چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد - صفحه 8

835 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فاطمه سليمى گفته:
    مدت عضویت: 1761 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ

    سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَٰنُ وُدًّا

    همانا آنان که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند خداوند رحمان برای آنان( در دلها) محبت ( ویژه) قرار خواهد داد

    ————————————————

    سلام به استاد عزیز و مریم بانوی نازنین و دوستان هم خانواده

    خدا رو شکر که امروز این فایلو دو بار گوش کردم و از نکته هاش نت برداری کردم

    ——————–‐–

    الف) من اوائلی که گواهینامه رانندگی گرفته بودم یه بار با یه موتور سوار تصادف کردم و خودش و موتورش خوردن زمین

    خدا رو شکر که سرعتم زیاد نبود و بخیر گذشت مشکل حادی پیش نیومد

    ولی من بشدت ترسیده بودم و خیلی روی من اثر گذاشت و این مسئله باعث شد تا مدتهای زیادی پشت فرمون ننشینم، همون که استاد گفت منو فلج کرد متوقف کرد

    (الان که بش فکر می کنم صحنه طنزی یادم میاد و خنده ام میگیره

    بچه هام که کوچیک بودن و صندلی عقب نشسته بودن از ترس گریه زاری می کردن و قیافه هاشون خیلی جالب  شده بود)

    ———————-‐-

    ب) یه بار دو سه خانواده از دوستانمون رو برای شام دعوت کرده بودیم، برنجی که درست کرده بودم خیلی شور شده بود، بقول استاد خیلی شور یعنی خیلی شور جوری که مهمونا ترجیح میدادن اونو نخورن و با چیزهای دیگه خودشونو سیر کنن

    من اذیت شدم ولی تونستم به خودم مسلط بشم و به هم نریزم و به ذهنم یادآوری کردم که بارها و بارها غذام خوب شده و همه ازش تعریف کردن این یه بار این اتفاق افتاده و قرار نیست تکرار بشه

    و این طوری بود که زیاد تو ذهن من نموند و برای بارهای بعدی اثر گذار نبود

    ———————-

    ج) من خدا رو شکر رابطه ام با همسرم خوب بوده در کل مسئله بزرگ و خاصی نداشتیم،ولی بعضی وقتها یه سری بگومگوهای کوچیک با هم داشتیم و این هرچندوقت یکبار تکرار میشد و زندگی رو به هردومون تلخ می کرد

    اونم بخاطر این بود که من میخواستم همسرمو تغییر بدم که اونجوری که من دوست دارم و فکر می کنم درسته رفتار کنه

    از وقتی که با آموزشهای استاد شروع کردم به تغییر باورهام و سعی کردم همسرم رو با همین ویژگیهایی که داره بپذیرم زندگیمون خیلی بهتر و زیباتر شده بگومگوهامون بسیار بسیار کمتر شده

    ——————-

    د) اگر تجربه ناخوشایندی برام پیش بیاد سعی می کنم با توکل به خداوند

    و اینکه پروردگارم با من است مرا هدایت خواهد کرد

    أِنَّ مَعیَ رَبّی سَیَهدین

    و با نگرش احساس خوب= اتفاقات خوب

    ذهنمو کنترل کنم خوشبین باشم امیدمو از دست ندم و برای حل اون مسئله  اقدام کنم

    ————–

    خدا رو شکر که در این سایت و فضای توحیدی هستم

    و خدا رو شکر که هدایتم کرد و این کامنت رو نوشتم

    در پناه الله یکتا شاد و سلامت و ثروتمند و خوشبخت باشید و سعادتمند در دنیا و آخرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 36 رای:
  2. -
    زینب ابراهیمی گفته:
    مدت عضویت: 706 روز

    سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته نازنین… یک موضوع جالبی که این فایل برای من داشت این بود که از ابتدای شروع فایل مثال عینی خودم بود بر خلاف بعضی اوقات که باید با فکر و شاید کمی مقاومت ذهن مثالی در خودم و در زندگیم پیدا میکردم….

    من زینب هستم حدود 40 سال سن دارم وحدود 14 سال در قم زندگی کردم و در همون سن و سال با کسی و با خانواده ای کاملا متفاوت با فرهنگ‌ و اعتقادات و عقاید از جایی که بزرگ‌شده بودم ازدواج کردم و بلافاصله بعد از ازدواج به تهران مهاجرت کردم و من با کلی تفاوت‌ها و اختلاف فرهنگها در حدود 23 سال با این آقای محترم زندگی کردم و صاحب دو فرزند شدم… اگر بخوام خلاصه کنم باید بگم که تو این چند سال رفته رفته باورهای مذهبی من البته در جهت درست تغییر کرد و بعد از گذشته 15 سال از گذر زندگی متوجه شدم که من با این آقا اختلاف نظر خیلی زیادی در تمام جهات دارم و به طور کل دیدگاه‌ها و فرهنگ ما با هم خیلی فرق داره…. بعد از مدتی که از این موضوع مطمئن شدم سعی کردم پدر بچه هامو با مشاوره رفتن و کتاب خواندن و غیره …تغییر بدم اما بعد از گذشت 5 سال از این تلاش بیهوده متوجه شدم که دارم درجا میزنم و بعد سعی کردم خودمو تغییر بدم اما این موضوع هم زیاد طول نکشید متوجه شدم که فقط دارم خودمو عذاب میدم و روند بهتر که نشد هیچ بدتر هم شد در نهایت به این نتیجه رسیدم که واقعا باید جدا بشم و این زندگی رو تموم کنم اما یکسری نگرانی ها و ترس‌هایی که داشتم که مهمترین دلیلش داشتن دو فرزند و ازدواج فامیلی بود، چون جدایی ما قطعا مشکلات و اختلافات شدیدی رو تو فامیل و روی خانواده ام خواهد داشت اما با وجود این ترس و نگرانی ها و حال بد خودم و بچه ها روز به روز باعث میشد از نتیجه ای که گرفته بودم مطمئن تر بشم و بعد از گذشت 4 سال از این ترس ها و نگرانی ها یک شب با حال عجیبی که داشتم به پشت بام خونه ام رفتم و بلند بلند با خدا صحبت کردم و همون شب تصمیم گرفتم برترس هام غلبه کنم این شد که فردای اون شب سراغ وکیلی که از قبل تحقیق کرده بودم رفتم و با هزینه ی سنگینی که قرار شد پرداخت کنم و جالبه بگم براتون که من حتی ریالی پس انداز نداشتم با وکیل به توافق رسیدم که فقط در کوتاهترین زمان این داستان تموم بشه جالبتر این بود که من به این دلیل با این وکیل به توافق رسیدم که چند شرط من اجرا بشه اول اینکه چون من درآمدی نداشتم حضانت بچه ها با پدرشون باشه اما با من زندگی کنند که مجبور به پرداخت هزینه های بچه ها باشه دوم اینکه من بدون حضور در هیچ کجا به صورت غیابی طلاق انجام بشه و سوم اینکه بدون کوچکترین بحث این موضوع باید تموم بشه… وقتی شرایطمو برای وکیل گفتم فقط خندید و گفت امکان ندارد و شروع کرد به توضیح دادن که حدود 3 ساعت توضیحات ایشون طول کشید که فقط بتونه منو متقاعد کنه که هر کدوم از این شرایط باید به طور دیگه ای انجام بشه اما من از یک جایی به بعد متوجه شدم که توی ذهنم دارم میگم میشه میشه این بیخود میگه خدا هست خدا با منه… در نهایت با صحبتهای وکیل قرار شد این شروط در عرض 3 ماه انجام بشه که من در جواب به وکیل گفتم که بهتون قول میدم که زیر یک ماه تموم میشه خندید و گفت من سالهاست که تجربه این مسیرو برای موکلین خودم داشتم امکان پذیر نیست گفتم اوکی اما میشه …..

    جونم براتون بگه که آقای وکیل بعد 10 روز اعلام کرد که به طور عجیبی کارهای شما انجام شده و من حتی میتونم با اطمینان بگم که قاضی رای هم داده اما باید یک هفته دیگه صبر کنیم و من فقط گفتم خدارو شکر و به لطف خدا هزینه وکیل همون 10 روزه آماده شد که وقتی بهش فکر میکنم که چطور فراهم شد در حیرت می مونم ….در نهایت طلاق من از صفر تا صد بدون حضور من و پدر بچه ها در هیچ کجای این داستان کاملا به طور غیابی در طی 23 روز انجام شد و ما حتی در محضرخونه هم حضور پیدا نکردیم و تلفنی خطبه طلاق خونده شد….

    در ادامه بگم که بدون کوچکترین بحث در فامیل و حتی بین دو تا خانواده و حتی بین من و پدر بچه ها، همه چیز در نهایت توافق تموم شد و تمام شروط من اجرا شد. اما بعد از جدایی داستان من تازه شروع شد آروم آروم من با قانون جذب آشنا شدم کارم رونق گرفت به آرامش بیشتری رسیدم ترفیع گرفتم همون موقع بود که من با شما استاد عزیزم توسط دوست بسیار ارزشمندم آشنا شدم و اولین دوره ای که خریدم عشق و مودت بود. خیلی از خریدن این دوره نگذشته بود که من در مسیری هدایت شدم که متوجه شدم باید دوره احساس لیاقت رو هم بخرم این دو دوره به شدت به من کمک کرد تا بتونم تقریبا تا حد خیلی خوبی اصل و فرع رو از هم تشخیص بدم و به خودم افتخار کنم که تصمیم درستی گرفته بودم رفته رفته تو این مدت آدمهای مختلفی تو مسیر زندگیم پیدا شدن که من بعد مدت خیلی خیلی کوتاه متوجه می‌شدم که آدم مناسبی برای من نیست یک نکته ای می‌خوام بهتون بگم اینه که من از خیلی سال قبل حتی زمانی که با پدر بچه هام بودم همیشه یک حسی به من می‌گفت که زندگی من باید خیلی بهتر از این باشه مشکل کجاست چرا چیزی که من می‌دونم باید بشه نمیشه و این حس و این صدا با من همچنان همراه بود به همین دلیل تقریبا همه آدمهایی که جلوی پای من می اومدن رد میکردم چون همون صدا می‌گفت این اون آدمه نیست و من چون در سن کم ازدواج کرده بودم و تنها در شهر دیگه ای زندگی کرده بودم و رابطه زیاد خوبی با خانواده همسر سابقم نداشتم همین موضوع باعث شده بود که همیشه تنها با خودم صحبت کنم و همیشه خودم رو دو نفر می‌دیدم که تو ذهنم در حال گپ و گفتگو و حتی بحث و دعوا هستن…

    یکی همیشه موافق و یکی همیشه مخالف….

    یکی همیشه سوال میکرد و یکی همیشه جواب میداد ….

    یکی همیشه می‌گفت نمیشه اون یکی میگفت اگه شد چی …..

    یکی همیشه می‌گفت آخه کو کجاست دیدی که نشد اون یکی می‌گفت فکر کن یک درصد اگه بشه چی میشهههه….

    و من با این صداها آشنا بودم و چون اغلب به صدای اون کسی که موافق بود و همیشه می‌گفت فکر کن اگه یک درصد بشه چی میشه گوش میدادم و نتیجه‌ می‌گرفتم برای همین این بار هم من با اون صدا همراه شدم .. و چون دوره ها خیلی به من کمک کرده بود تا بهتر خودمو بشناسم و از تضادها بفهمم که چی می‌خوام این شد که اگه خلاصه بخوام بگم بعد از گذشت حدود 5_6 سال از جدایی من بلاخره با آقای آشنا شدم که ارتباط ما به لطف خدا کاملا سالمه که ایشون با خصوصیاتی که من همیشه دلم میخواست به طور خیلی خیلی اتفاقی که اونم داستانش خیلی جالبه آشنا شدم البته اینم بگم که همه ی اون مشخصات رو من سالها قبل توی دفترم بارها و بارها نوشته بودم

    اگر از تجربه خودم با این آقا که حدود 8 ماهه آشنا شدم بگم و امتحاناتی که خدا از من گرفت تا ایمان منو بسنجه براتون تعریف کنم خیلی طولانی میشه

    فقط بگم بگم دوستان، عزیزانم، با قدرت به خدای درون و حس و صدای قلبتون گوش بدید بخدا قسم اتفاقی من با این آقا داشتم که اگر براتون بگم حتما خواهید گفت که من دچار توهمات بودم اما با کمک خدا و ایمانی که به من کمک کرد به لطف پروردگارم همه چیز عالی شد و الان بعد از اون همه تلاطم حدود یک هفته ای هست تا حد خوبی به آرامش رسیدم اما با وجود اینکه هنوز مسئله اصلی حل نشده ولی با ایمان سر حرفم هستم که همه چیز عالیه و جهان به نفع من عمل می‌کنه

    بینهایت از شما استاد جان و از دوست عزیزم و خدای مهربونم سپاسگزارم که منو با شما و خانم شایسته نازنینمممم که الگوی من شدند،آشنا شدم

    دوستتون دارم و شما به دستان پر مهر خدا میسپارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
    • -
      مریم حسینی مطلق گفته:
      مدت عضویت: 986 روز

      سلام عزیزم

      چقدر جسورانه تصمیم گرفتی و تحسینت میکنم

      چقدر ایمان به خداوند داشتی قبل ازینکه فایلهای توحیدی رو بشنوی

      چقدر اعتماد به خداوند داری

      و واقعااا تحسینت میکنم

      ازینکه کامل توضیح دادی سپاسگزارم و کاملا خوندمش

      ازینکه با ی فردی که دقیقا همونه که میخواستی اشنا شدی قلبا خوشحالم و براتون خوشبختی آرزو میکنم

      و نترسیدن و به نجواهای ذهنت گوش ندادن عااالی بوده

      واقعا تحسین برانگیزه

      باید یاد بگیرم من هم در زمینه های دیگه زندگیم همینقدر جسور و نترس و متوکل و تسلیم خداوند باشم.

      خوشحال میشم ازین اتفاقات شگفت انگیز دیگه زندگیت هم بنویسی

      تا نور ایمان تو دل ما بیشتر و بیشتر بدرخشه.

      خدایا سپاسگزارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    مجتبی کاظمی گفته:
    مدت عضویت: 3343 روز

    به نام خداوند هدایتگر مهربان

    خدایا من هرآنچه که دارم از آن توست و از تو به من رسیده است

    سلام و درود و سپاس بر استاد عباس‌منش عزیز و سرکار خانم شایسته گرامی

    تحسین میکنم شما را که از هر اتفاقی که در اطراف شما می‌افتد بسادگی عبور نکرده و در آن تفکر و تعمق کرده و درسهای آنرا گرفته و در نتیجه یک فایل فوق‌العاده از این اتفاق ساخته میشود، برای شما دعای خیرو برکت و فراوانی دوچندان از خداوند متعال خواستارم.

    وقتی به صحبت‌های شما را میشنیدم و خواستم راجه به خودم فکر کنم و مثالهایی را که گفتید بیاد بیاورم ناخودآگاه الهامی در وجود بصدا درآمد

    من سالهای زیادی است که عضو این سایت هستم و بیشتر دوره‌های استاد را نیز تهیه کرده‌ام

    ولی متاسفانه نتایج مطلوبی که مدنظرم بوده را نتوانستم کسب بکنم، چرا؟

    چون با تعهد و استمرار برروی دوره‌ها و تمریناتی که در جلسات گفته میشود عمل نمی‌کنم و یا دوره را تا انتها ادامه نمی‌دهم

    در ابتدای دوره شورو اشتیاق فراوانی دارم ولی بمرور این شورو اشتیاق کم‌رنگ شده تا حدی که به جلسات پایانی نمی‌رسم

    این مساله در جنبه‌های دیگر زندگی‌ام نیز مشهود است و هروقت هدفی را تعیین میکنم در اکثر مواقع نتوانسته‌ام تا پایان و رسیدن به نتیجه ادامه بدهم

    با توجه به توضیحاتی که استاد در این فایل دادند دیدم که چقدر صحیح میفرمایند چون هروقت میخواهم دوره جدیدی را آغاز کنم یا هدفی را تعیین کنم ذهنم فوراً دست‌بکار شده و من را از شروع کردن منصرف میکند یا اگر پافشاری کنم و شروع کنم، در ادامه بعناوین مختلف من را از ادامه دادن باز می‌دارد

    حالا میفهمم که بازی ذهن چگونه است و چرا من نمیتوانم هدف‌هایم را به پایان برسانم

    ولی وقتی بیشتر فکر کردم دیدم که من وقتی خانم شایسته در دوره شیوه حل مسائل فرمودند اگر فکر میکنید تاکنون مساله‌ای را حل نکرده‌اید همین الان دست‌بکار شده و مهارت و توانایی جدیدی را کسب کنید، بلافاصله شروع کردم به آموزش دیدن تایپ ده‌انگشتی و در مدت کوتاهی توانستم این مهارت را یادبگیرم و چقدر یادگرفتن این مهارت در جنبه‌های زیادی از زندگی‌‌ام تاثیر داشت.

    حتی یادگرفتن این مهارت به من کمک کرد که کامنت نوشتنم در سایت بمراتب بیشتر گردد و این ترس از امتیاز نگرفتن در من از بین برود

    اکنون که نگاه میکنم میبینم که من هدف یادگرفتن تایپ ده‌انگشتی را برای خودم تعیین کرده و روی آن تمرکز کردم و در مدت کوتاهی به نتیجه مطلوب رسیدم

    یا بعد از یادگرفتن این مهارت شروع کردم به آموزش دیدن نرم‌افزار پریمیر که در آن هم تاحدودی مسلط شده‌ام

    پس اگر من در این هدف‌ها موفق بوده‌ام، یعنی اینکه میتوانم در جنبه‌های دیگر و هنگام تعیین کردن هدف‌های دیگر بازهم موفق بشوم و مهم ادامه دادن و استمرار و تمرین و تمرکز است که در صورت تعهد داشتن به ادامه دادن نتایج هم آرام‌آرام از راه خواهد رسید همانگونه که در این دومورد که اشاره کردم شاهد نتایج عالی هستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  4. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1285 روز

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

    قُلْ لِمَنِ الْأَرْضُ وَمَنْ فِیهَا إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿٨۴﴾

    بگو: اگر معرفت و شناخت دارید، بگویید: زمین و هر که در آن است از کیست؟

    سَیَقُولُونَ لِلَّهِ ۚ قُلْ أَفَلَا تَذَکَّرُونَ ﴿٨۵﴾

    خواهند گفت: از خداست. بگو: با این حال آیا متذکّر نمی شوید؟

    قُلْ مَنْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ ﴿٨۶﴾

    بگو: مالک آسمان های هفتگانه و پروردگار عرش بزرگ کیست؟

    سَیَقُولُونَ لِلَّهِ ۚ قُلْ أَفَلَا تَتَّقُونَ ﴿٨٧﴾

    خواهند گفت: [آنها هم] در سیطره مالکیّت خداست. بگو: آیا نمی پرهیزید؟

    =====================================

    سلام به استاد عباسمنش عزیزم

    سلام به استاد شایسته جانم

    سلام به رفیق های نازنین و توحیدی غار حرا

    سلام و سلامتی و نور و عشق ورحمت الله به جسم و جان و روح توحیدی و قلب سلیمتون

    خداروصدهزارمرتبه شکر برای این جریان جاری نور الله و هدایت پرودگار،برای قوانین ثابت جهان،برای نور قرآن،برای سلامتی استاد جانم که هربار با کمک آموزش هاش یک ورق دیگه ای از زندگیم رو تغییر دادم و قدم به قدم به وعده ی بهشت الهی نزدیک و نزدیکتر شدم.

    صبح که بیدار شدم طبق معمول چشم هام رو با دیدن صفحه ی سایت باز کردم،اولش فکر کردم بنر قدیمی ولی دیدم نه…خداروشکر باز هم استاد داره از علم خودش سخاوتمندانه به ما میبخشه …

    وقت نداشتم فایل رو کامل ببینم،باید میرفتم انبار شرکت،نه اینکه مجبور باشم نه،مجبورشون کردم منو ببرند…

    قراره یک ماه دیگه بار جدید از اروپا برسه،بعد همکارم میخواست بره یک ذره انبار رو جمع و جور کنه جا باز بشه،هرچقدر اصرار کرد برای چی میخوای بیای؟کار تو نیست ،خسته میشی،گرمه اذیت میشی،اونجا آنتن نداری ،گفتم آقاااا من می‌خوام بیام،میخوام بیام برای اینکه ذهنم رو سرگرم یک کاری بکنم،میخوام افسار ذهنم رو به دستم بگیرم تا یکم آروم بگیره.

    همینو دیشب به مدیرعاملم گفتم،گفتم آقا بیا یک کار دیگه بگو من انجام بدم،من احساس مفید بودن نمیکنم،من نمی‌خوام از سر رفع تکلیف کار کنم،میخوام برای شرکت مفید باشم،الان واقعا توی این فروشگاه ها هیچ کاری نیست که من انجام بدم،من چه گزارش کاری به شما بدم؟

    بعد مدیرعامل من میگه میشه خودتو نگران نکنی؟میشه مضطرب نشی؟میشه الان که بازار خلوته فقط استراحت کنی؟فقط مطالعه کنی؟من هیچ کاری نمی‌خوام ازت،الکی برای خودت نگرانی درست نکن،همین که مشتاقی برای شرکت کار مفید انجام بدی برای من ارزشمنده!

    بعد امروز رفتم انبار همه ش دو سه ساعت,چندتا بار که وزن هر کدومشون صد گرم هم نبود آروم آروم میچیدم توی جعبه های جدا ،که ببریمشون یک سمت دیگه !

    صدبار همکارم گفت،خوبی؟خسته نشدی؟بیا جلو کولر،بیا روی صندلی بشین،بیا این لیوان آب رو بخور ،بهت گفتم نیا عادت نداری اینجا گرمه،نمیخواد کار کنی…یعنی هر نیم ساعت اینارو تکرار می‌کرد …در کمال صداقت…

    بهش گفتم ببین بزار یک چیزی رو برات تعریف کنم،یک روزی وسط گرمای تابستون ،برق های شهر قطع شد،برق اضطراری بیمارستان هم وصل نمیشد،به طرز عجیبی باطری های دستگاهای ونتیلاتور هم کار نمیکرد،میدونی چقدر ما توی اون گرما با دست و امبوبگ به مریض های کمایی تنفس مصنوعی دادیم تا برق ها بیاد؟میتونی تصور کنی اون حجم از فشار و کار و استرس در گرما رو ؟اینجا برای من تیله بازی هم نیست،انقدر نگران نباش …

    ظهر که اومدم خونه،به بقیه فایل گوش کردم و اولش فکر کردم هیچی ندارم برای کامنت نوشتن ولی کم کم قلبم باز شد وگفت تو بنویس،همین که نپذیرفتی که توی شغلی که دوسش نداری بمونی و اوضاع رو به صورت بنیادین تغییر دادی این نتیجه نیست؟

    وقتی انصراف دادی و فقط با کنترل ذهن کار رو پیش بردی این یعنی اینجا خیلی خوب افسار ذهنت رو به دستت گرفتی.

    کاری که اولش همه رو متعجب کرد ولی الان همون همکارای من راه به راه پیغام و پسغام میفرستند ماهم می‌خوایم مثل سعیده انصراف بدیم.

    چون یک الگو براشون ایجاد شده که آقا قرار نیست ٣٠ سال یک اشتباه رو تکرار کنی و بگی نه نمیشه،همینه که هست،همیشه یک راهی هست،همیشه میشه تغییرش داد،فقط تو باید مصمم باشی توی تصیممت،بعد جهان به کمکت میاد…

    و اما در زمینه ی روابط،پاشنه ی آشیل عزیزم!

    تنها چیزی که از گذشته با من باقی مونده،و با اینکه این همه خوب روی خودم کار کردم اما به نتیجه ی دلخواه نرسیدم،چرا نرسیدم؟چون من اصلا به صورت بنیادین باورم این بود که به هیچ عنوان نمیتونم ازین مسئله خارج بشم،این رابطه تنها در صورتی پایان می‌پذیره که یکی از ما از دنیا بره !!!وگرنه هیچ راهی نیست !هیچ راهی!!!

    همین باور هیچ راهی نیست،با زندگی من چیکار کرد؟من هزاران کیلومتر از رابطه ی مشترکم دورم،و این زندگی حتی هیچ ربطی به زندگی معمول جامعه نداره!!! اما هنوز به مو وصله!!! کدوم مو؟همون مو که هیچ راهی نیست باید بسوزی و بسازی…

    خب من چیکار کردم برای اینکه تو این مسئله ذهنم رو درست کنم؟اومدم نوشتم ترس های من چیه که برام ترمز شده و نمیزاره با این همه تغییر کار پیش بره؟

    رسیدم به مامان و بابام

    چرا؟

    بخاطر تجربیات قبلی ذهنم

    چون قبلا که به مادرم گفته بودم من توی زندگیم مشکل دارم و نمیتونم ادامه ش بدم،مادرم نزاشت حتی جمله ی من تموم بشه، سریع گفت هییییس!ساکت!بابا قلبش مریضه،سکته می‌کنه!

    یا بابام

    بخاطر تجربیات گذشته م من انقدر با پدرم مقاومت داشتم که میگفتم من اصلا نمیتونم توی چشم بابا نگاه کنم چه برسه باهاش حرف بزنم و اگر همچین مسئله ای رو مطرح کنم موافقت که نمیکنه هیچ ،ممکنه یک بلایی هم خدایی نکرده سرش بیاد و معلوم نیست با من چیکار کنه …

    این شد که این مسئله برای من شد بدون راه حل!

    بعد گفتم اوکی،من تغییرش میدم،من این همه چیز توی زندگیم تغییر دادم،اینم میتونم،امکان پذیره

    ضمن اینکه دو صفحه از خوبی های پدرم و مادرم نوشته بودم و هر روز میخوندمش،از کوچکترین ویژگی های مثبت،و تلاش می‌کردم تموم خاطرات تلخ گذشته رو فراموش کنم و ببخشم.

    مثلا حتی نوشته بودم بابام می‌خنده صورتش چال میفته!بابام برای پارک کردن ماشین،خودش در خونه رو باز می‌کنه و می‌بنده! در این حد دیتیل وار …

    بعد این مقاومت ها هی کم و کم تر شد و من سعی کردم با یادآوری ویژگی های مثبتشون،یاد آوری قدرت توحید ،یاد آوری موفقیت های گذشته م،به ذهنم بقبولونم این کار شدنیه

    خب به محض کم شدن ترمز های ذهنی من،هدایت های خداوند اومدند:

    یک می‌گفت این هفته برگرد شمال.

    دو می‌گفت برو این مسئله رو با فاطمه جان مطرح کن.

    سه از کامنت بهارجان بختیاری هدایت شدم به گوش کردم جلسه ١٣ دست یابی عملی رویاها.

    برگشت من به شمال،میکس راهنمایی های فاطمه جان،آگاهی جلسه ١٣ رویاها ،اصلا همه چی رو کن فیکون کرد.

    چیزی که من توی رویایِ رویاهام نمیدیدم.

    مادری که مثل موم توی دست من نرم شده بود ،نتنها هیچ مخالفتی با من نداشت،که هیچ مقاومتی با من نداشت و فقط به حرفای من گوش میکرد و منو تایید میکرد که خواسته ی من کاملا براش پذیرفته ست!!!!

    من اصلا ازین این همه آرامش مادرم،این همه پذیرشش دیوونه شده بودم،اصلا به طرز معجزه آسایی تلاش های ذهنی من جواب داد و خداوند قلبش رو برای من نرم کرد.

    ازونطرف پدرم …که اگر من یک روز مرخصی داشتم و به خونه برنمیگشتم،زیر فشار سنگینی نگاهش خورد میشدم یا چپ و راست پیغام می‌فرستاد سعیده بره سر خونه زندگیش …

    هیچی!به الله قسم هیچی،اصلا نگفت چرا این یک هفته موندی گرگان و نرفتی خونه!!!بابام منو پذیرفته بود،بدون هیچ تلاش بیرونی،تموم ترس ها و مقاومت ها توی ذهن من و از تجربیات گذشته بود.

    استاد این اتفاقی که برای من افتاد توی زمینه روابط با پدر و مادرم انقدر معجزه آسا بود که به خدا،اگر خدا برای من دریا رو باز میکرد،من ایمانم انقدر قوی نمیشد!!!!

    و اینجوری کلی از مقاومت های ذهنی و ترمز های من رها شد و حالا می‌دونم الان دیگه وقت رهایی از خواسته و اجازه دادن به جهان هستیه که بقیه کار هارو پیش ببره …

    یک اتفاق خیلی خوب هم برام افتاد،توی همین کامنت نوشتن ها و پاسخ دادن ها ،هدایت خدا رسید بهم گفت سعیده؟تو که لالایی بلدی چرا خوابت نمیبره؟

    گفتم یعنی چی خدا؟

    گفت تو داری همه جا فریاد میزنی من هیچ تقلای بیرونی نکردم و روی خودم کار کردم و جهان منو وارد یک شغل فوق العاده کرد.

    گفتم خب ؟

    گفت خو بسم الله!همون تمرکزی که اون یک ماه خورده ای روی دوره ها گذاشتی ،دوباره به همون میزان تمرکز بزار،همون کاری که داری به بقیه میگی رو خودت دوباره انجامش بده،تو یکبار ازین راه نتیجه‌ی بزرگ گرفتی،چرا مسیر موفقیتت رو تکرار نمیکنی؟

    منم گفتم لبیییییک!اللهم لبیک!

    رفتم برای لاگ اوت تلگرام!گفتم اینجا کاری ندارم الکی توی کانال پروکسی ها میگردم،فقط به فاطمه جان قبلش پیام دادم عزیزم من به این علت دارم از تلگرام لاگ اوت میشم اگرکارم داشتی بهم sms بده!

    و چی شد؟ فاطمه جان هم ایده ی منو گرفت و گفت منم لاگ اوت میشم!

    اینجاست که استاد میگم این رابطه ی های هدایتی همه ش سووووده و سووووده و سووووووده!

    رابطه هایی که فقط توش خنده و شوخی و حال خوبه،رابطه های سالم و بدون غل و غش،رابطه هایی که فقط نور خدا بینش جاریه …

    خداروصد هزار مرتبه شکر برای همینجای زندگیم ،برای هر روز هدایت شدنم به مسیر های بهترو بهتر و بهتر، برای این جهان قشنگی که برای خودم ساختم،برای این بهشتی که عطرش از همه جا به مشامم میرسه…

    بچه موسی هنوز روی آبه؟ اشکال نداره!

    بیشتر روی خودم کار میکنم !بیشتر نتیجه میگیرم!

    مسیر همون مسیره

    قانون همون قانونه

    من!

    من باید روی خودم کار کنم!

    جهان بیرون من خود به خود تغییر می‌کنه …

    فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ ۖ وَلَا یَسْتَخِفَّنَّکَ الَّذِینَ لَا یُوقِنُونَ

    پس صبر کن که وعده خدا حق است. مباد آنان که به مرحله یقین نرسیده‌اند، تو را بى‌ثبات و سبکسر گردانند.

    استاد جان ازت بینهایت ممنونم ،قدر شما و آموزش های شما و زحمت های استاد شایسته رو باچشم هامون می‌دونیم و عشق و ومودت و رحمت الله رو از روشنی قلبمون براتون میفرستیم الهی که به قلبتون بشینه!

    دوستون داریم بینهایت!

    بوس به کله ی مبارک هر دوتاتون!

    قلبِ فرااااااوان از جزیره ی زیبای توحیدی کیش

    جنوب ترِ ایران به شمال تر فلوریدا :)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 469 رای:
    • -
      رسول خانکی گفته:
      مدت عضویت: 1118 روز

      به نام خداوند بخشنده و مهربانم

      التوبه

      وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنصَارِ وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ رَّضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا ذَٰلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ

      ﭘﻴﺸﮕﺎﻣﺎﻥ ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ ﺍﺯ ﻣﻬﺎﺟﺮﺍﻥ ﻭ ﺍﻧﺼﺎﺭ ﻭ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻧﻴﻜﻲ ﻭ ﺩﺭﺳﺘﻲ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﭘﻴﺮﻭﻱ ﻛﺮﺩﻧﺪ ، ﺧﺪﺍ ﺍﺯ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺭﺍﺿﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ; ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺑﻬﺸﺖ ﻫﺎﻳﻲ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻛﺮﺩﻩ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺯﻳﺮِ [ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥِ ] ﺁﻥ ﻧﻬﺮﻫﺎ ﺟﺎﺭﻱ ﺍﺳﺖ ، ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﺑﺪ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﻪ ﺍﻧﺪ ; ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﺎﻣﻴﺎﺑﻲ ﺑﺰﺭﮒ .(١٠٠)

      سلام به سعیده عزیز بنده صالح و توحیدی خداوند

      نمیدونم از کجا شروع کنم

      نمیدونم چطور شمارا تحسین کنم

      خداوند به شما خیر دنیا و آخرت عنایت کنه ،

      توحید و توحید و توحید

      حلقه و ریسمانی هست که هر کس بهِش چنگ بزنه هم در دنیا و هم در آخرت رستگار میشه

      چقدر زندگی توحیدی شما قابل تحسینه واقعا

      اینکه نجواها و ترسها باشه اما ایمان و هدایت قلبی پررنگ تر باشه و گوش به فرمان هدایتها باشی ،کار بزرگیه

      که شما با عمل اینو نشون دادید

      ودر مسیر توحید با قدرت داری پیش میری و مطمئنا خداوند نتایج عالی را برای شما کنار گذاشته و در بهترین زمان که خیلی دیر نیست

      از راه میرسن و اشک شوق بر چشمان شما جاری خواهد شد.

      که به نظرم همین الان هم رو دوش خدا سوار هستی با این ایمان و توکل به الله

      که خدا داره مرحله به مرحله راه را برای شما هموارتر میکنه.

      خواهر بزرگوارم با قدرت ادامه بده

      که خیر دنیا و آخرت در ایمان و توکل به هدایت های الله هست.

      و خداست که دلها را نرم میکنه ،راه ها را برامون هموار میکنه

      خداوند وقتی این ایمان و توکل را میبینه همه چیز میشه برای ما

      به شرط ایمان و توکل.

      خواهر توحیدی عزیزم برات بهترین نعمت‌ها و ثروت و سلامتی و خیر و برکت را از خداوند خواستارم.

      در پناه حق استوارتر راهت را ادامه بده که خداونده که به شجاعان پاسخ میده و خودِش امورات بندگان مومن و موحد را به عهده میگیره

      که خدارا شکر تا الان برای شما همین کار را کرده.

      الهی صدهزار مرتبه شکر.

      در پناه حق بهترینها را برات آرزومندم.

      دعای خیر ما بدرقه راهت خواهر جان.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 44 رای:
      • -
        سعیده شهریاری گفته:
        مدت عضویت: 1285 روز

        سلام به برادر عزیزم آقارسول

        داداش بنددده‌نوااازی کردی،دست به تلگراف شددددددی،خداوکیلی راضی نبودیم انقدر طولانی بنووویسییی:)))))شرمنده شششددددیم:))))))

        اینجا یاد یک دیالوگ از عادل فردوسی پور افتادم با کمی تغییر!

        چقدررررر خوبین شما!

        خداوند حافظ و‌نگهدار این خانواده ی چهار نفره ی بهشتی باشه،بینهایت دوستون دارم از روشنی قلبم

        ازجریان جاری نور خدا،اونجایی که علاقه ها نسبت خانوادگی و‌فاصله و جنسیت نمیشناسه…

        سایه تون بر سرخانواده ی قشنگتون مستدام مرد بزرگ!

        به امید دیدارتون در سالن پرواز های ورودی جزیره ی کیش در بهترین زمان…

        الله یارت داداش!

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
    • -
      فاطمه و رسول گفته:
      مدت عضویت: 1081 روز

      سلام سعیده جان

      رفیق قشنگم

      یه چیزی تو‌کامنتت ننوشتی

      خواستم بهش اشاره کنم که سعیده

      این مدت خوب فهمیده و چشیده

      و یادگرفته که چشم بگه

      به خدا وهدایت هاش

      به استاد و اگاهی هاش

      سعیده تکاملی داره قدمهاش برمیداره

      اگه از کامنت بهار جان عزیز هدایت میشه به جلسه 13 دستیابی به رویاها

      میره دنبالش مجدد گوش کنه تمرکز کنه و ببینه به چی باید عمل کنه

      اگه من تو تماسم گفتم برو تکمیلی

      جلسه سوم دوره لیاقت گوش کن

      بی چون وچرا انجام دادی

      بدون مقاومت …

      این میزان پذیرش میتونم بگم در هر کسی نیست مگر اینکه خیلی رو باورهاش کارکرده باشه و انگیزه درست داشته باشه و بها داده باشه

      سعیده این روزها با کنترل ذهن

      جوری فنجون ذهنش خالی کرده که وقتی حتی از کامنت و پاسخ ها ،به جلسه یا دوره ای هدایت میشه قشنگ یه چشم جانانه میگه

      وعمل میکنه ها

      نمیگه من بلدم

      اون جلسه مو به مو یادمه

      اصلا اون دوره کاملا حفظ شدم

      نه هرگز ,!!

      میره و قشنگ انگار باراولش هست

      گوش میکنه ومیبینه الان چیکارمیتونه بکنه همون قدم کوچیک برمیداره

      پشت گوش نمیندازه

      از همین تعهد و عمل گرایی

      ایمان بیشتر ونتایج بزرگتر از راه میرسن .

      قدمهای کوچیکی که بارها نوشتم درحکم سوخت ادامه ی مسیرهستن

      شاید ظاهرا کوچیک باشن اما انگیزه درونی بهمون میدن

      تلگرام من برای راحتی باخودت وصل بود و هم اینک بی چون وچرا قطع میشه بدون مقاومت ..

      تماس ما بدون تلگرام برقراره و ساعتها میتونیم همچنان گفتگوهای

      عالی و قانون مند داشته باشیم

      پراز خنده پراز حال خوب

      پراز دمت گرم گفتن ها

      از نتیجه وهدایتها ونشانه ها گفتن و

      خداروشکر برای وجود ارزشمندت .

      یکی از درس های استاد عزیز هم ،

      تعهد بیشتر وتمرکز روی اصل و به دور از حاشیه بودنه همونیه که بهش چشم جانانه گفتیم رفیق جان مون

      بووووووووووس به روی ماهت

      الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشی و زندگی خوشگلت در بهترین مدارها قراربگیره ان شاالله .

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 55 رای:
      • -
        سعیده شهریاری گفته:
        مدت عضویت: 1285 روز

        بگشای لب که قند فراااوانم آرزوووست

        سلام رفیق دلبر من

        مررررسی که هستی،مرررسی که مینویسی.

        دوتا نقطه ی آبی توی یک‌روز؟اونم انقدر طولانی؟:)))

        منو اییین همه خوشبختی محاله محاله:)

        عاشقتم فاطمه،هرچقدر بیشتر میگذره و‌این رابطه عمیق تر میشه،من بیشتر عمق این همفرکانسی رو درک میکنم.برکت حضورتون توی زندگی من،با هیچ متر‌و‌معیار دنیوی قابل قیاس نیست،همه ش سوووده و سووووده وسووووووده!

        بوس به کله ی قشنگ هرچهارتاتون!

        به امید دیدارتون در بهترین زمان‌و‌مکان!

        عاشقتونم دربست!

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 29 رای:
    • -
      زهرا گفته:
      مدت عضویت: 659 روز

      به نام خدای هدایتگرم

      سلام به روی ماهت سعیده جان

      من عاشقتم و بینهایت سپاسگزارم و قدردان کامنت های ارزشمندت هستم

      کامنتتو برای خودم و مامانم خوندم؛ خیلی لذت بردیم و تحسینت کردیم

      ماشاءالله به ایمانی که داری

      مرسی که در مورد معجزه‌ی تغییر رفتار پدر و مادرت گفتی وقتیکه خودت از درون تغییر کردی جهان بیرون هم تغییر کرد به آسونی،

      هر دفعه که نتایج دوستانم رو توی کامنت ها میخونم خدا رو شکر میکنم که کنترل زندگیمون به دست خودمونه و آسونم هست چون نیاز به تغییر عوامل بیرونی نیست فقط نیازه که من تغییر کنم ،،

      آخ جووون برای آسونی و سادگی

      : اگر ایمان داشته باشید کوه ها را جا به جا می کنید

      خداااااایا شششششککککرررررتتتتت

      بوس به کله مبارکت سعیده جان

      در پناه الله یکتا پیروز و سعادتمند باشید در دنیا و آخرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
      • -
        سعیده شهریاری گفته:
        مدت عضویت: 1285 روز

        سلام به سیده زهرای عزیزم

        ازت تو و از مادر مهربونت بینهایت سپاسگزارم،خداروصدهزارمرتبه شکر که مادرت باهات هم مسیره،خداروشکر برای اینکه نور هدایت براتون جاری شده

        تحسین تو،تجلی زیبایی های درون خودته دختر،ازت ممنونم.

        الهی که در پناه الله همیشه غرق احساس عمیق خوشبختی باشی

        قلبِ فراوان برای تو

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
    • -
      الهام رمضانپور گفته:
      مدت عضویت: 1395 روز

      سلام سعیده جون عزیز من سارا هستم دختر الهام 12 سالمه سعی میکنم هرروز هم به خودم افتخار میکنم که تو اینسن کم توی ی جهان توحیدی بی پایان هستم

      میخوامبرات تعریف کنم امروز چه اتفاقایی خوشی افتادو من کامنتتو خوندم

      امروز پنجشنبه 28 تیر از ساری شمال سارا میخواست از همه جهت تغییر کنه

      امروز صبح فرکانسام شروع شد و تا ساعت 2 بعد از ظهر تمام تفریحاتم رو کردم بعد دیگه وقتشه برم سراغ علاقم و کارای توحیدی

      راستشو بخوای اول رفتم روی میز تحریرم نشستم تا برم نقاشی بکشم (من نقاشیم فوق العادستتتت) بعد چند تا آهنگ مورد علاقم رو گوش کردم ولی چون مامانم شنبه شب یا یکشنبه شب میخواست بره تهران 2 و 3 روز اصلا حالم خوب نبود ولی یکهو داشتم آهنگم رو گوش میکردم کهی آهنگ محلی مخصوص رقص های عروسی اومد بعد یک چیز بهم گفت :دست نزن بزار همین باشه گفتم: باشه چشم

      بعد اون آهنگ باعث شد همه چیز های بد رو فراموش کنم و نقاشیم رو عالی تر از همیشه بکشم بعد تا اومدم از خدا جونم تشکر کنم یکهو دیدم ی فایل از استاد قدم 3 قسمت اول اومد بعد تا ی جاهایی که گوش کردم دیدم دقیقا همون چیزی هست که من نیاز دارم چون من ی چند روزی بود که ستاره نمینوشتم ولی این فایل اومد گفت که چقدر میتونه مفید باشه دیگه اون لحظه من کپ کردم و از خدا جون تشکر کردم خلاصه از اون به بعدش من انقدر حالم خوب بوی خاک، بارون من رو به ی پیاده روی عالی کشوند که له برنامه غذایی جدیدم هم میخورد بعد که اومدم خونه که ی چیزی بخورم وقتی غذا داشت گرم میشد دیدم مامانم داره کامنت شما رو میخونه منم هوس کامنت شما رو کردم و به کامنت زیبات هدایت شدم

      امروز یک روز فوق العاده بود و کامنت تو دیگه کامل شدم

      مرسی از کامنت زیبات انقدر دوستارم ی روزی ببینمت که نمیدوست

      خیلی خیلی دوستت دارم خداحافظ و نگهدار

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 36 رای:
      • -
        سعیده شهریاری گفته:
        مدت عضویت: 1285 روز

        از سعیده در جزیره ی کیش به سارای نازنینم در شمال ایران

        سلاااام به روی ماه بهشتیت

        چقدر خوشحالم کردی که برام نوشتی،چقدر از خوندن اتفاقات امروزت لذت بردم،چقدر مامان الهام خوشبخته که دختر ماهی مثل شما داره،الهی که یک روزی‌من کامنت های نیلانیکا رو اینجا بخونم،ممنونم که این آرزو رو‌ توی قلبم انداختی دختر نازم.

        سارای عزیزم،بینهایت بهت افتخار میکنم،من وقتی 12 ساله م بود همه ش توی فکر این بودم کجا شیطنت کنم یک خرابکاری توی مدرسه راه بندازم:)شما‌که از 12سالگی قدرت هدایت و توحید رو داری درک میکنی ببین چه بهشتی رو‌بزودی برای خودت میسازی،خیلی زود

        منتظر خوندن کامنت های قشنگت هستم دختر خوب خدا

        بوس به کله ت فراوانِ فراوان

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
      • -
        سارا محمدی گفته:
        مدت عضویت: 1456 روز

        سلام و درود بر سارای خوش قلب

        چقدر تحسینت کردم… چقدر خوشحال شدم … چقدر ذوق کردم… الهی همیشه در مسیر توحید ثابت قدم بمونی عزیزم… و منم دلم می خواد فاطمه و امیر علی تو سن های کم تو این مسیر توحیدی باشن و کامنت هاشون رو من بخونم و کلی ذوق کنم….

        مررررسی ازت که نوشتی

        دوستدارم فراوااااان

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        مصطفی ابوطالبی گفته:
        مدت عضویت: 533 روز

        سلام سارا عزیز

        خدا رو صدها بار شکر میکنم که شما دوست عزیز در این سن کم به این مسیر پر از توحید هدایت شدید

        واقعاجای تحسین داره کامنتتون که در پاسخ به سعیده عزیز نوشته بودید

        شما با این سن شروع کنید در این مسیر الهی قدم برداشتن واقعا چه بهشتی بشه زندگیتون

        و ان شائلله ثابت قدم بمونید در این مسیر و بهتون پیشنهاد میکنم هر روز فایلها رو گوش کنید چون ذهن شما زیاد منطقی الان تو این سن نیست که مقاومت کنه

        براحتی میتونید خودتون رو جوری بسازید که در اینده تفکر شما مثل دوستان سایت و استاد عباس منش عزیز باشه

        براتون ارزوی بهترینها و سعادت در دنیا و اخرت خواستارم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        مصطفی ابوطالبی گفته:
        مدت عضویت: 533 روز

        سلام سارا عزیز

        خدا رو صدها بار شکر میکنم که شما دوست عزیز در این سن کم به این مسیر پر از توحید هدایت شدید

        واقعاجای تحسین داره کامنتتون که در پاسخ به سعیده عزیز نوشته بودید

        شما با این سن شروع کنید در این مسیر الهی قدم برداشتن واقعا چه بهشتی بشه زندگیتون

        و ان شائلله ثابت قدم بمونید در این مسیر و بهتون پیشنهاد میکنم هر روز فایلها رو گوش کنید چون ذهن شما زیاد منطقی الان تو این سن نیست که مقاومت کنه

        براحتی میتونید خودتون رو جوری بسازید که در اینده تفکر شما مثل دوستان سایت و استاد عباس منش عزیز باشه

        براتون ارزوی بهترینها و سعادت در دنیا و اخرت خواستارم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
    • -
      حسن گرامی گفته:
      مدت عضویت: 1341 روز

      سلام سعیده عزیزم

      مثل همیشه این اجرای توحید در عملتو تحسین میکنم

      امشب رفته بودم بیرون چند ساعتی فقط داشتم راه میرفتم و با خدا صحبت میکردم که بعدش امدم توی سایت دیدم شما یک کامنت ارزشمند دیگه بهمون هدیه دادی

      همون جا میخواستم برات بنویسم و ازت تشکر کنم ولی دوست داشتم بیام خونه تا با آرامش برات بنویسم

      وقتی توی کامنتت خوندم گفتی که تلگرامتو حذف کردی ، دقیقاً یاد همون کامنتی افتادم که حدود فکر میکنم دو سه ماه پیش نوشته بودی که توی همون کامنتت بود که نوشته بودی واتساپ و تلگرامتو حذف کردی ، همون موقع با الهام گرفتن از این کاری که شما انجام دادی من هم واتساپم رو حذف کردم و تمام تمرکزم رو گذاشتم روی دوره 12قدم که حالا توضیحاتش رو توی کامنتم نوشتم ، در کل همون تمرکزی کار کردن روی دوره 12 قدم باعث شد کم کم درها به روم باز بشه که یکیش همین پول ساختن از کار مورد علاقه ام در آزادی زمانی و مکانی بود و از طرفی شرایطی که برای مهاجرتمون داره ایجاد میشه که نشونه اش همین دیشب فهمیدیم قراره کجا بریم

      سعیده عزیزم بابت این مسیری که ادامه دادی و ردپاهایی که از خودت به جا گذاشتی با تمام وجودم ازت سپاسگزارم

      برات بهترینِ بهترین هارو از خدای وهاب و توانمندمون آرزو میکنم

      از خدا میخوام یک زندگی بی نهایت پر خیر و برکتی داشته باشی خواهر گلم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
      • -
        سعیده شهریاری گفته:
        مدت عضویت: 1285 روز

        سلام به برادر عزیزم حسن آقا

        مرسی که هستی و‌مرسی که مینویسی

        من هم همیشه از کامنت هات یاد میگیرم،خداروصدهزار مرتبه شکر که قدم های بعدی داره برات روشن میشه

        الهی که کامنت های بعدیت پر از نتایج ریز ودرشت قانون باشه…

        الله یارت داداش!

        درپناه نور باشی همیشه

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      سعـید کاکایی گفته:
      مدت عضویت: 1792 روز

      سلام سعیده جان خواهر قشنگم خواهر توحیدی من میدونی خیلی بهتت افتخار میکنم ؟

      وقتی کامنتاتو میخونم به وجد میام دلم شاد میشه انگاری توی ی روز گرم گرم تابستونی تو خیابون دارم له میزنم بعد یهو ی لیوان بزرگ آب یخ یخ بهت بدن بخوری اونجوری جیگرم حال میاد وقتی کامنتاتو میخونم

      خیلی وقته برای کامنتهای قشنگت کامنتی ننوشتم ولی فکر نکنی نبودم ها خدا رو شکر چراغ خاموش نشستم تو تاریکی دارم روشنایی رو میپام هر روز فعالیت دارم تو سایت ی دونه از کامنتای بی نظیرت از قلم نمیفته البته اینم لطف خداست که تو هر شرایطی گوشمو میپیچونه میگه برو ی سر به خونه واقعیت بزن این بیرون میرونا هیچ خبری نیست در پی مهاجرتی که داشتم ب یک استان دیگه شرایط من صد و هشتاد درجه زیر و رو شد ازیک شرایط تقریبا استیبل اومدم تو یک محیط جدید و بسیار پر از چالش بعد از بیست و خورده ای سال بودن تو شغل بازاری که برا خودم بود

      به خاطر اینکه پا رو‌خط قرمزام نزارم بیرون اومدم البته اینو بگم که تو این بیست خورده ای سال من حس خوبی به شغلم نداشتم با وصف اینکه خیلی در امدش خوب بود و میدیدم همکارام خیلی دارن رشد میکنن ولی منمیگفتن نمیتونم اینجا رشد کنم این شغل من نیست تا اینکه ی چند سالی این شغل رو رها کردم و بعد از چند سال به اجبار مجبور شدم برگردم به شغل قبلم اما این بار من داشتم رو باورهام کار میکردم با ی نگرش جدید با باورهای جدید اصلا ی چیز عجیب شد شغل من نیاز به یک سرمایه سنگین داشت اما من مجبور شدم برگردم و سرمایه هم نداشتم سرمایه من پول ی گوشی درست حسابی نبود اصلا ی چیز مسخره ولی چنان همه چی خوب پیش می‌رفت که خودمم هاج و واج مونده بودم و تقریبا دو سال و چند ماهی با همون سرمایه به راحتی از پس هزینه های روزمره خونوادمون بر میومدم و تازه هر ماه می‌تونستم مبلغی از بدهی هامو هم پرداخت کنم اما چون مستاجر بودم زمان تمدید قرار داد مغازه اومد و صاحب مغازه در خواست رهن و اجاره بیشتر داد و من تو اون شرایط از پسش بر نمیوندم خدا رو شکر تو اون دوسال چنان اعتبارم بالا رفت که حرفم کلی خریدار داشت و همه مثال منو میزدن با وصف اینکه تو حوزه کاری خودم چند تا گردن کلفت توهمون محلمون بودن که انسانهای شریفی بودن اما من شدم معتمد بازار و براحتی هر مبلغ وامی که میخواستم رو میتونستم بگیرم لب تر میکردم بیست نفر ضامن به صف میشدن یا اصلا نیاز نبود به نام خودمم وام بگیرم کسایی رو داشتم که با اعتبار خودشون با حساب خودشون بنام خودشون هر مبلغی که درخواست میکردم رو برام اوکی میکردن اما من یاد گرفتم که مسیر اشتباه من رو به مقصد نمیرسونه و تصمیم گرفتم که جمع کنم اونم در حالی که تو این چند سال عاشق شغلی شدم که بالغ بر بیست سال با نفرت ادامش میدادم چی شد؟ آیا شغل من عوض شد ؟ چه اتفاقی افتاد ؟فقط نگرشم عوض شد دیدگاهم عوض شد باورهام عوض شد و همه چی رو جمع کردم و مهاجرت کردم کاملا هدایتی هول داده شدم تو یک شغلی که کوچکترین سر رشته ای توش نداشتم ی شغل فنی منی که تو کل عمرم ده بار ابزار دستم نگرفتم راستش خیلی دنبال شغل می‌گشتم پیدا نمیشد و ی جورایی اومدم تو این مسیر تو مغازه خودم خیلی همه چی خوب بود براحتی می‌تونستم همه چی رو کنترل کنم ولی اینجا ی محیط بشدت منفی که نگم برات تو اوایلی که اومدم دو ماه بیکار موندم کلی فرکانس خوبم افت کرد و طبق قوانین جهان هستی این موقعیت برام اوکی شد تقریبا نزدیک به ده ماهه تو این محیط دارم کار میکنم اوایل بشدت قاطی میکردمم چون هیچی نمی‌فهمیدم و کاملا گیج بودم مخم نمی‌کشید و اینکه به شدت مقاومت داشتم برای اینکه دارم برا ی نفر دیگه کار میکنم و هنوز که هنوز نمیتونم بپذیرم که دارم برا دیگران کار میکنم بشدت کنترل ذهن برام سخت شده بود هی دوستام میگفتن تو خیلی کندی دیر یاد میگیری تو بدرد کار فنی نمی‌خوری وقتتو تلف می‌کنی اما من به لطف آموزه های استاد با خودم تکرار میکردم من خیلی باهوشم اما باید تکامل طی بشه باید گاماس گاماس جلو برم به خودم فرصت دادم من هیچوقت با عجله چیزی رو یاد نگرفتم ولی اونا بشدت به من فشار میاوردن ک حرکت کن تو حجمه ای از فشار روحی ذهنی به خودم امید میدادم که تو میتونی باید کارو یاد می‌گرفتم باید به خودم ثابت میکردم که من توانایی یاد گرفتن هررررر کاری رو دارم باید به شدت مراقب ورودی هام می‌بودم باید بشدت مراقب کلامم می‌بودم خودت تو محیط کاری بودی که چقدر منفیه باور کن ی جاهایی زمین گیر میشدم ی جاهایی نا خود اگاه قاطی میکردم یهو به خودم میومدم دیدم دارم غیبت میکنم میشد یک هفته کامل به زور خودمو تکون میدادم از بس اذیت میشدم ولی به لطف خدا هر روز به خودم نهیب میدادم که باید بتونی اینجا دانشگاهه این بندگان خدا نگرششون اینه باورهاشون اینه زندگیشونو هم داری میبینی این بالاست تو باید مسیر خودت رو بری من سینه خیز ادامه میدادم الان بعد از تقریبا ده ماهه که من هنوز اونجا هستم به خدا اصلا نمیدونم چی شد که تو این ده ماهه چقدر من تو این حرفه رشد کردم یاد گرفتم پیشرفت کردم در حال حاضر الان مسول اونجا هستم ی محیط پر تنش دارم اما هر روز داره اتفاقاتی میفته که دونه دونه اون ادمای منفی از من دور میشن خیلی رو من حساب میکنن بشدت خواهان من شدن بخاطر صداقتم بخاطر آن تایم بودنم بخاطر خوش برخورد بودنم بخاطر نظم و انظباطم به خاطر اینکه قسمت زیادی از کارو یاد گرفتم رشدکردم و اینکه اون محیط متعلق به چند نفر هست هر وقت ی چیزی که باب میل من نیست یا میان مثلاً می‌خوان تایم کار رو تغییر بدن و من مخالفت میکنم و زیر بار حرف ناحق نمی‌رم بقیشون پشت من در میان و میگن حق با سعید هست حیس حرف نباشه به لطف خدا تو این مدت در آمدم دقیقا دو برابر شده هنوز دارم بشدت کنترل میکنم بشدت هر روز بالا پایین میشم و اینکه تو این مدت فهمیدم که من به شغلای فنی علاقه ای ندارم میتونم الان بیام بیرون اما منتظرم که خدا منو از اون محیط جدا کنه منتظر هدایت الله هستم ولی با تمام وجودم ادامه میدم تو این مسیر و یکی از بهترین چیزایی که بهم کمک می‌کنه که حسم خوب بشه خوندن کامنتای بچه هاست و اینکه به لطف خدا ورزش و پیاده روی هم خیلی بهم کمک می‌کنه سعیده جان اصلا نمیدونم چی شد که اینجا این حرفا رو نوشتم قبلش ی حسی اومد تو قلبم که جواب سعیده رو بده گفتم خدایا پس خودت بگو من نمی‌دونم چی باید بنویسم ببخشید کامنتم به درازا کشید دختر توحیدی خدا به شدت بهت افتخار میکنم تو یک الگوی بی نظیری مراقب خودت و خوبی هات باش عاشقتم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 39 رای:
      • -
        سعیده شهریاری گفته:
        مدت عضویت: 1285 روز

        داااداااش سعیییید،کجااااا بیییدی نَبییییدی؟؟؟

        سلاااام از خواهر سعیده به برادر سعید

        سلام و‌سلامتی و‌نورو‌عشق و‌رحمت الله به جسم و جان و‌روح توحیدی و قلب سلیمت

        چشم ما به نقطه ی آبی شما روشن شد!

        مررسی که برام نوشتی،بینهایت خوشحال شدم،ممنونم برای تحسین قلب مهربونت که تجلی خوبی های خودته…

        ببین تا نقطه ی آبیت اومد یک چیزی توی قلبم مدام فریاد میزد میگفت بگو یادته داداش؟ یادته تو بخش icu بودم؟یادته از وسط مریض های بد حال وcpr ها و شیفت شب ها برات مینوشتم؟یادته فریدونکنار بودم؟؟؟

        من هیچ ربطی دیگه به اون سعیده ندارم،زندگیم کلا کن فیکون شد،نه با تقلا…فقط با تمرکز روی سایت و آموزش های استاد…

        اینو به تجربه فهمیدم داداش،هرجا دیدی داره مسیر سخت پیش میره،نگاه کن ببین داری روی حساب عقل خودت پیش میری؟یا هدایت الله؟

        همیشه اینجور مواقع خدا بهم میگه،آروم بگیر،روی خودت کار کن،تمرکزت رو‌بزار روی سایت،بزار یکسری کارهارو خودم برات انجام بدم!

        نمیدونم چرا اینارو‌نوشتم،ولی گفته شد و نوشته شد…الهی که به کارت بیاد…

        دعا میکنم این تلگراف در بهترین زمان و‌مکان به دستت برسه

        به امید دریافت یک نقطه ی آبی پربرکت دیگه ای ازت…

        قلبِ فراوانِ فراوانِ فراوان

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 33 رای:
        • -
          پریسا علیمی گفته:
          مدت عضویت: 841 روز

          سلام سعیده جان امیدوارم حال دلت همیشه خوب باشه

          منم از همکاران بخش درمان هستم

          روزگاری مثل تو در اورژانس

          با شیفت‌های 216 ساعته کشیک می‌دادم

          یه روزی تصمیم گرفتم با وجود درآمدخوبی که داشتم به خاطر شرایط تنهایی فرزندم از اورژانس بیام بیرون

          حقوق من به یک سوم رسید ولی برکت درزندگی من جاری بود

          اون زمان که رفتم درمانگاه تا دو سال توی در ودیواربودم

          یه جورایی هویت گرفته بودم با بیماران اورژانس

          احساس بیهودگی می‌کردم که تو درمانگاه باید دائم مریض مزمن ببینم ولی همین ‌قت‌های آزاد بعد از ظهر به من کمک کرد که روی خودشناسی ام بیشترکارکنم

          تفریحاتم که بیشترشد احساس بهتری داشتم

          روی مهارت‌هام و علاقه‌هام کار کردم

          طی این مدت روند آشنایی من با استاد از طریق استاد آبرنگم اتفاق افتاد بعد دوران کووید از عید پارسال به صورت رسمی وارد سایت شدم تغییراتی که در طی یک سال و نیم اخیر برای من اتفاق افتاد باورنکردنی بود من تونستم در کنار کار درمانگاه ویزیت آنلاین و مطالعه تخصصی روی دیابت رو شروع کنم و خیلی هدایتی به عنوان پزشک منتخب دیابت شروع به کار کردم

          همه کارها برای کمک به مردم خوب خدا برای من به آسانی ردیف می‌شد

          جزو تنها مرکزی بودم درسطح کل کشور که خدا توفیق داد بودجه مناسب برای آزمایشات تخصصی دیابت فراهم شود

          موردی که اصلا درسازمان تامین اجتماعی سابقه نداشت

          الان این باور درمن به شدت وباقدرت محرزشده که کاری که خدابخواد انحام بده به ساده ترین وزیباترین شما انجام میشه

          خدا هرلحظه کنارم بود

          اون زمان شعار من درآمد بالا با کار کم بود

          نتیجه کار روی باورهام اینجوری جواب داد که تونستم با فقط ویزیت 47 بیمار در روز به جای 80 بیمار بتونم درآمد بالاتری رو درهمین کار دولتی داشته باشم

          حالا عاشق دیدن بیماران مزمن هستم

          جوری که همکاران من دائم در تلاش هستند که آمار ماهیانه بیمارانشون رو بالا ببرند من با خیال راحت با همین تعداد کم به اون هدف مالی رسیدم اتفاق دیگه‌ای که افتاد با مفهوم برکت آشنا شدم و کم کم به لطف خدا از وام فاصله گرفتم هزینه های من به شدت کم شد

          روند پس انداز سرمایه‌گذاری با مقادیر اندک رو شروع کردم لان که نگاه می‌کنم می‌بینم من هم باید مثل شما باید نوشتن کامنت‌ها را رو به طور مرتب برای بررسی و پایش رشد خودم ادامه بدم

          در تمرین ستاره قطبی پیشرفت کردم و از خدا هر روز طلب می‌کنم احساس بی‌نیازی رو در وجود من ایجاد کنه و من برگزیده او به عنوان یک دوست باشم

          در تمرین ستاره قطبی فرم درخواست من عوض شده

          از خدا قدرت سپاسگزار بودن و رزق و برکت به قدر کفایت در زندگی و آرامش می‌خوام ازت کمک می‌خوام به من بگی چگونه بتونم برنامه‌ریزی صحیح برای استفاده مناسب از وقتم را داشته باشم

          من اینستا و واتساپ ندارم و تلگرام من فقط صرف کانال‌های آموزشی مرتبط با رشته کاری ام است

          سپاسکزارخداهستم که من راباشما وخانواده دوست داشتنی استاد اشناکردند

          منتظرپاسخ پرمهرتوهستم

          ارادتمند پریساعلیمی

          مورخه 26مرداد1403

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        حمید امیری Maverick گفته:
        مدت عضویت: 1270 روز

        بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

        «وَنَجَّیْنَاهُ وَأَهْلَهُ مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ»

        ﻭ ﺍﻭ ﻭ ﺧﺎﻧﺪﺍﻧﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺑﺰﺭﮒ ﻧﺠﺎﺩﺕ ﺩﺍﺩﻳﻢ.

        «وَجَعَلْنَا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْبَاقِینَ»

        ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺫﺭﻳﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎﻗﻲ ﮔﺬﺍﺷﺘﻴﻢ

        «وَتَرَکْنَا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ»

        ﻭ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺁﻳﻨﺪﮔﺎﻥ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻭ ﻧﺎم ﻧﻴﻚ ﺑﻪ ﺟﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻴﻢ

        «سَلَامٌ عَلَىٰ نُوحٍ فِی الْعَالَمِینَ»

        ﺳﻠﺎم ﺑﺮ ﻧﻮﺡ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺟﻬﺎﻧﻴﺎﻥ.

        «إِنَّا کَذَٰلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ»

        ﺑﻪ ﺭﺍﺳﺘﻲ ﻣﺎ ﻧﻴﻜﻮﻛﺎﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﺍﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﻣﻰ ﺩﻫﻴﻢ.

        «إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِینَ»

        ﺑﻲ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﻣﺆﻣﻦ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ.

        (76-81 صافات)

        —————————————————————————

        سلام و درود داش سعید گل، خوبی داداش ، الهی که حال دلت عالی عالی عالی باشه. چقدر از خوندن کامنتت لذت بردم. و چقدر تحسینت کردم. تو بینظیری پسر. تحسینت میکنم که به رغم تمام چالشها و مسائل پیش رو ، قدم‌های شجاعانه ای برداشتی. و علیرغم موضع سختگیرانه و مخالف بقیه ، علیرغم تمام حرفهای منفی ، نه تنها تلاشت رو ادامه دادی و تسلیم نشدی بلکه توی کارت رشد و پیشرفت هم کردی. توی شرایط گذشته پیشنهاد های وسوسه برانگیزی وجود داشته که هر کسی جای شما بود می‌گفت چه فرصتی از این بهتر، فلانی و فلانی اعتبار منن، فلان بانک فلان وام فلان ضامن… ولی نه … شما همه این وسوسه ها رو زیر پا گذاشتی و الله رو انتخاب کردی . همون الله که گفته «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ» آقا سرپرست و دوست شما منم، منم که شما رو از تاریکی‌ها میارم سمت خودم، سمت نور.

        سعید جان بینهایت تحسینت میکنم. تو الگوی اهل ایمان هستی. از خوندن کامنتت لذت بردم. وقتی از قرآن هدایت خواستم که چیزی رو برات بنویسم که مایه روشنی قلب نازنینت باشه، هدایت شدم به این آیات زیبا از سوره صافات که خداوند توضیح میده چطوری نجاتش رو برای نوح می‌فرسته و نه فقط برای نوح که برای همه اهل ایمان. آقا سعید گل ، وعده نجات رب العالمین نزدیکه، سلام خداوند بر اهل ایمان. خدا پشت و پناه و یاور شماست، خدا در قلب نورانی شماست. برات از درگاه خداوند نور مطلق رو میخوام. در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشی.

        «فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 33 رای:
        • -
          سعـید کاکایی گفته:
          مدت عضویت: 1792 روز

          سلام و درود الله بر حمید حنیف عزیز و دوست داشتنی پسر میدونی که عاشقتم ؟حمید عزیز شما امروز هدیه خیلی خوبی بهم دادی ی نقطه آبی با نشانه‌هایی از طرف خدا

          بخدا قسم بغض کردم در بهترین زمان این پیغام الهی بدستم رسید ایمانم رو قوی تر کرد صبح تو ستاره قطبی نوشتم که خدایا امروز ازت میخوام آگاهی بهم بدی که ایمانم رو قوی تر کنه توکلم رو بیشتر کنه درکم رو از همه چی بیشتر کنه بهم جسارت و شجاعت بیشتری بده که حمید حنیف ،خوش قلب دوست داشتنی مامور رسوندن اون آگاهی به من شد حمید جان دورت بگردم که اینقدر خوبی اینقد توحیدی هستی و یک الگوی همیشگی برای من که همیشه برای ساکت کردن ذهنم همیشه مثال شما و سعیده جان ،نفیسه ،رسول و فاطمه،اسد الله ،خانم 108،و بقیه شاگرد زرنگ ای کلاس رو میزنم و بیشتر اوقات نجواهای ذهنم رو ساکت میکنم چقدر خوبه که من هدایت شدم به این سایت الهی دیشب یکی از کامنتهای سعیده جان رومیخوندم توفایل چگونه مسیر رسیدن به اهداف مون رو فراموش نکنیم که پیام اون کامنت برا من این بود که برم جلسه سوم قدم هفتم دوره الهی دوازده قدم رو گوش بدم که در مورد رهایی هست که حتما بهت توصیه میکنم که تو هم بری و گوش بدی از همین جا هم از سعیده تشکر میکنم که دست خدا شد و بهم رسوند که برم واین جلسه روگوش بدم که در حین گوش دادن این فایل بی نظیر حمید جان هم نور الی نور شد ویک کادوی بسیار بی نظیر برام فرستاد حمید داداش این نقطه آبی امروز برا من کلی برکت داره چند تا از درخواست هام تو تمرین ستاره قطبی بواسطه این کامنت شماتیک خورد و ایمان دارم که تا غروب برکتهای زیادی رو هم برام بدنبال داره از راه دور با جان و دل می‌بوسمت داداش عزیزم،حمید جان کامنتم طولانی میشه ولی بزار ی داستانی رو برات تعریف کنم که همین امروز صبح اتفاق افتاد جدیدا هر اتفاقی میفته من سریع ربطش میدم به خدا ،به سیستم ،به هدایت برداشت من از این داستان خیلی حسم رو خوب کرد شاید حس تو رو هم خوب کنه تو محل کارمون ما ی همسایه داریم که گوشه حیاط ی سگ نگهداری می‌کنه روزا میفرسته تو ی اتاقک شبا هم تو محوطه ولش می‌کنه که هم نگهبانی بده و آزاد باشه ما تو ی محیطی هستیم که دو تا مغازه هست که یکیش ماییم و یکیش هم همسایه داستان از این قراره که من صبح وقتی رسیدم محل کار دیدم در بازه اول نگران شدم گفتم چی شده رفتم چک کردم دیدم خدا رو شکر همه چی خوبه ولی هر چی اینور اونورو نگاه کردم سگ رو ندیدم رفتم از همسایه ها پرس و جو کردم هر کی ی چیز می‌گفت خلاصه من به صاحبش زنگ زدم که بیاد خودش پیگیر بشه این سگ بنده خدا دو سه روزی بود که به شدت تو طول روز زوزه میکشید خودشو میزد به در و دیوار همش زور میزد بیاد بیرون ولی نمی‌توانست و ما هم فکر میکردیم که بخاطر گرما اینقدر کلافه هست و زیاد بهش توجه نمیکردیم هر چقدر هم به صاحبش میگفتم که این حتما ی مشکلی داره گوش نمی‌داد خلاصه که یکی از رفیقای ما شب میخواد بیاد تو کارگاه بخوابه قفل در خرابه از سر دیوار میاد داخل و صبح زود که میخواد بره مجبور میشه که درو با ی ترفند خاصی باز کنه و می‌ره به قول خودش درو بسته و چک هم کرده بعد از اینکه می‌ره نگو که در چفت نشده و در باز میمونه و تقریبا دو ساعت بعد سگ میبینه در بازه می‌ره تو خیابون و ما فکر می‌کردیم که دیگه گم شده یا یکی دیده و برده چون سگ نژاد پژدر هست و خیلی قیمتی اینجا به بعد رو خوب گوش بده که ببین خدا چطور خوشگل به درخواست کمک ی زبون بسته هم جواب مثبت میده صاحب سگ می‌ره پرس و جو و رد شو میزنه یکی از اشناهاش میگه من مغازمو باز کردم سگ شما از اینجا رد شده و فلانی اینجا بوده و دیده که سگ ی نژاد قیمتیه میندازه تو جعبه و می‌بره اون بنده خدا وقتی سگو می‌بره خونه که تر تمیزش کنه حمومش بده میبینه این بنده خدا کنه افتاده به جونش و این داره اذیت میشه و بشدت پوستش به خارش افتاده می‌بره ی واکسن براش میزنه و بعد اینکه واکسن براش میزنه صاحب سگ می‌ره در خونه اون شخص و میگه سگ مال منه و به خاطر این اتفاق زده بیرون و اونم سگو بهش پس میده الان تو اتاقکش اروم گرفته خوابیده قربون خدا برم که اینقدر خوشگل چنین همزمانی رو برا این زبون بسته رقم زد که به سلامتیش برسه اونوقت من ،من انسان ،من اشرف مخلوقات به وجود خدا شک میکنم به هدایت و همزمانی های خدا شک میکنم خدا میخواست به من نشون بده بگه ببین آقا سعید خجالت بکش ،حمید جان هیچکدوم از ادمای اینجا اصلا به این قضیه فکر نکردن و به عنوان ی اتفاق روزمره بهش نگاه کردن ولی برا من ی لول سقف ایمانم رو تقویت کرد کاش من سعید بتونم به اندازه همین زبون بسته به خدا اعتماد کنم

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      زهرا موسوی گفته:
      مدت عضویت: 1377 روز

      درود فراوان به سعیده جان

      خانوم خوش قلب و خوش قلم این سایت توحیدی

      اول منو ببخش که قلمم مثل شما شیوا نیست

      یه باگ رو امروز از خودم کشف کردم که هربار که استاد یه فایل میزاره رو سایت تا میام کامنت بنویسم ذهنم میگه یه کامنتی بنویس که بیشترین امتیاز رو بگیره :) آخه یکی نیس بهش بگه با کدوم بک گراند تو میخوای کامنتت بیشترین امتیاز رو بگیره آخه تو که ماهی یه دونه کامنت مینویسی چطور چنین انتظاری داری ، بعد اصلا مگه مسابقه س این کامنت نوشتن عزیزم کامنت نوشتن برای تخلیه ی ذهن و شناخت بهتر ذهنت و باورهاته اینم که استاد به کامنت ها امتیاز گذاشته نه برای مقایسه و کمالگرا شدن [هر چند همین امتیازات بیشتر باعث شناخت ذهنمون میشه] بلکه برای یه تشویق هست .جالبه امروز دیگه خیلی واضح صدای ذهن عزیزمو شنیدم که میگفت بابا بیخیال کامنت برا چی میخوای بنویسی وقتی که سعیده جان بیشترین امتیازات رو گرفته “” خدایا پناه میبرم به خودت از شر گفتگوهای منفی ذهنم “”

      امیدوارم به این درک برسم که کامنت نوشتن برای بالا رفتن درک و مدارمون خوبه نه برای اول شدن و بهتر شدن .

      این بهترین بودن و اول بودن پاشنه آشیله منه بازم جالبه که هیچ وقت اولین و بهترین نبودم فقط یه بازی ذهنیه برای بد کردن حال من ، مهم بهتر شدن از روز قبلم هست اما تا این به درک تبدیل بشه

      البته به لطف ربم امیدوارم .

      سعیده جان وقتی کامنت هاتو میخونم تک تک سلولهام به تکون میان .گوارای وجودت این عشق خداوندی امید دارم توحیدم مثل شما باشه، نه امتیاز کامنتم:)

      راستی متن پروفایلتم باز عالی بود و نیاز به بروزرسانی داره که از نتایج فوق العادت بنویسی

      ماچ به کله ت خوش تیپ خوش قلب خوش قلم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
      • -
        سعیده شهریاری گفته:
        مدت عضویت: 1285 روز

        سلام به زهرای نازنینم

        دلبر دل انگیز دلخواه و‌یار غار حرا

        مرسی که برام نوشتی دختر،دوستت دارم هوارتا!

        صدای منو میشنوی از وسط بازار مروارید کیش،با قلب روشن…

        تا چشم کار میکنه فراوانی و‌ثروت و‌نعمت و خوشبختی و‌خوشحالی …خداروصدهزار مرتبه شکر

        رفیق دلبندم،این میل به دیده شدن و امتیاز گرفتن برای همه ما هست،توی هر زمینه ای،نمیشه باهاش جنگید،میشه توی مسیر درست انداختش…

        باور‌کن منم اوایل خیلی تقلا میکردم برای دیده شدن،زودتر کامنت بنویسم،دور‌ اول کامنت ها منتشر بشه،هی چک کن رفته بالا یا نه …

        حتی همین الان هم که بارها و بارها این اتفاق رو تجربه کردم بازم از تاپ کامنت شدن ذوق زده ش میشم!!!

        ولی سعی کردم وقت نوشتن به تاپ امتیاز شدن یا نشدن فکر نکنم،از خدا هدایت بخوام و‌بگم اگر قرار بنویسم تو کمکم کن،و‌هرجا قلبم باز شد نوشتم…دیگه مهم نبود فایل جدیده،روز شماره،نشانمه…

        هرچقدر من این احساس ارزشمندی رو درونی کردم،نتایج بیرونی بیشتر و‌بیشتر شد…

        مثلا به خودم‌ میگم،اگر کامنتت صلاته،اگر نماز توعه،دیگه فقط باید به نیت الله بنویسی! بقیه ش رو‌بسپار به جهان …

        زهراجان،اگر‌بری کامنت های‌من تا همین یک سال پیش بخونی،اصلا خونده هم نمیشد…لا به لای کلی کامنت گم میشد…ولی من مینوشتم بازم،مهم نیست تاپ میشد یا کسی میخوند یا نه،مهم رد پا گذاشتن از خودم بود،خدا میدونه در تنگناهای زندگیم‌چطور اون رد پاها به کمکم اومده…

        پس بنویس دختر قشنگم،هرجا قلبت باز شد به عشق الله بنویس!

        بقیه ش رو‌بیخیال…

        مرررررسی که برام‌نوشتی،با عشششق برات نوشتم…

        در پناه نووور باشی همیشه

        راستی قلمت خیلی هم عالیه!عالی مینویسی،ادامه بده…

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
    • -
      سعيده رضايى گفته:
      مدت عضویت: 2005 روز

      به نام الله عزیز و رحیم

      سعییییده آی سعیده آی سعیدههه

      چقدر این حس تو گرم و عجیبه

      سلام عشقم. سلام قشنگم. سلام قند و عسل

      چقدر تو ماهی دختر چقدر تو دلنشینی!

      خدای ما چقدر زیباست که وقتی بنده ای مثل شما درهای ذهن و قلبش رو باز میگذاره تا خدا واردش بشه اینهمه شهد و شکر از وجودش میریزه و جمعی رو شیرینکام میکنه.

      سعیده قشنگم امروز هر دفعه سایت رو رفرش کردم(بالغ بر 150 بار) دیدم که کامنت جدیدی نوشتی.

      ایمیل مربوط به تو رو که باز کردم دیدم یااااا ابالفضل یه قطار پاسخ نوشتی برای یه قطار آدم. حتی واسه خودتم پاسخ نوشته بودی!!!!

      گفتم دیگه این رد داده واسه خودشم داره می نویسه!

      قربون خنده های انفجاریت اینو گفتم که بهت بگم متوجه تغییرت به سمت باز هم بهتر شدن شدم.

      قبلا می نوشتی، پاسخ محبت دوستان رو هم می دادی ولی نه دیگه به این شدت.

      چقدر خودت رو بمبارون کردی با انرژی پاک نفسهای رفقای غار حرات و در اصل با نور ایمانی که خودت تو دل نازنینت ساختی و پرداختی، که اینهمه بهت انرژی مثبت برگشته. و تو داری دونه دونه هم پاسخ میدی و هم برای بقیه بچه ها زیر کامنتهاشون پاسخ می نویسی.

      می دونی چی میگم؟ حس کردم ساعتها نشستی فقط خوندی و خوندی و نوشتی و غرق شدی و چه غوغایی بیشتر از گذشته در درونت شکل گرفته.

      دیدم که سعی کرده بودی در هر زمینه ای از هرکسی یه الگوی مناسب برداشت کنی.

      دیدم که با خوندن کامنت سارای 12 ساله نازنین که انصافا جذاب و گیرا نوشته بود یه آرزوی قشنک به دلت راه پیدا کرد که نیلا نیکا هم یه روزی شاگرد مدرسه توحید بشن و این مدلی قلبشون با خدا و هدایتش عجین بشه.

      وقتی منه انسان با چشمای زمینیم این تلاش خاشعانه و خالصانه تو رو می بینم، پس خدا قطعا در سطح والای خدایی خودش می بینه و پاداشش رو ده ها برابر بیشتر بهت میده.

      دیدم که با خضوع و مهربونی ویژه ای امروز تا جایی که دستات قوت داشت و شرایط یاری کرد نوشتی و تمرکز کردی به نکات مثبت و قدرتمند کننده.

      پس نوش جونت باشه مائده های آسمانی که واست در راهه.

      سعیده جونم دیرتر واست نوشتم تا اولا خودم آمادگی پیدا کنم و دوما شما یخورده سرت خلوت بشه.

      دوست داشتم حسمو قشنگ و عمیق درک کنی. حس ناب تحسینت. و الگوبرداری از قدمهای تکاملیت.

      عزیزدلم من به لطف خدا در شرایطی بودم که باورهام نسبت به زندگی مشترک خوب و مناسب شکل گرفت و البته خودمم کمک کردم به این روند.

      می دونم که تو هم دوره عشق و مودت رو بخاطر همین تهیه کردی و تمام تلاشت رو برای حفظ رابطه ات کردی ولی آدمها با هم فرق دارن و نمیشه مقایسه کرد. من مطمئنم اگر راهی برای هم مدار شدن شما وجود داشت حتما پیدا شده بود ولی تو بهترین تصمیم رو گرفتی و خودت رو به اندازه اون زندگی دوباره کوچیک نکردی. در واقع انقدر بزرگ شدی که هیچ رقمه تو اون خونه جا نمیشدی.

      ادبیات منو باش توروخدا:))

      در عوض همین تضاد باعث شکل گیری یک ایمان و بندگی خیلی قویتری در تو شد که الماس وجودت رو غبارروبی کرد. درخشانتر کرد. بهت جرأت و شهامت داد. درها یکی یکی باز شد و داره باز هم باز میشه.

      تو تا همینجاش برنده ای. بقیه اش به قول خودت با خداست.

      می دونم که هیچ غمی تو دلت نیست و هیچ ترسی هم اجازه نداره وارد بشه. حسش می کنم.

      آخه کسی که روزی 25 تا کامنت می نویسه کی وقت میکنه غصه گذشته رو بخوره یا از آینده بترسه؟؟

      می خواستم بهت بگم شاید من برای مثال تو رابطه با همسرم مشکل خاصی نداشته باشم ولی در عوض تو مسائل دیگه ای که تو خیلی عالی عمل کردی من پاشنه آشیل دارم.

      همه ما همینطوریم.

      می خوام مثل یه دوست، مثل یه خواهر بهت قوت قلب بدم که یه وقت خدای نکرده مقایسه نکنی، و بگی من که هنوز کاری نکردم.

      پس چرا نمیشه. پس کی؟؟

      می دونم که نمیگی و حواست هست.

      تو با موتور جت داری حرکت میکنی ماشاالله.

      خدایی که تو شناختی و بهش وصل شدی خودش به قلبت الهام کرده که پیروزیهای بزرگ و بزرگتر در یک قدمیته و هیییییچ کسی یارای مقابله با مشیتش رو نداره.

      خدا حمایتگر دائمی همه ماست و تازه اول درخشش های پی در پی توئه.

      خدا قوت بهت که تا اینجای راه رو به سلامت اومدی و می بینم روزی رو که شادیهات افزون میشه. نعمت هات صدها هزار برابر بیشتر میشه.

      مسیرها برات هموارتر میشه و اونقدر نرم از گذشته ات رها میشی که میگی نفهمیدم چطور تموم شد.

      اووووه ببین چند ساله از اون زمانها میگذره و انگار اصلا اون زندگی وجود نداشته.

      به همین راحتی!

      خوشحالم که تونستم باهات حرف بزنم. دوستت دارم و تمام انرژی قلبمو واست با عشق می فرستم.

      استاد عباسمنش جانم ازتون ممنونم که اجازه میدید ما اینجا انقدر راحت با هم حرف بزنیم. کامنتها رو آزاد می گذارید که بچه ها به هم ابراز عشق کنن و به هم امید بدن. ماها همه به شوق تغییرات مثبت همدیگه شجاعت می گیریم و با دیدن رشد هم رشد می کنیم.

      کارتون بی نظیر و فوق العاده است.

      عاشقتونم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 45 رای:
      • -
        سعیده شهریاری گفته:
        مدت عضویت: 1285 روز

        بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

        فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ ۚ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ ۚ وَلِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلَاءً حَسَنًا ۚ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ

        شما آنان را نمى‌کشتید، خدا بود که آنها را مى‌کشت. و آنگاه که تیر مى‌انداختى، تو تیر نمى‌انداختى، خدا بود که تیر مى‌انداخت، تا به مؤمنان نعمتى کرامند ارزانى دارد. هرآینه خدا شنوا و داناست.

        سعیده ی عزیز و مهربونم سلام

        سلام به تو رفیق بهشتی من و سلام به روی ماه تو دلی قشنگت …

        نور خداوند به جز به جز سلول های دلبری که قراره صحیح و سلامت از دل مادرش به آغوش مادرش بیاد و یکبار دیگه با معجزه ی خلقت همه رو شگفت زده کنه …خداروصدهزار مرتبه شکر که سالمی که سالمه که قراره یک فرشته به دست یک مادر توحیدی سپرده بشه تا جهان جای بهتری برای زندگی کردن بشه…

        سعیده ی عزیز و مهربونم،گفتی دیرتر نوشتی تا سرم خلوت بشه؟نه سعیده…خدا بود که کامنتت رو نوشت ،خدا بود که گفت الان وقت فرستادنشه!

        تو پاسخ سوال ها و نجواهای ذهن من رو دادی،چون من دیگه حریفش نمیشدم،از دیشب با تموم دلیل و منطق و مدرک بهش داشتن بهش ثابت میکردم که داری اشتباه میکنی،من تو مسیر درستی ام،من به کسی ظلم نکردم،من بیشتر از خودم برای بقیه گذاشتم،من تموم تلاشم رو کردم ،من بیش از حد نیاز تلاش کردم اما نشد،من کاره ای نبودم به عقل من اگر بود همچنان در حال تلاش برای آباد کردن کویرم بودم،خدا بود که بهم الهام کرد دیگه بیشتر ازین کاری از دستت برنمیاد،خدا بود که گفت رها کن سعیده،هرچقدر تلاش کنی بی فایده ست،خدا بود که وقتی به حرفاش گوش کردم رئیس دانشگاه علوم پزشکی رو به خدمت من درآورد تا من رو‌ببره گرگان،خدا بود که منو از گرگان با منجنیق توحید پرت کرد وسط آب های خلیج فارس …

        من بیش از اندازه تلاش کردم،نشد،محمد هم وقتی بیش از اندازه تلاش میکرد خدا می‌گفت نردبون بزاری بری آسمون،زمین رو بکنی بری قعر زمین،اونا ایمان نمیارند …

        من باید روی هزار بار با خودم تکرار کنم:

        هیچ ظلمی در حق هیچ کس نشده

        هرکسی هرجایی هست،جای درستشه

        همه ی ما به یک اندازه،به خداوند دسترسی داریم

        همه ی ما به یک اندازه به خداوند نزدیکیم

        ازت ممنونم دست وزبان و گلوی خداوند،ازت ممنونم مامان سعیده ی زیبا …

        هربار که ویدئو شما با فاطمه جان رو میبینم یک لبخند ازین بناگوش تا اون بناگوش روی صورتم میفته و میگم خدایا شکرت …خدایا شکرت که جهانم رو سرشار از انسان های شایسته کردی …خدایا ازت ممنونم برای تموم فرشته های زندگیم.

        مرسی ازت رفیق !

        دوستت دارم بی نهایت!

        الله یار تو و معجزه کوچولوی توی دلت!

        به امید دیدارت در بهترین زمان و مکان

        قلبِ فراوانِ فراوانِ فراوان

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 57 رای:
    • -
      Vafa Vafa گفته:
      مدت عضویت: 805 روز

      سلام سعیده جان من هم اهل گرگان هستم و بخاطر شغل همسرم 15 سال در شهر دور زندگی میکنم و این فاصله از پدر مادر اذیتم میکنه و خیلی دوست دارم تو شهر و محیط اب و هوای گرگان و بین مردم گرگان باشم و زندگی کنم میشه به من هم بگی باید چیکار کنم تا برگردم به شهرم و تو شهر مورد علاقه ام زندگی کنم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      حمید امیری Maverick گفته:
      مدت عضویت: 1270 روز

      بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

      «فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسَىٰ مِنْهُمُ الْکُفْرَ قَالَ مَنْ أَنصَارِی إِلَى اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنصَارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ»

      ﺯﻣﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻋﻴﺴﻲ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻛﻔﺮ ﻛﺮﺩ ، ﮔﻔﺖ : ﻛﻴﺎﻧﻨﺪ ﻳﺎﺭﺍﻥ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﺧﺪﺍ ؟ ﺣﻮﺍﺭﻳﻮﻥ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﻣﺎ ﻳﺎﺭﺍﻥ ﺧﺪﺍﻳﻴﻢ ، ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻳﻢ ; ﻭ ﮔﻮﺍﻩ ﺑﺎﺵ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺧﺪﺍ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻫﺴﺘﻴﻢ(5٢)

      «رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنزَلْتَ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاکْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ»

      ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ، ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﻧﺎﺯﻝ ﻛﺮﺩﻱ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻳﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﭘﻴﺮﻭﻱ ﻛﺮﺩﻳﻢ؛ ﭘﺲ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﻣﺮﻩ ﮔﻮﺍﻫﺎﻥ ﺑﻨﻮﻳﺲ(5٣)

      (آل عمران)

      —————————————————————————

      سلام و درود به انسان زیبا و نورانی و اهل ایمان ، سعیده نورانی پروردگارم. الهی که حال دلت عالی عالی عالی باشه و این نقطه آبی که هنوز نمیدونم چی میخوام بنویسم در بهترین زمان و مکان و شرایط به دستت برسه. الهی صد هزار مرتبه شکر بخاطر وجود ارزشمند و نورانی شما که هر روز با مکتوب کردن اتفاقات فوق العاده روزمره تون برامون این موضوع رو یادآوری میکنید که مسیر توحید همیشه جواب میده و خوندن کامنتای شما ایمان ما رو بیشتر می‌کنه.

      الهی صد هزار مرتبه شکر.

      راستی تا یادم نرفته، عکس پروفایلت خیلی زیباست، بینهایت تحسینت میکنم.

      —————————————————————————

      تبلیغ مدرسان شریف رو یادته توی تلویزیون پخش میشد…

      الان حکایت کامنت های شماست ، بالاترین امتیاز محصولات؟ «سعیده شهریاری» ، بالاترین امتیاز دانلودیها؟ «سعیده شهریاری» ، بالاترین امتیاز آخرین فایلها؟ «سعیده شهریاری» نفر اول؟ «سعیده شهریاری» ، نفر دوم؟ «سعیده شهریاری» ، نفر سوم؟ «سعیده شهریاری» در جریانی الان فقط خودتی که داری با خودت رقابت می‌کنی ،یه کم بیشتر تلاش کنی میتونی رکورد قبلی خودتو بشکنی.

      با اینکه تحسین کردن من اصلا مهم نیست ولی بینهایت تحسینت میکنم هر چند شما پاداشت رو از رب وهاب عالم داری دریافت می‌کنی.

      —————————————————————————

      نامبرده پس از یه دوره تاریکی مطلق دوباره داره تلاش می‌کنه کامنت بنویسه. یه وقتایی سکوت و تاریکی حاکم میشه، ولی باید ادامه داد درحالیکه میدونی هیچ راه دیگه ای جز توحید و بندگی خداوند وجود نداره و به رغم تاریکی و قطع ارتباط باید بازم یادم بمونه که همین الان توی دل تاریکی میلیون ها نعمت توی زندگیم دارم و اینکه من از بیرون تاریکی بی خبر هستم ولی خداوند از دل تاریکی خبر داره. بازم یاد فیلم Gravity میافتم. وقتی دکتر استون تمام مدت داشت مرکز کنترل رو صدا میزد ولی صدایی دریافت نمی‌کرد …

      Huston in the blind, this is Dr. Stone reporting from ISS … MAYDAY MAYDAY…

      ولی دریغ از دریافت پاسخ …

      ولی به محض ورود به زمین هیوستون صداش میزنه دکتر استون رادارهای ما ورود شما به زمین رو شناسایی کردن و تیم نجات اعزام شده تا چند دقیقه دیگه خودشون رو به محل فرود می‌رسونن.

      «أَلَا إِنَّ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۗ أَلَا إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَٰکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لَا یَعْلَمُونَ» خداوند همیشه وعده نجات میده ولی ما چون از بیرون از تاریکی خبر نداریم ناامید میشیم. چون توی تاریکی قرار میگیریم از روشنایی بیرون بیخبر میشیم، و پاسخ ها رو دریافت نمیکنیم. یاد شعر «پیرمرد مسکین» پروین اعتصامی می افتم؛ «زان به تاریکی گذاری بنده را ؛ تا ببیند آن رخ تابنده را»

      یه بیت شعری از مولانا هست استاد بارها توی فایلها بیانش کرده. «درجهان هر چیز چیزی جذب کرد ، گرم گرمی را کشید و سرد، سرد»…

      این شعر در واقع یه شعر 111 بیتی هست که سرآغاز دفتر دوم مثنوی معنوی مولاناست.

      یه جایی از این شعر در مورد گناه آدم و رانده شدن از بهشت میگه :

      «یک قدم زد آدم اندر ذوق نفس ؛ شد فراق صدر جنت طوق نفس» «همچو دیو از وی فرشته می‌گریخت ؛ بهر نانی چند آب چشم ریخت» «گرچه یک مو بُد گنه کو جسته بود ؛ لیک آن مو در دو دیده رسته بود» «بود آدم دیدهٔ نور قدیم ؛ موی در دیده بود کوه عظیم» «گر در آن آدم بکردی مشورت ؛ در پشیمانی نگفتی معذرت»

      معنی کلی اون اینه که گناه آدم اونقدر ها گناه عظیمی نبود، ولی چون آدم نور چشمی خدا بود همون یه ذره باعث تاریکی قلبش شده بود. ارتباطش رو با خداوند قطع کرد. مثل تار مژه به اون کوچیکی که وقتی می‌افته توی چشم انگار یه سنگ بزرگ روی سرمون گذاشتن یا یه خار توی چشممون فرو رفته.

      یه زمانی مثلاً من یه لباس کار می‌پوشم میرم خودمو درگیر کار فنی میکنم‌، خیس عرق میشم و یه سمت لباسم خاکی میشه یه سمتش روغنی میشه ، ولی نگران لباسم نیستم. میندازمش روی گیره لباس تا خشک بشه چرا چون دو ساعت دیگه بازم میخوام بپوشمش ادامه کارمو انجام بدم. ولی یه زمانی دوش گرفته و تمیز و مرتب لباس رنگ روشن و اتوکشیده پوشیدم میخوام برم یه جلسه کاری مهم یا یه مهمونی، وسط راه مثلاً یه قطره قهوه می‌ریزه روی لباسمون، باید برگردیم خونه لباسمون رو عوض کنیم چون دیگه نمی‌تونیم بگیم این چیزی نیست همش یه قطره قهوه است. نه؛ همون یه قطره قهوه به اندازه یه کوه سنگینی می‌کنه. چرا چون لباسمون خیلی تمیز بود. ماهیت لباس کار اینه که نگران کثیفیش نباشیم، ولی لباس رسمی تمیز و اتو کشیده با کثیفی سنخیتی نداره.

      قلبی که جایگاه خدا باشه دیگه حتی با یه فکر شرک آلود و کفر آمیز تاریک میشه. اما همین آدم در مدار گذشته ممکن بود نه تنها با افکار که با رفتار های شرک آلود هم راحت باشه و اذیت نشه.

      جایی یه نکته ای از زندگی مرحوم رجبعلی خیاط (رجبعلی نکوگویان) شنیدم که یه فکر گناه آلودی یه لحظه به ذهنش میاد و بلافاصله استغفار می‌کنه و میره کمی جلوتر یه اتفاقی می‌افته و یه خطری از بیخ گوشش رد میشه. با خودش فکر می‌کنه که چرا این اتفاق برام افتاد من که توی مدار بدی نبودم. و میره توی یه خلوتی با خداوند مشغول نیایش میشه و توبه و استغفار می‌کنه که خدایا به من بگو چرا اون اتفاق برام افتاد. بهش الهام میشه بخاطر همون فکر گناه آلودی که یه لحظه اومد سراغت. میگه ولی من جلوش رو گرفتم نذاشتم وارد مدار گناه بشم. این پاسخ بهش الهام میشه که ما هم اون خطر رو ازت دور کردیم و نذاشتیم تو آسیب ببینی.

      مورد مشابه این موضوع سرگذشت یونس پیامبر که بخاطر یه عصبانیت اونجوری مجازات میشه. درحالیکه ما هر روز و هر هفته بارها عصبانی میشیم ولی سر و کله هیچ نهنگی پیداش نمیشه که ما رو قورت بده.

      حکایت همون لباس تمیزه است. هر چقدر تمیزتر و هر چقدر مراسمی که می‌خوایم توش شرکت کنیم مهمتر، رد آلودگی سنگین تر.

      —————————————————————————

      خلاصه ای بود از سرگذشت حمید قصه ما، که بخاطر افکار شرک آلود و گفتگو با افراد غیر توحیدی خودش رو در مدار تاریکی قرار داده بود و نمیتونست حتی یه کامنت پاسخ بده. این مدت خیلی تلاش کردم کامنت بنویسم یا کامنت دوستان رو پاسخ بدم. ولی ارتباط برقرار نمیشد. زیر فایل اول مهاجرت کامنت نوشتم جریان هدایت قطع شد، کامنت رو گذاشتم توی یادداشت های گوشی، که بعداً تکمیلش کنم، همون رو کپی کردم زیر فایل دوم مهاجرت ، اخرای کامنت دیدم خیلی دارم تقلا میکنم ولی گفتم هر جوری شده تمومش میکنم ولی کامنتم رو اشتباهی پاک کردم. و گفتم مهم نیست تو چی میخوای، باید نوشتن هدایتی باشه، در مورد این فایل دیگه تسلیم شدم و هیچ تقلایی نکردم. حتی مطمئن نیستم همین کامنت به سرانجام برسه. از بس قلبم زیر فشاره. از بس ذهنم درگیر نجواست که تو اونقدر ها خوب و توحیدی نیستی، تو آدم مناسبی برای نوشتن نیستی ، تو تو تو تو …

      ولی میدونم اینها نجوای شیطانه، چون خداوند هیچوقت نمیگه فلانی تو بندگی منو نکن، تو آدم مناسبی نیستی برای بندگی، تو آدم مناسبی برای صلات نیستی ، تو آدم مناسبی نیستی که منو صدا بزنی و ازم درخواست کمک و هدایت کنی. تو آدم مناسبی برای هدایت شدن نیستی. نه به هیچ وجه ، خداوند میگه توی هر سطح و مداری باشی برگرد بیا من حمایتت میکنم.

      —————————————————————————

      چند دقیقه پیش بود که بخاطر یکی از نگرانی هام یه سوالی از خداوند پرسیدم و ازش خواستم بهم بگو ایراد کارم کجاست که توی فلان موضوع به نتیجه نمی‌رسم. هدایتم کرد به آیات 102 و 103 انعام.

      «ذَٰلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ فَاعْبُدُوهُ وَهُوَ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ» ؛ «لَّا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ»

      (ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﺧﺪﺍ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﺷﻤﺎ ، ﺟﺰ ﺍﻭ ﻣﻌﺒﻮﺩﻱ ﻧﻴﺴﺖ ، ﺁﻓﺮﻳﻨﻨﺪﻩ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺍﺳﺖ ; ﭘﺲ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﭙﺮﺳﺘﻴﺪ ، ﻭ ﺍﻭ ﻛﺎﺭﺳﺎﺯ ﻫﺮ ﭼﻴﺰ ﺍﺳﺖ) ؛ (ﭼﺸﻢ ﻫﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻤﻰﻳﺎﺑﻨﺪ ، ﻭﻟﻲ ﺍﻭ ﭼﺸﻢ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺭﻣﻰﻳﺎﺑﺪ، ﻭ ﺍﻭ ﻟﻄﻴﻒ ﻭ ﺁﮔﺎﻩ است)

      دریافت من این بود، که رب العالمین داره بهم میگه: رب و صاحب قدرت منم ، تو و دیگران صاحب قدرت نیستین؛ دیگران هیچ قدرتی توی زندگیت ندارن تو هم خدای زندگی بقیه نیستی ، پاتو از کفش من دربیار اینقدر نقش خدا رو برای دیگران بازی نکن، بجاش بندگی کن، حرف گوش بده بچه جان. نهایتاً وکیل وصی همه منم ، تو نمیخواد نگران باشی. نه نگران دیگران باش و نه نگران خودت. تو منو نمی‌بینی ولی چشمتو بچرخونی من میدونم چه نجوایی به ذهنت خطور میکنه؛

      و یبار دیگه دست تسلیمم رو بالا میارم و درخواست توبه و بازگشت میکنم به مدار توحید و بندگی. شرک فقط قدرت دادن به دیگران نیست ، توهم خود خدا پنداری در زندگی دیگران هم شرکه، احساس ترحم و دلسوزی برای بقیه هم شرکه.

      —————————————————————————

      نمیدونم چرا اینجوری شد ، نه اولش که نمیدونستم چی میخوام بنویسم و نه الان که این کامنتم اینقدر داره طولانی میشه، راستی اگه دیدی کامنتم خیلی طولانیه بعداً بخونش.

      یه جوک برات تعریف کنم بخندی…

      میگن یه آقای سرخپوستی توی ایالت داکوتای جنوبی رفت دانشگاه درس خوند و کلی با تفکر مدرن آشنا شد و عقاید سنتی قبیله رو فراموش کرد، بعداً که برگشت به قبیله این آقا رو گذاشتن رهبر قبیله. روزها گذشت و فصل پاییز داشت شروع میشد و مردم قبیله اومدن سراغ رهبر جدید که آقای رهبر جدید قبیله، بنظرت زمستون امسال چطوری خواهد بود. گفت خب من بزودی با روح اجدادیم یه ارتباط میگیرم و بهتون خبر میدم. رفت توی خلوت خودش دید هیچی از آیین سرخپوستی گذشتگان بلد نیست، نهایتاً به ذهنش رسید بگم برید برای زمستون هیزم جمع کنید بالاخره که هیزم جمع کردن ضرر نداره، هم اینا مشغول به یه کار مفید میشن و هم کمتر سوال میپرسن. مردم رو فرستاد کلی هیزم جمع کردن. بعدش دوباره ازش پرسیدن زمستون امسال چطوری میشه ، گفت بذارید من یبار دیگه با ارواح اجدادم ارتباط بگیرم . پا میشه زنگ میزنه اداره هواشناسی میگه زمستون امسال چطوری میشه ، بهش جواب میدن شواهد حاکی از اونه که زمستون سختی داریم. میاد به مردم قبیله میگه روح اجدادم گفتن که زمستان سختی در راهه، بازم هیزم جمع کنید … خلاصه سوال پرسیدن از رهبر قبیله و تماس با اداره کل هواشناسی ایالت داکوتای جنوبی چند بار تکرار میشه و نهایتاً از اداره هواشناسی میپرسه شما از کجا اینقدر مطمئن هستید که زمستان امسال خیلی سخت خواهد شد؟! میگه راستشو بخواین ما هم چیز خاصی بلد نیستیم ولی توی دوربین ایستگاه هواشناسی که نگاه میکنیم میبینیم سرخپوستان به طرز عجیب و بی سابقه ای در حال جمع آوری هیزم هستن، پس قطعاً زمستان سختی در راهه که اینجوری براش هیزم جمع میکنن.

      —————————————————————————

      خب خدا رو صد هزار مرتبه شکر.

      به نظر میرسه کامنتم به انتها رسید و قراره ارسال بشه.

      برای حسن ختام کامنت یه هدایت بگیرم از قرآن :

      «قُلْ هَلْ مِن شُرَکَائِکُم مَّن یَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ قُلِ اللَّهُ یَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ فَأَنَّىٰ تُؤْفَکُونَ»

      ﺑﮕﻮ: ﺁﻳﺎ ﺍﺯ ﻣﻌﺒﻮﺩﻫﺎﻱ ﺷﻤﺎ ﻛﺴﻲ ﻫﺴﺖ ﻛﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﺭﺍ ﺍﻳﺠﺎﺩ ﻧﻤﺎﻳﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩﺍﻧﺪ ؟ ﺑﮕﻮ : ﻓﻘﻂ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺁﻓﺮﻳﻨﺪ ﺳﭙﺲ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﺯﻣﻰﮔﺮﺩﺍﻧﺪ ، ﭘﺲ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﻨﺼﺮﻓﺘﺎﻥ ﻣﻰﻛﻨﻨﺪ (٣4یونس)

      در پناه رب العالمین همواره شادکام و سلامت باشی ، بر مدار نور و توحید اوج بگیری و همواره از نعمت هدایت متنعم باشی. بینهایت شاد و سلامت و ثروتمند باشی. بینهایت تحسینت میکنم و بهت افتخار میکنم.

      «فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 96 رای:
      • -
        رضوان یوسفی گفته:
        مدت عضویت: 2224 روز

        به نام خدایی که در این نزدیکی ایست

        سلام به حمید عزیز و مومن و موحد و ثروتمند و خداجویم

        آقا کلی لذت بردم از کامنتی که در پاسخ سعیده عزیزم نوشتی، بیشتر انگار در پاسخ به نجواهای ذهن خودت بود تا پاسخ به سعیده عزیزم.

        از کل کامنت ات لذت بردم و ایم اتصال و این نوشتن ات رو تبریک می گم از اون قسمت کامنتت که نوشتی وقتی لباس تمیز باشه لکه کوچک هم روی آن بزرگ است خیلی خوشم اومد. خدا را شکر که اجازه نوشتن صادر شد.

        منم متوجه غیبت تون شده بودم و گفتم این پسر حتما دوباره داره مینویسه و پاکی کنه مثل این فیلم ها هست نشون میدن طرف میخواد یه نامه بنویسه یکم مینویسه، مچاله میکنه میندازه دور، تا دور برش پر شده از کاغذ.

        راستی این جک خیلی با حال بود، کلی خندیدم. مررررسی که با این جک پر معنی و خنده دار، باعث خنده ام شدی. مدتی بود کسی برامون جک تعریف نکرده بود.

        حمید عزیز در پناه حق پاینده و پایدار و سعادتمند در دنیا و آخرت باشی.

        یادآوری از گذشته:شما اولین نفری بودید که برام نوشتید ثروتمند و من خیلی از این کلمه، که مخاطبش بودم حس خوبی گرفتم و الان دارم برای همه دوستان می نویسم، چرا که همه دوستان این سایت الهی، ثروتمند هستن.

        در پناه ایزد منا شاد و سلامت باشید.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
      • -
        سعیده شهریاری گفته:
        مدت عضویت: 1285 روز

        بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

        حم﴿١﴾

        حاء، میم

        عسق ﴿٢﴾

        عَین، سین، قاف

        کَذَٰلِکَ یُوحِی إِلَیْکَ وَإِلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿٣﴾

        این گونه خدای توانای شکست ناپذیر و حکیم به سوی تو و کسانی [از پیامبران] که پیش از تو بودند، وحی می کند.

        لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ ۖ وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ ﴿4﴾

        آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین است، فقط در سیطره مالکیّت و فرمانروایی اوست، و او بلند مرتبه و بزرگ است.

        تَکَادُ السَّمَاوَاتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ ۚ وَالْمَلَائِکَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَیَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِی الْأَرْضِ ۗ أَلَا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ﴿5﴾

        نزدیک است آسمان ها از فرازشان [به سبب عظمت وحی] بشکافند و فرشتگان، پروردگارشان را همواره همراه با سپاس و ستایش تسبیح می گویند، و برای کسانی که در زمین هستند، درخواست آمرزش می کنند؛ آگاه باشید! بی تردید خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.

        =====================================

        هوا دلپذیر شد، گل از خاک بردمید

        پرستو به بازگشت زد نغمه امید

        به جوش آمدست خون درون رگ گیاه

        بهار خجسته فال، خرامان رسد ز راه

        بهار خجسته فال، خرامان رسد ز راه

        به خویشان، به دوستان، به یاران آشنا

        به مردان تیزخشم که پیکار می کنند

        به آنان که با قلم تباهی دهر را

        به چشم جهانیان پدیدار می کنند

        بهاران خجسته باد، بهاران خجسته باد:))))))

        سلااااام به حمید حنیف عزیزم

        سلاااام و سللللااامتی نور و عشق و رحمت و مودت الله رو از روشنی قلبم پیچیده در هوای دم کرده ی کیش از جنوبتر به جنوب ایران میفرستم الهی که به قلب سلیم آتشنشانِ ابراهیم نشان برسد!

        قلبم باز شده برای نوشتن پاسخ برات!چه باز شدنی!

        وقتی از قرآن هدایت خواستم برات،سوره ی شوری اومد!خداوکیلی خسته نمیشی انقدر سوگولی خدایی؟؟؟نوش‌جانت.

        آقااا،خوش تشریف آوردید،قدم رنجه کردید،کامنت خودتونه:)))خودتون صاب کامنتید:)))کجا بیدی؟ نبیدی؟

        میگم که!ما چیکار کنیم این نجواهای شما یکم کنترل بشه؟پسر من اگر یک دهم ویژگی های مثبت شما و توانایی های شمارو داشتم الان ملکه ی کیش بودم برای خودم :))) کفران نعمت میکنی؟نکنه دلت میخواد واقعا با داداش رسول و فاطمه جان چاقو به دست بیایم بوشهر ؟! :)))

        خلاصه فکراتو بکن!قدر این همه استعداد و توانایی و هوش ذهنت رو نمیدونی حداقل بزار من بشکافشم ببینم توش چه خبره :))) والا!!!!

        بِبببییییییییین!

        کمتر از دو ماه دیگه ،این رفاقت توحیدی ما ٢ ساله میشه!تو این مدت خیلی از بچه های عزیز سایت،شدن رفیق غارحرای من،به قول پاکیزه جان ،کروووور،کروووور انسان شایسته به جهان من اضافه شد …

        ولی یکی دوسال پیش،که هیچکس سعیده رو نمیشناخت،هیچکسم کامنت هاش رو نمیخوند …شماها بودید..شما…رضوان جان …داداش اسدالله …داداش رسول …فاطمه جان …محمدحسین جان،آقای یوسفی …و خیلی ها که الان اسمشون توی ذهن من نیست …مگه آدم می‌تونه رفیق های قدیمیشو فراموش کنه ؟؟؟ never ever!

        اینجاست که شاعر از زبان سعیده به رفقای قدیمیش میگه:

        بوی نو شدن می آید…؛

        ولی

        تو

        همیشه

        رفیق کهنه ى من بمان…!

        بینهایت ممنونم برای تلگراف طولللانیییت! :)

        در بهترین زمان و مکان به دستم رسید!

        قبلش یک اتک شیطانی داشتم،نمیتونستم ذهنم رو کنترل کنم،داشتم خودمو میکوبیدم به در و دیوار!دیدم حریفش نمیشم! یاد حرف استاد افتادم ! خواب! الان خواب معجزه می‌کنه !

        رفتم برای اجرای فن سامورایی!

        یک بالشت زیر سر،یک بالشت روی سر،پتو تا خرتناق جهت تاریکی محیط و تلاش برای خالی کردن ذهن و خوابم برد!

        نمی‌دونم باور میکنی یا نه ،من توی خواب هم خودمو میدیدم که دارم خداروصدا میزنم ومیگم ببین خدا!ببین من حریف شیطان نشدم،ببین فقط تونستم بخوابم،خودت بیا وسط!خودت یک کاریش بکن! خودت درستش کن!خدایا کمکم کن…

        نمی‌دونم چقدر خوابیدم،نیم ساعت ؟بیشتر،کمتر

        ولی وقتی بیدار شدم انقدر سبک بودم،انقدر حالم بهتر بود که قشنگ فهمیدم خود خدا بغلم کرده بود و زخم های روحم رو شفا داده بود! اصلا هیچ ربطی به سعیده ی قبل خواب نداشتم …

        و بعد پاداش ها رسید.

        بالاخره MAVERICK دست به تلگراف شد!

        یک وقتایی یک فایل هایی میاد روی بنر سایت …مال سال 4٠١….بعد میرم دنبال کامنتای خودم و میبینم اوووو چه خبره ! یا اکثریت امام زاده ها!چقدر منو حمید اینجا برای هم کامنت گذاشتیم،اون موقع ها که چند روز طول می‌کشید تا یک کامنت تایید بشه،بعد میشینم میخونم نود درصدشون کامنت های قرآنیه،و درک شما از یک آیه یا صفحه …اون موقع که من فقط داشتم قرآن رو میخوندم تا معنی آیه هارو بفهمم شما توی دفترت برای خودت درک و فهم قرآنی مینوشتی! الله اکبر این همهههه جلاااااال،الله اکبر این همه شکووووه:)

        به خدا من بعد دوازده قدم و آشناییم با این کتاب شیرین،از شما یاد گرفتم که چه جوری آیه هارو بفهمم،بعد شما چه جوری نمیتونی ویژگی های مثبت خودت رو ببینی؟

        ببین البته که این پاشنه ی آشیل سنگین خودمم هست،برای همین هدایت ها از چپ و راست اومد برو دوباره دوره ی احساس لیاقت و منم لبیک گفتم!

        به نظرم شما هم یک وقتی برای مرور دوباره ی این دوره بزار،بلکه کمی با خودت مهربانانه تر برخورد کردی…

        بِبببییییییییین

        اگر فکر کردی که فکر می‌کنی،فکر نکن!

        این تلگراف همچنان اداااامه دارد!

        از کامنتی که داداش سعید به شما پاسخ داد ،هدایت شدم به جلسه ٣ قدم ٧!دیوانه شده بودم ازین همه آگاهی که صدبار قبلا بهش گوش داده بودم ولی انگار توی ذهنم کمرنگ شده بود …باورت نمیشه اصلا کره الاغ کد خدا ،یوورتمه می‌رفت تو کوچه ها،استاد حرف میزد من برای خودم شلنگ تخته مینداختم:)))

        هی میگفتم همینه !همینه ! همین درسته !

        فایل که تموم شد دفترم رو باز کردم با قلب روشن نوشتم:

        بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

        وَکَفَىٰ بِرَبِّکَ هَادِیًا وَنَصِیرًا

        درخواست اینجانب بنده ی توحیدی ارزشمند الله به رب العرش العظیم با پاسخگویی ٢4 ساعته ی ادعونی استجب لکم !

        بعدم دو صفحه ی کامل از ویژگی های درخواست هام نوشتم !

        زیر هر کدومم نوشتم خدایا برای رسیدن به این خواسته ،این پیش فرض منه،ولی من دستت رو باز میزارم ،به خواسته م نمیچسبم و اجازه میدم جریان هدایت منو از بهترین مسیر به سمت خواست هام هدایت کنه .

        ایزی ایزی تامام تامام!

        به قول استاد به ماااااا چه که اون بیرون چه خبره؟؟؟اصلا کار ما نیست! ما درخواست هامون رو به خدا می‌دیم و بعد دیگه از زندگی لذت می‌بریم واجازه میدیم خدا هدایتمون کنه!

        باید پارو نزد،وا داد!

        باید دل رو به دریا داد!

        خودش میبردت هرجااا دلش خواست

        به هر جا برد بدون ساحل همونجاست

        ببین اگر فکر کردی الان میگم خب پس کاری نداری خداحافظ ،سععععععععععخت در اشتباهی !

        موشک قرآنی شما بی پاسخ نخوااااهد ماند!

        بریم سر وقت قرآن جانِ جان !

        یکم برگردم به عقب تر!

        آخرای بهمن ماه پارسال بود که دیگه خدا بهم گفت از ماه بعد انصرافت رو اعلام کن و تموم تمرکزت رو بزار روی روانشناسی ثروت!

        وقتی رفتم یک دفتر بزرگ و خوشگل خریدم که تمرکزی روی دوره کار کنم وطبق عادت از قرآن هدایت خواستم که چه آیه ای صفحه ی اول دفترم بنویسم،

        فکر می‌کنی چه آیه ای اومد؟!؟

        آیه ١5 احقاف!

        که من این تیکه از آیه رو جدا کردم و اول دفتر روانشناسی ثروت نوشتمش:

        رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَىٰ وَالِدَیَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی ۖ إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ وَإِنِّی مِنَ الْمُسْلِمِینَ

        اى پروردگار من، به من بیاموز تا شکر نعمتى که بر من و بر پدر و مادرم ارزانى داشته‌اى به جاى آرم. کارى شایسته بکنم که تو از آن خشنود شوى و فرزندان مرا به صلاح آور. من به تو بازگشتم و از تسلیم‌شدگانم.

        جریان هدایت انقدر واضح و روشن؟!؟!

        اما ببین ؟چیزی که بعدا متوجهش شدم و بیشتر ناک اوت شدم میدونی چی بود؟

        توی آیه ١5 احقاف :

        یک جور دعا که خدا میگه به انسان که به من اینجوری بگو،اینجوری درخواست کن!

        خب ؟!

        بعد توی آیه بعدی میگه اونایی که اینجوری درخواست میکنند پاسخشون اینه :

        أُولَٰئِکَ الَّذِینَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَنَتَجَاوَزُ عَنْ سَیِّئَاتِهِمْ فِی أَصْحَابِ الْجَنَّهِ ۖ وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذِی کَانُوا یُوعَدُونَ ﴿١6﴾

        اینانند کسانی که ما از آنان بهترین اعمالی که انجام داده اند می پذیریم، و از گناهانشان در زمره اهل بهشت در می گذریم؛ [خدا وعده داد] وعده درست و راست که همواره به آن وعده داده می شدند؛

        حالا چی منو ناک اوت کرد؟

        تنها پیامبری که اسمش توی قرآن اومده و این درخواست رو از خداوند داشته،ثروتمندترین پیامبر به گفته ی شواهد و مدارکه!

        سلیمان عزییییز!

        بریم ببینیم؟!

        فَتَبَسَّمَ ضَاحِکًا مِنْ قَوْلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَىٰ وَالِدَیَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ فِی عِبَادِکَ الصَّالِحِینَ ﴿١٩نمل﴾

        پس سلیمان از گفته اش با تبسم، حالت خنده به خود گرفت، و گفت: پروردگارا! به من الهام کن تا شکر نعمتی را که به من و پدر و مادرم عطا کرده ای به جای آورم، و اینکه کار شایسته ای که آن را بپسندی انجام دهم، و مرا به رحمتت در میان بندگان شایسته ات درآور.

        یکبار دیگه برمی‌گردم عقب و یکسری چیز هارو برای ذهن منطقی خودم تکرار کنم !

        خدا گفت انصراف بده و روی روانشناسی ثروت تمرکز کن!

        بعد گفت این آیه رو اول دفترت بنویس !

        بعد این آیه تنها باری که به این شکل تکرار شده توی دعای حضرت سلیمانه!

        حضرت سلیمان کی هست؟

        پیامبری که بیشتر ثروت و ملک و املاک و قدرت رو داشته!

        چه دعای دیگه ای داره توی قرآن ؟

        قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَهَبْ لِی مُلْکًا لَا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ

        گفت: «پروردگارا، مرا ببخش و مُلکى به من ارزانى دار که هیچ کس را پس از من سزاوار نباشد، در حقیقت، تویى که خود بسیار بخشنده‌اى.»

        اینجا رو ببین!

        وهّاب یکی از اسماء الله الحسنی است که در قرآن کریم 3 بار به آن اشاره شده است:

        * رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ.

        *

        * قالَ رَبِّ اغْفِرْ لی‌ وَ هَبْ لی‌ مُلْکاً لا یَنْبَغی‌ لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدی إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ.

        *

        * أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَحْمَهِ رَبِّکَ الْعَزیزِ الْوَهَّابِ.

        یکبار توی سوره آل عمران اومده که اهل خرد این درخواست رو از خدا داشتن،دوبار توی سوره (ص)

        وهاب صیغه مبالغه است از ریشه (وهب)و به معنای کسی است که زیاد اموالش را به دیگران می بخشد.و خداوند را وهاب گویند زیرا نعمتهای فراوانی را به بندگان می بخشد.

        الان میدونی یاد کدوم آیه و کدوم صحبت استاد افتادم؟

        بزارم برم آیه ش رو کپی کنم و بیام !

        وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ ۖ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ ۖ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ

        چون بندگان من درباره من از تو بپرسند، بگو که من نزدیکم و به نداى کسى که مرا بخواند پاسخ مى‌دهم. پس به نداى من پاسخ دهند و به من ایمان آورند تا راه راست یابند.

        این آیه و صحبت استاد که إِذَا سَأَلَکَ فقط یک بار توی قرآن اومده !!!!هیچ کس ازینکه خدا چی هست اصلا نپرسیده!!!!ملت همه ش درگیر حاشیه بودند!

        حالا ببین صفت وهاب فقط ٣ بار توی قرآن اومده !

        ٢بارش به صورت درخواست از بنده به سمت رب هست.

        ازین ٢ بار:

        یکیش درخواست أُولُو الْأَلْبَابِ

        یکیش درخواست سلیمان جون :))))

        آقا من همینو به قول استاد میگیرم میرم صفا کنم برای خودم! وااالااااا!!!

        ببین از الان بصورت لیزر فوکس،میخوام بیفتم به جان خدا !

        خدایا سلام !انک انت الوهاب!

        خدایا چطوری ؟ انک انت الوهاب!

        خدایا چه خبر؟ انک انت الوهاب!

        خدایا اینو می‌خوام ! انک انت الوهاب!

        خدایا اونم می‌خوام ! انک انت الوهاب !

        :)))))))))))

        همون مدرسان شریفی که شما گفتی!

        بِببیین! :)))))))

        من اصلا فکرش رو نمی‌کردم این موشک قرآنی به اینجا ختم بشه:))) خدایا شکرت برای این همه آگاهی که توی ظرف پلاستیکی سعیده انداختی !انک انت الوهاب :))))))

        چی؟ انک انت الوهاب

        کجا؟ انک انت الوهاب

        چه جوری ؟ انک انت الوهاب

        :)))))))))

        نامبرده یک ساااااعت داره تایپ می‌کنه :)))

        شاید باورت نشه ولی توی همین انک انت الوهاب گفتن ها، از دستان بی نظیر خداوند ،خط ایرانسلم،صد هزار تومان شارژ شد!

        هالااالالااای لااای،لاااای (انک انت الوهاب :)))) )

        ببخشید دیگه:)))

        همینه که هست:)))

        من همه چیزم قاطی پاتیه:)))

        این دنیای دیوونگی هم عالمی داره،به من که خیلی خوووش میگذره:))) مخصوصا وقتایی که با خدا میزنم می‌رقصم:)))تازه خیلی هم رقص بلد نیست بهش یادم میدم :)))))))

        من برم تا بیشتر ازین رسوا نکردم خودمو :)))))

        مرسی که هستی حمیدجان،نمیدونی ،نمیدونی زندگیم چقدر قشنگ شده،چقدر سرشار از حضور انسان های شایسته شده،نمیدونی چقدر فاطمه جان و داداش رسول رو دوست دارم،نمیدونی چقدر عشق از بچه های سایت به سمتم میاد،نمیدونی چقدر همکارم،مدیرعاملم،تموم فروشنده های مراکز تجاری …چقدر همه شون خوبن …

        همه چیز عالیه …

        من راضیم …

        خدا منو راضی کرده …

        فلسوف یعطیک ربک فترضی…

        من همین الانش راضیم …بینهایت …

        مرسی که هستی و میتونم فراغ بال و راحت و بی دغدغه برات بنویسم !

        الهی که در بهترین زمان و مکان به دستت برسد …ومایه ی افزایش حال خوب شما شود…

        به امید دیدن ایمیل کامنت های بیشتر شما و فعالیتت در این سایت الهی

        به دستان قدرتمند الله یکتا میسپارمت.

        به امید دیدارت در بهترین زمان و مکان

        قلب فراوانِ فراوانِ فراوان از جنوبتر به جنوب ایران !

        سعیده

        =====================================

        پ.ن١:کامنتمو دوباره خوندم،دیدم این آیه های ١5 احقاف و ١٩نمل خیلی آگاهی داره،خیلی زیاد،نگاه به دیوونه بازی های من نکن،واقعا شگفتی های این دوتا آیه بینظیره،از درخواست شکرگزاری،از اینکه شغلی رو از خدا بخوای که رضایت خدا توش باشه و….ممنون میشم هروقت تونستی خودت روش تمرکز بزاری،قطعا دریافتی های شما خیلی خیلی بهتر از منه.

        پ‌‌ن٢:نیلانیکا زنگ زدند و گفتن مامانی از تلویزیون قرانی که دوست داری پخش شد،برات فیلم گرفتیم و فرستادیم،سوره حمد بود،ایاک نعبد و ایاک نستعین…اهدنا الصراط المستقیم…

        به امید دریافت یک نقطه ی آبی پربرکت دیگه ای ازت

        در پناه نور باشی همیشه

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 85 رای:
        • -
          اشرف پورعینی گفته:
          مدت عضویت: 795 روز

          سعیده جانم سلام خانم الهی خانم شاگرد اول ایران زمین خانم فرستاده ی سایت الهی خانم قرآنی خانم عرفانی خانم شعرهای شاعران ایرانی خانم بهر خزری خانم بهر خلیجی خانم تجربی خانم با لیاقت خانم باکلاس خانم خستگی ناپذیر خانم انتخاب شده ی خداوند خانم انتخاب شده ی بندهای خداوند

          سعیده جان پر برکت سعیده جان سعیده جان خود من کلاس پنجمی

          سعیده جان بااحساس سعیده جان عالی سعیده جان مرد همه فن حریف

          سعیده جان مرد مولانا ییی سعیده جان بنده ی خاص پروردگار برات از پروردگار عالمیان میخواهم که ثروت وسلامتی برات وسعادتمندی وهمه عالم قشنگی هارا برات به ارمغان بیاورد انشاالله آمین خداوندا از درگاه بیکرانه ات میخواهم و خواسته ای دارم از نویسندگی خواهرم سعیده جان از قدرت هوشش از انگیزه و خستگی ناپذیر بودنش به من هم عطا بکند انشاالله و سعیده ی عزیزم و سعیده ی عزیز همه ی همشاگردی ها خیلی برات افتخار میکنم خیلی تحسینت میکنم خیلی ماهین شما از ماه هم بالا ترین شما خانم خانم جواب میخوام خانم سعیده ماه اصلا شما حرف ندارین حرف ندارین دورت بگردم بگردم تا بیفتم بغلت ومحکم بغلت کنم ماشاالله به شمای نازنین دختر از خداوند جان وخرد هدایت وحمایت میخواهم خداحافظ هممون تابعد بوس از کله نازنین خداجونم به قول خواهر نازنینم سعیده جان

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
        • -
          الهام حامد گفته:
          مدت عضویت: 2859 روز

          سلام به سعیده عزیزم

          عاشقتم

          ممنونم ازت که مینویسی،

          بعد خوندن این قسمت از کامنتت ( از اینکه شغلی رو از خدا بخوای که رضایت خدا توش باشه) نتونستم ننویسم و ازت تشکر نکنم،

          هیچوقت به این قسمت از این آیه قرآن أَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ اینجوری فکر نکرده بودم که میتونه شغل باشه. و هیچوقت به شغل اینطوری نگاه نکرده بودم که شغلی رو از خدا بخوای که رضایت خدا توش باشه، خیلی نگاهت قشنگ بود، ممنونم که این ایده رو به منم دادی که نگاهم به شغل اینجوری باشه. انشاءالله هر روز بیشتر از روز قبل غرق در نور و هدایت الله باشی

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
        • -
          مرضیه گفته:
          مدت عضویت: 2405 روز

          به نام خداوند بخشنده مهربان.

          وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ ۖ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ ۖ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ

          و چون بندگان من، درباره من از تو پرسند، (بدانند که) من به آنها نزدیکم، هرگاه کسی مرا خواند دعای او را اجابت کنم. پس باید دعوت مرا (و پیغمبران مرا) بپذیرند و به من بگروند، باشد که (به سعادت) راه یابند.

          سعیده عزیزم سلام

          به قول خودت قلبم الان باز شده که برات بنویسم. خدا خودش کمکم کنه که اونچیزی که باید رو برات بنویسم. نمیدونی دختر این کامنتت دیروز با من چیکار کرد. خود خود خدا بود که داشت باهام حرف میزد. من اصلا بعضی وقتا از این میزان همزمانی دیوونه میشم. اینجاس که شاعر میگه:

          خدا همینجاست؛ بین من و تو ساده ساده عین من و تو.

          سعیده جان، من حدود یه ماه پیش یه هدفی رو تعیین کرده بودم و بعد از یه ماه اومدم تو نت گوشیم یه رد پایی برا خودم بذارم که چطوری خدا درها رو از جایی که من فکرش رو هم نمیکردم برام باز کرد، که برای هدفای بعدیم ( که نزدیکترینشون دفاع دکترامه) هم همین مسیر رو پیاده کنم. روز جمعه یا شنبه بود که این متنو نوشتم و بعد از تموم‌ شدنش خودش بهم گفت بذارمش رو سایت. حالا اصلا هیچ ایده ای هم نداشتم کدوم محصول و کدوم جلسه رو انتخاب کنم که این رد پا رو بذارم. هدایت ها گفت برو بذارش تو جلسه آخر کشف قوانین. منم گفتم چشم. جالبه که اون کامنت هم با همین آیه و اذا سالک شروع شده بود.

          بعد که دیروز داشتم کامنتت رو در جواب به حمید عزیز میخوندم، یهو دیدم زدی تو خط این آیه، بعد داری در مورد جلسه 3 از قدم 7 صحبت میکنی، بعد گفتم بدار کارامو کردم برم یه سری به متن این جلسه بزنم. وقتی متنو خوندم دیگه دیوونه شدم. قطعا باورش برات سخت نیس. موضوع این جلسه و جلسه آخر کشف قوانین ( که من کامنتمو روش گذاشته بودم سه روز پیش) رها کردن چگونگی رسیدن به خواسته هاس. دیوانه شدم از این حجم از همرمانی و این همه تاکید خداوند به من که بابا مرضیه تو به چگونگی کاری نداشته باش. تو سمت خودتو با عشق و لذت انجامش بده، خدا همیشه سمت خودش رو فراتر از حد تصورات تو انجام داده و میده.

          خواستم یه بار دیگه ازت تشکر کنم که مینویسی، بخدا منم تازه دارم یه ذره میفهمم که این نوشتن از مسیر و تکرار کردنه چقدر مهمه و چقدر نو لحظه هایی که به قول خودت به مو میرسه کمک میکنه.

          من اگه اونروز اون متنو نمینوشتم، از کامنت تو هم دیروز همینطوری رد میشدم و گم می‌شد اون پیامی که باید از خدا دریافت میکردم. ‌و پیام واضح و قشنگ خدا این بود، رها کن چگونگی ها رو، در لحظه زندگی کن، پاداش ها بیشتر از حد تصوراتت در راهه، مثل همیشه. خدا برات کافیه.

          سعیده جون خوشتیپ و خوشگل و توحیدی و مصمم در اجرای قوانین، دوست میدارم. به امید دریافت یه نقطه آبی قشنگ ازت، درست در لحظه ای که باید بدستم برسه. دلت شاد، قلبت آروم با یاد خدا، خونت آباد. یه بوس و بغل محکم از جنوب کانادا، به جزیره عزیز کیش.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
      • -
        مصطفی ابوطالبی گفته:
        مدت عضویت: 533 روز

        سلام حمید عزیز

        از کامنتتون خیلی لذت بردم

        راستش منم چند ماه هست که کامنتی توی سایت نذاشتم

        میخوام سعی خودم رو بکنم که فعالیتمو توی سایت بیشتر کنم

        واقعا لذت بردم از اون جک وقتی داشتم میخوندم چون حالم بخواطر یه مساله ای یه خورده عوض شده بود ذهنم بهم گفت تو خندت نمیگیره با این جک خلاصه ما خوندیم اخرای جک واقعا خندیدم اخه تعجب کردم ازین خندیدنم که من چقدر قوی تر شدم که میتونم تو هر تضادی بخندم و ذهن و احساسمو کنترل کنم

        سپاسگذارم ازت خیلی حال دادی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
        • -
          حمید امیری Maverick گفته:
          مدت عضویت: 1270 روز

          سلام و درود به شما آقا مصطفی

          الهی که در پناه رب العالمین حالت عالی عالی عالی باشه.

          ازت متشکرم بخاطر کامنت ارزشمندت و خدا رو شاکرم که شیطنتهای کودک درونم توی کامنت ها باعث بهتر شدن حال شما شده. استاد عباس منش توی دوره دوازده قدم بارها میگه احساس خوب مساوی ست با اتفاقات خوب. میگه هر وقت منفی شدین دنبال راه حل اون مسئله حال حاضر تون نباشید. اول باید ذهنتون رو بذارید روی یه موضوعی دیگه. تا کمی حالتون عوض بشه، باید بتونیم هر بار کمی بهتر از قبل مون باشیم.

          یادمه یه شب حالم یه کمی منفی بود، رفتم دنبال جوک های بیمزه اینترنتی. چندتا رو خوندم واقعاً بی مزه بود.

          یکی شون بود از همه بی مزه تر اینقدر الکی الکی بهش خندیدم کلا حالم عوض شد.

          جوکه این بود : به یکی میگن میتونی یه شعر بگی توش خیار داشته باشه ، میگه آره ؛ «خیار ، صد دانه یاقوت دسته به دسته …» عین دیوونه ها داشتم به این جوک می‌خندیدم.

          حالا من زیاد در مورد جسم انسان چیزی نمیدونم، ولی میدونم اونیکه همیشه خندونه، بدنش عادت داره به ترشح هورمون های شادی آور مثل آکسی توسین و اندورفین و سروتونین ، اونیکه همیشه منفیه و افسرده است بدنش عادت کرده به ترشح هورمون کورتیزول و چیزای دیگه که باعث افسردگیش میشه.

          یه ذره خنده ، یه ذره حال بهتر تاثیر هورمون های افسردگی رو خنثی میکنه، یه ذره خنده می‌تونه هورمون های شادی آور رو ترشح کنه و به کل حال شما رو عوض کنه.

          من بارها تجربه اش کردم ولی بازم فراموشش میکنم.

          فراموش میکنم هر روز کمی بخندم. بخدا این زندگی اونقدرها هم جدی نیست.

          الهی که همیشه خندون و سلامت و ثروتمند باشی مصطفی جان.

          «فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 36 رای:
    • -
      سارا محمدی گفته:
      مدت عضویت: 1456 روز

      بسم الله الرحمن الرحیم

      سوره توبه – آیه 104

      أَلَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ یَقْبَلُ التَّوْبَهَ عَنْ عِبَادِهِ وَیَأْخُذُ الصَّدَقَاتِ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ ﴿١٠۴﴾ آیا ندانسته ‏اند که فقط خداست که از بندگانش توبه را میپذیرد و صدقات را دریافت میکند ؟ و یقیناً خداست که بسیار توبه ‏پذیر و مهربان است.

      سلام سعیده جانم

      فقط خدا می دونه که چقدر دوستدارم

      چقدر تحسینت می کنم

      چقدر با کامنت هات دلم روشن میشه

      چقدر حالم خوب میشه

      چقدر قدم هام استوار تر میشه

      تو دستی از دستان خدایی

      تو الگوی خوبی هستی سعیده جاااانم

      خدا حفظت کنه

      چقدر تحسینت می کنم که اینقدر عالی به شغل قبلی به صلح رسیدی و هدایت شدی به این شغل آسان و این مدیر عامل توحیدی و همکار توحیدی رو خلق کردی… این نحوه رفتار در شغلت رو خلق کردی…‌

      خداروشکر برای قوانین ثابتش

      تحسینت می کنم که به روش قرآن مدام گذشته رو مرور می کنی تا قدر نعمت هات رو بدونی و برات عادی نشه….

      تحسینت می کنم که با شجاعت قدم برداشتی و برای همکارات الگو شدی…

      در پاشته ی آشیل روابط من هم مشابه شما هستم … اصلاً فکر می کنم همسرم تغییر نمی کنه… در حالیکه تغیرات 180 درجه خودمو دیدم… وقتی من تغییر کردم پس هر کس دیگه ای هم می تونه تغییر کنه… وقتی بچه های سایت اینقدر تغییر کردن، پس همسر منم می تونه تغییر کنه… اما کنه وجودم مقاومت داره… حتی اگه تغییر کنه، من دلم نمی خواد باهاش زندگی کنم… نمی دونم چرا؟؟… و از طرفی ترس هام هم مانع میشه به جدایی فکر کنم… ترس از اینکه بچه ها بعدش چی میشن؟؟… البته الان خیلی کمرنگ شده… ولی می دونم از این رابطه راضی نیستم… وابستگی به بچه ها ندارم… وابستگی به همسرمم ندارم… وابستگی به موقعیت و محله ندارم… از خدا می خوام هدایتم کنه و بهم بگه چه چیزی رو باید تو ذهنم تغییر بدم تا رابطه‌ی عاطفی دلخواهم رو خلق کنم… شایدم با همین همسرم بتونم خلقش کنم… اما باید باورهامو تغییر بدم… نمی دونم… خداست که می دونه… اونه که به همه چی محیطه… تمام ترمزهامو می دونه…. ناخالصی هامو می دونه…

      تحسینت می کنم برای اینکه کد مخرب رو کشف کردی «هیچ راهی نیست باید بسوزی و بسازی»

      این کد رو منم دارم

      تحسینت می کنم که ترس هات رو نوشتی

      منم نوشتم … اصلاً با همین نوشتن ها ترس و نگرانی در مورد بچه ها رو تقریباً رفع کردم… با مرور ابراهیمی که زن و بچه اش رو در بیابان رها کرد و رفت و یقین قلبی که پشت این اقدام بود…

      نمی دونم گیر کار من چیه ؟؟

      ترس از خرف مردم رو حل کردم

      ترس اینکه بعدش من قرار چیکار کنم رو هم حل کردم

      این قسمت متنت رو خیلی دوست داشتم… یادآوری ویژگی های مثبتشون،یاد آوری قدرت توحید ،یاد آوری موفقیت های گذشته م،به ذهنم بقبولونم این کار شدنی…

      من هم به نظرم باید این کار بکنم

      از امروز انجامش میدم

      استاد این اتفاقی که برای من افتاد توی زمینه روابط با پدر و مادرم انقدر معجزه آسا بود که به خدا،اگر خدا برای من دریا رو باز میکرد،من ایمانم انقدر قوی نمیشد!!!!

      و اینجوری کلی از مقاومت های ذهنی و ترمز های من رها شد و حالا می‌دونم الان دیگه وقت رهایی از خواسته و اجازه دادن به جهان هستیه که بقیه کار هارو پیش ببره …

      عاااااشقتم سعیده…

      چبدر خوب رو خودت داری کار می کنی

      اگه راهکاری به ذهنت رسید… یا اگه راهکاری به ذهن دوستان عزیزم رسید… خوشحال میشم بهم بگید…

      الهی شکر برای این همه نشانه و تغییر

      احقاف:15

      رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَى وَالِدَیَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِـحًا تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ وَإِنِّی مِنَ الْمُسْلِمِینَ

      پروردگارا، مرا به شکر نعمتی که بر من و پدر و مادرم ارزانی کردی مراقب و موفق بدار تا عمل شایسته‌ای که تو از آن خشنود باشی انجام دهم، و در میان فرزندانم شایستگی‌ام ده(الگو بشم براشون)…که به راستی به درگاه تو بازگشته‌ام و به راستی از تسلیم شدگانم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
    • -
      نورا افضلی گفته:
      مدت عضویت: 1633 روز

      سلام سعیده جان

      میخوام بی رودروایسی حرفموبزنم دخترتوخسته نشدی ازبس ازگذشته ات نوشتی؟

      آخه بچه هایی که کامنت هات ودنبال میکنن چه گناهی دارندکه هردفعه به شکلهای مختلف زندگی گذشته ات رومینویسی وبه زندگی اکنون ات وصل میکنی .

      من خودم به شخصه به هرچیزی که می خواستم بحمدالله باهدایت هاوالهامات الهی رسیدم اصلاهم به اندازه شمااینجورمانورندادم ونمیدم خیلی ریلکس زندگی ام رومیکنم وکنترل ذهن قوی دارم وتحسین زیبایی هامیکنم واززندگی اکنون ام نهایت لذت رومیبرم وهمیشه درحال سپاسگزاری هستم وفایل های استادجان روگوش میکنم وکامنت میخونم وباذهنم رفیق هستم وباادب واحترام باهاش حرف میزنم خلاصه بهمین راحتی همخوش وسلامت وسرحال زندگی ام رومیکنم هم تک تک اهدافم تیک میخوره وبهشون میرسم .

      من مدتیه وقتی کامنت هات ومیخوام بخونم نصف شوکه ازگذشته ات مینویسی رد میکنم ونمیخونم چون خیلی برام تکراری شده وحوصله خوندنشوندارم لطفابرای خودت گذشته هاتوبنویس ازاکنون وحال خوبت برای مابنویس

      البته این نظرشخصی منه وامروزتصمیم گرفتم باهدایت الله بنویسم

      بازهم خود دانی .

      امیدوارم همچنان پله های ترقی وپیشرفت رومثل بقیه بچه های موفق سایت ، طی کنی .

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
      • -
        سعیده شهریاری گفته:
        مدت عضویت: 1285 روز

        بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

        یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ لِلَّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ ۖ وَلَا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَىٰ أَلَّا تَعْدِلُوا ۚ اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَىٰ ۖ وَاتَّقُوا اللَّهَ ۚ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ﴿٨﴾

        ای اهل ایمان! همواره [در همه امور] قیام کننده برای خدا و گواهان به عدل و داد باشید. و نباید دشمنی با گروهی شما را بر آن دارد که عدالت نورزید؛ عدالت کنید که آن به پرهیزکاری نزدیک تر است. و از خدا پروا کنید؛ زیرا خدا به آنچه انجام می دهید آگاه است.

        وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ۙ لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَأَجْرٌ عَظِیمٌ ﴿٩﴾

        خدا به کسانی که ایمان آورده اند و کارهای شایسته انجام داده اند، وعده داده است که برای آنان آمرزش و پاداشی بزرگ است.

        نورای عزیزم سلام ،سلام و سلامتی و نور و عشق ورحمت الله به جسم و جان و قلب سلیم و روح توحیدی عزیزت

        بینهایت ازت سپاسگزارم که برام نوشتی و بینهایت عزت نفست رو تحسین میکنم که راحت انتقادت رو بیان کردی!

        و البته خودم رو تحسین میکنم که ذهنم رو مجبور کردم اول به کامنت شما پاسخ بده!

        نورای عزیزم،شما دست خدا شدی برای من که من یکبار دیگه به امید الله تمرکز روی دوره ی احساس لیاقت رو شروع کنم،چیزی که همیشه باید روش کار بشه و آموزش های انتهایی نداره!

        یک قسمت شخصیت توحیدیم رو خیلی خوب ساختم،اینکه به تحسین ها نچسبم،وابسته نشم،فکر نکنم این تاپ کامنت شدن ها از منه،یا منم که مینویسم ،همیشه با تاکیید فراوان به خدا میگم اینا همه ش تویی ،چه چیز هایی که مینویسم و به دل بقیه میشینه،چه فایو استار ها و کامنت هایی که میاد همه ش از رحمت توعه،بنده ی تو چیزی از خودش نداره،هیچ چیزی توی این دنیا نیست که من رو به رب کریمم مغرور کنه!

        و البته که به خودم آموزش دادم(به صورت تکاملی) برای خودت بنویس نه برای تاپ کامنت شدن،هرجا قلبت باز شد بنویس و صلاتت رو اقامه کن!مهم نیست این صلات فردی میشه یا جماعت!نیت تو پشت این صلات مهمه !

        اما برسم به نقطه‌ی ضعفم که استاد خیلی توش خوبه ،استاد جان‌میگه وقتی روی عزت نفست کار می‌کنی دیگه نه تحسین ها تورو به وجد میاره نه انتقاد ها برات مهمه!راحت از هر دوش می‌گذری!

        و من هنوز توی این مسئله خوب نیستم،و ازت بینهایت ممنونم که با این کامنتت منو هول دادی سمت دوره ی احساس لیاقت

        و اما برای خود نازنینت مینویسم !

        نه عزیزم ،من هیچ وقت از نوشتن گذشته م و از لطف هایی که خدا در حقم کرده خسته نمیشم،تا ابد و تا لحظه ی آخر مرگم به خودم یادآوری میکنم که از کجا به کجا رسیدم،من کامنتام رو برای خودم مینویسم،حتی در پاسخ به بچه ها بهشون میگم ببخشید اگر طولانی شد،این کامنت رو برای خودم نوشتم،چون هرکامنت یک صفحه از دفتر مشق منه!باورت میشه؟حتی این پاسخ رو برای شما ننوشتم،برای خودم نوشتم !

        تازه اینا که کامنته،فکرکن استاد که انقدر خوب روی خودش کار کرده،میاد یک فایل ضبط میکنه،بعد منم پول میدم میرم میخرمش بعد میبنیم استاد آخر فایل میگه من اینارو دارم به خودم میگم!خودم باید این فایل رو صدبار گوش بدم ،شما میخواید گوش بدید نمیخواید گوش بدید،به من ربطی نداره :))))) الله اکبر این همه جلااااال :) الله اکبر این همه شکوووه :)

        خلاصه نورا جانم ،سرت رو به درد آوردم ببخشید!

        گفتم بهت اطلاع بدم روند نوشتن کامنت های من همینجوری ادامه خواهد داشت به لطف الله…چون ازین همین روند نتیجه گرفتم ،کاری که خود استاد می‌کنه همیشه توی هر دوره ای گذشته ش رو تکرار می‌کنه ،کاری که قرآن میکنه کافی نبود یک بار بگه من شمارو از گل خلق کردم؟چرا انقدر گذشته رو به یادمون میاره؟چرا استاد همه ش تاکیید می‌کنه از خودتون رد پا بزارید؟یا چکاب فرکانسی داشته باشید؟

        چون کار ذهن اینکه همه چیز رو عادی جلوه بده!بگه خب که چی؟اگر هربار به خودت یاد آوردی کنی از کجا به اینجا رسیدی باعث میشه همیشه روحیه شکرگزاریت رو حفظ کنی،یک موضوع اساسی توی دوره احساس لیاقت جلسه ١ هم هست که همیشه خودت رو با گذشته ت مقایسه کن!اگر از قبل بهتری پس توی مسیر درستی …

        ببین منو ول کنی همینجوری مینویسم :))) شرمنده ی اخلاق ورزشیت،بوس هم به کله ت!

        توصیه من به شما یار غار حرای من اینکه اگر از خوندن کامنت های من خسته شدی،گزینه ی فعال کردن ایمیل من رو خاموش کن،هرجا هم اسم منو دیدی راحت ازش بگذر! ایزی ایزی تامام تامام!

        برات از خداوند بهترینِ بهترین هارو طلب کنم.

        در پناه نووووور باااشی همیشه نورای نورانی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 38 رای:
        • -
          عاطفه نوری گفته:
          مدت عضویت: 1956 روز

          سعیده جان عزیزم درود الله به تک تک لحظاتت ک تمرکز میکنی و مینویسی و اینچنین باعث رشد گسترش خیر برکت رحمت جهان و ج‌هانیان هستی…

          در واقع نوشته هایت برایم حکم «انک انت وهاب» رو داره

          آنقدر عظیم و پر برکت و پر هدایت هست و آنقدر ک در تضادهایم در دلتنگی و نگرانی هایممم برکت و خییر الله بوده و نجاتم داده سعیده جان زیبا خوش قلم خوش فکر خوش انرژی خوش فرکانس…

          من با تمام وجودم سپایگزاری میکنم بابت این که وقت ارزشمندت رو بابت نوشتن های مقدس و الهی خرج میکنی چه چیزی ارزشمندتر از وقت و زمان…

          سعیده جان چقدر در قرآن ما تکرار مکررات رو داریم

          چقدر در تمام فایلها تکرار مکررات رو داریم…

          من وقتی سپاسگزاری و تحسین کنم طبق قانون و سنت بدون تغییر پروردگار قطعا افزوده می‌شود بر این نوشتنها و هدایتها پس من با قدرت تمام سپاسگزاری میکنم و تحسین چرا که تماما در حال آموختن الگو برداری و منطق و فکت دادن به ذهن عزیزم هستم…

          عاشقانه تحسین میکنم این قلم توحیدی را

          عاشقانه سپاسگزاری میکنم این باورها و فکرهای توحیدی را

          عاشقانه قدر دان هستم این شخصیت زیبا را و ادامه میدهم پر قدرت متعهدتر و جهادی اکبر تررررر…

          سعیده جان قطعا که شما هم متوجه این موضوع شدید استاد توی تمام اموزشها مثال میزنه از پیکان دنده آرژانتینی و بندرعباس در تمام اموزشهایشان من دقت کردم و این یعنی طبق قرآن و تکرار اصل چیزی که به تازگی درکش کردم عمیق تر…

          سپاسگزارم ازت سعیده جانم پر قدرت بنویس چرا که در حال فتح کردن رشد دادن گسترش جهان هستی عزیزم از دوران طفولیت بنویس نوجوانی بنویس جوانی بنویس آینده گذشته خاطرات خواسته ها از کیش از محل کار فقط بنویس چرا که تنها کار من مطالعه کردن تعمق کردن و لذت بردن از این مسیر و راه و روش و مسلک و قرآن و یکتاپرستی ست…

          درود الله بر تو و بر قلم تو و بر شخصیت ناب تو

          درود و صد درود بر جهاد تو سعیده جان عزیزم

          دوستت دارم.

          خداوند حافظ تو باشد ای سوگلی الله…

          «انک انت وهاب همراه با یک لبخند عمیق و قلبهای قرمز و بینهایت عشق»

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
      • -
        مجتبی انجیله گفته:
        مدت عضویت: 806 روز

        سلام خدا قوت پر انرژی باشید و سلام به استاد یکتا پرست و آقای افظی خوب اشاره کردن در هر صورت ما نمی‌دانیم بچه ها تو چه مدار و فرکانسی هستن ولی من هم موفق شما هستم که بیشتر از زیباییها و توجه و فکر ما رو به نکات مثبت ببره در کل من با عمل کردن به آموزها ی استاد این رو درک کردم همه چیز احساس خوبه همه چیز باوره کنترل ذهن تکامل و پایدار تو مسیر موندن و تسلیم مشکلات نباشی من خودم ذهنم رو بمباران‌ میکنم از اموزشهای استاد و زیاد هم اهل کامنت گذاشتن نیستم و دوست دارم تمرکز رو خودم باشه و این باور درست کردم که مگه زمان ابراهیم یا موسی یا پیامبر اینستا یا تلگرام بود هر کسی که خواست هدایت شد به پیامبر آن زمان و نتیجه گرفت و من هم به لطف خدا هدایت شدم بعد کتاب خوندن و کار افرینهای دیگه هدایت شدم به استادم که کل امو زهاش حجت رو برام تمام کرد و به این اصل رسیدم که باید عمل کنم حرف نزنم و من شخصا به سبک خودم زندگی میکنم و نیاز به تایید هیچ کس ندارم مهم خودم و خدای خودم وبه لطف خدا همه خواستهام در حال اقدام هست و به طور تکامل دارم میرسم و هدف لذت بردن از مسیر لحظه به لحظه و ثانیه به ثانیه و عشق بازی با خداست و هر سوالی هم داشته باشم مستقیم از خود خدای درونم سوال میکنم خودش هم در زمان مناسب پاسخ میده واقعا اینم بگم هر کس هر کسی مثل استاد باورش نسبت به خدا اکی باشه تمام سوالات رو دریافت میکنه بازی جهان فقط فقط کنترل ذهن احساس ایمان باور عمل کردن به قول استاد قوانین خدا آنقدر سخت نیست که داریم سختش میکنیم طبیعی اینه که هم سلامتی هم نعمت و هم ثروت وارد زندگیمون بشه اگه سخت کردیم خودمون کردیم با بمباران کردن هر کدام از فایلهای استاد بچه با تمرکز گوش کردن و عمل کردن به تمرینات و عجله نکردن به همه چیز می‌رسید و از قلبم همتون رو به فرمانروای کل کیهان و عالمیان میسپارم و در هر شرایطی پر انرژی با شوق و انگیزه باشید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      فیروزه محسنی گفته:
      مدت عضویت: 1166 روز

      به‌نام خداوند آفریننده زیبایی ها

      سلام ودرود فراوان برسعیده جان نازنین بنده خوب خدا باقلب نورانی که باهربارخواندن کامنت دوست الهی عزیزم تشعشعات نورانی اش برمن می بارد

      سعیده جان همیشه کامنتهای شما رادنبال میکنم وبی نهایت روحیه عالی وشهامت شما راتحسین می‌کنم وداستان زندگی شما رادنبال می‌کنم

      بسیارقلم شیواوروانی دارید وهمه چیز را به زیبایی شرح می‌دهید وازقران هم برایمان می‌نویسید که بسیار تاثیرگذار ومفید است

      دوست عزیز چون محیط کارمن دربیمارستان واتاق عمل وبخش مراقبت‌های ویژه است هروقت ازخاطرات بیمارستان می‌نویسید بادقت بیشتری می‌خوانم وباتمام وجود درک می‌کنم

      زمانی که شرح دادید در وضعیت بدون برق چطور وقتی ونتیلاتورها کار نمی‌کردند شما با امبو بگ نفس می‌دادید کاملأ خودم را درموقعیت شما دیدم

      آفرین بر پرستار فداکار وکاربلد ومتبحر احسنت برشما

      کارپرستاری ومشاغل مرتبط با بیماران کارهای آسانی نیستند ولی حس بسیارخوبی به انسان می‌دهند وقتی باتلاش وکمک پزشک وپرستار بیماری ازمرگ نجات میابد ویادرد بیمار کاهش می‌یابد ورنج بیمار التیام میابد ودیدن چهره آرام وشنیدن کلمات سپاسگزاری اززبان بیماران وهمراهان آنها بسیار لذت بخش است

      حس مفیدبودن درکار بابیماران خیلی حس خوبی است بخصوص که پرستار باتجربه ونورانی مثل سعیده جان بالای سربیمارباشد

      کاش می‌شد درشغل پرستاری ولی درمحیط مناسب‌تر ودلخواه خودتان بودید وخودتان کارافرین درزمینه پرستاری بودید مثل تاسیس سرای سالمندان ومعلولان یا شرکت پرستاری که مدیر مجموعه ای بودید وپرستار های زبده راتعلیم می‌دادید وبه منازل برای ارائه کارپرستاری میفرستادید حیف است بیماران ازحضور افرادی مثل شما محروم باشند

      ببخشید دوست عزیزم اینها راگفتم ولی چون باشغل شما ازنزدیک آشنا هستم همیشه فکر می‌کنم کاش شرایطی باشد که سعیده جان باعشق ومهر وشوق درحرفه خودش که درس خوانده وکار کرده مشغول بشه وثروت وبرکت فراوان هم درزندگی اش جاری باشه

      هرچند این شجاعت درتغییر مسیر شما ازپرستاری به تجارت راتحسین می‌کنم ودعا میکنم هرجا هستید راضی وخوشحال ودر حس خوب باشید

      درضمن دریکی ازکامنتهای شما گفته بودید رگ بیمار پیدا نمی‌شد وباخواندن رمیت اذا رمیت رگ گرفتید من چندین بار دراتاق عمل که بیمار رگش پیدا نمی‌شد این آیه راخواندم وسریع رگ گرفتم ممنون ازشما سپاسگزارم دوست گلم

      حضور درسایت توحیدی عباسمنش همه جوره مفیداست وباخواندن کامنتهای دوستان هدایت الهی می‌رسد درهر زمینه ای که بخواهیم

      سعیده جان دوست الهی عزیزم درپناه خدا سلامت وشاد وسرفراز باشی عزیزم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      عادل مولانی گفته:
      مدت عضویت: 1638 روز

      سعیده خواهر عزیز و دوست داشتنی چقد خوبی تو

      چقد آدم میتونه کنترل ذهن داشته باشه آخه

      آدم شب و روز آب انگورم بخوره مثل تو نمیتونه همه چیو تو ذهن کنترل کنه آخه دختر

      راستی داشت یادم میرفت سلام کنم :-) سلاااااااااام خواهر انرژی مثبتت تا شمالغرب ایرانم اومده ولکنم نیست به شدت احساس سبکی میکنم طوری که الان من میتونم کوه هارو جابجا کنم

      به شدت و در حد لالیگا قابل تحسینی خواهر

      خیلی وقته میخوام برات بنویسم یا من فرصت نمیکنم یا خودت ماشالا انقد نتایج خوب تو دستته تا میام برات بنویسم کامنت جدیدت میاد و از قبل پخته تر و عالی تر

      و باز میگم بنویسم و دوباره همین روال تکرار میشه که خداروشکر امروز توفیق پیدا کردم که بیام و برات بنویسم و بهت تبریک بگم بابت این همه نتایج بزرگ که طی چند ماه کسب کردی واقعا جای تحسین داره و خداهم بهت افتخار میکنه که انقد گوش به زنگ الهامات هستی

      انصراف دادن از کار کارمندی و نقطه امن کار هر کسی نیست بخدا کار هر کسی نیست و به هرکسی بگی میخوام انصراف بدم از کار چند ساله ام و هیچ ایده ای هم ندارم و میخوام برم خونه بشینم منتظر الهام خدا ببینم چکار باید بکنم!! طرف یه نگاهی بهت میکنه میگه خدااااا؟؟!!!!!! این دیگه خیلی توهم زده شده!!!! اصلا دیگه ادامه نمیده و تورو بحال خودت میذاره میگه بذار تو حال و توهم خودش باشه

      البته الان که فکر میکنم اینو اصلا نمیشه گفت پیش کسی چون ما تو جامعه ی محلولی بزرگ شده ایم که یک نفر سالم ببینن بهش میخندن حالا بیا با همین مردم محلول از بالا رفتن کوه بگو همه مصخرت میکنن معلومه خب

      خواهر جان جزیره کیش خیلی رویایی و به قول خودت توحیدیه من هر موقع میام اونجا از سکوت و آرامشش خیلی لذت میبرم و حتی خیلی بیشتر از دبی دوسش دارم و میرم کنار ساحل با خدای خودم عشق بازی میکنم

      از اون مکان و از اون آرامش سعی کن اوج لذتو ببری و بعدشم آماده شو به امید خدا به فلوریدای سرسبز :-)

      آرزوی بهترین هارو برات دارم و به امید دیدار در جزیره کیش زیبا

      البته اینم بگم حالا حالا ها تصمیم نداشتم تا چند سال دوباره بیام کیش و همسرم میگفت چون زیاد رفتیم کیش الان جاهای جدید رو بریم بگردیم ولی از وقتی رفتی اونجا دوس دارم بازم بیام و از نزدیک ببینمتون و از نتایج شگفت انگیزت برام بگی

      به امید دیدارتون خواهر عزیز

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
      • -
        سعیده شهریاری گفته:
        مدت عضویت: 1285 روز

        سلام به برادر عزیزم آقا عادل!

        همکلاسی ارزشمند‌ من تو کلاس احساس لیاقت،نماینده ی تامین آب انگور بچه های ته کلاس:)))

        داداش با ما به ازین باش…که با خلق جهانی،کجایید اصلا؟

        خداروشکر که حالتون خوبه،خداروشکر که روی دوش خدا سوارید،تحسینتون میکنم برای این آزادی مالی و ثروت و نور خدا که توی زندگیتون جاریه…

        دعا میکنم خداوند از نور‌خودش بر تموم ابعاد زندگیتون بیشتر و‌بیشتر و بیشتر بباره…

        به امید دیدارتون در سالن پرواز های ورودی جزیره ی کیش در بهترین زمان و‌مکان…

        پ.ن:داداش یکم از هوای خنک شمال غرب با کامنتت بفرست برام تا ما اینجا تبخیر نشدیم :( با تشکر…

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
    • -
      سید مهدی جزایری گفته:
      مدت عضویت: 2085 روز

      سلام سعیده جان

      سلام بر دختر توحیدی این محفل بهشتی

      سلام بر نگین این سایت الهی

      ماشاءالله به شما که انگار شدی یکی از مدیران یا کارکنان سایت استاد

      هر وقت میام به سایت سر می زنم ، می بینیم همه جا هستی و اثری از شما هست!

      یا کامنتی از شما هست که من با اشتیاق می خوانم ، یا در حال خواندن نظرات دیگران به کامنت های شما هستم یا حرف از شما و اسم شما هست در کامنت های دیگران

      به قول حمید عزیزمون شما شدی مدرسان شریف، همه جا هستی

      منظورم حمید عشق فضا و فضاپیماست که در یک کامنت در مورد بوق موشک چه اطلاعات خوبی بهمون داده بود ! :))

      واقعاً خدا رو شکر بابت این محفل بهشتی و این سایت الهی که انگار ما با هم فامیل و رفیق نزدیک هستیم

      ======================================

      سعیده جان، دختر زیبا، مادر مهربان، شاگرد ممتاز استاد، موشکِ حرکت کننده به سمت توحید و خداوند

      من شما رو فالو دارم و هر روز صبح اول وقت که میروم سراغ ایمیل ها ، دنبال اسم شما می گردم و تا می بینم سعیده شهریاری کامنت گذاشته، چشمام برق می زنه و می رم که کامنتت رو بخوانم

      چقدر هم زیبا می نویسی

      چقدر قلم قشنگی داری در نوشتن

      چقدر قشنگ با جزئیات می نویسی

      چقدر قشنگ از آیات قرآن استفاده می‌کنی

      چقدر قشنگ جاهای مهم رو بولد و برجسته می‌کنی

      چقدر قشنگ به تکه های سخنان استاد عزیزمون اشاره می‌کنی و حتی آدرس هم می‌دهی که این حرف، مربوط است به فلان جلسه از فلان قدم دوره دوازده قدم

      معلومه که چقدر مسلطی به دوره ها و مباحث

      معلومه که چقدر کار کردی و احتمالاً جاهای مهم رو یادداشت کردی برای خودت

      بنویس سعیده جان!

      به قول خودت اینها رد پاست

      بنویس شاگرد ممتاز استاد

      بنویس که کامنت های شما بوی خدا می‌دهد

      کامنت نگو ، طلا بگو

      کامنت نگو ، دوره آموزشی مختصر بگو

      کامنت نگو ، عشق بازی با خدا بگو

      ======================================

      من اوایل که به سایت اومده بودم هاج و واج بودم که اینجا چه خبره و چرا اینقدر افراد به هم محبت می‌کنند و قربان صدقه هم می‌روند ولی حالا می فهمم داستان فرکانس چیه

      چقدر قشنگ معلومه که حسابی داری روی خودت کار می‌کنی

      حتی از این که مرتب عکس پروفایلت رو تغییر می‌دهی هم میشه فهمید که شما عشق ویژه‌ای به این سایت و این محفل و به قول خودت این غار حرا داری

      واقعاً دست مریزاد

      این عکس جدیدی هم که گذاشتی چقدر زیباست

      چه محیط قشنگیه

      فکر کنم یکی از مال های کیش است

      ======================================

      من کامنت هایی که به کامنت های شما میاد رو می خوانم ، و البته جواب شما به این کامنت‌ها رو هم مدنظر دارم

      چقدر قشنگ با هر کسی، متناسب با خود اون شخص، شوخی می‌کنی و تیکه بارش می‌کنی !

      چه شخصیت جالبی داری

      چقدر خوش سخنی تو آخه

      ضمناً یک چیزهایی رو شما در سایت باب کردی و در دهان بچه ها گذاشتی

      مثل همین غار حرا،

      یا بوس به کله ات،

      یا بچه جون کجا دنبال چی میگردی؟!

      فعلاً اینها یادم اومد اگر چیزی از قلم افتاد به بزرگی خودت ببخش :))

      ======================================

      ضمناً چه چهره آرام و دلنشینی داری

      و چه کامنت های قشنگ و جذابی

      چه اسم زیبایی هم داری: سعیده یعنی خجسته، مبارک، خوشبخت، سعادتمند

      ان شاء الله خوشبخت هستی در دنیا و آخرت : رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَه وَفِی الآخِرَهِ حَسَنَه

      خلاصه چقدر خوبی و قشنگی رو با هم جمع کرده‌اید

      از این که در این محفل بهشتی هستم و دوستان ارزشمندی مثل شما دارم، به خودم افتخار می‌کنم

      ======================================

      من قبلاً فکر می‌کردم که کامنت طولانی نوشتن خوب نیست دیگه ، چون خیلی وقت افراد رو می‌گیرد ولی الان درک می‌کنم که نه اینطور نیست

      اصلاً بعضی وقت ها دست خود آدم نیست که کامنتش چقدر طولانی میشه

      نمونه ی حی و حاضرش خود من

      من الان می خواستم یک کوچولو از شما تشکر کنم و یک سوال بپرسم، ولی ببین چی شد و چقدر طولانی شد این ماجرا !

      اصلاً یک چیز بگم؟

      من وقتی می بینم شما کامنت گذاشتی ، میشم مثل کسانی که می‌خواهند یک فیلم سینمایی قشنگ رو ببینند، یعنی بساط تخمه و پاپ کورن رو میارن و روی مبل لم می دن و فیلم رو تماشا می‌کنند

      حالا شده حکایت من :

      آخ جون سعیده کامنت گذاشته

      مخصوصاً اگر همون اول اسکرول کنم و می بینم که این کامنت تقریباً ته نداره!!

      یعنی از اوناست که هر چی اسکرول می‌کنم به آخرش نمی رسم عین یک طومار بلند

      یک چیز دیگه هم بگم و یک شوخی کوچولو کنم

      جالبه که شما به هرکسی ، یک اسم و صفت خاصی می‌دهی

      مثلاً به خانم شهرزاد میگی بیزینس وومن

      به نظرم این هم برمی گرده به روحیه تحسین کننده و نگاه زیبای شما

      یا مثلاً در مورد بچه های دوره احساس لیاقت می گی بعضی هاشون مسئول رساندن نارنگی بودن به آخر کلاس :)))

      این هم از عجایب روزگاره که در یک دوره مجازی، چطور دانشجوها به هم نارنگی و آب انگور می رسوندند !!

      اون هم تازه ته کلاس !!

      اصلاً سر کلاس کجاست و ته کلاس کجاست؟!

      من که عقلم قد نمیده

      ان شاء الله هر وقت اومدم دوره احساس لیاقت . سعی می‌کنم این چیزها رو ببینیم و بفهمم واقعاً چه خبر بوده اونجا !

      ======================================

      اینها که گفتم همش به یک کنار ، من سوالی دارم از شما :

      در یکی از کامنت هات گفتی که در یک روز ، تمام جلسات قدم دهم از دوره دوازده قدم رو گوش کردی

      من اولش که خواندم حس کردم دارم یک مطلب رو به زبان چینی می خونم یعنی هیچی ازش نفهمیدم !

      ولی وقتی دوباره خواندم و فهمیدم، مغزم سوت کشید

      آخه چطور میشه؟

      گوش کردن به کل یک دوره در یک روز؟

      وای خدای من

      چه اراده ای داری

      خدا چه برکتی به وقت شما داده

      من اگر همت کنم و روزی سه فایل استاد رو ببینم ، آن روز دیگه خیلی شاهکار کردم!

      حتی در تمرین ستاره قطبی هم می نویسم که مثلاً امروز سه فایل استاد رو ببینم (یا بشنوم موقع رفت و آمدهایم)

      سعیده جان به من و به ما هم یاد بده

      که چطور فرصت می‌کنی و چطور میشه که در یک روز یک دوره رو کامل گوش می دی و احتمالاً چند کامنت هم می گذاری و به کامنت بچه ها هم جواب می‌دهی

      اگر فوت و فن خاصی داره بفرمایید که ما شاگردهای وسط کلاس هم استفاده کنیم !

      ======================================

      نمی دانم چرا به دلم افتاد در آخر کامنت، بیام وقسمت هایی از یک غزل مولوی رو تقدیم کنم به شما و به همه کسانی که کامنت رو می خوانند

      آب زنید راه را هین که نگار می‌رسد

      مژده دهید باغ را بوی بهار می‌رسد

      راه دهید یار را آن مه ده چهار را

      کز رخ نوربخش او نور نثار می‌رسد

      چاک شدست آسمان غلغله ای ست در جهان

      عنبر و مشک می‌دمد سنجق یار می‌رسد

      رونق باغ می‌رسد چشم و چراغ می‌رسد

      غم به کناره می‌رود مه به کنار می‌رسد

      …….

      باغ سلام می‌کند سرو قیام می‌کند

      سبزه پیاده می‌رود غنچه سوار می‌رسد

      …….

      اگر فرصتی کردی و دوست داشتی، جواب سوال من رو هم محبت کن

      در پناه حق باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 34 رای:
      • -
        سعیده شهریاری گفته:
        مدت عضویت: 1285 روز

        بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

        مَنْ کَانَ یُرِیدُ الْعِزَّهَ فَلِلَّهِ الْعِزَّهُ جَمِیعًا ۚ إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ ۚ

        هر که خواهان عزت است بداند که عزت، همگى از آن خداست. سخن خوش و پاک به سوى او بالا مى‌رود و کردار نیک است که آن را بالا مى‌برد.

        =====================================

        سلام به برادر عزیزم آقا سید

        سلام و سلامتی و نور و عشق و رحمت و ثروت الله به جسم و جان و روح توحیدی و قلب سلیمتون

        نقطه‌ی آبی شما در بهترین زمان و مکان به دستم رسید و قلب منو روشن کرد،الهی که نورش چهل چراغ بشه و به تموم ابعاد زندگیتون برگرده.

        عجب تلگراف پر برکتی بود!

        من عاشق تلگراف های طولانی و پر برکتم!

        ازینا که هرچی اسکرول کنی تموم نشه!

        دیشب تو مجتمع تجاری پردیس بودم که نقطه‌ی آبی شما رسید،خدا میدونه با چه عشقی خوندم و لذت بردم و خندیدم و روحم به پرواز درومد.

        بازم میرسم به حرف استاد:اگر هیچکی توی زندگیت نیست،همین که خدا هست کافیه!شما بگو آقا سید من کجا میتونستم این همه انسان شریف و توحیدی و ارزشمند رو کنار خودم داشته باشم؟

        وَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ ۚ لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا مَا أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ ۚ إِنَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ

        و میان دل هایشان الفت و پیوند برقرار کرد که اگر همه آنچه را در روی زمین است، هزینه می کردی نمی توانستی میان دل هایشان الفت اندازی، ولی خدا میان آنان ایجاد الفت کرد؛ زیرا خدا توانای شکست ناپذیر و حکیم است.

        آقا سید قانون رو ببین چطور کار می‌کنه فقط! شما یک کامنت گذاشتی برای شهرزاد جان ،من ازونجا فهمیدم شماهم بیزینس من توحیدی سایت هستید و کلیییی توی قلبم تحسینتون کردم،خداوند به قلب من گواهه!

        بعد همون تحسین صادقانه ی من،شد این همه برکت از یک نقطه‌ی آبی از طرف شما!

        مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا ۖ

        هر کس کار نیک بیاورد، پاداشش ده برابر آن است

        خداوکیلی وعده ی خداست که حقه! و من اصدق من الله قیلا…

        خلاصه که بینهایت از شما ممنونم که دست خدا شدید و نور الله رو برام فرستادید،هرچی که تا الان نوشتم همه ش مقدمه بود :))))

        حالا برم سر وقت تلگراف توحیدیتون ببینم چیارو باید جواب بدم ! با اجازه ! برمی‌گردم !

        =====================================بنویس سعیده جان!

        به قول خودت اینها رد پاست

        بنویس شاگرد ممتاز استاد

        بنویس که کامنت های شما بوی خدا می‌دهد

        آقا سید ضمن تشکر قلبی من از شما و سپاسگزاری بی نهایت،اگر جایی از کامنت من ،شمارو به یاد خدا انداخت،یا تاثیرگزاربود،یا نوری به قلبتون وارد کرد،اعتبارش از من نیست.

        بارها و بارها شده که قصد نوشتن کردم ولی حتی یک جمله هم نتونستم بنویسم،این کامنت هایی که نوشته میشه و خونده میشه و پاسخ داده میشه،همه ش کار خودشه! همه ش!

        بارها امتحان کردم با عقل خودم بنویسم هیچی از توش درنیومد!اما هرجا بهش گفتم تو بگو،تو بنویس،تو از دستان من جاری شو،جوری کلمه هارو کنار هم میچینه که من خودم بارها و بارها کامنت خودمو میخونم و ازش هدایت دریافت میکنم.

        فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ ۚ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ ۚ

        =====================================

        از محبت شما درمورد خودم،عکسم،شخصیتم, بی نهایت سپاسگزارم ،این تحسین ها ،تجلی نور قلب شما و شخصیت ارزشمندتونه،این روحیه شوخ طبعی و تو سروکله ی رفقا زدن از بچگی با من بوده،ولی توی مسیر درست نبوده،با عزت نفس توحیدی نبوده، برای همین هم نتیجه ی مطلوبی به دنبالش نداشته از نظر افزایش میزان حال خوب!

        یعنی با تموم ویژگی های شوخ طبعی و شلوغی و شیطنت و …باز هم همیشه یک چیز خیلی بزرگی توی زندگی من کم بود و من راضی نبودم.

        من همیشه توی دوران تحصیلم و حتی دانشگاه،بهترین دوست هارو داشتم ،پولدارترینشون،زرنگ ترینشون،خوشگل ترینشون…بخاطر روابط اجتماعی بالا و قدرت برقراری ارتباط خوب،اما…علیرغم اینکه بقیه حالشون با من چقدرخوب بود و شنیدن هزارباره ی این جمله که با سعیده توی جهنم خوش میگذره،خودِ سعیده اصلا خوب نبود !حالش با خودش خوب نبود !

        هرگز وجود حاضر غایب شنیده‌ای؟

        من در میان جمع و دلم جای دیگر است

        ولی اینجا آقا سید!اینجا پیداش کردم!

        اون گمشده م رو!

        اونی که به حال خوب گذشته رو به توان صد هزار رسوند!

        گمشده ی من توحید بود!

        و من بالاخره پیداش کردم!

        حالا من ،خودم اونیم که جهنمم برم،با خودم خوش میگذرونم! با خدا همه جا برام بهشت میشه …حتی تو دل آتیش ..

        دَردَم از یار است و درمان نیز هم

        دل فدایِ او شد و جان نیز هم

        این که می‌گویند آن خوشتر ز حسن

        یار ما این دارد و آن نیز هم

        ====================================

        این هم از عجایب روزگاره که در یک دوره مجازی، چطور دانشجوها به هم نارنگی و آب انگور می رسوندند !!

        اون هم تازه ته کلاس!!

        اصلاً سر کلاس کجاست و ته کلاس کجاست؟!

        این داستان کلاس و نارنگی و آب انگور های آقا عادل هم ریشه در گذشته ی سعیده داره!

        همیشه برای خودم سوال بود ،من که عین حیوان نجیب خدا از پدرم میترسیدم انقدر توی مدرسه شیطنت کردم،اگر نمیترسیدم چه خرابکاری ها صوووورت میدادم:)))

        الان بیشتر میفهمم چرا خدا من رو به دست این خانواده سپرد!

        لازمه ی کنترل اون شخصیت پر هیجان وشیطون و خرابکار و رها و بزن و برقص ودَرو، حمایت ارزشمند و بی دریغ پدرم بود که چهارچشمی مراقبم بود تا از آسیب های جامعه به دور بمونم،واقعا خداروشکر میکنم که پدرم بهم کمک کرد که تا به اصل خودم برگردم و بدونم این همه انرژی رو توی چه مسیری باید صرف کنم.

        این از بکگراند من در دنیای واقعیت!

        وقتی اولین بار بعد این همه سال تدریس استاد ،من با لانچ آنلاین یک دوره هم مدار شدم،دیگه اون جِلد سعیده توی دنیای مجازی زد بیرون!از همون جلسه ی اول یک کلاس فرضی درست کردم که آقا اسدالله شاگرد زرنگش بود و میز جلو مینشت و جزوه مینوشت.

        من و رضوان و چندتا بچه های شر وشیطون هم ته کلاس بودیم خرابکاری میکردیم،بزن و برق نارنگی پوست کردن !

        فاطمه و داداش رسول هم عاشق ومعشوق کلاس بودند که قرار بود زیاد دلبری نکنند ما حواسمون از استاد پرت نشه!

        خانواده‌ عزیز زمانی ها هم بچه مثبت های میانه ی کلاس بودن که قرار بود اگر مارو لو ندن،ما هم اذیتشون نکنیم:)

        حمید حنیف هم همون ورا نشسته بود و تهدید شده بود اگر مثال موشکی بزنه،مثل موشک براش خودکار پرت میکنیم :)

        آقا عطار روشن و سید علی هم ترم بالایی های ما بودند که افتخار هم کلاسی بودن باهاشون رو داشتیم.

        آقا عادل هم ازون بچه های مرموز کلاس بود که شیطنتش رو نمیکرد تا روزی که آب انگور آورد توی کلاس :)))

        ازونجا دیگه خدا بود که بچه ها رو به سمت مسیر درست منحرف میکرد :))))

        وگرنه آب انگور خیلی کیفیت داشت :)))

        خلاصه که این از داستان کلاس پیشرفته ی دوره ی احساس لیاقت !

        کلی هم دلم برای اون حس و حال تنگ شد…انشالله با دوره ی جدید استاد هم مدار باشم و یکبار دیگه وارد این کلاس پر برکت بشم…به امید الله مهربانم …

        =====================================

        سعیده جان به من و به ما هم یاد بده

        که چطور فرصت می‌کنی و چطور میشه که در یک روز یک دوره رو کامل گوش می دی و احتمالاً چند کامنت هم می گذاری و به کامنت بچه ها هم جواب می‌دهی

        اگر فوت و فن خاصی داره بفرمایید که ما شاگردهای وسط کلاس هم استفاده کنیم!

        ضمن تشکر بینهایت از تحسین شما،یکم از گذشته ی خودم میگم و بعد صحبت استاد تو دوره ی راهنمایی عملی رویاها

        من وقتی وارد سایت استاد شدم،توی icu شیفت میدادم سنگین!صبح ،عصر ،شب…دخترای دوقولوی 5 ساله م هم کنارم بودن،کارهای خونه هم بود،از انرژی که بعد از قانون سلامتی آزاد شد هم خبری نبود!

        اما من از هروقت خالی استفاده میکردم برای تمرکز توی سایت،یادمه وقت خواب بچه ها،آهنگی که عادت داشتند رو از گوشی میزاشتم و بعد یکی یکی روی پا میگرفتمشون و با همون صدای بلند آهنگ همزمان کامنت ها رو میخوندم یا توی عقل کل می‌چرخیدم !انقدر که تا بچه ها خوابشون میبرد و من از صدای آهنگ و نور گوشی توی تاریکی به سردرد میفتادم!

        اما این ممارست در پیگیری آموزش ها با من بود در همان احوالات !

        برگردم به صحبت استاد هم در راهنمای عملی رویاها و هم جلسه ١ ثروت :

        اگر شما در انجام تمرینات ،آموزش ها ممارست به خرج بدید،خود جهان کم کم کار رو براتون آسون می‌کنه و براتون وقت هایی باز می‌کنه که بتونید راحت روی درس و مشقتون تمرکز کنید .

        (مثل زمانی که استاد توی بندرعباس کار نمی‌کرد ولی از شرکت حقوق دریافت میکرد )

        حالا آدم ها اینجا دو دسته می‌شند:

        یا ازین فرصتی که جهان در اختیارشان قرار میده بهترین استفاده رو میبرند،یا نه از وقتی که خدا بهشون داده درست استفاده نمیکند !

        به لطف الله مهربان ،من تونستم جزو دسته ی اول باشم.

        یکم تلاش و ممارست من باعث شد اتفاقاتی توی زندگی من رخ بده که هی زمان من بیشتر و بیشتر بشه …و چون من تموم تلاشم رو کردم که ازون تایم بیشتر بهره و برکت رو ببرم،اوضاع هی بهتر و بهتر وبهتر شد!

        و الان رسید به اینجا :

        یک زندگی تنهایی توحیدی دلچسب که بینهایت کنار خدا خوش میگذره !

        منم از صبح خودمو میبندم به فایل ها و آموزش ها و کامنت خوندن و نوشتن و پاسخ دادن ….

        هروقتم خسته بشم ،میرم یک دوری توی این مال های بینظیر کیش میزنم ،به دوتا نمایندگی سر میزنم ،یکم بگو و بخند …

        والسلام…خوش و حال خندان برمی‌گردم خونه …

        استاد یک جمله‌ی طلایی داره که میگه :

        وقتی داری روی خودت کار میکنی،اوضاع فقط می‌تونه بهتر و بهتر بشه!قانونشه،نمیتونه جور دیگه ای باشه!

        من اینو باور کردم و وقتی باور کردم توی زندگیم اتفاق افتاد.

        وقتی اینو باور می‌کنی اگرم تضاد یا اتفاق ناخواسته رخ بده سریع به خودت می‌کنی من چه فرکانسی فرستادم این اتفاق افتاد، این اتفاق چه درسی برای من داره که باید ازش بگیرم؟

        همین .

        ایزی ایزی تامام تامام :)

        نمی‌دونم در نهایت پاسختون رو درست دادم یا نه …ولی این وقتی که توی زندگی من باز شده،این انرژی،این اراده ،این تمرکز هم لطف خود خداست …

        وگرنه سال های نه چندان دور …همین سعیده صبح تا شب توی اینستا بود،یا پای سریال های فیلیمو!

        به عقل من اگر بود ،توی همون مدار مونده بودم.

        خداوند لطف کرد و من رو هدایت کرد.

        بنده همان به که ز تقصیر خویش

        عذر به درگاه خدای آورد

        ور نه سزاوار خداوندی‌اش

        کس نتواند که به جای آورد

        =====================================

        آقا سید عزیز، بیزنس من توحیدی سایت،ازتون بینهایت سپاسگزارم که به ندای قلبتون گوش دادید و این شعر مولانا رو برام نوشتید …و مارمیت اذ رمیت…

        این پاسخ واضح خداوند به تلاش های دیروز من بود !

        منّت خدای را عزّ و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت. هر نفسی که فرو می‌رود مُمِدّ حیات است و چون بر می‌آید مُفَرّح ذات. پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب.

        بی نهایت از شما و از قلب سلیمتون و از تلگراف پر برکتتون سپاسگزارممممم.

        خداروشکر میکنم برای همین جای زندگیم،برای این جهان توحیدی زیبا که عطر بهشت ازش جاریه…

        از خداوند متعال براتون بهترین ها رو آرزومندم.

        به امید دریافت یک نقطه ی آبی پربرکت دیگه ای از شما برادر عزیزم

        در پناه نور باشید همیشه

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 72 رای:
        • -
          ساحل گفته:
          مدت عضویت: 930 روز

          به نام خداوند بخشنده و مهربان سلام سعیده جان امیدوارم همیشه حال دلت خوب باشه و به تمام آرزوهای قشنگت برسی و برامون بنویسی و ما کامنت های زیباتو بخونیم و لذت ببریم و واقعا بهت تبریک میگم بابت شجاعت و اراده و از همه مهمتر توحیدی بودنت ،من که اگر کامنت هات 20صفحه هم باشه خسته نمیشم و با عشق میخونم و تحسینت می کنم و از خداوند منان سپاسگزارم بابت این جمع توحیدی و استاد عزیزم و مربم شایسته عزیز که همه زندگیمو مدیونشون هستم انشالله در پناه الله همیشه شاد و پیروز باشید

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
        • -
          جواد یوسفی گفته:
          مدت عضویت: 2735 روز

          سلام بر خواهر توحیدی و جدیدا انقلابی مان سرکار خانم شهریاری

          با اینکه میشه گفت یه دهه هفتادی هستین اما در فضای دهه شصتی ها شعر مینویسین و تازه کامنت های جدیدتون و پاسخ به اونا هم شده انقلابی و دهه زجری نه ببخشید فجری

          هوا دلپذیر شد گل از خاک بر دمید…

          توی دو تا کامنتتون بود

          بعد سید بیزینس من میاد براتون مینویسه

          آب زنید راه را هین که نگار میرسد …

          خب حق بدین به من که بنویسم

          دنگ دنگ دنگ

          بوی گل و سوسن و یاسمن آید

          خودمونیم هر دفعه که این شعر رو میخونه روح حافظ بنده خدا رو جریحه دار میکنه چه چاقویی بر قلب این شعر زده

          حالا این شعر اومد من مینویسمش که از فضای

          از طراوت ملت و ارتش و …

          بیام بیرون

          بزارین برم بیارمش الان میام

          پلیز وِیت

          بر سر آنم که گر زدست براید

          دست به‌کاری زنم که غصّه سرآید

          خلوتِ دل نیست جایِ صحبتِ اَضداد

          دیو چو بیرون رود فرشته درآید

          صحبت حُکّام ظلمتِ شبِ یلداست

          نور ز خورشید جوی بو که برآید

          بر درِ اربابِ بی‌مروّتِ دنیا

          چند نشینی که خواجه کی به درآید

          تَرکِ گدایی مکن که گنج بیابی

          از نظرِ رهرُوی که در گذر آید

          صالح و طالِح مَتاعِ خویش نمودند

          تا که قبول افتد و که در نظر آید

          بلبلِ عاشق تو عمر خواه که آخِر

          باغ شود سبز و شاخِ گُل به بر‌آید

          غفلتِ حافظ در این سراچه عجب نیست

          هر که به میخانه رفت بی‌خبر آید

          یادش بخیر یه زمانی حنیف الله امیری صاحب کتاب بوق الموشکین

          در مکتوباتش یه غزل حافظ از اون کم معروفاش میاورد و نیرفتی اسکرول اسکرووووول تهش بقیه غزل رو و چقد قشنگ این بشر ربطش میداد به آیه های قران

          هَی،

          بگذریم

          اما من چند روز پیش کامنت پاسخی نوشتم برا آقا رضای عزیز و اولین لایکی که خورد دیدم شما زدین و گفتم ببین خانم شهریاری من رو فالو دارن و من کم لطفی کردم در حق ایشون اینهمه کامنت ازشون میخونم یه پاسخ ننوشتم البته

          اینم بگم بعنوان گله از آقا ابراهیم سایت

          من چند مدت بود کامنتهام ارسال نمیشد

          دوساعت مینوشتم یکی هم برا شما نوشته بودم نیومد

          البته که احساس کردم دیگه شما در جایی هستید که دیگه من دسترسی کمتر داشتم به فرکانستون

          الان مثل استاد الهی قمشه‌ای و اون خواهرشون فقط میزنین به دل قران

          خلاصه از مهر و محبت خواهرانه تان که در پاسخ به کامنتی در دیروز پریروز برام نوشته بودین صمیمانه و برادرانه تشکر میکنم بینهایت

          بازم براتون خواهم نوشت اگه بیاد انشالله

          بقول حمید

          والله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
        • -
          سید مهدی جزایری گفته:
          مدت عضویت: 2085 روز

          سلام سعیده جان

          حال و احوال شما؟

          تلگراف بلند و بالای شما رو دیدم ، در جواب به کامنتی که برایت نوشته بودم

          چقدر طولانی بود و البته زیبا ، خواندنی ، توحیدی و طبق معمول آموزنده

          من چند بار خواندمش

          این که در جواب به متنی که من برای شما نوشتم، شما این طور بیایی و دیتیل وار پاسخ من رو بدهی، نشان از یک روح بزرگ و مهربان دارد

          واقعاً دست مریزاد خاخور !

          ======================================

          🟡 در کامنتت چقدر قشنگ دوره احساس لیاقت رو توصیف کردی

          خیلی برام جالب بود و وقتی داشتم می خوندم نیشم باز شده بود :)))

          حتی جای نشستن بچه ها رو هم تعیین کرده بودی

          عجب ذهن خلاقی داری

          تو یک نویسنده بالقوه ای به نظر من !

          بگذریم

          آره خواهر عزیزم

          واقعاً دم استاد گرم که چه محفل بهشتی برامون درست کرده

          من بعضی از بچه های سایت رو فالو دارم و وقتی کامنت می گذارند ، برایم ایمیل می‌شود

          یک حسی به من می گه اسم های قشنگ شون رو اینجا بنویسم

          البته این لیست خیلی بلند و بالاست ولی من تا آنجایی که یادم باشه اسم ها رو می نویسم

          من مسلسل وار اسم ها رو میارم ولی شما قبل از اسم آقایان، عبارت «جناب آقای» و قبل از اسم خانم ها، عبارت «سرکار خانم» رو اضافه کنید !

          ضمناً این اسم ها هیچ ترتیب خاصی ندارد و من همینجوری هردمبیل یعنی بدون ترتیب و قاعده خاصی می نویسم

          1. سعیده شهریاری

          2. ساناز جمشیدیان

          3. علیرضا یکتای مقدم

          4. مهشید

          5. صفاگنجی

          6. محمدرضا روحی

          7. جمال خسروی

          8. احمد فرهنگیان

          9. سعیده رضایی

          10. حسام

          11. رویا محمدیان

          12. محجوبه

          13. مرضیه ابراهیمی

          14. رضا عطارروشن

          15. سید علی خوشدل

          16. شکیبا و عادله

          17. سید علی موسوی ارشد

          18. رها

          19. سمیه زمانی

          20. باران

          21. آقای ظاهری

          22. ناهید رحیمی تبار

          23. ارمغان رضوی

          24. حسن کفاش دوست

          25. مهدی رجبی

          26. فاطمه و رسول

          27. محمدمهدی

          28. فرشته کوهستانی

          29. زکیه لرستانی

          30. مریم

          31. رضا دهنوی

          32. سیده مینا سیدپور

          33. غزل عطایی

          34. ماریا اکبری

          35. ثریا حشمتی

          36. فهیمه زارع

          37. حسن گرامی

          38. عمران نوری

          39. امیر رجب پور

          40. حسین رجب پور

          41. مهسا سالاروند

          42. سید حسن

          43. ناصر

          44. میثم رخشان

          45. زهرا نعیمی

          46. مهدی حوازاده

          47. یاسمن زمانی

          48. سمانه جان صوفی

          49. فرنگیس محمدی

          50. نگین

          51. آزاده

          52. Ehsan Moqadam

          53. استخر

          54. اعظم برزگری

          55. فاطمه کیخا

          56. امیرحسین روشنگر

          57. محمد حسین تجلی

          58. مجتبی کاظمی

          59. ابراهیم

          60. مهدیه وهبی

          61. رویا میانکاله

          62. سینا سبزواری

          63. ستاره بنی نجاریان

          64. سعید پاکدامن

          65. پاکیزه بارکیزی

          66. زلیخا جهانگیری

          67. هلنا

          68. حامد امیری

          69. سلما مصدق

          70. حوری باختری

          71. نسرین سلطانی

          72. یزدان نظری

          73. لیلا بشارتی

          74. گروه تحقیقاتی عباس منش (مریم جان)

          75. لیلا شب خیز

          76. آینا راداکبری

          77. شهرزاد

          78. اسداله زرگوشی

          79. افشین

          80. مهدی سابقی نژاد

          81. جواد بایرامی

          82. غزل عطایی

          83. Sorur Yaghubi

          84. مریم رنجبر

          85. مریم اشکی

          86. حمید امیری Maverick

          87. افلاطون نوروزی

          88. رضا زارعی

          89. مجتبی محجوب

          من مطمئن هستم با وضعیت پویا و زنده ای که سایت استاد دارد، به این لیست مرتباً اضافه می‌شود و در واقع دوستان من در این سایت بیشتر و بیشتر می‌شود

          ضمناً بعضی از این دوستانی که در بالا اسمشون رو آوردم مدت هاست که کامنتی روی سایت نگذاشته اند و یا خیلی کم کامنت می‌گذارند ، مخصوصاً اعضای قدیمی و پرستاره سایت

          من همین جا برای همه این عزیزان، نهایت ثروت و خوشی و شادی رو آرزو می‌کنم

          ======================================

          🟡 یک چیز دیگه:

          این که می آیی و صحبت‌های مهم استاد رو می نویسی و تازه، قسمت های مهم اون رو هم بولد می‌کنی، دیگه شاهکاره

          واقعاً دست مریزاد

          چقدر تمرکز و انرژی و زمان می‌خواهد که این کار رو با گوشی انجام بدهی

          ولی شما معلومه که با عشق این کار رو انجام می‌دهی

          لازم دیدم از شما تشکر کنم به خاطر این حجم از مهر و صفا

          ======================================

          🟡 یک چیزی خواستم بگم و آن این که چرا نگفتی آن را ؟!

          الان میگم منظورم چیه

          شما گفتی که می خواستی چندتا الگوی آدم های ثروت که این چند روز دیدم رو بنویسم ولی ظاهراً خسته و خواب آلود بودی و این کار رو انجام ندادی

          سعیده جان! خواهر خوش ذوق عزیزم! حتماً شما هم می دانی که باور کمبود چه بلایی بر سر انسان‌ها می آورد و از آن طرف باور فراوانی چقدر مهمه

          من تکه هایی از مطالب مهم در این مورد رو می نویسم اینجا

          اول برای خودم و بعد برای شما

          استاد عباس منش در دوره ثروت 1 و جلسات اولیه‌ی ثروت 3‌، تا این اندازه بر ساختن باور فراوانی تاکید دارد و می‌گوید وقتی این باور ساخته می شود، هزاران باور محدودکننده خود به خود از وجودت حذف می‌شود.

          ثروت یک امر ذهنی است؛ اول ذهن شما ثروتمند می‌شود و سپس‌ آن ذهن ثروتمند‌، ثروت را وارد زندگی شما می‌کند. ذهن ثروتمند، یعنی ذهنی که فراوانی را باور دارد و می‌داند که بی‌نهایت ثروت برای همه در جهان وجود دارد

          باور فراوانی که مهمترین باوری است که کل بشریت از باور نداشتن به فراوانی زجر می‌کشند و ضربه می‌خورند.. باور فراوانی اونقدر مهم است که باید همیشه روش کار کرد و نمونه آورد

          مهمترین باور برای خلق هرچیزی تو زندگیمون باور فراوانیه و کل بشریت داره از باور کمبود که متضاد باور فراوانیه داره ضربه میخوره.

          ======================================

          🟡 حالا اینها رو گفتم که چی؟

          هیچی دیگه

          اگر زحمتی نیست و وقت کردی، حتماً آن چند تا الگوی آدم های ثروتمند رو که در این چند روز دیدی برامون بنویس

          تا ما بیشتر و بیشتر از کامنت های قشنگت استفاده کنیم و این ذهنِ نجواگرِ فرصت طلبِ چموشِ رو رام کنیم

          و باز هم توصیه همیشگی: باز هم برامون کامنت بنویس

          دختر توحیدی سایت

          در پناه حق باشی

          ======================================

          🟡 راستی ، برای حسن ختام، این شعر زیبا رو تقدیم می‌کنم به شما و همه کسانی که این کامنت رو می خوانند

          منم مثل تو مات این قصه ام

          تو هم مثل من امشبو دعوتی

          درست تو همین ساعت و ثانیه

          سزاوار زیباترین رحمتی

          *

          تو این حس و حال عجیب و غریب

          دو تا بال میخوای که رو شونته

          تو از هر مسیری بری میرسی

          تو از هر دری بگذری خونته

          *

          از این سفره ها معجزه دور نیست

          ببین دست دنیا تو دست منه

          دعا میکنم تا اجابت بشه

          دعا میکنم چون دلم روشنه

          *

          من از عشق بارون به دریا زدم

          به بارونو به آسمون دعوتیم

          چه مهمونی باشکوهی شده

          تو این لحظه هایی که هم صحبتیم

          من از عشق بارون به دریا زدم

          به بارونو به آسمون دعوتیم

          چه مهمونی باشکوهی شده

          تو این لحظه هایی که هم صحبتیم

          در پناه حق، شاد باشی و ثروتمند و پر از احساس خوب

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      رضا زارعی گفته:
      مدت عضویت: 1031 روز

      سعیده ی نازنینم سلام

      الهی حال دلت عالی باشه وقلبت پر از نور و معرفت توحید

      چه میکنی با این کامنت ها و آیات قران با ما ؟؟؟!!!!

      چقدر کامنت هات پر از حس خوبه

      چقدر یاد گرفتم از این کامنت زیبا

      چقدر لذت بردم که انقد قانون رو فوق العاده در عمل تونستی اجرا کنی

      مثال پدرو مادر عزیزت بی نهایت درس داشت و ایمان منو قوی تر کرد به اینکه فقط ما باید روی خودمون کار کنیم و بیرون تجلی دنیای درون ماست ،

      خداوند دل هارو نرم میکنه

      خداوند موانع رو از سر راه برمیداره چون که توی ذهن من مانعی نیست ،چون که توی ذهنم فقط و فقط دارم نکات مثبت رو جنریت میکنم تکرار میکنم،ویادم باشه که خواسته ها داره به صورت طبیعی وارد زندگیم میشه و من فقط باید با کار کردن روی خودم مقاومت هارو بردارم ،یعنی خواسته شما این‌بود که پدرومادرتون هم جهت باشن یا حداقل گیر ندن و راهش این‌بود که مقاومت هارو با توجه به نکات مثبت و کار کردن روی خودت برداری ، چقدر این مثال اموزنده بود از توحید عملی که قدرت دست خدای منه و اون قدرت رو به من داده و من میتوانم با جهت دهی افکارم تمام شرایط و به ظاهر غیر ممکن هارو ممکن کنم

      چطوری ؟؟؟ خیلی راحت من فقط روی خودم کار میکنم و به ایده های الهامی عمل میکنم و سمت خودم رو درست انجام میدم و خداوند هم مثل همیشه سمت خودش رو بی نقص انجام میده ،اون نیاز به ابزار نداره اون نیاز به زمان و مکان نداره ،فقط و فقط ایمان من رو میخواد ،همون ایمان به غیب که بعد کارهامو انجام بده ، الهی شکرت

      سعیده جان این ایه های داخل کامنت هات چقدر جون میده به این کامنت ها و چه میکنه با من

      این ایه ی اخر رو چند بار خوندم و چقدر هدایت بود برام

      امروز توی گفتگوهای ذهنیم میگفتم به خودم که اصن رضا مسیر موفقیت خیلی شیرینه

      یعنی میگفتم اگر شیطان وسوسه نکنه و این نجواها نباشه اصن زندگی معنایی نداره ، اصن ایمان معنایی نداره ،همین ایمان به اینکه فرکانس ها داره کارارو انجام میده ،ایمان به چیزی که نمیبنیم و این تمام هیجان این زندگیه و مبادا که اشخاصی که به مرحله یقین نرسیده اند تورا بی ثبات و سبکسر کنن

      الهی شکرت

      در پناه الله یکتا باشی دوست من و الهی که هزاران برابر این حس خوبی که منتشر میکنی و یاد پروردگار رو در دلهای ما جاری میکنی ،به هر شکلی که میخوای وارد زندگیت بشه .

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    آقای نیکو گفته:
    مدت عضویت: 3073 روز

    بنام پرودگار مهربان

    سلام به استاد عزیز

    سلام به خانم شایسته

    سلام به همراهان توحیدی

    خدایا هدایتم کن تا با درک درست از قانون و با دلایل منطقی جلو نجواهای ذهن رو بگیرم و تقوی پیشه کنم،

    اولین مثالی که یادم میاد در رابطه با موتور سواریه،

    من با اینکه سالها موتور سوار میشدم و شکر خدا هیچ اتفاق خاص یا تصادفی نداشتم، اما بخاطر چند بار تصادفی که سه تا از برادرهایم برایشان اتفاق افتاد و هر سه آنها پاهایشان در اثر تصادف با موتور شکست، این باور در من شکل گرفت که موتور وسیله ی خطرناکی هست و هرچقدر من خوب و با احتیاط موتور سوار شوم اما افرادی هستند که بدون احتیاط رانندگی می‌کنند و در نتیجه ممکنه من هم یه اتفاقی برایم بیفته و سلامتیم بخطر بیفته و بخاطر همین باور الان سالهاست که موتور سوار نمیشم،

    مثال منفی دیگه ای که در کسب و کارم ایجاد شد و من رو سالها با یه باور غلط از پیشرفت دور کرد برای اولین بار که در اداره جات کارم رو با تاخیر انجام دادن اون رو در ذهنم منطقی کردم که اداره جات ایران همینه دیگه و تا بتونن کارت رو به موقع انجام نمیدن و همین باور غلط که تاثیر عوامل بیرونی رو تایید کردم، برای خودم بزرگ کردم و شرک ورزیدم کافی بود تا به مثال‌های زیاد اینچنینی برخورد کنم و همیشه اداره جات رو عامل ضرر و زیان خودم میدونستم و همین باور کافی بود که سالها از نظر مالی رشدی نکنم،

    الان چند ماهیه که دارم بشدت روی این ترمز کار میکنم و این باور رو دارم برای خودم‌ منطقی میکنم که همه چیز به نفع منه و عوامل بیرونی هیچ تاثیری در روند زندگی من نداره و کارها به موقع انجام میشه و تمرکزم رو گذاشتم روی نکات مثبت افراد و وقتی به اداره ای مراجعه میکنم و فردی کارم رو به موقع انجام میده هم ازون فرد تشکر میکنم و هم در ذهنم اعتبارش رو به خداوند میدم و خداروشکر میکنم که افراد متعهدی رو در مسیر من قرار میده و به این شکل روز بروز نتایج داره بهتر ووبهتر میشه،

    البته که نجواها به این راحتی ول کن نیستن بطور مثال همین امروز که داشتم میرفتم سمت شهرداری ناخودآگاه متوجه شدم نجواها بسراغم اومده و میگه کارم امروز انجام نمیشه، اما همینکه متوجه شدم گفتم ای ذهن چموش باز شروع کردی و در دلم از خداوند یاری خواستم و گفتم خدایا خودت کارها رو برام انجام بده و افراد درستکار و متعهد رو سر رهام قرار بده و به این ترتیب جلو نجوای ذهن رو گرفتم،

    وقتی به اتاق مسئولی که باید کارم رو انجام بده رسیدم، ایشون در مرخصی بودن و گفتن شنبه بیاین، دوباره ذهن شروع کرد به جولان دادن که دیدی باز کارت به موقع انجام نشد اما من که دیگه تا حدودی بازی رو یاد گرفتم گفتم بشین سر جات این همه تو این مدت نتیجه گرفتم، امروز هم حتما به صلاحم بوده که اینکار بیفته برای شنبه و سعی کردم احساسم بد نشه و تمرکزم رو از روی موضوع برداشتم.

    به همین راحتی میشه جلو نجواهای ذهنی رو گرفت و از زندگی لذت برد.

    این رو هم بگم که با عرض پوزش از استاد من فقط پنج دقیقه ابتدایی این فایل رو نگاه کردم و قلبم بهم گفت بنویس و من هم گفتم چشم

    انشالله بقیه فایل رو هم سر فرصت نگاه میکنم و کلی باورهای قشنگ یاد میگیرم

    با تشکر خدانگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 62 رای:
  6. -
    مهراد رستمی گفته:
    مدت عضویت: 843 روز

    سلام .استاد خیلی خیلی ازتون تشکر میکنم که این موضوع رو در بهترین زمان توضیح دادید در ادامه چند تجربه خودم رو میگم که چطور ذهنم با ایجاد قانونی غلط از یک تجربه سال هاست من رو از خیلی لذت ها منع کرده

    یادم میاد وقتی بچه بودم زیاد با خانواده و اقوام به پارک می رفتیم اما یک بار به طور اتفاقی پدرم با یک نفر داخل پارک دعواش شد و من یادم میاد که به شدت ترسیدم . آن فرد بعد دعوا سریع با موتور فرار کرد رفت اما من از همان روز چنان ترسی در وجودم رخنه کرد که تا همین امروز یادم نمیاد به در معدود باری که به پارک رفتم نگران دعوا نباشم و یا از هر مرد و پسری که توی پارک هست نترسم با وجود این که من حالا اصلا شباهتی به گذشتم ندارم و به شدت روی خودم کار کردم و قوی شدم

    یا به یاد دارم که در همان سنین کودک من از خیابانی که به خانه مان می‌رسید صدها بار رفته و امده بودم اما یک بار یک موتوری اومد و من رو اذیت کرد و من چون کوچیک بودم به شدت باز ترسیدم

    همین دو اتفاق ساده که تازه حالا با بررسی دوره عزت نفس فهمیدم منشأش باور های خودم بوده مخصوصا احساس قربانی شدن

    باعث شد مغز من این قانون رو بزاره که از همه آدما بترس و همیشه تنها باش و اینو بدون خونه از همه جا بهتره و هیچ جا نرو که میمیری

    حالا همین باور چنان به من زنجیر بسته بود که عملا من رو از هر کاری که بیرون از خونه بود منع میکرد و به قدری قدرتمند شده بود که من رسما احساس فلجی میکردم

    این تجربه هارو گفتم که هم خودم بفهمم که چطور ذهنم من رو فریب داده و هم برای بقیه این موضوع را شفاف تر کنه

    خدیا شکرت . خدایا شکرت که میتونیم پیشرفت کنیم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 32 رای:
  7. -
    سعيده رضايى گفته:
    مدت عضویت: 2005 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام استاد عزیزم

    سلام به همه دوستان خوبم در این بهشت برین

    صبح که بنر فایل جدید رو دیدم عین برنده ها گفتم آخ جووووون روزی امروزم هم رسید. امروزم قراره یه چیز جدید یاد بگیرم. ستاره قطبیمو از خدا گرفتم.

    انصافا هم چه آگاهی های نابی!

    استاد نمی گذارید ذهن ما پرت بشه، همیشه با یک حواس جمعی خاصی باعث میشید که تو مسیر خودشناسی و ریشه یابی مشکلاتمون باقی بمونیم. ممنونم از شما.

    خیلی مثال یادم اومد فقط چندتا مهمترش رو می نویسم.

    »»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»

    1- اتفاق نادر اما مهم و تاثیرگذار

    من الان تو ماه ششم بارداریم هستم و سونوگرافی 4 ماهگیم که جای معتبری نرفته بودم بهم گفتن تیغه بینی جنین کوتاهه و احتمال سندروم دان هست. برو آزمایش ژنتیک بده و پیگیری کن.

    این در حالی بود که سونوگرافی مهم 3 ماهگیم که جای معتبری رفته بودم تشخیص داده بود سالمه و هیچ مشکلی نداره.

    بارداری چیزی نیست که زیاد تکرار بشه و برای خانمها معمولا یکی دو سه بار رخ میده ولی با حساسیت بالا و بسیار مهم. ولی همین مهم بودنش باعث چلنجینگ شدنش میشه. یعنی اهمیت با ترس قاطی میشه. و باید ذهن قدرتمندی داشته باشی تا بتونی با آرامش و توکل سپریش کنی.

    من بجای اینکه بد به دلم راه بدم و حرف اون رادیولوژیست رو سند قرار بدم، با خودم گفتم درسته که سنم نسبت بارداری اولم 5 سال بالاتره و الان 39 ساله هستم و این از نظر کتابهای پزشکی به خودی خود ریسک محسوب میشه، ولی دلیل بر این نیست که حتما مشکلی وجود داره یا قراره به وجود بیاد.

    تمام پیش فرض های منفی رو آگاهانه حذف کردم و گفتم توکل بر خدا. هرچی شد برای من خوبه و باعث رشدم میشه.

    هرچند اعتراف می کنم 100 درصدی مثبت و خوشبین باقی نموندم ولی بالای 90 درصد ذهنمو کنترل کردم. هم خودم هم همسرم.

    تا اینکه دکترم گفت نیازی به آزمایش ژنتیک نیست شما برو سونوگرافیت رو جای بهتری انجام بده که از نتیجه سونو مطمئن باشیم بعد تصمیم بگیریم. بعد از 11 روز من دوباره سونو دادم و نتیجه این بود که بچه کاملا سالمه و سونوی قبلی اشتباه بوده.

    اونجا دیگه بغض شادین ترکید و برای اولین بار درباره این موضوع گریه کردم. برای عزیزانم هدیه خریدم و یه جشن درون قلبی برای خودم گرفتم.

    این یک نمونه بارز از حالتی بود که زیاد تکرار نمیشه ولی همون یکی دو بارش میتونه کلی آدم رو به هم بریزه.

    من به چشم دیدم که خواهرهای همسرم هر سه تاشون بارداریهای بسیار سخت و پرخطر داشتن و دوتاشون حتی سقط هم داشتن. از بس که ذهنیت خودشون و بخصوص مادرشون درباره بارداری پر از ترس و چالش هست. بنده خداها انواع و اقسام مشکلات مربوط به بارداری و زایمان رو تجربه کردن و برای من یه چالش محسوب میشه که در بین چنین خانواده ای همچنان ذهن خودم رو دور از ترس و افکار منفی نگه دارم. اما تقریبا موفق عمل کردم.

    »»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»

    2- دونالد ترامپ شجاع و جسور

    دومین مورد همین انتخابات ریاست جمهوری پیش روی امریکا هست که شنیدیم آقای ترامپ مورد سوء قصد واقع شد و گوشش زخمی شد. یعنی قشنگ خطر از بیخ گوشش رد شد.

    خیلی از این لحاظ ایشون رو تحسین می کنم که بدون هیچگونه ترس آشکاری دوباره در صحنه عمومی وارد میدان شد و با همون گوش پانسمان شده خودش رو در جمع ظاهر کرد.

    شاید اگر فرد دیگه ای بود که کنترل ذهن قوی نداشت می ترسید و یا از میدون انتخابات به در میرفت یا حداقل تا مدتها در جمع حاضر نمی شد.

    ولی حاما با خودش گفت من سالها و سالها، صدها بار در جمع حاضر شدم و چنین اتفاقی برام نیفتاده و فقط یک بار بهم تیراندازی شد. دلیل نمیشه که هر روز این اتفاق بیفته.

    »»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»

    3- پروسه رانندگی کردنم

    من سال 88 تصمیم گرفتم گواهینامه رانندگی بگیرم. یکی دو بار گند زدم و یادمه یک بار که با پدرم برای تمرین رفته بودیم ماشین رو بردم رو جدول و یه تایرش افتاد اون ور جدول و با یه مصیبتی درش آوردیم.

    از اون موقع به بعد ترس افتاد تو دلم و یواش یواش باورم شد که من آدم رانندگی کردن نیستم.

    با اینکه گواهینامه گرفته بودم ولی اسم رانندگی که می اومد ضربان قلبم می رفت روی 1000.

    چه برسه به اینکه در سمت راننده رو بخوام باز کنم و بشینم پشت فرمون… دیگه اجل معلق بالاسرم پرپر میزد.

    تااااااااااا پارسال سال 1402 که شرایط زندگیم طوری رقم خورد که یه انرژی می گفت دیگه بشین پشت فرمون و نترس.

    با اینکه می دونستم چیز زیادی از رانندگی نمی دونم ولی آموزشهای استاد اثرش رو گذاشته بود و اون کنترل ذهنه کار خودش رو کرد.

    هر روز نشستم و با حواس جمع اما بدون ترس های گذشته فقط روی درست رانندگی کردن تمرکز کردم و الان خیییییییییلللللی خیلی بهتر رانندگی می کنم. تازه از دیگران هم ایراد می گیرم! البته تو دلم.

    چقدر کارها با وجود این مهارت برام راحت تر شده. مثلا همین الان دخترم رو بردم گفتار درمانی و برگردوندم.

    اگر نبود اون حد از آمادگی ذهنی که از تمرکز بر توانایی هام به دست آوردم همچنان اوضاع همون آش و همون کاسه بود. چون چیزی به خودی خود عوض نمیشه مگر اینکه ابتدا ما در سطح ذهنی و آگاهانه و سپس ناخودآگاه تغییر کنیم و این ضمیر ناخودآگاهمون حرکات و رفتارهای فیزیکیمون رو کنترل و جهت دهی کنه.

    »»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»

    4- در برخورد با بچگانگی های دخترم

    من اسمشو نمی گذارم خرابکاری، چون بچه خیلی چیزها رو نمی دونه و قصدی برای خط خطی کردن اعصاب مادرش نداره. اون فقط داره دنیاش رو تجربه میکنه و بر حسب ندانستن ها و کنجکاوی هاش کاری رو انجام میده.

    این به قول ما خرابکاریها برای اون مفهوم خرابکاری نداره و فقط بازی و تجربه محسوب میشه تا اینکه خودش خطر یا درد چیزی رو لمس کنه و با الگوی تکرارشونده درد یاد می گیره که از کدوماش دوری کنه و کدوماش چه خاصیتی داره.

    پس من مادر اگه این موضوع رو درک نکرده باشم فقط با حرکات بچه ام عصبی میشم و داد میزنم و خسته میشم. و صد البته که بچه رو هم عصبی و ترسو می کنم. چه بسا که ذوق و خلاقیتش رو کور کنم اصلا.

    خوب این قضیه به خودی خود از یک مادر انرژی می گیره. حالا فرض کنید به بچه یه موضوعی رو چندین بار آموزش میدی تا یاد بگیره.

    بارها و بارها درست انجامش میده ولی یکی دو بار هم به دلایلی که فقط خود بچه میدونه و خدای بچه، به زعم ما خرابکاری میکنه. حالا مادر چی میگه؟

    ممکنه بگه اینهمه بهت یاد دادم آخرش گند زدی؟ پس معلومه هنوز یاد نگرفتی.

    صد بار گفتم بدون دمپایی نرو تو دستشویی بازم رفتی؟ در صورتیکه از 100 بار گذشته 90 بارش بچه دمپایی پوشیده ولی چرا همین یک بار نپوشیدنش به چشم من اومده؟

    یا اینکه بهش میگم سعی کن موقع رنگ آمیزی از خط بیرون نزنی. تمام شکل رو خوب رنگ میکنه فقط دو سه جا از خط بیرون میزنه. حالا اگه من گیر بدم به اون -20-15 درصد خرابی چه انتظاری میتونم داشته باشم که بچه دفعه بعد عملکرد بهتری داشته باشه؟

    می تونم 100 تا مثال دیگه از برخورد با بچه خودم بزنم.

    بچه 10 بار حرفمو گوش میکنه یک بار دو بار هم میگه نه. من بزنم قدرت نه گفتنش رو نابود کنم چون دلم می خواد بچه ام همیشه چشم تو دهنش بچرخه؟

    »»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»

    5- شناخت ترفند مغز برای حفظ بقا

    مغز ما طوری طراحی شده که ما رو زنده نگه داره. بنابراین دنبال چیزی می گرده که سلامتی و زندگی ما رو به خطر میندازه و تا وقتی ما قانعش نکنیم و براش منطق نیاریم که فلان چیز دیگه خطرناک نیست دست از تلاش برنمیداره.

    مثلا من بچه بودم و یک بار وقتی شیر آب ظرفشویی رو باز کردم چون قبلش روی سمت داغش بود همچنان آب داغ توی شیر بود و دستم سوخت.

    تا سالهای سال وقتی شیر آب ظرفشویی رو باز می کردم اول با یک انگشت امتحانش می کردم و اگر سرد بود استفاده می کردم.

    بعد به خودم اومدم و به ذهنم قبولوندم که این اتفاق فقط یک بار از هزاران بار رخ داده و طی اینهمه سال دیگه هم تکرار نشده پس تمومش کن. و تمومش کردم.

    ترفند دیگه ذهنم برای دوری از تنش و ناراحتی بحث نکردن با دیگران بود. تا جایی که حتی جایی که بایستی حرفم رو که حق هم بود می زدم و نظر مخالفم رو بیان می کردم تا حد و مرز خودم رو تعیین کنم، این کار رو نمی کردم چون در اصل می ترسیدم.

    بایستی دلیل نارضایتیم رو با کلام آروم بیان می کردم ولی چون عصبی می شدم و بغضم می گرفت می ترسیدم ضعیف دیده بشم و بجاش سکوت می کردم.

    در صورتیکه مگه من چند بار به خاطر ابراز عقیده مورد سرزنش قرار گرفته بودم؟ مگه قرار بود همیشه همینطور بمونه؟

    پس چرا ذهنمو زودتر قانع نکردم که حرفت رو با اعتمادبنفس بزن و نترس. هرچه بادا باد.

    چون فکر می کردم من همینم که هستم و شخصیتم دیگه اینه. تازه فکر می کردم اینجوری بهتره و دارم اعراض می کنم. چه مسخره و خنده دار واقعا!

    ولی باز هم آموزشهای استادم به دادم رسید و بهم یاد داد دنیای من می تونه خیلی راحت تر و عزتمندانه تر باشه. با تغییر. با تکامل و با توکل.

    »»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»

    استاد خیلی دوست داشتم این خط سیر فکریم رو ادامه بدم و همچنان بنویسم ولی ترانه بنده خدا یک ساعته داره میگه مامان بیا باهام بازی کن و بیشتر از این دلم نمیاد منتظر بذارمش.

    ان شاالله در فرصتهای بعد بیشتر می نویسم بخصوص در مورد احساس لیاقت در کامنتهای دوره.

    عاشقتونم تا ابد….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 105 رای:
    • -
      حمید حیدری گفته:
      مدت عضویت: 1820 روز

      سلام دوست عزیز

      وقتی کامنت بسیار زیباتون رو خوندم و چقدر ایمان و توکلتون تو این شرایط که نجواهای ذهنی از همه طرف محاصره میکنند، چقدر کنترل ذهن شرط هست، بقول استاد باورها وقتی عوض شدن که تو لحظات احساسی سخت بتونیم خودمون رو کنترل کنیم وگرنه تو شرایط عادی که کاری نداره.

      یه تجربه از برادر بزرگ خودم بگم که وقتی خبر بارداری بچه سومشون به گوششون رسید کلا متعجب بودن، تقریبا پارسال اینموقع بود، درحالی بود که زنداداشم، سنش42 سالش بود و از لحاظ جسمانی اصلا آمادگی نداشت و دکترها چپ و راست میترسوندن و هربار سونوگرافی هی خبر خوبیکه باعث شه امیدواری باشه نبود و میگفتن فعلا تا ماه بعد صبر کنید ولی قشنگ ایمان رو و آرامش رو تو وجودش حس میکردم، میگفت خداوند خودش همه چی رو درست میکنه و همچنان ایمانش رو حفظ کرد و رفته رفته هی خبرهای عالی رو دریافت میکرد ومهر تاییدی بر متوکل بودنش بخداوند بود و در نهایت در اواخر اردیبهشت یه پسر خوجل که واقعا پسر بهشتی که اصلا بطرز عجیبی این بچه زیبا و در سلامت کامل هست رو خداوند بهشون هدیه داد، میخواستم بگم صبر یعنی ایمان‌ داریم که خداوند داره پشت صحنه همه چیزرو اوکی میکنه و چون مومنان نمیبینند وفقط با آرامششون دارن اون مهر تایید رو به عظمت و قدرت خداوند میزنند و درنهایت نتایج و پاداش ایمانشون رو میبینند.

      ان شالله شما هم نتایج و پاداش توکلتون رو بزودی دریافت میکنید وآسان میشوید برای آسانیها

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
      • -
        سعيده رضايى گفته:
        مدت عضویت: 2005 روز

        به نام رب

        سلام به شما آقای حیدری بزرگوار

        متشکرم بابت محبتتون و تجربه ای که به اشتراک گذاشتید.

        بله دقیقا اون روزها با خودم می گفتم اگر بچه مشکلی داشته باشه ژنتیکی باشه که دیگه کاریش نمیشه کرد. یعنی بیماری اکتسابی نیست که قابل درمان باشه پس فقط این به عهده من میمونه که ذهنمو کنترل کنم و بابت اونچه که رقم خورده شکرگزار باشم.

        من که نمی تونم ژنتیک اونو عوض کنم و سالمش کنم ولی افکار خودمو که می تونم سالم نگه دارم. پس گریه و زاری به چه دردم میخوره.

        از طرفی اگر سالم باشه که انگار خدا یک زندگی دوباره به من و همسرم بخشیده، انگار که تمام ثروت مادی و معنوی دنیا به حسابمون واریز شده پس باز هم فقط باید شکرگزار باشم.

        و برای چیزی که کنترلش دست من نیست انرژی ذهنی خرج نکنم.

        بسپرم به خدا و هرچی شد بگم الهیر فی ما وقع.

        که الهی شکر نعمت و ثروت سلامتی فرزندمون نصیب خودش و ما شد و اشکهای شوق و خشوع و سپاسگزاری من بود که پیاده روهای چهارراه طالقانی کرج رو خیس می کرد.

        الهی شکر که بهم بصورت عملی و ملموس نشون داد چه ثروت هایی دارم و باید بیشتر قدرشون رو بدونم.

        ممنونم که باعث شدید حس قشنگ سپاسگزاریم تکرار بشه.

        در پناه حق

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      سعیده آیت گفته:
      مدت عضویت: 1047 روز

      بنام خدای مهربان

      سلام دوست عزیز و همنامم

      من مدتیه پیگیر کامنتهای زیباتونم و چون مثل شما یه دختر دارم گاهی حرفاتون به کارم میاد

      ممنون از کامنت زیباتون

      یه سوال داشتم

      تو اواخر کامنتتون نوشته بودید که سعی میکنید وقتی هم حق باهاتونه وارد بحث نشید

      و درواقع اعراض میکنید.

      تو نوشتتون دارید میگید اینکار اشتباهه

      برا من جای سواله که چرا اشتباهه؟

      استاد تو دوازده قدم میگن مهم نیست چقدر حق باشماست وقتی داری بحث میکنی داری بخودت گاری میبندی پس اعراض کن.

      میشه لطف کنید اینو برام باز کنید که باید اعراض کرد یا باید به آرومی ازحقمون دفاع کنیم؟

      امیدوارم نی نی دومتون رو درصحت کامل بدنیا بیارین که واقعا ایمان و توکل بخدا معجزه آفرینه . چون منم در سن 40 سالگی دخترم رو باردار شدم البته که همه نوع آزمایش وسونویی هم دادم ولی ته قلبم مطمئن بودم یه دختری بدنیا میارم که روزی هزاربار خدارو بخاطر داشتنش شکرگزاری میکنم

      وهمینم شد یه دختر زیبا درسلامت گامل روح وجسم

      والان هر روز خدارو بخاطر وحودش شاکر وسپاسگزارم

      خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        سعيده رضايى گفته:
        مدت عضویت: 2005 روز

        به نام خدای مهربان

        سلام سعیده جانم سلام به قلب بزرگت. ممنونم بابت محبتت. ان شاالله شما هم در سلامتی کامل و همیشه در معرض پرتوهای نور معنویت و هدایت باشی.

        خدا دختر گلتو حفظ کنه و خیر دنیا و آخرت نصیبتون بشه.

        فرموده بودی فرق اعراض کردن و پاسخ دادن.

        ببین عزیزم من اینطوری برداشت کردم که ناخواسته ای که مستقیما به ما مربوط نمیشه که اصلا عاقلانه نیست بهش توجه کنیم.

        حالا ناخواسته ای که مربوط به زندگی ماست چی؟

        به دو دسته تقسیم میشه. 1- ناخواسته هایی که ناشی از افکار و رفتار ماست و 2- ناخواسته هایی که واکنش دیگرانه.

        جدا از اینکه چه دلیلی باعث میشه دیگران به ما حرفی بزنن یا در مقابل ما کاری انجام بدن که مورد پسند ما نیست، ما باید در موردش فکر کنیم که چرا چنین اتفاقی افتاده؟

        آیا داره همیشه تکرار میشه و یک بازخورد منفی رو به دفعات زیاد داریم از اشخاص مختلف می گیریم؟

        اون میشه یک الگوی تکرار شونده منفی. که قطعا دلیلش در درون ماست.

        و ما باید ریشه اون بازخورد رو در درونمون پیدا کنیم و حلش کنیم تا برخوردهای منفی و اتفاقات ناخواسته حذف بشه.

        حالا جاهایی هست که کسی در دایره ارتباطات بسیار نزدیک ماست و ما از یک سری حرفها و رفتارهاش ناخوشنودیم. یک سری حرکاتش واقعا ناخوشاینده و آرامش رو از ما می گیره. یا اینکه حق ما داره پایمال میشه و ما داریم ضربه می خوریم.

        اونجا اعراض کردن جایی نداره.

        برای مثال وقتی ظهر یا شب خیلی خسته ای و می خوای استراحت کنی همسرت تو خونه با صدای بلند آواز بخونه و رعایت خواب شما رو نکنه. اونجا اعراض کردن یعنی احساس عدم ارزشمندی. شما باااااید با زبان خوش و احترام ولی محکم و جدی بهش بگی وقتی می خوام استراحت کنم لطفا سروصدا نکن. همونطوری که تو دوست داری موقع کار کردن و تمرکزت من باهات صحبت نکنم.

        این نیم ساعتی که من خوابم رو لطفا کارای پر سروصداتو بذار کنار.

        این حد و مرز تعیین کردن برای حفظ حرمت و ارزشمندی وجود خودته و کاملا برخلاف مفهومه اعراضه.

        پس اگر یک غریبه یا کسی که وجودش در زندگیت همیشگی و تاثیرگذار نیست کاری برخلاف میلت انجام داد نیازی نیست توجه کنی، اما اگر شخص نزدیکت کاری رو بارها و بارها انجام داد که برات آزاردهنده بود باید صحبت کنی و مواضعت رو مشخص کنی.

        یا اینکه جایی نیاز بود شفاف در مورد مسأله ای توضیح بدی تا سوء تفاهمی رفع بشه این کار رو با آرامش و حفظ احترام انجام بده. چرا که نه. چه غریبه و چه آشنا. ولی بحث نکن و دفاع از خودت رو طولانی نکن. فقط اتفاقی که افتاده رو از موضع خودت صادقانه بیان کن.

        این نظر من و برداشتهام از آموزشهای استاد بود. امیدوارم که رفع ابهام شده باشه و به دردت بخوره.

        خدا خودش هدایتگر ماست و خیر و شرمون رو هر لحظه به ما الهام میکنه.

        الهی که همه مون همیشه بتونیم به منبع هدایتش وصل باشیم.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
        • -
          سعیده آیت گفته:
          مدت عضویت: 1047 روز

          سلامی دوباره به سعیده عزیزم

          ممنونم از توضیحاتت که انقدر روشن و واضح برام نوشتی

          وقتی دقت میکنم میبینم منم خیلی مواقع این حد ومرزها رو ابراز کردم و توجه هم نداشتم که این رعایت قانونه

          برداشت من از نوشته قبلیتون بحث کردن و قیافه حق به جانب گرفتن بود که باعث شد سوال بپرسم.

          چه خوب که برداشت اشتباه کردم وباعث نوشتن کامنت و گفتگو با شما عزیز دل شد .

          بازهم ازتون سپاسگزارم و امیدوارم در پناه الله یکتا این دوران رو به رلحتی سپری کنید و دسته گلتون رو با سلامتی و عافیت در آغوش بگیرید.

          خدایاشکرت خدایاشکرت خدایا شکرت

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      مهدیه گازرانی گفته:
      مدت عضویت: 1297 روز

      به نام خداوندی که بخشاینده و با رحمت است

      سلام سعییییده جونم دوست عزیز و توحیدیم

      عاااشقتم

      چقدر از کامنت زیبات و از تجربیاتی که با ما به اشتراک گذاشتی خوشحال شدممم

      عزییییزم از اون قسمتی که گفتی دوباره باردار شدی چققققدر خوشحال شدم

      آخی مامان سعیده امیدوارم نوزادتو با سلامتی کامل هم سلامتی خودت در اولیت و در مرحله ی بعد سلامتی کودک نازنینت در آغوش بگیری و از بوی خوب بهشتی اون بهره منو بشی و منو یاد کن وقتی که این کار و انجام دادی چون من خیییلی خیلی این بو رو دوست دارم

      بازم ممنونم که از تجربیاتت گفتی و انقدر مرتب و با حوصله نوشتی برامون دمت گرم عزیزدلم

      عاشقتم

      بهترین ها سهم قلب مهربونت

      از این کامنت خیلی یاد گرفتم

      مرسی

      در پناه الله یکتا باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        سعيده رضايى گفته:
        مدت عضویت: 2005 روز

        مهدیه نازنینم عزیزدلم که همنام خواهرم هستی سلام و عشق پروردگار خدمت وجود نازنینت.

        چقدر شاد شدم وقتی پیام پرمهرت رو خوندم. ممنونم عزیزم منم دلم واست تنگ شده بود و ازت متشکرم که نسیم بهشتی قلب مهربونت رو به سوی من روانه کردی!

        متشکرم بابت تبریکت. منم برات زندگی پر از شادی و برکتی رو آرزو می کنم و حتما ان شاالله وقتی نوا کوچولوم به دنیا اومد بجای شما سیییییر بو می کشم ازش و هی خدا رو شکر می کنم بابت نعمت بی حسابش.

        همین الان که دارم برات می نویسم چشمام پر از اشک شادی و سپاسگزاریه و صفحه گوشیمو نمی بینم.

        از اینکه چقدر خدای مهربون و بخشنده و بخشاینده است.

        از اینکه منو لایق دونسته و به این جهان دعوتم کرده تا از اینهمه نعمتش، از بندگی کردنش بهره مندم کنه.

        از اینکه چقدر بر سر من منت گذاشته که منو موجودی دارای اختیار آفریده تا خودم انتخاب کنم که در صراط مستقیم پر از نعمت و برکت و رحمتش قرار بگیرم.

        و یک نمونه بارزش این دو فرزند سالم زیبای بهشتی منه. ترانه که اصلا فرقی با فرشته ها نداره.

        دخترم سراسر وجودش عشقه و اگر هر روز فقط بابت همین یک نعمت سجده گذارش باشم هنوز کمه.

        نوای نازنینم هم که هنوز نیومده به من بصورت عملی یاد داد که فقط و فقط باید سپاسگزار نعمتهای حال حاضرم باشم. نگران آینده نباشم و بابت هر آنچه که پروردگارم بهم عطا کرده بی چون و چرا فقط بگم شکر.

        خدا منو ببخشه که در ابتدای بارداریم پیش فرضم این بود که دلم می خواد این یکی پسر باشه.

        خدا نشونم داد که اگر کوچکترین نقصی در آفرینشش باشه برات فرقی نمی کنه پسر باشه یا دختر. تو به آنچه بهت میدم راضی باش و در محضر من درشتی نکن.

        نوا خانم هنوز نیومده به من درس داد که مامان خانم فقط خاشع درگاه رب العالمین باش و از خدا سلامتی بخواه.

        کفر نعمت نکن که بد می بینی.

        الهی شکر. مهدیه جان با جون دلم ازت ممنونم که برام نوشتی و باعث شدی اینهمه اشک بیاد و قلبمو شستشو بده.

        از استادم بی نهایت سپاسگزارم که با قلب سلیم خودش این بهشت سراسر توحید رو بنا کرد تا ما آروم آروم به کمک هم به راه راست هدایت بشیم.

        شکرگزار واقعی باشیم و از این جهان، از این سرزمین وحی لذت ببریم.

        عاشقتم عزیزدلم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1904 روز

      سلام سعیده جانم.

      ان شالله خودت، تو دلی جانت، ترانه جان و همسر محترمت در سلامتی و آرامش و ثروت باشین.

      و ان شالله نی نی در بهترین زمان و شرایط و سلامت به دنیا بیاد.

      قدمت سرشار از خیر و شادی نی نی جون.

      کامنتت منو یاد یه موقعیتِ سخت زمانی که حافظِ مامان تو دلم بود انداخت…

      خانم دکتر بنابه دلایلی برام ازمایش NIPT نوشت که آزمایشِ خون ژنتیک هست برای بررسی کروموزوم‌های جنین…

      به دلیل اینکه تو یکی از سونوگرافی ها تشخیص دادن پشت گردن جنین ضخیم تر از نرماله و ممکنه جنین مشکل کروموزونی داشته باشه.

      انقدر به حافظِ توی دلم که اون موقع اسمشو نی نی گذاشته بودم دلبسته شده بودم که وقتی متوجه این نکته شدم ترسیدم…

      که چی میشه؟

      که بچه ام سالمه؟

      خدایا چی میشه؟

      اذیت شدم و دوباره رفتم پیش خانم دکتر، بهم گفتن تا جواب نیاد نمیشه چیزی گفت…

      قبل مطب رفتن داغون بودم، بعدش تسلیم خدا شدم و آروم…

      انقدر اروم که بیخیال جواب شدم، چون طول میکشید تا جواب حاضر شه.

      پاداش های کنترل ذهن: جواب زودتر از موعد حاضر شد.

      دقیقا روزی که همسرم خونه بود و مرخصی داشت گفتن جواب حاضره و ما رفتیم گرفتیم.

      برگشتنی یه ماشین از عقب به ماشین ما زد ولی الحمدالله خیر شد و اسیبی ندیدیم.

      بچه تو دلم بود و برای اون ترسیدم اولش ولی بعد خیلی خدا رو شکر کردم.

      روزی که رفتیم جواب رو بگیریم یادمه، اروم بودم، شاد و شنگول، انگار اومدیم تفریح، به خودم و خدا هم میگفتم من خیالم راحته که بچه سالمه.

      جواب عالی بود، کروموزون ها طبیعی بودن.

      جواب رو بردیم برای خانم دکتر گفتن طبیعیه و گفتیم الهی شکر.

      تجربه کردم تسلیم بودن به درگاه خدا و کنترل ذهن نجاتم داده و ورق رو برگردونده.

      یکی همین مورد، یکی هم کرونای سختی که مامانم گرفته بود و الحمدالله شفا گرفت.

      با تمام وجودم میدونم وقتی از سلامت جنین توی دل میگی تو قلب و ذهنت چی میگذره تا لحظه ی تولدش.

      اما میخوام الان اینو برات بنویسم…

      خدایی که یه سلول رو تکاملی میرسونه به یه جنینِ کامل، خودش حافظِ همه ی جنین های توی دل مامانشون هست.

      همون مدار امنیتی که یه دفعه خودت برام نوشتی وقتی ترانه رو باردار بودی اطرافت حس میکردی.

      مثال زدی از رد شدن از خیابون.

      برات دنیا دنیا ارامش و سلامتی و توان ارزو میکنم.

      شادباش میگم چند باره اینکه خانواده ی قشنگتون 4 نفره میشه ان شالله به لطف و فضل خدا.

      کم کم دارم متوجه میشم مکانیزم ذهنم چطوریه.

      وقتی یه چالش میاد چطوری منفیش میکنه و راه نفسمو میخواد ببره.

      در حالیکه تست کردم بارها و دیدم چطوری کنترل ذهن (دیدن ماجرا از جهتی که بهت حس خوب و امید و انگیزه بده) تونسته شرایط رو عوض کنه…

      مسیله اصلی اینه که چقدر تسلیم هستم، توکل و اعتماد دارم به خدا.

      شجاعانه میگم که برای من حدود 2 الی 2/5 ماه طول کشید تا بتونم وفق بدم خودم رو با بچه داری و زندگیِ جدید و تغییر یافته مون.

      بسیار از لحاظ روحی نوسان رو تجربه کردم ولی در نهایت تونستم طعم ارامش رو مزه مزه کنم و بفهمم هیچ اشکالی نداره، زمان نیاز داشتم و دارم تا یاد بگیرم چی به چیه.

      خداوند پشت و پناه همگی مون باشه.

      فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

      الهی شکرت که خودت حافظِ همه هستی.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
      • -
        سعيده رضايى گفته:
        مدت عضویت: 2005 روز

        بسم الله النور

        سلام سماااانهههه سلام عزیزدل خواهر

        خدا قوت مادر توانمند و شجاع

        تو برای نمونه و الگو شدی واقعا. هیچکسی رو ندیدم که همون روزهای اول بعد زایمان بتونه اینقدر قشنگ ذهنشو کنترل کنه و متعهد بمونه روی کار کردن روی ذهنش.

        تو هر روز با وجود بی خوابیها و پراکندگیهای ذهنت، با وجود اونهمه تغییرات بزرگی که یکهو نظم زندگیتو عوض کرد باز هم چندین و چند کامنت می نوشتی و ادامه دادی. اگر شده حتی در حد دو پاراگراف ولی دست از نوشتن برنداشتی.

        شما میگی 2/5 ماه طول کشید، بذار بهت بگم خیلیها تا 6 ماه یا بیشتر هم همچنان به خودشون نمیان و عین سیلی خورده ها هی دور خودشون می چرخن. تو شاهکار کردی که فقط 2 ماه زمان برد تا به خودت بیای.

        قرار هم نیست اوضاع مثل قبل بشه چون الان شرایط کاملا متفاوته و همیشه هم همینطور متفاوت خواهد موند.

        ماشاالله به حافظ جون نازنینم خدا حفظش کنه گل پسرمونو بزرگتر که بشه تو هر مرحله از رشدش شما هم باهاش بزرگتر و داناتر میشید و با هر پله از تکاملش مامان و باباش رو هم مجبور به تکامل میکنه.

        پس به عنوان کسی که یک بار این مراحل رو تجربه کرده میگم اولا خیلی منتظر زمان مناسب برای خودسازی نباش چون به راحتی گیر نمیاد. بلکه باید برای خودت خلقش کنی. و اوضاع همینطور باقی خواهد موند تا چند سال.

        دوم اینکه پیشاپیش برای رشد ذهنی همراه کودکت به استقبال تغییرات جدید برو چون اگر این تغییرات سبک زندگی و سبک برخوردت با حافظ جان و کل زندگی رو نپذیری و مقاومت کنی، فقط خودت اذیت میشی.

        پس چالشها رو که تموم شدنی هم نیستن به عنوان فرصت رشد و لذت بردن بپذیر و دوستشون داشته باش.

        قید تمیزی و مرتبی همیشگی خونه زندگیتم بزن فعلا.

        الان مهم لذت بردن از مراحل رشد خودت و فرزند گلته.

        سمانه جونم ترانه جون و نوا جونم درسهایی به من یاد دادن که هیچ کتاب و سمینار و روانشناسی بهم یاد نداده بود.

        هرجا تغییر رو پس زدم ضرر کردم.

        امان از این آزمایشها و سونوهای بارداری…. اینم به نظر من یه گاریه که به خودمون بستیم. چیه هی چکاپ و برو و بیا؟

        مثل قدیما خوب بود همه بچه ها هم سالم بودن. الانم 99 درصد بچه ها سالمن. ما الکی انقدر سخت می گیریم.

        خدا عزیزدل همه ما حافظ کوچولوی قشنگتو در پناه خودش سالم حفظ کنه و به شما و پدرش قوت و سلامتی کامل عطا کنه.

        ممنونم عزیزدلم که واسم نوشتی و اینهمه باورهای خوب و قدرتمندکننده برام یادآوری کردی.

        دوستت دارم هزاران تا.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
        • -
          سمانه جان صوفی گفته:
          مدت عضویت: 1904 روز

          سلام به سعیده جان نازنینم.

          سلام به نوا جانِ تو دلی که اتفاقا از دلم رد شد اسم انتخاب کردین براش یا نه که پاسخم رو گرفتم.

          اسمِ حافظ 20 روز قبل تولدش رسمی و علنی شد چون قرار بود خدا بهم بگه و گفت.

          مرسی از کامنتت.

          انگار روحم درک شد.

          خستگیم در رفت.

          مخصوصا این قسمت:

          تو هر روز با وجود بی خوابیها و پراکندگیهای ذهنت، با وجود اونهمه تغییرات بزرگی که یکهو نظم زندگیتو عوض کرد

          من فکر میکردم برای منه برای همین سخت میگرفتم به خودم و سخت هم میشد تا حدود 2/5 ماه…

          اما بعدش تونستم وفق بپذیری رو بهتر تمرین و تجربه کنم.

          بله درسته شرایط عوض شده و با همین فرمون جلو میره، هر روز باید اپدیت شم چون بچه ها دایم در حال تغییر هستن.

          این تغییر وارد زندگیم شده تا ازم شخصیتِ منعطف تری بسازه، کاملا حسش میکنم.

          اگه اشتباه نکنم نوا جان ان شاالله پاییز به دنیا میاد.

          ان شاالله در بهترین روز، بهترین ساعت، بهترین و اسان ترین شرایط، بهترین بیمارستان، بهترین پزشک و کادر درمانی چشمای قشنگش رو باز کنه رو به این دنیای سراسر زیباییِ خداوند و بچسبه به مادر قشنگش به عنوان اولین تماس فیزیکی که چقدر حس خوبی داره.

          الله پشتیبانِ خودت و عزیزانت باشه سعیده جانم.

          با قلبِ نازنینِ خودت و نوا جانم، انرژیِ مثبتت رو به سمت من و حافظ و همسرم هم روانه کن مامان دومیِ قشنگم.

          یکی از قشنگترین اسم هایی که شنیدم بعد از زایمان این بود:

          مامان اولی

          چقدر قشنگه ادم مامان بودن رو تجربه کنه.

          الان میگم میدونم سختی هاشم داره.

          اما سختی هاشم برای رشد و بزرگ شدن خودم لازمه.

          وگرنه شیرینی هاشم داره.

          وقتی بچه ات کم کم دیگه میشناسدت و بهت واکنش میده، میخنده بهت دلت آب میشه از حس خوب.

          خداوند ارحم الراحمین به هر کسی بچه دوست داره، هدیه بده ان شاالله.

          ماچ به خودت و ترانه و نوا جان.

          در پناه خدا باشیم همگی.

          فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

          الهی شکرت برای دوستی های ناب.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      سمیه زمانی گفته:
      مدت عضویت: 2224 روز

      سلام سعیده جان امیدوارم هم خودت هم نی نی توی دلت و هم ترانه جان و همسرت همگی عالی عالی باشین. ببین از روز اول که کامنتا منتشر شد (البته اینجا شب بود و من قبل خواب داشتم می خوندم) گفتم باید حتما یه پاسخ برای کامنت قشنگت بنویسم اما اجازه ی نوشتن تا به همین الان صادر نشده بود حتی امروز صبح یه مقدار نوشتم اما نصفه کاره رها کردم و بعد دیگه پاک شده بود. اینم درسیه که باید بگیرم که از اول تو باکس ‌پاسخ نیام بنویسم ولی نمی دونم چرا مقاومت دارم بهش… بگذریم. خدا رو صدهزار مرتبه شکر که نواجان صحیح و سالم داره تو دل مامان توحیدیش از جسم و روحش تغذیه می کنه و به سلامت داره بزرگ میشه و به امید خدا در بهترین زمان هم بدنیا میاد…جالبه که الان که دخترم لیلین داره شش ماهه میشه (یک هفته ی دیگه)، به روزای بارداری که فکر می کنم انگار چقدددر دوره از الان انگار که چقدر گذشته ازش :))) خدا رو صدهزارمرتبه شکر برای اون روزا و خدا رو خیلی خیلی بیشتر شکر برای این روزای الان. دقیقا اینی که گفتی بارداری بخاطر اهمیتش خیلی چلنجینگ میشه برا آدم موافقم. البته بش حس قوی مادرانه و عشق به فرزند رو هم باید اضافه کنیم و تغییرات هورمونی که اصولا آدم رو حساس تر می کنه. گفتم بیام از تجربه ی خودم بگم و یکم باهم گپ بزنیم. کامنت سمانه جان رو هم خوندم و امیدوارم روز به روز آسون‌تر بشه و بشیم برای آسونی ها:))) [از الان بگم احتمالا کامنت طولانیی بشه… فک کن چهار روزه خواستم بنویسم نشده حالا که دارم می نویسم دیگه ضربدر چهاره… خخخخخ]

      ما بعد از 8 سال از دختر اولم تینا به این نتیجه رسیدیم که دوست داریم یه بچه ی دیگه هم داشته باشیم. و خب من دیگه 40 سال رو داشتم و از نظر پزشکی بقول تو های ریسک حساب می شدم… اما چون با آموزشهای استاد همراه بودم باور نداشتم و با اینکه نظر دو دکتری که دیدم این بود که باید آی وی اف انجام بدم اما قلبا اصلا دلم نمی خواست وارد اون پروسه ی پردردسر و طولانی بشم و یجورایی ایمان داشتم که بصورت طبیعی باردار میشم. این داستانا همزمان شده بود با خریدن دوره ی سلامتی که فک کنم مامان اون دوره رو خریدن. خیلی جزئیات یادم نیست ولی یادمه که قشنگ بهم الهام شد که اگه می خوای باردار بشی برو و قانون سلامتی رو شروع کن، منم که از اینکه الهامی دریافت کرده بودم و بقول معروف شاخکام کار کرده بود، حسابی ذوق زده بودم (اول اومدم بنویسم ذوق مرگ دیدم نه مرگ چرا، بعد اومدم بنویسم بدجوری ذوق کرده بودم دیدم نع اینم بار منفی داره، باید بشه خوش جوری…) خلاصه جالب اینجا بود که سام همسرم هم همراه شد و ما به مدت سه ماهی شد که قانون سلامتی رو رعایت کردیم و من ماه سوم باردار شدم… اصلا انگار دنیا رو بهم داده بودن، بارداریه یه طرف این که خدای مهربون بهم گفته بود چیکار کنم و انجام دادم و نتیجه از راه رسیده بود یه طرف… کلی ایمانم قویتر شده بود و رو ابرا بودم. کلا حال ماها که با استاد همراهیم که خب همیشه خوبه یعنی غالب، حال خوبه ولی اون زمان دیگه من عالی بودم. گذشت و رسیدم به هفته ی ششم. مامان اینا و خواهرام در جریان بودن اما بقیه نه، یه روز وایساده بودم ظرف می شستم که متوجه شدم خونریزی دارم شوک شدم، اصلا تو کتم نمی رفت. هی می گفتم نه این چیزی نیست و سعی کردم ذهنم رو کنترل کنم. سریع رفتیم اورژانس و ز ساعت 7 شب تا 3 نصفه شب اونجا بودیم آخرشم نوبتمون نشد که دکتر اورژانس رو ببینیم. فقط آزمایش خون گرفتن ازم و فکر کنم سونو گفتن فعلا چیزی نیست ولی باید یه هفته دیگه هم آزمایش بدی. بمون تا دکتر ببینتت. اما دیگه از 2 هم گذشته بود و ما با تینا بودیم. دیدم چه دکتر ببینه چه نبینه کاری قرار نیست انجام بدن. دیگه سپردم به خدا و برگشتیم خونه. راستش الان یادم نیست فک کنم یکی دو روزم لکه بینی داشتم و بعد قطع شد اما هفته ی بعدش که رفتم سونوگرافی، عصرش دکترم خودش زنگ زد و گفت متاسفانه سقط بوده و دیگه تمام شده. من فقط تو همون مدت تلفن بود که اشکام جاری بود و نتونستم جلوی اشکام رو بگیرم یا شایدم همون روز تا شب. اما فقط گریه نمی کردم. همش می گفتم آخه چرا؟ مگه نه اینکه اتفاقامون بر اساس فرکانسی هست که می فرستیم؟ من که انقدر حالم خوب بوده این مدت نه نگرانیی نه استرسی از اینجور چیزا داشتم چه فرکانسی فرستادم چه باوری بوده که اینجوری شد. حتی اون زمان هر صبح و هر شب شکرگزاری می نوشتم. خلاصه جوابی براش نداشتم ولی سعی می کردم به چراییش فک نکنم. چیزی رو عوض نمی کرد. فکر می کنم یک هفته ای تلاش زیادی نیاز داشتم که ذهنم رو کنترل کنم و نگذارم نجواها از پا درم بیارن. سعی می کردم غمگین نباشم و الخیر فی ما وقع رو جا بندازم برا خودم ولی انگار یه غم کوچولو اون گوشه ی دلم بود، به این نتیجه رسیدم که اکی باشه ولی من ایگنورش می کنم، تا اینکه یه شب بعد نماز سر سجاده شروع کردم با خدا راز و نیاز و یهو بغضم ترکید، رفتم تو آغوش خودش، گفت اشکال نداره سبک میشی ولی بعدش قران رو باز کن تا بهت بگم ، تو همون حال قران رو باز کردم و سوره ی مریم اومد، خوندم و به آیه ی 61 که رسیدم گریه م از سر شوق بود دیگه… جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِی وَعَدَ الرَّحْمَٰنُ عِبَادَهُ بِالْغَیْبِ ۚ إِنَّهُ کَانَ وَعْدُهُ مَأْتِیًّا خدای مهربونم کلی اون شب باهام حرف زد، که مگه من تاحالا شده وعده بدم و انجام نشه آخه ، پس نگران چی هستی؟ لابد خیریتی بوده تو اون اتفاق ولی معنیش این نیست که تو بچه دار نمیشی…

      خلاصه من از اون روز دیگه حالم از این رو به اون رو شد. سر ماه که می شد می دیدم باردار نیستم صدای نجواها می رفت بالا ولی تسلیم نمی شدم.سه ماه دیگه طول کشید که باز با رعایت قانون سلامتی من برای بار دوم باردار شدم. و اینبار خدا رو شکر تا زایمان، بسیار راحت و آسون گذشت. البته باز دکترا گفتن بخاطر جراحی یکسال قبلت بنظر میاد چسبندگی رحم داشته باشی و باید 35 هفته زایمان کنی و احتمالش هست که رحم هم درآورده شه، ولی من عین خیالم نبود. قلبم آروم بود. تو دلم می گفتم این نظر شماهاست، من خدا رو دارم خودم و بیبی رو سپردم به اون و غمی ندارم… با اینکه همون 35 هفته زایمان کردم ولی به گفته ی همون دکترا معجزه بود و مثل یه زایمان معمولی و راحت انجام شد. و خب برا من اصلا تعجب نداشت فقط تو دلم مرتب می گفتم خدایا شکرت.

      خب بیشتر از یکساعت شد که دارم می نویسم و بخوام تا شیرینی های الانش برسم تا صبح باید بنویسم.بجز اون یکماه اول که کنترل ذهنم کمتر بود ویکم تضاد برام پیش اومده بود، شکر خدا بقیه ش همش لذته و شیرینی و بقول فاطمه جان کلا تمرکز بر زیبایی ها. وقتی صبح تا سرش رو از تشک بلند می کنه و چشمش بهم میفته نیشش تا بناگوش باز میشه هیچی قشنگتر از اون لحظه نیست… نگاهش که دیگه مامان و بابا و خواهرش رو می شناسه یه نگاه پر از عشق و محبت، کوه رو آب می کنه بخدا… اصلا از همون اول تا الان و بعدش همش توحیده و توحید. قدم به قدم اسکیلاش بهتر می شن درکش از اطرافش بیشتر میشه. انقدر دنیای زیباییه که آدم دلش می خواد همه ی کاراش رو ول کنه و از صبح فقط بشینه این بچه و کاراش رو تماشا کنه (کودک درونم میگه وایسا حالا چندماه دیگه بهت می گم خخخخ).

      خییییلی کامنتم طولانی شد ولی امیدوارم انرژی مثبتم به قلبت رسیده باشه. هرچی بتونیم توکل کنیم و رها باشیم آسون‌تر میشیم برا آسونی ها… امیدوارم این چندماه آخر خیلی خوب و راحت سپری بشه و خودت و نواجان هردو صحیح و سالم باشین. حرف آخر تا می تونی بخواب (ایموجی چشمک و خمیازه)

      ساعت 11:33 شب بوقت میشیگان. برم برای چند ساعت خواب با کیفیت به امید خدا تا 3-4 که لیلین پاشه شیر بخوره… دوست دارم و به خدای مهربون می سپارمت.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
      • -
        سعيده رضايى گفته:
        مدت عضویت: 2005 روز

        به نام الله حکیم و غفور

        سمیه جون سلام. اشکمو درآوردی…

        کاش الان میشیگان همین کوچه بغلی بود میومدم کلی بغلت می کردم و برمی گشتم.

        خدا به نفست برکت بده، به قلبت نور بباره و به جسمت توان مضاعف بده. ممنونم که اینقدر قشنگ و بر پایه ایمان و توحید برام نوشتی.

        چه تجربه سنگینی که می تونست هرکسی رو از لطف خدا و وعده اش ناامید کنه اما شما جزء اون الفائزون قرآن شدی که می دونن که پیروزن حتی اگه پیروزی هنوز از راه نرسیده باشه.

        کسی که قلبش به یاد خدا نرم و رام میشه همیشه برنده است.

        چون چشم مادی ما و عمر ریاضیاتی ما توالی رو شناخته، هیچوقت جز با قدرت هدایت و شهود نمیتونه آینده رو ببینه.

        و شما با قدرت ایمانت وصل شدی به منبع هدایت و شهود که تونستی با کمک سوره مریم آینده رو ببینی. خدا خودش بود که اشکاتو پاک کرد و بهت وعده داد.

        چه کسی جز شاگردای مدرسه توحید می تونن صدای خدا رو بشنون و اعتماد کنن. شما تاج توحید رو سرته ولی 99 درصد آدمها نمی بینن چون نمی دونن الا بذکر الله تطمئن القلوب یعنی چی و چه معجزه هایی میکنه.

        اینجا واقعا جا داره از چند جنبه از استادمون تشکر کنیم.

        یکی آموزش توحید عملی

        دومی دوره فوق العاده قانون سلامتی

        سومی آموزش مفهوم صبر و فرقش با تحمل

        چهارمی جا انداختن مفهوم الخیر فی ماوقع

        فعلا ذهن من تا اینجا قد میده.

        که البته شما تو این موضوع همه این درسا رو عالی پاس کردی و به لطف خدا داری ثمره شیرین و گواراش رو نوش جان می کنی.

        الهی که خدا هر دو فرزند قشنگت رو در پناه خودش حفظ کنه و هر روز همینجوری مثل الان با دیدن رشد و خوشحالیاشون هی پر و بال بگیری و شکرگزارتر باشی.

        متشکرم ازت. یک دنیا ممنونم که بهم درسهای ایمان و توحید عملی رو یادآوری کردی و این داستان عبرت آموز رو برام گفتی.

        آره درست میگی ما گاهی تمام تلاشمون رو می کنیم و کنترل ذهن انجام میدیم ولی باز هم چون همه چیز جهان خارج از ما در کنترل ما نیست، ممکنه ناخواسته ای اتفاق بیفته که میزان ایمان ما سنجیده بشه.

        خدا خودش تو قرآن گفته ما شما رو با فقر و بیماری و نقص در اموال و اولاد امتحان می کنیم تا بدانیم که کدامتون باایمانترید.

        و اینجاهاست که عیار توکل و اعتبار حرفهای توحیدی ما سنجیده میشه.

        شاید واقعا اون نطفه به صلاحش نبوده که یک انسان بشه و خدا حتما چیزی میدونه که ما نمی دونیم.

        تبریک میگم. دمت گرم و نوش جانت باشه شیرینی این نعمت.

        روی ماه تینای نازنین و لیلین شیرینمون رو ببوس و حسابی از وجودشون لذت ببر.

        برات شادکامی های مدام آرزو می کنم دوست قشنگم.

        مرسی مرسی خیلی خیلی خیلی خوشحالم کردی با اینهمه محبتت.

        ساعت 4:14 صبح به وقت کرج زیبا و خوش آب و هوا

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  8. -
    الهام برزه کار گفته:
    مدت عضویت: 2872 روز

    بنام خدای مهربانی ها

    سلام استاد عزیزم و خانم شایسته جان چقد شمارو تحسین میکنم که همچین رابطه ی عاشقانه و قشنگی با استاد جان دارین، استاد من هم تو زندگیم فریب ذهنم و خوردم یکبار یک رابطه ی خوب داشتم و به دلیل باورای قبلیم بهم خورد و تموم شد نتونستم قبول کنم فقط یکبار بوده میتونم بهترشو بسازم و این نتیجه بخاطر باورای قبلمه، انقدر بهش توجه کردم که اصلا جرات وارد شدن تو یه رابطه ی دیگه رو نداشتم اول که تنهایی انزوا بعدم از بس توجهم روی شکست و ناراحتی بود روابط بعدیم هم خیلی زود تموم میشد و من اینو قبول کردم بدون اینکه فکر کنم اینکار فریب ذهنمه، و نتایجی که بعد ازاون باتغییر ذهنم بدست آوردم من وقتی که توی رابطه بودم حتی نمیتونستم کوچیکترین نیازامو برطرف کنم یا اون یا خانوادم چقدر روی آدما حساب بازمیکردم، نمیخواستم و نمیتونستم تنهایی یا حتی با دوستام بیرون برم از درآمد صفر و یه آدم بیکار که همش توخونه خواب بودم به جایی برسم که همه نیازامو خودم برطرف کنم لباس بیرون مسافرت دوستای خوب و حتی امسال واسه خودم ماشین بخرم بدون کمک خونوادم یا هیچ کس فقط الله مهربانم و آموزه های شما هدایتگرم بود و هست..‌ و حالا هم نباید ناامیدبشم فریب ذهنم بخورم بازم با تغییر باورام حتما نتایجم بهتر میشه در زمینه روابطم و همه جنبه های زندگیم انشاا…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
    • -
      فهیمه پژوهنده گفته:
      مدت عضویت: 2160 روز

      سلام به شما دوست ارزشمندم

      سلام به شما الهام برزه کار

      چقدر خوشحال شدم هدایت شدم و این فرصت رو داشتم تا کامنت شما رو بخونم و بیشتر با شما و وجود ارزشمندتون آشنا بشم.داستان هدایت تون رو هم خوندم و بارها تحسین تون کردم و دیدن اون چهره زیباتون هم منو حسابی به وجد آورد.حالا چی شد که دلم خواست براتون بنویسم تا قانون رو مرور کنم. اینکه نوشته بودین:

      حتی نمیتونستم کوچیکترین نیازامو برطرف کنم یا اون یا خانوادم چقدر روی آدما حساب بازمیکردم، نمیخواستم و نمیتونستم تنهایی یا حتی با دوستام بیرون برم از درآمد صفر و یه آدم بیکار که همش توخونه خواب بودم به جایی برسم که همه نیازامو خودم برطرف کنم لباس بیرون مسافرت دوستای خوب و حتی امسال واسه خودم ماشین بخرم بدون کمک خونوادم یا هیچ کس فقط الله مهربانم و آموزه های شما هدایتگرم بود و هست..‌

      واقعا به افتخارت می ایستم و برات الهام جان دست میزنم. برای تمام نتیجه هاو باورها و ایمان هایی که ساختی و منجر به عمل شد و منجر به این نتیجه ها تحسینت میکنم. حتما نتایج بهتر میشه بقول جملات آخر داستان هدایتت تازه این شروع نتیجه گرفتن هاست پس پرقدرت تر و بدون گول و فریب ذهن خوردن ادامه میدیم…

      برات از الله یکتا بهترین ها رو خواهانم.

      ارادتمندت فهیمه پژوهنده

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      زهرا گفته:
      مدت عضویت: 659 روز

      به نام خدای هدایتگرم

      سلام به روی ماهت الهام جان

      کامنتتون خیلی بهم حس خوبی منتقل کرد

      واقعن سپاسگزارم ازتون

      یه عالمه تحسینتون کردم وقتی به این بخش رسیدم: و نتایجی که بعد ازاون باتغییر ذهنم بدست آوردم من وقتی که توی رابطه بودم حتی نمیتونستم کوچیکترین نیازامو برطرف کنم یا اون یا خانوادم چقدر روی آدما حساب بازمیکردم، نمیخواستم و نمیتونستم تنهایی یا حتی با دوستام بیرون برم از درآمد صفر و یه آدم بیکار که همش توخونه خواب بودم به جایی برسم که همه نیازامو خودم برطرف کنم لباس بیرون مسافرت دوستای خوب و حتی امسال واسه خودم ماشین بخرم بدون کمک خونوادم یا هیچ کس فقط الله مهربانم و آموزه های شما هدایتگرم بود و هست..‌.

      کامنتتون سراسر پیام می شود بود برام،

      یک دنیا ممنون

      ان‌شاءالله که رابطه‌ی عاشقانه و پایدار توحیدی مثل رابطه‌ی استاد و مریم جون رو تجربه می کنید به زودی

      در پناه الله یکتا پیروز و سعادتمند باشید در دنیا و آخرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  9. -
    زهرا گفته:
    مدت عضویت: 659 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام دوباره به عزیزانِ جان

    یه مثالی که الان یادم افتاد و گفتم از فرصت استفاده کنم و همین الان بنویسمش؛ قضیه کنکورم بود

    هزاران بار شنیده بودم که سال اول قبول شدی شدی، نشدی دیگه تمومه، ده سالم پشت کنکور بمونی فایده نداره، فلانی چند ساله پشت کنکور موند قبول نشد ، فلانی که قبول شد چون سال اولش بود و.. و.. و

    به لطف خدای هدایتگرم از وقتی که با این مسیر آشنا شدم همه چی برام آسون تر پیش میره

    سال اول چون مدرسه میرفتم و کلی از وقتم واسه امتحان و مدرسه بود زیاد فایل ها رو گوش نمی‌دادم فقط گذری وقتی مامانم گوش می داد یه چیزایی می‌شنیدم البته همونم کلی موثر بود ولی سال دوم که خونه بودم وقت بیشتری داشتم و اشتیاق بیشتری هم برای کار کردن روی خودم داشتم تا درس خوندن

    با اینکه سال دوم تلاش فیزیکیم یعنی ساعت مطالعه‌ام بیشتر نشد ولی مهارت کنترل ذهنم رو با تمرین عملی زیاد کردم و احساسم اکثر اوقات خوب بود

    خب نتیجه چی شد؟

    قانون جواب داد و من بدون زحمت و سختی دانشگاه علوم پزشکی قبول شدم

    خدایا صد هزار مرتبه شکرت برای قوانین ثابتت که میتونم زندگیمو خودم، خودِ خودم خلق کنم

    شکرت

    خدایا شکرت زیااااد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 46 رای:
  10. -
    فهیمه پژوهنده گفته:
    مدت عضویت: 2160 روز

    بنام تنها فرمانروای آسمان ها و زمین

    سلام به شما استاد گرانقدر و ارزشمندم که چنین فایل های ارزنده و تامل برانگیزی رو برامون تهیه میکنید…واقعا به چالش خوردم. واقعا چقدر ذهن باهوشه. اصلا انگار نه انگار که تا حالا منو بارها فریب داده و اون واکنش طبیعی خودشو، برای محافظت از خودش در برابر تجربه های ناخوشایند به من نشان داده. اصلا یکجوری میگه نه بابا من کجا، فریب دادن کجا که اصلا انگار یک ذهن متفاوت و جدا بافته است.اما اگر فکر کرده من کوتاه میام تا به این موضوع فایل فکر نکنم و یا فکر کرده بیخیال میشم تا متوجه بشم کجاها افسار اتفاقات ناخوشایند رو جوری چرخونده، سخت در اشتباهه. پس با تمام هیچی یادم نمیومدن ها یا چیزای سطحی رو به یادم آورده اومـــدم تا بنــویــسم.

    الف) بنویسید کجاها ذهن شما به خاطر یک اتفاق نامناسب توانست بنیان باوری شما را بر اساس آن ناخواسته شکل دهد، امیدواری و خوشبینی را از شما بگیرد و شما را به این نتیجه برساند که از این به بعد قرار است همین نتایج بد رخ بدهد. سپس به خاطر این باور، هیچ قدمی برای بهبود آن روند بر نداشتید؟

    بنویسم کجاها ذهن باهوش و کاربلد من تونسته بنیان باوری منو بر اساس یک ناخواسته و یک اتفاق نامناسب شکل بده و یک نتیجه گیری یک جانبه بکنه و پرونده رو جوری تموم شده جلوه بده که قدمی برای بهبود اون برندارم:

    توی موضوع روابط یک خاطره یادم اومد

    اینکه بعد از کل دوری و دلتنگی از آشنایان و عزیزان مون توی یکی از سفرهامون به شهر محل قبلی زندگی مون، نتیجه گیری اش این بود بیخیال این فامیل ها و بنیان باوری که برام ایجاد کرده شاید این باشه که چقدر از کسانی که دوسشون داری و ازشون توقع دیدار و ابراز علاقه داری اینجوری ضربه میخوری.اما ما گفتیم نباید از کسی توقع داشته باشیم و هرکسی مثل ما رفتار نمیکنه.هرکسی الویت هاش مشخصه.دقیق یادم نیست ولی میدونم میدونست ذهن ما رو با این تجربه فریب بده و کلا این تجربه رو بسط به بقیه آدم ها ولی ما برگشتیم به خودمون بیشتر دقت کردیم و شرک ها و توقع های بیجا و اینکه روی بقیه حساب کردن های خودمون رو در پس ذهن مون دیدیم.

    (واقعا استاد جان نمیدونم چرا اینقدر سختمه تا به این قسمت جواب بدم، چیزی یادم نمیاد یا دارم زیادی سخت میگیرم.)

    ب) بنویسید کجاها با اینکه اوضاع خوب پیش نرفت و نتیجه ناخواسته رخ داد اما شما افسار ذهن را در دست گرفتید و توانستید به ذهن خود بگویید:

    “درست است که این بار اوضاع خوب پیش نرفت اما 100 ها بار اوضاع خوب پیش رفت. در نتیجه این اتفاق هیچ معنایی ندارد و قرار نیست دوباره این ناخواسته رخ دهد. تنها کار من این است که: ایراد کارم را پیدا کنم، بهبودها را ایجاد کنم تا نتایج حتی بهتر از قبل ایجاد شود” و به این شکل خوشبینی و امیدواری خود را همچنان حفظ کردید.

    یک مثال یادم اومد اونم در روابط

    سر یک سوتفاهم دیداری و رابطه دوستانه ایی که میخواست شکل بگیره، به طرز پرچالش و مسئله داری پیش رفت و من واقعا تلاشم رو از سمت خودم برای حل اون مسئله کردم. اما اون ارتباط چون پای دونفر دیگه هم درمیان بود نیومدم بگم خب دیگه من بلد نیستم، من ایراد دارم یا از همه بدتر بگم اونا ایراد دارند، من ایراد سمت خودمو پیدا کردم و قطعا مطمئنم اگر در مورد مشابه ایی قرار بگیرم نتیجه فوق العاده خواهد بود. چون من بصورت ریشه ایی در حل اون مسئله تلاش خودمو از سمت خودم انجام دادم و ایمان دارم که خدا هم منو در ارتباط با آدم هایی هم مسیر میکنه که یکسری ویژگی هایی مثل انعطاف پذیری و حل مسئله رو در خودشون پررنگ کرده باشند و فرافکنی نمیکنن و بیرون از خودشون دنبال مقصر نمیگردن. و نتیجه گیری ذهن من این شدکه هر اشتباه یا مسئله ایی در رابطه پیش بیاد طرفین به یک اندازه مسئول حل کردن اون مسئله پیش آمده هستند. و این نتیجه باعث شد تا ذهنم رو به خوبی کنترل کنم و متوجه بشم هر کسی در موضوع روابط هرجایی هس جای درستشه و منم جای درست خودم هستم. اگر جای من گاهی اشتباه میشه برم ببینم درونم چه اشتباهی دارم.

    و همچنان من دارم فکر میکنم و دنبال الگوهای مشابه و فریب هایی که ذهنم میتونه بزنه یا زده هستم…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای: