میزان تحمل شما چقدر است؟ - صفحه 3 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-13.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-24 07:07:592023-07-24 07:09:55میزان تحمل شما چقدر است؟شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام استاد نازنینم
سلام خانم شایسته بی نظیر
سلام به همه دوستان عزیزم
چقدر این فایل درس های زیبایی داشت
یک ترمز زیبا را به ما گوشزد کرد با نام
“همینه که هست”
هر گاه در شرایط سخت زندگیمان این سه واژه بالا در ذهنمان تکرار شد باید به خود بیاییم که به قول حافظ
هر چه هست از قامت ناسازِ بی اندامِ ماست
ور نه تشریفِ تو بر بالایِ کَس کوتاه نیست
آقا یک چیزی در درون من هست که ایراد داره و گرنه خدایی که یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَلَا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ است ؛ پاک و منزه هست از اینکه بخواد من را در زجر و سختی قرار بده
آقا یک چیزی در درون من مشکل داره و گرنه خدایی که لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ است ؛ پاک و منزه است از اینکه بخواد من در فقر مالی باشم
و….
خب یک داستان از خودم بگم تا هم یادآوری برای خودم باشه و هم درسی برای دوستانم
من زمانی که در دانشگاه بودم یک واحد کلاس ازدواج داشتیم و من این واحد درسی را با یک استاد معروف که در تلویزیون هم حضور داشته و فقط کافیست اسمش را ببرم تا همه شما او را بشناسید ؛ برداشتم
جلسه اول شروع شد و ایشان آمد
گفت برای جلسه بعد مجردین کلاس درس را حذف کنند و فقط متاهلین کلاس بمانند
(یقیتا میخواستند مطالبی بگویند که فقط بدرد متاهلین میخورد و ما که مجرد بودیم می بایست کلاس را برای جلسه بعد ترک کنیم)
خلاصه بعد از این تذکرش مبنی بر حذف کلاس توسط مجردها ، شروع کرد به گفتن:
خب دوستان امروز که همه جمعند بیایم از تایم استفاده کنیم و من کلیاتی در مورد ازدواج به شما میگویم
ما هم گوش شنوا که این شخص به این مهمّمّمّمّی میخواد چی بگه که برای منی که مجرد بودم ، سودمند باشه
یک جمله ای گفت که برایم بسیار سنگین بود و آن این بود که
بچه ها ، ببینید که مادر خانم به دامادش به چشم دزدِ دخترش نگاه میکنه و مادرشوهر به عروسش به چشم دزد پسرش ؛ پس حواستون جمع باشه ها…
آقا این جمله را که گفت من دیگه گفتم خدا رو شکر که از جلسه بعد تو رو نمیبینم ؛ منو باش که فکر میکردم با چه آدم مهمی کلاس گرفتم و قراره چقدر چیزای خوب ازش یاد بگیرم ، آخه این چه تفکر غلطیه که به ما داری میگی؟ چرا داری ذهن ما رو خراب میکنی؟
خلاصه گذشت و در این بین یکی از دوستان دانشگاهی ام که متاهل بود جلوی منی که مجرد بودم همین تفکر را به من القا میکرد اما من در برابرش مقاومت داشتم و ختم کلامش به من این بود که
ببین رضا ، تو فعلا مجردی ولی وقتی ازدواج کردی به حرف من میرسی که با مادرخانمت نمیتونی در صلح باشی
منم بهش میگفتم درست فکر کن و خوش بین باش و این حرفا رو نزن
(این نکته را در پرانتز بگم ، من در آن زمان استاد عباس منش را نمیشناختم و از قانون اطلاعات کمی داشتم ، فقط یک حدیث از امام رضا علیه السلام شنیده بودم که هر طور که به خدا گمان داشته باشی همونطور برایت اتفاق میفته و خدا رو شکر میکنم که تونستم در حد خودم بهش متعهد باشم)
خلاصه گذشت و گذشت و من در یک برنامه ریزی خداوند ازدواج کردم که داستان ازدواج من خودش یک فایل 1 ساعته گفتگو باید باشه تا بتونم همه معجزات و هم زمانی های خداوند را بگم
اما بحث من اینجا مادرخانمم هست
خدا یک فرشته به تمام معنا روزیم کرد که اگر بخوام بنویسم طوماری از نکات مثبتش باید بنویسم
فرشته ای که اسم من را در گوشی موبایلش “پسرم” ذخیره کرده
فرشته ای که با عشق یکی از بهترین برندهای یخچال بازار را به عنوان جهیزیه همراه دخترش کرد و حالا هر وقت من در این یخچال را باز میکنم کلکسیونی از هنر مادرخانم عزیزم را میبینم ، از ترشی های خوشمزه ای که خودشون درست کردند تا شیرینی ها و کیک های خانگی خوشمزه ای که برایمان میفرستند و…
فرشته ای که دقیقا مثل خودم مثبت اندیش هست و تلاشش بر این است که اعتماد به خدا و توحید را در عمل نشان دهد
فرشته ای که وقتی چیزی برای من و همسرم میخرند و من از ایشان درخواست شماره کارت میکنم تا هزینه را به ایشان بپردازم ؛ از این حرف من ناراحت میشوند
فرشته ای که چنان دست پخت خوشمزه ای دارند که یکی از امتحانات سخت خداوند از من زمانی است که بخواهم در برابر غذاهای خوشمزه ایشان کنترل ذهن داشته باشم…
فرشته ای که عاشق من است…
واقعا الان با خودم فکر میکنم که اگر خودم میخواستم در این عالم بگردم و چنین شخصی را پیدا کنم نمیتوانستم اما من یک وکیلی دارم به اسم الله که وقتی به او سپردم ، برایم کار نکرد بلکه شاهکار کرد…
خدا رو شکر میکنم که خدا هدایتم کرد تا حرف آن استاد به ظاهر مهمِ تلویزیونی را باور نکردم که اگر باور میکردم الان در منجلابی بودم که…
و در آخر میخواهم از بهشت استاد که در انتهای ویدیو به چشمان ما هدیه کردند ، بنویسم
استاد عباس منش ، ممنونم از شما که به من ثابت کردید که میتوانم در این دنیا بهشت را تجربه کنم همان وعده آتِنَا فِی ٱلدُّنۡیَا حَسَنَهࣰ وَفِی ٱلۡـَٔاخِرَهِ حَسَنَهࣰ
از این کلبه زیبای شما بروی آب که نماد جَنَّـٰتࣲ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَـٰرُ است…
از این آب و هوای بهشتی فلوریدا که نه سردِ سرده و نه گرمِ گرم که نماد این جنبه بهشت است که
(لَا یَرَوۡنَ فِیهَا شَمۡسࣰا وَلَا زَمۡهَرِیرࣰا)
[سوره اﻹنسان 13]
از این شغل زیبایی که دارین و در آن آزادی زمانی و مالی و مکانی دارین که نماد این جنبه بهشت است
(إِنَّ أَصۡحَـٰبَ ٱلۡجَنَّهِ ٱلۡیَوۡمَ فِی شُغُلࣲ فَـٰکِهُونَ)
[سوره یس 55]
شما الگوی من هستید و زیبایی شما برای من این است که مثل من دست چپ و پا چپ هستید و وقتی که شما را میبینیم ، با خودم میگم
ببین رضا ، آینده خودت را ببین
در پناه پادشاه جهانیان باشید
همان پادشاهی که از زبان مولانا در مورد فضیلت صبر به همه ما میگه
صد هزاران کیمیا حق آفرید
کیمیایی همچو صبر آدم ندید
.
.
آری ؛ صبر کیمیا است که با آن همه چیز را ذوب میکنیم ولی تحمل جهنمی است که وجود ما را ذوب و نابود میکند
سلام آقا رضا، برادر خوبم، هم نامِ برادرِ خودم.
اول میخوام تحسینتون کنم برای عکس زیبای پروفایلتون.
از استاد عزیزم، استاد عباس منش عزیز، یاد گرفتم توجه کنم به زیبایی ها و تحسینشون کنم…
تحسینِ انسان ها برای زیبایی هاشون فارغ از زن یا مرد بودنشون: زیباییِ چهره، اندام، اخلاق، رفتار، شخصیت و …
تحسین طبیعت و زیبایی هاش، دلبری هاش: تحسین آسمان، درختان، گلها، هوا و …
تحسین حیوانات و زیبایی شون، معصومیت توی چشم هاشون، رنگ پوست و بدنشون، فرم راه رفتنشون و …
دقت کردین پرنده ها چه بامزه راه میرن؟
یادمه یه قسمت تو سریال زندگی در بهشت عاشقِ مدل راه رفتن مرغ یا خروس یا گِنی های استاد شدم از بس بامزه حرکت میکرد.
تو پرانتز یه چیزی بگم از باورهای مذهبیِ مخربِ گذشته ام:
اینطوری آموزش دیدم که تو چشم نامحرم نباید نگاه کرد، نباید بگو بخند کرد، سَرِ آدم باید پایین باشه وقتی نامحرم میبینی، وقتی نامحرم هست پوششِ سفارش شده رعایت شه و …
خب این سیستم حتما باعث محدودیت میشه، دیگه چه برسه بخوام تحسین کنم یه آقا رو…
خب الان و طی این زمانی که دارم کار میکنم روی باورهام:
اول از همه عذرخواهی میکنم از تمام آقایونی که تو زندگیم بهشون برچسبِ ناامنی، خطرناکی، آسیب زننده، بد نگاه و … زدم، ازشون ترسیدم و فاصله گرفتم…
انقدر خودمم تو تعصبات مذهبیِ دروغین فرو رفته بودم که فکر میکردم درستن دیگه!
تازه خودمم تو تیمِ اون تعصبات بودم…
چقدر برچسب های ناروا و قضاوت نادرست که خود همین سمانه خانم نسبت به حجاب یا پوشش آدمها داشته….
توبه خدایا
تو باورهای خودم اسیر بودم، تازه بقیه رو هم دعوت به این اسارت میکردم…
یه چیزی رو در مورد خودم میدونم…
اینکه هر چیزی یه چارچوب اخلاقی و انسانی داره که اصله
یه چیزهایی هم به اسم چارچوب وضع شده که سلیقه ای هست و فرعه.
اصل برای من احترام گذاشتن به خودم و دیگرانه، به سلیقه شون، انتخابشون …
من انتخاب میکنم چطوری زندگی کنم و طبیعتا با هم مدارهای خودم راحتم.
و طبیعتا دور میشم از افکار و سلایق نا هم فرکانس.
در کمالِ صلح و دوستی.
دعوا نداریم که…
این سمانه ی جدیده.
سمانه ی قبلی سلطه گر بود، دوست داشت کنترل کننده باشه، هنوزم گاهی هستم دروغه اگه بگم پاکِ پاکم…
میدونی چیه آقا رضا؟
من خودمم میفهمیدم که آدم های مذهبی لاجرم از یه قدرتی سواستفاده میکردن تو دیکته کردنِ عقایدشون به دیگران و اجبار به پذیرفتن اون عقاید از سمت دیگری…
شرک هست ولی داشتمش، هنوز هم شاید داشته باشم:
اینکه در گذشته غالبِ کشور و حاکمیتش، موافقِ مذهب و آدمهای مذهبی بوده. (البته که برچسب مذهب، که سلیقه ای هم میشه قاطیش) پس خارج از این مدار بقیه تو اقلیت هستن و باید حرف گوش کن باشن و چشم بگن…
وای وای از این لایه های تو در توی شرک درونم…
چقدر آت و آشغال پنهان شده داخلم که باید بکشمشون بیرون، خونه تکونی کنم قلبمو…
با هر خونه تکونی، بیشتر متوجه نور خدا خواهم شد.
تحلیلِ من میگه خوب، خوبه دیگه
نیاز به زور و اجبار نداره که…
خدا خوبیِ مطلق، تهِ تهِ خوبی، یعنی انتهایی نداره خوبی اش، اما آیا خود خدا میگه به زور منو بپرستید یا هر چی من میگم بگید چشم؟
خیر خدا با اون عظمتش برای انسان اختیار رو قرار داده تا خود ادم انتخاب کنه چی میخواد…
و مسئولیت انتخاب هامون رو تو همین دنیا میبینیم، ادامه اش هم اون دنیا…
خب اگه بیام به سمت خدا، با سند و مدرک و شواهد بهم اثبات میشه که اومدم سمت خیر مطلق…
این عالیه، ولی فکر میکنم ما باید خودمون به این حس برسیم، نه به زور، نه با ترسوندن از گناه و عذاب و …
اونطوری به درد نمیخوره، چون حقیقی نیست….
ماندگاری هم نداره.
خدایی که خود آدم کشفش میکنه، میره تو آغوشش، به هیچ عنوان هیچکس نمیتونه بگیرتش از آدم.
اما خدای دروغین به سادگی کنار زده میشه، چون ناتوانه، محدوده…
پس هر کسی خودش باید بازنگری کنه روی خدایی که میپرسته…
روی اصل
روی فرع
حالا چی میشه که به اسم خدا (سو استفاده مذهب دروغین از نام خدا و اعتقاد حقیقی) من میومدم میگفتم اونی که نماز میخونه روزه میگیره خوبه، غیر این باشه ….
مگه من کی هستم
غیر از اینکه خودم یه بنده هستم پیش خالقم؟
چی میشه که به خودم اجازه میدم قضاوت کنم…
و اما دیدم کسانی رو که اعتقادشون حقیقی تره…
اتفاقا ادعای مذهبی هم ندارن، چون خالصن، دستشون تو دست خداست.
احترام میذارن به خودشون و بقیه
دوری می کنن از دروغ و غیبت و قضاوت…
در حقیقت تو مسیر اصل هستن
خدایی که میپرستن رو واقعا باور دارن
نشونه اش آرامش شون هست…
میگن روزی رسون خداست، براشون از در و دیوار روزی پر برکت میاد.
حالشون خوبه.
زندگی شون برکت داره.
خوش اخلاقن…
پس مشکل از اسلام، دین، مذهب نیست.
مشکل از مسلمانیِ منه.
امان از برچسب زدن، برچسب زدن همون قضاوت کردنه…
الان دیگه خیلی تمرین میکنم کنترل ذهن کنم در مورد دیگران، ظاهرشون، اعمالشون…
مگه من چی میدونم از درون اون آدم که بیام قضاوتش کنم…
اصلا مگه میشه فهمید؟
خیلی هنرمند باشیم درون خودمون رو میشناسیم.
این صحبت ها رو گفتم که بگم من بلد نبودم تحسین کردن رو، تحسین آقایون رو، چون فکر میکردم گناه داره، ایراد داره اگه بگم این آقا زیبا هست، خوش تیپه، خوش اندامه، خوشرو و خوش اخلاقه…
اما مدتهاست دارم تمرین میکنم.
تحسین، تحسینه.
فرقی هم بین خانم و آقا نداره.
وقتی نگاه و باور مسموم جنسیت، رو کنار بذارم تازه متوجه میشم همه مون بنده های خدا، پاره های خدا هستیم…
اول کار هستم، اما خوشحالم تونستم بفهمم باورهام کجاها نشتی داشتن یا دارن…
برادر خوبم، آقا رضای نازنین، شما، سایر دوستانم و خودمو تحسین میکنم برای اینکه داریم شاخ و برگ ها و پیچک های اشتباه مذهبی رو هرس میکنیم تا برسیم به ریشه، به اصل.
قبل از خوندن این کامنت از شما، هدایت شدم یه کامنت دیگه ازتون خوندم، بعد رفتم نحوه آشنایی تون با سایت و استاد رو خوندم و الان هم هدایت شدم به این کامنت.
تبریک میگم که در مسیر شناختن خدای حقیقی، خدای مهربان، خدای هدایتگر، خداوند قدرتمند در همه ی امور هستین.
خودم و سایر دوستانم در این سایت و هر کسی در هر کجای جهان که تو مسیرِ شناختِ خود و خدا هست رو تحسین میکنم.
تحسین میکنم که روی خودمون کار میکنیم تا بهبود بدیم خودمون رو، باورهامونو، افکار و اعمال مون رو، نتایجمون رو...
یه چیزی رو تازه دارم درک میکنم…
اولین قدم، مهم ترین قدم، توحیده…
حالا این توحید چی هست…
یه دنیا معنا داره، من اندازه ی درک فعلیم مینویسم:
*اینکه فقط خدا، قدرتِ برترِ کلِ هستی هست و بس…
*فقط روی خدا حساب کن.
*خداوند، نور آسمان ها و زمینه، و این جهان بدون او، تاریکیِ مطلقه…
کسی که خدا نداره، چی داره؟
* خدا با همه ی قدرت و عظمتش، از روح خودش درون انسان دمیده، انسان تکه ای از خداست، اشرف مخلوقاتِ خدا شده، چون خدا به انسان باور داره که میتونه اشرف مخلوقاتش باشه.
توحید یعنی انسان خودشم باور کنه که اشرف مخلوقاته.
چطوری؟
با حرکت در مسیرِ اصل
با داشتن حسِ خوب
با لذت بردن حقیقی از نعمت های بیشماری که خدا به آدم داده.
اینکه خدا خودش انسان رو خلق کرده و خودش به انسان اجازه داده که زندگیش رو همونطور که دوست داره خلق کنه.
یعنی انتخاب داده به انسان، دوست داری چطوری زندگی کنی؟ همون رو بساز برای خودت با افکارت.
این وسط چون منِ انسان عاری از خطا نیستم، باز میرم می چسبم به خدا که تو مسیری که دارم خلق میکنم هدایتم کنه، نشونه بفرسته برام که بهتر بفهمم چه کنم، کجای کارم، درست جلو میرم یا نه.
توحید یعنی تسلیم خدا بودن
از خدا هدایت گرفتن
مشورت با خدا
فقط روی خدا حساب کردن
اینکه هیچ قدرتی به بیرون ندم، قدرتِ مطلق خداست و خدا هم بهم قدرتِ خلق داده واسه زندگیم.
توحید یعنی قدرت رو به غیر از خدا و بیرون ندم.
درک این چیزهایی که نوشتم برای خودمم تازه داره شروع میشه…
اصلا نمیدونم چرا اینجا، تو این صفحه، دارم این کامنت رو مینویسم…
کارِ من نیست…
آقا رضا، آفرین که باور نکردین هر باور مسمومی رو درباره مادر خانم و ….
کلا هر طور آدم خودش فکر کنه، همون میاد تو زندگیش…
خود من قبل ازدواج هیچ اعتقادی نداشتم به باورهای ناخوشایند در مورد مادرشوهر، خواهر شوهر، جاری و …
خدا رو شکر که با همسرم آشنا شدم و ازدواج کردیم.
خودِ همسرم و خانواده ی اش بسیار دوست داشتنی هستن.
تو سپاس گزاری هام همیشه از خدا تشکر میکنم برای مادر شوهر، پدر شوهر، خواهر شوهر، برادر شوهر، جاری ام و دو تا فسقلی های شیرینشون.
یه خانواده ی شوخ طبع، متفاوت از خانواده ی خودم و به همون میزان دوست داشتنی.
حتما که ما آدم ها با همدیگه اختلاف نظر داریم که کاملا طبیعیه، اما احترام میذاریم به سلایق هم.
وقتی قراره بریم منزل خانواده همسرم، عین وقتی میریم خونه خانواده خودم ذوق میکنم، چون خوش میگذره، مهربونن، باصفا هستن، شوخ طبعن…
اینارو گفتم به خودم یادآوری کنم هر وقت مکدر میشم از چیزی، چه با همسرم، چه داخل خانواده خودم چه همسرم، مسئله از اونا نیست…
از درون خودمه که تلاطم به وجود اومده…
وگرنه اونا همونایی هستن که کلی باهاشون بهم خوش میگذره…
گاهی رودربایستی یا ترس از قضاوت نمیذاره خودم باشم و لذت ببرم از خودِ حقیقی ام تو ارتباط هام.
اما وقتی کنترل ذهن میکنم، همه چیز عالیه…
خیلی آروم تر شدم نسبت به گذشته…
صبورتر
مهربان تر…
انگار اون سمانه ی حقیقی، سمانه ای که خدا متولدش کرد در این دنیا رو دارم پیدا میکنم کم کم …
گوش هام، چشم هام حساس شدن به توجه به زیبایی و دوری از نازیبایی…
دیشب یه تغییر دیدم در خودم که کیف کردم:
دو نفر داشتن غیبت میکردن، منم بودم توجه نکردم، یه بار هم گفتم بچه ها غیبت نکنین…
انقدر غرقِ شیرینیِ لحظه ای غیبت بودن که خارج نشدن از اون سیستم، منم خیلی راحت خودم جدا شدم از اون سیستم و محیط…
افتخار کردم به خودم و یه پله بهبودم در این زمینه.
چرا؟
چون فقط به صرفِ اینکه از بچگی گفتن غیبت گناهه یا مثل خوردن گوشت برادر مرده ات هست اکتفا نکردم…
به این دلیل کنترل ذهن میکنم که دور شم از اون فضا، چون قشنگ حس میکنم تو فضای مسمومی قرار میگیرم که اولیش حس بد در خودمه و اگه جدا نشم از فضا اتفاقات بد میاد برام…
جدیدا افتادم روی دورِ تحسین خودم در کنار تحسینِ دیگران…
تاییدیه اش رو گرفتم دیشب، برادر و دوست نازنینم آقا اسدالله تو کامنتی که با مهر برام نوشته بود این تمرین رو تایید کرد برام و کاملا مصمم شدم و هستم هم دیگران رو تحسین کنم هم خودمو…
وقتشه یادآوری کنم وجودِ نازنینِ سمانه رو به سمانه.
جدیدا یه طوری شده میام پاسخِ تحسین بذارم برای کامنت بچه ها، تحلیلِ خودم و افکارم آغاز میشه…
خدا رو شکر برای این روزی.
به قول حمید آقای امیریِ نازنینِ سایت: اینجا دفتر مشق منه…
با عشق کامنت میخونم
مینویسم
پاسخ مهرانگیز دوستانم رو دریافت میکنم…
نشانه ی جذابی اومد:
یه کبوتر زیبا نشست روی لبه ی پنجره مون…
الهی الحمدالله
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام سمانه خانم
واقعا پیشرفت و تعهد بی نظیر شما را ستایش میکنم
این همه شور و اشتیاق شما را موقع نوشتن تحسین میکنم
اینقدر زیبا و فراوان مینویسید که وظیفه خودم دونستم از شما تشکر کنم
تحسین میکنم این جهاد اکبر شما را برای زدودن باورهای پوچ مذهبی…
تحسین میکنم این تمرین تحسین کردن شما را…
مسلما اینکه شما تصمیم گرفتید تا نگاهتان را به جنس مخالف عوض کنید و شروع به تحسین آنها کنید خیلی جای تحسین داره
تحسینی از جنس اون هزارآفرینایی که توی مدرسه معلمانمون بهمون میدادن
و خب هم من و هم شما که در مسیر تکاملی هجرت از باورهای مذهبی به سمت باورهای راستین الهی هستیم آینده ای به مراتب زیباتر را داریم
استاد عباس منش یک الگوی زیبا برای من هستند
وقتی که برای بار اول دیدم ایشان به یک خانم دست دادند و او را در آغوش گرفتند خییییلی تعجب کردم
با پس زمینه باورهای مذهبی ام ؛گفتم بابا ایشون دیگه کیه؟؟
رفته به خانم نامحرم دست داده ؛ حالا کاشکی فقط دست بود ، در آغوش هم گرفته
او روزها میخواستم ایشان را رها کنم بخاطر این کارشان ، اما قلبم اجازه نمیداد
میگفت همین جا بمون ، جواب سوالاتت را میگیری…
تا اینکه خودم افتادم دنبال اصل روابط بین مرد و زن و این نتیجه را که حاصل تحقیقاتم بود برای خودم ثبت کردم
که تمام مردان و زنان این سیاره زمین مجازند با یکدیگر روابطی مانند خواهر و برادری داشته باشند ، مثل دست دادن ، در آغوش گرفتن
تاکید میکنم که خواهر و برادری ، نه روابط زن و شوهری
و هر کدام از آنها که ازدواج بین آنها مجاز باشد یعنی مثلا مادر و پسر نباشند یا عمه و برادرزاده اش و… ؛ بخواهند وارد روابط ازدواج شوند که مسائل جنسی در آن در میان است باید به تعبیر قرآن با وجود یک میثاق غلیظ و عقده النکاح ، مرد مربوطه آن زن مربوطه را به سرپرستی خود بگیرد و بعد از این موارد مجاز میشوند برای روابط جنسی….
و هر رابطه ای که در این چهارچوب نباشد از قبیل دوستی های پنهانی ِ حالا من راضی اونم راضی یا صیغه های موقت ؛ زنا حساب میشود و زنا هم که در قرآن دیگر …
البته در این روابط بین زن و مرد باید تکامل را هم رعایت کرد و هر کسی از خودش آگاه است و برای منی که عمری در آن شرایط بزرگ شده ام اصلا درست نیست از فردا برم در خیابان و شروع به دست دادن بکنم…
استاد عباس منش هم اگر اینکار را میکنند یک تکاملی را طی کرده اند و الان چنین کاری انجام میدهند و من از ایشان معذرت میخواهم بابت قضاوت نابجایم
و الان من این متن را من در زمانی دارم مینویسم که در اینجا یعنی شهر کرمان صدای اذان مغرب داخل اتاقم می آید و با توجه به اینکه ایام محرم است ؛ قرار است بعد از نماز عزاداری کنند اما من فارغ شدم از آن امام حسینی که او را مظلوم میخوانند و بر سر و سینه میزنند و با امام حسینی جدید آشنا شدم که بیشتر عاشقش هستم
همان امام حسینی که در دعای توحیدی عرفه اش میگوید:
“خدایا آنکس که تو را گم کرد چه چیزی به دست آورد ؟و آنکس که تو را پیدا کرد چه چیزی گم کرد؟”
و به خود افتخار میکنم که توانستم در این جبهه بر آن باورهای مذهبی پیروز شوم که حتی ذره ای به دلم احساس پشیمانی راه نمیدهم از این پیروزی
خدا رو شکر میکنم برای داشتن دوستانی پاک و مخلص چون شما ، سمانه خانم
در پناه رب العالمین باشید…
به نام خداوند بخشنده و مهربان
به نام خداوند هدایتگر
به نام خداوند وهاب
سلام به شما آقا رضا و همه ی دوستان عزیزم در این سایتِ شگفت انگیزِ توحیدی، که هر چی بیشتر جلو میرم و آگاهی ها میان بیشتر شیفته ی خدا میشم.
ممنونم ازتون که وقت گذاشتین و برام کامنت نوشتین، بسیار خوشحال شدم که در ابتدای صبحم، نقطه آبی رو دیدم و پیام شما رو دریافت کردم.
امروز به عادتِ این چند روز، با ستاره قطبی آغاز شد…
سمانه جان، همه چیز تکاملی جلو میره.
نمونه اش همین نوشتن ستاره قطبی.
اوایل حس داخل خواسته هام کمتر بود، الان بهتر شده.
باورم نسبت به خلق خواسته هام توسط خودم کمتر بود، الان بهتر شده.
قبلا نمیدونستم چی بنویسم چون باور کمی داشتم به خلق…
الان با عشق مینویسم، ذوق دارم بگردم تو خودم ببینم امروز چی میخوای سمانه، بنویس که خلق کنیم با هم، به پشتوانه ی الله مهربونم.
با شور و شوق مینویسم، چون تیک هایی که هر روز و هر شب میخوره تو لیستم داره میره تو ناخودآگاهم نفوذ میکنه و میگه که میشه، پس راحت بنویس، با عشق بنویس.
خداوند سرشار از حکمته.
سرشار از زمان بندی های دقیق با جزئیات.
سرشار از مهربونی و بخشش.
سرشار از رسوندنِ روزی پاک و شیرین.
هر چی از خدا بگم کمه، من اندازه ی درک فعلی ام مینویسم و کاملا امیدوارم که هر لحظه که جلو میرم ظرفِ درکم نسبت به خدا، خودم، جهان، قوانینِ جهان بهتر میشه.
روند تکاملی کلید واژه ی امروز منه.
توجهم رو نسبت بهش جلب کرد خدا جان…
اینکه سمانه خانم گفته میشه بهت، مرحله به مرحله، صبور باش، جواب ها یهویی نمیان…
موفقیت های گذشته گاهی باعث میشه گول بخورم، فکر کنم ساده و سریع بوده پس الانم باید ساده و سریع جلو بره دیگه…
ساده و به سرعت، باورِ غلطی نیست، وقتی که من از لحاظِ باور آماده باشم، اتفاقا ساده، سریع، شیرین عین یه بشکن زدن اتفاق میوفته خواسته ام.
اما من که الان میدونم دلیل ساده و سریع رسیدن به خواسته ام، از روی شتاب و طی نکردن روند تکاملی میاد، پس متوجه شدم هنوز باورهام باید آماده شن…
روند تکاملی ربطی به زمان نداره.
به تعداد و تکرار تمرین کردن مربوطه…
اینکه 10 ماه طول میکشه یا 3 روز به سبک کار کردن من روی خودم و میزان تعهدم به تصمیمم داره…
این زمان، زمانِ آماده سازیِ خودم از لحاظِ روحی روی باورهامه، نه زمانی که تصمیمم به نتیجه برسه…
تو جاده که باشم، دیگه مبحثِ زمان، به خودیِ خود قطع میشه برام.
میوفتم تو اصل و دیگه زمان مفهوم نداره، کی میرسم مفهوم نداره، من فقط تو جاده ام، خوشحالم، دارم جلو میرم، چشم هام درخت ها و گل های کنار جاده رو میبینه و لذت میبره، همینطور میرم جلو، چشم هام قشنگی آسمون و ابرها رو میبینه و لذت میبره، بعد بارون میاد تو جاده، بازم کیف میکنم و همچنان دارم میرم رو به جلو تو جاده، بعد جلوتر میبینم جاده تبدیل شده به دالان سر سبز (من عاشقِ دالان های سرسبز که دو طرفه اش درخت هستن خم شدن به سمت خیابون یا کوچه هستم.) که هم زیباتر کردن جاده رو و هم سایه تولید کردن و پکیج لذت بخشی رو فراهم کردن…
اینا داره تصویرسازی میشه تو ذهنم که دارم مینویسمشون…
قلم از دست من خارجه…
یه کم میرم میبینم داره یه نسیم مطبوع و ملایم و روح نواز هم میاد تو اون دالان سرسبز، بازم لذت میبرم، دلم قنج میره و همچنان ادامه میدم…
برای این جاده، دالان، مسیر انتهایی وجود نداره از لذت بردن…
نمونه اش استاد عباس منش عزیزم، معلم عزیزم، و مریم جانم، معلم عزیزم…
مگه برای لذت بردنشون از لحظه تو زندگیشون انتهایی وجود داره؟
خیر
به قول مریم جون هر لحظه هدایت میشن به زیبایی های بیشتر، جدیدتر، بکرتر و …
داشتم مینوشتم دقیقا یاد سریال سفر به دور امریکا افتادم…
نه تنها خودتون لذت بردین، بلکه با این سری فایلهایِ تصویریِ باکیفیت و خوش آب و رنگ، ما رو هم شریک کردین در سفر، در دیدنِ زیبایی ها…
یه مثال بارزش برای من همیشه دیدنِ شگفتیِ آبشار نیاگارا تو این سریاله…
اینکه آبشار افتاده بین آمریکا و کانادا
اینکه دو کشور دسترسی مستقیم دارن به آبشار
و جذابیت های خود آبشار…
من آبشار رو تو ویدئوهای شما طور دیگه ای حس و لمس کردم…
انگار قبلش فقط شنیده بود، حتی اگه دیده بودن تصاویری رو هم برام انقدر مهم نبود…
اما ویدیوهای شما انگار جهانِ دیگه ای رو برای من آشکار کردن…
مریم جانم، مریم جانِ شایسته ی شایسته، مرسی که پشتکار داشتی و با عشق ویدئو ضبط کردین و روی سایت قرار دادین.
من به واسطه پشتکار شما این تصاویر زیبا رو از سایت دریافت و مشاهده کردم.
بی نهایت سپاس گزارتم عزیزِ دلم.
و استاد جان، استاد عباس منش جان، ممنونم که علارقم میل باطنی تون برای عکاسی و فیلمبرداری در سفر، با مریم جان همکاری کردین و این مجموعه آماده شد و رفت روی سایت.
بی شک این سریال و همچنین زندگی در بهشت و تمرکز بر نکات مثبت، سه تا از وزنه های سنگین و ارزشمند سایت هستن.
چرا؟
چون فازِ عملیِ آموزش های شما آشکار شده داخلشون.
من فایل صوتی گوش میدم آموزش هارو، بعد تمرینش میشه فایلهای سریال ها…
میشنوم اعتماد به نفس، شجاعت، بعد در عمل شما و مریم جون رو در سریال زندگی در بهشت میبینم که تو عمل دارین نشون میدین و زندگی میکنین اون باورهارو، و بعد باور خودم نرم نرم شکل میگیره…
شما خودتون زیبا زندگی میکنین و جهان رو به جای زیبایی برای زندگی تبدیل میکنین.
تحسینتون میکنم با تک تک سلول های بدنم، به تعداد تمام برگ های تمام درختانِ جهان…
خدا رو بی نهایت شکر میکنم که آشنایی با شما، حرکت در مسیر رشد و بهبود زندگیم رو روزیِ من کرده …
به قولِ آقا رضا به نقل قول از امام حسین (ع) که بی شک یکی از بهترین بنده های خداست به واسطه ی کنترل ذهن شدیدی که داشته (تقوا):
“خدایا آنکس که تو را گم کرد چه چیزی به دست آورد ؟و آنکس که تو را پیدا کرد چه چیزی گم کرد؟”
و اما داستانِ زیبای خوندن این کامنت و لحظه ای که دیدمش…
بعد از نوشتن ستاره قطبی و سپاس گزاری، سایت رو باز کردم، ساعت 09:08 دقیقه بود، تا رفرش کنم سایت رو تو دلم رد شد میشه نشونه بیاد؟
ساعت 09:09 دقیقه دقیقا نقطه آبی، حاویِ پیامِ شما مشاهده شد…
نقطه ی آبی که برای من، پیام رسانی هست از جانبِ خدا…
که به چی توجه کنم …
اون لحظه باید به چی توجه کنم؟
خدا بهم برنامه ی روزانه میده…
چی از این باحال تر که تسلیم باشم و گوش به فرمان خدا، خودش بهم میگه امروز قراره روی چه پروژه هایی کار کنم.
تو مسیر هم که خودش دائم هدایت میکنه، منم لذت میبرم از اینکه سکان هدایت تو زندگیم دست خداست، من با خیال راحت و قلبی آروم چشم میگم، خودم لذت میبرم، دچار حس های بد هم نمیشم.
از خدا برای خودم و همه میخوام که هر چه بیشتر تو مدار تسلیمِ خدا بودن، صبر، سکوت قرارمون بده تا بتونیم ذهن رو آف کنیم، قلب رو روشن کنیم…
اینکه هر لحظه بهتر شیم تو کنترلِ ذهنمون.
دیروز یهو متوجه شدم، به دلیل ترس از ناراحت کردن یکی از عزیزانم نه گفتن سخت شده برام، امروز خودش هدایتم کرد، نه گفتن رو تمرین کنم با همون مثال…
نه گفتم، در قالبی زیبا، ساده، شیرین، مودبانه با جسارت…
و نترسیدم از ناراحت شدن فرد…
(این ترس مساوی است با شرک)
پاسخی از طرفش اومد کاملا زیبا بود و تشکر آمیز…
اینه معجزه ی توحید…
یه تحسین برای سمانه: یه دونه شرک رو دور کردم از خودم، وقتی بترسم از قضاوت یا ناراحت شدن دیگری از خودم یعنی بهش قدرت دادم و این مفهوم مستقیمِ شرکه…
خدا رو شکر آگاهی روزی ام شد و اصلاحش کردم.
آفرین سمانه جونم.
یه مورد تحسین برانگیز دیگه هم داشتم صبح:
در کابینت رو باز کرده بودم لیوانها رو از تو ماشین بذارم داخلش…
سرم خورد به لبه ی تیز در کابینت:
نجواها: چرا خورد؟
ای دَرِ بی تربیتِ کابینت، مگه چشم نداشتی سمانه رو ببینی :)
(این شوخیِ همیشگیِ همسرم با منه)
خدایا، چرا سرم خورد در کابینت نمیتونستی آگاهم کنی که آسیب نبینم؟
برو عامو…
واکنش سمانه:
مسئولیتش رو بپذیر، از بی دقتیِ خودت بود، احتمالا کمی هم چاشنیِ شتاب ات باعث این اتفاق شد…
بلافاصله سرمو نوازش کردم و تموم شد…
سمانه آفرین برای واکنشی که خلق کردی
برای پذیرفتن مسئولیت این اتفاق
امروز خیلی یهویی و باز هم داخلِ پروژه ی جذابِ پیاده روی آگاه شدم به شرک دیگری در خودم:
من قبلا تو بگو مگوهای خانوادگی سر موضوعی که با یکی از اعضای خانواده نظر متفاوت داشتیم، همش میترسیدم یعنی چی میشه؟
یعنی چی میگه؟
یعنی دعوا میشه؟
یعنی بی احترامی میشه تو خانواده؟
سر و صدا میشه؟
منم گریزان از اختلاف نظرهای داخل خانواده.
چون هر کی حرف خودشو میزنه و کسی کوتاه نمیاد این جور وقتا…
همه میگن ما درستیم، دیگری خطا میکنه…
انگار که بخوام همیشه صلح و صفا باشه، دعوا و درگیری نباشه…
البته به درک الانم:
نه صلح و صفایی که خلق میشه با افکار درست و روابط درست
بلکه صلح و صفای باطلی که از سکوت بیاد، از ترسیدن بیاد…
آخرین نوسان درون خانوادگی مربوطه به سال 99…
اما طور جالبی جلو رفت…
ترسهام ریخت، چون کامل به خدا سپرده بودم اون پروسه ی سنگین و در ظاهر سخت رو.
اما خدا خودش شیرین جلو بردش…
اینا به کنار ، امروز واسم یادآوری شد چقدر شرک داشتم و قدرت رو از خدا گرفتم و دادم به یکی از اعضای خانواده ام.
چقدر ترسیدم تمام اون دفعات…
خدا رو شکر برای این آگاهی ها
استاد جان مرسی، الان بهتر میفهمم و میتونم شجاعانه تمرین کنم تو هیچ موردی قدرت رو به غیر خدا ندم…
دقیقا وقتی از چیزی میترسم یه نشونه است که دارم قدرت رو از خدا میگیرم میدم عوامل بیرونی…
میخواد این عامل بیرونی یه آدم باشه، یه حیوان باشه، یه شرایط مالی باشه، یه شرایط آب و هوایی باشه، میخواد هر چی باشه…
مهم اینه کم کم تمرین کنم، یاد بگیرم قدرت دادن به هر چیزی غیر از خدا میشه عامل بیرونی و شرک محسوب میشه.
این کامنت صبح شروع شد، استندبای موند، تا الان ارسال بشه، حتما الان بهترین زمانِ ارسالشه.
یه چیز جالب بگم، من صبح داشتم برای شما پاسخ مینوشتم، برادر خودم همون موقع زنگ زد، صحبت کردیم و بعد هم تونستم ببینمش…
خیلی سورپرایزطور اومده بود به مامانم سر بزنه، سَرِ راه دنبال منم اومد با هم رفتیم خونه ی مامانم.
من برای شما نوشتم تو هر دوتا کامنتم که شما هم اسم برادرم هستین و تو کامنت سوم برادر خودمو دیدم امروز.
نشونه ی جذابی هست برام.
منم خدارو شکر میکنم برای دوستانی توحیدی و مهربان مثل شما، در این سایت دوست داشتنی.
ممنونم از پیامتون، تحسین هاتون نسبت به عملکردم، نوشته هام و …
و اینکه باعث شدین بنویسم و ردپا بذارم از خودم …
به قولِ حمید آقای حنیفِ عزیزِ سایت، در پناه جانِ جانان، رب العالمین سلامت، شاد، ثروتمند، سعادتمند باشین
چقدر دوست دارم اعضای این سایت دقیقا شدن مثل اعضای خانواده ام، دوستشون دارم، احترام قائلم براشون و بهشون افتخار میکنم با قلبم.
خدایا مرسی برای خلقِ غالبِ ستاره قطبی هام، هر روز بیشتر از قبل تیک میخورن. الهی شکرت
به نام الله هدایتگرم
سلام ودرود به استاد ان عزیز
من در سن تقریبا شانزده سالگی ازدواج اجباری داشتم یک سال نشده بود پدرم از دست داده بودم چون درس می خوندم توی خونه دایی ام بودم
خونه پدرم روستا بود
همسرم هم چون مادرش از دست داده بود اون هم چون کسی رو نداشتن براشون غذا و کارهای خونه انجام بده اون هم به اسرار خانواده اش زود ازدواج کردیم
هر دو سنی نداشتیم سالها تحمل کردیم و هر دو ناراضی بودیم نزدیک بیست و پنج سال هست که با وجود فرزند هر وقت بحثی پیش میاد اون از من و من از او ناراضی هستیم
و با تمام کتک کاری و دعواهای زیاد… هنوز ادامه دادم
این صبر نیست تحمل هست و بی عزت نفس و احساس بی لیاقتی می دونم خودم مقصرم
الان یکم بهترشده ولی چون اون موقع زیاد گریه و اعصاب خوردی داشتم خیلی شکسته شدم داستان زیادی میشه بگم و نمی خوام دوباره این حس های منفی یادآوری کنم خلاصه گفتم
قانون بلد نبودم نمی تونستم ذهن ام کنترل کنم باورهام خیلی اشتباه بود به لطف خداوند و آموزه های استاد دو سالی هست آرامش دارم و روی خودم کار میکنم صبورتر شدم می نویسم با این سایت الهی خیلی حالم عالی شده
سعی میکنم بیشتر روی باورهام کار کنم نشونه ها رو می بینم واقعا قانون جواب می ده
اخبار نمی بینم غر نمی زنم با خداوند دوست شدم خدای قدیمی رو کنار گذاشتم با خدای جدید دوست شدم
در پناه خداوند باشید
مریم عزیز، نترس. منم تقریباً شرایط تو رو داشتم و بعد از 30 سال با پافشاری همسرم داریم جدا میشیم در این پروسه بسیار ترسهام ریخته.بسیار جرات و جسارتم بالاتر رفته. و بسیار به خدای جانم نزدیکتر شدم. ما خانمها در درجه اول به فرزندان مون فکر میکنیم و می ترسیم. خیلی توکل مون پایینه . من در این جریان خیلی دارم رشد میکنم و اصلا هم نمیگم 30 سال زندگیم تباه شد! من ناآگاه بودم و دارم در مسیر رشد قدرتمندتر، و باعزت تر میشم. بهترینها رو برات آرزو دارم. فقط و فقط نترس. آدمهای بیرون فقط با کلام و رفتارشون دارن بما یادآوری میکنن که قدرت درون خودته. همه چیز دست خودته. تو میتونی بسیار بهتر از همین دوسال اخیرت بشی. ادامه بده با جرات و جسارت و توکل قوی تر.
درود خدا بر تو باد
هدیه عزیزم چقدر تحسینت میکنم برای این حد از شجاعت و ایملن و توکلت
تو لایق بهترینایی و من لذت میبرم از این دسته خانم هایی که اینقد مصمم با ایملن راسخ روی خودشون کار میکنند و در مسیر شجاعت قدم میزارن
احسنت بر تو زن قوی
لایق تحسینی لایق رشدی و لایق پیشرفت الهی
خداوند بیشتر از ما دوس داره که ما رشد کنیم و در جریان الهی
هموارتر و راحت تر و با عزت تر تر شادتر ادامه بدیم
من فقط برات بلند بلند کف میزنم
عاااااااشقتم
خداوند یار و نگهدارت باشد
با همین فرمون برو جلو و صبر پیشه کن نتایج بیداد میکنه
عااااااااااشقتم من بانوی قدرتمند
سلام
دوست عزیز تحسینت میکنم این قدر شجاع ونترس هستی
آره من همش به فکر فرزندهام بودم به خودم اهمیت نمی دادم
الان دارم روی خودم کار میکنم
ما قدرتمندیم ولی با خوراک ذهنی که به ما دادن خودمون دست کم گرفتیم
الان پشیمانم چرا احساس لیاقت نکردم هر چند سرزنش دیگه فایده ای نداره
خداوند فرقی بین بنده هاش نمی زاره فقط کافیه خودمون باور کنیم
انشاالله موفق باشی و از نتایج جدیدت بگی
بهترینها رو برات آرزو دارم
در پناه خداوند باشید
سلام دوست عزیز هم فرکانسی ام .دوره ی عزت نفس رو تهیه کن وتمرکزی روی بهبود شخصیتت کار کن وقتی جهان تعهدت رو ببینه درها برات باز میشه وزندگی بهشتی رو تجربه می کنی که هیچ ربطی به زندگی گذشته ت نداره .حدود 4 سال پیش با هدف بهبود رابطه ی عاطفی ام عضو سایت شدم وانقدر زیبا روی باورهام کار کردم که زندگی الانم هیچ ربطی به گذشته م نداره برای شما هم همین اتفاق میفته با ایمان ادامه بده .بهترینها رو برات آرزومندم.
سلام دوست عزیزم ممنونم که جواب کامنت منو دادی و خوشحالم کردی
تازه دوره رو تهیه کردم به لطف خداوند
خوشحال شدم از این که ایمانت قوی کردی
ونتیجه گرفتی ممنونم که من هم می توانم مثل شما اراده کنم و قوی بشم
دوست توحیدی عزیز انشاالله همیشه بدرخشی و از نتایج جدیدت بگی
همه چیز باوره دارم روی خودم کار میکنم
ممنونم دوستانی مثل شما دارم
کافیه به خداوند اعتماد کنیم
توحید و عزت نفس همه چیزه
من خیلی باید روی عزت نفس کار دارم چون واقعا نیازم بود
در پناه خداوند باشید
سلام
دوست عزیزم ممنونم که به کامنت من جواب دادی تازه دوره عزت نفس با اکانت دخترم خریداری کردم خدا رو شکر بهترم دارم روی خودم کار میکنم
تحسینت میکنم این قدر خوب پیشرفت کردی انشاالله همیشه بدرخشی من هم خوشحالم دوستانی مثل شما دارم این بزرگترین هدیه خداونده
با خوندن کامنت قشنگت باورم بهتر شد بیشتر برامون بنویس
در پناه خداوند باشی عزیزم
بنام خداوند دانا
خداوند هوش
خداوند روزی ده عیب پوش
برای اندیشیدن وقت بگذارید
اما هنگامی که موقعه عمل رسید اندیشیدن را متوقف کنید وحرکت کنید ناپلئون بناپارت
ای رحمت بی انتها سپاسگزارم که فرصت دادی تا بنویسم سپاسگزارم که نفس میکشم وزنده ام چقدرازدنیا رفتگان هستند که حسرت میخورند تا فرصت داشتند بودند وزندگی میکردند واز زیبایی ها واز زندگی واین همه ثروت ونعمت لذت میبرند
خدایا توراشکر وسپاس بخاطر اینکه ماراخالق زندگی خودمان آفریدی خداراشکربخاطر قوانین ثابت بر جهان
که اگر خودمون را تغییر بدیم باورهایمان را تغییر بدیم جهان واکنش متفاوتی به ما نشان میدهد
چقدر استاد فایل امروز برام نشانه بود اصلا وقتی که آمدم سایت واسم فایل میزان تحمل شما را دیدم یکجا میخکوب شدم گفتم بی جهت نیست که جهان ،جهان فرکانسی است دقیقا محتوی این فایل اشاره داشت به تصمیمی که گرفتم تا فایل دانلود بشه وضو گرفتم قرآن بدست گفتم خدایا میشه منم هدایت کنی یه چیزی درونم گفت هردفعه هدایتت کردم ولی نشانه ها رو نگرفتی ودرکامنتت ننوشتی گفتم چطور ؟ گفت کل سوره ای که آمدرا بخوان تا نشانه ها را پیدا کنی سوره ای که آمد سوره کهف بود اول داستان اصحاب کهف که یکتاپرستی را پیش گرفتند وبه غار پناه بردند ومدت 300 صد سال به امر خدا بخواب رفتند واینگونه خداوند شرایط را برایشان مهیا کرد تا ستم ستمکاران زمان خودرا تحمل نکنند،داستان موسی وآن جوان که قرار گذاشتند وقتی به معیاد گاه رسیدند ماهی که بعنوان غذا همراه موسی بود به دریا بپرد وآن میعادگاه جایی بود که دودریا بهم می رسیدند ودر راه برگشت ملاقات حضرت موسی وباخضر که موسی درخواست کرد اجازه بده من توراهمراهی کنم تا از آنچه از رشد وکمال به تو آموخته اند به من بیاموزی
خضرگفت تو هرگز نتوانی بر همراهی من صبر کنی وچگونه بر چیزی که بر آن آگاهی کامل نداری صبر میکنی …..چقدر برای خودم این سوره که بارها وبارها خوانده بودم امروز قابل تامل بود چقدر غرق لذت ازهدایت خداوند شدم
قبل از پاسخ دادن به سوالات شما استاد نمیشه این حجم از زیبایی را دید ولب فرو بست مگه میشه این همه نعمت واین زیبایی ها را ببینی وتحسین نکنی آن آسمان آبی با ابرهای پفکی فوق العاده،آن دریاچه زیبا که موجهای ریز سطح دریاچه خبر از وزش یه نسیم ملایمی میدهد که با خنکی نابی به صورتت بخوره وای خدایا شکرت که به خاطر جسمی که اینقدر توانمند آفریدی بخاطر حس لامسه ام که میتونم خنکی این نسیم را حس کنم بخاطر موهای خوش حالت که با این نسیم به رقص در میاد ونعمتهای من وقدرت تورا به من گوشزد میکنه تا هر لحظه سپاسگزارت باشم اینهمه زیبایی این درختان سرسبز وتنومند وآن چمنهای زیبا وخوشرنگ که انسان را غرق درشادی ولذت میکند آفریده شده ایم تا لذت ببریم وشاد باشیم وسپاسگزار خالق این همه زیبایی ونعمت
آن پل چوبی وآن خانه چوبی روی سطح دریاچه وآن فواره فوق العاده که زیبایی این بهشت را دوچندان کرده واستاد جان پیادهروی در این فضای رویایی واین هوای مطبوع همراه باعشق جان وعزیز دل چقدر دلنشین هست وآن بروونی ومرمری که انگار بادیگارد های شما هستند
نکات کلیدی فایل
اگر شرایط سختی پیش آمد که به ما گفتند این طبیعی هست هرکسی میتونه این شرایط را تجربه کنه ما نپذیریم که این طبیعی است ودنبال راه حل باشیم وخداوند مارا هدایت میکند
کلمه تحمل و صبر تفاوت عظیمی دارد
صبربسیار تحسین شده هست ودر قرآن هم آمده ،صبر به معنای درک قانون تکامل هست مانند موقعه ای که صبر میکنیم تا دانه ای که کاشتیم رشد کند وتبدیل به درختی بشه وبه بار بشینه در هر زمینه ای که قانون تکاملش را درک کنی کلمه صبر در جایگاه مناسبش هست برای خیلی از مسائل ما صبر میکنیم تا نتایج موردنظر بوجود بیاید
ولی معنای تحمل من زجر میکشم وتحمل میکنم بدلایل مختلف چون فکر میکنم راه حل دیگه ای نداره چون فکر میکنم وبه من گفتند همینی که هست تحمل کن بسوز وبساز چرا؟ چون این باور را به من خورانده بودند ودیده بودم که باید بر شرایط سخت تحمل کنم هرچند که استاد خیلی ها این تحمل هم همان صبر تعبیر میکنند وچقدر باورهای مخربی که هر صبری که با زجرورنج بیشتری باشه یعنی خدا مارا بیشتر دوست داره
به یاد میارم درزندگی سابقم که چقدر بهخاطر ترس ،بخاطر حرف مردم ،آبروی خانواده ام،قضاوت دیگران ،باورهای اشتباهی که داشتم که زن با لباس سفید میره خونه بخت وبا لباس سفید برمیگرده چه شرایط اسفناکی را تحمل کردم ودم نزدم ووقتی تسلیم شدم وگفتم دیگه نمیتونم خدا راه را برام باز کرد تا خود اطرافیانم مشوق من باشند برای تمام کردن آن زندگی
محل کارم یکی از همکارانم تا میومدبه اتاقم شروع میکرد به ناله وشکایت اول تحمل میکردم وحرفی نمیزدم تازه ناراحت نشه تازه با شما وسایت آشنا شده بودم که توفایلهای قانون آفرینش تاکیدتون این بود حواستون باشه به چی توجه میکنید چی میشنوی ..گفتم خدایا توشرایط را جوری رقم بزن من دیگه این را تجربه نکنم جالب بعد از دوسه روز اتاق همکارم به جایی دیگه از شرکت منتقل شد و گاهی که هم میومد اتاق ما میگفتم من کار دارم به خودم میگفتم فهیمه وقت وانرژی تو ارزش بیشتری داره که بخوای برای شنیدن این حرفها تلف کنی وکم کم از آن همکارم فاصله گرفتم
نکته :چیزی را تحمل نکنید فکر نکنید اگر چیزی پیش نمیره ایرادی هست فکر نکنی اگر کاری نکنی خودبخود کارها درست میشه تا من تغییر نکنم هیچ چیز درست نمیشه خواهرشوهرم مدتی هست که میاد خونه ما تا من تنها نباشم ایشون مدام داره گله وشکایت میکنه چند دفعه باهاش صحبت کردم دیدم نه آب در هاون کوبیدنه دیشب به همسرم گفتم ببرش خونه مامانت همسرم گفت بزار این چند شب من عزاداریم دیر میام پیشت باشه چشم بعدبرش میگردونم دیشب با خودم عهد کردم که من نباید این شرایط تحمل کنم من باید برنامه خودم را داشته باشم صبح یه آن اعراض کردن از ناخواسته تو ذهنم جرقه زد استاد اولش سخت بود هرچی من نمیخواستم توجه کنم ذهن شروع میکرد به حرف زدن که گناه داره حالا طفلی میخواد باهات درد دل کنه گفتم به هیچ وجه من کارهای مهمتری دارم وهمون لحظه آمدم سایت وفایل جدید با همین موضوع یعنی شگفت زده شدم
نکته دوم :مسائل تغییر میکنه وقتی که من بشینم روی باورهام کار کنم وقتی که من نپذیرم شرایط همینی که هست دست به کار میشم حتی قدمهای کوچیک بخاطر شرایطم نمیتونستم کارهای خانه رل انجام بدم ولی یه روز به خودم گفتم فهیمه ازهمین وسایل شخصیت که کنارته شروع کن دستمال کشیدن ومرتب کردن کم کم دست به دیوار میگرفتم ومیرفتم قسمتهای دیگه وقتی من باور کردم جسم من توانمند است وخداوند مرا با تمام توانایی های لازم آفریده شروع به حرکت کردم که اول از مرتب کردن وسایل کنار تختم بود ،تعویض محلفه بالشتم وبعد گردگیری پایه های تختم وهمین جور تا کل خونه وبعد یواش یواش رفتم آشپزخونه سعی کردم وایسم وظرفها را بشورم ووقتی من این کارهارا با عشق ولذت انجام دادم وبه خاطر هر لحظه اش شب هنگام خواب هم از خداوند سپاسگزاری میکردم هم تک تک اعضای بدنم روز به روز وضعیت جسمانی بهتر وبهتر شد وانرژی گرفتم برا انجام کارهای بیشتر وآشپزی کردن که عاشق هستم
وامروز استادجان به لطف خدا وآموزهای شما یاد گرفتم هیچ کمبودی را باور نکنم ،هیچ رفتار نامناسبی را حتی از نزدیکترین شخص بهم تحمل نکنم
یاد گرفتم با تغییر دادن باورهام شرایطم را تغییر بدم یاد گرفتم بپذیرم که هر مسئله راه حلی داره ومن تلاش میکنم تا علت آن را پیدا کنم وخداوند مرا هدایت میکنه راه حلش این هست که تحمل نکنم ،نا امید نشم از درگاه خداوند ایمان داشته باشم وتوکل کنم
استادجان خدا راسپاسگزار بخاطر وجود ارزشمند شما ومریم بانو واز شما ممنونم که این آگاهیها را با عشق در اختیار ما قرار میدهی
درپناه حق شاد وثروتمند وسعادتمند وسلامت باشید در دنیا وآخرت
به نام خدایی که در این نزدیکی ایست
سلام فهیمه جان بانوی شاداب و مهربان
دختر با خواهر شوهر در نیفت که بد می افتی(چشمک و خنده)
سلام فهیمه جان چه زبیا و دلی نوشته بودی. واقعا فایل های استاد مثل نوشدارویی ایست که به موقع حاضر می شود و قلب های الم دیده را درمان میکنه.
چه زیبا سوره کهف رو در چند خط ساده بیان کردی.
فهیمه جان من با دوست چندین ساله ام کات کردم بخاطر اینکه فقط پیش من ناله می کرد. و بجای اون خدای مهربان دوستانی جایگزین کرد که بوی خدا را می دهند، نامشان و یادشان حضور خدا را در قلبت پر رنگ میکنه.
خدایا شکررررررررت بخاطر این دوستان الهی ام که د این سایت الهی دور هم جمع شدن تا جام خوش مستی ازلی سرکشند و سرمست از عشق الهی باشند.
فهیمه جان در پناه حق روز به روز توحیدی تر و ثروتمند تر و شادتر و موفق تر باشی مهربان ام
سلام رضوان خوش ذوق خوش سلیقه وخلاق
چقدر اول صبحی خندیدم حتما
ممنون رضوان جان که وقت گذاشتی وکامنتم رو خواندی وچه انرژی به من دادی این حال خوب را بخودت برمیگردونم درسته عزیزم من که هرلحظه اینجام اصلا ساعت وزمان از دستم در میره وچقدر سپاسگزار خداوندم که به جای نشستن وتلویزیون نگاه کردن ویا به حرفها وقضاوتهای اشتباه که پراز باورهای مخرب هست گوش بدم اینجام وکامنتهای دوستان را میخونم
دوست دارم دختر زیبا میبوسمت
درپناه حق شاد وسلامت وتندرست وثروتمند باشید
به نام تنها فرمانروای کل کیهان خدای مهربانم خدای وهابم خدای رزاقم سپاسسسسسگزارم
سلام عزیزان جان
فایل 147 میزان تحمل شما چقدر است؟
خدایا شکرت برای همزمانی این فایل با اولین فایل فصل پنجم از سفرنامه تغییر قانون ناخواسته ها
خدایا شکرت امروز هم کلی هم زمانی با هم دیدم هر بار یه کلمات مثبت و عالی رو گفتم و مهر تایید با همزمانی های عالی زد روش جان جانانم سپاسسسسسگزارم
باز هم تکرار قانون جهان خداوند
تمام اتفاقات و شرایط زندگی ام بر اساس باورها و فرکانس ها و افکار خودم بوجود می آید.
وااای استاد چقدر ما خیلی چیزها رو پذیرفتیم از هر جنبه ای چه سلامتی چه روابط چه مالی و ….
ما فقط میپذرفتیم .
اونم بخاطر شرک و بیایمانی نا آگاهی و حرف مردم
حرف مردم والی از این حرف مردم شرک تا چه حد
استاد من وقتی چک و لگد های جهان رو خوردم و از اونجایی هم که کتک خورم ملی بود از جهان هر بار فقط شرایط رو تحمل میکردم
وقتی به تضاد در روابط برخورد میکردیم میگفتن دعوا نمک زندگی است و درست میشه
من همیشه برام سوال بود که پس کی درست میشه و از اونجایی هم که هیچ آگاهی نداشتم که منم که دارم اتفاقات و شرایط زندگی را خلق میکنم و همیشه هم خودم را قربانی شرایط و تقصیر دیگران انداختن و دست و پا زدن در شرایط بد بودم .
اصلا ارزشمندی در زندگی ما هیچ رنگ و بو و معنایی نداشت
تو که ارزشی نداری پس باید تحمل کنی
اگه این فرد این موقعیت این شرایط از دستت بره دیگه رفته و انگار قحطیه و هیچی دیگه نیست
و بلطف خداوند من با شما معنای صبر و تحمل را به اندازه درکم از قوانین بدون تغییر خداوند هر روز دارم بهتر میشم
صبر یعنی :ایمان
تقوا
تکامل و تکامل
روند تکاملی در هر چیزی در کار در بیزینس در روابط در سلامتی در ثروت همه چی به روند تکاملی بستگی داره و از مسیر لذت بردن
تحمل :یعنی زجر کشیدن بی ایمانی
اعتماد نداشتن بخدا زور زدن و در باتلاق فرو رفتن
تحمل یعنی تحقیر و توهین و مسخره شدن و هیچ حرکت مثبتی برای تغییر شرایط انجام ندادن بخاطر حرف مردم
اگر تمام دنیا هم جمع شدن و با باورهای من در تضاد بود من قبول نکنم
چرا که خدا وند جهان را بر پایه خیر ونیکی خلق کرده و اساس کار خداوند زیبایی و لذت بردن از زندگی و توجه به زیباییها وشکرگذاری و تمرکز بر خواسته ها و نکات مثبت و احساس خوب اتفاقات خوب را بوجود آورد .
خداوند هر لحظه هدایت مارا بر خود ش واجب کرده
پس راه را باز کنم تا لایق دریافت الهامات الهی باشم
اگر چیزی خوب پیش نرفت یعنی ایرادی داره همون لحظه تسلیم خدا باشم و تا ایده های الهی بیاد
جواب تمام مسائل در درونم قرار داده شده لطف خداوند هر لحظه شامل حال ماست
من از وقتی نتونستم که شرایط بد مالی را قبول نکنم و نخوام منتظر باشم تا کسی بهم کمک کنه و از خداوند هدایت خواستم هر روز داره درهای رحمت و نعمت بیحسابش رو در زندگی ام باز میکند و باید صبرم در این مسیر بیشتر باشد امید و توکل و ایمان و اعتماد بخدا و تکامل را بدرستی پیش ببرم
تا درهای رحمت و برکت و رزق بیحساب در زندگی ام بیشتر باز شود راه را برای خدا باز کنم تسلیم خدا باشم
اجازه بدم هدایت الهی در من جاری شود .
خداوند هر لحظه در حال هدایت من است
من با احساس خوب رها باشم فارغ از نتیجه لذت ببرم و خودمو تسلیم جریان هدایت الهی کنم تا نتایج هم کم کم در زندگی ام بیشتر و بهتر و عالیتر شوند.
خدایا تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میجویم مرا به راه راست به راه کسانی که به آنها نعمت داده ای هدایت کن نه کسانی که بر آنها غضب کرده ای و نه گمراهان
به خاطر باورهای اشتباه تحمل نکنم دیگه
با تغییر باورها تکاملم را با صبر جلو ببرم
هر تضادی راه حلی داره اومده که منو رشد بده باید در دل تضاد خواسته هامو پیدا کنم و باور درستی براش بسازم و خداوندمرا هدایت میکند
لاجرم به اتفاقات خوب هدایت میشوم
وقتی که نپذیریم همینی که هست تحمل نکنم خداوند مرا هدایت میکند .
استاد دقیقا همین امروز به پسرم همین حرف رو زدم مدتی هست که بینی اش گرفته و با اینکه بردیمش دکتر ولی دارها رو کم و بیش استفاده کرد و گرفتگی بینی و صداش سرجاشه
من امروز با قاطعیت بهش گفتم پسرم واقعا دیگه تحمل کردن این کار شما برام داره سخت میشه
و خودتم داری اذیت میشی. نخواه که این وضعیت را تحمل کنی و گفت که مدرسه میخ.ا ببرمون اردو گفتم تو میتونی بری اردو ولی وقتی سرما خوردگی رو هر روز داری با خودت تحمل میکنی و نمیخوای داروهات رو بخوری و همینجوری صدات گرفته باشه خب در ارتباط برقرار کردن و صحبت کردن به مسئله برمیخوری.
و پسرم قبول کرد که داروهاشو بخوره و رفت مدرسه
خدایا شکرت که راه حل ها در درون ماست
ما نباید بپذیریم و تحمل کنیم
با صبر و تکامل و عشق رشد و پیشرفت کنیم هم خودمان خوب زندگی کنیم و هم جهان را جای بهتری برای زندگی کردن کنیم.
خدایا شکرت که من همواره در بهترین زمان و بهترین مکان و بهترین موقعیت قرار دارم
خدایا شکرت به خاطر این روزها که خیلی بهتر عمل میکنم و خداوند درهای رحمت را برویم باز کرده است.
استاد هوای اینجا هم امروز مثله پرادایس بهشتی شده بخدا برا ما هم هر روز مون بهشت شده
با دیدن هر لحظه زیبا و تجربه بهتر از زندگی هر روز آرامتر صبورتر و شادتر و عملگرا تر هستیم
خدایا شکرت من تسلیمم هیچی نمیدانم تو علمت بر تمام عالم محیط است بهم بگو
خدایا شکرت که با دیدن زیبایی ها بوجد میام و اشک شوق میریزم
خدایا کرور کرور سپاسسسسسگزارم در پناه الله یکتا شاد سلامت ثروتمند خوشبخت وسعادتمند باشید در دنیا و آخرت دوستون دارم الهام جون عزیز دردانه خداوند عالم
سلام استاد جانم
چند روزی بود به براوونی فکر میکردم که کجاس و چقدر دلم واسش تنگ شده بود
خیلی ویدئو قشنگی بود
اونجا دقیقا آرزوی منه و هربار از خونتون فیلم میگیرین از خریداتون و ماشیناتون حیوونای قشنگتون آرامش زندگیتون و …همش خواسته های منه و خوشحالم که دارم آرزوهام میبینم
استاد شما کار مارو خیلی راحت کردی با نشون دادن زندگیتون و زیبایی ها و عشق که درجریان تو زندگیت ما میفهمیم چی میخوایم میفهمیم حقمون که خوشبخت و شاد و ثروتمند باشیم
میفهمیم که قرار نیست وقتی خوشبختیم سنگ از اسمون بباره و بدبختمون کنه
میفهمیم که حتما نباید گنج پیدا کرد تا پولدار بشیم
میفهمیم که ثروت و نعمت وارامش وشادی و زیبایی همیشه در جریانه تو زندگی فقط کافیه بخوایم
استاد من الان میفهمم که انرژی مثبت چقدر خوبه وخدا انرژی مثبت زیاد میکنه بهش فزونی میبخشه
انرژی مثبت همون ثروته عشقه نعمته سلامتیه آرامشه حال خوبه
انرژی مثبت شجاعته
استاد ترس پدر من درآورده بود همش توهم داشتم و فهمیدم شجاعت نعمت خیلی خوبیه
استاد فهمیدم مشکلم چیه و این خودش نعمته
خوب بریم سراغ سوالاتتون
چقدر این سوالا بجا و خوبه
چقدر سوالاتتون بهم مسیر نشون میده و راه میشه واسم
میفهمم چی میخوام
1_من خیلی جاها شرایط نادلخواه پذیرفتم
مادربزرگم همیشه گریه و کفر و دعوا و انرژی منفی داشت بقیه میگفتن تحمل کنین پیرزنه
مثل بچه است باید تحمل کنین تازه حق نداشتیم هیچی بگیم خیلی سخت بود استاد شما6ماه تحمل کردی و ما 30سال ولی من خداراشکر از یه جایی فهمیدم طبیعی نیست و طبق قانون ازون فضا به صورت طبیعی اومدم بیرون ….باور کردم که لایق آرامشم لایق سکوتم لایق اینم که بهم احترام بذارن لایق اینم که قدردان کارایی که میکنم باشن و تمرکزم گذاشتم رو مثبت های مادر بزرگم و نکات مثبتش هی میگفتم
اخلاقش خداراشکر بهتر شده آروم تر شده ولی بازم اذیت میکنه و خداراشکر من الان نیستم که بخوام تحمل کنم
استاد سوالاتتون خیلی خوبه ممنونم دیگه هیچی تحمل نمیکنم چون من نیومد به دنیا که تحمل کنم اومدم لذت ببرم و هر چی که ازش لذت نبردم نباید تحمل کنم بلکه باید برم حلش کنم و بهترش بخوام چون لایق بهترینهام
دوستتون دارم هم شما و هم خانم شایسته رو
درپناه حق
«لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَلَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ»؛ قطعا چنین است که اگر شکر نعمت هایم را به جا آورید، بر آن می افزایم و اگر ناسپاسی کنید، به تحقیق که عذابم شدید است.
سلامفرح ناز دوست عزیزم
من هممثل شما چنین پاشنه اشیلی داشتم که از کمبودنداشتننعمت برای بعد خودم میترسیدم
اما خوندن ایات قران
درخاستهای حضرت داوود و سلیمان خیلی بهمکمککرد برای اثبات این باور
جمله ی قشنگی گفتی عزیزم
شجاعت نعمت خیلی خوبیه
واقعا نعمت خیلی خوبیه
من خودمحتی بچه ای ببینم که نمیترسه و هراس نداره واقعا لذت میبرم و از خدای خودم درخواست میکنم که شجاعتی فراوانه فراوان بهم عطا کنه
سپاسگذارم دوستم
موفق باشی در تمام جنبه های زندگی ات
سلام و درود فراوان بر بندگان شایسته خدا
اول بگم که چقدر با دیدن پارادایس ذوق کردم و بهم حس خوبی دست داد. انگار که اگه استاد دستشو بلند میکرد میتونست ابرارو لمس کنه چقدر همه چیزش زیبا و دلپذیرِ، خدایا شکرت.
من قبل از اینکه با استاد و سایتشون آشنا شم توی یک شرکت خصوصی بزرگ کار میکردم که کارای خیلی زیادی داشت جوری که هیچوقت کار تموم نمیشد!
توی واحدی که کار میکردم مدیرم و همکارام انسان های فوق العاده منفی ای بودن که معتقد بودن عدالتی نیست دنیا پوچه…و هر باور مخربی که فکرشو کنین اینها داشتن و از هر آزار و اذیتی که از دستشون برمیومد کوتاهی نمیکردن ( هر چند بعدا فهمیدم که دنیای بیرون من از درون من شکل گرفته و همه اینها بخاطر افکار و باورای خودم ایجاد شده).
این درحالی بود که من در یکی از رشته های زیست محیطی مدرک دکتری دارم و بازم بخاطر باورای غلط که توی ایران این رشته مثل آبیاری گیاهان زیردریایی میمونه و به درد نمیخوره و دولت بها نمیده و کار نیست و با باور اینکه من چقدر خوش شانسم که این کار غیرمرتبط رو پیدا کردم مشغول به کار شدم.
مدتی که کار کردم یک مقدار ترفیع شغلی گرفتم و من خیلی خوشحال از اینکه دارم تکاملم رو طی میکنم و تحمل این سختیها و شرایط بد طبیعیه ادامه میدادم و بخودم میگفتم تو ازپس هرکاری برمیای فقط باید تحمل کنی.
خلاصه روزها میگذشت و چون مدیر من یک شیوه خاصی در پایین نگه داشتن حقوق کارمند داشت و اونم این بود که هرچند روز یکبار میگفت همه شرکتا دارن ورشکست میشن شرکت ماهم تعدیل نیرو داره تنها کاری که از دست من برمیاد اینه که فقط میتونم شمارو با همون حقوقا نگه دارم!! و ماهم اعتراضی نداشتیم و به امید ترفیع گرفتن و روز های آینده ادامه میدادیم!
شاید باورتون نشه ولی کار سه نفر رو انجام میدادم و بعضی وقتا حتی فرصت نمیکردم یه چای یخورم اینقدر جلوی مانیتور یودم و پلک نمیزدم که چشمام به طرز وحشتناکی ضعیف شده بود و به خیال خودم داشتم تجربه کسب میکردم تا تکاملم سپری بشه!
اوضاع طوری شده بود که هرشب موقع خواب با حس بد اینکه فردا باید توی اون محیط برم میخوابیدم و صبح هم با همین حس بد که پاشو برو شکنجه گاه بیدار میشدم. این اوضاع یکسال طول کشید از طرفی باورم این بود که بخاطر مدرکم و سنم دیگه جایی بهم کار نمیدن پس تحمل کن.
بعد این مدت انگار یچیزایی داشت درونم شکل میگرفت دیگه نمیخواستم توی اون محیط باشم اون آدمارو ببینم و بخودم گفتم تو ارزشمندی تو لایق بهترینایی هر اتفاقی ام که بیفته دیگه نباید اینجا بمونی.اینجا اون جایی نیست که تو توی اون رشد کنی چون حالت خوب نیست و بالاخره استعفا دادم و بیرون اومدم.
روز بعدش یکم استرس داشتم چون یه دختر تنها توی تهران با اجاره خونه و بیکاری میخواد چیکار کنه ولی حالم خیلی خوب بود رها بودم و شاد.
تصمیم گرفتم دیگه دنبال کارای شرکتی نرم و برم دنبال علاقه ام که در زمینه رنگ و لایت مو بود.
من کلا از وقتی یادم میاد یه سردرگمی داشتم که مث باری روی دوشم سنگینی میکرد چیزایی که از دین و مذهب از بچگی توی مغز ما کرده بودن و چیزایی که خودم بهشون رسیده بودم تناقض داشتن من بعضی قوانین رو به صورت خیلی خیلی خفیف درک کرده بودم در این حد که میدونستم مثلا یک الگویی داره برای من تکرار میشه و این بی دلیل نیست. همون موقع ها بود که به خدا گفتم من سردرگمم من اصلا نمیدونم چی درسته چی غلطه و من حالیم نیست که ختم نبوت شده من ازین زندگی خسته شدم من پیامبر میخوام اگه خدایی و برات کاری نداره برام بفرست وگرنه هرجوری زندگی کنم گناهی بر من نیست.
و معجزه رخ دادتو لحظه ای که اصلا فکرشو نمیکردم با یکی از دانشجوهای استاد آشنا شدم و قبل از اینکه من چیزی بگم خودشو حضرت معرفی کرد!! ایشون منو به سمت استاد هدایت کردن. من هرروز خدارو هزاران هزار بار شکر میکنم بخاطر فرستاده اش که ساعت ها و ساعت ها از قوانین الهی و خدا برام حرف میزد. چقدر احساس سبکی کردم چقدر احساس ارزشمندی کردم. دیگه سردرگم نبودم و خدا بار سردرگمی رو که همه زندگی منو فلج کرده بود رو از روی دوشم برداشت.
چقدر سپاسگزار اون انسان شریف هستم که بی توقع برای من وقت گذاشت و من حالا هدف دارم باور توحیدی دارم و دیگه غمگین نیستم و بقول خودش دستی بود از دستان خداوند مهربان.
همه این تغییرات وقتی اتفاق افتاد که دیگه به حرفای دیگران در مورد اینکه همه شرکتا همینن میخوای پیشرفت کنی اعتراض نکن و فقط کار کن، توجهی نکردم. و به خودم گفتم این تکامل نیست این تحمل بردگیه بسه دیگه تمومش کن.
از وقتی فرستاده الهی وارد زندگیم شد تغییرات بیشتر شروع شد و بعد ازون بیشتر به سمت فایلای استاد هدایت شدم و اشک میریختم. باور توحیدی باور فراوانی، باور ثروت، عزت نفس و … هرروز فایلای استاد رو گوش میکنم و معجزات رو میبینم که تنها با تغییر افکار و باورهام و مهمتر از همه باور توحیدیم برام اتفاق میفتن و مهر تایید قوانین رو هرروز از دنیا میگیرم.
چقدر من با این یک بیت اشک میریزم که بیدلی در همه احوال خدا با او بود او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد.
چقدر من سپاسگزار استاد عزیز، خانم شایسته و فرستاده عزیزی هستم که همگی دستی بودند و هستند برای هدایت من.
بنظرم بهترین لذت دنیا درک خداوند و قوانین الهی هست و من از خدا میخوام که همه ما رو تا بی نهایت به این لذت هدایت کنه.
سلام به استاد عباسمنش عزیزم
واقعا تحمل کردن یعنی بستن قفل و زنجیر به دستوپامون یعنی یک حجم بزرگ ووسیع روروی دوشت کشیدن یعنی یه حال سنگین و غمگین روتوی سینت کشیدن ومن این موضوع رو توسن 14 سالگی که ازدواج کردم فهمیدم و تحمل کردنم تا سن 22 سالگی که با شما اشنا شدم طول کشید من ازاد نبودن ودر بند حرف خانوادم ونگاه سنگینشون در بند غیبت هایی که پشت سرم میکردن که اگه خدایی نکرده اشتباهی ازمن سربزنه بودم من اصلا بچگی نکردم تا خواستم بلند تر بخندم وازته دلم خوش حال باشم بهم گفتن ساکت این طرز برخورد یه خانوم نیست هرچه سنگین تر باشی بیشتر بقیه دوست دارن ومن برای اینکه بقیه نظرشون درباره من خوب باشه
هرروز بچه درونم رو خفه میکردم و اصلا خوش حال نبودم وفقط تحمل وتحمل میکردم منی که احساس لیاقتم رو کنجکاوی های بچه گانم رو خوش حال بودنام رو وتجربه لباسهای رنگارنگ و حتی یه ارایش کوچولو رو دیگه بوسیده بودم وکنار گذاشته بودم وفقط تحمل میکردم و از خودم از خواسته هام هیچ دفاعی نمیکردم ومطیع امر بقیه شده بودم
وهمش تقصیر خودم بود چون وقتی از خودم دفاع کردم وخواسته هام رو بیان کردم وروی این ها پافشاری کردم ورق برگشت من دیگه اون برده حرف خونوادم نبودم ومیگفتم من مگه چقدر میخوام عمر کنم که از جوونیم هیچی نفهمیدم باورتون شاید نشه ولی من حتی تو نوجوونیم با دوستام کلا قطع رابطه کرده بودم وشده بودم یه ادمی که فقط کار خونه میکنه وبقیه براش تصمییم میگیرن
وحقی نداره برای خوش گذرونی وشادی
من باقدرت روی خواسته هام پافشاری کردم وبا خودم گفتم من بایدازادی داشته باشم من باید تفریح داشته باشم
من بایداز زندگیم لذت ببرم واونجا بود که اونا خودشونو با من وقف دادن نه من ومیدونم این احساس لیاقتی که هیچ وقت درزندگیم نداشتم برای چی بوده برای اینکه از 7 سالگی سرمن چادر کردن و نزاشتن من بچه گی کنم ولذت ببرم چون این باورو داشتن که هرچی ناراحت تر باشی هرچی سیاه بپوشی نزد خدا عزیزتری چون خونواده من یه خونواده مذهبی بودن با باورهای افتضاهی که فقط حالتو بدتر میکرد ………..
من بچه های همسن خودمو میدیدم که دارن میدوَن وبازی میکنن اما من حق نداشتم برم با اونا همبازی بشم من بایدچادر میذاشتم سرم ومثل زنهای 30 40 ساله رفتار میکردم وواقعا داشتم تحمل میکردم وتقصیر خودم بود چون بایه کم روی پام ایستادن وروی خواسته هام وازادی هایی که یه ادم حق داشتنشون روداره پافشاری کردن الان همه اون خواسته هایی که یه زمانی داشتنشون برام رویا بود رو دارم
من دوره 12 قدم روشروع کردم وچکاپ فرکانسی رو انجام دادم والان قدم 9 رو شروع کردم ومیخوام بهتون بگم که هیچ ربطی به گذشته ام ندارم
همه اون ادمها در زندگیم کمرنگ شدن و همسرم که باهامه حتی از منم بیشتر دوستداره پای صحبتهای استاد بشینه و کلا 360 درجه باقبل فرق کرده
من الان ازادی دارم
شغل دارم
روابط عاشقانه عالی دارم
دوستای عالی دارم
باادمهایی اشناشدم که از لحاظ روابط وثروت یه الگوی عالی هستن برام
وهرروز درامدم ونتایج زندگیم در حال بهتر شدنه
میخوام اینو هم به خودم وبه شما بگم که هیچ چیزی که بهتون احساس سنگینی احساس بد ومنفی رومیده تحمل نکنید وپافشاری کنید روی خواسته هاتون ذهنتون رودر گیرشون کنید که اگه داشته باشی شون اگه الان تواون مکانی که دوستداری باشی چی میشه کنی ذهن ما مثل بچه هاس کافیه خودت بهش پیشنهاد بدی واون دنبال اون پیشنهاد میاد تاوقتی که حالت خوب بشه
خدایاشکرت که من خالق زندگیم هستم و از هیچ چیز وازهیچ کس در زندگیم نمیترسم وتنها تورو میپرستم واز تو یاری میخوام ای خدایی که به من نزدیکی ومن رو اجابت میکنی
استاد هرلحظه در زندگیم خوش حال تر وراضی تر هستم که با شما اشنا شدم سپاس گذارم سپاس گذارم سپاس گذارم
چقدر قشنگ عاطفه جان
به همه ی اینها که داشتی واز سرگذروندی رسیدم
به نقطه آزادی خواهی رسیدم
ولی همیشه ته دلم دوست دارم تغییر کنم مثل الان اما زندگیم حفظ بشه و همسرم هم تا تغییر کنه
چقدر خوب شد خواندم کامنتتو…..این یعنی که ممکنه بشه
سلام عزیزم .منم الان درگیر این شرک هستم که اگه بگم من این پسر رو میخوام و پافشاری کنم روی ازدواج با اون دختر بدی میشم و دیگه خانوادم دوستم نخواهند داشت.من برای داشتن یک رابطه خودم و اون فرد رو اسیر کردم و داریم با دوستی سر میکنیم.میدونم که پدر و مادر من پیر هستن و نمیتونن برن مسافرت و نمیذارن ما بریم چون فک میکنم برای یه دختر ممنوع و خطرناکه.من میدونم با عشقم قراره خیلی مسافرت بریم چون خیلی اهل سفره .میدونم قراره جاهای زیادی بریم و کلی خوش بگذرونیم .اما جلوی خانوادم نایستادم و پافشاری نکردم .و منتظرم معجزه شه .و حتی باورهای خیلی مخربی دارم درباره ی خانوادم و دیدگاهشون به ازدواجم .
من خیلی ما امید شدم و حالم با محصولات هم خوب نمیشه .چون این مسیله داره آزارم میده و دارم تحملش میکنم.
امیدوارم شرایطی پیش بیاد که بتونم ازدواج کنم چون داره 29 سالم میشه و من ما از 27 سالگی با هم در ارتباطم و دوس داریم ازدواج کنیم .
دوس دارم بدونم که چکار کردی دوست من که دیگه دیدگاهت راجع به اینکه خانوادت چه فکری در موردت میکنن دیگه مهم نیس برات ؟!ای کاش به منم یکی
سلام دوست عزیزم
من رابطه دوستی قبل از ازدواج نداشتم اما میتونم دیدگاه هایی که بهم کمک کرده واز دوره 12 قدم یادگرفتم بهت بگم
ببین استاد تو دوره میگه یکی از باور های غلتی که شمارو از خواسته دور میکنه چسبیدن به خواسته هست
خصوصاًدرباره روابط میگه هیچ وقت با خودتون نگید من باید با اون ادم خاص ازدواج کنم میگه باید بگید ودیدگاهتون این باشه که من دلم میخواد با چه ویژگی که دوسش دارم رابطه داشته باشم و تمام اون نکات وویژگی هایی که دوستداری همسرت داشته باشه رو بنویسی وحالت هم بسیار بسیار بسیار مهمه که خوب باشه
یکی دیگه از دیدگاه هایی که میتونه کمکت کنه توجه به نکات مثبت خوانوادت وسپاس گذاری بابت اونهاست تومیتونی باتوجه به نکات مثبت مادر وپدرت وجه مثبت وخوش اونها رو برانگیخته کنی بازم میگم به شرطی که حالتم خوب باشه و بابت داشته هات واین خواسته های قشنگت از خداوند سپاس گذار باشی من از وقتی این کارو انجام میدم یعنی به نکات مثبت خوانوادم توجه میکنم وبابت وجودشون سپاس گذاری میکنم واز ناخواسته هام اعراض میکنم بشدت مادر وپدرم خوب شدن و کارهایی انجام میدن که من واقعا به این قانون ایمان میارم
یه چیز دیگه هیچ وقت از هدایت خداوند نباید ناامید بشی و با احساس خوب از خداوند کمک بخواه وخواسته هایی که برات قابل باور هستن فعلا رو بنویس وبا وجودشون در زندگیت شگفت زده شو وایمانت رو چند برابر کن
یه پیشنهاد اگه دوره 12 قدم رو دریافت نکردی بهت پیشنهادش میکنم چون خیلی بهت کمک میکنه اگه هم دریافت کردی اول به خودم میگم بعد به شما باید هرفایل رو100 بار گوش کنی وهر 100 بار چیزهایی رو میفهمی که خیلی تو مسیر رسیدن به خواستهات کمکت میکنه
وبه قول استاد تواز خدایی خدا چه میخواهی که در خدایی اش یافت نمیشود !!!این جمله رو روزی 10 بار من به خودم میگم وخدارو خیلی بیشتر توزندگیم حس میکنم وباور های عالی بهم میگه والهام میکنه که من دیوانه میشم
عاشقتم امیدوارم به همه خواسته های قشنگت برسی ..
سلام عاطفه جان خیلی زیبا بود کامنتت.ممنون که وقت گذاشتی .مدتی هست که روی خوبی های پدر و مادرم تمرکز میکنم و شکر گذاری میکنم خیلی حسم خوب شده و همه چی عالی داره پیش میره قدمها رو تا قدم چهار داشتم و از اول شروع کردم تا معجزه ها رو ببینم الان از اول قدم سوم هستم دوباره و میخوام هر 12 قدم رو کار کنم .
همه چی داره درست میشه و زیبایی ها و نعمت ها وارد زندگیم میشه .واقعا پدر و مادرم نعمتهای تکرار نشدی این جهان هستند خدایا شکرت به خاطر آشپزی خوب مادرم و مهربونیش و به خاطر پدرم که به فکر آینده ی ماست و به ما افتخار میکنه .
خدایا شکرت واقعا….
چقدر این جمله ی تو شور و شوقی وصف ناپذیر در من ایجاد کرد:
تو از خدایی خدا چه میخواهی که در خدایی اش یافت نمیشود ؟!
واقعا این سلامتی این خونه و کشور امن و امان این شغل خوبم این سرویس خنکی که منو میبره سر کار این قد بلندم این پوست صاف و زیبام.این موهای پرپشت و مشکی و ابروهام .این عشقم که هر روز از سمت خدا به من محبت میکنه .این خواهرم که وقتی خستم ظرف میشوره و حتی لباسامو میشوره.خیلی خواهرای خوبی دارم من .همه ی اینها از خدایی خدا به من رسیدن و وقتی میبینمشون میفهمم خدا چقدر مهربانه و چقدر به من لطف داره و واقعا بهم نعمت های زیادی داده .
سلام دوست خوبم
خیلی خوبه که با کامنت زیبات انرژی گرفتم و انرژیم صد برابر شد برای اینکه روی خودم بیشترو بیشتر کار کنم
واقعا ماباید در هر لحظه با خودمون بگیم وقت نگرانی وقت ترس وقت فکرایی که برای کمبود یاهرچیزی یا هر کسی میاد سراغمون که از خدایی خدا چه میخواهی که در خدایی اش یلفت نمیشود وقتی این رو از خودت بپرسی همه ترسهات ونگرانی هات و خسته گی هات جمع میکنن واز ذهنت میرن وفقط حس خوب وجود خداوند در جسم وروحت باقی میمونه
خداوند یاری مون میکنه ومن به لطف ورحمت بینهایتش ایمان دارم
به نام خدا
ســـلام
آقا من هرچـی فکر کـردم، یادم نیومد که کـلا شرایطی رو تحمل کرده باشم، اما با این وجود، چون باورهای مناسبی نداشتم و ترمزهای وحشناکی داشتم و در نتیجه این ها احساس خوبی نداشتم، یا سردرگم بودم یا تلاش ها و اقدام هام به نتیجه نمی رسید و گاها اوضاع رو خراب تر هم می کرد.
به هر دری زدم برا تغییر، شغل عوض می کردم، مهاجرت کردم، چیز یاد گرفتم و کلی کار انجام دادم چون می دونستم اینی که هست نیست.
هیچ وقت باور نکردم بیماری باشه که درمانش و خدا نگذاشته باشه، می گفتم ما بلد نیستیم، ما پیداش نکردیم، ممکنه یه خوراکی ساده یا یه علف هرز درمان یه درد به ظاهر بی درمان باشه.
راهنمایی بودم گفتن یه بیماری هست به نام ایدز که درمان نداره، من می گفتم درمان داره شایدم یه روز من پیداش کنم.
اگر هم جاهایی تغییر نکردم یا دیر به نتیجه رسیدم به خاطر باورهای غلطم بوده نه تحملم، هرچی گفتن ما چاقیم، ارثیه و… من قبول نکردم، بارها امتحان کردم و بالاخره یه بار به نتیجه رسیدم، حالام که استاد بهترین راه و براش پیدا کرده.
می گفتن اعتیاد هیچ درمانی نداره.
می گفتن بچه شهرستان باشی، پارتی نداشته باشی فلان شرایط ظاهری هم داشته باشه اصلا نمی شه بری تو سینما، اما من رفتم دنبالش و کارهایی رو هم انجام دادم و رو به رشدم.
در مورد اینکه زن خوب نیست
در مورد اینکه به خاطر مرام و مسلکت بهت زن نمیدن، من باور نکردم، گفتم من زن می گیرم، خوبشم گرفتم خدارو صد هزار مرتبه شکر به خاطر وجودش.
در مورد اینکه تنها راه بچه دار شدن درمان های پزشکیه
اصلا من باور نکردم که داستانش و گفتم چقد راحت ما باور کردیم باورشم خدا داد و ما الان یه دختر و پسر داریم. خیلی جاها در خیلی موارد نتایج عالی هم گرفتم مثل؛ داستان سربازیم، نه پارتی نه چیزی من همیشه خونه بودم. چون گفتم این درست نیست، فرار کردم، تغییر کردم و دفه بعد که برگشتم آسان شدم برای آسانی ها.
در مورد ثروت هم می گفتن آقا تو نه پدر، نه پارتی، نه سرمایه، نه ارث نه فلان و نداری، پس نمی شه، بازم باور نکردم و خدا به این مسیر هدایتم کرد
اما می گم
مـن بــاورهـای نامنــاسبی داشتم
مـن ترمزهای زیادی داشـتم
در اثبات اینکه من تحمل نکردم، و دلیل و مدرکم چیه؟ همین کافیه که الان شاگرد استاد عباسمنش هستم، دوره هایی رو خریداری کردم و دارم رو خودم کار می کنم و رو به رشدم.
نسبت به شخص خودم، نسبت به گذشتم، نسبت به سه ماه قبلمم خیــــلی تغییر کردم، خیــلی رشــد کردم، داستان های زیادی رو گذاشتم کنار و در نهایت هم هدایت شدم به دوره کشف قوانین زندگی.
خــدا رو صـد هــزار مرتــبه شــکر
به نام خدایی که یکی از صفاتش حلیم است سلام بر بندگان صالح خدا همانی هایی که هر روز سعی در بهبود رابطهشون با خدای یکتا دارند. هر روز یک قدم از شرک دورتر میشن و به توحید نزدیکتر.
حلیم و صبور یعنی شکیبا ،شکیبایی از استقامت در مسیر میاد صبر به معنای تحمل کردن و زجر کشیدن نیست صبر به معنای استقامت داشتن و قدم قدم جلو رفتن است شاید کند باشه ولی مطمئنی و ثابت قدمی.
اونجایی که دیگه زجر و بدبختی رو تحمل نکردم و به خدا گفتم نمیخوام وضعیت اینجور بمونه نپذیرفتم گفتم دیگه بسه تحمل کردن گفتم من تسلیمم خودت خدایی کن تو الان من با منطقم داشتم برای خودم تصمیم میگرفتم و با عقل ناقصم دنبال راهکار بودم به بنبست رسیدم خالا دست تو میسپرم تو راهها رو برام باز کن اونجا که دیگه تحملم تموم شد آرام شدم و تسلیم ، درها برام باز شد.
با قوانین آشنا شدم و به تدریج با استقامت نشون دادن در موندن توی مسیر، با شکیبایی داشتن در اجرای قوانین به سایت عباس منش هدایت شدم.
من اول داشتم نداری و شرایط نامناسب را تحمل میکردم ،اما بعد با صبر کردن و توی مسیر موندن آهسته آهسته شرایط مساعد شد وقتی راهمون نادرسته تحمل میکنیم ولی وقت راهمون درسته صبر میکنیم و اجازه میدیم رشد کنیم
استاد گفتید تا وقتی خودمون تغییر نکنیم چیزی تغییر نمیکنه دقیقاً همینه اول باید خودمون تغییر کنیم اول باید بفهمیم که مسیرمون درسته یا نه داریم صبر میکنیم یا تحمل داریم زجر میکشیم یا رشد میکنیم
رشد از تغییر میاد رشد از بهبود میاد رشد استقامت میاد.
روزهای اول که وارد سایت شده بودم
اوایل نمیتونستم کامنت بنویسم حرفی برای گفتن نداشتم کامنتها رو میخوندم و لذت میبردم بعد فقط برای اینکه حرف استادمو گوش داده باشم و تکلیفمو به درستی انجام داده باشم شروع کردم به نوشتن ،خیلی کوتاه ،بعد یواش یواش شروع کردم به تحسین آدمهایی که کامنتهای خوب مینویسند و پاسخ دادن به اونها در حد تشکر. الان برای تمرکز ذهنم مینویسم و برای اینکه یادم بمونه کجای کارم کجای مسیرم
خدایا کرور کرور شکرت
ممنون استاد که با استقامت کردن و موندن در این مسیر و طی کردن تکاملتون با صبر و تغییر خودتون ،راه رو برای ما هم هموار کردید
سلام به استاد عزیزم که مثل ستاره میدرخشه
سلام به خانم شایسته عزیز که پا به پای استاد قدم میزنه و از این فرکانس مثبت و بینظیر تغذیه میکنه.
سلام به دوستان عزیزم که عاشقانه کامنت میذارن و مشتاق تغییر و پیشرفت هستن .
سلام به خودم که خالق تمام زیبایی ها و عشقه .
خداروشکر که به همراه استادم امروز رو به زیبا ترین شکل کدنویسی میکنم و فرکانس های مناسب رو در جهت خلق خواسته هام ارسال میکنم و با خودم به هماهنگی میرسم .
من خودم رو همینطوری که هستم دوست دارم .
من به همینی که الان هست احترام میزارم و براش ارزش قائلم .
وجود من انقدر ارزشمنده که خداوند از همه فرشته ها خواسته که در برابر من سره تعظیم فرود بیارن ، در برابر شکوه و عظمت بی انتهای من
من قدرت بی نهایتم که میخوام کلامم رو به وسیله ی این حروف جاری کنم .
نگاه من از جنس قدرته ، صدای من از جنس قدرته ، لبخند من از جنس قدرته ، دم و باز دم من از جنس قدرته ، هوش من از جنس قدرته
خدایاشکرت که منو انسان آفریدی ، به من قدرت خلق زندگیمو دادی ، به من گفتی من دخالتی ندارم فقط اینو بدون هر فرکانسی بفرستی من همون رو وارد زندگیت میکنم ، نه کمتر نه بیشتر ، هیچوقت دو دو تای تو نمیشه پنج تا اما میتونی اعداد رو تا بینهایت ضرب کنی من وهابم ، تمام آنچه آفریدم رو به خدمتت در میارم ، ادعونی استجب لکم
بخواه از من ، بخواه ، زیاد بخواه ، تکرار کن ، حسش کن ، شکرگذاری کن ، بنویس ، قلم قدرت داره ، بنویس
من از درون تو آگاهم بنده زیبای من ، بگوو دوست دارم صداتو بشنوم ، دوست دارم صحبت کنی ، دوست دارم از خواسته هات برام بگی ، ساعت ها ، من شنونده خوبی هستی ، با من صحبت کن من عاشقه تو هستم .
قدرت های خودت رو یادآوری کن
من خالق صد در صد اتفاقات زندگیمم
درسته
من با افکار ، باور ها و فرکانس هایی که به جهان ارسال میکنم تمام اتفاقات و شرایط زندگیمو خلق میکنم .
به هر چیزی که توجه کنم از جنس و اساس اون موضوع بیشتر وارد زندگیم میشه .
چه احساسی داری ، بدون تمام زندگیت حتی اینکه سوئیچ ماشینت رو کدوم قسمت کابینت گذاشتی ، از شنیدن یه حرف ساده ار دوستت تا ابری شدن هوا ، چه تعداد برگ روی زمین ریخته ، تا درخواست همسایه از اینکه بیا برو بالا درخت انگور بچین ، از دست های خداوند که تو رو الان به این سایت الهی و استاد هدایت کرده که دوباره انگشت های شگفت انگیزت رو روی کیبورد تکون بدی و تایپ کنی ، همه رو خودت خلق کردیاا ، با همین دقت ریاضی وار
فشار زندگی روته اول بپذیر که من خلقش کردم بعد بیا بشینیم با هم راجع به راه حلش حرف بزنیم.
درآمدت کفاف خرج زندگیت رو نمیده ، اول بپذیر که تو خالق بی چون و چرای زندگیت هستی بعد بیا راجع بهش حرف بزنیم.
تو رابطه عاطفی نیاز هات برطرف نمیشه ، رابطه دلخواه رو تجربه نمیکنی ، بهت بی احترامی میشه ، بپذیر که خالق صد در صد زندگیتی بعد با هم حلش میکنیم ، اگر بگی فلانی مقصره قدرت رو از خودت میگیری ها
تو بگو نیم در صد ، قدرت رو از خدای خودت میگیری ، تمام این عوامل بیرونی ، تمام این نیم درصها همشو خدا آفریده ، تو به جای اینکه رو بیاری به صد در صد خودت رو در بند نیم در صد ها انداختی .
به خدا ایمان بیار ، به خدا اعتماد کن ، به قدرتش به هوشش و میبینی که با یه تکون ساده تمام این غل و زنجیر ها پاره میشه و میفته زمین .
خدایاشکرت بابت قوانین بدون تغییرت .
من تحمل میکنم زمانی که با بی آرتی میرم به محل خدمتم ، من تحمل میکنم هر دستوری رو که مافوقم میگه و من میگم چشم ، من تحمل میکنم درد دندونم رو ، من تحمل میکنم دود و دم ماشین ها رو وقتی که ساعت ها از جلو روم رد میشن ، من تحمل میکنم نداشتن رابطه عاطفی دلخواهم رو ، من تحمل میکنم حساب بانکی خالیم رو ، من تحمل میکنم درجا زدن رو ، من تحمل میکنم احساسات منفی که از نشخوار ها و نچواهای ذهنم در من ایجاد میشه ، من تحمل میکنم توهین ها و تمسخر های دیگران رو ، من تحمل میکنم ضعف رو ، من تحمل میکنم اینکه کسی بدون اجازه من به وسایلم دست بزنه ، من تحمل میکنم خستگی پاهام رو وقتی که ساعت ها مجبورم که بایستم ، من تحمل میکنم حسرت رو وقتی به موفقیت آدم ها نگاه میکنم …
چقدر سنگینن بار های من ، چقدر شونه هام افتاده شده ، به سختی این بار های سنگین رو اینور و اونور میبرم که چی بشه ، خسته نشدی علیرضا ، جون من ، این تن بمیره هنوزم میخوای این بار ها رو خودت حمل کنی .
نههه ، دیگه نه ، هر تضادی یه راه حلی داره ، من این قدرت رو دارم که تضاد های زندگیم رو حل کنم ، تمام زیبایی های این دنیا سهم منم ، منم از همین خاکم ، منم از همین تارپودم ، منم از همین خداام پس لایقم ، لایق تجربه های عالی و دوست داشتنی ، لایق روابط عاطفی زیبا و لذتبخش ، لایق ثروت بی انتها که هر چی رو بخوای بدست بیاری ، لایق سلامتی و آرامش ، لایق سفر ، لایق همصحبتی با دوستان خوش فکر ، خوش نگرش ، زیبااا و مثبت ، همون آدم هایی که وقتی باهاشون حرف میزنم یاده تو میوفتم ، میخوام در تمام لحظات زندگیم یاده تو بیوفتم ، متوجه هستی خدا جون که دارم راجع به چه کدی مینویسم !
وقتی که باورهات درست باشه مسیر برات هموار میشه ، تو این مسیر فقط لذت و آرامشه ، یجوری قشنگ قلت میخوری و میوفتی تو بغل خداا که از فرط شادی و لذت فقط دوست داری بلند بلند قهقه بزنی و بخندی .
نفس عمیق بکش ، یه باره دیگه ، ذهنت رو باز کن .
باید با چشم دل ببینی ، ببین که هم اکنون وارد بهشت موعود شدی ، هر چیزی بخوای برات فراهمه ، میخواهی و میشود ، اینم یه کد قدرتمند …
صبر یعنی اشتیاق ، صبر یعنی هیجان ، صبر یعنی عمل ، صبر یعنی تجربه ، صبر یعنی تقوا ، صبر یعنی تمرکز
تمرکز روی اهداف ، یعنی هر عملی که بعد از احساس خوب بهت الهام میشه ، یعنی درست بودن هر رفتاری که بعد از اجساس خوب انجامش میدی .
صبر یعنی دیدن نشانه ها وقتی هر روز به شوق رسیدن به اهدافت از خواب بلند میشی وووووو صبر یعنی شکر گذاری و تحسین نتایج کوچولو کوچولویی که تو مسیره اهدافت میگیری .
صبر یعنی حس اطمینان ، صبر یعنی استقامت و ادامه دادن به مسیر درست ، درست یعنی مسیری که حالت باهاش حوبه ، یعنی راه استاد
یکی از ارزشمند ترین چیزی که من با صبر بهش رسیدم خودم بودم ، وااای خدای من چه لطفی در حقم کردی که من رو به خودم برگردوندی ، گم کرده بودم خودم رو ، اینکار رو بوسیله یکی از دستان ارزشمندت ، استاد عباسمنش انجام دادی .
با صبر به زیبایی های خداوند رسیدم ، زیبایی های که قبلا نمیدیدم ، کنارم بود از خودم گرفته تا هر چیزی که در اطرافم هست .
صبر منو به عزت نفسی رسوند که میتونه کوه ها رو جابه جا کنه ، میتونه در کسری از ثانیه به دور ترین نقاط سفر کنه ، میتونه خودش رو بر فراز قله های موفقیت ببینه و الهام بخش آدم های مثل خودش باشه .
صبر منو به دوستان خدایی و هم فرکانس رسوند که با صحبت کردن باهاشون به خودم و خواسته هام حس خوب و مثبتی پیدا میکنم .
صبر منو به تو رسوند استاد که این هدایت قراره تحول بزرگی رو در سبک نگرشی و عملکرد و شخصیت من ایجاد کنه و باعث بشه هدف های بزرگی در سر داشته باشم و با مسیر رشد و گسترش این جهان همسو بشم.
خدایاشکرت
درود علیرضا خان
دوست عزیز دستت رو به گرمی میفشارم
چقدر کامنتت خوب بود چقدر من خودم رو دیدم توی کامنتت
وقتی گفتی یکی از ارزشمند ترین چیزهایی که با صبر بهش رسیدی خودت بود
قشنگ انگار تمام تلاش من برای پیدا کردن خودم رو در این جمله گفتی
انگار واسه من گفتیش
به قول آقا رضا عطار روشن عزیز من یه تنه پای خودم وایسادم تا تغییر کنم …ارتش یه تنه راه انداختم
هیچ کسی که یک کلمه از حرفامو بفهمه اطرافم نبود
از متن شما میشه فهمید که شما هم ارتش یه نفره خودت رو داشتی
و
چقدددددر این تغییرات به دل ما میچسبه
چقدر میتونیم جلوی نجواهای ذهن رو بگیریم با این قدرتی که خودمون تکی به دستش آوردیم
هر جا خواست حرف بزنه ، تمام سختی های این راه رو میزنیم توی چشش و میگیم این منم
همونی که عمری سر کارش گذاشتی
دیگه نمیتونی منو به بازی بگیری
تمام اون تحمل ها رو میزنیم توی چشش و میگیم دیگه همه اش پر شد
من دیگه اون آدم سابق نیستم
ما رو خدا هدایت کرد
روزیمونو گذاشت توی سایت استاد عباس منش عزیز
و گفت برو بگرد توی حرفاش پیدا کن
دستمونو گرفت که گم شده بودیم در هزاران کوچه تو در تو و آورد توی سایت عباس منش دات کام
گفت توی این کوچه بگرد
پستها رو دنبال کن رد پای من توی همشون هست
خدا رو یک میلیون بار شکر برای این روزیه ما
تقدیم بهت :
پنبه اندر گوش حس دون کنید
بند حس از چشم خود بیرون کنید
پنبه آن گوش سرّ ، گوش سر است
تا نگردد این کر ، آن باطن کر است
بی حس و بی گوش بی فکرت شوید
تا خطاب ارجعی را بشنوید
موفق باشی همسفر