ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2 - صفحه 26 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-04 20:39:222024-02-14 06:06:02ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز از شما بسیار متشکرم که یک بار دیگه با این آگاهیها ما رو با خود واقعیمون روبرو میکنید
اول از همه سوال اول سوال اول اگر چالشی توی زندگیتون پیش بیاد شما چه نگاهی دارین؟
به نظر من من تا الان از 90 درصد چالشهای زندگی که مربوط به روابطم هست فرار کردم و اونها رو حل نکردم و آشغالا رو زیر مبل گذاشتم
و الان به بزرگترین و شدیدترین چالش زندگیم برخورد کردم اونم تغییر هست واقدام عملی
و میخوام که حلش کنم و اومدم اینجا متعهد بشم به خودم که باید وارد دل ترسهام بشم و باید با چالشها روبرو بشم اگه من بتونم چالشی که در روابطم دارم
این که نمیتونم حرف بزنم نمیتونم خواسته هام روبیان کنم حلش کنم
حالا سوال بعد؟
فارغ از اینکه من چه نتیجه ای میگیرم از این حل این چالش واز پسش بربیام یا نه
خیلی دستاوردهای زیادی میتونه برای من داشته باشه من فکر میکنم کارهایی که میتونم برای این چالشم انجام بدم صحبت کردنه ونترسیدن
صحبت کنم خواستههام رو بگم
ازتون متشکرم استاد به خاطر آگاهیهای این دوره به خاطر اینکه وقت میذارین و من مطمئنم که اگه ما وارد دل ترسهامون بشیم دقیقاً اونجا نقطه عطف موفقیت های ما است…
به نام خدای مهربونم
سلام به استاد جان استاد بی نظیرم
چالشها :
استاد من با چالشهای زیادی زیاد خیلی زیاد برخورد کردم از بچه گی 5 ساله پدرم را از دست دادم بعد توی سن 12 سالگی من مادرم را از دست دادم وبا چالش خیلی بزرگی برخورد کردم و همیشه به خدا می گفتم چرا من چرا من و خلی بهم ریختم استاد ولی بعد از یکسال خودم و جمع کردم ولی به سختی که همیشه شب ها با گریه می خوابیدم ولی باز گفتم اشکال نداره
باور کنید استاد ابادان خوزستان بودم واینگاری منو توی قفسی گذاشتند و همش سر به نماز به خدا میگفتم خدایا منو نجات بده و گریه چون باز با چالش با زن دادشم برخورد کردم باز رفتم خونه ی ابجیم باز شوهرش میگفت چرا زینب ازدواج نمیکنه ازدواج کنه بره سر خونه یخودش ولی من هدف داشتم اهداف زیاد دوست داشتم درس بخونم و دکتر بشم ولی باز هم چالشها و چالشها تا مهاجرت کردم به مشهد یعنی با داداشم اومدم مشهد و اینجا خونه ی ابجیم وبعد از یه هفته بعد شروع کردم به کار کردن توی درمانگاه واونجا انگیزه ام بیشتر شده بعد دوباره چالش و چالش ولی استاد الان که فکر میکردم چقد این چالشها خوب بودند که اومدند منو بزرگ کنن
سر هر کار بگید من رفتم از کارخونه و سر زمین و پشت سیستم و منشی و هزاران هزار کار تا رفتم خیاطی یاد گرفتم تازه با این هزاران کار من فهمیدم کار و هنر بهتره و با خیاطی کار گاه زدم و پیشرفت خدارشکر بعد چندین سال شوهرم گفت بشین تو خونه و خونه داریت و بکن و از اینکه توی گوش ما کردند که شوهر هر چی بگه همونه مابا جابجایی خونه دیگه کارگاه هم جمع شد اخه من کسی هستم که بشینم شوهری اقا باردار شده بودم ولی باز گل روی کفش میاورددم و کار میکردم وقتی شوهری میومد کارم را جمع میکردم و فقط با او بودم باز میرفت سرکار من بساطم و پهن میکردم .
خلاصه بعد از دوسال من از حرف دخترم ایده گرفتم ویه مغازه ی پوشاک زدم و یه مغازه ی کوچک و الان 4 ساله که خدارا شکر این شغل را دارم و عاشق کارم هستم و امسال مغازه را بزرگتر کردم از یه 20 متری به یه مغازه ی60 متر جابجا شدم وبه خاط اینکه پرش کنم با چک شروع کردم و این چالش بزرگ که منو به سر حد جنون رسوند تونستم با خودم به این نتیجه برسم که فقط نقد نقد و از خدا خواستم به من کمک کنه تا از این چالش بگذرم و خداراشکر خدا خیلی کمکم کرد حتی به جایی رسیدم که میخواستم کلا جمع کنم ولی خداراشکر با 12 قدم و کار کردن روی باورهای ثروت سازم و ستاره قطبی دارم به مسیرم ادامه میدم و تا 22 بهمن اخرین چکم تموم میشه و از زندان رها میشم و میخوام جشن بگیرم و برا یخودم هدیه ی عالی بخرم و چالش دومم اینکه قرعه کش ها را که راه انداختم همون صندوق خانگی را کلا جمع کنم و اون هم سال 1403 تمومه و چالش بعدی که کلا جمش کردم اینکه به کسی قسط ندم اصلا و ابدا
با این چالشها من بزرگ شدم
و الان اصلا نمی ترسم و میدونم خدا همیشه با منه و این چالشها اومدند تا من برم به مدار بالاتر و واقعا میرم استاد و این زندگی را شیرین تر میکنه
من الان احساس میکنم با برخورد با چالشها نرم برخورد میکنم و سریع توی ذهنم پیشرفتهایم را میبینم
الان مثلا استاد شوهرم میگه خوب از این کار کردن روی خودت چه نتیجه ای گرفتی ؟
گفتم بهش عزیزم من شاید اون نتایج مالی که دلخواهم هست و هنوز نگرفتم ولی همین نزدیک شدن به خدا به میلیاردها میارزه و همین ارامش و کنترل عصبانیتم همین ارتباط با تو و بچه هام و همینکه خدای خودم را پیدا کردم هر روز هزاران مرتبه شکر گفت اره اینها خوبه ولی ……گفتم اون نتایج هم میاد میدونم میاد مطمینم میاد
من به خدا و عدالت خدا ایمان دارم گفتم منتظر باش بشین و نگاه کن من دارم چالشهام و یکی یکی دارم حل میکنم و با حل اونها میرم جلو و پیشرفت میکنم
من هر روز به خودم میگم زینب تو بی نظیری تو فوق العاده ای تو میتونی میتونی میتونی
استاد من از چالشها دیگه نمیترسم و میرم توی دلش
استاد بی نظیرم از شما متشکرم بابت این فایل
خدایا شکرت شکرت شکرت
به نام خدایی که هدایتگر من است
خدایاشکرت بخاطر این لحظه، به من فرصت کنکاش درونم رو دادی تا در این جلسه شرکت کنم
خوشحالم که زمانی این فایل روی سایت قرار داده شده که دوشب قبلش من برای حل مسالهی چالشیِ خودم به دنبال راه حلی بودم و چقدر به موقع خداوند پاسخ میده
دیشب با خدا تعهداتی رو بستم،و امروزم رو بسسیار متفاوت تر از روزهای دیگه شروع کردم
آشپزخونه رو مرتب،وپسر و همسر رو بدرقه کردم
لباسها رو داخل لباسشویی انداختم اومدم که با فایل امروز روزم رو بسازم که بعد از شنیدن صدای دلنشین استاد جان،نشستم روی مبل با گفتن یک آخیییش که لذت تنهایی و بودنم با خودم رو داشتم تا پاسخ بدم به اولین سوال
خدایا تو هدایتم کن بسمت درونی ترین لایه های ذهنیم
سوال اول
واکنش من نسبت به مسائلی که در زندگی برای من پیش میاد
نگاه کلیِ من از زمانی که با درسهای استاد جان و هدایت الهی آشنا شدم صادقانه بگم خیلی متفاوت تر شده
متفاوت ازین جهت که زاویه ی نگاهم به مسائل اینه که واقعا یه درسی داره و سعی میکنم احساسم رو خوب نگه دارم،اگه قبلا ماهها زمان می برد الان به هفته نمیرسه
درخصوص یه مسأله ی کاری نتونستم
که همین الان بهم گفته شد که شاید ناشی از باورِ کمبود باشه
مرحله اول:
بنویس در حال حاضر چه چالشی در زندگی شماست که سعی می کنی با آن روبرو نشوی یا از آن فرار می کنی با اینکه می دانی باید حل شود؟
بزرگترین چالشِ من در حال حاضر، انتخاب بینِ اینکه آیا واقعا اشتیاقِ کافی برای ادامه ی شغلی که دارم،وجود داره؟
یا واقعا بخاطر عجز از حل مساله نسبت به موردی که در شغلم ایجاد شده فک میکنم این شغل دیگه با روحیاتِ من سازگار و سنخیت نداره؟؟؟؟
واقعیت استاد تقریبا ی ماه بود که مساله ای من رو بشدت بهم ریخت،به حدی که یادم می اومد اشکم سرازیر میشد،مثه گذشته نبودم نتونم کنترل کنم یا بهتره بگم ندونم چطور کنترل کنم
کامللللا واقف بودم از کجا نشأت میگیره
ذهنم خیلی با نجواهاش آزارم میداد
اما من متوجه شدم ترس و عدم ایمان به کسی که همیشه منو پشتیبانی کرده و عدم احساس لیاقت و عدم ارزشمندی نسبت به کاری که انجام دادم باعث ایجاد ترس و نگرانیِ من شده، و واقعا ازش فرار می کردم به حدی که ترجیح دادم ی هفته ای رو دور باشم و سفر کردم،اما با کلی کلنجار حالم رو خور نگه داشتم ولی پاسخِ روشنی نتونستم دریافت کنم و این هم تو ذهنم می اومد که این چالشِ قطعا درسی داره…..
بهتره تا اینجا که استاد جان گفتن،استپ کنم شاید سوالات بعدی بهم بگه جوابها رو مرحله به مرحله بگم بهتر باشه…
بنام خدای مهربان سلام استاد عزیز سپاس گذارم بابت فایل عالیتون این فایل درست وقتی آمد رویه سایت ک منم درگیر یک چالشی هستم کلا من از مواجعه با چالش هیچ ترسی ندارم و اکثرا منتظرم تا یک مشکلی باشه و حلش کنم حالا ب اندازه خودم کوچیک و بزرگ فرق نداره مهم اینه حل بشه مثلا از عوض کردن زاپاس تو مسافرت ک هیچ کدوم از دوستان بلد نبودن منم بلد نبودم ولی گفتم بزا من عوض میکنم و رفتم تو دلش و مرحله ب مرحله انگار یکی بهم میگفت من انجام میدادم و حل شد یا کرکره در مغازه دوستم بسته نمیشد من تو ماشین داشتم شام میخوردم دیدم ع بسته نمیشه گفتم پس من میتونم در حدی ذوق داشتم ک غذا ول کردم رفتم ک اون مشکل حل کنم و…….. خیلی زیاده از اینجور مثال ها اما اوج کار من اونجا بود ک من سر یک کاری بودم کل تایمم باید در روز باید درگیر اون کار میبودم فقط برای این ک اجاره خونه و حالا یک مبلغ بخور نمیر برای خواهر و مادر بمونه و میترسیدم یک کاری خودم شروع کنم و یک بیزنس داشته باشم تا این ک با سایت آشنا شدم فهمیدم بخوام موفق بشم مثل استاد ک با یک ساک از بندر رفته تهران باید اعتماد کنم ب خدا و آمدم بیرون در همون بین با یک نفر هم آشنا شده بودم ک از بچه های سایت بود و از شرایطی شبیه من ب نتیجه های زیادی رسیده بود خب خدارو شکر. میکردم و میگفتم دمت گرم واسم مثالم آوردی و با خودم میگفتم خدا خیلی دوسم داره خلاصه اقا ما مشغول کار شدیم بعد 2ماه ب مشکل خوردم و درحالی ک بدهی و پول اجاره هم مونده بود رو دستم نمیدونستم باید چکار کنم با اون دوستی ک از بچه های سایت بود خیلی صمیمی شده بودم مشورت کردم گفت باید ب پول دسترسی داشته باشی وگرنه نا امید میشی برگرد سر کار قبلت و من با معیوسی برگشتم سر کارم اما فهمیدم ک ن میشه از نقطه امن در آمد و ترس من ریخته بود ولی با خودم میگفتم خدایا من ک رو خودم کار کردم چرا آخه بعد 2ماه اینطوری شد این تو ذهنم همیشه بود تا این ک من با این دوستون ک از بچه ها سایته حرف زدم گفتم میخام کار تو استارت بزنم اونم گفت مشکل نداره ولی این دفعه آمدم تکامل طی کردم و اول گفتم آقا من نصف روز میام سر کار قبلی نصف دیگه این کاری ک استارت زدم بعد یک ماه کلا آمدم بیرون و شروع کردم اینجا جواب سوالم گرفتم ک چه درسی داشت اون شکستی ک تو اون 2 ماه خوردم فهمیدم باعث شده ترسم بریزه و ب توانایی هام ایمان داشته باشم و اعتمادم ب خدا بیشتر شده اقا ما کار جدید استارت زدیم همینطور رو خودمم کار میکردم آدم های دورم عوض شدن الان 2تا رفیق صمیمی بچه های سایتن یک خونه بهتر گرفتم تایم کاریم آزاد شد ب یک آزادی عالی رسیدم آرامشم خیلی بیشتر شد همه چی عالی مسافرت خوب رفتم تا الان ک ب یک چالش خوردم یک بدهی واسم ایجاد شد نمیدونم چطوری آنقدر یهویی اجاره خونه هم 2.5 برابر شد حالا من موندم و حل کردن این ها خیلی روزا نا امید میشم ولی خب با خودم یاد آوری میکنم علی ببین اگه تو اینو پشت سر بزاری دیگه درامدت آنقدر زیاده و بدهی تموم میشه بعد تو میمونی و این درآمد عالی یا مثلا میگم روز اول کارو یادته خجالت میکشیدی بری تو مغازه الان نگاه چقدر مصلتی رو کار چقدر مهارت یاد گرفتی و هی نجوا های ک میادو کنترل میکنم میگم این تزادی ک آمده آمده تا باور تو نسبت ب پول درست کنه قطعا اگه تو توانایی حل اینو نداشته باشی اصلا نمیاد سمتت برای خودم مثال میارم ک قبلا در مواجه با این مشکل تونستم موفق باشم برای خودم مثال میارم ک ببین چ مسائلی قبلا حل کردی ببین همه میگن علی خیلی بچه با استعدادیه بچه با پتانسیلیه خودتم میدونی ک میتونی انجامش بدی معمولا ذهنم آروم میکنم ولی خب با پشت سر گذاشتن این چالش ایمانم خیلی بیشتر میشه قطعا اعتماد بنفس بیشتر میشه توانایی های ک تو خودم دارم و آگاه نیستم ازش بروز پیدا میکنه آزادی مالی من بیشتر میشه و از همه مهم تر اون احساسی ک بعد حل مسعله دارین وای اون حس رویایی من عاشق اون حسم یک حسی ک بحت میگه دیدی گفتم میتونی دیدی چقد تو عالی دیدی چقدر قدرت داری و احساس غروری ک تو خودت احساس میکنی امیدوارم استفاده کنید من یکم خودمونی حرف دیگه امیدوارم ب بهترین ها برسین مرسی از استاد عزیز
سلام استاد عزیز
من کارم کابینت ساز است تو کار ام دی اف هستم با 20 سال سابقه کاری 42 سالمه یکسال هست باشما اشنا هستم من در همدان هستم یک اپارتمان بزرگ دارم دو تا ماشین دارم یکی سواری و دیگری ماشین کار وانت دارم باغ در بیرون از شهر دارم ازدواج کردم صاحب فرزند هستم واز همسرم هم خیلی راضی هستم خیلی باهم دیگه خوب هستیم و با هم در این مسیر آگاهی هستیم استاد عزیز تنها چیزی که منو اذیت میکنه بی پولی من یه دو سالی هست از لحاظ مالی خیلی دارم اذیت میکشم من علت این بی پولیم رو طبق دوره هایی که از شما گرفتم میدانم چیه چون من چند سال پیش کارگاه اجاره کرده بودم نمایشگاه اجاره کرده بودم وبعد چند سال اینارو جمع کردم چون مشتری تلفنی زیاد داشتم .کارم رو توسعه ندادم سرمایم رو دادم خانه و ماشین
یه چند سالی هست سیار کار میکنم مشتریام به گوشیم زنگ میزنن ولی دوسالی هست مشتریام خیلی خیلی کم شده و الان میخوام کارم رو گسترش بدم و حرکت کنم نمایشگاه باز کنم ولی نقدینگی ندارم نمیدونم ایا ماشین کارم رو بفروشم برای نمایشگاه
یا اینکه همچنان روی باورهام کارکنم تابا ورودی جدید نمایشگاه باز کنم .
ولیکن الان حسابم تقریبا صفر است .بعضی اوقات کنترل ذهن رو از دست میدم استاد دوست دارم راهنماییم کنی استاد عزیز نمیدانم چه کار کنم.
در ضمن من دوره ثروت 1
دوازده قدم
عزت نفس
کشف حقایق شمارو تهیه کردم
و از نتایج بگم تو همه ی زمینه ها نتایج خوب و عالی گرفتم به جز مالی
سلام دوست عزیز
به شما پیشنهاد میکنم در قسمت عقل کل سوالتون رو مطرح کنید تا دوستان اونجا پاسخ هایی ک طبق قوانین هستن رو به شما بگن
دوست عزیز در کامنت شما باورهای محدود بسیار زیادی درباره ثروت حس کردم
پیشنهاد میکنم بیشتر روی خودتان وقت بگذارید و قانون رو بیشتر یاداور شید
اگر شما باور داشته باشید که مشتری کم است قطعا مشتری کم خاهد بود
قطعا با تغییر ریشه ایِ باورهایتان زندگیه مالی شما متحول میشود
تنها روی خودتان کار کنید هیچ نقدینگیی وجود نداره
سلام دوست عزیز
سپاسگزارم از راهنمایی شما
خدارو شکر جوابم رو از عقل کل گرفتم .
هدایت شدم به سمت سوال یکی از دوستان راجب به همین سوالی که من داشتم و جواب فوق العاده از خانم شایسته که یک مقاله ی طولانی بود .
در حالی که استاد این آگاهی هارو در محصولات کلی توضیح داده بود .ولیکن فراموش کرده بودم .
و اینکه به این نتیجه رسیدم که باید برای تغییر باور محدود کننده خود به سمت باور های قدرتمند کننده بسیار زیاد کار کنم .
در کل بسیار تاثیر گذار بود .
ممنونم از شما
به نام او که هرچه داریم از اوست
سلام به استاد بزرگوار و مریم بانو
من در زندگیم چالشهای زیادی داشتم و هیچ وقت پا پس نکشیدم و صبوری کردم و همیشه میگم خداوند میدونه که من از پسش برمیام و چالش ها و برای رشد و تعالی من در زندگیم قرار میده
هیچوقت از دررحمت خدا نا امید نیستم
جدیدا یه چالش در زندگیم بوجود اومده عروسم حامله است و آزمایشات غربالگری رو که انجام داده احتمال دادند که شاید بچه سالم نباشه وقتی پسرم به من گفت فقط گفتم هنوز هیچی معلوم نیست پس نباید قبل از اینکه کاملا مطمئن شدین ناراحت باشین
همه حکمت خداست امیدوار باشین و زندگی عادی داشته باشین و همش فکر خوب بکنین
تصور کنین بچه سالمه
من در کارم ورشکست شدم و کلی بدهی داشتم و همه چیز زندگیم رو از دست دادم ولی به کارم ادامه دادم و تلاش کردم و گفتم درسی بود که شریک خوب نیست و به هر کسی اعتماد نکنم و فقط روی پای خودم وایستم و تلاش کنم و خداروشکر کارم رو ادامه دادم و الان به سود رسیدم و تمام بدهی هام رو دادم و کارم رو گسترش دادم
باید در هر کاری صبوری کرد و توکل به خدا داشت و ایمان و یقین داشت که به لطف خدا از پس هر مسئله ای برمیام و موفق میشم
اعتماد به نفسم زیاد شده و میدونم که میتونم از پس هر چالشی بربیام و همه این توانایی رو اول لطف خدا و بعد آموزشهای استاد عزیزم هست
خداروشکر هر مسئله ای بوجود میاد اجازه نمیدم ترس بر من غلبه کنه بلکه میرم جلو و مسئله رو با آگاهی هایی که از استاد یاد گرفتم حل میکنم
سپاسگزارم استاد عزیزم
سلام دوستان (◍•ᴗ•◍)
چقدر این دوره فوق العادس. تا بحال تا این اندازه به خود شناسی نرسیده بودم . احساس میکنم در هر جلسه از زاویه های مختلف به مسائلم نگاه میکنم .
الان تا جلسه سوم اومده و قصد داشتم به کلیتی که از خودم و مسایلم رسیدم رو ، تو این کامنت تحت عنوان حل چالش ها بزارم . چون هر فایل استاد کمکم کرد تا مسئلمو بهتر بشناسم .
من تو روابطم تو دانشگاه با بقیه مشکل داشتم . اومدم و فهمیدم به خاطر مسایل مختلفیه .
.
) کمبود عزت نفس بود .
.
که این خودش دلایل مختلفی داره .
— اول از همه به قول دوستمون در طول روز هر کاری میکردم باز در انتهای روز به کار هایی که نکردم فکر میکردم و خودمو سرزنش میکردم . با هر اشتباهی خودمو بشدت سرزنش میکنم .
+ این تخریب خودم بشدت احساس عزت نفسمو میاورد پایین . در این راستا طبق گفته استاد نباید اشتباهاتمو به شخصیتم ربط بدم . حتی بزرگ ترین بازیکن ها هم ممکنه اشتباه کنن . این درس داره برای ما. من خودم دیروز خدا هدایتم کرد به خوندن کامنت دوستان . از استاد شنیدم که میگفت دوستان تا الان از خوندن کامنت همدیگه کلی نتیجه گرفتن . حالا واکنش من چی بود . اومدم گفتم
: چرا من تا الان اینکارو نکردم . من بدرد نمی خورم . من هیچ وقت نمی تونم مثل دوستان نتیجه بگیرم . ولی در اخر اشتباه خودمو شناسایی کردم و تصمیم گرفتم از این به بعد کامنت دوستان رو مخصوصا تو این دوره بخونم . دیدن اینکه بقیه دوستان هم مثل مسایلی دارن که برای حلش قدم بر میدارن و موفق میشن خیلی برام انگیزه بخش بود .
اول از همه دیدم اگر مسئله ای در وجودم هست که نیاز به اصلاح داره بدین معنی نیست که من بدرد نمی خورم . کمکم کرد خودمو کمتر سرزمش کنم . چون دوستان هم مثل من مسایل خودشونو دارن و دارن برای حلش قدم برمیدارن . و به صورت طبیعی هم موفق میشن . خیلی کمکم کرد خودمو سرزنش نکنم .
— مورد بعدی این بود خودمو پایین تر از بقیه میدیدم . میومدم میگفتم مثلا بقیه چقدر بهتر از منن . چه تجربیاتی تو زندگیشون داشتن . ادمای بی نقصی هستن . من چیزی تو زندگیم نیست .
+ سعی کردم این مورد رو در خودم اصلا کنم . مثلا میدیدم که موقع کلاس برای بقیه کلی سوال بوجود میاد و سوال میپرسن . بهم یاد اوری میکرد که بقیه هم مثل من هستن . اومدن یاد بگیرن و ممکنه جایی نفهمند و سوال براشون بوجود بیاد . همه که از اول همه چیز رو بلد نیستن .
سر کلاس بودیم معلم یکسری اصطلاحات رو میگفت و من بلد نبودم . خواستم بپرسم گفتم نگاه کسی نمیپرسه . همه بلدن فقط تو بلد نیستی . خجالت کشیدم بپرسم . یه حسی بهم گفت از بغل دستی هام بپرسم . خیلی عجیب دیدم همشون مثل من فکر میکردن و هیچکدوم نمیدونستن و میترسیدن بپرسن .
یا چیز دیگه ای که برمیگرده به همون توانایی تحسین موفقیات و تجربیات دیگران . من بجای بجای تحسین کردن احساس تهی بودن و کم تر بودن بهم دست میداد . تا اینکه چند روز پیش من تو دانشگاه یه جغد دیدم . عکسشو گرفتم گذاشتم تو گروه دانشگاه . یکی با حالت نا امید برام نوشت خوش بحالت همچین چیزی دیدی .
احساس کردم شاید اونم دقیقا اشتباه منو مرتکب شده . الان پیش خودش میگه چقدر بقیه فوق العاده ان چه چیزایی تو زندگی شونه . ادمای بی نقصی هستن و من بدرد نمی خورم .
این بهم یاد اوری کرد هممون تو زندگیمون تجربیات مثبت و منفی داریم که اولا همشون برامون خوبن و دوما زندگی دیگران رو از بیرون با زندگی خودمون مقایسه نکنیم . تجربیات خوب دیگران رو هم تحسین کنیم و بدونیم که خودمون هم کلی تجربه خوب تو زندگیمون داریم فقط دقت نکردیم .
.
) نیاز به توجه
.
— مسئله بعدی که تو روابط باعث میشد به مشکل بر بخورم همین مسئله نیاز به توجه بود که از کمبود عزت و نفس و مسائل قبلی نشات میگرفت . تو جمعی که قرار میگرفتم میخواستم تمام توجه مال خودم باشه . بلند شدن ، نشستنم همه جوری بود توجه جلب کنم . سعی میکنم تو جمع با حرف هام توجه جلب کنم . و همین باعث میشد هر حرفی بزنم و کلا ادم سبکی بنظر بیام . مسئله ای که کاملا نیاز به بهبودشو در خودم احساس میکردم .
+ به خودم گفتم نیاز نیست که تمام مدت توجه رو من باشه . رفتار بقیه رو میدیدم که برای جلب توجه هر حرفی میزدن . شباهتشو با رفتار خودم میدیدم و میدیدم چقدر بی معنیه . همین که نخواستم تمام مدت توجه روم باشه یه فشار عظیمی رو از روی دوشم برداشت . دیگه کار هامو راحت انجام میدم . در هر لحظه دنبال جلب توجه نیستم . براحتی خودمم . بزرگ ترین تغییرم این بود که تو جمعی قرار میگرفتم اگه حرفی برای گفتن نداشتم ساکت یه گوشه میموندم . بدون اینکه بخوام بزور توجهات رو سمت خودم جلب کنم . یعنی حتی فکر کردن به اینکه روزی مهدی تو جمعی قرار بگیره و برای جلب توجه دنباله حرف کسی رو ادامه نده برام غیر ممکن بود.
.
) توانایی تحسین یا حسادت ( مسئله دیدن نشونه هاست )
.
— من میخواستم تو دانشگاه رابطه خوبی با بقیه دوستان داشته یاشم ولی احساس خلا میکردم . هر وقت هم دوستانی رو می دیدم ذهنم مقاومت میکرد . مثلا تو دانشگاه تعداد از افراد باهم دوست بودن و دور دانشگاهو میزدن و از زیبایی هاش لذت میبردن . تقریبا 30 نفر بودن . با هم میرفتن . از دور معلوم بودن . حالا من بجای تحسین کردن یا پیوستن بهشون یا هر چی … ای بابا . با جمعی از دوستان بودم مسخرشون میکردن میگفتن گله اومد . گله رفت . حسادت میکردن و من هم باهاشون بودم . یا رابطه عاشقانه ای رو میدیدم تو ذهنم نا خود اگاه مرور میکردم با هم دعوا کردن و قهرن . اینطوری راحت بودم .
+ اول از همه مشکلم این بود نشونه هارو درک نمی کردم . فکر میکردم نشونه ها یا موفقیت دیگران برای عذاب من اومدن . مثلا من جز ارزوهام بود در رابطه عاشقانم مثل استاد با عزیز دلم باهم پینگ پنگ بازی کنیم . جالبه که تو دانشگاه ما میز پینگ پنگ هست . حتی رفتم و با یکی از پسر ها بازی کردم و جالبه که چقدر بر خلاف تصورم بود . اول من کاری پیش اومد و رفتم و نوبتمو دادن به کسی دیگه . وقتی برگشتم ( اصلا قرار نبود برگردم یهویی شد ) عذر خواهی کرد . پسره خواست راکتشو بزاره من گفتم اشکال نداره بازی بعد من میام . وقتی رفتم پسره چقدر از بازیم خوشش اومد و بجای تحقیرم بخاطر اشتباهاتم کلی تحسینم کرد بخاطر ضربات خوبم . حتی یه ضربه خیلی محکمش رو برگشت دادم . راکتشو گذاشت و برام دست زد گفت این امتیاز حقت بود .
حالا با این همه نشونه وقتی از میز دور شدم تو ذهنم گفتم چه فایده دختر ها که اینجا اصلا پینگ پنگ بازی نمیکنن . همون لحظه چشمم خورد به یه میز و دیدم یه دختر و پسر دارن باهم بازی میکنن .
حالا بجای دیدن نشونه ها حالم بد شد و حسادت کردم . نشونه ها برای هدایت ما میان .
برای شروع اومدم از جمع اون پسرایی که اون جمع رو مسخره میکردن و بهشون میگفتن گله جدا شدم . چون من نمی خواستم حسادت کنم . من رابطه خوب میخواستم . دیگه باهاشون نگشتم
. بعد هم سعی کردم روابط عاشقانه رو تحسین کنم چون این ها برای هدایت من اومدن. تا باور کنم میشود . اگاهانه موفقیت دیگران رو تحسین کردم چون بعدیش منم .
الان با شرکت در این دوره و مرور مسائلم رابطم تو دانشگاه خیلی بهتر . الان دیگه احساس طرد شدن ندارم . رابطم با هم سن و سالام خیلی بهتره . دوستای خوبی پیدا کردم . دوستایی که به شادی دیگران حسادت نمیکنن . کمکم میکنه که منم این رو در ذهنم نهادینه کنم .
به لطف خدا هیچ مسئله نیس که راه حل نداشته باشه . براحتی الان در مسیر اهدافم قدم برمیدارم و میدونم خدا رابطه عاشقانمو بهم هدیه میده من فقط باید سمت خودمو اصلاح کنم . خدایا شکرت
همتونو دوس دارم
فعلا (◕ᴗ◕)
مهدی جانن سلاام
خدایااا شکرتتت چقدرر بهبود دادی خودتو پسر دمت گرم لذت بردم از کامنت زیبات و واقعا تحسین ات میکنم چقدر خوب شد که اومدی با عشق نوشتی و از خودت تعریف کردی همینکه اینارو نوشتی یک درجه دوباره ظرفت رو بزرگتر کرده تا بهبود و پیشرفت بیشتر رو تجربه کنی
خیلی خوب شد که شروع کردی به عمل کردن به چیزایی که یاد گرفتی این حس تغییر خیلی قشنگه
واقعا ادم وقتی که توجهش رو میزاره فقط روی خودش و دیگه نظر بقیه مهم نیست چقدر ارزش داره
وقتی ادم یاد میگیره حسابی تحسین کنه چقدرر ارزشمنده
من این تحسین کردن رو این چندوقته که این دوره اومده خیلی خوب در خودم ایجاد کردم نکته اش که تونستم خیلی خوب ایجاد کنم میدونی چی بود؟ به همه با این دید نگاه میکردم که فرصتیه تا تحسین کنمش و یک ذره توی تحسین کردن خوب شم و اینقدر افراد زیادی رو تحسین کردم که دیدم داره عادتم میشه دیگه و خیلی خوب در من به وجود اومد و بعد اژ اون تحسین ها دیدم خودم چقدر تغییر مثبت کردم.
امیدوارم بترکونی و اینقدر موفقیت پشت موفقیت که کیف کنیم خدا یارو نگهدارت
سلام دوست عزیزم.تحسینت میکنم که با جسارت از باورهای محدود کنندت و پاشنه های اشیلت نوشتی.
منم تقریبا در موقعیت شما بودم و حرف بچه های دانشگاه برام مهم بود که به لطف خدا و وجود استاد این مسیله الان خیلی خیلی عالی شده بطوریکه بچه های دانشگاه متوجه تغییراتم شدن و با همدیگه راجب بهبود من صحبت میکنن.
اما نباید کنار بکشم باید همچنان رو این موضوع و روی عزت نفسم کار کنم. ما چون از بچگی تفکیک جنسیت شدیم و یهو تو دانشگاه قاطی شدیم یخورده این حس جلب توجه مخصوصا برای جنس مخالف به گمانم در همه باشه ولی من و شما که داریم تو این سایت روی خودمون کار میکنیم نباید مثل همه باشیم.
در مورد سوال پرسیدن از استاد دوست دارم تجربه ی خودمو به اشتراک بذارم باهات:
من کسی هستم که در کل دوران تحصیلم سوال زیاد میپرسم.حتی دوستام به وضوح میگن خیلی سوال میپرسی و حتی گاهی سوالای احمقانه میپرسی اما من همچنان با قدرت ادامه میدم…وقتی سر کلاس چیزی رو متوجه نمیشم حتی اگر یه موضوع ساده باشه حتما از استاد میپرسم.بله منم مثل شما اولش این افکار تو ذهنم میان که اگر بقیه مسخرم کنن چی و .. اما با خودم میگم اگر چیزی رو نفهمی توی خونه خیلی وقتتو میگیره که بفهمی و نهایتا شاید نفهمی و امتحانشو هم خوب ندی /تو اومدی دانشگاه که درس و یاد بگیری و نظر بقیه اینقدر مهم نیست که من از فهمیدن خودم بگذرم . یعنی توی وجود خودم نپرسیدن سوال از استاد بخاطر ترس از بقیه خیلی ننگ و ضعف بزرگیه و به خاطر غرور و عزت خودم پیش خودم هر طوری شده سوالمو میپرسم.
افرین به تو که از گروه دوستای قبلیت جدا شدی این یه اتفاق بسیار بزرگ و حتی شاید جایی باشه که رابطه خوب تو با بچه های دیگه استارت بخوره.
من ترم قبل تو جمع بچه هایی بودم که خیلی بقیه رو مسخره میکردن/راجب بقیه بد میگفتن و خیلی خاله زنک بودن کلا..این رفتارا با وجود من کاملا ناسازگار بود .به لطف خدا از اون گروه بیرون اومدم و نمیدونی الان چه قدر با خودم و با همه ی بچه ها در صلح شدم.چقدر به نکات مثبت بچه ها توجه میکنم و مهم تر از اون خاله زنک نیستم و ورودی اضافی راجب زندگی بقیه بچه ها هم بیخودی به مغزم نمیدم و با همه ی بچه ها چه پسر چه دختر رابطه خوبی دارم و شاید من تنها دختری باشم که با پسرا هم مثل دخترا سلام و علیک داره و اونا رو موجودات فضایی نمیبینه که باید ازشون دوری کنه :)
موفق باشی/منتظر نتایج خفنت هستم
سلام استاد جون
دفعه قبلی که اومدم کامنت بنویسم یادمه که کلی نوشته بودم ولی یهویی کامنتم پرید و دیگه نتونستم بنویسم !!
این اولین باری بود که این اتفاق رخ میداد ولی من دوباره دارم کامنت رو مینویسم با این تفاوت که فهمیدم وقتی که میخوام یه کامنتی برای سایت بنویسم حتماً باید یه دفتری کنارم باشه افکارمو به طور کلی روی یه برگه کاغذ خالی کنم و بعدش توی سایت بسط و گسترشش بدم..
– با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟
خوشبختانه از وقتی که با شما آشنا شدم همیشه تلاش کردم که در مقابل چالشها بایستم چون اونها باعث میشن که من یک مرحله بزرگتر بشم توی این زمینه دارم خوب عمل میکنم اما باید بگم گاهی وقتا هم هستش که در و دیوار را از مسیر خارج میشم و یه مدت طولانی طول میکشه که به مسیر برگردم پس نیاز دارم که طبق قانون تکامل سعی کنم اگر میرم توی در و دیوار زمانش کم باشه و زود مسیرمو اصلاح کنم و برگردم
همیشه تلاش میکنم که راه حلش رو از هر راهی که شده پیدا کنم و پاداشش رو بگیرم…
– بنویس در حال حاضر چه چالشی در زندگی شماست که سعی می کنی با آن روبرو نشوی یا از آن فرار می کنی با اینکه می دانی باید حل شود؟
استاد در حال حاضر چند تا چالش توی زندگیم هستش که دارم تمام تلاشمو میکنم حلشون کنم… میدونم که ممکنه یکم زمان ببره ولی مطمئنم که بالاخره من راه حلشو پیدا میکنم میخوام یکم بیشتر راجع بهش بنویسم…
چند ماه پیش بود که داشتم خیلی خوشحال و خندون از اولین روز دانشگاهم برمیگشتم چون بالاخره توی دانشگاه دلخواهم قبول شده بودم و تلاشهام نتیجه داده بود.. همینجوری که توی ترافیک وایساده بودم یهویی یکی از پشت به ماشینم زد و بنگ….
چون که این برخورد جزئی و کوچیک نبود باعث شدش که من با یه چالش عجیب روبرو بشم …
اینجا دو تا راه داشتم یا اینکه از حقم بگذرم و اون پول ناچیزی که بیمه بهم پیشنهاد داده بود رو قبول کنم و بقیه خسارتم از جیب خودم بدم…
یا اینکه برای گرفتن حقم از تلاش کردن و حل کردن چالش نترسم و برم از راه قانونیش اقدام کنم…
من راه دومو انتخاب کردم…
به علت اینکه نتونستم ذهنمو خیلی خوب کنترل کنم یه مدتی هم از مسیر خارج شدم و به خاطر همین کنترل نکردن علفهای هرزه ذهنم رشد کرد…
ولی مسئله مهمی که من دوباره به مسیر برگشتم، و دارم تموم تلاشمو میکنم که این چالشو به زودی حل کنم..
نکته جالبی که وجود داره اینه که لحظه برخورد یه صدای بزرگی توی ذهنم میگفتش که خیریت تو در این بوده و اصلاً ناراحت نباش و این باعث شد که من یه آرامش خیلی عجیبی داشته باشم و به این حرفی که تو وجودم تکرار میشد اعتماد کنم …
– برداشتن توجه از روی نتیجه و نگاه کردن به مسیر، دستاورد ها:
در طول مسیر تا اینجای کار احساس قوی بودن بیشتری دارم و فکر میکنم که اصلاً اون آدم چند ماه پیش نیستم بلکه چند لول تونستم به جلو قدم بردارم فکر میکنم که تونستم توانایی تمرکز به نکات مثبتم را تقویت کنم و همینطور به نعمتهای مادی که توی راه به دست میارم وابسته نباشم… اگه یاد گرفتن ماده و قانونا رم جز مهارت حساب کنیم میشه بگم که مهارت جدیدی هم یاد گرفتم تونستم صبر خودم رو تقویت کنم تونستم انعطاف پذیری خودم رو تقویت کنم با شرایط جدید خودم رو وفق بدم ظرفیتهای بیشتری درونم برای مدیریت کارهام به وجود بیارم و تونستم به این موضوع بیشتر تکیه کنم که خدا داره کارهامو برام انجام میده و هیچ وقت منو رهایی نکرده و من رو هدایت میکنه و به من آرامش میده…
نکتهای که باید بهش توجه کنم اینه که بیشترین درسی که از این موضوع گرفتم اینه که باید واقعاً در زمینه مالی پیشرفت کنم و این پیشرفت میتونه برای من عوض کنه…
تهیهی لیست از کارهایی که باید انجام بشه:
برای شروع کردن مسیر پیشرفت مالی لازم دارم که یه اهرم رنج و لذت خیلی قوی تنظیم کنم، هر روز حتماً روی خودم کار کنم ورودیهای ذهنم را کنترل کنم ذهنیت ثروت سازمو تقویت کنم و الگوهای زیادی رو نشون ذهنم بدم… نعمتهایی که دارم رو ببینم و شکرگزارش باشم چون که شکر نعمت نعمتت افزون کند:))))
سلام و درود خدمت همراهان عزیز سایت ،من سه سال عضو سایت هستم و این فکر میکنم دومین کامنت من هست که اینجا میگذارم و متعهد هستم به انجام تمرین های این جلسات
سوال اول چالش_ازمون دارم در 17 اسفند 402 که باید این رو برای موفقیت بیشتر حتما انجام داده بشه ،و تا این لحظه با اینکه میدونم زمان زیادی ندارم این دست و اون دست میکنم و میگذارم برای روز بعد،اما الان ساعت 10 هست و بعد چند روز بعد دیدن این فایل میرم و شروع میکنم و ادامه میدم،از روند پیشرفت اینجا حتما مینویسم،مسئله بعد که استاد فرمودند که اگر این چالش رو پشت سر بگذارم چه نفعی داره برام،داشتن پروانه نظام مهندسی هم از نظر اعتبار و هم اطلاعات که در این مسیر کسب میشه یک قدم عالی برای مهندسین هست و البته که بدون دست و پا زدن پروژه به صورت راحت از سمت سازمان ارجاع داده میشه پس هم مهارت و هم درآمد رو به همراه داره،کارهایی که باید انجام بدم این هست،هر روز اگر 5 تا 6 ساعت از این لحظه تست زده بشه حتما امکان قبولی بسیار بالا میره،توی این مسیر میخوام رد پا بگذارم برای خودم ،و دوست داشتم استادم که سه سال هست همراهشون هستم رو هم همراه کنم با خودم،تا کامنت بعدی بدرود
سلام خدمت استاد عزیزم، خانم شایسته و دوستان گرامی و سلام گرم خدمت همسر عزیزم که همسفر من شده در این
سایت توحیدی، و اما پاسخ به سوالات بخش اول این کلیپ ارزشمند:
——————————————————————————————————————————————————————
به طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟
آیا نگاه شما این است که: این چالش فرصتی برای بهبود، یادگیری و پیشرفتم است؟!
یا احساس نا امیدی و ناتوانی می کنی و سعی می کنی از مواجه شدن با چالش ها و مسائل خود فرار کنی؟!
——————————————————————————————————————————————————
بنده قبل از آشنایی با این مباحث توحیدی کلا تمام چالشها رو نتیجه گناهان و خطاهای خودم تعبیر میکردم و احساس
حقارت و کوچکی ناشی از این نگاه به شدت بهم آسیب زد و احساس ارزشمندی من با هر اتفاقی به شدت کمرنگ میشد
اما بعد از آشنایی با این مباحث به اینجا رسیدم که هروقت مسئله ای در زندگیم پیش میاد، اونو به دقت بررسی میکنم
و سه دسته بندی براش در نظر میگیرم:
————————————————————–
1- این اتفاق به ظاهر نامناسب بخاطر گناهی بوده که انجام دادم و به قول قرآن فذاقت وبال امرها… نتیجه اون گناه به این
شکل بهم برگشته تا متوجه مسیر اشتباهم بشم و استغفار کنم و مسیرمو اصلاح کنم، هرچند که خداوند از بسیاری از گناهان
میگذره… و صد البته هر خطایی فقط ظلم به نفس خود انسانه و گرفتاری هم که پیش میاد نتیجه خود عمله نه اینکه خدا
چوب دستش گرفته ما رو ادب کنه، به قول خداوند ما بر کسی ظلم نمیکنیم لاکن بندگان خودشون بر خودشون ظلم میکنن…
2- این اتفاق به ظاهر نامناسب نتیجه توجهات نا مناسب من بوده و اتفاقات نامناسب تر رو به سمت من جذب کرده…
در اینصورت سعی میکنم با کنترل کانون توجهم و گوش دادن به آگاهی های استاد مسیر اشتباهی رو که رفتم برگردم و روی
خودم کار میکنم تا از اون حالت خارج بشم… مثلا اتفاقات بدی واسم پیش اومده و بررسی کردم دیدم فیلمی که درحال
تماشای اون بودم با اینکه ظاهرا چیز بدی نداشته اما ناخودآگاه حالمو بد کرده و به تبعش این اتفاقات داره میفته…
3- اون اتفاقات به ظاهر نامناسب نشانه ای هستن برای ایجاد خواسته… و در اینصورت تلاش میکنم با بالابردن آگاهی هام
توی اون حوزه که برام خواسته ایجاد شده و یافتن راهکار مناسب اون خواسته رو محقق کنم که البته در تمام حوزه های
زندگیم خواسته هایی برام ایجاد شده و به لطف خدا ظرفم بزرگتر شده و به بهترین نحو اون خواسته ها تامین شده…
مثلا داشتن فرزند، تعیین جنسیت با تصویرسازی، خرید خونه، رسمی شدن در یه شرکت دولتی و … اما همیشه در زمینه
مالی به خاطر باورهای سیمان گونه ای که داشتم نتونستم اونقدر موفق بشم و باگمو فهمیدم و دارم به لطف خدا روش
کار میکنم.
—————————————————————————————————————————————————————–
در مورد بخش تمرینات قسمت اول :
بزرگترین چالش من کسب درآمد از کار آزاد و کلا بیرون اومدن از کار دولتیه…
اگه این اتفاق بیفته:
من با توجه به نوع مهارت هایی که دارم میتونم تو خونه کار کنم بصورت فریلنسر
هیچ کس به من دستور نمیده و آقا بالاسر ندارم
هر جای ایران که دوست داشته باشم میتونم ساکن بشم
میتونم دایم در سفر باشم (یکی از علاقه مندی های من) و کارمم انجام بدم
آزادی زمانی و مکانی داشته باشم…
میتونم دلاری کار کنم و برای مشتری های خارجی هم کار بزنم (کارم تو حوزه تولید محتوا و گرافیکه)
میتونم به هرجای دنیا مهاجرت کنم بدون هیچ دغدغه مالی
با تولید کارهای باکیفیت افراد زیادی رو به عنوان مشتری ثابت داشته باشم
میتونم بصورت آنلاین افرادی رو با خودم همراه کنم و میزان تولید رو بالا ببرم و …
ایمان میارم که هیچ کاری نشد نداره
ایمان میارم که خداوند در هر کاری منو حمایت میکنه
ایمان میارم که روزی ثابت نیست و دست عده خاصی نیست
ایمان میارم که به هر چیزی بخوام به فضل الهی میرسم…
شاید باورتون نشه اما این باور که “من میتونم در کار آزاد درآمد داشته باشم” یکی از بزرگترین باورهاییه واس من که مثل
داستان رژیم استاد که فرمودن من زندگیم به دو بخش تقسیم میشه، قبل از رژیم و بعد از رژیم، اگه اتفاق بیفته بتهای زیادی
از باورهای مخرب در ذهن من میشکنه و آزاد و رها میشم و ایمان میارم به معنی واقعی کلمه که من و فقط من به فضل خدا
خالق زندگی خودم هستم و خداوند چیزی رو از من دریغ نکرده و نخواهد کرد… شاید براتون غیر منطقی باشه که این باور
اینقدر واس من سنگینه ولی این موضوع ریشه در دوران کودکیم داره و در ناخودآگاهم رسوخ کرده و نمدونم ریشش چیه…
————————————————————————————————-
مرحله سوم: کارهایی که برای مدیریت و حل این چالش باید انجام شود را لیست کن و…
بنظرم با توجه به شغل دولتی و باورهای محدود کننده و بحث رعایت تکامل باید از همین جایی که هستم این اقدامات رو
انجام بدم: وقتهایی که سرم خلوته با پرداخت مبلغی از سایت های فریلنسری اشتراک تهیه کنم و با توجه به قانون تکامل
و اینکه من در این حوزه مثل کسی هستم که هیچ درآمدی نداشته و از صفر داره شروع میکنه، برای پروژه های کوچکتر
باید با قیمت خیلی پایین درخواست بدم که اولا تکامل رعایت شه و ثانیا این که مبالغ پایین تر برای ذهن من باورپذیرتره
نه اینکه کار من بی ارزش تر یا کم ارزش تر از بقیه باشه نه!! بلکه ذهن من فعلا این مبلغو میتونه هندل کنه و احتمال بده که
میشه و بعد که تونستم یه پروژه بگیرم و مبلغشو دریافت کنم آروم آروم ذهنم نرم میشه و درک میکنه که میشه و یواش
یواش مشتری هام ثابت میشن و نمونه کارهام بیشتر میشن و لایک میگیرم و امتیازام بالا میره و یواش یواش مبلغمو بالاتر
میبرم و کارهای با کیفیت بالاتر رو قبول میکنم… از این طرف هم به موازات مهارت هام رو افزایش میدم و آموزش میبینم…
و با کار روی باورهام مسیر رو هموار میکنم… ان شااالله هر وقت این ایده عملی بشه تو سایت واس کسانی که مثل من این
سد ذهنی رو دارن کامنت میزارم که آقاااا میشه و برای من شده!!! ان شااالله همیشه سلامت و رو به رشد باشیم