ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2 - صفحه 3 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-04 20:39:222024-02-14 06:06:02ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
درود بر شما استاد عزیز و خانم شایسته دوست داشتنی و همه دوستان ارزشمند خانواده عباس منش
سوال :
وقتی تو زندگیتون به چالش و مسئله ای بر میخورید چه واکنشی از خودتون نشون میدید ؟
آیا نگاهتون اینه که یک فرصتیست برای پیشرفت و بهبود و یادگیری …
یا اینکه احساس ناتوانی و ناامیدی میکنید و از اون مسئله و چالش فرار میکنید ؟
من سالهاست با مسائل و چالش های زیادی روبرو شدم که البته خیلی از اون مسائل در مورد زندگی اطرافیانم بوده و خیلی با اعتماد بنفس و قوی رفتم تو دلش و در اکثر موارد با موفقیت از اون مرحله گذر کردم
در مورد مسائل و چالش های خودم خیلی وقتها ازشون فرار کرده ام
یعنی سعی کردم به تعویق بندازمشون
یا اینکه کلا بزنم به بیخیالی و با همون مشکل کج دار و مریض پیش برم تا ببینم چی میشه و خیلی وقتها با دادن بهاء زیاد مجبور شدم که یه فکری براش بکنم
در برخی موارد هم بعد از آشنایی با استاد عزیز سعی کردم که اون مسئله را حلش کنم و از اون مرحله عبور کنم
ولی در بیشتر موارد مخصوصا در مورد بدهی هام فقط دارم به طرق مختلفی پاسشون میدم به بعد تا ببینم چی پیش میاد و این موکول کردن مسائل مالی و بدهی هام داره بهاء سنگینی را به من تحمیل میکنه
البته دوست دارم دیدگاه قبل خودم را در مورد چالش ها و مسائل بنویسم
اینکه همیشه مشتریهامو مقصر میدونستم که پولهامو سر وقت نمیدن و باعث بدهکار شدن من شده اند
ولی مدتهاست با کار کردن روی تمرینات و آموزه های شما استاد گرانقدر دیگه کسی را مقصر نمیدونم
یعنی تو ذهنم گاهی به همشون غر میزنم ولی در آخر به خودم میگم که مقصر تو هستی که متمرکز زندگیت نیستی و باید از یک جایی به بعد جلوی تکرار این مسائل را بگیری
برخلاف گذشته که همیشه مسائل و چالش های مالی را یک سد نفوذ ناپذیر میدیدم و من را ناامید میکردند
الان و در این مقطع از زندگیم از شما استاد عزیز یاد گرفتم که به خیر به این قضیه نگاه کنم و اینکه مطمئن هستم من وقتی از این مرحله از زندگیم با سربلندی عبور کنم دیگه یک انسان شکست ناپذیر میشم که با هر چالشی تغییرات بزرگی را در زندگیش رقم خواهد زد
من الان به این مسائلم با وجود اطاعت از آموزه های شما دارم سعی میکنم که به دید زیباتری بهشون نگاه کنم و از این بابت از شما سپاسگزارم استاد عزیز
الان که این کامنت را مینویسم به ذهنم رسید برای تقویت اعتماد بنفسم و برای اینکه تمرین کنم که در مواجه شدن با چالش ها و مسائل زندگیم قویتر باشم و بتونم با آرامش بیشتری باهاشون برخورد کنم به ذهنم رسید که همه موفقیتهای زندگیمو
و همه چالش های که تا به حال پشت سر گذاشتم را بنویسم و یکی یکی مرورشون کنم تا برام عادی سازی بشه که میتونم از چالش بدهکار بودن هم به خوبی عبور کنم
و بنظرم با مرور و به یاد آوردن اون موفقیت ها برای ذهنم باور پذیر میشه که من توان گذشتن از این مرحله زندگیمو دارم و میتونم با سربلندی و آرامش عبور کنم از این چالشی که الان برام مثل یک سد شده
بدهی هام و تسویه اونها در حال حاضر
مهمترین چالش و مسئله زندگی من هستند که میخوام با تمرین این سری از فایلها شروع کنم به حلشون و همچنین عبور کردن از این مرحله زندگیم
از خدای عزیز میخوام که من را به بهترین مسیرها هدایت کنه
امیدوارم که خیلی زود بیام و از نتایجم بنویسم که چطور تونستم مهمترین مسئله این سالهای زندگیمو برطرف کنم
برای همگی شما دوستان عزیزم و استاد عزیز و خانم شایسته گرانقدر آرزوی تندرستی و شادکامی دارم
به نام خداوند مهربان
سلام استاد و خانم شایسته عزیز
سوال این قسمت:
به طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟
– به طور کلی هنگام مواجهه با بیشتر چالش ها سعی دارم انها را حل کرده با ان که از برخی از انها بسیار می ترسیدم و برخی چالشها را نیز فراموش کرده و یا از ان فرار کرده ام. مثلا از کنفرانس دادن ، سخن رانی در جمع، خرید اینترنتی، پرداخت اینترنتی، انجام کارهای قانونی و دادگاهی، مواجهه شدن با برخی اشخاصِ، انجام مصاحبه شغلی، طی کردن مسافتهای دور به تنهایی، مسافرت کردن به تنهایی، فروش و بازار یابی حضوری، درخواست برای کار کردن حضوری، تعمیر برخی لوازم برقی، مشاوره دادن، رانندگی کردن، یاد گرفتن دوچرخه سواری، بالا رفتن از ارتفاع زیاد، از انجام این فعالیتها بسیار وحشت داشتم و هنوز هم از انجام بعضی از انها می ترسم.
آیا نگاه شما این است که: این چالش فرصتی برای بهبود، یادگیری و پیشرفتم است؟!
– بله. بسیاری از انها را داوطلبانه انتخاب کرده و برخی را هم به اجبار باید انجام می دادم.
یا احساس نا امیدی و ناتوانی می کنی و سعی می کنی از مواجه شدن با چالش ها و مسائل خود فرار کنی؟!
– از برخی از انها تا ان جا که می توانستم فرار می کردم و اما اگر نمی شد با ترس زیاد اقدامی برای ان انجام می دادم.
تمرین این قسمت:
مرحله اول:
بنویس در حال حاضر چه چالشی در زندگی شماست که سعی می کنی با آن روبرو نشوی یا از آن فرار می کنی با اینکه می دانی باید حل شود؟
– مهاجرت و مستقل شدن. هر بار با بهانه های مختلف مانند نداشتن مکان، در امد کافی، شغل، امنیت و…..ماهها است به تعویق انداخته ایم.
مرحله دوم:
” اگر شکست بخورم؛ اگر این راهکار جواب ندهد؛ اگر نتوانم با وجود تلاش مسئله را حل کنم؛ و این شکل از اگر های ناامید کننده، “
– در مورد مهاجرت اگرهای بسیار زیادی در ذهن ما وجود دارد و باعث شده اقدامی برای ان انجام ندهیم. اگر شکست بخوریم و نتوانیم درآمد مناسب کسب کنیم یا مکان خوبی برای سکونت پیدا کنیم یا با مردم غریبه ارتباط برقرار کنیم مورد تمسخر دیگران قرار بگیریم مجبور شویم دوباره به مکان قبل خود باز گردیم.
ذهنیت خود را به این سمت هدایت کن که: فارغ از اینکه من از عهده حل این چالش بر بیایم یا نه، اگر وارد این چالش شوم، فقط صرف ورود به این چالش:
چه نعمت هایی برایم به ارمغان می آورد؛
– با مهاجرت کردن می توانیم با افراد جدید، محیط جدید، ….اشنا شویم. مهارتهای خود را به چالش بکشیم، با پتانسیل های درونی خود اشنا شویم، زندگی از شکل عادت خارج شود، مستقل شده و هر کسی را خواستیم ملاقات کنیم، اعتماد به نفسمان بیشتر شود، خودمان را بهتر بشناسیم، شجاعت و جسارت ما بالا رود، از محدوده امن خود خارج شویم، پا روی ترس خود بگذاریم، هدایت و حمایت خدا را بهتر و بیشتر حس می کنیم، مهارتهای جدید یاد می گیریم، اموزه های استاد را در عمل اجرا کنیم، با احساس مسئولیت پذیری و قربانی نشدن می توانیم شرایط زندگی خود را راحت تر تغییر دهیم. حرف مردم را نادیده بگیریم، برای خود ارزش و احترام بیشتری قایل شویم، احساس لیاقت و عزت نفسمان بهتر شود و اتفاقات بهتری را برای خود بوجود اورده، احساس بهتری داشته باشیم و به خودمان ثابت کنیم که خودمان خالق زندگی خودمان هستیم.
بر چه ترس هایی غلبه می کنم؛
– ترس روبرو شدن با محیط جدید، افراد غریبه، موقعیتهای جدید، حساب کردن بر روی توانمندی های خود در تنهایی، ترس از مستقل شدن،
توکل ما بیشتر می شود؛ می توانیم اموزه های استاد را بیشتر در عمل اجرا کنیم، سیر تکاملمان را در صبر طی کنیم.
چه مهارت هایی در برخورد با این چالش یاد خواهم گرفت؟
– توانایی ارتباط با افراد غریبه، پیدا کردن کار، فروش محصولات به صورت حضوری، یافتن مکانهای جدید، مهارت شناخت افراد، شناخت بیشتر خودم، مهارتهای خرید و فروش و اجاره های مسکن، اشنایی با فرهنگهای جدید، تجربه بیشتر، پی بردن به پتانسیل ها،
چه توانایی هایی در من بیدار می شود و فرصت بروز می یابد؛
– توانایی عزت نفس، احساس لیاقت، از پس هر چالشی بر امدن، مستقل شدن، ارتباطات، خرید و فروش، مدیریت زمان، ارتباط با افراد غریبه، مسیولیت پذیری، حل مسیله، شجاعت، نظم و ترتیب، مواجهه با فرصتهای جدید، کشف مکانهای جدید.
چه نعمت هایی به من داده می شود؛
– شجاعت، جسارت، اعتماد به نفس، استقلال، ایمان، توکل، حساب کردن تنها بر روی قدرت خدا، کم رنگ شدن نقش افراد، مشرک نبودن، مسئولیت پذیری، انگیزه و امید بیشتر برای پیشرفت، استفاده از فرصتها، حساب کردن بر روی هدایت خداوند، الهامات بیشتر،
چه پیشرفت هایی می کنم؛
– پا گذاشتن بر روی ترسها، اعتماد به نفس بیشتر، ارتباط با افراد غریبه، احساس ارزشمندی بالاتر ، استقلال، فرصت های بیشتر، پی بردن به پتانسیل های نهفته، بزرگ شدن ظرف وجودی، توحیدی بودن و عمل کردن با ایمان.
مرحله سوم:
کارهایی که برای مدیریت و حل این چالش باید انجام شود را لیست کن و هر کار را به قسمت هایی کوچک، قابل مدیریت و قابل اجرا با امکانات این لحظه تقسیم کن. یعنی آن هیولایی که این چالش در ذهن شما ترسیم کرده است را به اجزای کوچک و قدم های قابل اجرا تقسیم کن تا ترس شما از کلیت ماجرا بریزد و جرأت ورود به روند را پیدا کنی. سپس تمام تمرکز خود را فقط بر برداشتن قدم اول بگذار.
– جمع اوری اطلاعات در مورد شهرها و کشورهای مورد علاقه، نوشتن درخواست در فانوس دریایی یا ستاره قطیی، مسافرت به شهرها و کشورهای گوناگون، پیدا کردن الگو های مناسب، ساختن باور و کار کردن بر روی انها،
خدایا شکرت
عاشقتونیم
به نام خداوندی که هرلحظه حامی و هدایتگر من به راه مستقیم هست به راه کسانیکه نعمت داده و مرا آسان کرده بر آسانی ها،الهی شکرت
قبل از اینکه ادامه فایل و ببینم و بخوام در موردش بنویسم اونجایی ک استاد فرمودن،نقطه عطف زندگی افراد موفق اتفاقا ی چالش بوده خاستم در مورد بزرگترین چالش زندگی خودم بگم
چالش از دست دادن برادر 27سالم و دوسال بعدش از دست دادن پدر عزیزم.
واکنش اولیه من افسردگی حاد بود ب مدت تقریبا سه سال،و چند ماه بعداز از دست دادن پدرم ی روز ب خودم اومدم و گفتم بسته دیگه این مدلی بودن نمیخام بگم این مدلی زندگی کردن چون در حقیقت من زندگی نمیکردم و یک مرده متحرک بودم و خییلی خلق و خوم عوض شده بود و ب ی فردی تبدیل شده بودم ک مدام با دیگر اعضای خانواده درگیر بودم و …. ب هرحال یک روز تصمیم گرفتم که زندگیمو ب بهترین نحو ممکن تغییر بدم هرچند حتی فکرشم نمیکردم ک ب این نحو و ب بهترین حالت ممکن زندگیم دگرگون بشه ب لطف الله.
تصمیم گرفتم مهاجرت کنم ب ی کشور دیگه حالا وضعیت زندگی من:
ی دختر افسرده ک برادر و پدرشو از دست داده بود ،دوتا عزیزی که حامی مالی و عاطفی و همه چی بودن…
تو ی خانواده ای ک وضعیت مالی خوبی ندارن و هیچ منبع درآمدی نیست
از ی شهرستان بسیار کوچیک با نگاه و محدودیت های خاص خودش
شرایطی ک حتی ی دونه از ملاکهای مهاجرت نداشتم
نه پول نه مهارت نه زبان و نه اطلاعاتت نه حامی هیچی و هیچی
ولی مرگ پدرم نقطه عطف زندگی من بود و بارها گفتم هرچند گفتنش سخته ولی مرگ عزیزم بزرگترین نعمت زندگی من بود.
ب هرحال من شروع کردم ب زبان خوندن برا آزمون ایلتس،ب اطلاعات جمع کردن از نحوه اپلای برا دانشگاهای مختلف درحالی ک من هزارتومن پول تو جیبم نداشتم ک بخوام حتی پول آزمون و بدم یا بخوام وکیل بگیرم و….و از اونطور سعی کردم ک تمرکزمو بگذارم روی درسام تا معدل لیسانس مو بالا ببرم و همچنین شروع کردم ب محدود کردن روابطم یعنی اون تایمی ک با دوستام برا گشت و گذار و وقت تلف کردن تو دانشگاه بین کلاسا بود و حذف کردم و از هرفرصتی استفاده میکردم تا آگاه شم درمورد نحوه مهاجرت و یادگیری حتی شده دوتا کلمه بیشتر برا زبان و خداروشکر صفر تا صد مهاجرت و ب لطف الله خودم همه رو انجام دادم بدون داشتن مشاور یا وکیلی….و تو این مسیر بود ک با استاد عباسمنش عزیز آشنا شدم و همه اون چالشهای خود مهاجرت بازم نقطه عطفی بود برا آشنا شدن با این سایت بی نظیر و اینکه بخوام آسان شم بر آسانی ها…
چون من داشتم تلاش میکردم ولی خیییلی ترس داشتم ترس از آزمون ترس از نداشتن پول برا مهاجرت ترس از نداشتن تمکن مالی برا سفارت ،نداشتن حامی وپشتیبان چون بارهای بارها خانوادم ب من گفتن تو نمیتونی و همه این ترسهارو باهم داشتم ولی ی امیدی تو دلم بود ک تو میتونی و نیاز داشتم ک این آگاهی ها روداشته باشم تا یکم با خیال آسوده ادامه بدم و حرکت کنم…..
تا اینکه شد و الان حدود 14 ماه از مهاجرت من ب ایتالیا میگذره
و میتوانم بگم ک این 14ماه و من هرروز هزاران بار خداروشکر کردم بابت تمامی تضادهایی ک داشتم همون تضاد حمایت نکردن خانوادم بزرگترین نعمت زندگی من بود تضاد مرگ برادر و پدرم تضاد بی پولی و فقر..…
و الان تو ی شرایط بسیار عالی سال دوم ارشد تو رشته ای ک بهش علاقه دارم هستم
تو شهری ک مردمان بسیار مهربون و شادی داره دارم زندگی میکنم و هر روز از تک تک ثانیه های زندگیم دارم لذت میبرم تو شهر زیبای رم
ب لطف الله بورسیه دارم و علاوه بر اون سرکار میرم و سرجمع بخوام بگم ورودی مالی و درآمد من از منفی صفر ب حدود 100 میلیون تومن در ماه رسیده ک ب لطف الله تونستم این مدت کلی هدیه برا مادرم و تک تک خانوادم ک ب من گفتن تو نمیتونی مهاجرت کنی براشون بخرم و بفرستم و بارها بارها این تو ذهن خودم مرور کنم ک من به بیشتر از اون چیزی ک فکرشو میکردم حتی رسیدم چراکه خداوند ب شجاعان پاسخ میده و من میتوانم بگم واقعا این مدت بارهای بارها ب طرق مختلف ایمانمو نشون دادم و هرچقدر ک میگذره ایمان و باور من ب خودم و ب خدای خودم بیشتر میشه.
و شکر خدا کلی موفقیت تو تمام جنبه های زندگیم ب دست آوردم
در پناه الله یکتا شاد وسلامت و ثروتمند و سعادتمند خوشبخت باشیم.
استاد عزیزم سلام
ممنونم برای آگاهی ناب و عاشقانه ای که برامون آماده کردید
اگه قبلا یکی از من این سوالو میپرسیدکه با چالشهای زندگی چطور برخورد میکنم
میگفتم
فرار
اما از وقتی وارد مدار آموزش دیدن شدم یاد گرفتم که فرار مخصوص انسانهای ترسو هست و هر چالشی یک فرصته که ما باید ازش برای رسیدن به موفقیت استفاده کنیم…
به لطف خدای عزیزم الان که این متن رو مینویسم خودم رو یک انسان قدرتمند میدونم که با کمک خدای مهربان از پس هر چالش یا مساله ای بر میام و هر چالش رو یک هدیه از طرف خدای عزیزم میدونم برای رشد و پیشرفت خودم
اگه ما به رب بودن خدا اعتماد داشته باشیم میدونیم که پروردگار هرلحظه درحال رشد دادن و پرورش ماست
و چالش زندگی من…
پارسال همین موقع ها بود که من از صبح تا شب فایلهای دانلودی سایت رو گوش میکردم نمیدونستم باید چیکار کنم اما میدونستم که باید یک کاری انجام بدم
یه روز شما تو کی از فایلهاتون گفتید که بچه ها ببینید من چیکار کردم شما هم همونکارو انجام بدید…
منم تصمیم خودمو گرفتم و گفتم خب اگه استاد تونسته منم میتونم…
یه کانال توفضای مجازی ایجاد کردم و شروع کردم به ضبط دوره های آموزشی…
اولش فقط چنتا پست و عکس میزاشتم بدون اینکه بلد باشم چیکار کنم و مخاطبهام فقط 47نفر بودن من میخواستم تعداد مخاطبام زیاد بشه،میخواستم آموزشهامو تا اونجایی که ممکنه دیگران استفاده کنن بخاطر همین دوره ای تهیه کردم که آموزش کانال داری میداد…
آموزش دیدم و کانال داری رو یاد گرفتم بعد باید داستان نویسی یاد میگرفتم اونم آموزش دیدم،بعد عکاسی،تولید محتوا،ادیت عکس و فیلم و خیلی از کارهای ارزشمندی رو یاد گرفتم که الان بخاطرش از خدا و از شما ممنونم چون جرقه ی این کار رو شما زدید
استادعزیزم
الان بعد از حدود یک سال تعداد مخاطبهام به 1300نفر رسیده و به لطف خدا تمام هزینه هایی که واسه آموزشهام پرداخت کردم از درآمد همون کاناله…
فقط یه مشکلی که من همیشه بهش بر میخورم عجله کردن در کاهاست…
میخوام زود ازش نتیجه بگیرم و دوس دارم زود پولدار بشم…
دوس دارم زود به هدفهام برسم…
میدونم سیر تکاملم باید طی بشه اینو میدونم و منتظر روزی هستم که با ثروت و قدرت فراوون بیام تو سایت و براتون کامنت بزارم و از این گذشتن این روزهامون بنویسم…
خدایا شکرت
یه جمله ی خیلی قشنگی رو میخوندم که گفتنش خالی از لطف نیست…
کاری رو که میخای، انجامش بده،تا قدرتش رو بدست بیاری…
یبار دیگه میگم…
کاری رو که میخای،انجامش بده،تا قدرتش رو بدست بیاری…
استادِعشق
دوستون دارم
شاد باشید و شکرگزار
بنام خدای بخشنده ی مهربان .
استاد عباسمنش عزیزممم و مریم خانوم نازنینم و دوستان عزیزم سلااام .
استاد هر دعای خیری در حق شما کمه .
الهی که خدا به اندازه بزرگیش بهتون از عزتمندی و شکوه و سعادت و لذت ببخشه و شمارو در پناه خودش نگه داره .
چقدر این جلسه عالیه . استاد ازتون خیلی ممنونم که حتی فایلهای رایگانتون مثل دوره های اصلی پر محتوا هستن . شما خیلی سخاوتمندین ازتون ممنونم به خاطر این جلسه پر محتوای عالی .
وقتی که به فایل ارزشمند این جلسه گوش دادم ، اول چالشی به ذهنم نیومد که الان درگیرش باشم و نتونم حلش کنم .
چون به لطف دوره های شما راحتتر میتونم مسائلو حل کنم و در اون چالشهایی که ممکنه پیش بیاد خیلی به هم نریزم .
یکی از چالشهایی که جدیدا حل کردم درخواست پول دربرابر ارائه خدماتم بود . این که بتونم به دوست و آشنا بگم شما باید بها پرداخت کنید ، برام سخت ترین کار دنیا بود اما یه جایی ، به این نتیجه رسیدم که غزل اگر پا رو این ترسه نذاری و پیش نری هیچ وقت نباید انتظار پیشرفت مالیو داشته باشی …
با این که خیلی برام سخت بود اما انجامش دادم و ازون روز به بعد قشنگ حس میکنم که مدار مالیم بالاتر رفته و زندگیم باکیفیتتر شده . دیگه برام مهم نیست اگر دوستی ازم ناراحت بشه چون پولِ کار منو پرداخت نکرده .
چالش دیگه ای که در حال حل کردنش هستم و باعث شده حافظه م قویتر بشه و اعتماد بنفس بیشتری پیدا کنم و حس بهتری نسبت به خودم داشته باشم زبان بود … وقتی شروع کردم ، دلم میخواست کوه بکنم اما یکساعت پای زبان نشینم چون خیلی برام سخت بود . حالت تهوع بهم میداد ، چون ذهنم خیلی درگیرش میشد . درگیر چیزی که تا قبل اون انجامش نداده بودم . اما الان یکساله که من تقریبا هرروز برای یاد گیری زبانم وقت میذارم . هنوز عالی نشدم اما خیلی چیزا یاد گرفتم . خیلی پیشرفت کردم .خیلی راحتتر میتونم متن های کتاب رو بخونم . خیلی راحتتر میتونم مفاهیم رو درک کنم . و این خیلی خوبه به نظرم .
وقتی فکر کردم دیدم من در حال حاضر چالشی که دارم توی زندگیم رانندگیه
این فکر هم توی ذهنم هست که اگر بزنی به درو دیوار چی ؟
اگر توی شلوغی روز توی ترافیک خاموش کنی یا اون وسط بزنی به کسی چی میشه ؟
چون کمال گراام هستم ، میگم اگر تا قبل این که حرفه ای بشی هی اگر کسی کنارت بشینه و هی بگه اینجارو اشتباه کردی اونجارو اشتباه کردی چی ؟
حالا من بار اول آزمون شهریمو قبول شدما . افسر رانندگی چون همه رو مینداخت ،باورش نمیشد من هرچی گفته رو به درست انجام داده بودم . پرونده مو نمیداد ، ولی باز من رانندگی رو یه چالش بزرگ میدونم . و ذهنم همش بهانه میاره که نه الان اگر کنارهمسرت بشینی همش میخواد ایراد بگیره !
اما اگر رانندگی رو شروع کنم میتونم خیلی راحت و بدون این که منتظر باشم کسی منو برسونه ، خودم برم باشگاه، برم خرید ، هرکاری که دارمد انجام بدم ، برم کلاسایی که میخوام
میتونم توی مسیر طولانی رسیدن تا شهرمون به همسرم کمک کنم و همراهش باشم
این کار قطعا اعتماد بنفس و عزت نفسمو بالاتر میبره .
تجربه های جدید بهم میده .
باعث میشه من زیباییهای بیشتریو خودم بتونم ببینم .
باعث میشه که بتونم جاهایی از شهر رو که تاحالا ندیدمو برم و ببینم .
باعث میشه گاهی وقتی دوستام با ماشین میان ، منم بگم اینبار مهمون من و بیاید و با ماشین ما بریم .
چون همسرم خیلی حواسش به ماشین هست و خیلی عالی میشناستش و حرفه ای هم رانندگی میکنه ، اگر منم بخوام که این کارو انجام بدم و از پس این چالش بربیام ، ازش یاد بگیرم ، منم واسه خودم یه پا مهندس مکانیک میشم .
اونوقت میتونم صبح ، همسرمو ببرم برسونم سرکار و خودمم برم تجربه های جدید خلق کنم .
کلی ایمانم به خودم بیشتر میشه اینطوری که من میتونم از پس هرکاری بربیام .
کارهایی که باید انجام بدم :
من باید اول برم بشینم تو ماشین و یبار همه چیزهایی که از قبل یاد گرفتمو مرور کنم . چون انقدر عالی یاد گرفتم که بعد از ده سال هنوز یادمه و حتی اون چندباری هم که رانندگی کردم دستفرمونم عالی بوده .
باید وقتی خواستیم بریم داخل شهر حداقل من ماشینو از پارکینگ تا ورودی مجتمع ببرم تا یکم ترسم بریزه که شدنیه و این کار ساده ترین کار ممکنه .
باید وقتی داریم میریم شهرمون و همسرم پیشنهاد میده که بیا بشین پشت فرمون ، به راحتی برم بشینم و ازین فرصت استفاده کنم تا بهتر یاد بگیرم و دیگه نترسم .
پا گذاشتن روی ترس و شروع رانندگی فقط سوده و سوده و سود. .
البته من فکر میکنم بخشی از دلیل این که من رانندگی نمیکنم تنبلی باشه . من دلم میخواد که کنار راننده بشینم و از دیدن مناظر لذت ببرم . اما اگر رانندگیو حرفه ای انجام بدم خودم مطتونم هرجایی که خودم میخوام برم و مناظریو که میخوام ببینمو خودم انتخاب کنم .
هرچیزیو که پا بذارم توش و پیش برم ، میتونم . من بارها تونستم یه پروژه ی جدیدو به پایان برسونم .
من بارها تونستم مهارتهای جدید یاد بگیرم . بارها تونستم کارهای جدید انجام بدم . رانندگی در مقابلش هیچی نیست .
همین هفته ی قبل ، من پارو یکی از ترسهام گذاشتم . همیشه میترسیدم ازین که بخوام تنهایی مهمونی بدم و دوستامو دعوت کنم .
فکر میکردم این کار خیلییی سخته و من نمیتونم . اما پا رو ترسم گذاشتم و دوستامو دعوت کردم . با بچه هاشون 14 15 نفر شدن و من از پسش بر اومدم . من تونستم انجامش بدم
کلی تجربه به دست اوردم. به نظرم رانندگی کردن خیلی راحتتر از مهمونی دادنه .
دیروز داشتیم با همسرم صحبت میکردیم درباره این که آدم به هرررچیزی که بخواد میتونه دست پیدا کنه.
آدما ذاتا عاشق حل مسئله هستن .
یه مهندس میخواد یه مسئله ای رو توی یه دستگاهی حل کنه تا اون دستگاهه دوباره راه بیفته .
یه آشپز میخواد یه غذاییو درست کنه که هم مقوی باشه هم خوشمزه و میخواد ازین طریق یه مسئله ای رو حل کنه.
یه معلم میخواد یه مفهومیو که دانش آموزا نمیتونن درکش کنن رو طوری توضیح و آموزش بده که قابل درک و فهم باشه .
یه هنرمند میخواد یه چیز جدیدی که قبلا وجود نداشته رو خلق کنه و این بین مسائل جدیدیو هم حل میکنه.
ما آدما عاشق حل مسئله و عاشق خلق کردنیم . ذاتا اینطوری آفریده شدیم .
اگر غیر از اونچه که به خاطرش آفریده شدیم پیش بریم ، بر خلاف قانون جهان پیش رفتیم و با مخالفت جهان روبرو میشیم .
شاید بقیه این بحث ربطی به موضوع این جلسه نباشه اما بین صحبت های دیروز منو همسرم پیش اومد و خیلی جذاب بود .
ما داشتیم درباره این که چقدر خوبه که آدم خودش باشه صحبت میکردیم ، همسرم میگفت اگر توجه کنی میبینی که توی هر جامعه ای آدما با علایق مختلفی وجود دارن . تو هیچ جاییو نمیتونی پیدا کنی که همه مهندس باشن یا همه فقط به هنر علاقمند باشن و همه یه چیز خاصو دوست داشته باشن این خاصیت جهانه که هرکسیو یه طور خاصی با علایق خاصی آفریده تا نیاز کل جامعه رفع بشه و اگر تو بخوای از اصل اون چیزی که هستی دور بشی نظم رو بهم میزنی. مثلا اگر تو هنرمندی و بری یه چیزی بخونی که اصلا دوست نداری و بری سر یه کاری که ازش متنفری، فقط به خاطر این که پول دربیاری ، شاید پول دربیاری اما چون هیچ لذتی نمیبری ، نمیتونی روزای باحالیو تجربه کنی و ازون پوله هم هیچ لذتی نمیبری .
اما اگر بری سر اون کاری که دلت براش پر میکشه، حتی اگر پول در نیاری ، از لحظه لحظه ی عمرت و کارت لذت میبری و مسائلو حل میکنی و اینطوری خیلیم رشد میکنی. درواقع اینطوری امکان نداره که تو پول هم نسازی ، چون رشد مالی با لذت بردن از اون کاری که داری انجام میدی اتفاق میفته .
استاد عزیزم . سپاسگزارم که چالش جدیدی در ذهنم ایجاد کردین ، به سهم خودم و برای بهبود شرایط زندگی خودم ، زندگی که خداوند در اون بهم فرصت داده ، میرم تو دل چالش زندگی خودم ، و انشاالله در اولین فرصت رانندگی میکنم و یاد میگیرم و رشد میکنم .
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ (1)
به نام خداوند رحمتگر مهربان (1)
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ ﴿2﴾
ستایش خدایى را که پروردگار جهانیان (2)
الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ﴿3﴾
رحمتگر مهربان (3)
مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ ﴿4﴾
[و] خداوند روز جزاست (4)
إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ ﴿5﴾
[بار الها] تنها تو را مى پرستیم و تنها از تو یارى مى جوییم (5)
اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ ﴿6﴾
ما را به راه راست هدایت فرما (6)
صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلَا الضَّالِّینَ ﴿7﴾
راه آنان که گرامى شان داشته اى نه [راه] مغضوبان و نه [راه] گمراهان (7)
—————————————————————–
عاشق خدایی هستم که همیشه و در همه حال حواسش به تک تک ما هست و از ما مشتاقتره که ما رو هدایت کنه به سمت ثروت
که سلامتی بزرگترین ثروتیه که همه ما از جوانب مختلف داریمش
سلام و درود به استاد عزیزم و یار با عشقش مریم جانم
اومدم این وقت شب بنویسم و اقرار کنم و بگم استاد مهربانم که بقول قرآن که شما اینقدر حریص هستید ، امیدوارید به اینکه ما یاد بگیریم و عمل کنیم و سرکلاس درس چرت نزنیم و شیش دانگ حواس ما به فرمایشات گوهر بار شما باشه
نشون به اون نشون که با تمام قوا دارید فایلهایی رو بصورت رایگان روی سایت در اختیارمون میزارید که ارزشش شون کم از دوره هاتون نداره
استاد گرانقدرم من معذرت میخوام از حضورتون چقدر من در کلاس درس شما نشستم و فکر میکردم چیز یاد گرفتم ،
بقول شما اگه واقعا دارم روی خودم کار میکنم نتایجم باید گواه من باشد که من دارم یاد میگیرم و عمل میکنم
زهی خیال باطل
استاد جانم دوروزه که دارم این دوتا فایل اخیر و میبینم و متوجه میشم که اصلا خودمو نمیشناسم نمیتونم به سوالات تون جواب بدم چقدر که ما فکر میکنیم همه چی دانیم ولی همون نادان خودمونیم
بزارید بگم اصل داستان رو :
چند روز پیش یه اتفاقی افتاد که توی یه روستا یه بنده خدایی، یه بنده خدای دیگه ای رو به قتل رسوند و این موضوع و علتش دهن به دهن می پیچه تا اینکه ما بتازگی از اون روستا رد میشدیم که همراهان تو ماشین شروع کردن راجع به این موضوع حرف زدن و من فقط سکوت کردم که نهایت براشون سوال شد که چرا من چیزی نمیگم
و من با کمی تامل گفتم به نظرم از این دست اتفاقا ما باید درسشو بگیریم و رد شیم
نه اینکه قضاوت کنیم، در حد درک خودمون چیز یاد بگیریم ازش و تا اینجا رو شما داشته باشید
—–‐-‐——————————————————————–
تا اینکه دیری نگذشت یکی از دوستای نزدیکم بهم گفت دارم میرم تهران خرید میتونی چند روز بجای من مغازه رو باز کنی و راه بندازی
و من به این دلیل که دوستم نکنه ازم ناراحت بشه (عزت نفس پایین و ناتوانی در نه گفتن) و یا کارش لنگ بمونه(جای خدا نشستن و فردین بازی در آوردن) با اینکه برام مشخص بود که نمیتونم قبول کردم:((
و جالب اینجاست که شبی که قرار بود فرداش برم مغازه بنده خدا دوستم، من به شدت مریض شدم
و هرکاری کردم نتونستم پاشم و برم مغازه
به دوستم زنگ زدم گفتم موضوع رو و دوستم گفت چون تو قبول کردی من به کسی دیگه ای نگفتم و یجورایی انگار ناراحت شد و دوروز به این منوال گذشت و مغازه ایشون هم بسته موند
حالا من یه احساس بدی بهم دست داد که نجواها شروع کردن
تو میتونستی بری، الکی خودتو میزنی به مریضی،درصورتی که خیلی ناخوش بودم و باید استراحت میکردم اما ذهنم بدجوری منو دوره کرده بود،
خلاصه بعدازظهر دیروز بهش پیام دادم که کلید کجاست، یکم حالم بهتره میرم معازه
به هر دلیلی ایشون جواب پیام منو نداد و عجیبتر اینکه به فاصله یک ساعت بعد از اینکه پیام دادم بهش یهو یه درد ریزی افتاد به جون پهلوی چپم (بقول حمید امیری عزیز ، نامبرده سنگ کلیه دارد) و من خیلی جدیش نگرفتم تا اینکه احساس کردم داره درد بیشتر میشه و تموم سعی مو کردم با خوردن مسکن و کنار بخاری نشستن و … دردمو آروم کنم و نشد که نشد
و اینم اضافه کنم که فکر نکنید که من همیشه این درد و دارم نه خیلی به ندرت
خلاصه دیروز نرفتم و دوستم هم خبرش نشد و یه احساس مزخرفی همراه من بود(احساس بد=اتفاقات بد)
تا اینکه صبح دوستم زنگ زده بود اما من گوشیم سایلنت بود
و ظهر بهشون زنگ زدم که ایشون گفتن خواستم بگم اگه حالت بهتره بری مغازه رو باز کنی چون هیشکی نرفته و من باز هم نتونستن نه رو بگم و گفتم اگه بعدازظهر حالم بهتر بود باشه میرم
و باز دوباره من به چکنم چکنم افتادم و یه احساس گناهی بهم دست داده بود که بیا و ببین
سرتونو درد نیارم کمی شاید حالم بهبود پیدا کرده بود ولی خب باید استراحت میکردم و در فضای سرد بیرون قرار نمیگرفتم
با این حال رفتم مغازه رو باز کردم ، شایدیک ساعت اول کمی خوب بودم اما بعدش انگار دردام دوباره شروع شد و البته شدیدتر
من تا چندساعتی که اونجا باید میبودم، موندم و با یک حال نَزار رسیدم خونه در حالی که مثل بید میلرزیدم و درد داشتم
اونایی که دردسنگ کلیه رو تجربه کردن میدونن من دارم از چه دردی حرف میزنم
من اصلا خوب نمیشدم دست و پاهام تا مچ یخ میشد
و من با یه ژاکت کلفت چسبیده بودم به بخاری در حالی که هوا متعادل بود برای بقیه نمیدونستم سردمه یا گرممه
ساعتای آخرشب که دیگه اعضای خونه رفتن و خوابیدن ، من همچنان آه و ناله داشتم و درد میکشیدم
تا اینکه یهو یاد اون اتفاقی که براتون تعریف کردم افتادم و همش برام سوال بود که تو این اوج دردا چرا من باید یاد اون اتفاق بیفتم و دقیقا یاد جمله که خودم در جواب بقیه دوستا گفتم افتادم که باید درسشو بگیریم و ازش تو زندگی مون استفاده کنیم
افتادم به کند و کاو و اینجا بود که نور هدایت خدا وارد تاریکی ذهنم شد و متوجه شدم شاید یکی از دلایلی که باعث شده بود اون آقا، اون بنده خدا رو به قتل برسونه این باشه که حرف مردم براش خیلی مهم بوده چون موضوع بقول عوام ،ناموسی بود،
و یاد صحبتای استاد عزیزم فک کنم تو قدم 3 بود افتادم که مثالی شبیه این رو زدن و علتش رو مهم بودن حرف مردم مطرح کردن و یهو بخودم اومدم که خوب این چه ربطی به من و دوستم و این مریضی داشت
الله اکبر از هدایت خداوند رحمان و رحیم خدایی که در این نزدیکیست و منتظره که ازش درخواست کنیم و اجابتمون کنه به شرطی که ما هم اون رو اجابت کنیم
آره یهو بخودم اومدم متوجه شدم اینکه دوستم ازم ناراحت نشه برام مهم بود، در عجبم که تو این دوروز با دیدن فایلهای ذهن قدرتمند من عجیب احسس ناتوانی در شناخت خودم داشتم و چقدر خداوندی که خیلی خیلی نزدیکه سعی داره خودمو به خودم بشناسونه
اینکه متوجه بشم برای خودم ارزش قائل نبودم و با اینکه حالم ناخوش بود و نمیتونستم برم ، بخاطر اینکه دوستم ناراحت نشه رفتم و با این کار به دنیا این پیام رو فرستادم که باز بودن مغازه دوستم از سلامتی خودم مهمتره
چه اتفاقی افتاد جهان تضاد بیشتری برام بوجود آورد تا بلکم من سر عقل بیام
خب پس من متوجه شدم باید احساس ارزشمندی رو در خودم بیشتر کنم و اولویت همه کارهام خودم باشم نه بقیه و البته حرفاشون ، من نمیتونستم برم حالا به هر دلیلی نشد من مسئول این نیستم که دوستم ناراحت بشه یا نه ، این تصمیم با خودشه
و اینجوری من پی به اشتباهم بردم
و خدای من دینگ دینگ هدایت پشت هدایت و من درسم رو گرفتم
باصدای بلند شروع کردم با خدا صحبت کردن و ازش معذرت خواستم ، ازش خواستم منو ببخشه که به غیر او قدرت دادم، به خدای مهربونم خدایی که در همه حال حاضره که مارو به خواسته هامون برسونه ،
شاید باید مغازه دوستم بسته می بود ، شاید درس هایی هم برای دوستم داشت من نمیدونم خدا میدونه
شروع کردم سوره حمد رو خوندن
بعدش گفتم خدایا ای از همه نزدیکتر به من
تو هستی شافی، تو هستی کافی، تویی دافع دردها،تویی که میتونی حال الان منو خوب کنی،خدایا دردم و دوا کن ، اجابتم کن ، منو از این حال و فرکانس پایین بیار بیرون
و در کسری از ثانیه منی که تا دقیقه قبل داشتم می لرزیدم و گلوم خشک شده بود و درد امونمو بریده بود و کنار بخاری داشتم میسوختم ولی باید میچسبیدم بهش و دست و پاهام یخ میزد ،دمای بدنم شروع کرد به متعادل شدن و عرق کردن و سرد شدن ، چون پشتم به بخاری بود فکر کردم بخاری خاموش شده ، اما نه دوستان عزیزم این من بودم که با توحید و فقط توحید و قدرت رو فقط به خدا دادن ، جسمم رو در حال شفا گرفتن میدیدم
خدای من عاشق احساس امشبم شد ، عاشق خدایی شدم که در قرآن خودش گفته نزدیکم و چقدر من این آیه رو بیشتر و بهتر درک کردم
وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنِّی فَإِنِّی قَریبٌ أُجیبُ دَعْوَهَ الدّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجیبُوا لی وَ لْیُؤْمِنُوا بی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ و هنگامى که بندگان من، از تو درباره من سؤال کنند، (بگو:) من نزدیکم; دعاى دعاکننده را، به هنگامى که مرا مى خواند، پاسخ مى گویم
اینکه استاد همیشه میگه همه چیز توحیده، اینه
خدایا بهمون کمک کن تا لحظات بیشتری در جوارت بمونیم و مزه توحید واقعی رو بچشیم
وجودمونو از شرک تهی و سرشار از عشق خودت و توحید بگردان
انشالا همه مون در تلاش باشیم که خودمون و بشناسیم چون این خودشناسی مساوی با خداشناسی و خدارو حس کردن
و چقدر اون لحظات واسم قشنگ بود
خدایا شکرت که اینقدر بهمون نزدیکی
من که دیوانه و سرگشته کویت شدم ای دوست
خودش گفت بنویس و منم نوشتم
درپناه خدای رب العامین خدایی که خیلی خیلی نزدیک است شاد و سالم و خوشبخت و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید دوستان عزیزم
﷽
■ آیه 159 سوره عمران:فَبِمَا رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ ۖ وَلَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ ۖ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ ۖ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ
● ترجمه:[ای پیامبر!] پس به مهر و رحمتی از سوی خدا با آنان نرم خوی شدی، و اگر درشت خوی و سخت دل بودی از پیرامونت پراکنده می شدند؛ بنابراین از آنان گذشت کن، و برای آنان آمرزش بخواه، و در کارها با آنان مشورت کن، و چون تصمیم گرفتی بر خدا توکل کن؛ زیرا خدا توکل کنندگان را دوست دارد.
■ پیام آیه:
توکّل، راه چارهى کارهاست، خواه به نتیجه برسیم یا نرسیم. «شاوِرْهُمْ … فَتَوَکَّلْ … إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ»
─━━━━━─━━━━━─━━━━━─━━━━━──━━━━━─━━━━
■ سلام درود الله یکتا به شما استاد توحیدیم. و خانم شایسته مهربانم سلاااامم.
سلام استادجان
استاد من تازه کامنت جلسه قبل نوشتم، نوشتم براتون که خیلی خوشحالم یه دوره جدید برای کل بچه های سایت گذاشتید،اعلام حضور کردم که منم هستم به پاس زحمات شما کامنتم روی فایل قبل گذاشتم به محضی که ،ارسال کردم دیدم فایل جدید امد روی سایت همزمانی رو که دیدم. زودی فایل رو پلی کردم و کارم همزمان باهش انجام دادم.
توی پرانتز اینو بگم ( استادجان من از روز جمعه از خدا نشانه خواستم آیا برای یه چالشی قدم بر دارم یا نه واقعیتش دیدم رقابت تنگاتنگی دو دل شدم برای شرکت و بهمین خاطر تصمیم گیری درموردش رو پاس دادم به خدا همش می گفتم خدایااا اگه تو می خواهی یه نشونه بفرست. امروز ظهر یه نشونه دیدم اما باز به خدا گفتم خدا این همان نشونه ای بود که من می خواستم ازت،خدایی که در قلب همه ماست و آگاه ، ارسال همزمان کامنت من و آمدن این فایل روی سایت شد دومین نشانه درست زمانی این فایل آمد روی سایت که من درسایت بودم به قول سعیده عزیز من دراین غار حرااا بودم….
مثل همیشه نشانه خداا برام فوق العاده بود دقیقااااا از گلو شما از زبان شما استاد توحیدم الله با من سخن گفت….
─━━━━━─━━━━━─━━━━━─━━━━━──━━━━━─━━━━
■جملات کلیدی فایل :
ذهنیت خود را به این سمت هدایت کن که: فارغ از اینکه من از عهده حل این چالش بر بیایم یا نه، اگر وارد این چالش شوم، فقط صرف ورود به این چالش:
●چه نعمت هایی برایم به ارمغان می آورد؛
●بر چه ترس هایی غلبه می کنم؛
●توکل من چقدر بیشتر می شود؛
●چه مهارت هایی در برخورد با این چالش یاد خواهم گرفت؛
●چه توانایی هایی در من بیدار می شود و فرصت بروز می یابد؛
●چه نعمت هایی به من داده می شود؛
●چه پیشرفت هایی می کنم؛
یعنی، نگاه خود را از نتیجه آن چالش بردار و بر مسیری بگذار که می توانی تجربه کنی.
─━━━━━─━━━━━─━━━━━─━━━━━──━━━━━─━━━━
■تمرین فایل
استاد جان تمرین این فایل سوال 5 آزمون عشق احساس لیاقت بامودت ، دور خود ارزشمندی بود…..
●سوال آزمون این بودبا چالش هایی که در زندگی با آنها مواجه می شوی چطور نگاه می کنی
●پاسخی که من دادم.
سعی می کنم واحساس خودم رو خوب نگهدارم وبعنوان فرصتی برای پیشرفت از آن ها استقبال کنم….
■ تمرین این فایل
کارهایی که برای مدیریت و حل این چالش باید انجام شود را لیست کن و هر کار را به قسمت هایی کوچک، قابل مدیریت و قابل اجرا با امکانات این لحظه تقسیم کن. یعنی آن هیولایی که این چالش در ذهن شما ترسیم کرده است را به اجزای کوچک و قدم های قابل اجرا تقسیم کن تا ترس شما از کلیت ماجرا بریزد و جرأت ورود به روند را پیدا کنی. سپس تمام تمرکز خود را فقط بر برداشتن قدم اول بگذار.
●قدم اول: تصمیم قطعی و تعهد دادن به خودم که من می خوام در این چالش شرکت کنم.
● نشانه از خدا هستن •( خدا بهم امروز دوتا نشانه فرستاد) که من هستم کنارت
▪︎ وحی آمد کاین چه فکر باطل است. رهرو ما اینک اندر منزل است.
خدایااااااااا دوستتتتت دارم. دوستتتت دارم که دوستم داری
●وقت گذاشتن برای کسب مهارت در این چالش،مطالعه در مورداین چالش
●پیدا کردن الگو افرادی موفق که شبیه این چالش رو پشت سر گذاشتن شرایط شبیه من و چه بسا پایین تر از من رو داشتن
●سناریو نوشتن
●تجسم کردن ( لحظه ای رو تجسم می کنم که آمدم در مورد موفقیت ها وتجارب عالیم از این چالش در سایت برای شما استادجان و خانم شایسته عزیز می نویسم).
●تکرار باورهاااا
● کار کردن روی دوره احساس لیاقت ( که شروع کردم دارم کار می کنم ) ایجاد آن احساس که من لایق پیروزی بودم هستم و خواهم بود
این چالش آمده ظرف منو بزرگتر کنه
من یه برنده بودم و هستم.و می شوم.برنده بودن از دید هرکسی جوری تعریف شده و یادبگیریم که همیشه جوری تمرکز کنیم به ابعادبازی که خودمان رو برندهدببینیم.
●استاد وقتی دوره عشق احساس لیاقت بامودت تمام شد من خیلی ناراحت شدم. یهو اون تایمی رو که برنامه ریزی کرده بودم برای دوره خالی شد اون شور اشتیاقی اون انتظاری اون خدا خدا کردنااا که استاد جلسه جدید دوره رو نزار روی سایت من هنوز جلسه رو تمام نکردم موقعی که می آمدم به سایت سر بزنم استاد جلسه جدید رو نزار یهو تمام شد بعد 4 ماه
یه حس غریبی بود که از وابستگی می آمدش……
شروع به برنامه ریزی جدید که از اول آزمون احساس لیاقت دادم یکی یکی فایل های مربوط به دوره احساس لیاقت رو گوش کردم نوشته هام کام کردم و خلاصه ای از از نوشته هام تهیه کردم.
جلسه اول معرفی دوره احساس لیاقت قسمت 1 و2 رو گوش کردم خلاصه نویسی کردم کامنت گذاشتم.
جلسه دوم علائم احساس لیاقت قسمت 1 و 2 رو همین طور……
استاد باورتون میشه من تصمیم گرفته بودم ادامه دفتر پاپکو مو که برای دوره احساس خود ارزشمندی برداشته بود رو یه بخشی رو اختصاص بدم به فایل ها فولدر خودشناسی براش برچسب هم زدم و برگه هم خریدم اضافه کردم اتفاقی که افتادد
استاددددد فایل جدید که گذاشتید روی سایت برای این قسمت بود و فرمودید که قرار به صورت سلسله ای باشه یا خدااا ……
اولین جلسه
ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1
یعنی قشنگ ادامه دوره احساس لیاقتتت
یعنی همان شعر
تو پـای به راه درنــه و هیـــچ مـپرس
خـود راه بگویدت که چـون باید رفت
─━━━━━─━━━━━─━━━━━─━━━━━──━━━━━─━━━━
■ تمرین دوم
سپس هر بهبود و پیشرفتی که در مسیر تکمیل این قدم ایجاد می کنی را برای خود یادداشت کن.
با مرور این لیست، پیشرفت خود را ببین؛ خود را تشویق کن و به این شکل انگیزه خود را برای شروع قدم بعدی تغذیه کن.
─━━━━━─━━━━━─━━━━━─━━━━━──━━━━━─━━━━
■ سپاسگزاری:
● خدارو شاکر سپاسگزارم به من فرصت داد تا بار دیگر پای آموزه های شما استاد توحیدیمبنشینم.
● از شما استاد عزیز و خانم شایسته مهربان بابت این آگاهی هایی که به ما آموزش می دهید ممنون و سپاسگزارم
꧁꧂در پناه الله مهربان شاد ،سلامت، ثروتمند خوشبخت وسعادتمند در دنیا وآخرت باشید. ꧁꧂
خدایا تنها تورا می پرستم و تنها از تو یاری می جویم تو بال پروازم باش در مدارثروت و موفقیت قرار گیرم.
به نام الله
سلام استاد عزیز
من خودم کاملا درک میکنم از بعد اشنایی با شما و سایت و قانون بعد هر چالش چقدر رشد کردم خب معمولا وقتی چالشی پیش میاد صد در صد نمیتونم همون موقع مثبت فکر کنم و اونو یه راهی برای پیشرفتم بدونم و ناچارا میرم تو دلش ولی وقتی واردش میشم رهتر میتونم ذهنمو کنترل کنم و دیدم مثبت تر میشه و همسو با قانون عمل میکنم و تازه وقتی ازش عبور میکنم میبینم چقد اون اتفاق به ظاهر بد برام منفعت داشت
مثلا یکی تز چالش های به ظاهر کوچیکی که اخیرا باهاش روبرو شدم این بود که چند ماه پیش بعد کلی فرار ازش تصمیم گرفتم برای بچهام کلا شیرخشک رو قطع کنم و خب برای من که دوقلو دارم و یکی از قل ها فقط شیشه میگیره سخت بنظر میرسید ولی وقتی رفتم داخلش دیدم چقدر کارها ساده شد همه چیز افتاد روی روال و ساده پیش میره جالبه چون شیر خوردنشون متعادل شد خوابشون تنظیم شد و توی روز کمتر میخوابیدن و من همش درحال بچه خوابوندن نبودم و به همه ی کار هام میرسیدم و بچها کلی پیشرفت کردن و حرکاتهایی که باید انجام بدن رو شروع کردن و کلی فایده ی دیگه که برای یه مادر خیلی مهمه
خب این یه مثال بود برام برای چالشی که باید انجام میدادم ولی چند ماه کشش دادم ولی تصمیم گرفتم بلخره که برم تو دلش پس نتیجه میگیرم من یکم دلم میخواد از چالش ها فرار کنم چون دوست ندارم روتین هام بهم بریزه و از منطقه امن بیرون بیام ولی باید به خودم یاد اوری کنم که چه منفعت هایی برام داره و این تضاد و چالشها اومدن تا سکوی پرش من بشن و منو به شرایط بهتر برسونن
من هنوز نتونستم فایل رو گوش بدم بعد گوش دادنش هم دوباره میام مینویسم
سلام به رویا جانم، مامانِ قشنگ و در مسیرِ اگاهی و بهبودِ دوقلوی نازنینت.
چقدر با کامنتهات لذت میبرم.
کاملا دارم پیگیریت میکنم و شاهد روندِ تعییراتت تو کامنتهات هستم.
افرین بهت برای خودشناسیت که تو کامنتها مینویسی.
این قسمت خیلی برام جذاب بود، از قصد بولدش میکنم تا توجهم بهش عمیق تر شه:
خب این یه مثال بود برام برای چالشی که باید انجام میدادم ولی چند ماه کشش دادم ولی تصمیم گرفتم بلخره که برم تو دلش پس نتیجه میگیرم من یکم دلم میخواد از چالش ها فرار کنم چون دوست ندارم روتین هام بهم بریزه و از منطقه امن بیرون بیام ولی باید به خودم یاد اوری کنم که چه منفعت هایی برام داره و این تضاد و چالشها اومدن تا سکوی پرش من بشن و منو به شرایط بهتر برسونن.
چند تا کلید واژه ی اساسی داشت برام که توجهم رو جلب کردن به شدت:
– کش دادن برای انجامِ یه تصمیم در رابطه با چالش.
– فرار از چالش برای عدم خروج از روتین ها.
– ترس از خروج از منطقه ی امنِ خود.
– اقدام و بهبودگرایی= بهبودِ کیفیت زندگی.
طبیعتا تو از خودت و مثالت نوشتی و منم توشون موارد مشابه پیدا کردم با خودم و بیرون کشیدم از کامنتت تا بهتر توجه کنم برای خودم.
آلارم ها رو دریافت میکنم چون کار رو برام راحت تر میکنن.
مرسی که مینویسی.
با مثال مینویسی.
دمت گرم.
عشقِ فراوانِ من نثارِ تو دوست عزیزم.
خداوند حافظ خودت و دوقلوی نازنینت باشه و همه ی عزیزانت.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت از این سفره ی جذابِ کامنت خوندن و نوشتن، که پهنه و حسابی دارم کیف میکنم از نعمت ها و روزی هاش.
سلام سمانه جانم دوست خوبم
ممنون از پیام پر از محبتت
الان که دارم پیامت رو میخونم ساعت 3:57 دقیقه ی صبحه و من عمیقا به اون ایه ی پایین متنت نیاز داشتم
و خداوند بهترین نگهدار است
همین دو دیقه پیش بهش گفتم همه چیزو سپردم به خودتااااا
ببین چه سریع جواب داد گفت خودم یجوری نگهدارشم که کیف کنی
ممنونم که اون موارد رو دسته بندی کردی خیلی بهم کمک کرد مخصوصا کش دادن رفتن تو یه چالش! دیدم اغلب همینطوری هستم و باید روش کار کنم
﷽
به نام خداوند بسیار بخشنده و مهربان
وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَکُورٌ ﴿34﴾ و مى گویند سپاس خدایى را که اندوه را از ما بزدود به راستى پروردگار ما آمرزنده [و] حق شناس است
سلام به استاد عزیزم سلام به همه شما دوستان عزیز
خدایا شکرت که فرصت زندگی در اختیار من قرار دادی الهی شکر
خدایا شکرت که هر لحظه من را هدایت میکنی الهی شکر
خدایا شکرت بخاطر فرزند فوق العاده ام خدایا شکرت بخاطر سلامتی فوق العاده ام خدایا شکرت بخاطر نامحدود ثروت کهوارد زندگیم کردی خدایا شکرت بخاطر این خانه گرم و فوق العاده ام خدایا شکرت سپاسگزارم
هرکجا درد است درمان انجامیرود هر کجا چاه است اب انجا میرود
خدای مهربان تو چاه های من را سرشار از اب زلال و گوارا کردی خدای مهربان تو درد های من را تبدیل به لبخند کردی الهی شکرت
همه چیز خداوند است همه چیز توحید خدای یکتا است همه هستی ذره کوچکی از صحنه زیبای هنر نمایی خدای عظیم است الهی شکر
همه چیز رب العالمین است همه چیز اوست درد و چالش نعمت های خدای بزرگ است که راهنمای ما است برای رسیدن سریع به خواسته هایمان خدایی که هر لحظه میخواهدما با شکوهترو عالی ترباشیم و غرق در نعمت وبرکتو فراوانی باشیم
درد وچالش با توحید اوزیبا است با کمک از اومثل قطره ابی در اقیانوس بیکران فضل ورحمت او گم میشود
همهچیز توحیدخداوند است همهمسیر موفقیت فقط وفقط باور به قدرت خداوند است
مشکلات در مقابل قدرت عظیم خداوند محومیشوند چه کسی را وچه چیزی را میتواند در مقابل این عظمت ایستادگی باشد
خدای بزرگ هرکه تورا دارد همه چیز دارد
وهرکهتورا ندارد هیچ چیز ندارد
در پناه رب العالمین سلطان عالم باشید
سلام اقا وحید
امیدوارم حال دلت عالیه عالی باشه
کامنت قشنگت رو چند بار خوندم
چقدر قشنگ سپاسگزاری کردی چه قدر هم قشنگ در مورد خداوند و توحید نوشته بودی
با خواندن کامنتت حسابی حالم خوبتر و عالیتر شد
همه چیز توحید خداوند است
همه مسیر موفقیت فقط و فقط باور به قدرت خداوند است
خیلی عالی و تحسین برانگیز بود
در پناه خداوند یکتا شاد و سلامت باشی
zeinab:
به نام خدا
سلام به استاد عزیزم و دوستان نازنین
اول رفتم یه سر به کامنت های فایل زدم و تاجایی که میتونستم کامنت خوندم و جا داره از تک تک دوستان تشکر کنم
خیلی خوشحالم که به این حرفتون که کامنت بخونید و بنویسید یه روزی گوش کردم
برم سراغ تمرین
بنویس در حال حاضر چه چالشی در زندگی شماست که سعی می کنی با آن روبرو نشوی یا از آن فرار می کنی با اینکه می دانی باید حل شود؟
وقتی با مبحث ذهنیت آشنا شدم با خودم گفتم چقدر خوبه که در جهت کسب درآمد ازش استفاده کتم
یه ایده ای به ذهنم اومد ولی پر بودم از باور محدود
یه اقدام کوچیکی کردم کلی به اولین چالش که برخوردم عقب کشیدم
بیشتر از یک سال از این چالش فرار کردم
رفتم یه سری ایده های دیگه رو اجرا کردم که از این چالش فرار کنم
چالش این بودکه برای ایده ام برم و به معازه ها درخواست بدم و نمونه کارم رو معرفی کنم
ولی ترس داشتم
خجالت میکشیدم
انجامش ندادم
در نهایت تو اجرای اون یکی ایده ها هم نتیجه مد نطرم رو نگرفتم و رها کردم
به جایی رسیدم که حس میکردم من ناتوانم و عرضه ندارم تو دام مقایسه افتادم
و فکر میکردم من استعداد ندارم و کلی خود سرزنشی ……
وقتی این فایل رو گوش کردم متوجه شدم
من صرف اینکه شنیده بودم برو تو دل چالش و حلش کن ورود میکردم به چالش ولی با اولین قدم چون هنوز باورهای محدود داشتم عقب میکشیدم
بعد میگفتم من رفتم چالش رو حل کنم و نشد
ولی امروز با گوش کردن این فایل متوجه شدم من میرفتم تو دل چالش ولی نه با این نگاه که این اومده رشدم بده
اومده باعث پیشرفتم بشه
راه حلش اش آسونه تو دل خودشه
من میتونم حلش کنم
هر چی نیاز باشه من یاد میگیرم
من فقط وارد چالش میشدم میگفتم برار برم ببینم میتونم حل کنم یا نه
یعنی شک داشتم
حالا چالشی که الان دارم برام خیلییی ترس داره
اصلا چند روزی که بهش فکر کردم از استرس زیاد مریض شدم
ولی یا گوش کردن این فایل برام تمرین آگهی بازرگانی مرور شد
دوست داشتم دوره عزت نفس رو داشته باشم ولی از تمرین آگهی بازرگانی میترسیدم
وقتی دوره رو گرفتم
نزدیک به این تمرین که شد فرار میکردم ازش
ولی یه روز به خودم گفتم
زینب باید این تمرین رو انجام بدی
اصلا حتی فکر کردن بهش که برم برای
یه غریبه این کار رو انجام بدم
تمام وجود رو ترس میگرفت
تا اینکه گفتم از قدم های کوچیک شروع میکنم
میرفتم جلو اینه و روزها برای خودم این تمرین رو انجام میدادم
بعد برای پسر و همسر و مادرم انجام دادم
بعد برای دوستم و یکم که ترس هام کمتر شد
رفتم تو پارک
اول برای یه خانم تنها تو یه جای خلوت
بعد رفتم داخل پارک و برای دو تا خانم و بعد سه تا خانوم و دیگه ترسم ریخته بود یه حس قدرت میکردم اعتماد به نفس ام بالاتر رفته بود
حالا به خودم گفتم این چالشی که دارم و ازش فرار میکنم هم همینطور
باید از قدم های کوچکتر شروع کنم
از چیزی که ترس کمتری براش دارم
و میدونم که قدم به قدم میتونم این چالش رو حل کنم
و سوال دوم
که فارغ از نتیجه
اگر این چالش رو انجام بدم تو دل یکی از بزرگترین ترس هام رفتم
اونم معرفی
محصول یا خدمات ام به صورت حضوری
اعتماد به نفس ام بالاتر میره
کلی درس یاد میگیرم
ایمانم رو به خدا نشون میدم
و عملگرایی که همیشه آرزوم هست انجامش بدم با خل این چالش انجام دادم
یه نکته ی خیلی مهمی که یاد گرفتم تو این فایل این بود که من وقتی تو دل چالش میرفتم تمام توجه و تمرکزم به نتیجه پایانی بودیعنی با قدم اول میگفتم چه فایده
من نتیجه دلخواه نگرفتم
چون تمرکز رو چیزی بود که هنوز نبود و حسم رو بد میکرد
نتایج خوبی نمیگرفتم
ولی استاد گفتند تمرکز بزار رو بهبود کارت رو پیشرفتت
و اگر یه قدم برداشتی به خودت بگو دمت گرم
من آنقدر پیشرفت کردم
کاری که من اصلا انجام نمیدادم
امید به خدا با گوش کردن این فایل یکی بهم یه پیشنهادی داده بود و من میترسیدم انجامش بدم یعنی میگفتم هنوز آنقدر عالی نشدم
ولی همزمان شد با گوش کردن این فایل و با خودم گفتم چرا انجامش ندم
من باید انجامش بدم
هیچی که برام نتیجه نداشته باشه
حداقل اینه که من خودم رو به چالش کشیدم و نقض های کارم رو میفهمم
برای همین به پیشنهاد دوستم بله گفتم ولی ایندفعه خیلی فرق داره
مدام به خودم میگم این چالش اومده منو بزرگتر کنه
من میتونم
یه حس آرامشی دارم
ولی سری قبلی که خودم رو به چالش کشیدم به شدت استرس داشتم و این افکار که یعنی من میتونم از پسش برییام تو سرم میپیچید
و درآخر اتفاقی که افتاد پا پس کشیدم و تا انتها نرفتم
استاد خیلی ممنونم ازتون
حتی همین کامنت نوشتن هم یه روزی برام چالش بود
کامت خوب بچه ها رو که میخوندم میگفتم
اینا خیلی قوی مینویسن
من نمیتونم
ولی یه روزی به خودم گفتم باید شروع کنم
باید بنویسم من میتونم
و الان میبینم بدون هیچ ترسی فایل جدیدی که میاد کامنتم رو مینویسم و خوددم دارم میبینم چقدر بهتر شدم تو این زمینه
خدا رو شکر میکنم در مدار دریافت این آگاهی ها بودم
خدا رو شکر به خاطر این سایت وجود شما و دوستان عزیزم