ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 5 - صفحه 1 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh-5.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-20 08:13:572024-02-20 08:31:07ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 5شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
نمیدونم چرا این روزا توی مدار نوشتن جوابهای این 5 فایل نیستم… حتما به زودی درست میشه…
الان از بی خوابی که نمیدونم چرا رقم خورد اومدم و کامنت فوقالعاده عادل رو خوندم و اشکام سرازیر شد…
منم حسم بهم گفت بیام و از نتایج توحید بگم توی زندگیم
من یه برداشت اشتباهی راجع به آموزش های شما داشتم که نمیذاشت پیشرفت کنم و فقط حالم رو خوب نگه میداشتم.
پارسال برج 10 یا 11 که شروع کردم روی خودم کار کردن از طریق دوره های رایگان شما، هر روز حالم بهتر و بهتر میشد و اتفاقات خوب یکی یکی رخ نشون میداد.
تا اینکه به یک تضاد وحشتناکی برخوردیم که هضمش برام سنگین بود. ولی همون لحظه گفتم خدایا من نمیفهمم، تو میفهمی، هر چی پیش بیاد خیره…
اونجا که این رو گفتم، قلبم آروم گرفت…
خدا رو گواه میگیرم که اتفاقاتی از دل اون تضاد برام افتاد که شد نقطه ی عطف من برای کار کردن روی باورهایم…
کار کردم و کار کردم و از نظر روحی عالی شدم…
ولی هر لحظه از لحاظ مالی داغون تر میشدم… ( ولی سعی میکردم حالمو بد نکنم )…
خیلی سخت بود، ولی من کم نیاوردم…
حالم رو خوب نگه داشتم…
مشکل کارم چی بود؟
این بود که من هر روز دفترها پر میکردم از شکرگذاری و نوشتن خواسته هام و شب ها هم که تا دیروقت بیدار میموندم و راجع به اتفاقات خوبی که طول روز داشتم مینوشتم و شکر میکردم…
ولی اوضاع مالی خوب نمیشد، چرا؟
چون مشکل اینجا بود که من فقط مینوشتم و هیچ فعالیتی برای کسب درآمد انجام نمیدادم. از شغلی که قبلا داشتم زده شده بودم و وارد یه شغل مشابه شده بودم توی همون حیطه… صبح ها دیر میرفتم سر کار و اصلا تایم مناسبی برای اون شغل نبود و عصر ها هم وقتی میرفتم همین إش و همین کاسه…
تا اینکه یه جایی گفتم بابا دیگه شورشو درآوردی،،، هیچ عملی انجام نمیدی برای پولسازی و فقط مینویسی…
اونجا بود که ( تقریبا برج 3 تا 4) شروع کردم شب زود خوابیدن و صبح زود رفتن سرکار…
کم کم نتایج اومد و منی که به زور توی یکماه 5 تا 7 تومان درآمد داشتم، توی یکماه بالای 25 تومان کار کردم… ولی انگار ظرف سوراخ بود و اصلا نفهمیدم چیکار پول کردم. و فقط همون یکبار اتفاق افتاد و دیگه این جریان اومد سر جای قبل…
ماه بعد خدا منو هدایت کرد به سمت رفتن در ادارات و بازر هدفم از مغازه داران، به سمت ادارات تغییر کرد و من تونستم دوباره حرکتی تازه کنم برای درآمد بیشتر…
مدام داشت باورم قوی تر میشد که باورسازیم داره درست میشه و من باید تلاش کنم و دست بر ندارم از این سحر خیزی و تلاش مستمر ( برای من سحر خیزی پاشنه إشیلم بوده همیشه)…
منی که هر روز میتونستم 200 تا 300 تومان درآمد داشته باشم، به لطف خدا به جایی رسیده بودم که توی 15 دقیقه 500 تومان کار میکردم.
و حتی توی 15 دقیقه 800 تومان هم رسیدم و توی یک روز درآمد 2/5 میلیون تومان هم داشتم.
ولی پراکنده بود و ثبات نداشت.
باورسازیم انجام گرفته بود ولی تق و لق…
این رود داشت به صورت سینوسی پیش میرفته ناگهان حدود برج 6 به طرز عجیبی صفر شدم….
صفر صفر صفررررر….
روزانه به درآمد 5 0 هزار تومان رسیدم و بعضی روزا هم هیییییییچ…
اینجا جایی بود که من غرور گرفته بودم و یک سیلی محکمی خوردم که بفهمم اعتلا ش خدا بوده، نه استعداد من، نه خود من….
من نفروختم، خدا فروخت
به خودم اومدم و دوباره روی خودم کار کردم و حال خودم رو خوب نگه داشتم و بازم صبح می فتم تا ظهر، و عصر تاشب…
تعهد داشتم، ولی دیگه درآمدی نمیومد…
در کمال تعجب فقط حال خودمو خوب نگه میداشتم و میگفتم خدایا من میدونم هر چی هست خیره، من نمیدونم چی قراره اتفاق بیفته، ولی دست از تلاش بر نمیدارم.
اینقدر تلاش میکنم تا به نتیجه برسم…
اینو بگم که من از سال 96 که وارد بازار کار شدم، همیشه جاهایی کار میکردم که نه بیمه برام رد میشد و نه حقوق و مزایای اداره کاری داشتم و نه هیچ امتیاز خاصی، و فقط درصدی کار میکردم…
برج 7 رسید و من درگیر اسباب کشی بودم و هیچ درآمدی هم نبود و عملا دیگه نمیدونستم باید چکار کنم و فقط گفتم خدایا من به تو میسپارم همه چیز رو و خدا میدونه حالم رو خوب نگه داشتم…
خیلی خیلی سخت بود، ولی من گفتم خدا تنهام نمیذاره…
اون روزا کامنت إقا ابراهیم رو میخوندم که چطور توی فولاد خوزستان قراردادی شد و همش میگفتم منم میخوام از این قبیل امکانات رو تجربه کنم…
حالم خیلی خوب بود، و همسرم هم تعجب میکرد از این حجم آرامشم…
همش میگفتم نگران نباش، همه چیز حل میشه، امید داشته باش…
چندبار رفتم و برای افق کوروش که نیرو میخواستم نام نویسی کردم و طرف میگفت اوکیه و اگه از شعبه زنگ بهت زدن دیگه بیا تا شروع کنیم.
خانومم میگفت خداروشکر اوکی شد، ولی من ته دلم میگفتم خدایا من این شغل رو نمیخوام و فقط به خاطر اینکه درإمد داشته باشم دارم اسم مینویسم، خودت میدونی من نمیخوام برگ اونجا.
من ازت یه کار راحت میخوام، این راحت نیست و شیفتی هم هست.
باور میکنید جور نمیشد؟ باور میکنی دیلی مارکت و افق کوروش فرم پر میکردم، حتی بهم زنگ هم نمیزدن؟ همسرم ناراحت بود و من خوشحال….
خوشحال و آرام.
میگفتم خدایا من که میدونم تو برام یه کار راحت گذاشتی کنار، منتظرت هستم…
ما اسباب کشی کردیم به خونه ی جدید که کوچکتر بود و از نظر امکانات یک سوم خونه ی قبلی…
ولی من میدونستم که اونجا ناشکری کردیم و اینجا دیگه خبری از ناشکری نبود، بسم الله گفتیم و از همه جاهاش که ایراد داشت هیچی میگفتیم و از خوبیهای خونه برای خودمون تعریف میکردیم و عشق میکردیم.
همون روز اسباب کشی، بخش آخر اسباب و اثاثیه رو باید تا ظهر صبر میکردم تا ماشین بیاد.
من رفتم خونه ی قبلی منتظر ماشین و زن و بچه ام هم رفتم خونه ی خواهرش که دیگه از فرداش بیایم خونه رو شروع کنیم به جمع کردن.
داشتم خونه رو تمیز میکردم که خانومم یه آگهی برام فرستاد از توی دیوار که برم نگاش کنم.
آگهی رو نگاه کردم، مال شرکت کاله بود…
به یک بازاریاب توی گچساران نیاز داشتن و همون روز هم آگهی زده بودن.
نوشته بود
حقوق ثابت اداره کار ( که من هیچوقت توی سابقه ی کاریم نداشتم) + بیمه تأمین اجتماعی و تکمیلی درمان ( که من همیشه بیمه سلامت داشتم و یه برهی کوتاهی تکمیلی که اونم با ناشکری ازم گرفته شد) + عیدی سنوات پاداش ( که هیچوقت نداشتم و نمیدونستم اصلا چی هستن اینا)
و یه سری موارد دیگه…
خلاصه صبح تماس گرفتم و گفتن تصویری صحبت کنیم…
خلاصه مصاحبه انجام شد و گفتن چندین نفر تماس گرفتن، ان شاء الله ما بررسی میکنیم و خدمتتون تماس میگیریم.
منم اصلا به نتیجه فکر نکردم و سپردم به خدا…
عصر زنگ زدن که از کی میتونی کار رو شروع کنی؟
منم هاج و واج گفتم هر موقع بفرمایید من شروع میکنم.
گفتن برو دنبال کارای عدم اعتیاد و سوءپیشینه و…
خلاصه توی چند روز این کارها انجام شد و من حتی به زود پول آزمایشگاه و… رو جور کردم و تمام شد.
حالا یه لحظه برگردم عقب تر…
اون روز که بهم گفتن میتونی کار رو شروع کنی، اسباب کشی رو تموم کردم و و به خانومم جریان رو گفتم و به کسی نگفتیم و شب اومدم خونه ی خواهر همسرم و شب که همه خوابیدن، شروع کردم راجع به شرکت کاله تحقیق کردن…
داشتم تحقیق میکردم و از خدا میخواستم بهم نشونه بده که بدونم آیا برم دنبال کارام یا نه….
در عین ناباوری، بر خورد کردم به برند تجاری « ماجان » که یکی از برند های زیر مجموعه کاله بود…
خشکم زد
موهای تنم سیخ شد
اشکام سرازیر شد
هق هق گریه کردم
دلیلش رو الان میگم…
پسر من از روزی که زبون باز کرد، اول به من گفت بابا
ولی مادر رو نمیتونست بگه اوایل
و فقط میگفت بابا
مدتی گذشت و برای اولین بار که اسم مادر رو میخواست بگه،
گفت «ماجان»
از اون روز کلمه ی ماجان توی زندگی ما شد یک برند
یک برند اساسی برای خاص بودن…
که پسری اصلا به مادرش نگه مادر یا ماما و بیاد بگه ماجان…………..
هنوزم که هنوزه و الان حدود 5 سالشه و فقط میگه ماجان…
من این کلمه رو که توی گوگل دیدم، و فهمیدم ماجان یک برند از شرکت کاله هست، همونجا گفتم خدایا من تسلیمم
هر چقدر هم که سخت باشه، با این نشونه ای که بهم دادی میرم توی دل ترسم ( که کار کردن توی یه شرکت بزرگ بود، چون هیچوقت تجربه نداشتم)…
نا گفته نماند که من هیچ وقت حقوق یکجا بالای 3 میلیون تومان دریافت نکرده بود و همه ی شغل هام یا درآمدم کم بود و یا مثل شغل آخرم، درآمدم روزانه بود و اصلا مدیریت داشتم و همیشه آرزوم این بود که یه درآمد ثابت داشته باشم.
خلاصه مشغول شدم و چون قراردادم از 17 مهرماه ثبت شد، ماه اول حقوق واریزی برای من شد 3 تومان…
کارای قبلی رو نداشتم و رفته بود اینجا و صفرررررررر
3 تومان که واریز شد، اولش حالم بد شد
آخه من فقط 5و نیم میلیون در ماه قسط میدادم.
خلاصه چند لحظه بعد گفتم اشکال نداره… اگه خدا منو آورده اینجا، خودشم خوب بلده چکار کنه شرایطم درست بشه…
ماه اول رو با سختی و اسنپ و… گذروندم تا شد وسطای ماه دوم.
یه روز که صبح زود رفته بودم بیرون، هوس نون بربری با آش کردم. یه جایی بود همیشه اونجا نون بربری میگرفتم. رفتم دیدم بسته هست
یه جایی بود فاصله اش زیاد بود، ولی هوسم نذاشت.
رفتم اونجا نون بخرم که دیدم روی دیوار زده به یک کارگر نیازمندیم برای نانوایی…
نون رو گرفتم و اومدم توی ماشین با آش زدم و همش اون کاغذ رو نگاه میکردم.
با خودم گفتم این بدون حکمت نیست.
ساعت کاری رو نگاه کردم، دیدم زده از ساعت 6 صبح تا 8 صبح / 5 عصر تا 7 عصر
اینو که دیدم گفتم خوبه به ساعت کارم میخوره و میتونم این انجام بدم.
ذهنم میگفت برو بابا تو تا لنگ ظهر میخوابیدیم، حالا واسه کاله هم تازه داری زودتر بیدار میشی.
عمرا بتونی بیدار بشی بری سرکار.
کوبیدم تو دهن مبارکش و گفتم نه، اگه من الان این کاغذ دیدم، خدا میخواسته بهم بفهمونه برو اینجا….
خلاصه خودمو راضی کردم که برم پیشش و بگم میتونم بیام.
همون لحظه هم گفتم خدایا اگه بهم بگه 4 میلیون حقوق میده، میرم….
یه نکته هم بگم که اینجا توی شهر ما جاهایی که کارگر میخوان، برای دوشیفت کار صبح تا ظهر و عصر تا شب به زور 3 یا 4 تومان حقوق میدن…
خلاصه رفتم جلو و گفتم آقا برای کاغذی که زدید هنوزم نیرو میخواید یا گرفتید؟
گفت میخوام، گفتم حقوق چند میدید؟
گفت 4 تومان میدم، از ماه دوم هم بیمه رد میکنم….
اینم نشانه ی دوم از جانب خدا
و من از فرداش شروع به کار کردم
صبح ساعت 5 بلند میشدم ( البته به زوووووور) و تا 6 میرسیدم نانوایی و از 8 تا حدود 3 میرفتم سر کار و بعدش سریع میومدم خونه و ناهار و بعدش نانوایی تا 7 شب.
خلاصه کلا دوماه اونجا بودم و حسابی خسته شده بودم که یک اتفاق به اظهار بد افتاد و من مجبور شدم دو روز نرم نانوایی و سریع دیدم یک نفر رو جای من آوردن و تمام.
توضیحاتش بماند، ولی اون لحظه آنقدر خوشحال شدم که خدا منو از اونجا کشید بیرون. اگه خودم میخواستم بگم نمیخوام بیام، باید حداقل یکماه دیگه صبر میکردم تا کارگر بگیرن و آموزش بدن و بعد دربیام.
ولی با اون اتفاق یک شبه تمام شد…
خلاصه اون دوماه به همراه درآمد کاله، تمام بدهی هام صفر شد و الحمدلله بعد از 6 سال زندگی مشترک، بالاخره توی حساب من پول موند….
خیلی حس فوق العاده ای برای من و همسرم بود که بعد از این همه سال قرض و بدهی و بی پولی، به یک شغلی هدایت شدیم که آسان هست و درآمدش خوبه.
بالای 5 لاین فروشنده داریم و لاین من راحت ترینه
همه ی لاین ها باید بیفتن دنبال پول مشتری، لاین من نقدی هست و تا مشتری پول نده، شرکت بار رو نمیذاره زمین و اگه نده برگشت میده…
لاین من خلوت ترین لاین هست و گاهی روزها تا ساعت 12 کارم تموم هست و میرم خونه، بقیه لاین ها حداقل تا 3 سرکارم و حداکثرر تا 5….
همکاران فوق العاده ای نصیبم شده
هر روز ساندویچ پرسنلی داریم که برای همشون عادی هست و برای من هر روز شکرگذاری بسیار زیاد با ذوق عالی ( آخه من هیچوقت تجربه اش رو نداشتم)
با بیمه تکمیلی بیش از 10 میلیون آزمایش و چکاپ و… انجام دادیم رایگان…
عینک با سه میلیون و ما فقط 300 دادیم…
به راحتی تونستیم گوشت و برنج و گردو و لباس و… بخریم که توی این شش سال حسرت ما شده بود و واقعا ممنونم از همسرم که با این شرایط تحمل کرد و دم نزد…
الحمدلله
همش لطف خداست
اگه اون روزا ( منظورم برج 6 هست) کسب و کار قبلیم درآمدش خوب بود و من درآمدم کم نمیشد، شاید هیچوقت حاضر نمیشدم به شرکت کاله زنگ بزنم…
و اینا همیش نقشه ی خدا بود برای من…
راستی علاوه بر این که خودم حضوری میرم ویزیت میکنم، یک فروشنده تلفنی هم مسر های مخالف تماس میگیره و برای من سفارش میگیره. یعنی من روحم خبر نداره و یکی داره برام میفروشه…
بخدا هر چقدر بوم کم گفتم از این همه معجزه توی یکسال گذشته تا الان….
دیدن ذوق پدر و مادرم بعد 6 سال زندگی مشترک من که همیشه اونا برام خرید برنج و گوشت و مایحتاج داشتن و الان خودم تونستم زندگیم رو بچرخونم خیلی خیلی خیلی حس فوقالعاده ای هست و شکرگذار خداوندم بابت این موضوع…
این داستان رو اینجا نوشتم که برای خودم یک ردپای محکم از حضور خدا توی تک تک لحظات زندگیم بذارم که اگه یه روز فراموش کردم، دوباره برگردم اینجا و نتایج رو بکوبم تو صورت ذهنم…
راستی کاله توی آمریکا دفتر مرکزی داره…
خدا رو چه دیدی شاید یه روزی یه جایی توی آمریکا توی منزل شخصی خودم که نقد خریدم، براتون کامنت نوشتم…
خیلی خیلی ایمانم قوی تر شده…
بچه ها بخدا فقط نوشتن نیست که دفتر پر کنی
اتفاقا از وقتی نوشتن رو گذاشتم کنار و عمل کردم نتایج تغییر کرد…
نوشتن و عمل کردن باید ترکیب بشن…
دارم این روزا سعی میکنم کم کم شروع کنم به نوشتن و انجام تمرین ستاره قطبیم…
مطمئن هستم ترکیب نوشتن و عمل به آگاهی کولاک مبکنه
راستی خونه ی جدیدمون کم از بهشت نداره، صاحب خونه ی عالی، شرایط عالی ، دوتا حیاط بزرگ
دو طرف پنجره و…
خلاصه ماهم یه پارادایس اجاره ای داریم که به طرز معجزه آسایی جور شد هم خودش و هم پولش
آروزی بهترین ها دارم برای تک تک عزیزانم در این سایت بهشتی
شبتون توحیدی
سلام به آقا پدرام عزیز
تبریک میگم بهتون برای این نتایج قشنگ، این حس خوب، برای پشتکاری که به خرج دادین
چقدر خوب نشونه ها رو دیدین و چقدر خوب پیام و هدایت خدا رو گرفتین، چقدر قشنگ عمل کردین، و خدا چه پلن قشنگی براتون ریخت
خیلی جاها از کامنتتون رو به قول معروف با گوشت و پوستم حس کردم
مرسی از اینکه تجربه تون رو با ما به اشتراک گذاشتین و بهمون تلنگر زدین
اونجا که گفتین قبلا نمیتونستم گوشت و مرغ و فلان بخرم یاد شرایط خودم افتادم، و چقدر عجیبه این انسان که انقدر راحت فراموش میکنه
منم وقتی ایران بودم همچین شرایطی داشتم، من و پسرم با هم تو خونه ای که مامان بابای عزیزم به رایگان در اختیارمون گذاشته بودن زندگی میکردیم، یه خونه ی بزرگ دو خوابه تو یه منطقه ی خوب تهران
من از بعد از جداییم همیشه سرکار میرفتم، کار با حقوق و بیمه و گاهی هم کمی مزایا، اما خب فقط به خرجای شخصی خودم و پسرم و خرید روزانه ی خونه میرسید، همیشه گوشت و مرغ و برنج و این خریدای کلی رو مامان بابا میکردن (با هم یه تو ساختمون تو دو تا واحد جدا زندگی میکردیم)
بعد از اینکه من و پسرم مهاجرت کردیم کانادا، خب اولش خداروشکر تو خونه خواهرم زندگی میکردیم و هزینه اجاره نداشتیم، ولی جفتمون دانشجوی اینترنشنال بودیم با هزینه ی سرسام آور که بهرحال جور کردیم به طرق مختلف، بعد کم کم هم من هم پسرم پارت تایم کار میکردیم و خرج ماهانه مون رو در میوردیم، بعد خونه جدا اجاره کردیم بعد هم من هم پسرم کار ثابت گیر آوردیم، اوائل به زور اجاره خونه رو میرسوندیم، و فقط خرجای لازم و ضروری میکردیم، الان خداروشکر اجاره رو راحت میدیم، خرج کردنمون یه کم راحت تر شده، و به لطف خدا بدهی هامون رو هم کم کم و خورد خورد داریم میدیم
من این چندروز گذشته یه جورایی احساس بدی داشتم، احساس کسی که انگار به موفقیتی که باید رسیده باشه نرسیده، انگار به قدر کافی، به اون اندازه که زحمت و سختی کشیده، به دست نیورده…
بعد الان که کامنت شما رو خوندم، یه لحظه به خودم گفتم خب منم همین بودم، من تو ایرانم سالها بود کار میکردم ولی هیچوقت نتونستم حتی خرید گوشت و مرغ خونه رو بکنم چه برسه به اجاره دادن و اینا
الان اینجا با این هزینه های سنگین، با این اجاره های بالا خودم و پسرم با هم، هم از پس اجاره خونه برمیایم، هم خرید کامل و کافی مواد غذایی، هم گاهی خریدای دلخوشی و تفریحی برای خودمون، هم خورد خورد داریم قرضامونو میدیم، کم کم به قول معروف دستمون به دهنمون میرسه …
خودمو با گذشته ی خودم مقایسه کنم
همین قدر هم خیلی پیشرفته و خیلی موفقیت بزرگیه برای خودش، خدایا شکرت
کامنت شما رو که خوندم یه دفه انگار یه چراغ تو دلم روشن شد
انگار خدا باهام حرف زد
ممنون از کامنت زیبا و دلی و مفصلی که نوشتین که اینارو به من یادآوری کرد و انقد حس خوب بهم داد:)
انشالا همه آسان بشیم برای آسانیها
خدا به همه مون کمک کنه نشونه هاش و هدایتش رو بهتر ببینیم و بفهمیم و وقتی فهمیدیم همت کنیم و عمل کنیم
سلام آقای فصیح زاده گرامی.
خیلی ازتون ممنونم که این ردپا رو هم برای خودتون و هم برای تقویتِ باورهای ما، به جا گذاشتین.
لذت بردم از خوندنِ کامنت تون.
مرسی که انقدر مسیرتون رو شفاف و با جزییات نوشتین.
بی شک فقط برای شما شادی آور نیست که خداوند انقدر حضور داره تو زندگی تون.
ما هم لذت میبریم وقتی میخونیم که حساب کردن روی خدا، چطوری زندگیِ آدم رو زیر و رو میکنه.
خدا خودش بلده چیو و در چه زمانی چیدمان کنه برای آدم.
خیلی خوشحالم که هدایت شدم به خوندنِ کامنتِ خوبتون.
تو ستاره قطبی مینویسم که هدایت شم به کامنتهای خوب و کاربردی برام، الحمدالله که تیک خورد.
ماجان (زیر مجموعه کاله) رو سرچ کردم، دیدم در مورد غذای کمکی کودک هم هست، مقاله هاشو در رابطه با اهمیت شیرِ مادر به کودک خوندم و کیف کردم.
بسیار لذت بردم خوندم برای ساندویچ، بیمه تکمیلی و … سپاس گزار خدا هستین.
خوشحال شدم بدهی هاتون کاملا تسویه شدن و سبکبال شدین.
خوشحال شدم قدرتِ خریدتون بالا رفته.
الهی شکر برای همه ی نعمتهای خداوند که دسترسی تون باز شده براشون.
برای شما و همسر نازنینتون و پسر قشنگتون آرزوی سلامتی، شادی، ثروت، سعادت و حال خوب دارم در تک تکِ لحظاتتون.
کامنت تون برای من نشانه های فراوان داشت…
– از یاداوریِ حساب کردن روی خدا فقط، که با فایل توحید عملی2 امروز به سمتش هدایت شدم، حالا هم در جهت تکمیلش کامنتِ شما.
– از ایمان با عمل، با حرکت، با تلاش، با اقدام…
– از تسلیم بودن خدا و گوش دادن به هدایت های الله.
برقرار و سلامت باشین.
توحید، فایلها و باورهای توحیدی مثلِ نیرویِ محرک به سمتِ بهترین هاست.
وقتی توی توحید قوی میشم، چرخ زندگیم خیلی نرم تر و اسون تر حرکت میکنه.
از خداوند میخوام توحید رو بهم درس بده هر لحظه، یادم بده، به یادم بیاره، هدایتم کنه به سمتش…
:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-
کامنتِ پاسخِ نسیم جانِ زمانیِ عزیزم رو خوندم که برای شما نوشته بودن.
نقاطِ اشتراکی که هر کدوم مون با کامنتِ شما داریم، انگیزه ی ما رو تقویت کرد برای نوشتنِ پاسخ برای شما…
اوایل ازدواجِ من و همسرم، ما هم از لحاظِ مالی تحت فشار بودیم، اما دقیقا چون با آموزه های استاد داشتیم جلو میرفتیم کاملا متوجه شدم این پول یا حقوقِ آشکار از شغل هامون نیست که زندگیِ ما رو جلو میبره، خداوند خودش وسط زندگیِ ما حضور داشت و داره برای فراهم کردن کرایه خانه، خرید مایحتاجِ خانه و …
به قول همکار نازنینم، روزیِ ما زمینی نیست…
یعنی تو حساب کتابِ ذهنیِ ما نیست…
سال 99 از لحاظِ شغلی هم من و هم همسرم در تنگنا بودیم ولی به جرات میگم اون سال، انقدر وفورِ نعمت تو زندگی مون جاری بود که من فقط سپاس گزاری میکردم و هیچوقت یادم نمیره که ظاهر درامد ما یه چیزی بود، ولی باطنش کاملا متفاوت و پربار و سرشار از روزی.
کم کم بدهی و قرض ها پرداخت شدن و تسویه…
قدرت خرید ما هم بالا نبود، خانواده ها حمایتمون میکردن و بعد کم کم افتادیم تو سرازیری و بهبود اوضاع.
هیچوقت یادم نمیره وقتی تونستیم خودمون مستقل شیم و گوشت بخریم چقدر خوشحال شدم، انگار دنیا رو بهم دادن…
کم کم این بهبودها شکل گرفت، اینکه تونستیم خریدهامونو بکنیم، به قولِ نسیم جان خریدهای لازم و خریدهای تفریحی، اینکه راحت تر کرایه خونه رو پرداخت میکردیم با اینکه سال به سال بالاتر میرفت…
خدایا مرسی که به یادم میاری تا بنویسم.
سال اخر که مستاجر بودیم هر ماه چند روز زودتر از موعدِ اجاره، مبلغ رو واریز میکردیم…
این نشانه ی بهبودِ مدار ثروتمون بود…
خدا یه حرکتی برامون زد که درجا متوجهش شدیم:
قبل از تمدید قرارداد خونه مون، همسرم از شغلشون خارج شدن و بعد جذب محیط کاری شدن که نه تنها کرایه ی جدید رو پوشش میداد، امورات زندگی هم باهاش میچرخید.
بارها به خودم و همسرم گفتم خدا اول شغل و درامدش رو آورد، بعد قراردادمون تمدید شد و با خیالی راحت کرایه هامون رو مرتب هر ماه پرداخت میکردیم اونم چند روز زودتر از موعدش.
از فضل خدا مرحله بعدش رسیدیم به خرید خونه، و دیگه اون مبلغ کرایه از هزینه های خونه حذف شد و رفاهِ ما بیشتر …
برای من کاملا شفاف بود که ما خرج زندگی رو نمیدیم، چون اگه قرار به محاسبه بود ورودی از هزینه ها کمتر بودن.
رزق و روزیِ مارو خدا پر میکرد و میکنه.
هیچوقت معطل مون نذاشته، همیشه خودش با برکت هاش زندگی مارو سیراب کرده.
دغدغه ی مالی چیزی نیست که بخوام کتمانش کنم، یا نقاب بزنم بگم نه، زندگی من اینطوری نبوده یا نیست…
منم چالش های خودمو دارم، ولی کامنت شما و نسیم جانم باعث شد یاداوری شه واسم از چه شرایطی به شرایط الانم رسیدم…
درسته که خواسته های ادم همیشه بزرگ و بزرگتر میشن، ولی لازمه برگردم عقب رو ببینم، ببینم چند سال قبل رسیدن به چه چیزهایی ارزوم بوده، که الان راحت دارمشون…
از خداوند خیلی سپاس گزارم که تو زندگی مون هست و ما رو سرشار میکنه از نعمت هاش.
خوشحالم که سنسورهامون حساس شدن به توحید و درکش…
جالبش اینه این فایلی که شما کامنت نوشتین فایل توحید عملی نبود، اما من بهش هدایت شدم.
چون امروز از قسمت 1 تا 4 توحید عملی رو مجدد گوش دادم و جهانم رو زیر و رو کرده…
این همزمانی بی دلیل نبوده و نیست.
یعنی من نیاز دارم روی توحید تمرکز کنم تا به خواسته های توی ذهنم برسم.
کامنتِ شما نشونه ی من هست.
اینکه بهبودها حاصل میشه.
خواسته ها اجابت میشن.
که مسیر همواره، همینو برو جلو…
یه چیز باحال دیگه هم یادم اومد:
جابجایی منزل برای ما مهاجرت هم محسوب میشه، از داخلِ شهر تهران اومدیم جزوِ استانِ تهران.
حالا جذابیتش کجاست؟
همسرم پایان اسفند 1400 تعدیل نیرو شدن، یعنی بعد از تعطیلات شغلی نبود، درامدی هم نبود…
کاملا هوشیار بودم که باید کنترل ذهن کنیم، پیش اومده دیگه، خیره، یه جای دیگه کار پیدا میکنه…
اتفاقا عید و فروردین خیلی برای خودمون تفریح برنامه ریزی کردیم و حسابی خوش گذشت، یه عالمه تجربه ی شادی بخش و حال خوب.
اضافه بر تعدیل نیرو، 15 تیر 1401 هم پایان قرارداد خونه، که صاحبخانه تمدید نمیکرد دیگه باهامون، یعنی پارسالش گفت دیگه سال اخر هست…
ولی خودمون رو نباختیم، گفتیم درست میشه، رفتیم املاک و …
یادمه رفتیم بنگاه ها دیدیم هزینه کرایه و پول پیش به شدت بالا رفته و ما دیگه نمیتونیم اون منطقه بمونیم و باید بریم منطقه های پایینتر که با پولمون سازگار باشه…
دقیقا فرداش خدا گشایش کرد و ورق برگشت…
ما موقعیتی برامون فراهم شد که خونه بخریم…
یعنی از اون وضعیت شیفت پیدا کردیم به چند مدار بالاتر…
مگه میشه ادم نگه خدایا شکرت که با فضلت زندگیمون رو عوض کردی…
به لطف الله، خونه خریدیم، منطقه ی جدیدمون همسرم دنبال کار بود، حالمون رو خوب نگه میداشتیم، کنترل ذهن داشتیم، توکلمون به الله بود، تا یه روز در حال عبور از خیابونی آگهی شغل دید و جذب شد همونجا، با امکاناتی بالاتر و راحت تر از موقعیت های شغلیِ قبلیش…
همین الان داره یادم میاد میبینم خدا چقدر برای ما از فضلش نعمت فرستاده.
اعتبار همه ی این گشایش ها از خداست فقط.
الانم که یکی از بزرگترین هدیه ها رو بهمون داده، نی نی مون که اونم از فضل خودش بهمون داده، منتظرش بودیم و حالا تو راهه به لطف خدا.
این یاداوری ها برام لازم بود که بهتر قدردانِ نقطه ای که الان هستم باشم.
اشکال نداره اگه ارزوهای بزرگ و بیشتر دارم، اما یادم بمونه سپاس گزار باشم، قبلمو یادم بیارم و سپاس گزار الله باشم هر لحظه، چون اعتبار همه ی خوبی ها از خداست.
نذارم نعمتهام عادی شن برام.
این دقت میخواد.
ازتون ممنونم که با کامنتتون بهم انگیزه دادین بنویسم، به یاد بیارم حضورِ خداوند رو در شرایطِ سخت زندگیم که خودش چطوری سختی ها رو برامون تبدیل به اسانی کرد.
به یاد بیارم که کنترل ذهن، ورقِ زندگیمو بر میگردونه.
کسی که توکلش به خداست تو قلبش، پاسخِ زیبا دریافت میکنه.
توکلِ قلبی نه فقط روی زبون.
اعتبار این توکل هم از خداست، خودشه که کمکمون میکنه، هدایتمون میکنه…
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
خدایا شکرت که اینچنین جذاب بهم درس میدی، یاداوری میکنی، هدایت میکنی.
سلام آقا پدرام عزیز دوست خوبم
بسیار بسیار حس خوبی از کامنت زیبات گرفتم و دلم قرص تر شد به مسیری که تووش قدم گذاشتم و نوشته هات با تمام سادگی و بی آلایشیش کلی تجربه و حرف تووش داره
خدا رو بی نهایت سپاسگزارم که هدایت شدم ب خوندن کامنتت
امیدوارم که در مسیر توحید و تسلیم خداوند یکتا ثابت قدم و پایدار باشی .
به نام خداوند مهربان
سلام آقای فصیح زاده
تبریک صمیمانه ما را به خاطر موفقیتهای تان بپذیرید تبریکاتی دو جانبه هم برای تغییر باورهای تان و هم موفقیت در کسب و کارتان. اگر به همین ترتیب ادامه دهید حتما در آمریکا استاد و خانم شایسته عزیزمان را ملاقات خواهید کرد فقط کافی است احساستان خوب باشد که شما در این کار تبحر دارید و رابطه شما با خداوند بسیار محکم و توحیدی است . خدا را شکر.
سلامتی، موفقیت، ثروت و بهترینها را در کنار خانواده گرامیتان خواهانیم.
خدایا شکرت
به نام تنها فرمانروای کل کیهان خدای مهربانم خدای وهابم خدای رزاقم سپاسسسسسگزارم
سلام خدا جونم سلام استاد عزیزم ومریم نازنینم سلام دوستان ارزشمندم
خدایا شکرت که در مسیر آگاهی و شناخت خودو خدای خودم هستم
استاد عزیزم بینهایت سپاسگزارم از لطف و آگاهی های ناب الهی هر روزه شما در این سایت الهی و توحیدی
خدایا شکرت
استاد عزیزم منم با قرار گرفتن در دوره عالی احساس لیاقت و گوش دادن مکرر به فایل های بینظیر شما پاسخم یه این سوال خیر هست استعداد مهم نیست استعداد مهم نیست استعداد مهم نیست او یکی از فایلهای هدیه چندین بار شما این کلمه را تکرار میکنید که استعداد مهم نیست و من این کلام را آویزه گوشم کرده ام و رو به توانایی هایم آورده ام
مهم ایمان و عمل کردن به آگاهی های ناب و پشت کار و حرکت کرده و اراده من است
هیچ کسی در شکم مادر دانشمند بدنیا نیامده
هر کسی به هر جایی رسیده تلاش و حرکت و ایمان قوی در وجودش و امید و توکل داشتن به مسیر رشد و پیشرفت ادامه داده
من کلام شما را وحی منزل میدانم و تا جایی که مدارم بالاتر رفته در همان سطح درک و آگاهی دارم و خداروشکر که هر روز از هر نظر بهتر و بهتر هستم
هر بار توانایی هامو بیاد میارم و با امید و توکل و ایمان و اعتماد ادامه میدهم و روی خدای خودم و توانایی هایی که در وجودم قرار داده و من منحصر به فرد هستم عمل میکنم به آنچه که لازمه رشد و تکامل من است خدایا شکرت
استاد من از همون بچگی نقاشی رو میدادم به دوستام برام میکشیدن و فکر میکردم که اونا استعداد. خاصی دارند و من استعداد ندارم ونمیتونم نقاشی بکشم و وقتی بچه های کم سن تر از خودم نقاشی قشنگترین میکشیدن من دیگه ناامیدشدم و سمت نقاشی نرفتم تا الان
خداوند مرا دوسال پیش به آموزش هنر هدایت کردو رفتم هنر مینا کاری نقاشی روی ظروف مسی رو آموزش دیدم وچندین ظرف هم درست کردم و هر بار بخودم افتخار میکردم که دختر چقدر خوب داری عمل میکنی وحتی سفارش هم میگرفتم برا دوستان و آشنایان هم ظرف درست میکردم تا تابستان گذشته خیلی جدی تر ادامه دادم و هر بار به لطف خداوند دارم یه آموزش جدید از این هنر را یاد میگیرم و با عشق ادامه میدم به مسیر چون خیلی لذت میبرم و بهم احساس خوبی میدهد و خداروشکر که هر بار پیشرفت میکنم و الان وقتی به نقاشی های دوسال پیشم نگاه میکنم تفاوت ها خیلی زیاده الان خیلی پیشرفت و رشد بهتری داشته ام و یقین دارم که پله پله باید تکاملم را طی کنم و خداوند هدایت کننده من است و در مسیر لذت بخش و پراز زیبایی های بینهایت مرا به بهترینها و راحترین راهها هدایت میکند همینگونه که تا الان مرا خود خودش به روشنی روز برام روشنه که از وقتی اعتماد کرده ام و کریدیت تمام کارهام رو بخدا سپردم خودش هر لحظه داره منو هدایت میکنه به انسانهای عالی و زیبای بیشتر جهان
خدایا شکرت که با هر یک قدم من تو ده ها قدم برایم بر میداری
خدایا از تو بینهایت سپاسگزارم به خاطر لطف و رحمت و مهربانی و عشقی که به من داری
من ایمان دارم که خداوند. همواره مرا در زمان درست مکان مناسب و شرایط و افراد درست و عالی قرارداده است
خدایا شکرت که انسانهای فوقالعاده عالی و ثروتمند را به من هدایت کردی
خدایا شکرت من تسلیمم هرچی تو بگی من میگم چشم و در نهایت تو هستی که تمام کارهامو به آسانی و راحتی انجام میدهی
من عمل میکنم به آنچه که خودت بهم میگی خدایا شکرت که من لایق دریافت الهامات الهی هستم
حتی الان که میخوام طرح بکشم از خدای خوبم میپرسم و خودش دست بکار میشه و بهترین نقش ها رو برام میزنه خدایا شکرت که حرکت دستها و قلمو ها و رنگها و طرحهای زیبا هم خودت هستی
من بخدای خودم ایمان و اعتماد دارم
خدا یا شکررررررت که تو رو دارم و آرام و آسوده خاطر هستم
خدایا شکرت
من به تواناییهایم ایمان دارم
من به قدرت درونم ایمان و باور دارم
خداوند هر لحظه در قلب من حاضر است وتمام راهکارها و راهنمایی های ناب را بهم میگوید
خدایا ایمان دارم که در این مسیر زیبا مرا به بهترین ها هدایت کرده ای
بینهایت خدای مهربانم شکرت خداجونم جان جانانم سپاسسسسسگزارم بابت قرار گرفتنم در این سایت که هرروز مرا به مداری بالاتر و بهبودهای بهتری هدایت کردی
خدایا شکرت
استاد عزیزم ومریم نازنینم مانا باشید
در پناه الله یکتا شاد سلامت ثروتمند خوشبخت وسعادتمند باشید در دنیا و آخرت دوستون دارم الهام جون عزیز دردانه خداوند عالم
به پروردگاری که مارا آفریده
به تمام هم سایتی هام و استاد و خانم شایسته سلام عرض می کنم امروز من زود بیدار شدم تا بتوانم طلوع خورشید رو ببینم .کامنت من
درباره یک شعر زیباست که انقدر زیبا بوده که شما در سایت گذاشتید این شعر اسمش لطف حق است. من این طور باهاش آشناشدم
که زنگ آخر مدرسه بود و معلم به ما گفت که کتاب فارسی مون رو در بیاوریم . که من می خوام از روش بخونم و معنیش رو به شما بگویم
آنقدر این شعر قشنگه واقعا قشنگه.نویسنده ی این شعر خانم پروین اعتصامی بوده است.
فرداش معلم به ما گفت که شعر این درس را باید حفظ کنیم چون از ما می پرسند. شبش بابام که دید من دارم شعر رو حفظ میکنم گفت که این شعر خیلی قشنگ است و دوست دارم که علاوه بر این که داری حفظش می کنی، سعی کن شعرو بفهمی. از بابام خواستم شعر رو حفظی برام بخونه ولی نتونست کامل بگه زیرا خیال می کردم این درس و تو کتاب فارسی خونده است. اما گفت که این درس و توی کتاب فارسی نداشته اند ولی استاد برای این شعر فایل گذاشتن و من یادم اومد که استاد چقدر قشنگ و با اعتماد به نفس این شعرو خوندن و منم الان شروع کردم تا مثل استاد این شعر و بخونم.
حالا قبل از اینکه دیر بشه این شعر رو برای شما می خونم
مادر موسی چو موسی را به نیل
درفکند از گفته ی رب جلیل
خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه
گفت کای فرزند خرد بی گناه
گر فراموشت کند لطف خدای
چون رهی زین کشتی بی ناخدای؟
وحی آمد کاین چه فکر باطل است؟
رهروی ما اینک در منزل است
ما گرفتیم آنچه را انداختی
دست حق را دیدی و نشناختی؟
در تو تنها عشق و مهر مادری است
شیوه ی ما عدل و بنده پروری است
سطح آب از گاهواره اش خوش تر است
دایه اش سیلاب و موجش مادر است
رود ها از خود نه طغیان می کنند
آنچه میگوییم ما آن می کنند
ما به دریا حکم توفان می دهیم
ما به سیل و موج فرمان می دهیم
به که برگردی به ما بسپاری اش
کی تو بهتر از دوست تر می داری اش؟
و دوست دارم که اتفاقات این هفته رو بنویسم
شنبه ی این هفته تولد من بود و مامان بابام ومعلمم همشون من رو سوپرایز کردند و من خیلی خوش حال شدم و به من کادو دادن و با این شعر هم آشنا شدم. بیشتر ین خوش حالی من در این هفته بود و من خدا را شکر می کنم که وارد این سایت شدم و خداروشکر می کنم بابت هر چیزی که به من داده است.
از تمام کسانی که برای من با اون دست های قشنگشون کامنت نوشتند
مثل خاله رضوان و خاله بهار و خاله فهیمه وخاله صدی و خاله سمیه و عمو فواد تشکر می کنم و دوست شون دارم. خداحافظ
جشن تو جشن تولد
تموم خوبی هاست
جشن تو شروع زیبای
تموم شادی هاست
تولدت مبارک، تولدت مبارک
تولدت مبارک، تولدت مبارک
امشب شب ما غرق گل و شادی و شوره
از جشن ستاره
آسمون یه پارچه نوره
امشب خونمون پر از طنین دلنوازه
تو کوچه پر از نوای دلنشین سازه
عزیزم هدیه ی من
برات یه دنیا عشقه
زندگیم با بودنت درست مثله بهشته
سلام شینا جان دختر زیبا و قشنگ
تولدت کلی مبارک مون باشه .
خداروشکر که دراین بهشت درکنارمون هستی نازنینم .
الهی که وجودت سراسر نور باشه
امید وحال خوب باشه و به خواسته های خوشگلت برسی و سالم وشاد در کنار مامان وبابای مهربونت تو زندگیت بدرخشی عزیزم .
کلی بووووووووس وقلب فراوان تقدیمت باعشق .
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی تون در بهترین مدارها قراربگیره ان شاالله .
به نام آنکه زیباست و زیبا می آفریند
سلام فرشتهی نازنین سلام بر وجود الهی و مقدس ات سلام بر روزی که به دنیا آمدی و روزهایی که در آن رشد کردی
تولدت مباررررررک نازنین ام
تولدت مباررررررک قشنگم
تولدت مباررررررک شینا جان
چه شعر قشنگی حفظ کردی، چه شعر فوق العاده آفرررررررین به شما که هدایت شدی همچنین شعری رو از الان حفظ کن و با معنی و مفهوم آن آشنا بشی مخصوصا که استاد یک فایل برای توضیح توکل و توحید بر اساس این شعر داره و چقدر میتونه به ما کمک کنه که در شرایط دشوار چطور روی خدا حساب کنیم و ترسی نداشته باشیم و کارها رو به خدا واگذار کنیم.
مررررسی عزیزم مررررسی دختر زرنگ و باهوش و باادب و با ذکاوت و خوش خنده ام.
مررررسی بخاطر حضور گرم ات در این سایت. مررررسی بخاطر این حجم از خوبی و ایمان و توحیدی که شما داری عزیزم.
دوست دارم و یه عالمه بوووووس به روی ماهت میفرستم.
باز هم تولد میمون و مقدس ات مباررررررک شینا جانم.
در پناه حق باشی
به نام آفریننده زمین وآسمان
سلام ودرود خداوند به روی ماه قشنگت شینای عزیزم
شینا جان منم خدارا سپاسگزارم که صبحم را با خواندن کامنت پرانرژی شما دردانه خدا شروع کردم
احسنت به تو ،خاله جان این شعر پروین برام نشانه بود وازشما سپاسگزارم که دستی شدی از دستان پروردگار
خاله جان منم تولدت را هزارانهزار بار تبریک میگم وآرزوی بهترین بهترین ها را برات دارم
ممنون که هستی عزیز دلم
خیلی دوست دارم وروی چون ماهت را میبوسم
حق نگهدارت
شینای نازنینم ممنونم عزیزم روز و شبت بخیریت و شادی و شادمانی تولد دختر عزیزمون مبارک شینا جونم .. مرسی مرسی فرشته ی روی زمین مرسی که اومدی به این جهان هستی تولدت خیلی خیلی مبارک باشه .. مرسی مرسی که نشانه ی صبحگاهیم بودی .. مرسی عزیزم که شعر زیبای پروین اعتصامی رو اینجا نوشتی و خداوند از طریق تو شینای عزیزم با من حرف زد و نشونه هاشو برام فرستاد و گفت
وحی آمد کاین چه فکر باطل است؟
رهروی ما اینک در منزل است
ما گرفتیم آنچه را انداختی
میبینی شینا جونم خداوند چطوری با بندگانش صحبت میکنه ؟؟؟ از طریق یک فرشته ی زیبایی چون شینای خوشکل و نازنین
مرسی مرسی که نوشتی برامون عزیز دلم .. خدا رو شکر که هفته ی شادی رو داشتی و خدا رو شکرت برای وجود بینظیر فرشته ی روی زمین . و خدا رو شکر برای داشتن پدر و مادر نازنینت… مرسی شینا جون که صبح زود خداوند بیدارم کرد و منو صاف آورد توی سایت تا اسم زیبای تو رو ببینم و با شادی روزمو شروع کنم . می بوسمت عزیز دلم عاشقتم فرشته ی خوشکل زیبا ی مو مشکی بوس بوس
به نام هدایت الله
سلام مخصوص به شینای عزیز روشنایی بخش سایت عباس منش
ازت سپاسگزارم اینقدر ساده کامنت خوب وپر انرژی خوبی نوشتی خیلی خوشحالم از اینکه در مسیر درست زندگی مثل پدر خوب وارزشمندت قدم برمیداری
چقدر شعر خوب ودلچسبی رو نوشتی خیلی لذت بردم امیدوارم در درسها وموفقیت های خوبی رو کسب کنی
هرکجا هستی خداوند حافظ ونگهدارت باشد انشالله
به نام خدای مهربان
سلام به شینای عزیزم
دورت بگردم که اینقدر زیبا کامنت مینویسی و کامنت هات همه رنگ و بوی خدایی دارند
اول از همه تبریک میگم تولدت رو عزیز دلم
دوم تحسینت میکنم بابت این شعر زیبایی که نوشتی و به قول خودت استاد هم راجبش یک فایل عالی درست کرده بود
چقدر دلم تنگ شده بود برای کامنت گذاشتن برات
در پناه لطف الهی باشی عزیز دلم
سلا به شینا جان عزیزم
تولدت مبارک باشه امید وارم همیشه لبت خندان باشه و انشالله که هزار ساله شوی در کنار پدر مادر عزیزت
چقدر اتفاقات قشنگ را نوشتی چی شعر زیبای را نوشتی که استاد در توحید عملی به ما به خوانش گرفته بودند و چقدر حس اش قشنگه خدایا شکرت بابت فرشته کوچک که در این سایت با دستان قشنگش همیشه اتفاقات خوب را برای ما می نویسه الهی شکرت
امید وارم این هفته این ماه و این سال آینده یکی بهترین هفته ،ماه و سال های زندگیت باشه و همیشه خداوند سورپرایز کنه و اتفاقات قشنگ برات بیافته
سلام من را هم به پدر و مادر عزیزت برسان
در پناه خداوند باشی و همیشه خداوند همینطور سورپرایز آت کنه
سلام به روی ماهت دختر نازنینم
تولدت مبارک عزیزدلم
عزیزم مطمئن هستم کنار بابا ومامان داری لذت میبری ،سعی کن تا میتونی فقط از لحظه به لحظه ی زندگیت لذت بیر وشاد باش وظیفه ی شما فقط شاد بودن هستش
خیلی خوشحال هستم که دوست خوبی مثل شینا دارم
شینا جان من تقریبا اکثر شاگردهای شنام همسن شما هستن وباهم دوست هستیم
به اونها هم میگم فقط شاد باشید واز زندگی لذت ببرید
کامنتت مثل همیشه زیبا بود عزیزدلم وخبر تولدت که از همه زیباتر
دوست دارم
سلام شینا جونم، دختر زیبا دختر خداشناس دختر حال خوب کن،
خیلی از کامنتات لذت میبرم که با اعتماد به نفس از خواسته هات و شکرگذاریهات از زیبایی های زندگیت برامون میذاری، چقدر خوبه که خدای مهربون وجود نازنینتو به این دنیا دعوت کرده و به این سایت هدایت کرده تا منی که از شمال ایران هستم از دست نوشته های زیبات بخونم و بفهمم چقدر میشه با هر چیزی حالتو خوب کنی، امروز من سه روزه اومدم مسافرت بندرعباس، رفتم که پارک جنگلی که بچه های زیبای هم سن و سال شما رو آورده بودن اردو ، نمیدونی چقدر حسم خوب شد وقتی به این بچه های زیبا نگاه میکردم و میدیدم چطور لحظاتشون رو با حال خوب میگذرونن، بازی میکردن میرقصیدن جیغ و داد میزدند ، امیدوارم همیشه حال دلتون خوب خوب خوب باشه،
چقدر خوشحالم که آگاهانه داری یاد میگیری حال دلتو خوب نگه داری،
تولدت هزاران بار مبارک چقدر خوب که خدای قشنگمون، شما رو به این دنیا آورد، امیدوارم به همه آرزوهای قشنگت برسی دختر زیبای سایت استاد عباسمنشی
خیلی دوستت دارم و از راه دور میبوسمت
به نام خدا
سلام خدمت دوستان و استاد عباس منش عزیز
سوال :
آیا فکر میکنید با تمرین و تلاش و تکرار در زمینهای که مهارت خاصی الان ندارید توش میتونید خیلی پیشرفت کنید یا نه ؟
تو این مورد من به خودم نمره خوبی میدم
چون اگر عمران 5 سال پیش بودم اگر میدیدم تو زمینه اطلاعات و تخصص ندارم اصلا واردش نمیشدم و حتی امتحانش هم نمیکردم
ولی خداشکر بعد از آشنای من با شما استاد عزیز باعث شده اعتماد بنفس و خود باوری من افزایش پیدا کنه و خودم رو از درون توانمندتر ببینم که میتونم کارهای خیلی بزرگتر هم انجام بدم
مثلا در گذشته زمانی که شغل کار معدن رو انتخاب کردم اولش وارد شدم هیچی بلدش نبودم ولی ادامه دادم و تلاش کردم و استقامت از خودم نشون دادم و بعد کلی توش پیشرفت کردم که بعد از مدتی تو پرسنلهای شرکت من جز بهترین کارگرهای شرکت بودم
یا کار خودم و بیزنسی که برای خودم زدم
اولش من که هیچ اشنایی با گیاه الوئه ورا و نحوه کشت و پرورش نداشتم ولی بعد حدود 6 ماه تحقیق مداوم و کسب اطلاعات من تو این زمینه کلی متخصص شدم و کلی توش پیشرفت کردم در حدی که حتی دوستانی که از من قدیمیتر بودن در حد من اطلاعات و تجربه نداشتن این بخاطر تمرکز و تلاشی بوده که من از خودم نشون دادم
وگرنه که من از قبل تو این زمینه استعدادی نداشتم
یا انجام کار جوشکاری
من برای ساخت گلخانه برای خودم تصمیم گرفتم خودم سازه رو بسازم بنابراین نیاز بود جوشکاری بلد باشم برای همین تصمیم گرفتم نصاب نیارم و خودم یواش یواش با آموز و خطا جوشکاری کنم و گلخانه رو بسازم
و خداشکر همین هم شد که کاری که نصاب میتونست تو یه هفته جمعش کنه من تو یک ماه تنهایی با تلاش و ادامه دادن و نامید نشدن انجامش بدم و عوضش این باعث شد اعتماد بنفسم کلی افزایش پیدا کنه و باز یه قدم به خود باوریم و شناخت توانایی خودم نزدیکتر شدم که من میتونم کارهای بسیار بزرگتر دیگه هم انجام بدم
یا کار با لپ تاپ یا تولید محتوا و تدوین فایلهای خودم که اصلا هیچ آشنایی باهاش نداشتم و خیلی از کارهای دیگه که خداشکر تونستم تلاش کنم و تمرین کردم و ادامه دادم و یادش گرفتم
و الان هم تو حوزه کاری خودم که قبلا تولید کننده و کشاورز بودم الان وارد زمینه بازاریابی و فروش ژل و محصولات الوئه ورا شدم
یعنی چیزی که با کار قبلی من زمین تا آسمون فرق داره و مسیری که من توش اصلا تخصص و مهارت و استعدادش رو ندارم
ولی بواسطه کارهایی که قبلا بلد نبودم و دیدم که من تونستم تلاش بکنم و نامید نشدم و ادامه بدم بالاخره تونستم توش موفق بشم
و از همه مهمتر به این اعتماد بنفس و خود باوری رسیدم که من میتونم کارهای خیلی بزرگتر از این هم انجام بدم
بنابراین با توکل و امید هدایت خدا وارد این حوزه شدم و خداشکر الان که حدود 6 ماه دارم تو این زمینه تمرکز میذارم هر روز دارم پیشرفت میکنم و کلی چیز دارم یاد میگیرم
که در ادامه تو کار و تجارتم خیلی بمن کمک خواهد کرد
عاشقتم استاد عزیز
دوره احساس لیاقت بینظیر بوده اینقدر نتایج عالی برای من داشته که من تو زندگیم تحول عظیم رخ داده که باعث شده کلا دوباره محل زندگیم تغییر بدم و مهاجرت کنم به جای عالیتر
اون هم کاملا داوطلبانه نه از روی اجبار
و خداشکر دارم میبینم که هر روز داره اتفاقات خوب عالی داره برام رخ میده که همش بخاطر تقویت باورهای احساس ارزشمندی من بوده که باعث شد خداوند منو به مسیری هدایت کنه که چرخ زندگی من روانتر و باکیفیتتر بچرخه
الان تو این ماه درگیر این تغییرات و جابجایی و این داستانها بودم برای همین کمتر تو سایت فعال بودم
ولی با این حال فایلهای شما رو همیشه گوش میدم و کلی چیز یاد میگیرم
دوستان و استاد عزیز عاشق همه تون هستم
انشالله هر کجا از این کره خاکی هستید در پناه رب شاد ، سالم ، خوشبخت ، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید
فعلا
یا حق
به نام خداوند بخشنده مهربان….
سلام عمران عزیزم…
دوست ارزشمندم…مثل همیشه از خوندن کامنت هات لذت میبرم، از اینکه در مورد موفقیت ها و روند رو به رشدی که در زمینه کسب و کار داری رو هر دفعه میای و با ما به اشتراک میزارید لذت میبرم…
باز هم میگم شما برای من یه الگوی موفق و ارزشمندی مخصوصا در زمینه کسب و کار…با تعهد و اراده، با طی کردن قانون تکامل آروم آروم قدم هاتو دریافت کردی و بهشون عمل کردی و نتیجه هم قطعا وارد زندگیت خواهد شد، همانطوری که تا الان این معجزات خداوند رو دریافت کردی به آسونی….
دوست عزیزم شما آسون شدی برای آسونی ها….چقدر خوشحالم از اینکه کامنت هاتو میخووونم، بینهایت تحسینت میکنم برای این حد از ارزشمندی و لیاقت بالای شما….
من از کامنت هات متوجه عملکرد شما هستم، از اینکه اینقدر عالی به قانون داری عمل میکنی، اینقدر رهایی که بدون اینکه جهان شما رو مجبور به تغییر کنه، خودت با عشق به پیشواز تغییرات میری و با شجاعت بهشون عمل میکنیم و اینها همه نشانه واضحی است از صلح درون شما …از اینکه توحید رو خیلی خوب درک کردی و داری بهش عمل میکنی، چیزی که استاد در دوره روانشناسی ثروت 3 جلسه 2 بسیار زیبا در موردش توضیح دادن….
من عاشقتم که اینقدر عالی برامون کامنت میزاری دوست عزیزم….
بهترینها رو برات آرزو میکنم…
مراقب زیبایی های درونت باش عزیزم….
عاشقتممممم
به نام هدایت الله
سلام خدمت دوست عزیزم عمران جان دوست توحیدی سایت
از شما سپاسگزارم بابت کامنت خوبی که نوشتی چقدر لذت بردم از اینکه هر روز اتفاقات خوبی برای شما رخ میدهد خیلی خوشحالم
از این که قانون راخوب درک کردی و درمسیر درست زندگی با کمک هدایت الله قدم برمیداری خوشحالم
بهترین ها رو برات آرزو مندم در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشاالله
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَقُولُوا قَوْلًا سَدِیدًا» ؛ (ﺍﻱ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻳﺪ! ﺗﻘﻮﺍﻱ ﺍﻟﻬﻲ ﭘﻴﺸﻪ ﻛﻨﻴﺪ ﻭ ﺳﺨﻦ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ ﺑﮕﻮﻳﻴﺪ.)
«یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمَالَکُمْ وَیَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَمَن یُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزًا عَظِیمًا» ؛ (ﺗﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻛﺎﺭﻫﺎﻱ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺍﺻﻠﺎﺡ ﻛﻨﺪ ﻭ ﮔﻨﺎﻫﺎﻧﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻴﺎﻣﺮﺯﺩ ﻭ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺧﺪﺍ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺵ ﺭﺍ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻛﻨﺪ، ﺑﻰ ﺷﮏ ﺑﻪ ﺭﺳﺘﮕﺎﺭﻱ ﺑﺰﺭﮔﻲ ﺩﺳﺖ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ.) (احزاب 70-71)
••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
سلام ارباب من، سلام خدای قشنگ و مهربانم، دست تسلیم و درخواستم بالا و سر تعظیم و تواضعم پایینه، من به هر خیری که بهم عطا کنی سخت محتاج و نیازمندم؛ ازت متشکرم که تاج بندگی خودت رو بر سرم گذاشتی و خودت رو بهم عطا کردی. اصل فقط خودتی که بهم عطا کردی، بقیه نعمتها حاشیه است.
«کای فزاینده این چرخ بلند؛ وی نوازنده دلهای نژند؛ کنم از جیب نظر تا دامن؛ چه عزیزی که نکردی با من؟ ؛ در دولت به رخم بگشادی؛ تاج عزت به سرم بنهادی؛ حد من نیست ثنایت گفتن؛ گوهر شکر عطایت سفتن»
عاشقتم ارباب من، رب العالمین.
••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
سلام و درود به خانواده خودم، استاد عباس منش عزیز، استاد شایسته بزرگوار و همه دوستان نازنینم؛ بی اغراق اینقدری که با شما در ارتباط هستم و عاشقتونم با خانواده خودم در ارتباط نیستم. خدا رو صد هزار مرتبه شکر بخاطر یه فایل بی نظیر و توحیدی دیگه.
و موضوعی بسیار جالب …
استعداد …
••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
بنظر شخصی من که البته شاید هم نظر من درست نباشه استعداد یه نتیجه و برآینده از چند عامل ، مثل ضریب هوشی و کنجکاوی و تاثیر عوامل محیطی ، تلاش و پشتکار و علاقه و کنترل ذهن و ایمان و شجاعت …
یعنی بالا و پایین رفتن هر کدوم باعث میشه نهایتاً استعداد ما در یک موضوع ظهور کنه یا کمتر بشه.
بعنوان مثال شخصی که در خانوادهای بزرگ شده که همه اهل موسیقی هستند به احتمال خیلی زیاد بچهها هم به سمت موسیقی گرایش پیدا میکنند و ممکنه اطرافیان بگن این بچه در زمینه موسیقی استعداد داره. بااین خانواده همه استعداد موسیقی دارند؛ یا اینکه کنجکاوی افراد در یک زمینه مشخص، مثلاً من در خانواده بزرگ شدم که هیچکس اهل موسیقی نیست ولی من به خاطر یک سری عوامل نسبت به موسیقی کنجکاوی به خرج میدم و واردش میشم و امتحانش میکنم و افراد ممکنه بگن که فلانی تو این زمینه استعداد داری ، در حالی که من فقط کمی بیشتر کنجکاوی و علاقه به خرج دادم؛ حتی خود این کلمه استعداد گاهی اوقات قضاوت اطرافیان هست نسبت به ما. فارغ از اینکه ما توی یک سری زمینهها چقدر تلاش کنیم. ممکنه قضاوت بقیه این باشه که ما توی یه زمینه استعداد داریم ولی ما علاقه نداشته باشیم و واردش نشیم (من بچه بودم همه پیرمردهای مسجد متفق القول به بابام میگفتن این بچه خیلی با استعداده بفرستش حوزه علمیه ؛ وارد بحثش نمیشیم) یا ممکنه بگن فلانی تو استعداد فلان موضوع رو نداری ولی ما واردش بشیم و با تلاش به نتایج خوبی برسیم ( بابای من همیشه میگفت تو طاقت کار سخت رو نداری ، تو تنبلی و بزدلی و … من پنج سال نظامی بودم و سختترین شرایط نظامی رو پشت سر گذاشتم یا الان که 11 ساله آتشنشان صنعتی هستم و شرایط سخت برام دیگه عادی شده)
یک مثال دیگه از گذشته خودم بزنم، توی کلاس اول دبیرستان یه معلم فیزیک داشتیم خدا حفظش کنه وقتی که یه موضوعی رو توضیح میداد خیلی عالی توضیح میداد وقتی فرمولها رو شروع میکردیم به حل کردن اگر یه اشتباهی میکردیم میزد پس کلمون و میگفت خاک تو سرت اینکه خیلی ساده است. آره برای شما ساده است که سالها تمرینش کردی، ولی من تازه دارم یادش میگیرم. یه معلم شیمی هم داشتیم خدا حفظش کنه بسیار انسان با شخصیت و مودبی بود و خیلی خوب توضیح میداد. یه بار سر کلاس شیمی یه سوال از بچه ها پرسید (اتفاقاً سوالش در مورد پالایشگاه نفت بود و دست روزگار من رو آورد توی پالایشگاه، ایموجی خنده) و در حالی که کل کلاس ساکت بودند من جواب درست رو دادم، و به خاطر همین موضوع من رو جلوی کلاس تشویق کرد و یک نمره مثبت بهم داد و همین موضوع باعث شد که من نسبت به درس شیمی بیشتر از درس فیزیک علاقه داشته باشم؛ از درس زیست شناسی و اخلاق معلمش میگذرم و چیزی نمیگم «تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل» …
نتیجه این شد که آخر سال حمید امیری یکی از بالاترین قبولی ها توی درس شیمی بود توی کل 5 تا کلاس دبیرستان ، فیزیک رو با یک نمره متوسط قبول شد و درس زیست شناسی را تشدید شد.
به نظرم میرسه بازخوردهای محیط میتونه علاقه رو در ما شکل بده یا از بین ببره و این علاقه توی اون چیزی که بهش میگن استعداد تاثیر بسزایی داره.
یه مثال دیگه، در زمینه ورزشهای تیمی، من هیچ وقت سمت ورزشهای تیمی نرفتم چه فوتبال چه والیبال چه بسکتبال؛ چون همیشه میدیدم افراد حین بازی سر همدیگه داد میزدن یا از الفاظ رکیک استفاده میکردن. آخرین باری که من فوتبال بازی کردم توی دوران راهنمایی بود و یک بار بهم توهین شد و دیگه سمت این بازی نرفتم. الان اگه کسی از من بپرسه به فوتبال علاقه داری میگم نه من اصلاً استعدادش رو ندارم ولی در واقع بهش علاقه ندارم.
این نظر شخصی من بود ممکنه من اشتباه کنم و با جان و دل نظر مخالف دوستان رو میپذیرم.
••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
استاد توی فایل مثال یادگیری رانندگی یا یادگیری زبان رو میزنند دو تا موضوعی که من خودم تجربه اش رو داشتم، چون نسبت به این دو تا موضوع علاقه نشون میدادم و بیشتر تلاش میکردم نتیجه بهتری میگرفتم نسبت به دیگرانی که شاید از رانندگی یا از انگلیسی صحبت کردن جلوی کلاس میترسیدند و یا کمتر علاقه نشون میدادند.
یه موضوعی که من از بچگی خیلی ازش وحشت داشتم صحبت کردن جلوی جمع بود، و همیشه میگفتم من فکر نکنم روزی حاضر بشم جلوی جمع صحبت کنم. شاید خیلی کم پیش بیاد یک آتشنشان اصلاً نیاز به این مهارت داشته باشه که بخواد جلوی جمع صحبت کنه، اما از اونجایی که من نسبت به آموزش و یادگیری مهارتهای شغلی علاقه نشون میدادم، یه وقتایی مجبور میشدم یک سری موضوعات رو توی جمع همکاران توضیح و آموزش بدم، و حدس بزنید، بازم نظر اطرافیان که میگفتند فلانی توی زمینه اجرای آموزش استعداد داره، فلانی خوب توضیح میده، و همه آموزشها را میسپردن به من، یادمه اولین آموزشی که بیرون از اداره آتش نشانی برگزار کردم یه جوری صدام گرفته بود و پاهام میلرزید که نزدیک بود بزنم زیر گریه که آخه چرا منو تو این موقعیت قرار میدین ؟؟ و کم کم و طی چند سال تو این زمینه من تکاملم رو جوری طی کردم که الان چند بار توی آمفی تئاتر چند صد نفره جلوی جمع ایستادم و راجع به مباحث آتشنشانی آموزش اجرا کردم.
••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
بریم سراغ موضوع بعدی موضوع مورد علاقه من
موضوع هوافضااااااااا…
خوب خودتونم دیگه متوجه شدین که حمید امیری به موضوع هوافضا چقدر علاقه داره. سال 85 بود و من آموزشگاه مکانیک نیروی دریایی یه کارآموز در حال آموزش بودم. یه درسی داشتیم به نام توربین گاز. همون انواع موتورهای هواپیما. من به شدت به این درس علاقه داشتم، استاد این درس یه آقایی بود مهندس مکانیک که فقط تئوری کتاب رو بهمون میگفت و میرفت جلو. و حدس بزنید چی شد… کل کلاسهایی که با ایشون کلاس درس توربین گاز رو داشتن همه درسشون رو افتادن. (حتی علاقه زیاد من هم فایده نداشت) و یه روز یه آقایی اومد یه افسر قدیمی و باتجربه و با شخصیت نیروی دریایی، که نه تنها توربین رو مسلط بود بلکه بارها و بارها توربینهای هلیکوپترها و هاور کرافتها و ناو شکنها رو خودش تعمیر کرده بود (بعضی از ناوشکن ها برای سرعتهای بالا با موتور توربین حرکت میکنن) . یعنی این انسان ارزشمند ابزار دستش گرفته بود و دل و روده توربین رو ریخته بود پایین و دوباره بسته بود. فقط یک جلسه توربین گاز رو سر کلاس ما درس داد و هممون درس رو پاس کردیم. و حتی علاقه من بیشتر و بیشتر شد. چون این بنده خدا حتی بهمون قوت قلب هم میداد، ولی اون استاد قبلی وقتی دید همه مون افتادیم فقط سرزنش مون کرد.
گاهی اوقات همون مثال قشنگ استاد اینکه کی بهمون آموزش بده یا با چه روشی بهمون آموزش بده واقعاً در بروز استعدادهای افراد خیلی تاثیرگذاره.
••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
استاد در ادامه فایل مثال خانوادهای رو میزنه که بچهشون رو با استعداد یا با تلاشش مورد تشویق قرار میدن، که این موضوع در مورد من صدق نمیکنه. به حمدالله پدر من در زمینه سرزنش کردن و نادیده گرفتن ید طولایی داشت. صحبت از پدر شد (روحش شاد) یاد دوران ابتدایی افتادم که سعی میکردم توی استخر زمین کشاورزیون شنا کنم چون قدم کوتاه بود و پام به کف استخر نمیرسید از شنا کردن توی استخر میترسیدم و بزرگوار جلوی جمع منو سرزنش و تحقیر و توهین میکرد و میگفت باید دست از این ترسویی و بزدلیت برداری . منو میزد و کل فامیل اونجا شاهد ماجرا بودن و بهم میخندیدن. یکی دو سال بعد که قدم بلندتر شده بود و پام به کف استخر میرسید و دیگه از غرق شدن توی آب نمیترسیدم اینقدر توی استخر شنا میکردم که که در اثر آفتاب سوختگی بعد از استخر کلاً رنگم عوض شده بود. و این درحالی بود که اصلاً شنا رو به صورت اصولی بهم یاد نداده بودن. فقط منو میگرفتن و پرت میکردن وسط آب و میگفتن باید بتونی شنا کنی، ترسوی بزدل … خب اگه بخوای شنا رو به یکی یاد بدی این راهش نیست. اول باید بهش بگی میله کنار استخر رو بگیر و فقط پا زدن رو تمرین کن. همین، و کسی که پا زدن رو یاد بگیره عملاً 70-80٪ ماجرا رو رفته…
تو اون موضوع من فقط ترس از غرق شدن رو داشتم و اینکه کسی اصولی بهم یاد نداده بود. وقتی ترسم برطرف شد خودم با نگاه کردن به بقیه یاد گرفتم.
••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
موضوعات مختلفی بوده که من واردش شدم و با تلاش و کنجکاوی یاد گرفتم. به نوعی چون علاقه داشتم استعداد یادگیریم توی اون موضوع بیشتر میشد، حتی ذهنم به خوبی اون رو تجزیه و تحلیل و تجسم میکرد. به عنوان مثال همون مبحث یادگیری توربین گاز، به حدی من در مورد این موضوع کنجکاوی به خرج دادم و مطالعه کردم که حتی اجزای داخلیش رو تصویرسازی میکردم که هر قطعه کجا قرار داره و چه شکلی کار میکنه. در مورد یک سری موضوعات مثل موسیقی احساس میکنم که استعدادش رو دارم ولی توی اولویتم نیست که براش زمان بذارم و همچنین نگران حرف و قضاوت دیگران هستم. یا به خاطر یک سری کمالگراییها حاضر نیستم واردش بشم. توی محل کارمون یه فوتبال دستی هست که بچهها باهاش وقت میگذرونن. بارها بهم گفتن تو هم بیا بازی کن ولی من علاقه ندارم، و هم از طرفی فشار کمال گرایی هم هست، چون میدونم اگه باهاشون بازی کنم قطعاً خطا و اشتباه دارم پس به خاطر کمال گرایی و قضاوت دیگران واردش نمیشم همیشه جواب میدم من استعدادش و رو ندارم؛ یا فرماندهی کردن تیم آتش نشانی یا تیم نجات، باز هم به خاطر کمال گرایی و ترس از خطا و اشتباه در این مورد تلاشی نکردم این کار را انجام بدم، هرچند اینکه یک بار این رو انجام دادم و خوب هم انجام دادم ولی به خاطر قضاوتهای غلط و نق زدن بچه ها دیگه سمتش نرفتم.
این بخشی از تجربیات من بود، و بعضیاش اصلاً هیچ ربطی به همدیگه نداشت.
استاد عباس منش عزیز و استاد شایسته بزرگوار بینهایت از تلاشهای شما سپاسگزارم.
در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
سلام به استاد عزیزم و دوستان هم فرکانسی
استاد نمیدونید که چقدر به این فایل نیاز داشتم مدام از خدا میخاستم که هدایتم کنه اونقدر سردرگم شده بودم که گفتم خدایابهم الهام کن هر چی تو بگی انجام میدم اومدم توسایت دیدم فایل جدید گذاشتید وقتی شروع کردم به شنیدم گفتم خودشه من جوابمو گرفتم فایلو تا نیمه گوش کردم چون یه حسی بهم میگفت همین الان برو برو کامنت بنویس
و ذهنم دوباره می امومد میگفت میخای چی بنویسی و من باز گفتم میرم مینویسم خدا خودش بهم میگه
راجب سوال اولتون
من فکر کردم بارها فکر کردم
ذهنم میخاست منو گول بزنه و حرف خودشو به کرسی بشونه و جواب میداد که استعداد مهمه فقط با استعداد میشه بازی رو برد فقط با استعداد پیشرفت میکنی
اما بیشتر فکر کردم دیدم اشتباهه استعداد مهم نیست من خیلی ها رو دیدم خیلی باهوشن خیلی استعداد دارن اما هیچ پیشرفتی نداشتن هیچی چیزی رو کسب نکردن
به خودم نگاه کردم در گذشته دیدم اره
من همییشه توی مدرسه با پشتکار با تمرین و با تکرار و و بااستمرار همیشه دانش اموز برتر مدرسه نه فقط کلاس بلکه کل مدرسه بودم
یا همین چند وقت پیش توی خوندن یه کتاب به طور منظم استمرار داشتم و واقعا روز به روز اون پیشرفت خودمو میدیدم واقعا یادگیریم بیشتر میشد و هر وقت که رها میکردم بر میگشتم به نقطه اولم
اتفاقا چند روز قبل داشتم راجب این موضوع صحبت میکردم میگفتم با برنامه ریزی میشه پیشرفت کرد و جدیدا الگوهایی موفقی رو میبینم که مدام از برنامه ریزی حرف میزنن و توی برنامه ریزیشون استمرار و تمرین بوده
[[[[چقدر این جملتون فوق العاده هست که تمرین و تکرار قطعا نتیجه میدهد و مهارت ایجاد میکند ]]]]
به نظرم یکی از ترمز های ذهنم رو شناسایی کردم برای هیمن حرکت نمیکردم
اما میخام دیگه این بار اون کاری که هر بار ذهنم از انجامش منصرفم میکرد رو انجام بدم واون کار حرکت و تمرین در کاری که هیچ مهارتی ندارم هست
به قول شما قدم اول بردار قدم بعدی بهت گفته میشه آره همینه [[[[حرکت، حرکت ،حرکت در کنارایمان ، تمرین و استمرار یه فرمول فوق العاده هست ]]]]]]]]]
سپاسگزارم استاد که این آگاهی های بینظیر رو با ما به اشتراک میذارید
خدایا شکرت که این جهان رو به من هدیه دادی .
در پناه خدا شاد ،ثروتمند، سعادتمند در دنیا و اخرت باشید
سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته مهربونم
و همه ی دوستای بهشتیم
آیا فکر می کنی با تمرین، تلاش و مداومت می توانی در مواردی پیشرفت کنی که اکنون درباره آن مهارت خاصی نداری یا به اصطلاح با استعداد نیستی؟
بله الان میخوام تمرین کنم و طلاسازی را از رسول جان یاد بگیرم و عملا نمیدونم اصلا استعدادش ومهارتش دارم یانه ؟؟فقط به جهت تجربه کردن میخوام انجام بدم و تا الان بارها اتفاق افتاده که درکاری استعداد خاصی نداشتم اما با تمرین کردن تونستم انجامش بدم و از عهده اش بر اومدم .
مواردی که با تکرار وتمرین تونستم در مواردی پیشرفت کنم که خیلی باعث انگیزه ی خودم شد و احساس توانمندی خوبی بدست آوردم
مورد اول : تو زمان دانشگاه به اندازه خوبی درس میخوندم اما از یه برهه ای استادمون
شرایطی براش پیش اومد و ازم خواست تا دوماه درس رو بجای ایشون تو کلاس تدریس کنم ، یادمه اولش خیلی شوکه شدم چون تجربه ای دراین زمینه زیاد نداشتم و ازطرفی هم آقایون هم سرکلاس بودن و این اولین تجربه من میشد
اما با اصرار استاد واقعا پذیرفتم
خیلی عملگرایانه و خوب پیش رفتم
دو درس تحقیق در عملیات و حسابداری مالی را بجای دوماه ، ازم خواستن و دوسال تدریس کردم و
چقدر عزت نفسم بالا رفت و چقدر خوب تونستم شرایط جالبی تو دانشگاه ایجاد کنم
من با همین پیشنهاد استادم ، دوسال ونیم عملا تو اتاق اساتید بودم و این عالی بود
از طرفی جو خوبی تو کلاس دانشگاه ایجادشد ،یه جورایی یخ بچه ها آب شد
تا تونستیم درکنارهم خندیدیم و گوشه وکنارش درس هم یاددادم …
خارج از شوخی امتحان ما سراسری بود
یادمه همه قبول شدند و خوب پیش رفتم
خداروشکر واسه همین در جمع حرف زدن
یا انجام تمرین اگهی تبلیغاتی برام راحته و خوب پیش میرم .
دومیش : زیاد اهل کارهای هنری نبودم
یادمه نقاشی هام هم خواهرم برام میکشید و میبردم مدرسه و زنگ هنر تو کلاس عزا میگرفتم واقعا و التماس به خواهرم که فلان گلدون لامصب درس هنر برام بکشه و یا دستکش با میل ببافه ببرم مدرسه و نمره ش بگیرم …
خدایا چی بودم من !!!
اما با تمرین وتکرار همین چندسال اخیر برا اینکه شرمنده خودم نشم و به خودم لطفی کردم و درکنار محمدحسن تو خانه بازی منم یاد گرفتم نقاشی های بچگونه بکشم و خیلی کیف میکردم چون من تازه داشتم پیشرفت میکردم و برام جذاب بود .
بعدهم نقاشی های کارتونی و ماژیکی که خیلی حالمو خوب میکرد چون هم خودم دوست داشتم و هم بچه هام سرگرم میشدن و یاد میگرفتن و خلاصه
اومدم ارتباطمو با هنر یه کم بهترکردم و
بعد از تکرار وتمرین تونستم برم کلاس هنری نقطه کوبی و تابلو های خوبی درست کردم و یه مدت تو دکور خونه استفاده کردم و بعداز چندسال هم ازش گذرکردم .
تو بافتنی با ماشین اصلا هیچی بلد نبودم
مامانم همیشه بافتنی برام می بافت اما
اومدم تصمیم کبری گرفتم که یاد بگیرم
وای چقدر اشتباه بافتم
جوراب بافتم پنجه وپاشنه اش جابجا شد عین کلاف سردرگم نمیتونستیم بشکافیم بعد ژاکت بافتم یه سمت جیب گذاشتم و یه سمت یادم رفت و جادکمه هم درجهت مخالف بازکردم و اون ژاکت الانم یادم می افته میترکم ازخنده وچهره عصبانی مامانم که گفت ماشالا کولاک کردی حواست کجاست آخه ؟آخر هم یاد نمیگیری من میدونم نه خودتو اذیت کن نه منو .
همین جمله مامانم باعث شد که تمام تلاش خودمو بکنم و بگم میتونم اتفاقا و بعداز چندماهی تمرین و عقب نشینی نکردن و گذراندن مراحل خنده دار، انقدر خوب یاد گرفتم از مامانم که کلی مدل های شیک وجدید تونستم ببافم
همین باعث شد کار وکاسبی مامانم هم بگیره و یه وقتایی الان برا خودش هم مامانم میخواد مانتو یا لباسی ببافه صبر میکنه تا من برم و نظر بدم مدل هاشو .
اگه چندسال پیش بهم میگفتن بیا بافتنی یادبگیر فرار میکردم و خستگی شو میدیدم
اما حالا حداقل کارخودمو راه میندازم وکلی ایده میدم
مامانم الانم یادش می افته میگه معجزه شد تو یادگرفتی
خیلی خوب یادگرفتم خداروشکر.
رقص : تا 17سالگیم هیچی بلد نبودم
انگار بدنم ربات باشه اونجوری بودم
اما تو 19سالگی از دختر دایی خودم یاد گرفتم در عرض سه ماه با تمرین وتکرار و خلاصه خیلی خوب یادگرفتم و
حالمو خوب کرد همینکه میتونم با آهنگ هایی که دوست دارم برقصم حال میکنم
بازم ادامه دادم و رقص ترکی هم یادگرفتم و پیشرفت هام همچنان ادامه داره
انقدر کلیپ میبینم وتمرین میکنم هلیسا هم این مدت یادگرفته و علاقه نشون میده.
بعدی یاد گرفتن تزریق وحجامت کردن و بادکش انداختن بود
من اصلا در خودم نمیدیدم حجامت برا کسی انجام بدم یا آمپول بزنم اتفاقا یکی از ترس های همیشگیم بود وبا اینکه
خیلی فراری بودم ازش اما با موفقیت سپری کردم و اینم خداروشکر تونستم یاد بگیرم وانجام میدم .
این روزها تمرین رانندگی هم به این لیست اضافه شد و خوب پیش رفتم و ادامه داره همچنان .
واقعا تو رانندگی هم نجوا می اومد که من میگفتم استعدادش ندارم وبی خیالش بشم
چون خیلی اذیت میشدم وهنگمیکردم
دوفرمون یادمیگرفتم
دوبل خراب میکردم ، دوبل یاد میگرفتم دنده بد جا میزدم و خلاصه خیلی زمان برد و همچنان هم ادامه داره برای مهارت بیشتر و من همون پیشرفت هامو هربار میگم و مینویسم و حرکت میکنم و خداروشکر که تو دوره احساس لیاقت بودم و تونستم این مدل نجواهارو آگاهانه کنترل کنم چون اوایل خیلی احساس ناتوانی میکردم و از طرفی خودمو با بقیه که اونجا راحت تر ازمن رانندگی میکردن مقایسه میکردم و احساسم بدتر میشدو حرص میخوردم ولی اومدم آگاهانه مقایسه رو کنار گذاشتم و هر بار یه کوچولو یادمیگرفتم
ذوق میکردم واقعا و اینم بخاطر عمل به آگاهی های دوره احساس لیاقت بود که واقعا عالیه .
و از هفته آینده هم شروع آموزش ساخت طلا رو میخوام یاد بگیرم از رسول جان که هیچی ازش نمیدونم عملا و تجربه ای ندارم و استعدای دراین زمینه نمیدونم دارم یانه
اگه داشته باشم با تمرین وتکرار ان شاالله موفق میشم با کمک خدا ، اگرهم نداشته باشم بازم تجربه میشه برام.
سپاسگزارم از شما استاد عزیزم وخانم شایسته مهربونم
عاشقتونم
خداحفظ تون کنه ان شاالله
بنام الله مهربان ”
سلام بر خواهر فاطمه ”
سلام بر آقا رسول عشق ”
سلام بر محمدحسن و هلیسای بهشتی ”
(وای چقدر دوسشون دارم )
حالتون عالی و متعالی ”
خداوند رو شاکرم برای وجودتون ”
کامنت زیبای شما رو خوندم ”
دختر ما رو افسرده کردی !؟
این همه توانایی !؟
درود بر شما ”
خواهر فاطمه شما هر چی رو اراده کنی بدست میاری”
انشاءالله توی ساخت طلا هم موفق میشی. من مطمئنم با تلاش وپشتکاری که دارید ”
به همه خواسته هاتون میرسید ”
انشاءالله بهترین ماشین دنیا رو بگیری ”
انشاءالله هواپیمای شخصی خودتو سوار شی”
مرسی از کامنت زیباتون و کلی انرژی گرفتیم ”
از انشاءالله از نتایج خوبتون برامون بنویسید”
الهی ”
که تنتون سالم باشه ”
الهی ”
عاقبت بخیر بشید”
روزگارتون از رحمت لبریز ”
دستانت از نعمت سرشار ”
دو ستتون دارم ”
و عاشقتونم ”
مواظب خودتون باشید ”
زندگی تون رضایت بخش ”
و پر از شادی “
سلام خانوادگی ما به
سید عظیم عزیزم
سپاسگزارم از لطف ومهرتون
بچه های این سایت همه
بی نظیرند چون دارن رو خودشون کار میکنن و شما هم یکی از همین اعضای فعال و بی نظیرین برای ما.
اینکه تو کار برق هستین و خیلی ادبی و شاعرانه می نویسین برام جالب بود .
و این مدل نوشتن تون رو تحسین میکنم مخصوصا دررابطه با توحید و خدا .
دعاهای پایانی کامنت تون زیبا بود وکلی ازش انرژی گرفتیم .
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی تون در بهترین مدارها قراربگیره ان شاالله
درود به شما فاطمه خانم ، دانشجوی رتبه بالا و فعالِ سایت
امیدوارم حالتون عالی باشه
من چقدر لذت می برم از خواندن دیدگاه های شما
چقدر شما رو تحسین می کنم که اینقدر با عزت نفس ، اینقدر زیبا می نویسی
اگه نگاه کرده باشی هر زمانی که دیدگاهی از شما می بینم رو می خوانم
شما هم نویسندهی خیلی خوبی هستی و هم اینکه چون مثال های خیلی خوبی می زنی و دیدگاه هایت مرتبط به محتوای همون جلسه یا همون فایل هدیه است ، خیلی مفید و قابل استفاده و قابل استناد هستش
سپاسگزارم و برای شما آرزوی بهترین ها رو دارم ، کانون خانوادتون گرم باشه ان شا الله
بنام خدایی که کافیه
من که از دقت قوانین دیوانه شدم !!!
سلام به روی ماهت استاد جذاب و بینظیر
استاد ماشالا مثل قالی کرمون هر روز نفیس تر میشین
استاد دقیقا گفتگوی دیروزم با خودم همین موضوع فایل امروز بود ، یعنی شما شروع کردین من میخکوب شدم که مگه داریم ؟؟!!!!
الله اکبر
خیلی خوشحالم که در مسیر سعادتمندی در حرکتم
الهی صد هزار مرتبه شکرت
میخوام تجربه چند ماه اخیرم و بگم
من همیشه عاشق موسیقی بودم و هر کسی ساز میزد و با حسرت نگاه میکردم ، وقتی که بچه دار شدم مثل بیشتر پدر ومادر ها ، آرزو های خودم و تحمیل کردم به بچه ام و از 3 سالگی گذاشتمش کلاس موسیقی و از پایه موسیقی و یاد گرفت ( تنبک ، پیانو ، گیتار ، فلوت ) اما نتیجه چی شد تو سن 9 سالگی گفت من اصلا دوست ندارم کلاس پیانو برم و زد زیر گریه ، با اینکه تازه براش پیانو جدید خریده بودم وقتی حالش و دیدم بهش گفتم اگه حست بد ، نرو
و الان حدود 3 سال میشه که دیگه هیچ سازی نزد
اما اونور ماجرا
خودم که همیشه عاشق این بودم ی ساز بزنم ، و از بین سازها ویولن و خیلی دوست داشتم علی رغم گفتگوهای ذهنم که میگفت سنی ازت گذشته ، موسیقی و باید تو بچه گی شروع کنی از این چرت و پرت ها
سپتامبر سال گذشته یعنی حدود 5 ماه پیش آموزش ویولن رو شروع کردم ، منی که هیچی از نت خواندن و موسیقی نمیدونستم بعد از 5 ماه چندین آهنگ با ویولن میزنم و نت خانی رو یاد گرفتم و حتی یک کم با پیانو زدن هم یاد گرفتم و جمعه هفته پیش به پیشنهاد استادم ، با هم دو قطعه را نواختیم در کنسرت عمومی
یعنی اینقدر برام ارزشمند بود که باورتون نمیشه
من طی 5 ماه از صفر به نواختن در کنسرت رسیدم اونم سازی مثل ویولن
اما نکته بعدی که این ماجرا برام داشت
منی که سالها حسرت میخوردم که اگه پدرم یا مادرم من کلاس موسیقی گذاشته بودن من هم الان یک نوازنده بودم !!!! بعد از یادگیری ویولن و البته نواختن در کنسرت به این نتیجه رسیدم که من گوش دادن به موزیک زنده را بیشتر دوست دارم و لذتی که در شنیدن میبرم اصلا در نواختن برام نیست
با تک تک سلول هام درکش کردم که باید آرزو هامون رو بدست بیاریم تا خودمون رو بشناسیم
من الان دیگه با حسرت به هیچ نوازنده یی نگاه نمیکنم
من دیگه آرزوی نواختن ندارم بلکه از شنیدن لذت میبرم
من با بدست آوردن این خواسته ازش عبور کردم
خدایا شکرت
خدایا حمایتمون کن تا تک تک آرزو هامون رو تجربه کنیم
حالا میخوام در مورد استعداد یک تجربه رو بنویسم
دخترم خیلی در رقصیدن استعداد داره و چون همیشه همه تحسینش کردن به خودش مغرور شده که خیلی خوبه و تمرین نمیکنه
دو هفته پیش برای مسابقات انتخاب نشد و خیلی قاطی کرده بود که چرا من و انتخاب نکردن
من از مربی اش پرسیدم که چرا نیکسا رو انتخاب نکردین ؟
مربی اش گفت چون نیکسا رقص تپ ،( که رقص مخصوصا پا هست ) رو تمرین نکرده و خوب انجامش نمیده
بهش گفتم نیکسا درسته که استعداد داری و بدن منعطفی هم داری اما اگه تمرین نکنی در همین سطح میمونی و به هیچ جا نمیرسی و زمانی میرسه که فقط جلو آینه با حسرت برای خودت میرقصی
خیلی از حرفم ناراحت شد و بهم ریخت اما این یک واقعیته
برای موفق شدن فقط باید تمرین کرد
اگه از 10 بخوایم به استعداد امتیاز بدم به نظرم 2 یا 3 امتیاز استعداد داره و بقیه اش تمرین و اشتیاقی که داریم
حالا یا حرف من متوجه میشه و به خودش میاد یا اینکه گمراه میشه و در باد غرورش خودش و نابود میکنه
استاد جان با توجه به تمرین این جلسه باید ببینم چه کاری دوست دارم یاد بگیرم و حرکت کنم و شروع کنم به یادگیری
چقدر این فایل های آموزشی که بصورت سریال هستن بینظیرن
یادمه با سری الگوهای تکراری شونده من کلی از باورهای اشتباهم و پیدا کردم
خیلی خوشحالم که هدایت شدم به راه کسانی که خدا بهشون نعمت داده
خیلی احساس خوشبختی میکنم که با باور ، برگی بی اذن خدا به زمین نمیافته به آرامش حقیقی و پایدار رسیدم
خیلی احساس سعادتمندی دارم که ایمان دارم خدا هر لحظه اجابتم میکنه و اوست تنها قدرت جهان هستی
استاد عزیزم هم عاشقانه دوستتون دارم و هم خیلی ازتون سپاسگزارم
سلام سارا جان
اول بگم که واقعا کامنتت خیلی خوب بود و من استفاده کردم
اما چیزی که باعث شد که برات کامنت بنویسم این بود که یک احساس و یک صدای بسیار قوی ازم خواست که بیام و بهت بگم که چقدر دوستت دارم و خوندن کامنت هات برام لذت بخشه و بهم اگاهی میده. باور میکنی که من حتی از سایت خارج شدم و بعد که دوباره خواستم بقیه کامنت ها رو بخونم باز هم اون صدا شدیدا توی سرم صدا زد که برات بنویسم. سارا جان من مثل یک دوست واقعی شما رو میدونم و از دیدن چهره زیبات خوشحال میشم و برات بهترین ها رو آرزو میکنم.
در پناه خدای بزرگ باشی مهربون
سارا خانم عزیز
درود بر شما سارای پرانرژی و با لیاقت و شایسته سایت و همکلاسی عزیزم
شما هم معلم من هستید به دلیل اینکه من نه تنها همه دوستان همکلاس رو معلم خودم میدونم بلکه نسبت به بزرگای کلاس درس بخصوص شما احترام ویژه ای قائلم
تا میبینم نوشته سارا کلی ذوق میکنم که آخ جون دوباره خدا منو به یه کامنت خوب و عالی هدایت کرد
هر وقت کامنتای شما رو میخونم واقعا لذت میبرم و به تجربیاتم اضافه میشه
بیخود نبوده استاد عزیز توی جلسه 5 ظاهرا گفتن “” سارای عزیز که به خودشناسی رسیده میگه که از خودم پرسیدم دلیل این رفتارم چی بوده “””
من اون تیکه رو قیچی کردم و به عنوان وویس هر روزه دارم گوشش میکنم
منطقم میگه با اینکه استاد عباسمنش عزیز خیلی خفنه اما اگه تجربیات و نتایج بزرگان و دوستانی مث شما نبود ذهن منطقی من اجازه نمیداد توی این مسیر بمونم و همش میگفت ، کدوم شاگردای استاد نتیجه گرفتن که تو هم میخوای بگیری
امروز طبق روال هر روز گفتم ببینم دوستان چه کامنتی گذاشتن که رسیدم به قسمت 5 و کامنت شما اومد از خدا ممنونم که منو در مسیر کامنت زیبات گذاشت
و چقدر لذت بردم از تجربیاتت شما
اولین مورد :
اینکه چقدر شما با خودتون در صلح هستین (مث مریم جانم) که هر چی اراده میکنین زود براتون خدا آگاهی میفرسته مث اینکه گفتین :
استاد دقیقا گفتگوی دیروزم با خودم همین موضوع فایل امروز بود ، یعنی شما شروع کردین من میخکوب شدم که مگه داریم ؟؟!!!!
شما گفتین :
خودم که همیشه عاشق این بودم ی ساز بزنم ، و از بین سازها ویولن و خیلی دوست داشتم
من عاشق پیانو هستم
کلا توی خون منه که آهنگ بزنم و برقصم و با آدمای خوشحال و شاد کانکت باشم
اما به دلیل بودن توی خانواده سوپر مذهبی
دیگه سالهاست که بهش فک نکردم و یادم رفته بود تا شما یادم آووردین
سارا جان
دست خدای عزیزم
چقد لذت بردم گفتی
دو قطعه را نواختیم در کنسرت عمومی
یعنی اینقدر برام ارزشمند بود که باورتون نمیشه
من طی 5 ماه از صفر به نواختن در کنسرت رسیدم اونم سازی مثل ویولن
سارا جان میدونی وقتی دوستان از نتایج عالیشون میگن ، من یکی که خیلی حال میکنم
یعنی امیدم به اینکه منم میتونم تجربش کنم 1000 برابر میشه
من یه رابطه عاشقانه میخوام و یقین پیدا کردم با کامنت شما خدا بهم گفت صددرصد اوکیه
چون این کامنت سارای عزیزم نیس
این کامنت خدا به منه
میدونی من عاشق اینم که امریکا زندگی کنم
پس اگه سارا جون و بقیه دوستان خواسته هاشونو تونستن زندگی کنن …..
به من ربطی نداره چطوری
یقین دارم میشه .
سارا جان گفتین
من با بدست آوردن این خواسته ازش عبور کردم
خدایا حمایتمون کن تا تک تک آرزو هامون رو تجربه کنیم
منم همین الان اینو خواستم که با تجربه خواسته هام ازش عبور کنم چون لایقشم
من تجربه شما رو راجع به استعداد 2 درصد کاره قبول دارم
و اینکه گفتین سریالها خیلی از باورامونو درست میکنه
واقعا عالین مث همین درس سریالی
سارا جان اسمت خیلی زیباست
دوسش دارم
عکس پروفایلت خیلی قشنگه دوسش دارم و
از همه مهمتر کامنتهات که خیلی کم نظیره دوسشون دارم چون به دلم میشینه
سارای عزیزم
ممنونم دست خدا شدی
ممنونم بابت وجو د نازنین و ارزشمندت در جمع فرشته های سایت
عزیزم ممنونم که به گسترش جهان کمک کردی
سارا جان میدونی
به خدا گفتم که تو از قلب من خبر داری
درخواست هامم که میدونی
پس چرا میگی باید بنویسم
چرا توی قرآن بهش قسم خوردی
میدونی چی بهم گفت
گفتش اگه یه تجربه رو پدر به فرزندش منتقل کنه و نسل به نسل سینه به سینه منتقل بشه بهتره و آدمای بیشتری متوجه میشن و ازش اسستفاده میکنن
یا اینکه
اون تجربه توی اسکیل بزرگتر توی گوگل نوشته بشه
کدوم
کدوم به آدمای بیشتری آگاهی میرسونه؟
گفتم گوگل
دوباره خدا جون گفت : اگه نظر علی طالقانی درخواست هاشو توی قلبش به خدا میگفت ناصر الدین شاه میتونس براش اوکی کنه ؟
سارا جان داستان از این قراره که شاید شما بدونین ولی گفتنش برا خودم خالی از لطف نیس
این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است که در زمان ناصرالدین شاه، طلبه ای در مدرسه مروی تهران و انسان بسیار فقیری بود. شبی از شدت تهی دستی و گرفتاری به این فکر می افتد که بالاخره چه باید کرد؟ آیا به مراجع تقلید وقت روی آورم؟ یا نامهای به شاه نوشته و از او کمک بخواهم؟ یا به امیر المومنین توسل جویم و از فقرم به او شکایت برم؟
سرانجام شب را تا نزدیک سپیده در فکر سپری می کند و به این نتیجه می رسد که نباید به انسان ها مراجعه کنم و تنها راه این است که نامهای به خدا بنویسم و خواسته های خود را بصورت کتبی از او بخواهم.
به همین جهت خالصانه و در اوج اعتماد و امید به خدا، نامهای به درگاه خدای متعال نوشت که نامه او در موزه گلستان تهران تحت عنوان “نامهای به خدا” نگهداری می شود.
مضمون نامه:
بسم الله الرحمن الرحیم
خدمت جناب خدا!
سلام علیکم
اینجانب بنده شما هستم. از آنجا که شما در قرآن فرموده اید:
“و ما من دابه فی الارض الا الله رزقنا” هیچ موجود زندهای نیست، الا اینکه روزی او بر عهده من است.
من هم جنبنده ای هستم از جنبندگان شما در روی زمین و در جای دیگر قرآن فرمودهاید:
“ان الله لا یخلف المیعاد” مسلما خدا خلف وعده نمی کند.
بنابراین اینجانب به چیزهای زیر نیاز دارم:
1- خانهای وسیع
2- همسری زیبا و متدین
3- یک خادم
4- یک کالسکه و سورچی
5- یک باغ
6- مقداری پول برای تجارت
لطفا بعد از هماهنگی به من اطلاع دهید.
مدرسه مروی – حجره شماره 16 – نظر علی طالقانی
نظر علی بعد از نوشتن نامه با خودش فکر می کند که نامه را کجا بگذارم؟ می گوید مسجد خانه خداست. پس به مسجد امام در بازار تهران (مسجد شاه آن زمان) می رود و نامه را در جایی پنهان میکند و با خودش می گوید: “حتما خدا پیدایش می کند” و به مدرسه باز میگردد.
فردای آن روز کاروان ناصرالدین شاه که قصد داشت با تعدادی از درباریان به شکار بروند از جلوی مسجد میگذشت. از آنجا که به قول پروین اعتصامی:
“نقش هستی نقشی از ایوان ماست آب و باد و خاک سرگردان ماست”
ناگهان به اذن خداوند، باد تندی شروع به وزیدن میکند و نامه نظر علی را روی پای ناصر الدینشاه میاندازد. ناصرالدین شاه نامه را می خواند و شکار را کنسل کرده دستور می دهد کاروان به کاخ برگردد. او یک پیک به مدرسه مروی میفرستد و نظر علی را به کاخ فرا میخواند. وقتی نظر علی را به کاخ آوردند، دستور میدهد همه وزرایش جمع شوند و میگوید: “نامهای را برای خدا نوشته بودند، ایشان به ما حواله فرمودند. پس ما هم باید انجامش دهیم”
و دستور میدهد همه خواستههای نظر علی یک به یک اجرا شود.
سارا جان
دوست عزیزم
وقتی خدا اینو گفت
یقین پیدا کردم که چرا استاد عزیزم میگفتن افکارتون رو توی سایت با دوستان به اشتراک بزاریم
چون به گسترش جهان کمک میکنیم
و جهان طبق قانون پاداش و تمرکز ، بهمون پاداش و رشد بیشتر میده و وقتی ظرفم بزرگتر میشه جهان نعمت بیشتر رو وارد زندگی قشنگم میکنه
سارا جان عاشقتم
به خودم میبالم که دوستان ارزشمندی مث شما دارم و شما با سخاوتتون دارین منو از بدنه جامعه جدا میکنین .
مرسی
عاشقتم.
بنام خدایی که به درون سینه ها آگاه ِ
سلام به روی ماهتون حسام جان
با تک تک سلول هام به شنوا و بینا بودن خدا یقین دارم
با تک تک سلول هام ایمان دارم که برگی بدون اذنش به زمین نمیافته
سپاسگزارتم که این داستان و نوشتی و قلبم و به وسعت آسمان کردی
خدا قلبت و باز کنه دوست عزیزم
باورت میشه دوساعت پیش داشتم با خواهر زاده ام این حرفها رو میزدیم ؟؟؟
بهم گفت خاله جریان چیه که همیشه حالت خوبه و فول انرژی هستی ؟
بهش گفتم چون فقط روی خدا حساب میکنم چون او برام کافیه
بهش گفتم هر خواسته یی که داری هر حرفی ، سوالی که داری از خودش بپرس !! آخه فقط خداست که از درونت آگاه و میتونه راه و بهت نشون بده
بهش گفتم امور زندگیت و به خدا بسپار تا قلبت آروم بشه
این کامنت ارزشمند شما مثل شرابی که حافظ میگه سرمستم کرد
سپاسگزارتم که نوشتی
اوست نشسته در نظر ، من به کجا نظر کنم ؟؟؟؟؟
اوست گرفته شهر دل ، من به کجا سفر کنم ؟؟؟؟؟
خدایا به عظمت و بزرگیت ، ایمانی بالاتر از نظر علی طالقانی به ما بده
خدایا عاشقتم
سلام به سارای عزیز
خییلی خوشحالم از این بواسطه کامنت شما یاد خاطراتم افتادم من زبان انگلیسی ام خییلی خوب بود و با یک دوستم رفتیم کلاس فقط اسپیکین و چون مغرور شده بودم و اصلا تلاشی خاصی نکردم این باعث شد نتوانم درست همان کلاس را تا آخر بروم آن دوستم که با من بود مهارتی خاصی نداشت درست نمی توانست صحبت کنه بعد ادامه داد و تلاش کرد خیییلی بهتر شد و بعد چند وخت که دیدمش خییلی عالی صحبت می کرد فقط زبان انگلیسی نبوده خییلی مثال دارم از جا های که حرکت نکردم مغرور شدم و نتیجه آن را هم گرفتم
تا هنوز این را متوجه نشده بودم این مورد را خییلی سپاسگزارم از ایینکه این نکات را نوشتی سپاسگزارم از شما در پناه خدا شاد سالم ثروتمند سعادتمند در دنیا و آخرت باشید
درود به شما خانم مرادی عزیز
امیدوارم که عالی باشید
دیدگاه شما رو برای دومین بار با تأمل خواندم
خیلی زیبا نوشته بودید
اینکه توی دیدگاه هاتون از مثال هایی واضح و قابل لمس استفاده می کنید خیلی به درک بهتر مخاطب از فایل آموزشی کمک می کنه
دوست داشتم بیام بنویسم …
اول از شما تشکر کنم
و دوم بهتون تبریک بگم که اینقدر خوب از فایل ها بهره می برید و اینقدر خوب در سایت فعالیت می کنید
سلام علکیم
بگو میرسه به اون طرف صدام؛ سلام علکیم
سر تکون نده تو هم بگو سلام؛ سلام علکیم
داد بزن بلند بگو تو یه کلام؛ سلام علکیم
مارو لنگ نزار واسه جواب سلام؛ سلام علکیم
تو کجایی من خودم رو هوااااااااااااام
«امیدوارم با ریتم خونده باشین و حالشو برده باشین» و حالتون عالی باشه در این هوای دلبر و بارونی که خدا رو بیشتر میشه احساس و لمس کرد.
سلام و درود خداوند بر استاد عباسمنش گرانقدر و همه عزیزانم
سوال این قسمت:
آیا فکر می کنی با تمرین، تلاش و مداومت می توانی در مواردی پیشرفت کنی که اکنون درباره آن مهارت خاصی نداری یا به اصطلاح با استعداد نیستی؟
جواب من قطعآ «بله» است! استاد وقتی شما می گید هر چیزی یاد گرفتنبه، پاسخ به این سوال برای ما خیلی آسان خواهد بود. تجربه زندگی من نیز این آگاهی رو کاملا تائید میکنه. متاسفانه از بچگی این باور غلط در ما رشد یافته که افراد موفق، افراد خاصی اند. افراد موفق هوش خدادادی دارند. افراد موفق خدا بهشون استعدادِ خاصی داده است و اینگونه خودمون رو خلع سلاح کردیم با این باور تضعیف کننده که دیگه جم نخوریم و حرکتی نکنیم زیرا ما که خداوند هوش فوق العاده ای بهمون نداده! ما که استعداد خاصی نداریم که ازمون چنین انتظارهایی داشته باشند! خداوند انگشت خیر رو پیشونی اینا زده! و این باورها هی تعمیم دادیم به همه چیز تا به این قطعیت رسیدیم که کی میگه خدا عادله؟ کو به من نشون بده کجاش عادله؟ و چقدر جوک و لطیفه درست کردیم که وای به حال خدا اگه اون دنیا فلان سوال رو از ما بپرسه؟ یا اون دنیا خدا باید بیاد جواب سوالات منو بده! و این شده که مشرک شدیم و هزاران واسطه و آدم رو میان خودمون و خدا قرار دادیم و خواستیم که اونا یه پارتی بازی ای بکنن و شفیع ما بشن یا درخواست ما رو ببرن و موافقتشو از خدا بگیرن و …
چقدر شنیدیم که گفتن ماشاالله این بچه چقد باهوشه. این بچه چقدر با استعداده! و از اونور هر کسی تلاش کرده رو تحقیر کردیم که فلانی چقدر خر خونه! فلانی از اون خر خون هاست و گرنه خنگه!
استاد شاگرد اول دوران ابتدائی من که همه نمراتش بیست بود. الان دستفروشه! شاگرد اول دوران راهنمائی من یکیشون دبیره؛ یکیشون کارمند فرودگاه. شاگرد اول دوران دبیرستان من کارمند اداره بازرسیه! و منی که تا زمان دیپلم شاگرد تنبل بودم و حتی شب امتحانم درس نمی خوندم با تلاش و استعداد و هوش معمولی و متوسط شدم آرزوی همه اون نخبه ها و بچه زرنگ ها!
این به این معنی نیست که هوش و استعداد بده و به قول معروف از این ور خر بیفتیم. نه! خیلیم خوبه و نعمت الهیه. ولی این مساله ربطی به موفقیت یک فرد نداره! مورد هم داشتیم استعداد و هوش خیلی خوبی داشته و تلاشش رو هم کرده و به جاهای عالی رسیده. مثلا پسر عموی من به گفته همه کسانی که میشناختنش استعداد و هوش بی نظیری داشت. بگونه ای که معلم هاش می گفتند هر سوالی که میپرسیدیم نه تنها جواب درست میگفت بلکه میگفت در فلان صفحه و در فلان پاراگراف و فلان خط جوابشه! ایشون زمان شاه از یک شهرستان دور افتاده در رشته دندانپزشکی دانشگاه ملی سابق پذیرفته شدند و در جریانات سیاسی قبل از انقلاب بطرز خیلی مشکوکی در سال 56 در سد لتیان غرق شدند و پدر من که خیلی وابسته به ایشون بود و دوستش داشت دیگه هرگز اون آدم سابق نشد بخاطر اون اتفاق تا آخر عمر خانه نشین شد. برادر کوچکتر از ایشون هوش و استعداد برادر بزرگش رو نداشت (در قیاس با برادرش وگرنه باهوش و با استعداد بود) و ایشون دوست داشت پا جای پای برادر بزرگش بگذارد و پزشک شود. دو بار در کنکور در رشته پزشکی پذیرفته شد ولی بعلت اینکه عموی من که پدر ایشون میشه کدخدا بودن اونو در گزینش رد می کردند. ولی این باعث نشد که هدفش رو گم کنه و تسلیم بشه. ایده ای که به ذهنش رسید این بود که بصورت داوطلب رفت در جهاد سازندگی خدمت کرد که یک نهاد انقلابی محسوب میشد. و بار سومی که پزشکی قبول شد اینبار تائید گزینش رو گرفت و برای نزدیکی به خانواده در دانشگاه علوم پزشکی کرمانشاه مشغول تحصیل شد و توانست دوره تخصص و فوق تخصص خودش رو هم بگیره و یکی از متخصصین بنام حوزه خودش است و خیلی به کار علمی علاقه داره و برندیه برای دانشگاه علوم پزشکی کرمانشاه (ایشون حدود 20 سال پیش درجه پروفسوری شو از آمریکا گرفت که تا به اون روز ما فقط کارتون پروفسور بالتازا رو از تلویزیون دیده بودیم یا تو کتابها خونده بودیم) و اینها همه در نتیجه پشتکار و تلاش هدفمند و بی وقفه ایشون بدست اومد نه صرفآ هوش و استعداد . نتیجه این مثال ها اثبات جواب بله به این سوالتون با تجربیات زندگیم بود.
……………………………………………………………………………………………….
تمرین این قسمت:
مهارتی که فکر می کنی در آن استعدادی نداری یا متقاعد شده ای که به درد انجام آن کار نمیخوری را انتخاب کن.سپس یک هدف قابل دستیابی و معقول برای بهبود در آن مهارت را در نظر بگیر؛ پیرامون آن موضوع مطالعه و تحقیق کن؛ ایده های قابل اجرا برای شروع کار را یادداشت کن و قدم اول را در آن راستا بردار
استاد یکی از مهارت هایی که دارم روش کار میکنم بواسطه انجام تمرینات دوره عزت نفس، افزایش توانایی صحبت کردن در جمع است. قبلنا به واسطه اینکه خداوند منو درونگرا خلق کرده ، من بواسطه زبان مادریم لهجه دارم و ترس ها و ضعف هایی که ریشه در عزت نفس پائین بود از صحبت در جمع یا جلسات (منظورم صحبت بزبان فارسی است) طفره میرفتم . ولی در مدت این چند ساله خیلی بهتر شدم ولی الان آگاهانه دارم استقبال میکنم از موقعیت ها برای صحبت کردن در جمع و پیشرفت های خیلی خوبی هم داشته ام و مطمئنم در اینده نزدیک به یکی از نقاط قوتم تبدیل خواهد شد.
………………………………………………………………………………….
مرحله دوم:
در طی برداشتن هر قدم در راستای این هدف، بهبودهایی که در این روند ایجاد می کنی را ببین و در یک دفترچه یاد داشت کن. خیلی سخاوتمندانه این کار را انجام بده و حتی کوچکترین بهبودها را ببین و یادداشت کن. حتی بهبودهایی که ذهن شما می خواهد آنها را بی ارزش جلوه دهد را نیز جدی بگیر.
اینکار رو در راستای عمل به بهبودگرایی و مقابله با کمالگرایی که پاشنه آشیل اساسی من است برداشته ام و در کامنت های قبل هم آگاهانه این موضوع را به خودم یادآوری کرده ام. سعی میکنم جملات تاکیدی مثبتی که به من کمک می کند را به خودم بگویم و در قدم بعدیم که در چند روز آینده خواهم برداشت میخواهم آگهی بازرگانی ام رو با زبان فارسی اجرا کنم که هم تمرین جلسه ششم عزت نفس رو انجام داده باشم و هم تمرینی برای افزایش مهارت سخنوریم باشد.
این اولین کامنتی است که بدون اینکه به فایل جلسه گوش بدم نوشته ام زیرا توضیحات متن فایل رو برای پاسخ گویی کافی دانستم و حتما بعد ارسال این کامنت این فایل رو خواهم دید.یا حق
به نام خدایی که در این نزدیکی ایست
سلام به اسداله عزیز و مومن و موحد و ثروتمند و خداجویم در این سایت مقدس و الهی
خوبی خوشی ؟چه خبر دوست عزیز؟ گرچند که شینا جان در کامنتش گفته که چطوری داری تمرین های عزت نفس رو با تعهد هر چه تمام تر داری انجام میدی. شما و شینا جان رو تحسین می کنم که اینقدر زیبا و قشنگ دارید این مسیر آسفالت و زیبا و جنگلی رو با بزن و برقص و بشکن،طی می کنید.
آهنگ ابتدای کامنتت رو دانلود کردم خیلی شاد و قشنگ بود. دیروز داشتم کامنت های قبلی خودم رو یه نگاهی می کردم، دو تا چیز برام جالب بود، یکی این که وقتی کامنتی رو که نوشته بودم می خوندم، باورم نمیشد که این ها رو من نوشته باشم. دوم کلی به کامنت هایی که برا هم دیگه نوشته بودیم خندیدم
مثلا یکشون با این جمله شروع شده بود.
به نام الله که آفریده اسدالله که میدرخشد مثل خورشیدو ماه
یا اون خاطره که نصف شب بیدار شدید و رفتید ایستگاه مینی بوس
البته اون چیزی که مرا به نوشتن وا داشت، بروز رسانی داستان هدایت تان بود. وقتی به داستان هدایت شما هدایت شدم که دقیقا قبلش تصمیم گرفته بودم که برای سال 1403 سال کسب درآمد از شغل جدیدم نامگذاری کنم و برام خیلی جالب بود که شما دقیقا همین عنوان رو نوشته بودید.
البته جریان شغل جدیدم رو میخوام بذارم وقتی که دوره 12 قدم رو تمام کردم یه ویدئو درست کنم بفرستم و بعد از اون، میام و از هدایت های خداوند بیشتر می نویسم.
چقدر دلم برای کامنت نوشتن تنگ شده. مدتی است که درست نمیتونم کامنت بنویسم. ان شاءالله که روز به روز بهتر و بهتر شود.
راستی وقتی یه هفته پیش داشتم این کامنت شما رو می خوندم و رسیدم به انجا که گفتید پسر عموی شما فوت شد و پدرتون که به اون وابسته بود دیگه آدم سابق نشد،
با خودم گفتم اونطوری که استاد از پدرش تعریف می کرد آدم احساسی نبود حالا چطور برا فوت برادر زاده اش این قدر ناراحت شده، و هی این سوال و علامت تعجب تو ذهنم می چرخید که یهو یادم اومد بابا داری کامنت اسداله رو میخونی نه فایل استاد رو گوش میدی.(استیکر شرم و خنده)
راستی عید نزدیک است با خانواده بیایین جنوب در خدمتتون باشیم،اینجا هوا رؤیایی است، امروز بارون زده، همه جا سرسبز و پر از گل است. من و همسرم عصر رفتیم بام امیدیه. (بالای کوه قبلا یه جایی به نام پاسارگاد بود که انگار پادگان نظامی بوده، الان یه ماهی میشه که یه شهید گمنام اونجا خاک کردن و یجورایی مکان تفریحی شده. خیلی جای با صفایی است. اومدید امیدیه حتما اونجا هم یه سر بزنید.)
راستی قبل از اینکه این شهید گمنام رو سر کوه خاک کنند برای اولین بار رفتم بام کرج، بام کرج هم سر کوه چند تا شهید خاک کردن، فقط تفاوتش اینه که اونجا باید از کوهی که بصورت پله پله دراومده بری بالا اینجا تا بالای کوه ماشین رو است و نیازی نیست این همه زحمت بکشی.(هر روز بهتر از دیروز)
وقتی کامنت شینا جان رو خوندم خواستم بهش پاسخ بدم نشد،حالا از طرف من به شینادجان تبریک بگو بخلطر پیشرفت ها و بهبودهایی که داره میده، واقعا جای تحسین داره. و همچنین به شما هم تبریک میگم بخاطر وجود نازنین شینا جان که بازتاب نور خداوند است. ان شاءالله در پناه حق سعادتمند در دنیا و آخرت باشد.همچنین شما هم در پناه حق روز به روز توحیدی تر و ثروتمند تر و شادتر و موفق تر و سعادتمند تر باشید الهی آمین
سلام و درود خداوند بر رضوان عزیزم
امیدوارم حالتون عالی باشه و هر روزتون بهتر از دیروز باشه. انرژی و حال خوبتون رو از کامنتت هم میشه احساس کرد و ساعت و دقیقه ارسال این کامنت هم تائید کننده این مطلب و نشان از هماهنگی درونتان دارد که بهتون تبریک میگم.
رضوان جان جمله ای که بولد کرده بودی در کامنتت رو خوندم و طبع و ریتم شاعرانه و هنرنمائی ات در آن هویدا و واضح بود. واقعیتش یادم نمی اومد چنین کامنتی برام نوشتی و رفتم کامنت هایی که برام فرستادی رو نگاه کردم و دوباره خوندم ( کامنت 11 شهریور؛ 6 ماه نگذشته چقدر زود فراموش میکنیم ؟؟!!!) و حرفایی که در کامنت نوشتی رو بیشتر درک کردم.
از شنیدن خبر شغل جدیدتون نمی دونی چقدر خوشحال شدم و این گام برداشتن برای رسیدن به خواسته ها برایم الهام بخش بود و منتظر خبرهای بیشتری ازت حتما خواهم بود. آرزو میکنم دستان بی نهایت خداوند به یاریت بیان و به بهترین شکل و راحتترین مسیر خواسته هایت محقق بشن.
کامنتت رو اول صبح دریافت کردم و کلی از داشتن یه پیام ذوق کردم. این مدن با اینکه کماکان دارم رو دوره احساس لیاقت و عزت نفس کار میکنم ولی انگار با کاهش فعالیت استاد در سایت؛ احساس میکنم که منم به خوبی قبل از وقتم استفاده نمی کنم و تمرکز قبل رو ندارم که نیاز دارم در این زمینه بیشتر تلاش کنم و شاید گرفتن و شروع یک دوره، برای شروع فصل جدیدی از زندگیم لازم باشه و اینکه شروع به برداشتن تلاش های عملی و گام برداشتن برای کاری کنم، شاید در مسیر به علایقم هدایت بشم.
ممنونم از مهمان نوازی و دعوتت دوست عزیز. واقعیتش اینست که تصمیم داشتم عید امسال به کرمان مسافرت کنم ولی به دلیل اینکه خانواده بعلت ماه رمضان موافق سفر نبودن کنسل کردم و شینا چند هفته است که دوست داره مسافرت کوتاهی بریم و من هم بهش گفتم هر وقت خدا بگه میریم حتما زیرا در دو تعطیلی که یکشنبه هاش تعطیل بود قصد اینکار را داشتم ولی هر بار نشونه ها می اومد که الان زمان مناسبش نیست تا اینکه برای آخر هفته نشانه های مثبتی رو دیدم و کارها خودبخود جور شد و قراره سفر دو روزه داخل استانی داشته باشیم که محیط دنج و آرامی رو داره و سفر بعدی رو به اردیبهشت موکول کردیم به امید خدا.اگه سفری به جنوب داشتیم حتمآ زیبائی های مسیر و بام امیدیه که سر راه است رو دیدن خواهیم کرد.ممنونم از معرفی و دعوتتون.
ایام نوروز ما مسافرت خارج استان نمیریم و شما و خانواده محترم تشریف بیارین ایلام در خدمتتون باشیم. طبیعت اینجا هم در بهار واقعآ زیباست و دیدنش خالی از لطف نیست.میدونی که ایلام به عروس زاگرس معروفه (استیکر چشم قلبی و چشمک)
بهترینها رو براتون آرزو میکنم رضوان جان امیدوارم همیشه شاد و خندان و سلامت و سعادتمند و ثروتمند باشید دوست عزیز. یا حق
سلام به دوست عزیز و نازنین من آقای زرگوشی
خیلی وقت بود باهاتون هم مدار نبودم و نشد با فرکانس شما ارتباط بگیرم و امروز این موهبت نصیب من شد
خیلی دوستدارم از خاطره ای بگیم که منم تمرین عزت نفسمو انجام دادم و کلی هم رشد کردم ..من وقتی که فایلهای رایگان استاد گوش میدادم خیلی برام اون تیکه که میگفت میرفتم سر کلاس دانشگاه و از استاد اجازه میگرفت برای دانشجوها صحبت میکرد جذاب بود و این مثال استاد ماها توی گوشم زنگ میزد تا اینکه از لحاظ فرکانسی آماده همچین حرکتی شدم و مصادف بود با خرید قدم اول از 12 قدم که استاد چکاپ عزت نفس داد
منم چون اون روزها بشدت دنبال کسب کار سمیناری در حوزه خودم بودم تصمیم به اجرای این کار گرفتم و یه روز که محل کارم بودم و داشتم کتاب میخوندم تصمیم گرفتم برای تبلغ آگهی همون کار استاد انجام بدم
به محض اینکه این ایده اومد حتی یک ثانیه هم معطل نکردم رفتم لباس پوشیدم رفتم دانشگاه شهرم و اولین کلاسی که دیدم با استاد صحبت کردم ازش اجازه گرفتم که کنفرانس بدم و خیلی جالب بود که استاد و دلنشجوها قبول کردن و منم با عشق انجامش دادم
هیچوقت اون حسشو فراموش نمیکنم اینقدر برام جذاب بود که فکر کنم توی دو هفته یه روز در میون میرفتم دانشگاه با اینکه دانشجو اونجا نبودم و هر بار یه کلاس انتخاب میکردم که شلوغتر از کلاس قبلی باشه و کنفرانس میدام ،این روند جوری شد که دیگه اکثر دانشجوها منو میشناختن و حتی برام دست تکون میدادن وقتی من هر جای میدین
دقیقا بعد از این آگهی بود که روند سمینارهای من تشکیل شد و من توی کسب کار خودم به شرایطی هدایت شدم که بتونم سمینارهای خوبی برگزار کنم
آقا اسداله بهت پیشنهاد میکنم حتما این ایدتو اجرا کن چون بعدش حس میکنی روی ابرها داری راه میری
الان مخیط کارم هستم و تقریبا نمیشه تمرکز کنم که بیشتر از این برات بنویسم ولی همین چند خطی که نوشتم باعث شد احساس کنم قلبم باز شده
از خداوند برات بهترینها رو آرزو میکنم و از ته قلبم عشق نثار شما و خانواده محترمتون میکنم مخصوصا شینا خانون دوسداشتنی
سلام و درود خداوند بر آقا محمد گل
ممنونم از لطف و محبتتون دوست عزیز. طبق معمول روزم رو با سر زدن به سایت آغاز کردم و در حالی سلامی دوباره به خدا دادم و روزم رو شروع کردم، در این فضایی که هستم صدای چهچه گنجشکها و پرندگان که زودتر از ما در حال تسبیح و محد و ستایش خداوند بودن منو به وجد آورد و نوید یک روز خوب دیگه رو بهم داد و بعدش که اومدم سایت دیدم پیام دارم و ذوقم بیشتر شد و اونهم دو پیام به جای یک پیام که دیگه ذوق و شعف مرا دو چندان کرد. اونهم از دو دوست بهشتی در این روزها که به ندرت کامنت رو سایت میاد و چقدر خداوند رو ازین همه لطف و محبتش سپاسگزارم.
محمد عزیزم چقدر برام جالب بود که تو هم مثل استاد دانشگاه رفتی و مثل استاد کنفرانس دادی ( ایموجی تعجب و چشم ستاره ای) . تمرین آگهی بازرگانی رو تا به حال 4 بار انجام دادم که همه از اقوام و نزدیکان بودن و قدم بعدی فتن در جمع غریبه بود که بعلت برودت هوا نتونستم جمع غریبه ای رو پیدا کنم و اتفاقا یکی از مواردی که به ذهنم اومد این بود که برم دانشگاه و آنجا جمع های پسرانه و دخترانه مد نظرم براحتی میتونم پیدا کنم.و کامنت شما نشانه دیگری بود برام که بتونم جمع مد نظرم رو راحتتر پیدا کنم و قطعا در برگشت از مسافرت چند روزه ای که هستم آنرا انجام خواهم داد.
هنگامی که آگهی بازرگانی رو اجرا کردم به احساسی که استاد هنگام انجام ایده سخنرانی در دانشگاه داشتند پی بردم و آنوقت بود که درک کردم از چه احساسی صحبت می کند و چه تغییر عظیم و چه اعتماد به نفسی رو بدست آورده اند وقتی که پا روی ترسهاشون گذاشتن و این نشان از ایمان قوی شان نشون میده که این نتایج رو براشون رقم زده است.
باورم اینست که این تمرین رو ما نباید صرفا بعنوان یه تکلیف که یبار انجامش دادیم و دیگه تموم شد؛ نگاه کنیم و به یاری خداوند برنامه دارم که این متن آگهی رو هر بار آپد یت کنم و تمرینی باشه که همواره انجامش بدم تا وقتی که هیچگونه مقاومتی برای انجامش نداشته باشم و اعتماد به نفسم به حدی بالا بره که در هر شرایط و هر مکانی بدون آمادگی قبلی بتونم انجامش بدم و در این مدت هم بارها و بارها متنمو ویرایش کردم و از جهات مختلف بررسی و بهترش کردم و اینکار در حال انجام است.
ممنونم دوست عزیز از اینکه تجربیاتت رو سخاوتمندانه در اختیار من گذاشتی و توصیه های ارزشمندی که داشتی، برایتان در این مسیر زیبا سلامتی و سعادت و ثروت آرزو میکنم. در پناه خدا، یا حق
به نام خدایی که در این نزدیکی ایست
سلام دوست عزیز و مومن و موحد و ثروتمند و خداجویم
دیشب که براتون کامنت گذاشتم هنوز منتشر نشده، در پیوست اون کامنت میخوام دو تا مورد رو بگم یکیش فایلی که بعنوان فایل 135 روزشمار روی صفحه اول سایت اومده بود دقیقا حرفی که زده بودم رو تایید کرد، یکی دیگه امروز عصر رفته بودم بیرون کارت بانکی ام رو یادم رفته بود ببرم، یکم گرسنه ام بود، خلاصه همونطور که سرگرم دیدن زیبایی ها و لذت بردن از هوای دلپذیر و غروب آفتاب بودم، همعروسم رو دیدیم که دو تا کاسه آش همراش است و یکی از اونها رو به من داد خوردم و کلی چسبید و کلی خدا را سپاس گفتم که این همه حواسش به بنده هاش است.
اسداله عزیز روزگار به کام، شب و روز خوبی داشته باشی.
رضوان خانم بیآلایش سلام شب بخیر،امیدوارم حالت عالی باشه،معلومه که خدا حواسش به بنده هایش هست!!!
خصوصا بندههای مؤمن و خداجو و پاک و بی آلایش همچون شما.
شاد،سالم،خوشبخت،ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
خدا نگهدار
درود و سلام مجدد داداش عزیزم
چقدر شمارو تحسین میکنم بابت این مداومتتون و این رد پا گذاشتنتون توی سایت
نمونه ی فوق العاده ای برای الگوبرداری هستید
گفتم اینجا هم براتون کامنت بگذارم از دو بابت یکی اینکه امیدوارم اگه تصمیمتون برای رفتن به کرمان قطعی شد حسابی بهتون خوش بگذره
اگه در زمان خوش آب و هوایی رفتید کویر رو هم برید که شب هاش خالی از لطف نیست
مورد بعدی در مورد آگهی بازرگانیتون برای تمرین جلسه 6 عزت نفسه.خواستم یه چیز جالب براتون تعریف کنم که همیشه دوست داشتم اینو تو سایت عنوان کنم اما انگار الان زمانشه.
اسدالله جان من به طور کلی قبل از دوره عزت نفس فکر میکردم خیلی با عزت نفسم اما در واقع نبودم و به لطف خدا و هدایتم به این دوره تازه مفهوم عزت نفس رو متوجه شدم.مشکلی با سخنوری نداشتم اما همچین میشه گفت نمودارم سینوسی بود.
در مورد لحجه ی زیباتون گفتین میخوام این داستان جالب از خودمو براتون بگم.
بخاطر باورهای مذهبی که از خانواده به خورد جونم رفته بود من به شدت درگیر تواضع بودم.یعنی ببینید من اصن از داشتن یه چیزایی حتی ناراحت بودم که چرا بقیه ندارن و من دارم.یعنی اگه یه دونه دفتر متفاوت داشتم نمیگفتم دفتر دارم میگفتم این دفترووو … یا این کتابووو… این لباسووو… این اطاقووو… این میزووو… این ماشینووو… که حالا یعنی بگم خیلی غصه نخورن بقیه که ندارن اینا چیز خاصیم نیستن.
اینو بعد از دوره عزت نفس فهمیدم که چقدر درونی در من ریشه داره و چقدر درونا خودمو دوست نداشتم در حالی که فکر میکردم خیلیم کارم درسته.
اوایل انقدر از فهمیدنش ناراحت بودم که نمیدونید و به شدت احساس قربانی بودن میکردم نه به خاطر اون اووو ته کلماتم بخاطر این تاثیر شدیدی که حتی روی نحوهی حرف زدنم گذاشته بود.
تو دوران دانشگاه یه دوست شیرازی داشتم اتفاقا خیلیم شبیه هم بودیم البته من خوشگلتر بودم :)))) وقتی جایی میرفتیم سوال اول این بود که خواهرین و سوال بعد از من این بود که شما شیرازی هستین؟ و پاسخ این بود نه بابا من کرمونیم اون شیرازیه
حالا اینا رو گفتم که به اینجا برسم
ببینین اسدالله جان من لحجم نه میشه گفت کرمونیه نه میشه گفت شیرازیه نه میشه گفت تهرونیه اصن شده یه چیز متفاوت و انقدر شیرین شده که همه دوست دارن من فقط براشون حرف بزنم.میدونید شده یه نوع صحبته خاصه خودم.میدونید اصلا خاااصه منه :)))))))))))))
بعدها وقتی عمیق تر بهش فکر کردم یاد داستانی افتادم از چینی ها که ظروف چینی شکسته رو ترمیم میکنن و از جای شکستگی ها با طلا قطعات رو به هم پیوند میدن و اون ظروف ارزششون صد چندان میشه.فلسفشونم اینه که سختی ها و مسایل و گذرهای زندگی ارزش هر چیزی رو بالاتر میبره و پخته ترش میکنه.اون ظرف وصله پینه ای با طلا و قیمتی الان کجا و اون ظرف سالم قبلی کجااا
دیدم قربون عظمت خدا برم که حتی جوری نقاط ضعف مارو هدایت میکنه باعث خاص بودنمون و متفاوت بودنمون و قوی تر بودنمون میشه
من شدم یه نگین با یه لحجه ی متفاوت و شیرین با یه توانایی سخنوری بالا که حالا علاوه بر حرفام بقیه عاشق حرف زدنمم هستن
هرجا میریم من حرف میزنم میبینم ملت دارن عشق میکنن :))))))))))
البته این لحجه متفاوت وقتی شدت میگیره که دیگه موتورم گرم شه :))))))))))
به لطف خدا به این کامنتتون هدایت شدم و خدا بهم گفت بنویس برا داداش عزیزت این خاطرت رو.
دوستون دارم و به خدا میسپرمتون.
درود به شما آقای زرگوشی عزیز
امیدوارم عالی باشید
من دیدگاه های شما رو خیلی دوست دارم چون همیشه مرتبط به فایل می نویسید و خیلی اوقات مثال های خوبی رو ذکر می کنید که به درک بهتر مخاطب از محتوای فایل کمک می کنه
دوست داشتم بابت حضورتان و نگارش زیبایی که دارید…
اول تشکر کنم
و دوم بهتون تبریک بگم
سلام و درود خدمت استاد عباسمنش عزیز و توحیدی و خانم شایسته
من در این بخش میخوام از توحید عملی و مبحث غیر مرتبط با این جلسه صحبت کنم که تو این دو هفته باهاش نتیجه ماورایی گرفتم و طوری خدا جواب منو داد که مو به تنم سیخ شد و دست و پام میلرزید از این همه دقت خداوند در پاسخ به خواستم. استاد در این چند سال تا دلت بخواد من نتیجه دیدم ولی توی این مورد خدای مهربانم انقد واضع باهام حرف زد و کارمو انجام داد که تعریفش اینجا خالی از لطف نیست و البته غیراز اینجا نمیشه برای کسی تعریف کرد چون میگن حتما چیزی زده و حالش خوب نیست
داستان از این قراره که حدود بیست روز پیش در مورد ارتقای کارم داشتم فکر میکردم که چکار کنم و از کجا شروع کنم که خدا اومد و یه ایده بهم الهام کرد
این ایده هم در فروشگاه خودم چون خداروشکر از بس لپ تاپ دارم جا برا سوزن انداختن نیست و قابل اجرا نبود و اجرایی کردن ایده نیاز به قدم اول من و گرفتن یه مکان غیراز فروشگاه خودم بود که همون روز و در عرض یک ساعت با رئیس مجتمع صحبت کردم و کار انجام شد
بعد این که اونجارو اجاره کردم که البته بیشتر به نیت انبار و حالت دفتری بود که ایده هامو بیشتر بتونم اجرا کنم برای ارتقای شغلم و اومدم نشستم و یه لحظه خدا تو گوشم گفت اونجارو دفتر یا انبار نکنی ها! گفتم پس چکار کنم منکه الان فروشگاهی دارم که به لطف خودت از سرو روم لپ تاپ میباره و دوباره بیام اونجارو هم مثل همینجا کنم و بگم شعبه دوم زدم؟ لزومی داشت مگه فروشگاه دوم بزنم به فاصله ده پانزده متر از مکان قبلی خودم؟ تو این گفتو گوها بودیم که یه لیست فروش همکار تو واتساپ برام اومد که کل لیست یه برند لپ تاپ بود و کل مدل های اون برندو تو لیست داشت. دو قرونیم افتاد!!!!
من ایده ای بهم الهام شد از طرف خدا که ذوق و شوق برای اجرا کردنش منو میبره رو ابرها و حالمو بدجور خوب میکنه.من چرا تا حالا این ایده به ذهنم نرسیده بود اونم ایده به این آسونی؟ جواب واضعه چون قدم اولو براش برنداشته بودم و الانم خدا کاری کرد که اول مکانو جور کنم بعد ایده داد بهم و اگه قبل مکان این ایده رو میداد احتمالا هزار تا بهونه میاوردم.ایده این بود “تک محصول و حرفه ای تر از قبل کار کن” . این الهام خداوند بود بهم
و البته قدم اولش هیچی معلوم نبود که من برداشتم که همون اجاره مکان بود و اگه قدم عملی اول رو برنمیداشتم هیچ وقت الهام دوم بهم نمیشد پس این یعنی ” تو پای به ره در نه و از هیچ مپرس”
استاد هنوز به جای اصل ماجرای توحیدی که منو به سجده درآورده نرسیدم ها
خلاصه بعد گرفتن اون ایده گفتم خدای من تو خودت از اول کارارو انجام دادی و منم هرچی گفتی گفتم چشم تا اینجاشو اومدم از این به بعدش رو هم خودت برو چون من کل سرمایم الان تو همین فروشگاه هست و اگه هم بخوام جای جدیدم تک محصول کار کنم و از یه برند کل مدلها رو موجود کنم سرمایه خیلی زیادی لازم داره و از اونجایی که با امارات هم کار میکنم فروش اوناهم فقط نقد و اونم دلاری و درهمی انجام میشه و اینهمه رو کسی هم اعتباری به من نمیده! گفت من حلش میکنم تو برو پی کارای خودت منم برم پی کارای خودم فقط مواظب ایمان خودت باش و صبور باش و منم گفتم چشم سرورم
خلاصه من با خانواده رفتم کیش خوشگذرونی و خدا هم رفت دنبال کارام
از اون ماجرا که حدود بیست روز گذشته من زیاد از خدا خواستم که الهام بکنه من باید چکار کنم چون اونجا خالی مونده و من تقریبا اجاره یک ماهم دادم و شب قبل خواب هم ازش میخواستم الهاماتو انجام بده.
تو این مدت خانمم همش میگفت عادل جان یه فکری بکن اونجا خالی مونده زود راهش بندازیم یا از همون محصولات خودمون ببریم اونجارو هم پر کنیم و این حرفا من میگفتم نه هنوز کار دارم و چیزی که منتظرشم هنوز اتفاق نیفتاده و یه روز تو این مدت خدا بهم گفت اعتباری کار کن دورو برت پر آدمهایی هست که مثل چشمشون بهت اعتماد دارن حتی تو دبی و شارجه تو اینهمه شرکت داری که بهت اعتماد دارن(که اونم خداروشکر از لطف خودشه) و من میگفتم نه من نمیتونم قرض کار کنم خودت که میدونی اینهمه سرمایه رو اگه حتی طرف بگه بردار ببر من بعد چند ماه بلاخره باید بدم و این نمیشه پس خودت جوری حلش کن که من با خیال راحت کار کنم نه اینکه فکر و ذکرم بشه دادن قرض و اون پول
خلاصه گفت اقدام کن عادل برو جلو و منم گفتم چشم
به یکی از همکارای داخل ایرانم زنگ زدم و ایده مو در میان گذاشتم که اونم با کمال میل پذیرفت ولی اون برند دلخواه منو نداشت و گفت اگه برند دیگه ای میخوای باید برات خرید بزنم که اونم باید منتظر باشی و بیا از همون چیزی که دارم هرچی میخوای بردار ببر و در مورد شرایط پرداخت نیز باهم حرف میزنیم
من خوشحال شدم ولی در مورد شرایط پرداخت مقاومت داشتم و نرفتم باهاش صحبت کنم که اونم چند باری خودش پیگیر بود ولی من دنبال این بودم که با خیال راحت کار کنم نه اینکه به فکر دادن پول مردم باشم پس صبر کردم گفتم اگه اون شخص مورد نظر بود پس طی روزهای آینده خدا بهم نشونه میده که برو باهاش حضوری صحبت کن.
خلاصه تصمیم داشتم برم پیشش و اینو باهاش درمیان بذارم که واسه پولش نباید عجله کنه و هرچی فروش بود براش برگشت بزنم و سود خودمم بردارم و حالت نمایندگی داشته باشه و از طرفی هم کار شراکت به هیچ وجه نمیخوام انجام بدم چون قبلا چوبشو خوردم و هم خرمارو میخوام هم خدا
خلاصه تسلیم الهام و خیر خدا بودم و صبر کردم تا اینکه خدا خودش دیروز وارد کار شد
الان خودم دستام میلرزه که به این وضوح خودش کارو برد جلو
دیروز نشسته بودم که یکی از همکارام از یه شهر دیگه که تا حالا حضوری همدیگرو ملاقات نکردیم و فقط تلفنی بوده و البته 7 سالی میشه میشناسمش (که البته اونی نبود که باهاش ایده مو در میان گذاشته بودم) که تو واتساپ یه پیام صوتی فرستاد برام که عین پیام اونو براتون مینویسم
“سلام آقای مولانی عزیز تو این چند روز داشتم به ارتقای کاریم فکر میکردم زیاد فکر کردم و کسی مورد اعتمادتر و تخصصی تر از شما به ذهنم نرسید برای همکاری در فروش محصولاتم و دادن نمایندگی و اگه شما صلاح بدونی و رضایت داشته باشی من سرمایه و محصولات در اختیار شما بذارم و شما با توانایی هایی که داری روش کار کنی و اصلا به سرمایه و برگشت پول هم فکر نکن و هر محصول فروش رفت پولشو برگردون. با اینکه میدونم سرتون تو فروشگاه خودتون شلوغه ولی این یه بازی برد برد میشه هم برای من هم برای شما و اگه لازم شد یه فروشگاه جدید هم نزدیکی خودت راه اندازی کن و فروشنده براش بگیر و خودت مدیریت کن و دوست دارم رو پیشنهاد من فکر کنی و نتیجه رو بهم اعلام کنی”
من الان با چشم پر از اشک دارم مینویسم و دیگه نمیتونم ادامه بدم. آخه این حرفای دل منو کی برد راست گذاشت تو دل این بنده خدا و به جای اینکه من بهش پیشنهاد بدم ایشون خودش پیشنهاد داده بهم. و اینم بگم این همکار اصلا اعتباری کار نمیکنه و فقط نقد نقد همیشه کار کرده
من حالم خوب نیست و بقول یکی از دوستان خداحافظ
بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ
وَلَقَدْ أَوْحَیْنَا إِلَىٰ مُوسَىٰ أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِی فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقًا فِی الْبَحْرِ یَبَسًا لَا تَخَافُ دَرَکًا وَلَا تَخْشَىٰ
ما به موسی وحی فرستادیم که: «شبانه بندگانم را (از مصر) با خود ببر؛ و برای آنها راهی خشک در دریا بگشا؛ که نه از تعقیب (فرعونیان) خواهی ترسید، و نه از غرق شدن در دریا!»
========================================================================
سلام به برادر عزیزم،آقا عادل
سلام وسلامتی و عشق و نور و ثروت و رحمت الله به قلب سلیم و روح توحیدی و جسم و جان عزیز شما ….
از خداوند مهربانم سپاسگزارم که امروز صبح به محض بیدار شدنم دست منو گرفت و گفت برو کامنت آقاعادل رو بخون…گفت بخون و لذت ببر و ایمان بیار به قدرت من …
داداش عزیزم الان دارم با صورت خیسِ اشک برات مینویسم…
ازت ممنونم که برامون نوشتی،ازت ممنونم که نور الله رو گسترش دادی،ازت ممنونم که متعهدانه به الهاماتت عمل کردی و توحیدی عمل کردی….
دعا میکنم تموم زندگیت همیشه پر از نور الله باشه ….
این روزها …من دوباره مشغول عمل کردن به قانون و رفتن تو دل ترس هامم…
قدم های عملی در راستای دریافت الهامات…
هرچی گفت گفتم چشم…شما جان بخواه …هرچی بگی همون ….
آقا عادل عزیز،خودت میدونی…آلمست 99درصد جامعه نمیدونن دریافت الهامات یعنی چی…
زندگی هدایتی یعنی چی…
این وسط نجوای شیطان هم بیکار نمیشینه …
از بس اطرافیان بهم گفتن یالا ی کاری بکن …چرا نشستی،چرا نمیری دنبال فلان کار اداری…چرا با فلانی صحبت نمیکنی …. برنامه ت چیه برای آینده …
باز این ذهن بزغاله اومده بود وسط که ای بابا!نکنه راست میگن؟نکنه من باید ی جایی برم؟ی کاری بکنم….
با اینکه هربار از الله میپرسم….بهم میگه …
فَکُلِی وَاشْرَبِی وَقَرِّی عَیْنًا
همه ش میگه تو سمت خودت رو عالی انجام دادی…آرام باش و بزار بقیه کارهارو من برات انجام بدم …ولی باز ذهنم مقاومت داشت نکنه دست روی دست گذاشتم؟
انگار مثلا از دست من برمیاد از دست خدا نه …
انگار فکر میکنم نکنه خدا فراموش کنه …
انگار فکر میکنم نکنه خدا حواسش نباشه و بیخیالم بشه؟
انگار فکر میکنم من میدونم….خدا نه ….
امروز صبح خدا دستمو گرفت آورد اینجا ….که بازم بگه سعیده …منم ….من ….
قدرت منم…آدم های اطرافت منم…رییس منم…ایده بیزنسی منم….اونیکه بی خبراز همه جا زنگ میزنه میگه میخوام باهات توی فروش همکاری کنم منم….
هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ
خدای عزیز و دلبر و شیرین و قدرتمندم….برای تو مینویسم…
برای عشق و نور و خیر مطلق …..
خدایا من به خودم ظلم کردم منو ببخش…
خدایا من به هرخیری که برام بفرستی سخت فقیرم…
خدایا تو اگر یونس رو از دل کوسه نجات نمیدادی…تا ابد همونجا میموند….
خدایا اگر تو یوسف رو از چاه نجات نمیدادی….تا ابد همونجا میموند …
خدایا اگر تو ابراهیم رو از آتش نجات نمیدادی… جز خاکستر چیزی ازش باقی نمیموند….
خدایا اگر تو گهواره ی موسی رو از موج های سهمگین نجات نمیدادی…اون بچه قطعا هلاک میشد ….
خدای قشنگم….نور آسمون ها و زمین…یارِ شیرین من …
تو که گفتی:وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ ۖ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ
منو ببخش اگر روی خودم حساب باز کردم….من از عقل خودم هیچی نمیدونم….من هیچی بلد نیستم خدا ….دست تسلیمم برات بالاست….
تو نزدیکی….تو آماده ی اجابتی…
تو دستمو بگیر….تو مسیر رو روشن کن ….تو کمک هات رو بفرست …
خدایا…
رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِیًا یُنَادِی لِلْإِیمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنَّا ۚ
پروردگارا، ما شنیدیم که دعوتگرى به ایمان فرا مىخواند که: «به پروردگار خود ایمان آورید»، پس ایمان آوردیم.
رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَکَفِّرْ عَنَّا سَیِّئَاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَارِ
پروردگارا، گناهان ما را بیامرز، و بدیهاى ما را بزداى و ما را در زمره نیکان بمیران.
برادر عزیزم ….وقتی از قرآن طلب هدایت کردم و گفتم خدایا از نور خودت چیزی به من ببخش که بتونم برای بنده ی صالحت ببرم….ایه بی نظیر 77 سوره طه اومد …نوش جانت این خیر و برکت الله…
پیش برو در مسیر الهیت که خدا همراه توست…
نگران هیچی نباش که روی دوش خدا نشستی…
لطفا باز هم بیا و بنویس…و از معجزه های الله برامون بگو تا نور و روشناییش به جان همه ی ما بشینه …
به دستان قدرتمند الله یکتا میسپارمت…
قلبِ فراوانِ فراوان
سلام خدمت اساتید عزیزم
سلام به دوستان خوبم
موضوعی که میخوام راجع بهش بنویسم در واقع مربوط به 2 تا از فایلهای سایته و فعلا نمیدونم این کامنت رو برای کدومشون بنویسم…
موضوع اینه که از چند روز پیش به دلم افتاد که چقدر دلم برای خوندن کامنتهای بچه های سایت تنگ شده و این چند روز اخیر چون در حال سفر بودم، به جز فایل نشانه ام و متنش، فرصت نکرده بودم از کامنتها به اون صورت چیزی بخونم. اغلب اوقات که میخوام کامنت بخونم اسم سعیده شهریاری عزیز به ذهنم میاد و این دفعه هم همینطور شد و رفتم از توی ایمیلم 2 تا از کامنتهای سعیده و چند نفر دیگه از دوستان رو باز کردم که بخونمشون.
بعضی هاشون رو خوندم و خیلی هاشون رو فرصت نکردم بخونم و تا 2-3 روز بعد هر روز که میومدم سراغ سایت، اول اون چند صفحه ای رو که باز کرده بودم ولی نخونده بودم رو دوباره از توی هیستوری باز میکردم اما بازم فرصت نمیشد….
خلاصه دیروز توی خونه تنها بودم و سرم کمی خلوت تر بود و دوباره اون چند صفحه رو باز کردم و دنبال کامنت سعیده گشتم که متوجه شدم که یکی از کامنتهاش در پاسخ به کامنت آقای عادل مولانی (ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده-قسمت 5) هست که تعداد زیادی از بچه های سایت براش پاسخ نوشته بودن. منم شروع کردم از ابتدا کامنت آقا عادل و بعد جوابهای بچه ها رو خوندم که چقدرررررررر کامنت فوق العاده ای بود و چقدر باهاش اشک ریختم. یه دلیلش هم اینه که در حال حاضر همزمانیهای فوق العاده ای داره توی زندگیم اتفاق میوفته و اتفاقاتی که آقا عادل تعریف کردن خیلی برام ملموس بودن و اصلا انگار که برای خودم اتفاق افتادن….
خلاصه به پاسخ سعیده رسیدم که با این آیه شروع شده بود:
وَلَقَدْ أَوْحَیْنَا إِلَىٰ مُوسَىٰ أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِی فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقًا فِی الْبَحْرِ یَبَسًا لَا تَخَافُ دَرَکًا وَلَا تَخْشَىٰ
ما به موسی وحی فرستادیم که: «شبانه بندگانم را (از مصر) با خود ببر؛ و برای آنها راهی خشک در دریا بگشا؛ که نه از تعقیب (فرعونیان) خواهی ترسید، و نه از غرق شدن در دریا»!
بعد از اون رفتم سراغ فایل نشانه ام….
فایل شماره 215 سریال سفر به دور آمریکا بود…
داشتم فایل رو نگاه میکردم که یادم اومد انگار این همون فایلی هست که استاد از صدای آب فیلم گرفتن. اینو برای این یادم اومد که من برای این فایل کامنت نوشته بودم و پیش خودم گفتم اگه همون فایل باشه، برم کامنت خودم رو بخونم ببینم چیا نوشته بودم…
اینها بخشی از اون کامنت هستن که اینجا کپی پیست میکنم:
«« این چند جمله آخر رو برای خودم مینویسم که بعدا، اگه برگشتم خوندمش یادم بیاد شرایطم چجوری بود:
الان دارم یه سری تصمیمات درباره ادامه مسیرم میگیرم
این چند وقت خیلی فکرم با این تصمیم درگیر بود که آیا درسته یا نه و سعی میکردم که با معیار نشانه ها و قوانین بسنجمش…
درنهایت انجامش دادم اما قبلش قرآن رو باز کردم و این آیه اومد:
وَلَقَدْ أَوْحَیْنَا إِلَىٰ مُوسَىٰ أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِی فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقًا فِی الْبَحْرِ یَبَسًا لَا تَخَافُ دَرَکًا وَلَا تَخْشَىٰ
ما به موسی وحی فرستادیم که: «شبانه بندگانم را با خود ببر؛ و برای آنها راهی خشک در دریا بگشا؛ که نه از تعقیب خواهی ترسید، و نه از غرق شدن در دریا!»
طه-77
امروز وقتی این همزمانیها رو دیدم به فال نیک گرفتم و دلم گرمتر شد»».
…..
و جوابی که سارا مرادی همت عزیزم برام زیر کامنتم نوشته بود که دقیقا یادمه اون روز وقتی خوندمش چه حال خوب و چه آرامشی پیدا کردم…..
خلاصه اینکه، بچه های سایت میتونن حدس بزنن وقتی کامنت خودم رو میخوندم چه حالی داشتم و چقدر باهاش اشک ریختم… دوباره برگشتم به کامنت سعیده و قسمت آخر کامنتش رو هم برای خودم درنظر گرفتم:
««نوش جانت این خیر و برکت الله…
پیش برو در مسیر الهیت که خدا همراه توست…
نگران هیچی نباش که روی دوش خدا نشستی…»»
خدایا سپاسگزارم…
استادهای عزیزم سپاسگزارم…
آقا عادل سپاسگزارم… چقدر کامنتت پر برکت بود…
سعیده جان سپاسگزارم…
از خودم هم سپاسگزارم که اون روز به ندای قلبم گوش کردم و اون کامنت رو نوشتم.
چقدر این رد پاها خوبن…
چقدر این سایت عالیه…
چقدر من زندگی رو دوست دارم…
خدایا شکرت
سلام بانوی زیبا
تحسین برانگیز هستی
من سپاسگذارم هستی
بودنت آرامش دارد
سپاسگذارم
خدای قشنگم….نور آسمون ها و زمین…یارِ شیرین من …
تو که گفتی:وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ ۖ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ
منو ببخش اگر روی خودم حساب باز کردم….من از عقل خودم هیچی نمیدونم….من هیچی بلد نیستم خدا ….دست تسلیمم برات بالاست….
تو نزدیکی….تو آماده ی اجابتی…
تو دستمو بگیر….تو مسیر رو روشن کن ….تو کمک هات رو بفرست …
خدایا…سپاسگذارم
به نام خدا
سلام به شما سعیده خانم
با چشمانی اشکی دارم براتون مینوسم
حرفهای این کامنت شما حرف امروز منه
من چندسال کارمند بودم و بعد از بچه داری استعفا دادم
اردیبهشت امسال شروع کردن به یادگیری مهارتی که برای خودم با لطف الله کسب و کاری داشته باشم
امروز شک کردم نکنه راهم اشتباهه نکنه باید برگردم سرکار کارمندی
بچه امو چیکار کنم وقتی وقتم با خودم نیست و.…
به خدا گفتم کمک کن نشونه ای بفرست برام
نمیدونم من مثه شما اونقدر قشنگ بلد نیستم بنویسم
خدایا کمکم کن
تو خیرالرازقینی
تو گفتی بسی برام
تو گفتی توکل کن
گفتی محزون نباش
گفتی هرکجا باشم بامنی
گفتی از جایی که گمان نمیکنم به من روزی میرسونی
گفتی نوری
گفتی فرمانروایی
کمکم کن
به نام خدایی که در این نزدیکی ایست
سلام به آقا عادل مولانی عزیز و مومن و موحد و ثروتمند و خداجو
تبریک میگم به شما بخاطر این ایمان و توکل و دریافت الهامات، تبریک بخاطر عمل به ایده هاتون، بخاطر ایمان راسخی که داشتید و پاسخ این ایمان و تقوا را دیدن.
بسیار تحسین تان میکنم و بسیار سپاسگزارم که این ماجرای توحیدی رو با ما به اشتراک گذاشتید که برای ما هم بیشتر و بیشتر باور پذیر تر بشه که فقط روی خدا حساب کنیم نه این عقل ناقص یا تجربه هایی که داریم.
واقعا سپاسگزارم از خدای مهربونی که این قدر قوانین اش دقیق و ثابت است.
خدایا شکررررررررت
آقا عادل عزیز در پناه حق روز به روز توحیدی تر و سعادتمند تر باشید الهی آمین
سلام به آقای مولانی عزیزم
خیلی سپاسگزارم از کامنت و باورتوحید که نوشتین و از هدایت های خداوند و الهاماتی که دریافت کردین و از اون مهمتر به این هدایت ها عمل کردین خیلی لذت بردم
تحسین تون میکنم که انقدر واضح نشونه هارو دیدین و چقدر خداوند فوق العاده زیبا پلن هاشو با قدم برداشتن شما براتون چید .
مبارک تون باشه نتایج خوشگل تون.
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی تون در بهترین مدارها قراربگیره ان شاالله.
سلام به داداش عادل عزیز
کی گفته حالت خوب نیس شماحالت عالییییییه مبارکت باشه این حال مبارکت باشه این اشک واین شوق
عاشقتم مرسی که نوشتی وحال من روهم دگرگون کردی خدایاشکرت که چقدرقشنگ جواب بندههای باایمانتو میدی وقلبهاشونو روشن میکنی نورآسمانها وزمین شکرت وسپاس بابت همه چیز
عادل عزیز
ازاین حال خوبت لذت ببر وکیف کن امید وایمانت روتحسین میکنم وبهترینها روبرات آرزو دارم
درپناه حق
سلام به دوست عزیزم عادل جانم
الهی شکر
الهی شکر
الهی شکر
لذت بردم از خوندن کامنتت و امروز شیفت بودم شرایط محیا نبود برات کامنت بزارم
و الان در دل شب دارم با عشق برات مینویسم
و یه جورایی اشک در چشمان من هم جمع شد
واقعا خدا هر لحظه داره مارا هدایت میکنه مهم ایمان داشتن به اندازه دانه گندمی هست و اونم ایمان فعاله که شما انجام دادی و بقیه را به خودش سپردی و رفتی دنبال لذت بردنت
و خداست که این جور مواقع خوب همه کس آدم میشه و همه کار برا بندش میکنه
الهی که همیشه دلت شاد و لبت خندون از هدایتهای الله باشه
و در سلامتی و ثروت باشی
یا حق رفیق
سلام به عادل عزیز!
چقدر از خوندن کامنت شما لذت بردم و دلم روشن شد از این مثال عملی که هرچقدر به خدا قدرت بدی همونقدر برات قدرتمند کار میکنه!
چقدر خوب شما اسیر وسوسه های شیطان نشدین و زیر بار قرض و نگرانی برگرداندن پول نرفتین و پافشاری کردین روی اصولتون و خدا هم وقتی چنین ایمانی از بنده ش میبینه، کارا رو همینقدر معجزه وار براش پیش میبره.
واقعاً درس داشت برام و منم با خوندن پیغام اون شخص مو به تنم سیخ شد که انگار مو به مو خواسته های شما رو نوشته بود. الله اکبر!
بی نهایت ازتون ممنونم که این تجربه رو به اشتراک گذاشتین و در پناه الله یکتا بهترین ها رو براتون آرزو می کنم.
سلام به عادل عزیز
حسم الان جالبه
بغض کردم
گولههای اشک سرازیره
تو brtم و برام مهم نیست کسی اشکام رو ببینه و دارم اینارو مینویسم
که:
انگار که این خطوط اخری – که نقلقول کردی از همکارت – برای من ارسال شده
انگار برای من اتفاق افتاده
انگار که گره از افکار مشغول من باز شده
انگار فروشگاه منه که میخواد اینجوری انقدر راحت پر بشه
بدون دلنگرانی
بدون ناراحتی
بدون مشغولیت ذهن
حس الانم مثل حس خوشحالی بچهای هست که از باباش قول دوچرخه سر ماه رو گرفته
و حالا چون رو قولش حساب کردم و به حرفش ایمان داشتم دوچرخم بهم رسیده
یادمه داشتم با دوستم زهرا که از بچههای اینجاست صحبت میکردم،
“سر یه موضوعی که مربوط به من بود”،
بهم میگفت:
“یه وقت یه اتفاقایی تو زندگیت میافته که وقتی نگاهش میکنی از دست هیچ بنیبشری برای تحققش کاری بر نمیاد جز اینکه خودش وارد عمل میشه
جوری که با ذوق میگی وااااای. این کار فقط از خدا بر میاد نه هیچکسی دیگه”
و دقیقا این موضوعی که مطرح کردی به همین شکله
و این حرف زهرا رو من صبح بابت یاداوریم تو دفترم نوشته بودم.
لینک مطلبت رو حتی زهرا دیشب برام فرستاد و نگاهش نکردم
انگار زمان خودنش نبوده
من امروز صبح بازش کردم
و مطمئنم که یه نشونه برای منه
موفق باشی تو کسب و کارت
و مرسی بابت اشتراکگذاری تجربت.
خوندن این مطلب یه ارامش عجیبی بهم داد.
“خدای خوب من. عاشقتم”
در پرتو نگاه گرم و عاشق خداوند شاد و سلامت باشی
سلام رؤیا جان
دختر، تو چه قلم روون و پراحساسی داری، تلاش کن بیشتر تو سایت بنویسی و از خودت ردپا به جا بذاری.
واقعا برات آرزو میکنم مثل عادل عزیز صدای خدا را به این وضوح بشنوی و البته همه ما باید بتونیم که مثل او شجاعت عمل به الهاماتمون رو داشته باشیم، هر چند با دو دو تای ما جور در نیاد.
به این راحتیها نیست، شجاعت رستم رو میخواد.
ولی امان از اون لحظه که باور میکنیم و اولین قدم رو بر میداریم، از آنجا که گمان نمیکنیم، برامون خیر و برکت نازل میشه.
تو خودت در جریان روند خیلی از کارهای من هستی، اما دوست داشتم یه نمونه رو اینجا مثال بزنم.
چند ماه پیش بود که متوجه شدم من دارم یه روند بدون پیشرفت رو از نظر مالی میگذرونم، مشتری خارج از اداره نداشتم و روتین درآمدم منحصر شده بود به هر چی از اداره در میآوردم.
گفتم: خب، صددرصد مشتری رو که خدا میفرسته، ولی یه قدمی باید بردارم، باید حضورم رو اعلام کنم؛ اما کارها با خود خدا.
اون بنر تبلیغاتی رو برای معرفی خودم درست کردم که تو هم در جریانش هستی و فقط در سایت دیوار بارگذاری کردم و فقط 70 هزار تومان هزینه کردم، تو دلم هم میگفتم: خداجون این فقط یه ابراز ایمانه و نه هیچ چیز دیگه.
چه اتفاقی افتاد؟ از اون بنر تبلیغاتی هیچ؛ اما منی که مدتها بود مشتری خارج از اداره نداشتم، به معنی واقعی کلمه، من حیث لایحتسب شخصی پیدا شد و اولین قرارداد ویرایشم رو برای ادیت یه کتاب با یه نشر بستم، تا حالا با هیچ نشری کار نکرده بودم و هر چی بوده یا از طرف آشناها بوده یا مجلات. قراردادی رو با اون نشر بستم که وقتی قیمتش رو به خانم محمودی، سر ویراستارمون، گفتم تعجب کرد و گفت: از این به بعد بچهها خواستن قیمت به مشتری بگن، با تو مشورت کنن.
دیگه چه اتفاقی افتاد؟ دومین مجله رو هم در اداره برای ویرایش گرفتم و من مصر بودم که اگه قراره توی این اداره کار کنم؛ حتما باید امسالم بهتر از سال گذشتهام باشه.
من هیچ کار نکردم، فقط یه قدم خیلی معمولی برداشتم تا ثابت کنم من در راهم ثابتقدم هستم.
الان در فکر برداشتن یه قدم خیلی سادهٔ دیگه و تغییرات جدیدم و از خدا خواستم بهم الهام کنه. فقط من شجاعتی مثل شجاعت عادل رو دوست دارم و میخوام به اونجا برسم.
برات آرزو میکنم یه جوری به آرزوهات برسی که هر کی ببینه بگه به والله که این فقط کار خود خداست.
خوش بدرخشی رفیق!
سلام به دوست توحیدی
خیلی خیلی سپاسگزارم برای نوشتن تجربیات توحیدی تون
چقدر اشک ریختم و چقدر ایمانم قوی تر شد
خدا روشکر میکنم که به این کامنت هدایت شدم
خیلی تحسینتون میکنم برای ایمانی که دارین
من دیروز وقتی کامنت شما رو خوندم خیلی دگرگون شدم لابه لای حرفاتون گفتین رفتم کیش و بقیشو سپردم به خدا
من فقط گفتم ای کاش همسرم هم یه استراحتی به خودش میداد و بقیه ماجرا رو میسپرد به خدا
خدا شاهده من فقط گفتم ای کاش
و شب وقتی همسرم اومد گفت وسایل و جمع کن فردا بریم شمال
اصلا موندم چی بگم
واقعا شناخت خدا با ادم چی کار میکنه
فقط یکم ایمان زندگیمونو دگرگون میکنه
بازم سپاسگزارم
امیدوارم روز به روز شاهد معجزات بیشتری باشید
سلام دوست عزیز
این پیام رو ساعت شش و چهل دقیقه صبح برات مینویسم
بسیار بسیار لذت بردم از خوندن کامنت شما
نمیدونی چه لطف بزرگی کردین در حق بچه های سایت بیان این تجربه فوق العاده ایمان ما رو هزار برابر کرد و بهمون راه کار داد که ما هم اینجوری توکل کنیم و اینجوری به الهامات عمل کنیم
روز منو با این کامنت توحیدی زیبا کردی
الهی هر روز با ایمان تر و ثروتمند ترباشی دوست عزیز
در پناه خدا
سلام به آقای عادل مولانی عزیز
ابتدا تحسین میکنم ایمان و شجاعت شما را
اول صبحی حسابی حالم رو خوب کردید بسیار بسیار سپاسگزارم از شما که تجربه تون رو به اشتراک گذاشتین تا ایمان ما هم قویتر بشه
خدایا هزاران بار شکرت اگه کسی بدونه خدا داره کارارو انجام میده ، دیگه از کسی نمیترسه، باج به کسی نمیده، دیگه نگران غیر خدا نیست و در نتیجه رفتار و نحوه فکر کردنش عوض میشه و میفهمه الهامات خداوند رو ( و برای هر کس به شکلی و با توجه به شخصیتش ، خداوند رابطه برقرار میکنه) …
این اصل که به اندازه ایی که در مقابل خداوند خاضعی به همون اندازه هم زندگی روان میشود ( اصل مهم)
ایاک نعبد و ایاک نستعین
خدایا مارا به راه راست هدایت فرما ، راه کسانی که به آنها نعمت، عزت داده ای خدایا وظیفه من بندگی و تو خدایی، و همه امور به لطف تو سامان مییابد
عادل عزیزم همسر مهربانم خدارو شاکرم بابت وجود تو
تویی که وجودت پر از حس خداییست
هربار که به فکر فرو میری میفهمم که با خدای خودت غرق در صحبتی
شاهد این هستم که خدا راه موفقیتت رو ثانیه به ثانیه برات هموارتر میکنه
همسر با ایمان و خدایی من
سلام و درود به همه دوستان عزیزی که برام کامنت گذاشتن و دل منو بیشتر روشن کردن و سلام ویژه به همسر و عشق عزیزم
عشق من اومدنت به جمع بهشتی هارو تبریک میگم و بی شک وقتی از اون بالا رو قله های موفقیت به گذشته نگاه میکنی این روز مبارک میشه نقطه عطف زندگیت
دوستان عزیز راهمون خیلی زیباست و قدر تک تک این لحظات رو بدونین که رو دوش خداییم و صوت زنان از این مسیر جنگلی زیبا لذت میبریم
دعا میکنم که هیچ وقت این معجزه های خداوند عزیز یادم نره و این اتصال زیبا همیشه برقرار باشه و همچین حال قشنگی رو برای تک تک شما دوستان از خداوند مهربان خواستارم
رو دوش و در آغوش گرم خدا باشید
بنام الله
سلام ودرود فراوان به قلب پاکت
ندای عزیز ورودت به این سایت الهی وسرزمین بهشتی را از صمیم قلبم تبریک میگم
امیدوارم روز به روزشاهد موفقیتهای شما وعادل عزیز باشیم
وجود وزندگی ات سرشار از عشق ونور الهی
در پناه حق شاد وثروتمند وسعادتمند وسلامت ولیاقتمند باشید در دنیا وآخرت
سلام و درود. به آقای مولایی عزیز ..
شما که نتوانستید بقیه اش رو بنویسید و خداحافظی کردید . من که اصلا نمی تونم شروع به نوشتن کنم و دارم همین طوری صبح اول وقت های های اشک میریزم … آقای مولایی عزیز واقعا روی شانه های خداوند نشستی . تحسینت می کنم . بهتون تبریک می گم انگار نور چشمی خداوند شدید . واقعا از صمیم قلبم تحسین تون می کنم چقدر خوبه اول صبحی نشانه ی معجزه گر من بودید و خداوند دست منو گرفت آورد به پاسخگویی سعیده شهریاری عزیزم و بعدش هدایت شدم به کامنت زیبا و پر محتوای الهی شما آقای مولایی عزیز مرسی مرسی که اومدید و برامون نوشتید تا ایمانمون قوی تر بشه .. تا انگیزه مون بیشتر بشه .. تا به الهامات و شهود مون رو بیشتر درک کنیم . تا حرکت ها و قدم هامون الهی بشه . واقعا آقای مولایی عزیز ممنون و سپاسگذارم برای اینکه خداوند شما رو مامور خوشحالی و اشک شوق من وو دیگر بروبچه های این سایت کرد
براستی ما از هدایت شدگانیم
مرسی مرسی از حضورت تون در این جمع الهی
واقعا دیگه اشک امونم نامیده حداحافظ
سلام آقا عادل برادر عزیزم نوش جانت حال خوبت..نوش جانت اشکهای شوقت..نوش جانت هدایتهایی ک دریافت کردی ..
خداروهزاران مرتبه شکر این کامنت شما دل همه مارو به مسیر گرم و گرمتر کرد
خداروهزاران مرتبه شکر ک با عمل به قانون ..با دریافت الهامات خدای بخشنده و مهربان نتایج فوق العاده گرفتین..
.
.
نوش ..نوش ..نوش جانتان ..گوارای وجودتان مبارکتون باشه
سلام بر یار کشتی نشین نوح ام برادر عزیزم عادل،
عادل جان، خواستم فقط حصورتون عرض کنم، اشک شوق ریختم از این حالت شور و عشق مستی بین شما و خدای مهربان
خدایی که با هرزبانی با بنده اش حرف میزنه و چه حرفی، بقول خودت اون حرفی که از ته دلت گذشته عین همون حرف و پاسخش را برات می چیند
خواستم در این عشق ات متم شریک باشم، و عرض کنم، درست گفتی برادر عزیزم، خدا اینطوری عین خواسته ما را از جاهایی غیر ممکن برای ما بر آورده میکنه،
چند روز پیش دودل بودم اینکه برم به مسافرت یا نه، کار را سپردم به خدا، درست چند ساعت بعدش، با زبان پسرم خدا بهم گفت، یک هفته صبر کن هفته بعد برو،
خدا اینقدر مهربونه، که حتی مهربان تر از مادره، از هر کسی که دوسش داریم از اونهم دوست داشتنی تر هست،
خدایا شکرت، و هزاران بار شکرت
منو در این حال تابت قدم نگهدار و هدایتم کن، و هر چی که شما بگویی من فقط میگم چشم،
من بندگیمو میکنم، و بعد از این دلم از جانب شما قرص و محکم هست و به تو اعتماد صدرصدی دارم و شکی در دلم نیست،
که منو خوب و با راهی که در آن نعمت هست همواره هدایتم میکنی
عادل جان این جملاتم را با اشک در چشام براتون و برای کشتی نشینان نوح و استاد عزیزم آن مرد خدایی ناخدایش را میکند نوشتم و به خودم میگم، این راه اصلی هست و مواظب باش که شططان گولت نزنه
خدا شکرت
، در پناه خدای مهربان همواره تندرست و بازار کسب و کارت پررونق تر و شاد خندان در کنار خانواده محترمتون، فعلا خدا نگهدار
سلام اقای مولانی عزیز
بخاطر این هماهنگی درونی بین ذهن و روحتون که کاملا توی متن کامنت هم مشخص بود بهتون تبریک میگم
چقدر قشنگ تونستید ذهنتون رو کنترل کنید و منتظر گفته های خدا بمونید تا شما رو هدایت کنه
همیشه باورم به اینکه اگ کاری داره سخت انجام میشه و اون راحتی و ارامش که میخوام رو به من نمیده، یعنی مسیر درست نیست
چقدر قشنگ صبر کردید تا خدا هدایتتون کنه به روشی که بهتون ارامش میده و قرض و مشغله ذهنی رو قبول نکردید
اتفاقا منم دیشب یه تجربه ی مشابه تجربه شما داشتم که بخاطر ایمانی که به خدا داشتم و صبرم خداروشکر نتیجه عالییی گرفتم.
برای شروع یه کاری خواهرم بهم میگفت بیا به چند نفر زنگ بزنیم و ازشون بخوایم که بهمون کار بدن، این مدل درخواست کردن به دل من نمی نشست و دلم میخواست خدا با نشانه ها باهام حرف بزنه و بهم بگه چی کار کنم یا بهترش اینکه اونا از ما بخوان که کارشون رو انجام بدیم(این بهترین حالتش بود و من دوست داشتم اینجوری رقم بخوره وایمان داشتم که خدا برای من انجامش میده من نباید تقلا کنم)
دیشب به طرز معجزه اسایی بعد از یک هفته که خواهرم همش میگفت زنگ بزنیم و من میگفتم نه باید خدا سر راهمون قراربده، طرف بهم زنگ زد و سفارش کار داد و گفت برام انجام بدید
دقیقا چیزی که من از خدا میخواستم
وقتی ما اعتماد میکنیم و نمیترسیم خدا بهتراز چیزی که حتی تصورشو میکنیم برامون میچینه
خدا اون بهترین حالت که من دوست داشتن رو برام رقم زد :)
خدایا شکرت
سلام ودرود
ممنون که این تجربه بی نظیرتون رو در اختیار ما قرار دادین
ایمانم هزاران بار بیشتر شد
خدایا سپاسگزارتم که همواره حواست بهمون هست وهدایتمون میکنی به مسیر هایی که به راحتی وبدون قرض و وام و…هزار دردسر دیگه به خواستمون برسیم
سلام اقای مولانی
بابت اتفاقاتی ک براتون رخ داده بسیار خوشحالم
من چند روز پیش کامنت شما رو نصفه خوندم و بعد رفتم دنبال ی سری از کارهام
و الان هدایت شدم ب کامنت شما و مجددا خوندم با تمرکز تا خط اخر رو خوندم
حالا چرا امشب پیامتون رو خوندم
چون باز طبق قانون همزمانی اتفاق افتاد
امروز اتفاقات بسیار زیبایی برام رخ داد
ک هر لحظه اش خداوند بهم میگفت میبینی چه کارهایی داره انجام میشه
ادم ها چطور مامور میشن
همزمانی ها چطور رخ میده
زمین و زمان چطور در خدمت تو درمیان
چرخ زندگیت چقدر رون شده
ک نتیجه اش بشه تجربه ی آسانی راحتی و لذت در زندگیت
دیدی بهت عزت دادم
من برات همه کار میکنم
امروز اونقدر نشونه دیدم
بحدی کارهام عالی و روان پیش رفت
بحدی با عزت و احترام باهام رفتار شد
ک من انگار در یک فضای ایزوله شده قرار داشتم
من فقط مبهوت بودم
خداوند چطور انقدر عالی این چینش رو انجام میده دقیقا درست همون زمانی ک باید رخ بده رخ میده ادم ها و موقعیت و ایده ها شرایط بطرز باورنکردنی ای گرد هم میان تا یک تجربه ی شیرین برامون رقم بزنن
شیرین تر از همه احساس عمیق خوشبختی و رضایت درونیه
هماهنگ شدن باخداوند لذت بخش ترین قسمت کاره
احساس شمارو درک میکنم
و امیدوارم هرروز ما باهدایت منبع خیر پیش بره و هماهنگ تر از روز قبل مون با خداوند گام برداریم….
ب امید روزهای خوش تر
سلام عادل جان عزیز
برادر گرامی خوش حالم برات
خوش حالم که مسیر تکاملی تو این قدر زیبا است
و میدانی
و حتما میدانی
که فراتر از همه ی این هدایت ها و موفقیت ها چی اهمیت داره
حتما میدونید واین اونه که تو جوری به خدا اعتماد کردی که لایق هدایت شدن شدی و این بی نهایت ارزش داره و موفقیت هات انگشت کوچیکه ی این حس خوب واعتمادت به خداوند هست،این حس هست که باید بهش ببالی که به نیروی عظیم شهود وصلی.
خوش به حالت که این قدر عملگرا هستی
خدا به آدم هایی که مثل توحرکت
میکنند احترام میگذاره
در پناه خداوند موفق باشی
سلام به جناب مولانی عزیز
تبریک میگم بهتون وتحسینتون میکنم این حداازایمان وشجاعتتون
تحسین میکنم که نترسیدید وبه ایده های الهامیتون عمل کردید
روی شونه های خدانشستید وخداوندهم کارهاروبه راحتی برای شماانجام داد.نوش جانتون ثروتی که باعمل به این ایده میسازید.نوش جانتون این حال الهی و خداگونتون
الهی که همه مابتونیم صدای خدارو توقلبمون هر روزبهتر وواضحتر ازروزقبل بشنویم و اماده ترباشیم برای عمل به ایده ها
خدایا شکرت هزاران بار برای این جهان زیبا وپرازخیرونعمت وبرکت وثروتی که برای ما مهیا کردی تافقط لذت ببریم
عاشقتم خداجونم که اینجوری جواب ایمان وشجاعت رومیدی
سلام به عادل عزیزم
سلام به الهامات خدایم
امروز یه اتفاقی در مورد موضوعی که مدت هاست دارم به خاطرش صبر می کنم و ادامه می دم افتاد که نجوی های شیطانی شروع شد
دفترم را برداشتم که با نوشتن ذهنم را کنترل کنم همینطور که داشتم می نوشتم
این ایه روی گوشیم نمایش داده شد
(اپلیکیشن قرآن هادی هنوز یک ایه به صورت رندوم نمایش می ده)
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاهِ إِنَّ اللَّـهَ مَعَ الصَّابِرِینَ
الهی شکرت چقدر آرام گرفتم چقدر خدا همیشه به موقع به دادم می رسه
بعد از اینکه آرام شدم
قلبم بهم گفت که از نشانه امروز استفاده کنم
و این قسمت از فایل به عنوان نشانه و هدایت برام اومد که کاملا مخصوص شرایط الانم هست چقدر عالی و تاثیرگذار بود
فایل صوتی را دانلود کردم
هدایتی به قلبم اومد که برم جایی
و من راه افتادم توی راه چندین بار به فایل گوش دادم و آگاهی های نابی را دریافت کردم
الان پنج ساعت می گذره و در مورد اون هدایت نتیجه ای نگرفتم
نجوی های شیطانی می خواست حمله کنه که قلبم گفت همین الان برو کامنت این فایل را بخون
و این کامنت شما چنان آرامش بهم داد چنان قدرتی بهم داد چنان قلبم را هدایت کرد و مسیرم را روشن و قدم هام را مشخص کرد که قشنگ می فهمم خدا داره باهام حرف می زنه
الهی صدهزار مرتبه شکرت
الهی همه ما را در این راه راست ثابت قدم نگهداری
سلام محمد جواد عزیز و دوست داشتنی
خیلی از انرژی مثبتت که به طرفم روانه کردی ممنونم و اینکه باعث شدین دوباره کامنت توحیدی خودم رو بخونم و لذت ببرم
خداروشکر برای شماهم الهام و نشانه بوده به اینکه راهت درسته برادر فقط و فقط صبر همراه با ایمان داشته باش
من به امید خدا بعد اون معجزه های واضع که دیدم انقد به درستی راه ایمان دارم که دارم دست به کارهایی میزنم که از نظر 99 درصد جامعه نشدنیه ولی من صددرصد میگم شدنیه و انجامش میدم و نتیجه رو همنجا با ذوق برای دوستان و استاد عزیز تعریف میکنم
به خدای مهربان میسپارمتون
سلام دوست عزیزم خیلی خیلی لذت بردم از کامنت فوق العاده شما
امیدوارم همینطور با ایمان پیش برید و شاهد موفقیت های روزافزون شما باشیم
بعد از خوندن کامنت شما وادار شدم تا منم از معجزه حضور خدا بنویسم که چطوری در همه لحظات زندگی حواسش به همه چیز هست
هفته پیش جمعه با دوتا از دوستام وخواهرم قرار گذاشتیم بریم تهران، کنسرت یکی از خواننده ها و بعدش هم یه شب رو اونجا بمونیم و برگردیم من هیچ پولی نداشتم برای این اقدام اما گفتم خدا جورش میکنه و نترس. روزی ک قرار بود بلیط کنسرت رو تهیه کنیم، قرار من و خواهرم به این بود ک از پولی ک توی کارتم هست و همش واسه خودمون نبود برداریم و بعدا جاش بذاریم، قبل از اینکه سایت باز بشه و بتونیم بلیط بخریم ی حس خیلی بدی توی وجودم بود همش مدام میگفت ک این درست نیس باید پول خودم باشه و براش تصمیم بگیرم ن اینکه از پولی ک تمام و کمال برای خودم نیست استفاده کنم، وخیلی هم استرس داشتم و یه حال خیلی بد و عجیبی داشتم هی میخواستم خودمو آروم کنم نمیشد تااینکه با خواهرم حرف زدم گفتم کنسلش کنیم ما میخوایم بریم لذت ببریم اما من نمیتونم بپاس این کار دروغ بگم و پولو بردارم و بعدا سر جاش بذارم این پول باید خودش آماده میشد تا امروز، حالا هم ک نشده اشکال نداره با جسارت ب دوستم زنگ میزنم میگم جور نشد بیایم و اینکارو کردم.
یه هفته گذشت و گاهی ذهنم فریبم میداد ک ترسیدی نرفتی وگرنه پول ک بود درسته پول خودت نبود اما جاش میذاشتی به کسی هم نمیگفتی
دوروز بعدش پای خواهرم آسیب دید و ورم کرد و رفته رفته بدتر شد تا اینکه امروز دقیقا روزی ک فرداش تاریخ کنسرت بود خواهرم رفت دکتر و پاشو آتل بست و دکتر گف نباید تا 10 روز تکون بخوره
خدا خبر داشت و اونطوری مارو هدایت کرد ک بلیط رو نگیریم و نریم چون میدونست این اتفاق می افته و ما نمیتونیم کنسرت رو بریم
متوجه شدم ک هر نشدنی هم خیره و خدا حکمت اون کارو میدونست
خدایا شکرت
سلام عادل عزیز
برادر دوست داشتنی و موحد من
چقدر عاااالی نوشتی
خدایا شکرت که با این پیام ها داری بهم نشون میدی مسیرم درسته
دقیقاً همچین چیزی برای من پیش اومد
من معلم هستم و چند تا نشونه دیده بودم که باید این مدرسه بیام بیرون
کجا؟؟
نمی دونم
اواخر اردیبهشت بود که بهم گفت تمام وسایل هات رو جمع کن
منم جمع کردم و بردم خونه
ولی برای محل کار جدید و مدرسه جدید هیچ ایده ای نداشتم
همش نجواهای ذهنم می اومد که بالاخره می خوای چیکار کنی؟؟
همین طور لیزری داشتم روی خودم کار می کردم که چند روز پیش مدیر یکی از بهترین مدارس منطقه بهم زنگ زد و با احترام ازم درخواست کرد که امسال باهاشون همکاری کنم….
منو میگی….
هاج و واج کار خدا بودم
و چشمام پر اشک شد و کلی از خدا تشکر کردم
خدای سمبع و علیم من
قربونت برم که اینقدر عالی اجابت می کنی
طوری که نیاز به تقلا ندارم
خدا برام می چینه…
مدیر توحیدی و ارزشمند
مدرسه با کیفیت
قطعاً دانش اموزان بهتر و مودب و مستقل و اولیاء فوق العاده خوب
و هزاران اتفاق دیگه که من ازش خبر ندارم
قلبم میگه تو این مدرسه قراره ایده ای بهم الهام بشه که بیزنس خودمو شروع کنم
آره
خدا اینطوری سوپرایز می کنه
من فقط دو جلسه دوره لیاقت رو گوش کردم
نتایج اینطوری میاد
خدایا قراره چطوری سارا رو سوپرایز کنی …
وقتی بهش فکر می کنم قلبم از جا کنده میشه
خدای دلبرم
مرسی که با این نشونه بهم میگی حواست بهم هست
مرررسی که آسونم کردی و همواره می کنی برای آسونی ها
اون روز همکارم پیام داد سایت ورود نمرات باز شده برید نمره ها رو وارد کنید
من مشغول صلاه تو سایت بودم
گفتم بعداً انجام میدم
خدا گفت نه سارا الان انجامش بده
گفتم چشم و انجامش دادم
بلافاصله بعد از اینکه کارم تموم شد سایت دچار مشکل شد و همه ی همکارا درگیر سایت بودن
و منی که روی دوش خدا کارم خیلی راحت انجام شده بود
آخه کدوم معجزه اش رو بگم …
خدای دلبرم
این روزها من فقط کمی ایمان از خودم نشون دادم
و تو ابنقدر داری بهم حال میدی
مررررسی ازت که در سیستمت هیچ فرکانسی گم نمیشه یا فراموش نمیشه…
یا جابِرَ العَظمِ الکَسِیر…
ای خدایی که استخوان شکسته شده را اصلاح میکنی و آن را مجددا احیا میکنی…
خدای نازنین و دلبرم بیا و مرا که اسیر نجواهای شیطان شده ام و زیر بارش، شکسته شده ام را اصلاح کن و مرا مجدد احیا کن
خدایا مرا ببخش که قدردان مقام و منزلت خودم ، نبودم و اندیشه های محدود کننده را به ذهنِ خویش راه دادم…
…رَبِّ إِنِّی ظَلَمۡتُ نَفۡسِی فَٱغۡفِرۡ لِی…
…ای صاحب اختیارِ من ، من به خودم ظلم کردم ؛ مرا ببخش…
از دیروز دوباره دوره مقدس سلامتی رو استارت زدم
و امروز ذهنم چنان حالم رو وخیم کرده که نمی تونم از جام بلند شم
از خدا می خوام ایمانم رو افزون کنه که تو مسیر کم نیارم و اسیر نجواها نشم و دوباره به مسیر تغذیه ی قبل هبوط نکنم
خدایا من به تو، هدایت هات و حمایت هات فقیرم
نازنین دلبرم دستم رو بگیر
سلام خواهر عزیز و گرامی سارا خانم
ممنون بابت انرژی خوبی که بهم منتقل کردین و باعث شدین دوباره مروری بر معجزات خداوند داشته باشم که این مدت به راحتی برام انجام داده
الهی شماهم رو دوش خدای خود بیزنس شخصی و مورد علاقه خودتونو راه اندازی کنین و همینجا بیاین و از معجزاتتون برامون بگین
موفق باشین خواهر عزیز
آقا عادل عزیز و دوس داشتنی
سلام به روی ماهت
چقدر لذت بردم از کامنتت
چقدر توی دلم تحسینتون کردم
دست خدا شدی برا من
به یه تضاد خیلی خیلی معمولی خوردم
از کار عصرهام که عاشقش بودم استعفا دادم
بابت اینکه محیطش آدمایی رو داشت که 90 درجه با طرز فکر من مغایرت داشتن
من دنبال رونق کسب و کارم بودم
اونا دنبال عیاشی و لذت بردن
من دنبال این بودم که با سرپرستی خدا همه چیز اوکیه
اونا دنبال وضعیت اقتصاد و فلان و فلان و دنبال حذف کردن خدا بودن
خلاصه منم دل رو زدم به دریا و گفتم خدا هزار تا راه بلده که منو به عشقم برسونه
ذهنم آروم شد از بابت وجود آدمای سمی همکار
اما نجواها بیکار ننشستن و کارشون رو بلدن
و اومدم بیرون
تا اینکه دیشب به کامنت شما هدایت شدم
انگار شما توی کامنتتون داشتین درخواستی رو که من از صمیم قلبم برای خدا نوشتم رو داشتین مینوشتین
من بهش گفتم پول ندارم برای راه اندازی کسب و کار خودم
خدا با کامنتتون به من گفت
الیس الله بکاف عبده
آیا خدا کافی نیس
گفتم ببخشید
اوف کورس که کافیه صددرصد
بهش گفتم کسی رو نمیشناسم
با کامنتت بهم گفت
من همه جا آشنا دارم خیالت راحت
منم که قلبها رو نرم میکنم
بهش گفتم نمیخوام زیر بار دین کسی باشم
با کامنتت بهم گفت
برای عادل جانم درست کردم برا تو هم درست میکنم .
مگه من برا نمایشگاه ، براحتی کارتو درست نکردم که درآمد داشته باشی
مگه من برا خرید ماشینت پولشو اوکی نکردم
مگه من برا صد مورد دیگه توی درخواست هات اوکی نبودم
برای اینم درست میکنم
خدا جون
تو توی کامنت عادل جان بهم گفتی
واضع باهام حرف میزنی و منو آسون میکنی برای فهمیدن حرفات
خدا جون
من از تو درخواست کردم و نوشتم برات
تو توی کامنت عادل جان بهم گفتی
و از تو درخواست داشتم در مورد ارتقای کارم داشتم فکر میکردم که چکار کنم و از کجا شروع کنم
تو منو هدایت کردی به کامنتی که حرف دل منو زد
تو بهم گفتی من میتونم با عزت و قدرت و عظمت تو حرکت کنم و برم دنبال استارت نمایشگاه خودم باشم بجای اینکه برای دیگران شاگردی کنم
چرا؟
چون تو رو دارم
مگه نگفتی که کافی هستی
اگه برا عادل کافی هستی
برا منم میتونی باشی
خدا جون
من دنبال تاسیس دفتری هستم که ایده هامو بیشتر بتونم اجرا کنم برای ارتقای شغلم و اومدم نشستم با تو مشورت کردم
خودت منو به کامنت عادل هدایت کردی
پس من مقاومتی ندارم
و میگم چشم و همین امروز با همدیگه راه می افتیم میریم برای اجراش
تو با کامنت عادل گفتی قدم اول اینه که با هم بریم دنبال مغازه بگردیم
چشم اوکیه
خدا جون تو توی کامنت عادل جان بهم گفتی
تو پای در راه بنه و هیچ مپرس
راه خود بگویدت که چون باید کرد
چشم من نمیپرسم
خدا جون من
تو خودت از اول این مسیر تمام کارارو انجام دادی تا حالا
و منم هرچی گفتی گفتم چشم تا اینجاشو اومدم
از این به بعدش رو هم دلم میخواد خودت برام انجامش بدی
1 – اگه عادل سرمایه نداش منم ندارم و فقط من کل سرمایم تویی
2 – من ایمان اووردم تو پیشمی و یقین دارم هستی
3 – مدیرم تویی و وظیفته کارامو برنامه ریزی کنی
خودت گفتی الله ولی الذین آمنو……
سرپرست وظیفشه امکانات مورد نیاز پروژه رو فراهم کنه
4 – وکیلم تویی و وظیفته مراقب باشی همه چیز قانونی باشه
خودت گفتی وتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ کَفى بِاللَّهِ وَکیلاً –و بر خدا توکل کن؛ و خداوند کافی است که وکیل [کارساز] باشد
سوره احزاب (33) آیه 3
منم میخوام تو وکیلم باشی چون قبولت دارم
5 – پولام پیش توهه و تامین مالی پروژه من با توهه
6 – من کسی رو نمیشناسم . آدما رو تو میشناسی و وظیفته قلبها رو برام نرم کنی
أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ ) سوره الرعد: آیه 28
(هدایت شدگان) کسانى هستند که ایمان آورده و دلهایشان به یاد خدا آرام مىگیرد. بدانید که تنها با یاد خدا دلها آرام مىگیرد.
خدا جون من با هدایت به این کامنت یاد تو افتادم و قلبم آروم شد پس تو هم قلبها رو بسمت من آروم کن.
عادل جان خدا میگه
من حلش میکنم تو سهم خودتو انجام بده منم سهم خودمو انجام میدم . فقط مواظب ایمان خودت باش و صبور باش و منم گفتم چشم عزیزم
خدا جون من با خانواده عید میخوایم بریم شمال خوشگذرونی و ازت میخوام تو هم مثل عادل ، کارای نمایشگاهمو به راحتی اوکی کنی
عادل جان من همین الان در حضور تو
از خدا میخوام همونطور که برا تو درست کرده برا منم درست کنه که
خدا سرمایه و محصولات و محیط کار در اختیار من بزاره و من با توانایی هایی که دارم روش کار کنم
من میدونم اینجوری کار کردن هم برای من برد بحساب می یاد هم برای خدا
عادل جان دوست دارم
کامنت زیباتو ، توی مغزم بوسیله قدرت خدا ، سیوش کردم
دمت گرم پسر….
دمت گرم مرد پرانرژی سایت
خیلی چیزا از کامنتت یاد گرفتم
مثلا اینکه اتفاقات رو رو کامل توضیح دادین
امیدوارم همیشه موفق و شاد باشی
دوست دارم
دمت گرم که باعث گسترش جهان شدی
دمت گرم که باعث شدی ، امروز از کامنتت انرژی بگیرم برا حرکت .
دمت گرم که باعث شدی یادم بیاد امروز مث دوست مهربون با خودم صحبت کنم و نگران نباشم و توجهم به همون قدمای کوچیک باشه
ایول داری
دمت گرم
از خدا ممنونم که هستی
هیچوقت فکر نمیکردم یه کامنت ، اینهمه برام آگاهی داشته باشه
مرسی
یا خدا شکرت
وای اشکم درامد
خدایا شکرت
خدایا شکرت خدایا شکرت
خدایا ممنون
این چه هدایتی بود
خدایا شکرت
واقعا عالی
واقعا از صمیم قلبم بهت تبریک میگم
چقدز خوب رو حودتون کار کردید این عالیه
معامله با خدا
خدایا مننونم
واقعا معاملهذبا خدا معامله برد برده این عالیه
بازم بابت این نوشته ممنون