درس‌هایی از انیمیشن گربه چکمه پوش - صفحه 4 (به ترتیب امتیاز)

794 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1909 روز

    به نام خالقِ همه چی تمومم

    به نام خالقی که قدرت و مِهرش، انتهایی نداره.

    سلام از سمانه به جهان، به همه ی هستی و مخلوقاتِ خدا.

    سلام به استاد نازنینم، مریم جانِ نازنینم، و همه ی دوستانِ نازنینم.

    چه واژه‌ی قشنگیه این واژه ی نازنین

    سلام به خودم، سلام به سمانه جانِ نازنینم.

    سلام به سمانه ی مو مشکیِ قشنگم.

    استاد جان، این فایل دو تا کلید واژه ی مهم برای من، تو قلبم روشن کرد:

    1- سپاس گزاری

    2- غرور

    داشتم برای یگانه جانم پاسخ مینوشتم که یهو دیدم افتادم تو چرخه ی هدایت، شناخت و تحلیلِ خودم، و حس کردم ادامه شو بیارم اینجا بنویسم.

    چون به نظرم این تحلیلم از خودم، از این فایل ریشه اش شروع شده:

    خدای من!!!!!!!

    درسِ این کامنت برای من همچنان و همچنان تاکید به سپاس گزاریه…

    چه برای نعمتهای قبلی

    چه نعمتهای فعلی…

    سمانه وقتی به یه خواسته ی خیلی مهمت (تناسب اندام و سلامتی) رسیدی، تشکر و سپاس گزاری کردی؟

    نکنه عادت کردنت به اون موفقیت، باعث شد از دستش بدی؟؟؟؟

    عادت یعنی: همیشه همینطوری بوده و میمونه.

    اینه که سپاس گزاری باعث میشه نعمتهام کم نشن، از دست نرن، بلکه اضافه بشه بهشون…

    و برعکسش، ناسپاسی نعمتهامو کم و کمتر و محو میکنه.

    انقدر ساده، راحت؟

    و انقدر بی دقتی در موردشون؟؟؟

    چرا یادت رفت همچنان سپاس گزار باشی؟

    یه لحظه حس کردی تو بودی؟

    تو رسیدی؟

    تو خلق کردی؟

    بله تو بودی که رسیدی و خلق کردی، اما با پشتوانه و حمایت و هدایتِ چه کسی؟

    خدا

    یادته ساده رسیدی بهش؟

    تو مسیر لذت میبردی، انقدر همه چیز عالی و روان جلو میرفت که سختی حس نکردی و فکر کردی بقیه چرا سختشونه اینکار رو بکنن، اینکار که انجامش برای تو انقدر راحت بود؟؟؟

    یا خودِ خدا…

    چون یه لحظه حس کردم که منم…

    که غرور منو زمین زد…

    منو کَله پا کرد…

    نتایجمو گرفت ازم…

    غرورِ من، غرورِ سمانه صوفیِ نازنین.

    چیزی خارج از سمانه صوفی نیست، غرور هم از داخلِ خودمه نه هیچ عاملِ بیرونی که تقصیر رو بندازم گردنش خودمو بکشم کنار…

    تقصیر رو بندازن گردنِ چی؟ گردنِ کی؟

    تقصیر رو بندازم گردنِ غذاها؟ شرایط؟ آدمها؟ خدا؟

    که چی بشه؟

    فکر میکنی وقتی تقصیر رو میندازی گردن کسی یا چیزی غیر خودت، چیزی حل میشه نه…

    تا برنگردی داخل خودت ببینی چی به چیه، چی باعثِ خلقِ نازیبایی ها برات شد نمیتونی بلند شی و درستشون کنی و بهبودشون بدی…

    خدایا به چه راحتی منو رسوندی به خیلی بالاتر از ایده آلم تو سلامتی و تناسبِ اندام…

    بعد من یهو با یه لحظه غفلت، گرفتم از خودم همه ی اون نتایجو؟؟؟؟

    مگه میشه؟؟؟

    بیراه نبود پس این مدت، انقدر توجهمو دادی به توحید، خدای مهربونم.

    تو میدونستی دردِ من از کجا آب میخوره…

    از شرک، از غرور، از ناسپاسی، از ندیدنِ اینکه خدا چقدر برام هموار کرده بود مسیرمو…

    اینکه عین آب خوردن هم بدنم سالم و سالم تر میشد هم چربی هام دود میشدن میرفتن هوا…

    یادته سمانه میخوابیدی رو زمین و دنده هات رو دست میزدی، طوریکه انگار شدی دنده و تمام…

    که تو عمرت خوابِ یه همچین چیزی رو نمی‌دیدی هیچوقت …

    چون قانون بود، چون اصل بود، جوابش هم اصل بود…

    چقدر شریفه این دوره ی سلامتی.

    درسته من در حال حاضر از مدارش خارج شدم، اما همچنان سپاس گزارشم، تحسینش میکنم.

    مشکل از دوره نبود و نیست و نخواهد بود.

    مشکل از من بود و هست، تا برطرفش کنم…

    چرا؟

    به دلیلِ واضح و آشکار…

    استاد تو این دوره است، و مریم جان…

    من دارم هر بار تو ویدئوها میبینمشون.

    اندامی بهتر و بهتر.

    پوستی بهتر و بهتر.

    جوانیِ بهتر و بهتر.

    و کلی سلامتی و زیبایی دیگه که خودشون درک میکنن و هست، و جلوی دوربین شاید آشکار نباشه ولی هست…

    خوب شده برام، از بهشت پرت شدم بیرون.

    نوشِ جونم.

    خودم فرستادم برای خودم.

    تازه دارم یاد میگیرم سپاس گزارتر باشم.

    تسلیم تر باشم.

    شاخِ غرورمو تند تند بشکنم نذارم رشد کنه…

    این شکستن شاخ غرور، اتفاقا جزو مواردی که باید تند تند بشکنم که رشد نکنه، وگرنه بیچاره ام میکنه…

    خدا خودش بهم آگاهی بده دور بندازم به صورت بنیادی و کامل این شاخِ غرور رو که هر بار تو یه چیزی رشد میکنه…

    – یه بار وقتی لاغر میشم و خوش استایل، بعد یه مدت رها میکنم همه ی اون موفقیت رو.

    – یه بار وقتی ازم تعریف و تحسین میشه، فکر می‌کنم چه خبره حالا، انگار آسمون باز شده فقط من افتادم پایین و دیگر هیچ، فقط من و بقیه هیچ…

    – یه بار تو قضاوتِ دیگری: این مثال حقیقتیه که بعدش فهمیدم اشتباه کردم، درس گرفتم و سعی کردم تا جایی که ممکنه زیپِ دهانِ مبارک رو برای قضاوت ببندم:

    یه بنده خدایی از اقوام دوره رو انجام میداد، اما کم و بیش و من تو ذهنم قضاوتش کردم که این چه مدلیه یا درست رعایت کن یا هیچی…

    آخه به تو چه دخترِ خوب…

    هر کسی هر چی بفرسته دریافت میکنه، کم یا زیاد به تو چه مربوط؟

    خب لازم بود از این غفلتم هم چک و لگد بخورم.

    خدایا توبه، خودم کردم، خودم فرستادم…

    (بما کسبت ایدیهم)

    تو اوجِ رعایت سفت و محکمِ قانون سلامتی و دیدن نتایج شگفت انگیزم:

    غرور برم داشت که بسه، عالی شدی، حرف نداری…

    غرور برم داشت…

    میدونی چیه سمانه، الان خیلی برات خوشحالم برخلاف گذشته که از شکست هات ناامید میشدی و میزدی زیرِ همه چیز…

    اینبار اما ناامید نشدی.

    چون باور داشتی و داری به لطف خدا، به هدایت خدا، به حمایت خدا…

    برای خودم مینویسم و هر کسی که تو هر موردی افتاده تو تنگنا، تو چالش، از دستِ خودش و اعمالش:

    سمانه دیدی درست بود.

    دیدی وعده ی خدا که بهت بارها و بارها گفت درست میشه، گفته میشه، درست و حق بود.

    دیدی دستتو گرفت.

    دیدی داره مسیر رو بهت نشون میده.

    دیدی مرحله به مرحله داره خودتو به خودت میشناسونه؟

    دیدی از دست خودت اشکت در اومد شب ها، ولی فرداش یه نورِ جدید میذاشت تو دلت که ادامه بده، درست میشه، متوجه میشی…

    بهت میگه الان اینه قضیه.

    فردا میگه اینطوری شده که این به وجود اومده و …

    چه درس های بیشماری که برای من آورد این دوره ی شریفِ قانونِ سلامتی…

    از خودشناسی

    خدا شناسی

    عزت نفس

    شجاعتِ درخواست کردن

    شجاعتِ نه گفتن

    شجاعتِ ساخت و پیگیریِ سبکِ خود

    هدف

    انگیزه

    سپاس گزاری

    ادامه دادن

    تعهد

    مسیر

    سلامتی/ عدم سلامتی

    تغذیه سازگار با بدنم/ تغذیه ناسازگار با بدنم

    چه زمانی که تو دوره بودم و عالی رعایت میکردم به سادگی

    چه زمان خروج ام از دوره و قطع تدریجی نتایجم

    همش برام درس داره…

    الان هم دارم درس هاشو دریافت میکنم.

    من وارد بهشت شدم، از سیبِ ممنوعه خوردم، از بهشت خارج شدم…

    حالا دارم روی درونم کار میکنم که چرا خارج شدم از بهشت؟

    ورود به بهشت که انقدر آسان بود برام…

    دارم دونه به دونه باگ هامو شناسایی میکنم…

    الان دارم ویزیت میشم پیشِ دکترم (خدا)

    دارم بهتر میفهمم چقدر قوانینِ دوره سلامتی اصل هستن، چقدر عالی سیستم بدنمو تنظیم کردن از همه لحاظ…

    امید دارم که برمیگردم تو مدارش، در بهترین زمان و شرایط، مثلِ دفعه قبل که به شیرینی هدایت شدم به بهشتِ سلامتی، به یاریِ اللهِ یکتا هدایت میشم…

    یه گافِ دیگه تو مسیرم این بود چون فکر میکردم منم، وقتی هر بار میخواستم دوباره برگردم تو مسیر دو روز میشد بعدش رها میشد، چقدر از خودم شاکی شدم، ناراحت شدم که سمانه تو که سری قبل تونستی چرا الان نمیتونی پس؟

    مشکل کجاست؟

    نگو چون فکر میکردم قبلا کارِ من بوده که رسیدم به بهشت نه خدا…

    برای همین تو در و دیوار میخوردم و اصلا متوجه نبودم تا امروز، تا این لحظه که گوشه ای از پرده دوباره کنار رفته و من لایق شدم داخلِ خودم، قلب خودمو ببینم…

    الهی شکر واسه این آگاهی…

    قدرِ دنیا واسم ارزش داره که متوجه شم از کجا خوردم، چون فقط اینجوری میتونم واردِ پروسه ی بهبود و درمان بشم…

    نوشِ جونت سمانه لذتِ این آگاهی…

    میدونم امروز فهمیدی از غرورِ خودت خوردی تو سیستمِ سلامتی و تغذیه ات و قطعِ نتایجت، حسابی دردت اومد، ولی گوارای وجودت که لایق شدی امروز روشن تر شه شناختِ خودت…

    هنوز این شناخت ادامه داره.

    خوشحالم و سپاس گزار برای لحظه ی الان

    استاد گفتن لیاقت اینطوری نیست که ادعا کنی من لیاقت دارم…

    باشه همه پیش فرض با لیاقت، پا به این جهان گذاشتیم.

    اما این دکمه لیاقت باید اکتیو شه.

    سمانه جون باید حرکت کنی واسه خلقِ لیاقت برای خودت.

    اگه اشتباه نکنم این نکته ی خلقِ لیاقت برای خود رو، اسناد تو فایل گفتگو با آزاده جان گفتن، همونجا که آزاده جان گفتن تدریسِ زبان میکردن، خودشون لیاقت رو خلق کردن برای خودشون، با تدریس به بچه های خیلی کوچولو، با تدریس به نوجوانان و ‌…

    خدا رو شکر تو مدارِ دریافت اون آگاهی ها قرار گرفتم، خدا رو شکر تو مدار دریافت این آگاهی و همه آگاهی ها قرار گرفتم.

    خدایا خودت هدایتم کن در مدار عمل به آگاهی ها قرار بگیرم، الان داخلش هستم، دارم تلاش میکنم، میخوام کم کم بهتر و بهتر شم.

    استاد میدونین چیه؟

    یکی از بزرگترین ترس هام از ننوشتنِ وضعیت فعلی ام در رابطه با توقف قانونِ سلامتی شما بودین…

    اینکه شما رو ناامید کردم…

    چه شاگردِ ضعیفی…

    با اون شور و شعف کامنت گذاشتم تو دوره با حساب کاربریِ همسرم

    بعد الان

    این وضعیت

    یعنی چی

    چی میگه؟

    چی شده…

    خدایا ببخشید که شرک داشتم…

    استاد نازنینم، ببخشید که با کج فهمی هام از فایلها و آموزش هاتون، شما رو قضاوت کردم که الان یعنی استاد چی فکر میکنه در مورد سمانه؟

    عصبانی میشه از دست سمانه…

    سمانه، سمانه، سمانه…

    فدات شم

    اول اصلاح کن افکارت رو در مورد خودت

    سمانه ی نازنینم، دیگران در موردت فکر بد نمیکنن اگه تو خودت دست برداری از قضاوتِ خودت، سرزنشِ خودت…

    اگه بد فکر کنن هم مهم نیست…

    فکر میکنی چند ثانیه تو ذهن و یاد آدمها میمونی؟

    خیلی کم…

    بعد زندگی رو به خودت زهر میکنی که دیگران چه فکری میکنن در موردت؟

    نکن قشنگم.

    نکن اینکار رو با خودِ نازنینت.

    استاد اعتراف میکنم، بارها و بارها حرفهاتون رو مطابق میل خودم برداشتم کردم و رفتم تو دیوار، بعد که فهمیدم دلیلش چی بوده متوجه کج فهمی های خودم شدم.

    سمانه جان، بارها ثابت شده بهت روی چند تا دونه فایل استاد نظریه صادر نکنی.

    تو باید همه ی فایلهای استاد رو گوش بدی، اونم بارها و بارها ، تازه بعدش شاید بتونی بهتر درک کنی اصل رو از فرع…

    استاد کی گفته از شاگرداش توقعِ اشتباه نداره، وگرنه اسمشون رو خط میزنه، از کلاس بیرونشون میکنه؟

    دختر خوب بارها استاد گفته به اندازه ای که کار میکنین روی خودتون، به اندازه ای که کنترل ذهن دارین نتیجه میگیرین…

    بپذیر که انقدر کار کردی، انقدر ادامه دادی، انقدر نتیجه گرفتی…

    تازه خدا رو هم شکر کن…

    هیچکی تو رو قضاوت نمیکنه…

    جز خودت…

    خودِ نازنینت…

    استاد بارها وقتی صدات رو شنیدم، همون لحظه گفتم عاشقتم، از بس خالصی، از بس پاکی،از بس رفیقی، از بس نابی، از بس صادقی، انگار یه دوستِ خوبم داره باهام حرف میزنه…

    استاد میبینی، ترس از قضاوت دیگران که پاشنه اشیلمه چطوری خودشو نشون داد امروز…

    مچم رو گرفت…

    چون دلم میخواست و میخواد مورد تایید شما باشم، این ترس منو دچار شرک کرد…

    استاد شما عینِ بهترین دوست، عینِ برادرِ بزرگتر منی، افتخار میکنم بهتون، تحسینتون میکنم با قلبم…

    استاد، خدا خودش میدونه چقدر سخت بوده برام که از خودم بنویسم…

    هر چی تو این کامنت بود، از داخلم بود، جراحی کردم خودمو، انقدر که حتی بهشون فکر نمیکردم چه اینکه بنویسم، اما امروز این لحظه وقتش بود بریزم بیرون خودمو…

    تا بشکنه سمانه از غرورش…

    از اینکه مقبول و مورد تایید باشه…

    از اینکه همیشه گوگولی باشه و بمونه…

    سمانه جان، شما هم ضعف داری هم قدرت…

    بهت افتخار میکنم با شجاعت از ضعف هات نوشتی، فارغ از قضاوت هر نازنینی که این کامنت رو میخونه…

    سمانه فقط خدا مهمه، در درگاه خدا داری چطور فکر میکنی؟

    در درگاه خدا چطور عمل میکنی؟

    یادت باشه، توحید یعنی فقط خدا، نه خودت، نه دیگری، نه هیچ چیزِ دیگری، فقط خدا.

    الهی شکرت برای حالِ خوشِ صداقت، شجاعت، جسارت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 38 رای:
    • -
      سعيده رضايى گفته:
      مدت عضویت: 2010 روز

      سلام به سمانه نازنین صوفی.

      سلام به ضمیر روشن و اون نور پاشیده شده روی ذهنت. سلام به تک تک ستاره هایی که چراغ راهت شدن و بهت مسیر رسیدن به خودت رو نشون دادن.

      دکتر جان خدا قوت بعد از این جراحی سنگین.

      جراحیت فقط خودت رو درمان نکرد. بلکه ده ها نفر رو همزمان به عمق فرو برد. مثلا خود بنده.

      متوجه شدم چرا وقتی مشتری زنگ میزنه حتی قرار هم میگذاره بعدش دیگه خبری ازش نمیشه و این الگوی تکراری منه، این از کجا آب میخوره. از شخص بنده.

      چرا؟ می خوام همه زورمو جمع کنم و مثل سمانه شجاع و جسور اعتراف کنم. چون وقتی زنگ میزنه اولین چیزی که به ذهنم میرسه اینه که آخ جون پول! انقدر ازش بگیرم؟ نه بذار اونقدر بگیرم. نه من خیلی خودمو دست کم می گیرم بذار انقدر بگیرم. بعدش میگم من تعیین می کنم دیگران چقدر باید بهم بها بدن. من! انگار که من خودمو ساختم. انگار که مشتری رو من آوردم. انگار که اگه الان این مشتری بپره دنیا تموم میشه یا حالا که اومده دنیا دیگه گلستانه.

      وااااای باورای مالیم دااااغونه. ای جهان ای خدا به یک عدد روانشناسی ثروت نیازمندیم….

      در صورتیکه باید مثل ژاپنیها تعظیم کنی جلوی مشتری و بگی مشتری خداست. مشتری خود خداست که روزیتو داده دست بنده اش و میخواد بگه بفرما واست آوردم نوش جان کنی. باید از خدا سپاسگزاری کنی. باید برای خدا بهترین خودتو بذاری وسط. باید فقط کارت رو با عشق انجام بدی که خدا راضی باشه. باید به این فکر کنی که چطور به اون بنده خدا کمک کنی. نه اینکه سریع غرور برت داره که منم منم من بلدم. من خوبم من شاخم من رییسم.

      بله وقتی کامنت شما رو خوندم صدای خودمو شنیدم که اون زیر داشت فریاد میزد «من» در صورتیکه خدا بود که مسیر رو چید. خدا بود که با تلفن مشتریم بهم زنگ زد و من با تکبر باهاش حرف زدم. چون با ذهن منطقیم دودوتا چهارتا کردم که قبلا منو چزونده حالا باید انتقاممو بگیرم. ای ول حالا وقتشه یه خودی نشون بدی سعیده.

      و به همین سادگی خودم دستی دستی رومو از خدا برگردوندم و دیگه ندیدمش.

      این قضیه مال همین دیروزه. خداااااا میدونه چند میلیارد بار این حرکت ناشایست رو تکرار کردم و الگوش رو پیدا نکرده بودم تااااا رسید به انرژی قوی که پشت نوشته های شما بود و منو به خودم آورد. الهی شکر.

      الهی اعتراف میکنم که هنوز و همیشه هیچم در برابر تو. یک تهی بزرگ که فقط میتونم در رو باز کنم که از نور تو پر بشم. کمکم کن که هرلحظه آگاهانه بخوام و اجازه بدم نورت به من بتابه.

      کمکم کن که جز تو راهی نیست. و الیه المصیر.

      سمانه نازنین عاشقتم با همین ویژگیهای منحصر به فردت. با همین استایل زیبات اینهمه جرأت و جسارت و شجاعت مومنانه.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
      • -
        سمانه جان صوفی گفته:
        مدت عضویت: 1909 روز

        سلام به سعیده جانِ نازنینِ رضایی.

        خیلی خوشحال شدم نقطه آبیِ عزیز، پیامِ شما رو رسوند دستم، هدیه ای از شما برای من، هدیه ای از جانبِ خداوند مهربونم برای من که از طریقِ دست های مهربونِ شما رسید دستم.

        حس میکنم الان زمانِ مناسبِ نوشتن برای شماست، لحظه ی تشکر ازت برای اینکه این کامنت رو برام پاسخ گذاشتی.

        من شدیدا عاشق کامنتهای پاسخ و دیدن نقطه آبی هستم.

        گاهی بر حسب احتیاج، که یعنی وابسته میشم، تند تند چک میکنم و کلافه میشم میبینم هنوز نقطه آبی ظاهر نشده.

        گاهی بر حسبِ اشتیاق، این وقتا وابسته نیستم، میگم در بهترین زمان میرسه دستم اون پیامی رو که باید بخونم. و الحق در بهترین زمان درست وقتیکه خودم آماده ام و رها از هرگونه وابستگی، پیام ها میان.

        البته جای کار دارم، تا باورِ رهایی، اشتیاق بدونِ وابستگی رو توش ماهرتر شم…

        کی از وابستگی (توی هر زمینه ای) سود دیده که من نفرِ دوم باشم.

        سعیده جان، از وقتی خودم با عشق و علاقه کنار اسم دوستانم کلمه ی زیبای نازنین رو میارم میبینم که دوستانم هم نام منو با نازنین مینویسن.

        قند تو دلم آب میشه…

        سمانه ی نازنینم، چه کسی قلبها رو به سمتِ تو نرم و مهربان میکنه؟

        اللهِ یکتا.

        سمانه ی نازنینم، چه کسی خودت رو نسبت به خودت مهربان تر کرده؟

        اللهِ یکتا.

        سمانه ی نازنینم، چه کسی جواب سوالات یا درخواست‌هاتو سریع اجابت میکنه؟

        اللهِ یکتا.

        سمانه ی نازنینم، چه کسی وقتی کامنتِ سعیده جانِ شهریاری رو خوندی که هدایت شده به یه محل خوش آب و هوا، و براش از تهِ قلبت خوشی خواستی و براش نوشتی نوشِ جونت، بعد خودت هم درخواست دادی به خدا که هدایتت کنه به یه باغچه با محصولاتش، امروز هدایتت کرد به باغچه و سفری با عشق برای چند روزِ آینده؟

        اللهِ یکتا.

        سمانه ی نازنینم، چه کسی تو رو آسان کرد برای آسانی ها برای رسیدن به خواسته ات، به طوریکه عینِ کره و عسل همه چیز هماهنگ شه و جلو بره، بدون هیچ دشواری؟

        اللهِ یکتا.

        سمانه ی نازنینم، چه کسی این سایت، استاد و دوستانِ نابِ توحیدی در مسیرت آورده که از معاشرت باهاشون دلت قنج میره؟

        اللهِ یکتا.

        سمانه ی نازنینم، چه کسی به قلبِ بچه ها هدایت میفرسته که برات کامنتهای مهربانانه، سرشار از عشق و نکات توحیدی بنویسن؟

        اللهِ یکتا.

        سمانه ی نازنینم، چه کسی روزی های فراوانِ حساب و غیر حساب هر ثانیه داره به سمتت روانه میکنه، بدونِ اینکه تو زحمت یا تلاشِ خاصی کنی؟

        اللهِ یکتا.

        سمانه ی نازنینم، چه کسی هست که همیشه هدایتت میکنه، حمایتت میکنه، همیشه دوستت داره، قضاوت و سرزنشت نمیکنه، دائم بهت یادآوری میکنه تو ارزشمندی و لایق و عشقِ فراوانِ خودش رو از طُرُقِ مختلف و دستهاش بهت ابراز میکنه؟

        اللهِ یکتا.

        الهی الحمدالله…

        صبح تو پیاده روی به این درجه رسیدم که میخواستم نان استپ فقط بگم الهی الحمدالله حتی دلیلش رو هم نگم، فقط دائم تکرار کنم، از درونم میجوشید…

        صبح دوباره یادم افتاد 2 دلیلِ به شدت مهم و بزرگ و عظیمِ من برای سپاس گزاری از خداوند:

        آرامشم

        خوشرویی…

        یعنی قند تو دل خودم آب میشه میبینم انقدر زیبا سلام میدم، احوالپرسی میکنم…

        انسان، حیوان، گیاهان، طبیعت و … فرقی نداره، من با جمیعِ دوستان، احوالپرسی دارم. (ایموجیِ قربونِ آقا، مخلصیم آبجی، احوالِ شریفِ پیشی، فدای چشمای قشنگت سگ جان، کبوتر کپلی چطوری و …)

        روزی، نعمت، رزق…

        عجب مباحثِ جذابی هستن.

        توجهم جلب شده به سمتشون…

        سعیده جانم، چقدر نحوه ی سلام دادنت تو این کامنت منحصر به فرد بود، کیف کردم، تحسینت میکنم.

        از صفایِ قلبت میاد، قربونِ قلبِ باصفات عزیزِ دلم…

        دوستِ به قلبم نزدیک، مرسی که انقدر شجاعانه برام کامنت گذاشتی.

        اتفاقا کامنتت باعث شد که گافِ شرک رو تو خودم شناسایی کنم در حیطه ی کسبِ درآمد…

        اینکه خدا یه ایده باحال بهم داد، رفتم سراغِ اجراش…

        تو فکرم اومد خب اینکار رو میکنم، اینطوری جلو میرم، اینطوری میشه، روی محصولم این قیمت و میذارم و …

        وای یهو با خوندن کامنتت دوزاریم افتاد دخترِ خوب، مگه ایده اصلی مال تو بود که حس کردی ادامه شو تو باید هَندِل و مدیریت کنی؟

        وظیفه ی تو سکوت، صبر، تسلیم بودن و چشم گفتنه فقط نه دخالت…

        خلاصه دمت گرم سعیده جان، چراغی روشن کردی در ذهن و قلبم.

        آگاهی و عمل بهش، روانه و سرریز شه تو زندگیت.

        کامنتی که نوشتم و شما ابرازِ لطف داری نسبت بهش، اعتبارش از اللهِ یکتاست.

        همه برای خودم سود داشته و داره و هم هر کسی تو اون مدار باشه.

        از من نبوده که بخوام بزرگش کنم یا کوچکش کنم.

        بخوام شکسته نفسی کنم بگم نه بابا، حالا کامنت خاصی هم نبوده و عادیه، یا خودمو باد کنم از غرور و بگم از خودم و ذهنم تراوش کرده و من انقدر باحال و خفنم…

        والا…

        هر خیری هست، اعتبارش از اللهِ یکتاست.

        اگه ضعفی هست از من هست، از سمانه صوفی.

        دارم یاد میگیرم اپسیلون به اپسیلون.

        الهی شکر برای مسیرم.

        امروز کمی بهتر درک کردم:

        هر چی هست از خداست.

        هر چی نعمت و زیبایی و ثروت و آرامش و خوبی هست از خداست، اصلا خودِ خداست…

        خدا رو توی تک تکِ برگهای درختان میشه حس کرد.

        خدا رو میشه تو گلِ صورتیِ زیبایی که امروز تو باغچه مجتمعِ گل و بلبلمون دیدم، حس کرد.

        یهو دیدمش، به قولِ دوست نازنینم که در مورد ماه اینو گفت، منم میگم خدایا تو سر منو برگردوندی سمتِ این گلِ زیبا، تا ببینمش.

        تو روزیِ من کردی صبح تو مسیر باشم، اون همه قشنگی ببینم، کارهای نیکو انجام بدم، همه اش تویی، فقط تویی، امید دارم هر لحظه چشمِ قلبمو بیشتر باز کنی به سمت خودت، به توحید که همه چیزه…

        مثلِ خیلی ها، به نیتِ پول، ثروت، موفقیت، ارامش، روابط خوب اومدم سایت…

        رسیدم به توحید…

        همه ی نیازها و خواسته هام یه طرف- فقط توحید یه طرف…

        به هیچ عنوان هیچوقت هیچوقت نه تنها برابری نمیکنه، حتی به گردِ پای عظمت و برکتِ توحید تو زندگیم نمیرسن…

        حسم اینه، حالم اینه، دارم کم کم یاد میگیرم، خیلی کوچولو کوچولو درکم داره بهتر میشه…

        خوشحالم از مسیر

        از این روند تکاملی

        چون با عشق هست برام، دارم لذتشو میفهمم و حس میکنم…

        بخوام هم نمیشه به سرعت بفهمم و برسم.

        روند تکاملی تو هر چیزی، قانونه،اصلِ بدون تغییرِ خداونده…

        اولِ آشنایی، نمیشه پرواز کرد و یهویی چند مرحله رو بدونِ حس کردن جلو رفت…

        اما وقتی که خوب حس کنم، بفهمم، درک کنم، حالا روندِ روبه جلو رفتنم سریعتر و هموارتر و آسان تر میشه…

        سعیده جانم، ماچ به روی همچون ماهت که هر وقت پروفایلتو میبینم میگم این دختر چه انرژیِ خوبی داره، چقدر آرامش داره رویِ ماهش، چقدر خوش سلیقه است و …

        خدارو شکر که اینو نوشتی و خوندم:

        الهی اعتراف میکنم که هنوز و همیشه هیچم در برابر تو. یک تهی بزرگ که فقط میتونم در رو باز کنم که از نور تو پر بشم. کمکم کن که هرلحظه آگاهانه بخوام و اجازه بدم نورت به من بتابه.

        مرسی برای حسِ خوبی که بهم هدیه دادی، نورِ خدا بتابه تو هر ثانیه ی زندگیت و سرشار بشی از حس های خوب و توحیدی.

        ممنونم از تحسینت و دعایِ قشنگت.

        عاشقتم و بهترینها رو برات میخوام، هر چی که خودت میخوای بهش برسی هر لحظه از زندگیت.

        خدایا بی نهایت شکرت که به من، نعمتِ قلم رو دادی تا حسابی کیف کنم باهاش.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
        • -
          سعيده رضايى گفته:
          مدت عضویت: 2010 روز

          به نام الله یکتا

          سمانه گل زیبااااا ای گل سرسبد نازنین های عالم…

          چقدر این لباس ابریشمی توحیدی برازنده است به تنت. چقدر این کره و عسل نعمت و فراوانی قشنگ نرم نشسته روی نونت. نوش جووووونت!

          خوش نشستی اون بالا تو شاهنشین عمارت آرامش و داری سوت میزنی واسه خودت. مبارکت باشه! لیاقتشو داشتی.

          کسی که نان استاپ از ته قلبش میگه الهی الحمدلله مکه کسی مجبورش کرده؟

          کسی که در پاسخِ پاسخِ کوتاه دوستش یک طومار پر از عشق و آگاهی و تحسین می نویسه مگه قراره مثلا سر صف بهش جایزه بدن؟ نه

          داره از سر سرمستی عارفانه اش می نویسه. و قطعا خدا این صلوه رو بی پاداش نمی گذاره. پاداشت میشه دریافت عشق بیشتر. شنیده واژه نازنین از دهانهای بیشتر. فراوانی نعمت و آسانی. دیدگاه مثبت راجع به همه چیز به آسونی.

          کسی که یک گیاه یا حیوان معصوم خدا رو به مانند یه معجزه نگاه میکنه و بهش ادای احترام میکنه یعنی خدا رو در اون ذره داره می بینه و داره سجده خدا رو به جا میاره. پس این سپاسگزاری نتیجه اش مسلمه که میشه عزت الهی….

          سمانه نازنینم افتخار دارم که باهات همزادپنداری کنم و خیلی مشتاقانه بدون کوچکترین اعتباری که برای خودم قائل بشم اعلام کنم که مسیر رشدم خیلی بهت شبیهه.

          خیلی از کارهایی که می کنی و اقامه صلاتی که انجام میدی منم در حال انجامش هستم. و امید دارم به مدارهای بالاتر توحید هدایت بشم. چون نسبت به قبلم خیلی فرق کردم.

          منم آگاهانه نسبت به کلمه نازنین علاقه مند شده بودم و خالصانه بکار میبردم. بخصوص در مورد استاد و مریم جان.

          نسبت به طبیعت و حیوانات و آدمها، حتی کسانی که قبلا نظرم رو جلب نمی کردن خیلی متواضعتر و مشتاقتر شدم. خوشروتر و پذیراتر شدم. با هر حرف و حرکتی برآشفته نمیشم.

          رابطه ام با همسر و دخترم چندین پله بهتر شده. هر روز چندین بار ترانه جونمو بغل می کنم و خودشم این حس رو عین آینه بهم برمی گردونه. فرزند این فرشته معصوم الهی آینه تمام نمای ماست. و وقتی دارم عشق بیشتر ازش دریافت می کنم خیالم راحت میشه که فرکانسهام تمیزتر شدن. پارازیتهام کم شدن.

          الهی شکر….

          همین یک ساعت پیش داشتم واسش پنکیک می پختم که یهو صدای ناااااز یه رعدوبرق سورپرایزمون کرد و بعدش برق رفت. ترانه چند بار برقا رو صدا زد که برگردن ولی نیومدن. و من باهاش بازی کردم و سرگرمش کردم، با هم به صدای بارون رحمت الهی گوش دادیم و لذت بردیم تا برق اومد.

          بعدش می دونی چی گفت؟(فردا تولد چهار سالگیشه) گفت مامان ممنونم که کمکم کردی صبر کنم تا light روشن بشه.

          از صبح همسایه ام که می خواست بره مسافرت لاک پشتش رو آورده اینجا که من نگهش دارم. منی که توی تمام عمرم یه جوجه رنگی هم تو دستم نگرفته بودم از ترس. ولی به نشونه شکرگزاری از اینکه یک‌موجود زنده وارد خونه ام شده و حیات و زندگی رو توی خونه ام پررنگ کرده بهش دست زدم و حتی از آب درش آوردم و چقدر قربون صدقه اش رفتم. چقدر خط و خال و طرح های هندسی لاک و بدنش رو تحسین کردم. از ته دل….

          و می دونم که این خود توحیده.

          انقدر نوشته هات نغز و زیباست که دلم می خواد صوتیشو بذارم تو گوشم و صد بار ریپیت کنم.

          چقدر جلا پیدا کرده قلبت. و چقدر صداقت موج میزنه تو قلم توانات.

          کامنتت رو با صدای بلند و لبخندی با پهنای صورتم خوندم و حظ کردم.

          برای قلب نازنینت نور ایمان و برای ذهنت روشنی و برای جسمت سلامتی آرزو می کنم. پر روزی و متنعم از آلاء رب العالمین باشی.

          درخشش شما آرزوی ماست.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
          • -
            سمانه جان صوفی گفته:
            مدت عضویت: 1909 روز

            به نامِ اللهِ یکتا

            که اعتبارِ هر خوبی، از اوست.

            سلام به سعیده ی نازنین و توحیدی و مهربانم.

            اومدی با کامنتت، قلبم رو گشایش دادی …

            خدا بهت گفت، برای سمانه بنویس، تو چشم گفتی و نوشتی، مرسی که چشم گفتی به هدایت و نوشتی جانِ دلم.

            یه جایی استاد گفتن: وقتی تو هدایتی همه چیز در اون راستا فعالیت میکنن.

            یعنی دست، پا و … در راستایِ هدایت اقدام می‌کنن.

            من اینو تو پیاده روی تست کردم…

            من هماهنگیِ اعضای بدنم و قلبمو کامل حس و درک و تجربه کردم…

            من از خدا هدایت میخوام که پیاده روی عالی داشته باشم از همه لحاظ، بعد اعضای بدنم در راستای هدایت اقدام میکنن…

            قلبم میگه اینوری برو، پاهام اونوری میرن، چشم هام میچرخن جهتی که باید برم و ببینمش، قبلش لباس مناسب میاد میگه منو بپوش…

            خود پای در راه بنه و هیچ مگوی

            خود راه بگویدت، که چون باید کرد…

            استاد جان، تازه کمی بهتر درک میکنم منظورتون رو…

            تو جسارت کن، درخواست کن، هدایت بگیر، چشم بگو، ادامه شو خدا جلو میبره…

            خدایا کمکم کن در عمل بهتر درک کنم این آگاهی رو و در بهترین زمان هدایتم کن وارد پروسه ی عملیِ توحید بشم هر بار، در هر موضوع، هر روز …

            خدایا کمکم کن تجربه کنم…

            خودم بهتر متوجه شم، درک کنم، عمل کنم…

            یه طوری شه جزوِ شخصیتم شه رفتارِ زیبا بهتر و بهتر…

            دختر چه کردی با من…

            هر چی قشنگی بود آوردی تو کامنتت و هدیه دادی به سمانه.

            ازت ممنون پیام آورِ صلح، دوستی و حس خوب، خوشرویی، مهربونی، صلح درون و …

            ترانه جانِ قشنگم، تولدت مبارک دخترِ قشنگ و توحیدی با انرژیِ خالص و پاک…

            آقا اسدالله راست میگه بچه ها نیاز به تربیت کردن توسط ما ندارن، اومدن که اتفاقا ما ازشون الگو بگیریم، چون اونا به انرژیِ خالق وصلن خیلی بیشتر از ما…

            ترانه چقدر قشنگ یادمون داد که قدردانِ نعمتهای خدا هست…

            اینکه یه دختر بچه ی معصومِ 4 ساله، متوجه شده مامانش سرگرمش کرده تا برق بیاد، تا اذیت نشه، حوصله اش سر نره و کلافه نشه، چقدر درس بزرگیه برای من.

            و چقدر سپاس گزاربودنش منو به وجد آورد…

            دقیقا یادِ دوستِ خودم نسیم جان و دخترش جانا جان افتادم…

            نسیم سپاس گزارِ بسیار خوبیه…

            دائم تو خونه سپاس گزاری میکنه و جانا هم یاد گرفته روی زبونش سپاس گزاریه…

            یه بار یه ویس برام فرستاد از سپاس گزاری های جانا…

            تو فایل میگفت خدایا شکرت برای ….

            خدایا شکرت برای ….

            فکر کن با اون صدای لطیفِ بچگانه.

            تقریبا هم سن و سالِ ترانه جانه.

            خدا حفظش کنه براتون سعیده جانم، همه‌ی بچه ها و والدینشون رو برای هم حفط کنه و به شادی و سلامتی و آرامش کنار هم زندگی کنین.

            منم مثل خودت، بدون قرار دادنِ کوچکترین اعتبار و امتیازی برای سمانه از جهتِ نعمتهایی که داره (همه اش از فضلِ خداست) میگم هر تغییری، کوچکترین بهبودی در افکارم، خلق و خوم، رفتارهام، آرامشم، امنیتم، فراوانی و رفاهم، نوشته هام و …همشون اعتبارشون از اللهِ یکتاست…

            تازه کم کم درک میکنم وقتی استاد دائم از این صحبت می‌کرد و میکنه همیشه که کِرِدیتِ خوبی ها و مُحَسَناتش از خداست یعنی چی…

            اینکه ما هیچیم، همه او یعنی چی…

            هر چی بیشتر اعتبارِ هر خیر و خوبی و شادی و رشد و بهبود و استعداد و موفقیتی رو میچسبونی به اللهِ یکتا، موفق تر میشی، شادتر میشی، همه چیز راحت تر میره به سمتِ بهبودِ بیشتر.

            صبح تو پیاده روی به خودم گفتم:

            سمانه اینکه میبینی خوشروتر شدی، اعتبارش از اللهِ یکتاست…

            اینکه میبینی روابطت (با خدا، همسر، خانواده، غریبه، آشنا، بچه ها، حیوانات، طبیعت و …) بهبود پیدا کرده، از فضلِ اللهِ یکتاست.

            اینکه این همه محبت، هدیه، روزیِ حساب و غیرِ حساب دریافت میکنی، اعتبارش از الله یکتاست…

            اینکه تو اوجِ گرما، دو روز هست که عصرها خوا ابری و بارونی میشه و نعمت میباره برای همه، از فضلِ خدای یکتاست.

            در محضرِ خدا، (به قولِ یکی از دوستانِ نازنینم در سایت، در محضرِ غنیِ حاضر)، صحبت از اما، اگر، شاید جایز نیست سمانه جان.

            تو ستاره قطبیِ امروز نوشتم:

            خدایا میخوام لحظه ای از یادِ تو غافل نشم، و در مو

            دار توحید و سپاس گزاری بهتر و بهتر شم.

            دیروز یه کامنت از آقا حمیدِ حنیف خوندم که نوشته بود در مدار توحید بهتر شه، منم ازش یاد گرفتم و امروز اومد تو درخواست هام.

            چقدر این کامنتها گنجینه است برای من.

            الهی شکرت.

            خیلی خدا رو شکر میکنم برای اینجا و حضورم در سایت سعیده جان.

            اینکه خدا منو گذاشته بهترین جای ممکن برای نوشتن و تحلیلِ خودم، برای یادگیری، برای تحسین دیگران و خودم و پیرامونم، برایِ درکِ بهترِ توحید…

            و جالب اونجاست که من دقیقا با فایلهای توحید عملیِ استاد جذب شدم به سایت، قلبم گره خورد با سایت…

            پس به لطف خدا، لحظه ی اغازِ ارتباطم با سایت به صورتِ قلبی، فهمیدم که اصل توحیده، اما نزدیکِ 3 سال و نیم طول کشید تا کمی بهتر درک کنم که توحید یعنی چی و چه میکنه در زندگیم…

            خیلی ارزششو داشت…

            به مامانم میگم الان حسم نسبت به مرگ راحت تر شده، قبلا خیلی نگران بودم چون میگفتم من این شکلی (با همون اخلاق و رفتار و افکار و اعمالم) چطوری بمیرم برم اون دنیا…

            اوضاعم زیاد به نطر خودم شایسته و زیبا نبود…

            هر چند معلوم نیست درست حس کردن یا نه، چون ممکنه احساس گناه باعث نازیبا دیدن زندگیم شده باشه، چون لحظات خوب کم نداشتم، لحظات حضور خدا و توکل و زیبایی داشتم اما ناآگاهانه…

            الان هم از این لحاظ حالم با مرگ بهتره، چون متوجه شدم خدا چقدر خوبه و زندگیم رو عوض کرده…

            تا اینجاش درک میکنم الان و بابتش خیلی سپاس گزارم.

            من با امید هر روز، آغاز میکنم روزمو، خوشحالم و سپاس گزار که زنده ام و فرصت دارم امروز هم زندگیمو اونطور که خودم دلم میخواد خلق کنم.

            زندگی تو این جهانِ مادی و جهانِ باقی، جفتش لذت بخشه، چون خدا همیشه هست …

            و این نکته جالبش میکنه که میدونم روح هیچوقت نمی میره و همه همچنان هستیم، قطعِ زندگی اینور هیچ خللی در ادامه مسیر ایجاد نمیکنه و ادامه پیدا میکنه…

            هر دو طرف زیبایی های خودشو داره، مهم اینه بلد باشم و درک کنم که ببینم و حس کنم و کیف کنم از جهانِ خداوند.

            و زندگی رو با تمامِ ابعادش زندگی کنم.

            امیدوارم حرف ها و باورهای زیبا و امیدبخش، به مراحل تکاملیِ خودشون و عمل نزدیک و نزدیک شن.

            تحسینت میکنم سعیده جانم برای تک تک کارهایی که برای رشد و بهبودت انجام میدی و تو نتایجت آشکار شدن و میشن.

            مدارِ همواری رو در مسیر توحید و سپاس گزاری برات آرزو میکنم.

            آسان شی بر آسانی ها.هر لحظه بیشتر لذت ببری از زندگیت …

            چقدر قشنگ نوشتی:

            برای قلب نازنینت نور ایمان و برای ذهنت روشنی و برای جسمت سلامتی آرزو می کنم. پر روزی و متنعم از آلاء رب العالمین باشی.

            همچنین برای استاد و مریم جون و خودت و همه ی بچه های باصفای سایت.

            الهی شکر برای همه ی نعماتِ ریز و درشت.

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      رضوان یوسفی گفته:
      مدت عضویت: 2229 روز

      به نام خدایی که در این نزدیکی ایست

      سلام سمانه جان، سمانه موحد و مومن و نادم به درگاه خدای بخشنده ی مهربان.

      این درگه ما درگه نومیدی نیست

      صد بار اگر توبه شکستی باز آ

      دختر عالی هستی،عالی.

      وقتی بتونی اینطور راحت و روان با خودت و خدای خودت صادق باشی و ترسی از قضاوت شدن نداشته باشی یعنی میتونی به یاری الله به هر میخواهی برسی.

      سمانه جان بهترینی. دوست دارم مراقب حال دلت باش.

      باز خدا را شکر که ما مزه شیرین لحظات با خدا بودن رو گهگاهی میچشیم و هر وقت از حالت مستی درآمدیم دوباره درخواست میدیم و دوباره مستی.

      بدبخت اونی است که اصلا از این مستی خبر نداره.

      خدایا ما را به راه راست هدایت کن، راه کسانی که به آن‌ها نعمت داده ای و نه گمراهان و نه آنهایی که غضب نموده ای.

      در پناه حق روز به روز توحیدی تر و ثروتمند تر و شادتر و موفق تر باشی مهربان بانوی زیبا

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
      • -
        سمانه جان صوفی گفته:
        مدت عضویت: 1909 روز

        سلام به رضوانِ نازنینم.

        هر پروفایلی میذاری دوست داشتنیه، چون خودت دوست داشتنی هستی.

        من عاشق این شعرم:

        صد بار اگر توبه شکستی باز آ

        بمبِ امید بخشی هست برای من…

        ممنونم رضوان جان که برام نوشتی، ممنونم از تحسینت و انرژیِ مثبت و خالصی که بهم هدیه دادی.

        ساعتِ 4:15 بامداد که تازه بیدار شدم هدایت شدم بیام به سایت سر بزنم:

        خودِ این بیداری رو از فضلِ خدا دارم…

        دیشب دلم میخواست صبح زود بیدار شم، ولی چون نمیدونستم به صورت خودکار کی بلند میشم، بعد از ماه ها که هیچ آلارمی کوک نمیکردم برای بیداری چون خودجوش صبح ها بیدار میشم، آلارم موبایل رو گذاشتم 6 صبح…

        و بعد خدا منو ساعت 4 بلند کرد

        این اولین روزیِ امروزم بود…

        وقتی با ساعت بلند میشی و ممکنه حتی خوابت بیاد و سخت باشه بلند شی، کجا و وقتی که ساعتت روی 6 تنظیم شده ولی خدا بهتر و بیشتر از خواسته ی تو رو برآورده میکنه، با بهترین کیفیت از همه لحاظ کجا …

        روزی بعدی وقتی اومد که 4:15 دقیقه بامداد 15 مرداد جان، نقطه آبی جان ظاهر شد و 3 پیام از سه دوست، 3 هدیه دریافت شد.

        پیامِ دوستان برای من هدیه است از جانبِ خدا که مهر و محبت خودشو میرسونه دستم.

        الهی شکرت.

        الان برای چندمین بار دارم گوش میدم این فایلِ شگفت انگیز رو…

        جایی هستم که در مورد لَئِن شَکَرتُم لَأَزیدَنَّکُم

        اگر شکرگزاری کنید، (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود

        صحبت میکنن استاد جان.

        یه چیزی رو در موردِ همین بزرگ شدنِ ظرفِ وجودی حس کردم امروز و الان…

        اینکه من یه قدم برمیدارم خدا چند قدم برمی‌داره به سمتِ من…

        اینکه بیش از خواسته ام رو دریافت میکنم، احتمالِ قوی دلیلش میتونه این باشه که سپاس گزاری ام درست بوده، قلبی بوده…

        دیروز بعد از ماه ها دیرتر از سایر روزها بیدار شدم، حوالیِ ساعت 9 و خرده ای…

        احساسمو خراب نکردم، شکر کردم برای بیداری ام در اون ساعت، اینجور وقتها که گاهی پیش میاد میگم حله سمانه، بدنت نیاز به خوابِ بیشتری داشته، مشکلی نیست، راحت باش…

        و این شد که بیداریِ 4 صبح روزی ام شد و من خوشحال ترینم…

        با هدایت به سمت نوشتنِ ستاره قطبی، پیاده رویِ جانانه و ادامه ی روزم…

        ورژنِ قبلیم: سمانه ای که لنگِ ظهر بیدار میشد، زودم میشد 10- 11، ورزش هم هیچی

        ورژنِ جدید: حوالیِ ماه 3 یا 4 دوره سلامتی بودم که خوابم تنظیم شد به بیداری صبحِ زود، اونم بدون ساعت، به راحتی و طبیعی.

        الهی شکرت.

        خدایا من چطوری ازت تشکر کنم برای چیزی که ساختم به فضلِ تو با کمکِ آموزش های استاد…

        اینا نتایجه…

        اینا هستن که باعث میشن بهتر بفهمم چقدر نعمت دارم، چقدر آرامش دارم، چقدر حسم بهتر میشه.

        الهی شکرت.

        استاد جان مرسی بی نهایت.

        سمانهِ جانِ نازنینِ من، سمانه خانم، دمت گرم، تحسینت میکنم. ماچ به روی همچون ماهت.

        رضوان جانم، مرسی که بهم انگیزه دادی پاسخ بنویسم و به تحلیل خودم هم بپردازم.

        مرسی از دعای قشنگت.

        بهترینها برای تو و قلب صاف و صیقلی و شفافت.

        ماچ به روی همچون ماهت.

        یه چیزی در موردت وجود داره رضوان جان که خیلی بولده: قلبِ مهربونی داری…

        الهی شکرت برای بی نهایت روزیِ حساب و غیر حسابی که هر لحظه میفرستی برام.

        الهی شکرت برای دیوارهای پروانه ای دلبرم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
        • -
          پریسا و جلال گفته:
          مدت عضویت: 1172 روز

          به نام خداوند بخشنده مهربان

          سلام خدمت دوست نازنینم

          سمانه نازنینم

          پریسا هستم

          بسیار از کامنت‌هایی که این چند روز از شما میخونم لذت میبرم و به قول شما اینها همه اعتبارش از خداست

          من هم امروز هدایتی ساعت 3:30صبح بیدار شدم و وارد سایت شدم برای خوندن کامنتهای این فایل

          ولی ساعت 4:15 به این قسمت کامنت شما هدایت شدم:ساعتِ 4:15 بامداد که تازه بیدار شدم هدایت شدم بیام به سایت سر بزنم:

          خودِ این بیداری رو از فضلِ خدا دارم…

          خدارو هزاران بار شکر به خاطر این همزمانی و هماهنگی که ایجاد کرد و باعث شد اجابت شدن درخواستم رو هم برای خودم و هم برای دوست عزیزم ببینم

          همه اینها از فضل خداست

          من هم عاشق این هستم که کاملا راحت و طبیعی صبح زود بیدار بشم و همیشه در تمرین ستاره قطبی این درخواست رو از خداوند دارم

          و ما به اندازه ظرفمون نعمت دریافت میکنیم

          همه چیز خیلی نرم و به صورت تکاملی برامون پیش میره

          من هم قبلا ساعت 10 _11 صبح به زور بیدار میشدم ولی الان به لطف خداوند بهتر شدم و اغلب روزها ساعت 7:30 بیدارم خودکار

          و اینها همه از فضل خداوند است

          خدایا شکرت

          راستش همون لحظه که خوندن این کامنت از شما تموم شد ندای قلبم گفت در پاسخ به سمانه جان بنویس این همزمانی رو و تحسینش کن ولی من با نجواهای ذهنی روبه رو شدم میگفت

          بیخیال شو حالا مثلا میخای چی بنویسی یه هماهنگی ساعت بیشتر نبوده

          داشتم باهاش کلنجار میرفتم که بلاخره بعد اتمام پاسخ ها به کامنتت تصمیم گرفتم که بیام برای این کامنتت پاسخ بنویسم

          من در کامنت نوشتن زیاد فعال نیستم ولی همیشه پیگیر خوندن کامنتها از دوستان عزیزم هستم

          عاشق این هستم که منم با صفای قلب و اشتیاق و آرامش مثل بقیه دوستان عزیزم از نتایجم صحبت کنم و مطالبی رو که درک کردم بنویسم و میدونم دارم تکاملی پیش میرم و خداوند خودش هدایتم میکنه

          بسیار از کامنتها درس گرفتم و لذت بردم و هدایت شدم به کامنتهای خوب که این هم از فضل خداوند هست

          منم عاشق مبحث توحید هستم ولی هنوز در این باره فایلی ندیدم ولی دارم احساس میکنم که خداوند داره پله پله من رو به سمت توحید هدایت میکنه

          کامنت‌هایی که این چند روز دارم میخونم همه رگه هایی از توحید داره این هم از فضل خداوند است

          عاشقتم عزیزم

          تو بهترینی سمانه جان

          از خداوند برات نعمت،سلامتی،ثروت،شادی و سعادت در دنیا و آخرت رو میخوام

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
          • -
            سمانه جان صوفی گفته:
            مدت عضویت: 1909 روز

            سلام به پریسای نازنینم.

            میدونی چقدر تحسین برانگیزی برای کامنتی که نوشتی؟

            چون از کمال گرایی به بهبودگرایی رسیدی.

            ذهنی که نجوا میکنه دائم بیخِ گوشمون و نمیذاره حرکت های قلبی انجام بدیم رو پَس زدی و اقدام کردی.

            آفرین بهت.

            ممنونم که برام پاسخ نوشتی.

            همزمانی و هم فرکانسی به شدت پدیده ی جذابیه که من به شخصه به وجد میام وقتی ازش میخونم یا مینویسم ازش.

            توحید در زندگیت سرشار شه عزیزم.

            نورِ خدا سرشار شه تو زندگیت پریسا جان.

            ممنونم از نظرِ لطفت نسبت بهم.

            من مطمئنم کامنتهای دلی جزوِ بهترین کامنتها هستن، ادامه بده نوشتن رو که اول از همه قلبِ خودِ نویسنده رو گشایشِ عمیق میده و در مرحله بعد راهگشا میشه برای سایر دوستان.

            برات بهترین ها از هر چیزی رو که میخوای آرزو میکنم عزیزم.

            خدایا شکرت برای دوستانِ ناب در این سایتِ ناب.

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      وجیهه بانو گفته:
      مدت عضویت: 1832 روز

      سلاااااااااااااااامممممم و درود به سمانه نازنینم :)))

      خدا رو شکر بابت دریافت آگاهی و درکی که از عملکردت داشتی دوستم…

      سپاس که برای من هم مرور درس مهمی بود:

      قضاوت نکردن و نترسیدن از قضاوت دیگران…

      خدایاااا

      خدایاااا

      خدایااااا

      هر چی بگم از این درس کمه …

      ممنونم سمانه جان عزیز که مجدد برام یادآوری شد این مطلب مهم :

      وقتی یاد بگیری قضاوت نکنی اولین اتفاقی که میافته خوشبینی هست…

      و دومین اتفاق اینه که به خودت بسیار احترام میزاری..

      نه احترامی از سر خود شیفتگی نه!!! از سر درک این مطلب که من روح الهی ام و قابل تقدیر و انسانم و ممکن الخطا…

      و بعد راحت خودتو میبخشی..

      عمیقا با خودت در صلح قرار میگیری

      و اتفاق بسیاااااااااااااااااااار مهم دیگه اینکه بخش زیادی از نجواهای ذهنت رو میتونی به راحتی کنترل و بعد حذف کنی…..

      و نتیجه شگفت انگیزش آرامش ِ

      خدایا شکرت

      و ممنونم دوست قشنگم

      برات سراسر عشق و نور الهی میطلبم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        سمانه جان صوفی گفته:
        مدت عضویت: 1909 روز

        سلام و درود فراوان من به وجیهه بانوی نازنینم.

        که وقت اسمت رو میبینم یا کامنتت رو میخونم سریع یه کلمه میاد بالا برام:

        آرامش

        لحظاتت سرشار از آرامش وجیهه جان.

        در بهترین زمان، پیام زیبا و مهرانگیزت رو دریافت کردم.

        ممنونم از یادآوریِ نتایجِ عالیِ دوری از قضاوت:

        – خوش بینی

        – احترام به خود، نه از سر خود شیفتگی

        (عاشق این توضیحت شدم، به جا و شایسته بود)

        – صلح با خود

        – بخششِ خود

        – کنترل نجوا

        – آرامش

        و چه گوهر نابیه این آرامش

        با دیدن و درک مثال‌های این روزها و زندگیم از ارامش، تازه بهتر میفهمم خدا چه موهبتی بهم داده…

        – عالیه که بفهمی قبلا واکنش گرا بودی، اما این مدت داری تبدیل میشی به کسی که واکنش خلق میکنه.

        – عالیه که بفهمی قبلا چالش ها روح و روانت رو نابود میکردن (از بس میترسیدم و به هم می‌ریختم)، الان آروم تر مواجه میشی با چالش ها…

        همه ی این عالیه ها رو از خدا دارم.

        ماچ به روی همچون ماهت وجیهه جان.

        ممنونم و بهترینها رو برات آرزو میکنم.

        هر چی خیر، شادی، نعمت، زیبایی، ثروت، برکت، سلامتی، آرامش، خوشبختی، سعادت (مجموعه ی خوبی ها) تو زندگیم هست، اعتبارش از خداست.

        وقتی کامنتِ خوب مینویسم و مورد توجه قرار میگیره، وقتی کامنتهای خوب رو می خونم، اعتبارش از خداست.

        وقتی سعادت پیدا میکنم، دستِ خدا میشم، برای کمک به دیگری (انسان، حیوان، گیاه و …) و وقتی دیگران دستِ خدا میشن برای من، اعتبارش از خداست.

        وقتی به خواسته و هدفم میرسم، اعتبارش از خداست.

        وقتی دیگران بهم محبت میکنن، تحسینم میکنن، بهم عشق رو هدیه میدن و وقتی من به دیگران محبت میکنم، تحسینشون میکنم، بهشون عشق رو هدیه میدم، اعتبارش از خداست.

        وقتی خوراکی های خوشمزه میخورم، لباس های زیبا میپوشم، تو حسابم پول هست، با فراوانی زندگی میکنم، سوارِ ماشین خوب میشم، روابط خوب دارم، هدیه میگیرم، اعتبارش از خداست.

        وقتی به نعمتِ زنده بودن، زندگی، اکسیژن، حرکت و جابجایی، آب و … دسترسی دارم، اعتبارش از خداست.

        وقتی اطرافم پر میشه از آدم های خوب و مهربون، کلی زیبایی و حسِ خوب و آرامش و اتفاقات خوب، اعتبارش از خداست.

        وقتی در مدار آگاهی و امنیت و ثروت و فراوانی و … قرار میگیرم، اعتبارش از خداست.

        اینارو برای یادآوری خودم نوشتم…

        الهی شکر

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
      • -
        سمانه جان صوفی گفته:
        مدت عضویت: 1909 روز

        سلام به وجیهه جانِ زیبا و نازنینم.

        امروز تو پیاده روی به یه زیبایی برخورد کردم که یادِ شما افتادم:

        داشتم از کنار نانوایی رد میشدم که بسته بود، و چند نفر پشتِ درِ بسته، منتظر بودن و اصطلاحاً در صف…

        کاری به نگاهِ (نازیبا) قبلیم ندارم، نگاه و فکرِ امروزم این بود:

        اینا یه تعداد انسانِ شریف هستن که تو صف ایستادن تا برای خودشون و خانواده شون نونِ تازه بخرن و نوشِ جان کنن…

        بعد بلافاصله یاد شما و کامنتتون افتادم:

        عدم قضاوت باعثِ خوش‌بینی میشه…

        یا حتی برعکسش؟

        خوش بینی باعث میشه قصاوت نکرد…

        هیچ فرقی نمیکنه، جفتش معنیِ خوبی داره.

        مرسی وجیهه جان که درکِ خودتو نوشتی و من امروز به چشم دیدم، حس کردم و درک کردمش…

        ورژِنِ قبلیِ من گاهی خوش بین گاهی بدبین بوده، اما از وقتی متمرکزتر دارم کار میکنم روی خودم با آموزش های استاد، به سمتِ خوش بینیِ بهتر و بیشتر حرکت کردم.

        از فضلِ خداست، سپاس گزارِ اللهِ یکتا هستم.

        در پناهِ خدا باشین و در مدارِ دریافت و عمل به آگاهی های نابِ توحیدی.

        ماچ به روی همچون ماهتون وجیهه جان.

        استاد جان، ممنونم برای دونه به دونه ی آگاهی هایی که در فایلهاتون، سخاوتمندانه، به اشتراک میذارین.

        الهی شکرت برای هدایتهایِ نابِ امروزم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
        • -
          وجیهه بانو گفته:
          مدت عضویت: 1832 روز

          هزاران درود به سمانه نازنینم

          به دوست خوبم…

          چقدرررررررررررررر من بابت حضور شما عزیزانم خداوند رو شاکرم…

          چقدررررر خوش میگذره وقتی دوستانی داری زلال…. باصفا…. در مسیر نور…. با دلی که دادن به خداوند و شدن دلداده…خدایا شکرت..

          ممنونم سمانه خوبم

          اتفاقا امروز مناجات‌نامه ایی که تو کامنت قبلی برام نوشتی بودی برای یکی از دوستان سایت (فک کنم اسمش معصومه افضلی بود)

          کپی کردم…

          خوندمش و باهاش اشک ریختم از ذوق… از عشق… از لطف الهی که در حق بنده هاش داره..

          دوست خوش سیرتم ممنونم که برام مینویسی…

          دیدن دایره کوچولوی آبی خودش یک روزی ویژه ایی که خداوند به بچه های سایت هدیه میکنه …حالا فک کن این دایره آبی به واسطه بنده گان

          عزیزکرده ایی باشه که دارن رو خودشون کار میکنن…

          که تلاش میکنن خودشون و خداشونو بهتر میشناسن….

          که سمانه باشه :*

          دوست دارم خواهرخوبم

          و برات پیشرفتهای شگفت انگیزی در هر لحظه زندگیت آرزو میکنم چون با کریمان کارها دشوار نیست

          برات سراسر عشق و نور الهی طلب میکنم دختر آسمانی

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
          • -
            سمانه جان صوفی گفته:
            مدت عضویت: 1909 روز

            سلام به وجیهه بانوی نازنینم.

            سپاسِ بیکران برای هدیه ات، کامنتِ پاسخ، که شیرین بود و نشست روی قلبم.

            فراوان از این طعم های شیرین و گوارا بیاد به سمتت عزیزم.

            از کامنت قبلیم برای شما، اومدم به این کامنت تا یه ایده ی هدایتی رو بنویسم، تا رد پا بذارم از تغییراتم اینجا که نقطه ی آبیِ جدید ظاهر شد…

            پیام از آقای سید عظیمِ بساطیانِ نازنین…

            خب، مثل تجربه ی قبلی، الهی شکر رو میگم و بعد از اتمام و تکمیلِ این کامنت، با عشق میرم بخونم سیدِ عزیز، چه هدیه ای برام آورده از جانبِ خدا.

            الهی شکرت.

            اعتبار هر خوبی، از اللهِ یکتا هست.

            وجیهه جان این فایل گربه چکمه پوش خیلی بابرکت بود و هست برای من.

            یکی از توجهات این فایل به سپاس گزاری اشاره داشت: به داشته هامون، به دیدنشون، لذت بردن ازشون، لذت از مسیر به واسطه ی زیبایی های مسیر …

            برای همین میخوام تعدادی از سپاس گزاری هامو اینجا بنویسم تا یادم بمونه چی بودم، چی شدم به فضل و اعتبارِ اللهِ یکتا:

            – سریع واکنش میدادم: با شوخی ها، با چالش ها، با تضادها، با سختی ها…

            الان به فضل خدا آروم تر شدم، با شوخی ها میخندم، شاید خودمم لحنم شوخ شه و اضافه کنم به شوخی.

            وقتی چیزی خراب میشه، میشکنه، میریزه روی زمین یا فرش، صدایی میاد که ممکنه تولید استرس کنه، میگم خیره…

            هر چی پیش میاد، خیره

            اینکه سریع میگم خیره، من نمیدونم تو میدونی، عینِ آب رو آتیشه، قلبم سبک میشه، آسان میشم بر آسانی ها، انگار چشم میگم به خدا و تسلیمم، مصداقِ بارزِ کنترلِ ذهن واسم اتفاق میوفته.

            نمونه اش: همسرم داشت روز جمعه واسمون غذا میپخت، رب توی شیشه بود مقداری اب جوش ریخت داخلش، تکونش که داد مقداریش ریخت روی گاز و زمین…

            خودش کمی ناراحت شد.

            من:

            اِ

            مسئله ای نیست.

            پاک میشه به راحتی.

            همچنان مشغولِ شستن ظرف هام شدم، انگار نه انگار…

            عاشقِ این اِ گفتن های خودمم که در اوجِ خونسردی و ریلکسیه، انگار یه شوخ طبعی هم داره داخلش برای خودم…

            نمیتونم از حجمِ بزرگِ این آرامشی که تو مثال‌ها بهتر میفهمم بهم داده شده توسط خدا، بگم…

            هر چی سپاس گزاری کنم کمه…

            سمانه که قبلا کولی بازی در میاورد، آروم شده…

            خدایا شکرت…

            مخصوصا این قسمت آرامشم در واکنش ها به شدت برام بولد هست…

            این قسمت که داخلش باور توحیدی هم داره:

            الخیر فی ماوقع

            دوری از واکنشگرا بودنم و نزدیک شدن به خلقِ واکنش هم هست…

            من هر چی برای این نعمت و روزی تشکر کنم از خدا کمه.

            خدایا خودت کمکم کن یادم نره نعمتهام، عادت نشن برام…

            آخه عادت با خودش ناسپاسی میاره

            آخه عادت میگه همیشه همین بوده و هست…

            این غلطه…

            من این نبودم

            من این شدم به لطفِ خدا….

            جالبه، چند روز پیش تو ذهنم این بود که وقتی سپاس‌گزاری مینویسی باید از خودت تشکر کنی که اینا رو خلق کردی یا از خدا؟

            جوابِ خالص و دقیق رو دریافت کردم.

            من خلق میکنم اما با پشتوانه ی قدرتی که خدا بهم داده…

            پس بنویس و سپاس گزاری کن از خدا…

            که غرور و منیّت این وسط رشد نکنه.

            به قول عارفه جان که خط اول کامنتهای مینویسه:

            به نام خالقی که مرا خالق زندگی خود آفرید

            برای این واکنش خلق کردن هام به جای واکنشگرا بودن، این روزها مثال‌های زیادی دارم هر روز، به لطف خدا دارم میوه هاشو میچینم و نوشِ جان میکنم، خیلی شیرین و لذت بخشه.

            سمانه جان بدون که این جاده لذت بخش، انتهایی نداره، قراره بهتر و بهتر بشه.

            اینو استاد جانم گفتن و الان یادم افتاد که واسه خودم یادآوری اش کنم.

            الهی شکرت.

            – در جریانِ هدایت، بهتر و بهتر شدم، واردِ مدارِ تسلیم خدا بودن هم شدم چیکه چیکه، تازه کارم، خیلی آروم دارم تجربه اش میکنم، هر وقت که اتفاق میوفته خیلی باحاله، خیلی لذت بخشه، بلدش نیستم یاد بگیرمش بهتر عمل میکنم.

            باید قانونِ هر چیزی رو درک کنم تا بتونم عمل هامو بهتر کنم.

            الان یادم اومد چرا هدایت شدم اینارو اینجا بنویسم:

            تو این صفحه، یه کامنت نوشتم و از غرورم و آسیب هاش گفتم، الان هم هدایت شدم از سپاس گزاری بنویسم…

            دقیقا دو موردی که در این فایل برام بولد شده: غرور و سپاس گزاری.

            وجیهه جانم مرسی که برام نوشتی مثل همیشه با عشق، منم با عشق خوندم، به خودم افتخار میکنم که اینجام و در مدارِ این سایت و شما نازنینان.

            اعتبار این هم مداری و نعمت ها، از اللهِ یکتاست.

            مرسی که با قلمت نوازشم میدی وجیهه جان، از قلبِ لطیفت میاد، خدا بهترین ها رو سرریز کنه تو زندگی شما و خانواده ی محترمتون.

            من هم بسیار سپاس گزار خدا هستم برای هم مداری با استاد جان، مریم جان، شما و همه ی دوستانِ نابم در این سایتِ توحیدی.

            ماچ به رویِ همچون ماهت وجیهه بانویِ نازنین.

            سَندِ اینکه اعتبار هر خوبی از الله یکتاست اینه که تا به خدا وصل میشی یه چیکه، اون برات آدمهای خوب، دوستان خوب، ارتباطاتِ خوب فراهم میکنه و میفرسته.

            روزی های فراوانِ حساب و غیرِ حساب روانه میکنه به سمتت.

            مهر تو رو میندازه به دل بنده هاش، اونا بهت محبت میکنن بی دریغ.

            رزق و روزی های شیرین رو به سمتت روانه میکنه، رزق های مادی و معنوی.

            آگاهی و شجاعت رو بهت هدیه میده تا اقدام کنی برای بهبودِ زندگیت و …

            تازه بهتر درک میکنم که دلیلِ موفقیت‌های پایدارِ استاد چیه:

            استاد توحیدی بودن رو زندگی میکنه، و سپاس گزارِ به شدت، به شدت، به شدت خوبی هست…

            همین سپاس گزاری حسشون رو خوب میکنه که در ادامه اتفاقات خوب میاد:

            مثلا چی؟

            آگاهی

            جسارت

            شجاعت

            عمل کردن

            هدایت

            تعهد

            کار کردن روی خود

            اعتماد به نفس

            عزت نفس

            ثروت

            روابط خوب

            آرامش

            خوشبختی

            سعادت و …

            اما پله پله، حس که خوب میشه با سپاس گزاری، دونه دونه اینا میان تو زندگی و رشد میکنن میرن بعدی و بعدی و بعدی…

            نه یهویی …

            نه یه شبه…

            پله به پله…

            سمانه جان این یه مسیره، نه مقصد

            خدایا عاشقتم، داری از طریقِ قلب و دستهای خودم باهام صحبت میکنی…

            تازه الان یه کوچولو درک کردم این کلامِ استاد رو که بارها گفتن:

            زندگی و اهداف یه مسیره، نه مقصد، باید از مسیر لذت برد، نه صرفا لذت رو موکول کرد به مقصد یا نتیجه.

            چه دنیاییه…

            فاصله بینِ ارسالِ درخواست برای ورود آگاهی و بهبود تا دریافت آگاهی از طریق شنیدن و دیدن.

            فاصله بینِ شنیدن، دیدن تا فهمیدن.

            فاصله بینِ فهمیدن تا درک کردن.

            فاصله بینِ درک کردن تا عمل کردن.

            فاصله بینِ عمل کردن تا آشکار شدنِ بهبودها که منجر به خلقِ حسِ خوبِ بیشتر و بیشتر میشه …

            میشه تو مرحله حس خوب رو داشت، تا فرآیند این مسیر بهتر و بهتر جلو بره…

            در این مرحله، کمی بهتر این آگاهی ها رو درک کردم نسبت به قبلم، از خدا کمک میخوام برای درک بهتر و عمل بهشون.

            سپاس گزاری هست، که خداوند فرموده بر شما می افزایم یعنی ظرفت رو بزرگ میکنم که بیشتر دریافت کنی، نه اینکه نعمت زیاد شه، نعمت از اولشم نامحدوده، ولی چون من محدودم و ترمز دارم، ظرفم کوچیکه، با سپاس گزاری میتونم ظرفم رو بزرگتر کنم…

            تعهد داشتن، به نظرِ من یه روزیِ به شدت شیرینی هست که نتایج عالی میاره برای آدم.

            به قولِ یکی از دوستانِ عزیزم: کامنتهای بامداد، کامنتهای تویِ دل شب و سکوت و خلوت، عالمِ ویژه ای دارن، الهی شکر برای این روزی و همه ی روزی ها و نعمت ها.

            خدایا شکرت، برای حضورت هر لحظه تو زندگیم که با هیچ چیز برابری نمیکنه، چیزهای دیگه به گردِ پاش هم نمیرسن.

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      سید عظیم بساطیان گفته:
      مدت عضویت: 819 روز

      به نام خالق یکتا

      سلام و درود بیکران بر خواهر و جواهر ارزشمند

      سمانه ی فوق العاده

      همیشه کامنت هاتون رو میخونم و کلی لذت میبرم

      آفرین برشما…

      احسنت براین

      قلم تواناتون…

      بر این تمرکز …

      کلمات من ناقص و ضعیف اند سمانه ی عزیز بخوام براتون بنویسم …

      ازتون کمال تشکر رو دارم

      و خداوند رو شاکرم برای وجود شما …

      انشاءالله معمار زندگیت باشی …

      بهترین ها رو براتون از خداوند منان خواستارم

      امضای الله مهربان

      پای تک تک آرزوهات.

      فرشته ی عاشق

      سمانه بی نهایت

      روز گارت شاد شاد

      قلب نازنینت از غصه دور

      عمر شیرینت بلند .

      سهم چشمانت بهار

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        سمانه جان صوفی گفته:
        مدت عضویت: 1909 روز

        سلام سیدِ عزیز و نازنین.

        خیلی جالبه که اتفاقا من امروز کامنتی از شما خوندم و توجهم جلب شد به کامنت تون و الان کامنت تون رو دریافت کردم.

        سپاس گزارم که لطف کردین و با مهر و محبتتون برام نوشتین.

        بسیار برام ارزشمنده.

        کامنتهاتون رو که میخونم حس میکنم شما چه قلب وسیع و بخشنده ای دارین که انقدر زیبا بچه های سایت رو تحسین میکنین.

        یکی از این هدیه ها، امشب به دست منم رسید و غرق در خوشحالی شدم.

        خدا رو شکر برای اینچنین دوستان ناب و توحیدی و ارزشمند.

        ممنونم از کامنت تون، انرژیِ مثبت و نورانی که بهم هدیه دادین.

        حس میکنم نوشتن قلمِ خوب نمیخواد سید جان، قلبِ خوب میخواد که شما الحمدالله دارین و به زیبایی ازش استفاده میکنین.

        سپاس گزار خدا هستم که نعمتِ نوشتن رو بهم هدیه داده تا از این طریق به آرامش برسم.

        نعمتی که از نوجوانی باهامه و در جوانی بهتر رشد کرد و راحت تر نوشتم، با خودم و خدا، قبل از آشنایی با استاد مینوشتم برای خودم و تحلیل و تفکرم از طریق نوشتن هام بود، الان متمرکزتر شدم تو نوشتن و تحلیل و بررسی خودم از وقتی با استاد آشنا شدم…

        انگار که استاد مسیر رو بهم نشون بده، بگه سمانه الان روی این موضوع کار کن، بنویس، تحلیل کن خودتو، شرایطت رو، ضعف و قوت هاتو…

        و یه چیز محشرِ دیگه ای که استاد یادم داد تو همین نوشتن ها، تحسین کردن بود، تحسینِ دیگران تا یاد بگیرم حسادت رو دور کنم از خودم، استاد یادم داد سپاس گزاری هامو مرتب تر بگم و بنویسم، تو نوشتن هام توجهم به زیبایی ها و نکات مثبت بهتر شد …

        به عبارتی استاد به روشِ محبوبِ خودم، یعنی نوشتن، به افکارم نظم داد، انسجام داد، تمرکز داد…

        خیلی سپاس گزار خدا هستم.

        استاد جان مرسی از این حجمِ بالای خیر و خوشبختی که وارد زندگیم کردین به واسطه آموزش هاتون، صفا و خلوصِ قلبی تون، صداقت و پاکی تون.

        براتون بهترین ها رو آرزو میکنم آقا سید عظیمِ عزیز و نازنین.

        خدایا شکرت برای دونه به دونه ی هدیه هات، نعمت هات، روزی های حساب و غیر حسابت، برکت هات.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
        • -
          سید عظیم بساطیان گفته:
          مدت عضویت: 819 روز

          بنام خالق هستی

          سلام مجدد دارم خدمت خواهر نازنین و از گل بهترم

          سمانه ی بی نهایت دوست داشتنی

          نقطه آبی شما دریافت شد ، و کلی حال خوب و کلی احساس خوب

          اینقدر با احساس که اشکم در اومد بی اختیار

          چقدر بهتون افتخار میکنم.

          چقدر همتونو دوست دارم.

          چقدر انرژی مثبت انتقال میدید ،

          منه جا مانده از این قافله ی عشق ،

          شما سوخت منید برای پرواز ،

          استاد و خانم شایسته

          دو بال اند برای پرواز ،

          شما بهترینی

          شما صادقی

          شما پاکی

          قلب شما رقیقه،

          قلب شما لطیفه،

          که این حرفها رو می زنید …

          مرسی جواهر ارزشمند

          متشکرم فرشته ی

          عاشق

          منم بهترینها رو براتون آرزومندم.

          واقعا خوب نوشتی و کلی تحسینت کردم.

          مطالبی که از استاد یاد گرفتی چقدر خوب توضیح دادید . شاگردی استاد خوبان

          استاد قوانین همینه،

          اندازه ی اون حس قشنگت دوست دارم

          و عاشقتم

          دعای گو شما هستم

          در بهترین حالم ،

          سلامتی ،شادی و

          ثروت ، رفیق همیشگیت

          .

          به الله مهربون می سپارمتون

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      Nafis گفته:
      مدت عضویت: 1069 روز

      سلام سمانه نازنینم پرنده بهشتی.

      فکر کنم این متن رو 3 یا 4 بار خوندم همراه پاسخ‌هاش چقدر خوب خودت رو تحلیل کردی با یه شروع لطیف از واژه نازنین و بعد طوفان به پا کردی و با یک نسیم خنک توحیدی تمومش کردی چرا من انقدر با کامنت‌های تو ارتباط می‌گیرم برای اینکه منم دنبال توحیدم و توی کامنت‌های تو توحید موج می‌زنه اینکه اعتبار همه چیز به خدا برمی‌گرده اینکه حتی این نوشتن سر برگردوندن ماه رو دیدن حتی این القاب زیبا اعتبار همش الله یکتاست و چه خوب جاری توحید شد در نوشته تو آگاهی از اینکه چه چیز ما رو نابود می‌کنه شکل فقط عوامل بیرونی نیست غرور و منیت خودمون هست فراموشیمون از داشته‌هامون هست نفهمیدن اینکه الان من دارم می‌نویسم اعتبارش به خدا برمی‌گرده هست منم مثل شما از حمید حنیف یاد گرفتم بالاتر رفتن در مدار توحیدی رو درخواست کنم ازش خواستم لحظه به لحظه یادم بندازه که همه چیز خداست خودش باید یادم بندازه همین الان یاد یه حدیثی از حضرت موسی افتادم که به خدا برگشت گفت من حتی اگه شکر تو رو هم بکنم تو شکر رو بر زبان من جاری کردی

      انقدر توحیدی بودند من اینقدر توحیدی بودن را می‌خواهم

      سمانه جان حالا که بحث از قضاوت شدن و ترس از آن شد می خواهم بگویم من از دوره قانون سلامتی می‌ترسم می‌ترسم از فقط یک وعده در روز غذا خوردن، می ترسم از ویتامین به بدنم نرسیدن ،می‌ترسم از ریزش مو پیدا کردن، می‌ترسم از یک مدل غذای ثابت خوردن،می‌ترسم از میوه نخوردن، می ترسم از تنوع نداشتن در غذا،می‌ترسم از مهمانی رفتن دائم بگویم نه نمی‌خورم می‌ترسم از اینکه نتوانم اهرم رنج و لذت در مورد خود شکمویم درست کنم. چون در مورد سحر خیزی این اهرم را درست کردم 21 روز که چه عرض کنم، شاید 40 روز خواندم ولی هنوز نتیجه‌ای ندیدم .

      نمی‌دانم کجای کار من با اهرم رنج و لذت جور در نمی‌آید، می‌ترسم از دوباره تلاش کردن و نرسیدن

      پرنده بهشتی به نظر من شجاع‌ ترین آدم‌ها کسیه که ضعف‌ها و اشتباهاتش رو ببینید و انکار نکند. این کار هم شجاعت می‌خواد هم قدرت و جسارت.

      این قدرت و جسارتت رو هم از خدا داری سمانه جان و خوشحال باش به خاطر خدایی که در کنارت است.

      دست پر از هدیه های الهی باشی همیشه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        سمانه جان صوفی گفته:
        مدت عضویت: 1909 روز

        سلام نفیسه جانم، نفیسه ی نازنین و مهربان و خوش قلب.

        بهترین ها نصیبِ قلبِ زیبا بین و لطیفت.

        هر چی که خواسته ی قلبیته با هدایت خدا برسی بهش، به آسانی، به شیرینی، به سادگی.

        غیر از اینم نیست.

        اگه من به آسونی و شیرینی و سادگی نمیرسم باید برم بگردم تو باورهام و ترمزهامو بکشم بیرون و ریشه ای حلشون کنم…

        امروز به مامانم میگفتم:

        قشنگ میفهمم اونجاهایی که میدونم روشم غلطه ولی زیر سیبیلی رد میکنم، هزار تا توجیه میارم واسه خودم که الان نه، شرایطش نیست، آماده اش نیستم و ‌… پس طبیعیه خودم ترمز گذاشتم و هیچ هدایتی هم دریافت نمیکنم برای بهبودم…

        هدایت وقتی میاد به قولِ مریم جونِ نازنینم، که ذهن آف شه قلب آن بشه.

        سمانه مسئولیت پذیری یعنی:

        حتی اگه میترسی، حتی اگه اقدام نمیکنی، حتی اگه نجوا داری، حتی اگه ضعیفی، اول بپذیرش، فرار نکن ازش، چون درست نمیشه، حل نمیشه، دنبالت میکنه همیشه.

        امید دارم تو جریان هدایت باشم همیشه.

        اینم باید بسازم واسه خودم، الکی که نمیرم تو جریانِ هدایت، اینم باید خلق کنم واسه خودم به واسطه ی افکار و اعمالم.

        ببین نفیسه جان، میبینی؟ حس میکنی؟

        دارم واسه تو مینویسم اما مخاطب سمانه جونِ نازنینِ قشنگمه با همه ی ضعف ها و قوت هاش…

        من یه چیزی رو بهتر درک کردم این 10 ماه اخیر…

        که نترس سمانه

        خدا هست

        با خدا مشورت کن

        به خدا بگو

        اجازه بده او به تو بگه

        او، دانای مطلقه.

        مهربان ترینِ مهربانان هست…

        آروم باش.

        نفیسه ی نازنینم، مرسی منو پرنده ی بهشتی خطاب میکنی، حسش عالیه، هر بار بهم هدیه های ناب میدی تو کامنت هات.

        از خدا برات دریافتِ هدیه های ناب می خوام.

        هر چی که خودتو خوشحال میکنه.

        من سپاس گزار خدا هستم برای شما و تک تک دوستام.

        اینکه بهم عشق میدین با جملاتتون، با تحسین هاتون، با کامنتهای زیبایی که برام مینویسین.

        نور رو بهم هدیه میدین.

        نور بیاد تو زندگیِ تک تکتون.

        ماچ و قلب فراوان به روی همچون ماهت نفیسه جانم.

        نفیسه جانم یه هدیه ی ناب همیت الان، برای شما و خودم و همه:

        هر چی کمتر منتظر باشی و انتظارِ چیزی رو بکشی، کمتر وابسته باشی بهش، کمتر قفلی بزنی روش، راحت تر و سریع تر میرسی بهش.

        نمونه اش:

        وقتی انتظار میکشم، قفلی میزنم، دائم چک میکنم، وابسته هستم به دریافتِ نقطه آبی جانِ سایت، نمیاد…

        وقتی رها میکنم، میرم دنبال زندگیم، کامنت خوندن و نوشتن و … یهو سر و کله ی نقطه آبی جان پیدا میشه.

        الهی شکرت برای دوستانِ نابم در سایت، استاد جان، مریم جان، نفیسه جان و همه ی بچه ها.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    ندا گفته:
    مدت عضویت: 2840 روز

    باسلام و خداقوت خدمت استادعزیزم

    چه فایل فوق العاده ای بود این فایل وچه فایل به موقعی بود این فایل!

    در روزهایی که دقیقا با تموم کردن رابطه عاطفی و از دست رفتن شغلم تمام یابهتره بگم بیشتر اعتماد بنفسم رو ازدست دادم!

    درروزهایی که هرلحظه با تکیه بر عقل و هوش خودم در تلاشم مسایلم رو حل کنم وهرلحظه ناتوانی بیشتر برمن مستولی میشه.

    درروزهایی که هر لحظه انگار همون گرگ داره باداسش بمن حمله میکنه وبمن میفهونه تو هیچ قدرتی نداری وقدرت زندگی تو ،خودت نیستی.

    وهمه اینها داره زمانی اتفاق میفته که دقیقا فکرمیکردم من دیگه توقانون به درجه اعلی رسیدم،من دیگه قدرت کنترل ذهنم رو دارم،من دیگه تبرم گردنم رو نمیزنه و…

    وخدا دقیقا بااین اتفاقات داره من رو برای خودم محک میزنه،که ببین چقدر درمقابل من ناتوانی،چقدر درمقابل من رو خودت،عقل وتواناییهای خودت حساب کردی!!

    وبجای تمرکز رو نعماتی که الان توزندگیت هنوزهست وحساب کردن روهدایت من،مدام میخوای باعقل خودت مسایلت روحل کنی،همون مسایلی که فکرمیکنی فقط خودت قدرت حلشون رو داری وازمن کاری برنمیاد،و همون دکمه عقل وهوشت رو روشن کردی و دکمه هدایتت بصورت اتومات خاموش شده،،،چندروز پیش بود که خواهرم بمن گفت :ندا ببین حست چی میگه؟!!

    همون لحظه فهمیدم وگفتم : باور میکنی حسم ازکارافناده!!

    والان فهمیدم که چرا اون حس هدایتم یهو ازکارافتاده!

    چون من با دوتااتفاق به ظاهر شایدبد،دقیقا از اصل خودم ومنبع آرامشم فاصله گرفتم،و اونوقت سبستم احساسیم سوییچ شده،رو عقل وهوش خودم.ودقیقا همین جاهاست که باید ایمان خودمون رو بسنجیم…و بفهمیم کجای کاریم!چقدر ازغرور ومنیت درماهنوز جاداره و درلابلای ذهنمون جاخشک کرده‌…

    همون غرورو منیتی که شاید اگر تضادها پیش نیاد هرگز به وجودش پی نمیبریم.

    استاد ممنونم بااین فایل خیلی به آرامش رسیدم،وفهمیدم الان کجای کارم،وکجای دنیا ایستادم.

    وازامروز بازندگی درلحظه وتمرکزروزیباییهای زندگیم میخوام باقی ماجراهارو فقط مدیریتش رو بخدا بسپارم ،،چون قطعا ویقینا بهترین وبالاترین مدیر ومدبر خودشه،و قطعا هدایت کننده آشکار ماست.

    الهی به امید تو

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 38 رای:
  3. -
    سجاد مصطفایی گفته:
    مدت عضویت: 965 روز

    به نام خداوندی که خالق همه ی ماست

    سلام عرض میکنم خدمت شما استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز

    چقدر لذت بردم ازین فایلی که اول صبح جمعمو با این فایل شروع کردم جالبه اینکه وقتی صبح اومدم توی سایت گفتم خداکنه استاد عباس منش یه فایل جدید گذاشته باشن و گذاشته بودین

    خب بریم سراغ مطالب نکته اولی که منو خیلی گرفت این بود که زمانی که ما سرکش میشیم زمانی که ما فقط روی خودمون حساب میکنیم دقیقا همون جاست که میخوریم زمین و من اینو بار ها در زندگیم دیدم

    و وقتی فکر کردم یادم اومد، یادمه یه روز که داخل مغازه بودم و فروشم رو زده بودم و داشتم میرفتم خونه

    فروشنده طبقه ی پایین گفت فروش چطور بود گفتم :

    تا وقتی من هستم فروش عالیه و اشتباه من دقیقا همینجا که روی خودم حساب کردم من اسمی از خداوند نبردم نگفتم که تا زمانی که خداوند با منه

    و من به یادشم همیشه همه چی عالیه گفتم تا وقتی من اینجا هستم فروش عالیه و یادمه تا 3 روز اوضاع فروش اصلا خوب نبود و من یادم اومد که این حرفو زدم و اصلا بهم الهام شد که تو بابت اون حرفت

    فروشت اینقد پایین اومده

    دیروز که داشتم فایل شما استاد عزیزم با ازاده رو نگاه میکردم هم دقیقا آزاده جان همین حرفو زد که گفت زمانی که جلوی ایینه بودم و گفتم من چند وقته از خدا

    خبری نگرفتم و گفتم ولش کن الان خیلی شلوغه سرم

    بذار یه وقته دیگه که خود آزاده جانم گفتن،گفتن همونجا بود که به بدهی بدی خوردم و یادم اومد به خاطر این حرفم من به این بدهی ها خوردم چون روی خودم حساب کرده بودم

    نکته دوم اینکه بحث شجاعت بود که برام خیلی جذاب بود اینکه هر جا داخل زندگیت یه شجاعتی نشون بدی جهان بهت پاسخ میده من زمان هایی که با پدرم صحبت میکردم و پدرم یه بار از گذشته خودش برام تعریف کرد با اینکه قانون رو نمیدونست ولی اجراش کرده بود پدرم میگفت زمانی که جوون بوده

    به دلیل اینکه فکر میکرده کار نیست در مشهد با توجه به باور های مخربش همون روز شنیده که زاهدان کار هست همون شب بلیط گرفته و از مشهد رفته زاهدان برای کار، با اینکه کسیو نمیشناخته و تا حالا زاهدان نرفته بوده و جالبه زمانی که این شجاعت رو نشون داده کاری رو پیدا کرده که در عرض 10 روز درامدی کسب کرده به اندازه سه ماه کاریش

    و جالبه زمانی که گربه چکمه پوش نشون داد که دیگه نمیترسه از ازرائیل اون موقع خداوند بهش پاداش زنده موندن رو داد

    و وای اون جملش که گربه چکمه پوش گفته من حاضرم بمیرم ولی با ترس ن دلم نمیخواد با ترس بمیرم مو به تنم سیخ شد

    و چقد یه جملتون منو احساسی کرد اینکه سگ داستان با وجود اینکه قصد کشتنش رو داشتن زندگیش رو به صورت طنز میدیدو خودش رو درون بازی و اینکه این حد از مثبت اندیشی باعث شده بود بتونه در لحظه زندگی کنه و بتونه نقشه جوری ببینه که دیگران تواناییشو نداشتن و دقیقا با توجه به تعهدی که بخودم دادم میبینم که چقدر از لحاظ مثبت اندیشی با کمک خداوند و فایل های گران بهای شما استاد عزیزم تونستم توی این بحث پیشرفت کنم و هنوز هم خیلی کار دارم.

    نکته جالب برای من این بود که زمانی که ادم مغرور و خود خواه میشه خیلی تنها میشه و گربه چکمه پوش هم اینو درک کرده بود که من به خاطر غرورمه که اینقد تنها بودم و همیشه در تنهایی به سر میبردم و این منو یاد خودم میندازه که احساس میکنم پاشنه آشیلمه شایدم غلط باشه احساسم چون من با تازگی تقریبا 90 درصد افراد منفی زندگیم رو حذف کردم یه مقداری احساس تنهایی میکنم که میدونم اینکه من یه قدمی برداشتم برای حذف افراد منفی این خودش افراد مهم رو به زندگیم میاره

    و نکته اخر اینکه اون دختر زمانی فهمید که بهتر از خرس ها به عنوان خانواده پیدا نمیکنه که کسی که

    خانواده نداشت بهش فهموند که چقدر دارایی با ارزشی داره و امیدوارم بتونم و بتونیم ازین لطف خداوند که ما هر جا هستیم و در هر نقطه با افرادی که هستیم در جای درستی هستیم استفاده کنیم و قدر داشته هامون رو بیشتر بدونیم عاشقتونم

    خدا همراه و نگهدارتون باشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 39 رای:
  4. -
    مجید صحرائی گفته:
    مدت عضویت: 1920 روز

    بنام خدای مهربان

    سلام به استاد بینظیرم و خانم شایسته عزیزم

    چقدر زیبا بود این فایل و چقدر متناسب حال و هوای این روز های من بود.

    اول بگم که چقدر دلم برای پارادایس تنگ شده بود.واقعا هر دفعه از دیدن این همه زیبایی بسیار لذت میبرم.اون آب و هوای فوق العاده، اون دریاچه آروم،اون طبیعت بسیار زیبا! خدایا شکرت!

    نکاتی که خیلی توجهمو در این فایل جلب کرد و خیلی هم تجربه داشتم در زندگی برای این زمینه ها:

    مبحث ترس

    مبحث توجه به زیبایی ها و نکات مثبت

    غرور و منیت و مبحث توحید

    # موضوع مورد علاقه من ترسِ

    من از زمانی که از فایل ها و آموزه های استاد استفاده میکنم (مخصوصا روانشناسی ثروت 1) ،هرکجا که ترس میاد سراغم، هرکجا میبینم میترسم, طبق آموزه های استاد ، برنامه میزارم که برم داخل دل اون ترسه، برنامه میچینم برای اون داستان ترس!

    میرم توی دلش و مثالی که همیشه و همه جا برای خودم میزنم،ترس از مسافرت مجردی بود با خودرویی که همش خانواده باور های منفی داده بودن دربارش که این ماشین نمیره ,فلانه, بهمانه خطرناکه!

    و وقتی رفتم تو دل این ترس و پا روی این ترس گذاشتم ، درهایی از نعمت و ثروت و خوشبختی بروی من باز شد! چقدر پیشرفت کردم, چقدر بزرگتر شدم! و همیشه اینو سرلوحه کارم کردم و برنامم اینه که هرجا احساس کردم ترس سراغم اومده ، سریعا برم توی دلش که بقول استاد بعد از این کار میبینی ترس ها واحی بودن بیخودی میترسیدی !!!

    این موضوع رو قبلا حتی در روابط داشتم در روابط با پدر و مادر داشتم وخیلی جاهای دیگه که مثلا وقتی درمورد روابطم با پدر و مادرم،این ترس رو رفتم توی دلش و حلش کردم ،با پدر و مادرم رفیق شدم! و اونقدری باهم خوبیم که حد و مرز نداره!

    شخصیت من بعد از این اقدام عملی یعنی برنامه چیدن برای رفتن داخل دل ترس ها عملا متفاوت شد و هرکسی منو میبینه ، میگه تو چرا اینقدر نترسی!و چرا تینقدر اتفاقای خوب برات میوفته!چرا اینقدر ریلکسی و آرومی! و این نترس بودنه بهمراه (خوشبین بودن و دیدن نکات مثبت هر چیز ) قشنگ خاک این باغچه زندگی رو زیرو رو میکنن.

    هرچقدر از این موضوع بگم کم گفتم که هر موقع ترسی بهم وارد شد ،سریعا و هوشیار میرم توی دلش و فقط خدا میدونه که نتیجه ها میان بعدش!

    موضوع بعد توجه به زیبایی ها و نکات مثبته که من شخصا باتوجه به رهنمود های استاد عزیزم و‌ خانوم شایسته گرامی، سعی کردم داخل هرچیزی نکات مثبتشو ببینم.اولاش شاید یکم سخت بود ولی کم کم بقول استاد این چَرخ دندهه روغنکاری شد و افتادم روی روال طبیعی این مسیر،حتی لایف استایلم عوض شد و صبحا ساعت 5 صبح بیدار میشم بصورت کاملا خودکار با احساس شادی, میریم کنار زاینده رود در فضایی کاملا فوق العاده در طبیعت ، جایی که هم‌ رودخانه هست، هم زمین های کشاورزی ، هم هوای خوب ،هم کوه ، هم درخت و سرسبزی ،هم پرنده های زیبا و هم آفتاب زیبا و … و این زیبایی ها رو میبینم تحسین میکنم و لذتشو میبرم.و هر روز جاها و مکان های زیباتری رو در همون منطقه پیدا میکنم! اینا در حالی هست که تقریبا 30 سال بود چنین مکانی در فاصله ی بسیار نزدیک من بود و من بخاطر مسائل زیادی اصلا نمیدیدم!استفاده نمیکردم!

    و هر روز که میرم اون مکان ،به جرئت میتونم بگم یک مورد جدید،یک زیبایی جدید تری رو کشف میکنم! بله ،بخاطر اینکه توجه من روی زیبایی ها و نکات مثبته و جهان و قانون خداوند هم دقیق عمل میکنه و‌منو هدایت میکنه به زیبایی های بیشتر!!!

    # به جرئت میتونم بگم که در طول زندگیم هرموقع که غرور من رو گرفت و گفتم (من) فلان کارو کردم (من) بودم که اون تغییر رو دادم (من) برترم و … چوبش رو قشنگ خوردم و حتی همون تغییراتی هم که حالا مثلا در یک زمینه خاص ، داده بودم، از بین رفتن .

    اینی که بتونم توحیدی عمل کنم رو دارم خیلی روش کار میکنم و اینکار واقعا بمن احساس آرامش و امنیت خاصی در همه ی ابعاد و زمینه های زندگیم میده ،

    مثلا به موضوعی برمیخورم، میگم خدایا من هیچم،تو هدایتم کن،

    من هیچی نمیدونم، تو راه حل رو بمن بگو،

    من هیچی نمیدونم ، تو هدایتم کن به مسیر درست

    و هر بار این کار معجزه ها بمن نشون داده و‌مسیر ها به شکل باور نکردنی بمن نشون داده شدن.

    از استاد عزیزم بینهایت بخاطر این فایل سپاسگزارم

    از خانم شایسته عزیز که زحمت کشیدن و‌ این فایل رو فیلم برداری کردن بینهایت سپاسگزارم

    برای تمامی دوستان آرزوی ثروت، سلامتی و حال خوب و لب خندون رو دارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 42 رای:
    • -
      زکیه لرستانی گفته:
      مدت عضویت: 1733 روز

      سلام دوست عزیز وارزشمندم آقا مجید

      چقد کامنتتون عالی بود

      خیییلی لذت بردم

      چقد آگاهی های ارزشمندی دریافت کردم

      چه نکات مهمی ک تاحالا بهش فک نکرده بودم

      یعنی درمدارش نبودم اینجا متوجه شدم

      مخصوصا

      رفتن تو دل ترس ها

      ک اگاهانه برنامه میریزید براش و با قدرت میرید و حلش میکنید

      تو روابط تون با پدر و مادر ارزشمندتون هم تونستین برید تو دل ترستون و حلش کنید چقد باعث رشد ادم میشه

      رفتن تو دل ترسها و انگار از درون بزرگتر میشی

      من چنبار انجام داده بودم اینکارو انگار یادم رفته بود این رفتن تو دل ترسها

      چقد قشنگ بهم یادآوری کردین سپاسگزارم

      مورد بعدی ک متوجه شدم

      اینه ک من خیلی رو خودم و توانایی هام حساب میکردم

      مغرور شدم ب کارم ب اینکه خدا فقط منو هدایت میکنه

      و بقیه گمراه ان

      و چقد واضح چوبشو خوردم

      درصورتی ک خدا کل موجودات و کل هستی و هدایت میکنه

      درهر لحظه

      چقد لذت بردم و حسم خوب شد وقتی این قسمت و خوندم:

      اینی که بتونم توحیدی عمل کنم رو دارم خیلی روش کار میکنم و اینکار واقعا بمن احساس آرامش و امنیت خاصی در همه ی ابعاد و زمینه های زندگیم میده ،

      مثلا به موضوعی برمیخورم، میگم خدایا من هیچم،تو هدایتم کن،

      من هیچی نمیدونم، تو راه حل رو بمن بگو،

      من هیچی نمیدونم ، تو هدایتم کن به مسیر درست

      و هر بار این کار معجزه ها بمن نشون داده و‌مسیر ها به شکل باور نکردنی بمن نشون داده شدن.

      چقد تحسینتون کردم و لذت بردم چقد عالی روخودتون کار کردین

      چقد قشنگه رسبدن ب این مرحله

      تسلیم شدن

      و سپردن کارها ب خداوند

      خدایا ازت سپاسگزارم بابت هدایتم ب این کامنت

      ازت میخوام هدایتم کنی تا ب این مرحله برسم

      مرحله ی تسلیم شدن

      و دادن قدرت فقط وفقط ب خودت و کنار برم از سر راهت تا خودت دست بکار بشی و همه چیزو برام

      ب راحتی وآسونی و عزتمندانه و ب عالی تربن شکل ممکن رقم بزنی

      سپاسگزارم دوست عزیزم

      ب الله یکتا میسپارمتون

      ان شاالله همیشه با قدرت این مسبر الهی و ادامه بدین

      و ب تک تک خواسته هایی ک خدا براتون در نظر گرفته برسین

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        مجید صحرائی گفته:
        مدت عضویت: 1920 روز

        سلام دوست عزیز و همفرکانسی

        خیلی خوشحالم که کامنت تجربه های من از قوانین باعث شد یادآوری خوبی برای شما بشه و امیدوارم که همیشه بتونیم در تمام لحظات زندگی رها باشیم و اجازه بدیم این سیستم بدون تغییر خداوند ،ما رو در لحظه هدایت کنه و به بهترین جا ها ببره.

        خیلی حالم خوب شد از کامنت زیباتون.ممنونم ازتون

        براتون بهترین ها رو از خدای مهربون میخام.امیدوارم که همیشه در ثروت و سلامتی و شادی بینهایت باشید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    سیدعلی موسوی ارشد گفته:
    مدت عضویت: 1556 روز

    بنام خداوند بخشنده مهربان

    سلام خدمت دوتا استاد عزیز و دوسداشتنی

    الهی صدها هزار مرتبه شکرت بخاطر این فایل توحیدی

    واقعا احسنت به شما استاد عزیز و توحیدی ما که اینقدر زیبا در مقابل خداوند عظیم فروتن هستین و اعتبار هیچ کدوم از کارهای زندگیتون را به خودتون نمیدین و در مقابل خداوند تسلیم هستین.

    چقدر بحث توحید زیباست.

    چقدر فروتنی در مقابل خداوند حس خوبی میده بهمون و زندگیمون را سرشار از برکات می‌کنه.

    بعد از دیدن این فایل سجده شکر کردم و حالم صدها برابر بهتر شد.

    چقدر این جمله استاد را دوس داشتم که زندگی لذت بردن از همین لحظه ای هست که داریم زندگیش میکنیم هرجا و هرمکان و هر شرایطی که باشه مهم لذت بردن از لحظه است.

    یاد یک خاطره افتادم که گفتنش خالی از لطف نیست.

    دوسال پیش که کارمو بصورت جدی شروع کردم به عزیزدلم گفتم هروقت یخچال بفروشم از سود پولی که گیرمون اومد مرغ میخرم و کباب میکنیم میخوریم.

    خدا شاهده همیشه بعد از فروش یخچال مرغ می‌گرفتم و با احساس خیلی خوب و عالی کباب میکردیم و دل سیر می‌خوردیم و لذت میبردیم.

    رفته رفته هرموقه که کباب میکردیم چون حسم خیلی خوب بود و کلی حالم خوب بود همون موقه چندین و چند بار اتفاق افتاد حین کباب کردن مشتری زنگ میزد و یدونه یخچال دیگه می‌فروختم و این باور در من شکل گرفته بود که هروقت کباب کنم مشتری میاد و و ناخودآگاه فکرکنم مغرور شدم و الان مدت زیادیه دیگه این احساس مرده و نمیدونم چرا دیگه تکرار نمیشه.

    ولی الان میفهمم بابا کباب کردن مهم نبود که مهم حال خوبی بود که داشتم مهم حس خوبی بود که با عزیزدلم تجربش میکردیم و در لحظه زندگی میکردیم.

    واقعا چرا اون احساسهای خوب را از دست دادم؟!

    الان میفهمم همش بخاطر عجله برای سرمایه دار شدن و پول درآوردن بود.

    آخه میخواستم پول دربیارم که چی بشه؟!

    غیر از اینه اون همه به خودم فشار میاوردم که پولدار بشم تا خوشبختی را تجربه کنم؟

    خب من که داشتم خوشبختی را تجربه میکردم و از زندگیم لذت می‌بردم.

    واقعا آدم ها زود همه چیز را فراموش میکنن.

    خیلی دوسدارم مثل سابق باشم و از زندگیم لذت ببرم و خداروشکر میکنم که استاد عزیز با دوتا فایل آخری که درباره توحید عملی گذاشتین حس میکنم دستمو گرفتین و به سمت صراط مستقیم هدایتم کردین خدا بهتون عزت بده ازتون ممنونم.

    بحث دیگه غرور و تکبر در مقابل خداوند هست.

    خداروشکر میکنم بنده اصلا مغرور نیستم و هرچقدر که وضعیتم بهتر شده تا الان هیچ تغییری نکردم و برعکس خیلی هم افتاده تر شدم و از این بابت خوشحالم.

    نکته جالب دیگه خوش بین بودن به اتفاقات و زندگی واقعا این نکته خیلی سطحش بالاست و به اندازه ای که بتونیم نسبت به اتفاقات خوش بین باشیم به همون اندازه میتونیم به زندگیمون شکل و شمایل بهتری بدیم و زندگی بهتری را تجربه کنیم.

    در انتها از استاد عزیز تشکر میکنم و خداروشکر میکنم بخاطر زیبایی های پارادایس و این دریاچه فوق العاده زیبای آب شیرین.

    اتفاقا استاد دیشب قبل از خوابیدن فایل زندگی در بهشت قسمت 198 را دیدم و اون موقه که با دوربین پریدین داخل آب خیلی کیف کردم و خواستم بگم زیبایی های پارادایس از داخل این دریاچه زیبا واقعا باورنکردنی بود.

    واقعا معرکه هست زندگی شما دوتا عزیزدل در مکانی فوق العاده زیبا و پر آب و خرم و دور از هرگونه مسائل و اخبار بیرونی منفی.

    خوش بحال شما و خوش بحال من که میتونم این خواسته ها را داشته باشم و به همشون برسم.

    عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 41 رای:
  6. -
    علیرضا طاهرزاده اصفهانی گفته:
    مدت عضویت: 1723 روز

    سلام استاد عزیزم و مریم خانم عزیزم.

    استاد بی نهایت ازتون سپاسگزارم، چه مثال عالی ای بود برای درک قوانین این فیلم. واقعا عالی بود.

    خیلی زیبا بود.

    استاد چقدر این سایت شما پویا و زنده است. خداروشکر. من دیشب این فایلو باز کردم 165 کامنت داشت، الان که دارم کامنت می‌نویسم، 322 کامنت داره. واقعا جالبه. چقدر خوب. یاد اون فایلی افتادم که در مورد پیامبر اسلام گفتید که مگه اون زمان پیامبر تبلیغات کرد که اون طور آدم ها دورش جمع شدند.

    خداروشکر، بخدا من اینو فراوانی و قوانین رب العالمین میبینم. این فراوانی خداوند است از بودن این همه انسان بی نظیر در این سایت.

    این هدایت خداوند است که به سمت شما هدایت شدیم ما برای حال بهتر.

    خداروشکر. خداروشکر خداروشکر.

    بینهایت خدای عزیزم را شکر.

    الان همین که دارم کامنت می‌نویسم فایل جلسه 5 قدم اول را گوش می‌دهم. وقتی اومدم پلی کنم، دیدم 2 ساعت زمان فایل هست.

    بعد یادم افتاد من وقتی میخواستم برای سایت خودم فایل درست کنم خیلی سخت بود.

    به خانمم گفتم ببین این هدایت و این هماهنگی با جریان الهی اینجوریه که استاد میشینه و 2 ساعت صحبت میکنه، بدون خستگی، بدون اینکه یه قطره آب بخوره، بدون اینکه تپق بزنه، (چون خب من دیدم کمترین تدوین را داره فایلهاتون)، خیلی عالی بود. این بهم نشون میده این هماهنگی با رب العالمین چجوریِ، چقدر آدم میتونه با خدای خودش در صلح باشه، با قلبش در صلح باشه.

    خدایا شکرت، استاد خداروشکر قرآن رو قبل دورانداختن خوندید.

    استاد چقدر من از شخصیت اون سگه خوشم اومد. یاد دوران نوجوانی و کودکی خودم افتادم، که واقعا درگیر هیچ چیز خاصی نبودم، به هیچ عنوان درگیر اینکه غر بزنم نبودم و به خواسته هام توجه میکردم، در قالب بازی.

    من به هیچ عنوان به بقیه توجه نمیکردم، در مورد بقیه مردم نظری نمی‌دادم. همه رو اونجوری که بودند پذیرفته بودم و از لحظه ام لذت می‌بردم.

    و چقدر عالی می‌گذشت تا وقتی اون ایمان در وجودم زنده بود و خداروشکر الان که دارم روی خودم کار میکنم، خداروشکر هر روز داره شرایطم بهتر از قبل میشه، حتی بهتر از دوران کودکی و نوجوانی ام. خداروشکر.

    خداروشکر بینهایت این رب العالمین را شکر. دیگه چه تکیه گاهی از خودش محکم تر که اجابت کننده ی درخواست های من هست؟!

    استاد اتفاقا چند روزی بود درگیر مفهوم ترس بودم، واقعا هم این دوست عزیز نویسنده و کارگردان، و شما چقدر خوب توضیح دادید در مورد بوی ترس.

    همسر من خیلی از حیوانات میترسه، بارها بهش گفتم که سگ ها مخصوصا بوی ترس را متوجه می شوند. از سگ ها نترس. و از وقتی که سعی کرد یکم کمتر از قبل سگ ها به سمتش جذب می شوند.

    استاد من اون ترس و شرک را در جهات مختلف در وجودم، دیده ام، و واقعا به لطف رب العالمین؛ خیلی جلوش را گرفتم و اینو مدیون آموزش های عالی شما در مورد توحید و یکتا پرستی است.

    استاد ممنونم ازتون. امیدوارم شما و مریم خانم عزیزم همیشه شاد باشید و من به زودی بتونم از نزدیک شما را ملاقات کنم.

    ان شاءالله هرکجا هستید در پناه رب العالمین شاد، سالم، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 41 رای:
    • -
      وجیهه بانو گفته:
      مدت عضویت: 1832 روز

      سلام و درود به شما دوست گرامی..

      کامنت تون انرژی خیلی خوبی داشت…

      یک نوعی از سپاس ، آرامش و صلح درونی رو در کامنت تون دریافت کردم…

      بعد رفتم و پروفایلتونو مطالعه کردم

      و خیلییییییییییییی تحت تأثیر داستان هدایت تون قرار گرفتم…

      خدایاااااااااااااااا شکر برای لحظه لحظه زندگی مون که بی شک اگر لطف ، مِهر و عنایت الله مهربان به تک تک ما نبود، بارها و بارها باید از زندگی خداحافظی میکردیم..

      و به قول گربه چکمه پوش در نهایت با مرگ ملاقات میکنیم ولی نه با ترس و ناآگاهی….

      برای زندگی دوباره و حضورتون در این دنیا خدا رو شکر میکنم و بهتون تبریک میگم که نگاه ویژه خداوند رو درک کردین…

      خدایا شکرت

      به قول خودتون:

      خداروشکر بینهایت این رب العالمین را شکر. دیگه چه تکیه گاهی از خودش محکم تر که اجابت کننده ی درخواست های من هست؟!

      خدا رو شکر که به معنای حقیقی همه ما غرق در نعمت لایزال ملکوتش هستیم….

      واقعا چه از این بهتر ؟؟؟؟!!!!!

      بازم از شما سپاسگزارم بابت نوشتن این کامنت عالی…

      الهی در کنار همسر گلتون غرق در نور و عشق الهی باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        علیرضا طاهرزاده اصفهانی گفته:
        مدت عضویت: 1723 روز

        درود به شما وجیهه بانوی عزیزم.

        خداروشکر. قلبم باز سد کامنت شما را خوندم. خداروشکر بینهایت.

        این نشانه رب العالمین من بود. نشانه ی امروزم که علیرضا طاهرزاده این اولین هدیه ات.

        نمیدونم چجوری شکر این خدای یکتا و بی نهایت وهاب را بگم.

        وهابیت خدا همینه. اینکه چقدر بخشنده است، به همه.

        صبح به خدای عزیزم گفتم خدایا نشونه اینکه من دارم در مسیر تو حرکت میکنم و احساس خوب میخواهم داشته باشم واسه همیشه اینه که هر روز بهم هدیه بدهد، (یه نشانه دیگه هم بود که الان به مشیت الهی یادم نیست)، و این کامنتی که شما گذاشتید روی کامنت من واسم مثل یک هدیه بود. بعد وقتی تعداد ستاره ها و امتیازات به دیدگاهم را دیدم، بازهم بینهایت سپاسگزار شدم.

        دیشب وقتی میخواستم این کامنت را بنویسم، یه لحظه از ذهنم این مسئله عبور کرد که چه کسی مگه این کامنت را میخونه؟!

        خداروشکر الان میبینم نوشتن چقدر تاثیر گذاره!

        خداروشکر، خداروشکر، خداروشکر.

        تازه اون فراوانی ای که خداوند به استادم داده است و مردم هم فرکانس و هم خانواده را در کنارشون جمع کرده است، به منم رسید.

        خداروشکر بی نهایت. واقعا حدی نداره این میزان سپاسگزاری.

        اینکه استاد میگفت یکی از درخواست هام از خداوند اینه که بتونم بیشتر سپاسگزار باشم…

        این واقعا واسه من نکته مهمی بود وجیهه بانوی عزیزم.

        خیلی خیلی خیلی سپاسگزارم ازتون کامنت گذاشتید.

        امیدوارم قلبتون پر از آرامش باشه و زندگیتون سرشار از احساس خوب و خوشبختی باشه.

        ان شاءالله هرکجا هستید در پناه رب العالمین شاد، سالم، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    محمد فتحی گفته:
    مدت عضویت: 3820 روز

    به به چه روزیه امروز! بهترین روزه امروز …

    الهی به امید تو، و به یاد تو

    خدایا شکرت برای یک فرصت دوباره دیدن و نوشتن، سلام میکنم به همه‌ی عزیزانم خداروشکر برای وجود ارزشمندتون تو زندگی من و این دنیای قشنگ.

    اتفاقا دیروز تو دلم بود یک انیمیشن ببینم خیلی وقت بود ندیده بودم و داشتم میگفتم بریم یک انگری بیردزی ببینیم یا مردعنکبوتی جدید را که از قضا صبح که بلند میشم میبینم واووو موضوع جدید و فایل جدید دری درینگ؛ درس‌هایی از انیمیشن گربه‌ی چکمه پوش.

    بریم بریم ببینیم نکات مثبت را شکار کنیم؛

    من این انیمیشن را دیدم قبلا، الان که گفتید درس‌هایی زیادی توشه یک لحظه استاپ کردم ببینم چی یادمه و خب گربه‌ای بود که داستان هفت جونش به نمایش میذاره و عزراییلی که میخواد ببرش با خودش.

    تنها درسی که یادمه ازش این بود که عزراییل میخواست بهش بگه قدر لحظه به لحظه زندگیت را بدون قدر جون، عمر، نفس به نفستو بدون.

    این یاد من)

    و حالا درس‌های بعد من( عه نه تا جون بود.

    چقدر این پارادایس زیباست

    و چقدر قشنگ این درس، هر وقتی که ما مغرور میشیم و فکر میکنیم ضدضربه‌ایم و درست همینجا نقطه‌ی شکست ماست

    توی زندگی ما با تمام موفقیت هامون میتونه اتفاقی بیافته که مارو انقدر به دنیای ترس و وحشت و ناتوانی ببره که تمام موفقیت هامون را ازیادمون ببره .

    استاد این داستان که اینجا گربه چکمه پوش قبول میکنه بره گربه‌ی خونگی بشه و اولشم یکم میخواد استایل خودشو حفظ کنه ولی میبینه نمیتونه و بعد خودشو وفق میده منو یاد خاطره‌ی سربازیم انداخت ( خنده ) اون اوایلش که تو اموزشی بودم بعد تو یگان بعدی و بعد یگان بعدش. اوایل میخواستم اون استایل خودمو حفظ کنم اون موفقیت ها هم یادم بوده ولی نمیشد .. سخت شده بود برام ولی ناامیدم هرگز نبودم و خوش بینم بودم و میگفتم من میتوتم شرایطی را که میخوام بسازم حتی اگر نظام باشه و تو این دوران با تمام باورهای محدودکننده نسبت بهش، به هر حال من اولین قدم و دومین را برداشتم خدا بازم تو قدم بعدیم کمکم میکنه.

    خلاصه که شد … واقعا شد واقعا وقتی به دوران 15 ماهه سربازیم بین تیر 400 تا مهر 401 نگاه میکنم در مل جز دوستای خوب و خوبی و مهربونی و تمرین عملی عزت نفس چیزی نمیبینم و نخواهم دید. واقعااا بزرگتر شدم حالا گفتم در کل اما بخوام برم تو جز اولش واقعا همین بود اولش سخت بود برام کنترل ذهن هم سخت بود اما همه چیز از کم کم شروع شد همه چیز بهتر شد.

    مرسی استاد که این فایل را گذاشتی و اینجوری که در مورد ویژگی‌های مثبت این قسمت میگی واقعا برام درس بزرگتری شده که بهتر بخوام به هر چیزی/مستندی/فیلمی/انیمیشنی … توجه کنم، و البته مکمل توجه کردن + عمل هم کنم.

    و چقدر مو این کارگردانو تحسین میکنم که این انیمیشن را به این زیبایی تصویرگری کرده و نشون داده که اگر دنیا را سخت ببینی هر جوری ببینی فقط برمیگردونه به خودت .

    چقدر اینجا این نقطه خداروباید شکر کرد که داره به این شکل میگه من هستم هااا! من دارم بهت توجه میکنم! من همونی میشم که تو توجه میکنی هاا!

    اره دقیقا اون صحنه شجاعت گربه چکمه پوش تو انتهای فیلم فوق العاده بود حسش کردم که دوباره برگشته به اون خویش قدرتمند، و چقدرر دیدنی بود چقدررر ..

    استاد گفتی شهریار و سگ یاد دو تا خاطره دیگه افتادم که واقعا شکفت انگیزن: مخصوصا دومی

    خرداد امسال رفته بودیم شهریار کنار دوستای بینظیرمون تو یک باغ و دقیقا این سگ ها را یادمه لامصب سگ نبود غول بود ایقدررر بزرگ و دقیقا این را یادم بود که اگر من بترسم میان سمتم و دیگه کنترل ذهن واویلا ( خنده ) اخه بچه بودم فکر کنم اول دبستان یادمه رفته بودیم اردوی مدرسه نارنجستان و من سگی دیدم و ترسیدم و پا به فرار گذاشتم به سمت جایی که ادم بزرگترها بودند یکی از بچه ها سنگی انداخت و اون سگ به سمت سنگ رفت و خداروشکر مارو فراموش کرد اما اگر فکر کردید که من حواسم بود سخت در اشتباهید و من هنوز داشتم دوو میکردم و هر چی صدا میزدند بچه ها منو من سرعتمو بیشتر کردم کردم تا اینکه یهو چشمامو باز کردم دیدم تو رود افتاده بودم! ( خنده ) خب شوخی بود این داستان اونجا که بچه ها سنگ انداختند دیگه مو ایستادوم. ( عاشقتونمم من )

    خاطره دوم، برمیگرده به یک سفر گروهی 7 نفره در پیمایش ماسوله به ماسال با 32 کیلومتر پیاده روی تو دل جنگل اقااا این داستان یعنی ته ماجراجویی و ترس و شجاعت و خنده است انقدرررر خاطره دارم و میتونم داستان سرایی کنم براتون که باید تمام برنامه هاتوو لغو کنید بشینید جلوم تا مو بگوم براتون هرچند سفرنامه کاملشو نوشتم و به اشتراک گذاشتم هم تصویری هم نوشتاری .. اقا اولین روز پیمایش تو ماسوله رسید دیدیم سگ هم زیاده ها، یکی دو تا سگ اومدند بامون بالا رسیده بودیم به قسمت چالشی اول پیمایش که از 500 متر سطح دریا تا بالای 2200 متر بازم اومدند بامون بالا صبح بود ظهر شد، ظهر بود داشت غروب میشد کم کم تو روز اول، از فاصله‌ی نه چندان دور یک کلبه نمایان بود اقا صاحب کلبه کلی سگ داشت ما هم سگ داشتیم ( خنده ) همینجور که پیمایش داشتیم حالا نمای سمت راستمون میدونید چی بود؟ جنگلی پهناوررر از ابرررر واووو یادش بخیر، خلاصه نزدیکتر که شدیم سگ های نگهبان گله الیاس ( صاحب کلبه ) به سمت ما حمله کردند و چندتا سگ ما هم د بدوو برو سمتشون اقاا چنان احساس غروری میکردیم د نگو ( خنده ) تو این سه روز پیمایش و 32 کیلومتر پنج – شش تا سگ بامون بود و هر کسی دقیقا هر کسی مارو میدید اولین چیزی که میگفتند مشترکاا این بود که این سگ‌ها را چرا با خودتون اوردید با هشت تا علامت تعجب !!!!!! میگفتیم اینا بابا از اول مسیر خودشون اومدند بعد میگفتیم چرا؟ میگفتند بابا اینا سگ‌های گله ان و بعد من، مرتضی، نادر، نگین، ساناز و الهه یک نگاه به هم مینداختیم و لبخند میزدیم و ادامه میدادیم … باورتون میشه استاد سگ ها تا خود مقصد اولمون یعنی روستای چسلی اومده بودند! روز دوم پیمایش استاد جایی رسیده بودیم وسط وسط وسط جنگل دوتا دور هیچی حز درخت نبود تقریبا اول یال کوه بودیم سگ ها از وقتی که هوا تاریک میشد پارس میکردند هر کدام دقیقا کنار یک چادر دراز میکشیدند حالا این قسمت ربطی به خود موضوع فایل نداره ولی این نکته مثبت هست که چقدر خلقت خدا ارزشمند و بینظیر و باحکمت هست

    تو سفرنامه‌ام موقع نوشتن این جاری شد که انگار سگ های نگهبان بودند، خیلی حس خوبیه خیلی. شب هر کدام از بچه ها بیرون چادر میرفت یکی از سگ‌ها همراهشون میرفت. و خلاصه اصلا ترسی نمونده بود و از خیلی وقت پیش ما خود نقش اول شجاع دل را بازی میکردیم به خاطر همین، همین یاری را میدیدیم.

    ولی نکته اینجاست که مرگ به گربه گفت من فعلا باهات کاری ندارم گفت فعلا نگفت کلا کاری باهات ندارم این خودش نشون میده که جهان ما پویاست و اینجوری نیست که اگر الان خوبی فردا هم خوب تری یا برعکس میشه تغییر داد و تا زمانی که تو روی خودت کار میکنی به شکل درست نتایج بهتر میشه.

    رابطه ی عاطفی هر دوی شما را تحسین میکنم استاد و مریم عزیز واقعا زیباست واقعا دارم لذت میبرم. خداروشکر

    واقعا داستان جیراف و خلاقیت اخ اخ نگاه تو داستانتو میسازه.

    این داستان صداقتی که در مورد شخصیتتون مریم جان + داستان استاد را گفتید، داره بهم میگه چقدر میتونه یک ادم تاثیرگذار و الهام بخش باشه، و چقدر مهمه داشتن اصول خودت را داشتن.

    وهمینطوره چه بخوایم چه نخوایم وقتی که منیته گل کرده همه چیز از ان خداست و مال خودشه و مااا همم مال خودشیم جزیی از خودشیم و البته که اناالله الیه الراجعون به سوی او بازمیگردیم.

    خدایا شکرت شکرت شکرت

    فکر نکنید یک جای خاصی یک شخص خاصیه که اگر برسی بهش و داشته باشی خوشبختی، خوشبختی یعنی لذت بردن از همین لحظه از همین دیدن از همین نوشتن از همین قهوه خوردن ( بفرمایید قهوه – خنده ) خوشبختی یعنی فرصت قشنگ زندگی داشتن یعنی داشتن شما یعنی داشتن پروژه لبخند خدا …

    عاشقتونم

    الهی شکر

    واقعاا این فایل چسبید،

    عه بوی کتلت میاد از خونه … ( ذوق و شوق )

    میدونید کتلتو اگر برعکسش کنید چی میشه؟!

    .

    .

    خب

    اون ورش سرخ میشه ( خنده )

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 43 رای:
    • -
      الهه السادات میرمحمدی گفته:
      مدت عضویت: 2299 روز

      به نام خدا

      سلام آقای فتحی

      امیدوارم که هرجا که هستید حالتون خوب باشه

      اول تشکر کنم بابت کامنت قشنگ و فان تون.

      و بعدش میخوام بگم چه جالب که من و همسرمم رو تجربه ی مشابه شما رو داشتیم،ما هم چون طبیعت و سفر رو خیلی دوست داریم، تصمیم گرفته بودیم که کمپ کنیم توی جنگل ،که یه سگ ولگرد کل دوشب رو ازمون محافظت کرد و چسبیده بود به چادرما، با اینکه ما نه میشناختیمش و نه حتی غذایی بهش داده بودیم.

      اما اون کل شب مدام پارس میکرد و مراقب ما و وسایلمون بود.

      و اینکه خیلی مشتاقم که سفرنامه هاتونو ببینم، حتی یه بار داخل یوتوب هم اسمتونو سرچ کردم اما چیزی پیدا نکرد.

      هرکجا که هستید شاد و سالم باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      رویا گفته:
      مدت عضویت: 1456 روز

      سلام محمد جان خوش ذوق و مهربون

      همیشه از خوندن کامنت هات لذت میبرم و درس ها یاد میگیرم ، میدونی شما مثل اون معلم هایی هستی که با شادی درس یاد بچه ها میدن و بچه ها هم سریع درس رو میگیرن .

      چقدر حضور خدا رو حس کردن شیرین و دوست داشتنی هست و حتی به نظرم غرور مثبتی هم داره واسه ادم البته من بازهم میگم خدایا بیشتر آگاهم کن ، خدایا درک نشانه و عمل به آنها را بیشتر به من بده .

      ممنونم محمد جان که انقدر راحت مینویسی ،آفرین . انشاالله که هر آنچه که با همین قلم زیبات تو دفتر آرزوهات نوشتی براحتی و عزتمندانه برآورده بشه .

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    یگانه بانو گفته:
    مدت عضویت: 777 روز

    سلام و عرض ارادت به همه یاران همسیرم

    اکثر بچه ها از همزمانی های زندگیشون میگفتن که مثلا درگیر موضوعی بودن که یهو برمی‌خورن به فایل یا کامنتی که دقیقا متناسب با همون موضوعه.خیلی دوست داشتم این همزمانی هارو تجربه کنم، چشم و گوشمو تیز کرده بودم که شکار کنم این همزمانی هارو.

    همین دیشب تا دیروقت ذهنم درگیر داستان زندگی دوسته همکارم بود که برام تعریف کرده بود، همش داشتم از منظر قانون زندگیشو بررسی میکردم که درس بگیرم ازش، انقدر‌‌‌ ذوق داشتم از داستان زندگیش که دوست داشتم برای دوستای گل عباسمنشیم هم تعریف کنم.

    امروز که برخوردم به این فایل استاد، همزمانی و درک کردم و با خودم گفتم عههههههه من دیشب داشتم به همین موضوع فکر میکردم و به این نتیجه رسیده بودم که همون جوری که باور داشته باشی همون جوری که دنیارو ببینی، اتفاق ها برات رقم میخوره و هیچ عامل بیرونی نمیتونه تاثیری رو زندگیت بذاره مگر اینکه بهش قدرت بدی.

    به وسط های فایل که رسیدم نتونستم طاقت بیارم همون جا استاپ زدم تا بنویسم اون داستان قشنگه رو بعد برم سراغ ادامه فایل.

    امیدوارم که دوستمون راضی باشه که من داستان زندگیشو می‌نویسم، اولش با خودم گفتم که شاید از بچه های همین سایت باشن ایشون، چون اون عزت نفسی که من از داستان زندگیشون فهمیدم به احتمال زیاد باید از درک آگاهی های همین سایت باشه.نمیدونم یعنی…..

    ولی اگه باشه و حتی اگه بدونه ک چه الگوی قشنگی شده برای من و چه درس ها که من از زندگیش گرفتم و مطمئنا بعد تعریف کردنم الگوی خیلی از دوستان خواهد بود، به خودش و عزت نفسش بیشتر از پیش افتخار خواهد کرد.البته من اسم و مشخصاتی از ایشون نام نمی‌برم فقط داستان زندگیشو میگم.

    دختر داستان ما از همون نوزادی دچار مشکل کلیوی حاد میشن، یکی از کلیه هاشونو از دست دادن و اون یکی هم پیوند زدن، یعنی با همون یه کلیه پیوند زده داره زندگیشو میکنه، بخاطر مصرف داروهای کورتون و خیلی از داروهای دیگه باعث میشه که این دوستمون رشد خوبی نداشته باشه یه دختر ریزه میزه بانمک و باحال و البته تپلی.از همون بچگی مجبور بوده برای هر بار ادرار کردن از سونت های یک بار مصرف استفاده کنه تا همین الان و این لحظه که فکر کنم سی و خورده ای سالشون باشه.و اینکه هیچ وقت نمیتونه باردار بشه.

    ولی نگم از عزت نفس و اعتماد بنفس فوق العاده عالی که این دختر داره، هیچ وقت اجازه نداده این شرایط جسمی و سلامتیش کوچیک ترین تاثیری تو زندگیش داشته باشه.همه می‌دونن بخاطر داروهای کاهش سیستم ایمنی که به افراد پیوند زده داده میشه ممکنه در معرض خیلی از بیماری ها و عفونت ها قرار بگیرن یا همون مصرف سونت ها به مدت خیلی طولانی که میتونه منجر ب عفونت بشه ولی بچه ها ذره ای این مسائل نتونسته روی سلامتی و شادابی و زندگیش تاثیری بذاره.انقدر شاد و پرانرژی و قوی هستن ایشون که اصلا متوجه این مسائل نمیشه کسی.مثل یه آدم معمولی و سالم داره زندگیشو می‌کنه.و جالب اینجاست آنقدر باورهای قشنگ درمورد خودش داره که این باورها دقیقا توی زندگیش نمود پیدا کرده، مگه نه اینکه جهان آینه ی باورهای ماست…..

    آنقدر این دختر داستان ما خودشو دوست داره آنقدر خودشو کامل و عالی میبینه آنقدر خودشو قبول داده که دقیقا همه آدم های اطرافشم همین دید و بهش دارن.مثلا همکارم می‌گفت با هرکسی رفت و آمد نمی‌کرد با هر کسی دوست نمیشد می‌گفت در حد من نیستن.به هر کسی اجازه نمی‌داد وارد زندگیش بشه.

    و جالب اینه که هر پسری هم بهش پیشنهاد میداد خیلی آدم خوبی بوده و قصد ازدواج داشته.همکارم میگف توی دانشگاه کیس هایی که جذبش میشدن گاها خیلی بیشتر از ما بود.چند سال بعد دانشگاه با یه پسری ازدواج می‌کنه که عاشقانه دوستش داره و همه چی تموم، فوق العاده عالی از همه لحاظ.پسره و خانواده ش چنان عزت و احترامی بهش میکنن که اصلا یه چیز ناجوری.پدر پسره براشون خونه میخره به عنوان کادوی عروسی، تو هر مناسبتی هم کلی کادوهای خوشگل و گرون براش میگیرن.با اینکه در جریان مسایل جسمانیش هستن.با همین باورهای لیاقت قشنگی که برای خودش داره تو هر زمینه ای موفقه، توی قرعه کشی خودرو یه ماشین خوب می‌بره که همینو میفروشه و باش خرید و فروش می‌کنه به راحتی تو خونه .با وجود اینکه وضع مالی همسرش خوبه( رستوران داره) ولی برای خودش مستقل کار می‌کنه و درآمد داره.

    بچه ها جالبیش اینجاست که پسره اصلا تمایلی به بچه دار شدن نداره.چقدر جهان داره قشنگ پاسخ میده، چقدر خدا قشنگ میچینه……

    حتی همکارم می‌گفت توی مسائل جنسی هم خیلی وقتا ایشون درخواست کننده هستن هیچ ابایی از درخواستش نداره.

    با وجود این شرایط جالبه کوچیکترین وابستگی به همسرش نداره، میگه باشه هستیم خوبیم و زندگی میکنیم نباشه هم من زندگیمو میکنم و خوشحالم.

    الان هم داره برای مهاجرت اقدام می‌کنه، دوستم ازش پرسیده بود همسرت هم میاد؟؟گفته بیاد که چ بهتر ولی اگه نیاد هم مشکلی نیس من خودم میرم هیچ چیزی نمیتونه مانع پیشرفتم بشه.

    میخوام بگم باور لیاقت و ارزشمندی هیچ ربطی به زیبایی ظاهری و سلامتی و وضع مالی و خیلی چیزای دیگه نداره، تو هر جوری خودتو باور داشته باشی جهان هم همون باور تورو بهت برمیگردونه.چقدر داستان زندگی این دخترموفق برام درس داشت……

    خودمونو با وجود نعمت زیبایی و سلامتی و هزاران نعمتی که خدا بهمون عطا کرده دوست نداریم بعد انتظار داریم روابطمون گل و بلبل باشه، بهترین هابرامون اتفاق بیفته، منتظر نشستیم به هدف های بزرگمون برسیم……

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 43 رای:
    • -
      محمدرضا روحی گفته:
      مدت عضویت: 1319 روز

      به نام هدایت الله

      سلام یگانه عزیز

      خیلی لذت بردم چه سرگذشت خوبی رو دوستت داشت وشما تعریف کردید

      این نگاه دوست شما وپایدار بودن باورهای ایشون تجربه خوبی رو میتونه برای من رقم بزنه

      زیبا بود دختر از شما سپاسگزارم تجربه دوست تون رو برای ما تعریف کردید

      به خدای بزرگ و مهربان می‌سپارم خدانگهدار

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      عارفه محمودی گفته:
      مدت عضویت: 1441 روز

      سلام به دختر سرزمینم ایران

      سلام یگانه عزیز.

      چقدر هدایتی کامنت تو خوندم.

      چه همزمانی هم برای من داشت.

      اتفاقااا امشب با یکی از استادهام توی تلگرام چت می کردم. نمی دونم چرا و چه باوری من از خودم دارم که خیلی ها دوستم دارند حتی اساتیدی که من که دانشگاه نمی رم سراغ مو می گیرند حالمو می پرسند.

      خلاصه هفته پیش یکشنبه همین استاد زنگ زد بهم کلی باهم حرف زد از درس کار دانشگاه تااا دختر دار شدنش که توی راه….

      منم برخلاف قوانین قانون دلیل کمرنگ شدنم در برخی فعالیت هام گفتم‌.

      امشب خیلی نگران من بود که از سر نگرانی به من پیام داد کلی باهم حرف زد کلی در مورد مساله ای که من دارم راهکار داد یه جاهایی حس کردم ایمانم ضعیفه یه جاهایی فکر کردم اشتباه می کنم حرف می زنم قانون چی می گه نباید درد دل کرد یه جاهایی می گفتم….. وقتی باهشون چت می کردم و صحبت می کردیم به خیلی از چیزا فکر می کردم. ایشون وقتی از خودش صحبت کرد و از موقعیتی که در سن من داشت می گفت متوجه شدم از خیلی لحاظ ازمن شرایطش هم سخت بود وهم خیلی از امکانات و شرایطی که من داشتم نداشته اول به خودم گفتم ایمانش به خدا و توکلش بوده

      اما الان با کامنت شما متوجه شدم.

      کنار ایمان و توکل خود باوری و لیاقت چیزی بود که

      من توش ضعف داشتم و دارم و ایشون نداشته

      چقدر داستان دوست تون در راستای صحبت های من با استادم بود کلی منو فکری کرده بود.

      وقتی افرادی که با شرایط دوس تون اینقدر سپاسگزار خدا هستند و در لحظه حال زندگی می کنند و هیچ گونه وابستگی ندارند و غل زنجیر برای پیشرفت خودشون نمی ببینه پس حق شون که خدا بهشون بیشتر بده و یاورشون باشه….

      وقتی به خدا و خودت باور داشته باشی و خودت رو لایق بهترین بدونی جهان برات تعظیم می کنه.

      خدا خودش کارها رو درست می کنه برای لذت بردن بیشتر از زندگیش.

      برای شما و دوست تون آرزوی بهترین ها رو دارم.

      تحسینش می کنم که قدم برای مهاجرت شون برداشتن درود برایشون انشاالله که با هدایت الله در بهترین مکان کشور اقامت شون درست بشه.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      داود نیکزاد گفته:
      مدت عضویت: 1911 روز

      سلام یگانه بانو

      خیلی لذت میبرم از همه کامنتهاتون خیلی از دوستان را نشانه گرفتم که کامنتهای بسیار زیبا و تاثیر گذار میذارن

      که هر کدومشون یک استاد یا معلمی هستن برام

      داستانی که از دوستتون تعریف کردین خیلی درسها داشت و خیلی لذت بردیم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    داود نیکزاد گفته:
    مدت عضویت: 1911 روز

    همینمون مونده بود استاد درباره کارتون ها صحبت کنه

    سلام عرض میکنم خدمت استاد بزرگوارم و مریم جان و همه دوستان

    استاد بعد از شنیدن فایل که کلی اشکم در می اومد بلا فاصله رفتم فیلمو دیدم که وقتی گفته هاتو توش متوجه میشدم بازم گریم میگرفت

    فکر نمیکردم از یک انیمیشن انقدر تاثیر بگیرم

    و استاد خیلی قشنگ به قوانین اشاره کردن در لحظه زندگی کردن از زندگی و داشته ها لذت بردن روبه رو شدن با ترسها

    و برام سوال شد که چطور شده که استاد و مریم خانم به کارتون نگاه کردن

    تازه کلی هم قوانین را درش بررسی کردن

    ولی یادم افتاد کار اونه

    اونه که هدایت کرده

    استاد از ترس ها گفتید

    ما خیلی میترسیم

    بنظرم بی دلیل نیست که در باره پول همومون این همه مشکل داریم

    چون پول چیزیه که بیشتر از همه چیز ازش میترسیم

    ما میتریسم از پول خرج کردن اینکه داریم یا نداریم هم مهم نیست در هر دو صورت میترسیم

    یادمه زمانهایی که پول نداشتم

    و نمیتونستم خیلی از وسایل رو بخرم

    و از اون زمانها ترس از خرج کردن رفته تو خونم

    چند روز پیش یه سری وسایل داروخانه لازممون شد و من باید تهیش میکردم از طرفی تعطیلات بود و احتمال دادیم اصلا پیدا نشه

    از طرف دیگر باید براشون پول هزینه میکردم که جزء وسایلی بود که میتونست اصلا لازممونم نشه که شده بود

    خلاصه رفتمو تهشون کردم

    با اینکه این همه رو خودم کار میکنم ولی اینکه چند هزینه شد و چقدر تو کارتم موندو یکم بهش توجه داشتم در واقع میترسم از کم شدن پول

    ولی زود تونستم احساسمو خوب کنم و به همسرمم یادآوری کردم که زمانهایی بود که من پول نداشتم که حتی خرجش کنم

    و جای هیچ نگرانی بابت خرج کردنشم نداشتم چون نبود

    اما الان دارم مهم نیست که برای چه هدف مهمتری دارم پول جم میکنم مهم اینه که الان من وسیله ای لازم دارم و باید بخرمش و خدا را شکر پولشو دارم

    پس چرا هنوز میترسم از کم شدن پول

    ضمن اینکه به لطف خدا تو این تعطیلات داروخانه باز بود و جنس مورد نظرمو تهیه کردم

    اگه تعطیل بودن چی حالا تو هرچی هم پول داشته باش

    خلاصه اینو مثال زدم برای اینکه ما از پول خرج کردن میترسیم و هروقتم که میترسیم پول مثل اون گرگ داستان باهامون به جنگ و دعوا میپردازه و میگه من برای لذت بردن تو از زندگی ام چرا ازم میترسی

    میخواهم هر وقت پول خرج کردم اون گرگ با دو تا داسش رو تجسم کنم و بگم اگه از پول بترسم نمیتونم از زندگیم لذت ببرم

    ممنونم استاد بخاطر این فایلهای بینظیرتون

    چه کرده اید واقعا شاهکاری هستید برای جهان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 46 رای:
  10. -
    سیدحبیب حافظان گفته:
    مدت عضویت: 2069 روز

    به نام خداوند جان و خداوند عشق

    سلام بر استادان عزیزم

    و سلام بر همراهان الهی

    خدارو شاکرم یک بار دیگه به من توفیق آموختن و درک آگاهی های ناب دیگری داد به لطف وجود استادانم

    برای هر نوع نقد و قضاوتی باید خوب می دیدم پس اول رفتم و فیلمو دیدم

    «منیت» و همراستا با «شرک»

    ریشه در تکتبر داره و من معتقدم غرور با تکبر فرق میکنه

    إِنَّ اللهَ لاَ یُحِبُّ مَن کَانَ مُخْتَالاً فَخُورًا

    خداوند کسانی که گردن کش و فخرفروش می‌باشند را دوست نمی‌دارد.

    از نظر من غرور لازمه عزت نفسه اما تکبر ریشه در خودخواهی داره

    دلیل تکبر کم بینی و حسده و دقیقا به خاطر ضعف و ضلالت نفسه

    آدمی که احساس حقارت میکنه در سدد جبران و خود بزرگ نشون دادن خودشه

    حقارت از مقایسه کردن نشأت میگیره

    حقارت از فقدان آگاهی و شناخت انسان از عظمت خودشه

    انسان آگاه ، به منشأ خلقت و عظمت خودش واقفه و عزت نفس داره پس اگر جایی لازم باشه با غرور و سربلندی حرف میزنه و عمل میکنه اما هرگز به پیشینه و یا شرایط موجودش تکبر نداره

    تکبر از جنس ابلیسه و ابلیس بخاطر حسد به آدم از فرمان خداوند سر باز زد و به آدم سجده نکرد و آدم بخشی از خدا بود و ابلیس میدونست که توان سرپیچی نداره و جنسیت خودشو به مقایسه و مقابله با آدم آورد.

    [(قال ما منعک الا تسجد اذامرتک قال انا خیر منه خلقتنی من نار وخلقته من طین ):(خداوند فرمود: چه چیز مانع تو شد هنگامی که تو را امر به سجده کردم ،سجده نمایی ؟ابلیس گفت : من از او بهترم ،مرا از آتش آفریده ای واو را از خاک خلق کرده ای )،خداوند فرمود: چه چیزی باعث شد که به آنچه من بدست خود خلق کرده ام سجده نکنی ؟ (ما منعک الا تسجد لما خلقت بیدی )(3)،و این توصیف به جهت اهتمام به امر خلقت انسان بود، اما جوابی که ابلیس می دهداولین نافرمانی ابلیس است و در این جواب برای نخستین بار خدای متعال معصیت شد، چون بازگشت تمام معاصی به ادعای خودخواهی و انانیت ومنازعه با کبریایی خدای متعال است ، در حالیکه کبریائی ردائی است که تنهاشایسته اوست و همه مخلوقات در برابر او ذلیل و خاضع می باشند، اما ابلیس دربرابر چنین پروردگار قیوم و عظیمی که منبع همه کمال وجمال و جلال می باشدادعای انیت نمود و با پروردگارش در مقام کبربایی منازعه کرد و گفت :(انا خیرمنه )،(من بهتر از او هستم ) و با استمرار و ثبات در تکبرش امر خدای سبحان رانافرمانی کرد و این کلام در واقع تکبر نسبت به خداست ، نه نسبت به آدم ، اماسجده ملائکه در واقع سجده به ماده آدم (که همان گل و خاک است ) نبود، بلکه سجده به شرافت روح و انسانیت او بود که خداوند او را از سایرین ممتاز نموده و از روح خویش در او دمیده بود، لیکن ابلیس بر اینکه خلقت آدم از گل است وخلقت او از آتش تأکید نمود و اصل مطلب را که همان تکبر او نسبت به پروردگارش بود مهمل گذاشت و صحبتی از آن نکرد، لذا خود خواهی و خودپرستی دیده بصرت او را کور کرده بود تا آنجا که پنداشت آتش از خاک برتراست و برتر نباید به پست تر سجده کند، درحالیکه خداوند از روح خود در آن خاک دمیده بود.]

    اینا استدلال و تحلیل های ابلیس بودند و دلیل سرپیچی

    پس از عرش به فرش آمد

    داستان ابلیس سرلوحه بسیاری از ماست که تکبرمون باعث سقوط و هبوط مون میشه

    و اما عشقی که بین دو گربه ، سبب بیداری گربه چکمه پوش شد تا زمانی که تکبر در قلبش جاری بود ، جایی برای عشق نمیذاشت .

    تکبر عمل تعصب هم هست و تعصب هم دشمن عشق

    اگر به خدا نرسیده‌ایم فقط،

    به خاطر این است، که در عشق جاری نیستیم…

    ترسها در پشت تکبر پنهان شدند و انسان متکبر همیشه از اینکه حقیقت برملا بشه میترسه

    چون از تهی بودنش خبر داره

    ترس با تردید توامه و انسان ترسو قادر به تصمیم گیری و مصمم در هدفش نیست.

    سست عنصر و متزلزل

    خوب که کنکاش میکنم میبینم ، تکبر یک حلقه متصل به تمام رذایل دیگست که مثل سرطان به همه وجود آدمی رسوخ میکنه

    ====================================

    کیتی(گربه ماده) به یک رغیب عشقی اشاره کرد،به عشق به خود یا همون خودپرستی(گربه چکمه پوش)که زیرمجموعه شرک و غیرپرستیه

    انسان متکبر آرامش نداره و در وجود مضطربش عشق جایی نداره چرا که خودبینی و خودخواهی جایی برای عشق ورزیدن به غیر نمیزاره

    قلب متکبر انگار که از سنگه

    سرد و یخ زده

    این چنین موجودی واقعا شباهتی به ذات و فطرت انسان نداره

    و اینجاست که اگر ابلیس چنین موجودی رو تصور کرده، حق داشته که سجده نکنه

    اما حکم خدا بر چنین موجودی ابلاغ نشده بود

    سجده بر غیر خدا هرگز جایز نبوده و نیست.

    در حقیقت همون‌طور که در آیه بالا اشاره شد ، حکم به سجده کردن موجودیه که سنگین ترین ماموریت در عالم هستی رو به عهده گرفته

    دوش دیدم که ملائک درِ میخانه زدند

    گِلِ آدم بِسِرشتَند و به پیمانه زدند

    ساکنانِ حرمِ سِتْر و عِفافِ ملکوت

    با منِ راه نشین بادهٔ مستانه زدند

    آسمان بارِ امانت نتوانست کشید

    قرعهٔ کار به نامِ منِ دیوانه زدند

    آدم بودن وظیفه سنگینی بود و آدم ماندن سنگین تر

    ابلیس رانده شده مهلتی برای جبران عباداتش خواست و خدا پذیرفت تا قیامت به او مهلت بده و او هم سوگند یاد کرد تا فرزندان آدم رو از سعادت و تعالی دور نگه داره

    به حق که خوب روی قسمش وایستاده و تقریباً 97٪ موفق بوده

    اما اون 3،٪ که از دام ابلیس گریختند کیا بودند؟!!

    همونایی که تونستند این بار امانت رو با خودشون بکشند

    بله«آدمیت»

    سگ کوچولوی این داستان ، نماد خوشبینی و ساده انگاریه و بهشت جایگاه ساده اندیشان است.

    دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش

    وز شما پنهان نشاید کرد سِرِّ مِی‌فروش

    گفت آسان گیر بر خود کارها کز رویِ طبع

    سخت می‌گردد جهان بر مردمانِ سخت‌کوش

    آرزوهایی اجابت شده ای که در اطراف ما رقصانند و ما به دنبال ستاره آرزوهای خودمون سرگردان در جنگل مشوش ذهن و در دنیای پر هیولای بیرون میگردیم

    ستاره آرزوهای ما در قلب ما دائم میدرخشه

    در حریمِ عشق نَتْوان زد دَم از گفت و شنید

    زان که آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش

    بعله همون عشق

    همون که خدا در گل ما و در دل ما دمید

    و ما به دنبال شعبده بیرون آوردنش از کلاهمون بودیم.

    کجا داریم دنبالش میگردیم؟

    در آسمان بی انتهای آرزوهای ناکام؟

    یا در خرابه های شکست های پیاپی ؟

    باز ایستید و بدانید که من خدایم(آیه ای از انجیل)

    تا نگردی آشْنا زین پرده رَمزی نشنوی

    گوشِ نامحرم نباشد جایِ پیغامِ سروش

    خب عزیز من بیا و محرم شو و خواندن یک صیقه کافیست بین تو و معشوق

    خدا خودش یادت داده چجوری باهاش محرم بشی

    تا نگردی آشْنا زین پرده رَمزی نشنوی

    آشنایی شناخت میخواد، تا نشناسی که عاشق نمیشی

    «مَنْ عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ»

    تا خودتو نشناسی ، خدا و نمیشناسی

    و من خدا را در عشق یافتم در ساختارش

    باشد تا رستگار شویم ( ان شاءالله)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 46 رای:
    • -
      کیمیا رضایی گفته:
      مدت عضویت: 1937 روز

      سلام به آقای حافظان عزیز

      من عاشق دوستانی مثل شمام که اینجوری با عشق زمان میزارن و کامنت های به این قشنگی می‌نویسن به شخصه برای من از اون دسته کامنتا بود که دوست دارم چند بار بخونمش و یه آرامش و حس خوبی که داره رو هر دفعه بگیرم ازش

      مرسی از شما برای نوشتن این کامنت ارزشمند و این شعر های قشنگی که نوشته بودید ، اون قسمتی که راجب شیطان و غرورش برای سجده نکردن نوشته بود و این دقتی که شما داشتید و اینقدر خوب توضیحش دادید رو واقعا تحسین میکنم.

      امید وارم همیشه شاد و ثروتمند و سلامت باشید و همیشه کامنت های عالی و قشنگتون رو ببینم روی سایت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
      • -
        سیدحبیب حافظان گفته:
        مدت عضویت: 2069 روز

        سلام و سپاس بانو

        وجود دوستانی چون شما به من بیشتر انگیزه میده تا بیشتر دقت کنم و محتوای کلامم پر بارتر باشه

        خداوند رو شاکرم برای مخاطبانی که در این دوره کیمیا و ناب و کمیابند

        و سپاسگزارم از اینکه وقت گرانبهای خودتونو صرف پاسخ برای من کردید

        اجابت همه دعاهاتونو براتون آرزومندم

        من هم منتظر خبرهای خوبتون هستم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      وجیهه بانو گفته:
      مدت عضویت: 1832 روز

      هزاران درود و مهر از قلبم به قلب پر مهرت

      چه کامنت پر محتوایی آفرین ، آفرین آفرین….

      برای خودم یادآوری میکنم :

      دلیل تکبر ؛ خودخواهی ، کم بینی و حسد که ریشه در عدم اعتماد به نفس و کمبود عزت نفس داره…

      و امانتی که انسان به دوش کشید روح الهی ست که با آدمیت به اون خواهد رسید…

      و برای رسیدن به آدمیت باید محرم و پرده نشین درگاه حق باشیم….

      و برای این مقام باید «خودشناسی» رو الویت هررررررر آموزشی قرار بدیم..

      و برای خودشناسی باید عشق رو درک کنیم…

      عجبببببب !!!!!!!

      خداوند فرمول رسیدن به خودش رو همه جا ، به همه زبانها برای منِ وجیهه داره فریاد میزنه…

      در کتاب قانونش، قرآن عزیز

      در طبیعتش با زیبایی و دلربایی

      و گاه با کلام حبیبش به شیوایی….

      خدایا آگاهی رو روزی هر روز ما قرار بده و اراده انجامش رو بهمون عطا کن. الهی آمین

      سپاسگزارم حبیب جانم

      الهی هر لحظه غرق در نور و عشق الهی باشی عزیزم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: