اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
کسی تمام قدرت ها در دستان اوست و او قدرت خلق زندگی رو به بندگانش داده است
به نام رب العالمین ، فرمانروای جهان هستی
سلام استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان و همه دوستان قشنگم
الله اکبر از این همه زیبایی
خدای من چقدر این پرادایس زیباست ،اصلا زیباییش تکراری نمی شه ، استاد چقدر شما زیبا شدین ، صورت صاف و زیبا و بدن ورزیده و روی فرم ، واقعا این دوره قانون سلامتی محشره
امیدوارم منم به زودی بتونم ازش استفاده کنم
وقتی دیدم فایل توحید عملی 8 روی سایت اومده خیلی خوشحال شدم و خداروشکر کردم
همه محتوای سایت عباسمنش مفید هستن و کمک می کنن به رشد آدم ولی فایل های توحید عملی برای من چیز دیگه هست
فایل هایی که کمک کرد بیشترین پیشرفت هام حاصل بشه
این فایل واسم چند تا نکته داشت
اصلا مهم نیست که چند تا پروفسور و دانشمند و فیلسوف تحقیق کردن و چی دارن میگن ، مهم اینه که اون چیزی که میگن آیا به من کمک میکنه یا نه؟
آیا یک باور قدرتمند کننده هست یا یک باور محدودکننده رو در ذهن من شکل میده؟
اگه به من کمک میکنه یعنی درسته
اصلا اون چیزی درسته که برای من خوبه
پس اگه همه عالم از محدودیت و کمبود صحبت کردن تو اصلا گوش نده اونا چی میگن
چون اونا از کمبود صحبت می کنن و در کمبود هم زندگی میکنن ، اگه کمبود هست ، چطور توی همین شرایطی که انقدر همه میگن آب کمه و … ، یک آدم مثل استاد عباسمنش خونش وسط دل یک جنگل سرسبز و بکر و روی چندین هزار تن از آب شیرین بنا شده و داره اونجا زندگی میکنه؟
چی باعث میشه بعضی ها آب واسه خوردن نداشته باشن و بعضی ها خونشون رو روی دریاچه آب شیرین بسازن؟
فقط و فقط باور های افراد ، ببین داری چی رو باور میکنی ؟ کمبود رو یا فراوانی ؟
این فایل واسه من یک نکته خیلی مهم دیگه هم داشت،
چرا شرک داشتن توی هر چیزی ، باعث سقوط شما میشه؟ چه توی روابط ، چه توی ساخت ثروت ، چه توی سلامتی و توی هزاران موضوع دیگه…
چرا هر وقت توی یک موضوعی شرک دخیل باشه ، اتفاقات خوبی رخ نمیده؟
جوابش رو من توی این فایل به طور واضح گرفتم :
چون ذهن توی شرایط سخت دست می زاره روی عوامل بیرونی تا بتونه بگه این عوامل هستن که باعث شکست تو میشن و من تقصیری ندارم ، توی شرایط سخت ذهن دقیقا روی عواملی دست می زاره که ما هیچ قدرتی در تغییر اون ها نداریم مثل (ژنتیک، دولت ، خانواده ، گذشته ، استعداد ذاتی و …)
و چون قدرتی در تغییر این عوامل نداریم ، قبول می کنیم که شکست بخوریم
تا قبل از اینکه با استاد عباسمنش آشنا بشم ، همین باور های شرک آلود رو داشتم که مانع پیشرفتم توی درس ها می شد ، همش توی ذهنم بود : الان سهمیه باید داشته باشی ، اونایی که موفق شدن هوش بالایی داشتن، ژن خوبی داشتن و هزاران باور مزخرف دیگه
از وقتی سعی کردم به این عوامل بیرونی قدرت ندم ، پیشرفت خیلی خوبی داشتم توی درس هام
حداقل می تونم بگم به همون میزانی که باور های توحیدی ام رو قوی تر کردم ، نتایج بهتر شد.
از وقتی باور کردم که (قدرت تمام جهان در دست خداوند و اون قدرت خلق زندگی م رو به خودم داده یعنی قدرت خلق زندگی هر کسی رو به خودش داده《فایل توحید عملی 6》)نتایجم خیلی عالی شد و البته آرامش خیلی زیادی دارم چون می دونم که قدرت دست منه و دست خدای منه ، پس لازم نیست نگران چیزی باشم
استاد یک جمله خیلی قشنگی توی این فایل گفتن
اگه فکر می کنی عوامل بیرونی روی زندگی تو تاثیر دارن ، درست فکر می کنی
اگه فکر می کنی عوامل بیرونی روی زندگی تو تاثیر ندارن ، بازم درست فکر می کنی
هر طور فکر می کنی درست فکر میکنی چون هر طور که فکر میکنی همون طور هم نتیجه می گیری
دوستان می خوام یکی از تجربیاتم رو هم با هاتون به اشتراک بزارم
من حدود یک ماه پیش بود که تصمیم گرفتم علاوه بر فایل های استاد ، توی فضای مجازی فایل های افراد موفق دیگه رو هم نگاه کنم ،
یکی از افراد رو پیدا کردم که ثروت زیادی داشت و مدتی فایل هاش رو توی اینستاگرام دنبال می کردم
این فرد یک بوکسور آمریکایی که ثروت زیادی داره
وقتی فایل هاش رو نگاه می کردم و گوش می دادم همش توی فایل هاش می گفت : یک سری افرادی هستن ماتریکس رو طراحی کردن تا شما رو فقیر نگه دارن و از شما سود ببرن ، من با این افراد در افتادم ، اونا قدرت های زیادی دارن ولی من با اونها می جنگم تا ماتریکس رو شکست بدم و کلی از این جور حرف ها
نتیجه این طرز فکر و این باور های چی شد؟
همون طور که استاد هم گفتن
این فرد اموالش در حال مصادره شدن و الان توی زندان به سر میبره ، حتی وقتی زندان هم رفته بود بازم
می گفت افرادی که ماتریکس رو طراحی کردن من رو انداختن زندان و …
من بعد از اینکه نتایج حال حاضر این فرد رو دیدم ، خداروشکر یک زنگ هشدار توی ذهن من فعال شد که آقا برگرد مسیر درست و خیلی زود تماشا فایل های اینستاگرام رو متوقف کردم و شروع کردم به گوش دادن فایل های توحید عملی و برگشتم به مسیر درست
من با دیدن این فایل و به یاد آوردن اون فرد که به ماتریکس معتقد بود و شرک داشت ، به خودم یاد آوری کردم که نتیجه شرک ورزیدن چیه و به کجا ختم میشه
دوستان عزیزم اگه می خواهید فقط ذهنتون رو از باور های درست لبریز کنید و فقط پیشرفت کنید ، فقط و فقط از محتوا این سایت استفاده کنید ، من خودم دیدم و تجربه کردم که واقعا هیچ جای مثل این سایت فوق العاده نمیشه واقعا
استاد عزیزم خیلی ممنونم از سخاوت شما که برای ما فایل ضبط می کنید
و سپاسگزار خداوندم که من رو به این مسیر هدایت کرد
هر جا هستید در پناه خالق یکتا بهترین ها نصیب تون بشه
اول صبح با چشم های نیمه باز تصویر شما را دیدیم، رفتم پروفایلت رو نگاه کردم دیدم نوشتی 16 سال داری، قشنگ چشمانم گرد شد و خواب پرید.
واقعا این هدایت، این نوشته ناب از این پسر کم سن و سال!!!
الله اکبر از این همه عظمت و بزرگی.
پسر تو این سن کم، به این مسیر رویایی هدایت شدی باز میگی کاش زودتر هدایت می شدم!!!
این حرف شما آیه روز حسرت رو برام تداعی کرد، میگن قیامت روز حسرت است، اونهایی که خوب عمل نکردند، میگن کاش خوب عمل می کردیم و اونهایی که خوب عمل کرده بودندمیگن کاش بهتر عمل می کردیم.
هر دو گروه حسرت می خورند. حال شما در این سن کم میگید کاش زودتر می آمدم ما هم در سن بالا میگیم کاش زودتر. در هر صورت خدا را شکر لطف کرد و چراغ هدایت برایمان روشن شد.
علیرضا جان فالور موفقیت و منتظر پیشرفت های تصاعدی ات هستم.
در پناه حق روز به روز توحیدی تر و ثروتمند تر و شادتر و موفق تر باشی مهربانم.
سلام به آقای فدایی عزیز که اینقدر عالی بیان کردید خیلی لذت بردم چقدر این نکته برام آگاهی بخش بود که اگه فکر میکنی عوامل بیرونی در زندگیمان تاثیر گزار هستند پس تاثیر گزارهستن در غیر اینصورت هم تاثیر گزارن هستند در واقع هر فکری که میکنیم درسته چون هر جور که فکر میکنیم اتفاق میفته تو زندگیمون
،امیدوارم که روزبه روز آگاهتر شویم،و عمل کنیم به دانسته هایمان
خدایا شکرت که هدایتمون میکنی و اینقدر قشنگ توسط استاد عزیزم و کامنتهایی به این زیبایی که تاثیر گذار هستند هدایتمون میکنی
خدایا چقدر زیبا داری مفهوم شرک را در زندگیمون نشون میدی،خیلی خیلی سپاسگزارم .
سلام پسر عزیزم.واقعا تحسینتون می کنم که در سن کم خدای مهربان شما رو به راه راست هدایت کرد. راه کسانی که به اونها نعمت داده. نمی دونم چطور شد پروفایلتان خوندم وخیلی لذت بردم.
این سایت فوق العاده است .من خودم استادهای مختلفی رو دنبال کردم ولی خدای واقعی رو فقط اینجا می تونی پیدا کنی. سعادت واقعی رو فقط اینجا می تونی پیدا کنی.
چقد قشنگ کامنتتو شروع کردی چقد انرژی گرفتم از تک تک کلماتت
مخصوصا این قسمت ک گفتی:
از وقتی باور کردم که (قدرت تمام جهان در دست خداوند و اون قدرت خلق زندگی م رو به خودم داده یعنی قدرت خلق زندگی هر کسی رو به خودش داده《فایل توحید عملی 6》)نتایجم خیلی عالی شد و البته آرامش خیلی زیادی دارم چون می دونم که قدرت دست منه و دست خدای منه ، پس لازم نیست نگران چیزی باشم
فهمیدم ک باید بیام رو فایل های توحیدی کار کنم تا ایمانم قوی تر شه
تا خدای خودمو بهتر وبیشتر بشناسم
الهی شکرت بابت این هدایت
سپاسگزارم ازت
برات بهترین ها رو میخوام از الله مهربان
ان شالله همیشه در پناه رب جهانیان سربلند موفق شاد وثروتمندوسعادتمندباشی باشی
درود و سلام به آقا علیرضای نازنین. چقدر تحسینت کرده باشم خوبعععععع،،،؟؟؟؟؟ به اون خداوند توحیدی که بلطف استاد عزیزم شناختم هیچ وقت تصور نمی کردم که شما یک تینیجر 16 ساله باشیدددد. واقعا. جای تحسین داره. شما از. اون گوهرهای. دردونه ی خداوند هستید.. وقتی به پاسخگویی. دوستان در قسمت کامنت شما هدایت شدم دیدم که دوستان همه گی. رفتند پروفایل شما رو مطالعه کردند و. کلی تحسین و تمجید و سوت و هوراااا گفتند. منم ترغیب شدم. که برم. پروفایل شما. نازنین پسر عزیزمان. رو. خواندم. واقعا. اشکم از. ذوق و شوق. در اومده بود. و. همش شکرگذار خداوندم شدم که چقدر. روح شفاف و زلالی. دارید چقدر چهره ی زیبایی دارید. چقدر انرژی و فرکانس شما در مدار بالایی بود که چنین به مسیر درست و مناسب الهی هدایت شدید چقدر دست به قلم شیوا و روانی دارید واقعا خدا رو شکر گذارم که در این لحظه که داشتم می خوابیدم
پروفایل و کامنت زیبای شما رو خواندم ممنون و سپاسگزارم که در این سایت گوهر نشان ساکن شدید و یکی از الماس های درخشان این مسیر توحیدی و الهی هستید. تبریک تبریک تبریک. و تحسین. اسم. شما رو سیو کردم که همیشه کامنت های شما رو دنبال کنم. پسر عزیزم. بهترینها بهترین مسیر نور و روشنایی و عشق و امید و سلامتی و خیر و خوشی و پول و ثروت و موفقیت رو در همه ی کارها و امورات زندگی برای شما پسر نازنین آرزومندم
چقدر با خوندن کامنتت لذت بردم حتی می خوام قسمتی هایی از کامنتت را یادداشت کنم چقدر قشنگ مسیر را جلو اومدی و چقدر زیبا از فایل های استاد درکت را نوشتی
خواستم از تو تشکر کنم و حضورت را در سایت تبریک بگم چقدر مثال قشنگی زدی از مسیری که در اینستاگرام رفتی و برگشتی و فهمیدی که اصل چیه
منم از وقتی استاد گفتند دنبال فضای مجازی نرید منم تمام دوستام را آن فالو کردم و تمام صفحاتی که عضو بودم را آنفالو کردم و فقط یک اصل را دنبال می کنم
خیلی خوشحالم که در این سن اینهمه آگاهی دریافت می کنی منتظر کامنتهات هستم و مطمئنم نگاه تو اینقدر نو و پویاست که به ما خیلی کمک می کنه
البته رفتم پروفایلت را دیدم چون با خودم گفتم چقدر با سن کم آگاهی های نابی دارد و با خواندن پروفایلت متوجه شدم که تو هم مثل همه ما هدایت شدی به این مسیر زیبا و آسون
سلامی پر عشق بر عزیزانم و سپاسی همراه با عشقی الهی به دوستان نازنینی که با دستان الهی شان پیغامهای الهی و ارزشمند گذاشته و شادی را مهمان خانه دلم میکنند.
مسلما خدا کسانی را که ایمان آورده و عمل صالح انجام داده اند، به بهشت هایی در آورد که نهرها از زیر آن جاریست در آنجا به زیور آلاتی از طلا و مروارید آراسته شوند و لباسشان در آنجا حریر است
به انگشتر گرانبها در دستانم مینگرم، مزین شده با بهترین مروارید جهان و با کیفیت ترین مارکیزها و اشک های برلیان و طلایی ناب از یکی از بهترین گالری های جواهر دنیا مظفریان.
چندیست که مروارید در صدف برایم مفهومی دیگر پیدا کرده است. آنقدر این زینت الهی برایم جلوه گر شده بود که در خوابهایم به وضوح میدیدم که باید نشانی از این جواهر را خریداری کرده و از آن استفاده کنم.
چند روز پیش بود عزم خود را جزم کرده تا این هدایت را عملی کنم.شرایط خریدش به راحتی فراهم بود. فقط سمعا و طاعتا شدن الهی را میخواست.
صبح روز موعود طبق تعهد تمرین های دوره کشف قوانین زندگی که هر بار که آن را گوش کرده غرق تحسین مریم جان شده که چه زیبا قوانین را درک کرده و چه زیبا و با عشق این تمرینات را برایمان شفاف و واضح توضیح داده و به روز رسانی کرده اند.
نوشتم میخواهم با قیمتی استثنایی جواهری زیبا خریداری کرده و آنجا با من همچون یک ملکه رفتار شود.
خود را به گالری مظفریان رساندم. همچون همیشه با من مثل یک ملکه رفتار کرده و با عشق بهترین خدمت رسانی را انجام دادند.
به وضوح میشنیدم که این جواهر باید برای دستانم خریداری شود.
به خاطر آوردم زمانی را که توحید را در عمل اجرا کرده وقتی به من گفته شد دیگر به گالری جواهر بختیاری که از دوستان علی بود، نرو من تو را به بهتر از آن هدایت میکنم، عمل کرده و از هدایت تبعیت کردم.
روزهایی که غرق در شرک بودم ،به گمانم همسر علی بودن برایم آن عزت را آورده بود که به قول خودش همه خبردار بایستن تا من به آنجا رفته و همچون ملکه در یکی از بهترین گالری های جواهر ایران نشسته همچنان که قهوه ام را مینوشم جواهری البته با یک محدودیت مالی را با قیمت و خدمت رسانی استثنایی خریداری کنم.
وقتی با داستان عزت نفس و توحید آشنا شدم، وقتی با عزت جمیعا از آن خدا و مؤمنین است آشنا شدم، از آن شرک لعنتی بیزاری جسته و زمانی که خود صاحب جواهری بختیاری با علی تماس گرفته که به خانمت بگو بیاد از ما خرید کنه ما خرید سوپرش رو هم انجام میدهیم، را دیگر از خدایی دیدم که به پاداش ایمان و عمل صالحم به من آن عزت را داده بود.
منطقش را هم کاملا خدا برایم واضح کرده بود ، زیرا هیچکدوم از نزدیکان علی حتی مادر و خواهرش از این نعمتها بهره مند نبودند و تنها زنی که این نعمتها شامل حالش میشد من بودم.
و این بیشتر برایم مسجل میکرد که این عزت از طرف خدای من بود نه علی.
لازم بود آن درب را در بهترین موقعیت ببندم تا خدا باز هم به پاداش انتخاب توحید مرا سورپرایز کرده و بیشتر به من ثابت کند که آن عزت ،آن موقعیت ،جمیعا از طرف خدا بود.
دفعه دومی بود که با استقلالی مالی و به اعتبار خدا به گالری مظفریان برای خرید میرفتم ،همه شان مرا میشناسند آنقدر که میگویند هربار کسی آمده و پلاکی خاص میخواهد، یاد شما می افتیم و پلاک تو گردنی خاصتان.
همان که داستان هدایتش را در کامنتی با جزئیات نوشتم. همانکه با واژه خدا با منه مزین شده است و با نگاه کردن به آن به یاد باز شدن دریا برای موسی و تارعنکبوت بسته شده در غار برای ایجاد امنیت برای پیامبر افتاده که با نشان دادن ایمانشان و به یادآوری الله معی سیهدین راه نجات برایشان قرار داده شد.
یاد رسیدنم به گلوگاه های زندگی ام که با نگاه کردن به این واژه و با ایمان قلبی بیان کردنش ،من هم چون موسی و پیامبر طعم معجزات الهی را چشیدم.
روز قبلش بود که لحظه ای از خاطرم گذشت که چقدر خوب میشد صندلی هایی قرار داده تا من راحت تر بنشینم و انتخاب کنم .
وقتی با صندلی های جدیدی مواجه شدم که تازه خریداری کرده بودند و برای راحتی مشتری دور تا دور چیده بودند، أدعونی أستجبلکم را بهتر درک کردم.
یکی از قشنگترین لحظات زندگی ام بودن در گالری های جواهر فروشی است. اینک دلیلش را به وضوح میدانم ، زیرا این زینت های الهی برای من خلق شده است تا پاداش ایمان و عمل صالحم باشد.
چایی تازه دم با طعمی بینظیر در استکانی کمر باریک مینوشیدم و مشغول انتخاب.
از خدا هدایت میخواستم تا مرا برای انتخاب یاری دهد. آگاهانه انتخاب کرده بودم تنها به خرید بروم.
گویی خدا همه شان را مسخر من کرده بود تا در انتخاب چیزی که برازنده دستان الهی ام باشد یاری دهند و پیشنهادهایشان را هدایتی از طرف خدا میدیدم.
تخفیف گرفتن را از زندگی ام خط زده ام ،اما قیمت را من تعیین میکنم. هرچیزی انتخاب میکردم با توجه به قیمت دلاری اش حساب کرده و خودشان درصد چشمگیری بدون اینکه من بگویم کسر کرده و بارها میشنیدم ، برای شما این قیمت
وقتی میشنیدم که قسمی لله ی خورده که این قیمت را فقط به شما میدیم ، خدا را میدیدم که همه زینت های الهی را برای من خلق کرده و چه کسی شایسته تر از من برای دریافتش.
انگشتر دلخواه را انتخاب کردم ، با کسر درصدهایی که خودشان زده بودند،10 میلیون با بودجه من اختلاف قیمت داشت.
روی بودجه و قیمت پیشنهادی خود ایستادم، اگر من از هدایت تبعیت میکنم و این همان زینت الهی من است که پاداشی از طرف خداست پس با همان بودجه باید خریداری شود.
اصراری نداشتم ، گفتم اگر این قیمت میدهید من میخواهم ،نشانه گذاشته بودم، ماشین حسابشان را بالا پایین کرده و صحبتی رد و بدل کرده و پیشنهاد 3500 را دادند.
مرغ من یک پا داشت آن را هم قبول نکردم، خواسته من قیمتی استثنایی و تیک خوردن خواسته تمرین دوره کشف قوانینم بود.
در نهایت خودشان با عشق و احترام آن را با همان قیمت پیشنهادی و بودجه من تقدیم کرده و بارها و بارها به زبان آورند، لله یی این درصد کسر قیمت را تا به حال برای هیچکس نزده ایم.
یکی از رضایتبخش ترین خریدهای جواهر در زندگی ام را تجربه کرده بودم.
از خدایم راضی بودم زیرا در این بخش از زندگی ام به خاطر انتخاب توحید یک مدار بالا رفته بودم و کیفیت و شرایطی بهتر که عزت نفس را در من بیشتر کرده بود تجربه کرده بودم.
در تک تک لحظات حضورم در آن گالری خدا را کنارم حس میکردم که با نشانه ها مرا هدایت میکند و کافی بودن خودش را به رخم میکشد.
از خودم راضی بودم که از هدایتش تبعیت کرده بودم و توحید را انتخاب کرده و پاداشش شرایط و خریدی با کیفیت تر از قبل را تجربه کرده بودم.
شب هنگام که خواسته های اول صبحت را مرور میکردم ، با احساسی که مملو از رضایت بود با خود تایید کردم که چقدر خالق خواسته هایم هستم و قانون را برای خود تصدیق کردم.
هر روز به آن مینگرم زیبایی اش چشمها را به خود خیره میکند،برق نگین های پاک و سفیدش که بالاترین کیفیت جواهر در دنیاست ، گردی و رنگ زیبای مروارید استرالیایش زیبایی زینت های الهی را به چشمانم هدیه میدهد.
بعد از خریدش بود که به آیه فوق هدایت شدم، اشک در چشمانم حلقه زد، اینک میدانستم این زینت الهی چرا به آسانی و ملکه وار ،وارد زندگی ام شد و خدا به وضوح برایم منطقش را با این آیه واضح کرد.
با خواندن این آیه خود را بیشتر از قبل لایق داشتن بهترین زینت های الهی دیدم.
میماند بهشتی که نهرها از زیر آن جاریست که در زندگی شما دیدمش ، مدتهاست خدا چون نشانه ای زیبا به دستان پاک و الهی شما به چشمانم نشان میدهد، یک استمرار در توحید عملی لازم است تا با این بهشت که نهرها از زیر آن جاریست نیز اصابت کرده و مشمول دریافتش شوم.
برایم از توحید بیشتر بگویید استاد نازنینم ،این فایل های توحید عملی تان نجاتبخش من از ظلمات زندگی ام بود ، این آگاهی های ناب الهی ، همان که در طوفان های زندگی ام نوری بود که همه وجودم را فرا میگرفت و در ساق پاهایم جاری شده و مرا به حرکت وا میداشت.
همین توحید عملی بود که باعث شد من با 40 کیلو وزن بدون پارتی و پول ، در مقابل یک قوم که به ظاهر همه چیز داشتند،از دور بازویی که به اندازه ران پاهای من بود، از شهرت ، از پارتی در همه ارگانها و …. پیروز شوم.
من به غیر از توحید و قوانین الهی هیچ چیزی را باور نکردم.
من قدرت قاضی و قوانینی که آدمها نوشته اند را باور نکردم و همه رأی ها در کمال ناباوری به نفع من صادر شد.
باوری که به من کمک کرد ، این بود :
کسی که به قوانین الهی عمل کند خدا همه قوانینی که آدمها نوشته اند را به نفعش تغییر میدهد.
من به قوانین الهی عمل میکنم ، وظیفه خدا این است قوانین یک کشور را برای تحقق خواسته من تغییر دهد.
و این به تجربه زندگی ام تبدیل شد.
من قدرت همسر را باور نکردم و در نهایت او را به تسلیم و تعظیم خود درآورده و آزادی ام را خلق کردم.
من ممنوع الخروج بودنم را باور نکردم و طعم یجعل له مخرجا را به شیرینی عسل چشیدم.
من قانون شرک آلود بخشیدن مهریه برای داشتن حق طلاق را باور نکردم ،و بدون حتی یک هزار تومن بخشش از مهریه نه تنها مهریه و حق طلاق را با عزت دریافت کردم، بلکه درآخرین لحظه شبی متوجه شدم با اینکه توافق ما برای مهریه طلای 18 عیار بوده ، اما دست الهی سردفتر طلای 24 عیار را ثبت کرده بود و من طعم یرزقه من حیث لایحتسب را همچون عسل چشیدم.
آن شب را هرگز فراموش نمیکنم،مات و مبهوت قدرتهای الهی بودم،
مبهوت خیرالرازقین بودنش بودم.
مات و مبهوت رزق به غیر الحسابش بودم.
مات و مبهوت وعده صدق أحسن رزقا بودم.
صدایش را همان شب به وضوح به گوشم رساند، تو خود را برای من خالص کردی من هم خالص ترین طلای جهان را که برایت لا یحتسب بود روزی ات کردم
این مات و مبهوت بودن را در همه اطرافم میدیدم.
در چهره همانها که حتی لحظه ای باور نمیکردند که من بتوانم مشمول دریافت این رزق الهی ام بشوم.
من توحیدی عملی در زندگی ام را اجرا کردم و خدا سپاه زمین و آسمان را به تسخیر من درآورد تا من طعم فتحا مبینا را بچشم.
من باور نکردم که کسی میتواند مرا از بودن در این مسیر و دریافت این آگاهی ها محروم کند ، و همین چند روز پیش بود که دوره کشف قوانین زندگی را به مجموعه محصولات خریداری شده از گروه الهی عباسمنش اضافه کردم.
همان که تا آخرین لحظه نزدیکترین فرد به زندگی ام تمام تلاشش را کرد که مرا از بودن در این مسیر بازدارد و من این آگاهی ها را نشنوم.اما از آنجا که اوتوالعلم و الحکمه کار خداست ، خدا او را از زندگی ام حذف کرد. و من هر روز بیشتر به این آگاهی ها دسترسی پیدا کرده و خود را با آن بمباران میکنم.
من لحظه ای باور نکردم کسی میتواند مرا از نوشتن در مورد قوانین و تجربیاتم محروم کند، و الان با آزادی و امنیتی الهی، خدا را در جاری شدن قلمم میبینم و با خیالی آسوده با فراغ بال نشسته و از معجزاتش مینویسم.
آری همان عمل به عهد روزهای اضطرارم، همان که به او متعهد شدم اگر با عزت و سر سلامت مرا از دل طوفان ها نجات دهد همه جا اسمش را فریاد زده و میگویم او برایم چه کرد.
گویی خدا به پاداش نوشتنم از خودش ، دست پاکی ام در شرایطی که میتوانستم آن را به هزار حرام آلوده کنم ، اصرار داشت که این انگشتر زیبا را برای دستانم خریداری کنم.
من آن لحظه ای که همه شرایط به ظاهر برعلیه من بود و میشنیدم که اختیارت دست من است و تو هیچکاری نمیتونی بکنی و قلاده انداختم گردنت تو رو هرجا بخواهم میشکونم را باور نکردم ، در همان لحظه ها بود که مینوشتم تنها مالک و صاحب اختیار من خداست و او هیچ قدرتی در زندگی من ندارد، و به طرفه العینی دیدم که خدا به پاداش باور کردن ربوبیتش چنان ورق را به نفع من برگرداند که همه انگشت به دهان ماندند.
همانی که ادعا میکرد نه طلاق میدهم، نه مهریه میدهم،نه تنها دو دستی هر دوی آن را به من تقدیم کرد بلکه بیشتر از آنچه فکر میکرد را نیز به عنوان مهریه پرداخت کرد.
چه زیبا به من توحید عملی را آموزش دادید،
چه زیبا پیغام الهی را به گوش من رساندید ، نه کسی که گفت بدبختت میکنم بیچاره ات میکنم ، اونو باور نکن، ولی خدا رو باور کن که به تو وعده پیروزی داده میدانید من این فایلها را چند بار گوش دادم؟
میدانید شما همان رسول وعده داده شده من بودید که با خواندن آیات مبین الهی مرا از ظلمات به نور رساندید؟
من تشنه ام ، تشنه درک توحید.
من به چشم خود دیدم زیبایی مثال زدنی ام، همسر قدرتمند و ثروتمند و زیبا و جذاب و مشهور و خوش اندامم، خانواده فوق العاده ام، ماشینها و خانه لاکچری ام ، برایم کاری نکرد.
من به چشم دیدم همانها که روزی به جای خدا رویشان حساب میکردم در مقابلم قرار گرفته و از هیچ هربه ای برای به زمین زدنم دریغ نکردند.
توحید عملی آن چیزی بود که امنیت آزادی و آرامش و حال خوب را برایم به ارمغان آورد.
گرچه هنوز ریشه های شرک همان تنها نجس دنیا ، را در وجودم لمس میکنم ، هنوز هم همچون کرمی درونم وول میزند و مرا از دریافت های بیشتر الهی باز میدارد.
اما خبر خوب این است که درک این را پیدا کرده ام
که قدرت از آن خداست و لا غیر.
طعم شیرین قدرت را از همه گرفتن و به خدا دادن آنقدر برایم گواراست که هر لحظه مرا بیشتر برآن میدارد که مهمترین کار زندگی ام را کار کردن روی این بخش از زندگی ام قرار دهم.
قدرت بقیه را پایین بیار و قدرت خدا را بالاببر در قلب ما جای یک نفر است به قول قرآن دوتا قلب هم نداریم
رئیس حراست کیه خدا کارها را انجام میدهد
هنوز هم در لحظات حساس انتخاب توحید و شرک همچون آلارمی الهی این جملاتتان در گوشم زنگ میزند و سکینه الهی را به قلبم نازل کرده و کمک شایانی در انتخاب آگاهانه توحید میکند.
زمانی که مرا از سپاه و پلیس امنیت میترساندند،صدایتان همچون بلندگویی الهی در گوشم زمزمه میشد و این پیغام ها را جاری میکرد و کمک میکرد من قدرت را از همه گرفته و به خدایی بدهم که نجات و یاری مومنین حقیست بر گردنش.
آن روزها که از گوشه و کنار میشنیدم همه اموال به نام غیر شده و خدایی که به من وعده جاء الحق و زهق الباطل را میداد، حتی از دزدان استفاده کرد تا مدارک شناسایی که برای انتقال سند در ماشین بود ربوده شود تا کسی نتواند قدمی از قدم بر خلاف اراده و مشیت الهی بردارد.
من آن روزها خدایی را باور کردم که اگر اراده کند به من خیری را پس هیچ برگرداننده ای برای آن نباشد آن را میرساند به هرکس که در مشیت بخواهد
گفتنش سخت است اما من ما رمیت إذ رمیت لکن الله رمی را در زندگی ام لمس کردم.
وقتی خبر سرقت مسلحانه را شنیدم ، این پیغام را به وضوح شنیدم.
آن روزها که یکی از گنده لاتهای ایران که به خیال خودش با خیرخواهی میخواست مرا متقاعد کند و ترس را به وجودم رسوخ دهد، که اگر بخشی زیادی از مهریه ات را نبخشی طلاق در کار نیست و با مثالهایی میخواست مرا از تبعیت هدایت الهی باز دارد،با همان درک توحید جلویش تمام قد ایستادم و گفتم همه کاره زندگی من خداست او حتی نتوانست از خودش دفاع کند چه قدرتی در زندگی من دارد.
روزی که یکی از بهترین و مطرح ترین مربی های تیم ملی ایران به من گفت نفیس ما سه تا مرد گردن کلفت نشستیم روبروت اما مردانگی رو من در تو دیدم نه خودمون توحید بود که به من آن قدرت را داد.
چندی پیش بود که با او تماس گرفتم که برای محبتهایی که همیشه در طی این چندین ساله به من داشت سپاسگذاری کنم ، میگفت اگر دخترم روزی به مسئله ای بخورد میفرستمش پیش تو که تو راهنماییش کنی،از تو یاد بگیره.
میگفت همین الان داشتم راجع به ایمان و توکلت پیش یکی از دوستانم تعریف میکردم.
این ایمان این توکل و توحید را شما به من آموزش دادی اینکه در یک جلسه ای که همه مرد بوده و تنها من زن بودم ،همان گنده لات ایران که از نظر بقیه اسمش را لازم است یک تریلی حمل کند، بلند شده و جلویم تعظیم کرده و اجازه میگرد و سرم را میبوسد و مرا غرق تحسین میکند،
مرا یاد توحیدی می اندازد که باعثشد افراد با هر قدرت و اعتبار و جایگاهی را در ذهنم پایین کشیده و خدا را بالا ببرم.
برایم از توحید بیشتر بگویید من تشنه درک توحید هستم ، عملش هم که تا پای جان میروم.
تو یک زن قوی باش بقیه مجبور میشوند به تو تعظیم کنند
میدانید من این تیکه را چند بار گوش دادم ؟
و در دنیای واقعیت دیدم کسانی که به قول بقیه یک تریلی لازم است اسمشان را بکشد مسخر من شده و جلویم تعظیم میکنند.
امیدوارم حال دلتون عالی باشه دوست عزیز. هر بار که فایلی روی سایت میاد با خودم میگم این دفعه دیگه نفیسه با کامنت های الهی و زیبایش ما رو مهمان خودش خواهد کرد و این انتظار یکماه است که ادامه دارد!
هر بار ندائی در درونم مرا صدا میزد که بیایم و برایت بنویسم و هر بار به امید فرداها و روزهای بعد به تعویق می افتاد. اما در این لحظه دیگر دست دست کردن را جایز ندیدم و خداوند دستانم را گرفت و از کاری که مشغول انجامش بودم (دیدن و نت برداری جلسه نهم دوره قانون کشف قوانین زندگی) باز داشت و نوشتن این کامنت را برایم واجبتر از انجام هر کاری دانست!
نفیسه عزیز با اینکه می دانم ایمان و باورهای شما آنقدر قوی و محکم هستند که حتی با کامنت ننوشتن هم فرکانس الهی تون برقرار و قوی است ولی شک نکن در این نقطه آبی ای که من از آن به چشم خدا تعبیر می کنم خیریتی نهفته است که فقط خدا میداند. به همین دلیل دوست دارم این کلماتی که خداوند بهم گفت و من برایت نوشتم را نشانه بگیری و کلام خدا را بر دستان و اندیشه زیبایت جاری کنی تا دستی از دستان خداوند باشی برای گسترش توحید و گسترش احساس خوب.
امیدوارم در بهترین زمان و در بهترین مکان این پیام را دریافت کنی دوست عزیز.در پناه حق
چقدر قلم تو گیراست و چقدر خوب میتونی کلمات رو از قلب بنویسی
بی شک که این کلمات الهی است.
وقتی گفتی :
کسی که به قوانین الهی عمل کند خدا همه قوانینی که آدمها نوشته اند را به نفعش تغییر میدهد
فکر کردم فکر کردم و فکر کردم چقدر این جمله برام آشنا بود انگار از قبل این جمله در وجودم بوده انگار این جمله اصل بود و بقیه فرع .
وقتی گفتی انسانی که قدرت را به غیر خدا بدهد همان ها میتوانند روزی بر علیه آن باشند یاد قرآن افتادم که خداوند میگوید گناه کاران جوارح بدنشان بر علیه آن ها شهادت میدهند
مهم نیست که 40 کیلو باشی یا 140 کیلو عضله مهم اینه که خداوند میگه یک فرد با ایمان بر 200 نفر پیروزه تو ایمان نشان دادی و خداوند پیروزی را طبق قانونش برای تو نوشت
بسیار بسیار تحسینت میکنم عزیزم به خاطر این ایمانت و این توکلت
چه کامنت پر محتوایی از دو روز پیش دو بار خواندم و هر بار بیشتر مشتاق این درون پاکت میشم
چقدر زیبا خدا رو درک کردی چقدر زیبا توحید رو در زندگی اجرا میکنی
این کار هر کسی نیست خیلی از ماها به زبون میگیم ایمان داریم و توکل میکنیم ولی وقت عمل ترس همه ی وجودمون رو میگیره که اگه نشه
اگه خدا فراموش کنه وای خدای من چقدر هنوز شرک تو وجودم
هر روز از خدا میخواهم ایمانم قویتر بشه فقط روی خودش حساب کنم
ولی نمی دونم چرا این ترس لعنتی هنوز با منه
تحسینت میکنم نفیسه جان چقدر آیه ها رو خوب درک کردی
چقدر قانون رو فهمیدی
کسی که به قوانین الهی عمل کند خدا همه قوانینی که آدمها نوشته اند را به نفعش تغییر میدهد.
من به قوانین الهی عمل میکنم ، وظیفه خدا این است قوانین یک کشور را برای تحقق خواسته من تغییر دهد.
نفیسه جان نمیدونم چطور میتونم ایمانم رو قویتر کنم غبطه میخورم به ایمانت به توکلت
یه همچین ایمانی رو از خدا میخواهم روزی ام کنه
نفیسه موحداز خدا برات بهترین ها رو آرزو میکنم
قلبی آرام و لبی خندان در کنار عزیزانت
راستی عکس پرو فایلت فرکانسی بود که من فرستادم با خودم گفتم چقدر خوب میشه اگه یه عکس تمام چهره بزاره که من دختر زیبا رو از روبرو ببینم و فرداش دیدم عکس پرفایلت رو تغییر دادی الله اکبر
سلام به استاد جانم که اولین بار لمس واژه ی توحید رو از ایشون شنیدم
اولین بار وقتی شنیدم توحید اصل و اساس قرانه، وقتی اینو درک کنی و توش جلو بری بخدا چیزی نیست که نتونی بدست بیاری، شبا با آرامش می خوابی و و و قلبم باهاش عجین شد. قلبم پذیرفت
چون روح من از خداوند بود. پذیرفت و تشنگی ای که سالها باهاش درگیر بود رو منشأش رو فهمید
دقیقااااا من در پی دوست داشتن خودم به این سایت الهی و پربرکت هدایت شدم.
هر کسی داستان متفاوتی داره.
هر کسی خواسته ها و اهداف متفاوتی داره
من هم مستثنی نبودم اما دلیل من عاملی بود که به قول شما از خیلی ها شنیده بودم راه حلی نداره و در پی نداشتن راه حلش ذهنم همونو بهانه کرده بود که تا این مسأله هست تو هیچ لیاقتی برای دریافت نعمت ها نداری
من اونقدر به خودم اهمیت می دادم که هر کسی می دید می گفت چقدر این آدم با اعتماد بنفسه اما تمام اون کارها فیزیکی بودن. یعنی در پی تقلا بود.
کاذب بودن البته که بعدها بهم کمک کرد اما همیشه این برام سوال بود که چ چیزی باعث می شه اینو درک کنم که خودمو دوست داشته باشم بدون اینکه بخوام تقلا کنم. بدون اینکه بخوام جار بزنم. بدون اینکه بخوام به کسی ثابت کنم که لایقم با وجود فلان مسائل و…
چطور می شه؟
بارها از خودم پرسیدم آخه شرک رو چطوری درک کنم که هر بار ذهنم روی فلان موضوع دست نذاره
روی فلان مسأله دست نذاره و من بتونم بی قید و شرط خودمو اول دوست داشته باشم
بی قید و شرط احساس نزدیکی بیشتری با خدا کنم
برای تمام خواسته هام، برای روابطم، درآمدم، و و و همیشه بهانه ی واهی ذهنم بود که فلان موضوع
ولی کوتاه بیا نبودم باید درست می شد.
باید این موضوع قضیه ش توی ذهن من حل می شد حداقل یه درکی ایجاد می شد تا آروم آروم به عمل تبدیل بشه
و اون موضوع این بود، هر چیزی، هر عاملی بیرونی که خارج از فرکانس باشه، و ما به اون قدرت بدیم شرکه. خارج از خودم. خودم در واقع همون روحی هست که خداوند در من دمیده.
تا قبل از اون من اینو می شنیدم، و در مدارش بودم که هر چیزی، هر عاملی خارج از من شرکه. به هر عاملی بیرونی قدرت بدم مثل آدما، مثل اتفاقات و…
ولی وقتی واقعا خواستم بیشتر بفهممش، اصلش این بود که بارها استاد توضیح داده بودن که هر عاملی خارج از فرکانس های من، شرکه.
یعنی اون آدمی که دست و پا نداره، و موفق ترین سخنران انگیزشی هست، نیومد بگه چون دست و پا ندارم پس نمی تونم موفق بشم. چون قدرت نداده بود به شکل جسمانی. یعنی هسته ی اصلی رو دیده.
اون کسی که پدرش معتاد بود و مادرش بالای سرش نبود و موفق شده بود نیومد بگه من به این دلیل نمی تونم موفق بشم. چون قدرت رو به عوامل بیرونی ندادن.
همون هسته ای رو دیدن که توی تک تک انسان ها فارغ از هر شرایط جسمانی، خانوادگی و… هست. فارغ از تمام این ها. هر انسانی که خلق شده فارغ از هر شراطی. سالم یا ناسالم. خانواده دار یا بی خانوده. فقیر یا ثروتمند. فارغ از هر شرایطی. لایق بوده که خلق شده. تمام شد رفت.
بی نهایت مثالی که می شه زد.
بی نهایت موفقیت های معجزه گونه توی زندگی آدم هایی که به خودشون، ایمان داشتن. و تصریح کنم، به قدرت بدنی شون نه. بلکه به باورهاشون. به اون ذات و هسته ی اصلی درونشون ایمان داشتن. این توحیده. این عزت نفسه. این دوست داشتن بی قید و شرط خوده.
وقتی صحبت از ژنتیک شد برای من مثل روز روشن بود که خب اینم می شه جسم، پس قدرت دادن به این هم می شه شرک
اصلا چرا بگم جسم.
در واقعا شرک یعنی قدرت دادن به هر عاملی بیرون از خودمون. بیرون از نیروی ایمانمون. بیرون از نیروی الهی که همیشه و هر لحظه با ما هست.
یادم هست داشتم کتابی می خوندم درباره ی ژنتیک که چطور اطلاعات روی ژنتیک ذخیره می شن و اصلا چطور اطلاعات از نسلی به نسل بعد منتقل
می گفت هر ذره از خودش نوری ساطع می کنه. و همونطوری که میدونیم همه چیز از انرژیه و اطلاعات روی ژن ها در واقع همون اطلاعاتی هستن که به صورت مکرر تکرارشدن و به صورت کد های ژنی روی دی ان آ نشستن و هر بار از خودشون فوتون ساطع می کنن. یعنی همون فرکانس های ناخودآگاه.
این برام اون موقع جا افتاد که وقتی ما روی باورهامون کار می کنیم و تکرار میکنیم کدهای مخرب به صورت معلق در میان و می تونیم با منطقی کردن ذهن کدهای درست رو جایگزین کنیم و با تکرار منطق بیشتر، کدهای درست بیشتری شکل می گیره.
چون ما داریم هر لحظه انرژی رو تبدیل به ماده می کنیم.
حالا اینا جزییاته.
اصل همون ایمانه.
اصل همون توحیده.
اصل همین موضوعه که بپذیریم ما هستیم که با افکار باورها و فرکانسهامون داریم لحظه به لحظه ی زندگیمون رو خلق می کنیم و برای همینه خیلی وقتا ناآگاهانه س…
چقدر چقدر من نیاز دارم به درک توحید. چقدر من خودم پر از شرکم.
و چقدر این مسیر قشنگه که داریم به ازای اصلاح خودمون، به ازای پا گذاشتن روی ترس ها و نگرانی هامون هر بار به اون هسته ی اصلی نزدیک و نزدیکتر می شیم.
چقدر باور پذیرتر می شه که جریان خوشبختی باید طبیعی باشه اگه طبیعی نیست، یعنی شما غیر طبیعی هستی. یعنی شرک داری. یعنی کفر می ورزی.
ذهن من بارها و بارها به بهانه های مختلف فرار کرده از موفقیت.
بزرگترین شرکم رو نتونستم حل کنم چون باور داشتم که خب این عامل بیرونی بزرگترین بهانه س و چون نمیتونم کاریش کنم، پـــس هیچی
در حالی که الآن تمام اون بهانه هارو می بینم که هر روز دارن کمرنگ می شن. و چون خیلی قوی بودن هنوز نیاز به کار کردن دارم که بتونم با قدرت بیشتری ازشون رها بشم.
استاد جان از صمیم قلب سپاسگزارم که اینقدر محکم حرف می زنید. اینقدر روشنگر هست صحبتاتون.
استاد واقعا واقعا از شما و مریم جان عزیز به خاطر تمام زحماتتون سپاسگزارم .
من باید ببینم واقعا چی بهم کمک می کنه.
تا قبل از این خیلی به الگوها توجه می کردم و الگوها رو مد نظر قرار می دادم اما اصل اینه که ببینم واقعا چی به من کمک می کنه.
ژنتیک چیزی خارج از ذهن و باورهای من نیست.
شکل بدنم هم چیزی خارج از ذهن و باورهای من نیست. از کجا؟ از اونجا که آدم های زیادی تونستن با ذهنشون قدشونو بلند کنن. تونستن بیینشون رو خوش فرم کنن و بی نهایت مثال دیگه از این دست. خواننده ی معروفی هست که با وجود سن بالایی که داره، چهره ی بسیار خوش فرم و جوان و زیبایی داره و می گه من یه سری جملات رو همیشه توی آینه با خودم تکرار می کنم و این عامل جوانی و زیبایی منه.(من قدرتمندم، من زیبا هستم. من جوانم و و و و). پس ژنتیک نمی تونه عامل باشه.
همونطوری که تحصیلات نمی تونه عامل باشه
همونطوری که نداشتن دست و پا نمی تونه عامل باشه توی خوشبختی
همونطوری که پدر و مادر، شهر و کشور و جنسیت نمی تونه عامل باشه.
این فایل یه روشنگره برای من که فقط بشینم باگ هایی رو بیرون بیارم از خودم که انگشت اشاره ش به یه عامل بیرونی.
همین امروز من با دوستم صحبت میکردم که می گفت ببین می خوام حرفی بزنم بهت که کمتر کسی می دونه.
چند سال بعد فلان اتفاق (منفی) قــــراره بیفته.
گفتم اولا کسی نمس تونه بگه من از آینده خبر دارم چون هیچ کس از اینده خبر نداره و ما با توجه به فرکانسمون هدایت می شیم
اگر من توی مسیر درست باشم، در زمان درست در مکان درستم و و و… که با خودم تکرار کردم . .
اون جمله چه صحیح چه نا صحیح اصلا به من کمکی نمی کرد و از قول کسی گفته شده بود که اصلا الگوی من نبود.
یا
همین امروز کسی به من پیام داد همینطوری، که شما که رفتی دنبال علاقه ت بدون داری اشتباه میکنی و آدم هایی که میرن سراغ علاقه و فلان و بیسان به هیچ جا نمی رسن و کلی حرف دیگه که من هاج و واج مونده بودم که این چه طرز صحبت کردنه. حتی به خودم می گفتم هر چقدر محترم باشه پیش من، حق نداشت اینطوری بیاد حرف بزنه، خلاصه
من با کنترل ذهن بهشون تقریبا سربسته و محترمانه جواب دادم چون از نیت خوب اون شخص خبر داشتم ولی سعی کردم ذهنم رو کنترل کنم که کسی نمی تونه به من بگه چی درسته چی نادرست در حالی که خداوند داره هدایتم می کنه و راه درستو بهم نشون می ده. گفتم اون هرچی میخواد بذار بگه. تو توجه نکن. چون شغل عامل بیرونی نیست که. با خودم گفتم، عامل باورهای منه که از وقتی روی باورهام جدی تر کار کردم درآمدم و در واقع صحیح تر بگم ورودی من بیش از 12 برابر شده توی یک سال گذشته.. من فقط با تغییر باورهام این نتایج رو رقم زدم و کار من، همون کاره، من توی همون مکان و همون شهر و با همون آدم ها هستم .
امروز با گوش دادن جلسه 9 ثروت 1 ذهنم آروم تر شد و اجازه ی شکل گرفتن نجواها رو ندادم و به خودم گفتم به یک دلیل این اتفاق افتاده ، تو حرف بقیه، حرف مردم برات مهمه.
حرف فالوورات برات مهمه. چون اون شخصی که پیام داد هم سنشون از من خیلی بیشتر بود، هم خیلی برای من قابل احترام بودن و می شناختمشون و از این نظر حس من داشت بد می شد
خلاصه همین که فهمیدم این شرکه هست، خوشحال شدم که حداقل می دونم روی چی باید تمرکز بذارم. و سعی کردم در لحظه باشم و لذت ببرم و باورهای توحیدی رو با خودم تکرار کنم و سعی کنم به حرفاشون توجه نکنم .
و یک ساعت بعد با پیام های سراسر محترمانه که فقط و فقط و فقط منو تحسین می کرد از ایشون مواجه شدم که شما بسیار عااالی و قابل تحسینید، بسیار با شخصیت و…. هستین. راهتون عالیه و ادامه بدین و اگــــر یه روزی به وسیله ای، چیزی که سخت پیدا بشه، نیاز داشتین من هستم و می تونم براتون درست کنم و و و و و و .
یکی از نتایجی که با از بین بردن شرک برای خودم رقم زدم، تیپ زدن های مختلف برای توجه گرفتن و… بود. همیشه این رفتارو داشتم که اگه لباس تکراری بپوشم خوب نیست. باید به روز باشم. باید سعی کنم توجه بقیه رو جلب کنم و این توی ناخودآگاهم بود اما وقتی با قضیه ی توحید و شرک اشنا شدم، یکی از مواردی که روش کار کردم این بود که سعی کنم لباس های تکراری رو بپوشم و فقط آراسته و مرتب و تمیز باشن. تکراری باشن و هر وقت توی مکان تکراری با آدم های تکراری هستم و نجوا میاد به خودم بگم لباس عامل نیست. فرکانس مهمه. نطر بقیه مهم نیست. من مهمم. حال خوب من مهمه. جالب اینجاس، من با آدم هایی مواجه می شدم که اون ها هم ثروتمند و موفق بودن و در عین حال لباس و ظاهر براشون اهمیت نداشت و نداره و بعضا بارها با یه لباس تکراری میبینشمون.
هنوز هم همین رفتارو دارم، به محض اینکه می فهمم نگاه کسی برام مهم شده یا رفتاری دیدم که این پیامو بهم می ده، برنامه می ذارم و تا پنج الی 10 روز اگه قرار باشه با اون فرد بیشتر روبرو بشم فقط یک لباس تکراری بشور بپوش استفاده می کنم.
در کل توی این مورد خیلی خیلی خوب شدم حالا قضیه فقط تکراری بودن نیست. مهم بودن توی حالتیه که خودمون دوست داریم و باهاش راحتیم.
و این در حالیه که همه تیپ و ظاهر منو تحسین می کنن همیشه.
مثلا یه لباس زیبا داشتم که خیلی احساس راحتی می کردم باهاش و لذت می بردم ازش چون رنگ های شادی داشت. ده ها بار خواهرم می گفت این خوشکل نیست. این خوب نیست. این فلان و بیسانه و جالب تر اینکه دقیقا هر بار که من اونو می پوشیدم، ده ها نفر جلوی منو می گرفتن که اینو کجا خریدی؟ چقدر زیباس. چقدر خوش تیپ و…. چون من همیشه می گفتم حرف خواهرم مهم نیست. باور من مهمه. من اینو دوست دارم و کاری به حرف اون ندارم…. دیگه چند وقت پیش سه خانم توی یه فروشگاه عاشق لباس من شده بودن و کلی تعریف دادن دقیقا جلوی خواهرم…..
یکی دیگه از نتایج مربوط می شد به روابط به قدرت دادن به یکی دو نفر. من خیلی روی روابط کار کردم. حتی قبل از اشنایی با قانون چون روابط خوبی نداشتم و کتاب های زیادی مطالعه کردم توی این زمینه که بهم کمک کنه روابطم رو درست کنم از جمله کتاب آیین دوست یابی و یک دوتای دیگه که خیلی روی من تأثیر گذاشت اما روابطم با یه عده آدم های آشنا که از قبل پیش فرض داشتم راجع بهشون درست نمی شد یا سخت بود چون این باور شرک آلود بود که خب اینا رو از قبل می شناسی، با این ویژگی شخصیتی اینا درست بشو نیستن و تو به اینا کاری نداشته باش امـــــــا برای کسی که با قانون آشنا می شه بخصوص قضیه ی شرک و توحید که خودمم که اینارو رقم می زنم، خودمم که برانگیخته می کنم، با قدرت رو از باورهای شرک آلود گرفتن و باورهای توحیدی درست کردن از جمله این باور که هیچ کسی هیچ قدرتی نداره که بخواد حال منو خوب یا بد کنه، احساس من دست خودمه، یا من آگاهانه توی وجودم به آدما که لایق احترام هستن احترام می ذارم، چون همه ی آدما روحی الهی دارن و من اول باید از درون به خودم و بعد به اونا احترام بذارم، چطوری؟ ذهنی قضاوتشون نکنم، ذهنی بدگویی نکنم، ذهنی روی پیش فرض هام نمونم و و و چون اول ذهن باید درست می شد و این باعث شده که روابط من توی 80 الی 90 درصد مواقع واقعا زیبا باشه. آدم های عالی سر راهم قرار بگیرن. با همون آشناها بهترین روابطو داشته باشم و تمام اون پیش فرض ها کمرنگ شدن که این اتفاقات افتاد و این روند ادامه داره.
یکی دیگه از نتایج توحید در مقابل شرکم این بود که من وظیفه دارم حال افرادی رو خوب کنم، من باید وقتی به ثروت رسیدم ببخشم همون فایلی که استاد درباره ی ترمز های مخفی ذهن گذاشتن، همونو دو سه شب پشت سر هم کامنتهاشو مطالعه کردم و این ترمز عدم لیاقت بدون قید و شرط رو پیدا کردم و توی کمتر از یک ماه نتایج مالی من تغییر کرد و علاوه بر مشتری، یه ورودی ثابت از جایی که فکرشم نمی کردم وارد زندگیم شد. یه رزق بی حساب واقعا… الهـــی شکر.
امروز خیر این اتفاقات رو با شنیدن این صحبت ها درک می کنم. خداروشکر میکنم که اینارو شنیدم و خدا می دونه چقدر قراره نتایجم قوی تر و پایدارتر بشه. خدا میدونه قراره چه شرک هایی رو توی وجودم از بین ببرم که به قول قرآن به واسطه ی اونا به خودم، خودم، خودم، ظلــــــم کردم.
چقدر زیبا از تمام ابعاد به مسئله توحید پرداختى با یه ریتم دلچسب و ملایم
آفرین به شما
انقدر عوامل شرک گاهى ریز میشن که تو در نگاه اول متوجه نیستى که دارى به چه چیزى غیر از خودت قدرت میدى و برعکس فکر مىکنی که داری به خودت بها میدی، درست مثل مثال لباس. اولش برای اینکه بخوای اعتمادبهنفست رو ببری بالا میای لباس قشنگ میپوشی و زمانی که اون لباس تنته حس خوب و قدرت و زیبایی داری و غافل ازینکه داری به همون لباس قدرت میدی، واقعاً خیلی جالبه
یا در مورد ماشین، انقدر این باور در من قوی بود که بابا بالاخره ماشین خوب باعث جلب توجه میشه که تا وقتی که ننشسته بودم پشت ماشین مثلاً خوب نمیفهمیدم چه حسی داره و زمانی که تجربش کردم فهمیدم اوهو چه خبره چقدر حس میکنم قویتر و جذابتر هستم حالا درصورتی که داشتم قدرت رو میدادم به یه تیکه آهن یعنی بهجای اینکه بگم من چقدر فوقالعاده هستم که این افتخار نصیب این تیکه آهن شده از اینکه در اون ماشین باشم افتخار میکردم.
واقعاً تشخیص شرک یعنی تشخیص اصل از فرع یعنی اون هسته اصلی آموزشهای استاد و قوانین که من عاشقش هستم که شما در این کامنت فوقالعاده توضیح دادین
سلام و عشق فراوان تقدیم به روح الهی شما نسترن عزیز.
هم اسمت بسیار زیباست و هم فامیلت فوق العاده پرمعنی و برازنده.
گل نسترن زیبا و بافضیلت!
کامنتت رو با حوصله و دقت خوندم. تمامش حرفهای دل من بود که چون نتونسته بودم ارتباط قلبی عمیقی با خودم برقرار کنم به زبونم نیومده بودن. از دیروز که فایل رو دیده بودم سیم هام قطع شده بودن و پارازیت ها اجازه نمی داد هدایت جاری بشه توی انگشتام تا تایپ کنم.
ولی سعی کردم با کامنت خوندن خودم رو تنظیم کنم که الهی شکر رسیدم به تجربیات بی نظیر شما. عالی بود. منو به درون خودم وصل کردی.
تحسینت می کنم که اینقدر موشکافانه و با وسواس توی هر مسأله ای شرک مخفیت رو تشخیص دادی و بهش غلبه کردی.
به ایمان و توحیدت تبریک میگم و از ته دلم برات خوشحالم که در این زمینه آگاهانه و موفق رشد کردی.
کامنتت برای من خیلی روشنگر بود و کمکم کرد بتونم موارد مختلفی از زندگی خودم رو کشف کنم که باید سوییچ بشن به مسیر توحید.
لذت بردم که گفتی در مقابل اون فرد مسن کنترل ذهن کردی با احترام. و ذهنت اونو مجبور به تحسینت کرده.
لذت بردم که بخاطر موندن روی نظر توحیدیت جهان به خواهرت نشون داده لباس تکراری میتونه همیشه زیبا باشه.
لذت بردم که در یک سال درآمدت 12 برابر شده و درآمد ثابتی هم از من حیث لایحتسب جذب کردی.
نوش جااااانت گل زیبا.
برات بیشتر و بیشتر آرزو می کنم. و از آشنایی باهات خیلی خوشحالم.
من یه جا از متن دیدم در خصوص (ترمز عدم لیاقت بدون قید و شرط ) فایلی استاد جایی در سایت گذاشتن. من سرچ کردم ولی ندیدم ، و این مطلب رو میخوام بدون. منم دقیقا این ترمز رو دارم. و این مانع عدم ورود ثروت به زندگیم شد
بله، فایل شناسایی ترمز های مخفی ذهن درباره ی ثروت.
کامنتهای این فایل در واقع، بسیار بسیار فوق العاده س و شما می تونین با مطالعه کامنت ها ترمزهاتونو پیدا کنین البته توی این فایل بیشتر درباره لیاقت و شرکه. ولی در کل خیلی از ترمزهارو گفتن دوستان عزیز. این فایل و فایل لایو سه که دوستان کامنت های فوق العاده گذاشتن می تونه بهتون کمک کنه.
اما در اصل توی زمان درست هدایت می شین به جوابا ان شاءالله.
پاشنه آشیل من روابط هست ودقیقا میدونم که در این مورد مشرک هستم و خیلییی بهش فکر میکنم که چطور باید شرک رو در مورد مسئله روابط از وجودم پاک کنم، چند روز قبل از خدا عمیقا هدایت خواستم و همینکه دیدم استاد این فایل رو گذاشته فهمیدم که باید پاسخ سوالاتم رو از همین فایل متوجه بشم، نصف شب از خواب بیدار شدم و شروع کردم به خوندن کامنتها و چند بار کامنت شما رو خوندم، در مورد روابط عالی نوشتین، دیشب فقط به شما امتیاز 5 ستاره دادم اما امروز گفتم ازتون با کامنت تشکر کنم که انقدر خوب قانون رو متوجه شدین و اون آگاهی عمیقتون رو به ما هم منتقل کردین، سپاس از شما و براتون از خداوند توحید عملی بیشتر رو در زندگیتون خواستارم، همون چیزی که برای خودم هم میخوام
کسانی که آنان می پرستند [خود آنان برای رفع نیازمندی هایشان] به سوی پروردگارشان وسیله می جویند، تا کدامشان نزدیک تر باشد، و به رحمت او امید دارند، و از عذابش می ترسند؛ زیرا عذاب پروردگارت شایسته پرهیز است.
سلام به روی ماه استاد نازنینم و زیباروی پشت لنز دوربین که عطر بهشتیش به مشامم میرسه حتی اگر سعادت دیدارش رو نداشته باشم ….
سپاسگزار خداوندی هستم اجازه داد در پست توحید عملی که اصل و اساس جهان و آموزش های استاد هست بنویسم.
استاد عزیزم،به عنوان پرستار ،جز اولین کارهایی که در زمان پذیرش مریض باید انجام بدیم،پر کردن برگه ی ارزیابیه ،از مشخصات فرد ،تا قد و وزن،علائمی که داشته ،داروهایی که تا الان میخورده ،بیماری هاش و…
و شاید براتون جالب باشه از سوالات اساسی این فرم اینه
FAMILY HISTORY!
که کدوم یک از اعضای خونواده ت دچار بیماری هستند؟
حالا استاد شما میخوای به این جامعه ثابت کنی ژنتیک دخیل نیست،درحالیکه اونا مستند میخوان از طرف که بیا بگو تو ژنتیکتون چیا دارید :) حالا بنده ی خدا حتی وقتی خودش دیابت نداره،باید بگه مادرم ولی داره ها!!! اینم لحاظ کنید:)
درمورد تحقیق دوقولو ها،به عنوان مادری که دوقلوی همسان داره،اونم از نوع یک جفت !یک کیسه! انقدر شبیه بهم از نظر ظاهری که بعد 6سال پدرشون هنوز ازشون میپرسه تو نیلایی یا نیکایی؟؟؟
این دوتا نعمت خدا هیچ ربطی از نظر اخلاقی باهم ندارند!
مثلا یکی عاشق نقاشی!
یکی عاشق کاربرگ مدرسه حل کردن!
یکی جزئی نگر!
یکی کلی نگر!
یکی قِرتی و دنبال لاک و مدل مو و لباس های مختلف
یکی بیخیال و راحت و بی اهمیت !!!
این تفاوت های که همش رو نگفتم !درمورد دوتا موجودیه که کلا یک عددسلول بودند ،تقسیم شدند،تو یک کیسه باهم بودند ،از یک جفت تغذیه شدن !!!!
بنظرم نیلانیکا رو میتونند مثال نقض اون مقاله ی خنده دار کنند اصلا !!!!! :))))
بگذریم !
استاد واژه ی توحید انقدر برای من سنگینه و مقدسه که میخوام ازش بنویسم احساس میکنم بدنم توانایی نداره….
اما میتونم ادعا کنم هر روز که نه ! هر ساعت از روز دارم تموم تلاشم رو میکنم که توحیدیتر از یک ساعت قبل عمل کنم حتی !
استاد از نتایج زندگیم میفهمم تلاشم داره نتیجه میده،الان که دارم براتون مینویسم احساس میکنم وسط همون جنگل وعده داده شده تو کتاب رویاها نشستم و جلوی چشمم دارم میبینم درخت ها چه جوری با ناز دارند از زیر خاک درمیان …بدون هیچ زحمتی … من فقط نشستم وسط این زیبایی ها و هوای مهربونی خدارو نفس میکشم …
استاد 56٠ روز دارم تموم تلاش میکنم رو که همین جمله ی ساده ی شمارو باور کنم
جهان اطراف من،بازتاب باور های منه
جاهایی که تونستم این کد رو درست توی مغزم جا بدم،خداوند کارهایی برام انجام داده که به قول خودتون اگر مثل موسی برام دریا رو باز میکرد انقدر ایمانم زیاد نمیشد…
و هرجا نتونستم این کد رو درست تثبیت کنم،نتایجم هم سینوسی بوده ! یک روز عالی …یک روز خوب …یک روز هم نادلخواه …
ولی من ازتون یاد گرفتم حتی تو روزهای با نتایج نادلخواه هم با خودم تکرار کنم هر خیری که میرسه از الله ست…هر شری که میرسه از خودته سعیده ….
تو باید تغییر کنی نه هیچ چیز دیگه …
استاد تو زمینه ی خودشناسی به این موضوع رسیدم که من وقتایی که به تضاد میخوردم خیلی انرژی میگیرم برای رسیدن به خواسته هام …
تضاد عاطفی
تضاد کاری
تضاد تو نگهداری بچه ها
تضاد تو ثروت …
این باعث شده که اگر اتفاق ناخواسته پیش میاد ،من سعی میکنم بیشتر از روز های خوب ایمانم رو نشون بدم …
البته که دوره فوق العاده ی ارزش تضاد خیلی خیلی تو درک این آگاهی بهم کمک کرد !
(دوستای قشنگم،بهتون پیشنهاد میدم این دوره ی فوق العاده که هزینه ش اصلا اندازه یک روز نتیجه ای که باهاش کسب میکنید قابل مقایسه نیست،رو بخرید از سایت،باور نمیکنید بعد اون دوره چه اتفاقات فوق العاده ای برام افتاد :))
استاد همین امروز باید از گرگان میومدم تا فریدونکنار ،ظهر هم کشیک بودم،با اینکه همیشه این راه رو راحت میومدم،امروز هی اتفاقات عجیب غریب میفتاد!یک دونه ازین اتفاقا میتونست سعیده ی سابق رو به مرز جنون برسونه ،امروز سعیده تموم راه رو با لبخند اومد… با نگاه پر از عشق به آسمون …با صدای آیه الکرسی …
این همه تسلیم بودن و آرامش از کجا اومد ؟
چون من زبان خدارو دیگه یاد گرفتم،امروز باعث شد من فرکانس های قویتری بفرستم برای داشتن ماشین شخصی!
نقطه ی عطف ماجرا اینکه بعد از اون اتفاقات عجیب غریب،بعد ٣ساعت من تازه رسیدم بابل !
باز باید ی ماشین دیگه میگرفتم تا فریدونکنار !
تموم این مدت که ماشین گیرم بیاد با ی کیف و کوله ،تو گرما وایسادم کنار خیابون اصلی …گفتم بلدی مثل استاد وایسی اینجا ماشین های شخصی رو تحسین کنی …؟
نه به زبونت …میتونی از قلبت سپاسگزار خدا باشی که بقیه ماشین شخصی دارند ؟
پس شروع کردم … چند دقیقه گذشت … هم ماشین گیر خودم اومد … هم الله سریع الجواب پاسخ داد …
از طریق دست بینظیرش …
قبل اینکه سوار اسنپ بشم ،یک sms اومد به گوشیم از کسی که روحشم خبر نداشت من الان کجا و تو چه وضعیتیم! توش نوشته بود!
یهو یه حسی ته قلبم گفت سعیده بزودی ماشین میخره
:))))))))))
این همزمانی ها کار کدوم انرژیه؟؟؟
خدارو که نمیتونم بغل کنم… اما گوشیمو میتونم بزارم روی قلبم بگم عاشقتم خدا ….عاشقتم ….
اتفاق جالب بعدی توی مسیر بابل تا فریدونکنار بود،این از نتایج آگاهی های دوره عزت نفس …
تازه نشسته بودم توی ماشین ،راننده گفت خانم میشه سفر رو لغو بزنید که کمیسیون ندم؟
از تو آینه نگاش کردم گفتم من نقدی باهاتون حساب میکنم ولی همچین چیزی ازم نخواید،عذر میخوام ،نمیتونم
ی لحظه خودمو نشناختم ،این همون سعیده که اگر پول کرایه هزار تومان بود ،و ده هزار تومنی میداد به راننده،روش نمیشد بگه بقیه پولم رو بده :)))))
بعد راننده گفت:حالا لطفا انتهای مسیر این لغو رو بزنید
به حرفش که فکر کردم فهمیدم این آقا فکر کرده من نگران امنیتمم :))) میخواستم بگم دااااداااااش اینجا یک عدد جوجه توحیدی 56٠روزه نشسته :))) شما قصدشم داشته باشی نمیتونی به من آسیب بزنی …
میخواستم بهش بگم من اصل و اساس زندگیم رو بر پایه صداقت گذاشتم،کمسیون حق سازمان اسنپ که انقدر کار رو هم برای راننده هم برای مسافر راحت کرده ..
حالا من بیام حقش رو بزارم زیر پا رو چه حساب …؟
اینارو توی دلم میگفتم همزمان دلشوره هم داشتم دیگه …همش به خدا میگفتم خدایا خواهشا ی کاری کن وقتی نزدیک مقصد شدیم دیگه درخواست نکنه ! واقعا این نه گفتن برام سخت بود!
ولی انگار الله امروز کمر همت بسته بود،عزت نفس من رو رشد بده:)
آقا ما رسیدیم ورودی فریدونکنار،ایشون دستش رفت روی ضبط که صدای آهنگ رو کم کنه من دوزاریم افتاد گفتم خدایا ی توان بهم بده من ازین امتحانم سربلند بیام بیرون
و دوباره درخواست ایشون با اصرار که الان رسیدیم میشه سفر رو لغو بزنی …؟
با تموم اضطراب ته قلبم، ی نه محکم بهش گفتم و گفتم من نمیتونم همچین کاری بکنم،اینم هزینه ی شما ،انشالله براتون برکت داشته باشه …
و وقتی پیاده شدم احساس کردم یک سروگردن از سعیده ای که همین نیم ساعت پیش سوار ماشین شد بالاترم…
ی تمرین ساده تونست انقدر بهم خودباوری بده،پس اگر تمرین آگهی بازرگانی رو انجام بدم دیگه چه شود….
چقدررر این تمررریین سخته برام …چقدر مقاومت دارم ….
خدا کمکم کنه برای انجامش :) مثل تموم اتفاقات فوق العاده ی زندگیم که خودش رقم زده :)
سخن کوتاه کنم و برم شیفت …
الهی که هر چشم نازنینی که این کامنت رو خونده ،هرجای دنیا که هست الله قلبش رو پر از نور و عشق کنه …
شده تا حالا با یه نفر که نمی شناسیش ،نمی دونی کجاست،نمیدونی در چه حاله ،،،فقط و فقط نوشته هایش رو خوندی…اینقدر احساس نزدیکی کنی که فکر کنی چقدر دلخواهته،همون خواهر نداشتته و ساعت ها باهاش حرف بزنی و چای بنوشی،ساعت ها با هاش بخندی و از خنده ریسه بری و اشکت دربیاید
سعیده عزیزم،خواهر نورانی ام،عاشق توحیدتم،عاشق دلدادگی آن به پروردگارم،عاشق توحید عملی ات هستم.
همین چند روز قبل یه کاری پیش اومد،من شیفت بودم،حسم بهم میگفتی پاس بگیرم و برو دنبال اون کار،یه حسم میگفت خودش انجام میشه ،،،اما انگار من باید در این پروسه یه درس های رو یا می گرفتم.
خلاصه پاس گرفتم و رفتم ترمینال مسافربری جایی که مربوط به تحویل و تحول بار بود،پر از مرد پر از راننده،،،اگر مبینای قبل بود،ور میشد از تشویش و اضطراب و خودش رو سرزنش میکرد که تو اینجا چیکار میکنی…اما اون روز خودم از آرامش خودم تعجب کردم ،دنبال یه بسته بودم ،از هرکسی پرس و جو میکردم اطلاعی نداشت و انگار بسته من آب شده بود،ظهر بود و هوا به شدت گرم،اماانگار واسه من یه جور بازی بود
رفتم سراغ مسؤل اون قسمت ،گفت دست من میست،گفتم کجا برم راهنمایی ام کرد سمت اتاق نظارت
تا وارد اتاق شدم یه آقایی رو دیدم که بسیار خوش برخورد بود و حسم گفت کار تو همین جا و با همین آقاست،به قول شما اگر خود موسی با عصاش دریا رو میشکافت اینقدر ایمانم قوی نمیشد،
بعد از اینکه کارم رو بهش توضیح دادم اون بنده خدا شروع کرد به تلفن زدن و قرار شد یه نفر دیگه پیگیری کنه و بهش خبر بده،پس منم باید منتظر میمونم
در همین حین ازم پرسید شما کجا کار میکنید و شغل تون چیه،منم توضیح دادم که پرستار اتاق عمل هستم،یه دفعه گفت پدرم چند روز قبل عمل شده و من جواب پاتولوژی رو باید به دکتر نشون بدم،اما دکترش رفته مرخصی ،شما میتونید به یکی از پزشکا نشون بدین
خدا شاهده تا این حرف رو زد فهمیدم ماموریت من این بوده،،،خدا از تو شیفت به من بگه پاس بگیرم برو خودت دنبال بسته ات،بعد بسته من پیدا نشه،منم الخیر فی ما وقع باشم،بعد بیام و جواب پاتولوژی بابای اون بنده خدا رو پیگیری کنم،،،،الله اکبر
خلاصه بسته من که پیدا نشد،پاسم داشت تموم میشد،منم ریپورت پاتولوژی رو گرفتم و اومدم سر کار
وقتی از سر کار اومدم خونه دیدم بسته من تو خونه است،،،داداشم رفته بود و بسته رو گرفته بود
فکر کن،خدا اینجوری کارای بنده هاش رو انجام میده…بنده هاش رو ها
عاشقتم سعیده
نوشته های پر از درک و آگاهی ات رو دنبال میکنم و منم سعی میکنم تا لایق شوم
و می فهمم چقدر جذابه خودتو میبینی که انقدر تغییر کردی، رشد کردی، بزرگ شدی.
کیف کردم از عملکردت و آزمون عزت نفس که سربلند اومدی بیرون.
هم تو رو تحسین میکنم برای موفقیتت در این آزمون، هم خودمو تحسین میکنم برای آزمون های خودم که سربلند میشم، هم هر کسی که از آزمون هاش سربلند میشه رو تحسین میکنم.
می پذیرم گاهی سربلند میشم از آزمون هام، گاهی تو کارنامه ام میخوره نیاز به تلاشِ بیشتر …
فدای سرم، خب تلاش بیشتر میکنم. مسئله ای نیست، تمرین بیشتر تا تو ازمونم سربلند شم نزدِ خدا.
امروز به مامانم میگفتم:
دقیقا متوجه شدم الان تو آزمون قرار گرفتم، یعنی دقیقا قراره خروجی آموزش ها و آگاهی ها رو تو عملم نشون بدم:
ازمونِ عزت نفس
آزمون عدم توجه به قضاوت و نظر مردم در مورد خودم…
آخ که بعضی وقتها پوستم داره کنده میشه.
درد داره، شیرینی هم داره.
چون چند پله بزرگتر میشم.
قشنگ حس میکنم مدارم جابه جا میشه…
امروز تو گفتگو با مادر، از زبان مادر و خودم کلی آگاهی رو شنیدم…
چیزهایی که لازم بود بشنوم…
مادرم یادآوری کرد بهم، برای این تلاش های 8 ماهه ات سپاس گزار خدا و خودت باش…
عجب تذکر به جایی.
توقعم بالا رفته بود و نمیدیدم خودم و تلاش ها و تغییراتمو…
رگِ کمال گرایی ام بالا زده بود که چرا نقص داری، چرا خطا داری؟؟؟؟؟
چرا؟
نباید اینطوری باشه، چرا اینطوری هستی؟
خوشحالم و سپاس گزار خدا برای دریافت اگاهی ها که روزیِ غیر حساب امروزم بودن …
امروز پاشنه آشیل هام خودشونو نشون دادن بالاخره بعد این همه مدت:
شتاب
ترس از قضاوت و نظر مردم در موردم
برام شفاف و عیان شد همین دو تا بزرگوار، واسم کلی آسیب ریز و درشت خلق میکنن.
اینا سرشاخه هستن.
رو اینا کار کنم تعداد بیشماری از آسیب هام قطع میشن.
اگه به این دوتا غذا ندم، زیر شاخه هاشون از گرسنگی میمیرن…
خدایا شکرت برای رسیدن به این نقطه.
کار زیاد دارم با این دو تا…
گفتی اسنپ، منم امروز یه تجربه باحال داشتم مشابه.
تپسی گرفتم، مغایرت پلاک داشت، گفتم، گفت خانم خودمم دیگه، گفتم نه ممنون، داشت یه چیزهایی میگفت متوجه نشدم دیگه، اومدم لغو رو زدم…
تو گزینه های لغو مغایرت پلاک ندیدم، دلایل دیگر زدم…
به قولِ تو، شاید سمانه قبلی سختش بود اعلام انصراف کنه، یا حتی اگه سوار نمیشدم هم با ناراحتی و عذاب وجدان بود برای خودم و سختی.
اما امروز عینِ کَره، بسیار رک و صریح و ساده و راحت با این مسئله روبه رو شدم.
الهی شکر برای تک تک تغییرات و بهبودهای خودم و همه ی دوستان نازنینم.
استاد جانم، فایل 9 دوره کشف قوانین زندگی، آبی بود بر آتشِ درونم، تا همیشه سپاس گزارتونم، خیر و سلامتی و ثروت نامحدود برای شما با تمامِ قلبم. آرامشی که از چهره، چشم، کلام شما بهم منتقل شد امروز خیلی ناب بود، و باز هم شما دستِ مهربان خدا شدین که ارامش برگرده سمتم و یادم بیاد: احساسِ خوب= اتفاقاتِ خوب
خدایا شکرت که مثل همیشه کنارم هستی، تشکر ویژه دارم ازت خدایا برای دیشب و امروز کامل، خودت میدونی چرا.
خدایا ممنونم بعد از دو روز، روزی ام کردی کامنت بذارم تو سایت.
وقتی اومدم دیدم دیدگاه نوشتی بی نهایت خوشحال شدم و با عشق نشستم به خواندن
الان ساعت 2:30 شبه
سعیده جان از داستان توحیدی عمل کردنت تو این چند روزه ی اخیر گفتی
من هم می خواهم از توحیدی عمل کردن امشبم بگم که هم درس عبرتی باشه برای خودم هم شما و دوستان دیگه ای که این دیدگاه رو می خوانند
امروز عصر یه بازدید از واحد اجاره ای با یک همکار داشتم
تو ماشین که داشتم با این همکارم میرفتم
بهش گفتم رضا
من واقعاً توکلم به خداست
بهش گفتم رضا
من به خدا میگم من دوست دارم که این قرارداد بشه و خیلی خوشحالم میشم اگه بشه:)
ولی به خدا اینم میگم که میدونم توی از بی نهایت طریق روزی منو میدهی ممکنه از طریق این مشتری و این ملک باشه، ممکنه از طُرُق دیگه باشه:)
اگه این قول نامه بشه خوشحال میشم و اگه نشه؟؟!!!
و اگه نشه ناراحت نمیشم :)
خلاصه اینو گفتم و سعی کردم در بقیه روز هم حالمو خوب نگه دارم و توکلم به خدا باشه
اون قول نامه هنوز در حالت معلقه یعنی مشتریه که یه عروس و داماد بودن دیدن نسبتاً هم پسندین ولی جواب قطعی هنوز تا امشب ندادن حالا فردا گفتم همین دوستم رضا پیگیریش بکنه ببینه نظرش چیه
امشب ساعت 9:30 یه قول نامهی خرید و فروش فیش داشتم با یکی از همکارهای دیگه
قبلش ساعت 8:30 احساس کردم که ذهنم داره یه کم نجوا می کنه
اومدم از دفتر املاک بیرون اومدم توی پارک وارد سایت شدم دیدم به به آقای عطار روشن دیدگاه نوشته برای همین فایل توحید عملی قسمت 8 و در همین دیدگاه لینک دیدگاه خودش در فایل توحید عملی قسمت 6 هم گذاشته بود
شروع کردم به کامنت خوندن به قول معروف صلاه کردن
و بعدش هم داشتم می اومدم سمت دفتر دوباره با خدای خودم حرف زدم و همون حرفای عصر رو گفتم…
گفتم خدایا من بهت به شدت محتاجم من نمیدونم تو میدونی
توکلم به خودته و ازت می خواهم برای من این قرارداد رو جور کنی
ولی اینم میگم که اگه بشه خیلی خوشحال میشم و اگه نشه هم راضیم به رضای تو و ناراحت نمیشم
چون میدونم تو بی نهایت دست دادی برای روزی دادن به من
باورت نمیشه سعیده جان
خیلی راحت اتفاق افتاد و فقط با چند تا تلفن
تازه زمان قرار داد هم من تقریباً نشستم و نظاره کردم:) با اینکه من کارشناس قرارداد بودم تقریباً تو کل مدت قرارد که یه ساعت و ربع طول کشید من 10 درصد صبحت کردم و کار انجام دادم :)
حالا نکتش اینجاست اگه اون قول نامه اجاره بعد از ظهر میشد…
حدود یک میلیون تو حساب من می اومد که خدا بده برکت (اعداد رو طبق حدس و تجریبات قبلیم میگم ها، اون قول نامه هنوز اتفاق نیافتاده و شاید فردا که به لطف خدا اتفاق بی افته بیشتر هم کاسب بشم) خدا رو شکر
ولی این قول نامه فیش یک و ششصد هفتصد میاد و تازه باورهایم هم خیلی قوی تر شد که فیش خرید و فروش کردن هم راحته
چون اولین قول نامهی فیش مسکن ملی بود که من کارشناسش بودم
خدایا شکرت
واقعاً اجرای توحید در عمل همه چیزه
این یه فکت بزرگ بود برای من که وقتی به خدا توکل می کنی و ایمان داری، خدا برایت همه کارها رو انجام میده به قول معروف میری روی دوش خدا می نشینی :)
به قول استاد اگه میگم به خدا ایمان دارم، باید احساسم خوب باشه، ایمان بدون احساس خوب اصلاً معنا نداره
سعیده خانم ازت ممنونم به خاطر دیدگاه زیبایی که نوشتی
به قول خودت این تلگراف رو :)))) در حالی برات دارم مینویسم که روی یک تخته سنگ توی آب نشستم و پاهام تا زانو تو آبه و دارم از خنکی آب لذت میبرم زیر آفتاب!
چقدر خوب کردی که به نیمه ی بهبودگرای وجودت گوش دادی و اومدی و نوشتی…
خیلی برام جالب بود تفاوت هایی که نیلا و نیکا با اینکه دو قلوی یکسان هستن دارن! خدایا شکرت، اینم یه الگوی واضح دیگه از بی تاثیر بودن ژنتیک یا هر عامل خارجی دیگه روی ویژگی های ما و قدرت ما برای خلق زندگیمون!
این جمله ت خیلی به دلم نشست و خیلی تحسینت میکنم:
هر ساعت از روز دارم تموم تلاشم رو میکنم که توحیدیتر از یک ساعت قبل عمل کنم!
توحید عملی
توحید عملی
توحید عملی
چیزیه که این روزا دارم خیلی بهش فکر میکنم..
خیلی دارم فکر میکنم که چقدر دارم در عمل به این آگاهی ها، به توحید عمل میکنم…خدا خودش هدایتم کنه!
چقدر حس شیرینه وقتی خودت رو با گذشته ت مقایسه میکنی و میبینی در برخورد با ناخواسته ها اصلاً یه آدم دیگه شدی!
خیلی تحسینت میکنم که سعی کردی با قلبت ماشین های آدما رو تحسین کنی…در حالی که خودت ماشین نداری…نکته ش همینه، با قلب، نه با زبون…من خودم هنوز تو این زمینه کار دارم (ایموجی زدن روی پیشانی با دست)
یعنی مثلاً وقتی یه زوج گوگولی میبینم که خیلی باهم خوش هستن و میگن و میخندن، تحسینشون میکنم ولی اون گوشه موشه های ذهنم یه حسرت کوچولو هم میاد…همون موقع سعی میکنم به خودم یادآوری کنم جمله های استاد توی دوره ی عشق و مودت رو…
اگر ما فاصله ی ذهن و روحمون رو کم کنیم، هرررر آنچه بخواهیم به ما داده میشه!
پس دیگه حسرت چرا؟ وقتی ایمان داشته باشی که وعده ی خدا حقه، دیگه میدونی با کار کردن روی خودت بهش میرسی، به همون یقین و قطعیتی که میدونی بعد از شب، روز میاد…مگه تو شک میکنی به این؟!
خنده م میگیره از اون راننده که گفته سفر رو لغو کن تا من کمسیون ندم!! (بازم ایموجی زدن روی پیشانی با دست) ببینننن چقدرررر آدما محدود فکر میکنن، و البته خودِ من هم ادعایی ندارم، شاید هنوز هم این افکار رو به شکل دیگه ای دارم، ولی این ترفند دیگه برام خیلی جالب بود!
و آفرین به تو! که نه گفتی! چقدررر لذت بردم، خدا خدا میکردی که دیگه اون درخواست رو نکنه، ولی وقتی کرد، به جای اینکه بگی “اَی بابا، خدا چرا خواسته مو برآورده نکردی؟!” میگی “الله امروز کمر همت بسته بود،عزت نفس من رو رشد بده”
چقدر قشنگه این همه چیز رو خیر دیدن، وقتی داری روی خودت کار میکنی
ممنونم از دست و قلب نازنینت که نِوِشت و چشم نازنین ما خوند و عشق کرد :)))
شنیدم در تدارک بِرَندِ جدید برای حمیدِ حنیف هستی :))))))))))
عاشقتم عزیزم با انرژیی که داری! با نوری که از نوشته هات میباره و قلب آدمو روشن میکنه! منم بی نهایت ذوق میکنم وقتی ازت نقطه ی آبی دارم (مقدار لازم ایموجی ذوق)
خیلی خندیدم از خاطره ای که تعریف کردی :)))) واقعاً این نشانه ی روزانه نعمتیه توی این سایت…من خودم به اندازه ی مناسبی ازش استفاده نمیکنم (ایموجی به فکر فرو رفتن). باید بیشتر قدرش رو بدونم!
مرسی سعیده جانم که برام نوشتی، تو حرفی هم نزنی من فقط با دیدن اسمت لبخند به لبم میاد (چشمان قلبی)
برات بهترین ها رو در پناه پروردگار یکتا آرزو میکنم که لایقش هستی! بوس :-*
عاشقتم عاشقتم که این پروبال توحید گرفتن چقدر بهت میاد. چقدر حرفات عمق و صداقت توش موووج میزنه.
به لطف الله دارم درک میکنم حس قشنگ جا گذاشتن لباس قدیمی و پوشیدن یه لباس نو رو که توی داستان راننده اسنپ به زیبایی تعریفش کردی.
چون خودمم تو کوچه پس کوچه های همین شهر هستم آدرس دادنات واسم آشناست. لذت میبرم از تمرین کردنها و نتیجه گرفتنها و بزرگ تر شدنهات.
جهان داره عین یه رستوران که مشتری خوبش سفارش غذا داده همه آشپزها و پیشخدمتها و مدیر داخلیش رو بکار می گیره تا بهترین دستپختشون رو هرچه زودتر براش آماده کنن و با صدای گوشنواز موسیقی هم بهش حس آرامش بدن تا گذر زمان رو حس نکنه. بعد اون نعمت بهشتی رو با افتخار تو سینی زرین بیارن تقدیمش کنن.
اون مشتری ارزشمند شمایی و اون رستوران تمام کائنات رب العالمینه که خود فرمانروا از قبل دستور اکید داده اگه مشتری خوبمون اومد و سفارش داد معطلش نکنید. بهترینتون رو با احترام نثارش کنید تا لعلک ترضی بشه.
ماشین شخصی از آنچه در آینه می بینید به شما نزدیکتر است!
بابت همین هر کسی هم مارو میدید نمیتونست تشخیص بده کی حسن کی محسن!
و من همیشه تعجب میکردم
بخاطر اینکه ما اصلاً شبیه هم نبودیم
براتون چند تا مثال میزنم
من اصلاً علاقه ی چندانی به کارهای گرافیکی ندارم
اینکه بخوام خودم یک نرم افزار گرافیکی بسازم رو دوست دارم ولی اینکه بخوام کار گرافیکی کنم رو اصلاً دوست ندارم
حالا برعکس برادرم محسن عاشق کارهای گرافیکی خفنه
از بچگی هم فقط دنبال اینطور چیزها بود
یا من قبلاً ها که درس میخوندم خیلی تلاش میکردم که توی درس خوب باشم
یادمه برای کنکور تصمیم گرفتم طوری بخونم که حداقل نفر هزارم توی کشور بشم :)))
حالا فکر کن دیگه من با اینکه از محسن بچه درس خون تر بودم پیش خودم میگفتم حداقل نفر هزارم بشم این دیگه عالیه
هیچی خلاصه کنکور سال 91 رو دادم
جوابش که امد کُپ کردم و خیلی خوشحال شدم
توی کنکور نفر 8 کشوری شدم
البته دانشگاه هم رو توی همون کاردانی بیخیال شدم ولی در کل این توانایی من توی درس خوندن بود
در حالیکه محسن اصلاً حوصله درس خوندن نداشت و کلاً هم اصلاً دوست نداشت
یه بار یادمه کتاب درسی شو دستش گرفته بود 5 دقیقه بعدش روی صورتش افتاد
نگو خوابیده بود :))
خلاصه الان هر جفتمون 28 سالمون شده دیگه کاملاً به این ایمان راسخ رسیدم که اصلاً و ابداً ما شبیه هم نیستیم
یادمه توی قرآن خونده بودم که خدا توی یکی از آیه ها گفته بود ما همه ی شما رو از یک واحد خلق کردیم
بعد که فهمیدم خدا کیه و چه عظمتیه
فهمیدم که وقتی که این انرژی ( خدا ) یکتاست این یعنی اینکه هر کسی و هر چیزی که در جهان از همین انرژی خلق شده باید یکتا باشه یعنی نمیتونه دو چیز شبیه هم باشند
هیچی خلاصه شروع کردم به تحقیق کردن
(من آدم تحقیقاتی ای هستم بابت همین استاد هر تمرینی برای پیدا کردن الگوها و فراوانی توی دوره ی روانشناسی ثروت یک و فایل های دانلودی داده رو به راحتی رفتم تحقیق کردم توی همین ایران یک موجی از ثروت بینهایتی رو در هر صنعتی پیدا کردم و تحقیق کردم اگر بگم شاید باورت نشه )
خلاصه سعیده جان
تَه هر چیزی که نشونه ای از یکتایی بود رو در آوردم
بحثش خیلی خیلی مفصله و به یک درک و آگاهی قابل توجه ای نیاز داره
فقط همین رو بهت بگم که در جهانی که همه چیز از این انرژی یکتا و بی نهایت شکل گرفته شده حتی یک سلول از بدن با سلول کناریش فرق داره کاملاً فرق داره و هیچ چیزی در دنیا هیچ چیزی و هیچ کسی ذره ای شبیه هم نیست حتی سلول ها
و هر چیزی و هرکسی کاملاً یونیکه کاملاً
و این دیگه بهم ثابت کرد که چقدر این خدا عظیمه و چقدر به یگانگی و یکتایی اش ایمان آوردم
خلاصه همه ی این چیزهایی که در مورد ژنتیک و اینطور چیزها گفته شده کاملاً چرت و پرت
چرت و پرت محض
هیچکسی شبیه هم نیست و هیچ ژنتیکی ارثی وجود نداره
همش الکیه
تمام مخلوقات خداوند یکتا هستند مثل خودِ خدا که یکتاست
دوست خوب و ارزشمندم سعیده جان بابت تجربیات زیبایی که برامون مینویسی و درکی که از آموزش های استاد و قوانین الهی مینویسی
چرا هر وقت کامنت می نویسی منو دست به قلم میکنی. دختر خوب …
من عاشق شما هستم …
سلام بر دختر شجاع و توحیدی.
چه ها کشیدیم از نه نگفتن ها…
یه روز با بچه ها رفتیم تفریح
چهار نفر بودیم یه نفر مون گفت سرم درد میکنه، گفتم قرص سردرد از کجا بیاریم.
البته ناگفته نماند جای که ما نشسته بودیم خانواده های زیادی بودن، یکی شون گفت ببینم کی روش میشه بره سلام علیک کنه. بگه خانم ،آقا ببخشید قرص سردرد ندارید .من گفتم عمرن من برم. یکیشون گفت من میرم… اون یکیم گفت من نیستم. اون یک نفری که عزت نفس داشت گفت من دست خالی بر نمیگردم. حالا ما داشتیم نگاه میگردیم و میخندید یم.
خلاصه موفق شد .و همون شخص الان برا خودش کسیه… تو جامعه
حال روز من
چطور بگم قرار داد بنویسیم
چطور بگم برای تجهیز نیرو پول میخام.
کسی به من نگه مهندس همون سید بگید بهتره
الله اکبر…از کمبود عزت نفس
چه ها کشیدیم از کمبود عزت نفس…
این شد نتیجه هامون…
یک چک یک گرمی ، زور منو گرفته بود آدم 79 کیلویی، ایمان داشته باش، بابا شرک نورز، خانم شهریاری من فایلها ی (نتایج دوستان از آموزش های استاد ) مال آقا رضا عطار روشن را خیلی خیلی گوش میدم.
سلام و عرض ادب دارم
خدمت خواهر و یک نقطه میذارم پایین میشه جواهر ارزشمند سعیده بی نظیر
حالتون عالی و متعالی
بسیار کامنت تون عالی بود و منم خیلی خوردم و حسابی خوردم از نه نگفتن …
مرسی که نوشتید و باعث شد این حرف ها گفته بشه،
.
.
.
توی کامنت قبلی نوشته بودی ، آقای بساطیان دو ستون دارم ….
ازونجایی که من داخلی این صفحه کامنت نوشتم و خبر قهرمانیم رو دادم و بچه ها کلی تبریک و انرژی مثبت فرستادن،
این صفحه تو مرورگرم باز بود،الان قبل از خوابم اومدم یکمی کامنت بخونم نمیدونم چطوری رو کامنت شما بود تازه وسطاش دقیقا اونجایی که نوشته بودی دوره ارزش تضاد فوق العادس بخرین،
همونجا یه لحظه استپ کردم،من دقیقا سر همین ماشین همین یک ساعت پیش به تضاد خوردم ،که عصبانی شدم یکم و سعی کردم خودمو آروم کنم،
بعد چشمم به کامنتت افتاد ،گفتم آرههههه پسر،همینه تو چرا عصبانی شدی؟؟!! به جاش درخواست کن بگو خدایا من ازت ماشین میخوام وظیفه بدی و دهنتو کنترل کن به جای این که خودخوذی کنی و خودتو اذیت کنی،
آخه من وقتی سر تمرینم دوست دارم تمرینمو کامل انجام بدم و دوست ندارم کسی باعث بشه من تمرین نکنم یا نصفه کاره ولش کنم ،عمرننن،
بعد خواهرم کلی زنگگگ که بیا مامان فلان جای میخوام برم دنبالش،منم خودمو اذیت نکردم جوابشو ندادم و زود تمرینمو کردم و رفتم،که یه مقدار احساس بد در من به وجود اومد،اما حالا گفتم عههههه این همه قانون تضاد رو در موردش شنیدی پس چی شد؟ حال بدی ندارد بیا قشنگ دهنتو کنترل کن و باورش کن و به چگونگیش هم کاری نداشته باش،
این که قشنگ خدا بهم پاسخ داد این از این،
دختر دمت گرم،همین موضوعی که شما میگی راننده اسنپ بهت گفته لغوش کن و شما نه گفتی!!!
