ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 4 - صفحه 2 (به ترتیب امتیاز)

490 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مهرداد یوسفی گفته:
    مدت عضویت: 982 روز

    سلام به استاد عزیز خانوم شایسته و همه دوستان

    وقتی این سوال رو پرسیدید من ذهنم رفت به سمت تغییراتی که خودم به وجود اوردم یعنی در جواب میتونم بگم که خیلی از تغییر استقبال میکنم و دوست دارم همیشه زندگی در حال تغییر باشه و یه روند ثابت رو دوست ندارم چون خسته کننده میشه همیشه دوست دارم توی کارم محصولی رو تولید کنم که تاحالا انجام ندادم یا برای خرید یه جای جدید برم یا برای تفریح و مسافرت جای جدید برم و میخام زیبایی ها مکانها و نقاط مختلف رو بیشتر ببینم .

    همیشه به تغییر به عنوان یه درس و تجربه نگاه میکنم و خیلی یا ذوق و شوق ازش استقبال میکنم.

    یک سال پیش که میخاستم از کارخونه بیام بیرون و شغل خودم رو داشته باشم اصلا به اینکه این یه تغییره و خودم دارم به وجود میارم نگاه نمیکردم فقط میخاستم از اون کار یکنواخت و ثابت و خسته کننده بیام بیرون دوست داشتم هر روزی که میرم سر کار یه کار جدید یه محصول جدید تولید کنم همه چیز تکراری نباشه .

    توی زندگی هم تغییرات کوچکی خودم ایجاد کردم الان هم یکسری کارهایی هست که میخام تغییر کنه مثل مسیر رفتن به سر کار .تغییر در شخصیتم که خیلی کم میتونم نه بگم و لیاقتم رو بالا ببرم و افرادی که براشون محصول تولید میکنم همون موقع بهاشو پرداخت کنن و برن.و تغییر در خواب شب دوست دارم شبها کمتر بخابم و صبح زودتر بیدار بشم با انرژی بیشتر .

    عبارات تاکیدی که خودم تو ذهنم دارم اینه که

    تغییر یه مسیر جدیدی برام باز میکنه

    تغییر منو به افراد مکانها خونها زیبایی ها ثروتها و نعمتهای جدید میرسونه

    تغییر اون روند تکراری و کسل کننده رو دور میکنه

    تغییر منو با تجربه تر میکنه

    تغییراتی که میخام انجام بدم و ازش فرار میکنم بهتر کردن اعتماد به نفس و انجام اگهی بازرگانی هست

    بالا بردن احساس لیاقت و بیشتر کردن قیمت محصولاتم که فکر میکنم نسبت به اون کیفیتی که داره قیمت خیلی پایینه

    در کل تغییر کردن رو دوست دارم و همیشه یه جرقه ای پیدا میکنم برای تغییر و همون وقت تو ذهنم زنگ میزنه که انجامش بدم

    خداراشکر میکنم که در مدار شنیدن این اگاهی ها هستم و میتونم خودمو بشناسم و تغییر کنم

    در پناه الله یکتا شادو ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  2. -
    مهدی حوازاده گفته:
    مدت عضویت: 1309 روز

    به نام الله یکتا

    سلام به استاد عزیزم و دوستای بینظیرم

    استاد سپاسگزارم بابت این فایل بینظیر

    تجربه ای که من از تغییرات داشتم :

    توی رابطه ی عاطفی که بودم میدونستم که من و اون فرد نمیتونیم باهم ادامه بدیم و نهایتا باید رابطه تموم بشه و میترسیدم از تغییر اما شرایطی پیش اومد که اون فرد گفت من میخوام برم و بعد از اون تغییر یه فرد خیلی عالی وارد زندگیم شد و خیلیی از باهم بودن لذت میبریم و الان با اینکه همه چیز عالی هست میدونم که باید دوباره تغییر کنم و میدونم که باید آدمایی که توی زمدگیم هستند زیر و رو بشن و آدمای جدید بیان ولی هنوز انگار مقاومت دارم ، این توی ذهنم میاد که الان من یه آدم جدید رو از کجا پیدا کنم ولی باید ایمان داشته باشم به خداوندی که هدایت میکنه

    یکی دیگه از تغییراتی که کردم ترک کردن سیگار بود ، با اینکه هنوز جهان مجبورم نکرده بود اما تصمیم گرفتم قبل از اینکه به بیماری مبتلا بشم ترک کنم ، تصمیم گرفتم ترک کنم تا آدمای دور و برم هم عوض بشن چون هر کسی که من باهاش دوست بودم سیگاری بود و من انسان هایی رو میخواستم در زندگیم که نیاز به یک عامل بیرونی برای خوب کردن حالشون نداشته باشن

    تغییراتی که میخوام انجام بدم :

    از یه مسیر جدید برم دانشگاه ، اصن همین الان که نوشتم ذهنم میگه بابا اون جاده خطرناکه و بلد نیستی نمیخواد

    ولی من انجامش میدم

    یکی از تغییراتی که باید در شخصیتم انجام بدم و خیلی اورژانسی هست و میدونم کوچک ترین تغییر درش نتایج بزرگی ایجاد میکنه انجام تمرین آگهی بازرگانی ، یعنی من با اینکه دوبار در اسکیل بزرگ ( مترو ) و چندین بار در جمعیت های کوچیک تر انجامش دادم ولی هنوز میترسم ازش

    و همین جا به خودم قول میدم که دوباره شروع کنم این تمرین رو و فردا برای یک نفر که غریبه هست انجامش بدم

    جملات تاکیدی

    اگر در برابر تغییرات تغییر نکنی از بین خواهی رفت

    گاهی وقت ها پنیرتان را بوکنید چون ممکن است کهنه شده باشد

    حرکت در مسیر جدید به شما کمک میکند تا پنیری جدید به دست آورید

    هرچقدر زود تر پنیر کهنه را کنار بگذارید به همان نسبت زود تر به پنیر کهنه خواهید رسید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 52 رای:
    • -
      fatemeh saeeidi گفته:
      مدت عضویت: 1755 روز

      سلام آقا مهدی

      کامنت شما را خواندم بسیار عالی بود

      لذت بردم از تغییراتی که داشتید و تغییراتی که در برنامه تون دارید که انجامش دهید

      من شما را تحسین میکنم برای ترک سیگار واقعا تغییر بسیار جدی و بزرگی هست

      پسر من هم سیگار میکشه من خیلی دوست دارم او هم متل شما به این باور برسه و انجامش بده

      من هر وقت جوان‌هایی مثل شما را که کامنت می‌گذارند و میبینم که در سایت عباس منش عضو هستند و روی خودشون کار می‌کنند واقعا تحسین میکنم

      امیدوارم روز به روز چنین جوان‌هایی بیشتر باشند که دنبال تغییر خودشون هستند

      بابت برنامه ای که برای آگهی بازرگانی دارید هم شما را تحسین میکنم امیدوارم موفق باشید

      در پناه الله یکتا باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    فهیمه ومحمد گفته:
    مدت عضویت: 2134 روز

    سلام به استاد نازنینم و خانم شایسته عزیز و همه دوستان نابم در این سایت فوق العاده

    استاد وقتی اول فایل سوال رو پرسیدین من گفتم تغییر رو بهش مقاومت زیاد ندارم اما به عنوان یه فرصت برای رشد هم نگاه نمیکنم

    اما وقتی بقیه فایل رو گوش دادم ،مثال ها رو شما زدین دیدم چقدر من مقاومت دارم در مقابل تغییر از عوض شدن خونه از عوض شدن همکار بگیر تا تغییر لباس هام

    مثلا تو محل کار. قبلیم با یکی از همکارام خیلی جور شدیم مثل دو تا خواهریم باهم الآنم باهم در ارتباط هستیم اما وقتی میخواستم از اونجا بیام بیرون خیلی ناراحت بودم میگفتم خدایا کجا برم سرکار که یکی مثل این دوستم باشه آیا من باهاش جور بشم یا نه ،همکارای جدیدم چه جورین قابل اطمینان یا نه ،

    یا مثلاً من هر روز از یه مسیر یکسان میرم سرکار از یه مسیر دیگه به خاطر اینکه شلوغه نمیرم در صورتی که همین مسیری که من میرم هم شلوغه اما عادت کردم بهش

    از موقعی که من 2٫3ساله بودم اومدیم به این خونه ای که الان توش زندگی میکنیم یادمه بچه که بودم دوران ابتدایی بابا که حرف عوض کردن خونه یا محله رو میزد من ناراحت میشدم یادمه روی درای خونه با مداد می‌نوشتم کسی که میخوای بعد ما بیاییم اینجا زندگی کنی می‌کشمت اینجا خونه ماست حق نداری بیایی

    یا رستوران که میرم همش تو ذهنم اینکه اکبر جوجه یا جوجه کباب یا کوبیده سفارش بدم هیچ وقت جرات نمیکنم غذای جدید سفارش بدم میگم نکنه خوشمزه نباشه خوشم نیاد پولم هدر بره

    یا با دوستان برای تولد صاحب کارم رفتیم کافی شاپ من چون قبلاً هاک چاکلت خورده بودم بازم همون رو سفارش دادم دوست گفت فهیم چای ماسالا هم خوشمزس گفتم نه من همون هاک چاکلت میخورم باورتون نمیشه وقتی آوردن به زور داشتم می‌خوردم از نوشیدنی دوستم یکم خوردم دیدم چقدر خوشمزس و گفتم ای کاش منم یه چیز دیگه سفارش میدادم

    استاد واقعا مثالهاتون عالین تازه میفهمم چقدر مقاومت دارم من

    تصمیم گرفتم فردا از مسیر دیگه برم سرکار و امتحان کنم اون مسیر رو

    یه تغییر دیگه که می‌خوام انجام بدم فردا می‌خوام فرم اداری نپوشم یا حداقل شلوار فرم رو نپوشم به جاش یه شلوار دیگه بپوشم

    یه تغییر دیگه که می‌خوام انجام بدم نحوه صبح بخیر گفتم به عزیزم رو تغییر بدم هر روز عزیزم که پیام صبح بخیر عزیز میده بهم میگم سلام صبح تو هم بخیر عزیز به جاش بگم سلام صبح زیبای تو بخیر عشقم

    تغییر دیگه اینکه می‌خوام فردا یه مقدار مثبت تر باشه افکارم

    شاید موارد کوچیک باشه اما برای شروع برای من خوبه تا انشاالله به تغییرات بزرگتر برسیم به امید الله

    استاد جونم دوستتون دارم خیلیییییییی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 53 رای:
  4. -
    فهیمه زارع گفته:
    مدت عضویت: 2972 روز

    بنام خدایی که در این نزدیکی است

    سلام به استاد گرانقدرم ومریم عزیزم ودوستان ارزشمندم

    ذهنیت قدرتمند کننده در برابر ذهنیت محدود کننده قسمت 4

    ذهنیت قدرتمند کننده : اینکه باور کنیم تغییرات فرصتی است برای رشد وپیشرفت وتغییرات به گسترش جهان هستی کمک‌می‌کند

    دو روز هست که هرچه تلاش کردم وارد سایت بشم دیدم هر دفعه خطا میزنه یه چیزی از درونم گفت از طریق ایملیت وارد شو ومن همین کار رو کردم ودیدم برخلاف همیشه میتونم برا کامنت دوستانم نیز دیدگاه بنویسم

    خب واکنش من : وقتی برا بار اول با این مشکل روبرو شدم گفتم اشکال نداره حتما الان زمانش نیست ودوباره یکی دوساعت بعد امتحان کردم ،متوجه شدم بازهم خطا میده گفتم الخیر فی ماوقع

    واز ایمیلم وارد شدم

    سوال این قسمت

    وقتی تغییری در روند روتین زندگی شما رخ می دهد، چه واکنشی نشان می دهید؟

    خواه تغییراتی سطحی مثل تغییر دکوراسیون، غذا و … باشد یا تغییرات جدی تری مثل تغییر در منبع درآمد، محل زندگی، رابطه عاطفی و …

    آیا در برابر آن تغییر مقاومت می کنی یا با آغوش باز از آن تغییر استقبال می کنی؟!

    آیا آن تغییر را فرصتی برای تجربه های جدید، ورود به دل ناشناخته ها و رشد و پیشرفت می دانی یا به چشم “اختلال در زندگی ات” به آن نگاه می کنی؟!

    من آگاهانه عاشق تغییراتم خیلی دوست دارم چند مدت یکبار دکوراسیون وچیدمان وسایل خانه را عوض کنم‌چون احساس میکنم با اینکار قلبم باز میشه خیلی احساس آرامش میکنم

    چون عاشق آشپزی ام دوست دارم غذاها ومیوه های جدید را امتحان کنم‌ مثل وقتی رفتم آبادان با خاله وشوهر خاله ام رفتیم پارک آنجا یه پسربچه داد میزد خرچنگ دارم خرچنگ تازه دارم به خاله ام گفتم من میخوام بخورم ببینم چه مزه ای دارم خاله ام با تعجب گفت واقعا گفتم آره شوهر خاله ام از آن پسر بچه خواست یکی را برام بندازه تو آتیش وبه من یاد داد که چه جوری بخورم وبرخلاف قیافه چندشش خیلی هم خوشمزه بود

    دوست دارم غذاهای جدید را یاد بگیرم وآماده کنم حالا حتی اگر آن غذا را دوست نداشته باشم هم میگم اشکال نداره حداقل دیگه میدونم این غذا چه مزه ای میده

    یه هم زمانی جالب که الان حین نوشتن یادم آمد دوشب قبل همسرم وقتی خانه آمد دو نوع میوه استوایی گرفته بود یکی از آن دو میوه آووکادو بود یکی هم میوه اژدها

    گفت بخوریم گفتم آره خب حداقل ببینیم چه مزه ای میده هر دو آنها به یک بار امتحان کردن می ارزید همسرم گفت کاش نخریده بودم گفتم اتفاقا کار خوبی کردی چون الان دیگه می دونی چه طعم ومزه ای داره آیا دوست داری یا نه

    یا من دوست دارم کارهای هیجانی را امتحان کنم مثل قایق سواری وماهیگیری تو نهرهای آبادان وقتی دیدم پسر خاله هام همه با عمو جانشون سوار قایق شدند وتور انداختند داخل نهرها گفتم منم میخوام سوار شم خاله جانم گفت نمیترسی گفتم چرا ولی دوست دارم تجربه کنم واینکار را کردم وخیلی هم لذت بخش بود

    در برابر تغییرات جدی تر مانند تغییر در روابط عاطفی یا منبع در آمد یا جابجایی محل سکونت که البته من با این مورد مشکلی نداشتم وهر بار با آغوش باز ازش استقبال کردم ولی آن دومورد نیاز به تفکر وکار کردن بیشتر دارد شاید در وهله نخست یکم احساسم بد بشه ولی خب به آسانی از آن گذر میکنم

    ولی واقعیت تا الان به قول رضوان عزیز از این زاویه که تغییرات فرصتی است برای رشد وپیشرفت وگسترش جهان نگاه نکرده بودم فقط حس میکردم هر دفعه قوی‌تر میشم وبیشتر دوست داشتم ناشناخته ها را تجربه کنم

    مرحله اول

    تغییراتی در گذشته در زندگی شما رخ داده که در ابتدا در برابر آن تغییر به شدت مقاومت داشتی اما بعد از مدتی که آن شرایط تغییر یافته را تجربه کردی متوجه شدی نه تنها آن تغییر بد نیست بلکه چقدر به نفع شما بوده و چقدر به رشد شما کمک کرده است؟

    بزرگترین تغییری که در گذشته در زندگیم رخ داد ومن به شدت نسبت به انجام آن مقاومت داشتم جدایی از همسر سابقم بود که آنهم ناشی از باورهای محدود کننده وترس وشرک ورزیدن بودن ووقتی من پا روی ترسام گذاشتم ودیگه حرف ونظر بقیه برام مهم نبود واز ایشان جدا شدم بلافاصله باشما استاد عزیزم وسایت شما آشنا شدم وبه فاصله یکسال بعد از جدایی باهمسرم به صورت کاملا اتفاقی آشنا شدم همسری که هرروز به خاطر بودن در کنارش خداوند را شاکر وسپاسگزارم ،همسری مهربان ،صادق،متعهد ،مسئولیت پذیر وخوش رو وخوش برخورد

    دومین موردی که ذهن من در ابتدا به ایجاد آن تغییرات مقاومت نشان داد فایلهای زندگی در بهشت وبعضی از کامنت دوستان بود واین مقاومت آنقدر شدید بود که به هیچ وجه تمایل به خواندن کامنتها نداشتم ولی دوره عزت نفس ،قانون آفرینش ،فایل چه کسی مالک توست ،تفسیر دعای کمیل ونامه 31 حضرت علی از جمله فایلهایی بود که در ابتدا در من تغییر بنیادین بوجود آورد چرا که آن احساس گناهی که از بچگی باهام بود که به هیچ عنوان ذهنم قبول نمیکرد ائمه را واسطه قرار بدم بین خودم وخدا در من از بین برد ومن را با خدایی آشنا کرد که از رگ گردن به من نزدیکتر واز مادر به من مهربان‌تر بود خدایی که همه چیز می‌شود برایت به شرط باور وایمان ولی الان تقریبا بعد از گذشت 5سال این مقاومت از بین رفته ومن باعشق وارد سایت میشم فایلها را گوش میدم وکامنت دوستانم را میخونم وچقدر بهتر قانون‌را درک میکنم ولی خیلی خوشحال هستم

    مورد بعدی بیرون آمدن از شغلم بود که هم در آمد خوبی داشتم وهم کار عالی داشتم وفکر میکردم با بیرون آمدن از کارم زندگی ام فلج میشه ولی الان حدود 5 ماه هست که تسویه کردم وتازه دارم مزه آرامش را میچشم وهرروز نعمت وثروت بیشتری وارد زندگیم می‌شود ووقت آزاد بیشتری دارم تا روی خودم کار کنم ودرآمد هم به میزان کمتری دارم چون بصورت کاملا اتفاقی وقتی همسرم برا تایید استعلاجی ام به سازمان تامین اجتماعی مراجعه میکند یکی از کارمندا به ایشون پیشنهاد میده که همسرتون با توجه به اینکه شغلش از مشاغل سخت وزیان آور هست میتواند با 22 سال سابقه بازنشسته شود که همسرم هم طبق فرموده های آن آقا عمل می‌کند وبه ساده ترین شکل ممکن این اتفاق رخ می دهد

    مرحله دوم

    یکی از تغییراتی که بایددر رفتارم ایجاد میکردم این بود که قدرت نه گفتنم به خانواده همسرم را باید تمرین میکردم قبل از این همیشه حرفم را به همسرم میگفتم که ایشان از جانب خودش بیان کند ولی با کمک آگاهیهای دوره احساس لیاقت براحتی اینکار را انجام دادم بدون اینکه بخوام توجیه کنم خیلی محترمانه به درخواست دعوت آنها جواب رد دادم وهمین کار مرا جسورتر وشجاع تر کرد برا برداشتن قدمهای بعدی وقتی خواهر همسرم به من پیام داد که میشه این مدل کفش را برام اینترنتی سفارش بدی گفتم بله چشم وقیمت را سوال کرد من قیمت را به ایشون گفتم بعد از سفارش به ایشون پیام دادم که کفش را سفارش دادم وتا چند روز دیگه می رسه گفت ولی من نگفتم من فقط سوال کردم من موضوع را باهمسرم مطرح کردم ایشون گفتند از این به بعد هر موقعه سفارشی داشت خودش انجام بده بعد من گفتم شما مکالمه بین من وخواهرت را بخوان شاید من اشتباه برداشت کردم ایشون وقتی پیام‌ها را خواندند گفتند مشخصه که سفارش داده که بعد ازت خواسته کنسل کنی وبه من گفت شما چیزی نگومن خودم زنگ میزنم به خواهرم میگم بعد که همسرم رفت بیرون خواهرشوهرم با من تماس گرفت ومن به خواهرشوهرم گفتم بتول جان این آش کشک خاله هست بخوری پاته نخوری پاته

    من از شما سوال کردم سفارش بدم گفتی قربون دستت منم سفارش دادم وپولش را خودم واریز کردم وخواستم سفارش را کنسل کنم گفتند امکان ندارد وایشون هم قبول کردند ومن به شوخی گفتم اینم باشه کادو روز ولنتاین شما از طرف همسرت

    بودن درسایت وخواندن کامنت دوستان ودیدن فایلهای زندگی در بهشت وسفربه دور آمریکا جز برنامه های روتین زندگی ام هست

    شروع کردم به کار کردن دوره دوازده قدم جالب که دیروز جلسه دوم از قدم دوم را گوش میدادم که شما فرمودید همینکه شما شروع به تغییر کنید جهان به تغییرات شما پاسخ می‌دهد فقط این تغییرات خیلی آرام‌آرام اتفاق می افتد

    تمرین ستاره قطبی وسپاسگزاری جز برنامه های روتین زندگی ام شده تا بتونم‌باورهای محدود کننده را ضعیف وباورهای قدرتمند را جایگزین کنم یاد گرفتم که قانون احساس خوب = اتفاقات خوب کلید اصلی موفقیت وخوشبختی است

    مرحله سوم

    من باوردارم که پایه واساس جهان بر مبنای خیر وشادی وثروت است پس چیزی به اسم شر در جهان وجود ندارد

    من باور دارم که تغییرات فرصتی است برای رشد وبزرگ شدن من

    رضوان ونسیم عزیزم از تعبیرهای قشنگی استفاده کرده بودند

    که تغییر سبب تبدیل یه نطفه به جنین می‌شود بعد نوزاد

    از پیله کرم ابریشم پروانه های زیبا خلق می‌شوند

    ومن میگم همیشه جوجه اردک زشت قصه ها یه قو سفید وزیبا میشه واین هست نتیجه وثمره تغییر

    باوردارم تغییرات به رشد وگسترش جهان کمک می کنند

    مرحله چهارم

    خیلی بیشتر دوست دارم رو باورهای توحیدیم کار کنم وسعی کردم روزی یک تا دوساعت را باخدا بگذرونم باهاش حرف بزنم وازش هدایت بخوام

    دوست دارم این توانایی را داشته باشم که از یه شغل هنری در آمدی داشته باشم تا دو روز پیش به خودم میگفتم اول باید سلامتی ام را بدست بیارم تا بتونم برم کلاس آموزشی ولی الان دوروز هست دارم از یوتیوب فایلهای آموزشی مکرمه بافی را دنبال میکنم وتقریبا پایه این هنر که یادگیری سه مدل گره زدن آن هست را یاد گرفتم

    بعد از آگاهیهای این فایل برای ذهنم منطقی شد همانطور که تضادها سکویی هستند برای رشد وصعود من تغییرات هم در هر زمینه ای باشد به رشد وگسترش من کمک می‌کند وطبیعتا باعث می‌شوند زندگی ای به مراتب زیباتر وراحت تر از قبل داشته باشم

    استاد عزیزم صمیمانه از شما ازعشق ومحبتی که بی منت می‌بخشید سپاسگزارم

    ‌در پناه حق شاد وثروتمند وسعادتمند وسلامت ولیاقتمند باشید در دنیا وآخرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 50 رای:
  5. -
    فهیمه پژوهنده گفته:
    مدت عضویت: 2160 روز

    بنام تنها فرمانروای آسمان ها و زمین

    سلام به استاد عزیز و گرانقدرم

    و سلام به مریم شایسته عزیز و تمام دوستان ارزشمند و هم مسیرم

    واقعا خداروشکر برای یک فایل آگاهی بخش دیگه، خداروشکر برای این صدای شرشر بارون و فراوانی که به یادم میاره.خداروشکر که امروز بوی تغییر فصل زمستان به بهار رو دیدم و متوجه شدم جهان چقدر با نظم و قانون های ثابت خودش داره خودشو برای تغییر چهره و تغییر فصل آماده میکنه و چقدر این طبیعت درس داره.

    ==========================================================

    سوال قسمت 4_ ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده

    وقتی تغییری در روند روتین زندگی شما رخ می دهد، چه واکنشی نشان می دهید؟

    خواه تغییراتی سطحی مثل تغییر دکوراسیون، غذا و … باشد یا تغییرات جدی تری مثل تغییر در منبع درآمد، محل زندگی، رابطه عاطفی و …

    آیا در برابر آن تغییر مقاومت می کنی یا با آغوش باز از آن تغییر استقبال می کنی؟!

    آیا آن تغییر را فرصتی برای تجربه های جدید، ورود به دل ناشناخته ها و رشد و پیشرفت می دانی یا به چشم “اختلال در زندگی ات” به آن نگاه می کنی؟!

    _ وقتی تغییری پیش میاد من به عنوان یک تجربه جدید نگاه میکردم همیشه و کم کم تغییرها رو فرصت هایی برای رشد کردن و پیشرفت کردن دیدم. تغییرها رو با آغوش باز در اکثر مواقع استقبال میکردم چون انگار دنیا رو بیشتر کشف میکردم و ناخودآگاه لذت میبردم و میگفتم یک چیز جدیده، اصلا برام جالبه، جذابه، دوست دارم در کل تغییر کردن رو. مثلا من عاشق اسباب کشی بودم و البته هستم چرا چون من در یک مدت زمانی که در خانه پدری ام بودم خیلی اسباب کشی داشتیم.

    در این حد که من سه سال دوره راهنمایی رو در 4 تا مدرسه درس خووندم. (این یک گوشه از تغییرات و جابجایی هامون بود) دیگه ببینید چقدر اون زمان خونه و محله عوض کردیم و الان که یادم میاد انگار جهان برام تغییر کردن رو سر راهم می انداخت که ذهنم برای تغییر و تغییر کردن اصلا مقاومتی نداشته باشه چون لااقل در این موضوع بارها تجربه کردم و خدایی خیلی کم پیش میومد که غر بزنم(اصلا یادم نمیاد شاکی بوده باشم.) یا اینکه یادمه دوست هم کلاسی ام و هم میزی هام که قرار بود دیگه از فردا نیام و مدرسه ام عوض بشه گریه کردن، کلی نامه و کارت پستال و یادگاری بهم دادن ولی من بیشتر اون قسمتی که کلاس بعدی چه شکلیه، معلم ها و دوست های جدید میبینم برام جذاب تر بود و انگار این بخش “کنجکاوی مقدس” در وجود من زورش زیاد بود و اصلا یادم نمیاد غر زده باشم مثلا بگم چرا بازم اسباب کشی. میگفتم ایول کجا، چه شکلیه،کدوم محله، چقدر راهه تا اینجایی که هستیم…بنظرم این موضووع و اتفاق هایی که جهان باعث میشد تا تغییرها رو بپذیرم خیلی خوبه و قبلا به این موضوع که فکر میکردم میگفتم برای همینه من دوست زیاد دارم اما دوستی هام عمق نداره یا دوست چند ساله و دوست دوران ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان ندارم “فکر میکردم چقدر این بده.” مخصوصا وقتی میدیدم مثلا یکی میگفت من با فلانی کل دوران ابتدایی و راهنمایی تا اول دبیرستان با هم بودیم و اینقدر با هم صمیمی بودن و من نهایت با قدمت ترین دوستم یکسال هم نمیشد که باهاش بودم. اصلا انگار دوست زیاد نداشتن باعث شد وابسته به دوستی ها و صمیمیت های اینجوری در دروان نوجوانی و جوانی برام دست و پاگیر نشه و الان که بهش فکر میکنم خیلی خوشحالم. شاید همین موضوع باعث شد که وقتی به تهران مهاجرت کردیم و بیشتر از 4ماه فاصله از دوستانم و خانواده داشتیم اینقدر اذیت نشم. واقعا بنظرم باید از خداوند و جهان تشکر کنم که من با اینکه اون زمان توی اون سن درکی از تغییر نداشتم خودش منو در مسیر تغییر کردن قرار داد و ذهنم الان در این موضوع قدرتمندتر شده از کسی که این تجربه های منو نداره. و کلا جوری شده بود که سه سال دبیرستانم که مثلا یک مدرسه بود یادمه هربار دانش آموز جدید میومد من باهاش راحت تر کنار میومدم و به دوستای پارسالی ام نمیچسبیدم. و همین توجه هام شاید باعث شد دوران پیش دانشگاهی همه دوستان دوران دبیرستانم به یک مدرسه رفتیم(مدرسه خودمون پیش دانشگاهی در اون سال نداشت) و همه بچه ها افتادن توی یک کلاس و فقط من افتادم تو یک کلاس دیگه. الان یادم اومد و ویادمه همه دوستام میگفتن بگو جات رو عوض کنن بگو اینجوری خیلی بده تنها میشی. اون کلاس بچه های فلان مدرسه اند یا توشون بچه شهرستانی داره.ولی یادمه من دوباره این تغییر رو پذیرفتم با اینکه همه ی دوستام رو دوست داشتم اما ازشون جدا شدم و کلا در سال تحصیلی هم یادمه زنگ تفریح ها دیگه کمتر پیش اونا بودم.(فکر کنم خیلی اون زمان در مدار تغییر بودم کلاس و مدرسه و دوست…)جالب بود الان یادم افتاد که پیش دانشگاهی من هم اینجوری جهان خودش تغییر برام ایجاد کرد و بازم یاد داد بهم که بپذیرم و ازش استقبال کنم.واقعا بهترین سال تحصیلی و پر عمق ترین سال تحصیلی شد برام.(واقعا نوشتن چقدر خوبه اصلا این موضوع رو یادم نبود و الان که از دریچه قانون نگاه میکنه میفهمم چرا اینجوری شد.)

    منم در زمان عقد و ازدواجم بود که کتاب “چه کسی پنیر مرا جابجا کرد؟ رو خوندم و باز معنای تغییر برام یک لول قابل درک تر شد و برام اهمیت پیدا کرد و آگاهانه دست به تغییرات میزدم.

    ================================================

    ^ یک چیزی که در زندگی همه ی ما اصلا تغیـیر نمی کنه، اینــه که یک سری چیزها تغییـر میکنه.

    تغییر تنها چیزی هست که نمیشه جلوش رو گرفت.

    جهان در حال تغییره، در همه ی ابعاد…

    وای استاد جان چقدر این جملات رو خوب درک میکنم و چقدر مثال تو ذهنم رد شد. اینکه وقتی فهمیدم همه چی حرکت میکنه و تغییر و جابجایی در همه چیز هست، وقتی فهمیدم هیچی در این دنیای مادی ثابت نیست و مطلق و ثابت خداست، وقتی به این درک ظریف و عمیق رسیدم که قبلا که فکر میکردن فقط ماه و سیاره ها حرکت میکنن و زمین هم دور خودش و دور خورشید در حرکته و این تغییر فصل ها و تغییر شبانه روزها رو منجر میشه و میگفتن خورشید که یک ستاره است ثابته و یکم که جلوتر رفتم در دوران راهنمایی بود فکر کنم تو یک کتاب گنده تر از خودم متوجه شدم همه چی در حرکته حتی خورشید. یادمه اون موقع گفتم چطوری؟! و یکم درک کردم حرکات و چرخش ها و انتقال ستاره ها رو و اینکه خورشید هم با اینکه ما فکر میکنیم یک شکله همیشه یک شکل نیست و تغییر میکنه. که اخترشناسان با وجود لکه های خورشیدی این حرکات خورشید رو ثبت کردن اصلا گفتم اگر اینجوریه همه چی تغییر میکنه، همه چی حرکت میکنه حتی خورشید به اون عظمت. پس روی زمین هم باید همه چی تغییر کنه. رسیدم به کوه ها و سنگ ها گفتم بیا یک چیزی پیدا کردم که ثابت هستن، بعد که یکم اطلاعات و آگاهی هام بیشتر شد و در همین مسیر علاقمند به علم قشنگ زمین شناسی شدم چقدر درک کردم که چقدر همین زمینی که ما داریم روش راه میریم غیر از خود کل کره زمین و تغییرات شب و روز و فصل هایی که ایجاد میکنه دیدم بابا پوسته زمین هم در حرکت و در حال تغییره. فهمیدم اصلا همین کوه هایی که شما فکر میکنید ثابت هستند هم ثابت نیستند و تغییر میکنند. وای چطور بگم که من درکم از تغییر و توام با اون حرکت توی تمام چیزهایی دیدم و خوندم و شنیدم تغییر کرده بود. (این داستان ها مال همون زمان نوجوانی منه) و بعد با علم شیمی و فیزیک و ملکول و اتم و ذره آشنا شدم و دیدم بابا چقدر معرکه اون پروتون اون نوترون اون الکترون هم تغییر میکنه. اونا هم جابجا میشن. اونا هم فکر میکنیم ثابت هستند و ارتعاش دارند. سنگ ها هم درون خودشون در حرکت وتغییرهای زیراتمی هستن. بابا تسلیم خداجون فقط تو ثابتی….(هرچی تندتر مینویسم صدای بارش بارون هم بیشتر میشه و جوری داره صداش میاد و میکوبه که انگار با حرکت انگشت های من سمفونی به پا کرده. اون تند ببار من تند بنویس…واقعا کاش میشد صدا رو اینجا نوشت. اصلا نمیدونید در چه فضایی این نوشته داره مکتوب میشه خداجــونم شکرت)

    چی میگفتم، آره بابا من ذهنم برای تغییر با این الگو دیدن ها در بچگی که البته الان یادم اومد و ریشه هاش رو دیدم متوجه شدم چقدر قدرتمند شده و برای همینه اینقدر عاشق تغییرم، برای همینه که با آغوش بــاز از تغییر استقبال میکنم(البته ادعا نمیکنم 100درصد چون قطعا یکجاهایی گیرم ولی واقعا الان نمیدونم کجا، چیزی به ذهنم نمیاد.خدا کمکم کنه پیداشون کنم.)من به یک تسلیم بودن درونی و قلبی رسیدم از نظر اینکه همه چیز در حال حرکته، همه چیز در حال تغییره و تنها چیز ثابت و مطلق خداست.

    =======================================================

    ^ اگر تغییر نکنی از بین میری.

    چقدر جالب اینجا اشاره کردین استاد جان که گفتین:

    یک موقع هست کــه تــغــییر برامون اتفاق می افته.

    و یک موقع هست که خودمـون تـــغـییر را ایجاد می کنیم.

    ^ به اندازه ای که ما بتوانیم تغییرات رو با آغـــوش بــاز بپذیریم و یا حتی خودمون نگاه کنیم که کجاها باید چه تغییری در زندگی مون ایجاد کنیم. به همون اندازه ذهنی قدرتمند رو در خودمون پرورش دادیم.

    (من یادمه همیشه وقتی میرفتم سرکار دوست داشتم از یک مسیر جدید برم.یا فقط از یک راه به خونه برنمیگردم. )

    ^ به ذهن مون بگیم توی دل تغییرات شرایط خوبی هست.

    ^ به ذهن مون بگیم تغییر یک فرصت جدیده.

    ^ جــلوی تـــغــیـیر رو نمی شه بگیری، جهان در هر لحظه در حال تغییره.

    ===============================================================

    تمرین قسمت چهارم:

    ===================

    مرحله اول:

    چه تغییراتی در گذشته در زندگی شما رخ داده که در ابتدا در برابر آن تغییر به شدت مقاومت داشتی اما بعد از مدتی که آن شرایط تغییر یافته را تجربه کردی متوجه شدی نه تنها آن تغییر بد نیست بلکه چقدر به نفع شما بوده و چقدر به رشد شما کمک کرده است؟

    خیلی برام سخت بود جواب دادن به این سوال چیز خاصی یادم نمیاد. چون واقعا بنظرم در این موضوع خیلی ضایع و تابلو نبودم. نمیدونم بازم…

    1. کوتاه کردن موهام_ یادمه برای یک سانت کوتاه کردن قد موهام من چنان مقاومت داشتم و اگر میرفتم آرایشگاه و برام بیشتر از اون چیزی که گفتم میزد کلی ناراحت میشدم. (اگر اینم بشه تغییر حساب کنم)

    اما چندسال پیش اگاهانه در راستای رهایی از وابستگی و تعهدی که به خداجون و خودم دادم یکی از وابستگی ها که زنجیر بود و باید تغییر میکردم رفتم چنان موهای بلندم (موهام تا پایین کمرم بود) رو زدم که تبدیل شد به پسرانه که دیگه بسته هم نمیشد و چقدر خوب بود. اصلا سرم سبک شد، سریع خشک میشد فقط بخاطر حجم موهام زیر شال و روسری بلد نبودم چیکارشون کنم.ولی این تغییری که من توش کلی مقاومت داشتم کلی برام درس و رشد شخصیتی داشت.

    _ تغییر در رفتارهام با همسرم و نگاهم به زندگی مشترک و ازدواج چقدر منو آسان کرد برای آسانی ها چقدر باگ هام رو درآوردم.چقدر تو این تغییر و دست برداشتن از دیدگاه های قبلی و رفتارهای قبلی ام به من رشد داد.

    مرحله دوم:

    برنامه ای قابل اجرا برای ” استقبال از تغییر” بریز و آگاهانه شروع به ایجاد یک سری تغییرات در روند روتین زندگی خود کن. وای چقدر این جمله برام همزمانی اش با “استقبال از بهار” جالب اومد.

    ^ کلید: سعی کن آرام آرام و از موضوعات کوچک شروع کنی و با ایجاد تغییرات کوچک، ذهن خود را برای لذت بردن از تغییر آماده کنی. سپس در طی این روند، ذهنیت خود را به نحوی تغییر دهی که به جای مقاومت در برابر تغییرات، از آنها استقبال کنی و حتی به صورت ناخودآگاه به دنبال یافتن فرصت های رشد در دل تغییرات باشی.

    مرحله سوم:

    یک یا چند عبارت تاکیدی مثبت بنویسید که کمک می کند ذهنیت شما در برابر تغییر بهتر شود و باورهای قدرتمند کننده ای در راستای استقبال از تغییرات، در ذهن شما ساخته شود.

    _ تغییرات موهبت هایی از طرف خداوند هستند.

    _تغییر اصل و اساس جهان مادی است وتنها ثابت و مطلق خداست.

    _ تغییر یعنی حرکت و حرکت یعنی تلاش و تلاش یعنی عمل و من میخوام عمل کننده باشم.

    _تغییر یعنی رفتن به سمت بهتر شدن و بهتر شدن یعنی کامل شدن و من عاشق کامل شدنم.

    _تغییر یعنی فرصت برای رشد بیشتـر و جهشی برای شتاب گرفتن.

    _ تغییر ، تبدیل، تحول، دگرگونی، عوض شدن، بهتر شدن،…

    _تغییر ، مسیرِ تکامل طی کردنه یا شاید بشه گفت تکامل از راه تغییرهای کوچیک محقق میشه.

    _وقتی جهان بیرونی ات عوض میشه که جهان درونت رو تــغییر بدی.پس تغییر رو بپذیر.

    _من عاشق به تکامل رسیدنم و برای اینکه مسیر تکامل طی کردن رو بخوای ادامه بدی باید تغییراتی رو ایجاد کنم.

    _ تغییرات آگاهانه نشان میده حواسم جمع زندگی خودم هست،من میخوام حواسم جمع زندگی خودم باشه و تغییرات آگاهانه رو ایجاد میکنم.

    _ تغییــر درجه یک دماسنج با تغییر ملکول ها و دمای اوناست که تغییر میکنه من از ملکول های هوا کمترم که نتونم درجه زندگی ام را تغـــییر بدم.پس تغــییر میکنم.

    _ من عاشق تغییرم چون باعث میشه بیشتر خالق بودن خودم رو تجربه کنم.بیشتر بفهمم اختیار زندگی ام در دستان منه.

    _ من اینقدر تغییر میکنم تا تبدیل بشم به شبیه ترین چیزی که عاشقشم (خدا) من عاشق اونم.پس تغییرات رو میپذیرم.

    _من مشتاقانه تغییر میکنم چون در جهان مادی همه چیز در حال تغییر است.

    _من به دنبال آگاهانه تغییر کردن هستم چون آگاهانه میخوام با جهان و قوانین الهی هماهنگ شوم.

    _ از زمان بیگ بنگ تغییر شروع شد و شد گسترش جهان پس تغییر در هرجنبه ایی از زندگی ام یعنی گسترش من در این دنیا.

    _ من میخوام سهم و نقشی در گسترش جهان داشته باشم پس آگاهانه تغــییر میکنم.

    _من با تغییراتم هربار رشد میکنم و بزرگتر میشوم.

    _ هر وقت با تغییری مواجه شدم فقط خیر و برکت به من اضافه شد.

    _جهان بر پایه خیر و خوبی است و هر اتفاق و تغییری قطعا خیر و خوبی برای من به همراه دارد.

    _ خداوند مشتاق اینه تا من رشد کنم و “ظرف وجودم” رو با تغییرات هر چند کوچک بزرگتر میکنم.

    _ تغییرات همون بهبودهای دائمی هستند که در طول مسیر زندگی باید با آغوش باز ازشون استقبال کنم.

    _ وقتی روز، شب میشه و شب، روز در این تغییرات برای من عبرتی که من نیز تغییر کنم.

    _ تغییر یعنی استقبال از چیزهای جدید و تازه

    _ در تغییر انرژی خیری نهفته که باعث گسترش بیشتر جهان من میشه.

    _ تغییرات درس ها و تجربه هایی لذت بخشی هستند.

    _ وقتی ما هر روز در حال تغییر هستیم یعنی در حال درست زندگی کردن هستیم.

    _ یک گیاه وقتی تغییر نکنه، رشد نکنه یعنی مرده و بعد فاسد میشه و از جهان حذف میشه پس من خواهان ومشتاق تغیرم تا وقتی زنده ام.

    _ راز تغییر بنظر من در لحظه حال لذت بردنه.

    _ وقتی تغییر میکنم به جهان اجازه میدم و ازش میخوام که برام تغییر کنه.

    _ تغییرات همیشه برای من درس هایی داشته.

    _خداوند جهان رو ثابت نیافریده پس دوست داره که منم ثابت نباشم و تغییر کنم.

    _ من مشتاقانه به استقبال تغییرات عالی در زندگی ام هستم چون اونا موهبت های الهی اند.

    _خدای مهربان خواهان رسیدن من خواسته هام هست و رسیدن به خواسته هام با تغییرات هرچند کوچک حاصل میشه.

    …………

    (چقدر درباره تغییر میشه نوشت و الان که فک میکنم “تغییر” چه موضوع مهم و اصلی هست. میتونم در حد مقاله بازم درباره تغییر فکر کنم و بنویسم. خیلی مغزم لذت برد و چقدر خدا کمکم کرد تا بنویسم.)

    الان فکر میکنم من عبارت تاکیدی ننوشتم فقط دیدگاه ها و یکم از معنی هایی که توی ذهنم درباره “تغییر” هست رو نوشتم.دیگه من همینا رو بلدم و پاک شون نمیکنم.

    مرحه چهارم:

    به این 3 مورد فکر کن و با دقت پاسخ بده:

    مورد 1: در حال حاضر چه تغییری است که می دانی باید در روند زندگی شما ایجاد شود اما به دلایل مختلف انجام آن را به تعویق انداخته ای؟

    _ اولین فکر تغییر همون تغییر شخصیتم هست که جهادی اکبر میخواد و البته در مسیرش هستم.

    _دومین فکر درباره وضعیت مالی و کسب درآمدم هست.

    مورد 2: مورد را یادداشت کن و سپس توضیح بده چه برنامه ای برای اجرایی کردن این تغییر به تعویق افتاده داری؟

    _ برای تغییر شخصیت: برنامه ام اینه بعد از کنکور برم سراغ خودشناسی های بیشتر و تمرین های دوره “شیوه حل مسائل زندگی” رو دوباره شروع کنم و خصوصا بخش کمال گرایی خودمو درمان کنم.

    _ برای تغییر شرایط مالی و کاری: فعلا ایده خاصی ندارم شاید اول از خیلی جدی تر از باورهای ثروت ساز شروع کنم و روی خودم کار کنم. یکم توانایی هامو به یاد بیارم و…(فعلا به این موضوع نمیخوام فکر کنم. الویت این روزای من چیز دیگری است.بعد میام میگم)

    مورد 3: با توجه به آگاهی های این فایل، به صورت کلی از این به بعد چه برنامه ای برای ایجاد ذهنیت ” استقبال کننده از تغییرات” در زندگی ات داری؟

    _ بنظرم همیشه برای بهبود و تمرکز روی اون چیزی که میتونم بهبود ببخشم و اونو بهبود بدم و تغییر بدم و همیشه در مسیر بهبودگرایی قرار بدم خودمو. در مسیر پیدا کردن فرصت هایی برای تغییر. در مسیر دیدن تغییراتی که باید هر روز انجام بدم تا رشد کنم در جنبه هایی که ضعیف هستم.

    و یک مورد دیگه اینکه اول یک جا که الویت بالاتری در زندگی ام داره رو پیدا کنم و تمرکز کنم روی تغییر اون و نخوام عجله کنم و کلی پروژه تغییر و بهبود برای خودم باز کنم.(خطر شلوغ کردن سر خودم هست. و استقبال از تغییرم بالاس پس همینجا مینویسم که آهسته پیوسته فهیمه. باید از جایی تغییر رو شروع کنی که بیشتر تاثیر رو داره. یادت باشه باید یکی یکی و تکاملی پیش بری و از اون قسمتی شروع کنی که الویت بالاتری داره.)

    _ میخوام یک ویژگی جدیدی بنام “استقبال کننده قهار از تغییرات” در خودم بسازم.

    و ….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 55 رای:
    • -
      مینا کاشی گفته:
      مدت عضویت: 1264 روز

      سلام فهیمه جان

      چقدر کامنت شما خوب بود و کامل خودتون را شناختید و دارید پاسخ میدهید.

      و چقدر جملات تاکیدی شما را دوست داشتم و با اجازتون اسکرین شات گرفتم تا برای خودم بنویسم.

      هر جمله اش کلی درس برای من داشت. شاید به نظر شما جملات تاکیدی نبود و تعریف تغییر بود ولی به نظر من عالی بودند عالی .

      هر جمله اش کلی مفهوم و معنا داشت و اگر به هر جمله شما عمیق فکر کنیم و عمل کنیم کلی نکات مثبت داره و باعث پیشرفت میشه.

      و من بی نهایت ازش درس گرفتم و بهتون تبریک میگم.

      انشاله که شروع عالی برای تغییراتتون باشه و به هدفی عالی برسید و موفق باشید.

      سپاسگزارم بابت کامنت زیباتون .

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    اسداله زرگوشی گفته:
    مدت عضویت: 1270 روز

    به نام یگانه فرمانروای هستی

    سلام و درود خداوند بر استاد عباسمنش گرانقدر و همه عزیزانم

    سوال:وقتی تغییری در روند روتین زندگی شما رخ می دهد، چه واکنشی نشان می دهید؟آیا در برابر آن تغییر مقاومت می کنی یا با آغوش باز از آن تغییر استقبال می کنی؟!

    استاد یکی از تغییرات اساسی که در شخصیت و زندگی ام بواسطه عمل کردن به آموزش های شما اتفاق افتاده است و خودمم وقتی متوجه این تغییر شدم واقعآ تعجب کردم و برایم خیلی جالب بود این بود که قبلا واقعآ کسانی که مهاجرت می کردند حتی به شهر دیگه ای رو درک نمی کردم و بخصوص کسانی که به خارج از کشور مهاجرت می کردند رو آدمهایی می دانستم که دنبال سراب هستند و چیزی از زندگی درک نکرده اند و دارند به نوعی از خودشان یا از چیزی فرار می کنند! ولی وقتی با خودم بیشتر در صلح قرار گرفتم و بیشتر خودم رو شناختم و تلاش کردم آگاهانه ورودی هایم را کنترل کنم، آنوقت بود که زندگی روی دیگرش را به من نشان داد و از هر فرصتی برای تنهایی و بودن با خودم استقبال می کنم و این نگرش؛ دلیل مهاجرت کردن، پا گذاشتن روی ترس ها و تجربه چالش های جدید برای رشد کردن را بر من عیان کرد.و موجب افزایش ظرف درونیم شد و درک کردم که بهترین رفیق و بهترین حامی و قدرتمند ترین نیروی جهان هر لحظه در درون ماست و ما را یاری و هدایت می کند و آنوقت بود که زندگی را با چشم دیگه ای نگاه کردم. بقول سهراب چشم هایم را شستم و جور دیگه ای دیدم.

    استاد من مدت 17 سال تو یه قسمت از سازمانمون مشغول کار بودم و بواسطه آموزش های شما قدم برداشتم و وارد چالش جدیدی شدم. و سعی کردم در این مورد هم تکاملم را رعایت کنم و یک قدم برای جدا شدن از زندگی کارمندی بردارم (زیرا هنوز ایمان و شجاعت من به اندازه ای قوی نشده که فورآ از زندگی کارمندی بیرون بیام) به همین دلیل بصورت داوطلبانه رفتم و با رئیسمون صحبت کردم و درخواست جابجایی به قسمت دیگه ای از سازمان که زیر نظر مستقیم ایشان بود را دادم. و همه از این کار من تعجب می کردند و در نهایت هم دلیل تصمیمم رو مشکلات قبلی من با معاون مربوطه ام می دانستند در حالی که من طبق آموزش های شما یاد گرفتم که من نباید از جایی که هستم فرار کنم زیرا همان آدم قبلی رو دارم با خودم به جای جدید میبرم و قطعآ شرایط من تغییر نخواهد کرد و فقط از لحاظ مکانی من ممکنست جابجا شوم. به همین دلیل به آموزش های شما عمل کردم و فقط نکات مثبت معاونم رو هر روز به خودم یادآور می شدم و به مدت یکسال ماموریت کاری نرفتم و هر فرصتی پیدا می کردم روی فایل ها و آموزش های شما کار کردم و نتیجه اش این شد که در یک جلسه که با معاونمان داشتیم استاندار از سازمانمون خواسته بودن که پروژه های مهم استان رو بازدید کنیم و ایشون از ما نظر خواهی کردند که به چه شیوه ای این ماموریت انجام بشه به نظرمون بهتره ؟ و در میان پیشنهادات ارائه شده با پیشنهاد من موافقت کردند (بر خلاف قبلآ ) و بنوعی من مسئول طرح ریزی این کار شدم که مصادف بود با اتمام سفرنامه پارسال که گفتم سفرنامه ما هم شروع شده است که شرح اتفاقات آنرا در کامنت های سفرنامه پارسال نوشته ام. و این اتفاقات سبب شده بود که من با معاون مستقیمم به صلح برسم و حتی از بقیه همکارانم با هم رابطه بهتری داشته باشیم و این مصداق این جمله شما بود برایم که : وقتی ما تغییر میکنیم؛ لاجرم جهان اطراف ما هم تغییر می کند و جهان به فرکانس های ما واکنش نشان می دهد و نتایج آنرا در زندگیمان خواهیم دید.

    استاد من بواسطه تنش هایی که در شغل قبلیم داشتم چند بار برای جابجایی شغلی اقدام کرده بودم ولی با توجه به اینکه از قوانین جهان اطلاع نداشتم هیچ کدام از درخواست های من به نتیجه نرسید. یادم میاد در زمان دولت احمدی نژاد سازمان ما رو با استانداری ادغام کردند و هر کسی هر جایی دوست داشت میرفت. اما وقتی که قانون اینست که احساس بد = اتفاقات بد من به هر دری میزدم، به رویم بسته میشد. جالبه بدونید استاد من تمام کارهایم برای منتقل شدن به یک اداره دیگر انجام دادم و حتی رضایت اولیه انتقالم رو از مدیر مربوطه ام گرفتم اما وقتی که کل پروسه با موفقیت پیش رفت و مدیر باید اوکی نهایی رو میداد، زیر حرفش زد و گفت من فقط در صورتی موافقت میکنم که یه نفر مثل خودت با سابقه خودت با تجربیات خودت بیاری و جایگزین خودت کنی و این در حالی بود که من حتی آموزش لازم به فردی که قرار بود جانشینم بشه رو داده بودم. آنروزها نمی دانستم که این بازتاب فرکانس های منست که جهان بهم برمی گرداند و زمین و زمان را مقصر بدبختی و ناخواسته های زندگیم می دانستم!

    اما هدایت شدن به این سایت الهی و آشنایی با شیوه درست زندگی کردن و فکر کردن و پیدا کردن خداوند در زندگیم سبب شد که وقتی پیشنهاد جابجایی به رئیسم دادم با آغوش باز پذیرفت و بهم گفت درک میکنم چرا میخواهی از معاونت قبلیت جابجا بشی . من به ایشون گفتم که من به هیچ وجه با ایشون مشکلی ندارم .

    کارهای من بگونه ای پیش رفت که من درخواستم را دادم و رها کردم و جهان بگونه ای کارهای من را انجام داد که فقط روز تودیع و معارفه معاون مربوطه من متوجه درخواست جابجایی من شد در حالی که همه از آن باخبر بودن ! و وقتی متوجه شد با روی باز پیشم اومد و برایم آرزوی موفقیت کرد و هنوز هم روابط خوبی با هم داریم.

    اتفاقاتی که برای من در این قسمت جدید افتاده استاد باورکردنی نیست و بقدری رئیس سازمان با من هماهنگ است و به من توجه می کند که خودش بهم گفت که دیگران به این رابطه حسادت می کنند و می گویند تو فقط به زرگوشی چسبیده ای ( در حالی که معمولا برعکس این حرفو میزنن) در حالی که من فقط دارم توجه و تمرکزم را بر نکات مثبت اطرافم میگذارم و تلاش میکنم قانونمندی ها را رعایت کنم و انجام دهم و خداوند است که مهر مرا بدل ایشان انداخته و دارد کارها را مدیریت می کند و من هم اعتبار اینکار را به خداوند میدهم و هر صبح در مسیر کارم با خداوند حرف میزنم و می گویم که:

    خداوندا تو رزق و روزی دهنده من هستی.

    تو هستی که بی اذن تو برگی از درخت نمی افتد و من چشم و نگاهم به درگاه توست نه به درگاه بندگانت.

    یارب مرا در زمره کسانی قرار بده که رزق و روزیشان را وسعت می بخشی.

    پروردگارا مرا در مدار جذب افراد مثبت قرار بده؛ مرا در مسیر جذب آدمهای فوق العاده قرار بده.

    یارب مرا در مدار انرژی های مثبت و اتفاقات و شرایط مثبت قرار بده.

    یارب کمکم کن که در زمان مناسب در مکان مناسب باشم.

    یارب آسانم کن برای آسانی ها و خودت برایم کارهایم را انجام بده.

    و هر روز من بی نهایت اتفاقات خوب میفتد و واقعآ گذر زمان را احساس نمیکنم و چقدر رابطه من با همکارام بهتر شده و همه منو دوست دارند و بهم احترام می گذارند و امین خودشان می دانند. اتفاق جالبی که برایم افتاد که از نتایج دوره احساس لیاقت است و الان یادم اومد اینست که در طول این دو سه ماه تا بحال سه نفر از همکارانم برای گرفتن تصمیمات مهم کاری و زندگیشان اومدن و با من مشورت کردند و گفتند که راجع به این مسائل نمی تونند با کس دیگه ای صحبت کنند و بنوعی خداوند بدلشون انداخته که بیان با من مشورت کنند.

    ……………………………………………………………………………………….

    یکی دیگه از تغییراتی در گذشته در زندگی من رخ داده که در ابتدا در برابر آن تغییر به شدت مقاومت داشتم اما بعد از مدتی که آن شرایط تغییر یافته را تجربه کردم متوجه شدم نه تنها آن تغییر بد نبوده بلکه چقدر به نفعم بوده و چقدر به رشدم کمک کرده است! این بود که من دوره آموزشی سربازیم رو در پادگان معروف 01 در شرق تهران که زیر نظر نیروی زمینی ارتش است گذراندم و قرار بود که سربازی من دو ماه باشد و بقیه مدت خدمتم را بعنوان کارمند در شهر خودم به اتمام برسانم که با اتفاقاتی که برایم رخ داد که قبلا در کامنت هایم نوشته ام، امریه من لغو شد و من باید ادامه خدمتم رو در لشکر 28 کردستان ادامه دهم.این اتفاق برای من باورکردنی نبود و شوک شدید روحی ای بمن وارد کرد بگونه ای که چیزی نمانده بود مسیر زندگی من به سمت دیگه ای ببرد. ولی تونستم بالاخره خودم رو جمع و جور کنم و با یکروز غیبت خودم رو به لشکر 28 که مقرش در شهر سنندج بود معرفی کنم. از یک طرف تحمل اینکه همه دوستانم امریشون تائید شد و به شهر خودم برگشتند عذابم میداد و از طرف دیگه بعلت این که سر مهلت مقرر خودم رومعرفی نکرده بودم و یکروز غیبت داشتم تمام پست های رسته من (رسته دارائی بواسطه اینکه لیسانس حسابداری داشتم) بین کسانی که دیروز اومده بودند توزیع شده بود و حکم منو برای شهر سقز زدن که چند ساعت راه منو دورتر می کرد و من به شدت ازین اتفاق ناراحت بودم و نمی تونستم این اتفاق رو دیگه هضم کنم. بی اختیار اشک از چشمانم سرازیر شد و درمانده و مستاصل بودم از همه جا و همه چیز. کوله سربازیم و لباسهایی که پوشیده بودم نشان می داد که من تازه از دوره آموزشی به اینجا معرفی شده ام. از آنجا که بشر وقتی از همه جا ناامید و مستاصل می شود آنوقت است که خدا را در وجودش احساس می کند و بدامان او پناه می برد ( ولی وقتی موفق است خودش را عامل موفقیت هایش می داند) در آن لحظات خداوند دستهایش را بوضوح برایم فرستاد. در افکار خودم غوطه ور بودم و انگار تمام غم های جهان سهم من بود یک پایم را به دیوار چسبانده بودم و پشتم را به دیوار تکیه داده بودم و نگاهم خیره به زمین بود. صدایی رشته افکار مرا در هم شکست و متوجه شدم چند بار است دارد مرا صدا میزند و من متوجه نشده ام. سرم را بالا گرفتم دیدم یک سرگرد است و صدایم زد مهندس بیا اینجا. به سمتش حرکت کردم و احترام نظامی گذاشتم. ازم پرسید اینجا چکار می کنی؟ و منتظر پاسخ من نشد و گفت میخوای انتقالت بدم به مشهد؟!! و گفت که یک خواهر زاده داره مشهده اگه موافقی با همدیگه جابجاتون کنم؟ گفتم من ایلام زندگی میکنم و همین چهار ساعت فاصله هم برای من زیاد است تازه یروز دیرتر اومده ام و منو انداختند تیپ سقز و دو سه ساعت دیگه راهم دور شده است. با اینکه به درخواستش پاسخ رد داده بودم ولی وقتی حال و روز مرا دید بهم گفت چکار می تونم برایت انجام دهم؟ دوست داری همینجا نگهت دارم؟ و من گفتم از خدامه ولی همه بهم گفتند امیر وقتی دستوری بده محاله عوضش کنه! و اون بهم گفت اینش با من. لازمه اینو بگم که حتی افرادی که درجشون از ایشون خیلی بالاتر بود و سرهنگ تمام بودند هم جرات نداشتند برند پیش تیمسار چه برسه به این که لغو دستورشو طلب کنند! ولی از آنجا که خداوند است که دارد همه کارها رو انجام میده و هم زمانی ها رو تنظیم میکنه دستم را گرفت و برد پیش تیمسار و من به فاصله چند قدم پشت سر سرگرد (سرگرد چوپانی) ایستادم و احترام گذاشتیم و مثل بید داشتم می لرزیدم و بزور خودم رو جمع و جور کرده بودم. سرگرد چوپانی که هیچوقت اسمش فراموشم نمیشه برای تیمسار شرح داد که مهندس (افراد نظامی به فارغ التحصیلان دانشگاه که سرباز بودن مهندس می گفتند زیرا ما رو نظامی نمی دونستند و درجه ما که برای لیسانس ستوان دوم یعنی دو ستاره روی شونه بود درجه بالایی محسوب میشد و حاضر به احترام نظامی برای ما نبودن؛ هرچند که این تیمسار بعدش همه رو ملزم به اینکار کرد و گفت شما دارید به درجه اون شخص احترام می گذارید نه به اون فرد) رسته دارائی داره و ما به این رسته در ستاد خیلی احتیاج داریم ولی ابلاغ اونو برای تیپ سقز زدن و تیمسار هم گفت همه تقاضاها پر شده برای همین ابلاغ سقز رو براش زدیم. و از سرگرد سوال کرد جایی سراغ داری که نیاز بهش داشته باشه؟ و سرگرد گفت که تو دایره نقدی یه مهندس هست که دو ماه دیگه خدمتش تموم میشه؛ ابلاغ ایشون رو بزنید برای اونجا که در این فاصله کارها رو یاد بگیره و تیمسار هم ازین پیشنهاد استقبال کرد و ابلاغ منو گرفت و پاره کرد و ابلاغ جدید بهم داد و من در شهر سنندج ماندگار شدم. این اتفاق سبب شد که بعدها دوستانی پیدا کنم که بهترین خاطرات زندگیمو باهاشون داشتم و رفقایی بودن که با اینکه تز جاهای مختلف کشور بودن ولی هنوز هم با هم در ارتباط هستیم و هر چند وقت یکبار همدیگرو می بینیم یا تلفنی حرف میزنیم و تجربه های بی نظیری رو برای من در زندگی بوجود آورد و منو قویتر از قیل کرد.اینم کوتاه بگم که من در قسمت پشتیبانی پادگان بودم و فرمانده پشتیبانی سرهنگ تمام بود ولی گویا بخاطر اینکه سنی مذهب بود تیمساری بهش نداده بودن و این سرهنگ که خالد امامی بود که اگر در قید حیاتند خداوند همشون رو خفظ کنه و سلامت باشند. ایشون چنان جذبه نظامی ای داشتند که همه پادگان ازش حساب میبردند و واقعآ یک نظامی به تمام معنا و پر ابهت بودن. از شانس خوب من ایشون به فوتبال خیلی علاقه داشتند و طبق برنامه پادگان هر صبح یکساعت ورزش می کردیم و ایشون فوتبال منو دیده بودن و خوششون اومده بود و یکروز در حین بازی فرسالده بود دنبالم که فلانی بیاد کارش دارم و من دل تو دلم نبود که چی شده منو خواسته؟ همراه اون شخص نزدش رفتم و گفت ازین به بعد نمیخواد با افسرا بری ورزش و از امروز با ما ورزش میکنی و تو تیم خودم هستی. این اتفاق سبب رفاقت من با ایشون شد و بواسطه حضورم همیشه تیم ما برنده بود و این ارتباط سبب شده بود که همه از من حساب ببرن و جایی که برای همه جهنم بود برای من به خوبی و آسانی گذشت و نتایج خوبی رو در زندگی برایم داشت.

    ……………………………………………………………………………….

    مرحله دوم:

    برنامه ای قابل اجرا برای ” استقبال از تغییر” بریز و آگاهانه شروع به ایجاد یک سری تغییرات در روند روتین زندگی خود کن.

    استاد هر کسی که هدایت شده به این سایت الهی قطعآ آمادگی تغییر رو در خودش بوجود آورده که هدایت شده به این مکان الهی. من از سه سال پیش که در این مسیر قرار گرفتم همه چیز در زندگی من دائما در حال تغییر و بهبود بوده و سرعت آن در مدت دو سالی که تکاملم را طی کردم و به این سایت الهی هدایت شدم بیشتر و بیشتر شده است بگونه ای که در حال وارد شدن به ترس های اصلی زندگیم قرار گرفته ام و آماده شده ام برای تغییرات بزرگتر و دستاوردهای بیشتر و بزرگتر.

    …………………………………………………………………………………………………

    مرحله سوم:

    یک یا چند عبارت تاکیدی مثبت بنویسید که کمک می کند ذهنیت شما در برابر تغییر بهتر شود و باورهای قدرتمند کننده ای در راستای استقبال از تغییرات، در ذهن شما ساخته شود.

    جملات تاکیدی که شما در دوره احساس لیاقت گفتید انگار برای من معجزه می کنند هر روز و هر بار که من کامنتی مینویسم چند مورد یادم میاد که ریشه اش به همین احساس لیاقت بر می گرده.

    مهمترین باوری که به من کمک کرده که اتفاقات و تغییرات زندگیم را با آغوش باز بپذیرم و مقاومت نداشته باشم و آشفته نشوم این باور جادوئی است که:

    « مسیر این حهان بر پایه خیر و نیکی است و هر اتفاقی برای من بیفتد خیر و صلاحم در آن نهفته است (الخیر فی ماوقع).

    استاد اصولا این تضادهای زندگی مون هستند که دارند اهداف ما رو برامون واضح می کنند و ما رو به جلو هول می دهند.

    ……………………………………………………………………………………………

    مرحله چهارم:

    به این 3 مورد فکر کن و با دقت پاسخ بده:

    مورد 1: در حال حاضر چه تغییری است که می دانی باید در روند زندگی شما ایجاد شود اما به دلایل مختلف انجام آن را به تعویق انداخته ای؟

    اینکه باید از یجایی شروع به انجام کسب و کاری برای خودم کنم ( حتی اگر علاقه واقعی من نباشد) و در کنار کارمندی درآمد خلق کنم و گام اول رو بردارم تا هدایت شوم به سمت علاقه ام (با تجربه کردن علاقه واقعی ام را پیدا کنم و هدایت شوم به خلق آن)

    مورد 2: مورد را یادداشت کن و سپس توضیح بده چه برنامه ای برای اجرایی کردن این تغییر به تعویق افتاده داری؟

    برنامه ام اینه که تمرینات جلسه ششم به بعد دوره عزت نفس رو انجام بدم چون مطمینم برای انجام این خواسته ام بمن خیلی کمک میکنه بخصوص تمرین آگهی بازرگانی و سپس هدایت خداوند از هر جائی که بهم گفته شد شروع کنم و کسب درآمد کنم در کنار کار کارمندی.

    مورد 3: با توجه به آگاهی های این فایل، به صورت کلی از این به بعد چه برنامه ای برای ایجاد ذهنیت ” استقبال کننده از تغییرات” در زندگی ات داری؟

    استاد وقتی که ما استادی مثل شما را داریم که این نتایج بی نظیر رو کسب کرده و همواره بر تشخیص اصل از فرع تاکید کردید و توحید رو گسترش دادید؛ چنین شاگردی هم زندگیش بر اساس نشانه ها و توجه به هدایت ها و نشانه های خداوند است. چند روز پیش داشتم یه دوره مربوط به مکاتبات اداری رو تهیه می کردم که بهم الهام شده بود و همسرم بهم گفت که تو که میخوای از کارمندی بیای بیرون آنوقت چرا داری دوره ای رو میخری که مربوط به کارهای اداری است و بصورت ناخودآگاه خداوند بزبانم آورد که من وقتی میتونم از اینجا بیام بیرون که بهترین خودم رو ارائه نمایم و تا وقتی که من شغل کارمندی دارم باید بهترین کیفیت ام رو ارائه نمایم تا هدایت شوم و لیاقت شغل و کار بهتر رو بدست بیاورم همانگونه که شما وقتی که کارمند بودید بهترین خودتون رو ارائه کردین. اتفاق جالبی که برایم افتاد این بود استاد که همون لحظه که من میخواستم پول دوره رو واریز کنم پیج ایشون دچار مشکل شدن و بقول خودشون از کنترل خارج شد و من اینو نشونه ای دیدم که فعلا اون دوره رو تهیه نکنم. بعد گذشت یک روز پیج ایشون اوکی شد و دیروز متوجه شدم که ایشون جشنواره گذاشته و همون دوره ای که من میخواستم تهیه کنم را به یک سوم قیمت ارائه کرده است! و من دوره رو با یک سوم قیمت تهیه کردم و خودش هم جا خورده بود و ازم پرسید شما قرار بود فلان مبلغ رو واریز کنین برای دوره؟ و من براشون توضیج ندادم که بر اساس نشانه هایی که خداوند بهم الهام میکنه عمل میکنم و فقط بهش گفتم که امروز به قطعیت رسیدم که دوره رو تهیه کنم و ایشان هم براحتی پذیرفتند و بعدش استوری گذاشتند که این دوره برای آخرین بار است که با این قیمت عرضه می شود و پس از این افزایش قیمت دارند. این هم تجربه خوبی بود از دریافت نشانه ها و عمل به نشانه ها که نتایج باورنکردنی ای برایم داشته است. یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 55 رای:
    • -
      فهیمه زارع گفته:
      مدت عضویت: 2972 روز

      بنام الله

      سلام به اسداله عزیز وارزشمند

      اسداله جان خواندن کامنتت برام مانند خواندن داستانی آموزنده وپر حکایت بود

      از خاطرات دوران خدمتت که تعریف کردی خیلی برام جالب بود چون همیشه همسرم از خاطراتش تعریف می‌کند واز اتفاقاتی میگه بی شباهت به معجزه نیست

      اسداله عزیز من عملکرد بالای شما و درک وعمل به قانون را که در خود نهادینه کردی تحسین می‌کنم

      احسنت به شما وچقدر براتون خوشحالم که قدمهای نخستین را به سمت راه اندازی کسب وکار شخصی خود برداشته ای ودر این مسیر براتون آرزوی موفقیت میکنم

      امروز هر دفعه خواستم وارد سایت بشم ارور میزد گفتم الخیر فی ماوقع

      وبعد به ذهنم رسید از ایمیلم وارد بشم وبعد دیدم کامنت جدید آمده به کامنت شما هدایت شدم

      اسداله عزیز زندگی ای سراسر ،عشق وثروت وموفقیت سلامتی وشادی را برات آرزو دارم

      یا حق

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
      • -
        اسداله زرگوشی گفته:
        مدت عضویت: 1270 روز

        سلام و درود خداوند بر فهیمه عزیزم

        ممنونم دوست عزیز از همراهی و لطف و محبتتون.

        به همسر عزیزتون حق میدم زیرا ریگ های بیابون ممکنه یروز تموم بشن اما خاطرات سربازی آقایون تمام نشدنیه(ایموجی خنده اشکدار). دلیل اینکه رابطه ها و خاطرات آن دوران ماندگاره و به سختی به فراموشی سپرده میشه اینست که آن اتفاقات همه در سخترین لحظات زندگی یک فرد داره اتفاق میفته به همین دلیل آنها رو با پوست و استخوان حس کرده و لمس کرده است.در حالی که خوشی های زندگیمان به سرعت برق و باد از یادمون میرن معمولا. وقتی که داشتم کامنت رو می نوشتم خودمم از خودم حیرت کردم که چطور است که من اسم مسئولین دوران سربازیم رو به ریز در خاطر دارم و این در حالیست که من اصلا اسامی در ذهنم نمی ماند و بیشتر قیافه و تصویر آدمها در ذهنم می ماند. و این در حالیست که بیش از 20 سال است که از دوران خدمت من سپری می شود و اون افراد حتی اگر در قید حیات باشند؛ قطعآ سالهاست بازنشسته شده اند و من بعد از آن دوران حتی یکبار هم نه در موردشان شنیده ام و نه جایی دیده ام و خودمم تعجب کردم که اسم و فامیل این افراد در ذهنم حک شده است. افراد شریفی مثل جناب سرهنگ قریب شاهمرادی که انسان شریفی بود و با اینکه قدش نزدیک یک متر و نیم بود ولی همه ازش حساب میبردن و همیشه منو دوست داشت و بهم میگفت پسرم (فک کنم پسر نداشت) و غذاشو برای من نگه میداشت و غذای پادگان رو نمی خورد و میگفت پسرم تو بخور. هر چند ما هم بعدش بواسطه دوستان نابی که پیدا کردم خودمون غذا درست میکردیم و بیرون پادگان غذا میخوردیم که خودش حکایتی معجزه وار دارد (ثابت شد خاطرات سربازی تمومی نداره یا ادامه بدم خخخ). پیام شما این فرصت رو برای من بوجود آورد که یادی ازین عزیز هم بکنم و از خداوند بزرگ برایشان طلب خیر و نیکی کنم. یا حق

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
    • -
      محمد اکبری گفته:
      مدت عضویت: 3635 روز

      سلام به آقا اسداله عزیز

      با کامنت شما یاد تجربه خودم از سربازی افتادم و یه درس بزرگی رو تازه فهمیدم که می‌خوام اینجا بگم. من مقاومت داشتم برای تغییر و رفتن به سربازی ولی یه روز صبح که مثل همه ی صبح های دیگه روی پشت بوم خونه زیرانداز انداخته بودم و داشتم قرآن میخوندم و دیوونه میشدم از آیاتش، یه دفعه یه زنبور افتاد جلوم و همینطوری داشت به خودش می پیچید و میخواست با پاهاش یه چیزی که انگار به بدنش چسبیده رو از بدنش جدا کنه ولی موفق نمیشد و چند دقیقه ای همینطوری گذشت. این اتفاق منو گرفت. گفتم این یه نشانه اس. چون همون روزا نمیدونستم باید در مورد سربازی چکار کنم. با خودم گفتم خدایا چی میخوای بگی با این نشانه به من؟ وقتی کمی تامل کردم، مات و مبهوت شدم. خداوند بهم گفت ببین محمد تو هم شدی مثل این زنبور عسل.جالبه که الان یادم اومد زنبور عسل هم بود. کار هردوی شما تولید چیزای خوبه. هردوی شما خلق میکنید. ولی ببین این خوره سربازی افتاده به جونت و هی داری دست و پا میزنی و تمرکزت رو از خلق کردن و پرواز کردن گرفته. مثل این زنبور عسل تو بجای اینکه با تمرکز دنبال هدفات باشی، روی زمین افتادی و درگیر سربازی هستی‌. این یه مسئله ای هست که باید حل بشه. حالا اگر راهی برای معافیت نیست، پس قطعا بهتره که بری چون این تغییر قراره چیزای بهتری از نرفتن به سربازی بهت یاد بده که واقعا توی سربازی همینم شد و واقعا یکی از بهترین دوران های زندگیم بوده.

      خلاصه من خیلی خیلی زود اقدام کردم براش.‌ جالبه همون روزا من یه شاگردی داشتم که بهش آموزش فوتبال میدادم و پدر ایشون نظامی بود و ایشون یه روزی همینطوری پرسید راستی سربازی چیکار کردی؟ منم گفتم نرفتم. گفت اگه بخوای من میتونم کارارو برات اوکی کنم که بیای ارگان ما. منم یاد نیستم چی گفتم ولی یادمه اون موقع هنوز اون هدایت زنبور عسل رو دریافت نکرده بودم. بعد اون هدایت یاد این بنده خدا افتادم و بهش گفتم و ایشونم با کمال میل قبول کردن و از طرف من باید یه سری کارها انجام میشد که شد و از طرف ایشون هم شد و حتی در مسیر این کارها، یه جاهایی میشد که ایشون جواب تلفنش رو نمی‌داد. بعد من دیگه رهاش میکردم با این نیت که نمی‌خوام روی این آدم حساب باز کنم و دیگه پیگیرش نمی‌شدم تا اینکه خودش بنده خدا زنگ زد که چیشد، منم میگفتم فلان جا یه مشکلی پیش آمد. می‌گفت بابا اون که حله، زنگ بزن فلانی و تمام. یعنی حتی من تا حد بیخیال شدن از طرف هم پیش رفتم و گفتم فقط روی خدا حساب باز میکنم. در نهایت باید مدارک می‌رفت تهران تایید بشه که نشد و امریه من اومد و من باید به جایی میرفتم که میگفتن خیلی سخته و کلا ارگان سخت گیریه. حقیقتش بیخیالش شدم و نرفتم اونجا ولی دوباره دفترچه رو پست کردم بعد مدت کوتاهی و گفتم میرم، هرجا افتادم میرم، من باید اینکارو‌ انجام بدم. باز دوباره منی که روی هیچکس حساب باز نکرده بودم، دستان خداوند از در و دیوار آمدن و اول کمک کردن که آموزشی رو شهر خودم باشم که چقدر عالی شد و بعد کل خدمت رو هم شهر خودم باشم.

      حالا نکته داستان اونجاست که من دفعه اول آموزشی اونجایی که میگفتن خیلی سخته رو نرفتم. اولین درس: از هرچه بترسی سرت میاد. تو آموزشی اون ارگانی که بودم فشار رژه و سختی های تمرین از هرچی شنیده بودم بیشتر بود و منی که فرار کرده بودم از سختی اونجا، جهان بهم گفت کجا داری میری؟ کانون توجهت داره میگه باید این سختی رو تجربه کنی. خلاصه که اولش خیلی سخت بود هماهنگ شدن با ریتم و روند روزانه اونجا ولی خیلی زود عادت کردم و حتی لذت می‌بردم از اینکه بدنم هم اینقدر آماده شده.

      دومین درس: یکی از دوستان نزدیک من که از من زودتر رفت سربازی افتاده بود همون ارگان سخته و می‌گفت من تو کل خدمتم حتما هر هفته که سالن فوتسال می‌رفتیم، کلی امکانات من جمله باشگاه بدنسازی و دستگاه های بازی هم داشتن که جایی که من خدمت کردم نه سالنی نه باشگاه بدنسازی ای نه آزادی برای ورزشی و خیلی محیط بسته ای بود. حالا درس چی بود؟ وقتی کامنت شما رو خوندم یادم اومد که ای دل غافل، خدا برات برنامه ریزی دقیقی چیده بود که به خواستت برسی. تو میخواستی موقع سربازی به فوتبالت هم برسی و عقب نیافتی و تو محیط خوبی خدمت کنی. خب بفرما خدا میخواست با کنسل کردن اون شرایط اول که پدر شاگردت برات مهیا کرده بود، هدایتت کنه به این ارگان تا به اون چیزایی که میخوای برسی و تو این تغییر رو نپذیرفتی چون از تغییر ترسیدی. حالا حداقل فهمیدم که اگر از چیزی فرار کنم، میدوئه دنبالم و تا خرمو نگرفته، ول کنم نیست. خلاصه چون به برنامه های خدا اطمینان دارم، می‌دونم خیلی چیزهای خوبی در انتظارم بوده ولی فرصتش رو از دست دادم و این درس بزرگ رو گرفتم که دیگه با تغییرات اوکی باشم و از چیزی نترسم و هروقت دیدم با وجود تلاشهای من و توحیدی عمل کردن، شرایط داره به سمت دیگری می‌چرخه، بدونم خیریتی توش هست و ازش استقبال کنم و بدونم خیر من در اونه و خداوند به زیباترین و ماهرانه ترین شکل یه برنامه ای چیده که منو به خواستم برسونه حتی اگر ظاهرش ناجالب باشه.

      متشکرم آقا اسداله عزیز که با کامنت زیباتون اینها رو به یادم آوردید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    على شيرازى گفته:
    مدت عضویت: 3447 روز

    به نام خداوند مهربان

    با سلام و درووود خدمت استاد عباسمنش عزیز و مریم بانوی اسطوره و دوستان عزیزم در سایت

    مرحله اول:

    چه تغییراتی در گذشته در زندگی شما رخ داده که در ابتدا در برابر آن تغییر به شدت مقاومت داشتی اما بعد از مدتی که آن شرایط تغییر یافته را تجربه کردی متوجه شدی نه تنها آن تغییر بد نیست بلکه چقدر به نفع شما بوده و چقدر به رشد شما کمک کرده است؟

    یعنی این قدر مثال دارم از این که باورتون نمی شه

    14 سالم بود خانوادم گفتن باید برم اصفهان از شیراز برای ادامه ی درس اگرچه می خواستن برم خونه ی عموم و من هم دوست داشتم برم اصفهان وقتی رفتم خیلی سخت گذشت ماه اول و شب اول و دوم خیلی دلتنگ شده بودم و بغز داشتم اما گذشت و عادت کردم و سالی یک بار خانوادم‌رو می دیدم برای تابستون

    اون قدر دوست پیدا کرده بودم که نگو و نپرس اسم علی شیرازی از همون موقع باهام موند تا همین حالا

    برای پیش دانشگاهی اشتباه بزرگی کردم و برگشتم شیراز و همون هم برام تغییر بزرگی بود دیگه الان 18 سالمه و اصلا دوست نداشتم خانواده بگن این کار خوبه و اون نه البته که همه رو حق داشتن چون به راه اشتباه کشیده نشم و خلاصه بعد از قبولی در پیش دانشگاهی و امتحان کنکور دادن و قبول شدن برای آزاد فکر کنم بود تصمیم گرفتم نرم دانشگاه و کار کنم و شروع به کار کردم و کلی اشتباه دیگه ازم سر زد و پام جاهایی که نباید کشیده شد و از خدا درخواست نجات کردم و این دفعه گفتم خداوندا من دیگه شیراز بر نمی گردم شیراز جای بدی نیست من عقل درست و حسابی ای نداشتم و کلی باور های اشتباه داشتم خیلی زیاد و خداوند نجات داد من رو و رفتم اصفهان برای کار اون هم باز تغییر بزرگی بود این دفعه دیگه خودم خونه اجاره کردم و کار هم دیگه خودم باید می رفتم که انجام بدم

    خیلی خوب بود همه چیز جوان و پول خوبی هم در می آوردم یک نیسان آبی خشگل و ردیف داشتم البته بسیار خوش تیپ خیلی خشگل و ردیف بود رینگ و قالپاق خشگل ماشین کوپ و ضبط عالی و شیشه دودی و صندلی پاترولی و استارت تویوتایی خلاصه خیلی خوب بود تا فکر زن و ازدواج زد به سر ما

    جوگیر شده بودم بیا و ببین ( مرد باید زن بگیره و از این حرف ها)

    خلاصه اون هم به عقد کشید با دختر خالم و به جای خوبی هم ختم نشد ‌ و تصمیم گرفتم برم دلی باز هم تغییر و پر از چالش و چیزهایی که نمی دونم و بعد ترکیه و یونان و ترکیه و امریکا و خلاصه هر تغییر کلی چالش داشت اما چنان تغییر کردم و چنان خداوند هدایت کرد و چنان همه چیز هروز بهتر و بهتر شد و داره همچنان می شه که روزی نیست سپاسگزار خداوند نباشم

    خدایا شکرت واقعا چه قدر حالم خوب تر شد

    مرحه دوم:

    برنامه ای قابل اجرا برای ” استقبال از تغییر” بریز و آگاهانه شروع به ایجاد یک سری تغییرات در روند روتین زندگی خود کن.

    خداروشکر هروز در حال تغییر و تحول هستم برای کسب و کار خودم خدایا شکرت

    مرحله سوم:

    یک یا چند عبارت تاکیدی مثبت بنویسید که کمک می کند ذهنیت شما در برابر تغییر بهتر شود و باورهای قدرتمند کننده ای در راستای استقبال از تغییرات، در ذهن شما ساخته شود.

    من با تغییر و تحول رشد می کنم

    خداوند من رو برای تغییر و تحول به وجود آورده است

    خداوند من رو برای پشت سر گذاشتن چالش هایی که در این تغییرات هستند راهنمایی و هدایت می کند

    این تغییر ها و تحول ها رو خداوند برای من ایجاد می کنه تا قوی تر باشم و به تمام خواسته هایی که می خوام برسم چون خواسته هایی که دارم نیاز هست که انسانی قوی ای باشم

    تغییر و تحول تنها چیزی هست که تغییر نمی کنه ( استاد عباسمنش )

    من انسانی منعطف و تغییر پذیر هستم من مثل جیوه به هر شکلی درمیام

    مرحه چهارم:

    به این 3 مورد فکر کن و با دقت پاسخ بده:

    مورد 1: در حال حاضر چه تغییری است که می دانی باید در روند زندگی شما ایجاد شود اما به دلایل مختلف انجام آن را به تعویق انداخته ای؟

    مورد 2: مورد را یادداشت کن و سپس توضیح بده چه برنامه ای برای اجرایی کردن این تغییر به تعویق افتاده داری؟

    مورد 3: با توجه به آگاهی های این فایل، به صورت کلی از این به بعد چه برنامه ای برای ایجاد ذهنیت ” استقبال کننده از تغییرات” در زندگی ات داری؟

    خداروشکر تغییر برام خیلی آسان تر شده و هرروزه خودم به دنبالش هستم و از خداوند درخواست دارم که حتمی و هدایت گر من باشه در این مسیری که داخلش هستم

    خدایا شکرت

    استاد ازتون قدردان و سپاسگزارم از بابت این فایل زیبا

    تنور دلتون گرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 58 رای:
    • -
      محمد گفته:
      مدت عضویت: 2072 روز

      سلام خدمت علی اقای شیرازی

      شب و روزتون بخیر و شادی باشه داداشم

      همیشه کامنت های قشنگی که میزاری رو دنبال میکنم

      واقعا تحسینتون میکنم

      ذهن خیلی قدرتمندی دارید توی هر شرایطی خیلی خوب میتونید تصمیم درست رو بگیرید و عمل کنید

      اتفافاتی که توی ایران براتون رخ داد، داستان مهاجرت شما به ترکیه، بعد یونان، دوباره ترکیه، بعدشم امریکا، مترجم شدنتون توی ترکیه، خرید تراک و تریلر توی امریکا، کلی کارایی که انجام دادین و یه عالمه داستانای دیگه

      یعنی توی چالشها و مسائل و شرایطی که واقعا سخت به نظر میرسیده اصلا کم نیاوردی و همیشه جوری تغییر کردی و جوری رو به جلو حرکت کردی که جهانو تسلیم خودت کردی

      فوق العاده اید…فوق العاده

      هم به راحتی میتونی تغییر کنی و هم خیلی عالی به نکات مثبت هر چالشی توجه داری و هم خیلی راحت با حل مسائل، از اونا پله ای میسازی که تا اسمون هفتم ادامه داره

      واقعا تحسین برانگیز هستی

      بهت تبریک میگم

      موفق و پیروز باشی داداشم

      انشاالله به هر خواسته و آرزویی داری برسی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    رهاخانم گفته:
    مدت عضویت: 2158 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    به نام خدایی که همواره با ماست

    به نام خدایی که هدایتگر راه تمام بندگان است

    سلام و صد سلام بر استاد عزیزم سید حسین عباس منش

    خدا قوت اسناد عزیزم

    استاد عاشقتم

    استاد توحیدی عاشقتم

    …….

    سلام و درود بر دوستان الهی

    ……

    اگر بخواهم نمره به واکنش خودم در برابر تغییرات چه جزیی و چه بزرگ بدهم نمره ام صفر است در صورتیکه باید اون تغییر کوچک را بزرگ کنم به خودم جایزه بدهم تا به خداوند ایمانم بیشتر شود و به خودم بگم دیدی منم تونستم دیدی شد دیدی امکان پذیر است

    خوبیش به این هست که میشه و هر موقع فهمیدی باید به خودت بگی و تکرارش کنی

    مثلا من در برابر ««نه »»»گفتن در مقابل درخواست های بی جای دیگران خیلی ضعف داشتم و این را تمرین کردم و الان بهتر شده ام خدا را شکر یعنی از وقتی فهمیدم در صدد بهتر شدن بودم و هستم

    من از تغییرات خودم استقبال نمی کردم مثلا همین سایت استاد بسته میشد ناراحت میشدم از خدا می خواستم توی تمرین ستاره قطبی می نوشتم تا سایت باز میشد و استفاده می کردم و لذت می بردم یعنی هیچ واکنشی نسبت به باز شدن سایت استفاده کردن به خودم نداشتم

    …….

    تمرین این قسمت :

    مرحله اول تغییرات من با «««دانستن قانون»»»»شروع شد یعنی من اصلا نمی دونستم قانون داره جهان و این جهان الله بختکی همین طوری بوجود نیومده

    هر کسی سر جای خودشه.

    همه چیز را بر اساس شانس و اقبال و تقدیر می دونستم یا تقصیر این و اون می انداختم

    من با قانون بدون تغییر جهان رشد کردم

    بزرگ شدم

    سر عقل اومدم

    هر روز بهتر

    هر روز مصمم تر

    هر روز بینا تر

    هر روز شکرگزارتر

    همیشه قرآن را می خواندم ولی نمی فهمیدم الان خیلی بهتر شده ام

    البته به برکت وجود استاد عزیزم سید حسین عباس منش عزیزم که عاشقش هستم و امید وارم همیشه سالم و سلامت باشند

    مرحله سوم :

    عبارات تاکیدی که باید مدام گفته شود من در دوره فوق العاده دوازده قدم حالم خوب میشود یعنی همه عبارات تاکیدی ناب و خالصی هستند

    در عبارات تاکیدی که خداوند باشه خیلی بهتر جواب می گیرم

    خداوند همیشه دوست دارد که من رشد کنم

    خداوند همیشه دوست دارد که من پیشرفت کنم

    من تکه ای از خداوند هستم که در این جهان مادی باید رشد کنم

    وقتی فهمیدم که با تغییر من جهان به من پاسخ می دهد حالم خوب شد تا خودآگاه و هر روز خداوند داره من را یاری می کنه تا بهتر و بهترش کنم

    …..

    تغییر اساسی که باید من در خودم ایجادش کنم کسب و کار شخصی خودمه باید اجراییش کنم و می دونم خداوند یار و حامیه من هست

    چرا تا به الان راه اندازی نکردم ؟؟برای اینکه ترمز های ذهنی اجازه ی ورود به مسی و کار شخصی را به من نداده اند هنوز هم مقاومت دارم هنوز که هنوزه دارم به کمک خداوند و به برکت فایل های رویایی و به جای استاد عزیزم بهتر و بهتری می کنم یعنی بیناد میگن تغییر یه شبه نیست و من این را می دونم پلی باید این تغییر در من ایجاد شود و منتظر یه میشه پول از آسمان نباشم منتظر حقوق آخر ماه نباشم باید به خودم بگم من می تونم من می تونم و حرکت کنم

    خداوند خودش به همه ی بندگان کمک می کنه

    خداوند همیشه هدایتگر راه است

    من کسب و کارهای زیادی رفتم ولی هیچ کدوم را یا تمومش نکردم یا حالم بد شده ووو به دلایل مختلف پرونده اش را نیمه کاره تموم کردم

    «««اما الان این جا اعلام می کنم من عاشق درک قوانین هستم هر روز دارم روند رشدم را می بینم هر روز بهتر هر روز شکرگزارتر پس من عاشق درک قوانین هستم و باید من هم مثل استاد عزیزم راه ایشون را ادامه بدهم و رشد کنم »»

    الان که این را نوشتم حالم بهتره

    هزار بار و هزار مرتبه تا الان خواستم بنویسم ولی به خاطر ترسها و هزاران دلیل و دلایل دیگه ننوشتم

    خدایا شکرت

    خدایا شکرت من را در این مسیر الهی قرار دادی

    برنامه ای که دارم برای اجرایی کردن این تغییر رویایی و مهم این هست که

    فعالیت خودم را در سایت استاد عباس منش عزیزم بیشتر کنم

    هر فایلی که گوش میکنم بهش ایمان داشته باشم

    هر قانونی که درک می کنم اول خودم بهش عمل کنم نه اینکه حرف بزنم و به قول استاد جونم ««ادا در بیارم»»بلکه بگم نه این من هستم گذشته ها گذشته هر چی بوده تموم شده الان این من هستم و کار به گذشته ام کار به عقبه ای که داشتم ندارم . من می تونم

    الگوی خودم را استاد عزیزم را ببینم که چقدر به قانون عمل می کنه

    کارهای استاد عزیزم را ببینم درسهایش را بگیرم

    کار به این داشته باشم که ببینم بقیه دارند چی کار می کنند

    زندگی استاد عباس منش عزیزم را که می بینم درسش را بگیرم و به خودم بگم این ها میوه های زندگی استاد هست اولش این جور نبوده با عمل کردن به قانون توانسته اند به این جایگاه برسند پس من هم می تونم برای من هم شدنیه

    کامنت های آقای عطار روشن هم خیلی کمک کننده است إن شاله هر جا هستند سالم و سلامت باشند

    فعالیت مداوم داشته باشم در سایت

    با کوچکترین تضاد رها نکنم درسش را بگیرم و به خودم بگم این تضاد اومده تا به من چه درسی را بده درس و درسهایش را بگیرم و در زندگی ام عملی کنم

    حرکت کنم

    تغییر اساسی هم که باید ایجاد کنم در خودم .. این قدر هم به پول فکر نکنم پول نتیجه حاصل از باور است پول از عشق به هر کاری می آید پول خوبه ثروت خوبه ولی ثروت و پول از ساختن باور میاد از باورهای قدرتمند کننده میاد در هر کار. در هر مسی و کار در هر حرفه در هر شغلی که هستیم پول هست ثروت هست زیاد هم هست اما ثروت از همون عشق میاد

    …..

    خدایا شکرت برای وجود خودم

    خدایا شکرت برای وجود استاد عباس منش عزیزم

    خدایا شکرت برای بزرگی که داری

    خدایا شکرت برای وجود تک تک دوستان در این سایت الهی و موفق و رو به رشد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 62 رای:
    • -
      اعظم سادات میرمعینی گفته:
      مدت عضویت: 643 روز

      رهای عزیز سلام ممنون بابت وقتی که گذاشتی وجه زیبا نوشتی جواب سوالی را بهم دادی مه هفته ها بود ذهنما مشغول کرده بود ترس از شروع کردن واستارت کار دنبال یه کلام یه نشوته بودم وشما درست در تمرین سوم بهش اشاره کردید ممنون بابت وقتی که گذاشتی وزیبایی بیانت واینکه به جملات تاکیدی چه زیبا اشاره کردی این که با استفاده از اونا قدم به قدم خودتا ابدیت میکنی خیلی زیبا مطرح شده ممنون امیدوارم هرجا که هستی شاد وسربلند باشی ودر کسب وکارت موفق

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    مهران پودینه گفته:
    مدت عضویت: 3549 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام خدمت استاد عزیزم و تمامی دوستان

    وقتی تغییری در روند روتین زندگی شما رخ می دهد،چه واکنشی نشان می دهید؟

    تغییر شاید یکی از پاشنه آشیل های من باشد، من قبلا خیلی با این قضیه مشکل داشتم و اصلا نمیتونستم باهاش کنار بیام و خیلی مقاومت داشتم و خیلی حالم بد میشد و خیلی سخت قبول میکردم تغییر کنم و خیلی بحث و جدل می کردم.

    یک نمونه که مربوط به گذشته هست و الان یادمه

    مربوط می‌شد به تغییر محل کارم ، من مدتی بود در یه منطقه از شهر کار می‌کردم و به یکباره به من گفتن از فردا باید یه شعبه دیگه‌ای بری و اونجا کار کنی، من ناراحت شدم اصلا احساس خوبی نداشتم و خیلی مقاومت داشتم و نمیخواستم خودم رو با تغییر مطابقت بدم یه فکرایی تو سرم میومد که حالم رو بد می‌کرد اگه این طور بشه، اگه اون طور بشه و…

    یه ترسی داشتم همه این ها به این علت بود که من به این کار و محل کارم عادت کرده بودم یا به عبارتی وابسته شده بودم

    وابستگی = رنج

    دنیا رو همیشگی دیدن= رنج

    وقتی رفتم روز اول در شرایط جدید و محل کارم قرار گرفتم اولش مقاومت داشتم رفته رفته احساسم بهتر شد اون چیزی که تو ذهنم فکر میکردم اصلا نشد خیلی اوضاع بهتر بود حتی شاید بهتر از جای قبلیم واقعا خیلی جالب بود برام و من با حال خوب رفتم خونه،جالب اینه که همون روز بعد تموم شدن ساعت کاریم به من اعلام کردن از فردا دوباره باید برگردم به همون شعبه و جای قبلی که کار میکردم

    من فقط یه روز جای جدید بودم،الان که دارم به گذشته فکر میکنم واقعا درسای خیلی خوبی از همون تغییر یکروزه محل کارم به من داده شد یکی از درسای مهم برای من این بود که به شرایط حال حاضر وابسته نباش هر لحظه امکان داره تغییری بوجود بیاد و تو باید آماده باشی به هر اندازه که از تغییر با روی باز استقبال کنی و به این فکر کنی که تغییر به نفع منه ، تغییر به رشد و پیشرفت من کمک میکنه به همون اندازه ای که این باور رو در خودت تقویت کنی مطمئنا این باور به واقعیت تبدیل میشه و تو حالت بهتر میشه و در ادامه اتفاقات خوبی برات میفته.

    دو تا عبارت تاکیدی که کمک میکنه ذهنیتم در برابر تغییر بهتر بشه:

    تغییر به نفع منه

    تغییر باعث رشد و پیشرفت من میشه

    تغییری که من آگاهانه خودم به استقبالش رفتم و خودم خواستم این تغییر رو بدم رو میخوام بگم:

    من شاید بتونم بگم در طول زندگیم تا همین یکسال پیش ورزش نمیکردم یا بهتر بگم ورزش منظم و مداوم نداشتم،به مدت چند ماهی میرفتم باشگاه بدنسازی و بعدش ول میکردم چندین بار این اتفاق در طول زندگی من افتاد تا همین یک سال و خورده ای پیش که من تصمیم گرفتم ورزش کنم اولش از داخل خونه شروع کردم بعدش اومدم در طبیعت پیاده روی کردن و الان خداروشکر بالای یکساله که از اون تصمیم میگذره و من همچنان دارم با ذوق و شوق میرم در طبیعت و پیاده روی میکنم برای من این یه تغییره، تغییره بزرگه و من از خداوند برای هدایتش به سمت این تغییر سپاسگزارم .

    خدایا شکرت،خدایا شکرت، خدایا شکرت

    در دل این تغییر یه تغییر دیگه هم من آگاهانه انجام دادم و همین الانم انجام میدم اون اوایل که میرفتم برای پیاده روی در طبیعت یه مسیر مشخص و ثابتی رو پیاده روی میکردم ولی الان تقریبا میشه گفت که من هر روز مسیر پیاده رویم رو تغییر میدم حتی اگه اون تغییر در حد خیلی کم باشه.

    یه اتفاقی که همین لحظه ای که دارم این کامنت رو مینویسم افتاده اینه که سایت به مشکل خورده و بالا نمیاد و من نمیتونم کامنت خودم رو بزارم، من با خودم فکر میکنم که حتما خیری در این اتفاق وجود داره که من الان نمیدونم و ان شاءالله بزودی مسئله حل میشه،به جای این که بیام حالم و احساسم رو بخاطر این اتفاق بد کنم میام و به این قضیه جوری فکر میکنم که احساسم بهتر بشه،فعلا این کامنتم رو داخل تلگرام ذخیره میکنم و وقتی مشکل سایت حل شد کامنتم رو میزارم داخل سایت .

    در حال حاضر با توجه به تغییر باورهام و آموزش هایی که از استاد یاد گرفتم مقاومتم خیلی در برابر تغییر کمتر شده ولی این رو میدونم که هنوز خیلی جای بهبود داره.

    در اغلب اوقات اگه تغییری رخ بده من به زبون با کسی بحث و جدلی نمیکنم ولی در ذهنم یه مقدار نشخوار فکری دارم و تا بتونم خودم رو با تغییر مطابقت بدم زمان میبره، ولی الان خدارو شکر مقاومتم کمتر شده و سریع تر میتونم تغییر رو بپذیرم.

    ممنون از استاد عزیزم برای تهیه این فایل عالی

    و تمامی شما دوستان عزیزم

    ان شاءالله در پناه الله یکتا شاد و سلامت و سعادت مند در دنیا و آخرت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 64 رای:
  10. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1904 روز

    به نام خدا

    سلام.

    با یه تغییر/ چالش مواجه شدم که میخوام بنویسمش.

    این اواخر گاهی سایت بالا نمیاد برای من، تو کامنتها هم دیدم بعضی دوستان بهش اشاره کردن.

    اولین واکنشم این بود که اِ چرا؟

    بعد: خیره.

    شاید در حال به روزرسانی یا بهبود هست سایت و این پیش میاد.

    شاید اقا ابراهیم داره روی پروژه ی بهبودی کار میکنه و یه چیزی اون وسط دچار ناسازگاری شده و در قالبِ خطای ورد پرس، خطا در برقراری ارتباط با پایگاه داده و Request timeout خودشو نشون میده.

    اولش کنترل ذهن و اعراض کردم از این چالش و تغییری که تو دسترسی ام به وجود اومده بود.

    بعد به دنبال راهکار بودم اطلاع بدم به مدیر فنی عزیز سایت، اقا ابراهیم.

    متوجه نشدم کجا کامنت بذارم، ایده اومد ایمیل بزنم.

    جالبیش اینه دیروز جمعه صبح ایمیل زدم و گفتم، بلافاصله پاسخ اومد:

    ضمن تشکر از گزارشم گفتن اگه کش رو پاک کردم ولی بازم خطا میده عکسش رو ارسال کنم تو ایمیل.

    خیلی خوشم اومد از سریع بودنِ پاسخگویی و تشکر برای اعلامِ گزارش.

    سایت درست شد برام، تا دیشب که دوباره دسترسی قطع شد.

    عکس گرفتم از خطاها، بامداد امروز ایمیل کردم…

    الان اومدم ببینم سایت بالا میاد یا نه، دیدم خیر.

    یکی از روش های بهبود، پاک کردن کَش هست که من همیشه انجامش میدم.

    اما اینبار جواب نمیداد…

    خلاصه الان ایده اومد وب اپلیکیشن سایت رو نصب کنم و تست کنم شاید با اون به راحتی بالا بیاد که اونم جواب نداد.

    اما یه چیز دیگه جواب داد:

    (انگار که من یه راه جدید کشف کرده باشم که درسته راه اصلی و روتینِ همیشگی نیست، اما با میانبر مَنو به جواب رسونده)

    سرچ زدم وب اپلیکیشن سایت عباس منش دات کام.

    دیشب این لینک جواب نداد، اما الان تو لیست لینکها، یکیشو باز کردم مستقیم اومد تو سایت، پصفحه ی قسمتِ فنیِ سایت، که توضیح کامل داده شده درباره نصب وب اپلیکیشن سایت.

    ذوق زده شدم که درسته راهِ اصلیِ ورود به سایت بسته شده موقت، اما این راه بازه.

    دیدم به عنوان مهمان وارد شدم، گفتم تست کنم ورود به سایت با نام کاربری مو، شاید جواب داد، البته که جواب داد و الان با نام خودمم هستم و اومدم اینجا کامنت بنویسم.

    من درس های مهمی میگیرم تو زندگیم که دوست دارم اینجا بنویسم برای خودم جهت ردپا، یاداوری، تکرار قوانین…

    سمانه وقتی کنترل ذهن میکنی روی چالش هات، گاهی با روش اعراض جواب میگیری، گاهی با روشِ حلِ مسیله، بعد یهو میبینم مسیله داره میره رو به حل شدن، برطرف شدن، اصلاً عوض میشه، تغییر میکنه به سمتِ بهبود و درمان.

    از استاد شنیدم: وقتی کنترل ذهن میکنی، میگی خیره وقتی چالشی میاد، یا نجوایی میاد، برای تو خیر میشه، شرایط عوض میشه رو به خیر و بهبود.

    گفتم بیا و تست کن.

    تست کردم دیدم بله جواب میده.

    چند مورد بزرگ و سخت بود برام که اگاهانه کنترل ذهن کردم و جواب داد عالی.

    دیشب جواب آزمایش خونم رو دیدم (مجازی)، یه مورد های(بالا) بود، گفتم نتیجه گیری نکن، بذار خانم دکتر جواب بده بهت که شرایطتت چطوره.

    تازه شم، هر چی باشه تحتِ نظارت پزشک قابل کنترل و درمانه، پس جای هیچ نگرانی نیست.

    از همه مهمتر:فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    یه نکته دیگه: رفتم سرچ کردم اون موردی رو که های بود نسبت به رنجِ معمول.

    دیدم چند تا دلیل اورده، قبل از اینکه حالم رو بد کنن اون دلایل گفتم صبر کن سرچ برای تو مرجع علمی نمیشه، صبر کن خانم دکتر نظرش رو بگه، خودت سریع نتیجه گیری نکن برو به سمتِ نازیبایی.

    و بعد ایده اومد که بله، کلمه در دوران بارداری رو هم بزن تو سرچت، چون حالت بدن در بارداری و غیر بارداری فرق داره، نتایج و علایم هم فرق داره…

    بعد جالبه، دیدم نوشته بود در بارداری تا حدودی طبیعیه اون های شدن…

    بازم گفتم صبر کن، خانم دکتر پاسخ پیامت و جواب ازمایش رو بده.

    بعدش که رفتم واتس اپم رو چک کنم، دیدم خانم دکتر برام پیام داده الحمدالله خوبه جواب ازمایش.

    تمام…

    چی شد؟

    کنترلِ ذهن میتونه هر چیزی رو عوض کنه، نتایج رو عوض کنه، چرا چون ذهن من پاک میشه از الودگی ها و میره سراغِ بهبود و پاکی.

    لاجرم معلومه نتیجه چی میشه دیگه…

    ذهنم که سالم میشه، دنیا گل و بلبل میشه، حتی اگه یه درصد نتیجه عوض نشه، من دیگه اون آدمِ منفی بین نیستم…

    پس کنترل ذهن، سوده و سوده و سود…

    دارم تمرین میکنم روی کنترل ذهن و جوابهای عالی میگیرم.

    هر چی تمرین بیشتر، بهبودِ کیفیت زندگی بیشتر :)

    به یه درکی هم رسیدم امروز صبح:

    اینکه چالش/ ناخواسته/ تضاد میاد بگه کجا رو باید تغییر بدی…

    چالش عاطفی و روابط، دقیقا داره هینت میده که روی کدوم قسمت از حساسیت هات باید کار کنی و تغییر کنی…

    چالش مالی، دقیقا هینت میده روی کدوم جنبه از کمبود تو ذهنت باید تغییر ایجاد کنی…

    این تحلیل بهتر کمکم میکنه به درکِ مفاهیم و اموزش ها.

    حالا انتخاب من چیه؟

    تغییر برای بهبود؟

    یا موندن تو نقطه امن و اعراض از حلِ چالش و تغییر روی خود؟

    ریز ریز یه تغییرات اگاهانه رو شروع کردم به لطف خدا.

    تکامل میخواد و ارامش، تا بهتر بفهمم چی به چیه، کجاها ورود کنم…

    بعد از ویرایش و ارسال این کامنت، رفتم چک کنم ببینم وب اپلیکیشن سایت بالا میاد یا نه، دیدم بله اونم درست شده.

    یه چیزی هم هست شاید برای من این حالت های موقت پیش میاد یا نه، اما هر چی هست خیره.

    باعث میشه بیشتر قدرِ دسترسیِ راحتم وقت و بی وقت به سایت رو بدونم و سپاس گزارتر باشم.

    تشکر ویژه دارم از استاد جان، مریم جان، اقا ابراهیم مدیر فنیِ سایت، خانم فرهادی عزیز برای این سایتِ عزیز و دوست داشتنی.

    قدر دانِ تمام تلاش هاتون هستم، بهترین ها برای شما و همه ی اعضای سایت.

    خدایا شکرت برای نعمتِ کنترلِ ذهن و تغییراتی که برای بهبود انجام میدم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 68 رای:
    • -
      سعيده رضايى گفته:
      مدت عضویت: 2005 روز

      سماااااانه جاااااانم دوست قشنگممممم سلام به روی ماهت مامان زیبا و بهشتی!!!!!!

      عزیزدلم من الان خوندم که بارداری. هزار هزاران مبارکت باشه گلم. ان شاالله این سیب بهشتی برات سرمنشا خیر و برکت فراوان باشه و با سلامتی و دلخوشی دوران بارداریت رو خیییییلی راحت به پایان برسونی و عزیزکرده خدا رو در آغوشت بگیری.

      80-90 تا استیکر رقص و قلب و اشک شادی و خنده و گل و بوق و ستاره و از اینا…..

      الان که کامنت قشنگت رو خوندم یکی از تغییرات ناگهانی زندگیم که مرتبط هست با موضوع شما یادم اومد.

      12 روز بود ازدواج کرده بودم که متوجه شدم باردارم. وااااای چه استرسی بهم وارد شد. منی که فکر می کرد مباحث درس جمعیت و تنظیم خانواده رو از همه بهتر بلدم و ته قضیه رو می دونم(غرور کاذب) خیلی ساده از کنار قضیه گذشته بودم و باردار شده بودم.

      حتی روم نمیشد به ابراهیم بگم چه رسد به خانواده هامون یا دیگران.

      آخه دختر تو 34 سالته اینقدرم باسواد و با اطلاعاتی چطور نتونستی بفهمی چی به چیه…..

      خلاصه با شرم و اشک و ناراحتی بهش گفتم و تصمیمم این بود که (خدا منو ببخشه) سقطش کنم.

      از وجود نازنین ترانه جونم عذر میخوام، از خودم و روح نازنینم عذر می خوام، از خدای نعمتها و نیکیها عذر می خوام که اون اشتباهات فاحش رو مرتکب شدم و سه روز از هر روشی بلد بودم تلاش کردم تا نعمتی که خدا بدون حساب کناب من بهم داده بود رو از بین ببرم.

      الله اکبر چه شرکی ورزیدم.

      اما اراده الله بر این بود که ترانه بمونه و به دنیا بیاد. شاید هم من ته دلم راضی به این کار نبودم و نیرویی از درونم مانع میشد تا محکم و سریع از بین ببرمش. الهی شکر که موند و اومد.

      بعد از سه روز احساس منفی بالاخره من و ابراهیم هردو قبولش کردیم و این تغییر ندانسته و ناخواسته رو پذیرفتیم.

      از اون به بعد ناراحتی تبدیل به عشق شد. برکت ها پشت سر هم اومد.

      پول و نعمت و آسانی ها و فراوانی ها و همزمانیها رسید.

      5 ماهه باردار بودم خونه خریدیم و تجهیزش کردیم و توش ساکن شدیم. ترانه یک هفته اش بود دوتا پژوپارسی که ثبت نام کرده بودیم و یک سال و نیم توی نوبت بودیم به دستمون رسیدن و چقدر مایه رشد مالیمون شدن.

      دو ماه بعد یک ماشین دیگه خریدیم.

      و از همه مهمتر با سلامتی کامل و در نهایت راحتی زایمان کردم و مادر شدم. شاید برای هر شخصی زایمان طبیعی اونم برای اولین بار کابوس باشه ولی برای من خاطره دل انگیزی شد که شیرینیش هنوز در کامم هست.

      خدا رو بابت این تغییر شکر می کنم و هر روز وجود نازنین دخترمو با عشق در آغوش می کشم.

      برای شما و همسر عزیزتون هم تجربه چنین روزهای شیرینی رو به زودی زود آرزو می کنم. می بوسمت عزیزدلم.

      اینم بگم در دوران بارداری به شرط اینکه مثل الانت کنترل ذهن کنی و آروم و متوکل باشی اصلا به طرز عجیبی در یک هاله حفاظتی از طرف خدا قرار می گیری که حتی پشه هم نیشت نمیزنه. من بخدا حتی یه سردرد هم نگرفتم. همه ماشینها و عابرین پیاده انگار دست به سینه در خدمت من بودن تا از عرض خیابونها رد شم. مریضی حتی از کنارم هم رد نمیشد. انگار توی یه حباب شیشه ای ایزوله شده بودم. چون خیالم از خدا جونم راحت بود. شاید باورت نشه کل پروسه زایمانم 2/5 ساعت طول کشید.

      در پناه حفظ الله باشی عزیزدلم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
      • -
        سمانه جان صوفی گفته:
        مدت عضویت: 1904 روز

        سلام به سعیده ی نازنینم.

        پیامت عین شهد و عسل نشست به جونم.

        مرسی خیلی زیاد، چون تو دلِ کامنتت، برام پیامهای شگفت انگیزی بود و هست…

        دو تا پیام الان دریافت کردم در دایره آبی، یکی از دیگری بهتر و حس خوب کن تر.

        از شما و نفیسه جانم.

        قشنگ درک میکنم وقتی از لایه محافظتی یا مدار امنیت و سلامتی صحبت میکنی یعنی چی.

        خودم داخلشم و بی نهایت خوشحالم.

        مدار امنیت، ارامش، سلامتی که از ماه ها پیش واردش شدم و الان بی نهایت لذتش رو میبرم.

        مدارِ فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

        اینکه بدونی و باور داشته باشی تو حفاظتِ شدید الله هستی هم خودت هم نی نیِ توی دلت، قند تو دلم آب میکنه.

        چه میکنه باورِ خیره ان شاالله.

        باورِ کنترل ذهن.

        باورِ احساس خوب= اتفاقات خوب.

        باورِ هو الرزاق

        چقدر خداوند هر لحظه با ماست، و در حالِ هدایتمون…

        چه بدونیم، چه ندونیم.

        چه یادمون باشه، چه یادمون نباشه.

        قلبمون هدایت رو میطلبه، خداوند هم سلطانِ هدایت، سلطانِ برنامه ریزی و چیدمان های به موقع…

        اونه که میدونه چیو کی بده بهتره…

        منم به چشم دیدم نی نی به محضِ اینکه متوجهش شدیم، چقدر برکت آورد با خودش…

        ما یکسال قبل خونه دار شدیم، همون موقع این ندا اومد که شرایط نی نی دار شدن داره فراهم میشه…

        نیم طبقه ی اول و راحت در رفت و امد.

        برام خیلی جالبه روزیِ حساب و غیر حسابِ نی نیِ توی دلم هزار ماشاالله…

        باعث شده باورهای خودم نسبت به روزی غیر حساب و حساب بیشتر شه، باورهام نسبت به احساس لیاقتِ انسان بالاتر بره.

        نی نی با اومدنش یه بخشی از آموزش گرفتن من در برابر درس های لازمم رو تقبل کرده…

        باعث شده درس هامو بهتر درک کنم…

        خدایی که میتونه یه سلول رو تبدیل به یه انسانِ کامل کنه تو دل مامانش، تغذیه و سلامتی و رشد و تکاملش رو به عهده داره، بی شک از پسِ هر کاری بر میاد…

        هر چی، فقط کافیه من ترمزِ ذهنی نذارم روی قدرت خدا و باورم بهش رو قوی تر کنم.

        جالبه برات بگم من انتخاب نوع زایمان رو هم سپردم به خدا، که اون هدایتم کنه برای من چی بهتره، با بدن من چی سازگارتره، برای سلامتیِ من و نی نی کدوم بهتره.

        کاری ندارم بقیه چی میگن.

        یکی میگه طبیعیه، یکی سزارین…

        به من ربطی نداره.

        منبع هدایت و راهنمای من خداست.

        اونه که میدونه بدن من با کدوم سازگارتره…

        مابقیش که کنترل ذهن هست و ارامش، با من، اونم باز با کمک خدا، وگرنه من از خودم چیزی ندارم.

        قشنگیش اینه وقتی تسلیم خدایی، هدایت رو میسپری بهش، آروم میشی، گارد نداری دیگه، نمیترسی یعنی چی میشه حالا؟

        خطری نباشه؟ نقصی نباشه؟

        نه نیست.

        مرسی که از زایمانت نوشتی، از حضورِ ترانه ی قشنگ تو زندگیتون نوشتی…

        سعیده جانم چه تو چه من چه همه، اشتباهاتی داریم از نااگاهی مون، از نا بلدی مون…

        اشکال نداره، خدا خودش میدونه چی حقیقتا تو دلمونه و خودش هدایت و حفاظتمون میکنه.

        خدا با نی نی کاملا دوزاری مو انداخت که سمانه تو نمیدونستی، من که میدونستم…

        حواسم بهش بود و هست…

        این یکی از بزرگترین درس های زندگیِ منه.

        تا ابد حالم با این صحبتِ شفافِ خدا باهام، خوب میشه.

        آروم میشم.

        بیشتر پی به قدرتش میبرم…

        یه چیز جالب بگم:

        جواب آزمایش اخیرم که یه موردی رو بالا نشون میداد، خودِ خدا بهم گفت تو سرچ کلمه ی در دوران بارداری رو بنویس کنار اون مورد…

        چون فرق داره با حالت عادی…

        من از سر اطمینان وقتی خانم دکتر نوشت الحمدالله جواب خوبه، باز ازشون سوال کردم فلان مورد که H زده اشکالی نداره؟

        امروز صبح واتس اپ رو باز کردم، چی نوشته باشه خانم دکتر خوبه؟

        در رنج نرمال بارداریست.

        نگران نباشید.

        همون لحظه صبح به خدا گفتم:

        مرسی، تو خودت همون لحظه که بهم گفتی بزن در دوران بارداری، جواب و ارامش رو بهم دادی.

        درسته من واسه اطمینان از خانم دکتر هم پرسیدم مجدد.

        اما خانم دکتر هم دستِ خودته.

        به بیراهه و شرک نرفتم که بگم خانم دکتر الویت بالاتره نسبت به خودت…

        همه اش خودتی.

        وقتی بهم ایده میدی، الهام میکنی، هدایت میکنی، خودتی.

        خانم دکتر که میگه، خودتی.

        گاهی از زبان ماما میشنوم، خودتی.

        تو تلویزیون خانم دکتر یهو میگه بارداری فرآیندِ بشری نیست، خودتی.

        وقتی دلم قرص میشه، خودتی.

        وقتی کنترل ذهن میکنم، خودتی…

        همش خودتی و خودتی و خودتی…

        این جمله که حالا چی میشه، چیکار کنم، نکنه خراب شه، نکنه جوابش بد باشه و …

        با تو معنایی نداره…

        با تو همیشه و همه چیز خیر و شادی و برکت و نعمته، بدون شک.

        خدایا همه مون رو توی توحید تقویت کن، الهی آمین.

        سعیده جان چیزی نوشتی که منم تجربه اش کردم تو یه موردی:

        آخه دختر تو 34 سالته اینقدرم باسواد و با اطلاعاتی چطور نتونستی بفهمی چی به چیه…..

        مورد منم خیلی مهم بود، و خیلی تکیه کرده بودم به منطقم، به شواهد، به نتیجه گیری هام، به تجربه های قبلیم و …

        همه ی اینا با هم کشک…

        زرشک…

        یهو روبه رو شدم با شهود و کنار رفتنِ منطقِ خودم…

        که خیلی مطمین نباش از چیزی که فکر میکنی درسته، منطقیه، همین و دیگر هیچ، نه از این خبرا نیست…

        درس بزرگ و سنگین و شدیدی گرفتم، ولی لازمم بود به قول تو از غرور کاذب، برجِ همه چیز دانی، بیام پایین رو زمین راه برم…

        امان از وقتی که آدم دچار شخصیتی میشه که فکر میکنه بلده و گوش نمیده به شهود، نمیبینه شهود رو…

        اشکالی نداره ها، سرزنشی در کار نیست.

        فقط درسش مونده برام.

        خیر بود برای منم عینِ خودت.

        شیرینی وارد زندگی مون کرد خدا…

        خدا که انسان نیست روی نااگاهیِ ما مجازاتمون کنه.

        میگه این بنده ام هست، من دوستش دارم، کمکش میکنم متوجه بشه چی به چیه، خودم راهنماییش میکنم برگرده تو مسیر درستِ خودش…

        خدا عاشقِ منه، منم عاشقِ خدا.

        خدا انقدر عظیمه که حتی وقتی من وارد تله ی شرک و غرور و فراموشی میشم نسبت بهش، منو طرد نمیکنه، داره منو میبینه و حواسش هست تا کمکم کنه.

        سپاس گزاری از این خدا کمه، اندازه نداره، بی نهایته.

        مرسی که انقدر شفاف برام نوشتی و قلبمو روشن کردی.

        توکل و ایمانم رو پررنگتر کردی.

        توجهم به کنترل ذهن رو عمیق تر کردی…

        مرسی که نوشتی و شادم کردی.

        خداوند خودت و ترانه جانم و همسر محترمت، و همه ی عزیزانت رو در پناه خودش حفظ کنه همیشه.

        فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

        یه شیرینی همین الان اتفاق افتاد که برات میگم:

        یه تکونِ متفاوت رو تجربه کردم از نی نی همین الان…

        متفاوت از قبلی ها…

        به حدی ذوق کردم که حد نداره، انقدر واضح و بزرگ و متفاوت با قبلی ها، برام نشونه است…

        نشونه ی زیبایی هست از حضورِ خدا در تک تکِ ثانیه هام…

        فردا ان شاالله سونوگرافیِ رشد جنین دارم و حسابی ذوق دارم میریم نی نی رو ببینیم، صدای قلبِ نازنینش رو بشنویم…

        من برای این هدیه ی عظیمِ خداوندی و تکون هاش بسیار سپاس گزارم.

        از قلبم میگم هر کی نی نی میخواد، خدا بهش بده این نعمت و برکت رو.

        الهی شکرت بی نهایت.

        خدایا مرسی که انقدر شفاف و راحت باهام صحبت میکنی، عاشقتم من.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      Nafis گفته:
      مدت عضویت: 1064 روز

      سلام سمانه جان

      خداروشکر که همه چی خیر پیش رفت و خیالت بابت ازمایشت راحت شد.

      می‌خواستم چند تا از نکته های جالب از کامنت های مختلف شما را باهم همینجا بنویسم اما فهمیدم هر کامنتی خودش جدا گانه پیام دارد و جداگانه باید تحلیل بشود .

      یک بار تو ی کامنت از غزل جان عطایی خواندم که توسط یک دوستی با سایت آشنا شده بودند و اون دوست ازشون خواسته بودند که هر بار تحلیل کنند کامنت‌ها رو و براشون بنویسند که چه درسی از کامنت‌ها گرفتند و این خیلی به رشدشون کمک کرده است. من هم تصمیم گرفتم سعیمو بکنم تا اونجایی که زمان و فهمم اجازه میده نکته‌ها رو همونجا بنویسم البته جداگانه.

      1/در مورد مشکل سایت،همه آدم‌ها در زندگی به مشکل برمی‌خورند و حل مشکل رشدشون میدهد ،پس من تنها نیستم و مشکلات فقط برای زندگی من نیست.

      2/گاهی باید اعراض کنم گاهی باید برم تو دل مسئله و حلش کنم اما در هر دو صورت باید آرامشم را حفظ بکنم تا هدایت بشم.

      3/کنترلِ ذهن میتونه هر چیزی رو عوض کنه، نتایج رو عوض کنه، چرا چون ذهن من پاک میشه از الودگی ها و میره سراغِ بهبود و پاکی.

      4/تکامل،هر چی تمرین بیشتر، بهبودِ کیفیت زندگی بیشتر.

      5/تضاد از روزمرگی خارجت می‌کنه و ارزش داشته‌هاتو براش نمایان می‌کند

      6/چالش‌ها همراهشان هینت هست ،شبیه ان مع العسر یسری

      7/همون موقع که کامنت میاد نکته‌هاش رو یادداشت کنم و به تعویق نندازنم تا دسترسیم بازه و باهاش هم فرکانس شدم

      ممنون از تحلیل زیبات .

      ممنون از وقتی که می‌گذاری همه رو با جزئیات می‌نویسی.

      بوس انگشتی برای قند عسل ، لحظه شماری تا دیدن عکسش تو پروفایلت پرنده ی بهشت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
      • -
        سمانه جان صوفی گفته:
        مدت عضویت: 1904 روز

        به نام خداوندی که زیباترین هدایتگر هست.

        سلام و صد سلام از سمانه جان و نی نی به نفیسه جانمون.

        آیا میشه دایره آبی ببینی، بعد اسم دوست قشنگت نفیسه جان بیاد جلوی روت که برات پاسخ نوشته، بعد ذوق زده نشی و نگی آخ جون؟

        نه نمیشه.

        پس همین اولِ کامنت، آخ جوووون پیام از نفیسه جانم.

        باورت میشه، پیامت رو نخوندم، اول اومدم اینجا تو پاسخ ذوقم رو در لحظه بروز بدم بعد برم ببینم برام چی نوشتی تا مضاعف ذوق کنم.

        :-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-

        افرین بهت که نکته برداری کردی از اگاهی هایی که برات درس داشتن.

        چه تعبیر قشنگی داشتی: اینکه تا مدار و فرکانسی بهشون توجه کنی و بنویسی ازشون.

        در موردِ نکته ی دوم که نوشتی یه نکته هست که واسم خیلی خوشایند بود:

        اما در هر دو صورت باید آرامشم را حفظ بکنم تا هدایت بشم.

        به به از این یاداوری زیبا و کاربردی.

        عملا وقتی نکات مثبت و اگاهی بخش رو از تو دل یه کامنت، فایل، گفتگو، ویدیو و … بیرون میکشیم و در موردش مینویسیم یا صحبت میکنیم، اگاهانه داریم توجهمون رو میذاریم روی زیبایی ها و نکات مثبت.

        این مارو هدایت میکنه به سمت همون زیبایی ها، اگه کانونِ توجهمون تو اون مسیر بمونه.

        جالبه امروز، منم کاری مشابه شما انجام دادم.

        تو عقل کل یه پرسش از فرشته جانم خوندم، بعد رفتم پاسخ های بچه ها رو خوندم و کیف کردم و جمع بندیِ پاسخ ها و نتیجه گیریِ خودمو در قبالِ یه پاسخ نوشتم.

        عملاً لذت بردم از درک بچه ها و پاسخ های کاربردی شون.

        مسیری که میریم خیلی جالب و قشنگه، تو دلش چالش و اشتباه هم هست، ولی ترکیب همه شون با هم باحاله شیرینی ها و چالش ها.

        هر لحظه درکمون بهتر میشه و این میشه شیرینی و پاداشِ تو مسیر موندن.

        مرسی برای عشقی که به من و نی نی میفرستی همیشه.

        بوس به روی ماهت.

        نور خداوند روزیِ هر لحظه ات.

        الهی شکرت برای دوستانِ خوبم.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: