ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 3 - صفحه 14 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh-2.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-07 20:36:482024-02-14 06:04:58ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 3شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام! سلام گرم وصمیمانه تقدیم به یگانه استادمهربان روی کره زمین، شیرزن باغیرت مریم جون نازنین و دوستان وقهرمانان خانواده صمیمی سایت استادعباسمنش
من الان یاد گرفتم که مواظب وریدی های ذهنی ام باشم تا هر آنچه که احساس وحالم را ناراحت میکنه دوری کنم به آنچی که برایم احساس آرامش ولزت میدهد توجه کنم خدایاشکرت
ولی جا دارد اینجا از یک سری گذشته های را بگم که آن موقع به من درد داشت ومن بحیث اشتباه که بدترین حالت زندگی میدانستم سخن بگویم
من خداراشکر دربقیه مراحل زندگیم شاید خیلی عالی نبودم ولی نسبتآ خوب بودم که خداراشکر دارم خوبتر وخوبتر میشم
ولی نسبت به رابطه عاطفی خیلی تجربیات جالیب دارم که آن مواقع بهش اشتباهاتم حطاب میکردم ولی الان فهمیدم که اشتباهاتم نبوده بلکه بهترین تجربات ودرسهایم بوده
ناگفته نماند ما افغانستانی ها بیشتر تمایل داریم در سن کم ازدواج کنیم شایددختران ما فکر میکند شوهر کم است وپسران ما فکر میکند خانم کم است
حالا گذشته از شوخی من خودم راضیه کریمی که هنوز تازه مدرسه را تمام کرده بودم قبل ازاین که کانگور ودانشگاه که همیشه برایم در دوره مدرسه بهترین رویا بود را زیر پا گذشتم وقصد ازدواج کردم وازدواج را اولیت دادم بعد با کسی که من واقعآ فکر میکردم که دوستش دارم ودوستم دارد نامزاد کردم البته قبل از نامزادی از آنجایی که خانواده من خیلی خانواده علم دوست بود پدرمادرم دوست داشت من بعد ازدواج باید درسهایم را هم ادامه بیدم وبا خانواده نامزادم حرف زده بودن وطرف قبول کرده بود بالاخره نامزادی شد واینا و اینم بگم من ونامزادم تقریبآ سه سال بود باهم ارتباط تلفنی داشتیم وچقدر فکر میکردیم همدیگر را دوست داریم وچقدرراحترام همدیگر را داشتیم( اینو داشته باشین) بعد اتفاق جالیب که افتاد این بود که ما دقیقآ همون موقع که خانواده دوطرف مون راضی شد قراری نامزادی مون گذشته شد ما ازهمدیگر ناراحت شدیم وباز حالا چیزی هم به خانواده های خود هم گفته نمیتونیستم وفکر میکردیم شاید عادی است این وضعیت خوب میشه این ناراحتی تا چند روز رسید که همون روی نامزادی مون بود ولی ما ازهم ناراحت بودیم ومن دلم نمیشود باهاش حرف بیزنم تا کم کم همون روزی نامزادی ما دوباره باهم صحبت کردیم و وباز خوشحال که بالاخره نامزادشدیم یعنی به خواستمون رسیدم و حالت دوباره بعدی شاید یک یادو ماه باز این ناراحتی های مون شروع شد حالا تازه میفهمیدیم که من چی میخواهم طرف چی میخواهد من چی رویایی دارم وطرف چی محدودیت داره اینا را من شخصآ خودم آنجا متوجه شدم ومن یک شغلی قراردادی گرفتم ومیخواستم برای خودم درآمد وپیشرفت داشته باشم ولی نامزادم شدیدآ با آن مخالف کرد و(منم که یک لجبازی هستم که فقط چیزی را خودم بخواهم هرگز کس نمیتوانه منو متقاعد کنه که ازآن دست بردارم) بالاخره این ناراحتی ها واین مشکلات ما هر روز بیشتر وبیشتر میشد ومنم رفتم دانشگاه بقول خودی ما سمستر (تیرم) اول را خوندم و من درحدی رسیدم که یکجای باخودم گفتم باشه من کم آوردم من دیگه به خواسته ها رویاهایم فکر نمیکنم من همون کاری را میکنم که نامزادم بخواد واما بعد شش ما نامزادی مون که حدود دویا سه روز به عروسی ما مانده بود که یک مشکل خانواده گی پیش آمد وآنجا بدون اینکه من بخواهم خانواده تصمیم گرفت که نامزادی مونو بهم بیزنه ومنم قبول کردم واز نامزادم جدا شدم ولی آن موقع من یک شرایط خاصی خودم را هم داشتم ولی باآن همه من تصمیم گرفتم و جدا شدم ولی باوجود آن مشکلات وجنجال ها برای من آسان نبود چون من یک حس وابسته گی را داشتم من وابسته شده بودم واین برایم درد داشت ومن بدون اینکه این درد با با کسی در جریان بگذارم سپری کردم و وبعدآ نامزادم اشتباهات خود را درک کرد و دوباره این هی به گریه وزاری و التماس شد ومنم از آنجای که فکر میکردم که خانواده من اصلآ دیگه به این فرصت نمیدهد این کار نمیشه باز واقعآ دلم میخواست باز به ان فرصت دوباره بیدم که این وابسته گی باعث میشد این حس را داشته باشم بعد چند مدت بعد دوباره من به این آدم گفتم الان که شرایط خانواده من خوب نیست چون آنا درد از خانواده شما درد کشیده پس بزار با گذشت زمان خانواده من کمی بهتر شد دوباره باهاشان حرف بیزن قبول کرد وتوام که الان منوبهتر میشناسی ودیگر مشکلی نمیسازی باشه منم قبولت میکنم
بالاخره به طرف فرصت دادم وبعد سه چهار ماه بعد نگاه کردم که اصلا این شخصی که من میشناختم نیست این داره بمن دروغ میگه با افرادی دیگری در رابطه است واینجا بود که برام خیلی درد داشت ومن از آن لحظه دیگه قیدش را زدم ورفتم پی زندگی خودم باز طرف چند مدت گذشت باز برام زنگ زدو معذورت خواهی که بد کردم واینا باز برام فرصت بیده من اشتباه کردم ومن از آن دیگه اعتمادم نسبت به آن ازبین رفت من واقعآ آن موقع خیلی خیلی ناراحت بودم که چرا اینطوری شد چرا من که باهرشرایط آن کنار میامدم آن انطوری کرد البته اینا را در ذهنم تکرار میکردم و من کسی بودم وتاحالا هم هستم که هرچی میشه را در دلم نگاه میکنم وبعد آن من واقعآ زندگی را بسیار تاریک وبی معنا میدیدم با وجودآن ماجرا ها من دانشگاه خود را تمام کردم، دربهترین موسسه کار میکردم، بهترین حقوق را دریافت میکردم، خانوادم درهرمرحله پشتم مثلی کوه ایستاده بود، دوستای خیلی خوب داشتم، ولی احساس ناراحتی احساس کمبود داشتم وهمه چیزا بی معنا میدیدم و احساس میکردم من هیچ هدفی در زنده گی ندارم فقط باید چند روزی که هست زنده باشم وبعد حرف مردم هم زیاد بود البته اکثریت شان بمن میگفت چرا نامزادی خوده بهم زدی بعضی شان مگفت خانواده تو مقصر بود چرا بخاطری یک مشکلی دیگه نامزادی تورا بهم زد وبعضی هم مگفت خوب کردی این بهترین کار بود ولی راضی نبود بعد گذشت دویاسه سال من درناامیدی بسر میبردم که با یک شخصی آشنا شدم وبرام پیشنهاد عروسی داد ومن که هیچ انگیزه برای خوشی وخوشبختی خودم نداشتم فهمیدم که طرف چی مشکلات را دارد و همه فامیلم مخالفت داشتن ولی من باهاش ازدواج کردم واینجا من بقول آن فایل استاد خودم را قهرمان زندگی فردی دیگر ساختم گفتم من که بیزو مشکللاتم را دارم ومن که خوشبخت نمیشم باید کاری کنم که کسی دیگری را خوشبخت کنم غافل از این قانون که تو زمانی میوانی بقیه را خوشبخت کنی که خودتت خوشبخت باشی تو نمیتوانی زندگی کسی را تغیر بیدی تاکه خودی آن فرد نخواد خلاصه من این که اسمش اشتباه است را انجام دادم واز افغانستان مهاجرت کردم ایران بعد با آن شخص وشرایط که خودم سری خود آوردم چی چک لغت های را که نخوردم تا که خدراشکر با استادم آشنا شدم وفهمیدم که این سفر پرماجرا من از کدام اشتباه وازکجا شروع شد و الان خداراشکر واضع من خیلی خیلی تغیر کرده من شاید بالای
60٪درست قانون فهمیدم وتغیر کردم ومن قبل از اینکه این کمنت را بنوسیم چندین بار این مرور را باخودم کردم وگفتم من ناراحت نیستم از این تجربات زندگی من آن اشتباهات را کردم که این قانون که امروز از سخنان استادم میشنوم میگم آه بلی راست میگی این حقیقت است چون من تجربه اش کردم ومن درحدی رسید بخودم گفتم راضیه اگر تو قرار باشه دوباره برگردی به همون تقریبآ 6یا7سال قبل اگر راهش همین تجربیات باشه که تو این قانون آشنا بیشی وهمه آن تجربیات که داشتی را میشنوی وباور میکنی که راست است حاضری این تجربات را مرور کنی من گفتم بلی قبول میکنم تجربه میکنم ودرس میگرم ودر ادامه زندگی خود به کار میبرم وبه امیدی خداصددرصد موفق میشوم
ومن بابت این تجربیات زیبایی زندگی از خدای مهربان وبرزگم بی نهایت سپاسگزارم
خدای مهربانم سپاسگزارم که بمن درس دادی و من آموختم و امروز دراین مدار قرار گرفتم خدایا شکرت
و از استادی عزیزم هم سپاسگزارم که دستی خدا شد برام که من این قانون زیبا را درک کنم ودرحدی توانم بیفهمم وعملش کنم
و از شما دوستان عزیزم هم سپاسگزارم که این کنمت را با حوصله مندی تمام خواندین
شما را به الله پاک وبی نیاز میسپارم تابعد ودود
به نام الله یکتا و هدایت کننده.
سلام به برادر عزیزم استاد عباسمنش.
■.به اشتباه مهمی که اخیرا انجام دادی فکر کن و
در آن زمان چه واکنشی داشتی و چطور با خودت
برخورد کردی؟
من چند ماه پیش تو کلاس های رانندگی شرکت کردم برای اولین بار پشت فرمون نشستم و طریقه
روشن کردن و راه اندازی ماشین را هم نمیدونستم
و مدام هم اشتباه میکردم و مربی ام هم فکر میکرد که یه نکته بهم قبلا گفته من دیگه یاد گرفتم اما طرز فکر من جور دیگه ای بود یعنی من
موقعی که دنده عوض بکنم بایستی اول نگاه میکردم بعد دنده را عوضش میکردم یعنی من
تمام قسمتهای داخل ماشین و کاربران راه را به
طور هم زمان نمیتونستم کنترل بکنم و مربی ام
از من انتظار داشت که زودتر یاد بگیرم و من
اشتباهاتی را مرتکب میشدم.
طبیعی هست که آدم اولین واکنشش نسبت به خودش منفی باشه، چرا بلد نیستی، رانندگی هم کار داره و این احساسم را بد میکرد، اما چون قانون تکامل یاد گیری را میدونستم و اتفاقاتی را که تو ذهنم می افتاد را قشنگ حس میکردم یعنی
میدونستم باید به ترتیب همه را یاد بگیرم بعد از این احساسم به سمت خوب شدن پیش میرفت.
باور من تو اشتباه کردن در مورد حرف مردم اینه که
من اشتباه کردم که کردم درسش را یاد میگیرم
مردم هر چی میخوان بگند اینقدر حرف میزنند تا
خسته میشن،من با این باور، حرف مردم خیلی،
خیلی کم ارزش تر شده و خودم را میتونم به
احساس بهتر برسونم.
باور دیگه ای که من دارم اینه که اشتباه کردن
قسمتی از مسیر هستش و من میتوانم نقاط ضعفم را بهبود بدم، باعث میشه من قویتر بشم
و تو قدم های بعدی اشتباهات کمتری را انجام بدم و اصلا طبیعی هس که انسان اشتباه بکنه
و هیچ کسی نیست که هیچ اشتباهی را انجام نداده باشه.
ایده ای که دارم به اشتباهاتم فکر نکنم و اون نکته
جدیدی که یاد گرفتم را بهش تمرکز کنم که این
قسمت را من اصلا بلد نبودم اما با تمرین کردن یاد گرفتم، مسیر جدید همینه آدما اشتباه میکنه
و به قدم هایی که برداشتم نگاه میکنم.
استاد عزیزم از شما ممنون هستم که این سلسله
فایل ها را برامون آماده میکنید.
پیروز و سربلند باشید.
سلام سلام کامنت14
استاد همین اول کامنتی بگم که چه فایل با کیفیتی چه عکس با کیفیتی چه فضای دلنشینی.
هزاران بار سپاس که وقت میزارید راهنمایی میکنید فکت میدین تا بتونیم خودمون رو کند و کاو کنیم. واقعا برا وقتی که برامون میزارید هزاران بار سپاس گذاریم.
سوال:اخیرا چه اشتباهی انجام دادی؟
جواب:اخیرا همش خودمو مقایسه میکنم با دیگران. میدونم کار بدیه. ولی وقتی میبینم طرف هیچ کاری انجام نمیده کارهای روزمره انجام میده خونه داری میکنه خدا هم براش میرسونه ناامید میشم.
میدونم مقایسه کردن کار بدیه. همین دیشب همین مقایسه کردن تو ذهنم بود داشتم میگفتم ببین فلانی فقط داره بچه داری میکنه خانه داری میکنه ببین چقدر شوهرش براش خرج میکنه چقدر محبتشو بهش ابراز میکنه. چقدر تو زندگیش برکته.
براش گوشی ایفون خریده سفر خارجی دو نفری میرن چقدر براش هدیه های خوب میخره. چون شوهرشم باور فراوانی داره ولی همسر من نه!
بلور کمبود داره!5 ساله میگه فلان مسافرت رو نمیتونیم بریم ما پول نداریم!
فلان ماشینو نمیشه بخریم ما پول نداریم!
فلان وسیله خونه رو نمیشه بخریم پول نداریم!
و…..
ولی شوهر اون یک بارم از این حرفا نمیزنه!
چیزی که هست مقایسه کردن خودمه. گاهی میگم 20 سال از زندگی مشترکم گذشت پس کی کی اتفاق میفته!
این اشتباه منه که مقایسه میکنم خودمو.
با اینکه دیشب همسرم گفت برات یه گوشی ایفون دیدم به زودی میخرمش بازم زیاد خوش حال نشدم. این نجوا تو ذهنم بود که چی گوشی خریدی بالفرض ماشینم برام عوض کردی مسافرت چی؟ مسافرت خارجی که نمیای.
واای خدا میدونم ذهنیتم اشتباهه ولی چیکار کنم.
همش تو ذهنم همینا میچرخه.
دیشب رفتیم خرید یکم لباس و خرت و پرت خریدیم ولی بازم خوش حال نشدم.
میدونم شادی درونیه. شادی به خرید نیست به ظاهر نیست باید درونی باشه تا از درون شاد نباشی شکرگذار نباشی کره ماه هم که بری شاد نمیشی ولی جدیدا این نجواها خیلی تو ذهنم میاد.
نتیجه این اشتباه و مقایسه کردن:
دیشب همسرم ازم ناراحت شد دلخور شد باهام سر سنگین شد. برا منم که اصلن اهمیت نداشت.
نصف شب پاشد رفت جدا خابید.
درسی که میتونم بگیرم:
باید از این اشتباه درس بگیرم کاری به بقیه نداشته باشم.
اقا اول اینکه خودتو با بقیه مقایسه نکن.
دوم اینکه خوش حال بشو بگو افرین مبارکش باشه انشالله خدا بهش بیشتر بده. اون بخره فلانی داشته باشه یک الگو میشه برا همه. میفهمیم که شدنیه.
اگر اون خریده اگر خدا بهش داده به منم میده.
خوش حال شو دیده تو بزرگتر کن.
کار خیلی سختیه. ولی شدنیه.
اگر اولش نمیتونی اینجوری فکر کنی اینجوری که میتونی حرف بزنی. با حرف زدن شروع کن بگو افرین مبارکش باشه. از خزائن خدا کم نمیشه خزائن نعمت خدا بی نهایته نامحدوده. به منم میده. انشالله به خوشی استفاده کنه.
بعد خدارو شکر کن بابت کارت بابت پولی که الان هر ماه داری درمیاری. تا همین 3 ماه پیش حسابت صفر بود ولی الان 7 تومن تو کارتت پول داری تازه تونستی از پول خودت مسافرت کویر بری تونستی 6 میلیون هزینه کلاساتو خودت بدی.یعنی 10 میلیونم خرج کردی یعنی تو 4 ماه 17 میلیون پول ساختی.
با خودت تکرار کن من توانمندم. خدا به همه نعمت میده به منم میده. همونجور که تاحالا بهم داده و تونستم پول بسازم بازم بهم میده. همونجور که به فلانی اون نعمت و اون نعمت و اون نعمت رو داده به منم میده.
مگه هدفت از کار کردن این نیست که به ارزوهات برسی مسافرتهای مختلف بری؟
بعد 3 ماه کار کردن پول دراوردن تونستی یکیشو که کویر بود تیک بزنی اونم از پول خودت.
پس به کسی کار نداشته باش سرت تو کار خودت باشه تمرکزتو بزار رو خودت فقط خودت.
استاد عزیزم ممنونم ازتون به خاطر همه این اگاهیا.
هنوز خیلی جای کار کردن دارم باید خودمو بسازم.
سخته ولی من میتونم. چون از پس خیلی از کارهاییکه فکرشو نمیکردم بر اومدم پس بازم میتونم.
خدایااا کمکم کن.
به نام رب العالمین
سلام بر استاد عزیز
سلام بر تک تک دوستان عزیزم در این سایت
من وقتی داشتم توی دفترم به این سوال پاسخ میدادم خیلی دقت کردم به اشتباهاتی که انجام داده ام و جالبه که به این نکته رسیدم که تمام اشتباهات من برگشته به احساس لیاقت من و همون نقطه را آسیب زده.
من اشتباهات زیادی در مورد کارم مرتکب شدم که به آدم ها زیادی از حد بها دادم و کار خودم و توانایی خودم را کم فرض کردم و از همون نقطه آسیب خوردم.
و جالبه که سرزنش هایی که به خودم زدم باز هم از همون نقطه بوده که من لیاقت ندارم کار من خوب نیست و هزاران مورد مشابه.
امروز که دارم بررسی میکنم میبینم اون من هستم که باید برای کار خودم ارزش قائل بشم تا دیگران هم ارزش کارم را بدونند.
و اخیرا تقریبا یک سال پیش باز هم من یکی از کارهای خودم یعنی نقاشی خودم را هدیه دادم به یکی از عزیزانم. و جالبه به یکی از عزیزانم یعنی خواهرم . و از اونجایی که اونها بهایی بابتش پرداخت نکرده بودند براشون بعد از مدتی بی ارزش شد. و اون تابلو را یه گوشه ای انداخته بودند.
من وقتی دیدم خیلی خیلی ناراحت شدم و جالب اینجاست دیوار خالی خالی و بی روح شده بود و اینقدر که هر کسی این بی روحی را متوجه میشد . و میگفتند که یه چیزی کمه . اما متوجه نمیشدند .
دیوار را رنگ زده بودند و دیگه تابلو را به دیوار نزده بودند. من خودم را سرزنش کردم که کار من بی ارزشه.
حتما اونو دوست نداشتند و توانایی خودم را زیر سوال بردم.
در حالی که خواهرم با اونهمه ثروت چون بهایی بابتش نداده بود ارزش کار من را نمیدونه و حاضره خونه اش بی روح باشه اما اون را نزنه . چون هر کسی اومده بود از تابلو تعریف کرده بود و میگفتند عجب کار جالب و مدرن و شیکی. از کجا گرفتی.
اما یا حسادت بود که به من ربطی نداره یا بی ارزشی چون بهایی نداده بودند اونم دیگه به من ربط نداره.
درسی که من گرفتم این بود که بابت کاری که انجام میدی ارزش قائل شو حتی برای عزیزترین کسان زندگیت.
همونطور که استاد در مورد فایل هاشون فرمودند که من حتی به خواهرم هم رایگان نمیدهم امروز من متوجه این موضوع شدم.
بله چون من بهای کارهایم را داده ام سال هاست زحمت کشیده ام و توانایی خودم را بالا برده ام و یادگرفته ام پس برای کار خودم ارزش قائل بشم .
این از ناشایستگی من نیست و کار من ارزشمنده بلکه این از احساس لیاقت منه که سرچشمه گرفته.
و این منم که به کارم بها میدهم ارزش میدهم و قول دادم و این قول را تا الان هم انجام دادم به هیچ کس رایگان و هدیه کارم را نمیدهم .
حاضرم برم براش هدیه از بیرون بخرم اما کار خودم را ندهم. من دیگه برای خودم و برای کارهایم ارزش قائل میشم و به دیگران هم اجازه میدم تا اونها هم انتخاب کنند.
برای انتخاب اونها هم ارزش قائل میشم شاید کار من سلیقه اونها نباشه پس دست از سرزنش خودم برداشتم . به دیگران احترام گذاشتم و متقابلا برای خودم هم احترام گذاشتم. و این برای من عالی بوده.
من حتی این مورد که استاد میفرمایند که در مورد انتقال آگاهی های خود به دیگران هم خسیس باشید خیلی دارم کار میکنم.
چرا باید به زور به دیگران اینهمه آگاهی که بابتش زحمت کشیدم متن ها نوشتم خوندم فایل گوش کردم کامنت ها خوندم ، اونها را به راحتی در اختیار دیگران بزارم. شاید این آگاهی ها سلیقه اونها نباشه چرا من باید وقتم را خیلی ارزشمنده برای اونها بزارم و صحبت کنم .
پس جدیدا در صحبت کردن هم خسیس شده ام . و به دیگران احترام میزارم به نظرات و سلایق آنها احترام میزارم.
و متقابلا احترام هم دریافت میکنم چون به خودم بیشتر از همه احترام میزارم و اینجوری نه از دست کسی ناراحت میشم نه دیگه خودم را سرزنش میکنم و نه توانایی خودم را زیر سوال میبرم.
بلکه درس اون اشتباهم را میگیرم و مثل بازی های کامپیوتری میرم مرحله بعد .
استادم ممنونم که از کلام شما گوهر میبارد . استاد عزیز واقعا که تک تک جملات شما ارزشمنده و شاید الان من یک درصد کلام شما را متوجه بشم.
من این را توی این دوسال متوجه شده ام که تمام فایل هایی که در اوایل اومدنم به سایت گوش کرده بودم یه جور دیگه متوجه شده بودم الان یه جور دیگه هستم.
زمانی که شروع کردم به دوازده قدم بازهم یه جور دیگه متوجه شده ام . و جالب باز اینجاست که من قدم پنجم را گرفتم و فعلا دارم هی تکرار میکنم بازهم هر بار تکرار اونها یک جور دیگه متوجه میشم.
خدا را شاکرم که شما استاد عزیز را در مسیر زندگیم قرار داده است.
و همینطور شما که با عشق خالص و بی توقع دارید آگاهی به ما اضافه میکنید هر روز بیشتر، سرشار از عشق خالص شده اید. و این از کلام شما پیداست.
سپاسگزارم
دوستتون دارم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به استادعزیزم وخانم شایسته مهربان وهمه ی دوستان نازنینم تواین مسیرزیبا
تمرین جلسه سوم
تفاوت ذهنیت قدرتمند کننده با ذهنیت محدودکننده
اشتباهی وه تازگی مرتکب شدم بابت عجول بودن انسانیم بود که این پاشنه آشیل منه وخیلی باعجله دوست دارم به نتیجه برسم کارهامو تموم کنم فایلهارو زودگوش کنم خریدموزودبرم و…….
کلا خیلی عجولم خیلی دارم سعی میکنم که کنترلش کنم اما اشتباه این چندروزم درباره ی عجله کردنمه
ودوباره هم باعجله یه اقدامی کردم وبه لطف خدا وآموزشهای استاد وبودنم تومسیر بهبود یه قدمیه هرروزم سعی کردم خودمو سرزنش نکنم البته که باهراشتباهی اولین واکنش لحظه ایم هنوز سرزنش وربط دادن به شخصیتم هست واینکه من توانایی این کارروندارم اصلا منوچه به این کار من بدردهیچ کاری نمیخورم ودیگه خودتون بهترازپن نجواهای ذهن محدودکننده ومخربومیشناسید
اما سعی کردم در عرض کمترازیه ساعت بشینم درست فککنم اصلا چرا عجله دارم چرا این واکنشو نشون دادم وایرادهامو با ذهنیت قدرتمندکننده ام پیداکردم وبراش اقداماتی که اون لحظه درک کردم رو انجام دادم وبخودم گفتم اگه این اشتباهونمیکردم نمیفهمیدم ایرادم چیه پس حتما باید اشتباهه میشده تا ریشه ای ترخودمو اصلاح کنم حتی یه قدم
یا مثلا موضوع رانندگی که توپاسخ کامنت خودم برای جلسه دوم نوشتم من 48 سالمه و18 ستل پیش گواهینامه گرفتم اونموقع پاشین نبودکه بشینم والبته که وقتی سرچ کردم نوذهنم دیدم با انگیزه اینکه ازفلانیهاکم نیارم رفتم گواهینامه گرفتم وخلاصه بعداز گذشت 6 سال هم که ازدواج کردمو همسرم ماشین داشت چون فاصله شده بود وتصادف تواقوام ترسیدم بشینم واین شد که بعداز 18 سال فاصله ذهن محدودکننده ام اجازه ی رفتن تودل ترسمو نداده اما دیروز به چالشی که گفتم خوردم وانگیزه قوی گرفتم که باید به مراحل کوچولو تبدیلش کنم وبراش هرروزیه قدم حتما بردارم وخودمو متعهدکنم که مستقل بشم تواین زمینه والبته که خودمو سرزنش نکردم ویه لحظه رفتم توفازاینکه همسرمو مقصر بدونم وجلوه بدم اما باخودم گفتم تومسول 100٪این اتفاقی بپذیر وقتی تومسول همه چیزی پس حالاهم تومسولی ومیتونی این نتیجه روبرای خودت رقم بزنی درسهارو نوشتم تودفترم اهرم رنج ولذتمو نوشتم وازهمین امروز براش قدم برمیدارم انشالله
چون با نتیجه ی این تعهدوهدفم قطعا کلی نتایج وبرکات بهتر واعتمادبنفس بیشتروبرای خودم رقم میزنم
هود:114
وَأَقِمِ الصَّلَاهَ طَرَفَیِ النَّهَارِ وَزُلَفًا مِّنَ اللَّیْلِ إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئَاتِ ذَلِکَ ذِکْرَى لِلذَّاکِرِینَ
و نماز [=رویکرد به خدا] را در آغاز و انجام روز [=صبحگاهان و عصر] و نزدیک شب [=مغرب] بپادار، مسلماً نکوئیها بدیها را زایل میکند، این تذکری [=بیدار باشی] است برای بیدار دلان.
چون ذهنیت قدرتمندکننده ای که بخداوند دارم بهم میگه که میتونی اشتباهتو تبدیل به نیکی ورشدکنی وقتی که صبح وشب به هدفم توجه کنم وقانونشو رعایت کنم وقدم بقدم پیش برم وبرای ذهنم رنجهاشو بازگوکنم ولذتهای شیرین این دستیابی به هدف قشنگمو پررنگ کنم قطعا به چیزی که میخوام میرسم چون خداوند ضایع نمیکنه پاداش کسانی روکه خودشون رو نیکوکارمیکنن ودنبال جبران اشتباهاتشون هستند حالا توهرسن وشرایطی مهم اینه که من هنوز زنده ام ونفس میکشم پس فرصت جبران واصلاح خودمو دارم
هود:115
وَاصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ
و [در برابر سختیها] صابر باش که خدا پاداش نیکوکاران را ضایع نمیسازد.
خداروشکر که باآشنایی قامون هرچیز میشه بالذت بردن ازمسیر بخواسته هارسید من توانمندم همونطوریکه از فایلهای ارزشمند هدیه ی قانون سلامتی لاغری وتناسب اندام وسلامتی بهترروبرای خودم رقم زدم وخودمو متعهدکردم که بادقت فایلهارو گوش کنم این چالشم حلش میکنم
من خودم مقصر 100٪ اینم که تاحالا راننده نشدم
خودمم تمام توانمو میزارم که باقدمهای کوچیک هرروز ومستمرم براش تلاش کنم وراننده بشم انشالله بزودی میام وبا افتخارمیگم که بازهم تونستم من توانمندم همونطوریکه خانمهای راننده مسلط وماهربسیاری داریم منم میشم یکی دیگه ازاونها
واینجوری تفاوت ذهن قدرتمندکننده روبا ذهن محدودکننده ام بهتر تو مغزم حک میکنم تا باچالشهای بعد به ثانیه برسونه درس گرفتنهاشو
انشالله
سپاسگزارم استادعزیزم واقعا این هدیه ها میلیونها تومن ارزش دارن خداروشکر بابت ثروتمندی وسخاوت شما که ازمازاد ثروتتون باعشق هدیه میدین به مایی که درمسیرتوحیدیم ولایق دریافت بهترین وخالص ترین واصل ترین آگاهی ها
خدایا شکرت
به نام خدای مهربان
سلام
موضوع : انتقاد شنیدن
البته که در مقابل انتقاد من در بعضی مواقع بسیار بسیار واکنش نشون میدم و عصبی میشم .
البته که با مثال های استاد الان متوجه میشم که من خیلی از کارها رو انجام دادم و دقیقا همین جمله رو به خودم گفتم که بابا تو اصلا به درد این کار نمیخوری چون داری اشتباه انجامش میدی.
من اصلا بخاطر همین باور که اشتباه نکنم ، خیلی از کارها رو انجام نمیدم،و حتی قدم هم بر نمیدارم، اینکه اشتباه کنم و آبروم بره
آها من این کارو هم خیلی میکنم که اشتباه های خودم رو با کارهای درست بقیه مقایسه میکنم
بعد میگم که اون استعدادش رو داره و من استعدادش رو ندارم
باورهای محدود کننده
اگر من در کاری اشتباه میکنم به این دلیل هست که ناتوانم: در صورتی که این اشتباه ها است و باید بگم که این اشتباه ها برای رشد و پیشرفت من هست .
انگار که توانایی یه استعداده که طرف باهاش بدنیا میاد و دیگه نمیتونه که بهبود ببخشه اش
پس اگر قانون اینه : که من هر کاری میتونم بکنم
من تا حالا تو زندگیم هیچ پولی از بیزینسی که مال خودم باشه نساختم ، پس منم میتونم که این کارو انجام بدم و بسازم .
آنچه را که بخواهم یاد بگیرم میتوانم یاد بگیرم .
چیزی به نام استعداد زاتی وجود نداره
خیلی از آدمها بودن که ملت میگفتن که این آدم استعداد نداره و رفته در کار تمرین کرده مهارت پیدا کرده و چقد تونسته در کار موفق بشه .
و چقد آدمها که فک میکردن چقد استعداد دارن و هیچ کاری نتونستن انجام بدن دقیقا مثل درست کردن جوش گوشه ها.
این این نیست که من بی استعدادم یا ایراد بگرم از خودم
این به این معنی هست که استعداد عامل اصلی ثروتمند شدن نیست ، من نباید به خودم بگیرم که
من باید خوشحال باشم که یه قانون ثابت و پایدار برای حل مسئله هست
من خیلی این حرف رو به خودم زدم که من بدرد حساب کتاب نمیخورم اصلا در من نیست این کار ،چرا چون اصلا دنبالش نرفتم از ترس از اینکه کار سختیه
همه ما این توانایی رو داریم اصلا مغز این تواناییی رو داره
و تو این مسیر اشتباه میکنه و اشتباهات قسمتی از مسیر هست
بجای اینکه از این به بعد به توانایی هام شک کنم به نگاهم شک کنم که با چه نگاهی دارم به موضوع یا مسئله نگاه میکنم
اگر من اشتباه کردم به این معنی نیست که من بی توانم
من بی عرضه ام من بدرد نخورم اینها همش از ناحیه دعوت شیطان هست ،اینها جزئی از مسیر پیشرفت هست
یه باور دیگه اینه که اگر من اشتبا کنم دیگه مردم خیلی من رو حساب نمیکنن.
برای من الان در حال حاضر حرف مردم یا کلا دیگران خانوادم هست ،چرا از کلمه خانواده استفاده کردی مجتبی؟ چون که ترسیدم بنویسم همسرم چون گفتم که اگر یه وقت بیاد کامنت من رو بخونه با هم بحثمون نشه و به من چیزی نگه ، که بگه چرا نوشتی و از این چیزها
من فک میکردم که حرف مردم یه دکمه است و بازدنش حل میشه ،هر چی بیشتر قانون رو درک کردم دیدم نه بابا ، این یه ریشه عمیق داره ، و من هرچی کار کنم دقیقا به همون اندازه روش کار کردم و این چیزی نیست که بگم کلا میشه ریشه کنش کنی، این یه چیزیه که هر آن منتظره که حمله کنه
ولی الان به لطف خدا با استعفای خودم و در نظر نگرفتن حرف همسرم برای خروج از منطقه امنم انگار دارم حرف مردم رو ناچیز جلوه میدم ، هر چی به درون خودم وارد میشم متوجه میشم که دقیقا تصمیماتم بر مبنای عمل به قانون داره اتفاق می افته ،و چون دارم مینویسم و فک میکنم و هی سعی میکنم که همه چیز رو با قانون مقایسه کنم اینطوری بیشتر متوجه میشم که دارم با قانون کار میکنم . ولی همین الان همسرم داشت همین متن بالا رو میخوند و داشت چپ چپ نگام میکرد ، خخخخخخ، ولی خب خدارو شکر طبق قانون عمل کردم و با هیچ کس در مورد تصمیم حرف نزدم مسئولیت کلش رو به عهده گرفتم انگار، انگار میگم من این تصمیم رو گرفتم و تمام عوابقش رو هم میپذیرم و هر چی پیش بیاد مسئولیتش با منه
و دقیقا و واقعا انگار احساس میکنم که دارم پیشرفت میکنم، احساس میکنم که آزاد شدم از درون
به نام الله.سلام برهمه عزیزان.
من اخرین اشتباهی که چند روز پیش انجام دادم این بود که یک فلشی دارم که جلسات آموزشی ای سی دی ال کامپیوتر رو مدیر اموزشگاه برام ریخته بود چون حضوری نتونستم کلاسها رو برم که یادبگیرم وبرم امتحان بدم بعلاوه اینکه تو این فلش خیلی از ویدیوهای 12قدم هم بود که ذخیره کرده بودم که فلش رو زدم به لبتاب تا کامپیوتر کارکنم از اونجایی که هنوز اوایل کارم وزیاد ماهر نیستم چندین پنجره رو صفحه دسکتاپ بازشد وهی من ok میزدم بعد فهمیدم که کل فلش رو هرچی بوده پاک کردم .فقط درچنددقیقه اول ذهنم درگیر شد که نجوا میکردحیف شدن ودوباره باید برم برام بریزه چی همه فایل 12قدم بودولی بعد جمله معروف وزیبای الخیر فی ما وقع یادم اومد وکلا بیخیالش شدم عصرش رفتم موسسه کامپیوتر ودوباره گفتم برام بریزه که فوق العاده انسان باشخصیتی هست درصورتی که وسط کلاسش بود ومشغول تدریس کارمو انجام داد تازه همون لحظه خدا هدایتم کرد گفت بگو نمونه سئوال نداره برات بریزه که بهش گفتم وبرام ریخت اومدم خونه که نمونه سئوالها رو نگاه کردم هزاران بار خدایا روشکر کردم که این فلش پاک شده بود ومجبورشده بودم دوباره برم که نمونه سئوال بریزم چون هم مدل کارکردن رو یاد گرفتم وفهمیدم چطوری بخونم کاملا برعکس تصوراتم بود خلاصه خیلی الخیر فی ما وقع شد وخوشحال شدم از این اتفاق.
ازاین ماجرا درس گرفتم که ازاین به بعد دقتم رو بالا ببرم چیزی رو یاد ندارم یه لحظه وقت بذارم یه سرچی بکنم اطلاعات جمع کنم لااقل بادقت بخونم چی میگه بعد ok بزنم حالا تو هرموردی که میخوادباشه .پس باید حوصله ودقتم رو بالا ببرم.
سلام به استاد عزیز
سلام به دوستان خوب خودم
این سری فایل ها واقعا برای من خیلی عالی و فوق العاده و بی نظیر هستند
همیشه و همه وقت در حال فرار کردن از اشتباهات و مشکلات خودم بودم
اما اکنون به این درک رسیده ام که می توانم از اشتباهات خودم درس بگیرم
بجای اینکه خودم را سرزنش کنم
مدام به خودم لعن و نفرین کنم
این اشتباه را بخشی از وجود خودم بدانم و خودم را ذلیل کنم
به دنبال این راهکار باشم که در قدم اول چه درسی از این اشتباه خودم می گیرم
بعد بیایم خودم را در آن جهت تقویت کنم و بیشتر روی خودم و ترس های خودم و باورهای خودم کار کنم تا بتوانم به راحتی و آسانی روی خودم کار کنم
این نکته را باید همیشه در ذهن خودم داشته باشم که می توانم یاد بگیرم
می توانم به راحتی و آسانی روی باورهای خودم کار کنم و آنوقت از خودم بهترین شکل ممکن را به اجرا بگذارم
یادم باشد که همیشه و همیشه باید بتوانم بجای برخورد با اشتباهات خودم از آنها استقبال کنم و بپذیرم که من خودم باعث این اشتباه بوده ام آنوقت از اشتباه خودم درس بگیرم و بتوانم خودم را تقویت کنم
یاد بگیرم که با خودم این را تکرار کنم که این اشتباه و خطا چه درس و نکته ای را برای من در خودش دارد
چند روز قبل در کار جدید که پروژه جدید بود
یک صحبت کردم
فکر می کردم که کارم درست است
اما دوستم که با من بود بطور کامل و صحیح به من توضیح داد که چگونه رفتار کنم
چطور صحبت کنم
چطور حرف بزنم
در قدم اول شاید از تذکر دوست خودم ناراحت شده باشم اما وقتی که با خودم تنها شدم و فکر کردم آنوقت دیدم که کامل حق با او بوده است
این سبب شد که من به دنبال این بروم که مهارت های ارتباطی خودم را قوی تر کنم
به دنبال رفتن به کلاس و دوره های فن بیان بروم
تا بهتر بتوانم روی خودم کار کنم که در چه زمانی چه بگویم و روی زبان بدن بیشتر کار کنم
این خیلی برای من درس عالی بود
واقعا به این درک رسیدم که خدای مهربان من را به این سمت هدایت کرد تا بهتر بتوانم روی خودم کار کنم و به سعید تبدیل بشوم که بهتر از همیشه باشم
در این وسط مهمترین نکته ای که باید همیشه در نظر داشته باشم این است که در هر شرایطی باید حال خودم را خوب نگه دارم
باید مراقب کنترل کردن ذهن خودم باشم
این درس را باید همیشه و همیشه مد نظر خودم داشته باشم
ممنونم استاد عزیز بخاطر این آگاهی ناب
سپاس از خدای مهربان خودم
سپاس از خدای هدایتگر خودم
سپاس از خدای فراوانی ها
سلام به استاد و خانم شایسته عزیزم و همه دوستان این سایت
یه ماه بعد از اینکه بچه ام به دنیا اومد و تصمیم داشتم خانواده خودم رو مثل داداشم و یکی از خواهرام و مامان و بابام رو دعوت کنم برای اسم گذاشتن بچه ام و یه روز مامانم زنگ زد و گفت که بابات میخواد بره روستا خونه پدربزرگت و تا چند روز دیگه هم برنمیگرده و اگه می خوای مهمونی بدی همین امشب مهمونی بده تا نرفته منم گفتم باشه در حالیکه خونه به شدت نامرتب و بچه ام هم مرتب گریه میکرد و نمیذاشت دست به کاری بزنم (اونایی که بچه اشون کولیکی بوده میدونن چی میگم)و وسایل مهمونی مثل گوشت هم تو خونه نداشتیم و من تا ساعت چهار بعد ظهر حتی نتوستم رخت خوابونمو هم جمع کنم چه برسه به غذا پختن و از خدا خواستم تا میتونه کارهای منو ساده کنه و به مامانم زنگ زدم گفتم بیا کمک و تازه شوهرم میخواست بره گوشت بخره و من هم با وجود شرایط نامناسب تونستم ذهنم رو کنترل کنم و از اینکه کارها رو به خدا سپرده بودم دلم قرص بود وقتی همسرم گوشت رو اورد به مادرم گفتم میخوام غذای ساده درست کنیم اذیت نشیم و گوشت رو ریز ریز کنیم و با پیاز بپزه ما کوردا بهش میگیم(قاورمه) و با برنج سبزی خوردن
و احساسم خوب بود از اینکه همه چیز ساده پیش رفته و من اذیت نشدم ولی وقتی مهمونا اومدن با وجود اینکه خواهر برادر خودم بودن به شدت احساسم بد شد در حدی که خجالت میکشیدم و با خودم میگفتم این چه سفره ای که پهن کردی چرا اینقدر خالیه و اتفاقا شوهرم که هیچوقت برای غذا نظر نمیده اونم گفت چرا خورشت درست نکردی و من خودم در طول مهمونی چند بار معذرت خواهی کردم که ببخشید شرایط خوبی نداشتم ولی مگه ذهن امان میداد حتی بعد مهمونی هم تا مدت زیادی به محض اینکه به این موضوع فکر میکردم حالم بد میشد ،حتی خواهرام میگفتن بیخودی تو داری خودت رو اذیت میکنی چون هیشکی از زنی که تازه سزارین کرده و دو تا بچه کوچیک داره انتظار نداره تو باید استراحت میکردی ولی من اصلا این حرفا تو مغزم نمیرفت و هی میگفتم کاش اینجوری نمیشد در حالیکه خودم قبلش گفته بودم میخوام همه چیز در ساده ترین حالت خودش باشه که اذیت نشیم ولی ذهنم مدام سرزنشم میکردم تو بی سلیقه ایی تو دستپاچه ایی ،چند ساله که ازدواج کردی هنوز مهمون داری بلد نیستی تو خسیسی و تو باید جبران کنی و یه مهمونی دیگه بگیری و من تا یه مدت ذهنم درگیر این بود که باید این اشتباهم رو جبران کنم و یکی از عادت های بدی که دارم تا اشتباهی میکنم سعی میکنم بعدش جبران کنم و اگه کسی هم بهم خوبی کنه بازم سعی میکنم جبران کنم
ولی این مهمونی واسم خیلی درش درس داشت اینکه یه الگوی تکراری رو شناسایی رو کردم و اونم حرفای مادرمه که منو میذاره تو عمل انجام شده و بتونم رو این موضوع کار کنم که ذهنم رو کنترل کنم و تو این دام تو عمل انجام شده نیافتم چون برای من خیلی جای کار داره
و درس دیگه ایی که گرفتم زمانی مهمون دعوت میکنم که همه وسایل مهمونی تو خونه ام داشته باشم و یک خانواده یا دو خانواده دعوت میکنم و خودم رو اذیت نمیکنم چون الان میدونم وضعیتم تغییر کرده و دوتا بچه کوچیک دارم و مثل قبل نیستم و مثل قبل بچه دار شدنم نیستم و باید این وضعیت خودم رو بپذیرم و اسایش خودم برام اولویت باشه
اینکه از چه زاویه قدرتمند کننده ایی به این اشتباه نگاه کنم تا به توانایی هام شک نکنم و برای بهتر شدن انگیزه بگیرم؟
راستش من تو این بحث واقعا جای کار دارم چون باوجود اینکه میدونم چه درس هایی باید از این اشتباه بگیرم ولی هر بار که به اشتباه خودم فکر مکنم بعد از سالها دوباره همون حس بد و سرزنش گر میاد سراغم و اونم به خاطر اینکه با ذهنیت محدودکننده به موضوع نگاه کردم و ذهنیت قدرتمند رو نداشتم ،چون همیشه برای خودم سوال بود چرا باوجود اینکه من به اشتباهاتم پی بردم و میدونم چه درس هایی داره حتی میدوستم به خاطر تایید شدن و ترس از انتقاد که اینقدر اذیت میشم ولی چرا با وجود این همه سال وقتی به اشتباهم فکر میکنم بازم همون حس بد رو در من ایجاد میکنه و الان با طرح این سوال از استاد پی بردم که چون ذهنیت من محدود کننده بوده
ولی با ذهنیت الانم و در جواب به این سوال ،اشتباه کردن یک اتفاق طبیعیه و باید درس هاش رو بگیرم و ازش رد بشم اینکه دیگران منو قبول نداشته باشن طبیعیه و جالبه وقتی ما میایم به این مسیر توحیدی و خیلی از خودمون انتظار داریم واحساس میکنیم ما باید تو همه زمنه ها عالی باشیم در حالیکه ما باید تو کنترل ذهن خوب باشیم ،اینکه راحت بتونیم رد شیم کلی باعث رشدمون میشه ،من این رو تو کارهای خونه پی بردم وقتی بدون هیچ مقاومتی مثلا ظرف میشوری و با خودت کلنجار نمیری یا بحث نمیکنی یا قضاوت نمیکنی این چه شرایطیه این چه کاریه چرا همش باید این کار تکراری رو انجام بدم کلا هیچ گفتگویی نمیکنی و فقط انجام میدی و رد میشی احساس میکنی انرژی جریان داره و حال خوبه ولی وقتی با خودت و وضعیتت کلنجار میری ،انگار همه چیز اونجا متوقف میشه و تو اونجا بیشتر میمونی و برای اشتباه هم الان پی بردم که اگه خودت رو سرزنش کنی اگه از خودت انتقاد یا قضاوت کنی تو تو همون مرحله میمونی و رشد نمیکنی و گرنه اشتباه کردن طبیعیه
سلام ودرود به خانواده عزیز استاد عباس منش سپاس گذارم بابت طرح این سوالها چقدر کمک میکنه که بفهمیم درک کنیم کجایی این داستان قرار داریم من بخوام راجب این سوال نظرم رو بگم من شغلم نجار مبلمان هستش هر روز با ابعاد اندازه متفاوت سرکار داریم من قبلاً از اینکه بفهم این قانون زیبایی خداوند رو از زبان شما استاد دعزیزم اشتباه پشت اشتباه من همیشه جایی که کار میکردم ازم میپرسیدن چقدر مهارت داری میگفتم از روی الگو کنارتم خوبه شما الگو بده من میسازم هر کاری باشه از روی عکس نمیتونم واین حوله باعث شده بود هیچ وقت اندازه زحمتم مزد دریافت نکنم واشتباهات بسیار تو حین کار وچقدر خودمو سرزنش میکردم وجالبه همین رفتاری که با خودم داشتم از طرف کارفرما هم به من توهین میشد چرا این کارو کردی چرا وچراهای زیاد و استاد زمانی که فهمیدم من چقدر ارزشمند هستم و اینو از شما یاد گرفتم شروع کردم به نوشتن وتکرار کردن
من خلاقم
من بهترین نجارم
من ذهن خلاق دارم
من طراح مبلمان هستم
من بهترینم
من زمانی که شروع کردم ایجاد خود ارزشمندی خدا رو شاهد میگیرم الان هر کاری باشه میسازم از روی عکس بدون الگو حقوقم چند برابر شده وچقدر احساس خوب که من میتونم از پس هر مشکلی بر بیام به جایی اینکه فرار کنم بگردم درس بگیرم که با حل این مسعله چقدر احساس خوب بهم دست میده والان به جرات میتونم از حل مسأله فرار نمیکنم بلکه دنبال راه حل میگردم ومن اینو از شما یاد گرفتم از دوستان باخوندن کامنت های قشنگشون
در پناه خدا شاد باشید وثروتمند