دقیقا همین مورد همین چند وقت پیش برای من هم اتفاق افتاد و یه پسر بچه ای هم بود همون اولش از من درخواست کرد و درست متوجه نشدم بعد چند دقیقه دوباره گفت میشه لغوش کنی هزینه رو بزنی به کارتم؟
گفتم نه من لغو نمیکنم ولی هزینه رو میزنم به کارتت،محکم،
ناراحت بشه بشه به من چه،عصبانی میخواد بشه بشه به من چه من یاد گرفتم کار درست رو انجام بدم،سعی میکنم،
بعد گفتم پیش خودم من این موضوع رو به پشتیبانی اسنپ هم اطلاع میدم،
به ذهنم اومد منو بترسونه میگفت پسره آدرسه خونتو بلده یه هو میاد اینجا دیوونه بازی در میاره،
گفتم جمع کن برو بابا من خودم روزی ده نفر و تو رینگ کتک میزنم میخوای منو بترسونی اون ازین بچه،
حالا به فرض این هم که بخواد ضربه به من بزنه،مگه خدا روشو کرده اونور؟؟؟ اون بهترین نگهبان من از هر مصیبت و بلایی،من باید این موضوع رو به پشتیبانی اطلاع بدم،
آدمی نیستم که خیلی بخوام اذیت کنم یا سوسه بیام،اما نمیدونم چرا قلبم میگفتم اگه ایمان داری انجام بده،
اگر علی قبل از آشنایی با استاد بودم شاید این کارو میکردم و میگفتم حالا گناه داره بزار اینم یه نونی بیشتر گیرش بیاد،
اما الان به خودم گفتم اگر به فرض مثال این بیزینس اسنپ مال خودت بود دوست داشتی همچین کارمند های داشته باشی؟دوست داشتی افراد این موضوع رو نادیده بگیرن و چیزی نگن؟! یا دوست داری مردم همکاری کنم و کمک کنم تا راستی و پاکی تو کسبو کارت بیشتر بشه؟
همه مردم میگن این اسنپ ماله سپاه و از این حرفا دارن دزدی میکننو میدونین چقدرررر درآمد دارن؟!
و خدارو شکر تموم اینارو از ذهنم پاک کردم و کاری نداشتم این بیزینس مال کیه گفتم هر کس که هست دمش گرم داره خدمت بزرگی به جامعه میکنه و چقدر کارو راحت کرده برای ما و کلی ثروت خلق کرده کلی شغل ایجاد کرده و دمش گرممم نوش جونش،
و اومدم خونه و پیام دادم به پشتیبانی و این موضوع رو اطلاع دادم،بعد از چند ساعت هم پیام تشکر اومد برام که خیلی ممنونیم که در راستای بهبود کیفیت خدمات به ما کمک کردین،
الهی شکر،خدارو شکر میکنم که همیشه سعی کردم تو زندگیم راه درست رو برم امید وارم اگر جایی هم خطا کردم خدای من ببخشه،
اما قطعا دلیل اینکه من و شما سعیده جان و بقیه دوستان تو این سایت هستیم به خاطر قلب مهربونه و پاکمون و خدای گونمون بوده،که اونم باز به خاطر خودشه،
باز هم خدارو شکر میکنم که چشمم افتاد به کامنتت ،برات آرزوی بهترین هارو دارم سعیده جان،
انشاالله بیای و خبر خرید ماشین آخرین مدلت رو به ما هم بدی تا ماهم خوشحال بشیم،
سلام بانوی مهربان الاهی همیشه غرق در اگاهی و التاف خداوند باشی چقدر غرق در ارامش هستی که هر کلامت به قلبم آرامش میده همیشه موقع خوندن کامنتهای شما و حمید نازنین به قول شما حمید (حنیف)یه آرامش خواصی تمام وجودم رو میگیره و انگار به خداوند نزدیکتر میشم از شما سپاسگزارم که برامون مینویسی و امیدوارم دعاهایی که کردی میلیاردهابرابرش تو زندگیت جاری بشه خدایا آسانمان کن برای آسانیها
واقعا اگه اسنپی به من میگفت روم نمیشد بهش نه بگم . با اینکه چند بار تمرین آگهی رو انجام دادم
ولی شما خیلی عالی این کار رو انجام دادید . با اینکه همیشه سعی میکنم سنگ دل باشم در مواجهه با آدمهای زیاده خواه
اونجا که گفتید پیام دوستتون اومد که بزودی ماشین میخرید . واقعا قلبم باز شد . که خداوند چقدر سریع پاسخ میده به شرط رها بودن و حال خوب
در ضمن بی صبرانه منتظر کامنتت درمورد خرید ماشین شخصی و درمورد انجام آگهی تبلیغاتی هستم چون میدونم میتونی انجام بدی و خیلی زیبا میای تعریف میکنی. . اگه شد برو النگ دره انجامش بده چون اونجا خیلی جای زیباییه و موقعیت برای این کار فراهمه
ممنون خداوند و استاد و شما دوست عزیز هستم که آنقدر دارید توحید رو برام شفاف میکنید
سعیده عزیزم کلی کیف کردم و لذت بردم از نوشته هات جوجه توحیدی رو خوب اومدی کلی خندیدم مدت زمان من در این غار حرا بیشتر از شماست اما میبینم که عملکرد شما و نتایجت از من بیشتره
نتایج هیچ وقت دروغ نمیگه
امیدوارم هر چه زودتر در کمال آرامش وسلامت ماشین دلخواهت رو بخری پارس لذت ببری
ممنون بابت کامنت فوق العاده ای که گذاشتید مخصوصا آیه ای که اینجا آوردید که خیلی به جا و مفید است. یکی از بهترین آیه های است که من تا به حال شنیدم
این آیه بهمرای ترجمه اش را باید چاپ کنم روی دیوار نصب کنم تا برام یادآوری بشه که هیچ گاه و تحت هیچ شرایطی به غیر از خدا دل نبندم تا کاری برای من انجام دهد و برعکس فقط و فقط باید از خدای وهاب بخوام- توحید و دوری از شرک خیلی از مهمترین کارها است که باید با تمرین بصورت تدریجی به اون طرف پیش بریم تا روزی برسه که کمتر دچار شرک و قدرت دادن به عوامل بیرونی بشیم- این برمیگرده بازم به قول استاد کنترول ورودی هامون – و کانون توجه
برای خودتون و دوقلوههای عزیزتون آرزوی سلامتی میکنم
سلام و عرض ادب خدمت خواهر توحیدی گلم سعیده خانم عزیز
سپاسگزار خدایی هستم که هدایت هایش خیلی دقیق و بدون عیب و نقصه
به یه تضادی برخورده بودم و درونم یه کم ناآروم بود دنبال نشانه ای از هدایت های الهی بودم
حسم بهم گفت بیام توی سایت و بیام توی این صفحه و بیام دیدگاه زیبای شما رو بخوانم ….
اونم نه یه خواندنِ سرسری
خواندنِ با آرامش همراه با سپاسگزاری
سعیده خانم یکی از دلایلش که دیدگاه های شما رو دوست دارم و زمان های بسیار زیادی برای من تاثیر گذارِ و نشانه ها از درونش دریافت می کنم … اینه که شما با نتایجت داری صحبت می کنی
و
حرفی که از قلب برآید لاجرم بر قلب نشیند این قانونشه
امشب و دیشب که به لطف این لب تاب خوشگل نوی نو که جلوم هستش فعالیت در سایت چند برابر شده و دارم همین الان با قلبم می نویسم متوجه دو نعمت بزرگ شدم
به قول یکی از دوستای عزیزم که از اعضای فعال سایت هستش (علیرضای عزیز) ما بندگان هدایت شدهِ خداوند هستیم که اینجا هستیم و دسترسی داریم به این همه آگاهی ناب و این دوستان فوق العاده ارزشمند و آگاه
این نعمت اول
و نعمت دوم هم این که چقدر لب تاب خوبه و چقدر کمک می کنه با لذتی چندین برابر قبل ساعت ها بشینم توی سایت فعالیت کنم و کیف کنم
این لب تاب محل کارم هست که در اختیارم هست
از خداوند می خواهم از جایی که گمون نمی برم هدایتم کنه به یه لب تاب خوشگل و با کیفیت…
می دونی همین الان چی بهم الهام شد
اینکه همین الان این دیدگاه رو که تموم کردم برم تو دیجی کالا سرچ کنم ببینم با باورهای الانم چه لب تابی داشتنش برای من منطقی تره و همون رو انتخاب کنم و بعد برم تو بازار پیداش کنم و لمسش کنم و حسش کنم
احساس داشتنش رو تجربه کنم
خدا بهم گفت اگه ایمان داری که من بی نهایت دست دارم و بهت می رسونم پس خواسته ات رو واضح بگو
خدایا شکرت خدایا شکرت
خواهر عزیز و توحیدی من امیدوارم در زمان مناسب و در فضایی مناسب هدایت بشم ببینمت و کلی راجع موضوعات مختلف گپ بزنیم و چیز یاد بگیریم
دختررررررررر من عاشقتمممممممممممممممممممممممم اونقدری که توصیف نمیشههههههههههههههههههههههههههههه
مگه میشه کامنت های تورو خوند رو قلب آدم پر از نور و عشق الله نشه مگه میشه؟؟؟؟؟؟؟ البته که نه
سعیده عزیزم منم چند روز پیش اینستامو حذف کردم و بعدش اومدیم شمال هی پیش خودم میگفتم خدایا مامانم به خاله هام نگه که اینستا مو حذف کردم تا اینو گفتم به خودم یه لحظه استپ یعنی چی که نگه؟؟؟؟؟
اصلا به اونا چه من دوست داشتم حذف کردم
به خودم ببین زهرا اگر نگی یعنی حرفشون برات مهمه وتو این همه روی عزت نفست کار کردی ((که بازم باید بکنی)) بعدش اصلا خودم گفتم هرچقدرم گفتن دلیلش چیه گفتم همینجوری
من هم خودم رو برای این عزت نفس خیلییییی امتحان میکنم
چون میدونم زمانی که عزت نفس نداشته باشی موفقیتم کسب نمیکنی سادس
میدونی همین که من الان کامنت هات رو میخونم و برات مینویسم یعنی مدارم اومده بالا
چون قبلا کامنت هاتو میدیدم و اهمیت نمیدادم چون توی مدارش نبودم:))
به قول خودت از قلبم برات مینویسم به قلبت بشینه امیدوارم این نقطه آبی رو در بهترین زمان در بهترین مکان دریافت کنی و همچنین من هم در بهترین زمان در بهترین مکان ببینمت که مطمئنم میبینم عاشقتمممممممممممممممممممممممم
الهی صد هزاران بار سپاس من هدایت شدم به این کامنت و حسم گفت بنویس
الهی صد هزاران بار سپاس تمرکزی خیلی عالی دارم ادامه میدم
الهی صد هزاران بار سپاس برایم الگوترینی سعیده جان زیبا یاد گرفتم پر قدرت بنویسم رد پا به جای بگذارم صلات هایم رو مکتوب کنم و این شخصیت رو خیلی زیبا بسازم و بعد برگردم و مرور کنم که کجا بودم و در چه شرایطی بودم و الان کجا هستم و تمام اعتبار به هدایتهای الله و صلاتهای مستمر هست…
سعیده جانم وقتی در اوج تضاد بودی و گفتی الان میتونی تحسین کنی ماشین های شخصی رو قطعا که در اون حالت قرار گرفتن اگر کنترل ذهن تقوی توکل و اگاهی ها نباشه سریع ذهن میره سراغ کفران نعمت و بدگویی کردن ولی چقدر قشنگ این قسمت رو کنترل ذهن کردی و تحسین کردی و به همون نسبت مدار و فرکانست خداوند بهت جواب داد این انرژی این خدا این ربی ک اماده ی پاسخگویی فرکانسهای ماهست و سریع جواب میدهد و هدایت میکند و هدایت بر عهده ی اوست…
بارها پیش اومده در سخت ترین شرایط بودم و گفتم خب عاطفه کنترل ذهن کن تقوی کن میتونی خب انجام بده و بعد دیدم ک چقدر خوب عمل کردم با اینکه وحشتناک وحشتناک ناتوان کننده بوده اما به نسبت راضی بودم و گفتم من تسلیمم پروردگار و شمایی ک مالک کیهان هستی و همه چیز در دستان شماست و من تسلیمم
بارها شده شرایط انقدر ناتوان کننده و پرتضاد بوده مخصوصا روزهایی ک مادرم اصلا خوب نبودن و ما درگیر بیمارستان بودیم و من گفتم این برای رشد منه این برای هدایت منه و همه چیز تحت فرمانروایی خداوند هست و من تسلیمم من توکل میکنم و ادامه میدهم به عشق توحید ب عشق مادرم به عشق این مسیر و تمام این احوالات تحت نظارت پروردگار هست و هیچ برگی بدون اذن او بر روی زمین نمی افتد و حتما حکمتی خییریتی دارد این اتفاق و ما تسلیمیم تسلیم و بهترین الگو برای من مثال ابراهیم ک به امر پروردگار میخواست فرزندش رو قربانی کند تسلیم بودن محض…
شدت تسلیم بودن رو تلاش کردم و انجام بدهم
الهی صد هزاران بار سپاس
سعیده جانم چقدر من باور قلبی دارم به مقام و منزلت و پاداشهایی ک پروردگار به ماها بندگان مومنش میدهد من خیلی ایمان دارم من مینویسم مکتوب میکنم ک چند صباحی بعد ک میخوانم و مرور میکنم بگم خدایا دمت گرم خیلی بزرگی خیلی مهربانی خیلی بخشنده ای خیلی وهایی خیلی کریم کریمانی…
مصداق بارزش ایه قران: پروردگار شما کریم کریمان عالم است…
الله اکبر یعنی چی!!!!!!
اون روز شما کنترل ذهن انجام دادی تحسین کردی سعیده جان و امروز هم در بهترین مکان و زیباترین نعمتهارو ماشین هارو میبینی و به مدارت نزدیک تر هست و تحسین میکنی و قطعا تجربه میکنی و لذت میبری و چقدر فرزندانت افتخار میکنند به داشتن چنین مادر قوی موفق ثروتمند زیبایی و چقدر باعث افتخاری و هستی و بیشتر خواهی بود…
توحید همه چیزه انچنان بنیان ساختاری شخصیت و زندگی انسان رو میسازه ک از فرش به عرش خودش میرسونه چقدر زیباست جهاد کردن برای توحید
چقدر زیباست تقوی کردن برای توحید
چقدر زیباست هرچند سخت به نظر میرسه اما زیباست سختی اش مثل تلخی قهوه ست بینهایت دلچسب و زیباست…
سعیده جان عزیزم بینهایت تحسینت میکنم و بینهایت سپاسگزارم ک هستی مینویسی مکتوب میکنی و من یاد گرفتم قوی تر مکتوب کنم و صلات در این مکان امن و مقدس و پناهگاهم…
الهی هر نفس در جزیره بیشتر و پر قدرت تر به توحید و هدایت و برکت و رشد غنی شدن و بینیازی برسی و هرلحظه شکوفا شوی
همین سه روز پیش، در رقابت های بهترین بهترین های بوکس کشور کمربند طلایی رو به لطف الله مهربان آز آن خودم کردم
و اما بریم ببینیم چطور این نتیجه ایجاد شد و به خاطر چه باور توحیدی این نتیجه اتفاق افتاد،
تقریبا همین یک سال و خورده ای پیش بود که من به صورت کاملن هدایتی با یک مربی بوکس حرفه ای تو شهر خودم آشنا شدم و تقریبا 3 ماه زیر نظر ایشون کار کردم،واقعا بعد از 12 سال تمرین هنر های رزمی این استاد کسی بود که خیلی خوب پازل مشت زنی منو تکمیل کرد و به خواسته قلبیم که میخواستم این بوکس رو به صورت تخصصی بفهمم خدارو شکر فهمیدم،و واقعا یه چیز عجیب غریبی شده بودما،هرکس جلوم وای میستاد دستش بهم نمیرسید که هیچ از چپو راستم بهش مشت میزدم،و ناک اوت میکردم،
خلاصههه گذشت و من غرق در دریافت آگاهی های سایت و دوره دوازده قدم بودم و هر روز گوش میکردم،
بعد از دو سه ماه من دیدم هرچی تلاش میکنم نمیتونم پول کلاس این استادو بدم و یه جورایی هم اذیت میشدم اما اون استاد انتظار داشت که هم ادامه بدم هم خب بالاخره حقشو پرداخت کنم،
اما من این نتونستن پرداخت هزینه این استاد رو یک نشونه میدیدم،
به نظرم پرفکت ترین استادی بود که میتونستم تو بوکس تا به الان تجربه کنم،
اما دیدم یه سری رفتار ها یه سری باور ها در وجود این استاد بود که اگر من ادامه میدادم در من هم رخنه میکرد همونطور که تو شاگردهای قبلیش رخنه کرده بود و یه جورایی انگار خدا بهم کمک کرد که من به این الگو پی ببرم،
باوری مثل اینکه نمییییشه،نااااداوریییه همش،حقتو همش میخورن،باید پارتی داشته باشی تا بری تیم ملی،این حرفارو از زبون شاگردیش میشنیدم که وااااقعا از دید من میتونست تو بوکس حرفه ای بازی کنه،اما تا صحبت کرد گفتم گرفتم داستان چیه،
البته این رو هم بگم که استادم از عمق وجودش باور داشت که من قهرمان آسیا و جهان میشم به راحتی،و من این باورو خوب پذیرفتم،
خود استادم احساس قربانی بودن میکرد میگفت من بهترینم اما حقمو خوردن فلان کس رو گذاشتن سر مربی تیم ملی،به من قول داده بودن،همه گفتن ما پشتتیم،تو انتخابات شرکت کن ما بهت رای میدیم،بعد وسط کار همه رای رو داده بودن به یکی دیگه،
و من اونجا دقیقا فهمیدم حساب کردن روی آدمها چه نتیجه ای میده و حساب کردن رو خداوند چه نتیجه ای میده،
چرا یه استادی که کلن 5 ساله مربی گری رو شروع کرده اما الان شده سر مربی تیم ملی،بدون هیچ پارتی بدون هیچ رانتی؟چرا؟
من با این استادی که الان سرمربی تیم ملی هست آشنا هستم و مدتی پیششون تمرین کردم،بسیاااار آدم فوق العاده و با عزت نفسی هستن،یه جورایی سرشون تو کار خودشون بود و پر قدرت داشتن کارشون پیش میبردن،و من اصلن یکبار هم کلام منفی از دهن این استاد نشنیدم،که نمیشه و پارتی بازی و فلان،خودش عضو اسبق تیم ملی بود،
خلاصه من تو حین تغییر مدار و فرکانس با گوش دادن به دوره ها و فایل ها،هی نشونه میدیدم که علی جات اینجا نیست،
رفتارهایی میدیدم که انگار اصلن اعتمادی بین دو نفر نیست،ولی پس ذهنم این نجوا داشت زمزمه میکرد که اگه این استاد نباشه پس کی؟این استاد بهترینها و فلان،
حتی در قبال اینکه من با این استاد شروع کردم به تمرین کلی از بچه ها فهمیدن و دویدن با این استاد کار کردن،اما هیچکدوم نتیجه منو نگرفتن،
مسابقات انتخابی تیم ملی پیارسال بود که واقعا فرصت خوبی بود که من بتونم عضو تیم ملی بشم،اما واقعا انگار این باور هام رو هم اثر گذاشت و انگار من هم مشرک شده بودم نمیدونم،اما خلاصه نزاشتن من توی قهرمانی استان بازی کنم،
گفتم اشکال نداره،رفتم برای یه شهر نزدیک خودمون بازی کردم اونجا قهرمان شدم،اما باز هم اونجا با هیت شهر ما ارتباط برقرار کرده بود و گفته بودن که این بازیکن شهر شماست،و خلاصه اونا هم منو نبردن،
اول یکم حس قربانی شدن داشت میومد سراغم،اما گفتم حتمااااا خیریتی توشه،
گذشتو یه کوچولو دیگه با استادم تمرین کردم اما یه حسی از عمق وجودم میگفت علی جات اینجا نیست باید بری،تازه ما داشتیم کارامونو میکردیم که بوکس حرفه ای بازی کنیم،
رسید به بستن قرارداد فی مابین،خب قرار داد رو تنظیم کرده بودن و برای قرار داد باید یک چک 40 میلیونی نمیدونم دقیق یادم نیست به عنوان ضمانت میدادیم به استاد برای بستن قرار داد،
منم از اونجایی که تازه ضربه ی خیلی بدی خورده بودم از پرداخت چک،و استاد هم بارها گفته بود چکو بندازین دور،
من پیش خودم گفتم خدایا من یه نشونه میزارم اگر قبول کردن بدون چکو صفته و این داستانا من ادامه میدم،اگر قبول نکردن میگم خداحافظ،
و خدارو شکر خدا این شجاعت و در دلم انداخت که تارفو این داستانا و بزارم کنار ،و وقتی استاد برای بار چندم گفت که اگر تا جلسه بعد قرارداد رو تکمیل نکنید و چک ضمانتو نیارید دیگه کار نمیکنیم،منم همونجا گفتم که استاد ببخشید اما من نه چک میتونم بدم نه صفته،گفت خب پس نمیتونیم ادامه بدیم،همونجا با استادم دست دادم و گفتم خداااافظ،
قلبم آروم شد ،احساسم خوب شد ،انگار دقیقا باید این راه جدا میشد،
و اما بعدش،
بعد از تقریبا یک ماه به لطف خدا شرایط مهاجرت ما به راحتی به تهران باز شد،و ما مهاجرت کردیم به تهران که قبلن هم گفتم که چطور شد و نوشتم دقیقا توضیحاتشو،
خلاصه بعد از رفتن من از پیش اونا،اونا پیش خودشون میگن که تو بدون ما موفقیتی کسب نمیکنی،و من تموم تلاش ذهنیمو کردم که بگم همون خدایی که منو با اون استادآشنا کرد همون خدا راه های بعدی رو هم بهم نشون میده،
قبلن هم گفتم که توی جایی که زندگی میکنم هدایت شدم پیش یه استادی که انگار دقیقا همون کسی بود که خدا برام در نظر داشت برای برداشتن قدم های بعدی،دقییییقا همونجایی که ما زندگی میکنیم،دستان خدا دستان خدا همهههه جا هستن،
و بعد از اون، قهرمانی تو انتخابی برای یک تیم بسیار معتبر کشور به وجود اومد به لطف خدا،
و من کلیییی تا همین الان رشد کردم تو همون بحث آموزش دادن بوکس،کلی به علمم اضافه شد،کلییی الان شاگرد دارم،درآمدم تقریبا 30 برابر روز اولی شده که اومدم تهران،
و اما بعد از یه مدتی من پیش همین استادی که اینجا هستن که بسیاااار انسان فوقالعاده ای هستن
من حس کردم که از لحاظ فنی اصلن رشدی نمیکنم و گفتم که بهتره فعلا ذهنمو بگذارم روی پیشرفت شغلیم و علمم و درآمدم،
قرار بود یک بازی بهترین بهترینها برگذار بشه که دقیقا مسئول برگذاریش همین استادی هستن که این تو شهرستان ما هستن،
خلاصه ایشون به من میگفت که آره من یه کاری میکنم تو بازی کنیم بالاخره یه نفر باید از خودمون بازی کنه و اینا،
من ته قلبم دوست داشتم واقعا کسی که حقشه تو این رقابت بازی کنه چون تو هر وزن فقط یک بازی برگذار میشه و اون هم یکیش نفر اول تیم ملی و یکیش نفر منتخب کشور،
اما بازهم سپردم به خدا گفتم اگر قرار باشه بازی کنم بازی میکنم خیلی هم عالی،البته نا گفته نماند که من قبلن دوبار با یکی از سنگین وزن های تیم ملی بازی کرده بودم و برده بودم،من که یک وزن پایین تر از سنگین وزن هستم،و این احساس لیاقت در من بوده و هست که من لایق بهترین هام،لایق کاپیتانی تیم ملی،لایق دریافت کمربند بهترین سازمانهای بوکس حرفه ای،
خلاصه گذشت و این مسابقه برگذاریش به تاخیر افتاد،که زمانش مشخص نبود،حتی یه بار این استاد یه جورایی گفت آره یه 20 میلیون پولاتو جور کن بالاخره میخوام بازیت بدم یه کمکی هم کرده باشی،
من همونجا پیش خودم گفتم عمرنننن،اینم یه جور رشوه و شرکه،
و همین دو سه ماه پیش تصمیم گرفتم که دیگه نرم این باشگاه البته با هدایت قلبم،
گذشتتتت و من سرگرم کار خودم و رشد خودم و آموزش دادن بودم و یه جورایی هم اون استاد گله مند از اینکه من نیستم و حتی بعضی از بچه های اینجا میومدن پیش من تمرین میکردم و کلاس میگرفتن،که من به همشون میگم اول به استادتون میگین بعد میایم پیش من،
تااااا من پوستر برگذاری بازی بهترین بهترین هارو تو اینستاگرام دیدم،حتی یک درصد هم ناراحت نشدم که من توشون نیستم یا چرا استاد عکس منو نزده،چون اصلن نه انتظاری داشتم از کسی نه اصلن آمادگی داشتم برای این رقابت،گفتم پیش خودم به وقتش میرم تو دل همشون،
خلاصه من حتی زنگ زدم به استاد تبریک گفتم که بالاخره تونستید بازی رو برگذار کنید و کلی آرزوی موفقیت براشون کردم و گفتم که حتما میام کمکتون هم میکنم،یعنی هیچ اشاره ای به اینکه چرا من تو بازی نیستم نکردم،فقط آرزوی موفقیت و تحسین،
قرار بود روز پنجشنبه من با کت و شلوار برم کمکشون تو سالن و یه جورایی مدیریت کنم،
من صبحش تمرین کرده بودم و بعدش تا ساعت 3 ظهر شاگرد داشتم،و بعد با کلی خستگی گفتم زود برم خونه لباس بپوشم برم سالن،
آماده شدم داشتم از در خونه میرفتم بیرون استادم زنگ زد گفت لباساتو آوردی؟گفتم آره دیگه کتو شلوارو پوشیدم،گفت نهههههه لباسا تمرینو مبارزتو آوردی ؟گفتم نه ,بیارم؟ گفت آره بیار باید بازی کنی،
گفتم عه با کی؟گفت چیکار داری بیا باید بازی کنی فکر کن با فلانی،(من از این اخلاق استادم خیلی خوشم میاد واقعا انرژی مثبتی فوق العادس و اصلن حریف براش مهم نیست میگه هرکی میخواد باشه باید بری بزنی)
منم اصلن نزاشتم ذهنم نه بیاره،
آخه خداییش فرض کنید بدون هیچ آمادگی ذهنی و جسمی بگن باید همین چند ساعت دیگه تو یکی از سخت ترین رقابت های بوکس ایران شرکت کنی؛!!!!
برای همین ذهنم هی میخواست در بره از زیرش گفتم ساااااکت خدا خواسته که بازی کنی یالاااا،
خدارو صد هزار مرتبه شکر دیگه به سطحی رسیدم که اعتماد به نفسم عالی باشه تو این موضوع،واقعا رفتن توی رینگ بوکس اونم تو چه بازی مهمی،واقعا کنترل ذهن و کنترل استرس میخواد که الحمدالله تو این مورد خوبم ,و به خودم گفتم علی چیزی نیست فکر کن داری میری بالا تو رینگ یه سه راند با شاگردان مبارزه تمرینی کنی،
اینم بگم که اصن چی شد که استادم به من زنگ زد گفت باید بازی کنی،
یکی از بازیکن های سنگین وزن که نفر اول تیم ملی بود حاضر نشده بود،همون استادی که بهتون گفتم الان شده سرمربی تیم ملی و من یه چند روزی پیششون تمرین کردم،ایشون هم تو سالن حضور داشتن و رهبری بازیکن های تیم ملی رو برعهده داشتن،وقتی میبینن این فایتر سنگین وزن حاضر نشده،این استاد به یکی از هم باشگاهی های من میگه که باباااااا به رفیقتون بگید بیاد علی رجایی،چون این استاد خبر داشتن که من اومدم تهران و تو این منطقه بعضی موقع ها با هم صحبت میکنیم،
بعد همباشگاهیم میره به استادم که مسئول برگذاری این مسابقاته میگه که استاد به علی رجایی بگید بیاد با فلانی بازی کنه،استادم میگه علی آماده نیست قبول نمیکنه و اگر هم بیاد این حریفه سنگینه دستاش قویه آمادس میزنه علی رو میکشه،دوست من میگه ترووووخدا بگو بیاد علی میزنه،خلاصه اینطور شد که به من زنگ زد و گفت بیا بازی کن،
بازی من آخرین بازی بود،تقریبا ساعت 9 شب،من که به هیچکس نگفته بودم اصلن مسابقه دارم چون اصلن خودمم نمیدونستم قراره مسابقه بدم،
کلی از بچه های این منطقه که تو سالن بودن از بچه های بوکس بگیر تا کله گنده های شهر منتظر بازی من بودن،واقعا انگار بازی حرفه ای بود منظورم از این بازی های که تو آمریکا برگذار میشه و هزاران هزار تماشاگر داره،
قبل از بازی سعی کردم با ذهنم تجسم کنم لحظه ی آخر رو که من برنده شدم دستمو داور برده بالا و کمربندو انداختن دور کمرم و همه دارن باهام عکس میگیرن،و احساسم خوب خوب خداروشکر،استرس اصلن نداشتم،و سعی میکردم که بدنمو گرم کنم و ضربان قلبم و بالا ببرم،
تا اینکه نوبت من شد و رفتم تو رینگ،1 دقیقه اول کاملن معلوم بود که اصلن من تو این فضا نیستم،
و گاردمو بستم و حریف که وااااقعا دستاش سنگین بود و حداقل 10 کیلو از من سنگین تر بود چندین مشت تو گارد من زد که اونجا داور استپ داد و اولین ناک دانی رو برای من شمرد،و من هم متعجب گفتم چی شده؟! و تقریبا تموم دوستان و تماشاچی ها نا امید که الان علی رجایی شهید میشه،
خلاااصه موتور من از اونجا روشن شد و گفتم خدایا به امید تو،و من تا آخرین راند با ذهنم تاکید میکنم با ذهنم فقط بازی کردم چون اصلن از لحاظ فیزیکی آمادگی بالایی نداشتم و اگر زور میزدم خسته میشدم،و به لطف الله خلاقیت ها تو رینگ شروع شد و تماشاچی ها نمیدونستن فقط چطور بیشتر دادو فریاد کنن و خوشحالی کنن،واقعا چقدرررررر خداوند تو طول این مسیر به من لطف داشته،و اینجایی که من غریبم تو این شهر اینقدر طرفدار و آدم رو دور من جمع کرده بود که منو تشویق کنن،
منم کم نگذاشتم،تا تونستم جاخالی دادمو زدمش،
و در نهایت نتیجه چی شد؟!
حریفی که نفر دوم تیم ملی بود و همه روش حساب میکردن و سنگین وزن بود و حداقل 10 کیلو از من سنگین تر بود تو راند سوم ناک اوت شد به لطف الله مهربان،و من اونجا از عمق وجودم فریاد زدم و خوشحالی کردم و با تماشاگر ها کلی ابراز شادی کردم،
به جرعت میگم و خیلی ها هم گفتن که هیجان انگیز ترین بازی به این مهمی همین بازی من بود اینقدر که تماشاچی هارو به وجد آورده بودم، و جنگیدم تا آخرین نفس جنگیدم،و من مبارزه نکردم!!!خدا مبارزه کرد،خدا مشت میزد خدا جاخالی میداد من کاری نکردم،
و بعد از اون هم همون تجسمی که قبل از بازی کردم کمربند قهرمانی رو به دور کمرم بستن و باورتون شاید نشه نزدیک به 45 دقیقه فقط مردم داشتن باهام عکس میگرفتن و من هم با عششششق تا وقتی که خسته نشده بودم باهاشون عکس گرفتم دیگه بعدش واقع خسته بودم و دیگه عذرخواهی کردم ازشون،و چقدر حسشو دوست داشتم چقدر اون خوشحالی تماشاگر ها رو دوست داشتم که موجب خوشحالیشون من بودم ،واقعا لذت بخش بود،
و اینطور شد که خداوند از اون طریق که خودش صلاح میدونست به من عزت داد شهرت داد محبوبیت داد،و این تازه شروع کاره،
من بااااور داشتم خودمو،و این باور درکم بیشتر شد که اگر من تونستم با ذهنم از پس همچین مسابقه مهمی بدون هیچ آمادگی ذهنی یا تمرین خاصی یا مربی خاصی این نتیجه رو بگیرم پس قطعا به یاری الله میتونم قهرمان دنیا بشم،
فقط دیگه یاد گرفتم که تسلیم باشم توکلم فقط و فقط به تنها معبود جهان هستی باشه به تنها قدرت هستی باشه،و من این قدرت رو در درونم احساسش میکنم و چقدر توحیدی بودن احساس قدرت به آدم میده شجاعت میده جسارت میده ایمان میده ،خدارو شکر میکنم،
اما اغراق میکنم که هنوز توی ذهنم خیلی بعضی آدم ها مهمن ،خیلی گندشون کردم تو ذهنم ،خیلی نگران نظرشونم،خیلی حواسم به اوناست،
و دارم سعی میکنم که هروز کمرنگو کمرنگ ترش کنم،به یاری خدای خودم،خدایی که به شدت برام کافیست،به یاری خدایی که تو همین یکساله موفقیت های برام رقم زده که همه انگشت به دهن موندن همه متحیرن،
یکی از استادانی که از دوستانمون هست که مطرح هستن تو کشور بعد از مسابقه منو استوری کرده بود،بعد فرداش بهم زنگ زد گفت علی استوریتو که گذاشتم حال خیلیااا بد شد،
گفتم استاد اونا دارن خودشونو از موفقیت دور میکنن،و من نتیجه تحسین موفقیت افراد و قهرمان هارو دارم میبینم،
خدارو صد هزار مرتبه شکر،
من همیشه بعد از هر قهرمانی از اساتید گذشتم تشکر و قدر دانی میکنم و با پیام قهرمانیم اونارو خوشحال میکنم،
اما همشون فکر میکردن که من اگه از پیششون برم به هیچ جا نمیرسم و دقیقا برعکس شد،
به همون استاد آخریم پیام دادم و تشکر کردم از زحماتشون طی همون سه ماه،گفتم خیلی چیزا ازتون یاد گرفتم،
بعد تشکر کرد ولی اینم بهم گفت که شما این جارو فقط اشتباه کردی که خیلی چیزا از من یاد نگرفتی شما هرچی تو بوکس داری از من داری و تجربه نشون داده که تاوان داره این کارا،
بعد من پیش خودم خندیدم گفتم باشه،و تشکر کردم و دیگه هیچی نگفتم،با این که من هرجا آموزش دیدم بهای آموزشمو کامل پرداخت کردم،
ولی نمیدونم چرا خیلی از اساتید انگار اسیر گرفتن انگار یه نفر که میره پیششون باید تا آخر عمر پیش اونا بمونن،
من اگر دارم نتیجه میگیرم به خاطر حرکت های قبلیم بوده،به خاطر این بود که بعد از 10 سال از اون استادی که دیگه برای من پیشرفت نداشت جدا شدم و حرکت کردم،دقیقا اونجا هم قلبم بهم داشت میگفت که باید این کارو بکنی
و باز هم به خودم گفتم علی هر خیری که به تو میرسه از طرف خداونده ،هر استادی هر نکته ای هرچی به تو میرسه از طرف خداونده،هر پیروزی،هر قهرمانی از طرف خداونده،
و خداوند وعده داده به صابرین،به کسانی که ایمان میارن و حرکت میکنن،
قبل از مسابقم کلی به خودم گفتم خداوند به شجاعان پاسخ میده وداد،
الهی شکر،
انشاالله تو کامنت بعدی مفصل به سوالات استاد پاسخ میدم،
به خودم و استادم و همه دوستانم این پیروزی رو تبریک میگم،
انشاالله با همین فرمون به بهترین شکل به تمام خواسته هاتون برسین و هر روز بهتر از دیروز باشین
تحسینتون میکنم از عمق وجودم برای این موفقیت های فوق العاده ای که داشتین، برای پیروی از هدایت های خداوند و برای اینکه اینقدر عالی اومدین تجربتون رو با ما به اشتراک گذاشتین.
خیلی از خوندن تجربیات شما لذت بردم، من عاشق فضای ورزش هستم و چقدر عالی الان فرصت خوندن تجربیات عالی یک ورزشکار حرفه ای عباس منشی رو دارم، خداروهزار مرتبه شکر
و چقدر عکس زیبا و حال خوب کنی دارین
کامنتتون واقعا حالم خوب کرد
چقدر عالی کاربرد کنترل ذهن رو توی رینگ گفتین و چقدر عالی با دو اسلحه اعتماد به نفس و کنترل ذهن تونستید به این موفقیت های عالی برسین
مجدد بتون تبریک میگم آقا علی انشالله که در این مسیر توحیدی پایدار باشین و هر روز بهتر از دیروز باشین و موفقیت بغیرالحساب رو کسب کنید.
سلام خدمت علی آقا و قهرمان مسابقات کیک بوکسینگ ایران
سلام به مرد عمل و سلام به مردی که شجاعانه در مسیر کنترل ذهن گام برمیداره تا لحظات طلایی زندگیش رو به بهترین شکل ممکن رقم بزنه
سلام به مرد خودساخته و گام نهاده در مسیر عشق و عمل
سلام به قهرمانی که کمر بند طلایی رو عزتمندانه از آن خودش کرد
سلام بر مردی که عاشقانه گام برداشت و درآمدش رو به سی برابر افزایش داد
سلام بر مردی که به ندای قلبش گوش کرد و هر لحظه خودش رو با درونش چک کرد تا زیباترین جاده رو آگاهانه انتخاب کنه و در این مسیر حال خوبش رو با هیچی عوض نکرد
سلام بر مرد عمل
سلام بر مرد عمل
سلام بر مرد عمل
سلام بر مرد عمل
نتیجه ی درخشان این مسابقه رو به کل ایران ، به استاد عزیز ، به شما و به تمام بچه های خانواده صمیمی عباسمنشی تبریک میگم
نوش جونت علی جان
نوش جونت آقای فخر رجایی
نوش جونت حال خوبی رو که داری تجربه میکنی و این است پاداش صابران و متعهدان
واقعاباعث فخرخداوندی شده ایدکه به خودش افتخارکردوشمارآفرید.
تبریک صمیمانه خودم رابه شماتقدیم کرده وخوش به حال من که استادم چنین شاگردان پرتلاش وموفقی داردوهردم ازاین باغ بری می رسد……
خدایابی نهایت شاکروسپاسگزارم که این شرایط فوق العاده رابرایم رقم زده ای که می توانم باداشتن زمان کافی وآزادتک تک پیامها رابخوانم ووازتغییرات،تجارب وپیروزی های دوستانم درتمام زمینه هابه خودببالم وشادباشم وازته قلبم باتمام وجودم برایشان ازخداوندم طلب خیروبرکت داشته باشم.
ازوقتی فایل های توحیدی راگوش کردم چقدراین بیانات شیوای استادم دراین مورد بخصوص، طوفانی درذهن وزندگیم به راه انداخت که آثارآن تبدیل به باران ونتایج آنهارنگین کمانی ازخوشبختی درتمام زمینه هابرایم رقم زده است.
دیشب خودم واین دوستان موفق وعالیم راتصورمی کردم درجایی سرسبزورویائی نشسته واستادعزیزومریم جان هم روبرویمان هستندوهرکدام باعشق نتایج عالی خود رابیان می کنیم واستادومریم عزیزبرای تک تک مان دست می زنندوهمه شادوسرمست سجده شکرمی گذاریم ،خدایاشکرت بابت سلول به سلول داشته های مادی ومعنوی واین سطح ازآگاهی که ازطرف استادعزیزمان برقلبمان جاری شده است وهرلحظه جریان داردوهرکدام چقدرموفقیت های عالی راهرروزتجربه کرده ولذت می بریم .
علی آقابازهم تبریک می گویم ودعامیکنم که موفقیت های روزافزون عالی تری هم تجربه کنیدوزودبه زودتجارب خودرابیان کرده وستاره های طلائی بیشتری بگیرید.
تبریک میگم موفقیتت رو و تحسینت میکنم برای این کنترل ذهن ، اون همه تلاش و ممارستی که به خرج دادی و اینکه دستان خدا رو در لحظه لحظه اتفاقاتت میبینی .
آفرین به هوش و ذکاوتت . قطعا لایق این موفقیتها هستی و چقدر خوب تعریف کردی و حس و حال مسابقه و سالن اجرای بازی رو برامون تشریح کردی انگار خودمم اونجا بودم . امیدوار همیشه سالم و موفق باشی
اولین کامنتیه که خوندم وباهاش اشک ریختم چون جواب سوالامو پیدا کردم،فوق العاده بود واین شعر رو به ذهنم آوردکه:
با خدا باش وپادشاهی کن
هدایت الله بود که این موقع شب که مشغول کتاب خواندن بودم ناخودآگاه گوشیم رو بر دارم وارد سایت بشم وکامنت زیبای شما رو بخونم که جواب سوالم وهدایتم رو توی نوشته هات پیدا کنم.
موفقیتت رو تبریک میگم خیلی خوشحال شدم ازاینهمه پیشرفتت درحرفه ای که داری
چقد از خوندن کامنتت لذت بردم احساس شادی که درتمام کلماتت بود رو میشه حس کرد
واقعا تحسینت میکنم بابت اعتماد بنفست بابت ایمانت به خدا و توکلت
خوشحالم که به کامنتت هدایت شدم چونکه برام کلی نکته داشت و برای منم مشخص شد که برای هدفم باید تلاش بیشتری بکنم و این مسیر تو دقیقا چیزی بود که مد نظر منم هست ودوست داشتم تایید بشه از طرف خدا که خیلی عالی بهم گفته شد
ممنونم که اینقد زیبا تمام اتفاقات رو بیان کردی
خوشحالم که درجمع شما هستم و خداروشکر میکنم بابت وجود استاد توحیدیم که معنی توحید رو اینقد زیبا بیان کردند .
نمیدونی با همین دیدگاهی که گذاشتی چه شور و شوقی در من به وجود اوردی اون لحظه که قهرمانیت رو توضیح میدادی منم داشتم تجسم میکردم و ناخودآگاه اشک در چشمانم جمع شد.
این شما نبودید که آنها را کشتید؛ بلکه خداوند آنها را کشت. و این تو نبودى [اى پیامبر که خاک و سنگ به صورت آنها] افکندى؛ بلکه خدا افکند. و [خدا مىخواست] تا مؤمنان را از این طریق به خوبى امتحان کند؛ خداوند شنوا و داناست.
چقدر داستانت الهام بخشه
چقدر داستانت به این اشاره داره که قوانین خلق خواسته یکسانه و بسیار هم سادست مهم نیست خواسته چیه
اون توحیده میسازه اون خواسته رو
اون ایمانِ
اون اجرای قوانین
—
وقتی این اصل های ساده رو بیاریم توی زندگیمون همه از موفقیت های ما جا میخورن از سرعت پیشرفتمون تعجب میکنن
چقدر این کامنتت نشون میده که
مردم درگیر شرک شدن
از اون قسمت پول بزار کنار بگیر تا اینکه استادت فکر میکرده با اون میتونی به جایی برسی
و خب نتیجش هم مشخصه!
این یکی از ارزشمند ترین کامنت هایی بود که تا الان خونده بودم
به شدت خوشحالم از موفقیتت
چقدر زیبا این کامنتت از طرف خدا بود برای من… جالبه وقتی ک من این کامنت رو خوندم مدت عضویتت دقیقا 777 هستش اینم یک نشونه میتونیم بگیریم از حضور خدا اصلا همین عدد باعث شد من بخونم کامنتت رو تا اخر چون گفتم اینو خدا سر راه من قرار داده
وای که بارها و بارها باید کامنتت رو بخونم و بازم درس بگیرم
خوشحالم از موفقیتت
چون تو لایق ترین این جایزه الهی بودی
خدا به همرات منتظر دیگر نتایج فوق العاده ات در اینده خیلی نزدیک هستم
درود ب شما دوست و همراه گرامی، خیلی خیلی خوشحال شدم واقعا از ته دلم بهتون تبریک میگم، همونطور ک گفتید خداوند با صابرین است و پاداش بزرگی داره صبر، امیدوارم همه بتونیم این دیدگاه رو داشته باشیم ک صبر و توکل اصل زندگیه ک مارو ب هر کجا ک میخوایم میرسونه ، من افتخار میکنم ک همراهانم این چنین درسهایی از استاد گرفتن، خداروشکر هزاران بار شکر، بازم بهتون تبریک میگم و مطمئنا ادامه در این مسیر شمارو ب درجات بالاتری خواهد رسوند
چقدر کامنت زیبایی بود .خداروشکر که امروز به کامنت شما برخوردم و از خوندن کلمه به کلمه ی نوشته هاتون لذت بردم وگاهی هم از شوق پیروزی اشک ریختم . از ایمانتون به خداوند و عمل به اموزش های بینظیر استاد بزگوارمان آقای عباسمنش لذت بردم و تحسینتون میکنم و افتخار میکنم که در جمع این سایت و دوستان عزیزی چون شما هستم چقدر با خدا بودن خوبه ، چون خدا همه چی برای آدم میشه
بخاطر پیروزیتون تبریک میگم انشالله همیشه موفق باشید و ما را با پیروزیهاتون شاد کنید
کامتتون واقعا لذت بخش و پراز احساس بود و من تصورکردم خودمو اونجاا..
خیلی بهتون تبریک میگم و تحسینتون میکنم که شجاعت و ایمانتون رو نشون دادین.
نوش جون و گوارای وجودتون این موفقیت..
مطمئنم که به موفقیت های خیلی گنده ترم میرسین.. چون لایق بهتریناهستین.
اینکه تو اون شرایط ذهنتون رو کنترل کردین و لحظه قهرمانیتون رو تصور کردین اینکه با خودتون تکرار کردین خدا به شجاعان پاسخ میده…اینکه قدرت رو از حریف و دیگران گرفتین و دادین به خدا..همش ستودنی بود. واقعاااا عجب کنترل ذهن اگاهانه و هوشمندی:)
چقدر خوب که با جزئیات همه رو نوشتید،من اصلا روحیه نگاه کردن به مسابقه ات بوکس رو ندارم و اولین باره که دارم یک مسابقه رو با جزئیات تو ذهنم تجسم میکنم و تشویق تون میکنم . چقدر عالی که تونستید قدرت ذهن رو به کمک جسم بیارید و بدرخشید ،و به موقع از این آگاهی ها به نفع خودتون استفاده کنید
یاد تجسمات هادی ساعی قبل مسابقه های افتادم
داستان موفقیت های دوستان توحیدی عزیزم رو که میخونم انگار برای من اتفاق افتاده ،خیلی ایمانم قویتر میشه آفرین به کنترل ذهن شما ،من که کلی ذوق کردم ، چقدر عالی تونستید جلوی نجواهای ذهنتون رو بگیرید و اتفاقاً از ذهنتون کمک بگیرید برای پیروزی
من هم این روزها به شدت روی باورهای توحیدی کار میکنم تا همین چند دقیقه پیش در حال ضبط یک سری از باورهای خوب توحیدی بودم و بلافاصله کامنت شما،یه نشونه عالی بود برای من
مرسی، مرسی که این تجربه ارزشمند رو با ما به اشتراک گذاشتید
واقعاً توحید همه چیزه ،خدا همه چیز میشود همه کس را به شرط توکل
مطمئنم اگر ای رینگ مسابقات من بشینید عاشق بوکس میشید :)
بله واقعا این پیروزی برای من خیلی ارزشمند بود چون آگاهنه با کنترل ذهنم انجام شد و خدای من که همیشه داره کارهارو انجام میده کارو تموم کرد،اصلنننن خیلی خفن بود جاتون خیلی خیلی،
ولی سعی کردم اون حسه شورو شوق رو قشنگ توضیح بدم که بچه ها درک کنن،باز هم ممنونم از شما براتون آرزوی بهترین هارو دارم فرنگیس خانوم عزیز
سلام علی عزیزم خداروشکر وای چقدر خوشحال شدم علی جان من هنوز نصف کامنت شما رو نخوندم ولی هیجانی شدم وگفتم حتما باید بهت افرین بگم با خدا باش وپادشاهی کن دنیا دنیای باورها ولیاقتهاست مطمعن هستم با اعتماد به رب قهرمان دنیا میشی علی جان منم باتمام وجودم برات کف میزنم وباور کن ضربان قلبم بالا رفت به امید موفقیت وشادکامی واحساس خوب .شادباشی عزیزم
درود و سلام خدمت قهرمان بوکس تیم ملی عزیزمون آقای علی میر فخررجایی
چقدر مایه ی افتخاره که اینجا با یک قهرمان ورزشکار هم فرکانس هستم
چقدر خوشحالم که در این سایت اینقدر. صفا و صمیمیت هست که می شود همه چیز رو با جزییات بنویسیم و برای همدیگر مفید باشیم و موفقیت هامون رو جشن بگیریم..
چقدر زیبا توضیح دادید. انگار داشتم از نزدیک صحبت های شما رو گوش می دادم .. چون خیلی هیجان زده شدم..
چقدر خوش شانس بودم که به کامنت زیبا و پر محتوا تون هدایت شدم
نمیدونید. چقدر تحسین تون کردم
نمیدونید چقدر براتون خوشحال شدم
از اینکه از قدرت ذهن تون گفتید و اون باورهای توحیدی رو در عمل نشان دادید واقعا جای شکرگذاری داره. هر چقدر تبریک و تشویق و تمجید و تحسین تون کنم بازم جای شوق و ذوق داره خدارو شکر گذارم و خدا قوت. برای وجود پر نعمت تون
واقعا خداوند به شجاعان پاسخ میده ( سوت کف )
خداوند وعده داده به صابرین،به کسانی که ایمان میارن و حرکت میکنن، واقعا خداوند شما رو به مسیر موفقیت هدایت کرد . بخاطر تضادی که برای پرداخت پول به اون مربی تون ایجاد شد بخاطر اون مسعله. تاخیر و فی ما وقع یعنی باید مسیرتون رو تغییر میدادید و این خودش یک نشانه ی بزرگی بود بقول استاد عزیزمون تضادها. دوستان واقعی ما هستند
از اینکه اینقدر قشنگ قوانین رو درک کردید. و با خودتون مرور کردید جای تحسین داره خدارو شکر و خداوند بهترینه بهترین برنامه ریز هست.
از اینکه انسان قدر شناسی هستید و همیشه از اساتید قبلی تون تشکر می کنید این خودش یعنی قانون جذب .. یعنی همانطوری که شما از اساتید تون تشکر و قدر شناسی می کنید دوستارها و طرفداران باشگاه هم بابت این پیروزی از شما قدرشناسی شایسته ای بعمل آوردند و این نشان میدهد که شما در مسیر درستی هستید بخصوص با اون باورهای توحیدی و تسلیم بودنی که دارید این تشویق ها نقطه ی عطف شما برای رشد و پیشرفت به مدارهای بالاتر است خدارو بی نهایت شکر که چنین قهرمان با ایمان و توحیدی داریم
علی آقای عزیز محبوب. واقعا ممنون و سپاسگذارم که این پیروزی و موفقیت تون رو با ما به اشتراک گذاشتید و با ریز جزییات مسیر حرکت و قدم به قدم حرکت هاتون. رو برامون
نوشتید. و ما رو در جشن این پیروزی دعوت کردید و نتیجه رو اعلام کردید…
حریفی که نفر دوم تیم ملی بود و همه روش حساب میکردن و سنگین وزن بود و حداقل 10 کیلو از من سنگین تر بود تو راند سوم ناک اوت شد به لطف الله مهربان،و من اونجا از عمق وجودم فریاد زدم و خوشحالی کردم و با تماشاگر ها کلی ابراز شادی کردم،
بهترینه بهترین رشد و موفقیت رو در مسیر اهداف و خواسته های مقدس الهی تون رو آرزومندم و براتون سلامتی و تندرستی کامل جسم و جان و روح و ذهن مقدس تون رو آرزومندم
مرسی که موفقیتتو با ما ب اشتراک گذاشتی از صمیم قلب ب ات خوسحالم و خیلی قشنگ و زیبا بیان کردی که حتی اون شور و حال تماشاچیا و پیروزی عالی خودتو درک کردم بازم دمت گرم و افرین به تو
و انشالله همیشه در هر مرحله زندگیت موففق باشی دوست خوب من
من هر قهرمانی که کسب کردم به خاطر توحید و ایمان بوده
این یکی دیگه سوپر توحیدی بود که اول نمیدونستم کجا کامنتش کنم که باز هم الله هدایت کرد که اینجا بنویسم و خودش گفت و من نوشتم و خدارو شکر میکنم که چقدر به دوستان کمک کرد این کامنت الهی شکر،انشاالله با همین فرمون قهرمان جهان شم بیام بنویسم ایمان بچه ها منفجر بشه
در ضمن ورودتو به سایت تبریک میگم انگار منم همین دیروز بود که وارد سایت شدم اما این همهههه نتیجه گرفتم،
اول از همه قهرمانیتون در مسابقات بوکس رو تبریک میگم و امیدوارم بیشتر از اینها بدرخشید وبه هرانچه که آرزومندش هستین برسین و لذت ببرین.
کامنتتون رو خوندم ایمان و توکلی که به خدا داشتید و دارید رو بسیار تحسین میکنم و بسیار ازتون یاد گرفتم امیدوارم هرکجا که هستید همیشه موفق و سربلند و همین قدر توحیدی باشید
تبریک میگم قهرمان تون چقدر خوشحال شدم وقتی اول کامت تون خبری به این زیبایی نوشته بودید.ممنون که وقت گذاشتید تجربه تون رو از توحید دراختیار ما گذاشتید.
خیلی وقت بود عنوان توحید عملی در بنر سایت درج نشده بود و امشب که وارد سایت شدم و عنوان توحید عملی رو دیدم گل از گلم شکفت و بلافاصله تماشا کردم.
اول باید خدا رو شکر کنم که همیشه به طریق مختلف من رو حمایت و هدایت میکنه چون همزمانی دیدن این ویدیو با حرفهایی که دقیقا یک ساعت قبل برای همسرم زده بودم منو شگفت زده کرد و فقط خداوند توانایی هماهنگی این اتفاقات رو داره و خدا رو شکر این همزمانی برای من از جنس هدایت بود.
دوم از شما استاد عزیز باید تشکر کنم که مسائل روزمره زندگی رو مطرح میکنید. این باعث میشه که عاشقان استاد عباس منش همیشه دستشون پر باشه برای مقابله با مسائل روزمره
سال 93 که با شما استاد عزیز آشنا شدم خیلی وقت ها در صحبت های شما نکاتی رو می شنیدم که به خودم میگفتم کاش یک سال قبل اینو شنیده بودم و انقدر ضرر نمی کردم و سختی نمی کشیدم
دقیقا چند ماه بعد از اینکه سرمایه گذاری من نزد شرکت کرم کامپوست به هدر رفت در یکی از فایل ها درباره ترفند پونزی و شرکت هایی که به این شکل عمل می کنند صحبت کردید و دقیقا مثال شما درباره کرم کامپوست بود و چقدر من حرص و حسرت خوردم که اگه یک سال قبل با شما آشنا شده بودم این همه بدهکار نمی شدم.
هدفم از بیان این خاطره اینه که اهمیت صحبت کردن شما درباره مسائل روزمره رو بیان کنم که باعث میشه من و دوستانم دستمون پر باشه از دانش و آگاهی که سبب میشه فراتر عموم جامعه و گذشته خودمون به زندگی و اتفاقات و اطلاعات نگاه کنیم.
چون ما همواره در معرض دریافت آگاهی هستیم
هرچقدر که ورودی ها رو ببندیم و آگاهانه دنبال مسائل مثبت باشیم بالاخره زندگی در جامعه و در ارتباط بودن با اطرافیان باعث ورود اطلاعات و آگاهی به ذهن ما میشه و اینجاست که شنیدن این جنس از صحبت های شما چقدر کارگشا و راهنمای زندگی خواهد بود.
در مورد شرک صحبت کردید و از موضوع پذیرش ژنتیک و ارتباطش با قدرت قائل شدن برای عوامل بیرونی گفتید و آن را با شرک برابر دونستید
خیلی وقت قبل از زبان شما شنیدم که امام علی (ع) فرموده: شرک در دل مومن از راه رفتن مورچه سیاه بر روی سنگ سیاه در دل تاریکی شب مخفی تره
این جمله در ذهن من حک شد و خیلی بهش فکر میکردم که چطور امام علی به این درک و دانش از شرک رسیده و دیگه فکر نکنم بشه شرک رو جوری تعریف کرد که مخفی بودنش بیشتر از گفته امام علی باشه
اگر شرک رو پرستش خدا در نماز و روزه و … بدونیم ممکنه این عبارت درک نکنیم چون تصورمون اینه که من نماز می خونم و روزه می گیرم و … پس خدا پرستم
ولی اگه شرک رو طبق تعریف شما و منطبق بر قرآن بپذیریم اونوقته که می تونیم درک کنیم امام علی چه راهنمایی گهرباری کرده
مورچه سیاه میتونه قدرت قائل شدن برای دولت باشه
مورچه سیاه میتونه ژنتیک باشه
مورچه سیاه میتونه هر چیزی باشه
و نکته مهم اینه که هرچقدر فکر کنی حواست به شرک هست و خوب داری کنترلش میکنی و کلی هم پیشرفت کنی باز به شکل جدیدی برای رفتن به مرحله بعد زندگی مانعت میشه
یعنی کلی روی شرک نداشتن و قدرت قائل نشدن برای دیگران کار کنی خیلی پیشرفت میکنی چیزی که خودم به وضوح تجربه کردم ولی هرجا به بن بست رسیدم یا احساس کردم چرا جلوتر نمی رم قطعا شرک به شکل جدیدی وارد ذهنم شده و مانع حرکت و تجربه کردن میشه.
داستان آشنایی خودم و تغییرات عالی در محضر شما استاد عزیز رو بارها گفتم و تکرار مکررات میشه
اما امروز می خوام از تجربه همین یک ساعت قبل از تماشای این فایل بگم که هم برای خودم درس عبرت باشه و هم برای دوستان که همیشه باید حواسمون به مورچه سیاه باشه.
یک ساعت قبل به همراه همسرم رفتیم اندیمشک که نزدیک دزفوله
یه دور زدیم و برگشتیم
در مسیر برگشت از مقابل منطقه ای عبور کردیم که در ذهنم خاطره ای مرور شد.
به همسرم گفتم یادته چند سال قبل که می خواستیم ماشین بخریم با هم اومدیم این منطقه
گفت آره می خواستیم النترا بخریم
پرسیدم یادته النترا رو چند می گفت
گفت آره 62 میلیون یادش بخیر چه روزگاری بود
من ادامه دادم:
یادته اون شب که اومدیم ماشین رو بخریم همش یک سال بعد از خرید 206 بود ولی بیشتر از پول ماشین تو حسابم پول داشتم و تازه نخریدیم و دو سه ماه بعد اسپورتیج خریدیم با اینکه قیمتش سه برابر النترا بود
در حال مرور این خاطره بودم که مسیر کلام تغییر کرد
به همسرم گفتم ببین وقتی فکر می کنم من از سال 93 که شروع کردم تا الان خیلی خوب رشد کردم ولی خوردیم به این تورم لعنتی که همه چیز هر ماه گرونتر شد والا اگه دو سه سال تورم در همون شرایط سال 93 یا 94 می موند من هر یکی دو ماه می تونستم یه خونه یا ماشین بخرم
همسرم هم بلافاصله تایید کرد که آره راست میگی قبول دارم که تو خیلی خوب رشد کردی و از درآمد ماهی دو سه میلیون در سال 93 رسیدی به ماهی 80 یا 90 میلیون فقط تو دو سه سال ولی حیف که خوردیم به این شرایط
بعد من ادامه دادم که:
من خوب رشد کردم ولی خوب روند رشد من تکامل داره ولی تورم که تکامل سرش نمی شه و همین موضوع باعث شد که تحت تاثیر قرار بگیرم و روند رشدم اونجوری که دوست دارم پیش نرفته
خلاصه اینکه چند دقیقه این مکالمه به ظاهر شیرین که منو از نرسیدن به نتایج دلخواهم تبرعه می کرد ادامه داشت و احساس آرامش کردم که من خوب بودم ولی خوب چه کنیم دیگه
حالا فکر کن رسیدم خونه و اومدم سایت و این ویدیو رو تماشا کردم
صحبت در مورد قدرت قائل شدن برای عوامل بیرونی
و چه جمله طلای گفتید استاد که اگر حتی 0/5٪ قدرت برای عوامل بیرونی قائل بشی در شرایط سخت مغز انسان از همون 0/5٪ استفاده می کنه و دنیا رو روسرت خراب می کنه
با این راهنمایی شما عین یک فیلم گفتگوی یک ساعت قبل با همسرم در ذهنم مرور شد و فقط داشتم می خندیدم که بابا یعنی انقدر ساده من داشتم از همون باور عموم جامعه که در من هم وجود داشته و یه مدت روش کار کردم دارم ضربه می خورم
هرچه بیشتر در این مسیر ادامه میدم درکم از باور و تاثیرش در روند زندگی و نتایج بیشتر میشه
هرچقدر قبلا درباره باور صحبت میکردم یا موعضه می کردم یا سعی می کردم باورسازی کنم ولی هرچه بیشتر ادامه دادم کمتر درباره باور صحبت می کنم چون می دونم که درک کردن باور با گفتن و ادعا کردن و نوشتن و این چیزها خیلی فرق داره
اینکه تازه بتونی متوجه بی باور اصلا چی هست و وقتی استاد میگه باورهات رو عوض کن حرف از چه پروسه و مراحل و استمراری داره می زنه
در این چند ساله به این نتیجه رسیدم که هر موضوعی که در من به صورت باور دراومده دیگه درباره اش حرف نزدم، به دیگران نگفتم، از کسی ایراد نگرفتم که ببین فلانی باورهاش داغونه، کسی رو سرزنش نکردم که چقدر باورهای درب و داغونی داره
هر موضوعی در ذهن به شکل باور در بیاد در اون موضوع سکوت می کنی
دیگه نه به کسی میگی و نه در ذهن خودت مرور می شه و به همین دلیل صحبت درباره اش کم و کمتر میشه
اگه من باور کرده باشم که تورم بر زندگی من تاثیر نداره دیگه نباید آگاهانه یا ناآگاهانه این عبارت بر زبان من بیاد
من فکر می کردم باور کردم که تورم رو در ذهنم بی تاثیر کردم درحالی که بعد از 9 سال بودن در این مسیر همین یک ساعت قبل چند دقیقه داشتم درباره تورم حرف می زدم
پس یعنی درباره تورم باوری شکل نگرفته
از مواردی که متوجه شدم در من به باور تبدیل شده مثلا موضوع نماز بود
اوایل که توضیحات استاد درباره نماز و ریشه کلمه صلو و … رو می شنیدم همش به این و اون می گفتم
برای همه توضیح می دادم سعی می کردم به دیگران اثبات کنم که نماز اونی نیست که شما فکر میکنید و باید اینجوری فکر کنید
اما هرچه گذشت و این موضوع رو در ذهنم حل کردم و نگرش من درباره نماز تغییر کرد دیگه درباره اش با کسی صحبت نکردم و اظهار نظر نکردم و مشکلی با طریق نماز خوندن بقیه یا رفتار و نظرشون ندارم
من متوجه شدم وقتی به این نتیجه برسم که فلان موضوع اشتباهه، مثل همین موضوع ژنتیک که مثالش رو زدید و تصمیم بگیرم باورم رو دباره ژنتیک و تاثیرش بر زندگی و شرایط جسمی تغییر بدم تا وقتی نسبت به موضوع ژنتیک در صحبت ها و مکالمات با دیگران واکنش نشون بدم و بخوام به دیگران اثبات کنم که سلام و درود لطفا در نوشتن دیدگاه دقت کنید به اشتباه می کنند هنوز باور اینکه ژنتیک در زندگی من نقش نداره در من شکل نگرفته
به محض اینکه موضوعی به باور تبدیل بشه دیگه نه درباره اش فکر میکنی و نه صحبت می کنی و نه واکنش میدی
دقیقا این تجربه رو همه ما داریم
قبلا که باورم این بود که برای موفقیت باید از دزفول برم یه شهر دیگه به همه میگفتم و هرکی هم درباره دزفول حرف می زد بلافاصله منم شروع می کردم به بد و بیراه گفتن
اما وقتی از همون سال اول آشنایی با شما استاد عزیز متوجه شدم که شهر محل سکونت دلیل موفقیت یا عدم موفقیت نیست و روی این موضوع کار کردم به مرور نگرش من در اینباره تغییر کرد و نتایج من هم تغییر کرد و الان سالهاست درباره دزفول برای کسی بد گویی نکردم و اتفاقا عاشق شهرم شدم و همین دیروز در ملاقات با یکی از دوستان عباس منشی اتفاقا همین سوال رو از من کرد که الان که شرایط مالی و کاری اجازه میده دوست نداری مهاجرت کنی؟
گفتم راستش انقدر به دزفول علاقمند شدم که فعلا دوست ندارم برم جای دیگه همین جا خوش می گذره
این تغییر واکنش من نسبت به شهر محل سکونت در صحبت هام و گفتگوهای ذهنی ام با خودم نشون میده که این باور در من تغییر کرده که برای موفق شدن باید شهر محل سکونت رو تغییر بدی
یا در مورد مدرک تحصیلی و ده ها مورد دیگه
خیلی وقته درباره خیلی از موضوعات که دراین چند ساله متوجه شدم باور اشتباه هستند دیگه در ذهنم گفتگویی وجود نداره، نجوای ذهنی درباره اینکه مثلا موفق نشدی بخاطر مدرک نداشتنه یا خیلی از موضوعات دیگه وجود نداره
نه با خودم درباره اش فکر میکنم و نه در شرایط سخت که استاد گفتند این افکار در ذهنم مرور میشه
بازم بگم که استاد عجب کلیدی دادی ها
اینکه در شرایط سخت باید ببینم چه افکاری در ذهنم مرور میشه که می خواد بگه به این دلیل و اون دلیل و همون دلیل ها باورهای اشتباه من هستند که مغز ازشون استفاده می کنه برای هجوم افکار منفی
مثلا درباره وام گرفتن 9 ساله در هر شرایطی بودم دچار شک و تردید نشدم که کاش وام گرفته بودم یا اگه وام گرفته بودم حالا چی
یعنی این باور در ذهن من دیگه وجود نداره که وام گرفتن عامل موفقیته
اما در شرایطی که به اینکه چرا پیشرفتم اونجوری که می خوام نیست گرفتار میشم این فکر در ذهنم مرور شده که شاید باید تبلیغ کنم؟!
با اینکه هنوز هیچ تبلیغی انجام ندادم ولی وقتی این فکر مرور می شه یعنی همون روزنه ای که حتی 0/5٪ باشه در این شرایط باز میشه و افکار رو سرت خراب میشه
سال قبل بود که در شرایط سخت قرار گرفتم البته اینم بگم ها شرایط سخت من این نیست که شکست خورده باشم یا زمین بخورم و بخوام از صفر شروع کنم هر وقت میگم شرایط سخت یعنی به اون چیزی که می خواستم نرسیدم والا من از وقتی با استاد عباس منش آشنا شدم به لطف خدا و آموزش های عالی استاد هرگز شکست یا شرایطی که برگردم مثل قبل رو تجربه نکردم
ولی برای من پیشرفت نکردن شکسته
اینکه هر دو سه ماه احساس پیشرفت رو تجربه نکنم یعنی شکست خوردم
و سال قبل در همچین شرایطی بودم و خیلی افکار مربوط به تبلیغ کردن در ذهنم مرور میشد که باید تبلیغ کنی که رشد بیشتری داشته باشی
باید یه کاری کنی که افراد بیشتری وارد سایت بشن و بعد وقتی افراد بیشتر بشن بالاخره درصد مشتری هم بالاتر می ره و رشد می کنی
با اینکه سالهاست روی این باور که تبلیغات عامل موفقیت نیست کار کردم و تا حالا هم تبلیغ نکردم ولی ظاهرا یه چند درصدی از این نگرش در ذهنم باقی مونده که در اون شرایط منو گرفتار کرد
برای اینکه در شک و تردید باقی نمونم با خودم گفتم باشه میرم سمت تبلیغات
ولی اینجا یه باور قوی به کمک من اومد
با خودم گفتم من نمی خوام اسیر دیگران در کسب وکار باشم و برای من مستقل بودن و دست به فرمون بودن در مسیر کسب و کار اولویته
پس اگه قراره تبلیغات کنم باید خودم نحوه تبلیغ کردن رو یاد بگیرم که کار رو بلد باشم و اگه بخوام جایی تبلیغ برم با آگاهی و تسلط بر کار باشه
به همین دلیل یک دوره تبلیغات موثر از یکی از اساتید برتر ایران خریدم و با همون تعهدی که روی دوره های استاد عباس منش کار می کنم روی اون دوره هم کار کردم
چند هفته زمان برد و من با تمرکز و به شکل عالی جلسات رو دنبال می کردم و تمریناتی که می داد رو به شکل عالی انجام می دادم
جوری که همون هفته های اول که نمونه تبلیغاتی که نوشته و طراحی کرده بودم رو برای استاد دوره فرستادم کیف کرد و پیام صوتی داد که چقدر عالی پیشرفت کردی و حتما از نتایجت منو مطلع کن
چند هفته مشغول یادگیری بودم و چیزی که یاد گرفته بودم رو در شبکه های مجازی و سایت اجرا می کردم هم تمرین بود و هم اجرا واسه خودم
خیلی خوب موضوع رو درک کرده بودم و به شکل عالی انجامش می دادم ولی نکته اینجا بود که هرچه بیشتر پیش رفتم و حرفه ای تر شدم در امر تبلیغ نویسی و طراحی تبلیغات دیدم بیشتر باید درک کنم که مخاطب چه فکری داره یا چی دوست داره و من هرچه حرفه ای تر بشم در واقع باید بیشتر باب میل مخاطب و دنبال کننده ها رفتار کنم که تسخیرشون کنم
راستش نتونستم ادامه بدم و متوجه شدم حتی اگه قرار باشه از این طریق رشد کنم باب میل من نیست و من نمی خوام همش به این فکر کنم که دیگران چه فکری دارند یا چه واکنشی دارند و من قبل از واکنش دادن جوری رفتار کنم یا حرف بزنم که مخاطب رو مجاب کنم یه کاری که من دوست دارم رو انجام بده
و بدتر از همه دیدم باید بشم مثل همه افرادی که الان دارن اینستا و … کار می کنند که مثلا باید در 5 ثانیه اول مطلب جذاب رو بگی که نکنه مخاطب رد کنه بره و بتونی نگهش داری روی اسلاید که فرصت کنی بعد بهش بگی که چه چیز مهمی می خوای بهش بگی
هرچقدر سعی کردم از این ویدیوها پر کنم اصلا به من نمی ساخت
حالم بد می شد از اینکه بخوام جوری حرف بزنم یا عمل کنم که در 5 ثانیه مخاطب رو بفهمونم که من آدم مهمی هستم و می خوام یه موضوع مهم رو بهت بگم تو رو خدا بمون و گوش کن که به دردت می خوره
خلاصه تا انتهای دوره نرفتم و چند جلسه به انتها مونده بود همه جلسات رو دلیت کردم و البته خوشحال بودم که برای اینکه شک و تردید ذهنم روی تبلیغ کردن برای موفق شدن رو بررسی کردم
براش هزینه کردم دوره خریدم کلی وقت گذاشتم که یادش بگیرم و به یقین رسیدم که این روش چیزی نیست که من دوست دارم و از اون روی دیگه فکر میکنم باور اینکه نیاز به تبلیغات ندارم رو باور کردم چون بهش فکر نکردم حتی در شرایط سخت البته با وجود مورچه سیاه هیچوقت هیچ باوری رو قطعی نمیکنم که حواسم به مورچه ها باشه
ولی در مورد تورم مورچه ها کلی راه رفتند و منم کلی از بازی مورچه ها حال کردم و حسم خوب شد که من تلاشم رو کردم ولی شرایط کشوره دیگه و کاری نمیشه کرد
همزمان شدن هدایتم به این فایل بی نظیر و اتفاقاتی که همین یک ساعت قبل تجربه کردم منو به وجد آورد
استاد عباس منش عزیز همیشه جلسات توحیدی شما مسیر زندگی منو تغییر داده
در فایل های قبلی توحید عملی هم در کامنت ها اینو نوشتم که این جلسه من وبه خودم آورد که کجاها حواسم به مورچه ها نبوده
این بار هم بعد از حدود یک دهه همراهی باشما باز هم یک جلسه توحید عملی دیگر منو به خودم آوردم که گرفتار مورچه های سیاه شدم و حواسم نیست
خدا رو شکر
یکی از خوشحالی های امشبم اینه که هدایت خدا رو دریافت کردم و بهش عمل کردم
صدایی که بهم گفت برو سایت استاد یه سر بزن رو به وضوح شنیدم و همون لحظه اقدام کردم و با این شگفتی روبرو شدم
خدا رو شکر که در هر لحظه مراقب منه و به این وضوح داره منو هدایت میکنه که حواسم به مورچه ها باشه
امشب برای من شب قدر شد
در این شب مقدس بازم باید تجدید عهد کنم با خودم، خداوند و استاد عباس منش عزیز که بهتر از قبل باید عمل کنم.
باید لشکر یک نفره توحیدی خودم رو دوباره به پا کنم، تجهیزش کنم و مهارت های مقابله با شرک رو در وجودم افزایش بدم
استاد عزیز سپاسگزارم برای نجات من از آن زندگی
سپاسگزارم برای اینکه احساس خوشبختی می کنم
اینکه من توانستم شرایط خودم رو تغییر بدم
سپاسگزارم که به من یاد دادی بزرگ تر از شرایط زندگی باشم
به من یاد دادی که این من هستم که باید بر دنیا تاثیر بذارم نه اینکه دنیا بر من تاثیر بذاره
سپاسگزارم برای همه آنچه که تا همین چند سال قبل نداشتم و امروز به لطف آموزش های شما و خداوند در زندگی و شخصیت من وجود داره.
آموزش های شما استاد عزیز را بر لطف خدا برتر می دانم به این دلیل که لطف خدا تغییر نکرده است بلکه این من بودم که با استفاده از آموزش های شما تغییر کردم و از لطف خدا بهره بردم
من از آموزش های شما به لطف خدا رسیدم و اگر نبودید لطف خدا هم برای من نبود
داستان تبلیغ و دوره ای که خریدین و اینکه آخرش به این درک و هدایت رسیدین که نه، این راهش نیست، این درواقع در اختیار دیگران و مطابق میل دیگران رفتار کردنه… و این دید که میگین خوشحالم تو شک و تردید نموندم و با اطمینان دیگه بحث تبلیغ رو گذاشتم کنار… خیلی قشنگن اینا و مرسی که با ما به اشتراک میذارین
من که بعد از اون ویدیوهای نتایج دوستان شما، مریدتون شدم واقعا به عنوان یه الگوی تمام عیار از نحوه عمل کردن به آموزه های استاد، و کلا هر چند وقت یه بار ویدیوهاتون رو یا وویس هاشو، نگاه میکنم و گوش میدم و استفاده میکنم از تجربیاتتون و نحوه ی کارتون و همیـــــــــــــشه دعاتون میکنم و آرزوی توفیق روزافزون:)
چقدر قشنگ بود که گفتین امشب ش قدر من بود، چقدر قشنگه این استمرارتون و سپاسگزاریتون از استاد
واقعا لذت بردم از خوندن کامنتتون و کلی استفاده کردم
سپاسگزارم از آقای عطار روشن که چراغی را در ذهن من در رابطه با یکی از ترمزهای ثروت روشن کرد که من از اون اطلاعی نداشتم و فکر نمیکردم که این یک ترمز باشه و اون هم مهم دانستن و تاثیرگذاری
تورم هست و الان وقتی که دقت میکنم در مکالماتم با دیگران قضیه تورم همیشه مطرح است و در ذهن خودم هم مطرح است که اگر من پیشرفت زیادی نمیکنم علتش این است که قیمتها روز به روز افزایش پیدا میکنه و مغازهام پیشرفت چندانی ندارد و همینکه من بتوانم مغازهام را در همین وضعیتی که الان دارد نگه دارم شاهکار کرده ام .
و نکته جالب تر اینجا یه شرکی برام واضح شد که هر وقت مشتری میاد مغازه من برای اینکه مشتری را متقاعد سازم که از من خرید کند بحث تورم و گرانی را پیش میکشم که بگم من مقصر نیستم که این اجناس قیمتش بالا رفته و مشتری هم حرف منو تایید میکنه و به گله و شکایت میپردازد و به این صورت از من خرید میکند و منم خوشحال از اینکه با این حرفم اجناسم را به فروش رسوندم ولی غافل از اینکه با این عملم مرتکب شرک شدم و الان به یاد این سخن پیامبر اکرم افتادم که میفرماید قسم دروغ باعث فروش کالا میشود اما برکت از اون کار خارج میشود.
و دقیقاً این کار من هم نوعی فریب و دروغ درش هست و بعضی وقتا خیلی ظریف عمل میکنم و خودمو گول میزنم که مرتکب دروغ نشدهام و اون اینکه به مشتری عیب اجناسی که درش عیبی هست را بیان نمیکنم که من فکر میکنم بک گراندش همون شرکه که مشتری از دستم نرود و فراموش میکنم که مشتری خداوند است و افرادی که میان از من خرید میکنند دستان خداوند هستند و مورد دیگه که من فکر میکنم بتوانم با چنگ زدن به آن مغازهام را پیشرفت بدم این است که اجناس را به قیمت گزاف بفروشم در صورتی که اگر به روی خداوند حساب باز کنم و باور به برکت او داشته باشم و دو تا چهار تا نکنم حتماً پیش رفتم تصاعدی خواهد شد پس هنوز جای کار دارم تا خداوند را به قدرتش را و بخشندگیاش را و رزاق بودنش را و کریم بودنش را وهاب بودنش را باور کنم که آنچه خداوند به من میدهد هیچ احدی نمیتواند برام بدهد .
باشد این سخنان از من به یادگار تا هرگاه فراموش کردم به یاد بیارم و تشخیص بدم اصل چیست و به فرعیات نچسبم .
ممنون از استاد گرامی که باب این سخنان را باز کرد و خداوند از دل آن توسط آقای عطارروشن به من متذکر شد که دچار انحراف نشوم در زندگیم
یه مدتی بود این ذهن نجواگر می گفت که تو شرک داری، تو با اومدن به سایت حالت رو خوب میکنی و اگه راست میگی بدون اومدن به سایت باید حالت خوب باشه.
منم برای اینکه بهش ثابت کنم اینطوری نیست، گفتم باشه یه هفته به سایت سر نمیزنم ببینم دیگه چی داری بگی.
بعد صدای شما واضح تو گوشم پیچید که گفتید:شده روزی چند بار به سایت سر بزنم ولی نشده سر نزدم، و اگه سر نزدم اشتباه کردم.
بعد که این صدای شما را شنیدم فهمیدم که آره میخواد مرا از راه راست دور کنه. و فرداش کامنت شما را که دیدم خدا را شکر کردم که چقدر واضح ما را هدایت می کند.
خواستم همون موقع براتون بنویسم و از شما تشکر کنم که نشد تا امروز صبح که هدایت شدم به این کامنت در توحید عملی 6
abasmanesh.com
آقای عطار روشن سپاس گذارم که صادقانه در کنار ما هستید.
در پناه حق شاهد تحول عظیم تر کاری و زندگی باشید و یه فایل دیگه از تحولات عظیم تان بفرستید و استاد اون رو روی سایت بذاره.
در پناه حق پاینده و پایدار و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
از وقتی فایلهای شما را دیدم شدید برام ی الگوی منطقی،من ب وسیله فایلهای شما قبل عید تونستم کل بدهی هام ووام هام را تصفیه کنم،واقعا که فوق العاده ای ،در فایل توحید عملی6هم از خواندن کامنت شما لذت بردم،کلا هر کجا اسم شما را میبینم با لذت میخونم
امیدوارم که همیشه شاد موفق و ثروتمند و سعادتمند باشید
استاد عباس منش عزیز همیشه جلسات توحیدی شما مسیر زندگی منو تغییر داده
در فایل های قبلی توحید عملی هم در کامنت ها اینو نوشتم که این جلسه من وبه خودم آورد که کجاها حواسم به مورچه ها نبوده
این بار هم بعد از حدود یک دهه همراهی باشما باز هم یک جلسه توحید عملی دیگر منو به خودم آوردم که گرفتار مورچه های سیاه شدم و حواسم نیست
خدا رو شکر
یکی از خوشحالی های امشبم اینه که هدایت خدا رو دریافت کردم و بهش عمل کردم
صدایی که بهم گفت برو سایت استاد یه سر بزن رو به وضوح شنیدم و همون لحظه اقدام کردم و با این شگفتی روبرو شدم
خدا رو شکر که در هر لحظه مراقب منه و به این وضوح داره منو هدایت میکنه که حواسم به مورچه ها باشه
امشب برای من شب قدر شد
در این شب مقدس بازم باید تجدید عهد کنم با خودم، خداوند و استاد عباس منش عزیز که بهتر از قبل باید عمل کنم.
باید لشکر یک نفره توحیدی خودم رو دوباره به پا کنم، تجهیزش کنم و مهارت های مقابله با شرک رو در وجودم افزایش بدم
استاد عزیز سپاسگزارم برای نجات من از آن زندگی
سپاسگزارم برای اینکه احساس خوشبختی می کنم
اینکه من توانستم شرایط خودم رو تغییر بدم
سپاسگزارم که به من یاد دادی بزرگ تر از شرایط زندگی باشم
به من یاد دادی که این من هستم که باید بر دنیا تاثیر بذارم نه اینکه دنیا بر من تاثیر بذاره
سپاسگزارم برای همه آنچه که تا همین چند سال قبل نداشتم و امروز به لطف آموزش های شما و خداوند در زندگی و شخصیت من وجود داره.
آموزش های شما استاد عزیز را بر لطف خدا برتر می دانم به این دلیل که لطف خدا تغییر نکرده است بلکه این من بودم که با استفاده از آموزش های شما تغییر کردم و از لطف خدا بهره بردم
در این چند ساله به این نتیجه رسیدم که هر موضوعی که در من به صورت باور دراومده دیگه درباره اش حرف نزدم، به دیگران نگفتم، از کسی ایراد نگرفتم که ببین فلانی باورهاش داغونه، کسی رو سرزنش نکردم که چقدر باورهای درب و داغونی داره
هر موضوعی در ذهن به شکل باور در بیاد در اون موضوع سکوت می کنی
دیگه نه به کسی میگی و نه در ذهن خودت مرور می شه و به همین دلیل صحبت درباره اش کم و کمتر میشه
اگه من باور کرده باشم که تورم بر زندگی من تاثیر نداره دیگه نباید آگاهانه یا ناآگاهانه این عبارت بر زبان من بیاد
به محض اینکه موضوعی به باور تبدیل بشه دیگه نه درباره اش فکر میکنی و نه صحبت می کنی و نه واکنش میدی
خیلی وقته درباره خیلی از موضوعات که دراین چند ساله متوجه شدم باور اشتباه هستند دیگه در ذهنم گفتگویی وجود نداره، نجوای ذهنی درباره اینکه مثلا موفق نشدی بخاطر مدرک نداشتنه یا خیلی از موضوعات دیگه وجود نداره
نه با خودم درباره اش فکر میکنم و نه در شرایط سخت که استاد گفتند این افکار در ذهنم مرور میشه
اینکه در شرایط سخت باید ببینم چه افکاری در ذهنم مرور میشه که می خواد بگه به این دلیل و اون دلیل و همون دلیل ها باورهای اشتباه من هستند که مغز ازشون استفاده می کنه برای هجوم افکار منفی
به نام خداوند هدایتگر و هادی
سلام ب شما دوست خوبم
خداروشکر ک هدایت شدم مورچه سیاه ام رو پیدا کنم، من قبلا هم این کامنت رو خونده بودم ولی هیچ درکش نکردم و گفتم خب من ک از تورم نگفتم هیچ وقت و ازش رد شدم، چند روزی هست ک حسم بهم میگفت توحید عملی 8 و من میگفتم خدایا اون در مورد ژنیتک میگه من فعلا لازمش ندارم ب دردم نمیخوره، ولی دیشب گوشش دادم و بعدش گفت کامنت های برتر گفتم چشم. نمیدونستم این حس خداست بعدش حکمت اش رو فهمیدم، چه لذتی داره گوش دادن ب فایل هایی ک خودش میگه، انگار برت میداره مستقیم میزاره جایی ک مشکلت اونجاست و سریع مشکلت رو پیدا میکنی.
در حین خوندن کامنت تون، یادم اومد منم میگم خب آره تابستونه دیگه مغازه ام بایدم خالی باشه( لوازم التحریر دارم) ینی هرکس می پرسید چه خبرا خوبه کار و بار، من میگفتم خداروشکر بله خوبه بالاخره تابستونه فعلا، و جالبه دقیقا منم ایراد میگرفتم ب کسانی ک رزق و روزی رو ب مناسب خاصی می چسبوندن، مثلا بگن عاشورا شد، تعطیلی شد مشتری نیست، رزق ما هم قطع شد.میگفتم چه راحت قدرت رو از خدا می گیرن، خداست ک رزق ما رو میده.
و دقیقا موقعی هم ک مشتری نمی اومد و خلوت تر بود مغازه ام، هجوم افکار منفی می اومد ک اره تابستونه و تابستون، باید بسوزی و بسازی، و در پی اش کلییی نجواهای ناامید کننده و ترس از آینده و فرداها بهم میداد، با اینکه خدای مهربونم ب مو میرسونه ولی هیچ وقت نمیزاره پاره بشه، ولی خب میتونست افکار من بهتر از این رو بسازه و ب طبع تجربه های بهتری هم داشته باشه.
و الان خدا بهم گفت از طریق جملات استاد چه جوری میخوای ژنتیک رو از عوض کنی، گفت اگر باور داشته باشی تابستون مشتری نیست، روزهای تعطیل مشتری نیست، چه جوری میخوای روزهای تعطیل رو از بین ببری؟ میتونی؟ میتونی ب خدا بگی تابستون رو سریع تموم اش کن من نمیخوامش. وقتی بپذیری همینی ک هست و راهی نداره خب جهان میگه چشم منم بهت نشون میدم، منم هدایتت میکنم ب موقعی ک مغازه های لوازم االتحریر دیگه رو می بینی ک مشتری ندارن و سرشون خلوته و باورت تایید میشه. چرا نمیگی ایراد از منه، ایراد از باورهای محدود منههههه ک این رو دارم تجربه میکنم.
واقعا چه جمله و نکته طلایی اینکه وقتی اوضاع سخت میشه و نجوا میاد سراغ مون اون موقع ببینیم چه افکار محدود کننده ای داریم، همونا شرک هستن، همونا مورچه سیاه هستن، همونا ترمزهامونن.
و من توی کانال عمده فروش لوازم التحریر عضوم ک قبلش ترک کرده بودم ولی دیشب مجدد عضو شدم، و روزانه 40 الی 50 فروش عالی دارن، تازه عمده، پس این لوازم التحریر هایی ک از ایشون سفارش میدن چطور میفروشن؟ مگه برا اونا تابستون نیست؟ پس چطوره ک هی اسم هاشون تکرار میشه تو مرسوله های پستی؟ این یعنی اونا دارن ب راحتی میفروشن و باور نکردن ک تابستون روی رزق و روزی شون تاثیر داره. اونا میگن ما همیشه مشتری داریم. قدرت رو از خدا نگرفتن بدن ب فصل ها و روزهای هفته. تازه من توی یکی از کانالها عضوم خدا میدونه چقدرر از این کانال ها و فروش ها هست بازم.
و حالا وقت عوض کردن این باور هست، جایگزین کردن این باور محدودکننده با باور فراوانی، عضو کانال مرسوله اش شدم و هر روز ب خودم میگم ببییین اینا فروختن پس توهم میتونی. باید منطق و فکت براش بیارم، باید تجربه های فروش خودم رو ب یادش بیارم، مثلا همین دیشب آخرای کار ک داشتم کامنت شما رو بارها و بارها میخوندم و میگفتم یافتم یافتم دوتا مشتری خیلی خوب با فروش خوب داشتم ک گفتم خدایا شکرت بیا اینم مهر تایید از سمت خدا، گفتم خدایا تو خودت هدایتم کردی پیداش کنم، خودتم راه حلش رو بگو، گفت عضو شدن تو اون کانال، تایید فراوانی جهان، تایید قدرت خرید مردم و روز ب روز اوضاع بهتر شدن، گفت جلسه 1 و 2 قدم 4 ک منطقی کنی برا خودت ثروت رو.گفتم چشم
بازهم ممنونم از شما، بسیار از تجربیات شما می آموزیم و افتخار ب همکلاسی بودن میکنم، منم مثل شما مغازه دارم و بارها یاد حرکت های شما افتادم و ب خودم مسیر درست رو گوشزد کردم، منم دفترها پر کردم، منم قفسه هام رو مرتب کردم، تمیز کردم، مشتری می اومد من متوجه نمیشدم چون تو سایت بودم، منم با خوندن آیه های قرآن اشک ریختم، منم دیدمش تو مشتری هام، منم یادم اومد قرض نگیرم، قسطی ندم بگم نه،کتابخانه ام شده، و مجدد من هم میخوام از این منطقه امنی ک برای خودم ساختم بیام بیرون و مغازه ای ک همه میگن بمون حالا ک اوضاعت خوب شده میخوای بری، و من میگم جای من اینجا نیست، باید برم و تجربه کنم، باید برم کاری ک بهش عشق و علاقه دارم رو انجام بدم. شما الگوی بسیار خوبی هستید برای رفتن در دل ترس ها و ناشناخته ها. خدای شما ب یاری من هم می آید.
چقدر این راستگویی شما و راحت بیان کردن نقاط ضعف تون تحسین برانگیزه هست و دوست دارم منم راحت و بدون ترس به اشتباهاتم اعتراف کنم.
خوندن کامنت تون باعث شد درس بگیریم بخصوص از قسمت تبیلغات که برای انجامش وسوسه شده بودید
یه خاطره ای از چند روز پیش تعریف کنم
من چند مدتی کارم را تازه شروع کردم و مشتری به تعداد خیلی کم دارم و کارم آنلاین است
در اینستاگرام تولید محتوا میکنم و کارهای خودم را به اشتراک میزارم
چند مدتی بود آنقدر ذهنم را به اینستاگرام و استوری و پست بسته بودم که درهای دیگه را برای خدا بسته بودم و هر روز تعداد فالورها و لایکها و بازدیدها را چک میکردم
تا اینکه هدایت شدم به لایو شماره 3 که اونجا استاد تکلیف منو با خودم روشن کردند و به اصطلاح یکی از دوستان برجکم را نشانه گرفتند :)
اینکه اصل و ول کردی و به فرع چسبیدی چرا؟؟؟
به خداوندی خدا از اون روزی که تمرکزم را از تعداد لایک و ویو و کامنت برداشتم مشتری از در و دیوار برایم می بارد
خدایا شکر که در کنار هم هر روز یاد میگیریم و رشد میکنیم
و سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیز و اعضای خانواده صمیمی ام در سایت عباسمنش
چقدر به موقع این کامنت شما رو خوندم و فایل استاد رو دوباره گوش کردم من الان یک ساله به کیش مهاجرت کردم و کار املاک انجام میدم همیشه همکارانم رو که میدیدم دائم تو اینستا درحال تبلیغ هستند و راه های مختلف که چطور فالوور بیشتر جذب کنند و منو تشویق میکردند که تو هم برای اینکه مشتری بیشتر جذب کنی شروع کن ومن به خودم میگفتم مشتری واقعی رو خود الله یکتا میفرسته تا اینکه نجواهای ذهنیم منو متعاقد کرد ببین استاد و خیلی های دیگه سایت دارند و تبلیغ کارشون رو اونجا انجام میدن تو هم اینستا رو شروع کن و با این استدلال یک دوره اینستا از یکی از اساتید موفقیت که بصورت رایگان در کانالش قرارداده بود و تهیه کردم و دو جلسه اون رو پیش رفتم و تو اون دوجلسه یک حسی بهم باورهای شرک آلود رو نشون میداد اما باز ذهنم جلو میومد و دلیل الکی امروز صبح که از خواب بیدار شدم گفتم خوب برم سراغ جلسه سوم که یک حسی بهم گفت ایمیلاتو چک کن چون هروقت شما کامنت میذارین سایت برام پیغام میده و همیشه کامنت های شما رو باعشق میخونم و با اینکه این کامنت شما مال چند وقت پیش بود شروع کردم به خواندن وای پسر درست به موقع بود بابا مشتری رو خدا میفرسته و شروع کردم به مرور همین دیشب و دیروز و این چند روز گذشته چندین و چند مشتری دارم کارشون و پیگیری میکنم که هیچکدوم رو از اینستا پیدا نکردم و به آید الله یکتا کارشون رو انجام میدم باز هم سپاسگزار خداوند هستم که منو در مسیر درست قرار داد و برای شما دوست عزیز و استاد گرامی و همه اعضا خانواده از درگاه خداوند توانا رب العالمین سلامتی خوشبختی ثروت و سعادت دنیا و آخرت رو خواستارم
توحید توحید همه چیز است چند سال پیش اتفاقی فایل فقط روی خدا حساب کردن از استاد چندین بار شنیدم ولی درک نتوانستم به همین دلیل عمل هم نتوانستم. ضربه های شرک را پشت سر هم خوردم ولی نمی فهمیدم که از شرک وافتخار هم می کروم که من ریسک پذیرم و موفق می شوم از کتاب های مختلف باور کرده بودم که تا شکست نخوری موفق نمیشی واین نگرش بلای سرم آورد که شبو روزم را گرفت تا هنوز در گیرم ولی کمی بزرگ شدم و کم کم حل می کنم در آن موقیعت قرار دارم در پرداخت بدیهی استم همه اش از شرک بود ولا غیر این تجربه باعث که دیگر تا زنده وام و قرض نگیرم ضمانت نشوم بدون تکامل حرکت نکنم ومهم به هدایت خداوند گوش کنم کا در گذشته فقط به حرف دیگران پیش می رفتم به ادعای رفیق داری وو.. که خیلی ضربه خوردم که تعریفش نیاز نیست ورسیدم به اون مرحله تسلیم بودن که خداوند هدایت کرد به خانواده الهی وخداوند را سپاس گذارم که هیچ وقت تنهام نمیگذاره و هدایت می کند..
خام شایسته زیبارو و تمام دوستان هم قدمم که در کنارشون خدارو بیشتر حس میکنم
اول از همه رفقا دمتون گرم که انقدر با محبت برام دیدگاه میزارین کلمه کلمه شما هدایت خدا میشه برام و بسیار برکاتی زیادی دریافت کردم برای همین بیشتر مینویسم که بیشتر برکت دریافت کنم
هو الذی أنشأکم من نفس واحده؛اوست آن کسی که شما را از یک نفس آفریده است. (آیه مبارکه 98 سوره انعام)
خدای خوبم تو روشاهد میگیرم که هر موقع در زندگی به سمتت قدمی حرکت کردم غرق آگاهیم کردی و هر موقع بهت پشت کردم مچم رو نگرفتی بلکه دستم روگرفتی
چی بگم از این فایل؟ چی بگم از اینکه چه قدر زندگی ما تحت تاثیر هر کلام بی پایه و اساسی میگیره چون همیشه داشتن اطلاعات جدید بهمون برتری میده!
همیشه از هم پرسیدیم چه خبر! نه اینکه چه چیزی جدیدی یاد گرفتی؟
همیشه خواستیم چیزهایی رو بدونیم که بهمون اضافه نمی کنه
این روزا که فایل های استاد شده بزرگ ترین ورودی زندگیم چه قدر بیشتر به فرمول خوشبختی نزدیک شدم که انقدر خوشبختی سادست ما باورش ندارم وهمیشه دنبال چیزهایی هستیم که نتنها کمکی بهمون نمی کنه بلکه حواس پرتی هایی که زندگیمون رو به جهنم تبدیل میکنه!
این فایل به جمله طلایی داره که بفهمیمش تمومه ومن گرفتمش:
“چه کمکی به من می کنه؟؟”
این یه شاغول و تراز که هر چیزی رو مبشه باهش فهمید که خوبه برامون یا نه
استاد همین جمله رو سال 95 تو دوره دست یابی به رویا ها گفتن! و من همین امروز داشتم گوش میدادم بهش…
همین دوساعت پیش داغ داغ…
تو راه از کنار دشت گل های آفتاب گردون که رد میشدم به سمت آنکارا
توه های گندم زار های درو شده رو میدیدم و همزمان صدای فشنگ استاد تو گوشم مثل صوت آب روحم رو جلا میداد…
لا به لای گندم زارها تک گندم هایی رو میدیدم که می رقصن تو باد …
استاد گفت : “ از الانت لذت ببر و خودش میاد… “
و اونجا بود گفتم که بابا همینه دیگه حالا مثلا حتما می خوای استاد رو امسال ببینی چرا؟
حالا حتما هایی زیادی اومد که در نهایت لیست بازی من عوض شد!
من امسال می خوام به خدا نزدیک تر بشم و اگر نیاز باشه استاد رو ببینم
ببینم استاد رو خیلی خوشحال میشم نبینم ناراحت نمیشم…
با اینکه من در زندگیم هیچکس رو دلم نخواسته ببینم به جز استاد …. (اونایی که نزدیک منن می دونن حتی من کنار استاد شجریان که صداش دیوانم میکنه هم وا نمیستم … ولی استاد فرق داره برای من … )
ولی دنبالش دیگه نمی دوئم
من گیریم استاد رو دیدم مطمئنم بعد از 10 دقیقه دیگه تمومه !
یادم میاد رفتیم ارتفاعات خراسان – شیرباد 4 ساعت و نیم طول کشید رفتیم بالا 2 ساعت و خورده ای برگشت
کلا 8 دقیقه روی قله بودیم! اونجا بودی فهمیدم کوهنوردی مهمه نه فتح قله!
همه کوهنوردای خفن از مسیر خاطرات خفن دارن نه قله …
اگر بخوام خواسته هام رو دسته بندی کنم و به درآمد و خیلی چیزها فکر کنم اونی که واقعا به دردم می خوره در لحظه اینه که لذت ببرم
کدنویسی های جدید یاد بگیرم
بازی های کامپیوتری جدید رو تست کنم
لذت ببرم و زندگیم رو گسترش بدم
قرآن رو خیلی بخونم و خیلیییی حال کنم که میفهمم دنیا چه جوری کار می کنه
همه این فکرا تو سرم بود و کلا ساکت ساکت بودم
بعد از فایل استاد قرآن پلی کردم و آیاتی در مورد این که خدایا ایمان آوردیم به دعوت، دعوت کنندت و ….
همونطور که یواش تو لاین ماشین سنگینا میرفتم یهو رسید به اینجا که پاداش اینا که ایمان دارن و در راه خدا حرکت میکنن بهشته ….
همونجا یک ماشین از کنارم رد شد پلاکش 7777 بود همونجا بود که بغضم گرفت شدید…
گفتم پس راهش اینه؟
پس فقط من به تو فکر کنم و چرت و پرتارو دور کنم حله؟
همونجا بود که دیدم چراغ قرمز شد جلوتر
یهو تصویری اومد تو ذهنم همینجا باید غذا بخوری…
من سریع گوشی رو درآوردم…
زدم رستوران دیدم دقیقا چهارراهی که واستادم چراغ قرمزه سمت راستش 2 دقیقه بالاتر یه رستورانه…
گفتم خب خدایا نه ریویو چک میکنم نه عکس … فقط میرم
هرچی شد چون میدونم الان حالم خوبه پس همه چیز عالی میشه
رفتم داخل رستوران و نگم براتون چه کبابی بود ! اونم یک رستوران سر راهی که ما چه قدر باورهای غلط داریم!
خدا با یک آدانا کباب خوشمزه عیشم رو نوش کرد!
بعد خوردن غذا گفتم خدایا چه قدر چرندیات تو مغزمه که هعی فیلتر میکنه همه چیز رو میگه اینا خوبن اینا بدن! ولی 95 درصدش رو دانشمندایی گفتن که یک مقاله ای بگن داریم!
یاد اون میتندی افتادم که رفته بود بررسی کردی بود یک خانومی و چند آقایی رو آورده بودن که بالای 100 یال عمر کرده بودن و 80 سال هر روز مشروب خورده بودن!!
بعد من اونجا گفتم گشتی تو کل عالم 4 نفر پیدا مردی که چی بگی؟
وقتی میدونی چیزی فاتحت رو می خونه چرا پبنال رد کردنشی؟ چون همیشه ما آدما می خوایم اصل رو رد کنیم! و بچسبیم به استثنا ها!
خیلی جالبه که این تومار حماقت انسان ربطی به سواد و آگاهی و مدرک نداره ها!
احمق همیشه احمقه! احمق یعنی کسی که نمی خواد بفهمه نه کسی که نمیدونه! اون نادانه!
معادلش تو قرآن جاهله! یعنی با اینکه میدونه ولی نمی خواد بفهمه!
واقعا چه سرمایه ای بالا تر از قدرت خدا که بدونی رفیق خفن داری؟
ما انقدر دلمون می خواد بقیه تایید کنن زندگی مارو که اگر مثلا می خوایم بریم سفری رو پولی نداشته باشیم اگر بابامون بگه برو نکران نباش من پول برات میریزم ماشین رو استارت میزنیم ولی اگر خدا بگه میگیم خب نه ببین چه جوری؟
خب نه ببین چه شکلی؟
خب نه ببین من که نمیدونم !
حالا 1000 بار دیدی به چشم سر و دلت که خدا زندگیت رو تکون داده ولی بازم شک داریم!
همین دو ساعت پیش خدا باهم شفاف صحبت کرد باز دوباره الان ذهنم شروع کرد اگر پول بیشتر در نیاری ….
حالا میفهمم که استاد میگه آقا فایل رو 200 بار گوش بدین یعنی چی …
یعنی اینجوری میشه اینو خفه کرد نه با روزی 10 ساعت حمالیکردن!
حال خوب اتفاق خوب سادست ولی ما هنوز دنبال فرمولیم
امیدوارم روزی بفهمیم واقعا دنیا 1 = 1 هست و نیاز به هیچ چیز بیشتری نداره حال خوب = زندگی خوب
قرار نیست بعد بدن ها، تاجر نباش روزت رو قشنگ کن با تغییر نگاه بعدش مهم نیست!
وقتی که نوبتشون برسه نه یک ساعت میره جلو نه یک ساعت میره عقب!
انقدر به خاطر فردا دعا نکن … امروزت رو آباد کن
حقیقت عدالت الهی بر زندگیت سوار میشه و بهتر میکنه همه چیز رو…
شاید بالا 100 برا شعر دیدار شمس و مولانا رو خوندم :
هر زمان نو می شود دنیا و ما
بی خبر از نو شدن اندر بقا
پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی ست
مصطفی فرمود دنیا ساعتی ست
آزمودم مرگ من در زندگی ست
چون رهی زین زندگی پایندگی ست
هر لحظه زندگی نو میشه و دنیا هم تغییر میکنه
ولی ما هممون بی خبریم چون به بقامون تکیه میکنیم و مطمئنیم فردایی هست!
پس هر لحظه که نفس می کشی می میری و زنده میشی ها! این رفت پایین معلوم نیست بعدی بیاد بالا!
پیامبر گفت دنیا یه لحظه و گذره که تموم میشه!
چه قدر خودت رو با بقیه مقایسه میکنی و سر نرسیدن به خواسته ها می جنگی؟
مردی رو دیدم که زندگیش تا الان بالای 100 میلیارد برای رسیدن به خانومی هزینه کرد بهش رسیدا ولی دیروز طلاق گرفت و یک ساعت هم نتونست باهش زیر یک سقف زندگی کنه!
وقتی میفتی دنبال چیزی اون چیز در میره از دستت!
وقتی ایمان داری تو نمی فتی دنبالش…
کار خودت رو میکنی خدا خودش میاره!
ایمان بیارین به اونی که شماره از نطفه رسونده به این هیکل و بدن!
یک هفته زور نزنین واقعی زندگی کنین و لذت ببرین بقیش حله…
یادت باشه می تونی دفتر پر کنی ولی نمی تونی به خودت دروغ بگی که حالت واقعا خوبه یا نه…
چون دهانم خورد از حلوای او
چشم روشن گشتم و بینای او
پا نهم گستاخ چون خانه روم
پا نلرزانم نه کورانه روم
وقتی که از حلوا و شیرینی زندگی با خدا خوردم و بودن در این مسیر امقدر برام قشنگ شده
چشمام حالا میبینه خوبی هارو و بینا شدم و میتونم درک بکنم حقیقت زندگی رو
خیلی گمراه شده ام و گستاخانه عمل کردم اگر بر گردوم خونه به نظرم منظورش از خونه همون جایی که بوده اول …
نه دیگه در این مسیر شک می کنم و مثل قدیم کورکورانه به مست خوشی میرم …
امیدوارم برای رسیدن به خوشبختی زجر نکشیم! چون هیچ افتخاری نداره جز برای نسل های آینده ای که برامون فاتحه هم نمیخونن!
خداروصدهزار مرتبه سپاس برای دوستان عزیزی چون شما که واقعاً سنگ تموم میذارید که انقدر زیبا قانون رو یادآور میشوید.
میخوام در مورد یه موضوعی صحبت کنم که گفتنش خالی از لطف نیست و دقیقاً مرتبط هست با بیانات شما و قانون
یه خواستهای رو من مدتها دنبالش بودم که بهش برسم چون از شروع دوره شیوه حل مسائل که عید استارتشو زدم متوجه شدم الویت بسیار بالایی برام داره و تمرکز زیادی رو از من گرفته و با این حساب اتفاق افتادنش برام خیلی مهم شده بود.
تو همین پروسه که آروم آروم شروع کردم به ایجاد بهبودهای کوچک و بعدش دوره کشف قوانین رو استارت زدم متوجه ترمزهای بسیار زیادی در خودم شدم که دیگه خودت بهتر میدونی از یه طرف باعث شده بود که خیلی برام مهم باشه اتفاق افتادنش و از طرف دیگه با وجود ترمزهایی که داشتم دسترسیش برام خیلی سخت شده بود.
تا اینکه این اواخر که به شیوه دوره کشف قوانین عمل کردم و شروع کردن به شناسایی و برداشتن ترمزها ارام ارام هدایتهایی رو دریافت کردم که یه سری کارها انجام بشه. خلاصه ما هم شروع کردیم به اجرای الهامات اما به در بسته میخوردیم یعنی دیگه یه جورایی سردرگم داشتم میشدم که آیا این قلبه داره اشتباه الهام میکنه یا چی؟! مشکل کجاست دقیقاً؟
بعد شروع کردم دوباره مرور کردن آگاهیهای دوره که گیر کردم سر جلسه دوم و اونجایی که استاد درباره آسانی صحبت میکنند(یعنی این جلسه یه تنه کل کدنویسیهای ذهنی من رو در مورد همه چیز متحول کرده) با خودم گفتم آقا یه جای کار ایراد داره باید خیلی راحتتر از اینها اتفاق بیفته، همینو که گفتم بعد گفتم خدایا میسپارمش به خودت من دیگه نمیتونم خودت حلش کن و سعی کردم رها بشم و از زندگیم لذت ببرم، چون هی با خودم تکرار میکردم که ببین اولاً تو این خواسته رو میخوای که از زندگیت لذت ببری پس راهش تقلا کردن نیست، ایمان داشتن و رها بودنه و دوماً خیلی آسونتر از اینها اتفاق میفته تو بسپار به خدا و خودت بیا کنار که به خدا قسم به 2 ساعت نکشید به یه شکل کاملاً معجزهآسا اون خواسته برآورده شده بود.
تو این چند روز اخیر من انقدر حالم خوب بوده ازینکه تازه دارم یاد میگیرم قانون رو که واقعاً وصفش در کلام نمیگنجه.
امروز یکی از دوستام درباره این خواسته ازم پرسید که چه حسی داری ازینکه به این خواسته رسیدی؟
من همیشه این جمله آقای خمینی رو که در راه برگشت به ایران تو هواپیما در پاسخ به خبرنگار گفته بودند که هیچ احساس خاصی ندارند رو درک نمیکردم تا اینکه خودم واقعاً تجربش کردم چون من بهش گفتم واقعاً هیچ احساس خاصی ندارم من حالم عالیه و همیشه سعی میکنم خوشحال باشم چون میدونم قانون همینه و هیچ خطایی نمیکنه من حالم ازینکه دارم خودم رو تجربه میکنم عالیه بهطوری که هر کی منو میبینه و تبریک میگه من اصلاً تو یه عالم دیگهای هستم و انگار اتفاق خاصی برام نیفتاده.
دقیقاً یاد جمله استاد میفتم که میگن رسیدن به خواستهها شما رو خیلی خوشحال نمیکنه شاید بهطور موقت یکم خوشحالتر باشی اما اون چیزی که باعث شادی عمیق و همیشگی میشه همین درک قانون و تغییر باورهاست.
واقعاً همه چیز همین ایمان داشتنه
همین توحیده
در حرف خیلی ساده و در عمل گاهی دشوار و راه اینکه ازین دشواری کاسته بشه تکرار دائمی آگاهیها و عمل کردن به الهامات و لذت بردن از حال و وابسته نبودن به نتیجست
خداروشکر میکنم که در این مسیر هستم و دوستان گلی مثل شما دارم
منم دقیقا شرایط مشابه شمارو دارم م خواسته ای اکانم رو برید که دیروز وقتی شما تو کامنت گفته ای بود برو راهنمای عملی رو ببین دیدم و گفتم آقا اصلا نخواستم!
هرچی شد شد !
تمووم دیگه مال من نیست!
امرپز حل شد خودش!
و مسئله بزرگ دیگه ای دارم که الان مدت هاست مشغولشم ولی دارم میفهمم وجه کار من اینکه بخش زحمت رو درآوردم ولی بخش رهایی رو هواست!
باید اینم رها کنم با اینکه روزی اصلیمه ها!
ولی وقتی رهاش کنم تمومه و خپشحالم که به عدد 70 درصد آمادگی برای رهایی تو ذهنم رسیده
ممنونم دیدگاهت نشانه ای بود از این که باید ترمز دستی رو بکشم!
امشب می کشم و از فردا دیگه کار نمی کنم روش جدی و برام مهم نیست
امیدوارم همیشه همیشه و هر لحظه به خواسته های دلت برسی و برات دعا میکنم که امسال یه عکس از شما و همسر محترمتون با استاد سید حسین آقا ببینیم و عکس پروفایلت کنی.
آقا یه جایی از شما درخصوص چله توحیدی دیدم . امکانش هست براتون ، در این خصوص بیشتر توضیح بدید و بفرمایید ما هم این دوره رو با راهنمایی هاتون شروع کنیم.
مطلبی که در مورد دیدن استاد امسال گفتین واقعاً جای تأمل داره…اینکه ما بتونیم نسبت به خواسته ای که داریم (مثلاً اینجا دیدن استاد) رها باشیم و عجله نداشته باشیم برای تحققش…این بعضی وقت ها برای من واقعاً سخته و باید خیلی تلاش ذهنی بکنم که به این رهایی برسم. مثلاً من الان توی پروسه ی گرفتن پاسپورت کانادایی م هستم و وقتی که پاسپورتم رو بگیرم دیگه میتونم بدون نیاز به ویزا هر موقع دلم خواست به آمریکا رفت و آمد کنم و کلاً تصمیم دارم بعدش به آمریکا مهاجرت کنم… و چون خواهرم و همسرش و خواهرزاده م ( و البته استااااااد) هم اونجا هستن خیلی دوست دارم زودتر پروسه ی گرفتن پاسپورتم انجام بشه. این پروسه متغیره، برای بعضی ها ظرف 6 ماه انجام شده و برای بعضی ها هم نزدیک به 2 سال طول کشیده! الان دارم خیلی تلاش میکنم که یک روز در میون نرم اکانتم رو چک کنم تا ببینم آپدیت جدیدی روش اومده یا نه…چون میدونم اگر حرص بزنم براش و حال خوبم در گروِ این قضیه باشه، رفتم تو جاده خاکی!
وقتی داشتم اون قسمت دیدن پلاک 7777 رو میخوندم واقعاً به قول اینجایی ها goosebumps گرفتم! هر چند که این روزها انقدر دارم از این هدایت ها و نشانه ها توی زندگی خودم میبینم و توی کامنت های بچه ها میخونم که داره برام بدیهی میشه که چرا که نه؟! درستش همینه! درستش همینه که خدا مرتب باهات حرف بزنه و بهت نشانه بده و دستتو بگیره ببره اونجا که باید باشی!
آخ آخ عاشق اون شعر دیدار مولانا با شمس هستم، مخصوصاً اجرای عروسکی این داستان با صدای دل انگیز همایون شجریان و محمد معتمدی! همون موقع رفتم رو یوتیوب دوباره این اجرا رو نگاه کردم، محشره (چشمای قلبی)
هر زمان نو می شود دنیا و ما
بی خبر از نو شدن اندر بقا
پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی ست
مصطفی فرمود دنیا ساعتی ست
آزمودم مرگ من در زندگی ست
چون رهم زین زندگی پایندگی ست
باز هم ممنونم از شما به خاطر حضور فعالتون در این خانواده ی صمیمی و در پناه خدا آرامش و نعمت های غیر قابل شمارش براتون آرزو میکنم سید علی عزیز (قلب)
درستش همینه که خدا مرتب باهات حرف بزنه و بهت نشانه بده و دستتو بگیره ببره اونجا که باید باشی.
اره واقعا،درستش همینه،این روزها به قدری دارم نشونه ها رو میبینم،به قدری داره معجزه های عجیب و غریب برام رخ میده که فقط اشک تو چشام جمع میشه از این همه عشق خدا بهم.
33 عمرم یه طرف،این دو سالی که شروع کردم از تو غار بیام بیرون هم یه طرف.
یعنی باور کنید،همین دیروز،رفتم جایی توی یه اداره،(که ملت از هزاااران روش و قدرتی که دارن سعی میکنن یه آشنا پیدا کنند تو اون اداره و اون اداره سخت گیر ترین اداره ایران هست)
موقعی که رفتم که کارم رو انجام بدم،اولین حرفی که بهم زدن این بود:
من هر جور شده کار تو رو راه میندازم و وظیفم هست که براتون انجام بدن.
کاری رو که 2 ماه پروسه ی انجام دادنش بود و هزینه های زیاد داشت(حدودا 7 میلیون)،به من گفتن شما نمیخواد پروسه رو طی کنین،گفتن که براتون زنگ میزنیم به رییس اصلی،خودش مستقیما پروسه رو انجام بده و تو عرض 2 روز،تماام پروسه با هزینه 250 هزار تومان(اونم واریز کردم به حساب دولت ،بابت یه سری هزینه های قانونی) انجام شد.
و من فقط اشک میریختم از اینکه وقتی دستمو گذاشتم تو دست خدا،زمین و آسمون رو مسخر من کرد و با چشام و با قلبم،خدا رو دیدم من،واقعا دیدمش.
همینطوری داشتم کامنتتو میخوندم میومدم پایین و کیف میکردم از درک و نگاهت که رسیدم به قسمت کنسرتِ اجرای عروسکی ملاقات شمس و مولانا، با صدای همایون جانِ شجریانِ عزیزِ دلم و محمد معتمدیِ نازنین…
دیگه طاقت نیاوردم و مستقیم اومدم روی دکمه ی مبارک پاسخ…
تو نوشتی چشمای قلبی
من میگم دیوانه شدم از بس که دلبره این کنسرت…
من عاشقشم، عاشقشم…
وای وای…
اونجا که میگه کیستی تو؟؟؟
من هر بار میشنوم قلبم از جا کنده میشه.
از بس عاشقِ صدای همایون جان هستم.
صد البته این اثر، آن داره و میگیره آدمو…
الان میخواستم گوش بدم، تجدید خاطره کنم. یادم اومد هیچی آهنگ ندارم دیگه تو موبایلم، به جز آهنگهای مربوط به خدا، که عشق و عاشقی دارم باهاشون چون منو یاد خدا میندازن…
بعدا از تو هارد پیداش میکنم گوش میدم…
الان بعد از مدتها، تو اولین نفری هستی که از این کنسرتِ دلبر یاد کردی و روحم رو جلا دادی.
خیلی بهت افتخار میکنم و تحسینت میکنم که مهاجرت کردی به جایی که خواسته ی قلبی ات بوده.
و میخوای مهاجرت کنی به آمریکا تا به خواسته قلبی ات برسی.
حتما که میرسی چون خدا همینو برات میخواد.
میخواد که به خواسته ات برسی.
یاسمن جان، من همین اواخر کشف ت کردم و ایمیلم رو اکتیو کردم روی کامنت هات.
از کامنت های توحیدی و با دَرکِت خوشم میاد و با عشق میخونمشون.
دخترِ نازنینِ خانم سلیمی جان، بهترین ها برای تو و خانواده ی نازنینت.
شما و مادر و دو خواهر عزیز دیگه ات هم برندِ خانوادگیِ سایت هستین، خانواده ی محترمِ سلیمی/زمانی.
خیلی زیبا و تحسین برانگیزه هم مداری و هم فرکانسی اعضای یه خانواده با هم.
من هم این هم فرکانسی، هم مداری رو بینِ اعضای خانواده ام تجربه کردم و به شدت لذت بخشه برام.
همگی تون در پناه لطف و حمایت و هدایت خدا جان باشین.
یاسمن جان، در بهترین زمان، بهترین مکان، بهترین شرایط، بهترین حس، هدایت میشی و پاسپورت ات میاد تو دست هات…
اون لحظه میگی خدایا شکرت با تهِ تهِ قلبت…
دور نیست…
فقط به قولِ استاد فاصله ی رسیدن به خواسته ها فقط با حس خوب پر میشه…
هر چی حس خوب بیشتر، رسیدن نزدیکتر…
داره برای خودمم مرور میشه.
چه خوب.
آدم اولش کامنت مینویسه، فکر میکنه پاسخ به دوستانِ نازنینشه، بعد میبینم گاهی اتفاقا پاسخ به سوالاتِ سمانه ی نازنین هست.
به به.
نوش جونِ همه مون.
نکته ای که اول کامنت بولد کردی با مطرح کردنش:
دیدن استاد، امسال یا چه زمانی؟
سید علیِ عزیز، خوشدل جانِ سایت زیبا اشاره کرد…
اشتیاقِ رسیدن به خواسته، که از باور فراوانی میاد؟
یا وابستگی و محتاجی به رسیدن به خواسته، که از باور کمبود میاد؟
اینو به عنوان یه سوال نوشتم روی دیوار اتاق چسبوندم…
شاید تمرکز ندارم هنوز روش.
ولی نوشتنش یه قدم موثر هست برای من.
این قضیه ی اشتیاق و احتیاج رو چند روز پیش تو فایل استاد شنیدم که یهو برام جذاب شد، گوشم زنگ زد…
نمیدونم کدوم فایل بود، اما حس ام میگه از محصول بود، الان متوجه شدم چقدر پیاده سازی مکتوبِ هر فایل میتونه کمک کنه بهم تو پیدا کردن سریع تر اون فایل.
انقدر جذاب بود این درس و باور، که سریع نوشتمش و تزئینش کردم و چسبوندم روی دیوار…
دیوار دیگه داره کم کم پر میشه، چه دیوار خوشگلی هم شده پر از مقوای سفید با نوشته های رنگی رنگی و ابرهای رنگی رنگی دورشون، و پروانه های خوشگل اوریگامی ام که تزیینشون کردم.
هم خودم هم همسرم می ایستیم جلوی این قاب های هنری و میخونیم و کیف میکنیم، واقعا که باورهای امیدبخش، حس و حالم رو خوب میکنن.
این باورها و آیه های قرآن شدن برکتِ خونه مون هر لحظه.
یاسمن جان، مثالِ پاسپورت رو که زدی، و سختیِ چک نکردنش دم به دقیقه ( که کاملا درک میکنم چی میگی)
یاد یه مثال از خودم افتادم:
چند سال پیش موبایلم خراب شد، دیگه روشن نشد که نشد با اطلاعاتی که داخل حافظه تلفن بود و …
تلاش کردم، ولی درست نشد…
من موندم و بی موبایلی…
من موندم و خشم…
خشم از اینکه چرا درست نمیشه.
چرا خراب شد.
چرا نمیتونم بخرم…
اون موقع شرایط خرید موبایل جدید نداشتم و اتفاقا عصبانی بودم از خودم، از همسرم…
اون موقع اصلا درکی نسبت به قوانین نداشتم…
تو ناآگاهی های خودم بودم، در ظاهر میگفتم خدایا میدونم تو بهم موبایل می دی ها، ولی خب معلومه چیزی که قلبی نباشه نتیجه هم نداره…
حال من بدتر میشد.
حالا میگفتم خدایا تو چرا بهم موبایل نمیدی؟
این بار مسئولیت خرید موبایل رو از گردن خودم و همسرم برداشتم، انداختم گردن خدا…
که تو چرا بهم موبایل نمیدی؟
مگه خودت شاهد نیستی من موبایل میخوام؟؟؟
واه واه عجب چیزی بودم!
عجب شرکی داشتم…
نمیدونستم واقعا سیستم خداوند و قوانینش چطور عمل میکنه.
نه که حالا هم خوب متوجه بشم ها، الان نرم تر شدم، تازه تونستم کمی بهتر درک کنم، جای کار زیاد دارم …
یاسمن، اون زمان پندمیک شروع شده بود، دوره اوریگامی مجازی ثبت نام کرده بودم، موبایل میخواستم که عضو شم تو پیجِ کلاسم و شروع شه برام دوره ام…
همسرم سخاوتمندانه، مهربانانه موبایلش رو باهام شریک شد…فکر میکنم این اولین جایزه ی تغییر افکارم از حس بد به حس خوب بود…
چون کم کم با فایلهای استاد شروع کرده بودم (فروردین 99) و کمی متوجه شدم اینطوری نمیشه، چیه انقدر طلبکاری از خودت و همسر و خدا و شرایط و …
خب فعلا شرایط مالیش نیست، بیا و بپذیر و کمی حالت رو بهتر کن…
خلاصه اولین مرحله ی بهبود، شد استفاده اشتراکی با موبایل همسرم که تونستم چند تا دوره رو همونجا یاد بگیرم و …
گذشت و گذشت…
تا بعد حدود 7 ماه، خواهرم خواست موبایل بخره، پیشنهاد داد گوشیِ قبلیشو بده به من.
موبایلش موبایل خوبی بود فقط صفحه اش ترک و شکستگی بزرگی داشت، یعنی ظاهر نداشت، ولی باطن خوبی داشت (ایموجی خنده، عجب سخنِ نغزی گفتی سمانه، خوشم اومد ازت)
اتفاقا من و همسرم باهاش رفتیم علاالدین موبایل جدیدش رو خرید، از همون برند ولی باکیفیت تر و به روز تر…
من قبل از خرید موبایل، با خودم کنار اومده بودم که موبایل قبلیشو برمیدارم تا موبایل خودم بیاد…
میدونستم که میاد ولی خب عنصر شتاب، در من، نمیذاره ایمانم بهتر شه، دارم روش کار میکنم.
از استاد که الهی خیر دنیا و آخرت رو ببینه تو اون مدت یاد گرفتم که سمانه، حالت رو با چیزی که داری خوب کن، بعد بهترش میاد، سپاس گزار باش، بهترش میاد…
من موبایل خواهرم رو گرفتم تا استفاده کنم.
خب یه پله پیشرفتِ دیگه:
اینکه موبایلم مستقل شد.
روزی که رفتیم برای خواهرم موبایل بخریم مسیر رفت بود یا برگشت یادم نمیاد، یه لحظه نجوا اومد آبجیم موبایل نو میگیره خدا، بعد من این موبایلِ صفحه داغون؟؟
اینه سهمِ من؟
یه لحظه قلبم شکست…
بلافاصله کنترل ذهن کردم که نه، حواستو جمع کن.
الان وقت آزمونه.
استاد گفت اگه حالت خوب باشه، نعمتها میاد، کنترل کن ذهنتو.
و بعد حالم خوب شد، سپاس گزاری کردم برای موبایل جدیدِ مستقلم و ایمان داشتم موبایل جدید میاد…
همینطوری که از بی موبایلی رسیدم به موبایل مشترک با همسرم، بعد موبایل مستقل با صفحه شکسته، پس میرسم به موبایل خودمم…
یاسمن، کمتر از یک ماه از وقتی موبایل خواهرمو گرفتم یه موقعیت مالیِ بسیار عالی از فضل خداوند برام رقم خورد، روزیِ غیر حساب و بلافاصله موبایل خریدیم…
از همون مغازه ای که برای خواهرم خریدیم، اتفاقا منم همون مدل جدیدِ خواهرم رو خریدم، چون راضی بود منم تصمیم گرفتم همونو بگیرم…
الان یهو یاد اون لحظه تو ماشین افتادم که به خدا گفتم سهم من این موبایلِ شکسته است…
و کمتر از یه ماه عین موبایلِ اونروز، تو دست من بود.
همین موبایلی که الان دستمه، دوستش دارم و ماجرای ورودش به زندگیم امروز تو سایت ثبت شد.
سپاس گزار خدا هستم براش.
کلی کمکم میکنه همیشه.
کلی فایل گوش میدم و میبینم باهاش.
کلی کامنت خوندم و نوشتم به لطف همین موبایل.
کلی عکاسی کردم، فیلم گرفتم و …
قدمش حقیقتا خیر بود و هست تو زندگیم این مهربان موبایل.
حالا نکته چیه؟
تا وقتی نتونستم درست و حسابی ذهنمو کنترل کنم که حسم خوب باشه فرآیند رسیدن به موبایل کند بود، از وقتی باورم تغییر کرد کم کم به موبایل نزدیک شدم، وقتی هم که دیگه کامل پذیرفتم حسمو با موبایل خواهرم خوب کنم، و لذت بردم از این موبایلِ باطن خوب و امکاناتش، کمتر از یک ماه یه موبایلِ عالی همونطور که دلم میخواست به دست آوردم.
یه داستانِ جالب دیگه هم داره این موبایل:
من از استاد یاد گرفتم که چیزی رو که میخوام با جزئیات بنویسم تا همون رو به دست بیارم.
در مورد این موبایل هر چی نوشتم اتفاق افتاد+ نوشته بودم حافظه داخلی و خارجی با طرفیت خیلی زیاد چون من فیلم زیاد میریختم موبایل که ببینم اون زمان.
رفتیم موبایل بخریم حافظه داخلی ام که عالی و زیاد بود، به صورت هدیه هم یه سیم کارت همراه و یه کارت حافظه با ظرفیت بالا دریافت کردم.
این قسمت کارت حافظه کاملا سورپرایزم کرد و حقیقتا هر چی نوشتم بهش رسیدم.
اون موقع درکی نسبت به خلقِ خواسته ها نداشتم و با یه خورده رعایت قوانین، خدا پاداش بزرگی بهم داد.
وای خدایا چه میکنی با من تو الان؟
الان داری از زبان خودم به خودم پیام میدی؟
صحبت میکنی؟
اینارو الان میگی بنویسم چون الان هم نیاز دارم بشنوم و بفهمم و یادآوری شه واسم؟
در ظاهر دارم واسه یاسمن پاسخ میذارم، بعد جوابِ خودم تو کامنت خودمه؟
یا خدااااااااا
تو چه میکنی با سمانه؟
کم کم داری دیوانه ام میکنی دیگه…
سمانه، هر چی میخوای، اول سپاس گزار نعمت های فعلی ات باش، بیشترش میاد، تو راهه.
وای، به قولِ پروینِ نازنینِ اعتصامی که شعر زیباشو استاد زیبا خوند:
رهروی ما اینک در منزل است
یاسمن جان، یاسمن خانم، پاسپورتت حاضره، انجام شده، فقط تو الان نمیبینیش …
روزی که دور نیست، یه روزی از همین روزهای قشنگ، میای تو کامنت مینویسی با آرامش و قلبی آروم، پاسپورتم اومد.
چی بگم که کامنتت چه کرد با من! چند روز بود یه کم احساس میکردم فرکانسم اومده پایین و از اون حال خوب فاصله گرفتم…دستم به کامنت نوشتن نمی رفت…بعدش هم یه ایمیل گرفتم در مورد همین پروسه ی پاسپورت که یه مدرک دیگه میخوان و خلاصه یه کم عقب افتاد…کاراشو انجام دادم و بعد به خودم گفتم دیگه رهاش کن…هر زمان درست بشه همون زمان بهترین وقته…با اینکه خیلی برام سخت بود چون میدیدم بعضی ها بعد از من اپلای کرده بودن و الان کارشون از من جلوتر افتاده…خیلی با ذهنم کلنجار رفتم و خودمو به آرامش و بی خیالی رسوندم و بعد اومدم سراغ سایت و پاسخ بی نظیر شما رو خوندم که چه جوری دقیقاً به مسئله ی الانِ من اشاره کردی!
ببین این جمله هات رو دقیقاً خدا گذاشت تو ذهنت تا به من بگی:
یاسمن جان، در بهترین زمان، بهترین مکان، بهترین شرایط، بهترین حس، هدایت میشی و پاسپورت ات میاد تو دست هات…اون لحظه میگی خدایا شکرت با تهِ تهِ قلبت…دور نیست…فقط به قولِ استاد فاصله ی رسیدن به خواسته ها فقط با حس خوب پر میشه…هر چی حس خوب بیشتر، رسیدن نزدیکتر…یاسمن جان، یاسمن خانم، پاسپورتت حاضره، انجام شده، فقط تو الان نمیبینیش …روزی که دور نیست، یه روزی از همین روزهای قشنگ، میای تو کامنت مینویسی با آرامش و قلبی آروم، پاسپورتم اومد.
اشکم دراومد وقتی داشتم میخوندم!
خدایا عاشقتم! سمانه جان عاشقتم!
خیلی برام جالب بود که تو هم به اندازه ی من اون اجرای عروسکی دیدار مولانا و شمس رو دوست داری! منم عاشق همایون جان شجریان هستم! آره واقعاً اونجاش که میگه کیستی تو؟!…
چقدر لذت بردم از ماجرای موبایل خریدنت! تو عالی روی خودت کار کردی و وعده ی خدا هم که حقه!
کلیدهایی که توی جمله هات بود خیلی مهم هستن: سپاسگزاری و ایمان!
سپاس گزاری کردم برای موبایل جدیدِ مستقلم و ایمان داشتم موبایل جدید میاد…
من روی سپاسگزاری خیلی کار کردم ولی در مورد ایمان هنوز خیلی کار دارم…
اصلاً هر چی میخونم میبینم همه ی جمله هات طلایی بودن!
اشتیاقِ رسیدن به خواسته، که از باور فراوانی میاد؟
یا وابستگی و محتاجی به رسیدن به خواسته، که از باور کمبود میاد؟
اینم قطعاً میره رو دیوار اتاق من :)))))
چقدر خوشحالم که با همسرت هم فرکانس هستین و باهم در این مسیر قدم بر میدارین…نعمت بزرگیه!
سمانه جانم در پناه خدا برات بهترین ها رو آرزو میکنم و بیییی نهایت سپاسگزارم که برام نوشتی عزیزم (قلب قلب قلب)
حالا وقتشه من با چشمهای اشک اشکی بخونم پیامت رو و بنویسم…
دقیقا اون لحظه که تایپ میکردم، کاملا آگاه بودم به اینکه واسطه ی ارسالِ اون پیام به تو هستم…
قشنگ حس کردم، خدا میگه، منم باید تایپ کنم، همین.
من دخل و تصرفی ندارم.
اجازه ندارم کمتر یا بیشترش کنم، مختصر و مفید و مستقیم، پیام ارسال شد و خوشحالم که تو خوشحالیِ تو حضور داشتم و لبخندت رو دیدم، نه با چشمِ سر، با چشم دل دیدم آرامشت رو…
چون خدا، آرام کننده ی قلبهاست.
میدونی یاسمن جان، تو سبب خیر شدی، چون باعث شدی یادِ داستانِ ورود موبایل به زندگیم بشم و مجدد حس خوب داشته باشم و سپاس گزاری کنم.
حتما برام لازم بوده این یادآوریِ نعماتی که الان دارم، الان تو دستم هستن، الان باهام هستن، الان تو خونه و زندگیم هست.
همراه، هم مسیری که هم فرکانس باشه واقعا نعمته، چون حرف همو بهتر درک میکنیم.
منم خیلی سپاس گزار خدا هستم برای تمام آدم های هم مدارم که اطرافم هستن.
این خودش روزیِ غیر حساب هست برای من، همسرم، مادرم و …
که وقتی حرف از خدا میشه، گفتگو گُل میکنه، شعله ورتر میشه.
سپاس گزارم از خدا که تو زندگیم کسانی رو وارد کرده که شعله ورتر میکنن آتش عشقم به خدا رو و امیدوارم اطرافم بیشتر و بیشتر پر شه با آدم های توحیدی…
حقیقتا این آگاهیِ نابِ استاد منو دیوانه کرد:
اشتیاقِ رسیدن به خواسته، که از باور فراوانی میاد؟
یا وابستگی و محتاجی به رسیدن به خواسته، که از باور کمبود میاد؟
مگه میشه یه کلام، انقدر دقیق باشه؟ دقیق اصلِ مطلب رو برسونه؟
استاد جانم، سپاس گزارم ازتون برای بی نهایت کلام و درس اثربخش، بهبودبخش، آرامش بخش، ثروت آفرینی که تا این لحظه بهم یاد دادین و یاد خواهید داد.
یاسمن جانم، ماچ به روی ماهت، تو هر موقعیتی که هستی امیدوارم خوشحال ترین باشی و از بغل امن خدا پایین نیای هیچوقت هیچوقت هیچوقت.
خدایا شکرت برای نقطه آبیِ امروزم: هدیه ی یاسمن جان دریافت شد.
سمانه جان(چشم قلبی) سمانه ی عزیز (یه عالمه قلب و بوس) عجب کامنت خدایی و دلنشین و آموزنده ای نوشتی!
قشنگ معلومه کلمه به کلمه ش الهام و هدایت بوده… به قول خودت اومدی برای یاسمن جواب بنویسی، ولی خدا جواب خودت و خیلیای دیگه رو هم از طریق این کامنتِ نغز و پُر مغزت داره میده:)
سپاسگزارم ازت که نوشتی
جزییاتی که تعریف کردی از خوب نگه داشتن حالت و سپاسگزاری برای آنچه که الان داری (دیدن بهبودهای کوچیک و توجه بهشون و سپاسگزاری بابتشون) و به لطف خدا و در نتیجه ی قانون، لاجرم خواسته ت اجابت شد و اتفاق افتاد… برای من به شخصه خیلی تذکر و یادآوری لازم و به موقعی بود.
خیلی عزیزی سمانه خانوم*)
در پناه خدا و با هدایت خدا هر روز موفق تر و خوشحال تر باشی تو این مسیر توحیدی
خیلی خیلی خیلی خداوند رو سپاسگزارم که امشب هدایتم کرد به کامنت شما ,امروز تو تمرین کدنویسی ام نوشته بودم خدا باهام حرف بزنه ,یه موضوعی تو ذهنم بود دلم میخواست خدا خودش بهم بگه ,و امشب کامنتتون رو که خوندم جوابم تو کامنت شما بود , حالم خیلی خوب شد اولش که کامنتتون رو خوندم اصلا یادم نبود که این کد رو نوشتم حالم خیلی خوب بود از خوندن کامنتتون که یاده کدم افتادم و دینگ ذهنم گفت فهیم خدا بود که بهت گفت برو کامنت اقای خوشدل رو بخون جوابت اونجاس
وقتی میفتی دنبال چیزی اون چیز در میره از دستت!
وقتی ایمان داری تو نمی فتی دنبالش…
کار خودت رو میکنی خدا خودش میاره!
&&&ایمان بیارین به اونی که شماره از نطفه رسونده به این هیکل و بدن!
یک هفته زور نزنین واقعی زندگی کنین و لذت ببرین بقیش حله…&&&
این تیکه کامنت شما جواب خدا بود به من
اقای خوشدل عزیز از ته ته دلم تحسینتون میکنم بابت تمام موفقیتهایی که تا الان کسب کردین ,تحسین میکنم رابطه زیباو عاشقانتون با خانمتون روهرجا هستین در پناه الله یکتا شاد پیروز و ثروتمندو موفق باشین
هر آگاهی که از فایل های استاد و کامنت های دوستان بدست میارم برام حکم گنج گرانبهایی داره که کلی از درک کردنش ذوق میکنم.
مثل همین آگاهی که تو کامنت شما بود.
احساس میکنم بخش کلیدی قوانین همینه، لذت بردن از لحظه حال و احساس خوب
از وقتی یادم میاد از همون دوران بچگی همیشه دلم میخواست به اون چیزی که تو ذهنمه به اون خواسته ای که تو اون لحظه داشتم برسم تا حالم خوب بشه، تا لذت ببرم از لحظه هام، لذت ببرم از کنار خانواده و دوستان، لذت ببرم از مسافرت هام، لذت ببرم از دوران مدرسه، لذت ببرم از دورهمی ها، لذت ببرم از حتی اردوهای دوستانه ای که میرفتیم، حتی عروسی ها و هزاران لحظه و جاهایی که میتونستم از اعماق وجودم لذت ببرم و ولی همش حسر ت نداشتن اون خواسته به خصوص تو سرم بوده و نذاشته کیف بکنم تو اون لحظه
چه روزایی و از دست دادم با این حسرت خوردن ها
یکی نبود بهم بگه بابا این چیزهایی که الان داری یه روزی جز بزرگترین خواسته هات بوده، چرا چشاتو باز نمیکنی ببینی.یه روزی حسرت همینا و داشتیا
ببین بهش رسیدی، پس این خواسته ای هم که تو سرته بهش میرسی
بابا رها کن و شاد باش
ولی همش حسرت، همش افسوس
همش حس بد
کاش یه ذره شکرگزاری بلد بودم، کاش یه ذره قانون بلد بودم
ولی ناگفته نماند همین تضادها منو رسوند به همین جمع صمیمی شما
از وقتی یادم میاد همیشه دنبال یه تکنیکی، یه فوت کوزه گری، یه دعایی، یه ختمی، یه ذکری بودم که انجام بدم و تو زندگیم معجزه کنه، زندگی منو زیرو رو بکنه
باور کنید ساعت ها پای کامپیوتر مینشستم و همچین چیزایی و سرچ میکردم و دونه دونه تو دفترم مینوشتم از همون دوران مدرسه، یه سری ها هم انجام میدادم ولی وقتی میدیدم جواب نمیده سریع دلسرد میشدم و دوباره تحقیقاتمو شروع میکردم.تو دوران دانشگاه همه تو کتابخونه دنبال مقاله و کتاب های علمی خفن بودن ولی من همش درمورد این چیزا تحقیق میکردم.تا اینکه با چند تا از دوره های موفقیت آشنا شدم، با هر کدوم ک آشنا میشدم سریع محصولاتشو میخریدم فکر میکردم گنجه تو این محصولاته.یه مدت باز انجام میدادم و عدم نتیجه و دلسردی و یه مدت بیخیال شدن
بعدش یه دوره دیگه
غافل از اینکه بابا اون حس خوبه اون لذت بردنه نبود که من بخوام به هدف هام برسم
اصلا این تکنیک های ک یاد میگرفتم اسمی از خدا و توحید توش نبود. با توجه به اینکه من زمینه ی مذهبی بودن تو خانواده مو داشتم این تکنیک ها بیشتر دلسردم میکرد احساس میکردم.خدا تو هیچ جای این آموزش ها نیس
نمیدونم چند سال طول کشید ولی همه این تکامل ها طی شد تا من برسم به استاد عباسمنش عزیزم و این خانواده گرم و صمیمی که این خودش باز داستان خودشو داره.شاید تو کامنت های بعدیم اینم توضیح بدم چون خودش یه داستان درازی داره.
اینارو گفتم برسم به اینکه راز نگفته ی این داستان ها، این نرسیدن ها،همون حس خوب ولذت بردن از لحظه حال و باورهای توحیدی بوده و بس.
بارها برام ناخواسته پیش اومده بود که خواسته مو موقت رها کردم درگیر خواسته دیگه ای شدم یا موقت فراموش کردم و خیلی سریع به هدفم رسیدم.ولی درس نگرفته نبودم
ولی خداروشکر میکنم که الان تو این لحظه به این گنج بزرگ رسیدم و با تمام وجودم درکش کردم.
ممنونم ازت که این کامنت رو نوشتی و به اشتراک گذاشتی.
ممنونم که لذت بردن از داشته ها رو یادآوری کردی تو کامنتت به من.
ممنونم که یادم انداختی داشته های الانم، روزی آرزوی گذشته ام بودن و باید قدرشون بدونم و سپاس گزارشون باشم.
یگانه جان خیلی جالبه هدایت شدنم به کامنت شما…
فحوای کلی کامنتت منو رسونده به اهمیت سپاس گزاری تو زندگی.
من لذت بردن از داشته ها و استفاده ازشون رو نوعی سپاس گزاری میدونم، وقتی کیف میکنم از استفاده از وسیله ای یا دیدن چیزی و دلم قنج میره براش، این فرکانس از من منتشر میشه که سمانه حسش خوبه با اون وسیله و لذت میبره، و وقتی لذت میبرم و استفاده میکنم عملا دارم سپاس گزاری میکنم.
مثلا در مورد پول توی کارت چند وقت پیش به این درک رسیدم، وقتی پولی در کارتم هست و من چیزی میخوام بخرم، باید خریدش کنم تا اینطوری از پول سپاس گزاری کنم که هست که دارمش، که ازش لذت میبرم.
اینطوری بیشتر میشه…
آیه ی 7 سوره ابراهیمِ قرآن عزیز، که استاد تو فایلها بارها تکرار کردن:
لَئِن شَکَرتُم لَأَزیدَنَّکُم
اگر شکرگزاری کنید، (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود
و اینکه امروز صبح هدایت شدم به تماشای قسمت 10 سریال توجه به نکات مثبت که در مورد سپاس گزاری بود برای نعمتها و بهبودها و نشانه های زیبای زندگی.
متوجه شدم این یادآوری ها، هدایته، از سمت خدا برای من…
که سمانه با سپاس گزاری به همه چیز میرسی.
فایل توحید عملی9 رو هم مجددا دیدم و لذت بردم از دعای استاد:
اینکه خدایا منو سپاس گزارتر کن چون با سپاس گزاری حقیقی، درهای نعمت به روی آدم باز میشن.
بارها برام پیش اومده تو یه زمینه ای خواستار پیشرفت بودم یا چیز بهتر و بزرگتری میخواستم، براش تلاش کردم وقت گذاشتم تقلا کردم ولی زمانی تونستم بهش برسم که از نعمت قبلیم از ته دلم شکرگزاری کردم و لذت بردم…
به نام خداوندی که به بهترین شکل همیشه منو هدایت میکنه.
سلام به یگانه جانِ نازنینم.
امروز که کامنتت در مورد نحوه ی خریدِ خونه تون رو خوندم، کامل فهمیدم منظورت از انتهای این کامنتت چی بود…
کامل درک کردم تک تک مراحلی که گفتی رو…
منم سر خریدن موبایل جدید (قصه شو تو همین صفحه نوشتم) تو این پروسه افتادم و در انتها وقتی رسیدم به اینکه باید حالم خوب باشه با داشته هام، به موبایل جدید رسیدم…
خیلی ممنونم که مثال نوشتی، چون مثالت عالی بود و باعث شد بهتر درک کنم.
حتما که برام لازم بوده امروز هدایت شم به اون کامنت عالیت در رابطه با خرید خونه…
خودِ من وقتی اومدیم این خونه، درست متوجه نشدم خدا چه نعمتی بهمون داده…
این خونه یعنی بهشتِ من …
ما بعد ازدواج، 3 سال مستاجر بودیم تو یه خونه دوست داشتنی و سال چهارم هدایت شدیم به خریدِ خونه ی مستقلِ خودمون به فضلِ خدا.
خدا خیلی به ما لطف کرد، خیلی خیلی خیلی…
هر طور فکر کنم از فضل خدا بوده و هست و خواهد بود.
من به دلایل چالشهایی که روبه رو شدم و عدم درکم از قوانین به هم ریختم، مواقعی حال خودمو خوب میکردم، اما تو فشار و حس بد هم گیر کرده بودم…
پارسال، درک درستی از کنترل ذهن و اینکه چه معجزه ای میکنه تو زندگیم نداشتم…
حالم بد بود.
دلیلشو الان مینویسم، چیزی نیست جز شرک هام:
چالش ها، احوالِ منو به هم میریختن، میترسیدم، فرار میکردم، میخواستم سریع از روشون رد شم، عبور کنن، تموم شن…
مرحله اول پیدا کردن خونه بود، خدا پولش رو بهمون از فضل خودش داده بود، دنبال خونه گشتن با پولی که داشتیم برامون راحت نبود، بعضی از املاکی ها میگفتن پولتون کمه، باورهای محدود کننده میگفتن، ما خودمونم انقدر بلد نبودیم قوانین رو، کنترل ذهن رو، کنترل کانون توجه رو، و رومون تاثیر میذاشت کم و بیش…
میومدیم بیرون از بنگاه، جفتمون میگفتیم خونه ما پیدا میشه با همین مبلغ، میگفتیم ولی درصد کمی اعتماد داشتیم…
تو صفر تا صد خونه، خدا حمایتمون کرد و لاغیر…
اون زمان متنفر شده بودم از بنگاه های املاک و آدم هاش، نسبت بهشون باورهای مسموم داشتم، خدا رو شکر الان خشم و تنفرم کمتر شده مخصوصا از وقتی میبینم جلوی شیشه بنگاه های املاک پر از گلدونهای خوشگله (توجهم به نکات مثبتشون جلب شده)
خلاصه پیدا کردن خونه چالش بزرگی بود برام.
سرانجام بعد از شرایطی که مخلوطی از زیبایی و نازیبایی بود، خانه پیدا شد…
بهترین مورد، تو مواردی که دیدیم، منطبق ترین با خواسته و بودجه ی ما.
تا اینکه یه بنده خدایی چند تا عیب گذاشت روی خونه مون، منم بهم برخورد، ناراحت شدم، این خونه با اون همه حُسن به دلیل اعتباری که به حرف اون آدم دادم (شرک) پیش چشمم کوچک شد، نازیبا شد…
این همه آدم تبریک گفتن بهمون، انقدر بولد نشد که حرف اون یه دونه آدم روم تاثیر گذاشت، یعنی اجازه دادم که تاثیر بذاره…
خونه رو با همسرم بهبود دادیم.
خدا خیلی بهم لطف کرد با حضور و وجود همسرم تو زندگیم. ایشون خیلی آرام و باصبر هست و با همین سیستم خیلی بهبودها داده به زندگیمون و من، باعث شده الگو بگیرم ازش خیلی موارد رو.
درِ خونمون رو عوض کردیم، تعدادی از همسایه ها از طریق مدیر ساختمون، اعتراض کردن چرا در متفاوت از بقیه گذاشتیم و زیبایی ظاهری قسمت مشاع رو به هم ریختیم…
(همه درها سفید و یه شکل بود)
باز هم شرک: اعتبار دادن، قدرت دادن به آدم ها…
خدایا توبه از این شرک هام.
با همه ی این ناآگاهی ها و شرک هام، باز خدا دست منو ول نکرد، دائم حمایتم میکرد، از طریق خانواده ام مخصوصا مادرم، همسرم و …بهم آرامش میداد.
خدایا تو چقدر ارحم الراحمینی آخه…
اون موقع درک نکردم، الان میفهمم تو چقدر بزرگی، خیلی خیلی بزرگ و مهربان و بخشنده…
بماند، این مدل افکار مسمومم باعث شد حالم بد شه و دیگه قشنگیهای خونه و محل زندگیم به چشمم نمیومد…
حتی احساس راحتی نمیکردم از خونه خارج شم، برم دور محوطه ی مجتمع رو ببینم، کشفش کنم.
انگار که از زمین و زمان میترسیدم اون زمان…
چرا؟
چون قدرت داده بودم بهشون.
به آدما.
به شرایط…
استاد مرسی، با این فایل توحیدی8 و 9 تازه تونستم شرک هامو بهتر درک کنم و بیرون بکشمشون…
خلاصه با همه ی خوشحالی هام به واسطه ی لطف خدا و خرید خونه و استقلال مون، همینطور خرید وسایل نو- در کنارش ناراحتی هام به دلیلِ شرک ها و ترس هام، رسیدم به مهر 1401
و شروع شرایطِ کشور در اوضاع نازیبا…
با اینکه مدتها بود اخبار نمیدیدم، اما چون اینستاگرام داشتم خیلی کم در جریان اون نازیبایی ها قرار گرفتم و حالم بد که بود بدتر شد…
خیلی بد…
نمیتونستم از رختخواب بیرون بیام، چرا؟ چون دلیلی نداشتم…
همه ی کارهای روزانه رو زندگی و آشپزی و … رو انجام میدادم ولی خیلی بی انگیزه و بی نشاط…
تا درهای رحمت خدا برای بار بی نهایت گشوده شد به روم:
خدا بهم گفت برو پیاده روی سمانه. برای روحت برو بیرون و پیاده روی کن، با همون 10 دقیقه هم شروع کن…
لازم به ذکره فایلهای استاد رو نامتمرکز پیگیری میکردم اما از همون حوالی تمرکز روی فایلهای استاد به صورت روزانه هم روزی ام شد، کنترل تغذیه هم روزی ام شد، بعدش شروع دوره قانون سلامتی هم روزی ام شد و کم کم دیگه افتادم روی ریلِ بهبود، سلامتی، حال خوب، حس خوب، روابط خوب و …
تو این مسیر مطالعه میکردم، فضای مجازی مو با آرامش حذف مطلق کردم.
حالا چی شد این بُرش از زندگیمو تعریف کردم؟
یادم میاد روزهایی که خونه مون رو کم دوست داشتم …
تو این مسیر بود که رسیدم به دیدن زیبایی های خونه مون.
دیدن و سپاس گزاری برای نکات مثبتش، از داخل خود خونه مون بگیر تا بلوک مون، همسایه هامون، محوطه ی مجتمع مون، فضای سبز و باغچه های بزرگ و وسیع روبه روی پنجره ی ما و کل مجتمع، قسمت نگهبانی و انسان های شریفش و …
و کم کم عاشقِ محل زندگیم شدم و اینجا شده بهشت من.
من یه شبه عاشق اینجا نشدم.
کم کم عاشق اینجا شدم.
به لطف خدا، فایلهای استاد دست منو گرفتن و بلند کردن…
حالا همون سمانه ای که میترسید از زمین و زمان یه بار تنها، رفت جلسه ی مجمع، برای مجتمع که از همه ی بلوک ها میومدن، برای کل مجتمع میخواستن رای گیری و انتخابات کنن برای هیئت مدیره و صحبت های دیگه…
یادمه دقیقا بعد از پیاده رویم، دقیقا وقتی وارد مجتمع شدم که دیدم صندلیها چیده شده و چند نفر نشستن و منتظرم جلسه شروع شه، با اینکه هیچگونه تصمیمی واسه شرکت در جلسه ی مجمع نداشتم، یهو از درونم بهم گفته شد برو…
شرکت کن.
رفتم نشستم ردیف سمت چپ، بعد کم کم آدما اومدن، ردیف راست ترکیبی نشسته بودن و آخرش هم خانمها…
ردیف چپ فقط اقایون، من اولش که خالی بود ردیف چپ نشسته بودم، تا آخرشم همونجا موندم با اعتماد به نفس و راحتی…
چی شد اون سمانه ی خجالتی؟
پَر.
نجوا، وقتی دیدم سمت من فقط آقایون مینشینن، گفت پاشو برو سمت خانمها بشین، اینجا یه جوریه، همه آقا، تو یه دونه خانم؟
بقیه چی میگن؟
گفتم من راحتم، تو ناراحتی برو اونور (الهی شکر برای آدمی که تبدیل شدم)
حالا جالبه اون جلسه توش مقداری هم حرفهای نازیبا زده شد، اما من آگاهانه توجهم رو دادم به زیبایی ها، چون صدای استاد توی گوشم بود در مورد تاکیدشون به توجه به زیبایی ها:
اونجا درخت انار بود که تازه شکوفه خوشگل داده بود، محل قرارگیری صندلی ها در سایه بود، یه عالمه آدم دیدم و آشنا شدم و سلام دادم، بعد پیاده روی اونجا رفتم با عزت نفس، بالای سرم آسمون آبی خوشگل بود با ابر و …
خلاصه توجهمو دادم در کل به دری های حضورم در این جمع و نکات مثبتش، مشارکت و مسئولیت پذیریم برای خونه مون، رای دادن و …
همه ی اینا در اوجِ ارامش، راحتی، سادگی، خوشحالی …
اینا قبلا برای سمانه میشدن چالش
الان شده بود تفریح، شادی، لذت
یه بچه داستان تو دل داستانِ اصلی:
شروع پیاده روی ام از داخل مجتمع مون شروع شد، چون همینطور که گفتم احساس راحتی نداشتم، اوایل حتی سختم بود به اقای محترم نگهبانی سلام بدم، خجالت میکشیدم، وقتی اعتماد به نفس و عزت نفسم میاد پایین، خجالتی بودنم بالا میاد…
الان یه طوری شده تا با واحد نگهبانی سلام و احوالپرسی نکنم رد نمیشم از اونجا…
و چقدر هم که ادم های شریف. مهربان و با شخصیتی هستن.
کم کم شروع شد از داخل مجتمع پیاده روی کردن، بعد خیابون بغل، کوچه بغل و در ادامه مسیرهای جدید و کشف و شهودهای بیشتر و بیشتر …
الهی شکر برای چیکه به چیکه این تغییرات و بهبودها.
اینطوری شد که طی یه سال، این خونه از یه خونه ی معمولی، برای من تبدیل شد به بهشت…
از توت های باغچه ها و انارها هم که تو کامنتهای قبلیم نوشتم حسابی.
اینجا برای من بهشته، بهشت میبینمش، بهشت حسش میکنم، بهشت درکش میکنم، باور کردم که بهشته…
همین بهشت، در نظر بعضی همسایه ها جای زیبایی که نیست هیچ، داغونم هست…
فرق من و اونا چیه؟
چرا من خوشحال تر میشم هر روز اونا اعصاب خوردتر؟
تغییر باورهای من، منو تبدیل کرده به یه دخترِ خوشحال، آروم، با اعتماد به نفس و عزت نفس بهتر از گذشته.
استاد جان آموزش های شما پکیجِ تاثیرگذاری رو داره روی من، یکی دوتا نیست، تو هر چیزی که فکر میکنم بهبود ایجاد شده، چون افکار و باورهام تکون خوردن.
برای همین حالم بهتره، سپاس گزارتر شدم، به نعمتهای بیشتری دسترسی پیدا کردم.
سپاس گزار شما و تیمِ دوست داشتنیِ سایت هستم.
متوجه یه هدایت دیگه از سمت خدا شدم:
من دقت نکردم اسم فایلِ این صفحه چیه و شروع کردم به نوشتن از مثال خودم که به شرک هام هم اشاره شد، بعد الان دیدم فایل محبوبمه، یعنی توحید عملی8…
همون فایلی که شروع کردم داخلش و کامنتهای سریالی گذاشتم از شناساییِ شرک هام…
و این کامنت هم بدون اینکه من حواسم باشه یا خودخواسته باشه، شده ادامه ی کامنتهام در رابطه با شناساییِ شرک…
الله اکبر
چه قدرت، نظم و چیدمانی داره هدایت های خدا.
الهی شکر.
یگانه جانِ قشنگم مرسی که برام کامنت گذاشتی، مرسی که تو سایت کامنت مینویسی و مثال میاری از خودت تا درک مباحث راحت تر شه برای تک تکمون.
ماچ به روی ماهت، بهترین ها برای تو.
الهی شکر برای دونه به دونه ی محبت های بچه هایی که برای همدیگه، برای رشد بهتر جمع، کامنت مینویسن. الهی شکر برای خوندنِ کامنتهای آگاهی بخشِ این سایت.
خدا حفظتون کنه،خدا عمرتون بده نکته های بسیار بسیار عالی وکاربردی ای گفتین
واقعا حق مطلب رو ادا کردین ….
خوشابحالتون….
خداروشکر بخاطر وجود خداوند
بخاطر وجود انسانهای والایی همچون استادعزیز ومریم عزیز
وخداروشکر برای وجود چنین شاگردان عملگرا نکته سنج وبادقتی چون شما آقای خوشدل…..
انشالله که هممون همیشه در مسیر عشف وهدایت پایدار باشیم
خداروشکر که خداوند جمعی رومهیا کرد که درکنارهم تجاربمون رو به اشتراک بذاریم….
یه روزی یه انسانی مثل سید حسین عباسمنش با دل وجون خواست که تغییر کنه واونقدر استمرار داشت که خداوند بواسطه وجود او… هزاران وجود دیگر را نورانی وهدایت کرد…..
استاد خدا حفظتون کنه…
باتمام کم وکاستی هام ولی اولین وبهترین الگوی زندگیم شما هستید
و هم اوست خدایی که از آسمان آبی فرو بارید پس هر نبات را بدان رویاندیم و سبزهها را از زمین برون آوردیم و از آن سبزهها دانههایی که بر روی هم چیده شده بیرون آریم و از شکوفه نخل خوشههایی است به هم پیوسته، و باغهای انگور و زیتون و انار که برخی شبیه و برخی نامشابه به هم است (خلق کنیم)، شما در آن باغها هنگامی که میوه آن پدید آید و برسد (با چشم تعقل) بنگرید، که در آن آیات و نشانههایی (از قدرت خدا) برای اهل ایمان هویداست…
میدونی سید مشکل اینه که این ایمان به غیب محکم که باید باشه نیس
من به شخصه تا همسرم میگه برو خیالت تخت انجامش میدم میرم و خیالم تخت ، یا تا یه قسمت کارمو میسپارم به کسی میرم با خیال راحت میرم سر قسمت دیگه چون میدونم کسی هست برا اون موضوع ولی تا نوبت سپردن کار به تنها نیروی برتر میشه هی میخوام بدونم چجوری و هی میخوام از همه چی سردربیارم ، بعدشم میشه مثل قصه شنگول و منگول که میخوان مادرشون دستشو از زیر در نشون بده…
ولی ما هرچی خدا نشونه هم میده اولش خیالمون راحت میشه و قلبم باز میشه ولی باز بعد از گذشت یه مدت از نشونه دوباره ذهن دست به کار میشه و….. و اینگونه دوباره درها رو با دست خودم میبندم چون ذهنه رو خفه اش نکردم
و تمرین زیادی لازم دارم تا به این مرحله از ایمان برسم که سهم خودمو انجام بدم بعد بسپارم و برم لذتمو ببرم ، انجام میشه ، مرحله بعد میاد و…
یه غریق نجات میگفت گاهی دست و پا زدن های اضافه و تحرک های بیهوده کاری میکنه که ما نتونیم فرد رو به سرعت نجاتش بدیم در حالیکه در اون مقطع کافیه وا بده و اعتماد کنه که من میتونم راحت نجاتش بدم اونوقت کار سریع انجام میشه و تموم
چون با خوندن کامنتهای شما حرف استاد رو بهتر میفهمم
با خواندن کامنت قبلیتون و تعهد 40 روزه اخساس کردم ک من اصلا نسبت به خواسته هام غیرت نداشتم و زندگی رو خیلی سهل و آسون گرفتم و هیچ تلاشی نکردم ک بعد از خوندن کامنت شما و دیدن تعهدتون گفتم منم برنامه بریزم و یکم متعهدتر پیش برم
انگار حرفهای استاد رو درست درک نکردم و باید مثل سید علی خوشدل عمل کنم
ولی باز با خوندن این کامنتت نظرم عوض شد
واقعا کدوم درسته؟
سخت بگیریم به خودمون
یا راحت؟
امروز برادرم از استرالیا زنگ زد و کلی دعوام کرد ک ازت خواستم یه آیلس بگیری ولی ده ساله درجا میرنی و اقدام نکردی وگرنه راحت میتونستم بیارمت اینجا
تو ایران بخاطر بعضی مسایل گاهی خیلی خیلی به تضاد و مشکل میخورم ولی بازم اعراض میکنم و به خودم سخت نمیگیرم و میگم اگه خدا بخواد به بهترین و راحت ترین شکل مهاجرت من اتفاق میافته
خواهش میکنم اگه امکان داره به این سوال من جواب بدین
ک بالاخره تعهد بدیم و سخت کار کنیم یا راحت بگیریم و بسپریم بخدا تا هدایتمون کنه ؟
از طرفی سنم هم رفته بالا و زبان یاد گرفتن برام خیلی سخت شده
و همیشه فکر میکنم دیگه خیلی دیر شده 6سال پیش و یکبار هم 10 سال پیش دقیقا همین حس و حال رو داشتم پشیمونی شدید ک چرا نخوندم
سپاسگذارِ خداوند مهربان و توانا هستم که مطالعه ی دیدگاه شما روزی من کرد
چقدر شما زیبا نوشته بودی
آگاهی هایی که خداوند به قلب شما جاری کرده و شما در این دیدگاه نوشتی عجیب من رو به یاد فایل ما بی انتها هستیم و آگاهی های اون فایل انداخت
ماشاالله
واقعا به شما تبریک میگم که اینقدر قلم زیبایی داری ، در عین سادگی و زیبایی مفاهیم عمیقی رو بیان می کنی ، مثال های شما فوق العادست الخصوص چون از زندگی شخصی خودت مثال می زنی خیلی دلنشین تر و زیبا هست
اون مثالی که در مورد کوه نوردی نوشته بودین بیییی نظیر بود
مردی رو دیدم که زندگیش تا الان بالای 100 میلیارد برای رسیدن به خانومی هزینه کرد بهش رسیدولی دیروز طلاق گرفت و یک ساعت هم نتونست باهش زیر یک سقف زندگی کنه!
وقتی میفتی دنبال چیزی اون چیز در میره از دستت!
وقتی ایمان داری تو نمی فتی دنبالش
کار خودت رو میکنی خدا خودش میاره!
ایمان بیارین به اونی که شماره از نطفه رسونده به این هیکل و بدن!
یک هفته زور نزنین واقعی زندگی کنین و لذت ببرین بقیش حله
یادت باشه می تونی دفتر پر کنی ولی نمی تونی به خودت دروغ بگی که حالت واقعا خوبه یا نه
یاد اون کامنت زیبای شما افتادم که چند سال پیش در جلسه ی پنجم قدم چهارم نوشته بودین افتادم :))
اون هم خیلی دیدگاه فوق العاده و تاثیرگذاری بود ، همین چند روز پیش خواندم
سپاسگذارم و بهترین ها رو برای شما از خداوند مهربان و توانا خواستارم
تصور کنید پدری را که بسیار ثروتمند و قدرتمند و دارای اعتبار بالایی در نزد مردم است و این پدر تنها یک پسر دارد که خیلی دوستش دارد و به او گفته که هر وقت ؛ هر چیزی که خواستی بیا پیش خودم تا به تو آن چیز را بدهم
حالا یک روز به این پدر خبر میدهند که پسرت رفته در خانه همسایه و از همسایه تقاضا کرده که هزینه یک آدامس نعنایی را به او بدهد تا آن را تهیه کند و مصرف کند…
چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است…
چه حالتی به این پدر داستان ما دست میدهد؟
حتما پدر داستان ما با خودش میگوید که ایکاش فرش خانه ام را آتش میزدی ولی چنین کاری با من نمیکردی…
پدر داستان ما با خود میگوید که من بروی پسرم غیرت داشتم و حاضر نبودم که خواری درخواست از غیر خودم را در چهره او ببینم اما او چه کرد؟…
این فقط یک مثال بود تا کمی مفهوم شرک را درک کنیم
و گرنه خدا کجا و این پدر کجا….
شرکی از جنس اینکه من قدرت خدای خودم را نادیده بگیرم و به هر چیزی روی آورم غیر خودش
شرکی از جنس اینکه خدا با خودش میگوید
نگاه کن اینو ؛ چه قدرت عظیمی درونش گذاشتم ولی او چه کرد با خودش؟
حرف برای گفتن زیاد است…
حضرت داوود سوالی برایش پیش آمد که خدایا چرا خلق را آفریدی؟
گنجی نهان بودم ، دوست داشتم شناخته شوم ، برای همین خلق را آفریدم تا شناخته شوم
و چه زیبا مولانا این حقیقت را درک کرده بود
مولانایی که در روزگاری زندگی میکرده که نه اینستایی بود و نه اینترنتی و…
ولی چنان غرق در توحید بوده که اکنون ما میبینیم که اشعارش در و دیوارهای شهرمان و این سایت و… را پر کرده
حقیقتا که او در الله یکتا فانی شده بود و یَبۡقَىٰ وَجۡهُ رَبِّکَ ذُو ٱلۡجَلَـٰلِ وَٱلۡإِکۡرَامِ شده بود
اما او چه هدیه ای از ملکوت خدا برای ما دارد؟
ای نسخهٔ نامهٔ الهی که توئی
وی آینهٔ جمال شاهی که توئی
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست
در خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی
ما آینه جمال خدا هستیم
ما یک نسخه از تجلی عظمت خدا هستیم
حال آیا واقعا اینگونه است؟
آیا وقتی من به جمعی وارد میشوم ، به گونه ای وارد میشوم که انگار یک شاهزاده دارد وارد آن جمع میشود و همه از دیدن من مات و مبهوت بمانند و کسی جرات تفکر در گرانی و منفی ها و هر چه غیر خدا است را داشته باشد؟ دقیقا مثل سکانس ورود حضرت یوسف به مجلس زنان مصر
آیا وقتی به خرید میروم عزتمندانه خرید میکنم یا دنبال تخفیف و جنس بی کیفیت هستم؟
آیا وقتی در کنار انسان ها قرار میگیرم دیگران عطر خدا را در کنار من حس میکنند و به برکت فرکانسِ بالای من در آرامش قرار میگیرند؟
و…
و در ادامه مولانا چه زیبا میگوید که
بیرون ز تو نیست…
هر چه هست در درون توست
میگه برو به سفر درون و اسکن کن وجود خودت را تا بفهمی که در چه حالی…
خدایا به تو پناه میبرم از اینکه به تو شرک بورزم
اما از خاطرات خود چه بگویم
من قبلا خیلی سیاسی بودم و درگیر سیاست
حتی یادمه برای انتخابات ریاست جمهوری میرفتم تبلیغ میکردم که
آی مردم به این رای بدهید ، برنامه هایش بهتر است
او اگر بیاید خوشبخت میشویم و…
و آن شخص مورد نظر من هم آمد اما هیچ چیزی هم اتفاق نیفتاد که نیفتاد
و من چقدر گمراه بودم که دلم را وعده های او خوش کرده بودم اما دلم را به وعده های خدا نه
من چقدر گمراه بودم که خدا اولویت آخر من بود و إِنَّ ٱلۡإِنسَـٰنَ لِرَبِّهِۦ لَکَنُودࣱ شده بودم
واقعا در آن ایام خدا در نزد من اعتباری نداشت اما اکنون سعی میکنم توحیدی تر باشم…
همین چند وقت پیش من در دوران سربازی مسوولیت توزیع غذا را بر عهده داشتم
و کارم اینگونه بود که غذا را تحویل میگرفتم و خودم تنهایی با ماشین نیروی انتظامی در سطح شهر کرمان به توزیع غذا میپرداختم…
تا اینکه خوردیم به اعتراضات سراسری مردم بخاطر فوت خانم مهسا امینی که از مهرماه شروع شد و تا مدت ها ادامه داشت
و حقیقتا وقتی که برای اولین بار دیدم که مردم به یکی از ماشین های نیروی انتظامی آسیب زده بودند ترسی در دلم ایجاد شد و هر گاه که جلوتر میرفتم و به خاطر مسؤولیتی که بر دوشم بود که می بایست به محله هایی میرفتم که در آنجا مواجه میشدم با شعارهای تندی که بروی دیوار نوشته شده ؛ این نجواهای شیطان می آمد و مثل پیکور در ذهنم کار میکرد که
ببین بیرون چه خبره؟
الان میان هم خودت را و هم ماشینت را آتیش میزنند…
الان یه سنگی پرت میکنند به سمت شیشه ماشین و…
و در همان موقع ندایی آرامبخش این آیه قرآن را در درونم زمزمه کرد
همین چند روز پیش داشتم با خودم میگفتم ایکاش استاد توحیدعملی 8 را میگذاشت
و امروز صبح وقتی که سایت را باز کردم دیدم به به…
دوست دارم این فایل های شما را
دوست دارم اون قسمت یکی از فایل های شما را که میگین
“من یاد گرفته ام که فقط روی خدا حساب کنم”
دوست دارم روزی سایت را ببینم که شما فایل توحید عملی صد و یازده را روی سایت بارگزاری کردین
یعنی همینجوری بگین خدا خدا خدا
همینجوری بگین خود به خود درست میشه ، تو نگران نباش ، تو احساستو خوب کن…
و ما گوش بدیم…
مثل لالایی بگذاریم توی گوشمون و و ذهن نجواگر را بخوابانیم…
استاد عباس منش تشکر میکنم از اینکه یک روز تصمیم گرفتین در یک باغ چادر بزنید و با خودتون خلوت کنید و نتیجه اش شد فصل پنج کتاب رویاهایی که رویا نیستند که اینقدر من این تیکه از آن کتاب شما را دوست دارم که گفتید
حاضر بودم بمیرم ولی مرا به بی ایمانی متهم نکنند…
واقعا بی نظیرید
از خانم شایسته هم بی نهایت ممنونم که از هم استانی های بنده هستند که روزی تصمیم به تغییر میگیرند و اینقدر رشد میکنند که اکنون در آمریکا ساکن هستند و…
راستی گفتم هم استانی
ولی حقیقت همه ما چیز دیگری است
کرد و لر و بلوچ و ترک و عرب و …بهانه است
و این اسم ها و استان و کشور و… برچسب های دنیایی هستند برای جَعَلۡنَـٰکُمۡ شُعُوبࣰا وَقَبَاۤئلَ لِتَعَارَفُوۤا۟
سلام به رضای عزیزم که انقد قشنگ از خداوند گفتی وحال دلمو عالی کردی نمیدونم چه سریه که وقتی صحبت از خداوند میشه حس وحالم عجیب تعقیر میکنه یه حس نزدیکی یه حس ارامش درونی بعضی وقتا میشینم باخودم حرف میزنم هی از خودم سوال میکنم از خدای خودم که چطور دارم وابستش میشم دارم حسش میکنم منی که اگه خواسته ی داشتم فک میکردم اگه امام حسینو واسطه قرارندم اصلاخداصدامونمیشنوه از ارامش خبری نبود توزندگیم والان انقد تعقیر اینا از کجا میاد منبعش چیه الان که دارم مینویسم فک میکنم به قبلام میبینم خداخیلی عااشقمه خیلی دوسم داره من همونم که اصلا نمیتونستم یه خط کامنت .باخوندن کامنتت حالم خیلی خوب شد.عاشقتم.
بدون تعارفات و بی شیله پیله، مفید و مختصر، آیات و اشعار مرتبط، مثال مرتبط و عالی، به به، آفرین به تو که اینقدر عالی درک کردی و عالی بیان کردی.
آره بخدا، انگار کلید گنجهای جهان در اختیارمونه بعد پامیشیم میریم گدایی از این و اون؛ خودش ضمانت کرده که میدم، میدم، میدم، هرچی بخوای نزده منه، من، بخواه تا بدم، به چه زبونی بگم، من تو رو خلق کردم همه چیزتم ضمانت میکنم، پول، سلامتی، همسر، شغل، خونه،… هرچی بخوای میدم، فقط لب تر کن، بعد ما میریم درِ این و اون گدایی.
حالا خداس که فقط گفته گناه شرک رو نمیبخشم، دست ماها بود، با رعدوبرق میزدیم یارو رو از وسط دو نصفش میکردیم، که مگه باتو نیستم، گدااااا، کجا میری؟؟
واقعا از خوندن کامنتتون لذت بردم چقدر عالی نوشتید و چقدر عالی با آیه های قران تطبیق کردید واقعا تحسینتون میکنم مخصوصا اونجا که از سوال حضرت داود نوشتید و پاسخ خداوند رو بیان کردید لذت بردم لذت بردم
من بارها وبارها قران رو ختم کردم ولی باور میکنید انگار این آیه برام تازگی داشت انگار تا به حال ندیده بودم خیلی استفاده کردم موفق و پیروز باشید
و چه زیبا عطار نیشابوری در داستان موسی و شیطان یک نصیحت زیبا از زبان شیطان به موسی و همه ما دارد
گفت دائم یاد دار این سخن
من مگو تا چون نگردی همچو من
میگه اگر میخوای مثل من از درگاه خدا دور نشی مثل من مباش و من من نکن
کسی که منیت در او نباشد و مانند سلیمان نبی ذکر لبانش هَـٰذَا مِن فَضۡلِ رَبِّی باشد و در پشت هر اتفاق خوب و بد زندگی اش خدا را ببیند ؛ میشود مثل حضرت محمد که خدا در او تجلی میکند و برایش مَا رَمَیۡتَ إِذۡ رَمَیۡتَ میشود
منیت یعنی اینکه چاره اندیشی های خود را کنار بزنیم و تسلیم خدا شویم و بگوییم خدایا تو میدانی و من نمیدانم ، من تسلیمم و اختیارم را به تو می سپارم ؛ تویی که بهترین هدایتگری و تو مرا به مقصدم ببر
دقیقا مثل زمانی که اجازه میدهیم دکتر ما را بیهوش کند تا ما را به خواسته مان که سلامتی است برساند
یا مثل زمانی که تمام وجود خود را در اختیار خلبانی میگذاریم که نه او را دیده ایم و با او آشنا هستیم ؛ به جهت اینکه او ما را به مقصدی که درخواست داده ایم برساند..
حال وقتی که به یک جراح و خلبان اعتماد میکنیم و خودمان را تسلیم آنها میکنیم ؛ چرا خود را تسلیم خدایی که مهربان ترین مهربانان است نمیکنیم ؟
چرا در برابر خدا خط و نشان میکشیم و در برابرش سکوت نمیکنیم و اختیار خویش را تسلیم او نمیکنیم تا او بیاید و در ما تجلی کند و ما را به طرح الهی ای که در درونمان گذاشته برساند؟
واقعا چرا؟
چه سوال زیبایی است که باید در مراقبه هایمان از خود بپرسیم…
در پناه الله مهربان باشین ؛ همان الهی که از زبان مولوی به همه ما میگوید
در مثال من دوباره توجه کنید و روی این کلیدواژه تامل کنید تا بهتر درک کنید
پدرقدرتمند و ثروتمند
بیا پیش خودم
آدامس نعنایی
همسایه
منظور من این بود که وقتی پدر بفهمد پسرش قدرت پدر خود را نادیده گرفته بهش بر میخوره و به شدت ناراحت میشه و شاید تا مدت ها چنین رفتاری از فرزندش را نبخشه
حال خدا هم همینجوری از شرک ما ناراحت میشه
البته این مثال موجب این نشود که ما نگاه انسان گونه به خدا داشته باشیم و درک سیستمی بودن خدا را نادیده بگیریم
شرک یعنی اینکه قدرت خدای درون خودمان را نادیده بگیریم و به عوامل بیرونی که هیچ کنترلی روی آنها نداریم بدهیم…
اما در مورد درخواست
ما یک قانون داریم به اسم قانون درخواست
شما وقتی از دیجی کالا سفارش میدهید این یک نوع درخواست است و پشت این درخواست چه حسی است؟
حالا تصور کنید که رئیس یک بانک یک بار درخواست شما را رد کند و شما با خود بگویید بیچاره شدم و بعد بدنبال رییس بانک بیفتین و درخواست مجدد دهید و او دوباره رد کند و شما مجددا…
در پشت این درخواست چه احساسی نهفته است؟
درخواست داریم تا درخواست
مهم نیتی است که سوار بر آن درخواست میکنیم…
و یک نکته دیگر هم بگویم که خودم چشیدم و به شما بگویم که از اینجا ضربه نخورین
وقتی که انسان با یک آگاهی روبرو میشود از جانب شیطان روزنه ای در او ایجاد میشود که خیلی او را به وسواس فکری میاندازد و حقیقتا این اندیشه او را رنج میدهد
و راه مقابله با این حس بد و رنجش فکری پناه بردن بر خداست
و اقرار بر اینکه من نمیدانم و تو میدانی
وصادقانه به او بگویین که میخواهم یک دم از تو غافل نباشم
و اینجاست که با یاد او آرام میشویم و روز بروز تحت تعلمیات خودِ خودِ خودِ خودش توحیدی تر میشویم
فراموش نکنیم که او همه چیز میشود همه کس را
خدا معلم بسیار خوبی است
به قول یکی از بزرگان بنام امام محمد باقر
“هر کس به آنچه که بداند عمل کند ؛ خدا آن جیزهایی را که نمیداند به او می آموزد”
در پناه خدا باشین
همان خدایی که هدایتگر زنبور عسل است و با زنبور عسل صحبت میکند
ما که اشرف مخلوقات اوییم و بر زنبور عسل برتری داریم
مدت عضویتتون رو که دیدم متوجه شدم تازه وارداین سایت شده اید
ببینیداصل درخواست کردن ازانسان هامشکلی نداره ولی این که بخوایم به افرادوابسطه بشیم وفقط بگیم که این فردمیتونه کارمنوانجام بده این مشکل داره واین یعنی حساب کردن روی ادم هابایدبه خودمون بکیم اگراین فردنشدافراددیگه ای هم هستندکه کارمنوانجام بدن
این موزدپدروپسریک مثالی بودکه بهترمتوجه بشیم مفهوم شرک وبی ایمانی رو
امیدوارم که باادامه دادن این مسیردرک بهتری ازقوانین داشته باشی
دوست عزیز عاشق کامنت شما شدم. و چه کردی با من. اشکم در اومد که من چه کردم با خودم.
کاملا مثال شرکی که زدی با پوست و خونم حس کردم. که من مثلا همه کار برای دخترم میکنم و دلم میخواد هرچی میخواد به خودم بگه . بعد اون بره از کسی یه تقاضای بیجا بکنه. چه حال بدی میشم. وای اینو کاملا درک کردم.
من یه بنده معمولی چه حالی میشم. حالا ببین خدایی که اینهمه عظمت را در وجودم گذاشته و به من میگه من خدای توام و فقط از خودم بخواه و من ابله منه نادان از غیر درخواست کردم . خوب اون خدا میگه از کی خواستی از بنده ای که حتی قدرت خلق پوسته روی هسته خرما را نداره . حالا که از اون خواستی برو از خودش بگیر.
و سالهاست که آواره در این زمین به دنبال غیر بودیم و در شرک به سر میبردیم.
چه مثال خوبی زدی منو به خودم آوردی. چه مثال قشنگی از آینه زدی . من آینه جمال خدا هستم. حالا توی این آینه چه خصوصیتی از خدا را دارم نشون میدم.
وهابیت را ؟ رزاق بودن را؟ رحمانیت را ؟ چه خصوصیاتی را نشون میدم. میخوام چه قدرتی از خدا را گسترش بدم.
من دوست دارم در آینه چی ببینم. آنچه نشون میدم همون باورهای منه.
بیرون زتو نیست هر چه در عالم هست.
من واقعا لذت بردم از کلامت. این کلام خدا بود که توسط کامنت بوسیله شما برای من اومد . و من ممنونم که نوشتی آنچه از دلت گذشت.
من ممنونم از استاد که یه فایل میزاره و هزاران فایل از دلش در میاد. چه درس هایی نهفته داره این فایل ها.
ممنونم از خدای مهربونم که منو در این مسیر قرار داده .
گل پسر دوسداشتنی که حرفات تا عمق قلب منو به تسلیم در برابر خدا دعوت کرد
چقدر حسودیم شد که آیات قرآن اینقدر زیبا و روان توضیح میدی و منم جزو خواستهام مینویسمش و از خدا هدایت میخوام که بتونم مثل شما کندکاش کنم در آیات روشن و درکشون کنم و به این زیبای توضحیشون بدم
ممنونم ازت استاد جان که الگوی بینظیری شدین برای ما که درک کنیم قانونهای خداوند
فقط دلم میخواد داد بزنم آرامش درونم رو از روزی که خدای واقعی درک کردم
پسر چه کردی چه گرد وخاکی راه انداختی مرد ازخط به خط کامنتت معلومه که این نوشته خود خداست من همیشه این مثال رو بارها و بارها زدم که واقعا فکر کن پدرت همه چی داشته باشه وبری پیش ی غریبه و ی آدامس ازش بگیری اونم با التماس خب معلومه وقتی پدر بفهمه از درون بهم میریزد وداغون میشه حالا فکرشو بکن چقدر خدا ما بنده هاشو دوست داره که هر چقدر هم ما شرک میورزیم بازهم عاشقانه ثانیه به ثانیه داره هدایتمون میکنه و از ما بیشتر مشتاقه که تو مسیر درست حرکت کنیم و متاسفانه هر چقدر ضربه میخوریم فقط ازاین شرکه،
چقدر من عاشق این شعر حضرت مولانا هستم
ای نسخه نامه الهی که تویی
ای آیینه جمال پادشاهی که تویی
بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست
ازخودم بطلب که هر آنچه خواهی تویی
من قبلاً اصلا مفهوم این شعر زیبا رو نمیفهمیدم هر چقدر بیشتر قانون رو درک میکنم بیشتر میفهمم که همه چی فقط خودمم چقدر من ساده بودم ی زمانی دست به هر عامل بیرونی میزدم که زندگیم تغییر کنه بدون اینکه بدونم من باید باورهام رو تغییر بدم
چقدر دنبال انگیزه بودم ،چقد دست و پا میزدم،تلاش میکردم ، تا ی جایی فهمیدم که همه چی باوره اگر باورهام رو درست نکنم هر چقدر هم بدو بدو بکنم هیچ فایده ای نداره ،
ی جمله ای رو قبلاً شنیدم که میگفت اگر به یک احمق انگیزه بدی تو فقط یک احمق با انگیزه داری الان معنی این جمله قشنگ میفهمم وقتی باور مخرب باشه زندگی تغییر نمیکنه تمام آموزه های استاد هم داره حول این شعر زیبای حضرت مولانا میچرخه،
فایل فقط روی خدا حساب باز کن استاد عباس منش رو اگه بگم هزار بار گوش دادم غلو نکردم هر وقت بهم میریزم یا از دیگران توقع دارم این فایل رو با عشق گوش میدم
منم عاشق این جمله استادم که گفت من یاد گرفتم که فقط روی خدا حساب باز کنم،
و منم دارم تلاش میکنم که بتونم فقط روی خدا حساب باز کنم
و خداوند برای من کافیه مگه من چی میخوام از خدا که تو خدایی خدا یافت نمیشود
الان بزرگترین آرزوی من اینکه که به این درک برسم که با تمام وجود فقط روی خودش حساب باز کنم نه کس دیگه ای
استاد فایل های توحیدی وجود منو شخم زد فایل های توحیدی رو باید برای تمام عمر گوش بدیم ولی اگه بگم این جزو بهترین فایلهای شماست بی انصافی کردم من هر فایلی رو گوش میدم درونم غوغایی به پا میکنه مگه شما فایلی دارین که خوب نباشه
استاد وقتی فایلی رو گوش میدم و از توحید گفتین انگاری دنیا رو بهم میدن میگم اخ جون یه قدم دیگه نزدیک شدم به خدای حقیقی
رضا جان ازت ممنونم از آیاتی که استفاده کردی که سراسر ارامشه فقط با زمزمه کردن این آیات وجودم پر میشه از آرامش خدا
پسر هر چی تحسینت کنم بازم کمه دمت گرم کولاک کردی عاشقتم.
سلام رضا عزیز تا الان این قدر این آیه برام بلد نشده بود که وقتی خوندمش به خودم گفتم و گفتم دقیقا با منه و منم که مشرک هستم و یک لحظه بقض کردم و کمی در موردش فکر کردم و خدا هیچ راه فراری برای مشرک بودن نگذاشته و اگر من این گونه باشم خسرو فی الدنیا و آخره شدم .
خیلی منون از شما به خاطر این کامنت قشنگتون
در مورد داستان زیبا و توحیدیتون منم تجربه ای مشابه رو داشتم و خدارو شکر با خوندن کامنتتون یاد آوری شد برام و من توی اوج شلوغی درگیری بازار تهران به راحتی و با اعراض ازش به سلامتی گذشتم .
چقدر کامنتتون زیبا بود چقدر عالی رابطه پدر پولدار و پسرش رو ربط دادید به خداوند و بندگانش، خیلی حس خوبی گرفتم از نوشته هاتون، من هم فصل 5 کتاب رویاهایی که رویا نیستند همیشه یه گوشه ی ذهنم هست و همیشه وقتی با ترسام روبه رو میشم ناخودآگاه به فکر این کتاب و این تجربه استاد میافتم، استاد آنقدر زیبا در این فصل کلمات رو به جا استفاده کردند و آنقدر با جزییات توضیح دادند که من تصویرش رو توی ذهنم ساختم و بعضاً حتی احساس میکنم که فایل تصویری از اون باغ و اون ماجراها دیدم، آنقدر که توی ذهنم صحنهها واقعی ساخته شده، در حالی فقط نوشته هست، واقعا فایل های توحیدی استاد یک جنس و حس و روح دیگه ای دارند. انگار خود خدا مستقیم نشسته و داره باهات صحبت میکنه. خالص و ناب.
خیلی ممنونم از کامنتی که گذاشتید، واقعا لذت بردم، در پناه خدا.
چقدر کامنتتون هدایت خدا بود واسه من، تا اسم سوره توبه رو دیدم فهمیدم این کامنت واسه منه
چون چند وقته همه ش قران واسم رو سوره توبه باز میشه
تازه فهمیدم چقدر تغییر کردم، بعد دو سال الکی چرخیدن، با 6 روز تعهد روی ارتباط با خدای خودم، همه نشانه هایی که گفته بودین رو داشتم!!!
من تو هر جمعی الان سربلند و با افتخار وارد میشم
ادم هایی که همیشه منفی بودن، به طرز عجیبی تو جمعی که من هستم اصلا حرف های بی کیفیت نمیزنن و حتی راجب قوانین صحبت میکنن!
ادم ها انگار نور خدارو در من حس میکنن و علاقه عجیبی به من و ارتباط داشتن با من پیدا کردن
و… تمام نشانه هایی که نوشتین!
خدا میدونه روز 60 ام یا 600 ام تعهد من قراره چه معجزاتی اتفاق افتاده وقتی اینا فقط نشانه های 6 روز اول هست!!!!
خیلی خیلی خوشحالم
ممنونم از شما برادر عزیزم که دست خدا شدین برای من، تا تغییراتم تو همین مدت کوتاه یادم نره و البته یادم بمونه ویژگی های خداگونه بودن چطور هست و سعی کنم هی این ویژگی هازو بیشتر پرورش بدم
واقعا که خدا همهههه چیز رو برای ما افریده و مارو برای خودش
چقدر قشنگ نوشتین احساس تون رو لذت بردم به فکر فرو رفتم
داداش من بزرگ تریم مشکل زندگیم که در حال حل آن هستم مسئله ایمان و شرک هست اما از اونجای که نسئله ای بزرگ تر از خودم نمیبینم می توانم با کمک و هدایت خداوندی که من رو به درخواست قلبم هدایت کرد به این مکان الهی و توحیدی همون الله یکتا قدم به قدم قلب من رو جلاء میدهد و پاک و پاک ترم می کنه.
رضا جان خیلی تشکر می کنم از اینکه امروز یک رفیق به دروازه زتدگیم نزدیک تر شد و من با عشق از بودن کنار شماها لذت میبرم.
برای هممون از رب یکتا توحید میطلبم که مشکل عمده ما همین توحید هست مشکل عمده خودم و اگر فقط 1 درصد در وجودمون مسئله ایمان به یگانگی الله ایمان به بودن تنها فرمانروای نطلق زمین و آسمان ها الله اینان به تنها هادی و پناه دهنده فقط 1 درصد در قلبم ایجاد شود زندگیم کنفیکون خواهد شد.
بازهم تشکر از مرامت که با قلبت نوشته ای موفق و خوشبخت ببینمت رفیق
چقدر زیبا نوشتی از آیات قرآن ، از اشعار زیبای مولانا ، تعداد بسیاری از اشعار مولانا درس قانون میده به ما و انقدر زیبا بیان میکنه که به قلب انسان راه پیدا میکنه .
و جمله آخرتون دررابطه با اسم ها و برچسب های دنیایی مفهوم بسیار زیبا و عمیقی داشت میشه ساعت ها درمودش فکر کرد .
و ممنون از نکته های زیبای دیگه ای که نوشتید ، عالی بود .
سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته عزیزو دوست داشتنی
و سلام به آقا رضا احمدی عزیز
آقا رضا خیلی لذت بردم از این درک قشنگی که داشتید و تحسینتون میکنم که اینقدر عالی بیان کردید …خدا را شاکرم که هر لحظه از طریق شما عزیزان خودش را به من نشون میده و درک و آگاهی من را افزایش میده
از این باور توحیدی که از خوندن قران برای خودتون ایجاد کردید و مشخصه که چقدر درک خوبی از قران دارید و چقدر لذت بخشه دیدن ایمانی که در زندگی داره ازش استفاده میشه در روزهای سخت در مشکلات میاد سراغت و میگه از من بخواه که من هستم تنها کسی که میتونه به تو بده چون همه ی قدرتها و فرصت ها در اختیار منه
سپاسگزارم که انقدر زیبا نوشتید و خداوند در متن شما جاری شد️
چقدر خوب و ساده و قابل فهم شرکو توضیح دادین چقدر ساده و زیبا ممنونم از این نوع بیان ساده تون
اگر ما بتونیم شرک رو درکنیم و بدونیم که ندانسته چه جور داریم به شیطان قدرت میدیم و خدا رو تا دیده میگیریم هیچ وقت و به هیچ عنوان و دلیلی نه غمی داریم و نه ترسی که همگی از بی ایمانی و شرک وجودمون سرچشمه میگره
سپاسگزارم از پروردگارم که همواره هدایتم میکنه و هرچی که میگذره بهتر درک میکنم که ما فقط اومدیم خودمون و خواسته هامونو تجربه کنیم و این سیکل که ما خواسته هامونو تجربه میکنیم و جهان با ما از طریق بدست اوردن خواسته هامون همواره رو به پیشرفت. و این فقط و فقط به شرط توحید و توکل و باور به خدای وهابم هست.
سلام به انسانهایی که شبیه آقا رضا عطر خدا رو میتونی از صحبتهاشون استشمام کنی آقا رضا اونجایی که گفتین دوست دارم تو برام لالایی بگی و من ذهن نجوا گرم رو خاموش کنم گریه کردم اشک ریختم هیج چیز به اندازه ی توحید نمیتونه دلم رو نرم کنه واقعا ازتون ممنونم چقدر بی نظیر بود کامنتتون خیلی لذت بردم
تصور کنید پدری را که بسیار ثروتمند و قدرتمند و دارای اعتبار بالایی در نزد مردم است و این پدر تنها یک پسر دارد که خیلی دوستش دارد و به او گفته که هر وقت ؛ هر چیزی که خواستی بیا پیش خودم تا به تو آن چیز را بدهم
حالا یک روز به این پدر خبر میدهند که پسرت رفته در خانه همسایه و از همسایه تقاضا کرده که هزینه یک آدامس نعنایی را به او بدهد تا آن را تهیه کند و مصرف کند…
چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است…
چه حالتی به این پدر داستان ما دست میدهد؟
حتما پدر داستان ما با خودش میگوید که ایکاش فرش خانه ام را آتش میزدی ولی چنین کاری با من نمیکردی…
پدر داستان ما با خود میگوید که من بروی پسرم غیرت داشتم و حاضر نبودم که خواری درخواست از غیر خودم را در چهره او ببینم اما او چه کرد؟…
این فقط یک مثال بود تا کمی مفهوم شرک را درک کنیم
و گرنه خدا کجا و این پدر کجا….
شرکی از جنس اینکه من قدرت خدای خودم را نادیده بگیرم و به هر چیزی روی آورم غیر خودش
شرکی از جنس اینکه خدا با خودش میگوید
نگاه کن اینو ؛ چه قدرت عظیمی درونش گذاشتم ولی او چه کرد با خودش؟
حرف برای گفتن زیاد است…
حضرت داوود سوالی برایش پیش آمد که خدایا چرا خلق را آفریدی؟
وقتی مشرک میشیم ،نفس کارها رو زیبا میکنه و صبر زیباست و خداوند به آنچه ما باور داریم ،یاری مون میکنه .
سلام استاد جان شب و روزتون بخیر و شادی
الله اکبر از این فرکانس و اجابت
من چند روز میشه ریشه حل مسائل ام رو در ساختنِ توحید پیدا کردم و در حالِ اجراش بودم و چقدر اسم این فایل برام حرف داشت
خدایا بینهایت سپاسگزارم
تمامِ دردهای من از عدم توحید بوده
توحید یعنی قدرت به عوامل بیرونی و خودم و برگی در باد دیدن
من به تک تک حرفهای شما ایمان دارم و با تمامِ توانم در حالِ ساختن خودم هستم
اول از عامل ژنتیک بگم
من همون ماه اول که با شما آشنا شدم سعی کردم هر آنچه که میفهمم و عمل کنم
دخترم از سه سالگی عینکی شد و چون پدرش همیشه میگفت ما ژنتیکی عینکی هستیم و چشمهامون آستیک ماته و منم باور کردم و دخترم هم مهد کودک گفتن چشم پزشک بعد از معاینه گفته نیکسا نیاز به عینک داره چون چشمش آستیک ماته و طبق باور ،نتیجه این شد که بچه عینکی بشه و پارسال من با آموزه های شما چون ایمان داشتم گفتم نیکسا بدن تو خودش و درمان میکنه و تو نیازی به عینک نداری و عینک و دیگه نزد و چشم هاش خوب شد
بچه ایی که تا هفته ی قبلش بدون عینک حتی دوچرخه سواری نمیکرد چون میگفت دور رو خوب نمیبینیم اما باور من که با ایمان بهش گفتم باعث شد طی یک هفته چشمش سالم بشه
بچه ها واقعا لوح پاک هستن و هیچ ترمزی ندارن این ما هستیم که با حرفهامون براشون ترمز میسازیم
من ایمان دارم هیچ هیچ هیچ عامل بیرونی ذره یی روی زندگی من تاثیر نداره و من خالقِ 100٪ ثانیه به ثانیه زندگی ام هستم
چند روز پیش وقتی داشتم به توحید فکر میکردم تا بهتر درکش کنم یاد بچه گی ام ، نوجوانی ام افتادم که فقط خودم و صاحبِ قدرت میدونستم و هر کاری که میخواستم میکردم و اصلا ذره یی از پدرم که بسیار سختگیر بود حساب نمیبردم
و همیشه همه بهم میگفتن تو یاغی هستی و اره بودم چون قدرت و به عامل بیرونی که پدرم بود نمیدادم و به راحتی به همه خواسته هام میرسیدم
اما از زمانیکه ترس رخنه کرد تو وجودم هر روز ضعیفتر شدم و در واقع به خودم ظلم کردم اما اشکالی نداره من از تجربه هایی که بدست آوردم استفاده میکنم و میسازم زندگی مو اون مدلی که دوست دارم
توحید یعنی خودباوری
توحید یعنی احساس لیاقت
توحید یعنی احساس ارزشمندی
توحید یعنی عزت نفس
توحید یعنی قوانین جهان
توحید یعنی عشق و مودت
توحید یعنی جلسه 6 روانشناسی ثروت
توحید یعنی جلسه 9 و 10 راهنمای عملی دستیابی به رویاها
یه احساسی رو من تقریباً از تمام کامنت های سما دریافت می کنم
و خیلی برای من تحسین بر انگیزه
اونم اینه که
شما خیلیییی خودتو دوست داری و اصلاً برای اشتباهات گذشته خودتو سرزنش نمی کنی
و بر عکس میگی اشکالی نداره درس هاشو میگیرم و ازش استفاده می کنم برای پیشرفت
اما از زمانیکه ترس رخنه کرد تو وجودم هر روز ضعیفتر شدم و در واقع به خودم ظلم کردم اما اشکالی نداره من از تجربه هایی که بدست آوردم استفاده میکنم و میسازم زندگی مو اون مدلی که دوست دارم
نمیدونم از کودکی این احساس خود ارزشی رو داشتی یا پس از استفاده از دورهی عزت نفس مخصوصاً جلسهی 2 و 7 این احساس خود ارزشی رو ساختی
ولی از شما می خواهم راهنماییم کنی
من نسبت به اون سالی که وارد سایت شدم بی نهایت احساسم نسبت به خودم بهتر شده و خودم رو آدم ارزشمندی میبینم
به همون نسبت هم خب جهان بهم پاداش های بزرگی داده
که خیلی مفصله اگه بخواهم توضیح بدهم…
ولی هنوز هم میدونم یکی از بزرگترین پاشنه های آشیلم احساس خود سرزنشی ای هستش که دارم
خیلی وقتا میشه با کوچکترین برخورد به ظاهر اشتباه افراد یا اشتباه غیر عمدی خودم
ذهنم وارد میدون میشه و اگه حواسم نباشه چنان شروع می کنه به تخریبم که بیا و ببین!!
الان خندم می گیره :) که چقدر بعضی وقتا واقعاً از کاه کوه میسازه :)
ولی این پاشنهی آشیلی هست که به شدت داره بهم آسیب میزنه!! و واقعاً دوست دارم بر طرفش کنم
بابت دیدگاه زیبای شما که برایم درس های قشنگی داشت سپاسگزارم
سپاسگزارم که برام نوشتین و دقیقا درست اشاره کردین که خیلی خودم و دوست دارم، الان که با سوال شما فکر کردم دیدم اینکه خودم بابتِ اشتباهاتم سرزنش نمیکردم ی جورایی جز شخصیتم بوده اما ی زمان چند ساله یی خیلی خودم و سرزنش میکردم و نتیجه اش هم احساسِ بد و نتایج بد بود اونم بخاطر اینکه شوهرم با حرفهاش بهم احساسِ گناه میداد که البته خودم باعثش بودم و چون بهش توجه میکردم ،گسترش پیدا کرد
میدونی چرا ؟
چون از شوهرم خدا ساختم و خب نتیجه شِرک مشخصه دیگه !!!!
ببین قرآن خیلی بهم کمک کرده تو باور سازی
مثلا برای بخشش خودت ،
هر کاری هم که کردی یعنی هر کاری
به خودت بگو موسی آدم کُشت بعد از خدا کمک خواست و شد پیامبر
یونس ناسپاسی کرد بعد توبه کرد از خدا کمک خواست و نجات پیدا کرد
یوسف شِرک ورزید و سالها تو زندان موند اما وقتی توبه کرد شد عزیزِ مصر
اصلا چرا خداوند تو قرآن این مثال ها رو زده ؟؟؟
برای اینکه به ما بگه سارا ،محمدحسین ،x,y
هر اشتباهای میکنید من آمرزنده و بخشنده هستم
نکته بعدی که برای خودم خیلی خیلی خیلی اهمیت داره احساسِ خوب
خب حالا ببین اگه خودت و سرزنش کنی احساست خوبه یا اگه ببخشی؟
من احساسِ بد رو تو ذهنم به پرت شدن از دره تشبیه کردم و تحت هیچ شرایطی اجازه نمیدم تو احساسِ بد بمونم و هر موقعیتی هر کاری هر حرفی و میبرم تو نمودار احساس خوب و بعد به درستی کارم پی میبرم
بعدشم محمد حسین ِ عزیز ما زمانِ کوتاهی در این جهان فرصت داریم که خودمون و گسترش بدیم پس تا میتونیم باید لذت ببریم
من به خودم میگم ابراهیم وقتی چاقو رو گذاشتِ زیر گلو اسماعیل چون در احساسِ خوب بوده متوجه شده که این فرمانِ خداست
نوح وقتی سالها در بیابان کشتی میساخته چون احساسش خوب بوده ادامه داده وگرنه با احساسِ بد قایقِ کاغذی هم نمیتونست بسازه
آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع
سخت گیرد جهان بر مردمانِ سخت کوش
حتی اگه زدی یکی هم کُشتی بگو خدایا من و ببخش و از بزرگی گناهم به تو پناه میبرم و تمام
البته که من بارها بارها خودم و کُشتم و ظلم کردم به خودم اما الان اصلا حتی ذره یی بابت تمام اشتباهاتم نه ناراحتم نه خودم و سرزنش میکنم و اگه ازم بپرسن اگه برگردی به عقب کجای زندگی تو تغییر میدی میگم هیچ کدومش
چون این مسیری که طی کردم بینظیر بود و من و ساخت با تمام بالا و پایین شدن هاش
محمد حسینِ عزیز چون سوال کردی برات با عشق نوشتم
ایشالا که بهت کمک کنه
یادت باشه تو اشرفِ مخلوقاتی و خدا با خلقِ تو به خودش احسنت گفته
وقتی کامنت پر از نور و عشق و انرژی و شور و هیجانی که برای محمد حسین عزیز نوشتی رو میخوندم احساس کردم دارم صدای تپش قلبت رو احساس میکنم و میشنوم ، چنان با شور و هیجان نوشته بودی ، که انگار با صدای خودت خوندمش ، حتی حرکات و تغییرات ممیک صورتد و دستات رو میدیم و حس میکردم .
ماشاالله به اینهمه همت و اراده در تغییر. خدا قوت پهلوان!
چشمام گرد شد وقتی راجع به چشمای نیکسا جان گفتی.
هزار آفرین به شما. دمت گرم
با خوندن نوشته های ارزشمندت به یاد آوردم زمانی رو که در مورد همسرم به تضادی برخورده بودم که متوجه بودم با مستقیم حرف زدن حل نمیشه. قبلا هم صحبت کرده بودم. هم غر زده بودم. هم قهر کرده بودم. هم التماس کرده بودم. هم گریه کرده بودم
ولی باز هم تکرار شده بود و تازه بدتر از قبل.
پس اینبار گفتم خدایا فقط به تو پناه میارم. تو به قلب من نور بتابون و بهم بگو چطور باشم. خودت به صورتم حالت بده. خودت زبونم شو. چون همه چیز تویی و هیچ نیست جز تو.
وقتی با تمام حسم اینو خواستم و حالم رو خوب کردم همسرم خودش خواست و مسأله حل شد.
هرچند یک بار دیگه تکرار شد ولی انگار واسه این بود که تعهد من سنجیده بشه و چون حال من خوب باقی موند و فقط و فقط خدا رو نعم الوکیل قرار داده بودم خودش هم شد نعم المولی و نعم النصیر و اون مساله دیگه از بین رفته.
از خدای نازنینم سپاسگزارم که منو به خوندن کامنت باارزشت هدایت کرد تا نوری رو قلبم روشن کنه که درحال سو سو زدن بود.
برکت هزار برابرش رو واسه خودت آرزو می کنم.
و صد البته برای استاد ارزشمندمون که دست خدا شد برای هدایت ما به توحید.
الله اکبر از هدایت خدا دیشب درمورد موضوعی فکر میکردم وگفتم خدایا دیگه نمیدونم چه جوری بگم پس می سپارم به خودت با اینکه قبلا کامنت سارای عزیز رو خوانده بودم ولی به کامنتی که شما گذاشتید نرسیدم والان با خواندن کامنتت نشانه رو گرفتمفقط خدا را نعم الوکیل قرار دادم
سپاسگزار وجود ارزشمندتم
دوستت دارم ومیبوسمت
وخود خدارا برات آرزو میکنم که در زندگیت داشته باشی وحضور همیشگی باشه چون به این باور رسیدم که اگر خود خدا را داشته باشی از همه لحاظ تامینی
چقدر عالی، خلاصه و مفید کامنت گذاشتین، هم مثال زدین هم باورها رو اشاره کردین، به به، خیلی لذت بردم از کامنتتون، عالی، عالی.
توحید یعنی خود شما، که تصمیم گرفتی، پایبند شدی، انجام دادی و همه چیز شده، آفرین به شما.
میبینین، تغییر باورها، خیلی آسونه هااا، فقط باید مدادم دید، دید، دید، تا نتایج بهتر و بهتر بشن.
مثل آزمایشگاه میمونه، ما میایم رو یه باوری کار میکنیم (انگار یه فرموله خاصی هست که پیدا کردیم) وقتی جواب میده (مثل اینه که فرمول ما توی آزمایشگاه جواب داد) چقدر از این جواب مثبت ما نتیجه میگیریم، و خوشحال میشیم از این جواب، میریم قدم دوم، محکم تر کردنِ این فرمولمون، انگار آزمایش اولیه که پاسخ داد ما فرمولمون رو ریزه کاری تر کار میکنیم، هر چقدر به جوابهای مثبت میرسیم، بیشتر مسر میشیم تا همین راه رو ادامه بدیم، باز جواب مثبت تر، باز ما مسرتر، باز جواب عالی تر، باز ما مسرتر و …
جایی که گفتی بچه ها لوح پاک هستن، و فقط ما با حرفامون براشون ترمز درست میکنیم،، واقعا چقدر عالییی گفتی چون واقعا اگه پدرومادر از اول تولد باورهای بچه ها رو از فیلتر رد کنن،،، اینقدر ترمز به وجود نمیاد،، مخصوصا الان که بزرگ شدیم وفهمیدم که همه چیز باوره و باید تغییر بدیم و
ممنون از کامنت عالیت درست گفتی توحید همه چی میشه بشرط ایمان ممنون از اینکه تجربه ات را از سلامتی چشمان دخترت به اشتراک گذاشتی از وقتی بطور جدی تصمیم گرفتم رو توحید کار کردم چقدر خدا را در نزدیکی وکنار خودم حس میکنم وقتی میخوام یکاری بکنم یه حسی بهم میگه من هستم ومن این حس وحال با هیچ چیز تودنیا عوض نمیکنم
مرسی که هستی ونوشتی
دوستت دارم سارای دوست داشتنی وروی ماهت رو میبوسم
در پناه حق شاد وثروتمند وسعادتمند وسلامت باشید در دنیا وآخرت
سلام به دوست عزیزم واقعا کامنت خوبی بود لذت بردم من این فایل به خصوص دو دقیقه اول بیش از 20 با نگاه کردم چون هم اهنگش عالی بود و هم طبیعت فوق العاده ایی داشت اون اب و درختان و سر سبزی و اسمان صاف و زیبا و اون فواره وسط اب و اون فیلم بردار حرفه ایی ما خانم شایسته و اون فایل پر محتوای استاد که در مورد شرک و توحید صحبت میکنه خیلی از این فایل لذت بردم من خیلی کم کامنت مینویسم .
درست فرمودی بچه ها که متولد میشن ترمز خاصی ندارن ما ترمز ها رو بهشون معرفی میکنیم …
اول از استاد عزیزم ممنونم و سپاسگزارم که مثل همیشه اینقدر زیباو قابل فهم ما شرک را بیان کردندو ذهن ما را بیدار میکنندتا ما بتونیم خودمون را ارتقا بدیم و هر روز بهتر از دیروز باشیم
وهمچنین از خانم سارا مرادی همت سپاسگذارم که اینقدر عالی بیان کردین که ما چقدر تاثیر گذار هستیم در بینش فرزندانمون،و تحسینتون میکنم و امیدوارم هر لحظه آگاهتر و عالیتر از قبلمون باشیم و خداوند را شاکرم که منو در این سایت هدایت کرده و من در اینجا حالم عالیه..
چقدر زیبا توحید رو تعریف کردین آره واقعا توحید همه چیزه سر منشا تمام موفقیت های دنیا توحیده ،تمام کسانی که تو جهان شناخته شده هستن و ثروت های بغیر الحساب رو خلق کردن به صورت واضح میشه توحید رو تو صحبت هاشون ،رفتارهاشون،عملکردهاشون دید
من هر روز برام واضح تر میشه که توحید همه چیزه
استاد عزیزم قربونتون بشم که اینقدر در مورد این موضوع مهم برامون فایل میذارین و چقدر هم صحبت هاتون به دل میشینه ،
سارا جان از ژنتیک گفتین که استاد هم مفصل در موردش صحبت کرد من به شدت به این بحث ژنتیک باور قوی دارم خیلی ساله دارم ورزش میکنم و میلیونها بار از مربی های مختلف شنیدم و تاکید زیادی رو بحث ژنتیک میکنن چقدر شنیدم که بابا فلانی ژنتیک برتره و منم هر چقدر مطالعه میکردم که بفهمم ژنتیک برتر چیه ، کیه چیزی نفهمیدم ولی متاسفانه من اینو باور کردم نزدیک به بیست سال وخورده ای دارم ورزش میکنم هنوز که هنوزه به اون اندام رویاییم نرسیدم و همیشه میگم که من ژنتیکن جوری هستم که هر کاری بکنم بازم بدنم آب داره و باید حتما رژیم حرفه ای بگیرم که بدنم کات بشه و جزو بزرگترین رویاهامه که بتونم به صورت حرفه ای بتونم در سطح جهانی مسابقه بدم ولی اینقدر تو ذهنم به این بحث ژنتیک باور دارم که واقعا هنوز نتونستم اقدامی در مورد اینکه به آرزوم برسم بکنم در حالی که هزاران الگو دور و برم هستن که با هر تیپ بدنی و با هر ژنتیکی موفق شدن تو حوزه پرورش اندام موفق بشن و دو باره از استاد عزیزم میشنوم که ژنتیک هم ی عامل بیرونی دیگه ست فقط برای توجیه کردن ناکامی هام فکر کنم باید دوره قانون سلامتی رو تهیه کنم انشالله که هر چه زودتر در مدار دریافت این دوره الهی قرار بگیرم
الان که فکرشو میکنم به قول استاد مگه من چند سال میخوام اینقدر سنگین ورزش کنم که فقط از فرم خارج نشم و اینجاست که هر مسیر سخت یک مسیر اشتباهه همه چی باید ساده و آسان اتفاق بیفته وگرنه ترمز وجود داره از خدا کمک میخوام که کمکم کنه که این ترمز رو هم تو وجودم حل کنم
چه دیدگاه بی نظیری ،تبریک میگم برای محبوبیت این دیدگاه زیبا در این سایت زیبا
سارا جان ، از خواندن کامنت بسیار آموزنده شما ، خیلی استفاده کردم و خیلی لذت بردم . خوشابحال دخترتان که چنین مادر توحیدی دارد. این توحیدی بودنتان چه کرده ! تحسینتان میکنم، آفرین آفرین آفرین .
قدرت را دادید به خداوند یکتا و جایزه تان را دریافت کردید.
شما دوست عزیزم ،یک نکته توحیدی را برام یادآوری کردید که من هم در دهه 90 دقیقا همینجوری فکر میکردم.
یعنی با همین موضوع ژنتیکی بودن استفاده از عینک ، من مخالف بودم و میگفتم همیشه اول و آخر خداست و اگر تنها به خدا اعتماد کنیم و ازش بخواییم که چشمهای فرزندم سالم باشه و عینکی نشه ،همانجوری میشه.
و من از خدا خواستم ،چون خدا قدرت لایتناهی دنیاست و عاشق ماست و هر خواسته ای داریم عاشقانه اجابتش میکنه .
دوستان عزیزم ،سارا جان خداراشکر خداراصد هزار مرتبه شکر، چشمهای فرزند دومم به لطف خدا سلامت کامل دارند و عینکی نشد.
اما در مورد فرزند اولم ، چون در دهه 80 این باور ژنتیکی در وجودم خیلی قویتر بود ، طبق گفته های که شنیدم باورش کردم و جهان بهم ثابت کرد که بله ، عینکی بودن ژنتیکی هست .
من وقتی باورهامو در دو دهه مقایسه میکنم و نتایج را میبینم و معجزه ها را میبینم ، عزمم را جزم میکنم که همیشه مراقب توحیدی بودنم باشم.
متشکر دوست خوبم
در پناه خداوند یکتا ،شاد ،سلامت،سعادتمند و ثروتمند باشید
وقتی مشرک میشیم ،نفس کارها رو زیبا میکنه و صبر زیباست و خداوند به آنچه ما باور داریم ،یاری مون میکنه .
سلام استاد جان شب و روزتون بخیر و شادی
الله اکبر از این فرکانس و اجابت
من چند روز میشه ریشه حل مسائل ام رو در ساختنِ توحید پیدا کردم و در حالِ اجراش بودم و چقدر اسم این فایل برام حرف داشت
خدایا بینهایت سپاسگزارم
تمامِ دردهای من از عدم توحید بوده
توحید یعنی قدرت به عوامل بیرونی و خودم و برگی در باد دیدن
من به تک تک حرفهای شما ایمان دارم و با تمامِ توانم در حالِ ساختن خودم هستم
اول از عامل ژنتیک بگم
من همون ماه اول که با شما آشنا شدم سعی کردم هر آنچه که میفهمم و عمل کنم
دخترم از سه سالگی عینکی شد و چون پدرش همیشه میگفت ما ژنتیکی عینکی هستیم و چشمهامون آستیک ماته و منم باور کردم و دخترم هم مهد کودک گفتن چشم پزشک بعد از معاینه گفته نیکسا نیاز به عینک داره چون چشمش آستیک ماته و طبق باور ،نتیجه این شد که بچه عینکی بشه و پارسال من با آموزه های شما چون ایمان داشتم گفتم نیکسا بدن تو خودش و درمان میکنه و تو نیازی به عینک نداری و عینک و دیگه نزد و چشم هاش خوب شد
بچه ایی که تا هفته ی قبلش بدون عینک حتی دوچرخه سواری نمیکرد چون میگفت دور رو خوب نمیبینیم اما باور من که با ایمان بهش گفتم باعث شد طی یک هفته چشمش سالم بشه
بچه ها واقعا لوح پاک هستن و هیچ ترمزی ندارن این ما هستیم که با حرفهامون براشون ترمز میسازیم
من ایمان دارم هیچ هیچ هیچ عامل بیرونی ذره یی روی زندگی من تاثیر نداره و من خالقِ 100٪ ثانیه به ثانیه زندگی ام هستم
چند روز پیش وقتی داشتم به توحید فکر میکردم تا بهتر درکش کنم یاد بچه گی ام ، نوجوانی ام افتادم که فقط خودم و صاحبِ قدرت میدونستم و هر کاری که میخواستم میکردم و اصلا ذره یی از پدرم که بسیار سختگیر بود حساب نمیبردم
و همیشه همه بهم میگفتن تو یاغی هستی و اره بودم چون قدرت و به عامل بیرونی که پدرم بود نمیدادم و به راحتی به همه خواسته هام میرسیدم
اما از زمانیکه ترس رخنه کرد تو وجودم هر روز ضعیفتر شدم و در واقع به خودم ظلم کردم اما اشکالی نداره من از تجربه هایی که بدست آوردم استفاده میکنم و میسازم زندگی مو اون مدلی که دوست دارم
توحید یعنی خودباوری
توحید یعنی احساس لیاقت
توحید یعنی احساس ارزشمندی
توحید یعنی عزت نفس
توحید یعنی قوانین جهان
توحید یعنی عشق و مودت
توحید یعنی جلسه 6 روانشناسی ثروت
توحید یعنی جلسه 9 و 10 راهنمای عملی دستیابی به رویاها
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته و هم خانواده های بزرگوارم.
استاد من تا بدددترین شرایط زندگی با همسرم پیش رفتم، شرایطی که با افکارم و باورهایم و نداشتن اعتماد به نفس ایجاد کرده بودم اما به خدای واحد قسم که تو همون شرایط به همسرم میگفتم من از صمیم قلبم ازت ممنونم
تو خیییییلی باعث رشد و پیشرفت من شدی. (من منظورم از گفته هام این بود که تضادهایی که تو رابطه ام با تو باهاشون برخوردم باعث شد به خودم بیام و خودمو بشناسم و فققققط روی خودم حساب کنم)
من حدودا 3 سال در شرکتی به بدترین شکل ممکن کارگری میکردم و تماااامه امیدم به عموم بود که شرایط شغلی ام رو اون تغییر بده.
بهم گفت گواهینامه لودر بگیر، گرفتم گفت لیفتراک بگیر گرفتم، گفت فعلا صبر کن، صبر کردم و من تو تمامه تجسماتم و درخواستهایم عمویم رو از خدا طلب میکردم تا اینکه در نهایت یه روز کلللا از شرکتمون رفت یه جای دیگه و وقتی بهش زنگ زدم که برام چکار کردی با حالت عصبانیت گفت تو شرکتی به من میگی برام کاری کن!!!
من که دیگه رفتم خودت میدونی!
من موندم و امیدی که هیچی ازش نمونده بود تا اینکه تو یه آزمونی که توسط همون شرکت برگزار شده بود(داستان بینهایت معجزه وارش رو مفصلا توضیح دادم و چنان معجزه وار بود که تمامه افرادی که کامنتم رو خوندن اشکشون در اومد از قدرت خداوند) استخدام شدم و کاری که عموم قرار بود برام جور کنه ماهیانه 15 میلیون حقوقش بود در صورتی که الان حقوقم از ماهیانه 6 میلیون شده 30 میلیون با پاداش سالیانه حدودا 100 میلیونه.این دزحالیه که الان پسره خودش حقوقش نصفه منه!
شغلی که خدا برام جور کرد جوریه که طبق قانون نصفه تایم استراحتیم اون تایمی همه سرکاریم از بیکاری حوصلمون سر میره بیشتر وقتا، جوری که من به اسپیکر بردم و مدام فایلهای شما رو گوش میدم.
کاری که خدا برام جور کرد تو تابستون زیر کولرم تو زمستون زیر پام گرمه.
و صدددها خوبیه دیگه.
استاد عزیزم از صمیم قلبم ممنونم که توحید رو برام معنی کردید
توحید رو برام شفاف کردید
من بعنوان کسی که 5 ساله موبایلم خالی از فایلهای شما نشده و قلبم با شما گره خورده فققققط میخوام یه چیزی رو بهتون بگم!
شما به بزرگترین آرزوتون رسیدین
خییییلی دوست داشتم اینو بهتون بگم
شمایی که تههه تتتتههههه تماااامه آرزوهاتون فققققط 1 چیز بود اونم اینکه مبلغه توحید و گسترش دهنده ی توحید باشید، میخوام بگم خدا ازتون راضیه چون صدها هزار نفر مثله من رو عااااشق ابراهیم کردید
صدها هزار نفر رو شیفته ی خدا کردید
شما با کلامتون من رو به جایگاهی رسوندید که بزرگترین شکایت من از خداوند 1 چیزه!
اونم اینکه چرا به من قدرت شکرگزاری از نعمت هاشو نداده
از بس که دارم روز به روز نعمت های خداوند رو بیشنر و بیشتر میبینم
من یه بار لبم رو عمل کردم، شاید باورتون نشه اما بزرگترین آرزوی من این بود که بتونم دوباره درست خمیازه بکشم!!!
نعمتی که حتی من جزو نعمت ها نمیدیدمش اما بعد از اون تضادی که بهش برخوردم متوجه اش شدم
من چطور قدرت رو بدم بدست کسی دیگه وقتی که آفریدگار من کسه دیگه ایه
استاد عزیزم با قلبم دوستت دارم
اگر تمامه مباحث آموزشی تون رو بزارید کنار و تا آخر عمرتون فققققط در جرود توحید صحبت کنید نه ما سیر میشیم و میدونم نه شما براتون تکراری و خسته کنننده میشه.
یادمه تو قرعهکشی ایران خودرو به خداوند گفتم خدایا!
اسمم رو دربیار، میخوام خودت رو بهم ثابت کنی
من درسته نیاز مالی دارم اما هدفم فققققط اینه که قلبم رو روشن کنی تا ببینم صدامو میشنوی و دوباره جوابمو میدی
استاد من بعد از 2 بار ثبت نام بین 1 میلیون نفر اسمم در اومد!!!
بقیه بالای 20،30 بار ثبت نام میکردن و اسمشون در نمیومد!!!و من سجده کردم به درگاهش که اینقدر توانمنده و اینقدر مهربونه
به قول خودش
فانی قریب
واااقعا خداوند نزدیکه و اجابت میکنه درخواست درخواست کننده را…
ابراهیم یکم ذهنم داشت منو میبرد تو درو دیوار…یه حسی بهم گفت برو ببین کامنتی اومده رو فایل جدید استاد…اقا اومدم دیدم بعععله…خلاصه اومد رو کامنت شما…انگا خدا منو اورد که واقعا تو کنترل ذهن بهم کمک کنه.
خدا رو صد هزار مرتبه شکر به خاطر نتایج شگفت انگیزی که از آموزه های استاد عزیزمون گرفتی
بهت تبریک میگم و بسیار زیاد تحسینت می کنم یه خاطر استمراری که در عمل کردن به این آگاهی ها داشتی
تبریک میگم که از خودت یک آدم موحد ساختی و داری ابراهیم گونه خدا رو می پرستی و ابراهیم گونه زندگی می کنی
واقعاً لذت بردم
و اشک شوق به چشمام اومد
اونجایی که شما گفتی:
اگر تمامه مباحث آموزشی تون رو بزارید کنار و تا آخر عمرتون فققققط در مورد توحید صحبت کنید نه ما سیر میشیم و میدونم نه شما براتون تکراری و خسته کنننده میشه
خیلی به فکر فرو رفتم و دوباره یاد این اصل افتادم که استاد همیشه میگه که شالودهی تمام آموزش های من توحیده و چقدر چقدررر این مبحث توحید ، درک کردنش و استفاده عملی از اون می توانه آدم رو به دست آوردهایی برسونه که الان نمی توانه فکرش هم بکنه
چقدر کامنتت و نتایجیت فوق العاده بود،بهت تبریک میگم که خدارو انقدر خوب شناختی و با این اصل ،با توحید زندگیت گره خورده ،چقدر خوبه که روی خدا حساب کردی و خداهم دراشو برات از کرده ،،،،،،،
چقدر زیباااا از استاد تشکر کردین ،و خدا میدونه استاد چند نفرو شیفته و عاشق خداوند کرده ،منی که خودم تا ماه ها پیش خدا برام سنگ دل ترین بود،با شناخت درستش ،بهترین رفیقم شده،عاااالی بودی ،در پناه خدا باشی
سلام خانم سالار ند ممنون دعوتم کردی تا درباره توحید عملی قسمت 8 من هم بنویسم اول فالوده گوش دادم باید چند بار گوش می آدم بعد یه چیزی رو می نوشتم ولی بعد یه بار گوش دادن آمدم فال هارو بتونم دیدم این آقا خیلی شاگرد عالی بوده اینطور بالای مهربانمون عجین شده وهر چی خواسته دو تحول گرفته امیدوارم من هم برام یه روزی قسمت بشه دوستی با خداوند مهربان من همچنان براون بنویسم خیلی گریه کردم منی که نزدیک 3ماه به این مکان الهی آمدم جسارت نوشتن نداشتن ولی امروز نوشتم خانم مهسا انشاءالله هر که خدارو داره دنبالش می گرده خیلی زود بیاد تو این خونه من از بچه گی دنبالش بودم خیلی گشتم خا رو شکر پیدا کردم آزادی استاد عباسنش خوانم شایسته که خداوند شایسته دانسته وانتخابش کرده خخخخخخلی تشکر میکنم واین نوشته روابط بلاشک ریختن نوشتم من میخوام به خداوند وصل بشم خدایا شکرت الاه چوخ شوکور من میخوام قانون خدا یاد بگیرم خدایا کمکم کن امین
ابراهیم عزیز، واقعا گُل گفتی، و از اینکه حرف دلم رو زدی و از استاد و فایلهای توحیدیش سپاسگزاری کردی، ازت ممنونم.
خیلی احساس عالی داره وقتی آدم دلش رودمیده به خداوند، خودش رو میسپاره به خداوند، و خداوند دم به دم پاسخ میده، و ماهم دم به دم دریافت میکنیم پاسخ های خداوند رو، چه کوچیک چه بزرگ همینکه میبینیم خدا داره با ما حرف میزنه، خودش عالمیه، همینکه ما احساس میکنیم وجود خدا رو در کنارمون، خودش قوت قلبیه، انگار یه زنگی دادن دستمون گفتن هر وقت چیزی خواستی، چیزی لازمت بود، کافیه این زنگ رو بزنی، کسی هست در این نزدیکی که تا زنگ رو زدی کنارت حاضر میشه و از شیرِ مرغ تا جونِ آدمیزاد هرچی بخوای میده.
سلام آقا ابراهیم ، ما چه اسم زیبایی داریم . البته که منم اسمم ابراهیمه
قبلنا از اسم خودم بدم میومد (میگفتم چرا پدر مادرم ، اسم منو ، اسم امروزی نزاشتن) هربار که تو جای شلوغ مثل پارک صدام میکردن انگار یه بشکه بنزین میریختن روم . ولی از وقتی که با استاد آشنا شدم و توسط ایشون با ویژگیها و شخصیت حضرت ابراهیم آشنا شدم ، خدا شاهده از اسمم با تموم وجود لذت میبرم
اشکمو درآوردی با این جمله که
یادمه تو قرعهکشی ایران خودرو به خداوند گفتم خدایا!
اسمم رو دربیار، میخوام خودت رو بهم ثابت کنی
این خدای ما خیلی قشنگه ، چند وقت پیش تو یوتیوب یه زوج رو دنبال میکردم که ترکیه گردی میکردند و فیلم میراشتند تو یکی از فایلها داشتن از یه پارک آبی فیلم میراشتند که سرسره و سقوط آزاد داشت . همون لحظه گفتم منم میخوام . گذشت و گذشت تا دیروز بعد اظهر هدایت شدم به همون جور موجهای آبی و سرسره ها و سقوط آزاد و … از ساعت 5عصر تا 10/5شب که اونجا بودم فقط میگفتم خدایا شکرت که پاسخ میدی چنان ذوق زده بودم تو سرسره همه جیغ میزدند آنقدر که هیجان داشت و سرعت بالا بود ولی من تو اون سرعت و پیچ و تاب فقط میگفتم خدایا شکرت
خیلی وقتها صحبت پول نیست صحبت تو مدار خواسته قرار گرفتنه . وگرنه چند ساله که موج آبی تو شهر ما هست همیشه هم خدارو شکر پول زیاد تو حسابم بوده . ولی حقیقتش هم میترسیدم از هیجانش ، هم تا قبل دیدن اون فیلم خاستش تو وجودم شکل نگرفته بود
خدایا ممنونتم که اینقدر نزدیکی و داری هر لحظه درخواستهای ما رو ثبت میکنی و به موقع برام محققش میکنی
خدایا شکرت به خاطر این همه آدم بینظیری که نمیشناسمشون ولی برام از خانواده بهم نزدیکترند
احسنت بر ایمانت چقدر خوب روی خودت کار کردی و ایمانتو بالا بردی چقدر باورهاتو نسبت به خداوند بزرگ درست کردی خداوند قدرتها خداوند زیباییها و خداوند آسانی ها
خدارو شکر میکنم بابت اینکه به خواسته هات رسیدی و تا خدا رو صدا میزنی جوابت رو میدی
خیلی خوشحال میشم وقتی اینطور کامنتها رو میخونم یه حسی درونم بیدار میشه که کبری اگه آقا ابراهیم تونسته اینقدر خوب خدا رو بشناسه و ایمانشو گره بزنه به خداوند بزرگ تو هممیتونی و فقط یکم همت میخواد
ابراهیم عزیز تحسینتون میکنم این حد در صلح بودن با خودتون.تحسینتون میکنم مداومتتون در مورد کار کردن روی خودتون که از چ شرایطی و از چ شرکی به چ شرایط و ب چ توحیدی رسیدین..
با خوندن کامنتتون من در مورد خودم فکر کردم که من به چ کسی یا چ چیزی دارم قدرت میدم و فهمیدم منم در مورد شغلم دست خدا رو بستم و بهش گفتم کمکم کن تا این از این مراحل عبور کنم تا ب ثروت برسم الان ک دارم فکر میکنم میبینم ک چقدر دارم شرک میورزم ب قدرت خدا.
خدای من بار ها و بارها بهم ثابت کرد ک دختر من بهت رزق بی حساب میدم از جایی ک گمانش رو نمیکنی ولی باز من دارم شرک میورزم و خودم هم نمیدونستم شایدم خودم رو ب نفهمی میزدم ولی با خوندن کامنتتون من ب زندگی و افکارم از دید بالاتر نگاه کردم تا ببینم چند چندم با خودم…
ازتون بی نهایت سپاسگذارم ک دستی از دستان خدای هادی من شدین تا من رو هداایت کنه…
و درمورد نعمت لب ک گفتین من اصلا تا حالا اینجوری ب این نعمت بزرگم نگاه نکرده بودم ک چ نعمت خوبیه لب سالم و راحت خمیازه کشیدن..
چقدر چقدر چقدر نعمت و ثروت در زندگیم هست ک من هنوز نمیدونمم و وجودشون رو نادیده میگیرم
خیلی خیلی ممنونم از شما دوست خوبم ک نگاه من رو ب زندگیم وسیع تر کردین…
چقدر دقیقا رد پای عمل به قوانین و نتیجه گرفتن مطابق قانون رو دیدم و حسش کردم
شما میگید که خداوند قدرت سپاسگذاری رو به شما بده اما واقعا دیدم و حس کردم که شما چقدر شاکرید
همین که حس عالی دارید و قلبا راضی هستید همین یعنی سپاسگذاری و حتما نباید بنویسید و یا به زبان بیارید، کلا به نظر من سپاسگذاری خیلی آسانتر از این حرفاست
و اون قضیه عمل لب و اون نعمت ارزشمند، خیلی من رو به فکر فرو برد چون هیچ موقع در این شرایط نبودم که حس کنم حتی خمیازه کشیدن راحت و درست هم یه نعمته که بعضی ها ندارن و چقدر سخته براشون
فقط خود خداوند میدونه که به چه اندازه فراوانی و نعمت و ثروت به ما انسانها داده و اگر کل عمرمون در حال سپاسگذاری باشیم شاید باز هم کم باشه
باز هم سپاسگذارم که نوشتید و این همه حس و حال خوبی رو انتقال دادید
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیزمو سلام به آقا ابراهیم عزیز امیدوارم که تمام خواسته هاتون دونه به دونه اینقدر قشنگ و زیبا تیک بخوره به لطف الله مهربونم
آقا ابراهیم عزیز خیلی خیلی خوشحال شدم از این همه لطف خدا که شامل حالتون شده و این لطفها همه به خاطر هر انداره شناختی که ما از الله مهربان داریم در زندگیمون رقم میخوره،واین جنس کامنتها به قدری حال منو خوب میکنه که باعث شد منی که تو سایت زیاد فعال نیستم را به حرکت دربیاره و بیام این حس قشنگ را با شما به اشتراک بگذارم
من چندین روزه که از خدا نشونه میخوام ،و این کامنتهایی که چندروز اخیر دارم میخونم ،داره بهم میگه که از خدا بخواه که خودشو بهت ثابت کنه ،واین کامنت شما این اشتیاق را به من دادتا اقدامات عملی را انجام دهم و ردپایی از خودم باقی بگذارم تا نتایجم پر رنگ و پررنگ تر بشه و همینجا به خودم قول میدم که هر کامنتی را که میخونم بیام و دیگاهم را با شما نازنیها به اشتراک بگذارم
استاد عزیزم و مریم عزیزم خیلی دوستون دارم و از همینجا میبوسمتون
سلام و صد سلام به ابراهیم عزیز چقدر کامنت زیبایی نوشتی ماشاالله مثل حضرت ابراهیم داری موحد تر و موحد تر میشی چقدر از نتایجی که بدست آوردی لذت بردم این فایل رو دو باره درام گوش میدم و لذت میبرم از دریافت این آگاهی های الهی من هر وقت هر فایلی رو میشنوم یا هر کامنتی رو میخونم یکی از سوالات ذهنم رو جواب میده نمیدونم چه حکمتی تو این قضیه ست که بارها و بارها اینو از بچه ها شنیدم این فایل پاسخ به سوالات میلیونها نفر از بچه های سایته البته نه اینکه همه ی سوال مشترک تو ذهنشون باشه و این جز معجزه خدا نیست که هر کس برداشتی از این آگاهی ها میکنه که بهش کمک میکنه
استاد در مورد شرک صحبت کردن و شما هم چقدر قشنگ صحبت های استاد رو برامون قشنگ تر شفاف تر کردی ،
چی بگم از شرک که من نوعی وجودم پر از شرک های ریز و درشتی که تا الان کلی ضربه های مختلف خوردم بعضی وقتا چنان با تارک سر زمین میخوردم که هنوز بعضی وقتا حسش میکنم من تو کامنت های قبلی هم گفتم که توی چندین و چند دوره اساتید مختلف شرکت کردم ولی هیچ کدومشون به چیزی به نام توحید اشاره ای نکردن اینقدر مسیر رسیدن به خواسته ها رو سخت جلوه میدادن که جز سرکوب هر چی بیشتر عزت نفسم هیچ چیز دیگه ای برام نداشت یکی از اساتیدی که باهاش کار میکردم میگفت مسیر موفقیت یک مسیر پر ازسختی ومشقته که باید همیشه خدا ی سپر و شمشیر تو دستت باشه و مدام باید زخمی بشی و زمین بخوری تا بتونی موفقیت رو لمس کنی و همش حرف های استرس زا ، ی چیزی تو وجودم بهم میگفت نه نباید این مسیر اینقدر سخت باشه ،تعریفی که من از توحید شنیده بودم همونی بود که تو کتاب فکر کنم دینی دوران دبستان بود که استاد و خانم شایسته در موردش صحبت کردن که اگه اشتباه نکنم میگفتن پنج تا بود و اونم یادم نیست ،اصلا چه میدونستم هدایت چیه ، به شدت به عوامل بیرونی باور داشتم البته هنوز تو خیلی موارد این باور هست ولی خدا رو شکر دارم روشون کار میکنم و اصل و اساس رو گذاشتم رو توحید ،واقعا همه چیز توحیده خود من تو این مدت چیزهایی رو تجربه کردم عمرا بتونم برا کسی توضیحی بدم کسی که تو مسیر نباشه اصلا درکی نداره و ممکنه هم مسخره کنه ،
آقا ابراهیم عزیز از شکر گذاری گفتی هنوز تو بحث شکر گذاری باید رو خودم کار کنم که نعمتهای زندگیم رو ببینم واقعا تا الان نمیدونستم حتی خمیازه کشیدن راحت یک نعمت بزرگه که من هیچوقت اصلا بهش فکر نکردم و چه نعمت هایی تو زندگیم هست که برام عادی شده از خدا میخوام که کمکم کنه همون طوری که استاد عباس منش رو سر راهم قرار داد به طور معجزه آسایی همونطور هم دوباره هدایتم کنه که بحث توحید رو درک کنم و با تمام سلولهای بدنم با تمام وجودم بهش عمل کنم و ایمان دارم که اگر مسله توحید تو وجودمون منطقی بشه هیچی تو این دنیا جلو دارمون نیست
استاد عزیزم ازت ممنونم که هر روز از ی زاویه به باورهای مخرب ما حمله ور میشی و دونه به دونه ترمزهامون خلع سلاح میشن و من دارم کم کم با تمام وجودم خدا رو حس میکنم
واقعا توحید همه چیزه.. شما خیلی خوب تونستین قدرت رو از دیگران و عوامل بیرونی بگیرین و بخدا بدین.. نتایجتون اینو میگه.. و من سپاسگزارخداوندم که دوستانی مثل شما دارم تو این سایت بهشتی ک میتونم کامنتتون رو بخونم.
شما لایق بهترین ها هستین..
مطمئنم به تک تک خواسته هاتون که در داستان هدایتتون نوشتین میرسین
براتون از خدا بهترینا رو میخوام و خیلی زیادد تحسینتون میکنم
سلام ابراهیم جان،چه زیبا نوشتی ،چه زیبا از خدا گفتی وچه زیبا ابراهیمی شدی،با کامنتت تمام وجودم لرزید فقط گریه کردم،بات تبریک میگم برای رسیدن به این حد از شعور و درک ،وممنونم برای آگاهی که دادی ،هروزت در دستان خدا،بهم یه نکته خییییلی مهم را یاد آورشدی،تا زمانی که امیدم غیر خداست ناامید میشی،ممنون ممنون ممنون
سلام به دوستان عباس منشی ودر راس اون استاد عزیز و خانم شایسته گرامی احسنت وآفرین به شما ابراهیم عزیز که درس را خوب یاد گرفتی ودرست عمل کردی تا نتیجه بگیری وبا ما به اشتراک گذاشتی بنده به تضادهای زیادی خوردم ولی نحوه برخورد با تضادها را یادم میره یا دلایل دیگر میدونم که تحولی در درونم باید رقم بخوره ولی نمیدونم از کجا وچطور وترتیب شروع کنم دوستان عزیز لطفا راهنمایی بفرمایید
سلام اقا ابراهیم امیدوارم حالتون عالی باشه وای وای چی بگم از یک معحزه ک خدا برام انجام داد شما پیام میدین برای من ایمیل میاد من تو عقل کل سوال پرسیده بودم درمورد مالی و پس اندازو غیرع ولی سوالمو بد پرسیده بودم کسی متوجه نشد و دوستای عزیزم جواب دادن ولی پاسخ سوال من توش نبود چون. بد پرسیده بودم و من تو فکر بودم و توی ایمیلم زدم رو کامنت شما و به این کامنت شما در مورد حاشیه هدایت شدم اول خشکم زد همون جواب سوالم ک یک هفتس درگیرشم پیدا کردم به لطف خدا لطفا برامون کامنت و پیام زیاد بزارین از خدا میخام مدام شما و اقا جمال کامنت بزارین تا ما استفاده کنیم خدا حفظتون کنه خدا نگهدارتان باشه نمیدونین چقد حالم خوبه وای وای هرچی بگم کم گفتم ممنون ازتون
ی سوال دارم.الهی که جوابم درپاسخ زیبا وتوحیدی شما باشه
خیلی وقته درگیراینم که چه مسیری موردعلاقه ی منه ونتونستم پیداش کنم،مسیری که هم عاشقش باشم هم باعث پیشرفتم در تمام جنبه ها(مالی.معنوی….)بشه.مشتاق دیدن نظرارزشمندشما وتک تک دوستان عزیز هستم.درپناه خدا
من از نوجوانی عاااااشق مذاب بودم عاشق آتشفشان بودم،یعنی تنها چیزی که از درس علوم یادگرفتم و بارها و بارها خوندمش 1 سوال بود اونم اینکه:
ماگما چیست!؟
ماده ی مذاب را ماگما می گویند!
بعد از 16،15 سال از اون عشق و علاقه الان که دارم کامنت شما رو جواب میدم یک پاتیل مذاب به وزن175 تن روبروم و شمش هاس گداخته ی مذاب که خمیر شکل هستن از زیر پام داره رد میشه.
این توضیحات رو دادم که بدونین اگه خداوند عشق، علاقه و استعداد چیزی رو درون شما قرار داد قطعا برای اینه که جهانش رو زیبا تر کنید به واسطه ی اون استعداد و اون توانایی که دارید.من واااقعا چند ساله که دارم رو خودم کار میکنم و خیییلی خوب خودم رو میشناسم و جالب اینجاست همین سوال شما رو دیشب از خودم پرسیدم که اگر به این شغلی که عاشقشی نمیرسیدی سراغ چه شغلی میرفتی!؟خوب چند تا شغل اومد تو ذهنم آموزش موسیقی،دکوراسیون و…
اما آخرش به یک نتیجه رسیدم که اون رو هم به شما پیشنهاد میکنم.
ببینید دنبال شغلی نباشید که از روز اول،ماه اول که واردش شدید سریع به درآمد برسید یا جون براش بزارید یا اینکه دقیقا همون شغلی باشه که عاشقش هستید!
شما شروه کنید به انجام کار حتی شغلی که 10 ٪به انجام دادنش علاقه دارید کم کم شناخت بهتری روی خودتون پیدا میکنید، شغل دلخواهتون بهتون چراغ سبز نشون میده نشونه ها میاد پیشنهادات میاد،دستان خدا میان وسط
مثلا شما تو خیاطی کار میکنید ولی علاقه ی خیییلی زیادی بهش ندارید بعد یکی از مغازه های همسایتون که لباس فروشی داره یه شرایطی براش پیش میاد باید بمدت 1 سال بره خارج از کشور و از اونجایی که اون مدت با شما آشنا شده به شما اعتماد میکنه و به شما پیشنهاد میده 1 سال تو اون مغازه کار کنید و سود هم نصف نصف، بعد از اون 1 سال هم شما با تجربه میشید و عشق و علاقه ای که به مغازه داری و لباس فروشی داشتید خودشو درونتون شکوفا میکنه و مسیر شغلی و زندگیتون توسط هدایت خداوند تغییر میکنه.
به همین راحتی ولی این وسط یه امایی هست!
اگر شما نرید و شروع به کار نکنید و توکل به خداوند نکنید در ابتدا هیچ هدایت و هیچ دری براتون باز نمیشه.
شما باید قدم اول رو بردارید و مدااام از خدا هدایت و نشونه بخواهید و یک محیط ایزوله ی بسیار قوی برا خودتون فراهم کنید تا قلبتون باز بشه.
گفت یکی همش دعا میمیکرد میگفت خدایا تو بانک یه چیزی به اسمم در بیاد
خدایا تو قرعه کشی بانک یه پولی ماشینی به اسمم دربیاد
آخرش اون شخص مرد تو فقر و بدبختی خدا اون دنیا گفت بندازین جهنم اون شخص هم کلی فوش و بد و بیراه به خدا که تو عرضه نداشتی تو دنیا یه پولی تو قرعه کشی بانک برام در بیاری اینقدر دعا کردم اومدم اینجا تازه میگی بندازین جهنم!؟
خدا بهش گفت خو لااامصب تو نباید تو بانک یه حساب باز میکردی تا من یه کوفتی به اسمت در میوردم!؟
تبریک بهت میگم که شما هم از ناب بودن آقا ابراهیم سایت پی بردی و ایشون رو فالو کردی و کامنت ایشان رو میخونی و پیگیر هستی.از بچهای آگاه و موفق سایت هستن
ولی دوست عزیز تضادها هم شیرین هستن اگر نگاه مثبت داشته باشی
دیدی بچه ها وقتی میخوان راه بیوفتن و زمین میخورن،پدر مادر ها دورا دور مراقب هستن ولی این زمین خوردن ها رو میگن اشکال نداره یاد میگیره راه بره یا زخم های سطحی روی دست بچه ها براشون زیاد دردناک نیست چون توش درس و رشد هست.
پس بدون تمام تضادهایی که اتفاق می افته برای بزرگ شدن مون لازم هست و با خال خوب برو سمت شون و خوشحال باش تو بین این همه برگزیده شدی تا تضادی برات اتفاق بیوفته که بزرگ بشی.
یادمه یه سریال پدره از بچش سخت میگرفت و اشناها بهش میگفتن چرا تو که اینقدر مال و منال داری به بچت نمی دی و این طوری سخت کار میکنه
پدره گفت میخوام بزرگ بشه و روی پای خودش بایسته من که مال و ثروتم همین جوری بهش بدم روزی تمام میکنه ولی وقتی مهارت یادبگیره وارد اقیانوس ثروت میشه و به بی نهایت میرسه.
خدا همون پدر اسمانی ماست که هرلحظه میخواد به اقیانوس وصل بشیم
برادر با خوندن کامنتت چقدر بخودم اومدم بیشتر وااشک توچشمام جمع شد
من یه داستان کوتاه بگم از خودم بخاطر شرایط فیزیکی که نقص عضوی دارم و قبلا یه جای دور از خانواده زندگی میکردم یه روز خسته شدم سال 96 و عزممو جزم کردم که بیام نزدیک خونواده ام باشم
اومدم ونزدیک خواهرم یه شهرک تازه تاسیس بود اونجا زمین گرفتم و یه سوییت کوچولو درست کردم همه فکررم این بود که خواهرم کنارمه و هوامو داره…الله اکبر از این شرک
اقا شرایط جوری پیش رفت که فقط چندماه باهام بود وبعد کاملا رابطه اش بامن قطع شد ومن بشدت تنها شدم ولی با سایت اشنا نبودم
شبها وروزها اشک ریختم و به همه میگفتم اینجوری شده
ولی بعدش کمابیش هرچند نگاهم بخدا بود شرایط خوب بود ولی تا افکار منفی بسراغم می اومدن احساس عجز و مریضی میکردم شاید باورتون نشه
چرا که نه شایدم بشه الان دوماهه ک تو این سایت الهی ام وخدارو هزاران بار سپاس گزارم فهمیدم ک مشرک بودم نباید رو هیچکس حتی خانواده و همسر فرزند حساب باز کرد….
الان احساس فوق العاده ای دارم که بخدا نزدیکتر شدم و همه چی وهمه کس برام شده وهیچ خلایی ندارم به لطف و رحمت خاص خودش…..
خدارو شکر که در خانواده واقعا صمیمی استاد عباس منش آنقدر خوب دنیای هممون با بحث توحید عوض شده، خدارو شکر که در این مسیر قرار گرفتیم، خدارو شکر که از خوندن داستان تک تک دوستان کیف میکنم و بی شک یدونه اش هم بدون خیس شدن صورتم از سر شوق نمیگذره.
با خوندن داستان شما ابراهیم عزیز من بازم صورتم خیس شد و خدارو صد هزار مرتبه که همه چیز برات خوب پیش رفته.
سلام به آقا ابراهیم وهمه ی دوستان الان که کامنت شما رو خوندم نمی تونم جلوی اشکامو بگیرم هیچ وقت فکر نکرده بودم خمیازه کشیدن نعمته از شما ممنونم فورا تو دفتر شکر گزاری نوشتم وبابتش شکر کردم یه لحظه یه حال عجیبی پیدا کردم که خدا تو خمیازه کشیدن ما حضور داره واینکه گفته مرا یاد کنید با نعمت هاش یاد کنیم حضورشو منم خیلی جاها حضور شرک رو تو زندگیم دیدم همون جاهایی که ترس میاره بی ارزشی میاره وکفران نعمت میاره خدا رو شکر درآمدتون افزایش پیدا کرده کارتون راحتتر شده خدارو شکر که یکی از بندگان مومنش رو مورد لطف قرار داده
چقدر خداوند رو توی زندگیمون نادیده گرفتیم وازاینهمه نعمتی که بهمون داده ناشکری کردیم.حالا میفهمم هر لحظه وجود خودش بوده که مرا درمسیر برای رشد وآکاهیم کمک کرده تا فقط از خودش طلب کنم
ممنونم از استاد عزیزم وشما که به زیبایی خداوند را به تصویر کشیدید.ازخداوند براتون سلامتی و شادی وثروت خواهانم
سلام به آقا ابراهیم وهمه ی دوستان الان که کامنت شما رو خوندم نمی تونم جلوی اشکامو بگیرم هیچ وقت فکر نکرده بودم خمیازه کشیدن نعمته از شما ممنونم فورا تو دفتر شکر گزاری نوشتم وبابتش شکر کردم یه لحظه یه حال عجیبی پیدا کردم که خدا تو خمیازه کشیدن ما حضور داره واینکه گفته مرا یاد کنید با نعمت هاش یاد کنیم حضورشون منم خیلی جاها حضور شرک رو تو زندگیم دیدم همون جاهایی که ترس میاره بی ارزشی میاره وکفران نعمت میاره خدا رو شکر درآمدتون افزایش پیدا کرده کارتون راحتتر شده خدارو شکر که یکی از بندگان مومنش رو مورد لطف قرار داده تمام ترسها ومحدویت ها ناشی از شرک هست که ریشه در ترس واحساس عدم لیاقت هست بابت کامنت زیباتون سپاسگزارم از استاد عزیز که مروج توحیده واینکه به ما یادآور میشه مشرک نشیم سپاسگزارم
به نام یگانه فرمانروا جهان
کسی تمام قدرت ها در دستان اوست و او قدرت خلق زندگی رو به بندگانش داده است
به نام رب العالمین ، فرمانروای جهان هستی
سلام استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان و همه دوستان قشنگم
الله اکبر از این همه زیبایی
خدای من چقدر این پرادایس زیباست ،اصلا زیباییش تکراری نمی شه ، استاد چقدر شما زیبا شدین ، صورت صاف و زیبا و بدن ورزیده و روی فرم ، واقعا این دوره قانون سلامتی محشره
امیدوارم منم به زودی بتونم ازش استفاده کنم
وقتی دیدم فایل توحید عملی 8 روی سایت اومده خیلی خوشحال شدم و خداروشکر کردم
همه محتوای سایت عباسمنش مفید هستن و کمک می کنن به رشد آدم ولی فایل های توحید عملی برای من چیز دیگه هست
فایل هایی که کمک کرد بیشترین پیشرفت هام حاصل بشه
این فایل واسم چند تا نکته داشت
اصلا مهم نیست که چند تا پروفسور و دانشمند و فیلسوف تحقیق کردن و چی دارن میگن ، مهم اینه که اون چیزی که میگن آیا به من کمک میکنه یا نه؟
آیا یک باور قدرتمند کننده هست یا یک باور محدودکننده رو در ذهن من شکل میده؟
اگه به من کمک میکنه یعنی درسته
اصلا اون چیزی درسته که برای من خوبه
پس اگه همه عالم از محدودیت و کمبود صحبت کردن تو اصلا گوش نده اونا چی میگن
چون اونا از کمبود صحبت می کنن و در کمبود هم زندگی میکنن ، اگه کمبود هست ، چطور توی همین شرایطی که انقدر همه میگن آب کمه و … ، یک آدم مثل استاد عباسمنش خونش وسط دل یک جنگل سرسبز و بکر و روی چندین هزار تن از آب شیرین بنا شده و داره اونجا زندگی میکنه؟
چی باعث میشه بعضی ها آب واسه خوردن نداشته باشن و بعضی ها خونشون رو روی دریاچه آب شیرین بسازن؟
فقط و فقط باور های افراد ، ببین داری چی رو باور میکنی ؟ کمبود رو یا فراوانی ؟
این فایل واسه من یک نکته خیلی مهم دیگه هم داشت،
چرا شرک داشتن توی هر چیزی ، باعث سقوط شما میشه؟ چه توی روابط ، چه توی ساخت ثروت ، چه توی سلامتی و توی هزاران موضوع دیگه…
چرا هر وقت توی یک موضوعی شرک دخیل باشه ، اتفاقات خوبی رخ نمیده؟
جوابش رو من توی این فایل به طور واضح گرفتم :
چون ذهن توی شرایط سخت دست می زاره روی عوامل بیرونی تا بتونه بگه این عوامل هستن که باعث شکست تو میشن و من تقصیری ندارم ، توی شرایط سخت ذهن دقیقا روی عواملی دست می زاره که ما هیچ قدرتی در تغییر اون ها نداریم مثل (ژنتیک، دولت ، خانواده ، گذشته ، استعداد ذاتی و …)
و چون قدرتی در تغییر این عوامل نداریم ، قبول می کنیم که شکست بخوریم
تا قبل از اینکه با استاد عباسمنش آشنا بشم ، همین باور های شرک آلود رو داشتم که مانع پیشرفتم توی درس ها می شد ، همش توی ذهنم بود : الان سهمیه باید داشته باشی ، اونایی که موفق شدن هوش بالایی داشتن، ژن خوبی داشتن و هزاران باور مزخرف دیگه
از وقتی سعی کردم به این عوامل بیرونی قدرت ندم ، پیشرفت خیلی خوبی داشتم توی درس هام
حداقل می تونم بگم به همون میزانی که باور های توحیدی ام رو قوی تر کردم ، نتایج بهتر شد.
از وقتی باور کردم که (قدرت تمام جهان در دست خداوند و اون قدرت خلق زندگی م رو به خودم داده یعنی قدرت خلق زندگی هر کسی رو به خودش داده《فایل توحید عملی 6》)نتایجم خیلی عالی شد و البته آرامش خیلی زیادی دارم چون می دونم که قدرت دست منه و دست خدای منه ، پس لازم نیست نگران چیزی باشم
استاد یک جمله خیلی قشنگی توی این فایل گفتن
اگه فکر می کنی عوامل بیرونی روی زندگی تو تاثیر دارن ، درست فکر می کنی
اگه فکر می کنی عوامل بیرونی روی زندگی تو تاثیر ندارن ، بازم درست فکر می کنی
هر طور فکر می کنی درست فکر میکنی چون هر طور که فکر میکنی همون طور هم نتیجه می گیری
دوستان می خوام یکی از تجربیاتم رو هم با هاتون به اشتراک بزارم
من حدود یک ماه پیش بود که تصمیم گرفتم علاوه بر فایل های استاد ، توی فضای مجازی فایل های افراد موفق دیگه رو هم نگاه کنم ،
یکی از افراد رو پیدا کردم که ثروت زیادی داشت و مدتی فایل هاش رو توی اینستاگرام دنبال می کردم
این فرد یک بوکسور آمریکایی که ثروت زیادی داره
وقتی فایل هاش رو نگاه می کردم و گوش می دادم همش توی فایل هاش می گفت : یک سری افرادی هستن ماتریکس رو طراحی کردن تا شما رو فقیر نگه دارن و از شما سود ببرن ، من با این افراد در افتادم ، اونا قدرت های زیادی دارن ولی من با اونها می جنگم تا ماتریکس رو شکست بدم و کلی از این جور حرف ها
نتیجه این طرز فکر و این باور های چی شد؟
همون طور که استاد هم گفتن
این فرد اموالش در حال مصادره شدن و الان توی زندان به سر میبره ، حتی وقتی زندان هم رفته بود بازم
می گفت افرادی که ماتریکس رو طراحی کردن من رو انداختن زندان و …
من بعد از اینکه نتایج حال حاضر این فرد رو دیدم ، خداروشکر یک زنگ هشدار توی ذهن من فعال شد که آقا برگرد مسیر درست و خیلی زود تماشا فایل های اینستاگرام رو متوقف کردم و شروع کردم به گوش دادن فایل های توحید عملی و برگشتم به مسیر درست
من با دیدن این فایل و به یاد آوردن اون فرد که به ماتریکس معتقد بود و شرک داشت ، به خودم یاد آوری کردم که نتیجه شرک ورزیدن چیه و به کجا ختم میشه
دوستان عزیزم اگه می خواهید فقط ذهنتون رو از باور های درست لبریز کنید و فقط پیشرفت کنید ، فقط و فقط از محتوا این سایت استفاده کنید ، من خودم دیدم و تجربه کردم که واقعا هیچ جای مثل این سایت فوق العاده نمیشه واقعا
استاد عزیزم خیلی ممنونم از سخاوت شما که برای ما فایل ضبط می کنید
و سپاسگزار خداوندم که من رو به این مسیر هدایت کرد
هر جا هستید در پناه خالق یکتا بهترین ها نصیب تون بشه
به نام آنکه با عشق گِل علیرضا را سِرشت
سلام علیرضا، پسر باهوش و زرنگ و توحیدی ام
اول صبح با چشم های نیمه باز تصویر شما را دیدیم، رفتم پروفایلت رو نگاه کردم دیدم نوشتی 16 سال داری، قشنگ چشمانم گرد شد و خواب پرید.
واقعا این هدایت، این نوشته ناب از این پسر کم سن و سال!!!
الله اکبر از این همه عظمت و بزرگی.
پسر تو این سن کم، به این مسیر رویایی هدایت شدی باز میگی کاش زودتر هدایت می شدم!!!
این حرف شما آیه روز حسرت رو برام تداعی کرد، میگن قیامت روز حسرت است، اونهایی که خوب عمل نکردند، میگن کاش خوب عمل می کردیم و اونهایی که خوب عمل کرده بودندمیگن کاش بهتر عمل می کردیم.
هر دو گروه حسرت می خورند. حال شما در این سن کم میگید کاش زودتر می آمدم ما هم در سن بالا میگیم کاش زودتر. در هر صورت خدا را شکر لطف کرد و چراغ هدایت برایمان روشن شد.
علیرضا جان فالور موفقیت و منتظر پیشرفت های تصاعدی ات هستم.
در پناه حق روز به روز توحیدی تر و ثروتمند تر و شادتر و موفق تر باشی مهربانم.
سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز
سلام به آقای فدایی عزیز که اینقدر عالی بیان کردید خیلی لذت بردم چقدر این نکته برام آگاهی بخش بود که اگه فکر میکنی عوامل بیرونی در زندگیمان تاثیر گزار هستند پس تاثیر گزارهستن در غیر اینصورت هم تاثیر گزارن هستند در واقع هر فکری که میکنیم درسته چون هر جور که فکر میکنیم اتفاق میفته تو زندگیمون
،امیدوارم که روزبه روز آگاهتر شویم،و عمل کنیم به دانسته هایمان
خدایا شکرت که هدایتمون میکنی و اینقدر قشنگ توسط استاد عزیزم و کامنتهایی به این زیبایی که تاثیر گذار هستند هدایتمون میکنی
خدایا چقدر زیبا داری مفهوم شرک را در زندگیمون نشون میدی،خیلی خیلی سپاسگزارم .
سلام پسر عزیزم.واقعا تحسینتون می کنم که در سن کم خدای مهربان شما رو به راه راست هدایت کرد. راه کسانی که به اونها نعمت داده. نمی دونم چطور شد پروفایلتان خوندم وخیلی لذت بردم.
این سایت فوق العاده است .من خودم استادهای مختلفی رو دنبال کردم ولی خدای واقعی رو فقط اینجا می تونی پیدا کنی. سعادت واقعی رو فقط اینجا می تونی پیدا کنی.
برات آرزوی موفقیت ورشد روز افزون دارم.
سلام دوست عزیزم علیرضای گل
خیلی ازت ممنونم بابت کامنت فوق العاده ای ک نوشتی
چقد قشنگ کامنتتو شروع کردی چقد انرژی گرفتم از تک تک کلماتت
مخصوصا این قسمت ک گفتی:
از وقتی باور کردم که (قدرت تمام جهان در دست خداوند و اون قدرت خلق زندگی م رو به خودم داده یعنی قدرت خلق زندگی هر کسی رو به خودش داده《فایل توحید عملی 6》)نتایجم خیلی عالی شد و البته آرامش خیلی زیادی دارم چون می دونم که قدرت دست منه و دست خدای منه ، پس لازم نیست نگران چیزی باشم
فهمیدم ک باید بیام رو فایل های توحیدی کار کنم تا ایمانم قوی تر شه
تا خدای خودمو بهتر وبیشتر بشناسم
الهی شکرت بابت این هدایت
سپاسگزارم ازت
برات بهترین ها رو میخوام از الله مهربان
ان شالله همیشه در پناه رب جهانیان سربلند موفق شاد وثروتمندوسعادتمندباشی باشی
درود و سلام به آقا علیرضای نازنین. چقدر تحسینت کرده باشم خوبعععععع،،،؟؟؟؟؟ به اون خداوند توحیدی که بلطف استاد عزیزم شناختم هیچ وقت تصور نمی کردم که شما یک تینیجر 16 ساله باشیدددد. واقعا. جای تحسین داره. شما از. اون گوهرهای. دردونه ی خداوند هستید.. وقتی به پاسخگویی. دوستان در قسمت کامنت شما هدایت شدم دیدم که دوستان همه گی. رفتند پروفایل شما رو مطالعه کردند و. کلی تحسین و تمجید و سوت و هوراااا گفتند. منم ترغیب شدم. که برم. پروفایل شما. نازنین پسر عزیزمان. رو. خواندم. واقعا. اشکم از. ذوق و شوق. در اومده بود. و. همش شکرگذار خداوندم شدم که چقدر. روح شفاف و زلالی. دارید چقدر چهره ی زیبایی دارید. چقدر انرژی و فرکانس شما در مدار بالایی بود که چنین به مسیر درست و مناسب الهی هدایت شدید چقدر دست به قلم شیوا و روانی دارید واقعا خدا رو شکر گذارم که در این لحظه که داشتم می خوابیدم
پروفایل و کامنت زیبای شما رو خواندم ممنون و سپاسگزارم که در این سایت گوهر نشان ساکن شدید و یکی از الماس های درخشان این مسیر توحیدی و الهی هستید. تبریک تبریک تبریک. و تحسین. اسم. شما رو سیو کردم که همیشه کامنت های شما رو دنبال کنم. پسر عزیزم. بهترینها بهترین مسیر نور و روشنایی و عشق و امید و سلامتی و خیر و خوشی و پول و ثروت و موفقیت رو در همه ی کارها و امورات زندگی برای شما پسر نازنین آرزومندم
ممنون و سپاس
سلام علیرضا جان
چقدر با خوندن کامنتت لذت بردم حتی می خوام قسمتی هایی از کامنتت را یادداشت کنم چقدر قشنگ مسیر را جلو اومدی و چقدر زیبا از فایل های استاد درکت را نوشتی
خواستم از تو تشکر کنم و حضورت را در سایت تبریک بگم چقدر مثال قشنگی زدی از مسیری که در اینستاگرام رفتی و برگشتی و فهمیدی که اصل چیه
منم از وقتی استاد گفتند دنبال فضای مجازی نرید منم تمام دوستام را آن فالو کردم و تمام صفحاتی که عضو بودم را آنفالو کردم و فقط یک اصل را دنبال می کنم
خیلی خوشحالم که در این سن اینهمه آگاهی دریافت می کنی منتظر کامنتهات هستم و مطمئنم نگاه تو اینقدر نو و پویاست که به ما خیلی کمک می کنه
البته رفتم پروفایلت را دیدم چون با خودم گفتم چقدر با سن کم آگاهی های نابی دارد و با خواندن پروفایلت متوجه شدم که تو هم مثل همه ما هدایت شدی به این مسیر زیبا و آسون
منتظر دیدگاه های قشنگت هستم
موفق باشی و مسیرت پر از نور الهی
به نام تنها ابر قدرت حاکم بر جهان هستی
سلامی پر عشق بر عزیزانم و سپاسی همراه با عشقی الهی به دوستان نازنینی که با دستان الهی شان پیغامهای الهی و ارزشمند گذاشته و شادی را مهمان خانه دلم میکنند.
مسلما خدا کسانی را که ایمان آورده و عمل صالح انجام داده اند، به بهشت هایی در آورد که نهرها از زیر آن جاریست در آنجا به زیور آلاتی از طلا و مروارید آراسته شوند و لباسشان در آنجا حریر است
به انگشتر گرانبها در دستانم مینگرم، مزین شده با بهترین مروارید جهان و با کیفیت ترین مارکیزها و اشک های برلیان و طلایی ناب از یکی از بهترین گالری های جواهر دنیا مظفریان.
چندیست که مروارید در صدف برایم مفهومی دیگر پیدا کرده است. آنقدر این زینت الهی برایم جلوه گر شده بود که در خوابهایم به وضوح میدیدم که باید نشانی از این جواهر را خریداری کرده و از آن استفاده کنم.
چند روز پیش بود عزم خود را جزم کرده تا این هدایت را عملی کنم.شرایط خریدش به راحتی فراهم بود. فقط سمعا و طاعتا شدن الهی را میخواست.
صبح روز موعود طبق تعهد تمرین های دوره کشف قوانین زندگی که هر بار که آن را گوش کرده غرق تحسین مریم جان شده که چه زیبا قوانین را درک کرده و چه زیبا و با عشق این تمرینات را برایمان شفاف و واضح توضیح داده و به روز رسانی کرده اند.
نوشتم میخواهم با قیمتی استثنایی جواهری زیبا خریداری کرده و آنجا با من همچون یک ملکه رفتار شود.
خود را به گالری مظفریان رساندم. همچون همیشه با من مثل یک ملکه رفتار کرده و با عشق بهترین خدمت رسانی را انجام دادند.
به وضوح میشنیدم که این جواهر باید برای دستانم خریداری شود.
به خاطر آوردم زمانی را که توحید را در عمل اجرا کرده وقتی به من گفته شد دیگر به گالری جواهر بختیاری که از دوستان علی بود، نرو من تو را به بهتر از آن هدایت میکنم، عمل کرده و از هدایت تبعیت کردم.
روزهایی که غرق در شرک بودم ،به گمانم همسر علی بودن برایم آن عزت را آورده بود که به قول خودش همه خبردار بایستن تا من به آنجا رفته و همچون ملکه در یکی از بهترین گالری های جواهر ایران نشسته همچنان که قهوه ام را مینوشم جواهری البته با یک محدودیت مالی را با قیمت و خدمت رسانی استثنایی خریداری کنم.
وقتی با داستان عزت نفس و توحید آشنا شدم، وقتی با عزت جمیعا از آن خدا و مؤمنین است آشنا شدم، از آن شرک لعنتی بیزاری جسته و زمانی که خود صاحب جواهری بختیاری با علی تماس گرفته که به خانمت بگو بیاد از ما خرید کنه ما خرید سوپرش رو هم انجام میدهیم، را دیگر از خدایی دیدم که به پاداش ایمان و عمل صالحم به من آن عزت را داده بود.
منطقش را هم کاملا خدا برایم واضح کرده بود ، زیرا هیچکدوم از نزدیکان علی حتی مادر و خواهرش از این نعمتها بهره مند نبودند و تنها زنی که این نعمتها شامل حالش میشد من بودم.
و این بیشتر برایم مسجل میکرد که این عزت از طرف خدای من بود نه علی.
لازم بود آن درب را در بهترین موقعیت ببندم تا خدا باز هم به پاداش انتخاب توحید مرا سورپرایز کرده و بیشتر به من ثابت کند که آن عزت ،آن موقعیت ،جمیعا از طرف خدا بود.
دفعه دومی بود که با استقلالی مالی و به اعتبار خدا به گالری مظفریان برای خرید میرفتم ،همه شان مرا میشناسند آنقدر که میگویند هربار کسی آمده و پلاکی خاص میخواهد، یاد شما می افتیم و پلاک تو گردنی خاصتان.
همان که داستان هدایتش را در کامنتی با جزئیات نوشتم. همانکه با واژه خدا با منه مزین شده است و با نگاه کردن به آن به یاد باز شدن دریا برای موسی و تارعنکبوت بسته شده در غار برای ایجاد امنیت برای پیامبر افتاده که با نشان دادن ایمانشان و به یادآوری الله معی سیهدین راه نجات برایشان قرار داده شد.
یاد رسیدنم به گلوگاه های زندگی ام که با نگاه کردن به این واژه و با ایمان قلبی بیان کردنش ،من هم چون موسی و پیامبر طعم معجزات الهی را چشیدم.
روز قبلش بود که لحظه ای از خاطرم گذشت که چقدر خوب میشد صندلی هایی قرار داده تا من راحت تر بنشینم و انتخاب کنم .
وقتی با صندلی های جدیدی مواجه شدم که تازه خریداری کرده بودند و برای راحتی مشتری دور تا دور چیده بودند، أدعونی أستجبلکم را بهتر درک کردم.
یکی از قشنگترین لحظات زندگی ام بودن در گالری های جواهر فروشی است. اینک دلیلش را به وضوح میدانم ، زیرا این زینت های الهی برای من خلق شده است تا پاداش ایمان و عمل صالحم باشد.
چایی تازه دم با طعمی بینظیر در استکانی کمر باریک مینوشیدم و مشغول انتخاب.
از خدا هدایت میخواستم تا مرا برای انتخاب یاری دهد. آگاهانه انتخاب کرده بودم تنها به خرید بروم.
گویی خدا همه شان را مسخر من کرده بود تا در انتخاب چیزی که برازنده دستان الهی ام باشد یاری دهند و پیشنهادهایشان را هدایتی از طرف خدا میدیدم.
تخفیف گرفتن را از زندگی ام خط زده ام ،اما قیمت را من تعیین میکنم. هرچیزی انتخاب میکردم با توجه به قیمت دلاری اش حساب کرده و خودشان درصد چشمگیری بدون اینکه من بگویم کسر کرده و بارها میشنیدم ، برای شما این قیمت
وقتی میشنیدم که قسمی لله ی خورده که این قیمت را فقط به شما میدیم ، خدا را میدیدم که همه زینت های الهی را برای من خلق کرده و چه کسی شایسته تر از من برای دریافتش.
انگشتر دلخواه را انتخاب کردم ، با کسر درصدهایی که خودشان زده بودند،10 میلیون با بودجه من اختلاف قیمت داشت.
روی بودجه و قیمت پیشنهادی خود ایستادم، اگر من از هدایت تبعیت میکنم و این همان زینت الهی من است که پاداشی از طرف خداست پس با همان بودجه باید خریداری شود.
اصراری نداشتم ، گفتم اگر این قیمت میدهید من میخواهم ،نشانه گذاشته بودم، ماشین حسابشان را بالا پایین کرده و صحبتی رد و بدل کرده و پیشنهاد 3500 را دادند.
مرغ من یک پا داشت آن را هم قبول نکردم، خواسته من قیمتی استثنایی و تیک خوردن خواسته تمرین دوره کشف قوانینم بود.
در نهایت خودشان با عشق و احترام آن را با همان قیمت پیشنهادی و بودجه من تقدیم کرده و بارها و بارها به زبان آورند، لله یی این درصد کسر قیمت را تا به حال برای هیچکس نزده ایم.
یکی از رضایتبخش ترین خریدهای جواهر در زندگی ام را تجربه کرده بودم.
از خدایم راضی بودم زیرا در این بخش از زندگی ام به خاطر انتخاب توحید یک مدار بالا رفته بودم و کیفیت و شرایطی بهتر که عزت نفس را در من بیشتر کرده بود تجربه کرده بودم.
در تک تک لحظات حضورم در آن گالری خدا را کنارم حس میکردم که با نشانه ها مرا هدایت میکند و کافی بودن خودش را به رخم میکشد.
از خودم راضی بودم که از هدایتش تبعیت کرده بودم و توحید را انتخاب کرده و پاداشش شرایط و خریدی با کیفیت تر از قبل را تجربه کرده بودم.
شب هنگام که خواسته های اول صبحت را مرور میکردم ، با احساسی که مملو از رضایت بود با خود تایید کردم که چقدر خالق خواسته هایم هستم و قانون را برای خود تصدیق کردم.
هر روز به آن مینگرم زیبایی اش چشمها را به خود خیره میکند،برق نگین های پاک و سفیدش که بالاترین کیفیت جواهر در دنیاست ، گردی و رنگ زیبای مروارید استرالیایش زیبایی زینت های الهی را به چشمانم هدیه میدهد.
بعد از خریدش بود که به آیه فوق هدایت شدم، اشک در چشمانم حلقه زد، اینک میدانستم این زینت الهی چرا به آسانی و ملکه وار ،وارد زندگی ام شد و خدا به وضوح برایم منطقش را با این آیه واضح کرد.
با خواندن این آیه خود را بیشتر از قبل لایق داشتن بهترین زینت های الهی دیدم.
میماند بهشتی که نهرها از زیر آن جاریست که در زندگی شما دیدمش ، مدتهاست خدا چون نشانه ای زیبا به دستان پاک و الهی شما به چشمانم نشان میدهد، یک استمرار در توحید عملی لازم است تا با این بهشت که نهرها از زیر آن جاریست نیز اصابت کرده و مشمول دریافتش شوم.
برایم از توحید بیشتر بگویید استاد نازنینم ،این فایل های توحید عملی تان نجاتبخش من از ظلمات زندگی ام بود ، این آگاهی های ناب الهی ، همان که در طوفان های زندگی ام نوری بود که همه وجودم را فرا میگرفت و در ساق پاهایم جاری شده و مرا به حرکت وا میداشت.
همین توحید عملی بود که باعث شد من با 40 کیلو وزن بدون پارتی و پول ، در مقابل یک قوم که به ظاهر همه چیز داشتند،از دور بازویی که به اندازه ران پاهای من بود، از شهرت ، از پارتی در همه ارگانها و …. پیروز شوم.
من به غیر از توحید و قوانین الهی هیچ چیزی را باور نکردم.
من قدرت قاضی و قوانینی که آدمها نوشته اند را باور نکردم و همه رأی ها در کمال ناباوری به نفع من صادر شد.
باوری که به من کمک کرد ، این بود :
کسی که به قوانین الهی عمل کند خدا همه قوانینی که آدمها نوشته اند را به نفعش تغییر میدهد.
من به قوانین الهی عمل میکنم ، وظیفه خدا این است قوانین یک کشور را برای تحقق خواسته من تغییر دهد.
و این به تجربه زندگی ام تبدیل شد.
من قدرت همسر را باور نکردم و در نهایت او را به تسلیم و تعظیم خود درآورده و آزادی ام را خلق کردم.
من ممنوع الخروج بودنم را باور نکردم و طعم یجعل له مخرجا را به شیرینی عسل چشیدم.
من قانون شرک آلود بخشیدن مهریه برای داشتن حق طلاق را باور نکردم ،و بدون حتی یک هزار تومن بخشش از مهریه نه تنها مهریه و حق طلاق را با عزت دریافت کردم، بلکه درآخرین لحظه شبی متوجه شدم با اینکه توافق ما برای مهریه طلای 18 عیار بوده ، اما دست الهی سردفتر طلای 24 عیار را ثبت کرده بود و من طعم یرزقه من حیث لایحتسب را همچون عسل چشیدم.
آن شب را هرگز فراموش نمیکنم،مات و مبهوت قدرتهای الهی بودم،
مبهوت خیرالرازقین بودنش بودم.
مات و مبهوت رزق به غیر الحسابش بودم.
مات و مبهوت وعده صدق أحسن رزقا بودم.
صدایش را همان شب به وضوح به گوشم رساند، تو خود را برای من خالص کردی من هم خالص ترین طلای جهان را که برایت لا یحتسب بود روزی ات کردم
این مات و مبهوت بودن را در همه اطرافم میدیدم.
در چهره همانها که حتی لحظه ای باور نمیکردند که من بتوانم مشمول دریافت این رزق الهی ام بشوم.
من توحیدی عملی در زندگی ام را اجرا کردم و خدا سپاه زمین و آسمان را به تسخیر من درآورد تا من طعم فتحا مبینا را بچشم.
من باور نکردم که کسی میتواند مرا از بودن در این مسیر و دریافت این آگاهی ها محروم کند ، و همین چند روز پیش بود که دوره کشف قوانین زندگی را به مجموعه محصولات خریداری شده از گروه الهی عباسمنش اضافه کردم.
همان که تا آخرین لحظه نزدیکترین فرد به زندگی ام تمام تلاشش را کرد که مرا از بودن در این مسیر بازدارد و من این آگاهی ها را نشنوم.اما از آنجا که اوتوالعلم و الحکمه کار خداست ، خدا او را از زندگی ام حذف کرد. و من هر روز بیشتر به این آگاهی ها دسترسی پیدا کرده و خود را با آن بمباران میکنم.
من لحظه ای باور نکردم کسی میتواند مرا از نوشتن در مورد قوانین و تجربیاتم محروم کند، و الان با آزادی و امنیتی الهی، خدا را در جاری شدن قلمم میبینم و با خیالی آسوده با فراغ بال نشسته و از معجزاتش مینویسم.
آری همان عمل به عهد روزهای اضطرارم، همان که به او متعهد شدم اگر با عزت و سر سلامت مرا از دل طوفان ها نجات دهد همه جا اسمش را فریاد زده و میگویم او برایم چه کرد.
گویی خدا به پاداش نوشتنم از خودش ، دست پاکی ام در شرایطی که میتوانستم آن را به هزار حرام آلوده کنم ، اصرار داشت که این انگشتر زیبا را برای دستانم خریداری کنم.
من آن لحظه ای که همه شرایط به ظاهر برعلیه من بود و میشنیدم که اختیارت دست من است و تو هیچکاری نمیتونی بکنی و قلاده انداختم گردنت تو رو هرجا بخواهم میشکونم را باور نکردم ، در همان لحظه ها بود که مینوشتم تنها مالک و صاحب اختیار من خداست و او هیچ قدرتی در زندگی من ندارد، و به طرفه العینی دیدم که خدا به پاداش باور کردن ربوبیتش چنان ورق را به نفع من برگرداند که همه انگشت به دهان ماندند.
همانی که ادعا میکرد نه طلاق میدهم، نه مهریه میدهم،نه تنها دو دستی هر دوی آن را به من تقدیم کرد بلکه بیشتر از آنچه فکر میکرد را نیز به عنوان مهریه پرداخت کرد.
چه زیبا به من توحید عملی را آموزش دادید،
چه زیبا پیغام الهی را به گوش من رساندید ، نه کسی که گفت بدبختت میکنم بیچاره ات میکنم ، اونو باور نکن، ولی خدا رو باور کن که به تو وعده پیروزی داده میدانید من این فایلها را چند بار گوش دادم؟
میدانید شما همان رسول وعده داده شده من بودید که با خواندن آیات مبین الهی مرا از ظلمات به نور رساندید؟
من تشنه ام ، تشنه درک توحید.
من به چشم خود دیدم زیبایی مثال زدنی ام، همسر قدرتمند و ثروتمند و زیبا و جذاب و مشهور و خوش اندامم، خانواده فوق العاده ام، ماشینها و خانه لاکچری ام ، برایم کاری نکرد.
من به چشم دیدم همانها که روزی به جای خدا رویشان حساب میکردم در مقابلم قرار گرفته و از هیچ هربه ای برای به زمین زدنم دریغ نکردند.
توحید عملی آن چیزی بود که امنیت آزادی و آرامش و حال خوب را برایم به ارمغان آورد.
گرچه هنوز ریشه های شرک همان تنها نجس دنیا ، را در وجودم لمس میکنم ، هنوز هم همچون کرمی درونم وول میزند و مرا از دریافت های بیشتر الهی باز میدارد.
اما خبر خوب این است که درک این را پیدا کرده ام
که قدرت از آن خداست و لا غیر.
طعم شیرین قدرت را از همه گرفتن و به خدا دادن آنقدر برایم گواراست که هر لحظه مرا بیشتر برآن میدارد که مهمترین کار زندگی ام را کار کردن روی این بخش از زندگی ام قرار دهم.
قدرت بقیه را پایین بیار و قدرت خدا را بالاببر در قلب ما جای یک نفر است به قول قرآن دوتا قلب هم نداریم
رئیس حراست کیه خدا کارها را انجام میدهد
هنوز هم در لحظات حساس انتخاب توحید و شرک همچون آلارمی الهی این جملاتتان در گوشم زنگ میزند و سکینه الهی را به قلبم نازل کرده و کمک شایانی در انتخاب آگاهانه توحید میکند.
زمانی که مرا از سپاه و پلیس امنیت میترساندند،صدایتان همچون بلندگویی الهی در گوشم زمزمه میشد و این پیغام ها را جاری میکرد و کمک میکرد من قدرت را از همه گرفته و به خدایی بدهم که نجات و یاری مومنین حقیست بر گردنش.
آن روزها که از گوشه و کنار میشنیدم همه اموال به نام غیر شده و خدایی که به من وعده جاء الحق و زهق الباطل را میداد، حتی از دزدان استفاده کرد تا مدارک شناسایی که برای انتقال سند در ماشین بود ربوده شود تا کسی نتواند قدمی از قدم بر خلاف اراده و مشیت الهی بردارد.
من آن روزها خدایی را باور کردم که اگر اراده کند به من خیری را پس هیچ برگرداننده ای برای آن نباشد آن را میرساند به هرکس که در مشیت بخواهد
گفتنش سخت است اما من ما رمیت إذ رمیت لکن الله رمی را در زندگی ام لمس کردم.
وقتی خبر سرقت مسلحانه را شنیدم ، این پیغام را به وضوح شنیدم.
آن روزها که یکی از گنده لاتهای ایران که به خیال خودش با خیرخواهی میخواست مرا متقاعد کند و ترس را به وجودم رسوخ دهد، که اگر بخشی زیادی از مهریه ات را نبخشی طلاق در کار نیست و با مثالهایی میخواست مرا از تبعیت هدایت الهی باز دارد،با همان درک توحید جلویش تمام قد ایستادم و گفتم همه کاره زندگی من خداست او حتی نتوانست از خودش دفاع کند چه قدرتی در زندگی من دارد.
روزی که یکی از بهترین و مطرح ترین مربی های تیم ملی ایران به من گفت نفیس ما سه تا مرد گردن کلفت نشستیم روبروت اما مردانگی رو من در تو دیدم نه خودمون توحید بود که به من آن قدرت را داد.
چندی پیش بود که با او تماس گرفتم که برای محبتهایی که همیشه در طی این چندین ساله به من داشت سپاسگذاری کنم ، میگفت اگر دخترم روزی به مسئله ای بخورد میفرستمش پیش تو که تو راهنماییش کنی،از تو یاد بگیره.
میگفت همین الان داشتم راجع به ایمان و توکلت پیش یکی از دوستانم تعریف میکردم.
این ایمان این توکل و توحید را شما به من آموزش دادی اینکه در یک جلسه ای که همه مرد بوده و تنها من زن بودم ،همان گنده لات ایران که از نظر بقیه اسمش را لازم است یک تریلی حمل کند، بلند شده و جلویم تعظیم کرده و اجازه میگرد و سرم را میبوسد و مرا غرق تحسین میکند،
مرا یاد توحیدی می اندازد که باعثشد افراد با هر قدرت و اعتبار و جایگاهی را در ذهنم پایین کشیده و خدا را بالا ببرم.
برایم از توحید بیشتر بگویید من تشنه درک توحید هستم ، عملش هم که تا پای جان میروم.
تو یک زن قوی باش بقیه مجبور میشوند به تو تعظیم کنند
میدانید من این تیکه را چند بار گوش دادم ؟
و در دنیای واقعیت دیدم کسانی که به قول بقیه یک تریلی لازم است اسمشان را بکشد مسخر من شده و جلویم تعظیم میکنند.
نفیس جان سلام
واقعا که اسمت زیباست و برازنده ات
طوری هدایت شدم به کامنتت که نگم برات
از اشتباهی دستم خوردن روی ایمیل ها و دیدن پیام از گروه تحقیقاتی عباسمنش و دیدن فعالیتت در این فایل
خدا را میبینی نفیس؟
مدتی است که به دوست بودن و هم فرکانس بودنت میبالم نفیس
انگار تو در یک مدار دیگه ای
انگار از مدار دیگه ای امده ای از جایی امده ای که تمام دختر ها و حتی خود من ارزوی بودن در ان شرایط را داریم
اما نفیس هر چی که شنیدم که میگویند خدا و خدا حتی از زبان استاد من میگفتم یعنی ته ته دلم میگفت نه فعلا فقط پول فعلا فقط موفقیت
امام نفیس تو از انجا امدی تا من ببینم تو را که ته ته دلم بفهمد الهام اول و اخر فقط خدا
تا انا لله و انا الیه راجعون را من درک کنم
وای نفیس
از گفتن اسمت لذت میبرم
من خودم عاشق اسم خودم هستم و به نظرم اسمم خیلی حال خوب کنه
اما نفیس اسم تو را هم به لیست اسم هایی که با گفتنش حالم خوب میشود اضافه کردم
الهام و نفیس
عاشق اسمت هستم خیلی اسمت قشنگه
و اما هدایتم برای چه بود خیلی وقت ها من خودم را میگویم از ترس
تر س هایی که از غیر خداوند داریم
یک گوشه قایم میشویم و میگوییم خدا خودت درستش کن
نه نه سیستم این طوری کار نمیکنه نه
باید توحید عملی داشته باشی
موقعیت شما خیلی سخت تر بود اما موقعیت منم به اندازه خودم چالش برانگیز بود
خدا بارها بهم گفت نه الهام اینجا جای تو نیست اما ترس هایم نمی گذاشت خودم را از ان محیط بیرون بکشم
اما با خوندن پیامت اصلا حالم دگرگون شد
نفیس لطفا شما فقط بنویس بنویس عاشق نوشته هایت هستم و خیلی ازشون درس میگیرم
بارها از خدا نشانه خواستم
و نشانم داد اما من ترسیده نتوانستم جرعت نداشتم
اما این نشانه اش چنان واضح است که اگر به ان عمل نکنم قطعا از جاهلان خواهم بود
مثال جواهر فروشی ات نشانه من بود
و خدا ارحمن راحمین است
مرسی نفیس عزیزم برای اشنا شدن با شما بسیار بسیار خوشحالم و سپاسگذار خدا هستم
انشالله یک روز ببینمت و فقط صدات کنم
نفیس
خدا را شکر خدایا بایت نشانه ات تو شما سپاسگذارم
به نام خدایی که در این نزدیکی ایست
سلام نفیسه جان دوست توحیدی و مومن و موحد و ثروتمند و خداجویم
چه چهره ی زیبایی داری بانو جان، دختر دلمون برای نوشته های سحرآمیزت تنگ شده، مدتی است دست به قلم نشدی، گفتم بیام یه حال و احوالی ازت بکنم.
قلم بسیار دلنشین و شیدایی داری.
نفیسه جان در پناه حق روز به روز توحیدی تر و ثروتمند تر و شادتر و موفق تر باشی مهربان ام.
مراقب مهربان هایت باش.
سلام و درود نفیسه عزیز
امیدوارم حال دلتون عالی باشه دوست عزیز. هر بار که فایلی روی سایت میاد با خودم میگم این دفعه دیگه نفیسه با کامنت های الهی و زیبایش ما رو مهمان خودش خواهد کرد و این انتظار یکماه است که ادامه دارد!
هر بار ندائی در درونم مرا صدا میزد که بیایم و برایت بنویسم و هر بار به امید فرداها و روزهای بعد به تعویق می افتاد. اما در این لحظه دیگر دست دست کردن را جایز ندیدم و خداوند دستانم را گرفت و از کاری که مشغول انجامش بودم (دیدن و نت برداری جلسه نهم دوره قانون کشف قوانین زندگی) باز داشت و نوشتن این کامنت را برایم واجبتر از انجام هر کاری دانست!
نفیسه عزیز با اینکه می دانم ایمان و باورهای شما آنقدر قوی و محکم هستند که حتی با کامنت ننوشتن هم فرکانس الهی تون برقرار و قوی است ولی شک نکن در این نقطه آبی ای که من از آن به چشم خدا تعبیر می کنم خیریتی نهفته است که فقط خدا میداند. به همین دلیل دوست دارم این کلماتی که خداوند بهم گفت و من برایت نوشتم را نشانه بگیری و کلام خدا را بر دستان و اندیشه زیبایت جاری کنی تا دستی از دستان خداوند باشی برای گسترش توحید و گسترش احساس خوب.
امیدوارم در بهترین زمان و در بهترین مکان این پیام را دریافت کنی دوست عزیز.در پناه حق
درود بر تو نفیسه عزیزم
چقدر قلم تو گیراست و چقدر خوب میتونی کلمات رو از قلب بنویسی
بی شک که این کلمات الهی است.
وقتی گفتی :
کسی که به قوانین الهی عمل کند خدا همه قوانینی که آدمها نوشته اند را به نفعش تغییر میدهد
فکر کردم فکر کردم و فکر کردم چقدر این جمله برام آشنا بود انگار از قبل این جمله در وجودم بوده انگار این جمله اصل بود و بقیه فرع .
وقتی گفتی انسانی که قدرت را به غیر خدا بدهد همان ها میتوانند روزی بر علیه آن باشند یاد قرآن افتادم که خداوند میگوید گناه کاران جوارح بدنشان بر علیه آن ها شهادت میدهند
مهم نیست که 40 کیلو باشی یا 140 کیلو عضله مهم اینه که خداوند میگه یک فرد با ایمان بر 200 نفر پیروزه تو ایمان نشان دادی و خداوند پیروزی را طبق قانونش برای تو نوشت
سپاس از نوشته های زیبات
سلام . به نفیسه عزیز دختر موحد
بسیار بسیار تحسینت میکنم عزیزم به خاطر این ایمانت و این توکلت
چه کامنت پر محتوایی از دو روز پیش دو بار خواندم و هر بار بیشتر مشتاق این درون پاکت میشم
چقدر زیبا خدا رو درک کردی چقدر زیبا توحید رو در زندگی اجرا میکنی
این کار هر کسی نیست خیلی از ماها به زبون میگیم ایمان داریم و توکل میکنیم ولی وقت عمل ترس همه ی وجودمون رو میگیره که اگه نشه
اگه خدا فراموش کنه وای خدای من چقدر هنوز شرک تو وجودم
هر روز از خدا میخواهم ایمانم قویتر بشه فقط روی خودش حساب کنم
ولی نمی دونم چرا این ترس لعنتی هنوز با منه
تحسینت میکنم نفیسه جان چقدر آیه ها رو خوب درک کردی
چقدر قانون رو فهمیدی
کسی که به قوانین الهی عمل کند خدا همه قوانینی که آدمها نوشته اند را به نفعش تغییر میدهد.
من به قوانین الهی عمل میکنم ، وظیفه خدا این است قوانین یک کشور را برای تحقق خواسته من تغییر دهد.
نفیسه جان نمیدونم چطور میتونم ایمانم رو قویتر کنم غبطه میخورم به ایمانت به توکلت
یه همچین ایمانی رو از خدا میخواهم روزی ام کنه
نفیسه موحداز خدا برات بهترین ها رو آرزو میکنم
قلبی آرام و لبی خندان در کنار عزیزانت
راستی عکس پرو فایلت فرکانسی بود که من فرستادم با خودم گفتم چقدر خوب میشه اگه یه عکس تمام چهره بزاره که من دختر زیبا رو از روبرو ببینم و فرداش دیدم عکس پرفایلت رو تغییر دادی الله اکبر
نفیسه جان قلم زیبایی داری بیشتر برامون بنویس
تا ایمانم قویتر بشه تا بیشتر باور کنم
مواظب خودت و خوبیهات و ایمانت باش
میسپارمت به رب العالمین
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام به همه ی شما عزیزان
سلام به استاد جانم که اولین بار لمس واژه ی توحید رو از ایشون شنیدم
اولین بار وقتی شنیدم توحید اصل و اساس قرانه، وقتی اینو درک کنی و توش جلو بری بخدا چیزی نیست که نتونی بدست بیاری، شبا با آرامش می خوابی و و و قلبم باهاش عجین شد. قلبم پذیرفت
چون روح من از خداوند بود. پذیرفت و تشنگی ای که سالها باهاش درگیر بود رو منشأش رو فهمید
دقیقااااا من در پی دوست داشتن خودم به این سایت الهی و پربرکت هدایت شدم.
هر کسی داستان متفاوتی داره.
هر کسی خواسته ها و اهداف متفاوتی داره
من هم مستثنی نبودم اما دلیل من عاملی بود که به قول شما از خیلی ها شنیده بودم راه حلی نداره و در پی نداشتن راه حلش ذهنم همونو بهانه کرده بود که تا این مسأله هست تو هیچ لیاقتی برای دریافت نعمت ها نداری
من اونقدر به خودم اهمیت می دادم که هر کسی می دید می گفت چقدر این آدم با اعتماد بنفسه اما تمام اون کارها فیزیکی بودن. یعنی در پی تقلا بود.
کاذب بودن البته که بعدها بهم کمک کرد اما همیشه این برام سوال بود که چ چیزی باعث می شه اینو درک کنم که خودمو دوست داشته باشم بدون اینکه بخوام تقلا کنم. بدون اینکه بخوام جار بزنم. بدون اینکه بخوام به کسی ثابت کنم که لایقم با وجود فلان مسائل و…
چطور می شه؟
بارها از خودم پرسیدم آخه شرک رو چطوری درک کنم که هر بار ذهنم روی فلان موضوع دست نذاره
روی فلان مسأله دست نذاره و من بتونم بی قید و شرط خودمو اول دوست داشته باشم
بی قید و شرط احساس نزدیکی بیشتری با خدا کنم
برای تمام خواسته هام، برای روابطم، درآمدم، و و و همیشه بهانه ی واهی ذهنم بود که فلان موضوع
ولی کوتاه بیا نبودم باید درست می شد.
باید این موضوع قضیه ش توی ذهن من حل می شد حداقل یه درکی ایجاد می شد تا آروم آروم به عمل تبدیل بشه
و اون موضوع این بود، هر چیزی، هر عاملی بیرونی که خارج از فرکانس باشه، و ما به اون قدرت بدیم شرکه. خارج از خودم. خودم در واقع همون روحی هست که خداوند در من دمیده.
تا قبل از اون من اینو می شنیدم، و در مدارش بودم که هر چیزی، هر عاملی خارج از من شرکه. به هر عاملی بیرونی قدرت بدم مثل آدما، مثل اتفاقات و…
ولی وقتی واقعا خواستم بیشتر بفهممش، اصلش این بود که بارها استاد توضیح داده بودن که هر عاملی خارج از فرکانس های من، شرکه.
یعنی اون آدمی که دست و پا نداره، و موفق ترین سخنران انگیزشی هست، نیومد بگه چون دست و پا ندارم پس نمی تونم موفق بشم. چون قدرت نداده بود به شکل جسمانی. یعنی هسته ی اصلی رو دیده.
اون کسی که پدرش معتاد بود و مادرش بالای سرش نبود و موفق شده بود نیومد بگه من به این دلیل نمی تونم موفق بشم. چون قدرت رو به عوامل بیرونی ندادن.
همون هسته ای رو دیدن که توی تک تک انسان ها فارغ از هر شرایط جسمانی، خانوادگی و… هست. فارغ از تمام این ها. هر انسانی که خلق شده فارغ از هر شراطی. سالم یا ناسالم. خانواده دار یا بی خانوده. فقیر یا ثروتمند. فارغ از هر شرایطی. لایق بوده که خلق شده. تمام شد رفت.
بی نهایت مثالی که می شه زد.
بی نهایت موفقیت های معجزه گونه توی زندگی آدم هایی که به خودشون، ایمان داشتن. و تصریح کنم، به قدرت بدنی شون نه. بلکه به باورهاشون. به اون ذات و هسته ی اصلی درونشون ایمان داشتن. این توحیده. این عزت نفسه. این دوست داشتن بی قید و شرط خوده.
وقتی صحبت از ژنتیک شد برای من مثل روز روشن بود که خب اینم می شه جسم، پس قدرت دادن به این هم می شه شرک
اصلا چرا بگم جسم.
در واقعا شرک یعنی قدرت دادن به هر عاملی بیرون از خودمون. بیرون از نیروی ایمانمون. بیرون از نیروی الهی که همیشه و هر لحظه با ما هست.
یادم هست داشتم کتابی می خوندم درباره ی ژنتیک که چطور اطلاعات روی ژنتیک ذخیره می شن و اصلا چطور اطلاعات از نسلی به نسل بعد منتقل
می گفت هر ذره از خودش نوری ساطع می کنه. و همونطوری که میدونیم همه چیز از انرژیه و اطلاعات روی ژن ها در واقع همون اطلاعاتی هستن که به صورت مکرر تکرارشدن و به صورت کد های ژنی روی دی ان آ نشستن و هر بار از خودشون فوتون ساطع می کنن. یعنی همون فرکانس های ناخودآگاه.
این برام اون موقع جا افتاد که وقتی ما روی باورهامون کار می کنیم و تکرار میکنیم کدهای مخرب به صورت معلق در میان و می تونیم با منطقی کردن ذهن کدهای درست رو جایگزین کنیم و با تکرار منطق بیشتر، کدهای درست بیشتری شکل می گیره.
چون ما داریم هر لحظه انرژی رو تبدیل به ماده می کنیم.
حالا اینا جزییاته.
اصل همون ایمانه.
اصل همون توحیده.
اصل همین موضوعه که بپذیریم ما هستیم که با افکار باورها و فرکانسهامون داریم لحظه به لحظه ی زندگیمون رو خلق می کنیم و برای همینه خیلی وقتا ناآگاهانه س…
چقدر چقدر من نیاز دارم به درک توحید. چقدر من خودم پر از شرکم.
و چقدر این مسیر قشنگه که داریم به ازای اصلاح خودمون، به ازای پا گذاشتن روی ترس ها و نگرانی هامون هر بار به اون هسته ی اصلی نزدیک و نزدیکتر می شیم.
چقدر باور پذیرتر می شه که جریان خوشبختی باید طبیعی باشه اگه طبیعی نیست، یعنی شما غیر طبیعی هستی. یعنی شرک داری. یعنی کفر می ورزی.
ذهن من بارها و بارها به بهانه های مختلف فرار کرده از موفقیت.
بزرگترین شرکم رو نتونستم حل کنم چون باور داشتم که خب این عامل بیرونی بزرگترین بهانه س و چون نمیتونم کاریش کنم، پـــس هیچی
در حالی که الآن تمام اون بهانه هارو می بینم که هر روز دارن کمرنگ می شن. و چون خیلی قوی بودن هنوز نیاز به کار کردن دارم که بتونم با قدرت بیشتری ازشون رها بشم.
استاد جان از صمیم قلب سپاسگزارم که اینقدر محکم حرف می زنید. اینقدر روشنگر هست صحبتاتون.
استاد واقعا واقعا از شما و مریم جان عزیز به خاطر تمام زحماتتون سپاسگزارم .
من باید ببینم واقعا چی بهم کمک می کنه.
تا قبل از این خیلی به الگوها توجه می کردم و الگوها رو مد نظر قرار می دادم اما اصل اینه که ببینم واقعا چی به من کمک می کنه.
ژنتیک چیزی خارج از ذهن و باورهای من نیست.
شکل بدنم هم چیزی خارج از ذهن و باورهای من نیست. از کجا؟ از اونجا که آدم های زیادی تونستن با ذهنشون قدشونو بلند کنن. تونستن بیینشون رو خوش فرم کنن و بی نهایت مثال دیگه از این دست. خواننده ی معروفی هست که با وجود سن بالایی که داره، چهره ی بسیار خوش فرم و جوان و زیبایی داره و می گه من یه سری جملات رو همیشه توی آینه با خودم تکرار می کنم و این عامل جوانی و زیبایی منه.(من قدرتمندم، من زیبا هستم. من جوانم و و و و). پس ژنتیک نمی تونه عامل باشه.
همونطوری که تحصیلات نمی تونه عامل باشه
همونطوری که نداشتن دست و پا نمی تونه عامل باشه توی خوشبختی
همونطوری که پدر و مادر، شهر و کشور و جنسیت نمی تونه عامل باشه.
این فایل یه روشنگره برای من که فقط بشینم باگ هایی رو بیرون بیارم از خودم که انگشت اشاره ش به یه عامل بیرونی.
همین امروز من با دوستم صحبت میکردم که می گفت ببین می خوام حرفی بزنم بهت که کمتر کسی می دونه.
چند سال بعد فلان اتفاق (منفی) قــــراره بیفته.
گفتم اولا کسی نمس تونه بگه من از آینده خبر دارم چون هیچ کس از اینده خبر نداره و ما با توجه به فرکانسمون هدایت می شیم
اگر من توی مسیر درست باشم، در زمان درست در مکان درستم و و و… که با خودم تکرار کردم . .
اون جمله چه صحیح چه نا صحیح اصلا به من کمکی نمی کرد و از قول کسی گفته شده بود که اصلا الگوی من نبود.
یا
همین امروز کسی به من پیام داد همینطوری، که شما که رفتی دنبال علاقه ت بدون داری اشتباه میکنی و آدم هایی که میرن سراغ علاقه و فلان و بیسان به هیچ جا نمی رسن و کلی حرف دیگه که من هاج و واج مونده بودم که این چه طرز صحبت کردنه. حتی به خودم می گفتم هر چقدر محترم باشه پیش من، حق نداشت اینطوری بیاد حرف بزنه، خلاصه
من با کنترل ذهن بهشون تقریبا سربسته و محترمانه جواب دادم چون از نیت خوب اون شخص خبر داشتم ولی سعی کردم ذهنم رو کنترل کنم که کسی نمی تونه به من بگه چی درسته چی نادرست در حالی که خداوند داره هدایتم می کنه و راه درستو بهم نشون می ده. گفتم اون هرچی میخواد بذار بگه. تو توجه نکن. چون شغل عامل بیرونی نیست که. با خودم گفتم، عامل باورهای منه که از وقتی روی باورهام جدی تر کار کردم درآمدم و در واقع صحیح تر بگم ورودی من بیش از 12 برابر شده توی یک سال گذشته.. من فقط با تغییر باورهام این نتایج رو رقم زدم و کار من، همون کاره، من توی همون مکان و همون شهر و با همون آدم ها هستم .
امروز با گوش دادن جلسه 9 ثروت 1 ذهنم آروم تر شد و اجازه ی شکل گرفتن نجواها رو ندادم و به خودم گفتم به یک دلیل این اتفاق افتاده ، تو حرف بقیه، حرف مردم برات مهمه.
حرف فالوورات برات مهمه. چون اون شخصی که پیام داد هم سنشون از من خیلی بیشتر بود، هم خیلی برای من قابل احترام بودن و می شناختمشون و از این نظر حس من داشت بد می شد
خلاصه همین که فهمیدم این شرکه هست، خوشحال شدم که حداقل می دونم روی چی باید تمرکز بذارم. و سعی کردم در لحظه باشم و لذت ببرم و باورهای توحیدی رو با خودم تکرار کنم و سعی کنم به حرفاشون توجه نکنم .
و یک ساعت بعد با پیام های سراسر محترمانه که فقط و فقط و فقط منو تحسین می کرد از ایشون مواجه شدم که شما بسیار عااالی و قابل تحسینید، بسیار با شخصیت و…. هستین. راهتون عالیه و ادامه بدین و اگــــر یه روزی به وسیله ای، چیزی که سخت پیدا بشه، نیاز داشتین من هستم و می تونم براتون درست کنم و و و و و و .
یکی از نتایجی که با از بین بردن شرک برای خودم رقم زدم، تیپ زدن های مختلف برای توجه گرفتن و… بود. همیشه این رفتارو داشتم که اگه لباس تکراری بپوشم خوب نیست. باید به روز باشم. باید سعی کنم توجه بقیه رو جلب کنم و این توی ناخودآگاهم بود اما وقتی با قضیه ی توحید و شرک اشنا شدم، یکی از مواردی که روش کار کردم این بود که سعی کنم لباس های تکراری رو بپوشم و فقط آراسته و مرتب و تمیز باشن. تکراری باشن و هر وقت توی مکان تکراری با آدم های تکراری هستم و نجوا میاد به خودم بگم لباس عامل نیست. فرکانس مهمه. نطر بقیه مهم نیست. من مهمم. حال خوب من مهمه. جالب اینجاس، من با آدم هایی مواجه می شدم که اون ها هم ثروتمند و موفق بودن و در عین حال لباس و ظاهر براشون اهمیت نداشت و نداره و بعضا بارها با یه لباس تکراری میبینشمون.
هنوز هم همین رفتارو دارم، به محض اینکه می فهمم نگاه کسی برام مهم شده یا رفتاری دیدم که این پیامو بهم می ده، برنامه می ذارم و تا پنج الی 10 روز اگه قرار باشه با اون فرد بیشتر روبرو بشم فقط یک لباس تکراری بشور بپوش استفاده می کنم.
در کل توی این مورد خیلی خیلی خوب شدم حالا قضیه فقط تکراری بودن نیست. مهم بودن توی حالتیه که خودمون دوست داریم و باهاش راحتیم.
و این در حالیه که همه تیپ و ظاهر منو تحسین می کنن همیشه.
مثلا یه لباس زیبا داشتم که خیلی احساس راحتی می کردم باهاش و لذت می بردم ازش چون رنگ های شادی داشت. ده ها بار خواهرم می گفت این خوشکل نیست. این خوب نیست. این فلان و بیسانه و جالب تر اینکه دقیقا هر بار که من اونو می پوشیدم، ده ها نفر جلوی منو می گرفتن که اینو کجا خریدی؟ چقدر زیباس. چقدر خوش تیپ و…. چون من همیشه می گفتم حرف خواهرم مهم نیست. باور من مهمه. من اینو دوست دارم و کاری به حرف اون ندارم…. دیگه چند وقت پیش سه خانم توی یه فروشگاه عاشق لباس من شده بودن و کلی تعریف دادن دقیقا جلوی خواهرم…..
یکی دیگه از نتایج مربوط می شد به روابط به قدرت دادن به یکی دو نفر. من خیلی روی روابط کار کردم. حتی قبل از اشنایی با قانون چون روابط خوبی نداشتم و کتاب های زیادی مطالعه کردم توی این زمینه که بهم کمک کنه روابطم رو درست کنم از جمله کتاب آیین دوست یابی و یک دوتای دیگه که خیلی روی من تأثیر گذاشت اما روابطم با یه عده آدم های آشنا که از قبل پیش فرض داشتم راجع بهشون درست نمی شد یا سخت بود چون این باور شرک آلود بود که خب اینا رو از قبل می شناسی، با این ویژگی شخصیتی اینا درست بشو نیستن و تو به اینا کاری نداشته باش امـــــــا برای کسی که با قانون آشنا می شه بخصوص قضیه ی شرک و توحید که خودمم که اینارو رقم می زنم، خودمم که برانگیخته می کنم، با قدرت رو از باورهای شرک آلود گرفتن و باورهای توحیدی درست کردن از جمله این باور که هیچ کسی هیچ قدرتی نداره که بخواد حال منو خوب یا بد کنه، احساس من دست خودمه، یا من آگاهانه توی وجودم به آدما که لایق احترام هستن احترام می ذارم، چون همه ی آدما روحی الهی دارن و من اول باید از درون به خودم و بعد به اونا احترام بذارم، چطوری؟ ذهنی قضاوتشون نکنم، ذهنی بدگویی نکنم، ذهنی روی پیش فرض هام نمونم و و و چون اول ذهن باید درست می شد و این باعث شده که روابط من توی 80 الی 90 درصد مواقع واقعا زیبا باشه. آدم های عالی سر راهم قرار بگیرن. با همون آشناها بهترین روابطو داشته باشم و تمام اون پیش فرض ها کمرنگ شدن که این اتفاقات افتاد و این روند ادامه داره.
یکی دیگه از نتایج توحید در مقابل شرکم این بود که من وظیفه دارم حال افرادی رو خوب کنم، من باید وقتی به ثروت رسیدم ببخشم همون فایلی که استاد درباره ی ترمز های مخفی ذهن گذاشتن، همونو دو سه شب پشت سر هم کامنتهاشو مطالعه کردم و این ترمز عدم لیاقت بدون قید و شرط رو پیدا کردم و توی کمتر از یک ماه نتایج مالی من تغییر کرد و علاوه بر مشتری، یه ورودی ثابت از جایی که فکرشم نمی کردم وارد زندگیم شد. یه رزق بی حساب واقعا… الهـــی شکر.
امروز خیر این اتفاقات رو با شنیدن این صحبت ها درک می کنم. خداروشکر میکنم که اینارو شنیدم و خدا می دونه چقدر قراره نتایجم قوی تر و پایدارتر بشه. خدا میدونه قراره چه شرک هایی رو توی وجودم از بین ببرم که به قول قرآن به واسطه ی اونا به خودم، خودم، خودم، ظلــــــم کردم.
عاشقتونم استاد.
یا رب.
درود بر شما نسرین جان
چقدر زیبا از تمام ابعاد به مسئله توحید پرداختى با یه ریتم دلچسب و ملایم
آفرین به شما
انقدر عوامل شرک گاهى ریز میشن که تو در نگاه اول متوجه نیستى که دارى به چه چیزى غیر از خودت قدرت میدى و برعکس فکر مىکنی که داری به خودت بها میدی، درست مثل مثال لباس. اولش برای اینکه بخوای اعتمادبهنفست رو ببری بالا میای لباس قشنگ میپوشی و زمانی که اون لباس تنته حس خوب و قدرت و زیبایی داری و غافل ازینکه داری به همون لباس قدرت میدی، واقعاً خیلی جالبه
یا در مورد ماشین، انقدر این باور در من قوی بود که بابا بالاخره ماشین خوب باعث جلب توجه میشه که تا وقتی که ننشسته بودم پشت ماشین مثلاً خوب نمیفهمیدم چه حسی داره و زمانی که تجربش کردم فهمیدم اوهو چه خبره چقدر حس میکنم قویتر و جذابتر هستم حالا درصورتی که داشتم قدرت رو میدادم به یه تیکه آهن یعنی بهجای اینکه بگم من چقدر فوقالعاده هستم که این افتخار نصیب این تیکه آهن شده از اینکه در اون ماشین باشم افتخار میکردم.
واقعاً تشخیص شرک یعنی تشخیص اصل از فرع یعنی اون هسته اصلی آموزشهای استاد و قوانین که من عاشقش هستم که شما در این کامنت فوقالعاده توضیح دادین
سپاسگزارم از شما
همیشه پیروز باشید
سلام و عشق فراوان تقدیم به روح الهی شما نسترن عزیز.
هم اسمت بسیار زیباست و هم فامیلت فوق العاده پرمعنی و برازنده.
گل نسترن زیبا و بافضیلت!
کامنتت رو با حوصله و دقت خوندم. تمامش حرفهای دل من بود که چون نتونسته بودم ارتباط قلبی عمیقی با خودم برقرار کنم به زبونم نیومده بودن. از دیروز که فایل رو دیده بودم سیم هام قطع شده بودن و پارازیت ها اجازه نمی داد هدایت جاری بشه توی انگشتام تا تایپ کنم.
ولی سعی کردم با کامنت خوندن خودم رو تنظیم کنم که الهی شکر رسیدم به تجربیات بی نظیر شما. عالی بود. منو به درون خودم وصل کردی.
تحسینت می کنم که اینقدر موشکافانه و با وسواس توی هر مسأله ای شرک مخفیت رو تشخیص دادی و بهش غلبه کردی.
به ایمان و توحیدت تبریک میگم و از ته دلم برات خوشحالم که در این زمینه آگاهانه و موفق رشد کردی.
کامنتت برای من خیلی روشنگر بود و کمکم کرد بتونم موارد مختلفی از زندگی خودم رو کشف کنم که باید سوییچ بشن به مسیر توحید.
لذت بردم که گفتی در مقابل اون فرد مسن کنترل ذهن کردی با احترام. و ذهنت اونو مجبور به تحسینت کرده.
لذت بردم که بخاطر موندن روی نظر توحیدیت جهان به خواهرت نشون داده لباس تکراری میتونه همیشه زیبا باشه.
لذت بردم که در یک سال درآمدت 12 برابر شده و درآمد ثابتی هم از من حیث لایحتسب جذب کردی.
نوش جااااانت گل زیبا.
برات بیشتر و بیشتر آرزو می کنم. و از آشنایی باهات خیلی خوشحالم.
سلام . بسیار عالی .
من یه جا از متن دیدم در خصوص (ترمز عدم لیاقت بدون قید و شرط ) فایلی استاد جایی در سایت گذاشتن. من سرچ کردم ولی ندیدم ، و این مطلب رو میخوام بدون. منم دقیقا این ترمز رو دارم. و این مانع عدم ورود ثروت به زندگیم شد
میشه مطلب و فایلش رو برام بفرسنید
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سپاسگزارم
بله، فایل شناسایی ترمز های مخفی ذهن درباره ی ثروت.
کامنتهای این فایل در واقع، بسیار بسیار فوق العاده س و شما می تونین با مطالعه کامنت ها ترمزهاتونو پیدا کنین البته توی این فایل بیشتر درباره لیاقت و شرکه. ولی در کل خیلی از ترمزهارو گفتن دوستان عزیز. این فایل و فایل لایو سه که دوستان کامنت های فوق العاده گذاشتن می تونه بهتون کمک کنه.
اما در اصل توی زمان درست هدایت می شین به جوابا ان شاءالله.
در پناه حق
سلام بر شما نسترن عزیز دوست توحیدی من،
چقدر دیدگاهت عالی بود،
خیلی استفاده کردم،
پاشنه آشیل من روابط هست ودقیقا میدونم که در این مورد مشرک هستم و خیلییی بهش فکر میکنم که چطور باید شرک رو در مورد مسئله روابط از وجودم پاک کنم، چند روز قبل از خدا عمیقا هدایت خواستم و همینکه دیدم استاد این فایل رو گذاشته فهمیدم که باید پاسخ سوالاتم رو از همین فایل متوجه بشم، نصف شب از خواب بیدار شدم و شروع کردم به خوندن کامنتها و چند بار کامنت شما رو خوندم، در مورد روابط عالی نوشتین، دیشب فقط به شما امتیاز 5 ستاره دادم اما امروز گفتم ازتون با کامنت تشکر کنم که انقدر خوب قانون رو متوجه شدین و اون آگاهی عمیقتون رو به ما هم منتقل کردین، سپاس از شما و براتون از خداوند توحید عملی بیشتر رو در زندگیتون خواستارم، همون چیزی که برای خودم هم میخوام
بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ
قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ فَلَا یَمْلِکُونَ کَشْفَ الضُّرِّ عَنْکُمْ وَلَا تَحْوِیلًا
بگو: «کسانی را که غیر از خدا (معبود خود) میپندارید، بخوانید! آنها نه میتوانند مشکلی را از شما برطرف سازند، و نه تغییری در آن ایجاد کنند.»
أُولَٰئِکَ الَّذِینَ یَدْعُونَ یَبْتَغُونَ إِلَىٰ رَبِّهِمُ الْوَسِیلَهَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ وَیَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَیَخَافُونَ عَذَابَهُ ۚ إِنَّ عَذَابَ رَبِّکَ کَانَ مَحْذُورًا
کسانی که آنان می پرستند [خود آنان برای رفع نیازمندی هایشان] به سوی پروردگارشان وسیله می جویند، تا کدامشان نزدیک تر باشد، و به رحمت او امید دارند، و از عذابش می ترسند؛ زیرا عذاب پروردگارت شایسته پرهیز است.
سلام به روی ماه استاد نازنینم و زیباروی پشت لنز دوربین که عطر بهشتیش به مشامم میرسه حتی اگر سعادت دیدارش رو نداشته باشم ….
سپاسگزار خداوندی هستم اجازه داد در پست توحید عملی که اصل و اساس جهان و آموزش های استاد هست بنویسم.
نیمه ی کمالگرای سعیده درحال فریاده که بیخیال ٣روز گذشته چی میخوای بنویسی ؟نیمه ی بهبود گرای دانشجوی خانم شایسته میگه اشکال نداره،شما بنویس …به قول حمیدِ حنیف فکر کن دفتر مشقته …
استاد عزیزم،به عنوان پرستار ،جز اولین کارهایی که در زمان پذیرش مریض باید انجام بدیم،پر کردن برگه ی ارزیابیه ،از مشخصات فرد ،تا قد و وزن،علائمی که داشته ،داروهایی که تا الان میخورده ،بیماری هاش و…
و شاید براتون جالب باشه از سوالات اساسی این فرم اینه
FAMILY HISTORY!
که کدوم یک از اعضای خونواده ت دچار بیماری هستند؟
حالا استاد شما میخوای به این جامعه ثابت کنی ژنتیک دخیل نیست،درحالیکه اونا مستند میخوان از طرف که بیا بگو تو ژنتیکتون چیا دارید :) حالا بنده ی خدا حتی وقتی خودش دیابت نداره،باید بگه مادرم ولی داره ها!!! اینم لحاظ کنید:)
درمورد تحقیق دوقولو ها،به عنوان مادری که دوقلوی همسان داره،اونم از نوع یک جفت !یک کیسه! انقدر شبیه بهم از نظر ظاهری که بعد 6سال پدرشون هنوز ازشون میپرسه تو نیلایی یا نیکایی؟؟؟
این دوتا نعمت خدا هیچ ربطی از نظر اخلاقی باهم ندارند!
مثلا یکی عاشق نقاشی!
یکی عاشق کاربرگ مدرسه حل کردن!
یکی جزئی نگر!
یکی کلی نگر!
یکی قِرتی و دنبال لاک و مدل مو و لباس های مختلف
یکی بیخیال و راحت و بی اهمیت !!!
این تفاوت های که همش رو نگفتم !درمورد دوتا موجودیه که کلا یک عددسلول بودند ،تقسیم شدند،تو یک کیسه باهم بودند ،از یک جفت تغذیه شدن !!!!
بنظرم نیلانیکا رو میتونند مثال نقض اون مقاله ی خنده دار کنند اصلا !!!!! :))))
بگذریم !
استاد واژه ی توحید انقدر برای من سنگینه و مقدسه که میخوام ازش بنویسم احساس میکنم بدنم توانایی نداره….
اما میتونم ادعا کنم هر روز که نه ! هر ساعت از روز دارم تموم تلاشم رو میکنم که توحیدیتر از یک ساعت قبل عمل کنم حتی !
استاد از نتایج زندگیم میفهمم تلاشم داره نتیجه میده،الان که دارم براتون مینویسم احساس میکنم وسط همون جنگل وعده داده شده تو کتاب رویاها نشستم و جلوی چشمم دارم میبینم درخت ها چه جوری با ناز دارند از زیر خاک درمیان …بدون هیچ زحمتی … من فقط نشستم وسط این زیبایی ها و هوای مهربونی خدارو نفس میکشم …
استاد 56٠ روز دارم تموم تلاش میکنم رو که همین جمله ی ساده ی شمارو باور کنم
جهان اطراف من،بازتاب باور های منه
جاهایی که تونستم این کد رو درست توی مغزم جا بدم،خداوند کارهایی برام انجام داده که به قول خودتون اگر مثل موسی برام دریا رو باز میکرد انقدر ایمانم زیاد نمیشد…
و هرجا نتونستم این کد رو درست تثبیت کنم،نتایجم هم سینوسی بوده ! یک روز عالی …یک روز خوب …یک روز هم نادلخواه …
ولی من ازتون یاد گرفتم حتی تو روزهای با نتایج نادلخواه هم با خودم تکرار کنم هر خیری که میرسه از الله ست…هر شری که میرسه از خودته سعیده ….
تو باید تغییر کنی نه هیچ چیز دیگه …
استاد تو زمینه ی خودشناسی به این موضوع رسیدم که من وقتایی که به تضاد میخوردم خیلی انرژی میگیرم برای رسیدن به خواسته هام …
تضاد عاطفی
تضاد کاری
تضاد تو نگهداری بچه ها
تضاد تو ثروت …
این باعث شده که اگر اتفاق ناخواسته پیش میاد ،من سعی میکنم بیشتر از روز های خوب ایمانم رو نشون بدم …
البته که دوره فوق العاده ی ارزش تضاد خیلی خیلی تو درک این آگاهی بهم کمک کرد !
(دوستای قشنگم،بهتون پیشنهاد میدم این دوره ی فوق العاده که هزینه ش اصلا اندازه یک روز نتیجه ای که باهاش کسب میکنید قابل مقایسه نیست،رو بخرید از سایت،باور نمیکنید بعد اون دوره چه اتفاقات فوق العاده ای برام افتاد :))
استاد همین امروز باید از گرگان میومدم تا فریدونکنار ،ظهر هم کشیک بودم،با اینکه همیشه این راه رو راحت میومدم،امروز هی اتفاقات عجیب غریب میفتاد!یک دونه ازین اتفاقا میتونست سعیده ی سابق رو به مرز جنون برسونه ،امروز سعیده تموم راه رو با لبخند اومد… با نگاه پر از عشق به آسمون …با صدای آیه الکرسی …
این همه تسلیم بودن و آرامش از کجا اومد ؟
چون من زبان خدارو دیگه یاد گرفتم،امروز باعث شد من فرکانس های قویتری بفرستم برای داشتن ماشین شخصی!
نقطه ی عطف ماجرا اینکه بعد از اون اتفاقات عجیب غریب،بعد ٣ساعت من تازه رسیدم بابل !
باز باید ی ماشین دیگه میگرفتم تا فریدونکنار !
تموم این مدت که ماشین گیرم بیاد با ی کیف و کوله ،تو گرما وایسادم کنار خیابون اصلی …گفتم بلدی مثل استاد وایسی اینجا ماشین های شخصی رو تحسین کنی …؟
نه به زبونت …میتونی از قلبت سپاسگزار خدا باشی که بقیه ماشین شخصی دارند ؟
پس شروع کردم … چند دقیقه گذشت … هم ماشین گیر خودم اومد … هم الله سریع الجواب پاسخ داد …
از طریق دست بینظیرش …
قبل اینکه سوار اسنپ بشم ،یک sms اومد به گوشیم از کسی که روحشم خبر نداشت من الان کجا و تو چه وضعیتیم! توش نوشته بود!
یهو یه حسی ته قلبم گفت سعیده بزودی ماشین میخره
:))))))))))
این همزمانی ها کار کدوم انرژیه؟؟؟
خدارو که نمیتونم بغل کنم… اما گوشیمو میتونم بزارم روی قلبم بگم عاشقتم خدا ….عاشقتم ….
اتفاق جالب بعدی توی مسیر بابل تا فریدونکنار بود،این از نتایج آگاهی های دوره عزت نفس …
تازه نشسته بودم توی ماشین ،راننده گفت خانم میشه سفر رو لغو بزنید که کمیسیون ندم؟
از تو آینه نگاش کردم گفتم من نقدی باهاتون حساب میکنم ولی همچین چیزی ازم نخواید،عذر میخوام ،نمیتونم
ی لحظه خودمو نشناختم ،این همون سعیده که اگر پول کرایه هزار تومان بود ،و ده هزار تومنی میداد به راننده،روش نمیشد بگه بقیه پولم رو بده :)))))
بعد راننده گفت:حالا لطفا انتهای مسیر این لغو رو بزنید
به حرفش که فکر کردم فهمیدم این آقا فکر کرده من نگران امنیتمم :))) میخواستم بگم دااااداااااش اینجا یک عدد جوجه توحیدی 56٠روزه نشسته :))) شما قصدشم داشته باشی نمیتونی به من آسیب بزنی …
میخواستم بهش بگم من اصل و اساس زندگیم رو بر پایه صداقت گذاشتم،کمسیون حق سازمان اسنپ که انقدر کار رو هم برای راننده هم برای مسافر راحت کرده ..
حالا من بیام حقش رو بزارم زیر پا رو چه حساب …؟
اینارو توی دلم میگفتم همزمان دلشوره هم داشتم دیگه …همش به خدا میگفتم خدایا خواهشا ی کاری کن وقتی نزدیک مقصد شدیم دیگه درخواست نکنه ! واقعا این نه گفتن برام سخت بود!
ولی انگار الله امروز کمر همت بسته بود،عزت نفس من رو رشد بده:)
آقا ما رسیدیم ورودی فریدونکنار،ایشون دستش رفت روی ضبط که صدای آهنگ رو کم کنه من دوزاریم افتاد گفتم خدایا ی توان بهم بده من ازین امتحانم سربلند بیام بیرون
و دوباره درخواست ایشون با اصرار که الان رسیدیم میشه سفر رو لغو بزنی …؟
با تموم اضطراب ته قلبم، ی نه محکم بهش گفتم و گفتم من نمیتونم همچین کاری بکنم،اینم هزینه ی شما ،انشالله براتون برکت داشته باشه …
و وقتی پیاده شدم احساس کردم یک سروگردن از سعیده ای که همین نیم ساعت پیش سوار ماشین شد بالاترم…
ی تمرین ساده تونست انقدر بهم خودباوری بده،پس اگر تمرین آگهی بازرگانی رو انجام بدم دیگه چه شود….
چقدررر این تمررریین سخته برام …چقدر مقاومت دارم ….
خدا کمکم کنه برای انجامش :) مثل تموم اتفاقات فوق العاده ی زندگیم که خودش رقم زده :)
سخن کوتاه کنم و برم شیفت …
الهی که هر چشم نازنینی که این کامنت رو خونده ،هرجای دنیا که هست الله قلبش رو پر از نور و عشق کنه …
الهی که همیشه خیروبرکت براتون جاری باشه …
دوستان عزیزتر از تموم فامیل های سببی و نسبی …
خیلی خیلی خیلی دوستون دارم
قلبِ فراوانِ فراوان رفقای غارحرای من
سلام سعیده نورانی من
سلام دوست توحیدی ام
سلام به روی ماهت زیباروی
شده تا حالا با یه نفر که نمی شناسیش ،نمی دونی کجاست،نمیدونی در چه حاله ،،،فقط و فقط نوشته هایش رو خوندی…اینقدر احساس نزدیکی کنی که فکر کنی چقدر دلخواهته،همون خواهر نداشتته و ساعت ها باهاش حرف بزنی و چای بنوشی،ساعت ها با هاش بخندی و از خنده ریسه بری و اشکت دربیاید
سعیده عزیزم،خواهر نورانی ام،عاشق توحیدتم،عاشق دلدادگی آن به پروردگارم،عاشق توحید عملی ات هستم.
همین چند روز قبل یه کاری پیش اومد،من شیفت بودم،حسم بهم میگفتی پاس بگیرم و برو دنبال اون کار،یه حسم میگفت خودش انجام میشه ،،،اما انگار من باید در این پروسه یه درس های رو یا می گرفتم.
خلاصه پاس گرفتم و رفتم ترمینال مسافربری جایی که مربوط به تحویل و تحول بار بود،پر از مرد پر از راننده،،،اگر مبینای قبل بود،ور میشد از تشویش و اضطراب و خودش رو سرزنش میکرد که تو اینجا چیکار میکنی…اما اون روز خودم از آرامش خودم تعجب کردم ،دنبال یه بسته بودم ،از هرکسی پرس و جو میکردم اطلاعی نداشت و انگار بسته من آب شده بود،ظهر بود و هوا به شدت گرم،اماانگار واسه من یه جور بازی بود
رفتم سراغ مسؤل اون قسمت ،گفت دست من میست،گفتم کجا برم راهنمایی ام کرد سمت اتاق نظارت
تا وارد اتاق شدم یه آقایی رو دیدم که بسیار خوش برخورد بود و حسم گفت کار تو همین جا و با همین آقاست،به قول شما اگر خود موسی با عصاش دریا رو میشکافت اینقدر ایمانم قوی نمیشد،
بعد از اینکه کارم رو بهش توضیح دادم اون بنده خدا شروع کرد به تلفن زدن و قرار شد یه نفر دیگه پیگیری کنه و بهش خبر بده،پس منم باید منتظر میمونم
در همین حین ازم پرسید شما کجا کار میکنید و شغل تون چیه،منم توضیح دادم که پرستار اتاق عمل هستم،یه دفعه گفت پدرم چند روز قبل عمل شده و من جواب پاتولوژی رو باید به دکتر نشون بدم،اما دکترش رفته مرخصی ،شما میتونید به یکی از پزشکا نشون بدین
خدا شاهده تا این حرف رو زد فهمیدم ماموریت من این بوده،،،خدا از تو شیفت به من بگه پاس بگیرم برو خودت دنبال بسته ات،بعد بسته من پیدا نشه،منم الخیر فی ما وقع باشم،بعد بیام و جواب پاتولوژی بابای اون بنده خدا رو پیگیری کنم،،،،الله اکبر
خلاصه بسته من که پیدا نشد،پاسم داشت تموم میشد،منم ریپورت پاتولوژی رو گرفتم و اومدم سر کار
وقتی از سر کار اومدم خونه دیدم بسته من تو خونه است،،،داداشم رفته بود و بسته رو گرفته بود
فکر کن،خدا اینجوری کارای بنده هاش رو انجام میده…بنده هاش رو ها
عاشقتم سعیده
نوشته های پر از درک و آگاهی ات رو دنبال میکنم و منم سعی میکنم تا لایق شوم
مبینای عزیزم
سلامبرویماهت رفیق عزیز من
نمیدونی با خوندن کامنتت چقدر قلب من روشن شد
ممنونم ازت برای همه لطفی که بهم داشتی،همش روشنی قلب خودت رو میرسونه
عااااشقتم دختر
عاشق این روحیه تسلیمی وتوحیدی بودنت
همیشه خدارو برای داشتن نعمت دوستانی مثل شما ،بارها و بارها شکر میکنم
بی نهایت سپاسگزارم که وقت گذاشتی و برام نوشتی
به امید داشتن نقطه ی آبی ارزشمند دیگه ای از تو
به دستان قدرتمند الله میسپارمت
قلبِ فراوانِ فراوان
سلام سلام
عاشقتم سعیده ی قشنگ و با عزت نفس و شجاعم.
تحسینت میکنم به شدت.
می فهمم وقتی میگی سختت بوده بگی یعنی چی…
درک میکنم.
و می فهمم چقدر جذابه خودتو میبینی که انقدر تغییر کردی، رشد کردی، بزرگ شدی.
کیف کردم از عملکردت و آزمون عزت نفس که سربلند اومدی بیرون.
هم تو رو تحسین میکنم برای موفقیتت در این آزمون، هم خودمو تحسین میکنم برای آزمون های خودم که سربلند میشم، هم هر کسی که از آزمون هاش سربلند میشه رو تحسین میکنم.
می پذیرم گاهی سربلند میشم از آزمون هام، گاهی تو کارنامه ام میخوره نیاز به تلاشِ بیشتر …
فدای سرم، خب تلاش بیشتر میکنم. مسئله ای نیست، تمرین بیشتر تا تو ازمونم سربلند شم نزدِ خدا.
امروز به مامانم میگفتم:
دقیقا متوجه شدم الان تو آزمون قرار گرفتم، یعنی دقیقا قراره خروجی آموزش ها و آگاهی ها رو تو عملم نشون بدم:
ازمونِ عزت نفس
آزمون عدم توجه به قضاوت و نظر مردم در مورد خودم…
آخ که بعضی وقتها پوستم داره کنده میشه.
درد داره، شیرینی هم داره.
چون چند پله بزرگتر میشم.
قشنگ حس میکنم مدارم جابه جا میشه…
امروز تو گفتگو با مادر، از زبان مادر و خودم کلی آگاهی رو شنیدم…
چیزهایی که لازم بود بشنوم…
مادرم یادآوری کرد بهم، برای این تلاش های 8 ماهه ات سپاس گزار خدا و خودت باش…
عجب تذکر به جایی.
توقعم بالا رفته بود و نمیدیدم خودم و تلاش ها و تغییراتمو…
رگِ کمال گرایی ام بالا زده بود که چرا نقص داری، چرا خطا داری؟؟؟؟؟
چرا؟
نباید اینطوری باشه، چرا اینطوری هستی؟
خوشحالم و سپاس گزار خدا برای دریافت اگاهی ها که روزیِ غیر حساب امروزم بودن …
امروز پاشنه آشیل هام خودشونو نشون دادن بالاخره بعد این همه مدت:
شتاب
ترس از قضاوت و نظر مردم در موردم
برام شفاف و عیان شد همین دو تا بزرگوار، واسم کلی آسیب ریز و درشت خلق میکنن.
اینا سرشاخه هستن.
رو اینا کار کنم تعداد بیشماری از آسیب هام قطع میشن.
اگه به این دوتا غذا ندم، زیر شاخه هاشون از گرسنگی میمیرن…
خدایا شکرت برای رسیدن به این نقطه.
کار زیاد دارم با این دو تا…
گفتی اسنپ، منم امروز یه تجربه باحال داشتم مشابه.
تپسی گرفتم، مغایرت پلاک داشت، گفتم، گفت خانم خودمم دیگه، گفتم نه ممنون، داشت یه چیزهایی میگفت متوجه نشدم دیگه، اومدم لغو رو زدم…
تو گزینه های لغو مغایرت پلاک ندیدم، دلایل دیگر زدم…
به قولِ تو، شاید سمانه قبلی سختش بود اعلام انصراف کنه، یا حتی اگه سوار نمیشدم هم با ناراحتی و عذاب وجدان بود برای خودم و سختی.
اما امروز عینِ کَره، بسیار رک و صریح و ساده و راحت با این مسئله روبه رو شدم.
الهی شکر برای تک تک تغییرات و بهبودهای خودم و همه ی دوستان نازنینم.
استاد جانم، فایل 9 دوره کشف قوانین زندگی، آبی بود بر آتشِ درونم، تا همیشه سپاس گزارتونم، خیر و سلامتی و ثروت نامحدود برای شما با تمامِ قلبم. آرامشی که از چهره، چشم، کلام شما بهم منتقل شد امروز خیلی ناب بود، و باز هم شما دستِ مهربان خدا شدین که ارامش برگرده سمتم و یادم بیاد: احساسِ خوب= اتفاقاتِ خوب
خدایا شکرت که مثل همیشه کنارم هستی، تشکر ویژه دارم ازت خدایا برای دیشب و امروز کامل، خودت میدونی چرا.
خدایا ممنونم بعد از دو روز، روزی ام کردی کامنت بذارم تو سایت.
سلام و درودی با عشق برای سعیده جان خواهر عزیزم
میدونی چقدر دوست داشتم دیدگاه بنویسی اینجا تا بیام بخوانم ؟!
وقتی اومدم دیدم دیدگاه نوشتی بی نهایت خوشحال شدم و با عشق نشستم به خواندن
الان ساعت 2:30 شبه
سعیده جان از داستان توحیدی عمل کردنت تو این چند روزه ی اخیر گفتی
من هم می خواهم از توحیدی عمل کردن امشبم بگم که هم درس عبرتی باشه برای خودم هم شما و دوستان دیگه ای که این دیدگاه رو می خوانند
امروز عصر یه بازدید از واحد اجاره ای با یک همکار داشتم
تو ماشین که داشتم با این همکارم میرفتم
بهش گفتم رضا
من واقعاً توکلم به خداست
بهش گفتم رضا
من به خدا میگم من دوست دارم که این قرارداد بشه و خیلی خوشحالم میشم اگه بشه:)
ولی به خدا اینم میگم که میدونم توی از بی نهایت طریق روزی منو میدهی ممکنه از طریق این مشتری و این ملک باشه، ممکنه از طُرُق دیگه باشه:)
اگه این قول نامه بشه خوشحال میشم و اگه نشه؟؟!!!
و اگه نشه ناراحت نمیشم :)
خلاصه اینو گفتم و سعی کردم در بقیه روز هم حالمو خوب نگه دارم و توکلم به خدا باشه
اون قول نامه هنوز در حالت معلقه یعنی مشتریه که یه عروس و داماد بودن دیدن نسبتاً هم پسندین ولی جواب قطعی هنوز تا امشب ندادن حالا فردا گفتم همین دوستم رضا پیگیریش بکنه ببینه نظرش چیه
امشب ساعت 9:30 یه قول نامهی خرید و فروش فیش داشتم با یکی از همکارهای دیگه
قبلش ساعت 8:30 احساس کردم که ذهنم داره یه کم نجوا می کنه
اومدم از دفتر املاک بیرون اومدم توی پارک وارد سایت شدم دیدم به به آقای عطار روشن دیدگاه نوشته برای همین فایل توحید عملی قسمت 8 و در همین دیدگاه لینک دیدگاه خودش در فایل توحید عملی قسمت 6 هم گذاشته بود
شروع کردم به کامنت خوندن به قول معروف صلاه کردن
و بعدش هم داشتم می اومدم سمت دفتر دوباره با خدای خودم حرف زدم و همون حرفای عصر رو گفتم…
گفتم خدایا من بهت به شدت محتاجم من نمیدونم تو میدونی
توکلم به خودته و ازت می خواهم برای من این قرارداد رو جور کنی
ولی اینم میگم که اگه بشه خیلی خوشحال میشم و اگه نشه هم راضیم به رضای تو و ناراحت نمیشم
چون میدونم تو بی نهایت دست دادی برای روزی دادن به من
باورت نمیشه سعیده جان
خیلی راحت اتفاق افتاد و فقط با چند تا تلفن
تازه زمان قرار داد هم من تقریباً نشستم و نظاره کردم:) با اینکه من کارشناس قرارداد بودم تقریباً تو کل مدت قرارد که یه ساعت و ربع طول کشید من 10 درصد صبحت کردم و کار انجام دادم :)
حالا نکتش اینجاست اگه اون قول نامه اجاره بعد از ظهر میشد…
حدود یک میلیون تو حساب من می اومد که خدا بده برکت (اعداد رو طبق حدس و تجریبات قبلیم میگم ها، اون قول نامه هنوز اتفاق نیافتاده و شاید فردا که به لطف خدا اتفاق بی افته بیشتر هم کاسب بشم) خدا رو شکر
ولی این قول نامه فیش یک و ششصد هفتصد میاد و تازه باورهایم هم خیلی قوی تر شد که فیش خرید و فروش کردن هم راحته
چون اولین قول نامهی فیش مسکن ملی بود که من کارشناسش بودم
خدایا شکرت
واقعاً اجرای توحید در عمل همه چیزه
این یه فکت بزرگ بود برای من که وقتی به خدا توکل می کنی و ایمان داری، خدا برایت همه کارها رو انجام میده به قول معروف میری روی دوش خدا می نشینی :)
به قول استاد اگه میگم به خدا ایمان دارم، باید احساسم خوب باشه، ایمان بدون احساس خوب اصلاً معنا نداره
سعیده خانم ازت ممنونم به خاطر دیدگاه زیبایی که نوشتی
و دوست دارم بیشتر از موهبت های ارزش تضاد بهم بگی
در پناه فرمانروای یکتای جهان هستی باشی
پایدار باشی و ثروتمند
سلام سعیده نازنین
بانوی توحیدی 565 روزه
ممنونم که به سعیده کمالگرا اجازه ندادی مانعت بشه و باز هم یک کامنت عالی و تأثیرگذار نوشتی
کامنتی که پر بود از باورای توحیدی
چقدر خوب داری پیش میری بنده توحیدی خدا
چقدر لذت بردم و تحسینت کردم برای (نه) قاطع و محکمی که به راننده اسنپ گفتی
من هم امروز یه تجربه مشابه داشتم
جاریم برام پیامک داده بود که(نذر حدیث کسا داریم 40 مرتبه شما می تونید شرکت کنید)
من هیچوقت تمایل و اعتقادی به این برنامه ها نداشتم ولی هربار که چنین تقاضایی از من میشد بر خلاف میلم می پذیرفتم
ولی امروز یه جور دیگه عمل کردم و بلا فاصله جواب دادم(عذر خواهی می کنم نمی تونم شرکت کنم) و چقدر از این جوابم احساس عزت نفس کردم
سعیده جان خیلی دوستت و همیشه مشتاق خوندن کامنتای توحیدی و قشنگت هستم
در پناه خدا به همه آرزوهات و خیلی بیشتر از اونها برسی
سلام سعیده جانم!
به قول خودت این تلگراف رو :)))) در حالی برات دارم مینویسم که روی یک تخته سنگ توی آب نشستم و پاهام تا زانو تو آبه و دارم از خنکی آب لذت میبرم زیر آفتاب!
چقدر خوب کردی که به نیمه ی بهبودگرای وجودت گوش دادی و اومدی و نوشتی…
خیلی برام جالب بود تفاوت هایی که نیلا و نیکا با اینکه دو قلوی یکسان هستن دارن! خدایا شکرت، اینم یه الگوی واضح دیگه از بی تاثیر بودن ژنتیک یا هر عامل خارجی دیگه روی ویژگی های ما و قدرت ما برای خلق زندگیمون!
این جمله ت خیلی به دلم نشست و خیلی تحسینت میکنم:
هر ساعت از روز دارم تموم تلاشم رو میکنم که توحیدیتر از یک ساعت قبل عمل کنم!
توحید عملی
توحید عملی
توحید عملی
چیزیه که این روزا دارم خیلی بهش فکر میکنم..
خیلی دارم فکر میکنم که چقدر دارم در عمل به این آگاهی ها، به توحید عمل میکنم…خدا خودش هدایتم کنه!
چقدر حس شیرینه وقتی خودت رو با گذشته ت مقایسه میکنی و میبینی در برخورد با ناخواسته ها اصلاً یه آدم دیگه شدی!
خیلی تحسینت میکنم که سعی کردی با قلبت ماشین های آدما رو تحسین کنی…در حالی که خودت ماشین نداری…نکته ش همینه، با قلب، نه با زبون…من خودم هنوز تو این زمینه کار دارم (ایموجی زدن روی پیشانی با دست)
یعنی مثلاً وقتی یه زوج گوگولی میبینم که خیلی باهم خوش هستن و میگن و میخندن، تحسینشون میکنم ولی اون گوشه موشه های ذهنم یه حسرت کوچولو هم میاد…همون موقع سعی میکنم به خودم یادآوری کنم جمله های استاد توی دوره ی عشق و مودت رو…
اگر ما فاصله ی ذهن و روحمون رو کم کنیم، هرررر آنچه بخواهیم به ما داده میشه!
پس دیگه حسرت چرا؟ وقتی ایمان داشته باشی که وعده ی خدا حقه، دیگه میدونی با کار کردن روی خودت بهش میرسی، به همون یقین و قطعیتی که میدونی بعد از شب، روز میاد…مگه تو شک میکنی به این؟!
خنده م میگیره از اون راننده که گفته سفر رو لغو کن تا من کمسیون ندم!! (بازم ایموجی زدن روی پیشانی با دست) ببینننن چقدرررر آدما محدود فکر میکنن، و البته خودِ من هم ادعایی ندارم، شاید هنوز هم این افکار رو به شکل دیگه ای دارم، ولی این ترفند دیگه برام خیلی جالب بود!
و آفرین به تو! که نه گفتی! چقدررر لذت بردم، خدا خدا میکردی که دیگه اون درخواست رو نکنه، ولی وقتی کرد، به جای اینکه بگی “اَی بابا، خدا چرا خواسته مو برآورده نکردی؟!” میگی “الله امروز کمر همت بسته بود،عزت نفس من رو رشد بده”
چقدر قشنگه این همه چیز رو خیر دیدن، وقتی داری روی خودت کار میکنی
ممنونم از دست و قلب نازنینت که نِوِشت و چشم نازنین ما خوند و عشق کرد :)))
در پناه خدا بهترین ها رو برات آرزو میکنم، بوس :-*
سلام به یاسِ من ،سلام رفیق دلبر من
خدا میدونه من چقدر دوستت دارم،چقدر کیف میکنم وقتی ازت نقطه ی آبی دارم
چقدر لذت میبرم از خوندن جمله به جمله ی کامنتت
مرررررسی که هستی ،مررررسی که برام مینویسی ،مرررررسی برای قلب توحیدییت،مرررررسی برای تموم قشنگی های بی نظیر صورت و سیرتت
یاسِ من ،قبلا یک کامنت ازت خوندم که برای حمیدِ حنیف نوشته بودی از قهوه و انجمن معتادان گمنام
ازون موقع دل دل میکنم تا برات این خاطره ی خودم رو تعریف کنم :))))
مجددا سلام ،سعیده هستم یک عدد معتاد :))))
ببین ی روز من خیلی فکرم درگیر بود ،اصلا نمیتونستم ذهن رو کنترل کنم ،بعد نمیدونم من چندتا شات قهوه خوردم
شاید در عرض سه،چهار ساعت
من دوسه بار دبل اسپرسو کافئین صد خوردم :))))))
(خودت پایان هر جمله من کلی شکلک خنده ی اشکی بزار)
بعد با خودم گفتم ،چه وضعشه ،خدای من
من هی دارم این قهوه رو میخورم ،ذهنم رو کنترل کنم
اینجوری که نمیشه
بعد به ذهنم رسید برم از نشانه ی روزانه م کمک بگیرم
امان ازین نشانه ی روزانه :)))امان از فرکانسی بودن این سایت:))))
بِبببییییییییین:))))
ی فایل مصاحبه با استاد اومد،که خانم شایسته و استاد دارند درمورد انجمن معتادان گمنام صحبت میکنند :)))))))
بِبببییییییییین یاسمن
من انقدر خندیدم انقدر خندیدم که خدا میدوونه:)
هیچی دیگه به همین راحتی خداوند من رو ازون فرکانس درآورد و حالم عالی شد :))))
دوست داشتم برات تعریف کنم :))))
الهی که به صورت قشنگت لبخند اومده باشه
دووووسسست دارم بی نهایت
قلب فراوانِ فراوان
سلام به سعیده ی نورانی!
اینم باید برای تو بِرَند کنیم: سعیده ی نورانی :)
شنیدم در تدارک بِرَندِ جدید برای حمیدِ حنیف هستی :))))))))))
عاشقتم عزیزم با انرژیی که داری! با نوری که از نوشته هات میباره و قلب آدمو روشن میکنه! منم بی نهایت ذوق میکنم وقتی ازت نقطه ی آبی دارم (مقدار لازم ایموجی ذوق)
خیلی خندیدم از خاطره ای که تعریف کردی :)))) واقعاً این نشانه ی روزانه نعمتیه توی این سایت…من خودم به اندازه ی مناسبی ازش استفاده نمیکنم (ایموجی به فکر فرو رفتن). باید بیشتر قدرش رو بدونم!
مرسی سعیده جانم که برام نوشتی، تو حرفی هم نزنی من فقط با دیدن اسمت لبخند به لبم میاد (چشمان قلبی)
برات بهترین ها رو در پناه پروردگار یکتا آرزو میکنم که لایقش هستی! بوس :-*
به به سلام به سعید جان توحیدی 566 روزه:)
خانوم خوش برگشتی از غیبت صغری:)
چقدر عشق کردم از اونجایی که درباره دوقلوت گفتی… خدا حفظشون کنه
و همینطور اون کنترل ذهن و همزمانی و اس ام اس:) چقدر قشنگ بود… منم خیلی وقتا واقعا دلم میخواد خدا رو بغل کنم و ازش تشکر کنم
و تبریک میگم بابت موفقیتت تو نه گفتن… همین موفقیتهای به ظاهر کوچیک چقدر به اعتماد به نفسمون کمک میکنن
انشالا تمرین آگهی بازرگانی هم هدایت میشی به بهترین و راحت ترین شکل و در مناسبترین مکان و زمان انجام میدی دوست قشنگم
شب و روزت به خیر و نیکی
سلام به دوست عزیز و نازم
عاشقتم عاشقتم که این پروبال توحید گرفتن چقدر بهت میاد. چقدر حرفات عمق و صداقت توش موووج میزنه.
به لطف الله دارم درک میکنم حس قشنگ جا گذاشتن لباس قدیمی و پوشیدن یه لباس نو رو که توی داستان راننده اسنپ به زیبایی تعریفش کردی.
چون خودمم تو کوچه پس کوچه های همین شهر هستم آدرس دادنات واسم آشناست. لذت میبرم از تمرین کردنها و نتیجه گرفتنها و بزرگ تر شدنهات.
جهان داره عین یه رستوران که مشتری خوبش سفارش غذا داده همه آشپزها و پیشخدمتها و مدیر داخلیش رو بکار می گیره تا بهترین دستپختشون رو هرچه زودتر براش آماده کنن و با صدای گوشنواز موسیقی هم بهش حس آرامش بدن تا گذر زمان رو حس نکنه. بعد اون نعمت بهشتی رو با افتخار تو سینی زرین بیارن تقدیمش کنن.
اون مشتری ارزشمند شمایی و اون رستوران تمام کائنات رب العالمینه که خود فرمانروا از قبل دستور اکید داده اگه مشتری خوبمون اومد و سفارش داد معطلش نکنید. بهترینتون رو با احترام نثارش کنید تا لعلک ترضی بشه.
ماشین شخصی از آنچه در آینه می بینید به شما نزدیکتر است!
یه بوق هم به نیت ما بزن
سلام سعیده خانم نازنین
از بچه های دوقلوتون گفتین
باید بگم که من و برادرم باهام دوقلو هستیم
برادرم هم توی سایت هستش زودتر از من عضو شد
از بچگی خیلی شبیه هم بودیم
بابت همین هر کسی هم مارو میدید نمیتونست تشخیص بده کی حسن کی محسن!
و من همیشه تعجب میکردم
بخاطر اینکه ما اصلاً شبیه هم نبودیم
براتون چند تا مثال میزنم
من اصلاً علاقه ی چندانی به کارهای گرافیکی ندارم
اینکه بخوام خودم یک نرم افزار گرافیکی بسازم رو دوست دارم ولی اینکه بخوام کار گرافیکی کنم رو اصلاً دوست ندارم
حالا برعکس برادرم محسن عاشق کارهای گرافیکی خفنه
از بچگی هم فقط دنبال اینطور چیزها بود
یا من قبلاً ها که درس میخوندم خیلی تلاش میکردم که توی درس خوب باشم
یادمه برای کنکور تصمیم گرفتم طوری بخونم که حداقل نفر هزارم توی کشور بشم :)))
حالا فکر کن دیگه من با اینکه از محسن بچه درس خون تر بودم پیش خودم میگفتم حداقل نفر هزارم بشم این دیگه عالیه
هیچی خلاصه کنکور سال 91 رو دادم
جوابش که امد کُپ کردم و خیلی خوشحال شدم
توی کنکور نفر 8 کشوری شدم
البته دانشگاه هم رو توی همون کاردانی بیخیال شدم ولی در کل این توانایی من توی درس خوندن بود
در حالیکه محسن اصلاً حوصله درس خوندن نداشت و کلاً هم اصلاً دوست نداشت
یه بار یادمه کتاب درسی شو دستش گرفته بود 5 دقیقه بعدش روی صورتش افتاد
نگو خوابیده بود :))
خلاصه الان هر جفتمون 28 سالمون شده دیگه کاملاً به این ایمان راسخ رسیدم که اصلاً و ابداً ما شبیه هم نیستیم
یادمه توی قرآن خونده بودم که خدا توی یکی از آیه ها گفته بود ما همه ی شما رو از یک واحد خلق کردیم
بعد که فهمیدم خدا کیه و چه عظمتیه
فهمیدم که وقتی که این انرژی ( خدا ) یکتاست این یعنی اینکه هر کسی و هر چیزی که در جهان از همین انرژی خلق شده باید یکتا باشه یعنی نمیتونه دو چیز شبیه هم باشند
هیچی خلاصه شروع کردم به تحقیق کردن
(من آدم تحقیقاتی ای هستم بابت همین استاد هر تمرینی برای پیدا کردن الگوها و فراوانی توی دوره ی روانشناسی ثروت یک و فایل های دانلودی داده رو به راحتی رفتم تحقیق کردم توی همین ایران یک موجی از ثروت بینهایتی رو در هر صنعتی پیدا کردم و تحقیق کردم اگر بگم شاید باورت نشه )
خلاصه سعیده جان
تَه هر چیزی که نشونه ای از یکتایی بود رو در آوردم
بحثش خیلی خیلی مفصله و به یک درک و آگاهی قابل توجه ای نیاز داره
فقط همین رو بهت بگم که در جهانی که همه چیز از این انرژی یکتا و بی نهایت شکل گرفته شده حتی یک سلول از بدن با سلول کناریش فرق داره کاملاً فرق داره و هیچ چیزی در دنیا هیچ چیزی و هیچ کسی ذره ای شبیه هم نیست حتی سلول ها
و هر چیزی و هرکسی کاملاً یونیکه کاملاً
و این دیگه بهم ثابت کرد که چقدر این خدا عظیمه و چقدر به یگانگی و یکتایی اش ایمان آوردم
خلاصه همه ی این چیزهایی که در مورد ژنتیک و اینطور چیزها گفته شده کاملاً چرت و پرت
چرت و پرت محض
هیچکسی شبیه هم نیست و هیچ ژنتیکی ارثی وجود نداره
همش الکیه
تمام مخلوقات خداوند یکتا هستند مثل خودِ خدا که یکتاست
دوست خوب و ارزشمندم سعیده جان بابت تجربیات زیبایی که برامون مینویسی و درکی که از آموزش های استاد و قوانین الهی مینویسی
ازت سپاسگزارم
به نام الله مهربان
چرا هر وقت کامنت می نویسی منو دست به قلم میکنی. دختر خوب …
من عاشق شما هستم …
سلام بر دختر شجاع و توحیدی.
چه ها کشیدیم از نه نگفتن ها…
یه روز با بچه ها رفتیم تفریح
چهار نفر بودیم یه نفر مون گفت سرم درد میکنه، گفتم قرص سردرد از کجا بیاریم.
البته ناگفته نماند جای که ما نشسته بودیم خانواده های زیادی بودن، یکی شون گفت ببینم کی روش میشه بره سلام علیک کنه. بگه خانم ،آقا ببخشید قرص سردرد ندارید .من گفتم عمرن من برم. یکیشون گفت من میرم… اون یکیم گفت من نیستم. اون یک نفری که عزت نفس داشت گفت من دست خالی بر نمیگردم. حالا ما داشتیم نگاه میگردیم و میخندید یم.
خلاصه موفق شد .و همون شخص الان برا خودش کسیه… تو جامعه
حال روز من
چطور بگم قرار داد بنویسیم
چطور بگم برای تجهیز نیرو پول میخام.
کسی به من نگه مهندس همون سید بگید بهتره
الله اکبر…از کمبود عزت نفس
چه ها کشیدیم از کمبود عزت نفس…
این شد نتیجه هامون…
یک چک یک گرمی ، زور منو گرفته بود آدم 79 کیلویی، ایمان داشته باش، بابا شرک نورز، خانم شهریاری من فایلها ی (نتایج دوستان از آموزش های استاد ) مال آقا رضا عطار روشن را خیلی خیلی گوش میدم.
سلام و عرض ادب دارم
خدمت خواهر و یک نقطه میذارم پایین میشه جواهر ارزشمند سعیده بی نظیر
حالتون عالی و متعالی
بسیار کامنت تون عالی بود و منم خیلی خوردم و حسابی خوردم از نه نگفتن …
مرسی که نوشتید و باعث شد این حرف ها گفته بشه،
.
.
.
توی کامنت قبلی نوشته بودی ، آقای بساطیان دو ستون دارم ….
حالا منم میگم من بیشتر خانم شهریاری (دکتر )
سایتون برقرار باشه.
انشاءالله بهترین ماشین رو بخری… با عشق
سلامتی و ثروت رفیق همیشگیت…
فرشته ی عاشق سعیده
سعیده جان سلام
امید وارم هر جا هستی حالت عااالی باشه دختر توحیدی
چقدر این خداوند خیلی قشنگ هدایت میکنه،
ازونجایی که من داخلی این صفحه کامنت نوشتم و خبر قهرمانیم رو دادم و بچه ها کلی تبریک و انرژی مثبت فرستادن،
این صفحه تو مرورگرم باز بود،الان قبل از خوابم اومدم یکمی کامنت بخونم نمیدونم چطوری رو کامنت شما بود تازه وسطاش دقیقا اونجایی که نوشته بودی دوره ارزش تضاد فوق العادس بخرین،
همونجا یه لحظه استپ کردم،من دقیقا سر همین ماشین همین یک ساعت پیش به تضاد خوردم ،که عصبانی شدم یکم و سعی کردم خودمو آروم کنم،
بعد چشمم به کامنتت افتاد ،گفتم آرههههه پسر،همینه تو چرا عصبانی شدی؟؟!! به جاش درخواست کن بگو خدایا من ازت ماشین میخوام وظیفه بدی و دهنتو کنترل کن به جای این که خودخوذی کنی و خودتو اذیت کنی،
آخه من وقتی سر تمرینم دوست دارم تمرینمو کامل انجام بدم و دوست ندارم کسی باعث بشه من تمرین نکنم یا نصفه کاره ولش کنم ،عمرننن،
بعد خواهرم کلی زنگگگ که بیا مامان فلان جای میخوام برم دنبالش،منم خودمو اذیت نکردم جوابشو ندادم و زود تمرینمو کردم و رفتم،که یه مقدار احساس بد در من به وجود اومد،اما حالا گفتم عههههه این همه قانون تضاد رو در موردش شنیدی پس چی شد؟ حال بدی ندارد بیا قشنگ دهنتو کنترل کن و باورش کن و به چگونگیش هم کاری نداشته باش،
این که قشنگ خدا بهم پاسخ داد این از این،
دختر دمت گرم،همین موضوعی که شما میگی راننده اسنپ بهت گفته لغوش کن و شما نه گفتی!!!
دقیقا همین مورد همین چند وقت پیش برای من هم اتفاق افتاد و یه پسر بچه ای هم بود همون اولش از من درخواست کرد و درست متوجه نشدم بعد چند دقیقه دوباره گفت میشه لغوش کنی هزینه رو بزنی به کارتم؟
گفتم نه من لغو نمیکنم ولی هزینه رو میزنم به کارتت،محکم،
ناراحت بشه بشه به من چه،عصبانی میخواد بشه بشه به من چه من یاد گرفتم کار درست رو انجام بدم،سعی میکنم،
میخواستم یه نصیحتیشم بکنم گفتم ولش کن انشاالله خدا هدایتش کنه،
بعد گفتم پیش خودم من این موضوع رو به پشتیبانی اسنپ هم اطلاع میدم،
به ذهنم اومد منو بترسونه میگفت پسره آدرسه خونتو بلده یه هو میاد اینجا دیوونه بازی در میاره،
گفتم جمع کن برو بابا من خودم روزی ده نفر و تو رینگ کتک میزنم میخوای منو بترسونی اون ازین بچه،
حالا به فرض این هم که بخواد ضربه به من بزنه،مگه خدا روشو کرده اونور؟؟؟ اون بهترین نگهبان من از هر مصیبت و بلایی،من باید این موضوع رو به پشتیبانی اطلاع بدم،
آدمی نیستم که خیلی بخوام اذیت کنم یا سوسه بیام،اما نمیدونم چرا قلبم میگفتم اگه ایمان داری انجام بده،
اگر علی قبل از آشنایی با استاد بودم شاید این کارو میکردم و میگفتم حالا گناه داره بزار اینم یه نونی بیشتر گیرش بیاد،
اما الان به خودم گفتم اگر به فرض مثال این بیزینس اسنپ مال خودت بود دوست داشتی همچین کارمند های داشته باشی؟دوست داشتی افراد این موضوع رو نادیده بگیرن و چیزی نگن؟! یا دوست داری مردم همکاری کنم و کمک کنم تا راستی و پاکی تو کسبو کارت بیشتر بشه؟
همه مردم میگن این اسنپ ماله سپاه و از این حرفا دارن دزدی میکننو میدونین چقدرررر درآمد دارن؟!
و خدارو شکر تموم اینارو از ذهنم پاک کردم و کاری نداشتم این بیزینس مال کیه گفتم هر کس که هست دمش گرم داره خدمت بزرگی به جامعه میکنه و چقدر کارو راحت کرده برای ما و کلی ثروت خلق کرده کلی شغل ایجاد کرده و دمش گرممم نوش جونش،
و اومدم خونه و پیام دادم به پشتیبانی و این موضوع رو اطلاع دادم،بعد از چند ساعت هم پیام تشکر اومد برام که خیلی ممنونیم که در راستای بهبود کیفیت خدمات به ما کمک کردین،
الهی شکر،خدارو شکر میکنم که همیشه سعی کردم تو زندگیم راه درست رو برم امید وارم اگر جایی هم خطا کردم خدای من ببخشه،
اما قطعا دلیل اینکه من و شما سعیده جان و بقیه دوستان تو این سایت هستیم به خاطر قلب مهربونه و پاکمون و خدای گونمون بوده،که اونم باز به خاطر خودشه،
باز هم خدارو شکر میکنم که چشمم افتاد به کامنتت ،برات آرزوی بهترین هارو دارم سعیده جان،
انشاالله بیای و خبر خرید ماشین آخرین مدلت رو به ما هم بدی تا ماهم خوشحال بشیم،
در پناه خداوند باشی
سلام بانوی مهربان الاهی همیشه غرق در اگاهی و التاف خداوند باشی چقدر غرق در ارامش هستی که هر کلامت به قلبم آرامش میده همیشه موقع خوندن کامنتهای شما و حمید نازنین به قول شما حمید (حنیف)یه آرامش خواصی تمام وجودم رو میگیره و انگار به خداوند نزدیکتر میشم از شما سپاسگزارم که برامون مینویسی و امیدوارم دعاهایی که کردی میلیاردهابرابرش تو زندگیت جاری بشه خدایا آسانمان کن برای آسانیها
به نام تنها مالک هستی
سلام سعیده خانم
سلام خواهر توحیدی من
خدایا شکرت بابت این دوستان توحیدی.
احسنت تبارک الله به سعیده خانم که اینقدر خوب تونستی ذهنتو کنترل کنی.
و احساستو خوب نگه داری با وجود تضاد. خیلی جالبه من وقتی یک روز معمولی یعنی تقریبا بدون تضاد رو سپری میکنم میگم میثم دمت گرم چقدر عالی شدی تو پسر.
اما در روزهایی که با تضاد روبرو میشم میبینم نه هنوز خیلی خیلی جا داره که کار کنم روی خودم.
و دمت گرم بابت اون نه گفتنت خداییش که همین کار چه تمرین عالی برای بالاتر رفتن اعتماد به نفس شما شد .
ممنون که این تجربه روزانه و نتیجه تمرینی که خودت در دل تضاد برای خودت ساختی رو با ما به اشتراک گذاشتی.
آرزوی شادی،سلامتی و ثروت و نعمت بی حد و حساب برایتان دارم.
سلام خانم شهریاری عزیز
واقعا از کامنتهاتون لذت میبرم
اول بگم خیلی زیبا جملات رو بیان میکنید
واقعا اگه اسنپی به من میگفت روم نمیشد بهش نه بگم . با اینکه چند بار تمرین آگهی رو انجام دادم
ولی شما خیلی عالی این کار رو انجام دادید . با اینکه همیشه سعی میکنم سنگ دل باشم در مواجهه با آدمهای زیاده خواه
اونجا که گفتید پیام دوستتون اومد که بزودی ماشین میخرید . واقعا قلبم باز شد . که خداوند چقدر سریع پاسخ میده به شرط رها بودن و حال خوب
در ضمن بی صبرانه منتظر کامنتت درمورد خرید ماشین شخصی و درمورد انجام آگهی تبلیغاتی هستم چون میدونم میتونی انجام بدی و خیلی زیبا میای تعریف میکنی. . اگه شد برو النگ دره انجامش بده چون اونجا خیلی جای زیباییه و موقعیت برای این کار فراهمه
ممنون خداوند و استاد و شما دوست عزیز هستم که آنقدر دارید توحید رو برام شفاف میکنید
سلام سعیده ی توحیدی و باعزت نفس بابت کامنت های زیبات و پر از درس و حس عالیت از تو سپاس گذارم.
بابت دعاهای قشنگت
از تو ممنونم.
منتظر خبر خریدن ماشینت هستم که نوش جونته واقعا.
همیشه ازت حس خوب دریافت میکنم.
چقدر زیبا گفتی رفقای غار حرا خیلی لذت بردم.سپاس از تو که جانانه روی خودت کار میکنی.
سلام و درود
سعیده عزیزم کلی کیف کردم و لذت بردم از نوشته هات جوجه توحیدی رو خوب اومدی کلی خندیدم مدت زمان من در این غار حرا بیشتر از شماست اما میبینم که عملکرد شما و نتایجت از من بیشتره
نتایج هیچ وقت دروغ نمیگه
امیدوارم هر چه زودتر در کمال آرامش وسلامت ماشین دلخواهت رو بخری پارس لذت ببری
سلام خانم شهریاری
ممنون بابت کامنت فوق العاده ای که گذاشتید مخصوصا آیه ای که اینجا آوردید که خیلی به جا و مفید است. یکی از بهترین آیه های است که من تا به حال شنیدم
این آیه بهمرای ترجمه اش را باید چاپ کنم روی دیوار نصب کنم تا برام یادآوری بشه که هیچ گاه و تحت هیچ شرایطی به غیر از خدا دل نبندم تا کاری برای من انجام دهد و برعکس فقط و فقط باید از خدای وهاب بخوام- توحید و دوری از شرک خیلی از مهمترین کارها است که باید با تمرین بصورت تدریجی به اون طرف پیش بریم تا روزی برسه که کمتر دچار شرک و قدرت دادن به عوامل بیرونی بشیم- این برمیگرده بازم به قول استاد کنترول ورودی هامون – و کانون توجه
برای خودتون و دوقلوههای عزیزتون آرزوی سلامتی میکنم
موفق و کامگار باشید
به نام خداوند مهربانی ها
سلام و عرض ادب خدمت خواهر توحیدی گلم سعیده خانم عزیز
سپاسگزار خدایی هستم که هدایت هایش خیلی دقیق و بدون عیب و نقصه
به یه تضادی برخورده بودم و درونم یه کم ناآروم بود دنبال نشانه ای از هدایت های الهی بودم
حسم بهم گفت بیام توی سایت و بیام توی این صفحه و بیام دیدگاه زیبای شما رو بخوانم ….
اونم نه یه خواندنِ سرسری
خواندنِ با آرامش همراه با سپاسگزاری
سعیده خانم یکی از دلایلش که دیدگاه های شما رو دوست دارم و زمان های بسیار زیادی برای من تاثیر گذارِ و نشانه ها از درونش دریافت می کنم … اینه که شما با نتایجت داری صحبت می کنی
و
حرفی که از قلب برآید لاجرم بر قلب نشیند این قانونشه
امشب و دیشب که به لطف این لب تاب خوشگل نوی نو که جلوم هستش فعالیت در سایت چند برابر شده و دارم همین الان با قلبم می نویسم متوجه دو نعمت بزرگ شدم
به قول یکی از دوستای عزیزم که از اعضای فعال سایت هستش (علیرضای عزیز) ما بندگان هدایت شدهِ خداوند هستیم که اینجا هستیم و دسترسی داریم به این همه آگاهی ناب و این دوستان فوق العاده ارزشمند و آگاه
این نعمت اول
و نعمت دوم هم این که چقدر لب تاب خوبه و چقدر کمک می کنه با لذتی چندین برابر قبل ساعت ها بشینم توی سایت فعالیت کنم و کیف کنم
این لب تاب محل کارم هست که در اختیارم هست
از خداوند می خواهم از جایی که گمون نمی برم هدایتم کنه به یه لب تاب خوشگل و با کیفیت…
می دونی همین الان چی بهم الهام شد
اینکه همین الان این دیدگاه رو که تموم کردم برم تو دیجی کالا سرچ کنم ببینم با باورهای الانم چه لب تابی داشتنش برای من منطقی تره و همون رو انتخاب کنم و بعد برم تو بازار پیداش کنم و لمسش کنم و حسش کنم
احساس داشتنش رو تجربه کنم
خدا بهم گفت اگه ایمان داری که من بی نهایت دست دارم و بهت می رسونم پس خواسته ات رو واضح بگو
خدایا شکرت خدایا شکرت
خواهر عزیز و توحیدی من امیدوارم در زمان مناسب و در فضایی مناسب هدایت بشم ببینمت و کلی راجع موضوعات مختلف گپ بزنیم و چیز یاد بگیریم
به نام خدایی که براش میمیریم
سعیده سعیده سعیدهمههههههه
دختررررررررر من عاشقتمممممممممممممممممممممممم اونقدری که توصیف نمیشههههههههههههههههههههههههههههه
مگه میشه کامنت های تورو خوند رو قلب آدم پر از نور و عشق الله نشه مگه میشه؟؟؟؟؟؟؟ البته که نه
سعیده عزیزم منم چند روز پیش اینستامو حذف کردم و بعدش اومدیم شمال هی پیش خودم میگفتم خدایا مامانم به خاله هام نگه که اینستا مو حذف کردم تا اینو گفتم به خودم یه لحظه استپ یعنی چی که نگه؟؟؟؟؟
اصلا به اونا چه من دوست داشتم حذف کردم
به خودم ببین زهرا اگر نگی یعنی حرفشون برات مهمه وتو این همه روی عزت نفست کار کردی ((که بازم باید بکنی)) بعدش اصلا خودم گفتم هرچقدرم گفتن دلیلش چیه گفتم همینجوری
من هم خودم رو برای این عزت نفس خیلییییی امتحان میکنم
چون میدونم زمانی که عزت نفس نداشته باشی موفقیتم کسب نمیکنی سادس
خلاصهههههه عاشقتممممممممممممممممممممممممممم سعیده عزیزم عاشقققققققققققققق
میدونی همین که من الان کامنت هات رو میخونم و برات مینویسم یعنی مدارم اومده بالا
چون قبلا کامنت هاتو میدیدم و اهمیت نمیدادم چون توی مدارش نبودم:))
به قول خودت از قلبم برات مینویسم به قلبت بشینه امیدوارم این نقطه آبی رو در بهترین زمان در بهترین مکان دریافت کنی و همچنین من هم در بهترین زمان در بهترین مکان ببینمت که مطمئنم میبینم عاشقتمممممممممممممممممممممممم
خداجونم عاشقتم که عاشقمییییییی
زهرای نازنین من،زیبای دل انگیز
سلام بروی ماهت رفیق توحیدی من
سلام به قلب مهربونت
سلام تجلی نور خدا
بی نهایت بی نهایت سپاسگزارم ازت
برای این انرژی فوق العاده ت
برای تحسینت که تجلی روشنی قلبته
برای روحت که وصل شده به سرمنشا…
ممنونم ازت که لطف میکنی و نوشته های منو میخونی …
ممنونم که لطف میکنی و برام مینویسی …
ممنونم دختر
منم عاشقتم
و برات بهترینِ بهترین هارو میخوام
صورت ماهت رو میبوسم
قلب فراوان برای تو نازنین
درود و عشق و برکت بینهایت به شما سعیده جان عزیزم
الهی صد هزاران بار سپاس من هدایت شدم به این کامنت و حسم گفت بنویس
الهی صد هزاران بار سپاس تمرکزی خیلی عالی دارم ادامه میدم
الهی صد هزاران بار سپاس برایم الگوترینی سعیده جان زیبا یاد گرفتم پر قدرت بنویسم رد پا به جای بگذارم صلات هایم رو مکتوب کنم و این شخصیت رو خیلی زیبا بسازم و بعد برگردم و مرور کنم که کجا بودم و در چه شرایطی بودم و الان کجا هستم و تمام اعتبار به هدایتهای الله و صلاتهای مستمر هست…
سعیده جانم وقتی در اوج تضاد بودی و گفتی الان میتونی تحسین کنی ماشین های شخصی رو قطعا که در اون حالت قرار گرفتن اگر کنترل ذهن تقوی توکل و اگاهی ها نباشه سریع ذهن میره سراغ کفران نعمت و بدگویی کردن ولی چقدر قشنگ این قسمت رو کنترل ذهن کردی و تحسین کردی و به همون نسبت مدار و فرکانست خداوند بهت جواب داد این انرژی این خدا این ربی ک اماده ی پاسخگویی فرکانسهای ماهست و سریع جواب میدهد و هدایت میکند و هدایت بر عهده ی اوست…
بارها پیش اومده در سخت ترین شرایط بودم و گفتم خب عاطفه کنترل ذهن کن تقوی کن میتونی خب انجام بده و بعد دیدم ک چقدر خوب عمل کردم با اینکه وحشتناک وحشتناک ناتوان کننده بوده اما به نسبت راضی بودم و گفتم من تسلیمم پروردگار و شمایی ک مالک کیهان هستی و همه چیز در دستان شماست و من تسلیمم
بارها شده شرایط انقدر ناتوان کننده و پرتضاد بوده مخصوصا روزهایی ک مادرم اصلا خوب نبودن و ما درگیر بیمارستان بودیم و من گفتم این برای رشد منه این برای هدایت منه و همه چیز تحت فرمانروایی خداوند هست و من تسلیمم من توکل میکنم و ادامه میدهم به عشق توحید ب عشق مادرم به عشق این مسیر و تمام این احوالات تحت نظارت پروردگار هست و هیچ برگی بدون اذن او بر روی زمین نمی افتد و حتما حکمتی خییریتی دارد این اتفاق و ما تسلیمیم تسلیم و بهترین الگو برای من مثال ابراهیم ک به امر پروردگار میخواست فرزندش رو قربانی کند تسلیم بودن محض…
شدت تسلیم بودن رو تلاش کردم و انجام بدهم
الهی صد هزاران بار سپاس
سعیده جانم چقدر من باور قلبی دارم به مقام و منزلت و پاداشهایی ک پروردگار به ماها بندگان مومنش میدهد من خیلی ایمان دارم من مینویسم مکتوب میکنم ک چند صباحی بعد ک میخوانم و مرور میکنم بگم خدایا دمت گرم خیلی بزرگی خیلی مهربانی خیلی بخشنده ای خیلی وهایی خیلی کریم کریمانی…
مصداق بارزش ایه قران: پروردگار شما کریم کریمان عالم است…
الله اکبر یعنی چی!!!!!!
اون روز شما کنترل ذهن انجام دادی تحسین کردی سعیده جان و امروز هم در بهترین مکان و زیباترین نعمتهارو ماشین هارو میبینی و به مدارت نزدیک تر هست و تحسین میکنی و قطعا تجربه میکنی و لذت میبری و چقدر فرزندانت افتخار میکنند به داشتن چنین مادر قوی موفق ثروتمند زیبایی و چقدر باعث افتخاری و هستی و بیشتر خواهی بود…
توحید همه چیزه انچنان بنیان ساختاری شخصیت و زندگی انسان رو میسازه ک از فرش به عرش خودش میرسونه چقدر زیباست جهاد کردن برای توحید
چقدر زیباست تقوی کردن برای توحید
چقدر زیباست هرچند سخت به نظر میرسه اما زیباست سختی اش مثل تلخی قهوه ست بینهایت دلچسب و زیباست…
سعیده جان عزیزم بینهایت تحسینت میکنم و بینهایت سپاسگزارم ک هستی مینویسی مکتوب میکنی و من یاد گرفتم قوی تر مکتوب کنم و صلات در این مکان امن و مقدس و پناهگاهم…
الهی هر نفس در جزیره بیشتر و پر قدرت تر به توحید و هدایت و برکت و رشد غنی شدن و بینیازی برسی و هرلحظه شکوفا شوی
الهی امین.
استاد عزیزم سلام
اومدم یه خبر خوش هم به شما و هم به دوستان بدم،
همین سه روز پیش، در رقابت های بهترین بهترین های بوکس کشور کمربند طلایی رو به لطف الله مهربان آز آن خودم کردم
و اما بریم ببینیم چطور این نتیجه ایجاد شد و به خاطر چه باور توحیدی این نتیجه اتفاق افتاد،
تقریبا همین یک سال و خورده ای پیش بود که من به صورت کاملن هدایتی با یک مربی بوکس حرفه ای تو شهر خودم آشنا شدم و تقریبا 3 ماه زیر نظر ایشون کار کردم،واقعا بعد از 12 سال تمرین هنر های رزمی این استاد کسی بود که خیلی خوب پازل مشت زنی منو تکمیل کرد و به خواسته قلبیم که میخواستم این بوکس رو به صورت تخصصی بفهمم خدارو شکر فهمیدم،و واقعا یه چیز عجیب غریبی شده بودما،هرکس جلوم وای میستاد دستش بهم نمیرسید که هیچ از چپو راستم بهش مشت میزدم،و ناک اوت میکردم،
خلاصههه گذشت و من غرق در دریافت آگاهی های سایت و دوره دوازده قدم بودم و هر روز گوش میکردم،
بعد از دو سه ماه من دیدم هرچی تلاش میکنم نمیتونم پول کلاس این استادو بدم و یه جورایی هم اذیت میشدم اما اون استاد انتظار داشت که هم ادامه بدم هم خب بالاخره حقشو پرداخت کنم،
اما من این نتونستن پرداخت هزینه این استاد رو یک نشونه میدیدم،
به نظرم پرفکت ترین استادی بود که میتونستم تو بوکس تا به الان تجربه کنم،
اما دیدم یه سری رفتار ها یه سری باور ها در وجود این استاد بود که اگر من ادامه میدادم در من هم رخنه میکرد همونطور که تو شاگردهای قبلیش رخنه کرده بود و یه جورایی انگار خدا بهم کمک کرد که من به این الگو پی ببرم،
باوری مثل اینکه نمییییشه،نااااداوریییه همش،حقتو همش میخورن،باید پارتی داشته باشی تا بری تیم ملی،این حرفارو از زبون شاگردیش میشنیدم که وااااقعا از دید من میتونست تو بوکس حرفه ای بازی کنه،اما تا صحبت کرد گفتم گرفتم داستان چیه،
البته این رو هم بگم که استادم از عمق وجودش باور داشت که من قهرمان آسیا و جهان میشم به راحتی،و من این باورو خوب پذیرفتم،
خود استادم احساس قربانی بودن میکرد میگفت من بهترینم اما حقمو خوردن فلان کس رو گذاشتن سر مربی تیم ملی،به من قول داده بودن،همه گفتن ما پشتتیم،تو انتخابات شرکت کن ما بهت رای میدیم،بعد وسط کار همه رای رو داده بودن به یکی دیگه،
و من اونجا دقیقا فهمیدم حساب کردن روی آدمها چه نتیجه ای میده و حساب کردن رو خداوند چه نتیجه ای میده،
چرا یه استادی که کلن 5 ساله مربی گری رو شروع کرده اما الان شده سر مربی تیم ملی،بدون هیچ پارتی بدون هیچ رانتی؟چرا؟
من با این استادی که الان سرمربی تیم ملی هست آشنا هستم و مدتی پیششون تمرین کردم،بسیاااار آدم فوق العاده و با عزت نفسی هستن،یه جورایی سرشون تو کار خودشون بود و پر قدرت داشتن کارشون پیش میبردن،و من اصلن یکبار هم کلام منفی از دهن این استاد نشنیدم،که نمیشه و پارتی بازی و فلان،خودش عضو اسبق تیم ملی بود،
خلاصه من تو حین تغییر مدار و فرکانس با گوش دادن به دوره ها و فایل ها،هی نشونه میدیدم که علی جات اینجا نیست،
رفتارهایی میدیدم که انگار اصلن اعتمادی بین دو نفر نیست،ولی پس ذهنم این نجوا داشت زمزمه میکرد که اگه این استاد نباشه پس کی؟این استاد بهترینها و فلان،
حتی در قبال اینکه من با این استاد شروع کردم به تمرین کلی از بچه ها فهمیدن و دویدن با این استاد کار کردن،اما هیچکدوم نتیجه منو نگرفتن،
مسابقات انتخابی تیم ملی پیارسال بود که واقعا فرصت خوبی بود که من بتونم عضو تیم ملی بشم،اما واقعا انگار این باور هام رو هم اثر گذاشت و انگار من هم مشرک شده بودم نمیدونم،اما خلاصه نزاشتن من توی قهرمانی استان بازی کنم،
گفتم اشکال نداره،رفتم برای یه شهر نزدیک خودمون بازی کردم اونجا قهرمان شدم،اما باز هم اونجا با هیت شهر ما ارتباط برقرار کرده بود و گفته بودن که این بازیکن شهر شماست،و خلاصه اونا هم منو نبردن،
اول یکم حس قربانی شدن داشت میومد سراغم،اما گفتم حتمااااا خیریتی توشه،
گذشتو یه کوچولو دیگه با استادم تمرین کردم اما یه حسی از عمق وجودم میگفت علی جات اینجا نیست باید بری،تازه ما داشتیم کارامونو میکردیم که بوکس حرفه ای بازی کنیم،
رسید به بستن قرارداد فی مابین،خب قرار داد رو تنظیم کرده بودن و برای قرار داد باید یک چک 40 میلیونی نمیدونم دقیق یادم نیست به عنوان ضمانت میدادیم به استاد برای بستن قرار داد،
منم از اونجایی که تازه ضربه ی خیلی بدی خورده بودم از پرداخت چک،و استاد هم بارها گفته بود چکو بندازین دور،
من پیش خودم گفتم خدایا من یه نشونه میزارم اگر قبول کردن بدون چکو صفته و این داستانا من ادامه میدم،اگر قبول نکردن میگم خداحافظ،
و خدارو شکر خدا این شجاعت و در دلم انداخت که تارفو این داستانا و بزارم کنار ،و وقتی استاد برای بار چندم گفت که اگر تا جلسه بعد قرارداد رو تکمیل نکنید و چک ضمانتو نیارید دیگه کار نمیکنیم،منم همونجا گفتم که استاد ببخشید اما من نه چک میتونم بدم نه صفته،گفت خب پس نمیتونیم ادامه بدیم،همونجا با استادم دست دادم و گفتم خداااافظ،
قلبم آروم شد ،احساسم خوب شد ،انگار دقیقا باید این راه جدا میشد،
و اما بعدش،
بعد از تقریبا یک ماه به لطف خدا شرایط مهاجرت ما به راحتی به تهران باز شد،و ما مهاجرت کردیم به تهران که قبلن هم گفتم که چطور شد و نوشتم دقیقا توضیحاتشو،
خلاصه بعد از رفتن من از پیش اونا،اونا پیش خودشون میگن که تو بدون ما موفقیتی کسب نمیکنی،و من تموم تلاش ذهنیمو کردم که بگم همون خدایی که منو با اون استادآشنا کرد همون خدا راه های بعدی رو هم بهم نشون میده،
قبلن هم گفتم که توی جایی که زندگی میکنم هدایت شدم پیش یه استادی که انگار دقیقا همون کسی بود که خدا برام در نظر داشت برای برداشتن قدم های بعدی،دقییییقا همونجایی که ما زندگی میکنیم،دستان خدا دستان خدا همهههه جا هستن،
و بعد از اون، قهرمانی تو انتخابی برای یک تیم بسیار معتبر کشور به وجود اومد به لطف خدا،
و من کلیییی تا همین الان رشد کردم تو همون بحث آموزش دادن بوکس،کلی به علمم اضافه شد،کلییی الان شاگرد دارم،درآمدم تقریبا 30 برابر روز اولی شده که اومدم تهران،
و اما بعد از یه مدتی من پیش همین استادی که اینجا هستن که بسیاااار انسان فوقالعاده ای هستن
من حس کردم که از لحاظ فنی اصلن رشدی نمیکنم و گفتم که بهتره فعلا ذهنمو بگذارم روی پیشرفت شغلیم و علمم و درآمدم،
قرار بود یک بازی بهترین بهترینها برگذار بشه که دقیقا مسئول برگذاریش همین استادی هستن که این تو شهرستان ما هستن،
خلاصه ایشون به من میگفت که آره من یه کاری میکنم تو بازی کنیم بالاخره یه نفر باید از خودمون بازی کنه و اینا،
من ته قلبم دوست داشتم واقعا کسی که حقشه تو این رقابت بازی کنه چون تو هر وزن فقط یک بازی برگذار میشه و اون هم یکیش نفر اول تیم ملی و یکیش نفر منتخب کشور،
اما بازهم سپردم به خدا گفتم اگر قرار باشه بازی کنم بازی میکنم خیلی هم عالی،البته نا گفته نماند که من قبلن دوبار با یکی از سنگین وزن های تیم ملی بازی کرده بودم و برده بودم،من که یک وزن پایین تر از سنگین وزن هستم،و این احساس لیاقت در من بوده و هست که من لایق بهترین هام،لایق کاپیتانی تیم ملی،لایق دریافت کمربند بهترین سازمانهای بوکس حرفه ای،
خلاصه گذشت و این مسابقه برگذاریش به تاخیر افتاد،که زمانش مشخص نبود،حتی یه بار این استاد یه جورایی گفت آره یه 20 میلیون پولاتو جور کن بالاخره میخوام بازیت بدم یه کمکی هم کرده باشی،
من همونجا پیش خودم گفتم عمرنننن،اینم یه جور رشوه و شرکه،
و همین دو سه ماه پیش تصمیم گرفتم که دیگه نرم این باشگاه البته با هدایت قلبم،
گذشتتتت و من سرگرم کار خودم و رشد خودم و آموزش دادن بودم و یه جورایی هم اون استاد گله مند از اینکه من نیستم و حتی بعضی از بچه های اینجا میومدن پیش من تمرین میکردم و کلاس میگرفتن،که من به همشون میگم اول به استادتون میگین بعد میایم پیش من،
تااااا من پوستر برگذاری بازی بهترین بهترین هارو تو اینستاگرام دیدم،حتی یک درصد هم ناراحت نشدم که من توشون نیستم یا چرا استاد عکس منو نزده،چون اصلن نه انتظاری داشتم از کسی نه اصلن آمادگی داشتم برای این رقابت،گفتم پیش خودم به وقتش میرم تو دل همشون،
خلاصه من حتی زنگ زدم به استاد تبریک گفتم که بالاخره تونستید بازی رو برگذار کنید و کلی آرزوی موفقیت براشون کردم و گفتم که حتما میام کمکتون هم میکنم،یعنی هیچ اشاره ای به اینکه چرا من تو بازی نیستم نکردم،فقط آرزوی موفقیت و تحسین،
قرار بود روز پنجشنبه من با کت و شلوار برم کمکشون تو سالن و یه جورایی مدیریت کنم،
من صبحش تمرین کرده بودم و بعدش تا ساعت 3 ظهر شاگرد داشتم،و بعد با کلی خستگی گفتم زود برم خونه لباس بپوشم برم سالن،
آماده شدم داشتم از در خونه میرفتم بیرون استادم زنگ زد گفت لباساتو آوردی؟گفتم آره دیگه کتو شلوارو پوشیدم،گفت نهههههه لباسا تمرینو مبارزتو آوردی ؟گفتم نه ,بیارم؟ گفت آره بیار باید بازی کنی،
گفتم عه با کی؟گفت چیکار داری بیا باید بازی کنی فکر کن با فلانی،(من از این اخلاق استادم خیلی خوشم میاد واقعا انرژی مثبتی فوق العادس و اصلن حریف براش مهم نیست میگه هرکی میخواد باشه باید بری بزنی)
منم اصلن نزاشتم ذهنم نه بیاره،
آخه خداییش فرض کنید بدون هیچ آمادگی ذهنی و جسمی بگن باید همین چند ساعت دیگه تو یکی از سخت ترین رقابت های بوکس ایران شرکت کنی؛!!!!
برای همین ذهنم هی میخواست در بره از زیرش گفتم ساااااکت خدا خواسته که بازی کنی یالاااا،
خدارو صد هزار مرتبه شکر دیگه به سطحی رسیدم که اعتماد به نفسم عالی باشه تو این موضوع،واقعا رفتن توی رینگ بوکس اونم تو چه بازی مهمی،واقعا کنترل ذهن و کنترل استرس میخواد که الحمدالله تو این مورد خوبم ,و به خودم گفتم علی چیزی نیست فکر کن داری میری بالا تو رینگ یه سه راند با شاگردان مبارزه تمرینی کنی،
اینم بگم که اصن چی شد که استادم به من زنگ زد گفت باید بازی کنی،
یکی از بازیکن های سنگین وزن که نفر اول تیم ملی بود حاضر نشده بود،همون استادی که بهتون گفتم الان شده سرمربی تیم ملی و من یه چند روزی پیششون تمرین کردم،ایشون هم تو سالن حضور داشتن و رهبری بازیکن های تیم ملی رو برعهده داشتن،وقتی میبینن این فایتر سنگین وزن حاضر نشده،این استاد به یکی از هم باشگاهی های من میگه که باباااااا به رفیقتون بگید بیاد علی رجایی،چون این استاد خبر داشتن که من اومدم تهران و تو این منطقه بعضی موقع ها با هم صحبت میکنیم،
بعد همباشگاهیم میره به استادم که مسئول برگذاری این مسابقاته میگه که استاد به علی رجایی بگید بیاد با فلانی بازی کنه،استادم میگه علی آماده نیست قبول نمیکنه و اگر هم بیاد این حریفه سنگینه دستاش قویه آمادس میزنه علی رو میکشه،دوست من میگه ترووووخدا بگو بیاد علی میزنه،خلاصه اینطور شد که به من زنگ زد و گفت بیا بازی کن،
بازی من آخرین بازی بود،تقریبا ساعت 9 شب،من که به هیچکس نگفته بودم اصلن مسابقه دارم چون اصلن خودمم نمیدونستم قراره مسابقه بدم،
کلی از بچه های این منطقه که تو سالن بودن از بچه های بوکس بگیر تا کله گنده های شهر منتظر بازی من بودن،واقعا انگار بازی حرفه ای بود منظورم از این بازی های که تو آمریکا برگذار میشه و هزاران هزار تماشاگر داره،
قبل از بازی سعی کردم با ذهنم تجسم کنم لحظه ی آخر رو که من برنده شدم دستمو داور برده بالا و کمربندو انداختن دور کمرم و همه دارن باهام عکس میگیرن،و احساسم خوب خوب خداروشکر،استرس اصلن نداشتم،و سعی میکردم که بدنمو گرم کنم و ضربان قلبم و بالا ببرم،
تا اینکه نوبت من شد و رفتم تو رینگ،1 دقیقه اول کاملن معلوم بود که اصلن من تو این فضا نیستم،
و گاردمو بستم و حریف که وااااقعا دستاش سنگین بود و حداقل 10 کیلو از من سنگین تر بود چندین مشت تو گارد من زد که اونجا داور استپ داد و اولین ناک دانی رو برای من شمرد،و من هم متعجب گفتم چی شده؟! و تقریبا تموم دوستان و تماشاچی ها نا امید که الان علی رجایی شهید میشه،
خلاااصه موتور من از اونجا روشن شد و گفتم خدایا به امید تو،و من تا آخرین راند با ذهنم تاکید میکنم با ذهنم فقط بازی کردم چون اصلن از لحاظ فیزیکی آمادگی بالایی نداشتم و اگر زور میزدم خسته میشدم،و به لطف الله خلاقیت ها تو رینگ شروع شد و تماشاچی ها نمیدونستن فقط چطور بیشتر دادو فریاد کنن و خوشحالی کنن،واقعا چقدرررررر خداوند تو طول این مسیر به من لطف داشته،و اینجایی که من غریبم تو این شهر اینقدر طرفدار و آدم رو دور من جمع کرده بود که منو تشویق کنن،
منم کم نگذاشتم،تا تونستم جاخالی دادمو زدمش،
و در نهایت نتیجه چی شد؟!
حریفی که نفر دوم تیم ملی بود و همه روش حساب میکردن و سنگین وزن بود و حداقل 10 کیلو از من سنگین تر بود تو راند سوم ناک اوت شد به لطف الله مهربان،و من اونجا از عمق وجودم فریاد زدم و خوشحالی کردم و با تماشاگر ها کلی ابراز شادی کردم،
به جرعت میگم و خیلی ها هم گفتن که هیجان انگیز ترین بازی به این مهمی همین بازی من بود اینقدر که تماشاچی هارو به وجد آورده بودم، و جنگیدم تا آخرین نفس جنگیدم،و من مبارزه نکردم!!!خدا مبارزه کرد،خدا مشت میزد خدا جاخالی میداد من کاری نکردم،
و بعد از اون هم همون تجسمی که قبل از بازی کردم کمربند قهرمانی رو به دور کمرم بستن و باورتون شاید نشه نزدیک به 45 دقیقه فقط مردم داشتن باهام عکس میگرفتن و من هم با عششششق تا وقتی که خسته نشده بودم باهاشون عکس گرفتم دیگه بعدش واقع خسته بودم و دیگه عذرخواهی کردم ازشون،و چقدر حسشو دوست داشتم چقدر اون خوشحالی تماشاگر ها رو دوست داشتم که موجب خوشحالیشون من بودم ،واقعا لذت بخش بود،
و اینطور شد که خداوند از اون طریق که خودش صلاح میدونست به من عزت داد شهرت داد محبوبیت داد،و این تازه شروع کاره،
من بااااور داشتم خودمو،و این باور درکم بیشتر شد که اگر من تونستم با ذهنم از پس همچین مسابقه مهمی بدون هیچ آمادگی ذهنی یا تمرین خاصی یا مربی خاصی این نتیجه رو بگیرم پس قطعا به یاری الله میتونم قهرمان دنیا بشم،
فقط دیگه یاد گرفتم که تسلیم باشم توکلم فقط و فقط به تنها معبود جهان هستی باشه به تنها قدرت هستی باشه،و من این قدرت رو در درونم احساسش میکنم و چقدر توحیدی بودن احساس قدرت به آدم میده شجاعت میده جسارت میده ایمان میده ،خدارو شکر میکنم،
اما اغراق میکنم که هنوز توی ذهنم خیلی بعضی آدم ها مهمن ،خیلی گندشون کردم تو ذهنم ،خیلی نگران نظرشونم،خیلی حواسم به اوناست،
و دارم سعی میکنم که هروز کمرنگو کمرنگ ترش کنم،به یاری خدای خودم،خدایی که به شدت برام کافیست،به یاری خدایی که تو همین یکساله موفقیت های برام رقم زده که همه انگشت به دهن موندن همه متحیرن،
یکی از استادانی که از دوستانمون هست که مطرح هستن تو کشور بعد از مسابقه منو استوری کرده بود،بعد فرداش بهم زنگ زد گفت علی استوریتو که گذاشتم حال خیلیااا بد شد،
گفتم استاد اونا دارن خودشونو از موفقیت دور میکنن،و من نتیجه تحسین موفقیت افراد و قهرمان هارو دارم میبینم،
خدارو صد هزار مرتبه شکر،
من همیشه بعد از هر قهرمانی از اساتید گذشتم تشکر و قدر دانی میکنم و با پیام قهرمانیم اونارو خوشحال میکنم،
اما همشون فکر میکردن که من اگه از پیششون برم به هیچ جا نمیرسم و دقیقا برعکس شد،
به همون استاد آخریم پیام دادم و تشکر کردم از زحماتشون طی همون سه ماه،گفتم خیلی چیزا ازتون یاد گرفتم،
بعد تشکر کرد ولی اینم بهم گفت که شما این جارو فقط اشتباه کردی که خیلی چیزا از من یاد نگرفتی شما هرچی تو بوکس داری از من داری و تجربه نشون داده که تاوان داره این کارا،
بعد من پیش خودم خندیدم گفتم باشه،و تشکر کردم و دیگه هیچی نگفتم،با این که من هرجا آموزش دیدم بهای آموزشمو کامل پرداخت کردم،
ولی نمیدونم چرا خیلی از اساتید انگار اسیر گرفتن انگار یه نفر که میره پیششون باید تا آخر عمر پیش اونا بمونن،
من اگر دارم نتیجه میگیرم به خاطر حرکت های قبلیم بوده،به خاطر این بود که بعد از 10 سال از اون استادی که دیگه برای من پیشرفت نداشت جدا شدم و حرکت کردم،دقیقا اونجا هم قلبم بهم داشت میگفت که باید این کارو بکنی
و باز هم به خودم گفتم علی هر خیری که به تو میرسه از طرف خداونده ،هر استادی هر نکته ای هرچی به تو میرسه از طرف خداونده،هر پیروزی،هر قهرمانی از طرف خداونده،
و خداوند وعده داده به صابرین،به کسانی که ایمان میارن و حرکت میکنن،
قبل از مسابقم کلی به خودم گفتم خداوند به شجاعان پاسخ میده وداد،
الهی شکر،
انشاالله تو کامنت بعدی مفصل به سوالات استاد پاسخ میدم،
به خودم و استادم و همه دوستانم این پیروزی رو تبریک میگم،
در پناه الله باشیم همگی
بنام خدای هدایتگر و مهربون
سلام به روی ماهت علی جان
از صمیم قلبم بهت تبریک میگم و خیلی لذت بردم از کامنتت
من عاشق ِ بوکس هستم و خیلی بازی هیجان انگیزیه
فقط روی رب العالمین حساب کن و با اقتدار برو تو زمین
خدایی که تنها فرمانروای جهانیانِ خودش حمایتت میکنه
خداوند همه کس را همه چیز میشود به شرطِ ایمان
در پناه رب العالمین سربلند و سعادتمند باشی مردِ جوان
به نام تنها یاری دهنده ی بی منت
سلام به پهلوان علی مومن و موحد
تبریک فراوان مرا پذیرا باش. و تشکر و سپاس بخاطر اشتراک گذاری این حس و حال زیبایی الهی.
به حول و قوه الهی ان شاءالله همیشه برنده ی میدان باشید.
برای تان از خدای مهربان قدرتی الهی آرزومندم.
در پناه حق پاینده و پایدار و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
سلام به شما آقا علی رجایی
انشاالله با همین فرمون به بهترین شکل به تمام خواسته هاتون برسین و هر روز بهتر از دیروز باشین
تحسینتون میکنم از عمق وجودم برای این موفقیت های فوق العاده ای که داشتین، برای پیروی از هدایت های خداوند و برای اینکه اینقدر عالی اومدین تجربتون رو با ما به اشتراک گذاشتین.
خیلی از خوندن تجربیات شما لذت بردم، من عاشق فضای ورزش هستم و چقدر عالی الان فرصت خوندن تجربیات عالی یک ورزشکار حرفه ای عباس منشی رو دارم، خداروهزار مرتبه شکر
و چقدر عکس زیبا و حال خوب کنی دارین
کامنتتون واقعا حالم خوب کرد
چقدر عالی کاربرد کنترل ذهن رو توی رینگ گفتین و چقدر عالی با دو اسلحه اعتماد به نفس و کنترل ذهن تونستید به این موفقیت های عالی برسین
مجدد بتون تبریک میگم آقا علی انشالله که در این مسیر توحیدی پایدار باشین و هر روز بهتر از دیروز باشین و موفقیت بغیرالحساب رو کسب کنید.
در پناه الله یکتا باشید.
سلام خدمت علی آقا و قهرمان مسابقات کیک بوکسینگ ایران
سلام به مرد عمل و سلام به مردی که شجاعانه در مسیر کنترل ذهن گام برمیداره تا لحظات طلایی زندگیش رو به بهترین شکل ممکن رقم بزنه
سلام به مرد خودساخته و گام نهاده در مسیر عشق و عمل
سلام به قهرمانی که کمر بند طلایی رو عزتمندانه از آن خودش کرد
سلام بر مردی که عاشقانه گام برداشت و درآمدش رو به سی برابر افزایش داد
سلام بر مردی که به ندای قلبش گوش کرد و هر لحظه خودش رو با درونش چک کرد تا زیباترین جاده رو آگاهانه انتخاب کنه و در این مسیر حال خوبش رو با هیچی عوض نکرد
سلام بر مرد عمل
سلام بر مرد عمل
سلام بر مرد عمل
سلام بر مرد عمل
نتیجه ی درخشان این مسابقه رو به کل ایران ، به استاد عزیز ، به شما و به تمام بچه های خانواده صمیمی عباسمنشی تبریک میگم
نوش جونت علی جان
نوش جونت آقای فخر رجایی
نوش جونت حال خوبی رو که داری تجربه میکنی و این است پاداش صابران و متعهدان
منتظر شنیدن پیروزی های بعدیه شما هستم
در کل عالم بدرخشی عزیز خدا
سلام بر زهره خانوم عزیز
چقدر دل نوشته زیبایی ،
ممنونم از محبت شما و تموم دوستان که این پیروزی رو به من و خودشون و به این خانواده تبریک گفتن،
میدونید شماها با این تحسینکردناتون دارین از همین جنس اتفاقات و موفقیت هارو وارد زندگیتون میکنید؟!
من خیلی قهرمان های رشته خودمو تحسین کردم قلبن و از صمیم قلب براشون آرزوی موفقیت کردم و الان یکی یکی داره وارد زندگی خودم میشه
خدارو شکر بابت این موفقیت ها و خوشحالی ها و خدارو شکر که خداوند به من فرصت داده این خوشحالی هارو با شما به اشتراک بگذارم
براتون آرزوی بهترین خوشحالی های دنیا و دارم
علی جان دمت گرم که داستان خودت را با ما به اشتراک گذاشتی
من با خواندن کامنتت برای اولین بار کلی اشک ریختم
خیلی ایمانم قوی تر شد
خیلی حالمو خوب کرد
توحید همه چیزه
خداروشکر که خدا را داریم , فقط کافیه موحد باشم
خیلی گُلی قهرمان
منتظر خبر قهرمان شدنت در جهان هستم
همیشه موفق و پیروز باشی
درودبه علی آقای همیشه قهرمان
واقعاباعث فخرخداوندی شده ایدکه به خودش افتخارکردوشمارآفرید.
تبریک صمیمانه خودم رابه شماتقدیم کرده وخوش به حال من که استادم چنین شاگردان پرتلاش وموفقی داردوهردم ازاین باغ بری می رسد……
خدایابی نهایت شاکروسپاسگزارم که این شرایط فوق العاده رابرایم رقم زده ای که می توانم باداشتن زمان کافی وآزادتک تک پیامها رابخوانم ووازتغییرات،تجارب وپیروزی های دوستانم درتمام زمینه هابه خودببالم وشادباشم وازته قلبم باتمام وجودم برایشان ازخداوندم طلب خیروبرکت داشته باشم.
ازوقتی فایل های توحیدی راگوش کردم چقدراین بیانات شیوای استادم دراین مورد بخصوص، طوفانی درذهن وزندگیم به راه انداخت که آثارآن تبدیل به باران ونتایج آنهارنگین کمانی ازخوشبختی درتمام زمینه هابرایم رقم زده است.
دیشب خودم واین دوستان موفق وعالیم راتصورمی کردم درجایی سرسبزورویائی نشسته واستادعزیزومریم جان هم روبرویمان هستندوهرکدام باعشق نتایج عالی خود رابیان می کنیم واستادومریم عزیزبرای تک تک مان دست می زنندوهمه شادوسرمست سجده شکرمی گذاریم ،خدایاشکرت بابت سلول به سلول داشته های مادی ومعنوی واین سطح ازآگاهی که ازطرف استادعزیزمان برقلبمان جاری شده است وهرلحظه جریان داردوهرکدام چقدرموفقیت های عالی راهرروزتجربه کرده ولذت می بریم .
علی آقابازهم تبریک می گویم ودعامیکنم که موفقیت های روزافزون عالی تری هم تجربه کنیدوزودبه زودتجارب خودرابیان کرده وستاره های طلائی بیشتری بگیرید.
درپناه خداوندمهربانم هرنفس شاد، سلامت وعالی بدرخشید.
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
متشکرم متشکرم متشکرم
علی عزیزم تو فوق العاده هستی
چقدر حس خوبی گرفتم از کامنتت
اونجایی ک گفتی از استادت جدا شدی و فکر میکرد ک بدون اون هیچی نمیشی و تو اون استاندارد های خودت رو حفظ کردی، دسته چک ندادی،
و وقتیم رفتی تهران میخواستن ازت رشوه بگیرن و تو، تومسیر درستت موندی خدا اینجوری بهت پاسخ داد ک همه شرایط رو اماده کرد ک مسابقه بدی و برنده شدی
من اون هیجان و استرس قبل مسابقه ک بهت گفتن و تو فضای مسابقه نبودی و میخواستی از زیرش در بری منم الان تجربش کردم
گفتی خدا خواسته این کار رو بکنی، پس یالا
ب خودت یاد آوری کردی ک خدا با شجاعانه، منم آروم شدم
واقعا من توی اون فضا قرار گرفتم باریک الله بهت مرررد
قهرمانیت رو بهت تبریک میگم
و لذت بردم از توحیدی عمل کردنت
ک قدرت رو از استادت گرفتی و ب خودت و خدای خودت دادی
و گفتی درسته من نمیتونم هزینه ی همکاری با این استاد رو بدم و تازه چک هم باید بدم
ولی من این رو نمی پذیرم م استاندارد های خددم رو زیر سوال ببرم
من ب خدا ایمان دارم و همین طور ک این استاد بی نظیر رو سر راهم قرار داده
یکی بهتر از این رو هم سر راه من قرار میده
ب شرط باور
ب شرط ایمان
ب شرط توحید
دوست دارم اقا علی مواظب خودت باش
و ارزوی موفقیت دارم برات زیر سایه ی الله
سلام علی عریز
بهت تبریک میگم قهرمانی را
پسر چقدر لذت بردم از پیامت و مسیر توحیدت که طی کردی،
واقعا اگه میخوام توحید و فقط روی خدا را حساب کن را بطور کامل درک کنم باید پیام تو و این مسیری توحیدی که طی کردی را هر روز بخونم و مرور کنم ،
چقدر اشک ریختم پسر با خواندن پیامت از اینکه خداوند همه چیز میشود همه کس را، به شرط ایمان، به شرط پاکی دل، به شرط معامله نکردن با ابلبس.
آنجا که گفتی من مبارزه نمی کردم خدا داشت مبازه می کرد با تمام وجودم خدا را احساس می کردم.
خدایا شکرت بخاطر هدایت شدن به پیام دوستمان علی، و این توحیدی ترین پیامی بود که خواندم.
علی عزیز پیشاپیش قهرمانی جهان را بهت تبریک میگم.
پسر بهت افتخار می کنم
درود بر تو درود بر تو
آرزوی موفقیت روزافزون
من مبارزه نکردم خدا مبارزه کرد خدا مشت زد خدا جاخالی داد…!!!!
و منی ک مبهوت با چشمانی خیس از اینهمه توحید وتوکل وایمان…
دوست عزیز سلام
باخوندن کامنتتون از صمیم قلب خوشحال شدم وبهتون تبریک میگم واس این پیروزی ومهمتر از همه واس اینهمه توکل وایمانوکنترل ذهن
ویک دنیا ممنون ک اینقدر زیبا نوشتید وباور دادید ک« باخدا »میشه
خدایا هزاران مرتبه شکر
استاد جانم عاشقتونم بی نهایت سپاسگزارم واس وجودتون، سخنان گهربار تون ،سایت الهی و اینهمه شاگرد موحد ک تربیت کردین …
واقعاً دمتون گرم
منم دقیقاً درچنین شرایطی ک بینهایت نیاز دارم ب توحیدی عمل کردن هستم، انشالله ک بتونم سربلند ازین معرکه بیرون بیام( پیش خدای خودم)
در پناه خدا
علی جان موفقیتت رو بهت تبریک میگم ، شنیدنش برای ما آسونه اما …
عمل کردن ، توحیدی بودن ، صبر کردن خیلی سخته و خیلی باید ذهنتو بتونی کنترل کنی … در شرایط سخت و دشوار
تو تونستی و موفق شدی
و مطمئنن بیشتر موفق خواهی شد
خیلی خوشحال شدم دوست من
سلام علی آقا
تبریک میگم موفقیتت رو و تحسینت میکنم برای این کنترل ذهن ، اون همه تلاش و ممارستی که به خرج دادی و اینکه دستان خدا رو در لحظه لحظه اتفاقاتت میبینی .
آفرین به هوش و ذکاوتت . قطعا لایق این موفقیتها هستی و چقدر خوب تعریف کردی و حس و حال مسابقه و سالن اجرای بازی رو برامون تشریح کردی انگار خودمم اونجا بودم . امیدوار همیشه سالم و موفق باشی
سلام علی جان دوست هم فرکانسیم
موفقیتت رو هزاران بار تبریک میگم.
اولین کامنتیه که خوندم وباهاش اشک ریختم چون جواب سوالامو پیدا کردم،فوق العاده بود واین شعر رو به ذهنم آوردکه:
با خدا باش وپادشاهی کن
هدایت الله بود که این موقع شب که مشغول کتاب خواندن بودم ناخودآگاه گوشیم رو بر دارم وارد سایت بشم وکامنت زیبای شما رو بخونم که جواب سوالم وهدایتم رو توی نوشته هات پیدا کنم.
به امید موفقیت های بیشتر ودرخشش بیشترت
عللللللللیهههههه رجااااائیییییییی
.
.
آقا تبریک و دوصد تبریک برادررررر موحد
خداروشاکرم بابت پیروزی شما
من جاخالی نمیدادم خدا جاخالی میداد
و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی
ایولای خدا بر شما
چقدددررررر کیفور شدم
انگار داشتم فیلم سینمایی میدیدم
خیلی خیلی تبریک برادر
قطعا همه ی اساتید دستان خدا بودن
آفرین به شجاعت شما تو جداشدن ازشون آفرین
خیلی خیلی تحسین و تشویق
و چقدرررر استاد خوشحال میشن
استاد مرسی برای راهنماییاتون ک به همه ی ما درس زندگی میدین
و نرسی خانم شایسته ی مهربانم
و همه ی بچه های توحیدی سایت
سلام علی جان
موفقیتت رو تبریک میگم خیلی خوشحال شدم ازاینهمه پیشرفتت درحرفه ای که داری
چقد از خوندن کامنتت لذت بردم احساس شادی که درتمام کلماتت بود رو میشه حس کرد
واقعا تحسینت میکنم بابت اعتماد بنفست بابت ایمانت به خدا و توکلت
خوشحالم که به کامنتت هدایت شدم چونکه برام کلی نکته داشت و برای منم مشخص شد که برای هدفم باید تلاش بیشتری بکنم و این مسیر تو دقیقا چیزی بود که مد نظر منم هست ودوست داشتم تایید بشه از طرف خدا که خیلی عالی بهم گفته شد
ممنونم که اینقد زیبا تمام اتفاقات رو بیان کردی
خوشحالم که درجمع شما هستم و خداروشکر میکنم بابت وجود استاد توحیدیم که معنی توحید رو اینقد زیبا بیان کردند .
منتظر قهرمانی در جهان هستیم
درپناه الله باشی
سلام علی عزیز
وظیفه خودم دونستم برات دیدگاه بزارم و بگم:
پسسسرررر تو فوق العاده ایی
نمیدونی با همین دیدگاهی که گذاشتی چه شور و شوقی در من به وجود اوردی اون لحظه که قهرمانیت رو توضیح میدادی منم داشتم تجسم میکردم و ناخودآگاه اشک در چشمانم جمع شد.
چقدررررر این جمله طلایی بود:
من مبارزه نکردم خدا مبارزه کرد
منو یاد این آیه از قرآن انداخت:
فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللهَ رَمى وَ لِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنینَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً إِنَّ اللهَ سَمیعٌ عَلیمٌ [17]
این شما نبودید که آنها را کشتید؛ بلکه خداوند آنها را کشت. و این تو نبودى [اى پیامبر که خاک و سنگ به صورت آنها] افکندى؛ بلکه خدا افکند. و [خدا مىخواست] تا مؤمنان را از این طریق به خوبى امتحان کند؛ خداوند شنوا و داناست.
چقدر داستانت الهام بخشه
چقدر داستانت به این اشاره داره که قوانین خلق خواسته یکسانه و بسیار هم سادست مهم نیست خواسته چیه
اون توحیده میسازه اون خواسته رو
اون ایمانِ
اون اجرای قوانین
—
وقتی این اصل های ساده رو بیاریم توی زندگیمون همه از موفقیت های ما جا میخورن از سرعت پیشرفتمون تعجب میکنن
چقدر این کامنتت نشون میده که
مردم درگیر شرک شدن
از اون قسمت پول بزار کنار بگیر تا اینکه استادت فکر میکرده با اون میتونی به جایی برسی
و خب نتیجش هم مشخصه!
این یکی از ارزشمند ترین کامنت هایی بود که تا الان خونده بودم
به شدت خوشحالم از موفقیتت
چقدر زیبا این کامنتت از طرف خدا بود برای من… جالبه وقتی ک من این کامنت رو خوندم مدت عضویتت دقیقا 777 هستش اینم یک نشونه میتونیم بگیریم از حضور خدا اصلا همین عدد باعث شد من بخونم کامنتت رو تا اخر چون گفتم اینو خدا سر راه من قرار داده
وای که بارها و بارها باید کامنتت رو بخونم و بازم درس بگیرم
خوشحالم از موفقیتت
چون تو لایق ترین این جایزه الهی بودی
خدا به همرات منتظر دیگر نتایج فوق العاده ات در اینده خیلی نزدیک هستم
در پناه الله شاد و سلامت باشی
خدانگهدارت
درود ب شما دوست و همراه گرامی، خیلی خیلی خوشحال شدم واقعا از ته دلم بهتون تبریک میگم، همونطور ک گفتید خداوند با صابرین است و پاداش بزرگی داره صبر، امیدوارم همه بتونیم این دیدگاه رو داشته باشیم ک صبر و توکل اصل زندگیه ک مارو ب هر کجا ک میخوایم میرسونه ، من افتخار میکنم ک همراهانم این چنین درسهایی از استاد گرفتن، خداروشکر هزاران بار شکر، بازم بهتون تبریک میگم و مطمئنا ادامه در این مسیر شمارو ب درجات بالاتری خواهد رسوند
سلام به دوست عزیزم آقای علی رجایی
چقدر کامنت زیبایی بود .خداروشکر که امروز به کامنت شما برخوردم و از خوندن کلمه به کلمه ی نوشته هاتون لذت بردم وگاهی هم از شوق پیروزی اشک ریختم . از ایمانتون به خداوند و عمل به اموزش های بینظیر استاد بزگوارمان آقای عباسمنش لذت بردم و تحسینتون میکنم و افتخار میکنم که در جمع این سایت و دوستان عزیزی چون شما هستم چقدر با خدا بودن خوبه ، چون خدا همه چی برای آدم میشه
بخاطر پیروزیتون تبریک میگم انشالله همیشه موفق باشید و ما را با پیروزیهاتون شاد کنید
سلام سونا خانوم عزیز درود برشما
خدارو شکر میکنم که خبر پیروزی من احساس شادی و سپاسگذاری رو در شما و دوستانم به وجود آورده و ممنونم به خاطر محبت شما و دوستان عزیز بابت تبریک هاتون،
انشاالله در این مسیر هممون ثابت قدم باشیم و توکلمون فقط و فقط به رب جهانیان باشه،
براتون آرزوی بهترین هارو دارم سونا خانوم عزیز
سلام علی آقا خداقوت انشاالله همیشه موفق باشید تبریک میگم بهتون
خیلی خوشحال شدم و خیلی لذت بردم از اینکه اینقدر قشنگ موضوع شرک را بیان کردی
وچقدر از این جملت لذت بردم خداوند به شجاعان پاسخ میدهدوابن جمله زیبا که هر خیری به تو میرسه از طرف خدوانده
خداروشکر تحسینتون میکنم امیدوارم در تمام مراحل زندگیتون شاو موفق وتندرست باشید
درود بر رویا خانوم عزیز خیلی ممنونم از محبتتون
من هم خیلی خوشحالم که تونستم دوستانم رو خوشحال کنم،
بله به نظرم جمله تاکیدی فوق العاده آیه که بهم قدرت میده
و چیزی جز این نیست که هر خیری که به ما میرسه از طرف الله مهربانه،
براتون آرزوی بهترین هارو دارم رویا خانوم عزیز باز هم ممنونم بابت تبریکتون
دورد بهتون علی اقاا
به به چه کردین واقعاااا
کامتتون واقعا لذت بخش و پراز احساس بود و من تصورکردم خودمو اونجاا..
خیلی بهتون تبریک میگم و تحسینتون میکنم که شجاعت و ایمانتون رو نشون دادین.
نوش جون و گوارای وجودتون این موفقیت..
مطمئنم که به موفقیت های خیلی گنده ترم میرسین.. چون لایق بهتریناهستین.
اینکه تو اون شرایط ذهنتون رو کنترل کردین و لحظه قهرمانیتون رو تصور کردین اینکه با خودتون تکرار کردین خدا به شجاعان پاسخ میده…اینکه قدرت رو از حریف و دیگران گرفتین و دادین به خدا..همش ستودنی بود. واقعاااا عجب کنترل ذهن اگاهانه و هوشمندی:)
مرسی که تجربتون رو ب اشتراک گذاشتین لذت بردم.
بهتون افتخار میکنیم و تبریک میگم بهتون…
انشالله قهرمانی جهانیتون به زووودی هورااااا.
سلام دختر بهاری عزیز خیلی ممنونم بابت تحسینتون ،
بله خدارو صد هزار مرتبه شکر تو این مورد خوب عمل کردم و به نظرم رسیدن به قهرمانی جهان دقیقا از همین میگذره،کنترل ذهن
که به لطف خدای مهربان هدایت شدم به این سایت توحیدی تا خداوند راهه قهرمان جهان شدن رو هم یادم بده الهی شکر،
باز هم از انرژی مثبت شما سپاسگذارم انشاالله هزار برابرش تو زندگی خودتون برگرده
براتون آرزوی بهترین ها رو دارم
سلام به دوست هم فرکانسی ام
خیلی زیاد تبریک میگم موفقیت تون رو
همیشه بدرخشی،
چقدر خوب که با جزئیات همه رو نوشتید،من اصلا روحیه نگاه کردن به مسابقه ات بوکس رو ندارم و اولین باره که دارم یک مسابقه رو با جزئیات تو ذهنم تجسم میکنم و تشویق تون میکنم . چقدر عالی که تونستید قدرت ذهن رو به کمک جسم بیارید و بدرخشید ،و به موقع از این آگاهی ها به نفع خودتون استفاده کنید
یاد تجسمات هادی ساعی قبل مسابقه های افتادم
داستان موفقیت های دوستان توحیدی عزیزم رو که میخونم انگار برای من اتفاق افتاده ،خیلی ایمانم قویتر میشه آفرین به کنترل ذهن شما ،من که کلی ذوق کردم ، چقدر عالی تونستید جلوی نجواهای ذهنتون رو بگیرید و اتفاقاً از ذهنتون کمک بگیرید برای پیروزی
من هم این روزها به شدت روی باورهای توحیدی کار میکنم تا همین چند دقیقه پیش در حال ضبط یک سری از باورهای خوب توحیدی بودم و بلافاصله کامنت شما،یه نشونه عالی بود برای من
مرسی، مرسی که این تجربه ارزشمند رو با ما به اشتراک گذاشتید
واقعاً توحید همه چیزه ،خدا همه چیز میشود همه کس را به شرط توکل
سلام فرنگیس خانوم عزیز،چه اسم قشنگی
خیلی ممنونم از تشویق و تحسینتون
مطمئنم اگر ای رینگ مسابقات من بشینید عاشق بوکس میشید :)
بله واقعا این پیروزی برای من خیلی ارزشمند بود چون آگاهنه با کنترل ذهنم انجام شد و خدای من که همیشه داره کارهارو انجام میده کارو تموم کرد،اصلنننن خیلی خفن بود جاتون خیلی خیلی،
ولی سعی کردم اون حسه شورو شوق رو قشنگ توضیح بدم که بچه ها درک کنن،باز هم ممنونم از شما براتون آرزوی بهترین هارو دارم فرنگیس خانوم عزیز
سلام علی عزیزم خداروشکر وای چقدر خوشحال شدم علی جان من هنوز نصف کامنت شما رو نخوندم ولی هیجانی شدم وگفتم حتما باید بهت افرین بگم با خدا باش وپادشاهی کن دنیا دنیای باورها ولیاقتهاست مطمعن هستم با اعتماد به رب قهرمان دنیا میشی علی جان منم باتمام وجودم برات کف میزنم وباور کن ضربان قلبم بالا رفت به امید موفقیت وشادکامی واحساس خوب .شادباشی عزیزم
درود و سلام خدمت قهرمان بوکس تیم ملی عزیزمون آقای علی میر فخررجایی
چقدر مایه ی افتخاره که اینجا با یک قهرمان ورزشکار هم فرکانس هستم
چقدر خوشحالم که در این سایت اینقدر. صفا و صمیمیت هست که می شود همه چیز رو با جزییات بنویسیم و برای همدیگر مفید باشیم و موفقیت هامون رو جشن بگیریم..
چقدر زیبا توضیح دادید. انگار داشتم از نزدیک صحبت های شما رو گوش می دادم .. چون خیلی هیجان زده شدم..
چقدر خوش شانس بودم که به کامنت زیبا و پر محتوا تون هدایت شدم
نمیدونید. چقدر تحسین تون کردم
نمیدونید چقدر براتون خوشحال شدم
از اینکه از قدرت ذهن تون گفتید و اون باورهای توحیدی رو در عمل نشان دادید واقعا جای شکرگذاری داره. هر چقدر تبریک و تشویق و تمجید و تحسین تون کنم بازم جای شوق و ذوق داره خدارو شکر گذارم و خدا قوت. برای وجود پر نعمت تون
واقعا خداوند به شجاعان پاسخ میده ( سوت کف )
خداوند وعده داده به صابرین،به کسانی که ایمان میارن و حرکت میکنن، واقعا خداوند شما رو به مسیر موفقیت هدایت کرد . بخاطر تضادی که برای پرداخت پول به اون مربی تون ایجاد شد بخاطر اون مسعله. تاخیر و فی ما وقع یعنی باید مسیرتون رو تغییر میدادید و این خودش یک نشانه ی بزرگی بود بقول استاد عزیزمون تضادها. دوستان واقعی ما هستند
از اینکه اینقدر قشنگ قوانین رو درک کردید. و با خودتون مرور کردید جای تحسین داره خدارو شکر و خداوند بهترینه بهترین برنامه ریز هست.
از اینکه انسان قدر شناسی هستید و همیشه از اساتید قبلی تون تشکر می کنید این خودش یعنی قانون جذب .. یعنی همانطوری که شما از اساتید تون تشکر و قدر شناسی می کنید دوستارها و طرفداران باشگاه هم بابت این پیروزی از شما قدرشناسی شایسته ای بعمل آوردند و این نشان میدهد که شما در مسیر درستی هستید بخصوص با اون باورهای توحیدی و تسلیم بودنی که دارید این تشویق ها نقطه ی عطف شما برای رشد و پیشرفت به مدارهای بالاتر است خدارو بی نهایت شکر که چنین قهرمان با ایمان و توحیدی داریم
علی آقای عزیز محبوب. واقعا ممنون و سپاسگذارم که این پیروزی و موفقیت تون رو با ما به اشتراک گذاشتید و با ریز جزییات مسیر حرکت و قدم به قدم حرکت هاتون. رو برامون
نوشتید. و ما رو در جشن این پیروزی دعوت کردید و نتیجه رو اعلام کردید…
حریفی که نفر دوم تیم ملی بود و همه روش حساب میکردن و سنگین وزن بود و حداقل 10 کیلو از من سنگین تر بود تو راند سوم ناک اوت شد به لطف الله مهربان،و من اونجا از عمق وجودم فریاد زدم و خوشحالی کردم و با تماشاگر ها کلی ابراز شادی کردم،
بهترینه بهترین رشد و موفقیت رو در مسیر اهداف و خواسته های مقدس الهی تون رو آرزومندم و براتون سلامتی و تندرستی کامل جسم و جان و روح و ذهن مقدس تون رو آرزومندم
موفق و پایدار باشید
تبریک میگم بهت علی اقا
خیلی خوشحال شدم وقتی موفقیتتو گفتی.
دمت گرم
افرین به جنمت وغیرتت
مرسی که موفقیتتو با ما ب اشتراک گذاشتی از صمیم قلب ب ات خوسحالم و خیلی قشنگ و زیبا بیان کردی که حتی اون شور و حال تماشاچیا و پیروزی عالی خودتو درک کردم بازم دمت گرم و افرین به تو
و انشالله همیشه در هر مرحله زندگیت موففق باشی دوست خوب من
سلام دوست خوبم علیرضا جان
خیلی ممنونم به خاطر محبتت
الان که فکرشو میکنم
من هر قهرمانی که کسب کردم به خاطر توحید و ایمان بوده
این یکی دیگه سوپر توحیدی بود که اول نمیدونستم کجا کامنتش کنم که باز هم الله هدایت کرد که اینجا بنویسم و خودش گفت و من نوشتم و خدارو شکر میکنم که چقدر به دوستان کمک کرد این کامنت الهی شکر،انشاالله با همین فرمون قهرمان جهان شم بیام بنویسم ایمان بچه ها منفجر بشه
در ضمن ورودتو به سایت تبریک میگم انگار منم همین دیروز بود که وارد سایت شدم اما این همهههه نتیجه گرفتم،
فقط توکل به الله و بس
باهمین فرمون روبه جلو
برات آرزوی بهترین هارو دارم دوست خوبم
بانام خداوند رحمان ورحیم
سلام برشما مردعمل مردتوحیدی علی آقای گل میرفخررجایی
وای که داستان قهرمانی ات لرزه براندامم انداخت دیوانه شدم الان هرچه مینویسم خارج ازکنترل وفکرمه صرفا ازروی احساسات است چونکه نمیتونم صبرکنم تابعدازریکاوری برات بنویسم صرفا میخوام ازته دل ازصمیم قلب این پیروزی غرورآفرین روبهت تبریک بگم ازآنجاکه من آدم ورزشکاروورزش دوستی هستم شرایطت روخیلی خوب درک کردم بنظرم تودردوجبهه جنگیدی اول درجبهه مقابله با شیطان ونجواها وشرک که خیلی خوب ازپسش برامدی ودوم هم درمبارزه فیزیکی که بازم به عقیده من اصل مبارزه همان مبارزه اول بود انجایکه گفتین تورینگ “من نبودم جاخالی میدادم خدابود من نبودم ضربه میزدم خدابود “یاد صحبت استادافتادم دریکی ازفایلهای قبلی توحید عملی اشتباه نکنم فایل “فقط روی خداحساب کن “که دریکی ازجنگها خدا خطاب به پیامبرمیگه ای محمد تونبودی که تیر انداختی مابودیم
بازم تبریک میگم این ایمان وتوکلت روبه خدای وهاب
این ایمانی که فقط روی خداحساب کردی
تبریک تبریک تبریک ای مردتوحیدی این روزها چقدربه چنین کامنتی نیازداشتم که خدای خوبم هدایتم کرد به سمت داستان شگفت انگیز شما
خدایاشکرت
خدایاشکرت
خدایاشکرت
بهترینها روبرات آرزو دارم
درپناه حق
سلام آقای رجایی عزیز، قهرمان بوکس
اول از همه قهرمانیتون در مسابقات بوکس رو تبریک میگم و امیدوارم بیشتر از اینها بدرخشید وبه هرانچه که آرزومندش هستین برسین و لذت ببرین.
کامنتتون رو خوندم ایمان و توکلی که به خدا داشتید و دارید رو بسیار تحسین میکنم و بسیار ازتون یاد گرفتم امیدوارم هرکجا که هستید همیشه موفق و سربلند و همین قدر توحیدی باشید
سلام درود به برادر عزیزم آقای رجایی
تبریک میگم قهرمان تون چقدر خوشحال شدم وقتی اول کامت تون خبری به این زیبایی نوشته بودید.ممنون که وقت گذاشتید تجربه تون رو از توحید دراختیار ما گذاشتید.
براتون آرزوی موفقیت های روز افزون دارم. سلامت پایدار شاد باشید.
سلام علی عزیز
چقدر از خوندن کامنتت و شنیدن موفقیت هات خوشحال شدم
بهت تبریک میگم عزیزم
جسارتت ایمانت عملکرد هات و استمرار و عشقی ک داشتی و داری قابل تحسینه
اگه علی تونسته موفق بشه و تو شهری ک هیچکسی رو نمیشناسه مردم دورش جمع بشن پس فرشته هم میتونه
انشالله خبر موفقیت های جهانیتو بشنوم دوست عزیز من
در پناه الله یکتا شاد و ثروتمند و سلامت باشی و همچنین موفق (:
سلام و عرض احترام به دوست عزیز و همفرکانسی علی آقا.
واقعا لذت بردم از کامنت زیبا تون و تبریک میگم بهتون بردتون رو
امید وارم که هر روز پیشرفت کنی و پله های طرقی رو یکی پس از دیگری طی کنی و به زودی قهرمان ایران و کاپیتان تیم ملی و قهرمان جهان بشی.
با آرزوی موفقیت برای همه بچه سایت عباسمنش
سلام آقا حامد عزیز خیلی ممنونم به خاطر تبریکتون و تحسینتون
من هم برای شما آرزو بهترین هارو دارم
بله بله انشاالله به یاری خدا کاپیتانی تیم ملی و قهرمانی جهان انشاالله چرا که نه،
به لطف خودش هیچ کاری نشد نداره،
باز هم ممنونم بابت تبریکتون براتون آرزوی بهترین هارو دارم
سلام قهرمان خدا قوووت
چقدر کامنت شما زیبا و لذت بخش بود چقدر احساس خوبی را در من به وجود آورد
اشک شوق از چشمانم جاری کرد و توحید را در دلم قوت بخشید و مرا یاد خاطراتی انداخت که برای خودم هم بارها و بارها اتفاق افتاده
بهتون صمیمانه تبریک میگم چقدر شجاعت چقدر ایمان چقدر توحیدی عمل کردید
به این شکل ادامه بدید بهترین ها برایتان اتفاق خواهد افتاد و این جز در سایۀ توکل و ایمان به قدرت الله به دست نمی آید
شک و تردید را که از ناحیۀ شیطان است کنار بگذارید و فقط و فقط ایمان را که از ناحیۀ خداست جایگزین کنید
در پناه حق
سلام و درود استاد عباس منش عزیز
خیلی وقت بود عنوان توحید عملی در بنر سایت درج نشده بود و امشب که وارد سایت شدم و عنوان توحید عملی رو دیدم گل از گلم شکفت و بلافاصله تماشا کردم.
اول باید خدا رو شکر کنم که همیشه به طریق مختلف من رو حمایت و هدایت میکنه چون همزمانی دیدن این ویدیو با حرفهایی که دقیقا یک ساعت قبل برای همسرم زده بودم منو شگفت زده کرد و فقط خداوند توانایی هماهنگی این اتفاقات رو داره و خدا رو شکر این همزمانی برای من از جنس هدایت بود.
دوم از شما استاد عزیز باید تشکر کنم که مسائل روزمره زندگی رو مطرح میکنید. این باعث میشه که عاشقان استاد عباس منش همیشه دستشون پر باشه برای مقابله با مسائل روزمره
سال 93 که با شما استاد عزیز آشنا شدم خیلی وقت ها در صحبت های شما نکاتی رو می شنیدم که به خودم میگفتم کاش یک سال قبل اینو شنیده بودم و انقدر ضرر نمی کردم و سختی نمی کشیدم
دقیقا چند ماه بعد از اینکه سرمایه گذاری من نزد شرکت کرم کامپوست به هدر رفت در یکی از فایل ها درباره ترفند پونزی و شرکت هایی که به این شکل عمل می کنند صحبت کردید و دقیقا مثال شما درباره کرم کامپوست بود و چقدر من حرص و حسرت خوردم که اگه یک سال قبل با شما آشنا شده بودم این همه بدهکار نمی شدم.
هدفم از بیان این خاطره اینه که اهمیت صحبت کردن شما درباره مسائل روزمره رو بیان کنم که باعث میشه من و دوستانم دستمون پر باشه از دانش و آگاهی که سبب میشه فراتر عموم جامعه و گذشته خودمون به زندگی و اتفاقات و اطلاعات نگاه کنیم.
چون ما همواره در معرض دریافت آگاهی هستیم
هرچقدر که ورودی ها رو ببندیم و آگاهانه دنبال مسائل مثبت باشیم بالاخره زندگی در جامعه و در ارتباط بودن با اطرافیان باعث ورود اطلاعات و آگاهی به ذهن ما میشه و اینجاست که شنیدن این جنس از صحبت های شما چقدر کارگشا و راهنمای زندگی خواهد بود.
در مورد شرک صحبت کردید و از موضوع پذیرش ژنتیک و ارتباطش با قدرت قائل شدن برای عوامل بیرونی گفتید و آن را با شرک برابر دونستید
خیلی وقت قبل از زبان شما شنیدم که امام علی (ع) فرموده: شرک در دل مومن از راه رفتن مورچه سیاه بر روی سنگ سیاه در دل تاریکی شب مخفی تره
این جمله در ذهن من حک شد و خیلی بهش فکر میکردم که چطور امام علی به این درک و دانش از شرک رسیده و دیگه فکر نکنم بشه شرک رو جوری تعریف کرد که مخفی بودنش بیشتر از گفته امام علی باشه
اگر شرک رو پرستش خدا در نماز و روزه و … بدونیم ممکنه این عبارت درک نکنیم چون تصورمون اینه که من نماز می خونم و روزه می گیرم و … پس خدا پرستم
ولی اگه شرک رو طبق تعریف شما و منطبق بر قرآن بپذیریم اونوقته که می تونیم درک کنیم امام علی چه راهنمایی گهرباری کرده
مورچه سیاه میتونه قدرت قائل شدن برای دولت باشه
مورچه سیاه میتونه ژنتیک باشه
مورچه سیاه میتونه هر چیزی باشه
و نکته مهم اینه که هرچقدر فکر کنی حواست به شرک هست و خوب داری کنترلش میکنی و کلی هم پیشرفت کنی باز به شکل جدیدی برای رفتن به مرحله بعد زندگی مانعت میشه
یعنی کلی روی شرک نداشتن و قدرت قائل نشدن برای دیگران کار کنی خیلی پیشرفت میکنی چیزی که خودم به وضوح تجربه کردم ولی هرجا به بن بست رسیدم یا احساس کردم چرا جلوتر نمی رم قطعا شرک به شکل جدیدی وارد ذهنم شده و مانع حرکت و تجربه کردن میشه.
داستان آشنایی خودم و تغییرات عالی در محضر شما استاد عزیز رو بارها گفتم و تکرار مکررات میشه
اما امروز می خوام از تجربه همین یک ساعت قبل از تماشای این فایل بگم که هم برای خودم درس عبرت باشه و هم برای دوستان که همیشه باید حواسمون به مورچه سیاه باشه.
یک ساعت قبل به همراه همسرم رفتیم اندیمشک که نزدیک دزفوله
یه دور زدیم و برگشتیم
در مسیر برگشت از مقابل منطقه ای عبور کردیم که در ذهنم خاطره ای مرور شد.
به همسرم گفتم یادته چند سال قبل که می خواستیم ماشین بخریم با هم اومدیم این منطقه
گفت آره می خواستیم النترا بخریم
پرسیدم یادته النترا رو چند می گفت
گفت آره 62 میلیون یادش بخیر چه روزگاری بود
من ادامه دادم:
یادته اون شب که اومدیم ماشین رو بخریم همش یک سال بعد از خرید 206 بود ولی بیشتر از پول ماشین تو حسابم پول داشتم و تازه نخریدیم و دو سه ماه بعد اسپورتیج خریدیم با اینکه قیمتش سه برابر النترا بود
در حال مرور این خاطره بودم که مسیر کلام تغییر کرد
به همسرم گفتم ببین وقتی فکر می کنم من از سال 93 که شروع کردم تا الان خیلی خوب رشد کردم ولی خوردیم به این تورم لعنتی که همه چیز هر ماه گرونتر شد والا اگه دو سه سال تورم در همون شرایط سال 93 یا 94 می موند من هر یکی دو ماه می تونستم یه خونه یا ماشین بخرم
همسرم هم بلافاصله تایید کرد که آره راست میگی قبول دارم که تو خیلی خوب رشد کردی و از درآمد ماهی دو سه میلیون در سال 93 رسیدی به ماهی 80 یا 90 میلیون فقط تو دو سه سال ولی حیف که خوردیم به این شرایط
بعد من ادامه دادم که:
من خوب رشد کردم ولی خوب روند رشد من تکامل داره ولی تورم که تکامل سرش نمی شه و همین موضوع باعث شد که تحت تاثیر قرار بگیرم و روند رشدم اونجوری که دوست دارم پیش نرفته
خلاصه اینکه چند دقیقه این مکالمه به ظاهر شیرین که منو از نرسیدن به نتایج دلخواهم تبرعه می کرد ادامه داشت و احساس آرامش کردم که من خوب بودم ولی خوب چه کنیم دیگه
حالا فکر کن رسیدم خونه و اومدم سایت و این ویدیو رو تماشا کردم
صحبت در مورد قدرت قائل شدن برای عوامل بیرونی
و چه جمله طلای گفتید استاد که اگر حتی 0/5٪ قدرت برای عوامل بیرونی قائل بشی در شرایط سخت مغز انسان از همون 0/5٪ استفاده می کنه و دنیا رو روسرت خراب می کنه
با این راهنمایی شما عین یک فیلم گفتگوی یک ساعت قبل با همسرم در ذهنم مرور شد و فقط داشتم می خندیدم که بابا یعنی انقدر ساده من داشتم از همون باور عموم جامعه که در من هم وجود داشته و یه مدت روش کار کردم دارم ضربه می خورم
هرچه بیشتر در این مسیر ادامه میدم درکم از باور و تاثیرش در روند زندگی و نتایج بیشتر میشه
هرچقدر قبلا درباره باور صحبت میکردم یا موعضه می کردم یا سعی می کردم باورسازی کنم ولی هرچه بیشتر ادامه دادم کمتر درباره باور صحبت می کنم چون می دونم که درک کردن باور با گفتن و ادعا کردن و نوشتن و این چیزها خیلی فرق داره
اینکه تازه بتونی متوجه بی باور اصلا چی هست و وقتی استاد میگه باورهات رو عوض کن حرف از چه پروسه و مراحل و استمراری داره می زنه
در این چند ساله به این نتیجه رسیدم که هر موضوعی که در من به صورت باور دراومده دیگه درباره اش حرف نزدم، به دیگران نگفتم، از کسی ایراد نگرفتم که ببین فلانی باورهاش داغونه، کسی رو سرزنش نکردم که چقدر باورهای درب و داغونی داره
هر موضوعی در ذهن به شکل باور در بیاد در اون موضوع سکوت می کنی
دیگه نه به کسی میگی و نه در ذهن خودت مرور می شه و به همین دلیل صحبت درباره اش کم و کمتر میشه
اگه من باور کرده باشم که تورم بر زندگی من تاثیر نداره دیگه نباید آگاهانه یا ناآگاهانه این عبارت بر زبان من بیاد
من فکر می کردم باور کردم که تورم رو در ذهنم بی تاثیر کردم درحالی که بعد از 9 سال بودن در این مسیر همین یک ساعت قبل چند دقیقه داشتم درباره تورم حرف می زدم
پس یعنی درباره تورم باوری شکل نگرفته
از مواردی که متوجه شدم در من به باور تبدیل شده مثلا موضوع نماز بود
اوایل که توضیحات استاد درباره نماز و ریشه کلمه صلو و … رو می شنیدم همش به این و اون می گفتم
برای همه توضیح می دادم سعی می کردم به دیگران اثبات کنم که نماز اونی نیست که شما فکر میکنید و باید اینجوری فکر کنید
اما هرچه گذشت و این موضوع رو در ذهنم حل کردم و نگرش من درباره نماز تغییر کرد دیگه درباره اش با کسی صحبت نکردم و اظهار نظر نکردم و مشکلی با طریق نماز خوندن بقیه یا رفتار و نظرشون ندارم
من متوجه شدم وقتی به این نتیجه برسم که فلان موضوع اشتباهه، مثل همین موضوع ژنتیک که مثالش رو زدید و تصمیم بگیرم باورم رو دباره ژنتیک و تاثیرش بر زندگی و شرایط جسمی تغییر بدم تا وقتی نسبت به موضوع ژنتیک در صحبت ها و مکالمات با دیگران واکنش نشون بدم و بخوام به دیگران اثبات کنم که سلام و درود لطفا در نوشتن دیدگاه دقت کنید به اشتباه می کنند هنوز باور اینکه ژنتیک در زندگی من نقش نداره در من شکل نگرفته
به محض اینکه موضوعی به باور تبدیل بشه دیگه نه درباره اش فکر میکنی و نه صحبت می کنی و نه واکنش میدی
دقیقا این تجربه رو همه ما داریم
قبلا که باورم این بود که برای موفقیت باید از دزفول برم یه شهر دیگه به همه میگفتم و هرکی هم درباره دزفول حرف می زد بلافاصله منم شروع می کردم به بد و بیراه گفتن
اما وقتی از همون سال اول آشنایی با شما استاد عزیز متوجه شدم که شهر محل سکونت دلیل موفقیت یا عدم موفقیت نیست و روی این موضوع کار کردم به مرور نگرش من در اینباره تغییر کرد و نتایج من هم تغییر کرد و الان سالهاست درباره دزفول برای کسی بد گویی نکردم و اتفاقا عاشق شهرم شدم و همین دیروز در ملاقات با یکی از دوستان عباس منشی اتفاقا همین سوال رو از من کرد که الان که شرایط مالی و کاری اجازه میده دوست نداری مهاجرت کنی؟
گفتم راستش انقدر به دزفول علاقمند شدم که فعلا دوست ندارم برم جای دیگه همین جا خوش می گذره
این تغییر واکنش من نسبت به شهر محل سکونت در صحبت هام و گفتگوهای ذهنی ام با خودم نشون میده که این باور در من تغییر کرده که برای موفق شدن باید شهر محل سکونت رو تغییر بدی
یا در مورد مدرک تحصیلی و ده ها مورد دیگه
خیلی وقته درباره خیلی از موضوعات که دراین چند ساله متوجه شدم باور اشتباه هستند دیگه در ذهنم گفتگویی وجود نداره، نجوای ذهنی درباره اینکه مثلا موفق نشدی بخاطر مدرک نداشتنه یا خیلی از موضوعات دیگه وجود نداره
نه با خودم درباره اش فکر میکنم و نه در شرایط سخت که استاد گفتند این افکار در ذهنم مرور میشه
بازم بگم که استاد عجب کلیدی دادی ها
اینکه در شرایط سخت باید ببینم چه افکاری در ذهنم مرور میشه که می خواد بگه به این دلیل و اون دلیل و همون دلیل ها باورهای اشتباه من هستند که مغز ازشون استفاده می کنه برای هجوم افکار منفی
مثلا درباره وام گرفتن 9 ساله در هر شرایطی بودم دچار شک و تردید نشدم که کاش وام گرفته بودم یا اگه وام گرفته بودم حالا چی
یعنی این باور در ذهن من دیگه وجود نداره که وام گرفتن عامل موفقیته
اما در شرایطی که به اینکه چرا پیشرفتم اونجوری که می خوام نیست گرفتار میشم این فکر در ذهنم مرور شده که شاید باید تبلیغ کنم؟!
با اینکه هنوز هیچ تبلیغی انجام ندادم ولی وقتی این فکر مرور می شه یعنی همون روزنه ای که حتی 0/5٪ باشه در این شرایط باز میشه و افکار رو سرت خراب میشه
سال قبل بود که در شرایط سخت قرار گرفتم البته اینم بگم ها شرایط سخت من این نیست که شکست خورده باشم یا زمین بخورم و بخوام از صفر شروع کنم هر وقت میگم شرایط سخت یعنی به اون چیزی که می خواستم نرسیدم والا من از وقتی با استاد عباس منش آشنا شدم به لطف خدا و آموزش های عالی استاد هرگز شکست یا شرایطی که برگردم مثل قبل رو تجربه نکردم
ولی برای من پیشرفت نکردن شکسته
اینکه هر دو سه ماه احساس پیشرفت رو تجربه نکنم یعنی شکست خوردم
و سال قبل در همچین شرایطی بودم و خیلی افکار مربوط به تبلیغ کردن در ذهنم مرور میشد که باید تبلیغ کنی که رشد بیشتری داشته باشی
باید یه کاری کنی که افراد بیشتری وارد سایت بشن و بعد وقتی افراد بیشتر بشن بالاخره درصد مشتری هم بالاتر می ره و رشد می کنی
با اینکه سالهاست روی این باور که تبلیغات عامل موفقیت نیست کار کردم و تا حالا هم تبلیغ نکردم ولی ظاهرا یه چند درصدی از این نگرش در ذهنم باقی مونده که در اون شرایط منو گرفتار کرد
برای اینکه در شک و تردید باقی نمونم با خودم گفتم باشه میرم سمت تبلیغات
ولی اینجا یه باور قوی به کمک من اومد
با خودم گفتم من نمی خوام اسیر دیگران در کسب وکار باشم و برای من مستقل بودن و دست به فرمون بودن در مسیر کسب و کار اولویته
پس اگه قراره تبلیغات کنم باید خودم نحوه تبلیغ کردن رو یاد بگیرم که کار رو بلد باشم و اگه بخوام جایی تبلیغ برم با آگاهی و تسلط بر کار باشه
به همین دلیل یک دوره تبلیغات موثر از یکی از اساتید برتر ایران خریدم و با همون تعهدی که روی دوره های استاد عباس منش کار می کنم روی اون دوره هم کار کردم
چند هفته زمان برد و من با تمرکز و به شکل عالی جلسات رو دنبال می کردم و تمریناتی که می داد رو به شکل عالی انجام می دادم
جوری که همون هفته های اول که نمونه تبلیغاتی که نوشته و طراحی کرده بودم رو برای استاد دوره فرستادم کیف کرد و پیام صوتی داد که چقدر عالی پیشرفت کردی و حتما از نتایجت منو مطلع کن
چند هفته مشغول یادگیری بودم و چیزی که یاد گرفته بودم رو در شبکه های مجازی و سایت اجرا می کردم هم تمرین بود و هم اجرا واسه خودم
خیلی خوب موضوع رو درک کرده بودم و به شکل عالی انجامش می دادم ولی نکته اینجا بود که هرچه بیشتر پیش رفتم و حرفه ای تر شدم در امر تبلیغ نویسی و طراحی تبلیغات دیدم بیشتر باید درک کنم که مخاطب چه فکری داره یا چی دوست داره و من هرچه حرفه ای تر بشم در واقع باید بیشتر باب میل مخاطب و دنبال کننده ها رفتار کنم که تسخیرشون کنم
راستش نتونستم ادامه بدم و متوجه شدم حتی اگه قرار باشه از این طریق رشد کنم باب میل من نیست و من نمی خوام همش به این فکر کنم که دیگران چه فکری دارند یا چه واکنشی دارند و من قبل از واکنش دادن جوری رفتار کنم یا حرف بزنم که مخاطب رو مجاب کنم یه کاری که من دوست دارم رو انجام بده
و بدتر از همه دیدم باید بشم مثل همه افرادی که الان دارن اینستا و … کار می کنند که مثلا باید در 5 ثانیه اول مطلب جذاب رو بگی که نکنه مخاطب رد کنه بره و بتونی نگهش داری روی اسلاید که فرصت کنی بعد بهش بگی که چه چیز مهمی می خوای بهش بگی
هرچقدر سعی کردم از این ویدیوها پر کنم اصلا به من نمی ساخت
حالم بد می شد از اینکه بخوام جوری حرف بزنم یا عمل کنم که در 5 ثانیه مخاطب رو بفهمونم که من آدم مهمی هستم و می خوام یه موضوع مهم رو بهت بگم تو رو خدا بمون و گوش کن که به دردت می خوره
خلاصه تا انتهای دوره نرفتم و چند جلسه به انتها مونده بود همه جلسات رو دلیت کردم و البته خوشحال بودم که برای اینکه شک و تردید ذهنم روی تبلیغ کردن برای موفق شدن رو بررسی کردم
براش هزینه کردم دوره خریدم کلی وقت گذاشتم که یادش بگیرم و به یقین رسیدم که این روش چیزی نیست که من دوست دارم و از اون روی دیگه فکر میکنم باور اینکه نیاز به تبلیغات ندارم رو باور کردم چون بهش فکر نکردم حتی در شرایط سخت البته با وجود مورچه سیاه هیچوقت هیچ باوری رو قطعی نمیکنم که حواسم به مورچه ها باشه
ولی در مورد تورم مورچه ها کلی راه رفتند و منم کلی از بازی مورچه ها حال کردم و حسم خوب شد که من تلاشم رو کردم ولی شرایط کشوره دیگه و کاری نمیشه کرد
همزمان شدن هدایتم به این فایل بی نظیر و اتفاقاتی که همین یک ساعت قبل تجربه کردم منو به وجد آورد
استاد عباس منش عزیز همیشه جلسات توحیدی شما مسیر زندگی منو تغییر داده
در فایل های قبلی توحید عملی هم در کامنت ها اینو نوشتم که این جلسه من وبه خودم آورد که کجاها حواسم به مورچه ها نبوده
این بار هم بعد از حدود یک دهه همراهی باشما باز هم یک جلسه توحید عملی دیگر منو به خودم آوردم که گرفتار مورچه های سیاه شدم و حواسم نیست
خدا رو شکر
یکی از خوشحالی های امشبم اینه که هدایت خدا رو دریافت کردم و بهش عمل کردم
صدایی که بهم گفت برو سایت استاد یه سر بزن رو به وضوح شنیدم و همون لحظه اقدام کردم و با این شگفتی روبرو شدم
خدا رو شکر که در هر لحظه مراقب منه و به این وضوح داره منو هدایت میکنه که حواسم به مورچه ها باشه
امشب برای من شب قدر شد
در این شب مقدس بازم باید تجدید عهد کنم با خودم، خداوند و استاد عباس منش عزیز که بهتر از قبل باید عمل کنم.
باید لشکر یک نفره توحیدی خودم رو دوباره به پا کنم، تجهیزش کنم و مهارت های مقابله با شرک رو در وجودم افزایش بدم
استاد عزیز سپاسگزارم برای نجات من از آن زندگی
سپاسگزارم برای اینکه احساس خوشبختی می کنم
اینکه من توانستم شرایط خودم رو تغییر بدم
سپاسگزارم که به من یاد دادی بزرگ تر از شرایط زندگی باشم
به من یاد دادی که این من هستم که باید بر دنیا تاثیر بذارم نه اینکه دنیا بر من تاثیر بذاره
سپاسگزارم برای همه آنچه که تا همین چند سال قبل نداشتم و امروز به لطف آموزش های شما و خداوند در زندگی و شخصیت من وجود داره.
آموزش های شما استاد عزیز را بر لطف خدا برتر می دانم به این دلیل که لطف خدا تغییر نکرده است بلکه این من بودم که با استفاده از آموزش های شما تغییر کردم و از لطف خدا بهره بردم
من از آموزش های شما به لطف خدا رسیدم و اگر نبودید لطف خدا هم برای من نبود
سپاسگزارم
منتظر خبرهای عالی من باشید
به به سلام به استاد عطار روشن عزیز
واقعا کیف کردم از خوندن کامنتتون، چقدر قشنگ تعریف کردین، چقدر قشنگ هدایت شدین
داستان تبلیغ و دوره ای که خریدین و اینکه آخرش به این درک و هدایت رسیدین که نه، این راهش نیست، این درواقع در اختیار دیگران و مطابق میل دیگران رفتار کردنه… و این دید که میگین خوشحالم تو شک و تردید نموندم و با اطمینان دیگه بحث تبلیغ رو گذاشتم کنار… خیلی قشنگن اینا و مرسی که با ما به اشتراک میذارین
من که بعد از اون ویدیوهای نتایج دوستان شما، مریدتون شدم واقعا به عنوان یه الگوی تمام عیار از نحوه عمل کردن به آموزه های استاد، و کلا هر چند وقت یه بار ویدیوهاتون رو یا وویس هاشو، نگاه میکنم و گوش میدم و استفاده میکنم از تجربیاتتون و نحوه ی کارتون و همیـــــــــــــشه دعاتون میکنم و آرزوی توفیق روزافزون:)
چقدر قشنگ بود که گفتین امشب ش قدر من بود، چقدر قشنگه این استمرارتون و سپاسگزاریتون از استاد
واقعا لذت بردم از خوندن کامنتتون و کلی استفاده کردم
خدا پشت و پناه خودتون و خانواده تون
سلام به استاد و آقای عطار روشن و همه عزیزان
سپاسگزارم از آقای عطار روشن که چراغی را در ذهن من در رابطه با یکی از ترمزهای ثروت روشن کرد که من از اون اطلاعی نداشتم و فکر نمیکردم که این یک ترمز باشه و اون هم مهم دانستن و تاثیرگذاری
تورم هست و الان وقتی که دقت میکنم در مکالماتم با دیگران قضیه تورم همیشه مطرح است و در ذهن خودم هم مطرح است که اگر من پیشرفت زیادی نمیکنم علتش این است که قیمتها روز به روز افزایش پیدا میکنه و مغازهام پیشرفت چندانی ندارد و همینکه من بتوانم مغازهام را در همین وضعیتی که الان دارد نگه دارم شاهکار کرده ام .
و نکته جالب تر اینجا یه شرکی برام واضح شد که هر وقت مشتری میاد مغازه من برای اینکه مشتری را متقاعد سازم که از من خرید کند بحث تورم و گرانی را پیش میکشم که بگم من مقصر نیستم که این اجناس قیمتش بالا رفته و مشتری هم حرف منو تایید میکنه و به گله و شکایت میپردازد و به این صورت از من خرید میکند و منم خوشحال از اینکه با این حرفم اجناسم را به فروش رسوندم ولی غافل از اینکه با این عملم مرتکب شرک شدم و الان به یاد این سخن پیامبر اکرم افتادم که میفرماید قسم دروغ باعث فروش کالا میشود اما برکت از اون کار خارج میشود.
و دقیقاً این کار من هم نوعی فریب و دروغ درش هست و بعضی وقتا خیلی ظریف عمل میکنم و خودمو گول میزنم که مرتکب دروغ نشدهام و اون اینکه به مشتری عیب اجناسی که درش عیبی هست را بیان نمیکنم که من فکر میکنم بک گراندش همون شرکه که مشتری از دستم نرود و فراموش میکنم که مشتری خداوند است و افرادی که میان از من خرید میکنند دستان خداوند هستند و مورد دیگه که من فکر میکنم بتوانم با چنگ زدن به آن مغازهام را پیشرفت بدم این است که اجناس را به قیمت گزاف بفروشم در صورتی که اگر به روی خداوند حساب باز کنم و باور به برکت او داشته باشم و دو تا چهار تا نکنم حتماً پیش رفتم تصاعدی خواهد شد پس هنوز جای کار دارم تا خداوند را به قدرتش را و بخشندگیاش را و رزاق بودنش را و کریم بودنش را وهاب بودنش را باور کنم که آنچه خداوند به من میدهد هیچ احدی نمیتواند برام بدهد .
باشد این سخنان از من به یادگار تا هرگاه فراموش کردم به یاد بیارم و تشخیص بدم اصل چیست و به فرعیات نچسبم .
ممنون از استاد گرامی که باب این سخنان را باز کرد و خداوند از دل آن توسط آقای عطارروشن به من متذکر شد که دچار انحراف نشوم در زندگیم
به نام خدایی که در این نزدیکی ایست
سلام به استاد موحد و مومن آقای عطار روشن
یه مدتی بود این ذهن نجواگر می گفت که تو شرک داری، تو با اومدن به سایت حالت رو خوب میکنی و اگه راست میگی بدون اومدن به سایت باید حالت خوب باشه.
منم برای اینکه بهش ثابت کنم اینطوری نیست، گفتم باشه یه هفته به سایت سر نمیزنم ببینم دیگه چی داری بگی.
بعد صدای شما واضح تو گوشم پیچید که گفتید:شده روزی چند بار به سایت سر بزنم ولی نشده سر نزدم، و اگه سر نزدم اشتباه کردم.
بعد که این صدای شما را شنیدم فهمیدم که آره میخواد مرا از راه راست دور کنه. و فرداش کامنت شما را که دیدم خدا را شکر کردم که چقدر واضح ما را هدایت می کند.
خواستم همون موقع براتون بنویسم و از شما تشکر کنم که نشد تا امروز صبح که هدایت شدم به این کامنت در توحید عملی 6
abasmanesh.com
آقای عطار روشن سپاس گذارم که صادقانه در کنار ما هستید.
در پناه حق شاهد تحول عظیم تر کاری و زندگی باشید و یه فایل دیگه از تحولات عظیم تان بفرستید و استاد اون رو روی سایت بذاره.
در پناه حق پاینده و پایدار و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
سلااااام آقای عطار روشن عزیز
واقعا لذت بردم و کیف کردم از خواندن کامنتتون،
از وقتی فایلهای شما را دیدم شدید برام ی الگوی منطقی،من ب وسیله فایلهای شما قبل عید تونستم کل بدهی هام ووام هام را تصفیه کنم،واقعا که فوق العاده ای ،در فایل توحید عملی6هم از خواندن کامنت شما لذت بردم،کلا هر کجا اسم شما را میبینم با لذت میخونم
امیدوارم که همیشه شاد موفق و ثروتمند و سعادتمند باشید
سلام اقارضای دوست داشتنی
همیشه کامنت هاتون خیلی مفید و شسته رُفته و لذت بخشه..
خیلی خوب تعریف میکنین و در قالب مثال هاتون قانون رو میگین..
من شمارو واقعا تحسین میکنم
استمرارتون و نحوه عمل کردنتون به قانون تحسین برانگیزه..
از کامنتتون خیلی یادگرفتم ویکسری نکاتی که من زیاد بهش توجه نکرده بودم رو بااجازتون پیست کردم تو کامنتم تا برام بمونه و استفاده کنم.
ممنونم از اینکه تجربتون رو از تبلیغات ب اشتراک گذاشتین.
و از صحبت تورم… که واقعا ادم میفهمه چقدر این باوراا میتونه مخفی باشه و اصلا فکرشو نکنیم ولی باورهای شرک الودی ته ذهنمون مونده باشه…
بهترینا سهم قلب پاکتون
سپاسگزارم
سلام
سپاسگذارم
ممنون هستین دوست بزرگوارم سپاسگذارم
تشکر
استاد عباس منش عزیز همیشه جلسات توحیدی شما مسیر زندگی منو تغییر داده
در فایل های قبلی توحید عملی هم در کامنت ها اینو نوشتم که این جلسه من وبه خودم آورد که کجاها حواسم به مورچه ها نبوده
این بار هم بعد از حدود یک دهه همراهی باشما باز هم یک جلسه توحید عملی دیگر منو به خودم آوردم که گرفتار مورچه های سیاه شدم و حواسم نیست
خدا رو شکر
یکی از خوشحالی های امشبم اینه که هدایت خدا رو دریافت کردم و بهش عمل کردم
صدایی که بهم گفت برو سایت استاد یه سر بزن رو به وضوح شنیدم و همون لحظه اقدام کردم و با این شگفتی روبرو شدم
خدا رو شکر که در هر لحظه مراقب منه و به این وضوح داره منو هدایت میکنه که حواسم به مورچه ها باشه
امشب برای من شب قدر شد
در این شب مقدس بازم باید تجدید عهد کنم با خودم، خداوند و استاد عباس منش عزیز که بهتر از قبل باید عمل کنم.
باید لشکر یک نفره توحیدی خودم رو دوباره به پا کنم، تجهیزش کنم و مهارت های مقابله با شرک رو در وجودم افزایش بدم
استاد عزیز سپاسگزارم برای نجات من از آن زندگی
سپاسگزارم برای اینکه احساس خوشبختی می کنم
اینکه من توانستم شرایط خودم رو تغییر بدم
سپاسگزارم که به من یاد دادی بزرگ تر از شرایط زندگی باشم
به من یاد دادی که این من هستم که باید بر دنیا تاثیر بذارم نه اینکه دنیا بر من تاثیر بذاره
سپاسگزارم برای همه آنچه که تا همین چند سال قبل نداشتم و امروز به لطف آموزش های شما و خداوند در زندگی و شخصیت من وجود داره.
آموزش های شما استاد عزیز را بر لطف خدا برتر می دانم به این دلیل که لطف خدا تغییر نکرده است بلکه این من بودم که با استفاده از آموزش های شما تغییر کردم و از لطف خدا بهره بردم
سپاسگذارم
در این چند ساله به این نتیجه رسیدم که هر موضوعی که در من به صورت باور دراومده دیگه درباره اش حرف نزدم، به دیگران نگفتم، از کسی ایراد نگرفتم که ببین فلانی باورهاش داغونه، کسی رو سرزنش نکردم که چقدر باورهای درب و داغونی داره
هر موضوعی در ذهن به شکل باور در بیاد در اون موضوع سکوت می کنی
دیگه نه به کسی میگی و نه در ذهن خودت مرور می شه و به همین دلیل صحبت درباره اش کم و کمتر میشه
اگه من باور کرده باشم که تورم بر زندگی من تاثیر نداره دیگه نباید آگاهانه یا ناآگاهانه این عبارت بر زبان من بیاد
به محض اینکه موضوعی به باور تبدیل بشه دیگه نه درباره اش فکر میکنی و نه صحبت می کنی و نه واکنش میدی
خیلی وقته درباره خیلی از موضوعات که دراین چند ساله متوجه شدم باور اشتباه هستند دیگه در ذهنم گفتگویی وجود نداره، نجوای ذهنی درباره اینکه مثلا موفق نشدی بخاطر مدرک نداشتنه یا خیلی از موضوعات دیگه وجود نداره
نه با خودم درباره اش فکر میکنم و نه در شرایط سخت که استاد گفتند این افکار در ذهنم مرور میشه
اینکه در شرایط سخت باید ببینم چه افکاری در ذهنم مرور میشه که می خواد بگه به این دلیل و اون دلیل و همون دلیل ها باورهای اشتباه من هستند که مغز ازشون استفاده می کنه برای هجوم افکار منفی
به نام خداوند هدایتگر و هادی
سلام ب شما دوست خوبم
خداروشکر ک هدایت شدم مورچه سیاه ام رو پیدا کنم، من قبلا هم این کامنت رو خونده بودم ولی هیچ درکش نکردم و گفتم خب من ک از تورم نگفتم هیچ وقت و ازش رد شدم، چند روزی هست ک حسم بهم میگفت توحید عملی 8 و من میگفتم خدایا اون در مورد ژنیتک میگه من فعلا لازمش ندارم ب دردم نمیخوره، ولی دیشب گوشش دادم و بعدش گفت کامنت های برتر گفتم چشم. نمیدونستم این حس خداست بعدش حکمت اش رو فهمیدم، چه لذتی داره گوش دادن ب فایل هایی ک خودش میگه، انگار برت میداره مستقیم میزاره جایی ک مشکلت اونجاست و سریع مشکلت رو پیدا میکنی.
در حین خوندن کامنت تون، یادم اومد منم میگم خب آره تابستونه دیگه مغازه ام بایدم خالی باشه( لوازم التحریر دارم) ینی هرکس می پرسید چه خبرا خوبه کار و بار، من میگفتم خداروشکر بله خوبه بالاخره تابستونه فعلا، و جالبه دقیقا منم ایراد میگرفتم ب کسانی ک رزق و روزی رو ب مناسب خاصی می چسبوندن، مثلا بگن عاشورا شد، تعطیلی شد مشتری نیست، رزق ما هم قطع شد.میگفتم چه راحت قدرت رو از خدا می گیرن، خداست ک رزق ما رو میده.
و دقیقا موقعی هم ک مشتری نمی اومد و خلوت تر بود مغازه ام، هجوم افکار منفی می اومد ک اره تابستونه و تابستون، باید بسوزی و بسازی، و در پی اش کلییی نجواهای ناامید کننده و ترس از آینده و فرداها بهم میداد، با اینکه خدای مهربونم ب مو میرسونه ولی هیچ وقت نمیزاره پاره بشه، ولی خب میتونست افکار من بهتر از این رو بسازه و ب طبع تجربه های بهتری هم داشته باشه.
و الان خدا بهم گفت از طریق جملات استاد چه جوری میخوای ژنتیک رو از عوض کنی، گفت اگر باور داشته باشی تابستون مشتری نیست، روزهای تعطیل مشتری نیست، چه جوری میخوای روزهای تعطیل رو از بین ببری؟ میتونی؟ میتونی ب خدا بگی تابستون رو سریع تموم اش کن من نمیخوامش. وقتی بپذیری همینی ک هست و راهی نداره خب جهان میگه چشم منم بهت نشون میدم، منم هدایتت میکنم ب موقعی ک مغازه های لوازم االتحریر دیگه رو می بینی ک مشتری ندارن و سرشون خلوته و باورت تایید میشه. چرا نمیگی ایراد از منه، ایراد از باورهای محدود منههههه ک این رو دارم تجربه میکنم.
واقعا چه جمله و نکته طلایی اینکه وقتی اوضاع سخت میشه و نجوا میاد سراغ مون اون موقع ببینیم چه افکار محدود کننده ای داریم، همونا شرک هستن، همونا مورچه سیاه هستن، همونا ترمزهامونن.
و من توی کانال عمده فروش لوازم التحریر عضوم ک قبلش ترک کرده بودم ولی دیشب مجدد عضو شدم، و روزانه 40 الی 50 فروش عالی دارن، تازه عمده، پس این لوازم التحریر هایی ک از ایشون سفارش میدن چطور میفروشن؟ مگه برا اونا تابستون نیست؟ پس چطوره ک هی اسم هاشون تکرار میشه تو مرسوله های پستی؟ این یعنی اونا دارن ب راحتی میفروشن و باور نکردن ک تابستون روی رزق و روزی شون تاثیر داره. اونا میگن ما همیشه مشتری داریم. قدرت رو از خدا نگرفتن بدن ب فصل ها و روزهای هفته. تازه من توی یکی از کانالها عضوم خدا میدونه چقدرر از این کانال ها و فروش ها هست بازم.
و حالا وقت عوض کردن این باور هست، جایگزین کردن این باور محدودکننده با باور فراوانی، عضو کانال مرسوله اش شدم و هر روز ب خودم میگم ببییین اینا فروختن پس توهم میتونی. باید منطق و فکت براش بیارم، باید تجربه های فروش خودم رو ب یادش بیارم، مثلا همین دیشب آخرای کار ک داشتم کامنت شما رو بارها و بارها میخوندم و میگفتم یافتم یافتم دوتا مشتری خیلی خوب با فروش خوب داشتم ک گفتم خدایا شکرت بیا اینم مهر تایید از سمت خدا، گفتم خدایا تو خودت هدایتم کردی پیداش کنم، خودتم راه حلش رو بگو، گفت عضو شدن تو اون کانال، تایید فراوانی جهان، تایید قدرت خرید مردم و روز ب روز اوضاع بهتر شدن، گفت جلسه 1 و 2 قدم 4 ک منطقی کنی برا خودت ثروت رو.گفتم چشم
بازهم ممنونم از شما، بسیار از تجربیات شما می آموزیم و افتخار ب همکلاسی بودن میکنم، منم مثل شما مغازه دارم و بارها یاد حرکت های شما افتادم و ب خودم مسیر درست رو گوشزد کردم، منم دفترها پر کردم، منم قفسه هام رو مرتب کردم، تمیز کردم، مشتری می اومد من متوجه نمیشدم چون تو سایت بودم، منم با خوندن آیه های قرآن اشک ریختم، منم دیدمش تو مشتری هام، منم یادم اومد قرض نگیرم، قسطی ندم بگم نه،کتابخانه ام شده، و مجدد من هم میخوام از این منطقه امنی ک برای خودم ساختم بیام بیرون و مغازه ای ک همه میگن بمون حالا ک اوضاعت خوب شده میخوای بری، و من میگم جای من اینجا نیست، باید برم و تجربه کنم، باید برم کاری ک بهش عشق و علاقه دارم رو انجام بدم. شما الگوی بسیار خوبی هستید برای رفتن در دل ترس ها و ناشناخته ها. خدای شما ب یاری من هم می آید.
در پناه الله باشید.سپاسگزارم
سلام آقا رضای عزیز
چقدر کلامتون ساده و صمیمی و صادق است
چقدر این راستگویی شما و راحت بیان کردن نقاط ضعف تون تحسین برانگیزه هست و دوست دارم منم راحت و بدون ترس به اشتباهاتم اعتراف کنم.
خوندن کامنت تون باعث شد درس بگیریم بخصوص از قسمت تبیلغات که برای انجامش وسوسه شده بودید
یه خاطره ای از چند روز پیش تعریف کنم
من چند مدتی کارم را تازه شروع کردم و مشتری به تعداد خیلی کم دارم و کارم آنلاین است
در اینستاگرام تولید محتوا میکنم و کارهای خودم را به اشتراک میزارم
چند مدتی بود آنقدر ذهنم را به اینستاگرام و استوری و پست بسته بودم که درهای دیگه را برای خدا بسته بودم و هر روز تعداد فالورها و لایکها و بازدیدها را چک میکردم
تا اینکه هدایت شدم به لایو شماره 3 که اونجا استاد تکلیف منو با خودم روشن کردند و به اصطلاح یکی از دوستان برجکم را نشانه گرفتند :)
اینکه اصل و ول کردی و به فرع چسبیدی چرا؟؟؟
به خداوندی خدا از اون روزی که تمرکزم را از تعداد لایک و ویو و کامنت برداشتم مشتری از در و دیوار برایم می بارد
خدایا شکر که در کنار هم هر روز یاد میگیریم و رشد میکنیم
موفق باشید
سلام و درود به آقا رضای گل
و سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیز و اعضای خانواده صمیمی ام در سایت عباسمنش
چقدر به موقع این کامنت شما رو خوندم و فایل استاد رو دوباره گوش کردم من الان یک ساله به کیش مهاجرت کردم و کار املاک انجام میدم همیشه همکارانم رو که میدیدم دائم تو اینستا درحال تبلیغ هستند و راه های مختلف که چطور فالوور بیشتر جذب کنند و منو تشویق میکردند که تو هم برای اینکه مشتری بیشتر جذب کنی شروع کن ومن به خودم میگفتم مشتری واقعی رو خود الله یکتا میفرسته تا اینکه نجواهای ذهنیم منو متعاقد کرد ببین استاد و خیلی های دیگه سایت دارند و تبلیغ کارشون رو اونجا انجام میدن تو هم اینستا رو شروع کن و با این استدلال یک دوره اینستا از یکی از اساتید موفقیت که بصورت رایگان در کانالش قرارداده بود و تهیه کردم و دو جلسه اون رو پیش رفتم و تو اون دوجلسه یک حسی بهم باورهای شرک آلود رو نشون میداد اما باز ذهنم جلو میومد و دلیل الکی امروز صبح که از خواب بیدار شدم گفتم خوب برم سراغ جلسه سوم که یک حسی بهم گفت ایمیلاتو چک کن چون هروقت شما کامنت میذارین سایت برام پیغام میده و همیشه کامنت های شما رو باعشق میخونم و با اینکه این کامنت شما مال چند وقت پیش بود شروع کردم به خواندن وای پسر درست به موقع بود بابا مشتری رو خدا میفرسته و شروع کردم به مرور همین دیشب و دیروز و این چند روز گذشته چندین و چند مشتری دارم کارشون و پیگیری میکنم که هیچکدوم رو از اینستا پیدا نکردم و به آید الله یکتا کارشون رو انجام میدم باز هم سپاسگزار خداوند هستم که منو در مسیر درست قرار داد و برای شما دوست عزیز و استاد گرامی و همه اعضا خانواده از درگاه خداوند توانا رب العالمین سلامتی خوشبختی ثروت و سعادت دنیا و آخرت رو خواستارم
سلام به استاد روشن دوست داشتنی.
توحید توحید همه چیز است چند سال پیش اتفاقی فایل فقط روی خدا حساب کردن از استاد چندین بار شنیدم ولی درک نتوانستم به همین دلیل عمل هم نتوانستم. ضربه های شرک را پشت سر هم خوردم ولی نمی فهمیدم که از شرک وافتخار هم می کروم که من ریسک پذیرم و موفق می شوم از کتاب های مختلف باور کرده بودم که تا شکست نخوری موفق نمیشی واین نگرش بلای سرم آورد که شبو روزم را گرفت تا هنوز در گیرم ولی کمی بزرگ شدم و کم کم حل می کنم در آن موقیعت قرار دارم در پرداخت بدیهی استم همه اش از شرک بود ولا غیر این تجربه باعث که دیگر تا زنده وام و قرض نگیرم ضمانت نشوم بدون تکامل حرکت نکنم ومهم به هدایت خداوند گوش کنم کا در گذشته فقط به حرف دیگران پیش می رفتم به ادعای رفیق داری وو.. که خیلی ضربه خوردم که تعریفش نیاز نیست ورسیدم به اون مرحله تسلیم بودن که خداوند هدایت کرد به خانواده الهی وخداوند را سپاس گذارم که هیچ وقت تنهام نمیگذاره و هدایت می کند..
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به استاد نازنیم که عاشق ورود قهرمانانش شدم
خام شایسته زیبارو و تمام دوستان هم قدمم که در کنارشون خدارو بیشتر حس میکنم
اول از همه رفقا دمتون گرم که انقدر با محبت برام دیدگاه میزارین کلمه کلمه شما هدایت خدا میشه برام و بسیار برکاتی زیادی دریافت کردم برای همین بیشتر مینویسم که بیشتر برکت دریافت کنم
هو الذی أنشأکم من نفس واحده؛اوست آن کسی که شما را از یک نفس آفریده است. (آیه مبارکه 98 سوره انعام)
خدای خوبم تو روشاهد میگیرم که هر موقع در زندگی به سمتت قدمی حرکت کردم غرق آگاهیم کردی و هر موقع بهت پشت کردم مچم رو نگرفتی بلکه دستم روگرفتی
چی بگم از این فایل؟ چی بگم از اینکه چه قدر زندگی ما تحت تاثیر هر کلام بی پایه و اساسی میگیره چون همیشه داشتن اطلاعات جدید بهمون برتری میده!
همیشه از هم پرسیدیم چه خبر! نه اینکه چه چیزی جدیدی یاد گرفتی؟
همیشه خواستیم چیزهایی رو بدونیم که بهمون اضافه نمی کنه
این روزا که فایل های استاد شده بزرگ ترین ورودی زندگیم چه قدر بیشتر به فرمول خوشبختی نزدیک شدم که انقدر خوشبختی سادست ما باورش ندارم وهمیشه دنبال چیزهایی هستیم که نتنها کمکی بهمون نمی کنه بلکه حواس پرتی هایی که زندگیمون رو به جهنم تبدیل میکنه!
این فایل به جمله طلایی داره که بفهمیمش تمومه ومن گرفتمش:
“چه کمکی به من می کنه؟؟”
این یه شاغول و تراز که هر چیزی رو مبشه باهش فهمید که خوبه برامون یا نه
استاد همین جمله رو سال 95 تو دوره دست یابی به رویا ها گفتن! و من همین امروز داشتم گوش میدادم بهش…
همین دوساعت پیش داغ داغ…
تو راه از کنار دشت گل های آفتاب گردون که رد میشدم به سمت آنکارا
توه های گندم زار های درو شده رو میدیدم و همزمان صدای فشنگ استاد تو گوشم مثل صوت آب روحم رو جلا میداد…
لا به لای گندم زارها تک گندم هایی رو میدیدم که می رقصن تو باد …
استاد گفت : “ از الانت لذت ببر و خودش میاد… “
و اونجا بود گفتم که بابا همینه دیگه حالا مثلا حتما می خوای استاد رو امسال ببینی چرا؟
حالا حتما هایی زیادی اومد که در نهایت لیست بازی من عوض شد!
من امسال می خوام به خدا نزدیک تر بشم و اگر نیاز باشه استاد رو ببینم
ببینم استاد رو خیلی خوشحال میشم نبینم ناراحت نمیشم…
با اینکه من در زندگیم هیچکس رو دلم نخواسته ببینم به جز استاد …. (اونایی که نزدیک منن می دونن حتی من کنار استاد شجریان که صداش دیوانم میکنه هم وا نمیستم … ولی استاد فرق داره برای من … )
ولی دنبالش دیگه نمی دوئم
من گیریم استاد رو دیدم مطمئنم بعد از 10 دقیقه دیگه تمومه !
یادم میاد رفتیم ارتفاعات خراسان – شیرباد 4 ساعت و نیم طول کشید رفتیم بالا 2 ساعت و خورده ای برگشت
کلا 8 دقیقه روی قله بودیم! اونجا بودی فهمیدم کوهنوردی مهمه نه فتح قله!
همه کوهنوردای خفن از مسیر خاطرات خفن دارن نه قله …
اگر بخوام خواسته هام رو دسته بندی کنم و به درآمد و خیلی چیزها فکر کنم اونی که واقعا به دردم می خوره در لحظه اینه که لذت ببرم
کدنویسی های جدید یاد بگیرم
بازی های کامپیوتری جدید رو تست کنم
لذت ببرم و زندگیم رو گسترش بدم
قرآن رو خیلی بخونم و خیلیییی حال کنم که میفهمم دنیا چه جوری کار می کنه
همه این فکرا تو سرم بود و کلا ساکت ساکت بودم
بعد از فایل استاد قرآن پلی کردم و آیاتی در مورد این که خدایا ایمان آوردیم به دعوت، دعوت کنندت و ….
همونطور که یواش تو لاین ماشین سنگینا میرفتم یهو رسید به اینجا که پاداش اینا که ایمان دارن و در راه خدا حرکت میکنن بهشته ….
همونجا یک ماشین از کنارم رد شد پلاکش 7777 بود همونجا بود که بغضم گرفت شدید…
گفتم پس راهش اینه؟
پس فقط من به تو فکر کنم و چرت و پرتارو دور کنم حله؟
همونجا بود که دیدم چراغ قرمز شد جلوتر
یهو تصویری اومد تو ذهنم همینجا باید غذا بخوری…
من سریع گوشی رو درآوردم…
زدم رستوران دیدم دقیقا چهارراهی که واستادم چراغ قرمزه سمت راستش 2 دقیقه بالاتر یه رستورانه…
گفتم خب خدایا نه ریویو چک میکنم نه عکس … فقط میرم
هرچی شد چون میدونم الان حالم خوبه پس همه چیز عالی میشه
رفتم داخل رستوران و نگم براتون چه کبابی بود ! اونم یک رستوران سر راهی که ما چه قدر باورهای غلط داریم!
خدا با یک آدانا کباب خوشمزه عیشم رو نوش کرد!
بعد خوردن غذا گفتم خدایا چه قدر چرندیات تو مغزمه که هعی فیلتر میکنه همه چیز رو میگه اینا خوبن اینا بدن! ولی 95 درصدش رو دانشمندایی گفتن که یک مقاله ای بگن داریم!
یاد اون میتندی افتادم که رفته بود بررسی کردی بود یک خانومی و چند آقایی رو آورده بودن که بالای 100 یال عمر کرده بودن و 80 سال هر روز مشروب خورده بودن!!
بعد من اونجا گفتم گشتی تو کل عالم 4 نفر پیدا مردی که چی بگی؟
وقتی میدونی چیزی فاتحت رو می خونه چرا پبنال رد کردنشی؟ چون همیشه ما آدما می خوایم اصل رو رد کنیم! و بچسبیم به استثنا ها!
خیلی جالبه که این تومار حماقت انسان ربطی به سواد و آگاهی و مدرک نداره ها!
احمق همیشه احمقه! احمق یعنی کسی که نمی خواد بفهمه نه کسی که نمیدونه! اون نادانه!
معادلش تو قرآن جاهله! یعنی با اینکه میدونه ولی نمی خواد بفهمه!
واقعا چه سرمایه ای بالا تر از قدرت خدا که بدونی رفیق خفن داری؟
ما انقدر دلمون می خواد بقیه تایید کنن زندگی مارو که اگر مثلا می خوایم بریم سفری رو پولی نداشته باشیم اگر بابامون بگه برو نکران نباش من پول برات میریزم ماشین رو استارت میزنیم ولی اگر خدا بگه میگیم خب نه ببین چه جوری؟
خب نه ببین چه شکلی؟
خب نه ببین من که نمیدونم !
حالا 1000 بار دیدی به چشم سر و دلت که خدا زندگیت رو تکون داده ولی بازم شک داریم!
همین دو ساعت پیش خدا باهم شفاف صحبت کرد باز دوباره الان ذهنم شروع کرد اگر پول بیشتر در نیاری ….
حالا میفهمم که استاد میگه آقا فایل رو 200 بار گوش بدین یعنی چی …
یعنی اینجوری میشه اینو خفه کرد نه با روزی 10 ساعت حمالیکردن!
حال خوب اتفاق خوب سادست ولی ما هنوز دنبال فرمولیم
امیدوارم روزی بفهمیم واقعا دنیا 1 = 1 هست و نیاز به هیچ چیز بیشتری نداره حال خوب = زندگی خوب
قرار نیست بعد بدن ها، تاجر نباش روزت رو قشنگ کن با تغییر نگاه بعدش مهم نیست!
وَلِکُلِّ أُمَّهٍ أَجَلٌ ۖ فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَهً ۖ وَلَا یَسْتَقْدِمُونَ
برای هر گروهی مرگ هست!
وقتی که نوبتشون برسه نه یک ساعت میره جلو نه یک ساعت میره عقب!
انقدر به خاطر فردا دعا نکن … امروزت رو آباد کن
حقیقت عدالت الهی بر زندگیت سوار میشه و بهتر میکنه همه چیز رو…
شاید بالا 100 برا شعر دیدار شمس و مولانا رو خوندم :
هر زمان نو می شود دنیا و ما
بی خبر از نو شدن اندر بقا
پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی ست
مصطفی فرمود دنیا ساعتی ست
آزمودم مرگ من در زندگی ست
چون رهی زین زندگی پایندگی ست
هر لحظه زندگی نو میشه و دنیا هم تغییر میکنه
ولی ما هممون بی خبریم چون به بقامون تکیه میکنیم و مطمئنیم فردایی هست!
پس هر لحظه که نفس می کشی می میری و زنده میشی ها! این رفت پایین معلوم نیست بعدی بیاد بالا!
پیامبر گفت دنیا یه لحظه و گذره که تموم میشه!
چه قدر خودت رو با بقیه مقایسه میکنی و سر نرسیدن به خواسته ها می جنگی؟
مردی رو دیدم که زندگیش تا الان بالای 100 میلیارد برای رسیدن به خانومی هزینه کرد بهش رسیدا ولی دیروز طلاق گرفت و یک ساعت هم نتونست باهش زیر یک سقف زندگی کنه!
وقتی میفتی دنبال چیزی اون چیز در میره از دستت!
وقتی ایمان داری تو نمی فتی دنبالش…
کار خودت رو میکنی خدا خودش میاره!
ایمان بیارین به اونی که شماره از نطفه رسونده به این هیکل و بدن!
یک هفته زور نزنین واقعی زندگی کنین و لذت ببرین بقیش حله…
یادت باشه می تونی دفتر پر کنی ولی نمی تونی به خودت دروغ بگی که حالت واقعا خوبه یا نه…
چون دهانم خورد از حلوای او
چشم روشن گشتم و بینای او
پا نهم گستاخ چون خانه روم
پا نلرزانم نه کورانه روم
وقتی که از حلوا و شیرینی زندگی با خدا خوردم و بودن در این مسیر امقدر برام قشنگ شده
چشمام حالا میبینه خوبی هارو و بینا شدم و میتونم درک بکنم حقیقت زندگی رو
خیلی گمراه شده ام و گستاخانه عمل کردم اگر بر گردوم خونه به نظرم منظورش از خونه همون جایی که بوده اول …
نه دیگه در این مسیر شک می کنم و مثل قدیم کورکورانه به مست خوشی میرم …
امیدوارم برای رسیدن به خوشبختی زجر نکشیم! چون هیچ افتخاری نداره جز برای نسل های آینده ای که برامون فاتحه هم نمیخونن!
در پناه خودش آسودگی خاطر براتون درخواست دارم
درود بر شما سیدعلی جان
خداروصدهزار مرتبه سپاس برای دوستان عزیزی چون شما که واقعاً سنگ تموم میذارید که انقدر زیبا قانون رو یادآور میشوید.
میخوام در مورد یه موضوعی صحبت کنم که گفتنش خالی از لطف نیست و دقیقاً مرتبط هست با بیانات شما و قانون
یه خواستهای رو من مدتها دنبالش بودم که بهش برسم چون از شروع دوره شیوه حل مسائل که عید استارتشو زدم متوجه شدم الویت بسیار بالایی برام داره و تمرکز زیادی رو از من گرفته و با این حساب اتفاق افتادنش برام خیلی مهم شده بود.
تو همین پروسه که آروم آروم شروع کردم به ایجاد بهبودهای کوچک و بعدش دوره کشف قوانین رو استارت زدم متوجه ترمزهای بسیار زیادی در خودم شدم که دیگه خودت بهتر میدونی از یه طرف باعث شده بود که خیلی برام مهم باشه اتفاق افتادنش و از طرف دیگه با وجود ترمزهایی که داشتم دسترسیش برام خیلی سخت شده بود.
تا اینکه این اواخر که به شیوه دوره کشف قوانین عمل کردم و شروع کردن به شناسایی و برداشتن ترمزها ارام ارام هدایتهایی رو دریافت کردم که یه سری کارها انجام بشه. خلاصه ما هم شروع کردیم به اجرای الهامات اما به در بسته میخوردیم یعنی دیگه یه جورایی سردرگم داشتم میشدم که آیا این قلبه داره اشتباه الهام میکنه یا چی؟! مشکل کجاست دقیقاً؟
بعد شروع کردم دوباره مرور کردن آگاهیهای دوره که گیر کردم سر جلسه دوم و اونجایی که استاد درباره آسانی صحبت میکنند(یعنی این جلسه یه تنه کل کدنویسیهای ذهنی من رو در مورد همه چیز متحول کرده) با خودم گفتم آقا یه جای کار ایراد داره باید خیلی راحتتر از اینها اتفاق بیفته، همینو که گفتم بعد گفتم خدایا میسپارمش به خودت من دیگه نمیتونم خودت حلش کن و سعی کردم رها بشم و از زندگیم لذت ببرم، چون هی با خودم تکرار میکردم که ببین اولاً تو این خواسته رو میخوای که از زندگیت لذت ببری پس راهش تقلا کردن نیست، ایمان داشتن و رها بودنه و دوماً خیلی آسونتر از اینها اتفاق میفته تو بسپار به خدا و خودت بیا کنار که به خدا قسم به 2 ساعت نکشید به یه شکل کاملاً معجزهآسا اون خواسته برآورده شده بود.
تو این چند روز اخیر من انقدر حالم خوب بوده ازینکه تازه دارم یاد میگیرم قانون رو که واقعاً وصفش در کلام نمیگنجه.
امروز یکی از دوستام درباره این خواسته ازم پرسید که چه حسی داری ازینکه به این خواسته رسیدی؟
من همیشه این جمله آقای خمینی رو که در راه برگشت به ایران تو هواپیما در پاسخ به خبرنگار گفته بودند که هیچ احساس خاصی ندارند رو درک نمیکردم تا اینکه خودم واقعاً تجربش کردم چون من بهش گفتم واقعاً هیچ احساس خاصی ندارم من حالم عالیه و همیشه سعی میکنم خوشحال باشم چون میدونم قانون همینه و هیچ خطایی نمیکنه من حالم ازینکه دارم خودم رو تجربه میکنم عالیه بهطوری که هر کی منو میبینه و تبریک میگه من اصلاً تو یه عالم دیگهای هستم و انگار اتفاق خاصی برام نیفتاده.
دقیقاً یاد جمله استاد میفتم که میگن رسیدن به خواستهها شما رو خیلی خوشحال نمیکنه شاید بهطور موقت یکم خوشحالتر باشی اما اون چیزی که باعث شادی عمیق و همیشگی میشه همین درک قانون و تغییر باورهاست.
واقعاً همه چیز همین ایمان داشتنه
همین توحیده
در حرف خیلی ساده و در عمل گاهی دشوار و راه اینکه ازین دشواری کاسته بشه تکرار دائمی آگاهیها و عمل کردن به الهامات و لذت بردن از حال و وابسته نبودن به نتیجست
خداروشکر میکنم که در این مسیر هستم و دوستان گلی مثل شما دارم
احسان عزیزم سلام
همیشه دیدگاه پر از آگاهی و درکت رو می خونم
منم دقیقا شرایط مشابه شمارو دارم م خواسته ای اکانم رو برید که دیروز وقتی شما تو کامنت گفته ای بود برو راهنمای عملی رو ببین دیدم و گفتم آقا اصلا نخواستم!
هرچی شد شد !
تمووم دیگه مال من نیست!
امرپز حل شد خودش!
و مسئله بزرگ دیگه ای دارم که الان مدت هاست مشغولشم ولی دارم میفهمم وجه کار من اینکه بخش زحمت رو درآوردم ولی بخش رهایی رو هواست!
باید اینم رها کنم با اینکه روزی اصلیمه ها!
ولی وقتی رهاش کنم تمومه و خپشحالم که به عدد 70 درصد آمادگی برای رهایی تو ذهنم رسیده
ممنونم دیدگاهت نشانه ای بود از این که باید ترمز دستی رو بکشم!
امشب می کشم و از فردا دیگه کار نمی کنم روش جدی و برام مهم نیست
نه اینکه جواب بگیرم دیگه بسه…
باید حال کنم!
دمت طلایی
سلام آقای خوشدل عزیز
واقعا شما را تحسین میکنم برای این حد از ارتباط عاشقانه با خداوند عشق…
چقدر لذت بخش است وقتی با معبودت سخن میگی و اونم پاسخت را میده،تبریک میگم بهتون و آرزوی بهترینها را براتون دارم
ازتون یه خواهشی داشتم ،میشه نرم افزار قرآنی که دارید را معرفی کنید؟
من امروز دنبال یک نرم افزار قرآنی بودم اما خیلی موفق نبودم در جستجو ،به دلم افتاد که از شما بپرسم،
ممنون از پاسخگوییتون.
سلام آقا سید بزرگوار .
امیدوارم همیشه همیشه و هر لحظه به خواسته های دلت برسی و برات دعا میکنم که امسال یه عکس از شما و همسر محترمتون با استاد سید حسین آقا ببینیم و عکس پروفایلت کنی.
آقا یه جایی از شما درخصوص چله توحیدی دیدم . امکانش هست براتون ، در این خصوص بیشتر توضیح بدید و بفرمایید ما هم این دوره رو با راهنمایی هاتون شروع کنیم.
سلام به سید علی عزیز!
مطلبی که در مورد دیدن استاد امسال گفتین واقعاً جای تأمل داره…اینکه ما بتونیم نسبت به خواسته ای که داریم (مثلاً اینجا دیدن استاد) رها باشیم و عجله نداشته باشیم برای تحققش…این بعضی وقت ها برای من واقعاً سخته و باید خیلی تلاش ذهنی بکنم که به این رهایی برسم. مثلاً من الان توی پروسه ی گرفتن پاسپورت کانادایی م هستم و وقتی که پاسپورتم رو بگیرم دیگه میتونم بدون نیاز به ویزا هر موقع دلم خواست به آمریکا رفت و آمد کنم و کلاً تصمیم دارم بعدش به آمریکا مهاجرت کنم… و چون خواهرم و همسرش و خواهرزاده م ( و البته استااااااد) هم اونجا هستن خیلی دوست دارم زودتر پروسه ی گرفتن پاسپورتم انجام بشه. این پروسه متغیره، برای بعضی ها ظرف 6 ماه انجام شده و برای بعضی ها هم نزدیک به 2 سال طول کشیده! الان دارم خیلی تلاش میکنم که یک روز در میون نرم اکانتم رو چک کنم تا ببینم آپدیت جدیدی روش اومده یا نه…چون میدونم اگر حرص بزنم براش و حال خوبم در گروِ این قضیه باشه، رفتم تو جاده خاکی!
وقتی داشتم اون قسمت دیدن پلاک 7777 رو میخوندم واقعاً به قول اینجایی ها goosebumps گرفتم! هر چند که این روزها انقدر دارم از این هدایت ها و نشانه ها توی زندگی خودم میبینم و توی کامنت های بچه ها میخونم که داره برام بدیهی میشه که چرا که نه؟! درستش همینه! درستش همینه که خدا مرتب باهات حرف بزنه و بهت نشانه بده و دستتو بگیره ببره اونجا که باید باشی!
آخ آخ عاشق اون شعر دیدار مولانا با شمس هستم، مخصوصاً اجرای عروسکی این داستان با صدای دل انگیز همایون شجریان و محمد معتمدی! همون موقع رفتم رو یوتیوب دوباره این اجرا رو نگاه کردم، محشره (چشمای قلبی)
هر زمان نو می شود دنیا و ما
بی خبر از نو شدن اندر بقا
پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی ست
مصطفی فرمود دنیا ساعتی ست
آزمودم مرگ من در زندگی ست
چون رهم زین زندگی پایندگی ست
باز هم ممنونم از شما به خاطر حضور فعالتون در این خانواده ی صمیمی و در پناه خدا آرامش و نعمت های غیر قابل شمارش براتون آرزو میکنم سید علی عزیز (قلب)
سلام و دروود
چقدر این جملتون بهم آرامش داد:
درستش همینه که خدا مرتب باهات حرف بزنه و بهت نشانه بده و دستتو بگیره ببره اونجا که باید باشی.
اره واقعا،درستش همینه،این روزها به قدری دارم نشونه ها رو میبینم،به قدری داره معجزه های عجیب و غریب برام رخ میده که فقط اشک تو چشام جمع میشه از این همه عشق خدا بهم.
33 عمرم یه طرف،این دو سالی که شروع کردم از تو غار بیام بیرون هم یه طرف.
یعنی باور کنید،همین دیروز،رفتم جایی توی یه اداره،(که ملت از هزاااران روش و قدرتی که دارن سعی میکنن یه آشنا پیدا کنند تو اون اداره و اون اداره سخت گیر ترین اداره ایران هست)
موقعی که رفتم که کارم رو انجام بدم،اولین حرفی که بهم زدن این بود:
من هر جور شده کار تو رو راه میندازم و وظیفم هست که براتون انجام بدن.
کاری رو که 2 ماه پروسه ی انجام دادنش بود و هزینه های زیاد داشت(حدودا 7 میلیون)،به من گفتن شما نمیخواد پروسه رو طی کنین،گفتن که براتون زنگ میزنیم به رییس اصلی،خودش مستقیما پروسه رو انجام بده و تو عرض 2 روز،تماام پروسه با هزینه 250 هزار تومان(اونم واریز کردم به حساب دولت ،بابت یه سری هزینه های قانونی) انجام شد.
و من فقط اشک میریختم از اینکه وقتی دستمو گذاشتم تو دست خدا،زمین و آسمون رو مسخر من کرد و با چشام و با قلبم،خدا رو دیدم من،واقعا دیدمش.
و چقدر آرزوهام دست یافتنی شده.
شاد باشین.
سلام به آقا مسعود عزیز!
چقدر لذت بخش بود تجربه ای که برام نوشتین! بهتون تبریک میگم که در عرض دو سال انقدر خوب رو خودتون کار کردین و نشانه ها و معجزات خدا رو دریافت میکنین!
دقیقاً همینطوره…وقتی دستت رو میذاری تو دست خدا و خودت رو میسپری بهش…خداوند همه چیز و همه کس میشه برات!
سپاسگزارم از پاسخی که دادین و تجربه ای که به اشتراک گذاشتین!
در پناه خدا بهترین ها رو براتون آرزو میکنم.
سلام به یاسمنِ قشنگم.
همینطوری داشتم کامنتتو میخوندم میومدم پایین و کیف میکردم از درک و نگاهت که رسیدم به قسمت کنسرتِ اجرای عروسکی ملاقات شمس و مولانا، با صدای همایون جانِ شجریانِ عزیزِ دلم و محمد معتمدیِ نازنین…
دیگه طاقت نیاوردم و مستقیم اومدم روی دکمه ی مبارک پاسخ…
تو نوشتی چشمای قلبی
من میگم دیوانه شدم از بس که دلبره این کنسرت…
من عاشقشم، عاشقشم…
وای وای…
اونجا که میگه کیستی تو؟؟؟
من هر بار میشنوم قلبم از جا کنده میشه.
از بس عاشقِ صدای همایون جان هستم.
صد البته این اثر، آن داره و میگیره آدمو…
الان میخواستم گوش بدم، تجدید خاطره کنم. یادم اومد هیچی آهنگ ندارم دیگه تو موبایلم، به جز آهنگهای مربوط به خدا، که عشق و عاشقی دارم باهاشون چون منو یاد خدا میندازن…
بعدا از تو هارد پیداش میکنم گوش میدم…
الان بعد از مدتها، تو اولین نفری هستی که از این کنسرتِ دلبر یاد کردی و روحم رو جلا دادی.
خیلی بهت افتخار میکنم و تحسینت میکنم که مهاجرت کردی به جایی که خواسته ی قلبی ات بوده.
و میخوای مهاجرت کنی به آمریکا تا به خواسته قلبی ات برسی.
حتما که میرسی چون خدا همینو برات میخواد.
میخواد که به خواسته ات برسی.
یاسمن جان، من همین اواخر کشف ت کردم و ایمیلم رو اکتیو کردم روی کامنت هات.
از کامنت های توحیدی و با دَرکِت خوشم میاد و با عشق میخونمشون.
دخترِ نازنینِ خانم سلیمی جان، بهترین ها برای تو و خانواده ی نازنینت.
شما و مادر و دو خواهر عزیز دیگه ات هم برندِ خانوادگیِ سایت هستین، خانواده ی محترمِ سلیمی/زمانی.
خیلی زیبا و تحسین برانگیزه هم مداری و هم فرکانسی اعضای یه خانواده با هم.
من هم این هم فرکانسی، هم مداری رو بینِ اعضای خانواده ام تجربه کردم و به شدت لذت بخشه برام.
همگی تون در پناه لطف و حمایت و هدایت خدا جان باشین.
یاسمن جان، در بهترین زمان، بهترین مکان، بهترین شرایط، بهترین حس، هدایت میشی و پاسپورت ات میاد تو دست هات…
اون لحظه میگی خدایا شکرت با تهِ تهِ قلبت…
دور نیست…
فقط به قولِ استاد فاصله ی رسیدن به خواسته ها فقط با حس خوب پر میشه…
هر چی حس خوب بیشتر، رسیدن نزدیکتر…
داره برای خودمم مرور میشه.
چه خوب.
آدم اولش کامنت مینویسه، فکر میکنه پاسخ به دوستانِ نازنینشه، بعد میبینم گاهی اتفاقا پاسخ به سوالاتِ سمانه ی نازنین هست.
به به.
نوش جونِ همه مون.
نکته ای که اول کامنت بولد کردی با مطرح کردنش:
دیدن استاد، امسال یا چه زمانی؟
سید علیِ عزیز، خوشدل جانِ سایت زیبا اشاره کرد…
اشتیاقِ رسیدن به خواسته، که از باور فراوانی میاد؟
یا وابستگی و محتاجی به رسیدن به خواسته، که از باور کمبود میاد؟
اینو به عنوان یه سوال نوشتم روی دیوار اتاق چسبوندم…
شاید تمرکز ندارم هنوز روش.
ولی نوشتنش یه قدم موثر هست برای من.
این قضیه ی اشتیاق و احتیاج رو چند روز پیش تو فایل استاد شنیدم که یهو برام جذاب شد، گوشم زنگ زد…
نمیدونم کدوم فایل بود، اما حس ام میگه از محصول بود، الان متوجه شدم چقدر پیاده سازی مکتوبِ هر فایل میتونه کمک کنه بهم تو پیدا کردن سریع تر اون فایل.
انقدر جذاب بود این درس و باور، که سریع نوشتمش و تزئینش کردم و چسبوندم روی دیوار…
دیوار دیگه داره کم کم پر میشه، چه دیوار خوشگلی هم شده پر از مقوای سفید با نوشته های رنگی رنگی و ابرهای رنگی رنگی دورشون، و پروانه های خوشگل اوریگامی ام که تزیینشون کردم.
هم خودم هم همسرم می ایستیم جلوی این قاب های هنری و میخونیم و کیف میکنیم، واقعا که باورهای امیدبخش، حس و حالم رو خوب میکنن.
این باورها و آیه های قرآن شدن برکتِ خونه مون هر لحظه.
یاسمن جان، مثالِ پاسپورت رو که زدی، و سختیِ چک نکردنش دم به دقیقه ( که کاملا درک میکنم چی میگی)
یاد یه مثال از خودم افتادم:
چند سال پیش موبایلم خراب شد، دیگه روشن نشد که نشد با اطلاعاتی که داخل حافظه تلفن بود و …
تلاش کردم، ولی درست نشد…
من موندم و بی موبایلی…
من موندم و خشم…
خشم از اینکه چرا درست نمیشه.
چرا خراب شد.
چرا نمیتونم بخرم…
اون موقع شرایط خرید موبایل جدید نداشتم و اتفاقا عصبانی بودم از خودم، از همسرم…
اون موقع اصلا درکی نسبت به قوانین نداشتم…
تو ناآگاهی های خودم بودم، در ظاهر میگفتم خدایا میدونم تو بهم موبایل می دی ها، ولی خب معلومه چیزی که قلبی نباشه نتیجه هم نداره…
حال من بدتر میشد.
حالا میگفتم خدایا تو چرا بهم موبایل نمیدی؟
این بار مسئولیت خرید موبایل رو از گردن خودم و همسرم برداشتم، انداختم گردن خدا…
که تو چرا بهم موبایل نمیدی؟
مگه خودت شاهد نیستی من موبایل میخوام؟؟؟
واه واه عجب چیزی بودم!
عجب شرکی داشتم…
نمیدونستم واقعا سیستم خداوند و قوانینش چطور عمل میکنه.
نه که حالا هم خوب متوجه بشم ها، الان نرم تر شدم، تازه تونستم کمی بهتر درک کنم، جای کار زیاد دارم …
یاسمن، اون زمان پندمیک شروع شده بود، دوره اوریگامی مجازی ثبت نام کرده بودم، موبایل میخواستم که عضو شم تو پیجِ کلاسم و شروع شه برام دوره ام…
همسرم سخاوتمندانه، مهربانانه موبایلش رو باهام شریک شد…فکر میکنم این اولین جایزه ی تغییر افکارم از حس بد به حس خوب بود…
چون کم کم با فایلهای استاد شروع کرده بودم (فروردین 99) و کمی متوجه شدم اینطوری نمیشه، چیه انقدر طلبکاری از خودت و همسر و خدا و شرایط و …
خب فعلا شرایط مالیش نیست، بیا و بپذیر و کمی حالت رو بهتر کن…
خلاصه اولین مرحله ی بهبود، شد استفاده اشتراکی با موبایل همسرم که تونستم چند تا دوره رو همونجا یاد بگیرم و …
گذشت و گذشت…
تا بعد حدود 7 ماه، خواهرم خواست موبایل بخره، پیشنهاد داد گوشیِ قبلیشو بده به من.
موبایلش موبایل خوبی بود فقط صفحه اش ترک و شکستگی بزرگی داشت، یعنی ظاهر نداشت، ولی باطن خوبی داشت (ایموجی خنده، عجب سخنِ نغزی گفتی سمانه، خوشم اومد ازت)
اتفاقا من و همسرم باهاش رفتیم علاالدین موبایل جدیدش رو خرید، از همون برند ولی باکیفیت تر و به روز تر…
من قبل از خرید موبایل، با خودم کنار اومده بودم که موبایل قبلیشو برمیدارم تا موبایل خودم بیاد…
میدونستم که میاد ولی خب عنصر شتاب، در من، نمیذاره ایمانم بهتر شه، دارم روش کار میکنم.
از استاد که الهی خیر دنیا و آخرت رو ببینه تو اون مدت یاد گرفتم که سمانه، حالت رو با چیزی که داری خوب کن، بعد بهترش میاد، سپاس گزار باش، بهترش میاد…
من موبایل خواهرم رو گرفتم تا استفاده کنم.
خب یه پله پیشرفتِ دیگه:
اینکه موبایلم مستقل شد.
روزی که رفتیم برای خواهرم موبایل بخریم مسیر رفت بود یا برگشت یادم نمیاد، یه لحظه نجوا اومد آبجیم موبایل نو میگیره خدا، بعد من این موبایلِ صفحه داغون؟؟
اینه سهمِ من؟
یه لحظه قلبم شکست…
بلافاصله کنترل ذهن کردم که نه، حواستو جمع کن.
الان وقت آزمونه.
استاد گفت اگه حالت خوب باشه، نعمتها میاد، کنترل کن ذهنتو.
و بعد حالم خوب شد، سپاس گزاری کردم برای موبایل جدیدِ مستقلم و ایمان داشتم موبایل جدید میاد…
همینطوری که از بی موبایلی رسیدم به موبایل مشترک با همسرم، بعد موبایل مستقل با صفحه شکسته، پس میرسم به موبایل خودمم…
یاسمن، کمتر از یک ماه از وقتی موبایل خواهرمو گرفتم یه موقعیت مالیِ بسیار عالی از فضل خداوند برام رقم خورد، روزیِ غیر حساب و بلافاصله موبایل خریدیم…
از همون مغازه ای که برای خواهرم خریدیم، اتفاقا منم همون مدل جدیدِ خواهرم رو خریدم، چون راضی بود منم تصمیم گرفتم همونو بگیرم…
الان یهو یاد اون لحظه تو ماشین افتادم که به خدا گفتم سهم من این موبایلِ شکسته است…
و کمتر از یه ماه عین موبایلِ اونروز، تو دست من بود.
همین موبایلی که الان دستمه، دوستش دارم و ماجرای ورودش به زندگیم امروز تو سایت ثبت شد.
سپاس گزار خدا هستم براش.
کلی کمکم میکنه همیشه.
کلی فایل گوش میدم و میبینم باهاش.
کلی کامنت خوندم و نوشتم به لطف همین موبایل.
کلی عکاسی کردم، فیلم گرفتم و …
قدمش حقیقتا خیر بود و هست تو زندگیم این مهربان موبایل.
حالا نکته چیه؟
تا وقتی نتونستم درست و حسابی ذهنمو کنترل کنم که حسم خوب باشه فرآیند رسیدن به موبایل کند بود، از وقتی باورم تغییر کرد کم کم به موبایل نزدیک شدم، وقتی هم که دیگه کامل پذیرفتم حسمو با موبایل خواهرم خوب کنم، و لذت بردم از این موبایلِ باطن خوب و امکاناتش، کمتر از یک ماه یه موبایلِ عالی همونطور که دلم میخواست به دست آوردم.
یه داستانِ جالب دیگه هم داره این موبایل:
من از استاد یاد گرفتم که چیزی رو که میخوام با جزئیات بنویسم تا همون رو به دست بیارم.
در مورد این موبایل هر چی نوشتم اتفاق افتاد+ نوشته بودم حافظه داخلی و خارجی با طرفیت خیلی زیاد چون من فیلم زیاد میریختم موبایل که ببینم اون زمان.
رفتیم موبایل بخریم حافظه داخلی ام که عالی و زیاد بود، به صورت هدیه هم یه سیم کارت همراه و یه کارت حافظه با ظرفیت بالا دریافت کردم.
این قسمت کارت حافظه کاملا سورپرایزم کرد و حقیقتا هر چی نوشتم بهش رسیدم.
اون موقع درکی نسبت به خلقِ خواسته ها نداشتم و با یه خورده رعایت قوانین، خدا پاداش بزرگی بهم داد.
وای خدایا چه میکنی با من تو الان؟
الان داری از زبان خودم به خودم پیام میدی؟
صحبت میکنی؟
اینارو الان میگی بنویسم چون الان هم نیاز دارم بشنوم و بفهمم و یادآوری شه واسم؟
در ظاهر دارم واسه یاسمن پاسخ میذارم، بعد جوابِ خودم تو کامنت خودمه؟
یا خدااااااااا
تو چه میکنی با سمانه؟
کم کم داری دیوانه ام میکنی دیگه…
سمانه، هر چی میخوای، اول سپاس گزار نعمت های فعلی ات باش، بیشترش میاد، تو راهه.
وای، به قولِ پروینِ نازنینِ اعتصامی که شعر زیباشو استاد زیبا خوند:
رهروی ما اینک در منزل است
یاسمن جان، یاسمن خانم، پاسپورتت حاضره، انجام شده، فقط تو الان نمیبینیش …
روزی که دور نیست، یه روزی از همین روزهای قشنگ، میای تو کامنت مینویسی با آرامش و قلبی آروم، پاسپورتم اومد.
و حالا ادامه ی آرزوهام…
الهی شکرت که هر لحظه آگاهی ها رو روزی ام میکنی.
به نام خدایی که از رگ گردن به ما نزدیک تر است
سمانه! سمانه! سمانه!
چی بگم که کامنتت چه کرد با من! چند روز بود یه کم احساس میکردم فرکانسم اومده پایین و از اون حال خوب فاصله گرفتم…دستم به کامنت نوشتن نمی رفت…بعدش هم یه ایمیل گرفتم در مورد همین پروسه ی پاسپورت که یه مدرک دیگه میخوان و خلاصه یه کم عقب افتاد…کاراشو انجام دادم و بعد به خودم گفتم دیگه رهاش کن…هر زمان درست بشه همون زمان بهترین وقته…با اینکه خیلی برام سخت بود چون میدیدم بعضی ها بعد از من اپلای کرده بودن و الان کارشون از من جلوتر افتاده…خیلی با ذهنم کلنجار رفتم و خودمو به آرامش و بی خیالی رسوندم و بعد اومدم سراغ سایت و پاسخ بی نظیر شما رو خوندم که چه جوری دقیقاً به مسئله ی الانِ من اشاره کردی!
ببین این جمله هات رو دقیقاً خدا گذاشت تو ذهنت تا به من بگی:
یاسمن جان، در بهترین زمان، بهترین مکان، بهترین شرایط، بهترین حس، هدایت میشی و پاسپورت ات میاد تو دست هات…اون لحظه میگی خدایا شکرت با تهِ تهِ قلبت…دور نیست…فقط به قولِ استاد فاصله ی رسیدن به خواسته ها فقط با حس خوب پر میشه…هر چی حس خوب بیشتر، رسیدن نزدیکتر…یاسمن جان، یاسمن خانم، پاسپورتت حاضره، انجام شده، فقط تو الان نمیبینیش …روزی که دور نیست، یه روزی از همین روزهای قشنگ، میای تو کامنت مینویسی با آرامش و قلبی آروم، پاسپورتم اومد.
اشکم دراومد وقتی داشتم میخوندم!
خدایا عاشقتم! سمانه جان عاشقتم!
خیلی برام جالب بود که تو هم به اندازه ی من اون اجرای عروسکی دیدار مولانا و شمس رو دوست داری! منم عاشق همایون جان شجریان هستم! آره واقعاً اونجاش که میگه کیستی تو؟!…
چقدر لذت بردم از ماجرای موبایل خریدنت! تو عالی روی خودت کار کردی و وعده ی خدا هم که حقه!
کلیدهایی که توی جمله هات بود خیلی مهم هستن: سپاسگزاری و ایمان!
سپاس گزاری کردم برای موبایل جدیدِ مستقلم و ایمان داشتم موبایل جدید میاد…
من روی سپاسگزاری خیلی کار کردم ولی در مورد ایمان هنوز خیلی کار دارم…
اصلاً هر چی میخونم میبینم همه ی جمله هات طلایی بودن!
اشتیاقِ رسیدن به خواسته، که از باور فراوانی میاد؟
یا وابستگی و محتاجی به رسیدن به خواسته، که از باور کمبود میاد؟
اینم قطعاً میره رو دیوار اتاق من :)))))
چقدر خوشحالم که با همسرت هم فرکانس هستین و باهم در این مسیر قدم بر میدارین…نعمت بزرگیه!
سمانه جانم در پناه خدا برات بهترین ها رو آرزو میکنم و بیییی نهایت سپاسگزارم که برام نوشتی عزیزم (قلب قلب قلب)
سلام از سمانه به یاسمن
به یاسِ سایت
به یاسمنِ نازنینم…
حالا وقتشه من با چشمهای اشک اشکی بخونم پیامت رو و بنویسم…
دقیقا اون لحظه که تایپ میکردم، کاملا آگاه بودم به اینکه واسطه ی ارسالِ اون پیام به تو هستم…
قشنگ حس کردم، خدا میگه، منم باید تایپ کنم، همین.
من دخل و تصرفی ندارم.
اجازه ندارم کمتر یا بیشترش کنم، مختصر و مفید و مستقیم، پیام ارسال شد و خوشحالم که تو خوشحالیِ تو حضور داشتم و لبخندت رو دیدم، نه با چشمِ سر، با چشم دل دیدم آرامشت رو…
چون خدا، آرام کننده ی قلبهاست.
میدونی یاسمن جان، تو سبب خیر شدی، چون باعث شدی یادِ داستانِ ورود موبایل به زندگیم بشم و مجدد حس خوب داشته باشم و سپاس گزاری کنم.
حتما برام لازم بوده این یادآوریِ نعماتی که الان دارم، الان تو دستم هستن، الان باهام هستن، الان تو خونه و زندگیم هست.
همراه، هم مسیری که هم فرکانس باشه واقعا نعمته، چون حرف همو بهتر درک میکنیم.
منم خیلی سپاس گزار خدا هستم برای تمام آدم های هم مدارم که اطرافم هستن.
این خودش روزیِ غیر حساب هست برای من، همسرم، مادرم و …
که وقتی حرف از خدا میشه، گفتگو گُل میکنه، شعله ورتر میشه.
سپاس گزارم از خدا که تو زندگیم کسانی رو وارد کرده که شعله ورتر میکنن آتش عشقم به خدا رو و امیدوارم اطرافم بیشتر و بیشتر پر شه با آدم های توحیدی…
حقیقتا این آگاهیِ نابِ استاد منو دیوانه کرد:
اشتیاقِ رسیدن به خواسته، که از باور فراوانی میاد؟
یا وابستگی و محتاجی به رسیدن به خواسته، که از باور کمبود میاد؟
مگه میشه یه کلام، انقدر دقیق باشه؟ دقیق اصلِ مطلب رو برسونه؟
استاد جانم، سپاس گزارم ازتون برای بی نهایت کلام و درس اثربخش، بهبودبخش، آرامش بخش، ثروت آفرینی که تا این لحظه بهم یاد دادین و یاد خواهید داد.
یاسمن جانم، ماچ به روی ماهت، تو هر موقعیتی که هستی امیدوارم خوشحال ترین باشی و از بغل امن خدا پایین نیای هیچوقت هیچوقت هیچوقت.
خدایا شکرت برای نقطه آبیِ امروزم: هدیه ی یاسمن جان دریافت شد.
سمانه جان(چشم قلبی) سمانه ی عزیز (یه عالمه قلب و بوس) عجب کامنت خدایی و دلنشین و آموزنده ای نوشتی!
قشنگ معلومه کلمه به کلمه ش الهام و هدایت بوده… به قول خودت اومدی برای یاسمن جواب بنویسی، ولی خدا جواب خودت و خیلیای دیگه رو هم از طریق این کامنتِ نغز و پُر مغزت داره میده:)
سپاسگزارم ازت که نوشتی
جزییاتی که تعریف کردی از خوب نگه داشتن حالت و سپاسگزاری برای آنچه که الان داری (دیدن بهبودهای کوچیک و توجه بهشون و سپاسگزاری بابتشون) و به لطف خدا و در نتیجه ی قانون، لاجرم خواسته ت اجابت شد و اتفاق افتاد… برای من به شخصه خیلی تذکر و یادآوری لازم و به موقعی بود.
خیلی عزیزی سمانه خانوم*)
در پناه خدا و با هدایت خدا هر روز موفق تر و خوشحال تر باشی تو این مسیر توحیدی
سلام نسیم جانِ نازنینِ زمانی
از خانواده ی دوست داشتنیِ زمانیِ سایت.
خیلی ممنونم برای پیام قشنگی که برام نوشتین، قلبم پر از شادی و نور شد.
این نور از درون خودتون میاد.
خیلی جالبه امروز دو تا پیام از دو تا نسیم داشتم.
یکی از دوستام که هم اسم شماست صبح پیام داد:
سمانههههههههه دوباره برای هزارمین بار توکل کردم ایمان داشتم و جواب گرفتم
پیام به این دلبری، صبح، روز آدمو میسازه…
ستاره قطبیم هم تیک خورد…
داشتنِ دوستانِ توحیدی خیلی شیرین و لذت بخشه، الهی شکر برای این روزی و برکت.
و بعدش پیام سراسر مهر و لطف شما رو دریافت کردم.
به قولِ بهار جانم:
اعتبار این پیام از خداست.
برای همین به دل مینشینه، اول از همه به دل خودم نشست بعد یاسمن جان و شما.
الهی شکر برای لحظه به لحظه ای که خدا حضور داره تو زندگیم، باهام حرف میزنه به راه های گوناگون، هدایتم میکنه و …
نسیم جان ماچ به روی همچون ماهت.
خودت و عزیزانت در آغوش گرم خدا باشین همیشه.
ممنونم برای پیامِ مهربانانه ات.
ممنونم برای تحسینت (چشمای قلبی قلبی)
الهی شکر برای نقطه آبیِ امروز: هدیه ی نسیم جان دریافت شد.
سلام اقای خوشدل عزیز
خیلی خیلی خیلی خداوند رو سپاسگزارم که امشب هدایتم کرد به کامنت شما ,امروز تو تمرین کدنویسی ام نوشته بودم خدا باهام حرف بزنه ,یه موضوعی تو ذهنم بود دلم میخواست خدا خودش بهم بگه ,و امشب کامنتتون رو که خوندم جوابم تو کامنت شما بود , حالم خیلی خوب شد اولش که کامنتتون رو خوندم اصلا یادم نبود که این کد رو نوشتم حالم خیلی خوب بود از خوندن کامنتتون که یاده کدم افتادم و دینگ ذهنم گفت فهیم خدا بود که بهت گفت برو کامنت اقای خوشدل رو بخون جوابت اونجاس
وقتی میفتی دنبال چیزی اون چیز در میره از دستت!
وقتی ایمان داری تو نمی فتی دنبالش…
کار خودت رو میکنی خدا خودش میاره!
&&&ایمان بیارین به اونی که شماره از نطفه رسونده به این هیکل و بدن!
یک هفته زور نزنین واقعی زندگی کنین و لذت ببرین بقیش حله…&&&
این تیکه کامنت شما جواب خدا بود به من
اقای خوشدل عزیز از ته ته دلم تحسینتون میکنم بابت تمام موفقیتهایی که تا الان کسب کردین ,تحسین میکنم رابطه زیباو عاشقانتون با خانمتون روهرجا هستین در پناه الله یکتا شاد پیروز و ثروتمندو موفق باشین
سلام به دوست عزیز،اقا سید علی گل
هر آگاهی که از فایل های استاد و کامنت های دوستان بدست میارم برام حکم گنج گرانبهایی داره که کلی از درک کردنش ذوق میکنم.
مثل همین آگاهی که تو کامنت شما بود.
احساس میکنم بخش کلیدی قوانین همینه، لذت بردن از لحظه حال و احساس خوب
از وقتی یادم میاد از همون دوران بچگی همیشه دلم میخواست به اون چیزی که تو ذهنمه به اون خواسته ای که تو اون لحظه داشتم برسم تا حالم خوب بشه، تا لذت ببرم از لحظه هام، لذت ببرم از کنار خانواده و دوستان، لذت ببرم از مسافرت هام، لذت ببرم از دوران مدرسه، لذت ببرم از دورهمی ها، لذت ببرم از حتی اردوهای دوستانه ای که میرفتیم، حتی عروسی ها و هزاران لحظه و جاهایی که میتونستم از اعماق وجودم لذت ببرم و ولی همش حسر ت نداشتن اون خواسته به خصوص تو سرم بوده و نذاشته کیف بکنم تو اون لحظه
چه روزایی و از دست دادم با این حسرت خوردن ها
یکی نبود بهم بگه بابا این چیزهایی که الان داری یه روزی جز بزرگترین خواسته هات بوده، چرا چشاتو باز نمیکنی ببینی.یه روزی حسرت همینا و داشتیا
ببین بهش رسیدی، پس این خواسته ای هم که تو سرته بهش میرسی
بابا رها کن و شاد باش
ولی همش حسرت، همش افسوس
همش حس بد
کاش یه ذره شکرگزاری بلد بودم، کاش یه ذره قانون بلد بودم
ولی ناگفته نماند همین تضادها منو رسوند به همین جمع صمیمی شما
از وقتی یادم میاد همیشه دنبال یه تکنیکی، یه فوت کوزه گری، یه دعایی، یه ختمی، یه ذکری بودم که انجام بدم و تو زندگیم معجزه کنه، زندگی منو زیرو رو بکنه
باور کنید ساعت ها پای کامپیوتر مینشستم و همچین چیزایی و سرچ میکردم و دونه دونه تو دفترم مینوشتم از همون دوران مدرسه، یه سری ها هم انجام میدادم ولی وقتی میدیدم جواب نمیده سریع دلسرد میشدم و دوباره تحقیقاتمو شروع میکردم.تو دوران دانشگاه همه تو کتابخونه دنبال مقاله و کتاب های علمی خفن بودن ولی من همش درمورد این چیزا تحقیق میکردم.تا اینکه با چند تا از دوره های موفقیت آشنا شدم، با هر کدوم ک آشنا میشدم سریع محصولاتشو میخریدم فکر میکردم گنجه تو این محصولاته.یه مدت باز انجام میدادم و عدم نتیجه و دلسردی و یه مدت بیخیال شدن
بعدش یه دوره دیگه
غافل از اینکه بابا اون حس خوبه اون لذت بردنه نبود که من بخوام به هدف هام برسم
اصلا این تکنیک های ک یاد میگرفتم اسمی از خدا و توحید توش نبود. با توجه به اینکه من زمینه ی مذهبی بودن تو خانواده مو داشتم این تکنیک ها بیشتر دلسردم میکرد احساس میکردم.خدا تو هیچ جای این آموزش ها نیس
نمیدونم چند سال طول کشید ولی همه این تکامل ها طی شد تا من برسم به استاد عباسمنش عزیزم و این خانواده گرم و صمیمی که این خودش باز داستان خودشو داره.شاید تو کامنت های بعدیم اینم توضیح بدم چون خودش یه داستان درازی داره.
اینارو گفتم برسم به اینکه راز نگفته ی این داستان ها، این نرسیدن ها،همون حس خوب ولذت بردن از لحظه حال و باورهای توحیدی بوده و بس.
بارها برام ناخواسته پیش اومده بود که خواسته مو موقت رها کردم درگیر خواسته دیگه ای شدم یا موقت فراموش کردم و خیلی سریع به هدفم رسیدم.ولی درس نگرفته نبودم
ولی خداروشکر میکنم که الان تو این لحظه به این گنج بزرگ رسیدم و با تمام وجودم درکش کردم.
سلام یگانه جانِ زیبا.
ممنونم ازت که این کامنت رو نوشتی و به اشتراک گذاشتی.
ممنونم که لذت بردن از داشته ها رو یادآوری کردی تو کامنتت به من.
ممنونم که یادم انداختی داشته های الانم، روزی آرزوی گذشته ام بودن و باید قدرشون بدونم و سپاس گزارشون باشم.
یگانه جان خیلی جالبه هدایت شدنم به کامنت شما…
فحوای کلی کامنتت منو رسونده به اهمیت سپاس گزاری تو زندگی.
من لذت بردن از داشته ها و استفاده ازشون رو نوعی سپاس گزاری میدونم، وقتی کیف میکنم از استفاده از وسیله ای یا دیدن چیزی و دلم قنج میره براش، این فرکانس از من منتشر میشه که سمانه حسش خوبه با اون وسیله و لذت میبره، و وقتی لذت میبرم و استفاده میکنم عملا دارم سپاس گزاری میکنم.
مثلا در مورد پول توی کارت چند وقت پیش به این درک رسیدم، وقتی پولی در کارتم هست و من چیزی میخوام بخرم، باید خریدش کنم تا اینطوری از پول سپاس گزاری کنم که هست که دارمش، که ازش لذت میبرم.
اینطوری بیشتر میشه…
آیه ی 7 سوره ابراهیمِ قرآن عزیز، که استاد تو فایلها بارها تکرار کردن:
لَئِن شَکَرتُم لَأَزیدَنَّکُم
اگر شکرگزاری کنید، (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود
و اینکه امروز صبح هدایت شدم به تماشای قسمت 10 سریال توجه به نکات مثبت که در مورد سپاس گزاری بود برای نعمتها و بهبودها و نشانه های زیبای زندگی.
متوجه شدم این یادآوری ها، هدایته، از سمت خدا برای من…
که سمانه با سپاس گزاری به همه چیز میرسی.
فایل توحید عملی9 رو هم مجددا دیدم و لذت بردم از دعای استاد:
اینکه خدایا منو سپاس گزارتر کن چون با سپاس گزاری حقیقی، درهای نعمت به روی آدم باز میشن.
خدایا شکرت برای روزی های امروزم
سمانه ی دوست داشتنی و عزیزم سلام
ممنون بابت متن جذاب و پرمحتوایی ک نوشتی.
بارها برام پیش اومده تو یه زمینه ای خواستار پیشرفت بودم یا چیز بهتر و بزرگتری میخواستم، براش تلاش کردم وقت گذاشتم تقلا کردم ولی زمانی تونستم بهش برسم که از نعمت قبلیم از ته دلم شکرگزاری کردم و لذت بردم…
حال دلت خدایی دوست خوبم…..
به نام خداوندی که به بهترین شکل همیشه منو هدایت میکنه.
سلام به یگانه جانِ نازنینم.
امروز که کامنتت در مورد نحوه ی خریدِ خونه تون رو خوندم، کامل فهمیدم منظورت از انتهای این کامنتت چی بود…
کامل درک کردم تک تک مراحلی که گفتی رو…
منم سر خریدن موبایل جدید (قصه شو تو همین صفحه نوشتم) تو این پروسه افتادم و در انتها وقتی رسیدم به اینکه باید حالم خوب باشه با داشته هام، به موبایل جدید رسیدم…
خیلی ممنونم که مثال نوشتی، چون مثالت عالی بود و باعث شد بهتر درک کنم.
حتما که برام لازم بوده امروز هدایت شم به اون کامنت عالیت در رابطه با خرید خونه…
خودِ من وقتی اومدیم این خونه، درست متوجه نشدم خدا چه نعمتی بهمون داده…
این خونه یعنی بهشتِ من …
ما بعد ازدواج، 3 سال مستاجر بودیم تو یه خونه دوست داشتنی و سال چهارم هدایت شدیم به خریدِ خونه ی مستقلِ خودمون به فضلِ خدا.
خدا خیلی به ما لطف کرد، خیلی خیلی خیلی…
هر طور فکر کنم از فضل خدا بوده و هست و خواهد بود.
من به دلایل چالشهایی که روبه رو شدم و عدم درکم از قوانین به هم ریختم، مواقعی حال خودمو خوب میکردم، اما تو فشار و حس بد هم گیر کرده بودم…
پارسال، درک درستی از کنترل ذهن و اینکه چه معجزه ای میکنه تو زندگیم نداشتم…
حالم بد بود.
دلیلشو الان مینویسم، چیزی نیست جز شرک هام:
چالش ها، احوالِ منو به هم میریختن، میترسیدم، فرار میکردم، میخواستم سریع از روشون رد شم، عبور کنن، تموم شن…
مرحله اول پیدا کردن خونه بود، خدا پولش رو بهمون از فضل خودش داده بود، دنبال خونه گشتن با پولی که داشتیم برامون راحت نبود، بعضی از املاکی ها میگفتن پولتون کمه، باورهای محدود کننده میگفتن، ما خودمونم انقدر بلد نبودیم قوانین رو، کنترل ذهن رو، کنترل کانون توجه رو، و رومون تاثیر میذاشت کم و بیش…
میومدیم بیرون از بنگاه، جفتمون میگفتیم خونه ما پیدا میشه با همین مبلغ، میگفتیم ولی درصد کمی اعتماد داشتیم…
تو صفر تا صد خونه، خدا حمایتمون کرد و لاغیر…
اون زمان متنفر شده بودم از بنگاه های املاک و آدم هاش، نسبت بهشون باورهای مسموم داشتم، خدا رو شکر الان خشم و تنفرم کمتر شده مخصوصا از وقتی میبینم جلوی شیشه بنگاه های املاک پر از گلدونهای خوشگله (توجهم به نکات مثبتشون جلب شده)
خلاصه پیدا کردن خونه چالش بزرگی بود برام.
سرانجام بعد از شرایطی که مخلوطی از زیبایی و نازیبایی بود، خانه پیدا شد…
بهترین مورد، تو مواردی که دیدیم، منطبق ترین با خواسته و بودجه ی ما.
تا اینکه یه بنده خدایی چند تا عیب گذاشت روی خونه مون، منم بهم برخورد، ناراحت شدم، این خونه با اون همه حُسن به دلیل اعتباری که به حرف اون آدم دادم (شرک) پیش چشمم کوچک شد، نازیبا شد…
این همه آدم تبریک گفتن بهمون، انقدر بولد نشد که حرف اون یه دونه آدم روم تاثیر گذاشت، یعنی اجازه دادم که تاثیر بذاره…
خونه رو با همسرم بهبود دادیم.
خدا خیلی بهم لطف کرد با حضور و وجود همسرم تو زندگیم. ایشون خیلی آرام و باصبر هست و با همین سیستم خیلی بهبودها داده به زندگیمون و من، باعث شده الگو بگیرم ازش خیلی موارد رو.
درِ خونمون رو عوض کردیم، تعدادی از همسایه ها از طریق مدیر ساختمون، اعتراض کردن چرا در متفاوت از بقیه گذاشتیم و زیبایی ظاهری قسمت مشاع رو به هم ریختیم…
(همه درها سفید و یه شکل بود)
باز هم شرک: اعتبار دادن، قدرت دادن به آدم ها…
خدایا توبه از این شرک هام.
با همه ی این ناآگاهی ها و شرک هام، باز خدا دست منو ول نکرد، دائم حمایتم میکرد، از طریق خانواده ام مخصوصا مادرم، همسرم و …بهم آرامش میداد.
خدایا تو چقدر ارحم الراحمینی آخه…
اون موقع درک نکردم، الان میفهمم تو چقدر بزرگی، خیلی خیلی بزرگ و مهربان و بخشنده…
بماند، این مدل افکار مسمومم باعث شد حالم بد شه و دیگه قشنگیهای خونه و محل زندگیم به چشمم نمیومد…
حتی احساس راحتی نمیکردم از خونه خارج شم، برم دور محوطه ی مجتمع رو ببینم، کشفش کنم.
انگار که از زمین و زمان میترسیدم اون زمان…
چرا؟
چون قدرت داده بودم بهشون.
به آدما.
به شرایط…
استاد مرسی، با این فایل توحیدی8 و 9 تازه تونستم شرک هامو بهتر درک کنم و بیرون بکشمشون…
خلاصه با همه ی خوشحالی هام به واسطه ی لطف خدا و خرید خونه و استقلال مون، همینطور خرید وسایل نو- در کنارش ناراحتی هام به دلیلِ شرک ها و ترس هام، رسیدم به مهر 1401
و شروع شرایطِ کشور در اوضاع نازیبا…
با اینکه مدتها بود اخبار نمیدیدم، اما چون اینستاگرام داشتم خیلی کم در جریان اون نازیبایی ها قرار گرفتم و حالم بد که بود بدتر شد…
خیلی بد…
نمیتونستم از رختخواب بیرون بیام، چرا؟ چون دلیلی نداشتم…
همه ی کارهای روزانه رو زندگی و آشپزی و … رو انجام میدادم ولی خیلی بی انگیزه و بی نشاط…
تا درهای رحمت خدا برای بار بی نهایت گشوده شد به روم:
خدا بهم گفت برو پیاده روی سمانه. برای روحت برو بیرون و پیاده روی کن، با همون 10 دقیقه هم شروع کن…
لازم به ذکره فایلهای استاد رو نامتمرکز پیگیری میکردم اما از همون حوالی تمرکز روی فایلهای استاد به صورت روزانه هم روزی ام شد، کنترل تغذیه هم روزی ام شد، بعدش شروع دوره قانون سلامتی هم روزی ام شد و کم کم دیگه افتادم روی ریلِ بهبود، سلامتی، حال خوب، حس خوب، روابط خوب و …
تو این مسیر مطالعه میکردم، فضای مجازی مو با آرامش حذف مطلق کردم.
حالا چی شد این بُرش از زندگیمو تعریف کردم؟
یادم میاد روزهایی که خونه مون رو کم دوست داشتم …
تو این مسیر بود که رسیدم به دیدن زیبایی های خونه مون.
دیدن و سپاس گزاری برای نکات مثبتش، از داخل خود خونه مون بگیر تا بلوک مون، همسایه هامون، محوطه ی مجتمع مون، فضای سبز و باغچه های بزرگ و وسیع روبه روی پنجره ی ما و کل مجتمع، قسمت نگهبانی و انسان های شریفش و …
و کم کم عاشقِ محل زندگیم شدم و اینجا شده بهشت من.
من یه شبه عاشق اینجا نشدم.
کم کم عاشق اینجا شدم.
به لطف خدا، فایلهای استاد دست منو گرفتن و بلند کردن…
اینکه تونستم ببینم قشنگی های اطرافمو، لذت ببرم، سپاس گزارتر باشم…
حالا همون سمانه ای که میترسید از زمین و زمان یه بار تنها، رفت جلسه ی مجمع، برای مجتمع که از همه ی بلوک ها میومدن، برای کل مجتمع میخواستن رای گیری و انتخابات کنن برای هیئت مدیره و صحبت های دیگه…
یادمه دقیقا بعد از پیاده رویم، دقیقا وقتی وارد مجتمع شدم که دیدم صندلیها چیده شده و چند نفر نشستن و منتظرم جلسه شروع شه، با اینکه هیچگونه تصمیمی واسه شرکت در جلسه ی مجمع نداشتم، یهو از درونم بهم گفته شد برو…
شرکت کن.
رفتم نشستم ردیف سمت چپ، بعد کم کم آدما اومدن، ردیف راست ترکیبی نشسته بودن و آخرش هم خانمها…
ردیف چپ فقط اقایون، من اولش که خالی بود ردیف چپ نشسته بودم، تا آخرشم همونجا موندم با اعتماد به نفس و راحتی…
چی شد اون سمانه ی خجالتی؟
پَر.
نجوا، وقتی دیدم سمت من فقط آقایون مینشینن، گفت پاشو برو سمت خانمها بشین، اینجا یه جوریه، همه آقا، تو یه دونه خانم؟
بقیه چی میگن؟
گفتم من راحتم، تو ناراحتی برو اونور (الهی شکر برای آدمی که تبدیل شدم)
حالا جالبه اون جلسه توش مقداری هم حرفهای نازیبا زده شد، اما من آگاهانه توجهم رو دادم به زیبایی ها، چون صدای استاد توی گوشم بود در مورد تاکیدشون به توجه به زیبایی ها:
اونجا درخت انار بود که تازه شکوفه خوشگل داده بود، محل قرارگیری صندلی ها در سایه بود، یه عالمه آدم دیدم و آشنا شدم و سلام دادم، بعد پیاده روی اونجا رفتم با عزت نفس، بالای سرم آسمون آبی خوشگل بود با ابر و …
خلاصه توجهمو دادم در کل به دری های حضورم در این جمع و نکات مثبتش، مشارکت و مسئولیت پذیریم برای خونه مون، رای دادن و …
همه ی اینا در اوجِ ارامش، راحتی، سادگی، خوشحالی …
اینا قبلا برای سمانه میشدن چالش
الان شده بود تفریح، شادی، لذت
یه بچه داستان تو دل داستانِ اصلی:
شروع پیاده روی ام از داخل مجتمع مون شروع شد، چون همینطور که گفتم احساس راحتی نداشتم، اوایل حتی سختم بود به اقای محترم نگهبانی سلام بدم، خجالت میکشیدم، وقتی اعتماد به نفس و عزت نفسم میاد پایین، خجالتی بودنم بالا میاد…
الان یه طوری شده تا با واحد نگهبانی سلام و احوالپرسی نکنم رد نمیشم از اونجا…
و چقدر هم که ادم های شریف. مهربان و با شخصیتی هستن.
کم کم شروع شد از داخل مجتمع پیاده روی کردن، بعد خیابون بغل، کوچه بغل و در ادامه مسیرهای جدید و کشف و شهودهای بیشتر و بیشتر …
الهی شکر برای چیکه به چیکه این تغییرات و بهبودها.
اینطوری شد که طی یه سال، این خونه از یه خونه ی معمولی، برای من تبدیل شد به بهشت…
از توت های باغچه ها و انارها هم که تو کامنتهای قبلیم نوشتم حسابی.
اینجا برای من بهشته، بهشت میبینمش، بهشت حسش میکنم، بهشت درکش میکنم، باور کردم که بهشته…
همین بهشت، در نظر بعضی همسایه ها جای زیبایی که نیست هیچ، داغونم هست…
فرق من و اونا چیه؟
چرا من خوشحال تر میشم هر روز اونا اعصاب خوردتر؟
تغییر باورهای من، منو تبدیل کرده به یه دخترِ خوشحال، آروم، با اعتماد به نفس و عزت نفس بهتر از گذشته.
استاد جان آموزش های شما پکیجِ تاثیرگذاری رو داره روی من، یکی دوتا نیست، تو هر چیزی که فکر میکنم بهبود ایجاد شده، چون افکار و باورهام تکون خوردن.
برای همین حالم بهتره، سپاس گزارتر شدم، به نعمتهای بیشتری دسترسی پیدا کردم.
سپاس گزار شما و تیمِ دوست داشتنیِ سایت هستم.
متوجه یه هدایت دیگه از سمت خدا شدم:
من دقت نکردم اسم فایلِ این صفحه چیه و شروع کردم به نوشتن از مثال خودم که به شرک هام هم اشاره شد، بعد الان دیدم فایل محبوبمه، یعنی توحید عملی8…
همون فایلی که شروع کردم داخلش و کامنتهای سریالی گذاشتم از شناساییِ شرک هام…
و این کامنت هم بدون اینکه من حواسم باشه یا خودخواسته باشه، شده ادامه ی کامنتهام در رابطه با شناساییِ شرک…
الله اکبر
چه قدرت، نظم و چیدمانی داره هدایت های خدا.
الهی شکر.
یگانه جانِ قشنگم مرسی که برام کامنت گذاشتی، مرسی که تو سایت کامنت مینویسی و مثال میاری از خودت تا درک مباحث راحت تر شه برای تک تکمون.
ماچ به روی ماهت، بهترین ها برای تو.
الهی شکر برای دونه به دونه ی محبت های بچه هایی که برای همدیگه، برای رشد بهتر جمع، کامنت مینویسن. الهی شکر برای خوندنِ کامنتهای آگاهی بخشِ این سایت.
سلام سید علی،
بازم خوشحال مون کردی با ی کامنت عالی دیگه، ازت ممنونم.
چقدر دوست دارم وقتی میبینم آنقدر با قرآن اخت شدی و درکش می کنی.
دست مریزاد.
واقعا درست میگی.
من فکر میکنم وقتی روز قیامت میشه و حقایق زندگی برملا میشه،
همه از سادگی حقیقت زندگی مبهوت میشیم.
اون وقته که حسرت دیگه فایده ندارن.
به قول قرآن دست به دندان میگزیم..
که ای دل غافل..
مث اینکه سر امتحان جواب ی سوالی رو غلط نوشتیم ، بعد میفهمیم جوابش رو بلد بودیم قبلا، خوبم بلد بودیم. فقط اشتباه برداشت کردیم،
واقعا نوشته هات مثل چراغی برای ذهن تاریک منه،
شنیدن جزئیات مسیری که میری، به عنوان یکی از شاگردان خوب استاد واقعا روشنگره راه بقیه س.
برات حال خوب، نور هدایت و برکت آرزو میکنم.
سلام دوست عزیز….
احسنت به شما
خداروشکر که خدا هدایتتون کرد
وماهم به واسطه شما هدایت شدیم
خداروشکر که خدا قسمتم کرد این متن شمارو بخونم….
خدا حفظتون کنه،خدا عمرتون بده نکته های بسیار بسیار عالی وکاربردی ای گفتین
واقعا حق مطلب رو ادا کردین ….
خوشابحالتون….
خداروشکر بخاطر وجود خداوند
بخاطر وجود انسانهای والایی همچون استادعزیز ومریم عزیز
وخداروشکر برای وجود چنین شاگردان عملگرا نکته سنج وبادقتی چون شما آقای خوشدل…..
انشالله که هممون همیشه در مسیر عشف وهدایت پایدار باشیم
خداروشکر که خداوند جمعی رومهیا کرد که درکنارهم تجاربمون رو به اشتراک بذاریم….
یه روزی یه انسانی مثل سید حسین عباسمنش با دل وجون خواست که تغییر کنه واونقدر استمرار داشت که خداوند بواسطه وجود او… هزاران وجود دیگر را نورانی وهدایت کرد…..
استاد خدا حفظتون کنه…
باتمام کم وکاستی هام ولی اولین وبهترین الگوی زندگیم شما هستید
به نام پروردگار نور
سلام
و هم اوست خدایی که از آسمان آبی فرو بارید پس هر نبات را بدان رویاندیم و سبزهها را از زمین برون آوردیم و از آن سبزهها دانههایی که بر روی هم چیده شده بیرون آریم و از شکوفه نخل خوشههایی است به هم پیوسته، و باغهای انگور و زیتون و انار که برخی شبیه و برخی نامشابه به هم است (خلق کنیم)، شما در آن باغها هنگامی که میوه آن پدید آید و برسد (با چشم تعقل) بنگرید، که در آن آیات و نشانههایی (از قدرت خدا) برای اهل ایمان هویداست…
میلاد پسری از نور
درود برشما
الذین یؤمنون بالغیب …
میدونی سید مشکل اینه که این ایمان به غیب محکم که باید باشه نیس
من به شخصه تا همسرم میگه برو خیالت تخت انجامش میدم میرم و خیالم تخت ، یا تا یه قسمت کارمو میسپارم به کسی میرم با خیال راحت میرم سر قسمت دیگه چون میدونم کسی هست برا اون موضوع ولی تا نوبت سپردن کار به تنها نیروی برتر میشه هی میخوام بدونم چجوری و هی میخوام از همه چی سردربیارم ، بعدشم میشه مثل قصه شنگول و منگول که میخوان مادرشون دستشو از زیر در نشون بده…
ولی ما هرچی خدا نشونه هم میده اولش خیالمون راحت میشه و قلبم باز میشه ولی باز بعد از گذشت یه مدت از نشونه دوباره ذهن دست به کار میشه و….. و اینگونه دوباره درها رو با دست خودم میبندم چون ذهنه رو خفه اش نکردم
و تمرین زیادی لازم دارم تا به این مرحله از ایمان برسم که سهم خودمو انجام بدم بعد بسپارم و برم لذتمو ببرم ، انجام میشه ، مرحله بعد میاد و…
یه غریق نجات میگفت گاهی دست و پا زدن های اضافه و تحرک های بیهوده کاری میکنه که ما نتونیم فرد رو به سرعت نجاتش بدیم در حالیکه در اون مقطع کافیه وا بده و اعتماد کنه که من میتونم راحت نجاتش بدم اونوقت کار سریع انجام میشه و تموم
سلام سید علیِ عزیز.
مثل همیشه داشتم کامنتت رو میخوندم و همینطوری کیف میکردم که متوجه شدم اینو قبلا خوندم ولی درکِ اینبار کجا و درکِ بار پیش کجا؟
انگار یه دریچه جدید باز شد الان…
اینجا که نوشتی:
کوهنوردی مهمه نه فتح قله!
دقیقا یاد حرف استاد شدم که بارها گفتن مسیر مهمه نه مقصد..
از مسیر لذت ببرین…
همه ی حواستون رو ندین به مقصد، که کِی میرسم و …
در مثالی که زدی در مورد کوهنوردی کلامِ استاد بهتر برام جا افتاد و درک کردم.
ممنونم که نوشتی سید جان و یادآوری کردی نکات مهم رو.
ممنونم که یادآوری کردی حس خوب= اتفاقات خوب
ممنونم که یادآوری کردی لذت ببرم از داشته هام رو هر لحظه.
خدایا شکرت برای انتشار آگاهی ها و اینکه من بهشون دسترسی دارم.
به نام خدا
سلام سید جان خیلی سپاسگزارم
از شما بابت کامنت های ناب و
زیباتون و خیلی لذت میبرم و
تحسینتون میکنم این حد از درک
قانون و عملکرد توحیدیه شما رو
همیشه وقتی فایل جدیدی رو
سایت میاد مشتاقم تا دیدگاه
شما رو در اون مورد بخونم .
از خدا میخواهم که آنچه را که
شایسته توست،به تو هدیه دهد
نه آنرا که تو آرزو داری !
زیرا گاهی آرزوهای تو کوچک
است و شایستگی تو بسیار.
سلام آقای خوشدل
بخاطر کامنتهلی قشنگی ک میزارید متشکرم
چون با خوندن کامنتهای شما حرف استاد رو بهتر میفهمم
با خواندن کامنت قبلیتون و تعهد 40 روزه اخساس کردم ک من اصلا نسبت به خواسته هام غیرت نداشتم و زندگی رو خیلی سهل و آسون گرفتم و هیچ تلاشی نکردم ک بعد از خوندن کامنت شما و دیدن تعهدتون گفتم منم برنامه بریزم و یکم متعهدتر پیش برم
انگار حرفهای استاد رو درست درک نکردم و باید مثل سید علی خوشدل عمل کنم
ولی باز با خوندن این کامنتت نظرم عوض شد
واقعا کدوم درسته؟
سخت بگیریم به خودمون
یا راحت؟
امروز برادرم از استرالیا زنگ زد و کلی دعوام کرد ک ازت خواستم یه آیلس بگیری ولی ده ساله درجا میرنی و اقدام نکردی وگرنه راحت میتونستم بیارمت اینجا
تو ایران بخاطر بعضی مسایل گاهی خیلی خیلی به تضاد و مشکل میخورم ولی بازم اعراض میکنم و به خودم سخت نمیگیرم و میگم اگه خدا بخواد به بهترین و راحت ترین شکل مهاجرت من اتفاق میافته
خواهش میکنم اگه امکان داره به این سوال من جواب بدین
ک بالاخره تعهد بدیم و سخت کار کنیم یا راحت بگیریم و بسپریم بخدا تا هدایتمون کنه ؟
از طرفی سنم هم رفته بالا و زبان یاد گرفتن برام خیلی سخت شده
و همیشه فکر میکنم دیگه خیلی دیر شده 6سال پیش و یکبار هم 10 سال پیش دقیقا همین حس و حال رو داشتم پشیمونی شدید ک چرا نخوندم
و حیف ک الان دیر شده
منتظر جواب خداوند از طریق فکر و قلم شما هستم
خدایا توکل بخودت ️
سلام دوست عزیز
تو دوره کشف قوانین و خیلی جاهای دیگه استاد فرق آسان گرفتن کارها با هیچ عملی انجام ندادن و تنبلی رو کامل توضیح دادن
میگن گاهی برای رسیدن یه یک هدف ، یک اقدام به شما گفته میشه ، مثلا همین مهاجرت ، یکی به شما میگه خب برو دنبال آموزش زبان
استاد میگن اینطور مواقع من نمی شینم بر و بر به اون ایده نگاه کنم بگم خودش انجام میشه
ولی
سخت همنمیگیرم که وااااای یه زبان غریبه رو چطوری یاد بگیرم و…
آسون میگیرم میگم خب من فلان کار و فلان کار و… هم اولش بلد نبودم یاد گرفتم اینم یاد میگیرن
و این آسون گرفتن من تو ذهنم ، باعث چی میشه؟
باعث این میشه که هدایت بشم به راههای آسون برای انجام اون ایده، افراد و موقعیتهایی سر راه من بیاد که به آسونی اون کار و بهم یاد بدن
من این حرفها رو به خودم هم باید بزنم ، هزاران کار سخت و انجام دادم ، از یادگیری رانندگی فرار میکنم همش و دنبال توجیه. بهانه م
درصورتیکه الگوهایی رو هر روز می بینم که یک دهم من هم توانایی و شرایط ندارن ولی براحتی دارن رانندگی میکنن
امیدوارم حرفام راهگشا بوده باشه هم برای خودم هم شما
سلام
توضیحاتت مختصر و مفید بود
متشکرم
انشااله ک خوب درک و در عمل اجرا کنم البته وقتی مسیله ای پیش بیاد واسه حل کردنش باید تلاش کرد ولی مهم اینه ک چی مسیله اس و چی مسیله نیست
مثلا دندون درد برا من مسیله اس و میرم دنبال حل کردنش ولی زبان خوندن واسه مهاجرت رو مسیله نمیدونم
شدشد نشدتشد
صابخونه میگه وقتت سررسیده بلند شو میرم دنبال خونه میگردم (خیلی خیلی اذیت میشم)
ولی واسه خرید خونه تلاشی نمیکنم چون میگم اگه خدا بخواد به وقتش خودبخود درست میشه تکاملم رو باید طی کنم …..
دو کامنتی ک سیدعلی خوشدل نوشتن برا دلیل نتایج پایدار و توحید عملی 8 کاملا با هم فرق میکرد
تو کامنت اول واقعا من تکون خوردم گفتم وای دلیل نرسیدنم به آنچه ک آرزو بود برام و آرزو موند
سخت گیری نکردن به خودم بود
و دلم میخواست یه تعهد بنویسم
ولی کامنت دوم به تکیه برخدا و زور نزدن واسه آرزوها
و مرگ ……صحبت کرد
نمیدونم شاید
مرز باریکی بین این دو هست ک نباید با هم قاطی کنیم
همیشه حرفهای امام علی تو مزمت دنیا و کوتاه کردن آرزوها حالمو میگرفت
کامنت سیدعلی هم به همون مطالب نزدیک بود
سلام فاران عزیز.
یه حسی از درونم گفت برات پاسخ بنویسم.
فاران جان پیشنهاد میکنم بهت برای پاسخِ سوالت رجوع کنی به توضیحاتی که در صفحه ی محصولِ دوره شیوه حل مسائل زندگی نوشته شده.
برات آرزوی سعادت، خوشبختی، آرامش، حس خوب دارم.
خدایا سپاس گزارتم.
به نام خداوند مهربانی ها
سلام و درود خدمت شما علی آقایِ عزیز
سپاسگذارِ خداوند مهربان و توانا هستم که مطالعه ی دیدگاه شما روزی من کرد
چقدر شما زیبا نوشته بودی
آگاهی هایی که خداوند به قلب شما جاری کرده و شما در این دیدگاه نوشتی عجیب من رو به یاد فایل ما بی انتها هستیم و آگاهی های اون فایل انداخت
ماشاالله
واقعا به شما تبریک میگم که اینقدر قلم زیبایی داری ، در عین سادگی و زیبایی مفاهیم عمیقی رو بیان می کنی ، مثال های شما فوق العادست الخصوص چون از زندگی شخصی خودت مثال می زنی خیلی دلنشین تر و زیبا هست
اون مثالی که در مورد کوه نوردی نوشته بودین بیییی نظیر بود
مردی رو دیدم که زندگیش تا الان بالای 100 میلیارد برای رسیدن به خانومی هزینه کرد بهش رسید ولی دیروز طلاق گرفت و یک ساعت هم نتونست باهش زیر یک سقف زندگی کنه!
وقتی میفتی دنبال چیزی اون چیز در میره از دستت!
وقتی ایمان داری تو نمی فتی دنبالش
کار خودت رو میکنی خدا خودش میاره!
ایمان بیارین به اونی که شماره از نطفه رسونده به این هیکل و بدن!
یک هفته زور نزنین واقعی زندگی کنین و لذت ببرین بقیش حله
یادت باشه می تونی دفتر پر کنی ولی نمی تونی به خودت دروغ بگی که حالت واقعا خوبه یا نه
یاد اون کامنت زیبای شما افتادم که چند سال پیش در جلسه ی پنجم قدم چهارم نوشته بودین افتادم :))
اون هم خیلی دیدگاه فوق العاده و تاثیرگذاری بود ، همین چند روز پیش خواندم
سپاسگذارم و بهترین ها رو برای شما از خداوند مهربان و توانا خواستارم
درود بر شما سید علی عزیزم
حرف خیلی خوبی زدین ک باید 200 بار فایلا رو گوش بدیم
یجا شنیدم اگه اشتباه نکنم این حرف از استاد بود ک
اینقدر باید فایلا رو گوش کنید ک فضای ذهنیتون عوض بشه
حالا فضای ذهنی چیه؟
اون موقع هایی ک فایل گوش میدی ذهنت همراهیت میکنه ولی وقتی گوش نمیدی
و ساکتی و مغز با خودش حرف میزنه
قصاوت میکنه مقایسه می، میکنه و…. ورودی های نامناسب گذشته رو مرور
این همون فضایی هست ک وقتی ما از فایل استاد دور بودیم این فضا باید حرف های استاد رو ب ما بزنه
رسول تو میخوای چیزی ک 23 سال بهت گفتن رو تغییر بدی پس باید تکرار کنی فایل ها رو
ممنوم ازت برادر خوبم بابت کانت های خوبی ک میزاری
در پناه خدا شادی، سلامتی و ثروت رو برات ارزو میکنم
با خوندن کامنتات خواسته هایی در من شکل میگیره
توی یکی از کامنتات خوندم ک گفته بودی پول یه ماه اجارت از درآمد یه روزت کمتره
و میخوای درآمدت رو برسونی ب حدی ک پول یه ساعت درآمدت بیشتر از اجاره خونت باشه
من گفتم عجب خواسته ای من فک نمیکردم چنین چیزی میشه خواست یا این حد میشه خواست
و چقد خدارو شکر کردم و پیش خودم تحسینت کردم
عاشقتم سید علی خوشدل عزیز
بسم الله الرحمن الرحیم
(وَإِذۡ قَالَ لُقۡمَـٰنُ لِٱبۡنِهِۦ وَهُوَ یَعِظُهُۥ یَـٰبُنَیَّ لَا تُشۡرِکۡ بِٱللَّهِۖ إِنَّ ٱلشِّرۡکَ لَظُلۡمٌ عَظِیمࣱ)
[سوره لقمان ١٣]
این شرک چیه که میگه ظلم بسیار بسیار بزرگی است؟
(یَـٰۤأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوۤا۟ إِنَّمَا ٱلۡمُشۡرِکُونَ نَجَسࣱ …)
[سوره التوبه 28]
این شرک چیه که میگه مشرکان نجس هستند؟
تصور کنید پدری را که بسیار ثروتمند و قدرتمند و دارای اعتبار بالایی در نزد مردم است و این پدر تنها یک پسر دارد که خیلی دوستش دارد و به او گفته که هر وقت ؛ هر چیزی که خواستی بیا پیش خودم تا به تو آن چیز را بدهم
حالا یک روز به این پدر خبر میدهند که پسرت رفته در خانه همسایه و از همسایه تقاضا کرده که هزینه یک آدامس نعنایی را به او بدهد تا آن را تهیه کند و مصرف کند…
چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است…
چه حالتی به این پدر داستان ما دست میدهد؟
حتما پدر داستان ما با خودش میگوید که ایکاش فرش خانه ام را آتش میزدی ولی چنین کاری با من نمیکردی…
پدر داستان ما با خود میگوید که من بروی پسرم غیرت داشتم و حاضر نبودم که خواری درخواست از غیر خودم را در چهره او ببینم اما او چه کرد؟…
این فقط یک مثال بود تا کمی مفهوم شرک را درک کنیم
و گرنه خدا کجا و این پدر کجا….
شرکی از جنس اینکه من قدرت خدای خودم را نادیده بگیرم و به هر چیزی روی آورم غیر خودش
شرکی از جنس اینکه خدا با خودش میگوید
نگاه کن اینو ؛ چه قدرت عظیمی درونش گذاشتم ولی او چه کرد با خودش؟
حرف برای گفتن زیاد است…
حضرت داوود سوالی برایش پیش آمد که خدایا چرا خلق را آفریدی؟
و خدا به او گفت که
کُنْتُ کَنزا مَخفّیا فَاَحبَبْتَ اَن اُعْرَف فَخَلَقْتُ الخلَقَ لاُِعرَف
گنجی نهان بودم ، دوست داشتم شناخته شوم ، برای همین خلق را آفریدم تا شناخته شوم
و چه زیبا مولانا این حقیقت را درک کرده بود
مولانایی که در روزگاری زندگی میکرده که نه اینستایی بود و نه اینترنتی و…
ولی چنان غرق در توحید بوده که اکنون ما میبینیم که اشعارش در و دیوارهای شهرمان و این سایت و… را پر کرده
حقیقتا که او در الله یکتا فانی شده بود و یَبۡقَىٰ وَجۡهُ رَبِّکَ ذُو ٱلۡجَلَـٰلِ وَٱلۡإِکۡرَامِ شده بود
اما او چه هدیه ای از ملکوت خدا برای ما دارد؟
ای نسخهٔ نامهٔ الهی که توئی
وی آینهٔ جمال شاهی که توئی
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست
در خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی
ما آینه جمال خدا هستیم
ما یک نسخه از تجلی عظمت خدا هستیم
حال آیا واقعا اینگونه است؟
آیا وقتی من به جمعی وارد میشوم ، به گونه ای وارد میشوم که انگار یک شاهزاده دارد وارد آن جمع میشود و همه از دیدن من مات و مبهوت بمانند و کسی جرات تفکر در گرانی و منفی ها و هر چه غیر خدا است را داشته باشد؟ دقیقا مثل سکانس ورود حضرت یوسف به مجلس زنان مصر
آیا وقتی به خرید میروم عزتمندانه خرید میکنم یا دنبال تخفیف و جنس بی کیفیت هستم؟
آیا وقتی در کنار انسان ها قرار میگیرم دیگران عطر خدا را در کنار من حس میکنند و به برکت فرکانسِ بالای من در آرامش قرار میگیرند؟
و…
و در ادامه مولانا چه زیبا میگوید که
بیرون ز تو نیست…
هر چه هست در درون توست
میگه برو به سفر درون و اسکن کن وجود خودت را تا بفهمی که در چه حالی…
خدایا به تو پناه میبرم از اینکه به تو شرک بورزم
اما از خاطرات خود چه بگویم
من قبلا خیلی سیاسی بودم و درگیر سیاست
حتی یادمه برای انتخابات ریاست جمهوری میرفتم تبلیغ میکردم که
آی مردم به این رای بدهید ، برنامه هایش بهتر است
او اگر بیاید خوشبخت میشویم و…
و آن شخص مورد نظر من هم آمد اما هیچ چیزی هم اتفاق نیفتاد که نیفتاد
و من چقدر گمراه بودم که دلم را وعده های او خوش کرده بودم اما دلم را به وعده های خدا نه
وعده فراوانی که خدا خودش ضمانت کرده که
وَٱللَّهُ یَعِدُکُم مَّغۡفِرَهࣰ مِّنۡهُ وَفَضۡلࣰاۗ وَٱللَّهُ وَ ٰسِعٌ عَلِیمࣱ
[سوره البقره ٢68]
من چقدر گمراه بودم که خدا اولویت آخر من بود و إِنَّ ٱلۡإِنسَـٰنَ لِرَبِّهِۦ لَکَنُودࣱ شده بودم
واقعا در آن ایام خدا در نزد من اعتباری نداشت اما اکنون سعی میکنم توحیدی تر باشم…
همین چند وقت پیش من در دوران سربازی مسوولیت توزیع غذا را بر عهده داشتم
و کارم اینگونه بود که غذا را تحویل میگرفتم و خودم تنهایی با ماشین نیروی انتظامی در سطح شهر کرمان به توزیع غذا میپرداختم…
تا اینکه خوردیم به اعتراضات سراسری مردم بخاطر فوت خانم مهسا امینی که از مهرماه شروع شد و تا مدت ها ادامه داشت
و حقیقتا وقتی که برای اولین بار دیدم که مردم به یکی از ماشین های نیروی انتظامی آسیب زده بودند ترسی در دلم ایجاد شد و هر گاه که جلوتر میرفتم و به خاطر مسؤولیتی که بر دوشم بود که می بایست به محله هایی میرفتم که در آنجا مواجه میشدم با شعارهای تندی که بروی دیوار نوشته شده ؛ این نجواهای شیطان می آمد و مثل پیکور در ذهنم کار میکرد که
ببین بیرون چه خبره؟
الان میان هم خودت را و هم ماشینت را آتیش میزنند…
الان یه سنگی پرت میکنند به سمت شیشه ماشین و…
و در همان موقع ندایی آرامبخش این آیه قرآن را در درونم زمزمه کرد
(ٱلَّذِینَ قَالَ لَهُمُ ٱلنَّاسُ إِنَّ ٱلنَّاسَ قَدۡ جَمَعُوا۟ لَکُمۡ فَٱخۡشَوۡهُمۡ فَزَادَهُمۡ إِیمَـٰنࣰا وَقَالُوا۟ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَکِیلُ)
[سوره آل عمران 173]
و آرام شدم و ذکر لبم حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَکِیلُ شد
و یاد و خاطره فصل پنجم کتاب رویاهایی که رویا نیستند استاد عباس منش که در مورد ترس و ایمان بود نیز بر آرامش من می افزود…
و به خیر و خوشی گذشت و تمام شد بدون اینکه یک خط بروی خودم و ماشین نیروی انتظامی بیفتد
و الان خاطره شد
خاطره ای که میتوانم با خود تکرار کنم و بر ایمان خودم بیفزایم…
خاطره ای که برایم تداعی کننده این قانون مهم است که
بیرون مهم نیست ، مهم درون است
و قسم به روزی که ما در برابر پروردگار می ایستیم
روزی که عده ای سربلند به خدا نگاه میکند…
و عده ای سر به زیر…
(إِنَّا نَخَافُ مِن رَّبِّنَا یَوۡمًا عَبُوسࣰا قَمۡطَرِیرࣰا)
[سوره اﻹنسان 10]
استاد عباس منش خیلی ممنونم از شما
همین چند روز پیش داشتم با خودم میگفتم ایکاش استاد توحیدعملی 8 را میگذاشت
و امروز صبح وقتی که سایت را باز کردم دیدم به به…
دوست دارم این فایل های شما را
دوست دارم اون قسمت یکی از فایل های شما را که میگین
“من یاد گرفته ام که فقط روی خدا حساب کنم”
دوست دارم روزی سایت را ببینم که شما فایل توحید عملی صد و یازده را روی سایت بارگزاری کردین
یعنی همینجوری بگین خدا خدا خدا
همینجوری بگین خود به خود درست میشه ، تو نگران نباش ، تو احساستو خوب کن…
و ما گوش بدیم…
مثل لالایی بگذاریم توی گوشمون و و ذهن نجواگر را بخوابانیم…
استاد عباس منش تشکر میکنم از اینکه یک روز تصمیم گرفتین در یک باغ چادر بزنید و با خودتون خلوت کنید و نتیجه اش شد فصل پنج کتاب رویاهایی که رویا نیستند که اینقدر من این تیکه از آن کتاب شما را دوست دارم که گفتید
حاضر بودم بمیرم ولی مرا به بی ایمانی متهم نکنند…
واقعا بی نظیرید
از خانم شایسته هم بی نهایت ممنونم که از هم استانی های بنده هستند که روزی تصمیم به تغییر میگیرند و اینقدر رشد میکنند که اکنون در آمریکا ساکن هستند و…
راستی گفتم هم استانی
ولی حقیقت همه ما چیز دیگری است
کرد و لر و بلوچ و ترک و عرب و …بهانه است
و این اسم ها و استان و کشور و… برچسب های دنیایی هستند برای جَعَلۡنَـٰکُمۡ شُعُوبࣰا وَقَبَاۤئلَ لِتَعَارَفُوۤا۟
در پشت پرده اسرار و حقایقی دیگر است…
سلام به رضای عزیزم که انقد قشنگ از خداوند گفتی وحال دلمو عالی کردی نمیدونم چه سریه که وقتی صحبت از خداوند میشه حس وحالم عجیب تعقیر میکنه یه حس نزدیکی یه حس ارامش درونی بعضی وقتا میشینم باخودم حرف میزنم هی از خودم سوال میکنم از خدای خودم که چطور دارم وابستش میشم دارم حسش میکنم منی که اگه خواسته ی داشتم فک میکردم اگه امام حسینو واسطه قرارندم اصلاخداصدامونمیشنوه از ارامش خبری نبود توزندگیم والان انقد تعقیر اینا از کجا میاد منبعش چیه الان که دارم مینویسم فک میکنم به قبلام میبینم خداخیلی عااشقمه خیلی دوسم داره من همونم که اصلا نمیتونستم یه خط کامنت .باخوندن کامنتت حالم خیلی خوب شد.عاشقتم.
سلام
به به، چقدر عالی کامنت گذاشتی.
بدون تعارفات و بی شیله پیله، مفید و مختصر، آیات و اشعار مرتبط، مثال مرتبط و عالی، به به، آفرین به تو که اینقدر عالی درک کردی و عالی بیان کردی.
آره بخدا، انگار کلید گنجهای جهان در اختیارمونه بعد پامیشیم میریم گدایی از این و اون؛ خودش ضمانت کرده که میدم، میدم، میدم، هرچی بخوای نزده منه، من، بخواه تا بدم، به چه زبونی بگم، من تو رو خلق کردم همه چیزتم ضمانت میکنم، پول، سلامتی، همسر، شغل، خونه،… هرچی بخوای میدم، فقط لب تر کن، بعد ما میریم درِ این و اون گدایی.
حالا خداس که فقط گفته گناه شرک رو نمیبخشم، دست ماها بود، با رعدوبرق میزدیم یارو رو از وسط دو نصفش میکردیم، که مگه باتو نیستم، گدااااا، کجا میری؟؟
عالی بود کامنتتون، مرسی.
موفق و پیروز باشید
به نام خدای توانا و مهربان
درود به شما آقای احمدی عزیز
چقدر دیدگاه شما آموزنده و اگاهی بخش بود
واقعاً یک دنیا سپاسگزارم
اونجایی که شما مثال خدمت در نیروی انتظامی رو زدی و بعدش به این موضوع اشاره کردی که…
و به خیر و خوشی گذشت و تمام شد بدون اینکه یک خط بروی خودم و ماشین نیروی انتظامی بیفتد
و الان خاطره شد
خاطره ای که میتوانم با خود تکرار کنم و بر ایمان خودم بیفزایم
خاطره ای که برایم تداعی کننده این قانون مهم است که
بیرون مهم نیست ، مهم درون است
ماشاالله بهت تبریک میگم که توانستی در این حد توحید را در عمل اجرا کنی
پایدار باشید و سر بلند
خدایا (ای فرمانروای کل جهانیان) تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری می جوییم
سلام به همه عزیزان
واقعا از خوندن کامنتتون لذت بردم چقدر عالی نوشتید و چقدر عالی با آیه های قران تطبیق کردید واقعا تحسینتون میکنم مخصوصا اونجا که از سوال حضرت داود نوشتید و پاسخ خداوند رو بیان کردید لذت بردم لذت بردم
من بارها وبارها قران رو ختم کردم ولی باور میکنید انگار این آیه برام تازگی داشت انگار تا به حال ندیده بودم خیلی استفاده کردم موفق و پیروز باشید
سلام بر مریم خانم عزیز و بزرگوار
ممنونم از اینکه کامنت بنده را مطالعه کردید و مورد توجهتون بود
فقط یک نکته بگم که این آگاهی که از حضرت داوود گفتم از قرآن نیست بلکه یک حدیث قدسی است
حدیث قدسی هم از ملکوت خداوند است که در قالب الفاظ بر زبان بزرگان نشسته است
البته این حدیث موید قرآنی هم دارد
موید قرآنی از جنس اینکه ما تجلی خدا هستیم و جوهر خدا و ما یکی است…
ما گنج نهان خدا هستیم…
در داستان حضرت عیسی و کارهای خداگونه اش که در قرآن ذکر شده تفکر کنید
او مرده را زنده میکرد…
او بیماران لاعلاج را شفا میداد…
او در پرنده ای که از گل ساخته شده بود فوت میکرد و به اذن خدا پرنده جان میگرفت…
(وَرَسُولًا إِلَىٰ بَنِیۤ إِسۡرَ ٰۤءِیلَ أَنِّی قَدۡ جِئۡتُکُم بِـَٔایَهࣲ مِّن رَّبِّکُمۡ أَنِّیۤ أَخۡلُقُ لَکُم مِّنَ ٱلطِّینِ کَهَیۡـَٔهِ ٱلطَّیۡرِ فَأَنفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیۡرَۢا بِإِذۡنِ ٱللَّهِۖ وَأُبۡرِئُ ٱلۡأَکۡمَهَ وَٱلۡأَبۡرَصَ وَأُحۡیِ ٱلۡمَوۡتَىٰ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۖ وَأُنَبِّئُکُم بِمَا تَأۡکُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمۡۚ إِنَّ فِی ذَ ٰلِکَ لَـَٔایَهࣰ لَّکُمۡ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ)
[سوره آل عمران 49]
خب سوالی پیش می آید که حضرت عیسی چه کسی بود؟
او بشری بود مثل همه ما ، منتها او به حقیقت و ارزشمندی خود پی برده بود…
امیدوارم این حقیقت و گوهر گرانبهای خود را درک کنیم قبل از اینکه روزی برسد که در آن روز سخت پشیمان شویم که چه عظمتی داشتیم و غافل بودیم…
امیدوارم جزو آن دسته نباشیم که خدا را فراموش کردیم که فراموشی خدا مساوی است با فراموشی عظمت خودمان ؛ به قول قرآن
(وَلَا تَکُونُوا۟ کَٱلَّذِینَ نَسُوا۟ ٱللَّهَ فَأَنسَىٰهُمۡ أَنفُسَهُمۡۚ أُو۟لَـٰۤىِٕکَ هُمُ ٱلۡفَـٰسِقُونَ)
[سوره الحشر ١٩]
و حال سوال اصلی این است که چرا من چنین احساسی ندارم
چرا احساس نمیکنم که من عظمتی در درون خودم دارم با این عنوان که
“من از جنس پروردگارم می باشم و مانند او قدرت خلق کنندگی دارم”
جوابش در یک ترمز بزرگ نهفته است
ترمزی بنام “منیت”
به قول حافظ
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
منیت همان چیزی است که شیطان بخاطر آن از درگاه خدا رانده شده
او گفت
(قَالَ مَا مَنَعَکَ أَلَّا تَسۡجُدَ إِذۡ أَمَرۡتُکَۖ قَالَ أَنَا۠ خَیۡرࣱ مِّنۡهُ خَلَقۡتَنِی مِن نَّارࣲ وَخَلَقۡتَهُۥ مِن طِینࣲ)
[سوره اﻷعراف ١٢]
سرپیچی خدا را کرد و در جواب خدا گفت
أَنَا۠ خَیۡرࣱ مِّنۡهُ
من من من از انسان برترم
و چه زیبا عطار نیشابوری در داستان موسی و شیطان یک نصیحت زیبا از زبان شیطان به موسی و همه ما دارد
گفت دائم یاد دار این سخن
من مگو تا چون نگردی همچو من
میگه اگر میخوای مثل من از درگاه خدا دور نشی مثل من مباش و من من نکن
کسی که منیت در او نباشد و مانند سلیمان نبی ذکر لبانش هَـٰذَا مِن فَضۡلِ رَبِّی باشد و در پشت هر اتفاق خوب و بد زندگی اش خدا را ببیند ؛ میشود مثل حضرت محمد که خدا در او تجلی میکند و برایش مَا رَمَیۡتَ إِذۡ رَمَیۡتَ میشود
منیت یعنی اینکه چاره اندیشی های خود را کنار بزنیم و تسلیم خدا شویم و بگوییم خدایا تو میدانی و من نمیدانم ، من تسلیمم و اختیارم را به تو می سپارم ؛ تویی که بهترین هدایتگری و تو مرا به مقصدم ببر
دقیقا مثل زمانی که اجازه میدهیم دکتر ما را بیهوش کند تا ما را به خواسته مان که سلامتی است برساند
یا مثل زمانی که تمام وجود خود را در اختیار خلبانی میگذاریم که نه او را دیده ایم و با او آشنا هستیم ؛ به جهت اینکه او ما را به مقصدی که درخواست داده ایم برساند..
حال وقتی که به یک جراح و خلبان اعتماد میکنیم و خودمان را تسلیم آنها میکنیم ؛ چرا خود را تسلیم خدایی که مهربان ترین مهربانان است نمیکنیم ؟
چرا در برابر خدا خط و نشان میکشیم و در برابرش سکوت نمیکنیم و اختیار خویش را تسلیم او نمیکنیم تا او بیاید و در ما تجلی کند و ما را به طرح الهی ای که در درونمان گذاشته برساند؟
واقعا چرا؟
چه سوال زیبایی است که باید در مراقبه هایمان از خود بپرسیم…
در پناه الله مهربان باشین ؛ همان الهی که از زبان مولوی به همه ما میگوید
هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن
وانگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
(إِنِّیۤ أَنَا۠ رَبُّکَ فَٱخۡلَعۡ نَعۡلَیۡکَ إِنَّکَ بِٱلۡوَادِ ٱلۡمُقَدَّسِ طُوࣰى)
[سوره طه ١٢]
سلام آقا رضای عزیز ممنونم از راهنماییتون
من خیلی استفاده کردم از متن خوبتون مخصوصا اینکه مثالهای خوب قرانی میزنید و این نشان از تسلط شما به قران هستش
در پناه خداوند مهربان صحیح و سالم باشید
و این آگاهیهای ناب را در اختیار
بقیه قرار بدین و در این راه موفق و سربلند باشید
به نام خدا
سلام آقا رضا
من واقعا مات و مبهوت کامنتهای شما شدم .
چه جملات آموزنده و توحیدی !!!
تحسینتان میکنم ،لذت بردم از کامنتتان که به عنوان محبوبترین دیدگاه انتخاب شده و بقیه کامنت شما در پاسخ به دوستان عزیز.
کلا درس هست تک تک جملاتتون. جوری که تصمیم گرفتم همه کامنتها ، از اولین واژه تا آخرین واژه را ذخیره داشته باشم.
بینهایت متشکرم از شما که به این زیبایی اطلاعات ناب و توحیدی را در اختیار ما میگذارید .
در پناه الله یکتا، سلامت،سعادتمند و ثروتمند باشید
سلام وقتتون بخیر اقا رضای عزیز
در مورد مثال پدر پولداری که زدید سوالی برام پیش اومد
که ایا این خطاست درخواست کردن دیگران که چیزی ازشون بخوایم ؟ نکنه ما مشرک شدیم یا به روی غیر خدا حساب باز کردیم
یا اصلا این مدل صحبت کردن با خدا از روی شرک میشه یا توحید که خدایا تو دل فلانی بنداز کار منو راه بندازه در خواست منو قبول کنه
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام معصومه خانم عزیز
ببینید دوست من
در مثال من دوباره توجه کنید و روی این کلیدواژه تامل کنید تا بهتر درک کنید
پدرقدرتمند و ثروتمند
بیا پیش خودم
آدامس نعنایی
همسایه
منظور من این بود که وقتی پدر بفهمد پسرش قدرت پدر خود را نادیده گرفته بهش بر میخوره و به شدت ناراحت میشه و شاید تا مدت ها چنین رفتاری از فرزندش را نبخشه
حال خدا هم همینجوری از شرک ما ناراحت میشه
البته این مثال موجب این نشود که ما نگاه انسان گونه به خدا داشته باشیم و درک سیستمی بودن خدا را نادیده بگیریم
شرک یعنی اینکه قدرت خدای درون خودمان را نادیده بگیریم و به عوامل بیرونی که هیچ کنترلی روی آنها نداریم بدهیم…
اما در مورد درخواست
ما یک قانون داریم به اسم قانون درخواست
شما وقتی از دیجی کالا سفارش میدهید این یک نوع درخواست است و پشت این درخواست چه حسی است؟
حالا تصور کنید که رئیس یک بانک یک بار درخواست شما را رد کند و شما با خود بگویید بیچاره شدم و بعد بدنبال رییس بانک بیفتین و درخواست مجدد دهید و او دوباره رد کند و شما مجددا…
در پشت این درخواست چه احساسی نهفته است؟
درخواست داریم تا درخواست
مهم نیتی است که سوار بر آن درخواست میکنیم…
و یک نکته دیگر هم بگویم که خودم چشیدم و به شما بگویم که از اینجا ضربه نخورین
وقتی که انسان با یک آگاهی روبرو میشود از جانب شیطان روزنه ای در او ایجاد میشود که خیلی او را به وسواس فکری میاندازد و حقیقتا این اندیشه او را رنج میدهد
و راه مقابله با این حس بد و رنجش فکری پناه بردن بر خداست
و اقرار بر اینکه من نمیدانم و تو میدانی
وصادقانه به او بگویین که میخواهم یک دم از تو غافل نباشم
و اینجاست که با یاد او آرام میشویم و روز بروز تحت تعلمیات خودِ خودِ خودِ خودش توحیدی تر میشویم
فراموش نکنیم که او همه چیز میشود همه کس را
خدا معلم بسیار خوبی است
به قول یکی از بزرگان بنام امام محمد باقر
“هر کس به آنچه که بداند عمل کند ؛ خدا آن جیزهایی را که نمیداند به او می آموزد”
در پناه خدا باشین
همان خدایی که هدایتگر زنبور عسل است و با زنبور عسل صحبت میکند
ما که اشرف مخلوقات اوییم و بر زنبور عسل برتری داریم
“تو خوددحدیث مفصل بخوان از این مجمل”
(وَأَوۡحَىٰ رَبُّکَ إِلَى ٱلنَّحۡلِ أَنِ ٱتَّخِذِی مِنَ ٱلۡجِبَالِ بُیُوتࣰا وَمِنَ ٱلشَّجَرِ وَمِمَّا یَعۡرِشُونَ)
[سوره النحل 68]
سلام برخانم چهارمحالی عزیز
مدت عضویتتون رو که دیدم متوجه شدم تازه وارداین سایت شده اید
ببینیداصل درخواست کردن ازانسان هامشکلی نداره ولی این که بخوایم به افرادوابسطه بشیم وفقط بگیم که این فردمیتونه کارمنوانجام بده این مشکل داره واین یعنی حساب کردن روی ادم هابایدبه خودمون بکیم اگراین فردنشدافراددیگه ای هم هستندکه کارمنوانجام بدن
این موزدپدروپسریک مثالی بودکه بهترمتوجه بشیم مفهوم شرک وبی ایمانی رو
امیدوارم که باادامه دادن این مسیردرک بهتری ازقوانین داشته باشی
شادوموفق باشی
احمدفردوسی
سلام به آقا رضای عزیز
مرررررسی که اینقدر بی نظیر توضیح دادی
زیبا مثال زدی، خیلی لذت بردم پسر خوب
از اینکه تو این سن اینجوری قانون و توحید رو درک کردی، دست مریزاد داری
و مطمئناً در آینده ای نزدیک میایی و واسمون از نتایج بزرگت کامنت میزاری
انشاالله که در پناه الله شاد، سالم و ثروتمند باشی
سلام آقای احمدی .
دوست عزیز عاشق کامنت شما شدم. و چه کردی با من. اشکم در اومد که من چه کردم با خودم.
کاملا مثال شرکی که زدی با پوست و خونم حس کردم. که من مثلا همه کار برای دخترم میکنم و دلم میخواد هرچی میخواد به خودم بگه . بعد اون بره از کسی یه تقاضای بیجا بکنه. چه حال بدی میشم. وای اینو کاملا درک کردم.
من یه بنده معمولی چه حالی میشم. حالا ببین خدایی که اینهمه عظمت را در وجودم گذاشته و به من میگه من خدای توام و فقط از خودم بخواه و من ابله منه نادان از غیر درخواست کردم . خوب اون خدا میگه از کی خواستی از بنده ای که حتی قدرت خلق پوسته روی هسته خرما را نداره . حالا که از اون خواستی برو از خودش بگیر.
و سالهاست که آواره در این زمین به دنبال غیر بودیم و در شرک به سر میبردیم.
چه مثال خوبی زدی منو به خودم آوردی. چه مثال قشنگی از آینه زدی . من آینه جمال خدا هستم. حالا توی این آینه چه خصوصیتی از خدا را دارم نشون میدم.
وهابیت را ؟ رزاق بودن را؟ رحمانیت را ؟ چه خصوصیاتی را نشون میدم. میخوام چه قدرتی از خدا را گسترش بدم.
من دوست دارم در آینه چی ببینم. آنچه نشون میدم همون باورهای منه.
بیرون زتو نیست هر چه در عالم هست.
من واقعا لذت بردم از کلامت. این کلام خدا بود که توسط کامنت بوسیله شما برای من اومد . و من ممنونم که نوشتی آنچه از دلت گذشت.
من ممنونم از استاد که یه فایل میزاره و هزاران فایل از دلش در میاد. چه درس هایی نهفته داره این فایل ها.
ممنونم از خدای مهربونم که منو در این مسیر قرار داده .
و براتون آرزوی سعادت و سربلندی دارم
سلام آقا رضا عزیز و توحیدی
گل پسر دوسداشتنی که حرفات تا عمق قلب منو به تسلیم در برابر خدا دعوت کرد
چقدر حسودیم شد که آیات قرآن اینقدر زیبا و روان توضیح میدی و منم جزو خواستهام مینویسمش و از خدا هدایت میخوام که بتونم مثل شما کندکاش کنم در آیات روشن و درکشون کنم و به این زیبای توضحیشون بدم
ممنونم ازت استاد جان که الگوی بینظیری شدین برای ما که درک کنیم قانونهای خداوند
فقط دلم میخواد داد بزنم آرامش درونم رو از روزی که خدای واقعی درک کردم
سپاسگزارم از شما دوست عزیز و توحیدی
سلام رضا جان دوست هم فرکانسی ،
پسر چه کردی چه گرد وخاکی راه انداختی مرد ازخط به خط کامنتت معلومه که این نوشته خود خداست من همیشه این مثال رو بارها و بارها زدم که واقعا فکر کن پدرت همه چی داشته باشه وبری پیش ی غریبه و ی آدامس ازش بگیری اونم با التماس خب معلومه وقتی پدر بفهمه از درون بهم میریزد وداغون میشه حالا فکرشو بکن چقدر خدا ما بنده هاشو دوست داره که هر چقدر هم ما شرک میورزیم بازهم عاشقانه ثانیه به ثانیه داره هدایتمون میکنه و از ما بیشتر مشتاقه که تو مسیر درست حرکت کنیم و متاسفانه هر چقدر ضربه میخوریم فقط ازاین شرکه،
چقدر من عاشق این شعر حضرت مولانا هستم
ای نسخه نامه الهی که تویی
ای آیینه جمال پادشاهی که تویی
بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست
ازخودم بطلب که هر آنچه خواهی تویی
من قبلاً اصلا مفهوم این شعر زیبا رو نمیفهمیدم هر چقدر بیشتر قانون رو درک میکنم بیشتر میفهمم که همه چی فقط خودمم چقدر من ساده بودم ی زمانی دست به هر عامل بیرونی میزدم که زندگیم تغییر کنه بدون اینکه بدونم من باید باورهام رو تغییر بدم
چقدر دنبال انگیزه بودم ،چقد دست و پا میزدم،تلاش میکردم ، تا ی جایی فهمیدم که همه چی باوره اگر باورهام رو درست نکنم هر چقدر هم بدو بدو بکنم هیچ فایده ای نداره ،
ی جمله ای رو قبلاً شنیدم که میگفت اگر به یک احمق انگیزه بدی تو فقط یک احمق با انگیزه داری الان معنی این جمله قشنگ میفهمم وقتی باور مخرب باشه زندگی تغییر نمیکنه تمام آموزه های استاد هم داره حول این شعر زیبای حضرت مولانا میچرخه،
فایل فقط روی خدا حساب باز کن استاد عباس منش رو اگه بگم هزار بار گوش دادم غلو نکردم هر وقت بهم میریزم یا از دیگران توقع دارم این فایل رو با عشق گوش میدم
منم عاشق این جمله استادم که گفت من یاد گرفتم که فقط روی خدا حساب باز کنم،
و منم دارم تلاش میکنم که بتونم فقط روی خدا حساب باز کنم
و خداوند برای من کافیه مگه من چی میخوام از خدا که تو خدایی خدا یافت نمیشود
الان بزرگترین آرزوی من اینکه که به این درک برسم که با تمام وجود فقط روی خودش حساب باز کنم نه کس دیگه ای
استاد فایل های توحیدی وجود منو شخم زد فایل های توحیدی رو باید برای تمام عمر گوش بدیم ولی اگه بگم این جزو بهترین فایلهای شماست بی انصافی کردم من هر فایلی رو گوش میدم درونم غوغایی به پا میکنه مگه شما فایلی دارین که خوب نباشه
استاد وقتی فایلی رو گوش میدم و از توحید گفتین انگاری دنیا رو بهم میدن میگم اخ جون یه قدم دیگه نزدیک شدم به خدای حقیقی
رضا جان ازت ممنونم از آیاتی که استفاده کردی که سراسر ارامشه فقط با زمزمه کردن این آیات وجودم پر میشه از آرامش خدا
پسر هر چی تحسینت کنم بازم کمه دمت گرم کولاک کردی عاشقتم.
سلام به برادر توحیدام، رضا
احسنت به شما که اینقدر روی خودتون کار کردین، واقعا عالی مینویسید،جایی که خطاب به استاد گفتین
همین جوری بگین، خدا خدا خدا
همین جوری بگین خودبه خود درست میشه
تو نگران نباش، تو احساستو خوب کنن
هزار بار با خودم تکرار کردم
شرک تمام وجودمو گرفته بود،، بخاطر بزرگترین تضاد زندگیم
خواندن کامنت شما،، دوباره معنای توحید رو برام باز کرد
که، فقط روی خدا حساب باز کنم
الهی که قلبتون از الهامات خداوند پر بشه.
به نام خدای هدایتگر ومهربان
سلام رضا عزیز تا الان این قدر این آیه برام بلد نشده بود که وقتی خوندمش به خودم گفتم و گفتم دقیقا با منه و منم که مشرک هستم و یک لحظه بقض کردم و کمی در موردش فکر کردم و خدا هیچ راه فراری برای مشرک بودن نگذاشته و اگر من این گونه باشم خسرو فی الدنیا و آخره شدم .
خیلی منون از شما به خاطر این کامنت قشنگتون
در مورد داستان زیبا و توحیدیتون منم تجربه ای مشابه رو داشتم و خدارو شکر با خوندن کامنتتون یاد آوری شد برام و من توی اوج شلوغی درگیری بازار تهران به راحتی و با اعراض ازش به سلامتی گذشتم .
در پناه رب خدایی باشید
سلام آقای احمدی عزیز
چقدر کامنتتون زیبا بود چقدر عالی رابطه پدر پولدار و پسرش رو ربط دادید به خداوند و بندگانش، خیلی حس خوبی گرفتم از نوشته هاتون، من هم فصل 5 کتاب رویاهایی که رویا نیستند همیشه یه گوشه ی ذهنم هست و همیشه وقتی با ترسام روبه رو میشم ناخودآگاه به فکر این کتاب و این تجربه استاد میافتم، استاد آنقدر زیبا در این فصل کلمات رو به جا استفاده کردند و آنقدر با جزییات توضیح دادند که من تصویرش رو توی ذهنم ساختم و بعضاً حتی احساس میکنم که فایل تصویری از اون باغ و اون ماجراها دیدم، آنقدر که توی ذهنم صحنهها واقعی ساخته شده، در حالی فقط نوشته هست، واقعا فایل های توحیدی استاد یک جنس و حس و روح دیگه ای دارند. انگار خود خدا مستقیم نشسته و داره باهات صحبت میکنه. خالص و ناب.
خیلی ممنونم از کامنتی که گذاشتید، واقعا لذت بردم، در پناه خدا.
سلام دوست عزیز
چقدر کامنتتون هدایت خدا بود واسه من، تا اسم سوره توبه رو دیدم فهمیدم این کامنت واسه منه
چون چند وقته همه ش قران واسم رو سوره توبه باز میشه
تازه فهمیدم چقدر تغییر کردم، بعد دو سال الکی چرخیدن، با 6 روز تعهد روی ارتباط با خدای خودم، همه نشانه هایی که گفته بودین رو داشتم!!!
من تو هر جمعی الان سربلند و با افتخار وارد میشم
ادم هایی که همیشه منفی بودن، به طرز عجیبی تو جمعی که من هستم اصلا حرف های بی کیفیت نمیزنن و حتی راجب قوانین صحبت میکنن!
ادم ها انگار نور خدارو در من حس میکنن و علاقه عجیبی به من و ارتباط داشتن با من پیدا کردن
و… تمام نشانه هایی که نوشتین!
خدا میدونه روز 60 ام یا 600 ام تعهد من قراره چه معجزاتی اتفاق افتاده وقتی اینا فقط نشانه های 6 روز اول هست!!!!
خیلی خیلی خوشحالم
ممنونم از شما برادر عزیزم که دست خدا شدین برای من، تا تغییراتم تو همین مدت کوتاه یادم نره و البته یادم بمونه ویژگی های خداگونه بودن چطور هست و سعی کنم هی این ویژگی هازو بیشتر پرورش بدم
واقعا که خدا همهههه چیز رو برای ما افریده و مارو برای خودش
با خوندن کامننتون به انسان بودن خودم افتخار کردم
سپاسگزارم بی نهاااایت
سلام آقا رضا داداش گلم
چقدر قشنگ نوشتین احساس تون رو لذت بردم به فکر فرو رفتم
داداش من بزرگ تریم مشکل زندگیم که در حال حل آن هستم مسئله ایمان و شرک هست اما از اونجای که نسئله ای بزرگ تر از خودم نمیبینم می توانم با کمک و هدایت خداوندی که من رو به درخواست قلبم هدایت کرد به این مکان الهی و توحیدی همون الله یکتا قدم به قدم قلب من رو جلاء میدهد و پاک و پاک ترم می کنه.
رضا جان خیلی تشکر می کنم از اینکه امروز یک رفیق به دروازه زتدگیم نزدیک تر شد و من با عشق از بودن کنار شماها لذت میبرم.
برای هممون از رب یکتا توحید میطلبم که مشکل عمده ما همین توحید هست مشکل عمده خودم و اگر فقط 1 درصد در وجودمون مسئله ایمان به یگانگی الله ایمان به بودن تنها فرمانروای نطلق زمین و آسمان ها الله اینان به تنها هادی و پناه دهنده فقط 1 درصد در قلبم ایجاد شود زندگیم کنفیکون خواهد شد.
بازهم تشکر از مرامت که با قلبت نوشته ای موفق و خوشبخت ببینمت رفیق
سلام داداش
چقدر مثالت زیبا چقدر بهتر مفهوم
شرک و بزرگی خدا را رسوندی پسر
دمت گرم خیلی لذت بردم الا
بذکر االله من تطمئن القلوب
فقط وفقط باید خدا دلها آرامش
میگرد
عشقی داداش انشالا همیشه موفق
و سربلند و پر روزی باشی
سلام آقا رضای عزیز
چقدر زیبا نوشتی از آیات قرآن ، از اشعار زیبای مولانا ، تعداد بسیاری از اشعار مولانا درس قانون میده به ما و انقدر زیبا بیان میکنه که به قلب انسان راه پیدا میکنه .
و جمله آخرتون دررابطه با اسم ها و برچسب های دنیایی مفهوم بسیار زیبا و عمیقی داشت میشه ساعت ها درمودش فکر کرد .
و ممنون از نکته های زیبای دیگه ای که نوشتید ، عالی بود .
سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته عزیزو دوست داشتنی
و سلام به آقا رضا احمدی عزیز
آقا رضا خیلی لذت بردم از این درک قشنگی که داشتید و تحسینتون میکنم که اینقدر عالی بیان کردید …خدا را شاکرم که هر لحظه از طریق شما عزیزان خودش را به من نشون میده و درک و آگاهی من را افزایش میده
الهی هزاران بار شکرت
سلام دوست عزیزم اقا رضا
واقعا از خوندن کامنت شما لذت بردم
از این باور توحیدی که از خوندن قران برای خودتون ایجاد کردید و مشخصه که چقدر درک خوبی از قران دارید و چقدر لذت بخشه دیدن ایمانی که در زندگی داره ازش استفاده میشه در روزهای سخت در مشکلات میاد سراغت و میگه از من بخواه که من هستم تنها کسی که میتونه به تو بده چون همه ی قدرتها و فرصت ها در اختیار منه
سپاسگزارم که انقدر زیبا نوشتید و خداوند در متن شما جاری شد️
سلام ادب
رضا جان عزیز کامنت بسیار زیبات را خوندم ، به کار بردن آیات قرآن واشعار مولانا کار آدمهای با ذوقه وجای تقدیر وتشکر داره
به خاطر حسن سلیقه و صدالبته آگاهی های نابی که با ما به اشتراک گذاشتی سپاسگزارم
در کامنتهایی که دوستان عزیز مینویسندآیات واشعار زیادی در مورد توحید مشاهده میکنیم واین نشانه درک بالای اعضا سایت است
خدای یکتا را بابت این سایت توحیدی شاکرم وآرزوی توفیق روزافزون برای همه اعضا دارم
خداوند نگهدارتون باشه
سلام دورد بر دوست عزیز
چقدر خوب و ساده و قابل فهم شرکو توضیح دادین چقدر ساده و زیبا ممنونم از این نوع بیان ساده تون
اگر ما بتونیم شرک رو درکنیم و بدونیم که ندانسته چه جور داریم به شیطان قدرت میدیم و خدا رو تا دیده میگیریم هیچ وقت و به هیچ عنوان و دلیلی نه غمی داریم و نه ترسی که همگی از بی ایمانی و شرک وجودمون سرچشمه میگره
بابت کامنت زیباتون سپاسگزارم
بینظیر بود خیلی لذت بردم.
واقعا توحید همه را همه چیز میشود به شرط ایمان.
سپاسگزارم از پروردگارم که همواره هدایتم میکنه و هرچی که میگذره بهتر درک میکنم که ما فقط اومدیم خودمون و خواسته هامونو تجربه کنیم و این سیکل که ما خواسته هامونو تجربه میکنیم و جهان با ما از طریق بدست اوردن خواسته هامون همواره رو به پیشرفت. و این فقط و فقط به شرط توحید و توکل و باور به خدای وهابم هست.
رضا عزیزم
با خوندن کامنت زیبات اشک در چشمانم جاری شد
چقدر زیبا آیات قرآن رو در خلال توضیح های نورانیت نوشتی
چه زیبا کلام الله مجید رو بلدی
چه زیبا از اجرای توحید در عملت گفتی
بسیار لذت بردم از نوشته های زیبات
همیشه در پناه خداوند سبحان و ثروتمند باشی
سلام به انسانهایی که شبیه آقا رضا عطر خدا رو میتونی از صحبتهاشون استشمام کنی آقا رضا اونجایی که گفتین دوست دارم تو برام لالایی بگی و من ذهن نجوا گرم رو خاموش کنم گریه کردم اشک ریختم هیج چیز به اندازه ی توحید نمیتونه دلم رو نرم کنه واقعا ازتون ممنونم چقدر بی نظیر بود کامنتتون خیلی لذت بردم
سلام به دوست و داداش خوبم آقا رضا احمدی .
کامنتت خیلی برام جذاب و دوست داشتنی بود چقدر از مثالت لذت بردم چون خودم پدر هستم کاملاً حس کردم که چی گفتی .
و قشنگ گفتی که ما انسانها از نظر قوم و نژاد و رنگ پوست و … فرقی با هم نداریم و یکی هستیم .
در پناه ربّ العالمین شاد و ثروتمند باشید.
سلام رضای عزیزم
شما خیلی فوق العاده هستین
شما بی نظیر هستین
شما خیلی آگاهیت
من نرم افزار قران رو باز کردم و کامنتات رو مطالعه کردم
هر سخنی میگفتی یه آیه قرانی هم براش میاوردی
مشخصه ک قرآن رو ب خوبی و تمرکزی مطالعه میکنی
ممنونم بابت نظراتت
در پناه الله شاد و سلامت باشی برادر عزیزم
سپاسگذارم وسلام وسپاسگذارم
سپاس فروان
وَإِذۡ قَالَ لُقۡمَـٰنُ لِٱبۡنِهِۦ وَهُوَ یَعِظُهُۥ یَـٰبُنَیَّ لَا تُشۡرِکۡ بِٱللَّهِۖ إِنَّ ٱلشِّرۡکَ لَظُلۡمٌ عَظِیمࣱ)
[سوره لقمان ١٣]
این شرک چیه که میگه ظلم بسیار بسیار بزرگی است؟
(یَـٰۤأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوۤا۟ إِنَّمَا ٱلۡمُشۡرِکُونَ نَجَسࣱ …)
[سوره التوبه 28]
این شرک چیه که میگه مشرکان نجس هستند؟
تصور کنید پدری را که بسیار ثروتمند و قدرتمند و دارای اعتبار بالایی در نزد مردم است و این پدر تنها یک پسر دارد که خیلی دوستش دارد و به او گفته که هر وقت ؛ هر چیزی که خواستی بیا پیش خودم تا به تو آن چیز را بدهم
حالا یک روز به این پدر خبر میدهند که پسرت رفته در خانه همسایه و از همسایه تقاضا کرده که هزینه یک آدامس نعنایی را به او بدهد تا آن را تهیه کند و مصرف کند…
چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است…
چه حالتی به این پدر داستان ما دست میدهد؟
حتما پدر داستان ما با خودش میگوید که ایکاش فرش خانه ام را آتش میزدی ولی چنین کاری با من نمیکردی…
پدر داستان ما با خود میگوید که من بروی پسرم غیرت داشتم و حاضر نبودم که خواری درخواست از غیر خودم را در چهره او ببینم اما او چه کرد؟…
این فقط یک مثال بود تا کمی مفهوم شرک را درک کنیم
و گرنه خدا کجا و این پدر کجا….
شرکی از جنس اینکه من قدرت خدای خودم را نادیده بگیرم و به هر چیزی روی آورم غیر خودش
شرکی از جنس اینکه خدا با خودش میگوید
نگاه کن اینو ؛ چه قدرت عظیمی درونش گذاشتم ولی او چه کرد با خودش؟
حرف برای گفتن زیاد است…
حضرت داوود سوالی برایش پیش آمد که خدایا چرا خلق را آفریدی؟
و خدا به او گفت که
کُنْتُ کَنزا مَخفّیا فَاَحبَبْتَ اَن اُعْرَف فَخَلَقْتُ الخلَقَ لاُِعرَف
گنجی نهان بودم ، دوست داشتم شناخته شوم ، برای همین خلق را آفریدم تا شناخته شوم
و چه زیبا مولانا این حقیقت را درک کرده بود
مولانایی که در روزگاری زندگی میکرده که نه اینستایی بود و نه اینترنتی و…
ولی چنان غرق در توحید بوده که اکنون ما میبینیم که اشعارش در و دیوارهای شهرمان و این سایت و… را پر کرده
حقیقتا که او در الله یکتا فانی شده بود و یَبۡقَىٰ وَجۡهُ رَبِّکَ ذُو ٱلۡجَلَـٰلِ وَٱلۡإِکۡرَامِ شده بود
اما او چه هدیه ای از ملکوت خدا برای ما دارد؟
ای نسخهٔ نامهٔ الهی که توئی
وی آینهٔ جمال شاهی که توئی
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست
در خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی
ما آینه جمال خدا هستیم
ما یک نسخه از تجلی عظمت خدا هستیم
حال آیا واقعا اینگونه است؟
سپاسگذارم
قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْرًا ۖ فَصَبْرٌ جَمِیلٌ ۖ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَىٰ مَا تَصِفُونَ
وقتی مشرک میشیم ،نفس کارها رو زیبا میکنه و صبر زیباست و خداوند به آنچه ما باور داریم ،یاری مون میکنه .
سلام استاد جان شب و روزتون بخیر و شادی
الله اکبر از این فرکانس و اجابت
من چند روز میشه ریشه حل مسائل ام رو در ساختنِ توحید پیدا کردم و در حالِ اجراش بودم و چقدر اسم این فایل برام حرف داشت
خدایا بینهایت سپاسگزارم
تمامِ دردهای من از عدم توحید بوده
توحید یعنی قدرت به عوامل بیرونی و خودم و برگی در باد دیدن
من به تک تک حرفهای شما ایمان دارم و با تمامِ توانم در حالِ ساختن خودم هستم
اول از عامل ژنتیک بگم
من همون ماه اول که با شما آشنا شدم سعی کردم هر آنچه که میفهمم و عمل کنم
دخترم از سه سالگی عینکی شد و چون پدرش همیشه میگفت ما ژنتیکی عینکی هستیم و چشمهامون آستیک ماته و منم باور کردم و دخترم هم مهد کودک گفتن چشم پزشک بعد از معاینه گفته نیکسا نیاز به عینک داره چون چشمش آستیک ماته و طبق باور ،نتیجه این شد که بچه عینکی بشه و پارسال من با آموزه های شما چون ایمان داشتم گفتم نیکسا بدن تو خودش و درمان میکنه و تو نیازی به عینک نداری و عینک و دیگه نزد و چشم هاش خوب شد
بچه ایی که تا هفته ی قبلش بدون عینک حتی دوچرخه سواری نمیکرد چون میگفت دور رو خوب نمیبینیم اما باور من که با ایمان بهش گفتم باعث شد طی یک هفته چشمش سالم بشه
بچه ها واقعا لوح پاک هستن و هیچ ترمزی ندارن این ما هستیم که با حرفهامون براشون ترمز میسازیم
من ایمان دارم هیچ هیچ هیچ عامل بیرونی ذره یی روی زندگی من تاثیر نداره و من خالقِ 100٪ ثانیه به ثانیه زندگی ام هستم
چند روز پیش وقتی داشتم به توحید فکر میکردم تا بهتر درکش کنم یاد بچه گی ام ، نوجوانی ام افتادم که فقط خودم و صاحبِ قدرت میدونستم و هر کاری که میخواستم میکردم و اصلا ذره یی از پدرم که بسیار سختگیر بود حساب نمیبردم
و همیشه همه بهم میگفتن تو یاغی هستی و اره بودم چون قدرت و به عامل بیرونی که پدرم بود نمیدادم و به راحتی به همه خواسته هام میرسیدم
اما از زمانیکه ترس رخنه کرد تو وجودم هر روز ضعیفتر شدم و در واقع به خودم ظلم کردم اما اشکالی نداره من از تجربه هایی که بدست آوردم استفاده میکنم و میسازم زندگی مو اون مدلی که دوست دارم
توحید یعنی خودباوری
توحید یعنی احساس لیاقت
توحید یعنی احساس ارزشمندی
توحید یعنی عزت نفس
توحید یعنی قوانین جهان
توحید یعنی عشق و مودت
توحید یعنی جلسه 6 روانشناسی ثروت
توحید یعنی جلسه 9 و 10 راهنمای عملی دستیابی به رویاها
توحید یعنی ایمانی که منجر به عمل میشه
توحید یعنی ایمان به غیب
توحید همه چیه
توحید همه کَس را همه چیز میشود به شرط ایمان
استادِ توحیدی ام سپاسگزارتم
به نام خدای توانا و مهربان
درود به شما دوست عزیز و هم مدارم خانم مرادی
چقدر زیبا و دلنشین نوشته بودی
سپاسگزارم
یه احساسی رو من تقریباً از تمام کامنت های سما دریافت می کنم
و خیلی برای من تحسین بر انگیزه
اونم اینه که
شما خیلیییی خودتو دوست داری و اصلاً برای اشتباهات گذشته خودتو سرزنش نمی کنی
و بر عکس میگی اشکالی نداره درس هاشو میگیرم و ازش استفاده می کنم برای پیشرفت
اما از زمانیکه ترس رخنه کرد تو وجودم هر روز ضعیفتر شدم و در واقع به خودم ظلم کردم اما اشکالی نداره من از تجربه هایی که بدست آوردم استفاده میکنم و میسازم زندگی مو اون مدلی که دوست دارم
نمیدونم از کودکی این احساس خود ارزشی رو داشتی یا پس از استفاده از دورهی عزت نفس مخصوصاً جلسهی 2 و 7 این احساس خود ارزشی رو ساختی
ولی از شما می خواهم راهنماییم کنی
من نسبت به اون سالی که وارد سایت شدم بی نهایت احساسم نسبت به خودم بهتر شده و خودم رو آدم ارزشمندی میبینم
به همون نسبت هم خب جهان بهم پاداش های بزرگی داده
که خیلی مفصله اگه بخواهم توضیح بدهم…
ولی هنوز هم میدونم یکی از بزرگترین پاشنه های آشیلم احساس خود سرزنشی ای هستش که دارم
خیلی وقتا میشه با کوچکترین برخورد به ظاهر اشتباه افراد یا اشتباه غیر عمدی خودم
ذهنم وارد میدون میشه و اگه حواسم نباشه چنان شروع می کنه به تخریبم که بیا و ببین!!
الان خندم می گیره :) که چقدر بعضی وقتا واقعاً از کاه کوه میسازه :)
ولی این پاشنهی آشیلی هست که به شدت داره بهم آسیب میزنه!! و واقعاً دوست دارم بر طرفش کنم
بابت دیدگاه زیبای شما که برایم درس های قشنگی داشت سپاسگزارم
پایدار باشید
بنام خدای مهربونم
سلام به روی ماهت محمد حسینِ عزیز
سپاسگزارم که برام نوشتین و دقیقا درست اشاره کردین که خیلی خودم و دوست دارم، الان که با سوال شما فکر کردم دیدم اینکه خودم بابتِ اشتباهاتم سرزنش نمیکردم ی جورایی جز شخصیتم بوده اما ی زمان چند ساله یی خیلی خودم و سرزنش میکردم و نتیجه اش هم احساسِ بد و نتایج بد بود اونم بخاطر اینکه شوهرم با حرفهاش بهم احساسِ گناه میداد که البته خودم باعثش بودم و چون بهش توجه میکردم ،گسترش پیدا کرد
میدونی چرا ؟
چون از شوهرم خدا ساختم و خب نتیجه شِرک مشخصه دیگه !!!!
ببین قرآن خیلی بهم کمک کرده تو باور سازی
مثلا برای بخشش خودت ،
هر کاری هم که کردی یعنی هر کاری
به خودت بگو موسی آدم کُشت بعد از خدا کمک خواست و شد پیامبر
یونس ناسپاسی کرد بعد توبه کرد از خدا کمک خواست و نجات پیدا کرد
یوسف شِرک ورزید و سالها تو زندان موند اما وقتی توبه کرد شد عزیزِ مصر
اصلا چرا خداوند تو قرآن این مثال ها رو زده ؟؟؟
برای اینکه به ما بگه سارا ،محمدحسین ،x,y
هر اشتباهای میکنید من آمرزنده و بخشنده هستم
نکته بعدی که برای خودم خیلی خیلی خیلی اهمیت داره احساسِ خوب
خب حالا ببین اگه خودت و سرزنش کنی احساست خوبه یا اگه ببخشی؟
من احساسِ بد رو تو ذهنم به پرت شدن از دره تشبیه کردم و تحت هیچ شرایطی اجازه نمیدم تو احساسِ بد بمونم و هر موقعیتی هر کاری هر حرفی و میبرم تو نمودار احساس خوب و بعد به درستی کارم پی میبرم
بعدشم محمد حسین ِ عزیز ما زمانِ کوتاهی در این جهان فرصت داریم که خودمون و گسترش بدیم پس تا میتونیم باید لذت ببریم
من به خودم میگم ابراهیم وقتی چاقو رو گذاشتِ زیر گلو اسماعیل چون در احساسِ خوب بوده متوجه شده که این فرمانِ خداست
نوح وقتی سالها در بیابان کشتی میساخته چون احساسش خوب بوده ادامه داده وگرنه با احساسِ بد قایقِ کاغذی هم نمیتونست بسازه
آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع
سخت گیرد جهان بر مردمانِ سخت کوش
حتی اگه زدی یکی هم کُشتی بگو خدایا من و ببخش و از بزرگی گناهم به تو پناه میبرم و تمام
البته که من بارها بارها خودم و کُشتم و ظلم کردم به خودم اما الان اصلا حتی ذره یی بابت تمام اشتباهاتم نه ناراحتم نه خودم و سرزنش میکنم و اگه ازم بپرسن اگه برگردی به عقب کجای زندگی تو تغییر میدی میگم هیچ کدومش
چون این مسیری که طی کردم بینظیر بود و من و ساخت با تمام بالا و پایین شدن هاش
محمد حسینِ عزیز چون سوال کردی برات با عشق نوشتم
ایشالا که بهت کمک کنه
یادت باشه تو اشرفِ مخلوقاتی و خدا با خلقِ تو به خودش احسنت گفته
درود به شما خانم مرادی عزیز
مثال های قرآنی خوبی آورده بودی
و خیلی قشنگ راهنماییم کردی
سپاسگزارم
من هم از این متن اسکیرین شات گرفتم و برای خودم سیو کردم تا هر چند وقت یکبار بخوانمش
اونجایی که گفتی اگه برگردم به گذشته هیچ جایی رو تغییر نمیدهم
چون این مسیر بی نظیر بود و با تمام بالا و پایین هایش من رو ساخت
خیلی قابل تأمل بود
خیلی تحسینت می کنم، آفرین واقعاً شما با خودت به صلح عمیقی رسیدی
امیدوارم هر روز زندگیت زیباتر بشه و خدا رو تو لحظه لحظه زندگیت احساس کنی
پایدار باشی و ثروتمند
سارای عزیز سلام
وقتی کامنت پر از نور و عشق و انرژی و شور و هیجانی که برای محمد حسین عزیز نوشتی رو میخوندم احساس کردم دارم صدای تپش قلبت رو احساس میکنم و میشنوم ، چنان با شور و هیجان نوشته بودی ، که انگار با صدای خودت خوندمش ، حتی حرکات و تغییرات ممیک صورتد و دستات رو میدیم و حس میکردم .
واقعا از صمیم قلبم تحسینت میکنم آفرین سارای عزیز دمت گرم
آفرین آفرین آفرین آفرین آفرین آفرین آفرین آفرین آفرین آفرین آفرین آفرین آفرین آفرین آفرین
آفرین آفرین آفرین آفرین آفرین آفرین آفرین آفرین آفرین آفرین آفرین آفرین آفرین آفرین آفرین
آفرین آفرین آفرین آفرین آفرین آفرین آفرین آفرین آفرین آفرین آفرین آفرین آفرین آفرین آفرین
آفرین دختر توحیدی و عزیز کرده خدا
سلام سارای عزیزم. می بوسمت از راه دور
ماشاالله به اینهمه همت و اراده در تغییر. خدا قوت پهلوان!
چشمام گرد شد وقتی راجع به چشمای نیکسا جان گفتی.
هزار آفرین به شما. دمت گرم
با خوندن نوشته های ارزشمندت به یاد آوردم زمانی رو که در مورد همسرم به تضادی برخورده بودم که متوجه بودم با مستقیم حرف زدن حل نمیشه. قبلا هم صحبت کرده بودم. هم غر زده بودم. هم قهر کرده بودم. هم التماس کرده بودم. هم گریه کرده بودم
ولی باز هم تکرار شده بود و تازه بدتر از قبل.
پس اینبار گفتم خدایا فقط به تو پناه میارم. تو به قلب من نور بتابون و بهم بگو چطور باشم. خودت به صورتم حالت بده. خودت زبونم شو. چون همه چیز تویی و هیچ نیست جز تو.
وقتی با تمام حسم اینو خواستم و حالم رو خوب کردم همسرم خودش خواست و مسأله حل شد.
هرچند یک بار دیگه تکرار شد ولی انگار واسه این بود که تعهد من سنجیده بشه و چون حال من خوب باقی موند و فقط و فقط خدا رو نعم الوکیل قرار داده بودم خودش هم شد نعم المولی و نعم النصیر و اون مساله دیگه از بین رفته.
از خدای نازنینم سپاسگزارم که منو به خوندن کامنت باارزشت هدایت کرد تا نوری رو قلبم روشن کنه که درحال سو سو زدن بود.
برکت هزار برابرش رو واسه خودت آرزو می کنم.
و صد البته برای استاد ارزشمندمون که دست خدا شد برای هدایت ما به توحید.
سلام نجمه عزیز
الله اکبر از هدایت خدا دیشب درمورد موضوعی فکر میکردم وگفتم خدایا دیگه نمیدونم چه جوری بگم پس می سپارم به خودت با اینکه قبلا کامنت سارای عزیز رو خوانده بودم ولی به کامنتی که شما گذاشتید نرسیدم والان با خواندن کامنتت نشانه رو گرفتمفقط خدا را نعم الوکیل قرار دادم
سپاسگزار وجود ارزشمندتم
دوستت دارم ومیبوسمت
وخود خدارا برات آرزو میکنم که در زندگیت داشته باشی وحضور همیشگی باشه چون به این باور رسیدم که اگر خود خدا را داشته باشی از همه لحاظ تامینی
یا حق
سلام خانم مرادی عزیز
چقدر عالی، خلاصه و مفید کامنت گذاشتین، هم مثال زدین هم باورها رو اشاره کردین، به به، خیلی لذت بردم از کامنتتون، عالی، عالی.
توحید یعنی خود شما، که تصمیم گرفتی، پایبند شدی، انجام دادی و همه چیز شده، آفرین به شما.
میبینین، تغییر باورها، خیلی آسونه هااا، فقط باید مدادم دید، دید، دید، تا نتایج بهتر و بهتر بشن.
مثل آزمایشگاه میمونه، ما میایم رو یه باوری کار میکنیم (انگار یه فرموله خاصی هست که پیدا کردیم) وقتی جواب میده (مثل اینه که فرمول ما توی آزمایشگاه جواب داد) چقدر از این جواب مثبت ما نتیجه میگیریم، و خوشحال میشیم از این جواب، میریم قدم دوم، محکم تر کردنِ این فرمولمون، انگار آزمایش اولیه که پاسخ داد ما فرمولمون رو ریزه کاری تر کار میکنیم، هر چقدر به جوابهای مثبت میرسیم، بیشتر مسر میشیم تا همین راه رو ادامه بدیم، باز جواب مثبت تر، باز ما مسرتر، باز جواب عالی تر، باز ما مسرتر و …
تبریک میگم تمام موفقیتهاتون رو.
موفق و پیروز باشید
سلام به سارای عزیزم
کامنتت خیلی درس مهمی داشت واسم،،،،
جایی که گفتی بچه ها لوح پاک هستن، و فقط ما با حرفامون براشون ترمز درست میکنیم،، واقعا چقدر عالییی گفتی چون واقعا اگه پدرومادر از اول تولد باورهای بچه ها رو از فیلتر رد کنن،،، اینقدر ترمز به وجود نمیاد،، مخصوصا الان که بزرگ شدیم وفهمیدم که همه چیز باوره و باید تغییر بدیم و
واقعا همه دردهای من از عدم توحیده
مرسی که دوباره توحید رو برام معنا کردی
توحید یعنی احساس ارزشمندی
توحید یعنی احساس لیاقت
یعنی خودباوری
الهی که همیشه در سایه پر از مهر و لطف خداوند باشی
سلام به سارای دوست داشتنی وپرانرژی
ممنون از کامنت عالیت درست گفتی توحید همه چی میشه بشرط ایمان ممنون از اینکه تجربه ات را از سلامتی چشمان دخترت به اشتراک گذاشتی از وقتی بطور جدی تصمیم گرفتم رو توحید کار کردم چقدر خدا را در نزدیکی وکنار خودم حس میکنم وقتی میخوام یکاری بکنم یه حسی بهم میگه من هستم ومن این حس وحال با هیچ چیز تودنیا عوض نمیکنم
مرسی که هستی ونوشتی
دوستت دارم سارای دوست داشتنی وروی ماهت رو میبوسم
در پناه حق شاد وثروتمند وسعادتمند وسلامت باشید در دنیا وآخرت
سلام به دوست عزیزم واقعا کامنت خوبی بود لذت بردم من این فایل به خصوص دو دقیقه اول بیش از 20 با نگاه کردم چون هم اهنگش عالی بود و هم طبیعت فوق العاده ایی داشت اون اب و درختان و سر سبزی و اسمان صاف و زیبا و اون فواره وسط اب و اون فیلم بردار حرفه ایی ما خانم شایسته و اون فایل پر محتوای استاد که در مورد شرک و توحید صحبت میکنه خیلی از این فایل لذت بردم من خیلی کم کامنت مینویسم .
درست فرمودی بچه ها که متولد میشن ترمز خاصی ندارن ما ترمز ها رو بهشون معرفی میکنیم …
سارای عزیزم چقدر قشنگ نوشتی در مورد سلامتی دختر نازنینت و اینکه ما ذهنمون منطقی شده و پراز ترمز هست
وقتی ترمزی نباشه سریع به خواسته میرسیم همونطور که دختر شما باور کرد حرف شمارو و سریع پاسخ باورشو گرفت .
چقدر با خودت مهربونی که میگی اشکالی نداره من دوباره میسازم چیزیو که میخوام و باور داری خودتو .
عزیزم ممنونم از کامنت قشنگت درس های زیبایی واسه من داشت .
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز
وسلام به خانم سارا مرادی همت عزیز
اول از استاد عزیزم ممنونم و سپاسگزارم که مثل همیشه اینقدر زیباو قابل فهم ما شرک را بیان کردندو ذهن ما را بیدار میکنندتا ما بتونیم خودمون را ارتقا بدیم و هر روز بهتر از دیروز باشیم
وهمچنین از خانم سارا مرادی همت سپاسگذارم که اینقدر عالی بیان کردین که ما چقدر تاثیر گذار هستیم در بینش فرزندانمون،و تحسینتون میکنم و امیدوارم هر لحظه آگاهتر و عالیتر از قبلمون باشیم و خداوند را شاکرم که منو در این سایت هدایت کرده و من در اینجا حالم عالیه..
درود بر شما سارای عزیز
چقدر زیبا توحید رو تعریف کردین آره واقعا توحید همه چیزه سر منشا تمام موفقیت های دنیا توحیده ،تمام کسانی که تو جهان شناخته شده هستن و ثروت های بغیر الحساب رو خلق کردن به صورت واضح میشه توحید رو تو صحبت هاشون ،رفتارهاشون،عملکردهاشون دید
من هر روز برام واضح تر میشه که توحید همه چیزه
استاد عزیزم قربونتون بشم که اینقدر در مورد این موضوع مهم برامون فایل میذارین و چقدر هم صحبت هاتون به دل میشینه ،
سارا جان از ژنتیک گفتین که استاد هم مفصل در موردش صحبت کرد من به شدت به این بحث ژنتیک باور قوی دارم خیلی ساله دارم ورزش میکنم و میلیونها بار از مربی های مختلف شنیدم و تاکید زیادی رو بحث ژنتیک میکنن چقدر شنیدم که بابا فلانی ژنتیک برتره و منم هر چقدر مطالعه میکردم که بفهمم ژنتیک برتر چیه ، کیه چیزی نفهمیدم ولی متاسفانه من اینو باور کردم نزدیک به بیست سال وخورده ای دارم ورزش میکنم هنوز که هنوزه به اون اندام رویاییم نرسیدم و همیشه میگم که من ژنتیکن جوری هستم که هر کاری بکنم بازم بدنم آب داره و باید حتما رژیم حرفه ای بگیرم که بدنم کات بشه و جزو بزرگترین رویاهامه که بتونم به صورت حرفه ای بتونم در سطح جهانی مسابقه بدم ولی اینقدر تو ذهنم به این بحث ژنتیک باور دارم که واقعا هنوز نتونستم اقدامی در مورد اینکه به آرزوم برسم بکنم در حالی که هزاران الگو دور و برم هستن که با هر تیپ بدنی و با هر ژنتیکی موفق شدن تو حوزه پرورش اندام موفق بشن و دو باره از استاد عزیزم میشنوم که ژنتیک هم ی عامل بیرونی دیگه ست فقط برای توجیه کردن ناکامی هام فکر کنم باید دوره قانون سلامتی رو تهیه کنم انشالله که هر چه زودتر در مدار دریافت این دوره الهی قرار بگیرم
الان که فکرشو میکنم به قول استاد مگه من چند سال میخوام اینقدر سنگین ورزش کنم که فقط از فرم خارج نشم و اینجاست که هر مسیر سخت یک مسیر اشتباهه همه چی باید ساده و آسان اتفاق بیفته وگرنه ترمز وجود داره از خدا کمک میخوام که کمکم کنه که این ترمز رو هم تو وجودم حل کنم
استاد دورت بگردم خیلی ماهی دوست دارم .
به نام الله یکتا
سلام سارا جان
سلام دوست توحیدی قشنگم
چه دیدگاه بی نظیری ،تبریک میگم برای محبوبیت این دیدگاه زیبا در این سایت زیبا
سارا جان ، از خواندن کامنت بسیار آموزنده شما ، خیلی استفاده کردم و خیلی لذت بردم . خوشابحال دخترتان که چنین مادر توحیدی دارد. این توحیدی بودنتان چه کرده ! تحسینتان میکنم، آفرین آفرین آفرین .
قدرت را دادید به خداوند یکتا و جایزه تان را دریافت کردید.
شما دوست عزیزم ،یک نکته توحیدی را برام یادآوری کردید که من هم در دهه 90 دقیقا همینجوری فکر میکردم.
یعنی با همین موضوع ژنتیکی بودن استفاده از عینک ، من مخالف بودم و میگفتم همیشه اول و آخر خداست و اگر تنها به خدا اعتماد کنیم و ازش بخواییم که چشمهای فرزندم سالم باشه و عینکی نشه ،همانجوری میشه.
و من از خدا خواستم ،چون خدا قدرت لایتناهی دنیاست و عاشق ماست و هر خواسته ای داریم عاشقانه اجابتش میکنه .
دوستان عزیزم ،سارا جان خداراشکر خداراصد هزار مرتبه شکر، چشمهای فرزند دومم به لطف خدا سلامت کامل دارند و عینکی نشد.
اما در مورد فرزند اولم ، چون در دهه 80 این باور ژنتیکی در وجودم خیلی قویتر بود ، طبق گفته های که شنیدم باورش کردم و جهان بهم ثابت کرد که بله ، عینکی بودن ژنتیکی هست .
من وقتی باورهامو در دو دهه مقایسه میکنم و نتایج را میبینم و معجزه ها را میبینم ، عزمم را جزم میکنم که همیشه مراقب توحیدی بودنم باشم.
متشکر دوست خوبم
در پناه خداوند یکتا ،شاد ،سلامت،سعادتمند و ثروتمند باشید
سلام وسپاسگذارم هستی
بودنت مرا با بودنم آشناتر میکند
سپاسگذارم
سپاس فروان
بابت مکتوب کردنت
سپاسگذارم
قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْرًا ۖ فَصَبْرٌ جَمِیلٌ ۖ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَىٰ مَا تَصِفُونَ
وقتی مشرک میشیم ،نفس کارها رو زیبا میکنه و صبر زیباست و خداوند به آنچه ما باور داریم ،یاری مون میکنه .
سلام استاد جان شب و روزتون بخیر و شادی
الله اکبر از این فرکانس و اجابت
من چند روز میشه ریشه حل مسائل ام رو در ساختنِ توحید پیدا کردم و در حالِ اجراش بودم و چقدر اسم این فایل برام حرف داشت
خدایا بینهایت سپاسگزارم
تمامِ دردهای من از عدم توحید بوده
توحید یعنی قدرت به عوامل بیرونی و خودم و برگی در باد دیدن
من به تک تک حرفهای شما ایمان دارم و با تمامِ توانم در حالِ ساختن خودم هستم
اول از عامل ژنتیک بگم
من همون ماه اول که با شما آشنا شدم سعی کردم هر آنچه که میفهمم و عمل کنم
دخترم از سه سالگی عینکی شد و چون پدرش همیشه میگفت ما ژنتیکی عینکی هستیم و چشمهامون آستیک ماته و منم باور کردم و دخترم هم مهد کودک گفتن چشم پزشک بعد از معاینه گفته نیکسا نیاز به عینک داره چون چشمش آستیک ماته و طبق باور ،نتیجه این شد که بچه عینکی بشه و پارسال من با آموزه های شما چون ایمان داشتم گفتم نیکسا بدن تو خودش و درمان میکنه و تو نیازی به عینک نداری و عینک و دیگه نزد و چشم هاش خوب شد
بچه ایی که تا هفته ی قبلش بدون عینک حتی دوچرخه سواری نمیکرد چون میگفت دور رو خوب نمیبینیم اما باور من که با ایمان بهش گفتم باعث شد طی یک هفته چشمش سالم بشه
بچه ها واقعا لوح پاک هستن و هیچ ترمزی ندارن این ما هستیم که با حرفهامون براشون ترمز میسازیم
من ایمان دارم هیچ هیچ هیچ عامل بیرونی ذره یی روی زندگی من تاثیر نداره و من خالقِ 100٪ ثانیه به ثانیه زندگی ام هستم
چند روز پیش وقتی داشتم به توحید فکر میکردم تا بهتر درکش کنم یاد بچه گی ام ، نوجوانی ام افتادم که فقط خودم و صاحبِ قدرت میدونستم و هر کاری که میخواستم میکردم و اصلا ذره یی از پدرم که بسیار سختگیر بود حساب نمیبردم
و همیشه همه بهم میگفتن تو یاغی هستی و اره بودم چون قدرت و به عامل بیرونی که پدرم بود نمیدادم و به راحتی به همه خواسته هام میرسیدم
اما از زمانیکه ترس رخنه کرد تو وجودم هر روز ضعیفتر شدم و در واقع به خودم ظلم کردم اما اشکالی نداره من از تجربه هایی که بدست آوردم استفاده میکنم و میسازم زندگی مو اون مدلی که دوست دارم
توحید یعنی خودباوری
توحید یعنی احساس لیاقت
توحید یعنی احساس ارزشمندی
توحید یعنی عزت نفس
توحید یعنی قوانین جهان
توحید یعنی عشق و مودت
توحید یعنی جلسه 6 روانشناسی ثروت
توحید یعنی جلسه 9 و 10 راهنمای عملی دستیابی به رویاها
توحید یعنی ایمانی که منجر به عمل میشه
توحید یعنی ایمان به غیب
توحید همه چیه
توحید همه کَس را همه چیز میشود به شرط ایمان
استادِ توحیدی ام سپاسگزارتم
سپاسگذارم
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته و هم خانواده های بزرگوارم.
استاد من تا بدددترین شرایط زندگی با همسرم پیش رفتم، شرایطی که با افکارم و باورهایم و نداشتن اعتماد به نفس ایجاد کرده بودم اما به خدای واحد قسم که تو همون شرایط به همسرم میگفتم من از صمیم قلبم ازت ممنونم
تو خیییییلی باعث رشد و پیشرفت من شدی. (من منظورم از گفته هام این بود که تضادهایی که تو رابطه ام با تو باهاشون برخوردم باعث شد به خودم بیام و خودمو بشناسم و فققققط روی خودم حساب کنم)
من حدودا 3 سال در شرکتی به بدترین شکل ممکن کارگری میکردم و تماااامه امیدم به عموم بود که شرایط شغلی ام رو اون تغییر بده.
بهم گفت گواهینامه لودر بگیر، گرفتم گفت لیفتراک بگیر گرفتم، گفت فعلا صبر کن، صبر کردم و من تو تمامه تجسماتم و درخواستهایم عمویم رو از خدا طلب میکردم تا اینکه در نهایت یه روز کلللا از شرکتمون رفت یه جای دیگه و وقتی بهش زنگ زدم که برام چکار کردی با حالت عصبانیت گفت تو شرکتی به من میگی برام کاری کن!!!
من که دیگه رفتم خودت میدونی!
من موندم و امیدی که هیچی ازش نمونده بود تا اینکه تو یه آزمونی که توسط همون شرکت برگزار شده بود(داستان بینهایت معجزه وارش رو مفصلا توضیح دادم و چنان معجزه وار بود که تمامه افرادی که کامنتم رو خوندن اشکشون در اومد از قدرت خداوند) استخدام شدم و کاری که عموم قرار بود برام جور کنه ماهیانه 15 میلیون حقوقش بود در صورتی که الان حقوقم از ماهیانه 6 میلیون شده 30 میلیون با پاداش سالیانه حدودا 100 میلیونه.این دزحالیه که الان پسره خودش حقوقش نصفه منه!
شغلی که خدا برام جور کرد جوریه که طبق قانون نصفه تایم استراحتیم اون تایمی همه سرکاریم از بیکاری حوصلمون سر میره بیشتر وقتا، جوری که من به اسپیکر بردم و مدام فایلهای شما رو گوش میدم.
کاری که خدا برام جور کرد تو تابستون زیر کولرم تو زمستون زیر پام گرمه.
و صدددها خوبیه دیگه.
استاد عزیزم از صمیم قلبم ممنونم که توحید رو برام معنی کردید
توحید رو برام شفاف کردید
من بعنوان کسی که 5 ساله موبایلم خالی از فایلهای شما نشده و قلبم با شما گره خورده فققققط میخوام یه چیزی رو بهتون بگم!
شما به بزرگترین آرزوتون رسیدین
خییییلی دوست داشتم اینو بهتون بگم
شمایی که تههه تتتتههههه تماااامه آرزوهاتون فققققط 1 چیز بود اونم اینکه مبلغه توحید و گسترش دهنده ی توحید باشید، میخوام بگم خدا ازتون راضیه چون صدها هزار نفر مثله من رو عااااشق ابراهیم کردید
صدها هزار نفر رو شیفته ی خدا کردید
شما با کلامتون من رو به جایگاهی رسوندید که بزرگترین شکایت من از خداوند 1 چیزه!
اونم اینکه چرا به من قدرت شکرگزاری از نعمت هاشو نداده
از بس که دارم روز به روز نعمت های خداوند رو بیشنر و بیشتر میبینم
من یه بار لبم رو عمل کردم، شاید باورتون نشه اما بزرگترین آرزوی من این بود که بتونم دوباره درست خمیازه بکشم!!!
نعمتی که حتی من جزو نعمت ها نمیدیدمش اما بعد از اون تضادی که بهش برخوردم متوجه اش شدم
من چطور قدرت رو بدم بدست کسی دیگه وقتی که آفریدگار من کسه دیگه ایه
استاد عزیزم با قلبم دوستت دارم
اگر تمامه مباحث آموزشی تون رو بزارید کنار و تا آخر عمرتون فققققط در جرود توحید صحبت کنید نه ما سیر میشیم و میدونم نه شما براتون تکراری و خسته کنننده میشه.
یادمه تو قرعهکشی ایران خودرو به خداوند گفتم خدایا!
اسمم رو دربیار، میخوام خودت رو بهم ثابت کنی
من درسته نیاز مالی دارم اما هدفم فققققط اینه که قلبم رو روشن کنی تا ببینم صدامو میشنوی و دوباره جوابمو میدی
استاد من بعد از 2 بار ثبت نام بین 1 میلیون نفر اسمم در اومد!!!
بقیه بالای 20،30 بار ثبت نام میکردن و اسمشون در نمیومد!!!و من سجده کردم به درگاهش که اینقدر توانمنده و اینقدر مهربونه
به قول خودش
فانی قریب
واااقعا خداوند نزدیکه و اجابت میکنه درخواست درخواست کننده را…
به نام خداوند مهربان
سلام ابراهیم عزیز
سلام دوست خوبم
سلام بنده خوب خدا
آقا من چی بگم از این همه اتفاقات خوبی که بهت داده
چقدر خوشحال شدم از خواندن کامنت زیبات
آره به قول شما استاد به آرزویش رسیده و قلب همه ما رو به خداوند گره زده
الان که دارم برات مینویسم اشک تو چشمام جمع شده
واقعا خدا همه چیز میشود و همه کس
به شرطی یک قدم به سمتش حرکت کنیم اون هزار قدم به سمت ما برمیداره
الهی شکرت خدا جونم
ابراهیم عزیز برات آرزوی بهترین ها رو دارم
تحسینت میکنم
تبریک میگم بهت
عاشقتم ابراهیم عزیز
عاشقتم ک این کامنت بینظیر رو نوشتی
خیلی گلی پسر
ایمانم رو قویتر کردی ک من میتونم در اسایش پول دربیارم
من لایق راحتی و ثروت هستم
مثل ی سیمان محکم به ذهنم چسبیده ک برای پول دراوردن باید سخت تلاش کرد
و گفته های شما دوست عزیز من امید و انگیزه رو در من بیشتر کرد
دوستت دارم ابراهیم عزیز
درپناه الله یکتا باشی
سلام اقا ابراهیم برادر عزیزم…
ابراهیم یکم ذهنم داشت منو میبرد تو درو دیوار…یه حسی بهم گفت برو ببین کامنتی اومده رو فایل جدید استاد…اقا اومدم دیدم بعععله…خلاصه اومد رو کامنت شما…انگا خدا منو اورد که واقعا تو کنترل ذهن بهم کمک کنه.
چقد حسه خوبی از کامنتت گرفتم…خیلی ازت ممنون انشالله همیشه بدرخشی
به نام خدای توانا و مهربان
درود به شما آقا ابراهیم عزیز دوست هم مدار من
خدا رو شکر
خدا رو صد هزار مرتبه شکر به خاطر نتایج شگفت انگیزی که از آموزه های استاد عزیزمون گرفتی
بهت تبریک میگم و بسیار زیاد تحسینت می کنم یه خاطر استمراری که در عمل کردن به این آگاهی ها داشتی
تبریک میگم که از خودت یک آدم موحد ساختی و داری ابراهیم گونه خدا رو می پرستی و ابراهیم گونه زندگی می کنی
واقعاً لذت بردم
و اشک شوق به چشمام اومد
اونجایی که شما گفتی:
اگر تمامه مباحث آموزشی تون رو بزارید کنار و تا آخر عمرتون فققققط در مورد توحید صحبت کنید نه ما سیر میشیم و میدونم نه شما براتون تکراری و خسته کنننده میشه
خیلی به فکر فرو رفتم و دوباره یاد این اصل افتادم که استاد همیشه میگه که شالودهی تمام آموزش های من توحیده و چقدر چقدررر این مبحث توحید ، درک کردنش و استفاده عملی از اون می توانه آدم رو به دست آوردهایی برسونه که الان نمی توانه فکرش هم بکنه
به دستان قدرتمند فرمانروای جهانیان می سپارتمون
پایدار باشید
بنام نامی الله.
سلام دوست عزیزم ابراهیم .
چقدر کامنتت و نتایجیت فوق العاده بود،بهت تبریک میگم که خدارو انقدر خوب شناختی و با این اصل ،با توحید زندگیت گره خورده ،چقدر خوبه که روی خدا حساب کردی و خداهم دراشو برات از کرده ،،،،،،،
چقدر زیباااا از استاد تشکر کردین ،و خدا میدونه استاد چند نفرو شیفته و عاشق خداوند کرده ،منی که خودم تا ماه ها پیش خدا برام سنگ دل ترین بود،با شناخت درستش ،بهترین رفیقم شده،عاااالی بودی ،در پناه خدا باشی
سلام خانم سالار ند ممنون دعوتم کردی تا درباره توحید عملی قسمت 8 من هم بنویسم اول فالوده گوش دادم باید چند بار گوش می آدم بعد یه چیزی رو می نوشتم ولی بعد یه بار گوش دادن آمدم فال هارو بتونم دیدم این آقا خیلی شاگرد عالی بوده اینطور بالای مهربانمون عجین شده وهر چی خواسته دو تحول گرفته امیدوارم من هم برام یه روزی قسمت بشه دوستی با خداوند مهربان من همچنان براون بنویسم خیلی گریه کردم منی که نزدیک 3ماه به این مکان الهی آمدم جسارت نوشتن نداشتن ولی امروز نوشتم خانم مهسا انشاءالله هر که خدارو داره دنبالش می گرده خیلی زود بیاد تو این خونه من از بچه گی دنبالش بودم خیلی گشتم خا رو شکر پیدا کردم آزادی استاد عباسنش خوانم شایسته که خداوند شایسته دانسته وانتخابش کرده خخخخخخلی تشکر میکنم واین نوشته روابط بلاشک ریختن نوشتم من میخوام به خداوند وصل بشم خدایا شکرت الاه چوخ شوکور من میخوام قانون خدا یاد بگیرم خدایا کمکم کن امین
سلام
ابراهیم عزیز، واقعا گُل گفتی، و از اینکه حرف دلم رو زدی و از استاد و فایلهای توحیدیش سپاسگزاری کردی، ازت ممنونم.
خیلی احساس عالی داره وقتی آدم دلش رودمیده به خداوند، خودش رو میسپاره به خداوند، و خداوند دم به دم پاسخ میده، و ماهم دم به دم دریافت میکنیم پاسخ های خداوند رو، چه کوچیک چه بزرگ همینکه میبینیم خدا داره با ما حرف میزنه، خودش عالمیه، همینکه ما احساس میکنیم وجود خدا رو در کنارمون، خودش قوت قلبیه، انگار یه زنگی دادن دستمون گفتن هر وقت چیزی خواستی، چیزی لازمت بود، کافیه این زنگ رو بزنی، کسی هست در این نزدیکی که تا زنگ رو زدی کنارت حاضر میشه و از شیرِ مرغ تا جونِ آدمیزاد هرچی بخوای میده.
خدایا شکرت.
موفق و پیروز باشید
سلام آقا ابراهیم ، ما چه اسم زیبایی داریم . البته که منم اسمم ابراهیمه
قبلنا از اسم خودم بدم میومد (میگفتم چرا پدر مادرم ، اسم منو ، اسم امروزی نزاشتن) هربار که تو جای شلوغ مثل پارک صدام میکردن انگار یه بشکه بنزین میریختن روم . ولی از وقتی که با استاد آشنا شدم و توسط ایشون با ویژگیها و شخصیت حضرت ابراهیم آشنا شدم ، خدا شاهده از اسمم با تموم وجود لذت میبرم
اشکمو درآوردی با این جمله که
یادمه تو قرعهکشی ایران خودرو به خداوند گفتم خدایا!
اسمم رو دربیار، میخوام خودت رو بهم ثابت کنی
این خدای ما خیلی قشنگه ، چند وقت پیش تو یوتیوب یه زوج رو دنبال میکردم که ترکیه گردی میکردند و فیلم میراشتند تو یکی از فایلها داشتن از یه پارک آبی فیلم میراشتند که سرسره و سقوط آزاد داشت . همون لحظه گفتم منم میخوام . گذشت و گذشت تا دیروز بعد اظهر هدایت شدم به همون جور موجهای آبی و سرسره ها و سقوط آزاد و … از ساعت 5عصر تا 10/5شب که اونجا بودم فقط میگفتم خدایا شکرت که پاسخ میدی چنان ذوق زده بودم تو سرسره همه جیغ میزدند آنقدر که هیجان داشت و سرعت بالا بود ولی من تو اون سرعت و پیچ و تاب فقط میگفتم خدایا شکرت
خیلی وقتها صحبت پول نیست صحبت تو مدار خواسته قرار گرفتنه . وگرنه چند ساله که موج آبی تو شهر ما هست همیشه هم خدارو شکر پول زیاد تو حسابم بوده . ولی حقیقتش هم میترسیدم از هیجانش ، هم تا قبل دیدن اون فیلم خاستش تو وجودم شکل نگرفته بود
خدایا ممنونتم که اینقدر نزدیکی و داری هر لحظه درخواستهای ما رو ثبت میکنی و به موقع برام محققش میکنی
خدایا شکرت به خاطر این همه آدم بینظیری که نمیشناسمشون ولی برام از خانواده بهم نزدیکترند
همیشه پایدار باشی و بدرخشی تو جهان خداوند
سلام به برادر توحیدی ام، ابراهیم
الله اکبر از این همه معجزه خداوند
با خوندن کامنتت فقط اشک ریختم
ابراهیم دلم فقط میخواد برات بنویسم،، ولی نمیدونم چییی
با غم از دست دادن همسر مهربانم که روبه رو شدم،، تمام وجودم رو شرک گرفته بود، سعی کردم با فایلهای استاد خودمو جمع و جور کنم و دوباره بلند شم
شما به عموت قدرت میدادی و من به همسرم
که اگه اونا نباشن دیگه هیچ…
و چقدر خوب وعالی داریم در کلاس استاد یاد میگیرم
که قدرت فقط خداست،، نه هیچ عامل بیرونی دیگر
ابراهیم عزیز،، جایی که گفتی بزرگترین شکایت من از خدا، اینه
که چرا به من قدرت شکرگزاری از نعمتهاش رو نداده
الحق که حرف دلم بود،، همونجا سر به سجده کردم و فقط اشک ریختم خواستم ازش بهم این قدرت رو بده، چون واقعا در این مدت تضادم گمش کرده بودم
کامنتت فقط و فقط برای من بود،، تا از این خواب غفلت بیام بیرون
از خداوند برات بهترین بهترینها رو میخوام
و همچنین ایمان ابراهیمی….
سلام دوست خوبم.
خییییلی ممنونم بابت این کامنت و این نظر فوقالعاده زیباتون که آدم کلی انرژی میگیره از شما دوستان خوبم.
من تو قسمت پروفایلم، قسمت پاسخ به سوال(چه نتایجی از قانون گرفتید) مفصلا قضیه استخدامم رو توضیح دادم.
بهتون پیشنهاد می کنم حتما اون رو بخونید بعد میبینید که خدای واحد چکار میکنه با ما اگه که فققققط به خودش پناه بیاریم.
امیداورم حال دلتون شاد باشه
سلامی دوباره به شما عزیز
سپاسگذار خداوند هستم،، که دستی شدی تا هدایتم کردی به پروفایلت
چند مرتبه مطالعه کردمش، و واقعا تحسینت میکنم که خیلی عالی روی خودت کار کردی تا این همه نعمت وارد زندگیت بشه….
افرین به تعهداتت
ابراهیم عزیز،،، تو به همه خواسته هایی که نوشتی میرسی
از خداوند میخوام که به منم قدرتی بده تا خواسته هامو بیاد بیارم،،و به تعهداتم عمل کنم
از خداوند میخوام مث استاد عزیزمان
بهترین رابطه رویایی را با همسر عزیزتان داشته باشید….
سلام بر دوست عزیز احسنت بر شناخت خدایت
احسنت بر ایمانت چقدر خوب روی خودت کار کردی و ایمانتو بالا بردی چقدر باورهاتو نسبت به خداوند بزرگ درست کردی خداوند قدرتها خداوند زیباییها و خداوند آسانی ها
خدارو شکر میکنم بابت اینکه به خواسته هات رسیدی و تا خدا رو صدا میزنی جوابت رو میدی
خیلی خوشحال میشم وقتی اینطور کامنتها رو میخونم یه حسی درونم بیدار میشه که کبری اگه آقا ابراهیم تونسته اینقدر خوب خدا رو بشناسه و ایمانشو گره بزنه به خداوند بزرگ تو هممیتونی و فقط یکم همت میخواد
از کامنتت درس گرفتمدرس خداشناسی درس ایمان
هر جا هستی بازه هم به ثروت آنچنانی برسی
در پناه حق باشی برادر با ایمانم
بنام خدای مینو سرشت.
بنام خدای سبحان
بنام خدای عزت
بنام خدای خورشید
بنام خدای توانا
سلام بر ابراهیم توحیدی
کامنت های قبلی شما رو خوندم و کلی لذت بردم .
چون در فر کانس شما نبودم و دسترسی نداشتم نتونستم
براتون بنویسم.
چقدر حس و حالمون خوب شد.با کامنتت، و قتی همه چیز رو میدی دست الله
وقتی تسلیم اونی
مگه میشه کسی که ماشین رو ساخته بگه من بلد نیستم رانندگی کنم ، آفرین برشما ابراهیم عزیز…
انشاءالله همه چیزت خدایی و توحیدی باشه .
قدرت خداوند همینه.
آتش رو بر ابراهیم گلستان کرد.وقتی خدا رو باور کرد .
وقتی باور داشت کسی نمی تونه جز قدرت اون .الله اکبر
خیلی خوب نوشتی و اشکمون دراومد.
ابراهیم جان عزیز و توحیدی …
این فایل استاد خیلی برام درس داشت و پر بود از آگاهی…
مثل یک کویر بودم . و تشنه ی آب .الله اکبر
توحید
و توحید و توحید .
هر چه مدارت میره بالاتر و درست توحید رو میفهمی چقدر لذت بخشه. چقدر پشتت گرمه ،
چقدر نترس میشی!!!
چقدر کارات خدایی میشه!
وقتی میفهمی همه کاره اونه…
ابراهیم عشق
بهترین ها رو برات آرزو میکنم
انشاءالله همیشه توحیدی باشی .
روز گارت شاد شاد
بزم عشقت پر سرور
عمر شیرینت بلند
امضای الله مهربان پای تک تک آرزوهات
ابراهیم عزیز سلام
چقدر از خوندن کامنت شما لذت بردم
ابراهیم عزیز تحسینتون میکنم این حد در صلح بودن با خودتون.تحسینتون میکنم مداومتتون در مورد کار کردن روی خودتون که از چ شرایطی و از چ شرکی به چ شرایط و ب چ توحیدی رسیدین..
با خوندن کامنتتون من در مورد خودم فکر کردم که من به چ کسی یا چ چیزی دارم قدرت میدم و فهمیدم منم در مورد شغلم دست خدا رو بستم و بهش گفتم کمکم کن تا این از این مراحل عبور کنم تا ب ثروت برسم الان ک دارم فکر میکنم میبینم ک چقدر دارم شرک میورزم ب قدرت خدا.
خدای من بار ها و بارها بهم ثابت کرد ک دختر من بهت رزق بی حساب میدم از جایی ک گمانش رو نمیکنی ولی باز من دارم شرک میورزم و خودم هم نمیدونستم شایدم خودم رو ب نفهمی میزدم ولی با خوندن کامنتتون من ب زندگی و افکارم از دید بالاتر نگاه کردم تا ببینم چند چندم با خودم…
ازتون بی نهایت سپاسگذارم ک دستی از دستان خدای هادی من شدین تا من رو هداایت کنه…
و درمورد نعمت لب ک گفتین من اصلا تا حالا اینجوری ب این نعمت بزرگم نگاه نکرده بودم ک چ نعمت خوبیه لب سالم و راحت خمیازه کشیدن..
چقدر چقدر چقدر نعمت و ثروت در زندگیم هست ک من هنوز نمیدونمم و وجودشون رو نادیده میگیرم
خیلی خیلی ممنونم از شما دوست خوبم ک نگاه من رو ب زندگیم وسیع تر کردین…
بهترین هارو براتون ارزو میکنم….
به نام خداوند مهربانم و سلام به شما دوست توحیدی
چقدر لذت بردم از کامنت شما
چقدر دقیقا رد پای عمل به قوانین و نتیجه گرفتن مطابق قانون رو دیدم و حسش کردم
شما میگید که خداوند قدرت سپاسگذاری رو به شما بده اما واقعا دیدم و حس کردم که شما چقدر شاکرید
همین که حس عالی دارید و قلبا راضی هستید همین یعنی سپاسگذاری و حتما نباید بنویسید و یا به زبان بیارید، کلا به نظر من سپاسگذاری خیلی آسانتر از این حرفاست
و اون قضیه عمل لب و اون نعمت ارزشمند، خیلی من رو به فکر فرو برد چون هیچ موقع در این شرایط نبودم که حس کنم حتی خمیازه کشیدن راحت و درست هم یه نعمته که بعضی ها ندارن و چقدر سخته براشون
فقط خود خداوند میدونه که به چه اندازه فراوانی و نعمت و ثروت به ما انسانها داده و اگر کل عمرمون در حال سپاسگذاری باشیم شاید باز هم کم باشه
باز هم سپاسگذارم که نوشتید و این همه حس و حال خوبی رو انتقال دادید
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیزمو سلام به آقا ابراهیم عزیز امیدوارم که تمام خواسته هاتون دونه به دونه اینقدر قشنگ و زیبا تیک بخوره به لطف الله مهربونم
آقا ابراهیم عزیز خیلی خیلی خوشحال شدم از این همه لطف خدا که شامل حالتون شده و این لطفها همه به خاطر هر انداره شناختی که ما از الله مهربان داریم در زندگیمون رقم میخوره،واین جنس کامنتها به قدری حال منو خوب میکنه که باعث شد منی که تو سایت زیاد فعال نیستم را به حرکت دربیاره و بیام این حس قشنگ را با شما به اشتراک بگذارم
من چندین روزه که از خدا نشونه میخوام ،و این کامنتهایی که چندروز اخیر دارم میخونم ،داره بهم میگه که از خدا بخواه که خودشو بهت ثابت کنه ،واین کامنت شما این اشتیاق را به من دادتا اقدامات عملی را انجام دهم و ردپایی از خودم باقی بگذارم تا نتایجم پر رنگ و پررنگ تر بشه و همینجا به خودم قول میدم که هر کامنتی را که میخونم بیام و دیگاهم را با شما نازنیها به اشتراک بگذارم
استاد عزیزم و مریم عزیزم خیلی دوستون دارم و از همینجا میبوسمتون
سلام و صد سلام به ابراهیم عزیز چقدر کامنت زیبایی نوشتی ماشاالله مثل حضرت ابراهیم داری موحد تر و موحد تر میشی چقدر از نتایجی که بدست آوردی لذت بردم این فایل رو دو باره درام گوش میدم و لذت میبرم از دریافت این آگاهی های الهی من هر وقت هر فایلی رو میشنوم یا هر کامنتی رو میخونم یکی از سوالات ذهنم رو جواب میده نمیدونم چه حکمتی تو این قضیه ست که بارها و بارها اینو از بچه ها شنیدم این فایل پاسخ به سوالات میلیونها نفر از بچه های سایته البته نه اینکه همه ی سوال مشترک تو ذهنشون باشه و این جز معجزه خدا نیست که هر کس برداشتی از این آگاهی ها میکنه که بهش کمک میکنه
استاد در مورد شرک صحبت کردن و شما هم چقدر قشنگ صحبت های استاد رو برامون قشنگ تر شفاف تر کردی ،
چی بگم از شرک که من نوعی وجودم پر از شرک های ریز و درشتی که تا الان کلی ضربه های مختلف خوردم بعضی وقتا چنان با تارک سر زمین میخوردم که هنوز بعضی وقتا حسش میکنم من تو کامنت های قبلی هم گفتم که توی چندین و چند دوره اساتید مختلف شرکت کردم ولی هیچ کدومشون به چیزی به نام توحید اشاره ای نکردن اینقدر مسیر رسیدن به خواسته ها رو سخت جلوه میدادن که جز سرکوب هر چی بیشتر عزت نفسم هیچ چیز دیگه ای برام نداشت یکی از اساتیدی که باهاش کار میکردم میگفت مسیر موفقیت یک مسیر پر ازسختی ومشقته که باید همیشه خدا ی سپر و شمشیر تو دستت باشه و مدام باید زخمی بشی و زمین بخوری تا بتونی موفقیت رو لمس کنی و همش حرف های استرس زا ، ی چیزی تو وجودم بهم میگفت نه نباید این مسیر اینقدر سخت باشه ،تعریفی که من از توحید شنیده بودم همونی بود که تو کتاب فکر کنم دینی دوران دبستان بود که استاد و خانم شایسته در موردش صحبت کردن که اگه اشتباه نکنم میگفتن پنج تا بود و اونم یادم نیست ،اصلا چه میدونستم هدایت چیه ، به شدت به عوامل بیرونی باور داشتم البته هنوز تو خیلی موارد این باور هست ولی خدا رو شکر دارم روشون کار میکنم و اصل و اساس رو گذاشتم رو توحید ،واقعا همه چیز توحیده خود من تو این مدت چیزهایی رو تجربه کردم عمرا بتونم برا کسی توضیحی بدم کسی که تو مسیر نباشه اصلا درکی نداره و ممکنه هم مسخره کنه ،
آقا ابراهیم عزیز از شکر گذاری گفتی هنوز تو بحث شکر گذاری باید رو خودم کار کنم که نعمتهای زندگیم رو ببینم واقعا تا الان نمیدونستم حتی خمیازه کشیدن راحت یک نعمت بزرگه که من هیچوقت اصلا بهش فکر نکردم و چه نعمت هایی تو زندگیم هست که برام عادی شده از خدا میخوام که کمکم کنه همون طوری که استاد عباس منش رو سر راهم قرار داد به طور معجزه آسایی همونطور هم دوباره هدایتم کنه که بحث توحید رو درک کنم و با تمام سلولهای بدنم با تمام وجودم بهش عمل کنم و ایمان دارم که اگر مسله توحید تو وجودمون منطقی بشه هیچی تو این دنیا جلو دارمون نیست
استاد عزیزم ازت ممنونم که هر روز از ی زاویه به باورهای مخرب ما حمله ور میشی و دونه به دونه ترمزهامون خلع سلاح میشن و من دارم کم کم با تمام وجودم خدا رو حس میکنم
دوست دارم ابراهیم عزیز.
عاشقتم استاد عزیزم
سلام درود بر دوست یکتاپرست من:)
چقدررررر نامت شایسته خودت و باورهاته دمت خیلی گرم:)
تحسینت میکنم و ازت یادمیگیرم این یکتاپرستی و توکل مطلقت به رب رو…
نتایج زیبات اشک هام رو جاری کرد چقدر حس و حال فوقالعاده ای داره این دیدگاه….
خدایاشکرت که من رو هدایت کردی به دیدگاه دستی از دستان بی نظیر خودت که تقویت کنم ایمان و توکلم رو:)))
دم شما خیلی گرم شما با باور ها و نتایجت فوق العاده هستی
اینجاست که استاد میگه با من از نتیجه صحبت کنید و ایمانی که عمل نیاورد حرفمفت است…!
و شما داری به لطف الله و با توکلت به رب این همه نتایج فوقالعاده میگیری:)))
خدایاشکرت
درود بهتون اقا ابراهیم
واقعا دست مریزاددد… خیلی لذت بردم از کامنتتون…
واقعا توحید همه چیزه.. شما خیلی خوب تونستین قدرت رو از دیگران و عوامل بیرونی بگیرین و بخدا بدین.. نتایجتون اینو میگه.. و من سپاسگزارخداوندم که دوستانی مثل شما دارم تو این سایت بهشتی ک میتونم کامنتتون رو بخونم.
شما لایق بهترین ها هستین..
مطمئنم به تک تک خواسته هاتون که در داستان هدایتتون نوشتین میرسین
براتون از خدا بهترینا رو میخوام و خیلی زیادد تحسینتون میکنم
نوش جونتون نتایج و شغل راحت و افزایش درامدتون.
سلام ابراهیم جان،چه زیبا نوشتی ،چه زیبا از خدا گفتی وچه زیبا ابراهیمی شدی،با کامنتت تمام وجودم لرزید فقط گریه کردم،بات تبریک میگم برای رسیدن به این حد از شعور و درک ،وممنونم برای آگاهی که دادی ،هروزت در دستان خدا،بهم یه نکته خییییلی مهم را یاد آورشدی،تا زمانی که امیدم غیر خداست ناامید میشی،ممنون ممنون ممنون
سلام به دوستان عباس منشی ودر راس اون استاد عزیز و خانم شایسته گرامی احسنت وآفرین به شما ابراهیم عزیز که درس را خوب یاد گرفتی ودرست عمل کردی تا نتیجه بگیری وبا ما به اشتراک گذاشتی بنده به تضادهای زیادی خوردم ولی نحوه برخورد با تضادها را یادم میره یا دلایل دیگر میدونم که تحولی در درونم باید رقم بخوره ولی نمیدونم از کجا وچطور وترتیب شروع کنم دوستان عزیز لطفا راهنمایی بفرمایید
سلام دوست عزیزم
حاشیه ها!
تنها چیزی که باعث میشه ما ارتباطمون با خدا ضعیف بشه حاشیه هاست
حاشیه یعنی تو ذهنمون هر روز حساب کتاب کنیم که این ماه چقدر حقوق میگیریم،چقدرشو پس انداز کنیم، اگه ماشینم رو بفروشم چقدر سود میکنم و…
خدا شاهده خیلی وقتها دلم برا خدا میسوزه
واقعا احساس میکنم خدا مظلومه!
آخه چطوره که با این همه قدرتش خودش رو به منی که بنده ی خودشم ثابت میکنه،اما دوباره من رهاش میکنم تا زمانی که دوباره لنگش بشم و با تمامه وجود صداش کنم!
تنها راه ارتباط با خدا،دوری از حاشیه هاست
سلام ابراهیم عزیز
خوبی
سپاسگذارم هستی رودنت خیلی زیباست آرامش داری ممنون دوست ارجمندم ..
چه خوشحالم هستی وبودنت را درک میکنم …
جملات شما از دل بر میآید..
وبر دل مینشیند ..
.
تنها چیزی که باعث میشه ما ارتباطمون با خدا ضعیف بشه حاشیه هاست
حاشیه یعنی تو ذهنمون هر روز حساب کتاب کنیم که این ماه چقدر حقوق میگیریم،چقدرشو پس انداز کنیم، اگه ماشینم رو بفروشم چقدر سود میکنم و…
خدا شاهده خیلی وقتها دلم برا خدا میسوزه
واقعا احساس میکنم خدا مظلومه!
آخه چطوره که با این همه قدرتش خودش رو به منی که بنده ی خودشم ثابت میکنه،اما دوباره من رهاش میکنم تا زمانی که دوباره لنگش بشم و با تمامه وجود صداش کنم!
تنها راه ارتباط با خدا،دوری از حاشیه هاست
تنها چیزی که باعث میشه ما ارتباطمون با خدا ضعیف بشه حاشیه هاست
حاشیه یعنی تو ذهنمون هر روز حساب کتاب کنیم که این ماه چقدر حقوق میگیریم،چقدرشو پس انداز کنیم، اگه ماشینم رو بفروشم چقدر سود میکنم و…
خدا شاهده خیلی وقتها دلم برا خدا میسوزه
واقعا احساس میکنم خدا مظلومه!
آخه چطوره که با این همه قدرتش خودش رو به منی که بنده ی خودشم ثابت میکنه،اما دوباره من رهاش میکنم تا زمانی که دوباره لنگش بشم و با تمامه وجود صداش کنم!
تنها راه ارتباط با خدا،دوری از حاشیه هاست
سلام اقا ابراهیم امیدوارم حالتون عالی باشه وای وای چی بگم از یک معحزه ک خدا برام انجام داد شما پیام میدین برای من ایمیل میاد من تو عقل کل سوال پرسیده بودم درمورد مالی و پس اندازو غیرع ولی سوالمو بد پرسیده بودم کسی متوجه نشد و دوستای عزیزم جواب دادن ولی پاسخ سوال من توش نبود چون. بد پرسیده بودم و من تو فکر بودم و توی ایمیلم زدم رو کامنت شما و به این کامنت شما در مورد حاشیه هدایت شدم اول خشکم زد همون جواب سوالم ک یک هفتس درگیرشم پیدا کردم به لطف خدا لطفا برامون کامنت و پیام زیاد بزارین از خدا میخام مدام شما و اقا جمال کامنت بزارین تا ما استفاده کنیم خدا حفظتون کنه خدا نگهدارتان باشه نمیدونین چقد حالم خوبه وای وای هرچی بگم کم گفتم ممنون ازتون
سلام به ابراهیم موحد
امیدوارم همیشه درپناه خدای یکتا باشی
ی سوال دارم.الهی که جوابم درپاسخ زیبا وتوحیدی شما باشه
خیلی وقته درگیراینم که چه مسیری موردعلاقه ی منه ونتونستم پیداش کنم،مسیری که هم عاشقش باشم هم باعث پیشرفتم در تمام جنبه ها(مالی.معنوی….)بشه.مشتاق دیدن نظرارزشمندشما وتک تک دوستان عزیز هستم.درپناه خدا
سلام دوست عزیزم.
من از نوجوانی عاااااشق مذاب بودم عاشق آتشفشان بودم،یعنی تنها چیزی که از درس علوم یادگرفتم و بارها و بارها خوندمش 1 سوال بود اونم اینکه:
ماگما چیست!؟
ماده ی مذاب را ماگما می گویند!
بعد از 16،15 سال از اون عشق و علاقه الان که دارم کامنت شما رو جواب میدم یک پاتیل مذاب به وزن175 تن روبروم و شمش هاس گداخته ی مذاب که خمیر شکل هستن از زیر پام داره رد میشه.
این توضیحات رو دادم که بدونین اگه خداوند عشق، علاقه و استعداد چیزی رو درون شما قرار داد قطعا برای اینه که جهانش رو زیبا تر کنید به واسطه ی اون استعداد و اون توانایی که دارید.من واااقعا چند ساله که دارم رو خودم کار میکنم و خیییلی خوب خودم رو میشناسم و جالب اینجاست همین سوال شما رو دیشب از خودم پرسیدم که اگر به این شغلی که عاشقشی نمیرسیدی سراغ چه شغلی میرفتی!؟خوب چند تا شغل اومد تو ذهنم آموزش موسیقی،دکوراسیون و…
اما آخرش به یک نتیجه رسیدم که اون رو هم به شما پیشنهاد میکنم.
ببینید دنبال شغلی نباشید که از روز اول،ماه اول که واردش شدید سریع به درآمد برسید یا جون براش بزارید یا اینکه دقیقا همون شغلی باشه که عاشقش هستید!
شما شروه کنید به انجام کار حتی شغلی که 10 ٪به انجام دادنش علاقه دارید کم کم شناخت بهتری روی خودتون پیدا میکنید، شغل دلخواهتون بهتون چراغ سبز نشون میده نشونه ها میاد پیشنهادات میاد،دستان خدا میان وسط
مثلا شما تو خیاطی کار میکنید ولی علاقه ی خیییلی زیادی بهش ندارید بعد یکی از مغازه های همسایتون که لباس فروشی داره یه شرایطی براش پیش میاد باید بمدت 1 سال بره خارج از کشور و از اونجایی که اون مدت با شما آشنا شده به شما اعتماد میکنه و به شما پیشنهاد میده 1 سال تو اون مغازه کار کنید و سود هم نصف نصف، بعد از اون 1 سال هم شما با تجربه میشید و عشق و علاقه ای که به مغازه داری و لباس فروشی داشتید خودشو درونتون شکوفا میکنه و مسیر شغلی و زندگیتون توسط هدایت خداوند تغییر میکنه.
به همین راحتی ولی این وسط یه امایی هست!
اگر شما نرید و شروع به کار نکنید و توکل به خداوند نکنید در ابتدا هیچ هدایت و هیچ دری براتون باز نمیشه.
شما باید قدم اول رو بردارید و مدااام از خدا هدایت و نشونه بخواهید و یک محیط ایزوله ی بسیار قوی برا خودتون فراهم کنید تا قلبتون باز بشه.
گفت یکی همش دعا میمیکرد میگفت خدایا تو بانک یه چیزی به اسمم در بیاد
خدایا تو قرعه کشی بانک یه پولی ماشینی به اسمم دربیاد
آخرش اون شخص مرد تو فقر و بدبختی خدا اون دنیا گفت بندازین جهنم اون شخص هم کلی فوش و بد و بیراه به خدا که تو عرضه نداشتی تو دنیا یه پولی تو قرعه کشی بانک برام در بیاری اینقدر دعا کردم اومدم اینجا تازه میگی بندازین جهنم!؟
خدا بهش گفت خو لااامصب تو نباید تو بانک یه حساب باز میکردی تا من یه کوفتی به اسمت در میوردم!؟
تو خو حسابم باز نکردی تو بانک!!!
حالا حکایت ما.
ما اول باید قدم برداریم راه نشون داده میشه
بهمون گفته میشه
نترس و قدم اول رو بردار
خدایااااااااااا شکرتتتتتتتت
سلااااام اقا ابراهییییم مرررررسی ازتون
خدای من ، این دقیقا منم
بخدا اینقدر از تموم شدن حقوقم میترسم ک اصلا از داشتنش هم لذت نمیبرم
شاید باورتون نشه من حتی یک کیک بخوام بخرم با خودم حساب کتاب میکنم میگم عه 15 تومن کم شد از پولم
حالا اگه هر روز بگیرم ماهی 500 تومن باید کیک بگیرم 500 از پولم کم میشه
این حس وقتی سراغم میاد ک واسه خودم خرج کنم
حالا اگه واسه بقیه بخوام خرج کنم حس میکنم الان پولمو راه درست خرج کردم
هرپولی خرج میکنم نگرانم ک عه وسط ماه بی پول میشم
البته اینماه ب خدا گفتم خداجون خودت واسه پولم برنامه ریزی کن و الحمدلله آرامش و برکتم این ماه بهتر بود
وای اقای ابراهیم چقدر این جمله شما کمکم کرد
خدایا منو ببخش ک مشرک بودم
کمکم کن اصلاح کنم خودمو کمکم کن توحیدی بشم
خیییییلی خوشحالم ک این مشکلم حل شد
اقا ابراهیم ممنونم
استاااااد جونم مررررسی
خداجوووونم عااااشقتم️
سلام دوست عزیز
تبریک بهت میگم که شما هم از ناب بودن آقا ابراهیم سایت پی بردی و ایشون رو فالو کردی و کامنت ایشان رو میخونی و پیگیر هستی.از بچهای آگاه و موفق سایت هستن
ولی دوست عزیز تضادها هم شیرین هستن اگر نگاه مثبت داشته باشی
دیدی بچه ها وقتی میخوان راه بیوفتن و زمین میخورن،پدر مادر ها دورا دور مراقب هستن ولی این زمین خوردن ها رو میگن اشکال نداره یاد میگیره راه بره یا زخم های سطحی روی دست بچه ها براشون زیاد دردناک نیست چون توش درس و رشد هست.
پس بدون تمام تضادهایی که اتفاق می افته برای بزرگ شدن مون لازم هست و با خال خوب برو سمت شون و خوشحال باش تو بین این همه برگزیده شدی تا تضادی برات اتفاق بیوفته که بزرگ بشی.
یادمه یه سریال پدره از بچش سخت میگرفت و اشناها بهش میگفتن چرا تو که اینقدر مال و منال داری به بچت نمی دی و این طوری سخت کار میکنه
پدره گفت میخوام بزرگ بشه و روی پای خودش بایسته من که مال و ثروتم همین جوری بهش بدم روزی تمام میکنه ولی وقتی مهارت یادبگیره وارد اقیانوس ثروت میشه و به بی نهایت میرسه.
خدا همون پدر اسمانی ماست که هرلحظه میخواد به اقیانوس وصل بشیم
در پناه حق
به نام الله یکتا
دوست دل آرام من
دلت دریایی
آرامشت پایدار
شادیت همواره
و فاصله ات با افکار منفی
از زمین تا آسمان باد
سپاسگزارم بابت کامنت زیبا و
تاثیر گذاری که نوشتی و بی
نهایت تحسینت میکنم و بهت
تبریک میگم.
سلام بر ابراهیم عزیز دوست خدا
برادر با خوندن کامنتت چقدر بخودم اومدم بیشتر وااشک توچشمام جمع شد
من یه داستان کوتاه بگم از خودم بخاطر شرایط فیزیکی که نقص عضوی دارم و قبلا یه جای دور از خانواده زندگی میکردم یه روز خسته شدم سال 96 و عزممو جزم کردم که بیام نزدیک خونواده ام باشم
اومدم ونزدیک خواهرم یه شهرک تازه تاسیس بود اونجا زمین گرفتم و یه سوییت کوچولو درست کردم همه فکررم این بود که خواهرم کنارمه و هوامو داره…الله اکبر از این شرک
اقا شرایط جوری پیش رفت که فقط چندماه باهام بود وبعد کاملا رابطه اش بامن قطع شد ومن بشدت تنها شدم ولی با سایت اشنا نبودم
شبها وروزها اشک ریختم و به همه میگفتم اینجوری شده
ولی بعدش کمابیش هرچند نگاهم بخدا بود شرایط خوب بود ولی تا افکار منفی بسراغم می اومدن احساس عجز و مریضی میکردم شاید باورتون نشه
چرا که نه شایدم بشه الان دوماهه ک تو این سایت الهی ام وخدارو هزاران بار سپاس گزارم فهمیدم ک مشرک بودم نباید رو هیچکس حتی خانواده و همسر فرزند حساب باز کرد….
الان احساس فوق العاده ای دارم که بخدا نزدیکتر شدم و همه چی وهمه کس برام شده وهیچ خلایی ندارم به لطف و رحمت خاص خودش…..
برای همه دوستان ارزوی سلامت سعادت و ثروت دارم…
درود بر شما
خدارو شکر که در خانواده واقعا صمیمی استاد عباس منش آنقدر خوب دنیای هممون با بحث توحید عوض شده، خدارو شکر که در این مسیر قرار گرفتیم، خدارو شکر که از خوندن داستان تک تک دوستان کیف میکنم و بی شک یدونه اش هم بدون خیس شدن صورتم از سر شوق نمیگذره.
با خوندن داستان شما ابراهیم عزیز من بازم صورتم خیس شد و خدارو صد هزار مرتبه که همه چیز برات خوب پیش رفته.
انصافا توحید دنیای من عوض کرد.
سلام به آقا ابراهیم وهمه ی دوستان الان که کامنت شما رو خوندم نمی تونم جلوی اشکامو بگیرم هیچ وقت فکر نکرده بودم خمیازه کشیدن نعمته از شما ممنونم فورا تو دفتر شکر گزاری نوشتم وبابتش شکر کردم یه لحظه یه حال عجیبی پیدا کردم که خدا تو خمیازه کشیدن ما حضور داره واینکه گفته مرا یاد کنید با نعمت هاش یاد کنیم حضورشو منم خیلی جاها حضور شرک رو تو زندگیم دیدم همون جاهایی که ترس میاره بی ارزشی میاره وکفران نعمت میاره خدا رو شکر درآمدتون افزایش پیدا کرده کارتون راحتتر شده خدارو شکر که یکی از بندگان مومنش رو مورد لطف قرار داده
بانک تک کلماتتون اشک ریختم
چقدر خداوند رو توی زندگیمون نادیده گرفتیم وازاینهمه نعمتی که بهمون داده ناشکری کردیم.حالا میفهمم هر لحظه وجود خودش بوده که مرا درمسیر برای رشد وآکاهیم کمک کرده تا فقط از خودش طلب کنم
ممنونم از استاد عزیزم وشما که به زیبایی خداوند را به تصویر کشیدید.ازخداوند براتون سلامتی و شادی وثروت خواهانم
سلام به آقا ابراهیم وهمه ی دوستان الان که کامنت شما رو خوندم نمی تونم جلوی اشکامو بگیرم هیچ وقت فکر نکرده بودم خمیازه کشیدن نعمته از شما ممنونم فورا تو دفتر شکر گزاری نوشتم وبابتش شکر کردم یه لحظه یه حال عجیبی پیدا کردم که خدا تو خمیازه کشیدن ما حضور داره واینکه گفته مرا یاد کنید با نعمت هاش یاد کنیم حضورشون منم خیلی جاها حضور شرک رو تو زندگیم دیدم همون جاهایی که ترس میاره بی ارزشی میاره وکفران نعمت میاره خدا رو شکر درآمدتون افزایش پیدا کرده کارتون راحتتر شده خدارو شکر که یکی از بندگان مومنش رو مورد لطف قرار داده تمام ترسها ومحدویت ها ناشی از شرک هست که ریشه در ترس واحساس عدم لیاقت هست بابت کامنت زیباتون سپاسگزارم از استاد عزیز که مروج توحیده واینکه به ما یادآور میشه مشرک نشیم سپاسگزارم