غذای روح چگونه تأمین میشود؟ - صفحه 29 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-29.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2016-01-23 15:45:142024-06-08 22:33:03غذای روح چگونه تأمین میشود؟شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
الهی شکر.هرآنچه که در زندگی من اتفاق می افته هرشخص که وارد زندگی من میشه ودرهرمداری که ازلحاظ مالی و سلامتی قراردار م فقط حاصل کانون توجه منه به چه چیزی توجه می کنم باچه کسا ی هم صحبت میشم راجع به چه چیزی حرف می زنم چه فیلمهای می بینم امروز این فایل واین،تمرین استاد خط مشی زندگی من روابط من افکار من ودرمسیر رشد قرارگرفتن من روم مشخص کرد . کسانی که خداوند آنهاراهدایت کرده وبه آنها نعمت عطا کرده اینهم الهام امروزم،ازطرف خداوند.توی توضیحات این تمرین احتمالا خانم شایسته نوشته بودند که یک اهرم رنج ولذت برای این تمرین ذهنیت درست کن واین،باشه اهرم من که دوراه بیشتر وجود نداره یا راه کسانی که خداوند آنهاراهدایت کرده وبه آنهانعمت بخشیده ویاراه گمراهان وکسانی که خدابه آنهاغضب کرده پس روح الله عزیز ازاین لحظه هرچه می شنوی یامی بینی باهرشخصی که رابطه داری درهرمکانی که قرارمی گیری وبه هرچیزی که توجه می کنی بایداول ازاین کانال یافیلتر عبوربدی وبعد تصمیم بگیری که ادامه بدی یا کات کنی بدان آگاه باش که راه سومی وجود ندارد بقول جمله معروف کتاب بزرگ خدایاهمه چیز است، یاهیچ چیز نیست،
سلام
إِنَّا أَنْذَرْنَاکُمْ عَذَابًا قَرِیبًا یَوْمَ یَنْظُرُ الْمَرْءُ مَا قَدَّمَتْ یَدَاهُ وَیَقُولُ الْکَافِرُ یَا لَیْتَنِی کُنْتُ تُرَابًا
ا شما را از عذابى نزدیک هشدار دادیم: روزى که آدمى آنچه را با دست خویش پیش فرستاده است بنگرد؛ و کافر گوید: «کاش من خاک بودم.»
به غذای جسم اهمیت میدهیم در مورد وسواس گونه عمل میکنیم که تمیز باشد و خوب باشد ومانده نباشدوووو پس به غذای روح خودهم توجه کنیم واصلا چرا بایدبه اخبار منفی و گفته های منفی توجه کنیم که دراین صورت جاذب منفیها و اتفاقات بدمی شویم چطور است که غذایی را دوست نداریم با بد باشد فوری از دهان خارج میکنیم پس همان قدر هم به ورودیهای ذهن خود کنترل داشته باشیم و حواسمان باشد داریم چی را گوش میدهیم چی را می بینیم و میگوییم و آدمهای درو بر ما چه کسانی هستند
روی ورودیها و توجه و افکار خود حساس باشیم زیرا همانها هستند که اتفاقات زندگی ما را شکل میدهند چون نوع انرژی را که می فرستیم از همان نوع توجهاتی است که داریم
وقتی ورودیهای ذهنی امان را کنترل میکنیم و هر چیزی را وارد ذهنمان نکنیم وبدانیم که چی داریم وارد ذهن خود میکنیم زندگی بهتری داریم.
جهان افراد و شرایط و موقعیتهایی را وارد زندگی ما میکند که ما به آن توجه میکنیم
تمام اتفاقات زندگی ما بدون استثنا آن چیزیست که داریم بهش توجه می کنیم تمام کانون توجه ما باید روی خواسته هایمان باشد و اجازه ندهیم هر ورودیی را ذهن ما داشته باشد
اتفاقات زندگی نشان توجه ماست وقتی توجه امان را عوض کنیم اتفاقات را هم عوض میکنیم
افکار مناسب که احساس بهتر به ما میدهد به ذهن وارد کنیم و از در و دیوار سلامتی و ثروت و موفقیت و خوشبختی وارد زندگی ما میشود دنیا فقط جذب میکند پس حواسمان باشد که داریم چه چیزی را جذب میکنیم
بهترین خودت باش.
درود بر شما، مطالب تون خیلی کاربردی بود
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام عرض میکنم خدمت استاد عزیز🌹 و همه دوستان خوبم در خانواده صمیمی عباس منش🌷، امیدوارم حال همگی شما عالی باشه.
غذای جسم، غذای روح مساله این است. از این فایل یاد گرفتم که جهان، فرکانس ارسالی ما رو دریافت میکنه و تبدیل میکنه به ماهیت فرکانس و وارد زندگیمون میشه. به عبارتی از هر دست بدی از همون دست میگیری.🤝
توی این فایل یاد میگیریم که به غذای روحمون توجه کنیم. چه چیزی به خورد ذهنمون میدیم؟ باید به چیزهای خوب توجه کنیم و به احساسمون توجه کنیم که اگر احساس خوبی داریم، توجهمون درسته😊 و اگر احساسمون بده، احساس ناراحتی داریم، دلمون گرفته است، این یعنی توجهمون اشتباهه.☹️
یک نکته که به نظرم میرسه، جهان و خدا از ما میپرسه چه چیزی دوست داری به تو بدهم؟ بعضی افراد میگن من بدهکاری نمیخوام، من بیماری نمیخوام، من این چیزها رو نمیخوام. در حالیکه باید بگیم من ثروت میخوام😍، من سلامتی میخوام💪، من بهترینها رو میخوام😎 و به وضوح برسی، دقیقا بدونی چی میخوای و بری توی فرکانسش. فرکانس هم یعنی پیوستگی، دائما یک فکر داشتن. یعنی ذهنمون رو مثل یه دایره خالی تصور کنیم و ببینیم قسمت عمده این دایره به چه چیزی اختصاص داره🤔. در ادامه به احساسمون هم توجه کنیم، احساس آرامش یعنی توجهمون درسته.
چی به خورد ذهنمون میدیم؟ ما خیلی به خوراک معده مون توجه میکنیم، اما اونطور که باید به خوراک ذهنمون توجه نمیکنیم. چرا؟ چون به نظر من این موضوع از دید ما پنهانه و ملموس نیست مثل غذا خوردن. استاد گفتن: ما تاثیر غذای بد رو سریع متوجه میشیم و دفعه بعد از خوردن آن صرف نظر میکنیم، اما تاثیر فرکانس و توجه ما بعد از یک مدت زمانی در زندگیمون وارد میشه. پس افراد سخت میتونن بین فرکانس ارسالی و اتفاقات زندگیشون ارتباط برقرار کنن.🌠
قانون میگه احساس خوب برابر است با اتفاقات خوب و احساس بد برابر است با اتفاقات بد.🌟
خدایا صد هزار مرتبه شکرت. 🍀
امیدوارم همه دوستان در پناه خدای مهربان همیشه شاد🌹،سلامت🍀، تندرست🌺، سربلند،ثروتمند✨ و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید🌟
💫به نام جان جانها💫
خدارو سپاسگذارم روز هفتم با تفاقای معجزه آسا با احساس خوب و حضور رب تو تک تک ثانیه های زندگیم در جریانه.الهی صد هزارمرتبه شکر.
خدارو شکر میکنم توی کانون توجهم همیشه یاریم میکنه تا تغذیه خوبی به ذهنم بدم.و مثل گذشته ام دیگه فک نکنم.
قشنگترینش اینه که هدایت شدم ورزشمو با نیروی بهتر و خدا توی محیط ورزشم افرادیو به سمتم میاره که بهم کمک میکنن باورتون میشه؟آره این است فرمانروای کل کیهان.باورت دارم خدا جون باورت دارم که بی نهایت عاشقمیو میخوای به هدفام برسم.
اما میدونین بچه ها نمیخوام بگم تو زندگیم بی هدف شدما نه.
اما کل داستان باور کردن معبودته که هرکاری میکنه که تو حالت خوب باشه فقط باید آگاهیاشو دریافت کنی،اون آگاهیا وقتی دریافت میکنی که تو زمان حال باشی،سپاسگذار همون لحظت باشی.
خدایا شکرت که منو عضو این خانواده عزیز کردی.خدایا شکرت که روز هفتم سفرنامه با شوقو ذوق اومدم ردپامو بزارم تا احساسم هی بهتر بهترو بهتر بشه،خدایا صد هزاران مرتبه شکر که آگاهی اینو همین الان دادی که هرچقدرم حالم خوب باشه بازم بهترم میتونه باشه،چون تو بی نهایتی فرمانروای کل هستیم😍💫💫💫💫💫💫💫
عاشقتنونم دوستون دارم.فرشاد یوسفی
۲۸بهمن ۱۳۹۹
۲۲:۳۱
به نام خداوند بخشنده و مهربان
رد پای روز هفتم سفرنامه
خداروشکر به خاطر این سایت بی نظیر و این سفرنامه
از روزی که این سفر را شروع کرده ام و سعی می کنم هر روز از مطالب سایت استفاده کنم کاملا متوجه میشم که در این سایت غذای روحم تامین میشه و نشونه اش احساس خوب و امیدواری است. ولی نمی دونم چرا بعضی روزها (مثل امروز) دچار نشتی فرکانسی میشم و با اینکه تا ظهر حالم خوب بود و با علاقه کارهامو انجام می دادم بعدش یک دفعه احساس خستگی شدیدی کردم و انرژی نداشتم ادامه بدم و کلی امروز خوابیدم.
بعد از کلی فکر کردن متوجه شدم دلیل نشتی فرکانسی امروزم توجه چند روزه به مسائل اطرافیان و سعی در آرام کردن آن هاست. قبلا که به درد دلشان گوش می کردم با احساس دلسوزی به آنان حال خودم بد می شد و سردرد می شدم ولی این روزها که در این سفر هستم تصمیم گرفته ام طوری به مسائل نگاه کنم که احساس دلسوزی و همدردی به من دست ندهد و آن ها را آرام کنم. امروز با دیدن این فایل متوجه شدم که اصلا نباید به درد دل آنها گوش کنم چون همان ورودی ها باعث خستگی زیاد و خواب بی موقع من شد. قبلا فکر می کردم از تنبلی می خوابم ولی امروز متوجه شدم برای کم کردن اضطراب می خوابم. باید مواظب ورودی ها باشم تا دچار اضطراب نشم
موفق باشید
بنام خداوند مهربان
سلام، چندسال پیش(۳یا۴) به پیشنهاد یه بنده خدا کتابی رو خوندم که اول تا آخر کتاب درمورد این صحبت میکرد که: هرآنچه الان انجام بدی هرچقدر هم کوچک، در بازه زمانی بلند مدت خیلی تغییرات بوجود میاره.
و اونجا بود که فهمیدم ریزترین کارهای روزانه رو اگر از بالا و بلند مدت بهش نگاه کنیم میبینیم که واقعا هیچ منفعتی برامون نداره و فقط ضرر و پسرفت.
الان هم استاد اون دانسته هامو کامل کرد با این فایل تاثیرگذارش.
دقیقا وقتی توجه نمیکنیم به ورودی های ذهنمون چندوقت بعد اساس اون باورهایی که با ورودی هامون در ذهنمون شکل کرفتن وارد زندگیمون میشن.
و خداروشکر تا اینجای زندگیم تونستم اینستاگرامم رو حذف کنم توییترمو حذف کنم و کلا با شبکه های اجتماعی خداحافظی کنم. اوایلش سخته اما بعدا یک هفته میبینی چقدر وقتت آزاده چقدر سرحال و سرزنده تری و چقدر شب ها زودتر میخوابی و صبح سحرخیز میشی، کلی انرژی داری و کلی خلاقیت میاد سراغت. واقعا شبکه های اجتماعی مثل یه زنجیر میمونه که بهمون وصله و باید اینو پاره کرد و خلاص شد.
الله مهربان رو شکر که تونستم تا اینجا این موفقیت رو داشته باشم.
اینم از دیدگاه روز هفتم فصل اولِ روز شمار تحول زندگی من❤️
موفق باشید🤝
سلام
بارها و بارها شنیدم که تمام اتفاقات زندگیم واسطه ورودی های ذهنمه ..یا نشخوارهای ذهنی..
اغلب نشخوارهای ذهنیم پر از کثافت و اشغاله..
با یه سری ادم بیخود ارتباط دارم که اصلا انگار از لحاظ مغزی گیج و ورن و اصلا تو باغ نیستن.. مدام به مملکت فحش میدن..مدام مینالن… و بعد یه ذره عرضه و جسارت ندارم اشغالا رو بریزم دور … بعد با خودم میگم چرا زندیگ عوض نمیسه…چرا اینقدر تو خفت و خواری زندگی می کنم..
هر بحث چرتی رو میشنوم..
با هر ادم چرتی رابطه دارم.. ادمایی که سر و پای زندگیسون دردسر د بدبختی و مشکلاته …
از هر ادم ابلهی مشاوره میگیرم…
مادرم مثل موم کنترلم میکنه… چرا نمیای مهمونی؟؟ بیا بریم فلان مهمونی… بیا تو جمع باش چرت و پرت بشنو بخند…
از خودم اراده ندارم..
بچه ۶ ساله از صبح تا شب پای کارتون و فیلم و سریال و صفحات مجازیه…
گاهی هر جفنگیاتی رو میشنوم.. با هر ادم جفنگی ارتباط دارم…که الانم باز رفتن تو بحث اکراین و روسیه شدن تحلیل گر جنگ.. میشنن چرت میگن و فحش میدن..!!! بعد متعجبم چرا زندگیم عوض نمیشه..به خاطر اینکه جرائت ندارم با یه سریا کمپلت قطع رابطه کنم… به خاطر ترس از تنهایی ووووو
ولی حاضر نیستم روزی ۱ دونه … اصلا نمیگم ۲۴ ساعت.. روزی یک دونه از فایل های زندگی در بهشت و سفر به دور امریکا رو ببینم !!!! که میتونه ذهن من رو در مورد مردم امریکا تغییر بده…
باادمایی رابطه دارم..نان استاپ پای فیلم و سریالن…
بعد متعجبم چرا همش در جا میزنم..
چون ترس دارم..
چون میترسم از تنهایییی.
چون بی ایمانم…
میترسم از بی پولی و تنهایی !!
نشخوارهای ذهنیم پر از بحث و جنگ و دعوا و فحش و ناله شده.. چون با یه مشت ادم چرت بازم رابطه دارم…
باید عرضه داشته باشم اشغالا رو بریزم دور وگرنه تا ۱۰۰ سال دگ هم هیچ غلطی تو زندگیم نمیکنم..
بازم وارد همون شغل مزخرف قبلی و همون ادمای مزخرف قبلی شدم به خاطر پول و بی ایمانی و ترس ….
ثروتمند شدن نیاز داره به جسارت..
جسارت اینکه اشغالا رو بریزم دور.. دوستای نامناسب..روابط نامناسب…ورودی های نامناسب…
کدوم ادم ثروتمندی وقتش رو به بطالت میگذرونه اخه !!!
همشون هدف دارن و انکیزه و اشتیاق !!!
ولی ادمای بیخود مدام در حال فحش دادن و ایراد گرفتن از مملکتن !!!
اینا رو باید سعی کنم اگاهانه بذارم کنار !!! و هدف ذاشته باشم..
وگرنه هیچ وقت زندگیم تغییر نمیکنه !!!
چون نمیخوام بها بدم…
چون فقط بلدم حرف قشنگ بزنم و کامنتای قشنگ بنویسم …
چون حرفایی که مینویسم و به زبون میارم با عملم یکی نیست…
چون مدام از کوره در میرم..
وقتی عصبانی میشم نمیتونم ذهنم رو کنترل کنم !!! و نمیتونم کلامم رو کنترل کنم !!!
چون با خودم در صلح نیستم…
چون جرایت ندارم وقتی یکی داره با الفاظ نامناسب و چرت و زشت من رو صدا میزنه و اسم نامناسب روی من میذاره دهنش رو ببندم و اجازه ندم چرت بگه… و باهاش دوست نباشم… چون میترسم..
چون خدا رو باور ندارم… نه اصلا باورش ندارم..
چون هر اتفاق بدی برام میوفته فکر کنم خدا این بلا رو سرم اورده و خدا دشمن غضب کرده منه !!! چون هنوز نفهمیدم این اتفاقات بد به خاطر چرت و پرت شنیدنه !!!
چون مثل برگی در باد میدوئم… هیچ اراده ای از خودم ندارم
در واقع این سوال برام پیش اومده
چگونه در برابر افکار منفی و مخالفت های اطرافیان تغییر کنیم ؟؟
چرا نمیتونم با خودم در صلح باشم ؟؟
چگونه با خودم در صلح باشم ؟؟
چگونه به مسایل زندکی نگاه کنم ؟؟
چرا ادمای اطرافم عوض نمیشن ؟؟
چرا دوستای مناسب و پر انرژی ندارم ؟؟
چرا با ادمایی وارد رابطه نمیشم که حتی ۲۰ درصد با این قوانین اشناعن ؟
سلام به آقا رضای شجاع…
واقعا شجاعت میخواد آدم بدونه وبگه واعتراف کنه چرا نمیخواد یانمی تونه از آدمهای منفی مضر نادان دردسر ساز بی ادب بی انگیزه …..دوری کنه…
دقیقا منم مثل شما همش این سوالهارو از خودم یکسال تمام که با استاد آشنا شدم می پرسیدم وخودمم جواب خودمو میدادم ترس از تنهایی وترد شدن…
بی پول موندن…
بی پناه شدن.. بی کس شدن…
اما یه جایی دیگه به خودم گفتم مینا دیگه بسه..یک عمر تو همین آدمها وول خوردی زندگی کردی مثل اونا بودی مثل اونا حرف زدی وفکر کردی چی شد؟!
سعی کردم تمرکزم رو بذارم رو سایت رو فایلهای رایگان وهدیه استاد ومریم بانوی عزیزم…
انقد تغییرات زود اتفاق افتاد که اولین شخص همسرم شاکی شد ازم …
هی میگفت چیه دیگه زیاد باهام حرف نمی زنی دیگه بحث نمی کنی چیه غدبازی در نمیاری واسه تصمیماتت پافشاری نمی کنی گله وناله نمی کنی چه نقشه ای توسرته؟!!!!! مثلا میخوای به من بفهمونی من مشکل اخلاقی دارم؟!!! در صورتیکه من در حد همون چیزهای کمی که از استاد ومریم جان یادگرفته گرفته بودم از کامنت های دوستان تجربه گرفته بودم فقط داشتم تمرکزم رو میذاشتم رو خودم…حتی کار به جایی رسید که شوهرم گله منو برد پیش خانوادم ..ومادرم وخواهرام هم تاییدش کردن که آره مینا یه مدته عوض شده کم میاد کم میره زنگ نمیزنه خلاصه صحبت میکنه همش داره مینویسه…
در صورتیکه من تمام وظایف همسری ومادریمو به درستی انجام میدادم اما دیگه واقعا خسته شده بودم از ناله گله شکایت فوش و….
روحم داشت فریاد می کشید نجاتم بده…
وهمونطور که استاد گفتن کم کم اون آدمها که یه روزی عزیزترین کسای زندگیم بودن یعنی خانوادم وحتی همسرم الان که من ماههاست دارم روخودم کار میکنم هرکدوم به نوعی ازم دور شدن یعنی فرکانسهامون دور شداز هم واز نظر دیداری وگفتاری هم رابطمون به زیر ده درصد رسیده…
منم کلی ترس داشتم اما الان دیگه ترسهام خیلی کمرنگ شده …خصوصا ترس از بی پولی وقطع ارتباط خانوادم وشوهرم…
ترس از قضاوت داشت منو عذاب میداد ولی ماههاست دارم به لطف الله مهربان رو خودم کار میکنم آرامشم وصبرم خیلی زیادشده ازنظر روحی ومعنوی شکرخدا خیلی خیلی بهتر شدم …
شرایط مالیم خوب نیست از همسرم دورم رابطه عاطفی من الان توبلاتکلیفی مونده..
اما من همش به خدای خودم میگم خداجون من فقط اومدم توصراط مستقیم تو منو جزء پاکان ونیکان وسپاسگزارانت قرار بده خودت روابط وشرایط مالی وزندگی منو سروسامان بده به روشی نیکو….
وامیدوارم بعداز38سال باری به هرجهت زندگی کردن حالا که ماههاست دارم مثل آدم زندگی میکنم وبندگی میکنم میدونم خداهم برام خداییی میکنه وانشالله برام اوضاع رد سروسامان میده…دارم کتاب می نویسم ..چندتا غصه برای کوکان نوشتم وهنوزم دارم می نویسم …کارهای دستی تزیینی درست میکنم ومیفروشم …باپسرم ودرسهاش سرگرم هستم مراقبه میکنم قرآن میخونم پیاده روی میکنم واکثر وقتمو به رسیدگی به امورات زندگی شخصیم میگذرونم حال دلم خوبه وهروقت حالم بدمیشه سریع میام سایت وکلی پیام میگیرم از استادم ومریم جان وهمه ی دوستان عزیزم..
تغییر شهامت میخواد…گاهی درد ورنج بسیاری رو باید تحمل کرد…روزهای تاریک وتلخ زیاد داره …اما در نهایت به روشنی ونور می رسی…واین منو سرپا زنده وشاد وشاکر وامیدوار نگهداشته…من هیچ خصومتی باهیچکس ندارم..من قدرت تغییر کسی رو ندارم…من رو کسی حسابی باز نمی کنم…من دارم یاد میگیرم مسول صد درصد رفتار وگفتار وافکار خودم باشم..خودم وخدام از من راضی باشه وآدم مفیدی باشم وفقط بندگیمو بکنم ….باقیشو خدا ردیف میکنه…
در پناه خداوند یکتاه باشید..
سلام
منم بعد از 34 سال زندگی از باری به هر جهت بودن خسته شدم.. اینقدر که هر کی اومد و رفت مسیر زندگی من رو عوض کرذ..
یه بار خونواذم..
یه بار فک و فامیل..
واقعا باید به خودم بسه دگ شورشو دراوردی تا کی میخوای به این زندگی مزخرف ادامه بدی ؟؟
چرا رویاهاتو داری فراموش میکنی؟؟
چزا هر کی هر چی میگه قبول میکنی؟؟
چرا از خودت هویت نداری؟؟؟
میدونی عوامل بیرونی کنترلم میکنه!!!
شخصیت بی اعتماد به نفس ترسویی دارم که مثل اب خوردن بقیه ازش سو استفاده میکنن !!!
داره یه خشمی تو وجودم بیدار میشه.. هر برگی که از سفر نامه مینویسم یه خشمی رو تو وجودم داره بیدار میکنه…همش دارم با خودم داد و بیداد میکنم و فریاد میزنم لعنتتتتی بسه دگگگگگ چراااا اجااازه میدی هر ابلهی برات تصمیم بگیره؟؟ چرا جریت نداری اشغالا رو بریزی دور ؟؟؟ به شدت خشمگینم… و ابن به نظرم خوبه !!
از اینکه اینقدر ادم ضعیف و ترسو و بی اعتماد به نفسیم خسته شدم…چرا اینقدر میترسم؟؟؟
همینایی که برای من تصمیم میگرفتن…کو کجان ؟؟؟ نبستن اصلا !!! تو اوضاع سخت زندگیم همچین گذاشتن رفتن ..همچین خوشونو زدن اون راه !!! رو کی حساب کردم اخه ؟؟؟ دارن عشق و حال خودشونو میکنن من به خاطر ترس و ضعف و احمق بودنم دارم سگ دو میزنم !!!
باید به خودم بگم بسه دگ اینقدر احمق و بی عرضه نباش … هر کی خواسا تو زندگیت دخالت کنه دهنشو ببند!!! از چی میترسی اخه !!! ۳۴ سالمه هنوز مادرم و خونوادم کنترلم میکنن !!! ترس اینکارو با ادم میکنه !! به خفت و خواری میندازت !!!
به جای کامنتای قشنگ نوشتن و حرف مفت زدن باید شخصیت ضعیفم رو تغییر بدم
سلام استادعزیزم
روزشمارهفتم غذای روح
در دوره قانون سلامتی هستم و چقدربرام جالب بود توضیحات غذای روح و جسم برام بهترجاافتاد من قبلاً هرچیزی رو تست میکردم و میخوردم اصلابه اینکه به جسمم آسیب میزند توجه نمیکردم ودرکنارش به غذای روحم هم توجه نمیکردم وهرآت آشغالی روبه ذهنم میدادم و باتوجه به فرکانسهای که میفرستادم به جهان هستی بازخوردمنفی رومیگرفتم باشنیدن این فایل این آگاهی رودریافت کردم که باید بیشتر از همیشه به ورودیهای ذهنم هواسم باشه چندوقته حوصله ندارم الان دلیلش رو فهمیدم توجه م گاهی به تلویزیون رفته و ناخودآگاه چرت وپرت برنامه هاروشنیدم وغذای نامناسب به ذهنم دادم بخاطرهمین حالم مساعدنبوده خداروشکرکه جواب حال بدیمو فهمیدم تابرگردم تومسیر من آدم وسواسی بابت خوردوخوراکم بودم اما ذهنم رودرمعرض هر مزخرفاتی گذاشتم که نتیجه ش شده زندگی گذشته م و این تمام آن چیزیست که فرستادم پس هرلحظه که شروع به تغییرکنیم میتونیم کنترل ذهن داشته باشیم وباتغییر کانون توجه زندگیمون روتغییربدیم وتعهدانه روی ذهنم کارمیکنم این روزشمارزندگی بطورمعجزه آساهرروز گره های بیشتری ازم بازمیکنه ودارم نشانه هارومیبینم درروزشمار پنجم برای کارم قدم برداشتم امروزبهم زنگ زده شد و پیشنهاد کارارایشگری داده شد وخداوند سریع پاسخ میدهد کافیه مابخواهیم هرچیزی رومیتونیم خلق کنیم هم خیروهم شر خداروسپاسگزارم استادعزیزم بهترینهای خداروبراتون خواستارم
به نام خدای مهربان
سلام به استاد عزیز خانم شایسته جان و دوستان عزیز سایت
“روز هفتم سفرنامه غذای روح چگونه تامین میشود
باید همیشه این سوالو از خودم بپرسم که همیشه که اینقدر به غذای جسمم اهمیت میدم
آیا به همون اندازه به غذای روحم هم اهمیت میدم⁉️
برای غذای جسمم خیلی وسواس بخرج میدم و حواسم هست که این غذا سالم باشه و خیلی مراقبم که چی میخورم
آیا در مورد ورودی های ذهنم هم مراقبم که
چه آهنگی گوش میکنم ،چه صدایی میشنوم
چه کتابی میخونم
چه فیلمی نگاه میکنم
چه سریالی میبینم
با چه آدمایی صحبت میکنم
اصلاً دارم به چی توجه میکنم
به بیماری یا به سلامتی
به فقر یا ثروت️
اون غذایی که دارم برای ذهنم آماده میکنم، اونایی که ورودی های ذهنم هستن،
چرا اصلا بهشون توجه نمیکنم؟؟؟
چرا خیلی راحت حرف های چرت و پرت میشنوم؟؟
اخبار گوش میکنم؟؟
اخباری که همش در مورد مشکلات و بدبختی و گرونی و جنگ و تروریسمه رو به راحتی گوش میکنم؟؟
چرا اجازه میدم که این ورودی ها رو دریافت کنم؟؟
چرا در مورد مهمترین موضوع زندگیم که داره زندگیمو رقم میزنه اهمیتی نمیدم؟؟
وقتی به چیزی توجه میکنم، فرکانسی رو در مورد همون موضوع به جهان ارسال میکنم، جهان هم اتفاقات، شرایط و موقعیت هایی رو برام به وجود میاره که بر اساس فرکانس های ارسالی خودمه
اگه غذای سالم و تمیز رو انتخاب کنم که به ذائقم خوش نمیاد و اون غذا رو بخورم، همون لحظه از اون غذا بدم میاد و برام خوشایند نیست و همون لحظه تاثیرشو میبینم
اگه یه غذای فاسد بخورم، زود دل پیچه میگیرم و تاثیرش خیلی سریعِ
اما وقتی به موضوع نامناسب توجه میکنم، یه غذای نامناسب به ذهنم میدم، همون موقع تاثیرشو نمیبینم، هفته های بعد، ماه های بعد تاثیرش رو میبینم
چون یه فاصله زمانیه، بین اون موقعی که دارم به موضوعات نامناسب توجه میکنم فیلم نامناسب میبینم
اخبار نامناسب گوش میکنم
“حرف های نامناسب، بحث های بیهوده با همدیگه
این کارها رو انجام میدم
همون موقع که بلا سرم نمیاد
یواش یواش کانون توجهم، اتفاق های مشابه با اونو برام میاره
اخبار بیشتر وارد زندگیم میکنه
بحث های بیهوده بیشتر
حرف های نامناسب بیشتر
وقتی به یه موضوع مناسب یا نامناسب توجه میکنم، خیلی زود توی مدارش قرار میگیرم، اونوقت از در و دیوار اساس اون موضوع بیشتر و بیشتر بهم نشون داده میشه
بعد از مدتی هم آثار عینی اونو تو زندگیم میبینم
این فاصله زمانی باعث میشه که نتونم ارتباط دقیقی بین ورودی های ذهنم و نتایج و اتفاقات و شرایط و بلاهایی که سرم میاد رو درک کنم
چون این فاصله زمانی زیاده
به خاطر این فاصله زمانی، میام تعبیرهای مختلفی میکنم
میگم بدشانسیه، خدا خواسته، شاید اینجوری بوده، دیگه سرنوشت منم همینه،و هزارتا دلیل دیگه
دلیل اصلی این اتفاقات اینه که خودم دارم غذای نامناسب به ذهنم میدم
خودم دارم به چیزهای نامناسب توجه میکنم
خودم دارم یه مشت آشغال و چرت و پرت وارد مغزم میکنم
خودم دارم به چیزهایی توجه میکنم که اصلا
نمیخوامشون
برام مناسب نیستن
احساسمو بد میکنن
گریه ام رو در میارن
اوقاتم رو تلخ میکنن
خودم این فرکانسا رو ارسال میکنم، جهان هم اتفاقات، شرایط، موقعیتها افرادی رو برام توی زندگی میاره که هم مدار با کانون توجه خودمه
پس همون طور که مواظب غذای جسمم هستم و غذای جاهای نامناسب رو نمیخورم به همون اندازه هم باید مواظب باشم که
دارم به ذهنم چی میدم؟
چه خوراکی رو دارم به خودم میدم؟
چه افکاری رو دارم توی ذهنم میسازم؟
چه باورهایی رو دارم ایجاد می کنم؟
“خدا هم توی قران میگه اونچه که بهش توجه میکنم و بهش فکر میکنم، همون چیزیه که توی زندگیم رخ میده
پس تموم اتفاقایی که توی زندگیم میفته به خاطر اونچه هست که خودم انجام دادم
خدا که به بنده هاش ظلم نمیکنه
اگه میخوام خوشبخت زندگی کنم، باید تموم تمرکزمو بزارم روی توجه به نکات مثبت توجه به اونچه که بهم قدرت میده
سعی کنم کانون توجهم رو به سمت خواسته هام ببرم
باورهای محرک و محدود کننده گذشته، میتونن با تغییر افکارم، با تغییر کانون توجهم، اونها هم تغییر کنن
اونوقت اتفاقات زندگیم تغییر میکنه
پس ارزشش رو داره که هر روز روی خودم و ذهنم کار کنم، چون هرچی که بخوام بهم داده میشه.
پس به دنبال افکار مناسبی باشم که احساس بهتری بهم میده و متعهد باشم که فقط اون افکارو به ذهنم بدم
اونوقت زندگیم به سمتی میره که از در و دیوار ثروت و سلامتی و خوشبختی و سعادت وارد زندگیم میشه
بدون اینکه بخوام کار خاصی انجام بدم چون ساز و کار جهان اینه
پس براش زمان و وقت بزارم، برام مهم باشه، چون تموم اتفاقات زندگیم رو داره کانون توجهم به وجود میاره
باید همون وسواسی که برای غذا خوردن دارم، در مورد کانون توجهم هم داشته باشم
پس حواسم باشه که ذهنمو دارم با چی تغذیه میکنم؟؟
چون در هر لحظه به وسیله اونچه که میگم،
میشنوم،میبینم،
به یاد میارم،یا بهش فکر میکنم،
دارم به ذهنم غذا میدم و اینا باورهای من هستن
پس یا در حال قدرتمند تر کردن یه باور قدرتمندم
یا درحال محدود کننده تر کردن یه باور محدود کننده
پس یه ایستگاه بازرسی قوی برای ورودی ذهنم درست کنم
ذهنمو شرطی کنم که:
هر ورودی که منو غمگین یا نگران میکنه
میترسونه
بهم احساس بدی میده
“مثل همون غذای گندیده و سمیِ که حاضر نیستم بهش نگاه کنم
چه برسه که بخوام اونو بخورم
هر وقت به غذای گندیده و سمی اجازه عبور از این ایستگاه رو دادم و خوردمش
اون وقت اجازه دارم تا ذهنمو با ورودی های نامناسب مثل
اخبار
نگرانی درباره مشکلات
موندن توی احساس بد، که هزاران دلیل هم براش دارم تغذیه کنم
تموم اتفاقات زندگیم بدون استثنا نتیجه کانون توجه و ورودی هایه که به ذهنم میدم پس
چرا در مورد ورودی های ذهنم اهمیت
نمیدم
چرا ساعت ها پای اخباری میشینم تا از مشکلاتی که اتفاق افتاده خبر دار بشم
چرا در مورد ناخواسته های زندگیم صحبت
میکنم؟
چرا درباره رابطه ای که از اون رضایت ندارم حرف میزنم
چرا در مورد مسائل مالی که درگیرش شدم گله و شکایت میکنم؟
چرا با دوست و آشنایی که مرتب از اوضاع بد اقتصادی ناله میکنه، همراه میشم و گفتههاشوتایید میکنم؟؟
چرا ساعت ها پای فیلم هایی میشینم
که تمرکزشون روی کمبوده؟؟
تموم این گله و شکایت ها
شنیدن این درد و دل ها و تایید کردن اونها یه غذای مسموم و بدبوییه که به ذهنم
میدم
چرا اینقدر که به غذای جسمم اهمیت میدم از غذای روحم غافلم؟؟
چرا نمیتونم درک کنم که هر موضوعی که آرامشمو بهم میریزه
هر تصویری که احساسمو بد میکنه
هر خبری که منو نگران تر میکنه
هر توجهی که ترس و تردید و اضطراب رو در وجودم بیشتر میکنه
همون غذای سمیِ که ذهنمو بیمارتر و باورهامو محدود کننده تر میکنه
بعد هم خودشو تو قالب بدهی، نگرانیهای مالی تموم نشدنی
رابطه های پر تنش و ناراحت کننده
و جسم بیمار نشون میده
وقتی به هر ورودی مسمومی توجه میکنم دارم یه فرکانس ناخواسته رو ارسال میکنم که نتیجش ورود اتفاق ناخواسته بیشتره
اونوقت با این کار راه گله و شکایت و ترس و نگرانی بیشتری به زندگیم باز میشه
اتفاقات ناخواسته بیشتری به زندگیم جذب میشه تا موضوعات بیشتری برای گله و شکایت و نگرانی داشته باشم
تنها راه خارج شدن از این گرفتاری ها
و مشکلات، تغذیه ذهنم با غذای مناسبه
پس همونطور که با وسواس غذا های سالم رو وارد بدنم میکنم
برای غذای ذهنم هم وسواس به خرج بدم و ورودی هایی رو وارد ذهنم کنم که احساسمو بهتر میکنه و منو سپاسگزار تر میکنه
سپاسگزارم از شما استاد عزیز و خانم شایسته جان🪴️
بنام خداوند غفور و رحیم!
سلام به استاد خوبم!
سلام به مریم خانم و همه بچههای خانواده استاد عباسمنش!
امروز 2.1.1402هست عید سال نو هجری شمسی را به تمام اعضای خانواده استاد عباسمنش تبریک عرض میکنم و همچنین روز هفتم تحول زندگی من میباشد.
استاد خوبم!
الان 4یا5روز هست که این فایل راگوش میدهم، چندیدن بار هم قبلاََ گوش داده بودم. هر بار که گوش میدادم به حرف تازه برخورد میکردم و دلم میخواست که دوباره گوش کنم تا ببینم درست متوجه شدم که موضوع دیگری به ذهنم میرسید بسیار خوشحال میشدم و ذوق میکردم. میخواستم دیدگاهم رابنویسم.خوشحال شروع به نوشتن میکردم که دوباره مراجعه میکردم به فایل باز رشته کامنت نوشتن پاره میشد.
خلاصه،
امروز صبح که خداوند رحمن ورحیم بیدارم کرد و جهانی نو وتازه رابا بوی سبزه وباران به من هدیه داد.بینهایت خوشحال شدم .چه هوایی ؟ چه حال خوبی؟چه احساس خوبی؟
ببخشید گوشی من زنگ میخورد.
همین لحظه ازکسی که ذهنیتم برایش 80مثبت به20منفی بود و حرف های کسی دیگررویم تاثیر گذاشته بود به حسابم پول واریز کرد ومرا خوشحال کرد .او خودش زنگ زدو خودش احوالم را پرسید. خودش شماره کارت خواست. بدون اینکه چیزی بگم خودش مبلغ خوبی برایم واریز کرد. البته که خداوند کارفرمای من است و من بینهایت از خداوند سپاس گزاری میکنم.
ببخشید! وقتی روی نکات مثبت توجه میکنم فراموش میکنم حال خود را و یادم میرود چی مینوشتم.
خلاصه؛ از این فایل یک جوری اهرم رنج ولذت را درک کردم. یک جوری احساس خوب اتفاقات خوب را درک کردم. یک جوری توجه به نکات مثبت واتفاقات مثبت را درک کردم. یعنی وقتی تصویر غذاهای روی میز را میدیدم مزه آن غذاها را در دهانم احساس میکردم و لذت میبردم.
قشنگ فکر میکردم من خودم دارم از آن میز فیلم میگیرم و درب ظرف را وقتی برمیداشتید، خوشحال میشدم و آن بخار و بوی غذا میفهمیدم بو میکردم و خودم را در رستوان میدیدم. چقدر اون غذا ها واون زرق و برق غذاها به من چشمک میزند. چقدر میچسبد سرو آن غذا ها. خوشمزه به نظر میرسند.
چه فایل خوبی هست.
چه روزه خوشمزهای گرفتم.
استاد!
حرفهایت به دلم مینشیند انگار کسی سالها این حرفها به میگفته و من میشنیدم به خاطر این که ذهنم اصلاََ مقاومت نمیکند و هرچه میگویی دل نشین هست.
خدای من !
چقدر قدرتمند هستی که بر چوبهای خشک وبی برگ زمستانی ، کلاه سبز فسفری ، شکوه های سفیدوصورتی درختان زردآلو ، گل های قرمز درختان سیب سرخ میگذاری.
بر روی زمین های یخ زده ، گلهای اطلسی رنگارنگ مینشانی، چمنهای سبز می رویانی.
خدای من بینهایت بخشنده هستی. هیچ کس چنین قدرتی ندارد. هیچ کس توانایی ایجاد چنین احساسی رادر من ندارد.
خدایا!
نمیدانم من عاشقتم ؟یا تو عاشق من هستی؟من جهان را چنین زیبا میبینم ؟یا تو جهان را برایم چنین زیبا نشان میدهی؟ ولی من تورا انتخاب کردم.
اوستاد خوبم!
خیلی دوستون دارم.
مریم خانم شایسته و تمام اعضای خانواده عباس منش برای همه شما سال بسیار بسیار خوب آرزو میکنم. انشاالله بهترین سال زندگیتان را پیشرو داشته باشید. انشاالله ثروتمند ترین سال زندگیتان امسال باشد….
آرام و ثروتمند، سالم و سلامت، ودر تمام سال احساس خوب داشته باشید.