اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت - صفحه 17 (به ترتیب امتیاز)

634 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    امیر حسین سراجی وطن گفته:
    مدت عضویت: 2086 روز

    به نام الله یکتا

    استاد عزیز و دوستان جان سلام

    دیروز که این فایل رو دانلود کردم و گوش دادم با خودم گفتم روی این فایل حتما باید یه کامنت بذارم چون من از وقتی که اومدم تو این مسیر صدها نمونه از این مثالها داشتم که با انتخواب متفاوت نتیجه متفاوت تجربه کردم.

    همین چند ماه پیش من یه محصول جدید به یه مشتری فروختم . محصولی که هنوز نساخته بودم و فقط ایدش رو داشتم. و به خودم گفتم که باید این ایده رو امتحان بکنم هر چند خیلی ترس داشتم. ساختمش خیلی سخت بود. ایده اولیه هم جواب نداد ولی برای من یک درس بزرگ داشت و اونم اینکه من باید یه اصولی برای طراحی محصول داشته باشم. چون من در طول دوران کاریم با افرادی کار کرده بودم که اونا برای طراحی محصول جدید فقط با آزمون و خطا پیش می رفتن و این کار همیشه با استرس و خطای زیاد همراه بود و تازه بعد از چند سال کار کردن روی خودم به این نتیجه رسیدم که همچین باور غلطی در من نهادینه شده و من باید یاد بگیرم که برای طراحی یه محصول هزینه بکنم تا یک محصول اصولی رو بتونم به بازار ارائه بدم نه اینکه محصول رو با آزمون و خطا بدم به دست مشتری. این یه باگ بزرگی بود تو کار من که باعث می شد که من نتونم محصول رو با اطمینان کامل بفروشم و این عدم اطمینان که در خود من بود مشتری رو هم به عدم اطمینان می رساند و این یکی از عوامل کمبود مشتری من است. و اگر من نتونم خودم به محصولی اطمینان کامل داشته باشم مشتری هم عمرا نمی تونه که اطمینان بکنه.

    پس تصمیم گرفتم که این مشکل رو حل بکنم و شروع کردم به اصطلاح باور کمبود در خودم و به خودم این را قبولاندم که اگر من محصولی می فروشم یه سهمی هم طراح داره و باید سهم طراح رو بدم تا جهان برام ادامه کار را محیا بکنه و اولین قدم رو برداشتم.

    این رو نوشتم چون این محصول دقیقا مانند این راکت ایلان ماسک درست کار نکرد و برگشت خورد و من حتی مجبور شدم کل پول مشتری رو بهش پس بدم ولی حالم رو بد نکردم و گفتم خوب حالا از این اتفاق باید چه درس‌هایی بگیرم و این هم شد درس من که فکر می کنم برای یادگرفتن این درس بهای خوبی پرداخت کردم که باعث می شه من مسیر بهتری نسبت به قبل داشته باشم.

    خدا رو هزار مرتبه شکر می کنم که من رو با قانون آشنا کرد و استادی مثل شما بهم عطا کرد تا دیگر از مسیر زندگی نترسم و حرکت بکنم.

    استاد از شما هم بی نهایت سپاسگزارم که به این وضوح قوانین رو برامون توضیح دادی.

    و در نهایت از خودم سپاسگزارم که در طول سه سال گذشته تو این مسیر موندم و ورژن جدید تری از خودم ساختم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      رضوان یوسفی گفته:
      مدت عضویت: 2247 روز

      به نام خدای مهربان

      سلام امیر حسین آقا

      عکس خانوادگی شما مرا به داستان هدایت شما کشاند، چه داستان پندآموزی داشتید. تحسین میکنم این حد از تعهد و پشتکار، تحسین میکنم حقیقت جویی شما رو، تحسین میکنم تلاش و عمل به ایده های الهامی تون رو.

      چه زیبا باورهای غلط را شناسایی کردید و آنها را اصلاح و یا میخواهید اصلاح کنید.

      چه خانواده نازنینی دارید. راستی اون دوستتان را هم تحسین می کنم که در مورد این مسیر چیزی به شما نگفت تا شما با دیدن نتایج و کنجکاوی از پرسیدید.و اینگونه دوستی شما استوارتر و پایدارتر شد. چون به حرف استاد عمل کرد که گفت بذارید نتایج شما حرف بزنند.

      مررررسی که وقت گذاشتید و کامنت نوشتید که این بتن های باورهای غلط ما خرد شود و فرو ریزد. با هر بار خواندن و گوش دادن به نتایج دوستان خودم را به اون زندگی رویایی نزدیک و نزدیک تر میبینم.

      میشه نتیجه این پروژه رو هم برامون بنویسید، که پرداخت بها چگونه باعث راحت تر کردن و به نتیجه رسیدن کارها می‌شود.

      آقا امیر حسین مررررسی، حال دلم عالی بود عالی تر شد با خواندن کامنت شما، خیلی لذت بردم از موفقیت های شما.

      در پناه حق روز به روز نه لحظه به لحظه توحیدی تر، ثروتمند تر، سالم تر، خوشبخت تر، شادتر، با نشاط تر، سرزنده تر بشوید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    کامران گفته:
    مدت عضویت: 1322 روز

    به نام خدا

    با سلام خدمت استاد عزیز و خانوم شایسته مهربان

    چقدر این فایل عالی و نکات قابل توجه و عالی بود

    هر شکستی پایان کار نیست تازه آغاز شروع کار هست اما برای چه کسی برای کسی که چه دیدگاهی نسبت به اتفاقات که میفته داشته باشن

    من چه درس بزرگی گرفتم که وقتی یک اتفاقی که توی مسیرم اتفاق میفته فرار نکنم از اون اتفاق و تکامل خودمو طی کنم و ظرفمو بزرک تر کنم و در مقابل اون اتفاق به شدت آرامش و بهترین تصمیم رو بگیرم و اون اتفاق رو کنار بزنم برای موفقیت بالاتر

    من نمونه کسب و کار رو بزنم. که مثلا توی کاری ما شکست میخوریم ورشکست میشیم به جایی اینکه بشینیم فکر کنم آرامش داشته باشیم و مشگل رو پیدا کنیم از درون خودمون و چه باوری ایجاد کردیم که این مشکل اتفاق افتاده میام تمام اتفاقات رو اول گردن کشور و دولت و اینو اون میندازیم غیر از خودمون. و از همه بدتر تا سال های سال به خاطر اون شکست هر روز با خودمون خود خوری میکنیم. اگه این کار رو نمیکردم الان آنقدر ضرر نمیکردم

    چون با قانون آشنا نیستیم

    ولی این فایل آنقدر بزرگ و جذاب هست که من خودم هنگام که چقدر باید کنترل ذهن و نجوا های ذهنتون کنترل کنی در همچین شرایطی به جای شکست. بگی عملیات غیر منتظره جداسازی قطعات. این ها نشانه طی کردن تکامل هست و باز شدن دریچه بسیار بزرگ برای حرکت هست نیومدن بشینن که بگن آقا دیگه نمیشه. آمدم برنامه گذاشتن برای زندگی در مریخ. خدایا شکرت چقدر انسان ها باید متفاوت فکر کنن و متفاوت نتایج بگیرن

    چقدر استاد شما فوق العاده اید واقعا تحسین آفرین هستید که همه جوره هر اتفاقی رو با ما ها در میان میزاری و لذت میبری

    من باید نگاهمون متفاوت کنم اونم طی تکامل

    و هر اتفاقی برای بعضی ها نابود کننده بوده برای بعضی ها عالی تر بودن. اون لحظه درک کردن انالله هست در مورد تمام اتفاقات

    وقتی باور های فوق العاده رو ایجاد کنیم

    اون لحظه خداوند هدایت میکنه

    من چقدر این جمله رو با خودم تکرار میکنم. الخیر و ما وقع

    این جمله رو در عمل درک کردن واقعا پله ای هست برای پیشرفت من. یا باید بشینم زانو غم بگیرم. و بشه باعث ترس از حرکت کردن. یا بشه پله برای حرکت کردن

    من خودم تجربه جمع کردن مغازه و کسب و کارم شدم. الان میخوام هر حرکتی انجام بدم خانواده اینو اون میگن بابا تو ی بار این اتفاق برات افتاده. بشیم سرکار و بیمه ای داشته باشی ی حقوقی بهت میدن. میخوای بیایی بیرون چه کار تو که تجربه گذشته رو داشتی. استاد جان فکر کنم این درخواست من بوده که شما این فایل رو ایجاد کردی که من بفهمم و درک کنم این که هر شکستی پایان کار نیست.

    من باید باور های خودمو آرام آرام تغییر بدم و من باید حالم رو خوب نگه دارم هدایت خداوند رو باید دریافت کنم

    من در روابط عاطفی این اتفاق برام افتاد که رابطه 6 ساله من که تمام شد و در دوران نامزدی جدا شد و من تنها باری بود که خیلی آروم بودم و اون موقع اصلا من با شما آشنا نبودم. و الان درک میکنم که خداوند. چنان منو هدایت کرد که یک همسر فوق العاده در مسیرم قرار داد و چقدر لذت میبرم از این هدایت این خودش یک نمونه فوق العاده زیبا برای من هست برای خاموش کردن نجوا ذهنم.

    خدایا سپاس گزارم بابت این هدایت و این فایل عالی

    استاد چان چقدر هوای بسیار زیبا و آب و درختان فوق العاده زیبا و طبیعت عالی من چقدر خودمو اونجا احساس کردم خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت

    مرسی استاد جان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  3. -
    Z گفته:
    مدت عضویت: 1413 روز

    به نام الله مهربان :)

    سلام سلام به استاد عباسمنش عزیز.

    خب خب حاجی جان آی حاجی :)

    چقدر فایل آموزنده‌ای بود. خدایا شکرت.

    خب بذار بگم که من چی یاد گرفتم.

    خب یه چنتا جمله گفتید که من یادداشت کردمشون:

    1. تعریف یا تفسیری که شما به اتفاق میدی، نتیجه رو مشخص میکنه.

    2. الخیر فی ما وقع.

    3. اتفاقات با توجه به معنایی که شما بهش میدی، تاثیر میذاره توی زندگیت.

    من اینا رو یاد گرفتم. و اینطوری توی زندگی خودم تعمیم دادم که

    مثلا می‌بینی ما توی یه آزمونی، مردود شدیم یا حالا بقولی موفق نشدیم، بجای اینکه بیایم بگیم که وای من شکست خوردم، بیچاره شدم و…، بیایم که یجور دیگه معناش کنیم.

    گفتید یه مثال بزنید از زندگی خودتون.

    خب.

    مثال من یکم یجوریه خخخ.

    حالا میگم.

    من راستش توی خواب جُنُب میشدم و نمیدونستم که این چیه.

    و همیشه میترسیدم و وای ولش نگم که خیلی روزای سختی بود.

    آقا چند سال گذشت و من بالاخره با هزار بدبختی فهمیدم که بابا این یه چیزِ طبیعیه و واسه هر پسری اتفاق میفته.

    و واقعا میگم من اون موقع حالا نمیدونستم چیه و واقعا میگفتم خدایا آخه قربونت بشم من این چیه. من که تا دیروز سالم بودم.

    اینا چیه دیگه.

    و باید بگم که من نزدیک به 2-3 سال نمیدونستم این قضیه‌ی جُنُب شدن رو خخخ. دیگه ببین چی کشیدم…

    آره.

    و الان واقعا نگاه میکنم و می‌بینم که واقعا بهترین اتفاقی بود که برام افتاد.

    یعنی میگم خدایا شکرت که من نمیدونستم این چیه و به من هم نگفته بودن متاسفانه(تا جایی که من دیدم، خانواده های ایرانی اصلا درمورد این موضوعات جنسی با بچه هاشون صحبت نمیکنن متاسفانه)

    و واقعا همین اتفاقا باعث شد که من اومدم درمورد این موضوع، یه اپیزود ضبط کردم و از تجربیات خودم به هم سن و سالام گفتم.

    تازه همین چند روز پیش اومدم درمورد مدیریت انرژی جنسی یه اپیزود ضبط کردم که اتفاقا خیلی هم کاربردی بود مخصوصا برای خودم که یسری چیزا برام پررنگ شد.

    خلاصه من به این ایمان آوردم که حاجی جان واقعا الخیر فی ما وقع. بابا هیچ چیز اتفاقی نیست.

    قطعا یه خیری توش هست. به شرطی که ما بیایم و خوب تفسیرش کنیم.

    خدایا شکرت واقعا.

    وااااای حاجی خیلی خوشحالم.

    خب یکم شکرگزاری کنیم :)

    خدایا شکرت که ما استاد عباسمنش رو داریم.

    خدایا شکرت که من لپ تاپ دارم.

    خدایا شکرت که ما اینترنت داریم.

    خدایا شکرت بخاطر این منظره‌ی عالی.

    خدایا شکرت بخاطر وجودِ خانوم شایسته.

    خدایا شکرت که ما انگشت داریم :))

    عاشقتم استاد.

    خیلی جیگری :))

    مرسی که کامنتم رو خوندید.

    فعلا یاعلی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  4. -
    مهشید گفته:
    مدت عضویت: 1659 روز

    سلام خدمت استاد عباس منش، خانم شایسته و دوستان عزیز سایت

    خیلی جالبه که واقعا خداوند چقدر سریع الجوابه

    من ویدئوی کوتاه شده ای از این پرتاب رو توی اینستاگرام دیده بودم. همزمان که داشتم به صحبتهاش گوش میدادم متن زیر ویدیو رو هم میخوندم که اتفاقا نوشته بود استارشیپ دقایقی بعد از پرتاپ منفجر شد. دقیقا از واژهexplode استفاده کرده بود. توجهم به صبحتهای اون آقا هم جلب شد که گفت:

    عملیات جدا شدن باید تا حالا انجام میشد. و این شرایط خیلی نرمال نیست!

    فقط چیزی که برام عجیب بود دلیل تشویق و دست زدن و شادی بقیه رو متوجه نمیشدم و دیگه خیلی به صبحتهای اون خانم هم توجه نکردم که گفت بعد از مرحله پرتاب هر چیز دیگه ای was icing on the cake.

    دوباره برگشتم متن زیر پست رو خوندم دیدم بله نوشته که منفجر شده ولی اینا چرا دست میزنن و انگار خوشحالن؟!

    حالا که توضیحات استاد رو شنیدم رفتم این اصطلاح رو سرچ کردم دیدم معنیش توی دیکشنری Merriam-webster نوشته:

    something extra that makes a good thing even better.

    یه چیز اضافه ای که یه چیز خوب رو هنوز بهتر و عالی تر میکنه!

    واقعا چه دیدگاه زیبایی و چقدر این نوع رفتار منطبق بر قوانین هست و واقعا تمرکز لیزری بر نکات مثبت اتفاقات هست. یه جایی توی یکی از فایلها یا متن فایلها بود که این اصلاح به کار برده شده بود: سعی کنید که تبدیل بشید به شکارچی نکات مثبت. و واقعا اگر با این روش و دیدگاه به مسایل نگاه کنیم کلا تعریفمون از شرایط و اتفاقات تغییر میکنه و چقدر همه چیز رو برام ساده تر و لذتبخش تر میکنه و مهمتر از همه احساسمون رو خوب نگه میداره.

    خدایا شکرت که اینقدر زود جواب سوالی که توی ذهنم بوجود اومده بود رو گرفتم.

    استاد و خانم شایسته عزیز ممنونم از این ویدئویی که برامون تهیه کردید و براتون بهترینها رو آرزو میکنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  5. -
    محمد نوری گفته:
    مدت عضویت: 1554 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام به همگی

    اون لحظه ایی که فیلم پرتاب موشک رو دیدم برام خیلییی غرور آفرین بود به خودم بالیدم از اینکه منه انسان تا چقدر میتونم جاه طلب باشم تا چقدر میتونم کارهایی رو بکنم که کسی نکرده یا کمتر کسی کرده و چقدر همین چند دقیقه برام معنای بهتری پیدا کرد که خداوند میفرماید ما آسمان و زمین و هر آنچه در آن هست رو به تسخیر شما در آوردیم ، حالا این کجا به کار میاد ، اون جایی که ما باور کنیم ، باور کنیم که خداوند زمین و آسمان رو به تسخیر ما درآورده پس هر کاری قابل اجراست محدودیتی دیگه نیست فقط باید قانونش رو پیدا کرد.

    من همیشه آقای ماسک رو تحسینش کردم کارهایی رو میکنه که کسی نکرده یا کمتر کسی کرده قدم ها و اقداماتی رو اجرایی میکنه با توکل و ایمان که کمتر انسانی اینکارو میکنه این آدم رو هم میشه تحسینش کرد بخاطر شجاعتش هم میشه تحسینش کرد بخاطر کنترل ذهنش هم میشه تحسینش کرد بخاطر توکلش و هم میشه تحسینش کرد بخاطر نتایجش موفقیت هاش. من خودم تو یوتیوب هم یه برنامه ایی که برای نمایش سابرتراک بود رو هم دیدم استاد هم راجبش صحبت کردن ، که قرار بود شیشه تراک نشکنه ولی شکست،و اون لحظه بجای نا امیدی ترس یا گوش کردن به نجواهای شیطان ذهنش رو کنترل کرد آفرین بهش دمش گرم.

    جهان جهانی هست که بر پایه رشد و پیشرفته ، واقعا من نمیتونم تصور کنم که 10 سال دیگه چقدر این جهان پیشرفت میکنه چقدر زندگی راحت تر میشه چقدر علم و تکنولوژی پیشرفت میکنه، نمیدونم ولی حسم اینه که انگاری تو این 7 8 10 ساله خیلی هم این پیشرفتا سرعت گرفته قبلا مثلا سالی یه بار یه چیزی رو میدیدم و میشنیدیم الان میشه گفت شده هر ماه یا هر هفته ، و این خودش نمود این هست که جهان پر از فراوانی و فرصتِ ، نه تنها تموم نمیشه بلکه هر روز هر هفته و هر سال بیشتر هم میشه تو تمام زمینه ها.

    اتفاقات به خودی خود معنا ندارن، ما برچسب میزنیم ، شکست یا موفقیت بدبختی یا فرصت برای پیشرفت اشتباه یا تجربه برای بزرگ شدن و یاد گرفتن، استاد یه مثال خیلی خوب تو دوازده قدم زدن ، دو تا پسر پدرشون میمیره یکی بدبخت میشه و معتاد میشه یکی ثروتمند و موفق ، اینکه یه اتفاقه یه شکل اما پس چجوری میشه نتایج فرق میکنه؟؟ بخاطر نگاه ما آدم هاست بخاطر اینه که نجواها رو کنترل کنیم و بتونیم خیریتش رو ببینیم اونوقته که نتایج متفاوت میشه ، اون لحظه ای که استاد داشتین توضیحات اسپیس ایکس رو میگفتین که گفتن تجربه موفقی بوده و کلی درس گرفتیم که چجوری بهتر کار کنیم و ذوق داریم برای اسنکه زودتر بعدی رو بسازیم و آزمایش کنیم، با این جملات منم به وجد اومدم خواستم منم برم کمکشون دیگه چه برسه به نیروهای خود شرکت ، به همین سادگی با یک نگاه دیگه به یک موضوعی که ممکنه ظاهرش بد باشه تبدیل میشه به یه شورو اشتیاق به حرکت تازه با کلی علم و تجربه بهتر.

    تو همین پندمیک که کل مدارس و دانشگاها تعطیل شدن و باعث شد چقدر دنیا از لحاظ آنلاین پیشرفت کنه یه شرکتی تو ایران به اسم اسکای روم (اگر اشتباه نکرده باشم) این رو یه فرصت دید بجای اینکه مثل 98 درصد از مردم بگن ای بابا بدبخت شدیم حالا چیکار کنیم این رو فرصت دیدن و یه پلتفرم ایجاد کردن که تو اون پلتفرم میشد معلما به دانش آموزا تو فضای آنلاین مثل کلاس درس آموزش بدن و این یه جور نگاه کردن هم کمک کرد به اون دانش آموزا و معلما و هم خود اون شرکت به ثروت رسید ، در حالی که تو همین پندمیک ممکنه خیلی ها ورشکست شده باشن اما یه سری آدم ها به دید فرصت نگاه کردن و تو همین پندمیک رشد کردن هم خودشون و هم کمک کردن به رشد جهان.

    باز مثال دیگه ای که میتونم برای خودم از استاد یادآوری کنم اینکه استاد میرن پیش همون شخصی که سه تا پسرش رو تو جنگ از دست داده بوده یک اتفاق مشابه میوفته برای یک پدر و مادر که اون از دست دادن فرزند بوده نگاه مادر خانواده به این اتفاق بدبختی و غم و افسرده گی بوده و باعث شده کل زندگیش نابود بشه اما پدر خانواده به این دید نگاه کرده که اینا هدیه خداوند بودن یه مدتی رو پیش نا بودن و الان دوباره رفتن همونجا که بودن و این باعث شده بوده که تو سن 90 سالگی ایشون در صحت و سلامتی کامل باشن ، یک اتفاق مشابه اما نتایج متفاوت ، چرا ؟ به دلیل نگاه اون فرد به اون اتفاق ، به دلیل کنترل ذهن و دیدن نکات مثبت اون اتفاق.

    راجب خودمن بخوام بگم ، من یه رابطه عاطفی خوبر رو داشتم ولی تموم شد اما دیدن من به اون اتفاق این بود که حتما خیر حتما آدم بهتری وارد زندگیم میخواد بشه اینجوری الان دیگه فضا باز شده برای ورود اون آدم از تجربیات الانم هم استفاده میکنم تو رابطه بعدی که رابطه قشنگ تری رو داشته باشم ، این خیلی باعث شد که حسم یه ذره خوب بشه و همین کنترل ذهن باعث شد هر دفعه دیگه نجوا شروع میشد کاری که میکردم میومدم خوبی ها و اتفاقات خوب اون رابطه رو مینوشتم و خداروشکر تونستم کنترلش کنم و اسمش رو بجای شکست عشقی یا جدایی تلخ من گذاشتم تجربه یه رابطه شیرین و الان آماده شدن برای یه رابطه شیرین تر ؛

    این در حالی بود که من تا همین دو سه سال پیش رابطه ای رو از دست میدادم یک هفته کلا دپرس بودم بعد یک هفته کم کم حالم رو خوب میکردم اما بازم نه با برچسب مناسب اما الان بخاطر این دوره ها و این کار کردن ها این تقاوت ها ایجاد شده و البته که یادم باید باشه من تو این مسیر حتی هنوز قدم اول رو هم برنداشتم پس یادت باشه که همیشه روش کار کنی .

    یه مثال دیگه هم دارم من میخواستم تو خرید ماشین ثبت نام کنم ولی نشد یعنی سیستم حساب من رو پیدا نمیکرد و کلا هم نشد پدرم کلی از این بابت ناراحت شدن کلی از کلماتی که قشنگ نبود استفاده کردن عصبی شدن و این موارد ، اما دید من این بود اشکال نداره حتما خیره من مطمئنم در زمان بهتری خدا برام اکی میکنه و کلی یاد گرفتم که چجوری باید حسابم رو درست کنم و راستش منی که خیلی ارزو ماشین خودم رو داشته باشم داشتم ولی اصلا حالم بد نشد و مدام هم به ذهنم با جملات دوره مثل الخیر فی ما وقع مثل عسا ان تحب و شیئا و همین جملات نه تنها حالم بد نشد بلکه پدرمم من آروم کردم ، یک اتفاق مشابه اما دو دید متفاوت.

    این دو تا هنوز نتیجش اتفاق نیوفتاده اما قانون قانونه من سمت خودم رو انجام دادم و به زودی حتما میام و از نتایج این برچسب زدنم میگم براتون.

    یه مورد دیگه هم من خیلی استاد ازتون ممنونم بخاطر اینکه سریال زندگی در بهشت رو ساختید و 270 و خورده ای ازش رو سایت هست به شدت هم دل تنگ دیدن شما دیدن پردایس و اتفاقاتش هستم اما من به این به دید فرصت دیدم که بشینم از اول دوباره این سریال رو ببینم و اتفاقا تا الان 66 قسمت رو دیدم چقدر دوباره برام مرور شد چقدر دوباره درس گرفتم حتی چقدر خواسته جدید در من شکل گرفته اونم خواسته هایی که همین الان میخوام. و من بهش برچسب فرصت زدم به این اتفاق ، ولی خیلی خوب میشه که دوباره این سریال رو یا سفر به دور آمریکا رو داشته باشیم ، بازم ازتون ممنونم.

    خیلی مثال دارم که از زندگیم و اطرافیانم بزنم ولی خب کامنت خیلی طولانی میشه و این ها نزدیک ترین و جدید ترین هاش بودن .

    برنامم چیه برای اجرای بهتر این آگاهی در زندگیم ؟، چیزی که الان به ذهنم رسید چند بار دیگه این فایل رو ببینم و قسمت های مهمش رو بردارم و بیشتر برای خودم بذارم و هر یه مدت یه بار باز دوباره گوششون بدم تا بتونم در شرایطی که به ظاهر بده ذهنم رو کنترل کنم و خیریتش رو ببینم

    در پناه خداوند مهربان شاد و ثروتمند و سلامت باشید

    خدانگهدارتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  6. -
    آرمان نجفی گفته:
    مدت عضویت: 1920 روز

    بنام الله

    سلام بر استاد بی نظیر و فوق العاده و خانوم شایسته مهربان

    خیلی سریع اتفاقی که واسه دو هفته پیش برام افتاده براتون بگم . بر اثر یک اتفاق دو تا دستای من از آرنج به پایین بوسیله اسید می سوزه

    اتفاقی که برای دست هام افتا کاملا به مانند سوختیگی با آتیش و شاید هم شدید تر ، دست هام به شدت وحشناک شده بود تاول های بزرگ و کوچک شاید بالای صد تاول در هر دست سوزش دایمی شبانه روزی بی خوابی از درد و هیچ روند بهبودی دیده نمیشد در همون روز های اول .

    ولی به لطف خدا همزمان شده بود با ادیت کردن دوره فوق العاده دستیابی به رویا ها به صورت تمرکزی و واقعا ضد ضربه شده بودم از هر اتفاقی

    منظور از ادیت اینکه فایل هارو کات می کردم خلاصه برداری و دیدگاه خودم ضبط کنم و در طول روز حسابی گوش بدم و ی جورایی بمب باران کردن ذهن /

    از همون اول شروع کردم به کنترل ذهن (زور نزدم واقعا ) ذهنم انگار رام تر بود حالا شاید به واسطه کار کردن شدید روی خودم چون قبل از دوره دستیابی عزت نفس ادیت کرده بودم .

    چندتا آب سرد داشتم که روی آتیشی که نجوا روشن می کرد می ریختم:

    1) سوره بقره آیه 216 – اینو توی اون روزها خیلی تکرار می کردم >>> من ی چیزی خیلی خوب میدونم که من نمی دانم و او می دانم

    2)الخیر فی ما وقع

    3) هر اتفاقی برای من بیوفته صد در صد به نفع من ،چون حال من خوبه

    4)سوره بقره آیه های 155 -156-157 که خدا میگه ما شما رو آزمایش میکنیم مژده بده صابرین

    5)مرور خاطرات گذشته ام که اون اتفاق به ظاهر بد ، آخرش بنفع من شد ،به واسطه کنترل ذهن

    و مثل آدمی که چیزی گم کرده و دنبال چیزی می گرده دنبال نکات مثبت میگشتم دایما به خودم میگفتم من که مطمینم این بهترین (آره میگفتم بهترین) اتفاق زندگی من . میگفتم:

    چیه ؟ کجاست ؟؟ یعنی خدا چکار می خواد کنه ؟؟ و از جاهایی به بعد خوشحال هم بودم ، نمی دونم باورتون میشه یا نه ولی دقیقا ی جاهایی خوشحال هم بودم ؛ ذوق اینو داشتم که خدا ی کارهایی می خواد برام کنه .

    و اصلا نذاشتم کسی بفهمه جز خانواده ام ، چون هر کس میفهمید د رموردش باید از من سوال می کرد ، و دوست نداشتم در موردش صحبت کنم حتی با خودم .

    و این نگاه و رفتار من نسبت به این قضیه باعث شد درس های فوق العاده ای بگیرم :

    1) روند بهبود به شدت افزایش یافت تا اینکه من باشگاه رفتم انقدر خوب شدم اون شکل از سوختگی شاید چند ماهی باید طول میکشید

    2)خیلی وقت می خواستم برای کسب کارم سایت بزنم که توی این دوران عزم خودم جزم کردم و این کارو انجام دادم

    3)احساس میکنم یکم در کار خودم به دلیل درآمد بالای قبل عید که بدست آورده بودم تنبل هم شده بودم و برای خودم چالش و هدف انتخاب نکرده بودم (این اتفاق تا آخر عمر یادم می مونه که باید حرکت کنم و تنبلی نکنم)

    و درآخر بگم واقعا برای این کنترل ذهن که انجام دادم به خودم افتخار میکنم عملکردم عالی بود و فهمیدم که چقدر بزرگ شدم توی کنترل ذهن و یکی از دلایل اینکه توی کنترل ذهن بهتر از قبل خودم شدم اینکه 13 ماه دارم به سبک دوره سلامتی زندگی میکنم این دوره مهمترین دوره قبل از هر دوره ای . شمارو یک آدم دیگه ای میکنه یک چیزی فرا تر از سلامتی جسمی .

    استاد عزیز و بی نظیرم برای داشتن همیشه خدارو شاکرم

    خدا بهتون خیر برکت نعمت و همه چیز های خوب بده . انشالله .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  7. -
    محمد جواد میگلی گفته:
    مدت عضویت: 2918 روز

    سلام به استاد جان و دوستان عزیزم

    تجربه ایی که من دارم توی این زمینه و نگاه متفاوت داشتن موضوع بیماری صرع بود که به واسطه دارو هایی که بابت این بیماری استفاده میکردم در دام اعتیاد به مواد مخدر گیر افتادم و شاید تا سالها درگیر بیماری اعتیاد شدم

    اولش برام کامنت گذاشتن در خصوص این موضوع سخت بود البته توی دوره های استاد و کامنت های اون بخش ها من از این موضوع نوشتم ولی خب در فایل های دانلودی که یکم عمومی تر هستند خیر

    اما تصمیم گرفتم روی ترسم پا بزارم و کامنتم رو بنویسم تا هم برای خودم مرور شود این موفقیت و هم برای دوستان انگیزه ایی شود شاید

    خب به واسطه اعتیاد به مواد مخدر من سالها درگیر شدم و کاملآ همه چیزم رو ازدست دادم

    هم از لحاظ مالی و هم معنوی

    بابت نگاه جامعه من همیشه خودم رو مجرم تلقی می کردم و کاملاً منزوی و دور از جامعه زندگی می کردم

    از خانه طرد و در مکان های مختلف زندگی می کردم

    کسی بهم کار نمیداد و همین موضوع باعث می شد خیلی مواقع دست به کارهای عجیب و غریبی برای بدست آوردن خرج و مخارج خودم بزنم

    هیچ جا جایی نداشتم تا اینکه دیگه واقعا خسته شدم و دیگه دنبال راه‌هایی بودم که از این مخمصه نجات پیدا کنم

    چون مشکلم رو نمی دونستم و از افراد نا آگاه مشاوره و راهکار می گرفتم درگیر دارو ها و دیگر ماده های مخدر وحشتناک شدم

    تا اینکه سالها از یکی از دوستانم که خبری ازش نبود و شنیده بودم که مواد مخدر رو کنار گذاشته دنبالش گشتم و پیداش کردم و ازش کمک خواستم و ایشون منو با یک انجمن 12 قدمی معرفی و آشنا کرد

    به محض ورود به جمع دوستان این باور رو به من دادند که تو مجرم نیستی و بیماری یعنی نگاهی کاملاً متفاوت با نگاه جامعه و خانواده

    تغییر این باور آرامش خاصی به من داد و از همون جا بهبودی آغاز شد و هر روز شرایط تغییر کرد و زندگی من تغییر کرد در همه جنبه ها

    کم کم از لحاظ جسمی رو به راه شدم

    سرکار رفتم

    ازدواج کردم

    خونه خریدم

    ماشین خریدم

    هر سال کارم پیشرفت می کرد و سمت های متفاوت سازمانی دریافت کردم

    ادامه تحصیل دادم

    شغل مورد علاقه ام رو پیدا کردم

    مهاجرت کردم و همین طور سیر اتفاقات خوب برام رقم خوردن و الان حدود 15 سال هست که من حتی یک قرص استامینوفن هم نخوردم

    همه این ها بابت نگاه و باور متفاوتی بود که من ایجاد کردم به کمک دوستان 12 قدمی

    و این موفقیت سکوی پرتابی شد برام در تمام مراحل زندگی ام

    استاد بابت این آگاهی ها ازتون متشکرم

    وقتی راکت داشت پرواز می کرد عظمت خداوند رو حس کردم تمام بدنم مور مور میشد و گفتم الله اکبر چه عظمتی

    خدا را شکر

    ممنونم استاد جان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      شمیم کردستانی گفته:
      مدت عضویت: 1539 روز

      سلام

      مرسی که نتایجتون رو به اشتراک گذاشتین

      منو یاد خودم انداختین ولی با کمی تفاوت

      من ی دختر شیطون بودم که موهاش بیرون میرخت و کلی دوست پسر داشت.

      ولی من عوضی نبودم همش از روی شیطنتای بچگی بود من خودمو شناختم مثلا فهمیدم که من خیلی ادم خوش گذرونی هستم و اهل تفریحم

      کم کم به من این باور داده شد که تو دختر بدی هستی و خرابی و ی جورایی شاید منم باورش کرده بودم و انعکاس این باور رو روز به روز بیشتر بیرون خودم میدیم

      تا اینکه کم کم با این مباحث اشنا شدم و متوجه شدم دنیا مثل آینه ست و انعکاس درونم رو در بیرون بهم نشون میده

      و من با ی دختری اشنا شدم که همون کارایی که من کرده بودم رو کرده بود ولی هیچ حس بدی به خودش نداشت و جالب بود که از نظر بقیه هم دختر خوبی بود

      کم کم من فهمیدم که من دختر بدی نیستم ،من فهمیدم که هر کی موهاش میریزه بیرون و دوست پسر داره خراب نیست.

      من فهمیدم و خودم رو شناختم متوجه شدم که چه کمبودهایی دارم من احساس تنهایی میکردم و یکی از دلایل شیطونیام این بود

      من فهمیدم که من عوضی نیستم همش از روی شیطنتای بچگی بوده و من خودمو شناختم مثلا فهمیدم که من خیلی ادم خوش گذرونی هستم و اهل تفریحم و باید این شرایط رو برای خودم محیا کنم

      من فهمیدم که خودم باید کاری کنم و خودمو جایی ببرم که بهم خوش بگذره

      من خیلی چیزها راجب درونیات کمبودها ،کاستی ها ،باورام‌ و… فهمیدم و خودمو درک کردم و شناختم

      من نشستم فکر کردم و دیدم که با اینکه من دوست پسر داشتم اما من کار بدی نکردم و همیشه مراقب خودم بودم و حتی اون نوع از دوستیای من الان بهش میگن دوست اجتماعی چون فقط ما بیرون میرفتیم ،حرف میزدیم و کار خلافی نمیکردیم

      و وقتی من صادقانه به خودم نگاه کردم متوجه شدم دختر بدی نیستم

      فهمیدم خونوادم منو نمیفهمیدن به جای اینکه بفهمن مشکل من چیه و حلش کنن چون خودشناسی ندارن حتی نسبت به خودشون چه برسه به من،منو کتک میزدن و میخواستن ادمم کنن

      من خودمو فهمیدم و شناختم و درک کردم واون موقع بود که دیگه باورهایی که به من القا میکردن رو نپذیرفتم در درونم،

      و به خودم گفتم اینا نمیفهمن اینا هیچی راجب تو نمیدونن

      و من کم کم خونوادم رو بخشیدم

      و کم کم بیرون من تغییر کرد و دیگه کسی منو دختر بدی نمیدید.

      چون یادمه حتی زمانی ام که شیطنت نمیکردم چندین سال بود که من دیگه شیطنتی نمیکردم ،امابازم من انعکاس دختر بد بودن رو از بیرونم میگرفتم حتی از ادمایی که منو نمیشناختن

      فقط وقتی همه چی تغییر کرد که من این مسئله رو درونی حل کردم و نگاهم رو به خودم تغییر دادم.

      همه دخترا میدونن که این حس چقدر احساس بدیِ.

      وقتی که دیدگاه من ،نظر من نسبت به خودم تغییر کرد من با پسرایی آشنا شدم که همشون حتی اگه پسرایی بدی بودن ولی قصدشون با من ازدواج بود ،(اینم بگم که من اتفاقا به شدت ازدواجی بودم و یکی دیگه از دلایل دوست پسر داشتنم به خاطر باورام بود ،به خودم میگفتم ما که فامیل نداریم کسی ام که مارو نمیشناسه خب از کجا باید خواستگار بیاد،و ی باور دیگم این بود که پسرا عوضین و احساس ندارن و هر چی ادم عوضی بود سمتم میومد و وقتی باورم تغییر کرد اون ادما رو ندیدم و برعکس کلی پسر عاشق و احساساتی میدیدم )

      من خودم خودمو درمان کردم ، میدونید من زخمی بودم ،زخم حتما نباید رو‌جسم باشه،خیلی وقتا روحمونه که زخمیه

      من فهمیدم دوست دارم انسان ازادی باشم از لحاظ پوشش و برای خودم هم حد و حدود دارم ( من فهمیدم با خونوادم فرق دارم)،من به شدت ادم متعهدی بودم و هستم حتی زمانی که شیطون بودم متعهد بودم

      من فهمیدم نیاز نیست دنبال ادمی که میخوام بگردم جهان ( خدا) خودش برام میاره

      و من از خدا خواستم و دیگه دنبالش نگشتم و خدا همونی که میخواستم با همون ویژگی ها رو بهم داد و الان تو زندگیمه و عاشق همیم.

      اینو به دخترا میگم چیزایی که بهتون میگن رو باور نکنین ،حتی اگه خونوادتون میگه، حتی اگه دارین کار بدی انجام میدین

      بهتون قول میدم اگه دیدگاهتون رو نسبت به خودتون تغییر بدین حتی اگه رفتاراو عملکرداتونم بد باشه شما تغییر میکنید

      دخترا اگه کاری کردین که به اصلاح بدِ،حتما خودتون رو ببخشین چون وگرنه اتفاقات خیلی بدتری میفته

      با اینکه طولانی شد براتون تعریف میکنم چون خیلی مهمه

      من به شدت احساس گناه میکردم و با فردی ازدواج کردم که منو کتک میزد وفتی که اون منو میزد من فک میکردم اینا جواب خداست ،جواب کارای بد و شیطونیام و چقددددر من با اون ادم هم فرکانس بودم ،من به شدت عزت نفسم پایین بود و احساس گناه داشتم برای همینم جهان همون کسی که هم فرکانسم بود رو تو زندگیم قرار داده بود.

      برای همین استاد همیشه میگه احساس گناه بدترین نوع فرکانسِ و خیلی درست میگه

      یادمه ی نفر بهم چن تا کتاب معرفی کرد و من کم کم شروع کردم و تمریناتش رو با اینکه نمیفهمیدم و درکی نداشتم ازشون انجام میدادم وجمله مینوشتم رو کاغذ که من خودم رودوست دارم

      هر اتفاقی میفته به نفع منه و…

      با اینکه من هنوز خیلی درکی نداشتم و نمیهمیدم اون کارا برای چیه

      من اون موقع نمیدونستم اما فرکانس من داشت کم کم تغییر میکرد و جهان منو از اون ادم جدا کرد

      تو کتابا خونده بودم که حتی به خاطر اتفاقات بد زندگیتون از خدا تشکر کنید

      و من از خدا تشکر میکردم و به خدا میگفتم خدایا من نمیدونم اخه چرا من؟ چرا من باید جدا بشم و طلاق بگیرم؟از خدا سپاسگزاری میکردم و میگفتم خدایا من نمیدونم چرا باید به خاطر این اتفاق بد از تو سپاس گزاری کنم

      تو کتابی که خونده بودم نوشته بود اینکارو انجام بدید و من انجام میدادم

      اما من الان میدونم ،خیلی ساله که از اون قضیه میگذره و من الان میفهمم که خدا به من رحم کرد و منو نجات داد و اگه من الان با اون ادم بودم همچنان بدبخت بودم

      اینو مطمئنم و حالا که میفهمم خدارو از ته قلبم با درک عمیقی سپاسگزاری میکنم و ازش تشکر میکنم.

      خدایا شکرت که بیشتر از من مواظبمی چون بیشتر از من میفهمی و اگاهی

      من وقتی جدا شدم بیشتر با این مباحث اشنا شدم و ملاسای حضوری اساتید مختلف رو رفتمو شروع کردم به تغییر خودم و خیلی تغییر کردم و اون اتفاق باعث رشد من شد.

      من به تصاد برخوردم و فهمیدم چی میخوام

      و همینطور که گفتم ادمی که میخوام خوشبختانه تو زندگیمه.

      و اون اتفاق باعث ایجاد تغییراتی تو من شد

      و باعث تغییر کردم ورشدکردم

      خدایا شکرت

      خدایا شکرت

      و حالا دارم رو بخش مالی زندگیم کار میکنم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
      • -
        صادق کیانی گفته:
        مدت عضویت: 2723 روز

        خدایا شکرت بابت وجود شماهاوممنون که برامون نوشتید .

        من که از خوندن کامنت جناب میگلی و شما احساس خاصی بهم دست داد و یک لحظه با تمام وجودم اشک ریختم و با اینکه بچه هام توی خونه بودن ولی صورتم خیس اشکهام بود و هق هق میکردم.نمیدونم چرا شاید من هم توی یک سری چیزها با شما مشترک بودم و یک دفعه تمام لطف خدا و تغییرات زندگیم اومد جلوی چشمام.این روزها خیلی از صحیت کردن با خدا دارم لذت میبرم و دیدن هر روز معجزاتش برام تکراری شده.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
      • -
        محمد جواد میگلی گفته:
        مدت عضویت: 2918 روز

        سلام و درود به دوست گرامی ام خانم کردستانی

        چقدر داستان زندگی تون آموزنده و تاثیر گذار بود

        این داستان بزرگترین کمک در زمان مناسب به من کرد و هدایت خداوند در اون موج میزد و انگار خدا داشت با من صحبت می کرد

        منم دوتا دختر و یک پسر دارم و اونا هم خصوصیات یک انسان بازیگوش و در واقع خوش گذرون رو دارند

        البته همسرم و خودم هم مثل فرزندان م هستیم با این تفاوت که اونا بچه هستند و نوع شیطونی هاشون فرق میکنه

        دقیقا آدم ها متنوع هستند و نوع درک و نگاه شون فرق میکنه و این من هستم که می تونم با درک متقابل ارتباط بهتری داشته باشم با رعایت احترام به اعتقادات دیگران اینو من اینجا و در سریال سفر به دور آمریکا خیلی مشاهده کردم که چه تنوع اعتقاد و باوری وجود داره و چقدر این انسان ها با این تفاوت ها کنار هم در صلح و آرامش دارند زندگی میکنند

        خانم شایسته توی سریال زندگی در بهشت یه جایی گفتند و این جمله خیلی به من کمک کرد

        که هر کسی اینجا خودش مسئول لذت بردن خودش هست

        این جمله در ارتباطات به من کمک زیادی کرد که نه زور بزنم کسی اون طوری می خوام رفتار کنه نه خودم اون طوری که دیگران می پسندند رفتار کنم

        تحسین می کنم واقعا این همه رشد و پیشرفتی که داشتید خانم کردستانی

        توی کامنت شما صلح با خودتون کاملاً احساس کردم که چقدر شما خوب روی خودتون کار کردید و تا این اندازه با خودتون در صلح هستید و خودتون رو عمیقاً پذیرفتید و دوست دارید

        بهتون تبریک میگم و آرزوی بهترین برای شما و همه دوستان خوبم دارم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
        • -
          شمیم کردستانی گفته:
          مدت عضویت: 1539 روز

          سلام

          خوشحالم که کامنتم تونست کمکی باشه.

          راستش خیلی زورم میومد بنویسم چون طولانی بود و اولش فقط میخواستم ی توضیح کوتاه بدم ولی نمیدونم چیشد که یهو اینهمه تایپ کردم مشخصه که من نبودم و اون بوده(خدا)

          من نحوه اشناییتون با استاد رو خوندم.

          ممنون میشم که راجب روند پیشرفت مالیتون برام بگین.

          چون الان روی این بخش زندگیم زوم کردم.

          و وقتایی نمیتونم هدایت. و کار درست رو تشخیص بدم‌و گاهی سر در گم میشم.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    فاطمه بهرامیان گفته:
    مدت عضویت: 775 روز

    به نام خدایی که به تنهایی کافیست.

    سلام به استاد عزیز ومریم حان.

    کلید:جهت دهی آگاهانه به کانون توجه.

    فایل:اتفاقات مشابه اما نتایج متفاوت.

    خدارو هزاران بار شکر برای حضور در این سایت وشنیدن این فایل که روزیم شد.

    خدارو شکر برای وجود انسانهایی چون ایلان ماسک که اونقدر تو رو شناختن وایمان دارند که دست به چنین کارهای عظیمی می زنند وچه فرقی هست بین ما وایلان ماسک اون اونقدر خدا ورزاقیتش وقدرتش رو باور کرده که این همه فراوانی وثروت داره وحالا فکرهای بزرگی چون زندگی در مریخ رو داره واین همه هزینه برای فضاپیما می کنه و وقتی این اتفاق می افته گروه اون از کلمه شکست استفاده نمی کنه ومی گن عملیات جداسازی پیش بینی نشده قطعات اصلا شکست برای کسی که خدا رو داره وقدرت رو در دست خدا می بینه معنی نداره فراوانی هست خدا هم هست دوباره شروع می کنه اما چی می شه که ما برای گرفتن روزی روزانه هم ایمان نداریم .در رسیدن این روزی هم شک داریم.

    اون اینقدر حس لیاقت داره که برای کارش کلمه منفی به کار نمی بره انقدر خودش رو عظیم وخالق می بینه که می گذره از این مساله ومی دونه که باز می سازه.

    اتفاق بد در واقع نیست این ماهستیم که با تعریفی که از اون اتفاق داریم وکلماتی که به کار می بریم به اون اتفاق شکل می دیم واین تعریف اتفاقات بعدی رو شکل می ده چون این تعریف فرکانس ما رو می سازه وفرکانس اتفاق رو.

    این گروه در این اتفاق نکات مثبت رو می بینن همین که تا این فاصله هم رفته موفقیته وچقدر ذهنشون رو پرورش دادند که فورا تعریف اینچنینی داره وتمرکز برنکات مثبت اما ذهنی که رشد نکرده وتوجهش به نکات منفی هست اسم شکست می زاره وهمین کلمه با بار منفی اتفاقات منفی بعدی رو رقم می زنه.

    واستفاده از کلمه منفی اعتماد به نفس رو هم از بین می بره وشخص دیگه انگیزه نداره برای ادامه کار ولی در مقابل دیدن نکات مثبت به ما انگیزه می ده تا ادامه بدیم.

    من پارسال بچه ای رو که چهارماهه بارداربودم از دست دادم وخیلی براش ناراحت شدم وتا روزها گریه می کردم ولی وقتی چند ماه بعد هدایت شدم به سایت و وارد این سایت شدم واین مسیر الهی رو شروع کردم هزاران بار خدارو شکر کردم وبه خودم گفتم شاید اگر بچه بود چون کوچیک واحتیاج به مراقبت داشت من وارد این سایت نمی شدم یا نمی تونستم روی خودم کار کنم وهمون افکار پوسیده زندگی اون بچه رو هم مثل من می کرد من یه فرزند سالم باهوش وزرنگ دارم که بزرگترین هدیه خداوند به من هست وروزانه هزار بار شکر خدا می کنم ومی تونم باز هم بچه داربشم چون توی این سایت فهمیدم که سن فقط یه عدده وانسان با باور درست هیچ وقت پیر واز کارافتاده نمی شه پس کافیه بود همون لحظه به جای کلمه سقط واز بین رفتن می گفتم اتفاقی که حتما خیریتی درش هست وحکمتی داره وشاید همون اتفاق واینکه دنبال راهی برای آرامش بودم باعث شد که کم کم هدایت شدم واگه کلمه درست به کار می بردم نتایج شاید خیلی بیشتری از الان وآرامش بیشتری می گرفتم.

    خدایا کمک کن هرگز ودر هیچ لحظه ای تو رو فراموش نکنم وتوکل کنم.

    استاد متشکرم .

    در پناه خدا.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  9. -
    مینا رحیمی گفته:
    مدت عضویت: 787 روز

    سلام به استاد عزیز و خانم شایسته و دوستان عباس منشی صبح همتون بخیر

    خب منم یه تضادی چند روز یعنی شنبه همین هفته 21 بهمن 1402 برام رخ داد

    درمورد عزت نفسریا اعتماد به نفس هستش

    داستان اینجوریه که من صبح فک کردم مدرسه ها تعطیله ولی نبود من فک کردم که هرجا تعطیله چون فرداش 22 بهمن میشد واسه همین این طوری فک کردم مدرسه ما معمولا این جوریه که دانش اموز با تا ساعت 7ونیم یعنی 7:30 دقیقه تو مدرسه باشه و خیر این صورت تخیر حسای میشه منم چون فک میکردم همه جا تعطیله نرفتم مدرسه نرفتم تا ساعت 10:30 بعد معاون مدرسه مون به مامانم زنگ زد و گفت چرا دخترت امروز نیومده مدرسه اون هیچ وقت غیبت نداشته چی شده و… بعد مامانم به من زنگ زد و گفت که برو مدرسه جالب اینجاست که اگه مامانم بفهمه که من مثلا از مدرسه یا چیزی رو پیچوندم خیلی اعصابی میشه و اون موقه که زنگ زد با ملایمت و خیلی آروم گفت مدیرت زنگ زده برو مدرسه و بعدشم گفت اصلا عجله نکن و با خیال راحت و آروم برو انگار که خدا داشت باهم حرف می‌زد که زهنت رو کنترل کن

    خلاصه رفتم تا رسیدم مدرسه تقربیا داشت زنگ تفریح دوممون می‌خورد و ما کلا دوتا زنگ تفریح دارم و اون روز هم ما امتحان نگارش داشتیم واون موقه ای که من رسیدم مدرسه خانمم مون امتحان گرفته بود و جمع کرده بود و من وقتی رفتم که بهش بگم میشه از منکه در امدم برگه امتحانی بدید قبول نکرد و من زیاد برام مهم نبود و اها اینو یادم رفت بگم و وقتی وارد کلاس شدم همه ی همکلاسی هام داشتن میگفتن که دیگه نمیومدی و چون زنگ آخر بودش و همه داشتن بهم میخندیدن و من نزدیک بود که بزنم زیر گریه ولی (من تونستم ذهنم رو کنترل کنم)من این رو یک پیشرفت در خودم میبینم و خیلی از این بابت خوشحالم استاد خیلیخ خیلی دوستون دارم و سپاس گذار خداوند هستم

    مرسی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  10. -
    فرید سعیدی گفته:
    مدت عضویت: 2096 روز

    به نام خدای زیبایی ها، سلام خدمت استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته و همراهان سایت عباسمنش

    اولا چقدر پرادایس زیبا شده بود، خدایا شکرت

    چقدر خودتون خوب عمل میکنید در مورد بحث پیاده روی و تمرکز روی نکات مثبت

    چقدر خانم شایسته با عشق دنبال ثبت این موقعیت هاست و در مسیره

    اگر بخوام از خودم بگم

    من نگهبان یک مجموعه ساختمانی هستم و برای یک مهندس کار می‌کنیم.

    افراد دیگه ایی هم برای مهندس کار می‌کنند

    ولی دائما در حال گله و شکایت از وضع موجود

    که مهندس دزده، خون ما رو تو شیشه کرده، داره با دستمزد کم از ما سوء استفاده میکنه و….

    ولی من هم که قبلا مثل اونها فکر میکردم و دائما از زمین و زمان عیب میگرفتم و فقط دنبال سوتی گرفتن بودم تا بعد بکبونم تو سر طرف واقعا به هیچ جایی نرسیدم و عملا رابطه ام با مهندس و بقیه بد شده بود.

    و عملا دیده بودم این افرادی که مدام در حال شکایت از همه چیز هستند تو زندگیشون به هیچ جایی نرسیدن و اگر قدرت دست اینا بود، یا جای مهندس بودن پدر همه رو در میاوردن و همه رو سلاخی میکردن

    به قول معروف میگن روباه دستش به گوشت نمی‌رسید میگفت تلخه

    بعد که من فکر کردم که چرا باید اینجور بود، تصمیم گرفتم نگرش خودم رو به اتفاق عوض کنم

    و تمرکزم رو روی نکات مثبت خودم، کارم و مهندس بذارم و اونها رو توی ذهنم بولد کنم

    و در نبود مهندس اگر کسی از کار ایشون می‌پرسید هم توی ذهنم هم کلامی از ایشون تقدیر و تشکر میکردم و ویژگی های مثبت ایشون رو یادآور میشدم، چیزهایی که واقعا بود، الکی سر خودم رو شیره نمی مالیدم،

    و از اون به بعد بود که اون افراد نامناسب کم کم از زندگی من بیرون رفتن و برخورد با من 180 درجه تغییر کرد و خدارو شکر از وقتی روی باور هام کار کردم نتایج تغییر کرد و من شدم بهترین نیروی کاری مهندس و حقوقم افزایش پیدا کرد، موقعیت های عالی از سمت ایشون به پیشنهاد میشد که قبلا وجود نداشت

    من تونسته بودم برانگیخته کنم رفتار خوبش رو برای خودم و در اکثر موارد درخواست های من تایید میشه در صورتی که قبلا اگه زنگ میزدم اصلا همون موقع سرش شلوغ بود، کار داشت، پول نداشت و عملا من در جای درست خودم نبودم

    میخوام بگم هر لحظه هر اتفاقی میفته دقیقا درست ترین اتفاقه که ما قبلا فرکانسش رو فرستاده بودیم و در دل همون اتفاق به ظاهر بد یک خیریتی وجود داره که اگر ما بتونیم به اون توجه کنیم رفته رفته اتفاقات خوب بیشتری برامون شکل میگیره. این رو با ایمان میگم

    هزاران مثال دارم، بازم خدارو شکر گزارم برای تک تک عزیزان از خدای مهربان سعادت در دنیا و آخرت رو خواستارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای: