ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 3 - صفحه 2 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh-2.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-07 20:36:482024-02-14 06:04:58ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 3شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدا
سلام.
این فایلهای سریالی، پتانسیلِ اینو دارن ادم چندین بار کامنت بذاره، چون عملاً خودشناسی داره شکل میگیره.
اخرین اشتباه یا گفتگوی ذهنیِ مخربم این بود که چون متوجه شدم این اواخر پاشنه آشیلم قضاوت و نظر مردم هست، اومدم خودمو سرزنش کردم بابتش که چرا خوب نشدی هنوز.
توجهم رفت به کمبودهاش، تلاش ها یا موفقیتهامو هم ندیدم، یعنی اونجاهایی که اگاهانه تلاش کردم و تمرین کردم به سبک شخصیم زندگی کنم رو نادیده گرفتم، انگار که کار خاصی نکردم.
چون ذهنم نتیجه ی بزرگ رو نتیجه میدونه گاهی (تله ی کمال گرایی)
بعد یهو به خودم اومدم و اگاهی اومد برام که دختر خوب:
دوری از توجه به حرف مردم و قضاوتشون، روند تکاملی داره مثل هر چیزی.
تو هر بار فقط کافیه یه کمی از قبلت بهتر شی، همین.
نترس، عصبانی نشو، دکمه سرزنش رو خاموش کن سمانه جون.
انگار با این راهکار، آبی بر آتشِ وجودم و سرزنش ها ریخته شد.
خودمو دیدم که دارم حرکت میکنم در مسیر، و خوشحال شدم
یکی دیگه از راهکارهای این اشتباه در ذهنم، اینه که حرف آدم ها رو جدی نگیرم.
فقط بشنوم، نمونم توش، همین…
ظاهرش ساده است، باطنش تمرین و پشتکار می خواد.
:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:
امروز یه لحظه داشتم باورهای روی دیوار رو میخوندم، سوال پیش اومد چه کلید واژه هایی برای کار روی خود وجود داره که یادم بمونن، عینِ سرمشق باشن، همینطور مختصر و مفید هم باشن، عینِ یه نقشه ی مسیر که راهِ آسان رو بهم نشون میده.
تا جایی که درک کردم این سالها از اگاهی های سایت، اینا اومدن برام:
1- کنترل ذهن
2- کنترل ورودی ها
3- احساس لیاقت
4- باور
5- باور فراوانی
6- روزی های حساب و غیر حساب
7- تسلیم خدا بودن
8- هدایت
9- روند تکاملی
10- حرکت آهسته و پیوسته
11- فقط روی خدا حساب کردن
12- توحید/ شرک
13- توجه به زیبایی ها و نکات مثبت
13- تحسین
14- سپاس گزاری
15- مسئولیت پذیری
16- پیاده روی
17- زندگی و لذت بردن در لحظه
18- خندیدن/ شادی/ اندروفین
19- آسان شدن بر آسانی ها
20- اعراض/ حل مسیله
21- جدی و سخت نگرفتن
22- استقلال/ وابستگی
23- دوری از مقایسه، حسادت، قضاوت، تمسخر، سرزنش، نامهربونی با خود و دیگران
24- احساس خوب= اتفاقات خوب
25- ستاره قطبی/ خلق خواسته ها
26- انجام هر کاری با حس خوب
27- بهبودگرایی/ کمال گرایی
28- درس گرفتن از اشتباهات
29- کنترل گفتگوهای ذهنی
30- بها دادن/ قربانی کردن
31- توجه به داشته ها/ نعمت ها
32- کانون توجه
33- زندگی به سبک شخصی
34- چالش/ تضاد/ ناخواسته
35- درک/ عمل آگاهانه
36- دوری از توجه به حرف و نظر و قضاوت دیگران
37- مشخص کردن مرزهای خود
خودم خیلی لذت بردم از این نقشه ی مسیر.
راستی استاد جان، ستِ کلاه و تیشرت تون خیلی قشنگه.
الهی شکرت برای همه چیز
سلام بر سمانه خانم
این مواردی که اشاره کردین انرژی عالی در من ایجاد کرد و واقعا اگه حتی در حد کلمه هم باشن فقط با تلفظشان آدم میتونه از حال بد دربیاد چه برسه به اینکه با هر کلمه بیای تو ذهنت در موردش فکر و عمل کنی
عالی بود دست شما درد نکنه
سلام اقای مولانیِ محترم.
الهی شکر که برای شما هم مفید بوده و باعثِ بهبودِ انرژی تون شده.
سلامت و برقرار باشین و همواره در پناهِ اللهِ یکتا.
همه مون باشیم.
الهی شکرت برای درس هایی که به همه مون میدی از طریقِ دستِ ارزشمندت، استاد عباس منشِ نازنین.
داشتم به این فک کنم ک اگر بچه ها طرز فکر ما رو داشتن چند بار ک زمین میخوردن، دیگه تلاش نمیکردن
و با خودشون میگفتن شاید من نمیتونم راه برم و دست از تلاش میکشیدن، واقعا چی میشد؟؟!!
واقعا بچه ها الگو خوبی اند هم تو تلاش کردن هم پشتکار داشتن و اصرار به کاری که میخوام.
خیلی شده تو بعضی کارا نتونسیم درست پیش بریم ولی ی بچه با ی حرکت و شجاعت یه کار و درست انجام داده و ما تعجب کردیم….
درسته دوست من (◍•ᴗ•◍)
اگه بچه ها با هر اشتباه که انجام میدادن خودشونو سرزنش میکردن دیگه دنیا رو تجربه نمیکردن و تصور کن تو همون سطح می موندن . تویی که از اون سطح گذر کردی میدونی چقدر تحربه رو از دست دادن .
حالا فک کن خود ما اگر از تجربه کردن بترسیم چقدر زیبایی هارو از دست میدیم .
یه سخنرانی از تونی بوزان دیدم میگفت
( دانشکند کیه ؟ کسی چیزی رو تجربه میکنه ، نتیجه میگیره و میره سراغ تجربه بعدی .
حالا شما یه کاغذو به یه بچه میدید . همین طوری سالم که پسش نمیده .
اقای بوزان با حالت شوخی سعی کرد ادای بچه ها رو در بیاره . کاغذو مچاله کرد . سعی کرد پارش کنه . کوبیدش رو میز . یه تیکشو با دندونش کند . بعد کاغذو به بقیه نشون میداد . بعدم انداختش . کارش با مزه بود . ادای یه بچه رو در اورد. بعد گفت وقتی کاغذو به یه بچه میدید همین طوری پسش نمی ده .
اول مکانیک و ساختارشو بررسی میکنه .
مچالش میکنه .
سعی میکنه سختیش رو بسنجه . سعی میکنه پارش کنه .
به عنوان یه ابزار موسیقی امتحانش میکنه .
میکوبش رو میز و به صداش گوش میده .
یه تیکه ازشو برای نمونه برداری جدا میکنه و تو ازمایشگاه فوق پیشرفته بررسی میکنه .
گازش میگیره میزاره دهنش .
ارزش اجتماعیشو بررسی میکنه . این ماده تو جامعه از چه جایگاهی برخورداره ؟
جلو بقیه میگیره و واکنش بقیه اعضای جامعه رو در نظر میگره . از تجربیاتش نتیجه میگیره و میره سراغ تجربه بعدی . ( کاغذو میندازع )
پس دانشمند کیه ؟
هممون دانشمندیم . اشتباه کردن بخشی از تجربس . گرچه اشتباهو کی تعریف میکنه؟ همش مرحله ای از یاد گیره . باید منطق قوی قضیه رو برای خودمون روشن کنیم که اصلا چرا خودمونو سرزنش میکنیم و چرا نکینم موفق باشید (◕ᴗ◕)
سلام به استاد عزیزم و مریم جان و همه دوستان
سپاسگزارم استادم که همه ما رو به چالش میکشی تا به خودشناسی بهتر برسیم و واسه بهبود خودمون قدم برداریم
الهی شکررر
یه سری اشتباهات جزئی هست که میخوام بررسی کنم
البته قبلا یعنی چندین سال پیش اشتباهات بزرگی داشتم که همش سرزنش میکردم ولی به کمک خدا و لطف آموزش های استاد و خواسته قلبی خودم از سال 1399 خیلی تمرکزی دارم روی افکار و رفتار خودم کار میکنم و نتایج فوق العاده ای گرفتم خداروشکررر
من الان نزدیک به 5 ماهه دارم به شیوه دوره سلامتی زندگی میکنم و حدودا سه ماههروی عضله سازی کار میکنم من با همه حرکات اوکی بودم به غیر از عضلات سینه و به شدت توی اون ضعف داشتم و اشتباه انجام میدادم این در حالی بود که همسرم خیلی عالی انجام میداد و من اصلا وارد سرزنش نمیشدم و سعی کردم بهبود بدم و روز به روز بهتر بشم و تکاملم رو طی کنم و الان بعد از سه ماه میتونم شنا رو سه ست 8 تایی برم و میتونم خودمو تا یه جاهایی پایین ببرم و احساسم فوق العادست چون نسبت به مبدا خودم بهبود پیدا کردم
و یک اشتباه جزئی تر هم در مورد پسرمه که به شیوه تغذیه قبل داره جلو میره و من هم همش طبق باورهای قبل حس میکنم باید چیزی بخوره و مادام پیگیرش میشم در صورتی که میل نشون نمیده و همونجا به خودم یاداور میشم که باید این باور رو در خودم تقویت کنم که هر زمان خودش غذا بخواد میگه و من براش فراهم میکنم و به جای سرزنش کردن سعی میکنم رفتار درست رو انجام بدم و خودم رو بهبود بدم
دقیقا هر چی فکر میکنم با افکار الانم رفتار درست رو سعی میکنم انجام بدم و درگیر سرزنش نمیشم و همش دنبال راهی برای بهبود هستم و اگر احساسم بد بشه سریعا قانون رو بررسی میکنم و درستش میکنم تا احساسم بهتر بشه
نکته : اشتباه پیش میاد درسی که ازش میگیرم مهمه اگه اشتباه پیش نمیومد درس رو نمیگرفتم
نکته : هیچ زمینه ای نیست ، نشه در آن پیشرفت کرد و مهارت کسب کرد ( به شرط علاقه)
نکته : آنچه را که بخواهم یاد بگیرم میتوانم یاد بگیرم (با فکر کردن و تمرین و تکرار و بهبود)
تمرین :
مرحله اول : دو سه هفته پیش همسرم به انتخاب خودش برام کفش با برند اکو اینترنتی سفارش داد چون خودش سالهاست اکو میپوشه و حسش خوبه کفش که رسید من پوشیدم حس کردم نسبت به کفش قبلیم سنگین تره و باهاش راحت نیستم در حالی که کفش کاملا ضدآب بود و راحت در تابستان و زمستان میشد اون رو پوشید وقتی این موضوع شد به همسرم گفتم من واسه همین گفتم که باید قبل از خریدن کفش اونو پام کنم بعد بخرم و دقیقا این دیدگاه ذهنیت محدود کننده بود
مرحله دوم : احساس اینکه نمیشه به فضای اینترنت اعتماد کرد و احساسم بد شد و اینو به همسرم هم گفتم و به خودم گفتم از این به بعد کفشم رو خودم انتخاب میکنم قطعا همسرم هم کمی ناراحت شد ولی به روی من نیاورد
مرحله سوم : یه روز کفش قدیمی خودم رو پوشیدم ولی فرداش تصمیم گرفتم دوباره همون کفشی که خریدم رو بپوشم جالب اینجاست اینبار که پوشیدم پام توش راحت تر شد و این باعث شد که فکر کنم به این موضوع که همه چی عادت است چون من به جنس کفش قبلم عادت کرده بودم و از اینکه پا به ناشناخته بزارم مقاومت دارم و باید فرصت بدم تا به سبک جدید عادت کنم و با خودم بررسی کنم که این کفش جدید چه نفعی برای من داره نسبت به کیفیت و کارایی ای که داره
مرحله چهارم : درس : اعتماد کنم و اجازه بدم تا ناشناخته برام آشنا بشه و ادامه بدم و کم نیارم
تبریک میگم دوست من (◍•ᴗ•◍)️
خیلی خوشحالم که اینطور با تعهد دوره قانون سامتی رو ادامه میدید . دورهای که خودم هم دوست دارم تهیش کنم . موفقیت شما دوستان رو میبینم خوشحال میشم .
در رابطه با پسرتون هم ما تو فامیلمون بچه زیاد داریم . و خوب از نظر ژنتیکی هم همه کاملا به هم نزدیکن . اصلا ما اونجا همه با هم فامیلیم.
حالا خیلی ها درگیر غذا خوردن بچه ها شونن . در صورتی که بچه هایی هم هستن که خیلی هم کوچیکن . ابمیوشونو میگیرن زیر بغلشون میزارن تو یخچال برای بعدشون . یا خیلی راحت خودشون سر سفره میشینن قاشقشونو دستشون میگیرن . تو همون سنین خیلی پایین . خیلی ها هم هستن بزور به بچه هاشون غذا میدن . این تفاوت ها راحت معلومه . به عملکرد و باور خودمونه .
و اینکه اگه یه کفش رو بپوشیم و خوشمون نیاد سادس پیش میاد . چیزی که برام جالبه شما اینقدر در مسئله ریز شدید . احساس کردید که ممکنه همسرتون ناراحت شده باشه و همین باعث بهبود رفتارتون میشه و دیگه قرار نیست دفعه بعد همچین اتفاقی بیفته . چون ما تغییر کردیم . ما درسمونو گرفتیم . این چیزیه که من دوستش دارم و تحسینش میکنم .
دوست من موفق باشید . امید وارم از کفش جدید تون لذت ببرید و باهاش دنیا رو بگردید.
سلام به شما دوست عزیزم
خیلی خوشحالم که کامنت منو خوندید و تشکر میکنم که توجه کردین و مهمتر از اون نظرتونو گفتین
ایشالله خیلی زود دوره سلامتی رو تهیه میکنین یکی از بزرگ ترین معجزات زندگی من زندگی به سبک دوره سلامتیه غوغا کرده اگه بخوام در موردش بگم که کلی باید بگمم
ایشالله خودتون خیلی زود تجربش میکنین
اره باید اجازه بدیم بچه ها خودشون در صورت تمایل غذا بخورن نه اینکه ما به خاطر نگرانی هی بخوایم سیرشون کنیم
واسه کفش هم مررررسی ازتون که این دعای قشنگ رو کردین خیلیییی دوست دارم کفش های مختلف رو امتحان کنم و دنیا رو بگردم
باز هم سپاسگزارم ازتون
به خدای بزرگ میسپارمتون
به نام خدا
با سلام خدمت استاد عزیزم و همه ی دوستان خوبم
خدا رو شکر که باز هم فرصتی فراهم شد تا با جریان این آگاهی ها همراه بشم و از اونها برخودار
استاد عزیزم اومدم که ی کامنت کوتاه بزارم و تشکری بکنم و برم
کجا برم ؟
برم سراغ جلسه تکمیلی جلسه اول دوره احساس لیاقت که داره چشمک میزنه از اون چشمک های عشقولانه که ی زمانی توی ذهن ما کرده بودن که این هم گناهه !!!! این هم ی اشتباهه که تاوانش عذاب جهنمه مثل همه ی اون عذاب وجدان هایی که بهمون داده بودن بخاطر اشتباهات ناچیزمون که توی دریای رحمت و بخشایش خداوند عین برفهایی که روی کوههای اطراف ماست و با ی تابش جزیی نور خورشید ذوب میشن و میرن دوباره برمیگردن به اصلشون و پاک میشن
اومدم تشکر کنم چون واقعا دیدم بی انصافیه این احساس خوبم رو که بخاطر آگاهی های فقط و فقط جلسه اول دوره احساس لیاقته رو به اشتراک نزارم
من بعد از تقریبا ی ماه جلسه اول این دوره رو به اتمام رسوندم و اومدم بگم که استاد جان من یافتم اون چیزی رو که به دنبالش بودم توی این 5 سال بودن با شما اون حلقه ی مفقوده رو اون ترمزی که به دنبالش بودم ترمز ناکامی ها و نارضایتی ها که تمام پیشرفت های من رو زیر سوال میبرد و کم و ناچیز جلوه میداد و من رو ناتوان میکرد
و یکی از اون پیشرفت ها همین سرزنش نکردن به خاطر اشتباهاته
منی که قبلا بخاطر هر اشتباه کوچکی خودم رو چنان تخریب میکردم که احساس میکردم دیگه تمام شد و دیگه خدا من رو دوست نداره دیگه من بی ارزشم و جایگاهی ندارم پیش خدا
الان به جایی رسیدم که اولا خیلی خیلی کم اشتباه میکنم
بعدشم خیلی راحت رد میشم و میگم فدای سرت نسرین جان
تخم مرغ میشکنه کف آشپزخونه و مزین میکنه سرامیک ها رو میگم خدا رو شکر که فقط یکی از دستم افتاد و یکی دیگه هست و خیلی راحت جمع میکنم و میشورم
میرم لباس میخرم میام میپوشم بعد میبینم اون چیزی که میخواستم نیست میگم اشکال نداره بازم میخرم
حتی اگر دیگران هم اشتباهی میکنن راحت ازش رد میشم و سرزنشون نمیکنم مثلا چند روز پیش بچه ها موقعی که از کلاس داشتن می اومدن بیرون کاپشنون خورد به دو تا گلدان شیشه ای که روی اوپن بود و دقیقا ریز ریز شدن .بعد دیدم بچه ها ی جوری شدن این میگفت من نبودم اون میگفت من نبودم گفتم به سلامت عزیزان شکست که شکست فدای سرتون .جمعشون کردم و گفتم دیگه موقش بود که اینا رو عوض کنم چون خیلی باریک بودن و اذیت میکردن من عوض نکردم جهان دست بکار شد که به من بگه نسرین جان عوض کن اینا رو منم گفتم چشم
خلاصه استاد جان اینقدر دیدگاه من عوض شده نسبت به اشتباه کردن
از وقتی که اون جملتون رو توی دوره عشق و مودت رو شنیدم و تکرارش کردم که :
اگر بپذیرم توی این دنیا هیچ چیز جدی وجود نداره و این رو درکش کنم بازی رو بردم
دیگه خیلی راحت تر با همه چیز برخورد میکنم و رد میشم ازشون
استاد عزیز قبلا وقتی توی قرآن میخوندم که :
قد افلح من تزکی
همش با خودم فکر میکردم این تزکیه چیه
میدونستم مفهوم کلیش رو ولی خیلی درکش نمیکردم
ولی بعد از اینکه جلسه اول لیاقت رو کار کردم فهمیدم که که :
تزکیه همون برگشتن به اون لوح سفید دوران کودکیه
تزکیه = بیدار کردن احساس لیاقت
اگر این احساسه بیدار بشه و ترمیم بشه اونوقت تمامی ناپاکی ها رنگ میبازه و تزکیه اتفاق می افته
استاد عزیزم من تازه این 5 سال دارم طعم زندگی کردن رو میچشم و اون 40 سال گذشته رو عین کشاورزی که توی باد کاه رو به باد میده تا اون طرف تر روی زمین بشینه و اون گندم ناب که اونجا زیر دستش هست هویدا بشه با آگاهی های شما کاههای زندگیم رو به باد دادم
نمیدونم تونستم احساسم رو در قالب کاکات انتقال بدم یا نه
فقط میگم سپاسگزارم استاد
منی که زندگیم جهنم بود و پر از سختی و رنج به خاطر اشتباهات کرده و نکرده که خودم برچسب اشتباه بهشون زده بودم
الان وقتی بچه ها توی کامنت هاشون از تضادهایی مینویسن که اشکشون رو درمیاره هرچی فکر میکنم توی این مخصوصا دو سال آخر با شما بودن چیزی به اسم تضاد که من رو فشار بده یا بلوکی جهان توی سرم بکوبه باهاش مواجه نشدم و تنها چالش زندگیم پیدا کردن عشق و علاقمه که بعضی وقتها ی کم اذیت میکنه که هنوز بهش نرسیدم و گرنه زندگی من پر از آرامش و سکوت و تنهاییه همون تنهایی که قبلا اشک من رو در می اورد الان شده ی نعمت برای من
الانم هرچی فکر میکنم توی این چند سال اشتباهی که من رو به زانو دربیاره یا اشکم رو دربیاه رو من تجربه نکردم خیلی اشتباهات کوچیکه و خیلی راحت از کنارشون رد میشم حتی شده اونقدر سرگرم فایل گوش دادن بودم که گوشت قرمز بار گذاشتم و سوخته خخخخ ولی باز هم سرزنشی در کار نبوده و راحت از کنارش رد شدم
استاد برام غیبت نزن هستم ولی چون آگاهی های دوره ی لیاقته زیاده همزمان نمی تونم اینجا هم کامنت بزارم و
البته که میدونم حاضر بودنم به نفع خودمه
آخه ما هر دانش آموزی غیبت کنه از نمره فعالیت کلاسیش و کارنامش کم میکنیم خخخ
سپاسگزارم
سلام نسیرین جان سپاسگذارم
هستی از بودنت شاد باش وتحسین منو پذیرا باش …..
قبل از اینکه بیام کامنت شما نازنین انسان زیبا بین رو بخونم داشتم توی عقل کل کامنت های سال 99 محمد حسین لطفی رو میخواندم واشک میرختم .عجب آگاهی های پر محتوا وپر الوهیت مکتوب کرده …
خدایا شکرت ….حجم زیاد آگاهی کمی سردر گمم کردن دوست خوبم .ولی به این جملات شما رسیدم حال دلم آروم شد سپاسگذارم که مکتوب میکنی ..
همیشه در حال درخواست هستم وان فرکانس درونیم اکنون شعف داره وتمام این شعف وزیبای رو تقدیم روی ماهت نسرین بانو میکنم تشکر بابت فقط همین که هستی ………
احساس خوب وشعف براتون ارزومندم وسلامت وسعادتمند باشید
سلام به آقا جمال عزیز .منم از شما سپاسگزارم میدونستم امروز وقتشه یکی برام پاسخ بزاره و الان که پاسخ شما رو خوندم حال عجیبی پیدا کردم نمیدونم چیه ولی ی هیبت خاصی داره ی فرکانس به شدت بالا ولی سنگین انگار ی چیزی شبیه همون خشیت و خاف مقام ربی
نمیدونم شاید هم چون بعد از خوندن سوره نازعات هدایت شدم به پاسخ شما این فرکانسه تقویت شده
منم سپاسگزارم که هستین و پاسخ میزارین برام
حسم میگه برو ببین محمد حسین کیه و چی نوشته که اینقدر آقا جمال رو تحت تاثیر قرار داده
حس و حال عجیبی دارم ولی از نوع خوبش
سلام نسرین جان
اینم لینک محمد حسین عزیز
سپاسگذارم
شاید هم چون بعد از خوندن سوره نازعات هدایت شدم به پاسخ شما این فرکانسه تقویت شده
منم سپاسگزارم که هستین و پاسخ میزارین برام
حسم میگه برو ببین محمد حسین کیه و چی نوشته که اینقدر آقا جمال رو تحت تاثیر قرار داده
حس و حال عجیبی دارم ولی از نوع خوبش
abasmanesh.com
بازم سلام به دوست الهی ام آقا جمال .اتفاقا همون شب رفتم سرچ کردم و یکی از نظراتشون خوندم پر از آگاهی بود و نشانه و البته که ی کم صقیل .حق داشتین ی کم سنگینی کنه براتون .الانم که این لینک رو فرستادین دیگه مطامان شدم خداوند ی پیام هایی رو داره برام توی نظرات این بنده خوبش چون توی اون یکی نظرش هم ی،سری مفاهیم برام مشخص شد که بدنبالش بودم
سپاسگزارم از وجود الهیت
به نام خداوند هدایتگر
سلام به استاد عزیزم و خانوم شایسته عزیز
سلام به همه دوستان ارزشمندم
واکنش من نسبت به اشتباهاتی که مرتکب میشوم :
استاد من کلا آدمی هستم که نسبت به اشتباهاتم خودم و سرزنش نمیکنم و همیشه سعی کردم از اون اشتباهم درس بگیرم
البته شاید همون لحظه نتونم عالی این کار و انجام بدم ولی سعی میکنم وقتی که اشتباه میکنم احساسم رو بد نکنم
استاد من وقتی میخوام دلیل رفتارهام و باورهایی که دارم رو تو خودم پیدا کنم همیشه به بچگی خودم نگاه میکنم و میفهمم که این رفتارهای من از کدوم باورها نشات میگیره
وقتی من بچه بودم اگه من یا هرکدوم از خواهر یا برادرهام یه اشتباهی میکردیم مامانم همیشه میگفت اشکالی نداره خودت و ناراحت نکن از دفعه بعد حواست و بیشتر جمع کن
مثلا اگه ظرفی میشکستیم یا غذایی میریخت رو فرش یا اشتباهات شبیه به این بود
مامانم همیشه میگفت فدای سرت خدارو شکر که مثلا شیشه تو پات نرفت یا مثلا خدارو شکر که خودت چیزیت نشد
یادمه تو دوران کودکی یه بار مهمون داشتیم و من یه خراب کاری کردم
یادم نیست چی بود ولی مثل اینکه سر سفره یه ظرفی شکستم و مامانم خیلی خونسرد گفت اشکالی نداره
بعد بچه مهمون مون با تعجب پرسید گفتین اشکالی نداره ؟ اگه مامان من بود الان با دمپایی دنبالم میکرد من و میزد
بعد مامانم گفت اگه الان بخوام تنبیهش کنم این ظرف درست میشه سالم میشه ؟
اتفاقی که افتاده با داد و بیداد و تنبیه کردنم چیزی درست نمیشه
حالا دفعه بعد بیشتر حواسش و جمع میکنه
البته اینم به این معنی نبود که ما هرکاری دلمون میخواد انجام بدیم و مامانم بگه اشکالی نداره
منظور من اشتباهاتی هست که برای همه ما پیش میاد و اغلب ناخواسته بوده
انگار من این و یاد گرفتم که با سرزنش کردن خودم چیزی درست نمیشه بلکه اوضاع بدتر میشه
یا خیلی راحت تر میتونم خیریتی تو اشتباهم پیدا کنم مثل اینکه بگم خدایا شکرت که فلات اتفاق بدتر نیفتاد
وقتی اشتباه میکنم معمولا اینطوری برخورد میکنم که کاریه که شده و با ناراحتی کاری درست نمیشه
بهتره که درسش و بگیرم که دیگه اون اشتباه و تکرار نکنم
استاد قبلا ناآگاهانه این کار و انجام میدادم ولی بعد از آشنایی با شما
طبق قانون احساس خوب = اتفاقات خوب و احساس بد = اتفاقات بد
به خودم میگم با احساس بد داشتن فقط اتفاقات بد بیشتری برام میفته
استاد من از شما یاد گرفتم که با اشتباه کردن مشکل نداشته باشم ولی یه اشتباه رو دوباره تکرار کردن خط قرمزم باشه
گاهی اوقات شده اشتباه کردم که اصلا منجر به پیش اومدن مشکلات کاری یا مالی شده ولی چیزی که تونسته کلید باشه
کنترل ذهن من بوده
کنترل ذهن وقتی که اشتباه میکنی کلیده
بارها شده که تونستم ذهنم و کنترل کنم و احساسم رو خوب نگه دارم و به طرز معجزه آسا به راههایی هدایت شدم که اشتباهم جبران شده
تمرین :
مرحله اول : اشتباه اخیری که انجام دادم
یه ویدئو تو نرم افزار پریمیر ادیت کردم و خروجی گرفتم بعد از چند روز ویدئو نیاز به اصلاحات داشت
وقتی پروژه رو باز کردم دیدم پریمیر ارور میده و فایلها رو قرمز نشون میده
اول فکر کردم سیستمم یه مشکلی پیدا کرده و رفتم تو یوتیوب سرچ کردم ببینم مشکل از کجاست
یوتوب توضیح داد که وقتی با این ارور مواجه شدی باید این مراحل و انجام بدی تا درست بشه
هر کاری کردم مشکل برطرف نشد
متوجه شدم من فایلهای اصلی روبه اشتباه از سیستمم پاک کردم و طبیعتا وقتی ویدئویی اصلی وجود نداره نمیشه پروژه رو اصلاح کنم
مرحله دوم : واکنش من نسبت به این اشتباه
با اینکه تازه شروع کرده بودم به یادگیری نرم افزار پریمیر و کلی ذوق داشتم ولی این اشتباه باعث نشد که به ناتوانی برسم و بگم من به درد این کار نمیخورم
اتفاقا خوشحال شدم و گفتم یه نکته جدید یاد گرفتم
شاید اولش یه کم ناراحت شدم ولی تونستم خیلی سریع ذهنم و کنترل کنم
به خودم گفتم با توجه به این قانون که همه مسائل راه حل دارند شاید بشه یه راهی برای حل این مسئله ام پیدا کنم
یعنی من کنترل ذهن کردم
بعد از اینکه ذهنم و کنترل کردم و به خودم گفتم حتما یه راهی هست و یه ایده ای به ذهنم رسید
گفتم شاید همسرم فایلها رو داشته باشه تو آرشیوش
تو آرشیوهای همسرم گشتم و فایلها رو پیدا کردم دوباره کپی کردم و یاد گرفته بودم که چطوری ارور رو برطرف کنم
بعد از اون هم هدایت شدم به یه آموزشی که بهم یاد داد نرم افزار پریمیر با فتوشاپ فرق داره و اگه لوکیشن فایل رو جابجا کنی وقتی دوباره پروژه رو باز میکنی پریمیر ارور میده و باید بگردی و فایلها رو پیدا کنی که این کار زمان بر هست پس بهتره که فایلها رو بزاریم سر جای خودشون بمونن و اونا رو جابجا نکنیم
تازه برای من بدتر بود چون فایلها رو کلا پاک کرده بودم
مرحله سوم:
از اشتباهم چه درس هایی میتوانم بگیرم که در موقعیت مشابه عملکرد بهتری داشته باشم؟
اگه من بتونم ذهنم و کنترل کنم شاید بتونم یه راهی برای جبران اشتباهم پیدا کنم ولی اگه عصبی بشم و ناراحت بشم حتی اگه راهی هم وجود داشته باشه هم من به سمتش هدایت نمیشم
این اشتباه چه فرصت هایی برای بهتر شدن برایم دارد؟
باعث شد حواسم بیشتر به آرشیو هام باشه و با دقت بیشتری ازشون نگهداری کنم
باعث شد یادم باشه تا تایید نهایی مشتری رو نگرفتم چیزی رو پاک نکنم
باعث شد من یه چیز جدید یاد بگیرم و پیشرفت کنم
شاید اگه این اشتباه و نمیکردم این نکته مهم رو یاد نمیگرفتم و اونوقت شاید یه جای دیگه و یه زمان دیگه این اشتباه رخ میداد که دیگه نمیشد جبرانش کرد
باعث شد که من یادبگیرم کنترل ذهن چقدر مهمه و میتونم با کنترل ذهنم اوضاع رو تغییر بدم
باعث شد به خودم بگم حتی اگه فایلها هم برنمیگشت من باید انقدر قوی باشم و اعتماد به نفس داشته باشم که بتونم مسئولیت اشتباهم رو به عهده بگیرم و به مشتریم راستش و بگم
از چه زاویه ای به این اشتباه نگاه کنم که نه تنها به توانایی هام شک نکنم بلکه قدرت بگیرم برای ادامه مسیر؟
همه افراد موفق شاید تو کارشون یه سری اشتباهات انجام داده باشن اگه میخواستن خودشون سرزنش کنن و برن تو احساس بد که همون اول از مسیر برمیگشتن و هرگز به این جایگاه و این موفقیت نمیرسیدن
من تونستم خیلی عالی بدون اینکه کلاس خاصی برم پریمیر رو یاد بگیرم و باید خودم و تحسین کنم نه اینکه بیام تمرکزم رو بزارم رو یه اشتباه
من تازه کار و یاد گرفتم و تجربه کافی نداشتم و باعث شد اشتباه کنم و این اشتباه باعث شد من کلی تجربه کسب کنم
با اینکه من تازه کار بودم ولی تا به الان همه کارهام عالی و بدون اشتباه انجام شده و این جای تحسین داره و نباید به خاطر یک بار اشتباه که به خاطر کم بودن اطلاعات من اتفاق افتاد خودم و سرزنش کنم و توانایی هام رو نادیده بگیرم
قرار نیست من کامل باشم و بعد کاری رو شروع کنم من میرم تو دل کار و همین اشتباهات باعث میشه من
پیشرفت کنم
اگه من یک بار اشتباه کنم اشکالی نداره مهم اینه که اون اشتباه رو دوباره تکرار نکنم
مرحله چهارم : ایده ها و راهکارها برای اجرای این درس ها و بهبودها در عمل :
1. زمانی که اتفاق ناخواسته ای میفته یا اشتباهی رخ میده چه از طرف خودم باشه چه دیگران باید به خودمون یادآوری کنیم که میتونست از این بدتر هم بشه پس خدایا شکرت که از این بدتر نشد
2. همواره تو زندگیم سعی کنم که تمرکزم رو نکات مثبت باشه اگه این کار برام تبدیل به عادت بشه اونوقت خیلی راحت تر میتونم از اشتباهاتم درس بگیرم و تو اون اشتباه زیبایی ها رو پیدا کنم چون ذهن من تربیت شده برای تمرکز بر نکات مثبت
3. همواره سعی کنم تو زندگیم موفقیت هام رو به یاد خودم بیارم و خودم رو تحسین کنم که با انجام یک اشتباه راحت تر بتونم ذهنم و کنترل کنم و خودم و سرزنش نکنم
4. تو زندگیم یاد بگیرم مسئولیت تمام رفتارهام رو به عهده بگیرم و کسی رو مسئول اتفاقات زندگیم ندونم اگه من این ویژگی رو در خودم ایجاد کنم اونوقت خیلی راحت تر میتونم مسئولیت اشتباهم رو به عهده بگیرم
5. بیشتر به مفهوم الخیر فی ما وقع ایمان بیارم چون خیلی وقتا یه اشتباهی ازم سر زده و اتفاقا سبب خیر شده و گفتم خدایا شکرت که فلان اشتباه انجام شد که مثلا باعث شد مسیر تغییر کنه
استاد عزیزم سپاسگزارم از شما
به نام اللهِ یکتا.
سلام.
استاد جان، ازتون سپاس گزارم برای این دوره ی هدیه که روی سایت دارین میذارین.
برای من خیلی ارزشمنده.
از سخاوت تون سپاس گزارم.
این دوره دقیقا مکمل و یاداوری کننده ی عالی هست بعد از دوره لیاقت.
هر طور نگاه میکنم میبینم شما فرقی قایل نیستین برای دوره های محصولاتتون، و دوره های هدیه ای تون.
تو جفتشون دارین نکات اصلی رو میگین و تکرار میکنین.
من به عنوان مخاطب، لذت میبرم از این حجم یادآوری و آموزش اگاهی های اصل و ناب.
سپاس گزارم ازتون بی نهایت.
موضوع این قسمت دست گذاشته رو پاشنه آشیل های من:
ترس از اشتباه کردن.
ترس از ضعیف به نظر اومدن پیش چشم بقیه.
بله، من مواظبم اشتباه نکنم، که پیشِ چشم بقیه ناتوان یا ضعیف به نظر نرسم.
سمانه جان
تو هم انسانی، اشتباه هم میکنی.
اینو بپذیر لطفا.
تو اجازه داری و طبیعیه که اشتباه هم بکنی.
درس هاشو برداشت کن و رهاش کن.
سمانه، تو حق داری اشتباه کنی.
میدونی چرا؟
چون تو همه چیز رو بلد نیستی.
تو دل مامانت بودی، فقط یه سری توانایی های اولیه و پایه رو یاد گرفتی.
یادِ نی نیِ تو دلت بیوفت:
داره تکامل پیدا میکنه، اعضای بدنش شکل گرفته و داره بزرگ میشه، داره یاد میگیره چشم هاشو باز و بسته کنه،دهانش رو باز و بسته کنه، دست و پاهاشو تکون بده، انگشت هاشو تکون بده و …
تا وقتی به سلامتی به دنیا اومد بتونه زندگی تو دنیا رو جلو ببره.
اما آیا بلده کارهای دیگه رو بکنه؟
بلده آشپزی کنه؟
بلده بازی کنه؟ فوتبال، یا هر بازی دیگه ای رو؟
بلده راه بره؟ بِدَوه؟ دوچرخه سواری کنه؟
بلده رانندگی کنه؟
بلده چطوری صحبت کنه؟
نه، بلد نیست، چون قراره یاد بگیره کم کم…
بلد نیست حتی شیر بخوره، به دنیا بیاد تازه یاد میگیره و …
تو هم همینی.
فکر نکن چون بزرگ شدی، معنیش اینه که دایره المعارف همه ی اگاهی ها هستی.
حق نداری اشتباه کنی.
همیشه باید کامل باشی!
هر کاری که بخوای رو میتونی یاد بگیری، مگه اینکه ذهن خودت ترمز بذاره برات.
ترمزهات از کجا میاد؟
چون تنظیمات کارخانه ی تو این هست که تو لایق، ارزشمند و توانایی.
تو خالق زندگیتی هر طور که خودت دلت بخواد.
تو با ویژگیِ حق انتخاب داشتن، به دنیا اومدی.
حالا چطوری ترمز تو ذهنت شکل گرفته؟
وقتی کوچولو بودی و مشتاقِ یادگیری و تجربه کردن، تو مسیرت چیزهایی شنیدی و دیدی که بهت این باور رو داده که تو نمیتونی!
تو حقِ اشتباه کردن نداری، چون اینطوری توقعِ بقیه رو اجابت نکردی.
دیگرانی که فکر میکردن باید کامل باشی، باید بلد باشی…
تو هم که کوچولو بودی و فکر میکردی باید همه دوستت داشته باشن، بهت توجه کنن…
و فکر کردی برای عزیز بودن، نباید یه سری کارها رو بکنی…
نباید تجربه های ناموفق داشته باشی.
اجازه شو نداری که اشتباه کنی.
بعد چیکار کردی؟
برای دفاع از خودت و اینکه اطرافیانت همچنان تاییدت کنن، رو اوردی به این سمت که خب پس من چیکار کنم؟
آهان، اصلا سمتِ تجربه های جدید نمیرم که بخواد ناموفق باشم.
تو نمیدونستی موفق میشی یا نه!
ولی انتخاب کردی بعضی کارها رو اصلا سمتشون نری تا نقص و خطایی هم نداشته باشی.
چون اون وقتها نظر بقیه برات مهم میشده.
بیا یه باور جدید رو با هم تمرین کنیم:
من بلد نیستم اما می تونم یاد بگیرم.
اگه اشتباه هم بکنم در مسیر، اشکالی نداره، طبیعیه، هر چی بیشتر تمرین کنم، مهارتم بهتر میشه. مغزم اینطوریه که هر چی بیشتر کار کنم روی هر موصوعی بهتر یاد میگیرتش.
برات مثال میزنم که یادت بیاد:
تو از اول کامپیوتر بلد بودی؟
کار با موبایل بلد بودی؟
بانکداری اینترنتی بلد بودی؟
سرچ بلد بودی؟
آشپزی بلد بودی؟
رانندگی بلد بودی؟
بنزین زدن ماشین بلد بودی؟
معاینه فنی بردن ماشین بلد بودی؟
کارواش بردن ماشین بلد بودی؟
اوریگامی ساده، ماژولار، باکس، کامپلکس، تسلیشن، پیپر کرفت و … بلد بودی؟
خرید کردنِ مستقل بلد بودی؟
و …
چی شد یاد گرفتی و کم کم ماهر شدی؟
چون به عنوان یه چالش، واردشون شدی.
شاید ترسیدی، ولی رفتی تو دلشون…
فرقشون اینه هر وقت خواستی و وارد کاری شدی، کم کم نتیجه گرفتی.
هر وقت وارد نشدی هم تغییری در کیفیت زندگیت حاصل نشده.
به همین سادگی.
پس هر کار دیگه ای رو که هم بخوای، میتونی یاد بگیری.
یادته تا زمان ازدواج (31 سالگی) دست به آشپزی نزده بودی؟
یادته آبجیت سرزنشت میکرد آشپزی کن فردا لنگ نمونی؟
تو چی گفتی؟
ریلکس بودی، میگفتی یاد میگیرم…
چی شد؟
ازدواج کردم، اشپزی کردم، یاد گرفتم کم کم، الان هم دستپخت خوبی دارم…
واسه مهمونی ها میترسم ولی.
چند بار تجربه کردم و بهتر شدم.
هر وقت کنترل ذهن دارم، دستپختم خوبه.
چی میشه تو مهمونی اگه غذات کیفیتش کم باشه؟
بی عزت و احترام میشی؟
نه جانم، اینا فقط تو ذهنِ نجواگرت شکل گرفته نه حقیقت.
بارها خودم به مامانم که گاهی برای غذاش ناراحت میشه و میگه ببخشید خوب نشد، گفتم مامان ما انقدر در کنار هم و سفره بهمون خوش گذشته که حتی متوجه نشدیم تو میگی غذا خوش نمک شده یا هر چی…
پس توجه آدما به حس خوب هست.
حس خوب، خیلی چیزها رو پوشش میده…
سمانه جان، چه فرقی هست بین اینایی که بلد شدی و اونایی که فکر میکنی ضعیفی توشون یا نمیخوای واردشون بشی؟
میترسی؟
بله میترسم.
ذهنم میترسونه منو …
ترسم از اشتباه که بقیه مسخره ام کنن.
ضعیف به نظر برسم…
خب ضعیف به نظر برسی، چی میشه؟
باور کن آب از آب تکون نمیخوره، ادما به سرعت فراموشت میکنن، ادما سریع هم قوت هاتو فراموش میکنن هم ضعف هاتو…
پس تو چرا اینقدر این ادما رو جدی میگیری؟
نمیدونم!
خودمم دوست دارم بفهمم.
چرا روی یه مسایلی انقدر بی توجهم به نظر و قضاوت دیگران.
روی یه مسایلی انقدر توجه میکنم به نظر و قضاوت دیگران.
چرا؟
نمیدونم.
ولی متوجه میشم.
چون افتادم تو مسیرش.
چون برام بولد شده.
مطمینم افتادم تو مدارِ حل این چالشِ بزرگم، این پاشنه اشیلم.
هر چی بیشتر گوش میدم، بیشتر درک میکنم.
چی میشد که تو بچگی، وقتی دَرسِت خوب بود، ولی میترسیدی دستت رو بالا بگیری، جواب سوالهای خانم رو بدی؟
چون میترسیدم اشتباه باشه، بقیه مسخره ام کنن.
برای همین دستمو بالا نمیبردم و اصلا جواب نمیدادم.
پیشگیری دایم داشتم از بروز اشتباهاتِ احتمالی…
یه سانسورِ خودکار روم پیاده سازی شد.
من یه منِ سرزنشگر، یه والدِ سرزنشگر قوی تو خودم داشتم و هنوزم دارم…
البته از وقتی روی فایلها متمرکزتر شدم، بعد دوره لیاقت و همین فایلهای ناب، با خودم مهربونتر شدم.
سرزنشم کمتر شده.
هر چی تمرین میکنم، بهتر هم میشم.
الان وقتی غذام از حالتِ کیفیتِ متعادلش کمی خارج میشه، اصلا ناراحت نمیشم، میگم اشکالی نداره، اینبار اینطوری شد، دفعه بعد بهتر دقت میکنم.
تازه یه کشف باحال هم کردم:
یکی از سرزنش های غالبِ من این بوده که چرا این حرفو زدی؟
چرا الان ناراحت شدی؟
چرا دوباره وارد تله ی توضیحِ اضافی و دفاع کردن، وارد شدی؟
چرا ورودی هاتو کنترل نکردی؟
چرا یه نازیبایی رو ادامه دادی؟
و …
دیشب یهو بعد از یه گفتگویی با همسرم، ناراحتیم بعدش، و این نجواها…
یهو به خودم اومدم گفتم اشکال نداره.
حالا این گفتگو رو کردی، کنترل ذهنت کم بود، اشکالی نداره، یاد میگیری، پیش اومده، حست رو بد نکن…
جفتتون باید با ارامش و بدون شتاب فکر کنین، تا گفتارتون بهتر شه…
جفتتون ادم هستین، اشتباه هم میکنین.
تحلیل کردم برای خودم بعدش.
و بعدش افتادم روی موج کنترل ذهن و ارام کردن خودم.
سرزنش قطع شد.
دیدم به به، این مهربانی با خود، چه تاثیرات بزرگی داره میذاره روی بهبود کیفیت زندگیم.
یعنی هر طرف سرم رو میچرخونم میبینم پای کنترل ذهن وسطه.
یعنی سمانه طوری به مسیله نگاه کن که بهت حس خوب بده.
معنیش اینه بی خیال و بی تفاوت باش؟
نه.
یعنی مسیله رو درست ببین.
روبه رو شو.
مهربون باش با خودت.
دلیل ها رو بررسی کن.
درس ها رو بگیر.
ارام و خوشحال و خونسرد تلاش کن برای بهبود.
سرزنش و احساس گناه نداشته باش.
اینطوری اول اروم میشی، بعد به راهکارهای خوب هم میرسی.
خیلی لذت بردم از این فایل.
مرسی استاد جان.
حسم میگه دوباره میام.
فعلا تا اینجا رو کامنت میکنم تا دوباره برگردم.
خدایا شکرت برای فایلهایِ نابِ استاد.
به نام خدا
ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 3
به اشتباه مهمی که اخیرا انجام دادی فکر کن. در آن زمان چه واکنشی داشتی و چطور با خودت برخورد کردی؟
آیا احساس شما این بود که:
” اشتباهی است که رخ داده و اشکالی ندارد. ببینم چه درسی برایم دارد؛ ببینم چه تغییر یا بهبودی ایجاد کنم که در آینده این اشتباه تکرار نشود؛ ببینم چطور می توانم در این موضوع بهتر شوم”؛
آیا به شدت خود را سرزنش کردی!
آیا آن اشتباه را به شخصیت خود وصل کردی و به احساس ناتوانی رسیدی؟!
آیا به این نتیجه رسیدی که کلا به در این کار نمی
خوری؟
وقتی من اشتباه رو انجام دادم که در ادامه خواهم گفت چه اشتباهی بوده البته دوتا اشتباه جدا از هم بوده وهر دو حول محور رابطه ی دونفر باهم بوده اولش خودمو سرزنش کردم وبه خودم گفتم بابا تو این همه داری روی خودت کار میکنی پس چرا این اشتباه رو کردی وبعد که از مرحله ی خود سرزنشی با آلارم احساس بد گذر کردم بدنبال راه حلی گشتم که از اون حس بد بیام بیرون که در ادامه خواهم گفت که با انجام چه کاری از این اشتباهم درس گرفتم وآرام شدم ودست از سرزنش خودم برداشتم.
البته من این اشتباه رو نمیتونم بگم به شخصیت خودم ربط دادم بیشتر به جایگاهی که در اون رابطه ها داشتم ربط دادم واولش به خودم حق دادم ولی بعد متوجه شدم که نه تنها حق نداشتم بلکه اشتباهم کردم و….
موضوع اشتباه من ..
به صورت کاملا اتفاقی متوجه ارتباط دوتا از همکارانم باهم شدم یک خانم 46 ساله ویک پسر 30 ساله البته این خانم از همسرشون متارکه کردن واین پسر حدودا 30 ساله مجرد هستند وتا بحال ازدواج نکردند.
وقتی من متوجه رابطه این دونفر شدم خیلی بهم ریختم چون اصلا دلم نمیخواست محیط کارم وارد مسائل حاشیه ای بشه.
خیلی با هر دوشون تند حرف زدم گفتم خیلی کارتون اشتباهه.
سعی کردم عواقب این رابطه رو برای هر دونفر روشن کنم .
ولی بعدش به خودم گفتم شما چرا اینکارو کردی میتونستی اصلا بروشون نیاری میتونستی چیزی نگی اونها که رابطشون هیچ لطمه ای به کار شما وارد نمیکرد واین یه موضوع کاملا شخصیه .
وبعداز کمی سرزنش خودم فهمیدم احساسم نسبت به خودم خوب نیست .
اولین کار صحبت با خودم بود
به خودم گفتم شما بخاطر اینکه مسول این مجموعه هستی و بخاطر احساس مسئولیت بود که توی این موضوع ورود کردی ولی این یه موضوع کاملا شخصی بین دونفر بود وهیچ لطمه ای هم به کارت وارد نمیشد از طرف این دونفر وتو مسول زندگی واشتباهات دیگران نیستی .
درسته که رابطه ی این دونفر میتونه خیلی براشون درد سر ساز باشه هم تو محیط کار وهم توی خانواده هاشون ولی خودشون مسول این دردسرهاشون هستن چون هردو عاقل وبالغ هستن .
وبعد که با خودم حرف زدم ومسولیت اشتباهم رو پذیرفتم رفتم از هر دوتاشون عذرخواهی کردم وبهشون گفتم تا زمانی که رابطه ی شما دونفر به محیط کار من صدمه نزنه این یه موضوع کاملا شخصیه وبه من هیچ ارتباطی نداره وحتی عواقب این رابطه چه خوب وچه بد هم به من ارتباطی نداره چون شما هردو کاملا بالغ وفهمیده هستین .
من از هردوی شما پوزش میخوام .
وچقدر راحت شدم وچقدر از این موضوع درس گرفتم .
اشتباه دیگه ی من که باز در حوزه ی ارتباطات هست بر میگرده به دخترم .
دختر من دو سه سال پیش از همسرش جدا شده والان با ما زندگی میکنه .
از اونجایی که من از همسر دخترم غیر از احترام ومتانت چیز دیگه ای ندیده بودم هنوزم که هنوزه به شدت ایشون رو دوست دارم وحتی براشون دلتنگ هم میشم و همیشه تو این مدت جدایی این دو من منتظر بودم که اینها بهم رجوع کنند چون از نظر من دامادم انسان شایسته وخوبی بود وچندروز پیش دخترم حرف از رابطه با شخصی دیگر زد ومن بهش گفتم ولی من دلم میخواست تو برگردی به زندگی قبل خودت !!!!!
ودر لحظه از این حرفم پشیمون شدم وخودمو سرزنش کردم که چرا این حرفو به دخترت زدی ؟!اینها اگه باهم هماهنگ وهم فرکانس بودند که از هم جدا نمیشدند واینکه تو داخل زندگی این دونفر نبودی و فقط با ظاهر این رابطه نمی تونی برای زندگی کسی ابراز نظر کنی .اصلا مهم نیست که توی مادر چی دلت میخواد ویا چه نظری نسبت به دامادت داشتی مهم اینه که دونفر حالشون باهم خوب نبوده والان کنار هم نیستن وتو الان داری در مورد یک موضوع کاملا شخصی نظر میدی واز دخترم معذرت خواستم ودخترم به من حق دادوگفت مامان تو حق داری دلت بخواد من برگردم سر زندگی قبلم چون من هیچ وقت چهره ی واقعی همسرم رو به تو نشون ندادم و نگفتم که توی زندگیم چه مشکلاتی با ایشون داشتم بخاطر همین شما احساستون هنوزم نسبت به این آدم خوبه وهمیشه آدمها منتظر آدمهای خوب میمونند واین انتظار برای شما طبیعیه چراکه فکر میکنید این اقا بسیار انسان محترم و شایسته ای بوده !نه مادر من اینطور نبوده !من هیچ گاه نخواستم تمرکز خودم وسایرین رو بزارم روی نکات منفی این شخص وهمیشه سعی کردم ایشون در خوب بگم وخوب جلوه بدم در صورتی که الان میفهمم این باعث خوش خیالی شما شده و…
خلاصه که من سریع متوجه شدم که اشتباه کردم وجهان هم سریع از طرف دخترم به من واکنش نشون داد که خیلی خودمو سرزنش نکنم وبه من سخت نگرفت ومقاومتی نشون نداد خداروشکر.
ودوباره این قانون برای من تکرار شد که لیلا جانم تو فقط مسول زندگی شخص خودت هستی چون فقط به فرکانسهای خودت دسترسی داری ومیتونی تغییرش بدی .برای زندگی هیچ کس هیچ نسخه ای نپیچ چون تو از همه چیز ممکنه خبر نداشته باشی .شاید خیلی از چیزها از سر خیر خواهی وابرو داری پشت پرده پنهان مونده وبه تو نرسیده پس قضاوت نکن بگذار آدم ها خودشون با توجه به اگاهیهای خودشون برای زندگیشون تصمیم بگیرن .
تو مسول رابطه ی غلط ویا درست هیچ کس نیستی.
چون تو در رابطه ی اونها قرار نداری که بفهمی در اعماق این رابطه چه چیزهای نهفته ای وجود داره .
پس نظر نده .
پس به یک رابطه نگو غلط ونباید باشه .(رابطه ی دوتا همکارم)
وبه رابطه ی دیگری نگو خوب ودلم میخواد باشه(رابطه ی دخترم وهمسر سابقش).
نتیجه گیری ودرسی که از این اشتباهم گرفتم …
لیلا جانم تمرکزت رو از روی دیگران بردار .
لیلا جان تو هیچ مسئولیتی در برابر زندگی دیگران نداری.
لیلا جانم تو بخاطر جایگاه مدیریت در مجموعه ویا بخاطر مادر بودنت به خودت اجازه دادی راجع به رابطه ی افراد ابراز نظر کنی ولی اصلا موردی نداره همینکه الان فهمیدی که اصلا مهم نیست چه جایگاه وچه مسولیتی داری فقط بدان واگاه باش که نباید وارد مسائل خصوصی وشخصی افراد بشی وبهتره که هیچ انرژی برای اینکار نزاری چون واقعا بی فایده هست ونشتی انرژی داره چون دونفر اگه همدیگرو بخوان تو نمیتونی کاری کنی حتی اگه از نظر تو این رابطه غلط باشه وباز تو نمیتونی کاری کنی برای بازگشت به رابطه ای که از هم جدا شدند حتی اگه از نظر تو این رابطه میتونه دوباره از سر گرفته بشه پس بی خیال دیگران .
همه ی ادم ها اینجا هستند که هرکدوم درسهای خودشون رو یاد بگیرند .
خدای من احساس میکنم با درک دوباره ی این موضوع یک بار سنگین از روی دوشم برداشته شد .
چقدر سبک شدم .
در مورد اشتباهات تواناییها خداروشکر در اکثر مواقع خوب عمل میکنم چون اکثر فعالیتم جنبه ی نظارتی داره نه جنبه ی اجرایی ودر این حوزه سعی میکنم نگاه مثبت وبهبود گرایانه ی خوبی داشته باشم وبه انسانها فرصت رشد وارتقا بدم و از اشتباهات اونها هیچ وقت برای تحقیر وسرزنش استفاده نمیکنم بلکه همیشه به عنوان ابزاری برای پیشرفت شغلی وپیشرفت کاری ومهارتی استفاده میشه.
مثلا اگر اشپز من یک روز برنج رو کمی نرمتر درست کنه سعی میکنم بگم فلانی بهتر نیست یکم برنج کمتر جوش بخوره وسرحالتره باشه ؟! وایشون اینطوری متوجه میشن که برنجشون بیشتر جوش خورده ونرمتر شده که من این نظرو دادم واز فردا در این مورد دقت بیشتری میکنند چون واقعا این خطا از دسته هر آشپزی ممکنه در بره پس سرزنش کردن به نظرم بیشتر آدمها رو متوقف میکنه تا متوجه!
یا زمانهایی که پیک های من دیر میرن ومیان
میگم فلانی بهتر نیست که از راه های میانبر استفاده کنید که راحتتر برید وبرگردید واینجوری اونها متوجه میشن که باید از راه میانبر برند واینجوری سریعتر غذارو میمیرسونند ودر ضمن لحن صحبت من جنبه ی سرزنش وتوبیخ رو هم نداره وبسیار تاثیر گزارتره.
خداروشکر که در سمت مدیر کارم رو خوب انجام میدم واز خودم برای این مهارتم بسیار خوشنود وراضی هستم.
همه ی همکارانم بسیار به من ارزش واحترام قاعل هستند واز همه مهم تر کارشون رو عاشقانه وعالی انجام میدن وحتی زمانی که خودم حضور فیزیکی ندارم اکثر مشتریانم بازخورد مثبت وخوبی نسبت به خدمات دارند .
استادم از شما بی نهایت سپاسگزارم برای این سلسله فایلهای ارزشمند.
سلام به لیلاخانم زیبا ودوستداشتنی
عزیز چقدرررررر کامنتت زیبا وتاثیرگذاربود برام بعدخوندن کامنتت نفس عمیق کشیدم ومرورکردم که من تاقبل این آگاهیها چقدررررر خودمو زجر میدادم
چقدر دلسوزی میکردم ومیخواستم گره ازکارهمه بازکنم فکر میکردم بااین کاربه خدانزدیکتر میشم دروهله اول هم حالم خوب میشد چون طرف که بهش مشاوره داده بودم وباهاش همدردی کرده بودم همون لحظه شاید همون روز حالش خوب بود ومن مطمئن میشدم کارمودرست انجام دادم ویه کارالهی کردم
ولی بعد چندروز دوباره بهم میریخت ودوباره ازم راهنمایی میخواست وبه چه کنم چه کنم میفتاد ومن بازهم…..
خدااااای من حتی اگه کسی ازمن کمک نمیخواست داوطلبانه میخواستم بهش کمک کنم حالشومیپرسیدم وسعی میکردم بدونم دلیل ناراحتیش چیه شایدبتونم کمکش کنم وخداییش هدفم کمک بودوبه هیچ عنوان قصدتجسس نداشتم بعدش هم کلی حالم خراب میشد بابت مشکلاتش ومن بازهم نمیفهمیدم ازکجاداره این حالبدی رقم میخوره چندین نفرو داشتم که ازم مشاوره میگرفتن و این بهم یه حس ارزشمندی وکاربلدی میداد برای مسائل خواهر برادر مادر وپدرم فامیل وحتی غریبههای اطرافم غصه میخوردم وفکرم درگیر بود که چیکارکنم که چه کاری میشه براشون کرد تو حوزههایی فعالیت داشتم وتو جلسهها پیشنهادهایی میدادم که بااین مشکل چه جوری رفتار کنیم درباره اعتیاد جوونها پوشش دخترا و فقر و…..
خداااااای من برای همه توصیه وپیشنهادپیشرفت وحال خوب داشتم جز خودم تا اینکه استاد جانم اومد تو زندگیم و چیزهایی بهم یادداد که توعمرم من خلافشو عمل کرده بودم
تمرکزتو بذار روی خودت اینقدر این جمله برام غریب بودکه هنوزم باهاش کموبیش مقاومت دارم وهی میخوام دیگران رو ارشادکنم ازوقتی که تلاش کردم فقط به همین یک موضوع جامه عمل بپوشونم زندگیم کنفیکون شد همه اون آدمها ازدور وبرم کم کم رفتن وتونستم به یکیشون هم بگم که این شماره مشاورخانواده اینم شما خودتون میدونین و لطفا دیگه به من زنگ نزن
خیییییلی برام سخت بوداین حرف روبزنم اما همه زورم رو جمع کردم توتستم درقالب پیامک بهش بگم خداروشکر درسته اون لحظه جوابی نداد ولی بعدیه مدت همه چی عادی شد وباهم سلام علیک داریم ونه من چیزی ازت میپرسم درباره مسائلش ونه اون چیزی میگه خداروشکرمیکنم ازوقتی تمرکزم رو گذاشتم روی خودم وسعی کردم به خودم بپردازم دیدم خودم چقدرررررر مسئله حلنشده دارم که ده برابر بیشتر ازاونایی که بهشون مشاوره میدادم نیازمند مشاورم
بعداز نزدیک دوسال آشنایی بااستاد هنوز چیزهایی رودارم ازعمق وجودم بیرون میکشم که اونقدر برام غریبه که انگار من نیستم ودارم بایه فرد جدیدروبرو میشم منی که برای بچههام اینقدر حرص میخوردم که مواظب رفتارشون باشن وپرفکت وعالی به نظر برسن منی که همش نگران بودم الان دخترم تو اتاقشه درو بسته چیکارداره میکنه نکنه کسی باهاش درتماس باشه ازش سواستفاده کنه وگولش بزنه ویاپسرم همینجورهمیشه نگران بودم تو مدرسه باهاشون چه رفتاری میشه ونکنه بهشون بی احترامی بشه نکنه نتونن درسی رو درست جواب بدن وتو جمع مسخره بشن وهزااااارتا مورد دیگه که فکر میکردممممممم نگرانیهای مادرانهس وباید باشه ووقتی بعضیهارو میدیدم که چقدررر خونسرد وآرومن وانگار هیچ دغدغهای درباره هیچی ندارن میگفتم خدایا یعنی چه جوری اینحورین؟؟؟؟
یا تومهمونیها چقدررررررخودمو اذیت میکردم که همه چی عالی باشه ووقتی مهمون میاد دیگه سرسوزنی کاررو زمین نمونده باشه حتما دومدل غذا کمتر نباشه لباس تکراری نپوشیده باشم بچه.هام مودب باشن کلی بهشون سفارش میکردم واگه کوچکترین خطایی میکردن بعد رفتن مهمونها اول اونها رو توبیخ میکردم وخستگی رو توجون خودم نگه میداشتم خدااااای من چقدر به خودم ظلم کردم
خدایا تو میگفتی ولی من نمیشنیدم الان که دارم این کامنت رو مینویسم که ایدهش کامنت شمابود لیلاجان خیلی اوضاعم بهتره همین دیروز مادرم درباره مشکل برادرم باهام صحبت کردومن قشننننننگ متوجه تغییراتم شدم چون قلبم تقریبا آروم بود وگفتم خدابزرگه وسعی کردم باهمین جمله ونه کلی مشاوره مادرمم آروم کنم خدا وشکر
والان نگرانیهام درباره بچههام ازصد به ده رسیده وچقدر آرامش دارم اونام دارن بهتر رفتار میکنن ومن راضیترازراضی هستم الحمدلله خداروصدهزار مرتبه شکر توهمه چی دارم تکاملم روطی میکنم و تلاشم اینه که هرروزم از روزقبلم بهتر باشه واین سخن امام علی همیشه آویزه گوشمه که هرکس دوروزت شبیه هم باشد زیان کرده
بازم ممنونم لیلاجان ازکامنتت درسها گرفتم وامیدوارم بتونم توی مسیرم ازشون استفاده کنم عاشقتم وبترینهارو برات آرزو میکنم
درپناه حق
سلام به استاد، خانم شایسته و دوستای عزیزم
استاد شما چقدر خوبید
این فایل رو دقیقا زمانی روی سایت گذاشتید که وجود من سراسر سرزنش خودم بود به خاطر اینکه امروز نتونسته بودم ذهنم رو کنترل کنم.
اصلا به برنامه هام نرسیدم و بشدت غرق استرس و تنشم.
به حدی از احساس ناتوانی رسیدم که باورم نمیشه این منم.
خودتخریبی من به شدت زیاده چون اصلا از خودم راضی نیستم.
نمیتونم ذهنم رو کنترل کنم که اونکاری رو انجام بده که باید…
و بنابراین به این باور میرسم که من توانایی انجام هیچ کاری رو ندارم
و تنها کسی که این وسط دستم رو گرفت خدا بود…
امشب با تمام وجودم اومدم و با ایمان ناقصم بهش رو آوردم،
ولی اون اینقدر سخاوتمنده که جوابم رو داد و هدایتم کرد،
با این فایل که مطالبش برام خیلی سنگین بود
ولی سعی ام رو میکنم و میرم توی دلش
الهی شکرت…
وقت بخیر
تو،من چندسال پیشمی.
هنوزم که هنوزه
منو یه دختر احمق،خنگ،دستوپاچلفتی میدونن،
ولی من خودمو باور کردم الان چندساله که با استاد کارمیکنم فقط با فایلهای رایگان.
به چنان باوری رسیدم که دارم توی بازار جهانی فارکس کار میکنم
که به جرات میتونم بگم ترسناکترین بازاره
باهر اشتباهی که میکنم با هر ضرری که میدم ،میگم امل اشکال نداره همه اولش نتونستن ضرر کردن دوباره بلند شو سرتو بالا بگیر و شروع کن ،تنهای تنها،بدون هیچ پشتوانه،تنها حمایتگرم خداست،
چنان به خودشناسی و خدا شناسی رسیدم که نه گوشم و نه مغزم صدای اژرافیان رو نمیشنوه و کارخودشو میکنه الان چنان اعتماد به نفس و عزت نفس بالایی دارم که فقط خدا میدونه.
خودتخریبی از کودکی با ما بوده توسط اطرافیان درمغزمون شکل گرفته،ولی وقتی جلوشو بگیری چنان پیشرفتی میکنی که خدا میدونه،فقط روی خودت کار کن جلوی افکارمنفی رو بگیر
عاشق خودت باش عاشق خرابکاریات و اشتباهاتت باش
اونوقت پیشرفت میکنی علشقتم و سپاسگزارم برای اشتراکت
و سپاسگزارم از استاد عزیزم
بسم الله النور الوهاب الرزاق العلیم الرحمن الرحیم
سلام به استاد و مریم بانوی عزیزم و دوستان الهی ام در این سایت مقدس
با سپاس فراوان از استاد عزیزم برای تهیه این فایل های ارزشمند و پر محتوا که در حال آماده کردن آن هستند.
واقعا پذیرش اشتباه و درس گرفتن از آن بجای تحقیر و کم ارزش بینی خود کار ساده ای نیست و نیاز داره خیلی روی خودمان کار کنیم و مرتب این آموزه ها را به یاد خودمان بیاندازیم.
خدا را هزاران مرتبه شکر به لطف آموزههای بینظیر استاد در دوره عزت نفس و احساس لیاقت، من از منفی 100 الان به مثبت 30 رسیده ام و خیلی نسبت به گذشته در برخورد با اشتباه های زندگی بهتر عمل می کنم و اصلا خودم رو سرزنش نمی کنم.
دو شب پیش دمپخت درست کردم و همون موقع با عجله کار کردم چون میخواستم برم یه سر به مامان و بابا بزنم برای همین دقت کافی در دم کردن آن نداشتم و یکم دمپخت نرم شد.
موقع سرو شام جلو جلو به بچه ها گفتم بچه ها متاسفانه یکم برنج نرم شده همین الان بهتون بگم سر سفره سوپرایز نشید.(پسرم رضا از برنج نرم بدش میاد)
و شام رو کشیدم و یک ذره به خودم احساس بد ندادم ولی اشتباه خودم رو پذیرفتم بخاطر عجله این طور شد. و درسی که گرفتم این بود که عجله در هر کاری اشتباه است.
و اما باز یه اشتباهی همین چند روز پیش کردم و خرج درست و حسابی روی دست همسرم گذاشتم.
علت اشتباه بخاطر این بود که دقیقا خلاف آموزههای های استاد است ان شاءالله بعدا در موردش مفصل صحبت می کنم، و اما خودم رو اینگونه آرام کردم که این مبلغی رو که من فعلا از همسرم گرفتم، بانوان دیگر خرج یه بار آرایشگاه رفتن شون میکنند، پس فدای سرم، و اصلا خودم را سرزنش نکردم و نگفتم که چرا من باید همش خرج بذارم سر دست همسرم. و این اتفاق به من ثابت کرد چقدر خوبه که ارزشمندی خودم رو بردم بالا. چون اگر رضوان سابق بود الان خودم را از غصه این پول خفه می کردم.
این ماجرا کلی برام درس داشت.
اولین و مهم ترین درس این بود که قانون با کسی شوخیی نداره و باید جدی تر به قوانین نگاه کنم.
دوم اینکه بیشتر روی باورهای ثروت کار کنم و به آزادی مالی برسم، و این دست رو از جیب همسر بکشم بیرون بذارم تو جیب خودم.
استاد یه دنیا سپاس بخاطر این تعهد و استمرار شما در کارتون، واقعا دست مریزاد داره.
استاد کاش یه دوره واسه افرادی مثل من میذاشتید که مشکل ثابت ماندن در یک شغل یا حرفه رو دارم.
وارد هر حرفه یا کار میشم اولش این قدر ذوق و شوق و انگیزه و هیجان دارم ولی بعد که چم و خم کار رو یاد گرفتم و هیچ چیز جدیدی برایم نداشت از اون کار خسته میشم و ادامه دادنش برام سخت میشه.
برای همین هست که موفقیت خاصی در زمینه شغلی ندارم.(و از این بابت خیلی فکرم مشغول است و دوست دارم علتش رو بدونم و اینکه چطور میشه اون رو برطرف کرد و چسبید به کار و از اون خسته نشد.)
مثلا شما را می بینم که یک اصل رو هزاران بار در فایل های مختلف تکرار می کنید، با خودم میگم استاد خسته نمیشه هر دفعه این ها رو تکرار می کنه؟
اگر من بودم میگفتم بابا تو فلان جا گفتم دیگه تکراری میشه.
ولی فایل های شما هیچ وقت تکراری نشده و هر روز نو و جدید است.
آخه اشکال کار من کجاست؟
اگه کسی که این کامنت رو میخونه و جواب رو میدونه بهم بگه، واقعا از این بابت اذیت هستم با اینکه استعداد و مهارت و توانایی هر کاری رو دارم و البته علاقه هم به اغلب شغل ها، فقط این حس کنجکاوی و شناخت چیزی های جدید مانع ماندن در یک حرفه یا کار خاص میشه.
استاد عزیزم و مریم بانوی زیبا و قشنگم دوستتان دارم یه عالمه بوووووس به صورت ماهتون
در پناه حق روز به روز همه ی ما توحیدی تر و سعادتمند تر باشیم. الهی آمین
سلام رضوان جانم
شاید من بتونم جواب سوالت رو بدم همسر من هم همینطور ه ، نمیتونه روی کار ثابت باشه کلی مهارت داره ،کلی شغل عوض کرده ، به وضوح مشکلی که در رفتارش میبینم اینه که ،خیلی به دنبال درآمده
البته که هدف هممون از کار کردن کسب ثروت و آزادی مالی هست اما این یه موضوعی که باید در اولویت دوم باشه « واقعاً طبق تجربه خودم بهش رسیدم چون من هم شغل عوض کردم تو کارهای قبلی میدیدم که درآمد خیلی عالی دارم واقعاً از پول شمردن هم خسته میشدم اما فکر میکردم تو این کار پیشرفتی وجود داره ،و از هیچ کدوم از تواناییهام استفاده نمیشه من میخوام ارزش آفرینی کنم نه اینکه فقط درآمد خوبی داشته باشم طبق آموزشهای استاد جسارت به خرج دادم و دنبال علاقه شخصیم رفتم اما الان متوجه ام که چون به اون کار علاقه نداشتم هیچ ایدهای هم برای خلاقیت ،پیشرفت بیشتر تو کارم، بهم گفته نمیشد». یعنی یه چیزی خیلی جلوتر ازدرامد مهمه و اون علاقه و اشتیاقه. مسلماً ما تو هر کاری بریم اصلاً شرایط جوری نیست که ته اون کارو درآورده باشیم و همیشه جا برای پیشرفت است توی هر کاری همیشه هستند کسایی که از ما باتجربه تر هستن وکسانی هستند که از اونها با تجربهترند
در واقع اشتیاق که ما رو به کنکاش وا میداره و ذهن و توجه رو فعال و مشتاق یادگیریهای جدید نگه میداره ،و اون موقع الهامات ایدهها بهمون گفته میشن
وقتی علاقه و اشتیاق باشه میتونی با تضادهایی که تو کارت پیش میاد درست برخورد کنی و ناامید نشی و نتیجهگیری نکنی که من برای این کار ساخته نشدم بلکه اتفاقاً حریصتر میشی به حل مسائل، به ایجاد خلاقیت در کار
اما وقتی هدف صرفاً کسب درآمد و مسائل مالی باشه ،رود به این نتیجه میرسی که دیگه چیزی برا یادگیری نیست چون اشتیاقی نیست چون در واقع جوینده نیستی تا یابنده باشی ،و چون به اون کار علاقه نداری از یه جایی به بعد که حتما یه سری مسائل پیش میان انرژی و انگیزه ،برای حل اونها نداری و البته لحظاتی هم که کار میکنی دوست داری زودتر زمان بگذره و لذتی هم از زندگی در اون لحظات نمیبری
من میبینم که چقدر هر هفته خودم رو با هفته قبل مقایسه میکنم از خودم میپرسم این چند وقت چه قدم های مثبتی برداشتم چه کارهای دیگهای میتونم انجام بدم چه خلاقیت دیگهای…
حین انجام کار لذت میبرم با وجود اینکه خستگی جسمی زیادی داره اما تو کار قبلیم با وجود درآمد خیلی عالی مشتاق تعطیلات بودم دنبال این بودم که یک ساعت زود تر برم خونه
به نظر من بشین و با خودت خلوت کن و چند وقت به همین فکر کن که به چه کاری علاقه داری ؟چیه که هرقدر زمان بزاری ازش خسته نمیشی؟ چه استعدادی داری که بقیه باید کلی تلاش کنن ولی تو با یه تلاش کمتر از اونها تو اون حیطه موفق تر هستی ؟
اینها نظر و تجربی شخصی من بود و البته همشون آموخته هام از مکتب استاد عزیزم
موفق باشی
سلام استاد عزیزم.
خداراشکر می کنمبه خاطر اینکه در اینمسیر زیبا همراه شما هستم.
بریم سراغ پاسخ به سوال این جلسه.
سوال این قسمت:
به اشتباه مهمی که اخیرا انجام دادی فکر کن. در آن زمان چه واکنشی داشتی و چطور با خودت برخورد کردی؟
آیا احساس شما این بود که:
” اشتباهی است که رخ داده و اشکالی ندارد. ببینم چه درسی برایم دارد؛ ببینم چه تغییر یا بهبودی ایجاد کنم که در آینده این اشتباه تکرار نشود؛ ببینم چطور می توانم در این موضوع بهتر شوم”؛
● این دقیقا کاری بود که انجام دادم. اولین واکنش راستش این بود که من خواب بودم و ساعت 7 صبح بابام زنگ زد و گفت دیشب پمپ آب کارگاه روشن مونده و از ساعت 7 شب تا الان داشته کار میکرده.
خلاصه اولش همون لحظه گفتم وای من روشنش کردم دیشب. حالا چی شده و اینا که گفت پمپ سوخته.
بعدش ایشان قطع کردند و من خواب از سرم پرید.
نشستم گفتم ببین:
1. اولا اینکه من خدا نیستم و احتمال اشتباه دارم.
2. همه آدمها اشتباه میکنند. اینکه اتفاقی نیست. فوقش یه پمپ آب سوخته که یا تعمیرش میکنم یا یه نو میخرم.
3. حتما یه خیری توش بوده چون من الان حالم خوبه و وقتی اتفاقی ناخواسته می افتد یعنی یه خیری توش هست. شاید الان ندونم چه درسی داشته باشه، ولی مطمئنم بهترین درس همینی هست که الان دارم مینویسم. خداروشکر بینهایت شکر و سپاس.
4. نکته بعدی که داشت این بود، بابام امروز اتفاقا تو دفتر بودم گفت من یه لامپ آبی گذاشتم که اگه روشن بود بفهمید، تو اینو ندیدی؟! منم در پاسخ گفتم خب اگه دیده بودم که خاموشش میکردم. این چه سوالیه میپرسی؟ و انداختم تو شوخی و خنده.
خداروشکر اصلا نذاشتم این موضوع بره رو مخم.
خداراشکر بینهایت.
آیا به شدت خود را سرزنش کردی!
● اصلا خودم را سرزنش نکردم.
آیا آن اشتباه را به شخصیت خود وصل کردی و به احساس ناتوانی رسیدی؟!
● اصلا. به هیچ عنوان.
آیا به این نتیجه رسیدی که کلا به در این کار نمی خوری؟!
●این هیچ ربطی به من نداره. یه موضوع معمولی هست که واسه همه رخ میده.
من اینم به یاد آوردم که ببین همین هفته بابام فلان کار را کرد و نادرست بود و از لحاظ مالی ضرر کردیم. داداشم فلان جا دیر جنسا را خرید و بازهم ضرر شد.
حالا همونم من نگرانش نیستم. این که دیگه اصلا نگرانش نیستم. اتفاقی هست که رخ داده. حضرت موسی آدم کشت و بعد که دست نیازو برد سمت رب العالمین خدا هدایتش کرد.
این که دیگه هیچی نبوده. واقعا هیچی نبوده.
خداروشکر واقعا شاید اگه 2 سال پیش بود این موضوع میرفت رو مخم.
یه مورد دیگه بگم استاد.
خانمم داره میره مسافرت. این اصلا تو خانواده ی ما مرسوم نبوده و نیست.
ایشان گفت برای اینکه راحت باشی اصلا حرفشو نزن که من دارم میرم ولی من گفتم.
دیشب ایشان خیلی برانگیخته شد که چرا گفتی.
من قبل میومد میگفت ببخشید، سعی میکنم دیگه این اشتباه را نکنم.
من حالا گفتم اتفاقا این بهترین تصمیمی بود که میتونستم بگم. به چند دلیل:
1. اینکه من دوست دارم راستگو باشم. این خصوصیتی بود که تو حتی نوجوانی داشتم و یکم خدشه دار شد. اما حالا آگاهانه میخواهم راستگو باشم.
2. من برای خودم زندگی میکنم، احترام پدر و مادرم سر جاش. ولی این انتخاب خودمه. من دوست دارم این بودن من کنار همسرم از روی احساس دوست داشتن باشه نه اجبار. بنابراین مشکلی ندارم از اینکه ایشان بره مسافرت مجردی.
و اینکه مم هم فرصت پیدا میکنم تنها باشم و چکاپ فرکانسی قدم 12 را بنویسم و ویدئو پر کنم.
البته انگار احساسم میگه برم مسافرت. توکل به خدا اگر فردا لنت های ماشینو عوض کردم. میرم.
عاشقتونم استاد عزیزم. بینهایت ازتون سپاسگزارم بخاطر این فایل های عالی و این دوره عالی شیوه حل مسائل که واقعا فوق العاده است. مخصوصا تمرین جلسه دوم.
ان شاءالله هرکجا هستید در پناه رب العالمین شاد، سالم، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
من یه پاسخی نوشتم نصفه و نیمه ارسال شد ولی الان برای نمایش نیست !!
اگه اون پاسخه به دست شما رسید بدون فیکه :)) اصلیه اینه که الان دارم می نویسم.
سلام به شما آقا علیرضا ، دوست عزیز و گرامی من
خیلی خوشحالم که اینجا دیدگاهت رو دیدم و خیلی خیلی خوشحال ترم که دارم برایت می نویسم
از بعد از اون صحبت دوستانه ای که تو دورهی 12 قدم داشتیم یه جورایی شخصیت پر از معرفت و قلب مهربون شما باعث شده هر جایی اسم شما رو می بینم بیام عکس پروفایلت رو باز کنم و شیک پوش بودن و استایل قشنگت رو تحسین کنم
بیام دیدگاه شما رو بخوانم و تحسین کنم
آقا علیرضا این دیدگاهت هم خواندم خیلی لذت بردم از اینکه اولاً اینقدر با خودت در صلحی ، اینقدر با خودت رفیقی :) دوماً اینقدر خودمونی و دلی می نویسی که لاجرم به دل مخاطب هم می نشینه
آقا علیرضا من خیلی از دوستای عزیزم توی سایت رو قلبا دوستشون دارم
ولی شما رو احساس می کنم چند ساله می شناسمت
جالبه من چندتا از دوست های سایت رو که مثل شما خیلی خیلی دیدگاه های زیبایی می نوشتند و خیلی هم همیشه و همیشه تحسینشون می کردم و دیدگاه های قلبی و پر از تحسین و تمجید برای هم می نوشتیم رو … به طرز فوقالعاده ای باهاشون ارتباط تلفنی برقرار کردم
و الان شمارشون سیو هست و هر از گاهی هم تلفنی یه صحبت صمیمی و پر از حس خوب رو با هم داریم راجع به قوانین راجع به قرآن و توحید ، راجع به بیزنس و خلق ثروت ، راجع به عزت نفس ، سبک شخصی زندگی و … صحبت می کنیم…
صحبت هامون خیلی نیلی ارزشمند و غیر قابل قیمت گذاری هستش ، به خاطر همین اغلب ضبطش می کنیم و گاهی وقتها بعداً هم گوش می دهیم
چند وقت پیش هدایت به یه اپیزود تو تلگرام ، کانال شرکت علی بابا ، به نام «اصفهان شهری به وسعت رنگ و نور» ایپزود طولانیای هستش شاید حدود 50 دقیقه شاید هم بیشتر دقیق یادم نیست
ولی یادمه که بعد از بار اول هم چند بار دیگه تو موقعیت های مختلف گوشش دادم و چقدر لذت بردم
جالبیش اینجاست که همون راوی داستان ، اون مهمون برنامه که یه آقای جوان خیلی خیلی خوش ذوق و پر انرژی بود … یه سری حرف ها زد که برای من نشونه بود… خیلی دوست دارم یه سفر دو سه روزه بیام اصفهان رو بگردم و با مردمون اصفهانی معاشرت داشته باشم
من چند سال پیش توی مسافرت هایی که از قم به شهرکرد داشتم ، فقط گذری از اصفهان رد میشدم ، گاهی وقت ها مسیر ترمینال زاینده رود به ترمینال کاوه
البته الان داره یادم میاد خیلی سال پیش یه سفر نیم روزی هم با یکی از دوستام به اصفهان داشتم که البته اون سفر کاری بود و فقط یه میدون نقش جهان رفتیم و بس …
ولی با این اپیزودِ … اصفهان شهری به وسعت رنگ و نور ، تعریف و تمجید های پر از ذوق و شوق مهمون برنامه و مجری های برنامه ، پانته آ و سولماز خانم دیگه یه دل نه صد دل عاشق اصفهان شدم ، اصلا فایده هم نداره … بااااید بیام یه دل سیر اصفهان رو بگردم ، اونم نه طی یک سفر بلکه چند تا سفر :))
محمد حسین عزیزم سلام.
خداروشکر میکنم که باهم در این سایت الهی هم سو و هم مدار هستیم.
به هدایت الله یکتا دیروز متوجه شدم شما کامنت برام نوشتید ولی حسم گفت امروز پاسخ بدهم و در اون لحظه پاسخ ندهم.
امیدوارم هر وقت میخوای بیایی اصفهان بتونیم شماره هم دیگر را داشته باشیم و اصفهان در خدمتت باشم. اینو الان قلبا میگم. من خواسته ام همیشه این هست که خداوند افراد مناسب را به سمتم هدایت کنه و چقدر عالی که شما این صحبت ها را کردید. به فال نیک میگیرم و امیدوارم هر زمانی مدار مون باهم یکسو شد، به راحتی باهم ارتباط برقرار میکنیم.
اون کامنتی که نصف و نیمه نوشتید هم برای من اومد و بی نهایت از شما سپاسگزار هستم.
اگر به نحوی تونستید شماره من را پیدا کنید واقعا دوست دارم بتونم در خدمتتون باشم.
واقعا ازت محمد حسین جان سپاسگزارم. این کامنت شما انگار سخن الله یکتا بود با من که ببین چقدر رشد کردی.
خداروشکر. واقعا خداروشکر.
از اونجایی که از قوانین سایت این هست که شماره ای ندهیم، بنابراین به قوانین احترام میگذارم و از خدای یکتا میخواهم در زمان مناسب همواره در مکان مناسب قرار بگیریم.
محمدحسین جان خیلی ازت سپاسگزارم. واقعا نمیدونی چه احساس خوبی گرفتم از کامنت شما و بینهایت سپاسگزارت هستم.
یه نکته بگم، وقتی اینقدر شما خوب میتونی از یک نفر تعریف کنی، نشان دهنده میزان احساس لیقات و خود ارزشمندی شماست.
واقعا تحسینت میکنم که چقدر خوب روی خودت کار کردی و پسر چه عزت نفس خوبی داری. باریکلا.
عاشقتم داداش گلم.
ان شاءالله هرکجا هستید در پناه رب العالمین شاد، سالم، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
دوست عزیزم سلام
یه مطلبی در باره ی پمپ آب خدمتتون عرض میکنم امیدوارم به کارتون بیاد
میتونید برای پمپ آب یک تایمر نصب کنید و تنظیم کنید که فقط در زمانهایی کار کنه که تو کارگاه هستید و دیگه پمپتون نمیسوزه
البته راهکارهای زیاد دیگه ای هم هست که میتونید با متخصصین برق تماس بگیرید و مشکلتون رو حل کنید
امیدوارم این کامنت به دردتون خورده باشه
به امید الله یکتا
شاد باشید و شکرگزار
سلام آقا کاظم.
خیلی خیلی ازت ممنونم آقا کاظم. این کامنت شما دقیقا مصداق هدایت رب العالمین هست. وقتی برای پمپ این اتفاق رخ داد به خودم گفتم خدا بهترین راه برای حل این مسئله را بهم میگه و من هدایت میشم.
بخدا اول تا دیدم کامنتتون را بینهایت از خدا سپاسگزار شدم. چرا؟ چون به خودش سپرده بودم بهترین راهکار را بهم بده. این راهکار نه تنها برای پمپ آب بدرد من میخوره بلکه تو تمام دستگاه ها بدردم میخوره.
تایمر خیلی مورد بهتری هست. البته باید ببینم تایمر چه مدل هایی داره چون الان که فکرش را میکنم خیلی از کارهامو میتونم باهاش کم کنم. مثلا من هر شب باید برق یه سری از دستگاهها را برای ایمنی بیشتر قطع کنم. خب میتونم سر راه اونها هم بذارم مثلا از 8 شب به بعد دیگه خودش قطع بشه.
هر شب یه سری از چراغ ها را باید خاموش کنم. با این خودش خاموش میشه. البته اتوماتیک استارت برای پمپ آب هم راه حل خوبیه ولی به دلیل اینکه همیشه در حال خاموش روشن شدن هست، باعث میشه استهلاک بالایی داشته باشه و زود بسوزه. این راه حل شما خیلی میتونه بهتر باشه.
بینهایت آقا کاظم ازت سپاسگزارم. خداروشکر میکنم که به کامنتم پاسخ دادی.
ان شائالله هر کجا هستید در پناه رب العالمین شاد، سالم، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
سلام به شما دوست عزیزم آقا علیرضا
از بعد از پاسخ پر مهر و مهبت و جذابی که از شما دریافت کردم … تو دورهی 12 قدم بود فکر کنم … یه دیدگاهی برای شما نوشتم و شما اومدی خیلی گرم و صمیمی بهم پاسخ دادی
از اون به بعد یه جورایی از شخصیت شما