سریال زندگی در بهشت | قسمت 263 - صفحه 2 (به ترتیب امتیاز)

469 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    میترا مهرانی گفته:
    مدت عضویت: 785 روز

    سلام به مریم جان و استاد عزیز و همه دوستانم

    خیلی فایل خوبی بود بعد دیدنش من فهمیدم که ماها بچه هامون خیلی سخت باردار شدیم سخت بدنیا آوردیم و سخت بزرگشون کردیم . همش احساس کمبود اذیتمون کرده سر هیچ و پوچ که اینو براش بخرم اونو بخرم . نخرم انگار بچه بزرگ نمیشه بزور به بچه غذا دادیم .

    این جور بچه بزرگ کردن رو دوست دارم تنهایی بدون دخالت پدر مادر و اطرافیان

    خودت بدونی داری چجوری بزرگش میکنی

    از همه مهمتر باور براینکه ثروت و داشتن پول خیلی هم عالیه

    وقتی پول داری احساس سبکبالی داری احساس راحتی خیال . خیلی راحت همیشه میتونی در سفر باشی . میتونی از پخت و پز و بشور بساب راحت باشی . میتونی زندگیتو خلاصه کنی در یک اتوبوس

    میتونی روح و روانتو جلا بدی و میتونی شکرگزارتر باشی خیلی زیاد . به نظرم در این دنیا نباید سخت بگیری همه چی رو باید آسون گرفت . حتما حتما باید ثروتمند باشی و شکرگزار داشته هات . خدایا شکرت بابت دیدن این سریال بابت وجود استاد ومریم جانم

    بابت نعمتهای فراوان و بیکرانت .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 51 رای:
  2. -
    سهیلا سلیمی گفته:
    مدت عضویت: 274 روز

    سلام ودرود براستادعزیزم تشکر که بعداز مدتها یک داستان بی نظیر رابه ما نشان دادید من خودم مادر دوفرزند به سن 24و 12سال هستم والبته که در زمان ما خیلی تشریفات مانند الان نبود وبچه های من علی رقم اینکه برای فرزند بزرگم اطرافیان به شدت به او توجه داشتند وچپ وراست براش هدیه می‌خریدند البته من رفتارم با بچه ام به گونه ای بود که یک سری باورهای غلط که باید شش دانگ حواسم به او باشه را داشتم وبه زور به بچه ام غذا بدم وهمیشه از این که کودکم ریزه وضعیف نشه از من اصرار واز بچه مقاومت

    مادرم چون تجربش راداشته همیشه میگفت به خداکه درست میشه وغذا میخوره نگران نباش اما من از اینکه دیگران بهم ایرادی نگیرن خصوصا خانواده همسرم ،به رفتارم ادامه میدادم

    پسر دومم که به دنیا اومد سعی کردم به گونه ای دیگر عمل کنم واین بار سخت گیریهام خیلی کمتر شد الان هر دوپسرم بزرگ شدن وخدا را شکر بچه هایی سالم وبی نظیری هستند اما من قبلا شرایط را الکی برای خودم واونها سخت میکردم

    من وقتی با استاد عزیزم آشنا شدم وبی نهایت نتایج گرفتم بچه هام وشرایطم خیلی خیلی بهتر شد وبادیدن این فایل زیبا که مریم گلم گذاشته چه درسها که گرفتم

    در همسایگی ما خانومی هستش که دخترش بارداره وایشون در حال تدارک سیسمونی هستش

    بااین که شرایط مالی مناسبی هم نداره ولی خدا میدونه چه خریدهای غیر ضروری برای نوزادی که هنوز به دنیا نیومده خریده وهنوز هم در حال خریده

    چیزهایی که هر روز دربازار بیشتر وبیشتر میشه وبا این امکانات عجیب عملا مادر وکودک هر دو خیلی چیزها را نمیتونن تجربه کنند ومن بادیدن این فایل چقدر چیزهای عالی یاد گرفتم که هنوز هم میتونم دیدم را تغییر بدم حتی توی جنبه های دیگر زندگیم وهرگز خودم را در کلاف تجملات غیر ضروری نپیچم ورها باشم واز زندگیم لذت ببرم

    چقدر باورهام را تغییر داد خدایا شکرت ممنون از خانم شایسته عزیز واستاد ماهم تشکر، تشکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 56 رای:
    • -
      نگین گفته:
      مدت عضویت: 1246 روز

      سلام سهیلای عزیز

      من هم دقیقا تجربیاتی شبیه شما داشتم

      پسرهای من 22 و 14 ساله هستم

      و

      الان خیلی خیلی دلم دختر میخواد

      یه دختر شبیه خودم اما طبق طبیعت خدادادی خودش بدون محدودیت و بدون سخت گیری های استرس زا ، بدون دعوا و پرخاشگری با نهایت آزادی

      همسرم خیلی حساس بودن

      هم به سلامتی بچه ها

      هم به وسایل خونه

      تا بچه ها کوچیک‌ بودن حساسیت روی سلامتی و تغذیه شون

      وقتی بزرگتر شدن حساسیت به تحرک بچه ها و سالم موندن لوازم خونه

      یعنی ما یه خونه تقریبا قدیمی داریم که پذیراییش سه تا ازاین لوسترهای بزرگ قدیمی که یعالمه از این کریستال های منشوری دارن ، داشت

      پسرها در نبود پدر توی خونه توپ بازی می‌کردن و هر بار توپ میخورد به لوستر و چند تا از این کریستالها یا میفتاد یا کج میشد

      من و بچه ها بدو بدو از ترس غرغر های همسرم خرابکاری رو درست میکردیم اما گاهی مشخص میشد که چند تا دونه بین اون هزار تا کریستال نیست

      و واویلا اگر همسرم میفهمید

      دیگه ول کن نبود

      تا صبح محشر غر میزد

      و دنبال توپ ،که این توپ لامصب کجاست من پاره ش کنم بندازم دور

      و این قصه سر دراز دارد که بالاخره یکم حساسیت هاش کمتر شد

      و

      اینه که الان دلم میخواد تو 45 سالگی یه بار دیگه مادر بشم و با تک تک سلولهام ببینم و لمس کنم لحظه به لحظه بزرگ شدن فرزندم رو

      بدون اضطراب

      بدون ترس

      بدون پنهان کاری

      با عشق

      با لذت

      «««««««##﷼﷼﷼@@@

      و یه پیشنهاد دیگه به شما دوست عزیز:

      یه عصرونه این همسایه عزیز رو دعوت کنید

      و دور هم بصورت اتفاقی ( مثلا) همین فایل رو بزارید توی تلویزیون با هم ببینید

      شاید اونها هم مثل ما محو آرامش در پرتو اینهمه سادگی بشن

      و دست بردارن از اینهمه سختگیری به خودشون

      و یه اشرف مخلوقات دیگه مثل بچه های ما گرفتار تجملات زندگی و فرعیات نشه

      البته اینم بگم نورخواری صبحگاهی بقدری برکت داره برای جسم و روح و ذهن و حتی نابود کردن بیماریهای ژنتیکی و… که قابل توصیف نیست

      دیدن این فایل به لطف الله یکتا برای من همزمان شد با ورودم به چله ی نورخواری استاد علی مقدم

      و خدا می‌دونه چه درهایی از حکمت و آگاهی به روی من باز شد

      و می‌دونم همین اشاره ی کوچولوی من ، هر عزیزی رو که خواهان چنین آگاهی نابی در مورد عظمت و قدرت و تاثیر فوق العاده ی نور بر بدن انسان باشه. هدایت می‌کنه به خوندن این کامنت

      در پرتو نور رب العالمین باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    سعیده گفته:
    مدت عضویت: 417 روز

    سلام بر همه اهالی بهشت.

    منم توی این یکسالی که با استاد عزیز و سایت اشنا شدم به صورت تکاملی و یواش یواش دارم به ارزش خودم پی میبرم و این مسیر همچنان ادامه داره.

    بله.

    من مادر 2 فرزند هستم ولی تا زنده ام باید برای بهبود خودم قدم بردارم.

    تا زنده هستم یعنی هنوز فرصت هست.

    بله من خودم رو کلاس شنا ثبت نام کردم حتی وقتی که پسرم هنوز ثبت نام نکرده.

    من امروز صبح زود از ساعت5:20 دقیقه نیم ساعت دوچرخه سواری کردم فقط برای دل خودم و سلامتیم.

    چون خودم رو ارزشمند میدونم.

    من پیاده رویم رو از روزی یک ساعت رسوندم به روزی 2 ساعت چون من هم به عنوان یک مادر ارزشمندم.

    من هم شروع کردم به اهمیت دادن به خودم.

    شروع کردم به ارزش قائل شدن برای خودم.

    تصمیم دارم که باشگاه بدنسازی و کلاس اسب سواری هم شرکت کنم با هدایت خداوند مهربان.

    بله من شروع کردم که صبح ها ساعت 5 از خواب بیدار شم،برم پیاده روی و دوچرخه سواری و بعدش دوش و انجام تمرین ستاره قطبی و خوندن قران و خوردن چایی تازه دم!

    چون من ارزشمند هستم.

    چون من ارزشمند هستم،اینستاگرام و فیلتر شکن و تلگرام ندارم.

    هیچگونه سریالی نمیبینم.

    مطلقا اخبار گوش نمیدم و نمیذارم افکار منفی توی ذهنم ادامه دار بشه چون من ارزشمندم!

    وقتی من احساس ارزشمندی کنم لاجرم،جهان هم در مقابل من کرنش میکنه.

    خدایا شکرت به خاطر حضورم در این بهشت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 62 رای:
  4. -
    بهار خاکسار گفته:
    مدت عضویت: 471 روز

    سلام و درود با عشق و احترام خدمت استاد بزرگوارم، جناب آقای عباسمنش

    و بانوی آگاه و زیبای درون، استاد شایسته عزیز

    و همچنین تمام همراهان گرامی و ارزشمند سایت دوره‌های تحول‌آفرین استاد عباسمنش

    خداوندا، سپاس…

    سپاس که من را به راهی هدایت کردی که قلبم با هر قدم در آن آرام‌تر میتپد

    سپاس که درهای آگاهی را گشودی و این مسیر نورانی را در برابر چشمانم قرار دادی

    سپاس که هر روز با عشقی بی‌پایان مراقب منی و در دل طوفان‌ها، آفتاب آرامشت را بر من می‌تابانی

    هنوز تنها 5 دقیقه از این قسمت را دیدم

    و قلبم چنان از عشق و ایمان لبریز شد که نتوانستم صبر کنم تا پایانش

    انگار باید همین‌جا، همین لحظه، حرف بزنم از الهام‌هایی که باریدن گرفتند…

    خانم شایسته عزیز، میزبان خانواده‌ای بودن که انگار از جنس نور بودن

    یک زن آرام، با نگاهی مطمئن، روحی سبک، پر از ایمان، و دختری زیبا و پسری همراه

    و نوزادی آسمانی…

    نوزادی با چشم‌هایی آبی، به رنگ آسمانِ صافِ فردای تابستان،

    به رنگ دریای اقیانوس‌ها، و به عمق آرامش خدا…

    اسم این نوزاد کوچک و الهی، معنای بی‌نظیری داشت: هدیه‌ای از جانب خداوند

    Gift from God

    و چه نامی بالاتر و برتر از این، برای کودکی که خودش پیام ایمان و رحمت و حضور خداوند است؟

    این خانواده، به‌ راستی فراتر از قید و بندهای ذهنی بسیاری از ماها زندگی می‌کردن

    انها تمام دوران بارداری را در سفر بودن، با اتوبوس خودشان، در حرکت، در جریان،

    و تنها برای تولد این فرشته‌ی کوچک، موقتاً در خانه‌ای اقامت گرفتن

    و باز، به راه و به سفر بازگشتن…

    این یعنی آزادی…

    یعنی باور به امنیت و رزق و فراوانی حتی وقتی هیچ چیز قطعی نیست جز ایمان

    و مگر نه اینکه خداوند فرمود:

    و من یتوکل علی الله فهو حسبه

    و هر کس بر خدا توکل کند، خدا او را کافی است

    (سوره طلاق، آیه 3)

    چه زیباست وقتی انسان، زندگی را ساده می‌گیرد،

    وقتی می‌پذیرد که آرامش از درون می‌جوشد، نه از مکان، نه از وضعیت

    بلکه از پیوندی عمیق با خالق خود…

    زن این خانواده، همانند نسیمی بود که از دل کوه عبور کرده، از دل آتش نگذشته، اما از جنس یقین است

    او به زندگی لبخند می‌زد، و این لبخندش پیامی بود

    که ما از طرف خدا آمده‌ایم تا یادآور شویم

    آرامش یعنی تسلیم، یعنی رهایی از کنترل، یعنی اعتماد

    چه خوب گفت مولانا

    این جهان کوه است و فعل ما ندا / سوی ما آید نداها را صدا

    وقتی ایمان بدهی، ایمان می‌شنوی

    وقتی عشق بورزی، عشق می‌آید

    وقتی حرکت کنی، راه باز می‌شود…

    من، به‌عنوان کسی که تنها چند دقیقه از این فایل را دیده،

    از همین حالا حس می‌کنم باورهای جدیدی در من در حال شکل‌گیری‌ست

    باور به امنیت در سفر

    باور به رزق در حرکت

    باور به فرزندآوری در عشق نه در ترس

    باور به اینکه خدا، وقتی دعوتش کنی، از تمام درهای بسته عبور می‌کند

    و حالا، با دلی پر از شوق و چشمی پر از اشک شکر،

    می‌روم برای ادامه دیدن این فایل نورانی،

    چرا که هر لحظه‌اش مرا بیشتر به بهشت نزدیک می‌کند…

    بهشت همین‌جاست

    وقتی ایمان جاری‌ست

    وقتی توکل در قلب می‌تپد

    وقتی باور می‌کنی که خدا همیشه با ماست…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 62 رای:
  5. -
    زهرا محمد خانی گفته:
    مدت عضویت: 981 روز

    به نام خدای بخشنده ی مهربان

    خدایی شکرت برای این فایل پر از عشق واگاهی

    شکرت دوبار دیدم از وقتی اومده یه بار کافیم نبود سریع زدم روی پخش دوباره پخش بشه واقعا نوش جان کردم چقد شیرین بود واقعا

    تو دلم گفتم بچه میخام ولی به وقتش گاهی هس میکنم هنوز زندگیم چرخش روی روال نیومده که بچه بخام ولی میدونم هر خاسته ای اجابته

    ولی میدونم که در زمان مکان مناسب میاری به اسونی میدونم روبه تکاملم ورشدم

    اومدم با قلبو روحم تحسینتون کنم

    واقعا چقد روابط میتونه قوی باشه که سالها با خانوادت توی یه اتوبوس وتوی سفر باشی وانقد شاد من واقعا تحسین میکنم این خانداره رفیق ودر صلح رو واینکه چقد ادم میتونه شاد ولایق باشه وبا ادمای لایق وشاد احاطه بشه

    اصلا پایه اینکه بچه بیاری به نظرم عشق در روابط وصلح درونی با خودته

    واقعا میخام هر روز این رفاقتو بیشتر کنم

    واینکه جدیدا دارم روی تقویت جرات درخواستهام از بقیه وتقویت جرات برای بهبود توی کارهام

    ودیگه واقعا دوس دارم یاد بگیرم این خیالی اسوده انسان هایی با زهن وروح سالم جدا از هیچ کینه ناداحتی واقعا خنده ای واقعی یه تیکه از صورتشون شده برام قابل تحسین بود تازگی دارم یه دخمل خوردنیو طراحی میکنم وچقد دوسش داشتم این فایلمو واینکه

    یه حرفی خانم شایسته زده میگه هر نیازی به وقتش اوکیه

    واین چند وقته فقط این ارامش بخش قلبم بوده وهست

    این بهشتو با این ادمای بهشتیش تحسین میکنم واقعا فایله جادویی بود با روحم بازی کرد

    چقد خانم شایسته شما ادم مهربون راحتی هستین وشما با اینا مثل یه خانواده انقد عشق میکنید واونام باشما همینجور انقد لیاقت بالاتون انقد ازادی مالی تون زندگی به روش طبیعی تحسین میکنم واینکه از خودش برای دونه دونه لحظه هام یاریو کمک میخام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 67 رای:
    • -
      رویا گفته:
      مدت عضویت: 1453 روز

      به نام خدای بخشنده و مهربانم

      سلام زهرا جان ، دوست عزیزم چقدر زیبا دلنوشته تون رو ثبت کردین ، تک تک حرفاتون به دلم نشست .

      دقیقا منم به همین فکر میکردم که پایه اینکه بچه بیاری عشق و صلح درونی با خود هست.

      واقعا صلح درونی این خانواده خیلی مطرح بود و تحسین برانگیز، که چطور سبک شخصی شون را مشخص کردن و پر قدرت دارن در صلح و آرامش زندگی میکنن .چقدر خوب خودشون رو با بقیه مقایسه نمیکنن و لذت میبرن از نوع طرز فکرشون و نوع انتخاب هاشون برای زندگی بهتر و لذت بخش.

      اونجا که دیدم چقدر راحت با داشتن 3تا فرزند حتی یک ساعت هر روز با وزنه کار میکردن واقعا تحسینشون کردم .

      این مادر مهربون واسه خودش ارزش قائل بود و استاد هم توی دوره عزت نفس میفرمایند که مادری واسه خودش ارزش قائل بشه و به خودش اهمیت بده فرزندانشون هم بیشتر بهشون اهمیت میدن . چقدر خوبه که افرادی مثله دوستمون رو ببینیم و توجه کنیم بهشون و واقعا ازشون یاد بگیریم که ما هم در حد خودمون همینطور در صلح باشیم با خودمون و واقعا عشق کنیم هر زمانی که مادر شدیم .

      وقتی دیدم دارن شنا میکنن فقط منتظر بودم از آب بیان بیرون و مطمعن بشم باردار هستن و خدای من اینقدر ریلکس و راحت هستن اونم در ماه نهم واقعا بینظیرن امثال این افراد .

      تک تک لحظه هایی که دوربین مریم جان زوم میکرد روی نی نی کوچولو ، دلم واسش میرفت،چقدر زیبا بود،چقدر دوست داشتنی بود،عاشقش شدم با چشم های رنگی نازی که داشت .

      می‌دونی زهرا جان چقدر خوشحالم واسه خودمون که به عنوان یک زن در این مسیر الهی هستیم و هدایت شدیم به این آگاهی ها . واقعا از مریم جان ممنونم که این فایل رو تهیه کردند ، بی نهایت برای ما باارزش هست .

      از خدای مهربون واست آرزوی بهترینا رو دارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
      • -
        زهرا محمد خانی گفته:
        مدت عضویت: 981 روز

        سلام رویا جان

        ممنون عزیزم منم براتون بهترین ارزوها رومیخام

        همیشه توی مسیر ترزوها رسیدن بهشون وارزوهای بزرگتر بزرگتر بشن برات هستم

        وهمیشه تو راه خوشبختی شادی باشیم

        خوشحالم خداروشکر کردیتش که ربه

        واینکه اره واقعا با اگاهی از قانون بارداری لذتش بینهایت میشه همینجوری که روزهامون هر لحظه مون جادویی چون یاده خدا رو قدرتشو با خودمون داریمم

        عزیزم الان دلم خاس خودم جدا از وابستگی جاایی از خونه که دوس دارم با چایی اومدم از خودم پزیرایی ریلکس بعد منو یاده نظرم انداختی که یه ساعت برای خودش بود

        تو برام نشونه خدایی ممنون اینکه ایده عالی امتخاب کردم افرینن

        واقعا اینکه خودتو دوس داشته باشی وجدا هر وابستگی به فردی مکانی تا وقتی تویی این جهانی به خودت نهایته خدمتو بکنی

        منم اومدم زیر اسمون ماه دیدم وایی یه بادی مهربونی میاد اسمونم ارووم اروم با ابراای کم واقعا ارومه همه چیزه شکرت هوای وصل شدن زیاده چون خیلی باصفاس اومدم کارهامو مرور کنم وسپاسگزاری عزیزم بعد الان کامنتونو دیدم دیگه کلی زوق کردم ممنون نشونه عشقه رب به من

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  6. -
    فهیمه پژوهنده گفته:
    مدت عضویت: 2163 روز

    بنام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام من فهیمه پژوهنده اعتراف میکنم که خداوند همه جوره پاسخ دهنده است، جوری به قلب ما آگاه هست، جوری به نیازهای ما آگاه هست، جوری روزی رسان هست، جوری به هزاران طریق همراه و هدایت گر ماست که من فقط دلم میخواد بــــگـــم خدای مهربانم عـــاشقــــتم، خدایا چه جوری آخه؟!

    باور به حتمی بودنه رسیدنه به هر آنچه که نیاز داری و میخوای…

    در حالی بنر سایت و این خبر خوب از اومدن قسمت 263 سریال زندگی در بهشت رو دیدم، که ساعت شش صبح گذشته بود و من تو مترو به سمت دانشگاه در حرکت بودم. فایل رو دانلود کردم گفتم یا برگشتم و رسیدم خونه سرفرصت مناسب این قسمت رو میبینم یا اگر شد تو تایم خالی چیزی توی دانشگاه یا مسیر… الان ساعت 11:11 است و من یک گوشه دنج کتابخانه دانشکده نشستم و بعد دیدن ویدئو کوتاهی که از برادرزاده ام دیدم (پارسا_که 24خرداد دوسالش تموم میشه) یکهو یادم اومد خب فایل جدید داشتیم و یک حسی هم داشتم اصلا دلم جزوه نوشتن و درس نمیخواست، گفتم خب بزار اینجوری از زمانم استفاده کنم، بیام توی کلاس درس و دانشگاه زندگی ساز خودم، بیام توی بهترین جای دنیام…

    واووو ببین

    مریم جان چطور هدایت شدی که این ایده رو اجرا کنی و این قسمت زندگی در بهشت رو در حالی بزاری که من چند روزه دارم خودمو سعی میکنم آماده کنم، هماهنگ کنم با دوره قانون سلامتی اونم اساسی و از نـــو، چند وقته یکی از درخواست هام این بوده که خدا منو آسان کنه، اینکه باورهای محدود کننده ام رو بهم نشون بده.

    اصلا یادم نبود، اصلا فکر نمیکردم اینم میتونست یکی از مقاومت های ریز در لایه های ذهنم برای کاملا مطابق با قانون سلامتی باشم. یک تضادی یک ناهماهنگی، یکسری باورهای خلاف جهتی رو در لایه های ذهنم حس میکردم اما نمیدونستم چیه، یادم نبود که شاید یکی از دغدغه های ته ذهن من، یکی از سوالات ذهن من این بوده اگر من قانون سلامتی رو با توکل بخدا استارت بزنم بــعــدش چی، بعدش شرایط بارداری چی میشه، بعدش بچه رو چطور تغذیه کنیم، و…. اینا سوال های ریز و در ظاهر کم اهمیت من بودن، شاید خیلی قبل این سوال ها رو پرسیده بودم شاید یکجایی ذهنم یک باور محدود کننده یا نگرانی و گیج بودن در این موضوع داشت و نمیدونستم و همین اطلاع نداشتن و علامت سوال در لایه های ذهنم، همین که الگویی ندیدم، همین که توی کامنت بچه های قانون سلامتی نخوندم ندیدم نشنیدم.(البته جدیدا نخوندم) که کسی با این سبک زندگی و تغذیه باردار شده چـــی شــــده، کسی بچه اش رو متفاوت از باورهای تغذیه ایی غالب و الگوها طبیعی داره بزرگ میکنه چــی شـده،… باورتون میشه خدا با زبان تصاویر، در پرادایس، با اون مهمان، با اون دوستی که یک روز در سفر به دور آمریکا باهاش آشنا میشیم و اصلا فکرش هم نمیکردیم یک روز اونا رو توی پرادایس ببینم و بشن پاسخ سوال های من، بشن الگو برای من… اصلا اشک تو چشمام هربار که مریم جان داشت این فرشته کوچولو رو نشون می داد و توضیح می داد جمع شد، چقدر دوستش داشتم چقدر این فرشته کوچولو با اون چشم های شفاف و قد گوگولی اش تحسین کردم، چقدر اون مامانش رو تحسین کردم، چقدر فوق العاده آخه…. اصلا فقط تنها میتونم بگم خدایا عاشقتم برای این همزمانی ها، برای هدایت بنده هات، خدایا شکرت برای این قوانین ثابت و بدون تغییرت.

    قطعا هیچ کدوم از اتفاق های پرادایس اتفاقی نیست.

    قطعا اینکه مریم جان یکجاهایی رو فیلم بگیره و بخواد که با ما بچه های سایت و زندگی در بهشت در میان بزاره اتفاقی الکی و شانسی نیست.

    قطعا این آرامش و سکوت و اینجایی که در این مکان نشستم اتفاقی الکی و بی حساب کتاب نیست….

    دلم میخواد برم بیرون و توی “بهشتــی” که هستم قدم بزنم و شکرگزاری کنم.

    و بعد یک آلاچیق چیزی پیدا کنم تو محوطه دانشگاه و از غذای بهشتی و خوشمزه ایی که آوردم نوش جان کنم، چون واقعا از دیشب تا الان چیزی نخوردم (برای منی که ذهنم توی ترک قند و کربوهیدرات هست یکم فشار زیاده)

    آره من لایق بهترین هام…

    مهم نیست من در منطقه ولنجک باشم یا هر نقطه از ایران، میتونم الگوها و اتفاقاتی رو باهاش هم مدار بشم که منو به سمت خواسته هام آسان میکنه، منو به سمت خواسته هام هدایت میکنه و اینجوری با دیدن و شنیدن این صحنه ها اون سمت آب ها منو هم مدار و هم کـفو میکنه.

    خدای مهربانم واقعا عاجزم که شکرگزاری کنم خودت یادم بده و خودت میدونی که عاشقتم….

    سپاس سپاس سپاس

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 71 رای:
    • -
      خانم نقدی گفته:
      مدت عضویت: 221 روز

      سلام فهیمه جان

      عزیز دلی بی نهایت خدا را شکر میکنم بابت دریافت جواب درخواستت بابت هم زمانی ها و اتفاقاتی که وقتی ما خودمونا لایقش میدونیم خدا هم از بی نهایت راهش خیلی آسون نشونمون میده

      ااای جااانم به این خدا به لین قوانین الهی جهانش یعنی بهتر از این نمیشه

      خدا را شکر عزیزم و قطعا تو لایق دریافت عالی ترین ها هستی و میتونی عااالی عمل کنی

      کامنتت را که خوندم کلی حس خوب گرفتم خدا را شکر

      فهیمه جان عزیزم ان شاالله در پناه خداوند بتونی در تمام مراحل زندگیت موفق و سربلند باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  7. -
    مهرداد غنچه-اسما ابوتراب گفته:
    مدت عضویت: 2362 روز

    به نام خدا

    اسما ابوتراب :

    استاد جوونم بخدا که خدا هینجاست

    الان یه احساس عجیبی دارم انگار ک به خواسته ی چندین سالم رسیدم یه احساسی ک انگار دارم تو سرزمین عجایب زندگی میکنم شاید این اتفاقی که برام افتاده جزوه اتفاقات نادره زندگیمه.. خیلی تلاش میکنم احساساتم رو کنترل کنم ولی دستام میلرزه

    امروز در حالی ک منتظر بودم قسمت جدید دوره همدار با جریان خداوند بیاد زدم رو نشونه دیدم همین فایل اومد شک کردم گفتم ک زدم روی بنر سایت و چند باری امتحان کردم دیدم ن جدی همین فایل خب این خودش برام جالب بود بعد ناخوداگاه دستم رفت رو اعضای مورد علاقه شروع کردم کامنت سحر جان رو ببینم ک نوشته بود قسمت 178 رو دیده قبلش بعد این فایل اومده رو سایت و از نتایج قانون سلامتی نوشته بود همچنان ک میدیدم همه ی مشکلات حال حاضرم رو داشته و با این دوره برطرف شده گفتم خدایا من این دوره رو میخوام خودت در مدارش قرارم بده بعد انگار دلم میگفت نه برو اون قسپت سفر ب دور امریکا رو ببین نشونه امروزت هنوز تکمیل نشده رفتم با همین اکانت مشترک با همسرم دیدم کامنت برگزیده با من هم اسمه تو دلم گفتم خوشبحالش یه اسمای دیگ کامنتش منتخب شده :)) و خب همینکه هم اسم من بود خوشحالم کرد بعد ک کامنت رو خوندن دیدم چقدر اشناس چقدر مثل من نوشته و اونجا بود ک دیگ بدنم بی حس شد رفتم دیدم من ک با این اکانت کامنت نذاشتم بعد رفتم تو اکانت شخصی خودم دیدم ارررهههه کامنته منه که چند سال پیش منتخب شده با اینکه من اصلا کامنت نویس قهاری نیستم و کامنتامم لایک انچنانی نمیخوره اصلا اون کامنت من 6 تا لایک خورده بود ولی استاد قلبم خیلی باز شد احساس کردم خیلی بهتون نزدیک شدم یعنی میشه یه روزی بیام امریکا ببینمتون و تشکر کنم ازتون :)) احساس میکنم از نزدیک دیدنتون احساس خاصی داره. کسی ک از پدرو مادرپ بهم نزدیک تر بود تنها کسی ک حرفاش منو از چالشای زندگیم نجات داده من هنوز خیلی جا دارم خییلللییی زیاد ولی از 1400 به این طرف زندگی منو گلستان کردید شده یک نموداری که فقط پیشرفت داشته

    اون روزی ک من اونجا کامنت نوشتم با مهرداد دوست بودم ولی ما الان با هم ازدواج کردیم و روابطمون بهتر از اون چیزیه که خودم میخواستم

    این نشونه امروزم این هدایت خدا خیلی برام خاص بود واقعا برام بزرگ بود خیلی حس خوبی بود. خدا زد پشت گردنم گفت اسما بیشتر روی خودت کار کن اسما این یک اصل مهم زندگیه توعه اسما برو جلو من هواتو دارم

    مریم جانم من نمیتونم دوست داشتنم رو نسبت ب شما بیان کنم الگوی چندین سال زندگی من و غلبه به ترسام شما بودید بیشتر مارو با فایلهاتون خوشحال کنید عاشقتونم

    استاد جونم عاشقتون این نشونه برام موندن در مونتوم مثبت بود

    یه دنیا ممنونتونم برای دوره جدید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 76 رای:
  8. -
    فاطمه سليمى گفته:
    مدت عضویت: 1763 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    الحمد لله رب العالمین

    الرحمن الرحیم

    ایاک نعبد و ایاک نستعین

    اهدنا الصراط المستقیم

    —–

    وَمَا کَانَ ٱللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمۡ وَأَنتَ فِیهِمۡۚ وَمَا کَانَ ٱللَّهُ مُعَذِّبَهُمۡ وَهُمۡ یَسۡتَغۡفِرُونَ (٣٣) انفال

    و خدا بر آن نیست که آنان را در حالى که تو در میان آنان به سر مى برى، عذاب کند و تا ایشان طلب آمرزش مى کنند، خدا عذاب کنندۀ آنان نخواهد بود

    ===================================

    ای خدای عزیز و مهربونم

    ای که از مکنونات قلبم آگاهی

    خودت در انگشتانم جاری شو و بنویس

    ——

    سلام به استاد فرزانه و عالی مقامم و استاد مریم جان مهربونم و دوستای عزیزم اعضای خانواده ام

    خدا رو بینهایت شاکر و ممنونم بابت حضورم در خانواده ی بزرگ و توحیدی و صمیمی عباسمنش

    استاد جانم از شما بینهایت سپاسگزارم برای دونه به دونه ی آگاهیها و درسهایی که بما یاد دادین و میدین

    من دیروز و امروز به درک و الهام جدیدی رسیدم که نیازی نیست کامنتهامو در یک قالب خاصی بنویسم،

    همیشه آیه های خاصی از قرآن بنویسم،

    حتی اینکه آیه  ای بزارم یا نزارم!

    که اینها یه جور محدودیت و حالت اجبار برام میاره!

    صد البته که خیلی دوست دارم آیات نورانی از کلام پاک و مقدس خداوند رو در بالای کامنتهام بزارم و حتماً سعی می کنم که با عشق این کار رو انجام بدم و میدم

    تو کامنت قبلیم روی همین فایل گفتم که روز قبلش دوسه ساعت داشتم آلبومهای عکسهامونو نگاه میکردم،حدود صدتا آلبوم کوچیک و بزرگ داریم از سالهای قبل

    ما  (من و همسرجان) تهران بودیم، و چون جمعه میخواستیم بیاییم خونه باغمون تو طالقان همه ی اونارو گذاشتم توی یک ساک برزنتی بزرگ و  آوردیم طالقان

    بعد یه آلبوم بزرگ بود که من فکر می کردم نقاشی های بچگی نوه اولم علیرضا جانه که الان 25 ساله است،

    و این چند روزه اصلاً بازش نکرده بودم

    دیروز عصر دخترم نسیم که مامان عیرضاست تماس تصویری گرفت توی گروه فمیلی مون و علیرضا هم بود

    در واقع علیرضا خودش ادمین گروهمونه

    و دختر دیگه ام یاسی هم جوین شد

    و کلی صحبتهای دلپذیر داشتیم، و همگی حال خیلی خوشی داشتیم

    و سمیه سرکار بود و نوه ام لیلین قند عسل نبود

    و به خاطر همین ما یک مباحثه خیلی شیرینی با هم داشتیم!

    چون وقتی که لیلی هست اونطور نمیشه که صحبت کنیم و ادامه بدیم، اصلاً محور مجلسمونه و همه ی توجهمون به اونه…

    بعد من رفتم اون آلبومو آوردم به حساب اینکه نقاشیها رو نشون بدم،

    بازش کردم دیدم تماماً عکسهای بچگی علیرضاست، و در موقعیتها و وضعیتها و شرایط و ژستهای مختلف!

    این علیرضای ما بچگیش خیلی شیرین بود رفتارهای خیلی قشنگی داشت و همه اش دلبری می کرد!

    از هرچی دختر بچه اس شیرینتر بود

    یه جا پیرهن دخترونه تنش بود و عینک آفتابی خوشگل و بزرگی به چشمش بود!

    یه جا تو بغل بابایی(نوه هام به همسرم میگن بابایی و بمن میگن مامانی)و پشت فرمون مرسدس بنز بود( از طرف بانک کلاً در اختیار همسرم بود)

    و دو دستی فرمونو چسبیده بود

    اصلاً به اسباب بازی علاقه نداشت

    همه اش دستش روی چرخ ماشین بنز بود

    و اکثر اوقات سه چرخه شو برمیگردوند و چرخشو می چرخوند و همه اش لبخند رو لبش بود و حسابی کیف می کرد، اگر چیزی بهش نمی گفتیم تا چند ساعت همونجوری مشغول بود!

    یه جای دیگه هم گوشی بابایی رو به گوشش گذاشته بود و چیزهای الکی میگفت یعنی که داره با یکی صحبت می کنه!

    گوشی موبایل اون موقع تازه به بازار قطر اومده بود و افراد خیلی کمی موبایل داشتن

    همه خیلی لذت بردیم بخصوص نسیم و علیرضا

    به امید خدا هر وقت جور بشه و بریم کانادا پیششون میبرم براشون

    و توی گوشی من هم هست عکسها که هر وقت خواستم ببینم

    یادمه وقتی که ایران اومدیم سوپری تو کوچه مون بهش میگفت مرگس خانم! چون خود علیرضا گل نرگس رو میگفت گل مرگس!!

    استاد جانم اینقدر همزمانی و هماهنگی داره برام رخ میده که اندازه نداره

    اینقدر نشانه می بینم، اینقدر نعمتهای مادی و معنوی تو زندگیم سرازیر میشه که حد و حساب نداره!!

    یعنی اگه بخوام یه ناخواسته پیدا کنم نیاز به تلاش داره و باید کلی بگردم تا پیدا کنم

    خداوند به باعث بانیش که شما هستین خیر کثیر و پاداش های بی انتها در دنیا و آخرت عطا کند

    خدایا شکرت که همین الان من خوشبخت ترین فرد روی کره ی زمینم

    یک خدایا شکرت از ته دل

    آخییش اللهم آخیییش!!

    الهی که همگی غوطه ور در دریای نعمتهای گوناگون و بیکران خداوند باشیم

    الهی که هر روز بیشتر و بیشتر همجهت با جریان خداوند باشیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 80 رای:
    • -
      خانم نقدی گفته:
      مدت عضویت: 221 روز

      سلام فاطمه جون

      عزیز دلم ااااای جاااانم چقدر خوشحالم که میتونم هر موقع کامنت میزاری بیام و بخونم یعنی کلی با خوندن کامنتات عشق میکنم و کلی درس زندگی میگیرم

      فاطمه جون آجی خوش قلب و مهربونم یعنی با تمام وجودم حس میکنم که تمام آنچه مینویسی با عمق وجودت مینویسی خدااا را شکر که کلی کیف میکنم با خوندن کامنتات که فقط فقط حضور خدا را در اون حس میکنم و دقیقا غیر از این نیست چرا که با گفتنش لبخندی از سر آرامش درون بر لبهام نشسته

      فاطمه جون چند روز پیش به کامنتم پاسخ داده بودی عزیزم بی نهایت سپاس بابت اون کامنت زیبا و تحسینی که منا کرده بودی عزیزم وجودت سرشار از عشقه

      خیلی دوستت دارم

      در پناه الله همیشه در کنار عزیزات شاد و سلامت و سعادتمند باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      مهسا میهن خواه گفته:
      مدت عضویت: 1631 روز

      سلام فاطمه خانم عزیز و دوست داشتنی

      بسیار بسیار دوستتون دارم و برایتان احترام قائل هستم عین مادر خودم همیشه دستنوشته های قلبی تان میخونم سرشار از آرامش و صبوری عجییبی هست تحسین نتان میکنم بی حد وحصر بابت خانواده گرم و صمیمی که دارین و همگی هم مدار هستین خانواده شما خانواده ما بچه های سایت هم هستن درود و تحسین برشما چنان تمرکز بر نکات و ویژگی های مثبت نهادینه فرمودین که روزگار عالی و بر وفق مراد است

      روی ماهتون میبوسم و بهتون و به داشتنتان افتخار میکنم

      الهیییی در پناه خدا بدرخشید

      وبه ما بچه های سایت درس از صبوری ها و عشقبازی هاتون با خدا رو بگید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    مهدی و نرگس گفته:
    مدت عضویت: 1505 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان

    سلام خدمت دوستان عزیزم

    خدایا شکرت چقدر این فایل پر از آگاهیه

    سپاسگزارم از خانم شایسته عزیزم که این فایل زیبا رو با ما به اشتراک گذاشتن بینهایت سپاسگزارم

    چقدر بچه زیبایی هست این بشر

    چقدر خانواده باحالی هستن دمشون گرم واقعا

    چقدر دلمون برای پرادایس تنگ شده بود چقدر زیباست الله اکبر

    یه نکته ای که من از سبک زندگی این خانواده متوجه شدم با توجه به دوره هم جهت با جریان خداوند اینکه این خانواده خرجهای احساسی ندارن

    مثل اسباب بازی خریدن برای بچه

    مثل خوراکی و تنقلات نخریدن برای بچه

    مثل نرفتن بچها به مدرسه،،،،،

    ما همیشه در اطرافمون دیدیم که پدر و مادرا خیلی پول خرج میکنن برای اینکه اسباب بازی های جورواجور بخرن تا بچه رو سرگرم کنن چرا، چون بچه رو آروم کنن فکر میکنن که دارن به بچه لطف میکنن در صورتی که دارن بچه رو با وسایل دروغین و پوچ آشنا میکنن، بخاطر همین اون بچه ای که غرق در اسباب بازی یا بهتر بگم حاشیه ها میشه با اصل و اساس زندگی واقعی آشنا نمیشه و ذهنش عادت میکنه که همیشه بره سمت فرعیات چون این جوری آموخته

    میرن برای بچه خوراکی های رنگارنگ میخرن تا دوست داشتنشون رو اینجوری ثابت کنن در صورتی که دارن به بچه ضربه میزنن شدید

    تا بچه گریه میکنه با خوردن یه چیزی ساکتش میکنن، این خوردنه برای بچه میشه تفریح

    این بچه چقدر بچه خوشبختیه که چنین پدر و مادری داره

    خیلی بهم درس داد که هر زمانی خواستیم بچه دار بشیم سخت نگیریم

    طبیعی زندگی کنیم تا بچه مون هم یاد بگیره

    خدایا شکرت چقدر زندگی زیباست

    آرزو میکنم چنان در خوشی های زندگی تون غرق باشید که هیچ راه نجاتی پیدا نکنید

    عاشق تونم بینهایت

    نرگس

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 77 رای:
  10. -
    پاکیزه بارکزی گفته:
    مدت عضویت: 837 روز

    به نام خدای که همه چیز می‌شود همه کس را

    خدای که عشق و نور مطلق وجود من هست

    خدای که بهترین رفیق من هست

    خدای که بزرگ‌ترین حامی من هست

    سلامممم به تمام رفیق های عزیزم

    خدایاااااا کروررر کروررر ر شکرت برای همه چیز

    خدایاااااا به تو اعتماد دارم

    سلام استاد عزیزم

    سلاممم مریم جان مهربانم

    یک متن برای خودم در چنل که تازه در تلگرام ساختیم نوشتم

    هر چیزی که برایم کمک می‌کند مینویسم در اون چنل ( خود زیبایم )

    خواستم اینجا هم بنویسمش

    با نوشتنش پر از احساسی خوب شدم

    احساس امنیت قلبم را گرفت

    خداایاا کروررر کروررر شکرت

    بازی آسان هست فقط خدا را باور کنیم

    خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میخواهم

    شاید در ظاهر فقط یک کلمه ساده باشد که خداوند قدرتمند ترین پادشاهی جهان هست

    ولی با فکر کردن به این جمله و حس آن در قلبت میدانی که خداوند قدرت مطلق این جهان هست

    میدانی با باور کردن و درک کردن این جمله

    چی حسی درونت ایجاد می‌شود

    احساس امنیت

    من در جهانی زنده گی میکنم که توسط خداوند مدیریت می‌شود

    خداوند هم قدرت مطلق این جهان هست

    خداوند از همه چیز آگاه هست

    خداوند اسرار پنهان سینه ها را میداند

    خداوند یک مورچه را در دل خاک روزی می‌دهد

    خداوند انسان را از هیچ هست کرد در حالی که انسان وجود نداشت

    خداوند تمام حیوانات را به شکل منحصر به فرد آفریده

    خداوند تمام این کیهان اداره می‌کند

    خداوند خیلی توانا هست

    حالا همین خدا گفته !

    من نزدیکم و اجابت میکنم دعای هر درخواست کننده را

    خداوند می‌تواند خواسته های ما را به واقعیت زنده گی ما تبدیل کند

    تا حالا از کودکی هزاران خواسته داشتیم خداوند همه شان را به واقعیت تبدیل کرده هست

    خداوند مهربانترین مهربانان هست

    عزیزم آیا تا حالا شده ما قدرت خدا را واقعی باور کنیم ؟

    که واقعیت خداوند می‌تواند

    آیا خواسته های ما بزرگ هست یا قدرت خدا

    خدای که تمام این کیهان تمام این کهکشان ها را میلیارد میلیارد ستاره را تمام این جهان بدون یک ثانیه خسته گی و یا خواب مدیریت می‌کند

    هر وقت به این جمله فکر میکنم که خداوند از تمام این جهان آگاه هست

    تمام انسان ها را روزی می‌دهد

    از حال تمام انسان ها خبر دارد

    خواسته های تمام انسان ها را برآورده میسازد

    پس چقدر این خدا قدرتمند هست

    در جهان چقدر ثروتمند وجود دارد

    در جهان آدمایی وجود دارد که هر روز خوشبختی را تجربه می‌کنند

    هر روز به یک خواسته قلبی شان میرسند

    آدمایی که میلیارد میلیارد ثروت میسازند

    بخشنده تمام اینا خداست 🩵

    خداست که روزی می‌دهد

    خداست که هدایت می‌کند

    خداست که میبخشد

    خداست که برآورده می‌کند

    خداست که هدایت می‌کند

    خداست که میسازد

    خداست که میداند

    پس این خدا نمیتواند خواسته های ناچیزی ما که برای خدا هیچی هم نیست برآورده بسازد

    برای اون آدما هم همین خدا ساخته

    پس برای منم می‌تواند

    برای منم می‌تواند خدا ثروت بسازد

    خدا عشق بسازد

    خدا بهترین ها را بسازد

    به شرطی یک چیز

    که منم قدرت خدا را باور کنم

    و هر لحظه تسلیم فرمان او باشم

    خدایاااا تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میخوام ️🫂

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 92 رای:
    • -
      ابراهیم خسروی گفته:
      مدت عضویت: 1370 روز

      سلام پاکیزه جان.

      الان ساعت 3:50 دقیقه ی صبح هست ‌این کامنت ر‌و برای قلب پاکت مینویسم.

      من جنس نوشته ات رو میشناسم،از اون جنس نوشته هاست که داری با قول قرآن:

      (همگی به ریسمان الهی چنگ زنید و از هم پراکنده نشوید.)

      این روزها با اینکه شاید جلوی پاهات رو نبینی اما داری با همون مقدار توحیدی که داری،همون مقدار جونی که تو وجودت هست داری از خدا کمک و هدایت میخوای.

      چشام خیلی خوابشون میاد واقعیتش الآن 12 ساعته که سرکار بودم و بالای 17،18 ساعته که نخوابیدم اما از خدا میخوام این قدرت رو بهم بده که آنچه که بهم گفته رو برات بنویسم.

      من با زبون خودت میخوام یه موضوعی رو بهت بگم.

      با زبون توحید!!!!

      میدونم که با قلبت تک تکه کلمات نوشته ام رو میخونی پاکیزه جان،چون این روزها تمام چشم و گوش و قلبت رو باز کردی تا کلام خدا بهت برسه،چیزیکه بهم گفته شده بهت بگم قطعا اشک رو درمیاره، چون این کلام خداست.

      پاکیزه جانم!

      من 10 سال پیش میخواستم خدارو امتحان کنم که چقدر قدرت داره،اون روزا در حد 3،2تا فایل از استاد عباسمنش داشتم !!!

      و تقریبا چیز زیادی از فانون نمیدونستم!

      گفتم باشه!

      حالا که خدا اینقدر قدرتمنده من یک خواسته ای ازش دارم ببینم میتونه این خواسته ام رو برآورده کنه!!!

      درخواست من این بود که جلوی 500 نفر خودم تنها سنتور بزنم و کنسرت مانند اجرا کنم!

      من اون روزها هرررر روز به مدت یک ساعت میرفتم تو پارک و سنتور میزدم و تجسم میکردم که جمعیت برام دست میزنن و من تعظیم میکنم و…

      حالا من یه سوال دارم ازت پاکیزه گلی!!!

      برای اینکه بتونی برای 500 نفر کنسرت اجرا کنی و سنتور بزنی چه الزاماتی نیازه!؟

      1/اینکه شما یک استاد سنتور نواز حرفه ای باشی!

      2/بقدری معروف باشی که 500 نفر بلیت بخرن و بیان اجراتو ببینن!

      3/پول داشته باشی سالن بگیری ‌

      برای اجرا،تبلیغ،اطلاع رسانی و…

      4/تجربه ی اجراهای متفاوت رو داشتن

      خوب حالا بریم سراغ من که کدوم یک از این معیارهارو داشتم!!!

      1/من در حدی که بتونم نیم ساعت ،40 دقیقه سنتور بزنم فقط بلد بودم و من هیچ کلاس آموزش،سنتور نرفتم و کلا به صورت خدادادی تو این زمینه استعداد دارم و علم من،نسبت به ساز سنتور در حدی بود ‌که حتی اسم سیم های سنتور رو بلد نبودم!!! دیگه شما تا تهه ماجرا رو بخون!!!

      2/معروفیت من در حدی بود که حدودا 10 نفر از اطرافیانم می‌دونستن من بلدم سنتور بزنم!!

      500 تفر که دیگه هیچ!!!

      3/من هییییچ پولی برای کرایه سالن و بلیط فروشی و …نداشتم!

      4/من برای بیشترین تعدادی که قبلا اجرا کردا بودم 5 نفر بود!!!!

      خوب!

      حالا شما بیا خواسته ی من ور بزار یه سمت!

      معیارهایی که الزام هستن از نظر منطق و ،جامعه و تجربه ی قبلی و…رو بزار یک سمت!!!

      میبینی که رسیدنه من به خواسته یک توهمی بیش نبود!

      اما!!!

      اینجا به اما پیش میاد!!!

      من با تک تکه سلول های وجودم 2 تا کار کردم!

      1/خواسته ام رو مدااام بهش فکر میکردم و تجسم میکردم و لذت می‌بردم از تجسمش و…

      2/من ددددققققیییییقققققاااااا مانند حضرت ابراهیم گفتم خدایا ،میحوام زنده شدن مردگان رو نشونم بدی تا ایمانم قوی بشه!!

      گفت خدایا استاد عباسنمش میگه تو قدرت انجام هرکاری رو داری!

      میخوام بهم ثابت کنی!

      بعد از 2 هفته که من داشتم روی خواسته ام تمرکز میکردم ،یه روز تو پارک داشتم سنتور میزدم و تجسم میکردم که دارم روی سن اجرا میکنم و تماشاگران هم نشسته ان و…که گوشیم زنگ خورد!!!

      دیم نوشته بود بیژن!

      سلام و احوال پرسی کردم با دوستم و گفت ابراهیم!؟

      تو میتونی جلوی 500 نفر سنتور بزنی!؟!!؟!؟!؟!؟

      در لحظه بدونه اینکه به ادامه ی حرفش فکر کنم یا سوال دیگه ای بپرسم گفتم آره!!!

      گفت مطمئن هستی!؟

      گفتم آره بابا کار نداره!

      گفت باشه!

      به همایشی هست تو استان یزد،چیزی حدود نفر مهمان دارن از سراسر ایران ،از هر استانی تعدادی نماینده میاد!

      قراره شهر اهواز، هنر و …اون همایش رو بعهده بگیره!

      یادم افتاد به تو حالا اگه میدونی که دیگه اوکی کنم!

      گفتم آقا اوکیه!!!

      من من بدونه اینکه بال داشته باشم ،تو آسمونا از خوشحالی به پرواز دراومدم!!!!

      خلااااصه بعد از حدود 20 روز من رفتم یزد،گفتن چه چیزایی نیاز داری واست فراهم کنیم!؟

      گفتم تنها چیزی که ازتون میخوام،یک شب قبل از اجرا، حدود یک ساعت سالن رو دراختیار من بزارید!!!

      گفتن باشه!

      من تنها هدفم این بود که برم روی سن، و از اون بالا خودمو به اون محیط آشنا کنم که فردا خراب نکنم کارو!!!

      خلاصه گذشت رسید روز اجرا !!

      من فقط یه جمله بهت بگم پاکیزه جان!

      من یه جوری اون روز اجرا سنتور نوازی کردم، که وسط اجرا از صدای بلند دست زدن های تماشاگران، صدای ساز خودمو نمیشنیدم!!!!

      باورت میشه!!!

      حالا دلیل این تجربه ام که گفتم میدونی چیه!؟

      من دارم دوره ی کشف قوانین زندگی رو کار میکنم!!!

      خدا شب و روز داره این الگو هارو بهم نشون میده و تهش میگه ببین ابراهیم!!

      اگه که تو خواسته ای داری،برای من و جهان هستی هیچکدوم از اون معیارها ،شرایط ،ابزار و الزاماتی که فکر میکنی نیازه که تو به خواسته ات برسی، نیاز نیست!!!

      چون اون ابزار، اون الزامات،اون شرایطی که تو فکر میکنی ‌که نیازه فراهم بشه تا تو به خواسته ات برسی، بخاطر مقدار فهمه توئه!

      بخاطر اینه که تو اون خواسته رو میای در قالب قدرت خودت میزاری!

      تو فکر میکنی رسیدن به خواسته ات فقط از راه‌هایی امکان پذیره ‌که فکره تو میرسه!!!

      در صورتی که خداوند و جهان هستی ،برای اینکه تو رو به خواسته ات ب سوره هیییچ نیازی به این نداره که تو براش شرایط رو فراهم کنی!

      هیچ نیازی نداره که اون معیارهایی ‌که تو ذهنته فراهم بشه!

      تو برای اجرای سنتور کدوم یک از اون معیارهایی که جامعه،تجربه،منطق و عقلت میگفت رو داشتی!؟

      هیچکدوم!!!!

      اما جهان هستی و خداوند اصلا کار نداره به اون شرایط!!!

      جهان هستی به میزان آمادگی درونی تو ،احساس لیاقت تو برای اون نعمت کار داره!

      و مدام میگه که خداوند رو به اندازه توانایی خودت ،فهم خودت,عقل خودت نیار پایین!!!

      تو نیاز نیست که برای من شرایط رو فراهم کنی !

      تو فقط خودت رو،درونت رو برای دریافت اون نعمت آماده کن!

      خداوند گفت که ابراهیم!

      ببین!

      من جهان هستی رو آفریدم

      انسان هم آفریدم!!

      اینجا رو خوب گوش کن پاکیزه!

      گفت که ببین!

      کاره انسان اینه که هرچی میخواد رو با جهان هستی بگه!

      و کاره جهان هستی اینه که هرچی انسان میخواد رو بهش بده!!!

      و تنها راه ا تباطی بینه جان هستی و انسان، افکار،باورها،کانون توجه ،زمزمه های ذهنی اش هست!

      و جهان فففققط از این طریق میفهمه که انسان چی رو میخواد!

      و انسان هرررچی که بخواد جهان هستی میگه چشششممم!!

      میارم خدمتتون!

      و من جهان هستی رو جوری آفریدم که توانایی و قدرت کوچکترین تأثیر رو روی خواسته ی انسان نزاره!

      از طرفی انسان هچی قدرت و هیج دسترسی با اون نعمت یا اون اتفاق ناخواسته نداره!!!

      فقط از طریق باورها و کانون توجه و افکارش!!!

      موضوع بعدی اینه که وقتی انسان توسط افکارش،باورهاش و کانون توجه اش درخواستی داره، هیییچ هیچی در دنیا نمیتونه مانع قدرت جهان هستی بشه که به درخواست انسان پاسخ بده و جهان هستی نیاز به هییییییچ کمک و همکاری و شرایط و ابزارهایی که انسان فکر میکنه،نداره!

      بهم گفت ابراهیم!

      ببین تو قرآن!

      ده تا از برادران یوسف حریف یا بچه ی کوچیک نشدن!

      یک پادشاه به نام فرعون،حریف یک کودک شیرخوار نشد!

      پس وقتی چیزی از من میخوای تو اصلا دسترسی نداری به اونور قضیه که بهش،فکر کنی چطور!؟!؟!؟!

      چون چطورش نه به تو ربط داره و نه اصلا در حیطه ی اختیارات توئه!!

      پس تو فقط از طریق افکارت،باورهات،کانون توجه ات به جهان درخواست کن خواسته ات رو!

      قدرت خداوند و جهان هستی در حد فهم و مسیرهایی که تو فکر میکنی نیست!

      خاطر همین من تو قرآن گفتم:

      از جایی که فکرش را نمیکنید راه خروجی برای شما قرار میدهم!!!

      به خاطر همین در تماااااامه داستان های قرآن اون اتفاق خوبه از جایی رقم خورد که هم اون شخص فکرش رو نمی‌کرد و هم اینکه نیاز به هیییچ کدوم از ابزارهایی که انسان فکرش رو می‌کرد نبود!!

      برای همین تو قرآن میگم:

      هر خیری به شما می‌رسد از خداست و هر شری بهتون میرسه از خودتونه!

      یوسف رو من با علم تعبیر خواب از زندان آزاد کردم!!

      در صورتی که فهم یوسف،علم یوسف در حدی بود که به دوستش سفارش کنه که با پادشاه بگه آزادش کنه!!

      همین قدر حقیر و کم و محدوده فهم و ذهنه تو!

      اما من بارها تو قرآن دادم میگم :

      آنچه که در آسمانها و زمین هست میدانم!!!

      اما توو چقدر میدونی!!!

      پس تو به این فکر نکن چطور!!!

      آخیییییش جیگرم خنک شد !

      بعد از مدتها از خدا نوشتم!!!

      خوب پاکیزه جان!

      آنچه که نیاز بود و قلبم بهم گفت رو واست نوشتم،تا جایی که اینقدر دستم به گوشی بود که انگشتام بی‌حس شدن!!

      امیدوارم قلبت به نور خدا روشن و آروم باشه

      امیدوارم عمر جان بقدری رو سر و کولت بپره و کلافه ات کنه که جون نداشته باشی به ناخواسته هات فکر کنی ،فقط به این فکر کنی چجور از اتاقت بیرونش کنی.

      اینم از دعای خیری که میتونستم واست کنم.

      در پناه خدای واحد موفق باشی دختر

      من کامنتم رو بستم اما بعد از نوشتن این کامنت اومدم سوره ی آل عمران رو کار کنم و رسیدن به یه آیه ای و وقتی که داشتم اون آیه رو در موردش می‌نوشتم خدا گفت برو این رو به پاکیزه بگو آنچه که بهت میگم!

      و منم اومدم برای انجام وظیفه!

      تو سوره ی آل عمران وقنی خداوند توسط فرشتگان،به حضرت مریم میگن که تو را به پسری بشارت میدیم که پاکیزه است و در گهواره سخن می‌گوید، میدونی اولین جمله ی حضرت مریم چیه!؟

      میگه که:

      چگونه وقتی با مردی رابطه نداشتم مرا پسری خواهد بود!؟

      و خداوند فقط 1 جواب میده!

      اینگونه خداوند هرچه بخواهد خلق می‌کند، چون اراده می‌کند، فقط،می‌گوید باش!پس،بی درنگ موجود میشود!!!

      یعنی تو هرجای قرآن رو بخونی میبینی خداوند میخواد این موضوع رو به انسان گوشزد کنه که قدرت من،علم من,آگاهی من ،تسلط من بر همه ی جهان هستی و راه‌هایی که میتونم رو تو به خواسته ات برسونم رو به اندازه ی،علم و فهم و ابزارهایی که خودت داری،محدود نکن!

      برای،همین خدا تو قرآن پاداش خاصی قرار داده برای کسانیکه:

      به غیب ایمان دارند!

      این،یعنی تو نمیدونی اما ایمان داری خدایی هست که هم میدونه، هم میتونه!

      برای همین خدا تو قرآن میگه:

      تنها با یاد خدا دلها آرام می‌گیرد!!!

      دوستت دارم پاکیزه جان!

      هر کسی در جایگاهی نیست که تو هستی!

      شاید تو بالاپایین زندگی ما کم و زیاد بشه،ارتباطمون با خدا اما خدا تو قرآن گفته:

      خداوند هرگز فراموش کار نیست!

      و خداوند هرگز فراموش نمیکنه اون اشک ها،اون مکالمه،اون عشق بازی،هایی که باهاش داشتیم.

      راستی همون روزی که گفتی گوشی آیفون خریدی گفتم دیییییگه تماااااااام!!!!

      از،فردا این دختر هر روز عکسای قشنگ قشنگ میزاره پروفایلش!!!

      همینم شد واقعا

      همیشه مثله عکسات خنده رو لبات!

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 85 رای:
      • -
        پاکیزه بارکزی گفته:
        مدت عضویت: 837 روز

        به نام خدای که همه چیز می‌شود همه کس‌ را

        به نام قدرتمندترین پادشاهی جهان

        سلامممم ابراهیم عزیز

        سلام‌ رفیق خوش‌قلب ما

        خوبی ؟؟سلامتی؟؟کجا هستی ؟؟

        میدانی شبی که کمنتت را خواندم خیلی گریه کردم از سر عشق خدا

        این خدا خیلیییییییییییییی مهربان هست

        تازه صدای خدا را میشنوم و همرایش حرف میزنم

        دیشب خیلی حرف زدیم

        تازه قدم به قدم هدایت میکنه

        پیش از این که نقطه آبی ات را بیبینم میدانی خداوند برایم گفت برو‌ابراهیم برایت نوشته

        آمدم دیدم راست بود اون صدا !!

        قبل از این که تو بگی پیام خداست

        من فهمیدم از خداست !!

        قبل از خواندن این کمنتت شب و روز با خدا حرف میزدم و میزنم و ازش طلب کمک و تغیییر میخواستم اصلا حس خوب نداشتم سردرگم بودم

        تمام کمنتت حال و دعایی های همان روز هایم بود دقیق و واضح

        ا‌ون شب هم از عشق خدا گریه کردم هم هاج و واج ماندم که چقدرررر خدا مهربان هست بیبین چگونه پیامش را برایم فرستاد

        چند خواسته دارم که با تمام وجودم دوست دارم تجربه بکنم و خلقش کنم

        مشکل این هست که من همیشه خوشحالی خودم را موکول میکنم به رسیدن به اون خواسته ها

        که کاملا اشتباه هست !

        میدانی خیلی خوب و عالی هست که ما به خواسته های ما برسیم و اونا را تجربه کنیم ولی نباید خوشحالی خودمان را موکول کنیم

        من قبلا که تلیفون ایفون سیزده پرومکس میخواستم و زمانی که رسیدم آنقدر خوشحالم نکرد که فکر میکردم حالا داشتنش برایم اصلا حس و ذوقی ندارد و عادی هست

        میدانی بازی زهن خیلی عجیب هست

        حالا برای رسیدن به خواسته های دیگرم این بازی را راه انداخته ولی این بار دستش را خواندم‌

        کمنتت خیلییی حس خوبی برایم داد

        میدانی از زمانی که با استاد آشنا شدیم

        خوب روی حس خوبم کار میکنم

        روی ارزشمندی

        ولی تا حالا جدی سعی نکرده بودم که بیام باور تغییر بدهم چون همه چیز برمیگردد به باور های ما

        چون زمانی زنده گی ات تغییر می‌کند که باورت تغییر کند

        حالا میام روی باور های توحیدی و قدرت خدا تفکر میکنم

        و این کمنتت خیلی‌ عالی بود

        همین لحظه هم در حال نوشتن اونا بودم که به قلبم الهام شد برایت بنویسم

        اصلا قصدی نوشتن نداشتم

        الهی به امید تو

        یک اقرار بکنم

        من آنقدر خدا را باور نداشتم

        که حتی ازش کمک نمیخواستم

        یک زمان یکی به من گفت از خدا کمک بخواه با خودم با شک و خنده گفتم مگه خدا هم کمک می‌تواند ؟؟؟؟

        همین قدر مشرک

        من سه سال پیش به بایدن به ترامپ بیشتر از خدا اعتقاد داشتم

        به نظرم شناخت خدا مهم‌ترین اصل و کلید خوشبختی و تمام حس های خوب هست

        در دفترم از مهربانی های خدا قدرت خدا و درک خدا مینوشتم

        خیلی از شرک های خودم شرمیدم

        کافی هست خدا را باور کنیم

        خداوند خیلییییییی خداست

        میدانی خداوند ما را خوانده

        خداوند به این دنیایی پر از نعمت ثروت و خوشبختی ما را دعوت کرده

        خداوند نیازی داشت سودی میبرد ؟؟

        نخیر

        خدا فقط خواست ما بیایم لذت ببریم

        بعد برای ما همه چی را فراهم کرد

        به بهترین شکل ما را صورتگری کرد

        برای ما شیر مادر را آماده کرد

        فرشته به اسم مادر برای ما مقرر کرد

        رشد ما داد

        دانه دانه نیاز ها و خواسته های ما را برآورده کرد

        داریم از این مهربانتر ؟

        میبینی خدا چقدرررر مهربان هست

        میدانی خدا به محمد گفته به بنده گانم بگو من خیلی مهربانم

        میدانی خدا خیلی قدرتمند هست

        همه جهان را آفریده

        همه جهان را رهبری می‌کند

        میدانی چیزایی که به چشم میبینیم و چیزایی که به چشم نمیبینیم خیلی بزرگ هست همه اونا توسط خداوند رهبری می‌شود

        خداوند قدرتمندترین پادشاه هست

        اعتقاد به خدا کافی نیست اعتماد به خدا مهم هست

        خدا می‌تواند خواسته های ما را در لحظه اجابت کند

        خدا ما را از چی چیزی آفریده این خودش درس بزرگ برای انسان هست که ای انسان تو بدان هیچی نیستی در برابر عظمت خدا

        میدانی خداوند با اون همه عظمت با اون همه قدرت با اون همه بزرگی میاید به خدمت ما

        میدانی خداوند خدمت ما را می‌کند

        خواسته های مارا اجابت می‌کند

        خداوند هر لحظه نفس ما را میکشد

        خداوند قلب ما را میتپد

        بی منت

        بی چشم داشت

        این فقط کاری یک عاشق می‌تواند باشد !

        خدا جان جانان

        خواب هستیم نفس ما را میکشد

        بیدار هستیم نفس ما را میکشد

        قلب ما را میتپد

        خدا نزدیک تر از ما به ماست

        خدا خیلی پایه و حامی هست

        حمایتگر من خود خداست 🩵من تصمیم گرفتیم فقط به خدا وصل شوم

        فقط از خودش بخواهم

        دیگر‌کاری من به آدما هایش نیست

        دیگر دنبال تحسین توسط خدا استم نی آدما

        دنبال عشق خدا هستم

        دنبال این و آن نیستم دنبال خدا هستم

        خدا همه چیز می‌شود همه کس را

        خدا عشق مطلق زمین و آسمان هاست

        خدا همه چیز می‌شود همه کس را

        اگر چیزی قلبت گفت بنویس

        منتظر یک‌ نقطه آبی با برکتت هستم🩵

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 36 رای:
        • -
          ابراهیم خسروی گفته:
          مدت عضویت: 1370 روز

          سلام به روی مماهت!

          از اهواز تا کابل!

          من مدتی تو سایت نبودم البته نبودنم فقط با کامنت ننوشتن بود اما قلبم همیشه با بچه‌های سایت بود و حتی یک روز هم نبود که کامنتهای بچه هارو نخونم!

          از خدا میخوام روی قلمم جاری بشه!

          پاکیزه جان!

          دختر زیبا!

          زندگی من به دو دسته تقسیم میشه!

          قبل از سفر های توحیدی ام، و بعد از سفرهای توحیدی ام!

          شما شاید کامل سفرنامه هام رو نخوندی!

          من از قسمت اول سریالهای سفر به دور آمریکا تا جایی که سفر رفتم، سفرهای معجزه آسایی که رفتم رو کامنت نوشتم تو قسمت نظرات و میتونی با خوندنشون متوجه بشی چرا میگم اون سفر ها زندگیم رو به دو دسته تقسیم کردن.

          من 12 ساعت پیش از مسافرت اومدم!

          من تو سفرهام مدام الهامات و پیام‌های خدا رو دریافت می‌کنم.

          میدونی چی شد که سفرهای توحیدی ام شروع شد!

          از زمانی که رها کردم!

          تسلیم خدا شدم!

          توحید رو تو زندگیم اجرا کردم!

          میدونم کمتر کسی بوده که مثله من از زندگی شخصیش اینجا نوشته اما من خدای واحد رو گواه میگیرم که هدفم فقط،از این موضوع فریاد زدنه قدرت خداونده!

          دستور صادر شد!

          آنچه که گفت به موقع اش بهت میگم و تو بنویسی،بعد از چند ماه الان بهم گفت بنویس!

          ببخشید اگه شلخته مینویسم دسته خودم نیست! اما قول میدم تلاشمو کنم که بهترین خودم باشم.

          پاکیزه جان!

          من تو روابط با همسر سابقم وووحشتناک تضاد داشتم و به جایی رسیدم که با تمام وجودم گفتم خدایا تسلیمم!

          تو برام انجامش بده !

          من دیگه نمیدونم

          من دیگه نمیتونم!

          من دیگه راه رسیدن به آرامش رو نمیدونم

          من خسته شدم!

          از همه ی راه هاییکه که رفتم و نرسیدم خسته شدم!

          تو کمکم کن!

          بعد چند مدت کوتاهی الهامات اومد که فلان کارو کن، فلان کارو کن!

          کارهای کاملا بی ربط و بی منطق!

          و بعد از انجام دادنشون من و همسر سابقم از هم جدا شدیم و از 3 شب بعد از جداییمون تا الآن که 9 ماه میگذره،من 9 استان و 4 شهرستان رفتم مسافرت!

          مسافرت هاییه غیر قابل باور بودن اون زیبایی ها!

          یه شهر زیبایی تو کشورمون داریم به اسمه کاشان!

          این شهر در طول سال خیییییلی بندرت برف میباره!و اگه هم برف بباره زود آب میشه چون کمه!

          اما منی که بازش،برف رو ندیده بودم خداوند جوری برنامه ریزی کرد که شبی که من رسیدم کاشان، از صبحش ساعت 6 صبح تا 3 ظهر برف می‌بارید!

          یا اینکه بخاطر اینکه خانواده ی همسرم حکم جلبم رو گرفته بودن باید میرفتم جایی که ندونن و خدا گفت برو همدان و تو این شهر به این بزرگی وقتی من یه اتاق کرایه کردم دیدم یه تابلوی آیه ی قرآن تو خونه زده و نوشته بود:

          انا فتحنا …

          معنیش،میشد

          ما پیروزی بزرگی را برای تو قرار دادیم!!!

          عکس همه ی این موارد رو دارم و اینها تنها جزئی از اتفاقات مسافرتام بود!

          یا اینکه بعد از جدایی از همسرم،

          من یه ماشین که 13 سال از عمرش،می‌گذشت و از سطح پایین ترین ماشین های ایران بود داشتم و 1 ماه بعد از جدایی ام دلفین رو خدا بهم هدیه داد!که فقط یک سال و نیمش بود!

          عشششقققتتمممممممم دلفییییین!

          دلفین اسمه ماشینمه!

          چون همیشه خوشحاله و قیافه اش،جوریه که هم رنگش شبیه دلفینه!

          هم جلوی دهنش شبیه دلفینه،هم اینقدر همیشه خوشحاله و حسش خوبه که انگار دلفینه!

          و بهم قوله دوتا چیز رو داد دلفین!

          1/ببرم همه جاهای زیبا و خدا رو نشونم بده تو زیبایی ها

          2/عروس گلم رو که نمیدونم کیه ولی میدونم یک فرشته‌ است،که برای خوشبختی من تبدیل به انسان شده رو با دلفینم شب عروسی میبرم!

          بگذریم!

          من یه سفر داشتم به شهر کاشان!

          اسم شهر کاشان رو سرچ کن میبینی از چه شهری صحبت میکنم!

          اینقدر گل های این شهر با کیفیته،که خونه ی خدا رو با گلاب حاصل از گلهای محمدی این شهر شستشو میدن!

          من داشتم میرفتم سمته شهر کاشان با دلفین،گفتم خدایا!؟

          چجوری توحیدی بشم!؟

          چجوری به تو وصل بشم و توحید همه ی وجودمو بگیره!؟

          گفت تو باید توحید رو از خودت شروع کنی!!!

          گفتم یعنی چی!؟

          گفت یعنی اینکه اول تو باید یاد بگیری اول روی خودت هم حساب نکنی!

          وقتی یاد بگیری روی فهم خودت،روی پول خودت،روی برنامه ریزی خودت،حتی روی خواسته هایی که داری پافشاری نکنی،حساب نکنی،این یعنی تو توحید رو از خودت شروع کردی و وقتی که تو به جایگاهی برسی که روی خودت هم حساب نکنی،دیگه روی بقیه هم حساب نمیکنی!

          گفتم بهم ثابت کن چجوری!؟

          گفت همین جا بزن کنار ،پیشه این گلخونه!

          گفتم اینجا که قشنگ نیست!!!

          گفت بزن کنار و برو داخل گلخونه!

          زدم کنار و رفتم داخل گلخونه!

          ببین پاکیزه جان!

          به خدای،واحد قسم

          فقط اون جمله ای،که بعد از،دیدنه اون گل‌ها به اون باغبون گفتم رو به تو میگم که متوجه بشی چه زیبایی هایی دیدم!!!

          گفتم که آقا!

          من بعد از دیدنه این گل‌ها ،معنی رنگ زیبای گل‌ها رو فهمیدم!

          بعد از،دیدنه این گلها درک کردم زیبایی گل رو

          شما تصور کن حدود 2 دقیقه خیییره شده بودم به یک گلدون کوچیک،دیدم اون آقا با خنده بهم گفت:

          چیه!؟

          رنگش چشماتو میزنه!؟

          با حالتی که انگار طلسم شده بودم ، گفتم آره!!!

          ایییییینقدر که رنگ این گل ها خاص و بی‌نظیر بود!

          و بهم گفت ببین!

          تو وقتی حتی روی فهم خودت حساب نکنی برای کوچکترین موارد من این زیبایی هارو نشونت میدم!اما اگه خودت بخوای کنترل همه چیز رو بدست بگیری ،خودت میدونی و خودت!

          و خدا شاهده جالبه که من 3،2 تا گلخونه ی دیگه رفتم بخدا حتی 10٪ هم از اون زیبایی اون گلخونه رو نداشتن!

          اما مسافرت امروزم و روابطم که بهت گفتم ربطش چی بود!؟

          من دیروز رفتم بودم استان لرستان، آبشار بیشه، آبشار گریت،آبشار آبگرمه!

          (لطفا جاهایی که اسم میبرم مثله کاشان و آبشار ها و …رو سرچ کن که ببینی من کجاها رفتم! میخوام هدایت خدا رو درک کنی که چه زیبایی هایی رو نشونم داده!)

          من دو روز پیش جایی بودم که به خدای واحد همون تصویری بود که از بهشت،تو ذهنم بود!

          و اونجا نشسته بودم و خدا بهم گفت ابراهیم!

          این بهشت ، پاداش توحید و عملکردی هست که با وجود ترس ها،نگرانی ها،تردیدهایی که داشتی،قدم برداشتی و عملکردی!

          من تو رو از جهنم وارد بهشت کردم!

          این پاداش عملکردت هست!

          جهنمی که تو روابطم تجربه کرده بودم!

          ببین پاکیزه جان!

          من داشتم کنار آبشار راه میرفتم یهو دیدم به پسر بچه ی 7،8 ماهه،تپلی،سففید،با کله کااااملا تراشیده و کچل تو بغل باباش بود،همینکه منو دید،تو اون همه آدم، نگاهم کرد،مثله طوطی نوک زبون کوچیکشو از دهنش آورد بیرون خندید!

          من دلم رفت برا خنده اش!

          رفتم اما حس کردم یکی داره از پشت سر نگاهم میکنه برگشتم دیدم هنوز داره بچه نگاهم میکنه،دییییگه طاقت نیوردم،برگشتم و با خنده رفتم تو روی بچه و تو بغل باباش بود با صدای بچه گونه گفتم سسسلام سسسلااام و دستامو دراز کردم سمته بچه ببینم چکار میکنه!!!

          دییییدم بچهه آغوش پدرش رو ول کرد و دستاشو باز کرد و با خخخنده جوری که خودشو بخواد بنداره تو بغل یکی، اوووومد بغلممممم!!!!

          کیییف کردددم!!!

          آخه یه بچه ی 7،8 ماهه،تو اون شلوغی ،تو چشای من نگاه کنه و بخنده، و بدونه اینکه بشناسه،فقط با دراز کردنه دستام خودشو بنداره بغلم!!!

          مگه چیزی جز هدیه ی خدا هست که قلب هارو نرم کنه!

          اینو خواستم بهت بگم که این لذت رو کی جز خدا میتونست برام قرار بده!

          من میدونم هرکی این کامنت رو میخونه ذووووق کرد از حتی خوندنه رفتار این بچه حالا شما تصور کن من نرمیه پوست و تپلی بچه رو هم لمس کردم!!!

          توحید همش،لذت و برکته!

          وقتی همسر سابقم اومد که وسایلش جهیزیه اش رو ببره، به بابام گفتن که به ابراهیم بگو دوتا چشم داره،دوتا چشم دیگه هم قرض کنه!(منظورشون این بود که میخوایم بهش آسیب بزنیم و تهدید کردن)

          وقتی بابام گفت این حرف رو زدن، خندیدم گفتم بهشون بگو ابراهیم سر این حرفتون علاوه بر اینکه چشم قرض نمیکنه،همین دوتا چشماشو هم میبنده!ببینم میخواین چکار کنین!

          خانواده‌ من از بچگی عادت داشتن که وقتی میخواستن بخوابن،در خونه رو قفل میکردن،منم همین کارو میکردم اما بعد اون شب گفتم سر لج ذهنم که دیدم داره نجوا میکنه و میگه فلان میشه و فلان میشه اصلا درو قفل نمی‌کردم!

          و آخرش هم هیچی نشد!

          پاکیزه جان !

          توحید تمام وجود آدم رو سیراب میکنه!

          اگه شما دقت کنی به آیات قرآن، میبینی که خدا تو قرآن همیشه شروع کننده ی هر اتفاقی رو اول انسان میدونه ،بعد خودش رو واکنش گرا به اون رفتار انسان نشون میده!

          مثلا تو سوره ی آل عمران، خدا میگه که:

          مکر کنندگان مکر کردند،خدا هم مکر کرد و خدا مکارترین مکاران است!

          یا اینکه میگه:

          اگر شکرگزار باشید، شما را می افزایم!

          میبینی!

          همیشه،خدا میگه تو یه کاری میکنی بعد من در جواب همون کار تو واکنش نشون میدم!

          هیچوقت خداوند از قوانینش کوتاه نمیاد و امکان نداره شما توحید رو اجرا کنی شکرگزاری کنی و نتیجه ی متفاوت بگیرید!

          من باید یاد بگیرم ریشه،و بنیان زندگی ام رو اینججوری بزارم که اول ،روی فهم خودم،خواسته خودم، ابزار خودم حساب نکنم و بسپارم به خداوند و از اون موقه است که توحیدم شروع میشه !

          امیدوارم قلب پاکت با کلامم ارتباط برقرار کرده باشه!

          راستی یه گلایه هم ازت داشتم!!!

          تنها کسی که تو این سایت ،از کلمه ی کروووووورررر کرررررررووررر شکرت استفاده میکنه،پاکیزه بارکزی هست!

          اما تو این کامنتاتون من ندیدم کرووور کرووووور بگید!!!

          اصصصلا نه برای من، و نه برای هیچکدوم از بچه های سایت مهم نیست که داری چکار میکنی شما به ما بچه های سایت کرووور کرووووور شکرت بدهکاری همیشه!

          همیشه جمله ی :

          خدا خیلی خداست

          رو به بچه های سایت بدهکاری !

          لطفا دیگه تکرار نشه!

          با تشکر و کمی اخم!

          من یکی که دیگه عادت کردم به سبک و شکل کامنتهای شما!

          از خدا میخوام قلبت زیبات رو باز کنه.

          من آبشار بیشه که معروفه به عروس آبشارهای ایران و آبشار آبگرمه در طی سه هفته دوبار رفتم!

          بار اول که رفتم ،ایییینقدر ذوق زده و هیجان زده شدم که تند تند فقط،هی قدم برمی‌داشتم و میرفتم جلو ،میرفتم جلو اما سری دوم که رفتم چون تهه آبشار رو رفتخ بودم جلو ،آرامش داشتم و با لذت بسیار بیشتری داشتم ذره ذره آبشار رو میدیدم!

          همه ی گلها،گیاه ها،درختارو داشتم با آرامش میدیدم و اون لحظه خدا بهم گفت ببین!

          زندگی مثله دیدنه همین آبشاره!

          تهش هیچ خبر خاصی نیست!

          یادته چند روز پیش چون برای دیدنه جلوتر عجله داشتی،که بدونی جلوتر چخبره چقدر تند تند از این زیبایی ها گذشتی!؟

          در صورتی که لذت و زیبایی ،همون صحنه های جلوی چشمات بود!

          و از بالااای بالای اون کوه آبشار می‌ریخت پایین و به خط سفیدی از دل جنگ و کوه معلوم بود و جایی که من بودن و آب از،کنارم رد میشد،تا منبع آبشار، شاید 2 ساعت فاصله بود و همون لحظه خدا بهم گفت ببین!

          این آبی که از کنار تو داره رد میشه،سرچشمه اش اون آبشار بلنده ی وسط کوهه!

          و این آبی که پیشته تو روان هست 2 ساعت پیش از اون آبشار سرچشمه‌ گرفته و الان رسیده به تو!

          افکار و عملکرد تو هم مقله همین آبشاره!

          هرآنچه که امروز تو زندگیت تجربه میکنی،نتیجه ی رفتار و عملکردی هست که یک هفته پیش انجام دادی،3 روز پیش انجام دادی!

          و آنچه که امروز انجام میدی،چند روز دیگه یا حتی چند لحظه دیگه نتیجه اش وارد زندگیت میشه!

          حالا یه سوال !

          این الهامات، این سفر ها،این زیبایی ها از کجا شروع شد!؟

          از،زمانی که با ترسام روبرو شدم!

          از زمانی که گفتم من و خدا،شما همه!

          من یه چیزی به قلبم نشست دوست داشتم بگم!

          اصلا میدونی خدا چی از ما میخواد!

          میگه من که اینقدر نعمت بهت دادم ،تو هم تو روزایی که سخت میگذره نشون بده دوستم داری و منو باور داری و آرامش داشته باش بخاطر ایمان داشتنت به وجود من!

          ببین!

          تو همین مسافرتم خدا گفت ببین ابراهیم!

          مثلا تو بخاطر ترس از تصادف، ترس از درگیر شدن،عصبانیت بخاطر قضاوت کردن یا هرر چیزی دیگه یا عصبانی میشی،یا می‌ترسی!

          درسته !؟

          و من تو قرآن گفتم که نجوا از طرف شیطان است برای غمگین کردنه شما!

          و جالب اینجاست خوده شیطان تو قرآن گفته:

          من به شما وعده ی دروغ دادم!

          تمام شد رفت!

          یعنی شیطان اگه میگه که تو به خواسته ات نمیرسی، داره غمگینت میکنه !

          حالا بیا این دوتا آیه رو بزار کنار اون اتفاق !

          یه جا خدا تو قرآن میگه :

          نجوا از طرف شیطان است برای غمگین کردنه شما!

          یه جای دیگه شیطان میگه که:

          من به شما وعده ی دروغ دادم!

          یعنی هرآنچه که تو رو میترسونه،غمگین میکنه اتفاق نخواهد افتاد!!!!

          بیل ویلسون،بنیان گذار انجمن های 11 قدمی ،آخرای عمرش بهش،میگن که اگه بخواب آخر عمری یک جمله بگی که چکیده ی عمرت باشه چی میگی!؟

          گفت الان که فکر میکنم میبینم

          90٪ ترس،های زندگیم هیچوقت اتفاق نیوفتاد!!!

          به همین سادگی!

          من دیشب ساعت 3 شب نصفه این کامنت رو نوشتم اما امروز ساعت 12 ظهر دیدم منتشر نشده،و جالب اینجاست من هممممیشه ،بلا استثنا تو کیف کارم دفتر و خودکار میزارم و وقتی میرم تو کابین ،دوره کار میکنم و مینویسم اما امروز عجیب یادم رفت که دفترم رو ببرم چیزی که تو این چندین ماه ،سابقه نداشته!

          و نتیجه این شد که نصفه این کامنتی که الان خوندی ،چیزایی بود که الان نوشتم و به کامنت دیشب اضافه کردم.

          من چند روز پیش دوستی از شرایط سخته جو خانواده‌اش گفته بود و من شما رو الگو قرار دادم که اگه شما یک خانواده دارید که کنترل ذهن سخته،ما تو این سایت دختری داریم که کشور شرایط ناجالبی داره اما روز به روز داره رشد میکنه!

          اینو گفتم که بدونین شما یک الگوی فوق‌العاده هستین برای ما بچه های سایت و یک اعترافی هم کنم که اگه بعضی از کامنتات امتیاز بالا میگیره، بیشتر بخاطر قلب پاکت و چهره ی زیبات و استمرارت تو مسیره تا خوده کامنتهات!

          از خدا میخوام قلب پاکت رو به نور خودش روشن کنه و اتفاقای قشنگ قشنگ تمام زندگیت رو بگیره.

          در پناه خدای واحد موفق باشی

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 65 رای:
          • -
            مطهره یعقوبی گفته:
            مدت عضویت: 402 روز

            سلام به ابراهیم عزیز

            سلام بر بنده ی توحیدی و مخلص خدا

            اقا من از وقتی توی یکی از کامنت هاتون از درک عمیق

            عبارت ” رب العالمین ” نوشتین

            اصلا وارد یه مدار جدید شدم

            ازهمون موقه همیشه توی نوشته هام خدام رو “رب العالمین” صدا میزنم

            من با این عبارت دو کلمه ای

            میلیاردها بار حس خوب میگیرم خداشاهده !!!

            “رب العالمین” = فرمانروای جهان ها

            اقا ابراهیم عزیز نمیدونی با نوشتن این جمله من رو به چه درکی رسوندی…ازت ممنونم بنده ی خوب خدا!!!

            ——————————-

            یه لحظه بزار یه استپ بزنم

            واز یه اتفاق داغ داغ تازه ی تازه برات بگم که همین الانوسط نوشتن کامنتم برات ،برام اتفاق افتاد

            مثل خودت با جزئیات میگم برات پس حوصله کن :

            من توی اتوبوسم و داشتم برات مینوشتم خانم بغل دستم با دست زد به شونم و با اشاره بهم فهموند کارم داره..ایرپادم رو از گوشم دراوردم و گفتم بله جانم ؟

            گفت میشه این گوشواره مو از گوشم دربیارین و یه دونه دیگه از کیفش دراورد گفت اینو گوشم کنید؟؟

            من هم براش انجام دادم

            حین اینکه داشتم گوشواره هاش رو جابه جا میکردم

            باخودم گفتم چه راحت به من اعتماد کرده و گوشواره طلاشو داددست من

            صدای رب العالمین رو شنیدم :

            میبینی ادم ها چقدر به همدیگه اعتماد میکنند ،چرا از اعتماد کردن به ادمها میترسی ؟چرا فک میکنی ادمهای غریبه خطرناکن ؟

            اونها کاری به تو ندارن

            این فکر که از بچگی به ما گفتن به غریبه ها نزدیک نشو میبرنت،میدزدنت،میگفتن اسمت رو نگو و….اینها همش چرت و پرت تموم ادمها تکه ای از من هستند و مگه میتونن بد باشن؟

            ابراهیم جان من این کلمات رو بارها و بارها با شرایط و ادمها و اتفاقات مختلف مدتهاس که دریافت میکنم

            همین خانم الان پیاده شد و با روی گشاده و لبخند از من تشکر کرد

            اون اصلا من رو نمیشناخت ولی هم به من اعتماد کرد و هم من رو به لبخندش مهمون کرد

            همون خدا الان داره میگه :

            دنیا پر ازادمهای صادقِ، پراز ادمهای صالحِ…

            از ادمها نترس و از بودن باهاشون لذت ببر

            ————————————–

            ابراهیم جان خدا خیلی حواسش جمعه خیلی زیاد اون میدونه من دیدگاه بسیار بسیاااار غلطی نسبت به افراد غریبه دارم من حتی از جواب دادن شماره های ناشناس گوشیم هراس دارم و وقتی یک شماره ناشناس میوفته روی صفحه گوشیم قلبم ضربان میگیره…

            من حتی وقتی میخوام از خیابون رد شم ناخوداگاه وقتی گوشی دستمه دستم رو میزارم توی جیبم چون حس میکنم یکی الانه که رد بشه و گوشیم رو ازم بدزده،

            من وقتی یک نفر ادم غریبه تو خیابون بهم نزدیک میشه و مثلا میخواد ادرس بپرسه قلبم ضربان میگیره فک میکنم الانه که یک چاقویی چیزی دربیاره و بزنه توی شکمم…

            من حتی از سلام کردن به همسایه هام تو مجتمع که هر روز از کنارشون رد میشم وقتی میرم تو واحد خودم اجتناب میکنم دلیلشم نمیدونم چرا

            من همیشه از نزدیک شدن به ادمها میترسم و وقتی یکی میخواد کمی بهم نزدیک بشه ناخوداگاه کلی اژیر خطر تووجودم به صدا درمیاد و با کلی دلایل مسخره برای خودم ، ازخودم دورش میکنم…

            من که واقعا نمیدونم باید روی کدوم جنبه از زندگیم تمرکز کنم

            من نمیدونم چه پاشنه اشیلی در من ازهمه قوی تره و باید بیشتر روش کار کنم من بیشتر از خدا میپرسم و ازش راهنمایی میخوام بهش میگم خودت کمکم کن که راحت تر بتونم روی نقاط ضعفم کار کنم و رفعشون کنم

            و اینطوری خدا داره کمکم میکنه که ترسم از ادمها بریزه و اون دیو دو سَری که توی ذهنم از غریبه ساخته شده هر روز داره یک جون از جون هاش کم میشه…

            خواستم بگم رب العالمین حواسش به همه چیز هست و همینقدر دقیق حتی برای خواسته هایی که ما نمیدونیم هم داره مسیر رو برامون هموار میکنه !!!!

            این حرفها نمیدونم چرا نوشته شد ولی ربطی به سوالی که من از شما داشتم نداشت

            حالا میخوام برم سراصل مطلب اصلا چرا من شروع کردم به نوشتن برات ؛؟؟

            وقتی از خدا برای سال جدیدم برنامه خواستم گفت برو قران بخون

            بارها و بارها به من فهموند بانشونه هاش که برو سمت قران

            تو چی میخوای؟

            سلامتی میخوای؟

            ثروت میخوای؟

            نعمت بی حد وحساب میخوای؟

            روابط عالی و دوستان خوب میخوای؟

            ازادی زمانی و مکانی و مالی میخوای؟

            هررررررر چی میخوای راه و روشش تو این کتاب بهت گفته شده…

            ولی من میترسم من یک ترمز بزرگ دارم به اسم من بلد نیستم قران رو چه به من !؟!؟!

            ولی ابراهیم جان خودم و خودت میدونیم ک اینها همش نجواهای ذهنه و این ترس همش یک مشت توهمه !!!

            دارم هی سعی میکنم ک محلش نکنم و تلاش کنم اروم اروم برم سمت مطالعه ی کلام رب العالمین اما….

            من این روزها یک سوال دارم

            ازکجا باید شروع کنم

            چطوری؟

            من هیچی نمیدونم واقعا

            پله ی اول چیه ؟

            و امروز همون رب العالمین من رو هدایت کرد به اپدیت داستان هدایت شما و هدفت برای 1404

            دقیقا چیزی ک به من هم گفته شد و من هم حالا میخوام انجامش بدم

            کمکم میکنی؟

            میشه یه چراغ بدی دستم

            بگی از کدوم وری برم؟

            اولین قدم چیه ابراهیم جان؟

            قلبم گفته ازت کمک بگیرم ،

            کمکم میکنی؟

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
            • -
              ابراهیم خسروی گفته:
              مدت عضویت: 1370 روز

              خدا بغض رو بزاره تو رله نفست از حال خوب,که بغض رو گذاشتی تو گلوم با کامنتت!

              سلام.

              از خدا میخوام روی قلمم و قلبم جاری بشه.

              ببین!

              گفتی از کجا شروع کنم!

              کدوم وری برم !

              چکار کنم و…

              تو برای شروع خوندنه قرآن باید خودتو آماده ی ورود به این مهمانی کنی!

              وقتی میخوای مهمانی مهمی،یا یک عروسی،از چند روز قبلش آماده میکنی خودتو!

              چقدر زمان میزاری برای آرایشگاه!

              چقدر تمرکز میزاری و وقت میزاری و هزینه میکنی برا زیباترین لباس!؟

              چقدر از دیگران راهنمایی و مشاوره میخوای که چه لباسی بیشتر بهت میاد و کدوم خیاط کارش بهتره!؟

              و کلی کارای دیگه!

              تو هم باید برای دریافت کلام خدا،برای ورود به گلستان ،اول زباله هارو از زندگیت پاک کنی!

              باید آماده ی مهمونی خدا بشی!

              باید به خودت برسی!

              میدونی چی میگم مطهره جان!

              آره !

              درست متوجه شدی!

              آی خوشم،پیاد آدمایی که هم میخوان رشد کنن و هم باهوشن و زود میگیرن !

              مثلا تو!

              عزیزم!

              خودتو

              قلبت رو

              خونه ات رو

              افکارت رو

              عملکردت رو

              چیزایی که در مورد دیگران بهش،فکر میکنی رو

              نواقصت رو

              آدمای اطرافت رو و…

              رو باید پاک سازی کنی!

              دختر گلی!

              قراره خدا باید تو خونه ات بشینه کنارت!

              قراره خدا مهمونت باشه!

              قراره خدا بشینه تو قلبت!

              پس،برای،خدا،خودت رو به زیباترین شکل ممکن آرایش کن!

              زیباترین لباس های کلامت رو بر تن زبانت کن!

              میدونی چرا!؟

              چون خدا تو قرآن گفته:

              با نام نیکو یکدیگر را صدا کنید!

              لباس کلام پاک و حرف‌های ارزشمند تن ذهنت کن درباره دیگران!

              چون خدا تو قرآن گفته:

              بهشت جایی است که در آنجا سخن لغو و بیهوده نمیشنوید!

              لباس شجاعت تن وجودت کن و به قول‌هایی که میدی وفا کن!

              چون خدا گفته:

              چقدر ناپسند است که کلامی را که خودتان به ات عمل نمی‌کنید به دیگران بگویید!

              و…

              مطهره جان!

              من لرم!

              عربی هم همیییشه،برخلاف بقیه درسام نمره ی کم میگرفتم

              البته همه ی درسام نمره‌ای خداوکیلی عااالی بود،بجز ریاضی و علوم و عربی و فیزیک!

              مابقی خیلی خوب بودم!!!!

              میخوام بگم منی که لرم و هیچی از،زبون عربی حالیم نمیشه کار رو برای شناخت خدا سخت نکردم و از موسسه ی پیامبر مهر استفاده کردم و دلیل اینکه یک ‌گارد بسیار سنگینی داری نسبت به قرآن اینه که جامعه این کتاب رو عجیییب و خااااص و حتی خطرناک که بدونه وضو بهش،دست نزن و فقط،افراد الهی از کلام اون سر درمیارن و …به ما گفتن!

              اینجانب!

              ابراهیم خسروی !

              در محضر هر آن کسی که این کلمات رو میخونه!

              به خدای واحد ،فرستنده ی کتاب قرآن

              به تمام آیات آین کتاب قسم میخورم!

              که فهم و سادگی و اجرای گفته های کتاب قرآن کریم در زندگی ام،از تمام کتاب های درسی که خوندنم ساده تر و کاربردی تر و قابل فهم تر است!

              شما این بتی که تو ذهنت از این کتاب ساختن رو بشکن!

              به هر شکلی که بلدی!

              به هر روشی که میتونی!

              بدونه وضو قرآن رو بخون، عادت ماهانه داری،شب همون کتاب رو بگیر بغلت بخواب!

              میخوای غذا درست کنی,وسط،غذا درست،کردن وسط،قرآن رو باز کن فارسیش رک بخون!

              اگه بی متوجه نمیشی اصصصلا عربی رو نخون من فققققط فارسی قرآن رو میخونم!

              کم کم ایییینقدر قلبت باز میشه که وقتی نصفه آیه رو بخونی یک روز بهش،فکر میکنی!

              مثلا موضوعی که چند روز پیش من متوجه شدم تو قرآن رو برات میگم!

              اومدم شروع کردن به کار کردن روی قرآن‌، دیدم تو سوره ی آل عمران خدا فرموده که:

              ناسپاسان مکر کرد

              خدا هم مکر کرد

              وخداوند مکار ترین مکاران است!!!

              بعد فایل رو استپ کردم!!

              دیدم عه!

              خدا همه ی جای قرآن اول منتظر میمونه ببینه بنده اش چکار میکنه بعد دقیقا مطابق با همون رفتارش،واکنش نشون میده!

              مثلا اینجا اوووول میگه:

              ناسپاسان مکر کردند و خدا هم مکر کرد!!!

              یا اینکه یا جای دیگه خدا میگه که:

              به یاد من باشید، تا به یاد شما باشم!

              یا اینکه میگه:

              اگر شکرگزار باشید، شما را می افزایم!!!!

              و خدا گفت آره!

              اول تو یک کاری رو میکنی،بعد من دقققییییققققااااااا هم جهت با عمکرد تو عمل میکنم اما با یک تفاوت بسیار بزرگ!

              بزرگی و وسعت علکرد من بینهایت قدرتمند تر از توئه!

              مثلا تو همون آیه در ادامه خدا میگه که:

              و خداوند مکارترین مکاران است!!!

              یعنی،من بالا دسته همه ام!

              یه چی بگم!

              اشکال نداره حسی بهت دارم رو بگم!؟

              راستشو بخوای وقتی این جمله رو گفتی که:

              (ولی من میترسم من یک ترمز بزرگ دارم به اسم من بلد نیستم قران رو چه به من !؟!؟!)

              حسه یک دختر بچه ی ناز و معصوم رو ازت گرفتم که بهش میگم بیا از این دوچرخه کوچیکا که دوتا چرخ کمکی هم داره سوار شو دور بزن اما خیلی مردده!

              هم خیییییلی دلش میخواد و از دیدنه اون دوچرخه دلش ذوق ذوق میکنه و هم اینکه میترسه بیوفته و هی زیر چشمی نگاه دوچرخه میکنه و از شدت ذوق و استرس انگشتاشو تو همدیگه تاب میده!

              نه دلش،میاد دوچرخه رو ول کنه

              نه زورش به ترسش میره!

              دختر گلی!

              چرا به من ایمیل زدی!؟

              چرا از من کمک خواستی!

              حتما منو باور داشتی دیگه که میتونم بهت کمک کنم دیگه!

              پس به احترام شخصیت خودت که از من سوال پرسید که چکار کنم به چیزایی که گفتم عمل کن!

              اما!!!!

              اما به شرط چیزایی که بهت میگم!!

              1/با خودت راحت باش!

              شده روزی 3 دقیقه قرآن بخون!

              بیا از سوره هایی که خیلی واضح هستن شروع کن به خوندن!

              مثلا سوره ی نسا

              سوره ی طلاق

              سوره ی آل عمران

              سوره هایی که برات راحته!

              2/بزار تکاملی طی بشه و انتظار معجزه در یک هفته رو نداشته باش!

              خیییییلی آروم آروم با خودت راحت باش و به خودت زمان بده!

              3/هرررچیزی که باعث میشه بترسی از رفتن سمته قرآن رو باهاش،روبرو شو مثلا بدونه وضو دست،زدن به قرآن و یا حالا هرچیزی که خودت میدونی!

              چیزایی که تو رو با قرآن دوست میکنه بیشتر ببین!

              بیشتر بخون!

              مثلا برنامه ی محفل تلاوت قاری های،نوجوان رو تصویری ببین با معنی زیر نویس!!!

              حالا که تو یه سوال پرسیدی منم یه سوال بپرسم ازت!؟

              فقط،این کلام خداست که گفت بهت بگم!

              و خدا بهم گفت به مطهره بگو منم تو قرآن جواب سوالش رو دادم که از کجا شروع کنه!

              چجوری شروع کنه !

              و این آیه رو گفت که بهت بگم:

              (هدایت شما بر ماست!)

              انا علینا للهدی

              خدا دستتو میگیره قدم قدم میبره قرآن رو نشونت میده!

              دختر گلی!

              با این اشکای خوشگلت!

              چرا معنی رب العالمین رو تو این چند سال متوجه نشدی!؟

              مگه بار اول بود که این دو کلمه رو میشنیدی!

              اما تنها دلیلش،این بود که قققلبت این روزا آماده است!

              قلبت در پاک ترین حالت ممکن هست!

              و از این فرصت استفاده کن و به قوله معروف تا تنور گرمه،نون رو بچسبون!

              ممنونم بابت سوال قشنگت !

              کاش

              کاش،

              کاش روبروم بودی و سااااعت ها با هم صحبت می‌کردیم در مورد این،سوال ولی الان یک ساعت بیشتره که من گردنم پایینه و انگشتام داره روی صفحه ی گوشی مینویسه و بیییینهایت کلا خدا هست که می‌شد بگم …

              در پناه خدای واحد موفق باشی

              میانگین امتیاز به دیدگاه بین 36 رای:
            • -
              فرزانه گفته:
              مدت عضویت: 1296 روز

              سلام دوست عزیز

              چه جالب اتفاقا این سواله امشب منم بود

              البته به یک شکل دیگه

              من امشب با خودم فکر میکردم چرا من مثل بقیه نمیتونم قرآن بخونم

              چرا با شوق نمیرم سمت قرآن

              چرا وقتی دارم قرآن میخونم انگار منتظرم تموم شه

              و …

              وقتی ب مامانم گفتم گفت اینا همش از سمت شیطانه

              حتی همین فکرایی ک میکنی

              چون میخاد نزاره بخونی

              ولی من گفتم پس چرا بعضیا انقدر قرآن میخونن

              راستش به ذهنم سعیده جان شهریاری اومد ک تو کامنتهاش خوندم که برای کنترل ذهن قرآن گوش میده یا میخونه

              خلاصه ک فکر میکردم بعضیا این گرایش رو دارن ولی چرا من ندارم ؟؟؟

              و الان چند ساعتی نگذشته از اون فکرهام

              ک هدایت شدم ب کامنت شما

              و این جمله

              ولی ابراهیم جان خودم و خودت میدونیم ک اینها همش نجواهای ذهنه و این ترس همش یک مشت توهمه !!!

              و این نجواهای ذهنه

              خدایاشکرت برای هدایت هرلحظه

              میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
          • -
            نفس آریان گفته:
            مدت عضویت: 1328 روز

            سلام عمو ابراهیم، میگم عمو چون عمو شدی دیگه والا….. از کامنت که نه از کتابی که تایپ کردی یه جمله ای منو درگیره خودش کرده، اگه ممکنه لطفا در موردش توضیح بده….. این جمله که گفتی ️آدم باید روی فهم خودش هم حساب نکنه ️ رو چطور میشه آگاهانه بهش عمل کرد؟ لطفا با مثال توضیح بده.

            سایت میگه کامنتت کوتاهه منتشر نمیشه، برا همین من شکرگذاریهامو هم مینویسم.

            خدایاشکرت بخاطره همسر بسیار مهربونم

            خدایاشکرت بخاطره توت فرنگیهای باغچمون

            خدایاشکرت بخاطره خونه قشنگمون

            خدایاشکرت بخاطره پسر کوچولوی خوشگلم

            خدایاشکرت بخاطره دوستهای هم فرکانسم در این سایت الهی

            خدایاشکرت بخاطره گوشی موبایلم

            خدایاشکرت بخاطره اینکه سعادت داشتم عضو این سایتم.

            خدایاشکرت بخاطره مادر عزیزم

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
            • -
              ابراهیم خسروی گفته:
              مدت عضویت: 1370 روز

              سلاااااام نفس آریان!

              دختر خوش قلب.

              ممنونم از لطفی که با من داشتی،و داری!

              خانم نفس آریان فکر نکن از نیت و تلاشی که برای من داری غافلم!

              فکر نکن کامنتی که برای افلاطون نوشتی رو نخوندم!

              میخواین من رو دوماد کنین آره!

              به همین خیال باشین!

              اگه شما و بقیه دوستان ،فکر میکنن که من آدمی هستم که دوست دارم خدا ،دخترشو بیاره تو زندگیم و یک فرشته‌ رو به شکل انسان دربیاه و بیارا تو زندگیم تا خوشبختی در تمام جنبه های زندگی مشترک رو در بالاترین سطحش تجربه کنم و کلللی ذوق دارم برا اون روز، باید بگم که شما کااااملا درست فکر کردین!

              ایشالا خدا امثال شما که دوست دارن من زندگی با عززززیزه دلم رو تجربه کنم رو تو سایت زیاد کنه!!!

              من از قلبم از شما ممنونم خانم نفس آریان بابت لطفی که همیشه به من دارین!

              اما در مورد سوالتون که فرمودید:

              چطور(آدم باید روی فهم خودش هم حساب نکنه)

              باید بگم که همه چیز تکامله!

              رسیدن به همچین مرحله ای نیاز به طی کردنه مراحل قبل داره!

              نیاز به تجربه ی قدرت خداوند داره

              نیاز داره ما به خودمون مدام یادآوری کنیم که با فهم و منطق ضعیفمون چقدر شده که یک وسیله ی اشتباه خریدیم!

              تصمیم اشتباه گرفتیم!

              قضاوت اشتباه کردیم!

              و از اون ور باید به خودمون یادآوری کنیم که چقدر خداوند با علم و آگاهی و قدرتش،نعمت‌ها و درخواست های مارو اجابت کرد!

              من اتفاقی که 1 ماه پیش از خدا درخواست کردم رو برات مثال میزنم!

              ببنید !

              من بخاطر قضیه ی حکم جلبم تمامه مرخصی ام رو استفاده کردم!

              ومرخصیم رسید به 2 روز!

              یک ماه پیش خیییییلی هوس مسافرت با هواپیما و به یک استان خیییییلی دور کردم!

              از طرفی مرخصی نداشتم!

              خوب!

              بنظر شما من با عقل خودم،منطق خودم، فهم خودم چند درصد احتمال داره که به خواسته ام برسم!؟!؟!

              صفر درصد!!!

              تا اینکه یه روز اومدم برم شرکت دیدم یه بنر زدن که میلاد با سعادت امام رضا علیه السلام مبارک باد و بعد از،چند روز گفتن که هر کس ثبت نام کنه ما 3،4 شما رو از طرف شرکت فولاد خوزستان می‌فرستیم مشهد!

              بلیط هواپیما رفت و برگشت رایگان با خودمون، هتل با فول امکانات و بهترین کیفیت با خودمون،غذا و

              ..همهممه چی با خودمون!

              و خداوند گفت ثبت نام کن من میبرمت!

              من با تمااامه وجودم اون شب ایمان آوردم که خدا منو میبره به مشهد، هر چند اصلا آدم مذهبی نیستم ها وا وابسته به شخص خاصی باشم اما خیلی دوست داشتم!

              و من بقدری احساسم خوب بود و که آهنگه

              (اومدم امام رضا تا که تو مهمونم کنی)

              رو گوش میدادم و اشششک می‌ریختم از ذوق و تجسم بودنم اونجا!

              تا اینکه دیروز تو سایت بودم دیدم یهو یکی منو عضو یک گروه واتساپ کرد و نوشته بود

              (خدام الرضا)

              بله!

              خداوند هرگز زیر قولش نمیزنه!

              من بین چندین هزار نفر اسمم در اومد!

              و جالبه دوست داشتم ‌ا که هیچکدوم از همکارام باهام نباشه که خلوت کنم ،چون دوست ندارم کسی،کنارم باشه حقیقتش!

              و هیییچکس از همکارام تو گروه من نیستن!

              و در نهایت اینکه اون 4،3 روز جزو مرخصی برای من حساب نمیشه!!!

              و از این لباس سبزا میپوشیم و این پر پری ها دستمون میگیریم و چایی میدیم به زائران!

              قوووله قووول که با لباس سبزا عکس بگیرم و بزارم پروفایلم!

              ایشالا بشه ‌که دوست خوبم خانم فرشته ی کوهستانی رو اونجا ببینم!

              ببینم استان خانم کوهستانی چه زیبایی هایی داره.

              کل هدفم از گفتنه این موضوع این بود که بگم فهم ما خیییییلی محدوده و مستنداتش هم در زندگیمون موجوده!

              بابا!!!

              فهم و عقل و علم ما ایییقندر کمه که ما نمیتونیم یه هندوانه ی قرمز و شیرین رو انتخاب کنیم!

              چه برسه ‌به مابقی موارد!

              بنظر من با یادآوری نتایجی که خودمون زور زدیم و تلاش کردیمو پیگیر بودیم میتونیم متوجه بشیم که ما علممون کمه و به همون مقدار اگه نعمت ها و هدایت های خدا رو بیاد بیاریم،به همون نسبت ترجیح میدیم کارهامون رو به خداوند بسپاریم!

              تفاوت سپردن کارها به خداوند و اینکه ما بخوایم خودمون کارامونو انجام بدیم ،مثله تفاوت شستن لباس با دست و ماشین لباسشویی هست!

              ببین نفس خانم!

              من امروز صبح رفته بودم یه اداره ی برای انجام کاری!

              اولش نشسته بودم زو صندلی، روبروی اون کارمند و مدارکم رو بهش دادم و داشتم نگاهش میکردم که کارش تموم بشه و بعد کار منو انجام بده!

              بعد یک لحظه بهم الهام شد که ببین!

              تو هرررچقدرم که این آقا رو نگاه کنی و منتظر بمونی تأثیری نداره،اون کارمند مسیرش رو باید طی کنه بعد که نوبت کار تو شد کارت رو انجام میده ،پپپس ارامش،داشته باش،و برو تو سایت استاد عباسمنش کامنت بخون، و همین کار رو کردم بعد از 4،5 دقیقه کارم رو انجام داد!!!

              منظورم از،این حرف بحثه سپردن و رها کردن بود!

              ما بقدری که کارمون رو به خدا می‌سپاریم، به همون نسبت بار مسئولیت از دوشمون کم میشه و نتیجه این میشه که نتایج بهتر و بهتر میشه.

              در پناه خدای واحد موفق باشی و از خدا میخوام چشات به روی قشنگیه زندگیت باز بشه،جوری که چشمات فقط رو قشنگیای خودت و زندگیت باشه و نگاهت هیچ کجای دنیا نباشه

              میانگین امتیاز به دیدگاه بین 32 رای:
          • -
            زکیه لرستانی گفته:
            مدت عضویت: 1731 روز

            بنام خدای بخشنده ی مهربان

            سلام و صد دورد ب ابراهیم ،ابراهیم حنیف

            ابراهیمی ک توحید از کامنتای قشنگش چکه میکنه

            ابراهیمی ک دست خداشده برام تا مسیر و بهم نشون بده و ایمانم و هربار قوی تر کنه

            سپاسگزار خداوندم بخاطر وجود نازنین و پر از برکتت ابراهیم جان

            من خیییلی خوشبختم ک اینجام،توی آین مسیر خودشناسی و خداشناسی شاید از آخر اول باشم ولی بازم راضی ام چون دسترسی دارم ب این آگاهی ها

            دسترسی دارم ب کامنت های توحیدی شما و دوستان عزیزم ،فایلهای ارزشمند استاد و خداروشکر همین ک سعی میکنم هرروز ی ذره نسبت ب روز قبلم بهتر باشم یعنی تو مسیر درستم

            الهی صدهزار مرتبه شکرت

            اومدم ازت تشکر کنم بخاطر کامنتهای فوق العاده ای ک برای پاکیزه جان،مطهره جان و نفس عزیز نوشتی تشکر کنم چون منم پاسخ سوالام خودم گرفتم وقلبم آروم گرفت

            الهی صدهزار مرتبه شکر

            ی جاهایی خندیدم

            ی جاهایی اشک ریختم

            و چندین بار مرزهای ذهنم و جابه جا کردی

            چقد سوپراییز شدم اونجا ک از خواسته ات اجرای کنسرت برای 500 نفر گفتی و خداوند. چقد قشنگ بهت پاسخ داد از جایی ک فکرش و نمیکردی

            چقد ذهن ما محدوده

            ک خودمون میخواییم شرایط و برای خدا جور کنیم اجابتمون کنه

            در صورتی ک چگونگی و چطوری تحقق خواسته ربطی ب ما نداره

            وظیفه ی خداوند ک قادر مطلقه از بینهایت طریق خودش شرایط و فراهم میکنه

            چقد کیف کردم اونجا ک از کاشان گفتی و گوش دادن ب هدایت خداوند برای رفتن ب گلخونه ای ک در ظاهر هیچ زیبایی نداشت ولی خدا بهت گفت برو و وقتی ک تسلیم شدی و روی عقل خودت حساب نکردی

            همدار شدی با اون گلهای زیبایی ک رنگش خیلی خاص بود و خیره ی زیبایش شدی

            الهی صدهزار مرتبه شکر

            چقد قلبم آروم گرفت اونجا ک باعشق داشتی پاسخ مطهره ی عزیز و درمورد خوندن قرآن و اینکه از کجا شروع کنه

            حالا که تو یه سوال پرسیدی منم یه سوال بپرسم ازت!؟

            فقط،این کلام خداست که گفت بهت بگم!

            و خدا بهم گفت به مطهره بگو منم تو قرآن جواب سوالش رو دادم که از کجا شروع کنه!

            چجوری شروع کنه !

            و این آیه رو گفت که بهت بگم:

            (هدایت شما بر ماست!)

            انا علینا للهدی

            خدا دستتو میگیره قدم قدم میبره قرآن رو نشونت میده!

            خدایا شکرت تو چقد حواست ب من هست

            چقد قشنگ داری هدایتم میکنی

            ب یکی میگی سوال منو بپرسه، و ب یکی دیگه میگی پاسخ سوال منو بده

            یعنی من عاشقتممم رب قشنگممم مرررسی ازت

            من رفتم مکان هایی ک گفتی و سرچ کردم

            کاشان،آبشار بیشه ،آبشار گرمه و آبشار گریت

            چقدددد زیبا بودن خدای من سرچ ک کردم فیلمش اومد بالا برام

            چقددد سوپراییز شدم از این همه زیبایی ک خدا خلق کرده مخصوصا آبشار بیشه ،خدایا این آب چشمه چطور از دل کوه سرازیر میشه ب سمت پایین از چندین مسیر اون قطرات ریز آب چقددد خنک و سرده ،اون سبزی درختا ،اصن قلبم بازشد و چقد ازت تشکر کردم ک باعث شدی برم سرچ کنم و این خواسته در من ایجاد بشه ک برم از نزدیک ببینم و لمسش کنم

            الهی صدهزار مرتبه شکرت

            عصری مبخواستم خمیر کلوچه درست کنم ،ی قلق خاص داره باید خمیرش و سفت درست کنی و خوب ورز بدی

            بار دومم بود ک میخواستم ب سبک زندایی م ک کلوچه دزفولی میپزه درست کنم

            سری قبل راضی نبودم از کارم ،و دستام هم خییلی درد گرفت بخاطر ماساژ خمیرش

            ولی اینبار از خدا هدایت خواستم، گفتم خدایا من دستام قدرتی نداره ب ای ماساژ خمیر کلوچه خودت برام درستش کن میخوام خیلی عالی بشه

            و دیدم ک چقد راحت و نرم کارم انجام شد و خییلی خمیر لطیف و نرمی درست شد ک خودم کیف میکردم وقتی ک داشتم چونه ی کلوچه ها رو میگرفتم

            با خودم میگفتم ببین زکیه خدا خمیرش و چقد عالی درست کرد برات ،سری قبل فقط روی خودت و علم خودت حساب کردی نتیجه چی شد،خمیر یک دست نبود و زیرش آرد مونده بود

            و خداروشکر خیییلی با کیفیت تر از سری قبل شد و مطمئنم بار سوم دیگه عالی تر میشه

            الهی صدهزار مرتبه شکرت

            ی چیز دیگه ک خیییلی حس خوبی ازش گرفتم

            اون قرآن بزرگ روی زمین کنار دستت، تو عکس پروفایلت چقد حس امنیت ب آدم میده:))

            خیییلی خیییلی بهت افتخار میکنم ابراهیم

            واز صمیم قلبم بهت تبریک میگم بخاطر مدار توحیدی ک توش هستی و قلب بزرگی ک داری

            خییلی دوسدارم ب این مرحله و این مدار برسم و خدا تنها رفیق فابریکم باشه

            فقط من باشم و اون بقیه برا خودشون

            ب خدای واحد میسپارمت ابراهیم

            واینکه عاشقتممم

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        بانوی اردیبهشت گفته:
        مدت عضویت: 1015 روز

        سلام به برادر و دوست همفرکانسی ام آقا ابراهیم عزیز

        خدارا شاکرم که هدایتم کرد کامنت زیبای شما را بخونم

        چقدر خداوند جالب هدایت میکنه .من چند وقتی هست که خانم سعیده شهریاری را دنبال میکردم که کامنتهاشون را بخونم چون بهم انرژی میداد .ولی چند وقت بود که زیاد کامنت میزاشتن و مدام برام ایمیل میومد و منم حالش را نداشتم برم نگاه کنم.گفتم میرم دنبال کردن را برمیدارم که دیگه ایمیل برام نیاد ولی امشب انگار هدایت شدم و کامنتشون که در جواب کامنت شما بود را خوندم و خیلی ناخواسته اومدم رد پای شما در فایل های هدیه و این کامنت زیبا را خوندم و لذت بردم.

        چقدر نیاز داشتم به این حرف ها.چند وقته که احساس میکنم پیشرفت دارم .حالم بد نیست ولی انگار شک دارم که به خواسته های مالیم میرسم یا نه.خیلی دلم میخواست که یک ماشین شاسی بخرم ولی با حقوقی که دارم قطعا نقدی نمیتونم خرید کنم و از طرفی طبق حرفهای استاد اصلا نمیخواستم طرف قسط و وام برم.اما دیشب دیگه توی سایت دیوار یه ماشین شاسی دیدم که اقساط میفروخت و داشتم وسوسه میشدم برم سمتش و اتفاقا تماس هم گرفتم که شماره اشغال بود و خداراشکر نتونستم زنگ بزنم.انگار اون لحظه با خودم میگفتم چطوری مثلا میخوای یه ماشین دومیلیاردی نقد بخری؟ پولش را از کجا میخوای بیاری؟ هر چی دودوتا چهارتا کردم دیدم نمیشه .انگار یادم رفته بود که به من ربطی نداره چطوری ،بله واقعا اطمینان هم نداشتم که خدا بهم میده چون با ذهن محدود من نمیشه اصلا.ولی الان کامنت شما را خوندم و به یاد آوردم خدای مهربونم خیلی از غیر ممکن ها را برام ممکن کرده ،و اشک توی چشمام جمع شده که چقدر من ناسپاسم و خدا هم که تو قرآن میگه انساس بسیار ناسپاس است و نعمت هایی که روزی درخواستش را داشت و بهش دادیم را فراموش میکنه.انگار این را برای من گفته

        روزی را به باد آوردم که با همسرم و دختر کوچیکم با موتور میرفتیم بیرون برای تفریح و من داشتم توی دلم با خدا درد و دل میکردم و میگفتم خدایا من امروز دارم با شوهرم میرم بیرون ولی میدونم که هیچ کدوممون حتی پول خرید یه پیتزا را هم نداریم .آخه این چه زندگیه؟ ما مگه میتونیم خونه دار هم بشیم با این وضع؟

        و الان که به یاد آوردم خدا بهمون خونه داده نه یکی بلکه 3 تا خونه داریم و حساب بانکیم خداراشکر در حدی هست که به راحتی رستوران برم ولی فراموش کردم که من روزی تصور اینکه برا خودمون خونه داشته باشیم هم برام محال بود و الان خدا راشکر به این خواسته رسیدم و خیلی دیگه از محالات زندگیم هم ممکن شده برام و اگه هنوز نتونستم ماشین دلخواهم را بخرم حتما بخاطر ترمز هام بوده چون میدونم یه عالمه ترمز مخفی توی ذهنمه.

        ممنونم از شما با این کامنت زیباتون و از خدا براتون بهترین ها را آرزو میکنم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
      • -
        مجید بختیارپور عمران گفته:
        مدت عضویت: 964 روز

        سلااااام سلااااام دروووود بر تو بنده خوب خدا ابراهیم خدا عشق خدا

        و سلااام بر بنده زیبای خدا خواهر خوبم پاکیزه حانم که کامنت زیبا نوشتن و به اشتراک گذاشتن تا خدا بیاد از دل ابراهیم بجوشد و این آگاهی ناب را برایمان به ارمغان بیاورد

        خواهر گلم ازتون بابت کامنت زیباتون بسیاااااار متشکرم که نور زییایی را منتشر کردین خصوصا اونجایی که گفتین ما اگه او را باور کنیم به بالاترین قدرت او هم زندگی مثل زندگی استاد و دیگر ثروتمندان و به ما مطمعنن خواهد داد چون تمام چیزایی که استاد ما داره رو خدا بهش داد همین خدایی که در دسترس همه هست در دسترس ماهم هست الهی شکرررررت برای این آگاهی و ممنووووونم از شما و سپاس که موجب شدی ابراهیم خدا دوباره بیاد و اینجوری مارو سوپرایز کنه

        داداش دمتگرررم پسرررررر تو اینا رو از کجا میاری یخورده به فکر قلب ما هم باش که از ذوق این آگاهی ناب نایسته خخخخ

        داداش دمتگرم عجب کامتتی عجب نوری عجب عشقی عجب چیزی جاری کردی شراب طهور بود من سیوش کردم این روزها الان چندمین باره که با کامنت شما هم مدار شدم و بسیاااار خرسندم و شکرگزار نمیدونم کی کجا چیجوری ایملت برام بازه که هر وقت پاسخی کامنتی گذاشتی بهم میرسه منم هر از گاهی میرم ایملم و سر میزنم کلی ایمل باز نکرده دارم ولی اسم شمارو که میبینم با شوق میزنم روش و این شراب را نوش جان میکنم و مست میشوم مست توحید که زیباترین و بهترین و مفید ترین مستی برای جسم و جان و روح ما دمتگرم برای این همه رشدی که یافتی دمتگرم برای این همه عشقی که در دلت داری برام خیلی لذت بخش بود چون خودم عاشق سنتور نوازی هستم و عاشق صدای سنتورم و هیچی بلد نیستم ولی از وقتی به قدرت خودم و خدای خودم پی بردم به فکر علایقم گشتم دیدم عاشق هنر بودم و هستم کالیگرافیست بودن سنتوریست بودن و پیانویست بودن خیلییی دوست دارم عاشقشم اصلانم بهش فکر میکنم ذهنم هیج مقاومتی نداره که چیجوری چون ایمان دارم مثل خودت که بلاخره یرور بزودی اتفاق خواهد افتاد ولی این خواسته شما یچیز دیگه ای و تو دلم انداخت یک ایمان بسیاااار گرم و قدرتمندی رو واقعااااا دمتگرم اصلا این شرایطی که شما داشتین هیچ رقمه امکانش نبود بری تو همچین اجرایی فقطططططط خداااااا هم در دلت هم زبانت نشسته تا جرات کنی و به رفیقت بگی که بله من میتونم و بعد تمام شدن مکالمه تون اجازه نداد ذهنت بازی در بیاره چنان شیطان و در درونت قفل و مهر کرد که نتونه تکون بخوره واین شد پاسخ ایمانت به اون قدرتی که همه جا هست و مستقیم از دل اون پارک ترو برد تو یک همایش مهمی که همه هنرمندان اونجا بودن و در سرانگشتانت نشست و در آرامش با تو نواخت و نواخت و نواخت که تونستی همه حضار را مدهوش سازی دمتگررررررم داداش واقعااااااا دمتگرررررررم که چه ایمانی ساختی چه قدرتی ساختی که خدا در تو قشنگ نشست و سکان داری کرد دم خداهم گررررررم که وعده اش حقه خدایا شکرررررررت ابراهیم عزیز در حالی اومدم اینجا که در تضاد بزرگ سلامتی هستم حالم از صبح دگرگونه ویروسی در گوش میانی من رفته که میخوام رو پام وایستم نمیتونم سرم گیج میره نمیتونم تکون بخورم برقم رفت جات خالی تازه ناهار خوردم با یخورده ضعف ولی توکل بخدا نشستم و خواستم بخوابم گفتم یسر به گوشی بزنم دیدم ایمیل شما رو بهم نشون داد اومدم اینجا دیدم به بههه چه شرابی دلم نمیخواست تموم بشه بعد سیوش کردم که دوباره بخونم بعد سر فرصت دیگه حالم خوب بشه پاسخ بدم چون چشمام تار میشه بعد خوب میشه ولی یه چیزی تو دلم کفت پاسخ بده همین الان این حس قشنگی که خدا بوسیله بنده پاکش بهت تزریق کرد و نزار بیات بشه نزار برای روز دیگه این شد که نوشتم میدونم که اینجا هروقت کامنت مینویسم و یا به دوستی که حالمو دگرگون کرد باعشق پاسخ میدم سطح انرژیم خیلی میره بالا مثل الان که خیلی حالمو خوب کرد این کامنت زیبای پاکیزه خانم و پاسخ محشررر شما و جواب من به این پاسخ حالمو خوب کرد الهی شکرررررررت که بهم گفتی بنویس و من نوشتم خداجونم فقط کمکم کن تا وقت کنم یادم باشه تا برای بیشتر شدن ایمانم به اینکه تو قدرت برتر دنیایی تو تنها منبع قدرت تنها منشاء ثروت در دنیا هستی این کامنت دوستمو داداش گلمو هر روز بخونم و به توحیدت نزدیکتر شوم خدایا کمکم کن شکرت میکنم

        و خدایا شکرت که این بیماری اصلاااا حالمو بد نکرد با وجود اینکه حتی دستشویی هم نمیتونم برم باید چهاردست وپا برم و همسرم کمکم کنه وایستم یا درودیوار و بگیرم وایستم ولی اصلااااا نه شاکی هستم نه نگرانم نه حالم بدشده بلکه تو دلم خدایا خودت شاهدی که دارم شکرت میکنم که این تضاد پیام حیات بخش توست نامه ثروتمندی توست به من که نزدیکه من انرژی بالا خواستم سلامتی جسمی بالا رو خواستم کیفیت خوب زندکی و خواستم آزادی مالی و زمانی و مکانی و خواستم منو در این تضاد فقر و بیماری قرار دادی تا خواستمو بفرستی به جهان طبق قانونت منتطرم منتطر روشنایی زیبای بعد این تاریکی من هرگز از پا نمینشینم من محکم هستم از جنس خودتم ای خدای خوبم، متشکررررررم

        الاهی سپااااااااس برای این آگاهی ناب توحیدی که کسب کردم الهی شکررررر برای وجود خودت برای وجود استاد باعشق و مریم عزیز و این دوستان نورانی ام الهی شکررررررررت

        ابراهیم عزیز و بزرگوار ابراهیم دوست داشتنی ابراهیم خواستنی ممنوووووونم ازت متشکررررررم برای نوری که در من ایجاد کردی خدا نورانیت سازد رفیق

        دوستت دارم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        لیلی کرمی گفته:
        مدت عضویت: 2120 روز

        سلام ابراهیم عزیز سلام دوست خدا

        من کامنتهات رو میخونم و گاها اشکم درمیاد هیچ وقت برات کامنتی ننوشتم ولی حالا بازم اشکم رو در آوردی پسر

        چقدر قشنگ با خدا حرف میزنی چقدر صمیمی هستی با خدا که اینقدر راحت ازش میخوای و میگیری

        راستش من خیلی دلم میخواد اینجوری راحت باشم راحت بگم خدا جونم اینو میخوام اونو میخوام از خستگی هام بگم درد دل کنم باهاش و راحت جواب بشنوم

        چرا خدا از نظر من دوره چرا مانع بینمون هست چرا دیر جواب منو میده چرا سخت جواب میده

        میگم خدا اگه تو خدای پاکیزه و ابراهیم و بقیه هستی خدای منم هستی منم میخوام باهات دوست بشم مثل ابراهیم برا منم سفر مجانی مشهد بدون مرخصی جور کن خب

        ابراهیم تو قلب پاک و ساده و مهربونی داری خدا خیلی دوستت داره میدونم منم همینقدر دوست داره

        خدارو شکر که تو این سایتی و من میتونم کامنتهات رو بخونم ازت متشکرم پسر خوب خدا ازت متشکرم بابت قلب مهربونت بابت همه کامنتهات

        منتظرم بری مشهد و برامون از سفرت بنویسی پسر . خدا رو چه دیدی شاید منم اومدم

        لطفا مثل سفرهای قبلیت همه چیز رو برامون با آب و تاب بنویس هیچ چیز و قلم ننداز این چند ماه که نبودی من مرتب ایمیلهامو چک میکردم راستش کمی نگرانت بودم که نکنه جلبت کردن یا خدای نکرده به خاطر مهریه زندانی شدی

        خیلی خوشحالم که دوباره مینویسی و مثل همیشه دست به قلم شدی سلامت و شاد باشی

        هدایتهای خاص الله یکتا برات جاری باشه پسر دست خدا به همراهت

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: