توحید عملی | قسمت 8 - صفحه 13

903 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    جلال خیری گفته:
    مدت عضویت: 1056 روز

    سلام عرض ادب واحترام

    خداوکیلی اینقدر راضی هستم از این تفکر چند ساله که خداوند بهترین ها را در هر کاری سر راه من قرار میده که حد نداره

    استاد بزگوار گفتنی زیاده ولی به دلیل ضعف در تایپ و کم حوصله بودن در این زمینه به یکی از چندین اتفاق زندگیم و اعتماد به خداوندبسنده میکنم

    در کل چیزی که من در عمده مردم جامعه دیدم اعتقاد به خدا بوده ولی هیچ اعتمادی وجود نداره من الان 40 سالمه و خداوند 6 فرزند دسته گل بهم داده که خدارا شکر به خاطر تمام نعمتهاش

    فرزند آخرم که 6 روز دیگه تولد 4سالگیشه موقعی که همسر عزیزم باردار بود تو آزمایشات و سونوگرافی ها گفتن سندروم دان داره (البته اگه اسمشا اشتباه ننوشته باشم که الان اصطلاح عامیانه‌شا نمیخام بگم) و فلج هم هست تا 7 ماهگی که جنسیت‌شا نمیتونستن معلوم کنن چون هیچ تکونی نمیخورد و از رو هورمون های بدن خانمم میگفتن پسره و اصرار برای سقط بچه و درگیری بین من و دکتر ها که میگفتم هر چی باشه میخامش و خوب چه کلماتی که درباره من به کار رفت بماند.

    خوب بین من و همسرم که خیلی هم دوستش دارم یه سری بحث هایی انجام شد و خوب بهش حق میدادم میگفت من بچه سالم میخام

    یکی از حرفهایی که بین من وهمسرم رد شد این بود که گفتم شاید خدا میخاد کلامی ما را امتحان کنه ببینه چیکاره ایم اما 5 تا بچه سالم خدا داه ماله تو این یکی ماله من اصلا به دنیا اومد حتی نگاهم بهش نکن من میدونم و اون بچه

    اینم بگم دوستان حتی یک لحظه از خدا نا امید نبودم و همیشه هم بهش میگفتم همه چیز دسته تو. من آماده دریافت معجزه هستم و اعتماد کامل بهت دارم اگر بگم استرس نداشتم دروغه ولی خدا شاهده که یک لحظه یه ضربه میزد به کمتر از دقیقه کنترل میشد و 99 درصد مواقع حالم خوب بود اینم اضافه کنم که انواع سونو و انواع آزمایشگاه ها را رفتیم و جواب یکی بود با یه کم اختلاف جواب آزمایشات تا دانشگاه تهران واز اونجا آلمان و نتیجه یک حرف

    اما امان از اون وقتی که اعتماد کنی و قدرت را دست کی بدی (خالق )دورش بگردم

    استاد اشکام نمیزاره درست صفحه گوشیما ببینم و دائما اصلاح میکنم کلماتا.

    بگذریم

    از همسرم خاستم بعد از 7 ماهگی دیگه دکتر نره خیلی اذیتش میکردن

    حالا موقعی که میری برا انجام زایمان اگر جواب آزمایشات خوب نباشه بیمارستانها قبولت نمیکنن و از پذیرش امتنا میکنن که اونم خدا راهشا گذاشت

    بچه به دنیا اومد

    طبق قول قرارمون همسرم که اصلا بچه را ندیده بود ساعت 5 و نیم صبح بود به پرستار گفتم خوب بچه چطوره گفت خوبه

    گفتم یعنی تکون میخوره گفت یعنی چه آقا داستانا براش گفتم و اولین چیزی که برای من گفت این بود (نور محمد و آل محمد تو چهره بچه‌ته)و لباسم پوشوند تا خودم برم ببینمش ولباسش بپوشونم چون هیچ کسی را به عنوان کمک نبرده بودم واقعا درست میگفت

    حالا یه دسته گل یه دختر ناز و شیطون به نام حدیث به خانواده اضافه شده و قدر دان خداوندم که این قدرت اعتماد کردن را بهم داد و کمکم کرد.

    از اینجور موارد خیلی هست که واقعا بعضی هاشا میترسم بگم چون با باور هایی که مردم دارن میگن دیوانه شده ولی چیز هایی بوده که اتفاق افتاده با گوشتا پوستم لمسشون کردم دیگه خودما که نمیتونم گول بزنم

    بازم از خدا ممنونم که با این گروه فوق العاده آشنا شدم که نتیجه ی باور های خودمه که خدا بهترین ها را سر راهم میزاره

    الان اوضاع خیلی خوبه از همه نظر ولی هر روز بهتر از دیروز و هر روز بهتر از دیروز

    از شما استاد بزرگوار هم سپاسگذارم بابت تمام آگاهی هایی که به جهان اضافه میکنید

    و همینطور خانم شایسته و زحمات شون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
    • -
      پریسا شعبانی گفته:
      مدت عضویت: 2664 روز

      سلام اقا‌جلال

      امیدوارم‌حال شما و قند عسلتون و‌خانمتون عالی باشه .

      دوست عزیزم‌ عالی اتفاق و‌بیان کردین و چقدر زیبا ایمان خودتون و‌نشون دادید

      و چقدر خداوند زیبا بهتون‌جایزه داده

      اصلا ی چیزی عالی

      عاملی که همه گفتن 100٪ وجود داره

      شما ایمانتون و‌نشون دادین ،خدای من ،امتحان‌کلامی (چ تفسیر زیبایی)

      وجودم‌ لرزید دوست‌من

      و جواب معجزه بود

      من هم‌اول کامنت لج ام گرفته بود از تصمیم اتون

      اما نتیجه شما معجزه خداوند بود ،

      مبارکتون‌باشه فرزند اخریتون ،دختر زیبا حدیث جان ،ببوسیدش قند عسل و

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      زهره گفته:
      مدت عضویت: 894 روز

      به نام خدا

      سلام آقا جلال

      اشکم در اومد برادر

      خدایا شکرت

      تحسینتون میکنم ایمان واعتماد

      به رب رو و تبریک میگم قبولی شما در امتحان الهی رو.

      خداوند به سه طریق به دعاها

      جواب میدهد:او میگوید آری و

      هر چه میخواهی به تو میدهد.

      او میگوید نه و چیز بهتری به تو

      میدهد.او میگوید صبر کن و

      بهترین ها رو به تو میدهد.

      آرزوی بهترین ها رو برای شما و

      فرزندان گلتون دارم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        سمانه جان صوفی گفته:
        مدت عضویت: 1910 روز

        سلام زهره جانم.

        سپاس گزارتم برای این کامنت، برای نوشتنِ:

        خداوند به سه طریق به دعاها جواب میدهد:

        او میگوید آری و هر چه میخواهی به تو میدهد.

        او میگوید نه و چیز بهتری به تو میدهد.

        او میگوید صبر کن و بهترین ها رو به تو میدهد.

        برای من این باورِ زیبایی هست.

        منو به این نتیجه میرسونه در هر صورت خیره، چون از سمت خدا برای من خیر ارسال میشه هر لحظه، خودم باید دقت کنم ترمز نذارم سرِ راهِ خواسته هام.

        خدا هر لحظه میخواد که من به خواسته هام برسم، خودم هم باید بخوام، اتفاق میوفته.

        تازه و کم کم دارم متوجه میشم کجاها دارم ترمز میذارم.

        کجاها شرک باعثِ نرسیدن به خواسته هام میشه.

        خدایا شکرت برای روزیِ غیرِ حسابی که از طریق مطالعه و نوشتنِ کامنت بهم میرسونی هر روز.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1910 روز

      سلام آقا جلالِ عزیز.

      کامنتتون شگفت انگیز بود.

      این اولین کلمه ای هست که بعد از خوندن به قلبم ظاهر شد…

      ایمان به خدا در عمل، شده نتیجه ای که ازش نوشتین تو کامنت…

      خدا سلامتی و عمر با عزت و لذت بده به شما، همسر نازنینتون، و بچه های گل تون.

      وقتی از قولِ پرستار نوشتین:

      اولین چیزی که برای من گفت این بود (نور محمد و آل محمد تو چهره بچه‌ته)

      بی نهایت احساساتی شدم، میخکوب شدم…

      خداوند یکتا خودش حافطِ حدیث خانم و 5 تا بچه ی دیگه تون و خودتون و همسرتون باشه.

      فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین

      الان پیروِ کشف و شهودهام در رابطه با شرک، متوجه شدم گاهی ما با گرفتن قدرت از خدا و دادن قدرت به پزشکان، مشرک میشیم…

      پزشکانِ نازنین، دست های مهربان و نازنینِ خدا هستن، اعتبار همیشه از آنِ الله هست و بس.

      گاهی قدرت رو از خدا میگیریم و به دست بیماری میدیم، یعنی قدرت بیماری از خدا بالاتر میره و اینطوری مشرک میشیم…

      متوجه شدم من یکی از دلایلِ شرک هام این باورِ نادرسته که حرفِ مردم رو خیلی جدی میگیرم…

      برای همین آسیب‌های زیادی دیدم از این سمت…

      انقدر قدرت میدم به حرفِ یه آدم که یادم میره اون فقط یه انسانه…

      اون انسان حُسن داره، خطا هم داره…

      قدرتِ اصیل و اصل و اصلی دستِ خداست فقط…

      آقا جلال، ممنونم که کامنت نوشتین و دست خدا شدین تا به تحلیل خودم بپردازم و متوجه شرک هام بشم.

      در پناهِ رب العالمین باشین همیشه در کنار عزیزانتون.

      خدایا شکرت که داری دونه دونه شرک هامو آشکار میکنی برام

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    جواد حاتمی گفته:
    مدت عضویت: 1638 روز

    سلام استاد عزیزم استاد ماشالله بدنتون هر روز داره زیباتر میشه و جوون تر میشید.

    چقد لذت بردم از فیلمی که اول از پرادایس گرفتین این رنگ سبز چه دلبری میکنه یه جا فسفر یه ی جا پر رنگ ی جا یشمی اصلا چشم ادم سیر نمیشه از زیبایی این طبیعت و چه اب زلال و روان و زیبایی جریان داره ابی که میتونی بنوشی و چقد این نعمت اب ارزشمنده که همه چی باهاش ساخته میشه یاد تمرین روز هشتم کتاب معجزه سپاسگزاری افتادم که چقد باشکوه بودن این نیروی شگفت انگیز قشنگ توصیف میکنه.

    خب بریم سراغ صحبت های فوق العاده و گوهری که از دهان شما به گوش و قلب ما میشینه.

    استاد اتفاقا من یکی از دوستانم جایی که میرم باشگاه چند ماهه تقریبا شش ماهه که داره منظم باشگاه میاد و تمرین میکنه و میگه که تغذیشم کنترل میکنه، اما من تغییر اونقد خاصی ندیدم بکنه در حال که میبینم خیلی تو باشگاه توی مثلا سه چهار ماه تغییرشون را ادم میبینه و میفهمه.

    بعد نشستم با این دوستم صحبت کردن که با چه برنامه ای تمرین میکنی و تغذیه چطور؟

    بعد توی حرفاش که داشت میگفت حتی خودشم قبول داشت که تغییر خاصی نکرده اما تو یکی از دوستای دیگمونم که داشت حرفاشو میشنید این موضوع را گفت که ژنتیک خیلی تاثیر داره و…از اتفاق این دوستمون پشتش سریع اومد و گفت اره ژنتیک خیلی مهمه و…

    بعد من دقیقا با خودم گفتم پس بگو این تغییر نکردن بدن از کجا داره اب میخوره.

    بعد که حرفاشون تموم شد بهش گفتم ی سوال، گفت بفرمایید؟ گفتم اگه قبول داشته باشی که ژنت خوب نیس و باعث میشه نتونی بدنتو بسازی اصلا حاضری بیای باشگاه؟ یا رژیم بگیری؟ گفت خب منطقیه که نه.

    ی مثالم که داشتم تو اون لحظه اومد بگم این بود که :

    یادمه قبلنا خیلی ها میگفتن این اسیای شرقی ها بدنشون بدرد بدنسازی نمیخوره ژنشون مال این کار نیست یا بدناشون خیییلی باید زحمت بکشن تا بالا بیاد، بعد رفتم دید الان تو یوتیوب اینایی که میان و تمرین میدن چقدشون از همین نژادن و چقد بدناشون خشک و زیباست و میتونید تغییر بدنشونم در بازه زمانی متوجه بشید از ویدیو ها یا لایف استایل قبلیشون.

    در صورتی که منم میتونستم وقتی که اینا شنیدم بگم اره اره همینطوره و باورش کنم و این باور درونم شکل بگیره که ژن عامل خیلی چیزاست مثل بدنسازی، سلامتی، یادگیری و… در صورتی که راحت نقضش کردم.

    اتفاقا این دوستم که راجبش گفتم، وقتی اینو بهش گفتم گفت اره راست میگی و ی مثالم خودش برام اورد و این بود:

    گفت ی ازمایشی انجام شد و از دو ژن دسته ادم نمونه برداری کردن، ی دسته ژنشون اونطوری بود که(دانشمندان) میگفتن نمیتونن به خوبی عضله سازی کنن و اون دسته دیگه ژنشون طوری بود که(دانشمندان) میگفتن خیلی خوب عضله سازی میکنه.

    اسم ژن هارو دقیقا یادم نیست چی بودن

    بعد میان به اونایی که میگفتن ژنشون عضله ساز نیست میگفت شما ژنتون عالیه و شروع میکنند ی دوره بدنسازی

    به اونایی که ژنشون میگفتن خوبه گفتن شما ژنتون ضعیفه و اونام شروع میکنند به ی دوره بدنسازی.

    نتیجه را خودتون میدونید چونکه منطقیه

    دسته اول بدنشون بعد از این دوره فوق العاده میشه

    و دسته دوم تغییر زیادی نمیکنند.

    باور باور باور باور باور باور باور «همه چیه»

    من ی مثال از خودم بزنم:

    من الان سه ساله که اومدم المان و به عنوان پناهنده اومدم، بعد از سه سال هنوز پاسپورت و ای دی کارت ندارم برای اینکه برم مسافرت بیرون از المان، و این بخاطر باور های شرک الوده که میگم:

    1،دولت المان باید قبول کنه

    2،تو باید بهشون مالیات بدی تا بهت پاسپورت بدن

    3، قاضی باید تصمیم بگیره و دست قاضیه

    4، تو لیاقتشو نداری

    5، اصلا تو چه گلی به سر المان زدی که پاسپورتم بهت بدن.

    6، تو درس نخوندی تو المان.

    7، تو زبان المانیا پرفکت نیست.

    این ترمزارو تا الان من دراوردم.

    شرک دیگه،

    نتیجه: هنوز پاسپورتم دستم نیست. (ازادی مکانی)

    شرک= عذاب

    توحید= هر چی که خوبه

    امروز یه ایه توی قران خییییلی بدجور بهم چشمک زد و گفت ببین رو این کار کن.

    «26روم»

    (کسانی که در اسمان ها و زمین اند، فقط متعلق به او هستند، همگی فرمانبردار اویند)

    قاضی، رییس جمهور، صاحب کارت ،صاحب خونه، همسر، دوست دختر، شوهر، دوست پسر، بچه، بابا، مامان، داداش، خواهر و هر چی ادم وجود داره متعلق به اونن. (خودشن)

    خب حالا اینو میدونیم، اما فقط میدونیم، چون میدونیم به این معنی نیست که باورش کرده باشیم.

    باید باورش کنیم (تا اعتقاد قلبیمون بشه)

    طوری که ناخوداگاه اینطوری فکر کنیم، اون موقع دیگه وابسته نمیشیم، التماس نمیکنیم،چشممون به دست کسی نیست، زجر نمیکشیم، گدایی احترام یا محبت را نمیکنیم. و وقتی ناخوداگاه اینطوری هستیم،

    اونم پاسخش اینه که:

    از طربق همسرت بهت محبت کنه بهت عشق میورزه.

    از طریق بچت بهت عشق میده بهت احترام میزاره.

    از طریق دولت مردی یا هر ادمی کارتو راه میندازه با احترام و به بهترین شکل.

    از طریق ی عابر پیاده بهت لبخند میزنه.

    از طریق صاحب خونت هزینه اجارتو کم میکنه بدون اینکه بگی.

    از طریق صاحب کارت افزایش درامد بهت میده خیلی وقتا بدون اینکه بگی.

    یعنی اگر فقط همین یه ایه از قران را بارها و بارها بهش فکر کنیم و بخونیمش تا باورش کنیم:

    (این همه خوشبختی را تجربه میکنیم)

    و این چیزیه که استاد میگن و خودشونم بهش عمل کردن که نتیجه این شده.

    من خودم وقتی اومدم المان تازه با قانون اشنا شده بودم، خب قبلش حتی تو ایران همه میگفتن المانیا :فلانن، اینجورین، و…

    اومدم دیدم چقد ادم های خوبین چقد احترام میزارن، چقد مهربونن، چقد صادقن، چقد کمک میکنن، چقد باهات راحتن، چقد باحالن، هی اینا رو دیدم و تایید کردم. و هی بیشتر دیدم،

    ایرانی هارم همیشه تحسین کردم پیش المانیا که مهمون نوازن، شوخن و مهربونن و…

    و من ادمهای مناسب را دارم تو زندگیم در طول روز تجربه میکنم.

    و هر سری کیفیت ادم های دورم بیشتر میشه.

    خیلی خداوند را سپاسگزارم که هدایتم کرد که این کامنت را بنویسم و تجربیاتم را به اشتراک بزارم.

    استاد خیلی دوستون دارم، حتما میام امریکا میبینمتون.

    در پناه خداوند وهاب و منزه شاد و سلامت و ثروتمند باشید، و زندگیتون سرشار از فراوانی چیزایی که دوست دارید باشه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1910 روز

      سلام آقا جوادِ عزیز.

      چقدر قشنگ تحلیل کردین خودتون و باورهاتونو.

      لذت بردم از شجاعت تون برای نوشتن باورهای شرک آلود یا همون ترمزها.

      الان متوجه شدم:

      ترمزها (باورهایی خلافِ جهتِ خواسته ها) صداهایی هستن درون ذهن ما که میگن تو نمیتونی، نمیشه، شرایطش نیست، تو از پَسِش بر نمیای و … و کاملا برام شفاف شد که ترمزها از شرک تغذیه میکنن.

      هر وقت نخوام کاری رو انجام بدم، یا میترسم از انجامش:

      میندازم گردنِ نمیشه، دوستش ندارم، شرایطشو ندارم و از این دست بهانه و توجیه ها…

      آدم خودش بهتر از هر کسی میفهمه کی واقعا چیزی رو دوست نداره، کی به خاطر ترس هاش واردِ کاری نمیشه…

      شجاعتِ شما در نوشتنِ شرایطِ زندگیِ فعلی تون به استنادِ باورهای شرک آلود این شجاعت رو به من داد که بنویسم:

      من از قبل تا حتی همین الان، از ورود به موقعیتِ شغلیِ جدید میترسم…

      اینکه نتونم از پسش بر میام

      اینکه اگه اشتباه کنم چی

      اگه از کارم راضی نباشن چی

      اونوقت بهم برمی خوره، ناراحت میشم…

      حس ناتوانی بی لیاقتی بهم دست میده…

      این سالهاست با منه…

      یه جاهایی ورود کردم به موقعیت های شغلیِ جدید که اوایلش حتی برام سخت بوده ولی مقاومت کردم، نگاهمو عوض کردم شرایط بهبود پیدا کرد برام.

      و گاهی هم نه، تا یه جاهایی رفتم، ادامه ندادم.

      نمیتونم بگم در این زمینه همیشه ضعیف عمل کردم، نه، مواردی بوده که اتفاقا عالی عمل کردم، با جسارت رفتم توی دل ترسم، گاهی ادامه دادم، گاهی تا یه جایی رفتم و بعد ادامه ندادم دیگه…

      اونجاهایی که ادامه دادم، محیط و مسیر رو دوست داشتم…

      یه جاهایی هم ترس کنترل منو به عهده گرفته.

      یعنی خودم بهش اجازه دادم…

      وگرنه من یه سمانه ام، تو موقعیت های مختلف با رفتارهای متفاوت.

      جالبه امروز که از این ترسم پرده برداشتم تو سایت، دقیقا فایل استاد اومده روی سایت با عنوان الگوهای تکرار شونده، ترس…

      در نهایت فرقی نمیکنه.

      مهم این بود من این ترس رو بذارمش زمین.

      محلش اینجا و تو این کامنت بود.

      حتما که خیره…

      چقدر برای من برکت داره این فایل توحید عملی8.

      چقدر برای من برکت دارن همه ی فایلهای استاد در این سایت.

      ممنونم آقا جواد عزیز و شجاع، که دست خدا شدین، کامنت به این خوبی نوشتین و راهگشا شدین برای من، که بنویسم و تحلیل کنم خودمو.

      این فایل رو دیروز مجدد گوش دادم، امروز هم همینطور…

      جالبه که هر بار تازگی داره…

      استاد بارها اینو گفتن.

      اما من هر بار که فایلی رو مجدد میشنوم و نکات جدیدی ازش دستگیرم میشه هیجان زده و ذوق زده میشم که آقا این نکته کجا بود که سری های قبل نشنیدمش؟

      به این دلیل منطقی، که من هر باری که گوش میدم چون عوض شدم نسبت به ورژنِ قبلیم، پس درکم هم عوض شده که طبیعتا مدار و فرکانس هامم عوض میشن.

      اینه که تازگی دارن مطالب برام.

      در پناه رب العالمین موفق باشی آقا جواد عزیز.

      برسی به خواسته های قلبی ات.

      هر لحظه عطر خدا رو استشمام کنی و در آغوشِ گرم خدا زندگیِ مورد علاقه ی خودتو، بسازی برای خودت.

      ممنونم از کامنتِ خوبت.

      سمانه جان، ممنونم که تو کشف و شهودِ توحید و شرک، داری کاوش میکنی.

      خدایا سپاس گزارم بی نهایت، برایِ حال و حسِ خوب

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        جواد حاتمی گفته:
        مدت عضویت: 1638 روز

        سلام سمانه خانم عزیز،

        من واقعا خوشحالم و بار ها سپاسگزارم که هدایت شدم و این کامنت را نوشتم که بتونه درک بهتری به شما و به بقیه دوستانم در مسیر توحید بده. واقعا احساس عالی تر شد وقتی که کامنت تون و قدردانی صادقانتون خوندم.

        جالبه که بگم من قبل خوندن کامنت شما داشتم همین فایل جدید استاد(الگوهای تکرار شونده، ترس) را میدیدم و ترس هامو مینوشتم.

        بعد اومدم کامنت تون را خوندم که شما چقد قشنگ توضیح دادین که چطوری ترس ها ی سری جاها نزاشتن که حرکت کنین.

        من امروز داشتم راجب این قضیه با خدا صحبت میکردم.

        که اقا من میخوام تغییر کنم، من میخوام بندگی کنم، من میخوام مثل ابراهیم باشم، ولی ترس دارم. یکار کنم هدایتم کنم.

        چونکه من هم میخوام شغلم را عوض کنم و برم توی مسیر علایقم و دارم حوزه های مختلف را تست میکنم.

        وقتی داشتم کامنت شما را میخوندم یاد ترسم در حوزه موزیک و خوانندگی افتادم که تا ی جایی پیش رفته اما ترس ها پ نگرانی ها و بهانه ها نمیزارن که تمرکز و تمرین کنم.

        و باید ترس هامو بنویسم و باور های درست مخالفشون را بسازم و باهاشون روبرو بشم و ازشون بگذرم. وگرنه فلجم میکنن.

        توی فایل (الگوهای تکرار شونده،ترس) که الان روی سایته، اولین کامنت دوستمون چقد قشنگ خداوند مثال زده براشون.

        که تو اگر تکلیفتو انجام بدی و بندگی کنی، خداوند هدایت میکنه( و بندگان خدا که ترسی ندارند و غمگین نمیشوند) پس راحت توی دل هر کاری میروند.

        وقتی که دوستمون گفت (تکلیف) توی وجودم صدا اومد (سپاسگزاری).

        همیشه خدا بهم میگه این (اصله) فقط همینو جدی بگیر.

        سپاسگزارم سمانه خانم ازتون چقد کامنت تون اگاهی دهنده بود و شفاف تر شدم.

        براتون از خدا میخوام که بهترین ها رو میخوام، چونکه بی شک لایق بهترین ها هستین.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    سیدعلی خوشدل گفته:
    مدت عضویت: 2634 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام به استاد نازنیم که عاشق ورود قهرمانانش شدم

    خام شایسته زیبارو و تمام دوستان هم قدمم که در کنارشون خدارو بیشتر حس میکنم

    اول از همه رفقا دمتون گرم که انقدر با محبت برام دیدگاه میزارین کلمه کلمه شما هدایت خدا میشه برام و بسیار برکاتی زیادی دریافت کردم برای همین بیشتر مینویسم که بیشتر برکت دریافت کنم

    هو الذی أنشأکم من نفس واحده؛اوست آن کسی که شما را از یک نفس آفریده است. (آیه مبارکه 98 سوره انعام)

    خدای خوبم تو‌ رو‌شاهد میگیرم که هر موقع در زندگی به سمتت قدمی حرکت کردم غرق آگاهیم کردی و هر موقع بهت پشت کردم مچم رو نگرفتی بلکه دستم رو‌گرفتی

    چی بگم از این فایل؟ چی بگم از اینکه چه قدر زندگی ما تحت تاثیر هر کلام بی پایه و اساسی میگیره چون همیشه داشتن اطلاعات جدید بهمون برتری میده!

    همیشه از هم پرسیدیم چه خبر! نه اینکه چه چیزی جدیدی یاد گرفتی؟

    همیشه خواستیم چیزهایی رو بدونیم که بهمون اضافه نمی کنه

    این روزا که فایل های استاد شده بزرگ ترین ورودی زندگیم چه قدر بیشتر به فرمول خوشبختی نزدیک شدم که انقدر خوشبختی سادست ما باورش ندارم و‌همیشه دنبال چیزهایی هستیم که نتنها کمکی بهمون نمی کنه بلکه حواس پرتی هایی که زندگیمون رو به جهنم تبدیل میکنه!

    این فایل به جمله طلایی داره که بفهمیمش تمومه و‌من گرفتمش:

    “چه کمکی به من می کنه؟؟”

    این یه شاغول و تراز که هر چیزی رو مبشه باهش فهمید که خوبه برامون یا نه

    استاد همین جمله رو سال 95 تو دوره دست یابی به رویا ها گفتن! و من همین امروز داشتم گوش میدادم بهش…

    همین دوساعت پیش داغ داغ…

    تو راه از کنار دشت گل های آفتاب گردون که رد میشدم به سمت آنکارا

    توه های گندم زار های درو شده رو میدیدم و همزمان صدای فشنگ استاد تو گوشم مثل صوت آب روحم رو‌ جلا میداد…

    لا به لای گندم زارها تک گندم هایی رو میدیدم که می رقصن تو باد …

    استاد گفت : “ از الانت لذت ببر و خودش میاد… “

    و اونجا بود گفتم که بابا همینه دیگه حالا مثلا حتما می خوای استاد رو امسال ببینی چرا؟

    حالا حتما هایی زیادی اومد که در نهایت لیست بازی من عوض شد!

    من امسال می خوام به خدا نزدیک تر بشم و اگر نیاز باشه استاد رو ببینم

    ببینم استاد رو خیلی خوشحال میشم نبینم ناراحت نمیشم…

    با اینکه من در زندگیم هیچکس رو دلم نخواسته ببینم به جز استاد …. (اونایی که نزدیک منن می دونن حتی من کنار استاد شجریان که صداش دیوانم میکنه هم وا نمیستم … ولی استاد فرق داره برای من … )

    ولی دنبالش دیگه نمی دوئم

    من گیریم استاد رو دیدم مطمئنم بعد از 10 دقیقه دیگه تمومه !

    یادم میاد رفتیم ارتفاعات خراسان – شیرباد 4 ساعت و نیم طول کشید رفتیم بالا 2 ساعت و خورده ای برگشت

    کلا 8 دقیقه روی قله بودیم! اونجا بودی فهمیدم کوهنوردی مهمه نه فتح قله!

    همه کوهنوردای خفن از مسیر خاطرات خفن دارن نه قله …

    اگر بخوام خواسته هام رو دسته بندی کنم و به درآمد و خیلی چیزها فکر کنم اونی که واقعا به دردم می خوره در لحظه اینه که لذت ببرم

    کدنویسی های جدید یاد بگیرم

    بازی های کامپیوتری جدید رو تست کنم

    لذت ببرم و زندگیم رو گسترش بدم

    قرآن رو خیلی بخونم و خیلیییی حال کنم که میفهمم دنیا چه جوری کار می کنه

    همه این فکرا تو سرم بود و کلا ساکت ساکت بودم

    بعد از فایل استاد قرآن پلی کردم و آیاتی در مورد این که خدایا ایمان آوردیم به دعوت، دعوت کنندت و ….

    همونطور که یواش تو لاین ماشین سنگینا میرفتم یهو رسید به اینجا که پاداش اینا که ایمان دارن و در راه خدا حرکت میکنن بهشته ….

    همونجا یک ماشین از کنارم رد شد پلاکش 7777 بود همونجا بود که بغضم گرفت شدید…

    گفتم پس راهش اینه؟

    پس فقط من به تو فکر کنم و چرت و پرتارو دور کنم حله؟

    همونجا بود که دیدم چراغ قرمز شد جلوتر

    یهو تصویری اومد تو ذهنم همینجا باید غذا بخوری…

    من سریع گوشی رو درآوردم…

    زدم رستوران دیدم دقیقا چهارراهی که واستادم چراغ قرمزه سمت راستش 2 دقیقه بالاتر یه رستورانه…

    گفتم خب خدایا نه ریویو چک میکنم نه عکس … فقط میرم

    هرچی شد چون میدونم الان حالم خوبه پس همه چیز عالی میشه

    رفتم داخل رستوران و نگم براتون چه کبابی بود ! اونم یک رستوران سر راهی که ما چه قدر باورهای غلط داریم!

    خدا با یک آدانا کباب خوشمزه عیشم رو نوش کرد!

    بعد خوردن غذا گفتم خدایا چه قدر چرندیات تو مغزمه که هعی فیلتر میکنه همه چیز رو میگه اینا خوبن اینا بدن! ولی 95 درصدش رو دانشمندایی گفتن که یک مقاله ای بگن داریم!

    یاد اون میتندی افتادم که رفته بود بررسی کردی بود یک خانومی و چند آقایی رو آورده بودن که بالای 100 یال عمر کرده بودن و 80 سال هر روز مشروب خورده بودن!!

    بعد‌ من اونجا گفتم گشتی تو کل عالم 4 نفر پیدا مردی که چی بگی؟

    وقتی میدونی چیزی فاتحت رو می خونه چرا پبنال رد کردنشی؟ چون همیشه ما آدما می خوایم اصل رو رد کنیم! و بچسبیم به استثنا ها!

    خیلی جالبه که این تومار حماقت انسان ربطی به سواد و آگاهی و مدرک نداره ها!

    احمق همیشه احمقه! احمق یعنی کسی که نمی خواد بفهمه نه کسی که نمیدونه! اون نادانه!

    معادلش تو قرآن جاهله! یعنی با اینکه میدونه ولی نمی خواد بفهمه!

    واقعا چه سرمایه ای بالا تر از قدرت خدا که بدونی رفیق خفن داری؟

    ما انقدر دلمون می خواد بقیه تایید کنن زندگی مارو که اگر مثلا می خوایم بریم سفری رو پولی نداشته باشیم اگر بابامون بگه برو نکران نباش من پول برات میریزم ماشین رو استارت میزنیم ولی اگر خدا بگه میگیم خب نه ببین چه جوری؟

    خب نه ببین چه شکلی؟

    خب نه ببین من که نمیدونم !

    حالا 1000 بار دیدی به چشم سر و دلت که خدا زندگیت رو تکون داده ولی بازم شک داریم!

    همین دو ساعت پیش خدا باهم شفاف صحبت کرد باز دوباره الان ذهنم شروع کرد اگر پول بیشتر در نیاری ….

    حالا میفهمم که استاد میگه آقا فایل رو 200 بار گوش بدین یعنی چی …

    یعنی اینجوری میشه اینو خفه کرد نه با روزی 10 ساعت حمالی‌کردن!

    حال خوب اتفاق خوب سادست ولی ما هنوز دنبال فرمولیم

    امیدوارم روزی بفهمیم واقعا دنیا 1 = 1 هست و نیاز به هیچ چیز بیشتری نداره حال خوب = زندگی‌ خوب

    قرار نیست بعد بدن ها، تاجر نباش روزت رو قشنگ کن با تغییر نگاه بعدش مهم نیست!

    وَلِکُلِّ أُمَّهٍ أَجَلٌ ۖ فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَهً ۖ وَلَا یَسْتَقْدِمُونَ

    برای هر گروهی مرگ هست!

    وقتی که نوبتشون برسه نه یک ساعت میره جلو نه یک ساعت میره عقب!

    انقدر به خاطر فردا دعا نکن … امروزت رو آباد کن

    حقیقت عدالت الهی بر زندگیت سوار میشه و بهتر میکنه همه چیز رو…

    شاید بالا 100 برا شعر دیدار شمس و‌ مولانا رو خوندم :

    هر زمان نو می شود دنیا و ما

    بی خبر از نو شدن اندر بقا

    پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی ست

    مصطفی فرمود دنیا ساعتی ست

    آزمودم مرگ من در زندگی ست

    چون رهی زین زندگی پایندگی ست

    هر لحظه زندگی نو میشه و دنیا هم تغییر میکنه

    ولی ما هممون بی خبریم چون به بقامون تکیه میکنیم و مطمئنیم فردایی هست!

    پس هر لحظه که نفس می کشی می میری و‌ زنده میشی ها! این رفت پایین معلوم نیست بعدی بیاد بالا!

    پیامبر گفت دنیا یه لحظه و گذره که تموم میشه!

    چه قدر خودت رو با بقیه مقایسه میکنی و سر نرسیدن به خواسته ها می جنگی؟

    مردی رو دیدم که زندگیش تا الان بالای 100 میلیارد برای رسیدن به خانومی هزینه کرد بهش رسیدا ولی دیروز طلاق گرفت و یک ساعت هم نتونست باهش زیر یک سقف زندگی کنه!

    وقتی میفتی دنبال چیزی اون چیز در میره از دستت!

    وقتی ایمان داری تو نمی فتی دنبالش…

    کار خودت رو می‌کنی خدا خودش میاره!

    ایمان بیارین به اونی که شماره از نطفه رسونده به این هیکل و بدن!

    یک هفته زور نزنین واقعی زندگی کنین و لذت ببرین بقیش حله…

    یادت باشه می تونی دفتر پر کنی ولی نمی تونی به خودت دروغ بگی که حالت واقعا خوبه یا نه…

    چون دهانم خورد از حلوای او

    چشم روشن گشتم و بینای او

    پا نهم گستاخ چون خانه روم

    پا نلرزانم نه کورانه روم

    وقتی که از حلوا و شیرینی زندگی با خدا خوردم و بودن در این مسیر امقدر برام قشنگ شده

    چشمام حالا میبینه خوبی هارو و بینا شدم و میتونم درک بکنم حقیقت زندگی رو

    خیلی گمراه شده ام و گستاخانه عمل کردم اگر بر گردوم خونه به نظرم منظورش از خونه همون جایی که بوده اول …

    نه دیگه در این مسیر شک می کنم و مثل قدیم کورکورانه به مست خوشی میرم …

    امیدوارم برای رسیدن به خوشبختی زجر نکشیم! چون هیچ افتخاری نداره جز برای نسل های آینده ای که برامون فاتحه هم نمی‌خونن!

    در پناه خودش آسودگی خاطر براتون درخواست دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 333 رای:
    • -
      فهیمه ومحمد گفته:
      مدت عضویت: 2140 روز

      سلام اقای خوشدل عزیز

      خیلی خیلی خیلی خداوند رو سپاسگزارم که امشب هدایتم کرد به کامنت شما ,امروز تو تمرین کدنویسی ام نوشته بودم خدا باهام حرف بزنه ,یه موضوعی تو ذهنم بود دلم میخواست خدا خودش بهم بگه ,و امشب کامنتتون رو که خوندم جوابم تو کامنت شما بود , حالم خیلی خوب شد اولش که کامنتتون رو خوندم اصلا یادم نبود که این کد رو نوشتم حالم خیلی خوب بود از خوندن کامنتتون که یاده کدم افتادم و دینگ ذهنم گفت فهیم خدا بود که بهت گفت برو کامنت اقای خوشدل رو بخون جوابت اونجاس

      وقتی میفتی دنبال چیزی اون چیز در میره از دستت!

      وقتی ایمان داری تو نمی فتی دنبالش…

      کار خودت رو می‌کنی خدا خودش میاره!

      &&&ایمان بیارین به اونی که شماره از نطفه رسونده به این هیکل و بدن!

      یک هفته زور نزنین واقعی زندگی کنین و لذت ببرین بقیش حله…&&&

      این تیکه کامنت شما جواب خدا بود به من

      اقای خوشدل عزیز از ته ته دلم تحسینتون میکنم بابت تمام موفقیتهایی که تا الان کسب کردین ,تحسین میکنم رابطه زیباو عاشقانتون با خانمتون روهرجا هستین در پناه الله یکتا شاد پیروز و ثروتمندو موفق باشین

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
    • -
      یاسمن زمانی گفته:
      مدت عضویت: 2401 روز

      سلام به سید علی عزیز!

      مطلبی که در مورد دیدن استاد امسال گفتین واقعاً جای تأمل داره…اینکه ما بتونیم نسبت به خواسته ای که داریم (مثلاً اینجا دیدن استاد) رها باشیم و عجله نداشته باشیم برای تحققش…این بعضی وقت ها برای من واقعاً سخته و باید خیلی تلاش ذهنی بکنم که به این رهایی برسم. مثلاً من الان توی پروسه ی گرفتن پاسپورت کانادایی م هستم و وقتی که پاسپورتم رو بگیرم دیگه میتونم بدون نیاز به ویزا هر موقع دلم خواست به آمریکا رفت و آمد کنم و کلاً تصمیم دارم بعدش به آمریکا مهاجرت کنم… و چون خواهرم و همسرش و خواهرزاده م ( و البته استااااااد) هم اونجا هستن خیلی دوست دارم زودتر پروسه ی گرفتن پاسپورتم انجام بشه. این پروسه متغیره، برای بعضی ها ظرف 6 ماه انجام شده و برای بعضی ها هم نزدیک به 2 سال طول کشیده! الان دارم خیلی تلاش میکنم که یک روز در میون نرم اکانتم رو چک کنم تا ببینم آپدیت جدیدی روش اومده یا نه…چون میدونم اگر حرص بزنم براش و حال خوبم در گروِ این قضیه باشه، رفتم تو جاده خاکی!

      وقتی داشتم اون قسمت دیدن پلاک 7777 رو میخوندم واقعاً به قول اینجایی ها goosebumps گرفتم! هر چند که این روزها انقدر دارم از این هدایت ها و نشانه ها توی زندگی خودم میبینم و توی کامنت های بچه ها میخونم که داره برام بدیهی میشه که چرا که نه؟! درستش همینه! درستش همینه که خدا مرتب باهات حرف بزنه و بهت نشانه بده و دستتو بگیره ببره اونجا که باید باشی!

      آخ آخ عاشق اون شعر دیدار مولانا با شمس هستم، مخصوصاً اجرای عروسکی این داستان با صدای دل انگیز همایون شجریان و محمد معتمدی! همون موقع رفتم رو یوتیوب دوباره این اجرا رو نگاه کردم، محشره (چشمای قلبی)

      هر زمان نو می شود دنیا و ما

      بی خبر از نو شدن اندر بقا

      پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی ست

      مصطفی فرمود دنیا ساعتی ست

      آزمودم مرگ من در زندگی ست

      چون رهم زین زندگی پایندگی ست

      باز هم ممنونم از شما به خاطر حضور فعالتون در این خانواده ی صمیمی و در پناه خدا آرامش و نعمت های غیر قابل شمارش براتون آرزو میکنم سید علی عزیز (قلب)

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
      • -
        مسعود مقصودی گفته:
        مدت عضویت: 1471 روز

        سلام و دروود

        چقدر این جملتون بهم آرامش داد:

        درستش همینه که خدا مرتب باهات حرف بزنه و بهت نشانه بده و دستتو بگیره ببره اونجا که باید باشی.

        اره واقعا،درستش همینه،این روزها به قدری دارم نشونه ها رو میبینم،به قدری داره معجزه های عجیب و غریب برام رخ میده که فقط اشک تو چشام جمع میشه از این همه عشق خدا بهم.

        33 عمرم یه طرف،این دو سالی که شروع کردم از تو غار بیام بیرون هم یه طرف.

        یعنی باور کنید،همین دیروز،رفتم جایی توی یه اداره،(که ملت از هزاااران روش و قدرتی که دارن سعی میکنن یه آشنا پیدا کنند تو اون اداره و اون اداره سخت گیر ترین اداره ایران هست)

        موقعی که رفتم که کارم رو انجام بدم،اولین حرفی که بهم زدن این بود:

        من هر جور شده کار تو رو راه میندازم و وظیفم هست که براتون انجام بدن.

        کاری رو که 2 ماه پروسه ی انجام دادنش بود و هزینه های زیاد داشت(حدودا 7 میلیون)،به من گفتن شما نمیخواد پروسه رو طی کنین،گفتن که براتون زنگ میزنیم به رییس اصلی،خودش مستقیما پروسه رو انجام بده و تو عرض 2 روز،تماام پروسه با هزینه 250 هزار تومان(اونم واریز کردم به حساب دولت ،بابت یه سری هزینه های قانونی) انجام شد.

        و من فقط اشک میریختم از اینکه وقتی دستمو گذاشتم تو دست خدا،زمین و آسمون رو مسخر من کرد و با چشام و با قلبم،خدا رو دیدم من،واقعا دیدمش.

        و چقدر آرزوهام دست یافتنی شده.

        شاد باشین.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
        • -
          یاسمن زمانی گفته:
          مدت عضویت: 2401 روز

          سلام به آقا مسعود عزیز!

          چقدر لذت بخش بود تجربه ای که برام نوشتین! بهتون تبریک میگم که در عرض دو سال انقدر خوب رو خودتون کار کردین و نشانه ها و معجزات خدا رو دریافت میکنین!

          دقیقاً همینطوره…وقتی دستت رو میذاری تو دست خدا و خودت رو میسپری بهش…خداوند همه چیز و همه کس میشه برات!

          سپاسگزارم از پاسخی که دادین و تجربه ای که به اشتراک گذاشتین!

          در پناه خدا بهترین ها رو براتون آرزو میکنم.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        سمانه جان صوفی گفته:
        مدت عضویت: 1910 روز

        سلام به یاسمنِ قشنگم.

        همینطوری داشتم کامنتتو میخوندم میومدم پایین و کیف میکردم از درک و نگاهت که رسیدم به قسمت کنسرتِ اجرای عروسکی ملاقات شمس و مولانا، با صدای همایون جانِ شجریانِ عزیزِ دلم و محمد معتمدیِ نازنین…

        دیگه طاقت نیاوردم و مستقیم اومدم روی دکمه ی مبارک پاسخ…

        تو نوشتی چشمای قلبی

        من میگم دیوانه شدم از بس که دلبره این کنسرت…

        من عاشقشم، عاشقشم…

        وای وای…

        اونجا که میگه کیستی تو؟؟؟

        من هر بار میشنوم قلبم از جا کنده میشه.

        از بس عاشقِ صدای همایون جان هستم.

        صد البته این اثر، آن داره و میگیره آدمو…

        الان میخواستم گوش بدم، تجدید خاطره کنم. یادم اومد هیچی آهنگ ندارم دیگه تو موبایلم، به جز آهنگهای مربوط به خدا، که عشق و عاشقی دارم باهاشون چون منو یاد خدا میندازن…

        بعدا از تو هارد پیداش میکنم گوش میدم…

        الان بعد از مدتها، تو اولین نفری هستی که از این کنسرتِ دلبر یاد کردی و روحم رو جلا دادی.

        خیلی بهت افتخار میکنم و تحسینت میکنم که مهاجرت کردی به جایی که خواسته ی قلبی ات بوده.

        و میخوای مهاجرت کنی به آمریکا تا به خواسته قلبی ات برسی.

        حتما که میرسی چون خدا همینو برات میخواد.

        میخواد که به خواسته ات برسی.

        یاسمن جان، من همین اواخر کشف ت کردم و ایمیلم رو اکتیو کردم روی کامنت هات.

        از کامنت های توحیدی و با دَرکِت خوشم میاد و با عشق میخونمشون.

        دخترِ نازنینِ خانم سلیمی جان، بهترین ها برای تو و خانواده ی نازنینت.

        شما و مادر و دو خواهر عزیز دیگه ات هم برندِ خانوادگیِ سایت هستین، خانواده ی محترمِ سلیمی/زمانی.

        خیلی زیبا و تحسین برانگیزه هم مداری و هم فرکانسی اعضای یه خانواده با هم.

        من هم این هم فرکانسی، هم مداری رو بینِ اعضای خانواده ام تجربه کردم و به شدت لذت بخشه برام.

        همگی تون در پناه لطف و حمایت و هدایت خدا جان باشین.

        یاسمن جان، در بهترین زمان، بهترین مکان، بهترین شرایط، بهترین حس، هدایت میشی و پاسپورت ات میاد تو دست هات…

        اون لحظه میگی خدایا شکرت با تهِ تهِ قلبت…

        دور نیست…

        فقط به قولِ استاد فاصله ی رسیدن به خواسته ها فقط با حس خوب پر میشه…

        هر چی حس خوب بیشتر، رسیدن نزدیکتر…

        داره برای خودمم مرور میشه.

        چه خوب.

        آدم اولش کامنت مینویسه، فکر میکنه پاسخ به دوستانِ نازنینشه، بعد میبینم گاهی اتفاقا پاسخ به سوالاتِ سمانه ی نازنین هست.

        به به.

        نوش جونِ همه مون.

        نکته ای که اول کامنت بولد کردی با مطرح کردنش:

        دیدن استاد، امسال یا چه زمانی؟

        سید علیِ عزیز، خوشدل جانِ سایت زیبا اشاره کرد…

        اشتیاقِ رسیدن به خواسته، که از باور فراوانی میاد؟

        یا وابستگی و محتاجی به رسیدن به خواسته، که از باور کمبود میاد؟

        اینو به عنوان یه سوال نوشتم روی دیوار اتاق چسبوندم…

        شاید تمرکز ندارم هنوز روش.

        ولی نوشتنش یه قدم موثر هست برای من.

        این قضیه ی اشتیاق و احتیاج رو چند روز پیش تو فایل استاد شنیدم که یهو برام جذاب شد، گوشم زنگ زد…

        نمیدونم کدوم فایل بود، اما حس ام میگه از محصول بود، الان متوجه شدم چقدر پیاده سازی مکتوبِ هر فایل میتونه کمک کنه بهم تو پیدا کردن سریع تر اون فایل.

        انقدر جذاب بود این درس و باور، که سریع نوشتمش و تزئینش کردم و چسبوندم روی دیوار…

        دیوار دیگه داره کم کم پر میشه، چه دیوار خوشگلی هم شده پر از مقوای سفید با نوشته های رنگی رنگی و ابرهای رنگی رنگی دورشون، و پروانه های خوشگل اوریگامی ام که تزیینشون کردم.

        هم خودم هم همسرم می ایستیم جلوی این قاب های هنری و می‌خونیم و کیف میکنیم، واقعا که باورهای امیدبخش، حس و حالم رو خوب میکنن.

        این باورها و آیه های قرآن شدن برکتِ خونه مون هر لحظه.

        یاسمن جان، مثالِ پاسپورت رو که زدی، و سختیِ چک نکردنش دم به دقیقه ( که کاملا درک میکنم چی میگی)

        یاد یه مثال از خودم افتادم:

        چند سال پیش موبایلم خراب شد، دیگه روشن نشد که نشد با اطلاعاتی که داخل حافظه تلفن بود و …

        تلاش کردم، ولی درست نشد…

        من موندم و بی موبایلی…

        من موندم و خشم…

        خشم از اینکه چرا درست نمیشه.

        چرا خراب شد.

        چرا نمیتونم بخرم…

        اون موقع شرایط خرید موبایل جدید نداشتم و اتفاقا عصبانی بودم از خودم، از همسرم…

        اون موقع اصلا درکی نسبت به قوانین نداشتم…

        تو ناآگاهی های خودم بودم، در ظاهر میگفتم خدایا میدونم تو بهم موبایل می دی ها، ولی خب معلومه چیزی که قلبی نباشه نتیجه هم نداره…

        حال من بدتر میشد.

        حالا میگفتم خدایا تو چرا بهم موبایل نمیدی؟

        این بار مسئولیت خرید موبایل رو از گردن خودم و همسرم برداشتم، انداختم گردن خدا…

        که تو چرا بهم موبایل نمیدی؟

        مگه خودت شاهد نیستی من موبایل میخوام؟؟؟

        واه واه عجب چیزی بودم!

        عجب شرکی داشتم…

        نمیدونستم واقعا سیستم خداوند و قوانینش چطور عمل میکنه.

        نه که حالا هم خوب متوجه بشم ها، الان نرم تر شدم، تازه تونستم کمی بهتر درک کنم، جای کار زیاد دارم …

        یاسمن، اون زمان پندمیک شروع شده بود، دوره اوریگامی مجازی ثبت نام کرده بودم، موبایل میخواستم که عضو شم تو پیجِ کلاسم و شروع شه برام دوره ام…

        همسرم سخاوتمندانه، مهربانانه موبایلش رو باهام شریک شد…فکر میکنم این اولین جایزه ی تغییر افکارم از حس بد به حس خوب بود…

        چون کم کم با فایلهای استاد شروع کرده بودم (فروردین 99) و کمی متوجه شدم اینطوری نمیشه، چیه انقدر طلبکاری از خودت و همسر و خدا و شرایط و …

        خب فعلا شرایط مالیش نیست، بیا و بپذیر و کمی حالت رو بهتر کن…

        خلاصه اولین مرحله ی بهبود، شد استفاده اشتراکی با موبایل همسرم که تونستم چند تا دوره رو همونجا یاد بگیرم و …

        گذشت و گذشت…

        تا بعد حدود 7 ماه، خواهرم خواست موبایل بخره، پیشنهاد داد گوشیِ قبلیشو بده به من.

        موبایلش موبایل خوبی بود فقط صفحه اش ترک و شکستگی بزرگی داشت، یعنی ظاهر نداشت، ولی باطن خوبی داشت (ایموجی خنده، عجب سخنِ نغزی گفتی سمانه، خوشم اومد ازت)

        اتفاقا من و همسرم باهاش رفتیم علاالدین موبایل جدیدش رو خرید، از همون برند ولی باکیفیت تر و به روز تر…

        من قبل از خرید موبایل، با خودم کنار اومده بودم که موبایل قبلیشو برمیدارم تا موبایل خودم بیاد…

        میدونستم که میاد ولی خب عنصر شتاب، در من، نمیذاره ایمانم بهتر شه، دارم روش کار میکنم.

        از استاد که الهی خیر دنیا و آخرت رو ببینه تو اون مدت یاد گرفتم که سمانه، حالت رو با چیزی که داری خوب کن، بعد بهترش میاد، سپاس گزار باش، بهترش میاد…

        من موبایل خواهرم رو گرفتم تا استفاده کنم.

        خب یه پله پیشرفتِ دیگه:

        اینکه موبایلم مستقل شد.

        روزی که رفتیم برای خواهرم موبایل بخریم مسیر رفت بود یا برگشت یادم نمیاد، یه لحظه نجوا اومد آبجیم موبایل نو میگیره خدا، بعد من این موبایلِ صفحه داغون؟؟

        اینه سهمِ من؟

        یه لحظه قلبم شکست…

        بلافاصله کنترل ذهن کردم که نه، حواستو جمع کن.

        الان وقت آزمونه.

        استاد گفت اگه حالت خوب باشه، نعمتها میاد، کنترل کن ذهنتو.

        و بعد حالم خوب شد، سپاس گزاری کردم برای موبایل جدیدِ مستقلم و ایمان داشتم موبایل جدید میاد…

        همینطوری که از بی موبایلی رسیدم به موبایل مشترک با همسرم، بعد موبایل مستقل با صفحه شکسته، پس میرسم به موبایل خودمم…

        یاسمن، کمتر از یک ماه از وقتی موبایل خواهرمو گرفتم یه موقعیت مالیِ بسیار عالی از فضل خداوند برام رقم خورد، روزیِ غیر حساب و بلافاصله موبایل خریدیم…

        از همون مغازه ای که برای خواهرم خریدیم، اتفاقا منم همون مدل جدیدِ خواهرم رو خریدم، چون راضی بود منم تصمیم گرفتم همونو بگیرم…

        الان یهو یاد اون لحظه تو ماشین افتادم که به خدا گفتم سهم من این موبایلِ شکسته است…

        و کمتر از یه ماه عین موبایلِ اونروز، تو دست من بود.

        همین موبایلی که الان دستمه، دوستش دارم و ماجرای ورودش به زندگیم امروز تو سایت ثبت شد.

        سپاس گزار خدا هستم براش.

        کلی کمکم میکنه همیشه.

        کلی فایل گوش میدم و میبینم باهاش.

        کلی کامنت خوندم و نوشتم به لطف همین موبایل.

        کلی عکاسی کردم، فیلم گرفتم و …

        قدمش حقیقتا خیر بود و هست تو زندگیم این مهربان موبایل.

        حالا نکته چیه؟

        تا وقتی نتونستم درست و حسابی ذهنمو کنترل کنم که حسم خوب باشه فرآیند رسیدن به موبایل کند بود، از وقتی باورم تغییر کرد کم کم به موبایل نزدیک شدم، وقتی هم که دیگه کامل پذیرفتم حسمو با موبایل خواهرم خوب کنم، و لذت بردم از این موبایلِ باطن خوب و امکاناتش، کمتر از یک ماه یه موبایلِ عالی همونطور که دلم میخواست به دست آوردم.

        یه داستانِ جالب دیگه هم داره این موبایل:

        من از استاد یاد گرفتم که چیزی رو که میخوام با جزئیات بنویسم تا همون رو به دست بیارم.

        در مورد این موبایل هر چی نوشتم اتفاق افتاد+ نوشته بودم حافظه داخلی و خارجی با طرفیت خیلی زیاد چون من فیلم زیاد می‌ریختم موبایل که ببینم اون زمان.

        رفتیم موبایل بخریم حافظه داخلی ام که عالی و زیاد بود، به صورت هدیه هم یه سیم کارت همراه و یه کارت حافظه با ظرفیت بالا دریافت کردم.

        این قسمت کارت حافظه کاملا سورپرایزم کرد و حقیقتا هر چی نوشتم بهش رسیدم.

        اون موقع درکی نسبت به خلقِ خواسته ها نداشتم و با یه خورده رعایت قوانین، خدا پاداش بزرگی بهم داد.

        وای خدایا چه میکنی با من تو الان؟

        الان داری از زبان خودم به خودم پیام میدی؟

        صحبت میکنی؟

        اینارو الان میگی بنویسم چون الان هم نیاز دارم بشنوم و بفهمم و یادآوری شه واسم؟

        در ظاهر دارم واسه یاسمن پاسخ میذارم، بعد جوابِ خودم تو کامنت خودمه؟

        یا خدااااااااا

        تو چه میکنی با سمانه؟

        کم کم داری دیوانه ام میکنی دیگه…

        سمانه، هر چی میخوای، اول سپاس گزار نعمت های فعلی ات باش، بیشترش میاد، تو راهه.

        وای، به قولِ پروینِ نازنینِ اعتصامی که شعر زیباشو استاد زیبا خوند:

        رهروی ما اینک در منزل است

        یاسمن جان، یاسمن خانم، پاسپورتت حاضره، انجام شده، فقط تو الان نمیبینیش …

        روزی که دور نیست، یه روزی از همین روزهای قشنگ، میای تو کامنت مینویسی با آرامش و قلبی آروم، پاسپورتم اومد.

        و حالا ادامه ی آرزوهام…

        الهی شکرت که هر لحظه آگاهی ها رو روزی ام میکنی.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
        • -
          یاسمن زمانی گفته:
          مدت عضویت: 2401 روز

          به نام خدایی که از رگ گردن به ما نزدیک تر است

          سمانه! سمانه! سمانه!

          چی بگم که کامنتت چه کرد با من! چند روز بود یه کم احساس میکردم فرکانسم اومده پایین و از اون حال خوب فاصله گرفتم…دستم به کامنت نوشتن نمی رفت…بعدش هم یه ایمیل گرفتم در مورد همین پروسه ی پاسپورت که یه مدرک دیگه میخوان و خلاصه یه کم عقب افتاد…کاراشو انجام دادم و بعد به خودم گفتم دیگه رهاش کن…هر زمان درست بشه همون زمان بهترین وقته…با اینکه خیلی برام سخت بود چون میدیدم بعضی ها بعد از من اپلای کرده بودن و الان کارشون از من جلوتر افتاده…خیلی با ذهنم کلنجار رفتم و خودمو به آرامش و بی خیالی رسوندم و بعد اومدم سراغ سایت و پاسخ بی نظیر شما رو خوندم که چه جوری دقیقاً به مسئله ی الانِ من اشاره کردی!

          ببین این جمله هات رو دقیقاً خدا گذاشت تو ذهنت تا به من بگی:

          یاسمن جان، در بهترین زمان، بهترین مکان، بهترین شرایط، بهترین حس، هدایت میشی و پاسپورت ات میاد تو دست هات…اون لحظه میگی خدایا شکرت با تهِ تهِ قلبت…دور نیست…فقط به قولِ استاد فاصله ی رسیدن به خواسته ها فقط با حس خوب پر میشه…هر چی حس خوب بیشتر، رسیدن نزدیکتر…یاسمن جان، یاسمن خانم، پاسپورتت حاضره، انجام شده، فقط تو الان نمیبینیش …روزی که دور نیست، یه روزی از همین روزهای قشنگ، میای تو کامنت مینویسی با آرامش و قلبی آروم، پاسپورتم اومد.

          اشکم دراومد وقتی داشتم میخوندم!

          خدایا عاشقتم! سمانه جان عاشقتم!

          خیلی برام جالب بود که تو هم به اندازه ی من اون اجرای عروسکی دیدار مولانا و شمس رو دوست داری! منم عاشق همایون جان شجریان هستم! آره واقعاً اونجاش که میگه کیستی تو؟!

          چقدر لذت بردم از ماجرای موبایل خریدنت! تو عالی روی خودت کار کردی و وعده ی خدا هم که حقه!

          کلیدهایی که توی جمله هات بود خیلی مهم هستن: سپاسگزاری و ایمان!

          سپاس گزاری کردم برای موبایل جدیدِ مستقلم و ایمان داشتم موبایل جدید میاد…

          من روی سپاسگزاری خیلی کار کردم ولی در مورد ایمان هنوز خیلی کار دارم…

          اصلاً هر چی میخونم میبینم همه ی جمله هات طلایی بودن!

          اشتیاقِ رسیدن به خواسته، که از باور فراوانی میاد؟

          یا وابستگی و محتاجی به رسیدن به خواسته، که از باور کمبود میاد؟

          اینم قطعاً میره رو دیوار اتاق من :)))))

          چقدر خوشحالم که با همسرت هم فرکانس هستین و باهم در این مسیر قدم بر میدارین…نعمت بزرگیه!

          سمانه جانم در پناه خدا برات بهترین ها رو آرزو میکنم و بیییی نهایت سپاسگزارم که برام نوشتی عزیزم (قلب قلب قلب)

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
          • -
            سمانه جان صوفی گفته:
            مدت عضویت: 1910 روز

            سلام از سمانه به یاسمن

            به یاسِ سایت

            به یاسمنِ نازنینم…

            حالا وقتشه من با چشمهای اشک اشکی بخونم پیامت رو و بنویسم…

            دقیقا اون لحظه که تایپ میکردم، کاملا آگاه بودم به اینکه واسطه ی ارسالِ اون پیام به تو هستم…

            قشنگ حس کردم، خدا میگه، منم باید تایپ کنم، همین.

            من دخل و تصرفی ندارم.

            اجازه ندارم کمتر یا بیشترش کنم، مختصر و مفید و مستقیم، پیام ارسال شد و خوشحالم که تو خوشحالیِ تو حضور داشتم و لبخندت رو دیدم، نه با چشمِ سر، با چشم دل دیدم آرامشت رو…

            چون خدا، آرام کننده ی قلبهاست.

            میدونی یاسمن جان، تو سبب خیر شدی، چون باعث شدی یادِ داستانِ ورود موبایل به زندگیم بشم و مجدد حس خوب داشته باشم و سپاس گزاری کنم.

            حتما برام لازم بوده این یادآوریِ نعماتی که الان دارم، الان تو دستم هستن، الان باهام هستن، الان تو خونه و زندگیم هست.

            همراه، هم مسیری که هم فرکانس باشه واقعا نعمته، چون حرف همو بهتر درک میکنیم.

            منم خیلی سپاس گزار خدا هستم برای تمام آدم های هم مدارم که اطرافم هستن.

            این خودش روزیِ غیر حساب هست برای من، همسرم، مادرم و …

            که وقتی حرف از خدا میشه، گفتگو گُل میکنه، شعله ورتر میشه.

            سپاس گزارم از خدا که تو زندگیم کسانی رو وارد کرده که شعله ورتر میکنن آتش عشقم به خدا رو و امیدوارم اطرافم بیشتر و بیشتر پر شه با آدم های توحیدی…

            حقیقتا این آگاهیِ نابِ استاد منو دیوانه کرد:

            اشتیاقِ رسیدن به خواسته، که از باور فراوانی میاد؟

            یا وابستگی و محتاجی به رسیدن به خواسته، که از باور کمبود میاد؟

            مگه میشه یه کلام، انقدر دقیق باشه؟ دقیق اصلِ مطلب رو برسونه؟

            استاد جانم، سپاس گزارم ازتون برای بی نهایت کلام و درس اثربخش، بهبودبخش، آرامش بخش، ثروت آفرینی که تا این لحظه بهم یاد دادین و یاد خواهید داد.

            یاسمن جانم، ماچ به روی ماهت، تو هر موقعیتی که هستی امیدوارم خوشحال ترین باشی و از بغل امن خدا پایین نیای هیچوقت هیچوقت هیچوقت.

            خدایا شکرت برای نقطه آبیِ امروزم: هدیه ی یاسمن جان دریافت شد.

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
        • -
          نسیم زمانی گفته:
          مدت عضویت: 1619 روز

          سمانه جان(چشم قلبی) سمانه ی عزیز (یه عالمه قلب و بوس) عجب کامنت خدایی و دلنشین و آموزنده ای نوشتی!

          قشنگ معلومه کلمه به کلمه ش الهام و هدایت بوده… به قول خودت اومدی برای یاسمن جواب بنویسی، ولی خدا جواب خودت و خیلیای دیگه رو هم از طریق این کامنتِ نغز و پُر مغزت داره میده:)

          سپاسگزارم ازت که نوشتی

          جزییاتی که تعریف کردی از خوب نگه داشتن حالت و سپاسگزاری برای آنچه که الان داری (دیدن بهبودهای کوچیک و توجه بهشون و سپاسگزاری بابتشون) و به لطف خدا و در نتیجه ی قانون، لاجرم خواسته ت اجابت شد و اتفاق افتاد… برای من به شخصه خیلی تذکر و یادآوری لازم و به موقعی بود.

          خیلی عزیزی سمانه خانوم*)

          در پناه خدا و با هدایت خدا هر روز موفق تر و خوشحال تر باشی تو این مسیر توحیدی

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
          • -
            سمانه جان صوفی گفته:
            مدت عضویت: 1910 روز

            سلام نسیم جانِ نازنینِ زمانی

            از خانواده ی دوست داشتنیِ زمانیِ سایت.

            خیلی ممنونم برای پیام قشنگی که برام نوشتین، قلبم پر از شادی و نور شد.

            این نور از درون خودتون میاد.

            خیلی جالبه امروز دو تا پیام از دو تا نسیم داشتم.

            یکی از دوستام که هم اسم شماست صبح پیام داد:

            سمانههههههههه دوباره برای هزارمین بار توکل کردم ایمان داشتم و جواب گرفتم

            پیام به این دلبری، صبح، روز آدمو می‌سازه…

            ستاره قطبیم هم تیک خورد…

            داشتنِ دوستانِ توحیدی خیلی شیرین و لذت بخشه، الهی شکر برای این روزی و برکت.

            و بعدش پیام سراسر مهر و لطف شما رو دریافت کردم.

            به قولِ بهار جانم:

            اعتبار این پیام از خداست.

            برای همین به دل مینشینه، اول از همه به دل خودم نشست بعد یاسمن جان و شما.

            الهی شکر برای لحظه به لحظه ای که خدا حضور داره تو زندگیم، باهام حرف میزنه به راه های گوناگون، هدایتم میکنه و …

            نسیم جان ماچ به روی همچون ماهت.

            خودت و عزیزانت در آغوش گرم خدا باشین همیشه.

            ممنونم برای پیامِ مهربانانه ات.

            ممنونم برای تحسینت (چشمای قلبی قلبی)

            الهی شکر برای نقطه آبیِ امروز: هدیه ی نسیم جان دریافت شد.

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      یگانه بانو گفته:
      مدت عضویت: 778 روز

      سلام به دوست عزیز،اقا سید علی گل

      هر آگاهی که از فایل های استاد و کامنت های دوستان بدست میارم برام حکم گنج گرانبهایی داره که کلی از درک کردنش ذوق میکنم.

      مثل همین آگاهی که تو کامنت شما بود.

      احساس میکنم بخش کلیدی قوانین همینه، لذت بردن از لحظه حال و احساس خوب

      از وقتی یادم میاد از همون دوران بچگی همیشه دلم میخواست به اون چیزی که تو ذهنمه به اون خواسته ای که تو اون لحظه داشتم برسم تا حالم خوب بشه، تا لذت ببرم از لحظه هام، لذت ببرم از کنار خانواده و دوستان، لذت ببرم از مسافرت هام، لذت ببرم از دوران مدرسه، لذت ببرم از دورهمی ها، لذت ببرم از حتی اردوهای دوستانه ای که میرفتیم، حتی عروسی ها و هزاران لحظه و جاهایی که میتونستم از اعماق وجودم لذت ببرم و ولی همش حسر ت نداشتن اون خواسته به خصوص تو سرم بوده و نذاشته کیف بکنم تو اون لحظه

      چه روزایی و از دست دادم با این حسرت خوردن ها

      یکی نبود بهم بگه بابا این چیزهایی که الان داری یه روزی جز بزرگترین خواسته هات بوده، چرا چشاتو باز نمیکنی ببینی.یه روزی حسرت همینا و داشتیا

      ببین بهش رسیدی، پس این خواسته ای هم که تو سرته بهش می‌رسی

      بابا رها کن و شاد باش

      ولی همش حسرت، همش افسوس

      همش حس بد

      کاش یه ذره شکرگزاری بلد بودم، کاش یه ذره قانون بلد بودم

      ولی ناگفته نماند همین تضادها منو رسوند به همین جمع صمیمی شما

      از وقتی یادم میاد همیشه دنبال یه تکنیکی، یه فوت کوزه گری، یه دعایی، یه ختمی، یه ذکری بودم که انجام بدم و تو زندگیم معجزه کنه، زندگی منو زیرو رو بکنه

      باور کنید ساعت ها پای کامپیوتر مینشستم و همچین چیزایی و سرچ میکردم و دونه دونه تو دفترم مینوشتم از همون دوران مدرسه، یه سری ها هم انجام میدادم ولی وقتی میدیدم جواب نمیده سریع دلسرد میشدم و دوباره تحقیقاتمو شروع میکردم.تو دوران دانشگاه همه تو کتابخونه دنبال مقاله و کتاب های علمی خفن بودن ولی من همش درمورد این چیزا تحقیق میکردم.تا اینکه با چند تا از دوره های موفقیت آشنا شدم، با هر کدوم ک آشنا میشدم سریع محصولاتشو میخریدم فکر میکردم گنجه تو این محصولاته.یه مدت باز انجام میدادم و عدم نتیجه و دلسردی و یه مدت بیخیال شدن

      بعدش یه دوره دیگه

      غافل از اینکه بابا اون حس خوبه اون لذت بردنه نبود که من بخوام به هدف هام برسم

      اصلا این تکنیک های ک یاد می‌گرفتم اسمی از خدا و توحید توش نبود. با توجه به اینکه من زمینه ی مذهبی بودن تو خانواده مو داشتم این تکنیک ها بیشتر دلسردم میکرد احساس میکردم.خدا تو هیچ جای این آموزش ها نیس

      نمی‌دونم چند سال طول کشید ولی همه این تکامل ها طی شد تا من برسم به استاد عباسمنش عزیزم و این خانواده گرم و صمیمی که این خودش باز داستان خودشو داره.شاید تو کامنت های بعدیم اینم توضیح بدم چون خودش یه داستان درازی داره.

      اینارو گفتم برسم به اینکه راز نگفته ی این داستان ها، این نرسیدن ها،همون حس خوب ولذت بردن از لحظه حال و باورهای توحیدی بوده و بس.

      بارها برام ناخواسته پیش اومده بود که خواسته مو موقت رها کردم درگیر خواسته دیگه ای شدم یا موقت فراموش کردم و خیلی سریع به هدفم رسیدم.ولی درس نگرفته نبودم

      ولی خداروشکر میکنم که الان تو این لحظه به این گنج بزرگ رسیدم و با تمام وجودم درکش کردم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
      • -
        سمانه جان صوفی گفته:
        مدت عضویت: 1910 روز

        سلام یگانه جانِ زیبا.

        ممنونم ازت که این کامنت رو نوشتی و به اشتراک گذاشتی.

        ممنونم که لذت بردن از داشته ها رو یادآوری کردی تو کامنتت به من‌.

        ممنونم که یادم انداختی داشته های الانم، روزی آرزوی گذشته ام بودن و باید قدرشون بدونم و سپاس گزارشون باشم.

        یگانه جان خیلی جالبه هدایت شدنم به کامنت شما…

        فحوای کلی کامنتت منو رسونده به اهمیت سپاس گزاری تو زندگی.

        من لذت بردن از داشته ها و استفاده ازشون رو نوعی سپاس گزاری میدونم، وقتی کیف میکنم از استفاده از وسیله ای یا دیدن چیزی و دلم قنج میره براش، این فرکانس از من منتشر میشه که سمانه حسش خوبه با اون وسیله و لذت میبره، و وقتی لذت میبرم و استفاده میکنم عملا دارم سپاس گزاری میکنم.

        مثلا در مورد پول توی کارت چند وقت پیش به این درک رسیدم، وقتی پولی در کارتم هست و من چیزی میخوام بخرم، باید خریدش کنم تا اینطوری از پول سپاس گزاری کنم که هست که دارمش، که ازش لذت میبرم.

        اینطوری بیشتر میشه…

        آیه ی 7 سوره ابراهیمِ قرآن عزیز، که استاد تو فایلها بارها تکرار کردن:

        لَئِن شَکَرتُم لَأَزیدَنَّکُم

        اگر شکرگزاری کنید، (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود

        و اینکه امروز صبح هدایت شدم به تماشای قسمت 10 سریال توجه به نکات مثبت که در مورد سپاس گزاری بود برای نعمتها و بهبودها و نشانه های زیبای زندگی.

        متوجه شدم این یادآوری ها، هدایته، از سمت خدا برای من…

        که سمانه با سپاس گزاری به همه چیز میرسی.

        فایل توحید عملی9 رو هم مجددا دیدم و لذت بردم از دعای استاد:

        اینکه خدایا منو سپاس گزارتر کن چون با سپاس گزاری حقیقی، درهای نعمت به روی آدم باز میشن.

        خدایا شکرت برای روزی های امروزم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
        • -
          یگانه بانو گفته:
          مدت عضویت: 778 روز

          سمانه ی دوست داشتنی و عزیزم سلام

          ممنون بابت متن جذاب و پرمحتوایی ک نوشتی.

          بارها برام پیش اومده تو یه زمینه ای خواستار پیشرفت بودم یا چیز بهتر و بزرگتری میخواستم، براش تلاش کردم وقت گذاشتم تقلا کردم ولی زمانی تونستم بهش برسم که از نعمت قبلیم از ته دلم شکرگزاری کردم و لذت بردم…

          حال دلت خدایی دوست خوبم…..

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
          • -
            سمانه جان صوفی گفته:
            مدت عضویت: 1910 روز

            به نام خداوندی که به بهترین شکل همیشه منو هدایت میکنه.

            سلام به یگانه جانِ نازنینم.

            امروز که کامنتت در مورد نحوه ی خریدِ خونه تون رو خوندم، کامل فهمیدم منظورت از انتهای این کامنتت چی بود…

            کامل درک کردم تک تک مراحلی که گفتی رو…

            منم سر خریدن موبایل جدید (قصه شو تو همین صفحه نوشتم) تو این پروسه افتادم و در انتها وقتی رسیدم به اینکه باید حالم خوب باشه با داشته هام، به موبایل جدید رسیدم…

            خیلی ممنونم که مثال نوشتی، چون مثالت عالی بود و باعث شد بهتر درک کنم.

            حتما که برام لازم بوده امروز هدایت شم به اون کامنت عالیت در رابطه با خرید خونه…

            خودِ من وقتی اومدیم این خونه، درست متوجه نشدم خدا چه نعمتی بهمون داده…

            این خونه یعنی بهشتِ من …

            ما بعد ازدواج، 3 سال مستاجر بودیم تو یه خونه دوست داشتنی و سال چهارم هدایت شدیم به خریدِ خونه ی مستقلِ خودمون به فضلِ خدا.

            خدا خیلی به ما لطف کرد، خیلی خیلی خیلی…

            هر طور فکر کنم از فضل خدا بوده و هست و خواهد بود.

            من به دلایل چالش‌هایی که روبه رو شدم و عدم درکم از قوانین به هم ریختم، مواقعی حال خودمو خوب میکردم، اما تو فشار و حس بد هم گیر کرده بودم…

            پارسال، درک درستی از کنترل ذهن و اینکه چه معجزه ای میکنه تو زندگیم نداشتم…

            حالم بد بود.

            دلیلشو الان مینویسم، چیزی نیست جز شرک هام:

            چالش ها، احوالِ منو به هم میریختن، میترسیدم، فرار میکردم، میخواستم سریع از روشون رد شم، عبور کنن، تموم شن…

            مرحله اول پیدا کردن خونه بود، خدا پولش رو بهمون از فضل خودش داده بود، دنبال خونه گشتن با پولی که داشتیم برامون راحت نبود، بعضی از املاکی ها میگفتن پولتون کمه، باورهای محدود کننده میگفتن، ما خودمونم انقدر بلد نبودیم قوانین رو، کنترل ذهن رو، کنترل کانون توجه رو، و رومون تاثیر میذاشت کم و بیش…

            میومدیم بیرون از بنگاه، جفتمون می‌گفتیم خونه ما پیدا میشه با همین مبلغ، می‌گفتیم ولی درصد کمی اعتماد داشتیم…

            تو صفر تا صد خونه، خدا حمایتمون کرد و لاغیر…

            اون زمان متنفر شده بودم از بنگاه های املاک و آدم هاش، نسبت بهشون باورهای مسموم داشتم، خدا رو شکر الان خشم و تنفرم کمتر شده مخصوصا از وقتی میبینم جلوی شیشه بنگاه های املاک پر از گلدونهای خوشگله (توجهم به نکات مثبتشون جلب شده)

            خلاصه پیدا کردن خونه چالش بزرگی بود برام.

            سرانجام بعد از شرایطی که مخلوطی از زیبایی و نازیبایی بود، خانه پیدا شد…

            بهترین مورد، تو مواردی که دیدیم، منطبق ترین با خواسته و بودجه ی ما.

            تا اینکه یه بنده خدایی چند تا عیب گذاشت روی خونه مون، منم بهم برخورد، ناراحت شدم، این خونه با اون همه حُسن به دلیل اعتباری که به حرف اون آدم دادم (شرک) پیش چشمم کوچک شد، نازیبا شد…

            این همه آدم تبریک گفتن بهمون، انقدر بولد نشد که حرف اون یه دونه آدم روم تاثیر گذاشت، یعنی اجازه دادم که تاثیر بذاره…

            خونه رو با همسرم بهبود دادیم.

            خدا خیلی بهم لطف کرد با حضور و وجود همسرم تو زندگیم. ایشون خیلی آرام و باصبر هست و با همین سیستم خیلی بهبودها داده به زندگیمون و من، باعث شده الگو بگیرم ازش خیلی موارد رو.

            درِ خونمون رو عوض کردیم، تعدادی از همسایه ها از طریق مدیر ساختمون، اعتراض کردن چرا در متفاوت از بقیه گذاشتیم و زیبایی ظاهری قسمت مشاع رو به هم ریختیم…

            (همه درها سفید و یه شکل بود)

            باز هم شرک: اعتبار دادن، قدرت دادن به آدم ها…

            خدایا توبه از این شرک هام.

            با همه ی این ناآگاهی ها و شرک هام، باز خدا دست منو ول نکرد، دائم حمایتم میکرد، از طریق خانواده ام مخصوصا مادرم، همسرم و …بهم آرامش میداد.

            خدایا تو چقدر ارحم الراحمینی آخه…

            اون موقع درک نکردم، الان میفهمم تو چقدر بزرگی، خیلی خیلی بزرگ و مهربان و بخشنده…

            بماند، این مدل افکار مسمومم باعث شد حالم بد شه و دیگه قشنگیهای خونه و محل زندگیم به چشمم نمیومد…

            حتی احساس راحتی نمیکردم از خونه خارج شم، برم دور محوطه ی مجتمع رو ببینم، کشفش کنم.

            انگار که از زمین و زمان میترسیدم اون زمان…

            چرا؟

            چون قدرت داده بودم بهشون.

            به آدما.

            به شرایط…

            استاد مرسی، با این فایل توحیدی8 و 9 تازه تونستم شرک هامو بهتر درک کنم و بیرون بکشمشون…

            خلاصه با همه ی خوشحالی هام به واسطه ی لطف خدا و خرید خونه و استقلال مون، همینطور خرید وسایل نو- در کنارش ناراحتی هام به دلیلِ شرک ها و ترس هام، رسیدم به مهر 1401

            و شروع شرایطِ کشور در اوضاع نازیبا…

            با اینکه مدتها بود اخبار نمیدیدم، اما چون اینستاگرام داشتم خیلی کم در جریان اون نازیبایی ها قرار گرفتم و حالم بد که بود بدتر شد…

            خیلی بد…

            نمیتونستم از رختخواب بیرون بیام، چرا؟ چون دلیلی نداشتم…

            همه ی کارهای روزانه رو زندگی و آشپزی و … رو انجام می‌دادم ولی خیلی بی انگیزه و بی نشاط…

            تا درهای رحمت خدا برای بار بی نهایت گشوده شد به روم:

            خدا بهم گفت برو پیاده روی سمانه. برای روحت برو بیرون و پیاده روی کن، با همون 10 دقیقه هم شروع کن…

            لازم به ذکره فایلهای استاد رو نامتمرکز پیگیری میکردم اما از همون حوالی تمرکز روی فایلهای استاد به صورت روزانه هم روزی ام شد، کنترل تغذیه هم روزی ام شد، بعدش شروع دوره قانون سلامتی هم روزی ام شد و کم کم دیگه افتادم روی ریلِ بهبود، سلامتی، حال خوب، حس خوب، روابط خوب و …

            تو این مسیر مطالعه میکردم، فضای مجازی مو با آرامش حذف مطلق کردم.

            حالا چی شد این بُرش از زندگیمو تعریف کردم؟

            یادم میاد روزهایی که خونه مون رو کم دوست داشتم …

            تو این مسیر بود که رسیدم به دیدن زیبایی های خونه مون.

            دیدن و سپاس گزاری برای نکات مثبتش، از داخل خود خونه مون بگیر تا بلوک مون، همسایه هامون، محوطه ی مجتمع مون، فضای سبز و باغچه های بزرگ و وسیع روبه روی پنجره ی ما و کل مجتمع، قسمت نگهبانی و انسان های شریفش و …

            و کم کم عاشقِ محل زندگیم شدم و اینجا شده بهشت من.

            من یه شبه عاشق اینجا نشدم.

            کم کم عاشق اینجا شدم.

            به لطف خدا، فایلهای استاد دست منو گرفتن و بلند کردن…

            اینکه تونستم ببینم قشنگی های اطرافمو، لذت ببرم، سپاس گزارتر باشم…

            حالا همون سمانه ای که می‌ترسید از زمین و زمان یه بار تنها، رفت جلسه ی مجمع، برای مجتمع که از همه ی بلوک ها میومدن، برای کل مجتمع میخواستن رای گیری و انتخابات کنن برای هیئت مدیره و صحبت های دیگه…

            یادمه دقیقا بعد از پیاده رویم، دقیقا وقتی وارد مجتمع شدم که دیدم صندلی‌ها چیده شده و چند نفر نشستن و منتظرم جلسه شروع شه، با اینکه هیچگونه تصمیمی واسه شرکت در جلسه ی مجمع نداشتم، یهو از درونم بهم گفته شد برو…

            شرکت کن.

            رفتم نشستم ردیف سمت چپ، بعد کم کم آدما اومدن، ردیف راست ترکیبی نشسته بودن و آخرش هم خانمها…

            ردیف چپ فقط اقایون، من اولش که خالی بود ردیف چپ نشسته بودم، تا آخرشم همونجا موندم با اعتماد به نفس و راحتی…

            چی شد اون سمانه ی خجالتی؟

            پَر.

            نجوا، وقتی دیدم سمت من فقط آقایون مینشینن، گفت پاشو برو سمت خانمها بشین، اینجا یه جوریه، همه آقا، تو یه دونه خانم؟

            بقیه چی میگن؟

            گفتم من راحتم، تو ناراحتی برو اونور (الهی شکر برای آدمی که تبدیل شدم)

            حالا جالبه اون جلسه توش مقداری هم حرفهای نازیبا زده شد، اما من آگاهانه توجهم رو دادم به زیبایی ها، چون صدای استاد توی گوشم بود در مورد تاکیدشون به توجه به زیبایی ها:

            اونجا درخت انار بود که تازه شکوفه خوشگل داده بود، محل قرارگیری صندلی ها در سایه بود، یه عالمه آدم دیدم و آشنا شدم و سلام دادم، بعد پیاده روی اونجا رفتم با عزت نفس، بالای سرم آسمون آبی خوشگل بود با ابر و …

            خلاصه توجهمو دادم در کل به دری های حضورم در این جمع و نکات مثبتش، مشارکت و مسئولیت پذیریم برای خونه مون، رای دادن و …

            همه ی اینا در اوجِ ارامش، راحتی، سادگی، خوشحالی …

            اینا قبلا برای سمانه میشدن چالش

            الان شده بود تفریح، شادی، لذت

            یه بچه داستان تو دل داستانِ اصلی:

            شروع پیاده روی ام از داخل مجتمع مون شروع شد، چون همینطور که گفتم احساس راحتی نداشتم، اوایل حتی سختم بود به اقای محترم نگهبانی سلام بدم، خجالت میکشیدم، وقتی اعتماد به نفس و عزت نفسم میاد پایین، خجالتی بودنم بالا میاد…

            الان یه طوری شده تا با واحد نگهبانی سلام و احوالپرسی نکنم رد نمیشم از اونجا…

            و چقدر هم که ادم های شریف. مهربان و با شخصیتی هستن.

            کم کم شروع شد از داخل مجتمع پیاده روی کردن، بعد خیابون بغل، کوچه بغل و در ادامه مسیرهای جدید و کشف و شهودهای بیشتر و بیشتر …

            الهی شکر برای چیکه به چیکه این تغییرات و بهبودها.

            اینطوری شد که طی یه سال، این خونه از یه خونه ی معمولی، برای من تبدیل شد به بهشت…

            از توت های باغچه ها و انارها هم که تو کامنتهای قبلیم نوشتم حسابی.

            اینجا برای من بهشته، بهشت میبینمش، بهشت حسش میکنم، بهشت درکش میکنم، باور کردم که بهشته…

            همین بهشت، در نظر بعضی همسایه ها جای زیبایی که نیست هیچ، داغونم هست…

            فرق من و اونا چیه؟

            چرا من خوشحال تر میشم هر روز اونا اعصاب خوردتر؟

            تغییر باورهای من، منو تبدیل کرده به یه دخترِ خوشحال، آروم، با اعتماد به نفس و عزت نفس بهتر از گذشته.

            استاد جان آموزش های شما پکیجِ تاثیرگذاری رو داره روی من، یکی دوتا نیست، تو هر چیزی که فکر میکنم بهبود ایجاد شده، چون افکار و باورهام تکون خوردن.

            برای همین حالم بهتره، سپاس گزارتر شدم، به نعمتهای بیشتری دسترسی پیدا کردم.

            سپاس گزار شما و تیمِ دوست داشتنیِ سایت هستم.

            متوجه یه هدایت دیگه از سمت خدا شدم:

            من دقت نکردم اسم فایلِ این صفحه چیه و شروع کردم به نوشتن از مثال خودم که به شرک هام هم اشاره شد، بعد الان دیدم فایل محبوبمه، یعنی توحید عملی8…

            همون فایلی که شروع کردم داخلش و کامنتهای سریالی گذاشتم از شناساییِ شرک هام…

            و این کامنت هم بدون اینکه من حواسم باشه یا خودخواسته باشه، شده ادامه ی کامنتهام در رابطه با شناساییِ شرک…

            الله اکبر

            چه قدرت، نظم و چیدمانی داره هدایت های خدا.

            الهی شکر.

            یگانه جانِ قشنگم مرسی که برام کامنت گذاشتی، مرسی که تو سایت کامنت مینویسی و مثال میاری از خودت تا درک مباحث راحت تر شه برای تک تکمون.

            ماچ به روی ماهت، بهترین ها برای تو.

            الهی شکر برای دونه به دونه ی محبت های بچه هایی که برای همدیگه، برای رشد بهتر جمع، کامنت مینویسن. الهی شکر برای خوندنِ کامنتهای آگاهی بخشِ این سایت.

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      Ehsan Moqadam گفته:
      مدت عضویت: 1934 روز

      درود بر شما سیدعلی جان

      خداروصدهزار مرتبه سپاس برای دوستان عزیزی چون شما که واقعاً سنگ تموم میذارید که انقدر زیبا قانون رو یادآور می‌شوید.

      می‌خوام در مورد یه موضوعی صحبت کنم که گفتنش خالی از لطف نیست و دقیقاً مرتبط هست با بیانات شما و قانون

      یه خواسته‌ای رو من مدت‌ها دنبالش بودم که بهش برسم چون از شروع دوره شیوه حل مسائل که عید استارتشو زدم متوجه شدم الویت بسیار بالایی برام داره و تمرکز زیادی رو از من گرفته و با این حساب اتفاق افتادنش برام خیلی مهم شده بود.

      تو همین پروسه که آروم آروم شروع کردم به ایجاد بهبودهای کوچک و بعدش دوره کشف قوانین رو استارت زدم متوجه ترمزهای بسیار زیادی در خودم شدم که دیگه خودت بهتر میدونی از یه طرف باعث شده بود که خیلی برام مهم باشه اتفاق افتادنش و از طرف دیگه با وجود ترمزهایی که داشتم دسترسیش برام خیلی سخت شده بود.

      تا اینکه این اواخر که به شیوه دوره کشف قوانین عمل کردم و شروع کردن به شناسایی و برداشتن ترمزها ارام ارام هدایت‌هایی رو دریافت کردم که یه سری کارها انجام بشه. خلاصه ما هم شروع کردیم به اجرای الهامات اما به در بسته می‌خوردیم یعنی دیگه یه جورایی سردرگم داشتم میشدم که آیا این قلبه داره اشتباه الهام میکنه یا چی؟! مشکل کجاست دقیقاً؟

      بعد شروع کردم دوباره مرور کردن آگاهی‌های دوره که گیر کردم سر جلسه دوم و اونجایی که استاد درباره آسانی صحبت می‌کنند(یعنی این جلسه یه تنه کل کدنویسی‌های ذهنی من رو در مورد همه چیز متحول کرده) با خودم گفتم آقا یه جای کار ایراد داره باید خیلی راحت‌تر از این‌ها اتفاق بیفته، همینو که گفتم بعد گفتم خدایا می‌سپارمش به خودت من دیگه نمی‌تونم خودت حلش کن و سعی کردم رها بشم و از زندگیم لذت ببرم، چون هی با خودم تکرار می‌کردم که ببین اولاً تو این خواسته رو می‌خوای که از زندگیت لذت ببری پس راهش تقلا کردن نیست، ایمان داشتن و رها بودنه و دوماً خیلی آسون‌تر از این‌ها اتفاق میفته تو بسپار به خدا و خودت بیا کنار که به خدا قسم به 2 ساعت نکشید به یه شکل کاملاً معجزه‌آسا اون خواسته برآورده شده بود.

      تو این چند روز اخیر من انقدر حالم خوب بوده ازینکه تازه دارم یاد می‌گیرم قانون رو که واقعاً وصفش در کلام نمیگنجه.

      امروز یکی از دوستام درباره این خواسته ازم پرسید که چه حسی داری ازینکه به این خواسته رسیدی؟

      من همیشه این جمله آقای خمینی رو که در راه برگشت به ایران تو هواپیما در ‌پاسخ به خبرنگار گفته بودند که هیچ احساس خاصی ندارند رو درک نمی‌کردم تا اینکه خودم واقعاً تجربش کردم چون من بهش گفتم واقعاً هیچ احساس خاصی ندارم من حالم عالیه و همیشه سعی می‌کنم خوشحال باشم چون میدونم قانون همینه و هیچ خطایی نمیکنه من حالم ازینکه دارم خودم رو تجربه می‌کنم عالیه به‌طوری که هر کی منو میبینه و تبریک میگه من اصلاً تو یه عالم دیگه‌ای هستم و انگار اتفاق خاصی برام نیفتاده.

      دقیقاً یاد جمله استاد میفتم که میگن رسیدن به خواسته‌ها شما رو خیلی خوشحال نمیکنه شاید به‌طور موقت یکم خوشحال‌تر باشی اما اون چیزی که باعث شادی عمیق و همیشگی میشه همین درک قانون و تغییر باورهاست.

      واقعاً همه چیز همین ایمان داشتنه

      همین توحیده

      در حرف خیلی ساده و در عمل گاهی دشوار و راه اینکه ازین دشواری کاسته بشه تکرار دائمی آگاهی‌ها و عمل کردن به الهامات و لذت بردن از حال و وابسته نبودن به نتیجست

      خداروشکر می‌کنم که در این مسیر هستم و دوستان گلی مثل شما دارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 60 رای:
      • -
        سیدعلی خوشدل گفته:
        مدت عضویت: 2634 روز

        احسان عزیزم سلام

        همیشه دیدگاه پر از آگاهی و درکت رو می خونم

        منم دقیقا شرایط مشابه شمارو دارم م خواسته ای اکانم رو برید که دیروز وقتی شما تو کامنت گفته ای بود برو راهنمای عملی رو ببین دیدم و گفتم آقا اصلا نخواستم!

        هرچی شد شد !

        تمووم دیگه مال من نیست!

        امرپز حل شد خودش!

        و مسئله بزرگ دیگه ای دارم که الان مدت هاست مشغولشم ولی دارم میفهمم وجه کار من اینکه بخش زحمت رو درآوردم ولی بخش رهایی رو هواست!

        باید اینم رها کنم با اینکه روزی اصلیمه ها!

        ولی وقتی رهاش کنم تمومه و خپشحالم که به عدد 70 درصد آمادگی برای رهایی تو ذهنم رسیده

        ممنونم دیدگاهت نشانه ای بود از این که باید ترمز دستی رو بکشم!

        امشب می کشم و از فردا دیگه کار نمی کنم روش جدی و برام مهم نیست

        نه اینکه جواب بگیرم دیگه بسه…

        باید حال کنم!

        دمت طلایی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 31 رای:
        • -
          علیرضا داودی گفته:
          مدت عضویت: 1980 روز

          سلام آقا سید بزرگوار .

          امیدوارم همیشه همیشه و هر لحظه به خواسته های دلت برسی و برات دعا میکنم که امسال یه عکس از شما و همسر محترمتون با استاد سید حسین آقا ببینیم و عکس پروفایلت کنی.

          آقا یه جایی از شما درخصوص چله توحیدی دیدم . امکانش هست براتون ، در این خصوص بیشتر توضیح بدید و بفرمایید ما هم این دوره رو با راهنمایی هاتون شروع کنیم.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
        • -
          اعظم امینی گفته:
          مدت عضویت: 1217 روز

          سلام آقای خوشدل عزیز

          واقعا شما را تحسین میکنم برای این حد از ارتباط عاشقانه با خداوند عشق…

          چقدر لذت بخش است وقتی با معبودت سخن میگی و اونم پاسخت را میده،تبریک میگم بهتون و آرزوی بهترینها را براتون دارم

          ازتون یه خواهشی داشتم ،میشه نرم افزار قرآنی که دارید را معرفی کنید؟

          من امروز دنبال یک نرم افزار قرآنی بودم اما خیلی موفق نبودم در جستجو ،به دلم افتاد که از شما بپرسم،

          ممنون از پاسخگوییتون.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      فاران گفته:
      مدت عضویت: 2517 روز

      سلام آقای خوشدل

      بخاطر کامنتهلی قشنگی ک میزارید متشکرم

      چون با خوندن کامنتهای شما حرف استاد رو بهتر میفهمم

      با خواندن کامنت قبلیتون و تعهد 40 روزه اخساس کردم ک من اصلا نسبت به خواسته هام غیرت نداشتم و زندگی رو خیلی سهل و آسون گرفتم و هیچ تلاشی نکردم ک بعد از خوندن کامنت شما و دیدن تعهدتون گفتم منم برنامه بریزم و یکم متعهدتر پیش برم

      انگار حرفهای استاد رو درست درک نکردم و باید مثل سید علی خوشدل عمل کنم

      ولی باز با خوندن این کامنتت نظرم عوض شد

      واقعا کدوم درسته؟

      سخت بگیریم به خودمون

      یا راحت؟

      امروز برادرم از استرالیا زنگ زد و کلی دعوام کرد ک ازت خواستم یه آیلس بگیری ولی ده ساله درجا میرنی و اقدام نکردی وگرنه راحت میتونستم بیارمت اینجا

      تو ایران بخاطر بعضی مسایل گاهی خیلی خیلی به تضاد و مشکل میخورم ولی بازم اعراض میکنم و به خودم سخت نمیگیرم و میگم اگه خدا بخواد به بهترین و راحت ترین شکل مهاجرت من اتفاق میافته

      خواهش میکنم اگه امکان داره به این سوال من جواب بدین

      ک بالاخره تعهد بدیم و سخت کار کنیم یا راحت بگیریم و بسپریم بخدا تا هدایتمون کنه ؟

      از طرفی سنم هم رفته بالا و زبان یاد گرفتن برام خیلی سخت شده

      و همیشه فکر میکنم دیگه خیلی دیر شده 6سال پیش و یکبار هم 10 سال پیش دقیقا همین حس و حال رو داشتم پشیمونی شدید ک چرا نخوندم

      و حیف ک الان دیر شده

      منتظر جواب خداوند از طریق فکر و قلم شما هستم

      خدایا توکل بخودت ️

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        سمانه جان صوفی گفته:
        مدت عضویت: 1910 روز

        سلام فاران عزیز.

        یه حسی از درونم گفت برات پاسخ بنویسم.

        فاران جان پیشنهاد میکنم بهت برای پاسخِ سوالت رجوع کنی به توضیحاتی که در صفحه ی محصولِ دوره شیوه حل مسائل زندگی نوشته شده.

        برات آرزوی سعادت، خوشبختی، آرامش، حس خوب دارم.

        خدایا سپاس گزارتم.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        نگین گفته:
        مدت عضویت: 1249 روز

        سلام دوست عزیز

        تو دوره کشف قوانین و خیلی جاهای دیگه استاد فرق آسان گرفتن کارها با هیچ عملی انجام ندادن و تنبلی رو کامل توضیح دادن

        میگن گاهی برای رسیدن یه یک هدف ، یک اقدام به شما گفته میشه ، مثلا همین مهاجرت ، یکی به شما میگه خب برو دنبال آموزش زبان

        استاد میگن اینطور مواقع من نمی شینم بر و بر به اون ایده نگاه کنم بگم خودش انجام میشه

        ولی

        سخت هم‌نمیگیرم که وااااای یه زبان غریبه رو چطوری یاد بگیرم و…

        آسون میگیرم میگم خب من فلان کار و فلان کار و… هم اولش بلد نبودم یاد گرفتم اینم یاد میگیرن

        و این آسون گرفتن من تو ذهنم ، باعث چی میشه؟

        باعث این میشه که هدایت بشم به راه‌های آسون برای انجام اون ایده، افراد و موقعیت‌هایی سر راه من بیاد که به آسونی اون کار و بهم یاد بدن

        من این حرفها رو به خودم هم باید بزنم ، هزاران کار سخت و انجام دادم ، از یادگیری رانندگی فرار میکنم همش و دنبال توجیه. بهانه م

        درصورتیکه الگوهایی رو هر روز می بینم که یک دهم من هم توانایی و شرایط ندارن ولی براحتی دارن رانندگی میکنن

        امیدوارم حرفام راهگشا بوده باشه هم برای خودم هم شما

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
        • -
          فاران گفته:
          مدت عضویت: 2517 روز

          سلام

          توضیحاتت مختصر و مفید بود

          متشکرم

          انشااله ک خوب درک و در عمل اجرا کنم البته وقتی مسیله ای پیش بیاد واسه حل کردنش باید تلاش کرد ولی مهم اینه ک چی مسیله اس و چی مسیله نیست

          مثلا دندون درد برا من مسیله اس و میرم دنبال حل کردنش ولی زبان خوندن واسه مهاجرت رو مسیله نمیدونم

          شدشد نشدتشد

          صابخونه میگه وقتت سررسیده بلند شو میرم دنبال خونه میگردم (خیلی خیلی اذیت میشم)

          ولی واسه خرید خونه تلاشی نمیکنم چون میگم اگه خدا بخواد به وقتش خودبخود درست میشه تکاملم رو باید طی کنم …..

          دو کامنتی ک سیدعلی خوشدل نوشتن برا دلیل نتایج پایدار و توحید عملی 8 کاملا با هم فرق میکرد

          تو کامنت اول واقعا من تکون خوردم گفتم وای دلیل نرسیدنم به آنچه ک آرزو بود برام و آرزو موند

          سخت گیری نکردن به خودم بود

          و دلم میخواست یه تعهد بنویسم

          ولی کامنت دوم به تکیه برخدا و زور نزدن واسه آرزوها

          و مرگ ……صحبت کرد

          نمیدونم شاید

          مرز باریکی بین این دو هست ک نباید با هم قاطی کنیم

          همیشه حرفهای امام علی تو مزمت دنیا و کوتاه کردن آرزوها حالمو میگرفت

          کامنت سیدعلی هم به همون مطالب نزدیک بود

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      بهاره گفته:
      مدت عضویت: 1408 روز

      سلام دوست عزیز….

      احسنت به شما

      خداروشکر که خدا هدایتتون کرد

      وماهم به واسطه شما هدایت شدیم

      خداروشکر که خدا قسمتم کرد این متن شمارو بخونم….

      خدا حفظتون کنه،خدا عمرتون بده نکته های بسیار بسیار عالی وکاربردی ای گفتین

      واقعا حق مطلب رو ادا کردین ….

      خوشابحالتون….

      خداروشکر بخاطر وجود خداوند

      بخاطر وجود انسانهای والایی همچون استادعزیز ومریم عزیز

      وخداروشکر برای وجود چنین شاگردان عملگرا نکته سنج وبادقتی چون شما آقای خوشدل…..

      انشالله که هممون همیشه در مسیر عشف وهدایت پایدار باشیم

      خداروشکر که خداوند جمعی رومهیا کرد که درکنارهم تجاربمون رو به اشتراک بذاریم….

      یه روزی یه انسانی مثل سید حسین عباسمنش با دل وجون خواست که تغییر کنه واونقدر استمرار داشت که خداوند بواسطه وجود او… هزاران وجود دیگر را نورانی وهدایت کرد…..

      استاد خدا حفظتون کنه…‌

      باتمام کم وکاستی هام ولی اولین وبهترین الگوی زندگیم شما هستید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      آوا مختاری نیا گفته:
      مدت عضویت: 2706 روز

      سلام سید علی،

      بازم خوشحال مون کردی با ی کامنت عالی دیگه، ازت ممنونم.

      چقدر دوست دارم وقتی میبینم آنقدر با قرآن اخت شدی و درکش می کنی.

      دست مریزاد.

      واقعا درست میگی.

      من فکر میکنم وقتی روز قیامت میشه و حقایق زندگی برملا میشه،

      همه از سادگی حقیقت زندگی مبهوت میشیم.

      اون وقته که حسرت دیگه فایده ندارن.

      به قول قرآن دست به دندان میگزیم..

      که ای دل غافل..

      مث اینکه سر امتحان جواب ی سوالی رو غلط نوشتیم ، بعد میفهمیم جوابش رو بلد بودیم قبلا، خوبم بلد بودیم. فقط اشتباه برداشت کردیم،

      واقعا نوشته هات مثل چراغی برای ذهن تاریک منه،

      شنیدن جزئیات مسیری که میری، به عنوان یکی از شاگردان خوب استاد واقعا روشنگره راه بقیه س.

      برات حال خوب، نور هدایت و برکت آرزو میکنم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      Sos گفته:
      مدت عضویت: 2331 روز

      به نام پروردگار نور

      سلام

      و هم اوست خدایی که از آسمان آبی فرو بارید پس هر نبات را بدان رویاندیم و سبزه‌ها را از زمین برون آوردیم و از آن سبزه‌ها دانه‌هایی که بر روی هم چیده شده بیرون آریم و از شکوفه نخل خوشه‌هایی است به هم پیوسته، و باغهای انگور و زیتون و انار که برخی شبیه و برخی نامشابه به هم است (خلق کنیم)، شما در آن باغها هنگامی که میوه آن پدید آید و برسد (با چشم تعقل) بنگرید، که در آن آیات و نشانه‌هایی (از قدرت خدا) برای اهل ایمان هویداست…

      میلاد پسری از نور

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      آرزو رضائیان گفته:
      مدت عضویت: 835 روز

      درود برشما

      الذین یؤمنون بالغیب …

      میدونی سید مشکل اینه که این ایمان به غیب محکم که باید باشه نیس

      من به شخصه تا همسرم میگه برو خیالت تخت انجامش میدم میرم و خیالم تخت ، یا تا یه قسمت کارمو میسپارم به کسی میرم با خیال راحت میرم سر قسمت دیگه چون میدونم کسی هست برا اون موضوع ولی تا نوبت سپردن کار به تنها نیروی برتر میشه هی میخوام بدونم چجوری و هی میخوام از همه چی سردربیارم ، بعدشم میشه مثل قصه شنگول و منگول که میخوان مادرشون دستشو از زیر در نشون بده…

      ولی ما هرچی خدا نشونه هم میده اولش خیالمون راحت میشه و قلبم باز میشه ولی باز بعد از گذشت یه مدت از نشونه دوباره ذهن دست به کار میشه و….. و اینگونه دوباره درها رو با دست خودم میبندم چون ذهنه رو خفه اش نکردم

      و تمرین زیادی لازم دارم تا به این مرحله از ایمان برسم که سهم خودمو انجام بدم بعد بسپارم و برم لذتمو ببرم ، انجام میشه ، مرحله بعد میاد و…

      یه غریق نجات میگفت گاهی دست و پا زدن های اضافه و تحرک های بیهوده کاری میکنه که ما نتونیم فرد رو به سرعت نجاتش بدیم در حالیکه در اون مقطع کافیه وا بده و اعتماد کنه که من میتونم راحت نجاتش بدم اونوقت کار سریع انجام میشه و تموم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      زهره گفته:
      مدت عضویت: 894 روز

      به نام خدا

      سلام سید جان خیلی سپاسگزارم

      از شما بابت کامنت های ناب و

      زیباتون و خیلی لذت میبرم و

      تحسینتون میکنم این حد از درک

      قانون و عملکرد توحیدیه شما رو

      همیشه وقتی فایل جدیدی رو

      سایت میاد مشتاقم تا دیدگاه

      شما رو در اون مورد بخونم .

      از خدا میخواهم که آنچه را که

      شایسته توست،به تو هدیه دهد

      نه آنرا که تو آرزو داری !

      زیرا گاهی آرزوهای تو کوچک

      است و شایستگی تو بسیار.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1910 روز

      سلام سید علیِ عزیز.

      مثل همیشه داشتم کامنتت رو میخوندم و همینطوری کیف میکردم که متوجه شدم اینو قبلا خوندم ولی درکِ اینبار کجا و درکِ بار پیش کجا؟

      انگار یه دریچه جدید باز شد الان…

      اینجا که نوشتی:

      کوهنوردی مهمه نه فتح قله!

      دقیقا یاد حرف استاد شدم که بارها گفتن مسیر مهمه نه مقصد..

      از مسیر لذت ببرین…

      همه ی حواستون رو ندین به مقصد، که کِی میرسم و …

      در مثالی که زدی در مورد کوهنوردی کلامِ استاد بهتر برام جا افتاد و درک کردم.

      ممنونم که نوشتی سید جان و یادآوری کردی نکات مهم رو.

      ممنونم که یادآوری کردی حس خوب= اتفاقات خوب

      ممنونم که یادآوری کردی لذت ببرم از داشته هام رو هر لحظه.

      خدایا شکرت برای انتشار آگاهی ها و اینکه من بهشون دسترسی دارم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      رسول بنادری گفته:
      مدت عضویت: 1430 روز

      درود بر شما سید علی عزیزم

      حرف خیلی خوبی زدین  ک  باید 200 بار فایلا رو گوش بدیم

      یجا شنیدم  اگه اشتباه نکنم این حرف از استاد بود ک

      اینقدر باید فایلا رو گوش کنید ک فضای ذهنیتون عوض بشه

      حالا فضای ذهنی چیه؟

      اون موقع هایی ک فایل گوش میدی ذهنت همراهیت میکنه ولی وقتی گوش نمیدی

      و ساکتی و مغز با خودش حرف میزنه

      قصاوت میکنه مقایسه می، میکنه و…. ورودی های نامناسب گذشته رو مرور 

      این همون فضایی هست ک وقتی ما از فایل استاد دور بودیم این فضا باید حرف های استاد رو ب ما بزنه

      رسول تو میخوای چیزی ک 23 سال بهت گفتن رو تغییر بدی پس باید تکرار کنی فایل ها رو

      ممنوم ازت برادر خوبم بابت کانت های خوبی ک میزاری

      در پناه خدا شادی، سلامتی و ثروت رو برات ارزو میکنم

       با خوندن کامنتات خواسته هایی در من شکل میگیره

      توی یکی از کامنتات خوندم ک گفته بودی پول یه ماه اجارت از درآمد یه روزت کمتره

      و میخوای درآمدت رو برسونی ب حدی ک پول یه ساعت درآمدت بیشتر از اجاره خونت باشه

      من گفتم عجب خواسته ای من فک نمیکردم چنین چیزی میشه خواست یا این حد میشه خواست

      و چقد خدارو شکر کردم و پیش خودم تحسینت کردم

      عاشقتم سید علی خوشدل عزیز

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      محمد حسین تجلی گفته:
      مدت عضویت: 2233 روز

      به نام خداوند مهربانی ها

      سلام و درود خدمت شما علی آقایِ عزیز

      سپاسگذارِ خداوند مهربان و توانا هستم که مطالعه ی دیدگاه شما روزی من کرد

      چقدر شما زیبا نوشته بودی

      آگاهی هایی که خداوند به قلب شما جاری کرده و شما در این دیدگاه نوشتی عجیب من رو به یاد فایل ما بی انتها هستیم و آگاهی های اون فایل انداخت

      ماشاالله

      واقعا به شما تبریک میگم که اینقدر قلم زیبایی داری ، در عین سادگی و زیبایی مفاهیم عمیقی رو بیان می کنی ، مثال های شما فوق العادست الخصوص چون از زندگی شخصی خودت مثال می زنی خیلی دلنشین تر و زیبا هست

      اون مثالی که در مورد کوه نوردی نوشته بودین بیییی نظیر بود

      مردی رو دیدم که زندگیش تا الان بالای 100 میلیارد برای رسیدن به خانومی هزینه کرد بهش رسید ولی دیروز طلاق گرفت و یک ساعت هم نتونست باهش زیر یک سقف زندگی کنه!

      وقتی میفتی دنبال چیزی اون چیز در میره از دستت!

      وقتی ایمان داری تو نمی فتی دنبالش

      کار خودت رو می‌کنی خدا خودش میاره!

      ایمان بیارین به اونی که شماره از نطفه رسونده به این هیکل و بدن!

      یک هفته زور نزنین واقعی زندگی کنین و لذت ببرین بقیش حله

      یادت باشه می تونی دفتر پر کنی ولی نمی تونی به خودت دروغ بگی که حالت واقعا خوبه یا نه

      یاد اون کامنت زیبای شما افتادم که چند سال پیش در جلسه ی پنجم قدم چهارم نوشته بودین افتادم :))

      اون هم خیلی دیدگاه فوق العاده و تاثیرگذاری بود ، همین چند روز پیش خواندم

      سپاسگذارم و بهترین ها رو برای شما از خداوند مهربان و توانا خواستارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    نوروزعلی کریمی گفته:
    مدت عضویت: 978 روز

    بنام یگانه قدرت عالم هستی.

    سلام و دورود خدمت شما استاد عزیزم و سایر دوستان دوست داشتنی خانواده عباس منشی که کنار هم هستیم.

    استاد نهایت عزیز و گرامی ام اولتر از همه میخواهم این را بیان کنم که من مدت ها پیش حدود سه یا هم چهار ماه پیش تمام قسمت های این فایل توحید عملی را دنلود کرده بودم و تمام قسمت های آنرا گوش کردم و از آگاهی های آن استفاده کردم واقعا بسیار عالی و بنظیر است این فایل و یک نوع احساس آرامش و اطمینان را در وجودم خلق کرده بعد از این که دیدگاهم را تغییر دادم راجع به خداوند و حتا رفتار رابطه ام با خداوند را تغییر دادم طوری با خدواند ارتباط برقرار می کنم که نزدیک ترین دوست من است و تنها کسی که همواره به فکر منه و رفیقانه مرا دوست دارد و در اشتباهات کنار منه دست مرا می گیرد و بمن کمک می کند آن دوست یگانه من است. و واقعا هم از اتفاق های زنده‌گی خاطرم جمع شده و هر قدر که به او وصل می شوم حالم بهتر می شود و ها جلسه پنجم همین فایل بسیار بسیار تاثیر گذار و بسیار بسیار نیروی توحیدی را در وجودم بیدار کرد و حالا هم همین جلسه را هر چند وقت یکباری گوش می کنم تا این چیزی که در وجودم ایجاد شده بنیادین شود. نگرانی ام در مورد یک سلسله کارهای زنده‌گی که نگران شان بودم گناه است خداوند از من ناراحت می شود وغیره که نمی‌خواهم در مورد شان صحبت کنم از باور های مذهبی بود. خانواده ام به شدت مذهبی اند ولی از وقت که من تغییر کردم و به عملکرد آنها عمل نمی کنم آنها هم با من خیلی راحته و اصلا کاری به کارم ندارد از این که تغییر کردم آنها آگاه اند و در مقابل من عوض میشن این را بخاطر بیان می کنم که دو برادر دارم که آنها هم مانند عملکرد سایر خانواده عمل نمی کنند ولی کلی با آنها دعوا می کنند و بزور یک عملکرد مذهبی را سر شان انجام می دهند. در مقابل من اصلا عوض می شوند و هیچ سوالی هم نمی کنند که چی کار کردم یا نکردم.

    احساس آرمش و اطمینان را کاملا در خودم خلق کردم البته از نگاه در ارتباط بودن با خداوند.

    و یک فایل دیگری بنام تنها فقط روی خدا حساب باز کن این فایل هم بسیار بسیار درک و آگاهی درست بمن داد.

    و میخواهم در مورد داستان هدایت امروزم اینکه به این فایل هدایت شدم را برایتان تعریف کنم.

    امروز صبح از خواب بلند شدم صبحانه را صرف کردم رفتم اطاق ام گوشی ام را برداشت به شبکه مجازی فیسبوک سر زدم آنجا کلا پیچ های خودرو ، ماشین، خانه های فروشی و پیچ های آشپزی این ها را لایک کردم بخاطر اینکه خیلی برای شان علاقه دارم، همین که نت ام را روشن کردم چیزی بمن می گفت که برو سایت را باز کن شاید یک فایل جدیدی استاد آپلود کرده باشه این ذهن نجوا گر می گفت نه بابا برو فیسبوک آنجا بگرد و ماشین های دلخواهت را بیبین همین قسم هر دو در مجادله بود که ذهن نجوا گرم نگذاشت سایت را باز کنم با صدا دلیل فیسبوک را باز ماشین ها را می دیدم و لایک می کردم ولی هی بمن می گفت ادامه نده برو سایت را باز کن شاید یک فایل جدید آپلود شده باشه و بلاخره اقدام کردم گفتم این خداست که بمن میگه و آن داستان شما که در جنگل رفتین و وارد ترس های تان شدید یادم آمد گفتم بلی خدا با من صحبت می کنه نجوا های ذهنی را نادیده بگیر برو سایت را باز کن همین که سایت را باز کردم قسمت هشت توحید عملی فایل جدید نوشته بود.

    دانلود کردم و گوش کردم دقیقا چیز های را فهمیدم که به شدت نیاز داشتم و میخواهم بگویم که استاد من دیگه صد در صد باور کردم که خودم زنده‌گی ام را خلق می کنم بخدا خودم هستم. صد در صد تمام اتفاق های که در زنده‌گی ام رخ داده خودم خلق کردم هیچ فاکتور بیرونی نبود جز خودم و خدایم.

    و فهمیدم که همه چیز تغییر پذیر است بجز قوانین ثابت خداوند یا سنت های الهی.

    در واقع همین سنت های ثابت و بدون تغییر خداوند تمام یا همه چیز را در جهان امکان تغییر دادن را داده.

    این را صد در صد پذیرفتم و باورش کردم چیزی که به شدت نیازش داشتم و مثال را که شما گفتید (( در مورد شرایط زنده‌گی قبلی تان صبحت کردید و رابطه تان با خانواده تان، و گفتید برید ببینید کسانی را که پدر و مادر شان به آنها سخت گرفته و وقتی که به موفقیت نرسید این دلیل و باور را برایشان ایجاد کرده که خانواده شان سخت گرفته نگذاشته تغییر کنه و برعکس آن کسانی که والدین شان به آنها آسان گرفته و وقتی که به موفقیتی نرسید میگه والدینم بمن سخت نگرفته وگرنه من خیلی موفق می شدم آنها همه چیز را برایم مهیا ساخته و باعث شدن که تبل شوم و موفق نشوم این مثال خیلی دقیق بود برایم که خودم هم این باور ها را دارم و داشتم و دیدم دوستان ام را که زا زنده‌گی شان شکایت کرده و گفته کاش والدین ما مثل شما بود دقیقا در زنده‌گی خودم تجربه کردم، وقتی این مثال را زدید و من درک کردم که عامل همه چیز خود ما هستیم آنقدر منو خنده گرفت که گفتم بلی بلی چقدر واضح بوده چرا من آنقدر سالها متوجه نشدم و کلی خندیدم و گفتم خدایا شکرت که هدایت ام کردی خدایا شکرت خدایا شکرت )) دیگه چی بگویم در انتهای مغزم در پوست و استخوانم نشست و نفوس کرد که به خودم گفتم بیبن نوروز خدواند هدایت ات کرد و بیشتر عاشق خدا شدم خدایا شکرت استاد همین حالا اینقدر یک حس عالی دارم که نمیدانم از خداوند با چی جمله ای زیبا شکرگزاری کنم هر قدر شکرگزاری می کنم هی میگم نوروز کمه تو هدایت خدا را بیبین که چقدر نقطه پانشه آشیل ترا برایت گفت و تو دیگه می توانی آنها باور ها را تغییر دهی. و استاد یاد گرفتم که قدرت دادن به هر عامل بیرونی شرک است و مرتکب این اشتباه دیگه نشوم و اگه در زنده‌گیم ‌کسی مهم باشه و وابسته اش باشم که اون می تواند بمن کمک کنه و اون می تواند مرا موفق بسازه اگه حمایتم کنه اگه کنارم باشه یعنی بهش قدرت دادم دیگه شرک کردم. و همه آدم ها را از ذهنم پاک ساختم و یا هم هر عامل بیرون را. آره درک کردم آنها مثل من یک موجود است که خدا خلق کرده و آنها هم مثل من نیازمنده به کمک گفتم بیبین نوروز خدا چقدر با تو عالی سخن گفت و قشنگ برایت فهماند که تنها کسی قدرت این جهان است مثل شما موجودات هیچ نیازی نداشته باشه و ضعیف نباشه.

    که فهمیدم بلی تنها قدرت جهان الله یکتا است. فهمیدم چی که درک کردم با تمام وجودم و این فایل را بارها و بارها گوش می کنم تا قشنگ به باورم تبدیل شوند این آگاهی های که گرفتم و این درک که کردم.

    و در مورد باورهای جنتیکی بلی من از وقتی که از فایل های شما استفاده کردم به این تئوری های دانش مندان شک کردم من خودم پزشکی می‌خوانم و به خیلی جا ها روبه رو شدم که می گفت این جنتیکه حتا به بیماری های ساری بعد من کاملا شک کردم و باورم به نسبت به قانون کمی بیشتر شد من قضیه را از نگاه باور او خانواده می دیدم ولی استاد دانشگاه و هم کلاسی هایم از جنتیک ، خوب من بین این دوتا تردید داشتم قبل از اینکه این فایل را گوش کنم گاهی می گفتم باور های آنهاست که قوانین به کل اعضای آن خانواده جواب داده و گاهی می گفتم جنتیک است.

    و این فایل بهم کمک کرد که بفهمم که جنتیک نیست و قشنگ آن جواب که به دوستت دادی جواب سوال من هم بود که تو اینقدر دوقلو های که در یک خانواده زنده‌گی کردند ولی نتایج متفاوت داشتن را ندیدی این یک مورد را پذیرفتی و همچنان بلی بلی در بحث پزشکی این قدر نظریه ها تغییر می کنند که هر یک روز بعد می بینی که اون تداوی اشتباه بوده ولی ماه ها حتا سالها تجویز شده و غیره بحث ها و تئوری ها خیلی تغییر کردن و حتا در کتاب ها نوشته اند ممکنه این نباشه شاید تغییر کنه باید تحقیقات بیشتر صورت بگیرد اکثریت بحث های پزشکی همینه.

    چون من درین ریشه هستم و عالی بود از این که جواب هایم را گرفتم و خواستم یک برنامه متفاوت داشته باشم در مسیر پزشکی و قوانین بدن را خوب بلد شوم. علمی که از قوانین بدن صحبت می کند فیزیولوژی است و منم خواستم درین مسیر ماستر بگیرم و حتا PHD البته نه برای مدرک بلکه چون پروسه طولانی تحقیقاتی هستند و بیشتر در مورد قوانین بدن آگاهی کسب می توانم.

    خیلی خیلی از خداوند سپاسگزارم که هدایتم نمود و به سوالات من پاسخ داد و باور های نادرست من را برایم آشکار ساخت. خیلی خیلی سپاسگزارم که برایم گفت چگونه باورها را روی خودم کار کنم.

    یک جهان سپاس و تشکر از شما استاد عزیزم

    ان شاءالله هر کجا باشید شاد سالم ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید

    و همچنان شما دوستان نهایت عزیز و گرامی ام شاد و موفق باشید.

    الله نگهدار تان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  5. -
    در دستان خدا گفته:
    مدت عضویت: 932 روز

    سلام استاد عزیزم؛ممنون از این فایل معرکه….

    از ده سال قبل بدلیل مشکلات متعدد با همسرم وخانواده هامون به روانشناس مراجعه میکردم و وقتی جدا شدم روانشناس همیشگیم بمن گفت مادرت زندگی تو رو نابود میکنه و خدا شاهده که تا همین لحظه که این فایل را شروع کردم به گوش دادن از مامانم حذر میکردم چون باورم این بوده که زندگیمو نابود میکنه و خب واقعا تا حدودی هم قدرت رو بهش داده بودم و اگر ادامه پیدا میکرد واقعا واقعا نابود میشد زندگیم ولی نه بدست مادرم بلکه به خاطر باورهای نادرست خودم.

    از آموزه های استاد فهمیده بودم که نباید روی کسی حساب کنم و باید عزت نفس داشته باشم و قدرت نه گفتن پیدا کردم و …ولی ، ولی….هنوز حتی تا همین امروزم فکرم این بود که مادر من زندگیمو نابود خواهد کرد و جالبه که یادم بود که استاد گفتند خدا شرکو نمیبخشه حواسمم بوده که به مراجعینم سر کار قدرت ندم و قدرت رو به خدا بدم تا با ترس کار نکنم ولی نمیدونستم که من قدرت تمام زندگیمو دادم دست مادرم و باورتون نمیشه 24 ساعت شبانه روزم داره با این فکر میگذره که اگر فلان کارو کردم مامانم پرسید چرا اینکارو کردی فلان جوابو بدم…اگه رفتم خرید مامانم نفهمه…اگه ……و هزار ویکی اگه و دائما توی مغزم با مامانم دعوا دارم حتی گاهی میگم میرم یه جایی که شماره و آدرسمو هم ندم تا نتونه زندگیمو خراب کنه ولی کجااااای کااااارمممم!!!! خودمم که دارم بهش قدرت میدم خودمم که دارم بهش پرو بال میدم خودمم که از ترسم این اجازه رو دادم که توی کوچکترین و جزئی ترین کار من و پسرم وارد بشه و نظر بده و بعد من بشدت تحت تأثیر نظری که داده قرار بگیرم و اعصابم بریزه بهم و بگم دیدی دوباره این نظرداد چرا دست از سرمن برنمیداره.بر اساس همین باورم هر کاری که میخواستم انجام بدم زنگ میزدم نظرشو میپرسیدم چون از بعدش میترسیدم و حالا که فعمیدم دیگه بیشتر روی خودم کار میکنم.

    یه مورد دیگه:

    یه نفرو‌ آوردم تو یکی از قسمتهای کارم ولی چون نتونست درست هندل کنه خودم عذرشو خواستم چندروز پیش دیدم عه هردفعه درآمدم کم میشه دارم با خودم میگم کاشکی فلانی رو بیرون نکرده بودم اگه اون بود الان درآمدم شاید بهتر و بیشتر شده بود بعد یادم اومد که وااای اینم شرکه و گفتم خدایا فقط از خودت میخوام و همونروز من پانزده ملیون کار کردم اونم فقط با یه مشتری و تونستم یه قسمتی از یکی از بدهیامو تسویه کنم.

    خداشکرت بخاطر این آگاهیها.استاد عزیزم خداروشکر که شما هستید قدر بودنتون و آموزشهاتونو میدونم امیدوارم درپناه خداوند یکتا همیشه سلامت و خوشبخت باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  6. -
    بهار بختیاری گفته:
    مدت عضویت: 1678 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    خدایی که بارزترین ویژگی اش، دهندگی است.

    سلام استاد عزیزم.

    اعتراف میکنم من مفهوم شرک و توحید را با شما شناختم.

    اوایل نمی‌فهمیدم ، پیش خودم میگفتم مگر چقدر مهم است شرک ورزیدن.

    ما که همه می دانیم یک خدا داریم.

    چرا استاد اینقدر اصرار دارد به توحیدی بودن…

    تا کم کم تکاملم را طی کردم و فهمیدم، شرک به این دلیل مهم است که تو را، ذهن تو را، فلج می‌کند.

    تو میخواهی خالق زندگی ات باشی، تو میخواهی مسیولیت زندگی ات و خلق آن را در دست داشته باشی ولی عوامل بیرونی نمی‌گذارند.

    رنگ چشمت

    چاقی و لاغری ات

    پوششت

    قدت

    خانواده ات

    کشورت

    امکاناتت

    سن تو

    جنسیت تو

    گذشته ی تو

    و حالا ژنتیک تو

    این ها تو را فلج می‌کند و نمی‌گذارد از یه حدی بالاتر روی.

    دوستی دارم که یک برند معروف لباس دارد ولی از سالها پیش که با هم حرف می زدیم، متوجه شدم که باور دارد نیروی کار خوب و دلسوز نیست به همین دلیل از یه حدی بزرگتر نمیشود. خیلی میخواهد، خیلی ظرفیت دارد، اما نمیشود، فلج شده. در صورتی که اگر این باور را داشت که من خالق شرایطم و من میتوانم افرادی را با شرایط دلخواهم جذب کنم، الان یک برند جهانی بود.

    بگذار سرم را به کار خودم بیندازیم.

    باور قوی ای که داشتم و گاهی هنوز هم سر در می آورد ، باور تاثیر خانواده اش.

    همش میگویم فلانی اگر موفق شد چون پدر و مادرش فلان طور بودند یا اینکه اگر پدر و مادرم فلان رفتار را نمی‌کردند من الان چه ها که نشده بودم.

    آمدم این را بهبود دادم و البته که من نتایج بسیار خوب مالی دارم.

    البته که وقتی که بهبود دادم این باور را دست از خدایی کردن برای دخترم هم برداشتم.

    جایی که داشتم تو تله قسط می افتادم برای ثبت نام در یک مدرسه ی خوب ، مچ خودم را گرفتم که همین باور که« پدر و مادرم مرا مدرسه ی خوب نفرستادن» دارد تو را وارد تله میکند. اگر داری یک جا بپرداز شهریه ی مدرسه را وگرنه بنشین و خدایی نکن. نخواه که این مدرسه سرنوشت بچه ات را رویایی کند.

    آری اکنون هر جا میخواهم تصمیم بگیرم، یک نیش ترمز میزنم و میپرسم، پشت این تصمیمت، عوامل خارجی هست یا نه؟

    نتیجه میشود که خدا برایم خانه ای سه خوابه میان بهشت میشود.

    خدا برایم میشود کفیل، در شهری که از خارجی ها برای اجاره دادن کفیل میخواهند.

    حتی خدا برایم لوکیشن خانه میشود وقتی قرار است چند هفته بعد به تو پیشنهاد کاری ای شود که تو بی خبر از همه جا، لوکیشن خانه ات مهم خواهد شد. آررررری اتفاقی در آینده که تو بی خبری ولی او بهتر از تو میداند.

    خدا برایت همسایه می‌شود که چون آشپز شرکتی است هر روز برایت غذا خواهد آورد.

    اینها همه وقتی اتفاق افتاد که خدا بهم گفت باید خانه ی قبلی ات را عوض کنی، یک سوییت چهل متری و نشانه ها هم همین را میگفتن و من بی خبر از همه جا، فقط گفتم من نمیدانم کرایه را چطوری بپردازم، کجا خانه بگیرم، کفیل ندارم و تو میدانی، تو گفتی و من لبیک میگویم و به والله که زندگی مالی ام با این تصمیم زیر و رو شد.

    کرایه خانه ام چهار برابر شد و درآمدم بیست برابر و اصلا گم شد مبلغ کرایه خانه ام.

    همان شب اثاث کشی برایم مشتری ای فرستاد که با دو روز کار کردن با او، یک برابر و نیم کرایه ی جدید تامین می‌شد.

    و بگذارید بگویم که شرک و توحید در روابط چه کرد؟

    به دخترم در ذهنم قدرت داده بودم برای انتخاب همراه مورد نظرم.

    میگفتم او هم باید بپسندد، او هم باید بخواهد و یک جا به خودم آمدم که فلج شدم، نمیتوانم فکر هیچ رابطه ای را بکنم مگر اینکه قبلش در ذهنم معیارهای دخترم را مرور کنم. از خدای درونم پرسیدم چرا تا این حد نظر دخترم مهم شده و قدرت پیدا کرده، بهم گفت « تو بهش قدرت دادی» « تو قدرت را از من گرفتی و به او دادی» « تو داری برای دخترت خدایی میکنی» مگر نه اینکه او هم خدایی دارد، رزاقی دارد ، فرکانس و مداری دارد؟ پس بشین سر جایت و پایت را تو کفش من نکن.

    و من متخصص زود درس گرفتن هستم. مگر میشود دوزاری ام بیفتد و تعلل کنم. قدرت را در ذهنم به خدا دادم و بوووووم دخترم با من همراه شد.

    و یک مثال از شرک و توحید در کارم

    قدرت دادم به معلمم با این تصور که خیلی خوب است، خیلی خلاق است، خیلی کاربلد است و وقتی به خودم آمدم دیدم من دارم با متد اون کار میکنم. اااااا چرا من نمیتوانم در برخورد با این فرد خودم باشم؟؟؟

    بله شرک ، فراموش کرده بودم که در ستاره قطبی یک معلم خلاق، کاربلد، با استعداد و … میخواهم و این را خدا، یا همان قوانین بی نقص جهان هستی، همان خالق کن فیکون برایم فرستاده.

    در جا مچ خودم را گرفتم و گفتم اگر یک بار همچین معلمی آمده میلیون ها بار دیگر خواهد آمد.

    بدان رییس تویی، صاحب باورهای توحیدی بودی که این موقعیت شغلی برای این معلم بوجود آمده.

    و خوب میتوان حدس بزنید که چه شد.

    این روزها حتی معنای باورهای قدرتمند کننده را نیز بهتر میفهمم.

    باورهای قدرتمند کننده هر باوری است که توحیدی باشد. قایم به ذات باشد. به عوامل بیرونی بستگی نداشته باشد و هر باور قدرتمندتر کننده هم همان باورهای توحیدی تر است.

    نمیشود توحید را درک نکرد و اعتماد به نفس داشت.

    بدون توحید احساس لیاقت معنی ندارد.

    بدون توحید باور فراوانی هیچ کاربردی ندارد.

    بدون توحید از پس حل مسایل کسب و کارت بر نمیایی.

    آری از دیدگاه من توحید همه چیز است.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1910 روز

      سلام بهار جانم.

      چه سعادتی که تونستم کامنتتو بخونم الان.

      بَه بَه.

      چقدر مثالت خوب بود، من حقیقتا با مثال بهتر درک میکنم مفهوم هر چیزی رو.

      مثال ثبت نام مدرسه خیلی برام آگاهی بخش بود.

      نوشتی اگه مبلغش رو نقد داری ثبت نام کن و گرنه بشین و خدایی نکن…

      چقدر جذاب داره میشه برام که کم کم مثال های شرک دارن آشکار میشن.

      اول یه طوریه که به قول شما آدم با خودش میگه خل ما فقط خدا رو به خدایی قبول داریم دیگه. پس ما توحید رو قبول داریم دیگه…

      بعد که تازه مثال ها و افکار و عملکردها آشکار میشه، تازه میفهمم ای دل عافل، چه نشسته ای سمانه که داخلِ خودت اینهمه شرک داری که قائم شدن، اتفاقا خیلی هم پررو تشریف دارن و هیچ رقمه زیر بار نمیرن که شرک هستن…

      مرسی برای این آگاهی بخشی تو این کامنت بهار جان.

      من الان متوجه شدم، من یه لایه ی رویی و در سطح دارم که میگه و قبول داره فقط خدا، خدا و خدا و لاغیر…

      و اما لایه های زیر این لایه ی سطحی داره کم کم نشون میده شرک دارن داخلشون.

      دیروز دو تا کامنت در مورد توحید و شرک نوشتم، یه دونه هم قبلش.

      الان این چهارمین کامنتم میشه در مورد مفهوم توحید و شرک…

      حقیقتا که شرک عین مورچه سیاه تو دلِ تاریکیِ شبه که روی یه سنگِ سیاه هست…

      یعنی انقدر تشخیصش سخته…

      ولی ممکنه.

      کم کم داره نور میخوره به شرک هام و شناسایی میشن.

      کلی خوشحال شدم که این قسمت رو خوندم، به عبارتی سورپرایز شدم:

      نمیشود توحید را درک نکرد و اعتماد به نفس داشت.

      بدون توحید احساس لیاقت معنی ندارد.

      بدون توحید باور فراوانی هیچ کاربردی ندارد.

      بدون توحید از پس حل مسایل کسب و کارت بر نمیایی.

      پس بگو چرا گاهی تلاش میکنم و خروجی مطلوب نمیگیرم، باید روی ریشه ی اصلی کار کنم…

      چون دقیقا من هدفم افزایشِ احساس لیاقت و ارزشمندی بود (عزت نفس)، همینطور فراوانی…

      بعد هدایت اومد که توحید، روی توحید کار کن…

      باز خوب شیر فهم نشدم، دوباره یه کم توحید یه کم عزت نفس یه کم فراوانی…

      الان تو کامنتِ شما مستقیم باهام حرف زد خدا…

      اول توحید

      وسط توحید

      انتها توحید

      از اول تا آخر توحید

      توحید درست شه، تقویت شه، بهبود پیدا کنه همه چی با هم درست میشه…

      چه ساده در عین حال پر کار…

      چقدر راه حل ساده است.

      پس چرا انقدر سختش کردی سمانه؟

      الان وقتشه تمرکز لیزری بذاری روی توحید ولاغیر…

      مرسی بهار جانم.

      دست خدا شدی و من دوباره با خودم تحلیل کردم چی به چیه در مورد من و شرایطم.

      خیر، شادی، ثروت، آرامش داشته باشی در دنیا و آخرت.

      چقدر لایه های پنهانیِ ریز و تو در تو داره این قدرت رو از خدا گرفتن و دادن به عاملِ بیرونی.

      گاهی این عامل بیرونی همسرِ آدمه، مادر آدمه، خواهر آدمه، مادر شوهر آدمه، هر کدوم از اعضای خانواده است که تو ذهن بزرگشون میکنیم، ازشون حساب میبریم به اصطلاح، ازشون می‌ترسیم که ناراحتمون کنن، از خودمون می‌ترسیم که ناراحتشون کنیم، یعنی رودربایستی و ترس یه بلایی سر آدم میاره که موش میشه، دیگه خودش نیست، دائم النقاب میشه آدم…

      در این حالت زندگی چه سود؟

      هیچی…

      وای وای بهار جان

      این قسمت مو رو به تنِ آدم سیخ میکنه:

      تو بهش قدرت دادی» « تو قدرت را از من گرفتی و به او دادی» « تو داری برای دخترت خدایی میکنی

      وای وای

      زدی به هدف

      مرسی حرف های خدا رو نوشتی تا من بخونم و تلنگر بخودم.

      تو داری برای …… خدایی میکنی

      این جای خالی رو میشه با هر عامل بیرونی پر کرد…

      وقتی با دلسوزی میخوام کاری انجام بدم برای کسی، دارم براش خدایی میکنم.

      مفهومِ همدلی با دلسوزی خیلی فرق داره.

      مفهوم بخشش از قلب با ایثار و نادیده گرفتن خود* خیلی فرق داره…

      گاهی بنا به مصلحت و شرایط، مفاهیم رو جابه جا میکنم، راضی هم بر میگردم…

      دیگه خودمو که نمیتونم گول بزنم که گاهی برای مورد تایید واقع شدن دارم باج میدم، نه اینکه خواسته ی قلبیم انجام اونکار باشه…

      پس باج دادن خودش شرک محسوب میشه سمانه خانم.

      میرم این نمونه از شرک رو هم به لیست دفترم اضافه می کنم.

      هر چی از میزان و شدتِ تاثیرگزاری این کامنت برای خودم بگم کم گفتم، این کامنت به شدت برای من بولد هست، ممنونتم بهار جان و تحسینت میکنم برای تحلیلِ عالیِ خودت و شناساییِ درونت به این زیبایی.

      خدایا شکرت برای دریچه ی نگاهِ امروزم به زندگیم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
      • -
        بهار بختیاری گفته:
        مدت عضویت: 1678 روز

        سلام سمانه جانم

        دست قدرتمند و توحیدی خدا

        احسنت بهت که متعهدانه روی خودت کار می‌کنی و جملات را شمرده شمرده میجوید و قورت میدی.

        این ها کلام خداست که جاری شده و خدا را شکر که با شما هم مدار و هم فرکانس بوده.

        سمانه ی عزیزم منتظر نوشتن شما از نتایج خیره کننده ات هستم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    یزدان نظری گفته:
    مدت عضویت: 2621 روز

    خیلی سعی میکنم چیزی از قلم نیفتاده و همه چیز رو که با دیدن تصاویر شما به ذهنم خطور میکنه رو عنوان کنم …

    همین اول فیلم به قدری با دیدن مناظر چندثانیه اول مبهوت شدم که از خودم پرسیدم، چی باعث میشه با دیدن ثانیه به ثانیه‌ی مناظر این فایل اینقدر مشعوف و شادمان بشم؛ درصورتی که با دیدن فیلم مناظر مکان‌های دیگه در پیج‌های دیگه، حتی اگر لوکیشن خیلی خاصی باشه لذت خاصی رو تجربه نکنم؟!

    با این سوال شروع به دیدن این فایل کردم و طولی نکشید که فهمیدم … .

    1. انگار زیبایی فقط صرف درخت و آسمون نیست، بلکه اون انرژی که فیلم‌بردار داره و انرژی افرادی که اونجا حضور دارن بر انرژی اون مطقه تاثیر می‌ذاره؛ چراکه شاید اینقدر که از دیدن مناظر پرادایس از دوربین شما و زاویه نگاه شما حیرت‌زده میشم، از دیدن سایر مناظر در پیج‌های مختلف حیرت‌زده نشم!

    2. با خودم گفتم چی باعث میشه این منظره و این نگاه شما و این فیلم برای من اینقدر جذاب باشه؟! دیدم به راحتی میتونم تصور کنم که چقدر میتونه لذت‌بخش باشه وقتی هروز روی بهبود افکارت کار کنی و هروز احساس بهتری از روز قبل تجربه کنی و با این احساس خوب افزاینده، هروز که چشماتو باز میکنی یک منظره متفاوتی از روز قبل ببینی، انگار خدا هروز منظره رو یه جور برات نقاشی کنه! مگه میشه در چنین حالا ذهنی و احساسی سیر کرد و از چنین منظره‌ای لذت نبرد؟!

    شاید دلیل اینکه از دیدن مناظر سایر پیج‌ها چندان لذت نمیبرم همین باشه که من نمیتونم بپذیرم حال وجودی من صرفا با دیدن یک منظره خاص (حالا هرچقدرم مشهور باشه) احساسم دگرگون بشه و اصلا برام منطقی نیست؛ چراکه من آموختم اصلی‌ترین و مهم‌ترین راه برای تغییر احساسات و عواطف به صورت بنیادین و طبیعی اینه که افکارم رو هروز نسبت به مسائل و اتفاقات و رویدادها بهبود بدم، اینجاست که به صورت طبیعی عواطف حاصل از افکارم به صورت بنیادین و ریشه‌ای بهبود پیدا میکنه؛ حالا با چنین رویکردی من در هر منظره‌ و لوکیشینی که باشم خدارو احساس میکنم، با سلول به سلول وجودم!

    همینه که من از دیدن مناظر دوربین شما به شدت مشعوف میشم و حس خاصی نسبت به دیدن پیج‌های طبیعت‌گردی بدون تغییر افکار و عواطف درونیم ندارم!

    3. شادی! بحث امروز رو استاد با شادی شروع کردن … استادی که به من آموختن حتی کلید عواطف و احساسات من در افکار و باورهای من قرار داره و برای تجربه‌ی شادی و خوشبختی و خوشحالی، لازم نیست در بیرون از خودم دنبالش باشم و مثل عموم مردم شادی رو تعریف کنم!

    با آموزش‌های شما استاد، اصلا تعریف من از شادی و خوشحالی به صورت ریشه‌ای تغییر کرد؛ به‌صورتی که شادی برای من اون لحظاتی هست که ذهنم با افکار متعالی تنظیم شده باشه، افکاری الهی که لاجرم در همون لحظه، سریع‌تر از هرنوع دارو یا ماده‌ی شادی‌آور شناخته شده، منو به اوج خوشحالی از درون می‌رسونه.

    بله، خوشحالی و شادی که ازش صحبت میکنم، از درون خودم شروع میشه و اثراتش به دنیای بیرون از خودم منتشر میشه؛ درواقع به جای اینکا در دنیای بیرونی به دنبال پر کردن خودم از شادی‌های ظاهری باشم، خودم با افکار شادی‌بخشم مولد شادی میشم و نه‌تنها ظرفم رو پر‌نگه‌میداره، بلکه سرریز میشه به بیرون و آدما و افرادی که در مدار تجربه‌ی این شادی باشن.

    در چنین حالتی، کاملا بدیهی و طببعی به نظر میرسه که هرجا باشی، زیبایی بیشتری ببینی و لذت ببری، طبیعیه که بدون این احساس، صرفا با حضور در یک منطقه‌ی گردشگری لذت خاصی رو تجربه نکنم.

    بله شاید به همین خاطره که من، اینقدر که از دیدن فایل‌های استاد لذت میبرم از دیدن تصاویر مناظر دیگه در پیج.های دیگه لذت نبرم! چون اصل شادی و لذت چیز دیگست و زیبایی که با افکار خوب و حال خوب دائمی میبینی و ضبط میکنی و به دیگران نشون میدی چیز دیگست!

    4. بحث قدرت ندادن به عوامل خارجی شد …

    استاد همیشه دوست داشتم یه جا در فرصت مناسب بهتون بگم که یکی از اساسی‌ترین چیزایی که از شما یادگرفتم این بودش که وقتی به یه شرایط سختی برمیخورم، دیگه مثل عموم مردم به دنبال مقصر نگردم!

    این تغییر یکی از بزرگترین تحولات اساسی شخصیت من شد و خودش به تنهایی باعث شد که در حل کردن مسائل کلی جلوبیفتم، در عین حال که درس میگیرم از اون مسئله!

    چون خیلی فرق میکنه وقتی به مسئله‌ای برمیخوری، بلافاصله دیگران رو مقصر بدونی و به دنبال پیدا کردن مقصر باشی و آخرش با عصبانیت و حال بد تموم بشه؛ یا اینکه بگی حتی اگر فلان اتفاق افتاد حاصل افکار و فرکانس‌های افکار من بوده و این خودم بودم که نا‌آگاهانه اینو دعوت کردم، ضمن آگاهی به این موضوع که ما در یک جهان دوقطبی زندگی میکنیم که هیچ موقع صفر یا صر نیست.

    ینی میخوام بگم همین مسئله‌ی بحث شرک اینقدر در زندگی و موقعیت‌های مختلف کمکم کرده که همیشه دوست داشتم بابت همین مسئله به صورت جدا ازتون تشکر کنم.

    وقتی دقت میکنم حتی همین موضوع باعث موفقیت تحصیلی من شد و نه‌تنها نتایج بسیار خوبی نسبت به سایرین گرفتم، بلکه از روز به روز مسیرم لذت میبردم، حتی روزایی که از صبح تا غروب سر کلاس بودیم؛ در صورتی که سایرین مدام در حال مقصر دونستن دیگران و شکوه و گلایه بودن. ببینید فهم همین نکته‌ی به‌ظاهر کوچیک چه تغییرات بزرگی رو در عمل میتونه منجر بشه!

    5. استاد در مورد داستان سخت‌گیری و … خانواده که صحبت کردین، به نظرم حتی همین موضوع هم دقیقا اشاره داره به این موضوه که چقدر دیگران رو مقصر زندگی‌مون میدونیم؛ تا جایی که باعث شده فرزندان همیشه از پدر و مادر ناراضی باشن، به قول شما چه سخت‌گیر و چه راحت‌گیر فرقی نداره؛ چون عموم مردم عادت دارن به اینکه دیگران رو عامل و مقصر بدبختیاشون میدونن.

    مجددا فهم همین موضوع مهم بود که باعث شد از روزی که درک کردم کسی مقصر زندگی من نیست، با خانوادم در صلح قرار گرفتم و سعی کردم اگرم تضادی پیش اومد، اونو به عنوان یک درس زندگی یادبگیرم که برای زندگی شخصی خودم تکرارش نکنم.

    ببینید همین موضوع چقدر در جوانب مختلف زندگی میتونه تاثیرگذار باشه!

    6. استاد شما چه زیبا از عواقب مشرک بودن صحبت کردین که …

    وقتی قدرت رو عوانل بیرونی میدیم و مقصر مشکلاتمون رو دیگران می‌دونیم، چه‌طوری میخوایم تغییر بدیم شرایطمون رو؟!

    فرض مثال کسی دوست داره شاد زندکی کنه و از طرفی بهش گفتن تو ژنتیکی نمیتونه شاد باشی؛ اون وقت چاره چیه؟ تکلیف چیه؟ چیکار باید بکنه جز غصه و اندوه خوردن؟ اصلا با این باور مگه کاری میتونه بکنه؟!

    حالا همین حالت رو نه فقط برای شادی، بلکه برای سایر جوانب زندگی درنظر بگیرید که چه‌طوری باعث میشه دریچه امیدت به تغییر زندگیت بسته بشه و چه غم و اندوه حال بدی رو به دنبال خواهد داشت! تعجبی نداره چرا آمار افسردگی در قشر جوان جوامع روز به روز در حال بیشتر شدنه و این مسئله‌رو حتی در بین دوست و نزدیکان خودمون هم میبینیم؛ چون همه باور کردن عامل بدبختیا دیگرانه و هیچ راهی برای بهبود در خودشون نمیبینن!

    مجددا ببنیند همین باور به ظاهر ساده چه تغییرات بزرگی رو میتونه به وجود بیاره!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 29 رای:
  8. -
    محمد نگارستانی گفته:
    مدت عضویت: 2604 روز

    سلام

    استاد باز هم به همه و خصوصا خودم میگم تفاوت بارز شما با بقیه همین بحث توحید و یکتا پرستیه! یعنی بیشتررررین قوت قلبو با این فایلهای توحید عملی میگیرم! میدونید چرا!؟ چون فهمیدم بزرگترین پاشنه های اشیلم از مشرک بودنم شروع میشه چون ما تو دنیایی هستیم که از اول صبح که از خواب لند میشیم تا وقتی میخوابیم مداااام این بحث عوامل بیرونیو گرونی و دلار تو ذهنمه و خیلیی باید حواسمون رو این کنترل ورودی و شبکه های اجتماعی باشه مثل اینستاگرام که خیلییی قوی تر از صدتا اخبار داره عملا میکنه!

    استاد خیلیییی ممنونم ازت بابت این فایل خیلی عالی بود و بنظر من در عین حال سطح بالا! چون کسایی که تازه واردن واقعا براشون سخته توحیدو ربط بدن به اینکه نباید به عوامل بیرونی کاری داشته باشیم و شما آنقدررر روی این مسئله متبحر شدید که بدون اینکه تو این فایل حرفی از خدا بزنید ولی آیه های قرانشو فریاااد زدید!

    به خودم افتخار میکنم استادی مثل شما دارم!

    در آخر استاد یچیز بگم ناراحت نشید! هیچ فایلی هنووووووز که هنوزه برای من مثل توحیدعملی6 نشده یعنی تماااام فایلای این سایت که بالای 500تا هستن ی طرف توحید عملی 6 هم یک طرف :))))

    یک قوت قلبی این توحید6 به من میده که هیچی نمیده!

    استاد بازم ازت ممنونم منتطر فایلای توحیدی قوی تر هستم چون سیر نمیشم از شنیدنش!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    سارا صمدی پور گفته:
    مدت عضویت: 1544 روز

    سلام استاد عزیزم، سلام خانواده دوم من

    سلام…. من سارا هستم، دو روزه پاکم :)

    از چی؟ پاکم از بی تعهد بودن، از بی هدف بودن

    تایم خیلی کمی هست نه؟ دو روزه

    اما واسه من انگار دو ساله!

    تو فایل نتایج پایدار ، توضیح دادم که چقدر قشنگ بعد از 24 سال دور خودم چرخیدن که 2 سالش هم با استاد اشنا بودم ولی باز دور خودم چرخیدم، دو شب پیش خداوند منو هدایت کرد

    و خیلی رک و واضح صحبت کرد باهام!

    وقتی امروز سایت رو باز کردم و این فایل رو دیدم از خوشحالی یه جیغ بلند زدم، در حدی که بابام گفت مگه استاد چیکار کرده؟ گفتم بابا تو نمیفهمی من چی میگم، استاد یه فایل ضبط کرده واسه خود خود من!

    اصلا این فایل اختصاصیه، چون من تو همین دو روز چند بار درخواستشو به خدا دادم که عشقم یکم کارای منو سبک کن بشینم رو فایل های توحید عملی کار کنم من خیلی دورم از تو

    میخوام نزدیک بشم بهت میخوام از رگ گردن نزدیک تر بودنت رو حس کنم

    بعد دیدم بعد این همه سال دوباره فایل توحید عملی داریم!!! من غشششش

    خلاصه که بیخیال خواب بعد از ظهر شدم و تایمشو گذاشتم واسه دیدن این فایل الهی که چه کار خوبی کردم!

    بله استاد جانم، بله پدر عزیز من ، انقدررر از این شرک ها من بلدم که یه بار دوس دارم بشینم واست بگم تا خود صبح فقط میخندی! هرچند که گریه آوره…

    وقتی انقدر محکم تو چشمام نگاه کردی و گفتی چطور این چرت و پرت هارو باور میکنی ، یاد همون ایه هایی افتادم که دو شب پیش بهش هدایت شدم و خدا رک بهم گفت وقتی بهت دستور دادم رهسپار بشی، چطور هنوز به زمین چسبیدی؟ (38 توبه)

    بله استاد عزبزم، اشتباه کردم!

    توبه میکنم و پناه میبرم به درگاه خدا، که میدونم گناهکارم ، اما واقعا مبخوام تغییر کنم

    این باز فقط به زبون نبود استاد

    واقعا عمل کردم

    هرچقدر تونستم بین درسام و کارام، 5 دقیقه 5 دقیقه تایم گذاشتم سپاسگزاری کردم، تجسم کردم، زیبایی هارو تحسین کردم، ارزوهام رو نوشتم، به خدا نامه نوشتم

    میدونم شاید سرجمع یک ساعت بشه

    دوس دارم بیشتر رو خودم کار کنم و مطمئنم که اوضاع برای این خواسته ام درست میشه

    اما همین روزی یک ساعت کار کردن روی خود، واقعا حسم رو عوض کرده

    انگار لحظه لحظه این زندگی رو ، دارم زززززندگی میکنم اخ اگه بدونین چقدرررر حال میده

    انگار خوشمزه ترین نوشیدنی دنیا رو ذره ذره و جرعه جرعه بنوشی و با هر قطره صد ها طعم مختلف و هیجان انگیز رو بچشی، اینا حاصل دو روز تعهد منه استاد عزیزم! دو روز…

    چه فرصت هایی که از دست ندادم… ولی دیگه غصه شون رو نمیخورم!

    الان یاد گرفتم که وقتی به زبون میگم اره من میتونم کار کنم و پول دربیارم و‌ مهاجرت کنم اما وقتی ته ذهنم میگم ولی دولت و سازمان نظام پزشکی هم 10٪ تاثیر دارن ها!!!!

    الکی که نیستن… دیدی چطور بدبختت کردن؟

    وقتی اینا ته ذهنم هست، تو شرایط سخت میگم اره من هرکاری کنم اینا منو ول نمیکنن، اره اینا میگردن دنبال من که منو بدبخت کنن ، و به راحتی ذهن من، منو با ترس فلج میکنه…

    چقدر مشرکم واقعا چقدرررر ترس منو داغون کرده از درون پیر شدم همه اش هم تقصیر خودمه

    اما واقعا تلاشمو میکنم، قول میدم روش زمان بذارم و این ترس از دولت و قدرت مردم رو اروم اروم با باورهای مناسب و توحیدی جایگزین کنم

    راستی استاد جونم، مبدونی خدا چطور هدایتم کرد؟ برات مینویسم چون میدونم میخونی ، اون ستاره های پنج تایی که به محض تایید شدن دیدگاهم رو نظراتم هست رو میشناسم، میدونم خوندی و ستاره دادی…

    تو فایل نتایج پایدار ، نوشته بودین منابع بیشتر این فایل سری فایل های تشخصی اصل از فرع هست

    من رفتم دیدم بیشتر از 100 تا فایله، گفتم ولش کن اینا خیلی زیاده به خدا

    نمیرسم ببینم ( الکی میگما، اگه انقدر وقت تلف نکنم و برنامه ریزی داشته باشم خیلی هم راحت میتونم ببینم)

    بعد گفتم سارا، خدا تورو هدایت کرده به این فایل ها، میدونم زیاده ولی صبر کن، اگه واقعا مسیرت این باشه باز بهش هدایت میشی

    امروز نمیخواستم نشانه روزم رو بزنم، اما یه صدای نرم و لطیف تو گوشم گفت برو نشانه روزت رو بزن، میخوام یه چیزی بهت بگم ، یه پیام دارم واست! منم گفتم چشم، روی چشمام الهام خانوم! :)

    دیگه صداتو میشناسم، صدات قشنگ و لطیفه، پر از شادی و حس قدرت و ارامش، این صدا که دروغ نمیگه به من…

    خدا شاهده، نشانه روزم دراومد اولین فایلِ دسته بندیِ « تشخیص اصل از فرع »!!!!

    یعنی دهنم وا موند از تعجب ، واقعا خدا مارو هدایت میکنه به شرط اینکه دستش رو باز بذاریم، من با شرک خیلی دست خدارو بستم

    اما واقعا میخوام تغییر کنم

    امروز روز دومه، آرزومه یه روزی بیام بگم استاد امروز 365 روزه که دخترت پاکه!

    دختری که داشت زندگیش رو از خودش میگرفت، به لطف تو که الهامات خدارو به گوشش رسوندی و دوباره با خدا اشتیش دادی ، از هر نوع تنبلی و اهمال کاری و کمال گرایی و استمرار نداشتن و یویو بودن پاکه

    به امید اون روز استاد عزیزم

    دوستتون دارم خانواده عباسمنشی

    خدایا شکرت…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  10. -
    Reza Hedari گفته:
    مدت عضویت: 901 روز

    سلام به استاد عشق

    سلام خانوم شایسته عزیز

    و سلام به تمامی دوستانم

    استاد چقدر شما ساده این قانون رو توضیح میدید چقدر ساده و قابل درک چقدر عالی توضیح میدید برعکس تمامی اساتید دنیا

    که یک لقمه روهزاران بار می‌چرخونن و میزارن تو دهن

    شما لایق استاد بودن هستید

    و حلالتون باشه تمامی هزینه هایی که بابت دوره دریافت می‌کنید حلالت باشه مرد از شیر مادر حلال تره

    خوب( یکی از باور هایی که من الان تو خودم پیدا کردم و هر بار دارم ازش ضربه میخورم رو پیدا کردم ک الان چند وقت هست باعث. شدع که من راکت باشم و هیج تکونی نتونم از جام بخورم

    من همیشه در شهرستان ها کار میکردم و فقط برای مرخصی میومدم خونه

    و باورم این بود که من تو خونه آرامش ندارم بخاطر پدرم واس من بهتره که من برم شهرستان کار کنم تو خونه آرامش ندارم تا وقتی که شبا میام خونه نمیتونم درست حسابی کار کنم

    و همین باور باعث شده الان که مدت هاست خونه هستم و چند وقتی هست علاقه پیدا کردم به غذاها و محبت های مادرم و هرچقدر دنبال کاری میگردم ک این امکان رو داشته باشه برم صب کار کنم و شب بیام خونه پیدا نمیکنم در حالیک اطراف خانه ما پر از کارخانه ها و شرکت هاست تازه میفهمم چرا نمیشه

    در حالیک من اگر جوری کار کنم که بتونم کنار خانوادم هم باشم خیلی سریع تر پیشرفت میکنم منی که اگه شهرستان کار میکردم خودم لباس هامو با دست میشستم ولی تو خونه مادرم زحمت میکشه بدون اینک من بگم لباس هارو میندازه لباسشویی و من نیازی نیست وقتم رو برای لباس شستن بزارم اون زمانی رو که میزارم رو لباس شستن میزارم روی کار کردن فایل ها روی باورهام

    من شهرستان که کار میکردم خودن باید صبحونه خودم رو حاظر میکردم ولی تو خونمون صبح به محض اینک چشمامو باز میکنم صبحونه امادس ی دوش میگیرم مثل شاه بعد میام سر سفره چای آماده صبحونه آماده چقدر منطقیه

    شهرستان که مار میکردم نصف درامدم خرج خوراکی و جای خوابم میشد

    ولی وقتی خونه هستم تمامی درامدم صرف پیشرفتم میشه صرف گسترش کارم میشه

    اون خرج ها قطع میشه چون تمامی هزینه هارو پدرم پرداخت میکنه قبض اب، برق، گاز خوراکی غذا و همه چیز

    این همه نعمت داشتم و تا الان استفاده نمیکردم الکی داشتم پول هامو خرج چه کارهایی میکردم من

    تازگی دوره کشف قوانین رو خریداری کردم و تازه میفهمم اونجایی که استاد میگه

    ( اگر باورهاتو عوض کنی همون دلایلی که فک میکنی عامل بدبختی تو میشه عامل خوشبختی تو )

    وای خدای من الان چقدر قشنگ تر تونستم این موضوع رو درکش کنم

    و یک چیز جالبه دیگ من اصلا قرار نبود در مورد این موضوع کامنت کنم فقط میخواستم یک کامنتی گذاشته باشم خیلی کم پیش میاد کامنت بزارم

    ولی حالا میفهمم چرا استاد میگه کامنت بزارید کامنتت های بقیع رو هزاران بار بخونید

    بزارید باورهاتون بریزه بیرون با نوشتن

    وقتی من شذوع کردم به نوشتن کامنت ابن صحبت ها و این باور از وجودم اومد که اره من این باور رو دارم و انگار دستانم خودش داشت این هارو می‌نوشت

    از این به بعد بابت هر فایلی کامنت خواهم گذاشت چون حالا دلیل اینک استاد تاکید دارند رو خوندن کامنت بچه ها رو میفهمم

    خدایا شکرت بابت تمومی این آگاهی های نابی که به من میدی

    خدایا شکرت که قدرت خلق زندگیمو دادی دیت خودم

    استاد عزیزم ممنونم از آگاهی هایی که در اختیار ما میدین تا ما هم بتونیم با استفاده از اونها کنترل زندگیمون رو در دست بگیریم

    سپاس گذارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای: