روزشمارِ تحول زندگیِ من | فصل 5 - صفحه 1 (به ترتیب امتیاز)

476 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    نسرین سلطانی گفته:
    مدت عضویت: 2490 روز

    قانون تغییر ناخواسته ها

    بنام خدا

    با سلام خدمت استاد عزیزم و همه ی دوستان خوبم

    خدا رو شکر که باز هم فرصتی فراهم شد تا با جریان این آگاهی ها همراه بشم و از اونها برخوردار

    و چه زیبا خداوند از طریق دستانش هدایت میکنه که این فایل در زمان مناسبش بیاد روی سایت تا به منی که متعهد شدم بیشتر به خالق بودن خودم توجه کنم ی یادآوری بشه بهم قدرت خلق کردنی که دارم و ی چکاپی بکنم هم از رفتارهای خودم و هم از رفتارهای دیگران و نتایجی که من بدست آوردم و نتایجی که دیگران بدست آوردند نتایجی که حاصل دو تا فرکانس متفاوته

    چه زیبا به یادآوردم که که وقتی آگاهانه بودن در اینجا رو انتخاب کردم خداوند هم خیلی زیبا موسی وار و لوط وار دستم رو گرفت و درست در زمان مناسب قبل از اینکه عذاب نازل بشه من رو از مکان شروع اغتشاشات توی شهر خودم دور کرد و در مکان امن و مناسب قرار داد نه تنها خودم رو بلکه خواهر زادم رو هم و بهم ثابت کرد آیه های توحیدی رو که خونده بودم فقط مال زمان محمد پیامبر و موسی و نوح و عیسی و لوط نیستن و در همه ی زمان ها کارایی دارند آیه هایی مثل :

    ان الله یدافع عن المومنین

    و سیتجنبها الاتقی

    الله خیر الحافظین

    و کفی بالله نصیرا

    و ما لک من الله ولی و لا نصیر

    الله مولاکم نعم المولی و نعم النصیر

    و …..

    و بارها و بارها این نصیر و محافظ بودنه تکرار و تکرار شد اونقدر که دیگه فهمیدم که من هستم و دنیایی که برای خودم هر لحظه دارم خلقش میکنم با وصل شدن به منبع آگاهی

    یادمه قبل از اومدن به این مسیر اونقدر ذهنم پر شده بود از اشعار و ضرب المثل ها که :

    آتش چو گرفت خشک و تر می سوزد

    بنی آدم اعضای یکدیگرند

    که در آفرینش ز یک گوهرند

    چو عضوی بدرد آورد روزگار

    دگر عضوها را نماند قرار

    و ……

    که باور کرده بودم که من مسئول زندگی دیگران هستم و باید خودم رو فدا کنم تا جهان اونها زیبا بشه و در این صورته که خداوند از من راضی میشه و من رو راهی بهشت میکنه

    واسه همین دنیای خودم رو جهنم کرده بوده تا دنیای اونا بهتر بشه همون دگر خواهی و کشتن خود خواهی همون تغییر زندگی دیگران و فراموش کردن دنیای خودم همون توجه به ناخواسته ها و تلاش برای زیبا کردن اونها و خدا میدونه اگر هدایت نمیشدم به این مسیر تا کجا میخواستم پیش برم

    تا اینکه وارد این مسیر شدم که اصل و اساسش اعراض از نازیباییها و توجه به زیباییهاست حالا چه توی زندگی خودم و چه توی زندگی دیگرانه .و کم کم یاد گرفتم که هرکسی دنیای منحصر بفرد خودش رو داره که خودش هر لحظه داره بهش شکل میده

    درسته که همه توی اقیانوس بیکران خداوند در حال حرکت هستیم اما هر کسی نه تنها جلیقه خاص خودش رو داره بلکه سوار قایق خاص خودش هم هست

    هرکسی فقط و فقط باید حواسش به خودش و حال و احوالات خودش باشه و مسولیتی در قبال دیگران نداره

    هرکسی با وصل شدن به منبع آگاهی و هدایت کیهانی اطلاعات لازم برای طی کردن مسیرش رو دریافت میکنه و نیازی اصلا نداره که بدونه در دنیای دیگران چه خبره که اونا جلیقه میپوشن یا نه در مسیر درست حرکت میکنند یا نه

    البته که اوایلش پذیرفتنش سخت بود و مگه میشه ها و چطور میشه ها از هر جایی سر می آرودن بیرون اما با ادامه دادن و استمرار داشتن مشخص شد که همینه و غیر از این نیست که :

    وقتی به ستوه می اومدم از صدای بچه ی همسایه ای که توی دامان طبیعت بزرگ شده بود و وقتی می اومد خونه مثل بودنش توی طبیعت رفتار میکرد که برای من آزار دهنده بود اما برای اون طبیعی هرچی بیشتر بهش توجه میکردم سرو وصداهاش زیادتر میشد اما از وقتی که بی خیالش شدم الان بعضی وقتها از خودم میپرسم این اصلا هستش اصلا مدرسه میره اینقدر که ساکت و آرام شده

    یا وقتی زن همسایه از سر وسواسش آشغالهای کانال پیاده رو جمع میکرد دم در خونه ی من و من حرصم میگرفت و هرچی بیشتر توجه میکردم بیشتر انجامش میداد اما از وقتی که بی خیالش شدم یا نمیبینم اینکار رو بکنه یا خیلی کم انجامش میده

    یا وقتی زن همسایه به خاطر مشکلی که داشته داد و بیداد میکنه اما من که همسایه دیوار به دیوارش متوجه نمیشم در حالیکه همسایه اونورتر میشنوه و میبینه

    یا وقتی یکی از زن های محله فوت میکنه و من آخرین کسی هستم که متوجه میشم

    یا وقتی یکی از دانش آموزهای قبلم خودکشی میکنه و خبرش توی شهر میپیچه اما من تازه بعد از یک ماه میفهمم که فلان دانش آموز من بوده

    یا وقتی که درست بعد از ترک شهر جلوی همون کافه ای که من و خواهر زادم بودیم دعوا و تیراندازی میشه در حالیکه ما نیم ساعت قبلش داشتیم اونجا خوش میگذروندیم

    و صدها و شاید هزاران مثال دیگه ای که من انسان فراموشکار بعضی وقتها از یادم میره که اینا نتیجه اعراض از ناخواسته هست همش نشون میده که منم که انتخاب میکنم به چی توجه کنم و خداوند هم من رو به همون سمت هدایت میکنه

    که منم که میتونم آگاهانه دنیای زیبای خودم رو خلق کنم فارغ از اینکه دنیای دیگران بهچه شکلی هست

    که من که میتونم خواسته هام رو از دل ناخواسته ها خلقشون کنم

    سپاسگزارم استاد عزیز برای آموزش این

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 80 رای:
    • -
      صدیقه شکیبا گفته:
      مدت عضویت: 1054 روز

      سلام خدمت استاد و مریم بانو و نسرین جان.

      من هر بار با خوندن کامنتهاتون کلی چیز جدید یاد میگیرم و از خوندنشون ذوق می کنم.خدایا شکرت امروز یک روز عالیه برای من که اینقدر کامنتهای پر محتوا اومده روی این فایل و من دارم میخونمشون و ازشون چیزهای جدید یاد میگیرم.

      نسرین جان منم دقیقا مثل تو بودم و همیشه خودمو مسئول زندگی دیگران میدونستم.انگار اگه من تو زندگیشون نباشم و فکرمو باهاشون مشغول نکنم زندگیشون لنگ میمونه‌انگار من ناجی زندگی اطرافیانم بودم و چقدر روزهای سختی برام بودن.خودمو کلا فراموش کرده بودم.از خواسته های خودم میگذشتم تا خواسته دیگران رو بر خلاف میل خودم برآورده کنم.از آسایش خودم میگذشتم تا کار دیگری رو انجام بدم و همه اینا بر میگشت به کمبود عزت نفس من.

      ولی خدارو شکر این اواخر با فایلهای استاد کلی حالم خوب شده.نمیتونم بگم کامل ولی خیلی بهتر شده.

      دیگه خودمو مسئول زندگی دیگران نمیبینم.وقتی همچین افکاری میاد به ذهنم،با خودم میگم من که مسئول زندگی کسی نیستم هرکس میتونه مشکل خودشو خودش حل کنه.فرض میکنیم اصلا من وجود خارجی ندارم،فلانی بدون من نمیتونست مشکلشو حل کنه؟و این افکار کلی به من آرامش میده.

      ممنون از کامنتهای قشنگی که مینویسی

      موفق و سربلند باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
      • -
        نسرین سلطانی گفته:
        مدت عضویت: 2490 روز

        سلام به صدیقه جان گل .ممنونم عزیزم که با خوندن پاسخت باز هم گذشته خودم برام مرور شد که چه جان فشانی های بیخودی میکردم اما الان خدا رو شکر سرگرم زندگی خودم هستم و بی خبر از دنیای دیگران .بقول استاد باید اون مرحله رو تجربه میکردیم تا ازش گذر کنیم و من و شما و امثال ما الان دیگه بیشتر قدر زندگی خودمون رو می دونیم و دیگه حاضر نیستیم فرصت ها رو از دست بدیم .بهترین ها رو برات میخوام عزیزم از خدای یکتا

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      مرضیه گفته:
      مدت عضویت: 1848 روز

      سلام نسرین جون

      مرسی از کامنت قشنگت

      همیشه کامنتهاتو میخونم و ازش حس خوب میگیرم

      چقد قشنگ زندگی روزمره تو با قانون تحلیل میکنی

      بازم برامون بنویس دختر زیبا

      امیدوارم ب زودی به تمام رویاهات برسی و بیای اینجا برامون تعریف کنی تا هم شاد بشیم هم ایمانمون قوی تر بشه

      در پناه خداوند مهربانم باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
      • -
        نسرین سلطانی گفته:
        مدت عضویت: 2490 روز

        سلام به مرضیه جان .خدا رو شکر که در جمع دوستان آگاه و بی نظیری قرار دارم که هر کدومشون ی بعد زیبایی رو از آدم برانگیخته میکنن چون خودشون هم به دنیال زیباییها هستن . سپاسگزارم از وقتی که میزاری و کامنت های من رو دنبال میکنی چقدر خوبه با بودن توی مسیر خود شناسی و خداشناسی آدم به آدم هایی وصل میشه که اگرچه حضور فیزیکی دارن و پیش هم نیستن اما فرکانس توحید اونا رو با قلبشون به هم وصل میکنه .شما هم موفق باشی عزیزم و بیای از خلق های زیبات برامون بنویسی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      سمیه جعفری گفته:
      مدت عضویت: 566 روز

      سلام به خانوم سلطانی عزیز

      ممنون از کامنت زیبایت که وقت گذاشتی و در این سایت توحیدی و مقدس نوشتی

      خدا رو شکر که دوستان گلی مثل شما رو داریم که با خوندن دلنوشته هاتون کلی به آگاهیهامون اضافه میشه و قوانین بدون تغییر خداوند برامون نهادینه میشه

      از عبارتی که نوشته بودی ( در دریای بیکران خداوند هر کس جلیقه و قایق مخصوص به خودش رو داره و ما باید حواسمون به خودمون باشه و کاری به کسی نداشته باشیم که جلیقه شو پوشیده یا نه) خیلی خوشم اومد

      خیلی خوشحالم از نتایج بزرگی که از اعراض به ناخواستها وتوجه به زیباییها بدست آوردی

      در آغوش خداوند همیشه شاد و موفق و سربلند باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        نسرین سلطانی گفته:
        مدت عضویت: 2490 روز

        سلام به سمیه جان دوست عزیز و خوبم .منم از شما سپاسگزارم عزیزم که وقت گذاشتی و پاسخ دادی .ی لحظه چشمم خورد به تاریخ عضویتت نوشته دو روز ی هویی احساس کردم تازه متولد شدین و دو روزتونه و انگار پاک و خالص وارد دنیای این سایت شدی تا خودت و زندگیت رو اونجوری که خودت دوست داری بسازی و چقدر شیرین و لذت بخشه که آگاهانه تصمصم میگیری در مسیر توحید قدم برداری و خودت رو بیشتر شبیه به روحت و قلبت که جایگاه خداونده کنی .تبریک میگم این تصمیم آگاهانت رو دوست خوبم .ان شا الله که ثابت قدم باشی و به هر آنچه که میخوای برسی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
        • -
          سمیه جعفری گفته:
          مدت عضویت: 566 روز

          سلام خانوم سلطانی عزیز

          من اردیبهشت ماه عضو سایت شدم و 40 روز هم درسایت عضو بودم و دیدگاه مینوشتم

          گوشیم رو عوض کردم و اطلاعاتم کلا حذف شد و از عضویت سایت خارج شدم ولی هر روز به سایت سرمیزدم و فایلها رو میدیدم و کامنتها رو میخوندم فقط نمیتونستم کامنت بذارم تا دو سه روز پیش که رمز عبورم رو پیدا کردم و رفتم کافینت گفت اطلاعات قبلیت کلا پاک شده باید دوباره عضو بشی

          و من با افتخار دوباره عضو این خانواده ی بهشتی و این غارحرای مقدس شدم و به قول شما دوست عزیزم دوباره متولد شدم.

          اینبار با تعهد بیشتری روی خودم کار میکنم و به امید خدا نتایج هم روز به روز نمایان تر میشوند

          برای شما دوست عزیزم از خداوند بزرگ سلامتی ، ثروت ، سربلندی و رسیدن به آرزو و خواسته ی قلبیتان را میخواهم.

          پایدار و شاد باشید

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      محمد کرمی گفته:
      مدت عضویت: 1216 روز

      سلام نسرین خانوم عزیز و دوسداشتنی و اگاه به قوانیین الهی

      دلم برات تنگ شده بود نسرین خانوم

      اینقدر مسلط مینویسی که بعضی وقتا یه ندای درونی بشدت میگه باید حسودیم بشه بهت

      نمیدونم این حس من چیه که همش بهم میگه شاگرد زرنگای استاد یه چیز متفاوت دارن که من ندارم و اونا درکشون از قانون اینقدر عمیق که وقتی دست به قلم میشن اصل قانون میکشن بیرون

      سپاسگزارم ازت که با بیان شیوات درکتو از قانون گفتی و لذت بردم

      همه حرفات با شدت هر جه تمام تر گواه درستی قانون میداد .از وقتی یادمه توی جامعه ما همیشه این ضربالمثلها بود و همیشه هم بقیه تایید میکردن و منم جزو همون بقیه بودم و همیشه زندگیو به کام خودم زهر مار میکردم که تایید دیگران بگیرم

      ولی الان بقول شما اولین چیزی که در برخورد با یه آدم که خودشو به دردسر انداخته تو ذهنم مرور میشه اینکه اون قانون رعایت نکرده و باورهاش که باعث این دردسر شده و باید بزاریم خودش درس این موضوع بفمه و در این صورت که بهش کمک میکنم نه با کمک مادی

      سپاسگزارم از شما خانوم سلطانی عزیز

      بازم برامون بنویسید چون شما از اون دسته دوستانی هستید که به محض نوشتن کامنت نتیفیکیشنش برام میاد

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        نسرین سلطانی گفته:
        مدت عضویت: 2490 روز

        سلام به آقا محمد عزیز که اینقدرصادقانه حسش رو بیان میکنه نسبت به خانوادش.دوست عزیزم همه ی بچه هایی که اینجا هستن شاگرد زرنگن چون خودشون رو از 95 درصد جامعه جدا کردن و ایزوله کردن خودشون رو یعنی همه انتخاب شده هستن فقط میمونه میزان کنترل ذهن و میزان اتصال که هممون ی وقتایی کم و زیادش رو تجربه میکنیم ولی بقول یکی از دوستان مهم اینه که تو مسیریم و مدام عیب یابی و اصلاح میکنیم .من هم مثل شما ی،وقتایی دچار حسادت میشم یعنی این برا همه اتفاق افتاده اما مهم کنترل بعدشه که تبدیل بشه به تحسین . مرسی از اینکه برام نوشتی و حسم رو بهتر کردین .موفق تر و شادتر و خوشحال تر و ثروتمندتر باشی عزیز

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    صفاگنجی گفته:
    مدت عضویت: 1747 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام وعرض ادب خدمت استادعزیز و گرامی و همه ی دوستانم درمسیررشدوپیشرفت الهی

    سپاسگزاره خداوندم که من رو لایق مسیری از رشد پیشرفت شخصیتی قرارداد تا بتونم جوری زندگی کنم که هم دردنیا و هم درآخرت سرم بالا باشه

    این روزهااحساس میکنم بیشتر تومدار عملکرد به قانو افتادم،یعنی قشنگ میفهمم دارم جوره دیگه ای نسبت به همه ی مسائل زندگیم نگاه میکنم وعمل میکنم

    تاچندوقت پیش انگار بیشتر زورمیزدم تا همه ی مسائل زندگیم رو اززوایه ای بهش نگاه کنم که بهم احساس بهتری بده،وهمین زور زدنه یجایی دیگه کم میورد و اجازه نمیداد که حالواحساسم خوب باشه و مثل یک بمب یجایی میترکید و واقعا ذهنم کم میورد ومثل دیوونه ها میشدم

    اگه آدم زیادی منم منم کنه و بگه مننن خودم میدونم،خودم حالیمه،تسلیم به جریان هدایت هم نمیشه و هی میخواد خودش درجهت مخالف دریا تقلاکنه و پارو بزنه،درصورتیکه اگه هراتفاقی توی زندگی براش میوفته خودشو تسلیم کنه و نخواد با کبروغرور جوری رفتارکنه که انگار دیگران جذام دارن اون وقته که خداهم هدایتش میکنه به یک رفتاروگفتارمناسب

    من از خودم وفرزندم مثال میزنم،دخترم که شش سالونیم سن داره،توبعضی موارد زیادی کله شقی میکنه،و من هم ناخوداگاه طبق عادت گذشتگانم جوری کله شق تر از دخترم بااون رفتارمیکنم که انگار دوتا دشمن میوفتن به جون هم وتو هرموردی من باااید پیروز میشدم،چون از گذشته یادگرفته بودم که بچه نباید رو حرف بزرگترش حرف بزنه

    خوب تا مدتی این مدلی پیش رفتم،دیدم نه تنها فرزندم توی رفتارش بهتر عمل نکرد،بلکه هربار بایک بهانه ی جدیدتر منو وادار به رفتار واکنش گرا تری میکرد،و همین باعث شده بود که روز به روز رابطه ی منوفرزندم پر تنش تر بشه

    این رفتارهامون واقعامنو خیلی آزارمیداد،و هی خودمو گول میزدم که دارم فایل گوش میدم وچرا هروز فرزندم جوری رفتارمیکنه که من عصبانی تربشم

    تااینکه چندروزپیش نشستم کلی ازخودم سوال پرسیدم،که دلیل اینهمه تنش و رفتارنامناسب ما بخاطرچیه،که هربارهم داره بیشتروبیشترمیشه

    گفتم طبق آموزشهایی که دارم میبینم دلیل صددرصد هررفتاری که هرآدمی بامن داره خودمم،دارم زیادی خودمو تبرئه میکنم که مشکل از رفتار فرزندمه،چون من تو اکثرموضوعات پوچ وبیهوده انتظار رفتار عاقلانه ای ازفرزندم دارم،انگار دارم بارفتارام بهش میفهمونم که مثلا توموضوع نظافت مثل من عمل کنه،واگه مثلا لباسشو بی حواسی سرجاش قرارنداد یک جنجالی به پامیکردم

    یامثلا یه شب دوست داشت توتختش نخوابه و پیش من باشه،یه جنجالی به پامیکردم که نه توباید ازهمین الان استقلال رو یادبگیری

    یعنی یک انتظارایی از فرزندشش سالم دارم که هنوز نتونسته درست استقلال رو درک کنه،هنوز نتونسته بفهمه تمیزی ونظافتی که من انتظاردارم یعنی چه

    خوب چون درگذشته بامن اینجور رفتارشده،و بااینکه یادمه چقدر آرزوداشتم یشب توبغل مامانم بخوابم ولی چون جوری رفتارمیکرد که انگار یشب توبغلش خوابیدن جرم بود،منم ناخوداگاه دارم بافرزندم اینگونه رفتارمیکنم،و آرزوی یه شب خوابیدن تپبغلم رو به دل فرزندم میذارم و اگه یشب بامقاومت اون بلاخره پیشم بخوابه انگار فکرمیکنم دارم اونو وابسته بارمیارم

    درصورتیکه وقتی مدتی زیاد این موضوعو سخت نگیرم،اتفاقا فرزندم هم زیادسخت نمیگیره وفقط بایک شب خوابیدن پیشم بهونش تموم میشه و دوباره شب بعد سرجای خودش میخوابه

    میخوام بگم این الگو که آدم اگه توکوچکترین مسئله ی زندگی هم زیادی سخت نگیره و نخواد فقط خودش حرف اولو بزنه وادای آدم بلدا رو دربیاره،بخدا کل شرایط زندگی هم جوری پیش میره که حالواحساس ادم هم خوب پیش میره

    یعنی قشنگ میفهمیدم دارم سرموضوعات پوچ بافرزندم سروکله میزنم،یعنی اونقدر بخاطر چیزای الکی بهش گیرمیدادم که چشمم مدتی کورشده بود دست خط زیباش رو که امسال سال اول خوندنو نوشتنشه ببینم،انگار روی قلبم مُهر خورده بود که مهربونی دخترمو ببینم که چقدر توی جمع کلاسشون ساکته وبه حرف معلمش خوب گوش میکنه و شاگرداول کلاسشونه،و وقتی معلمشون بهم میگفت دخترت بی نظیره،اونقدر درگیر رفتارای قبلش میشدم که فکرمیکردم معلمشون داره به من دروغ میگه

    واقعا آدم وقتی تومداری باشه که یک موضوعو نفهمه و درک نکنه،هیچوقت نمیتونه حالواحساسشو خوب نگهداره،اگه آدم دلیل صددرصد رفتاردیگران باخودش رو خودش ندونه بخدا نمیتونه احساسش رو هم خوب نگهداره

    من اگه زیادی توموضوع رفتاربافرزندم کله شقی نمیکردم و یکم بیشتر ویژگیهای خوبش رو میدیدم،و ازاون انتظار رفتار عاقلانه ای نداشتم اینقدر رفتارای دوتامون به تنش نمیکشید

    یعنی صب که ازخواب پامیشدیم دوتامون منتظر بودیم یه کلام حرف ازدهنمون بیرون بیاد انگار همین یک کلام کافی بود تا این یک کلام به بحث کشیده بشه

    اون من بودم که یبار نخواستم سکوت کنم و بذارم فرزندم اونجور که دوست داره رفتارکنه و حرف بزنه و یبار بهش حق بدم که اون هنوز شش سال بیشتر سن نداره

    ومیفهمم که دلیل تموم رفتارهام بخاطراینه که گذشته بامن اینجوری رفتارشده،و انگار بااینکه میدونم خیلی هم لازم نبود مادرم درگذشته تااین حد بهم سخت بگیره و بلاخره من یک ادم مستقل میشدم،اما انگار ناخوداگاه بازهم دارم اون رفتارهای گذشته رو به پاهام غلوزنجیر میکنم و همون انتظاری که درگذشته مادرم ازمن داشته رو الان از فرزندم دارم

    بخداهرموقع اجازه دادم بچگیشو بکنه و هرجور دوست داره رفتارکنه و تجربه کسب کنه اتفاقا اون روز هم جوری رفتارکرده که به تنش کشیده نشده

    تاوقتی خودم سمت خودم رو درست نکردم،اون هم رفتارش بامن تغییری نکرد،تا وقتی من ازش انتظار داشتم مثل خودم تومسئله نظافت و ترتمیزی رفتارکنه همیشه جوری رفتارمیکرد که منو به عصبانیت بیشتر وادارمیکرد

    الان چندوقتیه اگه هم میخوام بهش یادبدم که لباسشو سرجای خودش قراربده،به جای اینکه سرش دادوبیداد کنم که این چه وضعشه لباساتو میندازی وسط اتاقت،بهش میگم بیا باهمدیگه اتاقتو تمیزکنیم تاانرژی خوبی به اتاقت بدیم

    وقتی اینجوری کلامم رو تغییردادم اتفاقا اون هم بیشترازمن استقبال میکنه که باهمدیگه شروع کنیم به مرتب کردن وسایل خونه

    بخدا من از طریق فرزندم تازه دارم درک میکنم که دلیل همه ی رفتارای اطرافیان باما خودمونیم

    یعنی جهان بلاخره ازیه طریقی به آدم میفهمونه که دلیل صددرصد اتفاقات خودشه

    البته اگه تومدارشنیدن این اگاهی ها بوده باشه،وگرنه هستن آدمایی که تااخره عمرشون دلیل تموم بدبختیاشون روهمسرو فرزندودولتو دیگرعوامل میدونن

    من واقعا تورفتارم بافرزندم تسلیم شدم و ازخودم شروع کردم به تغییرکردن،و چقدر دارم چندروزه طعم آرامش واقعی بافرزندم رو حس میکنم،چقدر دارم رها تر رفتارمیکنم نسبت به رفتارش،و هرموقع واکنش جالبی نشون نمیده،من سکوت میکنم و اجازه میدم خودشو خالی کنه،و وقتی دربرابر رفتارش سکوت نیکنم و هیچ واکنشی نشون نمیدم،بخدا چند دقیقه بعدش ازم عذرخواهی میکنه

    من اگه بافرزندم درست رفتارنکنم،فرزند فرزندم هم بافرزندم همیشه رفتارهاشون به تنش کشیده میشه،من اگه نتونم کلامم رو کنترل کنم،فرزندم هم درآینده بافرزندش نمیتونه کلامش رو کنترل کنه

    وای برمن اگه خواسته باشم دوباره مثل قبلم بااون رفتارکنم،و خواسته باشم الگوی بدی برای فرزندم باشم

    خدایا من تسلیم به درگاه تو هستم،کمکم کن تاهمیشه خوب رفتارکنم و کمک کنم به فرزندم تا حداقل من به عنوان یک مادر درزندگیش الگوی خوبی براش باشم

    الهی آمین

    هرکجا هستید درپناه خدای رب العالمین میسپارمتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 89 رای:
    • -
      فاطمه تقی زاده گفته:
      مدت عضویت: 2309 روز

      سلام صفا جان

      سپاسگزارم از کامنت زیبایی که نوشتین

      سپاسگزارم که با کامنتتون بهم یادآوری کردین هر رفتار نادرستی که از طرف بچهام بهم میشه اثر رفتارو واکنش وفکر اندیشه ی خودمه

      صفا جان شما با کامنتتون یه نکته مهم واساسی زندگیم رو بهم گوش زد کردین سپاسگزارم

      چقدر تحسینتون کردم از نحوه برخورد وتصمیم صحیح وعاقلانه ای که گرفتین چقدر لذت بردم از نتیجه ای که از عملکردتون گرفتین.

      آره دقیقا باید توجهمون رو بزاریم روی نکات مثبت شون ودر عمل ورفتار خودممون،راه ورش درست رفتار کردن رو بهشون یاد بدیم واجازه بدیم بچها خودشون مسیر درست رو انتخاب کنن،و اگه یه جایی هم اشتباه رفتار کردن خودشون متوجه این اشتباه بشن وسعی کنن این موضوع رو اصلاح کنن.

      به نظرم یه جاهایی هم ما باید از بچهامون درس بگیریم وخودمون رو اصلاح کنیم.

      انشاالله که خداوند هممون رو هدایت کنه

      صفا جان انشاالله که در کنار همسر وفرزند نازنینتون زندگی سرشار از عشق ومحبت وشادی ولذت داشته باشین وروز به روز شاهد رشد وپیشرفت فرزند گلتون باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1901 روز

      سلام صفا جان.

      لذت میبرم از مامان ها کامنت میخونم، از تجربیاتشون با فرزند نازنینشون.

      واسم یه کلاسِ درس هست.

      شما در درجه ی اول یه انسانِ در مسیر رشد و بعد یه مامانِ آگاه هستی.

      درسته هیچکدوم مون بی اشتباه نیستیم ولی خیلی شجاعت میخواد بیایم تو مسیرِ بهبود و متوجهِ افکار و رفتارهامون بشیم و درصددِ بهبود خودمون باشیم از همه لحاظ.

      من خیلی بهت افتخار میکنم که پیدا کردی روابط تون از کجا آسیب دیده، شناسایی کردی دلیل رو و بعد در مسیر بهبود روابطت با دختر نازنینت هستی.

      من خیلی استفاده میکنم از کامنتهای اینچنینی، که بهم یادآوری میکنن آرامش چیه و برای خلقش باید چه کرد.

      رابطه ای سرشار از عشق و احترام و دوستی رو برات آرزو میکنم با دختر نازنینت و همه ی عزیزانت.

      خوشحالم که خداوند هدایتم کرد به کامنتت، ممنونم که نوشتیش.

      ممنونم که یادم انداختی خودم کامل نیستم و در حال یادگیری هستم.

      فرزندم هم کامل نیست و در حال یادگیری خواهد بود.

      به جفتمون سخت نگیرم و صبور باشم تو مسیر یادگیری ها.

      نی نیِ من تو دلمه ولی میدونم که از همین الان باید دقت و تمرین کنم تا خیلی چیزها رو یاد بگیرم در رابطه با قندِ عسلم.

      هم به جفتمون خوش بگذره این حیات و زندگی.

      چقدر زیبا همه ی جوانب رو دیدی و نوشتی ازشون.

      از اینکه هدفت هست فرزندی مستقل تربیت کنی، و حواست هست به احساسش که دوست داره گاهی پیش شما بخوابه.

      اینکه دختر قشنگت تحسین برانگیزه و اینو نوشتی، یعنی احترام میذاری بهش.

      اینکه نظافت یا هر کاری از دیدِ شما با دختر نازنین 6 ساله ات متفاوته و به گونه ای زیبا این قضیه رو مدیریت میکنی.

      آفرین بهت.

      در پناه خدا باشی عزیزم، همه مون باشیم.

      خدایا شکرت که کنترل ذهن و توجه به زیبایی ها بلافاصله جوابِ خوب میده.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        صفاگنجی گفته:
        مدت عضویت: 1747 روز

        سلام به شما سمانه جان عزیز

        سپاسگزارم ازشما که به کامنت هم هدایت شدید

        عززززییزم بهتون تبریک میگم که داری مامان میشی،ان شالله تاآخر بارداریتون یک بارداری سالم وشیرینولذت بخش همراه نی نی عزیزتون به سر ببرید

        مامان شدن خیلی حسش بی نظیره،واقعا براتون ازخدای بزرگ میخوام که ازهمین الان الگوی خوبی برای فرزندتون باشید

        وان شالله بهترین الگو برای فرزندتون و فرزندان فرزندتون باشید

        امیدوارم که من هم بتونم درعملکرد بارفتاروگفتاربافرزندم ثابت قدم باشم و همیشه یک قدم بهتر برای بهبود خودم بردارم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      زیبا گفته:
      مدت عضویت: 2496 روز

      به نام خالق هستی

      سلام صبح بخیر

      فرزند دنیایی است پر از بودن در لحظه

      خیلی خوبه دختر دارید

      قدر لحظه ها رو باهاش بدونید

      حالا کم و زیاد میگذرد مهم اینکه از بودنش لذت ببریم

      من 2فرزند دارم سخت گیر نیستم

      ولی وقتی آرام هستم آرامش دارم

      جور دیگه خوب است

      ولی بچه ها خوبن دنیای خودشون رو دارند و بزاریم بازی کنند حرف بزنند بخندند و خاطره خوبی از بچه گی بخاطر داشته باشه

      وقتی پسرم شیطونی میکنه

      میگم‌شیطون

      جواب میده نه بگو باهوش

      همیشه چنان دلایل منطقی داره

      میخوای پرو نشه تشویق نمیکنم ولی تو دلم کلی ذوق میکنم و اجازه میدم خودش باشه

      بزاریم شاد باشن

      از لحظات بودن کنارت لذت ببر که روزی میگی کاش خونه بود لباسهایش وسط اتاق

      شاد موفق و ثروتمند باشید در دنیا و آخرت درکنار عزیرانت

      بهترینها تقدیم لحظات ت باد باشه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      عباس ایزدمهر گفته:
      مدت عضویت: 872 روز

      سلام خانوم گنجی

      چقدر عالی قانون رو تونستید در ارتباط با فرزند عزیزتون پیاده کنید واقعا متن شما تلنگری شد تا در ارتباط با فرزندانم این قانون رو بهتر پیاده کنم بهتون تبریک میگم بیشتر دعوا و مرافعه والدین با فرزندانشون بیشتر بخاطر همین افکار گذشته است که حرف. حرف والدین باید باشه که اگر یکم منطقی فکر کنیم و زیاد سخت نگیریم بیشتر مشکلات و تنش ها حل میشه .به امید موفقیت روزافزون همه دوستان گروه عباسمش

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      هاجر صالحی گفته:
      مدت عضویت: 1632 روز

      سلام به صفای عزیز

      لذت بردم از کمنتتون عزیزم، خط به خط رو که میخوندم احساس میکردم خودمم با خواهر کوچکترم.

      دقیقا همین سخت گیری یک مساله کوچیک، مسولیت قبول کردن تو بخش مالی و سلامتی و روابط دیکه ،به جز این

      کمنتت هدایت قشنگی بود انگار خودمو از بیرون دیدم، دقیقا رفتار و نصیحت و سختگیری هایی ک پدرم تو کوچیکی میکرد الان دارم با خواهرم که فقط شیش سال کوچتر از منه انجام میدم

      تسلیم بودن چقدر کمک میکنه

      بهترین ها رو براتون میخام.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      مهسا حبیبی گفته:
      مدت عضویت: 1430 روز

      سلام عزیزم

      وای گفتی منم همینجورم

      با اینکه پسرم یکسال و نیم شه ولی خیلی دوتامون پرخاش گر شدیم

      من به علی بی غم معروف بودم ولی الان با بچم نمیتونم. گاهی میگم آرومتر رفتار کنم ولی بازم ییه جایی آمپر میچسبونم

      واقعا نمیدونم چی کنم

      ..

      .

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      محمدرضا روحی گفته:
      مدت عضویت: 1311 روز

      به نام هدایت الله

      سلام خدمت خواهر عزیزم صفای متعهد ارزشمند وفعال سایت

      از شما سپاسگزارم بابت کامنت خوبی که نوشتی چقدر زیبا گفتی ومن رو به خودن بهتر نشان دادی وجرقه ای در ذهن من به وجود آمد که با فرزندم مثل قبل رفتار نکنم

      بهت تبریک میگم چقدر خوب روی خودت کار کردی تا این ضعفهای خودت رو بتونی بشناسی وبرای درست کردن زندگی عالی داری تلاش میکنی تا بهترین باشی

      برای خودت ودختر نازنینت آرزوی خوشبختی و سلامتی دارم وخداوند یار ویاور همه ماباشد انشاالله

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      مریم گفته:
      مدت عضویت: 1378 روز

      سلام بر صفای عزیزم

      کامنتتون دقیقا شبیه زندگی من ودو تا فرزندم بود وخصوصا ابنکه فرزند من پسر و14 سالشه و واقعا سن بدی را داره طی میکنه ،واقعا اینقدر تنش بین ما زیاده که گاهی فکر میکنم بزرگ شدنش را اصلا متوجه نشدم ازبس تو فکر ادم کردنش واینکه مطیع من باشه وهر حرفی رافقط یکبار بهش بزنم واویزه ی گوشش بشه برای تمام عمرش،من را به فکر فروبرد وتاثیر گذار بود ،امیدوارم بتونم در زندگیم به کار بگیرم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      طیبه گفته:
      مدت عضویت: 692 روز

      سلام صفا جان

      امروز و دیروز یه سوالی که داشتم و درمورد این بود که من چرا بیشتر وقتا درون خودم، با یکی از نزدیکانم نمیتونم ارتباط خوبی داشته باشم و یکسری رفتاراش درونم رو اذیت میکنه و یه وقتایی نمیتونم خوب ارتباط برقرار کنم باهاش

      حتی از وقتی آگاه شدم و فهمیدم که همه رفتار های آدما با ما ، دلیلش فرکانسایی هست که خودمون میفرستیم و باورایی که داریم ولی این یه نفرو هر بار سعی میکردم که درونم باهاش به صلح برسم در اصل با خودم به صلح برسم و تلاش میکردم ولی بعد چند روز دوباره یه احساس درونی ناخوبی دربرابر رفتار یا حتی حرف زدنمون داشتم ولی هر بار میگفتم چرا هنوز با اینکه با بقیه آدما یه سری چیزا رو که قبلا اذیتم میکرد به صلح رسیدم ولی این یه موردو نتونستم هنوز

      الانم با یه سوال دیگه اومدم اینجا ولی وقتی نظر شمارو خوندم ،متن کاملتونو نخوندم ،دو قسمتی که نظرمو جلب کرد خوندم، بلافاصله رفتارم و فرکانسی که به فردی از نزدیکانم که در درون باهاش مشکل دارم یادم اومد

      داشتم بهش فکر میکردم

      الان سوالی داشتم و به خدا گفتم هدایتم کن یهویی دیدم بالای صفحه سایت نوشته داستانی برای هدایت الهی اومدم ولی هنوز به جواب اون سوالم که پرسیدم نرسیدم

      الان که دارم مینویسم یه صدایی بهم گفت کامل بخون نظرش رو

      الان دست نگه میدارم ببینم از اول نوشته تونو بخونم

      این دوتا قسمتی که خوندم درموردش بگم بعد : بعد خوندن چند تا نظر به نظر شما هدایت شدم که نوشتین :

      واقعا آدم وقتی تومداری باشه که یک موضوعو نفهمه و درک نکنه،هیچوقت نمیتونه حالواحساسشو خوب نگهداره،اگه آدم دلیل صددرصد رفتاردیگران باخودش رو خودش ندونه بخدا نمیتونه احساسش رو هم خوب نگهداره

      بخدا من از طریق فرزندم تازه دارم درک میکنم که دلیل همه ی رفتارای اطرافیان باما خودمونیم

      یعنی جهان بلاخره ازیه طریقی به آدم میفهمونه که دلیل صددرصد اتفاقات خودشه

      البته اگه تومدارشنیدن این اگاهی ها بوده باشه،وگرنه هستن آدمایی که تااخره عمرشون دلیل تموم بدبختیاشون روهمسرو فرزندودولتو دیگرعوامل میدونن

      و بعد این نوشته :

      اون وقته که خداهم هدایتش میکنه به یک رفتاروگفتارمناسب

      الان که چند بار نوشته تونو خوندم فکر کردم

      گفتم ببین طیبه ببین چه رفتاری تو اون فردی که از نزدیکانت هست و هنوز رفتارش اذیتت میکنه ؟؟؟؟

      یهویی به خودم اومدم دیدم دارم میگم طیبه خودت تو خودت بگرد

      تازه فهمیدم من سعی داشتم این مدت رفتار خودشو دلیل اذیت شدن درون خودم بدونم

      با اینکه برای همه و اطرافیان قبول کردم و میدونم برای همه بدون استثنا خودم خالق شرایط و رفتار آدما با خودم هستم

      ولی این مدت داشتم مقاومت میکردم درمورد این فرد که نه ،اون باید خودش رو اصلاح کنه

      الان فهمیدم دلیلش مقاومت من بوده و پیدا نکردن دلیل اذیت شدن از درونم

      وقتی فکر کردم دیدم خودمم اون رفتارارو میکنم یه وقتایی و الان که در اون فرد هست و منو اذیت میکنه باید خودم سعی کنم در مورد موضوعاتی که از دون اذیت میشم رو به صلح برسم باخودم که امروز روز نهم روز شمار تحول زندگی من درمورد به صلح رسیدن باخود بود

      دقیقا خدا هدایتم کرد به نظر شما تا درمورد این مکضوع تلاش کنم و به صلح برسم با خودم تا حالم عالی تر بشه

      خداروشکر میکنم که این نوشته پر از درس و آگاهی رو دیدم و ازش کم‌ک میخوام که بتونم عمل کنم و به صلح برسم و رها بشم درمورد این موضوع

      خدایا شکرت

      صفا جان براتون عشق و شادی و دوست داشتن و ثروت و سلامتی از خدا طلب میکنم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        صفاگنجی گفته:
        مدت عضویت: 1747 روز

        سلام دوست عزیزم طیبه جان

        خداروشکر که من یکی از دستان خداوند شدم تا هدایت بشید به سمت کامنتم و بیشتر درک کنید دلیل تموم اتفاقات زندگیمون خودمونیم

        من هم درمورد رفتار دیگران اتفاقی شبیه شمارو تجربه کردم

        یه فردی توی فامیل ما بود و هنوزم هست که ایشون رفتارهاشون برای همه ثابت شده بود که توی جمع خیلی رفتارمناسبی ازخودش بروز نمیده،یعنی یجورایی برای همه شناخته شده بود

        ومن یجورایی ازین موضوع سواستفاده کرده بودم و همیشه خودمو تبرئه میکردم که این آدم خودش مشکل داره و اونه که باید خودشو اصلاح کنه

        این بود که من هربار ایشون رو توجمعی میدیدم چنان رفتار بی ادبانه ای بامن داشت که خودم تعجب میکردم چجور بخودش اجازه داد اینجور رفتار رو بامن داشته باشه

        تااینکه بااستفاده از این آگاهی ها یک روز خودم رو مجبور کردم بشینم اول ازهمه از خودم سوال کنم که چرااین هربار داره رفتارش بامن پرخاشگرانه تر میشه و اینکه من چرا یبار نخواستم به نکات مثبتش توجه کنم

        بخداقسم اون روز نشستم ریزترین نکات مثبتش رو روی کاغذ اووردم ونوشتم،و چندین بار اون نکات مثبت رو میخوندم،بااینکه خیلی زورم میومد و رفتار ناپسندش واقعا نه تنهابرای من بلکه برای همه رو شده بود،اما من نخواستم مثل بقیه فقط اون ادم رو مقصر بدونم و نشستم ازخودم شروع به تغییر دادم

        وقتی اون نکات مثبتش رو چندین بار خوندم و هنوزهم اون کاغذ رو دارم و چندوقت یبار اونها رو میخونم،بخدا باورت میشه بااینکه خونشون تکیه به خونه ی ماهست،ولی الان نزدیکه به هفت ماهه که شرایط جوری پیش رفته که اصلا ما همدیگه رو ندیدیم

        انگار مدار ما ازهمدیگه جداشد

        من تاموقعی که داشتم به نکات منفیش توجه میکردم اتفاقا تومداری هم بودم که هرچندروز یکبار باید رفتاری ازاون رو برانگیخته میکردم که واقعا تحملش کاره حضرت فیل بود،انقدر که واضح رفتارناپسندانه ای ازخودش بروز میداد

        الان مدتهاست اون رو ندیدم ولی اون نکات مثبت حتی به ظاهر ریزی هم که داره من به خودم زیاد یاداور میشم،و همین که احساسم خوب میشه و ذهنم فروکش میکنه برام کافیه،و هرشب تا میخواد رفتارای گذشته ی این آدم بهم یاداوری بشه،شروع میکنم به حرف زدن باخودم و میگم من اون ادمو بخشیدم و نیازی نیست رفتارای گذشتش رو یاداوری کنم،ازخداهم میخوام که اونو هدایتش کنه

        بخدا هروقت میگم خداهدایتش کنه،اتفاقا همین دعا بیشتر برای خودم تأثیرگذاشته و فردای اون روز خدا منو توی سایت به یه کامنتی هدایت میکنه که ازون کامنت هزاران درس یادگرفتم و تو زندگیم بهش عمل کردم

        به همین سادگی و پرخیروبرکتی میشه همین دعای به ظاهرساده

        بنظرم ما آدما زیادی رفتارای دیگران رو سخت میگیریم،اگه یکم ریزبینانه تر به موضوع نگاه کنیم،وشرایط طرف مقابلمون رو هم درنظرداشته باشیم،و بخودمون بفهمونیم که آقا همه ی آدما فقط سرشارازبدی نیستن،حداققل یه نصفه خوبی هم دارن که میشه به اون اشاره کرد

        خوب من تجربش کردم،فقط برای حال خوب خودم ویژگیهای خوبش رو به خودم یاداوری کردم،والان جهان مارو ماه هاست که ازلحاظ فرکانسی جداکرده،بااینکه ازلحاظ فیزیکی خونه هامون تکیه به همدیگست،اما چون داریم ازلحاظ فرکانسی ازهمدیگه فاصله میگیریم،جهان هم اجازه نداده که چشممون توچشم همدیگه بیوفته

        اتفاقادیروز هم داشتم اون نکات مثبتش رو باصدای بلندبرای خودم میخوندم،اولش برام خیلی سخت بود،اماحالا باذوق میخونمشون

        چون یادگرفتم بپذیرم هرآدمی باهردیدگاهی اومده خودشو تجربه میکنه،حالا میخواد خوبی رو تجربه کنه یا بدی رو اون دیگه به من ربطی نداره

        اگه من خوبیِ آدمارو میخوام برانگیخته کنم،پس بسم الله باید ازخودم شروع کنم و باخودم به صلح برسم،خودمو دوست داشته باشم،فارغ ازینکه دیگران بامن درصلحن یا نه یادوستم دارن یا نه

        تازمانیکه خودم باخودم درست نشم،دیگران هم بامن درست نخواهند شد

        براتون آرزوی بهترینها رو دارم

        خدایاروهدایتگرتون به سمت خوبی ها باشه

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
        • -
          طیبه گفته:
          مدت عضویت: 692 روز

          سلام صفا جان ممنونم از نوشته ات

          آخرای نوشته ات باز یاد یه موضوعی افتادم که چند وقت پیش سعی داشتم با کسانی که میان خونمون درمورد موضوعاتی حرف میزنن که در مدار پایین تر قرارم میده ،بگم که حرف نزنن و قانون خونه ما عوض شده و از خوبیا حرف بزنن

          ولی بعد یه جریانی پیش اومد و یه فایلی رو از استاد دیدم که تصمیم گرفتم فقط و فقط روی خودم کار کنم و از درون خودم رو سعی کنم بهتر کنم و از مسیر تغییرم لذت ببرم

          از اونروز که دیگه به رفتارای دیگران توجهی نمیکنم احساس میکنم پیشرفتم چند برابر شده و بیشتر عمل میکنم و درک میکنم

          این حرفتون :

          اگه من خوبیِ آدمارو میخوام برانگیخته کنم،پس بسم الله باید ازخودم شروع کنم و باخودم به صلح برسم،خودمو دوست داشته باشم،فارغ ازینکه دیگران بامن درصلحن یا نه یادوستم دارن یا نه

          تازمانیکه خودم باخودم درست نشم،دیگران هم بامن درست نخواهند شد

          و چند روزه از فایلای استاد و از نظر شما که خوندم بار ها به خودم تکرار میکنم

          و معجزه شو به چشمم دیدم

          رفته بودم خرید کنم از فروشنده سوال کردم متوجه نشدم دوباره سوال کردم دیدم یکم عصبانی شد

          گفتم ببخشید من متوجه نشدم ممنونم که دوباره گفتین

          بعد که خرید کردم تموم شد ،چند ماهه من از هر مغازه ای خرید میکنم تشکر میکنم و میگم پر روزی باشید

          همینو که به فروشنده مغازه دار گفتم انگار نه انگار کمی عصبانی بود بلافاصله خندید و انقد ذوق کرد با یه پر روزی باشید گفتن من

          اونموقع انقد حس خوبی داشتم گفتم خدا همه اثرات تو هستا

          یه نفس عمیق کشیدم و با یه حس فوق العاده گفتم خدایا شکرت

          این روزا آدما خیلی مهربون تر شدن با من حتی با اون فردی که همون شب نظر شما رو خوندم و هدایتی که خدا از طریق نوشته شما به من داد تا تصمیم جدی بگیرم و به درون خودم نگاه کنم

          آروم تر شدم نسبت به اون فرد که از نزدیکانم هست و

          حتی وقتی رفتاراشو بررسی کردم دیدم منم یه وقتایی تو شرایط مختلف اون رفتارارو از خودم نشون دادم که الان رفتارش اذیتم میکنه

          و اینکه به خودم گفتم تلاشمو میکنم تا با خودم درمورد همه چیز به صلح برسم هرآنچه که لازمه و در مسیرش لذت ببرم که احساسم عالیه

          خداروشکر میکنم که امروز دوباره با نظر شما بهم یادآور کرد که مسیرم درسته و ادامه بدم

          برای شما عشق و شادی و آرامش و بهترین حس و بینهایت ثروت و سلامتی از خدا میخوام

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
        • -
          طیبه گفته:
          مدت عضویت: 692 روز

          دوباره سلام صفا جان

          یه حرف از استاد یادم اومدمد

          اومدم بنویسم ویرایش بزنم دیدم نمیاره

          گفتم دوباره در پاسخ بنویسم

          تو یکی از فایلا استاد میگفت که اگه مثلا یکی تو صف نونوایی میاد و بدون نوبت نون میگیره اگه اون رفتارش اذیتت میکنه اون دقیقا اصول توعه که انجامش ندی

          یا مثال خودمو بزنم

          من که گفتم اون فردی که از نزدیکانم هست یه سری رفتاراش اذیتم میکرد الان که یادم افتاد حرف استاد رو باید سعی کنم اصولم باشه که اون رفتارارو انجام ندم

          یا فرکانسی بفرستم که عشق و شادی و دوست داشتن باشه تا رفتار هر دومون بهتر باشه نسبت به هم

          تو این مدت خیلی از اصولای رفتاریم تصیح شدن و با این روش سعی میکنم اصل هام رو پیدا کنم و با خودم به صلح برسم

          اینم یاد گرفتم امروز که خدا که از راه های مختلف بهم نشونه یا هدایت یا ایده و کمک میرسونه

          از راه های مختلف هم بهم نشون میده که رفتارم رو تغییر بدم و تلاشم رو که میبینه هر روز بیشتر بهم یادآوری میکنه و اصول های جدیدی رو بهم میگه که عمل کنم بهشون

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    جواد بایرامی گفته:
    مدت عضویت: 1897 روز

    به نام خدای بزرگ و منزه و مهربان

    سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد عزیزم و همه دوستان نازنین

    زبان ناتوان میشه از علم و حکمت خداوند در مسیر هدایت .

    (استاد عزیزم ، مخاطب تمام حرفها و پند ها و یادآوری ها خودم هستم ! چون به خوبی از شما استاد بزرگوار و توحیدی خودم آموختم که ، من فقط و فقط باید روی خودم تمرکز کنم و به دنبال حرفهای قشنگ زدن برای بقیه نباشم . این نگاه و این رفتار برای من بی نهایت لذت بخش و کارساز بوده . سعی می کنم انگشت اشاره رو همیشه به سمت خودم بگیرم و به خودم یادآوری کنم که جواد نازنین ، اون قدر جای کار داری که اگه از خدا 120 سال عمر با عزت بگیری ، باز هم وقت کم داری برای خودشناسی و کارکردن و بهبود و حرکت خودت! حواست باشه ، هر چقدر که مخاطب حرفهات خودت باشی و دنبال نصیحت کردن و بیدار کردن و نهی از منکر و امر به معروف بقیه (حتی فرزندان خودت) نباشی ، به همون اندازه موفق تر خواهی بود و زودتر به خواسته ها میرسی و تبدیل میشی به یک الگوی تمام عیار برای هر کسی که در مدار دریافت و دیدن و درک درستی ها باشه!افراد موفق داستان تعریف نمی کنند ، بلکه خود زندگیشان الگو و سرمشق دیگران می شود(مثل استادم)

    پس برای الگو شدن باید دست بکار بشی. )

    وقتی خودت رو از پیش فرش ها و باورهای مخرب و نگاه غلط و منش و بینش و نگرش اشتباه رها می کنی ،

    وقتی با تلاش و صبر و حرکت ، خودت رو ریست فاکتوری می کنی و این بار باورهای توحیدی و فراوانی و قوانین بدون تغییر خداوند رو در وجودت می کاری ،

    وقتی تمام تلاشت رو به کار می گیری تا خودت رو به جریان هدایت الهی بسپاری ،

    وقتی سعی می کنی فقط روی خدا حساب باز کنی ،

    وقتی تمام تمرکزت رو روی بهبود خودت می ذاری ،

    وقتی احساس خوب خودت رو هر روز بیشتر و بیشتر تقویت می کنی ،

    وقت تصمیم می گیری متفاوت از قبل فکر کنی و متفاوت از قبل حرکت کنی ،

    وقتی کار کردن روی خودت و وقت گذاشتن بر روی خودت اصلی ترین الویت تو میشه ،

    وقتی برای تک به تک کارها و تصمیم ها و رفتارها و مسائل مختلف زندگی ، از تنها منبع قدرت و علم و بصیرت و آگاهی ، هدایت می طلبی ،

    وقتی کاری به هیچ کسی نداری و فقط روی بهتر شدن خودت در تمام ابعاد تمرکز می کنی ،

    وقتی خودت رو لایق تجربه تمام موهبت ها و نعمت ها و امکانات دنیا می دونی ،

    وقتی خداوند رو به عنوان تنها منبع و تنها سرچشمه تمام زیبایی ها و لذت ها و شادی ها و موفقیت ها و تندرستی و ثروت ها می دونی ،

    وقتی تنها رابطه مهم زندگیت ، رابطه با خداوند میشه ،

    وقتی انتقاد و سرزنش و تمسخر بقیه و حتی تعریف و تحسین و تمجید بقیه ، برات خیلی مهم نمیشه و فقط عمل کردن به الهامات خداوند برات اصل میشه ،

    وقتی درک می کنی که این جهان یک فرصت بسیار کوتاه برای تجربه خودت و لذت بردن از نعمت های الهی هست ،

    اون وقت هر روز و هر ساعت و هر دقیقه و هر ثانیه زندگیت ، سرشار میشه از حضور خداوند

    اون وقت مثل همین الان من ، وقتی از خدا حرف می زنی چشمهات پر میشه از اشک شوق و اشک شکرگزاری

    در این شرایط رها میشی و خیالت راحت هست که هر اتفاقی رخ بده ، در مسیر رشد و خوشبختی من هست

    در این وضعیت هر چالش و مسئله ای رو با آغوش باز می پذیری و درک می کنی که با حل این چالش قرار هست که یک پله مدارم بالاتر بره

    در این حالت هست که قدم برمی داری و وارد دل ترس ها میشی

    در این صورت هاست که زندگی سراسر زیبایی و لذت و آرامش میشه

    با درک هر چه بهتر این آگاهی ها ، می فهمی که برای تجربه هر چه بهتر زندگی ، باید شجاع و جسور و نترس باشی و از نقطه امن خودت خارج بشی.

    می فهمی که زندگی مثل مسیر پر پیچ و خم رودخانه جاریست ، و برای لذت بردن از این فرصت کوتاه باید مثل رود جاری و روان باشی .

    یک جا بودن و ساکن بودن آب ، باعث فاشد شدن آب میشه ، من هم که یک انسان هستم و مثل زمین ، بیشتر بدن من از آب تشکیل شده . زمین و سیارات و کهکشان ها در حال حرکت هستند و راز این خلقت در حرکت نهفته است.

    پس اگر من حرکت نکنم ، قطعا بی مصرف و خنثی و فاسد خواهم شد

    استاد ، تصمیم به حرکت گرفتم

    تصمیم گرفتم متفاوت فکر کنم و متفاوت عمل کنم تا متفاوت نتیجه بگیرم.

    یکی از بزرگترین نعمتها وموهبت های خداوند برای من ، در این مسیر و حضور در آموزشهای ناب شما ، رسیدن به سطحی مطلوب از خودباوری و اعتماد به نفس و احساس ارزشمندی بود ، تا بتونم خودم رو وارد مسیر خلق ارزش کنم.

    کلمه خلق ارزش رو برای اولین بار در عمرم از زبان شما شنیدم . و بیش از 3 سال زمان برد تا درک کنم.

    بیش از 1 سال هم زمان برد تا ترس ها و تردید ها کمتر و ایمان و شجاعت و جسارتم بیشتر بشه و غالب بشه بر ترس ها و شک ها ..

    ولی با قرار داشتن در ابتدری مسیر خلق ارزش به یک احساس خوشبختی و پویایی و لذتی رسیدم که برام بی نهایت ارزشمند هست.

    هنوز بعد از یک سال در حال جمع آوری مطالب هستم و به لطف و مدد خداوند زودی زود به مرحله تولید محتوا و نشر خواهم رسید ، ولی در همین جای مسیر ، قشنگ خوشبختی رو لمس می کنم.

    همین که در این مسیر خودم رو قرار دادم ، باعث تجربه احساس خوشبختی و شادی بی نظیری در من شده.

    هیچ چیزی جز هدفم برام مهم نیست ، هیچ چیزی جز اهدافم رو نمی بینم .

    صبح ها با این شور و اشتیاق از خواب بیدار می شم و در طول روز فقط به دنبال بهبود شخصیتم و همچنین تسلط بیشتر و بهتر روی موضوعات کاریم هستم و شب ها با مرور مسیر رشد و تسلط و حرکت خودم می خوابم.

    در تمام طول روز تو مسیر رفت و برگشت و هر زمانی که بشه ، درحال بمباران خودم هستم با فایل های شما در مورد حرکت و خلق ارزش و شجاعت.

    و مجددا این فایل شما یک انرژی مضاعف یک تایید محکم یک سوخت عالی تر یک مهم دیگه از طرف خداوند برای من شد

    که مثل ابوموسی نباشم

    الهی شکرت.

    استاد عزیزم ، با اشک چشم هام ، با تمام قلبم ، با تمام وجودم از شما سپاسگزارم ، برای تمام آموزشها و صحبت ها و نشر الهامات خودتون

    .

    .

    وقتی تو مسیر دیدن زیبایی ها خودت رو قرار می دی ، حضور خداوند رو در تمام اتفاقات زندگی بیشتر حس می کنی.

    وقتی تو مسیر تمرکز بر نعمت ها و کارکردن روی خودت ، قرار می گیری ، جهان به بی نهایت طریق تو رو کمک می کنه.

    وقتی تسلیم جریان همیشگی هدایت می شی ، معجزات رو تجربه می کنی

    و من دیشب یک معجزه بزرگ و بسیار بسیار منحصر بفردی رو تجربه کردم

    و می خوام در ادامه کامنت درباره این معجزه که در ادامه مسیر حرکت و شجاعت و توکل و احساس خوب برام رقم خورد صحبت کنم.

    و با تجربه کردن این معجزه خیلی بهتر درک کردم که خدایا من در برابر تو فقیر و ناتوان هستم و اگر تو من رو هدایت و محافظت و یاری نکنی ، از زیان کنند گان خواهم بود

    دیشب رفته بودیم منزل خواهرم برای سالروز تولدش. کلی زدیم و رقصیدیم و شادی کردیم و فضا پر شده بود از حضور خدا.

    احساسات خوب و خنده و حال خوب و بازی و موزیک و تبریک و تحسین کردن همدیگه ، تمام این ساعات رو پر کرده بود.

    به لطف خدا خیلی وقت هست که تمام دورهمی های ما کاملا خالی شده از غیبت و بدگویی و بحث های بیهوده و مرور خاطرات بد و مشکلات و حواشی جامعه.

    آخر شب که برگشتیم خونه ، همسرم در کمال بهت و حیرت ، من رو صدا کرد ! جواد زود بیا…

    رفتم دیدم که بخاری برقی تابشی که چند وقتی مشکل پیدا کرده و حرارت بسیار زیادی هم داره ، خود به خود روشن شده و چرخیده و چسبیده به پرده اتاق بچه ها!!!!

    در حالت طبیعی بیاد پرده آتش می گرفت و …..

    به الله قسم پرده سردِ سرد!!!!! ولی دیوار که پشت پرده بود و از بخاری تابشی 5 سانتی فاصله داشت ، از شدت داغی و حرارت نمی شد دست بزنی!!!!!!

    همونجا بود که فهمیدم که معجزه برای ما رخ داده

    پرده ای که به بخاری چسبیده یخ باشه ، ولی دیواری که از پرده و بخاری 5 سانت فاصله داره داغِ داغ باشه!

    من هم مثل همسرم بهت زده و گیج فقط داشتم نگاه می کردم.

    بعد از چند دقیقه که به خودم اومدم یاد تمرین های اول صبح افتادم که مثل هر روز از خدا خواسته بودم ، که امروز بهترین روز زندگیم باشه و سراسر زیبایی و آسانی و امنیت و رفا و آسایش باشه.

    یادم افتاد که من دارم سعی می کنم به زیبایی ها دقت کنم

    یاد افتاد که تمام تلاشم ماندن در مسیر تمرکز بر زیبایی هاست

    یادم افتاد که هر روز از خداوند برای امنیت و آسایش و رفاه و سقف بالای سرمون ، تشکر می کنم

    یادم افتاد که هر روز خودم و همسرم و فرزندانم و پدر و مادرم و استاد و دوستان سایت رو به دستان پر مهر خداوند می سپارم و برای همگی آرزوی موفقیت و امنیت و آسایش و رفاه دارم.

    یادم افتاد که در تلاش برای رها بودن و تسلیم بودن هستم

    یادم افتاد تو تمرین هر روز صبح ، اون روز رو به عنوان بهترین روز زندگیم نامگذاری می کنم ، چون فهمیدم که می تونه هر روزی روز آخر زندگیم باشه و از آموزشهای استادم فهمیدم که هر روز می تونه از روز قبل زیباتر و راحت تر و آسان تر و مطلوب تر باشه و هیچ محدودیتی و نهایتی وجود نداره.

    یادم افتاد که هر روز سعی می کنم برای رفاه و امنیت و آرامش خونه و مسیر رفت وبرگشت خودم و عزیزانم شکرگزار باشم

    یادم افتاد که سعی می کنم همه چیز رو از خدا بخوام

    و دیشب که این معجزه برای ما رخ داد ، خداوند یکی از صفات بسیار بزرگ خودش رو به من یادآوری کرد،

    دافع البلایا

    بله ، وقتی منطبق باشیم با فرکانس خداوند همه خواسته ها اجابت میشه ، همه زندگی ساده و آسان میشه ، همه احساس خوب بیشتر میشه ، همه چرخ زندگی روان تر میشه ، هم انرژی های اطراف ما هماهنگ با افکار ما میشه ،

    و هم خطرات و بلایا و مشکلات از ما دور میشوند

    .

    الله مهربان من ، به خودم یادآوری می کنم که ، من برای تو با ابراهیم تفاوتی ندارم

    تفاوت ، تفاوت ایمان و باور هست

    دیروز مثل ابراهیم ، آتش رو بر ما گلستان کردی…

    اگر این معجزه نیست ، پس چیه ؟

    اگر این نشانه و هدایت و محافظت الله نیست پس چیه؟

    ارحم الراحمین بودن الله یعنی همین.

    خدای بر من و خانواده ام رحم کردی

    صفت رحمانیت و رحیم و بودن و غفور بودن و محافظت و یاری خودت رو بر من نمایان کردی.

    خدای به همه ما رحم کردی

    هر لحظه بر ما رحم می کنی

    هر لحظه جریان محافظت و امنیت و رفاه و آسایش و دفع بلایا ، از طرف تو بر ما جاریست ولی این منه خطاکار و فراموش کار هستم که حواسم به این جریان لطف و رحمت و مهربانی تو نیست!

    خدایا هر لحظه از اموال و جان و جسم و وجود ما حفظ و حفاظت و مراقبت می کنی ، ولی من فراموشکار و ناسپاس حواسم به این موهبت ها و معجزات و لطف و ترحم و مهربانی تو نیست.

    خدایا ، طلب بخشش و مغفرت دارم برای تمام ناشکری ها و ناسپاسی ها وندیدن نعمت ها و درک نکردن موهبت آسایش و رفاه و امنیت و محافظت

    خدایا با تمام وجودم عرض می کنم : أَسْتَغْفِرُ ٱللَّٰهَ رَبِّی وَأَتُوبُ إِلَیْهِ

    به من گفتی که این معجزه رو کامنت کنم ، چشم.

    خدایا در مسیر زیبای زندگی و مسیر موفقیت و بهبود و پیشرفت ، بهتر از قبل ما رو محافظت و هدایت و راهنمایی کن

    خدایا در مسیر تقویت ایمان و توکل همه جوره ما رو هدایت و یاری بفرما

    خدایا تمام بلاها و خطاها و ناخواسته ها رو به بهترین شکل از ما دفع و دور بفرما

    خدایا ما به هر خیر و رحمت و برکت و هر دفع بلایی از طرف ، تو فقیر و محتاج و نیازمند هستیم.

    خدایا در تک تک لحظات زندگی و حرکت و رشد و بهبود ، با قدرت بی نهایت خودت ما رو از فضل و رحمت و مغفرت و لطف و عنایت خودت ، لبریز کن

    آمین یا رب العالمین

    در پناه الله مهربان شاد و موفق و تندرست و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.

    خدانگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 93 رای:
    • -
      جمال خسروی گفته:
      مدت عضویت: 1269 روز

      سلام جواد جان

      بهت تبریک می‌گویم. سپاسگذارم که کامنت زیبایت رو مطالعه کردم

      سپاسگذارم که مکتوب میکنی

      سپاسگذارم هستی دوست خوبم .شپاسکذارم بابت مکتوب کردن این معجزه زیبا تحسینت میکنم شما لایقی آقای بایرامی عزیز..

      من اسثشک ریختم با کامنت شما لذت بردم زندگی جذاب رو بهتر درک میکنم ولذت میبرم از لحظه لحظه هایم تشکر

      به لطف خدا خیلی وقت هست که تمام دورهمی های ما کاملا خالی شده از غیبت و بدگویی و بحث های بیهوده و مرور خاطرات بد و مشکلات و حواشی جامعه.

      آخر شب که برگشتیم خونه ، همسرم در کمال بهت و حیرت ، من رو صدا کرد ! جواد زود بیا…

      رفتم دیدم که بخاری برقی تابشی که چند وقتی مشکل پیدا کرده و حرارت بسیار زیادی هم داره ، خود به خود روشن شده و چرخیده و چسبیده به پرده اتاق بچه ها!!!!

      در حالت طبیعی بیاد پرده آتش می گرفت و …..

      به الله قسم پرده سردِ سرد!!!!! ولی دیوار که پشت پرده بود و از بخاری تابشی 5 سانتی فاصله داشت ، از شدت داغی و حرارت نمی شد دست بزنی!!!!!!

      همونجا بود که فهمیدم که معجزه برای ما رخ داده

      پرده ای که به بخاری چسبیده یخ باشه ، ولی دیواری که از پرده و بخاری 5 سانت فاصله داره داغِ داغ باشه!

      من هم مثل همسرم بهت زده و گیج فقط داشتم نگاه می کردم.

      بعد از چند دقیقه که به خودم اومدم یاد تمرین های اول صبح افتادم که مثل هر روز از خدا خواسته بودم ، که امروز بهترین روز زندگیم باشه و سراسر زیبایی و آسانی و امنیت و رفا و آسایش باشه.

      یادم افتاد که من دارم سعی می کنم به زیبایی ها دقت کنم

      سپاس

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      امیر ارکان فر گفته:
      مدت عضویت: 3914 روز

      جواد بایرامی عزیز

      خدارو شکر که دوستان فوق العاده ای مثل شما دارم….

      کیف کردم کامنت زیبای شما رو خواندم واقعا پر بود از انرژی ناب الهی

      چقدر عالی چقدر خوب در مسیر موفقیت در حرکتی

      و چقدر حرکت ما در مسیر موفقیت میتونه به اطرافیان ما کمک بکنه

      چقدر این نور میتونه اطراف ما رو روشن بکنه….

      قلب من هم از کامنت زیبای شما روشن شد

      کامنت شما به من هم یادآوری کرد که سپاسگذاری رو جدی تر بگیرم

      باورهای توحیدی رو جدی تر بگیرم

      وقت گذاشتن برای خودم را اولویت اصلی زندگی ام بدونم

      تلاش کنم تا بهتر درک کنم بهتر ببینم و بهتر زندگی کنم

      سپاسگذارم ازت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      ژیلا موسوی گفته:
      مدت عضویت: 1196 روز

      سلام به برادر عزیزم جواد جان

      خدارو شکر که در پناه خودش هستیم

      خدارو شکر بخاطر تک تک لحظات زندگی که به ما هدیه میده

      تا در آسایش و امنیت و شادی بگذرونیم

      واقعا چه معجزه ای

      الله اکبر

      اشکم دراومد یک لحظه تنم لرزید …

      خدایا چی بگم اصلا چی میتونیم بگیم در برابر بزرگی عظمت و شکوه این نیروی عظیم که در تک تک ما ها هست و ما ازش غافلیم تو روزمره گی گمش میکنم و واقعا در طول روز در طول این 15 شانزده ساعتی که بیدارم چند دقیقه روی هم رفته چند دقیقه به یادش می‌افتم خدایا تو بر من ببخش تو منبعی تو همه چیزی حتی خودت هم یادآوری کن که به یادت باشم بیشترررررررر

      در پناه الله یکتا شاد و ثروتمند و سعادتمند باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      مستانه اقبالهء گفته:
      مدت عضویت: 2089 روز

      سلام به آقای بایرامی عزیز

      کامنت شما خیلی احساس قشنگی داره چقدر به خدا وصل هستید وچقدر تسلیم خداوند هستید

      چه دعاها وچه شکرگزاری قشنگی رو بیان کردیید من باید چند بار کامنت شما رو بخوانم خیلی حس قشنگی رو به من منتقل کرد

      انشاالله همیشه شاد سالم وزندگیتون پر از برکت وفراوانی باشه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      افسانه عباسی گفته:
      مدت عضویت: 2304 روز

      سلام به برادر عزیزم اقا جواد گل و دوستان نازنینم و استاد بزرگوارم…اقا جواد عزیز کلی لذت بردم کلی خداروشکر کردم کلی احساسم عالی شد و کلی ورودی خوب دادم به وجود نازنینم…انقدر با عشق کامنتتونو داشتم میخوندم که تمام این مدت حتی ی پلکم نزدم وقتی متن کامنت تموم شد متوجه شدم عضلات چشمم چقدر درگیر بوده…..انگار که کامنت خودمو داشتم میخوندم پر از اگاهی بود..پرار عشق بود خدارو بینهایت شکر…چندین روزه که ذهنمو بستم رو همین موضوعاتی که شما فرمودید و وقتی کامنت شمارو دیدم گفتم خدایا چقدر زیبا با من صحبت میکنی چقدر زیبا هدایتم میکنی تا مهر تایید بزنی به اگاهیایی که از تو دارم دریافت میکنم بابت همینا بود که من غرق خوندن بودم و اگاهیای متن تمام وجود منو گرفته بود….بازم سپاسگزارم از خدای درونتون که زیبا جاری کرد..روزو روزگار همگی بهشت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      زهرا اسگندری گفته:
      مدت عضویت: 687 روز

      به نام الله یکتا سلام به آقای بایرامی صبح که از خواب بیدار شدم یه خورده حس وحالم خوب نبود از خدا خواستم که یه حس وحاله خوبه ابراهیمی می‌خوام ازت خدا جونم وهدایتم کرد واقعا به کامنت زیبای ابراهیمی خدایا هزاران مرتبه شکرت چقدر کامنت زیبای بود چقدر خوب دارید رو خودتون سرمایه‌گذاری میکنید چقدر تمرین که صبح انجام میدید جالب بود برام چقدر حالم با کامنته شما خوب شد خدارو شکر سپاسگزارم از شما دوست عزیز در پناه الله یکتا شاد سلامت باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    هاجر صالحی گفته:
    مدت عضویت: 1632 روز

    سلام خدمت استاد عزیز و دوست داشتنیم و مریم عزیز و دلبر و همه ی دوستان گلم

    من حدود یک نیم ماه پیش یکهویی از چندجا چندتا تضاد قوی برخورد کردم که اگر خداوند منو هدایت نکرده بود به این مسیر و آگاهی های دوره ها، قطعا اون هاجر قبلی بود سکته زده بود مرده بودم.

    من نتایجمو از دوره های احساس لیاقت کشف قوانین، قانون سلامتی ،شیوه ی حل مسایل اینجا مینویسم،چون خواهرم مرضیه ذوره ها رو میخره من دسترسی به صفحات دوره ها ندارم،تا سپاسگزاری کرده باشم از بهترین استاد دنیا، که نمیدونه آموزه هاش چطور کمک میکنه در دل تاریک ترین روزهایی که هیچ امیذی نمیبینی، چنان حالتو خوب نگه داری که خودم تعجب میکردم میگفتم هاجر واقعا چقد حالت خوبه، دمت گرم خودم شک میکردم اصن

    استاد هر چی میرم جلوتر و درکم بیشتر میشه از قانون ،تو دل مسیر به تک تک جمله هاتون میرسم، حالا چه اونجا که عمل کردم،چه اونجا ک نکردمو ضربه خورذم، هی میگم بخدا استاد چقدر دقیق میگه

    یکیش همینکه استاد، میگین بصورت طبیعی و بدیهی نتایج میاد طوری که ، من امروز نشستم فکر کردم تازه فهمیدم که بابا نتیجه گرفتما و بر این شدم بیام بنویسم، اونم دز صورتی که داشتم فکر میکردم مگه استاد تو فایل هفت کشف قوانین نمیگه که بچه ها اون تضادهای بزرگ سخت،اونجا اگر ذهنتون رو کنترل کنید،نتایج بزرگ میگیرین،کنده میشین از اون جمعیت

    من امروز نشستم گفتم هاجر تو تو این دوماه بدترین تضادها رو داشتی ولی حالت رو از حالت قبل تضاد هم بهتر نگه داشتی،کو پس اون نتایج که به نفعت بشع اوضاع. یهو دقت کزدم دیدم آقا نتیجه گرفتم ولی چون انقدر بدیهی و نرم اتفاق افتاده من اصن متوجه نشدم حالا چندتاشو میگم اینجا

    من مهاجرت کرده بودم به یک کشوری برای مهاجرت به کشور دیگه و اوضاع اونطور که محاسبه کرده بودم پیش نرفت، با دوره کشف قوانین فهمیدم که ترمز دارم، یعتی تا نزدیک نتیجه میرفت اما کنسل میشد، حتی یکبار اسناد برای صدور ویزا و یک بار ذیگه هم وقت برای مصاحبه سفارت، بقول استاد طوری برنامه بود انگار ک میگفت وفتی داره دزست میشه کنسل کن.

    از طرف دیگه من یک بیماری پوستی ،حساسیت پوستی داشتم که تقریبا سه چهار سال خیلی دکتر رفتم، که دکترا تشخیص نمیدادن چیه، خیلی هزینه و آزمایش ، حتی نمونه برداری از بافت برای سرطان پوست هم دادم که گفتن نه نیست، که تو دوره قانون سلامتی استاد گفتن بیماری های خود ایمنی

    حالا این تضادها چطور شد، اول اینکه استاد میگن آشغالا رو زیر مبل نکنید ،از یک جا سر درمیارن و هی بدتر میشن، منم در مورد بیماری م همینطور ، یک سری دانه هایی درمیومدن که سرباز میکردن و زخم میشدن و بعد یک مدت خودشون خوب میشدن ولی لکه های ناجوری جا میذاشتن. خب من بعد از درمان ها و جواب نگرفتن، آشغالا رو زیر مبل میکردم تو هر جمع و مهمونی و عروسی بلوز آستین بلند یقه دار میشدم و اینطوری حل مساله میکردم

    تا اینکه چند وقت پیش اینا شروع کردن ، از دست و بدن ، روی صورتم دراومدن این دیگه زنگ خطر بود ، صورتمم ذاشت زیباییشو از دست میداد،حالا چون تو مهاجرت و شرایط خاصی بودم ،بازم آشغالا رو زیرمبل کردن، گوشه گونه مم بود نزدیک گوش میشد زیر موهام کنم و دیده نشه تا خوب شدنشون.

    ولی میگه جهان لگدا رو بدتر میزنه آقا این سری دراومد زیر ابرو،بالای چشمم، اونم با شدت چند مرتبه بیشتر و طوری که چشمم کلا ورم کرد و اصن دیدم نصف شده بود، چون نصف چشمم فقط باز میشد، اینبار قابل پنهان کردن نبود دیگه ،طوری که نه تنها زیبایی مو از دست داده بودم ، بلکه وحشتناک هم شده بود چهرم،حتی متوجه میشدم که خانواده م با چ دلسوزی نگاه میکنن بهم، هی اصرار ک بریم دکتر

    ولی اینجا دیگه تسلیم شدم و گفتم نه دکتر نمیرم اینهه سال رفتم، گفتم خدایا من زورمو زدم چیزی نشد، تو هدایت کن به درمان درست و بعدش شروع کردم به تجسم اینکه صورتم کلا پوستش خوب شده و چشمم باز ،میتونم صورتمو بشورم،کرم بزنم، اطرافیان دارن میگن وای چقد زود خوب شذم، و هی سپاسگزاری برای بقیه اعضای بدنم ک سالم بودن و سعی میکردم حسمو خوب کنم،خودمو نگاه نکنم زیاد تو آیینه تا ارتعاش بدتری ندم، شبا میرفتم بیرون تا مردم نبینن،گرچه همون شبم ی طوری عجیب بهم نگاه میکردن

    از طرف دیگه اوضاع طوری شداینجا قانونی که ما باید اینجا رو ترک میکردیم یا دپورت ، و هر لحظه مبشنیدم که یک سری افراد داره این اتفاق براشون میفته

    و صاحبخونه هم اومد گفت شما چون قانونا نمیتونید بمونید،منم نمیتونم خونه رو بدم به شما

    از طرف دیگه هم مشکل مالی پیش اومد

    تمام اینا کافی بود برای ناامید شدن و از هم پاشیدن،خیلی هم منطقی بود

    یعنی نجواها از هر طرف میومدن که مشکل سلامتیت صورتت چجوری شد،حتی نمتونی بری بیرون، درد و اینا ، ترس از مشکلات مالی ، قرار هم بود از کشور و خونه ای ک بودیم بیرون کنن.

    من گفتم الان وقت کنترل ذهن و ایمانه، من تعجب کردم اصن چون من داشتم روی دوره ها کار میکردم، و سپاسگذاری و تمرکز بر نکات مثبت، گفتم طبق قانون من حالم خوب بوده،داشتم تلاش میکردم هر روز حالمو خوب کنم و برای تک تک نکات مثب کشور وخونه و همسایه و در ودیوار و پول و نعمت و همه چی سپاسگزاری، ترمزامم فهمیده بودم،داشتم کار میکردم،نشانه ها هم میومد ، چه تو مهاجرت چه تو ثروت نعمت روابط،کلا اوضاع رو به بهبود بود با اینکه برای رسبدن به اینجام خیلی کنترل ذهن کرده بودم، از کشورم خونه زندگی بیزنس ،رسیده بودم به این شرایطی ک از صفر ذاشت ساخته میشد وخیلی کنترل ذهن کرده بودم

    با منطقم جور نبود ،که قانون اینه،آدما قدرت ندارن یهو بیان بدبختم کنن، بعدش ب این نتبجه رسیدم ک اینا همه به خیر منن، و پاسخ خداوند به درخواست هام،

    سعی میکردم حسمو خوب نگه دارم با روشا و منطقای مختلف

    شبا میرفتم پیاده روی و ایرپاد میزدم و فایل هفت کشف قوانبن رو میذاشتم و اونجا که هی استاد میگفت بچه ها اینجاهاست که باید بتونید ذهنتون رو کنترل کنید، اونجایی که قشتگ صدای شکستن قلبتو خورد شدنش رو میشنوی، همه میگن کارش تموم شد،اما اگر بتونی ذهنتو کنترل کنی ورق برمیگرده،این هم ی پرتگاه برای سقوط هست هم ی جا برای پرش، حس میکردم دارم با استاد پیاده روی میکنمو باهام صحبت میکنه،خدا هم میاد وسط تاییذش میکنه

    منم گفتم من تصمیم دارم این اوضاع که ب ظاهر همه چیز بر علیه منه و بهم ریخته نقطه ی پرشم بشه،بشه نقطه ی عطفم

    خب اولین اتفاق تو بحث سلامتی افتاد،خوهرم دوره قانون سلامتی رو گرفته بوذ و باهاش به اندام رویاییش رسیده بود، ولی من با اینکه از این بیماری رنج میبردم،در مدارش نبودم و ذهنم مقاومت شدیدی داشت،ب شدت معتاد فست فود خوراکی مث چیس پفک و کاکای وشیرینی بودم،هر روز مبخوردم

    ولی با مفاهیمش آشنا بودم از خواهرم شنبده بودم و چندباری آتافیجی کرده بودم، ب ذهنم رسید آتافیجی کنم و بعدش ب خواهرم زنگ زدم همیتطوری صحبت میکردیم و اصلا قصذی نداشتم که بهش بگم،یهو گفتم و گفت اگر انقد اوضاعت خرابه بیا دو هفته طبق قانون سلامتی زندگی کن، جذی نگرفتم، شبش گفتم عه مگه تو هدایت نخواستی از خدا بیا اینم هدایت، با اینهمه رنج نتونی شروع کنی، چی دیکع بایذ باعث بشه

    خلاصه همون شبش گفتم آخرین ماکارونی و از فردا شروع کردم و خلاصه بماند برای من معتاد به شوگرسخت بوذ ترکش

    ازحدودا ده روز به بعد فکر کنم بیماری شروع کرد رو ب بهبود و هی التهاب صورتم کمتر میشد و به 25 روز رسید که کاملا خوب شد ،طوریکه تمام خانواده م تعجب کردن، و این دانه ها هر دو روز یکی دوتا درمیومد، دیکه از شروع قانون سلامتی تا الان دیکه دونه ای در نیومد، اصلا باورم نمیشد ک این بیماریم خوب بشه و اون هم انقد ساده ،خود بدنم درمان کنه. به آروزی چندساله م رسیدم، یکماهه ک راحت زندگی کردم پوستم سالمه

    تمام اون چیزایی ک تو تجسمم کرده بودم رخ داد، همونطور سپاسگزاری واقعی،جملات و تعجب و تحسین اطرافیان، دیدن خودم تو آینه و لذت بردن اینکه دوباره سالمم زیبام چشمم سالم شده دارم خط چشم میکشم، و صورتموراحت میشورم، جز به جز تجسمم اتفاق افتاد تو 25 روز کمتر حدودا.

    و قضیه ی مالی هم فقط شکرگذاری میکردمو و تجسم پولایی ک تا الان داشتم و پولایی که وارد زندگیم میشن، و اونم خیلی راحت و قشنگ پول اومد و حل شد مساله

    قضیه ی اخراجم فعلا ملغی شد و من چون داشتم رو ترمزام و توحید کار میکردم، یک زاه حلی بهم گفته شد، که دارم کار میکنم و نشانه هاشو میبینم ، و مطمیتم نتیجه میگیرم ب زوذی

    تو سخت ترین شرایط ذهنمو کنترل کردم طوری که از حالت عادی هم حسم بهتر شده بود اون روزا وهمه چیز به نفعم تموم شد

    البته میدونم که قضیه مهاجرتم رو باید ریشه ای حل کنمو آشغالا رو زیر مبل نکنم که اوضاع بذتر میشه ،این مساله رو اگر حل نکنم،میره و شدیدتر برمیگرده

    و اینکه تو این یک نیم ماه علاوه بر نتایج چقدرشخصیتم رشد کرد، چقدر توحیدتر شدم.

    اون روزا شیطان هی به شرک دعوت میکرد برو دست به دامن فلانی شو،به اون بگو به این بگو

    و جواب منم این بود که من شرک رو رفتم ،دیدم چه ذلتی هست، و از وقتی از شرک توبه کردم و خدا رو کافی دونستم اوضاع به سمت بهتر شدن داره میره، مخصوصا اون روزاییکه قرار بود بیان خونه و اخراج،ذهتم هی میگفت برو کمک بخاه از این از اون

    هی کنترل میگردم و توحید رو یادآوری که برگی بدون اذنش بر زمین نیمفته و من داشتم رو خودم کار میکردم و حسمم خوب بوده پس بخیرم هست این مسایل

    خیلی انگیزه مو بالاتر برد،خواسته هامو واضحتر کرد، و ترمز و راه حلم بهم گفته شذ،که باید الان کار کنم با ایمان

    درکم نسبت به قانون بیشتز شد، من با اینکه ازعضویتم زیاد میگذره ولی حدودایک سال و هست که جدی کار کردم، استاد راست میگین که بعضی ها فقط میشون و درک نمیکنن، بعضب هادرک میکنن عمل نمیکنن،بعضیها درک میکنن عمل میکنن،

    استاد من تازه درک کردم که کانون توجهتون زندگیتون رو رقم میزنه یعنی چی، قبلا فقط میشنیدم،

    تازه فهمیدم که چطوری رابطه موبا خدا درست کنم ،و چطوری درخواست بدم،رابطه م رابطه ی فرکانسی هست ،نه کلامی

    قبلا هی میگفتم این خدا که اینهمه قدرت داره واینا کارمو انجام میده، توقع داشتم خودم کاری نکنم خدا بیادانجام بده، در واقع این رو درست درک نکرده بودم، درکی ک داشتم اینکه بشینم مظلوم و امید ک خدا درست میکنه ولی اون خدا داره کار رو بدتر میکنه ،

    آقا خدا فقط فرکانسمامودریافت میکنه، فرقی نداره چفدر اوضاع بدباشه ، بذتر میشه،

    هی اینو میگم میخای با خداحرف بزنی و خواسته ت روبگی، بیا توجه ت رو بذار رو چیزی که میخای خدا میفهمه اینو میخای و میگه حله بهت میدم، نه با کلامم وبعدش توجه روهر چیزی کع پیش اومد

    چ حس خوبیه خدا رو درک کنی قانون رو درک کنی،عمل کنی،نتیجه بگیری

    قبلا فکر میکردم ایمان چیه ک استاد هی میگه(میدونم که چیزای قبل که شنیدم نیست،حجاب و نماز و روخونی قرآن بدون اینکه بفهمی)تازه متوجه شدم ایمان همون افکار بهترن که هرلحظه سعی میکنم ایجاد کنم.دکمه هم نیست بزنم، باید هر روز و لحظه سعی کنم ایجادش کنم،تواین اوضاع وقتی دارم تمام تلاشمو میکنم زاویه ی دید یکم بهتر ازقبل پیدا کنم، یعنی مومنم یعنی ایمانمو دارم نشون میدم والان هست که خدا دست بکار میشه

    استاد دوره ی احساس لیاقت چقدر کمک میکنه به کنترل ذهن،چقدر خودشناسی رو عمیقتر کرده، راحت میتونی نجوا رو تشخیص بدی و طبق قانون دوست خوب عمل کنی و هی بهتر بشی

    سپاسگزار خداوندم که انقدر همه چیز رو دراختیار ما قرار داده با این قوانین ثابتش

    و سپاسگزار شما استاد عزیزم

    بهترینها رو براتون میخام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 105 رای:
    • -
      ابوالفضل گنجی گفته:
      مدت عضویت: 804 روز

      سلام خانم صالحی

      سپاسگزارم که اومدین این کامنت رو قراردادین.شاید باورتون نشه ولی این کامنت در یه شرایط تضادی که قرار گرفته ام خیلی بهم کمک کرد و روشنی بخش بود.من خودم کم کامنت میذارم ولی وقتی آدم به درکی میرسه و بقول خانم شایسته رد پایی میذاره ؛ شاید یه گمشده ای بعدا بیاد پاشو بذاره روی رد پای شما و راهو پیدا کنه ….

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
    • -
      محمد کرمی گفته:
      مدت عضویت: 1216 روز

      سلام هاجر خانوم عزیز

      خیلی وقت بود اسم زیبای هاجر رو نشنیده بودم و الان این اسم زیبا در کنار فامیلی زیباتر یعنی صالحی در کنار هم زیبایشون دو چندان شده

      من یه معلم انگلیسی دوران دانشگاه داشتم که قدش بلند و پوستی روشن داشت و بسیار زیبا بود که فامیلیش صالحی بود و بهمین خاطر به محض دیدن فامیل صالحی استاد صالحی یادم اومد و مطمینم شما هم از نظر زیبای حتی از اون هم زیباتری

      نمیدونم چطور باید تشکر کنم ازت بابت نوشتن این کامنت زیبا و پر از توحیدت که باعث باز شدن قلب من شد و اشک شوق از گوشه چشمانم جاری شد

      وقتی داشتی از تجسماتت صحبت میکردی انگار خود من توی اون وضعیت بودم و خوشحال بودم از تجسم خواستهام و این حس من قطعا بر میگرده به فرکانس شما که پاک و خالص بود و بقول دوستان عزیز این سایت فرکانستون از هر جایی که هستین مستقیم بر قلب من نشست و قلبمو نورانی کرد

      خوشحالم برای تمام نتایج عالی که گرفتی و بخاطر کنترل ذهنی که توی اون شرایط سخت داشتی و پاداش بزرگ دریافت کردی چون این وعده خداوند و چه کسی وفادار تر از خداوند به وعده خویش است

      هاجر عزیز نمیدونم چند بار با خودم خلوت کردم و بصورت عمیق به این سایت جادویی و این بچهای دوسداشتنی و به فرکانس استاد فکر کردم که چطور این همه شگفتی در اینجا و در کنار شما دوستان هر روز داره اتفاق میافته .بدون شک درک باور استاد از خداوند بوده که همچین نتیجه ای رو رقم زده و این موضوع چقدر بزرگ و شگفت انگیزه برای مغز کوچک من

      اخه وقتی به شرایط استاد در روزهای که هیچکس از قرآن به این صورت صحبت نمیکرد و هیچکس از باور به این صورت تعریفی نداشت چطور شد که ایمان استاد با این قدرت باعث خلق این نتایج شد

      بخدا فکر کردن بهش حداقل برای من سخته

      چقدر خداوند باید سپاسگزاری کنم برای هم دوره شدن با استاد عباس منش

      خدایا تو به افکار و باورهای همه ما آگاهی تو میدانی که ما بچهای عباسمنشی از وقتی درک کردیم توحید تمام تلاش خودمونو کردیم مثل گذشته خودمون که پر از شرک بودیم نباشیم و دست ما فقط جلوی رب خودمون درازه

      خدایا تو از خود ما به خودمون مهربانتری تو همانی که منو از یک تک سلولی آفریدی و من همانم که حتی گردنمو نمیتونستم صاف بگیرم

      خدایا تو میدانی و من هیچ نمیدانم من پرم از افکار بیمار گونه ای که یک عمر با خودم حمل میکردم ولی الان دستم به برای یاری دادن و خلاص شدن از نجواها به دستان تو گره میزنم

      تو پناه من باش

      سپاسگزارم از شما خانوم صالحی عزیز برای زحمتی که کشیدن و برامون کامنت نوشتین

      بازم از نتایجتون برام بنویسید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        هاجر صالحی گفته:
        مدت عضویت: 1632 روز

        سپاسگزارم از شما محمد عزیز

        چقدر یادآوری این نکته که استاد چه باوری به خدا داشتن که این سایت اینطور جادویی شده، چقدر عالی بود سپاسگزارم، یک منطق خوب میشه برای توکل به خداوند

        و قطعا هر چقدر استاد رو تحسین کنیم حق مطلب ادا نمیشه که چطور این آدم انقدر متعهد و مومن در جامعه ی شرک زده ،راه درست رو پیدا کردن و چزاغ راه اینهمه آدم شدن.

        درک درست خداوند چقدر آرامش و عزت میده و سخته جای کار داره برای ماها که بقول استاد دیده ها وشنیده ها داریم از خداوند،،

        این دیدگاه که خدا هدایت میکنه برای همه چیز خیلی برام جدید بود و چقدر منو شجاعتر کرد که تو دل ناشناخته ها برم وقتایی که هیچ فرشی قرمزی پهن نیست،هیچکسی قولی نداده،خودم هیچ توانایی یا ایده ای ندارم. یکبار زمانی که تونستم کارمندی رو کنار بذارم و بیزنس خودم رو بزنم، تو زمانی که هیچی مشخص نبود استعفا بدم و فقط قدم ب قدم جلو برم بدون هیچ تضمینی و یک عالمه نجوا

        بار دوم که کشور و بیزنس و اعتبار و خونه زندگی رو ول کنم و قدم بذارم تو یک کشورناشناخته بذون اینکه بذونم دقیقا مسیرم چیه و شاهد حمایت ها و هدایت های خداوند بودم

        تو شرایط چالشی سخته خیلی سخته برای مایی یک عمر همه چیز رو فزیکی دیدیم، که کاری انجام ندیم وقتی ایده ای نداریم و تسلیم باشیم و کنترل افکار کنیم و باور کنیم که افکار و کنترل ذهن داره کار انجام میده،من اون لحظه نمیبینم، اینکه باور کنم خداوند کافیه،دید،شنید، اگر در مسیر درست بمونم کمکم میکنه.

        باور اینکه دیگران قدرتی ندارن و تمام اتفاقات تحت سلطه ی خداوند اتفاق میفته، مثلا روزهایی که اون جریانات قانون جدید و دیپورت بود، منم میدیدم ک داره اتفاق میفته برای یکسری افراد، سخت بود ذهن منطقی و نجوا رو خاموش کردن،ولی من به فرکانس هام مطمین بودم که من غالبا دز احساس خوب و تمرکز بر نکات مثبت اینجا و کار کردن روی توحید بودم پس اتفاقات بد دسترسی ب مدار من ندارن و از خدا درخواست کمک کنم و تسلیم باشم و خداوند به من عزت داد

        یا اگر باور الخیر فی ما وقع رو نداشتم، چطور میتونستم که من از خدا درخواست کردم منو هدایت کنه به سمت سلامتی پوستم و یک هفته بعدش بدترین دونه ممکنه بزنه و اونجا بعداز آروم شدن بفهمم که این همون راهه ،چون من این رنج منو مجبور میکنه که قانون سلامتی رو شروع کنم برای منی معتاد شوگر و فست فودم.

        استاد راست میگن آگاهی ما اندازه ی نوک دماغمونم نیست باید تسلیم باشیم

        در پناه رب باشین دوست عزیز

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      مریم عبدلی گفته:
      مدت عضویت: 1233 روز

      سلام هاجر جان؛ من بارها و بارها پیامت رو خوندم حتی ازش تو چند صفحه عکس گرفتم که بعدا هم بتونم بخونم خیلی عالی بود عزیزم؛ ازت ممنونم که وقت گذاشتی و اینجور صادقانه نوشتی برای من خیلی کارگشا بود و هدایت شدم به اینکه الان چه کاری باید انجام بدم و سپاسگذار خداوندی هستم که اینطور راحت و آسان راه حلها رو بهمون میگه؛

      در پناه خداوند شاد و سلامت و موفق و ثروتمند باشی عزیزم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    جواد بایرامی گفته:
    مدت عضویت: 1897 روز

    به نام خدای بزرگ و منزه و مهربان

    سلام و عرض و ادب و احترام خدمت استاد عزیزم ، خانم شایسته عزیز و تک تک دوستان ارزشمندم

    به لطف و مرحمت خداوند رسیدم به سالروز تولد ، تحول و هدایت خداوند مهربان و وارد شدن به مدار استاد عزیزم

    4 اردیبهشت ماه 1399 ، سالروز تولد دوباره من هست . من 10 شهریور 1358 چشم به جهان باز کردم ،

    ولی در چهارم اردیبهشت ماه 1399 ، چشم دل و گوش جان من بر روی حقایق جهان هستی باز شد.

    در چنین روزی من مجددا متولد شدم

    خداوند رحم و فضل و مغفرت خودش رو شامل حال من کرد و من وارد مدار استاد عباسمنش عزیز شدم

    و اگر این رحم و فضل و مغفرت خداوند شامل حال من نمی شد و من در همون مسیر غلط و تاریک و گمراهی ادامه مسیر می دادم ، فقط خدا می دونه که الان چه وضعیتی داشتم.

    به قول استاد عزیز در این فایل ، هر چیزی که خوب پیش نمی ره ، طبیعی نیست

    ولی من در اون روزها و در تمام گذشته زندگیم ، از پدر و مادر و گذشتگان و مذهب و جامعه ، شنیده بودم که این دنیا محل زجر و سختی و مشقت هست . این دنیا محل آرامش نیست و این مشکلات و فقر و سختی و دعواها و اتفاقات ناخوشایند جزئی از روند طبیعی زندگی هست و من هم این دورغ ها رو باور کرده بودم و بر اساس قوانین بدون تغییر خداوند در حال تجربه اتفاقات و شرایط هماهنگ با همین باور ها بودم.

    دعواها و فحاشی ها با همسر و خانواده همسرم

    بی ایمانی و ترس

    شرک و آدم پرستی و مرده پرستی و توسل !!!

    برگی در دل باد بودن

    بی هدف و بی انگیزه بودن

    مشکلات جسمی و روحی زیاد

    روابط بسیار بد

    رابطه اشتباه و غلط با یک جنس مخالف و ریخته شدن بنزین بر روی آتش روابط بسیار بد با همسرم

    باورهای غلط مالی و ضررهای مکرر

    فرو رفتن در دل شرایط نادلخواه و نازیبا

    لعن و نفرین انسانهای گذشته تاریخ و بعضی دولت ها

    تقلید کردن از انسان ها و مشرک و کافر بودن

    کپی کردن اصول و عقاید و رفتارهام از انسان های به ظاهر مذهبی!

    و دهها و دهها رفتار وباور و نگرش غلط دیگه

    که همگی زندگی من رو به یک طوفان و گردباد بسیار بزرگ و نادلخواه تبدیل کرده بود.

    .

    .

    .

    و در چنین روزی ، در دل کویر کاشان ، در مسیر اصفهان به تهران ، در نیمه شب ، زیر نور زیبای مهتاب که بر دشت های اطراف جاده تابیده بود و در زیر آسمان زیبای کویر کاشان ، که پر شده بود از ستاره های بسیار زیاد و زیبا ،

    با صدای ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی

    نروم جز به همان ره که توام راه نمایی

    یک نیرویی و یک انرژی و یک قدرتی ، من رو هدایت کرد به سرچ کردن در گوگل و تایپ کردن فایل های استاد عرشیانفر

    همون پشت فرمان و در حین رانندگی

    دیدم که کنار اسم استاد عرشیانفر (که در بین اساتید ایرانی فقط ایشان رو می شناختم) یک اسمی توجه من رو به خودش جلب کرد

    لایو استاد عرشیانفر با استاد عباسمنش

    خدایا آقای عباسمنش دیگه کیه؟

    روی فایل کلیک کردم و هدفون رو تو گوشم گذاشتم و گوشی رو پشت فرمان ، روی کیلومتر ماشین گذاشتم و فایل پلی شد

    و من برای اولین بار چهره زیبای استاد عباسمنش رو که تا اون روز حتی اسمشون رو هم نشنیده بودم رو ، دیدم.

    .

    هنوز هیچی از داستان نمی دونستم

    نمی دونستم قراره که چه اتفاقی بیوفته

    اون روز نه چیزی از مدار می دونستم ، نه هدایت رو شنیده بودم نه درکی از توحید این مسائل داشتم

    فقط و فقط یک نیرویی من رو ترقیب می کرد به دیدن این فایل

    و تا خود تهران من فایل رو دیدم

    و صدای و کلام استاد ، یک تحول عجیب و غریبی در وجودم رقم زد

    یک حس و حال کاملا متفاوت با تمام گذشته خودم

    من یک انسان مذهبی بودم و شاید بیش چندین هزار جلسه مذهبی بزرگ در تهران رو شرکت کرده بودم

    منبر ها و سخنرانی ها و موعظه ها و صحبت های بسیار بسیار زیادی رو تا اون روز شنیده بودم (که خب بعدا فهمیدم که همه اونها من رو غرق در شرک و گمراهی کرده بود)

    یادمه وقتی همون شب رسیدم تهران (شب چهارم اردیبهشت ماه 1399) فردای اون روز ، شیفت کاریم تو فرودگاه بود .

    و همون 4 اردیبهشت ماه ، من وارد سایت شدم و ثبت نام کردم

    و جریان وارد شدن من به مدار استاد عزیزم رقم خورد

    و با دیدن فایل های مختلف و ادامه اون حس و حال بسیار خاص و غیرقابل وصف ، هدایت شدم به تهیه دوره 12 قدم

    و گذشت و گذشت و گذشت

    تا آرام آرام شدت شرایط بد و زشت و نادلخواه ، کمتر و کمتر شد

    سرعت تغییرات من بسیار بسیار کند بود و بعدا فهمیدم که دلیل این امر ، شدت باورهای غلط من و ریشه ای که این افکار در وجودم داشت و البته نشتی های بسیار بسیار زیادی که داشتم.

    من در چهارم اردیهشت 1399 ، از مسیر ضلالت و گمراهی و تاریکی و زشتی و شرک و ترس و بی ایمانی ، وارد مسیر نور و رحمت و زیبایی و ایمان و توحید شدم.

    و به لطف خدا و با تعهد و امید بسیار ضعیفی که داشتم ، نوری که در دلم بسیار ضعیف روشن شده بود رو دنبال کردم.

    و به لطف الله ، سعی کردم کلام استاد رو تنها راه رهایی از شرایط بد خودم بدونم.

    ایمان و باور ضعیفی در وجودم شکل گرفته بود که من رو به جلو حرکت می داد. ومن سعی می کردم به این نیرو رو بیشتر بیشتر پیگیری کنم و دنبال کنم.

    و خدا رو شکر معجزات شروع شد

    اتفاقات بد کمتر شدند

    هم زمانی های کوچکی رو تجربه می کردم

    امید و آرامش مقداری بهتر شد

    و کم کم تونستم به این اصل باور داشته باشم که من دلیل و خالق تمام اتفاقات زندگیم هستم . من هستم که می تونم شرایط رو تغییر بدم و تا زمانی که من تغییر نکنم ، رفتار خداوند با من هیچ تغییری نخواهد کرد

    درک این موضوع بیش از 3 سال برای من زمان برد.

    و به لطف خدا بدهی های سنگین من پرداخت شد

    ریشه دعواها و بحث ها کمتر شد

    آرامش کم کم به لحظاتم برگشت

    حضور آدم های نامناسب در زندگیم کمتر و کمتر شد

    زیبایی ها رفته رفته بیشتر شدند

    خسارت های ریز و درشت کمتر شدند

    گل های بیشتری رو می تونستم تو مسیر ببینم و تحسین کنم

    چراغ های سبز در مسیر بیشتر شد

    گوش من رها شد از شنیدن صحبت ها و کلمات نازیبا

    گفتار من رفته رفته بهتر شد

    جسم من قوی تر و سالم تر شد

    و کم کم ارزش بیشتری برای خودم قائل شدم

    .

    و گذشت و گذشت تا مجددا رسیدم به چهارم اردیبهشت این بار در سال 1402

    سومین سالگرد تولد و تحول و هدایت شدن من به استاد عباسمنش عزیز ، مصادف شد با یک اتفاق بسیار بزرگ و مهم و سرنوشت ساز برای من

    از ماهها قبل از رسیدن به چهارم اردیبهشت ماه 1402 ، من دوره 12 قدم رو مجددا با کلی مقاومت ذهنی شروع کردم.

    ذهنم می گفت دوباره 12 قدم ؟

    مگه چیزی از صحبت های استادت مونده که نشنیده باشی؟

    من سعی کردم مقاومت ها رو بشکونم و شروع کنم

    و از جلسه اول قدم اول مردونه شروع کردم

    همزمان دوره عزت نفس و بعد دوره کشف قوانین رو هم شروع کردم

    و رفته رفته من در حال تجهیز شدن به ابزارهای مختلف برای بهبود شخصیت و تقویت ایمان و شجاعت و خوباوری بودم.

    و در چهارم اردیبهشت 1402 ، خداوند باز هم لطف و رحمت و فضل خودش رو شامل حال من کرد .

    کی ؟؟ زمانی که من اعتراف کردم در برابرش هیچ هستم .

    از مسیر ارزش های دیجیتال و معاملات اهرمی و کلی احساس بد ، بیرون اومدم و اجازه دادم خداوند نور و هدایت خودش رو بر من بتابه

    و من که 3 سال قبل از این روز ، در گیر شرک و ترس و بی ایمانی و احساس بی ارزشی و کلی باورهای مخرب بودم ، هدایت شدم به مسیر خالق ارزش .

    و خداوند مثل روز مسیری که ازش خواسته بودم رو برام نمایان کرد

    من ماهها بود که به دلیل ناخواسته نان و وعده صبحانه رو حذف کرده بودم و ناخواسته کلی وزن کم کرده بود .

    و خداوند من رو هدایت کرد به مسیر مطالعه در مورد اصول تندرستی و اجرا کردن این اصول درمورد خودم و رقم خوردن نتایج رویایی و بی نظیر در جسم خودم

    و در مرحله بعد هدایت شدم به خلق دوره اصول تندرستی با درک و مطالعه خودم و با امضای شخصی خودم (بدون دوره قانون سلامتی استادم)

    و این برهه و این هدایت و شروع دوره احساس لیاقت ، یک تحول بسیار بزرگتری رو در من رقم زد که اصلا تمام ابعاد زندگی شامل یک رشد و بهبود باورنکردنی شد.

    و این اتفاق فصل دوم تحول من شد.

    تا گذشت و گذشت و گذشت

    .

    و رسیدم به امروز 4 اردیبهشت ماه 1403

    زبان ناتوانِ از شکرگزاری برای نعمت ها و معجزات و اجابت های خداوند

    تحقق آروزی 12 ساله من و منصوب شدن به سمت سرپرست خدمات بار هواپیمایی ماهان و دریافت اولین حقوقم در روز گذشته با افزایش 120 درصدی ، موجب شد تا سالروز تحول و تولد دوباره من ، رنگ و بوی خدایی تر و زیباتری به خودش بگیره.

    و امروز صبح که با کلی احساس ذوق و شوق و لذت بی نظیر از خواب بیدار شدم ، از خدا خواستم که امروز هم من رو سورپرایز کنه و یک هدیه دیگه رو امروز دریافت کنم.

    چشم که باز کردم و از پنجره کوههای البرز و پارک جنگلی لتمان رو نگاه کردم ، زبانم به شکر و سپاس و تحسین باز شد

    گفتم خدایا شکر شکر شکر

    یک باران بی نظیر بهاری

    با یک هوای فوق العاده زیبا

    مه بسیار بسیار زیبا که کوههای البرز رو پوشانده بود

    و وقتی پنجره رو باز کردم ، بوی نم بارون و خنکی مست کننده رو لمس کردم

    و فقط گفتم خدای شکرت

    تو مسیر اداره ، شیشه ها رو پایین دادم و از این هدیه بی نظیر خداوند که به مناسبت سالروز هدایت و تحول و تولد دوباره برام رقم خورده بود لذت بردم.

    وقتی شروع کردم به خوندن سوره حمد ، مثل همون باران بهاری که خدا بهم هدیه داده بود ،مثل یک طفل خردسال اشک های جاری شد

    گریه ای که از بندگی کردن و شوق و لذت و خوشبختی جاری شد

    و خداوند رو برای رحم و فضل و رحمت بی کرانش شکرگزاری کردم و بعد که رسیدم محل کار ، هنوز سیراب نشده بودم.

    رفتم تو رمپ و در بین هواپیماهای جت شخصی ، زیر باران رحمت خداوند از هوای بی نظیر و باران فوق العاده زیبا که برای زیباتر شدن روز تحول و تحول و هدایت جواد بایرامی ، رقم خورده بود لذت بردم .

    هر پروازی که بلند میشد ، خدا رو شکر می کردم برای قوانین بدون تغییرش که ما می تونم به عمل کردن به اونها خواسته هامون رو محقق کنیم.

    حرکت کنیم

    پرواز کنیم

    رشد کنیم

    خلق کنیم

    و لذت ببریم از زندگی بی نهایت زیبا و کوتاه

    .

    و چه زیبا گفت که

    خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان ، اما به قدر فهم تو کوچک می شود و به قدر نیاز تو فرود می آید

    هر چقدر ازش درخواستم کنیم ، باز هم عطا می کنه

    و هیچ وقت خسته نمیشه از درخواست های ما ، بلکه خوشحال میشه که ما بیشتر و بیشتر ازش درخواست کنیم

    چقدر این خدا زیبا و دوست داشتنی هست

    چقدر خدای ما قدرتمند و دقیق و بدون خطاست

    واقعا مگر از زندگی چه می خواهیم که در خدایی خدا یافت نمی شود ؟

    خداوند همه چیز می شود همه کس را

    به شرط اعتقاد

    به شرط ایمان

    به شرط پاکی دل

    به شرط طهارت روح

    به شرط تسلیم بودن و رها بودن

    به شرط باور قلبی داشتن به قدرت بی نهایت او

    به شرط سپردن سکان زندگی به دستان خداوند

    به شرط داشتن احساس خوب و شکرگزار بودن

    به شرط تمرکز بر زیبایی ها و اعراض از ناخواسته ها

    و به شرط صبر ، استقامت و ادامه دادن مسیر

    استاد عزیزم ، بابت تمام بهبودها و دستاوردهام که در نتیجه عمل کردن به آموزش های شما بود ، با تمام وجود از شما سپاسگزارم.

    انشاالله در پناه الله مهربان ، شاد موفق و ثروتمند و سعادتمند باشید.

    خدانگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 106 رای:
    • -
      احسان شهرکی گفته:
      مدت عضویت: 853 روز

      بنام خدا

      سلام جواد عزیزم

      من هنوز فایل رو گوش نکردم بیرون بودم و اومدم تو سایت ک هدایت شدم ب کامنت شما

      چ کردی جواد با من

      چقدر روحت لطیف و خدایی شده

      بارها بغض گلومو گرفت ولی چون جایی هستم نمیتونم گریه کنم انقدر ک چشمام خیس شده ب زور جلوی خودمو نگه داشتم

      جواد عزیزم چقدر زیبا نوشتی

      چقدر الهام بخش من بود کامنتت

      بی نهایت لذت بردم جواد

      چقدر کامل و واضح مراحل پیشرفتت رو دیدم

      چقدر این خدایی ک پیدا کردم دنیا رو برام لذت بخش کرده

      با این ک یک سالی میشه هدایت شدم ب سمت این سایت الهی باورم نمیشه ک این شخصیت بوجود اومده

      وقتی کامنت شما رو میخونم تایید میشه برام ک میشه

      توی این یک سال بزرگترین دستاورد من رهایی از هر چی وام و بدهی بود و تحویل گرفتم کلید خونم ک یک روزی آرزوی من بود

      و محقق شد

      از کجا ؟ نمیدونم

      فقط میدونم ک یکی دیگه این روزها نشسته پشت فرمون

      کسی ک بی نیازم کرده از هر بنده ایی

      روزی نیست ک سپاسگزار نعمتهایی ک بوجود اومده نباشم جواد

      و سر ب سجده نیارم و اشک نریزم بابت این همه نعمت ک زبانم جوابگوی این همه نعمت نیست

      چ اتفاقات شیرینی برام رقم خورده توی همین یک سال

      و اتفاقات بزرگتر محقق خواهد شد

      وعده خداوند حق است

      یک روزی اون اوایل یک کامنتی برات نوشتم جواد جان با این مضمون ک

      من نمیخوام بمیرم و آرزو ب دل بمونم

      این حرفمو دقیق یادمه

      ولی فقط یک سال گذشت و من قدم نهم هستم

      دیگه حسرت رسیدن ب خواسته هام رو ندارم

      چون شک ندارم ک میشه

      از کجا انقدر مطمئن هستم

      با تاکید اتفاقات و شرایطی ک بدون هیچ زحمتی رسیدم ب خواسته هام تا همین حدی ک تکامل نسبت ب قبل بهتر شده

      با خوندن کامنتهای نابی از جنس کامنتهای شما ک مهر تاکید رو میکوبه ک میشه

      از ایده هایی ک واقعا نمیدونم چطور ب ذهنم اومده و اجراش کردمو

      از توکلم نسبت ب یک سال قبل

      و من الان خوشبخترین ادم روی کره زمین هستم

      البته ک استمرار و عمل ب آموزه های استاد عزیز دلم استاد عباس منش عزیز باید تا زمان ک زنده هستم ادامه داشته باشه

      جواد عزیز دلم ممنونم ازت و تحسین میکنم شما رو بابت نتایجیت و استمرارت در این مسیر الهی

      جواد خیلی گلی بهترین ها برای شما

      تو بی نظیری پسر

      در پناه الله باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
      • -
        جواد بایرامی گفته:
        مدت عضویت: 1897 روز

        سلام و عشق قلبی من خدمت احسان عزیزم

        دلم برات تنگ شده بود …

        احسان جان ، با کلماتی که از قلبت به قلبم هدیه دادی ، اشک هام رو مثل همین چند روز پیش جاری کردی…

        با اشک های شوقم( بابت پاداش های بی نظیری که از خداوند دریافت کردی )، دارم می نویسم…

        با تمام وجودم تحسینت می کنم آفرین بر عزم و اراده و ایمان و شجاعت تو

        کلاه از سر بر میدارم

        و ایستاده برات دست می زنم

        خدا رو صدهزار بار شکر برای این حجم از تحول و بهبود و ایمانی که خلق کردی

        الهی شکر

        الهی شکر

        الهی شکر

        این عشقی که به من هدیه دادی ، از یک قلبی میاد که فقط جای حضور نورانی خداست…

        آفرین بر تو دوست ارزشمند و با لیاقت من

        چقدر از کلمات و نتایج بی نظیرت ، ایمان قوی شد

        می بوسمت که اینقدر در پاک و زلال و خالص عشق رو به من هدیه دادی

        از خدای مهربان ثروت بغیر الحساب و خوشبختی بیکران رو طلب میکنم.

        انشاالله که امسال سال تصاعد و پیشرفت بی نظیر باشه برات.

        تو رو به دستان پر مهر خداوند می سپارم و از صمیم قلب برات خوشبختی و لذت و سلامتی و سعادت رو از خداوند طلب می کنم.

        خدانگهدار

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        اسماعیل جعفری گفته:
        مدت عضویت: 823 روز

        بنام خداوند مهربان و بخشنده

        سلام به استاد عزیزم و دوستان نازنین

        احسان شهرکی دوست عزیز امروز به از مدت هاست که آمدم و کامنت می‌نویسم و امروز اول صبح جمعه این کامنت ارزشمند شما منو تکانم داد این جمله

        (نمی‌خوام بمیرم و آرزو به دلم بمونه )

        بغضم کردم و اشکم درآورد که تو به خودم گفتم چی آرزو و حسرت به دلت داری و همینطور راکت هستی در این یک ماه من هیچ کاری نکردم بیکار شدم و دوره دوازده قدم رو گرفتم و از قدم 1 و 2 رو گرفتم هیچ استفاده نکردم راکتی راکت شدم نمی‌دونم چرا چون اون رنج که باید به ذهنم بدم ندادم و دوره رو نیم راه گذاشتم و احسان عزیز شما شدی دستی از دستانی خداوند برم و بیدار شدم که حرکت نکنم هیچ غلطی نکنم زندگیم میشه پور از حسرت و افسوس و آرزو خواسته به دلم موندن ..

        من اسماعیل به خودم قول میدم که از امروز و از الان هرگز راکت و بیکار نباشم بی هدفی نباشم و هر چی آرزو دارم باید بهش برسم

        اگر امروز حرکت نکنم فردا عذاب شدید خواهد شد و از این بدتر و دوره رو هرروز گوش و تمرین هارو عملی کنم در زندگیم و به قانون خداوند پیشتر باور و ایمان درونی پیدا کنم و خداوند منو هدایت کنه به راه راست به راهی کسایی که به اونها نعمت دادی هدایتم کن . در این یک 30,40 روز که هیچ غلطی نکردم و در این 3 روزی آخر اولی صبح ورزش دویدن کردم و این بهم احساس خوبی میده و اولی صبح هیچ صدایی نیست به جز صدایی پرنده و باد این بهم کمک می‌کنه که صدایی خداوند رو بشنوام و به قلبم حرف بزنه در این چند روز فقط همین کار رو کردم و هیچ درآمدی ندارم و باید یک کاری کنم کار برای خودم پیدا کنم و دوباله آرزوی خودم باشم و کاری که دوست دارم و زندگی رو زندگی کنم ..

        سپاسگزاری خدایی هستم که رب تمام جهانیان هست و هرروز از روزی قبل بهتر باشم

        سپاسگزارم از شما دوستی عزیز احسان شهرکی و از استاد عباس منش که این سایت رو برای ما فراهم کرد …

        خدایا شکرت بابت تمام نعمت های دادی …

        وقتی که کامنت و حرفی دلم رو میزنم احساسی خوبی دارم

        در پناه الله یکتا شاد باشی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
        • -
          احسان شهرکی گفته:
          مدت عضویت: 853 روز

          بنام خدا

          سلام اسماعیل عزیزم دوست خوبم

          خداروشکر بابت وجود. دوستی چون شما

          اسماعیل عزیزم وقتی ک بخوای تغییر کنی هیچ چیزی جلو راهت نیست ولی اسماعیل عزیزم

          باید بخواهی تا ب تو داده شود

          جهاد اکبر برای افراد شجاع هست

          و من شک ندارم تو ادم شجاع و جسوری هستی و بلند میشی و حرکت میکنی

          اولا اینو بگم اسماعیل جان اصلا نگران نباش اصلا خودتو سرزنش نکن

          همین ک اومدی توی سایت و کامنت گزاشتی ی نشونس از طرف خداوند مهربان ب تو

          ک داری از راه میری سمت جاده خاکی و برگرد

          تو بنده لایق و شایسته خداوندی ولی باید خودتم قبول کنی لایق بودن رو

          من از ته خوشحال شدم اسماعیل عزیزم کامنت شما رو خوندم و خیلی جای درس داشت برای من

          تحسین میکنم شما رو دوست عزیز بابت گزاشتن کامنت

          ی چیزی اسماعیل این خیلی مهمه

          اولا

          الان برگردی سمت فایل ب مراتب خیلی آسون تر از این ک چند وقت دیگه برگردی

          دوما

          اصلا بیکار نمون ب هیچ وجه بیکاری ب شدت فرکانستو میاره پایین

          عزیز دلی اسماعیل جان

          خیلی خوشحالم ک رفیقی چون تورو دارم برادر مهربانم

          راه کاملا باز هست و همیشه هدایت خداوند هست این ماییم ک تغیین میکنیم ب کدوم سمت هدایت بشیم

          اگه در مسیر درست حرکت کنیم ب سمت زیبایی ها هدایت میشیم

          اگه در مسیر نادرست و کنترل نکردن ورودی ها حرکت کنیم هدایت میشیم ب سمت نازیباییها

          و همیشه هدایت پروردگار هست

          فقط کافیه تعهد بدی و حرکت کنی ب بقیه چیزا کار نداشته باش خودش درست میشه اسماعیل

          درپناه الله باشی عزیز دل

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      کامران جباری گفته:
      مدت عضویت: 1019 روز

      به نام الله یکتا

      سلام دوست عزیز ارزشی اقاجواد بایرامی

      و سلام به استاد عزیزم و مریم بانوی مهربان و همه دوستان خوشبخت که قدم به این عرصه خودشناسی گذاشتند

      آفا جواد عزیز دیدگاه شما انگار از درون من گفته میشه چه بسا که در این شرایط زندگانی اسیر شدم و تنها راه آزادی از این شرایط برداشتن اون ماسک‌های که در روزمره گی به صورت میزم برای اینکه هنوز خودم را نشناختم و وابستگی همیشگی به افراد و شرک تمام وجودم را احاطه کرده اقا جواد عزیز تمام مطالب شما ارزشمنده و وقتی میخوندم به یاد تمام لحظات عمرم که تلف شده می‌افتم که چرا زودتر قدم توی این راه الهی نذاشتم ولی باز از خداوند شاکرم که هدایتم کرد من مثل شما توسط لایو استاد عرشیانفر که با استاد عزیزم عباسمتش داشت هدایت شدم به این سایت الهی که جز هدایت و توحید چیز دیگری در خود ندارد و خالصه که فکر کنم در هیچ جای دنیا به این شفافیت انسان را با خداوند واقعی آشنا کنه واقعا دوستان قدر چنین سایت و استادعزیز را باید بدونیم من برای سلامتی و طول عمر استاد دعا میکنم و آرزو دارم که سالم و سلامت باشه و از رهنمودهای ایشان که مثل پیامبر از طرف خداوند هست استفاده کنیم خدایا شکرت بابت همه چی هر چیزی که داره هدایتم میکنه به نور و روشنایی سپاسگذارم در بناه خداوند شاد و سلامت باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        جواد بایرامی گفته:
        مدت عضویت: 1897 روز

        سلام و درود خدمت دوست ارزشمند و مهربانم آقای جباری عزیز

        خدای مهربان رو برای هم مداری و حضور در کنار شما دوست توحیدی و متعهد ، شکرگزارم.

        از لطف و محبت و عشق الهی و خالصانه که از اعماق قلبتون به من عطا کردید ، بی نهایت سپاسگزارم.

        لطف خداوند شامل حال ما شده که هدایت شدیم به درست ترین و تنهاترین راه زندگی سعادتمند .

        عنایت و فضل الهی شامل حال ما شده که حتی برای یک روز هم که شده ، در صراط مستقیم حضور داشته باشیم و حرکت کنیم.

        و انشاالله بتونیم این فرصت کوتاه زندگی رو به بهترین و زیباترین شکل قدر بدونیم و لذت ببریم از این قوانین بسیار دقیق و منظم و بدون تغییر .

        این توفیق و موهبت و لطف و فضل خداوند برای ما ، ارزشمندترین و گرانبهاترین نعمت برای هر انسانی می تونه باشه.

        مسیری که خلق تمام اتفاقات و شرایط ، بر اساس قوانین بدون تغییر الهی در دست خدا ما قرار گرفته .

        مسیری که سرشار از لذت و شادی و آرامش الهی هست

        مسیری که سعادت دنیا و آخرت رو به همراه داره

        مسیری که اول خود انسان لبریز میشه از شادی و آرامش وثروت و سلامتی و بعد می تونه جهان اطراف رو گسترش بده و انسان های اطرافش رو از این عشق و نعمت و ثروت یاری برسونه.

        با تمام وجودم شجاعت ، جسارت ، تعهد و ایمان و توکل و خودباوری شما رو تحسین می کنم و با قلبم برای شما بهترین و بی نظیرترین لحظات رو از خداوند خواستارم.

        تحسین و لطف و مهربانی شما نسبت به من ، نشان از روح بزرگ و قلب پاک و مهربان شماست و همه اینها دلیل هدایت و حضور همگی ما در مدار بهترین و توحیدی ترین استاد دنیاست.

        خدای مهربان رو شکرگزارم برای وجود ارزشمند شما و همه دوستان و استاد عزیزم شکرگزارم.

        در پناه الله رحمن و رحیم ، شاد و موفق و سلامت و تندرست و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      امیر معتمدی گفته:
      مدت عضویت: 984 روز

      سلام آقا جواد بایرامی عزیز

      کامنت بسیار زیبا و امید بخش و صادقانه شما رو با جان دل خواندم و کلی باعث امیدم به ادامه راه شد و من هم به تازگی دوره احساس لیاقت رو خریداری کردم و شروع کردم والان جلسه اول هستم و در حال تمرین این جلسه گرانبها هستم و قبل ترش دوره قانون آفرینش و قبل ترش کشف قوانین رو کار کردم که دو جلسه هم از 12 قدم که کلی زندگی ام عوض شده هم از لحاظ مالی روان تر شدم و هم از لحاظ روابط به یک آرامش درونی رسیدم و هم ارتباط با خدا راحت تر و نزدیکتر شدم ‌و سلامتی ام هم رو به بهبودم و کلی از درد هام کمتر شده ودیرو من فوتبال بازی میکردم.

      از سال گذشته تا حالا سه تا آهنگ خودم بصورت حرفه ای و من رو وارد دنیای جدیدی از موسیقی کرده و وارد مدار خواسته هام شدم و یک ماشین خریدم که حتی بهش فکر هم نمیکردم ،اینها بخشی از نتایج بود که براتون نوشتم و براتون ارزوی موفقیت روز افزون در تمامی جنبه های زندگی رو دارم ،

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        جواد بایرامی گفته:
        مدت عضویت: 1897 روز

        سلام و درود خدمت دوست نازنینم آقا امیر عزیز

        با تمام قلبم از لطف و محبت شما سپاسگزارم.

        شما رو برای تعهد و جسارت و شجاعت و ایمان عالی تون که باعث خلق این نتایج ارزشمند شده تحسین می کنم .

        آفرین بر عزم و اراده و توانایی عالی شما

        خدای مهربان رو برای حضورم در این سایت بی نظیر و الهی و دوستان بی نظیر و مهربانی مثل شما شکرگزارم.

        از صمیم قلب آرزو می کنم به درجات بسیار عالی در دنیای موسیقی و سایر زمینه هایی که علاقه دارید برسید و با نتایج عالیتون ایمان ما هم قوی بشه و لذت ببریم از این مسیر الهی و بی نظیر.

        برای شما وتک تک عزیزانتون از خدای مهربان طلب ثروت و سلامتی و خوشبختی و موفقیت دارم.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      مریم مهدوی فر گفته:
      مدت عضویت: 901 روز

      سلام وعرض ادب واحترام خدمت آقای بایرامی عزیز

      خداروشاکروسپاسگزارم بابت تحول عظیم وچشمگیر تان دراین مسیرسراسرنورورحمتِ خداوندوباصبرواستقامتی که خداونددروجودمان نهادینه می کندبایدهم دستاوردش خلق یک زندگیه سراسربهشتی باشد که هرروزبابودن در این مسیر زیباولبریزازمعجزه می توان رهاوآزادزندگی کردوطعم خوشبختی راچشیدوهرلحظه خریداراحساس وآرامش عالی بودکه باعث شده درلحظه زندگی کنیم ولحظات ناب خودرابه ایمان وتوکل واقعی مان گره بزنیم وبعدشاهدخیروخوشی درزندگیمان باشیم ،خدایابی نهایت شکرت.

      درمغازه کنارمصطفی نشسته بودم ویهوبه خواندن کامنت شماهدایت شدم وباهم کامنت بسیارتاثیرگذارتان راخواندیم وازیه جایی اشک درچشمانم حلقه زدوفقط گفتم خدایاشکرت دمت گرم که چه سخاوتمندانه عطا می کنی وپاداش هایت هم مثل همه نام هایت دگرگون کرده تمام وجودوزندگیمان راوازیه جایی به بعدفقط درجای جای ذهن ووجودمان حضورسراسرعشقت راطلب می کنیم وهمه چیزرامتعلق به تودانسته وچقدرخاشع ومتواضع می شویم.

      استادجانم بهتون همیشه افتخارمی کنم که عجب شاگردانی درمحضرتان می تواننداینطورتحت تاثیرقرارگرفته وباعمل به راهکارهای نابتان هرروزعالی وعالی تر ومتعهدانه تردرتمام زمینه ها رشدوپیشرفت شایانی داشته باشند،خدایاشکرت.

      چقدرباتمام وجودم خوشحالم ازتغییرات عالیه دوستانم که باتغییرات خودوبودنِ هرروزدراین مکان سراسر بهشتی،جهان راباوجودشان زیباوزیباترجلوه داده وموجب رشدوپیشرفت باورهای توحیدی می شوند،دعامی کنم هرروزحلقه های این زنجیرِمحکم نوحیدی مان بیشتر وبیشترشود،الهی آمین.

      درپناه خداوندمهربانم هرنفس شاد، سلامت وعالی بدرخشید.

      خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت

      متشکرم متشکرم متشکرم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        جواد بایرامی گفته:
        مدت عضویت: 1897 روز

        سلام و عرض ادب خدمت سرکار خانم مهدوی فر عزیز و مهربان

        و سلام و درود فراوان خدمت آقا مصطفیِ با صفا و زیبا و دوست داشتنی

        با تمام وجودم از لطف و محبت و مهربانی شما سپاسگزارم

        احساس فوق العاده و روحانی با خواندن کامنت شما در قلبم شکل گرفت که باعث جاری شدن اشک شوق شد .

        خدای مهربان رو برای وجود ارزشمند و گرانقدر شما و تک تک دوستان ارزشمندم در توحیدی ترین و زیباترین سایت دنیا شکرگزارم.

        زنده بودن و نفس کشیدن به سبک توحیدی که از استاد آموختیم ، زندگی رو در تمام ابعاد خودش زیبا ، لذت بخش ، آسان و دوست داشتنی کرده.

        و به قول شما گره زدن تک تک لحظات زندگی به توکل و ایمان و رها بودن ، یعنی زندگی که در مسیر خوشبختی و لذت بیکران هست.

        این درست ترین و بهترین روش و سبک زندگی هست.

        این نوع نگاه و باور و عمل کردن ، نزدیک ترین راه رسیدن به خواسته هاست

        و وقتی به خواسته هامون برسیم اول خودمون از نعمت ها بهره مند میشیم و بعد جهان رو گسترش می دیم.

        برای تک تک کلمات شما که سرشار از نور و مهربانی الهی بود ، صمیمانه تشکر می کنم.

        برای شما دوست ارزشمندم و تک تک عزیزانتون آرزوی سلامتی تندرستی ثروت بغیرالحساب و موفقیت و خوشبختی بیکران رو از خدای مهربان خواستارم.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      مینا منصوری گفته:
      مدت عضویت: 1073 روز

      سلام دوست عزیز

      چقدر توحید رو حس کردین و تو کلمه به کلمات کامنت تون مشخصه

      چقدر خوب گفتین:((خداوند همه چیز می شود همه کس را

      به شرط اعتقاد

      به شرط ایمان

      به شرط پاکی دل

      به شرط طهارت روح

      به شرط تسلیم بودن و رها بودن

      به شرط باور قلبی داشتن به قدرت بی نهایت او

      به شرط سپردن سکان زندگی به دستان خداوند

      به شرط داشتن احساس خوب و شکرگزار بودن

      به شرط تمرکز بر زیبایی ها و اعراض از ناخواسته ها

      و به شرط صبر ، استقامت و ادامه دادن مسیر))

      خیلی خوبه وقتی مسیر شرط داره پاکی دل وقتی شرط به شرط طهارت روح هست

      بله هرچیزی شرط و قانون داره

      و سپردن به خدا هم شرطش رو خوب گفتین

      کامنت تون مثل نگین بین این همه کامنت جواهر درخشید و دوستش داشتم

      منم اول با استاد عرشیانفر آشنا شدم و بعد با حضرت استاد عباس منش و هر روز هر لحظه خدا را شاکرم که به بهترین ها هدایت شدم

      در روز های خوبی به سر می برید و خوبتر و شادتر براتون آرزومندم

      در پناه حق

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        جواد بایرامی گفته:
        مدت عضویت: 1897 روز

        سلام به دوست ارزشمند و مهربانم سرکار خانم منصوری عزیز

        ممنون که وقت گذاشتید و لطف و محبت خالصانه و الهی رو به من هدیه دادید.

        تحسین کردن ، نیازمند قلبی بزرگ و مهربان هست که جای حضور خداوندِ.

        من شما رو برای داشتن روح بزرگ و قلب مهربان تون تحسین می کنم.

        انشاالله در این مسیر زیبا و لذت بخش ، همیشه موفق و سربلند و خوشبخت و ثروتمند باشید و در پناه الله مهربان زندگی آسان و زیبا و رویایی خودتون رو خلق کنید.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      پاکیزه بارکزی گفته:
      مدت عضویت: 832 روز

      جواد عزیزم برادر خوش قلبم همیشه از نوشته هایت بی نهایت لذت میبرم

      بی نهایت غرق در نوشته های زیبایت میشوم

      میدانی من با عشق تک تک کلمات زیبایت را میخوانم و چقدرر لذت میبرم

      نمیشود شما بنویسی و من تحسینت نکنم

      نمیشود شما بنویسی و من ذوق نکنم

      نمیشود شما بنویسی و من بوی خدا را حس نکنم

      نمیشود شما بنویسی و من غرق احساس خوب نشوم

      میدانی نمیدانم چی بنویسم ولی قلبم فریاد میزند از خدا بنویسم

      که خدا چقدررررررررر زیباست

      خدا بهترین رفیق میشود

      خداوند بهترین دوست میشود

      خداوند خیلیییی قدرتمند و زیباست

      امروز رو به روی آیینه ایستاد بودم که جملات تاکیدی دوره احساس لیاقت را بگویم که ناگهان به زبان با صدای بلند گفتم خدایاااااااااااا من بدون تو هیچیییییییییییییی نیستم و من با تمام وجود این جمله را حسش کردیم

      راستیکه ما بدون خدا هیچیییی نیستیم ؟

      یکبار خودمان را در برابر عظمت این کیهان مقایسه کنیم بیبیبنیم ما چقدر هستیم ؟

      خدا خیلیییییییییی بزرگ هست

      خدا خیلیییییییییییییییی زیباست

      خدا عاشق هست

      نمیشود عاشق این خدا شوی و غرق احساس خوب نشوی

      نمیشود این خدا را احساس کنی و نگران شوی

      اصلا جوری تغییرت میدهد که خودت میمانی که من چی بودم چی شدم

      خدا خیلییییی زیبا پاسخ میدهد

      راستی هم خدا خیلیییی بزرگ هست

      یک آیه از قرآن هست خیلیییی دوستش دارم و همیشه تکرار میکنم

      خدا آن هست که هفت طبقه آسمان و همانند آن زمین را بیافرید و فرمان او میان آسمان ها و زمین جاری هست تا بدانید خداااااا بر هر چیز قادررررررر هست و به علم بر همه چیز احاطه دارد

      وقتی جهان را با دید بزرگ نگاه کنی و به طبعیت خدا نگاه کنی به خلقت خودت بیبیبینی که از یک نطفه ناچیز خلق شدی اون وقت با تمام وجود به عاجزی خودت در مقابل این رب و این قدرت اعتراف میکنی

      امروز این را باور کردم که خداوند می‌تواند از هیچ ، همه چیز بساز

      خداوند قادر مطلق هست

      خدای من شکرت شکرت

      جواد عزیز برادر خوبم بی نهایت تحسینت میکنم و دوستتت دارم

      الهی که پول نعمت ثروت خوشبختی سعادت و فراوانی بدود به دنبال مان

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    شینا زرگوشی گفته:
    مدت عضویت: 600 روز

    به نام پروردگار جهانیان

    سلام استاد عباس منش عزیز من می خواهم یک داستان جالبی تعریف کنم باز هم از تخیلات خودم است دختری به نام بکی که در آمریکا با پدر و مادرش در شهر نیو یورک زندگی میکرد شغل پدر و مادر بکی ماجرا جو بود خانواده بکی هر سال به یک شهر یا یک کشور سفر میکردند بکی هم عاشق ماجرا جویی کردن شد و او هرسال زیبایی های آفریدگار خود را میدید و لذت میبرد بکی تک فرزند بود و دوستی نداشت حتی وقتی به مدرسه میرفت کلاس های دانش آموز ها را نمی شناخت هر وقت که فامیل هایشان به بکی می گفتند چرا دوستی پیدا نمی کنی و همیشه بکی جواب میداد من تا وقتی که آفریدگار جهانیان را دارم دوست میخاهم چه کار آفریدگار دوست من است او است که همیشه به من کمک میکند در هر شرایت من هر جور شده جلو میروم و درس میخوانم پدر و مادر دیدن که بکی خیلی مغرور شده که می تواند هر کاری را بکند و هر چیزی راحت است برای او برای همین او را امتحان کردند به و یادشان آمدند که بکی خوشش از پییانو می آید برای همین او را به یک کلاس پییانو بردند بکی تعجب کرد گفت چه آسون پییانو زدن که کاری ندارد بکی روز اول به نظر او آسون برای اش بود ولی او تمرین نمی کرد پدر و مادرش کاری به او نداشتند روزی معلم از بکی خواست که پییانو یی بزند او همه ی درس هارا یادش رفته بود چرا چون او در س نخوانده بود و پدر و مادرش می خواستند به او یاد بدهند که درست خداوند همیشه به ما کمک می کند ولی باید خودت اول شروع کنی

    من می خواستم این درس را به شما بیاموزم و الان می خواهم کار های مثبت این هفته ام رو بنویسم

    1-درمدرسه یک سرود خواندیدم که در باره ی شاهنامه بودومن از این سرود خیلی چیز ها یاد گرفتم

    2- نقاشی درباره ی حرمی با دو گنبد را رنگ آمیزی کردیم

    3- درس مان در باره ی امام ها بود که چه کار هایی و چه ویژگی هایی داشتند صحبت کردیم

    4-در شنا موفق به شنا زیر آبی شدم و خیلی خوش حالم

    5-و من چند وقت پیش از خداونددرخواست کردم که یک عروسک خرگوشی بخرم و به دست آوردم

    6-دیروز پدرم به مدرسه ام اومد و معلمم کار نامه ام را به پدرم داد و خانم معلمم به پدرم گفته بود که شینا هم از لهاز درسی و هم در لهاز اخلاقی عالی هستش

    7-ما دیشب می خواستم به یک شهر سفر کنیم و سه بار قرعه تهران آمد و ما الان که این کامنت رو مینویسم در تهران هستیم

    ممنونم از خاله لیلا، عمو مجید، خاله فهیمم، خاله پری، عمو محمد حسین، خاله مریم، عمو محمد، خاله یگانه که مثل خودم پرسپولیسی و خاله ام البنین که برام کامنت نوشتن

    خداحافظ

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 116 رای:
    • -
      یگانه بانو گفته:
      مدت عضویت: 769 روز

      شینای دوست داشتنی سلام

      روزی که با خوندن کامنت زیبای شینا جان شروع بشه دیگه چه شوووووود……

      چه داستان قشنگی برامون نوشتی، چه درس خوبی داشت برامون

      چقدر قشنگ به نکات مثبت توجه میکنی

      چقدر قشنگ درک میکنی

      شینای عزیزم حضورت تو سایت برای من کلی حس خوب داره

      به امید روزهای بهتر و عالی تر و آگاهی های بیشتر

      سفر تهران بهتون خوش بگذره نازنینم….

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      ژیلا موسوی گفته:
      مدت عضویت: 1196 روز

      سلام عزیزم سلام دختر قشنگم

      داستان خیلی قشنگ بود لذت بردم منم یه دختر 6ساله و نیم دارم اسمش النا هست اونم مثل شما شیرین زبون و مهربون و باهوشه.

      ما ها خیلی خوشبختیم که هم تو این سایت هستیم هم دوستان خیلی آگاهی داریم که ازشون خیلی چیزا یاد میگیریم خدارو شکر

      انشالله که تهران خیلی خیلی خوش بگذره به خانواده سلام برسون

      در پناه الله یکتا شاد و ثروتمند و سعادتمند باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      آقای نیکو گفته:
      مدت عضویت: 3071 روز

      سلام به شینا خانم زرگوشی

      آفرین به تو که با ابن سن کم کار کردن روی باورهات رو شروع کردی،

      چه داستان زیبایی و چه نکته قشنگی که در این داستان یادآوری کردی و چه تخیلات عالیی

      بهت تبریک میگم و با همین فرمون بری جلو انشالله به بهترین ها هدایت میشی

      خدانگهدار

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      هاشم داداشی گفته:
      مدت عضویت: 1364 روز

      سلام به شینای عزیزم

      چقدر خوشحال شدم از خوندن کامنتت و تحسینت میکنم بابت آگاهی که داری و خداوند هزاران میلیارد بار شکر میکنم بابت وجودت در این سایت الهی و بهترینها رو برات از درگاه خداوند متعال خواهانم و موفقیت روز افزون تو از درگاه خداوند خواستارم لذت بردم از بودنت تو این جمع و چه کامنت خالصانه ای نوشتی دوستت دارم و عاشقانه مشتاق پیشرفت و خوشبختی در تمام جوانب زندگی برات هستم

      موفق باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      پری سیفی گفته:
      مدت عضویت: 2528 روز

      سلام به شینای قشنگم

      مرسی بخاطر کامنت قشنگت. عالی بود. آفرین تو خیلی خلاقی. راستش وقتی داستانت رو داشتم میخوندم فکر کردم روند زندگی بکی به سمتی پیش میره که همیشه با خداست و … اما تو از بس خلاق هستی تونستی مسیر داستان رو به سمتی ببری که بکی میتونه مغرور بشه به خودش و خدای خودش. احسنت لذت بردم

      بابت موفقیت‌هات بهت تبریک میگم عزیزم. بخصوص یادگیری شنا، نمرات عالی و اخلاق عالی که داشتی و داری. تو یه دختر خاص در مدرسه‌تون هستی و باعث افتخار همه ما

      همیشه سلامت و شاداب و موفق باشی شینای قشنگ.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    سید عظیم بساطیان گفته:
    مدت عضویت: 811 روز

    بنام خداوند بخشنده ی مهربان

    سلام بر استاد خوبان

    و تمام دوستان بی نظیرم ”

    وقتی الهامی اومد توی قلبت باید بری سراغش ”

    باید همون لحظه انجامش بدی ”

    تضادهای بزرگی رو باهاش برخورد کردم

    و برای همه ی شما پیش اومده ”

    روزهایی که خیلی سخت میشه ”

    روزهایی که میخای همه چیز رو کنار بذاری ”

    روزهایی که اتفاقاتی می افته که نمیشه درکشون کنی ”

    پشت سر هم بمب ، بمب ، بمب ”

    اتفاق های بد ”

    که ما قضاوتش میکنیم به بد ”

    و قتی من میپذیرم من خودم خالق زندگیم هستم ”

    اومدم براتون صحبت کنم ، یک مفهوم هست به اسم تسلیم نشدن ”

    بعضی میان میگن زندگی سخت شده ، مشکل دارم،

    غذا نمی تونم بگیرم ”

    نمی تونم مهاجرت کنم ”

    خیلی ها ازابن شاخه به این شاخه میپرن ”

    نمی تونم کنکور بدم، نمی تونم کار پیدا کنم ”

    نمی تونم مثل اون شخص موفق بشم ”

    بعضی ها میگن اونا خوش شانس هستن ”

    نه عزیزم زمانی که تو ، توی خواب ناز بودی”

    اونا داشتن به رویا هاشون فکر میکردن ”

    من بهت حق میدم ”

    چون داری نون باورهای غلط گذشته رو استفراغ میکنی ”

    چون قرار نیست هر کسی موفق بشه ”

    پس کی باید جا بزنه ” کی باید بشه درس عبرت ”

    بیل گیتس رو همه میشناسن ”

    استیو جابز رو همه میشناسن ”

    انیشتین رو همه میشناسن ”

    اما مک بولاس رو کسی نمیشناسه ”

    میدونی چرا ؟

    چون مک بولاس تسلیم شد . و مرد ”

    به واسطه ی بلند کردن نامت ”

    به واسطه رویایی که داری ”

    به واسطه رویایی که داری میسازی ”

    پس حرکت کن ” با ایمان ”

    نترس ”

    مگه از سیاهی بالاتر رنگی داریم ”

    مگه از مرگ بالاتر داریم ”

    آگه آسیب ببینم چی ؟

    اگر پولم رو از دست بدم چی ؟

    اگر خانواده تردم کنن چی ؟

    اگر همون افکار رو داری ” همون نتایج رو میگیری ”

    میخای نتایج متفاوت بگیری؟

    بسم الله…

    مرد میدانی …

    پس به خودت جسارت بده ….

    انیشتین یک جمله ی معروف داره ”

    میگه احمق کسیکه هر روز کارهای تکراری انجام میده “انتظار داره نتایج متفاوت بگیره ”

    من حرف های انگیزشی نمیزنم.

    من اصلا فازم حرف انگیزشی نیست.

    من دارم با خودم صحبت میکنم ”

    من با خودم خلوت کردم.

    مگه استاد نگفتن در مورد ناخواسته هاتون صحبت کنید .

    حتی با خدا…

    فرکانس این چیزها حالیش نیست.

    با گفتن فقط بهش قدرت میدی ”

    وقتی از ناامیدی کسی صحبت میکنه.

    قلبم میگیره.

    میدونی چرا ؟

    چون خدا رو باور نکرده،

    چون خدا رو پیدا نکرده،

    کسی که خدا رو پیدا کنه . تسلیم شدن براش خنده داره.

    بعضی تضاد ها میان توی زندگیت روحت رو سیقل بدن…

    اگر باهاشون بجنگی ضعیف ترت میکنن ”

    و ماندگار شون میکنی ”

    روی چی داری حساب باز میکنی ”

    روی چک کشیدن دوستت ”

    مگه خدا نگفته من فرمانروای جهانیان هستم.

    حتما رب العالمین رو درک نکردی…

    پس هنوز داری شرک میورزی؟

    تا زمانی که روی دوستان حساب باز میکنی .

    تا زمانی روی تجربه ی دانشمندان حساب باز میکنی ؟

    پس داری شرک میورزی؟

    این همه استاد فایل رایگان و هدیه گذاشته روی سایت…

    پس حرکت کن …

    و تسلیم نشو…

    آگه این حرف ها تکونت نده، هیچ حرفی تکونت نمیده…

    مگه چی داریم ما خودمون، مگه علم چیه؟

    مگه تئوری که بعد از یک مدت نقص میشه ”

    خدا برات قسم خورد ،

    به انس قسم خورد . به جن قسم خورد .

    به جلال و شکوهت قسم خورد .

    گفت همه چیز در مسخر توست.

    آسمان رام توعه ”

    قسم خدا رو باور نداری،

    اینقدر من من نکن .

    تو چی هستی ، غیر از محبت خدا ”

    چقدر بهونه آوردی، دیگه تکرار نکن .

    اگر یکبار بگی نمی تونم. تو معتاد نمی تونم میشی و عادت میکنی ؟

    یه چیز بهت میگم. تسلیم شدن خیلی راحته ”

    نمیشه

    نمی تونم ”

    تو این کار پول نیست”

    و هزار بهانه دیگر …

    این نمی تونم ها خیلی ها رو فلج کرد.

    پس چی میخاد معلم تو باشه؟

    پس چی می تونه تو رو تغییر بده …

    این حرف های استاد میلیارد ها دلار ارزش داره….

    بهشت را به بها دهند نه به بهانه ”

    آخرین شبهای پاییز است.

    چند قدم آن طرف تر ، روبه سوی زمستان است.

    که صدای آمدن یلدا ، آرام آرام به گوش میرسد .

    وجود همتون پراز عشق ”

    مهربانی به دلهاتون

    برکت تو خونه هاتون “

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 123 رای:
    • -
      پاکیزه بارکزی گفته:
      مدت عضویت: 832 روز

      به نام خدایم

      به نام خدای که عشق هست و ارامش

      سلامم سید عزیزم

      سلاممم رفیق خوبم

      چقدررر قشنگ نوشتی

      بخدااا تک تک حرف هایت تکان دهنده هست

      خیلیییی زیبا مینویسی

      خیلی قشنگ مینویسی

      اگر هر روز این حرف های قشنگ ات را به خودم تکرار کنم مثل جت پرواز میکنم سمت خواسته هایم

      عزیز بی نهایت تحسینت میکنم برای کلامت و بیان تاثیرگذارت

      با عشق نوشته ات را خواندم و خواستم ازت تشکر کنم که همیشه برای مان قشنگ مینویسی

      خیلییییییییییی خوبی

      خیلییی ارزشمندی

      خیلیی دوستتت دارم

      خیلییی عالی هستی

      برایت از خدا بهترین ها را آرزو میکنم

      الهی زنده گی ات غرق عشق و نور و سلامتی و ثروت شود

      شاد باشی در آغوش خدا رفیق

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
      • -
        سید عظیم بساطیان گفته:
        مدت عضویت: 811 روز

        بنام خدای علیم و حکیم

        رحیم و بسیط و شریف و نعیم ”

        سلام و درود گرم با عطر گل و به لطافت لبخند رضایت خدا .

        سلام بر پاکیزه ی بی نظیر

        و پراز احساس لطیف

        سلام بر دختر توحیدی و باایمان

        مرسی عزیزم که برام نوشتی و چقدر خوشحال شدم و انرژی گرفتم.

        من از جنس کامنت های محکم ، که از درون میان

        خوشم میاد .

        به بنده لطف کردید.

        منم از صمیم قلب شما رو دوست دارم .

        و بهتون عشق میورزم.

        شما بی نظیری .

        شما فوق العاده ایی.

        دنیایی به زیبایی آنچه خود دوست داری رو براتون آرزو میکنم.

        دلتون شاد .

        و زندگی تون زیبا .

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      میلاد خوشبخت گفته:
      مدت عضویت: 1190 روز

      سلام سیدعظیم دمتگرم عجب حرفای محکمی دقیقا منم امروز همینارو بخودم گفتم

      گفتم این همه ترسیدی وحساب بازکردی روبقیه چیشد؟

      این همه بخاطر ترس ازدست دادن مشتری،ترس از دست دادن اینکه دیگه کار برات نفرستن،ترس از حرف مردم، وهزاران ترس دیگه چی عایدت شده بجز استرس ونگرانی وهرروز یه بیماری جدید فکری

      تاکی میخای بشینی وهی بترسی

      هرجا ترس باشه ایمان نیست

      تصمیم گرفتم از امروز برم تودل همه ترس‌هایی که تاحالا همه جوره باج دادم بهشون وقویترشون کردم.

      واقعا ایمانی که عمل نیاره حرف مفته

      من تصمیم گرفتم خودمو دست این نیروی هدایتگر بدم وهرچیزی که ازش ترسیدم رو حمله کنم بهش دیگه واقعا خسته شدم از این همه دویدن ونرسیدن

      اصلا به دویدن نیست به لذت بردنه که من یادش نگرفتم ولی حتما یادش میگیرم

      باید بهای آرامشم رابپذیرم

      وقتی من ایمانمو نشون بدم جهان هم هدایت میکنه

      سپاسگذارم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
      • -
        سید عظیم بساطیان گفته:
        مدت عضویت: 811 روز

        بنام الله مهربان ”

        سلام میلاد جان ”

        همچو اسمت خوشبخت شی پسر ”

        مرسی که برام نوشتی ”

        و انرژی مثبت رو روانه کردی ”

        چقدر خوب گفتید میلاد جان ”

        ترس و ایمان متضاد هستن ” و با هم سازش ندارن ”

        بیشتر ترس ها ی ما واهی و پوچ هستن ”

        و زمانی متوجه میشی که بر ترست غلبه کنی” بعدش میگه بابا من اینقدر ترسیدم فقط همین بود ”

        به مسیرت با قدرت ادامه بده ”

        و نجوا ها ی ذهنتو با آتش ایمان بسوزون ”

        دنیا آدم قوی رو دوست داره ”

        اگر قوی و شجاع نباشی له میشی”

        خداوند خودش گفته به شجاعان پاسخ میده ”

        هر لحظه به خودت تعهد بده ” به درستی مسیرت ایمان داشته باش ”

        امیدوارم در هر لحظه اززندگی به سوی بهتر شدن و سعادت قدم بر داری ”

        و هر دقیقه و ساعت به کامت باشه ”

        ایمان به خدا اعتماد کردن است ،

        یاد بگیریم بدون نگرانی زندگی کنیم ”

        امروز رو با خدا حرکت کن و برای فرداها به او اعتماد کن ”

        خداوند هرگز ما رو رها نخواهد کرد ”

        عشق او بی قید و شرط است ”

        بهترین بهترین ها رو برات آرزومندم ”

        در پناه رب العالمین باشی ”

        بوم روزتون رنگین ”

        پراز اتفاقات قشنگ ”

        افکارت سبز ”

        دلت به پاکی آسمان ”

        میلاد جان دوست دارم ”

        صحبت هات سر شار از انرژی مثبت “

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
        • -
          میلاد خوشبخت گفته:
          مدت عضویت: 1190 روز

          سلام سید جان من عاشقتم

          اتفاقا یه دو روز پیش رفتم تودل یکی از ترسهایی که توکارم داشتم رک وپوس کنده به طرف گفتم من اینطوری که شما میخای کارنمیکنم باید باشرایط من کار کنی وازاینکه بخام به کسی باج بدم حالا جدایی از اینکه شرک هست،کلا من آدمی نیستم که زیر حرف زور برم.

          خب بقول استاد کنترل ذهن سخته واقعا بعدش هی نجوا اومد که این دیگه بهت کارنمیده دیگه پرید،مشتری نمیفرسته ولی من هربار باصدای بلند بخودم میگفتم یه نیرویی تو وجود منه که از همه چیز آگاهه واز همه کس قدرتمندتر اون خودش میدونه من چیکار کردم وکارهامو پیش میبره.

          خدایاشکرت که پشت این ترس چقدررررررر عالی بود باخیال راحت میرم سرکارم خودش مشتری میاره برام.

          درپناه الله یکتا شاد باشید

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      فهیمه پژوهنده گفته:
      مدت عضویت: 2158 روز

      سلام به شما دوست ارزشمندم

      سلام به شما سید عظیم بساطیان عزیز

      تحسین تون میکنم برای این کامنت زیبا و پر از آگاهی و تلنگری که نوشتید و احساس کردم بی وقفه فقط بارید کلمات و فقط نوشتید و یکجورایی گفتگوهای ذهن تون بود و بلند بلند فکر کردید. چه فکرهای تراش خورده گوهر نشان قشنگی بودن.

      همه جملات تون زیبا بود ولی برای خودم این قسمت رو دوباره یادآوری میکنم که نوشتین:

      خدا برات قسم خورد ،

      به انس قسم خورد . به جن قسم خورد .

      به جلال و شکوهت قسم خورد .

      گفت همه چیز در مسخر توست.

      دقیقا که چقدر یلدا نزدیکه و به رسم ما ایرانی ها این بلندترین شب سال رو کنار هم جشن میگیریم و با هم گل میگیم و گل میشنویم. این رسم دلیل اصلی اش قشنگه و چقدر زیباتر هست که با همچین نگرش ها و افکاری شب یلدا رو در کنار عزیزان مون سپری کنیم و باعث رشد هم بشیم.

      براتون بهترین شب یلدا رو آرزومندم شبی پر از تصمیم ها و تغییرها و بهبودهای عالی…

      ارادتمند شما فهیمه پژوهنده

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
      • -
        سید عظیم بساطیان گفته:
        مدت عضویت: 811 روز

        بنام خداوند مینو سرشت”

        سلام بر معطر ترین ”

        سلام بر نگار من”

        سلامی که از دل بر می آید

        سلامی که از اعماق وجودم سوی دل شما می آید ”

        سلام بر فهمیه عزیزم ”

        مرسی که برام نوشتی و کلی انرژی و حال خوب انتقال دادی ”

        حال شما عالی و متعالی

        از شما سپاسگزارم

        خواهر نازنینم ”

        آرزو می‌کنم بهترین معمار زندگیت باشی

        ستون خانه ات همه عشق و برکت

        سقف خانه ات بلوری و شفاف

        فضای خانه ات همیشه پراز مهر باد

        یلدا فرصت باهم بودنه،

        که از زندگیت لذت ببری ”

        تک به تک روزهاتون پراز شادی و اتفاقات خوب ”

        پراز یاد خدا ”

        و دستانتان آماده ی مهربانی ”

        اندازه ی اون حس قشنگ توی کامنت تون ماهم دوست داریم ”

        وجودتون پراز عشق ”

        یلداتون هم مبارک”

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      زینب ندرلو گفته:
      مدت عضویت: 997 روز

      سلام دوست عزیز

      اولش نوشتم عالی بود این کامنت عالییی

      بعد یهو یه حسی گفت عوصش کن

      با خودت فک کن

      فقط بیای زیر این کامنت بنویسی عالی بود تموم میشه ؟همه چی حل میشه ؟

      اتفاق خاصی میافته تو زندگیت

      ببین چی یاد گرفتی

      ببین چقدر عمل میکنی

      اونوقت میتونی بگی عالی بود

      تسلیم شدن خیلی راحته

      نمیشه نمیتونم و این ایده جواب نمیده

      گفتگو هائیکه این روزا تو دهنم پر شده بود

      اگه من این حرفا رو میزنم و دنبال نتیجه متفاوتم

      اشتباه محض

      باید اینا عوض شه باید شرک جاشو بده به ایمان

      ایمان به کی؟

      به خدایی که قسم خورده آسمان و زمین و همه چیز مسخر تو

      واقعا باید این نکات بهم یاد آوری میشد ممنونم از شما ممنونممم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        سید عظیم بساطیان گفته:
        مدت عضویت: 811 روز

        بنام خداوند جان ”

        سلام و دورود بیکران بر زینب عزیزم ”

        شما خودتون عالی هستید

        مرسی که برام نوشتی ”

        آری انسان است و اندیشه هایش ”

        ما راه جدیدی رو پیدا کردیم ”

        راه رشد ”

        راه پیشرفت”

        راه موفقیت ”

        راه سعادت ”

        راه خوشبختی ”

        همون راهی که از او می تواند یک انسان زیبا بسازد ”

        ما اینک زینب جان ”

        با قدرت فکر آشنا شدیم

        ما اینک به معجزه فکر پی بردیم ”

        ما اینک به گنج درون خود پی بردیم ”

        ما در این سایت و در این کلاس احساس آرامش میکنیم

        احساس اقتدار میکنیم ”

        خداوند رو شاکرم برای وجود شما و تک به تک دوستان ”

        منم از شما کمال تشکر رو دارم ”

        برکت و شادی در زندگیتون جاری ”

        امیدوارم در هر لحظه اززندگی پر بار خود ،

        به سوی بهتر شدن و سعادت قدم بر داری ” و

        بلند ترین قله های موفقیت رو فتح کنید ”

        بهترین آرزوها بدرقه ی راهت ”

        مهر

        محبت

        سلامتی

        برکت

        عشق

        ثروت ، آسایش روح

        تقدیر بلند ، لبخند قشنگ

        و هرچه لطف خداست رو براتون آرزومندم “

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    یگانه بانو گفته:
    مدت عضویت: 769 روز

    به نام خداوند جان

    سلام و درود دوستان همراه

    همین چند روز پیش بی صبرانه منتظر یه اتفاقی بودم، اتفاقی اگه پیش نمی اومد من تو دردسر بدی می افتادم، خلاصه چند روزم به انتظار و دلهره داشت سپری میشد، خیلی سعی میکردم نجواها رو خاموش کنم ولی اعتراف میکنم ک گاهی مغلوبش میشدم.تا اینکه یه فکری به سرم زد که میتونستم بفهمم که آیا اون اتفاق رخ دادنیه یا نه من دارم انتظار بیهوده میکشم.

    تصمیمم بر این شد که صبح خیلی زود برم فکرمو عملی کنم که همین کارم کردم.بعد اینکه مطمئن شدم اون اتفاق میفته ولی ممکنه دیر و زود داشته باشه دیگه خیالم راحت شد و به آرامش رسیدم.یه حس اطمینان قلبی از جنس آرامش.

    نیم ساعت بعد اون اتفاقی که منتظرش بودم رخ داد.

    بعد این ماجرا ، خیلی بهش فکر کردم و از لحاظ قانون بررسیش کردم به این نتیجه رسیدم که ما به خیلی از آرزوهامون به دلیل رها نکردنش نمی‌رسیم.بشدت احساس خوبمونو وابسته به نتیجه کردیم.

    اصلا این رها کردن یعنی چی؟؟؟؟مگه نباید ما به خواسته هامون توجه کنیم؟؟؟؟مگه طبق قانون فقط آنچه که بهش توجه کردیم نباید وارد زندگیمون بشه؟؟؟؟

    پس این رها کردنه این وسط چی میگه؟؟؟؟چرا به خیلی از خواسته هامون به محض رها کردن و بیخیال شدنش رسیدیم؟؟؟؟؟

    میدونید داستان چیه دوستان؟؟؟؟؟

    موضوع اینه که توجه کردنی جواب میده که بهت حس خوب و اطمینان بده نه حس نیاز.

    و خیلی از مواقع دچار این اشتباه میشیم و تازه شاکی هم میشیم که چرا قانون جواب نمیده ، خسته میشیم و بیخیال.

    وقتی تو حس نیاز به جهان ارسال میکنی، تو همین فرکانس و دریافت میکنی دقیقا همین حس نیاز و با نرسیدن به خواسته ت تجربه میکنی.

    وقتی به خواسته ت توجه کردی احساست خوب بود مسیرو درست داری میری، احساس کمبود، حس نیاز، حس نداشتنش حس نبودنش کارو خراب می‌کنه.

    وقتی به خواسته ت توجه میکنی و اطمینان قلبی داری که بهش میرسی، اینکه سپردی به خداوند و مطمئنی که بهترین راه هارو جلو پات میذاره، خیالت راحته که هر آنچه پیش بیاد به نفع توعه، احساست خوبه، اون موقعست که خواسته ت در بهترین زمان و مکان ممکن وارد زندگیت میشه.

    همین داستان بیخیال شدن و در زمان کوتاه رسیدن به خیلی از خواسته هامون باعث شده ما فکر کنیم رها کردن یه تکنیکه.و بجای تمرکز روی هدف سعی میکنیم که بهش فکر نکنیم و به عبارتی قانون رها کردن و اجرا کنیم.در حالی که اصلا داستان چیز دیگریست، موضوع اینه که تو نباید حس نیاز ارسال کنی، موضوع اینه که حین تمرکز روی خواسته ت ، دقت کن ببین چه فرکانسی ساطع میکنی.جهان به فکر تو کاری نداره، زبان جهان فقط احساسه.ما وقتی بدون اون خواسته هم حالمون خوبه و حس نیازو رها میکنیم هدایت میشیم به بهترین ها.

    براتون اون لبخندی رو آرزو میکنم که بعدش میگین : آخیشششش بالاخره شد…..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 147 رای:
    • -
      سمیه جعفری گفته:
      مدت عضویت: 566 روز

      سلام به یگانه بانوی دوست داشتنی

      عکس پروفایلت چقد زیباست(ایموجی چشای قلبی و ستاره ای)

      از بیداری و شیطنت کودک درونت خبر میده .عزیزم صورت مثل گلت که خیلی زیباست

      ممنون از دیدگاه قشنگت ، بهم یاد آوری کرد که منی که به خدا توکل کردم و بهش وکالت دادم که مشکلاتم رو حل کنه دیگه دلیلی نداره که به خواستم بچسبم و با فکر کردن به چالشها و تضادها احساسم رو بد کنم.

      اینکه تو درخواست اجابت خواسته ات رو به جهان هستی فرستادی و اینکه ایمان داشته باشی که خواسته و درخواست تو را، رب العالمین به موقع و در وقت مناسب اجابت میکند، قشنگ ترین باور توحیدی است که میتونه حال دلمون رو اساسی خوب کنه .

      من همیشه به خودم میگم خواسته ی من در برابر قدرت مثال زدنی پروردگارم هیچه. مگه من از خدا چی میخوام که در خدایی خدا پیدا نمیشه؟

      خدای من خدای موسی است خدای ابراهیم است .خدای یوسف است

      او سالهاست که خداست و من فقط باید از سر راهش کنار برم و با احساس خوب به او اعتماد کنم .

      ما انسانیم و یادمون میره حضور خدارو ، یادمون میره قدرت خدا رو، وقتی فردی زمینی که فکر میکنیم کاری از دستش برمیاد قول انجام کاری رو به ما میده ، دلمون چنان قرص میشه و وجودمون پر از شادی میشه . ولی چرا وقتی کارمون رو به خدا می سپاریم ، دلمون قرص نیست و حالمون خوب نیست ؟؟؟؟

      خدایی که بالاترین قدرت جهانه و چیدن و درست کردن و ساختنش مثال زدنیه، خودش گفته من از رگ گردن به شما نزدیکترم ، گفته به من توکل کنید و گفته بخوانید مرا تا اجابت کنم شمارو، همیشه کنارمون بوده و خیلی وقتا که اصلا متوجه حضورش نشدیم کمکمون کرده.

      ممنونم که با کامنت خوبت بهم یادآوری کردی که باید بیشتر توحیدی باشم و یادم باشه رسالت من شاد بودن ، خوب زندگی کردن و با احساس خوب ، از زندگی لذت بردنه.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
    • -
      حمید رضا نارنجی ثانی گفته:
      مدت عضویت: 1975 روز

      سلام یگانه بانوی نازنین

      چقدر امروز صبح با کامنت‌هایی که بهشون هدایت شدم زیبا شد

      چقدر آگاهی تو حرفهاتون بود

      و چقدر باید یاد بگیرم هنوز

      بینهایت سپاسگزارم بخاطر آنچه در مورد رهایی گفتید

      الان که فکر میکنم هر وقت در مورد خواسته ای چنین احساسی داشتم خیلی سریعتر و آسان تر به خواستم رسیدم

      ولی باید سعی کنم با درک کلمه توکل ،در مورد تمام خواسته هام به چنین حدی از آرامش و رهایی برسم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1901 روز

      به نامِ خالقِ قدرتمندم، به نام ربّ العالمینِ نازنینم، به نام خالقِ زیبایی ها

      سلام به یگانه جانِ نازنین و دوست داشتنی ام.

      لبخندی که بعدش بگم: آخیش شد :)

      چه قشنگ.

      شروع و میان و پایانِ زیبا برای کامنتی که نوشتی رو تحسین میکنم.

      مرسی که از خواستن با شوق، و در عینِ حال رها کردن با حسِ خوب، نوشتی.

      رها کردنی که من ازش به عنوان تسلیم در برابرِ خدا یاد میکنم.

      میخوام، با عشق هم میخوام، ولی نمیچسبم…

      و هر وقت نچسبیدم، به میزانی که تونستم نچسبم به خواسته ام و وابسته اش نشدم، جواب ها اومده، اجابت ها اتفاق افتاده…

      اولیش آرامشی که بهم داده شده، بعد اجابتِ خواسته ام.

      فرمولی قابل اجرا برای همه گونه خواسته ای.

      چقدر واضح و شفاف از حسِ نیاز نوشتی.

      حسِ نیاز = وابستگی

      وابستگی= حسِ کمبود

      حسِ کمبود= حسِ بد

      حسِ بد= اتفاقاتِ بد

      به همین سادگی.

      حالا عکسش:

      درخواست با حسِ رهایی= ارامشِ مطلق

      ارامشِ = حسِ خوب

      حسِ خوب= اتفاقات خوب

      چقدر هم خوشحالم، هم افتخار میکنم، هم سپاس گزارم برای فرکانس و مداری که داخلشم.

      که میتونم به اندازه ی ظرفیتِ وجودی ام در حالِ حاضر آگاهی ها رو درک و جذب کنم.

      خوشحالم که روحم داره بزرگتر میشه، داره مفاهیم عمیق تری رو میشنوه و حس و تجربه میکنه…

      یگانه جان عکس جدید پروفایلت بهم همزمان حسِ شادی میده، هم کودکِ درونِ زنده و شاداب رو.

      تحسینت میکنم که حالت با خودت خوبه، در صلحی با خودت و پیرامونت.

      ارسالِ عشقِ سمانه جانم به یگانه جانم، با چاشنیِ بوس و بغل :)

      خدایا شکرت برای تمامِ حس های خوبی که تجربه میکنم از ابعادِ به شدت متنوع.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      لیلای افسانه ای گفته:
      مدت عضویت: 856 روز

      سلام به دوست عزیزم یگانه بانو ،چقدر اسمت قشنگه،

      سلام به استاد عباسمنش و مریم عزیزم،سلام به همه نگاههای زیبایی که اینو میبینن

      چقدر کامنتت زیبا بود یگانه من تازه این مطلبی که شما نوشتینو درک کردم و حالا بااین کامنت شما اینقدر خوشحال شدم که میفهمم چی میگی

      دوستت دارم به خواطر کلام فصیح و روشنت

      به خاطر اونچه که فهمیده بودم و شما مهر تایید زدی بهش همه چیز احساسه

      ووقتی به خواستمون فکر کنیم به این حس که اون هست مال منه ونگرانش نیستیم کم کم در مدار اون قرار میگیریم ونگران نیستیم نگران نیستیم و بر عکس شادو مطمئن به زندگیمون ادامه میدیم رها هستیم وجهان کااااااار خودشو مییییییییکنه

      الهی شکرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      رها گفته:
      مدت عضویت: 921 روز

      درود و برکت یگانه جانم

      ممنون از تجربه و درک قشنگت از آگاهی ها که با ما به اشتراک گذاشتی

      ـــــــ

      وقتی به خواسته ت توجه میکنی و اطمینان قلبی داری که بهش میرسی، اینکه سپردی به خداوند و مطمئنی که بهترین راه هارو جلو پات میذاره، خیالت راحته که هر آنچه پیش بیاد به نفع توعه، احساست خوبه، اون موقعست که خواسته ت در بهترین زمان و مکان ممکن وارد زندگیت میشه

      ــــــ

      این ی شاه کلید هست در مسیر رسیدن به خواسته

      احساس خوب

      اطمینان قلبی

      ــ

      من چند روزی هست در حال بررسی تجربه ای هستم که داشتم

      تجربه ای که ظاهرش انچه که انتظار داشتم نیست

      و اتفاقا کامنتهای شما دوستان هربار توجه من رو به یک قسمت این تجربه هدایت میکنه

      که بررسی کنم و اگر ترمزی هست پیدا کنم

      و واقعا قدردان شماهستم که آگاهی بخشم شدید

      خداروشکر که این فضای فوقالعاده برای کشف خودمون برامون مهیاست

      قدردانم یگانه جانم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      فاطمه جان گفته:
      مدت عضویت: 2410 روز

      ممنون بابت کامنت پرمحتواتون یگانه بانوی عزیز

      خیلی جالبه که بعد از گوش دادن به قسمت اول دوره راهنمای عملی که در مورد قانون رهایی هست به کامنت شما هدایت شدم که در مورد قانون رهایی هست و کامنتتون خیلی کمک کننده بود برای درک بهتر این موضوع! مخصوصا جمله آخرتون: آخیییش بالاخره شد! خیلی به دلم نشست! براتون آرزوی موفقیت دارم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      مجید حرفت گفته:
      مدت عضویت: 1389 روز

      سلام به یگانه بانوی محترم وقت شما بخیر امیدوارم حالتون عالی باشه همونجور که حال ما عالی شده از خوندن دیدگاهتون.

      دست شما درد نکنه خیلی ممنونم از وقتی که گذاشتید آگاهی‌هایی که به اشتراک قرار دادید.

      بسیار آموزنده و درس آموز بود.

      به خصوص قسمتی که در مورد رها کردن توضیح دادید و من یاد گرفتم که شاه کلید رسیدن به خواسته‌هامون بعد از تمرکز و توجه به آنها رها کردن است و این حس رهایی باعث رسیدن ما به آنها خواهد شد.

      خداوند مهربان را شاکر و سپاسگزارم که در کنار شما در این سایت الهی هستم با مطالعه دیدگاه‌های بسیار عالیتان مسیر مستقیم را می‌آموزم و پیدا می‌کنم.

      دیدگاهتان را نه یک بار که بارها خواهم خواند تا لذتش برایم ماندنی و جاودان گردد.

      در پایان برایتان شادی سلامتی خوشبختی ثروت و سعادت در دنیا و آخرت خواستارم و به خدای مهربان می‌سپارمتان خدانگهدار

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      نگار گفته:
      مدت عضویت: 2144 روز

      عزیزم یگانه جان سلام

      اولین باره که کامنتی از شما میخونم و

      ممنون برای مطرح کردن درکتون از قانون رهایی

      چند روز قبل از عید ی شرایطی برام‌پیش اومد که سخت نبود ولی دلخواهم هم نبود و دوست داشتم که زندگیم ب حالت معمولش برکرده

      و دقیق یادمه تو‌اشپزخونه جلوی کاز ایستاده بودم و داشتم اشپزی میکردم

      و تو ذهنم ی لحظه تجسم‌کردم که زندگیم مثل قبل شده و من تو اتاق کارم هستم و ی لبخند شادی اومد روی لبم

      و خدا شاهده که فردای اون روز ، غروب بدون هیچچچچ تلاشی

      بدون ب زبان اوردن حتی کلمه ای یا ی کاری

      خواسته من اتفاق افتاد

      و اینقدررر نرم و راحت ک نگم برات

      همون پلن خدا ک استاد میگن

      و اون شب من اینقدر خوشحال بودم

      و همش خدا رو شکر میکردم که زندگیم بحالت عادی برکشت

      و من دسترسی کامل و راحت ب اتاق کارم دارم

      بچه هام راحتن

      و خودمونیم و خدا

      خدارو هزار مرتبه شکررر

      برات ارزوی بهترینها رو دارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    سارا صمدی پور گفته:
    مدت عضویت: 1535 روز

    به نام الله صمد

    سلام استاد عزیز و بزرگوارم و خانم شایسته گرامی

    سلام دوستان

    من به خودم گفته بودم تا زمانی که نتایج بزرگی نگرفتم دیگه حق ندارم کامنت بذارم، دلیلش هم این بود که یه مدت خیلی شل کن سفت کن کرده بودم و خودمو واقعا عذاب دادم

    مثلا یه روز طبق قانون رفتار میکردم و زندگیم بهشت میشد، روز دوم یه فیلم میدیدم همه چی خراب میشد نجواها برمیگشت و تا اخر هفته من درگیر بودم که باز به حس خوب برسم

    چند هفته این حس تکرار شد

    و من به خودم گفتم دیگه حق نداری کامنت بذاری چون خودت رعایت نمیکنی، نمیشه که فقط حرف های قشنگ زد

    مخصوصا تو سایت پنج ستاره هم شده بودم و عاشق اون ستاره های بغل اسمم بودم، ولی دیگه کامنت نذاشتم

    اما امروز یه کاری کردم که افتخار کردم به خودم و تصمیم گرفتم که بنویسمش که هم بعدا یادم بمونه هم ترسیدم که کم کم حذف بشم خدایی :)

    خب ، داستانش از ب بسم الله هدایت بود و بس

    تا الان من 5 روزه فیلم ندیدم خداروشکر، و الان دو روزه واضحا صدای خدارو میشنوم

    تو تک تک لحظه هام، حتی موقع اب خوردن، موقع اشپزی بهم میگه چیکار کنم که غذام فوق العاده خوشمزه بشه ، کی درس بخونم کی ورزش کنم

    حتی تو بازی ها بهم میگه کی بمب بذارم که بیشتر امتیاز بگیرم و از رقیب هام ببرم :D

    خلاصه این صدا انقدر قشنگه و لطیف و قابل اعتماده که دلم نمیاد با فیلم دیدن برگردم به روزهایی که نبود ، ولی امروز یه چیز عجیبی ازم خواست!

    من 6 روز هفته مربی دارم و ورزش میکنم ، چون هدفم تغییر رشته هست و میخوام متخصص تغذیه بشم و باید قطعا خودم یه اندام فیت و عالی داشته باشم ( داستان تغییر رشته ام هم بعدا که نتایج اومدن براتون میگم)

    ولی جمعه ها بیکارم و ورزش ندارم، امروز حسم از صبح گفت برم پیاده روی ولی من گفتم بیخیال 6 روز ورزش کردم دیگه جون ندارم، و هی پیچوندم

    اخرشم گرفتم خوابیدم بعد از ظهر که شب دیروقت بشه و نتونم برم بیرون

    ولی به طرز عجیبی دقیقا دم غروب بیدار شدم و هزار تا نشونه اومد که باید بری ، حتی خواهرمم که عباسمنشی هستن میخواستن بیان

    ولی یهو نظرشون عوض شد و گفتن من نمیام ولی حسم میگه تو حتما باید بری!

    اینو که شنیدم دیگه گفتم باشه خداجون چشم میرم، رفتم تو خیابون و کپ کردم

    خیابونی که همیشه پر از ادم هست و همه میان پیاده روی، خالی خالی بود! حتی یکی از مجتمع ها نگهبان داشت و من همیشه دلم به اون گرم بود و باهاش سلام احوال پرسی میکردم ولی اونم نبود

    خب کوچه ما خیلی ترسناکه چون با اینکه در یه منطقه خیلی سطح بالا و پر جمعیت هستیم ولی یه سمتش وصل میشه به جنگل های خیلی ترسناک فرحزاد… کسایی که دیدن میدونن چقدر معتاد و ادم عجیب و غریب اونجا پیدا میشه

    منم ترسیدم ولی وقتی دیدم حتی نگهبانه هم نیست، گفتم خدایا، این یه نشونه ست

    تو میخوای منو امتحان کنی، منم عقب نمیکشششششششم

    خلاصه تو ذهنم تجسم کردم خدا دو تا فرشته گردن کلفت واسم فرستاده که مثل بادیگارد ها دنبالم راه میرن و هر کدوم اندازه 100 نفر قدرت دارن ( چون چند روزه فایل 6 قدم اول رو گوش میکنم که استاد توش از قرآن نقل قول میکنن هر کس که ایمان داشته باشه اندازه 200 نفر قدرت داره)

    نمیدونین چه اعتماد به نفسی گرفتم هااا، چنان گردنمو بالا گرفتم و شق و رق راه میرفتم که تو عمرم ندیده بودم، متاسفانه با اینکه ادم خجالتی ای نیستم زبان بدنم همیشه سرخورده و خمیده ست

    ولی الان داشتم باشکوه و قدرت راه میرفتم و حتی یه تیکه رو دوییدم و خیلی بهم حال داد تا اینکه دیگه تاریک تاریک شد و ماه درومد

    اومدم برگردم خونه، گفت ببین چقدر ماه قشنگه… بیا تو این زمین خالی ازش عکس بگیریم

    اول یکم ترسیدم ولی گفتم اره، حیفم میاد، چند قدم میرم داخل فقط و عکس میگیرم

    عکس زیبا رو که گرفتم ، اومدم از زمین خالی که معتاد هارو تهش میدیدم بیام بیرون، یهو‌ گفت یادته همینجا بودیم که فایل استاد رو تو دوره عزت نفس گوش کردی؟

    همون که راجب تنهایی شب تو جنگل خوابیدن بود

    اقا، سکته زدم :)))

    گفتم خدایا ، نگو که میخوای من برم تو این جنگله! من همین دم در زمین واستادم و معتادارو دارم میبینم دارم سکته میزنم، چه برسه تا ته زمین برم و بعد برم داخل جنگل

    دیگه هیچ صدایی نیومد

    چند دقیقه واستادم، نمیدونم چی شد، رفتم…

    رفتم داخل زمین، صدای خدا هم نمیومد

    اخرش به خودم گفتم خدایا من رفتم، اگه چیزی ام شد یعنی تو وجود نداری، اگر سالم برگشتم خونه یعنی تنها قدرت جهان تویی

    بذار ببینم این خدایی که انقدر استاد سنگشو به سینه میزنه چیکارست

    هی حرفای استادو تکرار میکردم و تو زمین خالی میرفتم جلو، پام خیلی درد میکرد و از ترس میلرزیدم هی سکندری میخوردم و پام نیم پیچ میخورد

    دقیقا یاد اونجایی افتادم که نجواهای ذهن استاد میگفت بابا من قانون رو میفهمم ، اون خرسی که میخماد منو بخوره که نمیفهمه….

    میگفتم خدایا پام درد میکنه، هیچکس تو خیابون نیست، تو این زمین و داخل جنگل مثل ظلمات تاریکه، کسی بلایی سرم بیاره نه صدامو‌ کسی میشنوه نه حتی جون دارم فرار کنم

    بعد یه حسی بهم گفت از قصد خسته ات کردم بعد آوردمت، که تسلیم باشی! و نخوای رو‌ خودت حساب کنی

    انقدر ضعیف باشی که نتونی رو خودت یا هیچکس دیگه حساب کنی

    چه کلمه ای، تسلیم…

    حق داشت، من انقدر رو ادم ها و بعد روی خودم حساب میکردم که همیشه دست خدارو بسته بودم

    خلاصه ، رفتم تا دم جنگل رسیدم، یکم رو سنگ ها نشستم، اومدم برگردم گفت برو داخل جنگل

    داخل این جنگل بینهایت رویاییه دوستان، ولی انقدر ترسناکه من خیلی روزا سر ظهر هم میرم تو اون روشنی و شلوغی میترسم و برمیگردم خونه

    شما فک کنین تو اوج شب، واسه کسی که از تاریکی میترسه و کلی فیلم جن و پری دیده به تازگی و…

    اصلا فکر نمیکردم انجامش بدم، مخصوصا که دیدم یه سری ادم دم در زمین خالی واستادن و زل زل منو نگاه مبکردن، ولی صدائه بلند داد زد برو

    منم گفتم یا الله و رفتم داخل جنگل

    انقدر تاریک بود به زور میرفتم جلو، شاخه ها میخوردن تو صورتم چون نمیدیدمشون ولی رفتم و رفتم، مبخواستم برم تا ته جنگل ولی حسم گفت تا همینجا بسه

    نجواها مسخرم کردن گفتن دیدی تا تهش نرفتی، ولی دیگه حس ام‌ گفت تا همینجا بسه برگرد

    گفتم اخه چرا، تا اینجا اومدم تا تهش برم، بعدا ذهنم نجوا میکنه پدرمو درمیاره

    ولی حسم گفت امن نیست ، برگرد، قدم به قدم ایمانتو میسازیمش ، عجله نکن! قدم اول رو عالی برداشتی، همین کافیه ( هنوز نمیدونم این صدای خدا بود یا صدای ترس هام که مجبورم کرد برگردم، امیدوارم اگر صدای ترس هام بوده یه روزی کامل شکست شون بدم)

    خلاصه دیگه برگشتم تو خیابون، دیدم وااای چقدر ادم! تو عمرم این خیابون رو انقدر شلوغ ندیده بودم، طوری بود که اگه کسی واقعا میخواست اذیتم کنه یه جیغ میزدم صد نفر میریختن اونجا

    و باورم نمیشد تا همین نیم ساعت پیش اونجا خلوت بود ( یعنی خدا خودش شرایط رو طوری فراهم کرده بود که امنیت من تضمین بشه)

    ولی وای از حس بعدش! منی که جرئت نداشتم از ساعت 3 ظهر به بعد برم تو محله مون، رفتم داخل اون جنگل ترسناک که شب ها حتی پسرها هم جرئت ندارن برن داخلش ، رفتم قدم زدم و برگشتم

    هیچی نشد! با اون همه معتاد و اون ادمایی که داشتن نگام میکردن که رفتم داخل جنگل، هیچ اتفاقی نیافتاد

    و‌ من ایماااااان اوردم که خدا هست

    انقدر شاد شدم انقدر کیف کردم با خودم

    با وجود نجواهای ذهنم که سعی میکرد تحقیر کنه کلی خودمو تحسین کردم و اعتمادم به خودم بیشتر شد

    خیلی خوشحال شدم، این قدم اوله

    جالبش اینجاست تا اومدم خونه ، به یه سوال بد تو عقل کل برخوردم که یه نفر از روی قصد سعی کرده بود مسیر استاد رو غلط نشون بده ولی من با ایمانی که به خدا پیدا کرده بودم ازش جواب خواستم و اونم جواب رو بهم داد تا باز مطمئن تر بشم به این مسیر

    خلاصه، این شروع مسیر خداشناسیِ سارا بود

    امیدوارم که یه روزی بیام از نتایج بزرگ واستون بنویسم ، به امید اون روز…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 238 رای:
    • -
      مریم گفته:
      مدت عضویت: 911 روز

      به نام الله مهربان

      سلام به استاد عزیزم مریم بانوی دوست داشتنی و دوستان عزیز

      سلام به سارای عزیز

      و تبریک بابت اقدام شجاعانه و این ایمان

      دختر هر چی شما گفتی و من ترسیدم یعنی خودم رو جای شما تصور کردم

      و دقیقا گفتم اگر من بودم نمی‌رفتم این شرایطی ک شما تعریف کردید خودش ی فیلم کلبه وحشت بود:))

      اینجا جا داره از صمیم قلبم تحسینتون کنم آفرین بهت دختر خوب

      منم مدتی هست ک کامنت نداشتم توی سایت چون گفتم باید متعهد بشم باید تمرین ها رو انجام بدم

      یعنی چی ی مدت حسابی می‌شینی سر دوره ها و تمرین ها

      ی مدت اونقدر سرت شلوغ میشه ک فقط می‌رسی کامنت دوستان رو بخونی

      اما امشب احساسم گفت بنویس

      تو باید تکاملت رو طی کنی

      از خودت انتظار چی داری تو با کلی باورهای غلط اومدی توی سایت

      اولش ک ذوق داشتی بهت توجه بشه

      بعدش ذوق داشتی واسه ستاره های کنار اسمت

      ی مدت هم خوشحال بودی ک یه جوری کامنت میذاری ک بقیه خوششون میاد

      اینها همه نجواهای ذهن منه

      اما وقتی صدای نجواها اینقدر بلنده یعنی هنوز باید خیلی روی خودم کار کنم

      مگه چی میشه همه بدونن ک من عزت نفسم پایینه و دارم روش کار می کنم

      مگه چی میشه همه بدونن هنوز تکاملم رو طی نکردم

      هنوز خودم رو با بقیه مقایسه میکنم

      هنوز احساس لیاقت و ارزشمندی رو توی وجودم حس نمیکنم

      من اومدم اینجا چون مسیر درسته اومدم درست بشم

      من اومدم اینجا چون از خدای خودم هدایت خواستم

      من اومدم اینجا چون می‌خوام ک تغییر کنم

      ایمان دارم ی روزی خدای من از نجواهای من قویتر میشه و متعهدانه به دوره هام عمل میکنم.

      من قدم رو برمیدارم توی سایت میمونم تا هدایت بشم تا تکاملم طی بشه

      استمرار و حرکت کردن توی مسیر احساس خوب داشتن و کنترل ذهن قطعا مدار من رو بالاتر خواهد برد تا آماده دریافت آگاهی های بیشتر باشم

      چون من از روح خداوندم لایق ام

      بله مشغولیم زیاده اما این دلیل بر بی ارزشی من نیست من ارزشمندم و بودنم توی سایت همین رو نشان میده

      حالم عالیه به لطف الله و آموزشهای استاد خیلی توی زندگیم دارم نتیجه میگیرم‌.

      خدایا سپاسگزارم شکرت

      سپاس از شما در پناه الله مهربان باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      فهیمه پژوهنده گفته:
      مدت عضویت: 2158 روز

      سلام دوست عزیز و ارزشمندم

      سلام به شما سارا صمدی پور عزیز

      چقدر خوشحالم که یکهویی اومدم تو این صفحه و در حین غذای خوشمزه ایی که نوش جان میکردم و یک تایم استراحت، یک حسی بهم گفت بیا کامنت بخون. روز شمار 25 رو بعد میبینی و نکته برداری میکنی.چقدر خوشحالم که ردپا گذاشتی از خودت و باهات بیشتر آشنا شدم عزیزم.

      چقدر این تصمیم هات رو دوست داشتم و چه به موقع اومدی نوشتی و چه کولاکی کردی دختر. قشنگ یک مشت محکم به نجواها و ترس از تاریکی زدی. پودرش کردی رفت هوا و چقدر ایمان و اعتمادت رو به خدا نشون دادی. واقعا تحسین ات میکنم برای این حد از تمرکز و تعهدت.

      چقدر محل زندگیت رو تحسین میکنم جایی که یک سمتش میخوره به جنگل های فرحزاد(اصلا تا حالا نمیدونستم اونجا جنگل داره) چقدر حال میده جایی باشه تو شهر و به جنکل اینقدر دسترسی راحت داشته باشی من قطعا همچین موقعیتی بود خونمون، یکی از پاتوق هام چرخیدن لای درخت ها بود. اصلا این وهم و تنهایی رو دوست دارم، اینکه خودمو به چالش بکشم دوست دارم اینکه میری یک جای تاریک و دور و بعد فقط تویی وخدات دوست دارم. اینکه چیزی نیست که دیگه روش حساب کنی رو دوست دارم حتی چشمت نمیبینه و نوری نیست اونجا که قلبت اونجاست که خدا نور راهت میشه. خدا همه چیز میشود همه کس را به شرط پاکی دل به شرط طهارت روح به شرط معامله نکردن با ابلیس…چقدر این شعر ملاصدرا قشنگه. چقدر امروز به هر عنوانی تو ذهنم تیکه هایی ازش مرور شد.

      خلاصه اومدم برات بایستم و دست بزنم و بگم ماشالله ساراجان…

      و باهات کلی گپ زدم و ازت کلی چیز یادگرفتم و باعث شدی باوورهام قوی تر بشه.

      رفتم پروفایلت و داستان هدایتت رو خوندم چقدر ممنونم که نوشتی. چقدر عکست و اون چشمات و لبخندت زیباست عزیزم. وای که چقدر باورپذیرتر برام کردی که میتونم از همین صفری که هستم به درآمد 15 میلیونی برسم. میتونم با تمرکز لیزری برای خودم گوشی باکیفیت بخرم. نمیدونم چطوری در عرض کمتر از دوماه از صفر همچین نتیجه ایی گرفتی اما اگر برای تو شده برای منم میشه…من نمیدونم چطوری اون خودش میدونه و میخوام به اون اعتما کنم اگر میگه شده و میشه پس قطعا میشه…من نمیخوام سکان دست عقلم باشه و دودوتا چهارتا کنم میخوام سکان هدایت کردن خودمو و رسیدن به خواسته هامون بدم به خدا بی تردید، بی ترس، بی شک…من نمیدونم چطوری خودش بلده. من 1% بندگی مون میکنم و اون 99% خدایی خودش رو میکنه من باید وظیفه خودمو درست انجام بدم.

      و حتی از خدا همینجا میخوام تا در بندگی کردن هم راه نشانم بده و خودش کمکم کنه که تنها از اون یاری میخوام.

      چقدر سارا جان زیبا نوشتی:

      “بعد یه حسی بهم گفت از قصد خسته ات کردم بعد آوردمت، که تسلیم باشی! و نخوای رو‌ خودت حساب کنی

      انقدر ضعیف باشی که نتونی رو خودت یا هیچکس دیگه حساب کنی

      چه کلمه ای، تسلیم…”

      سپاسگزارم که نوشتی، سپاسگزارم که عمل کردی.سپاسگزارم ازت عزیزم.

      راستی برای جمله آخرت و دیدن اون سوال ناجالب در عقل کل من یک ردی از باور قدیمی در شما دیدم. اونم اینکه خودتم در شروع کار استاد رو قبول نداشتی و حاضر نبودی صداشو بشنوی یک باور محدودکننده ایی هست که این اتفاق در اون لحظه ردی از اون باور قدیمی بود کــه اومد یک خودی بهت نشون داد و رفت اگر ببینی ریشه اصلی این باور کجاست میتونه برا بهبود خودت بهت کمک کنه.(گفتم اینم بنویسم شاید بهت کمک کنه)

      برات از الله یکتا بهبودهای درونی وبیرونی رو خواهانم.

      ارادتمند شما فهیمه پژوهنده

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      سمیه جعفری گفته:
      مدت عضویت: 566 روز

      سلام به سارای شجاع و دوست داشتنی

      وقتی دیدگاهت رو خوندم عمق ترست رو درک کردم .کار خیلی بزرگی کردی . رفتن تو دل جنگل توی تاریکی شب و زمین خلوتی که معتادا رفت آمد دارن واقعا دل شیر میخواد.

      یادمه سالها قبل شاید حدود 10 سال پیش مادر بزرگ خدابیامرزم که شام مهمون ما بود، آخرشب حالش بد شد و بردیمش بیمارستان ، دکتر گفت که باید بستری بشه، بابام کار بستریشو انجام داد و چون نمیشد مرد توی بخش زنان باشه ، بابام رفت و من موندم به عنوان همراه بالا سر مامان بزرگم

      حدود نیم ساعت بعد که پرستار اومد فشار خون مامان بزرگم رو بگیره و قند خونش رو چک کرد

      وقتی دید اوضاعش روبراه نیست

      گفتن باید بستری بشه آی سی یو

      اونجا هم که اجازه نمیدادن که همراه بیاد برا همین من باید تو سالن اصلی بیمارستان میموندم

      بعد 10 دقیقه یا ربعی که موندم حوصله ام سر رفت

      ساعت هم حدودای 3یا 4 نصف شب بود

      خلاصه زدم بیرون از بیمارستان و پیاده راه خونه رو درپیش گرفتم ، خونمون تا بیمارستان سه تا خیابان فاصله داشت و تقریبا کمتر از نیم ساعت پیاده روی بود

      پرنده پر نمیزد و من بدون اینکه ذره ای ترس داشته باشم . رسیدم خونه

      بعدها برا هر کی تعریف کردم شروع کردن به سرزنش من که دختر تو عقل نداری که نصف شب تنهایی افتادی توی جاده.؟!!!!

      من ساکن ملایرم یه بارم چندسال پیش که برام کاری پیش اومده بود رفتم همدان. باید چندساعتی میموندم تا کارم انجام بشه برگردم ملایر

      توی این چند ساعتی که وقت داشتم آرامگاه بوعلی رفتم ، بابا طاهر رفتم ، کلیسا رفتم بسته بود

      هنوز وقت داشتم که یه جای دیگه هم برم آدرس گرفتم ، رفتم آرامگاه استر و مرداخای .

      وقتی در زدم یه مرد یهودی ، بور و با پوست خیلی سفید که فارسی حرف میزد و لهجه داشت برام در رو باز کرد و من رفتم تو ، یه باغ خیلی بزرگ بود که داخلش پر از درخت بود و یه ساختمان تاریخی خیلی قدیمی که درش از جنس سنگ خیلی ضخیم که روی پاشنه ی خودش میچرخید

      برای رفتن داخل باید خم میشدی و اون آقا گفتن این به خاطر اینه که به حالت تعظیم و احترام داخل بشی

      دوتا قبر یکی مربوط به مردخای که مرد بود و قبر دیگر استر که زن بود و اسم واقعیش رو بهم گفت الان یادم نیست و گفت خانوم اینقدر زیبا بودن که بهشون لقب استر که به معنی ستاره است رو دادن

      اونجا چند تا صندلی چیده شده بود که گفت اینا برای پذیرایی از مسافران و توریستهای خارجی هست گفت یهودیان از کشورهای دیگه برای زیارت میان اینجا

      روی دیوار هم با خطی خیلی قدیمی که مثل خط میخی بود چیزهایی نوشته شده بود اون آقا درباره ی اون نوشته هم چیزایی گفت که الان یادم نیست

      من به آقایه گفتم میتونم برای استر و مردخای فاتحه بدم گفت ما از این رسما نداریم و ما فقط آرزو میکنیم.

      شما هر جور دوست دارید و من براشون فاتحه دادم و آرزو هم کردم

      موقعی که میخواستم از اون باغ بیام بیرون از آقایه تشکر کردم و اون گفت دفعه ی دیگه که از ملایر اومدی حتما از شیره و کشمش ملایر برامون بیار و من گفتم چشم و اومدم بیرون و برگشتم شهرمون

      الان که فکر میکنم . خدا کمکم میکرد که اتفاقی برام نمیوفتاد .یه دختر تنها توی باغ دربسته و با یه مرد یهودی تنها

      انگار اون موقعها دل وجراتم بیشتر بود

      ولی اینو بگم تا وقتی ترس نداشته باشی خدا همراهته و هیچ خطری تهدیدت میکنه

      ساراجان تحسینت میکنم برای رفتن تو دل ترسات وکار بزرگی که انجام دادی و منو یاد خاطرات گذشته انداختی.

      همیشه موفق و پیروز و شاد و سلامت و ثروتمند باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      پاکیزه بارکزی گفته:
      مدت عضویت: 832 روز

      به نام خدای مهربان و بزرگ

      به نام خدای که آغوشش آنقدر امن هست که جای هیچ نگرانی نیست

      سلامم سارای عزیزم

      سلاممم دختر زیبا و دوست داشتنی

      چقدرررر زیبا بیان کردی

      چقدرررر زیبا قدم برداشتی

      چقدرررر جسارت به خرچ دادی

      آفرین بی نهایت تحسینت میکنم عزیزم

      چقدررر از خواندن کمنتت لذت بردم انگیزه گرفتم

      سارای عزیزم به خواسته های بزرگ و نتایج بزرگ هم میرسی انشالله

      ولی میدانی درس اول چیست

      اینکه ما از نتیجه های کوچک هم لذت ببریم

      نچسپیم به نتیجه

      به خودمان سخت نگیریم روند طبیعی جهان هست که ما به خواسته هایمان برسیم

      و در نهایت خیلییی لذت بردم از جسارتت از شجاعتت از ایمانت از توکل ات

      از دل سپردنت به خدا

      از قدم برداتشنت

      منم زیاددد دختر شجاع هستم و دختر های شجاع را دوست دارم

      عزیزم خیلیی تحسینت میکنم

      انشالله به قله های موفقیت میرسی

      به بیشتر از خواسته هایت میرسی همیشه شاد سالم و ثروتمند باشی

      آغوش خدا جای امن هست برای همه ما

      خدایااا کروررر کروررر شکرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      یگانه بانو گفته:
      مدت عضویت: 769 روز

      سارای عزیزم سلام

      تبریک میگم بهت بخاطر جسارت و شجاعتی که به خرج دادی

      همینطور که داشتم داستانتو می‌خوندم رعب و وحشت جنگل و احساس کردم و تو دختر ،آفرین بهت به شجاعتی که بخرج دادی و قدم گذاشتی رو ترس هات.

      به حسابی که روی خدا باز کردی، به سناریوی قشنگی که خدا برات ساخت تا بری روی ترس هات و ایمان و باورت به خداوند بیشتر از پیش بشه.

      لذت بردم از نوشتت

      ممنونم ازت دوست هم فرکانسی عزیزم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      م امیری گفته:
      مدت عضویت: 2434 روز

      سلام و درود به همه بچه های‌ عباسمنشی که هر روز ازشون بیشتر یاد میگیرم و خدا رو هزاران مرتبه شاکرم

      عزیز جان کامنت شما رو خوندم، با گام هاتون تو جنگل قدم زدم، واقعا متوجه تغییر ضربان قلبم شدم و چقد ترسیدم

      آفرین به شجاعت تون

      آفرین به ایمانتون

      آفرین به همتتون

      آفرین به تک تک گام های که برداشتن

      آفرین به تحمل اون همه ترس، شک و تردید و استرس و دلهره و با وجود همه اینها، ادامه دادین

      کامنت یکی از دوستان دیگه هم در پاسخ به کامنت شما نوشتن که وارد جایی برای دیدن و فاتحه خوندم و… رو هم دیدم و با هر کلمه اش قلبم تندتر میزد و آفرین به جسارت شما

      آفرین به تسلیمی که در برابر الله هستین

      آفرین به توکلتون…

      من ترس دارم از تاریکی و تنهایی در تاریکی،

      من در منازل سازمانی زندگی میکنیم ، بطور منظم چراغ و لامپ هست

      خیابون ها خط کشی شده و در نقاط مشخصی هم کانکس نگهبانی هست

      تقریبا اصلا جای پرت و کور نداره، همین دیشب از خونه زدم بیرون که برم یه کم راه برم و با خدا حرف بزنم و هدایت بطلبم

      انقد ترس بر من غذای شد که شاید 50 متر اینور خونه راه رفتم اونم همش اینور و اونور رو نگاه میکردم که نکنه یکی بیاد، نکنه کسی تو درخت قایم شده، نکنه و..

      50 متر اونور خونه

      احسنت به جسارت و ایمان و توکل تون…

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      حمید ریگی گفته:
      مدت عضویت: 2269 روز

      سلام سارا خانم

      کامنت آت خیلی خوب بود

      من پرفایل تونم ام خوندم و خیلی قشنگ بود داستان هدایتتون

      چه خوب شد که راه رو پیدا کردی

      چه خوب شد که فهمیدی مسیر درست رو

      و چه خوب که اومدی نوشتی من خودم بارها شده که میخوام بنویسم ولی هنوز نتونستم

      خواستم بهت تبریک بگم که تونستی خودت رو پیدا کنی و خودت باعث حال خوب خودت شدی

      من که لذت بردم از هدایت ات

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      زیبا گفته:
      مدت عضویت: 2496 روز

      به نام خداوند جان و خرد

      سلام‌سارا جان

      چه خوب حرف شنیدی و رفتی

      چه خوب نوشتی با خدا حرف زدی بهت گفته چیکار کن و تو انجام دادی رفتی تو دل ترسهات

      ایول دختر مرحبا بهت تبریک میگم و مطمعن هستم چندین پله پیشرفت میکنی و میگی دوباره از موفقیتهای شگفت انگیزت ایول

      شاد موفق و ثروتمند باشید در دنیا و آخرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      محمد حسینی گفته:
      مدت عضویت: 1927 روز

      سلام

      آفرین به شما سارا خانم که چنان با جسارت قدم‌ بر ترس هات گذاشتی و حتی شدی انگیزه ای برای اینکه ما هم بتونیم قدم‌ بر تاریکی های رهنمون بزاریم چقدر خوب و دقیق داستان رو تعریف کردید انگار که دقیقا منم داشتم قدم میذاشتم توی جنگل ترس هام و به خصوص اونجایی که گفتید حسم گفته فعلا همین جا بسته دقیقا از قانون تکامل صحبت کردید

      در کل کلی لذت بردم از خواندن کامنت زیبای شما

      انشالله که همیشه در مسیر هدایت باشید و لحظه به لحظه با قلبتون تمام مسیرهای خوشبختی رو طی کنید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      صدیقه شکیبا گفته:
      مدت عضویت: 1054 روز

      سلام سارا جان

      تبریک میگم این شجاعت و جسارت تو رو.و تبریک میگم که داری متعهدانه پیش میری.امیدوارم منم بتونم مثل تو متعهدانه جلو برم و نتایج بهترو عالی تری بگیرم.الانم نتایجی میگیرم و با اینکه تازه شروع کردم ولی در کل خوب پیش میرم.اما دوست دارم پیشرفتم خیلی بیشتر بشه و منم مثل تو بیام و با افتخار ازش تعریف کنم.

      تو دختر خیلی شجاعی هستی که تونستی تو اوج تاریکی بری تو دل جنگل .واقعا لایق تشویق و تبریکی‌.ساراجان امیدوارم موفقیتهات همینطور بزرگ و پرافتخار باشه عزیزم.بازم بهت تبریک میگم.

      همیشه و در همه مراحل زندگیت موفق و سربلند باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    غزل عطائی گفته:
    مدت عضویت: 2395 روز

    سلام به همه دوستان عزیزم. اساتید بزرگوارم و هر کسی که چشمای قشنگش این پیامو میبینه .

    استاد من خیلی ممنونم ازتون بخاطر اینکه هرروز دارید فرصتیو برامون ایجاد میکنید تا ذهنمون آماده و آگاه ، توی مسیر درست بمونه .

    دیشب داشتم فکر میکردم و باخودم بررسی میکردم تمام آگاهیهاییو که ازتون یاد گرفتم یا تو رفتارتون و در رفتار بقیه هم بررسی کردم و باعث شد که دوباره شیرجه زدم در حوضچه آگاهی.

    این شیرجه زدن رو دوست دارم‌. جدیدا … دقیقا از زمانی که دوره احساس لیاقت شروع شده و من احساس لیاقت درونیم رشد پیدا کرده چندین بار با همه وجودم شیرجه زدم و درک کردم و فهمیدم!

    فهمیدن قشنگه واقعا .. از تمام ثروتها و نعمتهایی که تو جهان وجود دارن و خداوند برامون قرار داده به نظرم این نکته که تو توی وجود خودت بگردی و یه چیزیو پیدا کنی که سرتره از همه اونا … که کلید ورودی همه ی اوناست … خیلی دلچسبه !

    هربار مثل اون شعر فریدون مشیری عزیز که من خیلی دوستش دارم میشه و من میگم

    یاااافتم ! یافتم آن نکته که میخواستمش ….

    من هنوز فرصت نکردم که قسمت اول از فصل پنجم رد پای تحول زندگی من رو مطالعه کنم اما

    درک جدیدم رو میخوام بنویسم.

    برای من معمولا اینطوری بوده که وقتی چندوقت با یه عزیزی تماس نمیگیرم و بعدِ دوماه باهم هم مدار میشیم و صحبت میکنیم میبینم عههه چقدر هماهنگیم‌. چقدر آگاهیهامون تکمیل کننده ی همه..

    به خاطر همین دلم گفت بیام بنویسم. شاید این آگاهیها تکمیل کننده ی آگاهی های یه عشق دیگه بود و اومد خوند و به این جمله رسید که یاااافتم آن نکته که میخواستمش .

    من اینروزا واقعا دلم میخواد که قانون ثروت رو با تک تک ملکولهای وجودم به شیوه خودم درک کنم و دقیقا از وقتی که دوره لیاقت شروع شده و من دارم روی خودم کار میکنم میبینم که کم کم دارم فرمولهارو میفهمم . قبلا انگار یه شیشه ای جلوی درک کردنم بود . من میفهمیدم استاد چی میگن اما عمیق درک نمیکردم . برا همین همش لنگ میزدم .

    دیشب که داشتم خودمو چکاب میکردم دیدم من اومدم شخصیتمو توی روابط درست کردم

    و حالا هرررکی سرراهم قرار میگیره به خاطر شخصیت قشنگی که دارم دوستم داره و احترامم همیشه حفظه . مثلا اوندفعه داشتم با یکی از دوستام حرف میزدم درباره روابط . میگفت غزل حتی اگر من پسر بودم و با تو وارد رابطه میشدم تورو میپرستیدم . انقدر که تو پاک و دوست داشتنی هستی

    میگفت اصلا آدم شک نمیکنه که چرا یکی تو زندگی توعه که انقدر رفتار عالی ای باهات داره و انقدر رابطه ت عاشقانه ست.

    حالا من با این شخصیت که همش رو لطف خدا میدونم و سپاسگزارش هستم، آیا برای این که مورد عشق و محبت قرار بگیرم کار خاصی انجام میدم ؟ که بیشتر از توانم باشه ؟

    نه . من زندگی عادیمو میکنم . هیییچ زحمت اضافی ای به خودم نمیدم که عشقو بیشتر دریافت کنم .

    همین یکساعت پیش خواب بودم همسرم اومد بیدارم کرد گفت همه چی آماده ست . ظرفارو شستم . پونه دم کردم بیدار شو باهم بخوریم.

    بعد انقدر ذوق میکرد که این کارو انجام داده برای من

    من کار خاصی کرده بودم که اینکارو کرد ؟

    هرگز هرررگز . هیچ کاری .

    بعد داشتم فکر میکردم به این که اگر من شخصیتم توی بحث رابطه با پول درست بشه

    پول هرروز و هرروز با وجودش بهم عشق میده . بهم کمک میکنه و هرروزم بیشتر این کارو انجام میده . بدون این که من کار خاص و دور از توانم انجام بدم .

    تازه هرروز بیشتر حضور داره توی زندگی من

    حالا توی روابط من اومدم شخصیتمو اینطوری درست کردم :

    شخصیت مستقل بودم و وابسته به کسی نبودم .

    متعهد بودم به رشد خودم .

    عزت نفسمو پرورش دادم طوری که نیاز به تایید کسی نداشتم‌.

    مقایسه نمیکردم کسیو باخودم .

    توحیدی رفتار کردم.

    قدرت ندادم به کسی.

    نکات مثبت رو دیدم و تحسین کردم.

    از اون آدمی که برام کاری انجام داده با عشق تشکر کردم.

    از خدا تشکر کردم بابت اون آدما.

    کنترل ذهن کردم . ورودی ذهنمو کنترل کردم.

    مقاومتهامو درباره آدمها کم کردم .

    از ادما متوقع نبودم.

    همه رو اونطوری که هستن دوست داشتم‌.

    و ….

    دقیقااااا همینه توی ثروت

    وقتی شخصیت درست بشه ثروت جااااری میشه.

    چرا استاد عباسمنش انقدر خفنه که اگر یکی بخواد بین یه استاد دیگه و ایشون یکیو انتخاب کنه ایشونو انتخاب میکنه

    چون شخصیتش خیییییلی قویه. ایشون شخصیتشو به واسطه باورهاش خیییلی قوی کرده ‌.

    شخصیته که مهمه.

    وقتی که من به خاطرپول بیام خودمو تغییر بدم و همه تمرینهامم برا رسیدن به پول بیشتر باشه

    که ثروتمندشم ! شخصیتم قوی نمیشه .

    این هدف اصلااا درست نیست.

    اصلا هدف اصلی این نیست.

    مثل این میمونه که یکی بگه هدف اصلی من ازدواجه.

    خب !

    که چی ! تو میخوای به چی برسی ؟ میخوای چه ویژگیها و امکاناتیو تجربه کنی تو این زندگی اصلا ؟

    هدف اصلی رشد شخصیته!

    پول ، ازدواج ،کار و هرررچیز بیرونیِ ما میتونه گرفته بشه ازمون

    تنها و تنها شخصیت ماست که هیچ احدی نمیتونه ازمون بگیرتش. شخصیت یه ثروت بزرگه. دقیقا الان اون فایل استادو میفهمم که درباره این بود که ما سرمایه داریم .ویژگیهای شخصیتیمون سرمایه ماست . این سرمایه رو هیییچ کسی نمیتونه ازمون بگیره .

    هییچ کسی دسترسی بهش نداره جز خود ما.

    حالا طبق همین اصولی که ما توی روابط داریم و باعث میشه که رابطه از منفی صد برسه به مثبت هزار

    دقیقا توی ثروت هم همینه

    باااید شخصیت ساخته بش

    و من دارم در حوضچه آگاهی خداوند ، و از طریق دستان آگاهش که استاد عباسمنش نازنینم ، مریم جانم و دوستان بینظیر این محفل توحیدی همیشگیم هست یاد میگیرم .

    دیروز بهش رسیدم که عههه

    خدا داره آموزشت میده که تو شخصیتت درست بشه ها

    لاجرم پول و ثروت و عشق بیشتررر وارد زندگیت میشه.

    فقط کافیه شخصیت بهتر و بیشتر درست بشه.

    چون من منظورم، شخصیتم در مقابل نهمتها و ثروتهاست اینو درک کردم .برا هر هدفی دقیقا همینه . دقیقا همینه ! شخصیت اولین و مهمترین اصلیه که برای رسیدن به هر مداری لازمه که درست بشه ‌

    من این موارد بالارو توی هر شخصی که نسبت به من رفاقت بیشتری با پول و ثروت داره دارم بررسی میکنم

    میبینم این آدما خیلی شخصیت محکمی دارن . خیلی نگاهشون درسته . برای این شخصیت کاااملا طبیعیه که جهان اینقدر سخاوتمندانه باهاشون رفتار کنه و نعمتهارو سرازیر کنه توی زندگیشون.

    هرکسی به نسبت شخصیتی که داره میسازه و به میزان رشد یا ضعف شخصیتش داره مدارهارو طی میکنه و میره بالاتر یا میاد پایین تر و به نظرم یا بهتره بگم با درک الانم تمام آموزشهایی که استاد میدن باعث رشد شخصیت ما میشه. شخصیتی که باعث ورود نعمتهای بیشتر و آسانتر شدنمون بر آسانیها میشه.

    خدا جونم شکرت که انقدر عالی داری بهم میگی و یادم میدی. چقدر مسیرمو روشن تر میکنی. چقدر رفیق خوبی هستی تو . تنها تورو میپرستم و تنها از تو یاری میخوام . منو (مارو) به راه راست و درست ، راه کسانی که بهشون نعمت دادی، نه اونها که مورد غضبت قرار گرفتن هدایت کن . الهی آمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 280 رای:
    • -
      حمید رضا نارنجی ثانی گفته:
      مدت عضویت: 1975 روز

      سلام دوست بسیار عزززیزم

      چقدر کامنتتون دلنشین بود

      الان که با کامنت شما به فکر فرو رفتم دیدم احتمالا خیلی از ما روز اولی که وارد این سایت مقدس شدیم بخاطر پول بوده

      یعنی هدف ما صرفا رسیدن به ثروت بود ولی بازی عوض شد

      بقول شما آرام آرام شخصیت ما تغییر کرد

      آنقدر تغییر کرده که خود قبلیمو نمیشناسم

      و واقعا خدارو شکر بخاطر این تحول عظیم

      همه ما که تو این مسیر هستیم میدونیم تغییر گردن چقدر سخته ، بسیار ادماا هستند که حتی یک رفتارشون نمیتونن عوض کنن ولی به لطف آگاهی‌های استاد ما داریم تحولات بنیادین رو تجربه میکنبم

      کامنتتون بسیار زیبا بود و خداروشکر که اول صبح که چشممو باز کردم هدایت شدم به این کامنت زیبا

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 32 رای:
    • -
      صدیقه شکیبا گفته:
      مدت عضویت: 1054 روز

      سلام خدمت همه عزیزان.

      غزل جان من کاملا با گفته های تو موافقم و خیلی خوب توضیح دادی.اولین چیزی که باید تو هر انسانی تغییر کنه شخصیتشه و این تغییر با فایلهای استاد بی اراده و بدون اینکه خود آدم متوجه بشه انجام میشه.من خودم از وقتی خودمو متعهد کردم فایلهای استاد رو گوش کنم و بهشون تا حد توان عمل کنم شخصیتم کلی تغییر کرده.بدون اینکه دوره عزت نفس رو داشته باشم فقط با فایلهای دانلودی کلی عزت نفسم بالا رفته.عشقم به خونه و خونوادم چندین برابر شده.کلی تو کارهای روزانه نظم و ترتیب دارم و با ذوق انجامشون میدم.خیلی انرژیم بالاتر رفته.هرشب قبل از خواب برای فردا برنامه مینویسم و کارهایی که باید فردا انجام بشه رو لیست میکنم .از مرتب کردن تخت خواب گرفته تا کارهای مهم تر.و هرکاری رو که انجام میدم تیک میزنم و چقدر هر روز اشتیاقم به این کار بیشتر میشه.

      من هر وقت از فایلهای استاد دور می افتم یه حالت رخوت و سستی میاد سراغم انگار که افسرده شده باشم.و دوباره با فایلهای استاد حالمو خوب میکنم‌.ولی اینبار تصمیم گرفتم حتی شده هزار بار هم فایلهارو گوش کنم ازشون دست بر نمیدارم.کامنتهارو هر شب ودر طول روز هروقت که میشینم چایی بخورم حتی به مدت چند دقیقه میخونم.و چقدر از این کامنتها چیزهای ارزشمند یاد گرفتم.

      من پارسال یه مدت خیلی متعهدانه خواسته هامو تو دفتر مینوشتم و یه موردی بود با اینکه زیاد امیدوار نبودم بهش برسم ولی اونم مینوشتم.با اینکه برام رسیدن به اون چیز دور از انتظارم بود ولی بازم مینوشتم و در کمال ناباوری چند ماه بعدش بهش رسیدم و هنوز هم که حدودا دوماهی از اون اتفاق میگذره ولی من هنوزم تو شوکش هستم که چطور شد.دقیقا همانطوری شد که من میخواستم و مینوشتم.درسته مکانش فرق میکرد ولی بقیش دقیقا همانطوری بود که من میخواستم.من چطور این خدا رو شاکر نباشم.چطور از استاد تشکر نکنم.

      من به این حرف استاد ایمان آوردم که هیچ غیر ممکنی در جهان خارج وجود نداره.ما با ذهن خودمون غیر ممکنها رو به وجود میاریم.

      از وقتی به اون خواستم رسیدم همش تو فکر بودم که من چطور و با رعایت کدوم قانون تونستم اون غیر ممکن رو ممکن کنم؟و به قول تو غزل جان ،یافتم،یافتم آن نکته که میخواستمش.و فهمیدم با اینکه اون اتفاق برام دور از انتظار بود ولی هر وقت بهش فکر میکردم تو ذهنم یه آرامش خیالی هم داشتم و در ناخودآگاهم میگفتم من بهش میرسم.و یه خیال راحتی خاصی در مورد اون موضوع داشتم و ایمان کامل داشتم بهش میرسم.خواسته بودم و رهاش کرده بودم. این طرز فکرم باعث شده که بهش برسم و خواستم عملی بشه.و وقتی اینو درک کردم نمیدونید چقدر خوشحال شدم که هم تونستم یکی از قانونها رو با گوشت و پوستم درک کنم و هم اینکه تونستم اجراییش کنم.امیدوار یه روزی برسه که بتونم همه قوانینو اینجوری عمیق درکشون کنم و اجراشون کنم و ازشون بهره ببرم برای بهتر کردن زندگی خودم.

      غزل جان برات آرزوی بهترینهارو دارم و ممنونم که باعث شدی این کامنتو که چند روز بودم میخواستم بنویسم ولی دستم به قلم نمیرفت،بنویسم.

      شاد و خوشبخت باشی و به تمام خواسته های دلت برسی

      خدایا شکرت به خاطر وجود استاد عزیز

      مریم بانو

      و تمام بچه های این سایت که با کامنتهای بینظیرشون کلی انرژی میدن

      موفق و سربلند باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
    • -
      امیر ارکان فر گفته:
      مدت عضویت: 3914 روز

      سلام روز بخیر

      خیلی به من هم کمک کرد به درک بهتر قوانین

      بسیار خوب توضیح دادید.

      انتخاب هدف درست تو رو از همون ابتدا در مسیر درست قرار میده

      حالا حتی زمانی هم که به جاده خاکی میزنی( که قطعا میزنی) باز به مسیر درست برمیگردی

      و به مسیر ادامه میدی…

      یه کتابی میخوندم گفته بود:

      کنترل ذهن مثل داستان فیل و فیلبان میمونه!!!

      ذهن همون فیل داستان ماست!!!

      گاهی از مسیر درست خارج میشه و این وظیفه فیلبان هست که

      فیل و به مسیر درست برگردونه

      این هدایت آگاهانه فیل (ذهن) که وظیفه ماست برای رسیدن به هدف مون

      شاد باشید و سلامت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1901 روز

      سلام به غزلِ عزیزم.

      چقدر کیف کردم با کامنتت، قشنگ از جز به جز کامنتت مشخصه که چقدر خودت عشق کردی با درک و کشف و شهودهات، و با قلبت پذیرفتی شون.

      برای همینه که به دل میشینه.

      الان از طریقِ کامنتهای برترِ هفته، اسمت رو دیدم و کامنتت رو خوندم.

      خوشم میاد از این جریانِ هدایت که منو مستقیم میاره بالای سرِ کامنتی که باید بخونم.

      به کامنتهای آقای تجلی هم همینطوری هدایت شدم و لذت بردم از خوندنشون.

      عاشقِ این قسمتِ درک و شهودت شدم در کامنتت:

      هرکسی به نسبت شخصیتی که داره میسازه و به میزان رشد یا ضعف شخصیتش داره مدارهارو طی میکنه و میره بالاتر یا میاد پایین تر و به نظرم یا بهتره بگم با درک الانم تمام آموزشهایی که استاد میدن باعث رشد شخصیت ما میشه. شخصیتی که باعث ورود نعمتهای بیشتر و آسانتر شدنمون بر آسانیها میشه.

      مرسی که این درک رو به اشتراک گذاشتی با همه مون.

      سپاس گزارم ازت غزلِ نازنینم که هم متمرکزی روی بهبودِ شخصیتِ خودت، و هم با ردپا گذاشتن تو سایت، باز به خودت، و بعد به بقیه هم کمک میکنی بهتر و شفاف تر این مسیر رو جلو بیایم.

      دوستان راست میگن، کامنتهای سایت مکمل های عالی هستن برای فایلهای استاد، چون هر بار انگار آگاهی های استاد داره از دریچه ها و نگاه های متفاوتِ دیگه هم باز میشه و درکش ساده تر هم میشه.

      بوس و بغل و عشقِ فراوان از سمانه جانِ نازنینم به سوی غزل جانِ ارزشمند و دوست داشتنی.

      خدایا شکرت برای لحظاتِ ناب. احساسِ خوبم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
      • -
        غزل عطائی گفته:
        مدت عضویت: 2395 روز

        سمانه جان نازنینم سلام به روی ماه مهربونت .

        ممنونم به خاطر کامنت دل‌انگیزی که برام نوشتی. از خوندنش خیلی لذت بردم .

        سمانه جونم همین الان که داشتم برای خودم مینوشتم به این درک بینظیر رسیدم که تو باید قابل اعتماد خداوند باشی و از کارت هم لذت ببری و خودتو هم باشکوه و مقدس بدونی تاااا خداوند آدماشو بفرسته تا تو از طریق خدماتی که بهشون ارائه میدی بیشتر لذت ببری.

        راستش وقتی پیام پر مهرت رو خوندم خیلی خوشحال شدم دلم میخواست یه چیزی بنویسم که خیلی ناب باشه . یه هدیه ای از طرف خدا .

        و همینطور یه همفکری باشه که اگر برام نوشتی دوتایی باهم درس بگیریم.

        خب بریم یکم قابل اعتماد بودن رو بازش کنیم .

        خداوند مارو آفریده و در زمین پربرکتش قرار داده تا ما فقط لذت ببریم از اینهمه نعمتش و کشف کنیم و بفهمیم عظمتش رو . پس بر این اساس ما اگر خودمونو کشف کنیم و از با خودمون بودن لذت ببریم و بفهمیم که چه قدرتی داریم و درک کنیم که زندگی چقدررر با عظمته یعنی فهمیدیم خدا چه لطفی بهمون کرده که مارو انسان به دنیا آورره .

        این که برای یکی یه کاری انجام بدی و اون بفهمه! خیلی ارزشمنده و ما با خودمون میگیم عه. این درک میکنه من چقدر باعشق این کارو براش کردم یا میفهمه من چه زحمتی براش کشیدم . بعد اون آدمه برامون یکمی عزیزتر میشه . چون مارو میفهمه ! بعد دوست داریم بیشتر باهاش در ارتباط باشیم . چون خیلی قشنگتره ارتباط داشتن با کسی که میفهمتت !

        مرحله ی بعدی سپاسگزاریه . وقتی با دلیل تنها و تنها قدرت مطلق این جهانو سپاس میگیم به خاطر وجود خودمون و به خاطر نعمتهایی که بهمون داده ، باز قابل اعتمادتر میشیم برای این که خداوند بازم بخش های بیشتری از لطف و محبت بیپایانش رو در زندگیمون جاری کنه. چون وقتی با دلیل براش میگیم که من میبینممم . من میفهمم که تو برای من چیکار کردی‌، من میفهمم این لطفت رو ، من قدردانتم به خاطر این نعمتت ، خیلی قشنگتره .

        هر کسیم در مقابل ما با دلیل ازمون تشکر کنه ما خیلی بیشتر باهاش حال میکنیم و سعی میکنیم بیشتر بهش لطف کنیم ‌

        من اینو توی زندگی خودم بارها تجربه کردم . من خیلی آدم قدردانی هستم ‌. هرروز که از خواب بیدار میشیم همسرم روی تختو به صورت خیلی نامرتب میکشه ! الان دوساله که کارش هیچ بهبودی پیدا نکرده :)))

        من توی این دوسال هررروز وقتی میام تو اتاق و میبینم روی تختو کشیده با عشق و با محبت تمااام میگم عزیزم ممنونتم . تو چقدر آدم مهربونی هستی . تو چقدر عزیزی . چقدر زحمت میکشی که روی تختو مرتب میکنی. ممنونتم عشقم . سپاسگزارم . یا وقتی میریم خرید حتی اگر یه دونه چوب کبریت بخریم، من میگم عزیزم ممنونم که خرید کردیم . ممنونم که حساب کردی .. یعنی تا حالا هیچ وقت اتفاق نیفتاده که همسرم یه کاری هرچند ریز بکنه و من تشکر نکنم .. اتفاقی که میفته اینه که هرروز بیشتر از قبل احساس میکنم که چقدر عاشق من و زندگیمونه و هرگز غر نمیزنه و حتی اگر اون کار خیلی براش زحمت داشته باشه یا کار سختی باشه رو با عشق تمام انجام میده تازه ذوق هم میکنه که برای من اون کارو انجام داده .

        من اینجا آدم قابل اعتماده ای هستم که میبینم لطف و محبت های اونو .

        حالا اگر برای خداام همینطور باشم چقدر بیشتر میشه نعمتهای زندگیم ‌.

        دیگه چطوری میتونم بیشتر قابل اعتماد خداوند باشم ؟

        اینطوری که وقتی اون کاری که دارم انجام میدمو تا جایی که میتونم با کیفیت انجام بدم ‌و براش ذوق داشته باشم .

        براش بگم که خدایا این کاره رو من دوست دارم به این دلایل ، چون مقدسه . چون تو یادم دادی، چون ….

        اینطوری باز این فرکانسو میفرستم که من دارم لذت میبرماا. من دارم از کاری که تو برام ایجادش کردی لذت میبرم ‌و ازت ممنونم ‌.

        حالا اگر هی بیام اون کارو ارتقاعش هم بدم خیلی باحال تر میشه ‌

        مثل این میمونه که برای بچه ت دوچرخه میخری بچه ت میاد بهش زنگوله وصل میکنه، نوارای رنگی بهش میزنه ، ربان بهش وصل میکنه تا قشنگتر بشه . چقدر ذوق میکنی که ببینی هرکاری از دستش براومد کرد تا قشنگتر بشه . بعد دوتاام تو بهش ایده میدی که خیلی باحالترم بشه . چون میبینی ذوق داره بچه ت و خودش هم دست به کار شده ‌.

        یکی دیگه از کارایی که میتونیم انجام بدیم که قابل اعتمادتر بشیم اینه که خداوند رو ستایش کنیم و زیااااد باهاش حرف بزنیم و سعی هم بکنیم که طبق چیزی که گفتیم توی ستایشهامون عمل کنیم .

        یعنی وقتی میگیم خدیاا تو تنهااا قدرت مطلق این جهانی و من بنده ی تو ام و تنها از تو یاری میخوام ، دیگه نریم به غیر خدا وصل بشیم و به اون قدرت بدیم .

        وقتی میگیم خدایا تو رزاقی و فقط تویی که روزی میدی و ما همه سر سفره ی تو هستیم… دیگه چشممون به دست بنده های دیگه ش نباشه که اونا روزی بدن!

        یکی دیگه از کارهایی که باعث میشه ما قابل اعتماد تر بشیم اینه که وقتی خداوند به همنوعمون یه چیزی میده هم خوشحال بشیم. تو دلمون نگیم ایکااااش که اونو از دست بده چون من ندارم فلان چیزو :I

        همه این مواردو میخواستم برای خودم بنویسم تا بیشتر درک کنم . دلم گفت اینجا برای شما بنویسم تا دوتامون آگاهانه تر عمل کنیم.

        سمانه جونم و هر دوستی که به این نوشته هدایت شدین اگر چیزی به ذهنتون میرسید که باعث قابل اعتمادتر بودنمون میشد خیلی ممنون میشم بنویسید .

        میبوسم روی ماهتونو با عشق از راه دور با قلبی نزدیییک

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 29 رای:
        • -
          Nafis گفته:
          مدت عضویت: 1061 روز

          سلام غزل جان

          این کامنت پر از آگاهی و اثر بخش تون را همون تاریخی که برای سمانه جان نوشتید خواندم و همون موقع بابت این فهم و نحوه تفهیمش تحسینتون کردم . درک عمیق قلم شیوا با مثالهای عالی .

          من عرف نفسه فقد عرف ربه:

          ((خداوند مارو آفریده و در زمین پربرکتش قرار داده تا ما فقط لذت ببریم از اینهمه نعمتش و کشف کنیم و بفهمیم عظمتش رو . پس بر این اساس ما اگر خودمونو کشف کنیم و از با خودمون بودن لذت ببریم و بفهمیم که چه قدرتی داریم و درک کنیم که زندگی چقدررر با عظمته یعنی فهمیدیم خدا چه لطفی بهمون کرده که مارو انسان به دنیا آورره)) .

          لإن شکرتم لأزیدنکم:

          ((چون وقتی با دلیل براش میگیم که من میبینممم . من میفهمم که تو برای من چیکار کردی‌، من میفهمم این لطفت رو ، من قدردانتم به خاطر این نعمتت ، خیلی قشنگتره .))

          تعرفه فی وجوههم نظره النعیم:

          ((اینطوری که وقتی اون کاری که دارم انجام میدمو تا جایی که میتونم با کیفیت انجام بدم ‌و براش ذوق داشته باشم .من دارم از کاری که تو برام ایجادش کردی لذت میبرم ‌و ازت ممنونم ‌.))

          فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَکُن مِّنَ السَّاجِدِینَ (98) وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّىٰ یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ(99)

          ((خداوند رو ستایش کنیم و زیااااد باهاش حرف بزنیم و سعی هم بکنیم که طبق چیزی که گفتیم توی ستایشهامون عمل کنیم .))

          ایاک نعبد و ایاک نستعین :

          ((خدیاا تو تنهااا قدرت مطلق این جهانی و من بنده ی تو ام و تنها از تو یاری میخوام ،))

          لاموثر فی الوجود الا الله:

          ((دیگه نریم به غیر خدا وصل بشیم و به اون قدرت بدیم .

          وقتی میگیم خدایا تو رزاقی و فقط تویی که روزی میدی و ما همه سر سفره ی تو هستیم… دیگه چشممون به دست بنده های دیگه ش نباشه که اونا روزی بدن!))

          وَ نَزَعْنَا مَا فى صدُورِهِم مِّنْ غِلٍّ؛((وقتی خداوند به همنوعمون یه چیزی میده هم خوشحال بشیم. تو دلمون نگیم ایکااااش که اونو از دست بده چون من ندارم فلان چیزو :I))

          اون موقع چیزی برای گفتن نداشتم ولی به یک باور غلط توی خودم پی بردم… که متاسفانه از سر دلسوزی که نکنه دلشون بخواهد، نداشته باشند، غصه بخورن، آه بکشند، باعث بشود من تو نظرشان خیلی آدم بالابالا یی یا خودم چشم بخورم ، بیام نعمت های که خدا بهم داده را کم اهمیت می کنم . مثلا اگر جنسی بخرم ، کادویی ببرم ، زمانی بگذارم کاری انجام بدهم که ازش تعریف کنند…. فورا می خواهم بگم نه این کم اهمیت است چیز قابلی نیست.

          الان این به ذهنم رسید ،

          و اما بنعمه ربک فحدث،

          یعنی یکی از راه هایی که کمک می‌کند ما برای خدا قابل اعتماد تر بشویم همین بیان راحت و همراه اظهار رضایت از نعمت های خدا دادیم است.

          با افتخار ، محکم و مطمئن نعمات خدا را بازگو کنم .

          این یک باور غلط و یک نقص است اگر بخواهم نعمات خدا را کوچک جلوه بدهم .

          یک تعبیر قشنگی هم در یکی از کامنت های دوستان بود راجع به ذهن ثروتمند؛ ثروت مثل چشمه می مونه اگر مسیر اصلی که چشمه ازش فوران می کند به هر دلیلی مسدود بشود ، اون آب چشمه یک راه دیگر برای بیرون اومدن از زمین پیدا می کند و از یک جای دیگر فوران می‌کند. باور های ذهن ثروتمند هم همینطوره.

          ممنونم غزل عزیزم که با سخاوت، آگاهی های ارزشمندت را در اختیار ما هم قرار دادی . از توضیحاتت راجع به قانون رهایی هم خیلی استفاده کردم یعنی در واقع الان فهمیدم قانون رهایی خواسته، این نیست که خواسته را بی خیالش بشوی ، درستش این است که با احساس خوب با ذوق و شوق بهش فکر کنی نه با احساس نیاز ؛

          کو؟ ندارم !نیست! پس کی می آید ؟

          قلبت هر لحظه پر از انوار آرامش‌بخش الهی . در بهترین حال ممکن باشی غزل بانو.

          یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال730

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
          • -
            غزل عطائی گفته:
            مدت عضویت: 2395 روز

            سلام به دوست عزیز و ارزشمندم نفیس جون امیدوارم که حالت عالی باشه دوست عزیزم خیلی ممنونم که برام نوشتی اولین باریه که با هم هم صحبت میشیم و خیلی تاثیر شگفت انگیزی در امروز من داشت وقتی پیامتو خوندم که از خدا هدایت خواستم و بهش گفتم که خدایا من تسلیمم هرچی که تو بگی هر کاری که تو بگی انجام میدم و وقتی هم که آنلاین شدم اومدم توی سایت دیدم یه نقطه آبی قشنگ که حاوی پیام پر از آگاهیت بود برام اومده از خوندنش واقعاً انرژی گرفتم ، به خاطر اینکه پیامت رو خوندم برگشتم به کامنتی که قبلاً گفته شده بود بهم و من فقط نوشته بودمش و خوندمش یاد این افتادم که الان باید آدم قابل اعتمادی باشم برای خداوند و شروع کردم با خودم صحبت کردم نعمت‌های زیادی که بهم داده رو به یادم آوردم سپاسگزاری کردم فایل صوتی گوش دادم و خیلی سطح انرژیم بالا اومد و الان که دارم این کامنتو برات می‌نویسم در بالاترین سطح خوشحالی هستم که شما باعثش بودی.

            ازت خیلی ممنونم و امیدوارم که همونطور که با خوندن پیامت امروزم ساخته شد هر روزت پر از شگفتی پر از عشق و پر از آرامش قلبی باشه و هر لحظه بتونی پیام خداوند رو دریافت کنی و با انجام دادنش حال بهتری رو به دست بیاری.

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
        • -
          ازاده گفته:
          مدت عضویت: 2033 روز

          سلام غزل جان شما چقدر چهره زیبا و همین طور درون زیبایی دارید.

          من متن های زیبا و الهی و توحیدی شما همیشه میخونم. حتی بعضی از اونها برای خودم جای دیگری کپی میکنم تا بارها و بارها بخونم. شما الگو خوبی برای من هستید و خیلی با قدرت و اشتیاق باورهای شما رو باورسازی میکنم. ممنونم از بودن و وجودت در این سایت که باعث خیر و برکت برای ماهم هستی.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
          • -
            غزل عطائی گفته:
            مدت عضویت: 2395 روز

            سلام آزاده جون . ازینکه انقدر عالی مفاهیمو درک میکنید خوشحالم و خیلی شمارو تحسین می‌کنم.

            به نظر من یکی از راههای باورسازی همونطور که شما نوشتین، توضیح قوانینه ، اما توضیح قوانین به شیوه خودمون. یعنی انقدر توضیح بدیم ببریمش تو زندگی شخصی اون توضیحاتو که بتونیم مثال براش پیدا کنیم.

            درباره سوالتون که چطور میتونید برای اون مواردی که نوشتین الگو پیدا کنید ، باید بگم دقیقا زمانی که توضیحات شخصی میشن الگوها خودشون پیدا میشن.

            من وقتی نتونم الگو از بیرون خودم پیدا کنم ، خودم میشم الگوی خودم.

            مثلا تو موردی که شما گفتین که تصور میکنید آدما واقعی محبت نمیکنن، من باخودم میگم خب ببین غزل تو توی فلان موقعیت و فلان شرایط از صمیم قلب محبت کردی. تو خیلی مهربونی.

            آدماام دقیقا شبیه تو هستن.

            هیچکسی با تو فرقی نداره . همه آدما روح خدارو دارن . روح خدا پاکه پس آدما پاکن . اگر تو واقعی محبت میکنی پس همممه محبتهاشون واقعیه مگر این که تو اون شرایط نادلخواهو بسازی . باز این به معنای این نیست که اونا غیر واقعین . نه . تو داری اونو میسازی . اونا دارن نشون میدن .

            هیچ کسی دروغگو نیست . همه ی آدما پاکن . نهادشون پاکه. همه صادقانه صحبت میکنن. اگر تو داری عدم صداقت میبینی تویی که داری بد نگاه میکنی !

            بعد میام الگو پیدا میکنم از اطرافیانم ببینم کسی هست که حداقل یک بار راست گفته باشه ؟ میام همون یکبار راست گفتنارو تکرار میکنم باخودم که ببییین! اینا حقیقت رو میگن‌.‌ پس صادقن. یه چیزی که من جدیدا متوجه شدم از نحوه باورسازی خودم ، اینه که من یک مفهومو در جمله های مختلف توضیح میدم . یک جمله ست. اما با چند ترکیب بندی متفاوت. تکرار مکرراته انگار . اما خیلی تاثیر داره .

            درباره الگو روابط ، قطعا یک نفر پیدا نمیشه که تک تک چیزایی که ما میخوایمو یکجا داشته باشه، شما باید هر ویژگیو در یک نفر پیدا کنید و اونو الگو قرار بدین برای همون ویژگی

            مثلا من میگفتم من یکیو میخوام مثل عمو …. که خیلی سخاوتمنده . یکی مثل آقای …. ‌که خیلی به خانومش احترام میذاره.

            یکی مثل داداش…. که خییلی متشخصه و …

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
            • -
              ازاده گفته:
              مدت عضویت: 2033 روز

              سلام غزل جان.

              امیدوارم هر جا هستید شاد، خوشحال و سرحال باشی. من به وجودت خیلی افتخار میکنم و با اینکه ندیدمت خوشحالم که دوستی مجازی مثل شما دارم. غزل جان من الان مدتی که فایل های روابط، عزت نفس و این اواخر ارزشمندی گوش میدهم. الان موردهای دلخواهم در زندگیم وارد شدند. من با چند تضاد روبرو شدم که به فکر این افتادم تا از شما کمک بگیرم برای اینکه بتونم این باورهای نادرست که از اتفاقات دورو برم پیدا کردم کمک کنید تا رفعش کنم. راستش موردهایی که باب میلم و دلخواهم هستند اکثرا خواهان داشتن رابطه جنسی نه به صورت کامل اما در حدی هستند که من با وجود اینکه بقیه ایده الهایم دارند مجبور میشم قطع کنم. یا بهم میگند دیکه از سن ماگذشته بیا دوست باشیم حالا اگر خواستیم ازدواج هم میکنیم. یا میگند دیگه نمیشه ازدواج کرد چون مرد و زن ها به هم خیانت میکنند. مثلا یکیشون پرسید اگر خودت بعد ازدواج همسرت بهت محبت نکرد دوست پسر میگیری؟ منم گفتم اول تلاش میکنم زندگیمو درست کنم بعد اگر نشد جدا میشم. از سمتی افرادی سمتم میان که مبخوان من دستشونو بگیرم و بالا ببرم. درحالی که من از مرد اویزون بدم میاد. کلا در مورد ازذواجهایی که بخاطر عدم توانایی مرد منجر به طلاق شدت میشم. عزیزم میخواستم مثل همیشه بهم راهکار بدی که این کوه باورهای محدود کننده که یکدفعه پیدا شدند حل کنم.

              ممنونم بابت اینکه همیشه برای هممون وقت میگذاری و کمکمون میکنی. چندین برابرش نعمت ها تقدیم قلب مهربون خودت

              میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
          • -
            غزل عطائی گفته:
            مدت عضویت: 2395 روز

            سلام آزاده جون . قسمتی که شما برام نوشتید گزینه پاسخ نداشت برای همین اینجا برای شما نوشتم .

            من خیلی از شما ممنونم به خاطر محبتت و به خاطر این که برای من نوشتید.

            آزاده جون ‌بیاید هدف اصلی زندگی رو با هم بررسی کنیم .

            ما آفریده شدیم و بهمون قدرت داده شده تا خلق کنیم .

            تصور کنید که ازدواج یک آدمه. ما اینو یاد گرفتیم که اگر به یه آدمی یا به یک چیزی بیرون از وجود خودمون وابسته بشیم یا بخوایم به هر ترتیبی که شده نظر مثبتشو بگیریم و خوشحالش کنیم ، به این خاطر که هدف اصلی آرامش درونی خودمونه ، چون از خودمون دور میشیم ، جهان مارو از اون آدم یا از اون چیز دور میکنه.

            چون این قانونه‌.

            هدف اصلی اینه که ما توجه و تمرکز صد درصدمونو بذاریم روی بهبود شخصیت .

            کلا بیخیال ازدواج و هرچیزی که بیرون از ماست . ازدواج هم یک عامل بیرونیه که ما دنبالش هستیم برای خوشحالی بیشتر .

            ما در آخر خلقش میکنیما

            اما الان چون تمرکز روی نتیجه گرفتن تو ازدواجه ، چون این هدف یک عامل بیرونیه ، توش گره میفته .

            هدف اصلی درون ماست ‌

            این که من امروز بهتر از دیروز فکر کنم .

            امروز بهتر از دیروز رفتار کنم .

            امروز بهتر از دیروز متعهد باشم نسبت به خودم

            امروز بهتر از دیروز قانونو اجرا کنم .

            امروز بهتر از دیروز به خودم احترام بذارم و برای خودم وقت بذارم .

            اینطوری ما توجهمون از روی عامل بیرونی برداشته میشه و اون خواستهه خودش خلق میشه وقتی که تمرکز میاد روی خودمون .

            اما باید این تمرکز و توجه روی خود انقدری ادامه پیدا کنه که ما دیگه به بیرون فکر نکنیم .

            به این که پدر و مادرم چی دوست دارن ، بقیه چی میگن و سنم اینقدره .

            ما نباید به نتایج بیرونی باج بدیم . باید انقدر قدرتمند باشیم که با همین شرایطی که الان داریم بهترین جوری که میشه زندگی کنیم و لذت ببریم .

            آزاده جون دیروز مامانم میگفت غزل منم خیلی باخودم درصلحم و رو خودم کار میکنم و خییلیم بهتر شدم نسبت به قبل اما تو توی روابط خیلی بهتر نتیجه میگیری . تو چیکار میکنی ؟

            من تمام روز داشتم فکر میکردم به این سوال .

            بعد به این نتیجه رسیدم که من توی نشون دادن ضعف به جهان مغرورم. من واکنش نشون نمیدم اگر چیزی باب میلم نباشه. نه به جهان ، نه به آدما. اجازه نمیدم کسی نقطه ضعف پیدا کنه در من. کلا اجازه نمیدم کسی بتونه ناراحتم کنه. نمیگم صد درصد اینطوریماا نه. اما به میزانی که دارم نتیجه میگیرم ، اینطوری عمل کردم.

            مثلا اگر الان چیزی ندارم ، غرورم اجازه نمیده بابتش غر بزنم و صحبت کنم. همش میگم تو چطوری میتونی عالیتر پیش بری ؟ چطوری میتونی شخصیتتو قویتر کنی ؟چطوری میتونی ازون چیزی که الان داری عالیتر استفاده کنی ‌؟

            شایدم اذیت شم گاهی اما یه طوری برخورد می‌کنم که انگار این بهترین شرایطیه که امکان داره یه آدم داشته باشه .

            سعی میکنم حس نیاز نداشته باشم نسبت به اون موضوع. همش به این فکر میکنم که تو چطوری میتونی این شرایطو طوری نگاه کنی که خیلی حستو خوب کنه ؟ الان چه چیزهایی هست که میشه به خاطرش لذت ببری ؟ تو الان به خاطر چه چیزهایی سپاسگزاری ؟ بعد میبینم که اون موضوع حل میشه .

            میدونید اگر تمام توجهتون به این باشه که اون موضوعو به دست بیارید ، شاید به دست بیارید و فرداش دیگه نباشید که ازش استفاده کنید ؟ تموم روزهای رفته تون رو هم که داشتید برای اون چیز تلاش میکردید !

            پس از همین الانتون لذت ببرید و بیشتر استفاده کنید .یطوری ازش استفاده کنید از لحظه ها که انگار امروز شگفت انگیزترین روز عمرتونه .

            اینطوری تمام توجه و تمرکزتون میاد روی خودتون و اینطوری متوجه چیزایی که ندارید نمیشید . بعد اون چیزهایی که ندارید خود به خود وارد زندگیتون میشن چون اینطوری ترمزی وجور نداره که بخواد نذاره اونا بیان .

            آزاده جون میتونید ریشه یابی کنید تا ببینید چرا این اتفاقه نمیفته. شاید یه سری ترسها وجود داشته باشن غیر باورای محدود کننده .

            من برای ریشه یابی یه ورق میذارم جلوم و درباره اون موضوع خاص مینویسم هرچی که تو ذهنمه. مثلا (تو این مثال)میگم اگر ازدواج کنم بابت چه چیزهایی ناراحت خواهم بود؟ یا مثلا من از چه ویژگیهایی در جنس مخالفم متنفرم و کلا دیدگاهم درباره شون چیه ؟ یا مثلا میگم اگر من با این شرایط عالی ازدواج کنم…(بعد به صدای ذهنم گوش میدم که ببینم چی میگه .) ممکنه بگه تو درباره خودت چی فکر کردی اصلا ؟ تو لایق نیستی …

            گاهی هم که حوصله نوشتن ندارم از روش پاکسازی استفاده میکنم. دوست دارم، منو ببخش، متاسفم، متشکرم! تکرار این چهارتا جمله برای من اینطوری بوده که یکی دوروز بعدش یه سری خاطرات و آگاهیها سراغم میان که اگر بررسیش کنم میرسم به باور محدودم.

            مثلا یبار که داشتم درباره پول این کارو میکردم یهو یاد یه خاطره ای افتادم که میرسید به این باور که من فکر میکنم اگر درامدم بالاتر بره طرد میشم . در حالی که من هرگز همچین فکری نکرده بودم هیچوقت . اما این ریشه با کلی خاطره یادم اومد که همش به همین باور میرسید .

            بعد ازین که ریشه یابی کردید باید ببینید ریشه ی این باور محدوده به کدوم یک از دسته ها میرسه ؟

            کمبود معنویت، کمبود عزت نفس ، درک نادرست از قانون ، باور عدم فراوانی

            بعد باید بیاید درباره اون موضوع ، توضیحاتی از قانون که مربوط به این دسته ها میشن رو بگید .

            الگو پیدا کنید برای این که بگید این تعریف درباره ی قانون درسته با این شواهد …

            عشق و تعهد و محبت و اون احساساتیو که میخواید با ازدواج کردن تجربه کنیدو در خودتون پیدا کنید . ازدواج خودش میاد.

            حتی اگر آدم توی 70 سالگی هم آدم خودشو پیدا کنه که باهاش خوش باشه خیلی عالیه ‌

            ما هدفمون از ازدواج اینه که کیفیت زندگیمون بالاتر بره . پس همین الان کیفیتونو بالا ببرید ‌.بدون ازدواج ‌. شاید داستان شما این باشه ! بپذیریرش تا هم لذت ببرید و هم پیش برید.

            شاید همه این کارایی که گفتمو شما انجام میدید

            اما بهتر و بیشترررش کنید .

            برای بالاتر بردن کیفیت زندگیتون تمام خودتونو بذارید وسط . منتظر نباشید یکی بیاد که کیفیته برسه به صد .

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
            • -
              ازاده گفته:
              مدت عضویت: 2033 روز

              سلام غزل جان

              ممنونم که به سوالم پاسخ دادید.

              اینکه میگید ریشه یابی کنم و ترس ها و باورهای محدود کننده خودم اصلاح کنم. من مدتی است که برای دل خودم شروع کردن به سناریو نوشتن. یک مقداری از سناریو نوشتم وقتی میخونمش لذت میبرم.

              متوجه شدم یک قسمت هایی میخوام بنویسم درونم مقاومت میکنه. مقاومت درونم دقت کردم متوجه شدم ترس از دست دادن اون فرد دارم. تو گذشته خودم چک کردم دیدم تجربیاتی به این شکل داشتم. که یک اتفاق یا رابطه تا جایی پیش رفته و بعد تمام شده است. الان که قانون بهتر متوجه شدم میفهمم که من به اون اشخاص و اون اتفاقات وابسته شده بودم. بعد طبق دوره روابط استاد به خودم میگم همه روابط گذرا بدونیم چون در نهایت ما همه روابط از دست میدهیم. یعنی حتی اگر یک رابطه ادامه پیدا کنه و خود افراد دریک مدار باشند مرگ میتونه اون افراد از هم جدا کنه. باید به این دید به روابط نگه کرد که چند صباحی قرار است با این فرد باشم و میخوام باهاش لذت ببرم. طبق قانون وابستگی در روابط، ما باید به خودمون و درون خودمون وابسته بشیم و اگر به هر چیز دیگری جز این وابسته بشیم جهان اونو از ما دور میکنه.

              در اصل رابطه ما با درون خودمون اولویتش بی نهایت بار بالاتر از هر رابطه دیگری است. منم در درک این موارد خیلی بهتر شدم هر چند گاهی اذیت میشم چون الگوهای قدیمی با تکرار و تمرین الگوهای درست گسسته میشند و از بین میروند.

              یک علت دیگری که من در ترس از دست دادن خودم پیدا کردم. اینه که من اگر اون فرد از دست بدهم جلو بقیه خوب نیست. یعنی جلو خانوادم و بقیه احساس بی ارزشی میکنم.

              و اینکه دوست ندارم کسی برام احساس ترحم و دلسوزی کنه. حتی از بچگی که مادرم از دست دادم اکر یکی خیلی محبت میکرد و احساس ترحم و دلسوزی داشت به من خوشم نمیامد.

              که این موارد برمیگرده به کمبود عزت نفس و مهم بودن حرف دیگران برای من. طبق قوانینی که در عزت نفس داشتیم حرف مردم اصلا اهمیتی در زندگی ما ندارد چون ما طبق فرکانس و ارتعاش خودمان زندگی خودمان خلق میکنیم. پس حرف مردم کوچکترین تاثیری در زندگی ما ندارد.

              بعد هم ما از خیلی چیزا ترسیدیم که اتفاق نیفتاده الان هم این ترس من از کجا معلوم که اتفاق بیفته. حتی اگر هم اتفاق بیفته حتما خیری درش هست که در نهایتش قرار است به نفع من تمام بشود. خداوند همیشه با منه همراه منه و محافظ من است. چه حامی و پشتیبانی قدرتمند تر و مهربان تر از خدا هست. خدایی که به ما ارزش فراوان داده و مارو جانشین خودش کرده و از روح خودش در ما دمیده است.

              ما به ذاته ارزشمند افریده و تضادها و اتفاقات قرار نیست از این ارزشمندی ما کم کنه. تضادها امدند تا تجربیات شگفت انگیزی برای ما ایجاد کنند و کیفیت زندگی ما بهتر کنند.

              موضوع دیگری که در خودم پیدا کردم اینه که در روابط عاشقیم محبت دیگران رو باور نمیکنم. کلا محبت ادم ها باور نمیکنم یعنی فکر میکنم موقتی است. الان دلش خواسته محبت کنه. از کجا معلوم همیشه اینطور بمونه.

              اما خودمم که چک میکنم منم خودم بیست وچهار ساعته به بقیه محبت نمیکنم. میدونم که به تایید و تحسین و محبت گرفتن از بقیه وابسته هستم. هر چند که روی خودم خیلی کار کردم و در این زمینه بهتر شدم ولی هنوز به محبت بقیه محتاجم و ناخوداگاه دنبالشم.

              که از کمبود عزت نفس من میاد و اینکه یکجور شرک هم هست. چون دنبال محبت از یک چیز بیرونی هستی. در حالی که خداوند همواره به ماعشق میورزه و مارو تایید میکنه. همواره یعنی همیشه حتی زمانی که ما خطا و اشتباه کردیم. اصلا مگه انسان کامل هست که اشتباه نکنه ماهمیشه ممکنه که اشتباه کنیم. در هر چیزی که قوی بشیم بازم موارد دیگری هست که باید روش کار کنیم و شخصیت خودمونو بهتر کنیم. این محبت، توجه و تایید ما خودمان باید به خودمان بدیم. با تحسین موفقیت ها و توانمندی هامون. با صحبت کردن و عشق دادن به خودمان.

              کلا همه این مسایل میخواد نیاز ما به توجه و تحسین بیرونی قطع میکنه طوری که ما قائم به ذات بشیم و خودمان و خدایمان برای خودمان کافی باشیم.

              میدونی غزل جان یک مرحله یادگیری و درک اهمیت دوره هاست. مرحله بعد تمرین تمرین این اگاهی هاست و عملی پیاده کردنشون. که من به لطف الله بنظرم باید روی مرحله اخر ببشتر کار کنم و اینکه نتایج تایبد کنم و اعتبارش به خالقم بدهم و در اون نتایج نمونم و رهاکنم جلو بروم چون زیبایی های بیشتری در راه است.

              ممنونم که از اگاهی هات به من دادی و با موفق شدنت این باور به ماهم دادی که ماهم میتونیم موفق بشیم.

              من باید بیشتر به لذت بردن از زندگیم و دیدن نعمت هایی که همین الان دارم توجه کنم و از همین الان زندگی با کیفیت بالا شروع کنم. مطمینا خدا مثل همیشه با منه و الهامات خودش به من نشون میدهد. چون بهش سخت نیازمندم تا بتونم در مسیر جدیدم ثبات پیدا کنم.

              خدایی که بخشنده و مهربان است و اجابت کننده و شنونده دعاهای ماست. هدایتش همیشگی است. بخشنده گناهان است به گونه ای که حتی بدی ها با خوبی ها میپوشونه.

              غزل جان الگو برای این مسائلی که نوشتم چطور پیدا کنم؟ و اینکه من میام سناریو بنویسم از داخل سناریو نوشتنم مقاومت هایی پیدا میکنم و میفهمم اینجا جاییه که باید براش باور بسازم.

              روی اون بیشتر کار کنم. گاهی میگم ای خدا من چقدر باور محدود کننده و مقاومت دارم. غزل جان شما بعد باور ساختن هر روز چند بار باور جدید تکرار میکنید و تا چه مدت تکرار میکنید؟

              میدونم باید شواهد جدید ببینیم. شواهد جدید یعنی من در روابطم حس وابستگیم کمتر شده است. این درسته؟

              ممنونم دوست خوبم از پاسخی که بهم دادی.

              ثروتمند، شاد و عاشق زندگی کنی

              میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
          • -
            غزل عطائی گفته:
            مدت عضویت: 2395 روز

            سلام آزاده جون .

            سپاسگزارم به خاطر قلب مهربون و با عشقی که باعث شده اینهمه دلچسب برای من بنویسی.

            خداروشکر به خاطر این که خدا انقدر قشنگ بر کلام هممون جاری میشه تا برای هم الهامبخش باشیم .

            منم به خاطر وجود قشنگ شما در این فضای بینظیر خیلی ممنونِ خداوندم. الهی که به سااادگی به تمام چیزهایی که دلت میخواد برسی و تجربه شون کنی:*

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
            • -
              ازاده گفته:
              مدت عضویت: 2033 روز

              سلام غزل جان زیبا و خوش فکر

              من همیشه پیام های شمارو میخوانم و شمابرای من یک الگو در زمینه روابط عاشقانه هستید. مراحلی که برای جذب رابطه وکار کردن روی خودتان در سایت نوشته اید منم کامل برای خودم نوشتم و دارم روی خودم کار میکنم.

              اما موردهایی که دارم معمولا بعصی مواردی که من میخوام ندارند. از طرفی چهل سال سن دارم و نکران سنم هستم. من در هر زمینه با مقدار کمی که بهش فکر میکنم در کمتر دو ماه جذب میکنم ولی در مورد ازدواج اینطوری نبوده است. گاهی فکر میکنم زیاد سخت میگیرم و شاید با این معیارها دارم اشتباه میکنم و فرصت از دست میدهم اما واقعا دلم به کسی راصی نمیشه. افرادی هم که دوست داشتم یا جدی جلو نمیان یا کلا اتفاقی میفته که انجام نمیشه. واقعا موندم باید چه کنم؟ گاهی میگم ازدواج رها کنم و برای خودم راحت زندکی کنم. اما میل درونی خودم، و علاقه پدرو مادرم به سروسامان گرفتن من نمیگذارد. خواهرمی دارم که از من سیزده سال کوچیکتر است ایشون فردی در زندگیش هست که هشت سال باهم دوستند البته رابطه بدون وابستگی. اما هنوز اقدام به ازدواج نکردند. اوایل به اینم فکر میکردم که اکر من ازدواج نکنم بعد ایشون ازدواج کنند جی میشه؟ اما الان دیکه برام مهم نیست میگم فوقش میرم جدا از خانواده برای خودم زندگی میکنم. غزل جان میدونم مورد دلخواه منم هست. اوایل میگفتم شاید اون مورد من نخواد. اما الان خودمو پذیرفتم. نمیدونم کجای مسیرم و باید چه کار کنم؟ نمیگم اصلا پیشرفتی نداشتم اما هنوزم نتیجه که میخوام ندارم. امشب رفتم بک بنده خدایی دیدم که فقط چند مورد از خواسته های منو داشت. من کلا دختر ارومی هستم ولی باافرادی که دوست دارم شلوغم میشه. ایشون بهم میگفت بنظرم خیلی ارومید.

              کلا ادمی بود که اهل تلویزیون و اینا بود و خیلی با خانوادش خوش بود. همش میگفت ما خیلی باهم راحتیم. نمیدونم من کلا دختر ارومی هستم و ببشتر سرم به کار خودم بوده باهمکاران و دوستام بودم. گاهی میگم من که اصلا شش سال تلویزیون نمیبینم چطور چنین افرادی جذب میکنم. البته میدونم روی عزت نفسم باید بیشتر کار کنم که خودمو لایق اون فرد بدونم. میدونم بزرگترین ضعفم حرف مردمه.

              و دارم روش کار میکنم. غزل جان من به شیوه شما روی باورهام کار کردم البته شاید کافی نبوده اینکه طبق قانون برای خودم توضیح بدهم. امروز به ذهنم امد که به شما پیام بدهم که راهنماییم کنید چون شما در زمینه روابط خیلی روی خودتان کار کردید. اینم بگم که اون شب که به شیوه شما باورسازی کردم یک خواب خوب دیدم که فهمیدم شیوه ام درست بوده است.

              غزل جان مهربان و دوست داشتنی ممنون میشم به پیامم جواب بدید.

              در پناه خداوند شاد ثروتنمد باشید

              میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
            • -
              ازاده گفته:
              مدت عضویت: 2033 روز

              سلام غزل جان.

              خیلی ممنونم که به پیام من جواب دادید.

              من شیوه کار کردن جدی بیشتر از کامنت های شما یاد گرفتم. الان مدتی است که روی روابط و عزت نفس کار میکنم. از کامنت شما شیوه باورسازی و سناریو نویسی یاد گرفتم.

              ازدواج شما و بچه ها سایت یک نمونه خیلی خوب برای من است. ممنونم بخاطر کامنت های که خیلی خوب و مفصل مینویسید. برای من که با طی کردن تکامل خیلی راهگشا بودند.

              میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      رها گفته:
      مدت عضویت: 921 روز

      درود و برکت غزل جانم

      چه عالی که رابطه های با کیفیت تجربه میکنی

      خداروشکر عزیزم

      چه عالی که شخصیتت این روابط زیبا رو برات ساخ

      ــ

      به چه نکته ای اشاره کردی

      افرین دقیقا همینه

      پاسخ یکی از سوالات ذهنی من رو دادی

      شخصیت

      خودشه

      قبلا در یکی ازفایلها استاداشاره کرده بودن اما فراموش کرده بودم

      این اصله

      باید شخصیت ما تغییرکنه

      باید اول شخصیت چیزی که میخایم رو پیدا کنیم

      ممنون عزیزم

      باید برگردم و دست نوشته هام رو بخونم

      یادمه نکات ارزشمندی دراین رابطه دارم

      .

      سپاسگزارم که امروز راهنمای من شدی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
    • -
      حسام گفته:
      مدت عضویت: 1961 روز

      غزل خانم عزیز

      درود بر شما دختر پرانرژی و با لیاقت و شایسته سایت و دوست وهمکلاسی عزیزم

      منم گفتم ببینم خدا به کجا هدایتم میکنه که دوستان چه کامنتی گذاشتن که کامنت شما اومد

      از خدا ممنونم که منو در مسیر کامنت زیبات گذاشت

      لذت بردم از تجربیاتت

      منم دارم مث شما هر روز بهتر میشم

      چقدر مثال هاتون رو دوس داشتم و باهاش حال کردم

      خیلی از اونا رو منم داشتم

      قربونت برم که اینقد قشنگ کامنت نوشتی

      کلی کیف کردم

      غزل جان شما گفتین

      شیرجه زدم در حوضچه آگاهی.

      فهمیدن قشنگه واقعا .. از تمام ثروتها و نعمتهایی که تو جهان وجود دارن و خداوند برامون قرار داده به نظرم این نکته که تو توی وجود خودت بگردی و یه چیزیو پیدا کنی که سرتره از همه اونا … که کلید ورودی همه ی اوناست … خیلی دلچسبه !

      منم همینجوری درکش کردم

      لذت بردم

      از زیبایی هایی که توی افکارت دیدی و پیدا کردی

      پیدا کردن مسیر زیبا و راحت خوشحالی داره

      پیدا کردن پاشنه آشیل و مسیر جدید از زیبایی های درس هاست

      خود شناسی ایول داره

      به خدا گفتم هدایتم کن

      بهم گفت این کامنت رو بخونم

      چقدر قشنگ خدا بوسیله شما بهم گفت

      نگران مباش

      بگو: «خداوند مرا کفایت می‌کند؛ هیچ معبودی جز او نیست؛ بر او توکّل کردم؛ و او صاحب عرش بزرگ است!»

      متوجه شدم تمامِ اون احساس ارزشمندی که داشتم ، از جانب خدا بوده

      جانم

      دقیقا ذهن و افکار منو خوندین و باز کردین .

      یه جای دیگه گفتین

      من اومدم شخصیتمو توی روابط درست کردم

      آیا برای این که مورد عشق و محبت قرار بگیرم کار خاصی انجام میدم ؟ که بیشتر از توانم باشه ؟

      بعد داشتم فکر میکردم به این که اگر من شخصیتم توی بحث رابطه با پول درست بشه

      پول هرروز و هرروز با وجودش بهم عشق میده . بهم کمک میکنه و هرروزم بیشتر این کارو انجام میده . بدون این که من کار خاص و دور از توانم انجام بدم .

      تازه هرروز بیشتر حضور داره توی زندگی من

      غزل جان

      فک کنم این ایده الهامی خداونده

      چون منم با روانشناسی ثروت داشتم کار میکردم

      با باورای توحیدی داشتم کار میکردم

      با ثروت به این منظور کار میکردم که بهم خوشی بده ولی با کامنت و تجربه زیبای شما فهمیدم که نه من باورای ثروتمو درست میکنم که شخصیتم درست بشه و لاجرم پول می یاد.

      میخوام همینجا خواهش کنم بهم بگین این درسته ؟

      و بعدش

      با باورای توحیدی کار میکردم و میساختمشون تا ثروت و نعمتها رو خدا بهم بده و ترسهام از بین بره و سپاسگزاریم بیشتر بشه با توحید به این منظور کار میکردم که بهم قدرت بده و بیشترین توجهم به ثروت و انجام راحت کارام در طول روز بود ==ولی با کامنت و تجربه زیبای شما فهمیدم که نه ؟ نه اشتباهه …. من باورای توحیدمو درست میکنم که شخصیتم درست بشه و لاجرم شخصیتم قدرتمند میشه و قدرت هم پیدا میکنم و نعمتها می یاد مث اینکه استاد رفتن امریکا و با قدرت وارد امریکا شدن بدون هیچ مزاحمتی .

      میخوام همینجا ازتون خواهش کنم دید گاهتون رو بهم بگین ؟

      غزل جان

      نکته طلایی کامنت شما

      زاویه دید مثبت به باورهایی که توی روابط ساختین و میخواین توی ثروت ازش استفاده کنین

      که گفتین

      حالا توی روابط من اومدم شخصیتمو اینطوری درست کردم :

      شخصیت مستقل بودم و وابسته به کسی نبودم .

      متعهد بودم به رشد خودم .

      عزت نفسمو پرورش دادم طوری که نیاز به تایید کسی نداشتم‌.

      مقایسه نمیکردم کسیو باخودم .

      توحیدی رفتار کردم.

      قدرت ندادم به کسی.

      نکات مثبت رو دیدم و تحسین کردم.

      از اون آدمی که برام کاری انجام داده با عشق تشکر کردم.

      از خدا تشکر کردم بابت اون آدما.

      کنترل ذهن کردم . ورودی ذهنمو کنترل کردم.

      مقاومتهامو درباره آدمها کم کردم .

      از ادما متوقع نبودم.

      همه رو اونطوری که هستن دوست داشتم‌.

      که ازش ایده گرفتم

      شما با قلم زیباتون گفتین

      شخصیته که مهمه.

      وقتی که من به خاطرپول بیام خودمو تغییر بدم و همه تمرینهامم برا رسیدن به پول بیشتر باشه

      که ثروتمندشم ! شخصیتم قوی نمیشه .

      این هدف اصلااا درست نیست.

      اصلا هدف اصلی این نیست.

      ویژگیهای شخصیتیمون سرمایه ماست . این سرمایه رو هیییچ کسی نمیتونه ازمون بگیره .

      هییچ کسی دسترسی بهش نداره جز خود ما.

      این عالیه

      و من دارم یاد میگیرم

      به نظرم کامنت و تجربه و ایده شما هم خیلی جالب و شیرین بود

      احساس کردم شما هم مث مریم جان ، استادم ، دارین به صلح با خودتون میرسین.

      میخوام از این به بعد برا خودم بیشتر وقت بزارم

      با جون و دل وقت بزارم

      کی از خودم مهمتر

      با خودم مث یه دوست مهربون صحبت کنم

      غزل جان

      کامنت زیباتو ، توی مغزم بوسیله قدرت خدا ، سیوش کردم

      دمت گرم دختر….

      دمت گرم خانم پرانرژی سایت

      خیلی چیزا از کامنتتون یاد گرفتم

      مثلا اینکه با خودتون صادق و مث دوست مهربون بودین و خودتونو سرزنش نکردین و توجه کردین به پیشرفتهاتون

      و اینکه مثالتون رو کامل توضیح دادین

      امیدوارم همیشه موفق و شاد باشید

      دوستون دارم

      دمت گرم که باعث گسترش جهان شدی

      دمت گرم که باعث شدی ، امروز از کامن تت انرژی بگیرم برا حرکت .

      دمت گرم که باعث شدی یادم بیاد امروز مث دوست مهربون با خودم صحبت کنم و با باگهام کنار بیام.و توجهم به همون قدمای کوچیک باشه

      ایول داری

      دمت گرم

      از خدا ممنونم که هستی

      هیچوقت فکر نمیکردم یه کامنت به اندازه کل فایل ، برام آگاهی داشته باشه

      مرسی

      مرسی ، قلب فراوان

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
      • -
        غزل عطائی گفته:
        مدت عضویت: 2395 روز

        سلام آقا حسام بزرگوار . من خیلی خیلی ازتون ممنکنم که با عشق سرشار وجودتون برام نوشتین . چقدر از خوندن پیامتون لذت بردم .

        جالبه که کامنت شما هم هدایت من بود و ازین بابت بینهایت ازتون ممنونم

        دیروز مداوم داشتم تکرار میکردم که

        “حسبی الله لا اله الا هو علیه توکلت و هو رب عرش العظیم” بعد باخودم میگفتم تکرار این جمله موثره ؟

        چقدر برام دلچسب بود که شماهم تو کامنتتون ازین جمله زیبا استفاده کردین. خداوند چقدر زیبا باهامون صحبت میکنه.

        دوست عزیز و بزرگوارم‌ ، خداوند یه درک قشنگی از فایل توحید عملی قسمت 10 و بهم داده بود و از طریق انگشتهای من یه کامنت الهامی رو در اون قسمت نوشته بود .

        درباره سوالتون ، درک خودمو میگم اما فکر میکنم درکی که خداوند بهم داد ازون جلسه خیلی براتون الهام بخش باشه. من متوجه شدم که تمام باورهایی که ما میسازیم، دقیقا فقط باید به خاطر رشد شخصیتمون باشه. چون شخصیت قوی ، شخصیت مستقلی داره ، شخصیت قوی وصله به خدای درونش . شخصیت قوی‌کم نمیاره. قدرت اقدام کردن داره، به هیچ عاملی بیرون از خودش باج نمیده ، آرامشش وابسته به نتایج بیرونش نیست. احساس لیاقت برای دریافت نعمتها داره . بنابراین خواسته هاش لاجرم در زندگیش اتفاق میفتن .

        ازونجایی که ما انساانهای فراموشکاری هستیم ، من فکر می‌کنم اگر برای به دست آوردن یک چیز بیرون از خودمون باورسازی کنیم ، مدتی بعد ازین که اون چیزو به دست آوردیم یادمون میره که چه تمرینایی انجام داده بودیم و به چالش برمیخوریم . چندماه پیش با یکی از دوستان عزیزم صحبت میکردیم ، ایشون هم تونسته رابطه ایدئالشو خلق کنه ‌ ازم پرسید که غزل به نظر تو بابت چیزهایی که برامون بدیهی شده چطوری سپاسگزاری کنیم ؟

        باورتون نمیشه ، نمیفهمیدم یعنی چی !

        نمیگم من صد درصد شکرگزارم ها .. اما به حد خودم واقعا شکرگزارم و به حد درک خودم نعمتهامو میبینم .

        بهش گفتم برام مثال بزن تا متوجه شم در چه زمینه ای …

        گفت مثلا رابطه ی عاطفی . انگار دیگه به چشمم نمیاد ویژگیهای خوب پارتنرم . تو اینطور موقع ها چیکار میکنی ؟

        گفتم من الان بعد دوسال زندگی مشترک ، حتی ذره ای برام بدیهی نشده نعمتهام . هنوز به همون اندازه اول ذوق دارم . به همون اندازه ویژگیهای مثبت همسرمو میبینم و بیان میکنم و ازش تشکر میکنم .

        شاید هیجان نداشته باشم طوری که قلبم تند تند بزنه اما هنوز حتی یک روز نشده که برام بدیهی بشه رابطه م ،

        میدونین چرا اینطوریه ؟ چون که شخصیته تغییر کرده .

        شخصیت که تغییر کنه ما ناخوداگاه کارهارو انجام میدیم .هی نیازی نیست که دنبال راه چاره باشیم برای حل مسئله ، فی البداهه حل میشه مسائل چون ما فی البداهه یه سری کارا انجام میدیم که خبرم نداریم ‌اما کاملا درستن .

        به نظرم ساختن شخصیت توحیدی ، عزت نفس ، نگاه قدرتمندانه و ..‌..

        قطعا باید به خاطر تغییر شخصیت باشن چون که اینطوری کیفیت زندگیمون بالاتر میره ‌

        کیفیت زندگی فقط با پول بیشتر و رابطه ی بهتر و سلامتی بیشتر بالاتر نمیره . کیفیت یه چیز درونیه . من اگر آدم با کیفیتی باشم ، کیفیت زندگیم خود به خود بالاتر میره

        و ما این کیفیته رو با ساختن باورای درست به دست میاریم .

        اول که کامنت پر از محبتتون رو خوندم ، گفتم برم داستان پروفایاتونو هم بخونم . چقدر بیان شیرین و شیوایی دارید . چقدر دلنشین نوشتین . چقدر تحسین برانگیز هستین .

        خوشحالم که ازین بعد میتونم کامنتهاتون که سرشار از لطافت هستن رو بخونم و لذت ببرم

        امیدوارم که تونسته باشم پاسخ سوالتونو بدم.

        در پناه خدای وهاب باشید .

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
        • -
          ریحانه گفته:
          مدت عضویت: 1747 روز

          سلام غزل عزیزم

          چقدر عالی درک میکنی و با آرامش مینویسی

          واقعا دوستدارم تشکر کنم

          چون هربار دارم ازت یاد میگیرم

          راستی چند روز پیشا سفر بودم و عجیب احساس کردم فردی شبیه شما دیدم انقدر شبیه بود که گفتم شاید واقعا خودتی

          به هرحال خوشحال میشم یه روزی ببینمت عزیزم

          و سپاسگزارم که هربار با درک بهتر میای و عاشقانه برامون مینویسی.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
          • -
            غزل عطائی گفته:
            مدت عضویت: 2395 روز

            ریحانه ی عزیزم. سلام.

            منم خیلی ممنونم که انقدر سخاوتمندانه محبتت رو جاری کردی و برام نوشتی .

            منم خیلی خوشحال میشم که یک ریحانه ی نازنین مثل شمارو در بین دوستان عزیزم داشته باشم .

            انشاالله در بهترین زمان همو میبینیم و از همصحبتی باهم لذت میبریم عزیزم:)

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      میترا رضایی گفته:
      مدت عضویت: 1659 روز

      سلام دوست عزیزم خیلی دوست دارم

      وخداروهزاران مرتبه شکر میکنم که اززبان مهربانترین ونازنینترین بنده اش

      بمن میگه میترا تواین صفات رودرخودت پرورش دادی ببین وادامه بده

      غزل جون خدا حرف توی دلم رواززبان قلبت وتوکامنتت به من آموخت خدایاشکرت

      غزل جون دهابارکامنتت روخوندم فکرکردم عزیزدلم

      من هیچی نمیدونم وازخداوندکمک میخوام وخداوندمنو هدایت میکنه به کامنتهای زیبا وپرازآگاهیهای باارزش

      نوشتم و نوشتم ازروی کامنتت عزیزدلم

      چون حرف درونم بود وبلدنبودم بیان کنم و ویژگی‌هایی رو که درشخصییتم ساختم رابیادبیارم خیلی کامنتت برام

      راهنما بود

      غزل جون ی سوال که همیشه توذهنم بوده چی روتوشخصییتم درست کنم که ثروت ونعمت واردزندگیم بشه؟

      من توشخصییتم بخشش وتحسین کردن وتشکر کردن درقبال کاری که برام انجام میشه وموقع نبودن ازآدماوتوکل وایمان بخدا وصبر وتوحیدی بودن رو درخودم نهادینه کردم وتمام تمرکزم رو براش میزارم

      وعاشق خدای خودم هستم وعاشق هرآگاهی که منوبیشتر وبیشتربه خدایم نزدیک میکنه هستم

      واینجا ازخداونددرخواست میکنم هدایتم کنه که چکارکنم که درمدارجذب ثروت قراربگیرد

      من باتمام وجودم ازخداوند درخواست کردم ومیکنم باتمام سلول‌های وجودم میخوام درک کنم چطوروچکارکنم ثروت وعشق بیشتروبیشترواردزندگیم بشود

      چون باوردارم هرچه ثروتمندترباشی

      نزدخداعزیزتری عاشقتم دوست دارم

      ومن باوردارم که خداوند اززبان وکامنت توبامن حرف زد وچندین باربری اینگونه بود

      خدایاشکرت

      دوست عزیزم دعامیکنم خدادرک قوانین جهانش رابرامون آسون کنه

      وعمل کردن به قوانین جهانش رابرام ابدی کنه الهی آمین الهی آمین الهی آمین

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
      • -
        غزل عطائی گفته:
        مدت عضویت: 2395 روز

        سلام به دوست مهربون عزیزم. میترا جون ایزدبانوی نور و آفتاب .منم دوست دارم دوستم.

        چقدر قشنگه که خدا انقدر عاشقانه هدایتمون میکنه به کامنتهای عالی. من امروز که سایتو چک کردم و نقطه ی آبی قشنگی که پیام شمارو برام بیاره ندیدم. . الان وقتی که جی میلمو چک کردم دیدم عهه دوست نازنینم برام نوشته و چشمام قلبی قلبی شد.ازت ممنونم

        میتراجون خداروشکر که خداوند از طریق غزلش برات نوشت و هدایت کرد .

        حالا بیا برات از تغییر شخصیتِ رفاقت با پول بگم که من هرآدم ثروتمندی بررسی میکنم میبینم این رفاقته در رفتارش موج میزنه.

        تصور کن پول یک آدمه. بیا برای خودت بررسی کن . برو توی اعماق وجودت و ببین نگاهت نسبت به این آدمه چیه .

        من این کارو کردم و دیدم من به شدت اون بنده خدارو خسیس و مغرور میدونم .

        فکر میکنم منو دوست نداره . از همه خوشش میاد غیر من . اگر بیاد پیشم سریع میگه باید برم و میره .

        کم میاد و زود هم میره . اما برای بقیه وقت داره .

        وقتی به درونم رفتم دیدم من فکر میکنم که شخصیت پول اصلا منو حساب نمیکنه و ….

        بعد دیدم منم توی رفتارم دقیقا همینطوری هستم ‌. کنترلش میکنم . نمی‌ذارم جاری بشه . بهش قدرت دادم . ازش میترسم . بهش وابسته ام . ازش به شدت متوقع هستم و ….

        بعدش اومدم برای خودم نوشتم و نوشتم و نوشتم ‌تا بفهمم من چطوری باید باهاش رفتاررکنم . همش بررسی کردم دیدم عه .. همه اونایی که با پول رفیقن دقیقا برعکس منن . اومدم این دیدگاهو طبق قوانین بررسی کردم دیدم درسته ! باورت نمیشه انگار خدا هرروز میشینه جلوم و بهم آموزش میده که رفتار باید این باشه . نگاهت باید این باشه .منم هر ایده که که بهم میگه رو تاالان نوشتم و درقالب ویس برای خودم توضیحش دادم . خیییلی جالبه که مثلا من یه چیزیو میفهمم اما نمیدونم باید تو اون ویسه چی بگم. دقیقا مثل استاد که میگفتن بارها شده نشستم پشت دوربین گفتم خودش میاد … منم وضو گرفتم نشستم صدامو ضبط کنم ، خودش بهم گفته و یهو دیدم وسط همون ویسه من به یه درک جدیدی که قبلا نمیدونستم رسیدم.

        توی این چند وقت که سعی میکنم طبق همین دید پیش برم یه اتفاقایی افتاده ن که خیلی جدید هستن اما تا قطعی نشن نمیتونم بنویسمشون. یه سری نشونه های جدید هم میبینم که هیچ وقت هیچ وقت تاقبل این نمیدیدم. در آدمهای دیگه میدیدما اما تو زندگی خودم کمتررر بودن.

        اما انقدرتاحالا رفتارای نامناسب با پول داشتم که فعلا باید رابطه رو بازسازی کنم تا به نتایج جدید برسیم باهم . اما تو همین چند وقت هم خیییلی بهتر شدم. انگار الان دیگه میدونم دقیقا چیکار باید کنم و چطوری باید نگاه کنم … هرچند که خیییلی جای کار داره

        تا قبل این دوره ثروت رو گوش میدادم و انجام می‌دادم اما نتیجه ی خاصی برام نداشت چون که رفتارهام همه نشون دهنده ی این بود که من اصلا پولو دوست ندارم .

        اما الان دارم باهاش رفیق میشم‌ . قشنگ احساس میکنم انرژیم تغییر کرده. چند وقته که خیییلی حس غنا دارم در وجودم.

        امیدوارم تا الانِ این نوشته ها برات الهام‌بخش بوده باشن میترا جون . انشاالله هدایت بشی به انجامشون تا چند وقت دیگه بیایم و از نتایج شگفت انگیزمون به هم بگیم .

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 29 رای:
        • -
          میترا رضایی گفته:
          مدت عضویت: 1659 روز

          غزل جون داشتم به کامنتت فکرمیکرد به این آگاهی رسیدم که پول که میاداصلا کم نمیشه که هیچ بلکه برکتش بینهایت توزندیگیم میمونه بگو چطور؟ مثلا

          وقتی باپول کرم برای زیبایی پوستت میخری اثرات زیبایی که

          کرم روی پوستت میزاره نعمت وبرکته که ماندگار

          ومثلاموادغذایی مثل پسته ویا شیره انگور وخرما برای خون سازی وسطح انرژی بدن روبالا بردن

          وقت میخوری وتوبدنت تبدیل به انرژی وخونریزی میکنه لذت زندگی پرازانرژی سلامتی برکت اون پوله که ماندگار

          وبه این نتیجه میرسم پول هرگز تمام نمی‌شه اگه خوب درکش کنم

          وسپاسگزارپروردگارم باشم که سپاسگزارهستم تا ابد

          عاشقتم خدا عاشقتم دوست دارم پروردگار مهربانم

          دوست دارم چه خوب هدایت میکنی چه زوداجابت میکنی

          خدایاشکرت

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
          • -
            غزل عطائی گفته:
            مدت عضویت: 2395 روز

            سلام میترا جون عزیزم . امیدوارم عالی باشی .

            چه درک خوبی داشتی از پول که هیچوقت تموم نمیشه .

            ببین پول از انرژی ساخته شده . انرژی هیییچ وقت تموم نمیشه .

            اگه پول به عنوان یک شخصیت انسانی در نظر بگیریم این شخصیت خیلی حساسه و سریع میفهمه همه احساسات مارو . چون پایه ش انرژیه. یعنی هر فرکانسیو سریعا میگیره

            پول اصلا تموم نمیشه هییچ وقت . هررگز .اگر یه روزی دیگه هیچ بچه ای به دنیا نیومد و هییچ گیاهی رشد نکرد و آفتاب طلوع نکرد اون وقت میشه گفت پول تموم میشه چون اینا ام دیگه تموم شدن .

            اگر شما رابطه خوبی با اطرافیانت ساخته باشی میتونی حسیو که بهشون داریو بررسی کنی و ازین طریق برسی به این که چطوری میشه با شخصیت پول مقدس رفاقت کنی.

            فکر کن به یه بچه ی کوچولو وقتی میبینیش چه حسی داری ؟

            آدم ضعف میکنه از دوست داشتنش اون بچه .

            حست باید به پول دقیقا مثل اون بچهه باشه .

            رفتارت هم باید همونطور باشه .

            نمیدونم چطوری میتونم بهتر توضیحش بدم .

            مثلا من اینو درک کردم ‌که وقتی میگم قابلی نداره ، یعنی دارم پولمو تحقیر میکنم . مثل این میمونه که درمورد بچه م به طرف مقابلم بگم بچه من کنیز شماست . غلام شماست و …

            میترا جون من هربار دارم ازین دید بیشتر نتیجه میگیرم . من دارم رو این کار میکنم که پول انقدر منو دوست داره که دیگرانو متقاعد میکنه که به من بِدنش‌

            دیروز مامانم قرار بود 600 تومن به حسابم بریزه میگفت بهم الهام شد که 900 بریزم . خیلیم محکم بهم گفته شد

            یک ساعت بعدش همسرم از سرکار اومد و گفت همکارم همینطوری الکی الکی به خاطر پروژه ش که پولشو پرداخت کرده بودن ،15 میلیون به حسابم ریخته .

            من حساب کردم از اول ماه تا همین امروز نزدیک به30 میلیون نسبت به ماه قبل بیشتر وارد زندگیمون شده .

            حالا بیشترش از طریق همسرم بوده اما خودمم نسبت به ماه قبل درامدم خیلی بیشتر شده .یه اتفاقایی افتاده که ماههای قبل هرگز نمیافتاد. انقدر شواهدِ رفاقت با پول مشهوده توی زندگیم که هرروز دارم بیشتر به وجد میام .

            میتونم ساعتها درباره ش صحبت کنم . خیلی باحاله .

            میدونی نگاهم الان نسبت بهش چطوریه ؟ یه صدایی ترند شده از یه دختره که برای گربه ش میخونه بشه ی منه ، فداش بشمه منه :))) همون که ریمیکسشو هزار بار درست کردن ، احساس میکنم حس الانم نسبت به پول اونطوریه.

            یه تمرین بهت میگم که خیلی کمک میکنه. فکر کن همه آدمهای زندگیت پول هستن ‌. هرکاری که تا حالا برات انجام دادن رو بنویس بگو پول برای من این کارو کرده . این باعث میشه نگاهت کم کم نسبت به پول تغییر کنه و رفاقتت بیشتر بشه ‌و برکات زندگیت بیشتر بشن . اسم تمرینم میذاریم اصل برانگیختگی پول و ثروت .

            برات سعادت و خوشحالی آرزو میکنم دوست قشنگم

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
        • -
          میترا رضایی گفته:
          مدت عضویت: 1659 روز

          سلام غزل جون دوست الهی ام ممنون که باآموخته هات منوراهنمایی میکنی ازخداوندبابت داشتن دوستانی آگاه وفرکانس بالا مثل شمابینهایت سپاسگزارم

          ی سوال غزل جون میشه درمورد رفتارباپول واضحتر برام بگی

          چطورباپول دوستی کنم ؟

          چه رفتارهایی رودرخودم باید برسی کنم؟

          آره کم میادوزودمیره

          خیلی دوست دارم درک کنم چطور تومدارجذب ثروت قراربگیرد

          خیلی دوست دارم

          دعامیکنم همیشه خوشبخت وسعادتمند وثروتمندباشی دردنیاوآخرت

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
        • -
          مجید حرفت گفته:
          مدت عضویت: 1389 روز

          سلام به غزل خانم،دوست ارزشمندم در این سایت الهی،

          وقتت بخیر،امیدوارم حالت عالی باشه.

          دختر، خیلی قشنگ می‌نویسی!!! توضیحاتت و ایده‌های الهامی‌ت هم عالی هستند.

          احسنت بر شما و بر قلم توانای تان!!!

          خواستم ضمن تحسین دیدگاه تان خدمتتان عرض نمایم که ممنونم که هستین و راهنمایی مان می کنید.

          من هم حتما به شیوه‌ی شما وویس گرفته و عمل خواهم نمود،نیک می‌دانم که اگر درست اقدام نمایم،نتایج مورد دلخواه کسب خواهم نمود.

          در پایان ضمن تشکر مجدد برایتان از پیشگاه باریتعالی سلامتی شادی خوشبختی ثروت و سعادت در دنیا و آخرت خواهانم و به حضرت حق می‌سپارمتان.خداوند مهربان حافظ و نگهدارتان باشد.

          فالله خیر حافظا و هو الرحم الرحمین.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      مهشید گفته:
      مدت عضویت: 1633 روز

      سلام غزل عزیزم

      امیدوارم که خوب و خوش باشی

      غزل جان من چند روز پیش خیلی اتفاقی از طریق ایمیلم به این آخرین پاسخی که توی این کامنت نوشتی هدایت شدم، و شروع کردم از اول تمام کامنت و پاسخهای بقیه دوستان رو خوندم.

      چه آگاهی های فوق العاده ای توشون پیدا کردم… هم از کامنتهای خودت و هم از پاسخها…

      از خیلیاشون کپی گرفتم توی فایل خودم…

      اون بخشهایی که درباره شخصیت دادن به ثروت یا حتی مقوله های دیگه، مثل ازدواج، نوشته بودی خیلی برام جالب بود. تا حالا اینجوری راجع به ثروت یا ازدواج یا کلا روابط فکر نکرده بودم که بیام فرض کنم که یک شخصیتی داره، بعد ببینم تا حالا چجور باهاش برخورد کردم یا احساسم نسبت بهش چیه…

      جالبه که یکی دو روز بعد از خوندن این کامنتت، خیلی خیلی اتفاقی به یکی دیگی از کامنتهات توی عقل کل هدایت شدم که دقیقا همین موضوع رو دوباره اونجا برای یکی دیگه از دوستان توضیح دادی و من احساس کردم که خدا میخواد که من به این مثال و توضیح شما فکر کنم که داره دوباره سر راهم قرارم میدتش چون من خیلی توی بخش عقل کل فعال نیستم.

      بعداز این، یکم به این موضوع فکر کردم ….

      راستش موضوع هنوز کاملا برام روشن نشده ولی گاهی که بهش فکر میکنم، حس میکنم (البته فقط حس میکنم نه اینکه چیز خاصی یادم بیاد)، انگار پول برای من مثل یک همکار قدیمیه که انگار من همیشه با پرتوقعی یا حتی پرخاش باهاش برخورد کردم که خوب وظیفته که این کارا رو انجام بدی!!!

      نمیدونم چرا همچین چیزی توی ذهنم میاد ولی انگار یه نفره که من تا حالا باهاش رفتار خوبی نداشتم و از الان به بعد باید رفتارم رو باهاش عوض کنم….

      باید بیشتر به موضوعاتی که نوشتی فکر کنم.

      ازت خیلی خیلی ممنون که این همه وقت گذاشتی و این آگاهی هارو با ما به اشتراک گذاشتی.

      سال نو مبارک و میبوسمت عزیزم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      سعیده سلطانی گفته:
      مدت عضویت: 1940 روز

      سلام غزل عزیزم

      خیلی ازت سپاسگزارم بابت کامنت پربارت من خیلی وقته که کامنت هات را دنبال میکنم و خیلی از جواب سوالاتم را از تو کامنت هات گرفتم و واقعا تو یک دست بودی تو زندگی ام و یک الگوی بسیار خوب تو بحث روابط من اول امسال شروع کردم روی باورهایم در مورد روابط کارکردن و یادمه از شما هم سوال پرسیدم و مثل همیشه که وقت می‌گذاری و جواب سوالات دوستان را میدی جواب من هم دادی و من درسته الان بعد از حدودا یکسال کار کردم روی باورهایم در مورد روابط هنوز به خواستم نرسیدم البته نمیگم خواستگار زیاد داشتم ولی هیچ کدم شبیه و یا نزدیک به اون کسی که من می خواستم نبودند والبته خداوند یک چند نفری را هم به شکل های مختلف بهم نشون داد که خیلی شبیه بودند به خواسته من ولی واسه خودم اتفاق نیفتاد تا اینکه دقیقا از نیمه دوم سال خداوند شروع کرد واسم نشونه فرستادن از توحید وشرک و تسلیم بودن و رها بودن اگر بگم بالای 100 بار خدا واسم از این که من شرک دارم و یا باید تسلیم باشم نشونه فرستاد کمه راسیتش من فکر می کنم تو بحث روابط یک جورهایی سخت تره تا بحث ثروت نمی دونم شاید این برداشت منه ولی تا جایی که احساس کردم خداوند می خواهد بهم بگه که رهاش کن و من با وجودی که هدف امسالم ازدواج بود و واقعا می خواستم بهش برسم و بیشترین دلیل اش هم این بود که من قرار بود که امسال کسب و کار خودم را شروع کنم و بنا به دلایلی که اتفاقا خیلی هم خیر بود عقب افتاد و انشاالله از اول سال آینده قراره شروع اش کنم من می خواستم امسال 100 درصد تمرکزم روی ازدواج باشه و بهش برسم و پرونده اش رو ببندم و تیکش را بزنم و از اول سال آینده کل تمرکزم رو بگذارم روی کسب و کارم چون من به شدت به قدرت تمرکز اعتقاد دارم و امسال هم یه مقدار که کسب و کارم عقب افتاد خوشحال شدم چون به خودم میگفتم من نمی توانم هم زمان هم به ازدواج و هم راه اندازی کسب و کارم فکر کنم ولی الان که می بینم ازدواج نکردم و قراره به زودی کسب و کارم شروع بشه نمی دونم چه کار کنم تا اینکه شما هم تو این کامنت آتون هم تو کامنت های قبلی آتون خیلی به این موضوع که هدف اصلی رشد شخصیت دیدم اشاره کردید و من هر چقدر تو این چند ماه اخیر پیش می رفتم بیشتر برایم واضح تر می شد حتی چند بار به خدا هم گفتم که خدایا غزل راست می‌گفت من می خواهم شخصیت ام رشد پیدا کنه و در طول این مسیر که دارم روی رشد شخصیت ام کار می کنم به خواسته هایم هم برسم و یا به قول غزل بشه خوشحال میشم نشه هم ناراحت نمیشم ولی می دانی غزل جان من خودم به این نتیجه رسیدم که ریشه همه باورهای ما مثل کمبود و عدم لیاقت و… ز شرکه و واقعا هم همینه ولی الان که کامنت شما را خواندم دیدم من به خدا میگفتم می خواهم شخصیت ام رشد کنه ولی هدف اصلی ام فکر می کنم این نبود من رشد شخصیت را بیشتر واسه رسیدن به عامل بیرونی مثل ازدواج می خواستم چون خیلی واسم مهم بود که با یک آدم پرفکت ازدواج کنم و جالبه که امشب خداوند من را به کامنت شما هدایت کرد تا بهم بفهمونه که خود ازدواج و پول و همه این ها عوامل بیرونی هستند حواست باشه خودت را گول نزن یادمه استاد تو یکی از جلسات نمی دونم چندم مصاحبه با استاد می گفتند رسیدن به خواسته ها خیلی مهم نیست مهم شخصیتی است که ما بعد از رسیدن به خواسته به خودمون میگیریم این شخصیت که باور کنیم می شود و همه چیز ممکنه من همین عصری داشتم بهت فکر می کردم و ذهن نجواگرم شروع کرد به مقایسه کردن من با شما که چطوری اون توانسته چرا واسه من نمی شه و البته تو این چند روز اخیر هم چون من کارم تو خونه است و کلا هم هیج جا خونه فامیل و دوست و آشنا هم نمی روم به غیر از خرید کردن و پارک همین مدام تو این چند روزه ذهن ام میگه تو که از تو خونه بیرون نمی روی آخه اون آدم از کجا تو را ببینه و پیدات کنه و تو که همه روابط ات با دوستات را قطع کردی و… باز هم غزل جان از بابت کامنت ات خیلی ممنونم و اگر صحبتی و یا راهنمایی داشته باشی واسم با توجه به چیزهایی که نوشتم ازت ممنون میشم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
      • -
        غزل عطائی گفته:
        مدت عضویت: 2395 روز

        سلام به سعیده ی نازنینم . سعیده جون خیلی ممنونم که برای من نوشتی تا باهم همصحبت بشیم .

        من شیفته ی صحبت از قوانین و شناخت زندگی ام .

        خیلی ممنونم که با مهربونی و سخاوت غزلو الگوی روابطت قرار دادی .

        سعیده جون تمام اونچه که لازمه بدونی رو خداوند بارها بهت الهام کرده و چقدر زیبا بهشون اشاره کردی .

        اما بیا یبار دیگه از یه زاویه دید دیگه زندگی و رسیدن به اهداف رو تعریف کنیم تا برامون یادآوری بشه .

        ماهایی که قانونو یاد گرفتیم و فهمیدیم که قدرت خلق خواسته هامونو داریم ، گاهی اوقات عجیب میچسبیم به این که بااااید خلق کنم . باید به اون نتیجهه همین امسال برسم . من میتونم پس بااااید بشه .

        ما خیلی وقتا انقدر درگیر این باید رسیدنها میشیم که یادمون میره امروز زندگیمون تموم شد و دیگه برنمیگرده .

        یادمون میره که امروز لحظه لحظه ی این موهبت ، این گنج بزرگ ، این معجزه ی الهی رو تند تند قدم زدیم و به جزئیات بیتوجه بودیم که به یه چیزی برسیم . یه چیزی که میخوایم اتفاق بیفته .

        سعیده جون مطمئنم اینارو میدونی من برای خودم یادآوری میکنم چون خیلی قشنگ و عمیقه این درک و لازمه که هرروز یادآوری بشه .

        بیا یکم از اون خواستهه که میخاایم ازین تجربه ی زیستنمون بهش برسیم دورتر بشیم و به خود زندگی نگاه کنیم . زندگی هممون انقدر جزئیات قشنگ داره که خیلی وقتا فراموششون میکنیم چون تمرکز صد درصد رو گذاشتیم روی یک موضوع! خواسته

        همین الان که دارم برات مینویسم یک پرنده ی خوش صدا در هوای بهاری آخرین روزهای زمستون داره روی درختی که زیر پنجره ی اتاق خواب ما هست آواز میخونه !

        سعیده جون من این تجربه رو داشتم که وقتی نگاهمو از روی خواسته برمیدارم و به زندگی میچسبم و از جزئیات لذت میبرم ، خود به خود خواسته م اتفاق میفته . مثلا همین دیروز داشتم فکر میکردم که خدایا چقدر باحال میشد با یه آدم ثروتمند مصاحبه میکردم و اونو توی گروهم میفرستادم تا بچه ها ازش استفاده کنن . بعد ، مشغول لذت بردن از زندگی ،نور و سایه ها ، بازگویی توحید ، محتوای عزت نفس ، گوش دادن به پادکست ، شکرگزاری شدم… وقتی کارام تموم شدن توی واتساپ آنلاین شدم و دیدم یکی از دوستام که به لطف خدا خیلییییی توی کسب و کارش موفقه و درامدشو به چند ده میلیون رسونده برام یازده تا ویس فرستاده . وقتی بهش گوش دادم دیدم دقیقاااا همون خواسته ای که صبح به خدا گفتم و تمرکزمو از روش برداشتمو از طریق این دوستم برام براورده کرده.

        تصور کن دستت زخم شده و میخوای خوب شه. تمام توجه و تمرکزتو میذاری رو اون زخمه و همش بهش نگاه میکنی . همش چک میکنی که

        چطور داره پیش میره . اگر کارهات عقب بیفتن خداروشکر میکنی چون تو تمرکزت رو خوب شدن اون زخمه ست که روی دستته ! میتونی درک کنی چقدر زمان میبره ؟ ما وقتی تمرکزمونو رو یک چیزی بیرون از وجود خودمون میذاریم زمان کند میگذره .

        اما وقتی توجهتو از روی اون زخم برمیداری یهو یه هفته بعد میبینی که دیگه اثری ازش نیست و خوب شده .

        برا این میگم که توجهمونو باید از روش برداریم که …

        ما با توجه کردن به یک عامل بیرونی فقط میتونیم اون چیزیو که ذهنمون میگه درسته رو انجام بدیم درموردش و ما وقتی به ذهنمون متکی میشیم برای حل یک مسئله ای… خیلی از نظر خلاقیت فقیریم. اما وقتی تمرکزمونو ازش برمیداریم جهان با همه عظمتش دست به کار میشه تا شرایطو درست کنه‌.

        وقتی تمرکزتو از روی عوامل بیرونی که اینجا همون ازدواجه ، برداری و بذاری رو رشد شخصیت خودت ، نتیجه رو هرروز و در لحظه میبینی . وقتی فقط میخوای از لحظه های زندگیت با کیفیت استفاده کنی ، هم بیشتر لذت میبری هم رشد میکنی هم زمان رسیدنت به خواسته ت سریعتر میگذره چون جهان با همه خلاقیتش دست به کار میشه‌.

        سعیده جون شاید وقتی کارتو شروع کردی همزمان اون کیس ایدئالت هم وارد زندگیت شد . از کجا معلوم ؟ زمان بندی خدا خیلی دقیقه .

        اینو هم بهت بگم که منم کارم تو خونه بود و پدرم همیشه میگفت باید بری بیرون تا ببیننت . در غیر این صورت هیچ وقت ازدواج نمیکنی:) اما من هر هدایتی که به قلبم جاری میشد جدی میگرفتم و اونارو انجام میدادم و به حرف کسی توجه نمیکردم. اما دقیقا همون آدمی که ویژگیهاش مدنظرم بود اومد تو زندگیم و به صورت سنتی ازدواج کردم . جالبه که وقتی مادرِ همسرم تماس گرفت برای قرار خاستگاری ، پدرم باورش نمیشد ! قشنگ یادمه حالت تعجبو توی چهره ش . هیچ ربطی به این نداره که کجا باشی و چیکار کنی .

        یه خاطره هم یادم اومد که شاید برات جالب باشه. درباره زمان بندی خداست‌‌

        من اون دوره ای که رو روابط کار میکردم یه شب به خدا گفتم خدایا من اینهمه هرررچی گفتی عمل کردم اما هییچ اتفاقی نمیفته ! یه کاری بکن دیگه !

        یادمه اینو اول اسفند گفتم .‌ اونموقع فرشامونو داده بودیم بشورن و قالیشویی آورده بود تحویل داده بود . خونه مون به هم ریخته بود کاملا.

        ما فرشهارو پهن کردیم و همه کارهای خونه تکونی هم دیگه انجام داده بودیم تا همون روز . دقیق یادمه . وقتی آخرین فرش پهن شد و من رفتم تو اتاق نشستم و گوشیمو دستم گرفتم ، دیدم دوست قدیمیم(خواهرِ همسرم) پیام داده که غزل تو قصد ازدواج داری ، معیارهات چیا هستن ؟!

        یعنی میخوام بگم که خدا میدونه که ما چی میخوایم ! میدونه که کی براورده کنه ! یه طوری برات میچینه که خودت میگی عههههه چقدر عالی بود این زمان بندی ! حتی ذره ای به فکر خودم نمیرسید!

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
        • -
          سعیده سلطانی گفته:
          مدت عضویت: 1940 روز

          سلام

          غزل جان بی نهایت ازت سپاسگزارم دوست من می دانی خیلی جالبه شبی که کامنتم را واست فرستادم از خدا خواستم که خدایا می خواهم از زبان غزل باهام حرف بزنی و بهم بگو چه کار کنم واقعا این آخر سری ها احساس بلاتکلیفی هم می کردم کاملا درست میگی عزیزم خودم قشنگ می فهمم که بهش وابسته شدم آنقدر این وابستگی این اواخر زیاد شده در من که منی که عاشق کارم هستم کاری که یک سال و نیم پیش خداوند بهم گفت برو دنبالش رسالت ات این است و من عاشقانه این یک سال و نیم اون را دنبال کردم تا خوب یادش بگیرم این اواخر حتی انگیزه و انرژی ام واسه شروع کارم هم از دست دادم ولی تو درست میگی دوست من ازدواج و پول همه عوامل بیرونی اند و من باید تمرکز ام را بگذارم روی خودم و رشدشخصیت درونی ام باز هم ازت سپاسگزارم که دست خدا شدی واسه هدایت ام

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
        • -
          ازاده گفته:
          مدت عضویت: 2033 روز

          سلام غزل جان

          ممنونم بابت پاسخ خوب و دلنشینت.

          غزل جان من دیروز باخدا صحبت میکردم و ازش نشونه خواستم.

          الان ساعت چهار نیم صبح که بیدار شدم و گوشیمو برداشتم. صحبت های شما و سعیده جان بعد صحبت های خودمون خواندم.

          حالا که خوب فکر میکنم من در زمینه کار که خیلی راحت نتیجه میگیرم بخاطر اینه که براش تلاش میکنم اما تمرکزم ازش برمیدارم.

          اما در زمینه روابط خیلی میخوام زودتر جواب بگیرم و دارم شرایط کنترل میکنم. البته روی تغییر شخصیت خودمم کار میکنم.

          هر زمان تمرکز روی بحث ازدواجه دقیقا زمان دیر میگذره و درسته خواستکارهای زیادی میان اما به دل من نمیشینه.

          امشب خدا از زمان شما بهم گفت روی بهبود شخصیت کار کنم و تمرکزم به زیبایی باشد اینجوری خود جهانم برام دست به کار میشه و مثل جنبه های دیگه زندگیم همه چی سر موقع و خوب انجام میشود.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
          • -
            غزل عطائی گفته:
            مدت عضویت: 2395 روز

            سلام آزاده جون. صبح شما پر از نور و برکت و الهامات خداوند باشه .

            الان وقتی مجددا پیام شمارو خوندم متوجه شدم من اشتباه برداشت کردم . چون قسمتِ پایین کامنتی که شما نوشتین گزینه ی پاسخ نداشت من اینجا براتون نوشتم و برای همین نشد که دقیق یادم بمونه صحبتهای شما و چیزی که درک کرده بودم رو براتون نوشتم .به همین خاطر عذرخواهی میکنم ازتون.

            آزاده جون من خیلی ازتون ممنونم به خاطر لطفی‌که به غزل دارید . منم خیلی خوشحال میشم وقتی باهم صحبت میکنیم .

            درباره این که گفتین مواردی که سرراهتون قرار میگیرن ویژگیهای دلخواه شمارو دارن ، خیلی عالیه ‌. توی کامنت قبلی ای که نوشته بودین یادمه اگر اشتباه نکنم گفته بودین خواستگار هست اما ویژگیهای دلخواه منو ندارن .

            دمتون گرم که روی خودتون متعهدانه کار کردین که تا این حد پیش رفتین .

            اونموقعی که منم رو روابط کار میکردم این باورو که مردها آدمهایی هستن که دنبال هوا و هوس خودشونن رو داشتم. اومدم همه مردای اطرافمو چک کردم و دیدم هیچ کدومشون اینطوری نیستن و واقعا انسانهای شریفی هستن. بنابراین هی باخودم صحبت کردم و با توضیح قانون برای خودم منطق آوردم که تو اشتباه میکنی و مردها هم مثل زنهاان که دنبال متعهد بودنن. انقدر تکرار کردم تا نتیجه داد. ریشه یابی کنید. یه ورقه و خودکار بذارید جلوتون و به ذهنتون اجازه بدین تا صحبت کنه. شما بدون قضاوت بنویسید حرفهاشو. اون حرفا همون باورای مخربن.. شیوه ای که من استفاده میکنم اینه که با توجه به قوانین برای خودم توضیح میدم طوری که منطقی به نظر برسه .بعد اون توضیحاتو مداوم به خورد ذهنم میدم تا جایی که نتایج تغییر کنن

            مطمئنم شما خیلی عالی این کارو انجام میدین.

            میبوسم روی ماهتونو از دور.

            خدا نگهدارتون باشه .

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
          • -
            غزل عطائی گفته:
            مدت عضویت: 2395 روز

            سلام آزاده جون. روز دل‌انگیز شما پر از نعمت باشه

            خداروشکر که این فضای الهامبخش الهی هست و ما میتونیم باهم صحبت کنیم و از هم یاد بگیریم.

            خیلی ممنونم که این سوالو پرسیدین . خیلی شمارو تحسین میکنم که انقدر عالی پیش رفتین که اینقدر نشونه ها و موارد خوب سر راهتون قرار گرفتن .

            آزاده جون این اتفاق خیلی پیش میاد .

            احتمال میدم که شما این باورو داشته باشید که حالا که روابط نسبت به قبل آزادتره مردها دنبال لذتهای آنی هستن و نمیخوان تعهد داشته باشن ‌تو رابطه یا یه چیزی تو این مایه ها …

            این اتفاق در حالی رخ میده که شما برای آشنایی با طرف مقابلتون ، خیلی بیشتر از حد سطحی صمیمی بشید . شایدم اشتباه میکنم .اما چندباری که با دوستان دیگه ای که این مسئله رو داشتن همصحبت شدم ، ریشه ی این مسئله به اینجای رسیده.

            طبیعیه که همه مون بخوایم رابطه ی عاطفیو تجربه کنیم . اما نباید به احساس نیاز باج بدیم .

            این که میگید خیلی از ایدئالای شمارو دارن اما این موردو هم دارن حالا چیکار کنم ،یکمی ریشه در احساس نیاز هم داره ‌. چون مشخصه باید چیکار کنید .

            من با این کار ندارم که رابطه ی جنسی داشتن کار بد یا خوبیه توی روابط دوستی، اما اگر قصد کسی ازدواج به شیوه ی قانون باشه و بخواد به صورت محدود تر پیش بره ، به نظرم اگر در آشنایی با طرف مقابلش صمیمی نشه خیلی بهتره.

            عذرخواهی میکنم که به وضوح در این باره صحبت میکنم ؛ اول باید بپذیریم که به خاطر نوع عملکرد بدن یک مرد ، هورمونهای جنسی بیشتر فعالن و اینم کاملا طبیعیه که بیشتر ( تا سن خاصی )خواستار رابطه جنسی باشن. پس نمیشه هیچ ایرادی گرفت .اماوقتی شما صمیمی میشید این اجازه رو میدید که طرف هر حرفی بزنه و راحت به مواردی برسه که خیلی خصوصی تر هستن .

            شما برای شناخت طرف مقابلتون میتونید توی گوگل سرچ کنید سوالایی که برای آشنایی با خواستگار هست رو پیدا کنید ، چهارچوب آشناییتون رو در اون زمینه ببندید‌.

            اگر هم کسی میاد که بهتون پیشنهاد دوستی میده، اگر قبول میکنید میتونید اول اولش بگید که من قصدم ازدواجه و اگر با شما آشنا میشم فقط به معنای شناختِ بیشتره . این به معنای اینه که ما دوست پسر دوست دختر نیستیم و اگر معیارهای همو نداشته باشیم رابطه مون تموم میشه ‌

            باور کنید کسی که اینطوری پیش میره جذابیت بیشتری هم داره .

            تو این زمونه که روابط آزادتره ،خیلیا دنبال کسی میگردن که چهارچوب خاص خودشو داشته باشه.

            آزاده جون توی آشنایی های سطحیتون ، اگر دیدین کسی این موردو نداره قطع کنید . چون واقعا مسیله ی مهمیه . مطمئن باشید که حالا که با کار کردن روی خودتون تعداد افرادی که ویژگیهای دلخواه شمارو دارن بیشتر شدن ، قطعا اگر بیشتر رو این موضوع تمرکز کنید موارد بیشتری سمتتون میان که خیلی بیشتر شبیه خواسته های شما هستن .

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: