاخره خودم رو جمع و جور کنم و با یکروز غیبت خودم رو به لشکر 28 که مقرش در شهر سنندج بود معرفی کنم. از یک طرف تحمل اینکه همه دوستانم امریشون تائید شد و به شهر خودم برگشتند عذابم میداد و از طرف دیگه بعلت این که سر مهلت مقرر خودم رومعرفی نکرده بودم و یکروز غیبت داشتم تمام پست های رسته من (رسته دارائی بواسطه اینکه لیسانس حسابداری داشتم) بین کسانی که دیروز اومده بودند توزیع شده بود و حکم منو برای شهر سقز زدن که چند ساعت راه منو دورتر می کرد و من به شدت ازین اتفاق ناراحت بودم و نمی تونستم این اتفاق رو دیگه هضم کنم. بی اختیار اشک از چشمانم سرازیر شد و درمانده و مستاصل بودم از همه جا و همه چیز. کوله سربازیم و لباسهایی که پوشیده بودم نشان می داد که من تازه از دوره آموزشی به اینجا معرفی شده ام. از آنجا که بشر وقتی از همه جا ناامید و مستاصل می شود آنوقت است که خدا را در وجودش احساس می کند و بدامان او پناه می برد ( ولی وقتی موفق است خودش را عامل موفقیت هایش می داند) در آن لحظات خداوند دستهایش را بوضوح برایم فرستاد. در افکار خودم غوطه ور بودم و انگار تمام غم های جهان سهم من بود یک پایم را به دیوار چسبانده بودم و پشتم را به دیوار تکیه داده بودم و نگاهم خیره به زمین بود. صدایی رشته افکار مرا در هم شکست و متوجه شدم چند بار است دارد مرا صدا میزند و من متوجه نشده ام. سرم را بالا گرفتم دیدم یک سرگرد است و صدایم زد مهندس بیا اینجا. به سمتش حرکت کردم و احترام نظامی گذاشتم. ازم پرسید اینجا چکار می کنی؟ و منتظر پاسخ من نشد و گفت میخوای انتقالت بدم به مشهد؟!! و گفت که یک خواهر زاده داره مشهده اگه موافقی با همدیگه جابجاتون کنم؟ گفتم من ایلام زندگی میکنم و همین چهار ساعت فاصله هم برای من زیاد است تازه یروز دیرتر اومده ام و منو انداختند تیپ سقز و دو سه ساعت دیگه راهم دور شده است. با اینکه به درخواستش پاسخ رد داده بودم ولی وقتی حال و روز مرا دید بهم گفت چکار می تونم برایت انجام دهم؟ دوست داری همینجا نگهت دارم؟ و من گفتم از خدامه ولی همه بهم گفتند امیر وقتی دستوری بده محاله عوضش کنه! و اون بهم گفت اینش با من. لازمه اینو بگم که حتی افرادی که درجشون از ایشون خیلی بالاتر بود و سرهنگ تمام بودند هم جرات نداشتند برند پیش تیمسار چه برسه به این که لغو دستورشو طلب کنند! ولی از آنجا که خداوند است که دارد همه کارها رو انجام میده و هم زمانی ها رو تنظیم میکنه دستم را گرفت و برد پیش تیمسار و من به فاصله چند قدم پشت سر سرگرد (سرگرد چوپانی) ایستادم و احترام گذاشتیم و مثل بید داشتم می لرزیدم و بزور خودم رو جمع و جور کرده بودم. سرگرد چوپانی که هیچوقت اسمش فراموشم نمیشه برای تیمسار شرح داد که مهندس (افراد نظامی به فارغ التحصیلان دانشگاه که سرباز بودن مهندس می گفتند زیرا ما رو نظامی نمی دونستند و درجه ما که برای لیسانس ستوان دوم یعنی دو ستاره روی شونه بود درجه بالایی محسوب میشد و حاضر به احترام نظامی برای ما نبودن؛ هرچند که این تیمسار بعدش همه رو ملزم به اینکار کرد و گفت شما دارید به درجه اون شخص احترام می گذارید نه به اون فرد) رسته دارائی داره و ما به این رسته در ستاد خیلی احتیاج داریم ولی ابلاغ اونو برای تیپ سقز زدن و تیمسار هم گفت همه تقاضاها پر شده برای همین ابلاغ سقز رو براش زدیم. و از سرگرد سوال کرد جایی سراغ داری که نیاز بهش داشته باشه؟ و سرگرد گفت که تو دایره نقدی یه مهندس هست که دو ماه دیگه خدمتش تموم میشه؛ ابلاغ ایشون رو بزنید برای اونجا که در این فاصله کارها رو یاد بگیره و تیمسار هم ازین پیشنهاد استقبال کرد و ابلاغ منو گرفت و پاره کرد و ابلاغ جدید بهم داد و من در شهر سنندج ماندگار شدم. این اتفاق سبب شد که بعدها دوستانی پیدا کنم که بهترین خاطرات زندگیمو باهاشون داشتم و رفقایی بودن که با اینکه تز جاهای مختلف کشور بودن ولی هنوز هم با هم در ارتباط هستیم و هر چند وقت یکبار همدیگرو می بینیم یا تلفنی حرف میزنیم و تجربه های بی نظیری رو برای من در زندگی بوجود آورد و منو قویتر از قیل کرد.اینم کوتاه بگم که من در قسمت پشتیبانی پادگان بودم و فرمانده پشتیبانی سرهنگ تمام بود ولی گویا بخاطر اینکه سنی مذهب بود تیمساری بهش نداده بودن و این سرهنگ که خالد امامی بود که اگر در قید حیاتند خداوند همشون رو خفظ کنه و سلامت باشند. ایشون چنان جذبه نظامی ای داشتند که همه پادگان ازش حساب میبردند و واقعآ یک نظامی به تمام معنا و پر ابهت بودن. از شانس خوب من ایشون به فوتبال خیلی علاقه داشتند و طبق برنامه پادگان هر صبح یکساعت ورزش می کردیم و ایشون فوتبال منو دیده بودن و خوششون اومده بود و یکروز در حین بازی فرسالده بود دنبالم که فلانی بیاد کارش دارم و من دل تو دلم نبود که چی شده منو خواسته؟ همراه اون شخص نزدش رفتم و گفت ازین به بعد نمیخواد با افسرا بری ورزش و از امروز با ما ورزش میکنی و تو تیم خودم هستی. این اتفاق سبب رفاقت من با ایشون شد و بواسطه حضورم همیشه تیم ما برنده بود و این ارتباط سبب شده بود که همه از من حساب ببرن و جایی که برای همه جهنم بود برای من به خوبی و آسانی گذشت و نتایج خوبی رو در زندگی برایم داشت.

    ……………………………………………………………………………….

    مرحله دوم:

    برنامه ای قابل اجرا برای ” استقبال از تغییر” بریز و آگاهانه شروع به ایجاد یک سری تغییرات در روند روتین زندگی خود کن.

    استاد هر کسی که هدایت شده به این سایت الهی قطعآ آمادگی تغییر رو در خودش بوجود آورده که هدایت شده به این مکان الهی. من از سه سال پیش که در این مسیر قرار گرفتم همه چیز در زندگی من دائما در حال تغییر و بهبود بوده و سرعت آن در مدت دو سالی که تکاملم را طی کردم و به این سایت الهی هدایت شدم بیشتر و بیشتر شده است بگونه ای که در حال وارد شدن به ترس های اصلی زندگیم قرار گرفته ام و آماده شده ام برای تغییرات بزرگتر و دستاوردهای بیشتر و بزرگتر.

    …………………………………………………………………………………………………

    مرحله سوم:

    یک یا چند عبارت تاکیدی مثبت بنویسید که کمک می کند ذهنیت شما در برابر تغییر بهتر شود و باورهای قدرتمند کننده ای در راستای استقبال از تغییرات، در ذهن شما ساخته شود.

    جملات تاکیدی که شما در دوره احساس لیاقت گفتید انگار برای من معجزه می کنند هر روز و هر بار که من کامنتی مینویسم چند مورد یادم میاد که ریشه اش به همین احساس لیاقت بر می گرده.

    مهمترین باوری که به من کمک کرده که اتفاقات و تغییرات زندگیم را با آغوش باز بپذیرم و مقاومت نداشته باشم و آشفته نشوم این باور جادوئی است که:

    « مسیر این حهان بر پایه خیر و نیکی است و هر اتفاقی برای من بیفتد خیر و صلاحم در آن نهفته است (الخیر فی ماوقع).

    استاد اصولا این تضادهای زندگی مون هستند که دارند اهداف ما رو برامون واضح می کنند و ما رو به جلو هول می دهند.

    ……………………………………………………………………………………………

    مرحله چهارم:

    به این 3 مورد فکر کن و با دقت پاسخ بده:

    مورد 1: در حال حاضر چه تغییری است که می دانی باید در روند زندگی شما ایجاد شود اما به دلایل مختلف انجام آن را به تعویق انداخته ای؟

    اینکه باید از یجایی شروع به انجام کسب و کاری برای خودم کنم ( حتی اگر علاقه واقعی من نباشد) و در کنار کارمندی درآمد خلق کنم و گام اول رو بردارم تا هدایت شوم به سمت علاقه ام (با تجربه کردن علاقه واقعی ام را پیدا کنم و هدایت شوم به خلق آن)

    مورد 2: مورد را یادداشت کن و سپس توضیح بده چه برنامه ای برای اجرایی کردن این تغییر به تعویق افتاده داری؟

    برنامه ام اینه که تمرینات جلسه ششم به بعد دوره عزت نفس رو انجام بدم چون مطمینم برای انجام این خواسته ام بمن خیلی کمک میکنه بخصوص تمرین آگهی بازرگانی و سپس هدایت خداوند از هر جائی که بهم گفته شد شروع کنم و کسب درآمد کنم در کنار کار کارمندی.

    مورد 3: با توجه به آگاهی های این فایل، به صورت کلی از این به بعد چه برنامه ای برای ایجاد ذهنیت ” استقبال کننده از تغییرات” در زندگی ات داری؟

    استاد وقتی که ما استادی مثل شما را داریم که این نتایج بی نظیر رو کسب کرده و همواره بر تشخیص اصل از فرع تاکید کردید و توحید رو گسترش دادید؛ چنین شاگردی هم زندگیش بر اساس نشانه ها و توجه به هدایت ها و نشانه های خداوند است. چند روز پیش داشتم یه دوره مربوط به مکاتبات اداری رو تهیه می کردم که بهم الهام شده بود و همسرم بهم گفت که تو که میخوای از کارمندی بیای بیرون آنوقت چرا داری دوره ای رو میخری که مربوط به کارهای اداری است و بصورت ناخودآگاه خداوند بزبانم آورد که من وقتی میتونم از اینجا بیام بیرون که بهترین خودم رو ارائه نمایم و تا وقتی که من شغل کارمندی دارم باید بهترین کیفیت ام رو ارائه نمایم تا هدایت شوم و لیاقت شغل و کار بهتر رو بدست بیاورم همانگونه که شما وقتی که کارمند بودید بهترین خودتون رو ارائه کردین. اتفاق جالبی که برایم افتاد این بود استاد که همون لحظه که من میخواستم پول دوره رو واریز کنم پیج ایشون دچار مشکل شدن و بقول خودشون از کنترل خارج شد و من اینو نشونه ای دیدم که فعلا اون دوره رو تهیه نکنم. بعد گذشت یک روز پیج ایشون اوکی شد و دیروز متوجه شدم که ایشون جشنواره گذاشته و همون دوره ای که من میخواستم تهیه کنم را به یک سوم قیمت ارائه کرده است! و من دوره رو با یک سوم قیمت تهیه کردم و خودش هم جا خورده بود و ازم پرسید شما قرار بود فلان مبلغ رو واریز کنین برای دوره؟ و من براشون توضیج ندادم که بر اساس نشانه هایی که خداوند بهم الهام میکنه عمل میکنم و فقط بهش گفتم که امروز به قطعیت رسیدم که دوره رو تهیه کنم و ایشان هم براحتی پذیرفتند و بعدش استوری گذاشتند که این دوره برای آخرین بار است که با این قیمت عرضه می شود و پس از این افزایش قیمت دارند. این هم تجربه خوبی بود از دریافت نشانه ها و عمل به نشانه ها که نتایج باورنکردنی ای برایم داشته است. یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 55 رای:
    • -
      فهیمه زارع گفته:
      مدت عضویت: 2976 روز

      بنام الله

      سلام به اسداله عزیز وارزشمند

      اسداله جان خواندن کامنتت برام مانند خواندن داستانی آموزنده وپر حکایت بود

      از خاطرات دوران خدمتت که تعریف کردی خیلی برام جالب بود چون همیشه همسرم از خاطراتش تعریف می‌کند واز اتفاقاتی میگه بی شباهت به معجزه نیست

      اسداله عزیز من عملکرد بالای شما و درک وعمل به قانون را که در خود نهادینه کردی تحسین می‌کنم

      احسنت به شما وچقدر براتون خوشحالم که قدمهای نخستین را به سمت راه اندازی کسب وکار شخصی خود برداشته ای ودر این مسیر براتون آرزوی موفقیت میکنم

      امروز هر دفعه خواستم وارد سایت بشم ارور میزد گفتم الخیر فی ماوقع

      وبعد به ذهنم رسید از ایمیلم وارد بشم وبعد دیدم کامنت جدید آمده به کامنت شما هدایت شدم

      اسداله عزیز زندگی ای سراسر ،عشق وثروت وموفقیت سلامتی وشادی را برات آرزو دارم

      یا حق

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
      • -
        اسداله زرگوشی گفته:
        مدت عضویت: 1274 روز

        سلام و درود خداوند بر فهیمه عزیزم

        ممنونم دوست عزیز از همراهی و لطف و محبتتون.

        به همسر عزیزتون حق میدم زیرا ریگ های بیابون ممکنه یروز تموم بشن اما خاطرات سربازی آقایون تمام نشدنیه(ایموجی خنده اشکدار). دلیل اینکه رابطه ها و خاطرات آن دوران ماندگاره و به سختی به فراموشی سپرده میشه اینست که آن اتفاقات همه در سخترین لحظات زندگی یک فرد داره اتفاق میفته به همین دلیل آنها رو با پوست و استخوان حس کرده و لمس کرده است.در حالی که خوشی های زندگیمان به سرعت برق و باد از یادمون میرن معمولا. وقتی که داشتم کامنت رو می نوشتم خودمم از خودم حیرت کردم که چطور است که من اسم مسئولین دوران سربازیم رو به ریز در خاطر دارم و این در حالیست که من اصلا اسامی در ذهنم نمی ماند و بیشتر قیافه و تصویر آدمها در ذهنم می ماند. و این در حالیست که بیش از 20 سال است که از دوران خدمت من سپری می شود و اون افراد حتی اگر در قید حیات باشند؛ قطعآ سالهاست بازنشسته شده اند و من بعد از آن دوران حتی یکبار هم نه در موردشان شنیده ام و نه جایی دیده ام و خودمم تعجب کردم که اسم و فامیل این افراد در ذهنم حک شده است. افراد شریفی مثل جناب سرهنگ قریب شاهمرادی که انسان شریفی بود و با اینکه قدش نزدیک یک متر و نیم بود ولی همه ازش حساب میبردن و همیشه منو دوست داشت و بهم میگفت پسرم (فک کنم پسر نداشت) و غذاشو برای من نگه میداشت و غذای پادگان رو نمی خورد و میگفت پسرم تو بخور. هر چند ما هم بعدش بواسطه دوستان نابی که پیدا کردم خودمون غذا درست میکردیم و بیرون پادگان غذا میخوردیم که خودش حکایتی معجزه وار دارد (ثابت شد خاطرات سربازی تمومی نداره یا ادامه بدم خخخ). پیام شما این فرصت رو برای من بوجود آورد که یادی ازین عزیز هم بکنم و از خداوند بزرگ برایشان طلب خیر و نیکی کنم. یا حق

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
    • -
      محمد اکبری گفته:
      مدت عضویت: 3639 روز

      سلام به آقا اسداله عزیز

      با کامنت شما یاد تجربه خودم از سربازی افتادم و یه درس بزرگی رو تازه فهمیدم که می‌خوام اینجا بگم. من مقاومت داشتم برای تغییر و رفتن به سربازی ولی یه روز صبح که مثل همه ی صبح های دیگه روی پشت بوم خونه زیرانداز انداخته بودم و داشتم قرآن میخوندم و دیوونه میشدم از آیاتش، یه دفعه یه زنبور افتاد جلوم و همینطوری داشت به خودش می پیچید و میخواست با پاهاش یه چیزی که انگار به بدنش چسبیده رو از بدنش جدا کنه ولی موفق نمیشد و چند دقیقه ای همینطوری گذشت. این اتفاق منو گرفت. گفتم این یه نشانه اس. چون همون روزا نمیدونستم باید در مورد سربازی چکار کنم. با خودم گفتم خدایا چی میخوای بگی با این نشانه به من؟ وقتی کمی تامل کردم، مات و مبهوت شدم. خداوند بهم گفت ببین محمد تو هم شدی مثل این زنبور عسل.جالبه که الان یادم اومد زنبور عسل هم بود. کار هردوی شما تولید چیزای خوبه. هردوی شما خلق میکنید. ولی ببین این خوره سربازی افتاده به جونت و هی داری دست و پا میزنی و تمرکزت رو از خلق کردن و پرواز کردن گرفته. مثل این زنبور عسل تو بجای اینکه با تمرکز دنبال هدفات باشی، روی زمین افتادی و درگیر سربازی هستی‌. این یه مسئله ای هست که باید حل بشه. حالا اگر راهی برای معافیت نیست، پس قطعا بهتره که بری چون این تغییر قراره چیزای بهتری از نرفتن به سربازی بهت یاد بده که واقعا توی سربازی همینم شد و واقعا یکی از بهترین دوران های زندگیم بوده.

      خلاصه من خیلی خیلی زود اقدام کردم براش.‌ جالبه همون روزا من یه شاگردی داشتم که بهش آموزش فوتبال میدادم و پدر ایشون نظامی بود و ایشون یه روزی همینطوری پرسید راستی سربازی چیکار کردی؟ منم گفتم نرفتم. گفت اگه بخوای من میتونم کارارو برات اوکی کنم که بیای ارگان ما. منم یاد نیستم چی گفتم ولی یادمه اون موقع هنوز اون هدایت زنبور عسل رو دریافت نکرده بودم. بعد اون هدایت یاد این بنده خدا افتادم و بهش گفتم و ایشونم با کمال میل قبول کردن و از طرف من باید یه سری کارها انجام میشد که شد و از طرف ایشون هم شد و حتی در مسیر این کارها، یه جاهایی میشد که ایشون جواب تلفنش رو نمی‌داد. بعد من دیگه رهاش میکردم با این نیت که نمی‌خوام روی این آدم حساب باز کنم و دیگه پیگیرش نمی‌شدم تا اینکه خودش بنده خدا زنگ زد که چیشد، منم میگفتم فلان جا یه مشکلی پیش آمد. می‌گفت بابا اون که حله، زنگ بزن فلانی و تمام. یعنی حتی من تا حد بیخیال شدن از طرف هم پیش رفتم و گفتم فقط روی خدا حساب باز میکنم. در نهایت باید مدارک می‌رفت تهران تایید بشه که نشد و امریه من اومد و من باید به جایی میرفتم که میگفتن خیلی سخته و کلا ارگان سخت گیریه. حقیقتش بیخیالش شدم و نرفتم اونجا ولی دوباره دفترچه رو پست کردم بعد مدت کوتاهی و گفتم میرم، هرجا افتادم میرم، من باید اینکارو‌ انجام بدم. باز دوباره منی که روی هیچکس حساب باز نکرده بودم، دستان خداوند از در و دیوار آمدن و اول کمک کردن که آموزشی رو شهر خودم باشم که چقدر عالی شد و بعد کل خدمت رو هم شهر خودم باشم.

      حالا نکته داستان اونجاست که من دفعه اول آموزشی اونجایی که میگفتن خیلی سخته رو نرفتم. اولین درس: از هرچه بترسی سرت میاد. تو آموزشی اون ارگانی که بودم فشار رژه و سختی های تمرین از هرچی شنیده بودم بیشتر بود و منی که فرار کرده بودم از سختی اونجا، جهان بهم گفت کجا داری میری؟ کانون توجهت داره میگه باید این سختی رو تجربه کنی. خلاصه که اولش خیلی سخت بود هماهنگ شدن با ریتم و روند روزانه اونجا ولی خیلی زود عادت کردم و حتی لذت می‌بردم از اینکه بدنم هم اینقدر آماده شده.

      دومین درس: یکی از دوستان نزدیک من که از من زودتر رفت سربازی افتاده بود همون ارگان سخته و می‌گفت من تو کل خدمتم حتما هر هفته که سالن فوتسال می‌رفتیم، کلی امکانات من جمله باشگاه بدنسازی و دستگاه های بازی هم داشتن که جایی که من خدمت کردم نه سالنی نه باشگاه بدنسازی ای نه آزادی برای ورزشی و خیلی محیط بسته ای بود. حالا درس چی بود؟ وقتی کامنت شما رو خوندم یادم اومد که ای دل غافل، خدا برات برنامه ریزی دقیقی چیده بود که به خواستت برسی. تو میخواستی موقع سربازی به فوتبالت هم برسی و عقب نیافتی و تو محیط خوبی خدمت کنی. خب بفرما خدا میخواست با کنسل کردن اون شرایط اول که پدر شاگردت برات مهیا کرده بود، هدایتت کنه به این ارگان تا به اون چیزایی که میخوای برسی و تو این تغییر رو نپذیرفتی چون از تغییر ترسیدی. حالا حداقل فهمیدم که اگر از چیزی فرار کنم، میدوئه دنبالم و تا خرمو نگرفته، ول کنم نیست. خلاصه چون به برنامه های خدا اطمینان دارم، می‌دونم خیلی چیزهای خوبی در انتظارم بوده ولی فرصتش رو از دست دادم و این درس بزرگ رو گرفتم که دیگه با تغییرات اوکی باشم و از چیزی نترسم و هروقت دیدم با وجود تلاشهای من و توحیدی عمل کردن، شرایط داره به سمت دیگری می‌چرخه، بدونم خیریتی توش هست و ازش استقبال کنم و بدونم خیر من در اونه و خداوند به زیباترین و ماهرانه ترین شکل یه برنامه ای چیده که منو به خواستم برسونه حتی اگر ظاهرش ناجالب باشه.

      متشکرم آقا اسداله عزیز که با کامنت زیباتون اینها رو به یادم آوردید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    عادل مولانی گفته:
    مدت عضویت: 1642 روز

    سلام استاد عزیزم و خانم شایسته و تمام هم خانواده های عزیز

    من یکی از بزرگترین تغییر زندگیم که منو با جهان اطرافم بیشتر آشنا کرد و باعث کنده شدن من از محل امن شهر کوچکمون و در نهایت مهاجرت من به شهر دیگه شد, تغییرات من بعد از رفوزه شدنم در سال تحصیلی اول دبیرستان بود

    یا باید به صورت خیلی جدی تغییر میکردم و خودمو میکشیدم بالا و مسئولیت زندگیمو برعهده میگرفتم یا بعد رفوزه شدنم حرف و تعنه اطرافیانم رو گوش میدادم و ترک تحصیل میکردم و به پیشنهاد پدرم (خدا رحمتش کنه) میرفتم کمک دست خودش تو کارهای کشاورزی میشدم

    ولی من تصمیم به تغییر گرفته بودم با اینکه تمام شرایط برای پا پس کشیدنم جور بود و اتفاقا راحتتر از تغییر

    بعد از اون تغییر که خیلی سخت نیز بود من پخته شدنم رو کامل احساس میکردم چون من تنها تو شهر خونه محصلی گرفته بودم که اونم خونه چه عرض کنم زیر مسجد که شب ساعت 5 با صدای گریه خانواده هایی بیدار میشدم که میومدن اونجا مرده هاشونو میشستن و دقیقا یک متر با تک اتاق ارواحی من فاصله داشت و شبهای عادی نیز همون که درو باز میکردم تنها چیزی که جلو چشمم بود تابوت بود و تاریکی

    خلاصه تو اون وضعیت من تصمیم به تغییر گرفته بودم و جوری تغییر کردم که رده های تحصیلی بعدی رو با شاگرد اولی رد کردم و دانشگاه سراسری نیز به همان صورت تموم شد و من از اونجا و از محل امنم کامل دور شدم

    و اون تغییر شد نقطه عطف زندگیم و مقاومت سختی اوایل بهش داشتم ولی بعد شد بزرگترین تصمیم و تغییر زندگیم

    مورد بعدی در مورد مهاجرتم با خانواده بود که ذهن نجواگرم شبانه روز دم گوشم زمزمه میکرد و با انواع دلایل مختلف میخواست منو پشیمون کنه که بری شهر بزرگتر نابود میشی و تا حالا افراد زیادی رو دیدی که رفتن و بعد دست از پا درازتر برگشتن شهر خودشون و ما کردها یه ضرب المثل قدیمی هم داشیم که میگه : “سنگ جای خودش سنگینه”

    معنیش اینه که اگه از محل امن خودت خارج و دور از خانواده بشی دیگه احترام قبل رو نداری

    و من واقعیتش همه این محدودیت هارو یه زمانی باور داشتم و الان که فکر میکنم خدای من چقدر من تغییر کردم از لحاظ ذهنی

    خلاصه با تمام نجواها و حرف و حدیث مردم من مهاجرت کردم و بعد پنج شیش ماه پیشرفت ها شروع شدن و نشانه های جسارتم کم کم نمایان میشدن و الان با گذشت 5 سال من از لحاظ مالی هیچ ربطی با حتی سال قبلم و شیش ماه قبلم ندارم و پیشرفتم شده یه پروسه طبیعی تو زندگیم

    آرامشم قابل قیاس نیست با نسخه قبلیم

    سلامتیم و انرژیم قابل قیاس نیست با هیچ کس

    تازگی هم در مورد تغییر یه الهاماتی از طرف خداوند مهربانم بهم شد که الان در مورش در حال تحقیقم و اگه به عمل دربیارمش یه جهش مالی عظیمی برام ایجاد میکنه اقدامات ابتدایی انجام دادم و دست خدارو نیز باز گذاشتم که مراحل بعدیش رو نیز بهم الهام کنه و اقدامات بعدی رو انجام بدم

    خدایا صد هزار مرتبه شکرت

    در پناه خدای مهربان باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  4. -
    رویا محمدیان گفته:
    مدت عضویت: 1109 روز

    به نام الله

    سلام استاد

    من با تغییر کردن خیلی مشکل دارم و داشتم که البته بعد از اشنایی با شما و برنامه ها یه سری تغییرات اگاهانه ایجاد کردم ولی هنوز نمیتونم یه سری کارا رو انجام بدم که با این فایل فهمیدم از تغییر میترسم مثلا همه ظرفای اشپزخونم طوسیه اگر بخوام یه رنگ جدید بخرم کلی مردد میشم و احتمالا بعدش پشیمون میشم یه میز داشتیم گوشه ی خونه که کلی جا گرفته بود من نمیتونستم جاشو عوض کنم بزارمش یجا که کمتر تو دست و پا باشه ولی بلخره انجامش دادم حتی واسه عوض کردن خونمون که بریم جای بزرگتر و یه محل بهتر کلی مقاومت داشتم که نه ما نباید ازین ساختمون که توشیم بلند شیم ماشینمونو که فروختیم به همسرم گفتم دوباره از همون و از همون مدل خریدیم حتی همون رنگ:/

    مثلا به یه رنگ گیر بدم دیگه نمیتونم چیزی با رنگ جدید بگیرم و همیشه همه وسایلام حتی لباسای بچهام چندتا رنگ محدوده معمولا

    تغییراتی که ایجاد کردم تو خودم یکی کوتاه کردن موهای بلندم بود که با کلی مقاومت انجام شد و هر دفعه بیست سانت میزدم که یهو شوکه نشم ولی وقتی کامل کوتاه کردمشون خیلی لذت بردم و اصلا الان نمیذارم موهام حتی یه سانت بلندتر بشه البته الانم تو مدلش تغییر نمیدم چند بار گفتم برم خرد بزنم ولی نتونستم که دوست دارم الان اینکارو اگاهانه انجام بدم یا کنار گذاشتن کامل ارایش یکی از تغییراتم بود یا رفتن به سمت استایل لباسم که راحت میپوشم هم یکی دیگه بود و اینکه خونم رو ساده کردم و وسایل اضافه و دکوری رو جمع کردم تا راحت باشیم یکی دیگه از تغییرات بود در کل هر چقدر که بیشتر با استاد همراه و همدل شدم یه تغییر اساسی کردم و تو شخصیتم بیشمار تغییر شکل گرفته که اصلا باعث شده یکی دیگه بشم

    و بابت همه ی تغییراتم از خدا و شکا استادجان تشکر میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  5. -
    فاطمه گفته:
    مدت عضویت: 2026 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم و مریم جان مهربانم و تمام دوستان گلم

    من در مورد خودم فکر می کنم نسبت به تغییر شرایط زندگی ام مقاومتم خیلی کم هست و حتی یه جاهایی خودم به خاطر تغییر شرایط زندگی ام خودم دنبال تغییر بودم.

    و معمولا اگر اون تغییر اکثریت رو بهم می ریخته ، من معمولا جوری به اون نگاه می کردم که مزایای اون رو ببینم. و کلا آدمی بودم که یه راهی یه پیدا می کردم تا آرامشم رو حفظ کنم. یعنی سعی می اکردم از زاویه ای نگاه کنم که آرامشم برقرار باشه.

    مثلا توی محیط کار وقتی مدیریت عوض شد ، واقعا واکنش یا نگرانی نسب به اون نداشتم ، در حالی که بقیه می گفتن مدیر جدید اخلاق خوبی نداره. و وقتی اون شخص اومد سرکار خیلی هم آدم فعالی بود و باعث شد من از تجارب قبلی که توی شرکت قبلی داشتم ک با سیستم مالی آشنا بودم به کمک یکی از بچه های انفورماتیک با هدایت مدیر جدید گزارشهای جدید و عالی تهیه کنیم به صورت سیستماتیک، که تا قبل از اون یک ماه طول می کشید تا اون گزارشات آماده می شد.

    یا وقتی که برای کنکور یه دو هفته قبل از آزمون، اعلام کردند که نباید متشین حساب ببریم سر جلسه، یادمه خیای از بچه ها بهم ریختند و خودشون رو باختند، در صورتی که من گفتم خوب این یه رقابته و وقتی شرایط برای همه یکی هست ، خوب هیچ تاثیری توی نتیجه نهایی نداره و شاید همین بهم ریختن خیلی ها باعث شد من یه رتبه نسبتا خوبی بیارم . به هر جهت آرامش خودم رو حفظ می کردم.

    معمولا خودم کارم تغییر می دادم با تغییر شرایط زندگی ام.

    مثلا وقتی ازدواج کردم از کارم انصراف دادم چون شرایطش رو مناسب نمی دیدم و دیگه نمی خواستم یه کاری داشته باشم که هر روز کیف سنگینم رو به دوش بگیرم و به شرکتهای مختلف بروم. این در صورتی بود که قبلش واقعا از شرایط این کارم لذت می بردم، از تنوع آدمهایی که هر روز می دیدم.

    و دیگه دوست داشتم یه میز از خودم داشته باشم در محیط کارم و راحت تر کار کنم. و بعد از اون چیزی نشد که یکی از شرکتهایی که قبلا مشتری شرکت قبلی م بود بهم پیشنهاد کار داد.

    دوباره وقتی بچه دار شدم ، دیگه نمی خواستم کارم به شکلی باشه که صبح بچه ام رو یه جا بگذارم و بعد از کارم برم سراغش ، یعنی دوست داشتم کاری با آزادی زمانی و مکانی داشته باشم. و هدایت شدم به نمایندگی بیمه که یه راحتی تا 2 سال بدون دفتر در خانه کار می کردم و درآمد خوبی هم داشتم.

    تا با آموزه های استاد آشنا شدم که به دنبال کار مورد علاقه ام باشم و باز انصراف دادم و الان مشغول کسب نهارت و کار روی باورهام هستم و منتظر قدم بعدی خدای مهربانم.

    ادامه دارد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    مریم مهدوی فر گفته:
    مدت عضویت: 907 روز

    درودبه استادبی نظیرم ومریم نازنینم

    وهمه دوستان عالیم

    وقتی تغییری در روند روتین زندگی شما رخ می دهد، چه واکنشی نشان می دهید؟

    خدایاشکرت بابت دریافت آگاهی های ناب که توسط استادعزیزم دریافت کرده وچقدرزندگی به کام مان شیرین ودلچسب شده است وهمه چیزدرحال تغییرات به سمت رشدوپیشرفت درتمام زمینه ها است واستادجانم، آنقدر باالگوقراردادنتان وعمل به راهکارهای طلایی که درفایل هادربافت کرده وهرروزبرایم ادامه دارد،بازسازی عمیقی ابتدادرشخصیت وبعدزندگیم صورت گرفته وبه تنظیمات عالی کارخانه برگشته ومجددمثل کودکی شدم که بی خیال ازهرگونه اتفاقی ،آغوش خودرابرای هرتغییرآگاهانه بازگذاشته ام .

    وقتی درمسیررشدوپیشرفت ناامیدنمی شوی وفارغ ازهراتفاقی ایمان وتوکلت رابااحساس عالی حفظ می کنی خداوندهم سربلندت می گرداندونتایج عالی رقم می خورد.

    استادم ماشاگردشماهستیم واگرشاگردواقعی خودرابدانیم بایددراقیانوس این حجم ازکلام شمادرموردتغییرات ونحوه برخوردشماردرموردآنها آموخته باشیم وغرق باشیم دراین همه آگاهی وخودرابه چالش بکشیم.

    اصلا شک نکنیم ،،خداوندمارابه این مسیرزیبا هدایت کردوماهم جززیبایی ورشدوپیشرفت چیزی ندیدیم ویک الگویی عالی برای لذت بردن وتجربه یک زندگی سراسربهشتی راعطاکردومن هرروزسعی کرده ام دراین مدت جادویی کناراستادم وعمل کردن به راهکارهای ایشان به لطف خداوند ازهرلحاظ این زندگی راتجربه کنم .

    امروزدرموردکسب وکاری که عاشقش بودیم در کارکرددوباره باعشق قدم اول فایل چهارم آن، تجربه خودرانوشتم ،خداوندوقتی توراعاشق تغییرات به سمت رشدوپیشرفت درهرزمینه ای ببیندشاهکارمی کند.

    من همیشه عاشق تغییرات هستم.

    دستان من برای تغییرات دردستان پرقدرت خداونداست.

    درپناه خداوندمهربانم هرنفس شاد، سلامت وعالی بدرخشید، عاشقتونم.

    خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت

    متشکرم متشکرم متشکرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  7. -
    آیدا گفته:
    مدت عضویت: 1758 روز

    به نام خدای بخشنده مهربانم

    استاد عزیزم مریم جانم سلام

    چقدر دلتنگ نوشتن بودم و چقدر خوشحالم که الان موضوع و سوالی مطرح شده که خودم چند هفته ای هست درگیرش هستم و بهش فکر میکنم

    تغییر

    به نظر من تغییرات همیشه و همیشه خیلی خوبه همیشه باعث رشد میشه باعث میشه زندگی رو تجربه کنی

    وقتی ساکن باشی و یه زندگی روزمره داشته باشی دیگه زندگی چه چیز زیبایی قراره بهت نشون بده

    ولی خب واقعیت اینه که این ذهنه … خیلی اوقات مقاومت داره در برابر پذیرفتن تغییرات

    استاد همونجور که شما گفتین تغییرات همیشا تو مسیر زندگی هممون اتفاق میوفته و این روال جهان هستیه چون جهان رو به رشده

    من خودم همیشه از یه سری تغییرات استقبال میکنم و حتی خودم اقدام میکنم مثل تغییر تو شغلم تو محل کارم که همیشه برام مثبت بوده و فکر میکنم تغییرات تو شغل باعث پیشرفت ادم میشه ادم با محیط جدید همکارای جدید کار جدید آشنا میشه و دریچه ای از نعمت های فوق العاده به روش باز میشه و که برای من دقیقا همین بوده

    تغییر تو محل زندگی که ما خودمون زمانی که چند سال پیش از محلی که زندگی میکردیم رفتیم محله دیگه خدا میدونه که چقدر نعمت های فوق العاده وارد زندگیمون شد

    من برای تست غذاهای جدید یا سفر به ناشناخته ها خیلی بهتر شدم قبلا شاید اصلا دلم نمیخواست جاهای جدید برای سفر برم یا غذاهای جدید امتحان کنم ولی الان به شدت استقبال میکنم و دوست دارم تجربه های خیلی بیشتر و قشنگ تر وارد زندگیم بشه

    و اما برم سراغ تغییراتی که به راحتی نمیتونم باهاشون کنار بیام …

    اولیش شاید تغییری که نسبت به بدنم ایجاد میشه مثلا اگه مشکلی برای بدنم پیش بیاد نمیتونم راحت ازش بگذرم و اینقدر بزرگش میکنم که اون مشکل روز به روز بدتر میشه به جای اینکه بهتر شه

    حتی اگه اون یه جوش روی صورت یا یه سرماخوردگی عادی باشه ولی من اینقدر سخت میگیرم که تو این موارد همه چی برام سخت پیش میره

    و مورد دیگه که مهم تر از قبلیه اینه که من از دست دادنه رابطه عاطفی رو نمیتونم به راحتی قبول کنم و این موردیه که واقعا باهاش مشکل دارم

    فردی میاد وارد زندگیم میشه یه مدتی میگذره کم یا زیاد و من به این نتیجه میرسم که دیگه ادامه دادن رابطه درست نیست و باید تمومش کنم ولی نمیتونم کنار بیام و ممکنه اون جدایی چندین ماه طول بکشه و همه چیو بد و بدتر میکنه

    انگار گیر میکنم و نمیتونم این تغییر بپذیرم حتی موقعی که مطمئنم رابطه ام با این ادم دیگه درست نیست ولی جدایی نمیتونم اینقدر راحت بپذیرم

    خیلی سر این موضوع اذیت میکنم خودمو استرس نگرانی از دست دادن آرامش

    و از همه مهم تر اجازه وارد شدن یه ادم بهتر به زندگیم رو خودم از خودم میگیرم

    چندین هفته اس سر یه موضوعی ذهنم خیلی درگیره و همش با خودم میگم باید چیکار کنم یه جای کار بدجوری میلنگه چرا اینجوریه اینقدر از خودم سوال کردم تا متوجه شدم باید رفتار و ذهنیتمو تغییر بدم

    خیلی عجیبه با اینکه من دو سه سالی هست که با آموزش های استاد آشنا هستم ولی وقتی یه مدت کار کردن روی خودتو میزاری کنار انگار برمیگردی به همون نقطه صفر

    دیدم من بدجوری منفی نگر شدم از همه چی توقع یه چیز بد دارم یه اتفاق ناجالب یه برخورد ناجالب چیزی که قبلا بودم ولی اون اوایل با کار کردن روی خودم به شدت بهتر شدم و همیشه هر اتفاقی میوفتاد به دید مثبت بهش نگاه میکردم

    باید رفتارمو و ذهنیتمو تغییر بدم

    باید رابطه ای که میدونم درست نیستو تموم کنم

    باید ارامشو به زندگیم برگردونم

    خدای عزیزم ازت سپاس گزارم که حواست به من هست ازت سپاس گزارم که کنارمی

    استاد عزیزم ازتون سپاس گزارم بابت این فایل های فوق العاده خداروشکر که شمارو تو زندگیم دارم

    امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  8. -
    زهرا M گفته:
    مدت عضویت: 514 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام خدمت استاد عزیزم و دوستای خوبم

    از وقتی ک یادم میاد مقاومت خاصی برای ایجاد تغییر در زندگی نداشتم و از تغییرات استقبال هم میکردم و عاشق تجربه چیز های جدید مثل غذاهای جدید،تفریح های جدید،یادگیری مهارت های جدید هستم.

    یک موضوع ک تغییر کرد و من اوایل مقاومت داشتم رابطه عاطفیم بود ولی الان ک نزدیک به یک سال میگزره میگم خدایا شکرت بابت اون اتفاق چون قرار بود ک نعمت های بیشتر و بزرگ تری بهم بدی.و فایل سرقت تاکسی دنده آرژانتینی خیلی تو به دست آوردن این دیدگاه بهم کمک کرد.

    من کلا عاشق ایجاد تغییر و پیشرفتم دوست دارم ک وجودمو هر روز بزرگ تر کنم خب من از بچگی خیلی دوست داشتم ک کلاس گیتار برم و گیتار زدن و یاد بگیرم ولی به دلیل یه سریع شرایط نشده بود برم تا اینک چند ماه پیش به خودم گفتم ک من دوست دارم این تغییر رو تو زندگیم ایجاد کنم و یه مهارتی ک خیلی دوست دارم به مهارتهام اضافه کنم و الان 3 ماهی هست ک کلاس گیتار میرم و از اینک سعی میکنم مثل رود جاری باشم و با جریان زندگی حرکت کنم خیلی خوشحالم.

    یک تغییری ک دارم این روزا بهش فکر میکنم پا گزاشتن تو مسیر رسالتم هست ک البته هنوز تصمیم قطعی رو نگرفتم ولی نشونه ها بهم میگن ک وارد مسیر بشم.یکی از نشونه ها رو امروز از دوست عزیزم تو سایت دریافت کردم ک بابت کامنتی ک چند روز پیش براش گزاشتم امروز بهم گفت حرکت کن و جهان بهت پاداش میده.

    الان دیدگاهم طوری به تغیرات تو زندگیم عوض شده ک حتی تغییراتی ک خودشون برام افتاده به خودم میگم

    1. خدایا قراره بهترش بهم داده بشه

    2.خدایا من از تو درخواستی داشتم و مسیر رسیدن به خواستم از این تغییر عبور میکرد

    3.برای ساختن یه بنای باشکوه اول باید بنای کلنگی رو کوبید و بعد بنای باشکوه و ساخت.این تو هر موضوعی میتونه باشه‌.

    به نظرم این ها جملات تاکیدی خوبی هستن ک خودم ازشون استفاده میکنم.

    در پناه الله باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    علی اسدی گفته:
    مدت عضویت: 1349 روز

    هم اکنون خوشحالم وشکر گزارکه همینک بودنم ادامه دارد و قوطوردرعضمت عشق خداهستم

    سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته وخانواده عباسمنش

    واقعا چقدخداوند سریع جواب سوالات مارومیده

    پری شب یه الاهمی بهم شد که به کارکسبم گسترش بدم وبایدیه تقییراتی بهش بدم‌وازخداوند یه نشانه خاستم

    امروز صبح سایتو بازکردم ودیدم خداوندااززبان استاد جوابموواضح داد خدایاشکرت

    سوال اول :وقتی تقییری در روند روتین زندگی من پیش میاد دربرابرش مقاومت میکنم یاباآغوش باز ازش استقبال میکنم؟

    من خداروشکر ازوقتی بااستادآشناشدم خیلی وقتها خودم تقییرات ایجاد میکنم وواردمسیرهای جدیدمیشوم ونتایج بسیارعالی هم گرفتم بلطف خداوند خب بعضی تقییرات یهویی هم که پیش آمده درزندگی من اولش ترسیدم ونجواهای زهنی هم صیع کردن که من رابترسونن ولی خیلی وقتا خداروشکر من از تقییرات قبلی که پیش آمده بود ومن باآغوش بازازشون اسقبال کردم وخداروشکرنتیجه گرفتم برای زهنم منتقی میکنم این تقییراتو ودوباره به خداوندتوکل میکنم وواردمسیرمیشوم.

    یه جورایی هم ماجراجویی میکنم مثلا همیشه از یه مسیرمیرم ومیام وبرام یه حاشیه امنی هست مسیرومیدونم چاله چوله های جادرو یادگرفتم ولی آگاهانه ازیه مسیردیگه میرم وباخودم میگم بزار این جادروبرم و تجربه جدیدی کشف کنم وزیبایی های بیشتری ببینم و واقعا در99درصد مواقع درمسیرجدید چقدزیبایی های بیشتری دیدم یاحتاشده باچه انسان های نازنینی دراین مسیراشناشدم ومشتریم شدن وکارکسبم گسترش دادم. من این کتاب(چه کسی پنیر من راجابجاکرد)خوندم چندبارخیلی برام جالب بود پیش از تمام شدن پنیر بدنبال پنیر جدید میگردم وهمینکه تصمیم میگیرم تقییرکنم آگاهانه واقعا خداوند راهوبهم نشون میده وبهم هزاران بارثابت شده که علی تو یک قدم اول بردار خداوند 100قدم برات برمیداره

    ممنونم ازاستادعزیز

    درپناه الله یکتا شادوثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    سلما مصدق گفته:
    مدت عضویت: 2773 روز

    فایل 4 ذهنیت قدرتمند کننده در برابر ذهنیت محدودکننده:

    سلام به استاد عباسمنش عزیزم و خانم شایسته گرامی و همه دوستان صمیمی

    سوال اول: اگر یه تغییری تو شرایط نرمال زندگیت رخ بده چه واکنشی نشون میدی؟

    من در مورد بعضی تغییرات مقاومت نشون میدم

    تغییر شخصیتم

    تغییر باورهام

    تغییر اعتماد به نفسم

    تغییر روند کسب و کارم

    تغییر اخلاقم

    تغییر رابطه ام با خونواده ام

    ولی درمورد بعضی دیگه از تغییرات بشدت مشتاق هستم و حتی آرزومه که اتفاق بیفته

    مثل مهاجرت و تغییر محل زندگیم شهرم و کشورم

    تغییر خونه ام

    تغییر لباسهام

    تغییر وسایل شخصیم

    تغییر دوستانم

    تغییر مسیر

    تغییر غذا

    ولی موضوع اینه که تا زمانی که در مقابل تغییر شخصیتم، تغییر باورهام، تغییر اعتماد به نفسم، تغییر، روند کسب و کارم، تغییر اخلاقم، تغییر رابطه ام با خونواده ام مقاومت داشته باشم اون تغییراتی که مشتاقشون هستم و آرزومه که اتفاق بیفتن، اتفاق نمیفته.

    همه چیز در حال تغییره. اگر تغییر نکنی از بین میری.

    شرکت نوکیا تغییر نکرده از بین نرفته ولی خب هنوزم در همون سطح گوشی‌های قدیمی تولید میکنه و لولش از برندهای دیگه خیلی پایینتره.

    تمرین 1: چه تغییراتی تو زندگیت رخ داده که اولش مقاومت داشتی بعد فهمیدی چقدر خوبه؟

    مثال رابطه عاطفی: من توی یک رابطه عاطفی بودم که بشدت وابستگی داشتیم بااینکه میدونستیم نمیتونیم باهم ادامه بدیم ولی به هر طریقی شده می‌خواستیم رابطه رو ادامه بدیم و شرایط هر بار سخت‌تر میشد ولی ما باز هم مقاومت میکردیم تا اینکه درنهایت جهان ما رو با چک و لگد مجبور کرد که تغییر کنیم و از هم جدا شیم. بعد از یک مدت که من روی خودم کار کردم و با خودم به صلح رسیدم و شخصیت بهتری در خودم ایجاد کردم وارد رابطه ای شدم که هزاران هزار بار از رابطه قبلیم بهتره و اونموقع فهمیدم که چقدر بیخود به رابطه قبلیم چسبیده بودم و چقدر خوب شد که بیخیال این چسبندگی شدم.

    تمرین 2:

    از تغییرات کوچیک شروع کن مثل

    تغییر غذا

    تغییر مسیر

    تغییر چیدمان

    تغییر هر چیزی که الان امکان پذیره

    از الان سعی میکنم در تک تک کارهام فکر کنم و یک تغییر کوچک ایجاد کنم و به شیوه کمی متفاوتی انجامشون بدم.

    عبارت تأکیدی برای تغییر دیدگاه نسبت به تغییرات زندگی:

    تغییرات همیشه کمک میکنه من پیشرفت کنم.

    در دل تغییرات فرصت هست برای پیشرفت و یادگیری

    جهان همواره در حال تغییره و من با هماهنگی با جهان میتونم موفقیت بیشتری کسب کنم.

    هر تغییری تو زندگی من ایجاد بشه برای من خیره. چون خداوند فقط برای من خیر میخواد. خداوند فقط منبع خیر و برکته. خداوند خودش منو تو این مسیر جدید هدایت میکنه تا موفق بشم و پیشرفت کنم.

    چه تغییری میدونی باید تو زندگیت ایجاد کنی ولی داری هنوز مقاومت میکنی؟ چه ایرادی تو کارت هست که میدونی باید تغییر بدی؟

    1. روی اعتماد به نفس و خودارزشمندیم خیلی کار کنم با تعهد و تمرکز بیشتر. روی کمال‌گراییم کار کنم و هرگز خودمو با دیگران مقایسه نکنم. فقط خودمو با قبل خودم مقایسه کنم و بخوام هر بار فقط از روز قبل خودم کمی بهتر بشم.

    2. روی ارتباطاتم با خونواده و دیگران کار کنم و تغییر ایجاد کنم. به صلح برسم. دیگران رو همینطوری که هستن بپذیرم و عشق بورزم. انتقاد نکنم.

    3. تمرکز و تعهد روی کارم، تولید محصول، پست و استوری اینستاگرام، ویس و پست در کاناهای تلگرامم. باید این تغییرات رو توی کسب و کارم ایجاد کنم.

    4. اخلاقم رو در برخورد با اطرافیانم بهبود بدم خوش اخلاق و خوش برخورد و خوش سخن و خوشرو بشم. بیشتر لبخند بزنم بیشتر از دیگران تعریف و تمجید کنم و کمتر ایراد بگیرم.

    5. در پول خرج کردنم تغییر ایجاد کنم. الکی خرج نکنم. با احساس خوب خرج کنم. دنبال جنس ارزون نباشم دنبال جنس خوب و ارزشمند باشم.

    6. در مرتب بودنم تغییر ایجاد کنم مثلا لپ تاپ و موبایل و محیط زندگیم رو مرتب نگه دارم. زندگیم رو ارگانایز کنم.

    7. برنامه ریزی کنم برای انجام تک تک کارهام از جمله کار روی باورام و دوره های استاد و همچنین کارهای مربوط به کسب و کارم باید یک برنامه بنویسم و متعهد به اجرا باشم دقیقا مثل زبان خوندنم که هفته ای یک فایل گوش میدم و دارم خوب پیش میرم.‌ بنابراین باید با نوشتن برنامه ریزی و تعهد برای انجام دادن اون تغییرات رو در تک تک کارهای شخصیم ایجاد کنم.

    من اگر تغییر کنم و همین تغییراتی که نوشتم رو ایجاد کنم جهان بهم پاداش‌های بینهااایت میده و زندگیم از هر لحاظ کم کم متحول میشه ولی اگر تغییر نکنم و ضعیف باقی بمونم زیر چرخ های در حال چرخش و تغییر جهان له میشم.

    خدایا کمکم کن به دانسته هام عمل کنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای: