ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2 - صفحه 2 (به ترتیب امتیاز)

822 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1907 روز

    به نام خدا

    سلام.

    برخورد و واکنش من نسبت به چالش های زندگیم چیه؟

    قبلا خیلی میترسیدم و عمیقاً میخواستم با شیوه ی فرار ازش، یا ماسمالی کردنش، ازش عبور کنم که فقط تموم شه، چون من می ترسیدم و احساس خطر می کردم، پس میخواستم سریع برگردم نقطه ی امن زندگیم و همه چیز صلح و صفا باشه و در آرامش باشه همیشه.

    چون میترسیدم، بال بال میزدم، واکنش میدادم، از رفتار و کلامم کاملا معلوم میشد اروم نیستم، ارامش ندارم، هول کردم، نگران شدم و …

    و اما الانم…

    به قدرِ قبل، نمیترسم.

    چند پله ترسم کمتر شده.

    ترس از چالش با من هست هنوز، نه به اندازه ی هولناکی که قبلاً بود…

    همه ی علائمی که نوشتم، رو هنوزم دارم، فقط متوجه شدم مقداری بهتر شدم، علایمم چند درجه کمتر شدن.

    یه قسمتی از کلامتون گفتین حل اون چالش رو کوچولوتر کنیم برای خودمون و اقدام کنیم روش…

    انگار زنگ زد توی گوشم یهو…

    چون این نشون دهنده ی بهبودگراییه، یعنی قائل به حلِ مسیله میشم و نرم نرم به درونش نفوذ میکنم.

    چالش، تضاد، ناخواسته ها میان تا یه پیامی بهم بدن…

    بگن روی فلان چیز باید کار کنی…

    هدیه دارن برام، برای رشد بیشتر.

    چقدر باور دارم به این کلامِ استاد؟

    باورم ضعیفه.

    این فکر که من از ترسِ شکست یا سرزنش، وارد چالش نمیشم، در مورد من صدق میکنه.

    چالش رو مجازات الهی نمیدونم، اینکه حالم بد شه و از خداوند شاکی بشم…

    نه، من نسبت نمیدمش به خدا …

    اتفاقا چنگ میزنم به خدا که کمکم کنه، هدایتم کنه، آرومم کنه…

    تقریباً اوایل که پندمیک شد، مامانم دچار بیماری شد اونم خیلی شدید….

    خیلی سختی کشید طفلکی، پیشش بودیم و میدیدیم چقدر داره اذیت میشه…

    و من روبه رو شده بودم با چالشی بسیار سخت در رابطه با سلامتیِ مادرم که به شدت ضعیف شده بود…

    اوایلش تو لایه ی قدرت رفتم، اما از یه جایی دیگه ترسم عیان تر شد برای خودم و ترسیدم حسابی…

    انقدر سخت گذشت بهم که اندازه نداره.

    اما رسیدم به این نقطه که تسلیمِ خدا باشم…

    به خدا گفتم سلامتی مادرم رو میخوام، نمیخوام اذیت شه…

    و به مرور مادرم بهتر شد…

    همیشه بیماریِ عزیزانم برای من به شدت سخت و سنگینه، به هم میریزه منو..‌.

    حسم میگه الان آروم تر شدم، متوکل تر شدم، بیشتر میچسبم به خدا به جای غُر و شکایت و …

    در رابطه با نی نی هم همین اتفاق افتاد، چند ماه پیش آزمایشی دادم برای نی نی و در ابتدا یه جوابِ مشکوک اومد، که دکتر گفتن نیاز به آزمایشِ پیشرفته تر و دقیق تری داره…

    اونجا هم با همه ی توکلم به خدا، به شدت ترسیدم برای نی نی و سلامتیش…

    اونجا هم بعد از ترسِ زیاد، دوباره رسیدم به راه حلِ تسلیمِ خدا بودن…

    سپردم به خدا، خدا بهم دائم می گفت من بیشتر از تو دوستش دارم…

    درسته تو مامانشی، بهت حق میدم، اما من خداش هستم…

    مهربان تر و مراقب تر از من، وجود نداره برای نی نی …

    اونجا هم بلافاصله ورق برگشت و نتیجه ازمایش خطری رو نشون نداد، امن و امان بود و من بسیار خوشحال شدم و سپاس گزارتر.

    تو چالش های خانوادگی هم حساسیتم بالاست…

    میترسم…

    دعوا یا اختلاف نظر تو خانواده، که انقدر برام مهم هستن…

    چند سال پیش تجربه اش کردم طی چند سال و چند دفعه…

    یادمه تو اخریش، کلی درس گرفتم…

    اونجا بود که از دل اون چالش فهمیدم، انتخابِ من باج دادن نیست…

    اینکه سکوت کنم تا اختلافی نباشه…

    فهمیدم میتونم تفاوت دیدگاه داشته باشم و روی نظر خودم بمونم بدون درد و سختی و ترس.

    به صورت کلی، هر وقت تو فایلهای استاد میشنیدم که میگفتن برین تو دل چالش، تضاد، ترس هاتون، تا حلش کنین…

    من میترسیدم، درک نداشتم، دوست نداشتم اصلا برم تو دل چالشهام، ترجیح میدادم به شیوه ی سالیان، فرار کنم ازشون…

    یعنی با اولین فکر و راه حلم که معمولا به دلیل ترسم بروز میکردن، مسیله رو جلو ببرم که فقط تموم شه…

    حسم میگه الان یه ذره گاردم نسبت به تضادهام، پایینتر اومده.

    چرا؟

    چون در درجه اول مهربونتر شدم با خودم.

    وقتی مهربونتر شدم با خودم، طبیعتا ترسم کمتر میشه، سرزنش کمتر میشه…

    انگار بعد از مدتی میگم خب سمانه جون حالا چطوری باید اصلاحش کنیم با هم؟

    مثالهای ریزی تو ذهنم میاد الان از خودم که وقتی مثلا چیزی رو زمین ریختم، سوزوندم، یادم رفته یا … باهاشون به ارامیِ بیشتری نسبت به قبلم روبه رو شدم و با صلح و صفا در پیِ حلشون براومدم…

    گفتم اشکال نداره، درستش میکنیم.

    چالش هایی که واردشون نشدم و پشت گوش میندازم یا توشون ضعیف عمل میکنم:

    – برم دنبالِ دریافت اصل مدرک کارشناسیم (10 سال پیش درسم تموم شده)

    – زبان انگلیسی بخونم و یاد بگیرم.

    – شغل و پایداری اش.

    – تناسب اندام پایدار.

    – کار کردن متمرکز روی ترمزهام، کمبود ها، مخصوصاً حیطه ی مالی.

    – آگهی بازرگانی در مورد خودم.

    – ورود به موقعیت های جدید/ خروج از نقطه ی امنم.

    – ترس از قضاوت و نظر مردم.

    در حال حاضر میدونم، من ادمی نیستم که خودم، خودجوش برم دنبال حل چالش ها…

    استقبال کنم ازشون برای حلشون و توی دلشون رفتن…

    اینکه چالش ها فرصت پیشرفت هستن…

    اینکه باعث بزرگتر شدنم میشن …

    من درک درست و قوی ندارم از این باورها فعلاً…

    امید دارم که تو این زمینه همه باورهام بهبود پیدا کنن…

    حالا چالش هایی که سختم بوده، ولی رفتم تو دلشون (چه با انتخاب خودم چه با اجبار) و جواب های عالی گرفتم:

    – رانندگی کردن، با سختی و ترس تمرین کردم بعد از سالها که گواهینامه داشتم ولی رانندگی نمیکردم، و بالاخره نشستم پشت فرمون و کم کم بهتر شدم و بعد عاشق رانندگی و دست فرمونِ خودم شدم…

    ترس هام ریخت.

    (الان در حال حاضر دور شدم از رانندگی، پشت فرمون نمیشینم چون ماشینِ خودمون نیست و توجیحم اینه و پشت گوش میندازم تمرینِ مجدد رو)

    – 2 ماه اول تدریس هنر در دبستان ابتدایی پسرانه، که حسابی بهم فشار روانی وارد شد، یعنی همش میگفتم خدایا خودشون بگن نیا…

    بعد از 2 ماه مسیر فکریم عوض شد، کم کم آروم شدم، روشمو عوض کردم و این شغل معلمی و تجربه ی 4 ساله تدریس هنر به پسرهام شد یکی از جذابترین تجربه های زندگیم.

    – ثبت نام تو دوره های کامپیوتری، اوریگامی و …

    اینا جزوِ بهترین تجربه هام هستن.

    اولش سختم بوده، شاید خجالت هم میکشیدم برم، ولی رفتم و به مرور عاشقِ کلاس هام شدم.

    – تجربه هام از تدریسِ کامپیوتر.

    یه چیزی رو میدونم الان در مورد خودم:

    برای من هنوز طبیعی و باور پذیر نیست که حضور چالش ها تو زندگیِ همه وجود داره و طبیعیه.

    جزیی از زندگی همه است.

    من فکر میکنم این چالش ها، بهم اسیب میزنن، ناراحتم میکنن، میترسونن منو، منو به سختی میندازن و …

    رفتن تو دل چالش سخته برام، چون میترسم بلد نباشم و خوب عمل نکنم، جواب درست نگیرم و این باعث کسر شان من میشه، انگار میترسم از اینکه شاید موفق نباشم و ضعیف به نظر بیام پیشِ چشم بقیه. قضاوت و سرزنش شم و …

    یادمه بچه که بودم، میترسیدم از کنفرانس دادن سر کلاس.

    برای همین وقتی شما مثال میزنین از سخنرانی هاتون تو کلاس دانشگاه بندرعباس، من گارد داره ذهنم نسبت بهش و اصلا نمیخوام تجربه شون کنم…

    چون به نظرم هولناک میاد…

    اینکه بقیه چی میگن، واکنششون چیه؟

    نکنه مسخره کنن…

    ترس از مسخره شدن، سرزنش و تحقیر توی من اشکار هست برام، برای همینه واردِ خیلی چیزها نمیشم که اصلا روبه رو نشم با یه سری ترس هام.

    میزانِ ورودِ من به چالش هام و روبه رو شدن باهاشون، چشم تو چشم شدنمون، حتی با وجود ترس باز هم باهاشون روبه رو بشم، نشون میده چقدر درصدِ بهبودگرایی ام به کمال گرایی ام غلبه داره.

    چالشِ مهاجرت؟

    نه، من فعلاً آدمش نیستم…

    چالشِ تغییر شغل؟

    من سختمه.

    چالشِ زندگی به سبکِ خود، فارغ از نگاه بقیه؟

    گاهی موفقم، گاهی نه.

    هر چی درونم بود نوشتم.

    تو این زمینه هم امیدوارم به بهبودم…

    بوی بهبود میاد…

    کم کم، آهسته و پیوسته، با تکامل.

    با هدایت و کمک خدا، ان‌شاالله.

    دقیقا اونجاهایی که گیر دارم، چالش ها میان تا بهم بگن روی چی باید کار کنم.

    اونجاهایی که اذیت میشم، ناراحت میشم، بهم برمی خوره، نگران میشم، میترسم، استرس پیدا میکنم، عصبانی میشم، کینه میکنم و … دقیقا همینجاهاست که چالش ها میان تا هوشیارم کنن نسبت به خودم، تا بتونم زندگیِ بهتری واسه خودم بسازم…

    دقیقا اینا علایمِ هشدار دهنده به من هستن.

    مثل تب، که علامتِ بیماریه.

    که نشونم میدن و راهنماییم میکنن روی چه قسمتهایی ضعفِ افکار و باور و رفتار و عمل دارم.

    چالش ها رو میشه یه کُد در نظر گرفت که اعلام میکنن یا باید تغییرات ایجاد کنی، یا خودتو برای تغییرات آماده کنی.

    الهی شکرت برای آگاهی ها.

    خدایا خودت در زمینه ی درک و عملی کردن اگاهی ها هدایتم کن که تو مسیر درست باشم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 47 رای:
    • -
      میثم حیدری گفته:
      مدت عضویت: 765 روز

      سلام دوست عزیز

      کامنت تون خیلی عالی بود واقعاََ

      من لذت بردم از اونجایی که فرزند تون حالشون بد بوده و شما هم تونستین توکل کنید و ذهن تون رو کنترول کنید، و بسپارید به خداوند،

      و چند تا ضعف های که گفتید که ازشون ترس دارید یه دونش هم پاشنه اشیل من بود که خودم نمیدونستم و دونستم و ازتون ممنونم بابت این کامنت زیبا و این داستان هدایت شما به این سایت رو هم خوندم و خیلی هم لذت بردم

      که اون نوشته ها رو تو روز تولد تون نوشتید و منم واقعا حس کردم که اون کامنت رو با چه خوشحالی ای‌، با ،چه شوقی‌ ، با چه احساس خوبی نوشتی

      خیلی ممنون

      موفق باشید(:

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    سارا مرادی همت گفته:
    مدت عضویت: 1057 روز

    بنام خدای مهربان

    سلام به روی ماه استاد عزیزم

    وقتی داشتم این فایل و نگاه میکردم و گوش میدادم ، یاد موضوع و چالش خودم در روابط افتادم !

    من اصلا فکر نمیکردم که این مشکله و باید حلش کنم ، فکر میکردم این بخت و شانس منه و من هر کاری که میدونستم کردم اما بی فایده بوده !!

    تا قبل از دوره حل مسائل من اصلا فکر نمیکردم که باید مشکل روابطم و حل کنم ، میگفتم من انتخاب کردم به این سبک زندگی کنم ، در حالیکه اینقدر تلاش کرده بودم و بی فایده بود که تسلیم شده بودم و کلا صورت مسئله رو پاک کردم و گفتم نمیخوام روابط داشته باشم ، یادمه قدم 3 اگه اشتباه نکنم وقتی در مورد روابط صحبت کردین من گفتم این برای کسایی که تو رابط هستن مشکل دارن یا دلشون می‌خواد رابطه داشته باشن و تنها هستن ، تا اینکه تو حل مسائل جلسه 2 که به سوالات پاسخ دادم احساس کردم از درون خالی شدم و خیلی حال عجیبی بود ، خودم و دیدم که اینقدر احساس ضعف و ناتوانی داره که فقط دلش می‌خواد فرار کنه از همه آدم ها و خودش و حبس کرده از ترس زخمی شدن

    یک هفته هر روز از خدا میپرسیدم ، مطمئنی که اول باید روابط و درست کنم ؟؟؟؟ خداوند هم با قاطعیت میگفت بله !!!

    به نظرم طبق تجربه خودم ، اول باید هر کسی بفهمه چالش زندگیش چیه ؟؟؟ ی موقع هست طرف اصلا متوجه نیست که چی باید درست کنه ؟ با چی باید روبرو بشه !!؟؟

    بعدش شروع کردم روی جنبه های مختلف شخصیتم کار کردن و ریشه رفتارهام ، علت گفتگوهای ذهنی مو بررسی کردن ، در واقع ی جورایی مغزم و جراحی کردم تا ببینم چی توش میگذره که اینقدر از روابط آسیب دیده و حاضر بمیره اما تنها بمونه !!!

    تا جایی که میتونستم باور در به داغون پیدا کردم و تمام تلاشم و کردم تغییرشون بدم ، اینقدر نوشتم ، با خودم حرف زدم تا آروم آروم دیدگاهم نسبت به روابط تغییر کرد در واقع احساسم نسبت به رابطه عوض شد !!

    وقتی احساسم تغییر کرد انگار از حبس آزاد شدم و این حس آزادی این احساس عشق که در قلبم متجلی شد بینظیر بود ، خدایا شکرت

    قشنگ باز شدن قلبم رو حس کردم ، خدایا شکرت

    میدونین استاد اصل رو بدونیم و بهش عمل کنیم فارق از نتیجه ، به نظرم آدم آزاد میکنه

    اینکه بفهمیدم من به هر چی توجه کنم از اصل همون و در زندگی ام تجربه می‌کنم در حالیکه با کتاب راز سایه من فکر میکردم هر رفتاری که در دیگران میبینم برای اینکه اون در وجود خودمه و همین فهم اشتباه باعث شده بود من تمرکزم و بزارم رو پیدا کردن اون رفتارها درون خودم و خب معلومه دیگه هر چی بیشتر متمرکز میشدم اون بیشتر می‌شد ، نه تنها مشکل حل نمیشد بلکه مثل ویروس پخش می‌شد !!!

    واقعا سپاسگزارم که اصل و درست فهم کردین و ساده و آسان آموزش دادین ، خدا بهتون سلامتی و سعادتمندی بده

    برم سراغ تمرینات ؛

    1- در حال حاضر چه چالشی در زندگی دارم که سعی می‌کنم باهاش روبرو نشم یا ازش فرار می‌کنم ؟؟

    والا از خدا که پنهون نیست من خیلی وقته که دیگه به خیر فی ماوقع ایمان دارم و هر چالشی که میاد سریع میگم خدا میدونه چه خیر و برکتی قرار تو زندگیم جاری شه و اصلا به چشم چالش بهش نگاه نمیکنم ، میگم خب الان این موضوع و باید رسیدگی کنم ، مرحله بعدش هم خدا خودش میگه چیکار کنم ، و دقیقا به همین ترتیب همه چی خودش داره پیش میره من کاری نمیکنم ، من فقط یاد گرفتم متوکل باشم همین ، چون ایمان دارم برگی بدون اذن خداوند بر زمین نمیافته

    2- استاد در مورد این قسمت من در رابطه با چالش ها ، هر ایده یی که به ذهنم میرسه رو انجام میدم و نتیجه برام مهم نیست چون میگم هر چی پیش بیاد همین بهترینه ، من که از آینده خبر ندارم چه بسا که همین چیزی که الان فکر می‌کنم خوب نیست دقیقا بهترین چیز برامه چون من عقلم محدود و چیزی نمی‌دونم آخه !!

    البته صدها تجربه از گذشته دارم که بعد که زمان گذشته متوجه شدم همون اتفاق به ظاهر نازیبا ، به بهترین تجربه های زندگی ام ختم شده ، خدارو شکر

    استاد اینقدر احساسم فوق العاده اس در بیشتر ساعت ها که ارتعاش قلبم و حس می‌کنم ، مدار انرژی دورم و حس می‌کنم ، یعنی میشه برای یک لیوان آب ساعت ها سپاسگزاری کرد ، من که خیلی حالم بینظیره خدارو صد هزار مرتبه شکر

    هر وقت هم که فکر منفی با ترس یا غم میاد سریع با صدای بلند میگم نبود که خدا وحی کنه و شیطان نجوا نکنه !! خدایا از شر شیطان که وعده ترس و کمبود و غم میده به خودت که منبع آرامشی پناه میبرم و بلافاصله انگار کلید خاموشی ذهن و میزنم و با نور قلبم روشنایی و لمس می‌کنم

    خدایا سپاسگزارتم برای همین لحظه با شکوه اکنون

    استاد من برای روبرو شدن با چالش بزرگم که روابط بود

    اهرم رنج و لذت و ساختم البته بعد از پیدا کردن باورهای کهنه و محکمی که از بچه گی و نوجوانی در من ساخته شده بود

    فکر می‌کنم این اهرم رنج لذت شاه کلید برای تغییر

    خداوند هم تو تمام سوره ها از لذت بهشت و مومن بودن و رنج جهنم و مشرک و کافر بودن گفته

    خداروشکر که مهارت بیشتری پیدا کردم در استفاده از این اهرم

    هر چالشی وقتی در چارچوب لذت و رنج بررسی کنیم بصورت خودکار انگیزه می‌گیریم که انجامش بدیم

    استاد خیلی سپاسگزارم از این سری فایل های ارزشمند و بینظیر

    تشکر ویژه هم دارم برای استفاده از انیمیشن های عالی برای فهم بهتر و قرار دادن فایل صوتی جداگانه که بشه. به تکرار گوش داد

    دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 44 رای:
  3. -
    اندیشه افشین گفته:
    مدت عضویت: 2944 روز

    سلام استاد عزیزم

    با توجه به صحبت های شما به این نتیجه رسیدم که ما باید نگاهمون را از اساس نسبت به چالش ها تغییر بدیم و شاید واژه چالش از اون لغات مفیدی باشه که اکثر انسان ها باور غلطی نسبت بهش دارند . مثل همون باورهایی که در مورد پول و ثروت دارند . چالش ها باید مترادف بشند با فرصت هایی که میتونند باعث جهش ما بشند و واقعا باید به این مفهوم فکر کرد و ترس را کنار گذاشت چون ترس اصلا جایگاهی نداره . وقتی ما بدونیم که با حل مسأله ممکنه بجای یک قدم ده قدم جلو بیفتیم خب چرا باید فرار کنیم چرا باید بترسیم . و نکته قشنگش اینجاست که اگر فرار نکنیم و با روبرو شدن با مسائل از پس حل کردن اونها بربیاییم قدرت بیشتری در ما بوجود میاد و ظرف یا اندازه ما بزرگتر میشه و قطعا مسائل بعدی را بهتر حل میکنیم .

    در مورد خودم اینو بگم که من وقتی با این سایت آشنا شدم هیچ شناخت خاصی از خودم نداشتم . هیج شناختی از قانون نداشتم . من فکر میکردم در استاد در دوره های ثروت میاد بازاریابی یاد میده ولی خب از حرفهایی که می‌زد لذت می‌بردم . رفتم کل کتاب رویاهایی که رویا نیستند را روی کاغذ چاپ کردم و جلد و فنر زدم و همه جا میخوندمش . حالم خوب میشد باهاش . ولی من هیچی نمی دونستم میشه گفت خداوند با توجه به شناختی که از من داشت منو آرام آرام درون دریایی فرو کرد و بعد گفت حالا خودت باید بیرون بیای . یعنی منو با استاد و فایلها و دوره ها آشنا کرد و دریایی از آگاهی بهم نشون داد و بعد گفت هرجوری که میتونی از اینها استفاده کن و خودت را بالا بکش . در واقع من یک عالمه چالش داشتم ولی خودم خبر نداشتم . اون موقع هم آگاهانه چالش هام را حل نمی کردم‌ چون بلد نبودم و اگر به من می‌گفتند فلان موضوع یک‌ چالشی هست که تو باید حلش کنی من وحشت میکردم بنابراین طول کشید تا من بتونم تغییر کنم . الان‌ میفهمم که تمام اون چک و لقد ها را لازم داشتم چون من بعد از صد بار گوش دادن به فایل فقط روی خدا حساب باز کن روی آدم‌ها حساب باز میکردم یعنی من شعار میدادم و طول کشید تا خودم را بشناسم و با نقاط ضعف خودم آشنا بشم من در واقع با خودم آشنا نبودم . ولی یک کار را خیلی خوب انجام میدادم اونم این بود که استاد را کنار نمیذاشتم و هرروز به حرفهاش فکر میکردم فایل گوش میکردم می‌نوشتم تا اینکه به یک چالش بزرگ برخورد کردم که البته اینطور نبود که من دنبال چالش بگردم . من از هر دری وارد آموزش های استاد میشدم با این توصیه استاد مواجه میشدم که وارد حوزه مورد علاقه تون بشید و اینکه من یک چشم‌انداز تاریکی در حرفه خودم در ایران میدیدم که مدام به من الهام میشد که عمل کنم و من گفتم مرگ یکبار شیون یکبار من باید ثابت کنم مرد عمل هستم . من وارد چالش استعفا و خروج از شغلم و ورود به دنیای هنر شدم‌ من شدم یک هنرجو که هیچی بلد نبود درآمد نداشت همه چیز برای من بی سروسامان جلوه می‌کرد ولی ته دلم خودم را یک انسان شجاع میدیدم که عرضه داشت دنبال رویاهاش بره . اصلا آسون نبود . سه سال از اون تصمیم میگذره و الان با تمام قدرت اومدم بگم استاد سپاسگزارم . اومدم بگم استاد من از صفر شروع کردم و باور کردم که میتونم از هرآنچه یاد میگیرم پول بسازم و در حد باورهایی که کردم تونستم درآمد کسب کنم و بعد باورهام را بزرگتر کردم و حالا پیشنهاد کار از آلمان دارم . من به رویاهام نزدیک شدم . من آرزو دارم کارهای تک و زیبا انجام بدم و به جهان ارسال کنم . کارهایی که برای دنیا جدید باشند . و حالا دارم روی طرح های اروپایی کار میکنم در واقع طرح ها و رنگهایی که مورد پسند اروپایی ها باشه را در هنر سنتی بکار ببرم . من‌فقط روی این موضوع کار کردم که من این رویا را دارم و به چگونگی به وقوع پیوستنش کاری ندارم و من به قدم هایی که بهم گفته میشه عمل میکنم . و خداوند انسان‌هایی بسیار صادق و بی آلایش را از اروپا به زندگی من وارد کرد که بواسطه اون ها من با ایرانی هایی آشنا شدم که هرگز فکر نمیکردم چنین انسانهای درستکار و ثروتمندی در اطراف من وجود داشته باشند . اگر بخوام از جفت و جور شدن این پازل بگم شاید باور نکنید . و دلم می خواد از خانم شایسته که یک ماه پیش برای من یک ایمیل ویژه فرستاد که با ارسال کامنتی از بچه های سایت چیزهایی را به من یادآوری کرد و از من خواست که دوره 12 قدم را که تا قدم نهم خریده بودم و رهاش کرده بودم ادامه بدم و من همون لحظه که ایمیل را خوندم قدم دهم را خریدم و باورتون نمیشه که چقدر این قدم فرکانس های نیمه ساخته من را کامل کرد روزی ده بار فایل پنجمش را گوش میکردم تا باور کردم که به چگونگی کار نداشته باشم و به خدا اعتماد کنم‌ . یاد گرفتم که به خدا اعتماد کنم‌ و روی قدرت و توانا بودنش حساب کنم و با این اعتماد درهایی از نعمت‌ها و انسان‌ها به روی من باز شدند . استاد عزیزم خانم شایسته عزیزم من تا عمر دارم از شماها قدردانی میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 46 رای:
  4. -
    حسین دانش خواه گفته:
    مدت عضویت: 751 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    سلام به همه دوستان عزیز

    سوال:وقتی به چالش برمیخورم چه واکنشی دارم ؟

    طبق سه یا چهار چالشی که طی 8ماه گذشته بهش برخوردم که آخریش یه چالش بسیار بزرگ بود من تمام تلاشمو کردم تا از مسیر خارج نشم و کنترل ذهن کردم خیلی سخت بود اما تمام تلاشم رو کردم و موفق هم شدم از مسیر خارج نشدم و الان خیلی خوشحالم بابت این که میشه گفت 6 ماه توی مسیر درست هستم ثابت قدم وایسادم توی مسیر به لطف الله

    سوال:چه چالش هایی هست که من ازش فرار میکنم؟

    ثروتمند شدن

    سوال:چرا پول هیچ موقع توی حساب من نیست

    جواب:چون خرج چیزهای بیهوده میشه

    چرا؟چون من دنبال خوشی های لحظه ایی بودم ودنبال هوس بودم و در کل هدفی نداشتم …

    سوال:چرا من دنبال هوس بودم و هدفی نداشتم

    جواب:چون خودم رو دست کم میگرفتم خودم رو باور نداشتم چون باورهایی از خانواده و جامعه دریافت کرده بودم که مخرب بودن چون با احساس عجله و شتاب بزرگ شده بودم چون دنبال تایید طلبی بودم چون آدم کمال گرایی بودم همیشه چون دنبال گناه بودم ذهنیتم خراب بود و…..

    سوال:چطور عمل کنم تا این روند بی پولی من تبدیل بشود به یک روند همیشه پول داشتن آزادی مالی داشتن خب میخام شروع کنم با رعایت قانون تکامل :

    وقتی میخام پولی رو خرج کنم باید بیام و از خودم بپرسم با در نظر گرفتن وضعیت فعلیم که آیا این خرجی که دارم در این لحظه میکنم برای هر چیزی آیا به رشد من کمک میکنه بعدش چه نتیجه ایی داره ایا بهم احساس آرامش میده آیا باعث خوشحالیم میشه اگه به رشدم کمک میکنه خب اون خرج کردنه اصله و من انجامش میدم با در نظر گرفتن شرایط فعلیم اگر به رشدم کمک نمیکنه اون فرعه و اصلا انجامش نمیدمممم و من به این نتیجه رسیدم که اکثر خرج ها فرع هستن بیهوده هستن و من از این طریق عمل میکنم

    نتیجه:وقتی من درست و کاربردی خرج کنم با در نظر گرفتن وضعیت فعلیم عملاً هیچ موقع بی پول نمیشم یا کارتم خالی نمیشه و باعث میشه با پول دوست بشم با پول راحت بشم و کم کم این روند باعث میشه ثروت بیشتری وارد زندگیم بشود (وقتی من پول رو بیهوده خرج کنم عملاً من دارم ناسپاسی میکنم و نتیجه ناسپاسی مشخصه) و با این عملکرد من به پول احترام میزارم و همیشه احساسم درمورد پول و خرج کردن خوبه و پول

    هم احساسش در مورد من خوب میشع و وارد زندگیم میشه

    عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 53 رای:
    • -
      رضیه واحداصل گفته:
      مدت عضویت: 867 روز

      سلام دوست عزیز

      چقدر کامنت شما عالی بود

      یک گره توی ذهنم بود ک چجوری میتونم جلوی

      ولخرجی خودمو بگیرم ک توی قسمت اول این فایل

      ک الان تو قسمت دومش هستیم

      نوشتم ک ولخرجم

      واصلا راهی براش نداشتم و ندارم تا اینکه

      کامنت شما الان اون گره رو برام باز کرد

      دقیقا من اصلا باپول دوست نیستم

      مخصوصا وقتی ک پول نقد داشته باشم

      همش ذهنم دنبال ی چیزی میگرده و میگه برو بخرش

      و بیشتر چیزایی ک میخرم

      و خریدایی ک میکنم چیزای بیهوده

      ب درد نخور

      و اخرشم عصبی میشم ک پولاتو چکار کردی

      ببین چی خریدی

      کامنت شما بی نهایت فوق العاده س

      ازتون واقعا ممنونم

      از استادعباسمنش سپاسگزارم ک

      چنین سوال هایی مطرح میکنه و من باخوندم کامنت ها

      جواب هامو دارم میگیرم

      خدایا سپاسگذارم ازت

      موفق باشین دوست عزیز

      منتظر خبرای خوبتون هستم

      ک از اینکارتون نتیجه گرفته باشید

      منم خوشحال بشم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      رضیه واحداصل گفته:
      مدت عضویت: 867 روز

      سلام دوست عزیز

      چقدر کامنت شما عالی بود

      یک گره توی ذهنم بود ک چجوری میتونم جلوی

      ولخرجی خودمو بگیرم ک توی قسمت اول این فایل

      ک الان تو قسمت دومش هستیم

      نوشتم ک ولخرجم

      واصلا راهی براش نداشتم و ندارم تا اینکه

      کامنت شما الان اون گره رو برام باز کرد

      دقیقا من اصلا باپول دوست نیستم

      مخصوصا وقتی ک پول نقد داشته باشم

      همش ذهنم دنبال ی چیزی میگرده و میگه برو بخرش

      و بیشتر چیزایی ک میخرم

      و خریدایی ک میکنم چیزای بیهوده

      ب درد نخور

      و اخرشم عصبی میشم ک پولاتو چکار کردی

      ببین چی خریدی

      کامنت شما بی نهایت فوق العاده س

      ازتون واقعا ممنونم

      از استادعباسمنش سپاسگزارم ک

      چنین سوال هایی مطرح میکنه و من باخوندم کامنت ها

      جواب هامو دارم میگیرم

      خدایا سپاسگذارم ازت

      موفق باشین دوست عزیز

      منتظر خبرای خوبتون هستیم

      منم خوشحال بشم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    سینا سبزواری گفته:
    مدت عضویت: 1253 روز

    به نام خدای مهربان

    خداوند رو سپاسگزارم که دوباره فرصتی بهم داد تا بیام بنویسم و چقدر هم حرف دارم برای گفتن نمیدونم از کجا شروع کنم اما مینویسم تا اصل بهبود گرایی رو در عمل اجرایی کنم و از خودم راضی باشم

    وقتی این فایل روی سایت قرار گرفت من همون اول هم متوجه شدم که این موضوع پاشنه آشیل منه اما نه در این حد

    هرکاری میکردم نمیتونستم تمرین رو جوری انجام بدم که از خودم راضی بشم کلافه شده بودم دلیلش هم این بود که هر بار میخواستم چالشی انتخاب کنم که برم توی دلش یک چالش بزرگی انتخاب میکردم که خیلی ذهنم نسبت بهش مقاومت داشت و البته به دنبال اون قدم های بزرگ هم انتخاب میکردم و این جنس از کمال گرایی هم توی این تمرین و هم توی یکسری تمرینات دیگه به شدت منو آزار داده همیشه خلاصه من کلافه از اینکه چرا نرفتم توی دل چالشی و حسم داشت بدتر و بدتر میشد .

    شاید اگر سینای قبلی بود تا الان صد بار فرار کرده بود از این فایل اما من موندم روش چون میدونستم اگر به اندازه کافی ورودی به ذهنم بدم بلاخره میتونم بر ذهنم پیروز بشم بلاخره میتونم یک کارایی بکنم و برم توی دل مسائلم و خیلی هم برام این موضوع اهمیت داشت چون برای خودم انتظارات بالایی از این فایل و کلا این سلسله فایل ها داشتم و خیلی برام مهم بود که این موضوع رو حل کنم خودش انگار برام مثل یک چالش بود تا اینقدر ادامش بدم تا بلاخره حل بشه هر دفعه گفتگو های ذهنی رو سعی میکردم بهتر جهت دهی بدم به خودم امید و انگیزه بدم تا بهتر قدم بردارم ولی هنوز حس بده بود

    خلاصه گفتم بزار ببینم این حس بد از چی نشات گرفته شده هنوز اون موقع نمیدونستم از اون کمال گراییه هست این حس بد یا یکجورایی میخواستم ازش فرار کنم و اشغال هارو بزارم زیر مبل گفتم چیکار کنم ؟ خب گفتم ذهنم رو بمبارون اطلاعات و آگاهی های حل مسئله میکنم و بعد که در حال خوندن کامنت های حل مسئله بودم دیدم بچه ها دارن از یک چیزایی حرف میزنن که من نمیتونستم قبول کنم و خیلی هم بهش فکر نکرده بودم .

    مثلا بچه ها وقتی میگفتن با قدم های کوچک بهبود گرایانه شروع کردند و میگفتند روزانه به صورت عملی یک کار هر چند کوچک رو انجام میدن رو من از یکسری جنبه های دیگه نگاه میکردم

    اینم بگم من به شدت با همون آگاهی های حل مسائل بهبودگرایی رو در خودم ایجاد کردم و خیلی خوب بهبودگرا شدم و از هر فرصتی برای رشد خودم استفاده میکردم

    اما اینکه پلن بریزم که کلا یک کار عملی در طول روز انجام بدم برای من غیر قابل پذیرش بود و میگفتم با خودم اینطوری که چند سال طول میکشه تا من اون مسئله رو حل کنم

    خلاصه فهمیدم مشکل کار کجاست و البته منطق های خیلی قوی که اتفاقا ثابت میکرد با این جنس از بهبود گرایی من خیلی زیاد تر هم میتونم اتفاقا کاری انجام بدم و کم کم داشتم پاشنه آشیل خودم رو پیدا میکردم

    قبلس بارها این تمرین رو انجام داده بودم اما هربار چالشی بود که اصلا میلی به انجامش ندادم . ظرف من کوچیک بود

    همینطوری فکر میکردم و فکر میکردم تا رسید به امشب

    اومدم دوباره فایل رو ببینم توی همون افکار بودم که یهو فهمیدم اینطوری نمیشه باید ظرفم رو بزرگ کنم باید یک چالش های کوچیکی رو انتخاب کنم تا برم انجامشون بدم و خودم رو سرشار از تشویق و حال خوب کنم تا ظرفم بزرگ تر شه و الانم اومدم توی همین کامنت خودم رو تشویق کنم و فقط برای خودم دارم مینویسم تا فرصتی باشه بهبود هام رو به خودم یاد اوری کنم فکر کردم که چه چالش های کوچیکی میتونم انجام بدم و شروع کردم اولش ذهنم میگفت این کارا چه کمکی به تو میکنه اما من الان میبینم که واقعا حال منو بهتر کرده و نجواها خاموش شده حالا میخوام درمورد کارایی که کردم بنویسم میخوام اینقدر جزئیات رو شرح بدم و اینقدر از رشد و پیشرفت ها و اقدامات مثبتی که انجام دادم صحبت کنم تا تمام وجودم سرشار از تحسین بشه و مهارت دیدن رشد و پیشرفت هارو در خودم تقویت کنم که اینم یکی از اون مواردی بود که فهمیدم به شدت پاشنه آشیل منه که تو روز هزارتا کار میکنم اما بازم ناراضیم و به کارهایی که نکردم توجه میکردم اما خداروشکر با این فایل تغییر رو تمرکزی شروع کردم.

    خلاصه از شب اولی که فایل اومدم امشب من شروع کردم یکسری کارها بکنم و احساسم رو بهتر کنم الان میخوام درمورد کارهام با جزییات صحبت کنم و دقیق خودم رو پیشرفت هام رو وچیزایی که یاد گرفتم رو بهبود بدم در خودم

    اولین چالش کوچولوی که انتخاب کردم تمیز و مرتب کردن اتاقم بود خب اولا سینا قبلی که اصلا اینو چالش و چیز مفیدی نمیدونست همون اول که اینو انتخاب کردم نجوا ها شروع شد اما من موفق شدم گفتگو های ذهنیم رو جهت بدم و شروع کردم

    کاغذ هایی که به دیوار های اتاقم چسبونده بودم رو کندم تا احساس خلوتی و سبکی بکنم و خیلی واقعا حس خوبی الان دارم نسبت به دیوار ها

    لباس های اضافی رو همه رو جمع کردم و حسابی خلوت خلوت شده اتاقم و کلا من خلوتی رو دوست دارم

    کل میزم رو مرتب کردم و دفتر ها و کاغذ هارو گذاشتم توی یک کشو و چقدر خوشم میاد وقتی یک میز مرتبه و میلم بیشتر میره که برم اونجا بشینم خداروشکر که این اقدامات رو انجام دادم

    همه خودکار های خوشگلم رو داخل جامدادی رو میزم گذاشتم و اتفاقا یک خودکار خیلی زیبا و عظتمندانه که هرموقع میبینمش کیف میکنم رو همزمان با شروع این فایل ها هدیه گرفتم و چقدر خوب مینویسه منم که ماشالا خوشخط دیگه همه چی عالی شده خداروشکر

    کلی کشو هارو اپدیت و مرتب کردم

    البته که گردگیری هم توی برنامه هام بود هم ام دی اف ها و هم کف رو قشنگ تمیز کردم و چقدر احساس خوبی داشت این موضوع رو هم بگم قبل از اینکه تمیز کاری رو شروع کنم رفتم یک دوش اب سرد چن دقیقه ایی گرفتم تا فرش و تازه بیام تمیز کاری رو شروع کنم و البته میخواستم لذت بخش کنم این داستان رو یکسری اهنگ شاد مثبت هم گذاشتم برای خودم و با رقص اینکار رو میکردم دلیلش که یکم داشت طولانی میشد این بود که هعی خودم رو توی ایینه قدی ام میدیم یکم میرقصیدم و بعد باز دوباره ادامه میدادم (خنده) خیلی رقص قشنگی دارم چند وقتی هم بود که ورودی های اضافی مخصوصا اهنگ رو قطع کرده بودم خلاصه خوب بود میز هارو چقدر خوب و فوق العاده تمیز کردم در حین تمیز کاری با وسایل صحبت میکردم و لذت میبردم و ازشون تشکر میکردم در همین حین بود که فهمیدم چقدر واقعا من نعمت دارم و در فرکانس سپاسگزاری ادامه دادم ماشالا به خودم ایولا

    استاد وقتی که میرفتم اون زیرارو تمیز کنم و میدیدم چقدر کثیفه به خودم میگفتم این درون ادمی هست که اشغال هارو میریزه زیر مبل و باز فرصتی دیدم این تمیز کاری رو برای یادآوری قانون (بهبودگرایی) ایول که اینقدر بهبود گرا هستم

    استاد در حین تمیز کاری و در حین همین کامنت هم نجوا ها داشت میومد که ایناکه کاری نیست اما من میگفتم شروع کردم باید تموم کنم و اگر تموم نمیکردم و ویطش ول میکردم به شدت روحیه ام تضعیف میشد

    خلاصه ادامه دادم و همه جارو با دقت تمیز و مرتب کردم الان همه چی خیلی تمیز و عالی شده تازه در همین حین رفتم یک ظرف و دوتا قاشق هم شستم بابااا ایول به این بهبودگرایی

    میزکامپیوتر رو تمیز کردم و به شدت مرتب کردم

    میز تحریرم رو حسابی تمیز کردم

    همه چی مرتب و خوشگل و زیبا میام تو اتاق کیف میکنم و استاد باز دوباره من داشت ظرفم بزرگ و بزرگ تر میشد اصلا میدیدم در حین تمیز کاری چه الهام های جالبی داره میاد برای اینکه چالش ها اصلا چی هستند و چه چالش هایی رو میتونم برم تو دلشون

    بعد در حین چک کردن کشو ها و اپدیت کردنشون بودم که چشمم خورد به کیف لبتاپ این لبتاپ درواقع مال داداشم بود که الان رفته دانشگاه تهران بعد من چندباری هعی میخواستم شروع کنم باهاش یکسری کارها انجام بدم چون کارم رو راحت تر میکرد اما همینم فرار میکردم ازش و حوصله نداشتم دوساعت لبتاپ رو دربیارم و تنظیم کنم و..

    وقتی کیف لبتاپ رو دیدم یک نگاه من به اون یک نگاه اون به من هیمنطوری زل زدیم به هم من گفتم همینههه بعد از تمیزکاری میرم سراغ لبتاپ و همینطوری که تمیز کاری تموم شد اومدم سراغ لبتاپ همینطوری که میخواستم این کار و بکنم هعی مسئله های ریز پیش میومد و من تمام گفتگو های ذهنیم رو جهت میدادم که همه مسائل راه حل دارن باور کن اگر سینای قبلی بود میگفت بی خیال بابا لبتاپ میخوام چیکار گوشی و کامپیوتر هست دیگه

    اما من یکی یکی مسائل رو برداشتم حتی لبتاپ رمز داشت چندبار رمز رو زدم اشتباه بود به داداشم زنگ زدم بپرسم برنداشت باز میخواستم بیخیال بشم امااا گفتم همه مسائل راه حل دارن راه حلش تو دل خودشه خلاصه یکم فکر کردم و حدس زدم و بوممم رمز درست در اومد و لبتاپ باز شد و انگار قرار بوده داداشم جواب نده تا من خودم رمز رو باز کنم و دوباره این باور در من تقویت بشه و چند دقیقه بعدش خودش زنگ زد و قضیه رو بهش گفتم و همه چی اوکی شد

    تازه من به خودم تعهد دادم که کامنتم رو حتما حتما با لبتاپ بیام تو سایت بنویسم و منتشر کنم و الان با حالی عالی و با کلی تجربه خوب و بزرگ شدن ظرفم و بالا رفتن اعتماد به نفسم دارم با لبتاپ این کامنت رو مینویسم و میبینم چقدر الان خوبه همه چی یک اتاق مرتب شده،یک لبتاپ و کلی بهبود دیگه هنوزز خیلیی باید توی دیدن رشد و پیشرفت هام و تشویق خودم کار کنم و اینکار و حتما میکنم

    خبر خوب اینه که من الان دیگه مقاومت ندارم تا اینجا کامنت بنویسم چون از خودم راضیم و حسم بهتر شده خداروشکر

    روی این موضوع تشویق کردن خودم و دیدن کوچکترین بهبود ها خیلی بیشتر باز کار میکنم و میرم تو دلش تا استاد دیدن رشد بشم به طوری که با احساس عزت نفسی بینظیر هرروز رو سپری کنم

    خداروشکر الان قسمت سه روی سایت قرار گرفته و من میخوام در حین اینکه ورزشم رو میکنم طبق اصل بهبود گرایی اون فایل رو هم ببینم و بعدش بریم سراغ تمرینش به امید الله مهربان

    خدایا شکرت چقدر خوب بود امروز و بهترم میشه

    خداوند یار و نگهدار هممون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 54 رای:
    • -
      سحر دیزجانی گفته:
      مدت عضویت: 1298 روز

      درود بر شما آقای سینای عزیز

      افررررین بهت ، تبریک میگم که از پس این چالش بر اومدی، خیلی خیلی خوب عمل کردی ، بسیار زیاد از خوندن کامنتت لذت بردم ، همش تصور می‌کردم که پسرای خودم دارن اتاقشون رو مرتب میکنن ، واقعا که ما خیلی وقتها فکر می‌کنیم باید ی کار خاص و بزرگ انجام بدیم ، در صورتی که همین کارهای کوچیک ( البته از نظر ذهن ما) چقدر در رشد و پیشرفت ما کمک میکنه

      میخوام یک تجربه برات بگم: اوایل همین امسال تقریبا اردیبهشت ما شروع کردم به تمیز کردن جز به جز خونه( البته اینم بگم که خونه من همیشه تمیز و مرتبه) ولی به خودم قول دادم که یک کاری انجام بدم که تا حالا برام سخت به نظر میومد ، اومدم هر روز ی پرده رو در آوردم، شستم ، شیشه رو تمیز کردم ،چهارچوب پنجره رو تمیز کردم و پرده رو دوباره نصب کردم ، خونه ما طبقه هشتم و خیلی هم پنجره های بزرگ داره و تقریبا 5 روز طول کشید ، بعد شروع کردم به رنگ کردن دیوارها ، در آخر هم دیوار TV رو یک رنگ سبز زیبا زدم که هرکسی دید باور نمی‌کرد که کار من باشه، ( با اینکه بار اولم بود) منی که هیچوقت بالای پله نمی‌رفتم که پرده در بیارم ، اینکار و کردم و این خیلی بهم کمک کرد که بتونم بعدش کارهای بیشتری انجام بدم، تقریبا از شهریور هم کسب و کار خودم رو شروع کردم و الان به لطف خدای مهربان از توی همین خونه من کلی درآمد دارم ، پس ادامه بده به همین کارهای کوچیک و قدم به قدم پیش برو ، خدا حتما پاداش میده ،بعضی روزها ناامید میشی ، ولی اونروز رو بگذرون و دوباره از فرداش شروع کن ، مطمئن باش که جواب میگیری

      به خدای بزرگی مسپارمت که هرلحظه با عشق منتظر ماست

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        سینا سبزواری گفته:
        مدت عضویت: 1253 روز

        سلام سحر عزیز

        خداروشکر میکنم که فرصتی برام فراهم شد تا بنویسم

        چقدر از کامنت زیباتون لذت بردم و تمام وجودم سراسر تحسین شد از اقداماتی که انجام دادی و مرسی که برام گفتی دوست خوبم

        خیلی انرژی گرفتم از کامنتتون هم اولین بار که خوندمش و هم الان که دوباره شروع به خوندن کردم.

        میدونی من اون تاثیر رو بعد از اینکه اون کارهارو انجام دادم کامل در شخصیتم دیدم و اینکه چقدر آدم داره بزرگتر میشه با همین کارهای کوچکی که انجام میده

        نکته ماجرا اینجاست کانون توجه غالب ما تعیین میکنه که اون کار فارغ از اینکه کوچک هست یا بزرگ به چه میزاان به من اعتماد به نفس بده

        این روز ها خیلی دارم بیشتر درک میکنم کههمه چیز مربوط به خودمونه همش رو داریم خودمون خلق میکنیم ،منم که تعیین میکنم از یک فایل چقدر نتیجه بگیرم ،منم که تعیین میکنم موفقیت یک فرد باعث رشد من بشه یا نه (موضوعی که قسمت اول بهش اشاره شد )،منم که مشخص میکنم موفق بشم یا نشم ،منم که تعیین میکنم تک تک اتفاقات رو

        من تا جایی که بتونم سعی میکنم این اصل رو به خودم یاداوری کنم ،با خودم مرور کنم ، توی کامنت هام بهش اشاره کنم … چون حس میکنم باید بره توی وجودم و این کار فقط با تکرار امکان پذیره

        این سلسله فایل ها همینو داره به ما میرسونه

        میدونی سحر من قبل از اینکه این فایل ها بیاد رو سایت وسطای سفر به دور آمریکا بود فکر کنم که به خودم گفتم دوست دارم که یک جریانی پیش بیاد که من تمرکزم رو بزارم روی اون موضوع و این سلسله فایل ها همون چیزی بود که من میخواستم اما احساس میکنم امکان داره یادم بره و باز تمرکزم رو پخش کنه برای همین الان نوشتم تا بیشتر بره تو ذهنم …

        خیلی بنظر من تمرکز گذاشتن روی یک نقطع میتونه مفید تر باشه تا اینکه هعی تمرکزمون رو پخش کنیم این ور و اون ور

        حالا این سلسله فایل ها فرصتی رو برای من فراهم کرده تا من تمرکزم رو بزارم روی این فایل ها

        یعنی تا الان که سه قسمت از این فایل اومده روی سایت بیا مرور کنیم انتظاراتم چیه از این فایل ها

        قسمت اول :باید اینقدر تمرکز بزارم روی این قسمت و اینقدر خوب اینکار رو بکنم و تمریناتش رو انجام بدم و تمام ورودی های ذهنم رو مربوط کنم به همین فایل که من حسابی یاد بگیرم موفقیت دیگران رو تحسین کنم و اینقدر اینارو تکرار کنم که بره توی وجودم ،

        من خودم وقتی که قسمت اول اومد توی سایت واقعا تمرکزم رو گذاشتم روی همون موضوع و ادامه دادم و ادامه دادم و دیدم چقدر شخصیتم تغییر کرد دیدم چقدر دارم افراد رو تحسین میکنم ،چقدر دیگه تمرکزم رفته روی خودم

        میدونی چیه بنظر من اگر تکرار نکنیم و روند تمرکز رو قطع کنیم یادمون میشه خیلی زود و این باید مستمر باشه و باید همواره ادامه بدم و ادامه بدم و نکته ماجرا اینه که چون این فایل ها فایل های پویا و فعال سایت هستند خودش انگیزه بیشتری میده به من برای فعالیت کردن روشون

        جالبه من قبل از اینکه این فایل ها بیاد روی سایت یادمه که همینطوری خیلی هدایتی با فایل شماره 7 الگو های تکرار شونده برخورد کردم

        من درست حسابی تمرینات اون سلسله فایل رو انجام نداده بودم و انگار حس میکردم اونقدر تاثیر گذار نیست تا همین چندوقت پیشا که روی فایل 7 کار کردم و عمیق شدم روش و درمورد الگوی تکرار شونده تکرار اشتباه صحبت شده بود

        من اولس سخت بود برم پیدا کردن الگو های تکرار شونده اما روی همون فایل موندم و اخر سر فکر میکنم 18 تا الگو پیدا کردم و روشون کار کردم و تحول خیلی زیادی روی شخصیتم به وجود اورد که خودم حیرت کرده بودم که واقعا یک فایل اینقدر میتونه تاثیر گذار باشه؟ و بعد از اون تصمیم گرفتم از هر فایل نهایت استفاده رو بکنم چون این فایل ها نیستند بنظرم که تعیین میکنه چقدر اتفاق خوب بیفته و چقدر رشد حاصل بشه بلکه این افراد هستند که اون رو مشخص میکنند من خیلی دوست دارم متعهدانه این فایل هارو ادامه بدم و تمرکز بزارم روشون و شکل فکر کردن مغزم رو تغییر بدم

        قسمت دوم : با این قسمت من یاد میگیرم از مسائلم فرار نکنم و با دیدگاه متفاوت نتایج متفاوت بگیرم به نوعی که هر مسئله پله ایی باشه برای رشد و پیشرفت و اینقدر خوب این رو در خودم ایجاد کنم که واقعا پشت سرهم برم چالش ها و مسائل جدیدی رو حل کنم

        سخر جان این جلسه رو من خیلی نیاز دارم در خودم ایجاد کنم چون متوجه شدم که خیلی وقت ها باید برم تو دل چالش ها ولی این کار و نمیکنم و دوست دارم بره توی وجودم چالش حل کردن و شخصیتم تغییر کنه

        توی قسمت سوم : ما یاد میگیریم که به اشتبااهات جوری شکل بدیم که نه تنها باعث ناامیدی و ادامه ندادن ما نمیشه بلکه باعث صد ها پله رشد و یادگیری بیشتر میشه

        نکته اینجاست که باید نهایت استفاده رو از این فایل ها ببریم و بهترین خودمون رو ارائه بدیم برای درک و عمل به هرانچیزی که داریم میشنویم

        البته این هدف من در این بازه زمانی هست وگرنه امکان داره بقیه در حال کار کردن روی یک دوره دیگه یا هرچیزی باشن

        اما من الان انتخاب کردم که تمرکز رو بزارم روی این فایل ها

        برای همین هم اگر میبینم که دقیق عمل نمیکنم یا نیاز دارم درک بیشتری داشته باشم فرار نمیکنم بلکه اینقدر ورودی به ذهنم میدم درمورد این موضوع تا بره توی وجودم

        سحر جان من اون زمان که قسمت یک هنوز روی سایت بود به طرز معجزه اسایی تحسین کردن رو در خودم ایجاد کردم اما حس میکنم میخواد این موضوع یکم کمرنگ و کمرنگ تر بشه در من و این دوباره داره بهم یاداوری میکنه که همیشه روی این موضوع باید حواسم باشه و هرچیزی رو فرصتی بدونم برای تحسین کردن ،

        یکی از راه هایی که من تونستم توی این موضوع خوب بشم همین بود که واقعا هر فرصتی گیر میاوردم افراد رو تحسین میکردم

        این کامنت نوشتن ها هم خیلی کمکم میکنه که خیلی بهتر اموزه هارو درک کنم و اجرایی کنم

        چقدر خوشم اومد اونجا که گفتی کسب و کار خودمو شروع کردم سخر بینهایییت تحسینت میکنم اینقدر خوشحالم که این احساس رو داری تجربه میکنی و چقدر قشنگه واقعا

        آفرین بهت که اینقدر خوب داری عمل میکنی

        مرسی که برام نوشتی و چقدر خوشحالم کردی

        خدا یار و نگهدار و هدایتگرت به سمت زیبایی های بیشتر

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      مه - ناز گفته:
      مدت عضویت: 575 روز

      درود به شما

      چقدر عااااالی کار کردید و نوشتید

      تبریک میگم بهتون برای انتخاب این مسیر زیبا و همچنین این همت تون برای روبرو شدن با چالش هاتون

      کلی انگیزه گرفتم

      سپاسگزارم که نوشتید و به اشتراک گذاشتید

      موفق تر و شکوفاتر از قبل باشید در مسیر زیبای خودشناسی

      بی نهایت خدا رو شکر میکنم که با انسانهای نازنینی هم مسیرم که دغدغه اصلیشون تغییر خودشون برای رسیدن به زندگی دل خواسته شونه

      خدااااایا شکرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        سینا سبزواری گفته:
        مدت عضویت: 1253 روز

        سلااام دوست عزیزم

        مرسی از نگاه پر از لطف و زیبات و چقدر خوشحالم که انگیزه گرفتی و چه خوب واقعا عضو یک همچین خانواده ایی هستیم هممون و شما که امروز که دارم اینو مینوسم 60 روزه که عضو سایتی ایول بهت من خودم از روز 500 ام تازه اولین کامنت هام رو نوشتم :)

        میدونی جالبی این کامنت و داستان چیه اینه که من در حین تمیز کاری بهم الهام میشه برم لپ تاپ رو دربیارم و به خودم تعهد بدم که حتما با لپ تاپ بنویسم کامنتم رو و بعدش زمانی کامنتم بلاخره منتشر میشه که جایی قرار بگیره که یکسری افراد اونو ببین و بخونن و میدونی این همزمانی ها وقتی به الهاماتمون گوش میدیم برام خیلی جالبه

        دوست عزیزم خیلی خوشحالم که برام نوشتی هرموقع دوست داشتی بازم اینکار رو بکن چون واقعا خوش حال میکنی منو

        ممنونم ازتتت و حسابی تحسینت میکنم

        خداوندیار و نگهدارت

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      مهتاب گفته:
      مدت عضویت: 1209 روز

      عالی بودی اقاسینای گل چقدربهم انگیزه دادی منم تونوشتن با صفحه کیبورد لپ تاپ مشکل داشتم چون کند مینوشتم حوصله م نمیکشید ولی الان تصمیم گرفتم وهمین چندجمله رو با لپ تاپ نوشتم ازت ممنونم داداش سینا وبابت موفقیتت تو بهبودگراییت بهت تبریک میگم مثل بچه های کلاس اول با هجی کردن نوشتم ههههه خدایاشکرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        سینا سبزواری گفته:
        مدت عضویت: 1253 روز

        مهتاب جان سلام

        افرین بهت که اینقدر سریع ایده میگیری و عملی میکنی و اینقدر بهبود گرا شدی دمت گرم واقعا

        میدونییک موضوع خیلی جالبی رو از کامنت خودم متوجه شدم گفتم بیام بگم

        من قبلا (چند سال پیشا شاید ) فکر میکردم که لپ تاپ به صورت لبتاپ نوشته میشه و کلا همینطوری هم تلفظش میکنن افراد بعد فهمیدم که نه این یک کلمه مرکب از دو واژه انگلیسی لپ و تاپ هست (مثل دسکتاپ) ولی خیلی وقت ها عادت داشتم مثل قبل میگفتمش و مینوشتمش بعد که کامنتم رو نوشتم و داشتم میخوندمش دوباره دیدم اینطوری نوشتم باز خخ و برام خیلی جالب بود و دوتا تغییر شخصیتی خیلی قشنگیو بهم مهتاب یاداوری کرد که بعد از این سلسله فایل ها در من به وجود اومده

        1.کمرنگ شدن نظر دیگران در زندگیم (با فایل شماره1)

        2. سرزنش نکردن خودم بخاطر اشتباهی که مرتکب شدم(با فایل شماره 3)

        باور کن مهتاب اگر سینای قبلی بود میگفت این چه اشتباهیه که کردی الان بقیه که کامنتت رو خوندن چی فکر میکنن و خلاصه منو سرزنش میکرد اما الان واقعا خندیدم به این اشتباهم و خیلی برام جالب بود و درسشو گرفتم و رفتم و اتفاقا فرصتی دیدم که بفهمم چقدر خوب دارم تغییر میکنم و خیلی خوشحالم از اینکه این اتفاق افتاد تا من ببینم چقدر تغییر کردم

        خیلی خوشحال شدم برام نوشتی

        راستی خیلی برام ارزشمند بود که چند جمله ایی که برام نوشتی رو با لبتاپ (عهه ببخشید لپ تاپ ) نوشتی :))))

        خیلی انرژی گرفتم ازت مرسیییییی

        خدایار و نگهدارت

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      مریم گفته:
      مدت عضویت: 2321 روز

      سلام به آقا سینا دوست عزیزم

      اینقدر احساس کامنتتون خوووب بود که دلم نیومد فقط پنج ستاره بدم و رد بشم!

      چقدر شما قشنگ استارت تغییر رو زدین! شروع از کارهای کوچک و شاید حتی بی ربط! شاید باورتون نشه منم به تازگی پرونده ی یک چالش سنگین رو بستم که از همینجا شروع کردم!

      به کلی اتاقم رو تمیز کردم و سعی کردم محیط رو جوری بچینم که اینقدر لذت بخش و راحت باشه که ناخوداگاه دلم بخواد برم پشت سیستم و کارم رو انجام بدم! حتی نورپردازی قشنگی هم برای پشت سیستمم گرفتم که اصلا هزینه ای هم نداشت! ولی کلی ذوق و شوق و زیبایی به کار من میداد! هرموقع مینشتم پشت سیستم و کد میزدم احساس میکردم توی عکسای پینترست هستم! و الان نتیجه فوق العاده تر از چیزی که تصورش رو میکردم هست!

      چقدر خوشحال شدم وقتی لپ تاپ رو دست گرفتید…نعمتی که همیشه داشتید ولی ازش استفاده نمیکردید! حالا حتی میتونید بعنوان جایزه خودتون رو ببرید کافه و اونجا با لپ تاپتون هم راحت کار کنید!

      در نهایت میخواستم بگم کارتون رو کم نشمارید و با لذت و قدرت ادامه بدید…امیدوارم نتایج قشنگتون رو بشنویم.

      شاد و سلامت و موفق باشد.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        سینا سبزواری گفته:
        مدت عضویت: 1253 روز

        مریم جاان سلام

        وایی ایوللل بهتت دختر چه خوب تصمیمی گرفتی که فضا رو برای خودت اینقدر زیبا و لذتبخش کنی و چقدر واقعا احساس قشنگی به آدم میده

        میدونی من یک موضوعی رو متوجه شدم اینم اینه که واقعا صرف اینکه ما در چالش باشیم خودش خیلی مهمه و سعی کنیم با حل هر چالش بلافاثله چالش بعدی رو مشخص کنیم یا مسئله بعدی که میخوایم حلش کنیم وگرنه بعد از اینکه یک موضوعی رو حل کردیم خیلی سریع دوباره برامون عادی میشه و برمیگرده به حالت قبل اما اگر ذهنمون رو بمبارون کنیم از چالش های مختلف میفهمیم دیگه انگار به ذهن اجازه نمیدیم که به چیز دیگه ایی توجه کنه و این توجه کنترل شده ما به شدت به رشد ما و اعتماد به نفسمون کمک میکنه

        و چقدر خوبه که اینقدر این کار رو انجام بدیم تا برامون عادت بشه

        من خودم بعد از اینکه اتاق رو مرتب کردم و لپ تاپ رو اوکی کردم دیدم که ذهن من ناخوداگاه بیشتر داره چالش های دور ورش رو شناسایی میکنه و میخواد بره حلش کنه و این موضوع خیلی به من داره کمک میکنه که درسته شاید اون چالش ربطی به یکسری مسائل نداشته باشه اما درسی که بهت میده و الگویی که برات داره خیلی کمکت میکنه که تو توی مسائل دیگه بهتر عمل کنی

        من کلا درک درستی از مسائل نداشتم و هنوزم البته باید روی این موضوع کار کنم به همین منظور رفتم یکم کامنت های نتایج دوستان از دوره حل مسائل رو خوندم و دیدم نسبت به مسائل وسیع تر شد

        من فهمیدم که حتی ترسیدن از شروع یک کاری خودش میتونه مسئله ایی باشه که باید حل بشه و خب ریشه یابی بشه

        همچنین متوجه شدم اکثر ریشه ها از باور ها نشات میگیره یعنی توی همین موضوع ترس امکان داره ریشه اش باور کمبود باشه و راه حلش ایجاد باور فراوانی هست

        همچنین با خوندن اون کامنت ها بیشتر درک کردم اینکه میگن ریشه مسائل رو پیدا کنیم یعنی چی و چطوری ریشه رو حذف کنیم

        البته هنوز باید ورودی دادن به ذهنم رو درمورد این موضوع ادامه بدم تا بیشتر و بیشتر درک کنم

        خیلی دوست دارم که الان که توی این سلسله فاسل ها هستیم جمله به جمله حرف های استاد رو گوش بدم و با تمام وجودم عمل کنم با وجود اینکه عالی تا الان عمل کردم اما مغز بازم میخواد نجوا بده و من میخوام اینقدر ذهنم رو بمبارون کنم از تغییر که دیگه نتونه ذهنم بهم نجوا بده

        میدونی حتی من کامنت هایی که مینویسم رو همش رو فرصتی میبینم تا بازم توی این مسیر بهتر بشم حتی این کامنتی که برای شما مینویسم فرصتیه برام تا تحسینتون کنم و باز قدرت تحسینم بره بالاتر فرصتیه تا درمورد مسائل صحبت کنم ،فرصتیه تا درمورد این سلسله فایل ها و برنامه هام صحبت کنم و…

        و واقعا اینطوری دوست دارم ذهنم رو بمبارون کنم

        مریم جان مرسی که با کامنت نوشتن برام بهم انرژی دادی و این تحسین های قشنگت نشون از درون زیبای خودت میده

        خدا یار و نگهدارت

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    علی جعفری گفته:
    مدت عضویت: 1245 روز

    بنام الله یکتا

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز و مهربان

    و سلام به همه ای دوستانم در خانواده صمیمی عباس منش

    باز هم سپاسگزارم از خداوند بخاطر هدایتم به این سایت فوق‌العاده

    و سپاسگزارم از استاد عزیزم بخاطر تحقیقات و زحماتشان در این سلسله فایلهای هدیه

    سوال این قسمت:

    به طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟ اولش بهم میریزم اما یاد قانون میفتم و آگاهانه تمرکز و توجه خودمو میزارم روی نمیه پر لیوان و به این فکر میکنم چطور می تونم این مشکل رو حل کنم ، و به لطف الله در نود درصد مواقع مشکل را به راحتی حل کردم.

    آیا نگاه شما این است که: این چالش فرصتی برای بهبود، یادگیری و پیشرفتم است؟! تا این لحضه اصلا از این زاویه بهش نگاه نکرده بودم

    اما از امروز آگاهانه سعی میکنم که آگاهانه از این زایه نگاه کنم به مشکل.

    یا احساس نا امیدی و ناتوانی می کنی و سعی می کنی از مواجه شدن با چالش ها و مسائل خود فرار کنی؟! اصلاً و هرگز حداقل در ٪99 مواقع این کارو انجام ندادم

    من چون از بچگی دستم توی جیب خودم بوده ، این دیدگاه رو دارم که هر مشکلی راه حل دارد.

    مرحله اول….

    بنویس در حال حاضر چه چالشی در زندگی شماست که سعی می کنی با آن روبرو نشوی یا از آن فرار می کنی با اینکه می دانی باید حل شود؟ چالش مهاجرت به آمریکا یا یه کشور انگلیسی زبان

    الان تقریباً یکسال میشه درگیر این چالش هستم

    مرحله دوم:

    برای تغییر ذهنیت محدود کننده به قدرتمند کننده

    خوب دیگاهمو تغییر میدم

    به اینکه اگر بشود عالی میشود

    اگر بشود با عشق علاقه به تفریح و کوه نوردی و طبیعت گردی در اون کشور می پردازم

    اعتماد بفسم به خودم بیشتر می‌شود

    ایمانم به خدا بیشتر میشود

    زندگی عالی تری رو تجربه میکنم

    شغل مورد علاقه مو ادامه میدم

    ثروتمند تر میشوم

    ایمانم نصبت به هدایت الله بیشتر می‌شود

    به ترسم طوری از مادرم غلبه میکنم

    موفقیت های بیشتر ی رو کسب می کنم

    مهارت های بیشتری کسب می کنم

    یه فرهنگ جدید رو تجربه می کنم

    زیبایی های بیشتری از زیبایی های جهان رو میبینم

    مرحله سوم:

    کارهایی که برای مدیریت و حل این چالش باید انجام شود را لیست کن و هر کار را به قسمت هایی کوچک، قابل مدیریت و قابل اجرا با امکانات این لحظه تقسیم کن.

    اول باید کسب کارمو در ایران جمع کنم

    دوم پاسپورت بگیرم

    سوم برای قدم اول برم ترکیه ، بعد خداوند هدایتم خواهد کرد

    فعلا همین سه قدم اصلی رو اولیت قرار دادم

    به امید دیدار با استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز

    در پارادایس زیبا در آمریکا

    در پناه الله یکتا سلامت و ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 60 رای:
    • -
      mujtaba qasemi گفته:
      مدت عضویت: 724 روز

      سلام دوست عزیز امیدوارم که سالم و صحتمند باشید. آرزو بهترینها رو براتون دارم انشاالله که به آرزو ها تون برسین. ایمان داشته باشید باور داشته باشید حتما و حتما به خواسته تون میرسید. من الحمدالله خودم تو کشور آلمان هستم از خداوند متعال و بزرگ خواستم، ایمان داشتم، شوق داشتم، براش تلاش کردم و خداروشکر رسیدم. شما هم انشاالله اگر به دنبال آرزو تون باشید حتما حتما بهش میرسید. موفق باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    مونا ترحمی گفته:
    مدت عضویت: 2117 روز

    به نام خداوند هدایتگر

    سلام به استاد عزیزم و خانوم شایسته عزیز

    سلام به همه دوستان ارزشمندم

    با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟

    آیا نگاه شما این است که: این چالش فرصتی برای بهبود و یادگیری و پیشرفتم است؟

    یا احساس نا امیدی و ناتوانی می کنی و سعی می کنی از مواجه شدن با چالش ها و مسائل خود فرار کنی؟

    تا قبل از آشنایی با استاد و دوره حل مسائل زندگی انسان ضعیفی بودم و در برخورد با مسائل حتی مسائل کوچک اولین کار این بود که گریه میکردم چون خودم رو نا توان در حل مسئله میدیدم

    خودم رو برگی در باد میدیدم و انسانی که هیچ تسلطی رو اتفاقات زندگیش نداره و هیچ توانایی در حل مسائل زندگیش نداره

    بعد کارکردن با آموزش های استاد مخصوصا دوره حل مسائل اگه یه چالشی برام به وجود بیاد شاید همون لحظه نتونم ذهنم و کنترل کنم ولی خیلی زود سعی میکنم ذهنم و آروم کنم و به خودم بگم این یک هدیه از طرف خداوند است

    حتما این اومده که من و رشد بده

    بعد ذهنم میگه تضاد به این زشتی کجاش هدیه است ؟ چطوری میخوای از دلش زیبایی بکشی بیرون ؟

    و ذهنم و اینطوری منطقی میکنم و بهش میگم ذهن عزیز من

    من در مسیر درست هستم

    من دارم رو خودم کار میکنم

    من اکثر مواقع حالم عالیه

    من همیشه سعی میکنم سپاسگزار باشم

    من هرروز دارم خودم و بهبود میدم و پیشرفت میکنم

    من دارم سمت خودم و انجام میدم

    پس حتما این تضاد اومده که باعث رشد و پیشرفت من بشه شاید الان نمیتونم حکمتش و بفهمم ولی من ایمان دارم که خدا داره من و به سمت خواسته ام هدایت میکنه

    استاد عزیزم قبل از اینکه به بقیه سوالات پاسخ بدم میخوام بخشی از نتایجم از دوره بینظیر شیوه حل مسائل زندگی رو بنویسم که به ذهنم ثابت کنم من توانایی حل مسئله رو دارم پس هر چالشی تو زندگیم به وجود بیاد میتوانم حل کنم با این منطق که

    همه مسائل نه تنها راه حل دارند بلکه راه حل های ساده و قابل اجرا دارند

    راه حل هر مسئله تو دل همون مسئله هست

    خداوندا راه حل تمام مسائل رو تو میدونی پس من را به جواب مسئله ام هدایت کن

    من با حل کردن هر مسئله تو زندگیم صدها برابر قوی تر و با اعتماد به نفس تر میشوم

    اولین و مهم ترین نتیجه من از دوره حل مسائل و حل کردن مسائل ریز و درشت زندگیم

    قوی شدن من و تقویت اعتماد به نفسم بود و تقویت این باور که من توانایی حل مسئله رو دارم پس وقتی این باور در من ساخته شده که من توانایی حل هر مسئله رو دارم از چالش های زندگیم نه تنها ناراحت نمیشم بلکه خوشحالم میشم که اگه این مسئله رو حل کنم چنان اعتماد به نفسی بهم میده که میتونم روش کوه بسازم

    و حتی بارها شده خودم آگاهانه برای خودم چالش انتخاب میکنم

    نتیجه بعدی که برام خیلی بزرگ بود این بود که تونستم از قالب یه شخصیت دلسوز و فداکار برای دیگران و حلال مسائل دیگران بودن بیام بیرون

    تونستم در نه گفتن به دیگران قوی بشم و به درخواست های نابجای دیگران بگم نه

    تونستم تمرکز و انرژی و زمانی که برای دیگران میزاشتم و درخواست هاشون رو برآورده میکردم بزارم برای خودم وبرای خودم ارزش قائل باشم

    برآورده کردن درخواست دیگران

    به خاطر کم بودن عزت نفسم در نه گفتن به دیگران بود

    به خاطر تایید گرفتن از دیگران بود

    به خاطر دلسوزی بیجا برای دیگران بود

    به خاطر مهم بودن حرف دیگران بود

    به خاطر ایستادن سر راه خدا بود

    تونستم این باورهای محدود کننده که به شدت من و آزار میداد و باعث شده بود تمرکز رو اهدافم نداشته باشم رو تبدیل کنم به باورهای قدرت مند کننده به طوری که الان تمام زندگیم هدفمند شده و برای خودم هدف های کوچک انتخاب میکنم بهش میرسم و میرم جلو

    تونستم نرم افزار پریمیر رو یاد بگیرم

    کاری که همیشه میدونستم باید انجام بدم ولی ازش فرار میکردم به خاطر اینکه خیلی کمالگرا بودم و میگفتم من الان یاد بگیرم خیلی طول میکشه که بخوام مثل فلانی حرفه ای بشم

    به خاطر کمالگرایی هیچ وقت نخواستم یادگیری پریمیر رو شروع کنم

    ولی با دوره حل مسائل به این ترسم غلبه کردم و کمال گرایی رو گذاشتم کنار و از خدا درخواست کردم که هدایتم کنه و تو خونه به صو رت آنلاین شروع کردم به یادگیری پریمیر و خدا به طرز معجزه آسا همون آدمی که باید و سر راهم قرار داد

    و طوری یاد گرفتم که

    همسرم بهم گفت ادیت های خودت از فلانی خیلی عالی تر میشه ( همون کسی که من فکر میکردم خیلی حرفه ایه و من خیلی جای کار دارم تا بهش برسم )

    فقط با یاد گرفتن نرم افزار پریمیر هزاران هزار مشکل تو کسب و کار من و همسرم برطرف شد و چنان اعتماد به نفسی بهم داد که دیگه از یادگرفتن چیزاهای جدید ترسی ندارم و با آغوش باز میرم یادش میگیرم

    نتیجه بعدی توانایی من در لیدر بودن تیم و رهبری کردن تیم تو کسب و کارمون بود

    کاری که همیشه همسرم انجام میداد و من به هر نحوی ازش فرار میکردم و فکر میکردم من مثل همسرم خوب نیستم نمیتونم تیم و مدیریت کنم و نمیخواستم مسئولیتی رو دوش من باشه همش میترسیدم یه خرابکاری بشه یا کسی کارش و خوب انجام نده و مقصر همه چیز من باشم

    ولی واقعا سپاسگزار خداوندم که بارها من و تو شرایطی قرار داد که دیگه راه فراری نداشتم

    این برام خیلی چالش بزرگی بود ولی رفتم تو دلش و بارها و بارها در نبود همسرم تیم و مدیریت کردم و نه تنها چیزی خراب نشد بلکه همه کارها عالی انجام میشد و چنان ذوق و شوق و اعتماد به نفسی گرفتم که دیگه خیلی از جاها آگاهانه از همسرم درخواست میکردم که اون روز نیاد و من انجامش بدم

    مسئله مهم بعدی نداشتن آزادی زمانی و مکانی و اتلاف شدید انرژی بود که تو زندگی من و همسرم حل شد

    ما آزادی زمانی و مکانی و تمرکز بیشتر رو کار و میخواستیم

    داشتن مشتری از همه جای ایران میخواستیم نه فقط همون نقطه خاص که ما هستیم

    ولی میترسیدیم کار و ببریم به سمت آنلاین و میخواستیم هنوز به روش سنتی رفتار کنیم و بشینیم تو دفتر و مشتری بیاد

    داشتن دفتر کار و رفت و آمد هرروز و طی کردن مسیر بین خونه و دفتر و هدر رفتن تایم و انرژی مون

    برامون شده بود مسئله

    با این منطق که میخوای کویر و نگه داری و توش برنج بکاری و این امکان پذیر نیست

    با هدایت ها و نشانه های عالی از طرف خداوند دفتر کار و جمع کردیم و کار و بردیم به سمت آنلاین

    با این کار نه تنها مسئله آزادی زمانی و مکانی و اتلاف انرژی حل شد

    بلکه با ایده های جدید که اومد ما صدها برابر قوی تر شدیم برای خلق ثروت

    همین کار باعث شد مشتری از بقیه شهر ها داشته باشیم و حتی چندتا پیشنهاد کار در خارج از ایران

    باعث شد سایتمون و راه اندازی کنیم کاری که همیشه ازش فرار میکردیم

    با حل همین یه مسئله یه عالمه مسئله دیگه حل شد که بخوام بنویسم خیلی طولانی میشه ولی خوب برای خودمون خیلی ملموس و روشن هست

    کلا ذات دوره حل مسائل اینه که وقتی شما یه دونه مسئله رو حل میکنی ناخودآگاه هزارتا مسئله دیگه در کنار اون حل میشن چون تو مسائل رو به صورت ریشه ای حل میکنی

    مسئله بعدی که خیلی برام ترسناک بود و نمیتونم بگم کامل حل شده ولی تا حدی اوکی شده

    ترس وحشتناک من از سوسک بود

    طوری که نمیتونستم حتی از ترس به عکسش نگاه کنم نمیتونم بگم چه ترس وحشتناکی بود ولی حداقل چند بار تونستم برم بکشمش و یه ذره ترسم کمتر شده نمیگم کامل برطرف شده ولی خیلی بهتر شده حداقل وقتی میبینم میتونم جیغ نزنم و فرار نکنم و یه ذره با خودم کلنجار برم و یه راهی پیدا کنم برای کشتنش

    اگه بخوام برای سوال اول مثال بزنم میتونم بگم که

    خونه قبلی که ما بودیم بعضی وقتا سوسک میومد و اگه من اون آدم قبلی بودم به همسرم میگفتم اسباب کشی کنیم بریم یه جای دیگه و نمیدونم واقعا اگه اون ادم قبلی بودم چه زجری میکشیدم و چقدر زندگی تو اون خونه برام جهنم میشد

    ولی گفتم اشکال نداره به جای فرار از مسئله حلش میکنم

    اتفاقا من قوی تر میشم اتفاقا خدا من و هدایت کرد به اینجا که من بر ترسم غلبه کنم و قوی بشم

    بیام به جای فرار از مسئله ریشه حل کنم

    اولا که بیام بر ترسم غلبه کنم

    دوما ببینم حتما یه جایی که درزی چیزی هست اونو میبندم و مشکل حل میشه

    و بعد از حل کردن این مسئله تونستم از همون خونه که در ظاهر قدیمی بود و زیبایی نداشت به قدری لذت ببرم و زیبایی ها رو توش پیدا کنم و بهشون توجه کنم که بعدش هدایت شدیم به یه خونه بزرگتر و فوق العاده زیباتر و مدرن تر

    با این تفاوت که من از اونجا فرار نکردم

    من هدایت شدم به جای زیباتر

    یعنی شرایطی پیش اومد که ما باید میرفتیم مجبور بودیم که بریم

    مسئله بعدی که حل کردم و خیلی برام ترسناک و چالش برانگیز بود و هنوزم دارم انجامش میدم تا بهتر بشم

    من هیچ وقت مشتری پرزنت نمیکردم و اصلا بلد نبودم با مشتری ارتباط برقرار کنم

    همیشه همسرم این کار و انجام میداد و بازم من همیشه میخواستم از این کار فرار کنم

    برای اینکه بتونم این توانایی رو در خودم تقویت کنم

    برای خودم یه چالش انتخاب کردم و گفتم میرم به شرکت ها و مجموعه هایی که به کار ما احتیاج دارن خودمون و معرفی میکنم و بهشون پیشنهاد همکاری میدم

    اینطوری هم به نوعی تمرین آگاهی بازرگانی رو انجام دادم

    هم یاد میگیرم در نبود همسرم و بدون وابستگی بتونم با مشتری ارتباط برقرار کنم و مشتری جذب کنم

    هم اعتماد به نفسم تقویت میشه

    هم اینکه اگه اونا پیشنهاد من و قبول کردن و قبول به همکاری کردن دیگه عالی میشه

    این برام خیلی سخت بود خیلی

    و ذهنم هرکاری میکرد که ازش فرار کنم

    و میدونستم چون این پاشنه آشیلم بود و ذهنم سختش بود انجامش بده میخواست ازش فرار کنه و همش نجواها میومد که

    الان میری مسخره ات میکنن

    مطمئن باش بهت میگن نه

    خودشون انقدر سرشون شلوغه مگه وقت دارن بیان به حرفهای تو گوش بدن

    همسرت نباشه عمرا بتونی مشتری پرزنت کنی

    اصلا تو چی بلدی چی میخوای بگی

    ترس از مسخره شدن بود ترس از نه شنیدن بود

    ولی

    یه شب به خودم گفتم اگه فردا بیدار شدی و زنده بودی میری انجامش میدی

    تنها در صورتی فردا نمیری که از خواب بیدار نشی

    صبح بیدار شدم با کلی ترس رفتم و اولین جایی که رفتم اتفاقا چقدر استقبال کردن

    چقدر کارهامون و تحسین کردن و گفتن چقدر عالی و حرفه ای هستین

    دیگه اعتماد به نفسم زیاد شده بود و هرروز چندتا مجوعه انتخاب میکردم میرفتم

    یه شرکتی رفتم که مدیرش یه خانوم بود

    بعد از اینکه خودمون و کارمون و معرفی کردم بهم گفت

    اومدن شما به اینجا اتفاقی نبوده

    من دنبال یه تیم خوب و حرفه ای بودم

    خوشحالم و خدارو شکر میکنم و از شما ممنونم که ما رو انتخاب کردین

    من همکاری با شما رو به فال نیک میگیرم

    یعنی من که میترسیدم مسخره بشم نه تنها مسخره نشدم بلکه تحسینم شدم و اونا از من سپاسگزار بودن

    این حرف دیگه حجت را بر من تمام کرد و تمام نجواهای ذهنم خاموش شد

    این کار و اوکی شدن چند تا قرارداد چنان ایمان و اعتماد به نفسی بهم داد که احساس میکردم میتونم کوه رو جابجا کنم

    و یه اتفاق جالب که افتاد این بود که یه شرایطی پیش اومد که خداوند یه آقایی رو سر راه ما قرار داد که من و همسرم باید یه سری از جلسات کاری و همراه ایشون میرفتیم

    بعد دیدم ایشون چقدر عالی صحبت میکنه و چقدر عالی رزومه خودش و داره بیان میکنه

    و به قشنگی داره تمرین آگاهی بازرگانی و انجام میده با اعتماد به نفس کامل

    طوری که طرف مقابل کاملا جذب صحبت کردنش میشه

    و من از ایشون خیلی درس یادگرفتم و تو برقراری ارتباط و معرفی خودم خیلی تواناتر شدم

    یعنی میخوام بگم وقتی من قدم برداشتم خدا هم کمکم کرد و این آدم رو سر راه من قرارداد تا من توانایی هام بیشتر بشه

    خیلی مسائل ریز و درشت دیگه بود که تو زندگیم حل شده اونم در عرض یک سال که دوره حل مسائل آپدیت شده

    شاید نشه همه رو بنویسم ولی خودم میدونم تغییرات از زمین تا آسمون بوده تو زندگیم

    استاد ازتون سپاسگزارم که همیشه اصل و به ما یاد میدین

    تمرین:

    در حال حاضر چه چالشی در زندگی شماست که سعی می کنی با آن روبرو نشوی یا از آن فرار می کنی با اینکه می دانی باید حل شود؟

    چالشی که خودمون آگاهانه تو کسب و کارمون انتخاب کردیم

    درسته خودمون خواستیم وارد این چالش بشیم ولی ذهن آدم دوست داره که از انجامش فرار کنه چون براش سخته و نمیخواد از نقطه امنش بیاد بیرون

    مثال: ما کارمون انجام کارهای مربوط به عکاسی و تصویربرداری هست

    ولی همیشه برای مراسم های عروسی این کار و انجام میدادیم

    کم کم به جایی رسیدیم که دیدیم ما خیلی تو این حوزه پیشرفت کردیم و دیگه این کار هیچ چالشی برامون نداره

    انگار شده یه کار روتین و یه چیزی که چشم بسته انجام میدیم

    دیگه پتانسیل رشد و پیشرفت نداره

    و همچنین خیلی تضادها پیش اومد مثل اینکه ما دیگه نمیخواستم مثلا تا 2 نصفه شب تایممون رو تو مراسم ها بگذرونیم

    و دیدیم یه جایی داریم میرسیم که دیگه چیزجدیدی برای یادگیری نیست

    این پنیر دیگه داره تموم میشه

    اومدیم این سوالات و از خودمون پرسیدیم

    چی کار کنیم که تو این نقطه نمونیم و پیشرفت کنیم ؟

    چه چالشی میتونیم برای خودمون درست کنیم که انگیزه و ذوق و شوق در ما ایجاد کنه ؟

    چطوری میتونیم از نقطه امن خودمون بیایم بیرون و رشد کنیم ؟

    چطور میتونیم از همین شغل که دوسش داریم ثروت خلق کنیم ولی با ذوق و شوق بیشتر و با کار فیزیکی کمتر؟

    ما باید چه کاری انجام بدیم که نیاز داشته باشه مهارت هامون رو تقویت کنیم ؟

    اگر ما از انجام این کار خسته شدیم پس اون چی کاریه که به ما لذت بیشتری میده؟ چه کاریه که بهش عشق بیشتری داریم؟

    با پاسخ دادن به این سوالات و با تضادهایی که جهان داشت به خاطر درخواست های خودمون بهمون نشون میداد

    ما کارمون و بردیم به سمت انجام عکاسی تبلیغاتی و صنعتی و ساخت تیزرهای تبلیغاتی و انجام پروژه ای تبلیغاتی برای شرکت ها و کارخونه ها و صاحبان مشاغل

    یکی از تضادهایی که خیلی واضح بود کنسل شدن بی سابقه قراردادهای عروسی که از قبل نوشته بودیم اونم پشت سر هم

    به طوری که تو این چند سال کاری مون هرگز چنین چیزی نبود حتی زمانی که به خاطر پندمیک همه چیز تعطیل شده بود

    والان این حجم از کنسل شدن قراردادها بی سابقه بود

    و نداشتن مشتری به طرز عجیب

    این یکی از اون تضادها بود اولش نمیفهمیدیم یعنی چی

    مگه میشه چندین و چندتا قرارداد پشت سر هم کنسل بشه اونم بی دلیل

    یه تضاد کنسل شدن قراردادها بود و تضاد دیگه این بود طبق قرارداد باید یه مقداری از بیعانه ها رو که دریافت کرده بودیم برمیگردوندیم و این خودش برامون مشکلات مالی ایجاد کرد

    این همون تضادیه که ظاهرش زشته ولی باید بگی حتما من یه درخواستی از خدا داشتم و خدا داره پاسخ میده شاید ظاهرش قشنگ نیست ولی تو دل این تضاد حتما نقشه گنج هست

    خدا داره نقشه گنج و به تو نشون میده پس خوشحال باش

    وقتی با همسرم این روند و این اتفاقات بررسی کردیم به خودمون گفتیم

    بابا ما خودمون میخواستیم شاخه کاریمون و عوض کنیم و پیشرفت کنیم ولی جسارتش و نداشتیم

    ولی الان جهان داره ما رو مجبور میکنه که این کار و انجام بدیم

    بعد از اینکه هدف مون و انتخاب کردیم و فهمیدیم باید چه کاری انجام بدیم که هم برامون لذت بخش تر باشه و هم جا برای پیشرفت داشته باشه

    گفتیم خدایا دستت درد نکنه دمت گرم که هم قرارداد هامون و کنسل کردی و دیگه مشتری نفرستادی

    وارد شدن به حوزه کارهای تبلیغاتی برای ما یه چالش جدیده و نیاز داره به یادگیری یه سری مهارت های جدید

    ما قبلا این کار و انجام دادیم ولی خیلی کم یعنی میتونم بگم تخصص مون نبود و تمرکزی روش نداشتیم

    ولی الان میخوایم تمرکزمون رو بزاریم رو این شاخه از هنرمونو میخوایم توش متخصص بشیم

    که هم برامون لذت بخش تره و هم ما مهارت هامون قوی تر میشه و بیشتر رشد میکنیم

    مرحله دوم:

    وارد شدن به این چالش چه نعمتهایی رو برای ما به ارمغان میاره؟ باعث چه پیشرفت هایی در ما میشه ؟

    باعث میشه چه توانایی ها در ما بیدار بشه ؟

    به چه ترس هایی غلبه میکنیم؟

    چون انجام این کار برای ما جدید و چالش برانگیز هست طبیعتا نجواهای ذهنم خیلی زیاده پس برای خاموش کردن نجواهای ذهنم مینویسم

    کلی مهارت جدید یاد میگیریم و مهارت های قبلی مون رو تقویت میکنیم و این باعث بالا رفتن اعتماد به نفسمون میشه

    چون مجبوریم مهارت هامون رو زیاد کنیم همین باعث شور و شوق و انگیزه در ما میشه و زندگی مون هدفمند تر میشه

    به واسطه کارمون با افرادی که بیزنس های موفق و بزرگ دارن آشنا میشیم و ارتباط برقرار میکنیم و کلی ازشون درس یاد میگیریم

    چون برای ما یه چالش جدیده پس خیلی جاها مجبوریم بر ترس هامون غلبه کنیم و همین غلبه بر ترس ها کلی به ما اعتماد به نفس میده

    چون علاقه ما به این کار بیشتر هست و برامون لذت بخش تره پس ناخودآگاه نیازی نیست همش دنبال این باشیم که چی کار کنم پول بیشتری بسازم ما تمرکزمون رو میزاریم رو کار و پول و ثروت میاد

    به واسطه کارمون مجبوریم به شهرهای مختلف سفر کنیم و این برای من خیلی لذت بخشه

    مرحله سوم

    قدم هایی که من باید بردارم:

    من نرم افزار پریمیر رو تا حد خوبی یاد گرفتم ولی برای ادیت کردن تیزرهای صنعتی هنوز یه جاهایی ضعف دارم و نیاز دارم که یه سری مسائل رو حل کنم و یه سری موارد رو یاد بگیرم

    میدونم نقاط ضعفم کجاست

    پس قدم اول رو گذاشتم بهبود ضعف هام در نرم افزار پریمیر

    چند قسمت آموزش هست که باید نگاه کنم

    و همچنین ادیت کردن دوباره تیزرهای تبلیغاتی که دیگران برامون ادیت کردن

    البته من الان چند وقته دارم این کار و انجام میدم یعنی هرروز یه دونه تیزر یک دقیقه ای درست میکنم

    اگه کار جدید باشه انجام میدم ولی اگه نباشه میگم همین تصویرهای قبلی که هست بیا با همینا تیزر بساز

    و این خیلی داره بهم کمک میکنه

    یه کار دیگه ای هم که میدونم باید انجام بشه

    انجام یک سری تغییرات تو سایت مون هست که نیاز داره به یه قرار حضوری با کسی که کارهای فنی سایت مون و انجام میده و دیروز باهاش هماهنگ کردم که روز جمعه میرم پیشش و کارهای فنی سایت و باهم انجام بدیم

    فعلا میدونم باید این دو تا کار انجام بشه

    هدف بعدی رو هم انتخاب کردم ولی فعلا میخوام تمرکزم رو قدم اول باشه

    خیلی باید مواظب کمالگرایی باشم پس باید تو برنامه هام گوش دادن به جلسات 4 و 5 و6 دوره حل مسائل رو هم بزارم

    استاد یه موضوع دیگه رو هم بگم

    چقدر خدا قشنگ آدم رو به سمت خواسته هاش هدایت میکنه و شرایط و برای آدم به وجود میاره

    وقتی ما تصمیم گرفتیم وارد این کار بشیم یه پیشنهاد کاری بهمون شد برای انجام کارهای عکاسی و تصویربرداری اتاق بازرگانی ایران و قطر

    وقتی رفتیم تو اون جلسه خوب رییس اتاق بازرگانی ایران و قطر هم حضور داشتن و بیشتر فوکوس رو ایشون بود

    چند سال پیش وقتی من و همسرم با شما آشنا نبودیم و کلاسهاس بازاریابی میرفتیم تو یه همایشی ثبت نام کردیم که ایشون

    یعنی رییس اتاق بازرگانی به عنوان مدرس اومدن برای ما صحبت کردن

    اون موقع اوضاع کاری ما خیلی داغون بود و خیلی میرفتیم همایش های بازاریابی

    اون روز که به عنوان تیم تصویربرداری رفتیم تو اون جلسه و بعد از سالها اون آقا رو دیدیم

    خیلی به خودمون افتخار کردیم که شاگرد شما هستیم چون جایگاهمون دیگه خیلی فرق میکرد با اون روزی که رفتیم تو اون همایش

    خدایا شکرت که بهم فرصت نوشتن دادی

    اینارو نوشتم تا رد پایی از خودم گذاشته باشم نوشتن کامنتم 4 ساعت طول کشید ولی ارزشش رو داشت که یه سری بهبودها رو به خودم یادآوری کنم

    استاد شاید نتونم تو کامنتم خیلی خوب توضیح بدم ولی خودم میدونم چقدر پیشرفت کردم

    چه هدایت هایی رو دریافت کردم و چقدر ایمانم به خدا بیشتر شده

    چقدر توانایی هام در برخورد با تضادها بیشتر شده

    استاد از شما و خانوم شایسته عزیزم سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 52 رای:
    • -
      مریم اخروی گفته:
      مدت عضویت: 1199 روز

      سلام به مونای عزیز

      چقدر خوشحال میشم وقتی میبینم یکی از اعضای خانواده استادعباسمنش به این همه موفقیت رسیده وتحسین میکنم مونای عزیز برای روبرو شدن با ترسها وبه چالش کشیدن خودشون درمورد مسائلی که دارن،موفق و سربلندوشادباشی عزیزم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      طیبه گفته:
      مدت عضویت: 3598 روز

      سلام مونا جان

      از خواندن کامنت شما لذت بردم و بهت تبریک میگم

      بابت تمام چالش هایی که حل کردی.بابت اینکه خواستی مستقل باشی و اقدام کردی

      بابت اینکه اقدام کردی

      بابت اینکه به نشانه ها دقت کردی

      بابت اینکه هر روز تلاش کردی

      بابت اینکه سخاوتمندانه تجربیات خودت رو با جزییات گفتی ، هر کدام از تجربه های تو یک کد جدید برای من درست کرد .خیلی زیبا بود .

      لذت بردم که 4ساعت کامنت نوشتی اون هم بدون اشتباه تایپی

      این جمله آخر رو نوشتم که بگم من کامنت کم می نویسم و کوتاه و همیشه اشتباه تایپی دارم ،این هم چالش جدید برای من که کار رو سعی کنم با کیفیت بیشتری انجام بدم . و از همین الان شروع می‌کنم که این کامنت رو بدون اشتباه تایپی بنویسم

      روزگار بر شما خوش

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    طاهرجان صدیقی گفته:
    مدت عضویت: 815 روز

    سلام استاد عزیزم روز تون بخیر!

    خیلی تشکر می کنم بخاطر این برنامه که از روی لطف و بزرگی تون رایگان برای ما روی دست گرفتین زحمت کشی تون قابل قدر و تحسین است.

    مرحله اول تمرین:

    استاد چالش های که در زندگیم رخ میده اولش بهم میریزم ولی بعدا سعی می کنم خوب به اون چالش فکر کنم و با خودم میگم این چالش یا سختی اومده تا منو قوی تر کنه نباید ازش فرار کنم باید حلش کنم ، تا جایی که یادم میاد اکثر چالش های که با اونا رو به رو شدم اولش غم گین شدم بهم ریختم ولی این باعث نشده ازش فرار کنم همش دنبال راهی برای حلش بودم پیش از همرایی با شما چالش های که باهاش بر می خوردم یک سری رو باهاش رو به روی میشدم واز یک سری می گذشتم اما در این مدت دوسالی که با شما هستم با اکثر چالش های زندگیم رو به رو شدم و از اونا عبور کردم یعنی میشه گفت در این دوسال در قسمت چالش ها تا حدود زیادی ذهنی قدرتمند کننده را برایم ساختم

    در این جا چالش های را که در این مدت دو سال از اونا گذشتم رو لیست می کنم

    ترس از تاریکی: استاد نمیگم‌من توی این زمینه کاملا خوب شدم اما سعی کردم هر بار به یک شکلی با این ترس رو به رو بشم

    ترس از صحبت کردن در جمع:

    استاد در این حوضه تکاملم را تا حدود زیادی طی کردم و خیلی قوی و ‌عالی شدم

    ترس از آگهی بازر گانی: که شما در یکی از فایل هاتون به نام عزت نفس در عمل گفتید من این تمرین رو پنج مرتبه تا حالا انجام دادم یادمه روز اول که رفتم ویژه گی هامو در یک پارک جلو جمعی بگم هنگام رسیدن به دم در اون پارک چنان ترس مرگباری برام قلبه کرده بود که زانوهام سستی می‌کرد و فکر می کردم دیگه پاهام توان ندارن تا منو ببرن داخل پارک و جلو اون جمع مد نظر، ویژه گی هام رو بگم

    ترس از رفتن و مصاحبه کردن با مغازه ها و فروش گاهای که فروش خوب و بالای داشتن این تمرین را هم چند بار انجام دادم

    استاد من با وجودی که چهره خوبی دارم اما بازهم از چهره ام به خاطر تخریب ها و تحقیر های که از طرف خانواده شده بودم در نو جوانی وحتی جوانی خجالت می کشیدم ( باور محدود کننده عدم احساس خود ارزشی )شاید برای شما خنده دار باشه اما من جلو یک سری آدما از نمایان کردن چهره ام می ترسیدم حتی میشه گفت ترسی در حد مرگ اما به کمک خدای مهربان و با توکل به او این روزا دارم هی قدم به قدم با این چالش رو به رو میشم

    ترس از دیدن تار های از موهام که سفید شده :

    من همیشه ترسی بسیار بالا از این داشتم که نکنه خانوادم یا دوستان و با نزدیکانم تارهای از موهام رو که سفید شده ببینن و اون وقت بهم بگن وای تو سرت داره سفید میشه ولی هنوز ازدواج نکردی یعنی از توهین و سرزنش شون می ترسیدم (باور محدود کننده ترس از توهین و سرزنش، شرک از تاثیر گذاری حرف ها ، افکار و باور های مردم در زندگیم)

    هرچند همیشه دنبال راه حل بودم که چگونه با این ترس رو به رو شم واز خدا هدایت می خواستم ولی چون راه حلی اولا در دستم نداشتم سعی می کردم فرار کنم ازین چالش تا خدا منو هدایت کنه براه حل ولی بعد از هدایت خدا از طریق 13 قسمت سفر نامه مرور آگهی دوره راهنمایی عملی دست یابی به رویا ها والهام گرفتن از حرف های شما که خدای مهربانم منو به اون تیکه از فایل ها تون که راجع به عبور از ترس ها بود هدایت کرد هی دارم روز به روز با این ترسم بیشتر و بیشتر رو به رو میشم

    اینارو گفتم نه به این دلیل که من کاملا از چالش های که دارم عبور می کنم هنوز هم یک سری چالش ها است که باهاشون مقاومت دارم ولی تا اندازه قابل ملاحظه ای در این زمینه خوب عمل کردم یعنی ذهن قدرتمند کننده ای دارم.

    مرحله دوم:

    میاییم سر این موضوع که با عبور از این چالش ها چه امتیاز های به من داده شد از طرف خداوند:

    – قدرت بیشتری گرفتم که من چقد قوی هستم وچقد درونی احساس بزرگی کردم

    – توکلم‌ به خدا زیاد تر شد چرا که یگانه راه وصل شدن به این نیرو ( خدا) عبور از ترسه و راهی هم که میشه راحت از ترسات عبور کنی اعتماد و توکل به خدای مهربانه استاد من واقعا قوتم‌را هربار که با ترسام رو به رو شدم می دست آوردم و از همه مهم تر که نمی‌ تونم بیان کنم یعنی کلمات از پس بیانش برنمیاد من به چشم سر وصل شدنم را به این نیرو ( خدا) از طریق قدرتی که با عبور از ترسام به دست آوردم دیدم.

    -توانایی هام زیاد شدن با ایجاد بیشتر احساس لیاقت یعنی

    -توانایی هام در ارزشمند دونستن چهره ام بیشتر شدن

    -ترس از دیدن موهام کمتر شده

    واما رو به رو شدن بیشتر با چالش های که داخلش هستم و اونایی که قراره تو زندگیم با اونا رو برو بشم این موهبت هارا برام بوجود میاره:

    چه نعمت هایی برایم به ارمغان می آورد؛

    – بیشتر به خود شناسی میرسم

    – قدرت بیشتری به دست میارم

    -ایمانم به قوانین خدا بیشتر میشه

    – بیشتر به این یقین می رسم که منم که دارم شرایط زندگیم را برام خلق می کنم

    – ذهنم را بیشتر می شناسم که چه باور های قدرتمند کننده و چه باور های محدود کننده ای داره و به این شکل بیشتر به خالق بودن شرایط زندگیم ایمان پیدا می کنم

    – توحیدی تر میشم از طریق شناخت خودم

    – آرامش و خوشحالیم بیشتر میشه

    – احساس خود ارزشیم میره بالاتر

    – در مورد دیدگاه مردم نسبت به خودم رهاتر میشم

    – کنترول ذهنم بیشتر میشه

    – به شناخت بهتری از الهامات می رسم

    – بهتر یاد میگیرم که در لحظه زندگی کنم

    – لذت بیشتر از لحظه های زندگیم میبرم

    – حالم بهتره

    در حال حاضر من هدفم ایجاد احساس لیاقت در خودم است برای رسیدن به این هدف این هدف را به هدف های کوچکتر برام تقسیم می کنم به گونه مثال:

    1 . بهبود احساس گناه

    مسیری که باید برای بهتر کردن این هدف باید طی کنم:

    الف/ دیدن نکات مثبتم از طریق کارهای که تونستم انجام بدم، و عمل به قانون به این شکل که اگه من به خود بگم فلان کار هارو تونستم انجام بدم پس لاجرم هدایت میشم به کارهای بیشتری که می تونم انجام بدم واگه بگم نمی تونم انجام‌ بدم یا من ناتوانم لاجرم هدایت میشم به کارهای بیشتری که من نمی تونم انجام بدم، ب / تحسین کردن خودم ، ج / مقایسه نکردن خودم با دیگرانی که اونا تکامل شون رو در مسیر هدف شون طی کردن ولی من هنوز در آغاز مسیرم د/ خودمو سرزنش نکنم با خودم مهربان باشم ‌نرم به خودم بر خورد کنم با خودم، به خودم سخت نگیرم . ه / در این مسیر سعی کنم کوچکترین بهبودامو ببینم‌ ی/دیگه دیدن وسعت توبه پذیر بودن خداوند و غفور بودنش در هر لحظه از همون لحظه ای که بر گردم خدارا توبه پذیر و مهربان میبینم

    البته میشه این راهکار هارو در تمامی چالش ها وهدف های که دارم تطبیق کنم و خودمو استاد تحسین می کنم که برای ایجاد احساس لیاقتم تا حالا و تا این مرحله که یک ماه میشه کار می کنم خوب پیش رفتم

    پیشرفت های که از این قدم کوچک کردم:

    » خودمو کم تر سرزنش می کنم

    » به خودم آسان می گیرم

    » با خودم مهربانانه بر خورد می کنم

    » نتایج خودمو که در شروع کارم با نتایج دیگرانی که در این مسیر تکامل شون رو طی کردن مقایسه نمی کنم که حالم بد بشه و به احساس ناتوانی برسم و در نهایت منجر به دست کشیدن مسیر هدفم بشود

    2. بهبود احساس قربانی بودن اون هم از طریق شناخت برنامه ذهنی که ناخود آگاه در ذهنم ساختم و ایجادش کردم، و دنبال راه حل گشتن و تمرکز بر چگونگی حل این موضوع

    پیشرفت در این :

    » فهمیدن و پذیرفتن این قضیه که در ذهن من برنامه راجع به احساس قربانی بودم به صورت نا خود آگاه نصب شده و این دیگران نیستن که حق منو دارن میخورن و بهم ظلم می کنن این منم که با این برنامه ذهنم در شرایطی قرار می گیرم که احساس قربانی بودن می کنم.

    3. ترس از ترد‌شدن بازهم میشه این گزینه را به نظرم با عبور از ترس های بیشتر بهتر کرد

    پیشرفت ها :

    » کمتر نگران پذیرفته نشدن توسط مردم هستم

    4. ترس از تایید شدن که میشه بازهم با گذشتن از ترس های مربوط به این زمینه وقوی تر کردن این باور که منم که دارم شرایط زندگیم را رقم میزنم پس نباید روی حرف های مردم حساب کنم و نگران حرف ها شون باشم با این دیدگاه که اگر من باور کنم که حرف های مردم در زندگیم تاثیر گذاره پس تاثیر گذاره و اگه باور نکنم که حرف های مردم در زندگیم تاثیر گذاره پس تاثیر گذار نیست و هم چنان شناخت بیشتر نقش ذهن و تمرکزم در رقم زدن اتفاقات، موقعیت ها، شرایط و آدم های زندگیم و در پهلویش تقویت کردن این دیدگاه که جهان مثل آیینه عمل می کنه

    پیشرفت ها در این زمینه

    »راحت رو به رو میشم به این ترس ( خجالت کشیدن از چهره ام)

    »بیشتر باور کردم که توجه و تمرکز من داره اتفاقات رو رقم میزنه

    » ساخته شدن قدرت بیشتر در وجودم

    » بیشتر پذیرفتن خودم با همین چهره ای که دارم

    » رسیدن به حس بی نیازی در رابطه به خواسته ام از طریق بیشتر پذیرفتن این باور که من با توجهم شرایط و اتفاقات زندگیم را بوجود میارم

    » احساس خود ارزشمندی که در من ایجاد شده

    » رهاتر شدن نسبت به دیدگاه مردم راجع به خودم

    » تغییر خواستم یعنی خواسته ای که من داشتم بخاطر شناخت بیشتر از خودم و تغییر شخصیتم ، چند لول یا در جه بالا تر رفته ؛ چرا چون با خود میگم وقتی من توانایی اینو دارم که هرچه بخوام می تونم خلق کنم پس چرا خاسته ام را کوچک کنم.

    البته استاد یک ماه است روی چهار مورد بالا کار کردم و شکر خدا عالی هم عمل کردم در حد مداری که توش بودم واقعا از خودم راضیم تا اینجای کار.

    5. ترس از سر زنش شدن

    6. تر از کمبود

    این دو مورد را روی دست دارم ‌فعلا روی ترس از سر زنش شدن کار می کنم این هفته

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 58 رای:
  9. -
    سینا سبزواری گفته:
    مدت عضویت: 1253 روز

    به نام خدای مهربان

    سلااااام استاد عزیزمم

    یک قسمت دیگه و یک خودشناسی عمیق دیگه استاد وقتی که دیدم قسمت جدید رو گذاشتین خیلیی ذوق و شوق خوبی داشتم

    و امااا همزمانی این فایل که نشونه ایی برای منه که متعهدانه کار کنم روش دقیقا چندساعت قبل از اینکه استاد این فایل رو بزارید روی سایت من روی فایل قبلی کامنت نوشتم که: استاد دوست دارم در قسمت های بعد درمورد برخورد به تضاد ها و چالش ها صحبت کنین که ذهنیت قدرتمند کننده و محدودیت کننده چه واکنشی داره و دقیقا این فایل با فاصله چندساعته روی سایت قرار گرفت استااد عاشقتونم!

    استاد قبل از اینکه بنویسم درمورد تمرین این فایل از تغییرات خودم از در همین چندروزه تمرکز روی فایل قسمت یک بگم تا بعدش با ایمان بیشتر تمرین انجام بدم

    1.احساس لیاقتم به شدت رفته بالا

    2.تحسین دیگران احساس میکنم جزوی از عاداتم داره میشه و. واقعا حیرت زدم از اینکه چقدر خوب این عادت داره در من بخاطر تمرکز ام شکل میگیره

    3.خودمو با تمام انسان ها برابر میدونم

    4.کلی شخصیتم تغییر کرده بخاطر درس هایی که از افراد موفق گرفتم و الهام بخش من بودن

    5.خودم رو با دیگران خیلی کمتر مقایسه میکنم و خیلی حواسم به این موضوع هست و چون قبلا زیاد اینکار رو میکردم تبدیل به عادن شده بود

    6.انگار یک بار سنگینی از روی دوشم برداشته شد منی که همش از دیدن موفقیت افراد فرار میکردم الان عاشق موفقیت همه شدم و آرزو میکنم همه موفق بشن

    و کلی اتفاقات مثبت دیگه و واکنش جهان به این احساس لیاقت بینظیره توی ارتباطاتم خیلی خوب شدم خیلی مردم رو دوست دارم و مردم هم منو دوست دارم واین بخاطر اینه که عادت کردم به تحسین و حسادت نمیکنم و این جنس تمرکز من به زیبایی افراد این قشنگتر شدن روابطم رو داره به ارمغان میاره

    بریم سراغ سوال این قسمت:

    چه برخوردی با مسائل و چالش ها دارم؟ آیا نگاه فرصت دارم نسبت بهش یا احساس نا امیدی و نا توانی دارم؟

    استاد بازم پاشنه آشیل من و هدف گرفتین و چقدر خوشحالم که میخوام روی این موضوع کار کنم

    من درمورد این موضوع اگر بخوام از تجربیات ام بگم احساس غالب من در برخورد با مسائل ناتوانی و احساس ناامیدی هست و بارها و بارها استاد شده من یک مسیری رو شروع کردم چند پله جلو رفتم به یک مسئله کوچیک برخوردم و دیگه ادامه ندادم

    من کلی مسیر دارم استاد که ادامه ندادم و این خودش نشون میده ذهنیت من دربرابر مسائل ذهنیت محدود کننده ایی هست و استاد از شما یاد گرفتم که توی این سلسله فایل ها قرار نیست اشغال هارو بریزیم زیر مبل استاد این پاشنه اشیل ادامه ندادن اسیب های عجیب و غریبی به من زده من بارها به خودم میگفتم که اگه من اون مسیری که مثلا یک هفته پیش یا یک ماه پیش رو شروع کردم ادامه میدادم چقدر اتفاقات خوبی میفتاد ولی خب الان که نگاه میکنم دلیل تمام ادامه ندادن هام برخورد به مسئله و فرار از اونها بودی، ناامیدی بوده، و گفتگو های غالب ذهنی من بر ناتوانی من اشاره میکرده

    درکل دوست ندارم به مسئله بربخورم دیدگاه غلط نسبت به مسئله دارم

    استاد خیلی خوشحالم که میخوام روی خودم کار کنم و روی این فایل دوباره تمرکزی کار کنم تا روی این موضوع کار کنم و البته تصمیمات عملی بگیرم برای زندگیم تا برم تو دل مسائل و یک بار واسه همیشه این موضوع رو از ریشه برم سراغش و. ادامه بدم

    خب پس مشخص شد که احساس غالب من ناامیدی و ناتوانی هست و اصلا به عنوان یک فرصت نگاهش نمیکنم و در برخورد با مسائل فرار رو ترجیح میدم

    وای استاد چه شخصیت فوق العاده ای دوباره قراره از من ساخته بشه توی این فایل خدا میدونه چه اتفاقات مثبتی بیفته وقتی گفتین خیلی از افراد هستند که اگاهانه میرن دنبال چالش با خودم گفتم: اینه! این همون چیزیه که من میخوام و به خودم گفتم اینقدر تمرکزی کار میکنم روی باور هام و تمرین های این فایل تا بسازم این موضوع رو مثل تمرکز فوق العاده ایی که روی قسمت یک گذاشتم و البته ادامه هم خواهم داد چقدر خوبه که این سلسله فایل ها برنامه عملی رو در ما به وجود اورده برای ساختن ذهنیت قدرتمند کننده و وقتی این فرصت هست به نظرم باید استفاده کنیم

    استاد عزیزم من الان درحال دیدن همزمان فایل و کامنت نوشتن هستم اما. دوست دارم برم تمرکزی عمیق بزارم روی فایل و توی گوگل کیپ ام درموردش کلی بنویسم کلی باور های مهمش رو گلچین کنم برای خودم و بسازمشون و روی ترمز هام کار کنم و عمیق بشم روی این فایل چون میدونم خیلییی بهم کمک میکنه

    و حتما بازم میام کامنت مینویسم مثل ده ها کامنتی که روی قسمت قبل گذاشتم

    اینقدر ذوق و شوق دارم که حد نداره و این ذوق و شوق منو متقاعد میکنه که تمرکز لیزری بزارم برای کار کردن روی خودم

    خداوند یار و نگهدار هممون توی این مسیر زیبا و قشنگ

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 74 رای:
    • -
      مرجان گفته:
      مدت عضویت: 1208 روز

      سلام سینای عزیزم

      بابا ای والله داری تو پسر. میدونی چه الگوی خوبی هستی. افرین به این تمرکز وتعهدت. سینا قشنگ وقتی میام تمرکز میگدارم روی رفتارت از طریق کامنت هات. وتحسینت میکنم خودم هم عملگرا تر شدم. میدونی دیروز سه تا کامنت برات نوشتم تا فاصله های مختلف. وتحسینت میکردم. هی به خودم میگفتم باریکلا به این حد تمرکز. تعهد. افرین خدامنم میخوام. منم میتونم. میدونی. این روزها بی نهایت سرم شلوغه. بخاطر کارم. شب عیده واصلا نمی‌فهمم چطوری زمان میگذره. دیشب ساعت دو ونیم خوابیدم. موقع خواب تحسینت میکردم میگفتم باریکلا سینا. الان یا بیدار شده یا یک ساعته.دیگه بیدار میشه که خواب رفتم. باورت نمیشه ساعت چهار ونیم مثل موشک بیدار شدم. گوشیم رفته بود روی آلارم هیچ جوری قطع نمیشد. خلاصه بیدار شدم. گفتم میرم سایت. فایل جدید. تمرکزی تو سکوت نزدیک دوساعت تمرکز گذاشتم ونوشتم. ماشالله مرجان. دمت گرم که اینقدر زود عملگراشدی.

      وقت نشد کامنت بگذارم. تو دفترم نوشتم. چقدر این سلسه فایل ها بهم کمک میکنه. استاد دست گداشته روی پاشنه آشیل من. خدایا کمک کن.

      میدونی آیت تحسین کردنه. چقدر میتونه به آدم کمک کنه. بعداز ظهری اومدم چندتا کامنتت که به بچه ها داده بودی خوندم. چقدر نکات عالی نوشتی. سیناجون بیا بجای تو گوشی نوشتن .تو گوشی کامنت بگذار. خخخ

      میدونی هربار کامنتت میخوندم یه چراغ تو ذهنم باز میشه ازبس تو خوب مینویسی ومن خوب درک میکنم

      سینا جاان. در مورد تمرکز. بازم برام بنویس. بازم تمرین بهم بگو. میدونی از زمانی که گفتی تمرکزی تمرین انجام میدی دیگه حتی آب هم نمی‌خورم. فقط تمرین حالا یا ده دقیقه یا یک ساعت. یا چند ساعت. اون موقع فقط تمرین. بعدشم بهبود گرا چون هستم سهی میکنم تو هرفرصتی بهبود بدم تمریناتم را. حالا یل کامنت بخونم یا باخودم صحبت ‌کنم. یا تو ذهنم تحسین کنم

      ببین پاشنه آشیل من روابط هست که دوست دارم تو این دوره کامل برطرفش کنم. موضوعی که امروز که تمرکز گذاشتم دیدم احساس گناه. احساس بی لیاقتی دارم. میدونی فکر میکردم قربانی هستم. قربانی رفتار پدرم. همسرم. حالا داخل کامنت دیگه خوب توضیح میدم جواب سوال استار را.

      ولی میدونی. با اینکه دوره ی عشق ومودت رو داشتم نتونسته بودم این موضوع راحل کنم والان با تمرکز فقط دوساعت کلی ریشه ی باورهام راپیدا کردم. قول میدم تعهد بدم وحتما روش خوب کنم. من میتونم. من خیلی قدرتمندم فقط باید بیشتر تمرکز کنم. دوست دارم بازم برام بنویسی. باعشق کامنت هات رو میخونم .دوستت دارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
      • -
        سینا سبزواری گفته:
        مدت عضویت: 1253 روز

        سلام به دوست عزیزم

        ممنون از کامنت ارزشمندت و تحسین های قشنگت که نشون از درون زیبای خودت میده

        مرجان جان بینهایت تحسینت میکنم

        وایی مرجان جمله بالا رو که نوشتم بهم الهام شد که برم کامنتت توی کشف قوانین “تعهد روز بیستم” رو بخونم نخونده بودم واااووووو چه کامنتیی مرجاانن تو چیکار داری میکنی دختر خیلیی کیف کردم درونم سرشار از تحسین بود با هر جملت به وجد میومدم وایی اصلا نمیدونم چی بگم نمیدونم اون کامنتخ خاص بود یا ظرف من بزرگ شده(یا جفتش) که اینقدر تاثیر گزار بود ایولللل

        مرجان جانم این که گفتی تحسین کردی تعهدم رو و این فرکانس رو به جهان فرستادی درسی بینظیر برام داشت که تو اگر فرکانس بفرستی امکان نداره پیش نیاد حالا میخواد با هنگ کردن گوشیت باشه با تغییر سلول های مغزت باشه

        واییی مرجان چقدر خوب توی اون کامنتت روی فراوانی کار کردی تحسین و تحسین و تحسین بود که داشت از درون من شعله ور میشد واقعا لذت میبرم ماشالا بهت

        وای چقدرر تحسینت میکنم اصلا اومدم یک چیز دیگه بنویسم نمیتونم واقعا چطورییی اینقدر خوبیی توو!؟ منم میخوااممم

        یک نکته ایی رو متوجه شدم اینکه چقدر گفتگو هات با خودت قشنگ شده چقدر در صلح رفتی با خودت چقدر حال میکنی با خودت و جهان هم دقیقا اونو برمیگردونه بهت

        مرجان ویژگی های بینظیری که داری همیشه برام تحسین برانگیز بود از همون اول که تعهدت رو شروع کردی توی کشف قوانین که کامنت بزاری

        یادته که همه اینا با یک کامنت نوشتن تو توی سفر به دور امریکا برام شروع شد و بعد الهاماتی که گرفتی تا کشف قوانین رو شروع کنی میدونی هدایت در این حد میتونه دقیق باشه

        یک اقدام کوچولو که ما فکرشو نمیکنیم مرجان میتونه تاثیر های بزرگی توی زندگی ما بزاره یعنی همین کامنتی که من مینویسم هر اقدام کوچولویی که میکنم به ظاهر تاثیر خاصی جز همون چند دقیقه ایجاد نمیکنه اما قشنگ میتونه کل زندگی مارو. تغییر بده یکم. فکر کنی درمورد این موضوع متوجه میشی چی میگم و تا چه حد میتونه گسترده باشه

        تفکر در این موضوع باعث میشه که. اولا بیشتر روی هدایت های خدا حساب باز کنیم

        دوما بیشتر حواسمون باشه چه کارهایی رو انجام میدیم و نمیدیم

        مرجان چقدر ازت درس فراوانی گرفتم

        من دیروز روی فراوانی اومدم کار کنم هدایت شدم به عظمت این جهان و سیارات و بینهایت ستاره و بعدش عظمت بدن که واقعا در نوع خودش بینظیره

        و دیدم این خدایی که ما میگیم اصلا خاصیت خلقتش فراوانی بوده.

        حالا ویژگی خالق بودن رو خدا به من داده خب اونم جنسش از فراوانی باید باشه دیگه اصلا طبیعیش اینه که پول و ثروت (که خلق دست ماست) فراوان باشه همینطوری که خدا هرچیزی رو زیاد خلق کرده اینقدرر از همه چیز زیاده و داره زیاد تر میشه که حد نداره این جهان هم که اصلا کمالی نداره صد هزار سال هم عمر کنم بازم اینقدر چیزی هست که تجربه کنم که حد نداره

        چقدر فراوانی

        توی کامنتت گفتی حتی یک ایده هم میتونه زندگی تورو کن فیکون کنه و چقدرزیبا گفتی حالا نکته ماجرا اینه که خدا سرشار از این ایده هاست و هر لحظه هم این ایده هارو داره میفرسته برای ما یعنی به نظر من اینطوریه که همین الان کلی ایده داره توسط خدا برای من ارسال میشه همش هم همزمان چون اصلا خدا که توی زمان جا نمیگیره فقط برمیگرده به ظرف من! و همیشه این ایده ها هست، راهکار ها هست هرلحظه که بخوای هست توی هر موقعیتی که بخوای

        چگونگی و چطوریش رو من چیکار دارم دیگه راهش هست فقط باید تمرکز رو بزارم روی خودم و ای کاش که اینو بیشتر باور کنم. و ایمان بیارم بهش

        مرجان من دو سه بار اومدم برات بنویسم نمیدونم دستم به نوشتن نمیومد حتی چند جمله هم نوشتم اما باز پاک کردم اما مثل اینکه الان وقتش بوده

        مرجان جان واقعا مرسی که داری موفق تر و بهتر عمل میکنی مرسی که داری نتیجه میگیری چقدر این موضوع به خود من داره کمک میکنه اصلا خودخواهانه هم بخوام نگاه. کنم باید صد بار تحسینت کنم که اینقدر فوق العاده ایی تو

        الان جایی هستم که طبق معمول با بهبود گرایی بهترین اقدام نوشتن هست و من دارم با قلبم برات مینویسم…

        اینقدر خوبی من دلم نمیاد از کارای خودم بگم میخوام فقط تورو تحسین کنم:))

        ولی بزار یک ذره هم از خودم بگم

        مرجان جون من متوجه شدم که یک مهارتی که همچنان باید روش کار کنم دیدن رشد و پیشرفت هام و کارهای مفیدی که توی روز کردم و دیدم چقدر تو خوشگل اینکار رو میکنی و اینقدر تحسینت میکنم واقعا چه خوب میتونی رشد و. پیشرفت هات رو ببینی

        افرین بهتتت که اینقدر خوب دوسداری عمل کنی به چیزایی که یاد میگیری

        دیروز من به طرز معجزه اسایی تمرکز داشتم حالا فارغ از اینکه چه. کارایی انجام داذم. همین جنس تمرکز خودش برای من کلی تشویق باید باشه فکر کن اینقدر تمرکزم بالا بود که تا ساعت 8 شب هیچی جز آب نخوردم زور نمیزدم ها! این تمرکزه خودش منو میکشوند ماشالا به خودم

        بعد دیدم چقدر من واقعا اینقدر وقتم، اهدافم، کارهایی که دارم برای انجام دادن ارزشمند هست که من حتی نخوام روند رو قطع کنم حتی بعد دیدم چه تغییرات خوبی در من همین چندروزه وجود اومده درمورد اش مرجان دیشب روی قسمت یک همین سلسله فایل ها نوشتم حالا نمیدونم این زودتر منتشر میشه یا اون ولی خیلی برای خودم مفید بود اون کامنت 4 بار فکر کنم خوندمش خودم

        مرجان جان هرروز که میگذره تحول بیشتری در من به وجود میاد مرجان من چیزای تحسین برانگیز زیادی دارم فقط میگم باید عالی بشم توی دیدنشون میخوام استاد بشم توی اینکار خیلی حس مبکنم نیاز دارم چون به نظرم چیزی که این روزا میتونه یک کوچولو وسط مسیر سنگ بندازه همین دیدگاه کمالگرایانه است که میگه تو به اندازه کافی پیشرفت نمیکنی در طول روز و نمیتونه پیشرفت هارو ببینه اما مرجان کامنت های تو رو وقتی میخونم میبینم خوب این موضوع رو رعایت میکنی منم خیلی بهتر شدم اما بازم سوالِ چطور از این بهتر رو میخوام از خودم بپرسم

        این روز ها که روی این فایل و اگاهی هایی مربوط به حل مسائل دارم کار میکنم متوجه اهمیت سوال های خوب شدم

        متوجه جاهایی که هنوز دارم کمالگرایی به خرج میدم شدم

        حتی متوجه شدم چقدر ادمی بودم که اژ مسائل و چالش ها فرار میکرده…

        روی این فایل مقاومت داشتم چندباری ذهنم میخواست ازش فرار کنه اما من فهمیدم که اگر ورودی زیادی نسبت بهش بدم کم کم. خود ذهن کمکم میکنه تا حد معقولی بهتر شدم

        اما بیماری کمال گرایی

        مرجان جان من خیلی خوب درمورد این موضوع دیشب بهم اگاهی داده شد واقعا وقتی کامنت دیشب خودم رو میخونم باز چیزای جدید یاد میگیرم و لذت میبرم

        چقدر اون موقع که اون کامنت رو داشتم مینوشتم احساس بینظیری داشتم سرشار از. تمرکز بودم

        دیشب البته یکم مغزم بخاطر حجم ورودی هایی که بهش داده بودم ارور میداد نمیدونستم حالم خوبه یا بده ولی خب همونم قشنگه:)

        مرجان عزیزم داشتم الان فکر میکردم که چطوری بیشتر تغییراتم رو ببینم بعد قانون توجه اومد تو ذهنم که اقا وقتی که تو درمورد تغییرات مثبتت صحبت کنی، ببینیشون، گفتگو های ذهنیت رو جهت بدی توی این موضوع بهتر میشی

        مرجان این چندروزه که این سلسله فایل ها اومده روی سایت قشنگ احساس میکنم که احساس لیاقتم داره میره بالاتر داره رشد میکنه و چه احساس لیاقت حس جالبیه و چقدر روی عملکرد ما تاثیر میزاره

        نمیدونم این کامنت داره قاطی پاتی میشه یا نه اما بلاخره دارم مینویسم از هیچی بهتره حداقل ذهنم روی موضوعات الکی جهت دهی نمیشه.

        امروز صبح که بیدار شدم متوجه شدم که مقاومت هام درمورد این موضوع داره کمتر میشه خداروشکر و مرجان من همیشه یکی از مشکلاتی که داشتم این بود که در انتخاب هدف یا قدم های روزانه به شدت کمال گرا بودم و توی تمرین جلسه 5 کشف قوانین هم همیشه این مشکل رو داشتم برای همین همش ازش فرار میکردم اما با منطق هایی که دیشب برای خودم نوی کامنت ام نوشتم بهتر شدم روی این موضوع…

        امروز صبح داشتم به موضوع تشخیص اصل از فرع و تمرکز گذاشتن روی اصل فکر میکردم بعد یادم اومد برات کامنت نوشتم درمورد این موضوع و بعد اومدم کامنت خودم رو بخونم میخوام بیشتر این موضوع رو در عمل اجرا کنم

        مرجان عزیزم نمیدونم چرا مغزم الان مقاومت پیدا کرده برای نوشتن این کامنت من همینجا کامنت رو تموم میکنم تا پاکش نکردم(خنده)

        بینهایت تحسینت میکنم و بینهایت دوستت دارم تو فوق العاده ایی:))

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
        • -
          مرجان گفته:
          مدت عضویت: 1208 روز

          سلام سینای عزیزم

          ممنون وسپاسگزارتم که این چنین باعشق برام مینویسی. پسر تو فوق العاده هستی.

          سینای عزیزم بی نهایت تحسینت میکنم از این حد تمرکز وتعهد. واقعا افرین پسر.

          سینا جااان لا کامنت هات شور وشوقی درمن به وجود اومده که خودم باورم نمیشه.

          سینا جااان با کامنت های تو کمال‌گرایی را کنار گذاشتم وشروع به تمرین کردم بهبود گرایانه. هرجایی هرزمانی شد بهبود دادم آنچه می‌دانستم رادرعمل

          میدونی واقعا خیلی از کارها قبلا هم انجام میدادم اما با حس قربانی. باحس اجبار. باحس تنفر وبی لیاقتی. ولی الان به لطف الله مهربان نگاهم عوض شده همون کارها ولی باعشق با نگاه احساس لیاقت. با نگاه فراوانی انجام میدم. وحال دلم عالی میشه

          خیلی وقتها شب عید که می‌شد متنفر بودم از عید وشب عید کع اینقدر کار زیاد دارم. ولس الان باعشق فراوانی نعمت خدارامیبینم وشکر میکنم. خودم رالایق نعمت خدامیدونم واحساسم عالی میشه میبینی به همین خوشمزگی با تعییر نگاهم

          سینای عزیزم. توکامنتت نوشته بودی سختته از چیزهای کوچیک وبهبودها تحسین کنی واین یعنی کمال‌گرایی وچه خوب شروع کردی به بهبود دادن. افرین پسر که اتاقت راتمیز کردی میتونستم انرژی تمیزی اتاقت را حس کنم

          سینای عزیزم من یاد گرفتم از خودم تشکر کنم. تحسین کنم. میدونی یه زمانی باخستگی شدید ناهار درست میکردم بعداز کار 8ساعته توی کارگام. دلم میخواست یه تشکر خشک وخالی همسرم ازم بکنه. ولی دریغ.

          اما الان صد دفعه خودم میگم چه ناهار خوشمزه ای. چقدر من بلدم خوب ناهار درست کنم حتما توی کامنت هام خوندی چقدر خودم راتحسین میکنم دیگه انقدر اشباع میشم که یادم نیست دیگران هم تشکر کنند یا بگن خوشمزه شده. والان دوست وآشنا بچه هام همسرم تو جمع وتنهایی بهم میگن بهترین غذاها را درست میکنی. کاش مرجان قیمه درست کنه. یا بهم میگن تو اگه آشپزخونه هم بزنی خیلی موفق میشی دستپختت عالی هست.

          من توجه کردم. من از خودم تعریف کردم. من احساس لیاقت به خودم دادم.

          میبینی چقدر قانون توجه عالی جواب میده

          سینای عزیزم هرکدوم از ما فوق العاده و شگفت انگیز هستیم.

          امروز دوستم به خاطر دم نوش بع سیب که درست کردم چقدر تحسینم کرد. میدونی چون باعشق درست کرده بودم باحس لیاقت.

          اگه من از خودم تعریف نکنه کی بکنه

          من گدا نیستم که عشق ومحبت را گدایی کنم. باید لایق باشم. واین حس لیاقت رو باید خودم به خودم بدهم. من لیاقت دوست داشته شدن رادارم. چون بارها به خودم میگم مرجان دوستت دارم مرجان افرین دختر تو چقدر خوب میفهمی. چقدر خوب عمل کردی. حتی برای یک دم نوش.

          سینای عزیزم این درس ها را بیشتر با تو پاس کردم. تعهد دادم وبهت قول دادم که عملگرا باشم. تو برام یه معلم خیلی خوبی هستی. یه الگو ی بی نظیر

          واقعا تحسینت میکنم .خیلی وقتها با خوندن کامنتت جیغ میزنم از شادی. میگم همینه. این درسته. باریکلا سینا. ماشالله سینا که اینجوری درک کرده وداره به منم آگاهی میده

          میدونی تو رو دست خدامیدونم که از زمانی که وارد زندگیم شدی تحولات بی نظیری تو زندگیم افتاده.

          سینای عزیزم تو فوق العاده دوست داشتنی وعزیز هستی.

          درمورد فراوانی .بعضی موقع ها میخوام اشک بریزم از فراوانی نعمت خدا

          من بهت گفتم که چقدر کارم شلوغ هست مشتری ازدرودیوار سفارش داره

          حالا توجه به فروانی وتحسین

          یه مشتریم به زور برام پتو آورد که بفروشم ببین ده تا پتو بیشتر نبود برای شروع ولی چقدر من توجه کردم تحسین کردم خودم را که لیاقت دارم بفروشم. ویک روزه فروش رفت. بارها شکرگزاری کردم

          امروز یکی از مشتریهام بهم پیشنهاد فروش فوم داد گفت آشنا دارم از کارخانه مستقیم برات یه خاور بیارم. مشتری فراوان داره میتونی راحت بفروشی.

          میبنی فراوانی نعمت را. توجه کردم به اینکه انسان ها شریف ومهربون هستند بارها به خودم گفتم ببین مرجان آقای دهقانی دست خداشده به زور میخواد کار فروش داشته باشی از کارخانه خودش برات پتو آورده که بفروشی. افرین به تو. تو لیاقتش رو داری. خداازبی نهایت راه میخواد روزیت رابیشتر کنه. وامروز این مشتری

          فروانی را در آسمان بی انتهای خدا توضیح دادی. تو سلول های بدن انسان. واقعا تو چی میشه فراوانی را ندید

          امروز سالاد درست میکردم میگفتم ببین مرجان چند سال پیش کاهو فقط نوروز وچندماه بعد اون بود دیگه میرفت تاسال بعد. یا گوجه فرنگی وخیار

          الان گلخانه ها همه جا هست هرمیوه ای همیشه ی سال هست این فراوانی هست. هرروز م داره بیشتر میشه

          یا چند روز پیش به پوست میکردم چقدر به دانه بود. میگفتم مرجان فراوانی راتو دل این میوه ببین هرکدوم این به دانه ها دنیایی از فراوانی دروجود خودش داره هرکدوم میتونه یه درخت جدیدی باشه. خدایا چقدر فراوانی.

          آب بزاق دهانم که فرو میدادم خدااگاهم کرد ببین فراوانی آب را. همیشه هست. همیشه دهنت تر هست تا زیاد که بریزه نه کم که خشک باشه ونتونی حرف بزنی یا غذابخوری

          سینای عزیزم چطوری میشه این خدارا دید وعاشقش نشد چطوری میشه نعمت هاش فراوانی هاش رادید وباز از آینده ترسید

          خدایی که هنوز به دنیل نیومدم شیر داخل سینه ی مادرم قرار داده مگه میشه الان رهام کنه. مگه اصلا بااین فراوانی میشه بیکار بود بدبخت بود.

          خدایی که هر لحظه داره خلق میکنه. صفت خودش را بخشنده قرار داده. بخشندگی یعنی فراوانی. من تا چیزی نداشته باشم چطوری میخوام ببخشم. پس داره که میگه. خداکه اهل لاف زدن نیست.

          فقط باید یه ذره باورش کنم. بندگی رو کنم. سرم جلو کسی خم نکنم.

          میدونی وقتی میخوام درمورد عشقش صحبت کنم اصلا بی خود میشم از خودم. همه ی وجودم میشه عشق. از اینکه فکر میکنم چقدر دوستم دارم. دیونه میشم

          من لیاقت دوستی باهاش رو دارم. من لیاقت همصحبتی وعشق خدارو دارم. خودش میخواد هدایتم کنه به سمت عشقش

          سینای عزیزم ممنون که برام نوشتی.

          از خودم هم سپاسگزارم که زمان گداشتم ونوشتم. چقدر حس عالی دارم. روابرها هستم

          بازم برام بنویس

          راستی خیلی دوستت دارم

          خیلی بی نظیر هستی

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        دکترای احساس حمید مهدیزاده گفته:
        مدت عضویت: 2360 روز

        سلام مرجان عزیز تحسینت میکنم به این درک و اگاهی رسیدی که باید ریشه های شیطانی و باورهای مرگبار رو کشید بیرون و بهشون حمله کرد و جهاد اکبر راه انداخت با ادامه دادن

        ب قول استاد اولش شروع می کنیم ماشین حرکت نمیکنه باید حرکتش بدیم هولش بدیم و ممکنه چند بار خاموش بشه سر بالایی باشه حرکت نکنه فقط با ادامه دادن هست که کم کم ماشین روش میشه راه میفته خودش حرکت میکنه

        ی زمانی هست هنوز ب درکش نرسیدیم وقتی زمانش برسه دیگه مشتاق میشیم حرکت کنیم و هماهنگ بشیم با جهان هستی وقتی چالش ها رو باهاشون روبرو بشیم باعث رشد ما میشن . استاد عباسمنش شخصیتشون همینجوری ساخته شده با چالش ها روبرو میشن میرن توی دلشون در صورتی ما همیشه فرار میکردیم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
        • -
          مرجان گفته:
          مدت عضویت: 1208 روز

          سلام ودرود من راازشهر یزد پذیرا باش

          حمید عزیزم بسیار سپاسگزارم که برام کامنت نوشتید. دوست خوب همفرکانسی من ممنونم به خاطر تحسینت.

          میدونید واقعا خیلی وقتها میخوایم اشغال ها را زیر مبل پنهان کنیم

          من همیشه میخواستم رابطه ام را با همسرم درست کنم. همیشه دلم میخواست رابطه ی عاشقانه داشته باشم. ولی ترس هانگذاشت الان میخوام فقط روی ترمزهای روابط کار کنم

          حتما موفق میشمو

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
          • -
            دکترای احساس حمید مهدیزاده گفته:
            مدت عضویت: 2360 روز

            سلااااااااااااااام مرجان دل

            چه زیبا یزد هستین خب دیگه 200 کیلومتر راه داریم به هم منم سمت انار و رفسنجان هستم خوشبختم از اشنایی تون

            رابطه ما با خدا درست بشه تمام روابط ما رو درست می کند

            خیلی زیباست این سیستم میگه وصل من بشووووو

            یک خدای درست بسازیم توی ذهن

            خیلی زیباست چجور خدایی میخوای ؟

            این خدا رو هر جوری توی ذهنمون بسازیم برامون میشه

            یک خدایی میخوام بهترین رابطه عاشقانه بشه برام او قدرتش رو داره

            اگر همسری که الان در مدار شماست بخاطر نوع شناختی از خدا داشتین هست اما این خدای واقعی قدرتش رو دارد تغییرات را ایجاد کند ؟

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
            • -
              مرجان گفته:
              مدت عضویت: 1208 روز

              سلام ودرود من راازشهر زیبای یزد پذیرا باش. درود وعشق ومحبت یک دوست

              حمید عزیز چقدر خوشحال شدم که برام نوشتید نزدیک یزد هستید. رفسنجان شهر پسته های خندان.

              من بارها کرمان وزرند کرمان اومدم. مردمی خونگرم ومهربان

              از اینکه لطف ومحبت داشتید ودوباره برام کامنت گذاشتید بی نهایت سپاسگزارم

              حمیدجااان واقعا بهترین رابطه. رابطه ی من با رب ومعبودم هست. شما درست میگید. من داشتم خودم راتنبیه میکردم. بخاطر احساس گناهی که داشتم بخاطر حس قربانی بودن. با اینکه دوره عشق ومودت رادارم وروش کار کردم ورابطه ام باهمسرم خیلی بهتراز قبل شده ولی من ازادی میخوام. امروز یاد گرفتم هدایت شدم من باید شخصیتم تغییر کنه تا ازفرکانس همسرم خارج بشم. من باید مسعول صددرصد زندگیم باشم. من باور کردم که دیگران می‌توانند زندگی من را تغییر دهند والان قدرت خلق رو به دست گرفتم. قدرت فقط مال خدای منه. واین قدرت رابه من داده

              دوست خوبم تحسینتون میکنم که اینچنین با قوانین اشناهستید ودرک بالایی دارید. شما بهم الگویی میدید که مردها بی نهایت فهمیده ومهربان هستند

              بازم اگه دوست داشتید برام کامنت بنویسید باعشق وعلاقه میخونم ودرس جدیدی یاد میگیرم

              بهترین ها رابراتون آرزومندم

              کلام شما هدایت خداوند بود برای من.

              ممنونم که برام نوشتید

              میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
      • -
        zahra گفته:
        مدت عضویت: 1539 روز

        سلام مرجان عزیزم

        کامنت خیلی زیبایی نوشتی و من کلی تحسینت کردم.

        کامنتت برام خیلی درس داشت کلی تحسینت کردم اینکه این قدر عالی افراد و زیبایی هاشون رو تحسین میکنی و اینقدر خوب عشق میورزی درسته که شما کامنت نوشته بودی و تو نوشته نمیشه مثل صحبت رو در رو احساس واقعی رو درک کرد.ولی تحسین و عشقی ک پشت تک تک کلماتت بود اینقدر قوی و خالص بود ک هر کسی ک کامنت زیباتو بخونه متوجه اون میشه.

        امروز یه درس بزرگ بهم دادی ک ب همه ادما عشق بورزم وزیبایی هاشون رو به بهترین شکل تحسین کنم.بهم یاد دادی ک در قلبم فقط زیبایی ها رو نگه دارم و از کسی ناراحتی در قلبم نگه ندارم.

        ازت ممنونم دوست عزیزم.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
        • -
          مرجان گفته:
          مدت عضویت: 1208 روز

          سلام ودرود من راازشهر یزد پذیرا باش

          ممنون وسپاسگزارم زهراجااان که برام کامنت نوشتید.

          چقدر تحسینت کردم بخاطر تعهدی که در شکرگزاری داری وچقدر ایده ی عالی بودکه در هرزمینه ای شکرگزاری میکنی

          زهرای عزیزم. واقعا وقتی دیگران راتحسین میکنی توجه وتمرکزت میره روی زیبایی ها. شخصیت اون طرف .ناخودآگاه ذهنت هم تایید میکنه حال دل خودت اول عالی میشه. بعد این عشق را که لبریز از وجودت شده به دیگران میبخشی

          زهرای عزیزم دوست همفرکانسی من بی نهایت تحسینت میکنم که اینقدر نکته سنج هستی واز کامنت دوستان درس یاد میگیری این کاری هست که منم انجام میدم وچقدر لذت بخش هست تو سایتی باشم که هر گلی یه بوی میده هر گل این سایت یه دست خداست تو زندگی من. یه مربی هست. یه ایده. یه تمرین.

          زهرای عزیزم جهان سرشار از انسان های فوق العاده عالی است که از هرجهت به من کمک میکنند. واین بچه های سایت بهترین دستان هستند.

          زهرا جااان منم امشب یاد گرفتم تا یه دفتر جدا برای شکرگزاری تهیه کنم.

          من لایق شکرگزاری هستم. من لیاقت این سایت این آگاهی ها رادارم.

          تو امروز دست خدابودی تا من عشق خدا را دریافت کنم

          زهرای عزیزم برات بهترین ها راارزومندم.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
          • -
            zahra گفته:
            مدت عضویت: 1539 روز

            سلام مرجان عزیزم دوست خوبم

            نمیدونی ک چقدر خوشحالم این همه دوست عالی و دوست داشتنی دارم.

            اینک من کرج هستم ولی دوستی تو یزد دارم ک این همه خوب و مهربونه‌.بابت داشتن دوستی مثل تو از خداوند سپاسگزارم و امشب تو یکی از سپاسگزاری های منی تو دفتر سپاسگزاریم.

            مرجان راستشو بخوای من هر چی ک تاحالا به دست آوردم نود درصد به خاطر سپاسگزاری و حس خوبم بود.من خیلی معجزه دیدم از این سپاسگزاری.

            من به خاطر یه چالش و تضاد بزرگی ک برام اتفاق افتاد مدت نسبتا طولانی نتونستم دیگ شکرگزاری و کنترل ذهن کنم و ب شدت مدارم اومد پایین ولی دوباره لطف خدا شامل حالم شد و از اون تضاد بعد از مدت ها بیرون اومدم و دوباره سپاسگزار خداوند شدم و کامنت سینا هم باعث شد ک یه بخش به اون بخش های سپاسگزاریم بهم الهام بشه و اضافه کنم.

            مرجان عزیزم برات آرزوی عشق و آرامش دارم.

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        دکترای احساس حمید مهدیزاده گفته:
        مدت عضویت: 2360 روز

        سلام مرجان عزیز دوست خوبم

        انقدر قشنگ با حس عشق می نویسی که لذت میبرم ازین موج انرژی مثبت و حسم گفت باز کامنت بنویسم برات

        خیلی لذت میبرم دوستانی دارم اینجا سرشار از عشق و آرامش هستند و هر روز در پی بهبود خود هستند .

        من امروز دوباره هدایت شدم فایلای باورهای ثروت ساز رو ببینم ک هم دیگران رو تحسین کنم و سپاسگزار نعمت های باشم که دارند بعد اومدم به سایت کامنت پر از عشقت اومده بود

        ما فقط با شکرگزاری و تحسین کردن می تونیم راه نعمت ها و فراوانی هارو به روی خود باز کنیم

        برنامه هایی که قبلا نصب شده اند هر لحظه دارند کار خودشون رو می کنند تا ما رو از مسیر دور کنند و این ما هستیم باید دوباره رنگ سفید رو بریزیم بریزیم و بریزیم هر روز و هر روز و هر روز تا تغییر کنیم و انچه را که ما میخواهیم وارد زندگی مون کنیم

        بند 80 جوشن کبیر اخرش میگه که خداوند از هیچ نعمت و ثروت و فراوانی میده اگر باورش داشته باشی اون خواسته ات رو از هیچ میدهد و این باوری هست که میخوام بسازمش و آرامش قلبم هست این روزها

        ادامه دهنده مسیر خداوند باشیم تا خودش درب هارو باز میکنه وقتی تعهدمون رو ببینه

        برات یک دنیا شادی ارامش روابط عالی و ثروت آرزومندم بخند تا دنیا ب روت بخنده

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
        • -
          مرجان گفته:
          مدت عضویت: 1208 روز

          سلام ودرود من راازشهر زیبای یزد پذیرا باش

          ممنون وسپاسگزارم که بازهم برام کامنت نوشتید. دوست خوب وعزیزم دست خدا بودید نشانه ای معبودم

          چقدر تحسینتون میکنم که روی خودتون کارمیکنید واین باور را دوباره درمن پررنگتر کردید که مردان بی نهایت مهربون ودوست داشتی بااخلاق ومتعهدی هستند که روی خودشون کار می‌کنند. باور به قوانین الهی دارند وهرروز زندگی بهتری خلق می‌کنند.

          افرین برشما.

          حمید عزیز. دوست خوبم. چه باور قشنگ وعالی

          خداوند از هیچ خواسته ی منو میده. همون خدایی که درختان خشک الان را از هیچ میوه میده. هردرختی بی نهایت میوه برگ. گل.

          به یه درخت نمیده بگه دیگه تموم شد. یه باغ پراز درخت همه باهم میوه میدن. تو یه یک روستا همه ی درختان باهم به ثمر می‌رسند. این فراوانی است. از هیچی میاد

          جنینی از هیچی درست میشه. از هیچی قلب دست وپا چشم گوش. روده ومعده واقعا ازهیچ.

          کار من. از هیچی پول ساخته میشه. واقعا من بدون هیچ سرمایه ای. فقط دوتا چرخ مال خودم هست. کار وپارچه ثرمه واستر همه ی از مشتری کارگرهام تو خونه ی خودشون با چرخ خودشون برام کار می‌کنند اونم باعزت. باعشق

          خدایی که از هیچی یه دوست خوبم برام فرستاد که دوسال عاشقانه کنارم باشه.

          خدایی که از هیچی برام خانه خرید.

          خدایی که من اصلا هیچ کاری بلد نبودم خودش برام کارشد. دست هاش رد فرستاد هدایت پشت هدایت.

          حمید جاااان. به خودش قسم. حتی باورش نداشتم همه چی برام شده. به یگانگی اش قسم. بنده نبودم وبرام اربابی می‌کرد.

          به خودش قسم ایمان به قدرتش نداشتم وهر لحظه هدایت وکمکم کرده.

          خدایا من تسلیمم از هرخیری که ازجانبت برسه بازم محتاجم.

          ممنونم دوست خوبم بخاطر کامنتت

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      zahra گفته:
      مدت عضویت: 1539 روز

      سلام سینا عزیز

      وقتی اومدم کامنتتو خوندم دیدم ک این قدر خوب خودتو داری میشناسی و اینقدر عالی داری تمرین انجام میدی خیلی تحسینت کردم

      امروز هم هدایتی به کامنتت برخوردم مثل اینک چند وقت پیش تو پروفایلت گزینه اینک اگه کامنت گزاشتی برام ایمیل بشه رو فعال کرده بودم ولی اصلا یادم نمیاد ک این کارو کردم دیروز برام ایمیل اومد ولی بازش نکردم امروز از سر کنجکاوی اومدم پیام و باز کردم ک ببینم چیه دیدم چه کامنت زیبایی نوشتی کلی تحسینت کردم.کامنتت برام الهام بخش بود من یه دفتر سپاسگزاری دارم و توش سپاسگزاری هامو انجام میدم از اونجایی ک استاد میگن تو هر چیزی توجه و سپاسگزاری کنی اونو تووزندگیت زیاد میکنی.تصمیم گرفته بودم سپاسگزاری هامو تمرکزی روی همه جنبه های زندگیم انجام بدم .

      به خاطر همین تصمیم گرفتم دفتر سپاسگزاریمو چند بخش کنم و هر بخش برای یک جنبه از زندگیم باشه مثلا ثروت،ارامش و حال خوبم،رابطم با مردم ،سلامتی،رابطم به خدا اینطوری وقتی هر روز برای همه جنبه های زندگیم سپاسگزاری کنم تو همه این جنبه ها زندگیم بهتر میشه.ولی وقتی کامنتت و خوندم یه جرقه تو ذهنم زد ک باید یه بخش دیگه هم اضافه کنی با عنوان رابطه با خودم اینکه درسته من زیبایی ها و نکات مثبت مردم رو میبینم و این خیلی عالیه. ولی باید زیبایی ها و نکات مثبت خودم و کارهای خودم رو هم ببینم و تحسین کنم اینطوری با خودم هم به صلح بیشتری میرسم.

      واااای نمیدونی ک چ ایده خوبی بود همش احساس می‌کردم ک دفتر شکر گزاریم یه بخش کم داره و اونو امروز وقتی داشتم کامنت زیباتو میخوندم بهم الهام شد.

      ازت سپاسگزارم دوست عزیزم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        سینا سبزواری گفته:
        مدت عضویت: 1253 روز

        سلااامم زهرا جان

        مرسی بابت تحسین های قشنگت و حسم رو خوب کرد و چقدر خوبه که میتونی تحسین کنی و این نشون میده خودت لایق هر انچه که تحسین میکنی هستی

        منم متقابلا شمارو بینهایت تحسین میکنم که اینقدر قشنگ سریع الهاماتی که بهت میشه رو اجرا میکنی و نتیجه اش رو هم میبینی

        و دیدم چقدر خوب داری تحسین کردن رو در خودت گسترش میدی منو تحسین کردی مرجان رو تحسین کردی و نکته جالبش به کامنتی که برای مرجان نوشتی میدونی این بود که :تحسینش کردی بخاطر اینکه خوب تحسین میکنه و این تحسین کردن باز کمک کرد که خود بیشتر تحسین کنی

        قانون خیلی جالبیه این کانون توجه که توی کامنتت هم من دیدم بهش اشاره کردی اره ما به هرچیزی توجه کنیم اونو گسترش میدیم اگر ما به شخصیتی که دوست داریم مدام توجه کنیم اونو گسترش میدیم

        اصلا بیس تحسین کردن بر همین اساس هست که من با تحسین کردن دارم توجه میکنم به چزی که میخوام و صد برابر برای خودم بهتره و چقدر قشنگه این تحسین کردن وقتی که در خودم ایجادش کردم دیدم زندگی چقدر قشنگ تره اگه یاد بگیریم تحسین کنیم و چقدر سرعت رشد خودمون رو میبره بالا ایوللل بهت زهرا جان که اینو خوب درک کردی

        هر موقع دوست داشتی بازم میتونی برام بنویسی و باعشق میخونم کامنت هات رو

        خدا یار و نگهدارت دوست خوبم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
        • -
          zahra گفته:
          مدت عضویت: 1539 روز

          سلام دوست عزیزم سینا

          کامنتت چنان قوت قلبی شد برام ک نگوووو

          ازت ممنون بابت تحسین زیبات هیچ وقت از این زاویه به خودم نگاه نکرده بودم ازت سپاسگزارم ک این زاویه از وجودمو بهم نشون داری تو چقدر خووووبی پسر ک زیبایی های وجود دیگران و اینقدر عالی بهشون نشون میدی.

          کامنتت باعث شد یاد حرف یکی از دوستام بیوفتم ک بهم میگفت تو مثل آنه شرلی هستی همه چیزو قشنگ میبینی.

          سینا کامنتت یه درس بزرگ و ک میدونستم خیلی خوب برام جا انداخت.

          اون روزی ک برات کامنت نوشتم همش از حس درونیم داشتم برات می‌نوشتم تا رسید ب یه جمله ولی به محض اینک اون جمله رو نوشتم حسم بهم گفت اینو پاک کن اینو نباید بنویسی و من حرف حسم رو گوش کردم و گفتم خدایا حتما تو چیزی میدونی ک من نمیدونم و من اونو پاک کردم.

          امروز وقتی کامنتت رو خوندم فهمیدم چرا نباید اون جمله رو می‌نوشتم چون قرار بود تو معلم من باشی و اون درس رو خوب بهم یاد بدی.الان ک دارم اینا رو مینویسم یه عشقی در قلبم در جریانه ک حد و حساب نداره

          حالا جمله من چی بود؟

          درسی ک بهم دادی چی بود؟

          آخر کامنتم برات نوشته بودم (کامنت هاتو خیلی دوست دارم اگ تونستی زود به زود کامنت بزار تا من بخونم و لذت ببرم)

          وقتی دیدم امروز اخر کامنتت برام نوشتی (هر موقع دوست داشتی بازم میتونی برام بنویسی و باعشق میخونم کامنت هات رو) یه دفعه کلی چیز با هم اومد تو ذهنم

          _اینک وقتی تو خواسته ای داری ک میخوای بهش برسی اون خواسته هم میخواد ک به تو برسه.

          _حرف استاد ک میگه خدا و کائنات بیشتر از شما میخواد ک به خواستتون برسید.

          _اینک هر چیز چیزی جذب کرد گرم گرمی را کشید و سرد سرد

          اینک من دوست داشتم ک کامنت های تورو بخونم و تو هم گفتی ک دوست داری کامنت هامو بخونی.

          نمیدونی چه ایمانی رو امشب تو دلم به راه انداختی اینک چیزایی ک من دوست دارم بهشون برسم اونا هم دوست دارن ک ب من برسن امشب کامنتت چنان انگیزه و قوت قلبی برام شد ک حد نداره باعث شد با ایمان بیشتری به سمت اهدافم حرکت کنم چون الان یقین دارم ک اهدافم هم دوست دارن به من برسن.

          برات آرزوی بهترینا رو دارم دوست خوبم‌.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    عادل مولانی گفته:
    مدت عضویت: 1641 روز

    سلام خدمت استاد گرانقدر و خانم شایسته بزرگوار

    در شرایط فعلی الانم وقتی به گذشته فکر میکنم میبینم تمام پیشرفت ها و نقطه عطف زندگی من تماما تصمیمات و کارهایی بودن که توی اون لحظه احساس ترس و نشدن و هزار تا نجوای شیطانی توش داشتم ولی بازم انجامش دادم و الان شده افتخار و نقطه عطف پیشرفت های زندگی من

    یکی از این موارد درس خوندن و ادامه دادنم تو شرایط بسیار سخت بعد از رفوزه شدنم تو اول دبیرستان بود که واقعا شوکی بهم وارد کرد که از اون به بعد شدم شاگرد اول کلاس

    تو اون شرایطی که الان جاش نیست بازگو کنم تمام شرایط برای ادامه ندادنم و برگشت به روستامون و کمک دست بودن پدر و مادرم تو کار کشاورزی جفت و جور بود (من به دلیل دور بودن روستامون از شهر و نبود امکانات از اول راهنمایی و از سن 12 سالگی مستقل زندگی کردم) ولی با شوکی که بهم خورد تصمیم گرفتم دیگه تو دل ترس ها برم و نذارم این ترس زندگیمو نابود کنه.

    از اون سال به بعد تمام تلاشمو کردم و شاگرد اول بودم در تمام کلاس ها و رشته دبیرستانمو بر خلاف انتظار بقیه که میگفتن فقط رفوزه ها و کسایی که تنبل و بی انظباط هستن میرن کارو دانش ولی من با افتخار با اینکه میتونستم تمام رشته هارو هر کدوم دوس داشته باشم انتخاب کنم ولی رفتم رشته کامپیوتر در مدرسه کارودانش

    اونجاهم ادامه دادم و دوستانی که رشته فنی خوندن میدونن سال 83 اینا قبولی دانشگاه سراسری تو رشته فنی از هفت خان رستم هم سخت تر بود به دلیل اینکه درس هایی که برای کنکور ازش سوال میومد ما پنجاه درصدشو و شایدم بیشتر اصلا تو مدرسه نمیخوندیم و خلاصه اون سال اولین نفری بودم که با رتبه بالا سراسری قبول شدم و این اتفاق باعث شد من از شهرمون و روستامون کنده بشم و این جا نزدنم رو بارها و بارها به خودم تبریک گفتم و شده نقطه عطف زندگیم

    مورد بعدی در رابطه با ازدواجم بود و چون همسرم رو از رو علاقه و عشق و خودم انتخاب کرده بودم (بر خلاف برادرها و کل فامیل که معمولا خانواده ها انتخاب میکردن) همه حتی کسی که بهشون ربطی هم نداشت دخالت و سنگ اندازی میکردن و این ازدواج رو عامل بدبختی من میدونستن و اونجا اگه من با ترسام مواجه نمیشدم مهمترین دلیل برای پا پس کشیدن بود ولی من گفتم تصمیمم رو گرفتم و این کارو انجام خواهم داد و الان آرامش و تفاهمی که با همسرم داریم همه رو به تعظیم درآورده و مخصوصا اونایی که مخالفت و سنگ اندازی میکردن و بارها شده بابت انتخابم منو تحسین کردن

    مورد بعدی در مورد مهاجرتم بود که غیر خودم هیچ کس فکر نمیکرد همچین پشرفتی داشته باشم و البته که خودمم اوایل ترس داشتم که طبیعی هم بود ولی یه جوری خودمو بالا کشیدم که الان همون برادرهایی که به هر دری میزدن تا جلومو بگیرن و پیش خودشون میگفتن حالا بذار بره سرش به سنگ میخوره به زودی برمیگرده همونا الان میگن بهترین تصمیم زندگیتو گرفتی و آفرین بر تو. و من وقتی مهاجرت کردم حتی یک درصد هم به برگشت فکر نکردم و مثل یک آجر که داخل کوره میذارن بپزه من قشنگ بزرگ شدن و پخته شدن خودمو آروم آروم دیدم و الان از بالا که دارم نگاه میکنم افتخار میکنم به تصمیمم و بازم نقطه عطفی شد برای پیشرف من در زندگیم.

    شاد و در پناه خدای مهربان باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 78 رای: