live | استفاده آگاهانه از قدرت تجسم خلّاق - صفحه 1 (به ترتیب امتیاز)

732 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    حمید امیری Maverick گفته:
    مدت عضویت: 1291 روز

    بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

    «وَالتِّینِ وَالزَّیْتُونِ» ؛ «وَطُورِ سِینِینَ» ؛ «وَهَٰذَا الْبَلَدِ الْأَمِینِ» ؛ «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ» ؛ «ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ» ؛ «إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ» ؛ «فَمَا یُکَذِّبُکَ بَعْدُ بِالدِّینِ» ؛ «أَلَیْسَ اللَّهُ بِأَحْکَمِ الْحَاکِمِینَ»

    (ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﻪ ﺍﻧﺠﻴﺮ ﻭ ﺯﻳﺘﻮﻥ) ؛ (ﻭ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺳﻴﻨﺎ) ؛ (ﻭ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺷﻬﺮ امن) ؛ (ﻛﻪ ﻣﺎ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻴﻜﻮﺗﺮﻳﻦ ﻧﻈﻢ ﻭ ﺍﻋﺘﺪﺍﻝ ﺁﻓﺮﻳﺪﻳﻢ) ؛ (ﺁﻥ ﮔﺎﻩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺴﺖ ﺗﺮﻳﻦِ ﭘَﺴﺘﺎﻥ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩﺍﻧﺪﻳﻢ) ؛ (ﻣﮕﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻭ ﻛﺎﺭﻫﺎﻱ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺍﻧﺠﺎم ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻧﺪ ، ﭘﺲ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺎﺩﺍﺷﻲ ﺑﻲ ﻣﻨﺖ ﻭ ﻫﻤﻴﺸﮕﻲ ﺍﺳﺖ) ؛ (ﭘﺲ ﭼﻪ ﭼﻴﺰﻱ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﺗﻜﺬﻳﺐ ﺩﻳﻦ ، ﻭﺍﻣﻰ ﺩﺍﺭﺩ؟) ؛ (ﺁﻳﺎ ﺧﺪﺍ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺩﺍﻭﺭﺍﻥ ﻧﻴﺴﺖ؟)

    (سوره تین 1-8)

    —————————————————————————

    سلام خدای من. ازت متشکرم بخاطر بینهایت بودن قدرتت، بخاطر بینهایت بودن فضل و رحمت و نعمتت، ازت متشکرم بخاطر قوانین بدون تغییرت، ازت متشکرم که خودت رو بهم عطا کردی، ازت متشکرم که منو به بندگی پذیرفتی. ازت متشکرم خدای من بخاطر قانون پایستگی انرژی، اینکه انرژی هیچوقت از بین نمیره ولی همیشه میشه انرژی رو از حالتی به یه حالت دیگه تبدیل کرد. ازت متشکرم که انرژی افکار می‌تونه به واقعیت ها و تجربیات زندگی مون تبدیل بشه. «الحمدلله رب العالمین»

    —————————————————————————

    سلام و درود به استاد عباس منش عزیز و استاد شایسته بزرگوار و همه دوستان نازنینم.

    خدا رو صد هزار مرتبه شکر بخاطر این فایل ارزشمند. از زیبایی های قوانین الهی اینه که این فایل باید پنج سال بمونه تا درست در این لحظه بیاد روی سایت.

    مثل ماجرای چند سال توقف یوسف توی زندان که اگه دیر و زود میشد هیچوقت عزیز مصر نمیشد.

    مثل توقف بنی اسرائیل پشت ساحل، که اگه کمی دیر و زود میشد هیچوقت نجات پیدا نمیکردن.

    و مثل ده ها و صدها الگوی دیگه، نمونه اش استاد عباس منش خودمون و ماجرای سفارت آمریکا توی پاریس.

    پس الان بهترین زمان و مکان و شرایط بود برای متنعم شدن از برکات و آگاهی های این فایل.

    —————————————————————————

    قدرت تجسم …

    با اینکه زیاد ازش استفاده میکنم ولی حس میکنم هنوز هیچی ازش نمیدونم و حرف چندانی برای گفتن ندارم.

    بارها و بارها و بارها ازش استفاده کردم، چه مثبت و چه منفی.

    بارها توی زمینه منفی ازش استفاده کردم و بقول شعر مولانا «بس دعاها که خلاف است و هلاک؛ کز کرم می نشنود یزدان پاک ؛ شکر ایزد کآن دعا مردود شد ؛ ما ضرر پنداشتیم آن سود شد» یه وقتایی تجسماتم منفیه و در 99٪ موارد تجسمات منفی محقق نمیشه بخاطر فضل و رحمت و قوانین الهی. چون مثل شنا کردن خلاف رودخانه ست، خیلی باید تقلا کنی تا جلو بری.

    ولی خدا رو صد هزار مرتبه شکر بخاطر انرژی مثبت، بخاطر نعمت تجسمات مثبت؛ وقتایی که یه ذره تجسم مثبت انجام میدی، عین پارو زدن در مسیر رودخانه است. یه پارو میزنی 5٪ شتاب میگیری 95٪ دیگه رو رودخانه به پیش می‌بره. چرا … چون همه قوانین الهی ، جریان هدایت ، فضل و رحمت خداوند بر اساس گسترش خیر و نیکی و پاکی و انرژی مثبت بنا گذاشته شده.

    چون اساس جهان بر گسترش انرژی مثبته، بقول استاد عباس منش که صدها بار توی دوره دوازده قدم میگه :«طبیعیش اینه ما به خواسته هامون برسیم ، آقا طبیعیش اینه چرخ زندگی مون روان باشه ، طبیعیش اینه نعمت و ثروت به زندگی مون بیاد، طبیعیش اینه»

    یه مثال منفی بزنم یه مثال مثبت…

    یبار توی پرواز بودم و هواپیما بخاطر رد شدن از روی مناطق کوهستانی یه ذره دچار تکون های خفیف شد. حال من که میدونم علت این تکون خوردن‌ها چیه، بهش میگن جریانات ترمال، (همون گرمایی توی ظهر تابستون از روی آسفالت داغ بلند میشه؛ کوهها بخاطر تفاوت زاویه شون نسبت به تابش خورشید جریانات ترمال دارن، چون نقاط سرد و گرم هوا تراکم مولکولی متفاوتی دارن یه ذره ارتعاش ایجاد میکنه) مثل رد شدن ماشین از روی جاده خاکی. هیچ خطری نداره… ولی من با جزئیات هر چه تمام‌تر کنده شدن موتورها و خاموش شدن برق کابین، باز شدن ماسک‌ها و پیچ خوردن هواپیما و پرت شدن مسافرها و شکسته شدن بدنه هواپیما و بیهوش شدن خودم و لحظه برخورد با زمین رو تجسم میکردم، با اینکه میدونستم این اتفاق نمی‌افته ولی داشتم تجسم میکردم اگه بخوایم سقوط کنیم اینجوری سقوط میکنیم. خدا رو صد هزار مرتبه شکر که ده پونزده دقیقه بعدش هواپیما به سلامت روی باند نشست وگرنه من مسبب کشته شدن همه مسافرا بودم (خخخخ) اون موقع قوانین رو نمی‌دونستم ولی شنیده بودم تجسم ذهنی می‌تونه باعث بروز اتفاقات بشه. خدایا واقعاً شکرت که در اکثر مواقع تجسمات منفی کار نمیکنه.

    و اما تجسمات مثبت… ما یه سری مطالبات مالی از شرکت داشتیم که بقیه خیلی براش تقلا میکردن و به صد نفر زنگ میزدن، و امروز فردا میکردن که فلانی گفته آخر هفته واریز میشه ، فلانی گفته اول ماه قراره واریز بشه، فلان رییس ، فلان نماینده، فلان آبدارچی خبر موثق داره… من بیخیال بودم میگفتم خداوند در بهترین زمان برام انجامش میده.

    بقیه درگیر شایعات بودن، من بی‌خیال بودم. این سری همکارا میگفتن ماجرا به کلی کنسل شده، ولی من تجسم کردم که sms واریز به حساب برام اومده و دارم خدا رو شکر میکنم که خدایا ممنونم که برام انجامش دادی. چند روز بعدش تجسم من محقق شد.

    یا موضوعات مثبت دیگه ای که تجسم کردم و محقق شد. یکیش زمانی بود که هدایت شدم به شروع دوره دوازده قدم ، یادمه تجسم میکردم دوره دوازده قدم رو تهیه کردم و دارم کار میکنم‌ و مخصوصاً یه دفتر هم براش گرفته بودم و صفحه اولش نوشته بودم «دوره دوازده قدم» ، تاریخ زده بودم و نوشته بودم coming soon یعنی بزودی شروع میشه. و کمتر از یک هفته بعد دوره رو شروع کردم. یا مواردی دیگه توی محل کار یا برخورد افراد ، یا تجربه یه سری موضوعات؛

    واضح ترین و پر تکرار ترینش تمرین ستاره قطبیه، که هر روز اول صبح خواسته هام رو میخوام و اونهایی رو که بهتر و با احساس مثبت تری تجسم میکنم همونها محقق میشه.

    خدا رو صد هزار مرتبه شکر بخاطر قوانین بدون تغییرش. امیدوارم بتونم بیشتر کنترل ذهن کنم و بیشتر و بهتر درخواست هام رو محقق کنم‌. و خدایی که همواره در حال اجابت درخواست درخواست کنندگانه.

    —————————————————————————

    مولانا میگه :

    «دم به دم از آسمان می‌آیدت ؛ آب و آتش رزق می‌افزایدت»

    «گر ترا آنجا برد نبود عجب ؛ منگر اندر عجز و بنگر در طلب»

    «کین طلب در تو گروگان خداست ؛ زان که هر طالب به مطلوبی سزاست»

    «جهد کن تا این طلب افزون شود ؛ تا دلت زین چاه تن بیرون شود»

    یه وقتایی یه تجسماتی در ذهن ما جاری میشه، خیلی راحت و بی تقلا، خیلی روان، با تصاویر واضح ، چندین بار تکرار میشه حتی اونقدر واضح که به خوابمون هم میاد (من بارها تجربه اش کردم)، یه کلیپ میدیدم از آقای الهی قمشه ای که این شعر مولانا رو میخوند «کین طلب در تو‌ گروگان خداست ؛ زان که هر طالب به مطلوبی سزاست» و می‌گفت «آرزو دلیل بر استعداده، آرزو سند حقانیت ماست ، هیچ کسی آرزویی نمیکنه که با استعداد های درونیش در تضاد باشه، هر کس هر آرزویی میگه برآورده میشه» آدمها به فراخور استعدادهای درونیشون آرزو میکنن.

    و به نظرم آدمها به فراخور استعدادها و باورهای درونی و آرزو هاشون تجسم (مثبت) می‌کنن. مخصوصاً اون تجسماتی که خیلی روان و راحت به ذهنمون جاری میشه. خدا می‌دونه اگر کمی آگاهانه تر بتونم از این قدرت و امانت و قانون الهی استفاده کنم چه درهایی از نعمتها و شادی ها و آرامش ها و ثروت‌ها که به زندگیم باز میشه.

    —————————————————————————

    «وَهُوَ اللَّهُ فِی السَّمَاوَاتِ وَفِی الْأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَجَهْرَکُمْ وَیَعْلَمُ مَا تَکْسِبُونَ»

    (ﻭ ﺍﻭ الله ست ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﻭ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ، ﻛﻪ ﻧﻬﺎﻥ ﻭ ﺁﺷﻜﺎﺭ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻣﻰﺩﺍﻧﺪ ، ﻭ ﻧﻴﺰ ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﻰﺁﻭﺭﻳﺪ ، ﺁﮔﺎﻩ ﺍﺳﺖ .(٣ انعام)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 126 رای:
    • -
      حسین عبادی گفته:
      مدت عضویت: 1858 روز

      بنام خداونده بخشنده و مهربانم….

      قُلِ اللَّهُ یُنَجِّیکُمْ مِنْهَا وَمِنْ کُلِّ کَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِکُونَ(انعام 64)

      بگو: خداست که شما را از آن مهلکه و از هر اندوهى مى‌رهاند، باز هم بدو شرک مى‌آورید.

      سلام به حمید عزیزم حمید خوبی کاکام دوستت دارم….

      حیمد اگر یه ورق کوچیک بزنیم و برگردیم به دیروزمون نگاه کنیم متوجه میشیم که ااااااا بابا من اینو دیده بودم یه جایی.

      اونجا کجاست ؟؟؟

      اونجا همون تجسمی بوده که کرده بودیممممم اره حمید خیلی جالب وقتی قانون خدارون و جهان هستی رو میفهمی دیگه هیچیز برات باعث تعجب نیست فقد و فقد همچیز باعث شکر گذاری کارکرد الله .که مو لا درزش نمیره

      چقدر قشنگه و چقدر زیباست زیباست این قانون جهان هستی

      الله صد هزار بار شکرتتتتتتتتتتتتتتتتت

      حمید همچیز و هر لحظه از زندگی زیباست و قشنگ حمید همچیزززززززززز سر جاش و عالیه همچیز برام.ن چیده شدست اره منتظر ماست الهی شکرتتتتتتتتتت….

      در پناه جان جانان رب العالمین شاد سلامت و ثروتمند باشی

      با عشق حسین عبادی بنده خوب خدا

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      زهرا کاسه ساز گفته:
      مدت عضویت: 1507 روز

      سلام به برادر عزیزم اقاحمیدحنیف

      چقدر انرژی کامنتتون مثبت بود قشنگ مشخصه به نورالهی وصل بودید ونوشتید

      سپاسگزارم برای همه نکته های عالی که گفتید.مخصوصا اونجا که گفتید فضل ورحمت الله یکتا نسبت به ما اینقدر زیاده که بیشتر تجسمات منفی جواب نمیده واقعا هم همینه واین یه خبر خوبه برای ما که داریم روی خودمون کارمیکنیم

      گه اگریه وقت حواست نبود وزدی جاده خاکی سریع برگرد ونگران نباش هیچ اتفاقی نمیوفته همه چی در امنو امانه درپناه خدا

      خیلی این قوانین خوبن

      اصلا وقتی استفاده میکنی ونتیجه میگیری تازه باور میکنی که استادچی میگه

      من همین امروز تجربه ایی رو داشتم که به لطف خدای مهربان ایراد کارم که یه باور غلط ذهنی بود ومن نمیدونستم رو پیدا کردم و شب خواستم محقق شد

      تواینه به خودم نگاه کردم ومیگفتم یعنی به همین راحتی بود؟؟؟

      چرا زودترنفهمیدم .استاد که صدهابارگفته بود ….

      یعنی بایه تغییر کوچیک نگاه من درمورد مسئله ایی درعرض چندساعت به صورت کاملا طبیعی حل شد بدون اینکه من دنبال حلش باشم ومن چقدر شاکر پروردگار این هستی هستم با این قدرت وعظمت

      کامنتتون عالی بود پرازحس ارامش و رهایی

      چقدرخوب ازقانون نوشتید

      چقدرخوب درک کردید

      سپاسگزاتونم

      استاد عزیزم خدا حفظت کنه برامون

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    فواد بنیادی گفته:
    مدت عضویت: 895 روز

    به نام تنها فرمانروایی کیهان

    خداوند را هزاران مرتبه شکر الهی شکرت

    سلام به استاد عزیزم مریم جان عزیز و دوستان عزیزم خداوند را هزاران مرتبه شکر

    امروز می خواهم بخشی ار نتایج که از دوره دوازده قدم گرفتم را بنویسم و برای خودم رد پا بگذارم الهی شکرت

    قبل از شروع دوره دوازده قدم

    اصلا شرایط مناسب نداشتم

    هر فکر در ذهنم میگذشت را نمی شناختم

    نمیفهمیدم دلیل حال بدم چیست

    میزان حسادت من نسبت به بقیه خییلی زیاد بود

    ترس از تنهایی داشتم

    همیشه دیگران را مسول اتفاقات زندگی ام می دانستم

    همیشه پدرم راا در ذهنم محاکمه می کردم

    عذت نفس نداشتم درست خودم را معرفی نمی توانستم بکنم

    هر زمان در ذهنم اتفاق بد رخ می داد سناریو سازی منفی اش را انجام می دادم

    و حال که در قدم چهارم هستم و جلسه هفتم

    حالا بهتر میفهمم دلیل حال بدم را و خییلی منطقی حالم را خوب می کنم خییل کم پیش می آید حال بدم داشته باشم

    حالا به صورت خودکار افراد را در ذهنم ام تحسین می کنم و برای خود هم منطقی میکنم و میزان حسادت من خییلی کم شده

    حالا از تنهایییم خییلی لذت می برم و همیشه در تنهایی هایم با خداوند حرف میزنم الهی شکرت

    حالا خودم را مسول تمام اتفاقات زندگی ام می دانم خدایاشکرت

    حالا بیشترین سپاسگزاری را بخاطری پدر عزیزم انجام می دهم پدرم کسی بود که همیشه حمایتم کرد همیشه بهترین لباس ها را برای من خریده هر چی در توان داشت برای من گذاشت از همه چی خودش زد تا این که من بتوانم بهتر زندگی کنم شکرت بابت وجودش الهی شکرت

    حالا بهتر میفهمم که هر اتفاق به ظاهر ناجالب باشد به خیر من است الخیر فی ما وقع

    بخش کوچک از نتایج من تا قدم چهارم است و خداوند می داند تا قدم 12 چقدر درهای نعمت راهکار ها برایم گفته شود خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 141 رای:
  3. -
    مهدیه وهبی گفته:
    مدت عضویت: 1823 روز

    بنام خداوند بخشنده مهربان

    بنام خداوند جان و خرد

    کزین برتر اندیشه برنگذرد

    سلام و درود به استاد عزیزم، مریم جان مهربانم و همه دوستان و عزیزان ِ هم خانواده ام در این خانه عشق و صفا و توحید

    میخوام از خودم بگم و از روندی که در طی زندگی ِ تکاملی ِ 53 ساله ام داشتم و تونستم با هدایت های خدای مهربان، زندگیم رو به زیبایی خلق کنم.

    اول از هرچیز بگم که این عکس پروفایلم توی سایت، برای همین اردیبهشت ماه 1403 هست، تله کابین رامسر و از چهره ام مشخصه که از سن واقعیم( در آستانه ی 54 سالگی)، خیییلی کمتر نشون میدم! :))

    و الحمدلله کاملا سالم و سلامت هستم، یعنی حتی قبلتر از عمل به قانون سلامتی؛ به سلامتی خودم اهمیت میدادم که با قانون سلامتی، این سلامتی جسم و روانم، تکمیل تر شد خدارو صدهزار مرتبه شکر

    خواستم با توجه به سنی که دارم و تجربه های بیشمار زندگیم در همه زمینه ای و اینکه سالهای زیادی هست که دارم روی خودم کار میکنم،( کاااااار میکنما نه که اَدا دربیارم)، مختصری از زندگیم بگم به صورت کاملا الهامی …

    در اصل میتونم بگم من از همون سن خیلی کم همیشه دوست داشتم بدونم چرا به این دنیا اومدم و چطور باید از دید خدا که خلقم کرده، رفتار کنم تا انسان خوبی بازم از دید خدا باشم،

    و با توجه به اینکه توی خانواده به شدت مذهبی بودم و اونا هنوزم هستن! خب باورهام خیلی ایراد داشت، ولی من همیشه رو به جلو حرکت میکردم و میتونم بگم مسیرم، رو به جلو و آهسته و پیوسته بود که از وقتی با استاد آشنا شدم( مرداد 99 در سن 50 سالگی) فهمیدم که من با این آهسته و پیوسته طی کردن مسیر از اول زندگیم و خصوصا از سال های 79 یا 80، در اصل تکاملم رو به خوبی طی کردم

    و خوشبختانه هیچ وقت حالت مسابقه و رقابت توی زندگیم با کسی نداشتم و یا حتی مقایسه و یا حتی عجله داشتن برای رسیدن به خواسته هام، که اگر هم بوده؛ خیلی کم بوده! و بیشتر با خودم بودم و از مسیر پشت سرم که طی میکردم راضی بودم.

    توی مسیر تقریبا 53 ساله ای که از زمان تولدم تا حالا داشتم، تضادهای بسیار بسیار بسیار زیادی هم داشتم که چشمگیرترینش، جدایی از همسر سابقم بعد از 26 سال زندگی مشترک با داشتن 3 پسر بود!!!! که البته بچه ها موقع جدایی من، بزرگ بودن و یکی شون هم ازدواج کرده بود و کوچیکه هم دانشجو شد همون سال!

    باید بگم مثل بقیه آدما، منم توی زندگیم خیلی جاها ترسیدم، نگران شدم، غمگین شدم، افسرده شدم، احساس تنهایی و بی پناهی کردم، داد و فریاد کردم، به هم ریختم، کم آوردم، زجر کشیدم، رنج و سختی کشیدم و …..

    ولی نگاه کلی که به پشت سرم و زندگیم میکنم میبینم؛ در خیلی از لحظاتش، حالم خوب بوده، شاد بودم و از زندگیم لذت بردم… (حتی ظاهرا با وجود عدم آگاهی نسبت به قوانین جهان هستی)

    به جرات میتونم بگم بعد از گفتگوهای خصوصی ام با خدای مهربانم، گفتگوهای هر لحظه و دائمی با هدایت های خاص و ناب و بینظیرش،( که البته این ارتباط با خالق و ربّ ِ رحمن و رحیمم، قشنگ ترین و زیباترین و آرامش بخش ترین لحظاتم در زندگیم بوده و هستن)

    ولی بعد از اونها، این لحظات قشنگ و زیبا رو، با بودن و لذت بردن و شادی کردن با بچه های عزیزم داشتم از ابتدای تولدشون و تا اکنون!! هرچند که فعلا از لحاظ فیزیکی ازشون دور هستم ولی به لحاظ عاطفی و ذهنی و روحی روانی بسیار نزدیک،،، که جزو قشنگ ترین و عاشقانه ترین و لذت بخش ترین لحظات عمرم محسوب میشه و همیشه بابت این تجربه گرانبها، شاکر خدای مهربانم هستم.

    ایمان دارم که قبل از اومدن به این جهان زیبا، حتما خودم این مسیر و این زندگی را برای بودن در دنیا انتخاب کردم، با همین کشور، همین پدر و مادر، همین فرزندان و …

    ولی مهم این بوده و هست که با این انتخاب هایی که قبل از تولد داشتم، چطور بتونم زندگی ِ دلخواهم را بسازم! یعنی برای ساختن زندگی دلخواهم، خداوند همه ابزارهای لازم را برای شروع و بعد هم ادامه دادن در اختیارم قرار داده و قرار خواهد داد!

    مهم، هنر ِ من برای خلق ِ این زندگی ِ زیباست!!!(نکته مهم)

    اگر بخوام از مسیری که طی کردم بگم، چندین کتاب میشه؛

    ولی خلاصه کوتاهی توی پروفایلم دارم که لایک و جام سبز هم از استاد عزیزم گرفته! میتونید اگه دوست داشتید یه نگاه بهش بندازید و ببینید که من آرام آرام و تکاملی جلو اومدم، یعنی از همون زندگی با شرایطی که داشتم شروع کردم به خوب کردن حال و احساسم، یعنی منتظر نموندم تا شرایط خوب بشه، بلکه از همون سالهای اولی که دیدم تضادها شروع شدن، قدم هام رو برداشتم ولی از اون محیط فرار نکردم!! این خیلی نکته مهمی هست توی مسیر تکاملی ِ رشد و خودش نشان از توحید داره و به نوعی شرک نورزیدن محسوب میشه!!!

    که کمتر کسی بهش توجه میکنه!!

    ناگفته نمونه که من 2 سال پیش، از جنوب؛ یه کم بالاتر:)) مهاجرت کردم به شمال، گیلان ِ سرسبز و زیبا

    البته من خییییلی تکاملی مهاجرت کردم، یعنی دو سال پیش برای چهارمین بار مهاجرت داشتم داخل همین ایران و این مهاجرت به گیلان چون سیر تکاملی ام رو طی کرده بودم، خداروشکر بیشتر از 2 سال طول کشیده با احساس رضایت درونی که دارم…

    مهاجرت های قبلی ام از شهری که توش دنیا اومدم و تا 46 سالگی توی اون زندگی کردم به این صورت بود که، بعد از جدایی از همسر سابقم، تنهایی مهاجرت کردم اول به اصفهان؛

    10 ماه اصفهان بودم، بعد 4 ماه شمال، بعد 4 ماه قشم، بعد 4 ماه تهران، بعد برگشتم شهر خودم و 2 سال ظاهرا اونجا موندم ولی توی اون 2 سال، بیشترش توی سفر بودم و تقریبا بیشتر استان ها و شهرهای ایران رو سفر کردم از خطه شمالی تا خطه جنوبی، از شرق تا غرب و مرکز کشور و ….

    و از دو سال و نیم پیش یعنی اسفند 1400 که به شمال مهاجرت کردم فعلا توی این 2 سال و خورده اینجا در استان سرسبز و زیبای گیلان، در یکی از زیباترین و قشنگ ترین مناطقش که نزدیک به دریا و جنگل هست، دارم زندگی میکنم

    و این خونه و زندگی رو خودم، آگاهانه و تجسم وار و با هدایت ِ بینظیر ِ خدای مهربانم خلق کردم ( که اگر بخوام ازش بگم باید صفحه ها پر کنم از هدایت های ناب و قدم به قدم ِ خداوند در خلق ِ این خونه و زندگی)

    و از زندگیم به شدت راضی هستم چون در 90 درصد به بالا در طول شبانه روز آرامم، آرامش دارم و حال جسمی و روحی و روانی بسیار عالی و خوبی دارم.

    از نظر مالی هم، منبع درآمدی دارم که از نوع رزقی هست که اون به دنبال من میاد و من براش تلاشی نمیکنم و زوری نمیزنم چرا که باورهای فراوانی ام رو تقریبا در موردش درست کردم، هرچند این باورهای ما که سالیان سال جور دیگری بودن یعنی شدیدا محدود کننده بودن، همراه با باور فقر و کمبود، همیشه باید در موردشون، حسابی روی خودمون کار کنیم وگرنه دوباره از جاهایی که شیطان راه نفوذ پیدا کنه وارد میشن و برگشتن دوباره، انرژی چندین برابر میطلبه!!!

    امیدوارم این داستان ِ تکاملی ِ زندگی ِ من، تونسته باشه بهتون یه الگو از کسی بده که یه مسیر طولانی ولی تکاملی رو طی کرده و الان در بیشتر لحظاتش، حالش با خودش، با درونش و با جهان ِ اطرافش خوبه و با خودش در صلحه!

    البته این صلح درونی رو، من آسون بدستش نیاوردم!

    چون باورام خیییلی ایراد داشتن، ولی برای عزیزانی که از سن کم شروع کردن، خیییییلی راحت تر میتونن با خودشون و دنیای اطرافشون به صلح برسن! که این “صلح درونی” یه شاه کلید هست در مسیر توحیدی!!!!! (ازش ساده نگذریم!!)

    زندگی؛ جشن باشکوه اما کوتاهی است که وقتی بهش دعوت شدیم؛ ما با عشق پذیرفتیم که به این جشن باشکوه بیاییم …

    پس دوست عزیزم

    بیا؛

    ساده بگیر!

    لبخند بزن!

    رها باش!

    و با فراغ بال؛

    بخند!

    برقص!

    بخون!

    شادی کن!

    و لذت ببر از این بزم باشکوه و زیبا ….

    که دنیا فقط با احساس و حال ِ خوب ِ تو، با تو میرقصه و شادی میکنه و تو رو سرشار میکنه از نعمت ها و قشنگی ها و زیبایی های بیشتر و بیشتر و بیشتر …..

    باید پارو نزد، وا داد

    باید دل رو به دریا داد

    خودش میبردت، هرجا دلش خواست

    به هرجا برد، بدون ساحل همونجاست

    استاد جان عزیزم، مریم جان مهربانم، دوستان و خانواده توحیدی ام،

    خییییییلی دوستون دارم و عاااشقانه عاااااشقتونم

    در پناه الله مهربان، همیشه سلامت، شاد، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشیم

    خدایا شکرت، خدایا صدهزار مرتبه شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 146 رای:
    • -
      زهـره گفته:
      مدت عضویت: 1100 روز

      سلام مهدیه عزیزم

      خیلی از کامنت شما لذت بردم

      دوبار خوندم و هدایت شدم به پروفایل شما و مطالعه کردم .

      واقعا شما را تحسین میکنم به شما تبریک میگم برای اینکه راه خودتان را پیدا کردید

      و با خودتون و با جهان در صلح هستید .

      دوست عزیزم من خیلی دوست دارم در مورد صلح با خود و درون بیشتر اطلاعات داشته باشم

      من خیلی دوست دارم به صلح برسم با خودم با زندگیم

      با فرزندانم با جهانم

      اما هنوز درک درستی ازش ندارم

      ممنون میشم اگر امکانش هست تجربیات خودتان را با ما به اشتراک بگذارید و واضحتر توضیح بفرمایید

      سپاسگزارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
      • -
        مهدیه وهبی گفته:
        مدت عضویت: 1823 روز

        سلام به زهره جان عزیزم

        دوست و هم خانواده گلم

        ازت ممنونم که برام نوشتی

        ازت ممنونم برای تحسین هایی که داشتی که نشان از درون پاک خودت هست

        بسیار خوشحالم که همگی مون اینجا هستیم که رشد کنیم و مرحله به مرحله و مدار به مدار، شخصیت درستی از خودمون بسازیم که شایسته اش هستیم و براش خلق شدیم

        دوست عزیزم

        قبل از اینکه بخوام توصیه یا تجربه ای از خودم براتون بگم، با توجه به ستاره های طلایی که در پروفایلتون دارین، نشون میده که در این اقیانوس آگاهی (سایت) فعال هستین و کاملا به گوهر ها و گنج هاش (آگاهی هاش) اشراف دارین

        پس یه پیشنهاد دوستانه بهتون میتونم بکنم و اون اینه که از دسته فایل های “در صلح بودن با خودمان” که در سایت هست و شامل 59 فایل بینظیر و فوق العاده میشه و فقط و فقط دُرّ و گوهر هست که از کلام استاد عزیز جاری میشه و سرشار هست از نکته های کاملا کاربردی میتونید استفاده کنید و به صورت عملی در زندگیتون به کار بگیرید و چه الگوی بینظیری غیر از استاد عزیز میتونیم داشته باشیم که خودشون عامل هستن به تمام چیزایی که بر زبانشون به صورت آگاهی جاری میشه

        من خودم ازشون استفاده کردم و نتیجه گرفتم

        اما اون نکته هایی که خودم از این اقیانوس آگاهی دریافت کردم و در زندگیم عملی کردم و ازش نتیجه گرفتم:

        صلح با خود، زمانی در ما نهادینه میشه که ما بتونیم احساسات ِ لحظه ای مون رو کنترل کنیم

        احساساتی مثل خشم، عصبانیت، حرص، حسد، طمع و …

        کلا شخصیت هایی که از بچگی آروم تر هستن، بیشتر با خودشون در صلح هستن، یعنی کمتر یا دیرتر عصبانی میشن، کمتر پرخاش میکنن، کمتر میخوان حرفشون رو به کرسی بنشونن و خیلی چیزایی که توی زندگی در تعامل با دیگران پیش میاد!

        ولی چون ما اکثریت در خانواده هایی بزرگ میشیم که برخوردهای مناسبی باهامون نمیشه، اکثرا خیلی احساسی و واکنشی برخورد میکنیم

        و در کل هرچی واکنش گراتر باشیم در تعامل با دیگران، یعنی کمتر با خودمون و جهان اطرافمون در صلح هستیم!

        قدم اول برای صلح درونی، کنترل احساسات و بعد هم کنترل ذهن هست و این تغییر، زمان میبره و تمرین میخواد!

        یعنی در طول روز ، هفته و ماه، حواسمون باشه که این واکنشی برخورد کردنمون رو کم کنیم و به خودمون پاداش بدیم برای هر کم شدن اون!

        یکی از نکات مهمی که توی مسیر زندگی باید حواسمون بهش باشه اینه که نخواهیم یه شبه به چیزی برسیم یا یه شبه شخصیت مون تغییر کنه!

        پس در وهله اول باید صبور باشیم و روند تکاملی رو در هر زمینه ای توی زندگی طی کنیم و عجله و شتاب نداشته باشیم!

        چون عجله از سمت شیطان هست!

        پس با صبر و حوصله و تکامل، مسیر زندگی رو طی کنیم

        تغییر شخصیت، همون قدری تکاملش برامون زمان میبره که روی خودمون کار کنیم و بستگی به این هم داره که چقدر از مسیر اصلی و درست دور باشیم! که مسلما زمان بیشتری میطلبه تا به مسیر اصلی و درست برگردیم!

        هرچی شخصیت داغون تر، تغییرش کمی سخت تر و زمان برتر میشه!

        ولی نباید ناامید بشیم!

        کلا در مسیر زندگی، همیشه نجواهای شیطان به صورت عجله، ترس، ناامیدی سراغمون میاد!

        ولی ما هم باید زرنگ باشیم و مچش رو بگیریم و ازش رودست نخوریم!

        چون خدا خودش توی قرآن بهمون وعده داده و به شیطان گفته که تو بر بندگان من تسلطی نداری!

        پس تا زمانی که بندگی خدا رو بکنیم، شیطان دسترسیش به ما سخته!

        و ما با ایمان و بندگی ِ خدا، میتونیم به مسیر درست ادامه بدیم و شخصیت درستی از خودمون به عنوان بنده خدا بسازیم

        و این تنها رسالت و مسئولیت ما توی این جهان مادی هست که براش پذیرفتیم به این دنیا بیایم!!

        “تحویل گرفتن ِ بذر و دانه ی وجودی مون با تولدمون در این جهان و پذیرفتنش و تبدیل کردنش به شخصیتی که فقط بنده خدا باشه و فقط بندگی اونو بکنه و عبور از این مرحله و ورود به دنیای دیگر”

        اِیَّاکَ نَعبُدُ

        وَ اِیَّاکَ نَستَعیِن

        اِهدِنَاالصِّرَاطَ المُستَقیِم

        صِرَاطَ الَّذیِنَ اَنعَمتَ عَلَیهِم

        غَیرِالمَغضوُبِ عَلَیهِم

        وَلَاالضَّالّیِن

        خدای رحمن و رحیمم

        خدای بخشنده و مهربانم

        تنها و فقط تو را عبادت و بندگی میکنیم

        و تنها و فقط از تو کمک و یاری و استعانت میخواهیم

        ما را به راه، مسیر و مدار راست، درست، مناسب، هموار، راحت و آسان هدایت کن

        راه، مسیر و مدار کسانی که در نتیجه ی اعمال و رفتار و شخصیت درست و مناسب شون، متنعم و سرشارشون میکنی از نعمت و ثروت و برکت و فراوانی و حال خوب

        نه کسانی که باعث میشن خشم و غضب تو و سیستم و مشیت تو بر علیه اونها برانگیخته شود با اعمال و رفتار و شخصیت نامناسب و نادرست شون

        و نه گمراهان و گم شدگان از مسیر و مدار درست

        خدایا شکرت خدایا صدهزار مرتبه شکرت

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
        • -
          زهـره گفته:
          مدت عضویت: 1100 روز

          سلامی دوباره بشما دوست عزیزم

          بی نهایت سپاسگزارم از شما

          از زمان ارزشمندی که در اختیار من گذاشتید و کامنت پربار به اشتراک گذاشتید

          مهدیه جانم بسیار نکات ارزشمندی اشاره کردید

          صلح با خود، زمانی در ما نهادینه میشه که ما بتونیم احساسات ِ لحظه ای مون رو کنترل کنیم

          هرچی واکنش گراتر باشیم در تعامل با دیگران، یعنی کمتر با خودمون و جهان اطرافمون در صلح هستیم!

          قدم اول برای صلح درونی، کنترل احساسات و بعد هم کنترل ذهن هست

          من این نکات مهم را بارها شنیده بودم نمیدونم شاید در مدار این آگاهی نبودم درکی نداشتم

          و شما فرمودید که فایل های

          در صلح بودن با خودمان” را دانلود کنم

          یادمه تقریبا یماه پیش خواستم دانلود کنم فقط یه صفحه دانلود کردم

          و هدایت شدم به دوازده قدم و عزت نفس

          و از این قسمت فاصله گرفتم و از اونجایی که مطالب عزت نفس بیشتر در رابطه با (صلح با خود) هست

          من میخاستم واضحتر و بیشتر بدونم تا درک درستی داشته باشم

          و همین الان 51 از فایل ها را دانلود کردم مابقی را از قبل داشتم

          سپاسگزارم خانم وهبی عزیزم

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      زیبا قاسمی گفته:
      مدت عضویت: 615 روز

      سلام به مهدیه جان عزیز

      عزیزم من بسیار لذت بردم از خوندن کامنتتون و واقعا تحسینتون میکنم

      از نوشته هاتون چیزی که بیشتر متوجهش شدم یا اینطور بگم تو نوشته هاتون موج میزد ، عزت نفس بالاتون بود

      و من بی نهایت تحسینتون میکنم و به داشتن دوستانی مانند شما در این سایت افتخار میکنم .

      همان طور که گفتین سنتون واقعا کمتر به نظر میرسه و میدونم اونم به دلیل داشتن احساس لیاقت بالاتونه ، که این چنین برای خودتون و تغذیه و روش زندگیتون ارزش قائل بودین.

      امیدوارم خیلی بیشتر شاهد موفقیت هاتون باشم .

      در پناه خداوند مهربان همیشه شاد و خرسند باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      مریم پهلوان گفته:
      مدت عضویت: 2046 روز

      سلام خانم وهبی عزیز.بهتون تبریک میگم چقدر خوب موندین اصلا بهتون نمیاد.چقدرلذت بردم از کامنت تون.دنیای تجربه هستین.چقدرخوشحالم که بعد مدتها به فایل جدید اومده و دوباره با کامنت های دوستان گلم به وجد اومدیم.اولین نقطه ی آبی که من از این سایت دریافت کردم چندسال پیش شمابرام فرستادی به قدری خوشحال شدم که تمام کلماتش یادم هست وجمله به شدت قشنگی بود.چقدرعالی با وجود تضادهای بسیار تو این مسیر زندگی همیشه ارامشت را حفظ کردی.من 38سالمه اگه پیش هم وایستیم هم سن دیده میشیم.خخخخخ

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      الهام وابراهیم گفته:
      مدت عضویت: 1547 روز

      سلام عزیزم

      خیلی عالی هستی.. و خیلی خوب نوشتی و اون درکی که از قانون به دست آوردی وعمل کردی بینظیره..

      درک کردی وعمل هم انجام دادی..

      واقعا تحسینت میکنم و بهت تبریک میگم که چقدر کار بزرگی انجام دادی..

      و اینکه خوشحال تر شدم در شهرم زندگی میکنی(البته که من مهاجرت کردم به تهران) واقعا گیلان زیباس…

      روی ماهت رو میبوسمت

      همیشه شاد و موفق باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      سپیده آقایاری گفته:
      مدت عضویت: 1842 روز

      سلام به مهدیه عزیز،

      از کامنتتون لذت بردم و تو کلامتون کاملا آرامش رو احساس کردم. رسیدن به همین آرامش به نظرم غایت هر انسانی توی این کره خاکیه که شما با تمام چالشها تونستین بهش برسین.

      بهتون تبریک میگم بابت مهاجرت به استان زیبای گیلان. من اهل گیلانم و به نظرم اونجا بینظیره. دلم پر میزنه برای اون سبزی خاصش، بوی بارون، آسمون قشنگ و زیبایی بی حد و حصرش. وای که چقدر دلم هوای اونجا رو کرد. امیدوارم خیلی از اون فضا لذت ببرید.

      موفق و شاد و تندرست باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1305 روز

    بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ

    فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ ۚ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ ۚ وَلِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلَاءً حَسَنًا ۚ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ

    شما آنان را نکشتید، بلکه خدا آنان را کشت. [ای پیامبر!] هنگامی که به سوی دشمنان تیر پرتاب کردی، تو پرتاب نکردی، بلکه خدا پرتاب کرد و مؤمنان را از سوی خود به آزمایشی نیکو بیازماید؛ زیرا خدا شنوا و داناست.

    =======================================================================================

    سلام به استاد عباسمنش عزیزم

    سلام به استاد شایسته جانم

    سلام به دوستان عزیز توحیدی من در غار حرا

    حقیقت اینکه،اصلا قصد نداشتم دوباره زیر این فایل کامنت بزارم و مشغول کارهای خودم بودم،ولی یک انرژی مدام در قلبم تکرار میکرد برو بنویس،برو هرچیزی که بهت میگم رو بنویس،برو این چیزهایی که داری میشنوی رو بنویس.

    منم تسلیم شدم و همه چیز رو رها کردم،وضو گرفتم،از قرآن طلب هدایت کردم و نشستم پشت لپ تاپ…

    حالا منم و این کیبورد و چیزهایی که گفته میشه و نوشته میشه…

    این روز ها یک درخواست واضح از خدا داشتم!

    من میخوام دوباره یک ارتباط با کیفیت باهات برقرار کنم،میخوام دوباره صداتو بشنوم،میخوام دوباره باهات عشق بازی کنم،خدایا احساس میکنم گمت کردم،دلم برات تنگ شده،دلم برای یک ارتباط سالم و نورانی و عاشقانه خیلی تنگ شده!بهم بگو!بگو کجارو دارم اشتباهی میرم!

    دوتا الهام واضح بهم شد:

    از مسیر سپاسگزاری خارج نشو!

    سرت رو شلوغ نکن!

    بعد میتونی دوباره با همون کیفیت باهام ارتباط برقرار کنی.

    امروز سومین روزمی که به لطف الله تونستم ارتباط قوی تری رو برقرار کنم،صداش رو واضح تر بشنوم،قلبم آروم تر بشه و احساس رهایی بیشتری داشته باشم.

    به همون دوتا دلیل!

    هم توی این چند روز بیشتر تونستم برای نعمت های زندگیم بیشتر سپاسگزاری کنم.

    هم مثل اصحاب کهف یک غار تنهایی برای خودم درست کردم و این چند روز کلی با خدا پیاده روی کردم،توی شهر!توی طبیعت!توی آرامگاه….

    نمیدونم چرا دارم اینارو مینویسم ولی وقتی میگه بگو،من فقط باید بگم چشم!

    بچه ها!

    آدمی داره این حرف هارو بهتون میزنه که تنها دوستانش بیرون ازین سایت،شایسته ترین شاگردهای استادن!

    آدمی داره این حرف هارو بهتون میزنه که همین الان 18 هزار نفر توی اینستا منتظرند که براشون از قرآن و قانون تولید محتوا کنم!

    آدمی داره این حرف هارو بهتون میزنه که پاسخ مستقیمش از استاد ازطریق ایمیل رو اسکرین شات گرفته و گذاشته روی صفحه ی گوشیش و اون رو روزی صدبار میخونه و میبوستش!

    آدمی داره این حرف رو بهتون میزنه که خدا بهش آزادی زمانی کامل داده،کارت بانکی ای بهش داده که بقیه بدون هیچ درخواستی،کارتشو شارژ میکنند و تازه میگن امروز به این علت انقدر پول ریختم ببخشید!فردا دوباره برات واریز میکنم!

    آدمی داره باهاتون صحبت میکنه که همین الان کانتکت گوشیش پر از شماره های انسان های توحیدی،موفق و ارزشمنده که میتونه ساعت ها درمورد خدا،قرآن و قانون باهاشون حرف بزنه درحالیکه اون ها هم مشتاقن که صداشو بشنون!

    بچه ها !

    شما رو به خدا!

    هیچ جا دنبال هیچی نگردین!

    فقط توحید!

    فقط خدا!

    به الله ای که میپرستم قسم میخورم احساس خوشبختی فقط توحیده،عشق فقط توحیده،لذت فقط توحیده.

    ثروت داشتن بی نظیره،دوستان توحیدی داشتن عالیه،آزادی زمانی لذت بخشه!

    ولی این ها همه ش ابزاریه که تو توحیدی تر بشی،فقط همین!

    توحید ثروته،توحید رفیق هم مداره،توحید آزادی زمانی و مالی و مکانیه!

    برای همین استاد داد میزنه بچه ها توحید!بچه ها خدا! بچه ها ایمان! بچه ها توکل!

    بدون خدا هیچی بهتون حال نمیده!هیچی!

    با خدا باشی،نتنها همه چیز بهتون میده،که به خاطر خدا از همونا هم میگذری…

    مثل استاد که الان چندماه تک و تنها داره با خدا تو RV عشق بازی میکنه!

    بچسبید به گردن خدا ولش نکنید!

    سوارش دوشش بشید و پایین نیاید!

    به ادا اطوار های شیطان توجه نکنید!

    اون هیچ تسلطی بر شما نداره اگر شما بهش قدرت ندید!

    من هرچیزی که توی زندگیم به دست آوردم از توحید بود!

    هرجا چسبیدم به گردن خدا ولش نکردم،خدا همه کار برام کرد!

    هرجا به ادااطوار شیطان توجه کردم،چک ولگد بی ایمانی خودمو خوردم!

    ذهن جایگاه شیطانه بچه ها!

    به نجواهای ذهنتون توجه نکنید!

    خودتون رو ببندید به فایل های سایت و این ذهن رو از رد پاهای کثیف شیطان خونه تکونی کنید و بزارید قلبتون باهاتون صحبت کنه،بزارید قلبتون براتون تصمیم بگیره،بزارید فرمون دست قلبتون باشه!قسم میخورم هر نتیجه ای که وارد زندگیم شد،از پیروی کردن ندای قلبم بود،هرجا درجا زدم درگیر نجواهای ذهنم شدم!

    یک جمله ی استاد رو 5 بار پشت هم توی دفترم نوشتم:

    بنده ها به این دلیل زجر میکشند که بی ایمانند!

    بنده ها به این دلیل زجر میکشند که بی ایمانند!

    بنده ها به این دلیل زجر میکشند که بی ایمانند!

    بنده ها به این دلیل زجر میکشند که بی ایمانند!

    بنده ها به این دلیل زجر میکشند که بی ایمانند!

    خدا به کسی ظلم نمیکنه!

    خدا واسه کسی بد نمیخواد!

    خدا مانع رسیدن تو به خواست هات نیست!

    خدا برات بدبیاری رقم نمیزنه!

    خدا عشقه،خدا نوره،خدا خیره،خدا جانه،خدا جریان رحمت دائمیه!

    از خدا…خودِ خدارو بخواید….خودِ خودش..و بس…

    اون براتون همه کار میکنه!

    اون براتون همه چیز فراهم میکنه!

    اون براتون آدم ها رو میاره!

    چووووون همه چیز اونه ….همه چیز اونه ….همه چیز اونه ….

    من دیگه نمیتونم بنویسم،توانش نیست.

    خدایا همین هارو از من بپذیر،بنده ی ضعیف تو بیشتر از توان نداره…

    خدایا تو دست منو بگیر،تو کمکم کن،تو منو هدایت کن.

    خدایا تو،تموم اون چیزی که هستی که من ازین دنیا میخوام!

    من رو با خودت ایزوله کن!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 171 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1924 روز

      سلام نازنینم.

      سلام به روی ماه و توحیدیت.

      خوش برگشتی جانِ دل.

      من هر از چندگاهی تو اون یک ماهی که نبودی پروفایلتو چک میکردم ببینم کامنت جدید گذاشتی یا نه.

      ضمن دلتنگی و اشتیاق برای خوندنت، احترام میذاشتم به انتخابت و خلوت گزینیِ اگاهانه و خود خواسته ات.

      الحمدالله که الان برگشتی.

      یادمه اولین باری که اسمت رو تو ایمیلم دیدم چشمام ذوق کرد که به به سعیده برگشته، آخ جون کامنت…

      و تو سپاس گزاری روزانه ام نوشتم سعیده جان شهریاری برگشته.

      میدونی چیه؟

      جات تو 5 تا کامنت برتر صفحه اول سایت خالی بود، الان خوشحالم که برگشتی خونه…

      چه تعبیر قشنگی…

      تو برگشتی خونه…

      فکر کنم اتصالِ ما به سایت و کامنت خوندن و نوشتن، یکی از بهترین راه های موندنمون تو مسیر رشد و بهبوده.

      نمیگم تنها راهه، میگم بهترین راه…

      وگرنه خود استاد هم میگن راه رشد فقط از طریق ایشون نیست.

      ولی خب با هر انسانی، یه راه و روشی سازگارتر و مفید تره.

      برای من حضور در سایت خیلی دلچسبه و شارژم میکنه.

      خب بذار بگم این کامنتت چیه برای من.

      ان شاالله ما در تدارک سفر هستیم و یه سری نجوا دارم از چیزهایی که توی سرمه و نمیخوام بازشون کنم…

      حافظ جانم لالا کرد و نشستم رو تختمون کاغذ و دفترمو اوردم که بنویسم با خدا.

      شفاف

      با جزییات

      با ریزبینی و دلی و صمیمی…

      و قبل شروع یه لحظه موبایلمو برداشتم گفتم خدایا از طریق کامنتها باهام حرف بزن.

      (چند ساعت پیش تسلیم شدم و گفتم باشه ذهنم داره سختش میکنه و منو میترسونه، باشه پس من باید روشمو عوض کنم، رها میکنم، میسپرم به خودش)

      اول کامنت اقا ابراهیم اومد جلو چشمم.

      که دیشب خوندم ایشونم میره شیراز.

      و کامنت بعدیشون اینکه:

      1- از حاشیه دوری کن.

      2- سپاس گزار باش.

      تا اینجا عالی.

      بعد کامنت فاطمه جان که تو مدارش نبودم و اجازه دسترسی ندارم چون قدم 8 بود.

      بعد کامنت تو رو دیدم …

      الحمدالله که دسترسیم باز بود…

      و تو به اجازه ی رب، از توحید نوشتی…

      کل کامنت مخصوصاً اینا مال منه:

      اون براتون همه کار میکنه!

      اون براتون همه چیز فراهم میکنه!

      اون براتون آدم ها رو میاره!

      به همسرم چند ساعت پیش میگفتم:

      چرا من حافظ رو میبینم و میفهمم خدا از یه سلول تبدیلش کرده به این وجود نازنین و کامل و سلامتی که الان تو بغلمه.

      ولی وقتی پای ثروت میاد وسط انقدر دیر باور و سخت باورم؟

      خدایا من شرمنده تم، مشکل از درک و باور حقیر منه.

      وگرنه بزرگیِ تو بارها و بارها بهم اثبات شده.

      میخوام این دفعه با چالشهام چشم تو چشم شم.

      نترسم.

      ببین، همین الان نشونه اومد:

      همسرم الان بدون اینکه بگم برام چایی لیوانی بزرگ اورد با خرما…

      دقیقا همونی که من میخواستم و از دلم رد شده بود…

      این کار کیه؟

      میدونیم کار کیه.

      الهی شکرت.

      سعیده جان

      مرسی که میای و مینویسی.

      مرسی که با خودت خلوت میکنی و توحیدی تر میشی.

      مرسی که دوست بی نظیری هستی برای همه مون.

      مرسی که با مثال و جزییات کاربردی مینویسی و الگوی خوبی هستی.

      مرسی که هستی.

      بذار یه چیزی رو بگم بهت.

      من این مدت گاهی فکر میکردم مدرسه بچه های نازنینت چی شد؟

      کجا ثبت نام شدن.

      چون تا لحظه اخر شهریور هنوز منتظر هدایت الله بودی.

      بعد به خودم میگفتم یه طوری شده دیگه، حتما خیره…

      میدونی چیه سعیده

      من گاهی خیلی شتاب دارم

      باید بفهمم تکلیفم چیه، و چی میشه.

      انگار نمیتونم صبر کنم و رها باشم…

      انگار خیلی سختمه صبر کنم تا هدایت بیاد…

      آخه میترسم خراب شه، طبق برنامه جلو نرم، عقب بمونم…

      حافظ بیدار شد، اومدم بهش شیر میدم و مینویسم همچنان:)

      برای دیگران از دور راحته ادم بگه صبر کن یا هر چی، ولی وقتی پای خودم و افکار و عملکردم میاد وسط ورق برمیگرده…

      سوال من ازت اینه:

      تو چطوری صبر میکنی تا هدایت بگه.

      صبر میکنی و شتاب زده اقدام نمیکنی؟

      اصلا از کجا میفهمی اون اقدامت ناشی از شتابه یا خودش یه ایده و هدایت از خداست.

      من تو این قضیه گیر دارم…

      ماچ بهت.

      فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

      الهی شکرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
      • -
        سعیده شهریاری گفته:
        مدت عضویت: 1305 روز

        سلام به سمانه ی عزیزم،سلام به روی ماه حافظ جانم که هر بار عکسشو نگاه میکنم دلم براش قنج میره!

        سمانه ی عزیزم،مرسی که انقدر خوبی،باشه!؟

        اون زمانی که من توی تعهد توحیدی بودم،نمیدونی کامنت هایی که میزاشتی چقدر بهم انرژی میداد،دعا میکنم نورِ اون انرژی ها صدها برابر بشه و به زندگی قشنگت برگرده.

        ازت ممنونم که برام نوشتی،سوالت خیلی قشنگ و به جا و کاربردی بود،میخوام با فراغ بال بهش پاسخ بدم،انگار اینجا یک صفحه از دفتر مشق خودمه،پس احتمالا باید یک کامنت طولانی بشه:))) پیشاپیش هشدارش رو بهت دادم!

        اصلا بیا یک کاری کنیم…یک تصویر قشنگ برات میسازم که خوب تصورش کنی،فکر کن من و تو تو ساحلِ دامون جزیره ی کیش اومدیم لب دریا،یکی از سواحل ثروتمندنشین جزیره،پر از احساس خوب و انرژی مثبت….احتمالا حافظ جان هم با باباش رفته دور دور!

        دقیقا کنار یک درخت انجیر معابد،روی شن های صاف و ریز ساحل،یک میز و دوتا صندلی هست،و ما اونجا نشستیم،تا چشم کار میکنه دریای زیبای جنوب و آبی که مثل قطره ی اشک زلاله و میشه راحت کفِ دریا رو دید….

        یک نسیم خنکی روی صورتمون میوزه و نزدیک های غروب خورشیده،نمیدونم تجربه ش رو داشتی یا نه…ولی تو ساحل جزیره نشستن و غروب خورشید رو نگاه کردن شبیه اینکه دقیقا لبه ی کره ی زمین نشستی و درحالیکه داری پاهاتو تکون میدی و از فضا لذت میبری،غروب خورشید رو هم به نظاره نشستی….

        حالا بیا باهم حرف بزنیم :)) حرف هایی از جنس نور و توحید و خدا …که روحمون توی این فضا به پرواز دربیاد . . .

        بیا باهم چندتا قانون رو مرور کنیم:

        جهان مثل آینه عمل میکنه،به محض اینکه تو دستت رو بیاری بالا،آینه هم دستشو میاره بالا!همون لحظه!بدون هیچ تاخیری!

        صبر به معنای ثبات فرکانسیه،یعنی راحت شدن با یک مدار جدید و تثبیت باورهامون

        ایمان به غیب،توکل،بخش زیادی ازین مسیره،ما نمیتونیم یک شبه ها باورهامون رو تغییر بدیم،در نتیجه باید ایمان داشته باشیم که روندی که داریم روی خودمون کار میکنیم به زودی به ثبات فرکانسی میرسه و باور به صورت بنیادین تغییر میکنه و بعد همون لجظه جهان مثل آینه به باور جدید ما پاسخ میده

        ما تموم خواسته هامون رو میخوایم که به احساس خوب برسیم،با توجه به نکات مثبت و شکرگزاری،ما به اصل خواسته هامون میرسیم،بقیه ش دیگه پاداش اکستراست و در ادامه ی مسیر به ما داده میشه

        در نتایج مالی،همه ی ما یک توهمی داریم!یک بیل میزنیم انتظار داریم یک خونه باهاش ساخته بشه،درحالیکه ما نمیتونیم یک شبه باورهامون رو تغییر بدیم وهمچنین نمیتونیم عملکردمون رو در راستای باورهای جدید عوض کنیم

        ما نباید نتایج مالیمون رو با هیچکس مقایسه کنیم،چون همه ی ما آدم های متفاوت با گذشته و خانواده های متفاوت هستیم و ممکنه یک نفر در بحث ثروت مقاومت کمتری داشته باشه و خیلی زودتر بتونه دریافتش کنه،یکی مقاومت بیشتری داشته باشه و باید بیشتر روی باورهاش کار کنه،همه ی ما از یک خط فرضی شروع نمیکنیم ولی باید ایمان داشته باشیم که این مسیر قطعا جواب میده،به چه اندازه؟!به میزانی که ما روی شخصیتمون کار میکنیم

        ما باید هدف پشت خواسته هامون رو به خداوند عرضه کنیم و بعد اجازه بدیم که اون مارو به اون هدف برسونه،تسلیم باشیم و بدونیم داریم برای رسیدن به خواسته هامون از چه قدرتی استفاده میکنیم.

        ما باید بدونیم که نمیتونیم تموم شرایط رو کنترل کنیم،اگر آدمی هستیم که میخوایم همه چیز رو خودمون کنترل کنیم،ما زندگی سختی خواهیم داشت،پس ما باید فقط اون چیزهایی که سمت خودمون هست رو انجام بدیم و اون جاهایی که تحت کنترل ما نیست،به خداوند بسپاریم

        هدایت کاملا شخصی سازیه و با توجه به شخصیت و هدف های هر فرد،بهترین مسیر رو بهش نشون میده،ما باید فراغ ازینکه بقیه از چه مسیری به خواسته هایی رسیدن،به ندای قلبمون اعتماد کنیم و اجازه بدیم فرمون دست اون باشه

        اغلب اوقات وقتی فرمون دست هدایت قلبیه،اوضاع نودونه درصد عالی و پرفکت پیش میره،اما یک درصد ممکنه تو جایی بری که فکر میکنی ناخواسته ست ولی اونجا همون مرحله ای که تو بایدایمان نشون بدی و با کمک الله اون مرحله رو بگذرونی تا شخصیتت رشد پیدا کنه و بتونی راحت به خواسته هات برسی.

        ما به خواسته هایی زودتر میرسیم که نسبت بهشون خیلی رهاتریم و به چگونگیش فکر نمیکنیم!درواقع برامون باورپذیره!

        ایمان به هدایت،به صورت تکاملی رشد میکنه،حتی حضرت ابراهیم با تکامل و قدم به قدم خلیل الله شد،باید از خواسته های کوچیکتر تسلیم بودن وپیروی از جریان هدایت رو تمرین کنیم،بعد نتیجه هارو که میبینیم، هم شیرینیش میره زیر دندونمون،هم ایمانمون قوی تر میشه برای تسلیم بودن در رسیدن به خواسته های بزرگتر

        درمورد خواسته هامون،باید بشینیم بنویسیم چه چیز هایی در کنترل ماست و چه چیز هایی در کنترل ما نیست!در مورد چیزهایی که به ما مربوطه تلاش کنیم بهترین خودمون رو ارائه بدیم و درمورد چیزهایی که به خدا مربوطه ایمان داشته باشیم اون کارش رو عالیتر از ما انجام میده

        جنس هدایت،و ندای قلبی پر از آرامشه،یک احساسی که چرایی توش نیست،عجله و بدو بدو نداره،یک اطمینان باهاش هست که فارغ ازینکه اون بیرون چه خبره،این کار رو باید انجام بدم.

        خبببب!

        فکر میکنم اون چیزهایی که باید به طور خلاصه میگفتم رو گفتم،حالا برسم به سوالت درمورد مسئله ی خودم…

        بیا برگردیم به 3 سال پیش،همین روزها …

        من داشتم خیلی خوب روی خودم کار میکردم که هدایت اومد بچه هاتو بفرست پیش مادرت…

        اولش مقاومت کردم بعد هدایت واضح و واضح تر شدو میگفت اگر میخوای به خواسته هات برسی باید بفرستیشون!

        دیگه من تسلیم شدم و پرونده شون رو از پیش دبستانی گرفتم و بردمشون گرگان!

        چه اتفاقی افتاد؟!

        ما هدایت شدیم به یک پیش دبستانی خیلی خوب،نزدیک خونه مادرم اینا،که حتی مدیرش از آشناها بود،درحالیکه من قبلش روحمم خبر نداشت!

        اینجا یک پله ایمان من بیشتر شد که پس اگر من به الهامتم اعتماد کنم و انجامشون بدم،مابقی کارهارو خدا انجام میده!

        بهار 1401شد،پروسه ی انتقالی به خاطر ترمز های ذهنی من استپ خورد،من هیچ ایده ای نداشتم که چی قراره بشه،پس بچه هارو برگردوندم فریدونکنار پیش خودم و برای کلاس اول ثبت نامشون کردم.

        (انشالله حافظ جان بزرگ بشه متوجه میشی،سر ثبت نام کلاس اول خیلی ملت دقیق عمل میکنن،دنبال یک مدرسه ی پرفکت،یک معلم پرفکت و زودتر ثبت نام کردنن…ولی بازم من به نسبت رهاتر بودم.)

        خب داستان اینجوری پیش رفت که در الهامات باز شد گفت این ترمز های ذهنی رو بردار و همچنین بچه هاتو دوباره بفرست برن!من میگفتم خداایااا ،بیخیال!من این مدرسه ی خوب رو پیدا کردم،پرونده شون رو گرفتم از سیستم وفلان…اون میگفت باید بفرستی!

        من دوباره بچه هارو فرستادم در حالیکه هنوز اثری از موافقت انتقالی نبود!

        مادرم بردشون یک مدرسه ی دولتی نزدیک خونشون ثبت نام کرد،درحالیکه من نه چیزی از مدرسه میدونستم نه معلم هاش…

        چه اتفاقی افتاد؟!

        یکی از دوستان مادرم،زنگ میزنه حال و احوال،چیکار میکنی و فلان،خبر دخترهارو میگیره،مادرم میگه هیچی فعلا پیش منن و فلان مدرسه ثبت نامشون کردم!بعد دوست مادرم میگه اتفاقا معاون اون مدرسه،فامیل منه،الان زنگ میزنم بزارنشون تو کلاس فلان معلم که خیلی خوبه!

        بدون اینکه من قدم از قدم بردارم،نیلا نیکا توی مدرسه ی خیلی خوب،با یک معلم عالی که همه تلاش میکردن بچه هاشون توی اون کلاس باشه،کلاس اول رو عالی گذروندن…

        این وسط هم از پروسه ی رقم خوردن انتقالی من و انصراف از کارم که کاملا با خبری!

        خب من طبق الهام قلبیم رفتم کیش و اون اتفاقات بعدش افتاد!

        تا زمانی که فکر میکردم من باید کیش بمونم،خیالم راحت بود که دخترخاله م اونجا معلم کلاس دومه،درواقع خدا پلنش رو از قبل جور کرده بود …

        ولی مسیر طور دیگه ای پیش رفت و الهاماتم بهم گفت ماموریت تو اینجا تمومه و باید ازین کار بیای بیرون…خب من کار سخته رو انجام دادم ولی چون توی مسیر پرمقاومت ذهنی بودم و فشار های اطرافیان،نمیتونستم صدای قلبم رو بشنوم که برگردم کیش یا شمال بمونم….

        دقیقا اواخر شهریور بود که دیگه تصمیم گرفتم فعلا شمال بمونم تا از این مسیر پرمقاومت بیام بیرون و مدرسه ی نیلا نیکارو هم از اول خداسپاری کرده بودم که بهترین اتفاق بیفته براشون و بخاطر نتایج قبلی خیلی رها بودم.

        ببین اینجا چه اتفاقی افتاد!

        سبحان الله…

        دقیقا سه چهار روز قبل شروع مدرسه،مادرم میره برای ثبت نام تو مدرسه ی قبلی،اونا هم خیلی با روی خوش میگن اشکال نداره،پرونده ش از قبل هست و اوکیه و نگران نباشید …

        توی مسیر مادرم،مادر یکی از بچه های سال اول رو میبینه و متوجه میشه که اون خانوم رفته کلی تحقیق کرده و بهترین معلم کلاس دوم رو توی این مدرسه پیدا کرده!!!!و بعععععد یک پولِ اضافه داده به کادر مدرسه، برای اینکه دخترش توی اون کلاس باشه!و بعععععد گفته چون دخترم نیلانیکا رو خیلی دوووست داره،باید اوناروهم توی این کلاس بزارید…

        الله اکبر این همه شکوووه!الله اکبر این همه جلااااال ….

        گرفتی چی شد سمانه جان؟!

        خدا یک کاری کرد که بدون اینکه من قدم از قدم بردارم نیلا نیکا رفتن تو کلاس بهترین معلم کلاس دوم!

        اینه قدرت توحید!اینه قدرت تسلیم!

        اینارو به الله قسم به خودم میگم!به خودم میگم!

        اینارو باید بزارم جلوی چشمم…بگم ببیین…

        ببین وقتی رها بودی،تسلیم بودی و اجازه دادی خدا همه ی کارهارو انجام بده،چقدر کارها عالی پیش رفت …

        اینا یک چشمه از قدرت خدا توی زندگی کنه،بقیه ش رو که اصلا خودم بهش فکر میکنم دیوانه میشم…خدا…سمانه جان…فقط خدا …بغلش کن و رهاش نکن و همه چیز رو بسپار به خودش!

        استاد میگه:

        نشونه ی اینکه تسلیم شدی و توکل کردی،آروم شدنته!اون آرامشته که نشون دهنده ی میزان خداسپاریته، این تسلیم بودن در مسیرِ رسیدن به خواسته هامون رو باید کم کم تمرین کنیم تا ذهن منطقیمون قانع بشه،چون اولش ذهن مقاومت میکنه…ولی وقتی نتایج کوچیک کوچیک دستت باشه،دیگه میتونی منطق بدی به ذهنت،ببین اینجا تسلیم شدم این اتفاق افتاد،پس بازم امکان پذیره

        بِببیییییین!

        خیلی حرف زدم!

        خورشید هم غروب کرد…دیدی؟!:)

        احساس میکنم روح ماهم باهاش رفت آمریکا پیش استاد :))))

        کی بشه دور فایر پیت پیش استاد بشینیم و از نتایج توحیدیمون بگیم….

        ببخشید سرت رو به درد آوردم رفیق!

        انشالله مشق های من،برات بنفیتی داشته باشه.

        سفرت به سلامت و در پناه الله

        حافظ جان رو از طرف من ببوس و بوس به کله ی خودت ایضا :)))

        قلبِ فراوانِ فراوانِ فراوان

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 80 رای:
        • -
          سمانه جان صوفی گفته:
          مدت عضویت: 1924 روز

          سلام سعیده جانِ شهریاری.

          همینطوری یهو دلم خواست اسمت رو مثلِ خودم بنویسم:)

          سلام عزیزم.

          خیلی ازت ممنونم که انقدر با فراغِ بال و صبورانه و سرشار از عشق و صفا برام نوشتی.

          مرسی برای اون تصویرسازیِ اول و میز گفتگومون…

          مرسی از محبتت به حافظ جون.

          مرسی برای قسمت های بولد شده که از درک و تجربه هات میاد.

          مرسی برای قصه ی ثبت نام مدرسه ی بچه ها.

          مرسی که با مثال کامنت مینویسی و باعثِ روشنیِ قلب میشی.

          الهی شکر برای کلاس و مدرسه ی خوبی که بچه ها رفتن.

          خدا خودش چیدمان میکنه.

          از خدا تاملِ عمیق میخوام برای خودم و بقیه.

          یه تشکر عمیق دارم ازت برای اینکه برام پاسخ نوشتی با عشق، و سخاوتمندانه هم نوشتی…

          خیلی لذت بخشه که بتونی و بخونی، هنوزم بازم بتونی بخونی.

          بسم الله گفتم و شروع کردم به خوندن کامنتت.

          ماچ به خودت و دوتا قندِ عسل هات، قند نبات هات، نیلا جان و نیکا جان.

          الله، پشتیبانت باشه عزیزم.

          فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

          الهی شکرت

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
      • -
        مجید حرفت گفته:
        مدت عضویت: 1412 روز

        سلام به خانم سمانه جان صوفی

        صبح شما به خیر و نیکی و شادی ان‌شاالله.

        امیدوارم حالتون عالی باشه. دوتا تشکر خواستم از شما بکنم:

        اول بابت اینکه خودتون رو اینجوری ( سمانه جان ) خطاب می‌کنید برام خیلی جالبه!!!!

        و دومیشم بابت سوال بسیار عالی که از سعیده خانم شهریاری پرسیدید!!!

        بی‌نهایت ممنونم هم از خدا هم از شما و هم از سعیده خانم شهریاری،همچنین از استاد عزیزمون که این سایت بهشتی را ایجاد کردند تا ما راهنمایی شویم.

        ان‌شاالله همه‌گی شاد سالم خوشبخت ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشیم.

        در پایان شما را به خدای مهربان می‌سپارم خدانگهدار

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      فهیمه زارع گفته:
      مدت عضویت: 2993 روز

      بنام الله مهربان

      درود خداوند به قلب پاک وروح بزرگت

      سعیده جان امیدوارم حال دلت عالی عالی باشد

      جالب هست اتفاقا پریشب که بی‌خوابی زده بود به سرم در عقل کل به دیدگاهی که در پاسخ ابراهیم عزیز گذاشته بودی هدایت شدم وآنجا هم از همین الهامت نوشته بودی وبرام جالب بود که چیزی که به منم چند روز قبل الهام شد سپاسگزاری بیشتر بود وکامنت امروزت مهر تاییدی بود بر درستی مسیر ،با اینکه از کامنتت گذشته بودم حسی من رو وادار کرد برگردم وبرات بنویسم

      سعیده جان خیلی خیلی دوست دارم وبا تمام وجودم تحسینت می کنم

      بهترین بهترینها را در هر لحظه از زندگی برایت آرزو می کنم

      یا حق

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
      • -
        سعیده شهریاری گفته:
        مدت عضویت: 1305 روز

        سلام به فهیمه ی عزیزم

        سلام و سلامتی و نور و عشق و‌رحمت الله به جسم و جان وقلب سلیمت

        ازت ممنونم که برام نوشتی رفیق…

        میدونی!کل بازی دنیا همینه!

        از هرچه بگذریم،سخن دوست خوش تر است …

        اصل و اساس و منبع و خوشبختی اونه!

        استاد میگه:

        ما همه ی خواسته هامون رو میخوایم که به احساس خوب برسیم،با رسیدن به احساس خوب،به اصل خواسته هامون رسیدیم،بقیه ش دیگه پاداش اکستراست…

        نمیدونم تونستم توی کامنتم منظورم رو‌خوب برسونم یا نه…چون تو حال و هوای خودم بودم و جمله ها همینجوری نوشته شد…

        این چیز هایی که نوشتم به این معنی نیست که رفیق توحیدی و ثروت و آزادی زمانی بده!

        نه!

        خدا میدونه من چه عشقی میکنم با دوستای ارزشمندم،خدا میدونه چقدر این آزادی زمانی پربرکته،خدا میدونه چقدر حال میده بدون هیچ تلاش و‌تقلایی،پول به سمتت بیاد!

        اما در نهایت میبینی بابا همه ی این ها باهم از طریق توحید به دستت اومده،از طریق سپاسگزاری هات،از طریق خلوت هات با خدا…

        نباید توی مسیر اصل و اساس رو فراموش کنی!نباید بزاری شیطان ذهنت همه چیز رو عادی جلوه بده!فکر‌کنی همیشه همینجوری بوده!

        نبوده! هیچ وقت اینجوری نبوده!

        یک شخصیت توحیدیِ سپاسگزار‌ باعث رسیدن به این نتایج شده،پس رسیدن به مدار های بالاتر،تکرار همون مسیرِ قبلیه!

        تکرارو‌تکرار و‌تکرار…

        و من دارم تلاشمو میکنم که بازهم مثل همیشه روی ریل قرار بگیرم.

        از خدا شخصیت توحیدی تر خواستم!

        به قول استاد شایسته: ولی از مسیر هموار !

        و دارم میبینم چقدر همه چیز داره بهتر و‌بهتر میشه و من هی دارم آسون و آسون تر میشم برای آسونی ها…

        ازت ممنونم که برام نوشتی رفیق

        برات بهترینِ بهترین هارو آرزو میکنم.

        درپناه نور الله،همیشه غرق احساس عمیق خوشبختی باشی.

        قلبِ فراوانِ فراوانِ فراوان

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 42 رای:
    • -
      حسین عبادی گفته:
      مدت عضویت: 1858 روز

      بنام خداونده بخشنده و مهربانم….

      بازم سلام بازم عشق بازم رب نازنیینم بازم حال خوب و احساس خوب…

      سلام سعیده…..

      نگاه نگاخ عجب بنده ای عجب کنتاکت موبایلی عجب ایمیل استادی عجب 18 هزار نفری که منتظر عشق رب هستن….

      الله اکبر از این همه نعمت و این همه عشق رب ….

      بابا دمت گرم من یه ارزویی که دارم اینه که بشینم با یه ادمهایی ازشون از خدا یاد بگیرممم مبینم گیرم نمیاد پس بگوووووووووووووو همشو سعیده خانوم برده مینم استاد به من ایمل نمیده بگو مشغول جواب دادن به سعیده خانوم….

      (مدارم که بره بالا ادمهای هم مدار هم میان برای من)خدایا دوست دارم الهی شکرتتتتت

      الهی شکرررت رب من برای این کامنت قشنگ الهی شکرتتت خدای من شکرت بنهایت برای این مرور زیبا و مرو توحید و عشق الله خدایا شکرت که این کامنت رو به چشمام منور کردی خدایا ازت میخوام با روح وقلبم و تک تک سلولهای بدنم این کامنت رو درک کنم و عملی کنم تو زندگیم….

      که فقد تویی و فقد توییی همچین تویی الهی شکرت…

      مَا لَکُمْ لَا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقَارًا ﴿13﴾

      چرا شما مردم خدای را به عظمت و وقار باور ندارید؟ (13)

      وَقَدْ خَلَقَکُمْ أَطْوَارًا ﴿14﴾

      و حال آنکه او شما را (از نطفه‌ای) به انواع خلقت و اطوار گوناگون (ارمتب آدمیّت) بیافرید. (14)

      أَلَمْ تَرَوْا کَیْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا ﴿15﴾

      آیا ندیدید که خدا چگونه هفت آسمان را به طبقاتی (بسیار منظم و محکم) خلق کرد، (15)

      وَجَعَلَ الْقَمَرَ فِیهِنَّ نُورًا وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجًا ﴿16﴾

      و در آن آسمانها ماه شب را فروغی تابان و خورشید روز را چراغی فروزان ساخت؟ (16)

      وَاللَّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتًا ﴿17﴾

      و خدا شما را مانند نباتات مختلف از زمین برویانید. (17)

      اجی چقدر خوب نوشتی خدا نگهدارت باشه…

      اجی هبجا دنبال چیزی نمیگردم تمام تلاشم رو میکنم

      یه وقتایی نجوا ها میان ولی میگمممم نچ خدا هست من با اون به پادشاهی دنیا میرسم….

      استاد ببین بچه های سایت رو بببین پس دیدی که همچیز رب نازنینم ولا غیررررررر

      نوش جونت این همه عشق رب نوش جونت این همه زیبایی رب نوش جونت باشه بهترین الگوووووو….

      منم ازش اینو میخوام اجی منم اینو میخوامممم خدایا شکرت…

      خدایا تو دست منو بگیر،تو کمکم کن،تو منو هدایت کن.

      خدایا تو،تموم اون چیزی که هستی که من ازین دنیا میخوام!

      من رو با خودت ایزوله کن!

      من لایق هستم خدا من هستمممممممممممم من بنده خوب تو هستم

      در پناه جاناجانان رب العامین شاد سلامت و ثروتمند باشی…

      با عشق حسین عبادی بنده خوب خدا

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
      • -
        سعیده شهریاری گفته:
        مدت عضویت: 1305 روز

        سلام داداش حسین جان

        چطوری بنده ی خوب خدا؟!

        میدونی از کِی ازتون تلگراف نداشتم؟!

        نمیگی خواهرم چشم انتظاره؟!:)

        باابااا با ما به ازین باش که با خلق جهااانی!

        ملکه چطوره!؟سلام گرم من رو به بانو برسون!

        داداش حسین!خداااسر شاااهده!

        گشتم نبوووود،نگررررد نیست!

        بچسب به خدا،خدا برات همه چیو فراهم میکنه،فقط نباید شل کن،سفت کن کنی!

        ایمان قوی!توکل!

        بوم بوم بوم!

        پشت هم اتفاقات عالی …

        اما درنهایت!

        عششق خودشه،نور خودشه،لذت خودشه!فقط خودش …

        چند روز پیش میخواستم یک چیزی رو برای فاطمه جان بفرستم،دیدم هیچ راه ارتباطی اینترنتی جز ایمیل ندارم:))) بهش گفتم فاطمه اینجوری پیش برم فکر کنم آخرش مثل سرخ پوست ها با آتیش و دود براتون پیغام بفرستم:)))

        میدونی داداش!

        وقتی از یک منبع اصلی تغذیه میشی،دیگه واقعا پری از همه چی،بعد رفیق خوب میاد،پول زیاد میاد،آزادی زمانی میاد…ولی درنهایت این ها باید بهت آزادی و آرامش بده برای ارتباط بیشتر با خودش…

        اگر خودتو سرگرم کنی،اون باهات کاری نداره ها،ولی خودت شبیه یک آدم تشنه میشی که انگار سال هاست آب نخوره!میگی خدایا من تورو میخوام…اینا رو هم که خواستم برای امنیت و آرامشی که با خیال راحت با تو عشق بازی کنم…منو با این اسباب بازی ها ول نکنیا!!!

        دیدی استاد هزار بار میگه ما همه ی خواسته هامون رو میخوایم برای اینکه به احساس خوب برسیم؟!با رسیدن به احساس خوب ما به اصل پشت خواسته هامون رسیدیم!بقیه ش دیگه پاداش اکستراست….به ما داده میشه!

        ببین این جمله رو در عین سادگی،باید با طلا نوشتش…

        این همون توحیده!

        استاد میگه بشین روی دوش خدا حالشو ببر!

        بعد همون خدا تورو همه جا میچرخونه!

        ولی درنهایت لذت همون دوش سواریه ست!

        لذت رهایی و آسایش و دیدن مناظر ازون بالا….هرچند دقیقه هم خم بشی صورت خدا روببوسی بگی مششتی!چاکررریم :)))

        آره خلاصه!

        این تلگراف از روشنی قلبم نوشته شد،الهی که به قلب روشنتان بشیند!

        به حمیدِ حنیفم گفتم!شما جنوبی ها یک هوای بهاریِ وسط زمستون به من بدهکارید:)))اصلا خدارو چه دیدی!شایدم زمستون شد ما تو بهارِ جنوب میزیستیم:))))

        که داند بجز ذات پروردگار…

        که فردا چه بازی کند روزگار:))

        یک هدایت قرآنی ام بزارم تنگ تلگراف!طبق رسم نانوشته!

        قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ ۖ بِیَدِکَ الْخَیْرُ ۖ إِنَّکَ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ(26 آل عمران)

        تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ ۖ وَتُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَتُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ ۖ وَتَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ(27 آل عمران)

        در پناه نور میسپارمتون…خدای نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 48 رای:
        • -
          حسین عبادی گفته:
          مدت عضویت: 1858 روز

          بنام خداونده بخشنده و مهربانم…

          مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّهٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَهٍ مِائَهُ حَبَّهٍ ۗ وَاللَّهُ یُضَاعِفُ لِمَنْ یَشَاءُ ۗ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ(بقره 261)

          مثل آنان که مالشان را در راه خدا انفاق می‌کنند به مانند دانه‌ای است که از آن هفت خوشه بروید و در هر خوشه صد دانه باشد، و خداوند از این مقدار نیز برای هر که خواهد بیفزاید، و خدا را رحمت بی‌منتهاست و (به همه چیز) داناست.

          سلام اجی سلام نور خدا سلام عشقققققققققققققققققققق

          چقدر حالم جا اومد…

          کامنتت رو با مینا خوانوم دیشب باهم خوندیم و کلی سلام رسوند و گفت بیصبران مشتاق دیدارتم….

          اجی چقدر دوست داشتم کامنتت رو …

          دیشب گه با مینا خانوم کامنتت رو خوندم و رفتم پای مشق شبانم عشق بازی با خدا خدارو صد هزار بار شکر کردم بابت اتفاقات فوق العاده روزش…

          خدارو صد هزار بار شکر رب العامین نازنینم روشکر…

          امروز دوباره اومدم کامنتت رو خوندم و اشک امونم رو نمیده اون ایه قرانی که فرستادی رو خوندم و با دودست زدم تویه سرم گفتم خدااااااااااااااااا من چجور سپاس گزار این همه نعمت تو باشمممم

          خدایا خودت به بزرگیت من رو ببخش برای نا سپاسیام خدایا خودت به بزرگیت من رو ببخش برای یه جاهایی که پام سر میخورم خدایاااااااااااااااااا

          من انسانم و خطا کار خودت ببخش

          این بنده خوبت رو که بدون تو بدرد هیچی نمیخوره و لاغیررررررررررر بدرد هیچی …

          و اومدم و این کامنت رو نوشتم…

          اجی مرسی که هستی و برامون از عشق مطلق میگی مرسی که هستی و ازت یاد میگیریم مرسی که بانوی اول این این سایت هستی…

          مرسی که برامون از رو دوش خدا نشست میگی اجی وقتی رو دوشش سورارم دلم نمخواد شب بشه دلم نمخواد بخوابم دلم نمیخواد روز بشه دلم نمیخواد زمان رو متوجه بشم فقد دلم میخواد مثل اون بچه کوچیکای که

          رو دوش باباشون سوارن بگم بازممم میخوام منرو نیار پایین..

          و بابا میگه نه عشق من هر وقت خودت خواسی برو پایین…

          من میخوام تا همیشه بالا باشم تا همیشه از اون بالا دنیارو ببینم و راهم رو پیدا کنم…

          تو خونه که میرم جا نمازیم پهن قران رو بقل میکنم میگم مرسی برای این مسیر یابی که بهم هدیه دادی و هر ایه ای رو که باز میکنم هدایتی ..

          تویه قران با مداد مینویسم قران شده پر از دست خط من پر از نوشتهایی که خدا میخونه هر دقیه و هر ساعت …خدایا شکرتتتتتتتت برای تک تک نفس کشیدنهام…

          اینقدر احساسا و حالم خوب وقتی با اون مداد مینویسم تویه قران خدارو شکر برای حضور استاد تو زندگیم خدارو شکر برای حضور شما تویه زندگیم..

          خدارو شکر برای این سایت توحیدی تویه زندگیم…

          اجی از خدا میخوام که عزت بهم بده سعادت بهم بده عاقبت بخیری بهم بده ایمان قوی بهم بده

          که مثل بیدی در باد نباشم…..

          مثل استاد یاشم که گذشتش رو مرورو میکنه بگه من این بودم این شدم و همیشه میخوام که الگویی باشم برای توحید الگویی باشم مثل شما و بتونم از توحید حرف بزنم از توحید و توحید و توحید….

          اجی با تمام وجودم به همین اشکهایی که از سپاس گزاری داره روی گونه هام سر ازیر میشه براتون ازته دلم شادی سلامتی خوشبختی عشق ثروت حال خوب از خدا خواستارم…

          الهی که در پناه رب لعاالمین شاد سلامت و ثروتمنمد باشی…

          با عشق حسین عبادی بنده خوب خدا

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      رامش فردوسی گفته:
      مدت عضویت: 705 روز

      سلام بر سعیده عزیز (توحیدی ترین )

      امید هر کجای دنیا باشی خوش و آرام باشی

      این کامنت تو اشک از چشمانم جاری کرد چقدر ضرورت به همچو دیدگاه داشتم و میدیدم چه کنم که پیام نتفکیشن مبایل آمد وقتی که کامنت بگذارید برایم پیام میفرسته سایت عاجل به خاندن کامنت ات کردم و نمیدانم که چه کرد این متن با من اشک از چشمانم جاری شد دقیقا همین لحظه ؛

      بچه ها !

      شما رو به خدا!

      هیچ جا دنبال هیچی نگردین!

      فقط توحید!

      فقط خدا!

      به الله ای که میپرستم قسم میخورم احساس خوشبختی فقط توحیده،عشق فقط توحیده،لذت فقط توحیده.

      ثروت داشتن بی نظیره،دوستان توحیدی داشتن عالیه،آزادی زمانی لذت بخشه!

      ولی این ها همه ش ابزاریه که تو توحیدی تر بشی،فقط همین!

      توحید ثروته،توحید رفیق هم مداره،توحید آزادی زمانی و مالی و مکانیه!

      برای همین استاد داد میزنه بچه ها توحید!بچه ها خدا! بچه ها ایمان! بچه ها توکل!

      بدون خدا هیچی بهتون حال نمیده!هیچی!

      با خدا باشی،نتنها همه چیز بهتون میده،که به خاطر خدا از همونا هم میگذری…

      مثل استاد که الان چندماه تک و تنها داره با خدا تو RV عشق بازی میکنه!

      بچسبید به گردن خدا ولش نکنید!

      سوارش دوشش بشید و پایین نیاید!

      به ادا اطوار های شیطان توجه نکنید!

      چقدر آگاهی داشت این فایل نمیتانم بنویسم !

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      آرزو کاظمی گفته:
      مدت عضویت: 526 روز

      سلام به روی ماهت سعیده عزیزم

      واااای چقدر من ذوقمندم خودایااااا

      سعیده خوشگلم

      واوووووو با هر کلمه کامنتت خداوند واضح بهم میگفت:آرزو بهش بگو که سعیده من(خداوند) عاشقتمممم سعیده تو رو دوش من نشستی تو اون بنده توحیدی منی یعنی این جملات همش تکرار میشد….

      سعیده جانم بنده توحیدی الله یکتا

      تووووووو راست میگی ،بنده ها به این دلیل زجر میکشن که بی ایمانند

      باید ایمانمونو نشون بدیم انگار یه کوچولو میری سمتش اون چندین قدم میاد کنارت

      من واضح تو این 3روز بهش رسیدم، یادته دیروز تو کامنت آقا ابراهیم تو عقل کل تو هم پاسخ زیبا گذاشتی من اونجا نوشتم و تعهد یک ماهه دادم که خودمو به قول ابراهیم عزیز از حواشی و فاضلاب بکشم بالا که گلستان رو تجربه کنم خدا رو تجربه کنم

      سعیدههههههه بااااااااورت شاید بشه این 3 روز به جون خود خدا قسم اونقدر منو نوازش میکنه مسیرو بهم نشون میده و منو با وجود تموم چالشا چقدر آروم نگهم میداره ،عینه یه مادر که همش مراقب فرزندشه خیلی هوامو داره

      عاقاااااااا دیروز عصر انگار بهم میگفت همش برام تکرار می‌کرد تو باید تغییر شخصیت بدی و منم انگار به معنی واقعی میخواستم با تک تک سلولهام تغییر کنم اما هاج و واج مونده بودم …

      یه ترس قوی در وجودمم بود گفت تو خود پای در راه بنه و هیچ مپرس

      دلم میخواست از تووو هم نظر بپرسم که من چه کنم در مقابل این الهام …

      یه سر رفتم روانشناسی ثروت بعد احساس لیاقت بعد قانون سلامتی (کامنتشم نوشتم که خیلی دلم میخواست قانون سلامتی رو بخرم و به عقل خودم میگفتم قانون سلامتی و احساس می‌کردم خداوند هم موافقه پولمم کم بودااااااااا

      صبح رفتم سراغ تمرین ستاره قطبی نوشتم نوشتم اما انگار رنگ خدا اینجا کم رنگ بود و در آخر گفتم من تسلیمم در برابر تو یعنی اشک ریختم گفتم من غلط بکنم رو عقل خودم حساب کنم تو تصمیم گیرنده منی تو هدایت کننده منی (برای اولین بار عمیق به خودش سپردم) کاش هیچ وقت یادم نره در تمام کارهام ازش هدایت بخوام

      و دفترمو بستم و نشونه روزمو به عنوان نشونه گذاشتم و الله اکبر همیشه نشونه هام گنگ بودا یا من نمیفهمیدمشون اما من گفته بودم هررررررر چی نشونه بگه من قدمامو بر میدارم مابقی با تو و دقیقا استاد تو فایل مصاحبه 17 گفت اگر میخوای شروع کنی عزت نفس و احساس لیاقت و برای اولین بار من حتی لحظه ای مکث نکردم گفتم من باید پا روی ترسم بزارم

      من باید ایمانمو نشون بدم و دوره رو خریدم

      و من یا خدااااااچقدر آسان این دوره رو واقعا از خداوند هدیه گرفتم همه پولش برا خودم بود ذهنم به شدت نجوا داشت اما محلش نذاشتم

      گفتم کور خوندی من به گفته قلبم گوش میدم و خداوندددددد منو سورپرایز کرد امروز دقیقا من دوره احساس لیاقت رو هدیه الله دیدم و بس

      و میخوام به خودم بگم آرزو تمام حواست باشه رو عقل خودت حساب میکنی یا هدایت الله یادت نره چقدر دوره احساس لیاقت نصیبت شد یادت نره از امروز دیگه باید کارا آسون پیش بره

      سعیده من خیلی ذوقمندم امروز باز احساس کردم یه لول رفتم بالا

      باز از بدنه جامعه جداتر شدم،من هر کاری میکنم فقط برای اینه که خودمو بشناسم و به خدا شناسی برسم

      توی این سایت مفهوم و اصل مهم که توحیده رو واقعیتش از اول مهر فهمیدم که همه چی اونه ،یعنی من هر چی میخورم از شرکه امممممما خداوند خیر دنیا و آخرت رو نصیب آقا ابراهیم کنه که با کامنتشون در عقل کل من با تعهدی که دادم انگار روز به روز دارم بهش نزدیک و نزدیک‌تر میشم (فقط 3 روز از تعهدم میگذره و این همه برکت)

      این حرفها باید نوشته می‌شد برای آرزوی چند سال بعد

      که یادش نره از کجا اومد به کجا رسید

      سعیده جانمممممم نوشته هات روحمو جلا میده نازنینم

      خدایا شکررررت

      خدایاااااا شکررررت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      سینا احسنی گفته:
      مدت عضویت: 846 روز

      سلام به سعیده خانوم عزیز و درجه یک

      هر موقع برام از طرف سایت پیام میاد و مینویسه فعالیت جدید سعیده شهریاری خیلی خوشحال میشم چون میدونم قراره دری از آگاهی به روم باز بشه

      واقعا خدا رو شکر که شما رو فالو کردم تو سایت

      شما فقط فعالیت کنید ما لذت ببریم

      در مورد کامنتتون من هم کاملا موافقم و چند روزی هست اون جمله استاد که فکر کنم تو دوره عزت نفس بود تو سرم مرور میشه

      ایشون میگفتند بچه ها مهم ترین رابطه زندگی شما رابطتون با خداست پس سعی کنید بیشترین سرمایه گذاری رو روی این رابطه انجام بدید و براش روزانه وقت بذارید و اهمیت قائل بشید

      من هم از بعد جلسه دوم عزت نفس که در مورد نجواهای ذهن بود تصمیم گرفتم هر روز سه نوبت صبح و ظهر و شب برای خودم و خدا نامه مینویسم و به زبان خودم صحبت میکنم و واقعا حسم عالی شده نسبت به زندگی و دیگه اون حالت روزمرگی قبل رو ندارم

      به وضوح دارم رفتار متفاوت اطرافیان و احترامی که جهان برام قائل میشه رو میبینم

      توی محل کار همکارم هر موقع میره چایی بریزه میپرسه تو ام میخوری برات بریزم؟

      سرایدارمون هر موقع کسی شیرینی میخره میاره جعبشو بهم تعارف میکنه با کلی عزت و احترام

      شغل من حسابداری هست و در کنارش توی بازار فارکس فعالیت میکنم و بازاری یک عمر تو سرم میزد و کال مارجینم میکرد (صفر شدن حساب) الان مثل باقلوا داره بهم سود میده اونم دلاری

      اعتیادی که حدود 13 سال درگیرم کرده بود رو الان بالای ده روز هست به راحتی ترک کردم و انگار نه انگار که اعتیادی بوده

      هر موقع سوار اتوبوس میشم حتی اگر خیلی شلوغ هم باشه یهویی یه جای خیلی خفن و دنج خالی میشه و میرم میشینم و از منظره بیرون لذت میبرم

      خلاصه که انشالله همیشه سلامت و تندرست باشید و سیمتون به بالا وصل باشه و ما رو هم مستفیض کنید

      فی امان الله

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      زهرا قنبری گفته:
      مدت عضویت: 2113 روز

      سلام به همه وسلام به خودت سعیده جون

      همونی که تو گوشت زمزمه کرد بنویس منو هم بعد از مدتها وادار به نوشتن کرد

      من هم دقیقا چند روزیه احساس گم کردن دارم یه حسی که شما میگید انگار دارید تقلا میکنید مثل یه زمانای حال خوبی که واضح هر لحظه صداشو میشنیدید دوباره بشنوید منم دقیقا همین حس دارم

      نمیدونم شاید همون حسی که محمد (ص) وقتی بهش وحی نشد هم داشت هرچی که هست خیلی احساس وابستگی دارم بهش خیلی دلم میخواد پر رنگ باشه سیم اتصاله قوی بود دقیقا دو سه روزیه کمرنگ شده سعی میکنم با سپاسگذاری به قبل برش گردونم

      امروز گفتم ازش خواستم یه ایه بهم الهام کنه که حالم خوب کنه که دوباره اون احساس خالص بودن ارامشه برگرده ایه اومد لئن شکرتم لازیدنکم

      گفتم چشم و تو دفترم به عنوان ایه روز نوشتمش

      شاید واسه برگشتن به اون احساس همین عجز کافی باشه شاید تقلا کردن فقط داره مارو به خودمون مشغول میکنه که بگو بگو کنیم و اجازه شنیدن به خودمون نمیدیم

      انگار تو یه مداری یه جایی همه باهم گیر کردیم چقدر تجربه های ذهنمون شبیه به همه

      شاید باید برگردیم و از اول احساس لیاقت اروم جلو بریم

      هرچی که هست از خودش هدایت میخوام تا اون ارامشه اون خلوص اون اسک از سر احساس خوب اتصال که به خودت میگی خدایا یعنی همه میتونم اینجوری حست کنن چقدر قشنگی تو اخه

      میخوام اون احساسام دوباره زنده بشه

      تنها خدا برایم کافیست

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      لیلا سنگونی گفته:
      مدت عضویت: 1850 روز

      سلام به سپیده ی عزیزم که همچون سپیده دم صبحگاهی بر من تابید و دلم رو روشن کرد .

      دور از انصاف بود که بخاطر این حال خوبم برای این هدایتم . برای دریافت جواب سولاتم ازت تشکر و قدردانی نکنم .

      سپیده ی قشنگم . تحسینت میکنم که همچون اسمت بر قلب‌ها میتابی و انرژی می‌بخشی .

      این همه توحیدی بودنت رو . این همه عملگرایی و تسلیم بودنت روتحسین و گرامی میدارم .

      منم چند وقتیه انگاری خودم و خدای خودم رو گم کرده بودم دلتنگ روزایی بودم که با خدا عشق بازی می‌کردم و حال دلم خوب بود و هیچی غیر خدا نمی‌دیدم در دنیای قشنگم غرق بودم و دنیای بیرون رو سپرده بودم به خدای وهابم . ولی مدتی بود کمرنگ شده بود . تا جایی که حتی نمی‌تونستم خاسته ی قلبم رو با واژه ها و کلمات بیان کنم .همه چی روبراه بود و لی حال دلم نه . میدونستم یه چیزی کمه . از خدا کمک خاستم . گفتم خدایا در قلبم رو باز میکنم هدایتم کن .

      با هر درخاستم از خداوند به جای مناسبی هدایت میشدم تا دوباره نیروی ایمانم تقویت بشه تا دوباره جون بگیره نور امیدم . تا زنده بشه اشتیاقی که رو به کاستی بود .

      و بالاخره به این صفحه هدایت شدم و به کامنت تو عزیزدل .

      وااااای که چه کردی با دلم . با احساسم . کوبیدی و دوباره ساختی .

      سبپده جان دقیقا خداوند خاسته ی قلبم رو با کلمات شما به وضوح رسوند .

      منم دلم یه ارتباط با کیفیت تر با خدا میخاست . دوباره عشق بازی و عشق بازی میخاست

      شاید سرم رو زیادی شلوغ کرده بودم و شاید هم افکارم زیادی شلوغ شده بود و در آینده و گذشته می‌چرخید .و از عمق سپاسگزاری و شکر گذاری هام کم شده بود. شکر گزاری هام روال و روتین به خودش گرفته بود برای همین اون حسی که باید رو دریافت نمیکردم . نتایج برام زیاد بود و من درگیر نتایج مالی بودم و اون همه عشق و حال خوب رو نمی‌دیدم . نتیجه های معنوی بزرگی که هرروز خودشون رو بیشتر نشون می‌دادن .

      ولی من حال خوبم رو گره زده بودم به نتایج مالی بزرررررگ .

      غافل از اینکه به کجا چنین شتابان؟

      یادت رفته کجا بودی و فضل و رحمت خدا تو رو به کجا رسونده .؟

      چی میخوای که از خداییه خدا بر نمیاد .

      عشق میخاای . پول میخاای . مشتری مبخاای سلامتی میخاای ارامش میخای چی میخوای که خدا نمیتونه برات انجام بده؟

      خدایا منو ببخش که بازهم ناخواسته ازت دور شدم . ببخش که بازهم اسیر ترفندهای ذهن نجوا گرم شدم ..

      واما تو بازهم فضلت رو شامل حالم کردی.و دوباره به مسیر درست هدایتم کردی

      خدایا دمت گرم

      با خودم گفتم ایول به سپیده جون که دوستانش . شایسته ترین شاگردان استاده . منم دلم خاست .

      یه دفه ربم . خدای همیشه حاضرم گفت ببین الان داری برای کی مینویسی . داری با کی صحبت میکنی ؟ مگر غیر اینه که توام با بهترین و شایسته ترین شاگردان استاد همسو و همراه و هم صحبتی . و لحظه ی به خودم افتخار کردم که دوستانی چنین توحیدی و آگاه و مملو از عشق و نور دارم .

      استادانی از جنس نور که با هر کلامشون وجودم رو گرم و نورانی میکنن تا رشد کنم و جهانم رو زیباتر بسازم

      ممنونم از حضورتون

      ممنونم از خدا برای وجودتون .

      ومتشکرم از شما و تمام کسانی که مینویسن و آگاهی ها ‌‌واحساس قشنک و زیبا و الهی شون رو با ما به اشتراک میزارن . و میبینم که چه پاداش های بزرگی دریافت میکنید .

      مرسی خوشگلم که دوباره منو به خدای درونم وصل کردی.دوباره بهم یاداوری کردی که بیرون از خودم دنبالش نکردم . که مشرک نباشم و با بی ایمانی به خودم رنج ندم سپاسگزارم سپاسگزارم و برات آرزوی بهترین نعمت ها و حال و احساس رو دارم .

      الهی که همیشه بدرخشی و سلامت و پاینده باشی

      عاشقتممممممم و دوستت دارم ممنونم بابت تک تک کلماتی که در این سایت بهشتی ثبت می‌کنی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      سمانه گفته:
      مدت عضویت: 1609 روز

      سلام به سعیده جانم یار توحیدی من و آبجیام

      تو خیلی قابل تحسینی بهت حسودیم میشه کاش منم میتونستم مث تو اینقدر توحیدی عمل کنم

      این روزا من اصلا حال و احوال مناسبی نداشتم از نظر جسمی داغون و روحی هم خب مطمعنن نامناسب بودم هیچ الهامی دریافت نمیکردم عصبی بودم اما دو سه روز قبل خدا بهم الهام کرد شکرگذاری و سپاسگذاری یادت رفته سمانه .من همون لحظه گفتم آره میدونم حق با تویه اما فقط به زبون آوردم و کاری براش انجام ندادم باز امشب هم حال روحیم خرااااب شد و اومدم تو اتاقم و شروع کردم به گریه که خدایا بهم آرامش بده بهم بگو چیکار کنم کمکم کن دستمو بگیر

      هنوز تازه یکم آروم شدم که خداوند بوسیله خواهرم این کامنت زیبای تورو برام فرستاد و من مث همیشه با عشق و چشمانی پر از اشک خوندم و باز هم الهام شد سپاسگذار باش بخاطر هر آنچه که داری بخاطر تک تکشون

      به خوبیها توجه کن به آدمای خوبی که خدا دور و ورت جم کرده به خانوادت به همسرت توجه کن به دختری که هدیه ای بزرگه از طرفش و بابتش شکرکن و سپاس گذار باش

      خدایا ازت ممنونم بخاطر این کامنت و جوابی که در همین لحظه بهم دادی خدایا من عاشقتم منو رها نکن دستمو ول کن کمکم کن من بدون تو هیچی نیستم

      ممنونم سعیده جونم

      ممنونم استاد عزیزم

      ممنونم خواهر خوبم

      خدایا سپاسگذارتم سپاس

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      ابراهیم گفته:
      مدت عضویت: 1415 روز

      سلام سعیده عزیز

      سپاسگزارم که باز هم نوشتی و تو این نوشتن شما من هم جواب سوالاتم رو میگیرم.چقدر خوبه که شما هستید و می‌نویسید.شکرگزاری و خلوت دو نکته ای مکمل هم هستن.سرِخلوت یعنی تمرکز بر اصل و این چیزیه که منم باید برای خودم ایجاد کنم.با خدا بودن و صحبت کردن و نوشتن و خوندن و تامل قران.

      خیلی خوب توضیح دادین که خدا همه چیه و رسیدن به اصل باعث ایجاد همه چیزی که باور داری میشه.

      و در واقع ما به اندازه بی ایمانیمون داریم زجر میکشیم.

      سعیده عزیزم خواهر نورانی من به فضل الله نور شما باعث حرکت و پیدا کردن راه خیلی ها میشه و من هم امید دارم جزو اونها باشم.

      کارکرد اصلی انسانها هدایت اونها به نور اعظمه و همه وقتی اون نور اعظم رو پیدا کنیم فقط و فقط برامون شکرگزاری میمونه و بس.

      خدا در بهترین حالت و در بهترین مکان انسان رو آفریده و بهشت رو زیر پاش انداخت و سجده فرشته ها رو بهشون هدیه داد و ردای خلیفه الله هی پوشاند.ولی متاسفانه ما باز هم درگیر عدم لیاقت و فراوانی میشیم و از جایگاه راحتمون و آسونمون و در دسترسمون خارج میشیم .خدارو شکر که شما هستید و راهنمایی میکنید.

      مجدد سپاسگزارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    عباس نوربخش گفته:
    مدت عضویت: 660 روز

    بنام انرژی بی پایان جهان هستی بخش

    سلام وادب استادعزیزم بخدانمیدونم چی بگم بنده داشتم توفروشگاهم فایل قدم دوم 12 قدم جلسه دومش که درموردتجسم هست روبازمیکردم الهام اومدگفت سایت استاد روبازکن باز کردم این فایل اومدواووووخدای من بی نهایت ازت سپاسگزارم ///

    بچه ها باورتون نمیشه بنده حاضرم میلیاردهابارقصم بخورم که حرف استاددرسته درسته من خودم هم هرچی روازبچگی تا به الان داشتم ودارم روخودم باقدرت تجسم خودم وافکارم ساخته ام ///دوستان چه باورکنیدچه نکنیدشما خودتون بازم میگم خودتون خالق صفرتاصدزندگیتون هستیدچه بدوچه خوب تمام..

    استادعزیزم خیلی خوشحالم که خداوندشماروبهم الهام ومعرفی کردچقدرشما دیدگاهتون وتخیلاتتون به بنده شباهت دارد/بنده ازعشقی که الان درکنارم هست وجایی که زندگی میکنم وکاری که همش تفریح هست ولذت وسلامتی واین دیدگاه مرغ وخروس وحیوانات که یکی ازتفریحاتم همین لذت خلق جوجه کشی هست کلیپی که 3روزپیش مثل کلیپ انگیزشی شمابهم الهام شدوساختم که درموردطریقه صحیح واصولی وطبیعی جوجه داریه نمیدونم چی بگم/خخخخخخ//خیلی خیلی خوشحالم وشادهستم بازم میگم ازخدام خیلی خیلی سپاسگزارم که شماروجلوی راه من قراردادوزندگیم رودرتمام مراحل تغییرداد

    خداوندابی نهایت سپاسگزارم استادعزیزم بی نهایت ازتون سپاسگزارم شما همیشه درقلب من خواهیدبود

    دوستون دارم به امیدیدار///یاحق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 192 رای:
  6. -
    توحید ابیض گفته:
    مدت عضویت: 2244 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم

    بابت این فایل بی نهایت ازتون ممنون و سپاسگزارم

    به خدا قسم که خداوند صدای من را داره میشنوه و با نشانه هاش به طریق مختلف پاسخ مبده،من به شنیدن این فایل شدید نیاز داشتم و خدا امروز من را هدایت کردم که بشنومش، من حدود 6سال هست که با دوره ها شما دارم زندگی میکنم تو دو سال اول آشنایی ام با شما من به تموم خواسته هایم رسیدم اونم به راحت ترین شکل ممکن و هر کی از اطرافیانم شرایطم رو میدید میگفتن ممکن نیست تو این مدت کم از زیر صفر به این همه ثروت رسید احساس میکرد رفتم زیر خاکی پیدا کردم، استاد جان من تو اون مدت کم خونه مرکز شهر، اتومبیل لوکس به روز، دو شعبه کاری، ازدواج، سفر خارجی، تغذیه های مناسب و لباس های باکیفیت و خیلی چیزای دیگه بهش رسیدم و بعدش کم کم قانون رو جدی نگرفتم و فرکانسم اومد پایین و چشم باز کردم دیدم اطرافم رو پر کرده ام از انسان های ضعیف و رفیق های مشروب خور، و چون شرایط برام راکد شده بود تصمیم به خروج از اون محیط و مهاجرت به خارج کشور کردم و وقتی بدون حل کردن مورد ها و مسائلم از اون محیط بیرون اومد هر آنچه که به دست آورده بودم همشون رو از دست دادم و شدم زیر صفر و بدهکار،

    تو کشور بیگانه بدون پول بدون کار هزارتا مشکل میدویدم که شرایط رو سرو سامان بدم اما هر چقدر تلاش میکردم بیشترین تو باتلاق فرو میرفتم تا اینکه ناخودآگاه گفتم خدایا من تسلیمم من هیچ قدرتی ندارم من نمیتونم این مشکل ها و نداری ها رو برطرف بکنم خودت هدایتم بکن، بعد این باز خدا با یادم انداخت که وقتی که تو ایران بودم از کجا و چجوری شروع کردم استاد باوربکنین خدا خیلی شفاف بهم گفت که باز از دوره های استاد شروع بکن، استاد از برنامه روز شمار تحول زندگی شروع کردم که اونجا گفتین که مهم نیست چه شغلی باشه مهم اینه که بیکار نمون و از ی کاری شروع بکن و تو مسیر هدایت میشی، و منم رفتم ی چندتا جا تو حرفه خودم در خواست کار دادم و یکی دو هفته منتظر موندم و هیچ خبری ازشون نشد که منو به کار میگیرن یا نه، پرداخت کرایه خونه داشت نزدیک میشد که به شدت تحت فشار روحی و روانی قرار گرفته بودم و یادم هست ساعت 8شب بود تلفنم رو برداشتم تا به چندتا تکستیل خیاطی پیام بزارم که حداقل برم اونجا تو بخش بسته بندی کار بکنم(حرفه خودم لابراتوار دندان هستش) همین که تلفن رو برداشتم تا شماره گیری کنم تلفنم زنگ خورد و وقتی جواب دادم دیدم یکی از لابراتوار ها که خودم درخواست کار داده بودم و باهاشون صحبت کردم و گفتن فردا صبح ساعت 10بیا صحبت بکنیم و وقتی تلفن رو قطع کردم از شدت شادی و خوشحالی داشتم گریه میکردم و میگفتم خدایا ازت ممنون و سپاسگذارم از اینکه امیدم رو ناامید نکردی و دری از امید رو به رویم گشادی و اونجا بود که دیدم استاد چقدر راست میگفته که از شغلی شروع بکن و فقط بیکار نمون، منم هدفم این شد که بیکار نمونم و از ی جایی از یه حرفه دیگه ای شروع بکنم اما حتی خدا نزاشت من سر ی شغلی که توش تخصص و علاقه ای هم بهش نداشتم برم

    و من فردا صبح رفتم لابراتوار دندان به حرفه خودم و با صاحب کار صحبت کردم و بهم گفتن یک هفته تستی کار بکن اگه کارت رو پسندیدم پول اون یک هفته رو پرداخت میکنیم و ادامه کار میدیم، اگه نپسندیدیم نیز باز پول اون یک هفته رو پرداخت میکنیم که خدا رو شکر از کاری که ارائه میدادم رضایت داشتن و پول اون یک هفته رو پرداخت کردن و منم تونستم کرایه خونه رو پرداخت بکنم و کارم رو نیز ادامه بدم

    من سه ماه تو اون مکان کار کردم و تونستم خیلی کوچک از بدهی هایم رو پرداخت بکنم

    یکم که از شرایط روحی و روانی ام کمتر شده بودم تونستم رو ذهن خودم و برنامه های استاد بیشتر تمرکز بکنم و باز استاد گفتن از هر آنچه که داری برای خودت کسب و کار خودت رو راه بنداز و من تو دلم گفتم اگه چند ماه پیش خدا هدایتم کردی تا بتونم کار پیدا بکنم همون خدا باز هدایتم میکنه که بتونم کار مستقل خودم رو راه بندازم، و تو دلم از خدا هدایت خواستم و تصمیم گرفتم از اطاق خونه مون با وسایل های اولیه کار خودم رو راه بندازم، برای خرید وسایل ها نیز پول کافی نداشتم خدا ی فروشنده ای رو تو مسیرم قرار داد تا وسایل هایم رو ازش خرید بکنم و ماه به ماه پولش رو پرداخت بکتم، فروشنده ای که به خداوند قسم هیچ شناختی از همدیگه نداشتیم، فروشنده برگشت گفت من به کسی که نمیشناسمش چیزی رو قسط نمیفروشم اما نمیدونم چرا تو دلم افتاده که بهت اعتماد بکنم و گفت هر چیزی که نیاز داری بهم لیست بنویس، من تو ی کشور غریبه ای بدون اینکه با فروشنده آشنایی داشته باشم قبول کرد بدون دریافت هزینه ای بهم وسایل بده از شدت خوشحالی و اینکه خدا داره معجزه میکنه داشتم دیوانه میشدم

    وسایل هارو آوردم خونه و به خانمم گفتم از خونه کارمون رو پیش میبریم و از همون فرداش با ی لابراتواری صحبت کردم و با کمترین سودممکن کار روشروع کردیم و تو این وسط خانمم نیز ازم کار یاد گرفت و تونست کمکم بکنه، 6ماه با اون شخص همکاری کردیم و 4ماه از حق و حقوقمون رو دریافت کردیم و 2ماه آخر رو پرداخت نکرد و ما هم چون فعالیتمون قانونی نبود نتونستیم به جایی شکایت بکنیم و باهاش قطع همکاری کردیم، اما در زمانی که داشتیم از داخل خونه فعالیت میکردیم من هر روز تمرین ستاره قطبی رو داشتم مینوشتم(فقط قدم 1رو تونسته بودیم بخریم) و تو دفترم مینوشتم که خدایا من یک کار قانونی و ثابت و بادرآمد پایدار میخوام من هر هفته اینو مینوشتم و تجسم میکردم که خواسته ام اجابت شده، حالا ما بعد اینکه با اون لابراتوار قطع همکاری کردیم 1هفته تو خونه بیکار موندیم تا اینکه هدایت شدم یک تبلیغ کاری انجام بدم من با 200لیتر که به پول ایران میشه 350هزارتومان یک تبلیغی توصفحه اینستاگرام انجام دادم و فرداش از یک جایی باهام تماس گرفتن و گفتن که بیاین در مورد کار صحبت بکنیم و من پا شدم رفتم به سمت آدرس و تو دلم احساس میکردم ی لابراتوار کوچک و با دو سه نفر نیروی کار هست اونجایی که میرم، اما وقتی رفتم به محل رسیدم دیدم یا خدا یک کلینیک دندانپزشکی بین المللی که تموم مشتری هاشون از اروپا به اینجا ترسفر میشن برگام ریخت و گفتم خدایا من با اینا چی میخوام صحبت بکنم اگه ازم مدرک کاری و محل کار معتبر بخوان چی من چی بگم بهشون، و باز یاد حرف استاد افتادم که میگفت. اگه خدا تا اینجا هدایت کرده از این به بعدش هم هدایتت میکنه و من رفتم تو و رفتم سالن گفتگو و در مورد نحوه کار و در مورد قیمت صحبت و توافق کردم قیمت پایین اما آخر هر هفته پرداختی داشته باشن به تفاهیم رسیدیم، چون این کلینیک انقدر شدت کارشون بیشتر بود و اون شخص قبلی نیز از کلینیک استعفا داده بود اینا اولویتشون این بود که کارهای عقب افتاده رو براشون آماده بکنم و در مورد مدرک کاری هم گفتن بعدا در موردش صحبت میکنیم حتی ازم نپرسیدن که تو چه محیطی کار میکنی و من خوشحال و بدو بدو اومدم خونه و این خبر خوش رو با خانمم هم در میان گذاشتم و از همون روز کارهارو با پیک موتوری برامون فرستادن،

    3ماه از داخل خونه کارها رو براشون انجام دادیم و بعد 3ماه رییس کلینیک تماس گرفت و گفت بیا قرار داد سالانه بنویسیم و کارهای مارو شما ادامه بدین، چون از کیفیت کارهامون رضایت داشتن، حالا اینم بگم کاری که باید 4نفر تو یک محیط کاری و با تمام تجهیزات انجام میدادن رو من و خانمم باهم تو ی خونه 30متری داشتیم کار میکردیم یعنی همون جایی که کار انجام میدادیم هم میخوابیدیم هم غذا درست میکردیم و هم کارهای لابراتواری انجام میدادیم

    من این بار با اعتماد ب نفس بیشتر رفتم پیش رییس کلینیک و گفت مدرک گفتم مدرک ندارم گفت پس کجا و چجوری داری کار انجام میدی گفتم تو خونه باخانمم،نمتونست باوربکنه از تو خونه دو نفری اون حجم کاری رو داریم ارائه میدیم گفت به خاطر این جسارت و شجاعت و کیفیت کاری که ارائه میدین من خودم براتون اجازه کار از دولت ترکیه دریافت میکنم و یک اتاق نیز از داخل کلینیک براتون در نظر میگیرم و یک نیرو دیگری نیز در اختیارت قرار میدم تا از این ب بعد کارها رو همین جا برامون کار بکنین و استاد نمیدونید که چقدر خوشحال شدم و فقط داشتم اشک شوق و شادی میریختم که وقتی خدا بخواد برات کار که نه شاهکار و معجزه میکنه که هزار تا آدم عاقل از اون ناتوان هستند

    استاد عزیزم الان ما نزدیک 8ماه هست که تو کلینیک با روی گشوده و باز و عزت و اعتماد به نفس بالا داریم کار میکنیم و بیشترین ورودی مالی رو نیز نسبت به همکارهای ترکیه ای که سابقه کاری بیشتری رو نیز نسبت به ما دارن دریافت میکنیم و هر بار نیز از سمت رییس مون مورد محبت و هدایا قرار میگریم که اینم بلد شدم که این خود خداوند هست که داره از این طریق بهمون حال میده

    استاد ما صددرصد شرایط زندگی مون تغییر کرده، استاد جان ما دوره سلامتی رو کار کردیم و الان نیز زیر یک مربی باشگاه بدنسازی داریم بدنمون رو میسازیم، یک مربی آموزش زبان انگلیسی نیز گرفتیم که بهمون زبان یاد میده

    وضع مالی مون بهتر شده، ایمانمون بیشتر شده و خیلی تغییرات مثبت دیگه

    استاد من یک هفته هست که اینکه میگفتین کنترل ذهن بکنین و تسلیم خداوند بشوین رو متوجه شدم یعنی چی،

    و امروز نیز با این فایل مهر محکم کوبیدنین بر روی دیگر خواسته و آرزوهایم که اینکه اگه این همه معجزه و اتفاق خوب رخ داده پس بقیه خواسته هامون نیز اتفاق میفته

    بهترین معلم زندگی ام استاد عزیزم تا ابد سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 205 رای:
    • -
      ابراهیم خسروی گفته:
      مدت عضویت: 1388 روز

      سلام به دوست خوبم.

      سلام من رو به همسر خوبتون برسونید.

      خیلی سخته که از اوج با کله بخوری زمین و دوباره بلند بشی.

      اما شما تونستید این کارو انجام بدین.

      ببینید وقتی 1 بار سنگ،میتونه شیشه رو بشکونه یا بار دیگه هم میتونه این ‌کارو انجام بده

      وقتی خدا یه بار تونسته از جایی که فکرش رو نمیکنی زندگیتو تغییر بده و آدما رو بیاره تو زندگیت ،دوباره هم میتونه.

      یکی از مهمترین و زیباترین خصوصیاتی ‌که خداوند داده اینه که وقتی تو موارد مثبت و خیر و رشد میخوای حرکت کنی،سریع العجابه!

      یعنی خیییییلی زود کمکت میکنه و دستتو میگیره.

      در حدی که تو فقط بلند شی و گوشیو رو برداری اون یه قدم از تو جلوتره!

      من همیشه یه حرفی رو به خودم میزنم،اونم اینکه خدا همیشه سر کوجه وایساده تا تو رد بشی،خدا همیشه جلوتر از تو قدم برمی‌داره تا مسیرت رو هموار کنه.

      آرزوی بهترین ها رو براتون دارم و لطف کنید بازجوم برامون کامنت بنویسین تا ایمانمان قوی تر بشه.

      یکی از بهترین کارهایی که تو زندگیم کردم اینه که تو این حدودا 3،2 سالی که تو سایتم از همه ی مراحل زندگیم ،چالش ها،معجزات خدا،درخواستهام ،تو سایت ردپا گذاشتم

      دیگه ذهنم نمیتونه از یادم ببره!

      ذهنم نمیتونه انکار کنه!

      شما هم با نوشتن قدم به قدم از رشدتون هم به خودتون کمک میکنین هم به ما.

      در پناه خدای واحد موفق باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
    • -
      فاطمه تقی زاده گفته:
      مدت عضویت: 2332 روز

      به نام خداوند بخشنده مهربانم

      سلام دوست عزیز

      سپاسگزارم ازتون که نوشتین واین رشد وپیشرفتتون خیلی خیلی قابل تحسین هستش وچقدر از این بابت خوشحالم وتحسین میکنم شما وهمسر نازنینتون .

      با خوندن کامنت شما حضور ومهربانی ورحمان ورحیم بودن خداوندم رو درک کردم این حداز عشق خداوند اشکمو درآورد.

      سپاسگزارم که این معجزه ی زندگیتون رو با ما به اشتراک گذاشتین.

      برای شما وهمسر عزیزتون آرزوی بهترینها رو دارم انشاالله شاد وسالم وموفق وثروتمند باشین.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      ام البنین بیگدلی فر گفته:
      مدت عضویت: 3093 روز

      سلام دوست عزیز

      تحسینتون میکنم که خیلی خوب عمل کردید و حرکت کردید و قدم برداشتید و ایمانتون رو نشون دادید.

      خداوند به شجاعان پاداش می دهد.

      این تسلیم بودن و ایمان و شجاعتتون و معجزات خداوند اشکم رو سرازیر کرد ، چه حس عالیه که فرق نمیکنه کجا باشی، چه سن و سال و مدرک و خانواده ای داشته باشی ، همیشه کنارت و بهت کمک میکنه و دستانش رو برای کمک بهت میفرست. آرامش خاصی بهت میده فقط کافیه باورش کنی.

      دوست عزیز به شما و همسرتون تبریک میگم و بهترینها رو براتون آرزو میکنم.

      در پناه حق

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      الهام وابراهیم گفته:
      مدت عضویت: 1547 روز

      سلام به برادر عزیزم

      عالی عالی

      دمتون‌گرم..

      با خوشحالی تون اشک ریختم

      تحسینتون کردم

      لذت بردم

      ایمانم قویتر شد..

      درک کردم که هر لحظه و همیشه باید روی خودم و ورودی هام کار کنم.

      و استمرار داشته باشم.

      هدفم توحید ویکتا پرستی باشه..

      اینکه به جایی رسیدم. فراموش نکنم از کجا به کجا رسیدم..

      و همواره روی خدا حساب کنم و بیشتر از همیشه شکرگزار باشم..

      بینهایت سپاسگزارم از شما وکامنت ارزشمند تون

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      رویا مهاجرسلطانی گفته:
      مدت عضویت: 2217 روز

      درود و وقت بخیر خدمت شما آقا توحید عزیز و همسر گرامی تون . بخدا وقتی داشتم کامنت تون رو می خواندم قلبم به تپش افتاد همش میگفتم خدایااا شکرت .. خدایا شکرت که بازم مسیر رو پیدا کردید و برگشتید به جاده ی صاف خدایااا شکرت .. همش بخودم میگفتم رویا یادت نره هر وقت اوضاعت روبراه شد و رفتی اون بالا بالاها مبادا یک لحظه از این مسیر و ا ز این سایت و از این آموزش های استاد غافل بشی.. مبادا یادت بره که از کجا تونستی حرکت کنی .. مبادا یادت بره و یک لحظه به پشت سرت نگاه کنی بلکه همین طور به حرکتت در این سایت ادامه بده .. بخدا داشتم همش با خودم حرف میزدم .. گفتم استاد رو ببین با اینکه در همه ی جوانب زندگی رشد بالایی داشتند ولی هیچوقت حتی یک لحظه از حرکت کردن بسمت بهترین ها توقف نمی‌کنند چون موفقیت انتهایی نداره .. پس منم باید استادمونو الگو قرار بدم و همچنان در همین مسیر حرکت کنم و دستان استادانم رو رها نکنم و پامو جای پای استادانم قرار بدم تا مبادا راهور گم کنم..

      آفا توحید عزیز ممنون و سپاسگذارم که آمدید و برامون نوشتید و از خداوند هم ممنونم که توسط دوستان عزیزم خانم الهام و آقا ابراهیم عزیز به این کامنت پر محتوای شما هدایت شدم .. واقعا شماها الگو های این سایت هستید و باید همیشه کامنت های شما رو بخونم . لطفاً بازم برامون بنویسید .. لطفاً بازم بیشتر در باره روند رشد و پیشرفت تون بنویسید .. واقعا تحسین تون میکنم .. و خدا رو شاکرم که ما همه مون از هدایت شدگانیم که در چنین سایت الهی و دوستان عزیز و با چنین استادان بینظیری همراه شدیم خدایااا شکرت

      منم یکبار با مخ افتادم زمین و زیر زیره صفر رسیدم ولی قبل از آشنایی ام با استاد این اتفاقات رو تجربه کردم ولی خداوند دستمو گرفت و منو صاف آورد توی کلاس استاد عباسمنش و دستمو گذاشتم توی دستان هدایتگر خداوند خدا رو شکر که از اون روز تا بحال بطور مستمر در این مسیر الهی هستم ولی اینبار به شیوه ی درست و مناسب دارم رشد می کنم و خداوند یک زندگی دوباره بهم بخشید و اصلا حاضر نیستم یک لحظه مثل گذشته ام زندگی کنم

      براتون بهترینع بهترین ها را در تمام جنبه های زندگی رو آرزو می کنم

      روز و شب تون بخیریت و شادی و شادمانی

      و ایام بکام تون شیرین و گوارا همراه با نور و عشق و پول و ثروت و نعمت و برکت های الهی

      شاد و موفق و پایدار باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      مریم امیدی گفته:
      مدت عضویت: 1605 روز

      سلام دوست عزیز بنده ی محبوب خدای رحمان

      خدای وهاب

      خدای رحیم

      خدای رحیم

      خدای ستار فرکانس های پایین و منفی

      خدای عشق و عطوفت

      واقعا ازتون سپاسگزارم برای کامنت و ردپایی که گذاشتید

      چقد رحیم بودن خدابرام منطقی شد و تو دهنی محکمی به ذهن نجواگرم زدین

      ان شاالله هر روزتون پرنعمت تر از دیروزتون باشه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      مصطفی ابوطالبی گفته:
      مدت عضویت: 553 روز

      با عرض سلام خدمت شما آقای ابیض عزیز

      تحسین میکنم اون ایمانت ون به خداوند و شجاعتی که به خرج دادید و پلهای پشت سرتون رو خراب کردید و مهاجرت کردید به یک کشوری که فقط باید ایمان به غیب داشته باشی

      خیلی کامنتتون برام مفید بود من دوبار خواندمش واقعا شما رو تحسین میکنم

      شما سرمایه‌ای بالایی دارید مثل صداقت درست کاری ایمان و باورهای درست

      براتون آرزوی موفقیت سلامتی ثروت و شادابی و همچنین سعادتمند بودن در دنیا و آخرت خواستارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    ابراهیم خسروی گفته:
    مدت عضویت: 1388 روز

    سلام به هم خانواده های گلم،خانم شایسته و استاد عباسمنش ماه.

    استاد ببخشید تا دقیقه ی 25 بیشتر نتونستم حرفهاتون رو گوش بدم و حرفتون رو قطع کردم و کامنت نوشتم.

    شما دارید در مورد موضوعی صحبت می‌کنید که هم بشششدت بهش نیاز داشتم و هم بسیار زیاد تجربه دارم.

    یادمه 4 سال پیش وقتی نامزد بودم،بخاطر ضعف شخصیتی و دوست داشتنه احساس قربانی شدن،یکی دو روز با نامزدم قهر بودیم و بخاطر احساس عدم لیاقت ،تو ذهنم تجسم میکردم که کاش یه جوری بشه تصادف کنم،تو اون تصادف آسیب جدی نبینم چون دردم میگیره خخخ آسیب دیدگی در حو به خون ریزی کوچیک از ناحیه ی صورت باشه تو اون تصادف جون چند نفر رو نجات بدم و یه ملغ کمی هم دیه بهم بدن و بعدش نامزدم بیاد بالای سرم روی تخت بیمارستان و برام گریه کنه و ….

    خلاصه تو اون 2 روز مدام همچین تصاویری و همچین افکاری رو برا خودم تجسم میکردم

    به خدای واحد قسم ،کمتر از 2 روز از این افکار تو دهنم می‌گذشت،که من شهرستان بودم،داییم که حدودا 60 سالشه گفت میخوام برم اهواز ،بابام بهم گفت با داییت برو(چون بابام خیالش راحت بود از کیفیت رانندگی داییم و مطمئن بود)گفتم باشه.

    ما رفتیم اما اون روز یه بارون خیلی نرمی داشت میزد و جاده لیز بود و عجیب داییم اون روز تند رانندگی میکرد،جوری که من عقب نشسته بودم چسبیدم به صندلیش

    تو یه سرازیری شدید،داییم زد سر ترمز یه تریلی هم داشت تو رومون میومد که ما رفتیم زیر تریلی،اما چون اون داشت تو سربالایی میومد سرعتش خیلی کم بود، له‌ نشدیم و پرت شدیم یه گوشه ی جاده‌،داییم و خانواده‌ اش و من هول شدیم و میخواستیم از ماشین پیاده بشیم اما درا قفل شدن، از لون ور هم چون چرخ جلوی ماشین ترکیده بود و ماشین هم تو سراشیبی تند بود و ما داشتیم دست و پا میزدیم تو ماشین،ماشین داشت لیز می‌خورد که بره تهه دره!

    (حالا از اینجا به بعد رو ببینید که چقدر همه ی اون خواسته هایی که داشتم مو به مو اجرا شد!!!)

    1/شیشه ی سمت من شکسته بود ،از شیشه در اومدم و بدو بدو رفتم یه سنگ بزرگ گذاشتم جلوی چرخ ماشین و جونه داییم خانواده اش رو نجات دادم!

    2/بخاطر شدت ظربه ی صورتم به ستون به اندازه ی یه گردو دور چشمم کبود شدو از پیشونیم یه مقدار خون رو صورتم ریخت

    3/تو بیمارستان نامزدم اومد بالا سرم و گریه میکرد

    4/بیمه 4 میلیون بهم پول داد که مقدارش کم بود!

    یییعنی هر آنچه که میخواستم اتفاق افتاد اما ای کاش قبل از این قضیه دوره ی روانشناسی ثروت رو کار می‌کردم به دیه ی خوب هم تجسم میکردم در کنارش!خخ

    استاد میدونی چرا یه وقتایی تجسم کردن سخته!

    چون ما نمیتونیم باور کنیم که شرایط فعلی ثابت نیست و تغییر میکنه!

    دیدی هوا آفتابیه اما هواشناسی اعلام بارندگی میکنه!و ما باور نمی‌کنیم!!!

    اینم همینکه اما واقعا شرایط تغییر میکنه!

    استاد من 2 ماه پیش با یه نگاه حسرت آلود به بچه های مجرد سایت نگاه میکردم و به خودم نگاه میکردم و میگفتم ای کاش من مجرد بودم و این شرایط مالی فعلی رو داشتم و دوره ی احساس لیاقت رو هم کار می‌کردم و با این آگاهی ها همسرم رو انتخاب میکردم!

    بعد میگفتم مگه به قانون شک داری،قلبم میگفت نه!

    گفتم پس تو اونچیزی رو که میخوای تجسم کن،تجسم کن،تجسم کن،بنویس

    تو سهم خودت رو انجام بده کار به این نداشته باش که چجور انجام میشه یا چی میشه اونم به تو ربطی نداره!

    به قول شما اگه به چطورش فکر کردی کارت تمومه!!!!

    قلبم گفت باشه!

    تا اینکه 2 ماه پیش با تمامه وجودم دوره ی احساس لیاقت رو کار کردم و شبانه روز تجسم میکردم در مورد کسی که دوست داشتم تو زندگیم باشه (منظورم خصوصیات شخصیتیش هست نه یه آدمه خاص)

    شبانه روز می‌نوشتم در مورد اون رابطه ای که میخوام تجربه کنم تا اینکه خدا بهم گفت فلان کار رو انجام بده کاری که در مورد همسرم بود اما هیچ ربطی به چیزی که من میخواستم نداشت!

    گفتم خدا من یه چی دیکه میخوام این چه ربطی داره!

    خدا گفت مگه تو فلان رابطه رو نمیخوای!!!

    گفتم آره!

    گفت پس سکوت کن و شجاعت داشته باش و کاری که میگم انجام بده اما باز نجواها اذیتم میکردن تا اینکه خدا گفت شاید این مسیریرکه تو فکر میکنی بی ربطه باعث جدایی تو و همسرت بشه و اونی که میخوای با اون خصوصیات اخلاقی و شخصیتی مد نظرت بیاد تو زندگیت!

    تو کاری که بت میگم انجام بده!

    آقا ما هم گفتیم باشه و با همسرم گفتم فلان کارو میخوام انجام بدم!

    بعد از 1 ماه کمتر ایشون بخاطر همون موضوع مهریه اش رو گذاشت اجرا!!!و تو کمتر از 1 هفته شرایطی پیش اومد که تصمیم به طلاق و جدایی جدی شد و دیدم نشونه هارو که چجور داره دستان خدا کار میکنه تا این موضوع به بهترین شکل تموم بشه و طلاق بگیریم!

    تو این مدت ذهن من بشششدت میگفت ممکنه درگیری بشه،ممکنه مامانش قندش بره بالا فوت کنه ،ممکنه بیان در خونتون و درگیر بشن،ممکنه بگو مگو پیش بیاد،ممکنه تو این شرایط به مشکل دیگه پیش بیاد ممکنه و….

    یعنی تو این ماه ذهنم،دهنم رو سرویس کرد!

    پوکوندم!

    به زانوم درم آورد حقیقتش!

    اما از دیروز گفتم بسه دیگه!

    تاخ و تاز دیگه بسه!

    من میخوام همون مسیری رو ادامه بدم که این شخص رک از زندگیم داره میزاره کنار!

    شروع کردم به نوشتن و تجسم کردن در مورد همسر دلخواهم!

    1/خدایا شکرت همسری برام قرار دادی که از بهترین شاگردای استاد عباسمنش هست

    2/خدایا شکرت همسری برام قرار دادی که عاااشق اینه که هر روز ساعت ها و ساعت ها و ساعت ها در مورد توحید،شکرگزاری، شرک. آیات قرآن صحبت کنیم

    3/همسری برام قرار دادی که مهمترین خط قرمز های من مهمترین خط قرمزهای ایشون هم هست

    4/همسری برام قرار دادی که فقط با اسم آقا صدام میکنه و در هر حالتی در نهایت احترام و ادب و دوست داشتن و آرامش و محبت رفتار کنه

    5/همسری برام قرار دادی که بقدری عاقل و آگاه باشد که اگه کوچکترین موضوعی به زندگی‌مون کوچکترین آسیبی برسونه بشدت با اون موضوع برخورد کنه و روابط زناشوئی مون دربالاترین سطح از همه ی روابط دیگه اش باشه و…

    حتی برا اینکه بتونم بیشتر ذهنم رو کنترل کنم و تجسم کنم خصوصیات یکی از دوستانی که تو سایته رو تجسم میکنم و میگم خدایا همسری برام قرار بده که خصوصیاتش مثله این دوستمون باشه.

    و اگر بگم در حین نوشتن این کامنت چه اتفاقی افتاد شاید باور نکنید!

    یه ابلاغیه اومده برام از طرف دادگاه که فکر میکنم خوده ایشون رفته و درخواست طلاق داده!

    اینه قدرت خدا!

    اینه قدرت تجسم کردن!

    اینه قدرت تمرکز کردن و نوشتن و ایمان داشتن و ادامه دادن!

    بنظر من مهمترین اصل رسیدن آنچه که تجسم میکنی اینه که، باور داشته باشی که شرایط تغییر میکنه و شرایط یکسان نمیمونه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 247 رای:
    • -
      سعیده شهریاری گفته:
      مدت عضویت: 1305 روز

      بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ

      ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِینَ کَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَامْرَأَتَ لُوطٍ ۖ کَانَتَا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَیْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ یُغْنِیَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَیْئًا وَقِیلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِینَ ﴿١٠﴾

      خدا برای کافران، زن نوح و زن لوط را مثل زده که تحت سرپرستی و زوجیت دو بنده شایسته از بندگان ما بودند، ولی به آن دو خیانت ورزیدند، و آن دو چیزی از عذاب خدا را از آن دو زن دفع نکردند و به آن دو گفته شد: با وارد شوندگان وارد آتش شوید.

      وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتًا فِی الْجَنَّهِ وَنَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ ﴿١١﴾

      و خدا برای مؤمنان همسر فرعون را مثل زده است هنگامی که گفت: پروردگارا! برای من نزد خودت خانه ای در بهشت بنا کن ومرا از فرعون وکردارش رهایی بخش ومرا از مردم ستمکار نجات ده.

      وَمَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرَانَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِیهِ مِنْ رُوحِنَا وَصَدَّقَتْ بِکَلِمَاتِ رَبِّهَا وَکُتُبِهِ وَکَانَتْ مِنَ الْقَانِتِینَ ﴿١٢﴾

      و [نیز] مریم دختر عمران [را مثل زده است] که دامان خود را پاک نگه داشت و در نتیجه از روح خود در او دمیدیم و کلمات پروردگارش و کتاب های او را تصدیق کرد و از اطاعت کنندگان [فرمان های خدا] بود.

      ========================================================================

      سلام به برادر عزیز و توحیدی من از شمال تا جنوب

      سلام و سلامتی و نور و عشق و رحمت الله مهربانم به قلب سلیمت.

      این جریان هدایت هم خیلی باحاله!خیلی دوسش دارم!خیلی خواستنی و شیرینه!نمیدونی از دیشب تا الان چه غوغایی به پا کرده،همه ش میگه برو و برای ابراهیم بنویس!بنویس!بنویس!

      دیشب نتونستم برات بنویسم،از صبح که بیدار شدم دوبار سرو کله ش پیدا شد!

      ابراهیم!ابراهیم!بنویس!بنویس!

      حتی نزاشت شکرگزاریم رو بنویسم،بهم گفت وظیفه ی امروز تو،شکرگزاری امروز تو،نوشتن برای بنده ی توحیدی منه!منم گفتم چشم و اطاعت!سمعا و طاعتا!

      بهش گفتم با کدوم آیه ها پیغامت رو برسونم؟!

      گفت آیه های سوره ی تحریم!

      این آیه هارو به دستش برسون تا بدونه مائیم که اهل ایمان رو نجات میدیم…زن و مردو متاهل و مجرد هم نداره…ما نجاتش میدیم!ما جدا کنیم!ما غربال میکنیم!

      وَالطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ وَالطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَاتِ ۚ أُولَٰئِکَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا یَقُولُونَ ۖ لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ

      داداش ابراهیم،یادته یکبار تو عقل کل نوشته بودی،داشتی با دوستت صحبت میکردی،بعد حواست رفت پیِ رگ های زیر زبونت و با خودت گفتی بابا خدایی که این رگ های کوچیک رو ساخته برای خونرسانی به این تیکه از بدنم،مگه میشه کاری از دستش برنیاد؟!مگه میشه فراموشم کنه؟!

      ببین همون خدا داره انگشت های منو روی لپ تاپ،میچرخونه و این کلمات رو کنار هم میاره،اینارو من نمیگم،اون انرژی میگه برای ابراهیم بنویس و این هینت هارو بهش بده و بهش بگو اینارو از من درخواست کنه:

      من لیاقت همسری رو دارم که عاشق منه،بینهایت به من احترام میزاره،متعهد به زندگیشه،چشم هاش فقط من رو میبینه،به غیر از من هیچ مردی به چشمش نمیاد!

      من لیاقت همسری رو دارم که با عشق برام آشپزی میکنه،با علاقه میز رو میچینه،با محبت با من غذا میخوره و قبل از من،از من تشکر میکنه و میگه خدا به مالت برکت بده!

      من لیاقت همسری رو دارم که عاشق قرآنه،از گوش دادن به صوت قرآن لذت میبره،میتونم ساعت ها باهاش درمورد خدا،قرآن و آیه ها و کلمات توی آیه ها باهاش حرف بزنم!

      من لیاقت همسری رو دارم که توحید،اصل و اساس زندگیشه،و تموم تلاشش رو میکنه که توحید رو درعمل اجرا کنه!

      من لیاقت همسری رو دارم که دوست داره تموم وقتش رو با من بگذرونه،دوست و رفیق و خانواده و فامیلش منم!

      من لیاقت همسری رو دارم که درعین یک رابطه ی عاشقانه،بهم وابسته نیست،و اگر نیاز به تنهایی با خدا داشته باشم نتنها بهم اجازه ش رو میده که مشتاقه این تنهایی و عشق بازی با خداست!

      من لیاقت همسری رو دارم که به ندای قلبم ایمان داره و اگر بهش بگم قلبم میگه بریم فلان جا،یا قلبم میگه الان ازین مسیر بریم،با اشتیاق استقبال میکنه!

      من لیاقت همسری رو دارم که تو پیشرفت های مادی با من همراهه و انسان مولد و پولسازیه،نتنها احتیاج به حمایت من نداره،بلکه خودش یک خانم موفق و ثروتمنده!

      من لیاقت همسری رو دارم که در عین زیبایی صورت،سیرت زیبا داره،با خودش و جهان اطرافش در صلحه و آرامشش حتی از من هم بیشتره!

      من لیاقت همسری رو دارم که با من و خواسته های من هماهنگه،بال پرواز منه و نیازی نیست من چیزی رو ازش بخوام که اونطور رفتار کنه،بلکه از قبل خودش این شخصیت و این ویژگی هارو داره!

      من لیاقت همسر توحیدی رو دارم که پا به پای من برای بندگی الله مشتاقه،برای رشد شخصیت،برای رشد و پیشرفت معنوی و بالا رفتن مدارهامون همیشه تلاش میکنه و عاشق زندگی هدایتیه!

      من لیاقت همسری رو دارم که انسان شکرگزاریه،از دیدن یک پرنده،از شنیدن صدای آبشار،از یک دوچرخه سواری ساده،از یک پیاده روی دونفره،از یک سفر کوتاه یک روزه،با تموم وجودش سپاسگزاری میکنه،طوری که انگار تموم دنیا رو بهش دادن!

      من لیاقت همسری رو دارم که تا لحظه ای که زنده م باهاش توی این دنیا خوشبختی رو تجربه کنم،انقدر لذت ببرم که زمانیکه وقت رفتنم به آغوش خدا رسید به خدا بگم بریم!من تموم خوشبختی های دنیا رو تجربه کردم و آماده ی برگشتن به آغوشت هستم!

      داداش ابراهیم!اینایی که نوشتم برات عین واقعیته!آدم هایی هستند که همین الان این ویژگی های مثبت رو دارند و میتونند کرور کرور خوشبختی وارد زندگیت کنند،طوری که انقدر زیاد احساس خوشبختی کنی که به خدا بگی خدایا برای تموم تلخی ها و تضاد هایی که این مدت دیدم ازت ممنونم،ممنونم که نشونم دادی چه چیزهایی نمیخوام و چه چیزهایی رو میخوام وهمه ی اون تجربیات باعث شد که الان این زندگی عاشقانه ی توحیدیِ هم مدار رو جذب کنم.

      قسم میخورم اصلا احتیاج نیست دنبال کسی بگردی!اون فرشته خودش وارد زندگیت میشه از بی نهایت طریق…طوری میاد توی زندگیت که به خدا میگی خدایا من اگر کل عمرم رو زمان میزاشتم و دنبال همچین آدمی میگشتم نمیتونستم پیداش کنم!

      وَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ ۚ لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا مَا أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ ۚ إِنَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ

      و میان دل هایشان الفت و پیوند برقرار کرد که اگر همه آنچه را در روی زمین است، هزینه می کردی نمی توانستی میان دل هایشان الفت اندازی، ولی خدا میان آنان ایجاد الفت کرد؛ زیرا خدا توانای شکست ناپذیر و حکیم است.

      برات بهترینِ بهترین هارو آرزو میکنم!

      منتظرم بزودی بیای و برامون از اتفاقات فوق العاده ی زندگیت بنویسی!

      انقدر شگفت انگیز و معجزه آسا که ما دست و پامون رو گم کنیم بگیم ای بابا!:) حالا برای جشن نامزدیشون لباس چی بپوشیم؟! :)))

      دعا میکنم همون انرژی که بهم دستور نوشتن داد،در بهترین زمان و مکان این پیغام رو ب دستت برسونه.

      درپناه نور میسپارمت.نورآسمون ها و زمین،خدای نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ ۗ

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 147 رای:
      • -
        ابراهیم خسروی گفته:
        مدت عضویت: 1388 روز

        سلام مجدد به خواهر خوبم.

        من کم از شما خوبی ندیدم،کم اشک من توسط کامنت های شما جاری نشده،شما بینهایت برا من قابل احترام و ستایش هستین

        چون ریشه ی وجودتون با توکل کردن و توحید جون میگیره

        من از اهواز تا همونجایی که نشستید به احترامتون سر خم میکنم چون اون قسمتی از وجودتون که روح خداوند درونشه بسیار بزرگ و نمایانه و هر اهل دلی رو به سمت شما جذب میکنه.

        من همیشه همیشه همیشه شرمنده ی دوستان گلم هستم که تو این سایت نهایت لطف رو بهم دارن که بهم امتیاز میدن،کامنت تحسین برانگیز می‌نویسن، تشکر می‌کنن اما متأسفانه مجال این نیست که از همه ی عزیزای دلم قدردانی کنم و این همیشه من رو بدهکار و مدیون دار دوستانم میکنه.

        من چند صد کامنت و دیدگاه تا حالا خوندم تو این چند سال اما هیچ کامنتی من رو به اندازه ی این کامنت شما من رو متحیر و متعجب و بخوام راستش رو بگم سردرگم نکرده!

        شما تصور کن قراره 3 روز دیگه با استاد عباسمنش تو پارادایس دیدار کنی و ساعت ها باهاش وقت بگذرونی، چقدر اون 3 روز لحظه شماری میکنی و هر دقیقه ساعت رو نگاه میکنی تا ببینی کی وقت دیدار میرسه!؟

        من هم همونجور بی تاب و بیقرارم تا شما جواب سوالم رو بدین و اینکه آیا از کامنتی که برام نوشتید همه ی کامت بهتون گفته شد یا مقداری از اون رو کپی کردین از روی کامنت دیگه ای!؟

        ممنون میشم این گره ذهنی که باعث شده 4 ساعت و تا الآن که ساعت 2:25 دقیقه ی شبه بیفرار باشم رو بهم جواب بدین.

        جلوی بچه های سایت قول میدم اگه جواب سوالم رو دادین ،هزینه ی لباس جشن مهمون من!

        ولی بلیط رفت و برگشت با زن داداشتون

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 62 رای:
        • -
          سعیده شهریاری گفته:
          مدت عضویت: 1305 روز

          بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

          طسم ﴿١﴾

          طاء، سین، میم

          تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ الْمُبِینِ ﴿٢﴾

          این است آیات [با عظمت این] کتاب روشنگر.

          لَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ أَلَّا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ ﴿٣﴾

          شاید تو می خواهی برای اینکه آنان ایمان نمی آورند، خود را از شدت اندوه هلاک کنی!

          إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ آیَهً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِینَ ﴿4﴾

          اگر بخواهیم، معجزه ای بزرگ از آسمان بر آنان نازل می کنیم که فروتنانه و بی اختیار در برابرش گردن نهند،

          وَمَا یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنَ الرَّحْمَٰنِ مُحْدَثٍ إِلَّا کَانُوا عَنْهُ مُعْرِضِینَ ﴿5﴾

          هیچ [مایه] تذکر جدیدی از سوی [خدای] رحمان برای آنان نمی آید، مگر آنکه از آن روی گردان می شوند.

          فَقَدْ کَذَّبُوا فَسَیَأْتِیهِمْ أَنْبَاءُ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ ﴿6﴾

          همانا [آیات و وعده های ما را] تکذیب کردند [تا جایی که آنها را به مسخره گرفتند] پس به زودی خبرهای [مهم] آنچه که آن را مسخره می کردند به آنان می رسد.

          أَوَلَمْ یَرَوْا إِلَى الْأَرْضِ کَمْ أَنْبَتْنَا فِیهَا مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ ﴿٧﴾

          آیا [با تأمل] به این زمین ننگریستند که در آن چه بسیار از هر نوع نیکو رویاندیم؟

          إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَهً ۖ وَمَا کَانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ ﴿٨﴾

          یقیناً در این نشانه ای است ولی بیشترشان ایمان آور نبوده و نیستند.

          وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ ﴿٩﴾

          و یقیناً پروردگارت همان توانای شکست ناپذیر مهربان است.

          ==============================================================

          سلام به برادر عزیز و توحیدی من،از شمال تا جنوب

          امیدوارم حالِ دلت عالی باشه و این تلگراف در بهترین زمان و مکان به دستت برسه، همین الان هردوتا پاسخ شما رو به محض تایید استاد دریافت کردم و بعد هم بلافاصله برای نوشتن پاسخ،لپ تاپ رو روشن کردم.

          میدونی؟!من! من به این نوشتن ها،به این صلات ها،به این شکرگزاری ها،به این نورها همیشه محتاج و فقیر ونیازمندم.

          داداش ابراهیم،مطمئنم بارها از استاد شنیدی که من هیچی از خودم ندارم،فقط دوربین رو روشن میکنم و از خدا میخوام آگاهی هارو بهم الهام کنه و من فقط یک دریافت کننده م که اون آگاهی هارو نشر میدم!

          سعیده!سعیده هیچی از خودش نداره!هیچی و هیچی و هیچی…

          تموم این کامنت هایی که میبینی توی فایل ها تاپ کامنت میشه،کار اونه؛به الله ای که میپرستم قسم میخورم هربار که کامنت نوشتم، قبلش یک انرژی زیادی توی قلبم حس کردم که میگفت تو فقط بشین پشت کیبورد،من بهت میگم چی بنویسی.

          من همیشه قبل نوشتن هر کامنتی،وضو میگیرم،با گزینه ی استخاره،از قرآن طلب هدایت میکنم که کامنتم رو با کدوم آیه ها شروع کنم و هرچیزی اومد همون رو مینویسم که در اغلب اوقات شگفت زده میشم که چقدر اون آیه ها با متن کامنت هماهنگه.

          من خیلی وقته از طریق ایمیلم کامنتاتون رو میخونم،هر ایمیلی رو هم که فعال کردم کار خودم نبوده،یک چیزی تو قلبم بهم گفته کامنت های این بنده ی من به کارت میاد،اینو دنبال کن!

          کامنتی که زیر این فایل گذاشته بودی رو هم همون روز خونده بودم ولی اون موقع فقط خوندم و تحسینت کردم،چون تا قلبم بهم دستور نوشتن نده،من واقعا یک جمله هم نمیتونم بنویسم.

          شب قبل ازینکه این پاسخ رو بنویسم برات،آلارم ها اومد،مدام اسم شما توی سرم تکرار میشد،و میگفت براش بنویس،اینکه چی بنویس رو نمیگفتا،فقط هینت میداد بنویس.منم گفتم اگر لازم باشه بنویسم در زمان درستش بهم میگه،صبح که بیدار شدم آلارم ها قوی و قوی تر شد،داشتم توی دفترم ستاره قطبی مینوشتم تا بعدش شکرگزاری هام رو بنویسم،ولی واضح و روشن گفت دفترت رو ببند و برو کاری که گفتم رو انجام بده،گفتم چشم.

          هنوزم نمیدونستم چی باید برات بنویسم،حتی کامنتت رو هم دوباره نخوندم که بگم چیزی توی ذهنم داشتم،فقط طبق معمول رفتم وضوگرفتم،لپ تاپ رو باز کردم،گزینه ی پاسخ به ابراهیم رو زدم،بعدش رفتم روی صفحه ی استخاره و گفتم بهم بگو با چه آیه ای براش بنویسم!

          بادیدن آیه های سوره ی تحریم،حجت برمن تمام شد،دیگ فرمون رو دادم دستش،اون گفت و من نوشتم.

          قسم میخورم هیچ کدوم از کلمات اون کامنت از من نبود!

          نمیدونم باور میکنی یا نه،من خودم بارها و بارها کامنتامو میخونم و ازش هدایت دریافت میکنم،چون چیزی نیست که از من باشه،اون آگاهی به من گفته شده،اون کلمات کنار هم خلق شده و من فقط یک نشر دهنده بودم.

          این کامنت رو هم با وضو برات نوشتم و با هدایت قرآنی،میدونم که از بچه های قرآنی سایتی و علاقه زیادی به درک و تحلیل آیه ها داری،تمومِ سوره ی شعرا داستان نجات اهل ایمان از نااهلانه …بازم وعده ی نجات …نوش جانت.

          تا نگردی آشْنا زین پرده رَمزی نشنوی

          گوشِ نامحرم نباشد جایِ پیغامِ سروش

          در پناه نور میسپارمت،به امید دریافت یک نقطه ی آبی پربرکت دیگه ای ازت،پر از خبرهای خوب…

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 103 رای:
          • -
            ابراهیم خسروی گفته:
            مدت عضویت: 1388 روز

            به الله قسم نمیدونم چی بنویسم برات!

            تو میدونی از اون شبی که برام کامنت نوشتی من چقدر گیجم!

            ببین!

            بزار واضح تو ضیح بدم

            تو کامنتی که نوشتی یه چیزایی بهت گفته شد که نمیتونم باور کنم!!!

            شاید خودتم ندونی چرا اینقدر اسرار کردم که چی شد که اوت کلمنت رو نوشتی اما رازش رو بهت میگم تا بدونی چه معجزه ای اتفاق افتاد!

            سعید جان!

            یه بابایی تو جنوبی ترین قسمت آمریکا، به اسم استاد عباسمنش 5 سال پیش یه فایل ضبط میکنه بعد از 5 سال میزاره رو سایت

            یه بابای دیگه به اسم ابراهیم تو اهواز جنوبی ترین قسمت ایران،بخاطر تضادهایی که تو رابطه با همسر فعلیش داره،دوست داره همسری بیاد تو زندگیش ‌که یک سری خصوصیات چهره،شخصیتی،مالی،رفتاری،دیدگاهی و… داشته باشه و اون خصوصیات همسر دلخواهش رو 3 ماه پیش ،به مدت 2 ماه شروع میکنه به تجسم کردن،نوشتن تو دفتر شخصیش،2 ساعت در روز پیاده روی و از خدا درخواست کردن که من لیاقت همسری رو دارم که فلان مشخصات رو داشته باشه

            خوب!

            بعد ابراهیمه میاد زیر فایل 5 سال پیش اون استاد کامنت مینویسه!

            بعد یه خانمی تو شمالی ترین قسمت کشور ایران،برای ابراهیم جواب مینویسه که خدا بهم گفته به ابراهیم بگو که

            (من لیاقت همسری رو دارم که عاشق منه،بینهایت به من احترام میزاره،متعهد به زندگیشه،چشم هاش فقط من رو میبینه،به غیر از من هیچ مردی به چشمش نمیاد!

            من لیاقت همسری رو دارم که با عشق برام آشپزی میکنه،با علاقه میز رو میچینه،با محبت با من غذا میخوره و قبل از من،از من تشکر میکنه و میگه خدا به مالت برکت بده!

            من لیاقت همسری رو دارم که عاشق قرآنه،از گوش دادن به صوت قرآن لذت میبره،میتونم ساعت ها باهاش درمورد خدا،قرآن و آیه ها و کلمات توی آیه ها باهاش حرف بزنم!

            من لیاقت همسری رو دارم که توحید،اصل و اساس زندگیشه،و تموم تلاشش رو میکنه که توحید رو درعمل اجرا کنه!

            من لیاقت همسری رو دارم که دوست داره تموم وقتش رو با من بگذرونه،دوست و رفیق و خانواده و فامیلش منم!

            من لیاقت همسری رو دارم که درعین یک رابطه ی عاشقانه،بهم وابسته نیست،و اگر نیاز به تنهایی با خدا داشته باشم نتنها بهم اجازه ش رو میده که مشتاقه این تنهایی و عشق بازی با خداست!

            من لیاقت همسری رو دارم که به ندای قلبم ایمان داره و اگر بهش بگم قلبم میگه بریم فلان جا،یا قلبم میگه الان ازین مسیر بریم،با اشتیاق استقبال میکنه!

            من لیاقت همسری رو دارم که تو پیشرفت های مادی با من همراهه و انسان مولد و پولسازیه،نتنها احتیاج به حمایت من نداره،بلکه خودش یک خانم موفق و ثروتمنده!

            من لیاقت همسری رو دارم که در عین زیبایی صورت،سیرت زیبا داره،با خودش و جهان اطرافش در صلحه و آرامشش حتی از من هم بیشتره!

            من لیاقت همسری رو دارم که با من و خواسته های من هماهنگه،بال پرواز منه و نیازی نیست من چیزی رو ازش بخوام که اونطور رفتار کنه،بلکه از قبل خودش این شخصیت و این ویژگی هارو داره!

            من لیاقت همسر توحیدی رو دارم که پا به پای من برای بندگی الله مشتاقه،برای رشد شخصیت،برای رشد و پیشرفت معنوی و بالا رفتن مدارهامون همیشه تلاش میکنه و عاشق زندگی هدایتیه!

            من لیاقت همسری رو دارم که انسان شکرگزاریه،از دیدن یک پرنده،از شنیدن صدای آبشار،از یک دوچرخه سواری ساده،از یک پیاده روی دونفره،از یک سفر کوتاه یک روزه،با تموم وجودش سپاسگزاری میکنه،طوری که انگار تموم دنیا رو بهش دادن!

            من لیاقت همسری رو دارم که تا لحظه ای که زنده م باهاش توی این دنیا خوشبختی رو تجربه کنم،انقدر لذت ببرم که زمانیکه وقت رفتنم به آغوش خدا رسید به خدا بگم بریم!من تموم خوشبختی های دنیا رو تجربه کردم و آماده ی برگشتن به آغوشت هستم!)

            سعیده جان!

            به الله واحد قسم !

            وقتی 2 تا خصوصیات اولی که نوشتی من لیاقت همسری رو دارم که …

            اشک از چشمانم سرازیر شد اما بعدش که ادامه ی خصوصیاتی که نوشتی رو خوندم ضد حال خوردم و حالم گرفته شد و پکر شدم گفتم این چیه!

            این خو رفته از کامنتهای خودم ،خصوصیات همسری که نوشته بودم رو برام اینجا کپی کرده و با بی‌میلی تقریبی ادامه کامنتت رو خوندم

            بعد گیج شدم گفتم من یادم نمیاد به این شفافیت تو سایت از خصوصیات همسر ایده آلم نوشته باشم!؟؟؟

            یعنی چی!؟

            ببین من گیج شده بودم!

            از یه طرف تمامه نوشته هات در مورد اون خصوصیات چیزهایی بود که من 3 ماه تو دفتر شخصیم دددقیییقا شبیه 90٪رو من نوشته بودم،از اونور میدیدم من تو سایت ننوشتم این یعنی چی!؟

            خلاصه دلم طاقت نیورد شروع کردم به خوندن جوابهایی که تو عقل کل و دیدگاه ها و فایلها دادم

            دیدم من هیچ جا ننوشتم که همسری برام قرار بده با این خصوصیات!

            پس سعیده از کجا این خصوصیات دلخواه من رو نوشت!

            میدونی عجیب تر چیه!؟

            اینه که هر کسی به سبکه نوشتن داره!

            من تو یادداشت‌های گوشیم و تو دفترم ددددققققیییییقققققاااااا همونجوری مینویسم که تو نوشتی

            (من لیاقت همسری رو دارم که …)

            سعیده حالا چکار کنم با تو!

            چکار کنم با خدای تو!

            با آیات قرآنی که ننوشتی چکار کنم!

            سعیده اگه بعد از این معجزه بی ایمان بشم به خدا چکارکنم کنم!

            اگر مشرک بشم چکار کنم!

            بگم ندیدمت!

            بگم نبودی!

            بگم جوابمو ندادی!

            اگه اون دنیا گفت اونجوری که خواستم نبودی چی!؟

            اون که خیلی بهتر از اون چیزی بود که من انتظار داشتم!

            سعیده مگه میشه من تو دفترم 3 ماه پیش بارهاو بارها بنویسم در مورد خصوصیات همسر دلخواهم بعد تو همونارو بیای برا خودم بنویسی!

            زمان میبره حضمش

            زمان میبره!!!

            من نمیدونم از تو تشکر کنم،

            نمیدونم چی بگم

            واقعا حرفی رو انگشتام نمیاد

            فقط بدون سر حرفم هستم

            یه دست لباس جشن،طلبت

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 95 رای:
            • -
              سعیده شهریاری گفته:
              مدت عضویت: 1305 روز

              عاشقان پنجره باز است اذان می گویند…

              قبله هم سمت نماز است اذان می گویند…

              عاشقان هر چه بخواهید بخواهید خجالت نکشید…

              یار ما بنده نواز است اذان می گویند…

              به من بگو من با این خدا چیکار کنم؟!

              بگو چطور بنده ی بهتری باشم ؟!

              بگو چطور سپاسگزار این عشق باشم ؟!

              بگو چطور جلوی اشکام رو بگیرم؟!

              بگو‌ چطور به بقیه بفهمونم من افسرده نشدم،من عاشق شدم!من دیوانه شدم! من سرمست نورم!

              ما همه تکبیرگویان ما همه گلدسته ایم…

              ما سراسیمه به عشاق دگر پیوسته ایم…

              تا اذانی می وزد از سینه ای گلدسته ای…

              ما همه در مسجد چشم تو قامت بسته ایم…

              عاشقان پنجره باز است اذان می گویند…

              قبله هم سمت نماز است اذان می گویند…

              یارمان بنده نواز است …اذان میگوید… از آن میگوید … از آن میگوید….از آن‌میگوید ….

              میانگین امتیاز به دیدگاه بین 84 رای:
      • -
        مریم حسینی مطلق گفته:
        مدت عضویت: 1007 روز

        عزیزم

        سعیده

        چقدر کامنتت احساس خوبی بهم داد

        نمیدونم بقیه مجرداهم حسش کردن یا نه

        ولی من که احساس خوبشو دریافت کردم،مطمئنم چندبرابرش هم به من و هم به تو برمیگرده

        این ویژگیهای همسر خوب و تجسم کردنشون عجب چیز باحالیه،چقدر خوبه تجسم،خدایاشکرت

        و اونجا که از فراوانی گفتی

        دمت گرم،چه قشنگ دل ابراهیم جان و بقیه رو گرمتر کردی

        و اونجایی که از راحتی رسیدن به فرشته زندگیش حرف زدی،چه شیرین بودی سعیده

        ی چیزی منم اضافه کنم در کنار همه اینا

        که اون احساس لیاقت رو بااااید حسش کنیم،وقتی میگیم من لیاقت ی رابطه عاشقانه پایدار رو دارم با گوشت و پوست و استخونم خودمو لایقش بدونم،و این احساس لیاقت رو در خودم نهادینه کنم،نه اینکه تا یک نفر فوق العاده اومد بگم توی ذهنم این از من بهتره،و اون حس قوی لیاقت از بین بره

        من تو دوره عشق و مودت بودم

        به قدرررری خواستگار برام میومد که خدا میدونه

        ولی اون همسر رؤیایی تو ذهنم

        اون عزیزی که قراره پا به زندگیم بزاره داره کارای اداریشو انجام میده که ان شالله پاییز بریم تو رابطه ای رویایی و سراسر عشق.

        ولی میخوام بگم ایمان داشته باشید که میشه

        اتفاقات خوب میفته

        ثروتمند و خوشبخت و سعادتمند میشیم

        و

        باز گردد عاقبت این در بلی

        رو نماید یار سیمین بر بلی

        ساقی ما یاد این مستان کند

        بار دیگر با می و ساغر بلی

        نوبهار حسن آید سوی باغ

        بشکفد آن شاخه‌های تر بلی

        طاق‌های سبز چون بندد چمن

        جفت گردد ورد و نیلوفر بلی

        دامن پرخاک و خاشاک زمین

        پر شود از مشک و از عنبر بلی

        آقا خلاصه جواب بعله اس

        اونایی هم که نیت کردن هدایتی اومدن سمت کامنت من،آقا جواب بعله اس…

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 35 رای:
      • -
        ابراهیم خسروی گفته:
        مدت عضویت: 1388 روز

        وقتی گفتی خدا گفت بنویس کولر خونه رو خاموش کردم که کوچکترین صدایی رو نشنوم و تمامه تمرکزم روی خوندن کلام خدا باشه.

        سعیده جان!

        من یه سوال دارم ازت لطفا جوابم رو بده و بدون از این لحظه هر روز منتظرم تا این جواب رو از شما بگیرم

        شما اون قسمت های متن رو که نوشتید (من لیاقت همسری رو دارم که …)از نوشته های من کپی کردید!؟

        یا بهتون الهام شد و نوشتید!؟

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
        • -
          محمد حسین گنجی گفته:
          مدت عضویت: 918 روز

          سلام آقا ابراهیم.

          من محمد حسین هستم.

          از دیار یزد و اولین بار است که براتون کامنت میزارم.

          چند شب پیش هدایت شدم و کامنت های زیبای شما همچنین جواب شگفت انگیز سعیده خانم را دیدم و لذت بردم.

          ابراهیم جان من امروز درگیر کار لوله کشی بودم وقتی کارم تموم شد. پچ پچام با فرمانروا شروع شد.

          بهش گفتم خدایا امروز خسته شدم کجا بودی صبح تا حالا عشقم.

          بهم گفت تو خسته میشی ولی من خسته نمیشم.

          بهم گفت تو باید تصمیم بگیری که تمرکزت رو بمن معطوف کنی تا صدامو بشنوی.

          ولی من همیشه و هر لحظه حواسم بهت هست.

          آقا ابراهیم.

          به قول استاد میگه، باید پارو نزد وا داد. باید دل رو به دریا داد.

          مطمئن باش کامنت سعیده یکی از هزاران دست های خدا بوده که بهت رسیده.

          من فالور کامنت های ایشون هستم و متاسفانه نمیتونم کامنت هایی که دوره احساس لیاقت میزاره رو ببینم چون فعلا ندارمش.

          اون جمله های سعیده که نوشته بود من لایق همسری هستم که….

          به خاطر دریافت آگاهی های دوره احساس لیاقت و حضورش تو اون فضاس.

          مطمئن باش اعضای خانواده ما جوری هستن که یا کامنت نمیزارن یا به حرف قلبشون گوش میدن و دست به کیبورد میشن.

          امیدوارم به زودی بچه هایی که کامنت های شما رو دنبال میکنن با کارت طلایی به عروسیت دعوت کنی .

          و از این مرحله هم عبور کنی

          و بری برای مراحل بعدی و رشد تکامل و لذت بردن در تمام جنبه ها.

          با تشکر فراوان و آرزوی موفقیت برای ابراهیم عزیزم‌

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
      • -
        عاطفه نوری گفته:
        مدت عضویت: 1976 روز

        قرآن خیلی عمیقه

        خدا خیلی عمیقه بزرگه

        قرآن حتی اون نقطه ها کاما کلمه ها فاصله ها تماما علم و آگاهی و بصیرته بینهایتههه سراسر علم و درک و فهم کامل زندگی توی قرآن در جریانه…

        چقدر آیه های زیبایی رو نوشتی سعیده جان بینهایت تحسین میکنم و قدر دان هستم.

        چقدر نکات زیبایی رو نوشتی راجب همسر و شریک زندگی چه خواسته های واضح شفاف و زیبایی من ایمان دارم که همه رو تجربه میکنی و لذت میبری…

        قبلا فک میکردم شریک زندگی فقط باید پولدار باشه یا ماشین خوب داشته باشه همینقدر سطحی و پوچ، ولی هرچقدر که با توحید خدا قرآن اموزشها آشنا شدم و مخصوصا سریال زندگی در بهشت به این نتیجه رسیدم ای دل غافل من توی کدوم مدار و جهالتی بودم که زندگی رو فقط توی پول میدیدم و فهمیدم که شریک زندگی خصوصیات اخلاقی اش بینهایت مهمتره از پوله البته که پول هم بینهایت مهمه در کنار هم و مکمل هم…

        همین ک بتونی با آدم زندگی ات ساعت‌ها حرف بزنی در واقع حرفی برای گفتن داشته باشی چقدر ارزشمنده،

        اینکه بتونی با تمام وجود احساسات رو ابراز کنی خالصانه عاشقانه بی قید و شرط بدون منت چقدر ارزشمنده،

        اینکه بتونی با افتخار ازش نام ببری و توصیفش کنی و قند توی دلت آب بشه چقدر ارزشمنده،

        اینکه در سخت ترین شرایط زندگی کنارت باشه درکت کنه تو سکوت میکنی اما اون میفهمه تورو چقدر ارزشمنده،

        اینکه حس میکنی خسته ای حوصله نداری اما میتونی تمام خودت رو باشی و زندگی کنی چقدر ارزشمنده،

        اینکه هرلحظه ی زندگیت برکت باشه و سخاوتمندی ‌دریای نعمت معرفت محبت چقدر ارزشمنده و نیاز به دو دوتا کردن و پنهان کردن نیست و خود واقعیت هستی در واقعی ترین حالت ممکن چقدر زیباست و ارزشمنده…

        اینکه شریک زندگی ات به تو باور بده انگیزه بده چقدر ارزشمنده،

        بتونی حرفهای وجودی ات رو بهش بگی چقدر ارزشمنده راحت با فراغی بال و عشق بینهایت،

        اینکه امین زندگی ات باشه و تو با هر نگاه کردن بهش خدارو ببینی و بگی خدایا این کار تو بوده و هدایت تو بوده شکرت با تمام وجود افتخار کنی چقدر ارزشمنده،

        همین که افتخار کنی ازش یاد بگیری و برای تو یک الگو تمام عیار باشه یک نعمت و برکت و پاداش الهی باشه چقدر ارزشمنده،

        با وجودش زندگی ات احساست کن فیکون بشه چقدر ارزشمنده واقعا!!!!

        و هزاران نعمت برکت و رحمت دیگه ای که میشه توی لحظه به لحظه زندگی بهش پی برد و درکش کرد،

        چقدر مهمه ارزشمنده و زیباست و بودن توی این مسیر توحید و قرآن تمام ذهنیت من رو تغییر داد هرلحظه در حال رشد دادن من هست برای شناخت بیشتر مسیر و وضوح خواسته ها…

        بنظرم این مسیر شاید اولش بخاطر پول و مادیات وارد شده باشیم و در واقع درخواست کرده باشیم اما وقتی وارد شدیم و خالص شدیم میفهمیم که زندگی خیلی خیلی خیلی فراتر از این نعمتهای مادیست چیزی ک قرآن هم گفته و من دنبال همین هستم…

        بینهایت سپاسگزارم سعیده جانم بابت این کامنت واضح روشن توحیدی زیبا و دلنشین …

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
      • -
        زینب حسینی گفته:
        مدت عضویت: 1414 روز

        سلام به سعیده توحیدی

        مثل همیشه خدا در زمانی که من قراره چیزی رو بهم بگه از طریق نوشته هاشما سوپرایزم میکنه

        دنبال موضوعی توی سایت هستم وخدا با اسم سعیده شهریاری عزیز سوپرایزم میکنه

        درسته شما این کامنت رو درجواب ابراهیم عزیز نوشتید ولی خیلی از ما احتیاج داشتیم به این آگاهیها

        سپاسگزارم به خاطر بودنتون توی این سایت بی نظیر

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
    • -
      سعيده رضايى گفته:
      مدت عضویت: 2026 روز

      به نام پروردگار هدایتگر

      سلام به دوست و همشهری خوب و نازنینم. جان عزیزت همیشه با لهجه بنویس من کیف می کنم. اونجا که گفتی ذهنم پوکوندم مردم از خنده !!!!

      بابا دست مریزاد، دمت گرم….

      دیدم یه مدته خبری ازت نیست، گفتم این معلوم نیست کحا رو داره منفجر میکنه، این ابراهیم فولادی که من شناختم بیدی نیست که با بادهای الکی بلرزه، این حتما سرش یه جای مهمی گرمه، پس بگووو…

      خیلی قشنگ نجواهای ذهنتو توصیف کردی و قابل درکه که توی تصمیم به این مهمی چطور ذهن از در و دیوار دلیل و برهان میاره برای سخت کردن کار و ترسوندنت.

      اما شجاعتی که شما شاگردای زرنگ کلاس استاد عباسمنش نوش جان کردید همین جاها خودش رو نشون میده و به کار میاد.

      می دونی؟ آدم فکرش رو نمیکنه که ممکنه فلان اتفاق تو زندگی خودش پیش بیاد و در معرض امتحان یا بهتره بگم تحول بزرگی مثل جدایی قرار بگیره، همیشه فکر می کنیم این اتفاقا مال همسایه است، مال مردمه، نه ما.

      اما یه جایی رگ گردنت میزنه بیرون و میگی گور بابای نظر مردم، گور بابای حال و احوال اطرافیان، من له شدم، من زندگیم از دست رفت، من دارم حروم میشم. آخه چرا باید نصف عمرم تباه بشه؟ حالا که شد، چرا باید اجازه بدم نصف باقیمونده عمرم هم نابود بشه؟

      اینجاهاست که ذهن دست و پا میزنه که بقول ما فیزیکیا اینرسی سکون رو حفظ کنه اما دینامیک قویتر میشه و حرکت شروع میشه.

      اول هم از داخل ذهن شروع میشه.

      ابراهیم یه بار چند سال پیش یه تئوری خیلی ساده دیدم به صورت سه تا دایره هم مرکز که داخل هم قرار داشتن.

      دایره کوچیکه که داخلی ترین لایه بود اسمش why بود یعنی چرا.

      دایره وسطی how بود یعنی چگونه.

      دایره بزرگه که به ظاهر از همه واضحتر و قابل دیدتر بود what بود یعنی چه چیزی.

      داشت می گفت ما اول فکر می کنیم چه چیزی می خواهیم. بعدش ذهنمون یه مرحله عمیقتر میشه که خوب حالا چگونه به دستش بیارم بعد آخرسری فکر می کنیم که چرا اینو می خوام.

      در صورتیکه کاملا برعکسه و ما باید از دایره کوچکتر و داخلیتر شروع کنیم و به دایره بزرگتر برسیم.

      کاری که تو الان در مورد تجسم خواسته ات کردی….

      اول میگی چرا می خوام همسرم فلان مشخصات رو داشته باشه، که در نهایت ممکنه برسی به آرامش و حفظ شأن و شخصیت خودت، شادی و رفاه و رشدت، بعدش چگونگی و ویژگیهای شخصیتی اون خانم که مشخص میکنه با کدوم ویژگیهاش تو به خواسته ات میرسی، بعدش در نهایت میشه چه کسی.

      که به نظر من ما همون چرایی رو خوب درکش کنیم و یکمی هم چگونه بودنش رو تجسم کنیم دیگه به لایه آخر نیاز نیست فکر کنیم، خدا خودس راه ها رو باز میکنه.

      دقیقا جدا شدنت هم به همین شکل میتونه عالی و بی خطر پیش بره.

      1-چرا می خوام جدا شم؟

      2-دلم می خواد چگونه جدا شم؟

      3-می خوام جدا شم.

      ولی متاسفانه معمولا ما از 3 به 1 فکر می کنیم و حرکت می کنیم.

      برات بهترین و راحت ترین مسیرها رو با درست ترین دلایل و محکمترین منطقها آرزو می کنم.

      و دعا می کنم که به زودی سبک و راحت به هر آنچه که باعث رشد و شادی درونیت میشه برسی.

      حتما حسم رو درک می کنی که مثل برادر کوچکترم باهات احساس راحتی و صمیمیت می کنم و همینجوری لری صدات میزنم ابراهیم.

      شما در ذات خودت آقایی و قابل احترام فوق العاده. جسارت منو ببخش.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 59 رای:
      • -
        ابراهیم خسروی گفته:
        مدت عضویت: 1388 روز

        سلامه من رو از ارتفاع 40 متری تا به همون جایی که نشستی پذیرا باش!

        یکی از لذت بخش ترین کامنت هایی بود که خوندم

        آره

        میدونی چیه!؟

        من شخصیتم جوری شده که وقتی میخوام در مورد مسائل مختلف صحبت کنم میگم به قول فلان ایه قرآن اینجوریه، اینجوریه

        من خو میفهمم اطرافیانم چیزی متوجه نمیشن اما من برا دل خودم میگم.

        سعیده جان به قول قرآن، که به حضرت نوح میگه اون فرزند تو نیست

        واقعا همینه

        خانواده ی من،خواهر من ،برادرای من شما هستین!

        شما بودین که تو روزای سخت استفاده کردن از کامنتاتون قلبم رو محکم کرد،شما بودین که تحسین کردناتون جونه دوباره داد به زانوهام تا از پا نوایسم

        شما خانواده من هستین!

        همسر سابقم جلوی دست گذاشت روی قرآن گفت یه این کتاب قسم که ابراهیم من رو کتک زد بعد تو اتاق تنها بودیم نگاش کردم،بهش گفتم ببین!

        تو به این کتاب اعتقاد نداری ولی من به صاحب این کتاب اینقدر ایمان دارم که میدونم دستش بالاترین دستهاست!

        هر چقدر میتونی دروغ بگو و دست و پا بزن تو در برابر اون هیچ قدرتی نداری!

        خواهر گلم من اگه بخوام به تو برای جبران این کامنت زیبا و محبت آمیزت چیزی بگم فقط میتونم بگم تو هرچقدر قلبت قرآن رو باور کنه و تو زندگیت اجراش کنی، همونقدر زندگیت زیبا میشه و آرامش و خوشبختی در تمامه زمینه ها رو تجربه میکنی.

        کاش که یه سال همه بچیل سایت ،بار بونن کله یک

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 64 رای:
        • -
          هوشنگ بامدادی گفته:
          مدت عضویت: 972 روز

          درود بر برادر ابراهیم

          آقا ابراهیم اولش بگم که ما مثل خیلی از بچه های سایت که تو سایه حرکت میکنند همچنان کامنت های شما رو به شدت دنبال میکنم و پیگیر همه جریانات شما هستم و لذت بی نهایت میبرم از کامنت هات علی الخصوص شخصیت نابت که از دور ستودنی هستی و قرص و محکم در برخوردها.

          چه دعای قشنگی کردی که هممون بار بونیم کل یک . واقعا جمع لرها در این سایت کم نیست و در راس استاد گرانقدر که همش وحی از دهنش می‌باره

          خداوکیلی اولش شخصیتت برام مهم شده و بعدش که فهمیدم لری دیگه محکم تر پیگیرت شدم نه برای همشهری گری میگم به خاطر درک بالات در فهم قانون و قاطع بودنت در برخورد با آدم ها .

          دوست عزیزم هر جا هستی شاد خرم و بازم لذت بردم مثل همیشه از کامنتت و با توکل بر خدا این موضوع جدایی همسرت به راحتی اتفاق می افته و از درس هاش برا ما تعریف میکنی.

          صمیمانه از وجود دل دوستت دارم ککا لرم.

          شیر پیایی چی تو باید می لر بو تا هممون درس بگریم

          شاد و خرم ……

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
        • -
          مریم امیدی گفته:
          مدت عضویت: 1605 روز

          سلام اقا ابراهیم چقد کامنتات عالیین و احساس خوب به ادم میدن

          چقد ایمانم به قدرت خدا و قدرت تجسم بیشترشد و البته منطقی تر شد

          جمله اخرتون قشنگ بود خخخ و درجوابتون

          هیمه هم یه ارزومونه و أرینمو افتخاره که هاییم إ کنار هم إ تموم لحظات خوش

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      سارا محمدی گفته:
      مدت عضویت: 1477 روز

      بسم الله الرحمن الرحیم

      انعام:17

      وَإِن یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا کَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَإِن یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ فَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ

      اگر خدا به تو زیانی رساند، جز خودش کسی برطرف کننده آن نیست، و اگر به تو خیری رساند، او بر هر چیزی توانا است.

      سلام به بردار عزیزم آقا ابراهیم

      چه آیه ای رزق این کامنت شد… نوش جونمون

      داداش ابراهیم منم مثل اکثر بچه ها کامنت های شما رو تو عقل کل می خوندم…

      تحسینت می کنم برای همه تلاش هایی که برای زندگی عاطفیت کردی…‌ و تحسینت می کنم برای تسلیم جریان هدایت شدنت

      ممنونم که اومدی و نوشتی

      و نشانه بسیار قدرتمندی و نوری بودی برام

      چند روز قبل جریان هدایت بهم گفت: حالا وقتشه که کلیپ زندگی رویایی و عاطفیم رو بسازم… منم لبیک گفتم و ساختم و بعد هر روز دارم روش سرمایه گذاری می کنم و فرکانسش رو با حال خوب تجربه می کنم… امروز صبح بهم الهام شد که حالا بیا از قدرت نوشتن هم استفاده کن…

      کمی در دریافت الهامات ضعیفم.‌. از خدا می خوام کمکم کنه و از در و دیوار برام نشونه بیاره تا این ضعفم رو قوی کنم…

      بعد هدایت شدم به کامنت شما… و اینکه از قدرت نوشتن استفاده می کردید…

      بلافاصله تو تلگرام یه گروه زدم و شروع کردم به نوشتن

      و کامنت بی نظیر سعیده جان اومد به کمکم و خیلی واضحتر تونستم ویژگی ها رو بنویسم

      الهی شکر برای این سایت

      الهی شکر برای دوستان مدار بهشت

      الهی شکر برای استاد و عزیز دلش

      الهی شکر برای این مداری که هستم

      خلق می کنیم آنچه که لایقش هستیم رو

      من رابطه عاطفی که الان توش هستم رو هم با تجسم خلقش کردم… اما با عزت نفس داغون

      طبق آیه نورانی ایتدای همین کامنت، بازم می تونم با قدرت تجسماتم و قوانین ثابت خدا، خلق کنم اون رابطه و ویژگی هایی که با تضاد برام واضح شده و می خوام که داشته باشمشون

      وضعیت فعلی من حاصل فرکانس های درب و داغون قبل منه … یعنی من می تونم متحولش کنم… کافیه فرکانس خواسته هام رو ارسال کنم… کافیه اعراض کنم از تاریکی ها…

      قانونی که این رابطه رو باهاش خلق کردم، بازم جواب میده… خدا همون خداست… قوانین همون قوانینه… منم و خواسته هایی که برام واضح شده و بی نهایت برام ارزشمند… و من لایق تجربه کردنشون هستم بدون اینکه سقف آرزوهام رو کوتاه کنم… خدای وهابی که مافوق تصوراتم بهم میده… و من خلق می کنم و تجربه می کنم

      به امید شنیدن معجزات زندگیت داداش ابراهیم عزیزم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
    • -
      مهرداد غنچه-اسما ابوتراب گفته:
      مدت عضویت: 2381 روز

      سلام به دوست عزیزم اقا ابراهیم

      مدتهاست ک جواب های شما رو به خصوص در مورد سوالات روابطی در عقل کل دنبال میکنم

      و همیشه شما رو تحسین میکنم بار اولی ک کامنت شما رو خوندم یادمه هیچ دوره ای نداشتید ولی از فایل های رایگان کلییی برداشت کرده بودید اونم برداشت هایی ک انصافا خیلیی عمیق بود

      بهتون افتخار میکنم

      این اتفاق براتون جزوه بهترین اتفاقات زندگیتون خواهد بود

      من در روابط غلطی بودم و به بدترین شکل از اون رابطه بخاطر عدم احساس لیاقت خودم اومدم بیرون و بعد از اون با مهرداد اشنا شدم که از شاگردای استاد بود و الان ازدواج کردیم … تسلیم باشید و با امید ادامه بدید که خدا شما رو راضی میکنه

      استمرار و تلاش شما قطع منجر به روابطی خواهد شد که نه تنها طرفتون اهل قوانین هست بلکه ویژگی هایی داره که دقیقا با شخصیت شما مچ هست …

      الان در روابطی هستم ک نه تنها رشته کاری ما یکی هست و جفت از شاگردان استاد هستیم و کلی خصوصیت مشابه دیگ بلکه از لحاظ ظاهری هر جا میریم میگن قیافه هاتون هم شبیه به هم گاها بوده که گفتن انگار با هم خواهر برادرید .

      ابراهیم جان من تحسینتون میکنم و این کامنت رو براتون نوشتم که بگم خدا خیلی هواتونو داره ادامه بدید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
    • -
      ستاره ایی در آسمان هفتم گفته:
      مدت عضویت: 425 روز

      خدای بزرگ من چگونه ستایشت کنم که لایق مقام اعظمت باشد

      یعنی چی میشه که همین دیروز درباره تجسم کاملا هدایتی به درک بیشتر رسیدم و کلی توی فکرش و باور سازیش بودم ,

      یعنی چی میشه که من نیمه شب بیدار میشم و بخاطر مساله ایی که پیش اومد ناراحت میشم و

      نجوا ذهنی اذیتم میکنه و میگم خدا جون تو گفتی به خوبی هاش توجه کن و گفتم چشم ..

      تسلیم امر تو هستم و در همون حین به خواب رفتم ..

      امروز تصمیم داشتم اصلا به سایت نیام و رو هدفم تمرکز کنم , یه چیزی هلم داد به اینجا و

      کامنت شما اشک بر چشمانم جاری کرد و اگر همکارانم نبودند زار زار گریه میکردم

      و سجده شکر بجا می اوردم …

      _تو فقط تسلیم و شاکر باش و حالت رو خوب نگه دار من همزمانی هایی برایت نشان میکنم

      که با دیدنش گویی قلبت از هیجان میخواهد منفجر شود _

      ممنون اقا ابراهیم که نوشتنی برامون

      امید دارم و مطمئنم خداوند ما رو به همسران بهشتی در زمین هدایت میکنه هرچند بنده هنوز امیدوارم همسر فعلیم

      که نکات مثبت بسیار زیادی دارن موحد هم بشوند و مایه آرامش و رضای بنده.

      این کامنت نشانه این بود که من هم خواسته م رو بر روی کاغذ بیارم و تجسسسسم و سپاسسسسگزاری کنم به امید اینکه

      خداوند از راهی که بخواهد چه همسر فعلی و چه فرد دیگر مرا به آرامش و رضایت خاطری که وعده داده برساند.

      نور الهی جاری باشد در قلب و روحتان

      سپاسگزارم از معبودم الله و از بنده خوبش اقا ابراهیم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
    • -
      سمیه پیروز گفته:
      مدت عضویت: 2118 روز

      سلام به ابراهیم سایت استاد توحیدی من عباسمنش

      ابراهیم جان من مدتهاست کامنت هات رو دنبال میکنم

      تعهد و وفاداری تو نسبت به همسرت تحسین میکنم

      در کامنت ها نهایت تلاشت رو برای درست کردن رابطه ات کاملا میدیدم

      اما از یه جایی به بعد وقتی حسابی دویدی باید دو زانو بشینی درمحضر پروردگار و تسلیم بشی بگی خدایا تسلیم

      تو بگو من چیکار کنم

      تسلیمت در محضر پروردگار رو هم تبریک میگم و نشانه س آرامش توئه

      لا تخف و لا تحزن

      نترس خدا با توئه

      خدا تو رو تنها نمیذاره

      خیلی برات خوشحالم منتظرم توام از رابطه ی توحیدی جدیدت بیای تعریف کنی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
    • -
      الهام گفته:
      مدت عضویت: 1341 روز

      سلام دوست خوبم

      امیدوارم حالتون عالی باشه

      کامنت فوق العاده ای بود واقعا استفاده کردم و دقیقا چیزی بود که بهش احتیاج داشتم

      یه سوال داشتم ازتون اینکه در این مسیر یه سری اقدامات عملی باید انجام بشه درسته؟

      واقعیتش من سردرگم شدم از اینکه چه اقداماتی باید انجام بدم؟ اصلا برای تغییر شرایط فقط و فقط باید روی خودت کار کنی یعنی بشینی مدام روی خودت کار کنی تمرین کنی یا اقدام هم میخواد؟ اگر اقدام میخواد چه اقدامی از کجا بفهمم کدوم کار درسته؟

      واقعیتش منم دارم روی این موضوع کار میکنم و خیلی وقتا شده نشستم خونه تمرین کردم فایل گوش دادم تجسم کردم و…

      اما امروز یه اتفاقاتی افتاد و صحنه ای جلوی چشمام بود ک منو به شدت به درون خودم برد اینکه حس میکنم دارم همش و همش آگاهی هامو زیاد میکنم اما اقدام و جسارتی در عملکردم نمیبینم

      مثل یه کسی ک پراز آگاهی اما دقیقا نمیدونه چه اقدامی کنه

      مثلا در حوزه روابط حس میکنم چون من دختر هستم هیچ اقدامی نباید انجام بدم

      ممنون میشم کمکم کنید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
      • -
        ابراهیم خسروی گفته:
        مدت عضویت: 1388 روز

        سلام به دوست ‌گلم الهام خانم.

        خیییلی سوال قشنگی پرسیدین،از اون سوالاست که جواب دادن بهش لذت بخشه.

        از خدا میخوام رو قلمم جاری بشه.

        ببینید وقتی میگن فقط باید روی خودت کار کنی و کار به هیچکس نداشته باشی،برای تغییر دیگران، تلاش و تقلا نکنی و فففققط سمت خودت رو درست ‌کنی این یعنی اینکه:

        شما فایل‌های استاد رو گوش کنی در طول روز،کامنتهارو بخونی،در مورد خواسته‌ات تجسم کنی،ذهنت رو کنترل کنی،ورودی هاتو کنترل کنی،زیپ دهنتو ببندی وقتی میخوای از نازیبایی ها حرف بزنی ،در مورد هرچیزی که میخوای بهش برسی بنویسی و بنویسی و بنویسی

        تا اینجای کار شما 50٪ مسیر رو رفتی

        حالا میرسیم به 50٪ ادامه ی مسیر رسیدن به خواسته (همسر ایده آل، خونه ی خوب،طلاق،بچه دار شدن،شغل خوب و …)

        وقتی شما چند روز اون 50٪ اول رو با حاله خوب و با این ایمان که این مسیر نتیجه میده رو ادامه بدی،بهت الهام میشه ‌که باید فلان دوره رو بخری،بهت الهام میشه که باید روی نقطه ضعف زیاد حرف زدنت کار کنی،باید پا رو ترسات بزاری و از شغلت بیای بیرون،بابد بری گواهینامه بگیری،باید از شریکت جدا بشی،باید مهاجرت کنی،باید از کلمات زشت دوری کنی،باید فلان رفیقات رو برای همیشه بزاری کنار،باید اینستاگرام رو حذف کنی،باید روی ترسات کار کنی و وقتی کسی ازت درخواستی نابجا داره صراحتا مخالفت کنی، باید اگه کسی بی‌احترامی میکنه همونجا جلوی جمع بهش بفهمونی که دفه دیگه نباید تکرار کنه و …

        یعنی بعد از اینکه تو 50٪اول رو کار کردی، 50٪ دوم که شامل تغییر شخصیت میشه بهت الهام میشه،بهت آلارم داده میشه و اینجاست که تو باید 50٪ دوم رو کار‌ کنی!

        چون تو تا زمانی که 50٪اول رو کار نکنی فهمت،ذهنت،قلبت،آگاهی ات،سم زدایی ذهنی ات در حدی نمیشه ‌که 50٪دوم رو کار ‌کنی!

        تو باید یک لیوان پر از آب ر. خالی کنی تا بتونی یک لیوان شربت توش بریزی!

        خوب این شد سهم تو از این مسیر!

        اما این چه ربطی به خواسته هامون داشت و چه ربطی که بدست آوردن شغل دلخواه، همسر دلخواه و… داشت!؟

        وقتی که تو 2 ماه،3 ماه این 100٪سهم خودت رو انجام بدی اینجای کار جهان میفمه که تو انسان مودبی هستی و کلمات زشت به کار نمیبری و به خودیه خود یا تو رو از کنار افراد بی تربیت دور میکنه،یا چنان قدرتی بهت میده که تو با اونها جایی نمیری و کم کم ارتباطت رو قطع میکنی

        وقتی تو شخصیتت بخاطر اون100٪ سهم خودت جوری تغییر کنه که برای خودت ارزش و احترام قائل باشی جهان آدمی رو که لیاقت تو رو نداره و همفکر و هم جهت با تو نیست رو از زندگیت میبره بیرون و کسی رو میاره تو زندگیت که قدر تو رو بدونه،کسی رو میاره تو زندگیت که با اشتیاق میاد خونه که تو رو ببینه و بگه بریم خرید کنیم بعدش با هم بریم قدم بزنیم و شام بخوریم!

        وقتی تو حتی کلماتی که به شوخی به دوستات میگفتی مثلا بجای اینکه اسمه دوستت رو صدا کنی تو بهش به شوخی و خنده میگفتی خنگوله اوسکل ،از این به بعد با احترام به دوستت بگی خوشگل خانم،لیوان رو برام بیار لطفا،قطعا کسی میاد تو زندگیت که بجای صدا زدنه اسمت بهت بگه جانه دل ممنون بابت غذات واقعا حال اومدم !

        ببین!

        کار کردن روی خودمون به این معنی نیست که من فایل گوش کنم ،کامنت بخونم اما دریغ از اینکه 1 دونه از نقطه ضعفام رو بزارم کنار!

        دریغ از اینکه یکی از ترسام رو باهاش رو برو بشم

        وقتی میگم ترس منظورم این نیست ‌که فردا بلند شی بری گواهینامه کمپرسی بگیریا!

        نه روبرو شدن با ترس در این حد که مثلا بری مغازه یه دونه چراغ بخری خودت چراغ خونه ات رو عوض ‌کنی!

        روبرو شدن با ترس یعنی اینکه اگه از ناراحت شدنه کسی می‌ترسی با اون ترست روبرو بشی و کاری که میدونی درسته رو انجام بدی!

        این کارها میشه سهم تو!

        معنیه این کارها یعنی کار کردن روی خودمون.

        من یه مثال برات میزنم!

        من دوست داشتم همسری داشته باشم که عاشق نظافت باشه و همیشه خونه رو تروتمیز کنه،بعد دیدم خودم آدمه خیلی شلخته و بی‌نظمی هستم!

        به قول استاد گفت آیا تو خودت اون آدم مناسبه هستی که میخوای اون آدم مناسبه بیاد تو زندگیت!؟؟؟

        من از اون روز به بعد خودم همه ی لباسهامو میشستم، خشک میکردم،اتو میکردم،تا میکردم میزاشتم تو کمد لباسیم،در مورد هممممه ی کارهام اینجوری شدم و بقدری این شخصیت رو در خودم تقویت کردم که الآن تو محل کارم الگوی نظم و تمیزی نظافت محل کارم هستم تو 35 نفره همکارم!!!

        جوری که بعد از 10 سال قالی اتاق رو انداختم بیرون و موکت نو خریدیم و …

        فقط و فقط خودم بانی این کار شدم!

        این میشه کار کردن روی خودمون و تغییر شخصیت و اون 100٪سهم خودم!

        حالا جهان چکار کرد!؟

        من ایینننقدر سهم خودم رو انجام دادم که همسر سابقم که می‌گفت من مگر جنازه ام رو از این خونه ببرن بیرون وگرنه نمیرم، خودش با پاهای خودش چمدونش رو جمع کرد و رفت و مهریه اش رو گذاشت اجرا!!!

        این میشه کار جهان که کبوتر با کبوتر ،باز با باز!

        اگه فکر میکنی کار کردن رو خودت یعنی فقط فایل گوش دادن و کامنت خوندن باید بگم این مسخره بازیه،این بادنجون واکس زدنه،این جاهلانه ترین کاریه که یه آدم میتونه انجام بده

        دقیقا مثله این میمونه که خانمه 2 ساعت نشسته پای برنامه ی آشپزی و نوشتن و نوشتن و…بعد میره نون پنیر میخوره!

        همین الانش اون کسی که الگوی ماست و داره جار میزنه که آقا تو فقط روی خودت کار کن و سهم خودت رو انجام بده و به پدرت،مادرت،زنت ،مملکت کار نداشته باش،همین آدم خودش شخصا کامنت شما رو منتشر کرد!

        فکر میکنی استاد عباسمنش چرا رفته قواصی یاد گرفته!؟

        مگه میخواد بره عملیات والفجر هشت!

        میخواد روی ترساش کار کنه،میخواد عزت نفسش رو ببره بالا

        فکر میکنی چرا میره خلبانی یاد بگیره و گواهینامه بگیره!

        میخواد خودش رو رشد بده،میخواد بزرگ بشه،میخواد بگه من اینقدر لیاقت و ارزش دارم که خلبانی کنم و از هیچکس کمتر نیستم!!!

        من یکی از نقطه ضعفام تایید گرفتن از دیگران و نظر دیگرانه!

        من ذهنم میگفت اینجا جواب کامنتشو نده چون ممکنه کم بازدید بخوره اما من برای کار کردن روی خودم عمدا جواب کامنتتون رو دادم!

        فکر می‌کنید چرا از نقطه ضعفم میگم چون میخوام روی خودم که کنم ‌که حرفه هیشکی واسم مهم نیست

        و وقتی شما 2،3 ماه با تعهد و جدیت روی این نقطه ضعفات کار کنی هم خودت قدرتی بدست میاری و زندگیت رک تغییر میدی و هم جهان این کار رو میکنه!

        من واقعا دیگه دوست نداشتم با همسر سابقم زندگی کنم

        به هیچ عنوان!

        اومدم و شروع کردم روی قانون کار کردن بعد از 1 ماه با تمامه وجودم که روی قانون کار کردم دیدم ایشون داده رفتارش و عملکردش خوب میشه با من!!!

        تا 1 هفته حالم بد بود و گیج بودم و شاکی بودم و نجواها میگفتن ابراهیم!

        اگر تو روی خودت کار کنی و در مورد همسر ایده آلت بنویسی شاید خواست خدا این باشه که همسرت تغییر کنه و تو باید باهاش زندگیت رو ادامه بدی اونوقت میخوای چکار کنی!؟

        یعنی یک دوراهی شدید برام ایجاد کرد و گفت خواست تو اینه که ازش جدا بشی،اگه خواست خدا این باشه که اون تغییر کنه و باهاش ادامه بدی چی!؟

        تا اینکه خدا گفت بلند شو بیا بینم چته!؟

        گفتم تو چته!؟

        بیچاره خدا!

        همیشه بدهکاره منه انگار اینجوری که من باهاش رفتار میکنم البته خودش میدونه که چقد دوسش دارم

        گفتم خدا جریان چیه!؟

        برنامه ات چیه!؟

        خدا گفت یه سوال!

        گفتم چی!؟

        گفت تا حالا شده تو چیزی از من بخوای و من بهتر از اون رو بهت ندم!؟

        گفتم انننصصافا نه !

        همیشه بهترین از اون چیزی رو که میخواستم بهم میدادی

        گفت یه سوال دیگه!؟

        گفتم چی!؟

        گفت بنظرت منی که خودم رو عادل معرفی کردم تو قرآن، اینقدر ظالم و زورگو هستم که تو رو مجبور کنم بگم خواسته من اینه که تو با این شخص زندگی کنی و تو بابد بسوزی و بسازی دیگه همینی که هست!

        گفتم نه !

        گفت خواسته ی تو ،خواسته ی من هم هست!

        من تو قرآن گفتم که به اندازه ی نخ نازک درون هسته ی خرما به کسی ظلم نمی‌کنیم!

        گفتم آره گفتی !

        گفت پس تو سهم خودت ر‌و انجام بده!

        شل نکن!

        بیا جلو !

        فقط ادامه بده و کاری نداشته باش!

        گفتم باشه

        و قلبم روشن شد و الآن 2 ماهه که از اون مکالمات میگذره و 1 ماه پیش شرایط جدایی و من و همسر سابقم داره فراهم میشه و به قول قرآن چه کسی از خدا خوش قول تر!!!

        در پناه خدای واحد

        دوست دارم خدا ممنونم که نوشتی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 93 رای:
        • -
          سمانه جان صوفی گفته:
          مدت عضویت: 1924 روز

          سلام اقا ابراهیم.

          تشکر میکنم از این کامنتتون، خوشحالم که کامنت هاتون رو روی ایمیلم فعال کردم.

          تو مسیری که دارم جلو میرم، گاهی نوسان دارم، یعنی به قوانینی که درک کردم عمل میکنم و گاهی هم نه.

          الان تو کامنتتون چیزهایی خوندم که انگار نقشه ی راه رو برام یاداوری کرد:

          آیا تو خودت اون آدم مناسبه هستی که میخوای اون آدم مناسبه بیاد تو زندگیت!؟؟؟

          و من تعبیرش میکنم برای خودم که:

          چیزی که تو از دیگران میخوای رو خودت انجامش میدی؟

          روبرو شدن با ترس یعنی اینکه اگه از ناراحت شدنه کسی می‌ترسی با اون ترست روبرو بشی و کاری که میدونی درسته رو انجام بدی!

          امشب با تمام وجود تو مهمونی تولد خواهرزاده ام بُریدم این ترسِ ناراحت شدن فلانی ازم رو و به سبک خودم زندگی کردم و چقدر بهم خوش گذشت وقتی از زیر بار سنگین این رفتار غلط بیرون اومدم.

          ترس از قضاوت دیگران، ترس از سرزنش شدن باگ های اساسیِ منه.

          گاهی موفقم در بهبودشون گاهی نه.

          اما خوشحالم که دارم تلاشمو میکنم.

          چون هر چی جلوتر میرم انگار خودشناسیم داره بهتر و دقیقتر میشه.

          فایل‌های استاد رو گوش کنی در طول روز،کامنتهارو بخونی،در مورد خواسته‌ات تجسم کنی،ذهنت رو کنترل کنی،ورودی هاتو کنترل کنی،زیپ دهنتو ببندی وقتی میخوای از نازیبایی ها حرف بزنی ،در مورد هرچیزی که میخوای بهش برسی بنویسی و بنویسی و بنویسی

          اینجا دقیقا نکته رو گرفتم:

          که سکوت کنم وقتی میخوام از نازیبایی صحبت کنم.

          دقت کردم گاهی خودم به استقبال شرایط یا گفتگوهایی میرم که از شرایط نازیبایی عبور میکنن.

          گاهی خودم خودزنیِ کلامی میکنم در حقِ خودم.

          و البته امشب و این چند روز اخیر دارم مهربونی با خود رو تمرین میکنم.

          خودمو برای اشتباهاتم زودتر میبخشم.

          سعی میکنم سرزنش نکنم خودمو.

          داشتم فکر میکردم من ارزو دارم بشینم دوباره یه دل سیر بدون محدودیت زمانی بنویسم مثل قبل…

          اما صدای کمبود میگه نمیتونی، تو بچه کوچک داری و نمیشه.

          بعد بهم اثبات شده بارها تو زمان های مناسب نوشتم، هر چقدر دلم خواسته نوشتم، بچه جانم هم خواب بوده.

          این از تله ی باورِ کمبودِ من میاد.

          تله ی شتابِ من.

          تله ی عدم رعایت تکامل…

          پس مسیله فراهم شدنِ شرایطِ کامل نیست، مسیله ذهن کمال گرای منه که راضی به چیزی که داره الان نیست و نمیبینتش، فقط دنبالِ مدینه ی فاضله ی تو ذهنشه…

          طبق کشف اخیرم:

          مسیر موفقیت، رشد، شادی و ارامش، از بهبودگرایی میگذره نه از مسیرِ کمال گرایی.

          مرسی که برای الهام جان پاسخ نوشتین و منم مستفیض شدم از کلمات و جمله های کاربردی و زیباتون.

          ان شالله خدا زیباترین ها رو براتون چیدمان کنه.

          فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

          الهی شکرت.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
          • -
            زری گفته:
            مدت عضویت: 776 روز

            به نام آفریدگار فراوانی

            سلاااااام

            سلامی به درخشانی صورت نی نی خوشکل تو عکست

            سمانه جاااان

            عزیز دلممم

            از صمیم قلبم با تموم وجودم برای خودت و اون کوچولوی خوشکلت آرزوی شادی و سلامتی و ثروت وسعادت رو دارم

            امیدوارم درپناه خدا باشید و دست خدا همیشه حمایتگرتون باشه

            بین کامنتها چشمم افتاد به اسم شما و اون نی نی تو عکس

            قند تو دلم آب شدددددددد

            واقعا ذوق کردم

            چون به یاد تمام کامنتهایی افتادم که توش از نی نی تو راهی حرف میزدی و من همیشه عاشق این لفظ (نی نی)بودم

            احساس خیلی خوبی بهم دست داد که برات بنویسم و آرزوی خوشبختی کنم

            شما یک مادر موفقی یک مادر آگاه که همیشه دنبال بهتر شدن و روی خودش کار کردنه و صد درصد فرزندی توی دستای شما رشد میکنه که خودش باشه

            مهم تر از هرچیزی اینه که ما اجازه بدیم بچه هامون خودشون باشن خواسته هاشونو زندگی کنن آزمون و خطا کنن و یه نسخه دسته اول از( خودم بودن) رو زندگی کنن

            یه کامنتی تو دوره عزت نفس خوندم از یکی از بچه ها که میگفت سی و هفت سالمه از 14 سالگی ازدواج کردم و اون جوری که میخواستم زندگی نکردم چون همه گفتن خانوم باش و …. من با اون کامنت خیلی گریه کردم چون انگار تازه چشمم به زندگی خودم باز شد که 23 ساله دارم خواسته های زندگی دیگرانو زندگی میکنم درسی رو خوندم که بقیه خواستن پوششم اون چیزیه که بقیه خواستن …..درکل من شدم یک نسخه ای که از رو خواسته ها و عقده های بقیه ساخته شدم و من هیچی از خودم ندارم هیچ جنبه ای از زندگیم نیست که بگم خودم انتخاب کردم به خاطر خودم

            درکل نمیخوام احساس قربانی شدن بکنم چون مدتهاست اینو پذیرفتم که بقیه مقصر نیستن و من باید مسئولیتو بپذیرم

            فقط به خودم یادآوری کردم که باید بیشتر واسه زری ارزش قائل بشی واسه خواسته هاش واسه آرزوهاش و اونجوری باش که خودت میخوای نه بقیه

            دارم یاد میگیرم کم کم اون نقطه های نادلخواه زندگیمو تبدیل به نقاط دلخواه کنم و بشم یه نسخه پرفکتی که خودم میخوام همونجوری باشم که خودم میپسندم نه اون شخصی که همه بهش میگن تو دختر خوبی هستی فقط به خاطر اینکه طبق خواسته بقیه زندگی کردم ولی درواقع من اصلا زندگی نکردم و دیگه دلم نمیخواد دختر خوبی باشم فقط دلم میخواد خودم باشم و از زمانی که این انتخاب رو کردم و دارم مسیر دلخواه خودمو پیش میرم خیلی کمتر اینو میشنوم که دختر خوبی هستی اما آیا این اصلا مهمه که من مورد تایید بقیه باشم؟؟؟من الان احساس زنده بودن و زندگی کردن دارم چون دارم خودم بودن رو تجربه میکنم

            برای همین خواستم بگم امیدوارم شما مادری باشید که اجازه بدین فرزندتون خودش بودن رو تجربه کنه

            امیدوارم نور رحمت خداوند به زندگیتون جاری باشه

            راستی اسمش چیه؟ :)

            درپناه حق

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
        • -
          سمیه زمانی گفته:
          مدت عضویت: 2244 روز

          سلام به آقا ابراهیم عزیز. امیدوارم که در بهترین حال باشی وقتی این نقطه ی آبی رو دریافت می کنی. خدا رو شکر می کنم که هدایتم کرد به خوندن این پاسخ شما به پاسخ کامنتت! یعنی عجب چیزی نوشتی. حرف خوب مهم نیست کجا نوشته بشه آقا ابراهیم عزیز، اونایی که قراره بخونن هدایت می شن و می خونن و لذت می برن. خییییلی خوب توضیح دادی این 50٪ اول و 50٪ دوم رو. اولی رو خب همه ی ما که تو سایت هستیم می دونیم. دومی رو هم خیلیا می دونیم ولی گاهی فراموش می کنیم خیلی هم اصلا نمی دونیم. کامنت شما باعث شد یه لحظه مکث کنم و از خودم بپرسم خب آخرین ویژگی که در خودت ایجاد کردی یا ترسی که واردش شدی چی بوده؟؟ دو سه مورد کوچیک یادم اومد مثل اینکه وقتی در طرف مقابلم یا آدمای اطرافم نکات مثبت می بینم بهشون بگم. دیگه اینکه برای اینکه مدیرم ببینه فرضا من ساعت 9 شرکت رسیدم نرم وسایلم رو بذارم رو میزم بعد بیام پایین قهوه بخرم (ایموجی کوبیدن دست رو پیشونی) بلکه اگه قهوه می خوام برم بگیرم بعد برم بالا. البته اقرار می کنم هنوزم تو ذهنم این میاد که هرچی زودتر برم زودتر دیده شم بهتر… اینم کار شیطون -بووووق- هست دیگه خخخ. والا تو گروهی که کار می کنم نه ساعت کاری مهمه نه حضور تو آفیس. فقط مهم اینه که کار به موقع انجام بشه همین!! بگذریم. خلاصه که از اون طرف می تونم یه لیست بلند بالا از ویژگیهایی که دوست دارم تغییر کنه و یا ترس‌هایی که دوست دارم برم تو دلشون دارم…

          دوست دارم آدم منظم تری باشم،

          دوست دارم خونه همیشه مرتب باشه با وجود اینکه سه روز هفته رو باید از خونه کار کنم و همزمان لیلین رو هم باید برسم بهش، خدا رو شکر که دختر بزرگم تینا تا حد زیادی مستقل تر از قبل شده.

          دوست دارم تمرکز بیشتری رو نکات مثبت همسرم داشته باشم

          دوست دارم تمرکز بیشتری رو نکات مثبت تینا داشته باشم

          دوست دارم خودم رو خیلی بیشتر دوست داشته باشم

          دوست دارم بهتر بتونم مدیریت زمان کنم

          دوست دارم شکرگزاریم رو هرروز بنویسم و بهونه نیارم برا ننوشتن

          دوست دارم بیش از اندازه به کسی لطف نکنم حتی همسرم

          از همه مهمتر دوست دارم رها کنم ذهنم رو در مورد تینا و واقعا به خدا بسپرم دختر گلم رو‌و انقدر نخوام خدایی کنم براش

          دوست دارم توحیدی تر باشم و از ته دل توحیدی عمل کنم

          مشخص ترین ترسم تنهایی تو تاریکی بیرون رفتن، سخنرانی تو کنفرانس، ارتفاع… فعلا اینا نو ذهنم میاد

          نمی دونم چرا اینا رو اینجا نوشتم… اومده بودم که فقط بگم آفرین و تحسین کنم شما رو برای این توضیحاتتون و خدا رو شکر کنم برای خوندن این کامنت.

          انقدر کامنتت تحت تاثیر قرارم داد که با اینکه امشب نوبت منه شیر نصفه شب/صبح زود لیلین رو بدم از خوابم زدم و به ذهنم گفتم این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست… این چند روز چندین بار کامنت یا پاسخ به دوستان رو شروع کردم یکبار به آقا رسول عزیز، یکبار پاسخ به سعیده جان رضایی و یکبار هم کامنت برای فایل… ولی هربار یه اتفاقی افتاد که نصفه کاره رها شد و بعدم نتونستم ادامه ش بدم… خدا رو شکر که اینجا، جایی بود که باید می نوشتم و نوشتم. اینم شد شکرگزاری امشب من. ساعت 12:38 دقیقه ی بامداد شنبه هست به وقت میشیگان… یعنی 8:08 صبح شما… صبحتون بخیر و شادی… منم برم یه خواب خوب به امید خدا :)

          امیدوارم خبرهای بسیار خوبی ازتون بشنویم به زودی زود…

          درپناه خداوند مهربان و وهاب شاد و سلامت و ثروتمند باشید.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
        • -
          مجید فقیه گفته:
          مدت عضویت: 1471 روز

          سلام و درود بر آقا ابراهیم عزیز

          ان شا الله که حال دلت عالی باشه

          خیلی لذت بردم از کامنتی که برای این فایل ارزشمند گذاشتید و کامنتی که در جواب به الهام خانم نوشتید انصافا سوال به جایی پرسیدن و شما هم خیلی دقیق و موشکافانه پاسخ دادید …

          راستش من با این فایل با شما آشنا شدم و تا کامنتتون را خوندم بلافاصله ایمیل را فعال کردم

          خیلی ساده و جذاب و دقیق مینویسید که در عین سادگی و قابل فهم بودن ، خیلی مفید هست

          ممنونم و سپاسگذارم

          خیلی از تجسم و تصادفتون خندیدم

          البته خدا راشکر که به خیر گذشت ولی خداوکیلی دفعه بعدی از بیمارستان و تصادف و این جور چیزها بیاین بیرون والا تا خوندم ، رنگم پرید.. نمیدونستم بخندم یا بلرزم از ترس ….(خخخخخ)

          عجب قدرت تجسمی دارید واقعا

          عجب قدرت و ابزاری داریم به نام تخیل …

          ظاهرا هیچ مانعی جلودار این ابزار و قدرت نیست اینقدر که اگه بتونی احساست را خوب کنی و تجسم کنی لاجرم اتفاق میفته و این دقیقا همون چیزیه که من مشکل دارم و شاید خیلیها مثل من…

          اما چند تا سوال دارم خواستم از تجربیاتتون بگین

          اول اینکه : اونجایی که گفتین :”2 ماه پیش با تمامه وجودم دوره ی احساس لیاقت رو کار کردم و شبانه روز تجسم میکردم”

          این شبانه روز تجسم کردن یعنی چی ؟

          آیا همش توی دنیای ذهنی دیگه ای که دوس داشتین ، بودین ؟

          چجوری میتونستین مثلا سرکار برین و تجسم کنین و یا مشغول کارهای روزمره باشین و تجسم کنین ؟ آیا همه کار و زندگیتون را گذاشته بودین کنار و تجسم میکردین ؟ یا نه… چیز دیگه ایه ماجرا؟

          سوال بعدیم اینه که وقتی کامنت شما و خیلی از دوستان مثل سعیده خانم شهریاری ، سعیده خانم رضایی و خیلی دیگه را میخونم و صحبت از این گفتگوهاتون با خدا میشه یه کم برام سواله واقعا جنس این گفتگوها چجوریه ؟

          مثلا شما دارین رانندگی میکنین. خب؟ آیا صدای واضحی میشنوین که از کدوم طرف برو یا نرو؟

          یا اینکه این یه حس دیگه است

          ببینین مثلا من گاهی اوقات ، خودم با خودم حرف میزنم … مثلا یه سوال وجوابه که هم خودم سوالم را میپرسم هم خودم جواب میدم اما احساسم خوبه … حالا نمیدونم این جوابه که در درونم مطرح میشه آیا این الهامه یا توهم خودمه ؟ واقعا نمیدونم ….

          چون میبینم شما و بعضی از دوستان جوری گفتگو میکنین انگار خدا روبروتون نشسته …

          راستش خیلی وقته برام سوال بود . گفتم بیام و مطرح کنم …

          شاید این سوال ، سوال خیلیهای دیگه هم باشه و من الان به جای شاگردی که سر کلاس یه مطلب را درست نفهمیده و خجالت میکشه بپرسه ، الان سوالم را پرسیدم و بقیه الان میگن اقا این سوال منم بود

          نکته آخر اینکه واقعا تحسینتون میکنم هم بابت تسلیم بودنتون، هم تعهدتون، هم تجسمات فوق العاده تونو هم قلم بسیار زیبا و شیوا و جذاااابتون

          در پناه حضرت حق باشید

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
          • -
            ابراهیم خسروی گفته:
            مدت عضویت: 1388 روز

            سلام خدمت دوستان ماهم ،آقا مجید و لیلا خانم کشاورز.

            من چند روز پیش سوال شما رو خوندم اما واقعیتش شرایطش رو نداشتم جواب بدم گفتم تا فرصت مناسب.

            ببینید اینکه میگم شب و روز تجسم میکردم نه منظورم این نیست که همه ی زندگیم شده بود تجسم و زندگی کردن تو دنیای خیالی.

            مثلا میومدم خونه میدیدم خونه شلخته است،یا اینکه همسر سابقم خون نیست، یا اینکه با بی‌میلی میرم خونه،خوب!

            تجسم میکردم و تو قلبم میگفتم خدایا شکرت عزیز دلی آوردی تو زندگیم که مشتاقانه تو بالکن خونه ایستاده منتظر و از بالا داده نگاه میکنه که من کی میرسم و با عشق و محبت بهم سلام کنه.

            یا اینکه میگفتم خدایا شکرت همسری برام قرار دادی که نظم از مهمترین و بارزترین خصوصیات شخصیتیش هست،یا اینکه 2 ساعت قدم میزدم ‌و تجسم میکردم که خدایا سکرت عزیز دلی آوردی تو زندگیم که وقتی میریم روستا،میگه شب رو تخت بیرون بخوابیم، و وقتی درآر میکشیم،با حیرت نگاه آسمون میکنیم و ستاره ها و ماه رو میبینیم و بهم میگه ابراهیم!

            در مورد آسمون و ستاره ها خدا قرآن چی گفته!؟

            این تصویر تو رو یاد یاد میندازه!؟

            بعد بهش میگم خدا میگه به آسمان نگاه کنید که بدونه هیچ نقص و خللی آفریده شده و ستاره ها را برای زینت آسمان قرار داده!

            یا یه جای قرآن خدا میگه آیا به آسمان نگاه نمی‌کنید که چگونه گسترانیده شده است!؟

            و…

            و من و عزیز دلم از سدت این عشق،این نزدیکی به خدا اشک از چشمامون جاری میشه و سکوت میکنیم و تو دلم میگم خدایا شکرت که کسی رو آوردی تو زندگیم که حرفاش باعث میشه باتو صحبت کنم و تو رو یادم میندازه!

            این چیزایی که گفتم چند لحظه ای مکالمه ی خودم و خدای خودم و تجسمم بود.

            یا اینکه وقتی خوابم میومد اما نه خیییلی زیاد و با ید ییییه ذره تلاش میکردم تا خوابم ببره،صدای موج دریا رو با موبایل پلی میکردم و چشمامو میبستم و تجسم میکردم که با عزیز دلم نشتیم ‌کنار دریا و بدونه هیچ حرفی فقط داریم نگاه دریا میکنیم ‌و عزیز دلم سرش رو گذاشته رو شونه ام و اشک عشق به خدا از چشمامون آروم آروم میریزه و هم من میدونم اون چرا اشک میریزه هم اون میدونه چرا اشک میریزم.

            و تو قلبمون داریم عظمت خدا رو برای آفرینش این دریا تحسین میکنیم، دا یم تو دلمون شکر خدارو بجا میاریم برای این فضا،از ترس قدرت ابهت خدا نه میتونه این دریا رو کنترل کنه احساس ضعف میکنیم در برابر قدرتش و اشک میریزیم و گاها 1 ساعت این تصاویر رو تجسم میکردم.

            اینکه میگم شب و روز منظورم اینه روزی 3،2 ساعت تجسم میکردم اما تجسمی که از احساس لمس کردنش ذوق میکردم و کلللا خواب از سرم می‌پرید یا اینکه ه اسم نبود و کللللی تند تند راه میرفتم و خودم هواسم نبود.

            این از این

            اما در مورد اینکه گفتین جوری با خدا صحبت میکنین که انگار روبروتون نشسته باید بگم منظور من این نیست که به صدایی می‌شنوم

            ببین آقا مجید!

            بخوام خیلی ساده بگم هرچقدر سیمت بیشتر وصل باشی،صداشو واضح تر میشنوی و بهتر عمل میکنی

            هر چقدر بیشتر تو باغ باشی بیشتر بهش نزدیکی و صداشو واضح تر و بلند تر میشنوی.

            وقتی خدا باهام صحبت میکنه با صدای خودم و با دهن خودم باهام صحبت میکنه!

            و فقط وفقط میگه بلند شو بریم پیاده روی تا بهت بگم چکار کنی،بهت بگم ب نامه ات چیه.

            به عزت خودش قسم آخرین بار که با یک شخصی قدم زدم و ازش راهنمایی خواستم ویا خواستم باهاش وقت بگذرونم واسه لذت بردن،یا اینکه برم کافه ای،پارکی جایی بشینم، فکنم بیشتر از 6 ،7ساله که میگذره حالا چون قسم خوردم جز چند روز پیش با همکارم برای مراحل طلاق بع ساعت قدم زدم.

            فکر میکنی چرا!؟

            چون کی بهتر از خدا باهات حرف بزنه

            کاش میشد به بار فایل صوتی خودمو خدارو بزارم تو سایت!

            یه دختر عمه دارم وقتی یه قسمت هایی از مکالمه ی خودمو خدا رو میگم می‌ترسه میگه بسته دیگه باتو خو کاری نداره خشمشو سر من خالی میکنه!

            اینقدر که من بالازور خدام بعضی وقتا.

            یه جوری طلبکارشم انگار من اونو آفریدم!!!

            یه واقعیتی هم بگم اونم اینکه خدا خیلی با ادبه!

            بخدا جدی میگم!

            تا وقتی در خونتو باز نکنی،پاشو نمیزاره تو خونه ات،احترامت رو خیلی نگه میداره

            دیدی داری با یکی دیگه حرف میزنی در مورد ماشین یکی دیگه از اونور میپره وسط حرفت تز میده!

            خدا اینجوری نیست!

            تا ازس نپرسی جوابتو نمیده!

            تا ازش نخوای بهت نمیده!

            خودش تو قرآن گفته!

            گفته به یادم باشید، تا به یادتان باشم!

            دیگه چقدر واضح تر از این!

            تا وقتی آشغالهایی مثله عصبانیت از اینکه چرا من بابد جای همکارم بیشتر کار کنم،چرا حقوقم رو 700 هزار تمن کمتر کردن،چرا تو این مملکت خراب شده یه جاده ی درست نداریم، خاااک تو سر بیشعورت کنم با این رانندگیت که شعور نداری راهنما بزنی بعد بپیچی…

            تو سرو کله مون میچرخه، خدا کجای قلب و زندگیمون جا داره!

            امشب خواستم برم کیانپارس ،نشستم تو تاکسی،بهم گفت برو فلکه ساعت رفتم تو یه تاکسی دیگه نشستم، راننده‌ بعد 10 دقیقه گفت پیاده شو مسافر ندارم میخوام برا یه منطقه دیگه مسافر بزنم گفتم چشم(تو قلم گفتم سپردم به خدا که امشب کجا برم واسه قدم زدن)رفتم سر جاده ایستادم رفتم یه جایی که اصصصلا برنامه ام نبود بعد از یکی دو ساعت نشستم تو یه پارکی روبروی یه آبشاری بود و اینقدر محو تماشای اون آبشار شدم یه نسیمی هم میومد کییییف کردم یهو اشکام از چشام اومدن پایین

            چون خدا به حرفی بهم زد خجالت کشیدم ازش

            گفت میدونی چقدر پمپ و لوله کشی برای یه آب نمایی که 10 متر میره بالا و حوضش کلا 8 متره هزینه و برنامه ریزی شده!؟

            اینو مقایسه کن با بارونایی که من از آسمون، از اوووووون ارتفاع به وسعطت کله چند شهر نازل میکنم!

            گفتم خدایا منو ببخش که تو رو نمیبینم!

            منو ببخش که زیبایی هات رو نمیبینم!

            چشمم رو بازرکن به روی زیبایی هات!

            قلبم رو باز کن به روی نعمت هات!

            مگه چیزه بدی ازت میخوام!

            کمکم کن تو رو ببینم!

            و این برکت امروز من بود!

            تازه یادم اومد!

            صبح که خواستم برم سرکار گفتن خدایا چشمامو اشک بار کن از ارتباط با خودت!و اون هم جوابمو داد!

            میدونی تهه حرفم چیه!؟

            تو قلبه تو یا جای خداست،یا جای حاشیه هاست!

            امکان نداره این دوتا کنار هم باشن!

            یه دعا میکنم تو قلبت برام آمین بگو!

            خدایا اینقدر عمر بهم بده تا به هرکی که من رو میشناسه چه تو سایت چه تو آدمای اطرافم،تو رو تو زندگی من ببینن و بهت ایمان بیارن!

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 65 رای:
            • -
              مژگان گفته:
              مدت عضویت: 1012 روز

              سلام داداش ابراهیم عزیزم

              الله واکبر از این دانایی واگاهیت چقدر قشنگ جواب میدی چقدر عالی ارتباطتت با خدارا گفتی یاد یه جریانی افتادم مدتیه پسرم کاری رو شروع کرده ومن هم برای شروعش با توکل به خدا همراهش شدم وپشتیبانیش کردم با انکه همسرم مخالف بود ومیگفت در تخصص خانوادگی مانیست وخیلی سخته ولی چون پسرم خیلی علاقه داشت من ازش حمایت کردم ولی کار خیلی اروم پیش میره ومن مرتب از خدا کمک میخوام خودش چرخ کارمونو روون کنه(راستی پسرمم تو سایته وتعریف نباشه خیلی دانا واقاهه)

              یه روز که کمی نگران بودمو با خدا حرف میزدم یه جریانی رو به یادم اورد که میگم

              یه روز صبح من خواب بودم همسرم صبح پا شده بود غذا گذاشته بود رو اجاق خودش رفته بود بیرون به حساب اینکه من بیدار میشم وغذا نمیسوزه از قضا من اون روز حسابی خوابم برده بود وخبرم از غذا نداشتم یه لحظه حس کردم یکی صدام میکنه پاشو الان غذات میسوزه چشامو که باز کردم مستقیم رفتم سر اجاق وقابلمه به خداوندی خدا اگه یه دقیقه فقط یه دقیقه دیر تر بیدار میشدم غذا میسوخت یعنی به خودم که اومدم همین طور اشکم سرازیر بود وخدا را شکر میکردم که چقدر حواسش بهمن وزندگیم حتی غذام هست

              اون روزم که نگران بودم بهم گفت یادته اون روز نذاشتم غذات بسوزه یه وعده غذا حالا فکر میکنی چطور ناامیدت میکنم .

              قربون بزرگیش برم که چطور تو این جهان به این بزرگی البته برا ما بزرگه خدای عزیزم مراقب کوچکترین امور ما هم هست.

              داداش همیشه موفق وخوشبخت وسلامت ودر ارتباط مستقیم با خدا باشی

              وکامنتهای قشنگ وپر از درس واگاهی برامون بزاری.

              میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
            • -
              لیلا رضایی گفته:
              مدت عضویت: 1103 روز

              خدایاااااااا شکررررررت

              خدااااایاااااا شکررررررررت

              خدایااااااااااا شکررررررررت

              خدایاااااااااا شکررررررررت

              صدای موج دریا رو با موبایل

              پلی میکردم و چشمامو

              میبستم و تجسم میکردم که با

              عزیز دلم نشتیم ‌کنار دریا و

              بدونه هیچ حرفی فقط داریم

              نگاه دریا میکنیم ‌و عزیز دلم

              سرش رو گذاشته رو شونه ام و

              اشک عشق به خدا از

              چشمامون آروم آروم میریزه

              هم من میدونم اون چرا اشک

              میریزه هم اون میدونه چرا

              اشک میریزم.

              هم من میدونم اون چرا اشک

              میریزه هم اون میدونه چرا

              اشک میریزم

              هم اون دوست داره سکوت رو

              نشکنه هم من دوست دارم

              سکوت رو نشکنم

              هم اون دوست داره این

              احساس تموم

              نشه هم من دوست دارم این

              احساس تموم نشه و…

              اینه پیوند دو روح …

              من و عزیز دلم از شدت این

              عشق،این نزدیکی به خدا اشک

              از چشمامون جاری میشه و

              سکوت میکنیم و تو دلم میگم

              خدایا شکرت که کسی رو

              آوردی تو زندگیم که حرفاش

              باعث میشه باتو صحبت کنم و

              تو رو یادم میندازه

              خدایاااااا شکرررررت برای این

              صلات

              خداااااااایاااااا شکررررررت

              میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
            • -
              نفس آریان گفته:
              مدت عضویت: 1346 روز

              سلام بر ابراهیم دوست خوبم، الان پسر کوچولومو خوابوندم تا بتونم کامنتهاتو بخونم… میدونی که من چند روزیه بصورت جدی تعهد دادم روی خودم کار کنم و اینکه همیشه کامنتهاتو میخونم، حقیقتش سوال آقا مجید و لیلای عزیز سوال منم هست، میدونی تو خ عمیق و با احساس در مورد گفتگوهات با خدا حرف میزنی و سوال منم اینه برای اینکه منم مثله تو بتونم با خدا رفیق بشم چه اقدامات عملی باید انجام بدم؟؟؟ خب قطعا یه اقداماتی انجام دادی که سیمت وصل شده دیگه… اونا چیه؟ به منم لطفا یاد بده…

              ببین من توی این چند روز که دارم کم کم روی خودم کار میکنم فقط احساسم خنثی شده، هنوز احساسم خوب نشده، هنوز به آرامش نرسیدم…با وحوده پسر سه ساله ی شیطونی که دارم اما دارم آگاهانه تلاش میکنم ورودیهامو کنترل کنم و ذهنمو آروم کنم…. یمقدار ذهن نجواگرم برای گرفتن نتیجه خیلی عجوله اما با پشت دستم زدم توی دهنش که ساکت باشه و زیپ دهنشو ببنده. دیشب خواب دیدم توی محل زندگیم برف زیادی باریده،،، اونقدر که از پشت بام میشد پاتو توی حیاط بذاری و راه بری…. البته من توی خوابم آشفته بودم چون قرار بود خونه رو ترک کنیم، گفتن قراره بهمن بیاد و خطرناکه.

              ابراهیم اینارو گفتم که بدونی بشدددددت دلم یه تغییر میخواد توی زندگیم….

              کلی کارهای عقب افتاده دارم که دارم انجامشون میدم… دارم شخصیتم رو آهسته تغییر میدم…. از همه مهمتر اینکه خیلی خیلی خوشحالم که توی این سایت الهی با شما دوستانم هستم،،، این سعادتیه که نصیب هر کسی نمیشه… چون نود و نه درصده اطرافیان من کلا توی حاشیه هستن، حتی اون تحصیلکرده ها و مذهبیها و من خوشحالم که مثله اونها نیستم. چند روزه برات کامنت مینوشتم اما پاکش میکردم چون فکر میکردم چون مثله تو قلم شیوایی ندارم بهتره ننویسم. اما امروز دیگه ثبتش کردم چون قلبم ازم خواست بنویسم، برام هم مهم نیست ساده مینویسم…

              میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
            • -
              نجمه امانی گفته:
              مدت عضویت: 821 روز

              سلام به داداش ابراهیم عزیزم ..

              سلام به انسان توحیدی ..

              سلام من از اصفهان نصف جهان به اهواز زیبا

              چقدر اشک میریزم با کامنتهات ..‌

              اینقدر ک کامنتهای شما دل منو نرم میکنه و اشکام رو سرازیر میکنه ،توی این همه عمری ک از خدا گرفتم دعای کمیل رو تند تند و بدون توجه به معانیش خوندم ..اشک منو در نیاورد. …

              مخصوصا اونجای کامنتت ک گفتی خدا خیلی با ادبه …

              هیچی دیگه نمیتونم بگم ..

              برم دستمال کاغذی بیارم ک چشام صفحه گوشی رو تار میبینه

              در پناه خدا ..در پناه رب ..در پناه عشب مطلق جهان ..در کنار عشق توحیدیت سالیان سال توحید خدا رو به گوش همه برسونید .

              الهی آمین

              میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
          • -
            لیلا کشاورز گفته:
            مدت عضویت: 1150 روز

            سلام خدمت آقای فقیه و آقا ابراهیم

            منم خواستم بگم، این سوال منم هست و چقدر خوب که شما پرسیدید.

            البته در این حد که مثلا الان نپیچم مستقیم برم، یا این آسانسور را سوار بشم و … و بعد اتفاق جالبی برام بیوفته را تجربه کرده ام، ولی الهام شدن صریحی که بدونم این رو باید انجام بدم رو نه. یا مون م که این یه تصمیم لحظه ای و احساسیه یا همون الهام و گفتگویی که استاد یا دوستان میگنه.

            خلاصه منم نشستم تا جواب سوال رو بشنوم

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
        • -
          نفس آریان گفته:
          مدت عضویت: 1346 روز

          سلام ابراهیم دوست خوبم، بهتره بگم داداش گلم، حدوده دوماهی میشه به دلیل مشغله های زیاد نتونستم فایل گوش بدم و توی سایت باشم، اما فقط کامنتهای تورو میخونم از طریق ایمیلم… الان هم اومدیم تهران توی مجلس ختم مادربزرگ همسرم میون تعداد زیادی خانم نشستم و دارم برات کامنت مینویسم…. حقیقتش اگه امکان داشت بلند میشدم و برات کف میزدم،،،، انقدررررر که این کامنتت برام جذذذاب و کاربردی بود،،،،، من چند روزی بود که کلافه بودم…. از اینکه 7ساله بقول خودت دارم بادمجون واکس میزنم و با مسخره بازی فقط توی سایت دل خودمو خوش کردم…. دریغ از یمقدار عمل کردن….. امشب توی دلم خواستم کاش یکی از بچه های سایت دقیق و شفاف بگه باید چه اقدامات عملی کرد برای کار کردن روی خودمون…..

          تا اینکه بمب…. این کامنت شمارو دیدم و اشکم دراومد از خوشحالی….. چون واقعا دیگه خسته شدم از نتیجه نگرفتن و شل کن سفت کن الکی…. خجالت هم نمیکشم که دارم اعتراف میکنم…. من فقط یه خواننده کامنت بودم توی سایت،،، دریغ از هیچ گونه عملی…. اما از امروز به خودم تعهد میدم روی خودم کار کنم…. چون امشب ازت یاد گرفتم باید چکار کنم….کامنتت رو بارها باید بخونم….

          برادر مهربونم…. برادر دلسوزم…. بردار عزیزم…. خیلی مهربونی،،،، خیلی باشخصیتی،،،، خیلی با اعتمادبنفسی،،،، خیلی بالیاقتی….امیدوارم همسر رویاهاتو توی همین سایت به زودی جذب کنی…. امیدوارم بهترین نصیب قلب مهربونت بشه…. سپاسگذارم…

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
        • -
          الهام گفته:
          مدت عضویت: 1341 روز

          سلام آقا ابراهیم عزیز

          خیلی ممنونم اول از خدا ک اینقدر عالی در قالب کامنت شما پاسخ رو بهم داد و از شما بی نهایت سپاس گزارم ک وقت گذاشتید و خیلی با جزئیات و دقیق جوابم رو دادید و بهتون تبریک میگم ک اینقدر عالی قانون رو درک کردید

          حدود یکماهی بود ک این سوال توی ذهنم بود و مدام دنبال جواب براش بودم

          چقدر عالی متوجه شدید ک 50 درصد انجام تمرینات هست و 50 درصد یه سری اقدامات هست

          من فکر میکردم تمام 100 درصد کار همین تمرینات هست و برام سوال بود منی ک اینقدر عالی تمرین هارو انجام دادم پس چرا نتیجه ای ک میخوام هنوز بوجود نیومده

          درمورد 50 درصد بعدش باید بگم یه سری کارها انجام دادم اما نه پیوسته چون اصلا نمیدونستم ک باید کاری انجام بشه یا اگه هم فکر میکردم باید اقدامی صورت بگیره با این جزئیات نمیدونستم

          مثلا میگفتم اینا چ ربطی به خواسته من داره، من فکر میکردم اقدام یعنی اینکه من قدمی بردارم به سمت اون کسی ک ازش خوشم میاد و میخوامش

          مثلا دوستام خیلی وقتا بهم میگفتن بابا ی چراغ سبزی نشون بده، اینکارو بکن، اصلا تو بلد نیستی، پیام بده بهش و…

          ومن قلبم با این اقدامات اصلا راضی نبود میگفتم راهی دیگه هست ک من نمیدونمش

          بازم ازتون با تمام وجودم سپاس گزارم لطف بزرگی در حقم کردید جواب بزرگترین سوال زندگیم رو دادید، شایدم قبلا توی کامنت ها و فایل ها جوابم رو شنیده بودم اما واقعا در فرکانس و مدار دریافت اون آگاهی نبودم،

          دیشب ک کامنت شمارو خوندم گفتم الهام این دقیقا همون مسیر تاریکی هست ک خیلی وقتا ازش فرار میکردی و میگفتی ن جواب من ک هیچ وقت توی این راه نیس کار دیگه ای باید انجام بدم اما دقیقا الان خودم رو در ابتدای اون مسیری میبینم ک همیشه ازش فرار میکردم

          امیدوارم همیشه موفق باشید

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
        • -
          نفس آریان گفته:
          مدت عضویت: 1346 روز

          سلام مرد مومن بجای بازی مافیا بیا جواب سوال این خواهرتو بده… والا…. علافمون کردی چند روزه… خخخخ

          چند روز پیش یه سوال پرسیدم و خودمو خفه کردم بس که ایمیلم چک کردم ببینم جواب دادی یا نه، آخرش مشخص شد اصلا سوالمو منتشر نکردن….خخخ

          اما من که از رو نمیرم دوباره مینویسم.

          ابراهیم دوست خوبم یجا گفته بودی:

          شما فایل‌های استاد رو گوش کنی در طول روز،کامنتهارو بخونی،در مورد خواسته‌ات تجسم کنی،ذهنت رو کنترل کنی،ورودی هاتو کنترل کنی،زیپ دهنتو ببندی وقتی میخوای از نازیبایی ها حرف بزنی ،در مورد هرچیزی که میخوای بهش برسی بنویسی و بنویسی و بنویسی

          من همه این کارهایی که گفتی دارم انجام میدم، احساسم هم خداروشکر داره خوب میشه، میدونی یه ذوق و شوقی اومده توی وجودم…. حس میکنم اومدم توی مسیر….

          اما سوالم اینه من توی رسیدن به خواسته هام درگیرم، خواسته هامو نوشتما، حدودا 40 مورد شده…. اما نمیدونم از کدومش شروع کنم؟ آیا از کوچیکترینش؟ اولویت بندی کنم یکی یکی تجسم کنم؟

          بعد ابراهیم چرا میگی در مورد خواسته ات بنویسی و بنویسی و بنویسی؟

          این نوشتن چه قدرتی داره؟ این نوشتن چه تاثیری داره؟

          یه سوال دیگم اینکه من این چند روز که با تعهد دارم کار میکنم از طرف اطرافیانم خوراکیهایی دارم دریافت میکنم که قبلا کمتر بود…. میخواستم بدونم اینا نشانه اینه که درمسیر قانونم؟

          خداروشکر ذوق و شوق خوبی اومده توی وجودم….. خونمو با عشق دارم تمیز میکنم، امروز همزمان که فایل گوش میدادم یخچال إل جیه قشنگمو تمیز کردم…. داروهای فاسد رو ریختم زباله… خ خوشحالم که دارم روی خودم کار میکنم….

          بیصبرانه منتظره پاسخت هستم… اونقدر ذوق دارم جواب این سوالمو بدی که ساعت 2/30

          نیمه شب این کامنت رو برات نوشتم.

          خ خ سپاسگذارم……. دیگه مافیا بازی نکنی… خخخ

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
          • -
            ابراهیم خسروی گفته:
            مدت عضویت: 1388 روز

            سلام دوست خوبم.

            اینکه از این 40 خواسته تون نمیدونین اولویتتون چیه،کدوم رو اول کار کنین بخاطر اینه که شناخت کامل رو خودتون ندارین.

            من میدونم اولویت واسه زندگی لذت بخش تفریح کردنه مثلا برم قایق رانی،برم اسب سواری برم استخر،درسته دوست دارم دندونامو کامپوزیت کنم اما در حال‌حاضر اولویتم تفریحاتمه.

            شما هم باید به شناخت برسید و بجای اینکه 40 مورد رو همزمان بخواید بهش برسید 3،2 مورد کلیدی رو روش کار کنید،مثلا رشد احساس لیاقت و عزت نفس

            یا اینکه ایجاد یه کسب و کار و درآمد، یا اینکه ایجاد آزادی واسه خودتون،یا اینکه پا گذاشتن رو ترسهاتون.

            نمیشه همزمان 40 مورد رو پیش برد من د ر هر یک سال فففقط 1 هدف یا نهایتا 2 هدف رو انتخاب می‌کنم و روش کار میکنم مثلا اهداف امسالم عزت نفس و روابطم بود.

            مورد بعدی اینکه نوشتن هیییییچ تأثیری نداره حای اگر روزی یک دفتر 100 برگ شکرگزاری بنویسی و از خواسته ات بنویسی مگر اینکه در موقع نوشتن همون چیزی که داری در موردش مینویسی احساس ذوق و شور و شعف و احساس خوب درونت ایجاد کنه،مثلا تو بیا 1 صفحه در مورد این بنویس که یه دونه لیمو ترش زززد و تازه رو پوست گرفتم کاملا تمیز و و از وسط نصفش کردم و یه کم نمک زدم بهش و نصفه اون لیمو ترش رو گذاشتم تو دهنم و با دندونام لیمو ترش رو فشار دادم و …

            میبینی!

            وثنی اینقدر شفاف بنویسیزو همزمان با نوشتن ،در رابطه با اون نوشته ات احساسش کنی این یعنی که اکنون نوشتنه تأثیر گزاره و تو رو به خواسته ات میرسونه.

            در رابطه با نشونه ها هم باید بگم که وقتی که ما روی خودمون کار میکینم هر اتفاق و تغییر کوچیکی نشان دهنده ی بهبود و نتیجه ی عملکرد ما از این مسیره

            تنها راه تغییر زندگی حرفه آشغالهای شخصیتی خودمونه و بهبود خودمون

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 29 رای:
        • -
          بانوی آرامش گفته:
          مدت عضویت: 1936 روز

          سلام آقا ابراهیم

          این جوابتون به الهام خانم رو باید چند بار بخونم چقدر قشنگ گفتین از خدا از راستگوییش از مهربونیش از بزرگیش

          ممنون از شما چقدر خوشحال وغمگین شدم از این کامنت

          خوشحال برای شما برای خودم که هدایت شدم

          ناراحت از اینکه چرا تا حالا رها نشدم وبسپرم به خود خدا

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        زهرا زرافشان گفته:
        مدت عضویت: 2312 روز

        عزیزم..الهام نازنینم

        دقیقا برای روابط هیچ کاری نباید انجام بدی.فقط و فقط باید روی خودت کار کنی.روی ایمانت کار کنی .روی خدای درونت کار کنی.با احساس خوب برسی و هر لحظه سپاسگزار باشی.خدا یه جوری هدایت می‌کنه که حتی نمیتونی تصور کنی.بزار داستان خودمو بگم تا ایمانت قوی بشه.من الان خیلی وقته که تنهام کسی تو زندگیم نبوده.یعنی بوده ولی خب سرانجام نداشته.ولی گفتم شروع میکنم روی خودم کار کنم تا نمی‌دونم یه رابطه خوب جذب کنم..شروع کردم به کار کردن روی خودم و سپاسگزاری کردم.یه روز دو روز سه روز هر روز حالم بهتر و بهتر شد..رهاتر شدم.از تنهاییم لذت بردم..میدونی چطوری هدایت شدم..اینو خوب بخون(من حدود 4 سال پیش با یکی رابطه داشتم که خیلی رابطه سالم و خوبی بود ولی من بهش وابسته بودم..اون دوچرخه سوار بود و تیم داشت.همش اینطرف اونطرف بود.واسه من وقت نمیزاشت.شاید هفته ای یه بار بهم زنگ میزد..من دوسش داشتم و اون از من فرار میکرد..دیگه دیدم نمیتونم و خودم تمومش کردم.و اونم از خدا خواسته اصلا پیگیری نکرد..ما به هم خیلی نزدیکیم شاید فقط یه کوچه بین ما فاصله هست.ولی ما دیگه 4سال همو ندیدیم.)

        حالا می‌خوام داستان هدایت خدارو بگم..بعد از اینکه روی خودم کار کرده بودم و با خودم حالم خوب بود یه روز داشتم از سرکار برمیگشتم خونه..محل کارم دوره یک ساعت فاصله داره با خونه..داشتم رانندگی میکردم میخواستم برم واسه خودم شیرینی بخرم باید از سمت راست دور میزدم.ولی همون لحظه یه حسی بهم گفت از سمت راست نرو مستقیم برو..مستقیم رفتم و دور میدونم بودم که یه ماشین زد پشت ماشینم و یکی دیگه به ماشین پشتی یعنی 3 تا ماشین خوردن از پشت به من..مقصر هم اونا بودن چون من دور میدون بودم..باور کن هیچ ناراحت نشدم فقط گفتم خدایا شکرت که من و دوستم سالم و سلامتیم ماشین که چیزی نیست..ماشینمم صفر بود.

        حتی پیاده نشدم و منتظر افسر نشستم تو ماشین..یهویی دیدم یه دوچرخه سوار با لباس مخصوص و اینا بهم نزدیک شد و تو چشمام نگاه کرد گفت زهرا چی شده؟؟منم چون اصلا تو یه فضای دیگه بودم و یه کم شک بودم فقط دیدم یه کم آشناست برگشتم گفتم قشنگ نگاه کن تصادف کردم..

        خب حالا ببین چی شده بعدش چه تغییراتی کرده اون آدم..تا چند ساعت از اونجا نرفت و موند پیشم.هرچی گفتم برو گفت می‌خوام بمونم..گوشیمو گرفت شمارشو زد تو گوشیم و به خودش زنگ زد.الان همون آدمی که اصلا منو حساب نمی‌کرد دائم داره پیامک‌های عاشقانه می‌فرسته ..اونی که هفته ای یکبارم زنگ نمی‌زد روزی چندین بار داره زنگ میزنه.دائم میخواد منو ببینه..دائم میگه بدون تو میمیرم..همش میگه من خیلی اشتباه کردم..من تورو از دست دادم دیگه از دستت نمیدم.

        هرچی تو بگی همون..حین دوچرخه سواری هرجا باشه بهم خبر میده..

        اینا درحالی هستش که دیگه اصلا برای من مهم نیست.من دیگه الان حس میکنم خیلی ارزشمندم و لیاقت من خیلی بالاتره.

        اینجوری هدایت می‌کنه همونی که مارو خلق کرده..

        زمانی که تو درست روی خودت کار کنی و حالتو احساستو عالی کنی و باورهای درست درباره خودت بسازی خدا اون اتفاق رو رقم میزنی..به هر نحوی به هر شکلی اون اتفاق رقم میخوره اصلا به چگونگی فکر نکن..میدونی من ایمان و باورم خیلی خیلی زیاد شده.کلی حالم خوب شده..دیگه فقط تسلیم خداوندم.من فقط روی خودم کار میکنم و ایمان دارم اون برای من بهترینها و زیباترین ها رو رقم خواهد زد.بدون اینکه ذره ای شک داشته باشم.

        برات ایمان راسخ از خداوند آرزو میکنم.چون ایمان هرکاری می‌کنه.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 58 رای:
        • -
          الهام گفته:
          مدت عضویت: 1341 روز

          سلام دوست عزیزم

          امیدوارم حالتون عالی باشه

          با تمام وجودم از کامنت فوق العاده ای ک برام گذاشتید و کلام خدا برای من شدید بی نهایت سپاس گزارم

          خیلی از کامنت شما انرژی گرفتم و خیلی خیلی عالی جواب سوالم رو دادید

          یاد پارسال افتادم ک به مدت 4 یا 5 ماه پیوسته روی دوره عشق و مودت کار کردم و نتایج از درو دیوار به سمت من می اومد، اتفاقاتی رخ داد ک قبلا شبیهشم توی زندگیم نبود ممنونم ک با کامنت بی نظیرتون بهم کمک کردید به یاد بیارم ک فقط و فقط باید روی خودم کار کنم، چون انصافا هم نتیجه کارکردن روی خودم رو خیلی واضح توی زندگیم دیدم

          نمونش پارسال تابستون بود ک با خواهرم داشتیم از دانشگاه برمیگشتیم خونه، وارد ورودی دانشکده علوم پزشکی شدیم و یه ماشینه حواسش نبود اومد سمت خواهرم بعدش بوق زد و رفت جلوتر نگه داشت از کنار ماشین ک رد شدیم کلی عذرخواهی کرد و گفت اصلا حالم خوب نبود چون دیشب رو اصلا نخوابیدم و درس میخوندم (دانشجوی پزشکی بود چیزی ک من خیلی دوست داشتم)

          گفت اجازه بدید به جبران کاری ک کردم شما رو برسونم و دوستش هم توی مسیر سوار کرد همینطوری همه چیز پیش رفت بعد شمارشو داد، ایشون از من خوشش اومده بود و دوستش هم بشدت از خواهرم خوشش اومده بود و اصرار میکردن که فقط مارو ببینن و همش قرار میذاشتن و چند دفعه هم باهاشون بیرون رفتیم و با این اتفاق من متوجه شدم چه کسی رو دقیقا میخوام و خواسته ام واضح تر شد خداروشکر

          من دیدم چقدر ساده این اتفاق رخ داد درسته اون شخص تماما اون کسی نبود ک من میخواستم اما ایمانم قوی تر شد به اینکه خدا قدرتش رو داره ساده برام بچینه

          بازم ممنونم

          امیدوارم همیشه همینقدر عالی باشید و زندگی آروم و فوق العاده ای رو داشته باشید چون لایقش هستید

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
        • -
          مریم حسینی مطلق گفته:
          مدت عضویت: 1007 روز

          اووووهههه عجب نتیجه ای

          عاقا استاد میگه از نتایجتون بنویسید اینه بخدااا

          حال کردم بدم حال کردم

          عشق کردم

          راستی سلام

          زهرا جان چقدررر با ی نتیجه ایمانو گسترش دادی که بابا مسیر درسته ها

          خدایا دمت گرم هدایتم کردی به این کامنت

          خیییلی خوشحالم برات عزیزم برای به صلح رسیدن با خودت،فهمیدن ارزشت،اینکه لایقی و درونی شده این احساسات

          از خداوند میخوام خوشبختیتو چند برابر کنه

          و سپاسگزارم ازت بابت این کامنت تاثیر گذار

          خدایاشکرت

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
        • -
          زهـره گفته:
          مدت عضویت: 1100 روز

          سلام عزیزم کاملا هدایتی کامنت شما را مطالعه کردم و بی نهایت لذت بردم

          ممنونم دوست عزیزم از کامنت فوق العاده ای گذاشتی و ایمان من را تقویت کردی

          خیلی نیاز داشتم به این کامنت

          و شما صدای خداوند بودی

          سپاسگزارم

          و دلی شما را تحسین میکنم ارزشمندی خودتون را پیدا کردید و موفق شدی

          خیلی بهتون تبریک میگم

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
        • -
          لیلا کشاورز گفته:
          مدت عضویت: 1150 روز

          سلام زهرای عزیز

          خیلی خیلی ازت ممنونم که این کامنت را نوشتی

          چقدر برای من تاثیر گذار بود و من چقدر بهش نیاز داشتم. راستش من به محض ورود به سایت و آشنایی با استاد، دوره عشق و مودت را خریدم و از همون اول با دوره شروع کردم، به نظر خودم خیلی پیگیر بودم، یعنی 5 بار حداقل گوش میدادم، بعد پیاده سازی میکردم و بارها میخواندم، ولی در کامنت گذاشتن و خواندن کم کاری میکردم. راستش خیلی در به صلح رسیدن بهم کمک کرد، ولی انگار اون اطمینان لازم را نداشتم، اون چیزی که الان در کلام شما بود.

          تصمیم گرفتم دوباره کار روی دوره را شروع کنم و این بار فعالانه تر و با دیدی بهتر. این بار با آگاهی هایی که از دوره احساس لیاقت کسب کردم. و دیگه مطمئنم خواندم کامنت و تجربیات دوستان حتما در این مسیر کمک زیادی بهم می‌کنه.

          بازم از کامنت تاثیر گذارت ممنونم.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      مریم پهلوان گفته:
      مدت عضویت: 2046 روز

      سلام آقا ابراهیم.تبریک میگم به خاطر شجاعتی که به خرج دادی وپا رو ترستون گذاشتین.با این تعهد وپشتکار و انگیزه ای که درشما سراغ دارم من مطمئنم یه روزی درهمین نزدیکی ها میایین تو سایت وخبرخوش ازدواج با فرد مورد دلخواه رو می‌دین وماهمه بچه های سایت بهتون تبریک میگیم.اقا همین سکانس روشما خیلی تجسم کن تا اتفاق بیفته.من همیشه کامنت هاتون رو می‌خوندم ومیدیدم که چقدر تلاش میکردین تارابطه درست بشه مدت کوتاهی درست میشدوبعددوباره به هم می‌ریخت.دعامیکنم کارهاتون خیلی روان و ساده انجام بشه و اتفاق قشنگی اتفاق بیفته.به امید خبرهای خوش

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
      • -
        ابراهیم خسروی گفته:
        مدت عضویت: 1388 روز

        سلام به همه ی عزیزای دددلم

        خانم پهلوان عزیز،ممنونم بابت لطفتون و دعای خیرتون.

        در جواب دوست خوبم نفس آریان که فرمودند چجوری میشه که بشه آدم به خدا وصل بشه!؟

        ببین!

        بحثه ارتباط خدا یه جسارت خیلی قوی میخواد،یه جدیت خیلی محکم میخواد،یه اراده ی خیلی ریشه دار میخواد،یه تعهد خیلی بالا میخواد.

        نمیخوام بگم ‌آره سختیه ارتباط برقرار کردن با خدا و اینقدر بهش نزدیک شدن ها!!!

        نه اصلا منظورم این نیست ولی حرفه من همیشه اینه که تو زندگی روزمره ی ما یک سری مسائل پیش پا افتاده هست که خیلی دلمون میخواد که انجامش بدیم اما اگه اونها رو انجام ندیم به خداونده وصل میشیم و کی میشه که اون حاشیه هارو انجام ندیم!؟

        زمانی که خدارو بشناسیم که چققدر مارو دوست داره،چقدر قدرتمنده چقدر میتونه جای همه رو تو زندگیت بگیره!

        ببینید من شاعرم!

        شماره ی خیلی از اساتید موسیقی مثل استاد محمد معتمدی،رضا صادقی، رضا بهرام،سالار عقیلی،علیرضا قربانی،عرفان طهماسبی و…رو دارم تو گوشیم،به هرکدومشون هم که زنگ زدم گفتن شعراتو واسمون بفرست که اگه اوکی بود بخونیم و…بماند که چقدر از خواننده های دیگه به راحتی میتونم باهاشون کار کنم چون من یک استعدادی تو موسیقی و شعر دارم که کمتر از کسی حقیقتا دیدم مثلا یکی از کارام میگه که:

        ای باعث شب های دلگیر و پریشانی/ای آنکه معشوقی و این را هم نمیدانی/عطر نفس هایت جهانم را جلا بخشید،گویی که از جنس گلاب شهر کاشانی/وقتی نگاهم میکنی دلشوره میگیرم/انگار از نسل علیحضرت رضاخانی/

        یا اینکه یه جایی رفتم کلاس دف و استاد اون آموزشگاه دیدم انگار یه مقدار فضای بین ما به سمتی میره که نباید ،من 1 روز بعدش کلللا از اون سیستم اومدم بیرون و تمام

        یا اینکه چند روز یوتیوپ نگاه میکردم و دیدم که نگاه کردن کلیپ های یوتیوپ داره تمرکزم رو از این ارتباط برمی‌داره گذاشتم کنار،امشب من عروسی دعوت بودم حتی مرخصی هم گرفتم که برم اما دیدم اگه برم عروسی حتما شب میرم خونه ی یکی از بستگان و تا فردا ظهر باید اونجا باشم و قطعا درمورد طلاقم با همسرم صحبت پیش میاد و احتمالا من نمیتونم ذهنم رو کنترل کنم و ورودی نامناسب دریافت میکنم‌،و کلللا نرفتم عروسی

        حالا این محدودیت ها رو چرا برای خودم گذاشتم!؟

        چون همه ی اینهارو قلبم و لون خداهه بهم گفت!

        حالا شاید یکی اینجوری فکر کنه که عه!

        اگه اینجوریه که آدم خودشو زندان میکنه ،با کسی نمیتونه ارتباط قرار کنه!محدود میشه !این که نشد زندگی!

        نه اصلا اینجوری نیست!

        میدونی چرا در حال حاظر قلبم میگه نباید بری سراغ ترانه نوشتن برای خواننده های معروف!؟

        چون تو مهههمترین دلیل برای نفس کشیدنت ارتباط با خداست و اگه اون ارتباطه نباشه زندگی برات تموم شده است درسته!گفتم آره.

        گفت تو در حال حاظر بقدری توحیدت قوی نشده که وقتی اشعارت رو خواننده های معروف بخونن مشرک نشی و از من جدا نشی!

        دیدم راست میگه!و وقتی که له حرفش گوش کنم میدونی چی میشه!اتفاقی که 3،2 ماه پیش برام افتاد میوفته!

        من 3 سال بود که هیچ شعری ننوشتم و از نظر ذهنی هیییچ آمادگی نداشتم یه شب خدا گفت برو تو یاداشت های گوشیت شعر بنویس!

        گفتم نمیتونم من سالهاست هیچی ننوشتم مغزم کلمات رو نمیتونه بچینه!گفت من میگم تو بنویس، با نهایت بی انگیزگی رفتم تو یاداشت های گوشیم که انگشتانم به خدای واحد بدونه 1 لحظه مکث و فکر کردن شروع به حرکت کردن کرد روی کلمات روی گوشی و نوشت:

        قل هوالله واحد گفتم زبانم باز شد/عشق بین ما فقط با این کلام آغاز شد/اشک من از آنچه بین ما گذشت آگاه بود/چشم من ،بر روی زیبای نگاهت باز شد/همچو مرغی پای بسته کنج زندان بوده ام/فوق ایدیهم یدالله گفتی و دل باز شد/رخت نو بر تن کن ای درویش و دل را تازه دار/مه جبینی تازه و صبحی دگر آغاز شد/یوسف از زندان برون آیی و دلت را تازه کن/گفت الیس الله بکاف بعبده، زندان باز شد/

        یعنی من بدونه لحظه ای مکث این شعر رو نوشتم و بعدش بهم گفت همونجور که به محمد گفتم اقرا! بخوان و محمد گفت من خواندن بلد نیستم و گفتم اقرا بسم ربک الذی خلق و شروع کرد به خوندن،به تو هم وقتی گفتم بنویس من بودم که انگشتانت رو حرکت دادم.

        این شعر خودش به کتاب پعنی داره.

        ببین شعر با توحیدی ترین توحیدی ترین آیه ی قرآن شروع میشه!

        بگو خدا یکی ست!

        در ادامه وقتی که میگی خدا یکی ست در ادامه میگه حالا که پذیرفتی خدا یکیه و ایمان داری به یکتاپرستی،حالا میتونی با من صحبت کنی و زبانت میتونه بامن صحبت کنه(قل هوالله و احد گفتم،زبانم باز شد)بعد میگه حالا که باور داری تنها من هستم خدای یکتا از این جا به بعد عشق و رابطه و ا تباط بین من و تو شروع میشه و تنها و تنها راه ارتباط بین من و تو همین 1 این است برای همین در ادامه گفت(عشق ، بین ما فقط،با این کلام آغاز شد)وقتی این بین رو نوشتم اشکام از چشمام سرازیر شد از این ارتباط نزدیک با خدا و بیت بعدی گفت(اشک من،از آنچه بین ما گذشت آگاه بود)در ادامه قلبم خدارو لمس کرد و بهش نزدیک شدم که منی که شعر نمیخواستم بنویسم چجور خودشو نشونم داد و د ادامه گفت(چشم من،بر روی زیبای نگاهت باز شد)در ادامه میگه تا زمانی که درگیر نگرانی برای رفتار زنم،حرفه مردم،ترسه از قضاوت کردن،تلاش برای تأیید شدنه دیگران بودم، آرامش نداشتمو در گیر و دار حاشیه ها بودم و میگه(همچو مرغی پای بسته کنج زندان بوده ام)و اشاره میکنه به آیه ی قرآن که میگه دست خدا بالاترین دست هاست،نگران چیه آدما هستی!مگه اونا این جسم رو به تو دادن،چشمایی که داره میبینه رو کی بهت داده،نگرانه چیه مسئولت هستی!لون چکاره است!لون با یعنی دل‌درد نمیتونه سرپای خودش بمونه ،ممکن بالاترین همه ام!دست من بالاترین دست هاست و وقتی این آیه رو پذیرفتم که دست تو بالاترین دست هاست، منی که مثله مرغی پا بسته کنج قفس بودم، مثله پرنده ی باز رها شدم و جالب اینجاست پرنده ی باز سریعترین موجود دنیاست که سرعتش تا 320 کیلومتر میرسه! و در ادامه ی شعر میگه(همچو مرغی پای بسته کنج زندان بوده ام، فوق ایدیهم یدالله گفتی و دل باز شد)بعد میاد میگه که از این به بعد دیییگه ناراحت نباش،رفتارهای شرک آلودت رو بزار کنار،خودتو تغییر بده کلامت رو با دیگران تغییر بده طرز تفکر رو عوض کن و یه آدمی دیگه شو(رخت نو بر تن کن ای درویش و دل را تازه دار)از این به بعد همه ی خداهاتو بزار کنار من رو عبادت کن،فقط من رو ستایش کن و از حالا به بعد هرچی بوده تموم شده ،دوباره شروع کن(مه جبینی تازه و صبحی دگر آغاز شد)بعد میاد اشاره میکنه به حضرت یوسف تا بهم بگه میدونم که نگرانی ها،نقطه ضعف هات و عادت‌های گذشته باعث میشه مشرک بشی اما من باز دارم بهت میگم بالاترینم، اگر هم اشتباه کردی و مشرک بودی اول اینکه به خودت ضربه زدی دوم اینکه نگران نباش من میبخشمت کو اشاره میکنه به حضرت یوسف که شرک میورزه و از دوست هم سلولیش میخواد که بره پیشه پادشاه مصر و میگه سفارش من رو به پادشاه‌ مصر کن و خدا بخاطر این شرکش چند سال دیگه تو زندان نگه ش میداره اما وقتی که یوسف توبه میکنه آزاد میشه(یوسف از زندان برون آیی و دلت را تازه دار)و میگه که چرا به من نگفتی آیا من برای اینکه تو رو از زندان زلیخا بیرون بیارم کافی نیستم!؟

        منی که تو رو زمانیکه تو چاه بودی نجاتت دادم حالا چی شده که فکر میکنی نمیتونم تو رو از زندان آزاد کنم!؟ و اشاره میکنه به آیه ی قرآن که میگه ،آیا خدا برای بنده ی خویش کافی نیست!؟بله کافی هست و ما نجاتش دادیم!(گفت ،الیس الله بکاف بعبده،زندان باز شد) و چند بیت دیگه هست که الان حضور ذهن ندارم.

        این شعر از عجیب ترین شعر هایی ‌بود که من نوشتم از لحظه ی شروع تا پایانش چجور میسه که چند آیه ی عربی رو بشخ تو یه عزل به این سادگی کنار هم قرار داد!

        خوب!

        حالا من وقتی یه همچین شعری رو نوشتم چجور میتونم چشمم رو روی این توحید ببندم و برای اینکه دیییگران من رو تأیید کنن و بگن وواااو ابراهیم با رضا صادقی ،با سالار عقیلی و …کار کرد و ترانه سرا شون بوده!

        من خدارو با رضا صادقی عوض نمی‌کنم و البته !

        البته اینم بگم این نیست که هیچوقت اینکاررو نکنم ها!

        زمانی وارد عرصه ی موسیقی میشم که تو ولم اعتبار این هنر رو بدم به خدای واحد خودم!

        من خودم میدونم اگه اینکارو در حال حاظر انجام بدم میگم ممممن بودم منو نگاه کنین !!!

        و تا زمانی که دوره ی احساس لیاقت رو شخم نزنم این کارو نمیکنم،تو بعضی از جشن ها میرم میبینم خواننده داده اشعار منو میخونه بدونه اینکه اصلا من اون شعر رو بهشون داده باشم و هیچ اسمی هم ازم نمی‌برن تنها کاری که می‌می‌کنم سکوت می‌کنم میگم راحت باشین فعلا ،یا یه آهنگ میاد بیرون میبینم شعره من رو خواننده رفته خونده میگم چرا بدونه اجازه من اینکارو کردی!

        با عذرخواهی و …میگه ببخشید الان کلیه هزینه کردیم و زمان گذاشتیم اجازه ی پخش بده میگم باشه تو هم برو

        دوست مهربونم!

        من اگه این چیزا رو با قاطعیت میزارم کنار،فقط به یه دلیله یه پله بالاتر از آدما رو دیدم اونم کمتر از اندازه ی یک سر سوزن!

        من چون درگیرو دار جدایی از همسر سابقم بودم،برای کنترل ذهنم رفتم کلاس دف حدودا 4 جلسه ی نیم ساعته و دیگه کلا نرفتم،بعد از 3 ماه استادم پیام داد که استعداد برتر شناخته شدی از طرف شرکت میخوان ازت تقدیر و تشکر کنن، تو مسیری که داشتم میرفتم یه میگه به آسمون کردم آسمون صاااافه صاف بود خدا بهم گفت اون آیه ی قرآن رو یادته که بهت گفتم(آیا به آسمان نگاه نمی‌کنید که بدونه هیچ خلل و نقصی گسترانیده شده!؟)یا اون ایه که میگه(آیا نگاه نمی‌کنید که آسمان بدونه هیچ ستونی بنا نهاده شده!؟)گفتم خوب!

        گفت ببین ابراهیم!

        اگر تو بخوای یه سقف بسازی مگه نه بابد چند تا ستون براش بزاری!؟

        گفتم آره

        گفت ولی نگه کن!من آسمون به اییییین بزرگی رو بنا کردم ولی هیچ ستونی نداره!

        پس باور کن من مثله شما نیستم که زمانی که بخوام کاری رو انجام بدم نیاز به یه شرایط خاصی داشته باشم ،یا نیاز به یک سری ابزار داشته باشم!

        من میتونم کاری کنم که فارق از قانون دادگاه و …تو یکی دوماه طلاق بگیرید!

        من میتونم بدونه اینکه کسی کاری کنه اون عزیزه دلی که دوست داری با اون مشخصات دلخواه بیاد تو زندگیت!

        من به من ایمان بیار و اشک بود که تأیید میکرد کلام خدارو!

        عااااح

        چی بگم!

        میدونی این روزا تنها چیزیکه بهم میگه اینه که از حاشیه ها دوری کن اگه توحید رو میخوای!

        من حقیقتش نظر شخصیمو بخوام بدم زمانی میتونم به توحید برسم که دوره ی احساس لیاقت رو زندگی کنم!(برای من اینجوریه بقیه رو نمیدونم!)چون دوره ی احساس لیاقت تو رو از همممممه ی حاشیه ها میبره!

        تو رو از درون تنها میکنه با خدای خودت!

        تو رو به جایگاهی میرسونه که هییییچکس به اندازه ی پوست پیازی برات مهم نیست!

        مهم نبودن نه به منظور بی ارزش بودن!

        نه!

        یعنی اینکه بقدری قدرتمند میشی که دیگران میتونه میشن تو از درون به جایی وصلی که رشد کردی.

        خدایا شکرت

        خدایا شکرت

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 66 رای:
        • -
          سعيده رضايى گفته:
          مدت عضویت: 2026 روز

          ابراهیم ابراهیم ابراااهیییییممم

          چه می کنی تو این سایت با قلب مااا

          خدایا شکرت که به این زیبایی هدایت می کنی. با قلب سلیم یک موحد راستگو که نه از اعتراف می ترسه، نه دست از تلاش برمی داره، نه جز تو به ریسمان کسی چنگ میزنه.

          خدایا این ابراهیم رو برای همه ما در پناه ربوبیت خودت حفظ بفرما. الهی آمین

          سلام عزیزم ابراهیم جان

          حدس میزنم اون آبنما که نشستی نگاهش کردی و خدا از اون طریق باهات حرف زد فلکه سه دختر امانیه بوده.

          بهت افتخار می کنم بابت هنرت، شعرهات و دف زدنت، و از همه مهمتر رها بودنت. بخشایشگریت. صفتی که خداوند اون رو در در نهایت مطلق بودنش(البته در چارچوب قوانین و مشیتش) داره.

          می بخشه، می گذره، چشم پوشی میکنه تا زمانیکه مشیتش باشه. اما جایی که بنده از بندگی خارج بشه، مشرک بشه، اصرار کنه بر شرک و خودش به خودش ظلم کنه دیگه مشیت بر عذاب تعلق می گیره.

          عذاب پشت عذاب. کتک پشت کتک. سختی بعد از سختی.

          در مورد تجسم هات گفتی. لذت بردم. ازت یاد گرفتم.

          اصلا از صبح که چشمامو باز کردم کامنتهات شد ستاره قطبیم و بجای دفتر نوشتن هدایت شدم به کامنت نوشتن.

          قلبم رفت تا اونجا که بجای آب صورتم با اشک شستشو شد. حالا میگم چرا.

          خواستم در جواب آقای مجید فقیه بنویسم بعد دیدم این برکت از کلام شما وارد قلبم شد، دیدم رسم ادب اینه که برای خودت بنویسم. البته که پس پرده یه نجوایی هم اومد که اگر برای ابراهیم بنویسی بازدید بیشتری میخوره و شاید افراد بیشتری استفاده کنن.

          چون حس می کنم حسم خیلی قویه و ارزش این نوشته هام زیاده.

          ابراهیم، من چند وقت پیش بطور اتفاقی آقا رسول خانکی و فاطمه خانم رو توی یک مجتمع تجاری خیلی بزرگ (اکومال) توی منطقه فردیس کرج دیدم و از روی عکس پروفایلشون شناختم. صداشون کردم و اونها هم منو شناختن و با هم رفیق شدیم. شماره فاطمه رو گرفتم و الان با هم در ارتباطیم.

          همدیگه رو ندیدیم تااااااا همین چهارشنبه گذشته که از صبح حال روحیم عجیب خوب نبود و هی به ابی گفتم می خوام از خونه بزنم بیرون ولی نمی دونم کجا برم. اونم گفت برو همون اکومال که نزدیکه و راحته، ترانه هم میره شهربازی بهش خوش میگذره، خلاصه دردسرت ندم بعد از بررسی کلی جا توی تهران و کرج آخرش رفتم همون اکومال که خونه فاطمه اینا هم نزدیکشه.

          به فاطمه زنگ زدم اونم لطف کرد و با دوتا فرزند گلش اومد.

          نشستیم توی پارک و 5 ساعت حرف زدیم. همش هم از استاد و خودمون و تغییراتمون و حرفهای فرکانسی.

          بچه ها هم تو پارک حسابی کیف کردن.

          فاطمه اون روز به من هدیه بسیار بسیار ارزشمندی داد. یه قرآن جلد قهوه ای کوچیک. اشکم دراومد….. چون توی دوره لیاقت جلسه 7 به این رسیده بودم که باید بیشتر قرآن بخونم و این قرآن فرداش به دستم رسید. اونم سایز جیبی که همیشه میتونه دم دستم باشه.

          مرحله بعدی هدایت…

          فرداشبش (پنجشنبه) قبل از خواب با چراغ قوه گوشیم توی رختخواب همون قرآن (که الان روی پامه) رو باز کردم و خواستم یه کامنت بنویسم که دیدم سوره واقعه دراومد. برو نگاه کن اونجا که خصوصیات السابقون السابقون، اصحاب یمین و اصحاب شمال رو توصیف میکنه.

          بعد هی با خودم گفتم خوب حالا من چی بنویسم؟ چه ربطی داره؟ کجا بنویسم؟

          هرچی فکر کردم حرفی به ذهنم نرسید که مربوط به این آیات باشه. گفتم خیره لابد موقع نوشتن نیست. قلبم گفت نمی خواد زور بزنی بگیر بخواب. خوابیدم…

          جمعه شد و من و ابراهیم تصمیم گرفتیم از صبح بریم تهران تفریح و تا عصر برگردیم.

          ولی از اونجایی که آبگرمکن مشکل پیدا کرد موندیم خونه تا سرویسکار اومد و کارش تا ساعت 2 طول کشید. ما ساعت 3 از خونه زدیم بیرون و رفتیم تهران باغ پرندگان.

          جای همگی خالی چه فضایی، چه بهشتی، چه هوایی، چه نعمتهایی، چه خلقتی!

          چقدر کنار هم سه تایی بهمون خوش گذشت.

          اینم بگم با اتوبوس داخلی باغ پرندگان که داشتیم برمی گشتیم سمت پارکینگ جا نبود و من ایستاده بودم. دو ثانیه نشد یه آقای مسنی که دید من باردارم جاشو داد به من و خودش ایستاد. چقدر خدا رو شکر کردم و از محبتش لذت بردم.

          آقا شب شد و خواستیم برگردیم کرج که ابراهیم گفت کجا بریم شام بخوریم؟ گفتم نمی دونم.

          باور کن شاید توی 10 دقیقه 5 بار ازم پرسید کجا بریم هرجا تو دوست داری بگو بریم غذا بخوریم. اصلا هم به فکر پولش نباش.

          سهروردی بریم؟ فرحزاد بریم؟ شهران رستوران گیلانی؟ رستوران ماهی سفید پاسداران؟ کرج بریم خونه خودمون؟

          هی گفت و گفت تا بالاخره گفتم بریم فرحزاد من تا حالا نرفتم.

          رفتیم و …….

          آخخخخ نگم برات

          ابراهیم یه جاهایی ارتباط بین نشانه ها و هدایتها و تجسمهات رو همون لحظه پیدا نمی کنی. یکم تاخیر میفته ولی بالاخره می بینی و زنگها به صدا درمیاد و برق از کله ات میپره.

          من دیشب همون موقع این تجسم سوره واقعه رو نگرفتم، امروز با خوندن کامنت تو متوجه شدم که دیشب کجا بودم! یعنی زار میزدم از شدت اشک سپاسگزاری.

          تو میگی کنار دریا یا روی تخت توی حیاط خونه روستا خیلی شیک و مجلسی قطرات اشک بر گونه هایمان غلتان شود؟

          من نیم ساعت پیش عین دردزده ها داشتم هق هق می کردم. اما نه درد زجر و بدبختی. بلکه از شدت عشق و خوشبختی! الهی بی نهایت شکر….

          بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

          وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ ﴿10﴾ و سومین گروه پیشگامان پیشگام! (10) أُولَئِکَ الْمُقَرَّبُونَ ﴿11﴾ آنها مقربانند (11) فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ ﴿12﴾ در باغهای پر نعمت بهشت جای دارند (12) ثُلَّهٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ ﴿13﴾ گروه کثیری از امتهای نخستین هستند (13) وَقَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ ﴿14﴾ و اندکی از امت آخرین! (14) عَلَى سُرُرٍ مَوْضُونَهٍ ﴿15﴾ آنها (مقربان) بر تختهائی که صف کشیده و به هم پیوسته است قرار دارند. (15) مُتَّکِئِینَ عَلَیْهَا مُتَقَابِلِینَ ﴿16﴾ در حالی که بر آن تکیه کرده و روبروی یکدیگرند. (16) یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدَانٌ مُخَلَّدُونَ ﴿17﴾ نوجوانانی جاودانی (در شکوه و طراوت) پیوسته گرداگرد آنها می‏گردند. (17) بِأَکْوَابٍ وَأَبَارِیقَ وَکَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ ﴿18﴾ با قدحها و کوزه‏ ها و جامهائی از نهرهای جاری بهشتی (و شراب طهور)! (18) لَا یُصَدَّعُونَ عَنْهَا وَلَا یُنْزِفُونَ ﴿19﴾ اما شرابی که از آن دردسر نمی‏گیرند و نه مست می‏شوند. (19) وَفَاکِهَهٍ مِمَّا یَتَخَیَّرُونَ ﴿20﴾ و میوه‏ هائی از هر نوع که مایل باشند. (20) وَلَحْمِ طَیْرٍ مِمَّا یَشْتَهُونَ ﴿21﴾ و گوشت پرنده از هر نوع که بخواهند. (21) وَحُورٌ عِینٌ ﴿22﴾ و همسرانی از حورالعین دارند. (22) کَأَمْثَالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَکْنُونِ ﴿23﴾ همچون مروارید در صدف پنهان! (23) جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ ﴿24﴾ اینها پاداشی است در برابر اعمالی که انجام می‏دادند. (24) لَا یَسْمَعُونَ فِیهَا لَغْوًا وَلَا تَأْثِیمًا ﴿25﴾ در آن باغهای بهشت نه لغو و بیهوده‏ ای می‏شنوند نه سخنان گناه آلود. (25) إِلَّا قِیلًا سَلَامًا سَلَامًا ﴿26﴾ تنها چیزی که می‏شنوند «سلام» است «سلام»! (26) وَأَصْحَابُ الْیَمِینِ مَا أَصْحَابُ الْیَمِینِ ﴿27﴾ و اصحاب یمین، چه اصحاب یمینی ؟ (27) فِی سِدْرٍ مَخْضُودٍ ﴿28﴾ آنها در سایه درختان سدر بیخار قرار دارند. (28) وَطَلْحٍ مَنْضُودٍ ﴿29﴾ و در سایه درخت طلح پربرگ به سر می‏برند (درختی است خوشرنگ و خوشبو). (29) وَظِلٍّ مَمْدُودٍ ﴿30﴾ و سایه کشیده و گسترده. (30) وَمَاءٍ مَسْکُوبٍ ﴿31﴾ و در کنار آبشارها. (31) وَفَاکِهَهٍ کَثِیرَهٍ ﴿32﴾ و میوه‏ های فراوانی. (32) لَا مَقْطُوعَهٍ وَلَا مَمْنُوعَهٍ ﴿33﴾ که هرگز قطع و ممنوع نمی‏شود. (33) وَفُرُشٍ مَرْفُوعَهٍ ﴿34﴾ و همسرانی گرانقدر. (34) إِنَّا أَنْشَأْنَاهُنَّ إِنْشَاءً ﴿35﴾ ما آنها را آفرینش نوینی بخشیدیم. (35) فَجَعَلْنَاهُنَّ أَبْکَارًا ﴿36﴾ و همه را بکر قرار داده‏ ایم. (36) عُرُبًا أَتْرَابًا ﴿37﴾ همسرانی که به همسرشان عشق می‏ورزند و خوش زبان و فصیح و هم سن و سالند. (37) لِأَصْحَابِ الْیَمِینِ ﴿38﴾ اینها همه برای اصحاب یمین است. (38) ثُلَّهٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ ﴿39﴾ که گروهی از امتهای نخستینند. (39) وَثُلَّهٌ مِنَ الْآخِرِینَ ﴿40﴾ و گروهی از امتهای آخرین. (40)

          ………………

          بخدا قسم دونه دونه این توصیفات دیشب توی اون باغ رستوران سنتی که ما نشسته بودیم اتفاق افتاده بود.

          الله اکبر…

          من کنار همسر دوست داشتنیم و دختر نازنینم در کمال آرامش روی تخت تکیه داده بودم. آبنما از چند طرفمون در حال آبریز بود با صدای دلنشین فوران آب…

          آدمهای شاد و ثروتمند و خندان روبروی هم تکیه داده، در حال گفتگوهای سلام و سلامتی….

          صدای موسیقی شاد و زنده خواننده از اون طرف….

          فضا پر از دار و درخت و گل طبیعی و سرسبزی….

          برو بخون دوباره آیه ها رو، میگه پسران نوجوانی که در حال سرویس دادن در جامهای زرین هستند.

          بخدا قسم که همین بود. پسران نوجوان که سینی پر از جامهای طلایی رنگ و ظروف غذا رو تند و تند و با روی خوش بدون ذره ای خستگی می بردن و دل مردم رو شاد می کردن.

          و لحم طیر مما یشتهون…

          ما برای اولین بار سینی غذای 3 نفره سفارش دادیم که همه چی توش بود. کوبیده و جوجه و ماهی

          حالا می فهمم که وقتی میگه از هر گوشتی که خودشون بخوان میل می کنن. ما همه گوشتها رو دیشب توی یک سینی باهم داشتیم.

          در کنار همسری هم سن و سال و خوشقلب و خوش زبان در نهایت مهربانی، زیر یک سایه دائمی، چون آلاچیق داشت، آبشارهای ریزان، میوه های فراوان که نه تمام میشن و نه ممنوعند، (تهران و کرج شهر چهارفصله، همیشه همه میوه ای هست)، و من دیدم که بعضیها سینی میوه سفارش داده بودند.

          و از همه مهمتر صحبتهای ما فقط از شادی و عشق و ثروت و شکرگزاری بود. اجازه ندادیم که ذره ای حرف لغو و ناصواب وارد مدارمون بشه.

          شدیم دقیقا مصداق اولئک المقربون و اصحاب الیمین سوره واقعه.

          ابراهیم جان من نفهمیدم چطور سر خوردم تو این بهشت…

          فقط وقتی با توصیف قرآن مقایسه کردم دیدم بهشت همینجاست، من الان دارم وسط بهشت زندگی می کنم و وقتی گذشته رو مرور می کنم می بینم بهشت من از جایی آغاز شد که سعی کردم رها و شاد باشم.

          به خواسته هام نچسبم و فقط به خدا بسپارمشون. ذهنم رو از آلودگی غصه و ترس پاک کنم. به حرفهای استاد عباسمنش که از قلب قرآن خدا اومده ایمان بیارم هرچند هنوز خیییییییلی جا دارم برای رشد.

          من هنوز خیلی سطوح توحید عملی هست که باید طی کنم و مرتبه ارزشمندی خودمو بالاتر ببرم اما ببین با این اندک تلاش آگاهانه ام چه لذتهایی رو تجربه می کنم به لطف الله مهربان؟

          اینا رو بخدا قسم نمیگم تا (او به دلیت کنم) فخرفروشی کنم بلکه میخوام بگم حرف استاد حق و حقیقته.

          تصدیق می کنم قوانین بدون تغییر خداوند رو.

          صدق الله العلی العظیم

          دلیل و نمونه دارم میارم.

          تاییدیه میارم برای تجسم هایی که داری آگاهانه دل بهش میسپاری و مطمئنت می کنم از اینکه اندکی صبر… سحر نزدیک است

          پشت دریا شهری است، که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است…

          قایقی خواهم ساخت، خواهم انداخت به آب… دور خواهم شد از این خاک غریب

          بقیه شعرش رو خودت بخون نمی خوام کامنت الکی طولانی بشه.

          راستی منم سالها برای دل خودم شعر می نوشتم. انصافا شعرهای قشنگ و خوش وزنی هم بود. مدتیه ننوشتم. شاید دوباره بنویسم

          مرسی ازت که چشمه ها در دلم جوشوندی…

          بازم میگم:

          اندکی صبر سحر نزدیک است…

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 34 رای:
          • -
            پری سیفی گفته:
            مدت عضویت: 2552 روز

            سلام بر سعیده عزیزم جان دلم چقدر لذت بردم از کامنت توحیدی شما

            من از طریق کامنت ابراهیم عزیز به نوشته‌های ارزشمند شما هدایت شدم

            امروز خواستم انرژی‌های وجودم رو قوی کنم بعد دفتر سپاسگزاریم و ستاره قطبیم رو بنویسم و بعد هم برم سراغ کارهای اداریم. چون میدونم اونچه بوجود میاد خودم خلقش کردم با فرکانسهام

            واقعا وقتی شروع کردم به سرچ کامنت‌ها و انتخاب یکی از اونها برای تقویت باورهای توحیدیم فکرشو نمیکردم به کامنت شما هدایت بشم.

            وااااقعا سپاسگزارم بی‌نهایت ممنونم

            خیلی ذوق دارم که در اولین فرصت برم بقیه کامنت‌های شما رو هم بخونم. خیلی دوستتون دادم دوست عزیزم

            این روزها یه مسائلی دارم که بشدت ذهنم رو درگیر کرده و خیلی باید بیشتر روی خودم کار کنم و چه ورودی ارزشمندتر از فایلهای استاد و کامنت‌های عزیزان دلی چون شما

            خداروصدهزار مرتبه شکر بخاطر حال خوب و احساس خوبی که دارم

            انشالله احساس لیاقت و خوشبختی همیییشه همراه شما باشه.

            بوس بوس

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
            • -
              سعيده رضايى گفته:
              مدت عضویت: 2026 روز

              سلام پری خانم پری رو.

              چقدر چهره شما ملیح و نازه. چه لبخند شیرینی روی لبته.

              خدا حفظت کنه ان شاالله.

              خیلی خیلی متشکر و سپاسگزارم بابت اینهمه لطف و محبتت. منم شما رو دوست دارم و برات آرزوی سربلندی در پناه لطف خدا و توکل خودت به جریان هدایتش دارم.

              الهی شکر که این جریان پر انرژی در سایت مقدس استاد عباسمنش برقراره و هر زمان هرکسی اتصالش به نور الهی قویتر بشه خودش راهش رو پیدا میکنه. خدا هدایتش میکنه به جایی که نیاز داره و حالشو خوب میکنه.

              اصلا عجیب این سایت دست پرورده ی استاد همه چیزش روی اصول و قوانین درست الهی پیش میره. هیچ اتفاقی اتفاقی نیست.

              همه چیز در چارچوب قانون الهی کنترل شده است و همه ما با اختیار خودمون در حال حرکت و تکاپوییم. نه اجباری هست که ما رو به سمت خاصی بکشونه، نه وسوسه های شیطانی جایی برای خودنمایی دارن.

              ما همه یار و پشتیبان توحید همدیگه ایم و داریم روح معنوی همدیگه رو تقویت می کنیم.

              این زنجیره از پاسخ ها میتونه تا ابد ادامه پیدا کنه که ناظر اصلیش خدا و تهیه کننده و کارگردانش استاد عباسمنش و بانو شایسته هستند.

              ما هم لذت برندگان و ذینفعانشیم.

              اینا رو دارم تو یه حالت عجیب خواب و بیداری می نویسم و امیدوارم ارزش معنایی داشته باشه.

              بازم ممنونم بابت مهربونیتون و براتون بهترین آرزوها رو دارم.

              میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
          • -
            Zahra گفته:
            مدت عضویت: 1293 روز

            سلام سعیده جان کامنت تون رو خاندم ولذت بردم ووقتی گفتی رستوران گیلانی شهران .گفتم اه اینجا که من زندگی می کنم دقیقا یک فلکه پایینتر سر کوچه فرهنگسرای معرفت هست امیدوارم روزی برسه که منم بتونم با شماها ارتباط بگیرم وبا هم باشیم وبه امید اینکه روزی یک توحیدی خالص باشم وکنترل اگاهانه ونااگاهانه ذهنم هر لحطه به لطف خدا ونعمتهاش ممنونم برای بودن تکت تکتون

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
        • -
          مهدی رجبی گفته:
          مدت عضویت: 3870 روز

          درود آقا ابراهیم عزیز

          میخوام فقط بعنوان یک نشونه بنویسم

          داشتم کامنت شما رو که مطالعه می کردم و لذت میبردم تا اینکه رسیدم به ابتدای شعر قل هو الله احد گفتم زبانم باز شد… !! به قرآن این حس و حال رو میشناسم و این بیت…

          گفتم وای خدای من! یه لحظه حس کردم چقدر این بیت آشناست چقدر این صحنه آشناست

          حس کردم یه لحظه انگار قبلا دیدم این صحنه و اشعار رو.

          بعد گفتم مهدی یادته قبلا حدود سه سال پیش شاید کمتر یه روز نشسته بودی پشت میزت این حس و این کلمات اومدن به زبونت هی تکرار میکردی؟!

          من تقریبا همچین شعری رو حدود دو سه سال پیش بهم گفته شده بود و حسش اومده بود

          البته اوایلش اینطور بوده و با کمی ویرایش:

          قل هو الله احد گفتم، و عشق آغاز شد

          قل هو الله الصمد وین ذکر من چون ساز شد

          ساز من با نام تو کوک می شود

          گام من با عشق تو همگون و همخون می‌شود….

          و..

          الله و اکبر..

          خدایا بابت جریان آگاهی ها و هدایت هایت سپاسگزارم.

          خدا به شما عزت و سربلندی بده و در پناهش دل آرام و دلشاد باشی.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
        • -
          نفس آریان گفته:
          مدت عضویت: 1346 روز

          ابراهیم دوست عزیزم ممنونم از پاسخی که به سوالم دادی، اینکه میگی برای وصل شدن بخدا باید بپذیریم که خدا یکیه و توی این جهان قدرتمندترینه و اراده میکنه هرچیزی بخواد خلق میکنه و اینکه برای نزدیک شدن بهش فقط باید روی خودش حساب کنیم و هر خواسته ای داریم فقط از خودش بخوایم و روی دیگران حساب نکنیم.هر نعمتی داریم و هر خواسته ای برامون براورده میشه کردیتش رو به خدا نسبت بدیم و اینو بدونیم که ماهیچ چیزی از خودمون نداریم. باید آگاهانه حاشیه ها رو از خودمون دور کنیم، همه اینهایی که میگی رو من قبول دارم.

          اما ابراهیم برای منی که تازه یکمی سیمم داره وصل میشه قطعا باید تکاملم طی بشه تا مثله تو رشد کنم… قطعا یک شبه و یک هفته ای من مثله تو توحیدی نمیتونم بشم… ببین امروز من توی کوچمون داشتم راه میرفتم و یه باد ملایم و خنکی هم میومد.. یاده کامنتت افتادم، که خدا گفته یه نگاه به آسمون بنداز ببین من بدون ستون اینو آفریدم….ببین من چقدر قدرتمندم، من به آسمون آبی نگاه کردم و دیدم چقدر زیباست،،،واقعا بدون ستونه،،، به درختهای صنوبره توی کوچمون که برگاشون چقدر منظم کناره هم چیده شدن…. به این باده خنکی که میمومد،،، به زیبایی اطرافم بادقت نگاه کردم ،،، احساسم خ عالی شد و با خدا حرف زدم و دلم آروم شد که نفس نگران هیچ چیز نباش…. من هستم… من برای تو کافی ام…. تو فقط همه چیزو از خودم بخواه…. من فهمیدم باید من برم سمت خدا تا حسش کنم،،، اون که از رگ گردن به من نزدیکتره… اون همیشه با من بوده… این منم که ازش دوری کردم،،، این منم که مشرک بودم،،،، این منم که صداش نزدم…. و اگر من میخوام که یه انسان توحیدی بشم باید این راهو ادامه بدم،،،، همیشه ادامه بدم،،،، همیشه با خدا حرف بزنم…. همیشه فقط روی خودش حساب کنم.

          ابراهیم دوست عزیزم سپاسگذارم…باز هم بنویس،،، لطفا بازهم بنویس و قلب منو روشن کن از یاد خدا…

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
        • -
          نازیلا محجوب گفته:
          مدت عضویت: 489 روز

          سلام به داداش ابراهیم گل!

          من اون جایی ک گفتی باید روی ترس هات کار کنی، حاشیه را بذار کنار دقیقن شروع کردم برا همین کار.

          من بعد جدایی از نامزدم کلا هیچ مراسم عروسی و نامزدی اشتراک نکردم چون نخواستم زیر سوالات کسی حسمو منفی کنم که عه چی شد جدا شدی؟ چرا اینطور شد؟

          یا کلا با دیدن عروسی خاطرات و حسرت هام زنده بشه! کلا ازین فضا دور بودم و سعی میکردم حسم خراب نکنم جایی ک حالمو خوب نمیکنه !

          ولی دیروز بعد 4 سال رو این ترسم ایستادم و بالاخره رفتم عروسی با چهره شاداب، گفتم نازی الان دیگه وقتش گذشته از اون جدایی پس بهتره بری و خودتو محدود نکنی به در و دیوار خونه.

          من درین 4 سال خیلی رو خودم و ترسام آگاهانه و یا ناآگاهانه کار کردم

          اولش اینکه از تنهایی جایی رفتن میترسیدم یا ابا می‌ورزیدم همش یکی با من باید میبود، الان نه !

          تنهایی خرید میکنم، تنهایی هرجا میرم و تنهایی رستورانت میرم باخدا دوتایی

          یاد گرفتم از تنهاییم لذت ببرم، خودم خواسته هامو برآورده کنم محتاج دست کسی نباشم,وابستگی هامو کمتر کردم

          ینی من ک فک کردم اون روز کامنت شما رو خوندم دیدم نازی تو چقد روی خودت کار کردی چقد این جدایی کارساز شد برام چقد منو بزرگ کرد چقد دیدگاهمو تغییر داده، از حاشیه ها ناخواسته دور شدم

          کمتر فیسبوک یا وتسپ ام را چک میکنم یا استوری میذارم.

          و دیدم چقد من رشد کردم و چقد این تغییراتُ نمیبینم ولی کامنت شما فلش بک شد برام ک فک کنم من چقد رو ترس هام و دوری از حاشیه ها کار کردم و دیدم در مسیرم و امیدوارم ادامه بدم .

          ممنون ک می‌نویسی و حال ما را دگرگون میکنی پسر !

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
        • -
          لیلا رضایی گفته:
          مدت عضویت: 1103 روز

          سلام و درود به ابراهیم عزیز

          خدایا در این مدت که من رو به کامنتهای ابراهیم هدایت کردی چطور میتونم سپاسگزارت باشم

          چطور میتونم چشم روی هم بزارم و بگم من این آگاهی ها رو درک نکردم

          چطور میتونم عالم بی عمل باشم و خودم رو توجیح کنم

          چطور میتونم هنوز توی حاشیه باشم و ازت دور بشم

          خدایا میدونی که با تماااااام وجوووودم میخوام به سوی تو بیام میدونی که میخوام دیوانه وار توی ذهنم باهات عشق بازی کنم چون کسی غیر از من و تو وجود نداره خدایاااااا یاریم کن از بندگانی باشم که تمام لحظاتم رو با یاد تو گره بزنم خدایا یاریم کن بتونم بر افکار و نجواها غلبه کنم خدایا بندگانی که اینطور خالصانه خودشون رو در آغوش تو میندازن و چشم روی همه میبندن رو بیشتر سر راهم قرار بده خدایا تو همیشه به خیر و صلاح من کار کردی و این من بودم که خودم و افکارم رو در جاهای دیگه مشغول کردم و چشمم رو به راحتی روی تو بستم خدایا من رو از شیطان درونم رهایی بده و با نور خودت قلبم رو روشن کن

          آقا ابراهیم تشکر و سپاس فراوان از شما برای کامنتهایی به این خلوص و پاکی سپاسگزارم از شما برای نوشتن این آگاهی های ناب سپاسگزارم از درک عقیقی که با زبان ساده در کامنتها جاری میکنین و تحسین میکنم شما رو برای توحیدی که با تعهد و جسارت در پیش گرفتین امیدوارم خداوند هر لحظه نور قلب شما رو افزونتر کنه

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      رهاخانم گفته:
      مدت عضویت: 2179 روز

      به نام خدا

      خدایا شکرت

      سلام و درود

      چه دل و جراتی داشتید دوست عزیزم که خصوصیات همسر جدید تون را اول برای خودتون و بعد اینجا نوشتید

      وقتی دیدم حیرت کردم

      و بعد تحسین کردم شما را دوست عزیزم

      امید وارم به خواسته ات تا به الان رسیده باشی

      واقعا وقتی با استاد و با قانون هستی

      آدم هم فرکانس خودت را میخواهی

      وگرنه خودت هستی و خودت .

      وقتی تجسم اون صحنه های گذشته رو گفتید چه خوب توصیف کرده بودید و چه خوب جهان همون را بهتون بر گردانده ولی این نشان می دهد که تجسم ها واقعیت دارند

      پس بیاییم تجسم برای اتفاقات عالی برای موفقیت های مون کنیم

      خدایا شکرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    فاطمه و رسول گفته:
    مدت عضویت: 1102 روز

    سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته مهربونم

    وهمه ی دوستای بهشتیم

    خدارو شکر هزاران بارشکر

    آخ جووووون

    چون کلی آگاهی نوش جونمون کردیم با مرور قانون و دوره مقدس 12قدم

    استاد شایسته مهربونم یک دنیا سپاسگزارم

    بابت مهرتون و بارگزاری این فایل

    همزمان که کامنتم تو قدم هشتم جلسه چهارم نوشتم و لینک تجسم قدم دوم رو گذاشتم

    بعد این فایل رو سایت قراردادین

    کلی چشام قلبی قلبی شد از هیجان وذوق…

    من با این دوره دارم هرروز زندگی میکنم

    خیلی دوستش دارم و زمان میذارم برای انجام دادن وعمل کردن به اگاهی هایی که بیان میکنین

    خداروشکر هزاران بار شکر…

    تجسم مهر تاییدی بر باورهای ماست

    اینکه اول بپذیریم که زندگی الان ما بخاطر

    باورهای قبلی خودمونه خودش برای من

    زمان برد تا به درک مسئولیت پذیری برسم

    و بفهمم که خودم دارم با افکارم که تکرار میکنم زندگی وشرایطمو خلق میکنم و بهتره حالا براساس آموزش های استاد بیام و حواسمو جمع کنم و ذهنمو واحساسمو کنترل کنم باورودی های مناسب که همچنان هم ادامه داره ….

    چند تا از تجسمهای مهم خودمو مینویسم

    تجربه من از تجسم برمیگرده به موضوع ازدواجم که بیشتر اوقات تجسم میکردم که همسرم خیلی مهربون وبااحساس هست و خیلی باادب صحبت میکنه و اروم وخونسرد هست و همش در ذهنم این بود که خوب احساسش بیان میکنه در کنارش مسافرت میرفتم دستش وگرمای اون احساس میکردم بدون اینکه چهره خاصی در نظرم باشه و هرزمان که ذهنم میگفت کو خواستگار فقط میگفتم به ذهنم که این همه ادم چه جوری ازدواج کردن خدا میتونه به من مربوط نیست و جالبه حدود سه چهار روز گذشته بود از این تجسم کردن هام و چون تمرکزم به هم نریزه تو دفترم شروع کردم نوشتن اینکه من چه ادمی را میخوام با تموم جزییات از قد و وزن گرفته تا اینکه نوشتم خواهر نداشته باشه و مادری اروم ومهربون داشته باشه تحصیلات وشغل وماشین وخونه داشته باشه و جالبه سه روز بعد بود که دوست مامانم اومد خونمون وگفت یکی از اشناهای ما دنبال دختر میگرده و من همش تصویر تو جلوچشمم می اومد و این ادم معرفی کنم بهت ومن گفتم میشه مشخصاتش بگید که گفت خانواده دار و مودب هستن و سه تا برادرن و این آقا کارمنده وخونه وماشین داره ومن بدون اینکه چیزی بگم به نوشته هام نگاه میکردم گنگ بودم وذوق زده که خداروشکر الان 15ساله در کنارهمسرم هستم و ایشون همون جور مودب و بااحساس هستن و مادرشون هم فوق العاده مهربون و من تا الان ذره ای دخالت ازایشون ندیدم بااینکه 77ساله شونه .

    فقط خواستم بگم هرچیزی بخواهید امکان پذیره و خدا میده اما من تو برگه مشخصات همسرم درباره موهاش چیزی ننوشته بودم که نشونش دادم وگفتم اگه اینم نوشته بودم هزینه کاشت مو نمیدادیم….

    تجسم کردن همراه با احساس خوب یعنی

    ذهنیت برنده داشتن

    یعنی وقتی درحال تجسم کردن اگه احساس خوبی داریم درسته و ادامه بدیم

    اما اگه درحال تجسم کردن داریم الکی و زورکی احساس مونو خوب نگه میداریم

    یا از روی انجام تمرین تجسم میکنیم نتیجه نخواهد داد چون اصل درتجسم ، رسیدن به احساس خوب هست …

    تو زندگی خودم بارها تجسم کردن هام به واقعیت و خواسته منجرشده

    مورد بعدی خرید خونه مون بود

    جالبه با مبلغی که ما داشتیم همه میگفتن خونه یه خواب هم گیر بیارید هنر کردین

    اما من همش تجسم میکردم خونه ی ما نوساز هست و ما اولین کسی هستیم که واردش میشیم یا خونه ی ما دوتا خواب داره و

    پذیرایی دلباز و پرنور همراه با

    بالکن وکمددیواری یا حتی پنجره تو اشپزخونه هم تصور میکردم

    خنده دار بود واسه رسول جان که بارها میگفتم من دوست دارم بالای اوپن اشپزخونه جا واسه وسایل برقی داشته باشه …

    درجستجوی خونه بودیم که نوروز 1391شد و ما رفتیم سفر و بی خیال ، از سفر برگشتیم بعد همکار پدرم هم املاک داشت و زنگ زد گفت یه آقای بسازبفروشی،خونه نوسازش به قیمت خوبی میخواد بفروشه فقط هم کلیدخونه رو به من سپرده ، ماهم خونه رو دیدیم و خریدیم خداروشکر

    واااای استاد همه چیز همون جوری بود که من تجسم کرده بودم

    نوساز ،دو خواب ، بالکن ، حتی پنجره داشتن آشپز خونه ، ازهمه مهمتر قسمت

    بالای اوپن آشپزخونه که کلی وسیله توش جا میشه و دیده نمیشه و مرتبه ..

    واقعا هنوزم تو خونه مون راه میرم انگار تو رویاهام قدم میذارم …

    خداروشکر هزاران بار شکر

    مورد بعدی بارداری هام بود خنده داره ولی جذابه

    هنوزم نوشته هام نگاه میکنم ازهیجانش بال درمیارم

    دوست داشتم همیشه هم پسر داشته باشم وهم دختر

    فاصله سنی بچه هام پنج سال باشه

    هردو وتولد یه ماه باشن

    بچه اولم پسر باشه

    همه ی اینها اتفاق افتاد دقیق

    یادمه رفتم بعداز ازمایش بارداریم لباس پسرونه خریدم واوردم خونه و مامانم هم مبگفت

    بگو خدا بچه سالم بده

    منم میگفتم خدایا سالم باشه و پسر هم باشه

    درحد ترکیدن بودم از خنده و هیجان واصلا اون زمان نمیدونستم قانون با احساس خوب کارمیکنه ….

    یا تو بارداری دوم خانواده خودم وهمسرم همه میگفتن

    خیالت راحت بچه پسر هست وپدرشوهرم میگفت ما پسر زا هستیم اما من کله شق وسرتق بودم

    حرف کسی تو مغزم نمیرفت

    گفتم من سالها پیش نوشتم تو دفترم که دختر هم میخوام

    بچه م دختره وخیالم راحته

    جمله ی همیشگی من خدایا سالم باشه این بار دختر باشه

    همین هم اتفاق افتاد و حالا میفهمم چرا اتفاق افتاد

    فقط چون حالم خوب بود و میخندیدم بس .

    من همیشه تجسم میکردم که بارداری راحت وسالمی دارم وخیلی عادی کارهای خودمو وخونه مو انجام میدم و همین طور هم شد خداروشکر و در هر دو بارداری

    تونستم از عهده کارهای خودم وبچه وخونه با کمک خدا بربیام و موفق باشم خداروشکر .

    مورد بعدی زمانی بود که وارد سایت شدم

    همش تجسم میکردم که تو صفحه خرید سایت دکمه خرید میزنم و دوره 12قدم میخریم و خیلی معجزه وار این اتفاق افتاد و اتفاقا اول قانون سلامتی خریدیم و در زمان انجام تمرین قانون سلامتی و پیاده روی کردن زنگ زدن که خونه پدری رسول جان فروختن و کلی ورودی مالی به

    حساب مون اومد …

    مورد بعد هم تجسم خرید ماشین مون بود

    فقط من ورسول جان تجسم نمی کردیم و دیگه یه مدت تو اتاق بچه ها همگی باهم

    چهارتا کوسن میذاشتیم به جای صندلی ماشین و سبد مسافرتی هم کنارمون

    حتی زیرانداز ، بعد صدای آب با گوشی پخش میکردیم و پاهامون مثلا میذاشتیم تو آب همراه با بچه ها

    یعنی نمیدونین چقدر ما تو اتاق میخندیدم

    یه وقتایی زیر آواز میزدیم و

    بچه ها تخیل بهتری دارن

    بارها میشد محمدحسن وهلیسا مثلا

    با سنگهای تو آب بازی میکردن یا

    رو کوسن ها بجای آب بالا پایین میپریدن

    فیلم اون لحظه هارو داریم

    مثل فیلم خونه ی شما دربندرعباس

    و حالا این روزها تک تک این تجسمها

    ودرکنارش نمایش وبازی ما با بچه هامون

    به واقعیت منجرشد خداروشکر

    ماشین مون خریدیم و کلی باهاش کنار آب ودریا و رودخونه و آبشار رفتیم

    تموم اون نمایش ها این روزها واقعی شدن به لطف خداوند

    خداروشکر هزاران بار شکر

    من کارهای روزانه ی ، روز بعد خودمو همیشه قبل از خواب تجسم میکنم

    حتی بازی کردن با بچه هامو

    یا آشپزی کردن یا خرید کردن هام..

    حتی آرامش و بی خیال تر بودنمو

    بارها تصویر سازی میکنم

    کنترل ذهن هایی که انجام میدم

    بارها تو ذهنم مرور میکنم و تکرار میکنم که بازهم می تونم بهتر وبهتر عمل کنم

    فقط از تجسم برای خواسته های بزرگ استفاده نمیکنم چون عادت کردم

    به اینکه مثل یه ریتم کارهایی که فردا

    قراره انجام بدم تجسم کنم که عالی انجام شون دادم و همین هم میشه خداروشکر

    سپاسگزارم از شما استاد عزیزم وخانم شایسته مهربونم بابت این فایل مقدس

    خیلی دوستتون دارم وعاشقتونم

    خدا حفظ تون کنه ان شاالله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 314 رای:
    • -
      رویا مهاجرسلطانی گفته:
      مدت عضویت: 2217 روز

      درود و وقت بخیر. خدمت دوست نازنین و زوج بینظیر این سایت بهشتی مون

      سلام به فاطمه جون و آقا رسول عزیزمون

      فاطمه جون عاشق تمام تجسم های بینظیرت هستم چقدر زیبا و ساده و روان نوشتی . چقدر زیبا همسر آینده تو درخواست کردی و تجسم کردی . این تیکه حرفت چقدر قشنگ نوشتی و دست خداوند رو باز گذاشتی اینکه گفتی هرزمان که ذهنم میگفت کو خواستگار فقط میگفتم به ذهنم که این همه ادم چه جوری ازدواج کردن خدا میتونه به من مربوط نیست و جالبه حدود سه چهار روز گذشته بود از این تجسم کردن هام

      در مورد خانه خریدنت و کابینت بالای اوپن .. در مورد بارداری های فوق العاده

      وووواااای چقدر از تجسم ماشین خریدنت لذت بردم

      اینکه دکمه ی خرید محصولات رو اینقدر قشنگ تجسم کردی

      و همه ی چیزهایی رو که دوست داشتی و تجسم کردی و بلطف خدای مهربان درخواستت با این تجسماتت اجابت شد خدایا شکرت .. مرسی مرسی عزیزم که اومدی و برامون نوشتی

      منم خیلی دوست دارم در مدار خرید محصولات قرار بگیرم و این

      تجسم دکمه زدن خرید در سایت خیلی بهم کمک کرد و از همین الان انگار در ذهنم بدیهی شد و منم دارم محصول دوست داشتنی مو خریداری میکنم .. البته همه ی محصولات استاد عزیزمو خیلی دوست دارم ولی دوست دارم اولین محصولی که بخرم دوره ی کشف قوانین زندگی باشه..و دیگر محصولات

      فاطمه جونم دسته گل های نازنینت رو بچلون و ببوس و لذت شو ببر چون محمد حسین نازنین عضو سایت مون و هلیسای خوشکلمون جزو عزیزان مون هستند عاشق شونم . و عاشق تونمممم. مرسی مرسی عزیزم خیلی کامنت تو دوست داشتم می‌خوام بازم بخونمش خیلی تجسممو قوی تر کرد و باید روی این فایل خیلی تمرکز کنم امروز به امید خدا برمی‌گردم پردیس و بیشتر می‌خوام تمرکز کنم

      .فاطمه جونم ممنون و سپاسگذارم فعلا در یک سفر دو سه روزه هستم در نزدیکی کرج . کردان هستیم . جاتون خالی با خواهرم اینا یک ویلای خوشکل استخر دار اجاره کردیم و امروز صبح کنار این استخر بینظیر نشستم و مدیتیشن انجام دادم و از این ویلای نازنین تشکر و قدردانی کردم و احساس کردم این قصر طلایی و الهی منه ولی کمی با تغییرات روی دفترم نوشتم اینکه الان خواهرم اینا میهمان ما هستند و اومدند توی استخر ویلا مون دارن شنا می‌کنند و کلی تجسم سازی کردم و توی دفترم نوشتم و با خواند کامنت پر محتوای تو دوست نازنینم کلی خواسته های جدید در من شکل گرفته خدایاااا شکرت

      برات بهترین ها رو در کنار عزیزانت آرزومندم به آقا رسول عزیز هم سلام منو برسون . و الان می خوام برم کامنت آقا رسول رو هم بخونم ..

      روز و شبت پر از اتفاقات و معجزات خوب و عالی الهی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
      • -
        فاطمه و رسول گفته:
        مدت عضویت: 1102 روز

        سلام به رویای عزیزم

        سپاسگزارم از لطف ومهرت

        رفیق جانمون

        بوس به روی ماهت عزیزم

        ببین کامنتت زمانی به دستم رسید که در مسیر برگشت از روستای خانک بودیم و کلی حال خوب

        داشتم ونوش جان کردم

        بعد در انتهای کامنت

        چشام قلبی قلبی شد از ذوق که

        وای خدایا خودت هم تو مکان بهشتی کردان و ویلا هستی

        و در حال انجام تمرین تمرکز بر زیبایی ها و تجسم …

        تحسینت کردم عزیزدلم ..

        خودمو تجسم کردم تو اون ویلا

        با اجازه واردش شدم و کنار دستت نشستم واسه مدیتیشن ….

        دمت گررررم

        قانون فرکانس درسته و مطمئنم

        تو این روزها قطعا دوره ی کشف قوانین وارد محصولاتت میشه

        کلی برامون از احساس خوبت

        از کنترل ذهنت مثل همیشه مینویسی ولذت میبریم

        دوووووووووست دارم

        خعللللی زیاد

        به قول هلیسا

        اندازه ی منظوره ی شانسی

        الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره

        ان شاالله

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
    • -
      زهرا علیپور گفته:
      مدت عضویت: 978 روز

      سلام ونور بر فاطمه جان عزیز

      باخوندن نوشته ی زیبا وروانت اشک بر چشمانم جاری شد ازاین همه اتفاق عالی و تصویر سازی های فوق العاده شادت باحس خوب

      فاطمه جان قلبم باز شد درود خدا برتو

      فاطمه جان انگیزه دادی با قدم های کوچک تصویر سازی براحتی جواب میده

      فاطمه جان خدا میدونه که چقد از حس حال خوبت ذوق کردم

      من هم یادم میاد برای خرید ماشینمون تصویر سازی میکردم یه گوشه مینشستم وبا حس خوب رانندگی میکردم و نمیدونی چقد برام لذت بخش بود و خیلی راحت ماشینمون رو خریدیم .

      الان که داشتم کامنتت رو میخوندم به خونه که رسید وقتی پنجره ی تو آشپزخونه رو گفتی نمیدونی جقد ذوق کردم آخه من برای خونمون همین پلن رو گذاشتم عاشق اون پنجره ی اشپزخونه هستم که وقتی آشپزی مبکنم فضای بیرون رو ببینم و لذت ببرم دوست دارم اتاق خوابها کمی از هم فاصله داشته باشه و پنجره ی پذیرایی ازاین قدی ها باشه و یه بالکن هم داشته باشه تماشای غروب و طلوع خورشید رو هرروز بتونم ببینم

      روبروی خونمون یه پارک بزرگ هست که یه برکه ی آب داشته باشه با کلی مرغابی و من صدای مرغابی ها رو الان دارم میشنوم

      فاطمه جان این یک نشانه برای من بود که و من میدونم که درمسیر درست دارم حرکت میکنم و این مسیر رو ادامه میدم تا لحظه ی پایانی زندگیم .

      نور وعشق الله بر تو وخانواده ی پرمهرت باد

      عاشقتممم دختر

      تحسینت میکنم برای بدست آوردن و ادامه ی این مسیر

      درپناه نور وعشق الهی باشی .

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
      • -
        فاطمه و رسول گفته:
        مدت عضویت: 1102 روز

        سلام به زهرا جان عزیزم

        سپاسگزارم از لطف ومهرت رفیق جانم

        عااااااااشقتم خیلی هم زیاد

        خداروشکر هزاران بار شکر برای

        حال خوبت از کامنتم که فقط از خود خداست وبس…

        تحسینت میکنم برای خلق ماشین تون و خواسته هاتون …

        خواستم بگم

        پنجره پذیرایی ما دقیقا میشه

        طلوع تماشا کنی

        از سمت بالکن هم غروب تماشا کنی و جالبه که روبه روی

        خونه ی ما

        هفت تا باغ بزرگ هستش

        جالبه که صاحب یکی از باغ ها مرغابی داره و صبح ها میاره بیرون وصداشون میاد

        بعد از چندمدت فهمیدیم که صاحب باغ پدربزرگ همکلاسی محمدحسن هست و دعوتمون کرد و رفتیم از نزدیک دیدیمشون

        خداروشکر هزاران بار شکر

        یا وقتی میریم پیاده روی دم غروب

        از صدای قشنگشون دیوونه میشی…

        تماشای این باغها خیلی لذت بخشه

        بارها میشد میرفتم بالای پشت بوم و قشنگ از اونجا زیبایی باغها رو تماشا میکردم

        یه بار تو این باغ عروسی بود و منم ذوق زده از هیجان رفتم بالای پشت بوم که مسلط باشم به مراسم

        با صندلی مخصوص خودم …

        انگار عروسی خانواده من بود

        چقدر ذوق داشتم و میخندیدم

        ببین به دوهفته نرسید که پسرداییم جشن عقدش دعوتمون کرد تو همین باغ روبه رومون

        منی که از پشت بوم این باغ تماشا میکردم دقیقا وارد این باغ شدم برای جشن نامزدی پسردایی م و

        خیلی لذت داشت برام .

        تحسینت کردم وان شاالله با تجسم وحال خوب خواسته هات

        از خونه ی مورد نظرت محقق بشه

        کلی برامون از نقشه و زیبایی هاش بنویسی و حال کنیم ..

        الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره

        ان شاالله

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
    • -
      زهـره گفته:
      مدت عضویت: 1100 روز

      سلام فاطمه عزیزم

      خیلی خوشحالم از آشنایی با شما

      دوست عزیزم شما به نکته ی مهمی اشاره کردید

      برای من درس بزرگی بود

      تجسم کردن همراه با احساس خوب یعنی

      ذهنیت برنده داشتن

      یعنی وقتی درحال تجسم کردن اگه احساس خوبی داریم درسته و ادامه بدیم

      اما اگه درحال تجسم کردن داریم الکی و زورکی احساس مونو خوب نگه میداریم

      یا از روی انجام تمرین تجسم میکنیم نتیجه نخواهد داد چون اصل درتجسم ، رسیدن به احساس خوب هست …

      خیلی سپاسگزارم برای این نکات ارزشمند

      تلنگری برای من بود که باید با تجسم احساسم بطور واقعی با تمام وجود بطور طبیعی خوب و شاد باشه و از تجسم کردن لذت ببرم

      نه زورکی و صرفا برای انجام تمارین

      خیلی ارزشمند بود

      ممنونم دوست عزیزم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
    • -
      نفیسه صانعی گفته:
      مدت عضویت: 1354 روز

      سلام فاطمه جان

      ممنونم که این کامنت زیبا رو برای ما نوشتید

      اینکه شما تشکیل خانواده دادید و دوتا فرزند دارید و در کنار اون ها تجسم رو انجام دادیم خیلی حس خوبی بمن داد

      همیشه فکر میکردم ازدواج و در کنارش بچه دار شدن خیلی مانع رسیدن من به خواسته هام نیشها ولی حالا دارم میبینم شما چقدر زیبا در کنار همسر و فرزندتان ابتدا با تجسم و سپس با بدست اوردن خواسته همواره در حال لذت بردن از حضور هم هستید عشق و نور در زندگیتون جاری

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
    • -
      سیما کشاورز گفته:
      مدت عضویت: 1379 روز

      سلام به فاطمه ی عزیزم

      امیدوارم که همیشه به تجسم های زیبای ذهنیت برسی عزیز دلم

      مدتی بود که اصلاااا نمیتونستم نه اینکه نخوام، واقعااا نمیتونستم تجسم کنم

      اما شما اینقدر زیبا و ساده تجسم کردن رو توضیح دادید، حتی واسه چیزای کوچیک،

      که انگار سوخت موتور تجسم من تامین شد و شروع کردم به دوباره انجام دادنش.

      خدا رو شکر میکنم بابت شما دوستان عزیزم که با بیان تجربه هاتون مسیر رو واسه ی ما هموار تر میکنید

      انشاالله که در پناه الله یکتا، شاد، سالم و ثروتمند باشید.

      دوستدار شما :سیما

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  9. -
    رسول خانکی گفته:
    مدت عضویت: 1139 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربانم

    الفاتحه

    الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ

    ستایش مخصوص پروردگاریست که رب و فرمانروای جهانیان است

    سلام استاد جانم

    سلام استاد شایسته جان

    سلام به همه دوستان همفرکانسی در بهترین و فرکانسی ترین سایت دنیا

    استاد جانم عجب فایل بینظیری را روی سایت گزاشتید و خدارا هزاران مرتبه شکر میکنم که بعد 5 سال از تولید این فایل گذشته و در بهترین زمان و مکان در مدار دریافت این آگاهی بینظیرش قرار گرفتیم.الهی شکر.

    یادمه وقتی بچه بودم 6 سالم بود ما در منطقه فردیس کرج زندگی می‌کردیم و یه خونه ویلایی 400 متری داشتیم که یه حیاط بزرگ داشت و یه جورایی دو کله بود و یه زیر زمین بزرگ داشت و یه باغچه بینظیر و من واقعا خیلی دوران کودکیم رویایی گذشت تا اینکه به دلیل اینکه شغل پدرم آزاد بود خونه را فروخت و ما به منطقه مارلیک کرج رفتیم که اون زمان هر یک کلیومتر یه خونه پیدا بود و من که توی فردیس مدرسه میرفتم وقتی محیط اونجا را دیدم واقعا به هر دری زدم که من اینجا درس نمیخونم و با اینکه وسط سال تحصیلی بود من ماشین سوار میشدم ،از این مینی‌بوسهای بنز، پنجاه ریال سکه ای میدادم به رفت و پنجاه ریال برای برگشت و واقعا از همون زمان در قلبم همیشه این را می‌دیدم و تجسم میکردم که من برای این منطقه نیستم و بالاخره یه روزی از این محیط خارج میشم و این رویا در دلم زنده بود تا اینکه وقت ازدواجم شد و خداوند هم برای ازدواجم پلن چید و به درخواستم پاسخ مثبت داد و هم به خارج شدن از اون محله

    با اینکه 10 ماه در خونه پدری که یه آپارتمانی بود که اجاره داده بود و من بعد ازدواج در اونجا ساکن شدم بعد ده ماه با باورهای خیلی محکم و راسخ فاطمه جان و خودم که مفصل در

    قدم 8 فایل 4 توضیح دادن به طرز جادویی ما صاحب خونه شدیم

    و واقعا ما در مورد ازدواج و در مورد خونه دار شدن و خرید ماشین از تجسم استفاده کردیم و همیشه این خواسته در قلبمون زنده بود و باهاش زندگی می‌کردیم قبل از اینکه بهش برسیم و وقتی با اون خواسته همفرکانس شدیم بهش رسیدیم.

    در مورد بچه دار شدنمون هم واقعا همش خودمو تصور می‌کردم که یه پسر خوشگل و تپلی دارمو و حضورش را در خونه احساس می‌کردم و خداوند پاسخمون را به طرز جادویی داد و محمد حسن عزیز به خونه ما برکت و لذت و شیرینی خاصی داد و بعد همینطور خداوند هلیسا جان را بر اساس درخواست ما ،وارد زندگیمون کرد و شیرین ترین و بانمک ترین دختر را به ما هدیه داد

    الهی صد هزار مرتبه شکرت

    استاد جان از همین تریبون استفاده میکنم و ماجرای آگهی بازرگانی که انجام دادم را میگم که برای خودم و دوستان راه گشا باشه

    و بتونه کمکمون کنه.

    مدتی بود که بعد 12 قدم من این تمرین را برای چند نفر انجام دادم به همراه فاطمه جانم ،ولی اونجور که باید هنوز راحت نبودم با این تمرین و دوباره دوره مقدس12 قدم را که شروع کردم به همراه دوره لیاقت

    هدایت شدم به انجام این تمرین جادویی

    اومدم 60 تا از ویژگی‌های مثبت شخصیتی و مهارتی را یادداشت برداری کنم که در حین نوشتم

    محمد حسن جان اومد و پرسید بابا داری چی کار میکنی

    منم گفتم استاد این تمرین را گزاشته و باید لیست کنم و اجراش کنم

    محمد جان هم به من گفت بابا جان میتونم منم لیست کنم و با هم انجام بدیم این تمرین را

    وای خدا مقاومتش خیلی کم بود و چقدر انگیزه منو بیشتر کرد برای انجام تمرین

    خلاصه وقتی لیستمون کامل شد

    دو سه مرتبه من برای ایشون خوندم و دو،سه مرتبه محمد حسن جان برای من

    و گفتم یه چند روز دیگه انجامش میدیم

    که یه دفعه محمد حسن جان گفت بابا امروز انجامش بدیم

    من که متعجب بودم از آماده بودن ذهن محمد جان‌

    قبول کردم و تقریبا ساعت 9 شب رفتیم اکومال هایپر استار

    قسمت فوت کورت

    که جمعه هم بود و خیلی شلوغ بود

    در حین رفتن به انجام این کار

    بر اساس آگاهی های بینظیر فایل تسلیم بودن

    من گفتم خدایا تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری می‌جویم

    خدایا من هیچی نمیدونم

    خودت بر قلب و زبانم جاری شو تو بگو و تو انتخاب کن حتی با کی انجام بدم این تمرین را

    و باور کنید وقتی این گفتگوهای ذهنی از قلبم جاری شد

    یه آرامش 100 برابری گرفتم

    وارد فوت کورت شدیم و منو به دوتا جوون خوشتیپ هدایت کرد

    اول من با همین ادبیات گفتم سلام وقتتون بخیر

    من و محمدحسن جان دانشجوی موفقیت هستیم و استادمون از ما خواسته که یه تمرینی را انجام بدیم به اسم آگهی بازرگانی و یا تمرین عزت نفس

    یه چند دقیقه ای وقت ارزشمندتونو به ما بدید لطفا

    و این دو جوون با کمال میل پذیرفتن

    من تمرینمو انجام دادم ودر حین انجام تمرین این دوتا جوون با شورو اشتیاق فراوون داشتن به تمرین من گوش میدادن و یکی از اونها گفت پسر عجب ایده جالبیه

    کار استادتون بیسته و چون از ما اسم استاد را نپرسیدن ما هم چیزی نگفتیم

    خلاصه تمرین من تموم شد و نوبت محمد حسن جانم شد بسیار عالی تمرینش را انجام داد و اون دو نفر بعد تموم شدن تشویقش کردن و بازخورد کاملا مثبتی نشون دادن

    و تمرین را برای یه خانم و آقای جوون دیگه انجام دادیم و آنها هم بازخوردشون کاملا مثبت بود و واقعا تعجب زده نگاه میکردن در حینِ اینکه لبخند به لب داشتند.

    بعد رفیم سر یه میز که سه تا خانم خوشتیپ نشسته بودن من به محمد جان گفتم میز بعدی را خدا نشونمون داد، بریم

    ازشون درخواست کردم و با کمال میل پذیرفتن ،وقتی داشتیم انجام می‌دادیم واقعا لبخند به لب هر سه نفر بود و دو خانم دیگه هم رفته بودن غذا سفارش بدن هم به ما پیوستن و نظاره گر ما بودن

    استاد جانم با تموم قدرتم دارم اعلام می‌کنم که تموم اون مدت انجام تمرین به الله که من نبودم حرف میزدم و خودش و خودش و خودش این تمرین را برام انجام داد

    و بعد تموم شدن تمرینمون هر پنج نفر از میزشون بلند شدن و تشویق کردن ،این در حال بود که ما برای 9 نفر انجام دادیم ،ولی خیلی از میزهای کناری هم داشتن با تعجب نگاهمون میکردن و من و محمد حسن جان با اعتماد به نفس عالی انجامش دادیم.

    انشالله خدا هدایتم کنه دوباره و دوباره این تمرین بینظیر را انجام بدم

    فردای اون روز به الله قسم اینقدر بازخورد و نشونه های عالی از جهان گرفتم و پول هم به حسابم واریز شد

    استاد جان فایل تسلیم شدن خیلی فال بی‌نظیری هست و من تقریبا هر روز گوش میکنم.

    استاد جان بعضی وقتها که فایلها خوب میشینه تو ذهنم و به لایه های زیرینِ مغزم میرسه فکر میکنم اولین باری هست که این فایل را شنیدم ،بعد میرم فایلهای قبلی را که نگاه میکنم میبینم همون آگاهی ها را شما نشر دادید، و فرکانس آگاهی من خالص تر شده ودریافتم بهتر شده .الهی صد هزار مرتبه شکرت برای این جهانِ بینظیرِ سراسر فرکانسی.

    استاد عزیزم تشکر و قدردانی در غالب کلمات نمیگنجه که بخوام اون چیزی که در قلبم هست را بازگو کنم که خداوند از طریق شما استاد گرامی و گرانقدر چه آرامش و نعمت و ثروت و برکتی را در زندگیم جاری کرده.

    خداوند هر آنچه خواستید بهتون داده و هزاران برابر این زندگی بهشتی را نصیب و روزیتون کنه.

    از همه دوستان عزیزم هم تشکر و قدردانی میکنم.

    الهی شکرت

    الهی شکرت

    الهی شکرت

    الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ

    شاد باشید و ثروتمند.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 378 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1924 روز

      سلام اقای خانکی

      و سلام به فاطمه جانم، محمد حسن جان و هلیسا جان.

      بسیار تحسینتون میکنم برای انجامِ تمرین اگهی بازرگانی تو یه محیط شلوغ با آدم های متفاوت.

      بچه ها الگوهای خوبی هستن.

      اینکه نوشتین محمد حسن جان مقاومتی نداشت و بلافاصله درصدد انجام تمرین براومد واقعا جالبه برای منِ بزرگسال…

      که سمانه کودک باش تا اتفاقا بهبودهای زندگیت بیشتر هم بشن.

      یه مثال از بچه ها که خودم خیلی دوستش دارم اینه اگه الان با هر کسی دچار کدورت و ناراحتی بشن، بلافاصله یادشون میره و دوباره دوست میشن با فرد و بهش لبخند میزنن…

      به عبارتی هیچ حس بد یا کینه ای رو توی خودشون نگه نمیدارن، سریع میندازن بیرون و دوباره شروع میکنن به شادی و زندگی.

      به عبارتی عین شیشه شفاف هستن، هر لحظه همون حس رو نشون میدن و عبور میکنن، نگهش نمیدارن.

      مرسی که این کامنت عالی و کاربردی رو نوشتین.

      در کنار خانواده عزیزتون در پناه الله مهربان باشین.

      فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

      الهی شکرت بی نهایت.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 31 رای:
      • -
        رسول خانکی گفته:
        مدت عضویت: 1139 روز

        به نام خداوند بخشنده و مهربان

        سلام به خانم صوفی عزیز و بزرگوار و آقا حافظ عزیزمون و همسر گرامیتون

        امیدوارم حال دلتون عالی باشه

        راستش چند وقتی بود که میخواستم دوباره این تمرین را انجام بدم و واقعا همش هدایت میشدم به انجامش

        که یه روز که از سر کار برگشتم یه حس درونی منو ترغیب کرد به نوشتن و مکتوب کردن این خصوصیات

        و فقط گوش دادم و انجامش دادم و وقتی نوشتم خداوند دستش را به کمکم اوورد و محمد حسن پسر خودم واقعا خیلی کمکم کرد که راحت تر این تمرین را انجام بدم

        واقعا بچه ها روح لطیفی دارن و ذهن آماده

        خداوند را شاکرم که به من اجازه انجام این تمرین را انجام داد

        واقعا قصد کامنت نوشتن نداشتم و این هم به حس درونی خودم گوش دادم و نوشتم تا شاید دوستان همدوره ای را بتونه کمک کنه تا مقاومتشون کمتر بشه برای رفتن تو دل این تمرین بینظیر

        و خودم هم باید بارها و بارها این تمرین را انجام بدم و تکرارش کنم تا کاملا باهاش راحت باشم.

        سپاس برای لطف و مهرتون به خانواده من

        برای شما بهترینها را از خداوند منان خواستارم.

        شاد باشید و ثروتمند.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
    • -
      نگین گفته:
      مدت عضویت: 1264 روز

      سلام آقا رسول عزیز

      چقدر خوشحال شدم و چقدر تحسین تون میکنم بابت شجاعتی که در انجام دادن تمرین آگهی بازرگانی به خرج دادید

      من با اینکه اکثر دوره های استاد بجز 7 قدم آخر ، و چند بخش پایانی قانون آفرینش رو دارم ، ولی هنوز بعد از چند سال نتونستم آگهی بازرگانی رو انجام بدم

      یعنی حقیقتش فرصت نشد یا نخواستم یا پشت گوش انداختم چون سختم بود انجامش بدم و جزو اولویت‌هام نبود ، ننوشتم

      و بطور ذهنی هم چیز زیادی از خصوصیات مثبتم به ذهنم نمیاد

      میشه شما که 60 مورد نوشتید برامون چندتاشو اینجا بنویسید تا یه جرقه ای تو ذهن ما هم بخوره ؟؟؟

      بسیار سپاسگزارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
      • -
        رسول خانکی گفته:
        مدت عضویت: 1139 روز

        به نام خداوند بخشنده و مهربان

        سلام و درود به بانو نگین عزیز

        دوست همفرکانسی

        راستش منم وقتی دوره 12 قدم را شروع کردم خیلی مقاومت داشتم نسبت به انجام این تمرین

        ولی خدارا شکر به صورت تکاملی

        کم کم خصوصیات مثبتی را مکتوب کردم

        و از خداوند طلب هدایت خواستم

        که این تمرین را انجام بدمخصوصیات شخصیتی آدمها متفاوته

        ولی خیلی هاشون هم مشترکه

        مثل اینکه من انسان مهربانی هستم

        من انسان شکرگزاری هستم

        من انسان قابل احترامی هستم

        من انسان راستگویی هستم

        من انسان خوش اخلاقی هستم

        من انسان خانواده دوستی هستم

        من انسانی هستم که هوش شنوایی خوبی دارم و خوب گوش میدم

        من انسان منضبطی هستم

        من عاشق مسافرت کردن هستم.

        من خانواده دوست هستم

        و خیلی از خصوصیاتی که میتونید بنویسید و ازشون در اگهیتون استفاده کنید.

        براتون بهترینها را آرزومندم.

        شاد و ثروتمند باشید.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
    • -
      حسین شجاعی گفته:
      مدت عضویت: 2517 روز

      درود بر شما آقای خانکی عزیز

      درود بر محمد حسن جان عزیز که همیشه ما را شگفت زده می‌کنه با صداقت و اون عالم زیبای بچگی که داره

      واقعا تمرین آگهی بازرگانی را به بهترین شکل انجام دادید

      اولش که داشتم کامنتتون را می‌خوندم و فرمودید که رفتیم فوت کورت

      با خودم گفتم یا الله مگه میشه

      چه جای شلوغی

      اون هم در اون لحظه که یک سری آدم گرسنه نشستن منتظر غذا و اصلا تو اون لحظه خدا رو هم بنده نیستن چه برسه به گوش دادن آگهی بازرگانی

      ولی در ادامه متوجه شدم که چقدر زیبا خداوند کارها را به درستی انجام داده و من شجاعت شما را تحسین میکنم

      نمی‌خوام بگم محمد حسن عزیز شجاعت نداشته نه ولی همه ما اینو میدونستم که بچه ها تو این مواقع ترسی از قضاوت شدن ندارند و در واقع نمیشه گفت باریک الله محمد حسن که نترسید چون شجاعت و نداشتن ترس اون هم در مورد نظر دیگران یکی از بارزترین خصوصیات بچه هاست و اونها بدون داشتن ترمز ذهنی یک کاری را انجامش میدن و این برای من درس بزرگی داره

      واقعا از شما صمیمانه سپاسگزارم

      که از این تریبون استفاده کردید و تجربتون را به اشتراک گذاشتید

      همیشه تندرست باشید و سربلند

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
    • -
      مهسا میهن خواه گفته:
      مدت عضویت: 1649 روز

      سلام به جناب آقای خانکی عزیز و خانواده بسیار بسیار محترم عزیز و گرانقدرتون که برای تمام بچه های سایت سراسر درس امیدو عمل ایمان هستید بسیار بسیار شما فاطمه جان محمدحسن جان و هلیسای عزیز تححسین میکنم درس های اس، تاد چه عالی دریافت می کنید عمل میکنید و کامنت میکنید و ما لذت میبریم بیسار بسیار سپاسگزارم فاطمه جان عزیز چه خلاقانه باهمان رفتارهای خانگی به قانون و درس های استاد عمل میکنن و و نتیجه ها این چنین درخشان است وقتی خانوادگی متمرکز بر توحید و عمل به قوانین هستید

      مطمئن هستم تمام بچه های سایت شما را تحسین و دوست دارن خانوادگی مثل شما باشن و عمل کنند که با دقت همگی در یک مسیر هم عقیده همراه با ایمان و باقدرت

      خداذقو تتان دهد تنتان سالم دلتان پر از شور و عشق خدا و زندگیتان پر از نور توحید اللَّهُ مهربان هر روز سلامت تر پر عشق تر ثروتمند تر باشید

      بی نهایت دوستتان دارم خدای عزیزم بابت داشتنتان خیلی سپاسگزارم و اینکه زمان و فرصت خواندن کامنت شما و هدایت شدن و نوشتن و تحسین شما را داشتم الهیییی شکر

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      کوثر مصطفی گفته:
      مدت عضویت: 260 روز

      سلام به شما آقای خانکی عزیز. واقعا زیبا بود ایشالا که همیشه در مسیر رسیدن به خواسته هاتون باشید. میشه لطفا بگید چه تمریناتی انجام دادید برای هم فرکانسی و جذب خواسته ماشین و خونه ؟؟؟

      سلام به شما آقای خانکی عزیز. واقعا زیبا بود ایشالا که همیشه در مسیر رسیدن به خواسته هاتون باشید. میشه لطفا بگید چه تمریناتی انجام دادید برای هم فرکانسی و جذب خواسته ماشین و خونه ؟؟؟

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1305 روز

    بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ

    إِذْ دَخَلُوا عَلَیْهِ فَقَالُوا سَلَامًا قَالَ إِنَّا مِنْکُمْ وَجِلُونَ ﴿5٢﴾

    هنگامی که بر او وارد شدند، پس سلام گفتند. [ابراهیم] گفت: ما از شما ترسانیم.

    قَالُوا لَا تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلَامٍ عَلِیمٍ ﴿5٣﴾

    گفتند: نترس که ما تو را به پسری دانا مژده می دهیم.

    قَالَ أَبَشَّرْتُمُونِی عَلَىٰ أَنْ مَسَّنِیَ الْکِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ ﴿54﴾

    گفت: آیا با آنکه پیری به من رسید، مژده ام می دهید؟ به چه مژده می دهید؟

    قَالُوا بَشَّرْنَاکَ بِالْحَقِّ فَلَا تَکُنْ مِنَ الْقَانِطِینَ ﴿55﴾

    گفتند: تو را به بشارتی درست و به حق [که واقع شدنی است] مژده دادیم؛ بنابراین از ناامیدان مباش.

    قَالَ وَمَنْ یَقْنَطُ مِنْ رَحْمَهِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ ﴿56﴾

    گفت: چه کسی جز گمراهان از رحمت پروردگارش ناامید می شود؟!

    =======================================================================================

    سلام به استاد عباسمنش عزیزم

    سلام به استاد شایسته جانم

    سلام به تموم رفیق های نازنین غار حرای من

    سلااااام و سلاااااامتی و نوووور و عششششق و رحممممت اللله مهربانم به جسم و جان و روح توحیدی و قلب سلیمتون!

    خداروصدهزارمرتبه شکر برای فرصت یک روز زندگی دیگه،خدایا شکرت برای نفس های راحتی که میادومیره،برای قلبی که بی وقفه و منظم میزنه،برای چشم هایی که زیبایی های دنیارو به نظاره نشسته،برای گوش هایی که صداهای قشنگ دنیا رو میشنوه،خدایا شکرت برای دستانی که مینویسه…خدایا ازت ممنونم که یکبار دیگه بهم اجازه ی صلات دادی…خدایا شکرت که نمازم قضا نشد!خدایا شکرت برای یک نماز جماعت پر نوووور….خدایا عاشقتم باشه؟خودم کله ت رو میبوسم!خودم جانت میشم!خودم دور سرت میگردم رووووزی هزاااار بار….

    استاد شایسته عزییزم،بینهایت ازت ممنونم برای این فایل بی نظیری که سخاوتمندانه بهمون هدیه دادی،تصویر کیفیت نداره؟!فدای یک تار موهاتون!هر کلمه ی هر جمله ی استاد انقدرررر کیفیت داره که میشه صدهزار بار بهش گوش کرد و ازش یاد گرفت،استاد شایسته شخصا ازتون بینهایت سپاسگزارم برای اینکه این آگاهی هارو در بهترین زمان بهمون رسوندید…از خداوند سپاسگزارم که از روز اولی که وارد سایت شدم منو بغل کرد و گذاشت وسط دوره ی مقدس دوازده قدم!دوره ای که نور قرآن از هرجلسه ش جاریه و انقدر فرکانسی که اگر یک جلسه رو صدبار گوش بدی،صدویکمین بار چیزهایی رو از استاد میشنوی که قسم میخوری صدبار قبلی اینا اصلا گفته نشده ….

    دوازده قدم بود که شخصیت توحیدی منو ساخت،دوازده قدم بود که من رو عاشق و شیدای قرآن کرد،دوازده قدم بود که به من مسیر ابراهیمی یاد داد….ازت ممنونم استاد ابراهیم نشانم!ازت ممنونم پرچم دار توحید…مرسی که منو با خدایی آشنا کردی که از رگ گردنم بهم نزدیکتره و من رو دیوونه و عاشق و سرگشته ی انرژی ای کردی که حاضرم برای رسیدن بهش،هر لحظه جونم رو دودستی تقدیمش کنم…

    خدا…؟خدا همه چییییه!خدا زمانه!خدا مکانه!خدا صداست!خدا تصویره!خدا حسه!

    خدا من…خدا تو…خدا همه….خدا یک حشره ست….خدا یک ستاره ست …

    خدا یک انرژیه …که همه چیرو در برگرفته،خدا یک قانونه،خدا یک نظمه،خدا یک تعادله…

    نمیشه گفتش….نمیشه گفتش….

    میبینی استاد؟اینا در و گوهر هایی بوده که خدا از زبان شما به قلب ما جاری کرده…همونجا که جای خودشه …همونجا که خونه ی خودشه…

    وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ

    و بدانید که خدا میان آدمى و قلبش حایل است و همه به پیشگاه او گرد آورده شوید.

    دوستون دارم استاد!ازت ممنونم استاد!

    برای اینکه مسیر ابراهیم رو بهم نشون دادی،برای اینکه طعم شیرین توحید رو بهم چشوندی،برای اینکه قدم به قدم بهم یاد دادی چطور ابراهیمی زندگی کنم،ایمان و توکل و صبری بهم یاد دادی که من توی خوابمم نمیدیدم ….تو رویاهامم نمیتونستم تصور کنم یک روزی انقدر بتونم شجاعت به خرج بدم،انقدر محکم باشم،انقدر ایمانم رو در عمل ثابت کنم.

    من راضیم استاد،از همینجای زندگیم،بی نهایت…هر روز این عشق داره توی قلبم بزرگ و بزرگ وبزرگتر میشه….هر روز دست نوازشش رو روی سرم حس میکنم،من لبخند رضایتش رو میبینم که داره بهم میخنده و میگه من راضی ام ازت سعیده…منم براش دست تکون میدم و میگم منم ازت راضیم خدا،من که کاری نکردم برات،جونمم برای شماست…اونم فدای خودت و توحیدت!

    لذت زندگی توحیدی رو با هیچ چیز عوض نمیکنم،من خدارو با هیچی عوض نمیکنم،وقتی خدارو دارم همه چیز رو دارم،تموم نتایج دنیا دستمه،از بیرون چیزی معلوم نیست؟چه اهمیتی داره؟نور قلب من بهم میگه من خوشبختم،متر و معیار خوشبختی نور قلبمه،شنیدن صدای خداست،دیدن رضایت خداست…بقیه پاداش ها اکستراست…میرسه…خیلی زود میرسه…از همه طرف …از همه طرف…

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

    وَالضُّحَىٰ ﴿١﴾

    سوگند به ابتدای روز

    وَاللَّیْلِ إِذَا سَجَىٰ ﴿٢﴾

    و سوگند به شب آن گاه که آرام گیرد،

    مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَىٰ ﴿٣﴾

    که پروردگارت تو را رها نکرده و مورد خشم و کینه قرار نداده است.

    وَلَلْآخِرَهُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولَىٰ ﴿4﴾

    و بی تردید آخرت برای تو از دنیا بهتر است،

    وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَىٰ ﴿5﴾

    و بزودی پروردگارت آنقدر به تو عطا خواهد کرد که خشنود شوی!

    به الله ای که میپرستم قسم میخورم اومدم درمورد مطالبی که استاد گفت بنویسم،درمورد تجسماتی که به واقعیت پیوست،در مورد حذف شدن آدم های سمی از زندگیم و ورود انسان های شایسته ی توحیدی …

    ولی فرمون دست کس دیگه ست،اون میگه و من مینویسم…

    وَمَا لَنَا أَلَّا نَتَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا ۚ وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَىٰ مَا آذَیْتُمُونَا ۚ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ

    و ما را چه عذر و بهانه ای است که بر خدا توکل نکنیم، در حالی که ما را به راه هایِ [خوشبختی و سعادت] مان هدایت کرد، و قطعاً بر آزاری که [در راه دعوت به توحید] از ناحیه شما به ما می رسد، شکیبایی می ورزیم، پس باید توکل کنندگان فقط بر خدا توکل کنند.

    اما نه …بزار بگم…بزار بنویسم…مهم نیست این کامنت چقدر طولانی میشه،اینا سپاسگزاری های منه،من باید از عشق خدا بنویسم…منم که به نوشتنش محتاجم!منم که بهش فقیرم!منم که بهش نیازمندم!

    استاد من هیچ وقت دنبال جمع عباسمنشی نبودم،هیچوقت بیرون از سایت دنبال کسی نرفتم،من از اول حرفاتون رو باور کردم،باور کردم من باید روی خودم کار کنم بعد آدم های شایسته خودشون وارد زندگی من میشند،منم که باید لایق بشم،من باید آدم خوبه بشم…بعد دوست خوب میاد…آدم خوب میاد …من از تنها شدن نترسیدم،من هیچ وقت تنها نبودم،چون همیشه دست خدا رو،روی دوشم احساس میکردم.

    بزارید بهتون بگم خدا برام چیکار کرد!

    اول فروردین ماه امسال بود،طبق دستور خدا از کارم انصراف داده بودم،فشار ذهنی زیادی داشتم،آدم های غیر هم مدار اطرافمم به این فشار اضافه میکردن…من اما توی مسیر درست استقامت ورزیدم،همون اول سال حتی واتس اپ و تلگرام رو پاک کردم برای اینکه همون وقت کم رو هم بزارم روی سایت…

    استاد نه یک روز بعد!همون روز!همون روز!همون روز!

    همون روز گوشیم زنگ خورد!

    _جانم؟

    _از نگهبانی بیمارستان زنگ میزنم…!

    بیمارستان؟نگهبان بیمارستان با من چیکار داره؟اونا که اصلا شماره ی منو ندارن!من که خیلی وقته انصراف دادم!

    _چند لحظه گوشی دستتون باشه،یکی باهاتون کار داره …

    _سلام سعیده جان…منم فاطمه …

    فاطمه زد زیر گریه…منم…

    خدا…خدا بود که این تماس رو برقرار کرد.

    خدا بود که فرشته هاش رو فرستاده بود…خدا بود که گفت توتنها نیستی سعیده،من حواسم بهت هست،من هواتو دارم،من برات بهترین هارو جدا کردم…

    استاد جان نزدیک 6 ماه ازون روزی که خدا به قلب فاطمه جان الهام کرد که برو دنبال سعیده میگذره،به الله ای که میپرستم قسم میخورم انقدر این رابطه پره،انقدر هم مداره،انقدر با کیفیته،که احساس میکنم من احتیاج به هیچ رفیق دیگه ای ندارم،هر روز به خدا میگم خدایا تو چه انسان های نازنینی رو وارد زندگی من کردی که من اگر تموم عمرم دنبال همچین رابطه ای میگشتم نمیتونستم پیداش کنم!

    اصلا همون روزی که ما بهم وصل شدیم،میدونید قرآن با چه آیه ای،نور رو به قلبمون وارد کرد؟

    وَإِنْ یُرِیدُوا أَنْ یَخْدَعُوکَ فَإِنَّ حَسْبَکَ اللَّهُ ۚ هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِینَ ﴿6٢﴾

    و اگر بخواهند تو را بفریبند، یقیناً خدا تو را بس است؛ اوست کسی که تو را با یاری خود و به وسیله مؤمنان نیرومند ساخت.

    وَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ ۚ لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا مَا أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ ۚ إِنَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ ﴿6٣﴾

    و میان دل هایشان الفت و پیوند برقرار کرد که اگر همه آنچه را در روی زمین است، هزینه می کردی نمی توانستی میان دل هایشان الفت اندازی، ولی خدا میان آنان ایجاد الفت کرد؛ زیرا خدا توانای شکست ناپذیر و حکیم است

    این آیه هایی بود که بعد از اولین تماس من و فاطمه جان،قرآن بهمون هدیه داد….

    استاد شما بهم یاد دادی اگر کسی توی زندگیت نیست،همین که خدا هست کافیه…آره استاد خدا بیش از کافیه…خدا برای من معجزه هایی رقم زد که به عقل جن هم نمیرسید،خدا همیشه برای من درهایی رو باز کرد که به چشم من دیوار هم نبود،خدا همیشه با منه،کنار منه،عاشق منه،خدا تموم جهان من رو داره طبق خواسته های من هماهنگ میکنه …

    و این مسیر ادامه داره ….و این عشق ادامه داره…

    تا لحظه ای که نفس میکشم دست از توحید برنمیدارم.تا روزی که زنده م دست از یکتا پرستی و زندگی هدایتی برنمیدارم.من شهدِ شیرین نور‌‌ِ الله رو با هیچی عوض نمیکنم.

    خط به خط این صلات رو با چشم های خیس نوشتم.

    اشک هایی که از عشق خدا جاری شد…و همین برام بسه،و همین برام کافیه،من به همین اشک ها و باز شدن قلب و آغوش پرمهر خدا راضیم.

    وَمَا یَسْتَوِی الْأَعْمَىٰ وَالْبَصِیرُ ﴿١٩﴾

    نابینا و بینا یکسان نیستند،

    وَلَا الظُّلُمَاتُ وَلَا النُّورُ ﴿٢٠﴾

    و نه تاریکی ها و نه روشنایی،

    وَلَا الظِّلُّ وَلَا الْحَرُورُ ﴿٢١﴾

    و نه سایه و نه باد گرم سوزان،

    وَمَا یَسْتَوِی الْأَحْیَاءُ وَلَا الْأَمْوَاتُ ۚ إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشَاءُ ۖ وَمَا أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ ﴿٢٢﴾

    و زندگان و مردگان هم یکسان نیستند. بی تردید خدا [دعوت حق را] به هر کس بخواهد می شنواند؛ و تو نمی توانی [دعوت حق را] به کسانی که در قبرهایند بشنوانی.

    استاد عباسمنش عزیزم،ازت ممنونم که صدای خدارو بهم رسوندی،ازت ممنونم که من رو از قبر خود ساخته درآوردی،ازت ممنونم که تاریکی هارو ازم گرفتی و با نور خدا روشنم کردی،ازت ممنونم که منو شنوا و بینا کردی،ازت ممنونم که عشق حقیقی رو بهم شناسوندی…

    رحمت الله بر جسم و جان نازنین شما مستدام که حضورتون مایه برکت زندگی ماست.

    سپاسگزاری از شما به کلمات نمیاد،یک روزی نه چندان دور ..با نتایج توحیدی بیشتر و بیشتر …لبخند رضایت رو روی لباتون میارم،در پناه نور میسپارمتون،نور آسمون ها و زمین…خدایِ نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ

    قَالَ اللَّهُ هَٰذَا یَوْمُ یَنْفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ ۚ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا ۚ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ۚ ذَٰلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ ﴿١١٩﴾

    خدا فرمود: این روزی است که راستان را راستی و صدقشان سود دهد. برای آنان بهشت هایی است که از زیرِ [درختانِ] آن نهرها جاری است، همیشه در آن جاودانه اند، خدا از آنان خشنود و آنان هم از خدا خشنودند؛ این است رستگاری بزرگ.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 425 رای:
    • -
      حمید امیری Maverick گفته:
      مدت عضویت: 1291 روز

      بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

      «یَا بَنِی آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُمْ عِندَ کُلِّ مَسْجِدٍ وَکُلُوا وَاشْرَبُوا وَلَا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لَا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ»

      ﺍﻱ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺁﺩم؛ ﺩﺭ ﻫﺮ ﻣﺴﺠﺪﻱ ، ﺁﺭﺍﻳﺶ ﻭ ﺯﻳﻨﺖِ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﮔﻴﺮﻳﺪ، ﻭ ﺑﺨﻮﺭﻳﺪ ﻭ ﺑﻴﺎﺷﺎﻣﻴﺪ ﻭ ﺍﺳﺮﺍﻑ ﻧﻜﻨﻴﺪ؛ ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍ ﺍﺳﺮﺍﻑ ﻛﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ (٣١)

      «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَهَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّیِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا خَالِصَهً یَوْمَ الْقِیَامَهِ کَذَٰلِکَ نُفَصِّلُ الْآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ»

      ﺑﮕﻮ: ﺯﻳﻨﺖ ﻫﺎﻱ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺭﻭﺯﻱ ﻫﺎﻱ ﭘﺎﻛﻴﺰﻩ ﺍﻱ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ ﭘﺪﻳﺪ ﺁﻭﺭﺩ ، ﭼﻪ ﻛﺴﻲ ﺣﺮﺍم ﻛﺮﺩﻩ؟! ﺑﮕﻮ : ﺍﻳﻦ [ ﺯﻳﻨﺘﻬﺎ ﻭ ﺭﻭﺯﻱ ﻫﺎﻱ ﭘﺎﻛﻴﺰﻩ ] ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﺮﺍﻱ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ [ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺍﮔﺮ ﭼﻪ ﻏﻴﺮ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﺑﻬﺮﻩ ﻭﺭﻱ ﺷﺮﻳﻜﻨﺪ ، ﻭﻟﻲ ] ﺩﺭ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﻓﻘﻂ ﻭﻳﮋﻩ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ﺍﺳﺖ ; ﻣﺎ ﺍﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺁﻳﺎﺕ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﮔﺮﻭﻫﻲ ﻛﻪ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﻨﺪ [ ﻭ ﺍﻫﻞ ﺩﺍﻧﺶ ﻭ ﺑﺼﻴﺮﺕ ﺍﻧﺪ ] ﺑﻴﺎﻥ ﻣﻰﻛﻨﻴﻢ .(٣٢)

      (سوره اعراف)

      —————————————————————————

      سلام و درود فراوان به سعیده جان نورانی پروردگارم ؛ الهی که حال دلتون عالی عالی عالی و مثبت و توحیدی و نورانی باشه.

      وقتی کامنت ها رو به ترتیب امتیاز چیدمان کردم دیدم سه تا کامنت برتر شمایی و رسول جان و فاطمه خانم.

      بینهایت تحسینتون می‌کنم، این نشون دهنده ایمان بالای شماست به مسیر هدایت و تسلیم بودن و متعهد بودن برای رشد و پیشرفت. خدا رو صد هزار مرتبه شکر.

      خب مثل همیشه کامنتت فوق العاده بود، و مثل همیشه تاپ امتیازات این فایل هستین. خدا رو صد هزار مرتبه شکر. خودت هم میدونی چیزی که امتیاز کامنت ها رو میاره بالا نه استفاده کردن از کلمات عجیب و غریبه، بلکه اتصال قلبیه به مدار توحید. بینهایت تحسینت میکنم بخاطر این اتصال قلبی.

      ماجرای هم مدار شدن رسول جان و فاطمه خانم با شما خیلی برام جالب و جذابه که جهان چطوری آدم ها رو هم مدار می‌کنه. و این قانون که بعد فیزیکی و جغرافیایی آدمها اصلا مهم نیست، مدار فکری اونهاست که اونها رو هم مدار می‌کنه.

      خدا رو صد هزار مرتبه شکر بخاطر قوانین بدون تغییرش.

      چقدر آدم اطمینان خاطر پیدا می‌کنه که قوانین همیشه درست کار میکنن، و اگر قوانین الهی ثبات نداشت و متغییر بود. ما انسانها اگر هم نابود نشده بودیم قطعاً هنوز توی غار زندگی میکردیم و هیچ پیشرفت و دستاوردی نداشتیم.

      راستشو بخوای هیچ حرفی برای گفتن نداشتم فقط حیفم اومد کامنتتو تحسین نکنم و این همه تعهد و ایمان رو یادآوری نکنم. اینکه چقدر برام الگو هستی.

      —————————————————————————

      توی سوره انبیاء داستانهای خیلی زیبایی از سرگذشت پیامبران الهی گفته شده و اینکه هر کدوم خدا رو به اندازه باورشون صدا میزدن و به اندازه باورشون درخواست میکردن و خدا هم به اندازه باور اونها بهشون نعمت و ثروت عطا می‌کرده.

      توی این لحظه که دارم برات کامنت مینویسم قیمت بلیط هواپیما از عسلویه به تهران حدوداً سه میلیون خورده ای هست. ولی سلیمان توی زمان خودش همین مسیر رو به صورت رایگان و به صورت چارتر با باد طی می‌کرده ، شاید برای ما خنده دار و غیر قابل باور به نظر بیاد ولی توی قرآن میگه: «وَلِسُلَیْمَانَ الرِّیحَ عَاصِفَهً تَجْرِی بِأَمْرِهِ إِلَى الْأَرْضِ الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا وَکُنَّا بِکُلِّ شَیْءٍ عَالِمِینَ»

      (ﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ، ﺗﻨﺪﺑﺎﺩ ﺭﺍ ﺭﺍم ﻭ ﻣﺴﺨّﺮ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻧﺶ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﺁﻥ ﺳﺮﺯﻣﻴﻨﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺑﺮﻛﺖ ﻧﻬﺎﺩﻳﻢ ، ﺣﺮﻛﺖ ﻣﻰﻛﺮﺩ ﻭ ﻣﺎ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺩﺍﻧﺎﻳﻴﻢ (٨١)

      ما وقتی می‌خوایم مثال یه چیز مفت و مجانی بزنیم میگیم مگه فلان چیز باد هواست ، یا مثلاً فلانی حرف مفت میزنه، حرف مفت که هزینه ندارد باد هواست… اگه در مدار توحید و بندگی خداوند باشی همین باد هوا میشه ابزار ثروت و قدرت. همین الان توربینهای بادی دارن برق تولید میکنن، دیگه این باور منطقی میشه که آره از باد هوا هم میشه ثروت خلق کرد.

      «وَمِنَ الشَّیَاطِینِ مَن یَغُوصُونَ لَهُ وَیَعْمَلُونَ عَمَلًا دُونَ ذَٰلِکَ وَکُنَّا لَهُمْ حَافِظِینَ»

      (ﻭ ﺍﺯ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﻫﺎ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﺭﺍ ﺭﺍم ﻭ ﻣﺴﺨّﺮ ﺍﻭ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻳﺶ ﻏﻮّﺍﺻﻲ ﻭ ﻛﺎﺭﻫﺎﻳﻲ ﻏﻴﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﻧﺠﺎم ﻣﻰﺩﺍﺩﻧﺪ ، ﻭ ﻣﺎ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﻮﺩﻳﻢ (٨٢)

      این آیه رو ببین ، توی سوره یاسین خداوند میگه: «انسان مراقب باش شیطان رو بندگی نکنی، چون اون برای شما دشمن آشکاره» بعد نوبت به سلیمان که میرسه همون شیطان میشه عمله بنا و غواص اعماق دریا. چی این کارو می‌کنه ، توحید. توحید می‌تونه دشمنان انسان رو به خدمتش دربیاره. استاد بارها گفته یه عده ای قصد بدی کردن و ضربه زدن رو داشتن ولی هر کاری می‌کردن به نفع استاد تموم می‌شده. چند وقت پیش من خودم هم تجربه اش کردم. یه دوست عزیزی میخواست حال منو بگیره. منو توی وظایف شغلی روزانه آتش‌نشانی جابجا کرد، ولی خداوند منو گذاشت جای راحتتر. حالا به قدر ارزن ایمان و توحید من کجا، ایمان و توحید سلیمان نبی کجا…

      خدا رو صد هزار مرتبه شکر بخاطر این آگاهی های توحیدی. بخاطر نعمت آیات قرآن. خداوند بزرگترین نعمتی که میتونست بهمون عطا کنه رو بهمون عطا کرده. خودش رو بهمون بخشیده. حالا هر چقدر ما تسلیم تر و خاضعتر باشیم بیشتر و بیشتر خدا رو دریافت میکنیم. مابقی چیزا زینت های زندگیه.

      ازت متشکرم بخاطر کامنت ارزشمندت.

      در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق و متنعم باشی و از بی‌نهایت نور هدایت بهرمند باشی. همواره قلبت پر از نور خداوند باشه.

      «فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 77 رای:
    • -
      زینب نوری گفته:
      مدت عضویت: 1205 روز

      سلام سعیده عزیزم.

      انشالله که در پناه الله مهربان سلامت باشی

      چند روز ه که دوستداشتم یه پیام ازت رو بخونم و از دیشبم با خودم گفتم معنی سوره ضحی رو تو اینترنت بخونم و وقت نکردم ،تا اینکه با دیدن اسمت خوشحال شدم که پیام نوشتی و باز با دیدن سوره ضحی خوشحال تر.

      اینکه خدا چقدر زیبا جواب خواسته های ما روبه وقتش میده

      .در پناه الله مهربان شاد و سلامت و سعادتمند و سربلند باشی.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 40 رای:
    • -
      نیلوفر گفته:
      مدت عضویت: 441 روز

      به نام خدا که رحمتش بی‌اندازه است و مهربانی‌اش همیشگی

      إِنَّ اللَّهَ لَا یَخْفَىٰ عَلَیْهِ شَیْءٌ فِی الْأَرْضِ وَلَا فِی السَّمَاءِ

      یقیناً چیزی در زمین و در آسمان بر خدا پوشیده نیست

      سلام سعیده عزیزم، بنده ی خوب خدا،

      من توحید و ایمان و عمل رو از استادم یاد گرفتم و تو این مسیر الهی شما یکی از الگوی های توحیدی منی که وقتی ایمیل کامنتتون برام ارسال میشه میگم آخ جووون،، خدا میدونه که چه هدایت هایی برام داره

      هر کامنتتون رو بارها و بارها خوندم باهاشون گریه کردم، خندیدم و… و هرکجا که ذهنم شروع کرده که خاک و خون به پا کنه من شما رو براش مثال زدم

      امااااا این کامنتتون… نشونه ای بود که خداوند به قلبم نازل کرد

      با هر خطش کلی اشک شوق ریختم و به درگاه پروردگارم سجده کردم

      سعیده عزیز الان دقیقا 4 ماه هستش که منتطرم خداوند درخواستم رو اجابت کنه، به تک تک الهامات برای رسیدن به این خواسته عمل کردم و دیروز 18 شهریور که مصاحبه داشتم و این آخرین قدم بود.

      6 شهریور ماه بود که ذهنم به من حمله کرده بود و به کلی نا امید و خسته شده بودم، سر نماز بودم که بهم گفته شد سوره حجر رو بخون(آیه 55 و 56 سوره حجر نشونه من بود)

      قَالُوا بَشَّرْنَاکَ بِالْحَقِّ فَلَا تَکُنْ مِنَ الْقَانِطِینَ ﴿55﴾

      گفتند: تو را به بشارتی درست و به حق [که واقع شدنی است] مژده دادیم؛ بنابراین از ناامیدان مباش. (55)

      56

      قَالَ وَمَنْ یَقْنَطُ مِنْ رَحْمَهِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ ﴿56﴾

      گفت: چه کسی جز گمراهان از رحمت پروردگارش ناامید می شود؟! (56)

      الله اکبر خدایا الله اکبر

      کلی با این آیات آروم شد قلبم

      یه شب خواب بودم و نمیدونم که خواب بودم یا بیدار و این آیه مدام تو گوشم خونده میشد« و به زودی با عطایی از سوی پروردگارت خشنود خواهی شد» من دقیقا با این صدا از خواب بیدار شدم ساعت رو نگاه کردم دیدم ساعت 4:4 دقیقه صبح هستش بلافاصله بیدار شدم و هدایت شدم به سوره ضحی( گریه می کردم و برای خدا سجده میکردم)

      و امااا امروز صبح که بیدار شدم فقط در تلاااش بودم که ذهنم رو کنترل کنم ، نجوااا پشت نجواااا ، کلی ازم انرژی گرفته بود

      و این کنترل ذهن رو با سوره ضحی شروع کردم، مدام برای خودم میخوندمش تا نجوا هارو ساکت کنم و الحمدلله هم موفق شدم

      به خدا گفتم خداااایا زکریا ازت درخواست کرد که فرزندی بهش عطا کنی و خواسته اش رو اجابت کردی و درنهایت ازت نشانه ای خواست…

      ذِکْرُ رَحْمَتِ رَبِّکَ عَبْدَهُ زَکَرِیَّا

      یاد رحمت پروردگارت بر بنده اش زکریاست

      یَا زَکَرِیَّا إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلَامٍ اسْمُهُ یَحْیَىٰ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیًّا ﴿٧﴾

      ای زکریا! ما تو را به پسری که نامش یحیی است، مژده می دهیم، [و] پیش از این همنامی برای او قرار نداده ایم.

      قَالَ رَبِّ اجْعَلْ لِی آیَهً ۚ قَالَ آیَتُکَ أَلَّا تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلَاثَ لَیَالٍ سَوِیًّا ﴿١٠﴾

      گفت: پروردگارا! برای من نشانه ای قرار ده. گفت: نشانه تو این است که سه شبانه روز در حالی که سالم هستی، قدرت سخن گفتن با مردم نخواهی داشت

      الله اکبر خدایا منم از تو نشونه ای خواستم و گفتم خدایا قلبمم رو آروم کن و اگر درخواست من رو اجابت کردی امشب برام نشونه ای بفرست

      یک ساعت از این گفت و گوی من با خدا نگذشته بود که ایمیل کامنت شمارو دریافت کردم و دقیقا با آیاتی شروع کرده بودید (سوره حجر) که ذکر شب و روزم بود

      وووو سوره ی ضحی، وقتی رسیدم به این سوره در کامنتتون فقط اشک میریختم

      هزاران هزار بار از خداوند سمیع و بصیرم سپاسگزارم

      إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ

      ازت سپاسگزارم دوست توحیدی من درحالی که قصد داشتی از معجزه های تجسم خلاق برامون بنویسی ولی به ندای قلب مهربونت گوش دادی و پیغام خداوند رو به من رسوندی

      روی ماهت رو میبوسم

      الهی نور خداوند قلبت رو نورانی کنه

      در پناه الله یکتا شاد و موفق باشی.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 31 رای:
    • -
      سارا رضایی گفته:
      مدت عضویت: 780 روز

      سلام سعیده جون عزیز سارا هستم 12 ساله از شمال نمی‌دونم شما کجایی چون شنیدم خداوند با دستان رو گرفته بلندت کرده به ی جای فوق العاده تر من واقعا با خواندن کامنت های تو ایمانمو قوی تر میشه تازه به ایمیل هم گفتم هروقت کامنت می‌زاری بهم بگه تا منم از کامنت های توحیدیت استفاده کنم من کامنت خودم رو دارم ماده میکنم برای فرستادن ولی قبلش گفتم بیام کامنت شما رو بخونم

      سعیده جون عزیز منم عین شما واتساپ و تلگرام و اینا و هر چیز دیگه ای رو ندارم یک پیامک دارکو تلفن و گالری و بازی های که دوست دارم و سایت استاد عزیز منم از ماه پیش ایمانمو رو از 5 کردم 15 من خیلی پیشرفت زدم خداوند داره من رو از توی این باتلاق در میاره و امسال برام یک شغلی پیدا کرده که میخواد تا سال آینده سورپرایزم کنه امیدوارم همیشه سلامت باشی سعیده عزیزم خیلی دوستت دارم از نتیجه هات بازم بگو خوشحال میشم بخونمشون

      بدرود

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
    • -
      علی بردبار گفته:
      مدت عضویت: 1880 روز

      سلام به سعیده، کاکوی گلی

      ممنون به خاطر نوشته ی بی‌نظیرت. توقسمت قبل که گفتی میخووی نویسنده بشی، از خوشحالی دیوونه شدم. برات کامنت نوشتم، ولی کامنتوو حذف شد، چون شماره تلفن گذوشته بودم، که اگه کاری در رابطه با انتشارات داشتی باهام تماس بگیری.

      عامو، به چه زبونی بهت بگم تو نویسنده ای؟ نگاه به تعداد کامنتهات بکن: تامام!

      اینکه فرمون قلمت دست خداست، خیلی عجیب و بینظیره. اینکه قلم رو در حالت اوتوران میذاری و خودش مینویسه. خوش بحالت. به زبون کامنت عباسمنشی: تحسین بر تو باد!

      شاید ندونی که برای سالهای متمادی، انتشاراتیهای قوی ایران، تحت تاثیر یک جریان خاص فکری بوده و هنوز هم هستند. اینکه در سال‌های زیادی، هرکی کتابخوون بوده تو این مملکت، تو لک خودش فرو می‌رفته و پوچی و پوچی دنیا رو با خودش غرغره میکرده، اتفاقی نیست… نوشتم تا بدونی یونیک بودن نوشته ای که اوتورانش ، خالص و بی غش، دست خداست، تا چه اندازه ست! تو موفق میشی. این بماند به یادگار…

      عکس بچه های گلت رو هم که گذوشته بودی، دیدم. ماشالله، چه نمکی هستن! سعیده های کوچولوی سعیده تر!

      عامو، تو به درد همی هوای ملس و جنگل‌های مه گرفته میخوری، پس زمینه عکست! فضای مه آلود کارهای نویسنده هری پاتر، با تم عرفانی!

      کف کردم که نوشته بودی یک پیج داستان با 25 کا فالوور داری… عامو، تو دیگه کی هستی! باریک الله.

      به هر حال از جنوب خوش آب و هوا، برات آرزوهای خوب میفرستم. اگه بدونی که حداقل کاری که با نوشته هات کردی، این بوده که به لب صدها نفر تو همین وب‌سایت لبخند آوردی، بیشتر به حرف من میرسی که : خداوند بیخود به قلم قسم نخورده.

      خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشی.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
      • -
        مجید حرفت گفته:
        مدت عضویت: 1412 روز

        سلام به علی آقای بردبار کاکوی نازنین شیرازی م

        ظهرت بخیر امیدوارم حال دلت عالیه عالی باشه.

        مدتیه بعد از کامنت‌های خانم سعید شهریاری کامنت‌های شما را هم می‌خونم که همچون نمک غذا ست.

        جذاب‌تر وخوشمزه‌ترش می‌کنه.

        دوست داشتم اینجا ازت تشکر کنم و برات آرزوی شادی سلامتی خوشبختی ثروت و سعادت در دنیا و آخرت نمایم و به دستان پرمهر خداوند بسپارمت خدانگهدار

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
        • -
          علی بردبار گفته:
          مدت عضویت: 1880 روز

          سلام به مجید آقوی مشتی… عرض ارادت!

          آقو، شنیدید میگن موقع سرمایه گذاری، از طلا و سهم و ملک و… به مقدار مساوی بخر تا روز تنگ، در نمونی؟

          حکایت ‌کامنت نوشتن منه. خدا میدونه که اینا، سرمایه گذاری عاطفی، برای همه ی روزهای قشنگ زندگیه.

          نقطه آبی کامنت امروز شما، مثل پیام واریز سود سهام بود که بعضی وقتها از غیب میرسه و این، پیام واریز سود یک سرمایه گذاری عاطفی توی این سایت بود.

          الان پشت فرمون بودم که صدای رسیدن کامنت شما اومد. شکر پروردگار متعال، به خاطر کرامت بی حسابش.

          دیشب داشتم به شدت به خاطر روابط خوبم و زن و بچه های عزیزم خدا رو شکر میکردم و رو عرش بودم.این مدل ثروت که من دارم، با چه متر و معیاری قابل سنجش هست؟

          امروز هم کامنت شما بهم یادآوری کرد که ثروتی که دارم، با هیچ معیار زمینی قابل سنجش نیست. این مدل برگشت سرمایه رو ، وارن بافت هم به خواب ببینه!!

          الهی که کرور کرور حال خوب از اطرافیانتون دریافت کنید ‌و همیشه لبتون به خنده باشه.

          ممنونم از لطف بی بدیل شما. تنتون سالم،

          خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشید

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
          • -
            الهام وابراهیم گفته:
            مدت عضویت: 1547 روز

            سلام به بردار عزیزم

            کامنتتت رو عشق جانم برام فرستاد.خوندم واشکم سرازیر شد..

            واقعا راست میگین

            (این مدل ثروت که من دارم، با چه متر و معیاری قابل سنجش هست؟)

            ( امروز من هم از کامنت شما بهم یادآوری کرد که ثروتی که دارم، با هیچ معیار زمینی قابل سنجش نیست. این مدل برگشت سرمایه رو ، وارن بافت هم به خواب ببینه!!)

            منم امشب داشتم با عشقم این مسیر مغازه تاخونه رو پیاده رویی میکردم ..با تمام وجودم از خدا سپاس گذاری کردم.

            .که روزی من آرزوم بوده چنین عشقی داشته باشم والان باهم بعداز یک روز کاری فوقاالعاده

            و هوای عالی تهران قدم زنان رفتیم خونه …

            و خوندن کامنت شما مهر تاییدی شد که دوباره شکر گزار این نعمت وثروت در زندگیم باشم..

            خدایاشکررررت

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
            • -
              علی بردبار گفته:
              مدت عضویت: 1880 روز

              سلام به دوست عزیز و محترم

              عکس پروفایل شما، بینهایت زیباست. ستایش و تحسین من از شیراز خوش آب و هوای این روزها، نثار شما.

              استاد عباسمنش، خیلی روی شکر گذاری به خاطر چیزهایی که داریم و تمرکز روی نقاط مثبت زندگیمان، تاکید دارند.

              خب، برای من داشتن روابط خوب با خانواده ام بر همه چیز اولویت دارد و به همین خاطر، به خاطر داشتنش، شاکر خداوند هستم، لحظه به لحظه‌. بودن توی این سایت و قرار داشتن در میان خانواده بهشتی عباسمنش هم، از همین دست شکر و سپاس را لازم دارد.

              باور کنید پول و ثروت و خوشبختی، بیشتر جذب یک خانواده میشود، تا یک فرد تنها.

              امیدوارم بچه های خوب این سایت، به تمام آرزوهای خوبشان برسند و شما هم تا همیشه عشق و خوشحالیتان، مستدام باشد.

              امیدوارم کامنت من شما را خوشحال کند، همانطور که لطف شما به کامنت من، امروز حالم را خوب کرد.

              خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشید.

              میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      ناصر محی‌الدین گفته:
      مدت عضویت: 1286 روز

      سلام به خواهر توحیدی عزیزم سعیده

      نمی‌دونم وقتی دارین این کامنت رو میخونین کجای کشور هستین ولی از خدا میخوام در نور کامل هدایتش باشین

      خط به خط این کامنت رو با چشم های خیس خواندم

      تو تمرین ستاره قطبی امروزم برا اولین بار نوشتم

      خدایا قلبم رو بشکاف

      تیکش خورد

      قلبم رو شکافت

      خدایا صد هزار بار شکرت برای این مسیر برای این استاد و این همکلاسی های بینظیر

      همه عمر برندارم سر از این خمار مستی

      که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

      تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد

      دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی

      چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن

      تو چو روی باز کردی دَرِ ماجرا ببستی

      نظری به دوستان کن که هزار بار از آن بِه

      که تحیّتی نویسی و هدیتی فرستی

      دل دردمند ما را که اسیر توست یارا

      به وصالْ مرهمی نِه چو به انتظار خستی

      نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هَیجا

      تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی

      برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را

      تو و زهد و پارسایی من و عاشقی و مستی

      دل هوشمند باید که به دلبری سپاری

      که چو قبله‌ایت باشد بِه از آن که خود پرستی

      چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد

      چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی

      در پناه الله مهربان باشین

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
    • -
      Fatima گفته:
      مدت عضویت: 986 روز

      به نام فرمانروای جهانیان

      سلام سعیده جان

      ممنونم ازت بابت نوشته‌های فوق العاده ت باور کن از اول تا آخر کامنتت فقط اشک ریختم و هر لحظه قلبم بازتر شد تو پارک نشسته بودم و بچه هام مشغول بازی بودن سایت رو باز کردم و هدایت شدم به کامنت زیبای شما با جمله جمله ش اشک ریختم انگار فقط من بودم و سعیده و الله فقط زمزمه می کردم الله اکبر الله اکبر انقدر غرق شده بودم که انگار هیچ کس اونجا نبود

      ازت ممنون و سپاسگزارم سعیده جان من همیشه لذت می برم از خوندن کامنت های زیبای شما و همیشه تحسینت می کنم و به خودم یادآوری می کنم که اگه سعیده جان تونسته تو هم می تونی فقط باید رو خودت کار کنی و تنها و تنها و تنها تمرکزت روی خودت باشه جهان تو رو هدایت می کنه به بهترین ها

      در پناه الله باشی دوست توحیدی من

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
    • -
      مرتضی دیندار گفته:
      مدت عضویت: 1085 روز

      سلام به همسفر خوبمون خانم شهریاری

      مثل همیشه دل نوشته‌هاتون پر از شور و شوق و هدایت است

      خوش بحال دلتون

      خدای ابراهیم نگهدارشما باشد

      منم دل به دریا زدم و مهاجرت کردم؛اگه زودتر می دونستم که این همه خیر و برکت منتظر من بوده نمی ترسیدم و زود اقدام می‌کردم به هر حال خوشحالم که تصمیم و اقدام کردم

      خواندن کامنتهای شما بر ما انرژی می‌دهد

      موفق باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
    • -
      Princess Ela گفته:
      مدت عضویت: 2429 روز

      سلام به روی ماهتتتت قلب پراز عشققق عشق عشق بینهایت نابت عشقترین مننن قلبترین من سعیده ی نازنینمم بینهایت عاشقتمم قلب جانم

      اخ آخ با تمام تمام وجودم بینهایت بینهایت عاشقتم باتمام تمام قلبم بینهایت عاشقتم چقدر چقدر توفوق العاده ترینی سعیده ی نازنینم هزاران باربینهایت بینهایت میخواستم برات بنویسن عشقترین من چقور میخوام هزاران هزاران بارتحسسنتت کنم با تمام تمام قلبم تحسینت میکنم چقدرمیخوام با تمام تمام وجودم بینهایت بینهایت میخوام بینهایت میخوام بیشتربیشترعمیقتر عمیقتر درکش کنم لبنهایت چقدر بینهایت بینهاست توعاشقانه عاشقانه عشق بازی میکنی عشق ترین من چقدر توعاشقانه ترین می‌نویسی چقدر با تمام تمام وجودم با تمام تمام بندبند وجودم اینقدر عشق بینهایت بینهایت ناب ترینت رو اینقدر ایمان بینهایت بینهایت ناب ترینت اینقدر بینهایت توحیدیترین بودنت رو بینهایت بینهایت تحسینت میکتم بینهایت عاشقتم بینهایت

      چقدربینهایت بینهایت تحسینت میکنم آخ برای بند بند این عبادت نابت اینقدر عشق بازی نابت بینهایت بینهایت تحسینت میکنم چقدرمیخوام بینهایت بینهایت برای خودم هزاران بارتکرار کنم

      خدای من چقدرمیخوام باتمام تمام وجودم میخوام هرلحظه بیشتربیشترعمیقتر درکت کنم میخوام بینهایت بینهایت تنها تنها تواغوش ناب تنها تنها توباشم تنها تنها تورو ببینم میخوام هرلحظه تنها تنها با توباشم تنها تمام قلب روح وجودم تمام جسم قلب روحم همه تنها تنها تنها تنهاروبه سمت تنهاتنها تنها توباشه تنها تنهااا توروببینم تنها تورو بشنوم میخوام هرلحطه تنها تنها روی توحساب کنم تنها تنها تورو میپرستم تنها تنها تورو میپرستم تنها تنها توکل میکنم به تو تنها تنها همه چیزو میخوام تنها تنهاتنها به توتنهابه توبسپارم رب من همش تنها تنها تویی تنهاقدرت تویی تنها تنها مالک فرمانروام همش تنها تنها تویی تنها تنها روزی رسانم همه تنها تنها تویی همش تنها تنهاتویی تنها تنهاقدرت تویی همش تنها تنها تنهاا توبودی رب من خدای نازنین من تنهها تنها قدرت تویی تنها تنها تنها قدرت توییی تنها تنها تویی که عاشقانه عاشقانه هرلحطه هدایتم میکنی تنها تنها تنها تویی که عاشثانه هرلحظه حمایتم میکنی هرلحظه تنها تنها تویی که عاشثانه هیچوقت تنهام نمیذاری

      عاشقانه اومدی و سقف بالاسرم شدی تنها تها توبودی تنها تنها توبودی که عاشقانه اومدی و اون باررو از روی دوشم برداشتی همش تنها تنها تنها توبودی باتمام وجودم میخوام تنها تنها توهدایتم کنی تنها تنها تنها توحمایتم کنی تنها تنها تومن بذاری روی دوشت عاشقانه عاشقانه هرلحظه تا آخرین نفس

      تنهاتنها توپناهم باشی تنها تنها توهدایتم کنی تنها تنها تومرا تواغوشت بگیری تنها تنها توحمایتم کنی تنها تومرابه خودت تنها تنها تنها تنهابه خودت بچسبونی هرلحطه تنها تنها تومنوبذاری روی دوشت هرلحظه تنها تومسیر درست مستقیمممم خودت تومسیر انعمت علیهمم نابت هدایتم کنی عاشقانه حمایتم کنی

      آخ آخ چقدرچقدر بینظیرترین گفتی اونجارو من بینهایت بینهایت با حرف زدن با تو رب وهابترینم محتاج ترین محتاج ترینم نیازمند ترینم بینهایت بینهایت با تو تنها تنها به تو نیازمندترینم فقیرترینم چقدر میخوام این عمیقتر عمیقتر بینهایت متعهدتر بینهایت بیشتربیشترعمیقتر درکش کتم بینهایت بیشتربیشتر لمسش کنم درکش کنم بفهممش من به هرخیری که تنها تنها ازجانب تنها تنها تو بهم میرسه همه تنها تنها ازجانب تنها تنها توبهم میرسه همش تنها تنها تویی همش تنها تنها تنها تویی رب من تنها تنهامونس همدمم همش تنهاتنها تویی

      تنها پناه هرلحظه تنها تنها تکیه گاهم همش تنها تنها تویی

      سخت سخت محتاج ترین

      محتاج ترینم نیازمندترینم سخت فقیرترینم هیچ هیچ هیچترینم نیازمندترینم فقیرترینم رب من

      چقدر زیبا ترین گفتی سعیده ی نازنینم که همیشه عشق خدااااا همین همین اشکهایی که میباره همه همه تنها تنها خداستتت

      خدا برای من معجزاتی رقم زد که به عقل جن هم نمی‌رسید خداااا برام درهایی رو باز کرد که برای من دیوار هم نبود وبدتر بود خدا عاشقانه عاشقانه تمام تمام کارارو برام انجام داد ودرست اونجایی که میگفتم همه چیز تمومه همه چیز پایانه عاشقانه اومد و باتمام تمام عشقش تواغوشش گرفت و گفت همه چیزو برات درست میکنم همش تنها تنها تواومدی که اومدی درستش کردی همش تنهاتنهاتوبودی تنهاقدرت تویی تنهاقدرت تویی

      تنها تنها تنها توبودی که اومدی و تمام کاراروبرام انجام میدی تنها تنهاقدرت تویی خداااا تنها خدابود که همیشه با منه عاشقانه عاشقانه عاشق منه بینهایت بیشترازمن مشتاقترین مشتاق ترین مشتاقترینه عاشقانه بیشترازمن میخواد بینهایت خواسته هامو تجربه کنم بیشترازمن میخواد بینهایت لذت ببرم به خواسته هام برسم خدا عاشقانه همیشه با منه همیشه تمام تمام جهان رو تمام اتفاقات شرایط رو جوری میچینه هدایت میکنه که به خواسته هام برسم همه جیزبه نفع من بره جلو عاشقانه عاشقانه هدایتم میکنه حمایتم میکنه

      عاشقانه

      عاشقتم با تمام تمام قلبم عاشقتم آخ چقدرمیخوام ثانیه ثانیه بینهایت بندبند کامنت این همه عشق ترین نابتو هزاران بار برای خودم بنویسم تکرارکنم ببنهایت تحسینت میگنم سعیده ی نازنینم با تمام قلبم در آغوشت میگیرم بینهایت میبوسمت بینهایت عاشقتم بینهایت تحسینت میگنم بینهایت بار این عشق بازی بینهایت نابت هزاران بارنوش جونت باسه بینهایت بارنوش جونت باشه الهی که جریانی از بینهایت بینهایت نعمت و ثروت برکت روزی بینهایت پرازعشق بینهایت خدا جاریترین باشه برات بینهایت بهترین بهترین بهترینهازو برات میخوام بینهایت تحسینت میگنم بینهایت

      عاشقتم استادنازنینم عزیزترازجانم چقدر دلم براتون تنگ شده باتمام قلبم عاشقتونم بینهایت عاشقتونم الهی قربونتون برم بینهایت تحسینتون میکنم بینهایت تحسینتون میکنم بینهایت…

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      نازنین گفته:
      مدت عضویت: 1250 روز

      سلام و رحمت و درود خداوند بر تو نازنین دختر توحیدی که گوی سبقت رو ربودی و همچنان زیباو ارام و شیرین این راه توحیدی رو می پیمایی

      سعیده جان حال شیرین توحیدی ت رو خریدارم

      با کامنت زیبات اشکهام جاری شد و زبانم گشوده شد برای خداوندم

      خدایی که رهایم نکرده و عاشقانه دوستم داره

      خدایی که به روشنی روز و به تاریکی شب قسم خورده که تنها نیستم

      او کنارمه

      او همراهمه

      دختر دوست داشتنی تحسینت میکنم برای این همه عشقی که در وجودت جاریه

      تحسینت میکنم برای ایمانی که عمل کردی

      تحسینت میکنم برای شجاعتت

      تحسینت میکنم برای کنترل ذهنت در روزهایی که فشارها روی دوشت سنگینی میکرد

      نوش جونت این شهد شیرین توحید

      حال و احوال زیبات رو خریدارم

      شهد شیرین توحید رو خریدارم

      خدایا نصیبم کن

      مرا با نور عشق خودت غنی کن و بی نیاز

      خدایا سپاسگزارم برای بودن در کنار این بندگان تازنین ت

      دوستت دارم

      راستی خیلی زیبا و ناز و خودمونی و شیرین مینویسی

      موفق و شاد و سلامت باشب در پناه مهربان پروردگارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      احسان گفته:
      مدت عضویت: 889 روز

      سلام سعید ه خانوم عزیز و مهربان.

      طوری شده که هروقت میخوام کامنت های شمارو بخونم سریع شیطان ذهن میگه اینم از شانس منه دوباره قراره کامنتهای این بنده توحیدی رو بخونه که کاسه کوزه من رو جمع کنه ببره! یعنی شیطان داره همیشه میگه این سعیده نمیزاره من کار خودمو بکنم برم تو کار این بنده ها… دمت گرم که حسابی حال این شیطان چموش رو با کلامت و عملت گرفتی…

      هر کجا هستی وجودت پر از آرامش و توحید و یکتاپرستی.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      ندا عادلی گفته:
      مدت عضویت: 1215 روز

      سلام سعیده خانم

      کامنت شما واقعا حرفای دل منه.احساسی که استاد عزیزم در من ایجاد کرد منو با خدایی که اصلا نمیشناختمش آشنا کرد.توحید و بهم یاد داد.زندگیم و نگاهم و متحول کرد.اینجا این سایت این استاد هدیه زیبای خداونده به مایی که درخواست کزدیم ازش میخایم جور دیگه ای زندگی کنیم. ممنونم ازت منم پا به پای تواشک ریختم دوست خوبم….

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: