اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
درود و خداقوت به استاد عزیز، خانم شایسته نازنین و همه همراهان خوب سایت
دیدی وقتی از یه خوانندهای یه آهنگی معروف میشه همه ازش میخوان که همیشه اون آهنگ رو بخونه، اصلا همه مهم نیست که اون آهنگ کِی خونده شده در هنگام بارخوانی همان طراوات و زیبایی را داره که خواننده در هنگام ضبط اون اثر داشته.
صحبتهای توحیدی استاد و از خدا گفتنش هم دقیقا حکم همین موضوع رو داره، انگار ذهن من همش دنبال اینکه از لابهلای تک تک حرفای استاد توحید رو بیرون بکشه و من چقدر خوشبختم که در طلاییترین ساعت عمرم دارم این آگاهی هارو دریافت میکنم.
من تو زندگیم انقدر ازین معجزه های مختلف دارم که بعدش هر کی پرسیده چی شد که اینطوری شد؟ میگم: توکل، همه انگار دنبال بعدش هستن، انگار رسیدن به نقطه تسلیم و توکل تو ذهن ما خیلی بیارزشه.
وقتی این واکنشها رو میبینم متوجه میشم که من هم گاها به همین اندازه با خدا غریبه هستم و نمیشناسمش.
خدایی که هر لحظه داره منو صدا میزنه، هر چقدر هم اوضاع بهظاهر طبق روال پیش نره میگه آرام باش و بعد ادامه میدی توجه به این ندارو و بعد که میری تو این فرکانس اصلا همه چیز تغییر میکنه
همزمانی فایلهای استاد با شرایطم رو دوست دارم هربار به خودم یادآوری کنم تا یقینم بیشتر بشه
این روزها که دوره احساس لیاقت دریچه جدیدی از آگاهی رو به روی من باز کرده و من رو داره با خود الهیم بیشتر هماهنگ میکنه بیشتر از خدا سپاسگزاری میکنم و میکم خدایا یقین، بزرگترین روزی که تو به من داری میدی و ازت ممنونم که این رو دارم درک میکنم چون درک همین هم اعتبارش به تو میرسه
چند روز پیش تو یکی از شلوغترین خیابانهای تهران قشنگ تو حال و هوای خودم بودم و داشتم به این که خدا روزیرسانه فکر میکردم و روزی هرکس دست خودشه و این افکار که چه جالب تو یه خیابون تو یه صنف ادمها ورودیهای مالی متفاوتی دارند، همین که تو حالوهوای خودم بودم یه دفعه بهم گفتم سرت رو به چپ برگردون وقتی که برگردوندم خشکم زد، یه پسر کوچک نابینای افغان رو دیدم که یه لبخند خیلی زیبا روی صورتش بود، بعد بهم گفت برو پیشش، رفتم، بهم گفت بشین کنارش، نشستم، اصلاً نمیدونستم من الان تو این شلوغی و بین این همه کار چرا اومدم پیش این پسر نشستم، پسره خنده از رو لبش نمیافتاد، بهم گفت ازش بپرس چقدر کار کردی از صبح؟، پرسیدم و بهم گفت هر عددی که گفت همان رو بهش بده و یه عددی گفت و من واقعاً نمیدونستم که چی شد همان عدد رو بهش دادم، زمانیکه کنارش نشسته بودم احساس میکردم خدا کنارم نشسته انقدر حس این پسر خوب بود و بعد که بلند شدم و به مسیر ادامه دادم بهم گفت من اینجوری به بندههام روزی میدم. تو خیابون به این شلوغی کاسبایی که دارن گلوشون رو جر میدن برای هزار تومان فروش بیشتر یه پسر نابینای کم سن و سال با یه ترازوی معمولی مثل یک پادشاه نشسته بود سرجاش بدون هیچ تمنایی از کسی و با چشم دل فقط لبخند میزد به همه و خدا اینجوری بهش روزی رسوند
خدا میدونه چند نفر ادم اینطور با این پسر برخورد میکنند.
اصلاً چند دقیقهای رو مات و مبهوت این داستان بودم میگفتم خدایا دمت گرم
چرا ما داریم انقدر بدو بدو میکنیم؟؟؟!!!
چرا ما اعتماد نداریم؟!!!
چیکار باید بکنه که بهش اعتماد کنیم؟!!
سوالیه که من ازش میپرسم
خدایا چکار کنم که اعتمادم بهت بیشتر بشه و میگه به یاد بیار
به یاد بیار روزایی که آگاهی الان رو نداشتی و چطور همه چیز رو برات دگرگون کردم
خداروشکر میکنم که من میدونم که همه چیز اعتبارش به تو بر میگرده و تا اینجا حواسم بوده و ازش میخوام که همیشه حواسم باشه به این موضوع
اتفاقاً چند روز پیش یه بنده خدایی برگشت بهم گفت احسان خیلی عالی این کار رو انجام دادیا (این دوستم آشناست با قوانین) گفتم بهش جان؟!!
من؟!!
گفتم اگه به من بود که قدم از قدم نمیتونستم بردارم
ما همون کودکی هستیم که با دست خودمون صورت خودمون رو زخم میکردیم خدا بهمون آگاهی و توان داده که چطور باید عمل کنیم
این داستان هنوز هم ادامهداره تو هر بخشی از زندگی
تو کسبوکار، رابطه، سلامتی و هر بعد دیگه.
خدا داره یادمون میده که چطور بهتر عمل کنیم
نه فقط یاد دادن
همه کارهارو برامون مهیا میکنه
همه چیز رو
چند روز پیش توی یکی از قسمتهای تمرین یوگا به نام شاواسانا که یه حالت مدیتیشن هست یک لحظه جدا شدن روح و جسمم رو حس کردم و قشنگ سنگینی جسم خالیم رو حس کردم و بعدش به خودم و مربیم گفتم ببین این روح چقدره بزرگه که این جسم سنگین رو به این چابکی و دقت و نرمی به حرکت در میاره
بعد ما با ناآگاهیمون محدودش کردیم و تنها راه رهاسازیش اینکه بخوایم از خدا
یکی از مهمترین روزیهایی که من از خدا میخوام اینکه خدایا عقده زبان من رو باز کن که بتونم باهات حرف بزنم
به تو بگم هر چی که هست رو
چون به اندازهای که میتونم خودم رو به تو نزدیک ببینم اتفاقات تو زندگیم تغییر میکنه
رفتارهام
نگاهم عوض میشه
خدایاشکرت
شکرت که داری همه چیز رو در زندگیم دگرگون میکنی
شکرت که میدونم که همه چیز از توعه حتی اعتبار همین دونستن
شکرت که در این مسیر هستم و این الگوی نازنین رو برای من قراردادی
شکرت بهخاطر منتی که سرمون گذاشتی و مارو انسان خلق کردی در بین تمام این کیهان
امیدوارم حال دلتون بی نهایت عالی باشه و در پناه خداوند مهربان باشید
دیدگاه های شما خیلی دلی و لاجرم هم به دل میشینه
چه نکتهی زیبا و قابل تأملی رو از دیدگاه آقا احسان برداشت کردید و گوش زد کردید
سپاسگزارم و دوست دارم بهتون بگم که من هم این نکته بین صحبت های آقا احسان که می گفت روزی یعنی همهی این موارد و نه فقط ثروت…
من هم این موضوع رو باور دارم
خودم به شخصه در 99٪ مواقع یه بخش عظیمی از سپاسگزاری هایم مرتبط میشه به دوستان صمیمی و ارزشمندی که خداوند روزی من کرده
همیشه برای دوستای نازنینم
چه اون از دسته دوستانی که از اعضای سایت هستند و به لطف خدا باهاشون در ارتباطم چه اون دسته از دوستانی که استاد عباس منش را نمی شناسند یا حتی با قانون آشنایی ندارند
از نظر من دوستای من بهترین آدم های روی این کرهی خاکی هستن و من همیشه توی سپاسگزاری هایم میگم خدایا شکرت سپاسگزارم که این دوست خوب رو روزی من کردی
سمانه خانم تحسینت میکنم که جای جای این سایت الهی رد پاهات رو می بینم و تحسینت می کنم که اینقدر با خودت در صلحی
اینقدر با بچه های سایت ارتباط صمیمانه ای ایجاد کردی
تحسینت می کنم که عاشق خودت هستی به خودت میگی سمانه جان با خودت با محبت و عشق و مهربونی برخورد می کنی
من به خاطر وجود دوستان خوبی مثل شما که ازشون درس یاد میگیرم هم خدا رو شاکرم
کانون خانوادتون گرم م عشقتون پایدار
منتظر شنیدن خبر های فوقالعاده عالی و موفقیت ها و احساس خوشبختی ای که تجربه می کنید هستم و به خداوند یکتا و مهربان می سپارمتون
این همون قسمتی بود که نتونستم کامنتتون را ادامه بدهم.
یک ویدئو بود به اسم بسپاریم یک کشیش مسیحی ایرانی ساکن لندن اسمشون را یادم ، نیست راجع به اعتماد به خدا صحبت می کردند که وقتی کارها را به خدا میسپاری و بهش اعتماد داری تو رفتارت و افکارت چه تفاوت هایی میبینی کن این ویدئو کوتاه را شاید 100 بار دیدم و هر بار و هر بار و هر بار به خودم می گفتم بسپاریم و بعد به دلایل نا معلومی ویدئو از گوشی ام پاک شد و فراموشی …
اما خدا ما را فراموش نمی کند و بعد با استاد آشنا شدم .
و وقتی ادامه کامنتتون را خواندم تازه بهتر هم شد چون سوال و جواب عالی برای باز شدن ذهن و توحید و خداشناسی همراهش بود .
دو روز پیش بود میخواستم برم خونه دوستم همیشه با ماشین میرفتم این مسیرو ولی استثنا نتونستم اون روز با ماشین برم, هیچوقت هم من پول نقد تو کیفم نیست ولی خیلی حسی گفت چند تا ده تومنی بزار تو کیفت,
اومدم سر خیابون گفتم با اتوبوس برم که حالا یک تیکه هم پیاده روی کرده باشم بعدش و اینا ولی چند دقیقه منتظر موندم خسته شدم داشتم اسنپ میگرفتم که هموووون لحظه اتوبوسه اومد و سوار شدم,وقتی پیاده شدم اولش ک اصلا متوجه نشدم ولی دیدم تو ایستگاه بی ارتی یه خانمی عروسک بافتنی هاشو گذاشته برا فروش, گفت برو بخر گفتم من عروسک و اینا نمیخوام گفت پس چرا فقط امروز پول تو کیفت گذاشته بودی!؟رفتم و یکی برداشتم و بعدش توجه بقیه هم جلب شد و اونها هم اومدند
من ماااات و مبهوت شدم, گفتم خدایا من واقعا بخودم ستم میکنم اگ نفهمم تو چطور رزق میدی ,
اون روز برای اولین بار این مسیر رو با اتوبوس میری, بعد مدتها پول نقد تو کیفت میزاری, تو اینجوری رزق میدی؟
واقعا این سایت توسط خدا داره می چرخه ،اخه هر فایلی میاد روی سایت قبلش یا از خدا سوال پرسیدم یا با اتفاقی روبرو شدم که علتش رو نمیدوستم یا به تضادی خوردم اخه کی فکرش رو میکرد بعد فایل های تفاوت ذهنیت قدرتمندکننده و محدود کننده این فایل توحید عملی بیاد
من برای فایلی که گفتین چه اشتباهاتی در زندگیتون داشتین کامنت نوشتم و از یه مهمونی نوشتم و درس هایی که از اون اشتباهاتم گرفتم و نوشتم و اتفاقا دو روز پیش خواستم مهمونی بدم و از قبل مهمونام رو دعوت کردم و همه چیزهایی که واسه شام مهمونی لازم بود رو گرفتم و گفتم خدایا شکرت همه چیزها اماده اس و من اشتباه مهمونی قبل رو انجام ندادم (مهمونی قبلی مهمونا رو همون روز مهمونی دعوت کردم و وسایل لازم شام رو هم همون روز خریدیم) و خیلی خوشحال بودم و تو دلم هی برنامه ریزی میکردم که کارها رو چطور انجام بدم و اولویت ها چی باشه و خیلی دلم خوش بود که کارها رو سریع انجام میدم ولی من هر کاری میکردم که کاری انجام بچه هام نمیذاشتن چون یه پسر پنج ماهه و یه دختر چهار ساله دارم و دخترم ،پسرم رو بیدار میکرد و اونم نمیذاشت کاری انجام بدم و این پروسه چندین بار صورت گرفتی و وقتی غروب شدم عملا من هیچ کاری رو انجام نداده بودم و به حدی انرژی از من گرفته بود که حتی توانایی کوچکترین کاری رو نداشتم یعنی انگار کوه کنده بودم و واقعا درمانده شده بودم و به عجز و ناتوانی خودم پی بردم و فورا گفتم خدایا هر خیری از تو به من رسد فقیرم کمکم کن ،در حالیکه که از شدت خستگی توانایی کار رو نداشتم به قول نفیسه جان که امروز کامنتش رو خوندم انگار تمام قوت و زورم تحلیل شده بود که توانایی هیچ کاری نداشتم و اینجوری خدا میخواست نشونم بده که دیگه بشین و زور نزن و تسلیم باش و من هم تسلیم شدم و بچه ها ارومتر شدن و منم مشغول کار شدم و بعد مامانم زنگ زد و گفت میخوام با برادرت بیام خونتون ،انگار دنیا رو بهم دادن و خیلی خوشحال شدم چون من اصلا به مامانم نگفته بودم بیاد کمک کنه و شرایط من رو نمیدونست که کار دارم و حتی خیلی کم پیش اومده مامانم بیاد شب نشینی و مامانم اومد همه کارها رو برام انجام داد و بعدش دخترم رو هم باخودش برد که واسه فردا مهمون دارم اذیتم نکنه و بقیه کارام برسم و واقعا مات و مبهوت کمک خدا شدم بدون اینکه از کسی درخواست کنم کمک بیاد و بی هیچ منتی کارها رو برام انجام بده امروز با خواهرم در این مورد صحبت کردم و نمدونستم علتش شرک بوده که این اتفاقات برام افتاده چون من دلم خوش بود به اینکه وسایل رسیده و از قبل خبر دادم و یه روز فرصت دارم برای انجام کارها و فکر میکردم من همه کارها رو انجام میدم و کارها برام اسون شدن و احساس قدرت داشتم ولی غافل از اینکه اونا عوامل بیرونی بودند و فقط خداوند است که کار رو اسان میکند و کمک ها رو میکنه وقتی با ذهن میریم جلو کلی مقاومت پیش میاد کلی اصطکاک ایجاد میشه و کارها کند پیش میره و فلج میشی ولی به محض اینکه توحیدی عمل میکنیم کارها میره رو غلطک من با وجود اینکه خیلی سعی میکنم که تو دام شرک نیفتم ولی خیلی راحت گیر میافتم و فورا تشخیص نمیدم بعد از فکر کردن تازه میفهمم قضیه چی بوده و امروز که اومدم سایت رو نگاه کردم دیدم توحید عملی اومده و جا خوردم که خداوند چقدر سریع به خواسته هامون جواب میده و به شما میگه وقت چه فایلی هست و هر بار ما رو به خودمون میاره،تا در مسیر درست بمونیم
من خواستم زمانی که به اون شهرت و ثروت مدنظرم رسیدم از نتایجم بگم اما
الان بهم الهام شد که بیام از نتایجم بگم از این 6 ماه که خاص ترین لحظات زندگیم بودن
در این 6 ماه اندازه 20 سال رشد کردم
خب
من 20 سالمه و 3 ماه دیگه 21 ساله میشم
تقریبا 6 ماه پیش بیزینس خودم رو با برادر 24 ساله ام استارت زدیم
اوایل قبل از اینکه کارمون رو استارت بزنیم خیلیا گفتن ما براتون کار میاریم و من به برادرم میگفتم روی هیچکدوم از اونا حساب نکن و خدا شاهده یکی از اونا برامون کار نیاوردن، خیلیا فکر میکردن ما خیلی زود زمین میخوریم، خیلیا فکر میکردن ما حتی تا یکی دو سال نمیتونیم هزینه اجاره 45 تومانی این ملک رو پرداخت کنیم
راستش خیلی کار ها انجام دادم، خیلی فشارهای ذهنی روم بود
خیلی چشم ها روی ما بود
اومده بودیم در صنعتی ترین خیابان ایران(فتح 11 تهران)
همه اطرافمون پر از پیر ها و گرگ های صنعت بودن
نمیدونم چرا عزت نفسم داغون شده بود از آدم هایی که میدیدم و داشتم از فشار ذهن میترکیدم و هزار بار میگفتم خدایا کاش میمردم اما چنین فشار های ذهنی رو نداشتم اما هرکاری که باید انجام بدم رو انجام دادم
ماه اول که میخواستم دیوانه بشم از فشار ذهن
مدام کسانی که صبح تا شب داشتن کار میکردن رو تحسین میکردم ، مدام سعی میکردم ذهنم رو کنترل کنم
در شرایطی قرار گرفته بودم که راه برگشتنی نداشتم به قول استاد تمام پل های پشت سرمونو خراب کرده بودیم
یا باید به فردی خیلی قوی تبدیل میشدم
یا زیر فشار جهان له میشدم و نابود میشدم
خلاصه من کم نیاوردم، خیلی کار ها کردم و رفتم و رفتم …
الان درآمدمون بدون هیچچچچچ تبلیغاتی به بالای 400 میلیون رسیده
باشگاهی که میرم حدود 10 میلیون تومان شهریه اش هست
چندین دستگاه به کارگاه اضافه کردیم
بعضی از مشتری ها میگن من توقع داشتم مدیر این شرکت یه آدم ریس سفید و … باشه اما میبینم شمایی و انقدرررررر از اخلاق و خدمات ما راضی هستند تک تک شون که حد نداره، حتی استوری میزارن و مینویسن جدا از خدمات خیلی خوبشون اخلاق خیلی خوب و تحسین برانگیزی داشتند و این ها رو همه مدیون رب العالمین هستم
حدود 500 میلیون بدهی داشتیم که همه رو پرداخت کردیم
از لحاظ مدیریتی و عزت نفس شدم گرگ صنعت یعنی تبدیل شدم به چیزی که چندین ماه پیش ازش میترسیدم:):):)
در این 6 ماه با خیلی آدم های مختلف آشنا شدم
با خیلی دوستان عباسمنشی آشنا شدم و ازشون یاد گرفتم
حتی مشتریان عباسمنشی هم داشتیم ، راستی در خصوص مشتری بخوام بگم خداشاهده مشتریانی که ما داشتیم همشووووون بی نهایت با شخصیت،دوست داشتنی و خوش حساب بودند و به جرئت میتونم بگم حتی یک مشتری نداشتیم که اندازه سر سوزن خصوصیت ناجالب و نازیبایی داشته باشه
همسایه هایی که اینجا داریم بهترین همسایه هایی هستند که میتونستیم داشته باشیم که اگر خودمون میخواستیم انتخاب کنیم نمیتونستیم تا انقدر عالی بچینیم همسایه هامونو
در این چند وقت به هیچ عنوان با کسی چکی کار نکردیم حتی در ابتدای کارمون خدا با یک پیشنهاد وسوسه کننده از طرف یه مشتری معروف در صنعت آسانسور که میخواست بابت اون کاری که براش انجام میدیم ازشون چک قبول کنیم اما ردش کردم و گفتم ما قانون کارمون اینه که هیچوقت با هیچکسی حتی اگر پدرمون هم باشه چکی کار نمیکنیم!!
با دختر های مختلف و بی نظیری آشنا شدم و رابطه سطحی داشتم (واقعا دختر موجود بی نظیره هست و همیشه میگم که : قشنگ ترین و نازترین و بهترین مخلوقات خدا هستند)
حتی از یه دختر بعد از 20 سال زندگیم یه کوچولو خوشم اومد و یه کوچولو طعم عشق رو چشیدم و همون رو هم کنار گذاشتم چون میخوام فقط تمرکزم روی هدفم باشه (الان اگر کامنتم رو بخونن همشون به خودشون میگیرن هههه، عزیزم شما نیستی)
خلاصه خیلییییییییییییی تجربه های مختلف داشتم و وقتی مصاحبه های دوستان با استاد رو میشنوم دیگه از تجربه ها و نتایج هیچکدام از عزیزان تعجب نمیکنم چون فکر میکنم من همه اون فشار ها و امتحانات رو گذروندم
و حالا چند روزه که فصل جدیدی از زندگیم شکل گرفته و تمرکز 100 درصدی روی شهرت و ثروت دارم و تولید محتوا برای شرکتمون رو در اینستاگرام استارت زدم
دیگه ارتباطی با هیچ دوستی که در مدار ثروت یا درآمدش بالاتر از من نیست ندارم چون میخوام تمرکز کنم روی این 2 موضوع و به نظرم باقی همه حاشیه هستش
اتفاقا پست اولی که در اینستاگرام گذاشتم 10k بازدید خورد و این نشون میده در مسیر درستی هستم
میخوام 6 ماه دیگه وقتی خیلی مشهور و ثروتمند شدم بیام از نتایج رویاییم بگم و همتون رو سورپرایز کنم
چون من جدا بر ثروتمند شدن عاشق شهرتم
خدارو بی نهایت شکر میکنم که دستم رو گرفت و بهترین شکل زندگیم پیش رفت
خداروشکر میکنم که با استاد عباسمنش آشنا شدم ، این علی با اون علی 18 ماه پیش زمین تا آسمووووون فرق میکنه
اصلا وقتی با دوستای قدیمیم لحظاتی گفت و گو میکنم همه از طرز گفت و گو و رفتار من با خودشون و دیگران تعجب میکنن و میگن واو چه خفن و باکلاس و …
و من اصلا نمیفهمم اینا از چه چیزی تعجب میکنن
الان همه دوستام درآمد میلیاردی یا نزدیک به میلیارد دارن ، همه آدم های موفق که اشتیاق سوزانی برای پیشرفت دارن هستند و جز این هم نباید باشه
عاشق خودتون باشید، همون چیز هایی که دوست دارید مردم بهتون بگن به خودتون بگید،هر لحظه سپاسگزار خداوند باشید و از همین چیز هایی که دارید و اطرافتون هست حسابی لذت ببرید
از غذایی که میخورید
از نفسی که میکشید
از آسمان زیبایی که میبینید
از ادراری که میکنید
از اینکه عزیزانتون کنارتون هستند
در عین لذت بردن و سپاسگزار بودن و عاشقی کردن با خودتون و خدای خودتون،بکوشید که هر روز یک قدم به سمت اهدافتون بردارید
ما باید بسیار ثروتمند باشیم مثل حضرت سلیمان
ما باید بسیار سلامت و تندرست باشیم مثل کریس رونالدو
اینا طبیعیشه
شما بی نهایت باارزشید همانی که خداوند در هنگام خلقتش احسن الخالقین گفت
خیلی مختصر نوشتم و حرف برای گفتن خیلییییی زیاده و این کامنت رو خیلی سریع نوشتم و دارم میرم باشگاه، راستی شهریه باشگاه نزدیک 10 میلیون هستش
چندین ماهه توی سایت دنبالت میکنم ولی اولین باره برات کامنت مینویسم
اومدم باااااا تماااام وجودم تحسین ات کنم پسر
اومدم با تماااام وحودم از ته قلبم بهت تبریک بگم
دمت گرم پسر واقعا کامنتت رو خوندم هم کلی خشکم زد هم ذوق زده شدم که اینهمه تحول اینهمه پیشرفت توی این مدت کوتاه تونستی داشته باشی
افرین دقیقا تویی که داری طبیعی و درست زندگی میکنی تویی که راه عادی و طبیعی زندگی کردن رو یاد گرفتی و عملیش میکنی تویی که زندگیت نمونه ی یک زندگی طبیعیه که هر انسانی باید داشته باشه
تو یک سال از من کوچیکتری و برام کلیییی الگو شدی پسر اصن با خوندن کامنتت یه اشتیاق سوزانی برای جدی تر و متعهد تر ادامه دادنم در من ایجاد شد
یه جایی گفتی من برای تمرکز روی اصل و هدفم رابطه ام با دختری که دوستش داشتمو قطع کردم
اونجای کامنتت یه هینت از طرف خداوند به من بود که نگار بدون اصل زندگیت چیه راه رو گم نکنی و فقط به من وابسته باش نه کسانی که از طریقشون بهت عشق میورزم
پسرررررررر دمت گرم پرچم ما دهه هشتادی هارو بردی بالا توی این سایت بهت افتخار میکنم و منتظر نتایج بعدی خفنت هستم
عادی و طبیعی اینه که به سود خالص یک میلیارد برسی
عادی و طبیعی اینه که یک میلیارد درامد داشته باشی این مقدر شده این گونه جهان تعبیه شده اگر غیر از این باشه غیر عادی و غیر طبیعیه
پسررررررر واقعا قلیم شکفت با کامنتت
این حد از رشد و پیشرفتت رو در مدت کوتاه بهت تبریک میگم
اگر دست از کار کردن روی خودمون برداریم میریم سمت نابودی
شیطان هرلحظه در کمین نشسته تا شکارت کنه، باید هر لحظه مراقب باشیم
خدا به شیطان اجازه داد که انسان هارو به هلاکت بنشونه و گفت پروردگارا من 2 چیز رو از این بنده ات میگیرم
1- نمیزارم آرام باشه
2- نمیزارم سپاسگزار نعمت هایت باشه
و خداوند این اجازه رو بهش داد
و الان در حداقل مملکت خودمون میبینی 95 درصد مردم این 2 چیز رو ندارن
زمانی که ما پا در این دنیا گذاشتیم خداوند همه آگاهی هارو به ما داد
1- لحظه ای ترس و نگرانی در خودت ایجاد نکن
2- بدان که سیستم ما هرلحظه باتوست
3-بدان که هر لحظه هدایت تو بر ما واجب است
4- به غیب ایمان داشته باش
5- بدان هر سختی باتوست، آسانیش هم باتوست فقط کافیه آرام باشی
6- بدان از جاهایی بهت روزی میرسونم که فکرشو نمیکنی(از کجا؟ نمیدونم، فضولیشم به من و نگار نیومده!!!!!)
7-بدان انقدر بهت میبخشم تا خشنود بشی
8-بدان که هر لحظه فقط باید مرا بپرستی و فقط از من یاری بخوای
این ها چیزهایی هست که ما فراموش کردیم و باید مدام برای خودمون تکرارش کنیم
شیطان زمانی ورود میکنه که سعی میکنی تغییر کنی
منم منتظر نتایج بی نظیرت هستم عزیزم، راستی اندام زیبایی داری و رنگ موهاتو با لباست که ست کردی خیلی قشنگه و بهت میاد
من خودم عاشق رنگ مو سفید سیاه یا صورتی مشکی یا جدیدا سفیدطلایی شدم(نمیدونم بهش چیمیگن) برای دخترا
اگر اینستا داری،هر زمان منو داخل اکسپلور اینستاگرام دیدی(یعنی دیدی یه پسر موفرفری خوشتیپ هست که داره در مورد محصول توضیح میده، البته ممکنه خیلی از پست ها از چهره خودم استفاده نکنم مثل پستی که امروز میخوام بزارم) زیر پست کامنت «IN GOD WE TRUST» رو بنویس که بدونم چقدر نتیجه گرفتم و برای خودت و خودم یادآوری بشه که می شووووود
همین روزا بوی میلیونی شدن میاد…. به به
من میخوام جدا براینکه بسیار ثروتمند بشم،در کشور مشهورترین بشم انشاالله
به شرط ایمان
به شرط عمل
به شرط کار کردن روی خودمون و داشتن ورودی های خوب به صورت مدام و پیوسته
خدا رو شکر میکنم زنده بودم و در مدار این فایل توحیدی قرار گرفتم و خداوند این لیاقت رو نصیبم کرد تا این آگاهی ها رو دریافت کنم .
و از خودشم میخوام درک و قدرت عمل به این آگاهی ها رو به تک تک ما بده.خدایا شکرت.
استاد همینطور که گفتید تمام فایل هایی که ضبط میکنید همش یک خواسته قلبی ما بچه هاست و الهامی هست از جانب خداوند به شما.
خدایا شکرت که به من لیاقت دادی بشنوم.
استاد میخوام ی داستان ساده ولی برای خودم خیلی آموزنده رو بگم از اینکه خدا هر لحظه داره کار ها رو برامون انجام میده فقط باید بهش توکل کنیم و روش حساب کنیم و ایمان قلبی داشته باشیم.
من بعد قانون سلامتی الان نزدیک 2 هست هفته در میون میره روستامون(الان مشهد زندگی میکنم)و از اونجا آب چشمه میارم.
و بار ها بارها شده شرایط هوا بد بوده برف بوده و بارون و سرما ولی رفتم با موتور از کوه به سمت چشمه و آب آوردم.(تقریبا ماشین رو نیست باید با موتور بره آدم)این جمعه هم رفته بودم روستا با اینکه چند روز قبل برف سنگینی اومده بود و توی کوه ها هنوز برف هم داشت من دو دل بودم برم یا ن .
تا اینکه تصمیم گرفتم برم تا وسط های راه رفتم و رسیدم به جایی که راه هم گل بود و هم برف که ریسک داشت رفتنش چون احتمال اینکه توی اون منطقه توی اون شرایط توی گل برف گیر کنم بود و اینکه هیچ آدمی زادی نبود اون مناطق مونده بودم برم با نرم ولی ته دلمم هم دوست داشتم برم.
از خدا نشونه خواستم که بگه برم یا ن تا اینکه ی زمین تقریبا خشک کنار راه اصلی بود چشمم دید و گفت از اونجا میشه بری.
و این ی نشونه بود و رفتم تا رسیدم به چشمه ی جای ساکت و خلوت توی دل کوه هوا هم ی باد سرد و تندی میومد.
اولش گفتم میرم نهایتش ظرف های کوچیک رو پر میکنم و ظرف های بزرگ(2تا 20لیتری)
پر نمیکنم که راحت تر برگردم. وقتی توی چشمه ظرف های کوچک رو پر کردم بعد ی لحظه به خودم گفتم مگه بارها و بار ها نشده اومدی و نگران بودی سالم برگردی و خدا کمکت کرده پس الانم بسپار به خودش .
خدا شاهده توی اون لحظه دلم آروم شد .
همه ظرف ها رو پر آب کردم روی موتور گذاشتم و گفتم خدایا خودت بیا بشین پشت فرمون موتور و بهم بگو دقیقا از کجاها برم تا توی برف و گل گیر نکنم .چون از روستا دور بودم اگه گیر میکردم باید همه چی رو ول میکردم و پیاده میومدم خونه.
و باور کنید متر به متر خدا بهم گفت از اینجا برو حالا از اون ور برو الان که میگم حالم ی جوری میشه تمام مسیر رو به راحتی و آب خوردن اومدم تا اون مسیر های خطرناک رو رد کردم و همش توی دلم میگفتم خدایا تو منو رد کردی .تو کمک کردی
تو موتور رو روندی و هدایت کردی
به اراده من نبود چون قبلش ترسیده بودم که برم یا ن .
و بعدش با خودم صحبت میکردم که نگاه کن به خدا اعتماد کردی
به خدا سپردی و کارت انجام شد
پس همین الگو رو توی قسمت های دیگه زندگیت هم اجرا کن و انقدر حالم خوب شد
اصلا خیلی احساس نزدیکی به خدا کردم و سپاس گذاری کردم بخاطر این درسی که از این کار بهم داد.
و مورد دیگه استاد من سر ی ضمانت بانکی روی ی نفر خیلی حساب کردم .
به همه میگفتم فلانی هست خیالم راحته.
حتی توی بانک با غرور به کارمند بانک گفتم فلانی که حساب خیلی زیادی اینجا داره از اقوام منه و اون ضمانت میکنه.
کلی روش حساب کردم و نتیجه روی غیر خدا حساب کردن هم معلومه بعد یکی دوماه الاف شدن اون شخص نتونست ضمانت کنه و کسی دیگه شد.
و اون کارمنده با پوزخند بهم گفت چی شد تو که اولش خیلی مطمن بودی ولی دیدی نشد
و همون جا توبه کردم و از خدا خواستم بهم درک و فهم این رو بده که فقط وفقط روی خودش حساب کنم ن کسی دیگه.
این دوتا تجربه من بود .
سپاس از شما برای اینکه وقت گذاشتید و کامنت من رو خوندید.
سلام صبح بخیر استاد و دوستان عزیزم در سایت عباس منش
الان ساعت 5صبح هست
و من از ساعت 4صبح این ویدیو و کلیپ رو شروع کردم به شنیدن ،خدا رو هزاران بار شکر و سپاس که این فایل بموقعترین فایلی بود که باید می شنیدم ،همین الان باران خیلی تندر محکم میاد،ابوظبی هستم و از یکسال و نیم پیش که مهاجرت کردم به امارات درامدم از صفر به ماهی حدود 50هزار درهم رسیده، این ماه اول سال 2024 درامدم شد 100هزار درهم ،(اینو هم بگم که دارم دوره دوازده قدم رو کار میکنم و قدم چهارم هستم )
و من چقدر تو ذهنم خودم ،تمام اعتبار و افتخار اینکار رو به خودم دادم ،خدایا شکرت که با این فایل حواسم رو جمع کردی ،الان 12روز از ماه دوم سال میلادی میگذره وتازه فهمیدم چرا مثل ماه اول خوب نبودم ،خدایا ممنونم ازت که خیلی محترمانه و با عزت و ارام بهمون میفهمونی که مسیر رو اشتباه نریم،خدایا هزاران بار شکر
که به قول استاد کتک خورمون ملس نیست،و زود میفهمم اشتباهاتم رو
استاد عزیزم،ممنونم ازت که این فایل عالی رو بموقع روی سایت گذاشتی و اینم بگم که من عاشق فایل 5 توحید عملی شما هستم ،خیلی خیلی با روح جانم سازگاره،و پیشنهاد میکنم به کسانی که این فایل رو ندیدن حتما ببینن،استاد عزبزم من اوائل که مهاجرت کرده بودم تو شش ماه اول کار حتی 1درهم وقتی میگم 1درهم منظورم همون یک درهم هست نه بیشتر
نتونستم درامد کسب کنم ،هرچی پول همراه خودم داشتم تمام شده ،یخچال خالی ،ماشین بدون بنزین و دو روز دیگه من باید نزدیک به 8500درهم کرایه خونه رو میدادم و من غیر از 20درهم چیزی برام نمونده بود ،هر کاری بلد بودم کردم ،از هر ترفندی برای رسیدن به درامد استفاده کردم ولی بدون نتیجه بود حتی یک درهم هم در شش ماه نتونستم پول در بیارم ،ساعت 5صبح بود بازهم انموقعه شارجه بودم ،از خواب بیدار شدم و اینجوری با خدا صحبت کردم (خدایا غلط کردم ،خدایا غلط کردم ،من دیگه بریدم ومستاصلم و نمیدونم چکار باید بکن،هرکاری بلد بودم انجام دادم و دیگه مغزم نمیکشه ،خدایا غلط کردم و و فقط امیدم به توست من دیگه به هیچی کار ندارم ،خودت برام درستش کن ، روز پنجشنبه و از همون روز خدا کارش رو شروع کردم
همون روز پنجشنبه من 20هزار درهم کار کردم
و از همون روز مسیر درامدی من و پیشرفت به لطف خدا همینجوری رو به بالا هست ،خدایا شکرت که همیشه حضورت رو بهمون ثابت میکنی و امروز ساعت 5صبح باز منو. بیدار کرد تا بیام این فایل رو بشنوم تا بیدار بشم. من هرچی دارم و هرجا هستم به لطف و و فقط لطف و محبت خداست ، استاد عزیزم بازم ازت ممنونم ،بهترینها رو برای شما و دوستان عزیزم ارزو میکنم،
جالبه یه هفته میشه جرقه ایده های جدیدم تو ذهنم خورده که مرتبط با همون امارات و مخصوصا شهر شارجه است و خدا داره از طریق شما با من صحبت میکنه
من الان ایرانم و کارم خیلی عالی و درآمدم عالیه ولی ایده هایی دارم برای پیشرفت و ترقی انشاالله به زودی عملی میشن و کاملا بیخیال عمل میکنم و دست خدارو باز گذاشتم که خودش هدایت کنه منو به بهترین مسیر
الانم که داشتم کامنت میخوندم گفتم تموم و برم بخوابم و بقیه کامنتها رو بعدا میخونم ولی کامنت شما انگار یه چشک زد و گفت بیا منم بخون
استاد همیشه میگه وقتی به چیزی داری توجه میکنی خدا به انواع روش باهات در مورد اون موضوع صحبت میکنه و اینم نشانه ای شد برای من که در مسیر درستم و وقتی به ایده هام فکر میکنم انگار رو ابرا پرواز میکنم و هیچی دیگه جلودارم نیست
و سرگذشت نوح را برای آنان بگو، آن گاه که به قوم خود گفت: ای قوم من! اگر اقامت طولانی من میان شما و پند واندرزم به وسیله آیات خدا، بر شما گران و دشوار است،من بر خدا توکل کردم، پس شما عزم و تصمیم خود و قدرت معبودانتان را روی هم بگذارید تا تلاشتان بر شما مبهم و پوشیده نباشد، آن گاه به زندگی من خاتمه دهید و مرا مهلت ندهید.
اگر [از پذیرش دعوتم] روی بگردانید من از شما [در برابر ابلاغ رسالتم] پاداشی نمی خواهم؛ پاداش من فقط بر عهده خداست و مأمورم که از تسلیم شدگان [در برابر فرمان های حق] باشم.
پس او را تکذیب کردند؛ ما هم او و کسانی را که در کشتی همراه او بودند نجات دادیم، و آنان را جانشینان نمودیم، و کسانی که آیات ما را تکذیب کردند، غرق کردیم؛ پس [با تأمل] بنگر که سرانجام کسانی که بیم داده شدند، چگونه بود؟!
=====================================
سلام به استاد عباسمنش عزیزم ،پرچم دار آئین ابراهیم خلیل الله …
درود فراوان بر الله مهربان و هدایتگرم،که همیشه آنلاین و آن تایم به کمک بنده ی ضعیف و محتاجش رسید.
امروز یک نقطهی آبی پربرکت من رو هدایت کرد به این فایل و این کامنتی که ٢٢ بهمن نوشتم.
abasmanesh.com
این کامنت من دقیقا برای زمانی که هدایت های الله رسیده بود که وقت انصراف از کارمندیه و با قدرت بیا بیرون، من بودم و ترس ها ونجواهای ذهن و شیطان و انسان های غیر هم مدار …
دقیقا زمانی که من تصمیم قطعی گرفتم و برای ریاست دانشگاه علوم پزشکی نامه زدم،و انصراف خودم رو از اسفند ماه اعلام کردم،فردا صبح این فایل روی بنر سایت آپلود شد…
و ما رمیت اذ رمیت…ولکن الله رمی…
امروز که به این فایل دوباره گوش دادم ،آرامشی به قلبم وارد شد از جنس خنکای آب گوارای چشمه وسط بیابان بی آب و علف…
و همون انرژی به من دستور نوشتن داد..بنویس…بنویس سعیده… بنویس از کجا به اینجا رسیدی تا برای ادامه مسیر روی عقل و توانایی های خودت حساب نکنی!
و ما رمیت اذ رمیت…ولکن الله رمی…
مینویسم برای خودم و خدای خودم تا همیشه شگفتی هاش یادم بمونه و تا این خشوع در برابر رب،اجازه ی دریافت الهامات رو صادر کنه…
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا ﴿١﴾
سوگند به خورشید و گسترش روشنی اش
وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا ﴿٢﴾
و به ماه هنگامی که از پی آن برآید
وَالنَّهَارِ إِذَا جَلَّاهَا ﴿٣﴾
و به روزچون خورشید را به خوبی آشکار کند
وَاللَّیْلِ إِذَا یَغْشَاهَا ﴿4﴾
و به شب هنگامی که خورشید را فرو پوشد
وَالسَّمَاءِ وَمَا بَنَاهَا ﴿5﴾
و به آسمان و آنکه آن را بنا کرد
وَالْأَرْضِ وَمَا طَحَاهَا ﴿6﴾
و به زمین و آنکه آن را گستراند
وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ﴿٧﴾
و به نفس و آنکه آن را درست و نیکو نمود،
فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا ﴿٨﴾
و به او شر و خیر او را الهام کرد.
=====================================
زمستان سال ٩٩ در بدترین وضعیت روحی و مالی و عاطفی و زندگی,پر از افکار خودکشی،غرق در افسردگی عمیق با یک شخصیت قربانی شده در تموم مراحل زندگی،بعد از سگ دو زدن های زیاد،تقلا های بی نتیجه،خسته از فشار کتک های جهان،چمدونام رو جمع کردم تا از خونه بزنم بیرون بدون هدف…بدون هیچ جا و مکان …
شبی که واقعا زانوهام خم شده بود،دیگه حتی هیچ امیدی به تقلاهای خودمم نداشتم،حتی توان خودکشی کردن…
پس [موسی] دام هایشان را [به جهت کمک کردن به آن دو] آب داد، سپس به سوی سایه برگشت و گفت: پروردگارا! به آنچه از خیر بر من نازل می کنی، نیازمندم.
کمکِ دختران شعیب برای موسی ، همکاری بود در بخش ccu برای سعیده …
نمیدونم از کجا سر صحبت شروع شد،اما در اوج تاریکی و ظلمت،باریکه هایی از نور میومد،این شمع رو توی خونه روشن کن! این نمک دریا رو حل کن بزار توی خونه،برو توی لگن پاهاتو بزار توی آبی که نمک دریا توشه …اینا انرژی های منفی رو میگیره!
انرژی منفی ؟انرژی منفی چی هست اصلا؟هیچی نمیدونستم،شبیه کسی که یک سرطان پیش رفته گرفته و مرگش رو حتمی و قطعی اعلام کردند و اون هیچ مقاومتی برای هیچ درمانی نداره …
من که مرگم حتمیه…بزار اینم امتحان کنم …
کم کم صدای استاد عرشیانفر اومد توی صفحه ی اینستا…خدا منو ببخشه! ذهنم میگفت این کیه دلش خوشه نیشش همه ش بازه؟فیلم هاشو رد میکردم بره …
یکم گذشت…
ذهنم آرومتر شده بود،حالا اینم گوش کن ببین چی میگه ،تو که داری میمیری،اینم امتحان کن!
بهارشد…تابستون اومد …
کبودی های روح کم و کمتر شد و نور اومد …
من شدم سراپا گوش…صدا فقط صدای استاد عرشیانفر …
هرچی استاد بگه همون …
کتاب معجزه ی شکرگزاری و چهار اثر فلورانس شد مثل قرآن توی دستام،شب کنار بالشت خودم میزاشتمشون…
دفترها پر کردم از تمرین ها…بنویس …بنویس…بنویس تا اتفاق بیافتد…
این رنگ خداست و رنگ چه کسى از رنگ خدا بهتر است. ما پرستندگان او هستیم.
همه چیز یک رنگ دیگه گرفته بود …
من آروم تر،سلامت تر ،عاشق تر ،شادتر شده بودم و پر از امید ،پر از آرزو …
ترس ها رفت و ایمان اومد…
ناامیدی رفت و توکل اومد …
دعوا ها کم شد و صلح اومد …
سختی ها کم شد و آسونی اومد…
جام توی بیمارستانم عوض شد!
از ccu فرستادنم بخش icu،بهترین سرپرستار …بهترین همکارا…
من بودم یک دنیا عشق…یک دنیا ایمان …یک دنیا امید…
زمستون بود! شبی که عروسی بهترین همکارم دعوت بودم،همه چیز دست به دست هم داد تا من به اون عروسی نرسم،عجیب آروم بودم،گله و شکایتی نداشتم…
یک صدای منو فرامیخوند…برو مصاحبه ی استاد عرشیانفر با اون استاد رو ببین،برو ببین …
ول کن بابا،چی رو ببینم؟
برو ببین! برو ببین!
بابا من خودم استاد دارم ،هنوز تمرین های استاد عرشیانفر رو کامل انجام ندادم …چی میگی؟
برو ببین!برو ببین …
و من یکبار دیگه تسلیم شدم…
و اون شب جهان من یکبار دیگه کن فیکون شد!
استادی که این همه مدت من براش سراپا گوش شده بودم و اون بی وقفه با من حرف میزد،در مقابل این استاد جدید که من نمیشناختمش چرا سکوت کرده؟چرا حرف نمیزنه؟چرا اون میگه و استاد عرشیانفر میشنوه؟؟؟
استاد عباسمنش؟کی هست؟چرا انقدر خوبه؟چرا انقدر حرفاش منطقیه؟چرا هرچی میگه به جان من میشینه؟چرا تو همین یکی دوساعت تموم پازل های ذهن من رو کامل کرد؟
بزارم برم توی سایتش ببینم چه خبره…
و از فردا …من افتادم در یک جادهی جنگلی بهشتیِ بدون برگشت …
و به قول قرآن شدم لعلک ترضی…
هرماه، دو تا قدم از دوره ی دوازده قدم رو تموم میکردم،شبیه یک تشنه ای که به سرچشمه رسیده…
اوضاع بهتر و بهتر و بهترشد…
همه چیز به طرز فوق العاده ای در حال تغییر بود.
پاییز ١4٠١ رسید.
من طبق تمرین کتاب رویاها،١٠ تا از آرزوهام رو توی سررسید نوشتم!
و بعد ازون هدایت ها پشت سر هم اومد!
خدا: بچه ها تو بفرست گرگان!
من: انتقالی ندارم،کجا بفرستمشون؟
خدا: تو بفرست ،بقیه ش با من!
چِشم بسته چَشم گفتم و آذر ماه پرونده ی پیش دبستانی رو از مدرسه شون گرفتم و بعد از خدا به مادر و پدرم سپردمشون و برگشتم.
یکی دو هفته ی بعد،یک بنر روی نگهبانی بیمارستان زده شد.
یک کمک پرستار از گرگان،طالب جا به جایی با یک نیرو از فریدونکنار!
وما رمیت اذ رمیت،ولکن الله رمی!
در کمال حیرت و ناباوری بقیه،اعضای کمیتهی بیمارستان جا به جایی یک نیروی پرستار با استخدام رسمی،با یک نیروی کمک پرستار با استخدام قراردادی موافقت کردند و نامه به دانشگاه ارسال شد!
زمستون از راه رسید و دوره شیوه ی حل مسئله لانچ شد.
استاد فریاد میزد: کویرت رو رها کن! و من هرچقدر دنبال کویر توی زندگیم میگشتم پیداش نمیکردم،یا بهتره بگم نمیخواستم بپذیرم…
انتقالی من،به دلیل هم تراز نبودن دوطرف جا به جایی از طرف دانشگاه علوم پزشکی مازندران رد شد!
من هدایت رو دریافت نکرده بودم،اما خدا بیخیال من نشد…
من بچه هارو از گرگان برگردوندم پیش خودم …
بهار از راه رسید و زندگی با تموم خوبی هاش،الگوهای تکرار شونده داشت…
من همچنان مصرانه و بی وقفه روی خودم کار میکردم،کلام استاد برام وحی منزل بود و دنبال عیب و ایراد در باورهای خودم میگشتم تا اوضاع رو بهبود بدم.
دوباره هدایت ها،از دوره ی تضاد و فایل های آگاهی دهندهی دوره ی کشف قوانین رسید.
خدا میگفت :الگو های تکرار شونده!کویرت رو رها کن!
بچه هارو بفرست برند!
من میگفتم :خدایا من برای کلاس اول اینجا ثبت نامشون کردم!
اون میگفت بفرست برند!بفرست برند!
یک بار دیگه یا الله گفتم و پرونده رو جمع کردم و بردمشون برای ثبت نام گرگان…
تلاش کردم از نظر ذهنی خودم رو از کویر جدا کنم و اجازه بدم خدا کارهارو انجام بده …
اوایل تابستون بود…خدا یکبار دیگه قدرتش رو به رخم کشید!
از دفتر ریاست دانشگاه مستقیم زنگ زدند،خانوم شهریاری با انتقالی شما موافقت شده بدون جایگزین!پیگیر کارهای اداری باش …
ومارمیت اذرمیت،ولکن الله رمی!
تابستون و سریال سفر به دور آمریکا و من که دیگه فراغ بال فقط روی سایت تمرکز گذاشتم و کامنت خوندن و نوشتن …
یکبار دیگه پاییز از راه رسید و دوره احساس لیاقت لانچ شد!
حالا فهمیده بودم چرا انقدر پام روی گاز بود اما ماشین حرکت نمیکرد،من هنوز به صورت پیش فرض هیچ احساس ارزشمندی نداشتم.
دوره ی احساس لیاقت اون پای بیماری که محکم روی ترمز بی ارزشی فشار میداد رو تیمار کرد …آروم آروم …
قرار بود برم گرگان ،تو بخش icu کار کنم،دستان خداوند هم از هر طرف پیغام میدادن تو فقط بیا ما میبریمت بخش اداری …
دورهی احساس لیاقت یکبار دیگه بازی رو عوض کرد!
دانشگاه گلستان اعلام کرد شما باید بری اورژانس کودکان!
روزى که مردان مؤمن و زنان مؤمن را ببینى که نورشان پیشاپیش و در سمت راستشان مىرود. در آن روز بشارتتان به بهشتهایى است که در آن نهرها روان است و در آن جاوید خواهید ماند، و این کامیابى بزرگى است.
تعلل جایز نبود! دوباره چِشم بسته،چشم گفتم!
فقط سه ماه! فقط سه ماه تجربه ی اورژانس کودکان طول کشید و خداوند میدونه چه عزت نفس سرسختی از من ساخت و چقدر من رو از خودم بزرگتر کرد.
حالا رسیدم به همون کامنتی که ٢٢ بهمن ماه نوشتم!
من به هدایت الله باز هم چِشم بسته چشم گفتم و بدون اینکه قدم بعدی رو بدونم ،انصراف دادم!
هیچ ایده ای نداشتم،هیچ کاری پیدا نکردم،هیچی نمیدونستم،جز اینکه بلیط برگشتم رو بگیرم و برگردم…
ساعت ١٢ شب بلیط رو برای فردا گرفتم و خوابیدم …
صبح با این sms از خواب بیدار شدم …
فاطمه جان ساعت ٣ صبح بهم sms داده بود درحالیکه روحش خبر نداشت من کجام:
سلاااااااااااااام رفیق
نیمه شب ت قشنگ وشیک
یادته گفتم مادربزرگم حالش ناخوبه
دیروز رفتم عیادتش اونم به درخواست خودش
سعیده دستام داره می لرزه موقع تایپ کردن الانم
گفت تو خواب بهش یه عالمه باغ نشون دادن و گفتن این مال دوست فاطمه است که خونه ش کنار آبه
یه قران سبز رنگ هم کنارشه
بچه هاش هم با توپ زرد بازی میکردن یه پوشه هم دادن به آقا محمود که کارش را درست کنه
خدای مثل همیشه دیر نکرد آنلاین و آن تایم کمکش رسید!
یک چیزی توی قلبم گفت برو به دخترخاله ت که میدونه اومدی دنبال کار این موضوع رو بگو!
بهش گفتم و پرسیدم شما دوستی به اسم محمود دارید؟
گفت نه…همچین رفیقی نداریم.
یک الخیر فی ما وقع گفتم و با قلب روشن برگشتم …
یک هفته هم نگذشت که نشانه های وعدهی خداوند اومد …
محمود نسبی که فقط شنیده بود دخترخاله ی دوستشون چند روزی اومده بوده جزیره دنبال کار …وقت نماز صبح بهش الهام میشه که تو مسئول کار پیدا کردن برای این دختری!
کسی که نه من رو میشناخت…نه من رو دیده بود …
وما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی
دهم اردیبهشت ١4٠٣، من با این هدایت قرآن راهی جلسه ی کاری شدم:
گفتیم: همه از بهشت فرو شوید؛ پس اگر از جانب من راهنمایى برایتان آمد، بر آنها که از راهنمایى من پیروى کنند بیمى نخواهد بود و خود اندوهناک نمىشوند.
جلسه ی بی نظیری بود …تو کافه ی زیبا و منحصر به فرد… کنار ساحل دریای بینظیر جنوب ،با مدیر عاملی سر میز نشسته بودم که از هر نظر من رو یاد استاد عباسمنش مینداخت …انگار روح استاد در ایشون حلول کرده بود …
ایشون حرف میزد و من گوش میدادم …
تو اون جلسه ٢ ساعته،من ده دقیقه هم حرف نزدم اما فردا صبح با من تماس گرفتند که از نظر من شما از همین امروز توی این شرکت مشغول به کاری و از ١١ اردیبهشت یک ماه آموزش شما شروع میشه با دریافت حقوق …
اومدم به این کامنتت رسیدم سعیده رو دوش خدا نشستن گوارای وجودت باشه الهی که همیشه حال دلت قشنگ باشه و در پناه رب تویه این مسیر موفقیت حل بخوری به سمت جلو و بیای همیشه برای ما از قشنگی های زندگیت تعریف کنی…
عجب الله ای داریم ما…
عجب فرمانروایی داریم ما…
عجب عشقی داریم مااااا….
خدایا صد هزار بار شکرررررررررررررررررررت بینهایت شکرتتتتت برای همچیزززززز برای تمام نعمتهایی که بهم دادی و این سعیده قشنگ و این سایت بزرگ و عالی و توحیدی و بچه های توحیدی این سایت که هر بار مبینمشون قربون صد قشون میرم و لذت میبرم از این هم نشینی و هم صحبتی….
به روال سنت همیشه این ایه هم هدیه به خودم و توووووو
در پناه جان جانان رب العامین شاد سلامت و ثروتمند باشی
با عشققق حسین عبادی بنده خوب خدا
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
به نام خدا که رحمتش بیاندازه است و مهربانیاش همیشگی
وَالضُّحَىٰ ﴿١﴾
سوگند به ابتدای روز [وقتی که خورشید پرتو افشانی می کند] (1)
وَاللَّیْلِ إِذَا سَجَىٰ ﴿٢﴾
و سوگند به شب آن گاه که آرام گیرد، (2)
مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَىٰ ﴿٣﴾
که پروردگارت تو را رها نکرده و مورد خشم و کینه قرار نداده است. (3)
وَلَلْآخِرَهُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولَىٰ ﴿4﴾
و بی تردید آخرت برای تو از دنیا بهتر است، (4)
وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَىٰ ﴿5﴾
و به زودی پروردگارت بخششی به تو خواهد کرد تا خشنود شوی. (5)
أَلَمْ یَجِدْکَ یَتِیمًا فَآوَىٰ ﴿6﴾
آیا تو را یتیم نیافت، پس پناه داد؟ (6)
وَوَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدَىٰ ﴿٧﴾
و تو را بدون شریعت نیافت، پس به شریعت هدایت کرد؟ (7)
وَوَجَدَکَ عَائِلًا فَأَغْنَىٰ ﴿٨﴾
و تو را تهیدست نیافت، پس بی نیاز ساخت؟ (8)
فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلَا تَقْهَرْ ﴿٩﴾
و اما [به شکرانه این همه نعمت] یتیم را خوار و رانده مکن (9)
وَأَمَّا السَّائِلَ فَلَا تَنْهَرْ ﴿١٠﴾
و تهیدست حاجت خواه را [به بانگ زدن] از خود مران (10)
سلام و رحمت الله مهربانم به حسین عبادی عزیز برادر خوبم
خدا رو خیلی شاکرم برای این نقطه ابی پر از امید و انرژی
از نمیدونم چه فاصله ای اما این و میدونم بعد مکان مهم نیست وقتی خدا جاری باشه زمان و مکان اهمیتی ندارن.
با شما موافقم که فارغ از پاسخ بنویسیم برای خودمون برای حفظ اتصالمون به خدا و دریافت اگاهی و هدایتش بنویسیم برای بودن و موندن تو مسیر درست تو راه راست
میدونی دریافتم از راه راست چیه ؟ وقتی خدا میگه اهدنا الصراط المستقیم
انگار میخواسته بگه من دارم یه راه کوتاه نشونتون میدم
اومدم دو تا نقطه رو کاغذ کشیدم و دیدم بله کوتاه ترین راه ، راه راسته راهی که اگر بمونیم و درک کنیم شامل جمله بعدش میشیم اسون میشیم بخدا برای نعمتاش
اینارو برا خودم میگما من هیچ ادعایی ندارم
به خودم میگم که فقیر الی الله هستم
ما همه شاگرد مکتب توحیدیم بعضیامون شاگرد اول هستن و بعضیا بسته به مدار مختلف پشت نیمکتامون تشنه توحید و درکشیم
الهی که به جانمون رسوخ کنه و بره تو حافظه سلولامون جوری که از اول بودیم .
توحید که باشه صلحم هست عشقم هست نعمتم هست همه چی هست توحید که باشه همه ماها از هر جا که هستیم فرکانس محبت را ارسال می کنیم و یک خانواده میشیم خانواده ای به وسعت عشق
به وسعت ظرفمون از چشمه توحید. خدایا ظرف وجودمون رو برای دریافت و درک توحید وسیع کن خدایا تو گفتی که آیا خدا برای بندش کافی نیست؟ چرا ب خدا هست تو باشی همه چیز هست
جایی که تو نباشی (که اونم برای قلب ماست)فقط تاریکی و سختیه.
خدایا دست تسلیمم بالاس سر خضوعم به زیر جز تو یاور و مددرسانی نمیخوام جاری باش و کافی باش برام
بساز که اگر تو نسازی از اول ویرانه اس
خدایا پناه میبرم به خودت از افت دوری از تو . خدایا من بلد نیستم تو عالمی تو جاری شو فرمون دست تو هر طرف که بری بهترینه
روی کامنت دوم شما لینک پاسخم فعال نبود .اینجا می نویسم.
بی نهایت سپاسگزار شما هستم … این یکی دو روز در مدار پاسخ دادن نبودم .
فکر میکردم که ایا واقعا من همه نشانه هام و میبینم و شاخکام تیز هستن ایا واقعا قلبم باز هست تا صدای هدایت رو بشنوم ایا واقعا عمل میکنم؟ کامنت شما من و به فکر مجدد فرو برد . فایل جدید استاد هم نشانه ای بود که بیشتر حواسم به نشانه ها باشه امیدوارم که قلبم باز باشه و هدایت ها رو دریافت کنم …
و وقتی شاخکات تیز باشه وقتی نشانه هارو ببینی اونجاست که اسون میشی برای اسونیااا اونجاست که حلت میده به سمت جلو میگه بیا روی دوشم بشینی کارت به هیچی نباشه الهی صد هزار بار شکرش بینهایت شکرش…
راحله وقتی میام اینجا حس عجیبی دارم وقتی با خودم درگیر میشم یاد استاد میوفتم یاد کامنت بچه ها میوفتم میگم اره حسین تو داری مسیر رو کج میری…
خدا بهم لطف کرده میدونی برای چی؟؟؟
همیشه دوست داشتم کامنت بنویسم و بچه ها بهم جواب بدن…
خوشحال میشدم ….
چند باری نوشتم (قبلاا) ومیدیدم کسی بهم جواب نمیده بینهایت نارحت میشدم میدونی چرا؟؟؟
چون خودم رو دوست نداشتم چون نمیدونستم که بنویسم ایمان خودم قوی میشه ولو اینکه جواب بده کسی بهت یا نده…
و بعدش تصمیم گرفتم که هرچیزی که از سمت رب میاد برام. بنویسم ولو جوابی داشت باشم یا نداشت باشم روی ایمانم کار کنم روی باورهام کار کنم بنویسم وبنویسم و مرور کنم و یادم باشه که حسین این مسیر توستتت اینه
تو باید با دلت بنویسی نه با مغزت تو باید با خودت در صلح باشی که بتونی بنویسی و حال دل خودت رو قشنگ کنی با نوشتن سپاسگزاری با نوشتن اسم الله
از هیچیز نترس از هیچیز نترس
بنویس روی دیوار این بهشت و قدم بردار برای ایمانت برای توحید برای عشقی که میخوای بهش برسسیییییییییییی…
خدایا صد هزار بار شکرت برای این همه قشنگی و زیبایی دنیاتتتت…
خدایا شکرت که الان اینجام و منویسم و مینویسم تا بگم خدایا منم میخوام وصل باشم من میخوام هدایت بشم و از هدایت شوندگان باشم…
در پناه جان جانان رب العالمین شاد سلامت و ثروتمند باشی…
ایده ای برای نوشتن ندارم فقط قلبم بهم میگه بنویس و من میگم چشم می نویسم
همون قلبی که فروردین امسال بهم گفت از کارت انصراف بده و بیا بیرون گفتم چشم
حتی نگفتم بعدش چی فقط انجام دادم از نظر دیگران من آدم آینده نگری نیستم و از کاری که بهترین حالت کارمندی بود و بدون ایده ای برای انجام و بدون دلیل موجه اومدم بیرون و البته نمیتونم بهشون بگم اون گفت منم گفتم چشم
بقول استاد برای شروع دوره آفرینش که گفت کلی ایده داشتم و میشد کلی ازشون پول بسازم ولی بهم گفت رو این دوره کار کن همه چی بهت میدم …. و نمیدونم کی میخواد به وعده ش عمل کنه
منم انجام دادم هنوز بیرون من خبری نیست البته هدایت ها هست و من مطمئنم خدای استاد خدای موسی خدای زکریا خدای یوسف خدای منم هست حالا بستگی به ایمان من داره که چقدر خیالم راحته و چقدر ایمانم شبیه ایمان موسی هست وقتی قوم و برداشت و رسید به نیل و دید بن بسته و گفت ان معی ربی سیهدین
منم میگم ایمان دارم بهت . من مسیولیتی مثل موسی ندارم کار من راحت تره و تلاش میکنم بگم ان معی ربی سیهدین.
خلاصه چی شد رسیدم به اینجا آهان جریان هدایت
که عاشقشم هیچی مثل این برام لذت بخش نیست که بعد کلی گفتن ب خدا بهش میگم خوب من گفتم حالا تو بگو من بشنوم ذهنم و آروم کن تا صداتو رسا بشنوم و وقتی اون میگه خیلی خوبه .
بازم از شما سپاسگزارم که باعث شدید یه کامنت دیگه به یادگار از من توی این فضای توحیدی بیاد.
براى رسیدن به آمرزش پروردگارتان و بهشتى که پهناى آن همسان پهناى آسمانها و زمین است، بر یکدیگر پیشى گیرید. این بهشت براى کسانى که به خدا و پیامبرانش ایمان آوردهاند، مهیا شده است. این بخشایشى است از جانب خدا که به هر که مىخواهد ارزانیش مىدارد، که خدا صاحب بخشایشى بزرگ است.
سلام به راحله جان
الهی صد هزار بار شکر برای این پیام الهیت الهی شکررررررر دور و صد درود….
راحله عزیز دمت گرم چقدر کامنتت قشنگ و پرا از توحید بود ممنونم که برام نوشتی بینهایت لذت بردم از این همه ایمان و این همه رو دوش خدا نشستن نوش جانت باشه نووووش جانت…
چقدر قشنگ که نشانه هارو تویه زندگیت مبینی و بهشون عمل میکنی ایول به تو این شیر بانوووو…
این همه توحید نوششش روحت باشه
همین رو برووووونش به سمت جلو که خودش داره حلت میده
الهی که همیشه در پناه جان جانان باشی
بنهایت ممنونم ازت برای این کامنت پر از توحید و پر از نورر الله…
در پناه جان جانان رب العالمین شاد سلامت و ثروتمند باشی
یوسف گفت: امروز هیچ سرزنشى بر شما نیست. خداوند شما را مىبخشد؛ زیرا که او مهربانترین مهربانان است
———————————————————————
به نام خداوند بخشنده بزرگ
سلام آبجی سعیده
امروز از خداوند درخواست کردم که من رو هدایت کنه به کامنت ها و فایل هایی که متوجه باگ های درون خودم بشم
و خداوند من رو هدایت کرد به این فایلب محشر و این کامنت زیبات
وقتی خوندمش بی اختیار اشک از چشمانم سرازیر شد
واقعا چقدر خداوند همیشه هوای مارو داشته و ما حتی ندیدیمش
چقدر بزرگه که بارها کارهایی کردیم که لایق از دست رفتن ابرومون بودیم و خدا پوشونده اشتباهمون رو
چند بار به خودمون ظلم کردیم و باز خدا دستمون رو گرفته
من به خودم ظلم کردم
اما حالا مثل موسی که گفت خدایا من به خودم ظلم کردم دستم رو بگیر و من رو ببخش ، من هم امروز به خدا گفتم خدایا من به خودم ظلم کردم دستم رو بگیر و من رو هدایت کن که اگه تو دستم رو نگیری کسی دستگیر من نیست و من کسی رو جز تو ندارم
سعیده جان چند شب پیش خواب عجیبی دیدم
خواب دیدم در جایی نشستم با یه کاپشن مشکی و دارم یه کاری که نمیدونم چیه رو انجام میدم ( تصویر تار بود ) همون لحظه صدای خدا رو شنیدم که بهم گفت تو اگه این کارو نکنی به همه چیز میرسی. از خواب بیدار شدم و خیلی فکر کردم که چیه اون کار اما هیچ چیزی به ذهنم نرسید
اما تو دلم خوشحال بودم که خدا بهم هدایتی رو داده که میتونم باهاش زندگیم رو تغییر بدم
میدونم خودش یه جوری هدایتم میکنه که اون کار چیه.
انقدر تو این مدت از راه های مختلف بهم پول و خیرو برکت رسونده که نمیتونم بشمارم
و این تازه اول کاره. بابا منم تازه یه قدم برداشتم و خدا برام هزار قدم برداشته
دیگه چی میخوام از خدا
به قول تو بوس به کله خداجونم
واقعا ممنونم بابت کامنت هایی که مینویسی
نمیدونم باهام چیکار میکنه.
خدارو هزاران بار شکر که تو و تمام این خانواده رو بهم عطا کرد تا جایگیزینی بشه برای همه اون هایی که نیستن
وقتی از همسرم دور شدم خیلی دلم گرفته بود، خیلی غصه میخوردم، اما حالا میفهمم من مدارم داشت تغییر میکرد و جهان به اسانی ایشون رو از زندگی من دور کرد
اما براش بهترین ها رو از خداوند میخوام، واقعا تا وقتی با هم بودیم من بهترین روزهای زندگیم رو تا به حال تجربه کردم. واقعا بی نظیر بود.
بازم ازت ممنونم آبجی، انشاالله هر جا که هستی شاد و پیروز و موفق و جات رو شونه خدا باشه.
ماشاالله به قلم پر قدرتت که اونقدر از قرانش قوت گرفتی شدی قلم خودش
سعیده ی توحیدی جانم خیلی عاشقتم اکثر موقعهاباسرازیر شدن اشکام کامنت هاتو میخونم خواهرم خواهر کوچیکتر خودم چون دوست دارم میخوام بااین کلمه ی خواهر بهت نزدیک بشم ت. خیلی زحمتکش هستی تو خیلی ماهی
انتظار نمیکشی کار تو انجام میدی
آفرین بر شما خداقوت میده به شمایی که
منتظر کسی نیستی فقط کار میکنی و انجام میدی تحسین میکنم شمارو تحسین تحسین این کلمه تحسین
فقط مالکساییهستش که مثل شما رفتار میکنن درمقابل دستور و وحی و هدایت خودش شما لایق هستید ماشاالله به وجود شما خانم سعیده جان روزی کتابهای شما در سرتاسر جهان به فروش میرسه مثل استاد مان که جهانی هستند واین اتفاق بارها افتاده مثل مولانا شاعر ایرانی که همیشه در دانشگاهها ی جهان دارن درسش رو میخونن و کتابش رو تدریس می کنند و مثل اینکه او زنده است و سعیده نازنینم من عاشق تو هستم باجون دل کامنتهات رو میخونم
ولی میگم کاش من هم بتونم مثل شما درس بخونم خیلی درس خوندن رو دوست دارم ولی مدارم پایینه سه تا دوره پسرم برام خریده ولی نمیدونم چرا نمیتونم پیش برم تو دوره کشف قوانین موندم حی دارم کامنت میخونم کم میتونم درسم رو بخونم هدفم رو پیدا کردم خدارو شکر ولی چیزایی هست که آدم نمیتونه بگه سعیده نازنینم ببخشید زیا دحرف زدم راهنماییم کن لطفا بوس از روی ماهت عزیز خداوند خداحافظ
سلام استاد خوبم سلام مریم عزیزم وسلام به همسفرهایم در این سایت الهی توحیدی
استاد خوبم چقدر این فایل به موقع بود خدایا شکرت برای این هم زمانی وهدایت من به این فایل
چند روزی میشه دلم گرفته بود بغضی در گلوم نشسته استاد که نمیدونم چم شده بود خیلی دلم میخواست حالم را خوب کنم ولی دوباره یه حس غریبی بهم دست میداد حس تنهایی در این دنیا، حس خستگی از این زندگی، دلم میخواست مرغ دلم را پرش بدم پرواز کنم سبک بشم اروم بگیرم واما امروز
صبح فایل را تو خونه دانلود کردم وتو سرویس در مسیر سرکار گوش دادم وچون فایل زمانش طولانی بود یه مقدارش هم بعد از ساعت نمونه گیری آزمایشگاه گوش دادم کارهام که تموم شد آخر وقت دوباره از اول نشستم فایل را با دقت گوش دادم استاد شما میگفتید ومرغ دلم به پرواز در اومد شما از خدا گفتید ومن تمام لحظاتی که خدا باهام بود را به خاطر آوردم وفیلم زندگیم از جلوی چشمام گذشت تمام روزهایی که در سختی و مضیقه بودم زمانی که طلبکارهای شوهرم می آمدند پولشان را میخواستند ومن دستم چاره کوتاه بود وتنها خداوند بود که همدم و همراهم بود دل اونها را نرم کرد وبه ما فرصت دادند خدا دل پدرم را آرام کرد تا به ما کمک کند پدر من در عمرش هیچ وقت مقروض نبود واز بدهی همسرم به شدت عصبانی ولی ناگهان آرام شد ومقدار زیادی به ما کمک کرد وجز خدا چه کسی میتوانست نظرش را عوض کند ومن دیدم که خداوند چگونه برای بنده اش کافیست
خداوند مرا قوی کرد پشتم ایستاد ومن بدهی ها را دادم
توانستم زمین بخرم وخانه بسازم واینها همه را از الله یکتا دارم
چند روزی بود به خاطر اینکه فکرم مشغول بود که ای کاش درآمد بالاتری داشتم ومن هم مثل بعضی از دوستان که نتایج مالی خیلی خوبی گرفته اند ومن هنوز به این نتایج نرسیده ام احساس غم داشتم وقتی داشتم فایل شما را میدیدم همکارم پیشم آمد ودید هندسفری در گوشم ودارم فایل شما را میبینم ناگهان به من گفت میدونی درخت بامبو چیه؟ درخت بامبو 5 سال باید بهش آب بدهی وخوب ازش نگهداری کنی وخوب تغذیه بشه بعد از من سال یه جوانه میزنه وبعد از جوانه زدن یهو چنان رشدی میکنی که قدش به 9متر میرسه
منم مطمئنم شما که هرروز داری فایل گوش میدی وذهنت را آبیاری و مراقبت میکنی به زودی جوانه جدید میزنی ورشد عالی میکنی
استاد یه لحظه تنم لرزید احساس کردم خدا با من از طریق همکارم صحبت کرد صدای خدارا شنیدم که بهم گفت تو روی خودت کارکن ورودیها ت را کنترل کن از لحاظ فکری رشد کن تغذیه درست به ذهنت برسان اونوقت وقتی اولین جوانه بزنه میبینی که ناگهان تصاعدی چه رشدی میکنی وپیشرفت میکنی
نمیدونید چه حال خوبی بهم دست داد خدا در کنارم بود ومن تنها نبودم خدا همانند هزاران بار که هوایم را داشت باز هم پشت وپناهم هست دیگه غمگین نبودم
و احساس آرامش عمیقی کردم
ایاک نعبد وایاک نستعین
خدایا تنها تو را میپرستیم وتنها از تو یاری میخواهیم
استاد عزیزم ممنونم به خاطر تمام صحبتهای دلنشینت
ممنونم از اینکه به ما کمک میکنی در رشد وپیشرفتمان
خدایا شکرت که مرا با این سایت آشنا کردی وروز به روز
آگاهی هایم را افزونتر میکنی
برای استاد عزیزم ویار مهربانش وتمام دوستان توحیدی ام سلامتی عاقبت به خیری سعادت دنیا وآخرت آرزومندم یا حق
داشتم میخوندم یهو شک کردم به اینکه آیا اینو استاد و خانم شایسته نوشتن برگشتم بالا ونگاهش کردم دوباره ،
خیلی عالی امیدوارانه ، با خوندنش دلم روشن شد به اینکه هروز دارم فایل گوش میکنم پس حتما پیشرفت میکنم و رشد میکنم مثل همین اتفاقات خوشایندی که الان توی زندگیم افتاده و خداروشکر با گوش دادن به این فایل ها داره بهتر و بهترم میشه .
ممنونم از نظر قشنگت عزیزم الهی که در پناه خداوند موفق و سربلند باشید و به قول استاد روی شانه های خداوند در حرکت .
البته که جواب میده وقتی بر خدا توکل کنیم وهر لحظه ازش هدایت بخواهیم حتما به ما جواب میده وما را به بهترین راهها، بهترین مسیرها، بهترین انسانها، بهترین گفتارها کردارها هدایت میکنه به آسانی ودر سریعترین زمان ممکن
خواهر هم سفرم برایت بهترینها را خواستارم در پناه حق سالم وپاینده و خوشبخت باشید
سلام به استاد بینظیرم وخانم شایسته مهربونم و بچه های این سایت الهی.
یعنی باورم نمیشه مَنی که از بچگی تا 3 سال پیش، از همه چی متنفر بودم و اصلا نمیدونستم کلمه توحید یعنی چی،ولی الان عاشق بحثهای توحیدی و قرآنی شدم.
استاد نمیدونم کدوم فایل،ولی چندین بار دیگم شما گفتید،من همیشه کردیت کارامو به خداوند میدم،از همون روز یعنی بیشتر اوقات سعی کردم،البته به لطف خالقم که هر اتفاقِ خوب و موفقیتهامو، اعتبارشو بدم به خداوندم و انگار غرور میره و حتی چالشها و تضادهارو که انگار ترس کمتر میشه و واقعا الهامات قلبیو خیلی واضحتر متوجه میشم،و شده عادت و رفته جز شخصیتم شده،
من وقتی اتم رو درک کردم هیچ وقت دیگه نتونستم0 انرژی و وصل بودنِ خودمو از کیهان جدا ببینم و خداوندو اینجوری درک کردم که چقدر بزرگو قدرتمنده، البته به اندازه ظرف ذهنیم، وگرنه کل کیهانو نمیتوتم عظمتشو درک کنم.
خیلی سعی میکنم تسلیم باشم خیلی به خودم یاداوری میکنم، و تقریبا موفق شدم،ولی گاهی وقتی که تضاد میاد فراموش میکنم، و واضح میبینم اخر اون تضاد چقدر به نفع من بود،بعد شرمنده میشم واقعا خجالت میکشم، که مگه من تسلیم نبودم پس چرا زود قضاوت کردم، صبر نکردم و تحمل کردم.
ولی همیشه میگم خدای من انقدر مهربونه که فقط لبخند میزنه بهم میگه من همیشه میبخشم ،بهار خودتم خودتو ببخش و دوباره قویتر ادامه بده و اصلا مهم نیست چون تو داری تجربه میکنی و اموزش میبینی و این چیزا ممکنه پیش بیاد.،و عجیب ایمانم قویتر میشه.
انگار ادم به یه جای میرسه، که میگه همین نفس کشیدن و راه رفتن معمولی هم کار ما نیست و کار خداونده، اگه همین لحظه روح از جسم جدا بشه مگه میشه ایستاد حتی یه پلک هم نمیشه زد،
من درک کردم اینو که بدون خالقم هیچم، وقتی مهاجرت میکنی و دور از همه چیزو همه ادما داری همه جوره رو خودت کار میکنی و تلاش میکنی،میفهمی واقعا بدون خداوند هیچِ هیچی،انگار هیچی معنی نداره و خدا به همه چی معنی میده.
استاد یبار شما گفتید، خداوند مکار مکارانِ،من نتوستم باورش کنم و درکش کنم، خیلی میخواستم اینو بفهمم که یعنی چی؟
تا اینکه یه پرونده ملکی که الان هم در جریانِ، یکی سالهای قبل اومده به من مثلا مکر کرده ولی مَکر بزرگتری با دستهای خودش به مکرش شده،بعد متوجه شدم مکار مکاران یعنی چی.،
اگه واقعا قلبیِ قلبی باورت این باشه که خداوند واست میجنگه، همه چی واست میشه و تو فقط باید تسلیم باشی، و به موقع و تو زمان خودش اون برگه آسو، رو میکنه واست و تو حتما میبری.
منم سعی میکنم هروز اینو اعلام کنم به خودم که
خدایا من در مقابل تو هیچی نیستم.
خدایا به هر خیری که از طرف تو به من برسه فقیرم.
خدایا من عقلم نمیرسه تو منو هدایت کن،تو راه گشای من باش.
خدایا تو عظیمی ،تو بزرگی،تو وهابی،تو رحیمی تو دانای،تو سمیعی، تو بصیری، تو فقط میتونی ، فقط خودت منو حمایت و هدایت کن.
خدایا کمکم کن که همیشه یادم باشه که هرچه که دارم ازآن توست، و از تو به من رسیده.
من همیشه میگم ،خدایا سپاسگزارم به خاطر 30 تریلیون سلولی که بهم دادی، وهدایتم کن برای زندگی با کیفیتی که تو این سیاره زیبا بهم دادی.
استاد عاشق اینم که شما عادتهای خوبتون رو به ماهم میگین، همیشه بدون مقاومت منم تمرین میکنم میشه عادتهای خودم، مثل همین که هر کاری که میخوای انجام بدید،از خداوند میپرسیو باور دارید که به شما کمک میکنه و بهتون میگه،من به جرات میگم خدارو صد هزار مرتبه شکر به من هم جواب میده این روش.
و حتی خیلی وقتا الهامات و صحبتهای خداوند برای من تو خواب بهم گفته میشه، و چون باورش دارم، گزینه مرابه سوی نشانه ام هدایت کن که تو سایت هست ،و تو قدم زدن حتی تو خونه به قلبم گفته میشه.
سپاسگزار خداوندم هستم که این صحبتهای الهی و زیبارو از طریق استادمون به ما منتقل کرد.
من عاشق این پرورگارمم که منم جز اون افرادی قرار داد که به این صحبتهای ناب الان احتاج داره و شنیدم.
استاد شما بینظیری همیشه سپاسگزارم از شما و خدارو شکر که موضوع صحبتتون عوض شد.
خیلی تفاوت داره بین اینکه ما ب زبان میگیم قدرت رو دادیم ب خداوند و اینکه در عمل چگونه رفتار میکنیم .
چقدر شیرینه نتیجه عمل ب اعتماد ب خداوند و قدرت دادن ب اون
میخام ی قسمتی از داستان زندگی خودم رو بگم ک همیشه دوست داشتم در اینجا بیانش کنم و فکر میکنم این فایل جای مناسبی باشه .
هفت سال از ازدواج ما گذشته بود و ما همچنان در انتظار داشتن فرزند بودیم و هزارتا دکتر و دارو و درمانو آزمایش رو انجام داده بودیم. یکی میگفت ارثیه یکی میگفت مشکل از مرد هست یکی میگفت مشکل از خانم هست هرکسی ی چیزی میگفت و ی درمانی رو پیشنهاد میداد ولی هیچکدوم نتیجه ای نمیدادن . پنج سال به همین منوال گذشت و ما نتیجه ای ندیدیم . و دیگه خدایش خسته شده بودیم از این همه تلاشه بی نتیجه . بعد از درمان آخری ک انجام دادیم و دوباره همون آش و همون کاسه همسرم گفت ک من دیگه به هیچ عنوان دکتر نمیرم من دیگه از الان فقط از خداوند بچه میخوام و مطمعنم ک خداوند ب ما بچه میده و دیگه حرف دکترها رو باور نمیکنم . هر موقع ک این حرف رو میزد انگار مطمعن بود ک خدا جوابش رو میده و خود منم خیلی با این حرفش ایمانم بیشتر میشد. جلو جلو براش لباس دخترونه میخرید . عروسک میخرید حتی دیگران لباس و عروسک دخترونه بهش کادو میدادن.
تقریبا دو سال همیجوری گذشت و ی روز همسرم من رو از خواب بیدار کرد و گفت ک تست بیبی چکش مثبته من گفتم شاید تست خراب باشه و پاشیدیم رفتیم آزمایش بارداری داد و اونجا دیگه مطمعن شدیم ک آره اعتمادمون ب خداوند جواب داده . و الان ک این کامنت رو مینویسم دخترم (آوین) شانزده ماهشه و خدا شاهده هر موقع ک میبینمش همش لطف و محبت خداوند رو نسبت ب خودمون بیاد میارم و هزاران بار سپاسگزاریش میکنم.
سلام برادر.باورمیکنی اشکم دراومد چقدرخوشحال شدم خدا اوین عزیز رو حفظ کنه.من بخش اتاق عمل زنان کارمیکنم وچندین مورد از خانمها که نازایی داشتن وسزارین شدن برام تعریف کردن که بعد چندسال دوندگی دکتراخری بهشون گفته بود که کلا بیخیال بشین شما بچه دارنمیشین.واینها تمام دارو ودرمان رو گذاشتن کنار وامیدشون از دکترها قطع کردن وفقط از خود خدا خواستن وباردارشدن.منو یاد اون شنیده ها انداختین برای همون گریه ام گرفت.خدا درهمه لحظات ما جاریه ما ایمان وباور نداریم.ما اگه بهش وصل بشیم همه کارمیکنه.چندماه پیش رفتم امور اداری که کارت بانکی تحویل بگیرم ده دقیقه زودتر از شیفت دراومدم که منتظرنشم تا دنبال کارتم بگردن چون خیلی زیاد بود تا رفتم گفتم پهلوان .کارتم دقیقا رو دست بود از بین این همه کارت.خودمسئولش تعجب کرده بود میگفت چه جالب برای بقیه یک ساعت باید بگردی.شاید اینها برای ما کوچیک باشن ولی باید هی به خودمون بگیم که خدا داره هماهنگی ها رو انجام میده.یا شماره پرونده رو گم کرده بودم به مسئولش گفتم 16ماه پیش اومدم پیشتون تا دفترشو باز کرد که شماره پروندمو پیدا کنه دقیقا همون صفحه اومد که اسم من 16ماه پیش توش نوشته شده بود ومستقیم چشم مسئول به اسم من افتاد که اون صفحه پر از اسم بود یعنی حتی ثانیه ای طول نکشید واقعا کی داره این کارها رو پیش میبره؟؟؟؟؟؟؟
چه زیبا از اعتماد به خداوند همسرتون نوشتید، چقدر تحسین کردم این حد از توحید شما و همسرتون و خداوند هم به زیباترین صورت پاسخ شما را داد .
چقدر خوشحال شدم از این نتیجه تون و به شما و همسر توحیدی تون این حد از توکل به خداوند و هدیه فرزندتون رو تبریک میگم .ایشالله دخترگل و زیباتون در پناه خداوند مهربان در کنار شما سلامت و صالح و شایسته و شاد باشند .
خاطره ای از ردپای توحید در زندگی من در امر ازدواج خودم
حقیقت این است که دخترخانمی را مدنظر داشتم برای ازدواج به گونه ای که مطمئنِ مطمئنِ مطمئن بودم که همین شخص روزی من میشود و لا غیر…
این کلید واژه را باید همین الان بگویم که در انتهای نوشته ام با آن کار دارم که آن دختر خانم پرستار بود و از دوستان مادری ام بود….
روزها به انتظار نشستم تا روز موعود خواستگاری فرا برسد ولی وقتی که فرا رسید شوکه شدم…
آری جواب از طرف ایشان نه بود و من مات و مبهوت مانده بودم که آخه چرا؟؟؟!!!
آن روزها خیلی از قانون آگاهی نداشتم و اسیر نجواهای ذهن شده بودم و حالم بد بود تا اینکه یک جمله در تلگرام خواندم که مرا خیلی آرام کرد و آن جمله حاوی چنین مضمونی بود که….
به خدا اعتماد کن ، خدا بهترین ها را در بهترین زمان و مکان روزی تو میکند…
این جمله سکانس اولیه خدا برای من بود تا آرام شوم و اما سکانس زیباتر اینجا بود که با دوستم در خیابان های تهران قدم میزدیم و صحبت میکردیم که چنین صحبتی از دهان دوستم خارج شد که
ببین ؛ مطمئن باش که یک دانه از خوبانش را برای تو کنار گذاشته
این جمله عجیب مرا آرام کرد و در آن لحظات ، من احساسی را تجربه کردم که شیرینی اش تا ابد از وجودم خارج نمیشود ، احساسی که مرا عجیب به خدا وصل کرد و به خودم گفتم که…
ببین رضا تو یک خدای قدرتمندی هم داری که بد نیست یه موقع هایی به او سر بزنی ، دیگر خیالت جمع باشد که بهترین را روزی تو میکند
وقتی اینجوری تسلیمِ خدا شدم و از سر راه او کنار رفتم ؛ معجزات شروع شد با اینکه من دیگر به ازدواج فکر نمیکردم…
همان شب پدرم با من تماس گرفت که فلان دختر خانم هست ، آیا میخواهی ایشان را برایت خواستگاری کنیم؟
ذکر این نکته واجب است که نه من و نه پدر و مادرم ، این دختر خانم را ندیده بودیم و فقط از این خانواده یِ دختر خانم ، پدر ایشان را میشناختیم که با پدرِ من همکار بودند و انسانِ باخدا و صالحی بودند…
خلاصه پدرِمن از کرمان چنین پیشنهادی را از طریق تلفن ، به من که در آن ایام ؛ در تهران بودم ، داد و در همان لحظات ندایی درون من اینگونه به من گفت که…
به حرف پدر گوش کن که سود خواهی کرد
من مانده بودم و این ندا ، به گونه ای که به خدا میگفتم که خدایا ، آخه من ایشان را ندیده ام ؛ حالا چجوری بروم خواستگاری و تنها چیزی که میشنیدم ، این بود که…
به حرف پدر گوش کن که سود خواهی کرد
به خدا میگفتم که آخه من الان کارِ درست و حسابی ندارم ، ولش کن ؛ بیخیال من بشو ولی باز آن ندا از درون من میگفت….
به حرف پدر گوش کن که سود خواهی کرد
یعنی هر چی بهانه می آوردم که خدایا ، مرا بیخیال بشو ولی آن ندا فقط میگفت که…
به حرف پدر گوش کن که سود خواهی کرد
خلاصه در آن لحظات با خودم گفتم که باید به این ندا گوش کنم ؛ ندایی عجیب بود که خیلی بلند از درونم فریاد میزد که…
به حرف پدر گوش کن که سود خواهی کرد
خلاصه به پدرم گفتم که از جانب من همه چیز حله ، به پدر ایشان اطلاع بدهید که برای دختر ایشان به خواستگاری برویم….
وقتی که جواب از جانب من قطعی شد ، پدر و مادرم تصمیم گرفتند که قبل از اطلاعِ رسمی به خانواده ایشان ، به گونه ای ایشان را ببینند و در همان روز بعد ، در یک اتفاقی بسیار معجزه آسا ، ایشان(یعنی همسرم که الان برایم تعریف کرده) در یک آرایشگاهی بودند و مادر من به بهانه آرایش به آن آرایشگاه میردند و ایشان را میبینند و تایید میکنند و به من اطلاع میدهند که بهم میایید…
خلاصه روزِ بعد پدرم با پدرِ ایشان هم صحبت میشوند که آقا رضای ما هنرمند و خطاط هست و ما میخواهیم که…
وقتی که پدرم چنین میگویند ، پدرِ ایشان هم میگویند که اتفاقا محدثه خانمِ ما هم خطاط و نقاش است و هنرمند و…
وقتی پدرِ من به من خبر میدهد که ایشان مثل خودم هنرمند است یاد همان ندا افتادم که…
به حرف پدر گوش کن که سود خواهی کرد
و مات و مبهوت بودم از این اتفاق که خدایا تو میخوای با من چه کنی؟؟؟!!!
و این اولین اطلاعاتی بود که من از ایشان کسب کردم با اینکه هنوز یکبار هم ایشان را ندیده بودم
و اما لحظه اعلام خبر خواستگاری ما به دختر خانم از زبان پدرخانمم…
لحظه ای که اکنون همسرم براین تعریف کرده که وقتی این خبر را شنید به اتاقش رفت و در را بروی خودش قفل کرد که من نمیخواهم فعلا ازدواج کنم و از این حرفا….
خلاصه آنها تصمیم گرفته بودند که به ما یک جواب نه محترمانه بگویند و برای همین قصدِسفر کردند و با خود فکر کردند که حالا میرویم سفر و این قضیه کش پیدا میکند و فراموش میشود…
از قضا که مقصدِسفر آنها شهر قم بود و پدر من از این فرصت استفاده کرد و به آنها گفت که…
رضایِ ما الان در تهران است و به شهر قم نزدیک است و اگر موافق باشید در آنجا دیداری با شما داشته باشد و صحبتی بکنید
خانواده ی همسرم در آن لحظات با خود گفتند که…
حالا اشکالی نداره ، میرویم و صحبت میکنیم و بعد میگوییم که تفاهم حاصل نشد و یک نه محترمانه به آقای احمدی میگوییم…
دقیقا یک هفته بعد از آن شبی که پدرم زنگ زد و پیشنهاد خواستگاری را به من داد ، با من تماس گرفت که من هماهنگ کرده ام که فردا بروی به قم و در حرم حضرت معصومه ، دیداری با این خانواده داشته باشی و صحبت هایت را مطرح کنی و…
من مانده بودم و این حجمِ اتفاقِ بزرگ که آخه خدایا من تنهایی بروم در مقابل یک خانواده و…؟؟؟!!!
خلاصه با خودم صحبت کردم و خودم را قانع کردم که میروم و روز بعد آماده شدم که بروم و در حین رفتن با خدای خودم صحبت کردم که…
ببین خدایا ، من نه چیزی روی کاغذ مینویسم که از روی کاغذ حرف بزنم و… ؛ خودت این زبانِ درونِ دهان مرا بچرخان که چه بگویم و چه نگویم…
خلاصه من رفتم و با پدرِ ایشان تماس گرفتم تا لوکیشن را از ایشان دریافت کنم و خدا میداند که لحظه تماس چقدر حالتی عجیب داشتم و…(آخه من خیلی خجالتی بودم و مات و مبهوت بودم که چرا الان من اینقدر شجاع شده ام؟؟!!)
بالاخره این خانواده را پیدا کردم و تک و تنها در برابر آنها نشستم و صحبت کردم…
صحبت کردن من همانا و یک دل که هیچ بلکه صد دل عاشق من شدند و این را از رفتار آنها فهمیدم که من فقط صحبت میکردم و آنها مشغول تماشای من و شنیدن صحبت های من…
خیلی برایم جالب بود که آمده بودند تا جواب نه بگویند ولی همه چیز را پادشاه جهانیان برایم درست کرد ، زیرا که به من وعده داده بود که…
به حرف پدر گوش کن که سود خواهی کرد
صحبت تمام شد و در مسیرِ برگشت به تهران بودم که لحظاتی عجیب را تجربه میکردم و….
خلاصه هفته بعد ، در کرمان با خانواده به صورت رسمی به خواستگاری رفتم و جواب بله را بصورت قطعی گرفتم…
یعنی فرآیند شروع خواستگاری ما و جواب بله گرفتن ، فقط دو هفته طول کشید به گونه ای که هم خانواده خودم و هم خانواده همسرم متعجب بودند که چی شد؟؟؟!!!
و چند ماه بعد در حرم حضرت رضا علیه السلام عقد کردیم و زندگی خود را شروع کردیم….
و خدا میداند چه خانواده ی بهشتی روزی ام شد…
فقط خدا میداند که هر چه بگویم کم است
باید رمان بنویسم…
باید رمان بنویسم از معجزاتی که در این مسیر برایم اتفاق افتاد که مجالِ ذکرش در اینجا نیست…
و اما…
در ابتدای کامنتم از یک کلید واژه گفتم بنام پرستار….
حالا وقتش است…
این اتفاقات در سال 98 افتاد…
و در انتهای سال 98 کرونا آمد و همه دیدیم که وضع بیمارستان ها و پرستاران و…چه وحشتناک بود و همه از هم فراری بودند…
و باز هم آن ندا که این بار گفت…
برو خدا رو شکر کن که آن دختر خانمِ پرستار به تو نه گفت و گرنه الان زندگی برایت معنای تلخی داشت….
این نکته را هم بگویم که آن ایام من در باغِ زیبا و بهشتیِ پدرخانمم در کنارِ همسر و خانواده یِ او ، مشغول لذت بردن از نعماتِ خدا بودم و زِ غوغایِ کرونا فارغ….
و الان هم در کنارِ هم یک زندگی بسیار زیبا را داریم و خوشیم و رویاهایی بزرگ را در سر می پرورانیم و….
کامنتهای شما خیلی عالیه واقعا حس و حال آدم رو خوب میکنه و من رو به خدا نزدیکتر
من سالها قبل یه همکار داشتم که از هر نظر نامبروان بود از نظر ادب و فرهنگ و ایمان و ثروت و اخلاق و خلاصه همه چی ما با هم هم سرویس بودیم در حد سلام و علیک با هم حرف میزدیم ولی طرز نگاههاش یه جوری بود که هر روز منتظر بودم ازم خواستگاری کنه راستش منم ازش خوشم اومده بود خلاصه یه روز با واسطه یکی از همکارا ازم خواستگاری کرد قرار شد قبل از در جریان گذاشتن خانوده ها خودمون با هم به نتیجه برسیم چند جلسه بیرون رفتیم صحبت کردیم
هیچی مشکلی نبود با هم به نتیجه مثبت رسیدیم خلاصه توی آخرین جلسه شاید باورتون نشه یهویی بهش گفتم نه در حالی که دلم با تمام وجود میخواستش
هنوز حرفاش و صداش یادمه که میگفت خانمم من شما رو خیلی دوست دارم من توی همکارا دختری ساده و بدون آرایش بودم اونم میگفت من این دخترای رنگی رنگی رو نمیخوام من سادگی و آرامش تورو میخوام و اون هم از توی پسرای مجرد همکار از همه سر بود یعنی هر دختری آرزو داشت همسرش بشه
خلاصه سرنگرفت درحالی که ما همو میخواستیم چند ماه بعد شنیدم ازدواج کرده همون روز بلیط گرفتم رفتم حرم امام رضا و کل 24ساعت توی اتوبوس گریه کردم و همش میگفتم ما که همدیگه رو میخواستیم اونم مشکلی نداشت چرا یهویی من گفتم نه بعدش جریاناتی پیش اومد و نشد
همه این سالها خدا رو مقصر میدونستم و همش باهاش دعوا میکردم تا یک ماه پیش که یه شب دوباره گفتم خدایا بعد این همه سال نمیخوای بگی چرا نزاشتی ما ازدواج کنیم
دقیقا دقیقا روز بعد بطور معجزه وار و کاملا اتفاقی با پرونده پزشکی پسرش مواجه شدم که به خدا قسم فقط معجزه بود وکار خدا بود که اگه من خودم سرچ میکردم هرگز هرگز نمیتونستم این پرونده رو پیدا کنم
و فهمیدم پسرش اوتیسم داره و بعدش از مرکز خودمون به بهانه بررسی پرونده با شماره خانمش که توی پرونده بود تماس گرفتم و چن تا سوال پرسیدم وفهمیدم خودشه و چقدر خانمش ناراحت و افسرده و غمگین بود بابت بیماری پسرش همونجا کلی از خدا خجالت کشیدم وکلی برا اون خانم دعا کردم و بعد سالها چقدر تسلیم و آرام و خجالت زده و گریان و چیزی برای گفتن نداشتم و ندارم
از خدا میخوام همه ما مجردها رو به طرف بهترین همسر مثل شما هدایت کنه و خودش برا ما بهترین همسر رو انتخاب کنه
سپاسگزارم بابت کامنتهای توحیدی ات آقا رضای گل گلاب
بعد از خواندنِ دیدگاهِ شما که لطف کردین و در پاسخ به من نوشتین ، کلماتی در ذهنِ من در حالِ رژه رفتن هستند که باید آنها را در جوابِ به شما ؛ به زنجیر بکشم تا….(تو خود حدیثِ مفصل بخوان از این مجمل)
خوشا به سعادتِ شما…
وقتی همه چیز در حال تمام شدن بود ، با یک “نه” از سمت شما ورقِ بازی عوض میشود ، یک جوابِ ردِ محترمانه ای که خودتان هم نفهمیدین که چرا من اینکار را کردم؟؟؟!!!
ولی او چیزی میدانست که لیلیِ قصه ما نمیدانست ، به قول خودش…
إِنِّیۤ أَعۡلَمُ مَا لَا تَعۡلَمُونَ…
همانا من چیزی را میدانم که شما نمیدانید…
[سوره البقره 30]
در اینجا ، لیلیِ قصه ما گاهی اوقات مثل یعقوب نبی میشود و اشک میریزد و شکایت و گلایه میکند به سمتِ خدا که آخه چی شد؟؟؟!!!
إِنَّمَاۤ أَشۡکُوا۟ بَثِّی وَحُزۡنِیۤ إِلَى ٱلله…
همانا من پریشان حالی و غم و اندوه خود را با خدایِ خود درمیان میگذارم….
[سوره یوسف 86]
ولی خدا لبخندی میزند که بزودیِ زود میفهمی که چی شد که اینطور شد و….
و بالاخره روزِ پرده گشایی از اسرار فرا میرسد …
یَوۡمَ تُبۡلَى ٱلسَّرَاۤئرُ
روزی که نهان ها ، آشکار میشود
*[سوره الطارق ٩]
و لیلی داستان ما میفهمد که ای دل غافل ، خدا رو شکر که نشد….
و نکته زیبایِ قصه ی ما در همینجاست که لیلی داستان ما در روزگاران گذشته یک کاری کرده که لایقِ چنین موهبتی شده است…
نمیدانم ، شاید این لیلیِ داستان ما در روزگاران گذشته به مانند حضرت موسی در زیر سایه یِ دیواری یا درختی بوده و از ته دل خدا را صدا زده که…
و بعد از این ، لیلی قصه ما لایق شده برای بهترین ها و به مانند حضرت موسی یک نامه عاشقانه از خدا دریافت کرده که…
وَٱصۡطَنَعۡتُکَ لِنَفۡسِی
و تو را برایِ خودِخودِخودم برگزیدم
[سوره طه 41]
مثلا گفته که
برگزیده ام برای خودم و نمیگذارم خم به ابرویِ لیلی من آید و برای همین ، کاری میکنم که با یک جواب “نه” ؛ از یک آینده ای که میتوانست حالِ خوبِ او را دچار تزلزل کند ، نجات پیدا کند….
باشد که با مرور این خاطره ، اعتمادِ بیشتری به من پیدا کند و….
خوشا به سعادتِ شما که لایقِ چنین موهبتی شدید…
خوشا به سعادت شما که خودِ خداوند مشتری شما شده…
تحسین میکنم مجاهدت های شما را در مسیر هجرت به سوی اصل راستینِ خود که چنین نتیجه ای را به همراه داشته…
مشتری اوست و من فروشنده…
میفروشم خویش را به او ، زیرا که من گرانبها هستم و هیچ چیز در این عالم بهای من نمیشود جز خودِخودِخودش ؛ به قول مولانای عزیز…
باری بر حکم خدا صبر کن که تو منظور نظر مایی. و چون برخیزی (به نماز یا هر کاری) به ستایش خدای خود تسبیح گوی
خدا اینجا داره به مامیگه تو منظور نظر منی تو در میدان دید منی
چقدر زیباست این آیه چقدر به دل میشینه
ای کاش هرلحظه و هر نفس به این مسئله توجه کنیم که خدا دقیقا داره ما رو نگاه میکنه اونم عاشقانه اونم از سر محبتی که ما حتی نمیتونیم کاملا درکش کنیم
میدونی آقا رضا این همه سال من همش خدا رو مقصر میدونستم همش بهش غر میزدم توی اون 24 ساعتی که تو اتوبوس بودم تا به مشهد رسیدم همش سرخدا غر زدم قهر کردم گریه کردم روبرگردوندم ازش اصلا چیزی نخوردم تازه رفتم حرم شکایت کنم ولی خدا همش با مهربانی منو نگا میکرد منو نوازش میکرد اشکامو پاک میکرد منو بغل میکرد ولی من متوجه نبودم ندیدمش حسش نکردم در طول این سالها غر زدن و قهر کردن اصلا منو عقاب نکرد تنبیهم نکرد سرزنشم نکرد حتما هر لحظه بهم گفته واصبر ولی من نشنیدم متوجه نبودم ولی خدا منو بخشید
این خیلی خوبه که ماها از دست اون خدای ترسناک عبوس مغرور که همش میخواست ما گریه کنیم و التماس کنیم خواهش کنیم نذرهای فراوان کنیم بعدشم هیچی بهمان نمیداد نجات پیدا کردیم خیلیها در اطافمان همچنان اونو خدا میدونن
به لطف خدا و راهنمایی استاد الان من خدایی دارم که باهاش قدم میزنم. میریم پیاده روی وخرید برام لباس انتخاب میکنه .هرچی به نفعم باشه بهم میگه چقدر دوست خوبیه برام چقدر قابل اعتماده چقدر منو دوست داره
خدا هر لحظه سپرم میشه خدا چقدر هوامو داره فهو یهدین فهو یشفین
خدا جونم اصلا سخت نمیگیره لازم نیست ازش بترسم
آقا رضای عزیز باز هم ممنونم کامنت شما خیلی عالی بود خیلی عالی بود خیلی عالی بود باز هم سپاسگزارم
مربی رانندگی من هم اهل کرمان بود اونم مثل شما بسیار با محبت بود کرمانی ها بسیار مردمان با معرفت و دوست داشتنی هستند
اگه بقول خودتون کل داستان و ماجراهاش رو مینوشتید ما دیگه قرار بود چه حالی پیدا کنیم؟؟ اونجایی که نوشتید من ایشونو هنوز ندیده بودم و فقط گفتند مثل شما هنرمندند همون لحظه یک نشانه دیدید و بازهم تسلیم بودید ! با اینکه هنوز ندیده بودید ایشون رو
اخه تا کجاااا ادم میتونه انقدر اعتماد داشته باشه!
یه وقتایی میام برای خودم میگم دوست دارم با کسی ازدواج کنم که فلان و فلان خصوصیت رو داشته باشه بعد میگم اخه اینم با عقل کوته بین خودمه من از کجا میدونم که این ویژگی اصلا برام خوبه یا نه! ولش کن خدا خوب میتونه برام بچینه ولی واقعیتش اینه که هنوز اتفاق نیفتاده دلیلش اینه که تسلیم نشدم تو این مورد وگرنه مثل خیلی از اتفاقات زندگیم پشت سرهم چیده میشد
یه وقتایی میگم نههه شاید خوش قیافه برای من انتخاب نکنه, شاید……
الان که دارم مینویسم و به عمق کامنت شما فکر میکنم میبینم ترس دارم که بزارم خودش برام انتخاب کنه!!!
عجیبه نه؟
این تسلیم شدن چیه که میتونه انقدر کن فیکون کنه
خدایا نمیگم برام اینکارو بکن و اونکارو نکن بهت میگم کمکم کن خودمو بکشم از سرراهت کنار! ایمانی مثل اقای احمدی که نتیجش بشه همون یار و خانواده ای که لایقش بود و براااش خوب بود!
دوست عزیزم ممنونم که از تجربیات خوبت مینویسی, برای هردوتون زندگی قشنگ و آرومی رو آرزو میکنم
به نام الله یکتایی که هدایتگرِ خون در رگ های من است
سلام بر شما دوستِ توحیدی ام ، فاطمه خانم فضائلی بزرگوار…
سپاسگزارم از پیام محبت آمیز و انرژی بخشی که برای من نوشتید و من آن را در بهترین زمانِ ممکن دریافت کردم و یک سری خاطرات و اگاهی ها را برای من یادآوری کرد…
حقیقتا نوشتهِ شما حاویِ یک کدِ زیبا برای من بود که مرا به تفکر وادار کرد و آن کد این بود که چرا باید از تسلیم شدن بترسیم؟!
حقیقت این است که اکثریتِ ما از تسلیم شدن در برابرِ خدا ترس داریم و این ترس چیزی است که از سمتِ جریانِ تاریکی به ما القا میشود با نجواهایی از این قبیل که…
حالا درسته که در امرِ ازدواج تسلیمِ خدا شدی ولی اگر یه وقت این خدا فراموش کرد و یه انسان بی ریخت و قیافه را سرِ راهت قرار داد ، پس چی؟؟؟!!!
حالا درسته که تسلیمِ خدا شدی و به حرفِ خدا گوش دادی و رفتی یک سومِ موجودیِ حسابِ بانکی ات را در راهِ خدا انفاق کردی ولی ایکاش کمی فکر میکردی ، آخه طبق گفته تحلیل گرانِ بازارِ خیارسبز ؛ فردا قراره که قیمتِ خیارسبز از 10 هزار تومان به 11 هزار تومان ، افزایش پیدا کنه ، حالا از کجا میخوای خیارسبز بخوری؟؟؟!!!حالا وقتی که پنیرِ بدون خیارسبز خوردی بهت میگمااا…
حالا درسته که…(تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل)
آری ، همه ما میدانیم که تسلیم زیباست ولی این نجواها مثل خُوره به جانِ ما میفتند و چنانچه که جلوی آنها را نگیریم تا مرز جنون ما را میبرند و کار به فحاشی و کُفرگویی به خدا میرسه که آخه تو چه خدایی هستی؟ تو اصلا مگر خدایی هم بلدی؟ تو چرا خواسته های مرا نمیدی؟ و…
ولی خب راه کار چیه؟؟!!
راهکار همان چیزی است که موسی به ما یاد داد در هنگامی که خسته و درمانده به زیر سایه ای رفت و اعتراف کرد به فقر و نیازش به درگاهِ پروردگار…
این اعترافِ به عجز و ناتوانی در برابرِ درگاهِ خداوند ، سکویِ پرتاب ما برای صعود به سمتِ اوست… ، به قول استاد عباس منش…
هر چه در برابر خدا متواضع تر باشی ، خدا تو را سربلندتر میکند
خب خدایا من هم عاجزم و این نجواها می آیند و مزاحمِ خلوتِ من و تو میشوند و مانع این میشوند که صدای تو را بشنوم ، به عزتت تو را سوگند میدهم که مرا از این جهنمِ بدونِ خودت رهایی بخش…
همین…
آن وقت خودش می آید و برای ما لالایی میخواند و آرامِ آرامِ آرام میکند و با یک سری سوالاتِ ساده یِ فراموش شده ، چنان نوری را در وجودِ ما میتاباند که جریان تاریکی چنان پا به فرار میگذارد که در چند کیلومتری ما هم جرات نمیکند عرضِ اندام کند…
مثلا میپرسد…
بنده ی عزیزم ، آیا از اینکه سیستمِ گردشِ خون در رگ هایت را به من سپردی تا من آنها را مدیریت کنم ؛ پشیمانی؟!
بنده ی عزیزم ، آیا دورانی را که در شکمِ مادرت بودی و تسلیمِ محضِ من بودی را بیاد می آوری که چه شاهکارهایی را در وجودت نهادم؟!
بنده ی عزیزم ، زمانی که در شکم مادرت تسلیمِ محضِ من بودی ، دو عدد کلیه به تو عطا کردم که روزانه 200 لیتر از خون تو را تصفیه میکند ، آیا به این نعمتِ من توجه کرده ای که الان میایی برای من خط و نشان میکشی؟!
بنده ی عزیزم ، آن انسان هایی را که مشکلِ کلیوی دارند و سیستم تصفیهِ خونِ در حال گردش آنها ، دچار اختلال شده است و باید مرتب تحت درمان و دیالیز باشند را جلویِ چشمت قرار ندادم تا بفهمی که از چه گوهری بهره میبری که دیگران آرزویش را دارند؟!
بنده ی عزیزم ، آیا همین نعمتِ تصفیه و هدایت خونِ در رگ هایت برای تو کافی نیست تا قدرت مرا باور کنی و با خیالِ راحتِ راحتِ راحت به من اعتماد کنی و تسلیمِ من باشی؟!
أَلَیۡسَ ٱللَّهُ بِکَافٍ عَبۡدَهُ؟!
آیا خدا برای کسی که بنده اش است ؛ کافی نیست؟!
[سوره الزمر 36]
بنده ی عزیزم ، تو به یک بانک اعتماد میکنی و سرمایه ی مالی ات را به آنان می سپاری تا سرمایه ات را دوچندان کنند و به تو برگردانند ، آیا من نزدِ تو به اندازه ی بانک اعتبار ندارم تا وجودت را به من ببخشی تا برایت شاهکار کنم و…؟؟!!
بنده ی عزیزم ، تو به یک خلبانی که من او را هستی بخشیده ام ، اعتماد میکنی و خودت را تقدیم او میکنی تا تو را به مقصدی برساند ، آیا افتخار میدهی تا من هم خلبانت شوم و روی دوشِ من سوار شوی تا ببینی که به کجاها بِبَرمت؟؟!!
بنده ی عزیزم ، تو به یک پزشکِ جراح اعتماد میکنی و جانت را به او تقدیم میکنی تا تو را بیهوش کند و برویت تیغ بکشد و درمانت کند ، آیا من را قابل نمیدانی که خودت را تقدیم من کنی تا تو را از شرک و ناخالصی ها درمان کنم؟!
بنده عزیزم ، من همان خدای دنیای تو در شکمِ مادرت هستم که تو تسلیمِ محض من بودی و برای من خط و نشان نمیکشیدی و من به تو چشم و گوش و کلیه و قلب و… دادم که اگر تمام مهندسین عالم جمع شوند نمیتوانند مثل آنها را بسازند ، حال چه شده که الان بزرگ شدی ، برای خودت کسی شده ای و ما را فراموش کرده ای؟!
بنده ی عزیزم ،…(تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل)
دیگه خدا باید چه کار کنه که حُسنِ نیتِ خود را به ما اثبات کند؟؟؟!!!
به تعبیر حضرت سجاد علیه السلام در دعای توحیدی ابوحمزه ثمالی که یه حمد و ستایش زیبا از خدا گفته اند که
الحمدُلله الذی أدعوهُ فیُجیبنی و إن کُنتُ بطیئا حین یَدعوننی
حمد و ستایش مخصوص خدایی است که هرگاه او را بخوانم ، مرا اجابت میکند و این در حالی است که زمانی که او مرا میخواند ، من به کُندی دعوت او را لبیک میگویم
جالب است که ما به صورتِ لاک پشتی به دعوت او لبیک میگوییم ولی او به صورتِ خرگوشی به دعوتِ خالصانه ما لبیک میگوید
او عاشقانه در هر لحظه و هر ساعت منتظر است که به سمتِ او برگردیم و به دعوتِ او یک لبیک جانانه بگوییم ولی ما مشغول دو دو تا چهارتا هستیم…
خدایا شکرت…
همین…
وادیِ تسلیم زیباست ، وادیِ سوپرایز است…
خدا توفیق تسلیم بودن در بارگاهش را به ما عطا کند ، تسلیمی بدونِ حس معامله که خدایا من تسلیم میشوم به شرط اینکه این و آن را به من بدهی ، تسلیمی برای خودِ خودِ خودش ، تسلیمی از این جنس که…
ببین خدایا ، آمده ام که ساکنِ کویِ تو باشم و به اندازه یک پلک بر هم زدن از تو غافل نباشم ، همین و تمااام
دوست دارم در تکمیل نوشته اصلی ام ، نکته ای را در نوشته ای که در جوابم به شما مینویسم ؛ بنویسم و آن مربوط به اتفاقی میشود که چند شب پیش افتاد
قبل از ذکرِ آن اتفاق ، لازم است یکی از خصوصیاتِ همسرم را بگویم تا بتوانم زیباتر مفهوم آن اتفاقِ چند شب پیش را که برایم اتفاق افتاد ، بیان کنم و آن خصوصیت همسرم این است که…
ایشان به شدت روی خریدهایی که انجام میدهد دقت میکنند ، مثلا برای خرید یک بسته نخودی که من براحتی و در عرض چند ثانیه میخرم ، زمان میگذارد تا یک بِرَندِ خوب و باکیفیت را انتخاب کند و بخرد و…
در کل میخواستم بگم که ایشان خیلی در انتخاب هایش برای خریدهایی که انجام میدهد زمان میگذارد…
حال در چند شب پیش ، همسرم حرفی را به من زد که خیلی مرا به فکر فرو برد و آن حرف این بود که…
واقعا من مانده ام که منی که اینقدر بروی خریدها و انتخاب هایم دقت دارم و زمان صرف میکنم ؛ چه شد که در مهمترین انتخاب زندگی ام ، خیلی راحت و بدون اینکه وقتی بگذارم و تحقیقی بکنم ، جوابِ بله را به تو گفتم و تو را به عنوان همسرِ و شریک زندگیِ خودم انتخاب کردم
این جمله ی همسرِ نازینیم خیلی مرا به فکر فرو برد ، در واقع جملهِ خدا بود به من که حاوی این پیام برای من بود که…
دیگه چه کار باید برایت بکنم که بفهمی من برایت کافی هستم؟!
مجددا از شما برای پاسخِ انرژی بخشی که برای من آگاهی های زیادی را مرور کرد ؛ سپاسگزاری میکنم
و برایتان بهترین ها را از خداوندی که“وَهُوَ خَیۡرُ ٱلرَّ ٰزِقِینَ”است ، خواستارم…
خَیۡرُ ٱلرَّ ٰزِقِینَ یعنی ، بهترین نعمتُ و رزقُ و روزی در بهترین زمان و بهترین مکان ؛ تقدیم به شما باد…
سلام مجدد به دوست عزیز و ارزشمندمان اقای احمدی و همسر عزیزشون
این حرفها از خود خودبهشت میاد مگه غیر از اینکه تو بهشت همه ی حرفها چیزی غیر از حرفهای خدایی و بهشتی است
إِلَّا قِیلٗا سَلَٰمٗا سَلَٰمٗا 26
من واقعا از خدای خوبم سپاسگزارم که منو به این بهشت و این دوستان بهشتی راه داد, اما یک شبه نبود اینکه الان و تو این برهه تنها چیزی ک فکر میکنم و بهش میخوام با تمااام قلبم میخوام به یادش بیارم و عمل کنم و جزیی از رفتارم کنم این واااقعا تکاملی بود !من به اینجور کامنت ها هدایت نمیشدم که, از نظر من اینا فقط حرفهای قشنگ بود ولی امان از لحظه ای که بخاطر چارتا موفقیت سال قبلت جوگیر میشی و میخوای برا سال جدیدت خووودت برنامه بریزی ولی جوری ادم گیر میکنه, جوری ک شب و روز تیره میشه, قلب بسته میشه اون شب بود که بعد دعای جوشن به یکی از نوشته های بهشتی شما هدایت شدم و بعدم فایل توحید عملی یازده اومد,
اگه خالص سازی قلب رو با خالص سازی جسم بخوام مقایسه کنم,
وقتی چندسال پیش این دخترهای جذاب ورزشکاری رو تو اینستا میدیدم منم بدجور به قلبم افتاد که اقا منم میخوام ولی فاصله انقدر زیاد, انقدر خالص سازی میخواست قبلش, اخه چیپس و پفک خوردن کجا و بدنسازی کجا! خوردن شکر و قند و سرخ کردنی کجا و دویدن و دوچرخه سواری کجا, قبلش باید خالص میشد این بدن تا پذیرای ورزش و تنفس بالا باشه, و این مسیر تکاملی طی شد و ماندگار موند و به خواسته ام رسیدم
دوسال پیشم وقتی به حرفهای استاد رسیدم فهمیدم فاصله خیلیییی زیاده یه عالمه چیزها هست که باید از ریشه خشک بشه تا این قلب بتونه خالص بشه, خوب یادمه اولیش کینه بود بعدش توقع, دروغ های الکی, اینستاگرام و…..
بقول ملاصدرا بشویید قلبهایتان را از هر احساس ناروا
وقتی راجب خرید صحبت کردید یاد یه چیزی افتادم
همسر نازنین شما تو مسائل اصلی زندگیش اعتماد کرده و چنین چشمه جوشانی از علم و معرفت و درستی کنارش قراره گرفته( من واقعا زوجهای بهشتی و پاک رو با تمام قلبم تحسین میکنم)
به میزانی که اعتماد میکنیم نتیجه میگیریم
بعد این موقع ها شیطان میاد میگه عه پس اینجوری زندگی خیلی راحته که, مگه میشه؟
ولی بعد یکماه فکر کردن به همه چی انگار تازه دارم میفهمم باید بخوااای تا هدایت بشی! باید هر لحظه بخوای و گرنه تو بهشت هم میشه گمراه شد مثل آدم و حوا
اون هفته بیرون بودم یک خانمی کنارم نشست و بی هوا یهو شروع کرد دعا کردنم و منم نگاه میکردم بعد یهو گفت هر قدمی ک میری میگی بگو خدا, همش صداش بزن, از یه پلک زدن نزدیکتره بعدشم برام پلک زد و دستمو گرفت و رفت, اصلا فکر کردنم بهش دیوانه کنندست انگار نه فقط از قلبت بلکه از بیرونم داره حرف میزنه برات
وقتی گفتید خرید بادقت یه چیزی انگار یادم اورد که این تسلیم شدنه همه چیزو اسون میکنه و برای هرکسی هرچقدر اعتماد کنه به همون اندازه جواب میگیره ,تو هرررر موردی ک خودش بخواد مثلا همسر شما تو یکی از اساسی ترین مسائلش و من مثلا تو این مسائل بعد شاید برای هردوی ما قابل درک نباشه و بگیم نهههه مگه میشه به این دلیل و اون دلیل اینو دیگ نمیشه بهش سپرد
دوسال پیش بود تقریبا اولین بار تو سریال سفر به دور امریکا خانم شایسته گفت توهمون قسمت دهم که ما برای ادامه سفرمون برنامه رو به دست خدا که استاد برنامه ریزی هاست میسپاریم و با زبان نشانه ها جلو میریم و در زمان مناسب در مکان مناسب قرار میگیریم, برای من عجیب ترین جمله بود و چون تازه یاد گرفته بودم هرجا میرفتم ازش استفاده میکردم یادمه با مامانم رفتیم کوه گم شدیم از مسیر اصلی من میگفتم تو دلم که نههه خدا هدایتمون میکنه و قشششنگ یادمه لحظه ای رو که مسیرو پیدا کردیم, دیدید استاد میگه تو توحید عملی ده که من تو همه چی ازش استفاده کردم؟؟؟ من تو این مورد هر روز داره اطمینانم بیشتر میشه
گفتید خرید یاد همین موضوع افتادم, چون رهااا شدم ازش نمیخوام بگم اوضاع ممکلت چجوریه و فلان دیدیم و عادت کردیم که هر فروشنده ای هر قیمتی رو میخواد بهت میده , یا نه اصلا انقدر تنوع زیاده ک وقتشو نداری بری بگردی یا نههه بهتر بگم اصلا نمیدونیم چی خوبه چی بد! من تصمیم گرفتم تو خرید کاملا بسپارم به خودش, از لباس و کیف و کفش تا خوردنی و وسایل خونه و هرررچیزی, بعد دیگران و حتی مامانم همیشه بهم میگه خوشبحالت همییشه راضی ای از خریدات میگم خب این بهترین بوده برای من, دوماه پیش ک عروسی دخترخالم بود و نمیدونستم چی بخرم تو نصفه روز رفتم یکم گشتم مغازه هارا از صبح ساعت یک بود تو یه مغازه از پاساژ بودیم, گفتم خب خدایا برا تفریح دیدیم و خوب بود حالا لطفا بگو چی بخرم و تمام, فروشنده لباسو آورد و خریدم و یه تخفیف تپل هم داد, هنوز ک هنوزه اطرافیانم میگن لباست چقد قشنگ بود و ازین جور حرفا, و همیشههه ی همیشه خریدم از یه جایی بوده که شده حتی یک سوم بقیه جاها همون همون
خیلی نوشتم, ممنون که وقت گذاشتید و خوندید,دوست داشتم بیشتر بنویسم ولی نشد
همیشه کامنت های شما رو دنبال میکنم و از خوندنشون لذت میبرم،
پر از آگاهی هست پر از باورهای توحیدی،
آقا رضا در بخشی از کامنتتون نوشته بودید:
(او عاشقانه در هر لحظه و هر ساعت منتظر است که به سمتِ او برگردیم و به دعوتِ او یک لبیک جانانه بگوییم ولی ما مشغول دو دو تا چهارتا هستیم)
واقعا نمیدونم منظور شما از این لبیک گفتن چی هست یعنی تو مدار درک این جمله نیستم،
شاید برای شما که در مدار درک این جمله هستید حرف من عجیب باشه ولی خواهشن درخواست دارم در خصوص جمله بالا بیشتر توضیح بدید تا بتونم در عمل و در زندگی واقعی این لبیک گفتن رو بکار ببرم و درک واضح تری داشته باشم،
ممنونم که هستید و ممنونم که دلنوشته هاتون رو با ما به اشتراک میگذارید.
سلام بر شما علی آقای قاضی بزرگوار ، دوستِ نازنین و عزیزم…
سپاسگزار لطف و محبت شما نسبت به نوشته هایی که در اینجا منتشر میکنم هستم
دوست دارم آغازِ این نوشته ام را با یک حمد و ستایشِ زیبا ، از زبانِ حضرت سجادی آغاز کنم که این عاشقانه ی او در دعایی ثبت شده است بنامِ “ابو حمزه ثمالی” که در صورتِ تمایل ، آن را بخوانید و در محتوایِ آن تامل کنید…
حمد و ستایش مخصوص خدایی است که مرا دوست دارد در حالیکه هیچ نیازی نسبت به من ندارد…
اگر کمی تامل کنیم ، متوجه میشویم که استحکام و تداومِ اکثریتِ رفاقت ها و دوستی هایی که در این دنیا وجود دارد ، بخاطرِ وجود منفعت هایی است که بینِ دو طرف وجود دارد و چنانچه آن وجهِ منفعت کنار برود ، پایه های آن دوستی به هم میخورد
ولی دوستی ای خالصانه است که به همدیگر عشق و محبت بورزیم بدونِ اینکه توقعِ منفعت و سودی از طرف مقابل داشته باشیم ، دوستی ای بهشتی از جنسِ آیه ی زیر…
ما بخاطرِ خشنودیِ خدا ، شما را غذا دادیم و در مقابل این کار خود توقعِ هیچ پاداش و سپاسگزاری هم نداریم
[سوره اﻹنسان ٩]
خیلی عجیب است که این گروهِ بندگانِ خدا ، در مقابلِ کار خود حتی توقع این را هم ندارند که طرفِ مقابل یک تشکرِ ساده از آنها داشته باشد چه برسد به اینکه بخواهند از آنها دستمزدی را دریافت کنند…
حال در دوستی خدا با خود تامل کنیم که ما را دوست دارد در حالیکه هیچ نیازی به ما ندارد ، زیرا که قدرتمندی است که از همه نظر بی نیاز است و فقر و حاجتی به هیچ کس ندارد…
حال سوال این است که چرا باید مرا دوست داشته باشد در حالیکه هیچ نیازی به من ندارد؟؟!! اصلا نشانه یِ دوستیِ صادقانه یِ او چیست؟
نشانه یِ دوستیِ صادقانه یِ او ، موهبتِ چشمانی است که هر روز صبح باز میشوند تا بتوانیم عزیزانمان را ببینیم و از وجودشان لذت ببریم…
نشانه یِ دوستیِ بدونِ دَغَلبازیِ او ، گردش آرام و منظمِ این سیاره یِ کروی شکل ، برویِ خورشیدی است که همچون یک لامپ پُر نور ، زمین را روشن میکند تا بتوانیم از زیبایی هایی که خدا در این سفره ی عالم گذاشته استفاده کنیم و…
حتی نشانه یِ دوستیِ صادقانه یِ او وجود دردها و رنج هایی است که برای ما میفرستد ولی ما گنج نهفته در آنها را دریافت نمیکنیم و بجای اینکه بفهمیم که این دردها آمده اند که ما به خود آییم و با فریادِ “إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّاۤ إِلَیۡهِ رَ ٰجِعُونَ” به سمتِ خودش برگردیم و واردِ وادیِ سلامت و بهشت شویم ؛ زبان به شکایت باز میکنیم که خدایا چرا من؟؟؟!!!
نشانه های دوستیِ صادقانه یِ او فراوانند ، فقط باید به قول سهراب سپهری “چشم ها را بشوییم و از زاویه ای دیگر نگاه کنیم”
و اما نشانه یِ واضحی که در جلوی چشمانِ ما است که باید به آن لبیک بگوییم ، چیست؟!
نشانه اش وجود استاد عباس منشی است که ما را به وادی ای دعوت کرده که وادیِ توحید است ، وادی ای با یک سری مجموعه قوانینِ مشخص که با استفاده از آنان میتوانیم خلق کنیم هر آن چه را که بخواهیم و اراده کنیم…
و لبیک ما یعنی که با صدِ وجودم این دعوت را می پذیرم و شک و شبهه ها را کنار میگذارم و یک جهاد اکبر به راه میاندازم برای هجرت از وضع فعلی به یک وضع ایده آل و بهشتی…
در واقع خدا از ما خواستگاری کرده به شوق بله گرفتن از ما…
خواستگاری کرده و ما را وعده داده که اگر بیای به سمتِ من ، دنیا را به پایت میریزم و ما را ترسانده که اگر به دعوت من لبیک نگویی ، اسیر افرادی میشوی که زندگی را برایت جهنم میکنند و هدفِ او از این کار این بوده تا ما را تحریک کند که “بله” بگوییم به دعوتِ او…
و زیبایی این سیستمِ خداوند متعالی که “کَتَبَ عَلَىٰ نَفۡسِهِ ٱلرَّحۡمَه” است ؛ این است که رحمتِ او بر خشمِ او سبقت گرفته است ، مثلا گفته است که…
ترجمه این آیه به زبان عامیانه خودمان این میشود که…
ببین بنده من ، در سرزمینِ من اگر کار زیبا کنی ، آن کار را از تو قبول میکنم و ده برابرش را به تو بر میگردانم ولی چنانچه کار نازیبا بکنی ، معادل همان را به تو برمیگردانم
عهه ، این چه سرزمینی است که در آن خوبی ها ده برابر میشود و به ما برگشت داده میشود ولی بدی ها نه…
خب همینه دیگه ، اینجا وادیِ خدای عاشقی است که منتظر ماست که به او لبیک بگوییم
اینجا وادی خدای عاشقی است که یکی از نام های زیبایش در دعای جوشن کبیر این است که…
یَا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ ….. ای کسی که رحمتِ او بر خشمِ او سبقت گرفته
اینجا وادیِ خدایِ عاشقی است که رحمتش همه ی این عالم را فراگرفته ، خودِ خودِ خودش گفته است که رحمتِ من و نگفته که غضب من…
وَرَحۡمَتِی وَسِعَتۡ کُلَّ شَیۡءࣲ
و رحمتِ من ؛ همه چیز را در بر گرفته است
[سوره اﻷعراف ١56]
اینجا وادیِ خدایِ عاشقی است که وقتی میخواهد خود را به جهانیان معرفی کند ، ابتدا از رحیم بودنش سخن میگوید و سپس از خشم و عذابش…
و ای محمد ، به بندگانم بگو که من آمرزنده و بخشنده ام و عذاب من هم دردناک است
[سوره الحجر 49 – 50]
در واقع اگر خوب دقت کنیم ، متوجه میشویم که وعده خشم و عذاب او هم نوعی رحمت است تا ما بترسیم از اینکه سمتِ آن کارهای نازیبا برویم…
آری ، سیستمِ این خدا بر بخشندگی استوار شده است و از سمت این سیستم یک پیامکِ دعوت برای ما جهتِ شرکت در جشنِ ملکوتیان ، صادر شده است و مساله این است که…
آیا من به این پیامکِ دعوتِ او لبیک میگویم یا خیر؟
آیا من این خواستگاریِ او را با یک لبیکِ جانانه قبول میکنم یا خود را به عقدِ موقت و دائمِ غیر او در می آورم و غرق در رنج و سختی و… میشوم؟
اشکالی هم ندارد که من به دعوتِ او لبیک نگویم و عروسِ او نباشم و عروسِ غیر او شوم ، فقط این وسط باید خودم را آماده کنم برای اینکه حسابی رنج بکشم و اسیر و برده یِ هوسرانی این و آن شوم و بعد از این چک و لگد خوردن ها ، مجددا با صورتی خون آلود و دست و پایِ شکسته به سمتِ او برگردم و بگویم که خدایا غلط کردم ، الان برگشتم و میخواهم بله بگویم…
خوشبحال آنان که پیامِ خدا را خوب میفهمند و در همان جلسه خواستگاریِ اول ، با شوق فراوان “بله” را میگوند و ساکن حریمِ او میشوند
آری ؛ ما دعوت شدگانی هستیم که به وادی آگاهی و توحید و حساب کردن روی خودِ خودِ خودش ، دعوت شده ایم ؛ باشد که قدردان باشیم و…
وظیفه ما این است که در برابرِ این دعوت ، یک لبیک جانانه بگوییم و با ذکرِ مقدس ” من نمیدانم و تو میدانی” از او راهنمایی بگیریم و طبق راهنمایی او جلو رویم و خوشبختِ خوشبختِ خوشبخت باشیم…
او خدایی است دانا و به ما می آموزد آن چیزهایی را که نمیدانیم…
او خدایی است که در لحظات اولیه تولد ، به همه ما علمِ چگونگیِ استخراجِ شیرِ مادر را آموخت بدون اینکه سرِ کلاسِ درسی نشسته باشیم…
او خدایی است که به قول ملاصدرا ، همه چیز میشود ، همه کس را ؛ پس با این حساب او معلمِ من میشود و برای معلم بودنم کافی می باشد…
او خدایی است که معلم ما میشود به شرط اینکه به آن چیزهایی که میدانیم عمل کنیم تا به کلاس های بالاتر او برویم تا او به ما تدریسکند چیزهایی را که نمیدانیم… ، به تعبیر خودش…
و ایگروه مومنان ؛ حد و حدود الهی را رعایت کنید و خدا به شما می آموزد و خدا نسبت به هر چیزی دانا است
[سوره البقره 282]
آری ، خدا دانایِ کُل و معدنِ علم است و هر کس به اندازهِ ظرفِ خودش از این معدن بهره مند میشود و شرط بالارفتن در دانشگاهِ خدا ؛ عمل به آن چیزهای است که به ما آموخته ، به تعبیر حضرت باقر علیه السلام…
مَن عَمِلَ بِما عَلِم ، علّمه الله ما لم یَعلَم
هر کس به آنچه که میداند ، عمل کند ؛ خدا آن چیزهایی را که نمیداند ، به او می آموزد
پس من به دعوت او لبیک جانانه میگویم و واردِ وادیِ او میشوم و در این مسیر به فرمان هایِ او احترام میگذارم و تلاش میکنم تا حد و حدود او را رعایت کنم و در عین حال سراپا گوش میشوم و شاخک هایم را تیز میکنم برای آموختن در مکتبِ او…
این شیوه حضرت محمدی است که سواد خواندن و نوشتن نداشت ولی درمکتب او بزرگ شد و خود خدا معلم او بود و او را از یک پسر بچه ی یتیم ، به شخصیتی تاثیرگذار در تاریخ مبدل کرد
این شیوه ابوعلی سینایِ طبیب است که جوابِ مسائلش را بعد از ارتباط با خدایش دریافت میکرد بدون اینکه تحتِ تعلیم استادی دیگر باشد
مثلا ، ما میدانم که در دانشگاه الله یکتا ، غیبت کردن و مسخره کردنِ همدیگر ؛ یک امرِ خلافِ قانون است و چنین دستوری در کتاب مقدس ثبت شده ؛ پس ما به این فرمانِ خدا “لبیک” میگوییم و زیپ دهانِ خود را میبندیم تا حُسنِ نیت خود را به او ثابت کنیم که آمده ایم که عوض شویم و نمیخواهیم نقش بازی کنیم و بعد از عمل به این آگاهی ها ، آماده میشویم برای آگاهی های بالاتر و…
و او معلمی است که خودش میداند چگونه ما را در معرضِ علوم بیشتری قرار دهد به شرط اینکه ما در انتظارِ جواب باشیم و درگیر حواشی نباشیم و به مانند حضرت محمد نگاهمان به آسمان باشد…
و ای محمد ، ما نگاه هایِ مشتاقانه و منتظرانه یِ تو را به سمتِ آسمان برای دریافتِ فرمانِ بازگشتِ قبله از سمت بیت المقدس به کعبه میبینیم ، با چنین اشتیاقی قطعا تو را به قبله ای که به آن خشنود شوی《یعنی همان خانه کعبه》برمیگردانیم…
[سوره البقره 144]
پس همه چیز از یک “بله گفتنِ جانانه و خالصانه” شروع میشود ، یک بله گفتنی محکم برای عروسِ خودش شدن ، بله گفتنی که هیچ جادوگرُ و حسودُ و دو بِهَم زنُ و وسوسه گرُ و شیطانی ، نتواند آن را پاره کند و کار را به طلاق و جدایی من از خدا بکشاند…
براستی که او از هر جهتی برای ما کافیست و سند چنین حرفی این آیه قرآنی است که به شاگرد نازنین ، حضرت محمد چنین میگوید که
ترجمه این آیه به زبان عامیانه خودمان اینگونه میشود که
ای محمد ، اگر عالم و آدم به تو پشت کردند و احساس تنهایی کردی ، یه وقت ننشینی و غصه بخوری که الان بی کَس و کار شدم بلکه بجایِ چنین کاری ، بگو که “حَسۡبِیَ ٱللَّهُ لَاۤ إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ”…
و باز هم میرسیم به جمله یِ زیبایِ ملاصدار که…
خدا همه چیز میشود همه کس را ، به شرط اعتقاد ؛ به شرط پاکی دل؛ به شرط طهارت روح
و نقطه ی آغازین اعتقاد و پاکی دل و طهارت روح ، همان لبیک گفتن جانانه خالصانه است…
ممنونم از شما علی آقای نازنین ، در پناه الله یکتا غرق در نور باشید
-حمد و ستایش مخصوص خدایی است که مرا دوست دارد در حالیکه هیچ نیازی نسبت به من ندارد…
-و لبیک ما یعنی که با صدِ وجودم این دعوت را می پذیرم و شک و شبهه ها را کنار میگذارم و یک جهاد اکبر به راه میاندازم برای هجرت از وضع فعلی به یک وضع ایده آل و بهشتی…
-در واقع خدا از ما خواستگاری کرده به شوق بله گرفتن از ما…
خواستگاری کرده و ما را وعده داده که اگر بیای به سمتِ من ، دنیا را به پایت میریزم و ما را ترسانده که اگر به دعوت من لبیک نگویی ، اسیر افرادی میشوی که زندگی را برایت جهنم میکنند و هدفِ او از این کار این بوده تا ما را تحریک کند که “بله” بگوییم به دعوتِ او…
عهه ، این چه سرزمینی است که در آن خوبی ها ده برابر میشود و به ما برگشت داده میشود ولی بدی ها نه…
خب همینه دیگه ، اینجا وادیِ خدای عاشقی است که منتظر ماست که به او لبیک بگوییم
اینجا وادی خدای عاشقی است که یکی از نام های زیبایش در دعای جوشن کبیر این است که…
یَا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ ….. ای کسی که رحمتِ او بر خشمِ او سبقت گرفته
اینجا وادیِ خدایِ عاشقی است که رحمتش همه ی این عالم را فراگرفته ، خودِ خودِ خودش گفته است که رحمتِ من و نگفته که غضب من…
آری ؛ ما دعوت شدگانی هستیم که به وادی آگاهی و توحید و حساب کردن روی خودِ خودِ خودش ، دعوت شده ایم ؛ باشد که قدردان باشیم و…
-وظیفه ما این است که در برابرِ این دعوت ، یک لبیک جانانه بگوییم و با ذکرِ مقدس ” من نمیدانم و تو میدانی” از او راهنمایی بگیریم و طبق راهنمایی او جلو رویم و خوشبختِ خوشبختِ خوشبخت باشیم…
پس من به دعوت او لبیک جانانه میگویم و واردِ وادیِ او میشوم و در این مسیر به فرمان هایِ او احترام میگذارم و تلاش میکنم تا حد و حدود او را رعایت کنم و در عین حال سراپا گوش میشوم و شاخک هایم را تیز میکنم برای آموختن در مکتبِ او…
-مثلا ، ما میدانم که در دانشگاه الله یکتا ، غیبت کردن و مسخره کردنِ همدیگر ؛ یک امرِ خلافِ قانون است و چنین دستوری در کتاب مقدس ثبت شده ؛ پس ما به این فرمانِ خدا “لبیک” میگوییم و زیپ دهانِ خود را میبندیم تا حُسنِ نیت خود را به او ثابت کنیم که آمده ایم که عوض شویم و نمیخواهیم نقش بازی کنیم و بعد از عمل به این آگاهی ها ، آماده میشویم برای آگاهی های بالاتر و…
-و او معلمی است که خودش میداند چگونه ما را در معرضِ علوم بیشتری قرار دهد به شرط اینکه ما در انتظارِ جواب باشیم و درگیر حواشی نباشیم و به مانند حضرت محمد نگاهمان به آسمان باشد…
-خدا همه چیز میشود همه کس را ، به شرط اعتقاد ؛ به شرط پاکی دل؛ به شرط طهارت روح
-و نقطه ی آغازین اعتقاد و پاکی دل و طهارت روح ، همان لبیک گفتن جانانه خالصانه است…”
بی نهایت از اینکه وقت گذاشتید و جواب مبسوطی به درخواست من دادید از شما سپاسگزارم،
افتخار من اینه که خداوند من رو قابل دونسته و هدایتم کرده به مسیری که انسانهای بزرگواری مثل استاد عباسمنش و شما بزرگان وجود دارید که نورهدایتی هستید برای من که در مسیر درست حرکت کنم و از این اتفاق خدا رو هزاران بار شکر گزار هستم .
سلام و درود فراوان به شما اقای احمدی و سپاس فراوان برای کامنتهای زیبا و پر از اگاهیتون
امروز مسئله ای برای دختر شش ساله ام پیش اومد و اون گفت که از تصاویر توی بازی گوشی چیزهایی دیده که خیلی ترسیده و این ترس باعث شده بود که هر نقطه ای از خونه میخواست بره باید من باهاش همراه میشدم و این مسئله واسم خیلی مشکل ساز شده بود
امشب وقتی که با هم در موردش صحبت میکردیم گفتم تو میتونی از خدا کمک بگیری تا به ترست غلبه کنی و خدا کمکت میکنه که تو قوی و شجاع باشی ولی اون با بغض گفت من خیلی سعی میکنم این کارو انجام بدم ولی راستش چون خدا رو نمیبینم و وجود نداره نمیتونم ازش کمک بخوام و اون تصویرهای وحشتناک همیشه جلو چشمم هست و من در جوابش گفتم خوب اون تصویرهایی هم که ازشون میترسی وجود ندارن ولی تو فکر میکنی که هستن درصورتی که خدا واقعیه نه اون تصاویر…
و بعد بغضش شکسته شد و با گریه گفت مامان من هر چی تلاش میکنم نمیتونم خدا رو حس کنم و ازش کمک بخوام
و این موضوع منو خیلی به فکر فرو برد
من خودمم دقیقا در مواقع حساس که باید به ترسهام غلبه کنم و به خدا توکل کنم نمیتونم این کارو درست انجامش بدم و این اعتماد نداشتن و باور نداشتن ما به وجود خدا و اینکه اون قادره مطلقه در وجود خودمم نهادینه نشده و ترسهای زیادی دارم که نمیتونم اونها رو به خدا بسپارم و ذهنم رو اروم کنم
اگر تمام اتفاقات و مسائل اطرافم رو مثل تصویر دروغین بازی در گوشی دخترم در نظر بگیرم که شاید ظاهر زشت و وحشتناکی داره ولی یقین دارم دروغین هستن و وجود خارجی ندارن و در عوض خدا رو در ذهنم حقیقی و موجود بدونم میتونم در مواقع ترس از خدا کمک بخوام
مثل عکسی که پس زمینه تار و سوژه اصلی با وضوح کامل و جزعیات مشخص دیده میشه باید تمام عوامل بیرونی رو در ذهنم تار ببینم و خدا رو با کیفیت بالا و جزعیات کامل توی ذهنم بیارم و این تمرین باعث میشه برای همه کارهام اول خدا در نظر بیارم و اهمیتی به اتفاقات اطراف ندم
این کامنتی بود که دوست داشتم اینجا بنویسمش که برخی خودم ثبت بشه و هر بار با خوندنش من رو نسبت به ترسهام قویتر کنه و هر بار باورم رو نسبت به خدا بیشتر تقویت کنم
باز هم برای کامنت های عالیتون که من رو بیشتر و بیشتر به کتاب قران نزدیک میکنه و درکش رو واسم آسونتر میکنه سپاسگزارم
سپاسگزارِ خداوندی هستم که هدایتم کرد تا بیام این دیدگاه نابِ شما رو مطالعه کنم و درسش رو بگیرم
درسی که ازش گرفتم و احساسی که دارم اینه که نگران مزدوج شدن نباشم
و
به وقتش ، وقتی که من آماده اش باشم خداوند با زبان نشانه ها اون بانوی محترمی که درخورِ من باشه و من هم در خورِ ایشان باشم را هدایتمون می کنه و ما رو به زیبایی و عزتمندانه به هم میرسونه
خداوند استاد برنامه ریزی های بدون نقص هستش
—————————————-
آقا رضای عزیز چقدر قلم شیوا و روانی دارید
هم در خوش نویسی که بارها کارهای زیبا و البته کارهای طنز شما رو در کانالتون تحسین کردم
هم در نگارش جملات و کنار هم چیدن کلمات
چقدر همسرتون که اتفاقاً اسمشون هم با خواهر بنده یکی هستش تحسین می کنم
من خطاطی های همسرتون رو ندیدم ولی همون روز هم تلفنی خدمت شما عرض کردم که چقدر همسر شما خوش ذوق و با سلیقه است و چقدر این عکس پروفایل شما با تمی گرم بدون عوامل حواس پرتی و چه زاویهی زیبایی و چه لوکیشن زیبایی داره
من واقعاً ایشون رو تحسین میکنم
شما رو تحسینتون می کنم که با شجاعت، تنهایی به ملاقات این خانوادهی محترم رفتید و با ایشان صحبت کردید
و
چقدر زیبا خداوند مثل همون آیهی معروف سورهی بقره دل ها رو برای شما نرم کرده و مهر شما رو در قلب خانواده همسرتون قرار داده
و
یک درس دیگه هم این بود که با اینکه به ظاهر شرایط ایده آل برای ازدواج هم نداشتید
و با اینکه هیچ شناختی هم نسبت به این خانواده نداشتید
ولی توانستید به لطف خدا، تسلیم امر خداوند باشید و ازش خاشعانه درخواست هدایت و کمک کردید و خداوند (استاد برنامه ریزیهای بی نقص) اینقدر زیبا همهی کارهارو انجام داده
آقا رضا، دوست عزیزم، می خواهم دل نوشتهای از شما در پی وی خودم رو اینجا بازگو کنم و در موردش صحبت کنیم…
آقا محمد حسین
من این نگاه زیبابین و نکته سنج تو را تحسین میکنم…
و دوست دارم این را به تو بگویم که
این نگاه زیبابین تو آخرش یه کاری دستت میده هااا ، یک کار بسیار قشنگ از جنس بهشت…
[سوره الکهف 108] (این هم داخل پرانتز بگم، ممنون میشم بیشتر در مورد این آیه و درس های حولِ این آیه برای من توضیح بدهی، سپاسگزارم)
خدا ان شا الله به شما خیر بده…
این دعاهای خیر شما و با این سیل انرژی مثبتی که هر بار روانهی من می کردی :))
و مرور کردن حرف های شما با خودم داره باعث میشه که من مدارم با سرعت خیلی خوبی رشد کنه
چند تا از دوستان قدیمیام از مدارم خارج شدن و دیگه تقریبا باهاشون در ارتباط نیستم و جالبه دیگه هیچ احساس دوست داشتنی هم نسبت بهشون ندارم، قبلاً خیلی دوستشون داشتم
ولی این روزها به درستی خداوند داره به من میگه که باید رهاشون کنم …
و
و این رشد کردن من و رفتنم به مدارهای بالاتر
باعث شده که طی این چند روزه هدایت بشم به دو نفر از اعضای فوقالعاده سایت… و ارتباط تلفنی و گپ و گفت در تلگرام داشته باشم
و
خیلی خیلی خوشحالم به خاطر دوست های جدید و ارزشمندم و مطمئن هستم که خداوند داره نشانه هایش را به این شکل روانهی زندگیام می کنه تا امید و انگیزههای من برای کار کردن روی خودم بیشتر بشه و این مسیر بهشتی رو ادامه بدهم…
تازه این شروع کارِ
این داستان ادامه… نه نه نه
دوست دارم اینجوری بنویسم
این زندگی بهشتی ادامه داره… و هر روز بهشتی تر هم میشه
سپاسگزارم از پیامهای پر از حس خوب و آگاهی و تامل برانگیزتون
آقای احمدی من با اینکه پیامهای شما رو از طریق ایمیلم دنبال میکنم ولی این پیام رو ندیدم
تا امروز ب صورت هدایتی دیدم و شروع کردم ب خوندن تا اونجایی ک جواب نه شنیدید و اون جمله ای ک در تلگرام خوندید و قلبتون رو آروم کرد
به خدا اعتماد کن ، خدا بهترین ها را در بهترین زمان و مکان روزی تو میکند…
بعد کاری پیش اومد و من گوشیم رو همونجوری گذاشتم تو اتاقم و اومدم بیرون
چشمم خورد ب صفحه تلویزیون ک روشن بود و قرآن پخش میشد
و این آیه بود :
و (با این حال نیز) خودداری (از ازدواج با آنان) برای شما بهتر است. و خداوند، آمرزنده و مهربان است.
خدا میخواهد (راه سعادت را) برای شما بیان کند و شما را به آداب (ستوده) آنان که پیش از شما بودند رهبر گردد و بر شما ببخشاید، که خدا دانا و به حقایق امور آگاه است.
و بعد ک رفتم سرچ کردم ک براتون بنویسم دیدم سوره نسا هست و ایه ای هست تقریبا طولانی ولی
من لحظه ای آنجا حضور داشتم ک فقط خط آخر این آیه و آیه بعدش رو ک براتون نوشتم دیدم
و جالب اینکه بعدش برنامه با همین آیه تمام شد
خوشبحالتون آقای احمدی ک نشانه های خدا رو در مسیر می بینید و تسلیم خداوند می شوید
و خدا شما رو هدایت کرد ب بهتر از اون چیزیکه شما خاستید ولی نشد
به نام خالق عشق و زیبایی
درود و خداقوت به استاد عزیز، خانم شایسته نازنین و همه همراهان خوب سایت
دیدی وقتی از یه خوانندهای یه آهنگی معروف میشه همه ازش میخوان که همیشه اون آهنگ رو بخونه، اصلا همه مهم نیست که اون آهنگ کِی خونده شده در هنگام بارخوانی همان طراوات و زیبایی را داره که خواننده در هنگام ضبط اون اثر داشته.
صحبتهای توحیدی استاد و از خدا گفتنش هم دقیقا حکم همین موضوع رو داره، انگار ذهن من همش دنبال اینکه از لابهلای تک تک حرفای استاد توحید رو بیرون بکشه و من چقدر خوشبختم که در طلاییترین ساعت عمرم دارم این آگاهی هارو دریافت میکنم.
من تو زندگیم انقدر ازین معجزه های مختلف دارم که بعدش هر کی پرسیده چی شد که اینطوری شد؟ میگم: توکل، همه انگار دنبال بعدش هستن، انگار رسیدن به نقطه تسلیم و توکل تو ذهن ما خیلی بیارزشه.
وقتی این واکنشها رو میبینم متوجه میشم که من هم گاها به همین اندازه با خدا غریبه هستم و نمیشناسمش.
خدایی که هر لحظه داره منو صدا میزنه، هر چقدر هم اوضاع بهظاهر طبق روال پیش نره میگه آرام باش و بعد ادامه میدی توجه به این ندارو و بعد که میری تو این فرکانس اصلا همه چیز تغییر میکنه
همزمانی فایلهای استاد با شرایطم رو دوست دارم هربار به خودم یادآوری کنم تا یقینم بیشتر بشه
این روزها که دوره احساس لیاقت دریچه جدیدی از آگاهی رو به روی من باز کرده و من رو داره با خود الهیم بیشتر هماهنگ میکنه بیشتر از خدا سپاسگزاری میکنم و میکم خدایا یقین، بزرگترین روزی که تو به من داری میدی و ازت ممنونم که این رو دارم درک میکنم چون درک همین هم اعتبارش به تو میرسه
چند روز پیش تو یکی از شلوغترین خیابانهای تهران قشنگ تو حال و هوای خودم بودم و داشتم به این که خدا روزیرسانه فکر میکردم و روزی هرکس دست خودشه و این افکار که چه جالب تو یه خیابون تو یه صنف ادمها ورودیهای مالی متفاوتی دارند، همین که تو حالوهوای خودم بودم یه دفعه بهم گفتم سرت رو به چپ برگردون وقتی که برگردوندم خشکم زد، یه پسر کوچک نابینای افغان رو دیدم که یه لبخند خیلی زیبا روی صورتش بود، بعد بهم گفت برو پیشش، رفتم، بهم گفت بشین کنارش، نشستم، اصلاً نمیدونستم من الان تو این شلوغی و بین این همه کار چرا اومدم پیش این پسر نشستم، پسره خنده از رو لبش نمیافتاد، بهم گفت ازش بپرس چقدر کار کردی از صبح؟، پرسیدم و بهم گفت هر عددی که گفت همان رو بهش بده و یه عددی گفت و من واقعاً نمیدونستم که چی شد همان عدد رو بهش دادم، زمانیکه کنارش نشسته بودم احساس میکردم خدا کنارم نشسته انقدر حس این پسر خوب بود و بعد که بلند شدم و به مسیر ادامه دادم بهم گفت من اینجوری به بندههام روزی میدم. تو خیابون به این شلوغی کاسبایی که دارن گلوشون رو جر میدن برای هزار تومان فروش بیشتر یه پسر نابینای کم سن و سال با یه ترازوی معمولی مثل یک پادشاه نشسته بود سرجاش بدون هیچ تمنایی از کسی و با چشم دل فقط لبخند میزد به همه و خدا اینجوری بهش روزی رسوند
خدا میدونه چند نفر ادم اینطور با این پسر برخورد میکنند.
اصلاً چند دقیقهای رو مات و مبهوت این داستان بودم میگفتم خدایا دمت گرم
چرا ما داریم انقدر بدو بدو میکنیم؟؟؟!!!
چرا ما اعتماد نداریم؟!!!
چیکار باید بکنه که بهش اعتماد کنیم؟!!
سوالیه که من ازش میپرسم
خدایا چکار کنم که اعتمادم بهت بیشتر بشه و میگه به یاد بیار
به یاد بیار روزایی که آگاهی الان رو نداشتی و چطور همه چیز رو برات دگرگون کردم
خداروشکر میکنم که من میدونم که همه چیز اعتبارش به تو بر میگرده و تا اینجا حواسم بوده و ازش میخوام که همیشه حواسم باشه به این موضوع
اتفاقاً چند روز پیش یه بنده خدایی برگشت بهم گفت احسان خیلی عالی این کار رو انجام دادیا (این دوستم آشناست با قوانین) گفتم بهش جان؟!!
من؟!!
گفتم اگه به من بود که قدم از قدم نمیتونستم بردارم
ما همون کودکی هستیم که با دست خودمون صورت خودمون رو زخم میکردیم خدا بهمون آگاهی و توان داده که چطور باید عمل کنیم
این داستان هنوز هم ادامهداره تو هر بخشی از زندگی
تو کسبوکار، رابطه، سلامتی و هر بعد دیگه.
خدا داره یادمون میده که چطور بهتر عمل کنیم
نه فقط یاد دادن
همه کارهارو برامون مهیا میکنه
همه چیز رو
چند روز پیش توی یکی از قسمتهای تمرین یوگا به نام شاواسانا که یه حالت مدیتیشن هست یک لحظه جدا شدن روح و جسمم رو حس کردم و قشنگ سنگینی جسم خالیم رو حس کردم و بعدش به خودم و مربیم گفتم ببین این روح چقدره بزرگه که این جسم سنگین رو به این چابکی و دقت و نرمی به حرکت در میاره
بعد ما با ناآگاهیمون محدودش کردیم و تنها راه رهاسازیش اینکه بخوایم از خدا
یکی از مهمترین روزیهایی که من از خدا میخوام اینکه خدایا عقده زبان من رو باز کن که بتونم باهات حرف بزنم
به تو بگم هر چی که هست رو
چون به اندازهای که میتونم خودم رو به تو نزدیک ببینم اتفاقات تو زندگیم تغییر میکنه
رفتارهام
نگاهم عوض میشه
خدایاشکرت
شکرت که داری همه چیز رو در زندگیم دگرگون میکنی
شکرت که میدونم که همه چیز از توعه حتی اعتبار همین دونستن
شکرت که در این مسیر هستم و این الگوی نازنین رو برای من قراردادی
شکرت بهخاطر منتی که سرمون گذاشتی و مارو انسان خلق کردی در بین تمام این کیهان
سلام ودرود من راازشهر زیبای یزد پذیرا باش
چقدر از کامنتت حال واحساسم عالی،شد تو بهترین زمان به کامنت شما هدایت شدم
خیلی خوشحال وسپاسگزارم از اینکه تجربیات خودتون را به اشتراک گذاشتید
واقعا احساس خوب =اتفاقات خوب
توکل وایمان پسر نابینا. شمارامسخر خورش کرد تا باالهام خداوند دست روزی رسان خدابراش باشید
به راستی وقتی خداروزی رسان هست این همه دویدن وهیاهو برای چی
وقتی خدا ضامن روزیت شده. وقتی خدا هدایتت میکنه. ارام ورها باش مرجان جااان
چقدر احساس آرامش دارم .
خدایا شکرت
چه دعای قشنگی. خدایا عقده ی زبانم راباز کن تا به تو نزدیکتر بشم. بخواهم. باور کنم واجابت شوم
حال واحساس خوبتون میلیارد میلیارد می ارزه. خوش به سعادتتون
خدایا منم میخوام. ازخودت
درود بر شما مرجان جان
سپاسگزارم از پاسخ پرمهرت
یکی از زیباییترین آگاهیهایی که خداوند به من داد این بود که مفهوم دقیق رزق و روزی رو بهتر متوجه بشم
شاید خیلی از ماها وقتی صحبت از روزی میشه فقط به پول فکر میکنیم اما حقیقت اینکه همه چیز میتونه روزی باشه
آگاهی، ایمان و یقین، سلامتی، دوستان خوب، تضاد، قبل و زندگی سرشار از حضور خدا و بیشمار دیگه همش روزیه
چه روزی ازین برتر و بالاتر که حضور خدارو تو تمام لحظههای زندگیت حس کنی؟
واقعاً چه چیزی از این زیباتره؟
نه یک خدای ضعیف که هیچ کاری ازش بر نمیاد
خدایی که بهت قدرت میده تا بخوای
شجاعت میده که حرکت کنی
آرامش میده که صبور باشی
جسارت میده تا ادامه بدی
یقین میده تا آرامش داشته باشی
امید میده که منتظر باشی
عشق میده تا لطیف باشی
چه کسی میتونه همه اینهارو یکجا به ما بده؟
آیا احساس قرابت با چنین انرژی بزرگترین نعمت جهان نیست؟
همه ما فقط یک چاره داریم برای خپشبختی و اون هم سزسپردگی در برابر این نیروست
بپذیریم که این انرژی داره کار میکنه و خودمون رو متصل ببینیم بهش
از خدا میخوام قلب مارو هر لحظه سرشارتر کنه از عشق و محبت بیانتهای خودش
برای شما دوست عزیزم بهترین لحظات و نابترین احساست رو از خدای مهربان خواستارم
هو الرزاق
سلام به آقا احسانِ عزیز.
برام جالبه که یه بار این کامنت رو خوندم، جلب توجه کرد برام.
گذشت…
دیشب یادش افتادم و کیف کردم که افرین که این قسمت رو تو کامنتتون نوشتین:
شاید خیلی از ماها وقتی صحبت از روزی میشه فقط به پول فکر میکنیم اما حقیقت اینکه همه چیز میتونه روزی باشه
آگاهی، ایمان و یقین، سلامتی، دوستان خوب، تضاد، قبل و زندگی سرشار از حضور خدا و بیشمار دیگه همش روزیه
چون خودمم متمرکز شدم روی روزی های حساب و غیر حساب این مدت…
مثالهاشو تو زندگیم مرور میکنم، مینویسم، تشکر می کنم و …
بعد، الان، دقیقا هدایت شدم مجدد به این کامنت، این بار از طریقِ ایمیلم…
انگار که باید دوباره توجه کنم…
مرسی از کامنت های خوبتون.
مثالتون خیلی برام جذاب بود که نوشتین تو شلوغی بودین و هدایت شدین به سمت یه بچه ی شاد که بهش اندازه درآمد اون روزش هدیه بدین…
این مثال های بچه ها تو کامنت هاشون، از درک و شهودشون تو زندگیِ حقیقی، میره میشینه روی قلبم و حسابی کیف میکنم.
براتون نور و سلامتی و سعادت و ثروت آرزو میکنم.
برای همه مون.
الهی شکر که کامنت خوندن و نوشتن رو روزیِ من قرار میدی.
به نام یگانه خالق هستی
سلام
وقت به خیر سمانه خانم
امیدوارم حال دلتون بی نهایت عالی باشه و در پناه خداوند مهربان باشید
دیدگاه های شما خیلی دلی و لاجرم هم به دل میشینه
چه نکتهی زیبا و قابل تأملی رو از دیدگاه آقا احسان برداشت کردید و گوش زد کردید
سپاسگزارم و دوست دارم بهتون بگم که من هم این نکته بین صحبت های آقا احسان که می گفت روزی یعنی همهی این موارد و نه فقط ثروت…
من هم این موضوع رو باور دارم
خودم به شخصه در 99٪ مواقع یه بخش عظیمی از سپاسگزاری هایم مرتبط میشه به دوستان صمیمی و ارزشمندی که خداوند روزی من کرده
همیشه برای دوستای نازنینم
چه اون از دسته دوستانی که از اعضای سایت هستند و به لطف خدا باهاشون در ارتباطم چه اون دسته از دوستانی که استاد عباس منش را نمی شناسند یا حتی با قانون آشنایی ندارند
از نظر من دوستای من بهترین آدم های روی این کرهی خاکی هستن و من همیشه توی سپاسگزاری هایم میگم خدایا شکرت سپاسگزارم که این دوست خوب رو روزی من کردی
سمانه خانم تحسینت میکنم که جای جای این سایت الهی رد پاهات رو می بینم و تحسینت می کنم که اینقدر با خودت در صلحی
اینقدر با بچه های سایت ارتباط صمیمانه ای ایجاد کردی
تحسینت می کنم که عاشق خودت هستی به خودت میگی سمانه جان با خودت با محبت و عشق و مهربونی برخورد می کنی
من به خاطر وجود دوستان خوبی مثل شما که ازشون درس یاد میگیرم هم خدا رو شاکرم
کانون خانوادتون گرم م عشقتون پایدار
منتظر شنیدن خبر های فوقالعاده عالی و موفقیت ها و احساس خوشبختی ای که تجربه می کنید هستم و به خداوند یکتا و مهربان می سپارمتون
سلام آقای تجلیِ عزیز.
ممنونم از کامنتِ مهربان و قشنگتون.
الان که دایره آبی رو کنار پروفایلم دیدم سورپرایز شدم و بسیار خوشحال شدم پیام سراسر مهرِ شما رو خوندم.
سپاس گزارم برای تحسین هاتون.
براتون بهترین ها رو از همه ی ابعاد ارزو میکنم.
در پناه خداوند، پر روزی و سلامت و شاداب باشین همیشه.
همه مون باشیم.
الهی شکر برای این سایت خوب و دوستانِ ارزشمندم.
چرا ما اعتماد نداریم ؟!!!
این همون قسمتی بود که نتونستم کامنتتون را ادامه بدهم.
یک ویدئو بود به اسم بسپاریم یک کشیش مسیحی ایرانی ساکن لندن اسمشون را یادم ، نیست راجع به اعتماد به خدا صحبت می کردند که وقتی کارها را به خدا میسپاری و بهش اعتماد داری تو رفتارت و افکارت چه تفاوت هایی میبینی کن این ویدئو کوتاه را شاید 100 بار دیدم و هر بار و هر بار و هر بار به خودم می گفتم بسپاریم و بعد به دلایل نا معلومی ویدئو از گوشی ام پاک شد و فراموشی …
اما خدا ما را فراموش نمی کند و بعد با استاد آشنا شدم .
و وقتی ادامه کامنتتون را خواندم تازه بهتر هم شد چون سوال و جواب عالی برای باز شدن ذهن و توحید و خداشناسی همراهش بود .
خدا همراهتان
سلام دوست عزیزم
دو روز پیش بود میخواستم برم خونه دوستم همیشه با ماشین میرفتم این مسیرو ولی استثنا نتونستم اون روز با ماشین برم, هیچوقت هم من پول نقد تو کیفم نیست ولی خیلی حسی گفت چند تا ده تومنی بزار تو کیفت,
اومدم سر خیابون گفتم با اتوبوس برم که حالا یک تیکه هم پیاده روی کرده باشم بعدش و اینا ولی چند دقیقه منتظر موندم خسته شدم داشتم اسنپ میگرفتم که هموووون لحظه اتوبوسه اومد و سوار شدم,وقتی پیاده شدم اولش ک اصلا متوجه نشدم ولی دیدم تو ایستگاه بی ارتی یه خانمی عروسک بافتنی هاشو گذاشته برا فروش, گفت برو بخر گفتم من عروسک و اینا نمیخوام گفت پس چرا فقط امروز پول تو کیفت گذاشته بودی!؟رفتم و یکی برداشتم و بعدش توجه بقیه هم جلب شد و اونها هم اومدند
من ماااات و مبهوت شدم, گفتم خدایا من واقعا بخودم ستم میکنم اگ نفهمم تو چطور رزق میدی ,
اون روز برای اولین بار این مسیر رو با اتوبوس میری, بعد مدتها پول نقد تو کیفت میزاری, تو اینجوری رزق میدی؟
خدایا ممنونم بخاطر نشونه هات
سلام به استاد عزیزم
واقعا این سایت توسط خدا داره می چرخه ،اخه هر فایلی میاد روی سایت قبلش یا از خدا سوال پرسیدم یا با اتفاقی روبرو شدم که علتش رو نمیدوستم یا به تضادی خوردم اخه کی فکرش رو میکرد بعد فایل های تفاوت ذهنیت قدرتمندکننده و محدود کننده این فایل توحید عملی بیاد
من برای فایلی که گفتین چه اشتباهاتی در زندگیتون داشتین کامنت نوشتم و از یه مهمونی نوشتم و درس هایی که از اون اشتباهاتم گرفتم و نوشتم و اتفاقا دو روز پیش خواستم مهمونی بدم و از قبل مهمونام رو دعوت کردم و همه چیزهایی که واسه شام مهمونی لازم بود رو گرفتم و گفتم خدایا شکرت همه چیزها اماده اس و من اشتباه مهمونی قبل رو انجام ندادم (مهمونی قبلی مهمونا رو همون روز مهمونی دعوت کردم و وسایل لازم شام رو هم همون روز خریدیم) و خیلی خوشحال بودم و تو دلم هی برنامه ریزی میکردم که کارها رو چطور انجام بدم و اولویت ها چی باشه و خیلی دلم خوش بود که کارها رو سریع انجام میدم ولی من هر کاری میکردم که کاری انجام بچه هام نمیذاشتن چون یه پسر پنج ماهه و یه دختر چهار ساله دارم و دخترم ،پسرم رو بیدار میکرد و اونم نمیذاشت کاری انجام بدم و این پروسه چندین بار صورت گرفتی و وقتی غروب شدم عملا من هیچ کاری رو انجام نداده بودم و به حدی انرژی از من گرفته بود که حتی توانایی کوچکترین کاری رو نداشتم یعنی انگار کوه کنده بودم و واقعا درمانده شده بودم و به عجز و ناتوانی خودم پی بردم و فورا گفتم خدایا هر خیری از تو به من رسد فقیرم کمکم کن ،در حالیکه که از شدت خستگی توانایی کار رو نداشتم به قول نفیسه جان که امروز کامنتش رو خوندم انگار تمام قوت و زورم تحلیل شده بود که توانایی هیچ کاری نداشتم و اینجوری خدا میخواست نشونم بده که دیگه بشین و زور نزن و تسلیم باش و من هم تسلیم شدم و بچه ها ارومتر شدن و منم مشغول کار شدم و بعد مامانم زنگ زد و گفت میخوام با برادرت بیام خونتون ،انگار دنیا رو بهم دادن و خیلی خوشحال شدم چون من اصلا به مامانم نگفته بودم بیاد کمک کنه و شرایط من رو نمیدونست که کار دارم و حتی خیلی کم پیش اومده مامانم بیاد شب نشینی و مامانم اومد همه کارها رو برام انجام داد و بعدش دخترم رو هم باخودش برد که واسه فردا مهمون دارم اذیتم نکنه و بقیه کارام برسم و واقعا مات و مبهوت کمک خدا شدم بدون اینکه از کسی درخواست کنم کمک بیاد و بی هیچ منتی کارها رو برام انجام بده امروز با خواهرم در این مورد صحبت کردم و نمدونستم علتش شرک بوده که این اتفاقات برام افتاده چون من دلم خوش بود به اینکه وسایل رسیده و از قبل خبر دادم و یه روز فرصت دارم برای انجام کارها و فکر میکردم من همه کارها رو انجام میدم و کارها برام اسون شدن و احساس قدرت داشتم ولی غافل از اینکه اونا عوامل بیرونی بودند و فقط خداوند است که کار رو اسان میکند و کمک ها رو میکنه وقتی با ذهن میریم جلو کلی مقاومت پیش میاد کلی اصطکاک ایجاد میشه و کارها کند پیش میره و فلج میشی ولی به محض اینکه توحیدی عمل میکنیم کارها میره رو غلطک من با وجود اینکه خیلی سعی میکنم که تو دام شرک نیفتم ولی خیلی راحت گیر میافتم و فورا تشخیص نمیدم بعد از فکر کردن تازه میفهمم قضیه چی بوده و امروز که اومدم سایت رو نگاه کردم دیدم توحید عملی اومده و جا خوردم که خداوند چقدر سریع به خواسته هامون جواب میده و به شما میگه وقت چه فایلی هست و هر بار ما رو به خودمون میاره،تا در مسیر درست بمونیم
سلام عشقای من
من خواستم زمانی که به اون شهرت و ثروت مدنظرم رسیدم از نتایجم بگم اما
الان بهم الهام شد که بیام از نتایجم بگم از این 6 ماه که خاص ترین لحظات زندگیم بودن
در این 6 ماه اندازه 20 سال رشد کردم
خب
من 20 سالمه و 3 ماه دیگه 21 ساله میشم
تقریبا 6 ماه پیش بیزینس خودم رو با برادر 24 ساله ام استارت زدیم
اوایل قبل از اینکه کارمون رو استارت بزنیم خیلیا گفتن ما براتون کار میاریم و من به برادرم میگفتم روی هیچکدوم از اونا حساب نکن و خدا شاهده یکی از اونا برامون کار نیاوردن، خیلیا فکر میکردن ما خیلی زود زمین میخوریم، خیلیا فکر میکردن ما حتی تا یکی دو سال نمیتونیم هزینه اجاره 45 تومانی این ملک رو پرداخت کنیم
راستش خیلی کار ها انجام دادم، خیلی فشارهای ذهنی روم بود
خیلی چشم ها روی ما بود
اومده بودیم در صنعتی ترین خیابان ایران(فتح 11 تهران)
همه اطرافمون پر از پیر ها و گرگ های صنعت بودن
نمیدونم چرا عزت نفسم داغون شده بود از آدم هایی که میدیدم و داشتم از فشار ذهن میترکیدم و هزار بار میگفتم خدایا کاش میمردم اما چنین فشار های ذهنی رو نداشتم اما هرکاری که باید انجام بدم رو انجام دادم
ماه اول که میخواستم دیوانه بشم از فشار ذهن
مدام کسانی که صبح تا شب داشتن کار میکردن رو تحسین میکردم ، مدام سعی میکردم ذهنم رو کنترل کنم
در شرایطی قرار گرفته بودم که راه برگشتنی نداشتم به قول استاد تمام پل های پشت سرمونو خراب کرده بودیم
یا باید به فردی خیلی قوی تبدیل میشدم
یا زیر فشار جهان له میشدم و نابود میشدم
خلاصه من کم نیاوردم، خیلی کار ها کردم و رفتم و رفتم …
الان درآمدمون بدون هیچچچچچ تبلیغاتی به بالای 400 میلیون رسیده
باشگاهی که میرم حدود 10 میلیون تومان شهریه اش هست
چندین دستگاه به کارگاه اضافه کردیم
بعضی از مشتری ها میگن من توقع داشتم مدیر این شرکت یه آدم ریس سفید و … باشه اما میبینم شمایی و انقدرررررر از اخلاق و خدمات ما راضی هستند تک تک شون که حد نداره، حتی استوری میزارن و مینویسن جدا از خدمات خیلی خوبشون اخلاق خیلی خوب و تحسین برانگیزی داشتند و این ها رو همه مدیون رب العالمین هستم
حدود 500 میلیون بدهی داشتیم که همه رو پرداخت کردیم
از لحاظ مدیریتی و عزت نفس شدم گرگ صنعت یعنی تبدیل شدم به چیزی که چندین ماه پیش ازش میترسیدم:):):)
در این 6 ماه با خیلی آدم های مختلف آشنا شدم
با خیلی دوستان عباسمنشی آشنا شدم و ازشون یاد گرفتم
حتی مشتریان عباسمنشی هم داشتیم ، راستی در خصوص مشتری بخوام بگم خداشاهده مشتریانی که ما داشتیم همشووووون بی نهایت با شخصیت،دوست داشتنی و خوش حساب بودند و به جرئت میتونم بگم حتی یک مشتری نداشتیم که اندازه سر سوزن خصوصیت ناجالب و نازیبایی داشته باشه
همسایه هایی که اینجا داریم بهترین همسایه هایی هستند که میتونستیم داشته باشیم که اگر خودمون میخواستیم انتخاب کنیم نمیتونستیم تا انقدر عالی بچینیم همسایه هامونو
در این چند وقت به هیچ عنوان با کسی چکی کار نکردیم حتی در ابتدای کارمون خدا با یک پیشنهاد وسوسه کننده از طرف یه مشتری معروف در صنعت آسانسور که میخواست بابت اون کاری که براش انجام میدیم ازشون چک قبول کنیم اما ردش کردم و گفتم ما قانون کارمون اینه که هیچوقت با هیچکسی حتی اگر پدرمون هم باشه چکی کار نمیکنیم!!
با دختر های مختلف و بی نظیری آشنا شدم و رابطه سطحی داشتم (واقعا دختر موجود بی نظیره هست و همیشه میگم که : قشنگ ترین و نازترین و بهترین مخلوقات خدا هستند)
حتی از یه دختر بعد از 20 سال زندگیم یه کوچولو خوشم اومد و یه کوچولو طعم عشق رو چشیدم و همون رو هم کنار گذاشتم چون میخوام فقط تمرکزم روی هدفم باشه (الان اگر کامنتم رو بخونن همشون به خودشون میگیرن هههه، عزیزم شما نیستی)
خلاصه خیلییییییییییییی تجربه های مختلف داشتم و وقتی مصاحبه های دوستان با استاد رو میشنوم دیگه از تجربه ها و نتایج هیچکدام از عزیزان تعجب نمیکنم چون فکر میکنم من همه اون فشار ها و امتحانات رو گذروندم
و حالا چند روزه که فصل جدیدی از زندگیم شکل گرفته و تمرکز 100 درصدی روی شهرت و ثروت دارم و تولید محتوا برای شرکتمون رو در اینستاگرام استارت زدم
دیگه ارتباطی با هیچ دوستی که در مدار ثروت یا درآمدش بالاتر از من نیست ندارم چون میخوام تمرکز کنم روی این 2 موضوع و به نظرم باقی همه حاشیه هستش
اتفاقا پست اولی که در اینستاگرام گذاشتم 10k بازدید خورد و این نشون میده در مسیر درستی هستم
میخوام 6 ماه دیگه وقتی خیلی مشهور و ثروتمند شدم بیام از نتایج رویاییم بگم و همتون رو سورپرایز کنم
چون من جدا بر ثروتمند شدن عاشق شهرتم
خدارو بی نهایت شکر میکنم که دستم رو گرفت و بهترین شکل زندگیم پیش رفت
خداروشکر میکنم که با استاد عباسمنش آشنا شدم ، این علی با اون علی 18 ماه پیش زمین تا آسمووووون فرق میکنه
اصلا وقتی با دوستای قدیمیم لحظاتی گفت و گو میکنم همه از طرز گفت و گو و رفتار من با خودشون و دیگران تعجب میکنن و میگن واو چه خفن و باکلاس و …
و من اصلا نمیفهمم اینا از چه چیزی تعجب میکنن
الان همه دوستام درآمد میلیاردی یا نزدیک به میلیارد دارن ، همه آدم های موفق که اشتیاق سوزانی برای پیشرفت دارن هستند و جز این هم نباید باشه
عاشق خودتون باشید، همون چیز هایی که دوست دارید مردم بهتون بگن به خودتون بگید،هر لحظه سپاسگزار خداوند باشید و از همین چیز هایی که دارید و اطرافتون هست حسابی لذت ببرید
از غذایی که میخورید
از نفسی که میکشید
از آسمان زیبایی که میبینید
از ادراری که میکنید
از اینکه عزیزانتون کنارتون هستند
در عین لذت بردن و سپاسگزار بودن و عاشقی کردن با خودتون و خدای خودتون،بکوشید که هر روز یک قدم به سمت اهدافتون بردارید
ما باید بسیار ثروتمند باشیم مثل حضرت سلیمان
ما باید بسیار سلامت و تندرست باشیم مثل کریس رونالدو
اینا طبیعیشه
شما بی نهایت باارزشید همانی که خداوند در هنگام خلقتش احسن الخالقین گفت
خیلی مختصر نوشتم و حرف برای گفتن خیلییییی زیاده و این کامنت رو خیلی سریع نوشتم و دارم میرم باشگاه، راستی شهریه باشگاه نزدیک 10 میلیون هستش
آره ثروت خیلی قشنگه ههههه
همتونو به کردی:
Khoshem avey یا dooset direm
یا به ترکی:
seni seviyorum
یا به لری:
لیوتم نازار :))
خدانگهدارتون
سلام علی جان
سلام سلام سلام
چندین ماهه توی سایت دنبالت میکنم ولی اولین باره برات کامنت مینویسم
اومدم باااااا تماااام وجودم تحسین ات کنم پسر
اومدم با تماااام وحودم از ته قلبم بهت تبریک بگم
دمت گرم پسر واقعا کامنتت رو خوندم هم کلی خشکم زد هم ذوق زده شدم که اینهمه تحول اینهمه پیشرفت توی این مدت کوتاه تونستی داشته باشی
افرین دقیقا تویی که داری طبیعی و درست زندگی میکنی تویی که راه عادی و طبیعی زندگی کردن رو یاد گرفتی و عملیش میکنی تویی که زندگیت نمونه ی یک زندگی طبیعیه که هر انسانی باید داشته باشه
تو یک سال از من کوچیکتری و برام کلیییی الگو شدی پسر اصن با خوندن کامنتت یه اشتیاق سوزانی برای جدی تر و متعهد تر ادامه دادنم در من ایجاد شد
یه جایی گفتی من برای تمرکز روی اصل و هدفم رابطه ام با دختری که دوستش داشتمو قطع کردم
اونجای کامنتت یه هینت از طرف خداوند به من بود که نگار بدون اصل زندگیت چیه راه رو گم نکنی و فقط به من وابسته باش نه کسانی که از طریقشون بهت عشق میورزم
پسرررررررر دمت گرم پرچم ما دهه هشتادی هارو بردی بالا توی این سایت بهت افتخار میکنم و منتظر نتایج بعدی خفنت هستم
عادی و طبیعی اینه که به سود خالص یک میلیارد برسی
عادی و طبیعی اینه که یک میلیارد درامد داشته باشی این مقدر شده این گونه جهان تعبیه شده اگر غیر از این باشه غیر عادی و غیر طبیعیه
پسررررررر واقعا قلیم شکفت با کامنتت
این حد از رشد و پیشرفتت رو در مدت کوتاه بهت تبریک میگم
ادامه بده پر قدرررررررررت
در پناه الله یکتا باشی عزیز
سلام نگار عزیز و زیبا
ممنونم از ابراز محبتت به من
میدونی که خودت فوق العاده ای دختر
دمت گرم که در مسیر هستی و روی خودت کار میکنی
اگر دست از کار کردن روی خودمون برداریم میریم سمت نابودی
شیطان هرلحظه در کمین نشسته تا شکارت کنه، باید هر لحظه مراقب باشیم
خدا به شیطان اجازه داد که انسان هارو به هلاکت بنشونه و گفت پروردگارا من 2 چیز رو از این بنده ات میگیرم
1- نمیزارم آرام باشه
2- نمیزارم سپاسگزار نعمت هایت باشه
و خداوند این اجازه رو بهش داد
و الان در حداقل مملکت خودمون میبینی 95 درصد مردم این 2 چیز رو ندارن
زمانی که ما پا در این دنیا گذاشتیم خداوند همه آگاهی هارو به ما داد
1- لحظه ای ترس و نگرانی در خودت ایجاد نکن
2- بدان که سیستم ما هرلحظه باتوست
3-بدان که هر لحظه هدایت تو بر ما واجب است
4- به غیب ایمان داشته باش
5- بدان هر سختی باتوست، آسانیش هم باتوست فقط کافیه آرام باشی
6- بدان از جاهایی بهت روزی میرسونم که فکرشو نمیکنی(از کجا؟ نمیدونم، فضولیشم به من و نگار نیومده!!!!!)
7-بدان انقدر بهت میبخشم تا خشنود بشی
8-بدان که هر لحظه فقط باید مرا بپرستی و فقط از من یاری بخوای
این ها چیزهایی هست که ما فراموش کردیم و باید مدام برای خودمون تکرارش کنیم
شیطان زمانی ورود میکنه که سعی میکنی تغییر کنی
منم منتظر نتایج بی نظیرت هستم عزیزم، راستی اندام زیبایی داری و رنگ موهاتو با لباست که ست کردی خیلی قشنگه و بهت میاد
من خودم عاشق رنگ مو سفید سیاه یا صورتی مشکی یا جدیدا سفیدطلایی شدم(نمیدونم بهش چیمیگن) برای دخترا
اگر اینستا داری،هر زمان منو داخل اکسپلور اینستاگرام دیدی(یعنی دیدی یه پسر موفرفری خوشتیپ هست که داره در مورد محصول توضیح میده، البته ممکنه خیلی از پست ها از چهره خودم استفاده نکنم مثل پستی که امروز میخوام بزارم) زیر پست کامنت «IN GOD WE TRUST» رو بنویس که بدونم چقدر نتیجه گرفتم و برای خودت و خودم یادآوری بشه که می شووووود
همین روزا بوی میلیونی شدن میاد…. به به
من میخوام جدا براینکه بسیار ثروتمند بشم،در کشور مشهورترین بشم انشاالله
به شرط ایمان
به شرط عمل
به شرط کار کردن روی خودمون و داشتن ورودی های خوب به صورت مدام و پیوسته
عشقی عزیزم، از راه دور میبوست
نتیجه نتیجه نتیجه، حرف مفت رو ولش کنیم…..
به نام خدای مهربون
.سلام و درود خدمت استاد عزیزم
و همه بچه های نازنین.
خدا رو شکر میکنم زنده بودم و در مدار این فایل توحیدی قرار گرفتم و خداوند این لیاقت رو نصیبم کرد تا این آگاهی ها رو دریافت کنم .
و از خودشم میخوام درک و قدرت عمل به این آگاهی ها رو به تک تک ما بده.خدایا شکرت.
استاد همینطور که گفتید تمام فایل هایی که ضبط میکنید همش یک خواسته قلبی ما بچه هاست و الهامی هست از جانب خداوند به شما.
خدایا شکرت که به من لیاقت دادی بشنوم.
استاد میخوام ی داستان ساده ولی برای خودم خیلی آموزنده رو بگم از اینکه خدا هر لحظه داره کار ها رو برامون انجام میده فقط باید بهش توکل کنیم و روش حساب کنیم و ایمان قلبی داشته باشیم.
من بعد قانون سلامتی الان نزدیک 2 هست هفته در میون میره روستامون(الان مشهد زندگی میکنم)و از اونجا آب چشمه میارم.
و بار ها بارها شده شرایط هوا بد بوده برف بوده و بارون و سرما ولی رفتم با موتور از کوه به سمت چشمه و آب آوردم.(تقریبا ماشین رو نیست باید با موتور بره آدم)این جمعه هم رفته بودم روستا با اینکه چند روز قبل برف سنگینی اومده بود و توی کوه ها هنوز برف هم داشت من دو دل بودم برم یا ن .
تا اینکه تصمیم گرفتم برم تا وسط های راه رفتم و رسیدم به جایی که راه هم گل بود و هم برف که ریسک داشت رفتنش چون احتمال اینکه توی اون منطقه توی اون شرایط توی گل برف گیر کنم بود و اینکه هیچ آدمی زادی نبود اون مناطق مونده بودم برم با نرم ولی ته دلمم هم دوست داشتم برم.
از خدا نشونه خواستم که بگه برم یا ن تا اینکه ی زمین تقریبا خشک کنار راه اصلی بود چشمم دید و گفت از اونجا میشه بری.
و این ی نشونه بود و رفتم تا رسیدم به چشمه ی جای ساکت و خلوت توی دل کوه هوا هم ی باد سرد و تندی میومد.
اولش گفتم میرم نهایتش ظرف های کوچیک رو پر میکنم و ظرف های بزرگ(2تا 20لیتری)
پر نمیکنم که راحت تر برگردم. وقتی توی چشمه ظرف های کوچک رو پر کردم بعد ی لحظه به خودم گفتم مگه بارها و بار ها نشده اومدی و نگران بودی سالم برگردی و خدا کمکت کرده پس الانم بسپار به خودش .
خدا شاهده توی اون لحظه دلم آروم شد .
همه ظرف ها رو پر آب کردم روی موتور گذاشتم و گفتم خدایا خودت بیا بشین پشت فرمون موتور و بهم بگو دقیقا از کجاها برم تا توی برف و گل گیر نکنم .چون از روستا دور بودم اگه گیر میکردم باید همه چی رو ول میکردم و پیاده میومدم خونه.
و باور کنید متر به متر خدا بهم گفت از اینجا برو حالا از اون ور برو الان که میگم حالم ی جوری میشه تمام مسیر رو به راحتی و آب خوردن اومدم تا اون مسیر های خطرناک رو رد کردم و همش توی دلم میگفتم خدایا تو منو رد کردی .تو کمک کردی
تو موتور رو روندی و هدایت کردی
به اراده من نبود چون قبلش ترسیده بودم که برم یا ن .
و بعدش با خودم صحبت میکردم که نگاه کن به خدا اعتماد کردی
به خدا سپردی و کارت انجام شد
پس همین الگو رو توی قسمت های دیگه زندگیت هم اجرا کن و انقدر حالم خوب شد
اصلا خیلی احساس نزدیکی به خدا کردم و سپاس گذاری کردم بخاطر این درسی که از این کار بهم داد.
و مورد دیگه استاد من سر ی ضمانت بانکی روی ی نفر خیلی حساب کردم .
به همه میگفتم فلانی هست خیالم راحته.
حتی توی بانک با غرور به کارمند بانک گفتم فلانی که حساب خیلی زیادی اینجا داره از اقوام منه و اون ضمانت میکنه.
کلی روش حساب کردم و نتیجه روی غیر خدا حساب کردن هم معلومه بعد یکی دوماه الاف شدن اون شخص نتونست ضمانت کنه و کسی دیگه شد.
و اون کارمنده با پوزخند بهم گفت چی شد تو که اولش خیلی مطمن بودی ولی دیدی نشد
و همون جا توبه کردم و از خدا خواستم بهم درک و فهم این رو بده که فقط وفقط روی خودش حساب کنم ن کسی دیگه.
این دوتا تجربه من بود .
سپاس از شما برای اینکه وقت گذاشتید و کامنت من رو خوندید.
سلام صبح بخیر استاد و دوستان عزیزم در سایت عباس منش
الان ساعت 5صبح هست
و من از ساعت 4صبح این ویدیو و کلیپ رو شروع کردم به شنیدن ،خدا رو هزاران بار شکر و سپاس که این فایل بموقعترین فایلی بود که باید می شنیدم ،همین الان باران خیلی تندر محکم میاد،ابوظبی هستم و از یکسال و نیم پیش که مهاجرت کردم به امارات درامدم از صفر به ماهی حدود 50هزار درهم رسیده، این ماه اول سال 2024 درامدم شد 100هزار درهم ،(اینو هم بگم که دارم دوره دوازده قدم رو کار میکنم و قدم چهارم هستم )
و من چقدر تو ذهنم خودم ،تمام اعتبار و افتخار اینکار رو به خودم دادم ،خدایا شکرت که با این فایل حواسم رو جمع کردی ،الان 12روز از ماه دوم سال میلادی میگذره وتازه فهمیدم چرا مثل ماه اول خوب نبودم ،خدایا ممنونم ازت که خیلی محترمانه و با عزت و ارام بهمون میفهمونی که مسیر رو اشتباه نریم،خدایا هزاران بار شکر
که به قول استاد کتک خورمون ملس نیست،و زود میفهمم اشتباهاتم رو
استاد عزیزم،ممنونم ازت که این فایل عالی رو بموقع روی سایت گذاشتی و اینم بگم که من عاشق فایل 5 توحید عملی شما هستم ،خیلی خیلی با روح جانم سازگاره،و پیشنهاد میکنم به کسانی که این فایل رو ندیدن حتما ببینن،استاد عزبزم من اوائل که مهاجرت کرده بودم تو شش ماه اول کار حتی 1درهم وقتی میگم 1درهم منظورم همون یک درهم هست نه بیشتر
نتونستم درامد کسب کنم ،هرچی پول همراه خودم داشتم تمام شده ،یخچال خالی ،ماشین بدون بنزین و دو روز دیگه من باید نزدیک به 8500درهم کرایه خونه رو میدادم و من غیر از 20درهم چیزی برام نمونده بود ،هر کاری بلد بودم کردم ،از هر ترفندی برای رسیدن به درامد استفاده کردم ولی بدون نتیجه بود حتی یک درهم هم در شش ماه نتونستم پول در بیارم ،ساعت 5صبح بود بازهم انموقعه شارجه بودم ،از خواب بیدار شدم و اینجوری با خدا صحبت کردم (خدایا غلط کردم ،خدایا غلط کردم ،من دیگه بریدم ومستاصلم و نمیدونم چکار باید بکن،هرکاری بلد بودم انجام دادم و دیگه مغزم نمیکشه ،خدایا غلط کردم و و فقط امیدم به توست من دیگه به هیچی کار ندارم ،خودت برام درستش کن ، روز پنجشنبه و از همون روز خدا کارش رو شروع کردم
همون روز پنجشنبه من 20هزار درهم کار کردم
و از همون روز مسیر درامدی من و پیشرفت به لطف خدا همینجوری رو به بالا هست ،خدایا شکرت که همیشه حضورت رو بهمون ثابت میکنی و امروز ساعت 5صبح باز منو. بیدار کرد تا بیام این فایل رو بشنوم تا بیدار بشم. من هرچی دارم و هرجا هستم به لطف و و فقط لطف و محبت خداست ، استاد عزیزم بازم ازت ممنونم ،بهترینها رو برای شما و دوستان عزیزم ارزو میکنم،
سلام به علی عزیز و دوست همفرکانسی
جالبه یه هفته میشه جرقه ایده های جدیدم تو ذهنم خورده که مرتبط با همون امارات و مخصوصا شهر شارجه است و خدا داره از طریق شما با من صحبت میکنه
من الان ایرانم و کارم خیلی عالی و درآمدم عالیه ولی ایده هایی دارم برای پیشرفت و ترقی انشاالله به زودی عملی میشن و کاملا بیخیال عمل میکنم و دست خدارو باز گذاشتم که خودش هدایت کنه منو به بهترین مسیر
الانم که داشتم کامنت میخوندم گفتم تموم و برم بخوابم و بقیه کامنتها رو بعدا میخونم ولی کامنت شما انگار یه چشک زد و گفت بیا منم بخون
استاد همیشه میگه وقتی به چیزی داری توجه میکنی خدا به انواع روش باهات در مورد اون موضوع صحبت میکنه و اینم نشانه ای شد برای من که در مسیر درستم و وقتی به ایده هام فکر میکنم انگار رو ابرا پرواز میکنم و هیچی دیگه جلودارم نیست
ممنون از کامنت پر انرژی و عالیتون
خدا پشت و پناهتون باشه دوست عزیز
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ یَا قَوْمِ إِنْ کَانَ کَبُرَ عَلَیْکُمْ مَقَامِی وَتَذْکِیرِی بِآیَاتِ اللَّهِ فَعَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَکُمْ وَشُرَکَاءَکُمْ ثُمَّ لَا یَکُنْ أَمْرُکُمْ عَلَیْکُمْ غُمَّهً ثُمَّ اقْضُوا إِلَیَّ وَلَا تُنْظِرُونِ ﴿٧١﴾
و سرگذشت نوح را برای آنان بگو، آن گاه که به قوم خود گفت: ای قوم من! اگر اقامت طولانی من میان شما و پند واندرزم به وسیله آیات خدا، بر شما گران و دشوار است،من بر خدا توکل کردم، پس شما عزم و تصمیم خود و قدرت معبودانتان را روی هم بگذارید تا تلاشتان بر شما مبهم و پوشیده نباشد، آن گاه به زندگی من خاتمه دهید و مرا مهلت ندهید.
فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَمَا سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ ۖ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ ۖ وَأُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ ﴿٧٢﴾
اگر [از پذیرش دعوتم] روی بگردانید من از شما [در برابر ابلاغ رسالتم] پاداشی نمی خواهم؛ پاداش من فقط بر عهده خداست و مأمورم که از تسلیم شدگان [در برابر فرمان های حق] باشم.
فَکَذَّبُوهُ فَنَجَّیْنَاهُ وَمَنْ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ وَجَعَلْنَاهُمْ خَلَائِفَ وَأَغْرَقْنَا الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا ۖ فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَهُ الْمُنْذَرِینَ ﴿٧٣﴾
پس او را تکذیب کردند؛ ما هم او و کسانی را که در کشتی همراه او بودند نجات دادیم، و آنان را جانشینان نمودیم، و کسانی که آیات ما را تکذیب کردند، غرق کردیم؛ پس [با تأمل] بنگر که سرانجام کسانی که بیم داده شدند، چگونه بود؟!
=====================================
سلام به استاد عباسمنش عزیزم ،پرچم دار آئین ابراهیم خلیل الله …
سلام به استاد شایسته جانم،و تموم رفیق های نازنین غار حرا
درود فراوان بر الله مهربان و هدایتگرم،که همیشه آنلاین و آن تایم به کمک بنده ی ضعیف و محتاجش رسید.
امروز یک نقطهی آبی پربرکت من رو هدایت کرد به این فایل و این کامنتی که ٢٢ بهمن نوشتم.
abasmanesh.com
این کامنت من دقیقا برای زمانی که هدایت های الله رسیده بود که وقت انصراف از کارمندیه و با قدرت بیا بیرون، من بودم و ترس ها ونجواهای ذهن و شیطان و انسان های غیر هم مدار …
دقیقا زمانی که من تصمیم قطعی گرفتم و برای ریاست دانشگاه علوم پزشکی نامه زدم،و انصراف خودم رو از اسفند ماه اعلام کردم،فردا صبح این فایل روی بنر سایت آپلود شد…
و ما رمیت اذ رمیت…ولکن الله رمی…
امروز که به این فایل دوباره گوش دادم ،آرامشی به قلبم وارد شد از جنس خنکای آب گوارای چشمه وسط بیابان بی آب و علف…
و همون انرژی به من دستور نوشتن داد..بنویس…بنویس سعیده… بنویس از کجا به اینجا رسیدی تا برای ادامه مسیر روی عقل و توانایی های خودت حساب نکنی!
و ما رمیت اذ رمیت…ولکن الله رمی…
مینویسم برای خودم و خدای خودم تا همیشه شگفتی هاش یادم بمونه و تا این خشوع در برابر رب،اجازه ی دریافت الهامات رو صادر کنه…
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا ﴿١﴾
سوگند به خورشید و گسترش روشنی اش
وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا ﴿٢﴾
و به ماه هنگامی که از پی آن برآید
وَالنَّهَارِ إِذَا جَلَّاهَا ﴿٣﴾
و به روزچون خورشید را به خوبی آشکار کند
وَاللَّیْلِ إِذَا یَغْشَاهَا ﴿4﴾
و به شب هنگامی که خورشید را فرو پوشد
وَالسَّمَاءِ وَمَا بَنَاهَا ﴿5﴾
و به آسمان و آنکه آن را بنا کرد
وَالْأَرْضِ وَمَا طَحَاهَا ﴿6﴾
و به زمین و آنکه آن را گستراند
وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ﴿٧﴾
و به نفس و آنکه آن را درست و نیکو نمود،
فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا ﴿٨﴾
و به او شر و خیر او را الهام کرد.
=====================================
زمستان سال ٩٩ در بدترین وضعیت روحی و مالی و عاطفی و زندگی,پر از افکار خودکشی،غرق در افسردگی عمیق با یک شخصیت قربانی شده در تموم مراحل زندگی،بعد از سگ دو زدن های زیاد،تقلا های بی نتیجه،خسته از فشار کتک های جهان،چمدونام رو جمع کردم تا از خونه بزنم بیرون بدون هدف…بدون هیچ جا و مکان …
شبی که واقعا زانوهام خم شده بود،دیگه حتی هیچ امیدی به تقلاهای خودمم نداشتم،حتی توان خودکشی کردن…
فَسَقَىٰ لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّىٰ إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ
پس [موسی] دام هایشان را [به جهت کمک کردن به آن دو] آب داد، سپس به سوی سایه برگشت و گفت: پروردگارا! به آنچه از خیر بر من نازل می کنی، نیازمندم.
کمکِ دختران شعیب برای موسی ، همکاری بود در بخش ccu برای سعیده …
نمیدونم از کجا سر صحبت شروع شد،اما در اوج تاریکی و ظلمت،باریکه هایی از نور میومد،این شمع رو توی خونه روشن کن! این نمک دریا رو حل کن بزار توی خونه،برو توی لگن پاهاتو بزار توی آبی که نمک دریا توشه …اینا انرژی های منفی رو میگیره!
انرژی منفی ؟انرژی منفی چی هست اصلا؟هیچی نمیدونستم،شبیه کسی که یک سرطان پیش رفته گرفته و مرگش رو حتمی و قطعی اعلام کردند و اون هیچ مقاومتی برای هیچ درمانی نداره …
من که مرگم حتمیه…بزار اینم امتحان کنم …
کم کم صدای استاد عرشیانفر اومد توی صفحه ی اینستا…خدا منو ببخشه! ذهنم میگفت این کیه دلش خوشه نیشش همه ش بازه؟فیلم هاشو رد میکردم بره …
یکم گذشت…
ذهنم آرومتر شده بود،حالا اینم گوش کن ببین چی میگه ،تو که داری میمیری،اینم امتحان کن!
بهارشد…تابستون اومد …
کبودی های روح کم و کمتر شد و نور اومد …
من شدم سراپا گوش…صدا فقط صدای استاد عرشیانفر …
هرچی استاد بگه همون …
کتاب معجزه ی شکرگزاری و چهار اثر فلورانس شد مثل قرآن توی دستام،شب کنار بالشت خودم میزاشتمشون…
دفترها پر کردم از تمرین ها…بنویس …بنویس…بنویس تا اتفاق بیافتد…
پاییز اومد …
فصل رنگارنگ خدا …
صِبْغَهَ اللَّهِ ۖ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَهً ۖ وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ
این رنگ خداست و رنگ چه کسى از رنگ خدا بهتر است. ما پرستندگان او هستیم.
همه چیز یک رنگ دیگه گرفته بود …
من آروم تر،سلامت تر ،عاشق تر ،شادتر شده بودم و پر از امید ،پر از آرزو …
ترس ها رفت و ایمان اومد…
ناامیدی رفت و توکل اومد …
دعوا ها کم شد و صلح اومد …
سختی ها کم شد و آسونی اومد…
جام توی بیمارستانم عوض شد!
از ccu فرستادنم بخش icu،بهترین سرپرستار …بهترین همکارا…
من بودم یک دنیا عشق…یک دنیا ایمان …یک دنیا امید…
زمستون بود! شبی که عروسی بهترین همکارم دعوت بودم،همه چیز دست به دست هم داد تا من به اون عروسی نرسم،عجیب آروم بودم،گله و شکایتی نداشتم…
یک صدای منو فرامیخوند…برو مصاحبه ی استاد عرشیانفر با اون استاد رو ببین،برو ببین …
ول کن بابا،چی رو ببینم؟
برو ببین! برو ببین!
بابا من خودم استاد دارم ،هنوز تمرین های استاد عرشیانفر رو کامل انجام ندادم …چی میگی؟
برو ببین!برو ببین …
و من یکبار دیگه تسلیم شدم…
و اون شب جهان من یکبار دیگه کن فیکون شد!
استادی که این همه مدت من براش سراپا گوش شده بودم و اون بی وقفه با من حرف میزد،در مقابل این استاد جدید که من نمیشناختمش چرا سکوت کرده؟چرا حرف نمیزنه؟چرا اون میگه و استاد عرشیانفر میشنوه؟؟؟
استاد عباسمنش؟کی هست؟چرا انقدر خوبه؟چرا انقدر حرفاش منطقیه؟چرا هرچی میگه به جان من میشینه؟چرا تو همین یکی دوساعت تموم پازل های ذهن من رو کامل کرد؟
بزارم برم توی سایتش ببینم چه خبره…
و از فردا …من افتادم در یک جادهی جنگلی بهشتیِ بدون برگشت …
و به قول قرآن شدم لعلک ترضی…
هرماه، دو تا قدم از دوره ی دوازده قدم رو تموم میکردم،شبیه یک تشنه ای که به سرچشمه رسیده…
اوضاع بهتر و بهتر و بهترشد…
همه چیز به طرز فوق العاده ای در حال تغییر بود.
پاییز ١4٠١ رسید.
من طبق تمرین کتاب رویاها،١٠ تا از آرزوهام رو توی سررسید نوشتم!
و بعد ازون هدایت ها پشت سر هم اومد!
خدا: بچه ها تو بفرست گرگان!
من: انتقالی ندارم،کجا بفرستمشون؟
خدا: تو بفرست ،بقیه ش با من!
چِشم بسته چَشم گفتم و آذر ماه پرونده ی پیش دبستانی رو از مدرسه شون گرفتم و بعد از خدا به مادر و پدرم سپردمشون و برگشتم.
یکی دو هفته ی بعد،یک بنر روی نگهبانی بیمارستان زده شد.
یک کمک پرستار از گرگان،طالب جا به جایی با یک نیرو از فریدونکنار!
وما رمیت اذ رمیت،ولکن الله رمی!
در کمال حیرت و ناباوری بقیه،اعضای کمیتهی بیمارستان جا به جایی یک نیروی پرستار با استخدام رسمی،با یک نیروی کمک پرستار با استخدام قراردادی موافقت کردند و نامه به دانشگاه ارسال شد!
زمستون از راه رسید و دوره شیوه ی حل مسئله لانچ شد.
استاد فریاد میزد: کویرت رو رها کن! و من هرچقدر دنبال کویر توی زندگیم میگشتم پیداش نمیکردم،یا بهتره بگم نمیخواستم بپذیرم…
انتقالی من،به دلیل هم تراز نبودن دوطرف جا به جایی از طرف دانشگاه علوم پزشکی مازندران رد شد!
من هدایت رو دریافت نکرده بودم،اما خدا بیخیال من نشد…
من بچه هارو از گرگان برگردوندم پیش خودم …
بهار از راه رسید و زندگی با تموم خوبی هاش،الگوهای تکرار شونده داشت…
من همچنان مصرانه و بی وقفه روی خودم کار میکردم،کلام استاد برام وحی منزل بود و دنبال عیب و ایراد در باورهای خودم میگشتم تا اوضاع رو بهبود بدم.
دوباره هدایت ها،از دوره ی تضاد و فایل های آگاهی دهندهی دوره ی کشف قوانین رسید.
خدا میگفت :الگو های تکرار شونده!کویرت رو رها کن!
بچه هارو بفرست برند!
من میگفتم :خدایا من برای کلاس اول اینجا ثبت نامشون کردم!
اون میگفت بفرست برند!بفرست برند!
یک بار دیگه یا الله گفتم و پرونده رو جمع کردم و بردمشون برای ثبت نام گرگان…
تلاش کردم از نظر ذهنی خودم رو از کویر جدا کنم و اجازه بدم خدا کارهارو انجام بده …
اوایل تابستون بود…خدا یکبار دیگه قدرتش رو به رخم کشید!
از دفتر ریاست دانشگاه مستقیم زنگ زدند،خانوم شهریاری با انتقالی شما موافقت شده بدون جایگزین!پیگیر کارهای اداری باش …
ومارمیت اذرمیت،ولکن الله رمی!
تابستون و سریال سفر به دور آمریکا و من که دیگه فراغ بال فقط روی سایت تمرکز گذاشتم و کامنت خوندن و نوشتن …
یکبار دیگه پاییز از راه رسید و دوره احساس لیاقت لانچ شد!
حالا فهمیده بودم چرا انقدر پام روی گاز بود اما ماشین حرکت نمیکرد،من هنوز به صورت پیش فرض هیچ احساس ارزشمندی نداشتم.
دوره ی احساس لیاقت اون پای بیماری که محکم روی ترمز بی ارزشی فشار میداد رو تیمار کرد …آروم آروم …
قرار بود برم گرگان ،تو بخش icu کار کنم،دستان خداوند هم از هر طرف پیغام میدادن تو فقط بیا ما میبریمت بخش اداری …
دورهی احساس لیاقت یکبار دیگه بازی رو عوض کرد!
دانشگاه گلستان اعلام کرد شما باید بری اورژانس کودکان!
همون موقع قرآن هم بهم گفت:
یَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ یَسْعَىٰ نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَبِأَیْمَانِهِمْ بُشْرَاکُمُ الْیَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا ۚ ذَٰلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ
روزى که مردان مؤمن و زنان مؤمن را ببینى که نورشان پیشاپیش و در سمت راستشان مىرود. در آن روز بشارتتان به بهشتهایى است که در آن نهرها روان است و در آن جاوید خواهید ماند، و این کامیابى بزرگى است.
تعلل جایز نبود! دوباره چِشم بسته،چشم گفتم!
فقط سه ماه! فقط سه ماه تجربه ی اورژانس کودکان طول کشید و خداوند میدونه چه عزت نفس سرسختی از من ساخت و چقدر من رو از خودم بزرگتر کرد.
حالا رسیدم به همون کامنتی که ٢٢ بهمن ماه نوشتم!
من به هدایت الله باز هم چِشم بسته چشم گفتم و بدون اینکه قدم بعدی رو بدونم ،انصراف دادم!
هدایت خدا بود که از قرآن بهم میگفت:
وَلَقَدْ أَوْحَیْنَا إِلَىٰ مُوسَىٰ أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِی فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقًا فِی الْبَحْرِ یَبَسًا لَا تَخَافُ دَرَکًا وَلَا تَخْشَىٰ
ومن تموم تلاشم رو کردم که نترسم و ادامه بدم و اجازه بدم خدا همه ی کار هارو پیش ببره !
بهم گفت تموم تمرکزت رو بزار روی روانشناسی ثروت،گفتم چشم!
اسفند و فروردین به تمرکز لیزری روی دوره های استاد گذشت…
آخرای فروردین بود که الهامات از راه رسید.
یک چیزی توی قلب من به صورت ممتد فریاد میزد : برو کیش،برو کیش،برو کیش …
بهش لبیک گفتم …اومدم…
هیچ خبری نبود …نه کاری ،نه الهامی،نه خبری …
سه روز گذشت…
روز سوم من شده بودم همون موسی و همون عجز و ناله و فریاد های از ته دل …خدایا کجایی؟
خودت گفتی بیا ،من اومدم ،پس کجایی؟چرا صدات نمیاد؟چرا کمکم نمیکنی؟چرا منو نمیبینی؟چرا صدامو نمیشنوی؟
خدایا من بی توشه و بی آشنا و تنها اومدم…
خودت به فریاد من برس…
هیچ ایده ای نداشتم،هیچ کاری پیدا نکردم،هیچی نمیدونستم،جز اینکه بلیط برگشتم رو بگیرم و برگردم…
ساعت ١٢ شب بلیط رو برای فردا گرفتم و خوابیدم …
صبح با این sms از خواب بیدار شدم …
فاطمه جان ساعت ٣ صبح بهم sms داده بود درحالیکه روحش خبر نداشت من کجام:
سلاااااااااااااام رفیق
نیمه شب ت قشنگ وشیک
یادته گفتم مادربزرگم حالش ناخوبه
دیروز رفتم عیادتش اونم به درخواست خودش
سعیده دستام داره می لرزه موقع تایپ کردن الانم
گفت تو خواب بهش یه عالمه باغ نشون دادن و گفتن این مال دوست فاطمه است که خونه ش کنار آبه
یه قران سبز رنگ هم کنارشه
بچه هاش هم با توپ زرد بازی میکردن یه پوشه هم دادن به آقا محمود که کارش را درست کنه
خدای مثل همیشه دیر نکرد آنلاین و آن تایم کمکش رسید!
یک چیزی توی قلبم گفت برو به دخترخاله ت که میدونه اومدی دنبال کار این موضوع رو بگو!
بهش گفتم و پرسیدم شما دوستی به اسم محمود دارید؟
گفت نه…همچین رفیقی نداریم.
یک الخیر فی ما وقع گفتم و با قلب روشن برگشتم …
یک هفته هم نگذشت که نشانه های وعدهی خداوند اومد …
محمود نسبی که فقط شنیده بود دخترخاله ی دوستشون چند روزی اومده بوده جزیره دنبال کار …وقت نماز صبح بهش الهام میشه که تو مسئول کار پیدا کردن برای این دختری!
کسی که نه من رو میشناخت…نه من رو دیده بود …
وما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی
دهم اردیبهشت ١4٠٣، من با این هدایت قرآن راهی جلسه ی کاری شدم:
قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعًا ۖ فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ
گفتیم: همه از بهشت فرو شوید؛ پس اگر از جانب من راهنمایى برایتان آمد، بر آنها که از راهنمایى من پیروى کنند بیمى نخواهد بود و خود اندوهناک نمىشوند.
جلسه ی بی نظیری بود …تو کافه ی زیبا و منحصر به فرد… کنار ساحل دریای بینظیر جنوب ،با مدیر عاملی سر میز نشسته بودم که از هر نظر من رو یاد استاد عباسمنش مینداخت …انگار روح استاد در ایشون حلول کرده بود …
ایشون حرف میزد و من گوش میدادم …
تو اون جلسه ٢ ساعته،من ده دقیقه هم حرف نزدم اما فردا صبح با من تماس گرفتند که از نظر من شما از همین امروز توی این شرکت مشغول به کاری و از ١١ اردیبهشت یک ماه آموزش شما شروع میشه با دریافت حقوق …
ازون روز تا به الان …کمتر از ٣ ماه گذشته …
وَعْدَ اللَّهِ ۖ لَا یُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ وَلَٰکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ
خدا این وعده را داده است؛ و خدا از وعده اش تخلف نمی کند، ولی بیشتر مردم معرفت و شناخت [نسبت به وفای قطعی خدا در مورد وعده اش] ندارند.
و من میخوام مثل زمستون ٩٩ دوباره گیوآپ کنم!
خدایا تو منو تا اینجا آوردی !
من با عقل خودم نیومدم!
من با تقلا نیومدم!
من با تلاش بیرونی اینجا نیستم!
خدایا بهم بگو!
قدم هارو برام روشن کن!
من نمیدونم و تو میدونی !
من بلد نیستم و تو بلدی !
خدایا هر آنچه دارم از آن توست …
بنده ی تو هیچی از خودش نداره…
خدایا اگر تو هدایتی نمیکردی و تو دستمو نمیگرفتی،من الان اینجا نبودم.
خدایا دست تسلیم و زانو های خم شده ی من رو ببین…
ببین که جز تو پناهی دارم…
خدایا اگر تو کمکم نکنی ،اگر تو هدایت هات رو نفرستی،اگر تو امداد هات رو نرسونی ،سعیده هیچی از خودش نداره…هیچی و هیچی و هیچی ….
سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلَائِکَهِ وَ الرُّوحِ
خدایا من،به هر خیری که از سمت تو به من برسه،سخت فقیرم.محتاجم،نیازمندم.
خدایا من توانایی حل مسائل زندگیم رو ندارم،شما حلشون کن…
تو سمیعی…تو بصیری …تو عالمی …تو وهابی …
اگر تا اینجارو خودت مدیریتش کردی..بقیه ش هم به راحتی میتونی،من ازت طلب هدایت و کمک و نور میکنم خدا!
یکی اینجا کد٩٩ اعلام کرده !
لطفا خودت بیا وسط و این پیک رو هم ردش کن!
قَالَ کَذَٰلِکَ قَالَ رَبُّکَ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ وَقَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ وَلَمْ تَکُ شَیْئًا
گفت: چنین است پروردگارت فرمود: این [کار] بر من آسان است، و همانا تو را پیش از این در حالی که چیزی نبودی آفریدم.
«به نام الله مهربان و هدایتگر»
سلام به سعیده نورانی
بنده خوب و توحیدی خدا
عزیزدلم تمام عشق و محبت خالصم رو با کل وجودم از کیلومتر ها دورتر واست میفرستم الهی که فرکانسش به قلب نورانیت برسه
ممنونم ازت بخاطر کامنت زیبات مثل همیشه…
مدتیه که هر شب قبل از خواب کامنتای تو و یه سری دوستان دیگه شده صلاتم
صلات قبل خواب که خیلیم لذت بخشه:)
مدت ها بود که واست کامنت نذاشته بودم
دورادور داشتم میخوندم و لذت میبردم ولی انگار یه چیزی جلومو میگرفت و نمیذاشت واست بنویسم
انگار بند اتصال قطع شده بود انگار فرمان نمیداد
دور شده بودم از این فضا و این فرکانس
و طبیعتا اجازه نوشتن صادر نمیشد
تا اینکه بعد از مدت زیادی خوندن کامنت ها و برگشتن به سایت و آروم آروم بالا اومدن مدارم ، امروز اجازه نوشتن صادر شد
به لطف الله:))
خواستم بدونی که عاشقتم و خالصانه دوستت دارم و فرکانس پاکت رو دریافت میکنم
مطمئنم مثل همیشه از این پیک هم رد میشی و برگی به برگای درخت توحیدت اضافه میشه:))
دوستدار تو ژینا
بنام خداونده بخشنده و مهربانم….
سلام به اجی سعیده بزرگ قلب و نورانی….
داشتم ایمل هامو نگاه میکردم عکس بچه ها که میومد .
قربون صد قتون میرفتم…
اومدم به این کامنتت رسیدم سعیده رو دوش خدا نشستن گوارای وجودت باشه الهی که همیشه حال دلت قشنگ باشه و در پناه رب تویه این مسیر موفقیت حل بخوری به سمت جلو و بیای همیشه برای ما از قشنگی های زندگیت تعریف کنی…
عجب الله ای داریم ما…
عجب فرمانروایی داریم ما…
عجب عشقی داریم مااااا….
خدایا صد هزار بار شکرررررررررررررررررررت بینهایت شکرتتتتت برای همچیزززززز برای تمام نعمتهایی که بهم دادی و این سعیده قشنگ و این سایت بزرگ و عالی و توحیدی و بچه های توحیدی این سایت که هر بار مبینمشون قربون صد قشون میرم و لذت میبرم از این هم نشینی و هم صحبتی….
به روال سنت همیشه این ایه هم هدیه به خودم و توووووو
در پناه جان جانان رب العامین شاد سلامت و ثروتمند باشی
با عشققق حسین عبادی بنده خوب خدا
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
به نام خدا که رحمتش بیاندازه است و مهربانیاش همیشگی
وَالضُّحَىٰ ﴿١﴾
سوگند به ابتدای روز [وقتی که خورشید پرتو افشانی می کند] (1)
وَاللَّیْلِ إِذَا سَجَىٰ ﴿٢﴾
و سوگند به شب آن گاه که آرام گیرد، (2)
مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَىٰ ﴿٣﴾
که پروردگارت تو را رها نکرده و مورد خشم و کینه قرار نداده است. (3)
وَلَلْآخِرَهُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولَىٰ ﴿4﴾
و بی تردید آخرت برای تو از دنیا بهتر است، (4)
وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَىٰ ﴿5﴾
و به زودی پروردگارت بخششی به تو خواهد کرد تا خشنود شوی. (5)
أَلَمْ یَجِدْکَ یَتِیمًا فَآوَىٰ ﴿6﴾
آیا تو را یتیم نیافت، پس پناه داد؟ (6)
وَوَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدَىٰ ﴿٧﴾
و تو را بدون شریعت نیافت، پس به شریعت هدایت کرد؟ (7)
وَوَجَدَکَ عَائِلًا فَأَغْنَىٰ ﴿٨﴾
و تو را تهیدست نیافت، پس بی نیاز ساخت؟ (8)
فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلَا تَقْهَرْ ﴿٩﴾
و اما [به شکرانه این همه نعمت] یتیم را خوار و رانده مکن (9)
وَأَمَّا السَّائِلَ فَلَا تَنْهَرْ ﴿١٠﴾
و تهیدست حاجت خواه را [به بانگ زدن] از خود مران (10)
وَأَمَّا بِنِعْمَهِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ ﴿١١﴾
و نعمت های پروردگارت را بازگو کن. (11)
سلام بر استاد عزیزدلم و عزیز دل همه ما دانشجو های مکتب توحیدی
سلام به اقای عبادی
کامنت شما در پاسخ به خانم شهریاری من و ترغیب کرد با اینکه کمتر مینویسم و چراغ خاموش فقط دنبال میکنم
بیام و بنویسم
سوره لیل بسیار قلب و محکم میکنه و دل ادم و قرص میکنه که هست که میبینه که وعده داده و چه کسی وفادار تر از او به وعده خویش است .
ممنونم و سیم اتصالمون وصل باشه و لحظه ای جدا نیفتیم که جدایی یعنی تاریکی محض .خدا قلب هممنونو به نور ایمان و باورش پر نور کنه .
در پناه خدا باشید
بنام خداونده بخشنده و مهربانم…
وَإِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا کَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ ۖ وَإِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ فَهُوَ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ(انعام 17)
و اگر خدا به تو زیانى برساند، کسى جز او برطرف کننده آن نیست، و اگر خیرى به تو برساند پس او بر هر چیزى تواناست.
سلام به راحله عزیز و مهربان و بزرگ قلب…
به به چه سعادتی من دارم که کامنت شما برای من اومد و بینهایت خوشحالمممم از صمیم قلبم خیلی خوشحالم…
دم شما گرم برای این همه مهربانی ولطفی که به من داشتی و برای من کانت گذاشتی و چراغ قشنگ صفحه من رو روشن کردی….
بیشتر کامنت بزار و همیشه باشه راحله عزیزم
الهی که در پناه رب باشی
در پناه جان جانان رب العامین شاد سلامت و ثروتمند باشی
با عشق حسین عبادی بنده خوب خدا……
سلام و رحمت الله مهربانم به حسین عبادی عزیز برادر خوبم
خدا رو خیلی شاکرم برای این نقطه ابی پر از امید و انرژی
از نمیدونم چه فاصله ای اما این و میدونم بعد مکان مهم نیست وقتی خدا جاری باشه زمان و مکان اهمیتی ندارن.
با شما موافقم که فارغ از پاسخ بنویسیم برای خودمون برای حفظ اتصالمون به خدا و دریافت اگاهی و هدایتش بنویسیم برای بودن و موندن تو مسیر درست تو راه راست
میدونی دریافتم از راه راست چیه ؟ وقتی خدا میگه اهدنا الصراط المستقیم
انگار میخواسته بگه من دارم یه راه کوتاه نشونتون میدم
اومدم دو تا نقطه رو کاغذ کشیدم و دیدم بله کوتاه ترین راه ، راه راسته راهی که اگر بمونیم و درک کنیم شامل جمله بعدش میشیم اسون میشیم بخدا برای نعمتاش
اینارو برا خودم میگما من هیچ ادعایی ندارم
به خودم میگم که فقیر الی الله هستم
ما همه شاگرد مکتب توحیدیم بعضیامون شاگرد اول هستن و بعضیا بسته به مدار مختلف پشت نیمکتامون تشنه توحید و درکشیم
الهی که به جانمون رسوخ کنه و بره تو حافظه سلولامون جوری که از اول بودیم .
توحید که باشه صلحم هست عشقم هست نعمتم هست همه چی هست توحید که باشه همه ماها از هر جا که هستیم فرکانس محبت را ارسال می کنیم و یک خانواده میشیم خانواده ای به وسعت عشق
به وسعت ظرفمون از چشمه توحید. خدایا ظرف وجودمون رو برای دریافت و درک توحید وسیع کن خدایا تو گفتی که آیا خدا برای بندش کافی نیست؟ چرا ب خدا هست تو باشی همه چیز هست
جایی که تو نباشی (که اونم برای قلب ماست)فقط تاریکی و سختیه.
خدایا دست تسلیمم بالاس سر خضوعم به زیر جز تو یاور و مددرسانی نمیخوام جاری باش و کافی باش برام
بساز که اگر تو نسازی از اول ویرانه اس
خدایا پناه میبرم به خودت از افت دوری از تو . خدایا من بلد نیستم تو عالمی تو جاری شو فرمون دست تو هر طرف که بری بهترینه
ممنونم ازت حسین جان عبادی
خدارو هزاران بار شکر که هدایتم کرد برای این کامنت
در پناه خدا متنعم و پر برکت باشید.
الشورى
وَهُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِن بَعْدِ مَا قَنَطُوا وَیَنشُرُ رَحْمَتَهُ وَهُوَ الْوَلِیُّ الْحَمِیدُ
ﻭ ﺍﻭﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ [ ﻣﺮﺩم ﺍﺯ ﺁﻣﺪﻧﺶ ]ﻧﻮﻣﻴﺪ ﺷﺪﻧﺪ ، ﻧﺎﺯﻝ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺭﺣﻤﺘﺶ ﺭﺍ ﻣﻰ ﮔﺴﺘﺮﺍﻧﺪ ، ﻭ ﺍﻭ ﺳﺮﭘﺮﺳﺖ ﻭ ﻳﺎﺭ [ ﻭﺍﻗﻌﻲ ]ﻭ ﺳﺘﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ .(٢٨)
سلام به اقای عبادی دوست جهان توحیدی شیرینم
روی کامنت دوم شما لینک پاسخم فعال نبود .اینجا می نویسم.
بی نهایت سپاسگزار شما هستم … این یکی دو روز در مدار پاسخ دادن نبودم .
فکر میکردم که ایا واقعا من همه نشانه هام و میبینم و شاخکام تیز هستن ایا واقعا قلبم باز هست تا صدای هدایت رو بشنوم ایا واقعا عمل میکنم؟ کامنت شما من و به فکر مجدد فرو برد . فایل جدید استاد هم نشانه ای بود که بیشتر حواسم به نشانه ها باشه امیدوارم که قلبم باز باشه و هدایت ها رو دریافت کنم …
حال عجیبی دارم صدای ربنا اننا سمعنا منادی الینادی للایمان میاد
خدایا خدایا هدایتمون کن در مدار دریافت هدایتت باشیم. قلبمون و باز کن گوشهامون و شنوا و چشمانمون و بینا کن . که اگر هدایتم نکنی از جاهلان خواهم بود
حسین عبادی عزیز امیدوارم این کامنت ها که پاسخ به دوستانم هست شروع مدار بهتر و توحیدی بشه برام که باز بیام و کامنت بنویسم .
از شما ممنونم برای پاسخ هاتون برای مدارتون برای قلب سلیم و بزرگتون
امید که سیممون وصل باشه و هوشمندانه از هدایت خدا پیروی کنیم و آسون بشیم برای آسونی ها
به امید دریافت ی چراغ ابی پر نور دیگه از شما
قلب پر مهر فراوان
در پناه خدا باشید.
بنام خداونده بخشنده ومهربانم…
هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ ۖ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ ۚ یُسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ
اوست خدایى که آفریدگار است، موجد و صورتبخش است، اسمهاى نیکو از آن اوست. هر چه در آسمانها و زمین است تسبیحگوى او هستند و او پیروزمند و حکیم است.
و اوست که باران را پس از اینکه نا امید شدی میباره….
سلام به راحله بزرگ قلب خدارو شکر امروز از خدا خواستم که یه چراغ ابی که برای من پر از نشانست روشن کن…
چقدر قشنگ وقتی پیرو هدایت باشی چقدر قشنگ وقتی سیمت وصل باشه چقدر عالیه
و وقتی شاخکات تیز باشه وقتی نشانه هارو ببینی اونجاست که اسون میشی برای اسونیااا اونجاست که حلت میده به سمت جلو میگه بیا روی دوشم بشینی کارت به هیچی نباشه الهی صد هزار بار شکرش بینهایت شکرش…
راحله وقتی میام اینجا حس عجیبی دارم وقتی با خودم درگیر میشم یاد استاد میوفتم یاد کامنت بچه ها میوفتم میگم اره حسین تو داری مسیر رو کج میری…
خدا بهم لطف کرده میدونی برای چی؟؟؟
همیشه دوست داشتم کامنت بنویسم و بچه ها بهم جواب بدن…
خوشحال میشدم ….
چند باری نوشتم (قبلاا) ومیدیدم کسی بهم جواب نمیده بینهایت نارحت میشدم میدونی چرا؟؟؟
چون خودم رو دوست نداشتم چون نمیدونستم که بنویسم ایمان خودم قوی میشه ولو اینکه جواب بده کسی بهت یا نده…
و بعدش تصمیم گرفتم که هرچیزی که از سمت رب میاد برام. بنویسم ولو جوابی داشت باشم یا نداشت باشم روی ایمانم کار کنم روی باورهام کار کنم بنویسم وبنویسم و مرور کنم و یادم باشه که حسین این مسیر توستتت اینه
تو باید با دلت بنویسی نه با مغزت تو باید با خودت در صلح باشی که بتونی بنویسی و حال دل خودت رو قشنگ کنی با نوشتن سپاسگزاری با نوشتن اسم الله
از هیچیز نترس از هیچیز نترس
بنویس روی دیوار این بهشت و قدم بردار برای ایمانت برای توحید برای عشقی که میخوای بهش برسسیییییییییییی…
خدایا صد هزار بار شکرت برای این همه قشنگی و زیبایی دنیاتتتت…
خدایا شکرت که الان اینجام و منویسم و مینویسم تا بگم خدایا منم میخوام وصل باشم من میخوام هدایت بشم و از هدایت شوندگان باشم…
در پناه جان جانان رب العالمین شاد سلامت و ثروتمند باشی…
با عشق حسین عبادی بنده خوب خدا
تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ وَتُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَتُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَتَرْزُقُ مَن تَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ
ﺷﺐ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﻱ ﻭ ﺭﻭﺯ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺷﺐ ﺩﺭ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﻱ ، ﻭ ﺯﻧﺪﻩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻩ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﻱ ﻭ ﻣﺮﺩﻩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﻱ ; ﻭ ﻫﺮ ﻛﻪ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﻲ ﺑﻲ ﺣﺴﺎﺏ ﺭﻭﺯﻱ ﻣﻰ ﺩﻫﻲ .(٢٧ آل عمران)
سلام و درود و رحمت الله مهربانم به شما دوست توحیدی عزیزم که با مهر پاسخ دادید
از لطفتون بی نهایت سپاسگزارم
دیشب نیمه شب بیدار شدم گفتم خدایا چیزی میخوای بهم بگی ؟ حسم گفت برو سوره آل عمران آیه 27و بخون
اینم از اون هدایت ها که قلب و آروم میکنه
ایده ای برای نوشتن ندارم فقط قلبم بهم میگه بنویس و من میگم چشم می نویسم
همون قلبی که فروردین امسال بهم گفت از کارت انصراف بده و بیا بیرون گفتم چشم
حتی نگفتم بعدش چی فقط انجام دادم از نظر دیگران من آدم آینده نگری نیستم و از کاری که بهترین حالت کارمندی بود و بدون ایده ای برای انجام و بدون دلیل موجه اومدم بیرون و البته نمیتونم بهشون بگم اون گفت منم گفتم چشم
بقول استاد برای شروع دوره آفرینش که گفت کلی ایده داشتم و میشد کلی ازشون پول بسازم ولی بهم گفت رو این دوره کار کن همه چی بهت میدم …. و نمیدونم کی میخواد به وعده ش عمل کنه
منم انجام دادم هنوز بیرون من خبری نیست البته هدایت ها هست و من مطمئنم خدای استاد خدای موسی خدای زکریا خدای یوسف خدای منم هست حالا بستگی به ایمان من داره که چقدر خیالم راحته و چقدر ایمانم شبیه ایمان موسی هست وقتی قوم و برداشت و رسید به نیل و دید بن بسته و گفت ان معی ربی سیهدین
منم میگم ایمان دارم بهت . من مسیولیتی مثل موسی ندارم کار من راحت تره و تلاش میکنم بگم ان معی ربی سیهدین.
خلاصه چی شد رسیدم به اینجا آهان جریان هدایت
که عاشقشم هیچی مثل این برام لذت بخش نیست که بعد کلی گفتن ب خدا بهش میگم خوب من گفتم حالا تو بگو من بشنوم ذهنم و آروم کن تا صداتو رسا بشنوم و وقتی اون میگه خیلی خوبه .
بازم از شما سپاسگزارم که باعث شدید یه کامنت دیگه به یادگار از من توی این فضای توحیدی بیاد.
در پناه خدا باشید
بنام خداونده بخشنده و مهربانم
سَابِقُوا إِلَىٰ مَغْفِرَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَجَنَّهٍ عَرْضُهَا کَعَرْضِ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ ۚ ذَٰلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ ۚ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ(حدید 21)
براى رسیدن به آمرزش پروردگارتان و بهشتى که پهناى آن همسان پهناى آسمانها و زمین است، بر یکدیگر پیشى گیرید. این بهشت براى کسانى که به خدا و پیامبرانش ایمان آوردهاند، مهیا شده است. این بخشایشى است از جانب خدا که به هر که مىخواهد ارزانیش مىدارد، که خدا صاحب بخشایشى بزرگ است.
سلام به راحله جان
الهی صد هزار بار شکر برای این پیام الهیت الهی شکررررررر دور و صد درود….
راحله عزیز دمت گرم چقدر کامنتت قشنگ و پرا از توحید بود ممنونم که برام نوشتی بینهایت لذت بردم از این همه ایمان و این همه رو دوش خدا نشستن نوش جانت باشه نووووش جانت…
چقدر قشنگ که نشانه هارو تویه زندگیت مبینی و بهشون عمل میکنی ایول به تو این شیر بانوووو…
این همه توحید نوششش روحت باشه
همین رو برووووونش به سمت جلو که خودش داره حلت میده
الهی که همیشه در پناه جان جانان باشی
بنهایت ممنونم ازت برای این کامنت پر از توحید و پر از نورر الله…
در پناه جان جانان رب العالمین شاد سلامت و ثروتمند باشی
با عشق حسین عبادی بنده خوب خدا
سلام بر سعیده عزیز
اشکهایم را پاک میکنم تا برایت بنویسم اما باز هم اشک امانم نمیدهد که بنویسم.
امروز نتایج انتقالی آمد و با انتقالی من موافقت نشد.
چند ساعتی توی شوک بودم.که حالا چه کنم؟!؟
مسوولین اداره شهرم ، موافقت نکردند .
امابعد گفتم: الخیر فی ماوقع
الان که ساعت 9 شب است و کامنت شما را خواندم، من هم با خدا حرف زدم.
خدایا خودت گفتی مهاجرت کن، من هم گفتم چشم
خدایا خودت شهر تهران را برایم انتخاب کردی، من هم گفتم چشم
از روی یکی از فایلهای زندگی در بهشت ، 3 تا از مناطق تهران را برایم انتخاب کردی. من هم گفتم چشم
حتا ترتیب نوشتن اولویت ها. را خودت گفتی. من هم گفتم چشم
من حتی در فکر مهاجرت هم نبودم!!
اما تو با یکی از فایلهای سایت( نشانه روزانه ام) به من گفتی مهاجرت کن, من هم گفتم چشم
موافقت نشد، الان هم میگویم چشم
یدالله فوق ایدیهم
خدایا دستانم را در دستان تو میگذارم و به هر خیری که از جانب تو برسد محتاجم.
چهارشنبه 6مرداد 1403
سلام سعیده جان
متن تو خوندم
و به آخرش رسیدم و از خداوند برات طلب یاری و حمایت خواستم.
آگاهی جالبی دقیقا دو روز پیش پیدا کردم اینجا برات مینویسم امیدوارم بهت کمک کنه
بزرگترین عاملی که باعث میشه آدم به عقب برگرده ، پاشنه آشیله
یعنی شیطان وقتی از همه جا ناامید میشه میره سراغ تنها راهی که برای نفوذ در ما براش باقی مونده و اون پاشنه آشیل ماست
یعنی قشنگ شرایط بیرون رو طوری میچینه که ما رو مجبور به عقب گرد کنه
حالا نمیدونم شیطان چجوری دسترسی و تسلط بر اوضاع بیرونی ما داره
شایدم این لطف خدا و کمک جهان هستیه که حقایقی رو بر ما روشن و ما رو ترغیب به بهبود کنه اونهم یک بهبود اساسی
و این شرایط خیلی سخت
شاید بهترین فرصته که تو پاشنه آشیلت رو پیدا کنی و به هر شکلی هست اصلاحش کنی
که اونوقت دو تا گیفت بزرگ بدست میاری
هم مسیرتو ادامه میدی
هم پاشنه آشیلت رو از سر راه موفقیتها و خوشبختیهات کتنار زدی
برات آرزوی پیروزی در این نبرد رو دارم.
بسم الله الرحمن الرحیم
قَالَ لَا تَثۡرِیبَ عَلَیۡکُمُ ٱلۡیَوۡمَۖ یَغۡفِرُ ٱللَّهُ لَکُمۡۖ وَهُوَ أَرۡحَمُ ٱلرَّـٰحِمِینَ 92
یوسف گفت: امروز هیچ سرزنشى بر شما نیست. خداوند شما را مىبخشد؛ زیرا که او مهربانترین مهربانان است
———————————————————————
به نام خداوند بخشنده بزرگ
سلام آبجی سعیده
امروز از خداوند درخواست کردم که من رو هدایت کنه به کامنت ها و فایل هایی که متوجه باگ های درون خودم بشم
و خداوند من رو هدایت کرد به این فایلب محشر و این کامنت زیبات
وقتی خوندمش بی اختیار اشک از چشمانم سرازیر شد
واقعا چقدر خداوند همیشه هوای مارو داشته و ما حتی ندیدیمش
چقدر بزرگه که بارها کارهایی کردیم که لایق از دست رفتن ابرومون بودیم و خدا پوشونده اشتباهمون رو
چند بار به خودمون ظلم کردیم و باز خدا دستمون رو گرفته
من به خودم ظلم کردم
اما حالا مثل موسی که گفت خدایا من به خودم ظلم کردم دستم رو بگیر و من رو ببخش ، من هم امروز به خدا گفتم خدایا من به خودم ظلم کردم دستم رو بگیر و من رو هدایت کن که اگه تو دستم رو نگیری کسی دستگیر من نیست و من کسی رو جز تو ندارم
سعیده جان چند شب پیش خواب عجیبی دیدم
خواب دیدم در جایی نشستم با یه کاپشن مشکی و دارم یه کاری که نمیدونم چیه رو انجام میدم ( تصویر تار بود ) همون لحظه صدای خدا رو شنیدم که بهم گفت تو اگه این کارو نکنی به همه چیز میرسی. از خواب بیدار شدم و خیلی فکر کردم که چیه اون کار اما هیچ چیزی به ذهنم نرسید
اما تو دلم خوشحال بودم که خدا بهم هدایتی رو داده که میتونم باهاش زندگیم رو تغییر بدم
میدونم خودش یه جوری هدایتم میکنه که اون کار چیه.
انقدر تو این مدت از راه های مختلف بهم پول و خیرو برکت رسونده که نمیتونم بشمارم
و این تازه اول کاره. بابا منم تازه یه قدم برداشتم و خدا برام هزار قدم برداشته
دیگه چی میخوام از خدا
به قول تو بوس به کله خداجونم
واقعا ممنونم بابت کامنت هایی که مینویسی
نمیدونم باهام چیکار میکنه.
خدارو هزاران بار شکر که تو و تمام این خانواده رو بهم عطا کرد تا جایگیزینی بشه برای همه اون هایی که نیستن
وقتی از همسرم دور شدم خیلی دلم گرفته بود، خیلی غصه میخوردم، اما حالا میفهمم من مدارم داشت تغییر میکرد و جهان به اسانی ایشون رو از زندگی من دور کرد
اما براش بهترین ها رو از خداوند میخوام، واقعا تا وقتی با هم بودیم من بهترین روزهای زندگیم رو تا به حال تجربه کردم. واقعا بی نظیر بود.
بازم ازت ممنونم آبجی، انشاالله هر جا که هستی شاد و پیروز و موفق و جات رو شونه خدا باشه.
خدایا شکرت
به نام خدای هدایت گرو مهربان
سلام بر استاد وخانم بی نظیرش
سلام سعیده ی انتخاب شده ی الله
ماشاالله به قلم پر قدرتت که اونقدر از قرانش قوت گرفتی شدی قلم خودش
سعیده ی توحیدی جانم خیلی عاشقتم اکثر موقعهاباسرازیر شدن اشکام کامنت هاتو میخونم خواهرم خواهر کوچیکتر خودم چون دوست دارم میخوام بااین کلمه ی خواهر بهت نزدیک بشم ت. خیلی زحمتکش هستی تو خیلی ماهی
انتظار نمیکشی کار تو انجام میدی
آفرین بر شما خداقوت میده به شمایی که
منتظر کسی نیستی فقط کار میکنی و انجام میدی تحسین میکنم شمارو تحسین تحسین این کلمه تحسین
فقط مالکساییهستش که مثل شما رفتار میکنن درمقابل دستور و وحی و هدایت خودش شما لایق هستید ماشاالله به وجود شما خانم سعیده جان روزی کتابهای شما در سرتاسر جهان به فروش میرسه مثل استاد مان که جهانی هستند واین اتفاق بارها افتاده مثل مولانا شاعر ایرانی که همیشه در دانشگاهها ی جهان دارن درسش رو میخونن و کتابش رو تدریس می کنند و مثل اینکه او زنده است و سعیده نازنینم من عاشق تو هستم باجون دل کامنتهات رو میخونم
ولی میگم کاش من هم بتونم مثل شما درس بخونم خیلی درس خوندن رو دوست دارم ولی مدارم پایینه سه تا دوره پسرم برام خریده ولی نمیدونم چرا نمیتونم پیش برم تو دوره کشف قوانین موندم حی دارم کامنت میخونم کم میتونم درسم رو بخونم هدفم رو پیدا کردم خدارو شکر ولی چیزایی هست که آدم نمیتونه بگه سعیده نازنینم ببخشید زیا دحرف زدم راهنماییم کن لطفا بوس از روی ماهت عزیز خداوند خداحافظ
به نام خدای هدایتگر
سلام استاد خوبم سلام مریم عزیزم وسلام به همسفرهایم در این سایت الهی توحیدی
استاد خوبم چقدر این فایل به موقع بود خدایا شکرت برای این هم زمانی وهدایت من به این فایل
چند روزی میشه دلم گرفته بود بغضی در گلوم نشسته استاد که نمیدونم چم شده بود خیلی دلم میخواست حالم را خوب کنم ولی دوباره یه حس غریبی بهم دست میداد حس تنهایی در این دنیا، حس خستگی از این زندگی، دلم میخواست مرغ دلم را پرش بدم پرواز کنم سبک بشم اروم بگیرم واما امروز
صبح فایل را تو خونه دانلود کردم وتو سرویس در مسیر سرکار گوش دادم وچون فایل زمانش طولانی بود یه مقدارش هم بعد از ساعت نمونه گیری آزمایشگاه گوش دادم کارهام که تموم شد آخر وقت دوباره از اول نشستم فایل را با دقت گوش دادم استاد شما میگفتید ومرغ دلم به پرواز در اومد شما از خدا گفتید ومن تمام لحظاتی که خدا باهام بود را به خاطر آوردم وفیلم زندگیم از جلوی چشمام گذشت تمام روزهایی که در سختی و مضیقه بودم زمانی که طلبکارهای شوهرم می آمدند پولشان را میخواستند ومن دستم چاره کوتاه بود وتنها خداوند بود که همدم و همراهم بود دل اونها را نرم کرد وبه ما فرصت دادند خدا دل پدرم را آرام کرد تا به ما کمک کند پدر من در عمرش هیچ وقت مقروض نبود واز بدهی همسرم به شدت عصبانی ولی ناگهان آرام شد ومقدار زیادی به ما کمک کرد وجز خدا چه کسی میتوانست نظرش را عوض کند ومن دیدم که خداوند چگونه برای بنده اش کافیست
خداوند مرا قوی کرد پشتم ایستاد ومن بدهی ها را دادم
توانستم زمین بخرم وخانه بسازم واینها همه را از الله یکتا دارم
چند روزی بود به خاطر اینکه فکرم مشغول بود که ای کاش درآمد بالاتری داشتم ومن هم مثل بعضی از دوستان که نتایج مالی خیلی خوبی گرفته اند ومن هنوز به این نتایج نرسیده ام احساس غم داشتم وقتی داشتم فایل شما را میدیدم همکارم پیشم آمد ودید هندسفری در گوشم ودارم فایل شما را میبینم ناگهان به من گفت میدونی درخت بامبو چیه؟ درخت بامبو 5 سال باید بهش آب بدهی وخوب ازش نگهداری کنی وخوب تغذیه بشه بعد از من سال یه جوانه میزنه وبعد از جوانه زدن یهو چنان رشدی میکنی که قدش به 9متر میرسه
منم مطمئنم شما که هرروز داری فایل گوش میدی وذهنت را آبیاری و مراقبت میکنی به زودی جوانه جدید میزنی ورشد عالی میکنی
استاد یه لحظه تنم لرزید احساس کردم خدا با من از طریق همکارم صحبت کرد صدای خدارا شنیدم که بهم گفت تو روی خودت کارکن ورودیها ت را کنترل کن از لحاظ فکری رشد کن تغذیه درست به ذهنت برسان اونوقت وقتی اولین جوانه بزنه میبینی که ناگهان تصاعدی چه رشدی میکنی وپیشرفت میکنی
نمیدونید چه حال خوبی بهم دست داد خدا در کنارم بود ومن تنها نبودم خدا همانند هزاران بار که هوایم را داشت باز هم پشت وپناهم هست دیگه غمگین نبودم
و احساس آرامش عمیقی کردم
ایاک نعبد وایاک نستعین
خدایا تنها تو را میپرستیم وتنها از تو یاری میخواهیم
استاد عزیزم ممنونم به خاطر تمام صحبتهای دلنشینت
ممنونم از اینکه به ما کمک میکنی در رشد وپیشرفتمان
خدایا شکرت که مرا با این سایت آشنا کردی وروز به روز
آگاهی هایم را افزونتر میکنی
برای استاد عزیزم ویار مهربانش وتمام دوستان توحیدی ام سلامتی عاقبت به خیری سعادت دنیا وآخرت آرزومندم یا حق
سلام منیژه عزیز
چقدر کامنت شما مفهوم داشت عالی نوشتین عزیزم
داشتم میخوندم یهو شک کردم به اینکه آیا اینو استاد و خانم شایسته نوشتن برگشتم بالا ونگاهش کردم دوباره ،
خیلی عالی امیدوارانه ، با خوندنش دلم روشن شد به اینکه هروز دارم فایل گوش میکنم پس حتما پیشرفت میکنم و رشد میکنم مثل همین اتفاقات خوشایندی که الان توی زندگیم افتاده و خداروشکر با گوش دادن به این فایل ها داره بهتر و بهترم میشه .
ممنونم از نظر قشنگت عزیزم الهی که در پناه خداوند موفق و سربلند باشید و به قول استاد روی شانه های خداوند در حرکت .
سلام بهاره جان خواهر خوب عزیزم
ممنونم برای کامنتت کلی ذوق کردم از خوندنش
البته که جواب میده وقتی بر خدا توکل کنیم وهر لحظه ازش هدایت بخواهیم حتما به ما جواب میده وما را به بهترین راهها، بهترین مسیرها، بهترین انسانها، بهترین گفتارها کردارها هدایت میکنه به آسانی ودر سریعترین زمان ممکن
خواهر هم سفرم برایت بهترینها را خواستارم در پناه حق سالم وپاینده و خوشبخت باشید
بنام خالق مهربانم
خداوندا هر انچه که من دارم ازآن توست.
چقدر قلبم باز شد،خدایا عاشقتم.
سلام به استاد بینظیرم وخانم شایسته مهربونم و بچه های این سایت الهی.
یعنی باورم نمیشه مَنی که از بچگی تا 3 سال پیش، از همه چی متنفر بودم و اصلا نمیدونستم کلمه توحید یعنی چی،ولی الان عاشق بحثهای توحیدی و قرآنی شدم.
استاد نمیدونم کدوم فایل،ولی چندین بار دیگم شما گفتید،من همیشه کردیت کارامو به خداوند میدم،از همون روز یعنی بیشتر اوقات سعی کردم،البته به لطف خالقم که هر اتفاقِ خوب و موفقیتهامو، اعتبارشو بدم به خداوندم و انگار غرور میره و حتی چالشها و تضادهارو که انگار ترس کمتر میشه و واقعا الهامات قلبیو خیلی واضحتر متوجه میشم،و شده عادت و رفته جز شخصیتم شده،
من وقتی اتم رو درک کردم هیچ وقت دیگه نتونستم0 انرژی و وصل بودنِ خودمو از کیهان جدا ببینم و خداوندو اینجوری درک کردم که چقدر بزرگو قدرتمنده، البته به اندازه ظرف ذهنیم، وگرنه کل کیهانو نمیتوتم عظمتشو درک کنم.
خیلی سعی میکنم تسلیم باشم خیلی به خودم یاداوری میکنم، و تقریبا موفق شدم،ولی گاهی وقتی که تضاد میاد فراموش میکنم، و واضح میبینم اخر اون تضاد چقدر به نفع من بود،بعد شرمنده میشم واقعا خجالت میکشم، که مگه من تسلیم نبودم پس چرا زود قضاوت کردم، صبر نکردم و تحمل کردم.
ولی همیشه میگم خدای من انقدر مهربونه که فقط لبخند میزنه بهم میگه من همیشه میبخشم ،بهار خودتم خودتو ببخش و دوباره قویتر ادامه بده و اصلا مهم نیست چون تو داری تجربه میکنی و اموزش میبینی و این چیزا ممکنه پیش بیاد.،و عجیب ایمانم قویتر میشه.
انگار ادم به یه جای میرسه، که میگه همین نفس کشیدن و راه رفتن معمولی هم کار ما نیست و کار خداونده، اگه همین لحظه روح از جسم جدا بشه مگه میشه ایستاد حتی یه پلک هم نمیشه زد،
من درک کردم اینو که بدون خالقم هیچم، وقتی مهاجرت میکنی و دور از همه چیزو همه ادما داری همه جوره رو خودت کار میکنی و تلاش میکنی،میفهمی واقعا بدون خداوند هیچِ هیچی،انگار هیچی معنی نداره و خدا به همه چی معنی میده.
استاد یبار شما گفتید، خداوند مکار مکارانِ،من نتوستم باورش کنم و درکش کنم، خیلی میخواستم اینو بفهمم که یعنی چی؟
تا اینکه یه پرونده ملکی که الان هم در جریانِ، یکی سالهای قبل اومده به من مثلا مکر کرده ولی مَکر بزرگتری با دستهای خودش به مکرش شده،بعد متوجه شدم مکار مکاران یعنی چی.،
اگه واقعا قلبیِ قلبی باورت این باشه که خداوند واست میجنگه، همه چی واست میشه و تو فقط باید تسلیم باشی، و به موقع و تو زمان خودش اون برگه آسو، رو میکنه واست و تو حتما میبری.
منم سعی میکنم هروز اینو اعلام کنم به خودم که
خدایا من در مقابل تو هیچی نیستم.
خدایا به هر خیری که از طرف تو به من برسه فقیرم.
خدایا من عقلم نمیرسه تو منو هدایت کن،تو راه گشای من باش.
خدایا تو عظیمی ،تو بزرگی،تو وهابی،تو رحیمی تو دانای،تو سمیعی، تو بصیری، تو فقط میتونی ، فقط خودت منو حمایت و هدایت کن.
خدایا کمکم کن که همیشه یادم باشه که هرچه که دارم ازآن توست، و از تو به من رسیده.
من همیشه میگم ،خدایا سپاسگزارم به خاطر 30 تریلیون سلولی که بهم دادی، وهدایتم کن برای زندگی با کیفیتی که تو این سیاره زیبا بهم دادی.
استاد عاشق اینم که شما عادتهای خوبتون رو به ماهم میگین، همیشه بدون مقاومت منم تمرین میکنم میشه عادتهای خودم، مثل همین که هر کاری که میخوای انجام بدید،از خداوند میپرسیو باور دارید که به شما کمک میکنه و بهتون میگه،من به جرات میگم خدارو صد هزار مرتبه شکر به من هم جواب میده این روش.
و حتی خیلی وقتا الهامات و صحبتهای خداوند برای من تو خواب بهم گفته میشه، و چون باورش دارم، گزینه مرابه سوی نشانه ام هدایت کن که تو سایت هست ،و تو قدم زدن حتی تو خونه به قلبم گفته میشه.
سپاسگزار خداوندم هستم که این صحبتهای الهی و زیبارو از طریق استادمون به ما منتقل کرد.
من عاشق این پرورگارمم که منم جز اون افرادی قرار داد که به این صحبتهای ناب الان احتاج داره و شنیدم.
استاد شما بینظیری همیشه سپاسگزارم از شما و خدارو شکر که موضوع صحبتتون عوض شد.
همگی در پناه الله مهربانم.
به نام خداوندی که نسبت به من بخشنده و مهربان است
سلام
خیلی تفاوت داره بین اینکه ما ب زبان میگیم قدرت رو دادیم ب خداوند و اینکه در عمل چگونه رفتار میکنیم .
چقدر شیرینه نتیجه عمل ب اعتماد ب خداوند و قدرت دادن ب اون
میخام ی قسمتی از داستان زندگی خودم رو بگم ک همیشه دوست داشتم در اینجا بیانش کنم و فکر میکنم این فایل جای مناسبی باشه .
هفت سال از ازدواج ما گذشته بود و ما همچنان در انتظار داشتن فرزند بودیم و هزارتا دکتر و دارو و درمانو آزمایش رو انجام داده بودیم. یکی میگفت ارثیه یکی میگفت مشکل از مرد هست یکی میگفت مشکل از خانم هست هرکسی ی چیزی میگفت و ی درمانی رو پیشنهاد میداد ولی هیچکدوم نتیجه ای نمیدادن . پنج سال به همین منوال گذشت و ما نتیجه ای ندیدیم . و دیگه خدایش خسته شده بودیم از این همه تلاشه بی نتیجه . بعد از درمان آخری ک انجام دادیم و دوباره همون آش و همون کاسه همسرم گفت ک من دیگه به هیچ عنوان دکتر نمیرم من دیگه از الان فقط از خداوند بچه میخوام و مطمعنم ک خداوند ب ما بچه میده و دیگه حرف دکترها رو باور نمیکنم . هر موقع ک این حرف رو میزد انگار مطمعن بود ک خدا جوابش رو میده و خود منم خیلی با این حرفش ایمانم بیشتر میشد. جلو جلو براش لباس دخترونه میخرید . عروسک میخرید حتی دیگران لباس و عروسک دخترونه بهش کادو میدادن.
تقریبا دو سال همیجوری گذشت و ی روز همسرم من رو از خواب بیدار کرد و گفت ک تست بیبی چکش مثبته من گفتم شاید تست خراب باشه و پاشیدیم رفتیم آزمایش بارداری داد و اونجا دیگه مطمعن شدیم ک آره اعتمادمون ب خداوند جواب داده . و الان ک این کامنت رو مینویسم دخترم (آوین) شانزده ماهشه و خدا شاهده هر موقع ک میبینمش همش لطف و محبت خداوند رو نسبت ب خودمون بیاد میارم و هزاران بار سپاسگزاریش میکنم.
سلام برادر.باورمیکنی اشکم دراومد چقدرخوشحال شدم خدا اوین عزیز رو حفظ کنه.من بخش اتاق عمل زنان کارمیکنم وچندین مورد از خانمها که نازایی داشتن وسزارین شدن برام تعریف کردن که بعد چندسال دوندگی دکتراخری بهشون گفته بود که کلا بیخیال بشین شما بچه دارنمیشین.واینها تمام دارو ودرمان رو گذاشتن کنار وامیدشون از دکترها قطع کردن وفقط از خود خدا خواستن وباردارشدن.منو یاد اون شنیده ها انداختین برای همون گریه ام گرفت.خدا درهمه لحظات ما جاریه ما ایمان وباور نداریم.ما اگه بهش وصل بشیم همه کارمیکنه.چندماه پیش رفتم امور اداری که کارت بانکی تحویل بگیرم ده دقیقه زودتر از شیفت دراومدم که منتظرنشم تا دنبال کارتم بگردن چون خیلی زیاد بود تا رفتم گفتم پهلوان .کارتم دقیقا رو دست بود از بین این همه کارت.خودمسئولش تعجب کرده بود میگفت چه جالب برای بقیه یک ساعت باید بگردی.شاید اینها برای ما کوچیک باشن ولی باید هی به خودمون بگیم که خدا داره هماهنگی ها رو انجام میده.یا شماره پرونده رو گم کرده بودم به مسئولش گفتم 16ماه پیش اومدم پیشتون تا دفترشو باز کرد که شماره پروندمو پیدا کنه دقیقا همون صفحه اومد که اسم من 16ماه پیش توش نوشته شده بود ومستقیم چشم مسئول به اسم من افتاد که اون صفحه پر از اسم بود یعنی حتی ثانیه ای طول نکشید واقعا کی داره این کارها رو پیش میبره؟؟؟؟؟؟؟
سلام آقای نجاتی دوست هم فرکانسی مون در سایت
چه زیبا از اعتماد به خداوند همسرتون نوشتید، چقدر تحسین کردم این حد از توحید شما و همسرتون و خداوند هم به زیباترین صورت پاسخ شما را داد .
چقدر خوشحال شدم از این نتیجه تون و به شما و همسر توحیدی تون این حد از توکل به خداوند و هدیه فرزندتون رو تبریک میگم .ایشالله دخترگل و زیباتون در پناه خداوند مهربان در کنار شما سلامت و صالح و شایسته و شاد باشند .
اون چیزی که بیشتر برای من بولد شد این بود که 2 سال طول کشید از روزی که شما توکل کردین تا روزی که متوجه بارداری همسرتون شدین…
چقدر خوبه این استقامت چه قدر خوبه این صبر و توکل و ادامه دادن با ایمان و امید به تنها قدرت جهان
چقدر خوبه که به یاد خودمون بیاریم که همه چی رو خدا میده اما یادمون باشه که باید تکاملم هم طی بشه با استقامت در راه درست و پایبندی به اصل…
و بشارت بده به صابران، کسانی که صبر کردند و عمل صالح انجام دادند، و خداوند به آنها درود میفرستد…
پناه میبرم از شرک به خداوندم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به استاد و همه دوستان عزیزم
خاطره ای از ردپای توحید در زندگی من در امر ازدواج خودم
حقیقت این است که دخترخانمی را مدنظر داشتم برای ازدواج به گونه ای که مطمئنِ مطمئنِ مطمئن بودم که همین شخص روزی من میشود و لا غیر…
این کلید واژه را باید همین الان بگویم که در انتهای نوشته ام با آن کار دارم که آن دختر خانم پرستار بود و از دوستان مادری ام بود….
روزها به انتظار نشستم تا روز موعود خواستگاری فرا برسد ولی وقتی که فرا رسید شوکه شدم…
آری جواب از طرف ایشان نه بود و من مات و مبهوت مانده بودم که آخه چرا؟؟؟!!!
آن روزها خیلی از قانون آگاهی نداشتم و اسیر نجواهای ذهن شده بودم و حالم بد بود تا اینکه یک جمله در تلگرام خواندم که مرا خیلی آرام کرد و آن جمله حاوی چنین مضمونی بود که….
به خدا اعتماد کن ، خدا بهترین ها را در بهترین زمان و مکان روزی تو میکند…
این جمله سکانس اولیه خدا برای من بود تا آرام شوم و اما سکانس زیباتر اینجا بود که با دوستم در خیابان های تهران قدم میزدیم و صحبت میکردیم که چنین صحبتی از دهان دوستم خارج شد که
ببین ؛ مطمئن باش که یک دانه از خوبانش را برای تو کنار گذاشته
این جمله عجیب مرا آرام کرد و در آن لحظات ، من احساسی را تجربه کردم که شیرینی اش تا ابد از وجودم خارج نمیشود ، احساسی که مرا عجیب به خدا وصل کرد و به خودم گفتم که…
ببین رضا تو یک خدای قدرتمندی هم داری که بد نیست یه موقع هایی به او سر بزنی ، دیگر خیالت جمع باشد که بهترین را روزی تو میکند
وقتی اینجوری تسلیمِ خدا شدم و از سر راه او کنار رفتم ؛ معجزات شروع شد با اینکه من دیگر به ازدواج فکر نمیکردم…
همان شب پدرم با من تماس گرفت که فلان دختر خانم هست ، آیا میخواهی ایشان را برایت خواستگاری کنیم؟
ذکر این نکته واجب است که نه من و نه پدر و مادرم ، این دختر خانم را ندیده بودیم و فقط از این خانواده یِ دختر خانم ، پدر ایشان را میشناختیم که با پدرِ من همکار بودند و انسانِ باخدا و صالحی بودند…
خلاصه پدرِمن از کرمان چنین پیشنهادی را از طریق تلفن ، به من که در آن ایام ؛ در تهران بودم ، داد و در همان لحظات ندایی درون من اینگونه به من گفت که…
به حرف پدر گوش کن که سود خواهی کرد
من مانده بودم و این ندا ، به گونه ای که به خدا میگفتم که خدایا ، آخه من ایشان را ندیده ام ؛ حالا چجوری بروم خواستگاری و تنها چیزی که میشنیدم ، این بود که…
به حرف پدر گوش کن که سود خواهی کرد
به خدا میگفتم که آخه من الان کارِ درست و حسابی ندارم ، ولش کن ؛ بیخیال من بشو ولی باز آن ندا از درون من میگفت….
به حرف پدر گوش کن که سود خواهی کرد
یعنی هر چی بهانه می آوردم که خدایا ، مرا بیخیال بشو ولی آن ندا فقط میگفت که…
به حرف پدر گوش کن که سود خواهی کرد
خلاصه در آن لحظات با خودم گفتم که باید به این ندا گوش کنم ؛ ندایی عجیب بود که خیلی بلند از درونم فریاد میزد که…
به حرف پدر گوش کن که سود خواهی کرد
خلاصه به پدرم گفتم که از جانب من همه چیز حله ، به پدر ایشان اطلاع بدهید که برای دختر ایشان به خواستگاری برویم….
وقتی که جواب از جانب من قطعی شد ، پدر و مادرم تصمیم گرفتند که قبل از اطلاعِ رسمی به خانواده ایشان ، به گونه ای ایشان را ببینند و در همان روز بعد ، در یک اتفاقی بسیار معجزه آسا ، ایشان(یعنی همسرم که الان برایم تعریف کرده) در یک آرایشگاهی بودند و مادر من به بهانه آرایش به آن آرایشگاه میردند و ایشان را میبینند و تایید میکنند و به من اطلاع میدهند که بهم میایید…
خلاصه روزِ بعد پدرم با پدرِ ایشان هم صحبت میشوند که آقا رضای ما هنرمند و خطاط هست و ما میخواهیم که…
وقتی که پدرم چنین میگویند ، پدرِ ایشان هم میگویند که اتفاقا محدثه خانمِ ما هم خطاط و نقاش است و هنرمند و…
وقتی پدرِ من به من خبر میدهد که ایشان مثل خودم هنرمند است یاد همان ندا افتادم که…
به حرف پدر گوش کن که سود خواهی کرد
و مات و مبهوت بودم از این اتفاق که خدایا تو میخوای با من چه کنی؟؟؟!!!
و این اولین اطلاعاتی بود که من از ایشان کسب کردم با اینکه هنوز یکبار هم ایشان را ندیده بودم
و اما لحظه اعلام خبر خواستگاری ما به دختر خانم از زبان پدرخانمم…
لحظه ای که اکنون همسرم براین تعریف کرده که وقتی این خبر را شنید به اتاقش رفت و در را بروی خودش قفل کرد که من نمیخواهم فعلا ازدواج کنم و از این حرفا….
خلاصه آنها تصمیم گرفته بودند که به ما یک جواب نه محترمانه بگویند و برای همین قصدِسفر کردند و با خود فکر کردند که حالا میرویم سفر و این قضیه کش پیدا میکند و فراموش میشود…
از قضا که مقصدِسفر آنها شهر قم بود و پدر من از این فرصت استفاده کرد و به آنها گفت که…
رضایِ ما الان در تهران است و به شهر قم نزدیک است و اگر موافق باشید در آنجا دیداری با شما داشته باشد و صحبتی بکنید
خانواده ی همسرم در آن لحظات با خود گفتند که…
حالا اشکالی نداره ، میرویم و صحبت میکنیم و بعد میگوییم که تفاهم حاصل نشد و یک نه محترمانه به آقای احمدی میگوییم…
دقیقا یک هفته بعد از آن شبی که پدرم زنگ زد و پیشنهاد خواستگاری را به من داد ، با من تماس گرفت که من هماهنگ کرده ام که فردا بروی به قم و در حرم حضرت معصومه ، دیداری با این خانواده داشته باشی و صحبت هایت را مطرح کنی و…
من مانده بودم و این حجمِ اتفاقِ بزرگ که آخه خدایا من تنهایی بروم در مقابل یک خانواده و…؟؟؟!!!
خلاصه با خودم صحبت کردم و خودم را قانع کردم که میروم و روز بعد آماده شدم که بروم و در حین رفتن با خدای خودم صحبت کردم که…
ببین خدایا ، من نه چیزی روی کاغذ مینویسم که از روی کاغذ حرف بزنم و… ؛ خودت این زبانِ درونِ دهان مرا بچرخان که چه بگویم و چه نگویم…
خلاصه من رفتم و با پدرِ ایشان تماس گرفتم تا لوکیشن را از ایشان دریافت کنم و خدا میداند که لحظه تماس چقدر حالتی عجیب داشتم و…(آخه من خیلی خجالتی بودم و مات و مبهوت بودم که چرا الان من اینقدر شجاع شده ام؟؟!!)
بالاخره این خانواده را پیدا کردم و تک و تنها در برابر آنها نشستم و صحبت کردم…
صحبت کردن من همانا و یک دل که هیچ بلکه صد دل عاشق من شدند و این را از رفتار آنها فهمیدم که من فقط صحبت میکردم و آنها مشغول تماشای من و شنیدن صحبت های من…
خیلی برایم جالب بود که آمده بودند تا جواب نه بگویند ولی همه چیز را پادشاه جهانیان برایم درست کرد ، زیرا که به من وعده داده بود که…
به حرف پدر گوش کن که سود خواهی کرد
صحبت تمام شد و در مسیرِ برگشت به تهران بودم که لحظاتی عجیب را تجربه میکردم و….
خلاصه هفته بعد ، در کرمان با خانواده به صورت رسمی به خواستگاری رفتم و جواب بله را بصورت قطعی گرفتم…
یعنی فرآیند شروع خواستگاری ما و جواب بله گرفتن ، فقط دو هفته طول کشید به گونه ای که هم خانواده خودم و هم خانواده همسرم متعجب بودند که چی شد؟؟؟!!!
و چند ماه بعد در حرم حضرت رضا علیه السلام عقد کردیم و زندگی خود را شروع کردیم….
و خدا میداند چه خانواده ی بهشتی روزی ام شد…
فقط خدا میداند که هر چه بگویم کم است
باید رمان بنویسم…
باید رمان بنویسم از معجزاتی که در این مسیر برایم اتفاق افتاد که مجالِ ذکرش در اینجا نیست…
و اما…
در ابتدای کامنتم از یک کلید واژه گفتم بنام پرستار….
حالا وقتش است…
این اتفاقات در سال 98 افتاد…
و در انتهای سال 98 کرونا آمد و همه دیدیم که وضع بیمارستان ها و پرستاران و…چه وحشتناک بود و همه از هم فراری بودند…
و باز هم آن ندا که این بار گفت…
برو خدا رو شکر کن که آن دختر خانمِ پرستار به تو نه گفت و گرنه الان زندگی برایت معنای تلخی داشت….
این نکته را هم بگویم که آن ایام من در باغِ زیبا و بهشتیِ پدرخانمم در کنارِ همسر و خانواده یِ او ، مشغول لذت بردن از نعماتِ خدا بودم و زِ غوغایِ کرونا فارغ….
و الان هم در کنارِ هم یک زندگی بسیار زیبا را داریم و خوشیم و رویاهایی بزرگ را در سر می پرورانیم و….
این بود داستان اعتماد به خدا….
و این است عاقبت روی آوردن به این ذکر مقدس که…
خدایا من نمیدانم و تو میدانی ، پس تو….
با سلام به خدمت آقا رضای گل
کامنتهای شما خیلی عالیه واقعا حس و حال آدم رو خوب میکنه و من رو به خدا نزدیکتر
من سالها قبل یه همکار داشتم که از هر نظر نامبروان بود از نظر ادب و فرهنگ و ایمان و ثروت و اخلاق و خلاصه همه چی ما با هم هم سرویس بودیم در حد سلام و علیک با هم حرف میزدیم ولی طرز نگاههاش یه جوری بود که هر روز منتظر بودم ازم خواستگاری کنه راستش منم ازش خوشم اومده بود خلاصه یه روز با واسطه یکی از همکارا ازم خواستگاری کرد قرار شد قبل از در جریان گذاشتن خانوده ها خودمون با هم به نتیجه برسیم چند جلسه بیرون رفتیم صحبت کردیم
هیچی مشکلی نبود با هم به نتیجه مثبت رسیدیم خلاصه توی آخرین جلسه شاید باورتون نشه یهویی بهش گفتم نه در حالی که دلم با تمام وجود میخواستش
هنوز حرفاش و صداش یادمه که میگفت خانمم من شما رو خیلی دوست دارم من توی همکارا دختری ساده و بدون آرایش بودم اونم میگفت من این دخترای رنگی رنگی رو نمیخوام من سادگی و آرامش تورو میخوام و اون هم از توی پسرای مجرد همکار از همه سر بود یعنی هر دختری آرزو داشت همسرش بشه
خلاصه سرنگرفت درحالی که ما همو میخواستیم چند ماه بعد شنیدم ازدواج کرده همون روز بلیط گرفتم رفتم حرم امام رضا و کل 24ساعت توی اتوبوس گریه کردم و همش میگفتم ما که همدیگه رو میخواستیم اونم مشکلی نداشت چرا یهویی من گفتم نه بعدش جریاناتی پیش اومد و نشد
همه این سالها خدا رو مقصر میدونستم و همش باهاش دعوا میکردم تا یک ماه پیش که یه شب دوباره گفتم خدایا بعد این همه سال نمیخوای بگی چرا نزاشتی ما ازدواج کنیم
دقیقا دقیقا روز بعد بطور معجزه وار و کاملا اتفاقی با پرونده پزشکی پسرش مواجه شدم که به خدا قسم فقط معجزه بود وکار خدا بود که اگه من خودم سرچ میکردم هرگز هرگز نمیتونستم این پرونده رو پیدا کنم
و فهمیدم پسرش اوتیسم داره و بعدش از مرکز خودمون به بهانه بررسی پرونده با شماره خانمش که توی پرونده بود تماس گرفتم و چن تا سوال پرسیدم وفهمیدم خودشه و چقدر خانمش ناراحت و افسرده و غمگین بود بابت بیماری پسرش همونجا کلی از خدا خجالت کشیدم وکلی برا اون خانم دعا کردم و بعد سالها چقدر تسلیم و آرام و خجالت زده و گریان و چیزی برای گفتن نداشتم و ندارم
از خدا میخوام همه ما مجردها رو به طرف بهترین همسر مثل شما هدایت کنه و خودش برا ما بهترین همسر رو انتخاب کنه
سپاسگزارم بابت کامنتهای توحیدی ات آقا رضای گل گلاب
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر شما لیلی خانم بزرگوار و عزیز…
بعد از خواندنِ دیدگاهِ شما که لطف کردین و در پاسخ به من نوشتین ، کلماتی در ذهنِ من در حالِ رژه رفتن هستند که باید آنها را در جوابِ به شما ؛ به زنجیر بکشم تا….(تو خود حدیثِ مفصل بخوان از این مجمل)
خوشا به سعادتِ شما…
وقتی همه چیز در حال تمام شدن بود ، با یک “نه” از سمت شما ورقِ بازی عوض میشود ، یک جوابِ ردِ محترمانه ای که خودتان هم نفهمیدین که چرا من اینکار را کردم؟؟؟!!!
ولی او چیزی میدانست که لیلیِ قصه ما نمیدانست ، به قول خودش…
إِنِّیۤ أَعۡلَمُ مَا لَا تَعۡلَمُونَ…
همانا من چیزی را میدانم که شما نمیدانید…
[سوره البقره 30]
در اینجا ، لیلیِ قصه ما گاهی اوقات مثل یعقوب نبی میشود و اشک میریزد و شکایت و گلایه میکند به سمتِ خدا که آخه چی شد؟؟؟!!!
إِنَّمَاۤ أَشۡکُوا۟ بَثِّی وَحُزۡنِیۤ إِلَى ٱلله…
همانا من پریشان حالی و غم و اندوه خود را با خدایِ خود درمیان میگذارم….
[سوره یوسف 86]
ولی خدا لبخندی میزند که بزودیِ زود میفهمی که چی شد که اینطور شد و….
و بالاخره روزِ پرده گشایی از اسرار فرا میرسد …
یَوۡمَ تُبۡلَى ٱلسَّرَاۤئرُ
روزی که نهان ها ، آشکار میشود
*[سوره الطارق ٩]
و لیلی داستان ما میفهمد که ای دل غافل ، خدا رو شکر که نشد….
و نکته زیبایِ قصه ی ما در همینجاست که لیلی داستان ما در روزگاران گذشته یک کاری کرده که لایقِ چنین موهبتی شده است…
نمیدانم ، شاید این لیلیِ داستان ما در روزگاران گذشته به مانند حضرت موسی در زیر سایه یِ دیواری یا درختی بوده و از ته دل خدا را صدا زده که…
(فَسَقَىٰ لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّىٰۤ إِلَى ٱلظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّی لِمَاۤ أَنزَلۡتَ إِلَیَّ مِنۡ خَیۡرࣲ فَقِیرࣱ [سوره القصص 24]
مثلا لیلیِ داستانِ ما گفته که “خدایا من نمیدانم و تو میدانی ، پس تو بساز ؛ زیرا که تو قشنگ میسازی…”
و یا شاید…
من نمیدانم چه گفته یا چه کرده ولی این را میدانم که او کاری را کرده که خدا با خودش گفته که…
به به ، این همان لیلی ای است که من میخواهم ، پس باید جواب او را به بهترین نحو بدهم…
آری ، او به بهترین نحو جوابِ فرکانس های ما را میدهد ، مثلا ما یک قدم به سمت او میرویم ولی او ده قدم به سمتِ ما می آید…
مَن جَاۤءَ بِٱلۡحَسَنَهِ فَلَهُۥ عَشۡرُ أَمۡثَالِهَا [سوره اﻷنعام ١60]
و بعد از این ، لیلی قصه ما لایق شده برای بهترین ها و به مانند حضرت موسی یک نامه عاشقانه از خدا دریافت کرده که…
وَٱصۡطَنَعۡتُکَ لِنَفۡسِی
و تو را برایِ خودِخودِخودم برگزیدم
[سوره طه 41]
مثلا گفته که
برگزیده ام برای خودم و نمیگذارم خم به ابرویِ لیلی من آید و برای همین ، کاری میکنم که با یک جواب “نه” ؛ از یک آینده ای که میتوانست حالِ خوبِ او را دچار تزلزل کند ، نجات پیدا کند….
باشد که با مرور این خاطره ، اعتمادِ بیشتری به من پیدا کند و….
خوشا به سعادتِ شما که لایقِ چنین موهبتی شدید…
خوشا به سعادت شما که خودِ خداوند مشتری شما شده…
تحسین میکنم مجاهدت های شما را در مسیر هجرت به سوی اصل راستینِ خود که چنین نتیجه ای را به همراه داشته…
مشتری اوست و من فروشنده…
میفروشم خویش را به او ، زیرا که من گرانبها هستم و هیچ چیز در این عالم بهای من نمیشود جز خودِخودِخودش ؛ به قول مولانای عزیز…
مفروش خویش ارزان که تو بس گران بهایی
و چه تجارت گرانبها و پرسودی… ؛ به قول خودش….
إِنَّ ٱللَّهَ ٱشۡتَرَىٰ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ أَنفُسَهُمۡ وَأَمۡوَ ٰلَهُم بِأَنَّ لَهُمُ ٱلۡجَنَّهَۚ….
[سوره التوبه ١١١]
بهشتِ دنیا و آخرت ارزانی شما باد لیلی خانمِ بزرگوار….
سلام بر شما آقا رضای عزیز و بزگوار
با تمام کلمات کامنت شما اشک ریختم و باز تسلیم تر و آرام تر و شرمنده تر به خدا شدم
خیلی قشنگ نوشتین خیلی زیبا بود چقدر زیبا خدا از طریق کلمات شما با من حرف زد
بله دقیقا خدا ما رو برای خودش آفریده و آیا این باعث نمیشه قند توی دلمان آب بشه و توکلمان بیشتر بشه
وَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنَا ۖ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ حِینَ تَقُومُ
باری بر حکم خدا صبر کن که تو منظور نظر مایی. و چون برخیزی (به نماز یا هر کاری) به ستایش خدای خود تسبیح گوی
خدا اینجا داره به مامیگه تو منظور نظر منی تو در میدان دید منی
چقدر زیباست این آیه چقدر به دل میشینه
ای کاش هرلحظه و هر نفس به این مسئله توجه کنیم که خدا دقیقا داره ما رو نگاه میکنه اونم عاشقانه اونم از سر محبتی که ما حتی نمیتونیم کاملا درکش کنیم
میدونی آقا رضا این همه سال من همش خدا رو مقصر میدونستم همش بهش غر میزدم توی اون 24 ساعتی که تو اتوبوس بودم تا به مشهد رسیدم همش سرخدا غر زدم قهر کردم گریه کردم روبرگردوندم ازش اصلا چیزی نخوردم تازه رفتم حرم شکایت کنم ولی خدا همش با مهربانی منو نگا میکرد منو نوازش میکرد اشکامو پاک میکرد منو بغل میکرد ولی من متوجه نبودم ندیدمش حسش نکردم در طول این سالها غر زدن و قهر کردن اصلا منو عقاب نکرد تنبیهم نکرد سرزنشم نکرد حتما هر لحظه بهم گفته واصبر ولی من نشنیدم متوجه نبودم ولی خدا منو بخشید
این خیلی خوبه که ماها از دست اون خدای ترسناک عبوس مغرور که همش میخواست ما گریه کنیم و التماس کنیم خواهش کنیم نذرهای فراوان کنیم بعدشم هیچی بهمان نمیداد نجات پیدا کردیم خیلیها در اطافمان همچنان اونو خدا میدونن
به لطف خدا و راهنمایی استاد الان من خدایی دارم که باهاش قدم میزنم. میریم پیاده روی وخرید برام لباس انتخاب میکنه .هرچی به نفعم باشه بهم میگه چقدر دوست خوبیه برام چقدر قابل اعتماده چقدر منو دوست داره
خدا هر لحظه سپرم میشه خدا چقدر هوامو داره فهو یهدین فهو یشفین
خدا جونم اصلا سخت نمیگیره لازم نیست ازش بترسم
آقا رضای عزیز باز هم ممنونم کامنت شما خیلی عالی بود خیلی عالی بود خیلی عالی بود باز هم سپاسگزارم
مربی رانندگی من هم اهل کرمان بود اونم مثل شما بسیار با محبت بود کرمانی ها بسیار مردمان با معرفت و دوست داشتنی هستند
به نام خدای مهربانم
سلام اقای احمدی
اخه چقدر تسلیم بودن!؟؟؟
اگه بقول خودتون کل داستان و ماجراهاش رو مینوشتید ما دیگه قرار بود چه حالی پیدا کنیم؟؟ اونجایی که نوشتید من ایشونو هنوز ندیده بودم و فقط گفتند مثل شما هنرمندند همون لحظه یک نشانه دیدید و بازهم تسلیم بودید ! با اینکه هنوز ندیده بودید ایشون رو
اخه تا کجاااا ادم میتونه انقدر اعتماد داشته باشه!
یه وقتایی میام برای خودم میگم دوست دارم با کسی ازدواج کنم که فلان و فلان خصوصیت رو داشته باشه بعد میگم اخه اینم با عقل کوته بین خودمه من از کجا میدونم که این ویژگی اصلا برام خوبه یا نه! ولش کن خدا خوب میتونه برام بچینه ولی واقعیتش اینه که هنوز اتفاق نیفتاده دلیلش اینه که تسلیم نشدم تو این مورد وگرنه مثل خیلی از اتفاقات زندگیم پشت سرهم چیده میشد
یه وقتایی میگم نههه شاید خوش قیافه برای من انتخاب نکنه, شاید……
الان که دارم مینویسم و به عمق کامنت شما فکر میکنم میبینم ترس دارم که بزارم خودش برام انتخاب کنه!!!
عجیبه نه؟
این تسلیم شدن چیه که میتونه انقدر کن فیکون کنه
خدایا نمیگم برام اینکارو بکن و اونکارو نکن بهت میگم کمکم کن خودمو بکشم از سرراهت کنار! ایمانی مثل اقای احمدی که نتیجش بشه همون یار و خانواده ای که لایقش بود و براااش خوب بود!
دوست عزیزم ممنونم که از تجربیات خوبت مینویسی, برای هردوتون زندگی قشنگ و آرومی رو آرزو میکنم
به نام الله یکتایی که هدایتگرِ خون در رگ های من است
سلام بر شما دوستِ توحیدی ام ، فاطمه خانم فضائلی بزرگوار…
سپاسگزارم از پیام محبت آمیز و انرژی بخشی که برای من نوشتید و من آن را در بهترین زمانِ ممکن دریافت کردم و یک سری خاطرات و اگاهی ها را برای من یادآوری کرد…
حقیقتا نوشتهِ شما حاویِ یک کدِ زیبا برای من بود که مرا به تفکر وادار کرد و آن کد این بود که چرا باید از تسلیم شدن بترسیم؟!
حقیقت این است که اکثریتِ ما از تسلیم شدن در برابرِ خدا ترس داریم و این ترس چیزی است که از سمتِ جریانِ تاریکی به ما القا میشود با نجواهایی از این قبیل که…
حالا درسته که در امرِ ازدواج تسلیمِ خدا شدی ولی اگر یه وقت این خدا فراموش کرد و یه انسان بی ریخت و قیافه را سرِ راهت قرار داد ، پس چی؟؟؟!!!
حالا درسته که تسلیمِ خدا شدی و به حرفِ خدا گوش دادی و رفتی یک سومِ موجودیِ حسابِ بانکی ات را در راهِ خدا انفاق کردی ولی ایکاش کمی فکر میکردی ، آخه طبق گفته تحلیل گرانِ بازارِ خیارسبز ؛ فردا قراره که قیمتِ خیارسبز از 10 هزار تومان به 11 هزار تومان ، افزایش پیدا کنه ، حالا از کجا میخوای خیارسبز بخوری؟؟؟!!!حالا وقتی که پنیرِ بدون خیارسبز خوردی بهت میگمااا…
حالا درسته که…(تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل)
آری ، همه ما میدانیم که تسلیم زیباست ولی این نجواها مثل خُوره به جانِ ما میفتند و چنانچه که جلوی آنها را نگیریم تا مرز جنون ما را میبرند و کار به فحاشی و کُفرگویی به خدا میرسه که آخه تو چه خدایی هستی؟ تو اصلا مگر خدایی هم بلدی؟ تو چرا خواسته های مرا نمیدی؟ و…
ولی خب راه کار چیه؟؟!!
راهکار همان چیزی است که موسی به ما یاد داد در هنگامی که خسته و درمانده به زیر سایه ای رفت و اعتراف کرد به فقر و نیازش به درگاهِ پروردگار…
رَبِّ إِنِّی لِمَاۤ أَنزَلۡتَ إِلَیَّ مِنۡ خَیۡرࣲ فَقِیرࣱ [سوره القصص 24]
این اعترافِ به عجز و ناتوانی در برابرِ درگاهِ خداوند ، سکویِ پرتاب ما برای صعود به سمتِ اوست… ، به قول استاد عباس منش…
هر چه در برابر خدا متواضع تر باشی ، خدا تو را سربلندتر میکند
خب خدایا من هم عاجزم و این نجواها می آیند و مزاحمِ خلوتِ من و تو میشوند و مانع این میشوند که صدای تو را بشنوم ، به عزتت تو را سوگند میدهم که مرا از این جهنمِ بدونِ خودت رهایی بخش…
همین…
آن وقت خودش می آید و برای ما لالایی میخواند و آرامِ آرامِ آرام میکند و با یک سری سوالاتِ ساده یِ فراموش شده ، چنان نوری را در وجودِ ما میتاباند که جریان تاریکی چنان پا به فرار میگذارد که در چند کیلومتری ما هم جرات نمیکند عرضِ اندام کند…
مثلا میپرسد…
بنده ی عزیزم ، آیا از اینکه سیستمِ گردشِ خون در رگ هایت را به من سپردی تا من آنها را مدیریت کنم ؛ پشیمانی؟!
بنده ی عزیزم ، آیا دورانی را که در شکمِ مادرت بودی و تسلیمِ محضِ من بودی را بیاد می آوری که چه شاهکارهایی را در وجودت نهادم؟!
بنده ی عزیزم ، زمانی که در شکم مادرت تسلیمِ محضِ من بودی ، دو عدد کلیه به تو عطا کردم که روزانه 200 لیتر از خون تو را تصفیه میکند ، آیا به این نعمتِ من توجه کرده ای که الان میایی برای من خط و نشان میکشی؟!
بنده ی عزیزم ، آن انسان هایی را که مشکلِ کلیوی دارند و سیستم تصفیهِ خونِ در حال گردش آنها ، دچار اختلال شده است و باید مرتب تحت درمان و دیالیز باشند را جلویِ چشمت قرار ندادم تا بفهمی که از چه گوهری بهره میبری که دیگران آرزویش را دارند؟!
بنده ی عزیزم ، آیا همین نعمتِ تصفیه و هدایت خونِ در رگ هایت برای تو کافی نیست تا قدرت مرا باور کنی و با خیالِ راحتِ راحتِ راحت به من اعتماد کنی و تسلیمِ من باشی؟!
أَلَیۡسَ ٱللَّهُ بِکَافٍ عَبۡدَهُ؟!
آیا خدا برای کسی که بنده اش است ؛ کافی نیست؟!
[سوره الزمر 36]
بنده ی عزیزم ، تو به یک بانک اعتماد میکنی و سرمایه ی مالی ات را به آنان می سپاری تا سرمایه ات را دوچندان کنند و به تو برگردانند ، آیا من نزدِ تو به اندازه ی بانک اعتبار ندارم تا وجودت را به من ببخشی تا برایت شاهکار کنم و…؟؟!!
بنده ی عزیزم ، تو به یک خلبانی که من او را هستی بخشیده ام ، اعتماد میکنی و خودت را تقدیم او میکنی تا تو را به مقصدی برساند ، آیا افتخار میدهی تا من هم خلبانت شوم و روی دوشِ من سوار شوی تا ببینی که به کجاها بِبَرمت؟؟!!
بنده ی عزیزم ، تو به یک پزشکِ جراح اعتماد میکنی و جانت را به او تقدیم میکنی تا تو را بیهوش کند و برویت تیغ بکشد و درمانت کند ، آیا من را قابل نمیدانی که خودت را تقدیم من کنی تا تو را از شرک و ناخالصی ها درمان کنم؟!
بنده عزیزم ، من همان خدای دنیای تو در شکمِ مادرت هستم که تو تسلیمِ محض من بودی و برای من خط و نشان نمیکشیدی و من به تو چشم و گوش و کلیه و قلب و… دادم که اگر تمام مهندسین عالم جمع شوند نمیتوانند مثل آنها را بسازند ، حال چه شده که الان بزرگ شدی ، برای خودت کسی شده ای و ما را فراموش کرده ای؟!
بنده ی عزیزم ،…(تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل)
دیگه خدا باید چه کار کنه که حُسنِ نیتِ خود را به ما اثبات کند؟؟؟!!!
یَـٰۤأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوا۟ ٱسۡتَجِیبُوا۟ لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمۡ لِمَا یُحۡیِیکُمۡ [سوره اﻷنفال 24]
به قول مولانا که از زبانِ خدا به ما میگوید که
صد نامه فرستادم ، صد راه نشان دادم
یا نامه نمیخوانی ، یا راه نمیدانی
به تعبیر حضرت سجاد علیه السلام در دعای توحیدی ابوحمزه ثمالی که یه حمد و ستایش زیبا از خدا گفته اند که
الحمدُلله الذی أدعوهُ فیُجیبنی و إن کُنتُ بطیئا حین یَدعوننی
حمد و ستایش مخصوص خدایی است که هرگاه او را بخوانم ، مرا اجابت میکند و این در حالی است که زمانی که او مرا میخواند ، من به کُندی دعوت او را لبیک میگویم
جالب است که ما به صورتِ لاک پشتی به دعوت او لبیک میگوییم ولی او به صورتِ خرگوشی به دعوتِ خالصانه ما لبیک میگوید
او عاشقانه در هر لحظه و هر ساعت منتظر است که به سمتِ او برگردیم و به دعوتِ او یک لبیک جانانه بگوییم ولی ما مشغول دو دو تا چهارتا هستیم…
خدایا شکرت…
همین…
وادیِ تسلیم زیباست ، وادیِ سوپرایز است…
خدا توفیق تسلیم بودن در بارگاهش را به ما عطا کند ، تسلیمی بدونِ حس معامله که خدایا من تسلیم میشوم به شرط اینکه این و آن را به من بدهی ، تسلیمی برای خودِ خودِ خودش ، تسلیمی از این جنس که…
ببین خدایا ، آمده ام که ساکنِ کویِ تو باشم و به اندازه یک پلک بر هم زدن از تو غافل نباشم ، همین و تمااام
دوست دارم در تکمیل نوشته اصلی ام ، نکته ای را در نوشته ای که در جوابم به شما مینویسم ؛ بنویسم و آن مربوط به اتفاقی میشود که چند شب پیش افتاد
قبل از ذکرِ آن اتفاق ، لازم است یکی از خصوصیاتِ همسرم را بگویم تا بتوانم زیباتر مفهوم آن اتفاقِ چند شب پیش را که برایم اتفاق افتاد ، بیان کنم و آن خصوصیت همسرم این است که…
ایشان به شدت روی خریدهایی که انجام میدهد دقت میکنند ، مثلا برای خرید یک بسته نخودی که من براحتی و در عرض چند ثانیه میخرم ، زمان میگذارد تا یک بِرَندِ خوب و باکیفیت را انتخاب کند و بخرد و…
در کل میخواستم بگم که ایشان خیلی در انتخاب هایش برای خریدهایی که انجام میدهد زمان میگذارد…
حال در چند شب پیش ، همسرم حرفی را به من زد که خیلی مرا به فکر فرو برد و آن حرف این بود که…
واقعا من مانده ام که منی که اینقدر بروی خریدها و انتخاب هایم دقت دارم و زمان صرف میکنم ؛ چه شد که در مهمترین انتخاب زندگی ام ، خیلی راحت و بدون اینکه وقتی بگذارم و تحقیقی بکنم ، جوابِ بله را به تو گفتم و تو را به عنوان همسرِ و شریک زندگیِ خودم انتخاب کردم
این جمله ی همسرِ نازینیم خیلی مرا به فکر فرو برد ، در واقع جملهِ خدا بود به من که حاوی این پیام برای من بود که…
دیگه چه کار باید برایت بکنم که بفهمی من برایت کافی هستم؟!
مجددا از شما برای پاسخِ انرژی بخشی که برای من آگاهی های زیادی را مرور کرد ؛ سپاسگزاری میکنم
و برایتان بهترین ها را از خداوندی که“وَهُوَ خَیۡرُ ٱلرَّ ٰزِقِینَ”است ، خواستارم…
خَیۡرُ ٱلرَّ ٰزِقِینَ یعنی ، بهترین نعمتُ و رزقُ و روزی در بهترین زمان و بهترین مکان ؛ تقدیم به شما باد…
به نام خدای مهربانم
سلام مجدد به دوست عزیز و ارزشمندمان اقای احمدی و همسر عزیزشون
این حرفها از خود خودبهشت میاد مگه غیر از اینکه تو بهشت همه ی حرفها چیزی غیر از حرفهای خدایی و بهشتی است
إِلَّا قِیلٗا سَلَٰمٗا سَلَٰمٗا 26
من واقعا از خدای خوبم سپاسگزارم که منو به این بهشت و این دوستان بهشتی راه داد, اما یک شبه نبود اینکه الان و تو این برهه تنها چیزی ک فکر میکنم و بهش میخوام با تمااام قلبم میخوام به یادش بیارم و عمل کنم و جزیی از رفتارم کنم این واااقعا تکاملی بود !من به اینجور کامنت ها هدایت نمیشدم که, از نظر من اینا فقط حرفهای قشنگ بود ولی امان از لحظه ای که بخاطر چارتا موفقیت سال قبلت جوگیر میشی و میخوای برا سال جدیدت خووودت برنامه بریزی ولی جوری ادم گیر میکنه, جوری ک شب و روز تیره میشه, قلب بسته میشه اون شب بود که بعد دعای جوشن به یکی از نوشته های بهشتی شما هدایت شدم و بعدم فایل توحید عملی یازده اومد,
اگه خالص سازی قلب رو با خالص سازی جسم بخوام مقایسه کنم,
وقتی چندسال پیش این دخترهای جذاب ورزشکاری رو تو اینستا میدیدم منم بدجور به قلبم افتاد که اقا منم میخوام ولی فاصله انقدر زیاد, انقدر خالص سازی میخواست قبلش, اخه چیپس و پفک خوردن کجا و بدنسازی کجا! خوردن شکر و قند و سرخ کردنی کجا و دویدن و دوچرخه سواری کجا, قبلش باید خالص میشد این بدن تا پذیرای ورزش و تنفس بالا باشه, و این مسیر تکاملی طی شد و ماندگار موند و به خواسته ام رسیدم
دوسال پیشم وقتی به حرفهای استاد رسیدم فهمیدم فاصله خیلیییی زیاده یه عالمه چیزها هست که باید از ریشه خشک بشه تا این قلب بتونه خالص بشه, خوب یادمه اولیش کینه بود بعدش توقع, دروغ های الکی, اینستاگرام و…..
بقول ملاصدرا بشویید قلبهایتان را از هر احساس ناروا
وقتی راجب خرید صحبت کردید یاد یه چیزی افتادم
همسر نازنین شما تو مسائل اصلی زندگیش اعتماد کرده و چنین چشمه جوشانی از علم و معرفت و درستی کنارش قراره گرفته( من واقعا زوجهای بهشتی و پاک رو با تمام قلبم تحسین میکنم)
به میزانی که اعتماد میکنیم نتیجه میگیریم
بعد این موقع ها شیطان میاد میگه عه پس اینجوری زندگی خیلی راحته که, مگه میشه؟
ولی بعد یکماه فکر کردن به همه چی انگار تازه دارم میفهمم باید بخوااای تا هدایت بشی! باید هر لحظه بخوای و گرنه تو بهشت هم میشه گمراه شد مثل آدم و حوا
اون هفته بیرون بودم یک خانمی کنارم نشست و بی هوا یهو شروع کرد دعا کردنم و منم نگاه میکردم بعد یهو گفت هر قدمی ک میری میگی بگو خدا, همش صداش بزن, از یه پلک زدن نزدیکتره بعدشم برام پلک زد و دستمو گرفت و رفت, اصلا فکر کردنم بهش دیوانه کنندست انگار نه فقط از قلبت بلکه از بیرونم داره حرف میزنه برات
وقتی گفتید خرید بادقت یه چیزی انگار یادم اورد که این تسلیم شدنه همه چیزو اسون میکنه و برای هرکسی هرچقدر اعتماد کنه به همون اندازه جواب میگیره ,تو هرررر موردی ک خودش بخواد مثلا همسر شما تو یکی از اساسی ترین مسائلش و من مثلا تو این مسائل بعد شاید برای هردوی ما قابل درک نباشه و بگیم نهههه مگه میشه به این دلیل و اون دلیل اینو دیگ نمیشه بهش سپرد
دوسال پیش بود تقریبا اولین بار تو سریال سفر به دور امریکا خانم شایسته گفت توهمون قسمت دهم که ما برای ادامه سفرمون برنامه رو به دست خدا که استاد برنامه ریزی هاست میسپاریم و با زبان نشانه ها جلو میریم و در زمان مناسب در مکان مناسب قرار میگیریم, برای من عجیب ترین جمله بود و چون تازه یاد گرفته بودم هرجا میرفتم ازش استفاده میکردم یادمه با مامانم رفتیم کوه گم شدیم از مسیر اصلی من میگفتم تو دلم که نههه خدا هدایتمون میکنه و قشششنگ یادمه لحظه ای رو که مسیرو پیدا کردیم, دیدید استاد میگه تو توحید عملی ده که من تو همه چی ازش استفاده کردم؟؟؟ من تو این مورد هر روز داره اطمینانم بیشتر میشه
گفتید خرید یاد همین موضوع افتادم, چون رهااا شدم ازش نمیخوام بگم اوضاع ممکلت چجوریه و فلان دیدیم و عادت کردیم که هر فروشنده ای هر قیمتی رو میخواد بهت میده , یا نه اصلا انقدر تنوع زیاده ک وقتشو نداری بری بگردی یا نههه بهتر بگم اصلا نمیدونیم چی خوبه چی بد! من تصمیم گرفتم تو خرید کاملا بسپارم به خودش, از لباس و کیف و کفش تا خوردنی و وسایل خونه و هرررچیزی, بعد دیگران و حتی مامانم همیشه بهم میگه خوشبحالت همییشه راضی ای از خریدات میگم خب این بهترین بوده برای من, دوماه پیش ک عروسی دخترخالم بود و نمیدونستم چی بخرم تو نصفه روز رفتم یکم گشتم مغازه هارا از صبح ساعت یک بود تو یه مغازه از پاساژ بودیم, گفتم خب خدایا برا تفریح دیدیم و خوب بود حالا لطفا بگو چی بخرم و تمام, فروشنده لباسو آورد و خریدم و یه تخفیف تپل هم داد, هنوز ک هنوزه اطرافیانم میگن لباست چقد قشنگ بود و ازین جور حرفا, و همیشههه ی همیشه خریدم از یه جایی بوده که شده حتی یک سوم بقیه جاها همون همون
خیلی نوشتم, ممنون که وقت گذاشتید و خوندید,دوست داشتم بیشتر بنویسم ولی نشد
در پناه خدا باشید
سلام به آقا رضای عزیز،
همیشه کامنت های شما رو دنبال میکنم و از خوندنشون لذت میبرم،
پر از آگاهی هست پر از باورهای توحیدی،
آقا رضا در بخشی از کامنتتون نوشته بودید:
(او عاشقانه در هر لحظه و هر ساعت منتظر است که به سمتِ او برگردیم و به دعوتِ او یک لبیک جانانه بگوییم ولی ما مشغول دو دو تا چهارتا هستیم)
واقعا نمیدونم منظور شما از این لبیک گفتن چی هست یعنی تو مدار درک این جمله نیستم،
شاید برای شما که در مدار درک این جمله هستید حرف من عجیب باشه ولی خواهشن درخواست دارم در خصوص جمله بالا بیشتر توضیح بدید تا بتونم در عمل و در زندگی واقعی این لبیک گفتن رو بکار ببرم و درک واضح تری داشته باشم،
ممنونم که هستید و ممنونم که دلنوشته هاتون رو با ما به اشتراک میگذارید.
درپناه خداوند سالم شاد و ثروتمند باشید
به نام الله یکتایی که از همه نظر مرا کافیست…
سلام بر شما علی آقای قاضی بزرگوار ، دوستِ نازنین و عزیزم…
سپاسگزار لطف و محبت شما نسبت به نوشته هایی که در اینجا منتشر میکنم هستم
دوست دارم آغازِ این نوشته ام را با یک حمد و ستایشِ زیبا ، از زبانِ حضرت سجادی آغاز کنم که این عاشقانه ی او در دعایی ثبت شده است بنامِ “ابو حمزه ثمالی” که در صورتِ تمایل ، آن را بخوانید و در محتوایِ آن تامل کنید…
الحمدُلله الّذی تَحبّبَ إلَیَّ وَ هُوَ غَنیٌّ عنّی…
حمد و ستایش مخصوص خدایی است که مرا دوست دارد در حالیکه هیچ نیازی نسبت به من ندارد…
اگر کمی تامل کنیم ، متوجه میشویم که استحکام و تداومِ اکثریتِ رفاقت ها و دوستی هایی که در این دنیا وجود دارد ، بخاطرِ وجود منفعت هایی است که بینِ دو طرف وجود دارد و چنانچه آن وجهِ منفعت کنار برود ، پایه های آن دوستی به هم میخورد
ولی دوستی ای خالصانه است که به همدیگر عشق و محبت بورزیم بدونِ اینکه توقعِ منفعت و سودی از طرف مقابل داشته باشیم ، دوستی ای بهشتی از جنسِ آیه ی زیر…
إِنَّمَا نُطۡعِمُکُمۡ لِوَجۡهِ ٱللَّهِ لَا نُرِیدُ مِنکُمۡ جَزَاۤءࣰ وَلَا شُکُورًا
ما بخاطرِ خشنودیِ خدا ، شما را غذا دادیم و در مقابل این کار خود توقعِ هیچ پاداش و سپاسگزاری هم نداریم
[سوره اﻹنسان ٩]
خیلی عجیب است که این گروهِ بندگانِ خدا ، در مقابلِ کار خود حتی توقع این را هم ندارند که طرفِ مقابل یک تشکرِ ساده از آنها داشته باشد چه برسد به اینکه بخواهند از آنها دستمزدی را دریافت کنند…
حال در دوستی خدا با خود تامل کنیم که ما را دوست دارد در حالیکه هیچ نیازی به ما ندارد ، زیرا که قدرتمندی است که از همه نظر بی نیاز است و فقر و حاجتی به هیچ کس ندارد…
حال سوال این است که چرا باید مرا دوست داشته باشد در حالیکه هیچ نیازی به من ندارد؟؟!! اصلا نشانه یِ دوستیِ صادقانه یِ او چیست؟
نشانه یِ دوستیِ صادقانه یِ او ، موهبتِ چشمانی است که هر روز صبح باز میشوند تا بتوانیم عزیزانمان را ببینیم و از وجودشان لذت ببریم…
نشانه یِ دوستیِ بدونِ دَغَلبازیِ او ، گردش آرام و منظمِ این سیاره یِ کروی شکل ، برویِ خورشیدی است که همچون یک لامپ پُر نور ، زمین را روشن میکند تا بتوانیم از زیبایی هایی که خدا در این سفره ی عالم گذاشته استفاده کنیم و…
حتی نشانه یِ دوستیِ صادقانه یِ او وجود دردها و رنج هایی است که برای ما میفرستد ولی ما گنج نهفته در آنها را دریافت نمیکنیم و بجای اینکه بفهمیم که این دردها آمده اند که ما به خود آییم و با فریادِ “إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّاۤ إِلَیۡهِ رَ ٰجِعُونَ” به سمتِ خودش برگردیم و واردِ وادیِ سلامت و بهشت شویم ؛ زبان به شکایت باز میکنیم که خدایا چرا من؟؟؟!!!
نشانه های دوستیِ صادقانه یِ او فراوانند ، فقط باید به قول سهراب سپهری “چشم ها را بشوییم و از زاویه ای دیگر نگاه کنیم”
و اما نشانه یِ واضحی که در جلوی چشمانِ ما است که باید به آن لبیک بگوییم ، چیست؟!
نشانه اش وجود استاد عباس منشی است که ما را به وادی ای دعوت کرده که وادیِ توحید است ، وادی ای با یک سری مجموعه قوانینِ مشخص که با استفاده از آنان میتوانیم خلق کنیم هر آن چه را که بخواهیم و اراده کنیم…
و لبیک ما یعنی که با صدِ وجودم این دعوت را می پذیرم و شک و شبهه ها را کنار میگذارم و یک جهاد اکبر به راه میاندازم برای هجرت از وضع فعلی به یک وضع ایده آل و بهشتی…
در واقع خدا از ما خواستگاری کرده به شوق بله گرفتن از ما…
خواستگاری کرده و ما را وعده داده که اگر بیای به سمتِ من ، دنیا را به پایت میریزم و ما را ترسانده که اگر به دعوت من لبیک نگویی ، اسیر افرادی میشوی که زندگی را برایت جهنم میکنند و هدفِ او از این کار این بوده تا ما را تحریک کند که “بله” بگوییم به دعوتِ او…
و زیبایی این سیستمِ خداوند متعالی که “کَتَبَ عَلَىٰ نَفۡسِهِ ٱلرَّحۡمَه” است ؛ این است که رحمتِ او بر خشمِ او سبقت گرفته است ، مثلا گفته است که…
(مَن جَاۤءَ بِٱلۡحَسَنَهِ فَلَهُۥ عَشۡرُ أَمۡثَالِهَا وَمَن جَاۤءَ بِٱلسَّیِّئَهِ فَلَا یُجۡزَىٰۤ إِلَّا مِثۡلَهَا وَهُمۡ لَا یُظۡلَمُونَ) [سوره اﻷنعام 160]
ترجمه این آیه به زبان عامیانه خودمان این میشود که…
ببین بنده من ، در سرزمینِ من اگر کار زیبا کنی ، آن کار را از تو قبول میکنم و ده برابرش را به تو بر میگردانم ولی چنانچه کار نازیبا بکنی ، معادل همان را به تو برمیگردانم
عهه ، این چه سرزمینی است که در آن خوبی ها ده برابر میشود و به ما برگشت داده میشود ولی بدی ها نه…
خب همینه دیگه ، اینجا وادیِ خدای عاشقی است که منتظر ماست که به او لبیک بگوییم
اینجا وادی خدای عاشقی است که یکی از نام های زیبایش در دعای جوشن کبیر این است که…
یَا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ ….. ای کسی که رحمتِ او بر خشمِ او سبقت گرفته
اینجا وادیِ خدایِ عاشقی است که رحمتش همه ی این عالم را فراگرفته ، خودِ خودِ خودش گفته است که رحمتِ من و نگفته که غضب من…
وَرَحۡمَتِی وَسِعَتۡ کُلَّ شَیۡءࣲ
و رحمتِ من ؛ همه چیز را در بر گرفته است
[سوره اﻷعراف ١56]
اینجا وادیِ خدایِ عاشقی است که وقتی میخواهد خود را به جهانیان معرفی کند ، ابتدا از رحیم بودنش سخن میگوید و سپس از خشم و عذابش…
(نَبِّئۡ عِبَادِیۤ أَنِّیۤ أَنَا ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِیمُ وَأَنَّ عَذَابِی هُوَ ٱلۡعَذَابُ ٱلۡأَلِیمُ)
و ای محمد ، به بندگانم بگو که من آمرزنده و بخشنده ام و عذاب من هم دردناک است
[سوره الحجر 49 – 50]
در واقع اگر خوب دقت کنیم ، متوجه میشویم که وعده خشم و عذاب او هم نوعی رحمت است تا ما بترسیم از اینکه سمتِ آن کارهای نازیبا برویم…
آری ، سیستمِ این خدا بر بخشندگی استوار شده است و از سمت این سیستم یک پیامکِ دعوت برای ما جهتِ شرکت در جشنِ ملکوتیان ، صادر شده است و مساله این است که…
آیا من به این پیامکِ دعوتِ او لبیک میگویم یا خیر؟
آیا من این خواستگاریِ او را با یک لبیکِ جانانه قبول میکنم یا خود را به عقدِ موقت و دائمِ غیر او در می آورم و غرق در رنج و سختی و… میشوم؟
اشکالی هم ندارد که من به دعوتِ او لبیک نگویم و عروسِ او نباشم و عروسِ غیر او شوم ، فقط این وسط باید خودم را آماده کنم برای اینکه حسابی رنج بکشم و اسیر و برده یِ هوسرانی این و آن شوم و بعد از این چک و لگد خوردن ها ، مجددا با صورتی خون آلود و دست و پایِ شکسته به سمتِ او برگردم و بگویم که خدایا غلط کردم ، الان برگشتم و میخواهم بله بگویم…
خوشبحال آنان که پیامِ خدا را خوب میفهمند و در همان جلسه خواستگاریِ اول ، با شوق فراوان “بله” را میگوند و ساکن حریمِ او میشوند
آری ؛ ما دعوت شدگانی هستیم که به وادی آگاهی و توحید و حساب کردن روی خودِ خودِ خودش ، دعوت شده ایم ؛ باشد که قدردان باشیم و…
وظیفه ما این است که در برابرِ این دعوت ، یک لبیک جانانه بگوییم و با ذکرِ مقدس ” من نمیدانم و تو میدانی” از او راهنمایی بگیریم و طبق راهنمایی او جلو رویم و خوشبختِ خوشبختِ خوشبخت باشیم…
او خدایی است دانا و به ما می آموزد آن چیزهایی را که نمیدانیم…
او خدایی است که در لحظات اولیه تولد ، به همه ما علمِ چگونگیِ استخراجِ شیرِ مادر را آموخت بدون اینکه سرِ کلاسِ درسی نشسته باشیم…
او خدایی است که به قول ملاصدرا ، همه چیز میشود ، همه کس را ؛ پس با این حساب او معلمِ من میشود و برای معلم بودنم کافی می باشد…
او خدایی است که معلم ما میشود به شرط اینکه به آن چیزهایی که میدانیم عمل کنیم تا به کلاس های بالاتر او برویم تا او به ما تدریسکند چیزهایی را که نمیدانیم… ، به تعبیر خودش…
وَٱتَّقُوا۟ ٱلله وَ یُعَلِّمُکُمُ ٱلله وَٱلله بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمࣱ
و ایگروه مومنان ؛ حد و حدود الهی را رعایت کنید و خدا به شما می آموزد و خدا نسبت به هر چیزی دانا است
[سوره البقره 282]
آری ، خدا دانایِ کُل و معدنِ علم است و هر کس به اندازهِ ظرفِ خودش از این معدن بهره مند میشود و شرط بالارفتن در دانشگاهِ خدا ؛ عمل به آن چیزهای است که به ما آموخته ، به تعبیر حضرت باقر علیه السلام…
مَن عَمِلَ بِما عَلِم ، علّمه الله ما لم یَعلَم
هر کس به آنچه که میداند ، عمل کند ؛ خدا آن چیزهایی را که نمیداند ، به او می آموزد
پس من به دعوت او لبیک جانانه میگویم و واردِ وادیِ او میشوم و در این مسیر به فرمان هایِ او احترام میگذارم و تلاش میکنم تا حد و حدود او را رعایت کنم و در عین حال سراپا گوش میشوم و شاخک هایم را تیز میکنم برای آموختن در مکتبِ او…
این شیوه حضرت محمدی است که سواد خواندن و نوشتن نداشت ولی درمکتب او بزرگ شد و خود خدا معلم او بود و او را از یک پسر بچه ی یتیم ، به شخصیتی تاثیرگذار در تاریخ مبدل کرد
این شیوه ابوعلی سینایِ طبیب است که جوابِ مسائلش را بعد از ارتباط با خدایش دریافت میکرد بدون اینکه تحتِ تعلیم استادی دیگر باشد
مثلا ، ما میدانم که در دانشگاه الله یکتا ، غیبت کردن و مسخره کردنِ همدیگر ؛ یک امرِ خلافِ قانون است و چنین دستوری در کتاب مقدس ثبت شده ؛ پس ما به این فرمانِ خدا “لبیک” میگوییم و زیپ دهانِ خود را میبندیم تا حُسنِ نیت خود را به او ثابت کنیم که آمده ایم که عوض شویم و نمیخواهیم نقش بازی کنیم و بعد از عمل به این آگاهی ها ، آماده میشویم برای آگاهی های بالاتر و…
و او معلمی است که خودش میداند چگونه ما را در معرضِ علوم بیشتری قرار دهد به شرط اینکه ما در انتظارِ جواب باشیم و درگیر حواشی نباشیم و به مانند حضرت محمد نگاهمان به آسمان باشد…
قَدۡ نَرَىٰ تَقَلُّبَ وَجۡهِکَ فِی ٱلسَّمَاۤءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبۡلَهࣰ تَرۡضَاهَا…
و ای محمد ، ما نگاه هایِ مشتاقانه و منتظرانه یِ تو را به سمتِ آسمان برای دریافتِ فرمانِ بازگشتِ قبله از سمت بیت المقدس به کعبه میبینیم ، با چنین اشتیاقی قطعا تو را به قبله ای که به آن خشنود شوی《یعنی همان خانه کعبه》برمیگردانیم…
[سوره البقره 144]
پس همه چیز از یک “بله گفتنِ جانانه و خالصانه” شروع میشود ، یک بله گفتنی محکم برای عروسِ خودش شدن ، بله گفتنی که هیچ جادوگرُ و حسودُ و دو بِهَم زنُ و وسوسه گرُ و شیطانی ، نتواند آن را پاره کند و کار را به طلاق و جدایی من از خدا بکشاند…
براستی که او از هر جهتی برای ما کافیست و سند چنین حرفی این آیه قرآنی است که به شاگرد نازنین ، حضرت محمد چنین میگوید که
فَإِن تَوَلَّوۡا۟ فَقُلۡ حَسۡبِیَ ٱللَّهُ لَاۤ إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ [سوره التوبه ١٢٩]
ترجمه این آیه به زبان عامیانه خودمان اینگونه میشود که
ای محمد ، اگر عالم و آدم به تو پشت کردند و احساس تنهایی کردی ، یه وقت ننشینی و غصه بخوری که الان بی کَس و کار شدم بلکه بجایِ چنین کاری ، بگو که “حَسۡبِیَ ٱللَّهُ لَاۤ إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ”…
و باز هم میرسیم به جمله یِ زیبایِ ملاصدار که…
خدا همه چیز میشود همه کس را ، به شرط اعتقاد ؛ به شرط پاکی دل؛ به شرط طهارت روح
و نقطه ی آغازین اعتقاد و پاکی دل و طهارت روح ، همان لبیک گفتن جانانه خالصانه است…
ممنونم از شما علی آقای نازنین ، در پناه الله یکتا غرق در نور باشید
سلام و درود به آقا رضا احمدی عزیزم،
مثل همیشه کامنت شما پر از آگاهی و پر از حال خوب هست
“الحمدُلله الّذی تَحبّبَ إلَیَّ وَ هُوَ غَنیٌّ عنّی…
-حمد و ستایش مخصوص خدایی است که مرا دوست دارد در حالیکه هیچ نیازی نسبت به من ندارد…
-و لبیک ما یعنی که با صدِ وجودم این دعوت را می پذیرم و شک و شبهه ها را کنار میگذارم و یک جهاد اکبر به راه میاندازم برای هجرت از وضع فعلی به یک وضع ایده آل و بهشتی…
-در واقع خدا از ما خواستگاری کرده به شوق بله گرفتن از ما…
خواستگاری کرده و ما را وعده داده که اگر بیای به سمتِ من ، دنیا را به پایت میریزم و ما را ترسانده که اگر به دعوت من لبیک نگویی ، اسیر افرادی میشوی که زندگی را برایت جهنم میکنند و هدفِ او از این کار این بوده تا ما را تحریک کند که “بله” بگوییم به دعوتِ او…
عهه ، این چه سرزمینی است که در آن خوبی ها ده برابر میشود و به ما برگشت داده میشود ولی بدی ها نه…
خب همینه دیگه ، اینجا وادیِ خدای عاشقی است که منتظر ماست که به او لبیک بگوییم
اینجا وادی خدای عاشقی است که یکی از نام های زیبایش در دعای جوشن کبیر این است که…
یَا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ ….. ای کسی که رحمتِ او بر خشمِ او سبقت گرفته
اینجا وادیِ خدایِ عاشقی است که رحمتش همه ی این عالم را فراگرفته ، خودِ خودِ خودش گفته است که رحمتِ من و نگفته که غضب من…
آری ؛ ما دعوت شدگانی هستیم که به وادی آگاهی و توحید و حساب کردن روی خودِ خودِ خودش ، دعوت شده ایم ؛ باشد که قدردان باشیم و…
-وظیفه ما این است که در برابرِ این دعوت ، یک لبیک جانانه بگوییم و با ذکرِ مقدس ” من نمیدانم و تو میدانی” از او راهنمایی بگیریم و طبق راهنمایی او جلو رویم و خوشبختِ خوشبختِ خوشبخت باشیم…
پس من به دعوت او لبیک جانانه میگویم و واردِ وادیِ او میشوم و در این مسیر به فرمان هایِ او احترام میگذارم و تلاش میکنم تا حد و حدود او را رعایت کنم و در عین حال سراپا گوش میشوم و شاخک هایم را تیز میکنم برای آموختن در مکتبِ او…
-مثلا ، ما میدانم که در دانشگاه الله یکتا ، غیبت کردن و مسخره کردنِ همدیگر ؛ یک امرِ خلافِ قانون است و چنین دستوری در کتاب مقدس ثبت شده ؛ پس ما به این فرمانِ خدا “لبیک” میگوییم و زیپ دهانِ خود را میبندیم تا حُسنِ نیت خود را به او ثابت کنیم که آمده ایم که عوض شویم و نمیخواهیم نقش بازی کنیم و بعد از عمل به این آگاهی ها ، آماده میشویم برای آگاهی های بالاتر و…
-و او معلمی است که خودش میداند چگونه ما را در معرضِ علوم بیشتری قرار دهد به شرط اینکه ما در انتظارِ جواب باشیم و درگیر حواشی نباشیم و به مانند حضرت محمد نگاهمان به آسمان باشد…
-خدا همه چیز میشود همه کس را ، به شرط اعتقاد ؛ به شرط پاکی دل؛ به شرط طهارت روح
-و نقطه ی آغازین اعتقاد و پاکی دل و طهارت روح ، همان لبیک گفتن جانانه خالصانه است…”
بی نهایت از اینکه وقت گذاشتید و جواب مبسوطی به درخواست من دادید از شما سپاسگزارم،
افتخار من اینه که خداوند من رو قابل دونسته و هدایتم کرده به مسیری که انسانهای بزرگواری مثل استاد عباسمنش و شما بزرگان وجود دارید که نورهدایتی هستید برای من که در مسیر درست حرکت کنم و از این اتفاق خدا رو هزاران بار شکر گزار هستم .
ممنونم آقا رضا عزیز
در پناه خداوند سالم ، ثروتمند و شاد باشید
ارادتمند
علی
خدایامرسی که هستی وهوامون رو داری.
آقا رضا دارم با گریه مینویسم
.و جوابمو وهدایت الله رو در آخرین جمله شما گرفت
همه خودشه
خدا همه چیزه اگه من باورم کن
خدا خوش بحالم که ترو دارم
حالم با کامنت شما عالی شد
دمتون گرم با اینهمه معلومات ودانش وتوحیدی بودنتون
دوستتون دارم ومنتظر کامنت های بعدی شما هستم
سلام و درود فراوان به شما اقای احمدی و سپاس فراوان برای کامنتهای زیبا و پر از اگاهیتون
امروز مسئله ای برای دختر شش ساله ام پیش اومد و اون گفت که از تصاویر توی بازی گوشی چیزهایی دیده که خیلی ترسیده و این ترس باعث شده بود که هر نقطه ای از خونه میخواست بره باید من باهاش همراه میشدم و این مسئله واسم خیلی مشکل ساز شده بود
امشب وقتی که با هم در موردش صحبت میکردیم گفتم تو میتونی از خدا کمک بگیری تا به ترست غلبه کنی و خدا کمکت میکنه که تو قوی و شجاع باشی ولی اون با بغض گفت من خیلی سعی میکنم این کارو انجام بدم ولی راستش چون خدا رو نمیبینم و وجود نداره نمیتونم ازش کمک بخوام و اون تصویرهای وحشتناک همیشه جلو چشمم هست و من در جوابش گفتم خوب اون تصویرهایی هم که ازشون میترسی وجود ندارن ولی تو فکر میکنی که هستن درصورتی که خدا واقعیه نه اون تصاویر…
و بعد بغضش شکسته شد و با گریه گفت مامان من هر چی تلاش میکنم نمیتونم خدا رو حس کنم و ازش کمک بخوام
و این موضوع منو خیلی به فکر فرو برد
من خودمم دقیقا در مواقع حساس که باید به ترسهام غلبه کنم و به خدا توکل کنم نمیتونم این کارو درست انجامش بدم و این اعتماد نداشتن و باور نداشتن ما به وجود خدا و اینکه اون قادره مطلقه در وجود خودمم نهادینه نشده و ترسهای زیادی دارم که نمیتونم اونها رو به خدا بسپارم و ذهنم رو اروم کنم
اگر تمام اتفاقات و مسائل اطرافم رو مثل تصویر دروغین بازی در گوشی دخترم در نظر بگیرم که شاید ظاهر زشت و وحشتناکی داره ولی یقین دارم دروغین هستن و وجود خارجی ندارن و در عوض خدا رو در ذهنم حقیقی و موجود بدونم میتونم در مواقع ترس از خدا کمک بخوام
مثل عکسی که پس زمینه تار و سوژه اصلی با وضوح کامل و جزعیات مشخص دیده میشه باید تمام عوامل بیرونی رو در ذهنم تار ببینم و خدا رو با کیفیت بالا و جزعیات کامل توی ذهنم بیارم و این تمرین باعث میشه برای همه کارهام اول خدا در نظر بیارم و اهمیتی به اتفاقات اطراف ندم
این کامنتی بود که دوست داشتم اینجا بنویسمش که برخی خودم ثبت بشه و هر بار با خوندنش من رو نسبت به ترسهام قویتر کنه و هر بار باورم رو نسبت به خدا بیشتر تقویت کنم
باز هم برای کامنت های عالیتون که من رو بیشتر و بیشتر به کتاب قران نزدیک میکنه و درکش رو واسم آسونتر میکنه سپاسگزارم
به نام یگانه خالق هستی
درود به شما
اوقات به کام
سپاسگزارِ خداوندی هستم که هدایتم کرد تا بیام این دیدگاه نابِ شما رو مطالعه کنم و درسش رو بگیرم
درسی که ازش گرفتم و احساسی که دارم اینه که نگران مزدوج شدن نباشم
و
به وقتش ، وقتی که من آماده اش باشم خداوند با زبان نشانه ها اون بانوی محترمی که درخورِ من باشه و من هم در خورِ ایشان باشم را هدایتمون می کنه و ما رو به زیبایی و عزتمندانه به هم میرسونه
خداوند استاد برنامه ریزی های بدون نقص هستش
—————————————-
آقا رضای عزیز چقدر قلم شیوا و روانی دارید
هم در خوش نویسی که بارها کارهای زیبا و البته کارهای طنز شما رو در کانالتون تحسین کردم
هم در نگارش جملات و کنار هم چیدن کلمات
چقدر همسرتون که اتفاقاً اسمشون هم با خواهر بنده یکی هستش تحسین می کنم
من خطاطی های همسرتون رو ندیدم ولی همون روز هم تلفنی خدمت شما عرض کردم که چقدر همسر شما خوش ذوق و با سلیقه است و چقدر این عکس پروفایل شما با تمی گرم بدون عوامل حواس پرتی و چه زاویهی زیبایی و چه لوکیشن زیبایی داره
من واقعاً ایشون رو تحسین میکنم
شما رو تحسینتون می کنم که با شجاعت، تنهایی به ملاقات این خانوادهی محترم رفتید و با ایشان صحبت کردید
و
چقدر زیبا خداوند مثل همون آیهی معروف سورهی بقره دل ها رو برای شما نرم کرده و مهر شما رو در قلب خانواده همسرتون قرار داده
و
یک درس دیگه هم این بود که با اینکه به ظاهر شرایط ایده آل برای ازدواج هم نداشتید
و با اینکه هیچ شناختی هم نسبت به این خانواده نداشتید
ولی توانستید به لطف خدا، تسلیم امر خداوند باشید و ازش خاشعانه درخواست هدایت و کمک کردید و خداوند (استاد برنامه ریزیهای بی نقص) اینقدر زیبا همهی کارهارو انجام داده
آقا رضا، دوست عزیزم، می خواهم دل نوشتهای از شما در پی وی خودم رو اینجا بازگو کنم و در موردش صحبت کنیم…
آقا محمد حسین
من این نگاه زیبابین و نکته سنج تو را تحسین میکنم…
و دوست دارم این را به تو بگویم که
این نگاه زیبابین تو آخرش یه کاری دستت میده هااا ، یک کار بسیار قشنگ از جنس بهشت…
بهشتی از جنس یک حالِ خوب دائمی…، به قول قرآن…
(خَـٰلِدِینَ فِیهَا لَا یَبۡغُونَ عَنۡهَا حِوَلࣰا)
[سوره الکهف 108] (این هم داخل پرانتز بگم، ممنون میشم بیشتر در مورد این آیه و درس های حولِ این آیه برای من توضیح بدهی، سپاسگزارم)
خدا ان شا الله به شما خیر بده…
این دعاهای خیر شما و با این سیل انرژی مثبتی که هر بار روانهی من می کردی :))
و مرور کردن حرف های شما با خودم داره باعث میشه که من مدارم با سرعت خیلی خوبی رشد کنه
چند تا از دوستان قدیمیام از مدارم خارج شدن و دیگه تقریبا باهاشون در ارتباط نیستم و جالبه دیگه هیچ احساس دوست داشتنی هم نسبت بهشون ندارم، قبلاً خیلی دوستشون داشتم
ولی این روزها به درستی خداوند داره به من میگه که باید رهاشون کنم …
و
و این رشد کردن من و رفتنم به مدارهای بالاتر
باعث شده که طی این چند روزه هدایت بشم به دو نفر از اعضای فوقالعاده سایت… و ارتباط تلفنی و گپ و گفت در تلگرام داشته باشم
و
خیلی خیلی خوشحالم به خاطر دوست های جدید و ارزشمندم و مطمئن هستم که خداوند داره نشانه هایش را به این شکل روانهی زندگیام می کنه تا امید و انگیزههای من برای کار کردن روی خودم بیشتر بشه و این مسیر بهشتی رو ادامه بدهم…
تازه این شروع کارِ
این داستان ادامه… نه نه نه
دوست دارم اینجوری بنویسم
این زندگی بهشتی ادامه داره… و هر روز بهشتی تر هم میشه
کانون خانوادهی شما گرم و عشقتون پایدار
یا حق
الله اکبر
چقدررررر زیبا بود این داستان آشنایی
چقدر زیباست اعتماد به خداوند
چقدر خدا خوب میچینه
از خوندن کامنتتون بسیاااار خوشحالم و به حالت سپاسگزاری رسیدم
از صمیم قلب عشق و خوشبختی بیشتر را برای شما خواستارم
و باز هم چقدر همزمانی
من هم درگیر یک نع بودم و …
خدایا سپاسگزااارم
من نمیدانم و تو میدانی
تو بهترینهارو برای من میخای
من تسلیم توام
تو زندگی منو بساز
تو قشنگ میچینی
دوستت دارم خدای من
سپاسگزارم الله من
اقای احمدی بی نهایت سپاسگزارم
سلام برادر عزیز ودوست داشتنی ام
خوش حالم برات که چقدر موفق وسربلند شدی و با همسر دلخواهت
ازدواج کردی
مثل یک خواهر خیلی خوش حال شدم برات
چه قدر زیبا به خداوند اعتماد کردی
و چه قدر خداوند زیبا بهترین را نصیبت کرد خدارا شکر
امیدوارم برادران من هم خوشبخت بشوند
التماس دعا با اون نفس پاکت
ازت یاد گرفتم همه چیز را به خدا بسپارم
خدایا شکرت
کامنت شما جان تازه ای به من داد
مدت ها بود کامنتی ننوشته بودم
یاد گرفتم پسرم را به خدا بسپارم
برادر عزیز و خوش تیپم امیدوارم در کنار همسر عزیزت شاد وسربلند باشی
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام آقای احمدی دوست عزیز
سپاسگزارم از پیامهای پر از حس خوب و آگاهی و تامل برانگیزتون
آقای احمدی من با اینکه پیامهای شما رو از طریق ایمیلم دنبال میکنم ولی این پیام رو ندیدم
تا امروز ب صورت هدایتی دیدم و شروع کردم ب خوندن تا اونجایی ک جواب نه شنیدید و اون جمله ای ک در تلگرام خوندید و قلبتون رو آروم کرد
به خدا اعتماد کن ، خدا بهترین ها را در بهترین زمان و مکان روزی تو میکند…
بعد کاری پیش اومد و من گوشیم رو همونجوری گذاشتم تو اتاقم و اومدم بیرون
چشمم خورد ب صفحه تلویزیون ک روشن بود و قرآن پخش میشد
و این آیه بود :
و (با این حال نیز) خودداری (از ازدواج با آنان) برای شما بهتر است. و خداوند، آمرزنده و مهربان است.
خدا میخواهد (راه سعادت را) برای شما بیان کند و شما را به آداب (ستوده) آنان که پیش از شما بودند رهبر گردد و بر شما ببخشاید، که خدا دانا و به حقایق امور آگاه است.
و بعد ک رفتم سرچ کردم ک براتون بنویسم دیدم سوره نسا هست و ایه ای هست تقریبا طولانی ولی
من لحظه ای آنجا حضور داشتم ک فقط خط آخر این آیه و آیه بعدش رو ک براتون نوشتم دیدم
و جالب اینکه بعدش برنامه با همین آیه تمام شد
خوشبحالتون آقای احمدی ک نشانه های خدا رو در مسیر می بینید و تسلیم خداوند می شوید
و خدا شما رو هدایت کرد ب بهتر از اون چیزیکه شما خاستید ولی نشد
الحمدلله علی کل حال
خدایاشکرت