پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8 - صفحه 2
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-15.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-29 04:11:212024-08-04 11:31:00پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَى لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا یَعْبُدُونَنِی لَا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئًا وَمَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذَلِکَ فَأُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ
خداوند به کسانى از شما (مسلمانان) که ایمان آورده و کارهاى شایسته کردهاند وعده داده است که قطعاً آنها را در روى زمین جانشین (خود) کند و (حکومت بخشد) همانگونه که کسانى را که پیش از آنها بودند، جانشین ساخت، و حتماً آن دینى را که براى آنها پسندیده است (دین اسلام) براى آنها مستقر و استوار سازد، و بىتردید حال آنها را پس از بیم و ترس به امن و ایمنى تبدیل نماید به طورى که تنها مرا بپرستند و چیزى را شریک من قرار ندهند. و هر کس پس از این (نعمت بزرگ) کفران ورزد، چنین کسانى به حقیقت نافرمانند (آیه 58 سوره النور)
به نام آرام بخش دلها
سلام و درود بر استاد عباسمنش گرانقدر و همه دوستان نازنینم
استاد شاید توضیحات ابتدایی من زیاد مرتبط با سوال نباشد ولی دوست دارم اول به گفتگوی ذهنی و سوالی که برام پیش اومد موقع دیدن فایل و جوابی که بهش رسیدم اشاره کنم و سپس به جواب سوال این قسمت بپردازم.
اولین تصاویری که در ذهنم مرور شد، ترس ها یا چالش هایی بود که به عنوان تمرین در دوره هاتون قرار داده بودید. و خدا رو شکر تونستم با آموزشهای شما بهشون غلبه کنم. ترس از عدم تائید توسط دیگران؛ ترس از پاسخ منفی شنیدن؛ ترس از سوال کردن؛ ترس از مطالبه کردن؛ ترس از ابراز نظر و عقیده ؛ترس از مخالفت با دیگران؛ ترس از درخواست کردن؛ ترس از تحمل نکردن …
وقتی که به ریشه این ترسهام فکر میکنم میبینم همه آنها ریشه در این داشتند که من در زندگیم احساس لیاقت و ارزش نمی کردم! اینکه در زندگیم قدرت را به جای خداوند به دیگران داده بودم و به همین دلیل عزت نفس پائینی داشتم و تحمل می کردم!
نگاهی که به پشت سرم میندازم، میبینم خیلی بهبود پیدا کرده ترس هام و باید کار کنم و کار کنم و ادامه بدم بیشتر و بیشتر. تعهدم به انجام تمرینات را می ستایم. اصلا عاشق کلمه «تعهد» شده ام. چالش ها رو دوست دارم! وقتی که با دوره قانون آفرینش با استاد آشنا شدم، استاد در یکی از جلسات تمرین درخواست غذای اضافه از مهماندار رو خواستند انجام بدیم و من در کامنت آن جلسه تعهد دادم اولین پروازم اینکار را انجام بدم. از زمان نوشتن آن کامنت یکسال گذشت تا این موقعیت برایم پیش آمد که پرواز کنم. به محض اوکی شدن بلیط پروازم این تعهدم یادم اومد و انجامش دادم با اینکه به خاطر دوره قانون سلامتی دست به پک قبلی هم نزده بودم! و در پرواز ماه گذشته هم باز این چالش رو انجام دادم تا مطمئن بشم مقاومتی برای انجامش ندارم.
به محل کارم که رسیدم دیدم شرایط برایم کاملا فراهم است و با فراغ بال میتونم راجع به این سوال بنویسم. به همین دلیل رفتم کلمه خوف رو در قرآن سرچ کردم.دیدم 30 آیه در قرآن در مورد ترس گفته شده. وقتی داشتم این 30 آیه رو می خوندم؛ این سوال در ذهنم بالا اومد که ترس خوب است یا نه؟! وقتی موارد و مثالهای زندکیم رو در ذهنم مرور می کردم متوجه شدم درسته که ترس با استرس ریشه های مشترکی داره ولی این دو، دو مقوله جدا از هم هستند.
از 30 آیه ای که کلمه خوف در آنها ذکر شده دو آیه زیر برایم قابل تامل تر بودن:
إِنَّمَا ذَلِکُمُ الشَّیْطَانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیَاءَهُ فَلَا تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (آل عمران،175)
در واقع این شیطان است که دوستانش را مى ترساند پس اگر مؤمنید از آنان مترسید و از من بترسید
أَلَا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ ﴿یونس،62﴾
آگاه باشید که بر دوستان خدا نه بیمى است و نه آنان اندوهگین مى شوند
با توجه به این دو آیه میخواهم سوالی که به ذهنم اومد و پاسخی که بهم الهام شد رو در قالب یه مثال توضیح بدم.
چرا ما اصلآ باید بترسیم ؟ مگه غیر از اینه که ترس ریشه در شیطان داره؟ مگه با ترس میشه خدا رو دوست داشت؟
دیدم بهم گفته شد تصور کن جهان کلاس درس است و معلم پروردگارت. گفتم خوب! گفت معلم میاد سر کلاس و میگه روش کار و تدریس و ارزیابی آخر ترم یا آخر سالم اینه. گفتم خوب! گفت در طول ترم یا سال معلم تکلیف میده و ما باید انجام بدیم.گفتم خوب! گفت هر کسی تکلیفشو خوب انجام بده تشویقش میکنیم و هر کسی تکلیفشو انجام نده تنبیه میشه. گفتم خوب! گفت پس معلم هم وعده پاداش میده (لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ) و هم میترساند از تنبه و عذاب ( فَلَا تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ). گفتم خوب! گفت حالا اگه تو شاگرد اول کلاس باشی و تکالیفتو خوب انجام بدی این معلمو دوس داری یا ازش می ترسی؟!!! اگه دائمآ بهت پاداش بده و جلو بقیه تشویقت کنه؛ آیا دوسش داری یا ازش میترسی؟!!! مگه نگفته مومنون (شاگرد زرنگ ها ) نه غمی دارند و نه ترسی ؟! حالا گیرم معلم گفته باشه هر کی درس نخونه اصلا فلکش میکنم! آیا شامل حال تو میشه؟! آیا وقتی در موردی (امتحانی) تنبیه سخت باشه؛ تشویق و جایزه بزرگتر و بهتر نخواهد بود؟! حالا تو خوشحالی یا غمیگین؟! تو شور و شوق داری یا میترسی؟!
============================================================================================================
چه ترس هایی دارید که هنوز نتوانسته اید بر آنها غلبه کنید و همچنان از مواجه شدن با آنها فرار می کنید؟
استاد همه این مواردی که مثال زدید رو من دارم!
من از طرد شدن در رابطه می ترسیدم
من از شکست خوردن می ترسیدم.
من از ناشناخته ها می ترسیدم و هنوز هم احساس میکنم ترسم در این مورد بیشتر از سایر موارده.
من از تنها ماندن می ترسیدم
من از انتقاد شنیدن می ترسیدم
من از تغییر می ترسیدم
اما….
هر چقدر روی خودم کار کردم؛ هر چقدر تلاش کردم؛ هر چقدر عمل کردم به آگاهی ها و آموزشهایتان، به همان نسبت بر این ضعف هام غلبه کردم و غلبه میکنم و روز به روز برایم کمرنگ تر می شوند. یادم افتاد تو فایلهای سفرنامه شما و مریم جان گفتید سعی کنید تنهایی رو تجربه کنید. من در ایام تعطیلات عید برای اینکه قدمی برداشته باشم و خودم رو محک بزنم و بر ترسهام غلبه کنم در یک ساختمان اداری که رئیسش خواهر زادم بود به تنهایی خوابیدم! جالبه بدونید این ساختمان در جای پرتی در وسط قبرستان قرار داشت و فاقد دوربین و وسایل محافظتی بود. ساختمان سرایداری در محوطه این اداره قرار داشت که به تازگی فوت کرده بود و خالی و فاقد سکنه بود. و کنارش هم باغ و نخلستان بود و دقیقآ منو یاد صحبت هاتون هنگام نوشتن کتاب رویا هایی که رویا نیستند انداخت و گفتم وقتی استاد تونسته منم میتونم! حتی اگه از ترس بمیرم بازم ارزششو داره و خدا رو شکر انجامش دادم. الان که به خودم نگاه میکنم میبینم با ارتباط بهتری که با خدا دارم ترسهام خیلی کمترند. و هر چقدر این رابطه را بهبود بدم میشم مثال همون شاگرد زرنگ کلاس و معلمش!یا حق
سلام و عشق و احترام به آقا اسدالله شاگرد اول کلاس.
من که خودم علی الحساب دفتر کتابامو جمع کردم رفتم میز آخر مشکوک به خارج از کلاس نشستم توی این مقوله.
صدهزاران آفرین به شما که ترسهاتون رو شناسایی کردید و روشون کار کردید با «تعهد» و حتی بعد از یک سال که موقعیت پرواز فراهم شد از خاطر نبرده بودید.
صد البته که معلم برای چنین شاگرد منضبطی جایزه بزرگ هم تهیه میکنه.
ولی اونچه که واضحه اینه که قبلا ترسهام رو نمی شناختم. رفتارهام رو نمی سنجیدم. دنبال الگوی تکرارشونده نمی گشتم.
اصلا دقت نمی کردم در چه مواردی و در مقابل چه مدل آدمهایی ترس دارم. و قدرت رو از خدا می گیرم و میدم دست اونا. استغفرالله ربی و اتوب الیه از این نادانی و شرکم.
ولی الان به لطف الله و آموزشهای استاد دارم چراغ قوه میندازم توی این تاریکی ذهن و دونه دونه پیداشون می کنم. می دونم که این قدم اوله و من یه بچه اول ابتدایی هستم در کنار شما دبیرستانیها و دارم ازتون یاد می گیرم چطور تمرینایی که معلم داده رو حل کنم.
تشبیه زیبای سعیده شهریاری شیرین زبون رو خیلی دوست دارم که هر فایل رو به صورت یه کلاس درس مجسم کرده واسمون با اون خودکار پرت کردناش و نارنگی پوست گرفتناش. خدا بگم چیکارش کنه که یه روز نباشه اینجا صفا نداره.
ممنونم که اینقدر تمیز و شسته رفته کفتگوی ذهنی موثر و فوق العاده تون رو نوشتید تا ازش درس بگیرم.
سلام و درود سعیده جان
همه ما در این کلاس توحیدی در یک ردیف نشسته ایم زیرا معلم و آموزگار ما خداست!
سعیده جان هر نکته و مطلبی که یاد میگیریم و عمل میکنیم به قسمتی از وجود تاریک مان نور می پاشه و اونو روشن میکنه و به خودشناسی بهتری از خودمان میرسیم. من هم در این مسیر زیبا در حال یادگیری الفبا هستم و باید بیاموزم و بیاموزم و بیاموزم. تعبیری که به ذهنم اومد برای شناخت ترسها و خودشناسی مثال پیاز است که هر لایه ای رو که میکنیم و دور میندازیم لایه دیگری زیرش نهفته است. و اشکمونم جاری! حالا این اشک شوقه یا اشک پی بردن به عمق فاجعه خدا می داند خخخ
کامنت سعیده خیلی برام الهام بخش بود (راستی چقدم سعیده داریم ماشاله خخخ خدا حفظتون کنه) دیدم این تخیل و این طنز چقد حس خوبی بمن داد. انگار فرکانسش بخدا وصل باشه. یکی دو ساعت پیش داشتم فیلم بروش قادر رو می دیدم (استاد در قسمت چهارم دوره کشف قوانین زندگی توصیه کردند ببینیم) و سکانسی در این فیلم منو میخکوب کرد زمانی که مورگان فریمن (در نقش خداوند) به جیم کری میگه موهبتی که تو داری اینه که میتونی دیگران و شاد و مسرور کنی و همان لحظه یاد کامنت سعیده افتادم. باور کن تا حالا اون دیالوگ ها رو بیش از 10 بار خوندم و یه لذت عمیقی از تصور آن لحظه ها در وجودم است که با هیچی عوضش نمیکنم! اینها همه نورند؛ اینها همه معرفتند؛ اینها همه عشق بازی با خداوندند!
ممنونم از لطف و مهرت بانو . ممنونم که برام نوشتی ؛ ممنونم که به کامنت سعیده نورانی اشاره کردید تا مسرور و شاد شوم. در پناه یزدان باشی همیشه.یا حق
سلام بر شیرمرد خدا که بر تمام ترسهاش غلبه کرده
برای من ترس از معلم(خداوند) هم لذت بخشه چون دلیل دلیل تنبیه اونو میدونم .
دلیلش خیریه که در این تهدید هست و قطعا مثل دکتری که با سوزن سرنگ ،داروی شفابخشی رو به بدن بیمارش تزریق میکنه
نتیجه مهمه
من از هر چیزی که از جانب خداوند به من برسه محتاجم اما وقتی خداوند رو رحمان و رحیم ،غفار الذنوب و ستار العیوب و هزار صفت زیبای دیگه میبینم نمیتونم ازش بترسم.
اینجوری شد که هیچ وقت نتونستم از خدا بترسم.
ترسهای من الان فقط از شرکه
موفق باشی رفیق خوبم
خیلی زیبا وآرام کننده و وووووو دقیقا خدایا متشکرم که استاد عزیزم این ترس را این ناشناخته ها باحرفهای خوبشون واموزنده ما را در خدا شناسی روز به زوز بیشتر میشه واعتمادم به خدا بیشتر منم از شاگرد زرنگهای کلاسم وخیلی در همه زمینه ای پیشرفت دارم خدایاشکرت
سلام و درود بر حبیب خدا
چه تعبیر قشنگ و چه تشبیه ظریفی داشتید سید جان!
امیدوارم خداوند بهم عنایتی کنه که هیچ وقت مریض نشم و نیفتم رو دستش تا مجبور نشه آمپولم بزنه خخخ
شما خدا رو شکر اینقد توحیدی و با صلابتی که خدا نکرده کسالتم پیدا نخواهی کرد چه برسه به آمپول زدن! سلام گرم مرا خدمت خانواده محترم ابلاغ کن. عاشقتونم. در پناه حق
سلام بر اسداله عزیز شیرخدا
من نمیدونم چی بنویسم و چی بگم فقط میتونم بگم انقد با تهعد و عالی رو خودت داری کار میکنی و انقد قشنگ به قانون عمل میکنی و عالی کار میکنی ادم لذت میبره
چقدر از کامنت درس گرفتم و کلی تمرین مهم رو تو کامنتت پیدا کردم که با اجازه کل کامنتتو کپی کردم و چقد خوشحالم که تونستی بر ترست غلبه کنی و تنهایی تو اون ساختمان اداره خواهرزاده اتون بخابی من خودم ازقبرستون و حیوانات میترسم البته الان سعی میکنم وقتی مثلا حیوان سگ رو ببینم از کنارش رد بشم ولی با ترس و لرز اما انجامش میدم تا حدودی یا کلا از حیوانات حتی یه ملخ ک میپره میترسمباور کن دیشب خواستم ی ملخ که روی در هال بود بکشم همین ک پرید جیغ زدمهرکاریم میکنم نترسم اما بازمیترسم وقتی در عملش قرار میگیرم ولی چرا انقد مبترسم نمیدونم یا قبلا از پروانه حتی ک میپرید میترسیدم اما الان غلبه کردم و پروانه رو میگیرم حتیولی ازسوسک نمیترسم ها و عاشق مرغ و خروسم خلاصه از بعضیشون میترسم بعضی ن نمیدونم چراولی عاشق تنهایی ام نمیترسم حتی تنهایی سفر کنم نمیترسم ولی تو جاهای ناشناخته قبلا میترسیدیم وخیلی ترسهای دیگه اما الان ب لطف اموزهای استاد کم رنگ شده اما ازبین نرفته
آفرین به شما که راحت چیزی میخای درخواست میکنی منم راحت چیزی و درخواست میکنم یکی از داداشام میگه این آزاده عادتشه که درخواست میکنه هر چیزی و میخندهمنم میگم اخه چیز بدی و درخواست نمیکنم و چیزهای ضروری درخواست میکنم مثل همون مثال غذایی که زدید و اینجوری یاد میگیرم
وخیلی سپاسگزارم ازت که فهمیدم ایه های قران چجوری سرچ کنم و ریشه کلمه رو پیدا کنم و ایه های مربوطشو سرچ کنم و بخونم و بفهمم قران و از قران خوندن لذت میبرم
منم مثل شما زاگرس نشینم و خداراشکر که تقریبا استانهای هم جوار هم هستیم انشالله خدا همزنانی به وجود بیاره از نزدیک همو ببینیم و ساعتها در مورد قانون صحبت کنیم
راستی عکس پروفایلتم و دخترت شینا خانوم خیلی زیباست
خدایاشکر برای همه چی و این کامنت زیبا از برادر عزیزم که هدایت شدم
درپناه الله یکتا شادو ثروتمند باشی
سلام و درود آزاده عزیز
سید علی خوشدل به نکته کلیدی ای در کامنتش اشاره کرده بود و آن این است که ریشه ترس ها در ناشناخته هایمان قرار داره. اگر ما شناخت کافی راجع به هر چیزی پیدا کنیم چون برای ذهنمان منطقی میشه؛ دیگه نخواهیم ترسید.
آزاده جان منم وقتی در آن ساختمان متروکه در قبرستان خوابیدم به خودم گفتم وقتی من باور دارم خالق همه ما خداونده و بی اذن و اجازه او برگی از درخت نمیفته؛ این خدا از من محافظت خواهد کرد. و خیلی راحتتر از آنچیزی که تصور می کردم آنشب رو سپری کردم و خوابیدم.نکته دیگه اینکه گاهی وقتا ما از چیزی نمی ترسیم بلکه چندشمون میشه و این دو از هم متفاوته . بعید میدونم کسی از سوسک یا موش بترسه چون می دونه این موجودات نمیتونند تهدید جانی برای ما داشته باشند ولی چندشمون میشه چون کثیفن!
به قول استاد پاشنه آشیل های ما هیچ وقت از بین نمی روند! فقط ما با کار کردن دائمی میتونیم بهبود پیدا کنیم در آن زمینه و درخواست کردن نیز برای من از این قاعده مستثنی نیست.
خوشحالم شما هم زاگرس نشین هستید. ایمان دارم در زمان مناسب و مکان مناسب دوستان هم فرکانسی رو ملاقات خواهم کرد.ممنونم که نظرتو منتقل کردی.براتون رشد روز افزون و سلامتی و سعادت و ثروت آرزو میکنم دوست عزیز.یا حق
سلام به شما اسدالله عزیز و متعهد
چقدر خوشحالم بازم به سمت خوندن کامنتت هدایت شدم.واقعا دستمریزاد، بازم گل کاشتی پسر…
بنظرم میتونی خیلی خوب از قوه تفکر و الهاماتت بصورت توأمان در مسیر درست استفاده میکنی،برای این توانایی تحسینت میکنم. از خوندن کامنتت اینجوری حس کردم و این به ذهنم اومد.منظورم اینه تو مثل خوده من، یک آدم اهل فکر کردن و تجزیه تحلیل کردن به روش خودت هستی و از طرفی هم ما یاد گرفتیم خیلی روی مغز و عقل مون حساب نکنیم اما از طرفی هم یکساعت تفکر بهتر از سال ها عبادت گفته شده.بنظرم حالا تنها کاری که ما باید بکنیم عقل و قوه تعقل و فکر کردن رو باید در خدمت الهامات به کار بست و با منطق هایی که پیدا میکنیم مسائل رو بهتر درک کرد و باورها و کدهای جدید رو برای ذهن نوشت.
خیلی جالب بود اون سوال ها رو منم قبلا داشتم اینکه گفتین:
“چرا ما اصلآ باید بترسیم ؟ مگه غیر از اینه که ترس ریشه در شیطان داره؟ مگه با ترس میشه خدا رو دوست داشت؟”
یک جوری شبیه تو به جواب سوال هام رسیدم اما با نگرش جدیدی که دارم چندتا چیز میخوام به پاسخ الهامی و زیبات اضافه کنم.
اینکه ترس یک ابزاری هست شیطان با دوستاش ارتباط میتونه برقرار کنه و به اونا نفوذ کنه. حالا چرا نفوذ چون کارش اینه تا ایمان مون رو به یغما ببره پس از راه های مختلف میخواد این کار رو بکنه، چون قسم خورده. حالا جایی که ترس میاد ایمان کمرنگ میشه و میره. ایمان کی میاد وقتی قدرت رو فقط یکی بدونیم و به یگانگی رب عالمیان باور داشته باشیم وقتی توحید رو اصل قرار بدیم و توحیدی عمل کنیم نه ترسی میمونه نه غمی. چون اون شیطان با کی مثلا دوسته با کسی که مشرک بشه، کسی که شرک در دلش رخنه کنه و ایمانش بر باد بره و یک راه نفوذ پیدا میکنه تا نجواهاشو بگه.پس شرک میتونه به ترس ها خودشو نشون بده و اون مورچه سیاهه بیاد واسه خودش رژه بره. یادته که شرک در دل مومن به مانند مورچه سیاهی در دل تاریکی شب روی سنگ سیاهی میمونه که داره حرکت میکنه. یعنی اینقدر ریز، اینقدر مخفی، اینقدر بی آزار، اینقدر بی ربط، اینقدر میتونه دیده نشه ولی داره حرکت میکنه و هست. حالا این شیطان از طریق هر احساس غیر خوبی(مثل ترس و غم و…) میتونه شرک یعنی همون مورچه های سیاه ریزشو بندازه تو دل ما داره راه برن.
پس باید اینجوری هم به اون استدلال ها و آیه هایی که بهت چشمک زده میتونیم نگاه کنیم که خدا چرا گفته از من بترسید چون اگر خداترس باشیم یعنی فقط میدونیم اون قدرت داره، چون اون مالکه، چون قوانینش بدون خطا اجرا میشه گفت شرک رو نمیبخشم پس یعنی خدا از بنده اش فقط توحیدی عمل کردن میخواد. اگر مشرکش بشیم قوانینش پابرجاست و باید ترسید چون شوخی نداره چون پارتی بازی نمیکنه.پس اگر ما داریم شاگرد اولی میکنیم باید اصل ها رو بگیریم. اصل بنظرم اینه وقتی میگه “پس اگر مؤمنید از آنان(شیطان) مترسید و از من بترسید”
منظورش اینه شیطان چیکاره است که ازش بترسید اون قدرتی نداره، اون مالک نیست اون اصلا چیکاره باشه باید از من و قوانین من و جدیت من در اجرای قوانین بترسید.اصل اونه و دیگر هیچ. قوانین و اجرای قانون با اونه نه هیچکس دیگه. و جالبه اگر اصل مفهوم رو پیدا نکنیم مثل قبلا های من که کلی تو این موضوعات سوال داشتم چرا یکجا میگه بترسید از من، یکجا میگه “بر دوستان خدا نه بیمى است و نه آنان اندوهگین مى شوند” پس بالاخره بترسیم ازش، نترسیم ازش. ترس تو دل دوستان خدا نیست، اما خودش میگه از من بترسید…خلاصه وقتی مفهوم اصلی پشت هر ایه رو درک کنیم و به اصل ها توجه کنیم سوال ها خودبه خود جواب داده میشه.
امیدوارم تونسته باشم دیدگاه خودمو به منطق و مثال زیبایی که تو اوردی به درستی اضافه کرده باشم و مرور این موضوع با خوندن کامنتت و نوشتن برای کامنتت به خودم خیلی کمک کرد تا نگرش جدیدم رو تقویت کنم. همه چیــز اونــهبقول انیشتین همه چیز جزئیات هستند. من می خواهم افکار خدا را بشناسم
بقیه جزئیات صرف هستند.
خدایا کمک مون کن تا فکر خودتو درک کنیم که این اصله
خدایا کمک مون کن تا توانا بشیم در تشخیص اصل از فرع مثل استاد عزیزمون
سلام و درود فهیمه عزیز
ممنونم از اینکه نظرت رو منتقل کردی تا از زاویه دیگری به قضیه نگاه کنم. واقعیتش هر آنچه را که نوشتم صرفآ یک گفتگوی درونی بود فارغ از هر گونه استدلال ذهنی! اون میگفت و من مینوشتم تمام دیالوگ ها رو خودش میپرسید و خودش جواب میداد من این وسط فقط تایپ میکردم!!!
با نظرتون موافقم که اگه قرار باشه ما ترسی هم داشته باشیم؛ خداوند میگه آن شخص باید من باشم نه شیطان! و داره اینگونه ما رو از جاده خاکی به جاده آسفالت برمی گردونه و مانع انحراف ما میشه.به قول سعیده نورانی مانع میشه ما در تیم شیطان بازی کنیم.
فهیمه جان ولی من آنچیزی رو که بهم الهام شده رو باور و اساس زندگیم قرار میدهم زیرا این الهام حجت رو بر من تمام کرد. و این گفتگویی که به من الهام شده باور قدرتمندتری در رابطه با خداوند برایم در زندگی می سازد و بیشتر بمن کمک میکند. زیرا خداوند بی واسطه با همه ما سخن می گوید!
فهیمه عزیز قطعآ این تحلیل و تفکر، شما رو به مسیرهای بهتر و زیباتر هدایت خواهد کرد و درک بهتر و عمیق تری از مسائل دریافت خواهید نمود.
ممنونم بابت نگاه زیبای توحیدیتان و کامنت بسیار قشنگتون. مراقب خودتون باشید، به دستان پر قدرت خداوند میسپارمتون.یا حق
سلام اسداله عزیز
به به باز شما اومدی با کامنت های عالیت و پراز اگاهیت
چقدر خوشگل پرسش و پاسخ هایی که در ذهن انجام شد را با ما به اشتراک گذاشتی
انگار مثل یک معلم مهربون داشتی برامون باز میکردی
دوست عزیزم برای من دقیقا بین ترسیدن یا اینکه قرار خود به خود انجام بشه گیر کردم
اصولا استاد میگند به ندای دلت گوش کن
دل من میگه تو مال این مدل زندگی نیستی تو داری تحمل میکنی و دنبال اینی خود به خود عوض بشه تو حق داری خوب زندگی کنی
گاهی به این فکر میکنم تنها زندگی کردن خیلی بهتره از یک زندگی بدون احساس هست
من چه ترسی تو وجودمه که مثل یک بانوی مجرد و بدون همسر و بدون هیچ رابطه صمیمی دارم زندگی میکنم ولی حاضر نیستم برم بگم آقاجان این زندگی مدل من نیست 12سال جنگیدم مدلش را تغییر بدم ولی انگار خودم را داشتم گول میزدم
چرا باید بترسم چون درآمدی ندارم بعدش چی میشه
و کلی ترس دیگه
پس من که با آموزه های دوره عشق و مودت خواستم رو خودم کار کنم و بخوام خود به خود حل بشه الان 6ماه گذشته و…..
من خیلی بیشتر از قبل حالم با خودم خوبه ولی وجود انسان جوری تنظیم شده که دوست داره یک سری احساس هاش و حرفاش و آگاهی هاش را به اون که کنارش احساس خوب داره بگه و لحظات خوبی باهم بسازند
ولی….
بگذریم نمیدونم چرا یهویی حرف ها اینجا کامنت شد شاید چون دقیقا تو اوج اون امتحانه هستم و قرار نمره خوب بگیرم نترسم
خدایا……
ببخشید دویت عزیزم جنس کامنتم حال خوبی توش نبود
من تمام تلاشم موندن تو حال خوبه با خودم با دوقلوهام ولی وجود عاطفیم و احساسیم خیلی داره اذیتم میکنه
بعد یه خودم میگم عملا تون 12سال چیز غیر این نبود فقط فرق این بود که تو با مسکن های لحظه ای یاد گرفته بودم حال خودت را خوب نشون بدی و بگی خب همینه که هست
بگذریم
مرسی بابت کامنت عالیت و اونجایی که رفتی تو اون ساختمان و پا رو ترست گذاشتی کلی تحسینت کردم
بهترین هارا برات آرزو دارم
سلام و درود عارفه عزیز
دوست خوبم شما که اینقد قشنگ به نکات مثبت توجه می کنید. شما که الگوی ما در این زمینه هستید، خیلی بهتر از من می دانید هیچ اتفاقی خود به خود اتفاق نمی افته.
من زمانی که وارد سایت شدم و روی خودم کار کردم به این سخن استاد ایمان داشتم که اگر من تغییر کنم همسرمم تغییر می کند.و این اتفاق افتاد و هر فایلی که استاد میزاره رو ازم میخواد براش انتقال بدم که گوش کنه. ما هم در زمینه روابط چالش بسیار داشتیم و الگوهای تکرار شونده!
من مقاومت عجیبی داشتم در برابر محبت کلامی؛ میگفتم تو باید تو رفتارم ببینی عشقمو ! دوست داشتنمو! و همواره متهم بودم به بی احساسی. ولی همین بازی نکات مثبت که از خودت به یادگار دارم سبب شده من مقاومت هام خیلی کم بشه. لااقل یکبار هم شده اگر در طول روز فرصت نکنم ولی شب میتونم جبران کنم و با خواندن اتفاقات خوب روزانه ام ازش تشکر کنم بابت غذا یا چایی یا اتو کردن یا هر کار دیگری و بهش محبت کنم و اینطوری من به حرف اومدم خخخ
شما هم اگر تمرکزتون رو بزارید روی رابطه با خودتون و به نکات مثبت همسرتون تمرکز کنید همه چیز تغییر خواهد کرد. هیچ آدمی، بی احساس نیست! فقط همدیگرو بلد نیستیم، همین! و قطعا خداوند در این مسیر در کنارتان خواهد بود.
فهیمه جان یادت باشه ساختن قشنگه؛ خراب کردن و همه بلدن!
امیدوارم تونسته باشم منظورمو منتقل کنم. مطمئنم با توانائی ای که در شما سراغ دارم می تونید خلق کنید و از نو بسازید و طرحی نو دراندازید دوست عزیز.یا حق
سلام برادر خوبم اسداله عزیز
مرسی از آرامشی که در کامنتت موج میزنه
خودت میدونی همه ما اینجا شاگردی میکنیم و درس پس میدیم پس منو شرمنده نکن و از کلمه الگو استفاده نکن (استیکر خجالت خخخ)
ولی نکته ای که هست یک سری حرف ها آدم نمیتونه اینجا بزنه یا گاها تو دوره ها راحت تر میزنه
مثل ماجرایی که در شبی که دقیقا شب تولدم بود برام رخ داد و از یک طوفان مهیب منو به ساحل رسوند که دوره عشق و مودت شرح دادم
و حتما بدون من زمانی که هم سنم کمتر بود و هم از این آگاهی ناب بی خبر بودم دنبال ساختن و بهبود دادن بودم و همیشه از خوبی های همسرم حرف میزدم و پیش خودش تعریف میکردم از خوبی هاش
پس همیشه علاقه به ساختن داشتم تا خراب کردن ولی خواستن اینکه مدارمون از شخصی جدا بشه نه دلیل برای خراب کردنه نه دلیل این هست که اون شخص بده
ماجرای همون کبوتر با کبوتر باز با بازه
نکته که در مورد توجه به نکات مثبت می گید را متوجه هستم ولی من این احساس عدم لیاقتم و قربانی شدنم حتی باعث شده بود بالای دوسال سلامتی خودم را در کنار ایشون به خطر بندازم که البته خیلی نمیتونم بازش کنم
به وقت هایی هست میبینی زندگی که 12سال توش داشتی زندگی میکردی فقط داشتی نقش بازی میکردی که یا خودت را گول بزنی که همه چیز گل و بلبله یا بقیه را
و چون فقط از اون شرایط که ساخته افکارت بوده فقط میخواستی فرار کنی و تن به این ازدواج دادی
و مطمئن باش من تو سپاسگزاری هام هنوز از حمایت های ایشون و… تشکر میکنم از خداوند
ولی حقیقتی که برای جذاب نیست اینکه بخوام باز با توجه به نکات مثبت ایشون بخوام با ایشون زندگی کنم
چون واقعا برام جذاب نیست
وقتی یادم میفته…….
حر در موردش باعث میشه از احساس خوب دور بشم و دیشب تعهد دادم به خودم و خدای خودم که از این نشتی انرژی دور بشم و تمرکزم را بزارم روی موفقیت مالی و مستقل شدن
چون من لایق بهترین زندگی هستم
ممنون که وقت گذاشتی و با کامنت خوبت منو راهنمایی کردی رفیق خوبم
سلام اسد الله عزیز
خدا قوت مرد بازم گل کاشتی دمت گرم خواستم ی کامنت کلی بزارم ولی این چیزی که گفتی خیلی عالی بود پسر هیچ آدمی بی احساس نیست فقط همدیگه رو بلد نیستیم چقدر میشه به این جمله فکر کرد واقعا خیلی از ما انسانها به خاطر عدم شناخت از همدیگه اینقدر راحت دیگران رو متهم میکنیم به بی احساسی و چقدر راحت همدیگرو قضاوت میکنیم جناب زرگوشی عزیز منم زاگرس نشینم و استان هم جوار شما زندگی میکنم چه باورهای غلطی که آرام آرام ریختن تو ذهن ما که من لر، من ترک، من کورد، من فارس یا هر قومیتی باید اینجوری باشیم منو باش که تو ذهنم این بود که البته هنوزم هست که مرد باید با رفتارش به خونوادش ، همسرش،مادرش، و… عشقش رو ثابت کنه که متاسفانه من خیلی تو این موضوع محبت کلامی به شدت مشکل دارم و خیلی دارم سعی میکنم که کم کم شروع کنم و محبت کلامی رو انجام بدم و این یکی از ترس های بزرگمه که به عزیزای زندگیم بگم دوست دارم
ممنونم اسد الله جان فکر نمیکردم که از محبت کلامی میترسم یا شاید هم ترس نباشه به شدت احساس خجالت میکنم
چقدر از خوندن کامنت هات احساس خوبی میگریم و بهت افتخار میکنم که شجاعانه رفتی تو دل ترس هات و دونه دونه داری ناک اوتشون میکنی
عاشقتم مرد خدا، حفظت کنه
سلام و درود سعید عزیز
خوشحالم که همسایه ایم رفیق! بهتون تبریک میگم که هدایت شدین به این سایت الهی! هر کسی لایق و سعادت حضور در اینجا رو نداره!
همین که داریم این آگاهی ها رو دریافت می کنیم نشان میده ما از بدنه جامعه با آن باورهای محدود کننده و مخرب فاصله گرفتیم.و این نعمت را نمیتوان ارزش و قیمت گذاشت.
راجع به محبت کلامی که متاسفانه ریشه عمیقی در باورهای پوسیده و خشن ما زاگرس نشین ها داره باید مثل هر مهارت دیگری از کوچک شروع کرد و تکامل رو طی کرد. نشکر بابت درست کردن غذا یا چایی یا اتو لباس و موارد مشابه میتونند شروع خوبی باشد زیرا مقاومتمان کمتر است. و با توجه به نکات مثبت و حتی همین کامنت نوشتن میتوان این مهارت رو بهبود داد و راحتتر ابراز محبت کلامی نمود . ممنونم سعید جان بابت لطف و محبت همیشگیتون.بهترینها رو برات آرزو میکنم رفیق.یا حق
سلام به شما اسدالله عزیز و متعهد
چقدر خوشحالم بازم به سمت خوندن کامنتت هدایت شدم.واقعا دستمریزاد، بازم گل کاشتی پسر…
بنظرم خیلی خوب از قوه تفکر و الهاماتت بصورت توأمان در مسیر درست استفاده میکنی،برای این توانایی تحسینت میکنم. از خوندن کامنتت اینجوری حس کردم و این به ذهنم اومد.
منظورم اینه تو مثل خوده من، یک آدم اهل فکر کردن و تجزیه تحلیل کردن به روش خودت هستی و از طرفی هم ما یادگرفتیم خیلی روی مغز و عقل مون حساب نکنیم اما از طرفی هم گفته شده یکساعت تفکر بهتر از سال ها عبادت هست.(من به این جمله باور دارم.)
بنظرم حالا تنها کاری که ما باید بکنیم و درسته ایــن عقل و قوه تعقل و فکر کردن رو باید در خدمت الهامات به کار ببندیم و از این موهبت الهی به درستی استفاده کنیم و با منطق هایی که پیدا میکنیم مسائل رو بهتر درک کنیم و باورها و کدهای جدید رو برای ذهن مون بنویسیم.
خیلی جالب بود اون سوال ها رو منم قبلا داشتم اینکه گفتین:
“چرا ما اصلآ باید بترسیم ؟ مگه غیر از اینه که ترس ریشه در شیطان داره؟ مگه با ترس میشه خدا رو دوست داشت؟”
یک جوری شبیه تو به جواب سوال هام رسیدم اما با نگرش جدیدی که دارم چندتا چیز میخوام به پاسخ الهامی و زیبات اضافه کنم.
اینکه تــرس یک ابزاری هست که با اون شیطان با دوستاش ارتباط میتونه برقرار میکنه و به اونا نفوذ میکنه. حالا چرا نفوذ؟!… چون کارش اینه تا ایمان مون رو به یغما ببره. پس از راه های مختلف و به شکل های مختلف میخواد این کار رو بکنه، چون قسم خورده. حالا جایی که ترس میاد ایمان کمرنگ میشه و میره. ایمان کی میاد وقتی قدرت رو فقط یکی بدونیم و به یگانگی رب عالمیان باور داشته باشیم وقتی توحید رو اصل قرار بدیم و توحیدی عمل کنیم نه ترسی میمونه نه غمی. چون اون شیطان با کی مثلا دوسته با کسی که مشرک بشه، کسی که شرک در دلش رخنه کنه و ایمانش بر باد بره و یک راه نفوذ پیدا میکنه تا نجواهاشو بگه.پس شرک میتونه به شکل ترس ها خودشو نشون بده و اون مورچه سیاهه بیاد واسه خودش رژه بره.
این جمله رو که یادمون نرفته که شرک در دل مومن به مانند مورچه سیاهی در دل تاریکی شب روی سنگ سیاهی میمونه که داره حرکت میکنه. یعنی اینقدر ریز، اینقدر مخفی، اینقدر بی آزار، اینقدر بی ربط، اینقدر میتونه دیده نشه ولی داره حرکت میکنه و هست. حالا این شیطان از طریق هر احساس بد و غیر خوبی(مثل ترس و غم و…) میتونه شرک یعنی همون مورچه های سیاه ریزشو به حرکت در بیاره و بندازه تو دل ما و اینجوری ریز و مخفی راه برن.
پس اینجوری هم به اون استدلال ها و آیه هایی که بهت چشمک زده میتونیم نگاه کنیم، که خدا چرا گفته از من بترسید چون اگر خداترس باشیم یعنی فقط میدونیم اون قدرت داره، چون اون مالکه، چون قوانینش بدون خطا اجرا میشه. چون گفته شرک رو نمیبخشم. پس یعنی خدا از بنده اش فقط توحیدی عمل کردن میخواد. اگر مشرکش بشیم قوانینش پابرجاست و باید ترسید چون شوخی نداره چون پارتی بازی نمیکنه.پس اگر ما داریم شاگرد اولی میکنیم و قراره بچه های هوشیار درس دنیا و زندگی و بندگی باشیم باید اصل مطلب درس ها رو متوجه بشیم اصل ها رو بگیریم. اصل بنظرم اینه وقتی میگه “پس اگر مؤمنید از آنان(شیطان) مترسید و از من بترسید”
منظورش اینه شیطان چیکاره است، که ازش بترسید اون قدرتی نداره، اون مالک نیست اون اصلا چیکاره باشه باید از من و قوانین من و جدیت من در اجرای قوانین بترسید.
اصــل اونـــه و دیــگر هیـــچ. قوانین و اجرای قانون با اونه نه هیچکس دیگه.
و جالبه اگر اصل مفهوم منظور خدا رو پیدا نکنیم مثل قبلا های من که کلی تو این موضوعات سوال داشتم چرا یکجا میگه بترسید از من، یکجا میگه “بر دوستان خدا نه بیمى است و نه آنان اندوهگین مى شوند” پس بالاخره بترسیم ازش، نترسیم ازش. یکجا دیگه میگه “ترس تو دل دوستان خدا نیست،” اما خودش میگه از من بترسید…خلاصه وقتی مفهوم اصلی پشت هر ایه و کلام و فکر خدا رو درک کنیم و به اصل ها توجه کنیم سوال ها خودبه خود جواب داده میشه.
امیدوارم تونسته باشم دیدگاه خودمو به منطق و مثال زیبایی که شما آوردین به درستی اضافه کرده باشم و مرور این موضوع با خوندن کامنتت و نوشتن برای کامنتت به خودم خیلی کمک کرد تا نگرش جدیدم رو تقویت کنم. خدایا شکرت
همه چیــز اونــه بقول انیشتین همه چیز جزئیات هستند. من می خواهم افکار خدا را بشناسم بقیه جزئیات صرف هستند.
خدایا کمک مون کن تا فکر خودتو درک کنیم که این اصله
خدایا کمک مون کن تا توانا بشیم در تشخیص اصل از فرع مثل استاد عزیزمون
خدایا کمک ممون کن تا تنها از تو بترسیم نه از هیچکس و هیچ چیز دیگه ایی و تنها و تنها از تو یاری میجوئیم…
سلام بر اسدالله عزیز و بینظیر
اون قسمتی که در مورد پاداش و تنبیه نوشتین ا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ
فَلَا تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ
دقیقاً یاد اهرم رنج و لذتی که استاد عباسمنش توی جلسه دوم دوره روانشناسی ثروت یک گفتن افتادم
مثلاً من دوست دارم مهاجرت کنم خب
ولی یکسری ترس ها هست نمیذاره
بعد میام اون تیکه لذتبخش مهاجرت کردن رو برای خودم مینویسم اینجوری ذهنم کم کم خوشش میاد و در ادامه میام اون قسمت رنج آور مهاجرت نکردن رو مینویسم ، دقیقاً باز هم همین باعث میشه که ذهنم ترس هاش برعکس بشه یعنی بیشتر از اینکه بخوام مهاجرت نکنم بترسه و از طرفی از خداش باشه که مهاجرت کنم
یعنی همزمان هم قسمت لذت مهاجرت و هم قسمت رنج مهاجرت توی یک خط فکری درست و عملی قرار میگیرند
یعنی مهاجرت کنم چه لذت هایی داره و اگر نکنم چه داستان هایی و دقیقاً همینم باعث میشه به همون سمت مهاجرت کردنه یه جورایی هُل داده بشم
امیدوارم منظورم و درست رسونده باشم :)))
یعنی خدا هم توی قرآن خواسته اینجوری همه چیز رو توی ذهن انسان برعکس بشه
یعنی وقتی کسی باورهای مخربش بیشتر از باورهای درستش هست با این آیه ها خداوند میاد جاشون رو تغییر میده توی ذهن انسان
کلاً ورق بر میگرده توی ذهن
اون موقع باورهای توحیدی بیشتر از باورهای شرک میشه
جایی که گفتین وسط قبرستون بودین رو خیلی تحسین کردم منم باید یه همچین کارهایی رو انجام بدم
هر چند تا الان خیلی بهتر شدم ولی کافی و قافی نیست :)))
ساعت یک شبه دوست داشتم اول براتون بنویسم بعد دکمه آف مو بزنم :)))
راستی عکسی که از خودتون در دشتی از گل های زرد گذاشتین فوق العاده ست فوق العاده ، بک گراند کوهی که توی عکستون افتاده رویاییه
سلام و درود حسن آقای گل
ممنونم که وقت گذاشتید و تا این وقت شب بیدار موندین و نظرتون رو با من به اشتراک گذاشتید. امروز اولین کامنتی است که دارم پاسخ میدم.منظورتون رو متوجه شدم حسن جان! چه خوب به اهرم رنج و لذت اشاره کردید.اهرمی قدرتمند برای غلبه بر ترسها؛ برای قانع کردن و منطقی کردن خواسته ها برای ذهن.
ممنونم از توجه و نگاه زیباتون که نشانه وجود زیباتونه. برات بهترینها رو آرزو میکنم رفیق.یا حق
درود بر شیر خدا
واقعاً نوشتههای آرامشبخشی داری دوست من
چقدر مثالت درباره معلم فوقالعاده بود
این فایل و کامنت شما باعث شد مطلبی رو درخصوص واژه ترس در قرآن بیان کنم که فکر میکنم برای همه دوستان کاربردی باشه
همانطور که مستحضر هستید در زبان عربی و البته قرآن واژههای زیادی از نظر لغوی در فارسی ترس معنا میشوند مثل: خوف، فزع، رعب، جلت، خشیت و همه اینها در قرآن هم آمده اما معنای اینها بسیار با هم متفاوته و حتماً خداوند برای قشنگی از این واژهها در حاهای مختلف استفاده نکرده.
در واقع در بین تمام این کلمات دو واژه خوف و خشیت از نظر معنایی بهم نزدیکتر هستند اما باز هم تفاوتهایی دارند.
وجه مشترک این دو کلمه ترس فیزیکی نیست، در واقع نوعی نگرانی و تردید درخصوص حدود الهی است.
در واقع واژه خوف در جاهایی بهکار رفته که اون اضطراب یا نگرانی علنی و ثابت نشده یه حالتی از تردیده که از کنترل از دسترس خارج شدن میاد یعنی همان قدرت را به غیر از خدا دادن از نظر ذهنی بههمینخاطر هم از الله و رب استفاده شده قبل یا بعد این واژه درواقع همان قدرت ندادن به عوامل بیرونی است و خداوند هم خطاب به انسان دستور به نماندن در این حالت رو میده.
اما واژه خشیت شکل عملتری داره نسبت به خوف یعنی از حالت ذهنی به یک کنش فیزیکی تبدیل شده و دیگه صرفاً حالت ذهنی نداره و به یک رفتار مبدل شده، بهنوعی معنای از تردید و نگرانی خارج شدنی که در رفتار هویداست.
اما ترسهای دیگهای هم داریم که معنای فیزیکیتری داره که معنای وحشت رو میدن که از نظر معنایی و رفتاری کاملاً متفاوت با خوف و خشیت هستند.
مثلاً در آیهای آمده:
إِذْ دَخَلُوا عَلَىٰ دَاوُودَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ ۖ قَالُوا لَا تَخَفْ ۖ خَصْمَانِ بَغَىٰ بَعْضُنَا عَلَىٰ بَعْضٍ فَاحْکُمْ بَیْنَنَا بِالْحَقِّ وَلَا تُشْطِطْ وَاهْدِنَا إِلَىٰ سَوَاءِ الصِّرَاطِ
دقت کنید که در این آیه حالتی که برای داود بهوجود میاد وحشتزدگیه اما پاسخی که دریافت میکنه متفاوت از وحشتزدگیه، یعنی دستوری به خارج شدن از حالت اضطراب و نگرانی که بهخاطر قدرت دادن به چیزی غیر از خداست.
یاد جملهای از استاد در دوره دوازده قدم میوفتم که میگن شما وقتی در مدار خوبیها باشی حتی حیوانات درنده هم نمیتونن به شما آسیب بزنن یعنی وقتی وحشتزده میشی از یه حیوان درنده به این معناست که داری قدرت رو از خداوند میگیری و به اون حیوان میدی، که این باعث شرک میشه.
در واقع دستور خداوند به نگران نبودن بهنوعی بازداشتن انسان از شرکه.
یعمی وقتی که شما نگاه موحدانهای داری هیچ چیزی برخلاف این در زندگی تو عمل نخواهد کرد و هر اتفاقی که بیفته خیره و تحت کنترل خداست چون انسان در مواجهه با تضادها فکر میکنه که این اوضاع از کنترل خارج شده و قدرت رو میخواد به عواملی غیر از خودش بده.
بازهم سپاسگزارم که انقدر زیبا برامون نوشتی عزیزم
سلام و درود بر آقا احسان عزیز
آقا احسان من خیلی اسمتونو دوست دارم!
البته خودتونم خیلی دوست دارم!
چرا اینو گفتم؟ چون یادم اومد زمان نوجوانی و اوایل جوانی همش غر میزدم چرا اسم منو اسداله گذاشتید! شایدم حق داشتم! آخه آنوقتها تنها اسدالله که وجود داشت، اسدالله خان (مرحوم محمد علی کشاورز) در سریال پدر سالار بود!!! خخخ
نمیدونم شما آنوقتها ایران بودین یا نه؟ و این سریال و دیدین یا نه؟ بعدش همش میگفتم بابا این اسمی که روی من گذاشتین برای 60 سالگی به بالام خوبه خخخخ و چند بار میخواستم اسممو عوض کنم و بذارم احسان!. یه ارتباط خوبی با این اسم دارم و به همین خاطر کامنت های زیباتونم همواره دنبال میکنم . شاید اگه پروسه تغییر اسم آنوقتها سخت نبود من الان اسمم احسان بود خخخ.یادمه منو میترسوندن مگه دادگاه رای میده الله رو از اسمت حذف کنی؟! و توهماتی ازین قبیل که باعث شد بی خیالش بشم و به امید خدا برم به سمت جا افتادن اسمم در سن بالای 60 سالگی خخخ
احسان عزیز اعتراف میکنم اولین بار بود که خودم معنی یه کلمه رو در قرآن سرچ می کردم! اینم من سرچ نکردم بهم گفته شد! و من فقط انجامش دادم. کامنتتو چند بار خوندم. حتی همسرم گفت یه کامنت خوب برام بخون من کامنت شما رو با صدای بلند خوندم تا خودم بهتر و بیشتر بفهممش! واقعا ارتباطی که بچه های دوره 12 قدم با قرآن دارند مثال زدنیه. و همیشه به این انس و نزدیکی که این دوره در بچه های 12 قدم ایجاد کرده غبطه میخورم. ان شاالله در فرصت مناسب این دوره رو تهیه خواهم کرد.
احسان جان خیلی لذت بردم از کامنتت دوست عزیز. خیلی یاد گرفتم و همیشه یاد میگیرم از کامنت هات!
یاد این سخن استاد تو دوره قانون آفرینش افتادم که زبان فارسی در مقابل زبان عربی همیشه کم میاره و دهها واژه در زبان عربی، یک معادل در زبان فارسی دارند و شما چقدر قشنگ این نکته رو برای من عملا تدریس کردید و واقعآ هم همینه.
دیدگاه و گفتگویی که راجع به حضرت داود نوشتی رو به عینه زمانی که در آن ساختمان متروکه خوابیدم با خودم داشتم و همین نکته باعث شد ارتباط بگیرم با خدا و دلم قرص بشه که خدا حافظ منه. همان خدایی که هر جنبنده و موجودی در هستی بی اذنش قادر به انجام کاری نیستند.
ممنونم آقا احسان عزیز وقت رفتن سر کار است وگرنه حرفای من تمومی نداره خخخ . ممنونم که وقت گذاشتید و برام نوشتید. ممنونم که هستی و لذت میبرم از کامنت هات. در پناه خداوند توانا باشید دوست عزیز.یا حق
بنام پرودگار
درود و عرض ادب
بهتون تبریک میگم جناب زرگوشی
کامنتتون عالیه و نشون میده چقدر خوب روی خودتون کار کردین
چه زیبا و درست آیات قرآن رو برای درک موضوع ترس و غم مثال زدهاید:
إِنَّمَا ذَلِکُمُ الشَّیْطَانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیَاءَهُ فَلَا تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (آل عمران،175)
در واقع این شیطان است که دوستانش را مى ترساند پس اگر مؤمنید از آنان مترسید و از من بترسید
أَلَا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ ﴿یونس،62﴾
آگاه باشید که بر دوستان خدا نه بیمى است و نه آنان اندوهگین مى شوند
با توجه به این دو آیه میخواهم سوالی که به ذهنم اومد و پاسخی که بهم الهام شد رو در قالب یه مثال توضیح بدم.
چرا ما اصلآ باید بترسیم ؟ مگه غیر از اینه که ترس ریشه در شیطان داره؟ مگه با ترس میشه خدا رو دوست داشت؟
دقیقا یکی از بزرگترین ترمزهایی که جلو پیشرفتهای ما رو میگیره همین ترس و غمه که شیطان با نجواهایی که در ذهن ما میکنه جلو حرکت کردن ما رو میگیره.
چه هدایتی قشنگی بهتون گفته شد در مورد مثال معلم و شاگرد.
چه عالی که بعد یکسال که در موقعیتش قرار گرفتین تمرین استاد رو یادتون اومد و به تعهدتون عمل کردین.
دیدگاهتون برای من یه کلاس درسه و با اجازتون برای خودم سیو کردم تا با خواندن و یادآوری جلو نجواهای ذهنم رو بگیرم.
بهترین هارو براتون آرزومندم
سلام و درود جناب نیکو
قبل از اینکه کامنتتون رو جواب بدم هدایت شدم به کامنتی که در این جلسه تو سایت گذاشتید. منو برد به اردیبهشت پارسال در فیلبند و خاطرات خوب این بهشت خداوند رو جلوی چشمم مجسم کرد. اصغر آقا اون حال خوبتون، اون لوکیشن زیبایی که توش هستین رو خریدارم!
تا میتونید لذت ببرید از آن فضا و ایمان داشته باشید خداوند کارها رو براتون انجام میده. خوشحالم از اینکه کامنتم (البته من فقط تایپ کردم) مورد استفادتون قرار گرفته و ممنونم بابت محبت و لطفتون. در پناه خداوند باشی. یا حق
سلام به اسداله عزیز با یک کامنت بی نظیر دیگه!
آقا خیلی قشنگ نوشتی… واقعا تحسین بر انگیزه مداومت شما و پیشرفت محسوس شما:)
چقد این جمله رو دوس داشتم: “تعهدم به انجام تمرینات را می ستایم. اصلا عاشق کلمه «تعهد» شده ام” و چقد آرزو میکنم منم یه روز بتونم اینو بگم ;)
من فکر کنم یکی از بزرگترین ترسهام، ترس از همین تعهد دادنه!
و باز هم تحسینت میکنم برای جدیت در انجام تمرینها، تمرین درخواست غذای اضافه، تنها تو اون ساختمون وسط قبرستان!! خوابیدن… اراده ی قوی ای میخواد و ایمان، و همین عمل هاست که لاجرم نتیجه میده:)
موفقیت ها و پیشرفت هاتون نوش جان و روح و روانتون:) و بیش باد
سلام و درود بر گلی از گلهای خانواده زمانی
نسیم جان همین که توی دوره کشف قوانین تعهد 30 روزه دادی و انجامش دادی نشان میده شما متعهدید . این موفقیت رو به خودتون تبریک بگید و دائمآ آنرا به خودتون یاد آوری کنید تا ملکه ذهنتون بشه.
از تعهد گفتی یادم اومد سال آخر دبیرستان با کنار دستی هام قرار گذاشتیم 4 سال دیگه در 29 اسفند در میدان مرکزی شهر همدیگرو ببینیم! و با اینکه میدونستم کسی نخواهد اومد ولی برای اینکه به قولم عمل کرده باشم راس ساعت اونجا رفتم و نیم ساعت هم منتظر موندم نکنه کسی از دوستام بیاد! در واقع با اینکار به خودم احترام گذاشتم و با عمل باورها و عزت نفسم را ارتقا دادم.و با عمل گرایی هر بار عمل به تعهداتم را قوی تر کردم. شما هم این موفقیت رو پایه ای برای تقویت باورها و عمل گرایی تون قرار بدید و با یادآوری و تکرار این موفقیت در خودتان باور تعهد را بسازید و تقویت کنید. شما شهد و شیرینی انجام تعهد رو چشیده اید و مطمئنم روز به روز تر این باور در وجودتان تقویت خواهد شد.
ممنونم نسیم عزیز بابت اینکه وقت گذاشتید و برام نوشتی. امیدوارم در شغل جدیدتون درها، نعمت ها و ثروت های بیشتری برویتان گشوده شود و روز به روز موفق تر و کامرواتر باشی عزیز.یا حق
خدایا هزاران هزار مرتبه شکر که من هدایت شده هستم
سلام به بهترین استاد توحیدی
سلام به آقای زرگوشی عزیز
چقدر این مثالتون عالی بود
سپاسگزارم ازتون بخاطر این آگاهی تون که در اختیار مون گذاشتید
کلاس درس است و معلم پروردگارت. گفتم خوب! گفت معلم میاد سر کلاس و میگه روش کار و تدریس و ارزیابی آخر ترم یا آخر سالم اینه. گفتم خوب! گفت در طول ترم یا سال معلم تکلیف میده و ما باید انجام بدیم.گفتم خوب! گفت هر کسی تکلیفشو خوب انجام بده تشویقش میکنیم و هر کسی تکلیفشو انجام نده تنبیه میشه. گفتم خوب! گفت پس معلم هم وعده پاداش میده (لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ) و هم میترساند از تنبه و عذاب ( فَلَا تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ). گفتم خوب! گفت حالا اگه تو شاگرد اول کلاس باشی و تکالیفتو خوب انجام بدی این معلمو دوس داری یا ازش می ترسی؟!!! اگه دائمآ بهت پاداش بده و جلو بقیه تشویقت کنه؛ آیا دوسش داری یا ازش میترسی؟!!! مگه نگفته مومنون (شاگرد زرنگ ها ) نه غمی دارند و نه ترسی ؟! حالا گیرم معلم گفته باشه هر کی درس نخونه اصلا فکرش میکنم! آیا شامل حال تو میشه؟! آیا وقتی در موردی (امتحانی) تنبیه سخت باشه؛ تشویق و جایزه بزرگتر و بهتر نخواهد بود؟! حالا تو خوشحالی یا غمیگین؟! تو شور و شوق داری یا میترسی؟!
سلام و درود خانم فلامرزی عزیز
خوشحالم که کامنتم مورد توجه و استفادتون قرار گرفته است.
ممنونم نگین جان از اینکه برام نوشتی و نظرتو برام کامنت کردید.
برایتون در این مسیر زیبا سلامتی و سعادت و خوشبختی آرزو میکنم دوست عزیز.یا حق
هزاران درود به برادر بزرگوارم
بارها و بارها ازتون سپاسگزارم که این کامنت رو ثبت کردین.
ممنونم که دیتیلی آیات قرآن رو بررسی کردین .
من هم از آنچه نوشته بودین یاد گرفتم و امروز بررسی آیات قرآن در مورد ترس رو در برنامه م گنجوندم که به امیدخدا انجامش بدم.
به ویژه آیه 58 سوره نور خارق العاده بود ، با این که ما مسلمانیم و هر کدوم مون قرآن رو خوندیم ولی وقتی به صورت تخصصی نسبت به یک موضوع آیات رو میسنجیم،
اون موقع است که نور بیشتری از این آیات مبارک به قلبمون میتابه.
الله اکبر چقدر این آیه هم انزار داره و هم بشارت…
خارق العاده است….
و بسیار تحسین تون کردم که اینقدر متعهد به اجرای قوانین هستین و تبریک میگم بابت نتایج عالی که از این تعهد گرفتین.
واقعا لذت بردم از خوندن خاطراتی که بیان کردین و از نتیجه اونها.
بهتون هزاران بار آفرین میگم که اینقدر قشنگ به خودشناسی رسیدین و ترسهاتونو میشناسین و با اعتماد به نفس عالی اونها رو نوشتین..
باز هم این بیت از جناب سنایی در ذهنم زمزمه شد که تقدیم میکنم به شما برادر خوبم:
با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راست
یا رضای دوست باید، یا هوای خویشتن
براتون سراسر نور و عشق الهی میطلبم
سلام و درود بانوی عشق
ممنونم از نگاه زیباتون بانو. ممنونم از کلام پرمهرتون عزیز. ممنونم از لطف و توجه همیشه گیتون. همواره از کامنت ها و نظرهای شما و سید حبیب عزیز من استفاده می کنم و با عشق و لذت نوش جان میکنم.
چقدر انس و علاقتون به قرآن و ادبیات رو دوست دارم. واقعآ اشعاری که انتخاب می کنید بی نظیرند و من کیف میکنم هر بیتی رو که در کامنت هاتون میارید. که برگرفته از ذوق و سلیقه و طبع لطیفی است که دارید. ممنونم بابت همه چیز. آرزو می کنم در پناه قادر مطلق همه ترسها و نگرانی ها از وجودتان رخت بربندد.یا حق
سلام دوست عزیزم
جناب آقای اسداله زرگوشی
این کامنت زیبا و معنوی شما، منو هدایت کرد که برم آیه های ترس را در قرآن بیشتر بخوانم،
واقعا این دو تا آیه ایی که انتخاب کردین یک آرامش عظیمی در دلم ایحاد کرد، و فهمیدم که من مدام باید قرآن را مطالعه کنم با اینکه یکبار کامل و و بار دوم تا سوره ابراهیم خونده ام، اما هر آیه ایی که دوستان می نویسن برایم تازگی داره و به خودم میگم این کجا بود من ندیدم، یعنی به بزرگی و معجزه قرآن پی بردم و یاد صحبت های استاد عزیزم افتادم که میفرماید
قران را 60 بار خونده و از اول به آخر و از آخر به اول و تحقیق معنایی کلمه به کلمه و…. حالا می فهمم که 60 بار خوندن یعنی چی!!!!!
خدایا برایم توفیق خواندن قران را تا جایی برایم عطا کن که بفهمم هدف از آفرینشم چی بوده و در لحظه زندگی کردن را برایم بیاموز، و صبر کردن و درک نعمتهایت و غلبه بر ترسهایم را برایم بیاموز، و توفیق بندگی خالص را برایم عطا کن،
و…
دوست عزیزم
امیدوارم این حال خوشی که از کامنت شما برایم دست داد، همواره در نشاط و آرامش باشید
بخدا من هر چقدر در توانم هست کامنت دوستان را میخونم،
و اینقدر لذت می برم برخی موقع اشک شوق میریزم و با خدایم گفتگو میکنم، اصلا بقول استاد این کامنتها در هیچ جایی نوشته نشده به علته منو مست و دیونه میکنه،
و از همه چی فارغ میشم
و ببشتر محو جمال زیبای دوست میشم
و این را هدایت خدایی میدونم که استاد عزیزم آن را متبلور ساخت
درود بر همه شما
و درود بر شما دوست عزیز
که با این کامنت که نمونه ایی از هزاران کامنت دوستان هست،
منو به خدایم نزدیکتر کردید
و راه هایی اصیل غلبه بر ترسم را نشون دادین
امیدوارم و از خدا میخواهم
هر چه زودتر بیام
از نتایجم برای شما بنویسم
و اصیل و صراط مستقیم بودن این سایت را بیشتر باور کنم
درود خدا بر شما
و دوستان عزیز
دوستتوون دارم و…
سلام بر آقا بهروز گل
خوشا به سعادتتون رفیق که دو بار تونستید قرآن رو بخونید و این تحسین برانگیزه. قطعآ هر بار که این کتاب فرکانسی خوانده شود درک و دریافت بهتر و بیشتری از آن خواهید داشت.
دوست خوبم، همین حال خوبت، همین خوشی ای که موقع کامنت خوندن داری؛ همین اشکای پاک تو رو به همه خواسته هات میرسونند! قدرشونو بیشتر بدونید.
منتظر نتایج و موفقیت هایت هستیم دوست عزیز.در پناه حق.
سلام دوست خوبم
سپاسگذارم
بی نهایت از کامنت هایت درس میگیرم تشکر هستی ممنون مکتوب میکنی وما روهم شریکعملکردهایی قرار میدهی دوست خوبم .منم دل تنکیهایم رو با خواندن وخواندنی وخواندنی کامنت سپری میکنم ومجنون هستم از بودن شما دستان عزیز بخصوص شما آقای زرگوشی عزیز
خداوند به کسانى از شما (مسلمانان) که ایمان آورده و کارهاى شایسته کردهاند وعده داده است که قطعاً آنها را در روى زمین جانشین (خود) کند و (حکومت بخشد) همانگونه که کسانى را که پیش از آنها بودند، جانشین ساخت، و حتماً آن دینى را که براى آنها پسندیده است (دین اسلام) براى آنها مستقر و استوار سازد، و بىتردید حال آنها را پس از بیم و ترس به امن و ایمنى تبدیل نماید به طورى که تنها مرا بپرستند و چیزى را شریک من قرار ندهند. و هر کس پس از این (نعمت بزرگ) کفران ورزد، چنین کسانى به حقیقت نافرمانند (آیه 58 سوره النور)
به نام آرام بخش دلها
سپاسگذارم
سلام به اسدالله عزیز و دوست داشتنی
داشتم به حرف خانم شایسته فکر میکردم که تو یه فایلی ازین لفظ استفاده کردند:
” همش سوده و سوده و سوووود”
هر بار فایلی روی سایت گذاشته میشه دقیقا همین اتفاق میفته
هنش سوده و سوده و سود.
هم خود فایل و کلام ارزشمند استاد و هم کامنت های ارزشمند دوستانی چون شما.
مدتیه که تمرکزی دارم تمرین جلسه دوم کشف قوانینو انجام میدم نمیدونم شاید حدود یکماه.اما هنوز تموم نشده.
یه بخشی از کامنتتون خیلی برام قابل تامل بود
ترس از تایید نشدن توسط دیگران ،
احساس میکنم هنوز خیلی تو این بخش باید روی خودم کار کنم
دلیلشو شرک میدونم ، دلیلشو قدرت دادن به غیر خدا میدونم .
مثلا چرا من باج میدم چرا هر طور شده از خودم میزنم تا دیگرانو راضی نگه دارم ؟ چرا ؟؟؟؟
چون ایمان ندارم خدایی که قدرت مطلق جهانه توانایی اینو داره که یه رابطه جدید یه مشتری جدید یه شرایط جدید و … رو با اون کیفیتی که ند نظرمه برام فراهم کنه. اگر ایمان داشته باشم که باج نمیدم.
البته من خیلی فکر کردم یه بخشیش هم باز ریشه در تفکرات سنتی ما داره.
یعنی از قدیم به ما گفته بودن آدم باید به خاطر دیگران این کارو بکنه اون کارو بکنه
یه ملغمه و یه اش شله قلمکاری از سنت و مذهب و خرافه و … تو ذهن ما هست که ما اصولا تایید دیگرانو یجور حسن میدونیم.
واسه همین خودم به شخصه خیلی دیر فهمیدم که این تفکر چقدر شرک آلوده
ولی هر چی دارم جلوتر میرم فهمیدم ترسها داره کمتر از قبل میشه
وقتی سه سال پیش از همسرم جدا شدم فکر میکردم میمیرم
ولی دیدم نمردم
وقتی دوستی هامو قطع کردم نمردم
وقتی ادماای نامناسبو از خودم دور کردم نمردم
وقتی رابطه بعدیمو که برای خیلی ها آرزو بود کات کردم نمردم
وقتی سه ساله تنها زندگی میکنم دیدم نمردم
خدا بود .تو لحظه لحظش خدا بود.
مشکل خیلی از ماها اینه که انقدر از خودمون بدمون میاد که حاضر نیستیم با خودمون تنها باشیم
یه جورایی حالمون از خودمون بهم میخوره.
که مثلا اگه یه کپی پیست از حمید تهیه کنم و باهاش زندگی کنم این حمید ( کپی ) انقدر شخصیت داغون و مزخرفی داره که حمید اصلیه حاضر نیست دو ساعت باهاش بیرون بره
حاضر نیست باهاش پیاده روی بره
حاضر نیست باهاش رستوران بره
باهاش سفر بره
باهاش وقت بگذرونه
ما باید انقدر برای خودمون جذاب و دوست داشتنی و فوق العاده و دوست داشتنی بشیم که عاشق کپی خودمون بشیم تا بتونیم باهاش وفت بگذرونیم.
من این کارو دارم میکنم
مثلا میگم اگه کپی حمید تو صندلی شاگرد بشینه حاضرم باهاش برم یه سفر دوتایی؟
اگه حاضر نیستم بیام اون تغییراتیو بهش بدم که انقدر جذاب بشه که حاضر باشم تا آخر عمر باهاش سفر برم.
و اگر حاضرم این کارو بکنم دم خودم گرم. که تو این سه سال انقدر این حمیدو تغییرش دادم که الان میتونم باهاش حال کنم
میتونم روزها و روزها باهاش تنها باشم.
اینها همش از لطف خدا و موهبتی این سایت مقدسه.
براتون بهترین ها رو آرزو میکنم که همیشه بهترین کامنتها رو مینویسید.
سلام و درود حمید جان
مثل همیشه کامنت هات عالیه پسر!
در سود بودنش که شکی نیست حمید جان! منتها سودش نه تنها دنیا، بلکه آخرتمان را نیز آباد می کند.
یک عمر تحصیل کردیم و باور غلط تلمبار کردیم که نه به درد دنیایمان خورد و نه به درد آخرتمان!
اینجا اومدیم تا تیشه به ریشه همه آن جهل ها و نادانی ها بزنیم و از نو بسازیم و از نو تربیت شویم و از نو خدایمان را پیدا کنیم.
یادمان ندادند رابطه با خودمان یعنی چی! یادمان ندادند شادی و لذت امری درونیه! یادمان ندادند همه به یک اندازه به خدا نزدیکیم! یادمان ندادند با کامنت نوشتن هم میشه صلاه کرد! یادمون ندادند عاشق همدیگه باشیم! اصلا عشق و گناه میدونستیم!…
رفیق معلومه که همش سوده ؛ معلومه همش عشقه؛ معلومه همش لذته؛ معلومه همش عبادته!
دممون گرم که هدایت شدیم؛ دممون گرم که نجات یافتیم؛دممون گرم که خدا رو یافتیم؛ دممون گرم … رفیق.یا حق
سلام دوست عزیز آقای زرگوشی
کامنتتون پر از آگاهی بود بهتون تبریک میگم از این بابت که بر ترسهاتون مدیریت دارید و ریز بینانه کار میکنید
تحسینتون میکنم که در هواپیما درخواست مجدد برای غذا داشتین و شب در ساختمان اداری سپری کردین این قدمها حاکی از اعتماد به خدا داره و اینکه قدرت بی انتها اوست
لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم
در مورد مثال زیباتون از معلم و شاگرد به نظرم وقتی شاگرد زرنگ کلاس که باشی علاوه بر تشویق که میگیری و دیگه ترسی هم از اون معلم نداری در کنار اون یه حس و علاقه معلم شاگردی هم بینشون ایجاد میشه و چون اون شاگرد زرنگه خودشو بارها به معلم ثابت کرده اگه تو سوالی بمونه معلمه اونقدر براش وقت میذاره و توضیح میده که شاگرده حل سوال براش آسون بشه و حتی به نظرات شاگرد در مورد کلاس هم معلم گوش میده و بهش اعتماد داره پس وقتی مومن واقعی بارها خودشو در لحظات سخت به خدا ثابت کنه و پا بزاره روی ترسهاش و بگه و کفی بالله وکیلا مطمئنا خدا در چالشی که برای این فرد پیش میاد خودش خیلی آسون و ساده راه حل بهش میده و کمکش میکنه و علاوه بر اون یه عشق خالص بین خدا و مومن برقرار میشه که فقط خودشون از اون حظ و بهره میبرند.
قلبتون پر از نور الهی
سلام و درود بانو شمسای عزیز
خوبی الهامات و مثالهای الهی اینست که هر کسی میتونه خودشو در آن موقعیت تصور کنه و با توجه به فرکانس و مدارش آن را تحلیل کنه و برای خودش باورهای قدرتمند کننده در آن خصوص بسازه.
نگاه و دیدگاه زیبای شما هم از این قاعده مستثنی نیست. ممنونم از حسن توجهتون دوست عزیز. در پناه خداوند شاد باشید و سعادتمند و ثروتمند.یا حق
سلام به شیر مرد خدا آقا اسد اله عزیز
سپاسگزارم از شما و تحسینت می کنم که اینقدر کامنتهای خوب و تأثیر گذار می نویسی هم احساس خوب بمن میده و هم اینکه راهگشا و قابل استفاده است
یه نمونه اش این قسمت:
مگه نگفته مؤمنون (شاگرد زرنگ ها) نه غمی دارند و نه ترسی؟! حالا گیرم معلم گفته باشه هر کی درس نخونه اصلاً فلکش می کنم! آیا شامل حال تو میشه؟! آیا وقتی در موردی (امتحانی) تنبیه سخت باشه؛ تشویق و جایزه بزرگتر و بهتر نخواهد بود؟! حالا تو خوشحالی یا غمگین؟! تو شور و شوق داری یا میترسی؟!
اصلاً من وقتی که کارم درست باشه فقط جایزه ها در مسیر من هستن دیگه ترسی از تنبیه ندارم
از شما سپاسگزارم و قدردان وقت ارزشمندی هستم که برای انتشار این آگاهی ها صرف می کنی
سعادتمند در دنیا و آخرت باشی
سلام و درود بانو فاطمه عزیز
مادر گلهای بهشتی سایت. همواره برام عزیز هستید و تحسین برانگیز. خوشا به حال نسرین و نسیم و سمیه و یاسمن که مادر بهشتی ای چون شما دارند. احسنت به شما که بیشتر از فرزندانتون دارید روی خودتان کار می کنید و در سایت فعالید. شما نمونه یک مادر نمونه هستید فاطمه جان.
خدا رو شکرگزارم که با کامنتتون فرصتی فراهم کرد تا قدردانتان باشم و بگویم دنیا با وجود شماها جای بهتری برای زندگی خواهد بود.سایتون مستدام بانو
بنام خدا
سلام اسداله عزیز دوست ارزشمندم
خداروشکر که بعداز دوروز وچند بار خواندن کامنتت تونستم برات بنویسم چقدر تحسینت کردم احسنت وآفرین به شما ترس از عدم تائید توسط دیگران؛ ترس از پاسخ منفی شنیدن؛ ترس از سوال کردن؛ ترس از مطالبه کردن؛ ترس از ابراز نظر و عقیده ؛ترس از مخالفت با دیگران؛ ترس از درخواست کردن؛ ترس از تحمل نکردن … اسداله دوست عزیز همه ما به گونه ای این ترسها را داشتیم که به مرور زمان و کار کردن روی عزت نفس وارزش ولیاقتمون تونستیم خیلی از این ترسها را در وجود خود کم رنگ کنیم اگر بطور مداوم رو خودمون کار کنیم(خودم رو میگم)شاید بتونیم بعداز مدتها ریشه این ترسها رو شناسایی وبا جایگذین کردن باورهای مناسب نه تنها این ترسها رو درخودمون حل کنیم بلکه اجازه ندیم این ترسها به شکل واسم دیگه در وجود ما رخنه کنه ازت سپاسگزارم بخاطر وجودت، از اینکه هستی ونوشتی
اسداله عزیز یه تجربه امروز داشتم خواستم برم توفایل توحید عملی 9 بنویسم چون مربوط به آن فایل بود ولی حسی گفت اینجا بنویسم
امروز عصر نوبت چکاپ ماهیانه ام بود با همسرم رفتیم مطب خانم دکتر بعد خداروشکر تمام موارد خوب بود فقط یه مورد از آزمایشاتم که مربوط به هورمونهای بدنم بود مقداری بالا بود خانم دکتر به همسرم گفت من در این زمینه تخصصی ندارم و چیز مهمی نیست ولی برااینکه خیالتون راحت باشه بامتخصص غدد یا زنان یه مشورتی بگیرید یعنی شاید باورت نشه عین حالی که خانم دکتر داشت با همسرم صحبت میکرد داشت تو ذهن من این فکر می چرخید که به همسرم بگم از خانم دکتر خواهش کنه خودش فردا آزمایش را به همکارانش نشون بده بعد یدفعه دیدم خانم دکتر گفت اصلا بزار من عکس بگیرم خودم آزمایش رو فردا بیمارستان به همکاران نشان بدم بعد من یه لحظه به خود آمدم گفتم خانم دکتر دونسخه هست یه نسخه پیش شما بمونه آمدیم بیرون تو ماشین نشستیم داشتم به همسرم میگفتم من میخواستم این پیشنهاد را به خانم دکتر بدم ولی خدا قبل از من به فکر خانم دکتر انداخت قبل از اینکه من درخواستم به زبان بیارمخداوند اجابت کرد ومن همان لحظه گفتم خدایا ازت ممنونم این کار رو تو کردی هزار مرتبه شکر
اسداله عزیز در پناه حق شاد وموفق وتوحیدی باشید
سلام و درود بر دوست عزیزم
فهیمه میدونی من وقتی «حسم میگه» چی میگم؟ میگم «خدا گفت!» . پس به این حس اعتماد کن و مثل الان همیشه در برابرش بگو چشم.باشه؟
نوشته بودی …شاید باورت نشه… نه عزیزم من باورم میشه! خیلی بدیهی و ساده هم باورم میشه! این اتفاقات برای دانشجوی دوره کشف قوانین بدیهیه! خداوند به تو قدرت خلق کنندگی بخشیده! بیت پروین شیرین سخن در جوابت در ذهنم پژواک می کند
وحی آمد کاین چه فکر باطل است
رهرو ما اینک اندر منزل است
ممنونم از دیدگاه قشنگ و کامل دوست عزیز
مثالی که در مورد کلاس درس معلوم و تشویق و تنبیه زدید خیلی تاثیر گذار و قشنگ بود و من هم از همین مثال از این به بعد برای خودم استفاده میکنم
من به تکربه فهمیدم که ترس ها هر نوع ترس و اخساس بدی از ناشناخته میاد که اگر فلان چیز بشه چی میخواد بشه در حالی که وقتی هم میشه شاید دفعه اول بترسی ولی به مرور ترس از بین میره پس قدم گذاشتن توی ترس ها و کنترل ذهن و خوب کردن احساس همه چیزی هست که باید انجام بدیم و زدن این طور مثال های خوب و کمک کننده هم باعث ارامش و راحتی بیشتر میشه
استاد گفتن در اینده به احتمالاتی فکرکنید که احساس بهتری بهتون میده و در گذشته هم از خاطراتی یاد کنید که اساس بهتری بهتون میده
سلام استاد عزیزم وهمراه مهربانش مریم جان
قبل از هر چیزی میخوام ازتون سپاسگذاری کنم چون این سوالاتی که از ما می پرسین قبل ازاینکه ما الگو های تکرارشونده زندگیمون رو پیدا کنیم یاد می گیریم که چطور از خودمون سوالات خوب بپرسیم در تمام ابعاد زندگیمون…..این خودش راهیه برای خودشناسی وشناخت مسائلی که باهاشون درگیریم ودنبال راه حل باشیم .
وقتی از خودمون سوال میپرسیم نه از دیگران مسئولیت زندگیمون رو دست خودمون میگیریم وخودمون مشیم خالق زندگیمون نه هیچ دلیل واتفاقی در اطرافمون،نه هیچ فرد واطرافیانمون،نه هیچ کشور وسیاست هایش
فقط خودمون ،خود خودمون
واین اولین ترس زندگیم هست ،حالا که من خالقم ،حالا که مسئولیت زندگیم دست خودمه،ونه هیچ کس دیگه….نکنه من اشتباه کنم،نکنه راه غلط برم ،نکنه به بیراهه برم،نکنه از راه موفقیت دور بشم،نکنه این راه رسالتم نباشه،نکنه اون یکی راه بهتر بود ،نکنه اینو میگفتم سنجیده تر بود…
خیلی وقته میدونم کمال گرا هستم همیشه اینو حسن میدونستم ولی تازگیها متوجه شدم ای دل غافل حسن که نیست بلکه یک سرابه ،یک سراب زیبا که مرا به بیابان میرساند،متوجه شدم اشتباهه ولی هنوز تکرارش میکنم ،نه تنها برای خودم که دوست دارم دیگران هم بی نقص باشند واین منو عصبی میکنه
ترسها چیزهایی هستند که انسان رو احاطه کرده ولی این شجاعان هستند که به دلشان میزنند ومتوجه میشوند این یک سراب بوده….
همه ی اینها رو میدانم ولی باز هم تکرار میشوند راست گفتید ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت مفت است…..
الان متوجه شدم راه مقابله با ترسها فقط ایمان وعمل است حتی اگر ایمان داشته باشی ولی عمل نکنی این یعنی هنوز میترسی ،هنوز قوی نیستی ،هنوز نگرانی ،هنوز دلهره ودغدغه داری…
ترس من از مرگ خیلی خیلی کم شده ولی باز هم بارها بارها منو میترسونه …وقتی خوب به مرگ فکر میکنم وبا منطق دلیل میاورم ترسم کم میشه
مثلا میگم همانطور که به این دنیا آدم به دنیای دیگر منتقل میشم،خداوند مثل ما انسانها نیست که بخواد با ما رفتار متقابل کند وبگه حالا که این کارو کردی حالا برو تو آتیش،خداوند مارو آورده به این دنیا تا والا تر شویم ودر این راه نه تنها سنگ نمیندازه بلکه تقلب هم میرسونه مگه ما دیگه شورشو در بیاریم که مجبور شه با چک ولگد ما رو به راه بیاره…..اینطوری دلم آروم میشه ..
من ازاینکه کاری رو شروع کنم میترسم ،در این مورد دچار تردید شدم ،استاد همیشه گفتند برو دنبال کاری که عاشقش هستی،واین فکر اومده سراغم که این کارو انجام بدم ولی با خودم میگم نکنه عاشق این کار نباشم اون کارو خیلی دوست داشته باشم وخیلی افکار دیگه…. من درخانواده ای بزرگ شدم که خانم ها باید خانه دار باشند واین باور وجود داره که مگه ما بیچاره شدیم که خانم ها برن سر کار،سراین موضوع میترسم کاری رو شروع کنم ومورد قضاوت دیگران قرار بگیرم ،حتی میگوند تو که احتیاج مالی نداری بشین سر خانه وزندگیت وبچه داریتو بکن وغیره…..و خودم هم همین باور رو هم داشتم که زنانی که میرن سر کار دیگه به خونه وزندگی و بچه هاشون نمیرسند وبه زنانگیشون ،که باید لطیف و حساس باشند لطمه وارد میشه…ولی از وقتی که با استاد عباس منش آشنا شدم زندگیم هدفمند شده ،دیگه هدف زندگیم بچه هام نشدند ،دیگه هدف زندگیم موفقیت بچه ها نیست،الان فهمیدم که ما ارواح مجردی هستیم که در کنار هم زندگی می کنیم وموفقیت بچه ها دست من نیست بلکه موفقیت من ،به من مربوط است ،((من تنها مسئول زندگی خودم هستم وتمام))
همین الان که این رو مینویسم برایم ترس آور است گویی من از مسئول بودن میترسم ،از عواقب کار ونتیجه نهایی میترسم،از قضاوت دیگران میترسم ،حتی از قضاوت خودم هم میترسم به نظر شما چطور باید با این ترس مقابله کنم وبه دلش بروم واز شجاعان باشم….مدتهاست که این ترس رو شناسایی کردم ولی مغلوبش هستم
من از تمام شدن فرصت ها میترسم ،ازاینکه دیر شده ،از اینکه از من گذشته ،من این فکر حتی وقتی 18 سالم بود داشتم که دیر شده ، زمان دیگه ندارم والان می فهمم که این یک الگو تکرار شونده وباورمخرب است ،امده تامنو افسرده ونا امید کنه ،گرچه با قانون فراوانی بهتر شده ولی رضایت بخش نیست ودارم روش کار میکنم
من همیشه باور داشتم که من نمی تونم هیچ کاری رو درست انجام دهم وهمیشه خرابکاری می کنم،یا حرف نسنجیده میزنم برای همین به قول استاد سعی کردم آسته برم آسته بیام که نکنه خراب کاری بشه…البته بازم خیلی بهتر شدم
اگه بخوام ترسهام یکی یکی بگم خیلی زیادند ولی این ترسها درجه بندی هستند بعضی هاشون انقدر بزرگند که مرا از حرکت باز میدارند ولی بعضی هاشون میشه به دلشون زد وازشون گذر کرد ویک درجه بهتر شد
ترسها هیچ وقت تمام نمیشوند ولی این ما هستیم که راه مقابله وچطور رفتار کردن با آنها رو یاد میگیریم به نظرم تا زمانی که زنده هستیم ترسها می آیند تا ما بزرگتر ووالاتر شویم به شرط اینکه مارو از حرکت وایمان با عمل باز ندارند دراین صورت اتها ترس نیستند بلکه پله ای هستند برای موفقیت ودرسها وتجربه هاییکه گاهی بسیار بزرگ و زیبا وهیجان انگیز هستند
به امید روزی که راه رسیدن وگذر از ترسهایمان را یاد بگیریم ویکی یکی ازشون گذر کنیم
شاد وسربلند وشجاع باشید
سلام سمانه به مریمِ نازنین، که هم اسمِ مامانم هستی.
کامنتت رو خوندم و تحسینت کردم برای شجاعتِ نوشتن از ترس هات…
تا رسیدم به اینجا:
اگه بخوام ترسهام یکی یکی بگم خیلی زیادند ولی این ترسها درجه بندی هستند بعضی هاشون انقدر بزرگند که مرا از حرکت باز میدارند ولی بعضی هاشون میشه به دلشون زد و ازشون گذر کرد و یک درجه بهتر شد.
ذوق کردم وقتی از دسته بندیِ ترس ها نوشتی و خوندم.
اینکه بعضیاشون بزرگند و منو از حرکت باز میدارند و بعضیا رو میشه تو دلشون رفت، ازشون گذر کرد و یه درجه بهتر شد.
هر چی بگم چقدر این جمله به قلبم نشست کم گفتم.
انگار که من انجامِ کاری رو سخت کنم برای خودم، بعد یه نفر یه روشی بده برای انجام اونکار که ساده اش کنه…
این قسمت کامنتت، برای من این نقش رو ایفا کرد.
ممنونم ازت که این کامنت رو نوشتی.
اتفاقا وقتی نوشتی یعنی رفتی تو دلِ یکی از ترس ها…
چون ترس اجازه نمیده بنویسیم از خودمون…
ترس از قضاوت دیگران در موردمون، اینکه در مورد ما چی فکر میکنن یا نمیکنن…
ربطی هم نداره فرد آشناست یا عجیبه…
پس، تمومِ آدم هایی که تو کامنتها از ضعف هاشون مینویسن خیلی شجاع هستن به نظر من…
خودِ من تا چند وقت پیش جرات نداشتم از بعضی ضعفهام بنویسم، چون از قضاوت دیگران در مورد خودم میترسیدم…
خدا رو شکر، از فایلهای استاد رسیدم به شناساییِ بهتر توحید و متوجه شدم ترسم یعنی قدرت دادن به نظر دیگران و اجازه دادن به نظرشون که تاثیر بذاره روی زندگیم، یعنی شرک…
و چند روزی هست که راحت تر مینویسم از خودم…
هنوز از ترس هام ننوشتم تو این صفحه، دیروز که فایل اومد، تو یه کامنت پاسخ به دوستانم، از یکی از ترس هام نوشتم…
یه ترس بزرگی که دارم…
میدونم در بهترین زمان میام اینجا و یه دل سیر مینویسم از ترس هام…
از کوچک تا بزرگش
و به قول شما دسته بندی که دارن….
البته این روزها دارم حمله میکنم به بعضی ترس هام از قصد
که ببینم تو دلشون چی هست…
واقعا ترسناکن یا الکی هستن.
تا اینجا که راضی ام از خودم و سپاس گزار خدا.
مریم جان از خدا برای شما، خودم، و همه ی دوستانِ نازنینم نورِ شجاعت میخوام تو زندگی هامون.
خدایا شکرت برای روزی های حساب و غیر حسابت هر لحظه تو زندگی ام.
سلام مریم عزیز
باکامنتت عشق کرد
وچون احساس کردم واسه دوتا ازباورهات باور مناسب خودمو دارم گفتم واست بنویسم،تاگوشیم خامپش نشده خیلی سریع مینویسم برات
یکی درمورد خانه داربودن زن،،،اتفاقا مریم عزیز من خودم همیشه باور داشته ام که زن باید شاغل باشع چون باعث میشه هدف مند باشه،و وقتی هم هدف داشته باشی اولا از سروکله با هر ادمی دورمیشی دوما ذهن مجبوره درگیر هدفش بشه ،اگه بی هدف باشی ذهن محبورا به سمت منفی ها میره
و یک مورد دیگه هم که استاد همیشه میگن،زندگی و لذت یعنی مسیر رسیدن به هدف…پس با هدفمند بودن داری مسیری لذت بخش رو واسه خودت میسازی
در پناه حق️
به نام خدای هدایتگرم به سمت خواسته هایم به سادگی و زیبایی و عزتمندانه و به صورت کاملا طبیعی و بدیهی
سلام به استاد و دوستان عزیزم
نترس و غمگین مباش ما نجاتت داده ایم
ایمان نقطه مقابل ترس هست تنها راه نشون دادن ایمانم به خدا رفتن تو دل ترسهام هست من با این باور سعی میکنم حرکت کنم با این باور که خدا به شجاعان پاسخ میده سعی میکنم بر ترسهام غلبه کنم و با کلی باورهای قدرتمند کننده دیگه که برای تو ترسهام در اون لحظات تکرارش میکنم تا قلبم محکم بشه برای رفتن تو دل ترسهام
صادقانه باید بگم از همه مواردی که مثال زدید من ترسیدم و میترسم اما با باورهای قدرتمند کننده سعی کردم بهش غلبه کنم
من از طرد شدن میترسم :با درک قانون هم فرکانسی کبوتر با کبوتر باز با باز و با باور توحیدی خدا برای بنده اَش کافی ترینه ،با درک اینکه تنها ولی و سرپرست من تنها روزی دهنده من تنها روزی دهنده من خداست کمک کرده بر این ترس غلبه کنم
من از شکست خوردن میترسم :با باور اینکه هیچ شکستی نیست تجربه کردنه درس گرفتنه فقط یه اشتباه رو دوبار تکرار نکنم ،و حرکت کردن تجربه کردن حتی اگر منجر به نتیجه مد نظر من نباشه خیلللللللی بهتر از حرکت نکردن و سکون داشتن هست تجربه نکردن و رشد نکردن هست
من از ناشناخته ها میترسم : برای من درک موضوعات مختلف و جدید ،درک یه فضای جدیدی از انرژی افراد و محیط ،یادگیری و رشد لذت بخشه به همین دلیل سعی میکنم برم تو دل ناشناخته ها
من از تنها موندن میترسم:با خدا بودن زیباترین لحظات رو میشه داشت میشه صدای الهامات خدا رو در سکوت شنید بنابراین خیلی لدت بخش هست
من از انتقاد شنیدن میترسم :اگر سازنده باشه به نفع منه و اگر با قصد سرزنش و بی احترامی قضاوت و انتقاد میشه اصلا اون فرد تاثیری تو زندگی و فرکانس من نداره اهمیتی به نظر و انتقاد دیگران نمیدم
من از تغییر کردن میترسم : من فقط کافیه درک کنم این تغییر به نفع منه برام سود ب/ش هست الگو ببینم که افرادی که ابن تغییر مثبت رو داشتند نتیجه گرفتند من بدون مقاومت انجام میدم من پاداش تغییر رو درک کنم راحت عمل میکنم
استاد جان من عاااااشقتونم خدایا عاشقتم که عاشقمی
به نام خدای هدایتگر و مهربان
سلام به همه عزیزانم
وقتی دیدم اسم این فایل ترس هست و تا دانلود شدن فایل سوالات رو خوندم با خودم فکر کردم من که هیچ ترسی ندارم یکم فکر کردم گفتم: اها من از سوسک میترسیدم هنوزم کم و بیش هست حتی وقتی میدیدم به دخترم میگفتم بیا اینو بکش من بدم میاد. اما مدتی هست که خودم اگاهانه به خاطر غلبه بر این ترسم سعی کردم خودم اینکار رو بکنم.
بعد گفتم نه ترسی که توی شخصیتم هست و چیزی که باعث میشه حالم تعقیر کنه و رفتار متفاوتی داشته باشم بعد گفتم :من از بیماری فرزندانم میترسم و کافیه فقط یه کوچولو بگن خوب نیستم اصلا کل حالم به هم میریزه طوری که خیلییی برام تعقیر دادن حالم سخت هست.خیلی سعی میکنم که خودم رو آروم کنم و آروم باشم اما سخته.
من میدونم وقتی که ترسی داشته باشم و در دل ترسم برم هزاران قدم جلوتر میرم و میدونم با غلیه بر هر ترسم خداوند کلی کمکم میکنه . برای همین خیلی سعی کردم که وقتی ترسی دارم برم تو دلش.
اوایل کارم از زدن کار جدید میترسیدم اما انجام دادم. یکی از رفتارهایی که یادم اومد همیشه حرفهامو نمیزدم به طرف مقابل چون میترسیدم که ناراحت بشه اما الان مدت زیادی هست که من به هر کسی هر چیزی که لازم باشه میگم با احترام و محترمانه و به لطف خدا طرف هم خیلی عالی و خوب برخورد کرده
خدایا کمکم کن خودم رو بهتر بشناسم،باورهامو بهتر بشناسم و کمکم کن هر روز خودم رو بهبود بدم در مسیر الهی ات
خدایا ما را هدایت کن به راه راست راه کسانی که به آنان نعمت داده ای آمین یا رب العالمین
در پناه خدای مهربانم باشید.
سلام دوست عزیز
ممنون از ابراز صادقانه ترسهات
چیزی که به نظرم رسید در رابطه با ترس از بیماری فرزندان چون خودم هم مادرم و درک می کنم این ترس رو و خودم هم داشتم و دارم ، اینه که ریشه این ترس بیشتر از اینکه ناراحتی از بیماری انها باشد ترس از مسولیت خوب کردن و بهبود دادن حال شونه. ما فکر می کنیم چون مادریم مسئولیت سلامتی و بیماری شون با ماست. درسته مراقبت های لازم رو انجام میدیدم ولی مسئول بیماری و سلامتی شون ما نیستیم و این حس بدی که موقع بیماری شون داریم فرکانس ما رو پایین میاره و اتفاقا اون تاثیر حال خوب کن و مثبت مون روی اونا کمتر میشه. بنابر این ترس از بیماری فرزندان ریشه در ترس از مسئولیت اون بیماری و ترس از سلب موقت ازادی زمانی و عملکرد ما داره. ما اگر سن فرزند طوریه که خودش نتونه مراقبت های لازم رو انجام میدیدم و اگر خودش می تونه که باید خودش مراقبت ها رو به عهده بگیره و می دونیم که بدن قدرت شفا دادن خودش رو داره و به زودی بهبودی میسر خواهد شد.
امیدوارم اول خودم به این درک و رفتار برسم که من فقط با حس خوب و فرکانس های مناسب هست که می تونم تاثیر مثبتی بر دیگران و بویژه نزدیکانم داشته باشم پس اول و آخر باید مرتب مراقب خودم و افکارم و فرکانس هام باشم.
سلام استاد عزیزم
ترس هایی که برای من تکرار میشن و من فرار میکنم
اینو نمی دونم دقیقا درست باشه یا نه . من از سوسک و زنبور میترسم ولی اگه بیاد تو خونم سریع میکشمشون بعضی وقتا مثل همین دیشب خوابشون رو میبینم . از سگ هم بشدت میترسم ولی دوسدارم این ترس رو ازبین ببرم . وقتی میریم روستا یه عالمه سگ میبینم سگ های نگهبان که تقریبا وحشی هستن و سگ های ولگرد و سگ های همسایه . همیشه بخوام یه مسیر کوتاه از خونه تا دسشویی برم باید یکی از اهالی خونه بیاد مواظبم باشه ولی من میگم نمیخواد با خودم چوب میبرم . ولی خداروشکر تابحال سگ بهم حمله نکرده . ولی زنبور قبلا حسابی منو نیش زده برای همونم میترسم . سوسک هم چون خونمون ویلایی و قدیمی زیاد داره . و ما هر چند وقت سم میزنیم. و کلا نسبت به تابستون حساسم دوسدارم زودتر تموم بشه که شر این جانوران موزی هم کم بشه .
ازینکه تو چشمای گربه نگاه کنم میترسم چون تا صبح هم نگا کنم اونم نگاه میکنه یجور بدی . ولی تازگی فهمیدم اون حیوونی هم از روی ترس نگاه میکنه که من بهش حمله نکنم .
ترس دیگه ای که دارم و همیشه ازش فرار میکنم اینه که ب بیرون و تنها باشم و کسی بخواد ازم دزدی کنه یا مزاحم بشه و همیشه با همسرم یا کسی میرم . البته تابحال همچین اتفاقی نیوفتاده . مزاحمت هم برای دوران مجردی بوده ولی نه در اون حد که چیزی بشه .
قبلا از زلزله و طوفان و بارون و آتیش هم میترسیدم و وقتی بارون میآمد حس نا امنی داشتم ولی جدیدا فهمیدم همه اینا در طبیعت لازمه . و مرگ هم بالاخره جزوی از مسیر انسان . و الان خیلی بارون دوسدارم .
از فضای بسته میترسم از شلوغی و خفگی از غرق شدن
از اینکه کسی باهام تند برخورد کنه
از شکست هم میترسم و خیلی سخت دست به کاری میزنم . ولی اینم دارم تمرین میکنم که از بین ببرم.
از گم شدن بچم میترسم و یکبار گم شد وقتی توی مسافرت بودیم و الحمدالله من با استفاده از آموزش های استاد خودم رو آروم کردم و زود پیداش کردم . با اینکه فوقالعاده شلوغ بود تو باغ فین کاشان .
از چیز های جدید و ناشناخته هم میترسم حتی ارتباط های جدید . همیشه سعی میکنم وارد همچین شرایطی نشم و فرار کنم ولی از وقتی با استاد آشنا شدم فهمیدم عاشق سفر و مهاجرت هستم .
من از آدم هایی که تو خیابون ها ولگرد هستن و سر و وضع نا زیبا دارن هم میترسم . بعضیها شون هم معتادن بعضی گدایی میکنند. بعضیها حالت دیوانگی دارن . احساس میکنم اینا چیزی برای از دست دادن ندارن و هرکاری ازشون بر میاد . بعضیها شون تقریبا شبیه زامبی شدن . و این ترس از همون بچگی بود که میگفتن سر ظهر نرو بیرون بچه دزد میاد میندازدت تو گونی میمیبردت.
مطمئن هستم هزارتا ترس های ریز و درشت دیگه هست که الان یادم نمیاد. ولی مهم اینه بر اونها پیروز بشم .
فعلا خدانگهدار
سلام خدمت استادعزیزم ومریم جون باعشق خداروشکر که یکبار دیگه نفسم میکشم و اجازه زندگی کردن رو دراین دنیا زیبا رو دارم
خداروشکر که همیشه روزم را با گوش دادن به صحبتهای استاد عزیزم شروع میکنم
خداروهزار بار شکر وسپاس
برای سراغ جواب دادن به سوال که استاد عزیزم پرسیدن ترس؟
خوب من خیلی ترسها دارم که هنوز متاسفانه دارم باهشون زندگی میکنم ومثل یک کنه چسبیدن به من ودارن تمام خون و انرژی ورشد پیشرفت منو میخورن
خیلی دوستدارم برم تو دل ترسهام ولی راهشو بلد نیستم نمیدونم باید چیکارکنم
لیست ترسها :
1.ترس ازبی پولی
2.ترس ازخرج کردن
3.ترس از تنهایی
4.ترس از جنگل وگوه
5.ترس از حیوانات
6.ترسراز تایید نشدن
7.ترس ازدیده نشدن
8.ترس از قضاوت
9.ترس از بیماری
10.ترس ازمرگ
11.ترس از حرف مردم
12.ترس از ارتفاع
13.ترس از رانندگی
14.ترس از نرسیدن به هدفهام وارزوهام
15.ترس از اینده
16.ترس از گذشته
17.ترس از نداشتن عشق در زندگیم
18.ترس از تغییر نکردن
19.ترس از تنبلی
20.ترس از تصادف
21.ترس از همسر
این کمی ازترسهام بودکه هنوز نتونستم باهشون مواجه بشم خیلی دوستدارم ولی هنوز موفق نشدم
بنام تنها فرمانروای آسمان ها و زمین
سلام به استاد عزیز و گرانقدرم و مریم شایسته مهربان و نازنینم
سلام به دوستان خوب و ارزشمندم در این سایت
تمام اتفاقات زندگی مون رو خودمون داریم به وجود ی آوریم.
تمام اتفاقات زندگی مون رو با افکار، باورها و کـانون تــوجه مون داریم به وجود می آوریم.
یعنـــی هر آن چه که در زندگی ما داره به وجود می آید چه خوب و چه بد،چه خواسته چه ناخواسته، داره توسط خوده ما به وجود می آید، نه هیچ عامل بیرونی دیگه ایی
یعنـــی هیچ عامل بیرونی نیست که زندگی شما رو تحت تاثیر قرار بده.
هر اتفاق، هر شرایی که به وجود میاد رو خــودمـــون داریم خـلـق می کنیم.
واکنـش های ما هم به اتفاقات و شرایط هـم باعث میشه که اون جنس اتفاقات بیشتر بشه یا کمتر…
حالا که داستان اینه و هممون تجربه کردیم کــه به هر آنچه که تــوجــه کنیم از جنس همون بیشتر و بیشتر وارد زندگی مون مـیشه.
در بحث پترن ها و الگوهای تکرار شونده این نشان دهنده اینه که اون افکار یا باورهای بنیادین شماست.
و یکـــی از راه های پیدا کردن باورهایم پیدا کردن این الگوهاست.
یــــــــکی از راه های رسیدن به خودشناسی هم پیدا کردن باورها و الگوهای تکرار شونده است.
_—————–
سوال: چه ترس هایی دارید که هنوز نتوانسته اید بر آنها غلبه کنید و همچنان از مواجه شدن با آنها فرار می کنید؟
من ترس از شکست و موفق نشدن دارم.
چقدر این جمله ایی که استاد گفتین آهسته برو آهسته بیا که گربه شاخت نزنه رو من زیاد شنیدم و زیاد خودم تکرار می کردم. نمیدونم از چه زمانی، اما میدونم این جمله تبدیل به یک باور و فکر غالب در من شده. تا شما این جمله رو گفتین گفتم اینه. این جمله درسته و هنوزم میگم درسته دیگه. همینطور مگه نیست آسته برو آسته بیا که گربـه شاخت نزنه.واقعا این جمله از کجا اومده. اصلا چرا با خودم تکرارش میکردم و چی میشد که میگفتم مهم نیست،مهم اینه که من پیداش کردم و میدونم که اصلا به من کمکی نمیکنه پــس یک باور مخرب و مخدودگننده است برای من. پس باورش نمیکنم و به جاش میگم آهسته برو و بیا و فقط لذت ببر و عشق کن و از دیدن گربه های با و بی شاخ کیف کن که همه اومدن تا به من خیر برسونن وهمه اینجان تا منو به خواسته هام برسونن.
جالبه من فکر میکردم از چیزی نمیترسم و خودمو خیلی شجاع و نترس میدونستم و خیلی هم بهم میگفتن و همین باعث شده بود از همون اوایل سایت که کلمه ترس و پیدا کردن ترس ها” رو شنیدم و اینکه باید بریــم تـــو دل تــرس هامــون. باعث بشه بهش فکر کنم و دنبالش بگردم و هر بار چیزی پیدا نکنم اما چند ماهی هست کشفــش کردم که من از موفق نشدن از شکست میترسم و چقدر این ترس مانع شده تا کاری رو به بهونه های مختلف تموم نکنم یا اصلا شروع نکنم یا الکی طفره برم و هیچ وقت خودم درک نکنم این کارا چیه،چرا اینقدر دور میزنم دور خودم.
_یک ترس دیگه هم پیدا کردم در خودم ترس از انتقاد شدن و از یک زاویه دیگه هم ترس از مسخره شدن دارم. فکر کنم در بچگیم خیلی مسخره شدم و از اینکه مسخره بشم میترسم و از اینکه انتقاد بشم و به شخصیت و کاری که میکنم ایراد و نقدی وارد بشه میترسم و خوشم نمیاد.(البته انصافا انتقاد پذیر نبودنم خیلی خیلی بهتر شده و یکجوری شدم که استقبال میکنم تا ازم انتقاد بشه تا نقاط ضعفم رو ببینم یا خودمو از زوایه نکاه بقیه ببینم.)
دیگه فعلا ترس دیگه ایی در خودم نمیبنم و انشالله خدا هدایتم کنه تا برم تو دل ترس هام، تا از ترس هام بزرگتر و قوی تر بشم.
بقول معروف هرآنچه مرا نکشد قوی ترم میکــند.
از ترس هام رد بشم و برگردم به چیزهایی که میترسیدم نگاهی بندازم و بخندم و بگم چقدر این ترس های واهی و کوچیکی بودن و روزی بــگــم خداروشکر من بزرگ شدم که الان اون ترس ها برام کوچیک شدن.
خداروشکر که هربار دارم لایه های وجود خودمو بیشتر کشف میکنم (عاشق این اکتشاف هام) و مثل استاد عزیزم دارم به خودشناسی بیشتر خودم و خود واقعی ام نزدیک و نزدیک تر میشم و جوری میشه که اصلا اینقدر خودمو میشناسم که میدونم دقیقا کی هستم و چی میخوام و هیچ نقطه گنگی در وجود و افکار و رفتارهام برام نمونده و خودم اونایی که میخوام رو تغییرمیدم و میشم خالق تمام و کمال زندگی و شرایط و اتفاقات زندگی ام. و کد میزنم و برنامه و طرح زندگی خودمو میسازم و میشم ماهرترین برنامه زندگی خودم اصلا زندگی برام میشه فقط رشد و صعود و بهبود و پیشرفت….
خدایا شکرت برای قلب هایی که به سمت خودت میگشایی تا شبیه خودت خالق بشیم.
خدایا شکرت برای این دُر و گوهر ها و آگاهی های ناب که میبینم و میشنوم.
خدایا شکرت برای این جهان و قوانین ثابتش
سلام استاد امیدوارم حالتون عالی تر از همیشه باشه
خیلی ممنون از فایل زیباتون
من همین امروز هدایت شدم ب فایل زیباتون استاد من ترس های زیادی دارم ولی مهم ترین ترسم از اینکه وب شدت ازش میترسم گفتن حس ام
ب کسی که دوسش دارم ونمیدونم دلیل باورش از کجاس واز همین باب ذهنم بانجوا میگه که :بهش گفتن تا الان.وبایک نفر دیگه وارد رابطه شده. برو بگو وهزار جور دیگه که مقصودش اینکه باید بگی ومن چون نمیگم انقد نجوا میشنوم تا از پا در بیاد ذهنم وخودم شروع میکنم ب غم غصه خوردن
سلام استاد عزیزم امیدوارم که حالتون خوب باشه
اولین ترسی که به ذهنم میاد و این چند روز خیلی ذهنمو درگیر کرده و اعتماد به نفسم رو به شدت پایین آورده اینه که من میترسم از اینکه توی یک جای غریبه بخوام بلند صحبت کنم اکتاو صحبت کنم و با اعتماد به نفس باشم انگار ک فکر میکنم بقیه متوجه عزت نفس پایین من میشن و میفهمن ک من ادم بااعتماد به نفسی نیستم و فقط دارم تلاش میکنم قوی باشم انگار بقیه میفهمن اینک من قوی می ایستم فیکه و فقط تمرینه راستش خیلی دوست دارم پر انرژی باشم و شاد باشم اما چون در کودکیم هر بار که اومدم شاد باشم و برای خودم زندگی کنم و بلند بگم و بخندم با دیگران از طرف خونواده مورد تمسخر قرار گرفتم بنابراین الان هم به همین شکل هست یعنی وقتی که میخوام توی یک جمع یا حتی با یک نفر که غریبه هست بلند و با اعتماد به نفس صحبت کنم با خودم میگم که شاید این آدم توی ذهنش منو قضاوت کنه مثلاً با خودش بگه این آدم چقدر بااعتماد به سقفه یا حتی وقتی که میخوام با اعتماد به نفس رفتار کنم به جای اینکه روی حرفام متمرکز باشم توی ذهنم همش دارم با خودم میگم نکنه این آدم داره با خودش میگه این فرد چقدر زشته یا حتی وقتی که میخوام از کسی درخواست کنم ترس این رو دارم که مزاحم کسی باشم با تمام وجودم میترسم از اینکه با آدمای غریبه چشم تو چشم بشم چون میترسم کسی متوجه اعتماد به نفس پایینم بشه
من خیلی از جلوی دوربین رفتن و تولید محتوا کردن توی فضای مجازی ترس دارم و اتفاقاً به خاطر همین ترسم هم شغلی که براش تمرین کرده بودم و زحمت کشیده بودم رو از دست دادم چون نگران بودم دیگران منو قضاوت کنند و با خودشون بگن این دختره حتی دو تا مشتری هم نداره یا چند تا عکس بیشتر توی پیجش نیست اما میاد کلی استوری میذاره و هزار تا حرف دیگه و اینها فقط توی ذهن من بود که من به خاطر این ترسها به کسب درآمد نرسیدم اما در کنارش یه دوستی
داشتم که اونم مشابه من توی همون لاین زیبایی شروع به کار کرد و کم کم و کم کم تکاملش رو توی فضای مجازی طی کرد و الان یک پیج بالایی داره با کلی مدل و کلی استوریهای مختلف و حالا اون پیشرفت کرده اما من نه به خاطر همین ترسم
ترس من از نشنیدن از اینکه کسی بخواد درخواست من رو رد کنه باعث شده کلی از درخواستهای زندگیم رو نداشته باشم از دیگران و کلی خودم رو به رنج و زحمت انداختم که خودم تنهایی یه کاری را انجام بدم یا خیلی از شرایط سخت رو تحمل کردم به خاطر اینکه ترس داشتم که دیگران به درخواست من توجه نکنند یا با من رفتار بدی داشته باشند
ترس از ارتباط برقرار کردن با آدمای جدید اونقدر در من شدید شده که حتی وقتی میبینم یک نفر داره به سمت من میاد توی خیابون یا هر جای دیگه و میخواد که با من ارتباط برقرار کنه من از اون موقعیت فرار میکنم
و این ترس من باعث شده که من کلی ارتباطات جدید و شیرین رو تجربه نکنم
الان که دارم اینا رو مینویسم متوجه میشم که خیلی از ترسهایی که داشتم واهی بوده و مهمتر از همه منو از بهترین تجربههایی که میتونستم داشته باشم محروم کرده
من نمیخوام به خاطر ترسهایی که دارم تجربههای جدید و زیبا نداشته باشم نمیخوام به خاطر ترسهام لذت ارتباط برقرار کردن با آدمهای جدید رو از دست بدم نمیخوام به خاطر ترسهایی که دارم عشق آدما و لبخندشون رو از دست بدم
بنابراین میخوام سعی کنم که به این ترسها غلبه کنم و بهشون حمله کنم و ببینم که اونها چیزی جز ترسهای واهی و توهمهای ذهنم نبوده و بتونم یکی یکی ترسهام رو کنار بزارم
استاد جان ممنون بابت سوالات قشنگی که طرح میکنید باعث میشه که ما بهتر خودمون رو بشناسیم و از اون مهمتر اینه که برای الگوهای تکرار شونده بد زندگیمون که ما رو از نعمتها و موهبتهای خداوند دور میکنه
چارهای بیندیشیم و حمله کنیم به دل ترسهامون عاشقتونم
پناه الله یکتا و مهربان باشید
سلام به استاد و دوستان هم مسیر
یکی از بزرگترین ترسی که
همین الان توی ذهنمه جدا شدن از رابطه عاطفی بسیار ناجالب و آزار دهنده است که کل تمرکزم را گرفته و چندین روزه درگیرشم
ترس از اینکه دعوا و بحث پیش بیاد و همه متوجه بشوند
ترس از پرداخت مهریه با اینکه فعلا در ابتدای شروع کارم هستم و درآمدی ندارم
ترس از حرف مردم
نگران شدن پدر و مادرم
ترس از در میان گذاشتن درخواستم با خانواده همسرم که بسیار نگرانم کرده
نگرانی از اینکه روند طلاق به کندی پیش بره
نگرانی از دوری بچه
همه اینها منو نگران کرده
و من هم از خداوند میخوام کمکم کنه این مسیله آسان تر حل بشه از خداوند میخوام بهم قدرت بده جرات بده و همه چیو طوری تنظیم کنه که این مسئله به آسانی به راحتی به سادگی با همراهی و توافق همسرم انجام بشود خدایا کمکم کن قبول دارم سخته قبول دارم میترسم ولی باید از این شرایط بیام بیرون چون دارم بسیار اذیت میشم نشتی فرکانسی بسیار شدیدی دارم که نمیذاره اون طور که باید تو کارم تمرکز کنم قدم بردارم
خدایا تو برام درستش کن بر توتوکل میکنم
تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم